PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیا که غزل‌هایم مضمون ندارند و مثنوی عشق ناتمام است



عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
22-04-2010, 23:18
http://static.cloob.com//public/user_data/album_photo/814/2439537-b.jpg






برای آن لحظه که سبزپوش می‌ایی...



یا رب المهدی بحق المهدی اشف صدر المهدی بظهور الحجت



صدها بهار و خزان گذشت و نیامدی


سال‌هاست نگاهم پشت پنجره‌ای که متعلق به فرداست، قاب گردیده و گرد و غبار هجران برآن سایه افکنده است

.
عمری است که برای آمدنت بی‌قرارم. یابن‌الزهرا، ببین از فراقت سخت بارانی‌ام. ببین ثانیه‌ها چگونه از هجر تو بغض کرده، به هق‌هق افتاده‌اند

.
آقاجان! حیف نیست ماه شب چهارده، پشت ابرهای تیره و پاره‌پاره پنهان بماند؟


حیف نیست دیده را شوق وصال باشد، ولی فروغ دیده نباشد؟

!
بیا و قرار دل بی‌قرارم شو. بیا و صداقت اینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن

.
بیا تا سر به دامانت بگذارم و عقده‌های چندین ساله‌ام را باز کنم، تو که معنای سبز لحظه‌هایی

.
یوسف فاطمه! کی طنین دلنواز انا بقیه‌الله تو از کعبه مقصود، جان‌ها را معطر می‌نماید؟ کی کعبه به خود می‌بالد و زمین بر قامت دلربایت طواف عشق می‌گزارد و جان در سعی و صفای نگاه تو محرم می‌شود و مناسک حج و قربان را به‌جای می‌آورد؟


برای آمدنت تمام دل‌های عشاق دنیا را به ضریح چشم‌های قشنگ و عباس‌گونه‌ات گره زده‌ایم.



در شب‌های فراق برای گرفتن حاجتمان دست به دعا برداشته‌ایم؛ برای آن لحظه که سبز پوش با پرچم یالثارات الحسین در انتهای افق، غباری به‌پا می‌شود و تو با ذوالفقار حیدر می‌ایی

.
بگذار صادقانه بگویم که کهنسال‌ترین آرزوی دلم وصال توست! آرزویی که برای به‌دست آوردنش تمام کلاف‌های عمرم را به بازار معشوق فروشان برده‌ام و خودم را در جرگه خریداران یوسف زهر قرار داده‌ام

.
آقاجان! می‌خواهم برایت قصه بگویم. قصه مردی که سال‌هاست در میان مردم چشمم ایستاده است

.
قصه خوشه‌خوشه انتظار و چشمانی که درو می‌کنند

.
قصه باران و سطرهایی که دلواپس پونه‌هاست.

.
قصه اسب و خیال آمدن تو در باران؛ قصه‌هایی که مشق هر شب من است.

.
کاش می‌شد واژه‌ها را شست و انتظار را تفسیر کرد ولی افسوس.

...
میدانی مرز انتظار کجاست!؟


آنجا که قطره اشک منتظری سدی از دلواپسی ساخته و قطره‌قطره انتظار را ذخیره می‌کند

.
آنجا که وجودش چون جرعه‌ای آب از تشنه‌ای رفع عطش می‌کند؛ آنگاه که می‌فرماید: اگر شیعیان ما مرا به اندازه قطره‌ای آب می‌خواستند هر لحظه ظهور من نزدیک‌تر می‌شد.


حس می‌کنم نزدیکی آن‌قدر نزدیک که با آمدن یک نسیم تو را می‌توان احساس کرد و بویید.


پس بیا از پس‌کوچه‌های انتظار. بیا که شعرهایم بی‌قافیه مانده‌اند.


بیا که با آمدنت گم می‌شود بغض چندین ساله‌ام، در تبسم تو.

بیا که غزل‌هایم مضمون ندارند و مثنوی عشق ناتمام است.



http://shiaupload.ir/images/luzhdftu5tdwvgm4fotp.gif