PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار کلاسيک پند آموز



ganjineh
25-11-2009, 00:36
به نام خداوند بخشاینده مهربان


گر بر سر نفس خود امیری، مردی بر کور و کر ار نکته گیری ، مردی



مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری، مردی ....

(رودکی)



http://www.farhangetowsee.com/90/90-3.jpg
http://www.projectonefocus.org/Portals/64/Home-Page---Helping-Hands.jpg

http://www.centralclubs.com/images/smilies/rose.gifhttp://www.centralclubs.com/images/smilies/rose.gifhttp://www.centralclubs.com/images/smilies/rose.gifhttp://www.centralclubs.com/images/smilies/rose.gif

(یا حق)

نرگس منتظر
06-03-2010, 20:21
http://img.tebyan.net/big/1388/12/20100303104515885_bul0169.jpg

مادر
http://pics2.persiangig.ir/nqo4cw.gif

جان بسته به جان توست مادر

دل در هیجان توست مادر

دیری است که چشم بی‏قرارم

دنبال نشان توست مادر

از راه رسیده‏ای و قلبم

پیوسته مکان توست مادر

زین بس گل شوق و آرزویم

لبخند لبان توست مادر

از خوب‏ترین دلیل بودن

ای سنگ صبور خانهمادر

چون آینه صاف و بی ‏ربایی

مهتاب رخت کجاست مادر؟

چون چشمه زمزم بقایی

قلب تو چه با صفا است مادر

http://pics2.persiangig.ir/nqo4cw.gif
جمشید مقدم

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
13-04-2010, 06:56
http://www.eteghadat.com/Files/user1/image/besm_001.gif (http://www.eteghadat.com/Files/user1/image/besm_001.gif)

http://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gifhttp://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gifhttp://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gif

دعای مادر







امروز دعايت كردم
و ميدانم كه خداوند، دعايم را مستجاب كرد
پاسخ خداوند را در دلم احساس كردم
هر چند او سخن نمي گويد
من از او برايت ثروت و شهرت
نخواستم
ميدانم كه اينها را نمي خواهي
از او خواستم گنجهايي بفرستد
بسيار پايدار و ماندني
از او خواستم
در آغاز هر روز جديد
پيوسته در كنارت باشد
از او خواستم به تو سلامتي و بركت عطا كند
و دوستاني كه در اين را همراهي ات كنند
از او برايت سعادت خواستم
در همه چيزهاي بزرگ و كوچك
ولي اين به خاطر عشق عظيم خودش بود
كه توانستم اين همه برايت دعا كنم



دعا1http://upload.tazkereh.ir/images/16719673170993070338.gifدعا2
http://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gifhttp://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gifhttp://upload.tazkereh.ir/images/88722044038710468233.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
13-04-2010, 06:58
http://upload.tazkereh.ir/images/72557002551853309267.gif
دعا1برکت دعای مادردعا2


محمدبن علي ترمذي، از عالمان رباني و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان وطريقت، به علم بسيار اهميت مي‏داد؛ چنان كه او را «حكيم الاولياء» مي‏خواندند.
در جواني با دو تن از دوستانش، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره‏اي جز اين نديدند كه از شهر خود، هجرت كنند و به جايي روند كه بازار علم و درس، در آن جا گرم‏تر است.
محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگين شد و گفت:اي جان مادر!من ضعيفم و بي‏كس و تو حامي من هستي؛ اگربروي، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مي‏سپاري؟ آيا روامي‏داري كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوي؟
از اين سخن مادر، دردي به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفيق، به طلب علم از شهر بيرون رفتند.
مدتي گذشت و محمد همچنان حسرت مي‏خورد و آه مي‏كشيد.روزي در گورستان شهر نشسته بود و زار مي‏گريست و مي‏گفت: «من اين جا بي‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتي باز آيند، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل.» ناگاه پيري نوراني بيامد و گفت: «اي پسر!چرا گرياني؟» محمد، حال خود را باز گفت. پير گفت: «خواهي كه تو را هر روز درسي گويم تا به زودي از ايشان در گذري وعالم‏تر از دوستانت شوي؟» گفت: «آري، مي‏خواهم.» پس هر روز، درسي مي‏گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پير نوراني، خضر (ع) بود و اين نعمت و توفيق، به بركت رضا و دعاي مادر يافته است.



http://upload.tazkereh.ir/images/72557002551853309267.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
13-04-2010, 07:11
http://upload.tazkereh.ir/images/40400874560722559095.gif

http://upload.tazkereh.ir/images/37189727922089275277.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/37189727922089275277.gifمادرhttp://upload.tazkereh.ir/images/37189727922089275277.gif

بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم

سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم

آتش پاک عشق را دامن شوق می زند

در دل خام - سوز من حمد و ثنای مادر

ابروی بردباری ام خم نشود به عمر خود

بر سر من اگر زند درد و بلای مادرم

گر طلبد زمن گهی، سر به اشاره حاضرم

جان به دو دست آروم بهر زضای مادرم

گرد و غبار حادثه نیست به راه عمر من

آب زده تمام شب اشک صفای مادرم

مرغ اذان! مخوان که او تا به سحر نخفته است

من کنم این سحر ادا فرض قضای مادرم

ارزش اشک یک شب اش به ز هزار جان من

پس تو بگو ز چه کنم هدیه برای مادرم

این من هرزه قاصر فرض ادای خدمتم

پس چه جواب می دهم پیش خدای مادرم


http://upload.tazkereh.ir/images/40400874560722559095.gif

حور العین
07-05-2010, 19:51
http://up.iranblog.ir/7/1273287083.gif


هر که در دنیا نبیند خویش را

در عیان باید خدای خویش را

هر که در دنیا به عصیان رو کند

آتشی سازد بسوزد خویش را

هر که از دنیا ندارد بهره ای

اسوه سازد عشرت درویش را

هر که خواهد محرم دلها شود

بر حذر دارد زمردم نیش را

هر که از بالا به عالم بنگرد

می ستاید عاقبت اندیش را

هر که چون فانی شود بیمار او

هم به او دل میدهد هم کیش را





.:امام علی (ع) :به فرزندش امام حسین (ع)فرمود : پسر جانم هرسختی و بد حالی که دنبالش بهشت باشد بدحالی نیست و هیچ خوشی و لذتی که پآیانش جهنم باشد خوشی نیست بدان پسرم هر نعمتی و لذتی در دنیا در مقابل بهشت٬ جهنم است و تمام بلاها و سختی های دنیا در مقابل جهنم عافیت است . تحف العقول صفحه 215




http://up.iranblog.ir/7/1273287083.gif




منبع: http://www.golbargeshabane.blogfa.com/88063.aspx (http://www.golbargeshabane.blogfa.com/88063.aspx)
نوشته شده توسط فانی

RUHOLLAAH
03-07-2010, 23:29
گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن
بس است خيره سرى ديگر اشتباه مكن
هر آنچه نامه نوشتى تو از گناه بس است
بيا و توبه كن و نامه اى سياه مكن
به ميهمانى خود خوانده ات خدا اينك
بيا و وقت گرانمايه را تباه مكن
به درك اين زمانه اگر نكوشيدى
بيا و غفلت از اين مابقىِ ماه مكن
اگر كه چشم شفاعت به مرتضى دارى
به چشم بد به كسى در جهان نگاه مكن
براى آن كه به مقصد رسى بدون خطر
بيا و نفس دنى را رفيق راه مكن
كليد گنج سعادت بُوَد به دست عمل
بكوش در عمل و ترك پايگاه مكن
شعار شاعر «ژوليده» روز و شب اين است
گذشت عمر و بيا غفلت از گناه مكن

نرگس منتظر
25-09-2010, 13:50
http://img.tebyan.net/big/1388/06/20090921051351163_01-22.jpg


http://aks98.com/images/ppaznhwc668kfa53kul.gif

همشاگردی سلام

آغاز سال نو، با شادی و سرور
هم ‌دوش و هم ‌زبان، حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه، فصل شکفتن است
در زنگ مدرسه، بیداری من است
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌ شاگردی سلام، هم‌ شاگردی سلام
مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید
فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید
شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار
دانش به نسل ما، می ‌بخشد اعتبار
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم ‌شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما
چون شمع روشنی، در روزگار ما
روشن ز نور توست، کاشانه دلم
در کار من تویی، حلال مشکلم
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌ شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام
فردا از آن توست، ای نسل چاره ‌ساز
با یاری خدا، آینده را بساز
فردای روشن است، با وحدت کلام
از ما تو را درود، از ما تو را سلام
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌ شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام
http://aks98.com/images/ppaznhwc668kfa53kul.gif

ملکوت* گامی تارهایی *
03-11-2010, 16:47
http://www.shiaupload.ir/images/96131095055645324271.jpg



مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد


تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد


من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد


من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد


جام صهبا به کجا بود مگر دستِ که بود؟
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد


خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد


خودت آموختیَم مهر و خودت سوختیم
با بر افروخته رویی که قرار از ما برد


همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد


همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت،
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد...




http://www.shiaupload.ir/images/71898416524331854819.jpg

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
02-12-2010, 02:57
http://mahdiehtehran.ir/images/monasebat.jpg






کاش می شد که کسی می آمد



این دل خسته ی ما را می برد



چشم ما را می شست



راز لبخند به لب می آموخت



کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود



و قفس ها همه خالی بودند



آسمان آبی بود



و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید



کاش می شد که غم و دلتنگی



راه این خانه ی ما گم می کرد



و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم



و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید



و کمی مهربان تر بودیم



کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد



گل لبخند به مهمانی لب می بردیم



بذر امید به دشت دل هم



کسی از جنس محبت غزلی را می خواند



و به یلدای زمستانی و تنهائی هم



یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم



کاش می فهمیدیم



قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم



کاش می دانستیم راز این رود حیات



که به سرچشمه نمی گردد باز



کاش می شد مزه خوبی را



می چشاندیم به کام دلمان



کاش ما تجربه ای می کردیم



شستن اشک از چشم



بردن غم از دل



همدلی کردن را



کاش می شد که کسی می آمد



باور تیره ی ما را می شست



و به ما می فهماند



دل ما منزل تاریکی نیست



اخم بر چهره بسی نازیباست



بهترین واژه همان لبخند است



که ز لبهای همه دور شده ست



کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم



تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!



قبل از آنی که کسی سر برسد



ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم



شاید این قفل به دست خود ما باز شود



پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند



همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم



کاش درباور هر روزه مان



جای تردید نمایان می شد



و سوالی که چرا سنگ شدیم



و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟



کاش می شد که شعار



جای خود را به شعوری می داد



تا چراغی گردد دست اندیشه مان



کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد



تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را



شبح تار امانت داران



کاش پیدا می شد



دست گرمی که تکانی بدهد



تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان



و کسی می آمد و به ما می فهماند



از خدا دور شدیم...







http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_p4jipa4dlxfr7lschla.gif

عهد آسمانى
01-01-2011, 18:14
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب بر آمد



آويخت چراغ فلک از طارم نيلي

قنديل مه‌آويزه‌ي محراب برآمد


درياي فلک ديدم و بس گوهر انجم

ياد از توام اي گوهر ناياب برآمد


چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد

تا يادم از آن نوگل سيراب برآمد


ماهم به نظر در دل ابر متلاطم

چون زورقي افتاده به گرداب برآمد



از راز فسونکاري شب پرده برافتاد

هر روز که خورشيد جهانتاب برآمد


ديدم به لب جوي جهان گذران را

آفاق همه نقش رخ آب برآمد


در صحبت احباب ز بس روي و ريا بود

جانم به لب از صحبت احباب برآمد


شاعر : شهريار

ملکوت* گامی تارهایی *
08-02-2011, 19:49
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_45k.gif
ما چون زدری پای کشیدیم ، کشیدیم........امید زهر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخواست نشیند.......از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود ........حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است .......انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن...گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل.......هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها....آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/41318195955982071933.jpg

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:16
لزوم انتخاب هم نشين و دوست خوب

صحبتي جو کز نکونامي
در تو آرد نکو سرانجامي
هم نشيني که نافه بوي بود
خوب تر زانکه ياوه گوي بود
عيب يک هم نشست باشد و بس
کافکند نام زشت بر صد کس
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_159z.gifhttp://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_159z1.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:17
در نکوهش پيمان شکني (لزوم وفاداري)

عهد خود با خداي محکم دار
دل ز ديگر علاقه بي غم دار
چون تو عهد خداي نشکستي
عهد بر من کز اين و آن رستي
گوهر نيک را ز عقد مريز
وآن که بد گوهرست ازو بگريز
بد گوهر با کسي وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_165z.gifhttp://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_165z1.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:18
دانش آموزي

هنر آموز کز هنرمندي
در گشايي کني، نه دربندي
هر که ز آموختن ندارد ننگ
دُر بر آرد ز آب و لعل از سنگ
وآن که دانش نباشدش روزي
ننگ دارد ز دانش آموزي
http://www.shiaupload.ir/images/75864259036925827334.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:18
خود شناسي

خويشتن را چو خضر بازشناس
تا خوري آب زندگي به قياس

http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=5828&stc=1&d=1282748288 (http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=5828&stc=1&d=1282748288)

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:19
عقل و درايت

آب حيوان نه آب حيواني است
جان، چراغ است و عقل، روغن او
عقل، جان است و جان ما تن او
عقل با جان عطيه ي احدي است
جان با عقل زنده ي ابدي است
حاصل اين دو جز يکي نبود
کان دو داري در اين شکي نبود
...
زين دو چون کم شوي، فسانه مگوي
چون يکي يافتي، بهانه مجوي
تا بدين پايه دسترس باشد
هرچه ازين بگذرد، هوس باشد

http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_162.gifhttp://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_1_162z.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:20
سعي و تلاش در جواني

تا جواني و تندرستي هست
آيد اسباب بر مراد به دست
در سهي سرو چون شکست آيد
موميايي کجا به دست آيد
تو که سرسبزي جهان داري
ره کنون رو که پاي آن داري
http://shiaupload.ir/images/84792629608252659348.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:21
دين داري در جواني

در ره دين چون ني گل کمر بند
تا سر آمد شوي چو سرو بلند
من که سرسبزي ام نماند چو بيد
لاله زرد و بنفشه گشت سپيد
باز ماندم ز ناتنومندي
از کله داري و کمربندي
خدمتي مرد وار مي کردم
راستي را کنون نه آن مردم
روزگارم گرفت و بست چنين
عادت روزگار هست چنين
http://www.shiaupload.ir/images/69379724564009184428.gif

عهد آسمانى
18-02-2011, 21:22
در نکوهش حرص و آز

گرچه برنايي از ميان برخاست
چه کنم حرص همچنان برجاست
تا تن سال خورده پيرترست
آز او آرزو پذير ترست
گويي اين سکه نقد ما دارد
يا همه کس خود اين همه (همين) بلا دارد
من که قانع شدم به دانه ي خويش
سرورم چون صدف به خانه ي خويش
سروري به که يار من باشد
سرپرستي چه کار من باشد
شير زان پايه بزرگي يافت
که سرا ز طوق سرپرستي تافت
ناني از خوان خود دهي به کسان
به که حلوا خوري ز خوان خان

http://www.shiaupload.ir/images/58633034864872682109.gif


پي نوشت:

1. کليات خمسه ي نظامي، از روي نسخه وحيد دستگردي، ج 2، صص 597-600.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-02-2011, 08:21
عده اي دعوت به مهماني شدند
در سه شب آنها پذيرايي شدند

چون شب اول شد و هنگام شام
دسته اول بشد جمعش تمام

سفره شد پهن و غذا آماده شد
نزد هركس ظرفها بنهاده شد

ناگهان هر يك ز روي حرص آز
شد به ظرف ديگري دستش دراز

هر يك از آن ديگري نانش ربود
چون به نان خود نظر كردي نبود

گر چه هر كس سهم ديگر را بخورد
هيچ كس از سهم خود افزون نبرد

بلكه چون آشوب و دعوا شد به پا
آن جماعت را نماند عزت بجا

ريخت بسياري غذا از ظرفها
گشت آلوده لباس و فرشها

چون گذشت آن شب ، شب ديگر رسيد
امتحان جمع ديگر سر رسيد

هر يك آمد در مكان خود نشست
غافل از آن كه نبود و آن كه هست

هر كسي آرام مشغول غذا
نه به چپ كردي نظر ، ني راست را

نه تعارف كرد بر اطرافيان
نه طمع ورزيد او بر اين و آن

هر كسي سهم خودش را خورد و رفت
همتش از خويش بالا تر نرفت

اين چنين شد تا شب آخر رسيد
جمع سوم يك به يك از در رسيد

هر يك آمد با شكوه و با وقار
ديگري بنشاند او را در كنار

آمد آن سفره دوباره در ميان
تا دهد اين جمع سوم امتحان

هر كسي با نفس خود پيكار كرد
نان خود بر ديگري ايثار كرد

چون غذايش را به همسايه بداد
ديگري نانش به پيش او نهاد

جملگي با عزت و با احترام
شادمان از يكدگر خوردند شام

اين جهان مهمانسرا ، ما ميهمان
سهم هر يك را نهاده ميزبان

خوب بنگر از كدامين دسته اي ؟
تو اسير حرص يا وارسته اي ؟

ملکوت* گامی تارهایی *
19-02-2011, 08:24
غفلت


در مثل گویم که یک مرد کریم
زندگی می کرد در عهد قدیم

در محیطی بس بزرگ و با صفا
با دلی آکنده از مهر و وفا

پر ز شیرینی دکانی داشت او
در کنارش بوستانی داشت او

بود کاخی در میان بوستان
حاضر از بهر حضور دوستان

نهرها در باغ جاری گشته بود
بلبلان بر شاخه ها بنشسته بود

بهر آن دکان و باغ و آن نعیم
داشت فکری پخته آن مرد کریم

گفت با خود گر بیابم یک جوان
گیرم از او در صداقت امتحان

چون که شد پیروز او در امتحان
واگذارم هر چه باشد بر جوان

گردد این کاخ بزرگم خانه اش
آن دکان و جنسها سرمایه اش

بود تا روزی جوانی با شتاب
گشت وارد بر دکان آن جناب

گفت هستم در پی شغلی روان
هست کاری بهر من در این مکان؟

چون کریم آن عرض حاجت را شنید
مصلحت در رد گفتارش ندید

یک طبق انواع شیرینی در آن
با ادب بنهاد در پیش جوان

گفت آری ، لیک کار من کنون
از فروش این طَبَق نبوَد فزون

چون فروش این طبق پایان بری
وا گذارم بر تو کار دیگری

تا جوان بگرفت بر سر آن طبق
گوییا برده است از وی آن سَبَق

حب دنیا در دل او ریشه کرد
همچو شیطان بر خطا اندیشه کرد

گفت شد چون کار ما از این قرار
به که بردارم طبق را الفرار

شاد بود از آنچه آورده بدست
غافل از آنکه چه ها رفته ز دست

آنهمه نعمت بود در انتظار
او برای اندکی کرده فرار

بود غافل لیک غافل تر از آن
غافل از لطف خدای مهربان

جنت و رضوان و نعمتهای آن
جملگی در انتظار مردمان

این جمال و ثروت و دست و زبان
هر یک ابزاری است بهر امتحان

گر گرفتی نعمت و کردی فرار
زیر پا بگذاشتی عهد و قرار

لذتی کوتاه را دریافتی
لیک خیر جاودان را باختی

ملکوت* گامی تارهایی *
02-03-2011, 01:43
کسی گفت با عارفی در صفا ................................ندانی فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش ای برادر نهفت................................. ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کسانی که پیغام دشمن برند................................ز دشمن همانا که دشمن ترند
سعدی

ملکوت* گامی تارهایی *
02-03-2011, 01:47
با بدان کم نشین که صحبت بد
گر چه پاکی تو را پلید کند

آفتابی به این بزرگی را
پاره ای ابر ناپدید کند
کتاب امثال الحکم

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2011, 23:11
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
28-02-2012, 16:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/02238617120841561106.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/02238617120841561106.gif)



جور زبان

اگر در جهان از جهان رسته ایست
در از خلق بر خویشـتن بسته ایست

کس از دست جور زبان ها نرست
اگر خـود نمایسـت و گـر حق پـرست

اگر بـرپری چـون مـلک ز آسـمان
به دامـن در آویـزدت بـد گــمـان

به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید دهـان بد انـدیش بسـت

فـراهـم نـشـینـنـد تـر دامـنان
که این زهـد خـشک است و آن دام نان

تـو روی از پرستیـدن حـق مـپـیچ
بهل تا نگـیـرند خلقت به هـیچ

چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر ایـنان نگـردنـد راضـی چـه باک

بد اندیش خلق از حق آگاه نیـست
ز غوغای خلقش به حق راه نیست

از آن ره به جایـی نـیـاورده انـد
کـه اوّل قـدم پـی غـلـط کـرده انـد

دو کس بر حـدیثی گمـارند گوش
ازیـن تا بدان ز اهــرمن تا سـروش

یـکـی پنـد گـیـرد دگـر ناپـسـنـد
نپـردازد از حـرف گـیری به پـنـد

فـرومانده در کـنج تاریک جـای
چه دریابد از جام گـیتـی نمـای ؟

مـپـندار اگـر شـیر و گر روبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهـی

اگر کـنج خـلـوت گـزینـد کـسی
که پـروای صـحـبت نـدارد بسـی

مـذمت کـنندش که زرقـست و ریــو
ز مردم چـنان می گریزد که دیو

وگر خنـده رویـست و آمـیـزگـار
عـفـیـفش ندانـند و پـرهـیـزگار

غنی را به غـیبـت بکاوند پوسـت
که فرعون اگر هست در عالم اوسـت

و گـر بـینوایـی بگـرید به سـوز
نگونـبخت خوانـندش و تیـره روز

و گـر کـامـرانی درآیـد ز پـای
غـنـیـمت شـمـارند و فـضـل خدای

که تا چند ازیـن جاه و گردنـکـشی
خـوشـی را بـود در قــفـا ناخـوشـی

وگـر تنگـدستی تنـک مـایه ای
سعـادت بلـنـدش کـند پـایه ای

بخاینـدش از کـینه دندان به زهـر
که دون پرور است این فـرومایه دهـر

چـو بیـننـد کـاری به دستـت درست
حریصـت شــمارند و دنیا پـرست

و گر دست هـمـت نداری به کار
گدا پیـشه خوانندت و پخـته خوار

اگـر نـاطـقـی طـبل پــر یـاوه ای
وگــر خامـشی نقـش گـرماوه ای

تحـمـل کـنان را نخـوانـنـد مـرد
که بیـچاره از بیم سر بر نکـرد

وگـر در سـرش هـول مردانگیست
گـریزند ازو کاین چه دیوانگیست

تعـنـت کـنندش گـر انـدک خوریست
که مالـش مگر روزی دیگـریست

وگر نغـز و پاکـیزه باشـد خورش
شکم بنده خـوانند و تن پرورش

و گـر بی تکـلـف زیــد مـالــدار
که زیـنـت بر اهــل تمیـزسـت عـار

زبـان در نهـندش به ایـذا چو تیـغ
که بدبخت زر دارد از خود دریـغ

و گـر کـاخ و ایـوان مـنـقـش کــنـد
تـن خـویـش را کســوتی خـش کند

به جان آیـد از دست طـعـنه زنان
که خود را بیـاراست هـمچون زنان

اگـر پـارسـایی سـیـاحت نـکـرد
سـفـر کردگـانـش نخـوانـنـد مـرد

که نـارفـته بیـرون از آغـوش زن
کدامـش هــنـر باشد و رای و فــن

جـهـان دیده را هـم بـدرند پـوسـت
که سرگشته ی بخت برگـشـته اوست

گـرش خط از اقـبال بودی و بهـر
زمـانه نرانـدی ز شهـرش به شهـر

عـزب را نکـوهـش کنند خرده بین
که می لرزد از خفت و خـیـزش زمین

وگـر زن کـند گـویـد از دسـت دل
به گردن درافـتاد چـون خر به گـل

نه از جور مردم رهد زشـت روی
نه شاهــد ز نامـردم زشــت خـوی

غـلامی بـه مـصر انـدرم بـنده بود
که چشم از حیا در بر افکـنده بود

کسی گفت هیچ این پسر عقل و هوش
نـدارد بـمالـش بـه تعـلـیم گـوش

شـبی بر زدم بانگ بـر وی درشـت
همو گفت مسکـین به جورش بکشت

و گـر بـردبـاری کـنـی از کـسی
بگـوینـد غــیــرت نـدارد بــسی

سخی را به انـدرز گـویند بس
که فردا دو دستت بود پیش و پس

وگـر قـانـع و خویشـتن دار گشت
به تشـنیع خلـقـی گـرفتا ر گـشت

که هـمچون پدر خواهـد این سفله مرد
که نعمت رهـا کرد و حسرت ببرد

که یارد به کـنج سلامـت نشست ؟
که پیغـمبـر از خـبث مردم نـرسـت

خدا را که مـانند و انـباز و جفت
ندارد ، شنـیدی که ترسا چه گفت ؟

رهایی نیابد کس از دست کس
گرفتار را چاره صبـر است و بس

سعدی

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/02238617120841561106.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/02238617120841561106.gif)

*~* مهسا *~*
09-09-2012, 22:04
ghalb1ghalb1ghalb1ghalb1

مـردی و مـردانـگی

عجب ندار که نامرد ، مردی آموزد
از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سیر

به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه
کــه چـنـد روز بـمانـد نـهـاده بـا عـنـبـر

دلی که رامش جوید نیابد آن دانش
سـری کـه بـالــش جـــویـد نیابد او افسر

ز زود خفتن و از دیر خواستن هرگز
نه ملک یابد مرد و نه بر ملک ، ظفر



ghalb1ghalb1ghalb1ghalb1

*~* مهسا *~*
16-09-2012, 23:15
roz2foz3roz2foz3
وجدان صدای خداوندی است.

لامارتين
roz2foz3roz2foz3

*~* مهسا *~*
09-02-2013, 11:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/85458819198599919538.gif

گیتی کج مدار


در گیتی کج مدار آسایش نیست


گر بوده رسیده به دوامش گو کیست؟


این نیست مکان کنیم اندر آن ایست


باید که جهان دیگری جست و زیست

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/85458819198599919538.gif