PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره) -جلد اول



نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2019, 03:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/92886399742007297904.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/92886399742007297904.gif)

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/49996241234534059128.jpg (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/49996241234534059128.jpg)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2019, 03:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





فصل اول : مباحث پایه ، گفتار اول : ماهیت تاریخ

الف. مفهوم تاریخ(1):
تاریخ را سه گونه می توان تعریف کرد. در حقیقت سه علم مربوط به تاریخ می توانیم داشته باشیم که با یکدیگر رابطه نزدیک دارند:


1. تاریخ نقلی
علم به وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالی که در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتی و هر واقعه و حادثه ای تا به زمان حال، یعنی زمانی که درباره اش قضاوت می شود تعلق دارد، حادثه روز و جریان روز است و ثبت چنین وقایعی از قبیل روزنامه است. اما همین که زمانش منقضی شد و به گذشته تعلق یافت جزء تاریخ می گردد و به تاریخ تعلق دارد. پس علم تاریخ در این معنی، یعنی علم وقایع و حوادث سپری شده و اوضاع و احوال گذشتگان. زندگی نامه ها، فتح نامه ها، سیره ها که در میان همه ملل تألیف شده و می شود از این مقوله است.
علم تاریخ در این معنی، اولاً جزئی یعنی علم به یک سلسله امور شخصی و فردی است نه علم به کلیات و یک سلسله قواعد و ضوابط و روابط، ثانیاً یک علم نقلی است نه عقلی، ثالثاً علم به بودنها است نه علم به شدنها، رابعاً به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. ما این نوع تاریخ را تاریخ نقلی اصطلاح می کنیم.











https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2019, 03:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






اعتبار و بی اعتباری تاریخ نقلی(2)

گروهی به تاریخ نقلی به شدت بدبین اند؛ تمام را مجعولات ناقلان می دانند که بر اساس اغراض و اهداف شخصی یا تعصبات ملی و مذهبی و قومی و یا وابستگی های اجتماعی در نقل حوادث کم و زیاد و جعل و قلب و تحریف کرده اند و تاریخ را آن چنان که خود خواسته اند شکل داده اند. حتی افرادی که اخلاقاً از جعل و قلب عمدی امتناع داشته اند در نقل حوادث، انتخاب به عمل آورده اند یعنی همواره چیزهایی را نقل کرده اند که با اهداف و عقاید خودشان ناسازگار نبوده است و از نقل حوادثی که بر خلاف عقاید و احساساتشان بوده خودداری نموده اند. اینها هر چند در نقل حوادث تاریخی چیزی از خود نیفزوده اند و ماده جعلی اضافه نکرده اند اما با انتخابهای دلخواهانه خود، تاریخ را آن چنان که خود خواسته اند صورت بخشیده اند یک حادثه یا یک شخصیت آنگاه دقیقاً قابل بررسی و تحلیل است که تمام آنچه مربوط به اوست در اختیار محقق قرار گیرد و اگر بعضی به او ارائه شود و بعضی کتمان گردد، چهره واقعی پنهان می ماند و چهره ای دیگر نمایان می گردد.
این بدبینان، در مورد تاریخ نقلی همان نظر را دارند که برخی بدبینان فقها و مجتهدین به نقل احادیث و روایات دارند که از آن به انسداد باب علم تعبیر می شود. اینان نیز در تاریخ انسدادی می باشند. برخی به طنز درباره تاریخ گفته اند: تاریخ عبارت است از یک سلسله حوادث واقع نشده به قلم کسی که حاضر نبوده. از یک روزنامه نگار این طنز نقل شده که واقعیات مقدس اند اما عقیده آزاد است. برخی دیگر در این حد بدبین نیستند، اما ترجیح داده اند که در تاریخ، فلسفه شک را بپذیرند.
کتاب تاریخ چیست؟(3) از پروفسور سر جرج کلارک نقل می کند که:
معرفت گذشته پس از آنکه توسط یک یا چند مغز بشری تصفیه شده، به ما رسیده است؛ بنابراین حاوی ذرات بسیط و جامد تغییر ناپذیر نیست. پژوهش در این رشته بی پایان می نماید و به همین جهت پاره ای محققان ناشکیبا به فلسفه شک پناه برده اند یا دست کم به این عقیده توسل جسته اند که چون در تمام قضاوتهای تاریخی پای افراد و عقاید شخصی در میان است، اعتبار یکی به اندازه دیگری است و حقیقت تاریخی، عینی وجود ندارد.
حقیقت این است که هر چند نمی توان به طور دربست حتی به نقلهای راویان موثق اعتماد کرد، اما اولاً تاریخ یک سلسله مسلمیات دارد که از نوع بدیهیات در علوم دیگر به شمار می رود و همان مسلمیات خود می تواند مورد تجزیه و تحلیل محقق قرار گیرد.
ثانیاً محقق با نوعی اجتهاد می تواند صحت و عدم صحت برخی نقلها را در محک نقد قرار دهد و نتیجه گیری کند.
امروز می بینیم که بسیاری از مسائل که در دوره هایی شهرت زائدالوصفی پیدا کرده اند، پس از گذشت چند قرن، محققان بی اعتباری آنها را مانند آفتاب روشن می سازند (داستان کتابسوزی اسکندریه که از قرن هفتم - آری، فقط از قرن هفتم هجری - بر سر زبانها افتاد آن چنان شایع شد که تدریجاً در اکثر کتابهای تاریخی راه یافت، اما تحقیق محققان قرن اخیر ثابت کرد که به اساس محض است و ساخته مسیحیان مغرض بوده است) هم چنان که گاهی حقیقتی کتمان می شود اما پس از مدتی آشکار می شود. بنابراین به نقلهای تاریخی نمی توان به طور کلی بدبین بود.










https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2019, 19:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







الف. مفهوم تاریخ: 2. تاریخ علمی(4)

علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگی های گذشته که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست می آید. آنچه محتوا و مسائل تاریخ نقلی را تشکیل می دهد، یعنی حوادث و وقایع برای تاریخ به معنی دوم در حکم موادی است که دانشمند علوم طبیعی در لابراتوار خود گرد می آورد و آنها را مورد تجزیه و ترکیب و بررسی قراری می دهد که خاصیت و طبیعت آنها را کشف نماید و به روابط علی و معلولی پی ببرد و قوانین کلی استنباط نماید. مورخ به معنی دوم در پی کشف طبیعت حوادث تاریخی و روابط علی و معلولی آنهاست تا به یک سلسله قواعد و ضوابط عمومی و قابل تعمیم به همه موارد مشابه حال و گذشته دست یابد. ما تاریخ به این معنی را تاریخ علمی اصطلاح می کنیم.
هر چند موضوع و مورد بررسی تاریخ علمی، حوادث و وقایعی است که به گذشته تعلق دارد، اما مسائل و قواعدی که استنباط می کند اختصاص به گذشته ندارد؛ قابل تعمیم به حال و آینده است.
این جهت، تاریخ را بسیار سودمند می گرداند و آن را به صورت یکی از منابع معرفت (شناخت) انسانی در می آورد و او را بر آینده اش مسلط می نماید.
فرقی که میان کار محقق تاریخ علمی، با کار عالم طبیعی هست این است که مواد بررسی عالم طبیعی، یک سلسله مواد موجود حاضر عینی است و قهراً بررسیها و تجزیه و تحلیل هایش همه عینی و تجربی؛ اما مواد مورد بررسی مورخ در گذشته وجود داشته و اکنون وجود ندارد، تنها اطلاعاتی از آنها و پرونده ای از آنها در اختیار مورخ است. مورخ در قضاوت خود مانند قاضی دادگستری است که بر اساس قرائن و شواهد موجود در پرونده قضاوت می کند نه بر اساس شهود عینی؛ از این رو تحلیل مورخ تحلیل منطقی و عقلانی و ذهنی است نه تحلیل خارجی و عینی. مورخ تحلیلهای خود را در لابراتوار عقل با ابزار استدلال و قیاس انجام می دهد نه در لابراتوار خارجی و با ابزاری از قبیل قرع و انبیق؛ لذا کار مورخ از این جهت به کار فیلسوف شبیه تر است تا کار عالم طبیعی.
تاریخ علمی مانند تاریخ نقلی به گذشته تعلق دارد نه به حال، و علم به بودنها است نه علم به شدنها؛ اما بر خلاف تاریخ نقلی، کلی است نه جزئی، و عقلی است نه نقلی محض.
تاریخ علمی در حقیقت بخشی از جامعه شناسی است؛ یعنی جامعه شناسی جامعه های گذشته است. موضوع مطالعه جامعه شناسی اعم است از جامعه های معاصر و جامعه های گذشته. اگر جامعه شناسی را اختصاص بدهیم به شناخت جامعه های معاصر، تاریخ علمی و جامعه شناسی دو علم خواهند بود، اما دو علم خویشاوند و نزدیک و نیازمند به یکدیگر.









https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-01-2019, 16:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






الف. مفهوم تاریخ: 3. فلسفه تاریخ

فلسفه تاریخ یعنی علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله ای به مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحولات؛ به عبارت دیگر، علم به شدن جامعه ها نه بودن آنها.
ممکن است برای ذهن خواننده محترم این پرسش پیش آید که آیا ممکن است جامعه ها، هم بودن داشته باشند و هم شدن و بودن آنها موضوع یک علم باشد به نام تاریخی علمی و شدن آنها موضوع علمی دیگر باشد به نام فلسفه تاریخ؟! در صورتی که جمع میان این دو ناممکن است، زیرا بودن سکون است و شدن حرکت. از این دو یکی را باید انتخاب کرد. تصویر ما از جامعه های گذشته یا باید به صورت تصویری از بودنها باشد و یا به صورت تصویری از شدنها.
و ممکن است خواننده محترم اشکال را به صورت کلی تر و جامع تر طرح کند: به طور کلی، شناخت ما و تصویر ما از جهان - و از جامعه به عنوان جزئی از جهان - یا تصویری از اموری ایستا و ساکن است و یا تصویری از اموری پویا و متحرک. اگر جهان یا جامعه ایستا و ساکن است پس بودن دارد و شدن ندارد، و اگر پویا و متحرک است شدن دارد و بودن ندارد؛ از این رو می بینیم مهمترین تقسیمی که در زمینه مکاتب فلسفی صورت می گیرد این است که می گویند: سیستمهای فلسفی به دو گروه اصلی تقسیم می شوند: فلسفه های بودن و فلسفه های شدن.
فلسفه های بودن فلسفه هایی است که بودن و نبودن را غیر قابل جمع و تناقض را محال فرض می کرده اند چنین فرض می کرده اند که اگر بودن هست نبودن نیست، و اگر نبودن هست بودن نیست. پس، از این دو یکی را باید انتخاب کرد، و چون بالضروره بودن هست و جهان و جامعه هیچ اندر هیچ نیست، پس بر جهان سکون و ایستایی حاکم است.
اما فلسفه های شدن فلسفه هایی است که بودن و نبودن را در آن واحد قابل جمع می دانسته اند که همان حرکت است. حرکت جز این نیست که یک چیزی باشد و در عین این که هست نباشد. پس فلسفه بودن و فلسفه شدن، دو نوع نگرش کاملاً متخالف درباره هستی است و از این دو فلسفه یکی را باید انتخاب کرد. اگر ما به گروه اول ملحق گردیم باید فرض کنیم که جامعه ها بودن داشته اند و شدن نداشته اند، و بر عکس، اگر به گروه دوم ملحق گردیم باید فرض کنیم که جامعه ها شدن داشته اند و بودن نداشته اند. پس ما با تاریخ علمی به مفهومی که گذشت داریم و فلسفه تاریخ نداریم، و یا فلسفه تاریخ داریم و تاریخ علمی نداریم.
پاسخ این است: این گونه تفکر درباره هستی و نیستی و درباره حرکت و سکون و درباره اصل امتناع تناقض، از مختصات تفکر غربی است و ناشی از ناآگاهی از مسائل فلسفی هست (مسائل وجود) و بالاخص مسأله عمیق اصالت وجود و یک سلسله مسائل دیگر است.
اولاً این که بودن مساوی با سکون است و به عبارت دیگر، این که سکون بودن است و حرکت جمع میان بودن و نبودن، یعنی جامع میان دو نقیض است، از اشتباهات فاحشی است که دامنگیر برخی از نحله های فلسفی غرب شده است.
ثانیاً آنچه در اینجا طرح شده ربطی به آن مسأله فلسفی ندارد. آنچه در اینجا طرح شده مبنی بر این است که جامعه مانند هر موجود زنده دیگر دو نوع قوانین دارد: یک نوع قوانینی که در محدوده نوعیت هر نوع بر آن حکم فرماست و یک نوع قوانینی که به تحول و تطور انواع و تبدلشان به یکدیگر مربوط می شود. ما نوع اول را قوانین بودن و نوع دوم را قوانین شدن اصطلاح می کنیم.
اتفاقاً بعضی جامعه شناسان، خوب به این نکته توجه کرده اند. آگوست کنت از آن افراد است. ریمون آرون می گوید:
پویایی و ایستایی: دو مقوله اصلی جامعه شناسی آگوست کنت است. ایستایی عبارت است از مطالعه موضوعی که آگوست کنت آن را اجماع اجتماعی (توافق اجتماعی) می نامد. جامعه شبیه یک ارگانیسم زنده است.
هم چنان که بررسی کارکرد یک اندام بدون قرار دادن آن در کل زنده ای که خود جزء آن است امکان پذیر نیست: بررسی سیاست و دولت نیز بدون جایگزین کردن آنها در کل جامعه در لحظه معینی از تاریخ امکان ندارد... پویایی در آغاز عبارت است از توصیف ساده مراحل متوالی که جوامع بشری طی کرده اند. (5)
هر نوع از اواع موجودات زنده را در نظر بگیریم - از پستانداران، خزندگان، پرندگان و غیره - یک سلسله قوانین خاص دارند که مربوط به نوعیت آنهاست؛ مادامی که در محدوده آن نوع هستند آن قوانین بر آنها حکم فرماست؛ مثل قوانین مربوط به دوره جنینی یک حیوان، یا سلامت و بیماری اش، یا نحوه تغذیه اش، یا چگونگی تولید و پرورش بچه اش، یا غرایزش، یا مهاجرتش یا جفتگیری هایش.
ولی بنابر نظریه تبدل و تکامل انواع، علاوه بر قوانین ویژه هر نوع در دایره نوعیتش، یک سلسله قوانین دیگر وجود دارد که به تبدل و تکامل انواع و انتقال نوع پست تر به نوع عالی تر مربوط می شود. این قوانین است که شکل فلسفی پیدا می کند و احیاناً فلسفه تکامل نامیده می شود نه علم زیست شناسی.
جامعه نیز به حکم این که یک موجود زنده است، دو گونه قوانین دارد: قوانین زیستی و قوانین تکاملی. آنچه به علل پیدایش تمدنها و علل انحطاط آنها و شرایط حیات اجتماعی و قوانین کلی حاکم بر همه جامعه ها همه اطوار و تحولات مربوط می شود ما آنها را قوانین بودن جامعه ها اصطلاح می کنیم، و آنچه به علل ارتقاء جامعه ها از دوره ای به دوره ای و از نظامی به نظامی مربوط می شود ما آنها را قوانین شدن جامعه ها اصطلاح می کنیم...
پس علم تاریخ در معنی سوم، علم تکامل جامعه هاست از مرحله ای به مرحله ای، نه علم زیست آنها در یک مرحله خاص و یا در همه مراحل. ما برای این که این مسائل با مسائلی که آنها را تاریخ علمی نامیدیم اشتباه نشود، اینها را فلسفه تاریخ اصطلاح می کنیم. غالباً میان مسائل مربوط به تاریخ علمی که به حرکات غیر تکاملی جامعه مربوط می شود با مسائل مربوط به فلسفه تاریخ که به حرکات تکاملی جامعه مربوط می شود تفکیک نمی شود و همین جهت اشتباهاتی تولید می کند.
فلسفه تاریخ، مانند تاریخ علمی، کلی است نه جزئی، عقلی است نه نقلی؛ اما بر خلاف تاریخ علمی، علم به شدن جامعه هاست نه علم به بودن آنها. و نیز بر خلاف تاریخ علمی، مقوم تاریخی بودن مسائل فلسفه تاریخ این نیست که به زمان گذشته تعلق دارند، بلکه این است که علم به یک جریان است که از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده می شود. زمان برای این گونه مسائل صرفاً ظرف نیست. بلکه یک بعد از ابعاد این مسائل را تشکیل می دهد.






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-01-2019, 14:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







فلسفه تاریخ در قرآن(6)

این مسئله که قرآن دعوت می کند که بشر تاریخ را مطالعه کند بسیاری از نظریات قرآن درباره فلسفه تاریخ را روشن می کند.
اگر حوادث تاریخی عالم گزاف و تصادف باشد، مطالعه تاریخ گذشته با امروز هیچ ربطی پیدا نمی کند، چون قضایا بر اثر تصادفات است. قرآن اصل تصادف را انکار می کند، اصل سنن را قبول می کند و به آن تصریح می نماید.
اگر تاریخ، سنن داشته باشد ولی سنن آن خارج از اختیار بشر باشد و بشر نتواند در آن سنتها نقشی داشته باشد - امری جبری محض باشد و انسان هیچ گونه تأثیری در مسیر تحول تاریخ نداشته باشد - باز درس گرفتن و آموختن از تاریخ معنی ندارد، زیرا تحول تاریخ یک امر جبری که صورت می گیرد، من چه بخواهم و چه نخواهم، اراده کنم یا اراده نکنم، هیچ تأثیری ندارد، مثل گردش زمین به دور خورشید یا گردش زمین به دور خودش (که لااقل عجالتاً برای ما چنین چیزی است). زمین یک گردش سالانه به دور خورشی دارد، من چه بخواهم و چه نخواهم، این قانون و سنتی خارج از اختیار من است. دانستن آن برای من هیچ فایده ای ندارد چون من نمی توانم آن را پس و پیش کنم یا الگویش را بسازم.
پس معلوم می شود که انسان (در تحولات تاریخ) نقشی دارد و می تواند نقشی داشته باشد.
اگر عوامل مؤثر در تاریخ عوامل سوء باشد، عوامل فساد باشد، مثلاً تنها عامل مؤثر در تاریخ زور باشد و عامل دیگری غیر از آن نقشی در تاریخ نداشته باشد، یا یگانه عامل مؤثر در تاریخ زر و پول و اقتصاد باشد و هیچ عامل دیگری نقش نداشته باشد، در این صورت تاریخ معلم بشر است اما معلم بسیار بدی، چرا؟ چون به انسان می گوید: هیچ چیز در تاریخ نقش ندارد جز شهوت و زن و پول و زر، پس بهتر است انسان اصلاً تاریخ را مطالعه نکند، چون اگر مطالعه کند و به راز تاریخ دست یابد به سخنی که برخی می گویند می رسد که حق هیچ وقت نقشی در عالم نداشته و نمی تواند هم نقشی داشته باشد، اصلاً زور به تمام معنی اخلاقی است، اخلاق یعنی زور و زور یعنی اخلاق و نقشها همه در زور خلاصه می شود و غیر از این چیزی در عالم نیست.
اما اگر تاریخ تصادف نباشد، سنت باشد، اگر سنت تاریخ جبری محض نباشد، انسان در آن نقش داشته باشد، و اگر آن عامل های انسانی که نقش دارند منحصراً عامل فساد نباشد، بلکه بیشتر عامل عامل صلاح باشد، عامل تقوی و پاکی باشد، عامل حق و ایمان باشد، در این صورت تاریخ معلم است و معلم خوب.
این که قرآن درس تاریخ می گوید مبتنی بر قبول تمام اینهاست. از نظر قرآن صلاح در تاریخ نقش دارد، تقوی و اخلاص در تاریخ نقش دارد، بلکه نقش نهایی و پیروزی نهائی همیشه از آن حق است و این تصریح قرآن مجید است: کتب الله لأغلین انا و رسلی (7) قانون قطعی الهی است که پیروزی نهایی از آن من، یعنی قانون من - خدا که نمی آید وارد میدان شود - و پیامبران من است. و ان جندنا لهم الغالبون (8) باز معنایش همین است.
در این که (9) قرآن مجید تاریخ را به عنوان یک درس و یک منبع معرفت و شناسایی، یک موضوع تفکر و مایه تذکر و آیینه عبرت یاد می کند جای تردید نیست. ولی آیا قرآن به تاریخ به چشم فردی می نگرد یا به چشم اجتماعی؟ آیا قرآن تنها نظرش به این است که زندگی افرادی را برای عبرت سایر افراد طرح کند یا نظرش به زندگی جمعی است، لااقل زندگی جمعی نیز منظور نظر آن هست؟ و به فرض دوم آیا از قرآن می توان استنباط کرد که جامعه، مستقل از افراد، حیات و شخصیت و مدت و اجل و حتی شعور و ادراک و وجدان و ذوق و احساس و نیرو دارد یا نه؟ و بنابراین فرض آیا از قرآن کریم می توان استنباط کرد که بر جامعه ها و اقوام و امم، سنتها و روشها و قوانین معین و مشخص و یکسانی حاکم است یا نه؟
البته بررسی کامل این مطلب نیازمند به رساله ای جداگانه است؛ اینجا به طور اختصار عرضه می دارم که پاسخ هر سه پرسش مثبت است.(10)
قرآن کریم لااقل در بخشی از عبرت خود، زندگی اقوام و امتها را به عنوان مایه تنبه برای اقوام دیگر مطرح می کند:
تلک امة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعلمون.(11)
آنان امت و جامعه ای بودند که گذشتند و رفتند. آنان راست، دستاوردهای خودشان و شما راست، دستاوردهای خودتان. شما مسؤول اعمال آنان نیستید (تنها مسؤول اعمال خود هستید).
قرآن مکرر در تعبیرات خود موضوع حیات و مدت و اجل اقوام و امتها را طرح کرده است، مثلاً می گوید:
و لکل امة أجل فاذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون.(12)
زندگی هر امتی را پایانی است، پس هرگاه پایان عمرشان فرا رسد، نه ساعتی دیرتر بیایند و نه ساعتی زودتر فانی گردند.
قرآن کریم این گمان را که اراده ای گزافکار و مشیتی بی قاعده و بی حساب سر نوشت های تاریخی را دگرگون می سازد به شدت نفی می کند و تصریح می نماید که قاعده ای ثابت و تغییرناپذیر بر سرنوشت های اقوام حاکم است؛ می فرماید:
فهل ینظرون الا سنة الاولین فلن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنة الله تحویلاً.(13)
آیا این مردم جز سنت و روشی که بر اقوام پیشین جاری شده است انتظاری دارند؟ هرگز در سنت خدا، تبدیل (جانشین شدن سنتی) یا تغییر (دگرگونی یک سنت) نخواهی یافت.
قرآن کریم نکته فوق العاده آموزنده ای در مورد سنتهای تاریخ یادآوری می کند و آن این که مردم می توانند با استفاده از سنن جاریه الهیه در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند، به این که خویش و اعمال و رفتار خویش را نیک یا بد گردانند؛ یعنی سنتهای حاکم بر سرنوشتها در حقیقت یک سلسله عکس العمل ها و واکنشها در برابر عملها و کنش هاست. عملهای معین اجتماعی عکس العمل های معین به دنبال خود دارد. از این رو در عین آنکه تاریخ با یک سلسله نوامیس قطعی و لا یتخلف اداره می شود، نقش انسان و آزادی و اختیار او به هیچ وجه محو نمی گردد
قرآن آیات زیادی در این زمینه دارد؛ کافی است که برای نمونه آیه 11 از سوره مبارکه رعد را بیاوریم:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
خداوند وضع حاکم و مستولی بر قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنچه در خلق و خوی و رفتار خود دارند تغییر دهند.







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2019, 13:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







ب. تحول و تطور تاریخ(14): مقدمه

آنچه تاکنون گفته شد، درباره یکی از دو مسأله مهم تاریخ یعنی ماهیت تاریخ بود که آیا مادی است یا غیر مادی؟(15) مسأله مهم دیگر تحول و تطور تاریخ انسانی است. می دانیم که انسان موجود اجتماعی منحصر به فرد نیست، پاره ای جاندارهای دیگر نیز بیش و کم زندگی اجتماعی و موجودیت اجتماعی دارند؛ زندگی شان با تعاون و همکاری و تقسیم وظایف و مسؤولیتها تحت یک سلسله قواعد و قوانین منظم صورت می گیرد. همه می دانیم که زنبور عسل این چنین جانداری است.
اما یک تفاوت اساسی میان موجودیت اجتماعی انسان و موجودیت اجتماعی آن جانداران وجود دارد و آن این است که زندگی اجتماعی آن جانداران ثابت و یکنواخت است، تحول و تطوری در نظام زندگی آنها، و به تعبیر موریس مترلینگ، در تمدن آنها - اگر این تعبیر صحیح باشد - رخ نمی دهد، بر خلاف زندگی اجتماعی انسان که متحول و متطور است، بلکه دارای شتاب است، یعنی تدریجاً بر سرعت آن افزوده می شود؛ لهذا تاریخ زندگی اجتماعی انسان دوره ها دارد که از نظرگاههای مختلف این دوره ها با یکدیگر متفاوت اند.
مثلاً از نظر لوازم معیشت: دوره صید و شکار، دوره کشاورزی، دوره صنعتی.
از نظر نظام اقتصادی: دوره اشتراکی، دوره برده داری، دوره فئودالیسم، دوره سرمایه داری، دوره سوسیالیزم.
از نظر نظام سیاسی: دوره ملوک الطوایفی، دوره استبدادی، دوره آریستو کراسی، دوره دموکراسی.
از نظر جنسی: دوره زن سالاری، دوره مرد سالاری. و هم چنین از جنبه های دیگر.
چرا این تطور در زندگی سایر جانداران اجتماعی دیده نمی شود؟ راز این تطور و عامل اساسی که موجب می شود انسان از یک دوره اجتماعی به دوره اجتماعی دیگر منتقل شود، چیست؟ به عبارت دیگر، آنچه در انسان هست که زندگی را به جلو می برد و در حیوان نیست، چیست و این انتقال و این جلو بردن چگونه و تحت چه قوانینی و به اصطلاح با چه مکانیسمی صورت می گیرد؟
البته اینجا معمولاً یک پرسش از طرف فیلسوفان تاریخ مطرح می شود و آن این است که آیا پیشرفت و تکامل واقعیت دارد؟ یعنی واقعاً تغییراتی که در طول تاریخ در زندگی اجتماعی بشر رخ داده در جهت پیشرفت و تکامل بوده است؟ ملاک و معیار تکامل چیست؟
برخی در این که این تغییرات پیشرفت و تکامل شمرده می شود تردید دارند و در کتب مربوطه مطرح است(16) و بعضی حرکت تاریخ را دوری می دانند؛ مدعی شده اند که تاریخ از یک نقطه حرکت می کند و پس از طی مراحلی بار دیگر به نقطه اول می رسد و شعار تاریخ این است: از سر.
مثلاً یک نظام قبایلی خشن (به) وسیله مردمی بیابانگرد که شجاعت و اراده دارند تأسیس می شود.این حکومت به طبیعت خود منجر به اشرافیت و آریستوکراسی می گردد. انحصار طلبی در حکومت اشرافیت به انقلاب عامه و حکومت دموکراسی منتهی می شود. هرج و مرج و بی سر پرستی و افراط در آزادی در نظام دموکراسی بار دیگر سبب روی کار آمدن استبداد خشن (به) وسیله یک روحیه قبایلی می گردد.
ما فعلاً وارد این بحث نمی شویم و به... صورت اصل موضوع بنابراین می گذاریم که حرکت و سیر تاریخ در مجموع، در جهت پیشرفت است.
البته لازم به یادآوری است که همه کسانی که تاریخ را در جهت پیشرفت می بینند، اعتراف دارند که چنین نیست که همه جامعه ها در همه شرایط، آینده شان از گذشته شان بهتر است و جامعه ها همواره و بدون وقفه در جهت اعتلا سیر می کنند و انحطاطی در کار نیست. بدون شک جامعه ها توقف دارند. انحطاط و قهقرا دارند، تمایل به راست یا چپ دارند و بالاخره سقوط و زوال دارند. مقصود این است که جوامع بشری در مجموع خود یک سیر متعالی را طی می کند.







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2019, 18:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







1- نظریه نژادی:(18)

طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ، برخی نژادها هستند. بعضی نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند؛ بعضی می توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و غیره تولید کنند، برخی دیگر صرفاً مصرف کننده هستند نه تولید کننده.
از اینجا نتیجه گرفته می شود که نوعی تقسیم کار میان نژادها باید صورت گیرد:
نژادهایی که استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسؤول چنین کارهای انسانی و ظریف و عالی باشند.
و اما نژادهایی که چنین استعدادی ندارند از این گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی که ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نمی خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریه ای داشت، به همین دلیل، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می دانست.
عقیده بعضی این است که عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلاً نژاد شمالی بر نژاد جنوبی برتری دارد؛ آن نژاد بوده که تمدنها را پیش برده است. کنت گوبینو فیلسوف معروف فرانسوی که در حدود صد سال پیش سه سال به عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است طرفدار این نظریه است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2019, 16:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






2- نظریه جغرافیایی:(19)

طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن و بوجود آورنده فرهنگ و تولید کننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاجهای معتدل و مغزهای نیرومند به وجود می آید. بوعلی در اوایل کتاب قانون شرحی مبسوط در تأثیر محیط طبیعی روی شخصیت فکری، ذوقی و احساسی انسانها بحث می کند.
بنابراین نظریه، آنچه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ می کند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست، که یک نژاد معین در هر محیط و منطقه ای که باشد سازنده و پیش برنده تاریخ است و نژاد دیگر در هر محیطی که زیست کند فاقد چنان استعدادی است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیطهاست؛ با جابجا شدن نژادها تدریجاً استعدادها هم جابجا می شوند. پس در حقیقت، این اقلیمهای خاص و منطقه های خاص می باشند که پیش برنده و نو آفرین می باشند. منتسکیو دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب معروف روح القوانین طرفدار این نظریه است.







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-01-2019, 17:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






3- نظریه قهرمانان.(20)

طبق این نظریه، تاریخ را - یعنی تحولات و تطورات تاریخ را - چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند.
تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است که سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یک درجه اند؛ تفاوتی - لااقل تفاوت قابل ملاحظه ای - در میان افراد از این نظر دیده نمی شود، برخلاف افراد انسان که احیاناً از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ افرادی استثنایی هر جامعه اند. افراد استثنایی که از قدرت خارق العاده ای از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتکار برخوردارند، هرگاه در جامعه ای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاق یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو می برند.
طبق این نظریه، اکثریت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده اندیشه و صنعت دیگران اند اما همواره کم و بیش در هر جامعه ای یک اقلیت مبتکر، ابداع گر، پیشرو و پیشتاز، تولید کننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاریخ را به جلو می رانند و وارد مرحله جدیدی می کنند.
کارلایل فیلسوف معروف انگلیسی که کتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم آغاز کرد، چنین نظریه ای دارد. از نظر کارلایل در هر قومی یک یا چند شخصیت تاریخی جلوه گاه تمام تاریخ آن قوم است، و به عبارت صحیح تر، تاریخ هر قوم جلوه گاه شخصیت و نبوغ یک یا چند قهرمان است. مثلاً تاریخ اسلام جلوه گاه شخصیت رسول اکرم است و تاریخ جدید فرانسه جلوه گاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوه گاه شخصیت لنین.
بعضی(21) ادعا کرده اند که: تاریخ جنگ میان نبوغ و حد عادی استیعنی همواره افراد عادی و متوسط، طرفدار وضعی هستند که به آن خو گرفته اند و نابغه، خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به وضع عالی تر است. کارلایل مدعی است که تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می شود. این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است:
اول این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است. ترکیب جامعه از افراد ترکیب حقیقی نیست. افراد همه مستقل از یکدیگرند. از تأثیر و تأثر افراد از یکدیگر یک روح جمعی و یک مرکب واقعی که از خود شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد به وجود نمی آید. پس افرادند و روان شناسی های فردی و بس. رابطه افراد بشر در یک جامعه از نظر استقلال از یکدیگر نظیر رابطه درختان یک جنگل است. حوادث اجتماعی چیزی جز مجموع حوادث جزئی و فردی نیست؛ از این رو بر جامعه بیشتر اتفاقات و تصادفات که نتیجه بر خورد علل جزئی است حاکم است نه علل کلی و عمومی.
فرض دوم این است که افراد بشر بسیار مختلف و متفاوت آفریده شده اند با این که افراد بشر عموماً موجودات فرهنگی و به اصطلاح فلاسفه حیوان ناطق اند در عین حال، اکثریت قریب به اتفاق انسانها فاقد ابتکار و خلاقیت و آفرینندگی می باشند؛ اکثریت مصرف کننده فرهنگ و تمدن اند نه تولید کننده آنها؛ فرقشان با حیوانات این است که حیوانات حتی مصرف کننده هم نمی توانند باشند. روح این اکثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمان پرستی است. اما اقلیتی بسیار معدود از انسانها قهرمان اند نابغه اند، فوق حد عادی و متوسطاند مستقل الفکر، مبدع و مبتکر و دارای اراده قویه اند، از اکثریت متمایزند؛ گویی ز آب و خاک دگر و شهر و دیار دگرند. اگر نوابغ و قهرمانان علمی، فلسفی، ذوقی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، هنری و فنی ظهور نکرده بودند بشریت به همان حال باقی می ماند که روز اول بود، یک قدم به جلو نمی آمد.
از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت که قبلاً (22) در بحث جامعه ثابت کردیم که جامعه از خود شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلی جریان می یابد و آن سنتها در ذات خود پیش رونده و تکاملی می باشند. پس این فرض را باید به کناری نهیم و آنگاه ببینیم با وجود این که جامعه دارای شخصیت و طبیعت و سنت است و بر وفق همان سنن جریان می یابد، شخصیت فرد می تواند نقش داشته باشد یا نه؟ درباره این مطلب بعداً سخن خواهیم راند.
و اما فرض دوم از آن جهت که هر چند این مطلب جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شده اند ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانان و نوابغ، قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده فرهنگ و تمدن اند در تمام افراد بشر بیش و کم استعداد خلاقیت و ابتکار هست و بنابراین همه افراد و لااقل اکثریت افراد می توانند در خلق و تولید و ابتکار سهیم باشند گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغه ناچیز است.
نقطه مقابل این نظریه که مدعی است تاریخ را شخصیتها به وجود می آورند نظریه دیگری است که درست عکس آن را می گوید، مدعی است تاریخ شخصیتها را به وجود می آورد نه شخصیتها تاریخ را؛ یعنی نیازهای عینی اجتماعی است که شخصیت خلق می کند.
از زبان منتسکیو گفته شده است: اشخاص بزرگ حوادث مهم، نشانه ها و نتایج جریانهای وسیع تر و طولانی تری هستند و از زبان هگل: مردان بزرگ آفریننده تاریخ نیستند، قابله اند. مردان بزرگ علامتاند نه عامل. از نظر منطق افرادی که مانند دورکهایم اصالة الجمعی می اندیشند و معتقدند افراد انسان مطلقاً در ذات خود فاقد شخصیت اند و تمام شخصیت خود را از جامعه می گیرند، افراد و شخصیتها جز تجلی گاه روح جمعی و به قول محمود شبستری مشبکهای مشکوة روح جمعی نیستند.
و کسانی که مانند مارکس علاوه بر آنکه جامعه شناسی انسان را کار اجتماعی او می شمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعی اش تلقی می کنند، یعنی شعور افراد را مظاهر و جلوه گاههای نیازهای مادی اجتماعی می دانند، از نظر این گروه، شخصیتها مظاهر نیازهای مادی و اقتصادی جامعه اند، نیازهای مادی...(23)







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2019, 15:36
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






4- نظریه اقتصادی:(24)

طبق این نظریه، محرک تاریخ، اقتصاد است. تمام شؤون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت - اعم از شؤون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی - جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیر و رو می کند و جلو می برد. نوابغ که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. کارل مارکس و به طور کلی مارکسیستها و احیاناً عده ای از غیر مارکسیستها، طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-01-2019, 16:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






5- نظریه الهی:(25)

طبق این نظریه آنچه در زمین پدید می آمد، امر آسمانی است که طبق حکمت بالغه بر زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ، جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می برد و دگرگون می سازد اراده خداوند است. تاریخ پهنه بازی اراده مقدس الهی است.
بوسوئه مورخ و اسقف معروف که ضمناً معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است طرفدار این نظریه است.
اینهاست نظریاتی که معمولاً در کتب فلسفه تاریخ به عنوان علل محرکه تاریخ طرح می شود.








https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-01-2019, 17:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






بررسی نظریه ها:

از نظر ما این گونه طرح به هیچ وجه صحیح نیست و نوعی خلط مبحث صورت گرفته است. غالباً این نظریات به علت محرکه تاریخ، که در پی کشف آن هستیم مربوط نمی شود نظریه نژاد یک نظریه جامعه شناسانه است و از این جهت قابل طرح است که آیا نژادهای بشری از نظر عوامل موروثی یک گونه استعداد دارند و هم سطح اند یا نه؟ اگر هم سطح باشند همه نژادها به یک نسبت در حرکت تاریخ شریک اند و لااقل می توانند شریک باشند، و اگر هم سطح نباشند فقط برخی نژادها در جلو راندن تاریخ سهم داشته و می توانسته اند داشته باشند. از این نظر طرح این مسأله صحیح است، اما راز فلسفه تاریخ هم چنان مجهول می ماند. فرضاً معتقد شویم که تنها یک نژاد است که تحول و تطور تاریخ به دست او صورت می گیرد، از نظر حل مشکل، با این که معتقد شویم همه انسانها در تحول و تطور تاریخ دخیل اند فرقی نمی کند و مشکلی حل نمی شود؛ زیرا معلوم نیست بالأخره چرا زندگی انسان یا نژادی از انسان متحول و متطور است و زندگی حیوان این چنین نیست. این راز در کجا نهفته است؟ این که عامل یا نژاد باشد یا همه نژادها، راز تحرک تاریخ را نمی گشاید.
هم چنین نظریه جغرافیایی. این نظریه نیز به نوبه خود مربوط به یک مسأله جامعه شناسی مفیدی است که محیطها در رشد عقلی و فکری و ذوقی و جسمی انسانها مؤثرند. بعضی محیطها انسانها را در حد حیوان و یا نزدیک به حیوان نگه می دارد، ولی بعضی محیطهای دیگر فاصله و تمایز انسان را از حیوانات بیشتر می کند. طبق این نظریه، تاریخ تنها در میان انسانهای برخی اقلیمها و منطقه ها تحرک دارد؛ در محیطها و منطقه های دیگر، ثابت و یکنواخت و شبیه سرگذشت حیوان است. اما پرسش اصلی سر جای خود باقی است که مثلاً زنبور عسل یا سایر جانداران اجتماعی در همان اقلیمها و منطقه ها نیز فاقد تحرک تاریخ اند. پس عامل اصلی که سبب اختلاف این دو نوع جاندار می شود که یکی ثابت می ماند و دیگری دائماً از مرحله ای به مرحله دیگر انتقال پیدا می کند، چیست؟
از اینها بی ربطتر نظریه الهی است. مگر تنها تاریخ است که جلوه گاه مشیت الهی است؟ همه عالم، از آغاز تا انجام با همه اسباب و علل و موجبات و موانع، جلوه گاه مشیت الهی است. نسبت مشیت الهی با همه اسباب و علل جهان علی السویه است. هم چنان که زندگی و متحول و متطور انسان جلوه گاه مشیت الهی است، زندگی ثابت و یکنواخت زنبور عسل هم جلوه گاه مشیت الهی است. پس سخن در این است که مشیت الهی، زندگی انسان را با چه نظامی آفریده و چه رازی در آن نهاده است که متحول و متطور شده، در صورتی که زندگی جانداران دیگر فاقد آن راز است؟
نظریه اقتصادی تاریخ نیز فاقد جنبه فنی و اصولی است؛ یعنی به صورت اصولی طرح نشده است. نظریه اقتصادی تاریخ به این صورت که طرح شده فقط ماهیت و هویت تاریخ را روشن می کند که مادی و اقتصادی است و همه شؤون دیگر به منزله اعراض این جوهر تاریخی است. روشن می کند که اگر در بنیاد اقتصادی جامعه دگرگونی رخ دهد، جبراً در همه شؤون جامعه دگرگونی رخ می دهد. اما اینها همه اگر است. پرسش اصلی سر جای خود باقی است و آن این که فرض می کنیم اقتصاد زیر بنای جامعه است و اگر زیر بنا تغییر کند همه جامعه تغییر می کند. اما چرا و تحت نفوذ چه عامل یا عواملی زیر بنا تغییر می کند و به دنبال آن، همه رو بناها؟
به عبارت دیگر، زیر بنا بودن اقتصاد برای تحرک داشتن و محرک بودن آن کافی نیست. آری، اگر طرفداران این نظریه به جای این که اقتصاد را که زیر بنای جامعه است (به عقدیه آنها) محرک تاریخ معرفی کنند و مادیت تاریخ را برای حرکت تاریخ کافی بشمارند، مسأله تضاد درونی جامعه، یعنی زیر بنا و رو بنا را طرح کنند و بگویند عامل محرک تاریخ تضاد زیر بنا و رو بنا یا تضاد دو وجهه زیر بنا (ابزار تولید و روابط تولیدی) است، مسأله به صورت صحیح طرح می شود. شک نیست که مقصود اصلی طرح کننده مسأله فوق به صورت فوق (اقتصاد محرک تاریخ است) همین است که علت اصلی همه حرکتها تضادهای درونی است و تضاد درونی میان ابزار تولید و روابط تولید محرک تاریخ است. اما سخن ما در خوب و صحیح طرح کردن است نه در این که مقصود و ما فی الضمیر طرح کنندگان چه بوده است.
نظریه قهرمانان، اعم از این که درست باشد یا نادرست، مستقیماً به فلسفه تاریخ یعنی به عامل محرک تاریخ مربوط می شود.
علی هذا تا اینجا درباره نیروی محرک تاریخ، دو نظریه به دست آوردیم:
یکی نظریه قهرمانان که تاریخ را مخلوق افراد می داند، و در حقیقت، این نظریه مدعی است که اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه فاقد ابتکار و قدرت پیشروی و پیشتازی اند چنانچه افراد جامعه همه از این دست باشند هرگز کوچکترین تحولی در جامعه پدید نمی آید. ولی یک اقلیت، با نبوغی خدادادی که در جامعه پدید می آیند ابتکار می کنند و طرح می ریزند و تصمیم می گیرند و سخت مقاومت می کنند و مردم عادی را در پی خود می کشانند و به این وسیله دگرگونی به وجود می آورند. شخصیت این قهرمانان صرفاً معلول جریانهای طبیعی و موروثی استثنایی است؛ شرایط اجتماعی و نیازهای مادی جامعه، نقشی در آفرینش این شخصیتها ندارد.
دوم نظریه تضاد میان زیر بنا و رو بنا جامعه که تعبیر صحیح نظریه محرکیت اقتصاد است و به آن اشاره کردیم.(26)
سوم نظریه فطرت. انسان خصایصی دارد که به موجب آن خصایص، زندگی اجتماعی اش متکامل است. یکی از آن خصایص و استعدادها حفظ و جمع تجارب است؛ آنچه را که (به) وسیله تجربه و اکتساب به دست می آورد آن را نگهداری می کند و پایه تجارب بعدی قرار می دهد.
یکی دیگر استعداد یادگیری از راه بیان و قلم است. تجارب و مکتسبات دیگران را نیز از راه زبان و در مرحله عالی تر از راه خط به خود منتقل می کند. تجارب یک نسل از طریق مکالمه و از طریق نوشتن برای نسلهای بعد باقی می ماند و روی هم انباشته می شود. بدین جهت است که قرآن نعمت بیان و نعمت قلم و نوشتن را با اهمیت ویژه ای یاد می کنند:
الرحمن. علم القرآن. خلق الانسان. علمه البیان.(27)
خدای بسیار مهربان قرآن را تعلیم داد، انسان را آفرید و به انسان بیان (و بهره برداری از ما فی الضمیر برای دیگران) را آموخت.
اقرأ باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرام. الذی علم بالقلم.(28)
بخوان به نام پروردگارت که آفریده است، انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان و پروردگار کریم ترت آن است که تعلیم قلم داد.
ویژگی سوم مجهز بودن انسان به نیروی عقل و ابتکار است. انسان به واسطه این نیروی مرموز، قدرت آفرینندگی و ابداع دارد؛ مظهر خلاقیت و ابداع الهی است.
چهارمین ویژگی او میل ذاتی و علاقه فطری به نوآوری است؛ یعنی انسان تنها استعداد ابداع و خلاقیت ندارد که هرگاه ضرورت پیدا کند به خلق و ابداع بپردازد، بلکه بالذات میل به خلاقیت و ابداع در او نهاده شده است.
استعداد حفظ و نگهداری تجارب، به علاوه استعداد نقل و انتقال تجارب به یکدیگر، به علاوه استعداد ابداع و میل ذاتی به خلاقیت و ابداع، نیرویی است که انسان را همواره به جلو می راند. در حیوانات دیگر نه استعداد حفظ تجارب و نه استعداد نقل و انتقال مکتسبات(29) و نه استعداد خلق و ابتکار که خاصیت قوه عاقله است و نه میل شدید به نوآوری، هیچ کدام وجود ندارد. این است که حیوان در جا می زند و انسان پیش می رود. اکنون به نقد این نظریات بپردازیم.








https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-01-2019, 18:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)


حساب منظم و قطعی اجتماع و تاریخ (30)

اگر بپرسید آیا ما از آن جهت که مسلمان و موحد و خداشناس هستیم و پیرو قرآن می باشم، باید تاریخ را دارای یک قوانین و قواعدی بشناسیم، آن هم قواعدی قطعی و تخلق ناپذیر، یا خیر؟ (پاسخ این است که) ما از نظر این که مسلمان و موحد هستیم و تابع قرآن می باشیم، باید بپذیریم که تاریخ بشر، تاریخ امتها و اقوام و جمعیتها یک حساب منظم و قطعی و مشخصی دارد و ما باید آن حسابها را بشناسیم و خودمان را با آن حسابها تطبیق بدهیم و اتفاقاً قران مجید راجع به این که تاریخ بشر حساب قطعی و منظمی دارد، چون بیشتر با زندگی مردم سر و کار دارد، با صراحت بیشتری این مطلب را بیان کرده است.
در آیات زیادی از قرآن با کلمه سنت یا سنن برخورد می کنیم، یعنی قرآن مجید سرگذشت و سرنوشت یک قومی را که ذکر می کند تحت عنوان سنه الله ذکر می کند: سنت الهی این است، روش الهی و قانون الهی این است که ملتها اگر چنین و چنان باشند یک همچو سرنوشتی داشته باشند، و اگر نه، طور دیگری باشند، باز سرنوشت دیگری داشته باشند. مثلاً این آیه که می فرماید: آن الله لا یغیر ما به قوم حتی یغیروا ما بانفسهم (31) یک قانون مسلم و قطعی را در تاریخ بشر و زندگی بشر ذکر می کند.
ما می بینیم قرآن کریم سر گذشت فرعون و فرعونیان را ذکر می کند، ستمگریها، استکبارها، استعلاها و تبعیضهای اینها را بیان می کند، کفر ورزی و کفران ورزیهای اینها را ذکر می فرماید تا منتهی می شود به هلاکت آنها. پشت سرش این چنین می فرماید:
ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم.(32)
یعنی این بدان سبب و موجب است که هرگز خداوند نعمتی را که به قومی ارزانی می فرماید از آنها پس نمی گیرد مگر پس از آنکه آنها خودشان در آنچه که مربوط به شخصیت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونی به وجود آورند، فاسد گردند.
کلمه ((لم یک)) افاده ختمیت و ضرورت می کند، یعنی خداوند هرگز چنین نبوده است که بی جهت نعمتی را از قومی سلب کند، لازمه خدائی خدا این است که این چنین نباشد.
هرگاه تعبیری به این شکل در قرآن آمده است، علما قطعیت و ابدیت و عمومیت را از آن استفاده می کنند، مثل آن آیه ای که علماء علم اصول به آن استناد می کنند:
ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا(33)
ما چنین نبوده ایم که قومی را عذاب کنیم قبل از این که پیغمبری در میان آنها بفرستیم و اتمام حجت به طور کافی شده باشد
یعنی ما هیچ ملتی و فردی را قبل از این که به او اتمام حجت شده باشد و حقیقت برای او بیان و روشن شده باشد معذب نخواهیم کرد. علمای اصول می گویند: این آیه تأیید می کند قاعده قبح بلابیان را ببینید، اگر در این آیه این طور آمده بود که: ما عذبنا هم قبل ان نبعث رسولاً، فقط حکایت می کرد که ما در گذشته قبل از این که پیغمبری را مبعوث بکنیم قومی را عذاب نکردیم. در آن وقت می گفتیم که خدا از گذشته خبر داده است و نمی گوید که در آینده این چنین است، نمی گوید: ما همیشه این جور هستیم. ولی وقتی که با این تعبیر بیان می کند که: ما کنا معذبین حتی نبعث رسولاً هرگز چنین نبوده ایم، یعنی خلاف مقام الوهیت و ربوبیت است که قومی را معذب بکند قبل از آنکه اتمام حجت کافی به آن قوم شده باشد.
این آیه هم که می فرماید:
ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمة أنعمها علی قوم.(34)
یعنی اراده خدا و سنت قطعیه الهیه این چنین نیست که نعمتی را که قومی دارند از آنها بگیرد بدون این که خود آنها موجبات زوال آن نعمت را فراهم آورده باشند.
یعنی بدون آنکه خود آن قوم در خودشان تغییر ایجاد کرده باشند، اخلاقشان فاسد شده باشد، روحیه آنها از بین رفته باشد، ایمانشان فاسد شده باشد. پس خدا در میان مردم سنتها خلاف ناپذیر دارد: فلن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنة الله تحویلاً(35) این آیات را هم که ذکر کرده است پس از حوادث تاریخی ذکر کرده است. پس اجمالاً در این مطلب که در تاریخ بشر یک سلسله سنن و قوانین حتمی و خلاف ناپذیر حکومت می کند بحثی نیست.
یک آیه دیگر برای شما شاهد عرض بکنم و باور بفرمائید که این مطلب برای اولین بار در قرآن ذکر شده است. راجع به همین، به بنی اسرائیل، در سوره بنی اسرائیل (سوره اسراء)
این طور می فرماید:
و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لتفسدن فی الأرض مرتین و لتعلن علواً کبیراً. (36)
ما در کتاب (تورات یا لوح محفوظ، اغلب گفته اند تورات است) حکم کرده ایم و نوشته ایم که شما در روی زمین دو بار فساد خواهید کرد، و فساد و استکبار زیادی.
بار اول که فساد بکنید، به دنبال آن ما قومی را بر شما مسلط خواهیم کرد بسیار نیرومند: فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عباداً لنا اولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار و کان وعداً مفعولاً. (37) ملت قوی و نیرومندی را ما بر شما مسلط خواهیم کرد که در داخله زندگی شما نفوذ پیدا کنند: فجاسوا خلال الدیار در خلال خانه های شما اینها نفوذ کنند، و این وعده ای که ما دادیم خلاف ناپذیر است: و کان وعداً مفعولاً. بعد شما وضعتان عوض می شود،توبه می کنید و آدمهای خوبی می شوید، ما هم وضعتان را عوض می کنیم:
ثم ردنا لکم الکرة علیهم و امددناکم باموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیراً (38)
ما پشت سر این، باز نعمتهای خودمان را به شما باز می گردانیم، عددتان را زیاد می کنیم، مال و قدرت و نیروهای شما را زیاد می کنیم.
ان احسنتم أحسنتم لأنفسکم و ان أساتم فلها.(39)
بدانید که اگر نیکی بکنید به نفع خودتان است چون بعد از نیکی کردن و نیک شدن، نعمت است؛ و اگر بدی بکنید به خودتان بدی کرده اید، زیرا بعد از بدی کردن خسارت و ذلت و نکبت است.
فاذا جاء وعد الأخرة تا نوبت دوم باز شما فیلتان یاد هندوستان خواهد کرد و در فساد فرو خواهید رفت:
فاذا جاء وعد الاخرة لیسوؤا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه أول مرة ولیتبروا ما علوا تتبیراً. عسی ربکم أن یرحمکم، و ان عدتم عدنا.(40)
بار دوم می رسد باز شما فساد می کنید باز قوم دیگری می آیند و بر شما مسلط می شوند، شما را بیچاره و بدبخت می کنند. در این بار دوم هم باز اگر شما توبه بکنید و آدمهای خوبی بشوید امید هست که رحمت الهی شامل حال شما بشود.
اما و ان عدتم عدنا عمده این جمله این است. این جمله است که یک سنت و قاعده قطعی و عمومی را می رساند و ان عدتم عدنا هر وقت شما به فساد برگردید ما هم به مسلط کردن قمی دیگر بر شما بر می گردیم، هر وقت هم شما به سوی خدا بازگشت کنید رحمت ما هم به سوی شما بازگشت می کند. این جمله: و ان عدتم عدنا یعنی یک حساب کلی دائمی همیشگی. این حساب کلی فقط مال بنی اسرائیل نیست بلکه مال همه دنیا است.
قرآن مجید راجع به تاریخ بشر و این که تاریخ بشر از یک سنن خاصی پیروی می کند اصرار عجیبی دارد. البته قرآن یک تفاوت منطقی با دیگران دارد و آن این است که دیگران به این نکته که فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملتها مؤثر است یا توجه ندارند و یا کمتر توجه دارند. قرآن وقتی که فلسفه تاریخ بشر را ذکر می کند این طور هم تفسیر می کند، می فرماید:
سعادت اقوام و ملتها بستگی دارد به علم و اخلاق پاک و معنویت آنها.
قرآن راجع به این که معنویت یک قوم در سرنوشت آنها تأثیر فراوان دارد اصرار عجیب دارد. یعنی آن چیزی که بیشتر از مختصات قران است، گذشته از این که آن فلسفه کلی را قبول می کند و بلکه برای اولین بار در دنیا بیان می کند، این جهت است.
ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض.(41)
پس اگر ما جبر تاریخ را به طور کلی رسیدگی کنیم، می بینیم حرف راست و درستی است، به همین معنی که تاریخ بشر روی یک سلسله قوانین و نوامیس منظم حرکت می کند.










https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-01-2019, 15:18
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




ج. ارزش تاریخ : تاریخ، منبع شناخت(42) (منبعی) که مخصوصاً امروز به آن اهمیت می دهند و قرآن نیز به آن اهمیت زیادی داده است تاریخ است، یعنی از نظر قرآن غیر از طبیعت و عقل و دل، یک منبع دیگر هم برای شناخت وجود دارد که آن عبارت از تاریخ است.(43)
قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه می دارد. ممکن است شما بگویید که طبیعت (44) را که گفتید، تاریخ هم در آن هست. درست است که تاریخ به یک اعتبار جزء طبیعت است ولی تاریخ یعنی جامعه انسانی در حال حرکت و جریان.
طبیعت را دو نوع می شود مطالعه کرد، جامعه را هم به دو شکل می توان مطالعه کرد. زمانی ما جامعه را در حال ثبات مطالعه می کنیم. مثلاً کسی که می خواهد اطلاعات جامعه شناسی درباره جامعه ما داشته باشد جامعه امروز ایران را از جنبه های مختلف مطالعه می کند اطلاعاتی در اختیار افراد می گذارد. این یک مطالعه جامعه شناسی است. ولی یک وقت جامعه امروز را در ارتباط با گذشته، و گذشته را با گذشته خودش - یعنی حاضر را با گذشته و آینده - مجموعاً یک واحد در حال جریان در نظر می گیریم، بعد می خواهیم بدانیم قانون جریان (تاریخ) چه قانونی است. فرق فلسفه تاریخ با جامعه شناسی این است که جامعه شناسی، قانون موجود جامعه را بیان می کند ولی فلسفه تاریخ، قانون تحولات جامعه را بیان می کند؛ اینجاست که عامل زمان در کار می آید.
در قرآن (45) آیات بسیاری است که به مطالعه اقوام گذشته دعوت می کند و آن را مانند یک منبع برای کسب علم معرفی می کند. از نظر قرآن، تاریخ بشر و تحولات آن بر طبق یک سلسله سنن و نوامیس صورت می گیرد، عزتها و ذلتها، و موفقیتها و شکستها، و خوشبختی ها و بدبختی های تاریخی، حسابهایی دقیق و منظم دارد و با شناختن آن حسابها و قانونها می توان تاریخ حاضر را تحت فرمان در آورد و به سود سعادت خود و مردم حاضر از آن بهره گیری کرد. اینک یک آیه به عنوان نمونه:
قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین.(46)
پیش از شما سنتها و قانونهایی عملاً به وقوع پیوسته است. پس در زمین و آثار تاریخی گذشتگان گردش و کاوش کنید و ببینید پایان کار کسانی که حقایقی را که از طریق وحی به آنها عرض داشتیم دروغ پنداشتند به کجا انجامید.
پس (47)تاریخ هم خودش یک منبع برای شناخت است. در این زمینه ما در قرآن آیاتی داریم، مانند قل سیروا فی الارض (48) بروید در زمین گردش کنید، افلم یسیروا فی الارض (49) چرا اینها در زمین گردش نمی کنند؟ یعنی بروید آثار تاریخی را مطالعه کنید(50) و بعد ببینید که زندگی و جامعه بشر چه تحولات تاریخی پیدا کرده است...
علی علیه السلام در وصیتی که در نهج البلاغه به امام حسن علیه السلام می کند جمله بزرگی دارد که به انسان ایمان بیشتری می بخشد. علی علیه السلام که از نسل اول اسلام است به امام حسن علیه السلام دستور می دهد: پسرم! احوال امم و ملل و تواریخ را به دقت مطالعه کن و از آنها درس بیاموز! بعد چنین تعبیری دارد:
ای بنی، انی و ان لم اکن عمرت عمرمن کان قبلی، فقد نظرت فی اعمالهم، و فکرت فی اخبارهم، و سرت فی اثارهم، حتی عدت کاحدهم. بل کانی بما انتهی الی من امورهم قد عمرت مع اولهم الی
اخرهم.(51)
پسرکم! اگر چه عمر محدودی دارم و با امتهای گذشته نبوده ام که از نزدیک وضع و حال آنها را مطالعه کرده باشم، اما در آثارشان سیر کردم و در اخبارشان فکر کردم تا آنجا که مانند یکی از خود آنها شدم، آن چنان شده ام که گویی با همه آن جوامع از نزدیک زندگی کرده ام. بعد می گوید: نه، بالاتر از این، چون اگر کسی در جامعه ای با مردمی زندگی کند فقط از احوال همان مردم آگاه می شود ولی من مثل آدمی هستم که از اول دنیا تا آخر دنیا با همه جامعه ها بوده و با همه آنها زندگی کرده است؛ پس تاریخ را مطالعه کن، در اخبار ملتها و در تحولاتی که برای جامعه ها پیش آمده فکر کن تا مانند چشمی باشی که از اول دنیا تا آخر دنیا را مطالعه و مشاهده کرده است.
این است که از نظر قرآن (و روایات) خود تاریخ، منبعی برای شناخت است.









https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-01-2019, 16:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





ج. ارزش تاریخ : آموزندگی تاریخ (52)

علم تاریخ در هر سه معنی و مفهوم خود سودمند است. حتی تاریخ نقلی، یعنی علم به احوال و سیره زندگی اشخاص، می تواند سودمند و حرکت آفرین و جهت بخش و مربی و سازنده باشد؛ و البته بستگی دارد که تاریخ زندگی چه اشخاصی باشد و چه نکاتی از زندگی آنها استخراج گردد انسان همان طور که به حکم قانون محاکاة تحت تأثیر رفتار و تصمیمات و خلق و خوی و همنشینی مردم همزمان خود واقع می گردد، و همان طور که زندگی عینی مردم همزمانش برای وی درس آموز و عبرت آمیز می گردد، و بالأخره همان طور که از مردم همزمان خود ادب و راه و رسم زندگی می آموزد و احیاناً لقمان وار از بی ادبان ادب می آموزد که مانند آنها نباشد، به حکم همین قانون از سرگذشت مردم گذشته نیز بهره می گیرد. تاریخ مانند فیلم زنده ای است که گذشته را تبدیل به حال می نماید؛ از این رو قرآن کریم نکات سودمندی از زندگی افرادی که صلاحیت دارند الگو و اسوه باشند مطرح می کند و احیاناً تصریح می کند که آنها را اسوه قرار دهید. درباره رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة.(53)
در شخصیت رسول خدا الگوی عالی برای شما وجود دارد.
و درباره ابراهیم علیه السلام می فرماید:
قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه.(54)
در ابراهیم و آنانکه با او بودند برای شما الگوی عالی وجود دارد.
قرآن آنجا که افرادی را به عنوان اسوه ذکر می کند، توجهی به شخصیت دنیایی آنها ندارد، شخصیت اخلاقی و انسانی را در نظر می گیرد؛ آن چنان که از غلام سیاهی به نام لقمان که نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فیلسوفان معمولی شهره به فیلسوفی و نه در شمار ثروتمندان بلکه برده ای است روشن بین، به نام حکیم یاد می نماید و او را به حکمت در جهان علم می کند. از این قبیل است مؤمن آل فرعون و مؤمن آل یاسین.
تکیه قرآن (55) بر تأثیر تعیین کننده عوامل اخلاقی موجب شده که تاریخ را به صورت یک منبع آموزشی مفید در آورد.
(همان طور که قبلاً گذشت) اگر وقایع تاریخی، یک سلسله حوادث تصادفی و اتفاقی باشد و هیچ چیز شرط هیچ چیز نباشد، تاریخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت؛ یک سرگرمی می تواند باشد و غذای خیال؛ جنبه آموزندگی نخواهد داشت.
و اگر تاریخ ضابطه و قاعده داشته باشد ولی اراده انسانی نقشی نداشته باشد، تاریخ از جنبه نظری آموزنده است نه از جنبه عملی. بنابراین فرض، آموزش تاریخ، نظیر آموزش حوادث دورترین کهکشان هاست که انسان در عین اطلاع کامل، کوچک ترین نقشی در تغییر هدایت و تعیین جهت آنها نمی تواند داشته باشد.
و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نیز نقش مؤثر داشته باشد و عامل تعیین کننده را زور یا زر بدانیم، تاریخ آموزنده است اما آموزنده بدی؛ هم چنین است اگر علم را به عنوان یک وسیله زور و قدرت، عامل تعیین کننده بدانیم.
اما اگر تاریخ را دارای قاعده و ضابطه، و اراده انسان را مؤثر در تحولات تاریخ، و نقش اصیل و نهایی را در سعادت و کمال جامعه برای ارزشهای اخلاقی و انسانی بدانیم، آن وقت است که تاریخ، هم آموزنده است و هم مفید. قرآن با چنین دیدی به تاریخ نگاه می کند.
در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه ملأ و مترفین و مستکبرین و نقش حق طلبانه مستضعفین تصریح شده است. در عین حال از نظر قرآن آن جهاد مستمر پیش برنده ای که از فجر تاریخ وجود داشته و دارد، ماهیت معنوی و انسانی دارد نه مادی و طبقاتی.
از نظر (56) قرآن مجید، از آغاز جهان همواره نبردی پیگیر میان گروه اهل حق و گروه اهل باطل؛ میان گروهی از طراز ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (صلوات الله علیهم) و پیروان مؤمن آنها و گروهی از طراز نمرود، فرعون، جباران یهود و ابوسفیان و امثالهم بر پا بوده است؛ هر فرعونی موسایی در برابر خود داشته است (لکل فرعون موسی).
به تعبیر مولوی همواره دو پرچم، یکی سپید و دیگری سیاه، در جهان افراشته بوده است:
دو علم افراخت اسپید و سیاه - آن یکی آدم دگر ابلیس راه
در میان آن دو لشگرگاه زفت - چالش و بیکار، آنچه رفت رفت
هم چنین دور دوم هابیل شد - ضد نور پاک او قابیل شد
هم چنین این دو علم از عدل و جور - تا به نمرود آمد اندر دور دور
ضد ابراهیم گشت و خصم او - وان دو لشکر کین گزار و جنگجو
چون درازی جنگ آمد ناخوشش - فیصل آن هر دو آمد آتشش
دور دور و قرن قرن، این دو فریق - تا به موسی و به فرعون غریق
هم چنین تا دور عهد مصطفی - با ابوجهل آن سپهدار جفا
در این نبرد و ستیزها گاهی حق و گاهی باطل پیروز بوده است، ولی البته این پیروزیها و شکستها بستگی به یک سلسله عوامل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی داشته است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-01-2019, 16:19
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






فصل اول: مباحث پایه، گفتار دوم: آشنایی با مورخان مسلمان

مورخین مسلمان جهان اسلام (57)

در تدوین تاریخ اسلامی ملل گوناگون شرکت کرده اند: از اندلسی گرفته (مانند ابن عبدالبر و ابن بشکوال و ابن آبار) تا مصری (مانند مقریزی و جمال الدین قفطی) و دمشقی (مانند ابن عساکر و صفدی) و عراقی (مانند خطیب بغدادی و عبدالرحمان بن الجوزی و سبط وی شمس الدین ابوالمظفر بن الجوزی و ابن خلکان اربلی ایرانی الاصل) و تونسی (مانند ابن خلدون).
گروهی (58) از مورخین اسلامی نیز ایرانی اند از قبیل ابو حنیفه دینوری... و ابن قتیبه دینوری... و طبری... و بلاذری متوفی در 279، ابوالفرج اصفهانی اموی الاصل متوفی در 356 و حمزه اصفهانی متوفی در 350.
ابن الندیم (59) در الفهرست نام گروهی از مورخین قرون اولیه اسلامی را ذکر می کند که به اصطلاح مولی بوده اند موالی ظاهراً غیر عرب بوده اند من اکنون به طور قطع نمی دانم که این کلمه تنها بر ایرانیان اطلاق می شد و یا بر سایر ملل غیر عرب و یا عرب نوعی پیمان با یکی از قبایل عرب داشته اند نیز اطلاق می شده است. به هر حال ابن الندیم عده ای را با قید مولی نام می برد و بعضی را تصریح می کند که از بلاد ایران بوده اند از جمله: واقدی مورخ معروف متوفی در 207، ابوالقاسم حماد بن سابور دیلمی متوفی در 156، ابو جنادبن واصل الکوفی، ابوالفضل محمد بن احمد بن عبدالحمید الکاتب، علان شعوبی کلینی رازی و غیر اینها.
مورخین اسلامی (60) خیلی زیادند. شاید در کمتر رشته ای مانند رشته تاریخ تألیف شده باشد. جرجی زیدان می گوید:
مسلمانان بیش از هر ملت دیگر (به استثنای ملل عصر جدید) در تاریخ پیشرفت کرده و کتاب نوشتند، به قسمی که در کشف الظنون نام 1300 کتاب تاریخی ذکر شده است، و این عدد به جز کتابهایی است که در شرح آن تواریخ نوشته شده و یا کتابهایی که در تلخیص آن تواریخ تألیف شده و یا کتبی که در تاریخ تدوین شده بود و از دست رفته که نان هیچ یک از آنها در کشف الظنون نیست... مسعودی در مقدمه کتاب مروج الذهب خود نام دهها کتب تاریخی را برده که در زمان او موجود بوده...




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2019, 15:54
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







مورخین مسلمان جهان اسلام (57)

در تدوین تاریخ اسلامی ملل گوناگون شرکت کرده اند: از اندلسی گرفته (مانند ابن عبدالبر و ابن بشکوال و ابن آبار) تا مصری (مانند مقریزی و جمال الدین قفطی) و دمشقی (مانند ابن عساکر و صفدی) و عراقی (مانند خطیب بغدادی و عبدالرحمان بن الجوزی و سبط وی شمس الدین ابوالمظفر بن الجوزی و ابن خلکان اربلی ایرانی الاصل) و تونسی (مانند ابن خلدون).
گروهی (58) از مورخین اسلامی نیز ایرانی اند از قبیل ابو حنیفه دینوری... و ابن قتیبه دینوری... و طبری... و بلاذری متوفی در 279، ابوالفرج اصفهانی اموی الاصل متوفی در 356 و حمزه اصفهانی متوفی در 350.
ابن الندیم (59) در الفهرست نام گروهی از مورخین قرون اولیه اسلامی را ذکر می کند که به اصطلاح مولی بوده اند موالی ظاهراً غیر عرب بوده اند من اکنون به طور قطع نمی دانم که این کلمه تنها بر ایرانیان اطلاق می شد و یا بر سایر ملل غیر عرب و یا عرب نوعی پیمان با یکی از قبایل عرب داشته اند نیز اطلاق می شده است. به هر حال ابن الندیم عده ای را با قید مولی نام می برد و بعضی را تصریح می کند که از بلاد ایران بوده اند از جمله: واقدی مورخ معروف متوفی در 207، ابوالقاسم حماد بن سابور دیلمی متوفی در 156، ابو جنادبن واصل الکوفی، ابوالفضل محمد بن احمد بن عبدالحمید الکاتب، علان شعوبی کلینی رازی و غیر اینها.
مورخین اسلامی (60) خیلی زیادند. شاید در کمتر رشته ای مانند رشته تاریخ تألیف شده باشد. جرجی زیدان می گوید:
مسلمانان بیش از هر ملت دیگر (به استثنای ملل عصر جدید) در تاریخ پیشرفت کرده و کتاب نوشتند، به قسمی که در کشف الظنون نام 1300 کتاب تاریخی ذکر شده است، و این عدد به جز کتابهایی است که در شرح آن تواریخ نوشته شده و یا کتابهایی که در تلخیص آن تواریخ تألیف شده و یا کتبی که در تاریخ تدوین شده بود و از دست رفته که نان هیچ یک از آنها در کشف الظنون نیست... مسعودی در مقدمه کتاب مروج الذهب خود نام دهها کتب تاریخی را برده که در زمان او موجود بوده...



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
31-01-2019, 14:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







انواع تاریخ نگاری اسلامی(61)

در اسلام (انواع تاریخ نگاری) وجود داشته است، از سیره و تاریخ شخص معین گرفته (مانند سیره های نبوی و تواریخ مخصوص برخی پادشاهان) تا تواریخ شهرها (مانند تاریخ قم) و تاریخ کشورها (مانند تاریخ مصر و تاریخ دمشق) و تاریخ علوم یعنی تاریخ اهل یک فن (مانند طبقات الحکاء و طبقات الاطباء و طبقات الحفاظ) و تواریخ عمومی (مانند تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری). علاوه بر همه اینها برخی جغرافی نویس بوده اند مانند المقدسی صاحب احسن التقاسیم و اصطخری فارسی صاحب صورالاقالیم و مسالک الممالک.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-02-2019, 20:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




اولین مورخان مسلمان

به عقیده جرجی زیدان به پیروی از سیوطی، اولین مورخان دوره اسلام دو نفر بوده اند همزمان یکدیگر: یکی محمد بن اسحاق مطلبی که از موالی عین التمر است و شیعی است، و دیگر عروة بن الزبیر که نسب به زبیر بن العوام صحابی معروف می برد. ولی علامه سید حسن صدر ثابت کرده اند که اولین تاریخ را در دوره اسلام عبید الله بن ابی رافع کاتب امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته است که نسبت به قبط می برد و مصری است. کتابی که او تألیف کرده است درباره نام افرادی از صحابه است که علی علیه السلام را در دوره خلافت همراهی کرده اند.
اگر محمد بن اسحاق مطلبی (که نویسنده سیره نبوی است و سیره ابن هشام همان سیره ابن اسحاق است به روایت ابن هشام) ایرانی باشد آن چنان که از کلمه مولی بر می آید، باید بگوییم بعد از ابن ابی رافع قبطی مصری، دو نفری که پیش قدم در تاریخ بوده اند یک ایرانی و دیگری عرب قرشی بوده است، با این تفاوت که عین کتاب محمد بن اسحاق در دست است ولی کتاب آن دو نفر دیگر ظاهراً در دست نیست.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-02-2019, 19:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





معرفی اجمالی تعدادی از مورخان:

1.یعقوبی(62)
قدیمی ترین کتاب تاریخی اسلام از کتابهای تاریخ عمومی اسلامی و از معتبرترین کتابهای تاریخ اسلامی که شیعه و سنی آن را معتبر می شمارند، کتاب تاریخ یعقوبی است. مرحوم دکتر آیتی هر دو جلد این کتاب را ترجمه کرده اند کتاب بسیار متقنی است و در اوایل قرن سوم هجری نوشته شده است. ظاهراً بعد از زمان مأمون و حدود زمان متوکل نوشته شده، این کتاب... فقط کتاب تاریخی است و حدیثی نیست.
2. ابن هشام (63)
سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده. خود ابن هشام ظاهراً در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحاق است که در اوایل قرن دوم می زیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است. از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است.
3. ابن اثیر
سه برادر هستند که هر سه برادر به نام ابن اثیر خوانده می شوند و هر سه از محققین علمای اسلام هستند. لقب یکی عزالدین و دیگری مجدالدین و سومی ضیاءالدین است. کامل التواریخ(64) و اسدالغابة از عزالدین، و جامع الاصول که در حدیث است و هم چنین النهایة که از کتابهای بسیار خوب و دقیق و در توضیح لغاتی است که در احادیث آمده از مجدالدین است.
4. طبری (65)
طبری مورخ و محدث و فقیه معروف است. طبری از علمای طراز اول اهل تسنن به شمار می رود. در بسیاری از علوم زمان خود امام و پیشوا شمرده می شود. طبری در ابتدا از نظر روش فقهی تابع شافعی بود اما بعدها خود مکتب فقهی مستقلی را تأسیس کرد و از هیچ یک از پیشوایان فقه اهل تسنن پیروی نکرد. مذهب فقهی طبری تا مدتی پیرو داشت و تدریجاً از بین رفت. ابن الندیم در الفهرست عده ای از فقها را نام می برد که پیرو مذهب فقهی طبری بوده اند.
طبری اهل آمل مازندران است. در سال 224 هجری در آمل متولد شد و در سال 310 در بغداد در گذشت.
5. ابوالفرج اصفهانی (66)
ابوالفرج اصفهانی از اکابر مورخین دوره اسلام است. او اصلاً اموی و از نسل بنی امیه است، و این از مسلمات می باشد. در عصر آل بویه می زیسته است، و چون ساکن اصفهان بوده به نام ابوالفرج اصفهانی معروف شده است.
این مرد شیعه نیست... مسلم سنی است... او صاحب کتاب الاغانی(67) است... ابوالفرج کتابی دارد که از کتب معتبره تاریخ اسلام شمرده شده به نام مقاتل الطالبیین (که موضوعش پیرامون) تاریخ کشته شدنهای بنی ابی طالب (است).
6. جاحظ(68)
جاحظ یک ملای واقعاً ملا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یک ادیب فوق العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می شود گفت یک جامعه شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست. جاحظ نیز یک سنی متعصب است.(69)
7. عایشه بنت الشاطی (70)
یکی از زنان فاضله مسلمان عرب در زمان ما، به نام دکتر عایشه بنت الشاطی کتابی درباره زینب نوشته به نام بطلة کربلا یعنی بانوی قهرمان کربلا. این کتاب چند بار به فارسی ترجمه و چاپ شده (است)
8. حجت الاسلام دکترآیتی(71)
مرحوم آیتی رضوان الله علیه... چه مرد بزرگواری بود، چه عالم متقی ای بود که از دست ما رفت. ایشان کتابی دارد به نام بررسی تاریخ عاشورا که شاید خیلی از شما دیده باشید. کسانی هم که ندیده اند ببینند و بخوانند. مجموعه سخنرانی هائی است که ایشان در رادیو کرده است. بعد از فوت ایشان این سخنرانی ها را چاپ کردند.
در میان کتابهائی که به زبان فارسی در این زمینه نوشته شده است، اگر نگوییم بهترین آنهاست، قطعاً از بهترین آنها است. حالا اگر از نظر تجزیه و تحلیل نگوییم در درجه اول یا فرد اول است، ولی از جنبه استناد یعنی از جنبه این که مطالبش مستند به تواریخ معتبر است، قطعاً بی نظیر است.
در آنجا این مرد روی این مطلب خیلی تکیه کرده است که اصلاً تاریخ کربلا را اسرا زنده کردند، یعنی اسرا نگهداری کردند و بزرگترین اشتباهی که دستگاه اموی کرد، مسئله اسیر گرفتن اهل بیت علیه السلام و سیر دادن آنها به کوفه و بعد به شام بود. و اگر آنها این کار را نکرده بودند، شاید می توانستند تاریخ این نهضت را محو کنند، یا لااقل یک مقدار آن را از
اثر و قدرت بیندازند، ولی به دست خودشان کاری کردند که برای اهل بیت پیغمبر فرصت ایجاد کردند و آنها این تاریخ را در دنیا مسجل نمودند. چکیده مطالب

1. سه گونه تاریخ را می توان تعریف کرد:
الف) علم به وقایع، حوادث، اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالی که در زمان حال وجود دارد. زندگی نامه ها، فتح نامه ها و سیره ها که در میان همه ملل تألیف شده و می شود از این مقوله است. این نوع تاریخ، تاریخ نقلی خوانده می شود.
ب) علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگی های گذشته که از مطالعه، بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست می آید. تاریخ به این معنی، تاریخ علمی نامیده می شود.
ج) علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تحولات و تطورات؛ به عبارت دیگر، علم به شدن جامعه ها نه بودن آنها. به این علم، فلسفه تاریخ گفته می شود.
2. تاریخ نقلی، اولاً جزئی، ثانیاً نقلی نه عقلی، ثالثاً علم به بودنها نه علم به شدنها است، رابعاً به گذشته تعلق دارد نه به حاضر.
3. تاریخ علمی مانند تاریخ نقلی اولاً به گذشته تعلق دارد ثانیاً علم به بودنها است ثالثاً برخلاف تاریخ نقلی، کلی است نه جزئی، رابعاً عقلی است نه نقلی محض، تارخ علمی در حقیقت بخشی از جامعه شناسی است.
4- فلسفه تاریخ مانند تاریخ علمی، کلی و عقلی است اما بر خلاف تاریخ علمی، علم به شدن جامعه هاست نه علم به بودن آنها.
5. گروهی به تاریخ نقلی به شدت بدبین اند؛ آن را مجعول ناقلان می دانند ولی حقیقت این است که:
اولاً تاریخ یک سلسله مسلمات دارد که از نوع بدیهیات در علوم دیگر به شمار می رود؛ ثانیاً محقق با نوعی اجتهاد می تواند صحت و عدم صحت برخی نقلها را در محک نقد قرار داده و نتیجه گیری کند.
6. علم تاریخ در هر سه معنی و مفهوم خود سودمند است. تاریخ مانند فیلم زنده ای است که گذشته را به حال تبدیل می کند؛ از این رو قرآن کریم نکات سودمندی از زندگی افرادی که صلاحیت الگو و اسوه بودن دارند، مطرح می کند.
7. انسان موجود اجتماعی منحصر به فرد نیست، پاره ای از جاندارهای دیگر نیز کم و بیش زندگی اجتماعی دارند اما یک تفاوت اساسی میان موجودیت اجتماعی انسان و جانداران دیگر وجود دارد که زندگی اجتماعی آنها ثابت و یکنواخت است ولی زندگی اجتماعی انسان متحول و متطور بلکه دارای شتاب است.
8. معمولاً در کتب فلسفه تاریخ، عامل محرک، تطور اجتماعی و جلو برنده تاریخ به گونه ای طرح می شود که پس از دقت، نادرستی آن روشن می شود.
9. معمولاً درباره عوامل محرک تاریخ نظریاتی به این شکل طرح می شود: نظریه نژادی، نظریه جغرافیایی، نظریه قهرمانان، نظریه اقتصادی و نظریه الهی، از نظر ما این گونه طرح به هیچ وجه صحیح نیست و نوعی خلط مبحث صورت گرفته است. غالباً این نظریات به علت محرک تاریخ، که در پی کشف آن هستیم مربوط نمی شود.
10. نظریه نژادی: طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ، برخی نژادها هستند. کنت گوبینو فیلسوف معروف فرانسوی طرفدار این نظریه است.
11. نظریه جغرافیایی: طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن، بوجود آورنده فرهنگ و تولیدکننده صنعت، محیط طبیعی است. منتسکیو دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم طرفدار این نظریه است.
12. طبق نظریه قهرمانان، تاریخ را چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی، اقتصادی، فنی و یا اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند. کارلایل فیلسوف معروف انگلیسی چنین نظریه ای دارد.
13. طبق نظریه اقتصادی، محرک تاریخ، اقتصاد است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که آن را زیر و رو می کند. کارل مارکس طرفدار این نظریه است.
14. طبق نظریه الهی، تحولات و تطورات تاریخ، جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می برد و دگرگون می سازد، اراده خداوند است. بوسوئه مورخ و اسقف معروف، طرفدار این نظریه است.
15. نظریه نژادی یک نظریه جامعه شناسانه است. از این نظر طرح این مسأله صحیح است، اما راز فلسفه تاریخ هم چنان مجهول می ماند. این که عامل نژاد باشد یا همه نژادها، راز تحرک تاریخ را نمی گشاید.
16. نظریه جغرافیایی مربوط به یک مسأله جامعه شناسی است که محیطها در رشد عقلی، فکری، ذوقی و جسمی انسانها مؤثرند.
17. از همه اینها بی ربطتر، نظریه الهی است. مگر تنها تاریخ است که جلوه گاه مشیت الهی است؟ همه عالم، از آغاز تا انجام با همه اسباب، علل، موجبات و موانع، جلوه گاه مشیت الهی است.
18. نظریه اقتصادی تاریخ نیز فاقد جنبه فنی و اصولی است، این نظریه فقط ماهیت و هویت تاریخ را روش می کند که مادی و اقتصادی است و همه شؤون دیگر به منزله اعراض این جوهر تاریخی است
19. نظریه قهرمانان، اعم از این که درست باشد یا نادرست، مستقیماً به فلسفه تاریخ مربوط می شود.
20. درباره نیروی محرک تاریخ، دو نظریه به دست آمد:
یکی نظریه قهرمانان است که تاریخ را مخلوق افراد می داند و در حقیقت، این نظریه مدعی است که اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه، فاقد ابتکار و قدرت پیشروی و پیشتازی اند.
دوم نظریه تضاد میان زیربنا و رو بنای جامعه که تعبیر صحیح نظریه محرک بودن اقتصاد است.
21. بعضی ادعا کرده اند که تاریخ، جنگ میان نبوغ و حد عادی است یعنی همواره افراد عادی و متوسط، طرفدار وضعی هستند که به آن خو گرفته اند و نابغه ها، خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به مطلوب هستند، این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است که از نظر ما هر دو فرض، مخدوش است.
22. قرآن مجید در سوره رعد آیه 11 با صراحت راجع به این که تاریخ بشر حساب قطعی و منظمی دارد، می فرماید: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
23. قرآن درباره تأثیر اساسی معنویت یک قوم در سرنوشت او به صراحت می فرماید: و لو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض. (72)
24. از نظر قرآن غیر از طبیعت، عقل و دل، یک منبع دیگر هم برای شناخت وجود دارد که آن تاریخ است. قرآن تاریخ را به عنوان یک درس، یک موضوع تفکر و مایه تذکر و آیینه عبرت، یاد می کند. در قرآن آیات بسیاری است که به مطالعه اقوام گذشته دعوت می کند، به عنوان نمونه: سوره غافر، آیه 82، سوره محمد آیه 10، سوره بقره آیه 134 و 141، سوره فاطر آیه 43 و سوره رعد آیه 11.
25. از نظر قرآن مجید از آغاز جهان، همواره نبردی پیگیر میان گروه اهل حق و گروه اهل باطل بر پا بوده، هر فرعونی موسایی در برابر خود داشته است. در این نبردها گاهی حق و گاهی باطل پیروز بوده است، ولی البته این پیروزیها و شکستها بستگی به یک سلسله عوامل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی داشته است.
26. در تدوین تاریخ اسلام ملل گوناگون از اندلس گرفته تا مصر، دمشق، عراق و تونس شرکت کرده اند گروهی از مورخین اسلام نیز ایرانی اند، شاید در کمتر رشته ای به اندازه تاریخ، آثار تألیفی وجود داشته باشد.
27. در اسلام انواع تاریخ نگاری وجود داشته است، از سیره و تاریخ شخص معین گرفته تا تواریخ شهرها و کشورها؛ تاریخ علوم یعنی تاریخ اهل یک فن و تواریخ عمومی.
28. به عقیده جرجی زیدان به پیروی از سیوطی، اولین مورخان دوره اسلامی دو نفر بوده اند یکی محمد بن اسحاق مطلبی و دیگری عروة بن زبیر که معاصر هم بوده اند. ولی علامه سید حسن صدر ثابت کرده است که اولین تاریخ را در دوره اسلام، عبید الله بن ابی رافع، کاتب امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته است.
29. معتبرترین کتابهای تاریخ اسلامی که شیعه و سنی آن را معتبر می شمارند کتاب تاریخ یعقوبی است این کتاب بسیار متقن است و در اوایل قرن سوم هجری نوشته شده است.
30. سیره ابن هشام کتاب است که در قرن دوم نوشته شده و تلخیص و تهذیب سیره ابن اسحاق است، از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است.
31. ابن اثیرها سه برادر به نام های عزالدین، ضیاءالدین و مجدالدین هستند و هر سه از عالمان محقق اسلامند. کامل التورایخ و اسدالغایة از عزالدین است.
32. طبری، مورخ، محدث و فقیه معروف و از علمای طراز اول اهل تسنن به شمار می رود. او در سال 224 هجری در آمل متولد و در سال 310 در بغداد در گذشت.
33. ابوالفرج از اکابر مورخان دوره اسلام است. او از نسل بنی امیه بوده و در عصر آل بویه می زیسته است و چون ساکن اصفهان بوده به ابوالفرج اصفهانی معروف شده است.
34. جاحظ در اواخر قرن دوم متولد شده است. او ادیب، جامعه شناس، مورخ و یک سنی متعصب است.
35. دکتر آیتی کتابی به نام بررسی تاریخ عاشورا دارد که اگر نگوئیم بهترین کتابی است که در زبان فارسی در زمینه تاریخ عاشورا نوشته شده است، قطعاً از بهترین آنها است و از جنبه استناد به تواریخ معتبر نیز، قطعاً بی نظیر است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-02-2019, 19:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




فصل دوم : محیط پیدایش اسلام


مددهای غیبی اجتماعی (73)

در زندگی افراد بشر، انواعی از مددهای غیبی وجود دارد: به صورت تقویت دل و اراده، به صورت فراهم شدن اسباب و وسائل مادی کار، به صورت هدایت و روشن بینی، به صورت الهام افکار بلند علمی. پس معلوم می شود بشر به خود وا گذاشته نیست، دست عنایت پروردگار در شرایط خاصی او را دستگیری می کند، از ضلالت و گمراهی و سرگردانی و از عجز و ضعف و ناتوانی نجات می دهد...
حالا که درباره یک فرد چنین است، درباره جامعه بشریت چطور؟ آیا ممکن است که گاهی عنایت غیبی به کمک جامعه بشریت چطور؟ آیا ممکن است که گاهی عنایت غیبی به کمک جامعه بشریت برخیزد و آن را نجات دهد؟ اتفاقاً همیشه یا غالباً نوابغی که پیدا شده اند پیامبران عظیم الشأنی مانند ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیه و علیهم که ظهور کرده اند در شرایطی بوده که جامعه بشریت سخت نیازمند به وجود آنها بوده است؛ آنها مانند یک دست غیبی از آستین بیرون آمده اند و بشریت را نجات داده اند؛ مانند بارانی بوده اند که در بیابانی بر تشنه ای ببارد؛ مصداق قول خدا بوده اند:
و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین.(74)
(و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان (مردم) گردانیم و ایشان را وارث (زمین) کنیم.)
خداوند به واسطه وجود آنها بر بیچارگان و مظلومان منت نهاد و آنها را برای نجات این خوار شمرده شدگان مبعوث فرمود:
علی علیه السلام عصر و زمینه بعثت رسول اکرم را این طور توصیف می فرماید:
أرسله علی حین فترة من الرسل، و طول هجعة من الامم، و انتقاض من المبرم (75) و انتشار من الامور، و تلظ من الحروب و الدنیا کاسفة النور، ظاهرة الغرور، علی حین اصفرا من ورقها و ایاس من ثمرها. (76) خداوند او را در دورهای مبعوث فرمود: که فترت و فاصله ای در آمدن پیامبران رخ داده بود؛ ملتها در خوابی گران و طولانی فرو رفته بودند؛ کارها پراکنده، تنور جنگها داغ بود؛ جهان را تاریکی فرا گرفته و غرور و فریب در آن نمایان بود؛ برگ درخت بشریت به سوی زردی گراییده، امیدی به میوه این درخت نمی رفت.
پیامبران معمولاً در مواقعی ظهور کرده اند که بشریت و لااقل محیط اجتماعی ظهور آنها، در یک پرتگاه خطرناکی قرار داشته و آنها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده اند قرآن کریم خطاب به مردم عصر رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین می فرماید:
و کنتم علی شفا حفرة من النار فأنقذکم منها.(77)
شما در پرتگاه سقوط در آتش بودید که خداوند (به وسیله رسول مکرم) شما را از آن نجات داد.
در عصر (78) بعثت خاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است، ناگهان فریاد قولوا لا اله الا الله تفلحوا (79) بلند می شود و(80) در آن واحد به دو دگرگونی و انقلاب و دو حرکت دست (می)زد.
اسلام نگفت: تبعیض ها، بی عدالتی ها یا مالکیت ها را از بین ببرید خود به خود همه چیز درست می شود، و نگفت: درون را اصلاح کنید و به برون کار نداشته باشید، اخلاق را بسازید اجتماع خود به خود ساخته می شود؛ اسلام در آن واحد که ندای توحید روانی و درونی در پرتو ایمانی به خداوند متعال و یگانه پرستی ذات یگانه او را داد، فریاد توحید اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواری های اجتماعی را بلند کرد.
این آیه کریمه قرآن که مانند ستاره در آسمان توحید انسانی می درخشد و همان آیه ای است که رسول در دعوتنامه هایش به سران کشورها می گنجانید، رئالیسم و واقع بینی و همه جانبه نگری اسلام را ارائه می دهد:
قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئاً (81)
بیایید به سوی یک سخن، یک تز، یک حقیقت که برای همه ما و شما یکسان است و با همه نسبت متساوی دارد، نه امتیاز خاصی است برای ما و نه امتیاز خاصی برای شما؛ و آن این که خدای یگانه را بپرستیم و جز او هیچ چیز را نپرستیم.
تا اینجا آیه کریمه به یگانگی بخشیدن به انسانها از راه ایمان واحد و جهت و قبله واحد و ایده آل واحد و به آزادی معنوی رسیدن می پردازد؛ آنگاه می فرماید:
و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله.(82)
بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را رب خود - و حال آنکه رب همه خداست - قرار ندهیم و به ارباب و بنده تجزیه نشویم. بیایید آن گونه رابطه های اجتماعی غلط را منجر به
این گونه تبعیض ها می شود قطع کنیم. زنان و دختران در دوره جاهلیت (83):

گاهی عقیده ای به بشر تحمیل می شود، از هر راهی ولو از راه تقلید آباء و اجداد، و بعد انسان به آن عقیده خو می گیرد و آن عقیده بدون آنکه با قوه تفکر او کوچکترین ارتباطی داشته باشد، در روح او مستقر می گردد. اولین خاصیت و اثر این گونه عقائد این است که جلو(ی) تفکر آزاد انسان را می گیرد و به صورت زنجیری برای عقل و فکر انسان در می آید.
این گونه عقائد عبارت است از یک سلسله زنجیرهای اعتیادی و عرفی و تقلیدی که به دست و پای فکر و روح انسان بسته می شود، و همان طوری که یک آدم به زنجیر کشیده و به غل بسته شده، خودش قادر نیست آن زنجیر را از دست و پای خودش باز بکند، شخص دیگری لازم است تا با وسائلی که در اختیار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بکند، ملتهایی هم که نه از روی تفکر، عقائدی را پذیرفته اند بلکه از روی یک نوع عادت، تقلید، تلقین و... آن عقائد را پیدا کرده اند چون فکر آنها را به زنجیر کشیده است، نیروی دیگری لازم است که این زنجیرها را پاره کند... تا بتواند خودش آزادانه فکر کند و عقیده ای را بر مبنای تفکر انتخاب بکند. این از بزرگترین خدمتهایی است که یک فرد می تواند به بشر بکند.
یکی از کارهای انبیاء همین بوده است که این گونه پایگاههای اعتقادی را خراب بکنند تا فرد آزاد شده بتواند آزادانه درباره خودش، سرنوشت و اعتقاد خودش فکر کند. در این زمینه مثال خیلی زاید است. برای این که اجمالاً بدانید انسان در حالی که در زنجیر یک عادت گرفتار است، اصلاً نمی تواند درباره آن فکر بکند، یک مثال کوچک برایتان عرض می کنم، قیاس بگیرید.
1. زنده به گور شدن دختران
یکی از معاریف صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد در مقابل حضرت ایستاد و عرض کرد یا رسول الله! من هر چه فکر می کنم، می بینم نعمتی که خدا به وسیله تو بر ما ارزانی داشت بیش از آن اندازه ای است که ما تصور می کنیم. ظاهراً این سخن را در وقتی گفت که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به دخترشان یا به یک دختر بچه دیگری مهربانی می کرد. بعد یک جریان قساوت آمیزی را از خودش نقل کرد که واقعاً اسباب حیرت است و خود او آن وقت حیرت کرده بود که چگونه بوده است که چنین کاری را انجام می داده اند.
می گوید: من از کسانی بودم که تحت تأثیر این عادت قرار گرفته بودم که دختر را نباید زنده نگه داشت، دختر مایه ننگ است و این مایه ننگ را باید از میان برد. بعد نقل می کند که زنش دختری می زاید و سپس دختر را مخفی می کند و به او می گوید: من دخترم را از میان بردم. دختر بزرگ می شود، شش هفت ساله می شود. یک روز این دختر را می آورد به این پدر نشان می دهد به اطمینان این که ببیند یک چنین دختر شیرینی دارد دیگر کاری به کارش نخواهد داشت، و بعد با چه وضع قساوت آمیزی همین مرد این دختر را زنده به گور می کند. می گوید: حال من می فهمم که ما چه جانورهای بودیم و تو چطور ما را نجات دادی. ما آن وقتی که این کار را می کردیم فکر می کردیم چه کار خوبی داریم می کنیم.
2. ازدواج تحمیلی(84)
در جاهلیت، پدران و در نبودن آنها برادران چون از طرفی برای خود حتی ولایت و قیمومت قائل بودند، دختر را به اراده خودشان شوهر می دادند نه به اراده خود او.
3. مهر زنان(85)
در جاهلیت پدران و مادران، مهر را به عنوان حق الزحمه و شیربها حق خود می دانستند. در تفسیر کشاف و غیره می نویسند:
هنگامی که دختری برای یکی از آنها متولد می شد و دیگری می خواست به او تبریک بگوید، می گفت: هنیئاً لک النافجة یعنی این مایه افزایش ثروت، تو را گوارا باد. کنایه از این که بعداً این دختر را شوهر می دهی و مهر دریافت می داری.
یکی دیگر (86) از آن رسوم این بود که مردی با زنی ازدواج می کرد و برای او احیاناً مهر سنگینی قرار می داد، اما همین که از او سیر می شد و هوای تجدید عروسی به سرش می زد زن بیچاره را متهم می کرد به فحشا و حیثیت او را لکه دار می کرد و چنین وانمود می کرد که این زن از اول شایستگی همسری مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من مهری که داده ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلو آن را گرفت.
قرآن کریم (87) هر رسمی که موجب تضییع مهر زنان می شد منسوخ کرد، از آن جمله این که وقتی که مردی نسبت به زنش دلسرد و بی میل می شد او را در مضیقه و شکنجه قرار می داد، هدفش این بود که با تحت شکنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضی کند و تمام یا قسمتی از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.
قرآن کریم فرمود:
و لا تعضلو هن لتذهبوا ببعض ما اتیتمو هن.(88)
یعنی زنان را به خاطر این که چیزی از آنها بگیرید و قسمتی از مهری که به آنها داده اید جبران کنید تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید!
4. نکاح شغار(89)
نکاح شغار یکی دیگر از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران بود. نکاح شغار یعنی معاوضه کردن دختران به این نحو (90) که مردی به مرد دیگر می گفت که من دختر با خواهرم را به عقد تو در می آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول می کرد، به این ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگری به شمار می رفت و به پدر یا برادر دیگری تعلق می گرفت، این نوع نکاح را نکاح شغار می نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: لا شغار فی الاسلام (91) یعنی در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع است.
5. کار کردن داماد برای پدر زن(92)
اسلام، آئین کار کردن داماد برای پدر زن را که طبق گفته جامعه شناسان در دوره هائی وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله ای در کار نبوده منسوخ کرد.
کار کردن داماد برای پدر زن، تنها از این جهت نبوده است که پدران می خواسته اند از ناحیه دختران خود بهره ای برده باشند، علل و ریشه های دیگر نیز داشته است که احیاناً لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است. به هر حال چنین رسمی قطعاً در دنیای قدیم وجود داشته است.(93)
داستان موسی و شعیب که در قرآن کریم آمده است از وجود چنین رسمی حکایت می کند.
6. ارث زوجیت(94)
در زمان جاهلیت رسوم دیگری نیز بود که عملاً موجب محروم بودن زن از مهر می شد: یکی از آنها رسم ارث زوجیت بود: اگر کسی می مرد وارثان او از قبیل فرزندان و برادران همان طوری که ثروت او را به ارث می بردند همسری زن او را نیز به ارث می بردند پس از مردن شخص: پسر یا برادر میت حق همسری میت را باقی می پنداشت و خود را مختار می دانست که زن او را به دیگری تزویج کند و مهر را خودش بگیرد، و یا او را بدون مهر جدیدی و به موجب همان مهری که میت قبلاً پرداخته، زن خود قرار دهد.
این رسم (95) نیز منحصر به اعراب نبوده در قوانین قدیم هندی و ژاپنی و رومی و یونانی و ایرانی تبعیض های ناروا در مسئله ارث زیاد وجود داشته است و اگر بخواهیم به نقل آنچه مطلعین گفته اند بپردازم چندین مقاله خواهد شد.
قرآن کریم (96) ارث زوجیت را منسوخ کرد. فرمود:
یا ایها الذین آمنوا لا یحل لکم أن ترثوا النساء کرهاً.(97)
ای مردمی که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید باید بدانید که برای شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید، در حالی که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند.
قرآن کریم در آیه دیگر به طور کلی ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هر چند به صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند. فرمود:
و لا تنکحوا ما نکح آبائکم. (98)
با زنان پدران خود ازدواج نکنید.
7. علل محرومیت زن از ارث(99)
علت اصلی محرومیت زنان از ارث، جلوگیری از انتقال ثروت خانواده ای به خانواده دیگر بوده است...
محرومیت زن از ارث علل دیگر نیز داشته است، از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. (از) آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانی ها و پهلوانی ها بود و یک مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان می دانستند زن را بخاطر عدم توانائی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی از ارث محروم می کردند.
عرب جاهلیت از همین نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی ولو در طبقات بعدی در میان بود به زن ارث نمی داد، لهذا وقتی که آیه ارث نازل شد و تصریح کرد به این که:
للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الأقربون مماقل منه أو نصیباً مفروضاً. (100)
(یعنی مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی می گذارند بهره ای است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می گذارند بهره ای است، چه کم باشد و چه زیاد این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. و هم چنین در آیه 32 از سوره نساء همان طوری که مردان را در نتایج کار و فعالیت شان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیت شان ذی حق شمرد.)
باعث تعجب اعراب شد. اتفاقاً در آن اوقات برادر حسان بن ثابت شاعر معروف عرب مرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسرعموهای او همه دارائی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او نداد، زن او شکایت نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله برد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله آنها را احضار کرد. آنها گفتند زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد این ما هستیم که باید شمشیر دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم. پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد: ولی رسول اکرم صلی الله علیه و آله حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.
8. ارث زن در ایران ساسانی(101)
مرحوم سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان صفحه 42 می نویسد:
در زمینه تشکیل خانواده نکته جالب دیگر که در تمدن ساسانی دیده می شود، این است که چون پسری به سن رشد و بلوغ می رسید پدر، یکی از زنان متعدد خود را به عقد زناشوئی وی درمی آورده است. نکته دیگر این است که زن در تمدن ساسانی شخصیت حقوقی نداشته است و پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعی در دارائی وی داشته اند. هنگامی که دختری به پانزده سالگی می رسید و رشد کامل کرده بود پدر یا رئیس خانواده مکلف بود او را به شوی بدهد، اما سن زناشوئی پسر بیست سالگی دانسته اند و در زناشوئی رضایت پدر شرط بود، دختری که به شوی می رفت دیگر از پدر یا کفیل خود ارث نمی برد و در انتخاب شوهر هیچ گونه حقی برای او قائل نبودند، اما اگر در سن بلوغ، پدر در زناشوئی وی کوتاهی می کرد حق داشته به ازدواج نامشروع اقدام بکند و در این صورت از پدر ارث نمی برد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-02-2019, 18:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




این گونه تبعیض ها می شود قطع کنیم. زنان و دختران در دوره جاهلیت (83):

گاهی عقیده ای به بشر تحمیل می شود، از هر راهی ولو از راه تقلید آباء و اجداد، و بعد انسان به آن عقیده خو می گیرد و آن عقیده بدون آنکه با قوه تفکر او کوچکترین ارتباطی داشته باشد، در روح او مستقر می گردد. اولین خاصیت و اثر این گونه عقائد این است که جلو(ی) تفکر آزاد انسان را می گیرد و به صورت زنجیری برای عقل و فکر انسان در می آید.
این گونه عقائد عبارت است از یک سلسله زنجیرهای اعتیادی و عرفی و تقلیدی که به دست و پای فکر و روح انسان بسته می شود، و همان طوری که یک آدم به زنجیر کشیده و به غل بسته شده، خودش قادر نیست آن زنجیر را از دست و پای خودش باز بکند، شخص دیگری لازم است تا با وسائلی که در اختیار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بکند، ملتهایی هم که نه از روی تفکر، عقائدی را پذیرفته اند بلکه از روی یک نوع عادت، تقلید، تلقین و... آن عقائد را پیدا کرده اند چون فکر آنها را به زنجیر کشیده است، نیروی دیگری لازم است که این زنجیرها را پاره کند... تا بتواند خودش آزادانه فکر کند و عقیده ای را بر مبنای تفکر انتخاب بکند. این از بزرگترین خدمتهایی است که یک فرد می تواند به بشر بکند.
یکی از کارهای انبیاء همین بوده است که این گونه پایگاههای اعتقادی را خراب بکنند تا فرد آزاد شده بتواند آزادانه درباره خودش، سرنوشت و اعتقاد خودش فکر کند. در این زمینه مثال خیلی زاید است. برای این که اجمالاً بدانید انسان در حالی که در زنجیر یک عادت گرفتار است، اصلاً نمی تواند درباره آن فکر بکند، یک مثال کوچک برایتان عرض می کنم، قیاس بگیرید.
1. زنده به گور شدن دختران
یکی از معاریف صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد در مقابل حضرت ایستاد و عرض کرد یا رسول الله! من هر چه فکر می کنم، می بینم نعمتی که خدا به وسیله تو بر ما ارزانی داشت بیش از آن اندازه ای است که ما تصور می کنیم. ظاهراً این سخن را در وقتی گفت که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به دخترشان یا به یک دختر بچه دیگری مهربانی می کرد. بعد یک جریان قساوت آمیزی را از خودش نقل کرد که واقعاً اسباب حیرت است و خود او آن وقت حیرت کرده بود که چگونه بوده است که چنین کاری را انجام می داده اند.
می گوید: من از کسانی بودم که تحت تأثیر این عادت قرار گرفته بودم که دختر را نباید زنده نگه داشت، دختر مایه ننگ است و این مایه ننگ را باید از میان برد. بعد نقل می کند که زنش دختری می زاید و سپس دختر را مخفی می کند و به او می گوید: من دخترم را از میان بردم. دختر بزرگ می شود، شش هفت ساله می شود. یک روز این دختر را می آورد به این پدر نشان می دهد به اطمینان این که ببیند یک چنین دختر شیرینی دارد دیگر کاری به کارش نخواهد داشت، و بعد با چه وضع قساوت آمیزی همین مرد این دختر را زنده به گور می کند. می گوید: حال من می فهمم که ما چه جانورهای بودیم و تو چطور ما را نجات دادی. ما آن وقتی که این کار را می کردیم فکر می کردیم چه کار خوبی داریم می کنیم.
2. ازدواج تحمیلی(84)
در جاهلیت، پدران و در نبودن آنها برادران چون از طرفی برای خود حتی ولایت و قیمومت قائل بودند، دختر را به اراده خودشان شوهر می دادند نه به اراده خود او.
3. مهر زنان(85)
در جاهلیت پدران و مادران، مهر را به عنوان حق الزحمه و شیربها حق خود می دانستند. در تفسیر کشاف و غیره می نویسند:
هنگامی که دختری برای یکی از آنها متولد می شد و دیگری می خواست به او تبریک بگوید، می گفت: هنیئاً لک النافجة یعنی این مایه افزایش ثروت، تو را گوارا باد. کنایه از این که بعداً این دختر را شوهر می دهی و مهر دریافت می داری.
یکی دیگر (86) از آن رسوم این بود که مردی با زنی ازدواج می کرد و برای او احیاناً مهر سنگینی قرار می داد، اما همین که از او سیر می شد و هوای تجدید عروسی به سرش می زد زن بیچاره را متهم می کرد به فحشا و حیثیت او را لکه دار می کرد و چنین وانمود می کرد که این زن از اول شایستگی همسری مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من مهری که داده ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلو آن را گرفت.
قرآن کریم (87) هر رسمی که موجب تضییع مهر زنان می شد منسوخ کرد، از آن جمله این که وقتی که مردی نسبت به زنش دلسرد و بی میل می شد او را در مضیقه و شکنجه قرار می داد، هدفش این بود که با تحت شکنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضی کند و تمام یا قسمتی از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.
قرآن کریم فرمود:
و لا تعضلو هن لتذهبوا ببعض ما اتیتمو هن.(88)
یعنی زنان را به خاطر این که چیزی از آنها بگیرید و قسمتی از مهری که به آنها داده اید جبران کنید تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید!
4. نکاح شغار(89)
نکاح شغار یکی دیگر از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران بود. نکاح شغار یعنی معاوضه کردن دختران به این نحو (90) که مردی به مرد دیگر می گفت که من دختر با خواهرم را به عقد تو در می آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول می کرد، به این ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگری به شمار می رفت و به پدر یا برادر دیگری تعلق می گرفت، این نوع نکاح را نکاح شغار می نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: لا شغار فی الاسلام (91) یعنی در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع است.
5. کار کردن داماد برای پدر زن(92)
اسلام، آئین کار کردن داماد برای پدر زن را که طبق گفته جامعه شناسان در دوره هائی وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله ای در کار نبوده منسوخ کرد.
کار کردن داماد برای پدر زن، تنها از این جهت نبوده است که پدران می خواسته اند از ناحیه دختران خود بهره ای برده باشند، علل و ریشه های دیگر نیز داشته است که احیاناً لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است. به هر حال چنین رسمی قطعاً در دنیای قدیم وجود داشته است.(93)
داستان موسی و شعیب که در قرآن کریم آمده است از وجود چنین رسمی حکایت می کند.
6. ارث زوجیت(94)
در زمان جاهلیت رسوم دیگری نیز بود که عملاً موجب محروم بودن زن از مهر می شد: یکی از آنها رسم ارث زوجیت بود: اگر کسی می مرد وارثان او از قبیل فرزندان و برادران همان طوری که ثروت او را به ارث می بردند همسری زن او را نیز به ارث می بردند پس از مردن شخص: پسر یا برادر میت حق همسری میت را باقی می پنداشت و خود را مختار می دانست که زن او را به دیگری تزویج کند و مهر را خودش بگیرد، و یا او را بدون مهر جدیدی و به موجب همان مهری که میت قبلاً پرداخته، زن خود قرار دهد.
این رسم (95) نیز منحصر به اعراب نبوده در قوانین قدیم هندی و ژاپنی و رومی و یونانی و ایرانی تبعیض های ناروا در مسئله ارث زیاد وجود داشته است و اگر بخواهیم به نقل آنچه مطلعین گفته اند بپردازم چندین مقاله خواهد شد.
قرآن کریم (96) ارث زوجیت را منسوخ کرد. فرمود:
یا ایها الذین آمنوا لا یحل لکم أن ترثوا النساء کرهاً.(97)
ای مردمی که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید باید بدانید که برای شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید، در حالی که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند.
قرآن کریم در آیه دیگر به طور کلی ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هر چند به صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند. فرمود:
و لا تنکحوا ما نکح آبائکم. (98)
با زنان پدران خود ازدواج نکنید.
7. علل محرومیت زن از ارث(99)
علت اصلی محرومیت زنان از ارث، جلوگیری از انتقال ثروت خانواده ای به خانواده دیگر بوده است...
محرومیت زن از ارث علل دیگر نیز داشته است، از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. (از) آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانی ها و پهلوانی ها بود و یک مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان می دانستند زن را بخاطر عدم توانائی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی از ارث محروم می کردند.
عرب جاهلیت از همین نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی ولو در طبقات بعدی در میان بود به زن ارث نمی داد، لهذا وقتی که آیه ارث نازل شد و تصریح کرد به این که:
للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الأقربون مماقل منه أو نصیباً مفروضاً. (100)
(یعنی مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی می گذارند بهره ای است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می گذارند بهره ای است، چه کم باشد و چه زیاد این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. و هم چنین در آیه 32 از سوره نساء همان طوری که مردان را در نتایج کار و فعالیت شان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیت شان ذی حق شمرد.)
باعث تعجب اعراب شد. اتفاقاً در آن اوقات برادر حسان بن ثابت شاعر معروف عرب مرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسرعموهای او همه دارائی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او نداد، زن او شکایت نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله برد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله آنها را احضار کرد. آنها گفتند زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد این ما هستیم که باید شمشیر دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم. پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد: ولی رسول اکرم صلی الله علیه و آله حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.
8. ارث زن در ایران ساسانی(101)
مرحوم سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان صفحه 42 می نویسد:
در زمینه تشکیل خانواده نکته جالب دیگر که در تمدن ساسانی دیده می شود، این است که چون پسری به سن رشد و بلوغ می رسید پدر، یکی از زنان متعدد خود را به عقد زناشوئی وی درمی آورده است. نکته دیگر این است که زن در تمدن ساسانی شخصیت حقوقی نداشته است و پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعی در دارائی وی داشته اند. هنگامی که دختری به پانزده سالگی می رسید و رشد کامل کرده بود پدر یا رئیس خانواده مکلف بود او را به شوی بدهد، اما سن زناشوئی پسر بیست سالگی دانسته اند و در زناشوئی رضایت پدر شرط بود، دختری که به شوی می رفت دیگر از پدر یا کفیل خود ارث نمی برد و در انتخاب شوهر هیچ گونه حقی برای او قائل نبودند، اما اگر در سن بلوغ، پدر در زناشوئی وی کوتاهی می کرد حق داشته به ازدواج نامشروع اقدام بکند و در این صورت از پدر ارث نمی برد.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-02-2019, 20:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





ارث پسرخوانده (102)

(آیه 40 از سوره احزاب(103) در واقع نسخ یک سنت کهن است که هم در میان اعراب و هم در میان غیر اعراب از دنیای آن روز حتی در ایران خودمان (و روم قدیم(104) وجود داشته است. رسم این بود که یک کسی یک کس دیگر را پسر خوانده می خواند و به منزله پسر خود حساب می کرد و طبق عادات و رسوم آن زمان پس از آن که کسی یک نفر دیگر را پسر خود قرار می داد، از لحاظ احکام و آثار عیناً مثل پسر خودش بود.
یعنی همان طور که اگر بمیرد، پسر خودش از او ارث می برد، این پسر خوانده هم از او ارث می برد، همان طوری که مثلاً زن پسر خودش عروس او شمرده می شود، محرم او شمرده می شود، و حتی بعد از طلاق دادن پسرش، نمی تواند عروسش را برای خود عقد ببندد، زن این پسر خوانده نیز چنین است.
در عربستان این رسم شایع بود، و در غیر عربستان مخصوصاً در ایران به یک شکل بسیار پیچیده تر و وسیع تری رایج بود. اسلام این قانون را نسخ کرد و فرمود: پسر خواندگی منشأ هیچ اثری نیست، نه آن پسر از این پدر ارث می برد و نه این پدر از آن پسر ارث می برد. نه آن پسر مثلاً به زن این پدر و دخترهای او محرم می شوند و نه زن او در حالی که زن اوست به این پدر محرم می شود.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-02-2019, 14:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




ارث هم پیمان (105)

اعراب رسم دیگری نیز در ارث داشتند که آن را نیز قرآن کریم منسوخ کرد و آن رسم هم پیمانی بود، دو نفر بیگانه با یکدیگر پیمان می بستند که خون من خون تو و تعرض به من تعرض به تو، و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببری به موجب این پیمان این دو نفر بیگانه در زمان حیات از یکدیگر دفاع می کردند و هر کدام زودتر می مرد دیگری مال او را به ارث می برد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-02-2019, 15:44
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





تفاخر به قبیله و نژاد(106)

زمانی که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسأله خویشاوندپرستی و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت وجود داشت. عربها در آن زمان چندان به عربیت خود نمی بالیدند، زیرا هنوز قومیت عربی به صورتی که عرب خود را یک واحد، در برابر سایر اقوام ببیند وجود نداشت. واحد مورد تعصب عرب، واحد قبیله و ایل بود. اعراب به اقوام و عشایر خویش تفاخر می کردند. (و اسلام(107) این گونه تفاخر را به شدت مردود دانست.)





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-02-2019, 17:06
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





ستر عورت(108)

در جاهلیت بین اعراب ستر عورت معمول نبوده و اسلام آن را واجب کرد. در دنیای متمدن کنونی نیز عده ای از غربی ها کشف عورت را تأیید و تشویق می کنند. دنیا دوباره از این نظر به سوی همان وضع زمان جاهلیت سوق داده می شود...
راسل مسأله مخفی کردن عورت را یک تابو می داند. تابو از موضوعات بحث جامعه شناسی است و به تحریم های ترس آور و بی منطق گفته می شود که در میان ملل وحشی وجود داشته و دارد. به عقیده امثال راسل، اخلاق رائج در جهان متمدن امروز نیز پر از تابو است.
عجیب است که بشر به نام تمدن می خواهد به قهقرا و توحش باز گردد.در قرآن کریم کلمه الجاهلیة الاولی (109) وارد شده است. شاید اشعار به همین جهت باشد که جاهلیت قدیم، نخستین جاهلیت بوده است. در بعضی از روایات آمده است که ای ستکون جاهلیة اخری یعنی مفهوم آیه این است که به زودی یک جاهلیت دیگر(ی) هم به وجود خواهد آمد.
قرآن به دنبال دستور ستر عورت می فرماید: ذلک ازکی لهم (110) یعنی این برای ایشان پاکیزه تر است، پوشیدن عورت یک نوع نظافت و پاکی روح است از این که بشر دائماً درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بیندیشد.
قرآن با این جمله می خواهد فلسفه و منطق این کار را بیان کند، در حقیقت می خواهد پاسخی به اهل جاهلیت قدیم و جدید بدهد که این ممنوعیتها را بی منطق و تابو نخوانند، متوجه آثار و منطق آن باشند.
بعد می فرماید: ان الله خبیر بما یصنعون (111) خدا بدانچه می کنند آگاه است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-02-2019, 15:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





استیذان(112)

در بین اعراب، در محیطی که قرآن نازل شده است، معمول نبوده که کسی برای ورود در منزل دیگران اذن بخواهد. در خانه ها باز بود... زیرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنین ترسی وجود نداشته است.
اولین کسی که دستور داد برای خانه های مکه مصراعین یعنی دو لنگه در قرار دهند، معاویه بود و هم او دستور داد که درها را ببندند. به هر حال چون در خانه ها همیشه باز بود و اجازه گرفتن هم بین عربها متداول نبود و حتی اجازه خواستن را نوعی اهانت نسبت به خود می دانستند سرزده و بی اطلاع قبلی وارد خانه های یکدیگر می شدند.
اسلام این رسم غلط را منسوخ کرد، دستور داد سرزده داخل خانه های مورد سکونت دیگران نشوند. روشن است که فلسفه این حکم دو چیز است:
یکی موضوع ناموس یعنی پوشیده بودن زن، و از همین جهت این دستور با آیات پوشش یک جا ذکر شده است.
دیگر این که هر کسی در محل سکونت خود اسراری دارد و مایل نیست دیگران بفهمند. حتی دو نفر رفیق صمیمی هم باید این نکته را رعایت کنند زیرا ممکن است دو دوست یکرنگ در عین یگانگی و یکرنگی، هر کدام از نظر زندگی خصوصی اسراری داشته باشند که نخواهند دیگری بفهمد.
بنابراین نباید فکر کرد که دستور استیذان اختصاص دارد به خانه هائی که در آنها زن زندگی می کند. این وظیفه مطلق و عام است. مردان و زنانی که مقید به پوشش هم نیستند ممکن است در خانه خود، وضعی داشته باشند که نخواهند دیگران آنان را به آن حال ببینند. به هر حال این دستوری است کلی تر از حجاب، فلسفه اش هم کلی تر از فلسفه حجاب است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-02-2019, 13:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






تمدن ایران(113)

دو مطلب (پیرامون تمدن ایران) قطعی است: یکی این که ایران قبل از اسلام از خود دارای تمدنی درخشان و باسابقه بوده و این تمدن سابقه طولانی داشته است؛ دیگر این که این تمدن در دوره اسلامی مورد استفاده واقع شده، و به قول پ. ژ.:مناشه:
ایرانیان بقایای تمدن تلطیف شده و پرورده ای به اسلام تحویل دادند که بر اثر حیاتی که این مذهب در آن دمید جان تازه گرفت.(114)
از مسلمات (115) تاریخ است... که ایران قبل از اسلام از تمدنی برخوردار بوده است و این تمدن یکی از مایه های تمدن اسلامی است.(116)
دیگر این که اسلام به ایرانی حیاتی تازه بخشید و تمدن در حال انحطاط ایران به واسطه اسلام جانی تازه گرفت و شکلی تازه یافت. این دو نکته قابل انکار نیست. طالبان خود می توانند به منابع و مدارک فراوانی که در هر دو زمینه هست مراجعه کنند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2019, 13:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






اظهار نظرها(117)

آقای تقی زاده در خطابه تحولات اجتماعی و مدنی ایران در گذشته به نقل آقای معین در کتاب مزدیسنا و ادب پارسی (118) چنین می گوید:
اسلام... آیینی نو، دارای محاسن و اصول و قوانین منظم آورد، و انتشار اسلام در ایران، روح تازه و ایمانی قوی تر دمیده که دو مایه مطلوب نیز بر اثر آن به این دیار آمد:
یکی زبان بسیار غنی و پرمایه و وسیع یعنی عربی بود... این زبان وقتی که به ایران آمد و به تدریج با زبان لطیف و نغز و دلکش آریایی و تمدن ایرانی ممزوج و ترکیب شد و جوش کامل خورد و به وسیله سخنوران بزرگ ایرانی قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سکه فصاحت کم نظیر خورد، برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب گردید و نماینده درخشان آن سعدی و حافظ و ناصر خسرو و امثال آنها هستند...
دیگری علوم و معارف و تمدن بسیار عالی پر مایه ای بود که به وسیله ترجمه های کتب یونانی و سریانی و هندی به زبان عربی در مشرق اسلامی و قلمرو خلافت شرقیه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بین مسلمین آشنا به زبان عربی و بالخصوص ایرانیان انتشار یافت... از اقیانوس بیکران علوم و فنون و آداب حکمت یونانی، نسبتاً کم کتابی - که در قرن دوم موجود بود - ماند که مسلمین ترجمه نکردند... بر اثر آن ترجمه های عربی از یونانی، علم و حکمت و همه فنون چنان در ممالک اسلامی و مخصوصاً در ایران رواج یافت که هزاران عالم نامدار مانند ابن سینا و فارابی و بیرونی و محمد بن زکریای رازی و غیر هم با ده هزاران تألیف مهم (البته 99 در صد به عربی) به ظهور آمدند و تمدن بسیار درخشان اسلامی قرون 2 تا 7 اسلام که شاید پس از یونان و روم بزرگترین و عالیترین تمدن دنیا باشد، به وجود آمد.
آقای تقی زاده در این گفتار خود همین قدر می گویند (که) اسلام به ایران روح تازه داد؛ (ولی) درباره این مطلب بحثی نمی کنند که اسلام از ایران چه چیز را گرفت و چه چیز به آن داد که در نتیجه، ایران و روح تازه یافت...
آقای زین العابدین رهنما در مقدمه و ترجمه و تفسیر قرآن (119) چنین می نویسد:
ظهور دین اسلام در عربستان یکی از بزرگترین انقلابهای تاریخ بشری بود... در اول سده هفتم مسیحی شروع شد و به تدریج در مدت کوتاهی تمام شبه جزیره عربستان را فرا گرفت. پس از آن به کشورهای مجاور هم که دارای برجسته ترین تمدن و فرهنگ آن عصر بودند رو آورد. تغییرات و تحولات شگرف و بسیار ژرفی که در مردم و جامعه آن کشورها به نام اصول مذهبی به وجود آورد، از شگفتی های پر از رمز حیات بشری است که بسیاری وابستگی های بیهوده زندگی را از میان برد و بسیاری از بستگی های جدید را که از هر زنجیر پولادین محکمتر بود در دل و فکر مردم آفرید.
این انقلاب به نام تمدن جدید، نه تنها عربستان مرده و صحرای بی آب و علف ساکت و بی سر و صدایی را که مردمش به جز انگشت شماری ناشناس بودند، به عربستان پر سر و صدایی که هزاران فرد آن به نامها و عناوین و برجستگی های اخلاقی شناخته شدند تبدیل کرد، بلکه فلسفه ها و اندیشه های نوینی بر ایشان آورد؛ اگر چه پاره ای از ریشه های آن از تمدن دو کشور بزرگ مجاور آن (ایران و روم) آبیاری شده بود، مع ذلک برای آن دو کشور هم بسیار تازگی داشت؛ به منزله دروس نو آسمانی و فلسفه هایی از عدالت خواهی و پرهیزکاری علیه ستمگری و بیداد بود که مانند آبهای خنک و گوارایی در دل تشنه افراد آن و در مغز متفکر جویندگان آنها جایگزین گردید.
این غلبه فکری به نام (کذا) کاری بزرگ اسلام بر اجتماعات مردم آن دو کشور بزرگ و رسوخ تعلیمات دادخواهی در مردم ستمدیده آنها که راهشان از خلق بریده شده و فقط به سوی خالق بازمانده بود، تنها به عنوان پیروزی پابرهنه ها بر چکمه پوشها و غلبه سلاح کهنه بر سلاح نو یا غلبه بی سلاحها بر سلاح داران نبود، بلکه - چنان که گفتیم - غلبه اندیشه نو و دادخواهی گروه مظلومان بر جمعیت ظالمان و پیروزی ستمدیدگان بر ستمگران بود.
این فکر و احساس در مردم آن کشورها چنان رسوخی کرد که برای بر انداختن حکومتهای خودشان با پرچمداران آیین اسلامی هم آواز و همفکر شدند و آثار این غلبه معنوی امروز هم که یک هزار و چند صد سال از آن ظهور و پیدایش می گذرد در خانه یکایک افراد ملتهای ایمان آورده برقرار است، در صورتی که از پیروزی جنگی و جنگاوران فاتح عرب کوچکترین اثری در این کشورها باقی نمانده است....
... آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب کارنامه اسلام (120) در بحث از علل تمدن عظیم و باشکوه اسلامی می گوید:
... آنچه این مایه ترقیات علمی و پیشرفتهای مادی را برای مسلمین میسر ساخت، در حقیقت همان اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتی، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیای باستانی کرد و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه می کرد، با توصیه مسلمین به راه وسط توسعه و تکامل صنعت و علم انسانی را تسهیل کرد.
در دنیای که اسلام به آن وارد شد، این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروی بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحی که روز به روز در آن بیشتر غرق می شد، هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع می کرد. تعطیل فعالیت فلاسفه به وسیله ژوستی نیان، اعلام قطع ارتباط قریب الوقوع بود بین دنیای روم با تمدن و علم.
در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر یک دولت مستعجل بود و باز تعصباتی که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیای معرفت را در این سرزمین غیرممکن کرد. در چنین دنیایی که اسیر تعصبات دینی و قومی بود، اسلام نفخه تازه ای دمید، چنان که با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعی آن قرآن بود - نه شام و نه عراق - تعصبات قومی و نژادی را با یک نوع جهان وطنی چاره کرد، در مقابل تعصبات دینی نصاری و مجوس، تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را. و ثمره این درخت شگرف که نه شرقی بود و نه غربی، بعد از بسط فتوحات اسلامی حاصل شد.
از نظر آقای دکتر زرین کوب، اسلام به دنیایی پا گذاشت که در حال رکود و جمود بود. اسلام با تعلیمات مبنی بر جستجوی علم و ترک تعصبات قومی و مذهبی و اعلام امکان هم زیستی با اهل کتاب، غلها و زنجیره هایی که به تعبیر خود قرآن به دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود پاره کرد و زمینه رشد یک تمدن عظیم و وسیع را فراهم ساخت.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2019, 13:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





چکیده مطالب

1- ظهور پیامبران عظیم الشأن و نوابغ دیگر همیشه یا غالباً در شرایطی است که جامعه بشریت سخت نیازمند به وجود آنها بوده است. قرآن کریم خطاب به مردم عصر رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین می فرماید: و کنتم علی شفا حقرة من النار فأنقذکم منها (121)
2- آیه 19 از سوره نساء در واقع نسخ یک سنت کهن ( ارث پسرخوانده) است که در میان اعراب و غیر اعراب از دنیای آن روز حتی در ایران و روم قدیم و جود داشته است. رسم هم پیمانی رسم دیگری است که آن را نیز قرآن کریم منسوخ کرد.
3- در جاهلیت، پدران و در نبود آنها برادران، دختر را به اراده خودشان شوهر می دادند مهر را به عنوان حق الزحمه و شیربها، حق خود می دانستند. و اگر مردی با زنی ازدواج می کرد و برای او مهر سنگینی قرار می داد، همین که هوای تجدید عروسی به سرش می زد، زن بیچاره را متهم به فحشا می کرد تا مهری را که داده پس بگیرد. قرآن کریم هر رسمی را که موجب تضییع مهر زنان می شد نسخ کرد و در آیه 19 از سوره نساء رسم ارث زوجیت ( ازدواج با زن پدر) را منسوخ کرد.
4- نکاح شغار یکی از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران بود، نکاح شغار یعنی معاوضه کردن دو دختر که هر یک از آنها مهر دیگری به شمار می رفت و به پدر یا برادران طرف دیگر تعلق می گرفت، اسلام این رسم را همانند رسم کار کردن داماد برای پدر زن نسخ کرد.
5- علت اصلی محرومیت زنان از ارث را می توان در جلوگیری از انتقال ثروت خانواده ای به خانواده دیگر جستجو کرد. محرومیت زن از ارث، علل دیگر نیز داشته است، از آن جمله می توان به ضعف قدرت سربازی زن اشاره نمود.
6- زمانی که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسأله خویشاوندپرستی و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت رواج داشت که اسلام این گونه تفاخر را مردود دانست.
7- درباره تمدن ایران دو مطلب قطعی است:
یکی این مکه ایران قبل از اسلام دارای تمدنی درخشان و باسابقه بوده و این تمدن سابقه طولانی داشته و از مایه های تمدن اسلامی شمرده می شود؛
دوم این که این تمدن در دوره اسلامی مورد استفاده واقع شد و اسلام نیز به ایران حیاتی تازه بخشید و تمدن در حال انحطاط ایران به واسطه اسلام جان گرفت و شکلی تازه یافت.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2019, 13:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




فصل سوم، گفتار اول: آشنایی با زندگی حضرت محمد (ص)

تاریخچه زندگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله


ولادت (122)

ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است،(123) گو این که اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را، به استثنای شیخ کلینی صاحب کتاب کافی که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می دانند. رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟ در فصل بهار. در السیرةالحلبیة می نویسد: ولد فی فصل الربیع، در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضی از دانشمندان امروز حساب کرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزی از ایام ماههای شمسی منطبق می شود، به این نتیجه رسیده اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق می شود با بیستم آوریل، و بیستم آوریل مطابق است با سی و یکم فروردین، و قهراً هفدهم ربیع مطابق می شود با پنجم اردیبهشت. پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت.
در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده اند، اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه. در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده اند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند، در بین الطلوعین.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-02-2019, 16:42
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





ولادت (122)

ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است،(123) گو این که اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را، به استثنای شیخ کلینی صاحب کتاب کافی که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می دانند. رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟ در فصل بهار. در السیرةالحلبیة می نویسد: ولد فی فصل الربیع، در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضی از دانشمندان امروز حساب کرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزی از ایام ماههای شمسی منطبق می شود، به این نتیجه رسیده اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق می شود با بیستم آوریل، و بیستم آوریل مطابق است با سی و یکم فروردین، و قهراً هفدهم ربیع مطابق می شود با پنجم اردیبهشت. پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت.
در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده اند، اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه. در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده اند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند، در بین الطلوعین.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-02-2019, 14:21
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





دوران کودکی (124)

عبدالله جوان، جوانی بود که در همه مکه می درخشید. جوانی بود بسیار زیبا، بسیار رشید، بسیار مؤدب، بسیار معقول که دختران مکه آرزوی همسری او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار می آید، ازدواج می کند. در حدود چهل روز بیشتر از زفافش نمی گذرد که به عزم مسافرت به شام و سوریه از مکه خارج می شود و ظاهراً سفر، سفر بازرگانی بوده است. در برگشتن می آید به مدینه که خویشاوندان مادر او در آنجا بودند، و در مدینه وفات می کند. عبدالله وقتی وفات می کند که پیغمبر اکرم هنوز در رحم مادر است. محمد صلی الله علیه و آله یتیم به دنیا می آید یعنی پدر از سرش رفته است.
به رسم آن وقت عرب، برای تربیت کودک لازم می دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. حلیمه سعدیه (حلیمه، زنی از قبیله بنی سعد) از بادیه می آید به مدینه که آن هم داستان مفصلی دارد. این طفل نصیب او می شود که خود حلیمه و شوهرش داستانها نقل می کنند که از روزی که این کودک پا به خانه ما گذاشت، گویی برکت، از زمین و آسمان بر خانه ما می بارید. این کودک تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه، در بادیه در میان بادیه نشینان، پیش دایه زندگی می کند. در سن چهار سالگی او را از دایه می گیرند.
مادر مهربان، این بچه را در دامن خود می گیرد،... در نظر بگیرید، زنی که شهری محبوب و به اصطلاح شوهر ایده آل داشته است به نام عبدالله که آن شبی که با او ازدواج می کند به همه دختران مکه افتخار می کند که این افتخار بزرگ نصیب من شده است. هنوز بچه در رحمش است که این شوهر را از دست می دهد. برای زنی که علاقه وافر به شوهر خود دارد، بدیهی است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است، خصوصاً اگر این بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهای خود در عبدالله را، این کودک خردسال می بیند. او هم که دیگر شوهر نمی کند. جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا، علاوه بر آمنه، متکفل این کودک کوچک هم هست.
قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند. آمنه از عبدالمطلب اجازه می گیرد که سفری برای دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این کودک را هم با خودش ببرد. همراه کنیزی که داشت به نام ام ایمن با قافله حرکت می کند. می رود به مدینه دیدار دوستان را انجام می دهد. (سفری که پیغمبر اکرم در کودکی کرده، همین سفر است که در سن پنج سالگی، از مکه رفته به مدینه). محمد صلی الله علیه و آله با مادر و کنیز مادر بر می گردد. در بین راه مکه و مدینه، در منزلی به نام ابواء که الان هم هست، مادر او مریض می شود، به تدریج ناتوان می گردد و قدرت حرکت را از دست می دهد در همان جا وفات می کند این کودک خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت، به چشم می بیند. مادر را در همانجا دفن می کند و همراه ام ایمن، این کنیز بسیار بسیار با وفا که بعدها زن آزادشده ای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام را از دست نداد و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت می کند، و در خانه اهل بیت پیامبر پیر زن مجلله ای بود - بر می گردد به مکه.
تقریباً پنجاه سال از این قضیه گذشته بود، حدود سال سوم هجرت بود که پیغمبر اکرم یکی از سفرها آمد از همین منزل ابواء عبور کند، پائین آمد. اصحاب دیدند پیغمبر بدون این که با کسی حرف بزند، به طرفی روانه شد. بعضی در خدمتش رفتند تا ببینند کجا می رود دیدند رفت و رفت، به نقطه ای که رسید، در آنجا نشست و شروع کرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و... ولی دیدند در تأمل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه زمین توجه خاصی دارد و در حالی که با خودش می خواند کم کم اشکهای نازنینش از گوشه چشمانش جاری شد. پرسیدند: یا رسول الله! چرا می گریید؟ فرمود: اینجا قبر مادر من است، پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن کردم.
عبدالمطلب دیگر بعد از مرگ این مادر، تمام زندگیش شده بود رسول اکرم، و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه، این کودک را فوق العاده عزیز می داشت و به فرزندانش می گفت که او با دیگران خیلی فرق دارد، او از طرف خدا آینده ای دارد و شما نمی دانید. وقتی که می خواست از دنیا برود، ابوطالب که پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیمانده اش بود دید پدرش یک حالت اضطرابی دارد. عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت: من هیچ نگرانی از مردن ندارم جز یک چیز و آن، سرنوشت این کودک است. این کودک را به چه کسی بسپارم؟ آیا تو می پذیری؟ تعهد می کنی از ناحیه من که کفالت او را بر عهده بگیری؟ عرض کرد: بله پدر! من قول می دهم، و کرد. هشت ساله (125) بود که جدش عبدالمطلب در گذشت و طبق وصیت او ابوطالب عموی بزرگش، (پدر بزرگوار امیرالمؤمنین علی علیه السلام) عهده دار کفالت او شد.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-02-2019, 15:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





مسافرتها(126)

رسول اکرم، به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است. یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج کرد. البته بعد از رسالت، در داخل عربستان مسافرتهایی کرده اند. مثلاً به طائف رفته اند، به خیبر که شصت فرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفته اند، به تبوک که تقریباً مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند، ولی در ایام رسالت از جزیرةالعرب هیچ خارج نشده اند.






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-02-2019, 14:28
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






شغلها

پیغمبر اکرم چه شغلهایی داشته است؟ جز شبانی و بازرگانی، شغل و کار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم. بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می کرده اند (حالا این چه راز الهی ای دارد، ما درست نمی دانیم) هم چنان که موسی شبانی کرده است. پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانی می کرده است.

گوسفندانی را با خودش به صحرا می برده است، رعایت می کرده و می چرانیده و برمی گشته است. بازرگانی هم که کرده است. با این که یک سفر، سفر اولی بود که خودش می رفت به بازرگانی (فقط یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود.) آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد که موجب تعجب همگان شد.






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-02-2019, 16:27
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





پیامبر در عصر جاهلیت(127)

سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است؟ در میان همه پیغمبران اکرم یگانه پیغمبری است که تاریخ کاملاً مشخصی دارد...
(الف.) در همه آن چهل سال قبل از بعثت، در آن محیط که فقط و فقط محیط بت پرست بود، او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بوده اند معروف به حنفا که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشته اند ولی نه این که از اول تا آخر عمرشان، بلکه بعداً این فکر برایشان پیدا شد که این کار، کار غلطی است و از سجده کردن بتها اعراض کردند و بعضی از آنها مسیجی شدند. اما پیغمبر اکرم در همه عمرش، از اول کودکی تا آخر، هرگز اعتنائی به بت و شجده بت نکرد. این، یکی از مشخصات ایشان است.
ب.(128) پیش از بعثت، برای خدیجه که بعد به همسری اش در آمد، یک سفر تجارتی به شام انجام داد. در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانت درستکاری اش روشن شد. او در میان مردم آن چنان به درستی شهره شده بود که لقب محمد امین یافته بود. امانتها را به او می سپردند.
پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنی ای که با او پیدا کردند، باز هم امانتهای خود را به او می سپردند؛ از همین رو پس از هجرت به مدینه، علی علیه السلام را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلی برساند.
در بسیاری (129) از کارها به عقل او اتکا می کردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود که پیغمبر اکرم سخت به آنها مشهور بود به طوری که در زمان رسالت وقتی که فرمود: آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده اید، همه گفتند: ابداً، ما تو را به صدق و امانت می شناسیم.
یکی از جریانهایی که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است، این است که وقتی خانه خدا را خراب کردند (دیوارهای آن را برداشتند) تا دو مرتبه بسازند، حجرالاسود را نیز برداشتند. هنگامی که می خواستند دو مرتبه آن را نصب کنند، این قبیله می گفت: من باید نصب کنم، آن قبیله می گفت: من باید نصب کنم، و عن قریب بود که زد و خورد شدیدی روی دهد. پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلی ساده ای حل کرد. قضیه، معروف است، دیگر نمی خواهم وقت شما را بگیرم.
پ.(130) در خانواده مهربان بود. نسبت به همسران خود هیچ گونه خشونتی نمی کرد، و این برخلاف خلق و خوی مکیان بود. بدزبانی برخی از همسران خویش را تحمل می کرد تا آنجا که دیگران از این همه تحمل رنج می بردند. او به حسن معاشرت با زنان توصیه و تأکید می کرد و می گفت: همه مردم دارای خصلتهای نیک و بد هستند؛ مرد نباید تنها جنبه های ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و همسر خود را ترک کند؛ چه هرگاه از یک خصلت او ناراحت شود خصلت دیگرش مایه خشنودی اوست و این دو را باید با هم به حساب آورد.
او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود؛ به آنها محبت می کرد؛ آنها را روی دامن خویش می نشاند، بر دوش خویش سوار می کرد؛ آنها را می بوسید و اینها همه بر خلاف خلق و خوی رایج آن زمان بود. روزی در حضور یکی از اشراف، یکی از فرزندزادگان خویش - حضرت مجتبی علیه السلام - را می بوسید؛ آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتی یک بار هیچ کدام از آنها را نبوسیده ام. فرمود:
من لا یرحم لا یرحم.(131)
کسی که مهربانی نکند رحمت خدا شامل حالش نمی شود.
نسبت به فرزندان مسلمین نیز مهربانی می کرد. آنها را روی زانوی خویش نشانده، دست محبت بر سر آنها می کشید. گاه مادران، کودکان خردسال خویش را به او می دادند که برای آنها دعا کند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-02-2019, 16:28
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




ت.(132) مسئله دیگری که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست، مسئله احساس تأییدات الهی است.
پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود. از جمله فرمود: من در کارهای اینها شرکت نمی کردم... گاهی هم احساس می کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می کند. می گوید: من هفت سالم بیشتر نبود، عبدالله بن جدعان که یکی از اشراف مکه بود، عمارتی می ساخت. بچه های مکه به عنوان کار ذوقی و کمک دادن به او می رفتند از نقطه ای به نقطه دیگر سنگ حمل می کردند. من هم می رفتم همین کار را می کردم. آنها سنگها را در دامنشان می ریختند، دامنشان را بالا می زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت می شد. من یک دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم، مثل این که احساس کردم که دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت، حس کردم که من نباید این کار را بکنم، با این که کودکی هفت ساله بودم.(133)
ث.(134) از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان، به اصطلاح متکلمین ارهاصات است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار می آید رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده که پیغمبر اکرم مخصوصاً در ایام نزدیک به رسالتش می دیده است. می گوید: من خوابهایی می دیدم که یاتی مثل فلق الصبح مثل فجر، مثل صبح صادق، صادق و مطابق بود؛ این چنین خوابهای روشن می دیدم. چون بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است، نه هر رؤیایی، نه رؤیایی که از معده انسان برمی خیزد، نه رؤیایی که محصول عقده ها، خیالات و توهمان پیشین است. جزء اولین مراحلی که پیغمبر اکرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می کرد، دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می کرد؛ چون گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست، پراکنده است، و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست؛ اما گاه خواب در نهایت روشنی است، هیچ ابهام و تاریکی و به اصطلاح آشفتگی ندارد، و بعد هم تعبرش در نهایت وضوح و روشنایی است.
(ج.) از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت، این است که - عرض کردیم - تا سن بیست و پنج سالگی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد.
(چ.) پیغمبر فقیر بود، از خودش (چیزی) نداشت یعنی به اصطلاح یک سرمایه دار نبود هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. یتیم بود، خوب معلوم است، بلکه به قول نصاب لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقیر بود، برای این که یکی شخص سرمایه داری نبود، خودش شخصاً کار می کرد و زندگی می نمود و تنها بود... (چون) پیغمبر اکرم در میان قوم خودش... همفکر نداشت.
بعد از سی سالگی در حالی که خودش با خدیجه زندگی و عائله تشکیل داده است، کودکی را در دو سالگی از پدرش می گیرد و می آورد در خانه خودش. کودک، علی بن ابی طالب (135) است. تا وقتی که مبعوث می شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحی الهی تقریباً از بین می رود، یعنی تا حدود دوازده سالگی این کودک، مصاحب و همراهش فقط این کودک است. یعنی در میان همه مردم مکه کسی که لیاقت همفکری و همروحی و هم افقی او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. خود علی علیه السلام نقل می کند که من بچه بودم، پیغمبر وقتی به صحرا می رفت، مرا روی دوش خود سوار می کرد و می برد.
(ح.) در بیست و پنج سالگی، معنی خدیجه (136) از او خواستگاری می کند. البته مرد باید خواستگاری بکند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است، خودش افرادی را تحریک می کند که این جوان را وادار کنید که بیاید از من خواستگاری کند. می آیند، می فرماید: آخر من چیزی ندارم. خلاصه به او می گویند: تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند که خدیجه ای که تو می گویی اشراف و اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری کرده اند و حاضر نشده است، خودش می خواهد. تا بالأخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می دهد...
آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی ای که او با قوم خودش پیدا کرده است، روز به روز زیادتر می شود. دیگر این مکه و اجتماع مکه، گویی روحش را می خورد. حرکت می کند تنها در کوههای اطراف مکه (137) راه می رود، تفکر و تدبر می کند. خدا می داند که چه عالمی دارد، ما که نمی توانیم بفهمیم. در همین وقت است که غیر از آن کودک یعنی علی علیه السلام کس دیگر، همراه و مصاحب او نیست.
ماه رمضان که می شود در یکی از همین کوههای اطراف مکه - که در شمال شرقی این شهر است و از سلسله کوههای مکه مجزا و مخروطی شکل است - به نام کوه حرا که بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور (کوه نور) خلوت می گزیند... به کلی مکه را رها می کند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند. یک توشه خیلی مختصر، آبی، نانی با خودش برمی دارد و می رود به کوه حرا و ظاهراً خدیجه هر چند روز یک مرتبه کسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد. تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذراند. البته گاهی فقط علی علیه السلام در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی علیه السلام بوده، این را من الآن نمی دانم. قدر مسلم این است که گاهی علی علیه السلام بوده است.
علی علیه السلام در این وقت بچه ای است حداکثر دوازده ساله. در آن ساعتی که بر پیغمبر اکرم وحی نازل می شود، او آنجا حاضر است. پیغمبر یک عالم دیگری را دارد طی می کند. هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند چیزی را در اطراف خود احساس نمی کردند ولی علی علیه السلام یک دگرگونیهایی را احساس می کند. قسمتهای زیادی از عوالم پیغمبر را درک می کرده است. چون می گوید:
و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی.
من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم.
مثل شاگرد معنوی که حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد، به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله! آن ساعتی که وحی داشت بر شما نازل می شد، من صدای ناله این ملعون را شنیدم. فرمود:
بله علی جان! انک تسمع ما اسمع وتری ما أری و لکنک لست بنبی (138)
شاگرد من! تو آنها که من می شنوم، می شنوی و آنها که من می بینم، می بینی ولی تو پیغمبر نیستی.
خ.(139) پاره ای از شب، گاهی نصف، گاه ثلث و گاهی دو ثلث شب را به عبادت می پرداخت. با این که تمام روزش خصوصاً در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود، از وقت عبادتش نمی کاست. او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق می یافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود؛ عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت می کنی؟ تو که آمرزیده ای! جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟
بسیار روزه می گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتی از شعبان، یک روز در میان روزه می گرفت. دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلی جمع می شد و در مسجد معتکف می گشت و یکسره به عبادت می پرداخت، ولی به دیگران می گفت: کافی است در هر ماه سه روز روزه بگیرید. می گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید؛ بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد.
با رهبانیت و انزوا و گوشه گیری و ترک اهل و عیال مخالف بود؛ بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند. می فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند و می باید آنها را رعایت کنید.
در حال انفراد، عبادت را طول می داد؛ گاهی در حال تهجد ساعتها سر گرم بود، اما در جماعت به اختصار می کوشید؛ رعایت حال اضعف مأمومین را لازم می شمرد و به آن توصیه می کرد.
د.(140) یکی از سوابق بسیار مشخص پیغمبر اکرم این است که امی بود، یعنی مکتب نرفته و درس نخوانده بود که در قرآن هم از این نکته یاد شده است. (141) نزد (142) هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است.
احدی از مورخان، مسلمان یا غیر مسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است، و هم چنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-02-2019, 16:29
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






مردم عرب، بالاخص عرب حجاز، در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بی سواد بودند. افرادی از آنها که می توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند. (143) عادتاً ممکن نیست که شخصی در آن محیط، این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفت معروف نشود...
خاورشناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلامی می نگرند کوچکترین نشانه ای بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته، اعتراف کرده اند که او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست. کارلایل در کتاب معروف الابطال می گوید:
یک چیز را نباید فراموش کنیم و آن این که محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است؛ صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود.
به عقیده من حقیقت این است که محمد با خط و خواندن آشنا نبود، جز زندگی صحرا چیزی نیاموخته بود.
ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:
ظاهراً هیچ کس در این فکر نبود که وی (رسول اکرم) را نوشتن و خواندن آموزد در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهمیتی نداشت؛ به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نیست که محمد شخصاً چیزی نوشته باشد. از پس پیمبری کاتب مخصوص داشت. مع ذلک معروف ترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت.
غرض (144) از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست. برای اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق، خود مسلمانان و مشرق زمینی ها شایسته ترند. نقل سخن اینان برای این است که کسانی که خود شخصاً مطالعه ای ندارند بدانند که اگر کوچکترین نشانه ای در این زمینه وجود می داشت از نظر مورخان کنجکاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمی ماند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در خلال سفری که همراه ابوطالب به شام رفت، ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه، برخورد کوتاهی با یک راهب به نام بحیرا(145) داشته است. این برخورد، توجه خاورشناسان را جلب کرده است که آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد کوتاه چیزی آموخته است؟
وقتی که چنین حادثه کوچکی توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد، به طریق اولی اگر کوچکترین سندی برای سابقه آشنایی رسول اکرم با خواندن و نوشتن وجود می داشت، از نظر آنان مخفی نمی ماند و در زیر ذره بینهای قوی این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده می شد...
آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمای مسلمین و غیر آنهاست این است که ایشان قبل از رسالت کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته اند. اما دوره رسالت، آن اندازه قطعی نیست. در دوره رسالت نیز آنچه مسلم تر است ننوشتن ایشان است، ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست. از برخی روایات شیعه ظاهر می شود که ایشان در دوره رسالت می خوانده اند ولی نمی نوشته اند، (146) هر چند روایات شیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند.(147) آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده می شود این است که در دوره رسالت نیز نه خوانده اند و نه نوشته اند. (148)
در تاریخ (149) زندگی رسول اکرم جریانهایی پیش آمده که روشن می کند آن حضرت حتی در دوره مدینه نه می خوانده و نه می نوشته است. در میان همه آنها حادثه حدیبیه به علت حساسیت خاص تاریخی از همه معروفتر است و با آنکه نقلهای تاریخی و حدیثی اختلافاتی با یکدیگر دارند، (150) باز هم تا حدود زیادی به روشن شدن مطلب کمک می کند.
در (151) اسدالغابه (152) ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفی داستانی از او نقل می کند که به صراحت می فهماند پیغمبر اکرم حتی در دوره رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است.
در کتب(153) تواریخ نام دبیران رسول صلی الله علیه و آله آمده است. یعقوبی در جلد دوم تاریخ در جلد دوم تاریخ خویش می گوید:
دبیران رسول خدا که وحی، نامه ها و پیمان نامه ها را می نوشتند اینان اند: علی بن ابی طالب علیه السلام، عثمان بن عفان، عمروبن العاص، معاویة بن ابی سفیان، شر حبیل بن حسنه، عبدالله بن سعد بن ابی سرح، مغیرة بن شعبه، معاذبن جبل، زیدبن ثابت، حنظلة بن الربیع، ابی بن کعب، جهیم بن الصلت، حصین النمیری.(154)
مسعودی در التنبیه و الاشراف (155) تا اندازه ای تفصیل می دهد که این دبیران، هر کدام چه نوع کاری را به عهده داشته اند و نشان می دهد که این دبیران بیش از این توسعه کار داشته و نوعی نظم و تشکیلات و تقسیم کار در میان بوده است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-02-2019, 18:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







دعوت از خویشاوندان(156)

در اوائل بعثت (157) پیغمبر اکرم، آیه (نازل شد که): انذر عشیرتک الأقربین (158) خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن. هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی (159) به آن معنا نکرده بودند. می دانیم در آن هنگام، علی علیه السلام بچه ای بوده در خانه پیغمبر. (علی علیه السلام از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد.) رسول اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: غذایی ترتیب بده و بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کن. علی علیه السلام هم غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا خوردند. پیغمبر اعلام دعوت کرد و فرمود: من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم. من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد.
ابولهب که عموی پیغمبر بود تا این جمله را شنید، عصبانی و ناراحت شد و گفت: تو ما را دعوت کردی برای این که چنین مزخرفی را به ما بگویی؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را به هم زد. پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی علیه السلام دستور تشکیل جلسه را داد. خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست می فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد. در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنها فرمود: هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصی، وزیر جانشین من خواهد بود. غیر از علی علیه السلام احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که پیغمبر اعلام کرد، علی علیه السلام از جا بلند شد. در آخر پیغمبر فرمود: بعد از من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-02-2019, 18:55
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





قریش و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله(160)

در زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههای حرام (161) مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می شدند (آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص) می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود.
نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می کرد و هر چه پیغمبر می فرمود: او می گفت: دروغ می گوید، به حرفش گوش نکنید. رئیس یکی از قبایل خیلی با فراست بود. بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت: اگر این شخص از من می بود لاکلت به العرب. یعنی من این قدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود، به وسیله وی عرب را می خوردم. او به پیغمبر اکرم گفت: من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود) به شرط این که تو هم به ما قولی بدهی و آن این که برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی. فرمود: این که چه کسی بعد از من باشد، با من نیست با خداست.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-02-2019, 15:17
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




مردم مدینه و رسول اکرم صلی الله علیه و آله (162)

مردم مدینه دو قبیله بود به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند. یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراره می آید به مکه برای این که از قریش استمداد کند. وارد می شود بر یکی از مردم قریش. کعبه از قدیم معبد بود - گو این که در آن زمان بت خانه بود - و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هر کس که می آمد، یک طوافی هم دور کعبه می کرد. این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف بکند، میزبانش به او گفت:
مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی در مسجدالحرام پیدا می شود و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بی اختیار می کند سحری در سخنان او هست.
اتفاقاً او موقعی می رود برای طواف که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یک وقت چیزی نشنود. مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد. (رسول اکرم سیمای عجیبی داشتند.) گفت: نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟ یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کرده ام. من آدمم، حرفهای او را می شنوم. پنبه را از گوشش انداخت بیرون. آیات قران را شنید. تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم صلی الله علیه و آله شد.
بعد آمد صحبت هایی کرد و بعدها ملاقاتهای محرمانه ای با حضرت رسول کردند تا این که عده ای از اینها (به مکه) آمدند و قرار شد در موسم حج در یکی از شبهای تشریق یعنی شب دوازدهم وقتی که همه خواب هستند بیایند در منا، در عقبه وسطی، در یکی از گردنه های آنجا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله، هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند. در آنجا رسول اکرم فرمود: من شما را دعوت می کنم به خدای یگانه و... و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم قبول کردند و مسلمان شدند، که جریانش مفصل است.
زمینه این که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد. بعد حضرت رسول صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد. اینهایی که ابتدا آمده بودند، عده اندکی بودند؛ به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگری، مسلمان شدند و تقریباً جو مدینه مساعد شد. قریش هم روز به روز بر سختگیری خود می افزودند، و در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند...




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-02-2019, 17:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





جلسه دارالندوه

دارالندوه در حکم مجلس سنای مکه بوده. مکه اساساً نه از خودش حکومتی داشت به شکل پادشاهی یا جمهوری، و نه تابع یک مرکزی بود. یک نوع حکومت ملوک الطوایفی داشتند. قراری داشتند که از هر قبیله ای چند نفر با شرایطی و از جمله این که از چهل سال کمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشنوند و درباره مشکلاتی که پیش می آید با یکدیگر مشورت کنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند، دیگر مردم قریش عمل می کردند. دارالندوه یکی از اطاقهایی بود که در اطراف مسجدالحرام بود. الآن آن محل خراب شده و داخل مسجدالحرام است.
(در دارالندوه تشکیل جلسه دادند، که آیه 20 از سوره قصص اشاره به آن دارد.) در آنجا پیشنهادهایی کردند، گفتند: بالأخره باید به یک شکلی آزادی را از محمد سلب کنیم، یا اساساً او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم، هر جا می خواهد برود. در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشته اند: پیر مردی در این مجلس ظاهر شد - با این که قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند - و گفت من اهل نجد هستم. گفتند: اینجا جای تو نیست. گفت: نه، من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم. بالأخره اجازه گرفت و داخل شد. و در اخبار، وارد شده که این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیر مرد مجسم شد.
به هر حال در تاریخ، او به نام شیخ نجدی معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد که گفتند: یک نفر را بفرستند پیغمبر را بکشد رد شد. همان شیخ نجدی گفت: این عملی نیست. اگر شما یک نفر بفرستید، قطعاً بنی هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد. گفتند: او را حبس می کنیم. گفت: حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنی هاشم به اعتبار این که به آنها برمی خورد که فردی از آنها محبوس باشد، اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت: این از همه خطرناکتر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الآن به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند. (یک وقت می بینید) رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما.
در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنی هشام هم یک نفر باشد (چون از بنی هاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند) و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند، و اگر بنی هشام ادعا کردند، می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه می دهیم. دیه ده انسان را هم خواستند، می دهیم.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-02-2019, 12:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بکنند وحی الهی بر پیغمبر اکرم نازل شد (همان حرفی که به موسی گفته شد:
ان الملأی تمرون بک یقتلوک فاخرج): و اذ یمکر بک الذین کفروا لیشبتوک او یقتلوک او یخرجوک، و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین. (163)
(و (یاد کن) هنگامی را که کافران درباره تو نیرنگ می کردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا (از مکه) اخراج کنند، و نیرنگ می زدند، و خدا تدبیر می کرد، و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.)
از مکه بیرون برو. خواستند شبانه بریزند. ابولهب که یکی از آنها بود مانع شد. گفت: شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست. در آنجا زن هست، بچه هست، یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند. باید صبر کنیم تا صبح شود. (باز همین مقدار وجدان و شرف داشت) گفتند: بسیار خوب. آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و کشیک می دادند، منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیغمبر. این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم، علی علیه السلام را خواست و فرمود: علی جان! تو امشب باید برای من فداکاری بکنی. عرض کرد: یا رسول الله! هر چه شما امر بفرمایید. فرمود: امشب، تو در بستر من می خوابی و همان برد و جامه ای را که من موقع خواب به سر می کشم به سر می کشی. عرض کرد: بسیار خوب.
قبلاً علی علیه السلام و هند بن ابی هاله آن نقطه ای که رسول اکرم باید بروند و در آنجا مخفی بشوند؛ یعنی غار ثور را در نظر گرفتند، چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانه ای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برایشان بفرستند. شب، علی علیه السلام آمد خوابید و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیرون رفت. در بین راه که حضرت می رفتند به ابوبکر برخورد کردند. حضرت ابوبکر را با خودشان بردند.
در نزدیکی مکه غاری است به نام غار ثور؛ در غرب مکه (164) و دی یک راهی است که اگر کسی بخواهد به مدینه برود از آنجا نمی رود. مخصوصاً راه را منحرف کردند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با ابوبکر رفتند و در آن محل مخفی شدند. قریش هم منتظر که صبح، دسته جمعی بریزند و این قدر کارد و چاقو به حضرت بزنند - نه با شمشیر که بگویند یک نفر کشته - که حضرت کشته بشود و بعد هم اگر بگویند کی کشت، بگویند هر کسی یک وسیله ای داشت و ضربه ای زد. اول صبح که شد، اینها مراقب بودند که یک وقت پیغمبر اکرم از آنجا بیرون نرود. ناگاه کسی از جا بلند شد. نگاه کردند، دیدند علی است. این صاحبک رفیقت کجا است؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید، از من می خواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش تبعید شد. خیلی ناراحت شدند. گفتند: بریزیم همین را به جای او بکشیم؛ حالا خودش نیست جانشینش را بکشیم. یکی از آنها گفت: او را رها کنیم، جوان است و محمد فریبش داده است. فرمود: به خدا قسم اگر مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل می شوند. از همه تان عاقل تر و فهمیده ترم.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-02-2019, 12:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)




غار ثور

حضرت رسول صلی الله علیه و آله را تعقیب کردند. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد نیست. عنکبوتی هست و در اینجا تنیده است، و مرغی هست و لانه او. گفتند: نه، اینجا نمی شود کسی آمده باشد. تا آنجا رسیدند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و ابوبکر صدای آنها را می شنیدند و همین جا بود که ابوبکر خیلی مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و می ترسید. این آیه قرآن است، یعنی روایت نیست. که بگوییم فقط شیعه ها قبول دارند و سنی ها قبول ندارند. آیه این است:
الا تنصروه نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا.(165)
یعنی اگر شما مردم قریش پیغمبر را یاری نکنید، خدا او را یاری کرد و یاری می کند هم چنان که در داستان غار، پیغمبر را یاری کرد، در شب هجرت در حالی که آن دو در غار بودند. هما نشان می دهد که غیر از پیغمبر یک نفر دیگر هم بوده است که همان ابوبکر است. اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا. (کلمه صاحب اصلاً در لغت عرب یعنی همراه. حتی به حیوانی هم که همراه کسی باشد عرب می گوید: صاحب). آنگاه که پیغمبر به همراه خود گفت: نترس، غصه نخور، خدا با ماست. فأنزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها(166) خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل کرد و پیغمبر را تأیید نمود. نمی گوید: هر دو را تأیید کرد. حالا بگذریم از این قضیه.
تا به این مرحله رسید، از همان جا برگشتند. گفتند: ما نفهمیدیم این چطور شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند. پیدا نکردند. سه شبانه روز یا بیشتر (167) پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در همان غار به سر بردند. آن دلهای شب که می شد، هند بن ابی هاله که پسر خدیجه است از شوهر دیگری، و مرد بسیاری بزرگواری است، محرمانه آذوقه می برد و برمی گشت. قبلاً قرار گذاشته بودند مرکب تهیه کنند. دو تا مرکب تهیه کردند و شبانه بردند کنار غار، آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند.
حالا قرآن می گوید: ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختی هایی به چه نحوی کمک و مدد کرد. آنها نقشه کشیدند و فکر کردند و سیاست به کار بردند ولی نمی دانستند که خدا اگر بخواهد، مکر او بالاتر است. و اذ یمکربک الذین کفروا و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله به کار می برند برای این که یکی از سه کار را درباره تو انجام بدهند: لیثبتوک ( اثبات معنایش حبس است. چون کسی را که حبس می کنند در یک جا ثابت نگه دارند یعنی زندانیت کنند. او یقتلوک یا خونت را بریزند. او یخرجوک یا تبعیدت کنند. و یمکرون آنها مکر می کنند. قریش به مکر و حیله های خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلاً می گفتند: چنان می کنیم که خونش لوث بشود، ولی نمی دانستند که بالای همه این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده الهی است و اگر بنده ای مشمول عنایت الهی بشود، هیچ قدرتی نمی تواند او را از میان ببرد.
مکر نقشه ای است که هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه ای بکشد که آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم که می بینند خیال می کنند برای هدف دیگری است، این را می گویند مکر. خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود می آورد که انسان نمی داند این حادثه برای فلان هدف و مقصد است، خیال می کند برای هدف دیگری است، ولی نتیجه نهائیش چیز دیگری است. این است که خدا هم مکر می کند. یعنی خدا هم حوادثی به وجود می آورد که ظاهرش یک طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است. آنها مکر می کنند، خدا هم مکر می کند، و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است.








https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-02-2019, 12:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





مهاجرین(168)

گروهی از مسلمانهای صدر اسلام، مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن سابقون الاولون (169) نامیده می شوند. مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را، مکه رها کنند و بیایند به مدینه، اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یک جا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند. این یک مسئله شوخی نیست. فرض کنید برای ما چنین چیزی پیش بیاید و بخواهیم برای ایمان خودمان کار بکنیم. خودمان را در نظر بگیریم با کار و شغل و زن و بچه خود، با همین وضعی که الان داریم. یک دفعه از طرف رهبر دینی و ایمانی ما فرمان صادر می شود که همه یک جا باید از اینجا حرکت کنیم برویم در یک مملکت دیگر یا در یک شهر دیگر، آنجا را مرکز قرار بدهیم. ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها کنیم و راه بیفتیم. این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می کند. قرآن اینها را مهاجرین اولین می نامد...




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)


امضاء

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-02-2019, 14:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





انصار

مسلمانانی هستند که در مدینه بودند در مدینه اسلام اختیار کرده بودند و حاضر شدند که شهر خودشان را مرکز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را که از مکه و جاهای دیگر - و البته بیشتر از مکه - می آیند در حالی که هیچ ندارند و دست خالی می آیند، بپذیرند و نه تنها در خانه های خود جای بدهند و به عنوان یک مهمان بپذیرند بلکه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت کنند مثل خودشان. به طوری که در تاریخ آمده است، منهای ناموس، هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراک در میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدم می داشتند: و یؤثرون علی انفسهم و لو کن بهم خصاصة.(170)
آن هجرت بزرگ مسلمین صدر اسلام خیلی اهمیت داشت ولی اگر پذیرش انصار نمی بود آنها نمی توانستند کاری انجام بدهند. اینها را هم قرآن تحت عنوان و الذین آووا و نصروا.(171) (ذکر می کند.) آنان که پناه دادند و یاری کردند این مهاجران را. هم مهاجرت آنها در روزهای سختی اسلام بود، هم یاری کردن اینها. هم آنها گذشت و فداکاری شان زیاد بود هم اینها.
(یکی از مشکلات و موانعی که رو در روی پیامبر وجود داشت، عملکرد منافقین بود که به شیوه های گوناگون به مخالفت با پیامبر می پرداختند که یکی از این نمونه ها، تهمتی بود که به همسر رسول خدا بسته بودند تا از این طریق آبروی رسول خدا صلی الله علیه و آله را بریزند. در این رابطه آیاتی چند بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است.)




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-02-2019, 16:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





منافقین و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله(172) ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم، تحسبوه شرأ لکم بل هو خیرلکم، لکل امری ء منهم ما اکتسب من الاثم، و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیراً و قالوا هذا افک مبین.(173)
آیات به اصطلاح افک است. افک دروغ بزرگی (تهمتی) است که برای بردن آبروی رسول خدا، بعضی از منافقین برای همسر رسول خدا جعل کردند. داستانش را قبلاً به تفصیل نقل کردیم.(174) اکنون آیات را می خوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده می شود - که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است - بیان می کنیم.
(1.) آیه می فرماید: ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم آنان که افک را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند. قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدفهای خطرناک می باشند؛ یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این افک از طرف کسانی که ساختند (از) روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند. قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند. و بعد می گوید: این شری بود که نتیجه اش خیر بود، و در واقع این شر نبود: لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم ، گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود؛ خیر، این داستان با همه تلخی آن، به سود جامعه اسلامی بود.
حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ساخته بودند و روزهای متوالی - حدود چهل روز - گذشت تا این که وحی نازل شد و تدریجاً اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و نزدیکان آن حضرت چه گذشت! این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است:
(الف.) یک دلیل این که این گروه، منافق شناخته شدند. در هر جامعه ای یکی از بزرگترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد. یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که برای جامعه پیش می آید باطنها آشکار می شود و آزمایش پیش می آید، مؤمنها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند. این یک خیر بزرگ برای جامعه است.
آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند اثم بود. اثم یعنی داغ گناه. تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.
(ب.) فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه، ولی عامه مسلمین ناآگاهانه ابزار این عصبه قرار گرفتند اکثریت مسلمین با این که مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلندگوی این عصبه قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه، که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند.
این یک خطر بزرگ است برای یک اجتماع، که افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد؛ یک داستان جعل می کند، بعد این داستان را به زبان خود اینها می اندازد، تا خودشان قصه ای را که دشمنانشان علیه خودشان جعل کرده، بازگو کنند. این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی این قدر ناآگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته، ندانسته بازگو کنند. حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید. اصلاً دشمن می خواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید، تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش بر آب کنید.(175)
(2.) فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند (مشخص شد)، یعنی حرفی را که یک عصبه (یک جمعیت و یک دسته به هم وابسته) جعل کردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم؛ آن یکی گفت: من هم شنیدم؛ دیگری گفت: نمی دانم خدا عالم است؛ باز این برای او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان، ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد.
این داستان افک که پیدا شد یک بیدارباش عجیبی بود. همه، چشمها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم. ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم، چرا ابزار دست اینها شدیم؟!...
(3. فایده دیگر) (داستان افک) همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد. در خود قرآن آورد که برای همیشه بماند؛ مردم بخوانند و برای همیشه درس بگیرند که مسلمان! ناآگاهانه ابزار قرار نگیر، ناآگاهانه بلندگوی دشمن نباش.
خدا می داند این یهودیها - در درجه اول - و بهاییها که ابزار دست یهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل کردند. گاهی یک چیزی را یک یهودی یا یک مسیحی علیه مسلمین جعل کرده، آن قدر شایع شده که کم کم داخل کتابها آمده، بعد آن قدر مسلم فرض شده که خود مسلمین باورشان آمده است، مثل داستان کتابسوزی اسکندریه.







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-02-2019, 12:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






تاریخچه نبرد مسلمین (176)

می دانیم که اسلام دین توحید است و برای هیچ مسأله ای به اندازه توحید؛ یعنی خدای یگانه را پرستش کردن و غیر او را پرستش نکردن: اهمیت قائل نیست و نسبت به هیچ مسئله ای به اندازه این مسئله حساسیت ندارد. مردم قریش که در مکه بودند مشرک بودند. این بود که یک نبرد پی گیری میان پیغمبر اکرم و مردم قریش که همان قبیله رسول اکرم بود در گرفت. سیزده سال پیغمبر اکرم در مکه بودند.
در تمام (177) دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد، تا آنجا که واقعاً مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت، گروهی به حبشه مهاجرت کردند، (178) اما سایرین ماندند و زجر کشیدند تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد.
در دوره مکه، مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند. ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت .نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف می فرستاد خوب از عهده بر می آمدند. هنگامی هم که به جهاد می رفتند می دانستند برای چه هدف و ایده ای می جنگید. به تعبیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام (179) جنگهای صدر اسلام ماهیت ایدئولوژیکی داشت:
حملوا بصائرهم علی اسیافهم.(180)
آنها بصیرتها و درکها و آگاهی های خود را روی شمشیرهایشان حمل می کردند.
یعنی می خواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمی خواستند بگیرند، می خواستند بدهند. آنچه را همی می خواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود. اگر می گوییم پیامبران پیروز هستند مقصود پیروزی نظامی نیست.
آری(181) چنین شمشیرهای آبدیده و انسانهای تعلیمات یافته، بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتی که تاریخ را می خوانیم و گفتگوهای این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی را نمی شناختند می بینیم، از اندیشه بلند و ثقافت اسلامی اینها غرق در حیرت می شویم.
(بعد از 13 سال، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)(182) آمدند مدینه و در مدینه بود که مسلمین قوت و قدرتی پیدا کردند.
جنگ بدر(183) و جنگ احد و جنگ خندق (184) و چند جنگ کوچک دیگر میان مسلمین که در مدینه بودند با مشرکین قریش که در مکه بودند در گرفت. در جنگ بدر مسلمانها فتح خیلی بزرگی نمودند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-02-2019, 19:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





غزوه احد(185)

چنان که می دانیم، ماجرای احد(186) به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی که از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم صلی الله علیه و آله باقی ماندند. (187) آخر کار همان گروه اندک، بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصاً شایعه این که رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)




امضاء

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-02-2019, 14:54
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





صلح حدیبیه (188)

پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است، بعد از آن است که جنگ بدر، آن جنگ خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگترین کینه ها را با پیغمبر پیدا کرده اند، و بعد از آن است که جنگ احد پیش آمد و قریش تا اندازه ای از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمین نسبت به آنها کینه بسیار شدیدی دارند، و به هر حال، از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر، و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است.
ماه ذی القعده پیش آمد که به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود که اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمن های خونی، در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر می رسیدند، البته همدیگر را قتل عام می کردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمی کردند. پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده کند و برود وارد مکه شود و در مکه عمره ای بجا آورد و بر گردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت. اعلام کرد و با هفت صد نفر - و به قول دیگر با هزار و چهار صد نفر - از اصحابش و عده دیگری حرکت کرد، ولی از همان مدینه که خارج شدند محرم شدند، چون حجشان حج قران بود که سوق هدی می کردند...
از آنجا که کار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلاً خبر به قریش رسیده بود. پیغمبر در نزدیکی های مکه اطلاع یافت که قریش، زن و مرد و کوچک و بزرگ، از مکه بیرون آمده و گفته اند: به خدا قسم که ما اجازه نخواهیم داد که محمد وارد مکه شود. با این که ماه، ماه حرام بود، اینها گفتند: ما در این ماه حرام می جنگیم.
از نظر قانون جاهلیت هم کار قریش برخلاف سنت جاهلیت بود. پیغمبر تا نزدیک اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد که پایین آمدند. مرتب رسولها و پیام رسانها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند که تو چه می خواهی و برای چه آمده ای؟ پیغمبر فرمود: من حاجی هستم و برای حج آمده ام، کاری ندارم، حجم را انجام می دهم، برمی گردم و می روم. هر کس هم که می آمد، وضع اینها را که می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید که پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نکردند و مسلمین (خود پیغمبر اکرم هم) چنین تصمیم گرفتند که ما وارد مکه می شویم ولو این که منجر به جنگیدن شود، ما که نمی خواهیم بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می جنگیم.
بیعت الرضوان در آنجا صورت گرفت. مجدداً با پیغمبر بیعت کردند برای همین امر؛ تا این که نماینده ای از طرف قریش آمد و گفت که ما حاضریم با شما قرار داد ببندیم. پیغمبر فرمود: من هم حاضرم. پیغامهای مسالمت آمیزی بود. به چند نفر از این پیام رسانها فرمود:
ویح قریش (189) اکلتهم الحرب.(190)
وای به حال قریش، جنگ اینها را تمام کرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وابگذارند با دیگر مردم، یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم که باز به نفع اینهاست، زیرا من یکی از قریش هستم، باز افتخاری برای اینهاست.
فایده نکرد، گفتند: قرارداد صلح می بندیم. مردی به نام سهیل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند که پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مکه بماند، عمل عمره اش را انجام دهد و باز گردد.
در آن (191) قرارداد صلح به حسب ظاهر پیغمبر اکرم خیلی به آنها امتیاز داد، یعنی قرار داد طور تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و می گفتند: این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. ولی البته بعد معلوم شد که این قرار داد به نفع مسلمین بوده و خیلی هم به نفع مسلمین بوده است.
نشانی (192) به همان نشانی که همین که این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا کردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ کنند، در مدت یک سال یا کمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد که در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آن چنان به نفع مسلمین چرخید که مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یک شور عملی و معنوی در مکه پدید آمد.
جزء اصول (193) قرارداد یکی این بود - که مسلمین از همین هم خیلی ناراحت بودند - که بعد از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و فرار کرد و به مدینه آمد. قریش حق داشته باشند که او را برگردانند ولی اگر یک نفر مسلمان، مرتد شد و فرار کرد و به مکه رفت، مسلمین حق نداشته باشند بروند او را پس بگیرند. این (ماده قرارداد) مسلمین را خیلی ناراحت کرد که یا رسول الله! قرارداد عادلانه نیست، این که به ضرر ماست! فرمود:
و اما اگر کسی از ما مرتد شود و برود ما اصلاً دنبالش نمی رویم، مسلمانی که به زور بخواهیم او را به آنجا بیاوریم که به درد ما نمی خورد! هر کس همین قدر که مرتد شد و رفت، دیگر رفت، ما دنبالش نمی رویم که به زور او را بیاوریم.
و اما راجع به مسلمینی که در آنجا هستند، ما از آنها می خواهیم که فعلاً تحمل کنند (چون به حسب قرارداد، دیگر کفار قریش حق زجر کردن آنها را نداشتند و بلکه آنها آزادی هم پیدا می کردند که اعمال خودشان را آزادانه انجام بدهند) و بعد از آن دوره شکنجه و سختی، آزادی پیدا می کنند ما از آنها می خواهیم آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است، باید باشند.
سهیل بن عمرو (194) یک پسر داشت که مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرار داد را که امضاء کردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار کرد و آمد نزد مسلمین. تا آمد، سهیل گفت: قرارداد امضاء شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او - که اسمش ابوجندل بود - فرمود: برو، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز می کند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می کشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان کفار، که مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و می گفتند: یا رسول الله! اجازه بده این یکی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یکی هم برود.
اگر رسول اکرم (195) آن اجازه را می داد که اگر مسلمین هم فرار کردند ما برنمی گردانیم، بعد از این قرارداد، مسلمین مکه پشت سر یکدیگر فرار می کردند و به مدینه می آمدند در صورتی که رسول اکرم می خواست از این آزادی که برای مسلمین در مکه پیدا می شود استفاده کند که بعد یک زمینه تبلیغی در آنجا فراهم شود و برای یک سال و دو سال دیگر مکه خود به خود تسلیم شود و همین طور هم شد؛ به واسطه همین قرارداد صلح حدیبیه، در ظرف این یکی دو سال آن قدر مردم مسلمان شدند که در تمام آن ده بیست سال گذشته مسلمان نشده بودند.
پس این چنین قراردادی بود که اگر کسی از مسلمین مکه فرار کرد آنها حق برگرداندن داشته باشند. در این بین مسأله زنها مطرح شد. گاهی هم زنهایی اسلام اختیار می کردند و بعد هجرت می کردند و به مدینه می آمدند. یکی دو زن چنین کاری را کردند. از مکه آمدند دنبال اینها که طبق قرارداد اینها را برگردانید. پیغمبر اکرم فرمود: این قرارداد شامل زنها نمی شود. دستور رسید که اگر زنهایی هجرت کنند، از خانه هایشان فرار کنند و به مدینه، حوزه اسلامی، بیایند اول اینها را امتحان کنید، این خودش یک نکته ای است و آن این است: اسلام در باب مسلمان شدن امتحان را لازم نمی داند؛ یعنی اگر مردی بخواهد اظهار اسلام کند نمی گوید امتحانش کنید ببینید راست می گوید یا دروغ؛ یا اگر زنی شوهرش کافر نباشد و بیاید اظهار اسلام کند، مثلاً زن و شوهری با یکدیگر آمده اند اظهار اسلام می کنند، ما اینجا وظیفه نداریم که بیاییم به گونه ای آزمایش کنیم، به اصطلاح بازپرسی و بازجویی کنیم و اینها را تفتیش کنیم ببینیم از روی حقیقت است یا از روی حقیقت نیست.
داستان شیرینی (196) نقل کرده اند که مردی از مسلمین به نام ابوبصیر، که در مکه بود و مرد بسیار شجاع و قویی هم بود فرار کرد آمد به مدینه. قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند که بیایند او را بگردانند. آمدند. گفتند: ما طبق قرارداد باید این را ببریم. حضرت فرمود: بله همین طور است. هر چه این مرد گفت: یا رسول الله! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست که بر خلاف قرارداد خودمان عمل بکنیم، طبق قرارداد، تو برو، خداوند هم یک گشایشی به تو خواهد داد. (او نیز طبق فرمایش پیامبر با آنها) رفت.
او را تقریباً در یک حالت تحت الحفظ می بردند. او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریباً همین محل مسجدالشجره که احرام می بندند و تا مدینه هفت کیلومتر است. در سایه ای استراحت کرده بودند. یکی از آن دو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت بگیر. تا گرفت زد او را کشت. تا او را کشت، نفر دیگر فرار کرد و مثل برق خودش را رساند به مدینه. تا آمد، پیغمبر فرمود: مثل این که خبر تازه ای است؟ بله، رفیق شما رفیق مرا کشت. طولی نکشید که ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول الله! تو به قراردادت عمل کردی. قرارداد شما این بود که اگر کسی از آنها فرار کرد تو او را تسلیم بکنی، پس کاری به کار من نداشته باشید. بلند شد رفت در کنار دریای احمر، نقطه ای را پیدا کرد و آنجا را مرکز قرار داد.
مسلمینی که در مکه تحت زجر و شکنجه بودند همین که اطلاع پیدا کردند که پیغمبر کسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه ای را مرکز قرار داده، یکی یکی رفتند آنجا. کم کم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشکیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد بکنند. خودشان به پیغمبر نوشتند یا رسول الله! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می کنیم به آنها بنویسید که بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده قرارداد خودمان صرف نظر کردیم؛ و به همین شکل صرف نظر کردند.
به هر حال این قرارداد صلح برای همین خصوصیت بود که زمینه روحی مردم برای عملیات بعدی فراهم تر بشود، و همین طور هم شد؛ عرض کردم مسلمین بعد از آن در مکه آزادی پیدا کردند، و بعد از این آزادی بود که مردم دسته دسته مسلمان می شدند، و آن ممنوعیت ها به کلی از میان برداشته شده بود.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)




امضاء

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2019, 11:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





فتح مکه (197)

در سال هشتم هجرت، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مکه را فتح کرد، بعد (198) از فتح مکه - که آن را هم پیغمبر اکرم به گونه ای فتح کرد که هیچ خونریزی واقع نشود و نشد جز یک شلوغ کاری مختصری که خالد (ابن) ولید کرد و پیغمبر اکرم هم از آن کار تبری جست - خواه ناخواه حتی همان دشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام آوردند؛ گروه گروه مرد و زن می آمدند و اسلام می آوردند. مردها می آمدند و با پیغمبر بیعت می کردند و زنها هم می آمدند با پیغمبر بیعت کنند فرمود: نه، من با زنها دست نمی دهم. مردها می آمدند دست می دادند و زنها می آمدند، فرمود: نه، گفتند: پس ما چگونه بیعت کنیم؟ فرمود: یک ظرف آب بیاورید؛ دستشان را زدند در آن ظرف آب و در آوردند، بعد گفتند: هر کس می خواهد با من بیعت کند دستش را در این ظرف آب بگذارد، این در حکم همان بیعت است.(199)
فتح مکه(200) برای مسلمین یک موفقیت بسیار عظیم بود چون اهمیت آنها تنها از جنبه نظامی نبود، از جنبه معنوی بیشتر بود تا جنبه نظامی. مکه ام القراء عرب و مرکز عربستان بود. قهراً قسمت های دیگر، تابع مکه بود و به علاوه یک اهمیتی بعد از قضیه عام الفیل و ابرهه، که حمله برد به مکه و شکست خورد، پیدا کرده بود.
بعد از این قضیه این فکر برای همه مردم عرب پیدا شده بود که این سرزمین تحت حفظ و حراست خداوند است و هیچ جباری بر این شهر مسلط نخواهد شد. وقتی پیغمبر اکرم به آن سهولت آمد مکه را فتح کرد گفتند: پس این شهر مسلط نخواهد شد. وقتی پیغمبر اکرم به آن است. به هر حال این فتح خیلی برای مسلمین اهمیت داشت. مسلمین وارد مکه شدند. مشرکین هم در مکه بودند. تدریجاً از قریش هم خیلی مسلمان شده بودند.
یک جامعه دوگانه ای در مکه به وجود آمده بود، نیمی مسلمان و نیمی مشرک. حاکم مکه از طرف پیغمبر اکرم معین شده بود؛ یعنی مشرکین و مسلمین تحت حکومت اسلامی زندگی می کردند. بعد از فتح مکه، مسلمین و مشرکین با هم حج کردند با تفاوتی که میان حج مشرکین و حج مسلمین وجود داشت. آنها آداب خاصی داشتند که اسلام آنها را نسخ کرد..




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-03-2019, 16:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





برائت از مشرکین

حج یک سنت ابراهیمی است که کفار قریش در آن تحریفهای زیادی کرده بودند. اسلام با آن تحریفها مبارزه کرد. پس یک سال هم به این وضع باقی بود.
سال نهم هجری شد. در این سال پیغمبر اکرم در ابتدا به ابوبکر مأموریت داد که از مدینه برود به مکه و سمت امیرالحاجی مسلمین را داشته باشد، ولی هنوز از مدینه چندان دور نشده بود(201) که جبرئیل بر رسول اکرم نازل شد (این را شیعه و سنی نقل کرده اند) و دستور داد پیغمبر، علی علیه السلام را مأموریت بدهد برای امارت حجاج و برای ابلاغ سوره برائت.
این سوره اعلام خیلی صریح و قاطعی است به عموم مشرکین به استثنای مشرکینی که با مسلمین هم پیمان اند و پیمانشان هم مدت دار است و به خلاف پیمان هم رفتار نکرده اند؛ مشرکینی که با مسلمین با پیمان ندارند یا اگر پیمان دارند برخلاف پیمان خودشان رفتار کرده اند و قهراً پیمانشان نقض شده است.
اعلام سوره برائت این است که علی علیه السلام باید در مراسم حج در روز عید قربان که مسلمین و مشرکین همه جمع هستند، به همه مشرکین اعلام کند که از حالا تا مدت چهار ماه شما مهلت دارید و آزاد هستید هر تصمیمی که می خواهید بگیرید. اگر اسلام اختیار کردید یا از این سرزمین مهاجرت کردید، که هیچ، والا شما نمی توانید در حالی که مشرک هستید در اینجا بمانید. ما دستور داریم شما را قلع و قمع کنیم به کشتن، به اسیر کردن، به زندان انداختن و به هر شکل دیگری و در تمام این چهار ماه کسی متعرض شما نمی شود این چهار ماه مهلت است که شما درباره خودتان فکر بکنید.
این سوره با کلمه برائة(202) شروع می شود: برائة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین(203) اعلام عدم تعهد است از طرف خدا و از طرف پیغمبر خدا در مقابل مردم مشرک - و در آیات بعد تصریح می کند - همان مردم مشرکی که شما قبلاً با آنها پیمان بسته اید و آنها نقض پیمان کرده اند.
علی علیه السلام آمد در مراسم حج شرکت کرد. اول در خود مکه این (عدم تعهد) را اعلام کرد، ظاهراً (تردید از من است) در روز هشتم که حجاج حرکت می کنند به طرف عرفات(204) در یک مجمع عمومی در مسجدالحرام سوره برائت را به مشرکین اعلام کرد ولی برای این که اعلامیه همه برسد و کسی نباشد که بی خبر بماند، وقتی که می رفتند به عرفات و بعد هم به منا، در مواقع مختلف، در اجتماعات مختلفی می ایستاد و بلند اعلام می کرد و این اعلام خدا رسول را با فریاد به مردم ابلاغ می نمود. نتیجه این بود که ایها الناس! امسال آخرین سالی است که مشرکین با مسلمین حج می کنند. دیگر از سال آینده هیچ مشرکی حق حج کردن ندارد و هیچ زنی حق ندارد لخت و عریان طواف کند
یکی از بدعتهایی که قریش به وجود آورده بودند این بود که به مردم غیر قریش اعلام کرده بودند هر کس بخواهد طواف بکند حق ندارد با لباس خودش طواف بکند باید از ما لباس عاریه کند یا کرایه کند، و اگر کسی با لباس خودش طواف می کرد می گفتند: این لباس را تو باید اینجا صدقه بدهی یعنی به فقرا بدهی، زور گویی می کردند.
یک سال زنی آمده بود برای حج و می خواست با لباس خودش طواف بکند. گفتند: این کار ممنوع است باید این لباس را بکنی و لباس دیگری در اینجا تهیه بکنی گفت: آخر من لباس دیگری ندارم لباس من منحصر به همین یک دست است. گفتند: دیگر چاره ای نیست باید از ما لباس کرایه بکنی گفت: بسیار خوب پس لخت و عور طواف می کنم گفتند:مانعی ندارد. آن وقت بعضی ها که نمی خواستند با لباس قریش طواف بکنند و از لباس خودشان صرف نظر بکنند، لخت و عور دور خانه کعبه طواف می کردند.
جزء اعلامها این بود که طواف لخت و عریان قدغن شد؛ هیچ کس حق ندارد لخت و عور طواف بکند و این حرف مهملی هم، که قریش گفته اند باید از ما لباس کرایه کنید غلط است. این هم، که اگر کسی با لباس احرام خود یا غیر لباس احرام (لباس احرام را شرط نمی دانستند) طواف کرد باید آن را بدهد به فقرا، لازم نیست، باید نگه دارد برای خود.
به هر حال امیرالمومنین آمد و مکرر و در جاهای مختلف این اعلام را به مردم ابلاغ کرد. نوشته اند: آن قدر مکرر می گفت که صدای علی علیه السلام گرفته بود، از بس که در مواقع مختلف، هر جا اجتماعی بود این آیات را می خواند و ابلاغ می کرد تا یک نفر هم باقی نماند که بعد بگوید به من ابلاغ نشد. وقتی که علی علیه السلام خسته می شد و صدایش می گرفت، صحابه دیگر پیغمبر می آمدند از او نیابت می کردند و همان آیات را ابلاغ می نمودند.
یک اختلافی میان شیعه و سنی در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن این که اهل تسنن بیشترشان به این شکل، تاریخ را نقل می کنند که پس از آنکه وحی خدا به رسول اکرم رسید که این سوره را یا باید خودت ابلاغ کنی یا کسی از خودت، و پیغمبر، علی علیه السلام را مأمور ابلاغ سوره برائت کرد، علی به سوی مکه آمد. تا آمد. ابوبکر مضطرب شد، پرسید آیا امیری یا رسول؟ یعنی آیا آمده ای امیرالحاج باشی یا یک کار مخصوص داری؟ فرمود: نه، من یک رسالت مخصوص دارم، فقط برای آن آمده ام. پس ابوبکر از شغل خودش منفصل و معزول نشد؛ او کار خودش را انجام داد و علی علیه السلام هم کار خودش را.
ولی اقلیتی از اهل تسنن - که در مجمع البیان نقل شده - و همه اهل تشیع می گویند: وقتی که علی علیه السلام آمد، ابوبکر به کلی از شغل خودش منفصل شد و برگشت به مدینه. تعبیر قرآن این است که این سوره را باید به مردم ابلاغ کند مگر خود تو یا کسی که از تو است. اهل تشیع روی این کلمه از تو است تکیه می کنند، می گویند: این کلمه کسی از تو است: رجل منک که در بسیاری از روایات هست، مفهوم خاصی دارد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-03-2019, 13:18
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






حجة الوداع(205)

حجة الوداع (206) آخرین حج پیغبر اکرم صلی الله علیه و آله است و شاید ایشان بعد از فتح مکه یک حج بیشتر نکردند، البته قبل از حجة الوداع حج عمره کرده بودند. رسول اکرم صلای عام دادند و مخصوصاً مردم را دعوت کردند که به این حج بیایند. (207) همه را جمع کردند و بعد در مواقع مختلف؛ در مسجدالحرام، در عرفات، در منا و بیرون منا، در غدیر خم و در جاهای دیگر خطابه های عمومی خود را القا کردند. از جمله در غدیر خم بعد از آنکه جا به جا مطالبی را فرموده بود، مطلبی را به عنوان آخرین قسمت با بیان شدیدی ذکر نمود. به نظر من فلسفه این که پیغمبر این مطلب را در آخر فرمود: همین آیه ای است که در آنجا قرائت کرد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. (208)
بعد از این که پیغمبر اکرم در عرفات و منا و مسجدالحرام کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کرده که مهمترین سخنان ایشان است، یک مرتبه در غدیر خم این طور می فرماید: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیز را نگفته ام فما بلغت رسالته به من گفته اند که اگر آن را نگویی هیچ چیز را نگفته ای یعنی همه هبا و هدر است. بعد می فرماید: الست اولی بکم من انفسکم؟... (209) آیا حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند: بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. (210)
بعد از این (211) بود که این آیه نازل شد:
الیوم بئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی. (212)
این حدیث (213) هم مثل حدیث ثقلین دارای اسناد زیادی است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-03-2019, 14:33
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






فصل سوم، گفتار دوم: اقدامات پیامبر به منظور ساختن جامعه اسلامی

سیره پیامبر اکرم(ص)(214)

ابتدا لغت سیره را معنی بکنم که تا این لغت را معنی نکنم نمی توان سیره پیغمبر را تفسیر بکنم. سیره در زبان عربی از ماده سیر. است (215) سیر یعنی حرکت، رفتن، راه رفتن، سیره یعنی نوع راه رفتن. سیره بر وزن فعلة است و فعلة در زبان عربی دلالت می کند بر نوع مثلاً جلسه یعنی نشستن، و جلسه یعنی سبک و نوع نشستن. و این نکته دقیقی است. سیر یعنی رفتن، رفتار، ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناختن سبک رفتار پیغمبر است. آنها که سیره نوشته اند رفتار پیغمبر را نوشته اند. این کتابهایی که ما به نام سیره داریم سیر است نه سیره. مثلاً سیره حلبیه سیر است نه سیره؛ اسمش سیره هست ولی واقعش سیر است. رفتار پیغمبر نوشته شده است نه سبک پیغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پیغمبر، نه متود پیغمبر.
خیلی از مردم (216) در تفکرشان اصلاً سبک و منطق ندارند؛ یک دفعه به نقل استناد می کند، یک دفعه به عقل استناد می کند؛ یک دفعه حسی می شود، یک دفعه عقلی می شود. اینها مادون منطقند. من به مادون منطق ها کار ندارم. در رفتار هم اکثریت قریب به اتفاق مردم، سبک ندارند به ما اگر بگویند سبکت را (در رفتار) بگو، سیره خودت را بیان کن، روشت را بیان کن، تو در حل مشکلات زندگی (چه روشی داری؟ پاسخی نداریم.)
هر کسی برای خودش در زندگی هدف دارد، هدفش هر چه می خواهد باشد؛ یکی هدفش عالی است، یکی هدفش پست است؛ یکی هدفش خداست، یکی هدفش دنیاست. بالأخره انسانها هدف دارند. بعضی افراد برای هدف خودشان اصلا سبک ندارند، روش انتخاب نکرده اند، روش سرشان نمی شود؛ ولی قلیلی از مردم هستند که در راهی که می روند سبک و روش دارند. قلیلی از مردم این جورند والا اکثریت مردم دون منطقتند، دون سبکند، دون روشند به اصطلاح هرج و مرج (بر اعمالشان حکم فرماست و) همج رعاع هستند).
سیره پیغمبر یعنی سبک پیغمبر، متودی که پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به کار می برد... مثلاً پیغمبر تبلیغ می کرد. روش تبلیغی پیغمبر چه روشی بود؟ سبک تبلیغی پیغمبر چه سبکی بود؟ پیغمبر در همان حال که مبلغ بود و اسلام را تبلیغ می کرد، یک رهبر سیاسی بود برای جامعه خودش. از وقتی که آمد به مدینه، جامعه تشکیل داد، حکومت تشکیل داد، خودش رهبر جامعه بود. سبک و متود رهبری و مدیریت پیغمبر در جامعه چه متودی بود؟ پیغمبر در همان حال قاضی بود و میان مردم قضاوت می کرد. سبک قضاوتش چه سبکی بود؟ پیغمبر مثل همه مردم دیگر زندگی خانوادگی داشت، زنان متعدد داشت، فرزندان داشت. سبک پیغمبر در زن داری چگونه بود؟ سبک پیغمبر در معاشرت با اصحاب و یاران و به اصطلاح مریدها چگونه بود؟ پیغمبر دشمنان سرسختی داشت. سبک و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبک دیگر در قسمت های مختلف دیگر.
(ما در اینجا به گوشه ای از اقدامات و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی اشاره ایی خواهیم کرد.)



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-03-2019, 14:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







سیره پیامبر اکرم(ص)(214)، معنی لغت: سیره

ابتدا لغت سیره را معنی بکنم که تا این لغت را معنی نکنم نمی توان سیره پیغمبر را تفسیر بکنم. سیره در زبان عربی از ماده سیر. است (215) سیر یعنی حرکت، رفتن، راه رفتن، سیره یعنی نوع راه رفتن. سیره بر وزن فعلة است و فعلة در زبان عربی دلالت می کند بر نوع مثلاً جلسه یعنی نشستن، و جلسه یعنی سبک و نوع نشستن. و این نکته دقیقی است. سیر یعنی رفتن، رفتار، ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناختن سبک رفتار پیغمبر است. آنها که سیره نوشته اند رفتار پیغمبر را نوشته اند. این کتابهایی که ما به نام سیره داریم سیر است نه سیره. مثلاً سیره حلبیه سیر است نه سیره؛ اسمش سیره هست ولی واقعش سیر است. رفتار پیغمبر نوشته شده است نه سبک پیغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پیغمبر، نه متود پیغمبر.
خیلی از مردم (216) در تفکرشان اصلاً سبک و منطق ندارند؛ یک دفعه به نقل استناد می کند، یک دفعه به عقل استناد می کند؛ یک دفعه حسی می شود، یک دفعه عقلی می شود. اینها مادون منطقند. من به مادون منطق ها کار ندارم. در رفتار هم اکثریت قریب به اتفاق مردم، سبک ندارند به ما اگر بگویند سبکت را (در رفتار) بگو، سیره خودت را بیان کن، روشت را بیان کن، تو در حل مشکلات زندگی (چه روشی داری؟ پاسخی نداریم.)
هر کسی برای خودش در زندگی هدف دارد، هدفش هر چه می خواهد باشد؛ یکی هدفش عالی است، یکی هدفش پست است؛ یکی هدفش خداست، یکی هدفش دنیاست. بالأخره انسانها هدف دارند. بعضی افراد برای هدف خودشان اصلا سبک ندارند، روش انتخاب نکرده اند، روش سرشان نمی شود؛ ولی قلیلی از مردم هستند که در راهی که می روند سبک و روش دارند. قلیلی از مردم این جورند والا اکثریت مردم دون منطقتند، دون سبکند، دون روشند به اصطلاح هرج و مرج (بر اعمالشان حکم فرماست و) همج رعاع هستند).
سیره پیغمبر یعنی سبک پیغمبر، متودی که پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به کار می برد... مثلاً پیغمبر تبلیغ می کرد. روش تبلیغی پیغمبر چه روشی بود؟ سبک تبلیغی پیغمبر چه سبکی بود؟ پیغمبر در همان حال که مبلغ بود و اسلام را تبلیغ می کرد، یک رهبر سیاسی بود برای جامعه خودش. از وقتی که آمد به مدینه، جامعه تشکیل داد، حکومت تشکیل داد، خودش رهبر جامعه بود. سبک و متود رهبری و مدیریت پیغمبر در جامعه چه متودی بود؟ پیغمبر در همان حال قاضی بود و میان مردم قضاوت می کرد. سبک قضاوتش چه سبکی بود؟ پیغمبر مثل همه مردم دیگر زندگی خانوادگی داشت، زنان متعدد داشت، فرزندان داشت. سبک پیغمبر در زن داری چگونه بود؟ سبک پیغمبر در معاشرت با اصحاب و یاران و به اصطلاح مریدها چگونه بود؟ پیغمبر دشمنان سرسختی داشت. سبک و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبک دیگر در قسمت های مختلف دیگر.
(ما در اینجا به گوشه ای از اقدامات و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی اشاره ایی خواهیم کرد.)



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-03-2019, 18:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 1. مبارزه با ظلم(217)

در دوران جاهلیت با گروهی که آنها نیز از ظلم و ستم رنج می بردند برای دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پیمان شد. این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصیتهای مهم مکه بسته شد و به نام حلف الفضول نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد می کرد و می گفت: حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت کنم.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-03-2019, 18:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





سیره پیامبر اکرم(ص): 2. تنفر از بیکاری و بطالت (218)

از بیکاری و بطالت متنفر بود؛ می گفت: خدایا! از کسالت و بی نشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می برم. مسلمانان را به کار کردن تشویق می کرد و می گفت: عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین جزء آن کسب حلال.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-03-2019, 12:44
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 3. رفتار با بردگان (219)

نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود. به مردم می گفت: اینها برادران شمایند؛ از هر غذا که می خورید به آنها بخورانید و از هر نوع جامه که می پوشید آنها را بپوشانید؛ کار طاقت فرسا به آنها تحمیل مکنید؛ خودتان در کارها به آنها کمک کنید. می گفت: آنها را به عنوان بنده و یا کنیز (که مملوکیت را می رساند) خطاب نکنید، زیرا همه مملوک خداییم و مالک حقیقی خداست، بلکه آنها را به عنوان فتی (جوانمرد) یا فتاة (جوانزن) خطاب کنید.
در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن برای آزادی بردگان که منتهی به آزادی کلی آنها می شد فراهم شد. او شغل نخاسی یعنی برده فروشی را بدترین شغلها می دانست و می گفت: بدترین مردم نزد خدا آدم فروشان اند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-03-2019, 15:20
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







سیره پیامبر اکرم(ص): 4.تشویق به پاکیزگی

به نظافت و بوی خوش علاقه شدید داشت؛ هم خودش رعایت می کرد و هم به دیگران دستور می داد. به یاران و پیروان خود تأکید می نمود که تن و خانه خویش را پاکیزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهای جمعه وادارشان می کرد غسل کنند و خود را معطر سازند که بوی بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعه حضور یابند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-03-2019, 18:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)








سیره پیامبر اکرم(ص): 5. برخورد و معاشرت

در معاشرت با مردم، مهربان و گشاده رو بود، در سلام به همه حتی کودکان بردگان پیشی می گرفت پای خود را جلوی هیچ کس دراز نمی کرد و در حضور کسی تکیه نمی نمود. غالباً دو زانو می نشست. در مجالس، دایره وار می نشست تا مجلس، بالا و پایینی نداشته باشد و همه، جایگاه مساوی داشته باشند. از اصحابش تفقد می کرد؛ اگر سه روز یکی از اصحاب را نمی دید سراغش را می گرفت، اگر مریض بود عیادت می کرد و اگر گرفتاری داشت کمکش می نمود. در مجالس، تنها به یک فرد نگاه نمی کرد و یک فرد را طرف خطاب قرار نمی داد، بلکه نگاه های خود را در میان جمع تقسیم می کرد. از این که بنشیند و دیگران خدمت کنند تنفر داشت؛ از جا برمی خاست و در کارها شرکت می کرد. می گفت:






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-03-2019, 08:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






خداوند کراهت دارد که بنده را ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده است. سیره پیامبر اکرم(ص): 6 زهد و ساده زیستی (220)

زهد و ساده زیستی از اصول زندگی او بود. ساده غذا می خورد، ساده لباس می پوشید و ساده حرکت می کرد. زیراندازش غالباً حصیر بود، بر روی زمین می نشست، با دست خود از بز شیر می دوشید و بر مرکب بی زین و پالان، سوار می شد و از این که کسی در رکابش حرکت کند به شدت جلوگیری می کرد. (221) قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه اش را با دست خویش وصله می کرد. در عین سادگی طرفدار فلسفه فقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و برای صرف در راه های مشروع لازم می شمرد، می گفت:
نعم المال الصالح للرجل الصالح.(222)
چه نیکوست ثروتی که از راه مشروع به دست آید برای آدمی که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند.
و همی می فرمود:
نعم العون علی تقوی الله الغنی.(223)
مال و ثروت کمک خوبی است برای تقوا.
(رسول اکرم صلی الله علیه و آله (224)) عنایت داشت که در مجالس گرد و حلقه به دور هم بنشینند، مجلس بالا و پایین نداشته باشد؛ دستور می داد و تأکید می کرد که هر وقت وارد مجلس می شوید هر جا که خالی است همانجا بنشینید، یک نقطه معین را جای خودتان حساب نکنید و به آن نقطه فشار نیاورید؛ اگر خودش وارد مجلسی می شد خوشش نمی آمد که جلوی پایش بلند شوند، و گاهی اگر بلند می شدند مانع می شد و مردم را امر می کرد که قرار بگیرند و (225) می گفتند: این، سنت اعاجم است، سنت ایرانیهاست.
و نیز می فرمود: هر کس که وارد شد، در جایی که خالی است بنشیند، نه این که افراد مجبور باشند جا خالی بکنند تا کسی بالا بنشیند. اسلام چنین چیزی ندارد. یکی از مسلمانان فقیر و ژنده پوش وارد شد، کنار آن شخص که به اصطلاح اشراف بود جائی خالی بود. آن مرد، همان جا نشست. همین که نشست، او روی عادت جاهلیت فوراً خودش را جمع کرد و کنار کشید. رسول اکرم متوجه شد، رو کرد به او که چرا چنین کاری کردی؟! ترسیدی که چیزی از ثروتت به او بچسبد؟ نه یار رسول الله، ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ نه یا رسول الله. پس چرا چنین کردی؟ اشتباه کردم، غلط کردم، به جریمه این که چنین اشتباهی مرتکب شدم الآن در مجلس شما، نیمی از دارائی خودم را به همین برادر مسلمانم بخشیدم به آن برادر مؤمن گفتند: خوب پس حالا آن را تحویل بگیر، گفت نمی گیرم، گفتند: تو که نداری، چرا نمی گیری؟ گفت: برای این که می ترسم بگیرم و روزی دماغی مثل دماغ این شخص پیدا بکنم.(226)




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-03-2019, 19:29
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





سیره پیامبر اکرم(ص): 7. اراده و استقامت (227)

اراده و استقامتش بی نظیر بود؛ از او به یارانش سرایت کرده بود. دوره بیست و سه ساله بعثت اش یکسره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگی اش مکرر در شرایطی قرار گرفت که امیدها از همه جا قطع می شد، ولی او یک لحظه تصور شکست را در مخیله اش راه نداد؛ ایمان نیرومندش به موفقیت، یک لحظه متزلزل نشد.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-03-2019, 12:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 8. رهبری و مدیریت و مشورت

با این که فرمایش میان اصحاب بی درنگ اجرا می شد و آنها مکرر می گفتند چون به تو ایمان قاطع داریم، اگر فرمان دهی که خود را در دریا غرق کنیم و یا در آتش بیفکنیم می کنیم، او هرگز به روش مستبدان، رفتار نمی کرد. در کارهایی که از طرف خدا دستور نرسیده بود، با اصحاب مشورت می کرد و نظر آنها را محترم می شمرد و از این راه به آنها شخصیت می داد.
در بدر مسأله اقدام به جنگ، هم چنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسرای جنگی را به شور گذاشت. در احد نیز راجع به این که شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در احزاب و در تبوک نیز با اصحاب به شور پرداخت.
علی علیه السلام هم (228) مشورت می کرد پیغمبر هم مشورت می کرد. آنها نیازی به مشورت نداشتند ولی مشورت می کردند برای این که اولاً دیگران یاد بگیرند و ثانیاً مشورت کردن شخصیت دادن به همراهان و پیروان است. آن رهبری که مشورت نکرده - ولو صد در صد هم یقین داشته باشد - تصمیم می گیرد، اتباع او چه حس می کنند؟ می گویند: پس معلوم می شود ما حکم ابزار را داریم، ابزاری بی روح و بی جان. ولی وقتی خود آنها را در جریان گذاشتید، روشن کردید و در تصمیم شریک نمودید احساس شخصیت می کنند و در نتیجه بهتر پیروی می کنند. و شاورهم فی الأمر فاذا عزمت فتوکل علی الله. (229)
ای پیغمبر! ولی کار مشورتت به آنجا نکشد که مثل آدمهای دودل باشی؛ قبل از این که تصمیم بگیری مشورت کن، ولی رهبر همین قدر که تصمیم گرفت تصمیمش باید قاطع باشد. بعد از تصمیم یکی می گوید: اگر این جور بکنیم چطور است؟ دیگری می گوید: آن جور بکنیم چطور است؟ باید گفت: نه، دیگر تصمیم گرفتیم و کار تمام شد.
قبل از تصمیم مشورت، بعد از تصمیم قاطعیت. همین قدر که تصمیم گرفتی، به خدا توکل کن و کار خودت را شروع کن و از خدای متعال هم مدد بخواه.
نرمی (230) و مهربانی پیغمبر، عفو گذشتش، استغفارهایش برای اصحاب و بیتابی اش برای بخشش گناه امت، هم چنین به حساب آوردنش، اصحاب و یاران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بی نظیر او در جمع اصحابش بود.
قرآن کریم به این مطلب اشاره می کند آنجا که می فرماید:
به موجب مهربانی ای که خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان می دهی. اگر تو درشت خو و سخت دل می بودی از دورت پراکنده می شدند. پس عفو و بخشایش داشته باش و برای آنها نزد خداوند استغفار کن و با آنها در کارها مشورت کن؛ هرگاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توکل کن و تردید به خود راه مده.(231)






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-03-2019, 12:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 9. نظم و انضباط

نظم و انضباط بر کارهایش حکمفرما بود. اوقات خویش را تقسیم می کرد و به این عمل توصیه می نمود. اصحابش تحت تأثیر نفوذ او دقیقاً انضباط را رعایت می کردند. برخی تصمیمات را لازم می شمرد آشکار نکند و نمی کرد، مبادا که دشمن از آن آگاه گردد. یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به کار می بستند، مثلاً فرمان می داد که آماده باشید، فردا حرکت کنیم؛
همه به طرفی که او فرمان می داد همراهش روانه می شدند، بدون آنکه از مقصد نهایی آگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه می شدند.
گاه به عده ای دستور می داد که به طرفی حرکت کنند و نامه ای به فرمانده آنها می داد و می گفت: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدی نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آنها چنین می کردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمی دانستند مقصد نهایی کجاست و برای چه مأموریتی می روند، و بدین ترتیب دشمن و جاسوسهای دشمن را بی خبر می گذاشت و احیاناً آنها را غافلگیر می کرد.(232)






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-03-2019, 14:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







سیره پیامبر اکرم(ص): 10. انتقاد پذیری و تنفر از چاپلوسی(233)

او گاهی با اعتراضات برخی یاران مواجه می شد، اما بدون آنکه درشتی کند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود جلب و موافق می کرد.
از شنیدن مداحی و چاپلوسی بیزار بود، می گفت: به چهره مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید. محکم کاری را دوست داشت؛ مایل بود کاری که انجام می دهد متقن و محکم باشد تا آنجا که وقتی یار مخلص اش سعد بن معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خویش سنگها و خشتهای او را جابجا و محکم کرد و آنگاه گفت:
من می دانم که طولی نمی کشد همه اینها خراب می شود، اما خداوند دوست می دارد که هرگاه بنده ای کاری انجام می دهد آن را محکم و متقن انجام دهد.(234)






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-03-2019, 15:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





سیره پیامبر اکرم(ص): 11. واجد بودن شرایط به رهبری (235)

شرایط رهبری از حس تشخیص، قاطعیت، عدم تردید و دودلی، شهامت، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالی، پیش بینی و دوراندیشی، ظرفیت تحمل انتقادات، شناخت افراد و توانایی های آنان و تفویض اختیارات در خور توانایی ها، نرمی در مسائل فردی و صلابت در مسائل اصولی، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهای عقلی و عاطفی و عملی آنها، پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت کورکورانه، تواضع و فروتنی، سادگی و درویشی، وقار و متانت، علاقه شدید به سازمان و تشکیلات برای شکل دادن و انتظام دادن به نیروهای انسانی - همه را - در حد کمال داشت، می گفت: اگر سه نفر با هم مسافرت می کنید، یک نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب کنید.
در دستگاه خود در مدینه تشکیلات خاص ترتیب داد، از آن جمله جمعی دبیر به وجود آورد و هر دسته ای کار مخصوصی داشتند: برخی کتاب وحی بودند و قرآن را می نوشتند، برخی متصدی نامه های خصوصی بودند، برخی عقود و معاملات مردم را ثبت می کردند، برخی دفاتر صدقات و مالیات رامی نوشتند. برخی مسؤول عهدنامه ها و پیمان نامه ها بودند. در کتب تواریخ از قبیل تاریخ یعقوبی (236) و التنبیه و الاشراف مسعودی (237) و معجم البلدان بلاذری و طبقات ابن سعد، (238) همه اینها ضبط شده است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-03-2019, 19:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 12. روش تبلیغ

در تبلیغ اسلام سهل گیر بود نه سخت گیر؛ بیشتر بر بشارت و امید تکیه می کرد تا بر ترس و تهدید. تاریخ (239) می نویسد:(240) وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله معاذ بن جبل را فرستاد به یمن برای دعوت و تبلیغ مردم یمن (241) - طبق نقل سیره ابن هشام - به او چنین توصیه می کند: یا معاذ بشر و لا تنفر، یسر و لا تعسر. (242) می روی برای تبلیغ اسلام. اساس کارت تبشیر و مژده و ترغیب باشد، کاری بکن که مردم مزایای اسلام را درک بکنند و از روی میل و رغبت به اسلام گرایش پیدا کنند. نفرمود: و لا تنذر انذار نکن چون انذار جزء برنامه ای است که قرآن دستور داده. نکته ای که پیغمبر اکرم اشاره کرد این بود که بشر و لا نتفر کاری نکن که مردم را از اسلام فرار بدهی و متنفر بکنی. مطلب را طوری تقریر نکن که عکس العمل روحی مردم فرار از اسلام باشد.
از خصوصیات (243) بسیار بارز سبک تبلیغی پیغمبران که شاید در مورد رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیشتر آمده است، مسئله تفاوت نگذاشتن میان مردم در تبلیغ اسلام است. دوران جاهلیت بود، یک زندگی طبقاتی عجیبی بر آن جامعه حکومت می کرد. گویی اصلاً فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان. آنها که اشراف و اعیان و به تعبیر قرآن، ملأ بودند، خودشان را صاحب و مستحق همه چیز می دانستند و آنهائی که هیچ چیز نداشتند مستحق چیزی نمی شدند؛ حتی حرفشان هم این بود، نه این که بگویند: ما در دنیا همه چیز داریم و شما چیزی ندارید ولی در آخرت ممکن است خلاف این باشد، بلکه می گفتند: دنیا خودش دلیل آخرت است، این که ما در دنیا همه چیز داریم، دلیل بر این است که ما محبوب و عزیز خدا هستیم، خدا ما را عزیز خود دانسته و همه چیز به ما داده است، پس آخرت هم همین طور است، شما در آخرت هم همین طور هستید. آنکه در دنیا بدبخت است، در آخرت هم بدبخت است. به پیغمبر می گفتند: یا رسول الله آیا می دانی عیب کار تو چیست؟ می دانی چرا ما حاضر نیستیم رسالت تو را بپذیریم؟ برای این که تو آدمهای پست و اراذل را اطراف خودت جمع کرده ای. اینها را جارو کن بریز دور، آن وقت ما اعیان و اشراف می آییم دور و برت. قرآن می گوید: به اینها بگو:
و ما أنا بطارد المؤمنین (244) من کسی را که ایمان داشته باشد، به جرم این که غلام است، برده است، فقیر است طرد نمی کنم. و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشی یریدون وجهه. (245)
این اشخاص را هرگز از خودت دور نکن، اشراف بروند گم شوند، اگر می خواهند اسلام اختیار کنند، باید آدم شوند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-03-2019, 15:39
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





سیره پیامبر اکرم(ص): 13. تشویق به علم (246)

به علم و سواد تشویق می کرد، کودکان اصحابش را وادار کرد که سواد بیاموزند، برخی از یارانش را فرمان داد: زبان سریانی بیاموزند.(247) می گفت:
دانشجویی بر هر مسلمان، فرض و واجب است.(248)
و هم فرمود:
حکمت را در هر کجا و در نزد هر کس ولو مشرک یا منافق یافتید، از او اقتباس کنید. (249)
و هم فرمود:
علم را جستجو کنید ولو مستلزم آن باشد که تا چین سفر کنید.(250)
این تأکید و تشویق ها درباره علم سبب شد که مسلمین با همت و سرعت بی نظیری به جستجوی علم در همه جهان پرداختند، آثار علمی را هر کجا یافتند به دست آوردند و ترجمه کردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر آنکه حلقه ارتباطی شدند میان تمدنهای قدیم یونانی و رومی و ایرانی و مصری و هندی و غیره، و تمدن جدید اروپایی، خود یکی از شکوهمندترین تمدنها و فرهنگهای تاریخ بشریت را آفریدند که به نام تمدن و فرهنگ اسلامی شناخته شده و می شود.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-03-2019, 14:20
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






سیره پیامبر اکرم(ص): 14. عقد اخوت میان مسلمانان(251)

پیغمبر اکرم، هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند - همان طور که مکرر شنیده اید - میان آنها و انصار عقد اخوت یعنی پیمان برادری برقرار کرد: هر یک از مهاجرین را با یکی از انصار؛ یا خودشان، همدیگر را انتخاب می کردند و پیغمبر اکرم آنها را برادر یکدیگر قرار می داد.
مسئله برادر خواندگی یا عقد اخوت، الآن هم مطرح است. لابد در کتابهای دعا مثل مفاتیح خوانده اید که در روز هجدهم ماه ذی الحجه که روز (عید) غدیر است، سنت است که مسلمانان با یکدیگر صیغه برادری بخوانند، و پس از آن حقوقی بر یکدیگر علاوه پیدا می کنند، مثلاً به یکدیگر حق پیدا می کنند که یکدیگر را در مواقع دعا فراموش نکنند، حق پیدا می کنند که در قیامت از یکدیگر شفاعت کنند، حق پیدا می کنند که در خوبی ها هر یک دیگری را مقدم بدارد بر دیگران، و از این قبیل.
گفتیم پیغمبر اکرم در صدر اسلام عقد اخوت بست میان مهاجرین و انصار و حتی در ابتدا میان آنها ارث برقرار کرد یعنی گفت: اینها از یکدیگر ارث می برند. البته این یک حکم استثنائی بود برای مدت معین. اگر یک مهاجر می مرد، چیزی اگر داشت به برادر انصاری او می رسید، و بر عکس. در آن مدتی که مسلمین در مضیقه بودند پیغمبر این حکم را برقرار کرد، بعد حکم را برداشت و فرمود: ارث بر همان اساس قرابت و خویشاوندی است، که هنوز هم این حکم باقی است. و در همان جاست که مسئله برادری پیغمبر با امیرالمؤمنین مطرح است. این را اهل تسنن هم قبول دارند.
پیغمبر اکرم میان هر یک از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده باید میان علی علیه السلام که از مهاجرین است و یکی از انصار، عقد اخوت برقرار بکند ولی با هیچ یک از انصار عقد اخوت برقرار نکرد. نوشته اند: که علی علیه السلام آمد نزد پیغمبر و فرمود: یا رسول الله! پس برادر من کو؟ شما هر کسی را با یکی، برادر کردید. برادر من کو؟ فرمود: انا اخوک من برادر تو هستم.
این یکی از بزرگترین افتخارات امیرالمؤمنین است که نشان می دهد امیرالمؤمنین در میان صحابه پیغمبر یک وضع استثنائی دارد، او را نمی شود با دیگران همسر کرد، هم ترازو قرار داد، و الا خود پیغمبر علی القاعده باید مستثنی باشد و تازه اگر هم مستثنی نباشد، پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یکی از انصار عقد اخوت ببندد، و علی علیه السلام هم با یکی از انصار، ولی نه، میان خودش و علی علیه السلام عقد اخوت بست. این بود که این سمت برادری و این شرف برادری برای همیشه برای علی علیه السلام باقی ماند و خود حضرت از خودش به این سمت یاد می کند و دیگران هم می گویند: اخو رسول الله برادر پیغمبر. علی پسر عموی پیغمبر بود از نظر نسب، ولی می گویند: برادر پیغمبر. به اعتبار همین است. در این وقت (وقت بستن عقد اخوت میان مهاجرین و انصار، رسول خدا صلی الله علیه و آله) فرمود: اینها ولی یکدیگرند. تا یک مدت موقتی این ولایت، اثرش ارث بردن هم بود که از یکدیگر ارث می بردند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-03-2019, 14:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)





سیره پیامبر اکرم(ص): 15. اصلاح ناهنجاری های جامعه(252)

حضرت عنایت زیادی داشت که تفاوتها و اختلاف هایی را که تدریجاً عادت شده بود در میان مردم، و ربطی به آنچه نامش مسابقه در عمل و فضیلت و پیشی گرفتن در خیرات است که فاستبقوا الخیرات (253) نداشت و صرفاً عاداتی بود که ایجاد ناهمواریها و پست و بلندیهای بیجا می کرد، از بین ببرد و معدوم کند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-03-2019, 17:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






الف. تشریک مساعی در امور (254)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرتها در حالی که اصحابش همراه بودند ظهر در منزلی فرود آمد. قرار شد گوسفندی ذبح شود و ناهار از گوشت آن گوسفند استفاده شود. یکی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند به عهده من. دیگری گفت: کندن پوست آن با من. سومی گفت: پختن گوشت با من. رسول خدا فرمود: جمع کردن هیزم از صحرا با من اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! شما زحمت نکشید، شما بنشینید ما خودمان با کمال افتخار همه کارها را می کنیم؛ ما راضی به زحمت شما نیستیم. فرمود: می دانم شما می کنید لکن ان الله یکره من عبده أن یراه متمیزاً بین أصحابه (255) (خداوند خوش ندارد از بنده اش که او را ببیند در حالی که در میان یارانش برای خود امتیازی نسبت به دیگران قائل شده است).
در سیرت رسول اکرم و ائمه اطهار قضایا و داستانها از این قبیل زیاد است که می رساند کوشش داشتند این گونه عادتها را که ابتدا کوچک به نظر می رسد و همین ها منشاء تفاوتهای بیجا در حقوق می گردد، هموار کنند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-03-2019, 17:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






ب. ازدواج با زینب(256)

زیدبن حارثه مرد بسیار بزرگواری بود. در دوره اسلام هم این مرد شرافت ها و فضیلت ها کسب کرد و در جنگ مؤته همراه جناب جعفربن ابی طالب شهید شد.
این مرد مسلمان شد و ظاهراً دومین مرد مسلمان باشد، یعنی بعد از علی اولین مردی که به پیغمبر اکرم ایمان آورد همین زیدبن حارثه آزاد شده رسول اکرم بود. (257) این مرد ایمان و علاقه عجیبی به رسول اکرم داشت، به طوری که پدر و مادرش بعدها که فهمیدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به نزد خود ببرند، رسول اکرم هم او را مرخص کرد و فرمود: اختیار با خودت، اگر می خواهی پیش پدر و مادرت بروی برو. اما این پدر و مادر هر کاری کردند که برگردد گفت: من بر نمی گردم و این خانه را رها نمی کنم. این جوان را مردم پسر خوانده پیغمبر می خواندند.
پیغمبر اکرم مخصوصاً دختر عمه خودشان زینب جحش را به عقد او در آوردند که این هم داستان خیلی معروفی دارد. پیغمبر اکرم فرستاد دنبال زینب جحش به عنوان خواستگاری. او اول خیال کرد که خود رسول اکرم خواستگار او است، خودش و برادرش عبدالله بن جحش با کمال خوشحالی و سرور جواب مثبت دادند، ولی بعد که اطلاع پیدا کرد، پیغمبر او را برای غلام آزاد شده خودش می خواهد ناراحت و عصبانی شد، گفت من خیال کردم که پیغمبر مرا برای خودشان خواستگاری کرده اند. من نوه عبدالمطلب، یک زن قرشیه بیایم و زن یک غلام آزاد شده شوم؟ این خلاف شؤون و حیثیات من است. پیغمبر اکرم به او پیغام داد که اسلام این نخوتها را از بین برده است، زید مؤمن و مسلمان و با ایمان است، مسلم کفو مسلم و مؤمن کفو مؤمن است، از نظر من تو نباید امتناع بکنی. زینب گفت که اگر شما واقعاً معتقد هستید که من با زید ازدواج کنم، موافقم. حضرت فرمودند: بسیار خوب و چون پیغمبر موافق بود با زید ازدواج کرد.
و چون از اول زید را نمی خواست، تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتی و کج خلقی می کرد. زید می آمد نزد رسول اکرم و شکایت می کرد که وضع اخلاقی زینب این طور است، اجازه می خواست که طلاق بدهد و رسول اکرم مانع می شد تا بالأخره زید او را طلاق داد و پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد.
این همان داستانی است که کشیش های مسیحی روی آن داد و فریاد راه انداخته اند که بله پیغمبر اسلام یک روزی داخل خانه یکی از اصحاب خود شد و او اتفاقاً زنی بسیار زیبا و قشنگ در خانه داشت و پیغمبر چون سر زده داخل شد آن زن را در نهایت زیبائی مشاهده کرد و بعد بیرون آمد، ولی وقتی که بیرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهمیدند که پیغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد! اینها دیگر افسانه است. زینب دختر عمه پیغمبر بود، یک زن غریبه نبود که پیغمبر او را ندیده و نشناخته باشد. مکه یک ده و یا یک قصبه بوده است. در زمان جاهلیت هم حجابی اساساً وجود نداشته است. قرآن بود که آیه حجاب را در سوره نور در مدینه نازل کرد: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم... (258)
از زمان کودکی زینب تا وقتی که به زمان بلوغ رسید یعنی وقتی که پیغمبر خودش او را برای غلام آزاد شده اش خواستگاری کرد: عادتاً در محیط آن روز عرب کمتر روزی بوده است که پیغمبر این دختر عمه را ندیده باشد. آن وقت پیغمبر عاشق دل فریفته این زن نشد مگر در وقتی که او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را دید و عاشق شد!
ازدواج پیغمبر با زینب برای نسخ عملی همین عادت و رسم بود که بسیار ریشه دوانیده بود در تمام جوامع بشری. خیلی برای اعراب جاهلیت این کار مستنکر بود که پیغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج کرد. ازدواج پیغمبر در آن زمان با زینب در نظر مردم مستنکر بود اما نه روی حسابی که اخیراً کشیش ها درست کرده اند، بلکه روی این حساب که مگر می شود کسی با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج کند؟! قرآن این رسم را نسخ کرد و... جمله اول آیه، ناظر به این حقیقت است. ما کان محمد ابا احد من رجالکم. (259) محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، این حرفها یعنی چه؟! او فقط پدر فرزندان خودش است نه پدر یک مرد اجنبی، او را با این صفت نشناسید و با این صفات خطاب نکنید، او را ابو زید نخوانید و زید را ابن رسول الله نخوانید بلکه او را با صفت رسول الله و صفت خاتم النبیین بشناسید، البته همه پیغمبران پیغمبر خدا بوده اند اما او یک صفت خاص و جداگانه ای دارد، او خاتم النبیین است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-03-2019, 17:27
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






ج. جویبر و ذلفا(260)

جویبر یکی از اصحاب صفه (261) بود. رسول خدا و هم چنین افراد مسلمین به آنها محبت می کردند و زندگی آنها را اداره می کردند. یک روز رسول اکرم نگاهی به جویبر کرد و فرمود: جویبر! چقدر خوب بود که زن می گرفتی، هم احتیاج جنسی تو رفع می شد و هم آن زن کمک تو بود در کار دنیا و آخرت. گفت: یا رسول الله! کسی زن من نمی شود؛ نه حسب دارم و نسب، نه مال و نه جمال؛ کدام زن رغبت می کند که زن من بشود؟ فرمود:
یا جویبر ان الله قد وضع بالاسلام من کان فی الجاهلیة شریفاً، و شرف من کان فی الجاهلیة وضیعاً، و اعز بالاسلام من کان فی الجاهلیة ذلیلاً.
جویبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغییر داد. بهای بسیار چیزها را که در سابق پایین بود، بالا برد و بهای بسیار چیزها را که در گذشته بالا بود، پایین آورد. بسیاری از افراد در نظام غلط جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیاری در جاهلیت حقیر و بی ارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد.
فالناس الیوم کلهم أبیضهم و أسودهم و قرشهم و عربهم و عجمهم من آدم و ان آدم خلقه الله من طین.
امروز مردم همان طور شناخته می شوند که هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه می کند که سفید و سیاه و قرشی و غیر قرشی و عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاک آفریده شده.
ای جویبر! محبوب ترین مردم در نزد خدا کسی است که مطیع تر باشد نسبت به امر خدا و هیچ کس از مسلمین مهاجر و انصار که در خانه های خود هستند و زندگی می کنند بر تو برتری ندارند مگر به میزان و مقیاس تقوی.
بعد فرمود: حرکت کن برو به خانه زیاد بن لبید انصاری، به او بگو: رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دختر تو ذلفا برای خود خواستگاری کنم.
جویبر به دستور رسول خدا به خانه زیاد بن لبید رفت. زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود. در آن وقت که جویبر وارد شد عده ای از قوم و قبیله اش در خانه اش بودند. اجازه ورود خواست، اجازه دادند و وارد شد و نشست. رو کرد به زیاد و گفت: از طرف رسول خدا پیغامی دارم، آن را محرمانه بگویم یا علنی؟ زیاد گفت: پیغام رسول خدا مایه افتخار من است، البته علنی بگو. گفت: رسول خدا مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت ذلفا برای خودم. حالا تو چه می گویی؟ بگو تا خبرش را برای پیغمبرم ببرم. زیاد با تعجب پرسید: که پیغمبر تو را فرستاده به خواستگاری؟! گفت: بلی پیغمبر فرستاد. من که دروغ به پیغمبر نمی بندم. گفت: آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر هم شأنهای خودمان از انصار. تو برو من خودم پیغمبر را ملاقات می کنم.
جویبر بیرون آمد. از طرفی فکر می کرد در آنچه پیغمبر فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام تفاخر به قبایل و عشایر و اسناب را از بین برده، و از طرفی به سخن این مرد فکر می کرد که گفت: ما رسم نداریم به غیر هم شأنهای خودمان دختر بدهیم. با خود گفت: حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد. همان طوری که می رفت آهسته این جمله از او شنیده شد: و الله ما بهذا نزل القرآن، و لا بهذا ظهرت نبوة محمد. (به خدا که تعلیمات نازله در قرآن این نیست که زیاد بن لبید گفت. پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است).
همان طور که جویبر می رفت و این سخنان را با خود زمزمه می کرد، ذلفا دختر زیاد این حرفها را شنید، از پدرش پرسید قصه چه بود؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد. دخترک گفت: به خدا قسم که جویبر دروغ نمی گوید. کاری نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر در حالی که جواب یأس شنیده باشد. بفرست جویبر را برگردانند.
همین کار را کردند و جویبر را به خانه برگردانیدند. خودش شخصاً رفت حضور رسول اکرم و گفت: پدر و مادرم قربانت! جویبر همچو پیغامی از طرف تو آورد و آخر ما رسم نداریم جز به کفو و هم شأن و هم طبقه خودمان دختر بدهیم. فرمود:
یا زیاد، جویبر مؤمن و المؤمن کفو المؤم، و المسلمة.(262)
(زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و هم شأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان کفو و هم شأن زن مسلمان است.)
با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو، زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل کرد. ذلفا گفت: من باید راضی باشم، و چون پیغمبر او را فرستاده من راضی ام. زیاد دست جویبر را گرفت و به میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد.
(بعد از عروسی این دو(263)) جهادی پیش آمد. جویبر با همان نشاطی که مخصوص مردان با ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد. (264)




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)




امضاء

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-03-2019, 13:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






د. مبارزه با نقاط ضعف (265)

او از نقاط ضعف مردم و جهالت های آنان استفاده نمی کرد، بر عکس، با آن نقاط ضعف مبارزه می کرد و مردم را به جهالتشان واقف می ساخت (که به عنوان نمونه شاهدی ذکر می کنیم.)
رسول اکرم صلی الله علیه و آله (266) پسری دارد از ماریه قبطیه به نام ابراهیم بن رسول الله. این پسر که مورد علاقه رسول اکرم صلی الله علیه و آله است در هجده ماهگی از دنیا می رود. رسول اکرم که کانون عاطفه بود قهراً متأثر می شود و حتی اشک می ریزد و می فرماید: دل می سوزد و اشک می ریزد، ای ابراهیم ما به خاطر تو محزونیم ولی هرگز چیزی بر خلافت رضای پروردگار نمی گوییم. تمام مسلمین، ناراحت و متأثر به خاطر این که غباری از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم نشسته است. همان روز تصادفاً خورشید منکسف می شود و می گیرد. مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید، هماهنگی عالم بالا بود به خاطر پیغمبر. یعنی خورشید گرفت برای این که فرزند پیغمبر از دنیا رفته.(267)
این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یک زبان شدند که دیدی! خورشید به خاطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت؛ در حالی که پیغمبر به مردم نگفته - العیاذ بالله - که گرفتن خورشید به خاطر این بوده. این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمی کنند.
ولی پیغمبر چه می کند؟ پیغمبر نمی خواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت مردم استفاده کند، می خواهد از نقاط قوت مردم استفاده کند، پیغمبر نمی خواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده کند، می خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بکند. پیغمبر نمی خواهد از ناآگاهی و غفلت مردم استفاده کند، می خواهد از بیداری مردم استفاده کند، چون قرآن به او دستور داده: ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن. (268) وسائلی ذکر کرده. (پیغمبر نفرمود:) عوام چنین حرفی از روی جهالتشان گفته اند، خذ الغایات و اترک المبادی ،(269) بالأخره نتیجه خوب از این گرفته اند. ما هم که به آنها نگفتیم، ما در اینجا سکوت می کنیم. سکوت هم نکرد، آمد بالای منبر صحبت کرد، خاطر مردم را راحت کرد، گفت: این که خورشید گرفت به خاطر بچه من نبود.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-03-2019, 14:40
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)







ه مبارزه با بت پرستی (270)

در تاریخ می نویسند: وقتی کوروش وارد بابل شد، مردم را در اعتقادشان آزاد گذاشت، یعنی بت پرستها را در بت پرستی، حیوان پرستها را در حیوان پرستی و... همه را آزاد گذاشت و هیچ محدودیتی برای آنان قائل نشد، در معیار غربی، کوروش یک مرد آزادی خواه به حساب می آید. زیرا او به آزادی بر مبنای تمایلات و خواستهای مردم احترام گذاشته است.
ولی در تاریخ، ماجرای ابراهیم خلیل را هم درج کرده اند. حضرت ابراهیم، بر عکس کوروش معتقد بود که این گونه عقاید جاهلانه مردم، عقیده نیست، زنجیرهائی است که عادات سخیف بشر به دست و پای او بسته است. او نه تنها به این نوع عقائد احترام نگذاشت بلکه در اولین فرصتی که به دست آورد بتها و معبودهای دروغین مردم را در هم شکست و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت و از این راه این فکر را در مردم القا کرد که به عاجز بودن بتها پی ببرند و به تعبیر قرآن به خود باز گردند و خود انسانی و والای خویش را بشناسند.
با معیارهای غربی کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادی و دموکراسی است، چرا؟ چون آنها می گویند: بگذارید هر کس هر کاری دلش می خواهد بکند، آزادی یعنی همین. اما منطق انبیاء غیر از منطق انسان امروز غربی است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در نظر بگیرید، آیا وقتی که آن حضرت وارد مکه شد، همان کاری را کرد که کوروش در بابل انجام داد؟ یعنی گفت: به من ارتباط ندارد، بگذار هر که هر کار می خواهد بکند، اینها خودشان به میل خودشان این راه را انتخاب کرده اند پس باید آزاد باشند، یا آنکه نظیر (271) کار ابراهیم علیه السلام را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، در فتح مکه انجام داد.
آن حضرت به بهانه آزادی عقیده، بتها را باقی نگذاشت. به عکس، دید این بتها عامل اسارت فکری مردمند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بتهای چوبی و فلزی و...دید،
شده است، این بود که به عنوان اولین اقدام بعد از فتح (مکه)، تمام آنها را در هم شکست و مردم را واقعاً آزاد کرد.
از دیدگاه اسلام، (272) آزادی و دمکراسی بر اساس آن چیزی است که تکامل انسانی انسان ایجاب می کند، یعنی آزادی، حق انسان بما هو انسان است، حق ناشی از استعدادها انسانی انسان است، نه حق ناشی از میل افراد و تمایلات آنها.
دمکراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-03-2019, 14:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/44581964807410702541.gif)






ی. مبارزه باتعصبات نژادی و قومی (277)

به اعتراف همه مورخین، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مواقع زیاد این جمله را تذکر می داد:
اینها الناس کلکم لادم و ادم من تراب. لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی. (278)
یعنی همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است، عرب نمی تواند بر غیر عرب دعوی برتری کند مگر به پرهیزکاری.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی افتخار به اقوام گذشته را یک چیز گندناک می خواند و مردمی را که بدین گونه از کارهای خود را مشغول می کنند به جعل (سوسک) تشبیه می کند. اصل روایت چنین است:
لیدعن رجال فخرهم بأقوام، انما هم فحم من فحم جهنم او لیکونن اهون علی الله من الجعلان التی تدفع بانفها النتن. (279)
یعنی آنان که به قومیت خود تفاخر می کنند، این کار را رها کنند و بدانند که آن مایه های افتخار، جز زغال جهنم نیستند و اگر آنان دست از این کار نکشند، نزد خدا از جعلهایی که کثافت را با بینی خود حمل می کنند پست تر خواهند بود.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سلمان ایرانی و بلال حبشی را همان گونه با آغوش باز می پذیرفت که فی المثل ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار یاسر را، و چون سلمان فارسی توانسته بود گوی سبقت را از دیگران بر باید به شرف سلمان منا اهل البیت (280) نائل شد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله همواره مراقبت می کرد که در میان مسلمین پای تعصباب قومی - که خواه ناخواه عکس العمل هایی در دیگران ایجاد می کرد - به میان نیاید. در جنگ احد یک جوانی ایرانی در میان مسلمین بود. این جوان مسلمان ایرانی پس از آنکه ضربتی به یکی از افراد دشمن وارد آورد، از روی غرور گفت: خذها و انا الغلام الفارسی یعنی این ضربت را از من تحویل بگیر که منم یک جوان ایرانی. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله احساس کرد که هم اکنون این سخن تعصبات دیگران را بر خواهد انگیخت؛ فوراً به آن جوان فرمود: که چرا نگفتی منم یک جوان انصاری؛(281) یعنی چرا به چیزی که به آیین و مسلکت مربوط است افتخار نکردی و پای تفاخر قومی و نژادی را به میان کشیدی؟
در جای دیگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
الان ان العربیة لیست باب والد و لکنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم یبلغ به حسبه.(282)
یعنی عربیت پدر کسی به شمار نمی رود و فقط به زبان گویایی است. آن که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسب و نسبش هم او را به جایی نخواهد رساند.
در روضه کافی می نویسد: روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر نشسته بود. عده ای از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر کسی درباره اصل و نسب خود چیزی می گفت و آن را بالا می برد. نوبت به سلمان رسید. به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامی به جای این که از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد، گفت: انا سلمان بن عبدالله من نامم سلمان است و فرزند یکی از بندگان خدا هستم، کنت ضالاً فهدانی الله عزوجل بمحد گمراه بودم و خداوند به وسیله محمد مرا راهنمایی کرد، و کنت عائلاً فاغنانی الله بمحمد فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بی نیاز کرد، و کنت مملوکاً فاعتقنی الله بمحمد برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد. این است اصل و نسب و حسب من.
در این بین، رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله رو کرد به آن جماعت که همه از قریش بودند و فرمود: یا معشر قریش ان حسب الرجل دینه، و مروثته خلقه، و اصله عقله (283) یعنی ای گروه قریش، خون یعنی چه؟ نژادی یعنی چه؟ نسب افتخار آمیز هر کس دین اوست، مردانگی هر کس عبارت است از خلق و خوی و شخصیت و کاراکتر او، اصل و ریشه هر کس عبارت است از عقل و فهم و ادراک او. چه ریشه و اصل نژادی، بالاتر از عقل؟! یعنی به جای افتخار به استخوانهای پوسیده گندیده، به دین و اخلاق و عقل و فهم و ادراک خود افتخار کنید. راستی، بیندیشید ببینید سخنی عالی تر و منطقی تر از این می توان ادا کرد؟!
تأکیدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره بی اساس بودن تعصبات قومی و نژادی اثر عمیقی در قلوب مسلمانان بالأخص مسلمانان غیر عرب گذاشت. به همین دلیل، همیشه مسلمانان (اعم از عرب و غیر عرب) اسلام را از خود می دانستند نه بیگانه و اجنبی، و به همین جهت مظالم و تعصبات نژادی و تبعیضات خلفای اموی نتوانست مسلمانان غیر عرب را به اسلام بدبین کند؛ همه می دانستند حساب اسلام از کارهای خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافت همیشه بر این اساس بود که چرا به قوانین اسلامی عمل نمی شود.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/35672598172315315763.gif)