PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راه هاي شناخت اسلام واقعي



نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:17
راه هاي شناخت اسلام واقعي


براي معرفی اسلام واقعی به سایر كشورها ابتدا باید اسلام واقعی را شناخت و سپس آنرا به انسان های دیگر نیز شناساند. از این رو مطالب زیر را خدمتتان ارائه می کنیم:
الف) واژه «اسلام» مصدر؛ از «اَسلَمَ يُسلِمُ» به معني: «تسليم بي قيد و شرط شدن» است، ولي اگر ريشه آن ثلاثي مجرد باشد (سَلِمَ يَسلَمُ) به معني: «سالم و بي عيب و آفت ماندن» مي‌باشد (لويس معلوف، ت. بندر ريگي محمد؛ المنجد ص 767؛ چ 4 ايران 1382)
در اصطلاح قرآن، مسلمان به معناي تسليم مطلق در برابر فرمان خدا و توحيد كامل و خالص از هر گونه شرك و دو گانه پرستي است و به همين جهت است كه قرآن كريم حضرت ابراهيم (ع) را مسلمان معرفي مي كند.
از آن جا كه دين در پيش گاه خداي متعال، اسلام است «ان الدين عندالله الاسلام» بنابراين همه ي كساني كه دين خدا را در زمان خودشان پذيرفته باشند و مطيع دستورات الاهي باشند مسلمان اند.
يعني طبق نظر قرآن تمام پيروان اديان آسماني در زمان خودشان مسلمان بودند؛ و مسيحي ها، يهودي ها و ... تا زماني كه دينشان به سبب دين جديد نسخ نشده بود، مسلمان بودند؛ چرا كه تسليم پروردگار بودند و اگر يهودي يا مسيحي به آنها گفته مي شد به اعتبار پيامبرانشان بود و گرنه همان گونه كه بيان كرديم به تمام اديان الاهي اسلام اطلاق مي شود و آنها تنها در شريعت متفاوتند.
بله امروزه مسلمان به پيروان دين خاتم اطلاق مي شود، چرا كه آنان با پذيرفتن دين اسلام و اعتقاد به تمام پيامبران و شرايع آسماني، تسليم بودن خود را در برابر پروردگار اعلام كرده اند. طبق اين معنا اكنون به پيروان اديان ديگر مسلمان گفته نمي شود؛ زيرا كه با نپذيرفتن دين خاتم، از تسليم در برابر خدا سرپيچي كردند و وصف مسلماني و تسليم بودن را از خودشان دور كردند.
البته؛ مسلمان واقعي كسي است كه هم به زبان و هم در عمل تسليم احكام و دستورات الاهي باشد؛ يعني هم به زبان اقرار به وحدانيت خدا و رسالت پيامبران و پيامبر خاتم داشته باشد و هم در عمل به احكام و دستورات ديني اعم از قوانين اجتماعي نظير مراعات حقوق ديگران، احترام به حقوق شهروندي و ... و احكام فردي مانند نماز، روزه و... پايبند باشد. در قرآن از مسلمان واقعي به مومن تعبير مي شود.
ب) در مقدمه بايد گفت كه:
اين پرسش شما از ابعاد گوناگون قابل بحث و بررسي است كه در ادامه به صورت مختصر مطالبي بيان مي گردد:
براي شناخت اسلام واقعي و آموزه هاي آن بايد موارد زير را مورد بررسي و تحقيق قرار داد تا بتوان به نتيجه مطلوب رسيد و اين شك و ترديد ها هم بخاطر عدم شناخت صحيح و عدم شناخت تحقيقي از اسلام است كه بايد جوانان به اين مساله بصورت جدي اهتمام بورزند تا مورد هدف دنياپرستان و ماديون قرار نگيرند و با توجه به اينكه اين ترديدها ناشي از قبول تقليدي دين از طرف مسلمانان است كه لازمه آن نيز، ايجاد ترديد و عدم اطمينان و در نتيجه لغزش در دين و يا در آموزه ها و دستورات ديني است.
در اين حال، بايد مسلمانان و شيعيان به بررسي ماهيت و ذات بشر(انسان شناسي) و اعتقاد به ماوراء و وجود واجب الوجود و علت خلقت انسان و شناخت عاقبت او، همچنين به بررسي نياز بشر به دين، بررسي حقانيت دين اسلام شيعي، شناخت محتواي دين اسلام شيعي و كيفيت برآوردن نياز ها و احتياجات واقعي انسان، - با توجه به هدف آفرينش او و قرار گرفتن در سير تكامل بشري خود و رسيدن به مطلوب- بپردازد.
خلاصه اينكه مسلمانان بايد در پي شناخت تحقيقي از انسان و نياز او به دين و دين اسلام شيعي و در نتيجه شناخت محتواي دين و آموزه هاي آن كه در زندگي مادي و معنوي انسان تاثير بسزايي دارد و موجب عاقبت بخيري در اين دنيا و هم در آخرت مي گردد، باشند.
در اينجا، دستاورد هاي مادي( بصورت جدي) و معنوي اسلام يا به تعبير صحيح تر، كارآمدي اسلام در زندگي مادي و معنوي انسان مورد بررسي قرار مي گيرد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:34
بررسي كارآمدي اسلام


رسالت و كار ويژة اصلي دين هدايت انسان و تبيين اموري است كه در جهت تكامل و سعادت دنيوي و اخروي بشر در ابعاد فردي و اجتماعي، به آن نيازمند است. همان طور كه قرآن كريم مي‏فرمايد: « وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلّ‏ِ شَيْ‏ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ »؛ «و بر تو كتاب را نازل كرديم كه روشنگر همه چيز است و هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمين است». نحل، آية 89 اما تحقّق عيني و اجراي عملي اين آموزه‏هاي ديني در سطح جامعه، از حوزة رسالت دين خارج است؛ بلكه اين وظيفه را دين بر عهدة افراد آن جامعه گذاشته است؛ چنان كه قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد: « إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ »؛ «خداوند وضع هيچ مردمي را عوض نمي‏كند، مگر آنكه خود آنها وضع نفساني خود را تغيير دهند». رعد(13)، آية 11
براي علّت‏يابي و شناخت عواملي كه در پديده‏اي به نام عدم شكل‏گيري و تحقّق كامل ارزش‏ها و آموزه‏هاي دين مبين اسلام در جامعة ايران نقش داشته‏اند؛ بايد به دو دسته از عوامل درون ديني و عوامل برون ديني اشاره كنيم. در اينجا به اختصار به بررسي ميزان تأثير هر كدام از اين امور مي‏پردازيم:

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:35
يك. عوامل درون‏ديني:


در بررسي اين عوامل بايد سراغ متون ديني برويم و از اين طريق درصدد يافتن پاسخي براي اين پرسش باشيم كه آيا خود دين اسلام در هدايت و تبيين نيازهاي جامعة بشري در ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و...، رسالت و وظايف خويش را كاملاً انجام داده است؛ به نحوي كه از اين بُعد هيچ‏گونه تقصير و قصوري را نتوان متوجه دين كرد؟! يا نه برعكس اين دين نيز مانند برخي اديان ديگر، در پاسخ‏گويي به نيازهاي بشري و اصلاح جوامع انساني ناتوان است؟ عده اي، ريشه‏ها و عوامل شكل‏گيري مباني تفكر غرب (از قبيل سكولاريسم، اومانيست و... ) را كه باعث بحران‏هاي عظيم جوامع بشري در غرب شده است را در دين مسيحيت جست وجو مي‏كنند. به عنوان نمونه يكي از عوامل مؤثر در شكل‏گيري سكولاريزم و جدايي دين از سياست، نارسايي دستگاه ديني مسيحيت بود. از آنجا كه آيين مسيحيت در مورد مسائل اجتماعي و حقوقي و سياست، قوانين انبوه و روشني ندارد، در حقيقت آنچه در دوران حاكميت كليسا مورد استناد بود، قوانين بشري و برخاسته از علوم قديم بود كه علم جديد يا نارسايي آنها را اثبات كرد و يا در اعتبار و وثاقت آنها شك داشت و آنها را كنار گذاشت. همچنين عوامل مهم اومانيسم و راسيوناليسم و... نارسايي مفاهيم ديني و كلامي مسيحي است. براي آگاهي بيشتر ر.ك: علي رباني گلپايگاني، ريشه‏ها و نشانه‏هاي سكولاريسم، كانون انديشه جوان، ص 52 و 57...؛ محمدرضا كاشفي، فرهنگ و مسيحيت در غرب، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر


بر اساس اصول اعتقادي، كلامي و آموزه‏هاي ديني، دين اسلام به عنوان كامل‏ترين و جامع‏ترين و آخرين ديني است كه از سوي خداوند، جهت هدايت و تكامل انسان و پاسخ گويي به نيازهاي مادي و معنوي آن در تمام ابعاد فردي و اجتماعي، نازل شده است. ر.ك: عبدالحسين خسروپناه، قلمرو دين، مركز مطالعات و پژوهش‏هاي فرهنگي حوزة علميه قم، چاپ اول، پاييز 1381 چنان كه قرآن كريم مي‏فرمايد: « ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ »؛ «ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم، آن گاه همه به سوي پروردگارشان محشور شوند». انعام(6)، آية 38 همچنين: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا »؛ «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براي شما برگزيدم». ماعده(5)، آية 3 امام باقر(ع) در تبيين اين موضوع مي‏فرمايد: « ان الله ـ تبارك و تعالي ـ لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامّة الا انزله في كتابه و بينه لرسوله »؛ «خداوند تبارك و تعالي چيزي از نيازمندي‏هاي امت را وانگذاشت؛ مگر آنكه آن را در كتابش فرو فرستاد و براي رسولش بيان فرمود». امام صادق(ع) نيز مي‏فرمايد: « ما من شي‏ء الاّ و فيه كتابٌ او سنه »؛ «چيزي نيست مگر در مورد آن در كتاب يا سنت بياني هست». اصول كافي، ج 1، صص 9 ـ 76 در عمل نيز دين مبين اسلام توانايي خود را جهت اداره و رهبري جوامع انساني و پاسخ گويي به نيازهاي مختلف آن، در مقاطع مختلفي از تاريخ به اثبات رسانيده است؛ چنان كه ويل دورانت در اين زمينه مي‏گويد: «اسلام طي پنج قرن، (از سال 81 هـ تا 597 هـ) از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگاني و قوانين منصفانه انساني و تساهل ديني (احترام به عقايد و افكار ديگران) و ادبيّات و تحقيق علمي و علوم و طبّ و فلسفه پيشآهنگ جهان بود».ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 11، ص 317 وي در جاي ديگر مي‏گويد: «تنها به دوران‏هاي طلايي تاريخ، يك جامعه مي‏توانسته است در مدّتي كوتاه اين همه مردان معروف در زمينة سياست، تعليم، ادبيات، لغت، جغرافيا، تاريخ، رياضيات، هيئت، شيمي، فلسفه، طبّ و مانند آنها ـ كه در چهار قرن اسلام، از هارون الرشيد تا ابن‏رشد بوده‏اند ـ به وجود آورد». همان، ص 322 پيروزي انقلاب اسلامي ايران و ساير دستاوردهاي مهم و عظيم آن در ابعاد مختلف ـ كه با الهام و تكيه بر آموزه‏هاي دين اسلام صورت پذيرفت ـ نمونه ديگري بر اثبات اين واقعيت است. بنابر اين نمي‏توان وجود مشكلات در جوامع اسلامي كنوني را به اساس دين مرتبط كرده؛ بلكه بايد علّت و عوامل آن را در جاي ديگر جست وجو كرد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:35
ب. عوامل برون‏ديني:


منظور از اين عوامل، علل و اسبابي است كه از خارج دين اسلام، باعث عدم تحقّق و اجراي كامل تعاليم و آموزه‏هاي دين مبين اسلام شده است. مسلماً صرف وجود ديني كه متضمن مكانيسم‏هاي دقيق، براي تعالي و سعادت مادي و معنوي جوامع انساني باشد، براي تحقق عيني اين مكانيسم و آموزه‏ها كافي نيست؛ بلكه علاوه بر آن، نيازمند عوامل انساني مورد نياز، كارگزاران و مديران صالح، مردمي معتقد و خواستار اجراي ارزش‏ها، كفايت منابع مادي، اقتصادي و... و نيز فقدان موانع و مشكلاتي از قبيل تهديدات خارجي و تهاجمات فرهنگي و نظامي بيگانگان، بدعت و سنت‏هاي غلط، دنياگرايي، تجمل‏پرستي و... مي‏باشد. در غير اين صورت هرگز آن دين در اجراي اهداف خود و اصلاح كامل جامعة انساني، موفق نخواهد بود. در اين رابطه اما به صورت اجمال به نكاتي چند اشاره مي شود: بر اساس آموزه‏هاي قرآني هر گونه تغييري در سرنوشت انسان‏ها و اصلاح يا انحطاط اجتماعي و فردي يك جامعه، منوط به خواست و ارادة آنان است. افراد يك جامعه، زماني به طور كامل اصلاح مي‏شوند كه بر اساس اراده، گزينش و كنش اختياري خود بتوانند از شرايط محيطي ـ كه به بركت حاكماني عادل و الهي، قوانين، احكام و ارزش‏ها و معارف اسلامي به وجود آمده ـ استفاده كنند و راه تعالي و تكامل خود را در پيش گيرند. به بركت وجود انقلاب اسلامي ايران ـ كه الهام گرفته از تعاليم حيات‏بخش اسلام بود ـ تا حدود زيادي تحوّلات و دگرگوني‏هاي اساسي در بينش افراد و ارزش‏هاي جامعة ما به وجود آمد؛ ولي اين مقدار به هيچ وجه جهت دستيابي به جامعه‏اي كاملاً مطابق با تعاليم اسلامي، كافي نيست. ادامه و بقاي فرهنگ فاسد و مستبد پادشاهي در ايران، عدم تثبيت ارزش‏هاي اسلامي و قانون‏گرايي و پايبندي به ضوابط و مقررات اسلامي در مردم و بسياري از مسئولان مسئله تغيير ارزش‏ها پس از دوران دفاع مقدس (مانند با ارزش شدن پول، شهرت، مدرك‏گرايي، رفاه‏طلبي، تجمّل‏پرستي و... ) و نيز تهاجم فرهنگي شديد همه جانبه بيگانگان جهت مقابله با انقلاب اسلامي و ارزش‏هاي الهي، همگي از جمله دلايلي هستند كه نقش بسيار مهمي در ايجاد اين مشكل دارند. علاوه بر اين مسئله مشكلات اجتماعي و اقتصادي نظير فقر و تبعيض و بي‏عدالتي، اعتياد، كمبود اشتغال، مسكن، تورم و... زمينه‏هاي بسيار مناسبي را براي ناديده گرفتن ارزش‏هاي الهي در جامعه، فراهم مي‏آورد. نتيجه آنكه عدم تحقّق كامل ارزش‏هاي ديني در جامعه ما، معلول عواملي برون‏ديني است و اين ارتباطي با توانايي دين در اين زمينه ندارد. دين اسلام به عنوان كامل‏ترين و جامع‏ترين اديان، توانايي پاسخ گويي به نيازهاي جامعة بشري و تأمين سعادت دنيوي و اخروي آن را در همة زمان‏ها دارد؛ اما تحقّق اين امر با خواست، اراده و همكاري و جانفشاني عوامل انساني و فراهم بودن ساير عوامل محيطي بستگي دارد.
اما به عنوان نمونه، به طور كلي خدمات اسلام را به ايران مي توان در موارد زير خلاصه نمود:
1. اسلام، تشتت افكار و عقايد مذهبي را از ايران گرفت و وحدت عقيده كه موبدان آن زمان موفق به اين كار نشده بودند را به ايران بخشيد. تا آن زمان تنها رابط ميان اقوام مختلف ايراني، زور وقدرت حكومت بود، اما با آمدن اسلام، فكر واحد وآرمان واحد جايگزين آن شد و در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهاي مسيحي در تاريكي قرون وسطي فرو رفته بود، همدوش با ساير ملل، مشعلدار تمدن اسلامي شد.
2. اسلام حصار مذهبي و سياسي را كه مانع بروز استعداد ايرانيان وحتي استفاده آنان از محصول انديشه ساير ملل بود، درهم شكست و ايراني از اين فرصت استفاده كرد، استعداد خويش را عملا ثابت نمود و پيشواي غير ايراني شد.
3. با ورود علوم وفرهنگ هاي مختلف همچون يوناني، هندي و مصري به سرزمين هاي اسلامي از جمله ايران، مادة ساختن يك بناي فرهنگي عظيم اسلامي را فراهم كردند و زمينه شكفتن استعدادهايي نظير بوعلي، فارابي و ابوريحان و صدها عالم ورياضيدان، مورخ، اديب و فيلسوف فراهم آمد.
4. عامل ديگر، برداشتن منع تحصيلي از توده مردم بود كه اسلام، به ايرانيان اعطاء كرد. اين عامل سبب شد كه ايرانيان مقام شايسته خود را در پيشوايي ساير ملل وشركت در بناي عظيم تمدن جهاني اسلام، احراز كنند. ونشان دهند كه عقب افتادن ايران در برخي دوره ها، از نقص استعدادش نبود، بلكه به واسطه گرفتاري در زنجير ر‍ژيم موبدي بوده است.
5. اسلام، از نظر قدرتهاي سياسي و مذهبي حاكم بر ايران، يك تهاجم بود، در حالي كه از نظر توده مردم يك انقلاب بود. اسلام، جهان بيني ايراني را دگرگون ساخت، خرافات را دور ريخت، هدف و برنامه و ايدئولوژي جديدي عرضه نمود وتشكيلات اجتماعي را زير و رو كرد. خون تازه در رگها به جريان انداخت و روح طغيان در برابر زورگويان، ميان ايرانيان به وجود آورد.
6. اسلام، قدرتهاي اهريمني را سركوب كرد، زنجيرها را از دست وپاي قريب به صدو چهل ميليون نفر باز كرد وبه توده محروم حريّت داد.
7. اسلام، همواره در خدمت مظلومين ومستضعفين بوده است. اسلام از ايران، ثنويت و آتش و آفتاب پرستي را گرفت و توحيد و خداپرستي را به آن بخشيد. اسلام انديشه خداي شاخدار وبالدار و ريش و سبيل دار و... را به انديشه خداي قيوم و متعالي از توصيف و... تبديل كرد.
8. اسلام عبادت در مقابل آفتاب يا آتش و زمزه هاي بيهوده را از بين برده، عبادتي در نهايت معقوليت ودر اوج معنويت وكمال لطافت انديشه، جايگزين كرد.
9. اسلام برخلاف مسيحيت و مانويت و مزدكي، اصل جدايي سعادت روح وبدن، و تضاد دين وآخرت و فلسفه هايي مبني بر رياضت و پليدي تناسل را منسوخ ساخت و ضمن توصيه تزكيه نفس بهره گيري از نعمت هاي پاكيزه زمين را سفارش كرد.
10. اسلام، اجتماع طبقاتي را كه بر دو ركن خون و مالكيت استوار بوده با همه قوانين آن درهم ريخت واجتماعي مبني بر فضيلت، علم، سعي وعمل و تقوا بنا كرد.
11. اسلام به زن شخصيت حقوقي داد، حرمسرا داري، عاريه دادن زن، ازدواج نيابتي، ازدواج با محارم و ولايت شوهر بر زن را منسوخ ساخت.
12. اسلام حتي به آيين زرتشتي هم خدمت كرد وموجب بوجود آمدن اصلاحات عميقي در آن شد. (جهت آگاهي بيشتر در اين زمينه بنگريد به: شهيد مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران)

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:36
اما عمده همّت كسي كه مي خواهد در باره ي اسلام تحقيق كند، بايد تحقيق در اصول اعتقادي دين باشد؛ بنابراين، اگر كسي بخواهد در باب اصول دين به يقين بيشتر و هر چه عميقتر دست يابد، مناسب آن است ابتدا از مطالعه يا تحصيل كتب كلامي (اعتقادي) شروع نمايد. براي مثال بسياري از كتابهاي شهيد مطهري مناسب براي اين مقصود مي باشند. لذا جوان حقيقت جو را سزاست كه از جلد اوّل مجموعه ي آثار اين شهيد حقيقت آشنا و حقيقت گستر ، مطالعات خود را شروع نموده و پله به پله به پيش رود؛ كه البته اميد است خود شخص پلّه هاي بعدي را نيز در ضمن مطالعه ي آثار اين شهيد راه معرفت، بيابد. چرا كه كتب اين بزرگوار، اگرچه با قالبي كلامي ارائه شده اند ولي حاوي معارف بسياري از سطوح بالاتر نيز مي باشند. همچنين سبك آثار ايشان به گونه اي است كه خود به خود شخص را به مرحله ي بالاتر رهنمون مي شود. و شايد اين ويژگي از آنجا در آثار اين عالم بزرگوار پيدا شده كه اوّلاً خود همواره در صدد يافتن حقيقت دين بود؛ و ثانياً مي‌خواست ديگران را هم در همان راهي قرار دهد كه خود رفته است؛ لذا در عين اينكه مطالب را بيان نموده، نقشه ي مسير را هم در آثارش ترسيم كرده است. از اينرو اكثر كساني كه با آثار اين شهيد راه دانش، انس پيدا مي كنند، افرادي محقّق و پژوهشگر مي شوند.
همچنين كتاب انتظار بشر از دين، آيه الله جوادي آملي كه در موضوعات مختلف از جمله، اسلام و وحدت ملي، اسلام و امنيت ملي، اسلام و اقتدار ملي، ارزش كار و كرامت كارگر در اسلام، اسلام و صلح جهاني، اسلام و محيط زيست، دين و توسعه مي باشد، را مي توانيد مطالعه كنيد.
اما براى بررسى تحقيقى پيرامون اسلام ناب و شناخت آن مي توان كتابهاي متعددي را معرفي كرد كه ما آنها را در چند زمينه زير دسته بندي مي كنيم: 1- بررسى تاريخى: وضعيت جهان در عصر بعثت چگونگى رشد اسلام؛ شبهات دشمنان دين در اين زمينه و پاسخ آنها. در اين زمينه به كتاب‏هاى زير مراجعه فرماييد. فروغ ابديت، استاد جعفر سبحانى ؛ دفتر تبليغات حوزه علميه قم جهان در عصر بعثت، شهيد باهنر تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدى تاريخ تحليلي اسلام، رسول جعفريان تاريخ اسلام، سيد هاشم رسولي محلاتي تاريخ پيامبر اسلام، دكتر آيتي و ابوالقاسم گرجي 2- بررسى اعتقادى: در اين زمينه مبانى اعتقادى اسلام نبوت خاصه و جهان بينى اسلامى در تمام ابعادش قابل تحقيق و پژوهش است. رجوع كنيد به: سرى جهان بينى توحيدى شهيد مطهرى ج 1 - 6؛ انتشارات صدرا [يكي از بهترين منابع مطالعه در زمينه آشنايي با اسلام است. در حقيقت كتابهاي استاد مطهري بهترين منبع براي مطالعه اسلام است.] - آموزش عقايد و دستورهاى دينى علامه طباطبايى بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى - آموزش عقايد 3 - 1 آيت‏اللّه‏ مصباح يزدى سازمان تبليغات اسلامى سلسله درس‏هاى معارف قرآن (جهان‏شناسى، انسان‏شناسى، راه‏شناسى و راهنماشناسى) محمد تقى مصباح يزدى در خصوص مسائل مربوط به شيعه رجوع كنيد به: امامت و رهبرى استاد شهيد مطهرى - شيعه در اسلام علامه طباطبايى دفتر انتشارات اسلامي - معنويت تشيع ، علامه طباطبايي رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجمه المراجعات) ترجمه سيد محمود سياهپوش شيعه و تهمت‏هاى ناروا علامه سيد جواد شرى (چاپ و ترجمه آستان قدس رضوى) آن گاه هدايت شدم تيجانى سماوى ترجمه سيد جواد مهرى 3 - آشنايي با قرآن كه اولين منبع و در حقيقت مهمترين منبع شناخت اسلام است: - تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي يا خلاصه آن كه در چهار جلد منتشر شده است. ناشر دارا الكتب الاسلاميه تهران است. - تفسير نور محسن قرائتي 4- بررسى اخلاقى و تربيتى: چهل حديث، امام خمينى آداب الصلوة، امام خمينى نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى محمدرضا مهدوى كنى.
(براى آگاهى بيشتر مي توانيد ر.ك: 1- فرهنگ اسلام در اروپا زيگريد هونكه 3- تاريخ ايران ‏دكتر زرين‏كوب)‏
اما بررسي مطالبي از باب نمونه در زمينه اقتصاد اسلامي:
يكم . اقتصاد اسلامي و ويژگي هاي آن
اولين موضوعي كه در پرسش شما نيازمند بررسي است شناسايي دقيق و صحيح اقتصاد اسلامي و تفاوت هاي آن با اقتصاد ليبراليستي و سرمايه داري است ؛ اسلام به عنوان يك دين جامع و فراگير توجه ويژه اي به مقوله اقتصاد دارد , اقتصاد اسلامي به عنوان اقتصادي دانش مدار و پويا، توان بالقوه اي براي پيشرفت در بين مسلمين و جهان به شمار مي آيد. تجربه چهار قرن نخستين تمدن اسلامي نشان مي دهد كه اسلام افزون بر اين كه طرفدار رشد و تمدن است توانايي اين كار را هم دارد به طوري كه ويل دورانت مي گويد: « تمدني شگفت انگيزتر از تمدن اسلامي وجود ندارد، اگر اسلام طرفدار ثبات و جمود و يك نواختي مي بود بايد جامعه را در همان حد اول جامعه عرب نگاه مي داشت. » در زمان كنوني نيز بخش هايي از اقتصاد اسلامي به صورت بالفعل در جهان واقع تحقق پيدا كرده است، اولاً از نظر تاريخي در صدر اسلام، در زمان پيامبر و جانشينان او، با تجربه اقتصادي اسلام مواجهيم كه تجربه موفقي بوده است؛ علاوه بر اين، بخش هايي از اقتصاد اسلامي در حال حاضر در كشورهاي مختلف اجرا مي شود؛ مثلاً در بعضي از كشورها حدود پنجاه سال تجربه بانكداري اسلامي داريم كه از جهت نظري خوب رشد كرده است و از جهت عملي هم موفقيت خود را اثبات كرده است.
صندوق بين المللي پول در مجله رسمي اش به موفقيت اين نوع بانكداري اشاره كرده است و به كشورهاي سرمايه داري توصيه كرده است كه از اين نوع بانكداري استفاده می کنند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:37
اقتصاد اسلامي بر سه اصل مهم استوار است و به كمك همين اصول از اقتصاد سرمايه داري و سوسياليستي متمايز مي گردد:


الف: اعتقاد به مالكيت خصوصي و عمومي:

بر خلاف نظام اقتصادي سرمايه داري و سوسياليستي در اسلام انواع مختلف مالكيت همزمان و با هم قابل قبول است . زيرا از ديدگاه اسلام مالكيت خصوصي ، عمومي و دولتي قابل پذيرش و معتبر است. نظريه اقتصادي اسلام از زيربناي فكري و عقيدتي اين مكتب سرچشمه مي گيرد كه بخت و بررسي اين موارد از حد اين نگاشته خارج است.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:37
ب : آزادي اقتصادي در محدوده اي مشخص:

آزادي اقتصادي از نظر اسلام در چهارچوب ارزشهاي اخلاقي و معنوي محترم است لذا اسلام مانند نظام اشتراكي آزادي را نفي نمي كند و مانند نظام سرمايه داري آن را نامحدود نمي داند. بلكه به مردم اجازه مي دهد تا در راستاي آرمان هاي بلند الهي از آزادي اقتصادي به عنوان وسيله اي براي پيشرفت و تكامل استفاده كنند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:38
ج: عدالت اجتماعي:


عدالت اجتماعي از نظر اقتصاد اسلامي با تامين زندگي متوسط اجتماعي براي فقرا و جلوگيري از انباشته شدن بيش از حد ثروت در دست اغنياء تحقق مي يابد. نظام توزيع ثروت در اسلام به نحوي پي ريزي شده است كه قادر است عدالت اجتماعي را در جامعه پياده نمايد. در يك نگاه جامع تر مي توان اقتصاد اسلامي را اقتصادي واقع گرا، اخلاق گرا و دانش مدار دانست.( منبع : اقتصاد اسلامي، بر مبناي دانش ، محمد روحاني مقدم و مريم آقايي )
در تبيين دقيق تر اقتصاد اسلامي و رابطه آن با اقتصاد سرمايه داري گفتني است : جهان، دو اقتصاد ليبراليستي و اقتصاد سوسياليستي را در يكي- دو قرن گذشته تجربه كرد ه است . اين دو اقتصاد از نظر مباني و اهداف در دو سوي مقابل هستند و ابعادشان كاملاً مشخص و شناخته شده است. اسلام قطعاً نه با ليبراليسم و نه باسوسياليسم سازگاري ندارد.دقت در مباني ديني اسلام نشان مي دهدكه در هر يك از مسايلي كه اين دو نظام اقتصادي مطرح كرده اند، اسلام داراي ديدگاه هاي متفاوتي است. در اقتصاد سرمايه داري انسان محور است و به جاي خدا نشسته است. اين گروه به دئيسم معتقدند؛ يعني انديشه اي كه در آن خدا نقش معمار بازنشسته را دارد و جهان را آفريده و ديگر كاري به آن ندارد و انسان هم موجودي است كه به خودش واگذار شده است. طبعاً موضع ليبراليسم به موضع اسلامي نزديك تر است؛ چرا كه سوسياليسم ماركس اصلاً با نفي خدا شروع مي شود، ولي در عين حال مي بينيم كه تقابلي جدي با مباني معرفت ديني ما دارد. ما معتقد به محوريت خداوند هستيم و انسان، اگرچه موجود برتر آفرينش است، اما به جاي خدا نمي نشيند و در هيچ لحظه و هيچ جا مديريت ربوبي و احاطه و ساماندهي از دست خدا خارج نيست. اقتصاد ليبراليستي معتقد به آزادي فعاليت هاي اقتصادي فردي است و فرد در اقتصاد ليبراليستي اصالت دارد؛ جامعه چيزي جز محصول گرد هم آمدن افراد نيست. نقطه مقابل اين انديشه، تفكر سوسياليستي است كه در آن، جامعه اصالت دارد و فرد در جامعه ذوب شده است و نقش مستقلي ايفا نمي كند.ديدگاه اسلام نه اين است و نه آن، بلكه هم براي فرد اصالت قائل است و هم براي جامعه. شهيد مطهري در كتاب« جامعه و تاريخ »به خوبي اين مسأله را بيان كرده است. آزادي فردي به طور مطلق پذيرفته نيست و در اثر ارتباط با جامعه محدود مي شود. علاوه بر اين، يكي از مباني انسان شناسي اسلامي، كه در بحث اقتصاد هم جلوه دارد، اين نكته است كه انسان فقط براي دنيا ساخته نشده است، بلكه دنيا مقدمه اي است براي رسيدن به كمال نهايي كه درآخرت تحقق پيدا مي كند.از نظر اسلام حضور اخلاق در اقتصاد بسيار مهم است. اقتصاد ليبراليسم به نفي اخلاق مي پردازد و فرض را بر اين گذاشته است كه انسان اقتصادي در فعاليت هاي توليدي صرفاً در پي حداكثر كردن منفعت خود، و در مصرف هم در پي حداكثر كردن لذّت است.اقتصاد اسلامي در اهداف هم با اقتصاد سوسياليستي و ليبراليستي متفاوت است. اقتصاد ليبراليستي در صدد حداكثر كردن رفاه بخشي از جامعه است، ولي اسلام، علاوه بر پي گيري تحقق رفاه، توزيع عادلانه رفاه را هم پي گيري مي كند.
بنابراين اقتصاد اسلامي در ضمن اينكه امتيازات بسيار بيشتري نسبت به ساير مكاتب اقتصادي جهان برخوردار مي باشد از جنبه هاي منفي آن ها نيز مبرا مي باشد .

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:42
دوم . كارآمدي و موفقيت اقتصاد سرمايه داري


در حال حاضر اقتصاد سرمايه داري ، اقتصاد سوسياليستي و اقتصاد اسلامي در چالش با همديگر به سر مي برند. البته اقتصاد اسلامي هنوز نتوانسته است مكتب و سيستم خود را به صورت كامل از منابع اصيل اسلامي تدوين و نهادينه و اجرا كند ، بنابراين نقش آفرين اصلي در جهان امروز دو اقتصاد سرمايه داري و سوسياليستي است . اقتصاد سوسياليتي بخشي از جهان را در چين و كره شمالي و كوبا و مانند آن در بر گرفته است ؛ اما به نظر مي رسد قدرت اصلي اقتصادي در جهان نظام سرمايه داري است كه بخش اعظم دنيا از آن متأثر است . بي ترديد در پرتو همين اقتصاد برخي پيشرفت هاي مادي نصيب انسان شده است ؛ اما اين موضوع به معناي موفقيت و كارآمدي اقتصاد سرمايه داري در سامان دادن به اقتصاد جهاني و تامين رفاه اقتصادي مردم جهان نمي باشد؛ زيرا: اصولآً اقتصاد سرمايه داري از نظر تئوري درصدد برقراري عدالت و توزيع رفاه نيست، بلكه معتقد است كه توسعه اقتصادي با اغماض از توزيع عادلانه ثروت، قابليت تحقق دارد؛ يعني براي دست يافتن به توسعه سرمايه ها بايد به سمت سرمايه گذاران و سرمايه داران جهت گيري بشود. اين نظام اقتصادي مي پذيرد كه در كوتاه مدت فقرا و نيازمندان تهي دست تر باشند؛ چرا كه معتقد است ميل مصرفي طبقات فقير بالا است و پس انداز ندارند، و در مقابل ميل مصرفي طبقات ثروتمند نزولي است و هر چه گير بياورند سرمايه گذاري مي كنند و توسعه نيازمند سرمايه گذاري است.
از جهت عملي نيز هم اگر قرن نوزده و نيمه اول قرن بيستم را مدّ نظر قرار بدهيد، مي بينيد كه وضعيت وحشتناكي بر كشورهاي سرمايه داري از اين منظر حاكم شده است؛ يعني كارگران، معدن چيان و كشاورزان در شرايط بسيار سخت به سر مي برند. گزارش هاي بسياري از وضعيت وخيم كارگران و معدن چيان در كشور انگلستان كه كشور پيشرفته سرمايه داري بوده است، وجود دارد.
در واقع بايد گفت كه اقتصاد سرمايه داري از مواضع اصلي خود عدول كرد كه به تأمين اجتماعي توجه كرد و حداقل دستمزد را مطابق با نيازمندي هاي خانواده در نظر گرفت و حداكثر ساعات كار را مدّنظر قرار داد. اين تغييرات در اثر مبارزات بسيار طولاني كارگران و اتحاديه هاي كارگري ايجاد شد و اين طور نبود كه اقتصاد ليبرال ذاتاً چنين هدفي را دنبال كرده باشد.
در شرايط حاضر در ايالات متحده و ديگر كشورهاي سرمايه داري نمي توان گفت كه فقر ريشه كن شده است و هنوز هم فقرا در رنج هستند و توزيع ثروت به صورت بسيار ناعادلانه اي حاكم است. ثروتمندان اندكي هستند كه بخش اعظمي از منابع مالي كشور را به خودشان اختصاص داده اند. سهم آنها از gmp درصد بسيار بالايي است و هنوز كارتن خواب ها هستند؛ بنابراين نمي توان گفت نظام ليبراليسم اقتصادي توانسته مشكلات توزيع عادلانه ثروت را حل بكند.( ر.ك : درآمدي بر چالش هاي ليبرال دموكراسي، عليرضا محمدي، نشريه معرفت،‌ ش 102)
از ديگر پي آمدهاي وحشتناك اقتصاد سرمايه داري شكاف عظيم طبقاتي در جوامع امروز و افزايش شكاف بين كشورهاي شمال و كشورهاي جنوب فقر و گرسنگي ميليون ها انسان مي باشد به گونه اي كه هر سال 45 ميليون نفر در جهان از گرسنگي مي ميرند كه 5/13 ميليون نفر آن كودكان هستند ، (روژه گارودي ، آمريكا ستيزي چرا ؟ ترجمه : جعفر ياوه ، ( تهران : مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر ، چاپ دوم ، ص 77 )گسترش بردگي پنهان ، افزايش بي خانمانها و محلات فقيرنشين ، تبعيض نژادي ، فساد ، تقسيم كار ناعادلانه بين المللي ، تخريب محيط زيست و مانند آن همه از تبعات اقتصاد سرمايه داري در دنياي امروز است . ) . نك : مانوئل كاستلز ، عصر اطلاعات ، اقتصاد ، جامعه و فرهنگ ( ظهور جامعه شبكه اي ) ، ج3 ، ترجمه احد عليقليان و افشين خاكباز ، ( تهران : طرح نو ، 1380 ، ص 152 – 183( و بالآخره اينكه اگر نگاهي ژرف بر چگونگي رشد و شكوفايي اقتصاد سرمايه داري داشته باشيم به خوبي مشخص مي شود كه مهمترين عامل در اين موضوع استثمار و غارت مادي و معنوي جهان سوم و منابع معدني ، نيروي انساني و نخبگان فكري و اقتصادي آنها مي باشد .

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:43
سوم. انقلاب اسلامي و اقتصاد اسلامي


بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تلاش هاي گسترده اي درتغيير ساختارهاي مختلف كشور از جمله ساختار اقتصادي ايران در زمينه منطبق كردن اين ساختارها با آموزه هاسي اصيل اسلامي و استفاده از دستاوردهاي مثبت بشري صورت پذيرفت و علي رغم بسياري مشكلات ، موانع و محدوديت ها دستاوردهاي بسيار با ارزشي در رشد ، شكوفايي ، بالندگي و استقلال كشور و توزيع عادلانه امكانات ميان تمامي اقشار جامعه و دور افتاده ترين نقاط كشور داشته است. اما در عين حال اقتصاد ما هنوز يك اقتصاد اسلامي كامل نيست و نتوانسته ايم به نتايجي كه مي خواستيم برسيم، كه اين موضوع در اثر فاصله گرفتن از اقتصاد اسلامي بوده است. متصديان اقتصادي ما دانش آموختگان اقتصاد ليبرالي بوده اند و همان را كه خوانده اند پياده كرده اند . طبعاً نمي توان از آنان انتظار داشت كه پياده كننده اقتصاد اسلامي باشند. ما هر چه رنج مي كشيم، از جدا شدن از تعاليم ديني است. ريشه عدم تحقق اقتصاد اسلامي، انديشه حاكم بر صاحب نظران و سياست گذاران و مديران ارشد اقتصادي ما است. اين عامل موجب شده است كه اگر در قانون اساسي يا قوانين عادي ما مفاهيمي از اقتصاد اسلامي مطرح شده، عملاً به چيز ديگري تبديل شده است؛ چرا كه آن انديشه حاكم بر اقتصاد، فرهنگ مناسب خودش را در جامعه اشاعه داده است؛ مثلاً الآن ما در بانكداري يكي از راهكارهاي جذب منابع مالي را حساب پس انداز قرض الحسنه قرار داده ايم. آيا واقعاً اين حساب با روح قرض الحسنه در اسلام سازگاري دارد؟ به نظر مي رسد كه ندارد. چرا چنين شده است؟ پاسخ آن روشن است: كساني كه اقتصاد را ساماندهي مي كردند به قرض الحسنه باور نداشته اند و دنبال اين بوده اند كه منابع مالي بدون هزينه اي جذب شود؛ بنابراين رفتند سراغ تبليغات بسيار وسيع كه با روح قرض الحسنه هيچ سازگاري ندارد. يا مثلاً تحت عنوان عقود معاملاتي يا مشاركتي بنا بوده است تسهيلاتي به متقاضيان داده شود، ولي آنچه محقق شده است اين است كه دريافتي و پرداختي مقطوعي ميان بانك و متقاضيان ردوبدل شود.مي بينيد كه روح بانكداري ربوي اين جا همچنان حاكم است. يا مثلاً اصل ۴۳ قانون اساسي مي گويد بايد به تمام كساني كه كار ندارند، ولي توانايي كار دارند، به شكل تعاوني، وجوهي به صورت قرص بدون بهره داده شود كه ابزار كار تهيه كنند و شغل داشته باشند. آيا چنين چيزي محقق شد؟
بنابراين مي بينيم كه اداره كنندگان اقتصاد كشور، چون از آبشخور ديگري سيراب شدند، نتوانستند اقتصاد اسلامي را، كه در قانون اساسي و قوانين عادي پي گيري و مطرح شده است، بپذيرند و در مقام عمل خود را با آن سازگار كنند. بازار ما هم تحت همين شرايط، بسيار نزديك به اقتصاد ليبراليستي عمل مي كند. وقتي بانكداري ما شبيه بانك داري رَبَوي با نرخ بهره بالا عمل مي كند و بازار هم واكنش به همين رويكرد است، بنابراين فرهنگ عمومي اقتصادي حاكم بر جامعه هم تحت تأثير آن قرار مي گيرد و رفتارهاي اقتصادي افراد را شكل مي دهد.(منبع: اقتصاد اسلامي داريم، اما....، غلامرضا مصباحي مقدم ، خردنامه شماره ۴۱ - چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳)
بر اين اساس اگر مشكلات اقتصادي وجود دارد در اثرعملي نشدن كامل يا بخش قابل وجهي از اقتصاد اسلامي است نه عدم توان آن در اداره كارآمد جامعه.
چهارم . شناسايي عوامل پيشرفت غرب و عقب ماندگي كشورهاي اسلامي در قرون اخير
اگر بخواهيم به صورت ريشه اي به موضوع پرسش بپردازيم نيازمند بررسي رابطه دين و تمدن است:
دين و تمدن‏ نخست بايد ديد كه آيا امكان دارد، دين مانع پيشرفت شود يا نه؟ در اينجا لازم است ميان دين اصيل و ناب و خالص - كه از طرف خداوند به عنوان برنامه‏اى كامل براى زندگى بشر آمده است - با عقايد موهوم و خرافات - كه ساخته دست بشرى بوده و به عنوان دين معرفى گرديده (مانند عقايد موهوم ارباب كليسا درباره خداوند و تعاليم آنها درباره علم و نحوه زندگى مردم) - تفكيك قائل شد. دين حق الهى، بهترين برنامه رشد، تكامل و همساز با پيشرفت بشر در ابعاد مختلف زندگى است و بر علم، دانش، كار و تلاش نيز توصيه و تأكيد دارد. چنين چيزى هرگز نمى‏تواند عامل عقب‏ماندگى و انحطاط باشد. شواهد و دلايل زير را مى‏توان براى اثبات اين موضوع اقامه كرد: يكم. پيشينه تمدن مسلمانان، در طى قرن‏هاى متمادى و ارتباط آن با كشورهاى ديگر - از جمله كشورهاى اروپايى - نشان مى‏دهد نه تنها دين موجب عقب ماندگى نمى‏شود؛ بلكه اعتقاد به دين و عمل به آن، سبب رسيدن به درجات بالايى از پيشرفت و رشد مى‏گردد. خانم مارگريت ماركوس (مريم جميله) آمريكايى مى‏نويسد: «اين اعراب نبودند كه اسلام را بزرگ كردند؛ بلكه اين اسلام بود كه اعراب را از حالت قبائل صحرايى به مقام آقايى جهان ترقى داد»مقالاتى از بانو مريم جميله، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، اقدس حسابى، (قم: نشر حر، 1356)، ص 12.. همچنين «رودول» Rodwel.G.M. اسلام شناس و مترجم قرآن به زبان انگليسى مى‏گويد: «اروپا بايد فراموش نكند كه مديون قرآن است؛ همان كتابى كه آفتاب علم را در ميان تاريكى قرون وسطى در اروپا، جلوه‏گر ساخت»نيك بين، نصراللَّه، اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، (دورود: سيمان وفارسيت، بى‏تا)، ص 47.. موريس بوكاى فرانسوى نيز آورده است: «اسلام همواره علم و دين را همزاد تلقى كرده و از همان آغاز، طلب علم جزو دستورهاى دينى‏اش بوده است. به كار گرفتن همين دستور موجب جهش معجزه آساى علمى دوره مهم تمدن اسلامى شد. همان تمدنى كه غرب نيز قبل از رنسانس (نوزايش) از آن برخوردار گرديد»بوكاى، موريس، عهدين، قرآن و علم، ترجمه حسن حبيبى، (تهران: حسينيه ارشاد، بى‏تا)، ص 14.. فريدريش ديتريسى‏خاورشناس آلمانى (1821 - 1903م). نيز بر آن است كه:
«علوم طبيعى، رياضى، فلسفه، ستاره‏شناسى كه در قرن دهم اروپا را جلو برد؛ سرچشمه تمام آنها قرآن محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد و اروپا به آيين محمدصلى الله عليه وآله وسلم بدهكار است»نيك بين، نصراللَّه، اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب، ص 52، به نقل از: محمد عند علماء الغرب، ص 92.. دوم. تنها مسلمانان و كشورهاى اسلامى نيستند كه به اين گرفتارى مبتلايند؛ بلكه كشورهاى غير اسلامى و غيردينى بسيارى نيز به دلايلى - از جمله سلطه استعمار - در عقب‏ماندگى و فقر مطلق يا نسبى باقى مانده‏اند. سوم. در كشورهاى پيشرفته نيز به رغم در اختيار داشتن منابع فراوان و دسترسى به ارقام بالايى از رشد اقتصادى، رفاه همگانى تحقق نيافته است و به طور معمول گروه خاصى، از ره آورد توسعه بهره مى‏گيرند و عده زيادى در فقر زندگى مى‏كنند. چهارم. به رغم رشد و ترقّى تمدن غرب در بعضى از زمينه‏ها، انحطاط و بحران‏هاى جدى ديگرى نيز در كنار آن پديد آمده است؛ به طورى كه بشريت را در ورطه خطرناكى قرار داده و فرياد متفكران و انديشمندان را بلند كرده است. 5. بسيارى از مردم و دانشمندان غربى و پديد آورندگان تمدن جديد غرب، دين‏گرا مى‏باشند؛ هر چند تمدن نوين، بر پايه دين‏گرايى بنيان نهاده نشده است. علل عقب‏ماندگى‏ از آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه نه دين سبب عقب‏ماندگى است و نه پيشرفت غرب محصول دين‏گريزى است. برعكس رگه‏هايى از دين‏گريزى - كه در اوان پيدايش تمدن نوين غرب رخ نمود - يكى از آسيب‏هاى جدى و نواقص تمدن غرب است كه متفكران و انديشمندان غربى، به سرعت متوجه اين خلأ گرديده و كوشيدند گرايش به دين را همواره زنده نگه دارند. مشكل اساسى جهان غرب اين است كه دين حاكم بر آن، از اصالت، جامعيت، وثاقت و خردپذيرى كافى برخوردار نيست و راه يافتن تحريف در آن، مشكلات بسيارى را پديد آورده است. اما اينكه چرا كشورهاى اسلامى به رغم برخوردارى از دين مبين اسلام، عقب افتاده‏اند؛ بايد گفت: اين مسئله علل و ريشه‏هاى تاريخى مختلفى دارد و بررسى جامع و همه جانبه آن، نيازمند تحقيقاتى ژرف و گسترده است. اكنون به اختصار به بعضى از آنها اشاره مى‏شود: يكم. يكى از علل عقب‏ماندگى مسلمانان، فاصله گرفتن آنان از اسلام ناب و برداشت‏هاى نادرست از مفاهيم دينى بوده است. برداشت غلط از قضا و قدر الهى، انسان‏شناسى اسلام، جهان در نگاه دين، انگاره قدرت در اسلام، زهد، دعا و ... موجب كژروى و عقب‏ماندگى شده؛ در حالى كه همين مفاهيم در صدر اسلام و حتى در غرب، موجب پيشرفت گشته است. رواج انديشه‏هاى صوفى‏گرانه به جاى زهد مثبت و برخى انحرافات فكرى ديگر، نقش مؤثرى در دور ماندن مسلمانان از قافله صنعت و پيشرفت داشته است‏جهت آگاهى بيشتر نگا: مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، (قم: صدرا، چاپ چهاردهم، 1374)، صص 16 - 27.. دوم. مسلمانان بر اساس انگيزش و هدايت‏هاى دينى، مسير رشد و تعالى را پوييدند و در تاريخ پر افتخار خود، تمدن درخشانى پديد آوردنده و جهان غرب را مديون خود ساختند. گوستاولوبون مى‏نويسد: «نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند، در طريق آدميت داخل كرد و نيز نفوذ عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلى بى‏خبر بودند، به روى آنها باز كرد و تا ششصد سال استاد اروپاييان بودند»تمدن اسلام و عرب، چاپ چهارم، ص 751.. ويل دورانت‏Will Durant. در تاريخ تمدن مى‏گويد: «پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامى از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طى پنج قرن، از سال 81 تا 597 ه.ق (700 تا 1200م) از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو و حكومت، تصفيه اخلاق و رفتار، سطح زندگانى وضع قوانين منصفانه انسانى و تساهل دينى، ادبيات، دانشورى، علم، طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود»دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمه: صارمى، ابوطالب و ديگران، ج 4 (عصر ايمان، بخش اول)، (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى ويراست دوم، چاپ چهارم 1373)، ص 432.. از ديدگاه وى: «دنياى اسلام در جهان مسيحى نفوذ گوناگون داشت. اروپاى مسيحى غذاها، شربت‏ها، دارو، درمان، اسلحه استفاده از نشان‏هاى خانوادگى، سليقه و انگيزه هنرى، ابزارها و فنون صنعت و تجارت و قوانين و راه‏هاى دريايى را از اسلام فرا گرفت و غالباً لغات آن را نيز از مسلمانان اقتباس كرد... علماى عرب [مسلمان‏]، رياضيات، طبيعيات، شيمى، هيئت و طبّ يونان را حفظ كرده و به كمال رسانيدند و ميراث يونان را كه بسيار غنى‏تر شده بود، به اروپا انتقال دادند. پزشكان اسلامى پانصد سال تمام علمدار طب در جهان بودند... ابن سينا و ابن رشد از مشرق بر فيلسوفان مدرسى اروپا پرتو افكندند و صلاحيتشان چون يونانيان مورد اعتماد بود... اين نفوذ اسلامى [از راه ]بازرگانى و جنگ‏هاى صليبى، ترجمه هزاران كتاب از عربى به لاتينى و مسافرت‏هاى دانشورانى از قبيل ژربر، مايكل اسكات، ادلارد باثى به اسپانياى مسلمان [انجام گرفت‏]»همان، صص 433 - 434.. ولترنيز مى‏نويسد: «در دوران توحش و نادانى پس از سقوط امپراتورى روم، مسيحيان همه چيز را مانند هيئت، شيمى، طب، رياضيات و... از مسلمانان آموختند و از همان قرن‏هاى اوليه هجرى، ناگزير شدند براى گرفتن علوم آن روزگار به سوى آنان روى آورند»حديدى، جواد، اسلام از نظر ولتر، ص 87، (تهران: توس، چاپ سوم.. دكتر شفيعى كدكنى بر آن است كه: «در سراسر حيات بشر دو نهضت برجسته و ممتاز نمودار است... اولى نهضت عظيم اسلامى و ديگر رنسانس و هر دو زاييده اسلام‏اند»شفيعى كدكنى، محمدرضا، نهضت علمى اسلامى (مق)، نامه آستان قدس، ش 5 و 6.. با كمال تأسف مسلمانان پس از بنا نهادن چنان تمدن درخشانى، بر اثر انحراف از دين و آلودگى به مفاسد، دنياپرستى، سستى و كاهلى، به انحطاط و عقب ماندگى گراييدند. بنابراين اگر رشد تمدن غرب تا حدى با فاصله گرفتن از تعاليم كليسايى همراه است، در جهان اسلام اين قضيه كاملاً برعكس است؛ يعنى، مسلمانان فرازهاى تاريخى خود را مديون اسلام و فرودهاى آن را وارث فاصله گرفتن از دين‏اند. سوم. وجود نظام‏هاى سياسى فاسد و استبدادى - كه به جاى همت در جهت رشد و پيشرفت مسلمانان، فقط به فكر حفظ قدرت خويش و صرف هزينه‏هاى عمومى مسلمانان در جهت خوش‏گذرانى و ... بودند - آثار زيان‏بارى براى جامعه و تمدن اسلامى در پى داشته و يكى از عوامل مهم انحطاط جوامع اسلامى است. چهارم. هجوم بيگانگان و استعمارگران و تلاش آنها براى عقب نگه داشتن كشورها و استثمار منابع انسانى و طبيعى و بسط سلطه غرب - آن هم در زمانى كه بسيارى از حاكمان كشورهاى اسلامى سرگرم عيش و نوش خود بودند - ضربه سهمگينى بر پيكر مسلمين وارد ساخت. پنجم. سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ‏هاى داخلى و جانشين ساختن شعارهاى استعمارى همچون، ناسيوناليزم، پان‏عربيسم (به جاى تكيه بر اسلام‏خواهى و اتحاد بين الملل اسلامى) و... باعث ركود و عقب ماندگى آنها شده است. بنابراين اگر مسلمانان از تعاليم وحى فاصله نگرفته و قوام سياسى و وحدت اجتماعى خود را حفظ مى‏كردند، هم‏اكنون نيز مى‏توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند. اگر آنان به جاى درگيرى‏هاى بيهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدت به يكديگر مى‏دادند و به ريسمان الهى چنگ مى‏زدند و با كنار نهادن خود باختگى، به جهاد و خيزش علمى برمى‏خاستند، اينك نيز مى‏توانستند قدرتى بزرگ با امكاناتى وسيع در سطح جهان باشند و با استفاده از استعدادهاى خويش، از جهت علم و فن‏آورى، به رقابت با ديگران بپردازند و تمدنى پديد آورند كه افزون بر رشد علمى و تكنولوژيك، از نظر معنوى و كيفيت مناسبات انسانى نيز بسيارى از مشكلات دنياى مدرن را حل كند

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:43
عوامل پيشرفت‏ كشورهاى غربى هرگز بعد از كنار گذاشتن دين، به اين همه رشد و توسعه دست نيافته‏اند؛ بلكه عوامل بسيارى موجب پيشرفت آنان شد كه اساسى‏ترين آنها عبارت است از: 1. عزم و اراده جدى بر تغيير و تلاش و فعاليت در جهت شناخت سنت‏هاى و قوانين حاكم بر جهان هستى و استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار بشر نهاده است. از ديگر سو سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه هر قوم و ملتى، در جهتى كه به فعاليت و تلاش مى‏پردازد - چه در جهت بهبود امور دنيوى و چه در جهت صلاح آخرت - از مدد پروردگار برخوردار شود و از نتايج تلاش‏هاى خود بهره گيرد. قرآن مجيد به صراحت مى‏فرمايد: «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً»؛ اسراء (17)، آيه 20.؛ «ما هر دسته‏اى را [در همان راهى كه به همت و اراده خود انتخاب كرده‏اند] يارى مى‏رسانيم. يارى پروردگار از هيچ مردم [صاحب اراده و فعالى‏] قطع نمى‏شود»؛ 2. آشنايى غربيان با تمدن اسلامى و شرقى، در طول جنگ‏هاى صليبى و مسافرت‏هاى جهانگردانى مانند ماركوپولو و استفاده بسيار از فرهنگ و دانش مسلمين؛ به ويژه در عرصه علوم عقلى، طب، هندسه و رياضيات، جغرافيا و...جهت آگاهى بيشتر نگا: الف. ولايتى، على اكبر، پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، (تهران: وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1382)، ج 2، صص 229 - 362؛ ب. هونكه، زيگريد، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضى رمضانى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى).؛ 3. رنسانس فكرى در اروپا با توجه به مجموعه عواملى كه اين تحول فكرى را ايجاد كرد و مبارزه با خرافات و عقايد موهوم رايج در بين مردم آن ديار؛ 4. كنار گذاشتن كليسا از دخالت در امور جامعه و به وجود آوردن نهادهاى جديدى براى اداره آن. گفتنى است كه اروپا در قرون وسطى، غرق در تاريكى جهل و خرافه بود. ارباب كليسا با تلقين بعضى از عقايد موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمى‏دادند؛ در حالى كه در همان قرون، دانشمندان اروپايى تحت تأثير تمدن اسلامى قرار داشتند. اين تمدن تا قلب اروپا پيش رفته و خواهان تحول اروپا و نگرش جديد به علم و دانش بود. ارباب كليسا با تفتيش عقايد، حتى اظهار نظر درباره پديده‏هاى جهان را گمراهى تلقى مى‏كردند.
گاليله در همين رابطه محاكمه شد و صدها دانشمند به همين دليل محكوم گرديدند!! اين وضعيت در حالى بود كه مراكز علمى جهان اسلام در آن زمان، محل فراگيرى دانش و ساخت ابزارهاى دقيق (مانند ساعت و لوازم جراحى و ...) بود. صدها دانش‏پژوه اروپايى در اين مراكز مشغول به تحصيل بودند. تعاليم اسلامى همگان را به يادگيرى دانش و تفكّر در آفرينش دعوت مى‏كرد و آيات قرآنى، خود پيشگام در بيان حقايق هستى و چگونگى رخدادهاى آن بود. بر اساس همين شرايط بود كه اروپا تحت تأثير قرار گرفت و خيزشى علمى در آن سامان شكل داده شد. چه بايد كرد؟ در هر صورت، انديشه و تمدن اسلامى امروزه جانمايه نيرومندى براى احيا دارد؛ ولى تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگى و زوال‏پذيرى شده است. در اين فرصت اگر مسلمانان بخواهند جايگاه شايسته خود را بازيابند، رعايت نكات زير بايسته است: 1. ترسيم دقيق چشم‏انداز مطلوب و متناسب با مقتضيات زمان، 2. عزم و اراده جدى بر تغيير وضع موجود و حركت به سمت احياى تمدن نوين اسلامى، همراه با نشاط و اميد، احساس توانايى و دورى از خودباختگى، 3. بالا بردن سطح شناخت و بينش‏هاى دينى در همه ابعاد آن، 4. تقويت روح ايمان، تقوا، استوارى در دين و مبارزه با كژى‏ها، 5. ارتقاى دانش و سطح علمى و بسط و تعميق نهضت نرم‏افزارى با به كارگيرى همه ظرفيت‏هاى موجود، 6. ارتباط وثيق، همدلى و مشاركت در سطح بين‏الملل اسلامى و تعاون و همكارى گسترده در ابعاد مختلف (نه انزواگزينى و انفعال). 7. از ميان برداشتن رژيم‏هاى سياسى وابسته و فاسد و برقرارى نظام‏هاى سياسى مشروع اسلامى، مستقل و مشاركت‏گرا. 8. استمداد از عنايات الهى، توكل بر خداوند و تكيه بر درون‏مايه‏هاى دينى و بومى؛ در عين استفاده خردمندانه و گزينشگرانه از دانش‏ها و تجربيات ديگران‏براى آگاهى بيشتر ر.ك: الف. قربانى، زين‏العابدين، علل پيشرفت و انحطاط مسلمين؛ ب. موثق، احمد، علل ضعف و انحطاط مسلمين در انديشه‏هاى سياسى و آراى اصلاحى سيد جمال‏الدين اسدآبادى؛ پ. گاردى، روژه، آمريكا پيشتاز انحطاط، ترجمه: قاسم منصورى؛ ت. عزيزآبادى، قانع، علل انحطاط تمدنها؛ ث. رجبى، ريشه‏هاى ضعف و عقب‏ماندگى مسلمانان؛ ج. شكيب ارسلان، امير، رمز عقب‏ماندگى ما، ترجمه: محمد باقرانصارى؛ ح. شكيب ارسلان، تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، ترجمه: على دوانى؛ خ. انصاريان، حسين، به سوى قرآن و اسلام؛ د. ويل‏دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ترجمه: گروهى از نويسندگان، (تهران: اميركبير)؛ ذ. زيگريد هونكه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه: مرتضى رهبانى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى)؛ ر. گوستاولوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب؛ ز. تمدن اسلامى پيشگام در علوم و فنون جديد، ج 1 و 2، بولتن انديشه، شماره 17و18، (نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها)؛ س. نهرو، جواهر لعل، نگاهى به تاريخ جهان؛ ش. صرفى، محمدتقى، تمدن اسلامى از زبان بيگانگان؛ ص. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام؛ ض. زمانى، مصطفى، حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمين..
براي آگاهي بيشتر شما در زمينه دين و توسعه اقتصادي مقاله اي تحت عنوان « اسلام و فرهنگ توسعه اقتصادي، ميثم موسايي » كه تا حدود زيادي به بررسي اين موضوع پرداخته ارائه مي شود:
جامعه ما در حال گذر از حساسترين تحول تاريخي خود است، يعني گذر از توسعه نيافتگي به توسعه، اين حسياست به اين دليل است كه تاكنون در دنياي كنوني پيش نيامده كه يك كشور با گرايش اسلامي به رشد و توسعه همه جانبه اقتصادي و اجتماعي نائل شده باشد‌، ضمن اينكه گروهي بر اين عقيده هستند كه دين مانع توسعه است و جمع اين دو ممكن نيست.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:44
با توجه به مراتب مذكور در اين گذر تاريخي و حساس، جامعه ما با مجموعه سوالاتي از جمله موارد زير مواجه است .
v آيا اسلام مانع توسعه است؟
v آيا اسلام نمي تواند فرهنگ مناسب توسعه را ايجاد كند؟
v اصولاً (فرهنگ توسعه) چيست؟ و از چه عناصري تشكيل شده است؟
v آيا براي نيل به اهداف توسعه ابتدا بايد (فرهنگ توسعه) را به وجود آورد ( تحول فرهنگي‌)‌؟
v عناصر فرهنگي كه بايد متحول شوند، كدامند؟
ديدگاه اسلام درباره پيش نيازها و عوامل فرهنگي موثر بر توسعه چيست؟ آيا اسلام در درون خود توسعه بر انگيز است يا توسعه ستيز؟
اينها مجموعه سؤالاتي است كه به اختصار در اين نوشته به آنها پرداخته خواهد شد . فرضيه ما در اين مقاله اين است كه (بين تعاليم اسلام و عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي تعارضي وجود ندارد.)

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:45
تعريف مفاهيم


1-فرهنگ


در لغت به معناي عقل، دانش و بزرگي به كار رفته و در اصطلاح، اين واژه بر معاني متعددي اطلاق شده است . اين تعاريف اصطلاحي را ـ كه بالغ بر سيصد تعريف است ـ مي توان بر شش دسته تقسيم نمود:
1-1 – تعريف هاي تشريعي، كه در آنها بر عناصر تشكيل دهنده فرهنگ تكيه شده مانند تعريف تايلور TYLOR . 1871 ، م كه فرهنگ را كليت در هم تافته اي مي داند كه دانش ، دين ، هنر ، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه به دست مي آورد، را شامل مي شود.
1-2 تعريفهاي تاريخي، در اين گونه تعريف ها تكيه بر ميراث اجتماعي است مانند تعريف لينتون-linton) م1936 (كه فرهگ را را وراثت اجتماعي مي داند .
1-3 تعريفهاي هنجاري در اين تعريف ها تكيه بر قاعده يا راه و روش است . مانند تعريف ويسلر ، كه فرهنگ را شيوه زندگي يك اجتماعي يا قبيله مي داند.
1-4 تعريف هاي روان شناختي ، در اين دسته از تعاريف بر فرهنگ به عنوان وسيله سازگاري ، و حل مسائل تأكيد مي شود. به عنوان مثال، هارت ، فرهنگ را از الگوهاي رفتاري كه از راه تقليد يا آموزش كسب مي شود، مي داند.
1-5 تعريف هاي ساختاري ، در اين تعريف ها تأكيد بر الگوسازي يا سازمان فرهنگ است مانند تعريف ويلي ، كه فرهنگ را سيستمي از الگوهاي عادي مرتبط و وابسته به هم مي‌داند.
1-6 تعريف هاي تكوينenesticv در اين تعريف هاي بر فرهنگ به عنوان يك فرآورده‌ ساخته شده اجتماع بشري تأكيد مي شود. مانند تعريف فالسم ، كه فرهنگ را مجموعه اي از مصنوعات يعني تمامي دستگاهها، ابزارها و عادات زندگي كه به دست بشر ساخته شده است و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود، مي داند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:46
2-توسعه


توسعه در لغت به معناي گسترش دادن است و در اصطلاح نيز داراي تعاريف متعددي است بعضي توسعه را تغييرات كيفي درخواسته هاي اقتصادي، نوع توليد، انگيزه ها و سازمان توليد مي دانند . مايكل تودارو، توسعه را جرياني چند بعدي مي داند كه مستلزم تغييرات اساسي در ساخت اجتماعي، طرز تلقي عامه مردم و نهادهاي ملي و نيز تسريع رشد اقتصادي، كاهش نابرابري و ريشه كن كردن فقر مطلق است . پروفسور گولت توسعه را هم واقعيتي مادي و هم ذهني مي داند و مي‌گويد: بر حسب توسعه، جامعه از طريق تركيب فرايندهاي اجتماعي ، اقتصادي و نهادي، وسايلي را براي به دست آوردن زندگي بهتر تأمين مي‌كند. مك لوپ، در تعريف توسعه اقتصادي مي گويد:
توسعه عبارت است از كاربرد منابع توليدي به نحوي كه موجب رشد بالقوه مداوم در آمد سرانه در يك جامعه شود. ميردال، توسعه را عبارت از (حركت يك سيستم يكدست اجتماعي به سمت جلو مي‌داند .) سازمان ملل ، توسعه را (فرآيندي كه كوششهاي مردم و دولت را براي بهبود اوضاع اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي هر منطقه متحد كرده و مردم اين مناطق را در زندگي يك ملت تركيب نموده و آنها را به طور كامل براي مشاركت در پيشرفت ملي توانا سازد) مي داند.
آنچه به عنوان تعريف فرهنگ و توسعه ( اقتصادي ) ذكر كرديم فقط تعداد انگشت شماري از صدها تعريفي بود كه از اين دو اصطلاح صورت گرفته است . قبل از اينكه تعريف مورد نظر خود را از اين مفاهيم ارائه دهيم لازم است به اينكه اشاره شود كه چرا درباره فرهنگ و توسعه اين همه تعريف صورت گرفته و آيا مي توان تعريفي جامع و مانع از اين اصطلاحات ارائه داد، به گونه اي كه مورد قبول همگان باشد؟
در پاسخ به نظر مي رسد بايد ابتدا به اختصار بررسي كنيم كه تعريف چيست؟
چه مفاهيمي نياز به تعريف دارند؟ و چه موقع مي توان از يك مفهوم، تعريفي جامع و مانع كه مورد قبول همگان باشد ارائه كرد؟
تعريف‌كردن يك مفهوم، به معناي تميز دادن آن از ساير مفاهيم است.
بنابراين تعريف‌كردن، امري است ذهني. چگونه مي توان يك مفهوم را از ساير مفاهيم مشخص نمود؟ اين كار زماني ممكن است كه آن مفهوم، مرز مشخصي با ساير مفاهيم داشته باشد. در منطق اين كار، با تجزيه و تحليل ذهني مفهوم صورت مي‌گيرد . از اين نظر مفاهيم به دو دسته تقسيم مي شوند: مفاهيمي كه نياز به تعريف ندارند و آنهايي كه احتياج به تعريف دارند. دسته اول را مفاهيم بديهي و غير نظري و دسته دوم را مفاهيم نظري و غيربديهي گويند. ملاك اينكه چه مفهومي بديهي و چه مفهومي غيربديهي است در بسيط و مركب بودن آن مفهوم نهفته است‌، و ملاك بسيط و مركب بودن در تحليل ذهني است و نه در عالم واقع. اگر در تحليل ذهني، تصوري بسيط باشد اين تصور نيازمند تعريف نيست و اگر مركب باشد نيازمند تعريف است. علت اين است كه تعريف، در واقع به معناي شناسايي ذات يك شيء بوده و اين كار با تجزيه و مفهوم شيء به عناصر اوليه اي كه براي ذهن بديهي و روشن است صورت مي گيرد. در منطق ارسطويي گفته مي شود تعريف بايد از دو جزء تشكيل شده باشد. يك جزء اعم كه (ما به الاشتراك) آن مفهوم با ساير مفاهيم است و جزء ديگر كه اختصاص به خود آن مفهوم داشته و مساوي آن مفهوم است، در تعريف به حد تام جزء اولي را جنس و جزء دومي را فصل گويند. بنابراين فقط مفاهيم مركب مي توانند حداقل از دو جزء تشكيل شده باشند. مفاهيم بسيط داراي اجزاء نيستند. بنابراين مفاهيم بسيط يا اصلاً عارض ذهن نمي شوند و يا اگر عارض ذهن شوند بدون واسطه عارض ذهن مي شوند و خود به خودداراي مفهومي روشن مي باشند كه معناي بداهت چيزي جز اين نيست. اما مفاهيم مركب به كمك اجزاي اوليه آن عارض ذهن مي شود و لذا قابل تعريف كردن است.
نكته ديگري كه به صورت ضمني از مباحث منطقي قابل استنباط مي باشد اين است كه اگر يك مفهوم مركب، مصاديق مشخصي نداشته باشد، نمي توان براي آن مفهوم، تعريفي مورد قبول همگان ارائه داد. چرا كه تعريف چيزي جز تميز دادن يك مفهوم از ساير مفاهيم نيست . اين تميز دادن، مستلزم وجود مرزهاي مشخص بين آن مفهوم با ساير مفاهيم است . نتيجه اينكه اگر مفهوم مركبي مرز مشخصي با ساير مفاهيم نداشت، نمي توان براي آن تعريفي جامع و مانع ارائه داد.
مفاهيم فرهنگ و توسعه از جمله مفاهيم مركب مربوط به علوم اجتماعي است. مصاديق اين دو مفهوم، با توجه به مكاتب و شرايط خاص هر جامعه و ارزشهاي حاكم بر آن، تغيير مي كنند . از اين رو مفاهيم نه به صورت حقيقي بلكه به صورت قراردادي بر مصاديق خود كه نزد افراد مختلف، متفاوتند اطلاق مي شوند . بنابراين تعاريف آنهااز اين نظر، جنبه قراردادي دارد. و نمي توان از آنها تعريقي جامع و مانع كه مورد قبول همگان باشد ارائه نمود . اين مفاهيم به اعتبار مصاديقشان در حال تغيير هستند و چون هيچ حدي براي انواع حالات در خصوص تعيين مصاديق اين مفاهيم وجود ندارد، نمي توان گفت تعداد اين گونه تعاريف (‌قراردادي ) به صورت حصر عقلي قابل احصاء باشد. لذا چنانچه ذكر شد تاكنون تعاريف متعددي از اين مفاهيم صورت گرفته و يقيناً از اين پس نيز صورت خواهد گرفت.
خلاصه اينكه در تعاريف قراردادي، ارائه يك تعريف ثابت و لايتغير و مورد قبول همگان ممكن نيست، و چون اين تعاريف قراردادي اند نمي توان از درستي يا ناردستي آنها نيز سخن گفت. تعاريف قراردادي جنبه كاربردي دارند و هر يك از حيطه كاربردي خود درست هستند و نزاع بر سر آنها بيهوده است . امروزه تمام مفاهيمي كه در علوم اجتماعي مطرح مي‌شوند چنين وضعيتي دارند. بديهي است تعاريف قراردادي، تعريف هايي هستند كه متناسب با فرهنگ و شرايط خاص هر جامعه ( و يا وضعيت خاصي كه محقق در آن قرار دارد) صورت مي گيرند ، بنابراين تعاريف قراردادي مفاهيم مذكور كه در زمان و محيط ديگري صورت گرفته و يا مي گيرد لزوماً براي ما قابل استفاده نخواهد بود.
با توجه به مراتب مذكور در اين مقاله به صورت قراردادي از فرهنگ و توسعه و توسعه اقتصادي تعريفي ارائه خواهيم داد:
منظور ما از فرهنگ، جنبه غيرمادي محيط ساخته شده انساني است كه شامل مجموعه ديدگاهها، ارزشها، اعتقادات و باورهاي مورد قبول يك جامعه بوده و بر رفتارهاي مستمر و پايدار افراد جامعه حاكم مي باشد.
در اين تعريف چند قيد به كار رفته كه ويژگي هاي فرهنگ از آنها قابل استنباط است:
اولاً براي فرهنگ دو جنبه قابل تصور است: جنبه مادي و غيرمادي كه در اين مقاله جنبه غيرمادي ـ خمير مايه آن ارزش است ـ مدنظر مي باشد .
ثانياً افراد يك جامعه عموماً آن را پذيرفته اند و در عمل ناخودآگاه و غيرارادي در مقام عمل، در آن غوطه ورند.
ثالثاً رفتارهاي پايدار، متأثر از فرهنگ است.
نكته مهم ديگري كه درباره جنبه غيرمادي فرهنگ بايد گفت اين است كه ايجاد تغيير در آن نيازمند زمان طولاني بوده و تحول سريع آن به سرعت امكان پذير نيست، بنابراين مي توان گفت رفتارهاي پايدار، حاصل و متأثر از فرهنگ غير مادي است نه رفتارهاي غيرپايدار. محدوديت سرعت تغيير اجتماعي اقتصادي تبديل مي كند، از اين رو تقدم تحولات فرهنگي بر ساير تحولات و استمرار ساير تحولات در صورت تحول در فرهنگ ، از همين ويژگي قابل استنباط است.
منظور از توسعه، در اين مقاله (فرايندي است كه متضم رشد مداوم در ابزار مادي و معنوي و بنيانهاي اقتصادي ـ اجتماعي ... بوده و انسان در اين جريان مي تواند به تعالي و كمال برسد.)

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:46
تعريفي كه از توسعه ارائه كرديم داراي ويژگي هاي زير است:
اولاً: توسعه يك جريان پوياست نه ايستا.
ثانياً: رشد پويا و مداوم در آن منظور شده است.
ثالثاً: اين توسعه تنها اقتصادي نبوده و همه جانبه است و توسعه اقتصادي تنها به وجه اقتصادي تنها به وجه اقتصادي اين تحول اطلاق مي شود.
رابعاً: توسعه در اين تعريف هدف دار بوده و محور آن انسان و تعالي و كمال اوست.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:46
3-اسلام


در اين مقاله منظور از اسلام، مجموعه تعليماتي است كه از طريق وحي به وسيله پيامبر (ص ) به منظور هدايت بشر آمده و يا توسط معصومين عليهم السلام براي مسلمانان تفسير شده است.
بنابراين اسلام آن دسته از اعتقادات مسلمانان كه به دين نسبت داده شده و ممكن است بعضاً با تعاليم اصل مغايرت داشته باشد، مدنظر نمي باشد .
اكنون كه تا اندازه اي مفهوم فرهنگ، توسعه و توسعه اقتصادي و منظور از اسلام روشن شد، براي درك ديدگاه اسلام درباره عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي ابتدا بايد بيينيم رابطه بين توسعه اقتصادي و فرهنگ چيست؟
چون توسعه اقتصادي به وضعيت خاصي از اقتصاد اطلاق مي شود ابتدا بايد رابطه اقتصاد و فرهنگ را مطالعه كنيم‌‌، چرا كه هر گونه رابطه اي بين اقتصاد و فرهنگ قابل تصور باشد ، بين توسعه اقتصادي و فرهنگ هم وجود دارد، زيرا در صورت صدق يك حكم، درباره يك امر كلي، به ناچار آن حكم درباره تمام مصاديق آن امر كلي هم صادق خواهد بود . البته عكس اين مسأله هميشه و لزوماً نمي تواند صادق باشد، يعني ممكن است بين توسعه اقتصادي و فرهنگ از جنبه‌هاي ديگري غير از ارتباط كلي فرهنگ و اقتصاد، روابط ديگري نيز وجود داشته باشد. بنابراين براي شناخت حداقل ارتباط ممكن بين توسعه اقتصادي و فرهنگ مي توان ارتباط اقتصادي و فرهنگ را مورد مطالعه قرار داد.
رابطه فرهنگ و اقتصاد
براي درك رابطه اقتصاد و فرهنگ بايد به خاستگاه اين دو نظر افكند.
خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبيري مي‌توان، جامعه تلقي نمود، البته روشن است كه وحي نيز مي تواند منشأ فرهنگ يا جنبه هايي از اقتصاد باشد و اينكه مي گوييم خاستگاه اين دو، جامعه است با نكته مذكور هيچ تناقضي ندارد، چرا كه فرهنگ با توجه به تعريفي كه ارائه كرديم، شامل وحي كه توسط انسان در محيط جامعه پذيرفته شده نيز مي باشد . از اين رو منظور از خاستگاه و منشأ، منشأ نهايي نيست كه از آن نظر، خاستگاه و منشأ همه عالمن ( فرهنگ و جامعه و ... )، مبداء هستي است، بلكه منشأ بلاواسط مورد نظر است بنابراين ارتباط بين اقتصاد و فرهنگ را بايد در خاستگاه آن كه جامعه است جستجو كرد.
جامعه نوعي سيستم اجتماعي است . سيستم اجتماعي ، معلول روابط اجتماعي است. روابط اجتماعي بر خلاف روابط طبيعي، اموري قطعي و تكويني نيستند . روابط اجتماعي درهر سيستم اجتماعي، قابل تبديل و تغيير است .
تفاوت بين سيستم اجتماعي با سيستم هاي طبيعي در همين جاست. قطعيتي كه بر رابطه بين پديده هاي طبيعي حاكم است، نوع روابط را تعيين مي‌كند و بنابراين بين پديده و علت آن رابطه يك به يك وجود دارد و تعددي در كار نيست. ولي بر روابط انساني در سيستمهاي انساني، به علت وجود اختيار و آگاهي در انسان، قطعيت حاكم نيست و انسان در شرايط معين مي تواند به يك عامل مشخص، پاسخ هاي متفاوتي بدهد و اين پاسخ هاي متعدد، چيزي جز وجو‌د كثرت و گزينه هاي متفاوت نيست . با تعدد و وجود گزينه‌هاي متفاوت است كه پديده اي به نام (انتخاب) معنا پيدا مي‌كند و از ميان روابط ممكن بين پديده ها، ناگزير بايد يكي را برگزيد. به اين دليل است كه روابط اجتماعي با وجود اراده و اختيار در انسان ماهيتاً انتخابي اند. روابط اقتصادي انسان از جمله روابط اجتماعي نيز محسوب مي‌شود و بنابراين، در اصل، ماهيتي انتخابي دارد . آنگاه كه مسأله انتخاب پيش مي‌آيد، به ناچار از ملاك و معيار سخن به ميان مي‌آيد‌: يعني سبك و سنگين كردن و سنجيدن و ارزيابي گزينه هاي ممكن و متفاوت . اين امر توسط (نظام ترجيحي) افراد صورت مي گيرد كه پاره سنگ ارزش ترازوي ارزيابي گزينه ها را فراهم مي‌سازد. نوع وزنه و باري كه در نظام ترجيحي هر فرد ارزش و اعتبار دارد صرفاً منوط به خواست و اراده و اختيار اوست و هر مطلوبي كه خواست و اراده انسان بدان تعلق گيرد و به عنوان وزنه و بار، در نظام ترجيحي به كار رود، حامل ارزش است چنانچه قبلاً در تعريف فرهنگ ملاحظه شد ارزش خمير مايه بعد غير مادي فرهنگ است. بنابراين ملاحظه مي شود كه رابطه تنگاتنگي بين اقتصاد و فرهنگ وجود دارد.
اگر بخواهيم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شكل ديگري بيان كنيم شايد بتوان گفت:
1-رفتارهاي پايدار انساني حاصل و متأثر از فرهنگ است.
2-فعاليتهاي اقتصادي از جمله رفتارهاي اقتصادي انسان است و در نتيجه جزيي از مجموعه رفتارهاي انساني به شمار مي آيد.
3-رفتارهاي اقتصادي ( غير از رفتارهاي ناپايدار و استدلالي )، مبتني بر فرهنگ است و رفتارهاي پايدار خاص، نتيجه فرهنگ خاص است. بنابراين رفتارهاي پايدار خاص اقتصادي نتيجه فرهنگي خاصي است . توسعه اقتصادي نيز به وضعيتي خاص از اقتصاد اطلاق مي شود و هر وضعيت خاص اقتصادي نتيجه رفتارهاي خاصي است. بنابراين توسعه اقتصادي نتيجه رفتارهاي خاصي است و اين رفتارهاي خاص، نيز نتيجه فرهنگي خاص بوده و به همين دليل مي توان نتيجه گرفت كه توسعه اقتصادي نيز وضعيت فرهنگي خاص خود را مي طلبد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:47
رابطه فرهنگ و توسعه


پيشرفت و توسعه، حاصل يك نگرش خاص به عالم است و بدون ايجاد اين نگرش خاص، پيشرفت و ترقي ممكن نيست و اين نگرش خاص بيانگر لزوم وجود يك (فرهنگ مناسب) براي توسعه است. بنابراين عامل فرهنگ از جايگاه ويژه اي در توسعه برخور دار است. بي توجهي و كم توجهي به آن تمام برنامه هاي توسعه را با ناكامي مواجه خواهد ساخت. بنابراين لازم است به صورت خاص رابطه فرهنگ و توسعه را كاملاً شناخته و در برنامه هاي توسعه به ان توجه كافي مبذول داشت.
رابطه فرهنگ و توسعه از دو ديدگاه قابل بررسي و حائز اهميت است : اول اينكه فرهنگ را مجموعه اي بدانيم كه در تمام عناصر عموماً مساعد يا مانع حركت توسعه اي هستند، در اين جايگاه، فرهنگ به عنوان يك مجموعه مؤثر بر فرآيند توسعه تلقي مي شود. دوم اينكه فرهنگ را به عنوان مجموعه اي كه در فرآيند توسعه، شكل گرفته و محصول توسعه تلقي مي شود، بپذيريم.
در حالت اول فرهنگ، از عوامل مؤثر بر توسعه است و در حالت دوم نتيجه توسعه. حالت اول رابطه فرهنگ و توسعه را مي توان به (فرهنگ توسعه) تعبير نمود و حالت دوم را به (توسعه فرهنگي).
بحث ما در اين مقاله در خصوص حالت و جايگاه نخست است. در اين موقف است كه فرهنگ به عنوان پيش نياز و عامل مؤثر بر توسعه تلقي مي شود. حال سؤال اين است كه اين پيش نيازها و عوامل فرهنگي موثر بر توسعه كه از آنها به (فرهنگ توسعه) تعبير مي كنيم شامل چه عناصري هستند؟ ابتدا لازم است به برخي از ديدگاههايي كه در اين زمينه مطرح شده نظر افكنيم.
از اولين كساني كه به شكل جدي از تأثير فرهنگ و عناصر فرهنگي در شروع و تداوم فرآيند توسعه سخن گفته اند، مي توان ماكس وبر را نام برد. وبر از راه تحقيق در رابطه بين توسعه اقتصادي در نظام سرمايه داري و مذهب پروتستان به اين نتيجه رسيد كه سه بدعت عمده در اصول فكري مسيحيان پروتستان وجود داشته كه به نظر او پروتستانها را پيشگام نظام سرمايه داري كرده است. اين سه بدعت عبارتند از:
1-منع هرگونه سلطه ميان خالق و مخلوق
2-دخالت عقل در ايمان
3-كوشش براي بهبود معاش و يا رسالت كار
از نظر وبر، بدعت سوم نقش اصلي را در توسعه اقتصادي نظام سرمايه داري ايفا كرده است. به نظر او اخلاق پروتستاني كه از مردم دعوت مي كند از تنبيلي و سستي در كار اجتناب كنند و با كوشش، جوامع خود را صنعتي نمايند، يكي از مهمترين عوامل پيشرفت اقتصادي نظام سرمايه داري محسوب مي شد. همين بينش است كه گردآوري مال و ثروت را مكروه نمي داند و صرفه جويي و امساك را همواره مي ستايد.
البته وبر معتقد است كه در ميان مذاهب جهان، فقط پروتستان قادر است شرايط اجتماعي و اقتصادي را براي يك اقتصادي صنعتي پيشرفته مهيا سازد.
در ارزيابي اين نظريه چند ديدگاه ديگر مطرح شده است: بعضي از اقتصاددانان آمريكايي از جمله (اسپنسر و پولارد) معتقدند مذاهب ديگر مانند شينتونيسم در ژاپن نيز داراي اين ويژگي هاست در تأييد اين نظر اقتصاددان بايد گفت تجربه ژاپن مؤيد اين ديدگاه است. بعضي از روانشناسان از جمله (ديويد مك للاند) استاد روان شناسي دانشگاه هاروارد آمريكا نيز معتقد است كه عامل عقب ماندگي اقتصادي در كشورهاي در حال توسعه، مربوط به احساس خلاقيت فردي است. (ملك للاند) رابطه نامعلوم ماكس وبر را به وسيله مطالعات تجربي به دست آورده و به اين نتيجه رسيد كه با وجود نظريه (وبر) با يك برنامه مناسب تعليم و تربيت، مي توانيم همان رسالت كاري كه ناشي از آيين پروتستاني است در جوامع غيرپروتستاني به وجود آوريم.
تازه‌ترين انتقاد، بر نظريه وبر از ماكسيم رودنسون از دانشگاه سوربن مي باشد او در كتاب اسلام و سرمايه داري ضمن رد نظريه وبر معتقد است كه اسلام تمام خصوصياتي را كه مذهب پروتستان دارد، دارا مي باشد. او معتقد است مذهب اسلام، هم ديانت عقل است و به كار و كوشش اهميت مي دهد و هم به اصالت فرد يا فرديت كه به عقيده وبر از اركان اصلي نظام سرمايه داري است، اهميت مي دهد.
چنانچه ملاحظه مي شود انتقاداتي كه بر نظريه ماكس وبر شده است، ناظر بر نفي رابطه تأثير بعضي از عناصر فرهنگي كه او براي توسعه لازم مي داند، نيست، بلكه انتقادها بيشتر متوجه اين نكته است كه او وجود عناصر بالا را منحصراً در مذهب پروتستان مي داند.
خلاصه اينكه به عقيده ماكس وبر و كساني كه به ارزيابي نظر او پرداخته اند عناصري چون توجه به رسالت كار، دخالت عقل، مكروه نداستن گردآوري ثروت، امساك و صرفه جويي، اصالت فرد( فردگرايي )، داشتن روحيه خلاق و .. از جمله عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي است. عده اي نيز به تقليد از عقايد وبر براي كشورهاي جهان سوم، عناصري از فرهنگ را بر شمرده اند كه بسيار فراتر از عقايد ماكس وبر است و با ملاحظه عناصر فرهنگي در فرهنگ غرب، آنها را براي كشورهاي جهان سوم ضروري دانسته اند. به عنوان مثال عده اي عناصر فرهنگي مؤثر بر توسعه را در نگرش علمي، رعايت حقوق ديگران، آزادي سياسي و نظم پذيري و اعتقاد به برابري انسان و توجه معقول به دنيا دانسته اند. عده اي جدي گرفتن دنيا در برابر آخرت، اسطوره زدايي از عالم و علوم، تدبير عقلاني امور معيشت، قناعت به ظن، طمع و تكاثر ورزيدن در بهره جويي از طبيعت، گريختن از عالم درون و روي آوردن به عالم بيرون، مشاركت مردم، تقدس زدايي از فكر؛ حرمت نهادن به علم و عالمان طبيعت و وحدت فرهنگي را به عنوان پيش نيازهاي فرهنگي توسعه بر شمرده اند برخي بر عوامل ديگري نظير تجربه‌گرايي، شك‌گرايي‌، علم‌گرايي، مصرف‌گرايي، قانون‌گرايي، فردگرايي، توليد گرايي، تحول گرايي تأكيد دارند و جمعي خرد دموكراتيك و خرد تكنولوژيك را مقدمه لازم براي حصول توسعه بر شمرده اند. گروهي اعتقاد به كار و انباشت سرمايه و مال اندوزي را به عنوان شرط لازم براي شروع و تداوم روند توسعه مي‌دانند. عده اي مشاركت وسيع مردم خصوصاً مشاركت زنان را مقدمه توسعه و از عناصر موثر بر توسعه مي دانند. عده اي ثبات سياسي را شرط لازم مي دانند. عده اي باور به پويايي اجتماع و اعتقاد به توسعه را به عنوان حداقل پيش نيازهاي فكري توسعه به حساب آورده اند و عده اي احساس توانائي مسؤولين و مردم در نيل به توسعه را از مقدمات لازم براي توسعه مي دانند. به هر حال با حذف عناصر تكراري كه در بالا ذكر شد مجموعه آنها به قرار زير است:
1-نگرشي علمي
2-اعتقاد به برابري انسانها
3-لزوم نظم پذيري جمعي
4-اعتقاد به آزادي سياسي
5-توجه به دنيا
6-اسطوره زدائي از عالم
7-تدبير عقلائي امور معيشت
8-طمع و تكاثر ورزيدن در جهره جويي از طبيعت
9-گريختن از عالم درون و روي آوردن به عالم بيرون
10-حرمت نهادن به علم و عالمان طبيعت
11- قناعت به ظن
12- مشاركت بخشيدن عموم مردم در عموم امور
13-تقدس زدائي از فكر و محروم دانستن همه كس در كشف رازهاي هستي
14- وحدت فرهنگي
15- قانون گرايي
16- توجه به فرهنگ كار
17-تجربه گرايي
18-شكل گرايي
19-فرد گرايي
20-تحول گرايي
21-علم گرايي
22-توليد گرايي
23-احساس توانايي مسؤولين و مردم در نيل به اهداف توسعه
24- عقل گرايي
25- باور به پويايي
26- مشاركت زنان
27- تقويت روحيه مال اندوزي
28- مصرف گرايي
ساير مواردي كه به عنوان عوامل يا باورهاي مناسب توسعه در چند سال اخير مطرح شده اند از لحاظ محتوي از اين عوامل خارج نيستند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:48
البته عوامل ديگري مطرح گشته كه غالباً يا به دليل اختلاط بين عوامل مؤثر فرهنگي در جريان توسعه، با عوامل فرهنگي به عنوان پيش نياز توسعه و يا اختلاط اين دو با توسعه فرهنگي كه از نتايج توسعه تلقي مي شود، و يا به دليل تقليد كوركورانه از فرهنگ غرب بوده است، به طوري كه تصور كرده اند هر آنچه در غرب اتفاق افتاده و يا هر عنصر فرهنگي كه در فرهنگ كنوني غرب وجود دارد، در پيشرفت و توسعه آنها نقش داشته است، در صورتي كه هرگز نبايد تقارن زماني دو پديده را لزوماً به معناي رابطه علي و معلولي به حساب آورد . به علاوه بسياري از عناصر فرهنگي كه اكنون در غرب وجود دارد در شروع فرايند توسعه وجود نداشته و حتي بعضي از آنها حداقل در جوامعي مانند جوامع ما خاصيت ضد توسعه اي دارند. البته اين مسأله اي است كه در اين مقاله مجالي براي بررسي آن نيست . و ما در جاي ديگري به آن پرداخته ايم. از همه مسائل مذكور كه بگذريم عوامل سابق الذكر بعضاً قابل تأمل هستند. ما ابتدا آن دسته از عناصر مذكور را كه در يك تحليل علي مي توانيم به عنوان پيش نيازهاي موثر بر توسعه تلقي نماييم ، دسته بندي مي كنيم، سپس ديدگاه اسلام را درباره آنها به صورت تك تك بيان خواهيم كرد و بعد به ساير عناصر فرهنگي كه به صورت احياء در ميان مسلمانان مي توانند توسعه برانگيز باشند، اشاره مختصري خواهيم داشت، اما ابتدا به ارزيابي عناصر 28 گانه سابق الذكر مي پردازيم . به نظر ميرسد، به دلايل زير همه عوامل مذكور مي تواند به عنوان پيش نياز فرهنگي توسعه مطرح نباشد؛
1-بسياري از عوامل بالا مربوط به توسعه به معناي امروزي آن ( توسعه غربي ) است مانند طمع و تكاثر ورزيدن در بهره جوئي از طبيعت؛
2-برخي از عناصر بالا در توسعه به معناي عام كلمه ساري و جاري است مانندآزادي سياسي.
3-برخي از عناصر بالا در همه كشورها وجود نداشته مانند مسأله فردگرايي، به عنوان نمونه مردم ژاپن با آنكه فرهنگ جمع گرايي در آنها غالب و حاكم بوده ولي باز هم توسعه پيدا كرده اند و اين عنصر فرهنگي نز از عوامل موثر در توسعه آنها بوده است.
4-بعضي از عناصر بالا از نتايج توسعه به معناي امروزي آن محسوب مي شود. و در واقع در فرآيند توسعه به وجود آمده اند و شايد بهتر است بگوييم اينها خود از شاخص هاي توسعه يافتگي به معناي امروزي آن هستند مانند مشاركت وسيع زنان در امور اجتماعي.
5-برخي از عناصر مذكور لااقل در شرايط فعلي در كشورهاي جهان سوم خاصيت ضد توصعه اي خواهند داشت مانند مصرف گرايي . زيرا حتي اگر بپذيريم كه در دنياي غرب وجود اين روحيه در افزايش تقاضا براي كالاهاي ساخت آنها موثر بوده و در مجموع به توسعه كمك كرده است، در كشورهاي جهان سوم به علت مبتني نبودن مصرف بر توليدات داخلي ، رواج اين عنصر فرهنگي به جاي كمك به توليد، با افزايش تقاضا براي كالاهاي مصرفي بر ميزان واردات كالاهاي مختلف خواهد افزود و به اين تريب بر بنيان اقتصاد جامعه لطمه وارد مي شود.
6-قائلين به عناصر مذكور دلايل خود را در اكثر موراد ، مبني بر لزوم وجود آنها به عنوان مقدمه توسعه ذكر نكرده اند و مشخص نساخته اند كه چه رابطه علي و معلولي بين آنها و توسعه اقتصادي وجود دارد. بنابراين ما عناصري را كه دليلي براي انها ذكر نشده و دليلي براي آنها ذكر نشده و دليل قاطعي نيز براي ضرورت آن نمي‌توانيم ذكر كنيم، منطقاً به عنوان مقدمات لازم براي توسعه اقتصادي نمي پذيريم.
7-بسياري از عوامل مذكور قابل جمع بوده و مي توان آنها را تحت يك عنوان آورد مثلاً عناصري مانند: نگرش علمي، تدبير عقلاني امور معيشت، قناعت به ظن ( در علوم جديد) تقدس زدايي از فكر ومحرم دانستن همه كس در كشف رازهاي هستي، تجربه گرايي ، شك گرايي (در پديده هاي اين دنيا با معيار روش علمي)، علم گرايي ، عقل گرايي. همه در يك عنصر به نام (نگرش و برخورد علمي با مسائل و اهميت به نقش عقل) قابل جمع و مطالعه است.
عناصري مانندتوجه به دنيا طمع و تكاثر ورزيدن در بهره جويي از طبيعت ( جدا از اينكه ايا در توسعه به معنايي كه تعريف كرديم اثر مثبت دارد يا منفي )، گريختن از عالم درون و روي آوردن به عالم بيرون، توجه به فرهنگ كار توليد گرايي ، تقويت روحيه مال اندوزي و انباشت سرمايه، همه در ذيل يك مقوله تحت عنوان (نگرش مطلوب و معقول نسبت به دنيا و مظاهر آن) قابل مطالعه است. چرا كه نوع نگرش انسان به دنيا جايگاه هر يك از عناصر فوق را معين خواهد كرد. حتي حرمت نهادن به علم و عالمان طبيعي نيز تحت همين عنوان قابل طرح است، چرا كه اگر استفاده از دنيا و بهره مندي از نعمات آن در نزد ما مطلوب باشد طبيعتاً براي كشف قوانين حاكم بر آن تلاش مي‌كنيم تا بتوانيم از اين قوانين استفاده كرده و به منظور تسخير هر چه بيشتر طبيعت گام برداريم.
عناصري مانند مشاركت همگان در توسعه و مشاركت زنان در بحث (اعتقاد به برابري انسانها و رعايت حقوق ديگران) قابل طرح است كه توضيح اين مطلب بعداً خواهد آمد.
عنصري مانند آزادي سياسي نيز مسبوق به عنصر آزادي ابراز انديشه است و آزادي انديشه خصوصاً در حيطه هاي علمي رابطه تنگاتنگي با توسعه داد و چه بسا بتوان با وجود داشتن آزادي ابراز انديشه در حيطه علوم و نداشتن ازادي سياسي به توسعه رسيد. البته اگر آزادي انديشه بدون وجود آزادي سياسي امكان پذير نباشد آنگاه مي‌توانيم اعتقاد به آزادي سياسي را هم از پيش نيازهاي توسعه تلقي كنيم ولي مي دانيم همه انواع پيشرفت ها و توسعه اقتصادي با مقدمه آزادي سياسي، شروع نشده و رشد و تداوم نيافته اند، مانندتوسعه اقتصادي در روسيه.
عنصر ديگري مانند وحدت فرهنگي به معناي عدم وجود تفاوت هاي فرهنگي چندان ضروري به نظر نمي رسد و بايد آن را اصلاح كرد.
به نظر مي رسد براي شروع و تداوم توسعه، كافي است در جامعه اي تعارضا ت فرهنگي نداشته باشيم. در جوامعي كه از قوميت هاي متفاوي تشكيل شده اند رسيدن به وحدت فرهنگي به معناي عدم وجود تفاوت هاي فرهنگي، ممكن نيست و يا به غايت مشكل است و علاوه بر ان ضروري نمي باشد. اگر در علت طرح اين عنصر به عنوان يك عنصر فرهنگي موثر بر توسعه دقت كنيم، مي بينيم منظور از لزوم اين عنصر احساس مشترك مردم در اهداف توسعه و جلب مشاركت مردم در برنامه هاي توسعه بوده است . بنابراين كافي است تفاوتهاي فرهنگي در جامعه، به گونه اي نباشند كه به تعارض فرهنگي و چندگانگي فرهنگي خصوصاً در پذيرش اهداف مشترك توسعه و التزام عملي و مشاركت در فرايند آن منجر شود. البته در فرآيند توسعه ممكن است به وحدت فرهنگي به معنايي كه گفتيم بيشتر نزديك شويم.
عناصري مانند تحول گرايي، اعتقاد به پويايي اجتماع، احساس توانايي مسؤولين و مردم در نيل به اهداف توسعه را مي توان به عنوان (اعتقاد به توسعه) نامگذاري كرد.
عناصر ديگري چون رعايت حقوق ديگران، چون فرع بر اعتقاد برابر دانستن انسانها در حقوق است، بنابراين زير يك عنوان قابل طرح مي باشند.
نكته قابل توجه در اين قسمت اين است كه از آنجايي كه توسعه اقتصادي داراي مصاديق متعدد و معلول عوامل متعددي است، مجموعه اي از پيش نيازهاي فرهنگي كه در ايجاد آن دخالت داشته اند، هرگز نمي توانند ماهيتي يگانه داشته باشند مثلاً فرض كنيم مجموعه عواملي چون ----- از جمله عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي در جامعه --- باشد و فرض كنيم اين عوامل، همان عواملي باشند كه به عنوان پيش نيازهاي فرهنگي موثر بر توسعه اقتصادي به حساب مي آيند، با توجه به فروض مذكور به نظر مي‌رسد وقوع يك معلول (‌توسعه) كه مجموعه اي از عوامل در شكل‌گيري آن دخالت دارند و خود نيز در كشورهاي متفاوت ماهيت يكساني نداردو با توجه به ارزشهاي حاكم بر هر جامعه تعريف مي شود – چنانچه قبلاً علت آن بيان شد ـ هميشه در گرو تحقيق تمامي اين مجموعه، بدون كم و كاست نمي تواند باشد . چه بسا عناصر فرهنگي --- در جامعه ديگري نباشد ولي عناصر ديگري در آن جامعه وجود داشته باشد كه نه فقط قابل جايگزيني با --- باشد، بلكه حتي لزوم وجود بعضي از عناصر ديگر مانند --- را هم منتفي سازد و به علاوه رابطه متقابل و تركيب اين عوامل و نقش وجايگاه هر يك نيز مي تواند متفاوت باشد، بنابراين حتي با شناخت دقيق (عوامل فرهنگي موثر بر توسعه اقتصادي غرب) هرگز نبايد تصور كنيم براي شروع و تداوم توسعه، همه آنها بدون كم و كاست و با همان تركيب در جامعه ما بايد تحقق يابند. بلكه بايد به فرهنگ جامعه خودمان مراجعه كرده، هركجا مي توانيم از آن كمك بگيريم و عناصر مثبتي را نيز كه از ديگران مي گيريم ، به گونه اي اصلاح كنيم كه با كليت فرهنگي ما درتعارض و تضاد نباشد، زير اين تعارضات، چنانچه بعداً خواهيم ديد، خود به تعارضات فرهنگي و تشتت اجتماعي تبديل شده و در جهت ضد توسعه عمل خواهد كرد.
با در نظر گرفتن مراتب هفتگانه و تبصره اي كه در پايان آنها ذكر كرديم، به نظر مي رسد پيش نيازهاي فرهنگي موثر بر توسعه اقتصادي را مي بايست به ترتيب زير خلاصه كرد:
1-نگرش مطلوب نسبت به دنيا و مظاهر آن
2-نگرش و برخورد علمي با مسائل اهميت دادن به نقش عقل
3-اعتقاد به آزادي ابراز انديشه
4-اعتقاد به برابر بودن انسانها و احترام به حقوق ديگران
5-لزوم نظم پذيري جمعي
6-عدم تعارض فرهنگي در جامعه
7-اعتقاد به توسعه
قبل از اينگه ديدگاه اسلام درباره عناصر مذكور را بيان كنيم ابتدا لازم است دلايل موثر بودن اين عناصر را در فرآيند توسعه به اختصار بيان كنيم.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:48
دلايل لزوم عناصر فوق به عنوان پيش نياز


1- چرا نگرش معقول و مطلوب نسبت به دنيا از پيش نيازهاي فرهنگي موثر بر توسعه است.
بديهي است توسعه و رشد بايد در اين (دنيا) صورت گيرد و اين مسأله با به كارگيري عقل، به منظور تسخير نيروها و منابع موجود در طبيعت به نفع بشر، ممكن مي شود. حال اگر انسانها زندگي و حيات اين دنيا را مذموم بدانند طبيعتاً اين ديدگاه، در اعمال و افكار آنان اثر مي گذارد . مگر نه اينكه رفتارها و اعمال انسان در اين دنيا ناشي از فرهنگ و بينشي است كه بر شخصيت او حاكم است؟ و مگر غير از اين است كه رفتارهاي پايدار خاص متعلق به انسان نتيجه و متأثر از فرهنگي خاص است. اگر اين مطلب را بپذيريم و رفتارهاي انسان را معلول طبيعي افمار و اعتقادات او بدانيم به ناچار اين را هم بايد قبول كنيم كه اعتقاد به مذموم بودن دنيا در رفتار انسان موثر است، و اين امر واضحي است كه اگر كسي دنيا را في نفسه مذموم ( نامطلوب ) دانست، سعي و تلاش به منظور حداثكر استفاده ممكن از منابع موجود در طبيعت نكرده و هرگز براي دستيابي به سطح بالاتري از رفاه مادي به تلاش فوق العاده دست نخواهد زد. بلكه به حداقل اكتفا خواهد نمود كسي كه چنين كند به توسعه دست نمي يابد چرا كه يكي از ابعاد توسعه تلاش براي حداكثر استفاده از منابع موجود و سعي در دستيابي به سطح بالاتر از رفاه مادي است‌. بنابراين به عنوان اولين شرط براي توسعه اقتصادي بايد استفاده از دنيا را نامطلبو ندانيم.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:49
2-چرا نگرش علمي و توجه به نقش عقل از پيش نيازهاي فرهنگي مؤثر بر توسعه است؟


به ظاهر نقش عامل فوق در فرآيند توسعه تقريباً بديهي به نظر مي رسد.
بنابراين به اختصار به ارتباط نگرش علمي با توسعه اقتصادي در برخي از زمينه ها نظر مي افكنيم:
در توسعه اقتصادي توليد از جايگاه خاصي برخوردار است . زيرا دستيابي به رفاه بيشتر مستلزم توليد بيشتر است . افزايش توليد، با تغيير در روشهاي توليد و افزايش بهره وري ممكن است. بنابراين بهبود در روشهاي توليد و تحولات تكنولوژيك عنصري كليدي در توسعه اقتصادي محسوب مي شود.
نتيجه اينكه توسعه اقتصادي مستلزم تحول مستمر در روش هاي توليد بوده تغيير در روش هاي توليد مستلزم تغيير در روش هاي انباشت سرمايه و به كارگيري علم و دانش است، از اين رو گسترش روحيه علمي جامعه مي تواند سهم مهمي در توسعه اقتصادي داشته باشد.
يكي از شاخص هاي مهم در توسعه اقتصادي افزايش كارايي است. اگر كارايي را به معناي استفاده ازنزديك ترين راهها و كم هزينه ترين روشها براي دستيابي به اهداف تعريف شده بدانيم در آن صورت بايد بپذيريم كه شناخت راهها و روشهاي ممكن براي دستيابي به هدف و نيز شناخت راه بهينه براي نيل به هدف. جز با توسل به روشهاي علمي ممكن نيست. زيرا شناخت راهها و تعدد متغيرهاي تصميم گيري از چنان پيچيدگي برخوردارند كه نمي توان با محاسبه معمولي توسط افراد غيركارشناس كه از تمام متغيرهاي وابسته و مستقل آگاهي ندارند، بدون آزمون و خطاي مكرر به كوتاه ترين راهها دست يافت . اما با روشهاي علمي، مي توان علل پديده ها و ميزان و نوع تأثير آنها را بر معلول مورد نظر شناخت و آن گاه از ميان راههاي ممكن، راه مطلوب را كه متضمن استفاده بهينه از امكانات است انتخاب كردو اين كار فقط با حاكم دانستن علم در محدود اي كه علم بايد حاكم باشد امكان پذير است و اين روحيه همان چيزي است كه در دنياي توسعه يافته فعلي كم و بيش ايجاد شده و زمينه تحولات بزرگ در مسائل اقتصادي و صنعتي را فراهم آورده است.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:49
3-چرا ازادي ابراز انديشه از پيش نيازهاي توسعه محسوب مي شود؟


آزادي ابراز انديشه از لوازم حاكميت روحيه علمي است، روحيه علمي با‌ ازادي ابراز انديشه و تضارب افكار همراه است و با اختناق و جلوگيري از نشر انديشه ها، سازگاري ندارد. در سايه آزادي ابراز انديشه است كه نظرات نو ظهور مي كند و ابتكار و نوآوري علمي حاصل مي‌شود و شروع و تداوم توسعه اقتصادي نيز در چنين محيطي صورت مي گيرد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:50
4-چرا اعتقاد به برابري انسانها و رعايت حقوق ديگران از پيش نيازهاي توسعه تلقي مي‌شود؟


ابتدا بايد به اجمال منظور خود را از اعتقاد به برابري انسانها و لازمه آن كه رعايت حقوق ديگران است، بيان كنيم . منظور از اعتقاد به برابري اين است كه بدون دليل، هيچ تبعيضي بين افراد قائل نشويم و از ابتدا افراد را بر اساس زادگاه يا طبقه خاص، تقسيم بندي نكنيم. بنابراين منظور از برابري اين نيست كه براي فردي كه بيشتر تلاش مي كند يا از هوش و استعداد بالايي برخوردار است و فرد ديگري كه فاقد اين صفات است، حقوق برابري قائل شويم بلكه منظور اين است كه افراد در شرايط مساوي بايد حقوق يكسان دريافت كنند و نمي بايد آنها را قبل از هرگونه رقابتي بر اساس زادگاه و يا نژاد و جنس طبقه بندي كرد. روشن ست كه اعتقاد به برابري كه يك مسأله فلسفي است يا برابر كردن انسان در مسائل اقتصادي متفاوت است. اما چرا اعتقاد به برابري افراد در توسعه اقتصادي موثر است ؟‌
قبلاً گفتيم كه توسعه اقتصادي به جنبه اقتصادي توسعه اطلاق مي شود و توسعه نيز حاصل حركت جمعي و اجتماعي تك تك آحاد جامعه با هر مذهب و نژاد است . به عبارت ديگر بدون مشاركت همه جانبه مردم، توسعه امكان پذير نيست. مشاركت همه جانبه مردم، موقعي امكان پذير است كه آنها احساس مشترك براي نيل به اهداف توسعه داشته باشند تا بدين وسيله بتوانند جامعه را متحول سازند. اگر از ابتدا و بدون دليل عده اي از افراد را برتر از ديگران بدانيم،‌اين انديشه تبعيض آميز باعث خواهد شد كه عده اي از افراد جامعه در فرآيند توسعه مشاركت نداشته و با اهداف توسعه همسو نباشند، و پيمودن مسير توسعه را نيز با مشكل مواجه سازند در اين بين عده اي از نيروهاي جامعه حذف شوند و احتمالاً طبقه اي كه خود را ممتاز مي‌داند نيروي خود را صرف حذف ديگران مي كند و مقداري از نيروي آنها هم از بين مي رود. اين هدر رفتن نيروها و استفاده نكردن از همه امكانات جامعه، امري است ضد توسعه. همين مسأله درباره زنان ميتواند اتفاق بيفتد. اگر جامعه اي با ديد تبعيض آميز نسبت به حقوق زنان بنگرد يقيناً مشاركت آنها را كه نيمي از نيروي انساني جامعه را تشكيل مي دهند از دست خواهد داد؛ علاوه بر اين كه توسعه به معناي انساني آن هم موضوعيت نمي يابد . در نابرابر دانستن افراد و برخورد تبعيض آميز است كه عده اي تحقير شده و نيروي ابتكار و كارآيي خود را از دست مي دهند و اين امر به خودي خود ضد توسعه است.
اعتقاد به رعايت حقوق ديگران نيز از لوازم اصلي برابر دانستن افراد است.
بنابراين با درك نقش اعتقاد به برابري افراد جامعه اهميت اين عنصر فرعي نيز روشن است.
5-چرا نظم پذيري جمعي يكي از پيش نيازهاي مؤثر توسعه است؟
در سازماندهي توسعه اي، كار جمعي نقش عمده اي در فرآيند توسعه دارد و اگر كسي نظم جمعي را نپذيرد و خود را با سيستم تطبيق ندهد، كار نظام مختل مي شود چرا كه در دنياي جديد همه امور تخصصي شده و تخصصي شدن كارها خود به معناي تقسيم كار است و در عين حال تقسيم كار خود نوعي نظم پذيري بوده و بدون اعتقاد به نظم و التزام به آن به وجود نمي آيد.
توسعه نيازمند پيش بيني، هدايت و برنامه ريزي است. اگر در جامعه اي نظم حاكم نباشد رفتارها، قابل پيش بني و هدايت و برنامه ريزي نيستند براي اينكه بتوان رفتارها را پيش‌بيني و هدايت كرد بايد افراد، نظم پذير باشند.
در حقيقت وجود روحيه نظم پذيري در نظام اقتصادي جامعه، نيروي انساني مصروفه در اين راه را سرو سامان مي دهد و از هدر رفتن نيروها جلوگيري مي كند . در همين روحيه نظم‌پذيري است كه امكان ايجاد ثبات اجتماعي ممكن مي شود، و مي دانيم توسعه اقتصادي احتياج به محيطي امن دارد چرا كه در محيط امن است كه امكان به كارگيري سرمايه ها ممكن مي شود و ....
روشن است قيد جمعي كه در نظم پذيري جمعي به كار مي بريم فقط به دليل اهميت اين نظم در اجتماع و فر‌آيند توسعه است و طبيعي است نظم جمعي بدون نظم پذيري فردي ممكن نيست بنابراين از لوازم نظم پذيري جمعي، نظم فردي است.
6-چرا عدم تعارض فرهنگي در جامعه از پيش نيازها و عوامل مؤثر بر توسعه تلقي مي شود؟
اين عنصر بر خلاف ساير عناصر مربوط به كليت فرهنگ است نه مربوط به ويژگي يك عنصر خاص، عدم تعارض فرهنگي به معناي سازگاري عناصر فرهنگي يك جامعه به گونه اي است كه يك عنصر آن، مستلزم نفي عنصر ديگر نباشد. تعارض فرهنگي لزوماً بين دو گرو از افراد جامعه وجود ندارد.
حتي ممكن است يك فرد به نسبت پذيرفتن قسمت هايي از دو فرهنگ كه منشأهايي متفاوت دارند در برخورد با مسائل دچار تعارض فرهنگي شود. اين عنصر با مسأله ثبات و امنيت رابطه تنگاتنگي دارد و همين ارتباط دليل مؤثر بودن آن در توسعه مي باشد . روشن است كه بي ثباتي مانعي در برابر موفقيت برنامه هاي توسعه است . وقتي ثبات نباشد انباشت اطلاعات و تجربيات و سرمايه گذاري صورت نمي گيرد و بي ثباتي، اميد و اطمينان به آينده را از افراد سلب كرده و باعث مي شود كه افراد به جلب منافع آني و زودگذر تمايل داشته و كمتر به دنبال طراحهاي بلند مدت باشند. در حالي كه در توسعه اقتصادي ثبات، اطمينان به آينده، به دنبال طرحهاي بلند مدت بودن و وسايلي از اين قبيل سخت مورد نياز است.
اما ثبات چگونه به وجود مي آيد؟ تصور مي شود ثبات فقط از طريق همكاري و اعتماد متقابل آحاد مردم و مشاركت آنها در توسعه ممكن است. اعتماد متقابل و مشاركت آحاد جامعه در صورتي امكان پذير است كه جامعه دچار تعارض فرهنگي نباشد و اين تعارض فرهنگي، به خصوص در جايي بيشترين ضرر را دارد كه در مورد اهداف توسعه توافق نباشد يعني مردم بر سر اهداف توسعه، مجادله و منازعه آشتي‌ناپذيري داشته باشند. در آن صورت است كه جامعه دچار تعارض و دو دستگي و تشتت خواهد شد و اين تشتت باعث مي شود كه امنيت و ثبات از بين رفته و نتوانيم مشاركت همه آحاد ملت را در توسعه جلب مي كنيم . در صورتي كه توسعه بدون مشاركت و ثبات اجتماعي امكان پذير نيست . اينكه چرا جامعه دچار تعارضات فرهنگي مي شود مطلبي است كه در اين مقاله مجالي براي پرداختن به آن نيست.
6-چرا اعتقاد به توسعه از عوامل و پيش نيازهاي فرهنگي موثر بر توسعه اقتصادي است؟‌
اعتقاد به توسعه به اين معناست كه مردم واقعاً باور داشته باشند كه بايد توسعه پيدا كنند چرا كه توسعه يك انتخاب است و فقط در سايه تلاش كرده است كه ميتوان به اهداف توسعه رسيد. اعتقاد به توسعه با عقيده به جبر و اينكه انسان را در برخورد با پديده ها، عاري از اراده و اختيار بدانيم در تناقض است . چرا كه توسعه يك انتخاب است و انتخاب مسأله اي است كه بدون داشتن اختبار ممكن نيست و بدين جهت اگر جامعه اي معتقد باشد كه تلاش افراد آن، تأثيري در سرنوشت آنها ندارد، اين جامعه در راه توسعه گام بر نخواهد داشت و به علاوه مشكلات دوران گذار را نيز نمي تواند تحمل كند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:50
اكنون كه تا اندازه اي دلايل مؤثر بودن عناصر هفت گانه فوق بر توسعه روشن شد. به اختصار ديدگاه اسلام را درباره تك تك آنها بيان خواهيم كرد:
اسلام و پيش نيازهاي مؤثر بر توسعه اقتصادي
1-اسلام و نگرش مطلوب نسبت به دنيا
در يك بررسي اجمالي، آيات و رواياتي را كه درباره دنياست، مي توان به سه دسته تقسيم نمود:
1-آيات و رواياتي كه بيانگر مذهب دنياست؛ در اين دسته، دنيا به صفاتي نظير لهو و لعب (‌سرگرمي و بازيچه) متاع قليل ( بهره اي اندك )، تكاثر و تفاخر ( وسيله فخر فروشي و فزون طلبي ) معرفي شده است.
2-آيات و روايتي كه بيانگر مطلوبيت دنياست؛ در اين دسته دنيا، با صفاتي نظير فضل الهي خيز، رحمت و حسنه معرفي شده است.
3-دسته سوم تضاد بين اين دو را روشن مي سازد، به عنوان نمونه مفاد آيه زير تا حدودي اين تضاد را مشخص مي كند:
ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمأنوا بما هم عن آياتنا غافلون اولئك مأوا هم النار بما كانوا يكسبون
كساني كه اميد لقاي ما را ندارند ( اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگي دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند و آنهايي كه از نشانه هاي ما بي خبرند جايگاهشان به سزاي اعمالي كه انجام مي دهند در آتش است .
نتيجه اي كه از محتواي اين آيه مي گيريم اين است كه علت مذمت دنياي بي اعتقادي به قيامت و منحصر كردن زندگي به حيات دنياي ( رضوالحيوه الدنيا) است.
پس دنيايي مذموم است كه در جهت آخرت نباشد و بنابراين دنيا، ذاتاً مذموم نيست و اگر به منظور اهداف آخرت باشد نه تنها مذموم نيست بلكه مطلوب نيز مي باشد . در همين رابطه علي (ع) مي فرمايد: بالدنيا تحرزالاخره يعني به وسيله دنيا آخرت به دست مي آيد.
بررسي مفصل دنيا از ديدگاه اسلام در اين مقاله امكان پذيري نيست و ما در جاي ديگري به آن پرداخته ايم و نتايج نهايي آن بررسي در خصوص دنيا و ثروت اندوزي به شرح زير است:
1-كسب ثروت و سود و دنيا طلبي به عنوان هدف مطلق مردود است.
2-دنيا و كسب مال مي تواند وسيله كمال معنوي انسان باشد.
3-براي دستيابي به آخرت مطلوب بايد از دنيا گذشت و كسي كه دنيا را نداشته باشد آخرت را هم ندارد.
4-ترك دنيا و رهبانيت، به بهانه رسيدن به آخرت از ديدگاه اسلام مردود است
5-تمايلات و علايق فطري انسان به امور اين دنيا در صورتي كه با اهداف آن سرا مغاير نباشد پذيرفته شده است.
6-براي نيل به كمال و تعالي، بايد حداكثر بهره برداري را از دنيا نمود.
7-تضادي كه در خصوص دنيا و آخرت در متون ديني است ناظر به هدف قراردادن آن دو يا هدف قراردادن دنيا و برخورداري از آخرت است ولي بين هدف قراردادن آخرت و بهره برداري از دنيا هيچ گونه تضادي وجود ندارد. چرا كه رابطه دنيا و آخرت از نوع رابطه ناقژص و كامل است. هدف قراردادن ناقص دنيا مستلزم محروميت از كامل است ولي هدف قراردادن كامل، مستلزم محروميت از ناقص نيست، بلكه مستلزم بهره مندي از آن به نحو شايسته است نتيجه اينكه دنيايي كه اسلام معرفي مي كند به هيچ وجه مخالف دستيابي به توسعه نيست بلكه اگر به منظور اهداف متعالي انساني باشد حداكثر و بهره‌مندي از آن مطلوب مي باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:50
2-اسلام و حاكميت نگرش علمي و توجه به نقش عقل


تعلقي كه به عنوان اساس مدرنيته مطرح شده است تعقل ابزاري است در اين نوع تعقل، حسابگري و فايده طلبي به عنوان رفتارهاي انساني مطرح است.
جنبه هاي مثبت اين بعد از تعقل مورد تأييد اسلام است. اسلام مسلمانان را دعوت به تقدير معيشت و برنامه ريزي در زندگي و عدم اسراف كرده است.
اسلام بالاتر از اين به تعقل ارزشي، نيز اعتقاد دارد. چنانچه در تعاليم ديني آمده است: العقل ماعبد به الرحمن يعني عقل، چيزي است كه خداي مهربان به وسيله آن عبادت مي شود.
در مجموع، عقل از جايگاه بس بزرگي در اسلام برخوردار است. در تعاليم ديني عقل به عنوان سرآغاز همه كارها و نقطه شروع و مايه استحكام و آباداني همه آنها حجت پنهان الهي، گرامي ترين مخلوق خدا، و مايه رستگاري مطرح شده است.
در خصوص جايگاه علم نيز بايد گفت كساني كه مختصر آشنايي با تعاليم ديني دارند به جايگاه رفيع علم و عالم در اين مكتب آگاهند. در جايگاه رفيع علم همين بس كه در تعاليم ديني، علم مايه نجات انسان از آتش است و فراگيري آن بر همه واجب بوده و نه فقط راه رسيدن به بهشت است بلكه بهشت در جستجوي جوينده اي بوده و جستجويش بر هر زن و مرد مسلمان، فريضه و تحصيل آن نه محدود به زمان و نه محدود به مكان و كسب آن از هر عبادتي برتر است.
نزديك به چهار هزا حديث معتبر درباره ارزش علم، فقط در كتاب ميزان الحمكه جمع آوري شده است . نزديك به 1500 بار در قرآن از علم، تفكر ، انديشه، راي و ... سخن به ميان آمده است.
ارزش علم تا آنجاست كه حتي گفته شده اگر جهالت و ناداني جايز بود تكليفي در عالم نبود و كتابي بر پيامبر فرود نمي آمد و كسي به پيامبر برانگيتخته نشده بود. به خاطر همين بينش بود كه اسلام در هر سرزميني پاي مي نهاد دانش را همگاني مي كرد و با اينكه چيزي به نام طلب علم مطرح نبود و تحصيل آگاهي و شناخت وظيفه محسوب نمي گشت. تحصيل علم امري حتمي و عمومي مي شد. خلاصه آنكه هرجا كه اسلام حكومت مي كرد، علم و دانش و ادب به سرعت پيشرفت مي نمود، به طوري كه در دوران شكوفايي تمدن اسلام شاخه هاي علوم به پانصد رشته رسيد. اين توجه به علوم، مختص علوم ديني نبود، بلكه هر علمي و از جمله علوم طبيعي از جايگاه ويژه اي برخوردار بودند، چرا كه از ديدگاه مسلمانان علوم شاخه هاي يك درخت و منشأ همه خداست . بنابراين همه آنها را قابل احترام مي دانستند و اين مسأله اي است كه از آن به وحدت علوم ياد مي شود.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:51
3-اسلام و آزادي ابراز انديشه


آزادي ابراز انديشه، فرع اعتقاد به حاكميت علم و فرع توجه به نقش تعقل است و از آنجايي كه اسلام به حاكميت علم معتقد است و انسانها را به تفكر و تعقل دعوت مي كند، بنابراين به طور طبيعي موافق آزادي ابراز انديشه نيز مي باشد، البته به طور صريح نيز در تعاليم ديني بر آزادي انديشه تأكيد شده است. مثلاً قرآن مي فرمايد بشارت دهيد به بندگانم، آنهايي كه بر سخن ها گوش فرا مي دهند و از بهترين و نيكوترين آن تبعيت مي كنند. در جاي ديگر قرآن كريم تحميل عقيده بر ديگران را جايز نمي داند و مي فرمايد در پذيرفتن دين هيچ زور و اجباري نيست.
قرآن كريم عليه هر گونه تقليد در سنتها و جمود فكري اعلان جنگ كرده و همچنين تسليم عقل بشري را در برابر اساطير و افسانه ها يا نظرات ديگران بدون تعقل و تأمل مردود دانسته است. هدف اسلام از ترويج آن آزادي فكري آن است كه عقل استدلالي را در جان مسلمانان رشد دهد. بدين جهت مسلمانان موظفند اصول ديني خود را با استدلال قبول كنند و نمي‌توانند بدون دليل چيزي را بپذيرند، به طوري كه در مورد باورهاي نادرست مشركين مي فرمايد:
تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
يعني اينها باورهاي آنهاست بگو براي اين باورهاي خود دليل بياوريد اگر راست مي گوييد.
چنانچه ملاحظه مي شود يك مسلمان نبايد بدون دليل چيزي را قبول كند و يا پيرو ديگري باشد. بلكه هر عقيده و ايماني را بايد با برهان و مستدل بپذيرد و لازمه اين تكليف اعتقاد به آزادي انديشه است.
آزادي در اسلام از چنان اهميتي برخوردار بوده كه بعضي از مورخين يكي از دلايل گرايش به اسلام و گسترش روزافزون آن در صدر اسلام و قرنهاي بعدي را همين مسأله مي دانند.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:52
4-اسلام و اعتقاد به برابري و رعايت حقوق ديگران


اعتقاد به برابري افراد و رعايت حقوق ديگران از اصول اوليه اسلام محسوب مي شود.
در قرآن برابري همه افراد از هر نژاد و گروه و قبيله اي، به عنوان اساسي ترين حقوق بشري پايه گذاري شده و در روايات هم اين مسأله با تعابير مختلف بيان شده است . پيامبر مي فرمايد: مردم مانند دندانه هاي شانه هستند و همه با هم برابرند. اگر در دنياي غرب ملاك طبقه بندي افراد بر اساس نژاد و خون برداشته شده و برتري انسانها فقط به تلاش افراد در ميزان كسب ثروت و افزايش توليد مي باشد، در اسلام ضمن اينكه همه ابناي بشر در انسان بودن يكسان هستند درعين حال در فعاليتهاي اجتماعي صرفاً به ملاكهاي مادي توجه نمي شود و افراد با ملاكهاي واقعي مانندتقوي كه بر سر به دست آوردن آن، تطلب و پنجه به رخ يكديگر كشيدني پيش نمي‌آيد. سنجيده مي شوند. بنابراين مساوات حقيقي اين است كه امكانات مساوي براي همه افراد فراهم شود تا اگر كسي همت داشته باشد در هر كجا و درهر طبقه اي كه هست در پرتو لياقت و استعداد و بروز فعاليت به كمال برسد و اين در واقع معناي برابري است .
اما مقدم داشتن شخص متقي بر ديگران برتري حقوقي نيست . زيرا نزد قرآن از نظر حقوقي حتي رسول خدا با ديگران يكسان است، بدين جهت برتري به تقوا، برتري فضيلتي است و بس.
اسلام علاوه بر مسأله مساوات و برابري نوع افراد، در ميان مسلمانان نوع عالي تري از مساوات را مطرح مي كند و آن برادري است در مساوات برادري، دوستي و صميمات متقابل و گذشت و ايثار افراد نيز موجود است . بنابراين اسلام مسلمانان را برادر يكديگر خوانده نه ساير روابط خويشاوندي اين است كه در رابطه برادري تساوي نيز موجود است.
روشن است با اين ديدگاهي كه اسلام در خصوص برادري انسانها و برادري مسلمانان ذكر كرده، هدف مشاركت همه جانبه مسلمانان در توسعه از نظر عدم تبعيض بين افراد، بيش از پيش تأمين خواهد شد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:53
5-اسلام و نظم پذيري


اسلام نظم و برنامه ريزي را مورد تأكيد قرار داده و اين مسأله با دو شيوه قابل استنباط است: يكي تأكيدات صريحي است كه در تعاليم ديني در اين مورد صورت گرفته و افراد را به رعايت نظم دعوت كرده و ديگري يك رشته مقررات و دستورهاي اسلامي است كه لازمه انجام آنها رعايت نظم و پذيرفتن آن در همه شؤون زندگي مي باشد.
از جمله تأكيدات صريح اسلام درباره رعايت نظم، اين سخن علي است كه فرمود:
شما را (اي حسن و حسين ) و همه فرزندان و بستگان و هر كه را كه نوشته من به او برسد به پرهيزگاري و تنظيم امور سفارش مي كنم . و همين طور در روايات آمده است كه حسابگري در زندگي ونظم در درآمد و مصرف آن، نشاني از دينداري است.
امام كاظم مي فرمايد: اوقات خود را به چهار قسمت تقسيم كنيد،
1-براي عبادت و پرستش خدا
2-براي امور زندگي و كار و فعاليت و تأمين معاش
3-براي معاشرت با دوستان
4-براي تفريح و لذتهاي حلال
خلاصه مسأله نظم و انضباط در اسلام تا آنجا مهم است كه گفته شده بي نظمي و بي برنامگي در معيشت و زندگي، موجب فقر و بيچارگي مي شود.
سيره عملي ائمه مانند استقرار حكومت اسلامي در صدر اسلام و شيوه زندگي آنها همه از نظم در حيطه اجتماع و فرد حكايت مي كند.
بسياري از دستورات اسلامي به طور ضمني دلالت بر لزوم رعايت نظم دارند. مانند حرمت اسراف و اتلاف در منابع، مسؤؤليت انسان در برابر عمر و گذشت زمان، انجام عبادات در موعد مقرر، تقدير معيشت و لزوم توجه به رشد و تعالي و كمال انسان كه همه مستلزم داشتن نظم و برنامه در زندگي است.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:53
6-اسلام و عدم تعارض فرهنگي در جامعه


گفتيم علت تعارض فرهنگي در جامعه اين است كه عناصر فرهنگي در يك جامعه منشأهاي متفاوتي دارند اگر ما فقط از فرهنگ ديني الگوبرداري كنيم.
مسلماً تعارضاتي نخواهيم داشت چرا كه در آن صورت منشأ همه عناصر فرهنگي، دين خواهد بود. و از آنجايي كه بين عناصر ديني تعارضي وجود ندارد، بنابراين عناصر فرهنگي متأثر از تعاليم ديني با هم در تعارض نخواهند بود.


از نظر اسلام با توجه به تعريفي كه از توسعه ارائه شده مي توان گفت اعتقاد به توسعه امري فطري است، چرا كه در توسعه، دست يافتن به يك وضعيت مطلوب مدنظر بوده و دست يافتن به يك وضعيت مطلوب بيان ديگري از مفهوم تكامل انسان است.
از نظر اسلام انسان به طور فطري كمال طلب است و اين كمال خواهي در همه ابعاد مطرح مي‌باشد . بدين جهت توسعه اقتصادي مي تواند مقدمه اين كمال باشد.
بنابراين يك فرد مسلمان به طور طبيعي بايد به توسعه به معناي وضعيتي كه در آن امكان تكامل انسان وجود دارد، معتقد باشد.
از ديدگاه اسلام ، افراد از عنصر اختيار برخوردارند و اين اولين نكته اي است كه براي اعتقاد به توسعه و تحول و ايجاد دگرگوني هاي حساب شده توسط انسان، لازم و ضروري است.
اگر افراد معتقد به جبر بوده و براي خود انتخاب و اختياري قائل نباشند، هرگز نمي توانند آفرينندگان بناي عظيم توسعه باشند.
بنابراين چون اسلام، انسان را كمال طلب ومختار مي داند و اعتقاد به توسعه از لوازم اين دو محسوب مي شود، در نتيجه خودبه خود اعتقاد به توسعه وكمال مورد تأييد اسلام نيز مي باشد‌.
از مجموع مباحث گذشته به اين نتيجه مي رسيم كه اسلام با عناصر هفت گانه فوق كه به عنوان عناصر فرهنگ توسعه معرفي شده مخالفتي ندارد و بنابراين فرضيه مقاله مبني بر اينكه اسلام هيچ تعارضي با عناصر فرهنگي موثر بر توسعه ندارد، رد نشد.
به علاوه به طور قطع مي توان اظهار داشت در اسلام عناصر فرهنگي ديگري وجود دارند كه تقويت و احياي آنها مي تواند در ميان مسلمانان توسعه برانگيز باشد و از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1-فرهنگ كار وتوليد در اسلام
2-پيوستگي ماديت و معنويت
3-دعوت اسلام به آراستگي
4-مذمت فقر مالي
5-حرمت اسراف و تبذير
6-مبارزه با خرافات
7-دعوت به تعقل
8-حجيت و ملاك بودن خرد بشري
9-تشويق به روشهاي تجربي
10- رعايت نظم و برنامه ريزي
11- دعوت اسلام به جامعه آرماني
12- اعتقاد به جامعه آرماني
13- انعطاف فقه نسبت به شرايط مختلف
14- فراخوان اسلام به علوم و فنون و صنايع
15- اعتقاد مسلمانان به قدرت و عزت
16- موظف شدن مسلمانان به آباد كردن زمين
17- دعوت مسلمانان به داشتن روحيه اقتباس خلاق از ديگران
18- عناصر مساعد ديگري در فرهنگ اسلامي نظير دفاع از حقوق و‌ آزادي‌ها، عدالت، برابري، صلح و همزيستي و حفظ محيط زيست . كه همه توسعه برانگيزند. البته تقريباً همه اين عناصر در عناصر هفتگانه اي كه ذكر كرديم وجود دارد.
بررسي دقيق هر يك از موضوعات سابق الذكر مي تواند موضوع يك مقاله مستقل باشد كه براي جلوگيري از اطاله كلام از توضيح مختصر آنها هم خودداري مي‌كنيم.
در پايان يادآور مي شود از مباحث گذشته اين نتيجه به دست مي آيد، كه اسلام نه فقط مخالف با عناصر فرهنگي موثر بر توسعه نيست بلكه در درون خود داراي عناصري است كه احياي آنها مي تواند توسعه برانگيز باشد. به عبارت ديگر اسلام به بهترين نحو و در عالي ترين شكل خود فرهنگ توسعه را داراست و اين مسلمانان هستند كه بايد اين فرهنگ را با تأسي از اسلام به صورت بالفعل درآورند. در آن صورت است كه مي توانند به همه جنبه هاي مثبت توسعه اقتصادي در غرب، نائل شده و نه تنها از همه جنبه هاي منفي آن به دور باشند، بلكه جامعه اي داشته باشند كه در همه ابعاد انساني الگو و نمونه باشد كه البته اقتضاي اين فرهنگ همين است.

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:54
پی نوشت :





aciety (Princenton Achiving- -MC CLELLAND . David. The CO
ب : ساير منابع
1- القرآن الكريم
2- آشوري، داريوش، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، انتشارات مركز اسناد فرهنگي آسيا ، چاپ اول سال 1357
3- امامي ،‌ آشتياني ، محمد جعفر و محمدرضا، ترجمه گويا و شرخ فشرده اي بر نهج البلاغه جلد اول و دوم، انتشارات مطبوعاتي ، هدف قم ، چا پ اول سال 1358
4- اميري تهراني، سيد رضا، پيش درآمدي بر اقتصاد اسلامي، كيهان فرهنگي شماره 3 سال 1372
5- ريشه هاي فرهنگي اقتصادي ، مجموعه مقالات سمينار فرهنگ و توسعه، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ سال 1371
6- باهر، حسين، مباني برنامه ريزي اقتصادي، تهران: انجمن خدمات اسلامي، چاپ اول سال 1358.
7- بروجني، فرشيد، جايگاه عوامل فرهنگي در توسعه اقتصادي، چاپ اول، تهران: مركز آمار و برنامه ريزي پژوهشهاي فرهنگي و هنري سال 1372 .
8- پيمان، حبيب اله . پيش نيازهاي توسعه اقتصادي، مجله ايران فردا، سال اول شماره 4
9- تودارو، مايكل، توسعه اقتصادي جهان سوم، ترجمه غلامعلي فرجادي جلد اول، چاپ اول، تهران: انتشارات سازمان برنامه و بودجه سال 1370
10- جيروند، عبدالله، توسعه اقتصادي ( مجموعه عقايد) چاپ سوم، تهران: انتشارات مولوي، سال 1367
11- رودنسون، ماكسيم، اسلام و سرمايه داري، ترجمه محسن ثلاثي تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي 1348)
12- عظيمي ، حسين مدارهاي توسعه نيافتگي در اقتصاد ايران، چاپ اول ، تهران: نشر ني، سال 1371
13- علامه مجلسي، بحار الانوار، چاپ سوم، بيروت: مؤسسه انتشاراتي وفاء سال 1403 ه. ق 1972‌م.
14- قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، جلد پنجم، چاپ اول ، انتشاات دارالكتب، سال 1354
15- قره باغيان، مرتضي، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، چاپ اول، تهران:‌نشر ني، سال 1370
16- كليني، شيخ يعقوب ، اصول كافي، ترجمه جواد منصوري، ناشر علميه اسلاميه، بي تا.
17- مدني، اميرباقر، بعضي از موانع فرهنگي توسعه اقتصادي در ايران ( مقايسه با ژاپن) چاپ اول، تهران: مركز آمار و برنامه ريزي پژوهشهاي فرهنگي و هنري، سال 1372
18- موسائي، ميثم، دين و دنيا، چاپ اول، تهران: مركز آمار و برنامه ريزي پژوهشهاي فرهنگي و هنري، سال 1372
19- موسائي، ميثم، حيات مشهد، چاپ اول، تهران، معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي سال 1369
20- موسائي، ميثم ، دين و فرهنگ توسعه چاپ اول، تهران: معاونت پژوهشي و آموزشي سازمان تبليغات اسلامي

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2018, 14:54
پي نوشتها
1-ميثم موسايي، عضو هيأت علمي دانشكده اقتصاد ـ دانشگاه تهران
2-لغت نامه دهخدا واژه فرهنگ
3-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول، تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7.
4-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول :‌تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7.
5-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7 .
6-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7 .
7-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7 .
8-داريوش آشوري، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا 1357 ص 7 .
9-منجد الطلاب ذيل واژه توسعه.
10- مرتضي، قره باغيان، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، چاپ اول، تهران: نشر ني، سال 1370 ص 7 .
11- مايكل، تودارو، توسعه اقتصادي در جهان سوم، ترجمه غلامعلي فرجادي، جلد اول، تهران: انتشارات برنامه و بودجه سال 79 – ص 6-135
12- همان ص 9-138
13- باهر، حسين، مباني برنامه ريزي توسعه اقتصادي ، چاپ اول، تهران: انجمن خدمات اسلامي ، 1358 ص 13.
14- جيروند، عبدالله، توسعه اقتصادي ( مجموعه عقايد) چاپ سوم، تهران: انتشارات مولوي سال 1368 ص 84.
15- مجموعه مقالات سمينار فرهنگ و توسعه معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سال 1371.
16- ميثم موسايي، حيات شهيد، چاپ اول، تهران ـ معاونت پژوهشي سازمان تبليغات اسلامي ، سال 1369
17- ر.ك به : مجموعه مقالات سمينار فرهنگ و توسعه مقاله سيد رضا اميري تهراني زاده، ريشه هاي فرهنگي اقتصادي ص 6-2
18- --
19- ---
20- ---
21- ر.ك به : ماكسيم رودنسون، اسلام و سرمايه داري، ترجمه محسن ثلاثي ( تهران : شركت سهامي كتابهاي حبيبي 1358)
22- عظيمي، حسين،‌مدارهاي توسعه نيافتگي در اقتصاد ايران، سال 1371، تهران: نشر ني چاپ اول ص 83.
23- مجله نامه فرهنگ شماره 1 و 2 سال دوم، ص 11.
24- مجله نامه فرهنگ شماره 1 و 2 سال دوم، ص 11.
25- مجله فرهنگ و توسعه، سال دوم، شماره 6، سال 1372 ص 11
26- امير باقر مدني، برخي از موانع فرهنگي توسعه اقتصادي در ايران ( مقايسه با ژاپن) تهران: مركز آمار و برنامه ريزي، پژوهشهاي فرهنگي و هنري سال 1372 ص 2.
27- فرشيد بروجني، جايگاه عوامل فرهنگي در توسعه اقتصادي مركز آمار و برنامه ريزي پژوهشهاي فرهنگي و هنري سال 1372 ص 8 و 3
28- مرتضي قره باغيان، همان.
29- فرشيد بروجني، همان ص 8 و 3
30- مجله نامه فرهنگ همان ص 6
31- براي توضيح بيشتر درباره اين مسأله كه چه عناصري از فرهنگ غرب در توسعه نقش مؤثر داشته و اخذد چه عناصري از فرهنگ آنها براي جوامعي مانند جوامع ما خاصيت ضد توسعه اي دارد و اينكه اصولاً چه عناصر مساعدي را بايد از فرهنگ غرب وام بگيريم و به كتاب دين و فرهنگ توسعه تأليف ميثم موسايي ( توسط معاونت پژوهشي سازمان تبليغات اسلامي در سال 74 منتشر شده ) رجوع شود.
32- منظور رابطه طبيعي علي و معلولي بين فرهنگ و رفتار است نه استنتاج منطقي بايد ها از هست ها . چرا كه از لحاظ منطقي از هست ها، بايدها نتيجه نمي شود.
33- حبيب الله پيمان، مجله ايران فردا، مقاله پيش نيازهاي توسعه اقتصادي و اجتماعي، سال اول شماره 4 ص 36.
34- براي توضيح درباره اينكه چرا جامعه اي دچار تعارض فرهنگي مي شود؟
جامعه ما دچار چه نوع تعارضاتي است و اين تعارضات چه نقشي در وحدت ملي و فرآيند توسعه دارد. به كتاب دين و فرهنگ توسعه نوشته ميثم موسايي صفحات 223 تا 242. مراجعه شود.
35- محمد/ 36 و انعام/ 32 حديد/ 20.
36- نساء / 77
37- آل عمران/ 185.
38- توبه/ 28 و نحل/ 16 و نساء و نور/ 14.
39- بقره/ 180، 272 و عاديات/ 6 و معارج / 70
40- هود/ 9 و اسراء / 100 و كهف / 82
41- اعراف / 130 و توبه/ 50
42- نهج البلاغه، ترجمه جعفر امالي و محمدرضا آشتياني جلد 2 ص 156.
43- براي توضيح بيشتر درباره رابطه دنيا و آخرت ر.ك به موسايي ميثم، دين و فرهنگ توسعه همان ص 203-120
44- يعقوب كليني، اصول كافي جلد 1. ترجمه جواد منصوري، چاپ (؟) تهران: علميه اسلاميه‌، بي تا ص 29.
45- يعقوب كليني، همان ص 19.
46- قريشي، علي اكبر، قاموس قرآن ، جلد پنجم، چاپ اول، تهران: دارالكتب الاسلاميه، سال 1354، ص 28
47- يعقوب كليني، همان ص 29.
48- علامه مجلسي، بحار الانوار ج 1 تهران: دارالكتب الاسلاميه، بي تا ص 198.
49- همان ص 177
50- محمدي ري شهري، ميزان الحكم، جلد 6 چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، بي تا ص 466.
51- بحار همان ج 1 ص 173
52- نهج الفصاحه ص 64.
53- بحار ج 1 ص 177
54- همان ص 184.
55- زم/ 155
56- بقره / 155.
57- صدر، محمدباقر، مدرسه اسلامي، ترجمه كاظمي، مؤسسه مطبوعاتي عطايي، چاپ اول سال 1362 صص 151-152
58- بقره/ 11
59- حجرات / 13
60- نهج البلاغه صبحي صالح، نامه 47 ص 142
61- بحار ج 71 ص 349.
62- متأسفانه در شرايط حاضر كشورهاي جهان سوم از دو نوع تعارض رنج مي برد: يكي تعارض تاريخي كه مربوط به اختلاف نژاد و قوميتهاست و ديگري كه از اولي مهم تر مي باشد تعارضي است كه به علت به هم ريختن فرهنگي يك جامعه سنتي در هنگام ارتباط با جوامع توسعه يافته به وجود مي آيد و در اين فرآيند است كه جامعه به دو شبه جامعه تقسيم مي شود و هر يك فرهنگ خاص خود را دارد: يكي فرهنگ سنتي و ديگري فرهنگ جامعه نو و اكثر عناصر آنها با هم سازگارند، بنابراين جامعه دچار تعارض فرهنگي مي شود. جامعه ايراني ما از گذشته دور دچار دوگانگي فرهنگي بوده‌( فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي ) و در زمان معاصر هم به علت تماس با دنياي صنعتي دچار دوگانگي بيشتر شده است ( حتي سه گاني ) و اين مسأله به تشتت اجتماعي منجر مي شود و به بحرانهاي اجتماعي دامن مي زند و ثبات و امنيتي را كه براي توسعه لازم است با مشكل مواجه مي سازد . براي توضيح بيشتر مراجعه شود به : موسايي، ميثم، دين و فرهنگ توسعه، همان ص 241- 229