PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پیدایش و گسترش تشیع



صفحه ها : [1] 2

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2019, 14:03
پیدایش و گسترش تشیع

سخن مترجم

بسم الله الرحمن الرحیم
مقصود از ترجمه این کتاب آشنا ساختن محققین و علاقه مندان به چگونگی پیدایش شیعه و تشیع و سیر پیشرفت شیعه تا زمان غیبت امام زمان (عج) و نامیده شده آن به شیعه امامیه و نیز فرقه های غلات و موضع شیعه امامیه نسبت به آن ها و مطالب سودمند دیگری در مورد اعتقاد اساسی این فرقه و مرکزیت کوفه در زمان ائمه (ع) است.
مولف کتاب آقای دکتر عبدالله فیاض استاد تاریخ دانشگاه بغداد است. وی در زمینه های مختلفی به تالیف و تدریس پرداخته و دارای آثار ارزنده ای است و در رشته خود گام های سودمندی را در راه پیشرفت علم و دانش برداشته و راهگشای تحقیقات و پژوهش های علمی در این زمینه بوده است، وی در تالیف این کتاب سعی نموده از منابع مختلفی استفاده نماید و از نظریات نویسندگان و مورخین و صاحب نظران گذشته و حال بهره گیرد.
این کتاب مشتمل بر مقدمه ای از آیه الله صدر است که استاد شهید در آن به دلایل پیدایش تشیع و نیز زمان ظهور آن می پردازد و نظریات ارزنده خود را به طور مستدل بیان می دارد.
در ترجمه کتاب سعی من بر آن بوده است که نظریات مولف را به فارسی در آورده و از توضیحات و حواشی زیاد خودداری نمایم.
امید می رود با انتشار این کتاب گامی دیگر برای همه علاقه مندان و به ویژه دانشجویان عزیز در راه بالا بردن سطح دانش عمومی در مورد شناخت مکتب تشیع بر داشته شود؛ این کتاب می تواند به عنوان یک کتاب کمک درسی جهت درس تاریخ اسلام نیز به حساب آید
به نام خداوند بخشنده مهربان
مقدمه ای از آیه ا... سید محمد باقر صدر
برخی از پژوهشگران معتقدند تشیع پدیده ای است عارض بر جامعه اسلامی و نسبت فرقه شیعه به پیکرامت اسلامی آن است که حوادث و تحولات اجتماعی خاصی که در جامعه اسلامی روی داده، منجر به پیدایش یک فکر و مذهب خاصی (مکتب تشیع) شده که به صورت بخشی از آن بخشی از آن پیکر بزرگ در آمده و به تدریج توسعه یافته است.
گروه فوق پس از پذیرش این تئوری در این که چه حوادثی سبب پیدایش تشیع و نشو و نمای آن شده است، اختلاف نظر دارند. برخی تصور کرده اند که عبدالله سبا و فعالیت های سیاسی که در باره او تصور می شد، موجب پیدایش تشیع شده است؛ برخی یگر معتقدند رسیدن حضرت علی (ع) به خلافت و بهره مند شدن آن حضرت از امکانات سیاسی و اجتماعی موجب پیدایش تشیع گردید، عده ای نیز معتقدند پیدایش تشیع بر اثر حوادثی است که پس از حضرت علی (ع) در جامعه اسلامی پی در پی اتفاق افتاده است.
به گمان من آن چه باعث شده است تا بسیاری از این پژوهشگران معتقد شوند که تشیع یک پدیده عارضی در جامعه اسلامی باشد، این است که شیعه در صدر اسلام گروه اندکی از امت اسلامی محسوب می شد و همین واقعیت، این تصور را برای برخی به وجود آورد که اساس جامعه اسلامی را غیر شیعه تشکیل داده است و تشیع پدیده ای عارضی و استثنایی نسبت به جامعه اسلامی است که عوامل پیدایش آن را باید در لابه لای تحولاتی جست که بر خلاف وضع حاکم (آن روز) صورت گرفته است.
اما این که معیار تمایز و تشیخص بین قاعده و استشناء و ریشه و شاخه (غیر تشیع و تشیع) زیادی و کمی تعداد قرار گیرد، امری غیر منطقی و نامعقول است، زیرا این اشتباه است که بر مبنای زیادی نفرات، اسلام غیر شیعی اصل شمرده شود و اسلام شیعی به سبب کمی پیروان آن، پدیده ای عارض تصور شود که بعدها به وجود آمده است، چرا که این مبنا با طبیعت تقسیمات اعتقادی ناسازگار است، زیرا چه بسیار تقسیماتی که در حوزه اعتقادی یک رسالت، بر اساس اختلاف در تعیین بعضی از حدود و نشانه ها و مشخصات آن به وجود آمده است (نه براساس تعداد پیروان) چنان که گاهی پیروان دو عقیده و مرام از نظر تعداد با هم برابر نیستند، ولی در این که هر دو اصالت داشته و به یک نسبت حاکی از رسالتی هستی که در برخی شوون آن با هم اختلاف کرده اند، برابرند.
بنابراین در تقسیمات اعتقادی دین اسلام به فرقه های مختلف شیعه و غیر شیعه نباید زیادی نفرات و افزایش نسبی را ملاک اصل بودن یک فرقه دانست، چنانکه که درست نیست که تاریخ پیدایش مکتب شیعه را وابسته به پیدایش واژه شیعه یا تشیع بدانیم، چرا که پیدایش نام ها و اصطلاحات امری است و پیدایش محتوا و واقعیت اصول آن امر دیگر و صرف این که ما واژه شیعه را بین واژه هایی که در زمان پیغمبر یا بعد از رحلت آن حضرت حاکم بود، نیابیم، دلیل بر نبودن این مکتب و محتوا و اصول آن نمی شود.
با توجه به مطالب فوق اکنون به بحث در مورد شیعه و تشیع پرداخته و به دو سوال زیر پاسخ می دهیم

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2019, 14:04
1- تشیع چگونه به وجود آمد؟ 2- شیعه چگونه پدیدار شد؟ در مورد پرسش اول، ما می توانیم تشیع را نتیجه طبیعی اسلام و نمایانگر اصولی بداینم که لازم بود دعوت اسلامی در راه رسیدن به کمال مطلوب خود به طرح آن بپردازد و نیز می توانیم تشیع را نتیجه منطقی دعوتی بدانیم که پیامبر اکرم (ص) بر حسب طبیعت پیدایش آن دعوت و شرایط حاکم آن زمان، رهبری آن را به عهده داشت، زیرا پیامبر اکرم (ص) رهبری دعوتی انقلابی را بر عهده داشت و مشغول ایجاد چنانکه دگرگونی وسیعی بود که جامعه و نسبت های خاص و سازمان ها و مفاهیم آن را بر می گرفت و چنین انقلابی کار ساده و آسانی نبود، بلکه یک راه طولانی و ممتدی بود که فاصله بین مبدا و منتهای آن به مقدار فاصله معنوی عمیقی بود که بین جاهلیت و اسلام قرار داشت. بنابراین چنین دعوتی باید کار خود را انسان جاهلیت آغاز کند و آن را به صورت انسانی مطابق خواسته اسلام درآورد. انسانی که نور اسلام را به سرتاسر جهان بتاباند و برای این کار پیامبر (ص) می بایست ریشه ها و رسوبات جاهلیت را از آن بزداید.
پیامبر اکرم (ص)برای رسیدن به چنین هدفی در مدت کوتاهی گام های بلندی برداشت، اما این به معنای پایان کار نیست و حتی پیامبر هم بایستی کار انقلاب و دگرگونی جامعه دنبال شود.
پیامبر (ص) مدتی قبل از وفاتش، می دانست که به زودی از دنیا خواهد رفت و این امر را در حجه الوداع به روشنی بیان کرد و مرگ به طور ناگهانی به سراغ آن حضرت نیامد، بنابراین حتی اگر ما عامل غیبی و امداد الهی را که همواره از طریق وحی به پیامبر (ص) می رسید و از دعوت او حمایت می کرد، در وضعیت آن روز و تصمیم گیری نسبت به آینده، دخالت ندهیم، باز هم آن حضرت جهت تصمیم گیری و تفکر چاره اندیشی برای ادامه راه نسبت به پس از خودش دارای فرصت کافی بوده است.
ما می توانیم برای پیغمبر نسبت به آینده دعوتش سه راه تصور کنیم که پیامبر (ص) ناگزیر بود یکی از آن ها را انتخاب کند:

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2019, 14:04
راه اول پیامبر (ص)نسبت به آینده دعوتش یک موضع منفی در پیش گیرد و به ایفای نقش خود در رهبری دعوت و هدایت آن در زمان حیاتش اکتفا کند و آینده را به حوادث و پیشامدهای بعد واگذار تصور این موضع منفی در مورد پیامبر (ص) ممکن نیست، زیرا چنین موضعی ممکن است، ناشی از یکی از دو امر باشد که هیچ کدام با شخصیت آن حضرت سازگار نیست:

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2019, 14:05
امر اول پیامبر (ص) به این سبب نسبت به آینده دعوت بی تفاوت باشد که معتقد است، داشتن موضع منفی و بی طرفانه، در آینده دعوتش تاثیری نخواهد داشت و به آن صدمه ای نمی زند و امت اسلامی که به روزدی عهده دار امر دعوت خواهد شد، قادر است به گونه ای در آن تصرف کند که حامی آن باشد و منحرف نشدن آن را تضمین کند.
چنی عقیده ای را واقعیت به هیچ روی تایید نمی کند، بلکه جریان طبیعی اوضاع بر خلاف آن بود؛ زیرا دعوت اسلامی از آن جهت که در آغاز، عملی دگرگون کننده با هدف ایجاد جامعه ای اسلامی و ریشه کن کردن ریشه های جاهلیت از آن جامعه بود، با فقدان مقام رهبری و ارائه ندادن هیچ طرح و برنامه ای برای آینده نهضت، در معرض بزرگ ترین خطرها قرار داشت.
طبیعت رویارویی امت با فقدان پیامبر بدون وجود هیچ برنامه و طرح قبلی موجب بروز خطراتی می گردد و در چنین وضعی ضرورت فوری ایجاب می کند که امت شتابزده و بدون تدبر وارد عمل شوند، زیرا هرگاه پیامبر امت را بدون هیچ گونه برنامه و طرح برای آینده دعوتش رها کند، چنین امتی به زودی و برای نخستین بار مواجه با مسوولیت تصرف در امر نهصت بدون وجود رهبری آن، می گردد و چنین امری مواجعه شدن با خطرناکترین مشکلات دعوت است، و علی رغم اهمیت مشکل، چنین وضعی ایجاب می کند که با عجله و بلافاصله دست به کار شده و اقدام نماید، زیرا این وضیعت (فقدان رهبری) نمی تواند ادامه پیدا کند.
این اقدام (شتابزده، ناگزیر) هم زمان با ضربه ای است که امت، با فقدان رهبر بزرگ خود، بدان دچار شده است، ضربه ای که طبیعتا قدرت تفکرشان را متزلزل ساخته و چنان پریشانشان کرده که حتی یکی از صحابه معروف (اختیار از کف داده) و آشکار می گوید:ان النبی (ص) لم یمت و ولن یموت یعنی: پیامبر نموده است و هرگز نخواهد مرد. هم چنین خطراتی بود ناشی از این امر که دعوت اسلامی به چنان موفقیت و پیشرفتی نرسیده بود که قبلا پیامبر (ص) مطمئن شده باشد که پس از او امت بتواند عهده دار امر دعوت شود و هماهنگ با خواسته ها و شرایط دعوت عمل نموده و بر تناقضات و رقابت هایی که همواره در زوایای دلشان بر اساس تقسیم شدن به مهاجرین و انصار یا قریش و سایر اعراب یا مکی و مدنی وجود داشت، فائق آیند.
خطرات دیگر نیز از ناحیه کسانی بود که خود را پوشش اسلام مخفی کرده بودند و در زمان پیامبر همواره بر ضد اسلام مشغول فتنه انگیزی بودند، این ها همان گونه بودند که قرآن آنان را منافقین نامیده است و چنان چه عده زیادی را که پس از مواجه شدن با پیروزی سربازان اسلام بدون آگاهی و درک حقیقت اسلام و از روی ناچار مسلمان شدند، به آن ها بیافزایم، می توانیم بسنجیم که چه خطراتی ممکن بود از طرف این عناصر متوجه امر دعوت شود.
عناصری که خالی شدن صحنه از مراقبت رهبری آن، به طور ناگهانی و در فراغت کامل فرصتی را جهت حرکت وسیع به دست آورده بودند.
بنابراین اهمیت وضیعت زمان بعد از پیغمبر (ص) چیزی که بر هیچ رهبری که با کار عقیدتی سر و کار داشته باشد، پوشیده بماند، چه رسد به فردی مانند خاتم الانبیاء.
(شما خود قضاوت کنید) با توجه به این که ابوبکر حاضر نشد، بی طرف بماند و بدون دخالت مثبت در جهت آینده دعوت صحنه را ترک کند و دلیل این عمل (دخالت ایجابی و نه سلبی) را احتیاط نسبت به آینده نهضت می دانست.
و زمانی که مردم با وجود تمرکز سیاسی و اجتماعی که پس از پیامبر در جامعه اسلامی حاصل شده بود، در عین حال هنگام ضربت خوردن عمر، از ترس آینده دعوت و خطراتی که ممکن بود به خاطر جدایی امت و رهبری حاصل شود با شتاب به سوی عمر می رفتند و می گفتند ای کاش وصیتی می کردی (و فردی را به جانشینی خود تعیین می نمودی)(1) و زمانی که عمر به آن ها که احساس خطر می کردند، پاسخ مثبت داده و تعیین خلافت را به عهده شش تن واگذارد و در صورتی که عمر در روز سقیفه اهمیت اوضاع را درک کرد و نسبت به خطرات انتخاب سریع و ناگهانی ابوبکر و پیشامدهای بعدی که در اثر خلافت او ممکن است ایجاد شود، اظهار نگرانی نمود و می گفت: بیعت ابوبکر کاری ناگهانی و بی اندیشه بود، جز آن خداوند شرش را نگهداشت.(2) و زمانی که او اهمیت وضیعت بعد از پیامبر و ضرورت اقدام سریع را درک کرده بود و در این باره هنگامی که برای پذیرفتن خلافت، مورد سرزنش قرار گرفت، چنین گفت: پیامبر خدا در زمانی رحلت کرد که مردم به دوره جاهلیت نزدیک بودند و ترسیم که گمراه شوند و یارانم مرا به قبول خلافت واداشتند.(3)
آری در صورتی که تمام مطالب فوق صحیح باشد، بدیهی است که پیامبر اکرم (ص) و رهبر دعوت اسلامی، پیش از همه از خطر بی تقاوتی و در پیش گرفتن موضع منفی و بی طرفانه آگاه است و نسبت به شناخت موقیعت و شرایط موجود از ادرک قوی تر و فهم عمیق تری برخودار بوده و می دانی که کار دگرگونی در امتی که به قول ابوبکر از دوران جاهلیت فاصله چندانی نگرفته است، نیازمند چه برنامه و کارهایی می باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
03-04-2019, 14:05
امر دوم توجیه دیگری که برای موضع منفی و بی تفاوتی رهبر نسبت به آینده دعوت تحولات آن زمان پس از خودش می توان ابراز کرد، آن است که آن حضرت علی رغم آگاهی نسبت به خطرات منفی گردایی در صدد نگهداری و حفظ دعوت از این خطرها برنیاید، زیرا وی دعوت خود را از دریچه مصالح شخصی می نگرد و حفظ اسلام فقط در زمان حیاتش برای او اهمیت دارد (او می خواهد اسلام را حفظ کند) از منابع و لذت هایی آن استفاده کند، از این رهگذر آینده دعوت پس از مرگش برای او اهمیتی ندارد.
چنین تفسیر و توجیهی نیز بر پیغمبر (ص) صدق نمی کند و حتی اگر نبوت و رسالتش و حتی ارتباطش با خدا را در امر مربوط به رسالت نادیده بگیریم و فقط او را همچنون سایر رهبران فکری و مذهبی، رهبری صاحب رسالت بدانیم، باز هم این توجیه پذیرفته نیست، زیرا تاریخ رسولان و رهبران مکاتب همانندی برای آن حضرت به یاد ندارد که همچون او در دعوت خویش خالص باشد و خود را در راه آن فنا کند و تا آخرت لحظه (زندگی)، خود را فدای امر رسالت و دعوت نماید و سرتاسر تاریخ زندگانی آن حضرت بر این امر گواه است. حتی زمانی که در بستر مرگ قرار داشت و مرضش شدت پیدا کرده بود، سربازان اسلام را به جنگ واداشت و برای آن ها برنامه ریزی نمود و سپاه اسامه را برای شرکت در جنگ مجهز کرد، و پی درپی می فرمود: سپاه اسامه را آماده کنید، سپاه اسامه را حرکت دهید، سپاه اسامه را بفرستید(4) و این جملات را تکرار می کرد در حالی که گاهی از شدت مرض حالت اغما بر آن حضرت دست می داد.
در حالی که پیامبر (ص) در بستر مرگ قرار داشت، نسبت به یکی از مسائل دعوت اسلام یعنی خواندن مردم برای شرکت در جنگ، این چنین اهمیت می داد و با این که نفس های آخر را می کشید و از فرار رسیدن مرگش آگاه بود و می دانست قبل از چیدن محصول جنگ از این دنیا رحلت می کند، با این حال باز هم این آگاهی او را از اصرار در آماده نمودن لشکر باز نداشت، پس با وجود آنکه پیامبر در آن حال به یکی از مسائل دعوت چنین اهمیت می دهد، چگونه می توانیم تصور کنیم که به فکر مسائل مهم آینده دعوت خود نیست و جهت حفظ اسلام از خطرات بعدی، برنامه ریزی نمی کند؟
بالاخره در رفتار پیامبر (ص) در واپسین لحظات عمرش، نکته ای وجود دارد که روش اول را (اهمیت ندادن به آینده دعوت) در مورد آن حضرت مردود می شمارد و راه ثابت می کند که آن حضرت نسبت به آینده دعوتش روش مثبت و فعال در پیش است و چنین نبود که به سبب درک نکردن خطرهای بعدی یا اهمیت ندادن به آن برخوردی بی طرفانه و منفی گرایانه در پیش گرفته باشد و در آن دخالت نکند، نکته مذکور آن است که شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که پیامبر (ص) در آخرت لحظات عمرش و در زمانی که در خانه او مردانی از جمله عمربن خطاب حاضر بودند، فرمود: ایتونی بالکتف و الدواه اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا.(5)
برایم کاغذ (شانه گوسفند) و دواتی که بیاورید که برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ گاه گمراه نشوید.
حدیث فوق که شیعه و سنی در صحت آن اتفاق نظر دارند، به روشنی بیانگر آن است که پیامبر (ص) به فکر خطرات آینده و ضرورت برنامه ریزی جهت حفظ امت اسلام از انحراف و حمایت از دعوت اسلام در مقابل دشمن و جلوگیری از نابودی آن بوده است. بنابراین تصور موضع بی طرفی و منفی گرایی برای پیامبر (ص) به هیچ عنوان درست نیست.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:24
راه دومدومین راهی که در مورد آینده دعوت اسلام در مقابل پیامبر قرار داشت آن بود که پیامبر نسبت به آینده اسلام برای پس از خود، برنامه ریزی کند و موضعی مثبت و فعالانه در پیش گیرد (نه منفی و بی تفاوت) به این صورت که مسئولیت سرپرستی دعوت اسلامی و حفظ آینده آن را به صورت شورایی به عهده نمایندگان امت که از نخستین نسل اعتقادی اسلام شده و شامل مهاجرین و انصار است، بگذارد تا این گروه که نماینده امت است، به زودی به عنوان پایگاه حکومت و محور رهبری اسلام در مسیر رشد و توسعه آن به حساب آید.
چنانچه طبیعت اشیا و اوضاع و احوال آن روز و نیز رفتار و سلوک پیامبر(ص) و وضع اسلام و مبلغین و طرفداران اسلام را در نظر بگیریم، به نظر می رسد همه بیانگر خلاف راه دوم، می باشند و این نکته راکه پیامبر (ص) چنین روشی را برگزیده باشد و پس از خودش رهبری دعوت را براساس نظام شورا مستقیما به عهده امتی قرار داده باشد که در نسلی نوظهور یعنی مهاجرین و انصار تجسم یافته است، رد می کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:25
توضیح مطالب فوق

1- اگر پیامبر(ص) نسبت به آینده دعوت پس از خودش موضعی مثبت، در پیش می گرفت و مقصودش از این کار آن بود که پس از حضرت مستقیما نظام شورایی جایگزینش گردد و وظایف او بر عهده گیرد و سرپرستی دعوت به رهبری واگذار شود که جوشیده از این نظام باشد، چنین موضعی به روشنی ایجاب می کرد که پیامبر، امت و دعوت کنندگان به اسلام را بر ان آگاه کند و حدود و جزئیاتش را بیان کند و به آن شکلی دینی و مقدس بخشد و جامعه اسلامی به حل و فصل امور سیاسی خود از طریق نظام شورایی نمی پرداختند، بلکه حکومت و گزینش رهبران قبایل و عشایر بیشتر بر اساس زور و ثروت و تاحد زیادی وراثت قرار داشت.
ما می توانیم به آسانی دریابیم که پیامبر اکرم (ص) نگهداری و حفظ آینده اسلام را بر طبق نظام شواریی قرار نداد و جزئیات قانونی یا مفاهیم فکری - حدود و شرایط - آن را بیان نکرد، چرا که اگر چنین شیوه ای را در پیش می گرفت، طبیعی بود که باید در احادیثی بیان نکرد؛ چرا که اگر چنین شیوه ای را در پیش می گرفت، طبیعی بود که باید در احادیثی که از پیامبر (ص) روایت شده است، منعکس می شد و در ذهن مسلمانان یا حداقل نسل پیشتازی که از مجموع مهاجرین و انصار به وجود آمده بود و موظف به برقرار چنین نظامی بود، نقش می بست. در صورتی که ما در احادیثی که از پیامبر اکرم (ص) وارد شده است، هیچ شکل قانونی مشخصی، از نظام شورایی را نمی یابیم و در اذهان مسلمان و حتی نسل پیشتاز- مهاجرین و انصار - نیز کوچک ترین نشانه ای در این زمینه یافت نمی شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:25
در اثبات و تایید مطالب فوق به بیان نکات زیر می پردازیم:
هنگامی که مرض ابوبکر شدت یافت، امر خلافت را به عمر سپرده و به عثمان امر کرد تا وصیتش را چنین بنویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم، این است وصیتنامه ابوبکر خلیفه رسول خدا به مردم مسلمان و با ایمان، درود بر شما، من خدا را در پیشگاه شما سپاسگزارم. اما بعد من عمر بن خطاب را بر شما امیر قرار دادم، پس به سخنانش گوش فرار دهید و از دستوراتش اطاعت کنید. عبدالرحمان بن عوف بر ابوبکر وارد شد و به او گفت: ای خلیفه پیامبر حالت چگونه است؟
ابوبکر پاسخ داد: چگونه باشد حال کسی که امیر شما بود و شما هر لحظه بر رنج هایش می افزایید، هنگامی که یکی از خودتان را به رهبری شما برگزیدم، پس همگی از این کار به خشم آمدید و باد در بینی انداخته آن را برای خود می خواهید.(6)
این روش ابوبکر در تعیین جانشین و زشت شمردن مخالفت دیگران با نظر خودش بیانگر آن است که وی برای این کار (سرپرستی امور و تعیین رهبر) نظام شورایی را معقول نمی دانست و تعیین خلیفه را حق خود می دانست و براساس آن اطاعت مسلمان ها را از خودش واجب می شمرد و به آن ها دستور داد تا از کسی که او تعیین کرده اطاعت نمایند و به سخن او گوش فرا دهند. بنابراین، این سخن او تنها معرفی و راهنمایی نبود، بلکه الزام مسلمان ها بر پذیرفتن عمر و نیز انتصاب او در میان آن ها بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:25
عمر نیز تعیین خلیفه بر مسلمان ها را حق خود می دانست و آن را در انحصار شش تن قرار داد و تعیین خلیفه را به عهده آن ها سپرد، بدون این که در این امر کمترین نقش بنابراین عمر نیز، همانند ابوبکر، در مورد تعیین خلیفه به کار بردن نظام شورایی را منطقی ندانست.
هنگامی که عده ای از عمر در خواست کردند، خلیفه بعدی از تعیین کند، وی گفت: اگر یکی از دو تن زنده می بود این امر را به عهده او وامی گذاشتم و بدان آرامش پیدا می کردم، یکی سالم (غلام آزاد شده ابو حذیفه) و دیگری ابو عبیده جراح، و چنانکه سالم زنده بود او را انتخاب می کردم و تعیین خلیفه را به عهده شورا وا نمی گذاشتم.(7)
ابوبکر نیز هنگامی که در بستر مرگ بود در حالی با عبدالرحمان بن عوف در گوشی صحبت می کرد، چنین گفت: ای کاش از پیغمبر (ص) می پرسیدم که خلاف امت از آن کیست؟ تاکسی برای آن به نزاع برنخیزد.(8)
هنگامی که انصار در سقیفه جمع شدند تا سعد بن عباده را به عنوان خلیفه برگزینند، فردی از آن ها گفت، اگر مهاجرین قریش از پذیرش رهبری او خودداری کنند و بگویند: این ما هستیم که مهاجرت کرده ایم و از بستگان و دوستان پیامبریم، آن گاه تکلیف چیست؟ عده ای گفتند: در این صورت می گوییم یک امیر از ما باشد و یکی از شما و هرگز به غیر این راضی نمی شویم.
ابوبکر نیز هنگامی که در بین آن ها خطبه می خواند، چنین گفت: ما گروه مهاجرین نخستین کسانی بودیم که آیین اسلام را پذیرفتیم و دیگران پس از ما ایمان آوردند، ما از خویشاوندان پیامبریم و از جهت نسبی از تیره برتر عرب هستیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:26
زمانی که انصار پیشنهاد کردند مدتی مهاجرین زمام امور را به دست بگیرند و مدتی انصار، ابوبکر آن را رد کرد و چنین گفت: هنگامی که رسول خدا(ص) به پیامبری برانگیخته شد، بر عرب ها دشوار بود که از آیین نیاکانشان دست بردارند، به این سبب با او مخالفت کردند و او را به زحمت انداختند. ولی خداوند از میان قومش مهاجرین را نخستن کسانی قرار داد که آن حضرت را تصدیق کردند و در نتیجه آن ها در روی زمین نخستین افرادی بودند که به پرستش و عبادت خدا بر خواستند. آنان دوستان پیامبر و عترت او و شایسته ترین مردم برای جانشینی آن حضرت می باشند و کسی در امر خلافت با آن ها به جنگ و ستیز برنخیزد و جز آن که ظالم و ستمگر باشد. و حباب بن منذر نیز هنگامی که انصار را تشویق می کرد تا از پذیرفتن بیعت با ابوبکر خودداری کنند، چنین گفت: دست از بیعت باز دارید و از بین خود کسی را برگزینید، مردم در پناه و سایه شمایند، اگر این گروه (مهاجرین) نپذیرفتند، پس از ما امیری باشد. از آن ها هم امیری. عمر سخن او را رد کرد و گفت: هرگز دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد... ما دوستان و خویشان محمدیم و کسی با ما در سلطنت و میراث او دشمنی و مخالفت نکند. به جز آن که به باطل هدایت کند یا به گناه میل کند یا به هلاکت افتد.(9)

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:26
روشی که خلیفه اول و دوم در مورد تعیین خلافت در پیش گرفتند و این که مسلمان ها چنین روشی را رد نکردند و روح عمومی (مشاجره ای) که در روز سقیفه بر منطق دو طرف (مهاجرین و انصار) حاکم بود و روش روشنی که مهاجرین برای اثبات انحصار حکومت در میان خود - بدون شرکت داشتن انصار- در پیش گرفتند و تاکید بر عوامل و توجیهات و راثتی مبنی بر اینکه بستگان پیامبر (ص) شایسته ترین افرادی هستند که خلافت را به ارث می برند... و نیز این که بسیاری از انصار آمادگی داشتند تا دو امیر را (یکی از مهاجرین و یکی از انصار) بپذیرند و این که ابوبکر که در آن سوال نکرد، اظهار تاسف کرد، همه این ها بدون هیچ شک و شبهه، به روشنی بیانگر آن است که این نسل نوظهور اسلامی (مهاجرین و انصار) که شامل گروهی که حکومت را پس از پیغمبر به دست آوردند، نیز می شود، به نظام شورایی نمی اندیشیدند و در ذهنشان تصور مشخصی از چنین نظامی وجود نداشت، با این حال چگونه می توان تصور کرد که پیامبر مساله جانشینی و حفظ اسلام را بر عهده نظام شورایی قرار دهد و ضابله و مفهوم آن را بیان نماید و بر مبنای چنین نظامی، مهاجرین و انصار را پس از خودش آماده پذیرش رهبری دعوت نموده باشد. علاوه بر آن ما در نزد چنین نسلی (مهاجرین و انصار) تعریف روشن یا مفهوم آن را مشخص نموده باشد، اما مسلمان ها را بر آن آگاه نکرده باشد و آن را به آنان نیاموخته باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:26
2- چناینکه پیامبر (ص) مقرر کرده بود که پس از خودش رهبری دعوت و مسئولیت ادامه دگرگونی و ساختن جامعه به عهده نسلی باشد که از مسلمانان نخستین است و از مجموع مهاجرین و انصار تشکیل شده است، در این صورت بر پیغمبر (ص) لازم بود که چنین نسلی را از نظر عقیدتی و فکری به طور گسترده برای این کار آماده نماید و با نگرش عمیق آن را حفظ نماید و در پرتو آن عمل جایگزینی را با آگاهی اجرا نماید و با نگرشی عمیق آن را حفظ نماید، و در پرتو آن عمل جاگزینی را با آگاهی اجرا نماید و برای مشگلاتی که دعوت اسلام همواره با آن مواجه می شود، راه حل هایی که جوشیده از رسالت و عقاید اسلامی است، قرار دهد؛ به ویژه اگر توجه کنیم، پیامبری که به سقوط کسری و قیصر بشارت داده است و می دانست اسلام فتوحات بزرگی در پیش دارد و به زودی سرزمین های گسترده و ملت های مختلفی به قلمرو اسلام، ضمیمه می گردد و بنابراین مسوولیت نگهداری و حفظ این ملت ها بر عهده اسلام و مسلمانان است و بایستی امت اسلامی از خطرات این پیروزی ها حفظ شوند و احکام شرعی در بین این سرزمین ها و مردم آن اجرا شود و با این که نسلی که در راس کارها، قرار داشت با این حال ما هیچ اشاره ای از به وجود آمدن چنین آمادگی برای عهده داری مسوولیت رهبری اسلام و آموختن و آگاهی عمیق و گسترده از مفاهیم آن را نمی یابیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:26
دلایلی که چنین امری را ثابت می کند زیاد است که در این جا فرصت بیان و شرح همه آن ها نیست. کافی است که در این مورد به احادیث پیامبر اسلام (ص) نگاهی بیندازیم، زیرا تمام احادیثی را که صحابی از پیغمبر (ص) در مورد قانون گزاری و تشریع نقل کرده اند از چند صد حدیث (بین 300 تا 900) تجاوز نمی کند و این در حالی است که بنابه نقل تاریخ تعداد صحابه پیامبر نزدیک به دوازده هزار تن بود و آن حضرت (ص) صبح و شام با هزاران تن از آن ها در یک شهر و یک مجلس نشست و برخاست داشت.
آیا ما می توانیم در بین این تعداد حدیث و صحابه اشاره هایی از آن آماده سازی ویژه را بیابیم؟!

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:27
معروف است که صحابه از ابتدا کردن به سوال از پیامبر خودداری می کردند و حتی منتظر فرصت می شدند تا عربی بادیه نشین از خارج مدینه، به مدینه وارد شود و از پیامبر سوال کند، تا آن ها نیز جواب را بشنوند و چنین می پنداشتند که سوال کردن از مسائلی که هرگز واقع نشده است، نشانه خود پسندی و تکبر است.
به این سبب عمر در منبر گفت: به خدا سوگند، بر گسی که از آنچه نبوده سوال کند، سخت خواهم گرفت. خداوند حکم آنچه را وجود دارد بیان کرده است.(10) وی همچنین گفت : بر کسی روا نیست تا از آنچه نبوده و واقع نشده است، سوال کند، خداوند در آنچه هست حکم کرده است . روزی مردی نزد پسر عمر رفت و از او سوالی کرد. وی پاسخ داد: از آنچه نبوده سوال مکن، شنیدم که عمر بن خطاب بر کسی که از آنچه نبود، سوال کند، لعنت می کرد.(11) مردی از ابن کعب در مساله ای سوال کرد، وی گفت: فرزندم آیا آنچه سوال نمودی. واقع شده است؟ گفت: نه؛ گفت: پس مهلت ده تا هنگامی که واقع شود.(12) عمر روزی قرآن می خواند تا رسید به آیه فانبتنا حبا و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلا و حدائق و فاکهه و ابا(13) یعنی: و حبوبات برای غذا برویانیدیم و باغ انگور و نباتاتی (که هر چه دور کنند باز برویانیم) و درخت زیتون و نخل خرما و باغ های پر از درخت کهن و انواع میوه ها و علف ها و مرتع ها. پس گفت: همه این ها را دانستیم، ولی آب چیست؟ بعد گفت: به خدا سوگند این تکلف است، چه لزومی دارد که معنای آن را بدانی آنچه را از قرآن برای شما روشن است به آن عمل کنید و آن را که نمی دانید به پروردگارش واگذارید.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:27
آری می بینیم که صحابه به جز از مشکلات معینی که ایجاد شده بود، از سوال کردن از غیر آن ها دور می جستند و همین امر سبب شد که احادیث کمی در رابطه با تشریع و قانون گزاری، از پیغمبر (ص) روایت شود که روایت شود که و این امر موجب شد، بعدها نیاز به مصادر و منابعی، به جز کتاب و سنت پیدا شود که از جمله آن ها می توان استحسا و قیاس و غیر این دو را نام برد و همین امر موجب شد، شخص مجتهد در استنباط احکام، به ذوق خود عمل کند و سرانجام ذوق فکری افراد به حریم احکام وارد شود که در آن ها عنصر ذاتی مجتهد امری را مجسم می کند که موجب می شود، شخصیت انسان از طریق ذوق و تصورات ویژه خود به تشریع و قانون گزاری راه یابد.
این موضع صحابه (نپرسیدن از مسائل غیر ضروری) می رساند که آنان از عملیات آماده سازی ویژه، بی نهایت دور بودند، آماده سازیی که تربیت وسیعی را می طلبید و لازمه آن آگاه ساختن آنان برای پذیرش تعیین رهبری و حل مشکلاتی بود که به زودی در طول رهبری با آن مواجه می شدند.
حوادثی که بعد از رحلت پیغمبر (ص) اتفاق افتاد، ثابت کرد که مهاجرین انصار از هیچ گونه آمادگی و تعلیم مشخص قلبی جهت رویارویی با مشکلات بزرگی که از قبل تصور می شد، دعوت اسلام پس از پیغمبر (ص) به آن مواجه شود، بر خوردار نبودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:27
حتی خلیفه و اجتماعی که او را حمایت کرد، هیچ برداشت مشخصی از احکام شرعی سرزمین های گسترده ای که جز قلمرو اسلامی قرار گرفت، نداشت و نمی دانستند آن اموال باید بین جنگجویان تقسیم شود یا بر عموم مسلمانان وقف شود.
با این حال، آیا برای ما ممکن است تصور کنیم، پیامبر (ص) بر این مطلب که مسلمانان به زودی کسری و قیصر را را فتح می کنند، تاکید نماید و مهاجرین و انصار را سرپرست و مسوول این فتح قرار دهد، ولی احکام شرعی آن را که واجب است در چنین سرزمین گسترده جهان که به زودی جز قلمر و اسلام قرار می گیرد، اجرا شود، بیان نکند!؟
بلکه بالاتر از آن دیده می شود که نسل معاصر با پیغمبر (ص) (گروه مهاجر و انصار) حتی تصور روشن و واضحی از مسائل دینی که صدها بار پیغمبر(ص) آن را در مقابل آن ها به جا آورد، نداشتند و آن را به درستی نمی دانستند به عنوان نمونه نماز میت را مثال می زنیم که خود عبارتی است که پیامبر اکرم صدها مرتبه آن را در مقابل دیدگان همگان در میان گروه تشییع کنندگان و نمازگزاران خوانده بود، با این حال چنین به نظر می رسد که صحابه تا هنگامی که پیامبر (ص) شخصا آن را به جای می آورد و آنان در تمام قسمت هایش از آن پیروی می کردند، ضرورتی در ثبت و ضبط چگونگی ادای آن احساس نمی کردند به این جهت پس از پیامبر، در مورد تعداد تکبیرهای آن، در بین آن ها اختلاف افتاد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:28
در این مورد طحاوی از ابراهیم روایت کرده است که وی گفت: پیامبر(ص) در گذشت و مردم در تعداد تکبیرهای نماز میت اختلاف کردند و این به قدری بود که مایل به شنیدنش نیستی، فردی می گفت: شنیدم پیامبر (ص) هفت تکبیر گفت، دیگری گفت: شنیدم پنج تکبیر گفت: دیگری گفت: شنیدم آن حضرت (ص) چهار تکبیر گفت و همواره این اختلاف ادامه داشت تا زمانی که ابوبکر از دنیا رفت و عمر بر سر کار آمد، او از وجود چنین اختلافی به شدت رنجور گشت و سران صحابه پیامبر (ص) را خواست و بدان ها گفت: شما ای گروه صحابه پیغمبر خدا (ص) هرگاه در مساله ای اختلاف کنید، نسل های آینده هم در آن اختلاف خواهند کرد و اگر شما بر امری اتفاق نمایید آن ها نیز بر آن اتفاق خواهند کرد، پس بنگرید در آن چه می توانید اتفاق کنید، گویا عمر آن ها را بیدار کرد، پس گفتند نیکو دانستی یا امیرالمومنین...(14)

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:28
آری چنین بود که صحابه، بیشتر اوقات در زمان پیغمبر اسلام (ص) به آن حضرت متکی بودند و تا زمانی که همواره پیامبر (ص) و بر خوردار از حمایت آن حضرت بودند، ضرورت فراگیری مستقیم احکام و مفاهیم را به طور کامل، درک نمی کردند و تمام آن چه بیان شد، گواه آن است که آگاهی و بینشی که پیامبر (ص) در سطح عموم مهاجرین انصار پیاده کرد، در سطحی نبود که بتواند آمادگی را که رهبر و سرپرست جامعه از نظر آگاهی فکری و سیاسی آینده اسلام و کار تغیی جامعه نیازمند است، تامین کند، بلکه این آموزش فقط در حدی بود که بتواند پایه هایی از مردم آگاه بنیان نهد که (امت) در حال و آینده در اطراف رهبری دعوت گرد آید.
با کدام توجیه می توان گفت: بر نامه پیامبر (ص) این بود که می خواست رهبری عملی و سرپرستی دعوت را مستقیما به عهده مهاجران و انصار بگذارد، در حالی که چنین گفته ای این اتهام را در برخواهد داشت که تیز هوش ترین و دوراندیش ترین رهبر اعتقادی در تاریخ انقلاب ها نتوانسته است، بین آگاهی مورد نیاز افرادی که پایگاه ملی دعوت را تشکیل می دهند و آگاهی مورد نیاز رهبران فکری و سیاسی دعوت، تفاوت قائل شود.
3- دعوت اسلامی یک تغییر بنیادی و روش نوینی برای زندگی است و هدفش این است که ریشته ها و رسوبات جاهلیت را از پیکر جامعه بزداید و امتی از نو بسازد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:28
امت اسلامی، همانند سایر امت ها، تحت تعلیم برنامه های انقلاب حداکثر بیش از یک دهه به سر نبرد او از نظر منطق رسالت های عقیدتی و دعوت های انقلابی چنین زمانی کافی نیست تا نسلی را که فقط ده سال در پرتو دعوت اسلامی زیسته است، به درجه ای از آگاهی و تسلیم و آزاد شدن از قید رسوبات گذشته و فراگیری تعلیمات و مواهب آیین جدید برساند که بدون وجود رهبر، شایستگی سرپرستی رسالت و عهده داری مسوولیت های دعوت و پیگری تغییرات بنیادی را داشته باشد؛ بلکه از نظر منطق رسالت های عقیدتی لازم است امت، زمانی طولانی تری پایبند به اعتقادات جدید باشد و با آن ها سر و کار داشته باشد تا در این مدت به درجه ای از آگاهی و آمادگی برسد که بتو سرپرستی آن را به عهده گیرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:28
مطالب گفته شده چیزی نیست که فقط یک فرضیه و استنباط باشد، بلکه حقیقتی است که حوادث پس از پیغمبر همه گویای آن است؛ چرا که پس از نیم قرن یاکتمر که گروه مهاجرین و انصار پیشوایی دعوت اسلام را به عهده داشتند، وقایعی اتفاق افتاد که به روشنی گویای همان حقیقتی است که ما آن را ثابت کردیم، هنوز یک چهارم قرم از عمر این رهبری نگذشته بود که خلافت پایدار اسلامی که مهاجرین و انصار رهبری آن را بر عهده داشتند در اثر ضربه های شدیدی که دشمنان دیرینه اسلام، از داخل حوزه اسلامی، نه خارج آن، بر آن وارد کردند، در معرض نابودی قرار گرفت، زیرا دشمنان توانستند به تدریج و به آرامی به مراکز قدرت اسلام راه یابند و رهبری نا آگاه را بفریبند و سپس با کمال بی شرمی و باگستاخی آن را به انحصار خود در آورند و امت و نسل جلودار و نوظهور اسلامی (مهاجرین و انصار) را وادار کنند تا از شخصیت و رهبری خود دست بردارند و بدین سان، رهبری به صورت ملک موروثی آن ها در می آید و ارزش های انسانی زیر پا گذاشته می شود، افراد بی گناه کشته می شوند و اموال مسلمین پراکنده می شود، حدود الهی تعطیل می گردد و احکام الهی راکد مانده و اجرا نمی شود.
سرنوشت مردم به بازی گرفته می شود، غنایم و زمین های فتح شده، باغ و بستان قریش می گردد و خلافت همانند توپی می شود که فرزندان بنی امیه با آن به بازی پردازند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:29
بنابراین آزمایشی که بعد از پیامبر (ص) صورت گرفت و باگذشت یک چهارم قرن به دست آمد، تایید کننده همان نتیجه گیری قلبی ماست، مبنی بر این که واگذاری مستقیم رهبری فکری و سیاسی به گروه مهاجرین و انصار بلافاصله پس از وفات پیامبر (ص) کاری بود ناشیانه و عجولانه و زودرس که قبل از فرار رسیدن زمانی طبیعی اش صورت می گرفت و به این جهت منطقی و معقول نیست که پیامبر این روش را در پیش گرفته باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:29
راه سوم

راه سوم که تنها راهی بود که با طبیعت اوضاع و شرایط آن زمان سازگار بود و با توجه به شرایط دعوت و مبلغان آن و رفتار و سلوک پیامبر (ص)،خردمندانه می نمود، آن است که پیغمبر اسلام (ص) نسبت به آیند اسلام در زمان بعد از خودش، موضعی مثبت (نه منفی) در پپش گیرد (و برای آن اقدام نماید) و به امر خداوند متعال شخصی را برگزیند و روح دعوت را در اعمال وجودش تزریق کند و سپس او را جهت عقیدتی و رهبری ویژه آماده نماید تا مرجعیت فکری و رهبری سیاسی اسلام در او شکل گیرد و بعد از پیامبر اسلام (ص) به کمک پایگاه مردمی آگاه یعنی مهاجزین و انصار، رهبری اسلام و بازسازی عقیدتی امت را به عهده گیرد و آن را تا جایی ادامه دهد که امت شایستگی پیدا کند تا خود مسوولیت های رهبری را پذیرا شود.
و بدین سان، این راه را، تنها راهی می یابیم که ممکن بود سلامتی آینده اسلام را تصمین کند و نگذارد اسلام در مسیر پیشرفت و گسترش خود، دچار انحراف گردد و پیامبر اکرم (ص) نیز چنین کرد.
احادیث و نصوصی که به طور متواتر از پیغمبر (ص) روایت شده است و دلالت می کند که آن حضرت مشغول آماده سازی عقیدتی و فرهنگی ویژه در مورد یکی از پیام رسانان و مبلقان اسلام بوده - در حدی که وی را برای عهده دار شدن رهبر فکری و سیاسی مهیا کرده - و این که پیامبر (ص) او را به پیشوایی فکری و سیاسی پس از خود توصیه نموده است، همه گویای این مطلبند که پیامبر (ص) روش سوم را برگزید و مقتضای شرایط و اوضاع نیز چنان که دانستیم، همین روش بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:29
شخصی که برای رهبری رسالت پرورش یافت و جهت عهده دار شدن آینده اسلام و رهبری فکری و سیاسی آن منصوب شد، کسی نیست جز علی بن ابی طالب (ع)؛ شخصیتی که وجودش و افکارش در پناه اسلام شکل گرفت و پرورش یافت و اولین کسی بود که اسلام آورد و نخستین مجاهدی بود که در راه اسلام در مقابل دشمنان آن با پایداری جنگید و وجودش در زمان پیامبر (ص) شکل گرفت و ژرفا یافت.
پیغمبر (ص) آن حضرت را پرورش داد و علی (ع) در کنار او چشم گشود و در پناه او رشد یافت و فرصت هایی برایش آمد تا از پیامبر بیاموزد و با آن حضرت هم سخن شود و طبق خواسته او عمل کند که چنین فرصت هایی برای هیچ انسانی دیگری پیش نیامد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:29
شواهد زیادی در زندگی پیامبر (ص)و علی (ع) وجود دارد که همه بیانگر آن است که پیامبر (ص) حضرت علی (ع) را مهیای پذیرش چنین رسالت خاصی می نمود، زیرا بسیاری از مفاهیم دعوت و حقایق آن را برای آن حضرت بیان کرد و در این کار، او را بر دیگران مقدم داشت و زمانی که علی (ع) از آن حضرت (ص)سوال کرد و سوالاتش را به پایان می رساند، پیغمبر اکرم (ص) شروع به پاسخ دادن و بیان حقایقی می کرد که سطح فرهنگی و فکری آن حضرت را بالا می برد و تا آخرین روزهایی زندگانی مبارکش ساعت های زیادی از شبانه روز را با آن حضرت خلوت می کرد و او را با مفاهیم دعوت و مشکلات آن و نحوه عمل کردن و حل مشکلات آشنا می ساخت. حاکم در مستدرک از ابی اسحاق روایت کرده است که وی گفت: از قثم بن عباس سوال کردم، چگونه علی وارث پیغمبر است؟ وی گفت: به این سبب که علی نخستین کسی بود که از ما به پیغمبر (ص) پیوست و بیش از همه با وی در آمیخت. در حیله الاولیاء نیز از ابن عباس روایت شده است که وی گفت: به ما گفته شد که پیامبر (ص) به علی (ص) هفتاد سفارش مهم توصیه کرد که به غیر او چنین توصیه ای نفرمود.
نسایی نیز در کتاب خصائص از حضرت علی (ع) روایت کرده است که فرمود: من در نزد پیغمبر (ص) مقامی داشتم که احدی از بندگان چنان مقامی نداشت. در هر شب بر آن حضرت وارد می شدم و هنگام ورود اگر در حال نماز بودن با گفتن تسبیحی اجازه ورود می داد و من داخل می شدم و اگر در نماز نبود به من اجازه ورود می داد و نیز از آن حضرت روایت شده است که فرمود: در دو وقت با پیامبر (ص) دیدار می کردم، یکی در شب و یکی در روز. نسایی نیز از علی (ع) روایت کرده است که فرمود: هرگاه از پیغمبر (ص) سوال می کردم، پاسخ می داد و چون ساکت می شدم، او آغاز به سخن می کرد، این روایت را حاکم در کتاب مستدرک نیز آورده است و در آن جا گفته است: این روایت با معیار شیخین (بخاری و مسلم) صحیح است.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:30
نسایی از ام سلمه نیز روایت کرده است که وی گفت: قسم به آن که ام سلمه به او سوگند یاد می کند، علی (ع) به پیغمبر از همه کسی نزدیک تر و مانوس تر بود، وی گفت: چون بامداد روزی رسید که پیامبر در آن روز رحلت کرد، پیغمبر (ص) کسی را به دنبال علی (ع) فرستاد. من گمان کردم که می خواهد او را در پی کاری بفرستد، پس تا سه مرتبه فرمود: علی (ع) آمد؟ علی (ع) قبل از طلوع خورشید رسید، در این وقت ما دانستیم که پیامبر با علی (ع) کاری دارد ( و لازم نیست ما در آن جا باشیم)، همه از خانه خارج شدیم و این زمانی بود که همه ما در خانه عایشه بودیم. من آخرین فردی بود که از خانه خارج شدم، پس در پشت در نشستم و از همه به در نزدیک تر بودم، علی (ع) به پیامبر (ص) چسبیده بود و آخرین کسی که بود که نزد پیغمبر (ص) بود و پیامبر (ص) به او محرمانه سخن می گفت و نجوا می کرد.
امیرالمومنین (ع) در خطبه مشهور قاصعه در باره ارتباط بی نظر خود با پیغمبر (ص) و نیز توجه پیغمبر (ص) در آماده کردن و تربیت کردن او چنین فرموده است: و قد علمتم موضعی من رسول الله بالقرابه القربیه و المنزله الخصیصه وضعنی فی حجره و انا ولد، یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و کان یمضع الشیی ء ثم یلقمنیه و ما وجدلی کذبه فی قول ولا خطله فی فعل... و لقد کنت اتبعه اتباع الفصل اثر امه یرفع فی کل یوم من اخلاقه علما و یامرنی بالاقتداء به، و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء فاراه و لایراه غیری ولا یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسارم غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه.
یعنی: شما موقعیتم را نزد رسول خدا (ص) به سبب خویشاوندی نزدیک و منزلت مخصوص می شناسید، در حالی که کودک بودم، مرا به سینه خود می چسباند و در بستر خود می خواباند و بدنش را با من تماس می داد و بوی خوشش را به من می بویاند و خوراکی را می جوید و سپس آن را در دهان من می گذاشت. نه در گفتار من دروغی یافت نه در کردار من سهو و خطایی. من به دنبال او روان بودم. آن سان که کودک خردسال به دنبال مادر خود روان است. هر روز رایتی از اخلاقی نیک خویش بر می افراشت و به من فرمان می داد که از او پیروی کنم، هر سال در حرا اقامت می گزید و من او را می دیدم و جز من فردی او را نمی دید و در آن روزها اسلام در خانه ای نبود جز خانه رسول ا... (ص) و خدیجه و من سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:30
این نمونه ها و بسیاری شواهد دیگر ارائه دهنده تصویری است از آن آماده سازی اعتقادی و رسالتی ویژه که پیامبر در جهت آموزش امام علی (ع) در سطح رهبری رسالت، بدان می پرداخت.
چنان که پس از پیامبر (ص) در دوران زندگی حضرت علی (ع) نیز موارد بسیاری وجود دارد که منعکس کننده آثار و نتایج آن آماده سازی ویژه است و نشان می دهد که آن آماده سازی ویژه از سوی پیامبر (ص) در باره امام علی (ع) انجام گرفته است.
هر مشکلی که رهبری حاکم از حل آن عاجز می ماند، حضرت علی (ع) مرجع و پناهگاه حل آن بود. ما در طول تاریخ تجربه اسلامی در زمان خلفای چهارگانه به واقعه ای برنخورده ایم که امام برای دانستن نظر اسلام و در راه حل آن به غیر خود مراجعه کرده باشد. در حالی که در تاریخ به ده ها واقعه بر می خوریم که رهبری حاکم اسلام علی رغم بهره هایی که خود در این زمینه داشت، احساس می کرد، ناگزیر است برای حل آن ها به امام علی (ع) مراجعه نماید.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:30
بنابراین از یک سو شواهد زیادی وجود دارد که همه گویا این حقیقت است که پیغمبر اسلام (ص) به علی (ع) آمادگی خاصی می داد و او را مهیای پذیرش رهبری جامعه در زمان پس از خود می کرد و از سوی دیگر شواهد زیادی نیز وجود دارد که همه بیانگر آن است که پیامبر (ص) ولایت و زمامداری علی بن ابی طالب (ع) را اعلام کرده و رسما رهبری فکری و سیاسی را بر عهده امام علی (ع) گزارده است و شمار این گونه شواهد از قسم اول کمتر نیست، چنان که ما نمونه هایی از آن را در حدیث دار، ثقلین، منزلت، غدیر و ده ها حدیث نبوی دیگر می بینیم.
آری این چنین تشیع در حوزه دعوت اسلامی و بر طبق طرح رسول اکرم (ص)ایجاد شد، طرحی که پیغمبر (ص) آن را برای حفظ آینده اسلام و به امر خداوند متعال ارائه داد، بنابراین تشیع عارضه ای نو ظهور نبود که در صحنه حوادث و براثر وقایع پس از پیغمبر اکرم (ص)، ایجاد شده باشد، بلکه نتیجه ضروری طبیعت پیدایش دعوت و نیازها و اوضاع و شرایط اصلی آن بود که بر اسلام لازم می نمود تا تشیع را پدید آورد. به عبارت دیگر بر نخستین رهبر اسلام (پیامبر اکرم (ص)) واجب بود تا رهبر دوم آن را برگزیند و او را آماده نماید تا به دست او و جانشیناش اسلام به رشد انتلابی خود نایل شود و به جانب کامل شدن هدف دگرگونی جامعه یعنی از بین بردن تمام رسوبات جاهلیت و ریشه کن کردن آن ها و ساختن جدید در سطح خواسته ها و مسوولیت های دعوت نزدیک شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:30
تاکنون چگونگی پیدایش تشیع را دانستیم. اکنون می پردازد به چگونگی پیدایش شیعه و تقسیمی که بر اساس آن، در امت اسلامی به وجود آمد (پاسخ به سوال دوم).
هرگاه نخستین مرحله از زندگی امت اسلامی در عصر پیغمبر اکرم (ص) را بررسی کنیم، می بینیم ار نظر فکری، دو گرایش اساسی و متفات با هم همراه با پیدایش امت و آغاز تجربه اسلام از سال های نخستین، وجود داشتند و در میان امت کوچک و نوظهوری که به وسیله پیغمبر (ص) به وجود آمده بودند، به حیات خود ادامه دادند.
اختلاف بین این دو گرایش و بینش منجر به آن شد که بلافاصله پس از پیغمبر اکرم (ص) تقسیم عقیدتی رخ دهد و امت اسلامی به دو گروه تقسیم شود. گروهی حکومت را به دست آورد و با به دست آوردن امکانات قادر شد تا عقیده خود را گسترش داده و بیشتر مسلمان ها را زیر پوشش خود در آورد، در حالی که گروه دوم از حکومت کنار گذاشته شدند و به وجود در داخل حوزه اسلامی به صورت اقلیتی مخالف ادامه دادند، چنین اقلیتی شیعه نام داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:31
این دو جهت فکری که از آغاز پیدایش امت اسلامی در زمان پیغمبر (ص) وجود داشتند، عبارتند از:
1-گروهی که بر اساس تعبد، به دین و پذیرش حکمیت آن ایمان داشتند و در برابر نص دینی در تمام زندگی به طور مطلق و بی چون و چرا تسلیم بودند.
2-گروهی که به دین ایمان داشند، اما معتقدد بودند تعبد و تسلیم بی چون و چرا پایبندی به نصوص دینی اختصاص به محدوده خاص عبادات و مسائل غیبی دارد و آنچه ایمان به دین، از آن ها می خواهد، همین است و معتقد بودن به اجتهاد در سایر مسائل ممکن است و بر این اساس می توان با بودن مصلحت به جز در عبادات و مسائل غیبی، در نصوص دیگری که مربوط به شوون زندگی است، تصرف کرد و آن را تغییر داد و یا اصلاح کرد، علی رغم این که صحابه تازه مومن و نیازمند به آگاهی، برترین و صالح ترین بذر، جهت به وجود آوردن امت عقیدتی بودند و حتی تاریخ بشریت نسلی عقیدتی پاک تر و نجیب تر از نسلی که پیامبر آن را به وجود آورد، سراغ ندارد، با این حال لازم است اعتراف کنیم، از زمانی که پیغمبر زنده بود، جهت فکری وسیعی وجود داشت که ترجیح می داد در ارزیابی مصلحت و به دست آوردن احکام، اجتهاد را بر نص دینی و پایبندی به آن مقدم دارد؛ چنان که گروه دیگری نیز وجود داشت که برخلاف گروه نخست به حکومت دین و تسلیم در مقابل احکام آن اعتقاد داشت و به تمام نصوص آن در هر زمینه ای از زندگی پایبند و متعبد بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:31
از جمله عواملی که موجب شد در بین مسلمانان موضع اجتهادی گسترش یابد، آن است که چنین موضعی با میل طبیعی انسان برای انجام عملی که موافق با مصلحتی باشد که آن را درک و ارزیابی کرده، سازگارتر است تا کاری که موافق با قانونی باشد که مصلحت آن را درک نمی کند و آن را نمی فهمد. در این مورد می توان افراد با جراتی از بزرگان صحابه آن را نام برد که چنین موضعی (اجتهاد) را در پیش گرفتند: از جمله این افراد عمر بن خطاب است که با پیامبر (ص) مناقشه کرد و در موارد بی شماری بر خلاف نص، به اجتهاد پرداخت و معتقد بود تا زمانی که انسان بداند در تشخیص مصلحت بر طبق اجتهادش اشتباه نمی کند، چنین اجتهادی جایز است. در این رابطه می توان موضع او نسبت به صلح حدیبیه و مخالفش با این صلح و نیز نسبت به اذان و تصرف کردن در آن و ساقط کردن حی علی خیر العمل و موضعش نسبت به پیغمبر اکرم (ص) هنگام تشریع حج تمتع و غیر آن را نام برد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:31
دو جریان فوق در گفتگوهایی که در آخرین روز زندگانی پیغمبر (ص) نزد آن حضرت رخ داد، به خوبی منعکس است. بخاری در صحیح خود از ابن عباس روایت کرده است که وی گفت: چون هنگام رحلت پیامبر (ص) فرا رسید در حالی که عده ای از جمله عمربن خطاب در نزد آن حضرت بودند، پیامبر (ص) فرمود: بیایید تا نوشته ای (دستور العملی) برای شما بنویسیم که پس از آن گمراه نشوید، عمر گفت: تب و درد بر پیامبر (ص) غلبه کرده است، قرآن در بین شماست و کتاب خدا برای ما کافی است. پس بین آن ها اختلاف افتاد، برخی گفتند بگذارید پیامبر (ص) برای شما چیزی بنویسد تا هرگز گمراه نشوید و برخی به گفته عمر گرویدند، پس چون اختلاف و مشاجره زیاد شد، پیامبر به آن ها فرمود برخیزید (و بیرون روید). تنها همین حادثه جهت اثبات نظر ما و بیان عمق دو طرز تفکر و نیز مقدار تناقض و اختلاف و درگیری های بین آن ها کافی است. اما برای اینکه تصویر روشن تری از گروه طرفدار اجتهاد و رسوخ آن در برخی از صحابه داشته باشیم، ممکن است نزاع و اختلاف صحابه در مورد فرماندهی اسامه بن زید بر لشکر را نیز بر آن ها بیافزاییم، چرا که صحابه، علی رغم نص صریح پیامبر اسلام (ص) در مورد لزوم اطاعت و قبول فرماندهی اسامه، در این امر به نزاع پرداختند و بر این کار عیب جویی کردند. به صورتی که حتی پیامبر(ص) در حالی که مریض بود از منزل خارج شد و برای مردم خطبه خواند و چنین فرمود: چه سخنانی است که از برخی از شما در مورد فرماندهی اسامه به من رسیده است. اگر در این که من اسامه را فرمانده تان قرار دادم بر من عیب گیرید، پس هر آینه در این که پدرش را نیز در گذشته فرمانده قرار دادم، عیب گرفته اند. به خدا قسم! اگر او (پدرش) شایسته فرماندهی بود، پسرش هم شایسته است.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:31
اختلاف و رقابتی که بین این دو جریان در زمان پیغمبر (ص) شروع شد در موضع مسلمانان نسبت به طرح رهبری حضرت علی (ع) پس از پیغمبر اسلام (ص) نیز دیده می شود. آن ها که پیرو تعبد و نص بودند، از طرح پیغمبر اکرم (ص) در مورد امامت و خلافت پس از خود، پیروی می کردند و خود را ملزم به قبول آن می دانستند، بدون آن که خلافت پس از خود، پیروی می کردند و خود را ملزم به قبول آن می دانستند، بدون آن که آن را متوقف کنند یا تغییر دهند، اما عده ای که موضع اجتهادی (15) داشتند برای خود روا می دانستند که مقید به اجرای طرح پیغمبر (ص) نباشند و خود را از قید آن رها نمایند، زیرا اجتهادشان منجربه ارائه طرحی شد که به آن ها چنین طرحی با اوضاع و شرایط روز سازگارتر از طرحضرت پیغمبر (ص) بود.
به این صورت شیعیان بلافاصله پس از رحلت پیغمبر (ص) به وجود آمدند و در عده ای از مسلمانان تجسم یافتند که به طور عملی تسلیم طرحی شدند که پیغمبر اسلام (ص) برای رهبری حضرت علی (ع)، ارائه داد و واجب دانست تا بلافاصله پس از او به اجرا گذاشته شود. بنابراین تجسم جریان شیعی و به فضیلت در آمدن از لحظه ای آغاز شد که برخی موضعی را که گروهی در سقیفه بدان روی آوردند و با در پیش گرفتن آن طرح رهبری حضرت علی (ع) را متوقف کردند و خلافت را به غیر او نسبت دادند، رد کردند.
طبرسی در کتاب احتجاج از ابان بن تغلب روایت کرده است که وی گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در بین صحابه پیغمبر (ص) فرمود بود که ابوبکر را از کارش (خلافت) نهی کند؟ امام فرمود: بلی دوازه نفر بودند که او را نهی کردند؛ از مهاجرین خالدبن سعید بن عاص، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقدادبن اسود، عماربن یاسر و بریده اسلمی، از انصار ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین، ابی بن کعب و ابوایوب انصاری.
این بود خطوط کلی پیدایش تشیع که گفته شد: طبیعت اسلامی پیدایش آن را ایجاب می کرد و بنابراین طبیعی بود که تشیع در حوزه دعوت اسلامی ظاهر شود و پیدایش شیعه پاسخ به چنین امر ظاهر و طبیعی بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:32
و در این راستا به زودی، بیان بسیاری از تفصیلات را به عهده برادر عزیز و ارجمندم دکتر عبدالله فیاض وا می گذارم تا در کتاب ارزشمند خود - که من بر آن مقدمه نگاشتم - به بیان آن ها بپردازد، ایشان موفق شده است به مقدار زیادی تشیع را با روحیه ای موضوعی و روشی علمی و متین مورد بحث و بررسی قرار دهد و در این تحلیل ارزشمند توانسته است، بسیاری از تهمت ها و مطالب ناروایی را که در مورد چگونگی پیدایش تشیع و شیعه گفته شده، رد کند و با بیان دلایلی تولد پاک تشیع را ثابت کند، پیدایشی پیراسته از هر آنچه دشمنان دسیسه چین و مخربش بدان نسبت می دهند.
این کتاب نمودار جالبی از جریان های متعددی که در داخل شیعه به وجود آمد، ارائه می دهی و خطوط کلی هر یک را بیان می کند و با این که این جانب در موارد بی شمار با نظریات استاد فیاض در این کتاب اختلاف دارم، با این اختلاف دارم، با این حال چنین امری موجب نمی شود که ارزش علمی این کتاب را نادیده بگیرم و جای خوشبینی است که نویسندگان جدید تاریخ اسلام ما مانند فیاض با روحیه ای موضوعی و به گونه ای که متاثر از عوامل دسیسه و تحریف داخلی و نیز برخوردار از کینه و دشمنی که بسیاری از مستشرقین هنگام تحلیل تاریخ و تمدن اسلامی ما آن را به کار می برند، نباشند، به بحث و تحقیق بپردازند.
قبل از این که سخنانم را به پایان رسانم، مایلم به نکته ای اشاره نمایم که توضیع آن را بسیار ضروری می دانم. نکته مورد توجه آن است که استاد فیاض تشیع را به دو قسم روحی و سیاسی تقسیم کرده است و بین این دو فرقه گذاشته و معتقد است تشیع روحی زودتر از تشیع سیاسی به وجود آمد و پیشوایان و رهبران شیعه امامیه - از فرزندان امام حسین (ع) ، پس از واقعه کربلا از سیاست کناره گیری کردند و به ارشاد و عبادت و بریدن از دنیا (زهد) روی آوردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:32
حقیقت آن است که تشیع هیچ گاه از زمان پیدایش خود تنها شامل جنبه روحی و معنوی فقط، نبوده است و چنان که در گذشته - هنگام بیان شرایط و سایلی که منجر به پیدایش تشیع گردید - شرح دادیم، تشیع در دامن اسلام متولد شد و طرحی بود برای رهبری امیرالمومنین (ع) پس از پیغمبر (ص) که رهبری فکری سیاسی آن حضرت را به طور یکسان در بر می گرفت و به حکم چنین مسائلی که مقتضی پیدایش تشیع بود و منجر به پیدایش آن گردید در مرام تشیع امکان نداشت که جنبه روحی و فکری آن از جنبه سیاسی جدا گردد، چرا که در خود اسلام این دو امر از یکدیگر جدا نیستند.
بنابراین تشیع تقسیم پذیر نیست، مگر آن که - در حالی که مواجه با نیازمندی تجربه اسلامی برای مرجعیت فکری و رهبری سیاسی با هم می باشد - معنای خود را به عنوان طرحی برای حمایت از آینده دعوت از دست بدهد.
درست است که حضرت علی (ع) محبوبیت زیادی در بین اقشار مسلمان ها داشت، زیرا آن ها او را شایسته ادامه دادن نقش خلفای سه گانه می دانستند و همین امر موجب شد که پس از عثمان عهده دار حکومت گردد. ولی چنین محبت و حمایتی از طرف بیشتر مسلمان ها، تشیع روحی و سیاسی به حساب نمی آید، هر چند تشیع روحی و سیاسی در داخل محدوده آن گسترش یافت، بنابراین نمی توان آن را نمونه دلیل تشیع جداگانه (تشیع سیاسی) دانست. چنان که امام (ع) در زمان ابوبکر و عمر برخوردار از محبت و حمایت معنوی و فکری تعدادی از بزرگان صحابه از قبیل سلمان و ابوذر و عمار و غیره بود، ولی این نیز به معنای تشیع روحی تنها - جدای از جنبه سیاسی - نیست، بلکه این امر بیانگر آن است که این عده به هر دو جنبه امامت فکری و سیاسی آن حضرت ایمان داشتند و بعد از حضرت رسول (ص) او را شایسته رهبری اسلام می دانستند. زیرا محبت روحی و معنوی آن ها به امیرالمومنین (ع) بیانگر ایمانشان به جنبه فکری و روحی این رهبری است و مخالفتشان با ابوبکر و جریان که منجر به برگرداندن حکومت از حضرت علی (ع) به غیر او شد، بیانگر ایمان آن ها به جنبه سیاسی رهبری آن حضرت است. بنابراین آن ها به هر دو جنبه رهبری حضرت علی (ع) از ابتدا ایمان داشتند.
نظریه تقسیم تشیع به تشیع روحی و سیاسی به صورتی که تشیع روحی جدای از تشیع سیاسی فرض شود، در واقع در ذهن هیچ فردی شیعی به وجود نمی آید، به جز زمانی که واقیعت را نادیده بگیرد و نور تشیع در درونش خاموش گردد و آن را به عنوان یک اصل و ترکیب مشخص جهت ادامه رهبری اسلام، برای ساختن امت و برای اجرای کار دگرگونی و تغییر بزرگ جامعه که پیامبر (ص) آغاز گر آن بود، مورد پذیرش قرار ندهد و تشیع در نزدش صرف عقیده ای باشد تا آن را پوشش درونی خود قرار دهد و با آن به آرزوها و شادی هایش برسد.
در این جا می رسیم به پاسخ به این مطلب که گفته شده است: ائمه معصومین پس از امام حسن (ع) از سیاست کناره گیری کردند و از دنیا بریدند؛ هنگامی که ما تشیع را به عنوان یک اصل و ترکیبی جهت ادامه رهبری اسلام قبول کردیم و دانستیم که رهبر اسلامی کارش به عهده گرفتن عمل تغییر و دگرگونی جامعه است و به جز این مفهومی ندارد، کار تغییری که پیامبر آن را آغاز نمود و پس از او رهبری اسلام آن را به عهده می گیرد تا ساختن امت را براساس قوانین و معیارهای اسلامی تکمیل نماید، با پذیرش چنین اصل معنایی برای تشیع، جای چنین تصوری که ائمه از سیاست کناره گیری کردند، باقی نمی ماند و چنین تصوری امکان پذیر نیست، مگر زمانی که ائمه از تشیع تنزل کنند و از اصول آن دست بردارند.
به نظر می رسد آنچه موجب شده است که عده ای تصور کنند، ائمه از جنبه سیاسی رهبری خود دست کشیدند، در آن است که از طرفی دیده اند، ائمه به طور مسلحانه عیله نظام حاکم اقدام نکردند و از طرف دیگر به جنبه سیاسی رهبری معنا و مفهومی محدود داده و فقط اقدام مسلحان در مقابل نظام حاکم را نشانه دخالت در سیاست حساب آورده اند. در حالی که احادیث و نصوص متعددی از ائمه به ما رسیده است که حکایت از آن دارد که هر امامی در زمان خود همواره آمادگی داشت تا در صورت اطمینان به وجود یار و یاور این که با چنین اقداماتی مسلحانه می توان به هدف های اسلامی خود تحقق بخشید، اقدام به عمل مسلحانه نماید.
زمانی که سیر حرکت شیعه را بررسی کنیم، می بینیم، رهبری شیعه که در ائمه تجسم یافته بود، عقیده داشت که تنها به دست گرفتن حکومت، کافی نیست و زمانی عمل تغییر و دگرگونی جامعه مسیر است که چنین حکومتی بر خوردار از پایگاه های مردمی آگاه باشد به گونه ای که اینان به هدف های آن آشنا باشند، در امر حکومت به نظریات و دیدگاه های آن مومن باشند، از حمایت آن دریغ نورزند. مردمان را با مواضع آن آشنا سازند و در برابر طوفان حوادث پایدار و مقاوم باشند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:33
در نیمه نخستین قرن اول هجری هنگامی که ائمه پس از پیغمبر (ص) از حکومت بازداشته شدند، تلاش می کردند تا از راه هایی که معتقد بودند، حکومت را از نااهلان بگیرند و به خود برگردانند، زیرا معتقد بودند در میان مهاجرین و انصار و تابعین عده زیادی هستند که از حقانیت شیعه و هدف های آن یا آگاهند و یا در معرض آگاهی قرار دارند و زمینه لازم جهت آگاهی وجود دارد و بنابراین به دست آوردن حکومت ممکن است موجب تحقق یافتن هدف های اسلامی باشد، ولی با گذشت نیم قرن و پس از آن که آگاهی و ایمانی که در میان مردم وجود داشت کم کم رو به ضعف و نابودی نهاد و در پرتو انحرافات موجود، نسل های متعددی رشد کردند، در نتیجه به دست آوردن حکومت بدون وجود پایگاه های مردمی آگاه و فداکار، موجب تحقق یافتن هدف عالی ائمه نمی گردید.
در چنین شرایطی لازم بود و کار صورت گیرد:
1- تلاش جهت ایجاد کردن پایگاه های مردمی بیدار تا زمینه لازم را جهت به دست آوردن حکومت فراهم نماید.
2-بر انگیختن وجدان و اراده امت اسلامی و حفظ آن دو از حیات و استواری که شخصیت و کرامت امت را از سقوط کامل و تسلیم شدن به سلاطین منحرف باز دارد.
در قسمت اول ائمه خود عهده دار آن گردیدند و در انجام آن تلاش نمودند و قسمت دوم را انقلابیون علوی به عهده گرفتند و با فداکاری و جوانمردی تلاش نمودند تا وجدان و اراده اسلامی را حفظ نمایند و ائمه معصومین (ع) از کسانی که با اخلاص در این راه گام بر می داشتند، حمایت می کردند.
علی بن موسی الرضا (ع) در مورد زید بن علی بن الحسین به مامون چنین فرمود: زید از علمای خاندان محمد (ص) بود، برای خدا غضب کرد و با دشمنان اسلام به جهاد پرداخت تا در این راه به شهادت رسید. پدرم موسی بن جعفر (ع) از پدرش از امام صادق (ع) روایت کرد که فرمود: خدا رحمت کند عمویم زید را. او مردم را برای خشنود کردن آل محمد (ص) دعوت کرد و اگر پیروز می شد، به عهد خود وفا می کرد. او به مردم گفت شما را برای خشنود کردن خاندان محمد (ص) و جلب رضایت آن ها دعوت می کنم.(16)
در روایت دیگری آمده است: هنگامی که در نزد امام صادق (ع) از فردی سخن گفته شد که از خاندان محمد (ص) بود و بر ضد حکومت زمان خروج کرده بود، اما صادق (ع) فرمود: من و شیعیانم همواره به کسانی که از خاندان محمد (ص) خروج نمایند، به نیکی رفتار می کنیم، دوست داشتم فردی از این خاندان خروج می کرد و مخارج خانواده اش را می پرداختم.(17)

ملکوت* گامی تارهایی *
09-04-2019, 18:33
بنابراین، این که ائمه معصومین (ع) پس از امام حسین (ع) به طور مستقیم وارد جنگ مسلحانه با سلاطین منحرف نگردیدند، دلیل کناره گیری آن ها از جنبه سیاسی رهبری و اکتفاء به جنبه عبادی نیست، بلکه این امر از طرفی بیانگر آن است که نحوه دخالت سیاسی و ترکیب آن نسبت به اقتضای شرایز و اوضاع در هر زمانی فرق می کرده و از طرفی بیانگر ادارک عمیق ائمه معصومین (ع) نسبت به طبیعت و اقتضای عمل تغییر و اسلوب و شرایط تحقق یافتن آن می باشد.
نجف اشرف- محمد باقر صدر

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:00
تشیع و شیعه قبل از ظهور فرقه امامیه شیعه در لغت به معنی یاران و پیروان می باشد(18) و در اصلاح این کلمه بر تمام کسانی اطلاق می شود که علی (ع) و خاندان آن حضرت را دوست بدارند، فیروز آبادی گفته است، شیعه مرد یعنی یاران و پیروان او، این کلمه بر فرقه و گروه خاص اطلاق می شود و برای مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مونث یکسان به کار می رود و این نام به تدریج بر دوستداران علی (ع) و خاندانش غلبه پیدا کرده تا آن جا که نام خاص آنان شده است(19)
روایتی که منسوب به ابی مخنف است، نخستین خبری است که کلمه شیعه را به معنای اصطلاحی آن که بر پیروان علی (ع) و خاندان آن حضرت و یاران آن اطلاق می شود، آورده است. در روایت مذکور آمده است که امام حسن مجتبی (ع) به اهل کوفه فرمود: انتم شیعتنا یعنی شما شیعیان ما هستید (20) و نیز به همان معنا (معنای اصطلاحی) در روایت های منقری و مسعودی که در زیر نقل می شود، به کار رفته است.
منقری می گوید: حضرت علی فرموده است: ان اتباع طلحه و الزبیر فی البصره قتلوا شیعتی و عمالی...(21) یعنی پیروان طلحه و زبیر در بصره شیعیان و کارگزاران مرا کشتند.
مسعودی نیز روایت کردده است: پس از آنکه بیعت با ابوبکر به پایان رسیده، حضرت علی (ع) همراه شیعیان در منزل اقامت کرد.(22)
پس از بیان مطالب فوق اکنون به بررسی و بیان تعریف شیعه می پردازیم: ابولحسن اشعری گفته است: به این گروه شیعه گفته شده، زیرا از علی (ع) پیروی می کردند و او را بر دیگر صحابه پیامبر (ص) مقدم می داشتند(23)
شهرستانی شیعه را چنین تعریف می کند: شیعه به کسانی گفته می شود که تنها را علی (ع) پیروی نمایند و به امامت و خلافت بلافصل آن حضرت بر طبق نص و وصیت پیامبر (ص) به صورت آشکار و یا نهان معتقد باشند. و نیز معتقدند که امامت از اولاد آن حضرت بیرون نمی رود و چنانچه امامت به دست دیگران بیفتد، بر اثر ظلم و ستمی است که از جانب دیگران بر آن ها شده و یا براثر تقیه ای است که بنابر مصلحت از ناحیه خود آنان صورت گرفته است.
شاید تعریف شهرستانی در باره شیعه دقیق تر از تعریف اشعری باشد، زیرا شهرستانی در تعریف خود بر نص جلی و خفی تاکید کرده است که این امر در تشخیص شیعه، به ویژه شیعه امامیه از سایر مسلمانان لازم و ضروری می باشد.
شیخ محمد بن حسن طوسی (ره) نیز در بحث خود راجع به شیعه سخن از نص و وصیت به میان آورده و اعتقاد شیعیان را به امامت علی (ع) بر مسلمانان، مربوط به اراده خداوند متعال و وصیت رسول اکرم (ص)می داند.(24) نامبرده نص را به دو نوع تقسیم مینماید: 1- نص جلی 2 - نص خفی (25) نص جلی را فقط شیعه امامیه نقل کرده اند، گرچه در میان محدثین هم عده ای آن را به صورت خبر واحد نقل نموده اند...
در موردد نص خفی معتقد است که تمام مسلمین به آن تصریح کرده اند و وجود آن را قبول دارند، گرچه در تاویل و تفسیر این احادیث و مراد آن ها اختلافرمود نموده اند و در میان افرادی که قول آن ها معتبر است، کسی که منکر وجود این اخبار باشد، دیده نمی شود. (26)
گاهی نص جلی بر امامت حضرت علی (ع) دلالت می کند، اما به صورت توصیفی و از طریق اوصاف آن حضرت نه به صورت تصریح به نام وی، چنان که جارودیه که شاخه ای از زیدیه می باشند، بر این اعتقادند. اشعری می گوید: جارودیه گمان می کنند پیامبر اکرم (ص) بر جانشینی علی (ع) و امامت آن حضرت تنها به اوصاف وی تصریح کرده است و نام او را صریحا نفرموده است و در نتیجه او امام و جانشین پیامبر است....(27)
شیخ طوسی سلیمانیه را که شاخه ای از زیدیه می باشند، جزء فرقه های شیعه ندانسته است، به این دلیل که آن ها قائل به نص پیامبر (ص) بر امامت علی (ع) نیستند و می گویند: امامت با مشورت مردم معین می گردد و شایسته است که امام به وسیله دو شخص از نیکان مسلمین معین گردد و نیز امامت فرد مفضول با وجود فاضل، روا باشد...(28) و به این جهت که گفته صالحیه و بتریه که شاخه ای از زیدیه می باشند، در مورد تعیین امامت مانند گفته سلیمانیه است(29) عقیدتی شیخ طوسی جزء فرقه های شیعه به حساب نیاورد.)
در مورد غلات شیعه که از جمله آن ها کیسانیه است، شیعه امامیه - چنان که شیخ طوسی عقیده آن ها را بیان کرده است - آنان را حتی مسلمان به حساب نمی آورد، تا چه رسد که آن ها را جزء شیعه بداند، زیرا این عده اولا، امام را از حد امامت خارج کرده و به مقام ربوبیت و خدایی رسانده اند، ثانیا، برخی از فرقه های آن ها مانند هاشمیه مجاز دانسته اند که امامت از خاندان علی (ع) به خاندان عباس منتقل شود. چنان که حتی برخی از آن ها امامت را از خاندان پیامبر (ص) خارج نموده و آن را برای عموم مردم مجاز شمرده اند، از جمله این گروه می توان بیانیه را نام برد که امامت شخصی را که نام او بیان است، جایز دانسته اند و او را امام خود به حساب آورده اند.(30)
ما سخن خود را در مورد تعریف شیعه، به تعریف ابن حزم، که آن را از بیشتر تعریف ها جامع تر و دقیق تر می دانیم، پایان می دهیم. ابن حزم می گوید: کسی که موافق شیعه باشد معتقد است که علی (ع) بعد از رسول اکرم (ص) بهترین مردم بوده و سزاوارترین آنان به امامت می باشد و پس از او فرزندانش شایسته این مقام می باشند، چنین کسی شیعه است، هر چند در سایر مسائلی که مورد اختلاف مسلمان هاست با آنان مخالفت کند، ولی چنانچه در آنچه ما گفتیم (امامت علی (ع)) با شیعه مخالفت نماید، او شیعه نیست(31)
علت برتری تعریف ابن حزم در مورد شیعه نسبت به تعریف های دیگر، آن است که در این تعریف، اعتراف به افضلیت و برتری حضرت علی (ع) بر سایر مردم پس از پیامبر (ص)و اینکه آن حضرت امام و جانشین پیامبر (ص) بوده و امامت در ذریه اش از فرزندان فاطمه (ع) برقرار می باشند؛ اساس و جوهر شیعه را تشکیل می دهد. بنابراین، فرقه های زیدیه را که در مورد مساله افضیلیت و برتری حضرت علی (ع) بر سایر صحابه به آسانی گذشته و چندان توجهی نکرده اند و نیز فرقه های غلات را که مورد امامت غلو کرده و امامان را از مقام امامت به حد ربوبیت و خدایی رسانده اند، مشکل است بتوان در چهار چوب و حوزه تشیع گنجانید و آنان را شیعه دانست.
دکتر شیبی در مورد مجموعه ای از واژه های رایج که اسلام آن ها را آورده است از قبیل انصار، تابعین، مهاجرین شیعه، به گفتگو پرداخته است، وی گفته است: انصار به برخی از مردم مدینه گفته می شود که پیامبر را یاری کردند، چنان که واژه های دیگر دارای معنای معمول خود می باشند، واژه شیعه نیز اختصاص به پیروان علی (ع) و یاران آن حضرت دارد. شیبی به این نتیجه می رسد که: واژه شیعه یک عبارت اصیلی است که از روح اسلام سر چشمه گرفته است و مفهوم جدید آن شامل گروهایی است دارای ویژگی های هستند که یک قدر جامع مشخصی آن ها را گردآورده است و این یک روح عربی است که از بطن عرب و مبنای تفکر او منعکس شده است. همچنین شیبی عقیده دارد که واژه اسلام نیز از همین منبع جوشیده است و برای اثبات ادعای خود به دو آیه از قرآن کریم استدلال کرده است. (32) او تفسیر خود را در مورد این واژه ها با این گفتار پایان می دهد که مسلمان ها کسانی بودند که تسلیم خدای متعال بودند و انصار کسانی بودند که پیامبر (ص)را یاری کردند و مهاجرین کسانی بودند که از وطن های خود هجرت کردند تا پیامبر (ص) را یاری کنند... و شیعه به کسان گفته می شود که از علی (ع) پیروی نموده و او را یاری کردند و تمام این معانی از سرشت اعراب جوشیده و بر اسلوب آنان جاری شده است.(33)

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:32
تشیع در چه زمانی پدید آمد؟در این مورد چندین نظریه ارائه شده است. نظر اول آن است که تشیع در زمان خود حضرت رسول (ص) پدید آمد. برقی (ت 274 / 280) گفته است: شیعیان علی (ع) به ترتیب تقسیم می شود به: 1- اصحابه، اصفیاء، و اولیاء، شرطه، الخمیس.... طبقه اصفیاء شامل افرادی از قبیل: سلمان فارسی، مقداد، ابوذر، عمار، ابولیلی، شیر ابوسنان، ابو عمره، ابو سعید خدری، ابو برزه، جابربن عبدالله انصاری، براء بن عازب عرفه ازدی....(34) می شود.
از آن جایی که همه این گروه جزء صحابه پیامبر (ص) بودند و خود را شیعه علی (ع) می دانستند و همواره پس از رحلت پیامبر (ص) خویش را ملتزم به تایید آن حضرت (ع) می نمودند، بنابراین باید اعتقاد آن ها نسبت به امامت حضرت علی (ع) از زمانی نبی اکرم (ص) باشد.
نوبختی می گوید: نخستین فرقه شیعه، فرقه علی بن ابی طالب (ع) است که در زمان خود پیامبر (ص) شیعه علی (ع) نامیده شدند و بعد از پیامبرص به کسانی معروف شدند که از دیگران (خلفای وقت) بریده و تنها به علی (ع) روی آوردند و به امامتش معتقد بودند.(35) صدوق (ره) (ت 381،ه. ق) از ابن عباس روایت کرده است که وی گفت: شنیدم رسول خدا (ص) می فرماید: هرگاه روز قیامت فرا رسد و کافر ببیند که خداوند چه ثواب و درجه و عزتی را برای شیعه علی قرار داده است، می گوید...(36) و نیز رسول اکرم (ص) فرمود: هفتاد هزار نفر از امت من بدون حساب وارد (بهشت می شوند. پس رو کرد به علی (ع) و فرمود: یا علی (ع) آنان شیعیان تو می باشند و تو امام آن هایی(37)
روشن است، حدیث هایی که اشاره به ظهور شیعه در زمان رسول اکرم (ص) دراد آنقدر زیاد است، که آقای سید حامل حسین لکناهوری که یکی از نویسندگان حدیث می باشد، صفحات کتاب را که به نام عقبات الانوار است و بیش از ده جلد می باشد، از آن مملوء نموده است.(38)
نظریه دوم مربوط به کسانی است که پیدایش تشیع را در روز سقیفه می دانند. این گروه استدلال می کنند که عده ای از صحابه در روز سقیفه آشکارا گفتند: علی (ع) باید بر سایرین مقدم باشد. طبری روایت کرده است: زبیر شمشیرش را از نیام کشید و گفت: آن را در نیام فرو نمی برم تا اینکه با علی (ع) بیعت کنند...(39) یعقوبی نیز بیان کرده است که جماعتی از مهاجرین و انصار از بیعت با ابوبکر سرباز زدندد و به علی (ع) روی آوردند که از آن جمله اند: عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام بن عاصر، خالدین سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عاذب ابی بن کعب...(40)
مشکل است بتوان گفت که این عده پس از پیامبر بدون هیچ مقدمه قبلی عقیده داشتند که حضرت علی (ع) استحقاق امامت را دارد و از نظر تاریخی واضعی است که برخی از آن ها در زمان خود پیامبر (ص) دارای این عقیده بودند و باقی بودن عده ای از آن ها بر دوستی علی (ع) و اعتراف آن ها به امامت آن حضرت (ع) خود دلیل آن است که عقیده آن ها به امامت علی (ع) چیز تازه ای نبوده که آن را اوضاع و احوال بیعت ابوبکر در سقیفه بنی ساعده ایجاد کرده باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:33
نظریه سوم مربوط به افرادی است که تاریخ پیدایش شیعه را از جنگ جمل می دانند. ابن بدیم گفته است:
علی در باره طلحه و زبیر تصمیم گرفت که با آن ها به کارزار بپردازد تا تسلیم حکم الهی شوند و کسانی که در این امر از آن حضرت پیروی کردند، شیعه نامیده شدند و آن حضرت همواره به پیروان خود شیعتی می فرمود و آنان را: اصفیاء،اولیاء، شرطه الخمیس، و اصحاب نامید(41)
روشن است که عقیده ابن ندیم ضعیف است، زیرا روایت برقی که کمی قبل، به آن اشاره کردیم، در میان اصفیای شیعیان علی، سلمان فارسی و مقداد و ابوذر، را قرار می دهد و مسلم است که سلمان و ابوذر قبل از جنگ از دنیا رحلت کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:33
فلهاوزن، مایل است نظریه ابن ندیم را قبول نماید و می گوید: در زمان کشته شدن عثمان اسلام به دو حزب تقسیم شد: 1- حزب علی (ع) 2- حزب معاویه، در عربی بر حزب واژه شیعه اطلاق می شود؛ پس شیعه علی (ع) در مقابل شیعه معاویه بوده است. ولی زمانی که معاویه خلافت و سرپرستی تمام کشور اسلامی را به دست گرفت... واژه شیعه فقط بر پیروان علی (ع) اطلاق شد.(42) شاید دلایلی که ما در سابق بر اثبات وجود شیعه علی (ع) قبل از کشته شدن عثمان و قبل از جنگ جمل، اقامه کردیم، نظریه فلهاوزن، را خدشه دار و تضعیف نماید.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:33
نظریه چهارم تاریخ شیعه را بعد از برگشت حضرت علی (ع) از صفین می داند.
از مشهورترین کسانی که به این نظریه معتقدند، استاد وات مونتگومری می باشد. او می گوید: آغاز حرکت شیعه یکی از روزهای سال 658م / 37ه بوده است، زمانی که گروهی از پیروان علی (ع) گفتند: ما دوستدار کسی هستیم که ترا دوست بدارد و دشمن کسی هستیم که ترا دشمن دارد؛ این گفته بدان معناست که آن ها آماده بودند تا حکم علی (ع) را در کارهای مهم به طور مطلق بپذیرند.(43)
چنین پیداست که استاد وات در نظریه خود به نصی تکیه نموده است که طبری نقل کرده، طبری می گوید: هنگامی که علی (ع) به کوفه وارد شد و خوارج از او دوری گزیدند و شیعیان در پیروی او ثابت ماندند، شیعیان گفتند: بر گردن ما بیعت دومی است؛ ما دوست کسانی هستیم که شما آن ها را دوست داری و دشمن کسانی هستیم که شما ما دوست کسانی هستیم که شما آن ها را دوست داری و دشمن کسانی هستیم که شما آنان را دشمن داری.(44)
با توجه به آنچه قبلا راجع به آغاز ظهور تشیع بیان کردیم و نیز به زودی در صفحات آینده بیان خواهیم کرد، نظریه وات خالی از ضعف نیست. پس از آن که برخی از نظریات را در مورد آغاز پیدایش شیعه علی (ع)، بیان کردم، مایلم اشاره کنم که شیعه علی (ع) واژه است که پیچیدگی و غموض آن را احاطه کرده به گونه ای که معنای رایج و معمولش از آن فهمیده نشده، مگر بعد از این که زمانی طولانی بر تاریخ استعمال آن گذشته است. به این جهت بیشتر تاریخ هایی که نویسندگان مذکور، آن را برگزیده اند، دارای نوعی پیچیدگی می باشد و این از آن جا ناشی می شود که آن ها به خوبی فرق نگذاشتند، بین ظهور تشیع علوی به معنای خاص آن - من آن را تشیع عقیدتی (معنوی) نامیدم - که شامل اقرا به امامت علی (ع) است و اینکه امامت آن حضرت بر طبق وصیت رسول اکرم (ص) و اراده الهی است - و بین تشیع علوی به معنی عام آن که عبارت از اقرار به حقانیت آن حضرت برای خلافت و تلاش جهت برگرداندن این حق، بدون هیچ گونه التزام کلی نسبت به مساله وجود نص بر امامت آن حضرت می باشد، فرقی نگذاشتند(45).
عقیده من آن است که بذر تشیع علوی به معنای عقیدتی آن در زمان خود پیامبر (ص) پاشیده شد و قبل از این که حضرت علی (ع) عهده دار خلافت مسلمانان گردد، رشد کرد .

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:43
برای اثبات این مدعا دلایل فراوانی وجود دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1-حدیث هایی که در این باره وارد شده است و قبلا به آن ها اشاره شد.
2-وصیت پیامبر اکرم (ص) در مورد امامت و خلافت حضرت علی (ع)
از اشاره های زیاد که در این باره در اخبار و احادیث شده است، بر می آید که پیامبر اکرم (ص) بر رهبری و خلافت علی (ع) نسبت به ملسمانان وصیت کرده است. طبری روایت کرده است که رسول اکرم در مجلسی که در مکه گروهی از بنی هاشم را دعوت کرده بود در حالی که به علی (ع) اشاره می کرد، فرمود:
ان هذا و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعواله و اطیعوا...(46) یعنی هان، این (علی (ع)) برادر و وصی و جانشین من در میان شماست پس از او اطاعت و پیروی کنید.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:43
طبری اضافه می کند که پیامبر (ص) حدیثی را که بیان شد؛ قبل از هجرتش به مدینه بیان کرد. این به آن معنا است که پیامبر در مرحله نخست اشاره به مفهوم دینی و عقیدتی امامت علی (ع) بر مسلمین نموده است، زیرا دولت اسلامی در آن زماان هنوز تشکیل نشده بود. روزی مردی نزد ابن عباس آمد و گفت: در باره علی بن ابی طالب (ع) با من سخن بگو، ابن عباس پاسخ داد:
ایها الرجل و الله لقد ساعت عن رجل ما وطی ء الحصی بعد رسول الله (ص) افضل منه و انه لا خو رسول الله، و ابن عمه و وصیه و خلیفه علی امته...(47). یعنی: ای مرد! به خدا قسم تو درباره شخصی از من سوال کردی که پس از پیامبر (ص) بهتر از او احدی بر زمین قدم نگذاشته، او برادر و پسر عمو و وصی و جانشین پیامبر (ص) بر امتش بود. ابو الاسود دوئلی (ت 29ه / 688م) گفته است:
احب محمدا حبا شدیدا و عباسا و حمزه والوصیا(48)
یعنی: من محمد (ص) را بسیار دوست می دارم و نیز عباس و حمزه و وصی او را.
از این شعر این گونه به دست می آید که واژه وصی در آن زمان آن قدر در مورد علی (ع) به کار برده می شد و معروف شده بود که هرگاه به تنهایی این واژه گفته می شود ذهن شنونده متوجه علی (ع) می شد.
اما در باره بیعت غدیر خم (که خود از جمله دلایل امامت آن حضرت به حساب می آید) یعقوبی آن را بیان کرده و گفته است که: پیامبر اکرم (ص) در آنجا برای علی (ع) به امامت وصیت کرد(49) علامه امینی نیز در مورد شهرت بیعت غدیر و غیر قابل انکار بودن آن بحثی گسترده کرده است.(50)

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:44
و اما در باره عقیده شیعه راجع به وصیت پیامبر به امامت علی (ع) شیخ طوسی، مشهور به شیخ الطائفه، از آن چنین تعبیر نموده است:
برای شیعه به تو اثر ثابت شده است که پیامبر اسلام (ص) به امامت امیرالمومنین (ع) تصریح کرده است و با کلمات و الفاظ مخصوص او را به جانشینی خود در میان مسلمان ها برگزید، از جمله فرمود: سلموا علی علی (ع) بامره المومنین؛ یعنی سلام کنید بر علی (ع) به عنوان فرمانروایی و امارت بر مومنین (به او بگویید، سلام بر تو ای امیرالمومنین (ع)). و نیز در حالی که به او اشاره می کرد و دست او را گرفته بود فرمود: هذا خلیفتی فیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا؛ این (علی) جانشین بعد از من در میان شماست، از او پیروی نموده و اطاعت کنید.(51)
در مورد وصیت پیامبر (ص) به امامت علی (ع) شیعیان ده ها کتاب تالیف کرده اند، مسعودی کتابی به نام الوصیه تالیف کرده(52)و در آن چگونگی اتصال حجت های الهی و اوصیای آن ها را از آدم تا زمان حضرت قائم صاحب الزمان (ع) بیان نموده است.
علامه حلی نیز کتابی نوشته به نام اثبات الوصیه و در آن اسامی کتاب هایی را راجع به وصیت پیامبر (ص) نقل کرده است که بیش از سی عنوان می باشد و کتاب مسعودی نیز- که قبلا نام برده شد- یکی از آن هاست.(53)
3-برخی از صحابه در اثنای زندگی پیامبر (ص) و نیز در دوران حکومت خلفای راشدین به علی (ع) مربوط می شدند و به ولایت وی اعتراف داشتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:44
پیش از آن که حضرت علی (ع) زمام حکومت را درست گیرد، در میان صحابه پیامبر (ص) کسانی بودند که جزء اصحاب او به شمار می آمدند و به امامتش اعتقاد داشتند، از جمله: مقداد بن اسود، سلمان فارسی ، ابوذر، عمار بن یاسر و نیز کسانی که دوست داشتن آنان با دوستی علی (ع) موافق باشد و آنان در این امت (اسلام نخستین) کسانی بودند که شیعه نامیده شدند. زیرا واژه شیعه یک واژه قدیمی است که قبلا هم به کار رفته است، چنان که گفته شده: شعیه ابراهیم، موسی، عیسی و انبیاء، دورد خدا بر آنان باد!(54) و در زمان رسول اکرم (ص)و بیعت با ابوبکر گروهی از صحابه به شیعه علی (ع) معروف شدند.
مسعودی در ضمن بحث خود پیرامون امامت علی (ع) می گوید: علی(ع)، زمانی که سی و پنج سال داشت به حکم خداوند متعال به پا خواست، مومنان از او پیروی کردند و منافقان از او دست کشیدند و برای حکومت و امور دنیوی خودشان فردی را برگزیدند که به نفع ایشان حکومت کند و آن فرد برگزیده الهی نبود... پس علی (ع) با شیعیان خود در منزل خویش اقامت گزید....(55)

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:44
عمار یاسر در زمان بیعت با عثمان عقیده خودش را در مورد علی (ع) و خاندانش چنین بیان کرد: ای گروه قریش ! از آن جا که شما این امر (خلافت) را از خاندان پیامبر خود بیرون بردید و یک بار به این جا و یک بار به آن جا واگذار کردید گاهی به عمرو گاهی به عثمان، بیم آن دارم که خداوند آن را از میان شما بردارد و در میان غیر شما قرار دهد. چنان که شما آن را (خلافت) از میان اهلش برداشتید و در میان غیر اهلش قرار دادید)). مقداد نیز در زمان بیعت مردم با عثمان چنین گفت: پس از پیامبر (ص) اذیت و آزاری به مانند آنچه بر این اهل بیت (ع) وارد شد، ندیده ام... شگفتا از قریش.... پس از پیامبر جمع شدند که قدرت پیامبر را از خاندانش بگیرند... آگاه باشید، به خدا قسم... اگر یاور و یاوری می یافتم که قریش بجنگم، با آنان به کارزار می پرداختم، چنان که در روز بدر همراه پیامبر با آنان جنگیدم(56) و نیز در شورشی که در آن عثمان کشته شده فضل بن عباس در باره علی (ع) چنین گفت:
و کان ولی العهد بعد محمد - علی وفی کل المواطن صاحبه
علی ولی الله اظهر دینه - و انت مع الاشقین فیما تحاربه(57)
یعنی: پس از پیامبر علی (ع) سرپرست امر خلافت است و کسی است که در تمام کارزارها همراه و یاور پیامبر (ص) بوده است. علی (ع) ولی خداست و دین خدا را آشکار کرد و تو در آنچه با وی به مبارزه برخاستی، دو کس از شقی ترین انسان ها را همراهی کردی.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:45
شایسته یاد آوری است که واژه ولی که در شعر فوق آمده است و همان مفهوم دینی را می رساند، ممکن است دلیلی باشد بر اعتراف فضل بن عباس به این که علی (ع) دارای ویژگی های معنوی و روحی ای است که سایر صحابه از آن بی بهره اند و کلمه ولی الله برای علی (ع) همچون لقبی گردیده بود که در زمان آن حضرت بر پول های نقره که به سبک ساسانیان سکه زده می شد، قرار داشت. چنان که یزید بن قیس حمدانی که استاندار آن حضرت در ری بود، در سال 37ه پول نقد زمان خودش را با واژه ولی الله سکه می زد.(58)
از جمله دلایلی که ثابت می کند از این که حضرت علی (ع) عهده دار خلافت شود، عده ای پیرو تشیع به معنای روحی و عقیدتی آن بودند، سخنان سعد اشعری، در مورد گروهی از شیعیان است که پس از رحلت پیامبر ظاهر شدند و برای اثبات امامت آن حضرت به نص پیامبر (ص) استدلال می کردند، وی می گوید آن ها گفتند با وجود این (نص) لازم است که امامت همواره در خاندان و نسل آن حضرت تا روز قیامت باقی بماند... پس همواره این فرقه استوار باقی ماندند و امامت و ولایت آن حضرت را به گونه ای که نقل کردیم، برخود لازم می دانستند... تا اینکه حضرت علی (ع) به شهادت رسید، در حالی که امامتش سی سال و خلافتش چهار سال و نه ماه بود....(59)

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:45
چنان که قبلا گفتیم، آقای وات گمان می کند که تشیع روحی فقط در سال 658م / 37ه ظاهر شده، زمانی که گروهی از یاران علی، با او تجدید بیعت کرد. آنان اعتقاد داشتند که حاکم به اذن پروردگار و امر او حکومت می کند، به گونه ای که در آن برای انسان جای هیچ گونه درخالتی نیست. از این جا، راه خوارج و شیعه جدا گردید و خوارج در امور حکومت، حاکمیت قانون غیر شخصی (قانون الهی) را برگزیدند، ولی شیعه حکومت را از آن رهبری دانست که از ویژگی های مذهبی بهره مند باشد.(60)
تاکید خوارج روی قانون بود، ولی شیعه علاوه بر آن در رهبری جامعه نیز دقت فراوان داشت.
ممکن است مطالبی که اندکی قبل از این در مورد ظهور تشیع عقیدتی در زمان پیامبر (ص) و سه خلیفه نخست راشدین گفتیم، دلیلی جهت ضعف نظریه وات باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:45
4-وجود عده ای از شیعیان علی (ع) که در زمان آن حضرت قائل به آراء فقهی او بودند. ابن رستم طبری روایت کرده است که سلیم بن قیس هلالی به حضرت علی (ع) گفت: ای امیر مومنان (ع)! من مطالبی را در مورد تفسیر قرآن و نیز احادیث پیامبر، از سلمان و مقداد بن اسود و ابوذر شنیدم، پس از آن از شما شنیدم که گفته آن ها را تصدیق می کنید. از طرفی در دست مردم تعدادی احایث و مطالبی پیرامون تفسیر قرآن است که شما با آن مخالفید و آن ها را باطل می دانید، آیا شما معتقدید که مردم عمدا بر پیامبر (ص) دروغ می بندند و نیز قرآن را به رای خود تفسیر می کنند ؟ علی (ع) فرمود: آنچه در دست مردم است برخی حق و برخی باطل است... در زمان پیامبر (ص) بر او دروغ یک امام معین بهترین دلیل جهت اعتراف به امامت او می باشد و سلمان و ابوذر هم از کسانی بودند که از نظریات فقهی حضرت علی (ع) پیروی می نمودند و این زمانی بود که هنوز آن حضرت در گذشتند در نتیجه آنان از مشهورترین معتقدین تشیع علوی به معنای اعتقادی آن بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:45
شایان ذکر است که نقطه نظرهای شیعه، چه در تفسیر و تاویل قرآن و چه در روایات و احادیث نبوی که سلیم بن قیس آن ها را از شاگردان علی (ع) شنیده بود، با اعتقادت مسلمانان معاصر ایشان تفاوت داشت. این نقطه نظرها به تدریج تکامل یافت و به صورت یک مکتب فکری اسلامی خاص ظاهر شد که بعدها به نام مذهب جعفری شناخته شد و حضرت علی (ع) نخستین موسپس علوم این مکتب بود. چنان که در فرق برخی از نقطله نظرهای آن حضرت را در مورد تفسیر و تاویل قرآن و روایت سنت نبوی بیان کردیم و زمانی که مذهب جعفری در زمان های بعد، شکل گرفت، فقیهان این مکتب از قبول سنت صحابه سرباز زدند، زیرا آن ها استدلال بر طبق سنت هیچ کسی را به جز آنان که عصمت آن ها بر ایشان ثابت شده باشد - که آن ها امامان دوازده گانه (ع) هستند- صحیح نمی دانستند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:45
اما نقطه نظرهایی که در زمینه تفسیر و تاویل و روایت سنت نبوی با نظر شیعه مغایر بود، خود هسته دیگری بوده است که موجب پیدایش علوم دینی در میان اهل سنت شده است که به تدریج به صورت یک مکتب فکری اسلامی دیگر در آمده و شامل مذهب های معروف اهل سنت که پس از قرن اول هجرت ظاهر شده، می باشند.
در مورد تشیع سیاسی یا پیروی کردن و یاری نمودن حضرت علی (ع) بدون پایبندی و التزام نسبت به وجود نص بر امامت دینی آن حضرت باید گفت: این قسم تشیع در آغاز خلافت آن حضرت به صورت گسترده ای منتشر شد، ولی به تدریج در پایان خلافت آن حضرت، و زمانی که شهادتش را در پی داشت، از آن کاسته شد، ولی چیزی نگذشت که اظهار موجودیت نمود و مقداری از قدرت از دست رفته خود را به دست آورد، به خصوص در عراق و به ویژه پس از آنکه مردم عراق از فقدان سیادت و حاکمیت سیاسی خود که از ناحیه امویان بر آن ها وارد شده بود، آگاه شدند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:46
از جمله دلیل هایی که بر ظهور تشیع سیاسی در زمان خلافت علی (ع) اقامه می شود، استعمال گسترده واژه شیعه علی (ع) یعنی یاران علی (ع) می باشد. این اصطلاح به معنای حزب یا گروه یاری کننده معنا داد و به عنوان نمونه، مسعودی در مورد زمانی که علی (ع) در بصره بر عایشه وارد شد، می نویسد: و معه شیعته من همدان(61) یعنی: برخی از شیعیان آن حضرت که از قبیله همدان بودند، او را همراهی می کردند.
شاید این کثرت استعمال، مربوط به زمانی شود که مسلمان ها و از جمله شیعیان آن حضرت با او به عنوان خلیفه و فرمانروای مسلمان ها بیعت کردند و شیعیان همراه سایر مسلمان ها در جنگ های آن حضرت با دشمنانش او را همراهی می کردند. علاوه بر این حضرت علی (ع) در اثنای خلافتش به خاطر این که به جز شیعیانش سایر مسلمانان هم در میان یارانش بودند، هنگامی که با یارانش سخن می گفت، به جای کلمه شیعه از واژه مسلمین استفاده می کرد، به عنوان نمونه در یکی از سخنانش با مردم کوفه، چنین می فرماید: اما بعد فان الله تعالی لما قبض نبیه علیه و اله الصلاه و السلام قلنا نحن اهل بیته و عصبته و ورثنه و اولیائه... و لا تنازع فی حقه و سلطانه فبینا نحن کذالک اذ نفر المنافقون و انتزعوا سلطان نبینامنا... و ایم الله لولا مخافتی الفرقه بین المسلمین و ان یعود اکثر هم الی الکفر... یعنی همانا هنگامی که خداوند جان پیامبرش - که بر او و خاندانش تحیت و درود باد- را گرفت، گفتیم: خاندان و خویشان و وارث و نزدیکان پیغمبر ما هستیم... و کسی با ما در باره حق و فرمانروایی او ستیزه نکند، در این احوال بودیم که منافقین پیش رفتند و حکومت پیامبرمان را از ما گرفتند... به خدا قسم! اگر از ایجاد تفرقه در میان مسلمان هابیم نداشتم و اگر این نبود که بسیاری از مسلمان ها به کفر باز گردند...؛ و نیز زمانی که به منزل ذی قار (جای است نزدیک بصره) فرود آمد، از کسانی که در نزدش بودند، بیعت گرفت. آنگاه فرمود: و قد جرت امور صبرنا علیها و فی اعیننا القذی... و کان الصبر علیها امثل من ان یتفرق المسلمون... و هذا طلحه و الزبیر لیسا من اهل النبوه... حین رایان الله قدرد علینا حقنا بعد اعصر فلم یصبرا... حتی و ثبا علی داب الماضین قبلهما لیذهبا بحقی و لفرقا جماعه المسلمین عنی... یعنی، جریاناتی پیش آمد که ما در برابر آن ها شکیبایی کردیم، در صورتی که شکیبایی بر آن مانند شکیبایی کسی بود که در چشم او خار و خاشاک و غبار بود... شکیبایی بر این امور بهتر از این بود که در میان مسلمان ها تفرقه و جدایی افتد... طلحه و زبیر از خاندان پیامبر نیستند... آن دو پس از گذشت مدت ها چون دیدند، خداوند حق ما را (خلافت و زمامداری) به ما برگردانید، صبر نکردند و به روش پیشینیان از جای جستند تا حق مرا بستانند و مسلمان ها را از گرد من پراکنده کنند؛... و نیز زمانی که اهل کوفه در منزل ذی قادر با علی (ع) دیدار کردند، فرمود: یا اهل الکوفه انکم من اکرم المسلمین...(62)یعنی: ای اهل کوفه! شما از بزرگوارترین مسلمان ها هستید. اهمیت فرمایش اخیر آن حضرت بر کسی پوشیده نیست، زیرا روی سخنش با کوفیان است و آن ها را با کلمه مسلمین، خطال می کند؛ با اینکه کوفه مرکز شیعیان یعنی یاران و پیروان آن حضرت بوده است.
با توجه به مطالب گذشته گفتارمان را در مورد تشیع علوی (چه عقیدتی و چه سیاسی) در چند مطلب خلاصه می کنیم

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:46
1-تشیع عقیدتی دارای قدمت زمانی بیشتری از تشیع سیاسی می باشد و قوام آن بر مبنای اعتقاد به امامت علی (ع) و این که امامت از طرف خدا واجب شده است، می باشد. این اعتقاد به تدریج تکامل یافته و بعد از این که به علم کلام متکی شده به صورت عقیده به امام معصوم (از هر گونه خطا) متبلور و نمایان شده است و معتقدین به تشیع عقیدتی در مورد امامت آن حضرت قائل به نص پیامبر (ص) و امر خدا می باشد.
2-تشیع سیاسی یا دوستی و پیروی از علی (ع) بدون در نظر گرفتن مساله اعتراف امامت دینی آن حضرت که در سقیفه بن ساعده زمانی که عده ای از مسلمان ها مانند زبیر و عباس و دیگران، علی (ع) را شایسته خلافت دانستند، آشکار گشت و پس از کشته شدن عثمان، هنگامی که مسلمان ها با علی (ع) بیعت کردند، تشیع سیاسی به اوج خود رسید.
3-پیشوایان تشیع عقیدتی علاوه بر این که از نظر سیاسی از حضرت علی (ع) پیروی می کردند در مسائل فقهی نیز پیرو آن حضرت بودند و از آن زمان بذر فقه شیعه به تدریج شکوفا شد تا آنکه در قرن دوم هجری قسمت اعظم مبانی آن کامل شد و به نام فقه جعفری شناخته شد.
4-کسانی که به تشیع عقیدتی قائل بودند، تعداد کمی از آنان تا پایان امامت آن حضرت یعنی تا سال 40ه باقی بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:46
جهت روشن شدن این مطلب چند حدیث که گواه بر گفته ماست، نقل می شود: شیخ مفید حدیثی را نقل کرده است که سند آن را به بریدبن معاویه می رساند که او از امام باقر (ع) روایت کرده که امام فرمود: ارتد الناس بعد النبی (ص) الا ثلاثه نفر: المقداد بن الاسود، و ابوذر الغفاری و سلمان الفارسی، ثم ان الناس عرفوا و الحقوا بعدیعنی: پس از پیامبر (ص) مردم از دین برگشتند به جز سه نفر که آنان. مقداد بن اسود، ابوذر غفاری و سلمان فارسی بودند، بعد مردم به او معرفت پیدا کردند و به او پیوستند. در حدیث دیگر امام باقر (ع) تعداد این گروه را هفت تن نقل می کند و می فرماید: و لم یعرف حق امیر المومنین الا هولاء السبعه(63) یعنی: حق علی (ع) را کسی نشناخت بجز این هفت نفر؛ و پس از شهادت علی (ع)، امام حسن (ع) به معاویه نوشت: ان علیا مضی السبیله رحمه الله علیه... و لا نی المسلمون الا مریعده...(64) یعنی چون علی (ع) به شهادت رسید- رحمت خدا بر او باد... مسلمان ها مرا در امر خلافت برگزیدند. از این گفته پیداست که امام حسن (ع) به جای واژه مسلمین را به کار برده است (شاید به این علیت که نسبت شیعیان به مسلمانان آن روز بسیار کم بوده است) و نیز از روایتی که از امام باقر (ع) نقل شده است، استفاده می شود که مسلمان هایی که با امام حسن (ع) بیعت کردند، فقط پنجاه تن آنان از شیعیان بودند و بقیه از غیر شیعیان بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
10-04-2019, 17:47
امام باقر (ع) در گفتارش با هشام کابلی می فرماید: کان علی بن ابی طالب (ع) عندکم بالعراق یقاتل عدوه و معه اصحابه و ما کان فیهم خمسون رجلا یعرفونه حق معرفته و حق معرفه امامته(65) یعنی: علی (ع) در میان شما اهل عراق بود و با دشمنانش می جنگید و صحابه اش او را همراهی می کردند، ولی در بین آن ها پنجاه تن که نسبت به او و مقام امامتش به طور شایسته آگاهی و معرفت پیدا کنند، وجود نداشت.(66)
شاید آنچه امام باقر (ع) به طور مختصر بیان فرمود، در روایت اشعری با توضیح بیشتری آمده باشد، اشعری می گوید: هنگامی که علی (ع) کشته شد، به جز عده کمی از شیعیان آن حضرت، سایر پیروانش با طرفداران طلحه و زبیر و عایشه به هم پیوستند و به صورت فرقه واحدی از طرفداران معاویه بن ابی سفیان در آمدند و آنان اکثرت پیروان قبلی آن حضرت را تشکیل می دادند...(67) از این خبر به دست می آید، عده کمی که پس از شهادت علی (ع) در اقرار و اعتقاد نسبت به امامت آن حضرت ثابت ماندند از معتقدین به تشیع عقیدتی بودند، اما آن اکثریتی که پس از شهادت آن حضرت از تائید او و خاندانش سر باز زدند، کسانی بودند که قبل از خلافت و یا ضمن خلافت آن حضرت قائل به تشیع سیاسی بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:47
وضیعت شیعه قبل از شهادت امام حسین (ع) قبل از فاجعه کربلا در سال 61ه شیعیان علی (ع) به صورت دسته یا دسته های مختلفی که دارای عقاید مشخصی باشند، در نیامده بودند، بلکه صرفا به عنوان یاران دوستدارن و یا حزب علی (ع) بودند. بنابراین حدیث هایی که از پیامبر (ص)نقل شده، صرف نظر از این که برخی از آن ها از نظر سند خدشه دار می باشند، شیعه را به عنوان یک فرقه مشخص دینی معرفی نمی کنند، بلکه مراد از شیعه علی (ع) در این احادیث یاران و پیروان آن حضرت می باشند؛ زیرا زمانی که پیامبر این احادیث را فرمود، هنوز در میان مسلمان ها فرقه ای که دارای عقاید مشخص باشد، ظاهر نشده بود. سخن نوبختی را نیز که قبلا بیان شد، علی رغم این که در آن از واژه فرقه استفاده شد، نمی توان گفت که مقصودش از آن فرقه دینی مخشص به نام شیعه بوده است که چنین فرقه ای در زمان پیامبر (ص)و بعد از آن حضرت، سایر پیروانش با طرفداران طلحه و زبیر و عایشه به هم پیوستند و به صورت فرقه واحدی از طرفدارن معاویه بن ابی سفیان در آمدند و آنان اکثریت پیروان قبلی آن حضرت را تشکیل می دادند...(68) از این خبر به دست می آید، عده کمی که پس از شهادت علی (ع) در اقرار و اعتقاد نسبت به امامت آن حضرت ثابت ماندند معتقدین به تشیع عقیدتی بودند، اما آن اکثریتی که پس از شهادت آن حضرت از تائید او و خاندانش سر باز زدند، کسانی بودند که قبل از خلافت و یا ضمن خلافت آن حضرت قائل به تشیع سیاسی بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:48
وضیعت شیعه قبل از شهادت امام حسین (ع)قبل از فاجعه کربلا در سال 61ه شیعیان علی (ع) به صورت دسته یا دسته های مختلفی که دارای عقاید مشخصی باشند، در نیامده بودند، بلکه صرفا به عنوان یاران و دوستداران و یا حزب علی (ع) بودند، بنابراین حدیث هایی که از پیامبر (ص) نقل شده، صرف نظر از این که برخی از آن ها از نظر سند خدشه دار می باشند، شیعه را به عنوان یک فرقه مشخص دینی معرفی نمی کنند، بلکه مراد از شیعه علی (ع) در این احادیث یاران و پیروان آن حضرت می باشند؛ زیرا زمانی که پیامبر این احادیث را فرمود؛ هنوز در میان مسلمان ها فرقه ای که دارای عقاید که مشخص باشد، ظاهر نشده بود. سخن نوبختی را نیز که قبلا بیان شد، علی رغم این که در آن از واژه فرقه استفاده شد، نمی توان گفت که مقصودش از آن، فرقه دینی مشخص به نام شیعه بوده است که چنین فرقه ای در زمان پیامبر (ص) وبعد از آن حضرت معروف و شناخت شده باشد، زیرا در گفتار نوبختی واژه فرقه به کلمه علی (ع) اضافه شده است (چنان که گفته شد فرقه علی بن علی طالب (ع)) و بدین جهت به معنای انصار و جماعت می آید(69) و نه به معنای یک فرقه دینی که دارای عقاید مشخص باشد. علاوه بر این نوبختی در جای دیگری از همان گتابش می گوید: ریشه تمام فرقه ها به چهار فرقه بر می گردد، شیعه، معتزله، مرجئه و خوارج(70) و روشن است که تمام این فرقه ها پس از پیامبر و با گذشت زمانی طولانی ظاهر شدند. در این مورد ممکن است مقدسی مطلب را دقیق تر بیان کرده باشد، وی می گوید: ریشه تمام فرقه های مسلمانان از چهار فرقه منشعب شده است: شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله و ریشه پدید آمدن اختلاف میان آن ها در جریان کشته شدن عثمان بود که از آن پس دسته دسته شدند...(71)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:48
و نیز گفته مسعودی که در آن اشاره کرد که پس از بیعت ابوبکر، علی (ع) و شیعیان در منزل آن حضرت اقامت کردند، عبارت دیگری است که نمی توان کلمه شیعه را به معنای فرقه دینی گرفت، زیرا مسعودی خود در جای دیگر همان گتابش از افرادی که پس از سقیفه (بیعت ابوبکر) در اطراف علی (ع) گرد آمدند به عنوان جماعت مسلمین نام می برد(72) و روشن است که هر مسلمانی شیعه نیست.(73)
ماگفتارمان را مورد این که آیا قبل از شهادت امام حسین (ع) شیعه به شکل یک فرقه دینی متشکل وجود داشته یا نه، با بیان کردن نظریه سعد اشعری در این مورد پایان می بخشیم، اشعری در ضمن کلام خود بیان می کند که منظور از واژه فرقه در زمان علی (ع) جماعتی از مردم است. وی در ضمن گفتارش در مورد عثمان می گوید: هنگامی که عثمان کشته شد، مردمی که با علی (ع) بیعت کردند، به نام جماعت خوانده شدند، سپس در میانشان جدایی افتاد و سه فرقه ای بر ولایت علی (ع) استوار ماندند، فرقه ای همراه سعد بن مالک (سعد بن ابی وقاص) و عبدالله بن عمر بن خطاب گوشه نشینی و بی طرفی را انتخاب کردند... فرقه ای هم با علی (ع) به مخالفت برخاستند که از جمله آنان طلحه بن عبدالله و زبیر بن عوام و عایشه دختر ابو بکر بودند...(74) از این مطلب روشن می شود که منظور اشعری از فرقه جماعت یا یاران سیاسی علی (ع) می باشد.
اما در مورد فرقه سبایه که سرپرستی آن را عبدالله بن سبا به عهده داشت در فصل سوم این کتاب که به بحث از غلو و غلات اختصاص دارد، گفتگو می کنیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:49
خلاصه گفتار ما در تمام این بحث این شد که قبل از شهادت امام حسین (ع)، شیعه علی (ع) به صورت یک فرقه دینی، به گونه ای، که بعدها معروف گشت، در نیامده بود، فلهاوزن نیز در این مورد گفته ما را تایید می کند، وی می گوید، شیعیان ابتدا در عراق پا بر جا شدند و در آغاز به صورت یک فرقه دینی نبودند، بلکه بیانگر یک نظریه و فکر سیاسی در تمام این کشور بودند و به تدریج تمام اهل عراق به ویژه کوفه، شیعه علی (ع) گشتند، هر چند تفاوت هایی در بین آنان وجود داشت...(75)
پس از شهادت علی (ع) و حوادثی که در مسیر تشیع پیش آمد، عوامل گوناگونی دست به دست هم دادند و به مرور زمان موجب پیدایش حرکت جدیدی شدند که تدریجا منجر به پیدایش فرقه یا فرقه های شیعه گردید، فرقه هایی که در آینده نزدیک از آن سخن خواهیم گفت:
چنان که در دست گرفتن حکومت، توسط بنی امیه که در اسلام از سابقه خوبی بر خوردار نبودند، یکی از این عوامل است. از ابن عباس روایت شده است که گفت: بنی امیه ارزش های اسلامی را زیر پا گذاشته و با تیغ نفاق و شرک کتاب خدا را سر بریدند(76)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:49
پیروزی بنی امیه به معنای پیروزی ارزش ها و جریان دوران جاهلیت بر جریان اسلام می باشد، زیرا پیروزی معاویه بر علی (ع) پیروزی مطلق جریان ها و ارزش های جاهلیت به حساب می آید(77)
معاویه جهت پیروز شدن بر علی (ع) از قریش کمک خواست، شیخ طوسی روایت کرده که پیامبر (ص) در ضمن وصیتش به علی (ع) چنین فرمود: یا اخی ان قریشا ستظاهر علیک و تجتمع کلمتهم علی ظلمک و قهرک فان وجدت اعوانا فجاهدهم و ان لم تجد اعوانا فکف یدک و احقن دمک فان الشهاده من ورائک(78) یعنی: برادرم! به زودی قریش علیه تو به یاری هم می شتابند و در جهت ستمگری و چیره شدن بر تو هم سخن می شوند، اگر یاوری یافتی با آن ها جهاد کن و گرنه از آن ها دست بردار و خون خودت را حفظ نما، همانا شهادت در انتظار توست.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:50
شیخ مفید حدیثی نقل کرده که سند آن را به عبدالله بن سنان می رساند، وی گفت: از امام صادق (ع) شنیدک که فرمود: در بین قریش پنج نفر با علی (ع) بودند و در مقابل سیزده قبیله با معاویه بودند...(79) با کمی تامل روشن می شود که طرفداری اکثریت قریش از معاویه یک امر اتفاقی نیست، بلکه دارای علت های اقتصادی و اجتماعی می باشد، زیرا معاویه زاده ابی سفیان است که وی سرپرست اشراف مکه و وارث ارزش ها و اصول آنان بود، ارزش ها و اصولی که اسلام در جهت زدودن و نابودی آن ها به جنگ پرداخت و سرانجام پیروز شد، دعوت اسلام جهت خدمت به مظلومین و تشکیل جامعه ای بود که معیار برتری هر فرد بر اساس تقوا و شایستگی او بود، نه بر اساس زور و نژاد که اشراف قریش طالب آن بودند. بنابراین طبیعی است که طبقه اشراف قریش که ابی سفیان در راس آنان قرار داشت، نمی توانستند با چنین دعوتی موافق باشند، قرآن در این مورد می فرماید: و اذا قیل الهم امنواکما امن الناس قالوا انو من کما آمن السفهاء (80)، یعنی هرگاه به آنان گفته شود، ایمان آورید، چنان که مردم ایمان آوردند، پاسخ دهند، آیا ایمان آوریم، آن طوری که بی خردان ایمان آوردند.آنان از تعالیم اسلام که یک آیین جدیدی بود (و بر خلاف خواست های آنان بود که حماکمیت گروه اشراف را می خواستند.) در شگفت می شدند، زیرا قرآن بر خلاف میل آن ها می فرماید: و نرید ان نمن علی الذین استعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین(81) یعنی: ما اراده کردیم که بر مستضغفین منت گذارده و آن ها را پیشوایان و وارثین روی زمین قرار دهیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:50
هنوز مدتی از شکست ارزش های جاهلیت و طبقه اشراف قریش نگذشته بود که با روی کار آمدن معاویه زاده ابی سفیان (سرپرست قبلی اشرف) این طبقه و ارزش های آن مجددا جان گرفت؛ زیرا معاویه برای جنگ با مردی که در سایه تعلیمات اسلام رشد کرده و لبریز از ارزش های اسلامی بود، مجددا ارزش های جاهلیت و اشرافیت قریش را به کار گرفت، چنین مردی که معاویه همواره با او دشمنی می کرد، علی (ع) بود، کسی که مستضعفین او را رمز نگهداری و حراست از ارزش ها و فضیلت هایی می دانستند که اسلام به آن ها ارزانی داشته بود. نتیجه جنگ و فتنه انگیزی معاویه علیه علی (ع) شکست مستضعفین و شهادت امام آن ها بود، اما علی رغم آن پیروزی معاویه و حوادث پس از آن نتایج مثبتی را در مسیر حرکت تشیع به بار آورد و علی (ع) که نخستین شهید از امامان این مکتب بود با تلاش و شهادت خود نیروی در خور توجهی را برای این مکتب ایجاد و این پیروزی و موفقیت را به آن ارزانی داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:50
پیروی امویان از سیاست مالی نژادی غیر عادلانه، موجب شد که بسیاری از مسلمان ها به ویژه موالی (آزاد شدگان) از حکم آنان سرپیچی کنند. این سیات در جهت تقویت دشمنانی بنی امیه اثر زیادی داشت و موجب شد که بسیاری از مسلمان ها از آنان رویگردان شوند و به جنش های مخالفین که شیعیان علی (ع) و خوارج آن را رهبری می کردند، بپیوندند.
در راس حوادثی که موجب بدبینی عمیق بیشتر مسلمان ها نسبت به حکومت بنی امیه شد، فاجعه کربلا بود، مبرد گوید: گفته می شد بنی حرب (بنی امیه) در روز عاشورا دین را به نابودی کشاندند.(82) این فاجعه موجب شد یاران و حامیان علویان در کنار امامان خود گرد آیند و از آن ها حمایت کنند، چنان که بروان در این مورد گفته است: شیعیان و یاران علی (ع) قبل از فاجعه کربلا، در دفاع از عقیده و مرام خویش از اراده و غیرت چندانی برخوردار نبودند، اما پس از واقعه کربلا این وضع دگرگون شد، و صحنه کربلا در حالی که به خون شهیدان آغشته شده بود و پسر دختر پیامبر (ص) با لب تشنه به شهادت رسیده، روی زمین افتاده بود و در اطراف آن حضرت جسدهای عموزادگانش قرار داشت، این ها موجب شد که حسرت و اندوه بسیار عمیق در تمام انسان ها، حتی کسانی که از ادراک و عاطفه کمی برخوردار بودند، ایجاد شود و احساسات آن ها را به شدت جریحه دار نماید(83) فلهاوزن نیز در این مورد می گوید: شهادت امام حسین علی (ع) عصر جدیدی را در تاریخ تشیع به وجود آورد و چنان بدان نگریسته می شود که حتی می توان آن را از شهادت پدرش مهم تر دانست، زیرا پدرش فرزند دختر پیامبر (ع) نبود (و امام حسین (ع) فرزند دختر پیامبر بود)...(84)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:50
شیبی، عقیده خود را در مورد تکامل تشیع از آغاز ظهور آن تا هنگام شهادت امام حسین (ع) چنین خلاصه می کند: تشیع یک تجمع اسلامی است که اصل آن از زمان پیغمبر آغاز شد و جنبه سیاسی آن پس از کشته شدن عثمان نمایان شد و پس از شهادت امام حسین (ع) به طور مستقل در معنای اصطلاحی اش به کار برده شد(85) چنانچه نهضت های شیعه را پس از شهادت امام حسین (ع) بررسی می کنیم، روشن می شود که از یک جهت عوامل بی شماری در ایجاد تمرکز شیعه نقش مهمی ایفا نمودند و از جهت دیگر واژه شیعه که قبل از کشته شدن عثمان همواره با نام علی (ع) و ائمه ع به کار می رفت و گفته می شد شیعه علی (ع) و... به تدریج، مستقل گشت و در معنای اصطلاحی خود به کار رفت، تا آن جا که به ندرت اتفاق می افتاد که واژه شیعه به نام علی (ع) و سایر ائمه (ع) اضافه شود.(86)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:51
در این جا دو عامل مهم را که نقش زیادی در تمرکز و تشکل شیعه داشتند، نقل می کنیم
1-اهل عراق و به ویژه کوفه، علی (ع) و خاندان او را به منزله رمز استقلال گذشته عراق به حساب می آوردند، آنان جنگ بین علی (ع) و معاویه را جنگ بین اهل کوفه و شام می دانستند و پس از آن که این جنگ، آن نتیجه معروف را در برداشت و آن ها (عراقی ها) فرصت را از دست دادند، به خود آمدند و دیدند که پیروزی، معاویه بر علی (ع) پیروزی شام بر عراق است، در نتیجه از کرده خود پشیمان شدند؛ زیرا که علی (ع) و فرزندانش را یاری نکردند.
اصفهانی از ابو مخنف نقل کرده است که ام هیثم نخعی در مرثیه علی (ع) این اشعار را گفت:
الا یا عین و یحک فاسعدینا - الا تبکی امیرالمومنینا
کان الناس اذ فقدوا علیا - نعام جال فی بلد سنینا
فلا تشمت بنا معاویه بن صخر - فان بقیه الخلفاء فینا
و اجمعنا الاماره عن تراض - الی ابن نبینا و الی اخینا
و لانعطی زمام الامر فینا - سواه الدهر آخر ما بقینا
و ان سراتنا و ذوی حجانا - تواصوا ان نجیب اذا دعینا
بکل مهند عضب و جرد - علیهن المکاه مسو مینا(87)
ترجمه: ای چشم! وای بر تو! ما را یاری کن! آیا بر امیرالمومنین (ع) گریه نمی کنی؟
مردمی که علی (ع) را از دست دادند، مانند شتر مرغابی هستند که در سرزمین بی آب و علف جولان دهند (و سرگردان باشند).ای معاویه پسر صخر (ابی سفیان)! ما را (در شهادت علی (ع))، شماتت مکن، زیرا یادگار و ادامه جانشینان رسول خدا (ص)(امام حسن (ع))، در میان ماست، ما همگی از روی رغبت فرمانروایی را به فرزند پیغمبر و برادر خود (امام حسن (ع))، واگذار کردیم و ما تا زمانی که زنده هستیم، فرمانروایی را به غیر او واگذار نمی کنیم. بزرگان و خردمندان ما، ما را سفارش کرده اند که هرگاه ما را به جنگ خواندند، ما با شمشیرهای برنده و اسب های کم مو که بر آن جنگجویان ورزیده سوارند، به استقبال دشمن رویم.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:52
فلهاوزن نیز در این مورد می گوید: جنگ و دشمنی بین معاویه و علی (ع) به تدریج جای خود را به دشمنی بین اهل شام و عراق داد و این جنگ و دشمنی که سرانجام شهادت علی (ع) را در پی داشت، به زیان اهل عراق تمام شد، در عین حال اهل عراق زیر بار حکومت معاویه نرفتند، مگر زمانی که مجبور و ناچار گشتند، از این جا بود که علی (ع) به عنوان پرچمدار اهل عراق در جنگ با شامیان به حساب آمد... بنابراین شیعه ابتدائا در عراق تمرکز یافت و در آن هنگام نمایانگر یک فکر سیاسی در آن کشور بود، نه این که در اصل یک فرقه دینی باشد...(88)
2-چنان که قبلا بیان کردیم، واقعه کربلا که در آن امام حسین (ع) و یارانش (در سال 61ه) شهادت رسیدند، اثر عمیقی به طور عموم در پیشرفت و تکامل تشیع و به ویژه در تمرکز شیعه، کذاشت. طبری می نویسد: زمانی که حسین بن علی (ع) کشته شد و ابن زیاد از اردوگاه خود در نخیله مراجعت نمود و به کوفه آمد، شیعیان یکدیگر را سرزنش کردند و پشیمان بودند و فهمیدند که اشتباه بزرگی را مرتکب شده اند، زیرا حسین (ع) را به یاری خواندند، ولی دعوت او را اجابت نکردند. او در مجاورت آن ها به شهادت رسید، اما آن ها یاریش نکردند...(89). طبری در مورد حوادث سال 65ه.
می گوید: در این سال شیعیان کوفه به جنبش آمدند و وعده کردند که در همین سال برای حرکت به شام جهت خونخواهی امام حسین (ع) در نخیله جمع شوند و در این باره به یکدیگر نامه نوشتند(90)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:52
شیعیان رهبری خود را در قیام معروف به قیام توابین به سلیمان بن صرد خزاعی سپردند. بلاذری می نویسد: پس از آنکه گروهی از سران شیعه گرد آمدند، یکی از گویندگان مجلس گفت: چنانچه مایلید سرپرستی ما را در این جنبش شیخ بزرگوار شیعه سلیمان بن صرد، به عهده گیرد...(91). این عبارت روشن می شود؛ نخستین فرد شیعی که سرپرستی گروهی را که به عنوان یک فرقه دینی به نام شیعه گرد آمدند، به عهده گرفت، سلیمان بن صرد بود. فلهاوزن نیز اثر شهادت امام حسین (ع) را در تشکیل شیعه در کوفه چنین شرح می دهد: کوفیان که امام حسین (ع) را به بزرگ ترین محنت و مصیبت کشاندند و او را در میان شعله های جنگ تنها گذاشته (بعد از آن واقعه) وجدانشان آن ها را به باد سرزنش و ملامت گرفت و (آن ها از عمل خود متنبه شدند)و فهمیدند که باید خشنودی پروردگار خود را به دست آورند (برای جبران این کار تصمیم گرفتند) کفار گناه خود را با بذل جان بپردازند. از این جهت خود را توابین نامیدند و برای نخستین بار شروع به سازماندهی خود نمودند(92)
تاثیر فاجعه کربلا در میان شیعه به قدری عمیق بود که شیعیان آن را فوق مصیبت های بشر عادی می دانستند، تا آن جا که آن را به مصیبت های پیامبران الهی تشبیه می نمود.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:52
شیخ صدوق (ره) روایت کرده است که امام صادق (ع) فرمود: اسماعلی که خداوند در قرآن می فرماید: و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا(93)
اسماعیل بن ابراهیم نیست، بلکه پیغمبری از پیامبران الهی است که خداوند او را جهت هدایت قومش مبعوث کرد، اما قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را کندند. آنگاه فرشته ای نزد او آمد و گفت خداوند عز و جل مرا نزد تو فرستاد، هر چه می خواهی فرمان بده، اسماعیل گفت: حسین (ع) در این مصیبت اسوه و الگوی من است (مصیبت او از من بالاتر است و من در این راه از او درس استقامت می آموزم(94)
همچنین صدوق (ره) روایتی را از امام صادق (ع) نقل می کند که در تفسیر آیه شریفه قال یا بن ام الا تاخذ بلحیتی و الا براسی یعنی: ای برادر! بر من قهر و عتاب مکن و سر و ریش مرا مگیروارد شده است و سپس در توضیح آن می گوید: مقصود از این کار آن بود که حضرت موسی سر و ریش خودش را گرفت، زیرا عادت مردم این بود که هرگاه کسی اندوهگین می شد یا مصیبت بزرگی بر او وارد می شد، دست بر سر می گذاشت و ریش خود را می گرفت. در این جا هم منظور موسی از این کار آن بود که به هارون بفهماند که می بایست بر کردار قومش محزون و اندوهگین شود، زیرا هر امتی نسبت به پیغمبرش به منزله گله گوسفند نسبت به چوپان می باشند، همان گونه که اگر گوسفندان از هم جدا شوند و به هلاکت بیفتند، بیشترین غم و اندوه از آن چوپان است (پیامبر هم در گمراهی امت بیشترین غم و غصه را می خورد) و امام حسین (ع) در صحرای کربلا چنین بود، زمانی که فضایل و مناقب خود را برای قوم جنگ طلب خود یاد آوری کرد و کسی به آن توجهی نکرد، امام (ع) محاسن خود را گرفت و آن سخنان شیوا و دلسوز را بیان کرد(95)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:53
از روایت صدوق (ره) چنین بر می آید که حسین علی (ع) چون امام و حجت خدا در زمین بود، همانند موسی (از اینکه قوم او از موعظه اش پند نگرفتند و راه عصیان و هلاکت را پیش گرفتند)، رنجور و دل آزرده گردید و بدین جهت فاجعه کربلا همانند فاجعه های بشر عادی نیست، بلکه شبیه فاجعه هایی است که برای انبیاء الهی پیش آمد. امام حسین (ع) که در مرکز این فاجعه قرار داشت، از شهادت و یا ظلم و ستم نسبت به خود و یاران و بستگانش ناراحت نشد، بلکه ناراحتی و رنج امام حسین (ع) از این جهت بود که او به عنوان امام و حجت خدا مسئولیت هدایت امت جدش را به عهده داشت و بر او دشوار بود که ببیند، این امت در جنگ با او راه انحراف و هلاکت را پیش گرفته اند.
پس از آن که گوشه ای از مواضع برخی از گروه های شیعیان را که در قرن های بعدی به نام امامیه معروف شدند، نسبت به فاجعه کربلا نقل کردیم ( و دیدیم که چگونه این واقعه شیعیان را متاثر کرد و روح شهامت و شهادت طلبی را در آن ها زنده کرد)، دیگر جای شگفتی نیست که جعفر بن محمد بن قولویه (ت 367ه) بیشترین قسمت کتابش را که به نام کامل الزیارات(96) نامیده شده است، به فضیلت زیارت حسین (ع) اختصاص دهد و در (ص 77) کتاب مذکور، قاتل حسین (ع) را به قاتل یحیی بن زکر تشبیه کرده و (در ص 79) می نویسد: تمام مخلوقات الهی بر امام حسین (ع) گریستند و نیز در (ص 118) می نویسد: آسمان و زمین بر حسین (ع) و یحیی بن زکریا گریستند و ملائکه برای زوار قبر حسین (ع) دعا می کنند. همچنین در (ص 137) می نویسد: زائرین امام حسین (ع) قبل از سایر مردم به بهشت وارد می شوند.(97)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:53
​اهمیتی را که ابن قولویه در این کتاب به امام حسین (ع) داده است، به سایر ائمه از جمله علی (ع) نداده است.
پس از شهادت امام حسین (ع) و سعی اموی ها و زبیری ها در بد جلوه دادن شیعه و ناشناخته ماندن آنان و نیز شکست امویان در جلب حمایت قاریان وفقیهان و پایمال کردن حقوق بیشتر ساکنان امپراطوری اسلامی و به خصوص موالی، بذر گروه های شیعی شروع به رشد و گسترش نمود. از جمله این فرقه ها کیسانیه است که امامت را به محمد بن حنفیه که فرزند علی (ع) از غیر فاطمه (ع) (دخت پیامبر) می باشد، سوق دادند. سپس کیسانیه به فرقه های مختلفی تقسیم شدند که یکی از آن ها پس از محمد حنفیه فرزندش ابی هاشم را امام می دانستند(98) مختار ثقفی سرپرستی فرقه کیسانیه را به عهده داشت. طبری می نویسد:
سران و بزرگان شیعه بر گرد سلیمان بن صرد جمع شدند... و زمانی که مختار آن ها را به طرف خود برای طلب خون حسین (ع) فرا خواند، آنان گفتند اینک سلیمان بن صرد شیخ و بزرگ شیعه است، از او پیروی کنید و برگرد او جمع شوید. مختار (برای جلب طرفداری) گفت: من از طرف مهدی حنفیه (محمد خنفیه را امام زمان معرفی کرد) به سوی شما آمده ام (به خدا قسم)! چندان به دعوت شیعه پرداخت تا این که گروهی به سوی او روی آوردند و او را اجابت کرده و گرامی داشتند(99)
فلهاوزن نیز در مورد نیاز ملت ها و ارتباط آن با موالی و مسائل دیگری که با موضوع بحث ارتباط دارند به طور مفصل بحث کرده است.(100)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:55
علی رغم این که کیسانیه نخستین کسانی بودند که اندیشه وجود حضرت مهدی را که بعدها محور عقیده امامیه قرار گرفت، مطرح کردند و سرپرست آنان (مختار) اولین کسی بود که آن را به مرحله عمل در آورد و با گرفتن انتقام خون امام حسین (ع) از دشمنان شیعه، به شیعیان خدمت کرد، ولی با ظهور این فرقه نخستین شکاف عقیدتی در صفوف شیعه، به وجود آمد، زیرا کیسانیه امامت را از فرزندان فاطمه (ع) به محمد حنفیه که فرزند علی ع از غیر فاطمه (ع) بود، منتقل کردند و از آن جا که امامت، چنان که معتقدین به نص و تعیین بر این باورند، یک منصب الهی است و باید از طریق پروردگار به فرد معینی واگذار شود و هیچ بشری نمی تواند آن را به احدی از مسلمین از جمله فرزندان علی (ع) از غیر فاطمه (ع) قرار دهد، از این رو می بینیم، شیخ مفید برای اثبات امامت علی بن الحسین (ع) که معاصر محمد حنفیه (امام کیسانیه) بود به چندین دلیل استدلال کرده است که مهمرترین آن ها عبارتند از:
1-آن حضرت پس از پدر بزرگوارش به پدرش نزدیک در علم و عمل برترین مردم بوده و به حکم عقل، امامت از آن برتر است نه آن کسی که دیگری از او برتر می باشد.
2-علی بن الحسین (ع) از دیگران به پدرش نزدیک تو بود و از جهت فضیلت و نژاد از دیگران سزاوارتر به جانشینی او بود و کسی که به امام پیشین نزدیک تر باشد، به جانشینی وی از دیگران سزاوارتر است و گواه آن آیه ذوی الارحام(101) و نیز قصه حضرت زکریا(102) است.
3-به دلیل عقل واجب است در هر زمانی امام و پیشوایی باشد و ادعای هر فردی که در زمان علی بن الحسین (ع) خود را امام دانست و یا برای غیر علی بن الحسین (ع) ادعای امامت کرد، باطل است و در نتیجه امامت آن حضرت ثابت می شود، زیرا محال است که زمانی باشد و در آن امام (و پیشوای دینی) وجود نداشته باشد.
4-به دلیل عقل و نیز خبری که از پیامبر وارد شده، امامت فقط در عترت پیغمبر بوده و گفتار آن کس که امامت را از آن محمد حنفیه می داند، باطل است زیرا نصی در باره امامت و او نرسیده، در نتیجه امامت علی بن الحسین (ع) ثابت می شود، زیرا در عترت به جز امام سجاد (ع) فقط برای محمد حنفیه (در آن زمان) ادعای امامت شده و به دلایلی که نقل کردیم، این منصوب شامل وی نمی شود.
5-تصریح رسول اکرم (ص) به امامت آن حضرت (به نام)، در حدیثی که معروف به حدیث لوح است و جابر (و دیگران) آن را از پیامبر نقل کرده اند...(103)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:55
بر طبق ضوابط و معیارهای شیعیانی که بعدها به امامیه معروف شدند و به دوازده امامی که اساس آن در حدیث لوح که شیخ مفید در دلایل سابق به آن اشاره کرده آمده است، اعتقاد دارند- همان دلایلی که شیخ مفید آن ها را برای ابطال امامت محمد حنفیه قبلا بیان کرد - برای ابطال امامت هر علوی از امامان کیسانیه و زیدیه(104) و اسماعیلیه(105) نیز کافی است.
نیاکان و پیشینیان شیعه امامیه پس از امام حسین (ع) معتقد به امامت فرزندش علی بن الحسین (ع) (ت: 94ه) بودند، از این جهت شیخ مفید که خود از امامیه است و دلایلی را بر بطلان امامت امامان سایر فرقه های شیعه که معاصر با امام سجاد (ع) بودند و غیر آن حضرت را امام می دانستند، اقامه کرد، معتقد است در آن زمان یگانه امام بر حق علی بن الحسین (ع) بود. چنان که این مطلب را اندکی قبل بیان نمودیم. نوبختی می نویسد: شیعیان علوی که معتقد بودند: امامت علی (ع) از جانب خدا و پیامبر (ص) معین و واجب شده است، همواره بر امامت آن حضرت باقی بودند و پس از آو فرزندش حسن (ع) و سپس حسین (ع) را امام خود دانستند. اما پس از شهادت امام حسین (ع) به چند گروه تقسیم شدند: گروهی علی بن الحسین (ع) را امام دانستند و پیوسته بر این عقیده باقی ماندند تا اینکه آن حضرت در مدینه... و در اوایل سال 96ه. وفات کرد...(106) دسته ای می گفتند: پس از امام حسین (ع) به آخر رسیده و احدی پس از آن حضرت امام نیست و گروهی می گفتند: پس از امام حسین (ع) امامت در فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) می باشد و هرکدام از فرزندان آن ها که ادعا امامت کرد، اطاعت او واجب است...(107)

ملکوت* گامی تارهایی *
13-04-2019, 02:56
بنابراین از مطالب گذشته می توان به این نتیجه رسید که تا هنگام شهادت امام سجاد (ع) (94ه) شیعه منحصر در سه فرقه بود:
1-کیسانیه (چنان که قبلا به آن اشاره شد).
2-گروهیی که قائل بودند پس از امام حسین (ع) امامت به آخر رسیده است.
3-گروهی که قائل به امات علی بن الحسین (ع) بودند.
بعد از وفات امام سجاد (ع) گروهی از شیعیان که به زیدیه معروف شدند، امامت را از آن فرزندش زید دانستند، این گروه معتقدند: امامت در اولاد فاطمه (ع) است و جایر نیست از آن ها به دیگران منتقل شود ولی گفتند: هر کس از اولاد زهرا (ع) که عالم، زاهد، شجاع و سخی باشد و ادعای امامت کند، امام است و اطاعت او واجب و در این جهت فرقی نمی کند که از او اولاد امام حسن (ع) باشد یا از اولاد امام حسین (ع)(108)
گروه دیگری از شیعیان معتقد به استمرار امامت در اولاد امام حسین (ع) بودند و این اعتقاد موجب حفظ و پا برجایی سلسله ای از امامان شد که جماعتی از شیعیان که بعدها به امامیه معروف شدند، امامت آن ها را پذیرفتند. نوبختی می گوید: کسانی که به امامت علی (ع) و پس از آن حضرت به حسن (ع) و سپس به حسین (ع) و پس از او به علی بن الحسین (ع) معتقد بودند و بعد از آن ها ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین باقر العلوم (ع) را امام دانستند و تا هنگام وفات آن حضرت بر امامت او باقی بودند و چون وفات امام باقر (ع) در سال 119ه. اتفاق افتاده (و هنوز سایر ائمه (ع) متولد نشده و در میان شیعیان به امامت نرسیده بودند)، می توان گفت: به شیعیانی که پس از علی بن الحسین (ع) به امامت حضرت باقر (ع) اعتقاد داشتند، امامیه اطلاق نمی شد. و صحیح است که ما این گروه شیعه را نیاکان و پیشینیان امامیه بنامیم، زیرا این گروه به امامت یک سلسله از امامانی اعتقاد داشتند که گروهی که بعدها به امامیه نامیده شدند - و از آن ها بحث خواهیم کرد - آن ها را به عنوان امام خود پذیرفتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:23
مراکز تشیع و اقوامی که آن را در خلال قرن اول و دوم هجری پذیرفتند
الف- سرزمین هایی که شیعیان در آن سکونت داشتند.از آن جا که شیعیان با حکومت بنی امیه مخالف بودن و به این سبب به حالت اختفا و تفیه به سر می بردند، مشکل است بتوان محل سکونت آن ها را در دوران حکومت بنی امیه تعیین کرد. با وجود این، چنین بر می آید که شیعیان در کوفه و اطراف آن متمرکز بودند و در این زمینه دلایل فراوانی وجود دارد که مهم ترین آن به شرح زیر است:
1-کوفه که در زمان علی (ع) پایتخت کشور اسلام بود، پس از پیرزوی معاویه بر علی (ع) و حاکمیت مردم شام، صرفا به صورت یکی از استان های تابعه شام در آمد.
پی آمد شکست کوفه آن بود که بیت المال و اعافه های مردم که قبلا در آن جا قرار داشت، به شام منتقل شد و به تصرف شامیان در آمد.(109) در نتیجه اهل کوفه دریافتند که با از بین رفتن حکومت علی (ع) و فرزندش امام حسن (ع) عظمت و اقتدار آن ها نیز رسیدن به آرزوهای آینده خود می دانستند، در نتیجه در استان کوفه عشق و محبت سیاسی با علاقه دینی آمیخته شد و موجب شد که تشیع به تدریس رشد و گسترش پیدا کند، به طوری که آن جا در زمان حکومت بنی امیه نخستین مرکز تشیع به شمار رود.(110) چنان که حدیث های نیز در فضیلت این مکان رسیده است که برخی از آن ها را نقل می کنیم: از حضرت علی (ع) روایت شده است که فرمود: مکه حرم الله و المدینه حرم رسول الله و الکوفه حرمی الا یریدها جبار بحادثه الا قصمه الله.(111):مکه حرم خداست و مدینه حرم رسول خداست و کوفه حرم من است هیچ ستمگری اراده بدی بر آن نکند، مگر آن که خداوند تعالی او را هلاک گرداند

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:23
مختار نیز پس از پیروزی بر لشکر بنی امیه و کشتن عبیدالله بن زیاد از کوفه- که مرکز قدرتش بود - به محمد حنفیه نوشت: دوستاان و شیعیانت را بر علیه دشمنت برانگیختم تا او را پیدا کنند...(112). در حدیث دیگر راوی نقل می کند: در زمان بنی مروان بر امام صادق (ع) وارد شدیم، امام فرمود: اهل کجا هستید؟ پاسخ دادیم: اهل کوفه؛ فرمود: مردم هیچ شهری به مانند اهل کوفه به ویژه این جماعت، دوستدار ما نیستند، خداوند شما را به امری هدایت کرد که مردم به آن جاهل بودند، شما ما را دوست داشتید و آن ها دشمن شما مارا تصدیق کردید و آن ها تکذیب، خداوند زندگی شما را به مانند زندگی ما و مرگ شما ار به مانند مرگ ما قرار دهد(113)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:25
ابن قولویه (ت: 367ه) نیز از امام باقر (ع) روایت کرده است که امام (ع) فرمود: ان ولایتنا عرضت علی اهل الابصار، فلم یقبلها قبول اهل الکوفه...(114) یعنی: ولایت و دوستی ما بر مردم شهرها عرضه شد و مردم هیچ شهری مانند کوفه آن را نپذیرفتند... و نیز ابن قولویه روایت کرده است:مردی از امام صادق (ع) سوال کرد: من زمین هایم را فروخته ام و پول نقدی فراهم کرده ام (و اکنون می خواهم در شهر دیگری سکونت کنم را شما می خواهم مرا در این جهت راهنمایی کنید)، آیا به مکه بروم؟ امام فرمود: آن جا مرو! مرا مردم مکه آشکار به خدا کفر می ورزند. سوال کرد: در مدینه چگونه است؟
فرمود: اهالی آن جا از مردم مکه بدترند، سوال کرد: کجا را مناسب می دانید؟ فرمود: بر تو باد اقامت در کوفه زیرا تا دوازده میل (هر میل چهار هزار ذرع است) اطراف آن از برکت این گونه و آن گونه است و در کنار قبری قرار دارد که هیچ شخص پریشان و اندوهناکی به زیارت آن نمی رود، مگر آن که خداوند غم و اندوه او را بر طرف کند...(115)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:26
ابن قولویه نیز روایت کرد که پیامبر خدا (ص) فرمود:قال جبرائیل: یا محمد ان اخاک مضطهد بعدک... یقتله اشرالخلق... ببلد تکون الیه هجرته و هو مغرس شیعته و شیعه ولده...(116) یعنی: جبرئیل به من گفت: ای محمد! پس از تو به برادرت علی (ع) ظلم می شود... بدترین مردم او را خواهد کشت... در شهری به شهادت می رسد که به آن هجرت کرده است. آن جا محل رویش شیعیان او و شیعیان فرزندانش می باشد....
از حدیث هایی که نقل شده، چنین پیداست، با این که اهل کوفه در زمان حضرت علی (ع)، از یاری او دست کشیدند و حتی فردی از آنان آن حضرت را در محراف به شهادت رساند و با اینکه فرزندش حسن (ع) را یاری نکرده و تنها گذاشتند و نیز با امام حسین (ع) به جنگ برخواسته و او را به شهادت رساندند و خاندان او را به اسارت گرفتند، در عین حال نخستین کسانی بودند که پس از این که مردم ولایت اهل بیت را رد گرفتند، در عین حال نخستین کسانی بودند که پس از این که مردم ولایت اهل بیت را رد کردند، آنان به سوی آن ها شتافته و ولایت و دوستی آن ها را پذیرفتند و به آن جا رسیدند به عترت پیامبر بودند، به این فضیلت و مقام نرسیدند، مگر به این علت که آنجا مرکزی جهت رشد تشیع و گسترش این مکتب در میان مردم آن گردید.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:26
2-شیعیان کوفه به عنوان پایه های جنبش توابین به حساب می آمدند و نیز بیشتر افرادی که در عین الورده به شهادت رسیدند، از شیعیان کوفه بودند. طبری روایت کرده است که سلیمان بن صرد قبل از جنگ با عبیدالله بن زیاد کنار قبر امام حسین (ع) آمد و برای یارانش خطبه خواند و چنین گفت: خداوند، حسین (ع) شهید فرزند شهید و مهدی فرزندی مهدی و صدیق را قرین رحمت بدار، بار الها! ما تو را گواه می گیریم که دین و راه آن ها را برگزیدیم، قاتلان آن ها را دشمن داشته و دوستانشان را دوست می داریم...(117)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:26
3-نهضت هایی که در کوفه ایجاد می شد، غالبا شکل دینی ببه خود می گرفت و آخرین خاندانی که در این دوره خود را جهت حکومت بر مسلمین نامزد کرد و توانست مقام خلافت خود را از ناحیه دینی به جلوه دهد، بنی امیه بود. طبری روایت کرده است که: عبدالرحمان ابی لیلای فقیه که در سال 83ه به انقلاب اهل عراق بر ضد اموریان پیوست ( در سخنان خود به مبارزین) چنین گفت:بجنگید و بکشید این منحرفان و نوآوران و بدعتگذاران را که آنان جاهل به حقند و آن را نشناختند و به تعدی و ستم پرداخته و آن را زشت نمی شمارند... و نیز شعبی در این مورد گفته، ای اهل اسلام! با آن ها بجنگید و از جنگ و کشتن آن ها باک نداشته باشید، به خدا قسم! من قومی را در روی زمین به این وسعت، ستمکارتر و ظالم تر از آنان نمی شناسم؛پس به سوی آن ها بشتابید. همچنین سعید بن جبیر به همین مناسبت گفته است: با همت و اراده با آن ها نبرد کنید و در جنگ با آن ها درنگ مکنید، با آنان بجنگید به سبب گناهکاری آن ها ( و نافرمانی خدا) و ستمگری آن ها در حکومت و زورگویی آن ها در امور و دین و به خاطر این که آن ها ضعیفان را خوار و زبون کردند و نماز را از بین بردند...(118)
شایان ذکر است که فقهای مذکور به وسیله این گفتار حکومت حجاج را که فرماندار بنی امیه در کوفه بود، توصیف کردند و چه بسا عموم کوفیان و به ویژه شیعیان چنین دریافتند که ظلم حجاج و روی کار آمدن چنین فردی نشانه تحقق یافتن خبری است که علی (ع) از آمدن او به آن ها داده بود. چنان که اصفهانی روایت کرده است، اشعث بن قیس روزی علی (ع) را به خشم آورد، حضرت فرمود:مالی و لک یا اشعث اما و الله لو یبعد تقیف تمرست لا قشعرت شعیراتک قیل: یا امیر المومین و من غلام ثقیف؟ قال غلام یلیهم و لایبقی اهل بیت من العرب الا ادخلهم ذلا...(119) یعنی: مرا با تو چه کارای اشعت! سوگند به خدا! اگر با بنده ثقیف (حجاج بن یوسف ثقفی) سر و کارت افتد، موهای تنت راست شود! از حضرت سوال شد: غلام ثقیف کیست؟ فرمود: او کسی است که فرمانروای مردم شود و هیچ خانواده ای از عرب باقی نماند، جز آن که از ناحیه او خواری و ربونی بیند....
روشن است که پشتیبانی کامل بنی امیه فقط از جانب اهالی شام بود و حمایت آن ها را سلطنت بنی امیه مبنی بر دفاع از مرکز حکومت (شام) بود که آن جا وطن و محل اقامت آن ها بود. اهل شام به خاطر دفاع از شهر و منافع خود از بنی امیه حمایت می کردند. از این رو آنان به مساله حقانیت بنی امیه در نظر شرع ترجهی نداشتند.(120)
4-بیشتر قبیله های عرب که در زمان گسترش قلمرو اسلامی و فتوحات آن در کوفه ساکن شدند، از یمن بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:27
بلاذری نقل کرده است که شعبی گفت: ما یعنی اهلی یمن، دوازده هزار نفر بودیم و نزار هشت هزار نفر بودند. مگر نه این است که اکثر اهل کوفه از مردم یمن هستند؟ قسمت شرق کوفه (به قید قرعه) به نام ما افتاد و خطه های ما چنان که آلان هست در آن جا قرار گرفت(121) فلهاوزن می گوید: قبیله های یمنی در کوفه تعداد افرادشان از همه قبایل بیشتر بود و از بیشترین اهمیت نیز بر خوردار بودند(122)
قابل توجه است که بیشتر قبیله های یمنی و به ویژه قبیله همدان از شیعیان علی (ع) بودند و به جانب او گرایش داشتند. ماسنیون می گوید: قبیله همدان قبیله ای بزرگ و مهم و نیرومند و توانا بود و افراد آن از شیعیان سرسخت علی (ع) بودند.(123)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:27
آقای وات تشیع اهل یمن را به عواملی متعددی نسبت به می دهد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1-به سبب این که مردم حبشه قبل از اسلام دارای آیین مونو فوستیه که شاخه ای از مسیحیت است، بودند و بر مردم یمن نفوذ داشتند، تاثیر و نفوذ آن ها باعث شد که مردم یمن نیز از این مذهب پیروی این آیین معتقد بودند که مسیح با این که یک رهب روحانی است، دارای دو طبیعت بوده است: 1- طبیعت الهی (لاهوتی) 2- طبیعت بشری (ناسوتی) و این دو طبیعت با هم آمیخته شد و طبیعت بشری در طبیعت الهی حلول کرده و هر دو به صورت واحدی در آمده اند و پس از این که قبایل یمن آیین اسلامی را پذیرفته به سبب این که هنوز عقاید دینی و عادات گذشته شان در آن ها موثر بود، آنان به طرف تشیع گرایش داشتند، زیرا امام (ع) در این مکتب عهده دار مقام رهبری روحانی برایی شیعه بود، چنان که حضرت مسیح (ع) این مقام را نسبت به مونو ستیه به عهده داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:27
2-قبیله های یمنی حدود بیست قرن قبل از اسلام در شهرهایی زندگی می کردند که قبلا دارای دولت های متمددن اصیلی بودند و پس از این که دولت حمیریه در سال 525م سقوط کرد، از آن هنگام تا زمان گسترش اسلام در آن منطقه، آن جا تحت تسلط ایرانی ها و حبشی ها بود. آنان از نفوذ و تسلط قبلی حکومت های عربی بر آن منطقه این اعتقاد و تصور را به راث بردند که حاکم و رهبر جامعه باید علاوه بر قدرت سیاسی خود، از صفات معنوی و روحانی(charismatic)نیز بهره مند باشد، چنان که امیران عربی که در بیشتر مناطق به واسطه قدرت های محلی، بر ساکنان شهری که با ساکنان بادیه ای (صحرا نشین) آمیخته شده بودند، تسلط داشتند، از خصلت های مذکور بر خوردار بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:27
پس از آن که عربهای منطقه جنوب یمن مسلمان شدند، بیشتر آن ها همچنان این اندیشه را قبول داشتند که رهبر جامعه باید از ویژگی های خدا گونه بهره مند باشد. در نتیجه می توان گفت: علت جذب آن ها به سوی اسلام این بود که آن ها بیشترین صفات مذکور را در وجود حضرت محمد (ص) می دیدند و معتقد بودند در صورتی یک فرد نجات می یابد که عضو جامعه ای باشد که رهبر آن از ویژگی های خداگونه بهره مند باشد.
به خاطر داشتن همین عقیده بود که جمعی از پیروان و یاران اولیه علی (ع) خرده گیری خوارج بر علی (ع) را رد کردند و قائل بودند که علی (ع) پیشتاز حق و هدایت است، بدون شک این تصور یاران علی (ع) از وی دارای یک محتوای دینی است که معنای آن هدایت انسان به جانب خدا و به سویی بهشت است. در جایی که خوارج، اسلام را به شکلی را به شکلی قبول کرده اند که در آن رهبری خداگونه بر مردم حکومت می کند.(124)
علی رغم این که علت هایی که در مورد شیعه شدن بیشتر قبیله های یمنی، ساکن در کوفه بر شمرد، قابل تحسین است، اما باید توجه داشت که اعتقادات شیعه امامیه که در این کتاب بحث از حالت آن برای ما اهمیت دارد، با عقیده وات سازگار نیست و هر اندیشه ای را که ائمه اثنی عشریه را دارای صفات خداگونه بداند، مردود می شمارد، زیرا امامیه به طور قاطع معتقدند که امامام آن ها بشرند و در عین حال (چنان که به زودی بیان می شود) از هر گونه خطا و اشتباه و فراموش کاری معصوم و مبرا هستند.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:27
در مورد شیعیانی که در قسمت های شرقی کشور اسلامی مانند خراسان، ری اصفهان، گرگان، سکونت داشتند، چنین پیداست که بیشترین آن ها در خلال قرن اول و دوم هجری جزء فرقه های غلات یا زیدیه بودند که درباره غلات در جای خود بحث می شود، (ولی توضیح این که چگونه از زیدیه بودند، به این شرح است) هنگامی که زیدبن علی در کوفه قیام کرد، گروهایی از شیعه که در برخی از مناطق ایران ساکن بودند، به او پیوستند. اصفهانی می نویسد: شیعیان با زید دیدار کردند و گفتند از میان ما به کجا می روی؟ و حال آن که صدهزار نفر شمشیر زن از اهل کوفه و بصره و خراسان در خدمت تو می باشند و شیعیان و سایر مردم با او رفت و آمد می کردند و بیعت کردند تا این که شمار کسانی که فقط از کوفه با او بیعت کردند به پانزده هزار رسید و این ها غیر از افرادی بودند که از مداین... و خراسان و ری و گرگان با او بیعت کردند(125)
شکست انقلاب زید در تمرکز شیعه و بسیج شدن آن ها بر ضد حکومت بنی امیه اثر زیادی داشت. یعقوبی می نویسد: هنگامی که زید به شهادت رسید و آن حوادث تاسف بار در باره وی به وقوع پیوست، شیعیان خراسان دست به قیام زده و مخالفت خود را اعلام کردند و افراد زیادی به آن ها پیوستند و از آنان طرفداری نموده و جنایات و ستم های بنی امیه را نسبت به خاندان پیامبر برای مردم بازگو می کردند، تا آن جا که این خبر در همه شهرها منتشر شد و مبلغان به طور علنی آن را تلیغ می کردند...(126)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:28
قبل از این که یحیی بن زید به شهادت برسد، متوکل بن هارون با او دیدار کرد. در این ملاقات یحیی (پس از این که اطلاع پیدا کرد، امام صادق (ع) از شهادت او خبر داد است) صحیفه سجادیه را نزد او به امانت سپرد و گفت: صحیفه امانتی است از من در نزد تو تا اینکه آن را به عموزادگانم محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن بن علی (ع) برسانی زیرا آن دو جانشینان من در این کار (قیام بر علیه بنی امیه) می باشند...(127)
محمد و ابراهیم کسانی بودند که در زمان منصور عباسی خروج کردند و به دستور او کشته شدند.(128)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:28
در مورد سکونت شیعیانی که از نیاکان و اسلاف(129) و امامیه به حساب می آمدند، چنین بر می آید که در زمانی مورد بحث تعداد آن ها در قسمت های شرقی سرزمین اسلامی بسیار ناچیز بوده است و این مذهب از طرفداران زیادی در شهرهای ایران برخوردار نبوده است. مذهب تشیع به وسیله برخی از عرب هایی که از عراق آمدند و در شهر قم ساکن شدند، از کوفه به آن جا آورده شد. حسن بن محمد قمی (ت 378ه) در کتاب خود که آن را تاریخ قم(130) نامیده است، از تاسیس شهر قم به دست گروهی از عرب های کوفه که به اشعریان معروف بودند، بحث کرده است. وی همچنین در این کتاب از تلاش عده مذکور در منتقل کردن مذهب شیعه - که بعدها به مذهب جعفری معروف شد - به ایران سخن گفته است. یاقوت حموی نیز در مورد قممطالبی را به تفصیل بیان داشته، وی گفته است: قم شهر اسلامی جدیدی است که اثری از غیر مسلمانان در آن دیده نمی شود؛ نخسین کسی که آن را بنا کرد طلحه بن احوص اشعری بوده است... مردم آن جا همه شیعه امامیه (131) هستند و آغاز بنای آن به زمان حجاج بن یوسف در سال (83ه) بر می گردد... هنگامی که عبدالرحمان بن محمد بن اشعت (که قبلا وی از طرف حجاج والی سبحسان بود و بر علیه او خروج کرده بود) شکست خورد و به کابل برگشت و از جمله همراهان او برادرانی به نام های عبدالله واحو(ص) و عبدالرحمن و اسحاق و نعیم، بودند که آن ها فرزندان سعید بن مالک بن عامر اشعری بودند... در میان آن ها عبدالله زودتر از دیگران وارد قم شد، او فرزندی داشت که در کوفه پرورش یافته بود و از کوفه به قم آمد، وی شیعه بود و نیز او بود که تشیع را به قم آورد و در این راه به گونه ای موفق شد و که اکنون هیچ سنی مذهبی در آن جا وجود ندارد(132) امام صادق (ع) که امامت نیاکان و اسلاف امامیه را عهده دار بود اندکی پس از موفقیت حکومت بنی عباسی وجود هرگونه شیعه خود را در خراسان رد کرد، مسعود نوشته است. پس از آنکه ابوسلمه اولین و زیر بنی عباس، نامه ای به عبدالله بن حسن نوشت و در آن از او خواست تا خلافت مسلمین را عهده دار شود، عبدالله بن حسن خدمت امام صادق (ع) رفت تا با او در این مورد گفتگو نماید. امام فرمود: آیا امری به تو رسیده؟ پاسخ داد: بلی، امری که مهم تر از آن است که قابل توصیف باشد. امام فرمود: آن چیست؟ پاسخ داد: این نامه ابوسلمه است که مرا جهت قبول خلافت فراخوانده است و شیعیان ما در خراسان نیز به سوی او رفته اند. امام فرمود: ای ابا محمد! از چه زمانی اهل خراسان شیعه تو بودند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ و آیا تو او را امر کردی که لباس سیاه بپوشد؟ و آیا کسانی که وارد عراق شدند، تو سبب ورود آن ها شدی؟ یا کسی نزد آن ها فرستادی؟و آیااحدی از آن ها رامی شناسی؟(133)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2019, 17:29
چنین پیداست شیعیانی که از نیاکان امامیه به حساب می آمدند، علاوه بر آن که تعداد آن ها در خراسان کم بود در مبارزه مشترک بنی هاشم بر ضد بنی امیه سهم زیادی نداشتند، زیرا امامان آنان پس از امام حسین (ع) قیام با شمشیر را قبل از ظهور حضرت صاحب الامر مهدی موعود (عج) روا نمی دانستند و چنان که روایت شده است، ابومسلم به امام صادق (ع) نامه نوشت و در آن گفت: من کلمه (حق) را آشکار کردم و مردم را از دوستی بنی امیه به دوستی اهل بیت فرا خواندم، چنانچه مایلید از این چه بهتر (که حکومت را قبول کنید). امام صادق (ع) در پاسخ نوشت:ماانت من رجالی ولا الزمان زمانی(134)یعنی: نه تو از مردان من هستی و نه زمان زمان من است.(135)
بنابراین چنین پیداست شیعیانی که در جنگ مشترک بر ضد بنی امیه شرکت داشتند از زیدیه و کیسانیه بودند. یحیی بن زید در حالی که نسبت بین خود و پدرش و بین امامان شیعه (ع) را بیان می کند، چنین می گوید: خداوند عز و جل این کار را (قیام بر ضد بنی امیه و خونخواهی امام (حسین (ع)) و واسطه ما تائید کرد و علم و شمشیر را برای ما فراهم کرده و عموزدادگان ما ار (مقصودش امام باقر (ع) و صادق (ع) است) تنها علم داده...(136)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:08
الف- سرزمین هایی که شیعیان در آن سکونت داشتند.

از آن جا که شیعیان با حکومت بنی امیه مخالف بودن و به این سبب به حالت اختفا و تفیه به سر می بردند، مشکل است بتوان محل سکونت آن ها را در دوران حکومت بنی امیه تعیین کرد. با وجود این، چنین بر می آید که شیعیان در کوفه و اطراف آن متمرکز بودند و در این زمینه دلایل فراوانی وجود دارد که مهم ترین آن به شرح زیر است:
1-کوفه که در زمان علی (ع) پایتخت کشور اسلام بود، پس از پیرزوی معاویه بر علی (ع) و حاکمیت مردم شام، صرفا به صورت یکی از استان های تابعه شام در آمد.
پی آمد شکست کوفه آن بود که بیت المال و اعافه های مردم که قبلا در آن جا قرار داشت، به شام منتقل شد و به تصرف شامیان در آمد.(109) در نتیجه اهل کوفه دریافتند که با از بین رفتن حکومت علی (ع) و فرزندش امام حسن (ع) عظمت و اقتدار آن ها نیز رسیدن به آرزوهای آینده خود می دانستند، در نتیجه در استان کوفه عشق و محبت سیاسی با علاقه دینی آمیخته شد و موجب شد که تشیع به تدریس رشد و گسترش پیدا کند، به طوری که آن جا در زمان حکومت بنی امیه نخستین مرکز تشیع به شمار رود.(110) چنان که حدیث های نیز در فضیلت این مکان رسیده است که برخی از آن ها را نقل می کنیم: از حضرت علی (ع) روایت شده است که فرمود: مکه حرم الله و المدینه حرم رسول الله و الکوفه حرمی الا یریدها جبار بحادثه الا قصمه الله.(111):مکه حرم خداست و مدینه حرم رسول خداست و کوفه حرم من است هیچ ستمگری اراده بدی بر آن نکند، مگر آن که خداوند تعالی او را هلاک گرداند

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:09
مختار نیز پس از پیروزی بر لشکر بنی امیه و کشتن عبیدالله بن زیاد از کوفه- که مرکز قدرتش بود - به محمد حنفیه نوشت: دوستاان و شیعیانت را بر علیه دشمنت برانگیختم تا او را پیدا کنند...(112). در حدیث دیگر راوی نقل می کند: در زمان بنی مروان بر امام صادق (ع) وارد شدیم، امام فرمود: اهل کجا هستید؟ پاسخ دادیم: اهل کوفه؛ فرمود: مردم هیچ شهری به مانند اهل کوفه به ویژه این جماعت، دوستدار ما نیستند، خداوند شما را به امری هدایت کرد که مردم به آن جاهل بودند، شما ما را دوست داشتید و آن ها دشمن شما مارا تصدیق کردید و آن ها تکذیب، خداوند زندگی شما را به مانند زندگی ما و مرگ شما ار به مانند مرگ ما قرار دهد(113)
ابن قولویه (ت: 367ه) نیز از امام باقر (ع) روایت کرده است که امام (ع) فرمود: ان ولایتنا عرضت علی اهل الابصار، فلم یقبلها قبول اهل الکوفه...(114) یعنی: ولایت و دوستی ما بر مردم شهرها عرضه شد و مردم هیچ شهری مانند کوفه آن را نپذیرفتند... و نیز ابن قولویه روایت کرده است:مردی از امام صادق (ع) سوال کرد: من زمین هایم را فروخته ام و پول نقدی فراهم کرده ام (و اکنون می خواهم در شهر دیگری سکونت کنم را شما می خواهم مرا در این جهت راهنمایی کنید)، آیا به مکه بروم؟ امام فرمود: آن جا مرو! مرا مردم مکه آشکار به خدا کفر می ورزند. سوال کرد: در مدینه چگونه است؟
فرمود: اهالی آن جا از مردم مکه بدترند، سوال کرد: کجا را مناسب می دانید؟ فرمود: بر تو باد اقامت در کوفه زیرا تا دوازده میل (هر میل چهار هزار ذرع است) اطراف آن از برکت این گونه و آن گونه است و در کنار قبری قرار دارد که هیچ شخص پریشان و اندوهناکی به زیارت آن نمی رود، مگر آن که خداوند غم و اندوه او را بر طرف کند...(115)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:10
ابن قولویه نیز روایت کرد که پیامبر خدا (ص) فرمود:قال جبرائیل: یا محمد ان اخاک مضطهد بعدک... یقتله اشرالخلق... ببلد تکون الیه هجرته و هو مغرس شیعته و شیعه ولده...(116) یعنی: جبرئیل به من گفت: ای محمد! پس از تو به برادرت علی (ع) ظلم می شود... بدترین مردم او را خواهد کشت... در شهری به شهادت می رسد که به آن هجرت کرده است. آن جا محل رویش شیعیان او و شیعیان فرزندانش می باشد....
از حدیث هایی که نقل شده، چنین پیداست، با این که اهل کوفه در زمان حضرت علی (ع)، از یاری او دست کشیدند و حتی فردی از آنان آن حضرت را در محراف به شهادت رساند و با اینکه فرزندش حسن (ع) را یاری نکرده و تنها گذاشتند و نیز با امام حسین (ع) به جنگ برخواسته و او را به شهادت رساندند و خاندان او را به اسارت گرفتند، در عین حال نخستین کسانی بودند که پس از این که مردم ولایت اهل بیت را رد گرفتند، در عین حال نخستین کسانی بودند که پس از این که مردم ولایت اهل بیت را رد کردند، آنان به سوی آن ها شتافته و ولایت و دوستی آن ها را پذیرفتند و به آن جا رسیدند به عترت پیامبر بودند، به این فضیلت و مقام نرسیدند، مگر به این علت که آنجا مرکزی جهت رشد تشیع و گسترش این مکتب در میان مردم آن گردید.

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:10
2-شیعیان کوفه به عنوان پایه های جنبش توابین به حساب می آمدند و نیز بیشتر افرادی که در عین الورده به شهادت رسیدند، از شیعیان کوفه بودند. طبری روایت کرده است که سلیمان بن صرد قبل از جنگ با عبیدالله بن زیاد کنار قبر امام حسین (ع) آمد و برای یارانش خطبه خواند و چنین گفت: خداوند، حسین (ع) شهید فرزند شهید و مهدی فرزندی مهدی و صدیق را قرین رحمت بدار، بار الها! ما تو را گواه می گیریم که دین و راه آن ها را برگزیدیم، قاتلان آن ها را دشمن داشته و دوستانشان را دوست می داریم...(117)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:10
3-نهضت هایی که در کوفه ایجاد می شد، غالبا شکل دینی ببه خود می گرفت و آخرین خاندانی که در این دوره خود را جهت حکومت بر مسلمین نامزد کرد و توانست مقام خلافت خود را از ناحیه دینی به جلوه دهد، بنی امیه بود. طبری روایت کرده است که: عبدالرحمان ابی لیلای فقیه که در سال 83ه به انقلاب اهل عراق بر ضد اموریان پیوست ( در سخنان خود به مبارزین) چنین گفت:بجنگید و بکشید این منحرفان و نوآوران و بدعتگذاران را که آنان جاهل به حقند و آن را نشناختند و به تعدی و ستم پرداخته و آن را زشت نمی شمارند... و نیز شعبی در این مورد گفته، ای اهل اسلام! با آن ها بجنگید و از جنگ و کشتن آن ها باک نداشته باشید، به خدا قسم! من قومی را در روی زمین به این وسعت، ستمکارتر و ظالم تر از آنان نمی شناسم؛پس به سوی آن ها بشتابید. همچنین سعید بن جبیر به همین مناسبت گفته است: با همت و اراده با آن ها نبرد کنید و در جنگ با آن ها درنگ مکنید، با آنان بجنگید به سبب گناهکاری آن ها ( و نافرمانی خدا) و ستمگری آن ها در حکومت و زورگویی آن ها در امور و دین و به خاطر این که آن ها ضعیفان را خوار و زبون کردند و نماز را از بین بردند...(118)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:11
شایان ذکر است که فقهای مذکور به وسیله این گفتار حکومت حجاج را که فرماندار بنی امیه در کوفه بود، توصیف کردند و چه بسا عموم کوفیان و به ویژه شیعیان چنین دریافتند که ظلم حجاج و روی کار آمدن چنین فردی نشانه تحقق یافتن خبری است که علی (ع) از آمدن او به آن ها داده بود. چنان که اصفهانی روایت کرده است، اشعث بن قیس روزی علی (ع) را به خشم آورد، حضرت فرمود:مالی و لک یا اشعث اما و الله لو یبعد تقیف تمرست لا قشعرت شعیراتک قیل: یا امیر المومین و من غلام ثقیف؟ قال غلام یلیهم و لایبقی اهل بیت من العرب الا ادخلهم ذلا...(119) یعنی: مرا با تو چه کارای اشعت! سوگند به خدا! اگر با بنده ثقیف (حجاج بن یوسف ثقفی) سر و کارت افتد، موهای تنت راست شود! از حضرت سوال شد: غلام ثقیف کیست؟ فرمود: او کسی است که فرمانروای مردم شود و هیچ خانواده ای از عرب باقی نماند، جز آن که از ناحیه او خواری و ربونی بیند....

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:11
روشن است که پشتیبانی کامل بنی امیه فقط از جانب اهالی شام بود و حمایت آن ها را سلطنت بنی امیه مبنی بر دفاع از مرکز حکومت (شام) بود که آن جا وطن و محل اقامت آن ها بود. اهل شام به خاطر دفاع از شهر و منافع خود از بنی امیه حمایت می کردند. از این رو آنان به مساله حقانیت بنی امیه در نظر شرع ترجهی نداشتند.(120)
4-بیشتر قبیله های عرب که در زمان گسترش قلمرو اسلامی و فتوحات آن در کوفه ساکن شدند، از یمن بودند. بلاذری نقل کرده است که شعبی گفت: ما یعنی اهلی یمن، دوازده هزار نفر بودیم و نزار هشت هزار نفر بودند. مگر نه این است که اکثر اهل کوفه از مردم یمن هستند؟ قسمت شرق کوفه (به قید قرعه) به نام ما افتاد و خطه های ما چنان که آلان هست در آن جا قرار گرفت(121) فلهاوزن می گوید: قبیله های یمنی در کوفه تعداد افرادشان از همه قبایل بیشتر بود و از بیشترین اهمیت نیز بر خوردار بودند(122)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:31
قابل توجه است که بیشتر قبیله های یمنی و به ویژه قبیله همدان از شیعیان علی (ع) بودند و به جانب او گرایش داشتند. ماسنیون می گوید: قبیله همدان قبیله ای بزرگ و مهم و نیرومند و توانا بود و افراد آن از شیعیان سرسخت علی (ع) بودند.(123)
آقای وات تشیع اهل یمن را به عواملی متعددی نسبت به می دهد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1-به سبب این که مردم حبشه قبل از اسلام دارای آیین مونو فوستیه که شاخه ای از مسیحیت است، بودند و بر مردم یمن نفوذ داشتند، تاثیر و نفوذ آن ها باعث شد که مردم یمن نیز از این مذهب پیروی این آیین معتقد بودند که مسیح با این که یک رهب روحانی است، دارای دو طبیعت بوده است: 1- طبیعت الهی (لاهوتی) 2- طبیعت بشری (ناسوتی) و این دو طبیعت با هم آمیخته شد و طبیعت بشری در طبیعت الهی حلول کرده و هر دو به صورت واحدی در آمده اند و پس از این که قبایل یمن آیین اسلامی را پذیرفته به سبب این که هنوز عقاید دینی و عادات گذشته شان در آن ها موثر بود، آنان به طرف تشیع گرایش داشتند، زیرا امام (ع) در این مکتب عهده دار مقام رهبری روحانی برایی شیعه بود، چنان که حضرت مسیح (ع) این مقام را نسبت به مونو ستیه به عهده داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:32
2-قبیله های یمنی حدود بیست قرن قبل از اسلام در شهرهایی زندگی می کردند که قبلا دارای دولت های متمددن اصیلی بودند و پس از این که دولت حمیریه در سال 525م سقوط کرد، از آن هنگام تا زمان گسترش اسلام در آن منطقه، آن جا تحت تسلط ایرانی ها و حبشی ها بود. آنان از نفوذ و تسلط قبلی حکومت های عربی بر آن منطقه این اعتقاد و تصور را به راث بردند که حاکم و رهبر جامعه باید علاوه بر قدرت سیاسی خود، از صفات معنوی و روحانی(charismatic)نیز بهره مند باشد، چنان که امیران عربی که در بیشتر مناطق به واسطه قدرت های محلی، بر ساکنان شهری که با ساکنان بادیه ای (صحرا نشین) آمیخته شده بودند، تسلط داشتند، از خصلت های مذکور بر خوردار بودند.
پس از آن که عربهای منطقه جنوب یمن مسلمان شدند، بیشتر آن ها همچنان این اندیشه را قبول داشتند که رهبر جامعه باید از ویژگی های خدا گونه بهره مند باشد. در نتیجه می توان گفت: علت جذب آن ها به سوی اسلام این بود که آن ها بیشترین صفات مذکور را در وجود حضرت محمد (ص) می دیدند و معتقد بودند در صورتی یک فرد نجات می یابد که عضو جامعه ای باشد که رهبر آن از ویژگی های خداگونه بهره مند باشد.
به خاطر داشتن همین عقیده بود که جمعی از پیروان و یاران اولیه علی (ع) خرده گیری خوارج بر علی (ع) را رد کردند و قائل بودند که علی (ع) پیشتاز حق و هدایت است، بدون شک این تصور یاران علی (ع) از وی دارای یک محتوای دینی است که معنای آن هدایت انسان به جانب خدا و به سویی بهشت است. در جایی که خوارج، اسلام را به شکلی را به شکلی قبول کرده اند که در آن رهبری خداگونه بر مردم حکومت می کند.(124)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:32
علی رغم این که علت هایی که در مورد شیعه شدن بیشتر قبیله های یمنی، ساکن در کوفه بر شمرد، قابل تحسین است، اما باید توجه داشت که اعتقادات شیعه امامیه که در این کتاب بحث از حالت آن برای ما اهمیت دارد، با عقیده وات سازگار نیست و هر اندیشه ای را که ائمه اثنی عشریه را دارای صفات خداگونه بداند، مردود می شمارد، زیرا امامیه به طور قاطع معتقدند که امامام آن ها بشرند و در عین حال (چنان که به زودی بیان می شود) از هر گونه خطا و اشتباه و فراموش کاری معصوم و مبرا هستند.
در مورد شیعیانی که در قسمت های شرقی کشور اسلامی مانند خراسان، ری اصفهان، گرگان، سکونت داشتند، چنین پیداست که بیشترین آن ها در خلال قرن اول و دوم هجری جزء فرقه های غلات یا زیدیه بودند که درباره غلات در جای خود بحث می شود، (ولی توضیح این که چگونه از زیدیه بودند، به این شرح است) هنگامی که زیدبن علی در کوفه قیام کرد، گروهایی از شیعه که در برخی از مناطق ایران ساکن بودند، به او پیوستند. اصفهانی می نویسد: شیعیان با زید دیدار کردند و گفتند از میان ما به کجا می روی؟ و حال آن که صدهزار نفر شمشیر زن از اهل کوفه و بصره و خراسان در خدمت تو می باشند و شیعیان و سایر مردم با او رفت و آمد می کردند و بیعت کردند تا این که شمار کسانی که فقط از کوفه با او بیعت کردند به پانزده هزار رسید و این ها غیر از افرادی بودند که از مداین... و خراسان و ری و گرگان با او بیعت کردند(125)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:32
شکست انقلاب زید در تمرکز شیعه و بسیج شدن آن ها بر ضد حکومت بنی امیه اثر زیادی داشت. یعقوبی می نویسد: هنگامی که زید به شهادت رسید و آن حوادث تاسف بار در باره وی به وقوع پیوست، شیعیان خراسان دست به قیام زده و مخالفت خود را اعلام کردند و افراد زیادی به آن ها پیوستند و از آنان طرفداری نموده و جنایات و ستم های بنی امیه را نسبت به خاندان پیامبر برای مردم بازگو می کردند، تا آن جا که این خبر در همه شهرها منتشر شد و مبلغان به طور علنی آن را تلیغ می کردند...(126)
قبل از این که یحیی بن زید به شهادت برسد، متوکل بن هارون با او دیدار کرد. در این ملاقات یحیی (پس از این که اطلاع پیدا کرد، امام صادق (ع) از شهادت او خبر داد است) صحیفه سجادیه را نزد او به امانت سپرد و گفت: صحیفه امانتی است از من در نزد تو تا اینکه آن را به عموزادگانم محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن بن علی (ع) برسانی زیرا آن دو جانشینان من در این کار (قیام بر علیه بنی امیه) می باشند...(127)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:33
محمد و ابراهیم کسانی بودند که در زمان منصور عباسی خروج کردند و به دستور او کشته شدند.(128)
در مورد سکونت شیعیانی که از نیاکان و اسلاف(129) و امامیه به حساب می آمدند، چنین بر می آید که در زمانی مورد بحث تعداد آن ها در قسمت های شرقی سرزمین اسلامی بسیار ناچیز بوده است و این مذهب از طرفداران زیادی در شهرهای ایران برخوردار نبوده است. مذهب تشیع به وسیله برخی از عرب هایی که از عراق آمدند و در شهر قم ساکن شدند، از کوفه به آن جا آورده شد. حسن بن محمد قمی (ت 378ه) در کتاب خود که آن را تاریخ قم(130) نامیده است، از تاسیس شهر قم به دست گروهی از عرب های کوفه که به اشعریان معروف بودند، بحث کرده است. وی همچنین در این کتاب از تلاش عده مذکور در منتقل کردن مذهب شیعه - که بعدها به مذهب جعفری معروف شد - به ایران سخن گفته است. یاقوت حموی نیز در مورد قممطالبی را به تفصیل بیان داشته، وی گفته است: قم شهر اسلامی جدیدی است که اثری از غیر مسلمانان در آن دیده نمی شود؛ نخسین کسی که آن را بنا کرد طلحه بن احوص اشعری بوده است... مردم آن جا همه شیعه امامیه (131) هستند و آغاز بنای آن به زمان حجاج بن یوسف در سال (83ه) بر می گردد... هنگامی که عبدالرحمان بن محمد بن اشعت (که قبلا وی از طرف حجاج والی سبحسان بود و بر علیه او خروج کرده بود) شکست خورد و به کابل برگشت و از جمله همراهان او برادرانی به نام های عبدالله واحو(ص) و عبدالرحمن و اسحاق و نعیم، بودند که آن ها فرزندان سعید بن مالک بن عامر اشعری بودند... در میان آن ها عبدالله زودتر از دیگران وارد قم شد، او فرزندی داشت که در کوفه پرورش یافته بود و از کوفه به قم آمد، وی شیعه بود و نیز او بود که تشیع را به قم آورد و در این راه به گونه ای موفق شد و که اکنون هیچ سنی مذهبی در آن جا وجود ندارد(132) امام صادق (ع) که امامت نیاکان و اسلاف امامیه را عهده دار بود اندکی پس از موفقیت حکومت بنی عباسی وجود هرگونه شیعه خود را در خراسان رد کرد، مسعود نوشته است. پس از آنکه ابوسلمه اولین و زیر بنی عباس، نامه ای به عبدالله بن حسن نوشت و در آن از او خواست تا خلافت مسلمین را عهده دار شود، عبدالله بن حسن خدمت امام صادق (ع) رفت تا با او در این مورد گفتگو نماید. امام فرمود: آیا امری به تو رسیده؟ پاسخ داد: بلی، امری که مهم تر از آن است که قابل توصیف باشد. امام فرمود: آن چیست؟ پاسخ داد: این نامه ابوسلمه است که مرا جهت قبول خلافت فراخوانده است و شیعیان ما در خراسان نیز به سوی او رفته اند. امام فرمود: ای ابا محمد! از چه زمانی اهل خراسان شیعه تو بودند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ و آیا تو او را امر کردی که لباس سیاه بپوشد؟ و آیا کسانی که وارد عراق شدند، تو سبب ورود آن ها شدی؟ یا کسی نزد آن ها فرستادی؟و آیااحدی از آن ها رامی شناسی؟(133)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-04-2019, 21:33
چنین پیداست شیعیانی که از نیاکان امامیه به حساب می آمدند، علاوه بر آن که تعداد آن ها در خراسان کم بود در مبارزه مشترک بنی هاشم بر ضد بنی امیه سهم زیادی نداشتند، زیرا امامان آنان پس از امام حسین (ع) قیام با شمشیر را قبل از ظهور حضرت صاحب الامر مهدی موعود (عج) روا نمی دانستند و چنان که روایت شده است، ابومسلم به امام صادق (ع) نامه نوشت و در آن گفت: من کلمه (حق) را آشکار کردم و مردم را از دوستی بنی امیه به دوستی اهل بیت فرا خواندم، چنانچه مایلید از این چه بهتر (که حکومت را قبول کنید). امام صادق (ع) در پاسخ نوشت:ماانت من رجالی ولا الزمان زمانی(134)یعنی: نه تو از مردان من هستی و نه زمان زمان من است.(135)
بنابراین چنین پیداست شیعیانی که در جنگ مشترک بر ضد بنی امیه شرکت داشتند از زیدیه و کیسانیه بودند. یحیی بن زید در حالی که نسبت بین خود و پدرش و بین امامان شیعه (ع) را بیان می کند، چنین می گوید: خداوند عز و جل این کار را (قیام بر ضد بنی امیه و خونخواهی امام (حسین (ع)) و واسطه ما تائید کرد و علم و شمشیر را برای ما فراهم کرده و عموزدادگان ما ار (مقصودش امام باقر (ع) و صادق (ع) است)تنها علم داده ..

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:25
ب- اقوامی که در خلال قرن اول و دوم هجری به تشیع گرویدند روشن است که در خلال مدت مذکور تشیع بیشتر در محیط عربی رشد کرد و چنان که قبلا بیان شد، مرکز آن کوفه و اطراف آن بود و در این زمان بیشتر طرفداران این مکتب را ساکنان این منطقه که بیشتر آن ها عرب بودند، تشکیل می دادند چنانکه که گلولد زبهر می گوید: تشیع همانند اسلام از محیط عربی برخواست و در آن رشد کرد(137)
گولدد زیهر با توجه به حدیث و تاریخ، نتیجه فوق را به دست آورده است، اما از نظر حدیث از ابوذر روایت شده است که گفت: پیامبر را دیدم بر شانه علی (ع) زد و فرمود: یا علی (ع)! کسی که ما را دوست دارد، منسوب به عرب است و کسی که ما را دشمن دارد، او بی ایمان است؛ پس شیعیان ما اهل شرافت و بزرگواری بوده و از حسب و نسبی عالی برخوردار می باشند...(138) همچنین امام صادق (ع) فرموده است: ما فرزندان هاشمیم و شیعیان ما عرب می باشند و غیر آن ها جاهل و بدوی می باشند همچنین فرمود: ما از قریشیم و شیعیان ما عربند و سایر مردم وحشی رومی هستند(139)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:25
چه امامان شیعه احادیث فوق را گفته باشند یا نه، این احادیث بیانگر این است که در خلال قرن های نخستین اسلام نیاکان و پیشینیان شیعه امامیه از عجم نبودند، زیرا بیشتر عجم ها در خلال این مدت- چنان که به زودی بیان می شود- یا به فرقه هایی مانند کیسانیه(140) و هاشمیه(141) که از غلات شیعه بودند و در اوایل حکومت بنی عباس(142) به طور فعال از آن ها حمایت می کرند، پیوسته و یا از فرقه های اهل سنت پیروی می کردند و روشن است از نظر نیاکان شیعه امامیه و پیشینیان آن ها هر دو گروه (غلات و اهل سنت) به سبب این که به امامان دوازده گانه بر حق که شیعه آن ها را معصوم می داند، اعتقاد نداشتند، بر اشتباه اند.
اما از نظر تاریخ، مهم ترین دلایلی که ثابت می کند، ظهور تشیع در میان عرب ها و در محیطی بوده است که در آن ویژگی های عربی داشته (کوفه)، عبارتند از:
1-بیشتر یاران علی (ع) که او را در جنگ با دشنمانش یاری می کردند، از عرب های حجاز و عراق بودند و ما در میان آن ها به فرمانده بزرگی یا شخصیت با اهمیتی که اصالتا ایرانی باشد، برخورد نکردیم.
2-تمام افرادی که امام حسین (ع) را در سال (60ه) به کوفه دعوت کردند، چنان که از اسامی آن ها که در کتاب منسوب به ابی مخنف(143) وارد شده، به دست می آید، از سر دسته های قبایل عربی ساکن در کوفه و اطراف آن بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:26
3-تقریبا تمام یاران سلیمان بن صرد خزاعی در جنبش و قیام توابین (که برای خونخواهی امام حسین (ع) به پا خواسته و از کردار خود اظهار پشیمانی کردند) از مردم عراق بودند، فلهاوزن می گوید: چهار هزار تن از توابین در نخیله جمع شدند و در میان آن ها از عرب های تمام قبایل و نیز بسیاری از قاریان شرکت داشتند و کسی از موالی (آزاد شدگان) در میان آن ها دیده نمی شد(144)
از بیان مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که تشیع در اصل همانند اسلام در محیطی عربی پرورش یافت و یاران و پیروان اولیه آن از عرب ها بودند و بنابراین اصل آن از ایران سرچشمه نگرفته و علاوه و بردلایلی که سابقا نقل کردیم، نظریه فلهاوزن نیز عقیده ما را تائید می کند. وی پس از اینکه نظریه دوزی و آ. ملررا که از نخستین کسانی بودند که معتقد بودند، شیع یک مذهب اصالتا ایرانی است، رد کرده، می گوید: در این که اندیشهه های شیعه در بین ایرانیان پذیرفته شده و مورد استقبال قرار گرفته تردید نیست، ولی این که مکتب جوشیده و بر آمده از ایرانیان باشد، هیچ دلیلی بر آن نیست، و شیعه بودن ایرانیان، دلیل ایرانی الاصل بودن آن مذهب نمی شود و بلکه گفته های تاریخی عکس آن را ثابت می کند، زیرا از تاریخ به روشنی به دست می آید که تشیع در مرحله نخست به طور روشن و آشکار در مناطق عربی شکل گرفت و پس از آن مورد پذیرش موالی (آزاد شدگان) قرار گرفت...(145)
از آنچه گفته شد، روشن می شود، علی رغم این که جنبش مختار در کوفه، ابتدای پیوستن برخی از موالی به صفوف غلات شیعه بوده است، مختار موالی (آزاد شدگان) را به خاطر هدف های سیاسی جذب کرد و آن ها را در سپاه خود جای داده و در پرداخت غنیمت، آنان را با عرب ها یکسان شمرد. این کار خشم عرب ها را برانگیخت و (برخی از سران کوفه از روی غضب) گفتند: تو به آزاد شدگان ما روی آوردی و حال آنکه آن ها غنایمی بودند که خدا با تمام این شهرها به ما داده. ما آن ها را به امید پاداش آزاد کردیم... و تو به این مقدار برای آن ها راضی نشدی و آن ها را در غنیمت ها با ما یکسان شریک کردی...(146)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:26
طبری نقل کرده که یکی از بزرگان کوفه در ضمن گفتگو از مقاومت مختار به دوستش گفت: به خدا قسم! دلیران شما با آن مرد (مختار) می باشند... همچنین بندگان و آزادشدگان با اویند... و بندگان و آزاد شدگان شما از دشمنانتان نسبت به شما کینه توزترند. او با شجاعت عرب و دشمنی عجم با شما می جنکد(147)
سیاسی که امویان در پیش گرفتند و بر آن اساس حاکمیت عرب (ملی گرایی) را بر حاکمیت اسلام ترجیح داده و میان عرب های و سایر مردمی که تحت امپراطوری اسلامی زندگی می کردند، تبعیض قرار دادند، موجب شد موالی به شیعه و خوارج که از گروه های مخالف دولت بنی امیه بودند، بپیوندند و در کنار آن گروه های مخالف، سعی می کردند، در میان موالی متحدانی از علیه بنی امیه پیدا کنند. بنابراین چنان که قبلا گفتیم، مختار و همچنین عبدالرحمان بن اشعت در قیام خود بر ضد بنی امیه از موالی یاری خواستند، هم چنان که شیعه و خوارج نیز از آن ها کمک خواستند، ولی در این جهت شیعه از موفقیت بیشتری بر خوردار بود و در درگیری و مخالفت با بنی امیه تعداد زیادی از موالی به شیعیان پیوستند(148)
بیشتر موالی که در مراحل اولیه به تشیع گرویدند- چنان که در فصل سوم این کتاب می آید- از غلات بودند.
و اما در باره فرقه های شیعه میانه رو که بعدها عقیده امامیه اثنی عشریه را پذیرفته، چنین پیداست که آنان در طی سه قرن اول هجری در ایران وجود نداشتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:26
شیعیان میانه رو در زمان مورد بحث (قرن اول و دوم هجری) چنانکه قبلا بیان کردیم، در شهر قم متمرکز شدند و نیز چنان که سابقا گفتیم، امام صادق (ع) در زمان بنی عباس وجود شیعه خود را ایران (خراسان) رد کرد و گوراه بر این آن است که شخصیت های مهم و با نفوذ از نژاد ایرانی یا آن هایی که مانند برامکه و طاهریان و سامانیان در ایران از حکومت هایی بهره مند شدند، دارای مذهب تشیع نبودند.
علاوه بر آن شواهدی در تاریخ وجود دارد که از آن به دست می آید که در نیمه اول قرن سوم، شیعیان در خراسان مورد شکنجه و آزار قراب می گرفتند. کشی روایت کرده است: محمد بن طاهر (ت 226) بر ابن یحیی گرگان که از شیعیان بود، غضب کرد و دستور داد که زبان و دست و پای او را قطع کنند و هزار ضربه تازیانه بر او زنند و اورا بر دار کشند...
این جنایات با تلاش محمد بن رازی صورت گرفت... به سبب این که محمد بن یحیی... حدیثی از عمربن خطاب (و در فضیلت او) روایت کرد و ابو یحیی گفت: او (شخص مورد بحث) عمر بن خطاب نیست، بلکه عمر بن شاکر است...(149)
چنین بر می آید که بیشتر ایرانی ها بر انکار تشیع به ویژه تشیع معتدل (امامیه) تا پس از آن دورانی که در آغاز بحث مشخص کردیم (قرن اول و دوم)، همچنان پا فشاری می کردند.
مقدسی هنگامی که از اجتماع مسلمانان سخن به میان می آورد، چنین می گوید: اجتماع مسلمانان تنها را چهار مذهب تشکیل می شود: در مشرق حنفی ها، در مغرب مالکی ها، در شورش و مناطق نیشابور شافعی ها و در شام اهل حدیث... می باشند و سایر مناطق از مذاهب پیروی می کنند...
وی همچنین می گوید: اکثریت مردم در بغداد شیعه و حنبلی می باشند... و در کوفه به جز مردم محله کناسه که سنی مذهبند، بقیه شیعه اند... و اکثریت اهل بصره قدریه و شیعه اند... و در موصل نیز حنبلی ها و جماعتی از شیعیان وجود دارند...(150)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:26
از گفته سابق روشن می شد که مرکز اصلی شیعه در قرن چهارم هجری عراق و به ویژه کوفه بوده است و مردم ایران برخی از حنفیه و برخی از شافعیه پیروی کرد.
شاید انتشار مذهب های اهل سنیت در ایران در زمان مورد بحث، بیانگر این نکته باشد که چگونه می شود در آن زمان بیشتر رهبران اهل سنت، ایرانیان و یا کسانی که در ایران زندگی می کردند، باشند که از جمله آن ها ابو حنیفه و شیخ معروف کرخی و بخاری و غزالی و نیز نظام الملک است که مقاومت و ایستادگی او در مقابل تشیع در زمان ایجاد مدراس معروف نظامیه معروف است.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:27
نکته دیگر، کیفیت انتشار تشیع در ایران است و این که چگونه می شود ایران، امروزه از مهم ترین کشورهای شیعه نشین در آمده است، تفصیل آن از اندازه و محدوده بحث ما خارج است و ما در این جابه بیان نظریه احمد کسروی و دو نالدسن که هر دو از نویسندگان معاصر می باشند اکتفا می کنیم. کسروی می گوید: مذهب رافضی (شیعه) در ایران انتشار یافت، ولی به جز در بعضی شهرها مانند قم و سبزوار و غیر آن دو استقرار نیافت و بیشتر ایرانی ها به خصوص در زمان سلجوقیان که از طرفداران متعصب اهل سنت بودند، از مذهب اهل سنت پیروی می کردند(151)
دونالدسن می گوید: هنگامی که در آغاز قرن شانزدهم (میلادی) صفویه حکومت را به دست گرفتند، مکتب تشیع را مذهب رسمی کشور قرار دادند(152)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:42
فصل دوم پیدایش فرقه امامیه اثنی عشریه و پا بر جا شدن اندیشه غیبت مهدی (ع) در آن در فصل اول کیفیت پیدایش فرقه های شیعه و تکامل آن ها، تا پایان ربع اول قرن دوم هجری بررسی شد و بیان نمودیم که در مدت مذکور فرقه ای به نام فرقه امامیه در بین آنها وجود نداشت. پس از آن که امام باقر (ع) رحلت کرد و امامت به حضرت صادق (ع) منتقل شد، نیاکان شیعه امامیه به امامت آن حضرت اعتراف کردند و از آن زمان، قائلین به امامت آن حضرت به عنوان یک فرقه متمایز و مشخص دینی نمودار شدند. کشی روایت کرده است. شیعیان امام صادق (ع) در کوفه به نام جعفریه نامیده شدند(153) و با وجود آن، شیعیان و دوستداران امام صادق (ع) همچنان به نام شیعیان علی (ع) نیز خوانده می شدند. سعید بن یسار گفته است: از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: سپاس خداوند را که فرقه ای به نام مرجئه و فرقه ای به نام حروزیه و فرقه ای به نام قدریه نامیدههه شدند، اما شما به نام ترابیه و شیبعه علی (ع) نامیده شدید...(154)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:43
از احادیث و روایان گذشته به این نتیجه می رسیم که شیعیان و دوستداران امام صادق گذشته به نام ترابیه یا شیعه علی یا جعفریه نامیده می شدند، ولی هنوز به نام امامیه نامیده نشده بودند.
چنین بر می آید که در زمان امام صادق (ع) بر شیعیان و دوستداران آن حضرت رافضه اطلاق شد، چنان که اخبار مختلفی در معنای این واژه و نیز در مورد کسی که شیعه را به این اسم نامیده وارد شده است. در یکی از این خبرها آمده است که مغیره بن سعید که در سال 119ه / 737 کشته شد، واژه رافضهرا برای قائلین به امامت جعفربن محمد صادق (ع) به کار برد. سعد اشعری می گوید: پس از رحلت امام باقر (ع) پیروان آن حضرت به دو دسته تقسیم شدند. دسته ای محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب را امام خود دانستند... و مغیره بن سعید بر این اعتقاد بود و پس از رحلت امام باقر (ع) عقیده فوق را ابراز کرد، این عقیده وی موجب شد که شیعیان و پیروان امام صادق (ع) از او بیزاری جویند و او را رها نموده و لعن کنند. پس مغیره گمان کرد آن ها را فضه (ترک کننده) یاانزوا گزیننده اند و آنان را به این اسم نامید...(155)
ابوالحسن اشعری در بیان علت نامیده شدن شیعیان به رافضی نظر دیگری دارد؛ وی می گوید: شیعیان (از طرف اهل سنت) رافضه نامیده شدند، به این سبب که آن ها رهبری و جانشینی ابوبکر و عمر را انکار نموده و قبول نداشتند(156)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:43
شهرستانی در این مورد نظر دیگری دارد و می گوید: زیدبن علی می گفت: با وجود فرد افضل امامت مفضول (آن که دیگری از او برتر است) جایز است... هنگامی که شیعیان کوفه این گفته او را شنیدند که او از شیخین (ابوبکر و عمر) بیزاری نمی جوید، او را رها کردند... به این سبب رافضه نامیده شدند(157)
شیخ مفید (ره) نیز در این مورد اظهار نظر کرده و علت نامیده شدن شیعه را به اسم رافضه براساس حدیثی می داند که به امام صادق (ع) نسبت داده شده است. در این حدیث هنگامی که ابوبصیرر یحیی بن قاسم اسدی به امام (ع) شکایت کرد و گفت: به ما لقبی نسبت داده شده که کمرما را شکسته و دل ها ما را میرانده و حاکمان (اهل سنت) بر طبق حدیثی که فقیهان آن ها را نقل می کنند، خون ما را مباح می دانند. امام (ع) فرمود منظورت (از آنچه به ما نسبت داده شده و ما را به آن می نامند) رافضه است؟ گفتیم: آری. فرمود: نه، به خدا قسم! آن ها شما را به این اسم ننامیده اند، بلکه خدا شما را به این اسم نامیده (این که آن هاما را به این نام بخوانند برای ما عیب نیست و بلکه افتخار است)، سپس امام علت آن را چنین توضیح داد که بنی اسرائیل فرعون را رهاا کردند و به موسی پیوستند در این جا بود که خداوند به موسی وحی کرد که این نام (رافضه) را برای آن ها در تورات ثبت کن که من آن را به آن ها هدیه کردم. پس خداوند این نام را ذخیره نگاه داشت تا این که شما (شیعیان) را به آن نامیده، به این سبب که شما فرعون و هامان و سپاه آن ها را رها کردید و از محمد (ص) و خاندان او پیروی نمودید...(158)
از مجموع آنچه در باره رافضه گفته شد، نتایج زیر به دست می آید:

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:43
1-به سبب موضع شیعه نسبت به خلافت شیخین (ابوبکر و عمر) دشمنان سنی مذهب آن ها، آنان را رافضه خواندند. مدارکی که قبلا در این مورد نقل شد و نیز آنچه ابوبصیر به امام صادق (ع) به عنوان شکوه اظهار داشت، عقیده ما را تائید می کند.
2-هدف شیخ مفید از بیان حدیث فوق آن است که مصیبت هایی را که از طریق دشمنان شیعه بر آن ها وارد شده است، با مصیبت هایی که از طریق فرعون بر پیروان موسی موارد شده، مقایسه نماید و بفهماند که بین آن دو شباهت و رابطه نزدیکی وجود دارد و این به واسطه آن است که چون بنی اسرائیل و شیعه از خداوند اطاعت می کردند مورد اذیت آزار واقع شدند؛ چنان که در گذشته موسی به پیروانش و نیز محمد (ص) و آل او به دوستانشان خبر دادند که مورد اذیت و آزار قرار می گیرند. علمای شیعه همواره نمونه هایی از نزدیکی مذکور را به مناسبت های مختلفی نقل کرده اند. به عنوان مثال چنان که قبلا بیان نمودیم، ابن قولویه شهادت امام حسین (ع) را به شهادت یحیی بن زکریا تشبیه کرده که ما نمونه هایی از این گونه مقایسه ها را به زودی در جای خود بیان خواهیم کرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:44
3-خبری که می گوید مغیره بن سعید شیعه را (رافضه) نامید، ضعیف است و قابل اعتماد و بررسی نیست. زیرا طبیعی است که شیعیان امامیه، مغیره را به سبب این که از غلات است رد می کنند و دلیلی ندارد که شیعه به سبب نامی که یکی از غلات- که خارج از دین آنان می باشد و امام را از حد امامت به حد ربوبیت می رساند- به آن ها داده، بر او خشم گیرند. همچنین اگر نامیده شدن شتعه به اسم رافضه ربطی به مخالفت آن ها با مذهب تسنن و سیره شیعیان نداشته باشد، چه دلیلی دارد که طبق گفته ابوبصیر حاکمان و سلاطین خون شیعه را مباح بدانند؟
روشن است که واژه شیعه به تنهایی در زمان امام صادق (ع) نیز بر دوستان و پیروان آن حضرت اطلاق می شده چنانچه روایاتی که کشی نقل کرده، بر این مطلب دلالت دارد. وی می نویسد: عمروبن یزید گفت: بر امام صادق (ع) وارد شدم و آن حضرت، ساعات زیادی از فضایل شیعه برایم سخن گفت...(159) و نیز ابان بن تغلب که معاصر با امام صاق (ع) و باقر (ع) بود، به یکی از شاگردان خود گفت: آیا می دانی چه افرادی شیعه اند؟ شیعیان کسانی هستند که هنگامی که مردم در مورد پیامبر اختلاف کردند، از گفته علی (ع) پیروی کردند و هنگامی که مردم در مورد علی (ع) اختلاف کردند، آن ها از سخن جعفربن محمد (ع) پیروی کردند(160).
نبابراین، مطالب گذشته، این گفته ما را که یاران و دوستاران امام صادق (ع) در زمان آن حضرت هنوز امامیه نامیده نشده بودند، تایید می کند و چون این گروه معتقد به امامت کسانی هستند که معصوم بوده و پی در پی به صورت زنجیره ای به این مقام می رسند- چنان که بعدها شیعه امامیه هنگامی که به این نام نامیده شد، همین اعتقاد را داشت - ما ترجیح دادیم، آن ها را به نام اسلاف امامیه (نیاکان و پیشینیان امامیه) بنامیم. علاوه بر این، این که آن ها در میان فرزندان علی (ع) در زمان امام جعفر صادق (ع) فقط از آن حضرت پیروی می کردند، بیانگر آن است که آنان مذهب جعفری را پذیرفتند و بعدها که واژه امامیه نیز معمول شد، هر دو نام (جعفریه و امامیه) یک مذهب بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:44
چنین بر می آید که در زمان امامت موسی بن جعفر (ع) واژه شیعه به چه نام امام خاصی آورده می شد و چه به تنهایی گفته می شد، منظور از آن در نزد امامیه، دوستداران حضرت به امام گفت: شیعه شما و شیعه پدرتان(161). پس از رحلت امام کاظم (ع) واقفه که امامت حضرت رضا (ع) را انکار می کردند، ظاهر شدند، کشی می گوید: ابتدای واقفه از آن جا بود که سی هزار دینار از بابت زکات مال و سایر واجبات دینی در نزد قبیله اشاعثه جمع شد. آن ها این پول را نزد دو وکیل امام کاظم (ع) در کوفه فرستادند... و هنگامی که آن ها می خواستند پول را به امام بدهند، امام در زندان بود از این رو آن دو با آن پول ها خانه هایی خریدند و قرار دادهایی منعقد کردند و وقتی امام به شهادت رسیدو آن دو وکیل از آن آگاهی یافتند مرگ آن حضرت را منکر شدند و چنین شایع کردند که آن حضرت نمرده است و او حضرت قائم است، گروهی از شیعیان حرف آن ها را باور کردند... تا زمانی که مرگ این دو نفر فرا رسید (از گفته های خود پشیمان شدند) و وصیت کردند که پول ها به ورثه امام برگردانده شود. این جا بود که برای شیعیان مشخص شد که آن دو برای رسیدن به مال آن شایعه ها را پخش کردند...(162)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:45
پس از رحلت امام کاظم (ع) کسانی که قائل به امامت آن حضرت و پس از وی قائل به امامت علی بن موسی (ع) بودند، قطعیه نامیده شدند؛ زیرا آن ها بر وفات موسی بن جعفر (ع) و امامت فرزندش علی بن موسی (ع) قطع و یقین داشتند و همچنان به روش اول - که معتقد به یک سلسله امامان معصوم (ع) بودند- باقی ماندند...(163)
از متن قبل روشن می شود که یاران و پیروان امام کاظم (ع) نیز در زمان وفات آن حضرت به امامیه معروف نشدند و از تمام مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که واژه امامیه در میان واژه های مذکور در زمان مورد بحث هنوز به عنوان نام این فرقه معورف نشده بود. همچنین این نتیجه به دست می آید که تمام این واژه ها دارای یک معنا بودند، زیرا واژه های اسلاف امامیه یا جعفریه و یا قطیه (پس از وفات امام کاظم (ع)) همه این ها بر شیعه اطلاق می شد و همه آن ها پیروان اهل بیت (ع) بودند و امامت را پس از امامان قبلی به امام صادق (ع) رسانده و پس از آن حضرت فرزندش موسی بن جعفر (ع) و پس از او علی بن موسی (ع) را امام می دانستند و در نظر این گروه مقصود از آل البیت تنها امامان معصومی بودند که نسبت آن ها به امام حسین (ع) و نه سایر فرزندان علی (ع) می رسید و مقصود نوبختی نیز از بیان مطلب قبلی و گفتن این که آن ها بر روش اول رفتند، همین بود؛ یعنی آن ها سلسله ای از امامان را برگزیدند که بعدها به ائمه اثنی عشریه (ائمه دوازده گانه) و ائمه معصومین معروف شدند.
پس از بیان مطالب فوق، سعی می کنم ابتدا ظهور واژه امامیه و اطلاق آن را بر گروهی از شیعه که قائل به امامت دوازده امامی می باشند که نه نفر آنان از فرزندان امام حسین (ع) و آخرین آنها مهدی منتظر (ع) است، مطرح نمایم، در کتاب های تاریخ و رجال جماعتی از شیعیان به امامیه توصیف شده اند که قبل از غیبت امام زمان (ع) (260ه) می زیسته اند. برخی از آن ها عبارتند از:
1-علی بن اسماعیل تمار: شیخ طوسی (ره) (ت 460ه) او را نخستین کسی می داند که از مذهب امامیه سخن به میان آورده است(164) بنابراین وی معاصر هشام بن حکم بوده که بنا بر نقل مشهور در سال 199ه رحلت کرد.
2-محمد بن خلیل بن جعفر به سکاک شاگرد و ملازم هشام بن حکم بوده است. وی از امامیه بود و کتابی در تشبیه نوشت.(165)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:45
چنانچه وفات هشام بن حکم در سال 199ه صحیح باشد، چنین به دست می آید که جماعتی معروف به امامیه در اواخر قرن دوم هجری وجود داشته است. ولی ما این نظریه را که اصطلاح امامیه هنوز در آن زمان معروف نشده بود، ترجیح می دهیم و علت این که شخ طوسی و ابن داود حلی (از علمای قرن هفتم) علی بن تمار و سکاک را از امامیه دانسته و واژه امامی را بر آن ها اطلاق کردند، دو احتمال دارد:
الف:چون آن ها شیعه مذهب و از دوستان اهل بیت بودند، بدین جهت آن ها را از امامیه دانستند.
ب:به این سبب آن ها را منسوب به ائمه نمودند که در زمان شیخ طوسی و حل واژه امامی و شیعی هر دو به یک معنا بودند.
3-حبیب بن اوس ابو تمام طائی (ت 231ه): ابن داود حلی می نویسد: وی از امامیه بود و در مورد اهل بیت مدایح فراوانی دارد(166)
4-علی بن عبیدالله بن حسین بن علی: نجاشی (ت 450ه) هنگام بحث از شخصیت و سیره او، می نویسد: وی در زمان خود زاهدترین و عابدترین مردم در میان خاندان ابی طالب بود و نیز از خواص و پیروان موسی بن جعفر (ع) و علی بن موسی (ع) بود و جزء اصحاب امامیه به شمار می رفت...(167)
با توجه به گفته نجاشی و این که شهادت حضرت رضا (ع) در سال 203ه واقع شده، در مرحله اول چنین به دست می آید که در آغاز قرن سوم هجری گروهی از شیعیان وجود داشتند که معروف به امامیه بودند.
ولی اعتقاد من این است که واژه امامیه هنوز به عنوان نام این فرقه معروف نشده و آنچه در مورد گفته طوسی و حلی برای افراد قبلی گفتیم، این جا نیز صادق است و موید نظر ما آن است که اشعری فرقه های شیعه را پس از وفات حضرت رضا (ع) پنج فرقه نقل کرده و در میان آن ها فرقه ای به نام امامیه دیده نمی شود. اشعری می نویسد: در همان این فرقه ها، فرقه ای می گفتند: پس از علی بن موسی (ع) فرزندش محمد بن علی (ع) امام است... اینان از اصل وصیت و همان روش نخستین که از پیامبر (ص) جاری بود پیروی می کردند(168). اشعری در میان شیعیان فرقه ای را که قائل به امامت امام جواد (ع) (ت 220ه)، بودند، بدین گونه توصیف می کند که آن ها قائل به وصیت و روش نخستین بودند. این به آن معناست که آن ها به سلسله امامانی اعتقاد داشتند که بعدها و زمانی که گروهی به نام امامیه معروف شدند، به آن امامان (ع) اعتقاد داشتند. بنابراین آن ها را به نام پیشینان امامیه یا جعفریه و یا قطعیه نامیدند. ولی این که تا پس از رحلت امام جواد (ع) آن ها به نام امامیه معروف شده باشند، درست نیست.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:45
پس از شهادت امام جواد (ع) کسانی که معتقد به امامت آن حضرت بودند، فرزند وصی اش علی بن محمد (ع) را امام خود دانستند... و تا پس از شهادت آن حضرت همواره بر این اعتقاد باقی بودند...(169) و تا سال 254ه که وفات امام هادی (علی بن محمد) (ع) در آن سال اتفاق افتاد، هنوز شیعیان معتقد به امامت آن حضرت به نام امامیه معروف نشده بودند و به جهت این که امام هادی (ع) خود یکی از امامان دوازده گانه و وصی پدرش(170) می باشد، کسانی که بعد از زمان آن حضرت به نام امامیه معروف شدند، نیز از شیعیان آن حضرت بودند.
پس از وفات امام هادی (ع)، امامت به فرزندش امام حسن عسکری (ع) رسید، سعد اشعری می گوید: سایر پیروان علی بن محمد (ع) قائل به امامت فرزندش حسن بن علی (ع) شدند(171) و تا زمان رحلت امام حسن عسکری (ع) که در سال 260ه بود، شیعیان آن حضرت هنوز به نام امامیه نامیده نشده بودند و زمانی که امام حسین عسکری (ع) رحلت کرد و جانشین و فرزندی به صورت ظاهر برایش دیده، نشد، پیروانش به پانزده فرقه تقسیم شدند(172) نوبختی تعداد این فرقه ها را پس از وفات آن حضرت چهارده فرقه می داند(173) فرقه امامیه قرار گرفته است. سعد اشعری می گوید: فرقه ای از آن ها که به امامیه معروف است، معتقدند: خداوند متعال پس از امام حسن عسکری (ع) در روی زمین برای مردم حجت و جانشینی قرار می دهد که او فرزند حسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی الرضا (ع) است. او کسی است که مردم را امر و نهی می کند و علوم الهی و کتاب ها و احکام و واجبات و مستحبات خدا را که پدران و پیشینیانش در نزد خود نیازمندند، داناست، جانشین و وصی پدرش می باشد و پس از پدر سرپرستی امور مسلمان ها را به عهده دارد، او هدایت کننده امت است و کسی است که بر روش امامان گذشته پرورش یافته، روشی که در امامان قبلی بر قرار و در امام بعدی (امام زمان (عج) نیز جاری است و تا روز قیامت ادامه دارد... و تا زمانی که امر و نهی الهی نسبت به بندگانش برقرار است، اگر در روی زمین دو مرد باقی باشند، یکی از آن ها حضرت حجت (عج) است و اگر یکی از آن دو بمیرد (و قبل از قیامت تنها یک مرد باقی باشد) او امام زمان (عج) است. این بدان جهت است که یکی از صفات برجسته ائمه صداقت و راستگویی بوده است و آنچه آن ها بیان کرده اند، در نزد شیعه مورد قبول واقع می شود و هیچ گونه شبهه و تردیدی در آن وجود ندارد... و جایز نیست زمین از حجت الهی کخ او خود امام و نیز فرزند امام است، خالی باشد، در صورتی که ساعتی در زمین حجت الهی نباشد، زمین و اهلش فرو می روند. بنابراین ما قائل به امامت حسن به علی (ع) (امام عسکری) هستیم و به این که او زنده نیست و از دنیا رحلت کرد، اقرام می کنیم و یقین داریم که فرزندش حضرت مهدی (ع) جانشین او می باشد... و پس از پدر، عهده دار مقام امامت است... و در این زمان ناشناخته و از دیده ها پنهان است و بر این کار مامور است تا زمانی که خداوند به او اجازه قیام بدهد... پس ظاهر شود و امر دعوت و قیام خود را آشکار کند(174). اشعری در ادامه گفتار خود در مورد غیبت امام زمان (ع) به قول علی (ع) استناد می نماید، به این مضمون که: خداوند همواره در روی زمین برای مردم حجت و امامی قرار می دهد و آن را خالی از امام نمی گذارد، چه حجت او آشکار و شناخته شده باشد و چه پنهان و ناشناخته باشد تا این که حجت و براهین و احکام الهی (به علت بودن امام حفظ شده) از بین نرود. وی در ادامه می افزاید که اخبار مشابهی نیز در این مورد از سای ائمه وارد شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:46
وی معتقد است: برای بندگان جایز نیست در کارهای الهی که نخواسته کسی بر آن آگاه شود، بحث کنند و در آنچه از آن بی اطلاعند و بر آن ها پوشیده نگه داشته شده به جستجو پردازند و در خواست آشکار نمودن آن را بنمایند... و کسانی که از این امر سرپیچی کرده و بخواهند از حال آن حضرت و امورات وی در آنچه خداوند از آن ها پوشیده داشته اطلاع یافته و آن را اشکار نمایند، کار حرامی مرتکب شده و مانند کسی می باشند که در ریختن خون آن را آشکار نمایند، کار حرامی مرتکب حرمت آن ها کمک نماید. وی در ادامه می گوید: برای ما و نیز احدی از مردم جایز نیست که به فکر و نظر خود هر کسی را که بخواهیم به امامت برگزینیم (بلکه تعیین امام بایستی به وسیله خداوند صورت گیرد). اشعری سخنان خود را در مورد معتقدات فرقه امامیه راجع به غیبت حضرت مهدی (ع) چنین پایان می دهد: این مسیر امامت است، راهی که روشن و آشکار است و اعتقاد به آن واجب و لازم است و همواره فرقه حقه امامیه بر آن اجماع کرده اند... و تا روز رحلت امام حسن عسکری (ع) نیز این اجماع جاری بوده است(175). در این جا بین مطالبی که اشعری و نوبختی در مورد غیبت حضرت مهدی (ع) بیان کرده اند - که بر طبق آن فرقه ای از شیعیان پس از وفات امام حسن عسکری (ع) در سال 260ه به آن اعتقاد داشتند و به این جهت آنان امامیه نامیده شدند - شباهت زیادی وجود دارد(176)
از بیان مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که:
1-منظور سعد اشعری و نوبختی از فرقه امامیه، آن دسته از شیعیان است که معتقد بودند، سلسله امامت در حضرت حجت صاحب الزمان (ع) به پایان رسیده و او امامی است که ولادتش بر مردم پوشیده بوده و اطلاع چندانی از محل اقامت و طرز زندگانی آن حضرت در دست نیست و فقط مشخص است که او امام و فرزند امام است. علی رغم این گفتار، اشعری برخی از معتمدین شیعه را از بی خبر بودن و رابطه نداشتن با آن حضرت (امام زمان (ع)) استثناء کرده و می گوید: با وجود آنچه بیان کردیم و گفتیم آن حضرت و یا معتمدین پدرش گرچه تعدادشان کم باشد، از امر آن حضرت با خبر باشند، زیرا وصیت امامی در باره امام بعد از خود بدون وجود شاهدان عادلی که از دوستان نزدیک امام باشند، قابل اثبات نبوده و از صحت برخوردار نمی باشد...(177)
شایان توجه است که تعداد امامان فرقه امامیه تا بعد از غیبت حضرت مهدی (ع) که آخرین و دوازدهمین امام آن هاست، به دوازده تن می رسد؛ به این جهت از شیعیان امامیه به اثنی عشریه نیز نام برده شده است.
2-اشعری که خود یکی از معاصرین غیبت است، - زیرا چنان که قبلا گفتیم، در سال 301ه. وفات نموده - در انتخاب و گزینش امامان که از جمله آنان امام غیبت (ع) است کارآیی عقل و اندیشه را محدود دانسته و به طور اساسی در این باره به دلیل نقلی تکیه کرده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:46
چنین پیداست که دلیل عقلی در مورد انتخاب امام غایب (ع) و غیبت او مکه به وسیله علم کلام تقویت شد، بعدها از دیدگاه شیعه امامیه جایگاه مهمی را اشغال کرد؟
همان طور که از نوشته های شیخ طوسی در دو کتابش به نام های الغیبه، و تلخیص الشافی که قبلا هم از آن نام بردیم، این مطلب به دست می آید و به اعتقاد من چنین امری طبیعی بود، زیرا این عقیده به مرور زمان پرورش یافت و به مباحث علم کلم متکی گردید.
3-نوبختی معتقدات تمام فرقه های شیعه را که پس از امام یازدهم به وجود آمدند، رد کرده و در میان آن ها فقط فرقه امامیه را بر حق می داند، زیرا در نظر او این فرقه امامیه است که مسیر امامت را پیموده و چون پیروان آن به پایان یافتن سلسله امامت به حضرت مهدی (ع) اعتراف کرده اند. از روش نخستین امامان که راه روشن و آشکار در مسیر حق می باشد، پیروی کرده اند(178)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:46
بنابراین روشن است که اعتراف به غیبت امام دوازدهم (ع) که پس از سال 260ه. صورت گرفت، به عنوان یک پایه اعتقادی و محور تشیع در نزد شیعه امامیه به حساب می آمد. نعمانی (از علمای قرن سوم) در کتابش به نام الغیبه(179) احادیث فراوانی را در مورد اثبات غیبت حضرت مهدی (عج) آورده است. وی از امام صادق روایت کرده که آن حضرت فرمود:ثلاثه لا ینظر الله الیهم یوم القیامه و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم: من زعم انه امام و لیس بامام؛ و من زعم فی امان حق انه لیس با مام و هو امام، و من زعم ان لهما فی الاسلام نصیبا یعنی: خداوند متعال در روز قیامت سه نفر را (به حدیث محبت) نمی نگرد و آنان را پاک نمی سازد و عذابی دردناک برای آنان است: کسی که پندارد امام است و امام نباشد و کسی که پندارد امام بحق، امام نیست، در حالی که او امام است و کسی که پندارد برای این دو نفر در اسلام بهره ای است. در حدیث دیگر محمد بن تمام می گوید:قلت لابی عبدالله علیه السلام: ان فلانا یقرئک السلام و یقول لک اضمن لی الشفاعه فقال امن موالنیا؟ قلت نعم. قال امره رافع من ذلک قال قلت انه رجل یوالی علیا؟ و لم یعرف من بعده من الاوصیاء. فقال ضال، قلت فاقر بالائمه جمیعا و جحد الاخر. قال کمن اقر بعیسی و حجد محمد او اقر بمحمد و جحد عیسی نعوذ بالله من جحد حجه من حججه... (180)یعنی: به امام صادق (ع) عرض کردم: فلانی شما را سلام می رساند و می گوید: شفاعت خود را برای من ضمانت کنید. امام فرمود: آیا از دوستان ماست؟
گفتیم: بلی. فرمود: شان او بالاتر از این است. گفتم: او مردی است که علی (ع) را دوست دارد، ولی امامان بعد از او را نمی شناسد. فرمود: گمراه است. گفتم به همه امامان اقرار کرده است، ولی آخرین آن ها (امام زمان (ع)) را انکار کرده است. فرمود: او مانند کسی است که به عیسی اقرار کند و محمد (ص)را انکار کند یا به محمد (ص) اقرار کند و عیسی را انکار کند. پناه می برم به خدا از انکار کردن حجتی از حجت های او....

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:47
امام صادق (ع) روایت کرده ایت که علی (ع) فرمود:اعلموا ان الارض الا تخلو من حجه الله عزوجل و لکن الله سیعمی خلقه عنها بظمهم وجور هم و اسرافهم علی انفسهم و لو خلت الارض ساعه واحده من حجه لساخت باهلها ولکن الحجه یعرف الناس و لا یعرفونه کما کان یوسف یعرف الناس و له منکرون...(181)، یعنی: بدانید زمین از حجت خدا خالی نمی نماند، ولی خداوند دیده های مردم را به زودی بر اثر ظلم و ستم و نیز اسراف بر خودشان از دیدن آن حضرت کور می کند و اگر زمین یک ساعت از حجت خدا خالی باشد، اهل خود را فرود می برد، ولی حجت خدا مردم را می شناسد و مردم او را نمی شناسند، چنان که یوسف مردم را می شناخت ولی مردم او را نمی شناختند... .
همچنین نعمانی حدیثی را نقل می کند که در آن حضرت علی (ع) از غیبت امام زمان (ع) و غلبه بدکاران و تبه کاران بر شیعه(182) خبر می دهد. سپس می گوید: در این حدیث عجایب و شواهدی است بر حقانیت آنچه امامیه به آن معتقد و پایبند است و سپاس خدای را...(183)
ما به زودی هنگام بحث از عقاید امامیه در فصل چهارم این کتاب به تفصیل از غیبت حضرت مهدی (ع) و اهمیت آن در نزد شیعه امامیه، سخن خواهیم گفت.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:47
از مطالب تاریخی چنین به دست می آید که شیعه امامیه اندکی قبل از پایان قرن سوم هجری از سایر فرقه های شیعه متمایز شدند و پیروان این مکتب سایر فرقه های شیعه را بر باطل می دانستند؛ چنان که نجاشی می نویسد: حسن به موسی نوبختی در عصر خود، قبل از سال 300ه. و بعد از آن، در میان هم نو عانش فرد بر جسته ای بود... و کتاب های فراوان از جمله کتاب الرد علی فرق الشیعه، ماخلی الامامیه(184) را نوشت.
وی امامیه را اثنی عشریه نیز نامیده است. شریف مرتضی گفت: که شیخ - ایده الله- فرمود: در بین فرقه هایی که برای شیعه (بعد از امام حسن عسکری (ع)) نام بردیم، تا زمان ما سال 373ه. است به جز فرقه امامیه اثنی عرشیه که قائل به امامت فرزند امام حسن عسکری (ع) که هنمام رسول اکرم (ص) است، می باشند و یقین دارند آن حضرت زنده است و تا زمانی که به شمشیر قیام کند، باقی است، فرقه دیگری موجود نیست(185). شهرستانی نیز در ضمن بحث از شیعه اثنی عشریه می گوید: کسانی که به فوت امام کاظم (ع) یقین داشتند و قطیعه نامیده شدند، پس از آن حضرت امامت را به فرزندانش سوق دادند و گفتند: پس از موسی کاظم (ع) فرزندش علی بن موسی الرضا (ع) امام است... و بعد از او امام محمد تقی ملقب به جواد (ع)... و بعد از او علی بن محمد ملقب به نقی (ع) که محل شهاددت و مدفنش شهر قم می باشد(186)، امام است بعد از او امام حسن عسکری زکی (ع) و پس از او فرزندش محمد قائم منتظر(ع) امام است... او امام دوازدهم است و اکنون هم فرقه امامیه بر همین عقیده هستند(187)

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:47
بنابراین واژه امامیه برای نامیدن شیعیانی غلبه کرده است که معتقد به دوازده امامی می باشند که آخرین آن ها امام زمان (ع) است و محور بحث ما هم در مورد همین فرقه می باشد. این واژه در نصوص گاهی به تنهایی و گاه با کلمه شیعه به کار می رود. به عنوان نمونه هنگامی که ابن ندیم در باره ابو نظر محمد بن مسعود سخن می گوید، وی را چنین توصیف می کند: او یکی از فقیهای شیعه امامیه است(188) همچنین در باره ابو علی بن احمد چنین می گوید: وی یکی از اکابر و بزرگان شیعه امامیه است(189). همچنین علی بن احمد کوفی را یکی از بهترین افراد امامیه توصیف می کند(190) ابن اثیر نیز در ضمن بحث از حوادث سال 463ه. می نویسد: در ماه رمضان آن سال ابوعلی محمد بن حسین بن حمزه جعفری، فقیه امامیه در گذشت(191)
همچنین علامه حلی به هنگام بحث از شخصیت سید مرتضی می گوید: کتاب های او از زمان خودش تا زمان ما که سال 693ه. است مورد استفاده امامیه بوده است...(192) شیخ طوسی نیز در مورد علی بن حسن می نویسد: وی (فطحی مذهب بود) و نظریاتش به ما امامیه که قائل به داوزده امام هستم، نزدیک است...(193)
لازم به یاد آوری است، نعمانی که یکی از شیعیان امامیه و معاصر با غیبت امام دوازدهم (ع) بوده، واژه شیعه را به تنهایی آورده و مقصودش از آن فقط شیعه امامیه می باشد. زیرا وی شیعه اثنی عشریه را که قائل به غیبت امام زمان (ع) می باشند، به این واژه توصیف کرده و چنان که قبلا بیان نمودیم، اثنی عشریه همان امامیه هستند، نه سایر فرقه های شیعه.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:48
نعمانی در ضمن سخنان خود از امکام ربط عیبت به زمان معین یا عدم امکام آن می گوید: آنچه از ائمه درباره تعیین زمان ظهور امام زمان ع روایت شده است، از آن جهت است که برای شیعه آرامش و سکونی باشد و امر را در نظر شیعه نزدیک نشان دهد، و گرنه خودشان فرموده اند، ما وقتی (برای غیبت) نمی کنیم...(194) همچنین نعمانی روایت کرده است که راوی گفت: شنیدم علی (ع) می فرماید: گویا شما (شیعیان) را می نگرم که مانند شترانی که به دنبال چراگاه می گردند، در جستجوی آن حضرت هستید، ولی او را نمی یابید...(195) واضح است حالتی که برای شیعیان در زمان غیبت بیان شده، جز بر شیعیان امامیه منطبق نیست و این زمانی است که برای شیعیان در زمان غیبت بیان شده، جز بر شیعیان امامیه منطبق نیست و این زمانی است که آن ها با غیبت امام زمان (ع) مورد آزمایش قرار گیرند. در اینجا نعمانی بدون این که نامی از امامیه برده باشد، مقصودش از کسانی که در عبارت فوق به عنوان شیعه از آن ها نام برده شده است، فرقه امامیه است؛ زیرا انصراف کلمه شیعه در خطاب فوق به فرقه امامیه است. نعمانی می گوید: باید به آنچه از ائمه رسیده یقین داشت، آنان خبر داده اند که به ناچار باید این اندوه (غیبت امام زمان (ع)) پیش بیاید و سپس هر وقت خدا بخواهد بر طرف می شود و نه هر وقت مردم بخواهند و آن ها پیشنهاد کنند. ای گروه شیعه! خداوند، ما و شما مومنان را که به ریسمان الهی چنگ زده ایم و دستوررر او را گردن نهاده ایم، از کسانی قرار دهد که از آزمایش و فنته غیبت نجات یافته اند...(196)
روشن است که مقصود از شیعه در متن قبلی که از نعمانی نقل شد، امامیه است. زیرا چنان که گذشت، در بین فرقه های شیعه فقط امامیه است که معتقد به مسئله غیبت امام دوازدهم (ع) هستند و در زمان غیبت مورد آزمایش قرار می گیرند.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-04-2019, 19:48
پس خلاصه مطالبی که در این فضل مورد بحث قرار دادیم، این شد که اصطلاح امامیه نام هیچ فرقه از فرقه های شیعه قرار نگرفت، مگر پس از این که غیبت دوازدهمین امام از امامان معصوم به وقوع پیوست و روشن شد که غیبت امام دوازدهم اساس تشکل و نامگذاری فرقه امامیه به حساب می آید و مقصود ابن جوزی نیز از این گفته که: امامیه می گویند ممکن نیست دنیا بدون امامی از فرزندان امام حسین (ع) باشد(197) و همین است.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:45
فصل سوم غلو و غلات و موضع شیعه امامیه نسبت به آن دو

بحث از غلو و غلات مطالب اصلی این موضوع را به اختصار مورد بررسی قرار می دهیم و به زودی نمودها و مصادیق با وسائل غلو را که شخصیت ها و امامان دوازده گانه می باشند، به تفصیل بیان خواهیم کرد. امامانی که نخستین آنان امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) و آخرین شان مهدی منتظر (ع) است.
علت این که غلات به این نام نامیده شدند، این بود که آن ها در باره علی (ع) و بعضی از امامانی که از فرزندان آن حضرت بودند، غلو کردند و درباره آن ها سخنانی بالاتر از شانشان گفتند، به گونه ای که آن ها را از مرتبه انسانی خارج کرده و به مرتبه خدایی رساندند، اساس خواسته ها و عقاید پیروان این فرقه ها را می توان در این نکته خلاصه کرد که آن ها غالبا قائل به تجسم الوهیت در علی (ع) و امامانی از فرزندان آن حضرت و گاه نیز در پیامبر و برخی از فرزندان عباس و گروهی از مردم بودند، آنان با این اعتقاد به مشارکت این بزرگواران با ذات احدیث در صفات و قوای الهی که آن ها را فوق موتبه انسانه عادی قرار می دهد، اکتفا نکردند، بلکه علی (ع) و به ویژه امامانی را که از فرزندان آن حضرت بودند، به عنوان صورت و اشکالی می دانستند که جوهر و ذات الهی در آن ها حلول کرده است و جسمانیت آن جوهر به جز چیزی که حادث و عارض است، نمی باشد. شهرستانی در تعریف غلات می گوید: آنان کسانی بود که در حق امامان خود غلو کردند تا آن جا که آن ها را از مرتبه بشریت خارج کرده و در مرتبه الوهیت قرار می دادند. بنابراین گاهی امامی را به خدا تشبیه می کردند و گاهی خدا را به خلق تشبیه می نمودند(198)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:46
دلایلی که منجر به پیدایش غلو و غلات شد، فراوان است که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1-گروه هایی از ملت های (مختلف) که به اسلام گرویده بودند، هنوز به همان رسوم و عادات دینی و اجتماعی قدیم که از محیطهای زندگی شان به ارث برده بودند، وابسته و پایبندد بودند و این فرضیه به تنها در باره جمعیت هایی که قبایل یمن بودند و از ابتدا تشیع را صرفا به شکل عالی آن پذیرفتند، صحیح است، بلکه در مورد جمعیت های ایرانی الاصلی که اغلب آن ها تشیع را در خلال قرن اول و دوم هجری به صورت عالی آن (که در باره امامان غلو می کردند) پذیرا شدند، نیز صحیح می باشد.
ما در فصل اول نظریه استاد وات را بیان کردیم و خلاصه نظریه او آن بود که جمعیت های یمنی قبل از پذیرش اسلام از مذهب مونوفیستی که یکی از فرقه های مسیحیت است، پیروی می کردند، پیروان این مذهب می گویند: مسیح با این که یک رهبر روحانی است، علاوه بر داشتن طبیعت بشری (ناسوتی) دارای یک طبیعت الهی (لاهوتی) است و گروه هایی که از قبایل یمن که اسلام را پذیرفتند، عادات و رسوبات دینی سابق خود را کاملا رها نکرده و به این جهت آن ها تشیع را که امام در آن یک رهبر روحانی برای شیعه است، به جای مسیح نسبت به مونوفیست های، پذیرفتند. وات برای اثبات نظریه خود دلایل دیگری نیز اقامه کرده که خواننده گرامی می تواند آن را در فصل اول این کتاب مطالعه کند.(199)
اما در مورد جمعیت های ایرانی الاصلی که به فرقه های غلات شیعه پیوستند، این امر از آنجا ناشی می شود که آن ها هنوز تحت تاثیر افکار قدیمی بودند که بر اساس آن احکام و سلاطین را از صفات خداگونه بهره مند می دانستند و مورد پرستش قرار می دادند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:46
در نظر غلانی که از موالی (آزاد شدگان) بودند، ائمه از نظر دارا بودن صفات روحانی، در مرتبه ای بودند که در زمان شرک و بت پرستی پادشاهیان ایرانی در آن مرتبه قرار داشتند و چنان که قبلا اشاره کردیم، بسیاری از موالی که در آغاز پیدایش مکتب تشیع به آن مکتب گرویدند، جزء غلات شیعه شدند. فلهاوزن می گوید: گرویدن موالی به غلات شیعه در تاریخ جهانی حادثه با اهمیتی بوده است... مختار خواست امتیازات موجود بین طبقه اول (عرب ها) و طبقه دوم (موالی) مسلمان ها را از بین ببرد، بنابراین کسی که در این مورد بر مختار خرده می گرفت، بناید بر حجاج ایراد گرفته باشد و قهرا با او موافق بوده است، زیرا حجاح به عکس مختار عمل می کرد و باتمام توان سعی داشت که بین مسلمان ها این تبعیضات وجود داشته باشد و آن ها را به وضع سابق برگرداند. حق آن است که مختار سزاوار ستایش است؛ زیرا او قبل از دیگران فهمید که در آن زمان وضع موجود دوامی نخواهد یافت، زیرا او قبل از دیگران فهمید که در آن زمان وضع موجود دوامی نخواهد یافت، زیرا این عربیت و عنصر عربی بود که کاملا معیار اعطای حقوق اجتماعی قرار می گرفت، نه اسلام و چنانچه مختار به هدف اصلی خود می رسید، ممکن بود دولت عربی را از نابودی نجات دهد(200)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:46
2-ظلم و ستمی که به خاندان پیامبر (ص) وارد شد، موجب شد که گروه هایی از مسلمانان در حق آن ها غلو کنند. عده ای از زمامداران مسلمین ستم های درد آوری را در مورد اهل بیت مرتکب شدند و این انگیزه ای شد که جمعیت های بزرگی از مردم زمان ائمه، در این جریان با آن ها اظهار همدردی و محبت کنند و این حالت به مرور زمان روبه فزونی نهاد تا آن جا که در نزد برخی، از مرحله احترام و قدردانی و پیروی از روش صحیح آن ها گذشت و به مرحله ای رسید که در حق آن ها غلو نمودند و آن ها را از مرتبه بشیریت که ائمه (ع) به آن معتقد بودند، به مرتبه الوهیت که پیروان فرقه های غلات اعتقاد داشتند، رساندند.
ما این جا در مقام آن نیستیم که ظلم و ستمی را که به اهل بیت وارد شده به تفصیل بیان نماییم، بلکه هدف آن است که در این مورد به پاره ای از روایات به عنوان نمونه اشاره نماییم:
امویان از زمان معاویه به آزار اهل بیت و شیعیان آن ها پرداختند. معاویه دستور داد حجربن عدی و گروهی از همفکران و نزدیکانش را به سبب یک تهمت واهی، یعنی دوستی علی (ع) و خالصانه یاد کردن آن حضرت پس از مرگش، از طریق شکنجه به قتل رسانند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:47
در این مورد امام حسین (ع) نامه ای به معاویه نوشت که شاید این نامه بیانگر گوشه ای از اذیت و شکنجه شیعیان به دست حکام معاویه باشد. امام در این نامه خطاب به معاویه می فرماید: سپس زیاد را بر عراقین (کوفه و بصره) مسلط کردی، او دست ها و پاهای مسلمانان را قطع می کند و چشم های آن ها را نابینا کرده، آنان را بر شاخه های درختان خرما به دار می زند، به او نوشتی که هر کس بر دین علی (ع) باقی است، او را بکش! او امر تو را اجرا کرد و پیروان علی (ع) را کشت و به فرمان تو بدن های آنان را مثله نمود و حال آن که به خدا قسم! این دین علی (ع) بود که بر طبق آن (مسلمان ها) با تو و با پدرت می جنگیدند(201)
فاجعه کربلا در زمان یزید جانشین معاویه اتفاق افتاد. محمد بن حنفیه روش معاویه و فرزندش را چنین توصیف می کند:
آگاه باشید! اعمال بنی امیه بیش از شمشیر مسلمان ها در نابودی و از بین رفتن آن ها موثر بود...(202) هنگامی که عبدالله بن زبیر حکومت را به دست آورد با بنی هاشم بدرفتاری کرد؛ آن ها را محاصره کرد و بر آنان سخت گرفت و مورد اذیت و آزار قرار داد و آهنگ محمد حنفیه کرد؛ او را دشنام داد و از او عیبجویی کرد و دستور داد که با بنی هاشم در شعب ابی طالب بمانند و بر آنان نگهبانانی قرار داد و از جمله به آنان گفت: یا بیعت کنید و گرنه به خدا قسم! شمار را به آتش می سوزانم، پس آنان بر جای خود ترسیدند...(203). همچنین عمربن عبدالعزیز به استاندار خود در مدینه نوشت: در میان فرزندان علی بن ابی طالب (ع) ده هزار دینار تقسیم کن! استاندار در اجرای فرمان او عذر آورده و سستی کرد: عمر مجددا به او نوشت چون نامه من به تو رسید ده هزار دینار در میان فرزندان علی (ع) از فاطمه (ع)، تقسیم کن که پیوسته حقوق آن ها را ضایع کرده اند(204)
همچنین در تاریخ اشاره هایی شده است که از آن به دست می آید که امویان خلافت را بر نبوت توجیح می دادند. چنان که این مطلب را یکی از استانداران آن ها به نام حجاج بیان داشته؛ سخنی که نه عقل آن را می پسندد و نه شرع آن را تجویز می نماید. مسعودی خبری را از قول ربیع بن خالد نقل می کند که ربیع گفت: شنیدم حجاج در منبر خطبه خواند و چنین می گفت: آیا خلیفه یکی از شماها در میان اهلش دارای ارزش بیشتری است یا رسول او در نیازها و حاجت هایش؟ پس من گفتم: خدا را گواه می گیرم که هیچ گاه پس از این پشت سر تو به نماز نایستم و اگر ببینم گروهی با تو به جنگ و جهاد برخواسته اند، من نیز همراه آن ها با تو می جنگم...(205).

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:47
چنانچه این خبر درست باشد می توان سخن سخن محمد بن حنفیه را که اندکی قبل بیان کردیم، پذیرفت و باور کرد که اعمال بنی امیه به چنان مرتبه ای از فساد رسیده که اثر آن در نابودی امویان بیش از شمشیر مسلمانان بود. اکنون که دانستیم سیره علی (ع) و خاندان آن حضرت و به ویژه امامان شیعه امامیه که در اینجا موضوع بحث ماست، از نظر تقوا و بریدن از لذت های نامشروع زندگی دنیوی بر عکس سیره معاویه و حاکمان بنی امیه می باشد. می توان اثری را که این دو سیره از جهتی در تنفر مردم از بنی امیه و از جهت دیگر، در علاقه مند شدن آن ها به اهل بیت داشت، سنجید و چون غلات با یاری نکردن ائمه مانع این شدند که آن ها در راس حکومت باقی بمانند، این وضع موجب شد که ائمه (ع) را بدون رضایتشان در مرتبه الوهیت قرار دهند.
3-خودداری اهل کوفه از یاری کردن علی (ع) و خاندان آن حضرت در دوران زندگانی آن ها، موجب شد که پس از شهادت آن ها در حق ایشان غلو نمایند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:47
چنان که در فصل اول این کتاب گفتیم، جنگ بین علی (ع) و معاویه جنگی بود بین ارزش ها و اصول اسلامی- که در علی (ع) تجسم یافته بود- با ارزش های قبیله ای و طبقاتی که در معاویه تجسم یافته بود. این ارزش ها و اصول که در معاویه تجسم یافته بود، در میان مردم آن زمان رواج یافت و چنان که معروف است، روی همین مبنا بود که آن ها علی (ع) را رها کرده و از معاویه پشتیبانی نمودند و بعدها که کارهای فجیع و ناگوار و آزار و شکنجه بنی امیه عراقی ها را مضطرب نمود و برایشان ناگوار تمام شد، آنان دریافتند، مرتکب چه اشتباهی شدند که علی (ع) و فرزندانش را یاری نکردند، وردی می گوید: عامه مردم با سران خود به معاویه روی آوردند و علی (ع) را ترک کردند و تصور می کردند، مساله رهبری چیز ساده و بی اهمیتی است و از اختلاف بین دو رهبری که هر دو از یک دین پیروی می کنند، تجاوز نمی کند... اما بعدها به مرور زمان دریافتند که مساله رهبری خیلی عمیق تر از آن چیزی بوده است که آن ها تصور می کردند و فهمیدند که سیاست علی (ع) برای آینده آن ها مفیدتر بوده است و سیاست معاویه در ظاهر پر زرق و برق و فریبنده بوده، ولی در واقع برای آن ها سمی مهلک و کشنده بوده است.(206)
با گذشت زمان و افزایش اسباب پشیمانی و نیز شدت یافتن و سخت گیری و فشار حاکمان، محبت مردم که نسبت به اهل بیت و رو به فزونی نهاد و به جایی رسید که برخی در آن غلو کردند و ائمه (ع) را از مرتبه انسانی به مرتبه خدایی رسانیدند، چنان که پس از آن که این موضع برای یکی از دشمنان شیعه به نام هشام بن عبدالملک اموی که معاصر با غلات بود، بیان شد، او به ابویوسف بن عمرو که سمت استانداری وی را در عراف به عهده داست، نوشت: تو حال مردم کوفه و دوستی آن ها با این اهل بیت (ع) را می دانی و آگاهی که این عده آن ها (ائمه) را در مقامی که حقشان نیست قرار داده اند؛ چرا که اطاعتشان را بر خویشتن واجب کرده و در دستورات دینی را از آنان می گیرد و علم آینده را به آن ها نسبت می دهند(207)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-04-2019, 20:47
نمونه دیگری که محبت مردم به اهل بیت (ع) را می رساند، آن است که هنگامی که گروهی از زنادقه فهمیدند که مردم شیفعه امام صادق (ع) می باشند، به فکر افتادند، آن حضرت را نزد مردم تحقیر کنند؛ شیخ مفید روایت کرده است: امام صادق (ع) در مسجدالحرام به سوال های مردم پاسخ می داد و بر طبق دستورات اسلامی برای آن ها فتوا می داد. وقتی برخی از زنادقه آن حضرت را با این حال دیدند، به عبدالکریم بن ابی العوجاءکه یکی از شاگردان و پیروان آنان بود و در سال 155ه. کشته شد گفتند: آیا می توانی این کسی را که نشسته است (امام صادق (ع)) به اشتباه اندازی و مسائلی از اوبپرسی که او را در میان افرادی که گردش را گرفته اند، شرمنده و رسوا سازی؟ زیرا تو می دانی که مردم شیفته او شده و او علامه زمان خود شده است...(208)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:47
سبائیه

آغاز غلو در مورد ائمه علویان به شخصی به نام عبدالله بن سبل که رئیس فرقه معروف سبائیه (209) است، نسبت داده شد است. در این که فرد نامبردی اصالتا از کجا بود و آیا اصلا وجود خارجی داشته است یا تنها یک شخصیت خیالی بوده و مسائلی از این قبیل، نظریه های مختلفی وجود دارد که به زودی در صفحات آینده از آن بحث می کنیم: برخی معتقدند ابن سبا فردی یهودی بود که مسلمان شد و از دوستداران علی (ع) گردید(210). طبری روایت کرده که وی فردی یهودی بود از اهل صنعاء، مادرش کنیزی سیاه پوست بود(211)، هوتسما می گوید: این که مورخین مسلمان عبدالله بن سبا را به لقب ابن السوداء خوانده اند، بدان جهت بود که او را منسوب به مادرش نموده اند و وی کنیزی سیاه پوست بوده است. او (عبدالله بن سبا) یهودی و از اهل صنعاء بود(212)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:47
سعدا اشعری علی رغم این که در کتاب خود گفته گروهی از دانشمندان را در باره این که عبدالله بن سبا یهودی بوده است نقل کرده، عقیده دارد: وی عرب و اصالتا یمنی بوده است او می گوید: وی (عبدالله بن سبا) همان عبدالله بن وهب راسبی همدانی است.
سپس نقل می کند که عبدالله بن حرس و ابن السودا او را در ترویج عقاید و به دست گرفتن سرپرستی این فرقه یاری کردند(213)
بنابراین چه بسا سعد اشعری از نخستین کسانی باشد که بخواهد با اثبات عرب بودن ابن سبا در یهودی بودن او شک نماید و معتقد باشد که این شک نتایج مهمی در بر دارد، زیرا یکی از اهداف ترویج کنندگان داستان ابن سبا آن است که بگویند، چون نخستین کسی که قائل به وصیت پیامبر (ص) برای امامت علی (ع) شد، عبدالله بن سبای یهودی الاصل بود، بنابراین اصل تشیع از یهودیت سرچشمه گرفته است و سعد اشعری با شک در یهودیت ابن سبا می خواهد، این هدف ترویج کنندگان داستان ابن سبا را بی اثر و باطل نماید.
در این که پیدایش نظریات و آرای سبائیه از چه زمانی بوده است و از چه مکانی این آراء ظاهر شده است، اختلافاتی وجود دارد، نوبختی می گوید: زمانی که علی (ع) به شهادت رسید، کسانی که قائل به امامت آن حضرت بودند با هم اختلاف نمودند... و به سه گروه تقسیم شدند. فرقه ای گفتند: علی (ع) کشته نشده و نمرده است... این فرقه اولین کسانی بودند که در باره ائمه (ع) غلو کردند و سبائیه نامیده شدند که از عبدالله بن سبا پیروی می کردند.... از این گفته ها چنین به دست می آید که زمان پیدایش سبائیه پس از شهادت علی (ع) بوده است.
مکان فرقه مذکور عراق بوده است، زیرا چنان که دنباله همین روایت (روایت سعد اشعری) می گوید: علی (ع) ابن سبا را از کوفه به مداین تبعید کرد(214)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:47
طبری که منبع اصلی در نقل داستان ابن سبا به شمار می آید، در باره زمان پیدایش ابن سودا (عبدالله سبا) دو روایت نقل کرده است. در روایت نخست می گوید: عبدالله بن سبا پس از آن که در زمان عثمان مسلمان شد، ظاهر گشت و در این مورد تاریخی برای آن تعیین نمی کند.(215)
در روایت دوم می گوید: هنگامی که سه سال از استانداری عبدالله بن عامر در بصره گذشت، وی فهمید، مردی به نام حکیم بن جبله در بصره ساکن است که سرپرستی گروهی از دزدان را به عهده دار و در فرصت های مناسب در اطراف شهرهای فارسی به راهزانی می پردازد. سپس جریان را به عثمان نوشت. عثمان دستور داد او و گروهش را در بصره نگهدارند. از این رو حکیم بن جبله نمی توانست، از بصره خارج شود و آن گاه که ابن السوداء به بصره رفته، بر او وارد شد، عده ای اطراف او را گرفتند...(216)
از آن جا که ابن عامر از سال 29 هجری(217) استانداری بصره را به عهده داشت و پس از سه سال، وی حکیم بن جبله رئیس دزدان را زندانی کرد، بنابراین ورود ابن السوداء به بصره سال های 32 تا 33ه می باشد.
از روایت سابق طبری چنین به دست می آید که وی زمان پیدایش سبائیه را قبل از زمانی می دانی که اشعری آن را نقل کرده، زیرا طبری پیدایش آن ها را در سال های آخر حکومت عثمان می داند، در حالی که اشعری پیدایش آن ها را پس از شهادت علی (ع) می داند و به زودی نظر کسانی را که خواستند داستان ابن سبا را در مساله اختلاف میان عثمان و مسلمانانی که علیه او شوریدند، وارد کنند خواهیم دید.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:48
تعیین این تاریخ دارای اهمیت می باشد، زیرا آنان می خواهند اثبات کنند خروج ابن سبا در شش ساله اخیر حکومت عثمان بوده است؛ همان سال هایی که کشمکش در آن رو به فزونی نهاد و مورخین آن را دوران خلاف ها و اشتباهاتی که عثمان مرتکب شده، شمرده اند.
در مورد مکان یا مکان هایی که ابن سبا و گروه او در آن ها ظاهر شدند، بر طبق گفته کسانی که این قصه را نقل کرده اند، حجاز و بصره و کوفه و شام و بعد مصر بوده است.
طبری گفته است: ابن سبا در زمان عثمان مسلمان شد و به شهرهای مسلمانان رفت و سعی در گمراهی آنان داشت ، ابتدا به حجاز رفت، آنگاه به بصره رفت، سپس به کوفه و پس از آن به شام رفت، اما نتوانست در نزد احدی از مردم شام به منظور خود برسد و او را از شام بیرون کردند، به مصر رفت و در آن جا ساکن شد(218) محمد بن یحیی نیز با تغییرات کمی که حاکی از آن است که وی تاریخ طبری را به عنوانه منبع مطالب خود قرار داده است، گفته های طبری را تایید کرده است و از گفته های او چنین به دست می آید که او در باره عبدالله بن سبا به همان نتیجه رسیده که طبری به آن رسیده بود؛ یعنی او نیز معتقد بود که ابن سودا از شام به مصر رفت و در آن جا پیروانش زیاد شدند و به دوستان و همکیشان خود در سایر شهرها نامه نوشت و آنان نیز به او نامه نوشتند و به این طریق برگمراهی آنان افزود و او نخستین کسی بود که به وسیله دعوت کنندگانش مردم را به مرام خود فراخواند و از آنان می خواست که خروج کنند(219)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:48
در این جا مایلم اشاره کنم، کسانی که داستان ابن سبا را ساخته اند از این گفته خود که وی در شام شکست خورد و در مصر پیروز شد، یک هدف مرموز و پنهانی داشتند و آن این است که آنان می خواستند، شورش مصری ها علیه عثمان را به موفقیت دعوت ابن سبا در مصر و آرامش شامیان را به شکست دعوت وی در آن جا نسبت دهند .
پس از بیان مطالب فوق سوال زیر را مطرح می کنیم که آیا در واقع فردی به نام ابن سبا وجود خارجی داشته است یا این که تنها یک شخصیت خیالی و ساختگی بوده است؟ چنین پیداست که خیالی بودن شخصیت ابن سبا به حقیقت نزدیک تر است و نسبت به نقش او (در تاریخ) اگر نقشی داشته است، به سبب عوامل دینی و سیاسی تا حد زیادی مبالغه شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:48
دلایل ضعیف بودن قصه ابن سوادء (پسر کنیز سیاه) و جعلی بودن آن بسیار است که ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1-منابع مهمی همچون طبقات ابن سعد و انساب الاشراف بلاذری و غیره که به نقل حوادث دوران خلافت عثمان و جریان کشته شدن او پرداخته اند، داستان ابن سبا را نقل نکرده اند، و تنها تاریخ طبری منبع اصلی نقل این داستان به شمار می آید که آن را به تفصیل بیان کرده است. سید مرتضی عسکری که در این مورد به تحقیق پرداخته به این نتیجه رسیده است که کتاب هایی که به عنوان منبع و مدرک، در نقل این داستان مورد استفاده قرار گرفته اند و نیز کتاب هایی که بعد از تاریخ طبری نوشته شده و این داستان را بیان کرده اند، همگی تاریخ طبری، را منبع اصلی مراجعه می کنیم، در می یابیم که طبری این داستان را قول سیف بن عمر برجمی (ت 170ه) نقل کرده. در این جاعلامه عسکری به طور مفصل و کافی به افشای نقش سیف بن عمر در جعل تاریخ و ساختن حوادث غیر واقعی پرداخته تا آن جا که می گوید راویان در باره عدم اعتماد به خیر سیف هر یک به گونه ای اظهار نظر نموده و چنین گفته اند: سیف حوادثی را از قول افراد ناشناخته جعل می کرده و آن را نقل می کرده است. حدیث او ضیعف و سست و بی اهمیت است و غیر قابل اعتنا و جعلی است. آنچه او روایت کرده از درجه اعتبار ساقط است. او حدیث هایی را جعل می کرده و آن ها را از زبان اشخاص موثقی نقل می کرده است. تمام احادیث او نارواست و او متهم به زندقه و جعل حدیث است(220) همچنین بروکلمان می گوید: سیف احادیث و وقایع را تحریف می کرده است و برخی را بزرگ و برخی را کوچک نشان داده، ولی همه را به گونه ای نیکو و فریبنده توصیف و بیان نموده است. از این جهت طبری فریفته او شده و به هنگام نقل وقایعی که مربوط به اوایل تاریخ اسلام بوده است، کتاب های سیف را به عنوان منبع اصیلی برگزیده است و در این کار متاخرین هم از طبری پیروی کرده اند، فلهاوزن نیز سیف را از مورخین قابل اعتماد نمی شناسد(221)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:48
2-چنانچه ما داستان ابن سبا را از نظرمحتوی نقد و بررسی کنیم، می بینیم که این داستان پر از تناقضات و مبالغه گویی است، به ویژه در مورد آنچه راجع به تاریخ حوداث در این داستان آمده است و نیز مشکل است بتوان بسیاری از نظریاتی را که آمدن ابن سبا در آن بشارت داده شده، به او نسبت داد.
چنان که گفته شد، تاریخ پیدایش سبائیه در نزد اشعری و نوبختی پس از شهادت علی (ع) است، در صورتی که طبری و نیز مورخینی که پس از او آمده اند و این داستان را از قول او نقل کرده اند، تاریخ آن را در شش ساله اخیر حکومت عثمان قرار داده اند.
بنابراین طبری که مدرک و منبع اصلی قصه ابن سباست، آغاز و پیدایش سبائیه را بین سال های 32 و 33 می داند و نقل کرده است که در این تاریخ ابن سبا در بصره بود و پس از آن به کوفه آمد و از کوفه به شام رفت و در آن جا با ابوذر ملاقات کرد و در باره مساله بیت المال و این که آیا مال خداست یا مال مسلمین است، با او به بحث و گفتگو پرداخت.
در نتیجه از گفته های طبری چنین به دست می آید که ابن سبا حدود سال 33ه. در شام بوده است زیرا رفتن او از بصره به کوفه و از کوفه به شام حداقل شش ماه طول کشیده است. در حالی که وقتی به تاریخ طبری مراجعه می کنیم، می بینیم وی مناظره بین معاویه و ابوذر پیرامون سائل بیت المال را در وقایع سال 30ه می داند و در این مورد می نویسد: هنگامی که ابن السوداء (عبدالله بن سبا) به شام آمد با ابوذر ملاقات کرد و به او گفت: آیا از معاویه در شگفت نیستی که می گوید : مال، مال خداست؟ آگاه باشید! همه چیزها از اوست، گویا معاویه می خواهد این مال ها را جدای از مسلمان ها برای خود داشته باشد و نام مسلمان ها را محو کند. سپس ابوذر نزد معاویه رفت گفت: چه چیز ترا بر آن داشته است که مال مسلمان ها را مال خدا بنامی؟...(222)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:49
پس از مناظره مذکور معاویه در مورد ابوذر به عثمان نامه نوشت و به او خبر داد که ابوذر بر ضد او آشوب و فتنه به پا می کند. عثمان از معاویه خواست که ابوذر را به مدینه بفرستد، معاویه ابوذر را با راهنمایی نزد عثمان فرستاد(223). هنگامی که ابوذر به مدینه وارد شد، در همان سال با عثمان روبه رو شد و در باره اموال مسلمین به هم مجادله کردند. این کار منجر شد که ابوذر به منطقه ای که به نام ربذه معروف است، تبعید شود و در آن جا بود تا سال 31 یا 32ه رحلت کرد.(224) از این جا روشن می شود که گفتگو و مجادله بین ابوذر و معاویه در سال 30ه بوده است و در همان سال نیز ابوذر به مدینه فرستاده شده است و چنان که گفتیم، چیزی نگذشت که در سال 31 یا 31ه رحلت کرد و تمام این حوادث قبل از آن تاریخی است (سال 33ه) که سازندگان داستان ابن سبا آن را به عنوان زمان ظهور و پیدایش او نقل کرده اند، بنابراین چگونه می توان پذیرفت که ابن سبا در سال 30ه در شام با ابوذر دیدار کند، در حالی که به اعتراف سازندگان این داستان وی در آن تاریخ هنون به شام نرفته بود و به اظهار اندیشه های خود و دعوت مردم نپرداخته بود و بر فرض که ظهور او صحیح باشد، بعد از رحلت ابوذر بوده است؟ وجود این گونه تناقضات خود گواه آن است که ابن سبا شخصیتی تاریخی نبوده است و هیچ گاه ابوذر با او دیدار نکرده است.
دکتر وردی و ضمن سخن خود در باره شخصیت ابن سبا می گوید: چنین به دست می آید که این شخصیت شگفت انگیز ساختگی باشد و داستان او را همان ثروتمندانی ساخته اند که انقلاب مردم بر ضد آن ها به جریان افتاده بود(225)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:49
وردی معتقد است که ابن سبا همان عمار یاسر بوده است و نیز معتقد است از شگفتی های تاریخ این است که می بینیم بسیاری از اموری که به ابن سبا نسبت داده می شود، به نحوی در سیره عمار بن یاسر هم وجود دارد. وی برای اثبات ادعای خود دلایلی نیز نقل می کند، از جمله:
1-کینه ابن سبا ابن سوداء است، عمار یاسر از نیز ابن سودا گفته اند.
2-عمار یاسر از طرف پدر یمنی بوده است و این به آن معناست که وی از فرزندان سبا بوده است، زیرا صحیح است که به هر یمنی (ابن سبا) گفته شود.
3-عمار یاسر علی بن ابی طالب (ع) را بسیار دوست داشت و مردم را به دوستی و یاری آن حضرت دعوت می کرد و به هر صورتی که ممکن بود، مردم را تشویق و ترغیب می کرد که با علی (ع) بیعت کنند.
4-عمار در زمان عثمان به مصر رفت و در آن جا مردم را علیه عثمان تحریک می کرد، به طوری که استاندار آن جا از دست او به ستوده آمد و بر او سخت گرفت.
5-به ابن سبا نسبت داده شده که وی گفته است عثمان خلافت را به ناحق گرفت و صاحب شرعی و حقیقی خلافت علی بن ابی طالب (ع) است (چنان که عمار نیز بر این عقیده بود).
6و7-قضایایی که مربوط به نقش عمار در جنگ جمل است و نیز قضایایی که مربوط به علاقه و رابطه او با ابوذر نقل شده است.
وردی سخن خود را چنین خلاصه می کند که ابن سبا به جز عمار یاسر فرد دیگر نبوده است و قریش عمار را در راس انقلاب علیه عثمان می دانستند، ولی عمار در ابتدای کار مایل نبوده که به نام خود تصریح کند. بدین جهت او به رمز ابن سوداء یاابن سبا خوانده می شد و راویان هم با غفلت، همین نام را نقل کرده اند، بدون این که توجه داشته باشند که ابن سبا همان عمار یاسیر بوده است.(226) دکتر شیبی نیز نظریه قبلی را پذیرفته و سپس سعی کرده است با نقل متونی که مطالب موجود در داستان را تایید می کند، نظریه خود را به اثبات برساند(227)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:49
به نظر می رسد، راویان داستان ابن سبا، آراء با اهمیتی را جعل نموده و از زبان قهرمان داستان خود نقل کرده اند که برخی از آن ها عبارتند از:
1-رجعت (باز گشت): طبری روایت کرده است:
ابن سبابه مردم مصر گفت: شگفتا از کسانی که گمان می کنند، عیسی رجعت می کند، ولی محمد (ص) رجعت نمی کند و حال آن که خداوند فرموده است: ان الذی فرض علیک القرآن لراداک الی معاد یعنی: ای پیامبر! آن که ابلاغ این قرآن را به عهده تو گذاشت، ترا به میعادگاهی بر می گرداند. بنابراین محمد (ص) از عیسی به رجعت (بازگشت) شایسته تر است. طبری (در ادامه) می گوید: پس این سخن او پذیرفته شد رجعت برای آن ها جعل شد و آنان و در باره آن به گفتگو پرداختند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:49
2-وصیت: چنان که طبری روایت کرده است، ابن سبا به مریدانش گفت: هزار پیامبر بوده است و هر پیامبری وصیی داشت و علی (ع) وصی محمد (ص) است. سپس گفت: محمد (ص)خاتم پیامبران است و علی (ع) خاتم اوصیاء، بعد گفت: ستمکارتر از کسییی که به وصیت پیامبر (ص)عمل نکند و علیه وصی او قیام نماید و کار امت را به دست گیرد، کیست؟ بعد به آن ها گفت: عثمان آن را (خلافت را) به ناحق گرفت، حال آنکه این علی (ع) وصی رسول خداست. پس در مورد این کار قیام کنید و مسیر آن را تغییر دهید، نخست را بدگویی به امیرانتان آغاز کنید و امر به معروف و نهی از منکر را آشکار نموده، مردم را به طرف خود جذب کنید و آن ها را به این کار دعوت نمایید، سپس دعوتگران خود را به هر سو فرستاد...(228)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:50
3-گفتن این که بیت المال مال مسلمانان است نه مال خدا: محمد بن یحیی خبری را از سیف بن عمر نقل کرده که وی گفت: هنگامی که ابن سوداء به شام رفت با ابوذر ملاقات کرد و به او گفت: ای ابوذر! آیا از معاویه در شگفت نیستی که می گوید، بیت المال، مال خدای متعال است، بدانید هر چیزی از آن خداست. گویا او (معاویه) می خواهد این مال ها را جدای از مسلمان ها برای خود داشته باشد و نام مسلمان ها را از بین ببرد؟ سپس ابوذر نزد معاویه رفت و گفت: چه چیزی ترا بر آن داشته تا مال مسلمان ها را مال خدا بنامی؟ معاویه گفت: ای ابوذر! خدای ترا رحمت کند، آیا ما نبدگان خدا نیستیم؟ و این مال مال اوست و مخلوقات آفریده او هستند و فرمان، فرمان اوست، پس چیز حرفی را مزن. ابوذر گفت: من نمی گویم که مال از خدا نیست، ولی می گویم از آن مسلمان ها است. ابن سوداء نزد ابردرداء رفت و به او نیز همین حرف ها را زد. او به سوداء گفت: تو چه کسی هستی؟ به خداقسم! گمان می کنم که یهودی هستی، بعد نزد عباده ابن صامت آمد، عباده با او در آویخت و او را نزد معاویه برد و به معاویه گفت: به خدا قسم! این، آن کسی بود که ابوذر را علیه تو برانگیخت، ابوذر در شام ماند و می گفت: ای گروه ثروتمندان! به مستمندان کمک کنید. کسانی که طلا و نقره جمع می کنند و آن را در راه خدا خرج نمی کنند، به جایگاهی از آتش بشارت داده شده اند و چندان گفت که مستمندان در کمک توانگران طمع بستند و این کار را بر آن ها لازم دانستند و ثروتمندان از آن ها به شکاریت برخواستند(229)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:50
4-نسبت دادن مقام الوهیت به علی (ع): فخر رازی گفته است: سبائیه پیروان عبدالله سبا هستند و عبدالله سبا معتقد بود که علی (ع) همان خدای متعال است به این سبب علی (ع) گروهی از آن ها را سوزانید...(230)
ابن سوداء نظریات دیگری نیز دارد که با اعتراضات و مخالفت هایی که علیه عثمان استانداران وی صورت گرفت، بی ارتباط نیست. طه حسین می گوید: بسیاری از مردم تمام فسادها و اختلافاتی را که در میان شهرهای اسلامی زمان عثمان پیدا شد، به این سوداء نسبت داده اند(231)
در مورد عقیده به رجعت که به ابن سبا نسبت داده شده، باید توجه داشت که این رجعت با رجعتی که پس از ظهور حضرت مهدی (ع) صورت می گیرد و از ضروریات مذهب شیعه امامیه است. فرق می کند و به زودی هنگام بحث از عقاید امامیه (در فصل بعدی) به آن اشاره خواهیم کرد. ابن جوزی غلاتی را که قائل به رجعتی هستند که از نوع رجعت منسوب به ابن سبا است، به اسم رجعیه نامیده است و آنان را فرقه ای جدا از امامیه دانسته است. وی می گوید: آنان گمان می کردند که علی (ع) و اصحابش به دنیا رجعت می کنند و انتقام خود را از دشمنانشان می گیرند(232)
چنین به نظر می رسد که سازندگان داستان ابن سبا مقصودشان از این که اعتقاد به رجعت را به ابن سبا نسبت می دهند، این است که اندیشه رجعت را در نزد شیعه امامیه نادرست و بد جلوه دهند و چنان که در جای خود بیان خواهیم کرد، معنای رجعت در نزد شیعه با معنایی که غلات برای آن معتقدند، فرق می کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:50
عقیده دومی که به ابن سبا نسبت داده شده بود، مساله اعتقاد به وصیت پیامبر (ص) در مورد امامت علی (ع) بود. سازندگان افسانه ابن سبا می دانند که شیعه نیز به وصیت پیامبر جهت امامت علی (ع) معتقد است ولی شیعه عقیده دارد که خدا به پیامبرش محمد (ص) امر کرده که علی (ع) را به امامت و جانشینی خود برگزیند و بر آن تصریح نماید و پیامبر (ص) این دستور الهی را در روز غدیر با حضور هفتاد و یا هشتاد هزار نفر از مسلمان ها
به مردم ابلاغ کرد و بر این امر تصریح نمود. علامه حلی معتقد است: حدیث وصیت منحصر به کتاب های شیعه نیست، بلکه اهل سنت نیز آن را به طریق متعدد نقل کرده اند از جمله: احمد بن حنبل در کتاب مسند خود آن را به هشت طریق روایت کرده است و نیز ابن عبدریه در عقدالفرید و مسلم در صحیح آن را روایت کرده اند(233) در حالی که سازندگان داستان ابن سبا می خواهند مدرک روایت وصیت پیامبر (ص) بر امامت علی (ع) رافردی یهودی به نام ابن سبا قرار دهند که تظاهر به اسلام می کرده و بگویند او این عقیده را شایع کرده است، نه این که خدا و پیامبر (ص) به آن امر کرده باشند و روشن است که این داستان موجب بدبینی به شیعه و بی اعتبار ساختن آنان می شود و به عقیده من هدف سازندگان این افسانه نیز همین بوده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:51
از این که گفته شده که ابن سبا و پیروان او به علی (ع) نسبت خدایی داده اند، چنین به دست می آید که سبائیه به تدریج بر غلو خود درباره امت افزوده اند تا آن جا که امام را خدا دانسته اند، سعد اشعری پس از این که عقیده سبائیه را در رابطه با غلو درباره علی (ع) بیان می کند، می گوید: بعد از این آنان در باره علی (ع) گفتند که او خداوند جهانیان است(234)
فخر رازی اعتقاد به خدا بودن علی (ع) را یکی از عقاید اساسی سبائیه می داند و به روشنی بیان می دارد: ابن سبا گمان می کرد، علی (ع) همان خدای متعال است(235) و به مرور زمان ابن سبا چنین معرفی شد که تنها به خدا دانستن علی (ع) اکتفا نکرد، بلکه خود را پیامبر خدا (ص) نیز دانسته است. علامه حلی می گوید: عبدالله بن سبا ... غلو کننده ملعونی است که علی (ع) او را به آتش سوزانید، او گمان می کرد که علی (ع) خداست و خودش - لعنت خدا بر او باد - پیغمبر او می باشد(236) و بنابراین به مرور زمان عبدالله بن سبا را از غلو کردن در حق علی (ع) تا سر حد خدا دانستن آن حضرت، بالا بردند و سرانجام گفتند: وی ادعای نبوت نیز کرده است و ممکن است این چنین جابه جایی (که گاه گفته می شود او علی (ع) را امام می دانست و مطالب ناروایی را به او نسبت می داد و گاه گفته شده او علی (ع) را خدا می دانست و خود را پیامبر او) و نیز افزوده شدن بر محتوای داستان ابن سبا نسبت داده شده، ساختگی و جعلی بوده است. هوتسما می گوید: اندیشه هایی که به ابی سبا نسبت داده شده آن گونه که سازندگان اولیه این داستان می خواستند، باقی نماند و به تدریج تغییر کرده و بر آن افزوده شد. وی سپس چنین اضافه می کند: این بسیار دشوار است که آنچه را ابن سبا و جانشینان او گفته اند، باور کنیم و بپذیریم(237)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:51
سازندگان داستان ابن سبا خواسته اند با بیان این مساله که ابن سبا علی (ع) را خدا می دانست، در عقیده مردم نسبت به آن حضرت خلل وارد کنند و با مطرح کردن این مساله که این ابن سبا بود که وصیت پیامبر (ص) را جهت امامت علی (ع) مطرح کرده، در وصیت پیامبر ایجاد شک و تردید نمایند و پس از این که نقشه خود را در مورد علی (ع) عملی کردند به بزرگان شیعه را قبیل ابوذر و عمار و مالک اشتر و غیره نسبت های ناروا داده و آن ها را نیز از درجه اعتبار ساقط نمایند.
یکی از مواردی که سازندگان داستان ابن سبا روی آن تکیه کرده اند، مساله نزاع ابوذر و عثمان در مورد مال است که آیا بیت المال از آن خداست یا مال مسلمین است؟ به عبارت دیگر آیا خلیفه می تواند بیت المال را هر گونه خودش بخواهد تصرف کند یا در این کار آزار نیست و بایستی مسلمین بر او نظارت کنند و بدون رعایت کردن مصلحت آن ها نمی تواند در بیت المال تصرف کند؟ این نزاع در شهر مدینه و کمی قبل از تبعید ابوذر به شام اتفاق افتاد، نه در شام که وانمود شده است ملاقات ابوذر با ابن سبا در آن جا صورت گرفته است. بنابراین هیچ رابطه ای بین ابن سبا و نظریات ابوذر در مورد انفاق عمومی اموال و نیز لازم بودن کمک ثروتمندان به فقرا وجود ندارد و ابن سبا تاثیری در این کار نداشته است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:51
روزی در مجلسی که عثمان و ابوذر و کعب الاحبار که قبلا یهودی بود و مسلمان شد، حضور داشتند، عثمان سوال کرد: کسی که زکات مال خود را پرداخته باشد، آیا هنوز دیگران در آن حق دارند؟ کعب گفت: نه، ای امیرمومنان! ابوذر به سینه کعب زد و به او گفت: دروغ گفتی، ای یهودی زاده! سپس این آیه قرآن را خواند: لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب. یعنی: نیکی آن است که شما روی خود را به جانب مشرق و مغرب برگردانید. عثمام گفت: آیا اشکال دارد که مالی از بیت المال مسلمان ها را برداریم و در حوائج خود خرج کنیم و به شما نیز بدهیم؟ کعب گفت: اشکالی ندارد.
ابوذر عصای خود را بلند کرد و سینه او زد و به او گفت: ای یهودی زاده! با چه جرات و گستاخی در دین ما گستاخی می کنی؟ عثمان به ابوذر گفت: چقدر مرا اذیت می کنی!
برو دیگر ترا نبینم که بسیار مرا آزاردی، پس ابوذر به شام رفت. معاویه به عثمان نوشت که ابوذر مردم را به دور خود جمع می کند و آن ها را برضد تو تحریک می کند، بیم آن داریم که آن ها را علیه تو بشوارند. چنانچه به این مردم نیازمندی، اجازه ده تا او را نزد تو فرستم؟ عثمان نوشت که او را بفرستد. معاویه ابوذر را با شتری (که جهاز چوبین داشت) به مدینه فرستاد...(238)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:51
در این جا مایلم خواننده را به چند مطلب آگاه نمایم:
1-منشاء نظریان ابوذر در مورد مال روشن است. هنگامی که ابوذر نظر خود را در مورد مال خاص و عام (شخص و یا بیت المال) بیان می کرد، تحت تاثیر شخص با اشخاص معینی قرار نگرفته بود و آن را در محیط مدینه از تعالیم اسلام فرا گرفته بود.
زیرا ابوذر در مدینه و قبل از رفتن به شام هنگامی که یک یهودی زاده به نام کعب می خواست، در مورد قضیه مال که به نظر ابوذر شایستگی دخالت در آن را نداشت، اظهار نظر نماید، بر او خشم گرفت؛ در حالی که سازندگان داستان ابن سبا چنین وانمود می کنند که هنگامی که ابن سبا در شام بود، نظریات خود را در مورد مال عام و خاص به ابوذر تعلیم می داد و ابوذر آراء خودش را از او فرا گرفته بود.(239)
2-مکان این گفتگو و مناقشه و نیز اشخاصی که در آن شرکت داشتند. از گفتار مسعودی که قبلا به آن اشاره شد، چنین به دست می آید که بحث و نزاع در مورد مال ابتدا بین عثمان و ابوذر در مدینه واقع شد، در حالی که سازندگان داستان ابن سبا آن را نخستین بار بین معاویه و ابوذر در شام دانسته اند.
3-زمان بحث و نزاع. سازندگان داستان ابن سبا زمان این بحث را در سال 30ه.(240) یعنی پس از رسیدن ابوذر به شام می دانند، در حالی که چنان که از گفتار مسعودی نیز به دست می آید، زمان آن قبل از سال 30ه و هنگامی که ابوذر هنوز به شام نرفته بود، بوده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:52
برخواننده محترم پوشیده نیست که تمام تلاشی که سازندگان داستان ابن سبا در ساختن حوادث مذکور نموده اند، حاکی از آن است که آنان را این کار هدف مهمی داشته اند؛ آنان می خواستند ثابت کنند، روش عثمان و استانداران او در تصرف بیت المال و اموال مردم یک روش صحیح و معقولی بوده است و اعتراض ابوذر در این مورد ناشی از این بوده است که از این بوده است که از جانب ابن سبای یهودی الاصل فریب خورده و تحت تاثیر حرف های او قرار گرفته است.
شایان توجه است که نظریات ابوذر در مورد مال پیچیده و دو جهت دارد: از طرفی این حق را به خلیفه (عثمان) نمی دهد که به دلخواه خود و بدون در نظر گرفتن مصلحت مسلمان ها در بیت المال تصرف نماید و از طرفی بر ثروتمندان نیز لازم می داند که با وجود پرداختن مالیات واجب اموال خود مانند زکات، باز هم به فقرا کمک نمایند.
بلاذری گفته است: هنگامی که عثمان آنچه می خواست به مروان حکم بخشید، به حارث بن حکم نیز سیصد هزار درهم و به زیدبن ثابت صدهزار درهم داد. ابوذر گفت: مال اندوزان را به عذابی دردناک بشارت باد! و چون عثمان از ابوذر خواست که دیگر از این حرف ها نزند، ابوذر پاسخ داد: به خدا قسم! این که بار رنجاندن عثمان خداوند از من خشنود شود، برای من بهتر و عزیزتر است، از این که بخواهم با خشنود کردن عثمان موجبات غضب خداوند را فراهم نمایم. در نتیجه عثمان از این سخن به خشم آمد و آن را در دل نگه داشت...(241) مسعودی می گوید: هنگامی که ابوذر در حضور عثمان بود، ترک (میراث)نقدی عبدالرحمان بن عوف زهری را آوردند و کیسه های پول را روی هم ریختند، به قدری بود که بین عثمان و مردی که ایستاده بود، حائل شده بود. عثمان گفت: من امیداوارم عبدالرحمن عاقبت بخیر باشد، زیرا او صدقه می داد و مهمان دار بود و این مقدار مال را هم بر جای گذاشت. کعب الاحبار گفت: راست گفتید، ای امیرالمومنین! ابوذر عصا را بلند کرد و بر سر کعب زد... و گفت: ای یهودی زاده! تو به مردی که مرده است و این اموال را به جای گذاشته می گویی: خدا خیر دنیا و آخرت به او داده است و در کار خدا گزاف گویی می کنی. من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: مسرور نیستم که بمیرم و به وزن قیراطی (5/1 گرم) از خود مالی باقی گذارم. عثمان به ابوذر گفت: برو! دیگر ترا نبینم...(242)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:52
حال که دانستیم با این که کعب الاحبار در اسلام دارای سابقه طولانی بود و پیامبر را درک کرده بود، ولی به سبب دخالت در مناقشه مربوط به اموال خاص و عام که بین ابوذر و عثمان جریان داشت، ابوذر بر او عیب گرفت و حرف او را پذیرفت ، با وجود این مشکل است، بتوانیم قبول کنیم ابوذری که تحت تاثیر کعب الاحبار با این اوصاف قرار مشکل است، تحت تاثیر فردی مانند ابن سبا قرار گرفته باشد که نه تنها مثل کعب الاحبار قبلا یهودی بوده است، بلکه خود را مسلمان قلمداد کرده و در عین حال چنان که سازندگان اصلی این داستان می گویند، مسلمان شدن او در اواخر ایام خلافت عثمان بوده است نه در زمان رسول اکرم (ص).
از جمله افراد دیگری که نامش در این داستان برده شده، عمار یاسر است که سازندگان این داستان قصد داشتند با آوردن نام او، مخالفت و اعتراض او بر عثمان لوث نموده وانمودی کنند که اعتراض او به سبب آن بوده که او در این کار تحت تاثیر ابن سبا قرار داشه است. طبری می گوید: پس از اینکه عثمان شنید، ابن سبا در شهرها مردم را بر ضد او تحریک می کند و آن ها را به قیام وا می دارد، عده ای از افراد مورد اعتماد خود را به آن شهرها فرستاد، محمد بن مسلمه را به کوفه و اسامه بن زید را به بصره و عمار یاسر را به مصر و عبدالله بن عمر را به شام فرستاد. همه آنان قبل از عمار یاسر برگشتند و به مردم گفتند: ما انحراف و چیز ناروایی از بزرگان و عامه مردم ندیدیم... چون آمدن عمار طولانی شد، مردم گمان کردند، او کشته شده است. تا این که ناگهان نامه ای را استاندار عثمان در مصر (ابن ابی سرح) رسید و در آن خبر داده بود که گروهی از مردم در مصر عمار را به گرد خود کشانیده اند و به او تمایل پیدا کرده اند که از جمله آن ها عبدالله بن سوداءاست...(243) سازندگان داستان ابن سبا با بیان این گونه مطالب خواسته اند، چنین جلوه دهند که در مورد اعتراض بر علیه عثمان همچنان که ابوذر و دیگران از قبل تحت تاثیر ابن سبا قرار گرفته بودند، عمار یاسر نیز تحت تاثیر او قرار گرفته است ولی چنانچه ما به مدراک و منابع این مطالب رجوع کنیم، می بینیم، نزاع عمار با عثمان منحصر به دوران آخر حکومت عثمان نبوده است، بلکه به ابتدای خلافت عثمان بر می گردد. زیرا بعد از بیعت مردم با عثمان وی در مسجد خطبه خواند و گفت: ای گروه قریش! از آن جا که شما این امر (خلافت) را از خاندان پیامبر (ص) خود بیرون بردید و یک بار به این شخص و یک بار به آن شخص واگذار کردید، ترس آن دارم که همان طور که شما آن را از اهلش گرفتید و به نا اهل سپردید، خداوند نیز آن را از شما بگیرد(244)
همچنین، روزی عثمان در مدینه ظرفی را که دارای زیورآلات و جواهر بود، از خزانه برداشت و به اندازه نیاز خود از آن جدا کرد. وقتی مردم از جریان آگاه شدند، او را سرزنش کردند... پس گفت: ما به مقدار نیاز خود از آن بر می داریم، اگر چه عده ای آن را نپذیرند و ناراضی باشند، علی (ع) فرمود: تو از این کار منع می شوی و بین تو و آن ها فاصله می شود. عمار گفت: خدا را گواه می گیرم، نخستین کسی که از این کار ناراضی است منم. عثمان به او گفت: ای غلام زاده! آیا بر من جرئت و جسارت می کنی؟ او را بگیرید. سپس او را گرفتند و عثمان وارد شد و او را احضار کرد و چندان بر او زد تا بیهوش شد...(245)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:52
بنابراین روشن است که نزاع بین عمار و عثمان به قدری طولانی و شدید بوده است که عمار به سبب آن کتک خورد و سختی زیادی کشید، تا آن جا که موجب شد، خشم قبیله بنی مخزوم که از هم پیمانان عمار بودند، برانگیخته شود. و از عثمان روی گرددان شدند(246)
در این جا مایلم به چند مطلب اشاره نمایم:
1-روایت سیف بن عمر که در تاریخ طبری آمده و سازندگان داستان ابن سبا آن را از قول فرستادگان عثمان به جز عمار- که به قول آن ها او در مصر به همکاری با ابن سبا پرداخت - نقل کرده اند، بیان می دارد که حالت مردم در تمام شهرهایی که آنان رفته اند، طبق دلخواه بوده و خاصه و عامه مردم از سیر (روش) عثمان پیروی می کرده اند.
2-سازندگان این داستان مصر را از سایر نقاط استثناء کرده و مردم آن جا را از سیره عثمان ناراضی قلمداد کرده اند و خشم آن ها را در نتیجه این دانسته اند که دعوت عبدالله بن سبا با همکاری عمار که (به قول آن ها) از طرف عثمان به آن جا رفته بود و تحت تاثیر خرافات ابن سباء یهودی الاصل قرار گرفته بود، در آن جا موفقیت آمیز بوده است، نه در نتیجه وجود انحراف در سیره و روش حکومت عثمان.
3-چنانچه ما به روایات و اخباری از تاریخ رجوع کنیم که تحت تاثیر سازندگان داستان ابن سبا قرار نگرفته باشد، روشن می شود که بدبینی و شکایت از سیاست عثمان در دوران آخر حکومتش به جز شهر شام که سیاست معاویه در آن موفق بود، در تمام شهرهای اسلامی وجود داشته است و ممکن است این خود دلیلی باشد بر ساختگی بودن این داستان و این که ابوذر و عمار و علی (ع) قربانی تهمت هایی قرار گرفته بودند که سازندگان داستان ابن سبا به آن ها نسبت داده بودند، در حالی که از این تهمت ها بری می باشند. اکنون به نقل نمونه ای از این گونه روایات می پردازم: بلاذری روایت کرده است: ولید بن عقبه که استاندار عثمان در کوفه بود، مبلغی پول از بیت المال به قرض گرفت و چون خزانه دارش، عبدالله بن مسعود از او خواست که پول را بپردازد، او سستی کرد و از این کار سرباز زد و جریان را به عثمان نوشت و از او خواست که از ابن مسعود بخواهد تا با او مدارا کند. عثمان به عبدالله بن مسعود نوشت: تو خزانه دار ما هستی و در آنچه ولید از بیت المال بر می دارد، ممانعت مکن! پس از آن ابن مسعود کلیدهای خزانه را کنار گذاشت و گفت: من گمان می کردم که خزانه دار مسلمان ها هستم، اکنون که بناست خزانه دار شما باشم، به این کار نیازی ندارم(247). پس از آن بین عثمان و ابن مسعود بر سر این قضیه بهم خورد و عثمان او را به مدینه فراخواند و چندان بر او زد که استخوان پهلویش شکست.(248)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:52
چنین به نظر می رسد، عثمان سیاسی را در پیش گرفته بود که بر مبنای آن سرپرستان و استانداران شهرها را از نزدیکان خودش قرار می داد هر چند به نظر معاصرینشان، شایستگی و ایمان این افراد کمتر از کسانی بود که قبلا به آن کارها اشتغال داشتند. این روش را ولید بن عقبه در گفتگویی با سعدبن ابی وقاص زمانی که می خواست به جای سعد استانداری کوفه را به دست گیرد، به روشنی بیان کرده است. بلاذری می نویسد: ولید به جای سعد جهت استانداری کوفه تعیین شد. هنگامی که وارد کوفه شد، سعد به او گفت: نمی دانم، پس از تو من احمق شدم (که مرا برداشتند و تو را به جای من گذاشتند). ولید گفت: نه، تو احمق شدی و نه من زیرک شدم، ولی این قوم (عثمان و...) قدرت دارند و هر کس را بخواهند اتنخاب می کنند. مردم نیز در این مورد که ولید در نتیجه قدرت و انتخاب خلیفه و افراد او جای سعد را گرفته است، چنین گفتند: چه بد شد برای ما که عثمان، ولید را بر ما فرمانروا قرار داد و ابواسحاق (سعد) را که فردی متواضع و مهربان و شجاع بود و پیامبر (ص) را درک کرده بود، عزل کرد و برادر خود (ولید) را که فردی فاسق و فاجر و نادان و گستاخ است، به جای او بر ما حاکم گردانید...(249)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:53
پس از این که ولید از استانداری کوفه برکنار شد. سعید بن عاص که عثمان اموال زیادی را به او بخشیده بود و آن جا حاکم شد. بلاذری می نویسد: مردم این عمل عثمان را که صد هزار درهم به سعید بن عاص بخشید، زشت دانستند. علی (ع) و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمان بن عوف در این باره با عثمان گفتگو کردند، عثمان گفت: او از خویشان و نزدیکان من است. گفتند: ابوبکر و عمر با خویشان و نزیکانشان این گونه بنودند، عثمان گفت: برای ابوبکر و عمر خویشاوندی معیار برتری و بخشیدن اموال به حساب نمی آمد، ولی برای من به حساب می آید، آن ها گفتند: به خدا! قسم روش رهبری آن دو برای ما بهتر است از روش تو...(250)
از این روایت ورشن می شود که اکثریت اعضای مجلس شورا، بر انتقاد از سیاست مالی عثمان اتفاق داشتند و چنان که معروف است این گروه در زمان عثمان از سران مسلمین بودند. حال این سوال پیش می آید که آیا ابن سوداء و یاران او می توانند بر همه این افراد آراء خود را تلقین کرده و آنان را وادار نمایند که علیه عثمان انتقاد کنند؟ من معتقدم که احدی به جز سازندگان داستان ابن سبا این موضوع را امکان پذیر نمی دانند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:53
سعید بن عاص مشکلات مهمی را برای عثمان در کوفه ایجاد کرد که در ناراضی شدن مردم کوفه علیه عثمان و استاندارانش تاثیر زیادی داشت. روزی سعید گفت: زمین های اطراف شهر، باغ قریش است. مالک اشتر به او گفت: آیا جایی را که ما در آن شمشیر زده و زمین هایی که خداوند آن را به ما غیمت داده است، برای خود و خویشاوندانت باغ قرار می دهی؟ به خدا قسم! اگر احدی قصد آنجا کند، هلاک می شود...(251)
سعید بدون این که خود توجه داشته باشد، مشکلاتی را در رابطه با تقسیم غنایم بین قریش و سایر قبایل عرب و نیز در این که آیا غنایم، مال تمال مسلمین و از جمله موالی (غیر عرب ها) می باشد یا این که در مرحله اول از آن عثمان و استانداران او بوده و در مرحله دوم از قریش است، ایجاد کرد. در باره قضیه زمین های اطراف شهر و نظر سعید در باره آن، به عثمان نامه نوشت شد و جواب عثمان چیزی نبود، به جز تعبید مالک اشتر و همراهانش به شام و معرفی کردن آن ها به عنوان کسانی که عیله حکومت اسلامی خروج کرده اند و در این مورد قاریان به عنوان اعتراض به خلیفه نامه نوشتند، ولی خیلفه به آن توجهی نکرد. در قسمتی از نامه آن ها آمده است: آیا سعید بر کسانی که اهل پرهیزگاری و فضیلت و درستی می باشند، برتری دارد؟ آنچه تو در مورد او روا داشتی که او را بر مسلمانان تحمیل کردی، نه در دین پسندیده است و نه قابل پذیرش و شنیدن است. در رفتارت با امت محمد (ص) خدا را به یاد داشته باش...(252) حال بعد از این بیان باید داوری کرد و پرسید که آیا مخالفت و کشمکش مردم کوفه به سرپرستی مالک اشتر، در رابطه به حقوق آن ها در غنایم بوده است یا در نتیجه تحریک ابن سوداء و همراهانش؟!
شایان توجه است که سازندگان قصه ابن سبا اهل شام را از این فتنه استثناء کرده اند و چنین تصور کرده اند که گویا بر خلاف شهرهای دیگر مردم شام از رفتار بد و روش ناروای عثمان و استاندارانش بی خبر بودند و یا به سبب این که پرهیزگارتر از دیگران بودند، بر امام عادل خود عثمان و استاندارانش که ابن سبا آن ها را بد جلوه می داد، خروج نکردند و حال آن که واقعیت آن است که سکوت اهل شام و اعتراض نکردن آن ها به روش عثمان و استانداران او در نتیجه بی خبری و یا پرهیزگاری آن ها نیست، بلکه در اثر شایستگی استانداران او در نتیجه بی خبری و یا پرهیزگاری آن ها نیست، بلکه در اثر شایستگی استاندار آن ها معاویه بود که توانست با اراده و زیرکی در سیاست خود بر آن ها حکومت کند و آن ها را به آن حال نگهدارد.
گفتار خود در مورد علل ایجاد انقلاب و شورش علیه عثمان و استاندارانش را با بیان نظریه ابن سعد در باره روش حکومت او پایان می دهیم. وی می گوید: هنگامی که عثمان به خلافت رسید، دوازده سال در این مقام باقی بود. در شش ساله اول حکومتش مردم بر او عیبجویی و خرده نمی گرفتند. قریش او را بیش از عمر دوست می داشتند، زیرا عمر بر قریش سخت می گرفت و عثمان در آغاز با آنان به ملایمت رفتار می کرد، اما به تدریج در کار آن ها سستی کرد و شش ساله آخر خلافتش نزدیکان و خانواده خود را به کار گماشت. یک پنجم مالیات مصر را به مروان داد. اموال را به نزدیکانش می بخشید و این کار خود را چنین توجیه می کرد که این عمل همان صله رحم یعنی ارتباط و نیز از بیت المال به عنوان قرض برمی داشت... در نتیجه مسلمانان این گونه کارهایش را بر او عیب گرفتند(253)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-04-2019, 16:53
به عقیده من آنچه ابن سعد در رابطه با کارهای زشت عثمان بیان کرد، برای ایجاد انقلاب و شورش مسلمانان عیله عثمان کافی بود و بنابراین لزومی نداشت که مردم منتظر ابن سبا باشند تا آن ها را به ناحق علیه خلیفه خودشان تحریک کنند و ایجاد شورش و انقلاب نمایند.
برخی از نویسندگان جدید نیز وجود ابن سبا را انکار کرده اند که از جمله آن ها می توان دکتر علی وردی که قبلا نیز به او اشاره شد و دکتر طه حسین(254) و دکتر کامل مصطفی شیبی(255) و نیز سید مرتضی عسکری را که کتابی به نام عبدالله بن سبا(256) تالیف کرده است، نام برد. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء نیز به هنگام سخن از عبدالله بن سبا چنین گفته است: عبدالله بن سبا که او را به شیعه چسبانده اند و یا شیعه را به او منسوب کرده اند، کسی است که تمام کتاب های شیعه، آشکارا او را لعن نموده و از او بیزاری می جویند. کمترین سخنی نویسندگان و علمای شیعه هنگام بیان حال او در باره اش می گویند و به آن اکتفا می کنند، این است که عبدالله بن سبا منفورت و ملعون تر از آن است که نامش برده شود. وی سپس می افزاید این گفته بعید نیست که عبدالله بن سبا و مجنون بن عامر و ابی هلال و مانند این قهرمانان همه اشخاص خرافی و ساختگی باشند که قصه نویسان و افسانه گویان شب و داستان سرایان به جعل آن پرداخته اند...(257)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:57
کیسانیه کیسانیه از غلات شیعه بودند. سعد اشعری می گوید: کیسانیه در باره علی (ع) سخنی بزرگ و ناروا می گفتند...(258). آن ها قائل به امامت محمد بن علی معروف به ابن حنفیه بودند و گمان می کردند که علی بن ابی طالب (ع) به امامت محمد بن حنفیه تصریح کرده است، زیرا پرچم جنگ جمل را در بصره به او داد(259) آن ها به تناسخ معتقد بودند و گمان می کردند که امامت در علی (ع) و بعد از او در امام حسن (ع) و سپس در امام حسین (ع) و سپس در محمد بن حنفیه، جریان دارد و تناسخ بدان معناست که روح خدا در پیامبر (ص) و روح پیامبر در علی (ع) و روح علی (ع) در حسن (ع) و روح حسن (ع) در حسین (ع) و روح حسین (ع) در محمد حنفیه و روح ابن حنفیه در فرزندش ابی هاشم، حلول کرده است...(260). آن ها در باره ابن حنفیه معتقداتی دارند که بالاتر از اندازه و درجه اوست. از قبیل این که معتقدند: بر تمام علوم احاطه دارد و تمام اسرار را از علم تاویل و باطن گرفته تا علم آفاق و انفس، از آن دو بزرگوار (امام حسن (ع) و امام حسین (ع)) فرا گرفته است(261). کیسانیه بر این اتفاق دارند که دین پیروی از امام است.(262)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:57
پیروان یکی از فرقه های کیسانیه گفته اند: محمد بن حنفیه، مهدی امت است که علی (ع) او را به این نام نامیده و وجود دو مهدی هم جایز نیست که یکی در زمان ابن حنفیه باشد و یکی بعد از او، و همچنین قائلند ابن حنفیه غایب شده است و مکان او مشخص نیست و به زودی ظهور می کند و بر مردم زمین حکومت می کند و از زمان غیبت تا زمان ظهورش امامی وجود ندارد...(263)
از مطالب گذشته نکات زیر به دست می آید:
1-کیسانیه امامت را از فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع)، به فرزند دیگرش محمد بن حنفیه کردند و با این عمل زمینه ای را به وجود آوردند که امامت نه تنها از فرزندان فاطمه (ع)، بلکه از تمام فرزندان علی (ع) خارج شود و به دیگران منتقل شود. پس گروهی از آن ها به فرقه معاویه(264) نامیده شدند و به تناسخ ارواح معتقد بودند و می گفتند: روح خدا در محمد (ص) حلول کرده و بعد از او در علی (ع) ، بعد در محمد بن حنفیه و بعد از او در فرزندش ابوهاشم و پس از او در عبدالله بن معاویه (265) عبدالله بن معاویه در زندان ابومسلم در خراسان و در سال 130ه. پس از آن که قیامش بر ضد امویان به شکست انجامید، وفات کرد و بدین گونه فرقه معاویه امامت را از فرزندان علی (ع) به فردی غیر علوی از نسل جعفربن ابی طالب منتقل کردند و به مرور زمان به وسیله فرقه های کیسانیه دایره انتقال امامت توسعه یافت و امامت از خاندان ابی طالب فراتر رفت و بنی هاشم را نیز فراگرفت. چرا که یکی دیگر از فرقه های کیسانیه که می توان آن را از نیاکان راوندیه نامید، امامت را در فرزندان عباس قرار داد. سعد اشعری گفته است: کیسانیه پس از مرگ ابوهاشم به چند فرقه تقسیم شدند.
فرقه ای گفتند: ابوهاشم به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرده است... پس از او امام است و او خداست و به هر چیزی داناست. هر کس او را شناخت آنچه او خواست انجام دهد. این گروه غلات رونددیه (راوندیه) می باشند...(266)
گمان من این است که وصیت ابوهاشم به محمد بن علی عباس ساختگی باشد هاشمیه که از پیروان ابوهاشم بوده و از پیشینیان راوندیه به حساب می آیند، خودشان (بدون توجه به وجود وصیت) قائل به امامت محمد بن علی عباس شدند؛ زیرا با جایز بودن انتقال امامت از فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) به محمد بن حنفیه (که از غیر فاطمه (ع) بود) و از او به فرزندان جعفر بن ابی طالب، برای آنکه پیروی از بنی عباس نیز ممکن شد و عباسیان و طرفدارنشان از غلو استفاده کرده و به افراد ناراضی غلات که در زمان امویان بیشترشان از موالی بودند، روی آوردند و از آنان ابتدا برای بد نام کردن بنی امیه و سپس در زمان مناسب، برای ساقط کردن حکومت آن ها استفاده کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:57
2-از آن هنگام که تعداد از فرقه های کیسانی به افرادی که از علویان و هاشمیان نبودند، اجازه دادند تا مقام امامت را اشغال کنند، این مقام به وسیله آنان شدیدا تنزل و انحطاط پیدا کرد. سعد اشعری گفته است: حمزه بن عماره بربری که ابتدا از پیروان ابن حرب و از کیسانیه بود و بعد از او کناره گرفت، ادعا کرد که خودش پیامبر است و محمدبن حنفیه خداست...(267). اشعری همچنین می گوید: فرقه ای از کیسانیه گفتند: بیان بن سمعان نهدی امام است و بیان ادعا کرد که ابوهاشم به امامت او وصیت کرده است، پس گروهی که معتقد به امامت محمد حنفیه بودند، دعوت او را اجابت کردند(268) دسته ای نیز ادعا کردند: پس از ابوهاشم، عبدالله بن عمرو بن حرب کندی شامی امام است و ابوهاشم به امامت او وصیت نموده و روح ابوهاشم در او حلول کرده است...(269). آری برخی از فرقه های کیسانیه با مقام امامت این چنین برخورد کردند و آن را از صاحبان اصلی و شرعی اش که بر طبق عقیده امامیه، امامان دوازده گانه معصوم می باشند، گرفته و ابتدا به فرزندان علی (ع) از غیر فاطمه (ع)، سپس به یکی از فرزندان جعفر بن ابی طالب و بعد به عباسیان و بعدها گروهی به مردی بربری و گروهی به نهدی و گروهی به کندی منتقل کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:57
شیخ مفید که خود یکی از فقهای شیعه امامیه است. به خطر این انحراف توجه کرده و به نقل دلایلی عقلی و نقلی بر بطلان امامت محمد بن حنفیه و اثبات امامت حضرت علی بن الحسین زین العابدین (ع) که معاصر با او بود، پرداخته است(270) چنان که در فصل اول کتاب آن ها را نقل کردیم.
عقیده من این است که از جمله اسبابی که منجر به انحطاط مقام امامت شد و موجب شد که غلات بتوانند به آسانی افکار اغراق آمیز و افراطی و به دور از اسلام خود را به اسلام نسبت دهند، موضع ائمه معصومین (ع) پس از شهادت امام حسین (ع) بود که در مقابل ستم حاکمان زمانشان قیام به شمشیر را به تاخیر انداخته، زیرا آن را موکول به ظهور امام زمان (ع) می کرد. شیخ طوسی (ت 460ه) می گوید: از حالت و رفتار پدران آن حضرت (حضرت مهدی (ع)) با سلاطین زمان و دیگران معلوم بود که خروج بر ضد آن ها را مصلحت نمی دانستند و اعتقاد نداشتند که بایستی قیام کرد و دولت ها را ساقط نمود، بلکه از حالشان مشخص بود که آنان در این کار منتظر آمدن مهدی خود بودند و زمانی که پادشاهان از ناحیه امامان بر مملکت خود ایمن بوده و ترس از آن ها نداشته باشند، اعتقاد کسانی که به امامت ائمه (ع) معتقدند، برای آنان ضرری ندارد...(271)
گروه هایی از مخالفان امویان و به خصوص موالی که بیشترشان از غلات و کسانی بودند که تبعیض نژادی آن ها را رنجانده بود و پرداخت جزیه برای مستمندانشان دشوار بود، چنین می پنداشتند که آن ها را در این جهت راهنمایی کنند و چون در این کار از رهبری کسانی که در شریعت برای امامت در نظر گرفته شده بودند (ائمه معصومین (ع)) ناامید شدند، به کسانی روی آوردند که جاه طلب و دارای انگیزه سیاسی بودند و چه بسا علاقه مند به اصلاحات اجتماعی نیز بودند که از جمله آن ها می توان مختار و زید بن علی و عبدالله بن معاویه و بعدها بنی عباس را نام برد.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:58
3-کیسانیه از نخستین کسانی بودند که به طرح اندیشه امام مهدی غایب پرداخته و آن را به طور عملی پیاده کردند و چنان که از نصی که در ابتدای این بحث آورده شد، به دست می آید، کیسانیه مهدی بودن محمد بن حنفیه را به پدرش علی (ع) نسبت می دهند و چنین پیداست که اندیشه مهدویت محمد بن حنفیه در زمان خودش شایع شده بود.
چنان که ابن سعد گفته است: هنگامی که مختار قدرت را به دست گرفت از جانب او به محمد بن علی مهدی نامه نوشته شد...(272). همچنین درگفتگویی که مختار با ابراهیم بن اشتر داشت به ابراهیم گفت: مهدی (محمد بن حنفیه) به تو نامه ای نوشته است...(273)
همچنین روزی مردی نزد محمد بن حنفیه آمد و چنین گفت: سلام بر تو ای!... سپس بین آن شخص و محمد سخن از خاندان و عترت پیامبر(ص) به میان آمد و او به محمد گفت: دورادور خبرهایی از جانب شما به ما رسیده بود، ولی دوست داشتم که از نزدیک با شما سخن می گویم(274)
روشن است که محمد بن حنفیه آنچه را به او نسبت داده بودند، قبول نداشت و به این که مهدی منتظر است، اقرار نکرد. ابن سعد خبری را از قول ابوعریان مجاشعی نقل می کند که او گفته است: مختار ما را با دو هزار سوار به نزد محمد بن حنفیه فرستاد. این خبر به محمد رسید که آن ها در باره وی می گویند به پاره ای از علوم آگاه است. پس محمد در میان ما ایستاد و گفت: به خدا قسم! چیزی را رسول خدا (ص) به جز آنچه در این دو لوح است، به ارث نبردیم. بعد گفت: خداوندا به خیر بگذران در حالی که این صحیفه در بند شمشیر من است. پس سوال کردم در صحیفه چیست؟ پاسخ داد کسی که بدعتی گذارده باشد یا بدعت گذار را پناه داده باشد...(275)
همچنین هنگامی که مردی با محمد بن حنفیه دیدار کرد و از آنچه از جانب وی (محمد حنفیه) به آن مردد (مختار) نسبت داده شده بود، از او سوال کرد، محمد پاسخ داد: از این سخنان بپرهیزید که برای شما عیب است. بر شما باد به کتاب خدا (قرآن)... زیرا که اولین شما به این کتاب هدایت شده و آخرین شما هم به آن هدایت می شود...(276)
روشن است که مختار مهدویت محمد را به سبب هدف های سیاسی خود شایع کرد، یعنی می خواست به نام محمد و بدون شرکت دادن او در امور حکومت بر مردم حکمرانی کند. هنگامی که ابن حنفیه تصمیم گرفت به کوفه رود و مختار از آمدن او آگاه شد، این کار برایش سخت و دشوار بود. از این جهت گفت: در مهدی نشانه ای است که چون به شهر شما آید، مردی در بازار بر او شمشیر زند که به او صدمه ای نرسد، چون این سخن مختار به ابن حنفیه رسید (همان جا) اقامت کرد...(277)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:58
مغیریه
یکی دیگر از فرقه های غلات مغیریه است که منتسب به مغیره بن سعید بجلی مقتول به سال 119ه می باشد.(278). مغیره علی رغم بیزاری امام باقر(ع) از وی، به دروغ ادعا کرد که آن حضرت به امامت او وصیت نموده است و او تا زمان ظهور حضرت مهدی (ع) امام است.(279) پیروان مغیره مهدی را محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن می دانستد که در زمان منصور عباسی کشته شد. مغیره با این عمل در آغاز به طور موقت خود را امام معرفی کرد و با ادعای امامت و انجام وظایف امام گامی جسورانه برداشت، در حالی که غلات قبل از او مانند ثقفی ادعا می کردند که حکومت آن ها به نیابت از امام است و بر امامت خودشان تصریح نمی کردند و شادی این مطلب موید گفته قبلی ما باشد که ادعای نایب امام بودن، گامی بود که زمینه ادعای امامت را فراهم می کرد. موید دیگر سخن ما گام های بعدی بود که مغیره برداشت و موجب شد مقام امامت از کسانی که به تبار امامت و نبوت منسوب بودند، خارج شود و به ابن سعید و پس از او به فرزندش اختصاص یابد. زیرا برخی از مغیریه پس از رحلت امام باقر(ع) جهت دعوت را به محمد بن عبدالله بن حسن برگرداندند و هنگامی که کشته شد و امام و وصی ای نداشتند، پس از او امامت را برای احدی جایز ندانستند.(280)
با این کار مغیریه تمام درهایی را که پس از محمد بن عبدالله بن حسن بر روی علویان باز بود و از آن طریق به امامت می رسیدند، بستند و در این موقع گام اخیر را برداشتند که پس از مغیره قائل به امامت فرزندش شدند و دسته ای از آن ها گفتند: پس از مغیره فرزندش عبدالله بن مغیره بن سعید امام است(281)
به نظر می رسد که مغیره بن سعید در این مورد همان شانی را داشت که امثال او از غلات داشتند، زیرا او امامت را با بالابردن ائمه به مرتبه خدایی از حوزه بشری خارج کرد، تا با این کار بتواند مقام امامت را در زندگی دنیوی خود اشغال نماید و به نفع خود از آن بهره برداری کند. سعد اشعری گفته است: مغیره بن سعید و بیان بن سمعان و بزیع(282) و صائد(283) خود را پیامبر می دانستند و خاندان محمد (ص) را خدایانی آفریننده معرفی می کردند...(284) معلوم است که این چنین پروردگارانی در روی زمین با دست خود و بدون واسطه کار نمی کنند، بلکه پیامبران و فرستادگان آن ها با تنفیذ شریعت های خود، احکام و دستوراتشان را در میان بندگان بیان و اجرا می نمودند. مغیره فقط به پیامبری از طرف یکی از خاندان محمد (ص) اکتفا نکرد، بلکه ادعا کرد: پیامبر پروردگار جهانیان است. نوبختی گفته است: کار مغیره به آن جا کشید که گمان کرد او رسول و پیامبر است و جبرئیل از جانب خدا بر او وحی می آورد(285)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:58
از اعتقادات دیگر مغیره این بود که وی قائل به تناسخ(286)بود. به این معنا که می گفت: روح امام باقر (ع) از جسدش جدا شده و به بدن مغیره حلول کرده و روح مغیره نیز به بدن فرزندش عبدالله حلول کرده است. با این وصف آن دو امامانی هستند که اطاعتشان واجب است. دکتر شیبی(287) بر این نظر فریدلندر که مذهب مغیره را آمیخته از ادیان قدیم شرقی دانسته و تصور می کند این مذهب از گنوسیه و به ویژه از ماندیه و مانویه متاثر شده است، ایراد گرفته است. شیبی گفته های خود را چنین خلاصه می کند که چه این نظریه صحیح باشد یا نباشد، مغیره و شاگرد و معاصر او، نظریه های خود را در زمینه غلو کاملا به آنچه از قرآن تاویل کرده، و مرتبط ساخته اند تا پشتوانه ای بر مدعایشان داشته باشند. از این رو آن دو اندیشه (اندیشه مغیره و شاگردش) همانند دو اندیشه ای که دارای یک ریشه و ویژگی هستند، پدیدار گشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:59
خطابیه این فرقه پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدی اسدی بودند که در سال 138ه کشته شد. وی در کوفه ظاهر شد و به غلو سخن گفت و ادعا می کرد که ابا عبدالله جعفر بن محمد (امام صادق (ع)) او را به جانشینی برگزیده و وصی خود قرار داده و نیز اسم اعظم را به آموخته است. سپس خود را بالاتر برد، چنان که ادعای نبوت و بعد ادعای رسالت کرد. بعد ادعا کرد از ملائکه است و حجت و رسول خدا در میان اهل زمین است(288). ابوالخطاب یکی از شاگردان امام صادق (ع) بود و چندین بار با آن حضرت دیدار کرد. کشی از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: ابولخطاب فردی احمق است. من سخنانی را به او گفتم. از او آن ها را حفظ نکرده است و از خودش بر آن ها افزوده است(289). معاویه بن حکیم در خبری که آن را به جدش می رساند از قول او نقل می کند که گفت: با ابوالخطاب در مجلس امام صادق (ع) بودم و ابوالخطاب در مقابل امام به درشتی سخن گفت(290). عنبسه بن مصعب نیز نقل کرده است که امام صادق (ع) به او فرمود: از ابوالخطاب چه شنیدی؟ گفتم: از او شنیدم که می گوید: شما دستتان را برسینه او نهاده اید و گفته اید: به خاطر بسپار و فراموش مکن، تو غیب می دانی و نیز به او فرموده اید: او (ابوالخطاب) جایگاه علم و مضوع سر ماست او امین بر مردگان و زنده های ماست. امام فرمود: نه، به خدا قسم! جایی از بدن من بدن او را به جز دستش لمس نکرده است، اما این حرفش که من گفته ام او غیب می داند، به آن خدایی که جز او خدایی نیست، او غیب نمی داند. اما این که من گفته باشم: او جایگاه علم و موضع سر ماست و بر زندگان و مردگان ما امین است، خداوند مرگ مرا بی پاداش و زندگانی مرا نامبارک گرداند، اگر چیزی از این سخنان به او گفته باشم(291)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:59
از مطالب گذشته به دست می آید، علی رغم این که ابوالخطاب از شاگردان امام صادق (ع) بود و در مناسبت های مختلف با آن حضرت دیدار کرده بود، امام با قاطعیت سخنانی را که ابوالخطاب از غلات جاه طلب و هم شان غلات قبل از خود بوده است.
او ارتباط خود با امام صادق (ع) را پلی قرار داده بود که بدان وسیله به هدف های خود برسد و با نام امام کار خود را انجام دهد. یک بار یکی از ایشان گفت: چون آن جماعت (پیروان ابوالخطاب) (در کوفه فردی به نام سری را پیامبر، و امام صادق (ع) را خدا دانستند) و برای آن حضرت لبیک گفتند(292) من بر ابی عبدالله(ع)(293) وارد شدم و جریان را به آن حضرت خبر دادم، امام به سجده رفت و سینه را بر زمین کوبید و گریه کرد... پس با اشاره انگشتان به خدا پناه برده و این سخن را بسیار تکرار کرد که: چنان نیست که آنان می گویند، بلکه من بنده محض و خالص خدا و فردی ناتوانم، سپس سرش را بلند کرد، در حالتی که اشکش بر محاسنش جاری شده بود، من با دیدن این حالت از اطلاع دادن جریان به آن حضرت پشیمان شدم و گفتم: فدایت شوم، چرا چنین ناراحت شدید؟
فرمودن ای مصادف! اگر عیسی در برابر آنچه نصا را به او نسبت دادند، ساکت می ماند، سزاوار بود که خدا او را ناشنوا و نابینا گرداند و چنانچه من هم در برابر آنچه در باره ابوالحظاب می گویند، ساکت بمانم، حق خداست که مرا نیز نابینا و ناشنوا گرداند(294)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:59
اما عقاید و نظریاتی که ابوالخطاب پذیرفته است با شریعت اسلام مخالف است، زیرا او محرمات را از قبیل زنا، دزدی و شرابخواری بر پیروان خود حلال کرد و به آنان امر کرد تا زکات و نماز و روزه و حج را ترک نمایند نیز پیروی از شهوات و هوس ها را برای آنان مجاز دانست. در مورد حلال کردن محرمات پیروانش به آیه یرید الله ان یخفف عنکم...(295) تمسک جسته و آن را تاویل می کردند و می گفتند که خداوند ما را به وسیله ابوالخطاب سبکبار کرده و بارهای سنگین و زنجیرهای گران را که مقصودشان نماز و زکات و روزه و حج بود، از روی ما برداشته پس کسی که رسول و پیامبر و امام را شناخت آنچه را که دوست دارد، انجام دهد(296)
از متن قبلی روشن می شود، خطابیه به چیزی رسیده بودند که قبلا کیسانیه به آن رسیده بودند و آن این است که دین اطاعت و فرمانبری از مردی. و کسی که رسول و پیامبر و امام خود را شناخت باید - بر طبق گفته آن ها- آنچه را که می خواهد، انجام دهد. ممکن است این دلیلی باشد بر این که بسیاری از نظریات و آراء غلات گذشته در عقیده و مرام ابوالخطاب جمع شده باشد و از نه تنها وارث این عقاید و آراء بوده، بلکه به آن ها نظم وترتیب بخشیده و دلایل آن ها را بیان کرده است. دکتر شیبی به این مورد توجه نموده و چنین گفته است: ابوالخطاب نقش مهمی در تکامل غلو و نسبت دادن آن ها به نصوص و احادیث داشته است(297)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:59
خطابیه جهت تقویت و نگهداری عقایدشان به تاویل آیات روی آوردند. بابی که چنان وسیع و گسترده است که هر کسی می تواند با تمسک به آن آراء و عقاید بیگانه و عجیب خود را به آسانی در اسلام داخل کند
سعد اشعری گفته است خطابیه این آیه قرآن رااما السفینه فکانت لمساکین یعملون فی البحر فاردت ان اعیبها، یعنی اما آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند و من می خواستم آن را معیوب کنم(298) (تا این که ساکنان آن هلاک نشوند)، این گونه تاویل کردند که سفینه ابوالخطاب است و مساکین (مستمندان) پیروان او هستند ومالک (299) (پادشاهی که پشت سر آن هاست عیسی بن موسی عباسی است که ابوالخطاب را کشت. امام صادق (ع) خواسته است در ظاهر با لعنت و نفرین کردن ما، ما را معیوب کند، ولی در واقع مقصودش مخالفین و دشمنان ما است. آن ها می گویند: مقصود امام صادق (ع) از ابوالخطاب قتاده بن دعامه بصری فقیه اهل بصره بود، کسی که خدمت امام باقر (ع) و صادق (ع) می آمد و کنیه اش ابوالخطاب بوده است (نه این که مقصود امام از ابوالخطاب محمد بن مقلاص بن ابی زینب اجدی اسدی رئیس فرقه خطابیه باشد) و چنین تاویل می کردند که امام صادق (ع) ابوالخطاب بصری و پیروانش لعنت کرده و بدین وسیله خواسته است، حقیقت را بر پیروان خود مشتبه نماید و بر گمراهی آنان بیفزاید.
پس از آن که این جریان به اطلاع امام رسید، فرمود: به خدا قسم! مقصودش من از ابوالخطاب کسی به جز محمد بن مقلاص بن ابی زینب اجدع براد، بنده بنی اسد (سرپرست فرقه خطابیه)بنوده است که خداوند او و پیروانش و کسانی را که در او شک نمایند و نیز کسی را که گفته است مقصودش من در واقع (از لعنت) غیر آن ها است، لعنت نماید...(300)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 15:59
آری خطابیه بسیاری که مشکلات خود در مورد اعتقادات و غیره را با تاویل عجیب و غریب آیه مذکور حل کردند.
ما بحث خود در مورد جنش های تند و خشن غلات را به جنبش ابوالخطاب که چنان که قبلا گفته شد، از معاصرین امام صادق (ع) بود، خاتمه می دهیم، ولی این بدان معنا نیست که حرکت ابوالخطاب پایان غلو باشد، چنان که به این معنا هم نیست که جنبش های غلو با کشته شدن یا مرگ نبیان گذاران و موسسین آن ها پایان یابد.
به عنوان مثال مغیره بن سعید در سال 119ه. کشته شد، ولی جنبش او با مرگش پایان نیافت و گروهی از پیروانش تا ابتدای قرن چهارم هجری بر تداوم آراء و نظریات او باقی ماندند. سعد اشعری گفته است: مغیره بن سعید ادعا کرد، مرده زنده می کند قائل به تناسخ بود، عقیده پیروان او نیز تا امروز چنین است(301) با توجه به این گفته وی، چون وفات اشعری در سال 301ه. اتفاق افتاده، بنابراین گروهی از مغیریه تا حدود این تاریخ باقی بودند.
ما این جا در مقام شرح و بیان مفصل جنبش های غلو نیز نیستیم، زیرا خط مشی و روش عمومی آن ها چنان مشابه یکدیگر است که نمی شود، شرح و بررسی آن را آسان گرفت. تشابه در خط مشی عمومی آن ها، هم در هدف های بنیان گذاران آن ها وجود داشت و هم در این جهت که تمام این حرکت ها در ظاهر لباس مذهبی بر خود پوشیده و خود را به شکل دینی جلوه می دادند؛ در حالی که در باطنشان دعوت مردم برای نابودی اسلام و ایجاد شک در هدف های رهبران آن که ائمه و علما و احیانا خلفا بودند، نهفته بود چنین پیداست، پس از این که این گروه نتوانستند، اسلام را از خارج با قدرت شمشیر نابود کنند، تصمیم گرفتند، از داخل اصول آن را زشت و ناپسند جلوه دهند و از این طریق به هدف های خود برسند.
روشی که حاکمان معاصر با جنبش های غلو و غیر معاصرین با آن ها در پیش گرفتند، موجب شد، راه برای روی آوردن مردم به غلات همواره شود و بسیاری از مستضعفان به جانب آن ها روی آورند، چرا که این حاکمان در زمان بنی امیه به تایید حرکت تبعیض نژادی و محلی پرداخته و با ایجاد مالیات های سنگین، قشرهای بزرگی از رعیت هایشان و به ویژه موالی را در سختی و فشار قرار دادند و در آغاز حکومت بنی عباس نظام طبقاتی را جانشین تبعیض نژادی کرده و روش خود را در برقراری مالیات های سنگین ادامه دادند با توجه به این وضع وقتی دانستیم که اصول اسلام چنان که در قرآن و سنت وارد شده است، روا نمی دارد که مسلمان از برادر مسلمانش بهره کش نماید و مردمی که از مادر، آزاده به دنیا آمده اند، به بندگی و بردگی همنوعان خود در آیند، در یابیم چه سبب هایی جمعیت های بزرگی از مستضعفان را فراخواند و آن ها را وادار کرد تا صدای خود را به شکوه و شکایت بلند نمایند.
نتیجه این وضع آن بود که تعداد زیادی از این مستضعفان از یاوران کسانی که شدند که در برابر تبعیضات ناروا بهره کشی که به شکل ناگواری در دوران خلافت عثمان ظاهر شده بود، فریاد مبارزه و مقاومت سر دادند. چنان که این مستضعفان از مختار و زیدبن علی و عبدالله بن معاویه و مغیره بن سعید و بیان نهدی و ابوالخطاب و غیر این ها که از آنان در ضمن بحث نام بردیم، پشتیبانی کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-04-2019, 16:00
آری نارضایتی اجتماعی سهم زیادی در موفقیت کسانی داشت که طالب حکومت و سیاست بودند و یا هوادار ادیان قدیمی بودند که قبل از اسلام از آن پیروی می کردند و نیز سهم زیادی در پیروی این عده از رهبران جنبش های غلو و رسانیدن این جنبش ها به هدف هایی که خط مشی عمومی آن را، رهبران و مشاورانشان تعیین می کردند، داشت.
اما این که چرا بیشتر فرقه های غلات اهل بیت را رمز انقلاب و جنبش خود قرار داده بودند، چند جهت داشت:
1-اهل بیت از تبار نبوت و امامت بودند.
2-آن ها مخالف این بودند که مسلمانی برادر مسلمانش را به بهره کشی و بردگی بکشاند، در حالی که سلاطین و حاکمان مسلمان معاصر با آن ها این عمل را انجام می دادند.
3-فرزندان امام حسین (ع) به ویژه آنانی که بعدها به ائمه معصومین معروف شدند، پس از شهادت امام حسین (ع) از سیاست کناره گیری کردند(302) و راه ارشاد و عبادت پرهیز از دنیا را در پیش گرفتند، تا آن جا که رهبران جاه طلب و طمعکار غلات توانستند، از نام آن ها به نفع خود بهره برداری و سوء استفاده کنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:49
موضع شیعه امامیه و نیاکان آن ها نسبت به غلو و غلات در میان امامان شیعه که بعدها به عنوان ائمه اثنی عشریه و ائمه معصومین معروف شدند، عده ای از آن ها که معاصر با غلات بودند، در مقابل آن ها رد کردند، سرسختانه ای گرفتند و از آن بیزاری جسته و هرگونه ارتباط خود را با آن رد کردند، مقاومت شیعیان میانه رو و پیشوایان آن ها در مقابل غلات شکل های متعددی به خود گرفت و ائمه در این کار از روش های مختلفی استفاده کردند که در همه آن ها هدف نابود کردن و خرد کردن دعوت غلات بود. از جمله مشهورترین این روش ها عبارتند از:
1-تاکید بر ضدیت غلو با اسلام: از حضرت علی (ع) روایت شده است که فرمود: کفر بر چهار پایه استوار شده است: فسق، غلو، شک و شبهه(303). امام صادق (ع) فرمود: کمترین چیزی که انسان با انجام آن ایمانش را از دست می دهد، آن است که غلو کننده ای بنشیند و به سخن او گوش دهد و حرفش را تصدیق کند. پدرم برای من از قول پدرش و او از جدش روایت کرده که پیامبر (ص) فرمود: دو صنف از امت من از اسلام بی بهره اند، غلات و قدریه(304). نوبختی که خود از شیعیان امامیه است، هنگام بحث از غلات گفته است: این فرقه های غلو بودند که تشیع را به خود نسبت می دادند و حال آن که بازگشت همه آن ها به خرمدینیه و مزدکیه و زندیقیه و دهریه است که خدا آن ها را لغنت کند، همه آن ها بر نفی ربوبیت خدایی از آفریدگار بزرگ و... اثبات آن در جسم مخلوق اتفاق دارند(305) سعد اشعری نیز که از امامیه است، پس از این که عقاید غلات بیان نموده گفته است: خدا منزه و برتر است از آنچه آن ها می گویند که خداوند آن ها را لغنت کند(306). در جای دیگر نیز می گوید: فرقه ای از غلات که خدای لعنتشان کند، اظهار دعوت به تشیع کردند، در حالی که مجوس بودن خود را پنهان داشتند(307)
کشی روایت کرده است که امام صادق (ع) به یکی از اصحاب خود فرمود: به غلو کنندگان بگو به درگاه خدا توبه کنید، چرا که شما با این عقیده، فاسق و کافر و مشرکید(308)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:50
2-ائمه وجود پیوند اعتقادی بین خود و رهبران غلات را رد کرده و تصریح کرده اند که رهبران غلات بر آن ها دروغ بسته اند.
در بسیاری از مناسبت ها ائمه (ع) از غلات بیزاری جسته و وجود هر گونه پیوند و ارتباط عقیدتی را بین خود و رهبران آن ها رد کرده اند، چنان که کشی روایت کرده است حضرت رضا (ع) فرمود:(309) بنان بر علی بن حسین (ع) دروغ می بست، خداوند گرمی آهن را به او چشانید. مغیره بن سعید نیز بر امام باقر(ع)(310) دروغ می بست، خداوند داغی آهن را به او نیز چشانید. محمد بن بشیر(311) بر امام موسی بن جعفر (ع) دروغ می بست، خداوند داغی آهن را به او چشانید و همچنین ابوالخطاب بر امام صادق (ع) دروغ می بست خدای متعال داغی آهن را به او نیز چشانید(312)
امام صادق (ع) وجود ارتباط بین پدرش امام باقر (ع) و مغیره بن سعید را رد کرد، همچنان که رابطه بین خود و ابوالخطاب را نیز رد کرد. روزی به اصحابش فرمود: خداوند مغیره بن سعید و زن یهودیه را لعنت کند، زیرا که مغیره با آن یهودیه رفت آمد می کرد و از او سحر و شعبده و کارهای غیر عادی فرا می گرفت. مغیره بر پدرم و دروغ بست، پس خداوند گرمی آهن را به آن ها بچشاند... من از آنچه اجدع براد بنده بنی اسد ابوالخطاب - که خداوند لعنتش کند- به من نسبت داده، به درگاه خداوند از آن بیزاری می جویم. به خدا قسم! بر فرض این که به وسیله ما مورد آزمایش قرارگیرند و ما آن ها را به آن کار امر کنیم (که چنان ادعاهای نادرستی کنند) بر شما واجب است که آن قبول نکنید. من شما را شاهد می گیرم که مردی هستم از فرزندان رسول خدا (ص) و برائتی از خدا با من نیست (که هر عملی انجام دهم به من کاری نداشته باشد، بلکه بنده ای هستم) که اگر او را اطاعت کنم، به من رحم می کند و اگر معصیت کنم، مرا عذاب می کند...(313)
روزی امام صادق (ع) به بشارت شعیری (ت: 180ه) فرمود: از نزد من خارج شو! خدا ترا لعنت کند! پس از این رفت، امام فرمود: وای بر او (او که می خواست چنین ادعاهای نادرستی کند، چرا آنچه یهود گفتند، نگفت؟ چرا آنچه نصارا گفتند، نگفت چرا آنچه مجوس گفتند، نگفن؟... به خدا قسم! احدی خدا را مانند این تبهکار کوچک نکرد.... بعد امام درباره او چنین فرمود: او شیطان پس شیطان است، او خروج کرده تا شیعیان را گمراه کند و امام در اواخر شیعیان خود را از شعیری برحذر می داشت و می فرمود: من بنده خدا و فرزند بنده خدایم، سوگند به خدا! من از پشت پدران و رحم مادران به وجود آمده ام و می میرم و در روز قیامت زنده می شوم(314)
از حدیث مذکور به دست می آید که در نظر امام بلا و مصیبت گزافه گویی و افراط و غلو در حق امام از خطر یهودی و مسیحی و مجوسی شدن بیشتر است. چنان که به دست می آید که امام بر بندگی خود در مقابل پروردگارش تاکید کرد تا ویژگی های خدایی را که غلات و از جمله شعیری به آن حضرت نسبت می دادند، رد کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:50
3-کوشش ائمه برای قطع راه دستبرد غلات به احادیث و منع آن ها از نسبت دادن احادیث به خودشان. رهبران غلات در نهان به احادیث ائمه (ع) دستبرد می زدند و در آن تصرف کرده و احادیثی را به خود نسبت می دادند. آن ها از این کار دو هدف را در کنار هم دنبال می کردند، چرا که نسبت دادن احادیث با هدف های معین از طرفی موجب می شود عده ای از غلات پشتیبانی نموده و آن ها را تائید نمایند و از طرف دیگر نیز این کار به نابودی مذهب اسلام کمک می کند و این دو، از هدف های اصلی جنبش غلو بود.
چنین پیداست که ائمه از روش غلات در نسبت دادن احادیث امامان به خودشان آگاه شدند، از این رو سعی کردند تا آن را در نطفه نابود سازند، ولی تمام آرزوهایشان در آن فرصت تحقق پیدا نکرد(315). از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: احادیثی را که از قول ما گفته می شود، به جز آنچه موافق با قرآن و سنت باشد یا از احادیث قبلی گواه و قرینه ای بر صحت آن وجود داشته باشد، قبول مکنید؛ زیرا مغیره بن سعید که لعنت خدا بر او باد! در کتاب های صحابه پدرم مخفیانه تصرف کرده و احادیثی را از قول پدرم نقل کرده که پدرم آن ها را نگفته است. پس از خدا بترسید و آنچه به ما نسبت داده می شود و مخالف گفته پروردگارمان و سنت پیامبرمان حضرت محمد (ص) می باشد، قبول مکنید...(316)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:50
از بعضی موارد چنین به دست می آید که غلات احادیث را جعل کرده و به ائمه نسبت می دادند و سپس آن ها را از زبان راویان معتبر شیعه نقل می کردند تا با این کار پذیرش و رواج آن را در بین عموم مردم و به خصوص گروه های غلات تضمین کنند. سعد اشعری گفته است از بین فرقه های غلات حربیه قائل به غلو وتناسخ واظلله(317) و دور(318) می باشند و ادعا می کنند، این مطالب را جابربن عبدالله انصاری و جابربن یزید جعفر(319) روایت کرده اند و آن دو بر همین مذهب و اعتقاد بوده اند. حربیه با این عمل تمام واجبات و احکام و سنت های را باطل کردند(320)
گاهی غلات احادیثی را که خود به دروغ به ائمه نسبت داده بودند، مخفیانه آن ها را وارد کتاب های شیعه می کردند و چنین به نظر می رسد که ائمه متوجه این عمل شده و شیعیان را از آن برحذر می داشتند. کشی روایت کرده است که هشام بن حکم از امام صادق (ع) شنید که می فرماید: مغیره بن سعید عمدا بر پدرم ظاهر می شدند و کتابها را از صحابه پدرم می گرفتند و به مغیره می دادند، او مطالب کفرآمیز و زندقه را در آن داخل می کرد و آن ها را به پدرم نسبت می داد. سپس کتاب ها را به پیروان خودش بر می گرداند و به آن ها دستور می داد تا آن کتاب ها را در میان شیعه تثبت نمایند (به گونه ای که شیعیان تصور کنند، همه مطالب را ائمه گفته اند). پس تمام مطالبی که پیرامون غلو در کتاب های صحابه پدرم وجود دارد، مغیره بن سعید مخفیانه آن ها را وارد آن کتاب ها نموده است(321)
چنین بر می آید که نسبت دادن احادیث ساختگی به ائمه به وسیله غلات و نوشتن آن ها در کتاب های شیعه میانه رو، با کشته شدن مغیره در سال 119ه پایان نیافت، بلکه از پاره ای مطالب به دست می آید که این کار تا آغاز قرن سوم هجری وجود داشته است و شاید این امر از جهتی، بیانگر عمق جنبش غلو و از جهت دیگر، بیانگر تداوم این حرکت باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:51
کشی نقل کرده که یونس بن عبدالرحمان گفت: عراق را گشتم و در قسمتی از آن اصحاب امام باقر (ع) را یافتم... پس به حرف آن ها گوش فرا دادم و کتاب هایشان را گرفتم، بعدها آن ها را به امام رضا (ع) (ت 203ه.) عرضه داشتم، آن حضرت منکر این شد که احادیث زیادی در بین آن ها از ابی عبدالله (امام صادق) (ع) باشد و به من فرمود: ابوالخطاب بر امام صادق (ع) دروغ بست، خداوند او را از رحمت خود دور نماید.
همچنین پیروان ابوالخطاب این گونه احادیث را مخفیانه تا امروز در کتاب های اصحاب حضرت صادق (ع) وارد کردند. پس آنچه مخالف قرآن است و به ما نسبت داده می شود، قبول مکنید، زیرا اگر ما سخن و حدیثی بگوییم، موافق با قرآن و سنت می باشد...(322)
ما بحث غلو و غلات را با نظریات و نکات زیر پایان می دهیم:
1-در نظر اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان حضرت علی (ع) و خاندانش به عنوان می کزی همواره با نظر محبت آمیز نگریسته می شدند. بنابراین جای شگفتی نیست که غلو در آغاز پیدایش خود بیشتر متوجه این خاندان شود و پیدایش آن هم در کوفه و اطراف آن که محیطی شیعه نشین بود، باشد. هر قدر که دشمنان علی (ع) از میان مسلمان ها سعی کردند، مقام آن حضرت را پایین آورده و آن را بد جلوه دهند و در این جهت احادیث و اخباری در مذمت آن حضرت جعل کنند، از آن طرف هم عده ای مقام آن حضرت را بالا بردند و برخی از مسلمان ها را به گمراهی کشاندند و بدون اطلاع یا رضایت آن حضرت، او و خاندانش را از مرتبه بشریت تا مقام ربوبیت (خدایی) رساندند. شیخ مفید روایت کرده است که شعبی می گفت: (بسیار) می شنیدم که خطبای بنی امیه روی منبرها امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) را دشنام می دهند، ولی با وجود این، این عمل آن ها چنان بود که گویا بازوهای او را گرفته به آسمان بلندش می کردند و می شنیدم که این خطابه در بالای همان منبرها گذشتگان (آباء و اجداد) خود را ستایش می گنند، ولی گویا پرده از روی مرداری بر می دارند (که هر چه آن ها را می ستودند، و بوی تعفن آنان بیشتر می شد.) روزی ولید بن عبدالملک به فرزندش گفت: بر تو باد به پیروی از دین. ندیدم دین، پایه چیزی را بگذارد و دنیا (بتواند) آن را فرو ریزد، ولی بسیار دیدم ، دنیا پایه های و نباهایی ساخت و دین همه آن ها را فرو ریخت. (به عنوان نمونه) من همیشه می شنیدم پیروان و طرفداران ما علی بن ابی طالب (ع) را دشنام می دادند و فضایل او را پنهان می کردند و مردم را برکینه توزی و دشمنی با او وادار می کردند، اما همه این ها جز نزدیک کردن او به دل ها کاری از پیش نمی برد و می دیدم که کوشش می کردند، خود را به مردم نزدیک کنند، اما این کار جز دور کردن آن ها از دل های مردم اثر دیگری نداشت(323)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:51
آری به این صورت عوامل بی شماری را می یابیم که دست به دست هم دادند تا جایگاهی در جهت غلو برای علی (ع) و خاندانش ایجاد کنند که بسیاری از مردم با ورود به آن گمره شدند. این حالت، نگرانی و آزادگی امامان (ع) و شیعیان میانه رو آنان را فراهم کرد. در نتیجه آن ها با آگاهی از این جریان به طور جدی تلاش می کردند، جلو غلو را بگیرند، ولی چنان که قبلا گفتیم، وسایل و ابزار لازم برای آن ها جهت رسیدن به این هدف به قدر کافی وجود نداشت، زیرا در اغلب موارد هر چه از غلات بیشتر بیزاری می جستند و بیشتر آن ها را تکذیب می کردند، گمراهی آن ها افزوده می شد (چرا که آن ها اظهارات ائمه را بر طبق دلخواه خود ترجیه می کردند).
چنین پیداست که علمای امامیه پس از این که در زمان غیبت، رهبری مذهب تشیع را به دست گرفتند، به این مورد توجه کرده و به مشکل مزبور پی بردند؛ از این رو از یک طرف با بعضی از اندیشه های غالیان از قبیل دعوت به این که امامان پروردگار جهان هستند نه خداوند، و اعتقاد به تناسخ و حلول و نزول وحی به امامان به مبارزه برخاستند و ائمه را از این نسبت های ناروا منزه دانستند و از طرف دیگر صفاتی را که خداوند ویژه امامان (ع) قرار داده است، از صفاتی که دیگران به آنان نسبت داده اند، جدا ساخته و بر طبق عقیده خودشان، آن ها را تنظیم کردند که بعضی از آن صفات عبارتند از: عصمت، الهام، علم و غیر این ها که از ویژگی های امامان می باشند. از این رو علمای امامیه معتقد بودند که امام باید از گناهان پاک و معصوم باشد، چرا که در غیر این صورت ممکن است، گناهانی را مرتکب شود که دیگران نیز مرتکب می شدند و در این حال باید بر او حد جاری شود (و لازمه آن این است که کسی دیگر بر او اقامه حد نماید) چنان که او بر دیگران اقامه حد می کند و در این هنگام امام محتاج به امام دیگری است و لازمه آن وجود امام تابی نهایت است.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:51
همچنین امامیه می گویند: بر امام وحی نمی شود، زیرا به اجماع (اتفاق) امت، پس از پیامبر وحی به طور کامل قطع شده است(324) ولی به اعتقاد آن ها خداوند از راه های مختلفی مطالب لازم را به امام آموخته و او را در جریان آنچه بخواهد، قرار می دهد.
برخی از آن ها عبارتند از: الهام و خطور در قلب، رسیدن صدا به گوش، خواب دیدن، از طریق فرشته ای که با او صحبت کند و نیز از راه هایی دیگر مانند این که از مناره یا ستون یا چراغ آنچه می خواهد، می بیند یا اعمال مردم بر او عرضه می شود، زیرا بر طبق اخبار صحیح که دارای سند معتبری نیز هستند، همه این ها از نشانه های علم امام و جهات آن به حساب می آیند و رد آن جایز نیست...(325)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:51
3-دسته ای از مفاهیم و افکار شیعه در رابطه با بداء و رجعت مورد پاکسازی و اصلاح قرار گرفت و از بسیاری از افکار عجیب و غریبی که غلات آن را در میان شیعه وارد کرده بودند، پاک گردید و به قرآن و سنت و مباحث علم کلام متکی شد، به گونه ای که محتوا و هدف آن مفاهیم با آنچه غلات می گفتند، فرق داشت.
ممکن است اندیشه انتقال ارواح انبیا و حجت های الهی از صلبی به صلب دیگر به این سبب باشد، تا جای تناسخ و حلول را که غلات به آن اعتقاد داشتند، بگیرد، کشی روایت کرده است که محمد بن فرات از امام باقر (ع) در مورد فرموده خدای متعال: و تقلبک فی الساجدین، یعنی: حرکت تو را در میان سجده کنندگان مشاهده می کند، سوال کرد. امام در تفسیر تقلبک، فرمود: یعنی در صلب پیامبران و در روایت حسن بن احمد فرمود: منظور انتقال از صلب پیامبری به صلب پیامبر دیگر است(326)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-04-2019, 19:52
روایاتی دیگر نیز وارد شده است که به علی (ع) و یا سایر ائمه نسبت داده شده است. به عنوان نمونه: از امام باقر (ع) روایت شده که علی (ع) فرمود: انا وجه الله و اناجنب الله و انا الاول و انا الاخر... یعنی: من چهره خدایم، من پهلوی خدایم، من اولم، من آخرم، من ظاهرم، من باطنم، من وارث زمینم، من راه خدایم و بدان راه قصد او کردم
معروف بن خربوذ در مورد این حدیث گفته است: این حدیث تفسیری داردغیر از تفسیری که اهل غلو در باره آن کرده اند(327)
من معتقدم که روایت فوق و مانند آن از ساخته های اهل غلو می باشد، ولی تفسیرهایی که ابن خربوذ به آن اشاره کرده، از اظهارات علمای شیعه میانه رو است.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:26
فصل چهارم عقاید اساسی شیعه امامیه

در این فصل ابتدا به بحث در مورد عقاید اساسی فرقه امامیه مانند امامت، عصمت و غیبت می پردازم و در دنباله آن بحث مختصری در مورد تقیه، رجعت و سایر مسائلی که جنبه فرعی دارند و با عقاید فرقه مذکور ارتباط دارند، خواهم داشت. در این فصل در درجه اول کوشش و همت من متوجه آن دسته از مسائل عقیدتی است که با تاریخ فرقه امامیه در ارتباط بوده و آنان را از سایر فرقه ها مشخص و متمایز می گرداند، اما اعتقاداتی که مربوط به الهیات و عبادات این فرقه است، در این کتاب مورد بحث و بررسی قرا نگرفته و جای آن در کتاب های دیگر است.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:29
امامت اعتقاد به امامت بر هر شیعه امامی واجب است و به ندرت برخی از شیعیان از اجماع اکثریت قریب به اتفاق علمای امامیه در این باره کناره گیری کرده اند(328)بنابراین عقیده اکثریت علمای شیعه این است که امامت در ردیف نبوت است و رد کردن آن مانند رد کردند نبوت می باشد و باهم فرقی ندارند، زیرا جهل به امامت مانند جهل به نبوت است(329).
امامیه دلایلی را از کتاب و سنت برای اثبات واجب بودن امامت ارائه دادند. ابن شهر آشوب گفته است: خداوند با بیان آیه انی جاعل فی الارض خلیفه(330) (من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد)، در آغاز و قبل از این که به مخلوقات بپردازد به خلیفه و جانشین پرداخت و حکیم دانا قبل از پرداختن به اعم (مخلوقات) به اهم (خلیفه و حاکم) می پردازد و گفته خداوند متعال کهفقد و کلنا بها قوما لیسوابها بکافرین اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده(331) یعنی: کسانی را نگهبانان آن قرار داده ایم که نسبت به آن کافر نیستند. آن ها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:29
این آیه دلیل است بر این که خداوند در روی زمین نگهبانانی به عنوان پیامبر به عنوان پیامبر یا امام برای دین قرار داده است و هیچ زمانی خالی از حافظ و نگهبان دین نیست(332). از جمله آیات دیگر مورد استدلال آیه زیر است: و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین(333) یعنی (به یاد آور) هنگامی که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دارم، ابراهیم گفت: از دودمان من (نیز امامی قرار بده). خداوند فرمود: پیمان به ستمکاران نمی رسید. شیخ طوسی هنگام تفسیر آیه فوق می گوید: به گفته مجاهد مقصود از کلمات امامت است، چنان که منظور از عهد نیز امامت است و از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) روایت شده است که فرموده اند: مقصود از عهد، امامت است و ستمکار امام نمی باشد.
همچنین شیخ طوسی گفته است: پیروان مذهب امامیه بر این آیه استدلال کرده اند و گفته اند: اما نیست، مگر کسی که از انجام کارهای زشت معصوم باشد. زیرا خداوند متعال واگذار کردن عهد خود (امامت) را به ستمکار رد کرده است و هر کس معصوم نباشد، به خودش یا به دیگران ستم کرده است(334)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:29
دلایل وجوب امامت در سنت و حدیث فراوان است. چنان که ابن شهر آشوب دسته ای از آن ها را جمع آوری نموده است.(335) کلینی نیز روایت کرده است که در نزد یکی از اصحاب حضرت رضا (ع) در مورد امامت بحث و گفتگو شد، وی جریان را به عرض امام رسانید، حضرت فرمود: مردم نفهمیده اند خدای متعال، پیامبر را قبض روح نکرد تا دین را برایش کامل کرد... و در حجه الوداع این آیه را نازل کرد: الیوم اکملت لکم دینکم...؛ امروز دین شما را کامل کردم و موضوع امامت از کمال دین است... مگر مردم از مقام و منزلت امام در میان امت آگاهند تا جایز باشد که (تعیین) امامت به اختیار و ایشان واگذار شود... همانا امامت مقامی است که خداوند متعال... بعد از رتبه نبوت و خلت (خلیل و دوستی) در مرتبه سوم به ابراهیم خلیل اختصاص داده... و فرمود: انی جاعلک للناس اماما من ترا اما مردم گردانیدم. ابراهیم (ع) از نهایت شادی برای رسیدن به آن مقام عرض کرد: و من ذریتی، از فرزندان من هم امام خواهد بود؟

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:30
خداوند فرمود: لا ینال عهدی الظالمین، پیمان و فرمان من به ستمکاران نمی رسد. پس این آیه امامت را تا روز قیامت برای همه ستمکاران باطل ساخت و در میان برگزیدگان باقی گذاشت. پس خداوند ابراهیم را برگزید... و امامت همواره در میان فرزندان او بود... تا خدای متعال آن را به پیامبر ما به ارث داد و آن حضرت بر طبق فرمان خداوند آن را بر عهده علی (ع) گذاشت... پس در ذریه برگزیدگان و سپس در میان فرزندان علی (ع) تا روز قیامت باقی است... به راستی امامت مقام پیامبران و میراث اوصیاء است...(336).
شیخ طوسی معروف به شخ الطائفه در کتاب خود به نام تلخیص الشافی فی الامامه(337) موضوع امامت را به تفصیل بررسی کرده و چنین استدلال نموده است: وجود امام امری ضروری و لازم است زیرا اسلام دینی همیشگی و ابدی است و مصلحت آن تا روز قیامت برای همه مکلفین ثابت است. بنابراین باید برای حفظ و نگهداری آن، نگهبانانی وجود داشته باشد. در صورتی که همه امت یا برخی از آنان نگهبان و حافظ آن باشند، صحیح نیست، زیرا امت جایزالحظاست و ممکن است مرتکب اشتباه یا فراموشی شود و از انجام آنچه به صلاح عموم است، خودداری کند و مرتکب فساد شود؛ بنابراین باید کسی نگهبان دین باشد که معصوم بوده و از تغییر وتبدیل و فراموشی و خطا ایمن و مبرا باشد، تا مکلفین بتوانند حرف او را قبول نموده و از او پیروی کنند و این فرد همان امام است که ما به آن اعتقاد داریم(338)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:30
شیخ طوسی پس از اینکه امامت دیگران را رد می کند، امامت امامان شیعه را اثبات می کند و می گوید: به این ترتیب ثابت می شود که امام و جانشین پس از پیامبر، علی (ع) است و امامت آن حضرت هم بانص و تصریح پیامبراست، زیرا هر فردی که معتقد است امام و جانشین بلافصل پیامبر علی (ع) می باشد، امامت آن حضرت را از طریق نص و تصریح پیامبر ثابت کرده است.
شیخ طوسی سپس به نقل دلایلی می پردازد که بر مبنای آن پس از پیامبر امامت و خلافت تنها به علی (ع) اختصاص دارد و نه به غیر آن حضرت، برخی از این دلایل به شرح زیر است:
الف:عصمت امام باید قطعی باشد و این شرط به جز در علی (ع) در دیگر معاصرین آن حضرت وجود نداشت، بنابراین باید آن حضرت امام باشد نه دیگران.
ب:امام باید افضل مردم باشد. این صفت نیز در غیر آن حضرت وجود نداشت؛ بنابراین قهرا او امام است، زیرا با وجود افضل امامت مفضول باطل است.
ج:امام باید داناترین مردم باشد. به اجماع ثابت شده است که ابوبکر و عباس این ویژگی را نداشتند بلکه از بسیاری از علوم و مسائل دینی ناآگاه بودند، چنانکه این موضوع از حالات آن ها مشخص بود، بنابراین امامت آن ها باطل است و امامت علی (ع) ثابت می شود(339)
از مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که در نظر امامیه که قائلین به نص جلی هستند(340) امامت یک مساله اصلی است (یعنی جزء اصول مذهب است) و شیعه امامیه امامت را به منزله رسالت قرار داده اند. چنان که اشعری گفته است: مقام امامت پس از رسالت از بزرگ ترین امور است، زیرا این مقام از بزرگترین واجبات الهی است...(341)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:31
این مقام بعد از پیامبر (ص) تنها به علی (ع) اختصاص دارد: پیامبر بر امامت آن حضرت تصریح کرد و به نام و نسب و شخص او اشاره نموده و او را پیشوا و امامت امت قرار داد و در میان مردم او را بلند کرد و شخصیت و بزرگی آن حضرت را به مردم نشان داد و او را امیر مومنان قرار داد (از آن ها خواست تا بر او به عنوان امیرالمومنین سلام کنند) در جاهای مختلفی او را وصی و جانشین و وزیر خود قرار داد(342)
بدین ترتیب شیعه، امامت کسانی را که بر علی (ع) پیش گرفتند و خود را امام و خلیفه دانستند، باطل می داند. چنان که در روایت شیخ طوسی آمده است، شیعه می گوید: کسانی که در امر اطاعت بر امیرالمومنین (ع) پیشی گرفتند، صلاحیت این مقام را نداشتند(343). شیعه معتقد است: جماعتی که در میان آن ها ابوبکر و عمر بودند، دسیسه چینی کردند و با توطئه و نقشه امامت و خلافت را از علی (ع) سلب کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:31
روزی حارث بن حصیره اسدی از امام باقر (ع) شنید که می فرمود: با پدرم وارد خانه کعبه شدیم، پدرم بر روی سنگ قرمزی که بین دو ستون قرار داشت، نماز خواند. پس فرمود در این مکان آن گروه پیمان بستند، اگر پیامبر رحلت کند یا کشته شود، نگذارند که هیچ گاه این مقام به احدی از خاندانش منتقل شود. پس عرض کردم: آن ها چه کسانی بودند؟ فرمود: آن ها اولی (ابوبکر) و دومی (عمر) و نیز ابوعبیده بن جراح و سالم بن حبیبه، بودند(344)
چنین پیداست که وقتی پدر لامانس (lammens) نظریه معروف خود را در باره همکاری ابوبکر و عمر و ابوعبیده در سقیفه بنی ساعده برای رسیدن به خلافت اعلام کرد، روایت مذکور و نظایر آن را پذیرفته است.
شایان توجه است، از مطالبی که در کتاب های شیعه وارد شده است، چنین بر می آید که مساله امامت علی (ع) و خاندان آن حضرت نه تنها در قرآن و سنت بیان شده، بلکه در کتابهای مقدس ادیان دیگر نیز مطالبی پیرامون آن آمده است. شیخ مفید روایت کرده است که حدیثی بین پیامبر و فردی یهودی جریان داشت. پیامبر فرمود: اولین کسی که در تورات وصف او آمده، محمد رسول الله (ص) است؛ سپس این آیه را قرائت کرد: یجدونه مکتوبا عندهم فی التواره و الانجیل(345)، یعنی: پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، می یابند؛و مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد(346)، یعنی: مژده می دهم شما را به پیامبری که بعد از من می آید و نامش احمد است. دومین و سومین و چهارمین نام، علی (ع) و فاطمه (ع) و دو فرزندشان می باشد... چنان که در تورات آمده ایلیا و شبرا و شبیرا و هلیون یعنی علی (ع)، فاطمه (ع) و حسن (ع) و حسین (ع)(347) همچنین مفید روایت کرده است که محمد بن فضیل گفت: از امام رضا (ع) شنیدم که می فرماید: ولایت علی (ع) در تمام کتاب های مقدس انبیاء نوشته شده است.(348)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:31
گمان من بر این است که دو حدیث فوق و امثال آن ها همراه با اسرائیلیات که وارد برخی از کتاب های تمام مسلمان ها شد، به کتاب های شیعه نیز وارد شده است. چه ورودی این دو حدیث و نظایر این ها به این عقیده بر می گردد که آنچه در ادیان گذشته روی داده، بی کم و کاست در اسلام هم روی خواهد داد.
شیعه معتقد است: نص که از پیامبر پیرامون امام علی (ع) وارد شده است، اختصاص به امامت آن حضرت ندارد، بلکه در باره امامت سایر امامان از فرزندان علی (ع) نیز از آن حضرت نصوصی رسیده است، چنان که مسعودی گفته است: امامیه با این گفته که امامت امام، ثابت نمی شود، مگر این که خدا و رسولش به شخص امام و اسم و شهرت او تصریح نمایند، راه خویش را جدا کردند و همچنین معتقدند که مردم در زمان های دیگر خالی از حجت خدا نیستند، چه آن حجت پنهان و چه آشکار باشد....

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:31
مسعودی پس از این که فضایل علی (ع) را می شمارد، نصی را که از پیامبر بر امامت آن حضرت وارد شده، نقل می کند و می گوید: علی (ع) بر امامت فرزندش حسن (ع) و سپس حسین (ع) تصریح کرد. امام حسین (ع) نیز بر امامت علی بن الحسین (ع) تصریح نمود و این روش ( که هر امامی، امام بعد از خود را تعیین کند) تا امام دوازدهم حضرت صاحب الزمان (ع) ادامه داشت. شیخ مفید روایت کرده است که سلمان گفت: حسین بن علی (ع) را در کنار پیامبر دیدم... در حالی که پیامبر (ص) چشمان او را می بوسید و می فرمود:... تو حجت و پدر حجت هایی، تو امام پسر امام و پدر نه امامی که آنان از نسل تواند و نهمین آن ها حضرت قائم (ع) است(349)
شیخ مفید همچین روایت کرده است که عبدالعزیز قراطیسی گفت: امام صادق (ع) فرمود: امامان پس از پیامبر ما، دوازده نفرند که همه نجیب و بزرگوار و دانا می باشند. کسی که یکی از آن ها را کم کند یا یکی بر آن ها بیفزاید، از دین خدا خارج شده است و از ولایت ما هیچ بهره ای ندارد(350)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:32
شیعه معتقد است: وجود امام به خاطر نظام هستی، امری ضروری است. چنان که امام صادق (ع) به این مطلب اشاره نموده و فرموده است: اگر ساعتی امام از روی زمین برداشته شود، زمین اهلش را همانند دریا مضطرب کند(351). همچنین امام صادق (ع) می فرمود: خداوند از زمان رحلت آدم هیچ گاه زمین را بدون امامی که مردم را به جانب او هدایت نماید، قرار نداده آن امام، حجت خداست. هر که او را رها کرد، هلاک شد و هر که او را همراهی و اجابت کرد، نجات یافت(352)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-04-2019, 16:32
شیخ طوسی معتقد است: چه از نظر عقل و چه از نظر شرع زمین هیچ زمانی خالی از حجت خدا نیست(353)
روشن است که اعتقاد شیعه به مساله وصایت (که هر پیامبری وصی ای داشته است) و به صورت زنجیره ای از حضرت آدم تا آخرین امامشان حضرت قائم (ع) چنان اهمیت آن را بالا برده که نمی توان گفت: وصایت دستوری است که تنها از جانب پیامبر ما حضرت محمد (ص) صادر شده و به دوره اسلامی منحصر بوده است، بلکه این وصایت اراده خداوندی است که می خواهد رسالت الهی از حضرت آدم تا حضرت صاحب الزمان (ع) ادامه داشته باشد. از این مطلب روشن می شود که شیعه در این مورد همانند سایر مورخین پیشین اسلام هستند، در این که آن ها تاریخ را فقط تاریخ ملت های موحد (معتقد به خدا) به حساب آوردند و نه تاریخ بشریت که ملت های غیر موحد را هم شامل شود و چنان که قبلا بیان شد، به اعتقاد شیعه چون حضرت صاحب الزمان (ع) زنده است و اکنون در حالت غیبت به سر می برد، به زودی در آخرالزمان ظهور خواهد کرد تا قسط و عدالت را در روی زمین برقرار نماید. از این رو امامان شیعه که در میان آن ها حضرت قائم (ع) است، تا آخرالزمان به عنوان حامی و نگهبان دین باقی می مانند.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:56
علم ائمه (ع) قبل از وارد شدن در بحث مایلم اشاره کنم، بیشتر منابعی که در این بحث از آن ها استفاده کردم، کتابهای حدیث است و معتقدم برای بحث در مورد عقاید هر فرقه ای این گونه منابع از بهترین منابع به حساب می آیند، اما تاریخی بودن تمام مطالبی که در این احادیث وارد شده است، خود محل بحث و نزاع بین پژوهشگران است.
امامیه معتقدند که ائمه معصومین (ع) بر تمام علوم الهی احاطه داشتند. شیخ طوسی گفته است: از جمله دلایلی که دلالت می کند، واجب است امام تمام احکام دین را بداند، این است که ثابت شده، امام حجت دین نگهبان و حافظ شرع است(354)
مسعودی روایت کرده است که امامیه گفته اند: لازم است امام داناترین مردم باشد، زیرا در غیر این صورت ممکن است، قوانین و احکام الهی را واژگون نماید. در نتیجه بر کسی که باید حد جاری شود، حد نزد و کسی را که نباید حد بخورد، حد بزند و احکام الهی را در غیر مواردی که خداوند برای آن مقرر فرموده، اجرا نماید...(355)
چنان که در فصل سوم این کتاب اشاره نمودیم، بر امام وحی نمی شود، بلکه امام علمش را از پیامبر (ص)فرار می گیرد. شیخ طوسی گفته است: امام فقط از طریق پیامبر و فراگرفتن از او به احکام، علم پیدا می کند(356)
اما دو منبعی که امامان با مراجعه به آن ها و از طریق آن ها علم خود را از پیامبر (ص) به دست می آورند، کتاب و سنت است. امام صادق (ع) روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: هر حقی حقیقتی دارد و هر امر درستی نوری دارد... پس آنچه را موافق با قرآن است بگیرید و آنچه را مخالفت با کتاب خداست، واگذارید (زیرا قرآن نور است و حقیقت که مردم را به راه حق و صواب راهنمایی می کند). امام صادق (ع) نیز فرمود: عر گاه حدیثی به شما رسید و از قرآن یا سخن پیامبر گواهی بر آن یافتید، آن را بگیرید و گرنه برای آورنده اش سزاوارتر است (آن را نپذیرید و به گوینده اش برگردانید). همچنین فرمود: هر موضعی باید به کتاب و سنت ارجاع شود...(357). شیعه امامیه کتاب و سنت را به منزله منبع قانون گزاری در اسلام گرفته اند. چنان که امام باقر (ع) فقیه حقیقی را چنین توصیف کرده است: او کسی است که به سنت پیامبر (ص) چنگ زند. همچنین فرمود: هر کسی را جوشش و آرامشی است. آن که آرامشش به سوی سنت باشد، به راه راست رفته و کسی که آرامشش به بدعت باشد، گمراه شده. همچنین فرمود: هر که از سنت تجاوز کند، باید به سنت برگردد(358)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:56
شیعه از عمل نمودن بر طبق قیاس خودداری کرده و آن را بدعت (در دین) می داند. روایت شده است که امام صادق (ع) فرمود: قیاس کنندگان، علم را از راه قیاس جستند و قیاس جز دوری از حق بر آن ها نیفزود. همانا دین خدا با قیاس درست نمی شود همچنین روزی به گروهی از شیعیان فرمود: ... کسانی که پیش از شما هلاک شدند، به واسطه عمل به قیاس هلاک شدند... در این حدیث امام از ابوحنیفه انتقاد کرد، چرا که او می گفت: علی (ع) چنان گفت و من چنین می گویم و صحابه چنان گفتند و من چنین می گویم روزی اباالحسن اول (ع) ( یعنی حضرت رضا (ع)) به یونس بن عبدالرحمان فرمود: هرگز بدعت گذار مباش، هر کس به رای خویش توجه کرد، هلاک شد...(359)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:57
از مطالب قبل به این نتیجه می رسیم: این که مذاهب چهارگانه مسلمان ها (حنبلی، حنفی، شافعی ماکلی) خود را اهل سنت نامیدند، به این معنا نیست که فقط آن ها بودند که به سنت پیامبر چنگ می زدند نه شیعه امامیه و سایر مسلمان ها؛ بلکه چه بسا این نام جهت شکست و تضعیف شیعه برگزیده شده و موید نظریه ما این است که کتاب های قدیمی شیعه آن ها را به نام مذکور وصف نکرده، بلکه آن ها را عامه گفته اند در مقابل خاصه(360) که شیعه خود را به آن (خاصه) نامید.
اما این که چرا مجموعه های حدیثی شیعه امامیه با مجموعه های حدیثی اهل سنت فرق دارد، به این جهت است که شیعه امامیه غالبا به روایت سنت پیامبر از طریق ائمه معصومین (ع) می پردازد، در حالی که اهل سنت عصمت کسی را که از او حدیث نقل می کنند، شرط نمی دانند، بلکه قیاس ها و نظریات خاص خود را بر روایاتشان منطبق می کنند و از افراد دلخواه خود روایت می کنند. بخاری صاحب کتاب صحیح از امام صادق (ع) حدیثی روایت نکرده با این که حضرت در نزد امامیه بیشترین اهمیت را در نقل حدیث دارد و بیشترین تعداد حدیث را از پدران معصومش نقل کرده، زیرا معصوم به جز از معصوم نقل نمی کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:57
اما این که چگونه دو مکتب فکری در حدیث، یکی در نزد شیعه و دیگری در نزد اهل سنت، ایجاد شده، در این مورد در فصل اول به آن اشاره کردیم و اکنون نیز موارد زیر را بر مطالب گذشته می افزاییم.
گفتگویی بین عمر بن حنظله و امام صادق (ع) در مورد بهترین روشی که بر اساس آن نزاع و خصوصیت شیعیان با یکدیگر حل و فصل می شود، صورت گرفته است. در این گفتگو امام او را نصیحت کرد که نباید شیعیان برای رفع نزاع و خصومت بین خود نزد سلطان و قاضیان او بروند، بلکه بایدبه فقیه شیعه مذهب مراجعه کنند و چنانچه طرفین دعوا بعد از رجوع به فقیه نیز با هم اختلاف داشتند، به فقیه دیگری که عادل تر و در حدیث راستگوتر است، مراجعه کنند و هرگاه از ائمه در مورد مساله مورد نزاع که فقها با توجه به آن حکم می کنند، اخبار متعددی رسیده باشد، به خبری که مورد اتفاق علمای شیعه است، مراجعه کنند و اگر دو خبر مشهور از ائمه رسیده باشد، به خبری مراجعه شود که با قرآن و سنت مطابق و با عامه (اهل سنت) مخالفت باشد. ابن حنظله سوال کرد هرگاه دو خبر باشند که همه شرایط را دارا باشند، ولی یکی موافق با عامه و دیگری مخالف با عامه باشد، چه باید کرد؟ امام فرمود: به خبری که مخالف با عامه است، رجوع شود، چرا که هدایت در آن است(361). از مطالب گذشته و نیز حدیث مذکور به این نتیجه می رسیم که در این جا دو مکتب فکری اسلامی مختلف وجود داشته است، یکی از شیعه امامیه دیگری از اهل سنت و این دو مکتب در حقیقت دو منبع اصلی احکام شرعی، یعنی قرآن و سنت، با هم اختلاف ندارند، بلکه اختلاف آن ها در روش رسیدن به اراده و مقصود خدای متعال که در این دو منبع نهفته است، منحصر می شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:57
احتمال می دهیم که بخاری موضع امام را نسبت به بیشتر احادیث اهل سنت رد کرده، چنان که احتمال می دهیم که در میان عواملی که موجب شد، امام صادق نسبت به اهل سنت چنین موضعی را داشته باشد، می توان رویکرد اهل سنت به قیاس و روایت کردن آن ها از افراد ضیعف و ناموثق، مانند ابوهریره، را نام برد.
باز می گردیم به بیان روشی که شیعه با به کار بردن آن نقصی را که از ناحیه توجه نکردن، به قیاس پیش آمد، جبران کرد. احتمال می دهیم علمای امامیه، از احادیثی که از طریق امامانشان به آن ها رسیده بود، کمک گرفتند تا مشکلاتی را که از ناحیه نبودن سنت روشن و یا آیه ای از قرآن به وجود آمده بود، حل نمایند. چنان که شیعه معتقد است شاید امامان (ع) این مشکلات را از طریقی حل می کردند که خدا به آن ها آموخته بود: مانند الهام و خطور در قلب، رسیدن صدا به گوش، خواب دیدن، صحبت کردن با فرشته و نیز از راه هایی از قبیل این که از منازه یا ستون یا چراغ آنچه می خواهند ببینند یااعمال مردم بر آن عرضه شود(362). شیخ مفید روایت کرده است که عبدالرحیم گفت: از امام باقر (ع) شنیدم، که می فرمود: هرگاه مساله ای پیش می آمد که در باره آن آیه ای از قرآن یا حدیثی از پیامبر نرسیده بود، حضرت علی (ع) قرعه می زد پس به پاسخ آن می رسید.
بعد حضرت گفت: ای عبدالرحیم! این از معضلات و مشکلات بود(363) و چون در نزد امامیه، امام، معصوم از خطاست، بنابراین در گفته های او جای شک و تردید نیست.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:57
در مورد شناخت و آگاهی ائمه از قرآن کلینی روایت کرده است که جعفر بن محمد (ع) فرمود: خداوند علم تنزیل و تاویل را به پیامبرش آموخت. پیامبر هم آن ها را به علی (ع) آموخت، بعد فرمود: به خدا قسم! وی آن علوم را به ما آموخت...(364). همچنین کلینی روایت کرده که حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند متعال انبیاء و ائمه را (در کارهای خود) موفق می دارد و از گنجینه دانش و حکمت خود به آن ها دانش و حکمتی عطا می کند به دیگران نمی دهد. پس علم آن ها از علم اهل زمان بالاتر است...(365)
شیعه معتقد است: آگاه ترین مردم به قرآن و کسی که بیشترین سهم را در آموختن و یاد دادن قرآن دارد، علی (ع) است. کلینی گفته است: به مردم گفتم: قیم و سرپرست قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود می داند، عمر می داند، حذیفه می داند، گفتم: همه آن ها می گفتند: ما نمی دانیم، پس نیافتم احدی را که گفته شود او به علوم قرآن آگاه است، به جز علی (ع). از این جهت گواهی می دهم که علی، درود خدا بر او باد! سرپرست و قیم علوم قرآن است(366)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:58
امامیه در اعتقاد خود مبنی بر احاطه داشتن علی (ع) به تمام علوم قرآن، به روایاتی استناد می کنند که برخی از آن ها عبارتند از این که: حضرت علی فرمود: در هر روز یک مرتبه و هر شب نیز یک مرتبه خدمت پیامبر می رفتم، آن حضرت مرا به تنهایی می پذیرفت و هر جایی که بود همراهش به سر می بردم، اصحاب پیامبر می دانستند که پیامبر به جز من با احدی از مردم این گونه نیست... تا زمانی که سوال می کردم، پاسخ می داد و چون ساکت می شدم و سوالاتم به آخر می رسید، آن حضرت (ص) شروع به سخن می نمود، پس آیه ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد، مگر آن که را برایم خواند و بر من املاء کرد و من با خط خود آن را نوشتم و تاویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن ها را به من آموخت و از خدا می خواست که قدرت فهمیدن و حفظ کردن آن ها را به عنایت کند(367) همچنین فرمود: از من بپرسید، قبل از این که مرا نیابید. قسم به آن خدای که دانه را شکافته و انسان را آفریده است، اگر از من بپرسید از آیه ای که در شب نازل شده یا در روز، مکی است یا مدنی، در سفر نازل شده یا در حضر، ناسخ است یا منسوخ، محکم است یا متشابه و نیز از تاویل و تنزیل آن، البته به شما خبر خواهم داد.(368)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:58
شیعه معتقد است: علی (ع) نه تنها به صورت وسیعی به علوم قرآن آگاه و آشنا بود، بلکه در حدیث نیز از آگاهی وسیعی بر خوردار بود و احادیث زیادی را از پیامبر (ص) در صحیفه ها(369) نوشته که پس از آن حضرت سایر ائمه آن را از او به ارث بردند.
شیعه معتقد است: کتاب های (صحف)حضرت علی (ع)، پس از آن حضرت به امامان بعدی منتقل شده و هر امامی آن ها را از امام پیش از خود به ارث برده است.
روزی به زید بن علی گفته شد: مطلبی از امام صادق (ع) نپرسیدیم، مگر آنکه به طور صحیح و درست، پاسخ آن را دریافت کردیم. پس زید تبسمی کرد و گفت: آگاه باش! به خدا قسم! اگر تو این حرف رازدی (که هر چه سوال کرده ای، آن حضرت پاسخ داده) به سبب آن است که کتاب های علی (ع) در نزد اوست، نه در نزد ماه(370)
لازم به یادآوری است که امروزه صحیفه های مذکور اهمیت چندانی ندارد، چرا که جزء کتاب های اربعه حدیث که اهمیت آن ها برای شیعه مانند اهمیت صحاح سته (ششگانه) برای اهل سنت است، نیستند و امروزه این کتاب ها در دسترس نیستند و به نظر می رسد که آن ها مختص ائمه بودند و در نزد دیگران وجود نداشتند و ما به نویسنده شیعی برخورد نکردیم که اشاره کرده باشد، خودش مستقیما به این کتاب ها مراجعه کرده و معلوماتی را از آن ها به دست آورده است و بر هر یک از گفته های ائمه هم که ما اطلاع پیدا کردیم، ائمه در آنجا به شیعیان خبر داده بودند که فلان حدیث را از کتاب های علی (ع) که هر یک آن ها را از امام قبل از خود دریافت کرده بود، به دست آورده اند(371)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:58
امامان شیعه یاد دادن علومی را که بر آن احاطه داشتند، به منزله تبلیغ رسالتی می دانستند که خداوند آن را به حضرت محمد (ص) سپرده بود و آن حضرت هم پس از خود آن را به عهده ائمه واگذار کرده بود تا از جانب او به تبلغ و تکمیل رسالتش بپردازند. مفید (ره) روایت کرده که جعفر بن محمد (ع) فرمود: هر کس برای فراگیری فقه و قرآن و تفسیر نزد ما آید، او را بپذیرید(372). همچنین یکی از آنان روایت کرده است که از حضرت رضا (ع) شنیدم که فرمود: خداوند بیامرزد کسی را که امر ما را زنده کند. گفتم: چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: علوم ما را فراگیرد و آن ها را به مردم بیاموزد، همانا اگر مردم خوبی ها و محاسن سخنان ما را می دانستند، البته از ما پیروی می کردند(373)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:59
در مورد تاویل قرآن، چنان که کلینی روایت کرده است، امامیه می گویند که امامانشان به تاویل قرآن آگاه بوده و بر آن احاطه دارند و مقصود از راسخین فی العلم در قرآن ائمه معصومین می باشند. وی روایت کرده که امام صادق فرمود: مقصود از راسخین در علم در آیهو مایعلم تاویله الا الله و الراسخوان فی العلم...(374) یعنی: تاویل آن ها را جز خدا و راسخون در علم نمی دانند؛ حضرت علی (ع) و سایر ائمه (ع)اند(375). وی همچنین نمونه ای از تاویلاتی را که تاویلاتی را که ائمه بر آیات قرآن نموده اند. بیان داشته که برخی از آن ها عبارتنداز:
1-اباولاد گفته است: از امام صادق (ع) در مورد آیه شریفهالذین آیتناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته اولئک یومنون به...(376): کسانی که کتاب را به آن ها دادیم و آن را به دقت خوانده و حق خواندن آن را در مقام عمل نیز به جا آورند، به حقیقت اهل ایمانند، سوال کردم، حضرت فرمود: آن ها ائمه (ع) هستند(377)
2-محمد بن فضل از امام باقر (ع) در باره معنای آیه شریفهبل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتو العلم(378): بلکه این (کتاب آسمانی) مجموعه ای از آیات روشن است که در سینه صاحبان علم جای دارد، سوال کرد. حضرت فرمود: آن ها مخصوص ائمه می باشد(379)
3-عبدالله بن عجلان از معنای آیه شریفهو انه لذکر و لقومک و سوف تسالون(380): قرآن مایه یادآوری تو و قوم تو است و به زودی سوال خواهید شد، از امام باقر (ع) سوال کرد؛ حضرت فرمود: ما قوم پیامبر هستیم و ما سوال شدگانیم(381)
4-علاء بن سیابه از امام صادق (ع) از معنای آیه شریفهان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم(382): این قرآن به راهی هدایت می کند که مستقیم ترین راه هاست، سوال کرد، حضرت فرمود: یعنی به امام هدایت می کند(383)
چنین به نظر می رسد که روایت کلینی در مورد تاویل قرآن که امری دشوار و بزرگ است، به صورتی که کمی قبل بیان شد، روایتی است نادر و بیانگر نظریان همه امامیه در این مورد نمی باشد و دلیل بر آن این است که برخی از مفسرین امامیه راسخین در علم را که در قرآن وارد شده به امامان معصوم منحصر ندانسته اند.
شریف رضی (ت 406ه) و شیخ طوسی به اختلاف مفسرین در این مورد که آیا ممکن است دانشمندان قرآن را تاویل نمایند یا ممکن نیست؟ اشاره نموده اند. چنان که نوع علمایی را که توانایی قرآن را دارند، نیز تعیین نکرده اند(384). هنگامی که شیخ طوسی، آیه ردیف اول در روایت کلینی الذین آتینا هم الکتاب... را تفسیر نموده گفته است: طبق گفته قتاده و به عقیده جبایی مقصود از آن هایی که کتاب به آن ها داده شده، اصحاب پیامبر که به قرآن ایمان داشتند و آن را تصدیق کردند(385) و چون آیه چهارم ان هذا القرآن... را تفسیر کرده گفته است: این قرآن که خداوند آن را بر حضرت محمد (ص) نازل کرده به راهی هدایت می کند که مستقیم ترین راه هاست. فراء گفته است: یعنی به گواهی دادن به این که خدایی جز او نیست و ممکن است، مقصود آن باشد که قرآن به تمام راه های دین هدایت می کند. از قبیل اعتقاد به یگانگی خدا و نیز عادل دانستن او و تصدیق پیامبرانش...(386)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:59
آنچه ما بدان معترفیم، این است که مفسرین امامیه و به محدثین آن ها، بهترین کسانی هستند که می توان در شناخت نظریه امامیه در مورد تفسیر و تاویل قرآن به آن ها اعتماد کرد و نتیجه ای را که در این باب به آن رسیدیم، گفته ما را در آغاز بحث که کلیه معلوماتی که در احادیث آمده است، جنبه تاریخی ندارد، تایید می کند.
برخی از ائمه در بسیاری از علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث و آداب دعا و خطابه و نیز آنچه با این علوم مرتبط است بر دیگران برتری داشته و از برجستگان در این علوم به حساب می آمدند. به عنوان مثال بسیاری را نویسندگان تاسیس علم نحو را به علی (ع) و شاگردش ابوالاسود دوئلی نسبت داده اند. ابوحیان توحیدی گفته است: روزی علی (ع) شنید که شخصی قرآن را به روش نادرست می خواند، از این موضع آگاه شد و زمنیه (علم نحو) را برای ابوالاسود دوئلی فراهم کرد و بساط آن را برایش گستراند، قواعد آن را برایش بیان کرد، بعد به سفارش کرد تا در این مورد برای مردم اصل مثال و قیاس (قواعدی) را تنظیم کند(387).دیلمی گفته است: همه اهل علم و دانش منسوب به علی (ع) هستند؛ علم کلام اصلش از ابوهاشم بن محمد بن حنفیه است که آن را از علی (ع) فراگرفته است؛ در مورد علم ادب، علی (ع) بود که کلام را به سه دسته تقسیم کرد و پس از آن که اصل آن را به ابوالاسود دوئلی آموخت، به او فرمود این علم را تاسیس کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:59
همچنین ابتدای علم تفسیر به ابن عباس بر می گردد که او نیز شاگرد علی (ع) بود. درباره علم فصاحت نیز، علی (ع) بود که چگونگی سخنرانی و سخن فصیح را به مردم آموخت. علم فقه هم به آن حضرت بر می گردد و منسوب بودن شیعه به او خود گواهی آشکار بر آن است. ابو حنفیه شاگرد امام صادق (ع) بود، شافعی نیز از محمد بن حسن شیبانی آموخت که او شاگرد ابوحنفیه بود. احمد بن حنبل هم شاگرد امام کاظم (ع) بود. مالک بن انس نیز از ربیعه الرای آموخت و او از عکرمه و عکرمه از ابن عباس، شاگرد علی (ع)، آموخت(388)
سید مرتضی گفته است: اصول توحید و عدالت از سخنان امیرالمومنین (ع) و خطبه های آن حضرت گرفته شده است، چرا که آن حضرت در ضمن خطبه هایی که ایراد فرمود، در این باره آن چنان سخن رانده است که نمی توان بر آن چیزی افزود و نه پایانی جز آن تصور کرد. اگر کسی در باره آنچه از سخنان امام (ع) در مورد توحید عدالت به ما رسیده است، دقت و اندیشه کند، پی خواهد برد که کلیه بحث های متکلمین در این موضوع تفصیلی از همین سخنان و تفسیری از همین اصول می باشد، در باره توحید و عدالت از امامان ما آنقدر روایت آمده است که نمی توان به همه آن ها دست یافت(389)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 19:59
حذیفه بن یمان علی (ع) را توصیف کرده که او داناترین مردم بود(390)؛ خزیمه بن ثابت نیز در این باره گفته است:
وجدناه اولی الناس بالناس انه - اطب قریش بالکتاب و بالسنن
یعنی: او را سزاوارترین مردم به مردم یافتیم، او داناترین قریش به کتاب و سنت است.(391)
روزی فرمود: ای جوینده عالم، عالم سه نشانه دارد، علم به خدا، علم به آنچه خدا آن را دوست دارد، علم به آنچه خدا آن را نمی پسندد...(392). روزی آن حضرت در مسجد کوفه بود، مردی را شام به پا خواست و مسائلی را از آن حضرت پرسید(393)
حضرت علی (ع) در روایت کردن حدیث پیامبر (ص) بسیار دقت می کرد و می فرمود: احدی برایم حدبثی نگفت، مگر آن که او را بر آن سوگند دادم(394). روزی ابن عباس گفت: علی (ع) به من آموخت و عملش را از پیامبر گرفت... علم تمام صحابه پیامبر در مقابل علم علی (ع) مانند قطره در مقابل دریاست...(395) یعقوبی گروهی از شاگردان حضرت علی (ع) را نام برده که حاملان علم آن حضرت بوده اند؛ برخی از آن ها عبارتند از: حارث بن اعور، ابوالطفیل عامر بن وائله، و حبه العربی، رشید هجری، جویریه بن مسهر، اصبغ بن نباته، میثم تمار، حسن بن علی(396) ابو رافع نیز از شاگردان آن حضرت بود که کتاب سنن و احکام و قضایا را تالیف کرد(397)
حضرت علی (ع) بیشتر خطبه هایی را که در نهج البلاغه وارد شده است، در مسجد کوفه ایراد نمود، چنان که ماسینیون گفته است:
نثری که از آن حضرت باقی مانده است، عبارت است از این مجمومه معتبر ارزشمند نهج البلاغه که شامل خطبه های و موعظه های آن حضرت است که در شهر کوفه که آن را در آن ایراد کرده بود، شکل گرفت(398)
در میان امامانی که ما از همت و تلاش آن ها در نقل حدیث و انتشار علم و دانش آگاه شدیم، حضرت علی (ع) بن الحسین (ع) قرار داد، شهرت آن حضرت در بیان دعا و آداب آن متمرکز است و در این مورد مجموعه ای از دعاهای آن حضرت معروف به صحیفه سجادیه که به الکامله(399) نیز نامیده شده است، به ما رسیده است. در آغاز این کتاب سند و کیفیت روایت آن بیان شده، سندش از سید بزرگوار نجم الدین بهاء الشرف محمد بن حسن حسینی آغاز شده و گفته شده که حسینی آن را در سال 516ه از محمد بن احمد بن شهریار که خزانه دار اموال حضرت علی (ع) بود، گرفته است. سرانجام سند آن به امام زین العابدین (ع) پایان می یابد.(400) مجموع دعاهای صحیفه به پنجاه و چهار دعا می رسد. ناشر کتاب، دعاهای دیگری را که امام سجاد در مناسبت های مختلفی بیان داشته به آن ضمیمه نموده است. از امتیازات دعاهای صحیفه این است که با روش و حالتی حاکمی از فروتنی کامل و اندوه عمیق بیان شده و شاید همین امر دلیل درستی انتساب صحیفه به امام سجاد (ع) باشد، زیرا آن حضرت در شرایط سختی زندگی کرد در کربلا شاهد پدرش حسین (ع) و اصحاب او بود، تلخی و سختی اسارت را چشید و مسوولیت های بزرگی را متحمل گردید.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 20:00
شیبی در مورد صحیفه مذکور گفته است: شکی نیست که قسمت های بسیاری از دعاهای مذکور از امام زین العابدین (ع) است، ولی به نظر می رسد که در لابه لای نصوص اصلی اضافه های زیادی هم آمده باشد که فن بلاغت آن را تحت تاثیر قرار داده است؛ به گونه ای که متن های آن طولانی شده در حالی که تصور می شود، دعا بایستی کوتاه باشد(401) تا به آسانی حفظ شود...(402)
امام سجاد (ع) از کسانی که از آن حضرت حدیث روایت می کردند، پیمان می گرفت و آنان را از دروغ بر حذر می داشت و چون شنید قاسم بن عوف براو دروغ می بندد و احادیث ناروایی از آن حضرت روایت می کند، او را پند و اند وسائل داد. چنان که قاسم بن عوف نقل کرده: با امام سجاد (ع) دیدار کردم، به من فرمود: ای مرد! مبادا نزد مردم عراق روی و به دروغ به آن ها خبر دهی که ما عملی را نزد تو به امانت سپرده ایم، به خدا قسم! ما این کار را نکرده ایم، مبادا بخواهی به واسطه ما به ریاست برسی که خدا تراپست نماید، مبادا بخواهی به سبب ما مالی را به چنگ آوری که خدا بر فقر می افزاید. بدان اگر دنباله رو خیر باشی، برای تو بهتر است از این که سرا آمد شر باشی. بدان کسی که روزی از ما چیزی پرسیده است و بعد پاسخ ما را نقل کند، اگر آنچه شنیده، به طور راست نقل کند، خدا او را راستگو به حساب می آورد و اگر آنچه را شنیده، همراه با دروغ نقل کند، خداوند او را دروغگو می شمارد...(403)
زمانی که حضرت باقر (ع) به امامت رسید، توجه خود را به علم و دانش و انتشار آن مبذول کرد. محمد بن مسلم گفته است: من از ابو جعفر (امام باقر) (ع) سی هزار حدیث شنیدم. پس از آن حضرت، با فرزندش جعفر (ع) (امام صادق) دیدار کردم از او نیز شانزده هزار حدیث - یا گفت مساله- شنیدم...(404) جابربن یزید جعفی گفته است: ابو جعفر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت(405) همچنین جابر به ابوجعفر (ع) عرض کرد: فدایت شوم، شما با احادیثی که به من آموختید، بار بزرگی را بر دوش من گذاشتید...(406)
روزی یکی از آنان از عبدالله بن عمر مساله ای پرسید. او پاسخ را ندانست و گفت: نزد آن پسر (به امام باقر (ع) اشاره کرد) برو و از سوال کن و مرا نیز از پاسخ او آگاه کن.
پس نزد آن حضرت آمد و مساله اش را پرسید. حضرت پاسخ مساله اش را داد. بعد نزد ابن عمر برگشت و پاسخ امام را به او گفت. ابن عمر گفت: آن ها
خاندانی هستند که صاحب فهم و درایتند(407)هچنین ثویر بن فاخته گفته است: من جهت حج بیرون آمدم. پس عمرو بن قاضی و ابن قیسر ماصر وصلت بن بهرام مرا همراهی کردند و چون فرود آمدند، گفتند: اکنون نگاه کن! ما چهار هزار مساله نوشته ایم تا هر روز سی مساله از امام صادق (ع) بپرسیم و در این کار از تو پیروی کردیم...(408)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 20:00
شیخ طوسی نام برخی از شاگردان امام باقر (ع) و صادق (ع) را نام برده است که در میان آن ها اسماعیل زیاد بزاز کوفی اسدی و حسن بن شهاب بن یزید بارقی ازدی کوفی و زهیر مدائنی و حکم بن مختار بن ابی عبیده قرار دارند که از مام باقر (ع) و صادق (ع) احادیثی را روایت کرده اند(409)
از مطالب گذشته به دست می آید، امام باقر (ع) از چهره های بنام علمای اهل بیت محدثین آن ها بوده است، چنان که علامه مجلسی گفته است: علوی که از آن حضرت (ع) در مورد تفسیر، کلام، فتوا، بیان حلال و حرام ظاهر شده از هیچ یک از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) ظاهر نشده است... چهره های بر جسته و نیز آن دسته از صحابه که تا آن زمان باقی بودند و نیز بزرگان تابعین و سران فقهای مسلمانان از آن حضرت روایت نقل کرده اند که می توان از صحابه جابربن عبدالله انصاری و از تابعین جابربن یزید جعفی و کیسان سنحتیانی از بزرگان صوفیه و از فقها امثال ابن مبارک، زهری، اوزاعی، ابوحنیفه، مالک، شافعی، زیاد بن منذر و نهدی را نام برد و از مصنفین مانند، طبری، بلاذری، سلامی، خطیب در تاریخ های خود از آن حضرت روایت نقل کرده اند و نیز در کتاب موطا و شرف المصطفی و ابانه و حلیه الاولیاء و سنن ابی داوود و مسند ابوحنیفه و مروزی و راغب اصفهانی و بسیط واحدی و تفسیر عیاشی و زمخشری و معرفه اصول سمعانی از آن حضرت روایت نقل شده است و همگی در روایت از آن حضرت می گفتند: محمد بن علی (ع) فرمود... و گاهی نیز می گفتند: محمد باقر (ع) چنین فرمود...(410)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 20:00
پس از امام باقر (ع) فرزندش امام صادق (ع) عهده دار مقام امامت شد. انتقال امامت به حضرت صادق (ع) نقطه عطف و تمایزی در تاریخ شیعیانی که بعدها به امامیه معروف شدند، به حساب آمد. دورانی که فرصت مناسبی برای بیان قواعد این مذهب و انسجام آن پس آورد، چرا که این دوره، هم از جهت سیاسی و هم از جهت فرهنگی، زمان مناسبی به شمار می رفت؛ از جهت سیاسی این دوره عصر انتقال حکومت از بنی امیه به بنی عباس بود. در این دروه از مراقبت و تحت نظر گرفتن ائمه شیعه کاسته شد. این وضع به آن ها امکان داد تا تمام توجه خود را به علم و دانش مبذول دارند. از نظر فرهنگی عصر امام صادق (ع) بود که بیشتر علوم اسلامی از جمله فقه و حدیث تدوین و انتشار یافت. چنان که علم کلام نیز که بنیانگذاران آن تحت تاثیر علوم یونانی بودند، در این عصر نمایان گردید. امام صادق (ع) در میان ائمه شیعه بیشترین تلاش و کوشش را، از طرفی در انتشار علوم اهل بیت و از طرف دیگر در دفاع از مذهب شیعه در مقابل سایر فرقه های مسلمان و نیز در مقابل غلات و زنادقه به کار برد. آن حضرت شاگردان و دانشجویان خود را تشویق می کرد، آنچه را می شنوند، بنویسند و به آن ها سفارش می کرد تا از نوشته های خود نگهداری کنند. روزی به یکی از شاگردانش به نام عبیدبن زراره فرمود است: قیدوا العلم بعد حضرت در تفسیر این جمله فرمود: یعنی علم را بنویسید. سپس فرمود. از نوشته های خود نگهداری کنید، زیرا به زودی به آن ها نیازمند می شوید(411) در اخبار اشاره هایی شده است که از آن به دست می آید، گاهی امام صادق (ع) کتاب های معینی را به دانشجویان خود تدریس می فرمود: چنان که زراره گفته است: امام باقر (ع) به حضرت صادق (ع) فرمود تا صحیفه را که در مورد ارث بود، بر من بخواند. پس دیدم بیشتر آن بر چهار سهم است(412)
چنین پیداست که تعداد شاگردان امام صادق (ع) زیاد بوده است. چنانچه نجاشی روایت کرده است که حسن بن علی و شاء گفته است: در این مسجد (مسجد کوفه) نهصد نفر را دیدم که همه می گفتند: جعفربن محمد(ع) به من چنین فرمود...(413) شیخ مفید نیز در ضمن گفتگو از شخصیت امام صادق (ع) گفته است:
از همه آنان (برادرانش) نام آورتر و در قدر و منزلت بالاتر و در میان شیعه و سنی مقامش ارجمند بود. به اندازه ای از علوم آن حضرت نقل کردند که سخنانش توشته راه کاروانیان و مسافران بود. شخصیتش در هر شهر و دیار زبانزد مردم گشته بود و علما و دانشمندان بدان اندازه که از آن حضرت حدیث نقل کرده اند، از هیچ یک از خاندانش به آن مقدار نقل نکرده اند و هیچ یک از اهل آثار و ناقلان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره بردند، از دیگران بهره نبرد و چندان که با او دیدار کردند با دیگران دیدار نکردند؛ زیرا اصحاب حدیث که نام روایان ثقات آن بزرگوار را جمع کرده اند، با اختلاف در عقیده و گفتار، شمار آنان به چهار هزار نفر می رسد(414)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 20:00
از جمله کارهای علمی آن حضرت که در اخبار اشاره شده است، آن است که امام گاهی تالیفات شاگردانش را تصحیح می کرد؛ چنان که حلی روایت کرده است: عبیدالله کتابی داشت و آن را به امام صادق (ع) عرضه کرد. حضرت آن را تصحیح کرد و هنگام خواندن آن فرمود: آن ها در فقه مانند او (عبیدالله) نیستند، کتاب او اولی کتابی بود که شیعه تصنیف کرد(415)
شهرستانی نیز در مورد امام صادق (ع) و دانش بی کران آن حضرت اظهار نظر کرده و گفته است: او در دین علامه و در حکمت دانشمندانی کامل، نسبت به دنیا زاهدی تمام، نسبت به شهوات پارسای کامل بود. مدتی که در مدینه ماند، شیعیانش از او بهره می بردند و دوستانش از اسرار علوم وی مستفیض می شدند، بعد هم به عراق آمد و در آن جا ماند. هرگز بر مردم اظهار ریاست نکرد و در مورد خلافت با کسی به مخالفت و نزاع بر نخواست. کسی که غرق در دریای معرفت باشد به رودی طمع ندارد و کسی که به اوج حقیقت برسد از سراشیبی نمی هراسد(416)
جاحظ نیز در مورد امام باقر (ع) و صادق (ع) اظهار نظر کرده و می گوید: محمد بن علی بن حسین (ع) سرور فقهای حجاز بود. مردم از او و فرزندش جعفر (ع) علم فقه را آموخته اند. او (محمد بن علی (ع)) ملقب به باقر (ع) است، یعنی شکافنده علم و دانش(417)
برخی از نویسندگان معاصر نیز در مورد علم و دانش آن حضرت به اظهار نظر پرداخته اند. دونالدسن معتقد است: امام صادق (ع) دارای مدرسه ای شبیه به مدرسه سقراط بوده است(418)
امیر علی معتقد است: مدرسه ای که امام صادق (ع) تاسیس کرد با رحلت آن حضرت تعطیل نشد، بلکه با نگهداری و مراقبت فرزندش موسی بن جعفر (ع) بر رونق و نورانیت آن افزوده گشت(419)
ممکن است آنچه ما در مورد ایجاد مراکز علمی توسط امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیان کردیم، نظریه دکتر شیبی را خدشه دار نماید.وی گفته است: امام باقر(ع) درعلم دانش آن چنان مشهور شد که بر طبق پیشگویی که پیامبر از ولادت آن حضرت کرده بود، به نام باقر (شکافنده علم) ملقب گشت. ولی علمش ضایع شد... و چیزی از او باقی نماند، مگر آنچه در مورد سرزنش کردن برادرش زید... پیرامون فراگیری از واصل بن عطاء که شیخ متعزله بود، بیان کرد. وی در مورد دانش امام صادق (ع) نیز چنین گفته است ولی این علم بر اثر مخلوط کردن احادیت دروغ از بین رفت، تا آن جاکه بخاری از روایت کردن احادیث آن حضرت خود داری کرد و از وی به جز اندکی علوم و معارف چیزی باقی نماند، از جمله آثار باقی مانده، رساله هایی است که جابربن حیان در علم شیمی از آن حضرت روایت کرده است... و نیز جعفر که در مورد پیشگیری از وقایعی است که برای اتمام اهل بیت و به ویژه برخی از افراد این خاندان پیش می آید...(420)

ملکوت* گامی تارهایی *
23-04-2019, 20:01
ما دانستنی های لازم را در مورد کمالات فکری ائمه معصومین از جمله امام باقر (ع) و صادق (ع) در کتاب به نامتاریخ التربیه عندالامامیه بین عصری الامام الصادق و الطوسیبیان کرده ایم(421)
پس از امام صادق (ع) امام کاظم (ع) و امام رضا به ترتیب عهده دار مقام امامت شدند. این دو امام نیز در علم و دانش مشهور بودند، ولی علی رغم نقش مهمی که آن دو در این زمینه داشتند، از نظریه اهمیت به پایه نقش امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نمی رسیدند و این بدان جهت بود که:
الف:خلفای بنی عباس در زمان امام کاظم (ع) نظارت و مراقبت سختی بر آن حضرت داشتند(422)
ب:به واسطه اشتغال حضرت رضا (ع) به مسائل سیاسی که در زمانی که مامون آن حضرت را ولیعهد خود قرار داد.
امام کاظم (ع) شاگردانی داشت که حدیث و احکام فقهی را از آن حضرت روایت می کردند، برخی از آن ها عبارتند از: ابراهیم مروزی، وی کتابی را تالیف کرد که حاوی احادیثی بود که در زندان (423) از امام کاظم (ع) شنیده بود؛و نیز حسن بن علی بن یقطین که کتاب مسائل موسی بن جعفر(424)از اوست؛ و همچنین بکربن اشعث که از موسی بن جعفر (ع) کتابی را روایت کرده است(425)
نام تعداد زیادی از اصحاب امام کاظم (ع) در کتاب های رجال از جمله رجال طوسی آمده است.(426)
از جمله شاگردان حضرت رضا (ع)، یونس بن عبدالرحمان(427) و نیز عبدالله بن سعد بن حیان است که کتاب دیات را از آن حضرت روایت کرده است.(428)
نام گروه زیادی از صحابه حضرت رضا (ع) و امامان بعد از آن حضرت مانند امام جواد (ع) و امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) در کتاب های رجال از جمله رجال طوسی نقل شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:07
عصمت

شیعه امامیه معتقد است: ائمه (ع) از هرگونه گناه و اشتباه کاری و فراموشی مصون بوده و امام به منزله پیامبر است و از تمام رذایل و زشتی ها و کارهای ناروا، چه در آشکار و چه در نهان، چه عمدی و چه سهوی، از زمان تولد تا هنگام وفات معصوم است. امام سجاد حضرت علی بن الحسین (ع) فرموده است. امام از ما (خاندان)معصوم است و امامی ثابت نمی شود، به جز با نص. به امام گفته شد: معنای عصمت چیست؟ فرمود: چنگ زدن به ریسمان خدا و ریسمان خدا قرآن است که این دو (قرآن و امام) تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند.(429)
شریف مرتضی در کتابش موسوم به تنزیه الانبیاء (ع) به بحث و بررسی عصمت انبیاء پرداخته و عقیده شیعه را در مورد عصمت پیامبران چنین بیان می کند: شیعه امامیه معتقد است: ارتکاب هیچ گونه معصیت و گناهی بر انبیاء روا نیست، چه آن گناه و معصیت کبیره باشد یا صغیره، چه قبل از بعثت و رسیدن به مقام بنوت باشد یا بعد از آن، در مورد ائمه هم آن ها (شیعه)همین اعتقاد را دارند(430)
علامه حلی (ت 726ه.) نیز در میان امامیه از کسانی به شمار می رود که مطالب زیادی را در مورد بحث عصمت و بررسی آن نوشته است و از بزرگ ترین نویسندگان شیعه در این مورد به حساب می آید. چنین بر می آید که شکوفایی اعتقاد به عصمت و تکامل آن در نزد امامیه به ما امکان می دهی تا دلایل فراوانی را از قرآن و سنت و علم کلام در واجب بودن عصمت، ارائه دهیم. علامه حلی این دلایل را در کتاب خود به نام الالفین القارق بین الحق و النبی(431) بیان کرده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:08
ما در این جا ابتدا به تعریف عصمت پرداخته و سپس به بیان برخی از دلایلی می پردازیم که حلی برای اثبات عصمت بیان کرده است. وی در تعریف عصمت گفته است: عصمت چیزی است که با بودن آن مکلف، در عین حال که قدرت بر انجام معصیت دارد، از ارتکاب آن خودداری می کند و با نبودن آن از معصیت دوری نمی کند(432) برخی از دلایلی را که برای اثبات عصمت بیان کرده است، عبارتند از:
1-چون انتصاب امام از طرف خداست، صدور معصیت و گناه از او محال است، زیرا اگر از امام گناه صادر شود، در همه احکامی که خداوند به آن دستور داده، احتمال خطا می رود و این خود موجب مفسده بزرگی می شود(433)
2-وجود صفت نقص در یک فرد موجب می شود که وی برای رفع آن نقص و رسیدن به کمال به فرد دیگری که فاقد آن است، نیاز داشته باشد؛ زیرا از فردی که خود آلوده به گناه است، نمی توان برای دوری از گناه استمداد کرد. بنابراین باید آن فرد معصوم باشد (تا بتوان برای دوری از معصیت از او کمک گرفت).
3-خداوند مردم را به طاعت از خود و پیامبرش و اولی الامر فرمان داده است و هر کسی را که خدا امر به اطاعت و پیروی از او کرده، معصوم است. زیرا محال است به طور مطلق اطاعت غیر معصوم واجب شده باشد، به دلیل این که عقل چنین چیزی را قبیح می شمارد(434)
4-خداوند در قرآن شریف فرموده است:اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لاالضالین(435) خدایا ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که آن ها را مشمول نعمت خود قرار دادی، نه آنان که مورد غضب قرار گرفتند و نه گمراهان. کسی که معصوم نباشد گمراه است و اطاعت کردن از گمراه به طور حتم خواسته نشده است.(436)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:08
نویسنده معاصر محمد رضا مظفر که خود از شیعیان امامیه است، عقیده دارد: عصمت امامان امری ضروری است؛ زیرا امامان حافظ و نگهبان دین اند و در این مورد حالت آن ها حالت پیامبران است و همان دلیلی که ایجاب می کند به عصمت انبیاء معتقد باشیم، اقتضاء می کند، امام را هم معصوم بدانیم، بدون این که در این جهت بین آن دو فرقی باشد(437)
دونالدسن به اندیشه اعتقاد به عصمت ائمه در نزد شیعه اشکال کرده و می گوید: این اندیشه از کتاب ها و سفرهای دینی یهود به شیعه منتقل نشده و کتاب های عهد جدید هم فقط یسوع را متصف به صفت عصمت کرده اند، کسانی که به او ایمان داشتند، او را به عنوان مسیح منتظر می دانستند و به اعتبار مسیح بودنش او را معصوم می دانستند، نه به اعتبار نبوتش دونالدسن از بحث خود نتیجه می گیرد که قرآن عصمت انبیاء را تایید نمی کند و در این مورد نمونه هایی از قبیل عصیان و سرکشی آدم و موسی و داود نقل کرده است.(438)
به نظر می رسد دونالدسن در شکل گیری اندیشه اش در باره عصمت به ظاهر قرآن تکیه کرده است. شریف مرتضی اعتماد به ظاهر قرآن را در مورد خطا وگناهانی که به پیامبر (ص) نسبت داده شده، رد کرده است و می گوید: گفته خدای متعال در قرآن: فان کنت فی شک مما انزلنا الیک...: اگر در آنچه بر تو فرو فرستادیم در تردید بوده باشی...، ظاهرش خطاب به پیغمبر است، ولی معنای آن متوجه دیگران است. کسی که دقت نماید، می فهمد که اشکالی ندارد، خطاب و روی سخن خداوند با پیغمبر باشد و حال آن که او تردیدی نداشته باشد.
زیرا ممتنع نیست که چون شک و شبهه بر پیامبر نسبت به آنچه بر او نازل شده جایز نبوده، صحیح نباشد که به او گفته شود، اگر شک کردی این کار را بکن، چنان که خداوند متعال فرموده است: لان اشرکت لیحبطن عملک(439) یعنی: اگر به خدا شرک و رزی عملت را محو و نابود می کند و معلوم است که شرک ورزیدن به خدای برای پیامبر جایز نیست.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:08
علما بر این نکته اتفاق دارند که ظاهر آیه های وعد و وعید شامل پیامبر می شود، هر چند برای او روانیست که مرتکب عملی شود که استحقاق عذاب و عقاب الهی را داشته باشد(440)
شریف مرتضی می گوید: هنگامی که عصمت انبیاء با دلیل ثابت شد، آنچه از ظار قرآن با عصمت انبیاء منافات داشته باشد و اقتضاءکند که از پیامبران گناه و خطایی سرزده است، بایستی از ظاهر آن دست کشید و آن ها
را به گونه ای حمل کرد که با ادله عقلی سازگار باشد، زیرا هر سخنی ممکن است دارای حقیقت و مجاز باشد و گویند از ظاهر آن عدول کرده، معنای مجازی را قصد کند. علاوه بر آن ایاتی که از طرف خداوند خطاب به پیغمبر نازل شده، مانند آیه هایی که در ظاهر به آن حضرت عتاب (سرزنش) می کند، در برخی از آن ها گرچه ظاهر خطاب متوجه پیغمبر است، ولی مقصود امت آن حضرت است؛ چنان که از ابن عباس روایت شده است که گفت:نزل القرآن با یاک اعنی و اسمعی یا جاره...(441)روی خطاب قرآن به تو است و بر تو نازل شده، اما مقصود دیگران می باشند(442)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:08
سپس سید مرتضی در باب عصمت این سوال را مطرح می کند که حقیقت عصمتی که معتقدیم بر انبیاء و ائمه واجب است، چیست؟ وی ابتدا در معنای عصمت مناقشه می کند و سپس خودش به سوال فوق چنین پاسخ می دهد: بدان که عصمت لطف است که از جمله کارهای خداوند است و با داشتن آن بنده از انجام کار قبیح خودداری می کند و گفته می شود چنین شخصی معصوم است، زیرا با وجود این داعی (لطف و عصمت) که خداوند به او داده از انجام کار قبیح خودداری می نماید(443)
مسعودی علت اعتقاد امامیه به عصمت امامان را اجتناب و دوری از تسلسل ائمه تا بی نهایت می شمارد و معتقد است: معصوم نبودن امام از یک طرف موجب می شود که برای هر امامی باشد تا بی نهایت و از جهت دیگر بر غیر معصوم اعتمادی نیست و ممکن است در نهان اهل فسق و فجور باشد. وی بر این مطلب تصریح کرده و گفته است: امام باید به خودی خود دارای چنین ویژگی و امتیازی باشد، زیرا در غیر این صورت ممکن است، او هم گناهانی را مرتکب شود که دیگران مرتکب می شوند و در این صورت نیاز داشته باشد که بر او حد جاری شود؛ چنان که او بر دیگران حد جاری می کند. در این صورت چنین امامی نیاز به امام دیگری دارد تا او را از معصیت باز دارد و بتواند بر او حد جاری کند و آن امام هم نیازمند به امام دیگری است تا بی نهایت؛ زیرا در مورد او و هر یک از امامان بعدی نیز همین بیم می رود که ممکن است، در واقع فاسق و فاجر و کافر باشند(444)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:09
پس از بیان مطالب فوق می گوییم: اعتقاد به عصمت در نزد امامیه اهمیت زیادی دارد و این به دو جهت است:
1-امامیه با اعتقاد به عصمت ائمه، قداست و پاکی از گناه را منحصر به امامان دوازده گانه و نه سایر خاندان پیامبر می دانند و با این اعتقاد امامت را منحصر به دوازده امام معصوم کرده و غیر آن ها از فرزندان علی (ع) و فرزندان هاشم را شایسته این مقام نمی دانند.
2-اعتقاد به عصمت موجب می شود که شیعه تمام احادیثی را که ائمه صادر شده، صحیح بداند و بر خلاف اهل سنت رسیدن سند حدیث را به پیامبر، شرط نداند، چنان که امام باقر (ع) فرموده است: هرگاه حدیثی گفتم و سند آن را نقل نکردم، سند من در چنین حدیثی آن است که آن را از پدرم و او از جدم و او از پدرش که او از جدش (علی (ع)) و آن حضرت، از پیامبر و پیامبر از جبرئیل و او از خداوند تبارک و تعالی نقل کرده است(445)
از بیان مطالب گذشته به دست می آید که در نزد شیعه، احادیث ائمه به منزله احادیث پیغمبر است، زیرا امام معصوم به جز از معصوم نقل نمی کند تا این که سند حدیث به امام قبل از پیامبر می رسد که او مستقیما از قول پیامبر نقل می کند. این مطلب موید گفته قبلی ماست که گفتیم به ائمه وحی نمی شود و به اجماع امت اسلام از جمله شیعه وحی بعد از پیغمبر قطع شده است و ائمه ناقل آثار و گفته های پیغمبر می باشند.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:09
عقیده خاص امامیه در طریق نقل احادیث موجب شد که همه احادیث آنان منقول از امامان معصوم باشد. چنان که کشی روایت کرده است که ابومریم انصاری گفت: امام باقر (ع) به من فرمود: به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه بگو در شرق و غرب عالم دانش صحیح را نمی یابید، جز آن که از نزد اهل بیت بیرون رفته باشد. کشی همچنین روایت کرده است: ابوبصیره گفت: از امام باقر (ع) پرسیدم: آیا شهادت ولدالزنا جایز است؟ امام فرمود: نه گفتم: حکم بن عتیبه گمان می کند، جایز است. امام فرمود: خداوندا گناه او را نیامرز. خداوند متعال به حکم فرموده: این (قرآن)مایه یادآوری برای تو و قوم تو (خاندان پیغمبر) است و اگر حکم به سمت راست و چپ (و به هر کجا) برود، به خدا سوگند! علم را به جز در نزد خاندان پیغمبر که جبرئیل بر آن ها نازل شده، نمی یابد.(446)
در این جا مایلم اشاره کنم، علی رغم این که شیعیان (امامیه) تاکید بر ضرورت روایت کردن از معصومین دارند، از صحابه و کسان دیگری که مورد اعتمادشان بوده اند، نیز روایت می کرده اند، چنان که شیخ مفید حدیثی را روایت کرده است که سند آن به عمربن الحق خزاعی(447) می رسد. همچنین صدوق نیز حدیثی را نقل کرده که سند آن به جابربن عبدالله انصاری (448) می رسد. کلینی نیز حدیثی را از سلیم بن قیس هلالی نقل کرده که وی گفت: به علی (ع) عرض کردم: من راجع به تفسیر قرآن از سلمان و مقداد و ابوذر مطلبی شنیدم... و نیز در باره احادیث پیغمبر از آن ها مطالبی شنیدم که با آنچه مردم می گفتند، فرق داشت، بعد از شما شنیدم که گفته های آن ها (سلمان و...) را تصدیق می کنید...(449)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-04-2019, 15:09
از روایت فوق به دست می آید که حضرت علی (ع) روایت کردن برخی از صحابه به طور مستقیم از پیغمبر (ص) را تایید کرده و نیز به صحت احادیث آن ها اعتراف کرده، با این که سند آن ها از ائمه معصومین خالی است.
همچنین امامیه گاهی از عایشه و غیر او که شیعیان نیستند، روایت کرده اند، چنان که شیخ صدوق از عایشه روایت کرده است (450) و شیخ طوسی حدیثی را روایت کرده است که سند آن را به انس بن مالک می رساند(451)
ما سخن خود را مورد نقطه نظر شیعه امامیه راجع به صحیح بودن خبرهایی که از معصوم صادر شده است، با بیان نظریه استادگولد زیهر پایان می بخشیم، وی در این مورد گفته است: از تعالیم شیعه آن است که گفته ها و روایت هایی که به طور قطع از ائمه صادر شده است، از نظر ثابت کردن و اعتماد به آن قوی تر است از آنچه که به واسطه ادراکی باشدکه از طریق حواس به دست می آید، این جهت عصمت امامان و مبرا بودن آنان از خطا و اشتباه است و چنین گفته هایی شایستگی دارد که چنان یقین درستی به انسان دهد تا به طور کلی از یقینی که از طریق حواس به دست می آید و در معرض پندار و نیزنگ و فریب است، درست تر و صحیح تر باشد(452)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:13
غیبت شیعه امامیه معتقد است: بر طبق حکم عقل و شرع هیچ زمانی، زمین خالی از حجت خدانیست(453) روی همین مبنا امام داوزدهم حضرت مهدی (ع) به دستور پروردگار پس از سال 265ه از نظرها پنهان شد و در آخرالزمان پس از آن که خداوند به او اجازه دهد، ظهور می کند. امامیه در بین دلایل خود درباره امامت حضرت مهدی (ع) و غیبت آن حضرت به حدیث پیامبر نیز استناد می کنند که شیعه و سنی آن را روایت کرده اند و در آن آمده:یکون بعدی اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش(454): جانشینان من دوازده نفرند که همه آنان از قریشند. شیخ طوسی در مورد حدیث مذکور گفته است: از چیزهایی که دلالت بر امامت حضرت صاحب الزمان فرزند حسن بن علی بن محمد بن الرضا (ع) می کند و گواه درستی غیبت آن حضرت است، حدیثی است که هر دو طایفه (شیعه و سنی) آن را روایت کرده اند... که امامان پس از پیامبر دوازده نفرند... وقتی این مطلب ثابت شد، کسی که به آن قائل باشد، به امامت دوازده امامی که ما به امامتشان معتقدیم و از جمله به وجود مقدس حضرت مهدی فرزند امام عسکری (ع) و درستی غیبت آن حضرت، چنان که ما معتقدیم، یقین پیدا می کند... وی سپس برای اثبات غیبت آن حضرت به نقل اخبار و روایاتی می پردازد که از شیعه و سنی روایت شده است.(455)
شیخ صدوق در مورد علت غیبت به حدیثی استناد می کند که امام صادق ع از پیغمبر روایت کرده که در این باره فرمود: ناگزیر آن حضرت غیبتی دارد. عرض شد: چرا یا رسول الله؟ فرمود: به سبب این که کشته شدن می ترسد(456)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:13
شریف مرتضی بر صحت نظریه صدوق در مورد علت غیبت امام زمان (ع) تاکید کرده که آن حضرت به خاطر ترس از دشمنان غایب شد. لیکن سید مرتضی فرموده که ابتدا آن حضرت از مقابل دشمنانش غایب شد، ولی بعد اراده الهی چنین اقتضاء کرد که از مقابل دوستانش نیز غایب شود. وی گفته است: سبب استتار و غیبت آن حضرت این بود که بیم آن می رفت که ظالمین و ستمکاران قصد جانش را نمایند، غیبتش از ابتدا به صورت کنونی نبود، بلکه ابتدا نزد دوستانش ظاهر می شد و از دشمنانش غایب بود، ولی چون کار را بر آن حضرت سخت گرفتند و بر شدت جستجوی او افزودند و ترس از این که مبادا دشمنان به او دست یابند، قوت گرفت، امام خود را از دوست و دشمن پنهان کرد(457)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:14
شیعه امامیه در بیان غیبت آن حضرت بر سبب دیگری نیز تکیه می کنند و آن این است که غیبت آن حضرت، طبق سنتی الهی بود که در مییان ادیان آسمانی و غیره جریان داشت. بنابراین در اسلام هم که خود دینی الهی و آسمانی بود، باید چنین سنتی موجود باشد. حنان بن سدیر از پدرش و او از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: برای قائم ما غیبتی است که مدت آن طولانی است. عرض شد: ای فرزند رسول خدا! سبب آن چیست؟ فرمود: خداوند متعال ابا دارد از این که سنت های انبیاء در مورد غیبتشان در حضرت مهدی (ع) وجود نداشته باشد. ای سدیر! به ناگزیر مدت غیبت های پیامبر گذشته در او به طور کامل وجود دارد. خداوند متعال فرموده است:لتر کبن طبقا عن طبق ای سنتا علی سنن من کان قبلکم: شما همان حالاتی را به خود می گیرد و دارای همان سنت هایی می شوید که امت های قبل از شما داشتند(458)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:14
امام زمان (ع) تنها از نظر غایب بودن، نظیر پیامبران گذشته نبود، بلکه آنچه به آن حضرت تعلق دارد از قبیل کوچکی سن به سبب پنهان شدن و زیادی علم و سایر چیزهایی که مربوط به سیره و روش زندگانی آن حضرت است، نیز مطابق سنت ها و نمونه هایی بود که در ادیان آسمانی و از جمله اسلام وجود داشت، چنان که به عیسی بن مریم و یحیی بن زکریان در کودکی کتاب و نبوت و علم و حکم را عنایت کرد. دلیل بر این مطلب فرمایش امام صادق (ع) است که می فرماید: در مهدی (ع) سنت چهار پیغمبر وجود دارد: یکی از آن ها عیسی بن مریم است که به او در کودکی حکم و نیز نبوت و علم داد شده است و به حضرت مهدی (ع) هم مقام امامت داده شده...(459). شیخ طوسی گفته است: شباهتی از یونس پیغمبر در حضرت مهدی (ع) است و آن بازگشت از غیبت در اول جوانی است.(460)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:14
از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: اصحاب موسی به آب نهری امتحان شدند، چنان که خداوند فرموده است: ان الله مبتلیکم بنهر اصحاب حضرت قائم هم به مانند آن امتحان می شوند(461)
شیوه زندگی آن حضرت و سیره آن بزرگوار تنها محدود به شباهت با سیره پیامبران گذشته نمی شود، بلکه شبیه سیره پیامبر اسلام نیز می باشد. شیخ طوسی از امام باقر (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: بین رکن و مقام، سیصد و اندی به تعداد اصحاب بدر با حضرت قائم (ع) بیعت می کنند...(462)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:14
از بیان مطالب گذشته دو نتیجه زیر به دست می آید:
1-شیعه امامیه با تشبیه کردن غیبت حضرت مهدی (ع) به سنت های پیامبران گذشته، به غیبت امامتشان معنایی می دهند که از حدود اسلام فراتر رفته و شامل رسالت کامل الهی می شود.
2-مفهوم غیبت حضرت مهدی (ع) به معنای فوق، زمینه این اعتقاد را پدید می آورد که آن حضرت از چنان رسالتی الهی حمایت می کند که انبیاء برای تحقق بخشیدن آن به پا خواستند و از زمان آدم تا امروز آمرزش و تعالیم آن ها ادامه داشته است. به این جهت امامیه می گویند: امام باقر (ع) فرموده است: او (امام زمان (ع)) مهدی نامیده شده، زیرا به امری پنهانی و اسرارآمیز هدایت می کند. تورات و بقیه کتابهای الهی را بیرون می آورد... (و در میان هر یک بر طبق کتاب خودشان حکم می کند)، در بین اهل تورات به تورات و در بین اهل انجیل به انجیل و در میان اهل زبور به زبور و در بین مسلمان ها به قرآن حکم می کند...(463)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:15
برخی از نویسندگان جدید که در بینشان گروهی از امامیه نیز وجود دارد، غیبت حضرت مهدی (ع) را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. برخی از مشهورترین نویسندگان امامیه در این مورد عبارتند از:
1-استاد علی محمد دخیل. وی در کتابش موسوم به الامام المهدی (ع) به تفصل در مورد حضرت مهدی (ع) و موجبات غیبت آن حضرت و نیز موضوعات دیگری که در رابطه با آن حضرت مطرح است به بحث و بررسی پراخته و مطالب ارزنده و کاملی را بیان داشته است. در این کتاب در فصلی تحت عنوان مهدی (ع) در قرآن کریم پنجاه آیه را قرآن کریم آورده است که به حضرت مهدی (ع) تاویل و تفسیر شده است(464)
چنان که در فصل دیگری تحت عنوان بزرگ ترین پیامبر به آمدن مهدی (ع) بشارت می دهد(465) بشارت ها و فرمایشات پیامبر را، راجع به آمدن حضرت مهدی (ع) و ظهور آن حضرت بیان کرده است. وی همچنین در فصل هایی مشابه به نقل فرمایشات ائمه در مورد حضرت مهدی (ع) پرداخته است و فصلی را نیز به نام بردن صحابه اختصاص داد است که احادیثی را از پیغمبر در مورد حضرت مهدی (ع) نقل کرده اند و همراه با اسم هایشان کتابهایی را که این حادیث در آن ها نوشته شده، نیز نام برده است(466)
پس از این فصل، فصلی مشابه در مورد تابعین قرار داده است(467) وی کتاب خود را با فصلی تحت عنوان امام مهدی (ع) نزد مولفین کتابهای حدیث اهل سنت به اتمام رسانیده است (468)
استاد علی محمد در بیان نظریات خود به این نتیجه می رسد که: موضوع اعتقاد به وجود حضرت مهدی (ع) از ضروریات اسلام است و با بقیه ضروریات آن فرقی ندارد و انکار کردن آن حضرت، انکار ضرورتی از ضروریات دین به شمار می رود(469)
ممکن است کتاب مذکور بیانگر اعتقادات شیعه امامیه در مورد حضرت مهدی (ع) باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:15
2-شیخ محمد رضا مظفر که یکی از مجتهدین شیعه در دوران اخیر به شمار می رود.
وی گفته است: بشارت دادن پیغمبر اسلام به ظهور (مهدی (ع)) از فرزندان زهرا (ع) در آخرالزمان و این که آن حضرت زمین را پس از این که ظلم و جور آن را فراگیرد، پر از عدل و داد می کند، به تواتر ثابت شده است و تمام مسلمان ها با وجود اختلاف خواسته و تمایلاتشان با روایت کردن احادیث از پیامبر، قضیه ظهور آن حضرت را به اثبات رسانیده اند.
مساله ظهور امام زمان و غیبت آن حضرت از قدیم بوده و چنین نیست که در میان شیعه فکر جدیدی باشد که بر اثر ظلم و ستم پدید آمده باشد؛ به این صورت که شیعیان در مقابل ظلم و ستم از خویش بردباری نشان دهند و تسلیم محض باشند و خود را به ظهور فرد مصلحی دلداری دهند که بیاید و زمین را از آلودگی پاک گرداند. چنان که ابراز این فکر (که مساله ظهور امام زمان مساله تازه ای است و در آغاز اسلام مطرح بنوده و بعدها پدید آمده است) از تصورات برخی کج اندیشان و بدخواهان بوده است. وی ادامه می دهد: لازم است، دانسته شود که انتظار ظهور چنین فرد مصلح و نجات بخشی (حضرت مهدی (ع)) به این معنا نیست که مسلمان ها در این راه دست از دین حق بردارند و واجبات آن را مانند یاری کردن دین حق، جهاد در راه آن، عمل به دستورات و احکام آن و امر به معروف و نهی از منکر نادیده گیرند، بلکه مسلمان همیشه مکلف است به احکام شرعی عمل کند(470)
در بین نویسندگان متاخر گولد زیهر و احمد کسروی و وات نیز مساله غیبت را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. گولد زیهر می گوید: در میان شرقی ها و غربی اعتقاد به وجود مهدی اختصاص به آمدن و برگرداندن نظم عادلانه در دین و سیاست دارد. در این بین عقیده شیعه در مورد امام غایب که می گویند ناگزیر روزی باز خواهد گشت، بر همه برتری دارد، چرا که آن ها به طور شدید پایبند به چنین عقیده ای هستند و همواره بر اثبات آن تاکید می کنند(471)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:16
احمد کسروی نیز در کیفیت پیدایش اعتقاد به مهدی چنین گفته است: پوشیده نیست که ایرانیان قدیم معتقد به دو خدا بودند؛ یکی خدا خیر است که او را یزدان می نامیدند و دیگری خدای شر و بدی که او را اهریمن می نامیدند و گمان می کردند که حاکمیت این دو خدا بر زمین ادامه دارد تا زمانی کخ (سوشیانت) فرزند زردشت پیغمبر قیام کند و پس از خروج بر اهریمن غلبه می نماید و او را هلاک می کند و عالم را مرکز خیر و مهد نیکی نماید، به گونه ای که فقط یزدان بر زمین حاکم باشد نه اهریمن. طبق چنین اعتقادی ایرانیان قدیم منتظر سوشیانت بودند و به مرور زمان این اعتقاد آن ها همانند سایر معتقدات در دل هایشان ریشه دوانیده و دارای شاخه و برگ گردید، تا این که زمانی رسید که اسلام نمودار شد و مسلمان ها عراق و ایران را فتح کردند و با ایرانیان در آمیختند که در نتیجه، این اعتقاد از ایرانیان به مسلمان ها سرایت کرد و با شتابی شگفت انگیز در میان آن جا افتاد، از آن جا که ما دلیل در باره واژه مهدی نداریم، نمی دانیم چه کسی آن را وضع کرده و در چه زمانی وضع شده است.(472)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:16
روشن است که نظریه کسروی خالی از ضعف نیست، زیرا چنان که ما در فصل نخستین کتاب بیان کردیم، اعتقاد به وجود حضرت مهدی (ع) در بین شیعه قبل از این که ایرانیان به مذهب شیعه بگروند، وجود داشت. بنابراین بعید است که شیعه چنین اعتقادی را از ایرانیان گرفته باشد.
استاد وات نیز هنگام بحث از عقیده شیعه راجع به حضرت مهدی (ع) چنین می گوید برخی از رهبران جنبش های شیعه مختار که از قریش و نبی هاشم نبودند، ادعا می کردند، امام غایب وجود دارد. آن می گفتند: از طرف یکی از خاندان بنی هاشم که دارای ویژگی های رهبریت معنوی و روحانی می باشد (charismatic leader) رهبری انقلاب و نهضت در مراحل اولیه به آنها واگذار شده است. بسیاری از این ادعاها که از طرف چنین اشخاصی مطرح می شد، حقیقت نداشت، اما اوضاع اجتماعی زمان آن ها اقتضا می کرد تا آن ها چنین ادعایی کنند و مورد قبول واقع شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:16
چنین ادعایی موجب شد که آن ها بتوانند در جنبش های شیعه پیروانی برای خود به دست آورند. از طرفی در خلال حکومت بنی امیه و حتی بعدها در زمان بنی عباس - چنان که نظریه رسمی آن ها بر این بود - توانایی داشتن ویژگی ها و صفات معنوی و روحانی (پیشوایی و رهبریت مردم) اختصاص به خاندان پیامبر از فرزندان فاطمه (ع) نداشت و شامل تمام افراد بنی هاشم می گردید. پذیرفته شدن اعتقاد به وجود امام غایب موجب شد، عقایدی که در رابطه با بازگشت مسیح به عنوان یک نجات بخش (messianic) مطرح بود، به آسانی مورد پذیرش طرفدارانش قرار گیرد. در زمان های بسیاری پیش می آمد، در حالی که یک رهبر روحانی و معنوی مرده بود، طرفداران او ادعا می کردند که اونمرده است و در پنهان به زندگی خود ادامه می دهد و مانند مهدی (یعنی شخصی که در نزد یهود شبیه مسیج است)، روزی بر می گردد و حق و عدالت را به زمین بر می گرداند، مساله اعتقاد به امام زمان کمک کرد تا شیعه نظام های سیاسی و اجتماعی حاکمه را بپذیرد، هر چند کامل بودن آن ها را قبول نداشت(473)(474)
ما سخن خود را در مورد غیبت با بیان این نکته به پایان می رسانیم که غیبت امام زمان (ع) از عقاید اساسی امامیه است و تنها از جنبه تاریخی نمی توان به بحث و تحقیق درباره چنین عقایدی پرداخت. از این رو بهتر است کسانی که چنین عقایدی را باور دارند، برای تفسیر و توجیه آن در درجه اول از دلیل وحی کمک بگیرند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:17
تقیه تقیه در نزد امامیه در باب وارد نمی شود، زیرا اذن و رخصتی است که در برخی از حالات خاص که فقهای شیعه آن را در کتاب های خود تعیین کرده اند، اجازه داده شده است. بدین سبب شیعه امامیه تقیه را جز فروغ دانسته و در ردیف اعتقادات خود قرار نداده است.
شیخ طوسی موضع امامیهه را نسبت به تقیه چنین بیان کرده است: تقیه در نزد ما هنگام ترس بر جان واجب است. چنان که روایت شده است که در موقع ترس برجان و اظهار حق (تقیه نکردن) نیز جایز است. حسن روایت کرده است که مسیلمه کذاب دو نفر از صحابه پیامبر را گرفت. یکی گفت: آیا گواهی می دهی که محمد (ص) پیغمبر خداست؟ او گفت: بلی. مسیلمه گفت: آیا گواهی می دهی که من پیغمبر خدایم؟ گفت: بلی. بعد دیگری را فراخدند و گفت: آیا گواهی می دهی که محمد (ص) پیغمبر خداست؟ گفت: بلی. گفت: آیا گواهی می دهی که من نیز پیغمبر خدایم؟ گفت: من ناشنوا و کر می باشم. سه بار از روی تقیه این حرف را زد. پس مسیلمه فرمان داد تا گردن او را بزنند. چون این خبر به پیغمبر (ص) رسید، فرمود: این مقتول بر راه راستی و پرهیزگاری رفت و فضیلت آن را برگزید، پس او را گوارا باد و دیگری رخصت و اذن خدا را پذیرفت. پس هیچ کیفری بر او نیست. بنابراین تقیه رخصت و مجاز می باشد و آشکار کردن حق فضیلت است. ظاهر اخبار ما دلالت می کند که تقیه کردن واجب است و خلاف آن خطا و نادرست است(475)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:17
امامیه در نظریه خود راجع به تقیه به قرآن و سنت استناد می کند. شیخ مفید روایت کرده است: هنگامی که در مورد آیه و لاتستوی الحسنه و السیه(476) از امام صادق (ع) سوال شد. امام فرمود: حسنه تقیه است و سیئه افشاء و اظهار است. دنباله آیه چنین است:ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم، یعنی: نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، بدی خلق را به بهترین عمل پاداش ده تا همان کس که با تو دشمن است به مانند دوست و خویش تو گردد(477). و نیز از جمله آیات دیگری که درباره واجب بودن تقیه به آن استدلال شده عبارت است از:لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء من دون المومنین... الا ان تتقوا منهم تقیه...(478) یعنی: نباید اهل ایمان و مومنان را واگذاشته و از کافران دوست گیرند، هر که چنین کند رابطه او با خدا بریده شده است. مگر برای در حذر بودن از شر آن ها تقیه کند... و همچنین آیه شریفه:الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان...(479) یعنی: مگر این که به زبان از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد... (مانند عمار یاسر). شیخ طوسی روایت کرده است که این آیه الامن اکره... در باره عمار یاسر نازل شد، هنگامی که مشرکین مکه او را با انواع وسایل شکنجه دادند تا به طریقه کفر سخن گوید. عمار به زبان کافر شد، ولی قلبش بر ایمان پایدار بود و در دل هیچ تزلزلی نداشت. به سبب (تقیه) عمار از حکم خداوند (وعده دادن عذاب به کسانی که پس از ایمان آوردن، کافر شوند) استثناء شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:17
چنان که روایت شده است که ابو علی گفت: چنین چیزهایی معاریض است، (پوشانیدن واقعیت و حقیقت امری) که مانند آن از خداوند نیکو است، ولی برای مردم فقط در هنگام تقیه جایز است. خردمندان باید بدانند که خداوند آن را انجام نمی دهد به جز از راه صحیح و درست و برای انسان فقط در حال تقیه جایز است(480)
و اما دلیل از سنت برای واجب بودن تقیه این است که امام صادق (ع) فرمود: 90% دین در تقیه است، کسی که تقیه نکند، دین ندارد...(481)
امام کاظم (ع) نیز از پیامبر حدیثی روایت کرده است و در آن اشاره نموده است که اطاعت سلطان از روی تقیه واجب است(482)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:18
از بیان مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که تقیه دارای ریشه و مبدا اسلامی است که در زمان پیغمبر نمودار گشته است و آن حضرت به صحت آن در دو مورد اقرار نموده، یکی قضیه عمار یاسر با مشرکین مکه و دیگری قضیه دو مرد مسلمان با مسیلمه کذاب.
و از جمله چیزهایی که دلالت می کند، تقیه دارای مبداء اسلامی و معروف است، آن است که غیر از امامیه جمعیت های اسلامی دیگری مانند برخی از فرقه های خوارج و حنابله هنگام ترس بر جان خود، تقیه کردن را مجاز دانسته اند. ابن جوزی گفته است: ابوالعباس که از کسانی بود که بسیار حدیث حفظ می کرد، به من خبر داد که آن ها در مکانی به نام رقه هنگامی که احمد بن حنبل در زندان بود، با او ملاقات کردند و در مورد احادیثی که راجع به تقیع روایت می کرد، سخن می گفتند...(483)
اما این که چرا شیعه امامیه- نسبت به سایر مذاهب- بیشتری روی جایز بودن تقیه تکیه کرده اند، به سبب آن است که ظلم و ستم زیادی بر این فرقه در طول تاریخ وارد شده است. شیخ طوسی گفته است: آنچه به شیعه رسیده و شیعه به آن مبتلا گشته، به هیچ فرقه ای نرسیده و اهل هیچ مذهبی به آن مبتلا نگشته است، از قبیل تحت تعقیب بودن و مورد سوء قصد قرار گرفتن آنان و حاکمیت اهل تسنن بر آن ها تا جایی که زمانی را در گذشته نمی یابیم که شیعه در آن بدون ترس و تقیه به سر برده باشد و در هیچ حالی از سوء قصد سلطان و خشم و خواسته او و انحرافش در امان باشد(484)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:18
ما سخن خود را در مورد تقیه با بیان نظریه دو تن از مجتهدان معاصر شیعه امامیه یعنی مظفر و کاشف الغطاء پایان می دهیم: محمد رضا مظفر گفته است: حکم تقیه از نظر واجب بودن و غیر آن، به حسب تفاوت نوع ضرر فرق می کند و هر یک از موارد آن در کتاب های فقهی علمای بیان شده است و چنین نیست که تقیه در تمام حالات واجب باشد، بلکه گاهی جایز است و در برخی حالات حرام است. چنان که اگر اظهار کردن حق و تظاهر به آن موجب یاری دین و خدمت به اسلام و جهاد در راه آن به حساب آید، در این صورت مال و جان (در مقابل آن) ارزشی ندارد، گاهی نیز حرام می شود و آن در صورتی است که موجب کشته شدن کسانی شود که ریختن خون آن ها روا نیست، یا باعث رواج باطل یا ایجاد فساد یا موجب ضرر رسیدن بر مسلمان ها و گمراه شدن آن ها گردد؛ یا موجب شود که ظلم و ستم در میان مسلمان ها به وجود آید(485)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-04-2019, 20:18
شیخ محمد حسین کاشف الغطاء نیز در این مورد چنین گفته است: تقیه دارای سه حکم است:
1-عمل به آن واجب است، چنان که هرگاه ترک نمودن آن بدون در برداشتن فایده ای باعث از بین رفتن جان انسان گردد.
2-مباح است، چنان که اگر ترک تقیه و تظاهر به حق موجب نوعی تقویت حق گردد. در این صورت انسانی می تواند از جانش بگذرد و نیز می تواند خویشتن را حفظ کند.
3-حرام است، چنان که هرگاه تقیه کردن موجب رواج باطل و از بین رفتن حق وایجاد ظلم و ستم گردد(486)

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:42
رجعت

برخی از نویسندگان(487) به بحث و بررسی رجعت به معنای عام آن پرداخته اند و در این مورد اظهار نظر کرده اند که آیا عقیده به رجعت اندیشه ای اسلامی است یا این که از ادیان دیگر به اسلام وارد شده است.
ما در این بحث به بیان معنای رجعت در نزد امامیه اکتفاء می کنیم و نظریان دیگران را در حاشیه کتاب بیان می کنیم تا خواننده محترم بتواند به آسانی به مقایسه نظریان امامیه با دیگران و به خصوص غلات بپردازد، چه بسا- چنان که خواهیم دید- فرق اصل امامیه با غلات در این باشد که معنای رجعت در نزد امامیه نوعی از معاد جسمانی به حساب می آید، ولی در نزد دیگران به تناسخ نزدیک تر است تا معاد جسمانی و روشن است که معاد جسمانی عقیده ای است اسلامی، در حال که اعتقاد به تناسخ اندیشه ای غیر اسلامی است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:43
امامیه معتقدند که رجعت و بازگشت بعد از مرگ، پس از ظهور امام زمان یکی از ضروریات مذهب آن هاست و در این باره به کتاب و سنت استناد می کنند، به عنوان نمونه در قرآن آمده است:قالو ربنا امتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل(488): پروردگار ما را دوباره میراندی و دو بار زنده کردی تا ما به گناهان خویش اعتراف کردیم، آیا اینک برای ما راهی هست که (از این عذاب) بیرون آییم؟ شیخ طوسی در ضمن تفسیر آیه فوق گفته است: برخی برای اثبات درست بودن رجعت به این آیه استدلال کرده اند و گفته اند: مرگ دوم بعد از رجعت است و زنده شدن دوم در روز قیامت است.(489) از تفسیر شیخ طوسی راجع به آیه فوق چنین به دست می آید که خداوند به سبب مصلحتی که در نظر گرفته، برخی از مردم را با قدرت خود زنده می کند و ارواحشان را به همان بدن های نخستینشان بر می گرداند. آن ها در این حال در قیامت صغری هستند و پس از تحقق یافتن به هدف دینی که خداوند به سبب آن، آن ها را زنده کرده بود، دو مرتبه به وسیله قدرت لایزال خود، آن ها را می میراند و بعد در روز قیامت کبری مانند سایر مردم آن ها را زنده می گرداند. از این که ارواح به همان بدن های نخستین خود بر می گردند، قهرا نوعی معاد جسمانی حاصل می شود که اسلام هم آن را جایز شمرده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:43
بنابراین شیعه امامیه رجعت را به گونه ای که در فوق اشاره شد، تفسیر می کند. در حالی که چنان که شیعه معتقد است: رجعت در نظر غلات نوعی تناسخ است و آن مخالف اسلام است؛ زیرا چنین عقیده ای از جهتی با معاد جسمانی منافات دارد و از جهت دیگر بر طبق آن ارواح به جسم های نخستین خود بر نمی گردند، بلکه (به نسبت اعمالشان) به جسدهای دیگری بر می گرردند و این (اعتقاد به تناسخ) مخالف اسلامی است.
امام صادق (ع) عقیده خود را در مورد غلات و تناسخ بیان داشته و پیروان عقیده تناسخ را چنین توصیف کرده است که: آن ها راه و روش دین را پشت سر نهادند و راه انحراف و گمراهی را برای خویش زینت دادند... در نظر آن ها قیامت به معنای بیرون آمدن روح از قالب خود (بدن) و وارد شدن به قالب دیگری است. چنانچه در قالب اول نیکوکار بوده و به بدنی وارد می شود که در بالاترین درجه دنیایی قرار داشته و از بدن اول نیکوتر باشد، اما اگر گناهکار باشد یا شناخت نداشته باشد، به بدن برخی از حیوانات و چهارپایانی وارد می شود که در دنیا در زحمت و رنج به سر می برند و یا به صورت جانوران زشت روی و بدترکیب در می آیند...(490)
از بیان مطلب فوق به دست می آید که به فرموده امام صادق (ع) غلات که معتقد به تناسخ می باشند، با انکار قیامت و اعتقاد به این که روح از قالب (جسم) سابق خود بیرون می رود و به جسم جدیدی منتقل می شود، راه و روش دین را بهشت سر نهادند و به آن عمل نکردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:43
شیعیان امامیه که امام صادق (ع) نمایانگر نظریه آن هاست، در این مورد با غلات مخالفند، زیرا به عقیده شیعه امامیه ارواح به همان جسدهای قبلی خود بر می گردند (نه به جسدهای دیگر) و به این طریق روشن می شود، رجعتی که شیعه امامیه معتقد است، هماهنگ با تعالیم اسلام است؛ زیرا چنین رجعتی نوعی معاد جسمانی است، ولی تناسخ ارواح یا رجعتی که غلات معتقدند با تعالیم اسلام هماهنگ نیست.
شیخ محمد رضا مظفر عقیده به رجعت را از نظر امامیه مورد پژوهش و بررسی قرار داده و چنین گفته است: عقیده امامیه که از اهل بیت گرفته شده، در مورد رجعت بدین گونه است که خداوند متعال جمعی از مردگان را به همان صورتی که قبلا بودند به دنیا بر می گرداند، پس گروهی را محترم و عزیز می شمارد و گروهی را خوار می گرداند.
اهل حق را بر اهل باطل و مظلومین را بر ستمکاران مسلط می گرداند. این کار (رجعت) در زمان قیام مهدی آل محمد (ع) که بهترین درودها بر او باد، صورت می گیرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:44
شیخ محمد رضا مظفر برای اثبات رجعت دلایلی را از قرآن و نیز اخباری را که از خاندان پیامبر در این باره وارد شده، نقل نموده است و به رد دلایل کسانی پرداخته است که به عقیده امامیه نسبت به رجعت ایراد گرفته و افترا بسته اند، آن گاه سخنان خود را بدین ترتیب خلاصه می کند: کسی که در صحت رجعت تردید کند و واقع شدن آن را بعید بداند، مانند کسی است که در زنده شدن پس از مرگ تردید کند و واقع شدن آن را بعید بداند و بگوید من یحیی العظام وهی رمیم: چه کسی این استخوان های پوشیده را زنده می کند؟ پس به او گفته می شود:یحییها الذی انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم آن خدایی زنده می کند که نخستین بار به آن ها حیات بخشید و آن ها حیات بخشید و آن ها را به وجود آورد و او به هر آفرینشی دانا و قادر است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:44
شیخ محمد رضا مظفر سخن خود در مورد عقیده به رجعت در بین امامیه را چنین پایان می دهد: در هر حال رجعت جزء اصولی است که اعتقاد و توجه به آن واجب نیست و اعتقاد ما به آن بر اساس خبرهای صحیحی است که از طریق اهل بیت البیت (ع) که ما به عصمت و راستگویی آن ها ایمان داریم، وارد شده است. عقیده به رجعت از امور غیبی است که آن ها به آن خبر داده اند و واقع شدن آن هم محال نمی باشد(491)

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:45
ملحقات کتاب ملحق اول کوفه و تشیع در زمان ائمه معصومین (ع) در فصل اول این کتاب بیان کردیم که کوفه نخستین مرکزی بود که عقیده تشیع در آن رشد کرد و تکامل پیدا کرد، در نتیجه کوفه به عنوان مرکز قابل توجهی در فرهنگ شیعه امامیه در آمد. چنان که احادیث و سخنانی از ائمه و دیگران روایت شده است که در برخی به فضیلت کوفه پرداخته اند و در برخی پیوند اهل کوفه را با تشیع بیان کرده اند.
هماهنگی میان روایات و سخنانی که در آینده آن را بیان خواهیم کرد، با مواضع اهل کوفه نسبت به خاندان پیامبر در آن زمان، بسیار دشوار است، زیرا واضح است که بیشتر مصیبت هایی که به خاندان پیغمبر به خصوص بر امامان نخست وارد شد، به دست مردمی بود که بیشترشان از اهالی کوفه بودند؛ چنان که بیشتر این مصیبت ها نیز در سرزمین کوفه به آن ها رسید.
هنگامی که امام حسین (ع) از مردی در مورد مردم عراق سوال کرد. او پاسخ داد: قلوبهم معک و سیوفهم علیک: دل هایشا با شماست ولی در ظاهر شمشیرهایشان علیه شماست. این سخن بیانگر آن است که بیشتر اهل کوفه در ابتدا از دوستداران امام بودند، دیری نپایید که دوستی آن ها به تدریج تبدیل به عقیده عمیق به تشیع شد؛ عقیده ای که در دل ها و افکار بیشتر گروندگان به این مکتب جای گرفت، ولی هنوز به آن حد نرسیده بود که آن ها حاضر باشند در این راه جان خود را فدا کنند.
اگر چه مردم کوفه در ابتدا و هنگام زنده بودن ائمه از یاری آن ها به طور عملی و با اسلحه خودداری کردند، ولی در زمان های بعد از دوستداران ائمه و افراد پاک و بی آلایش در آمدند که از مکتب جعفری پیروی می کردند و بعدها به نام امامیه معروف شدند، بذر عقیده مذکور در بین مردم کوفه ریشه دواند و در نسل های بعدی آن ها، ثمره آن ظاهر شد و این در اثر تلاش های مشترکی بود که امامان معصوم و نیز دانشنمدان پیشین شیعه مبذول داشتند و پس از سپری شدن زمان ائمه علمای، شیعه این مسیر را ادامه دادند.
کوفیان که از پیشینیان امامیه بودند، در جهت برگرداندن حق خاندان پیامبر، یعنی رهبری جامعه، به جز در زمان علی (ع) در کمتر زمانی حاضر شدند، تحت پرچم آن ها با دشمنانشان بجنگند و جان خود را فدا کنند، بلکه این وظیفه مهم را به شیعیان زیدیه و سایر فرقه های شیعه واگذار کردند. البته این مطلب به دلایلی بر می گردد که ما آن ها را در متن کتاب بر شمردیم و نیاز به تکرار نیست.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:45
اکنون به نقل آن دسته از احادیث و سخنانی که در فضیلت کوفه و چگونگی ارتباط مردم آن با تشیع که بعدها به عنوان شیعیان امامیه معروفف گشتند، وارد شده است، می پردازیم:
ابن عباس روایت کرده است که پیغمبر خدا (ص) به علی (ع) فرمود: یا علی (ع)! خداوند محبت ما اهل بیت را بر آسمان ها عرضه کرد، نخستین آسمانی که آن را پذیرفت، آسمان هفتم بود، پس خداوند آن را با عرش و کرسی آراست... پس از آن آسمان دنیا پذذیرفت و آن را با ستارگان آراست، بعد سرزمین حجاز پذیرفت و به واسطه وجود خانه کعبه آن را بزرگی داد، بعد سرزمین شام پذیرفت و آن را به وسیله بیت المقدس گرامی داشت، بعد زمین مدینه پذیرفت و خدا آن را به وسیله قبر من برتری داد، بعد زمین کوفه (نجف) پذیرفت، پس آن را به واسطه قبرتوگرامی داشت...(492)

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:45
از این حدیث به دست می آید که کوفه، چون محبت خاندان پیامبر (ص)را پذیرفته است، از مکان های گرامی و شریف به حساب آمده است. بلاذری گفته است: سلمان فارسی گفت: کوفه گنبد اسلام است، پروردگاری فرا رسید که هیچ مومنی نباشد، مگر آن که خود آرزوی رفتن به کوفه را داشته بادش و یا قلبش متوجه آن جا باشد(493)
ابن طاووس گفته است: حضرت علی (ع) زمین های بین خورنق تا حیره و کوفه را از مالکین و کشاورزان آن به چهل هزار درهم خریداری کرد و بر آن شاهد گرفت. به آن حضرت عرض شد: آیا این زمین را به این مقدار پول (زیاد) می خری، در حالی که هرگز چیزی در آن نروییده است؟ حضرت فرمود: از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: کوفه اول آن به آخرش ملحق می شود، از آنجا هفتاد هزار انسان محشور می شوند و بدون حساب وارد بهشت می شوند. من دوست دارم که آن ها در ملک من محشور شوند(494)
بلاذری روایت کرده است که عباس نرسی گفت: به من رسیده است که مختار بن ابی عبیده یا غیره او گفته اند: دوستی اهل کوفه باعث شرافت و بزرگی است و دشمنی آن ها موجب تلف و نابودی است(495) بلاذری همچنین گفته است: منصور، خلیفه عباسی اهل کوفه را برکندن خندق آن واداشت و مقرر کرد که هر فردی باید چهل درهم جهت مخارج آن بپردازد و از آن ها بدگویی می کرد، زیرا آن ها به خاندان ابی طالب علاقه داشتند و از سلطان رو گردان بودند(496)

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:45
مسجد کوفه و نیز سایر مساجد شیعه در اطراف آن، در نزد شیعه از قداست خاصی برخوردار بودند. چنان که در روایات آمده است: حضرت علی بن الحسین (ع) (زین العابدین) از مدینه به مسجد کوفه آمد و به این قصد که در آنجا دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز سوار مرکب شد و به راه افتاد. امام باقر (ع) فرمود: اگر مردم بدانند که چه چیزی (فضیلتی)در مسجد کوفه است، از مکان های دور خود را آماده رفتن به آنجا می کنند و جهت آن زاد و توشه و مرکب تهیه می کنند. همچنین فرمود: فضیلت نماز واجب در آن جا با حج است و فضیلت خواندن نماز مستحب برابر عمره است(497)
همچنین روایت شده است که امام صادق (ع) فرمود: مکه حرم خدا و حرم رسول خدا (ص) و حرم علی (ع) است و ثواب یک نماز در آن جا برابر یک صد هزار نماز است و (انفاق) یک درهم در آن جا برابر صد هزار درهم (در غیر آن جا) است. مدینه حرم خدا و حرم رسول خدا (ص) و حرم علی (ع) است. فضیلت یک نماز در آن برابر با ده هزار نماز و ثواب (انفاق) یک در هم در آن برابر با ده هزار درهم است. کوفه نیز حرم خداو حرم رسول خدا(ص) و حرم امیرالمومنین (ع) است. یک نماز در مسجد آن برابر با هزار نماز است(498)
آری چون مردم کوفه به تشیع گرویدند و دوستدار خاندان پیامبر (ص) شدند، می بینیم مقام مسجد کوفه تا آن جا بالا می رود که در ردیف دو حرم شریف (مکه و مدینه) قرار می گیرد.
مسجد مسهله نیز که فاصله آن از مسجد کوفه کمتر از ده کیلومتر است، از جمله مکان های دیگری است که در نزد پیشینیان امامیه و بعد در نزد خود امامیه بزرگ و محترم شمرده شده است.
هنگامی که از امام صادق (ع) سوال شد که کدام نقطه زمین بعد از حرم خدا و رسولش (مکه و مدینه) از همه جا برتر است؟ فرمود: کوفه... مکانی است پاک و طاهر، در آنجا قبرهای پیامبران و مرسلین و غیر مرسلین و نیز اوصیاء و جانشینان راستگوی آن ها قرار دارد. مسجد سهیل (مقصود مسجد سهله است) در آن جاست. خدا پیامبری را به رسالت برنیانگیخته، مگر آن که در آن جا نماز خوانده است، عدالت خدا از آن جا آشکار می شود و حضرت قائم (ع) و نیز قیام کنندگان بعد از او از آنجا خروج می کنند.
آنجا منزل های پیامبر و جانشینان آن ها و بندگان صالح است(499)
از حدیث فوق به دست می آید که حضرت قائم یعنی مهدی (ع) از منطقه کوفه خارج می شود. آقای حسین براقی نجفی مقدار زیادی از احادیث و سخنانی را که از ائمه و غیر آن ها از شیعیان در فضیلت کوفه وارد شده است، در کتابی به نام تاریخ الکوفه(500) جمع آوری کرده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:46
ما سخن خود را در مورد کوفه با بیان نظریات و انتقادات زیر به پایان می بریم:
1-مردم کوفه در عقاید سیاسی مایل بودند که ملتزم به جهات و حقوق شرعی باشند؛ به این معنا که شایستگی و کمال شرعی را در حاکمان خود شرط می دانستند، در نیجه عقیده به نص و تعیین، راجع به امامت امامان شیعه در کوفه بسیار مورد پذیرش مردم قرار گرفت. امام باقر (ع) و صادق (ع) که از ائمه پیشینیان شیعه امامیه بودند، تلاش زیادی در منصوص بودن امام (اثبات امامت از طریق نص پیغمبر و تصریح امام قبل از هر امامی) و انتشار این عقیده در بین عموم پیشینیان امامیه و به ویژه اهل کوفه نمودند.
موفقیت این دو امام در تثبیت عقیده به منصوص بودن امام ، اثر زیادی در انتشار عقیده شیعه در بین پیروان آن داشت، زیرا قائل به نص بودن - هر دو نوع آن: نص جلی و خفی- اساس وجود مکتب تشیع امامیه را تشکیل می دهد. نویسندگان شیعه، نیاکان و پیشینیان امامیه را چنین معرفی کرده اند که آنان نسبت به وصیت (در باره امامت) متعهد بودند و در مسیر شیعیان نخستین حرکت می کردند و مقصودشان از این جمله آن بود که آن ها (نیاکان امامیه) معتقد بودند: امامت و خلافت علی (ع) بر اساس نص و تصریح پیامبر (ص)بوده است و علی (ع) نیز بر امامت امام بعد از خود تصریح کرد و به همین روش امام قبلی، امام بعد را تعیین می کرد تا پایان ائمه دوازده گانه معصومین که پس از علی (ع) سایر امامان از فرزندان آن حضرت که از حضرت زهرا (ع) بودند و به امام زمان (ع) منتهی می شوند.
تمایل و علاقه مردم کوفه در این که دین از سیاست جدا نیست و شریعت در سیاست دخیل است، منسوب به چند امر است:
الف:این عقیده برخاسته از متکب تشیع بوده که شیعیان پیشینیان امامیه آن را به صورت دست نخورده ای (از امامان خود) پذیرفته بودند.
ب:بر اثر تقلید از ساسانیان در امر حکومت بوده است (که می گفتند: پادشاهی و سلطنت موهبتی الهی است).
ج:بر اثر این بوده که بیشتر عرب های ساکن کوفه از یمن بودند و آن ها در وطن اصلی خود (یمن) با چنین حاکمانی خوگرفته بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:50
2-مردم کوفه اجتهاد و استنباط احکام فقهی از طریق ادله شرعی را اساس ساختمان میراث فکری در مسائل حقوقی قرار داده بودند و بسیاری از مسائل حقوقی را از طریق اجتهاد حل می کردند و این روش تنها موضع نیاکان امامیه نبود، بلکه سایر مسلمانان کوفه مثل ابو حنفیه(501) نیز چنین موضعی داشتند.
تلاش امام باقر (ع) و امام صادق (ع) هنگامی از موفقیت برخوردار شد که طبقه برجسته ای از فقهای شیعه، نیاکان امامیه را به وجود آوردند. افراد این طبقه و به ویژه کسانی که از کوفه بودند، اثر زیادی در استنباط احکام و ایجاد فکر اجتهاد در بین فقها داشتند، بدین ترتیب اجتهاد از مشهورترین ممیزات شیعیان پیشینیان امامیه گردید و پس از آن ها نیز در نسل های بعدی (امامیه)ادامه داشت و همراره در هر عصری مسئله جهاد و لزوم وجود مجتهد و مجتهدینی از ضروریات لازم در بین شیعیان معتدل امامیه به شمار می رفت.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:51
اکنون نمونه هایی از فقهای شیعه را که از پیشینیان امامیه و از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بودند، نان می بریم. کشی گفته است: طایفه شیعه بر تصدیق نخستین فقها از صحابه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) اجماع کرده اند و از نظرات فقهی آنان پیروی کرده اند و گفته اند: فقیه ترین فقهای نخستین شش نفرند: زراره، معروف بن خربوذ، برید، ابوبصیر اسدی، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم طائفی...(502) وی سپس می گوید: طایفه شیعه اجماع کرده اند که آنچه را این گروه درست بدانند، صحیح است و گفته آن ها را تصدیق کرده و به فقاهت آن ها اقرار نموده اند و آن ها شش نفرند- غیر از شش نفر مذکور- و عبارتند از: جمیل به دراج، عبدالله بن مسکان، عبدالله بن بکیر، حماد بن عثمان حماد بن عیسی، ابان بن عثمان...(503)
لازم به یاد آوری است که بیشتر این فقها از کوفه بودند و همه آنان از شیعیان نیاکان امامیه بودند و شرح حالشان در کتاب کشی و سایر کتاب های رجال بیان شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:51
3- جنبه اجتماعی در جنبش های غلات کوفه. در فصل سوم این کتاب بیان کردیم که کوفه مرکز اصلی غلات شیعه بود، چنان که اسباب پیدایش غلو و موضع مسلمان ها از جمله شیعه را نسبت ته آنها نیز بیان کردیم. در این جا این مطلب را اضضضافه می کنیم که پیدایش غلو در کوفه خود دلیل آن است که اهل کوفه از نظر بینش اجتماعی و داشتن اندیشه عمیق بر سایرین مقدم بودند؛ زیرا با وجود این که پیروان غلات از اسلام منحرف بودند، دارای جنبه های اجتماعی مثبتی نیز بودند و آن این است که قائلین به غلو در مقایسه با معاصرین خود نسبت به ظلم انسان به همنوعش از ادراک و شعور بیشتری برخوردار بودند. به نظر می رسد بیشتر غلات، غلو کردن و در پیش گرفتن چنین روشی را وسیله ایجاد انقلاب های اجتماعی بر علیه نظام های طبقاتی و عشایری می دانستند که حاکمان وقت آن را برگزیده بودند و ممکن است جنبش مختار که غلات بدان پیوستند و بیشتر افراد آن ها از مستضعفین روی زمین بودند، خود دلیل وجود جهات اجتماعی در حرکت های غلو باشد... غلات به منزله ستون فقرات دعوت بنی عباس به شمار می رفتند، زیرا رهبران آن ها قائل بودن که باید مردم را به جلب رضایت و خشنود کردن خاندان حضرت محمد (ص) و بر قراری عدالت اجتماعی در بین تمام مسلمان ها دعوت کنند.
4-بذر دستاوردهای فکری و ادبی اصیل شیعه بیشتر در کوفه کاشته شد؛ از این رو نهج البلاغه که همه شیعیان اعم از پیشینیان و نسل های بعدی آنان، حتی بسیاری از سایر فرقه های آن را پس از قرآن کریم بزرگ ترین کتاب اسلامی به حساب آورده اند، بیشتر مطالب آن را حضرت علی (ع) از فراز منبر کوفه بیان داشته است. همچنین مطالبی را که علی (ع) در باره علم نحو به ابوالاسود دوئلی آموخت و آنچه را که ابوالاسود بر آن افزوده، همه در کوفه بوده است. علاوه بر آن وطن کمیت اسدی صاحب الهاشمیات الخالدات که از شیعیان اسلاف امامیه بوده است، شهر کوفه بود و امام در مورد دستاوردهای شیعه امامیه و نیاکان آن ها که از کوفه بودند، راجع به زهد و تصوف آن ها، نویسنده مشهور، دکتر کامل مصطفی در کتاب خود به نام الصله بین التصوف التشیع (504) آن را مورد بحث و بررسی قرار داده و ما هم چیزی بر آن نمی افزاییم.
از بیان مجموع مطالب گذشته به این نتیجه می رسیم که در زمان ائمه معصومین (ع) و در مراحل اولیه حیات شیعه، کوفه وطن اصلی شیعه و تشیع بوده است. مقصود ما در این جا از شیعه همان کسانی هستند که ما آن ها را شیعیان اسلاف (پیشینیان و نیاکان)امامیه نامیدیم و پس از غیبت امام زمان (ع) به امامیه معروف شدند و این دوگروه (شیعه امامیه و اسلاف آنان) موضوع بحث ما در این کتاب بوده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:52
ملحق دوم تعداد امامان معصوم (ع) و پاره ای از حالات آن ها

امامیه به دوازده امام که از فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) می باشند، اعتقاد دارند. از این تعداد نه نفر از فرزندان امام حسین (ع) می باشند و چنان که در فصل چهارم این کتاب بیان شد، همه آن ها معصومند و نیز مرجع امامیه در احکام شرعی می باشند.
امامت تمام آن ها از طریق نص و با تصریح پیامبر به نام همه آنان ثابت شده است.
علاوه بر آن هر امامی با بردن نام امام بعد از خود به ترتیب زیر، بر امامت او تصریح کرده است:
1-ابوالحسن علی بن ابی طالب (مرتضی) (ع) در سال 23 قبل از هجرت در مکه متولد شد و در سال 40 بعد از هجرت در کوفه به شهادت رسید. مرقد منورش در کشور عراق و در شهر نجف اشرف قرار داد. مادرش فاطمه بنت اسد بوده است.
2-ابو محمد، حسن بن علی (زکی) (ع)، در سال 2ه در مدینه منوره متولد شد و در سال 50ه در همین شهر وفات کرد، قبر منورش در قبرشان بقیع قرار دارد، مادرش حضرت فاطمه دختر پیامبر (ص) می باشد.
3-ابوعبدالله حسین بن علی (سید الشهدا) (ع) در سال 3ه در مدینه منوره متولد شد و در سال 61ه در کربلا به شهادت رسید. مرقد منورش در عراق در شهر کربلاست. مادر آن حضرت، فاطمه (ع) است.
4-ابو محمد، علی بن الحسین (زین العابدین) (ع) در مدینه منوره در سال 38ه متولد شد و در سال 95ه در همین شهر وفات کرد. قبر شریف آن حضرت در قبرستان بقیع واقع در مدینه منوره می باشد. مادرش شهر بانو است.(505)
5-ابو جعفر محمد بن علی (باقر) (ع) در سال 57ه در مدینه منوره متولد شد و در سال 114- 119ه در همین شهر وفات کرد. قبر شریفش نیز در مدینه است مادر آن حضرت فاطمه دختر امام حسن (ع) بوده است.
6-ابوعبدالله جعفر بن محمد (صادق) (ع) در سال 83ه در مدینه منوره متولد و در سال 148ه در همین شهر وفات کرد. قبر آن حضرت نیز در مدینه است. مادر آن حضرت ام فروه نام داشت.
7-ابو ابراهیم موسی بن جعفر (کاظم) (ع) در سال 128ه در روستای (ابواء) در حجاز بین مکه و مدینه متولد شد و در سال 183ه در زندان هارون الرشید در شهر بغداد وفات کرد. مرقد منورش در کاظمین است که در فاصله 8 میلی بغداد (پایتخت عراق) قرار دارد. مادر آن حضرت حمیده نام داشت.
8-ابوالحسن علی بن موسی (رضا) (ع) در سال 148ه در مدینه منوره متولد شد و در سال 203ه در طوس خراسان (به سبب سم مامون) وفات کرد. مرقد منورش در شهر مشهد واقع در خراسان ایران می باشد. مادر آن حضرت ام البنین نام داشت.
9-ابو جعفر محمد بن علی (جواد) (ع) در سال 195ه در مدینه منوره متولد شد و در بغداد در سال 220ه وفات کرد. مرقد منورش در کاظمین در نزدیک بغداد قرار دارد. مادر آن حضرت سبیکه نام داشت.
10-ابوالحسین علی بن محمد (هادی) (ع) در سال 212ه در مدینه منوره متولد شد و در سال 254ه در سامرا وفات کرد. مرقد منورش در شهر سامررا واقع در کشور عراق قرار دارد. مادر آن حضرت سمانه نام داشت.
11-ابو محمد حسن بن علی (عسکری) (ع) در سال 232ه. در مدینه متولد شد و در سال 260ه در سامرا رحلت کرد و مرقد منورش در سامرا می باشد و مادر آن حضرت حدیثه نام داشت.
12-ابوالقاسم محمد بن الحسین (مهدی) (ع) در سال 256ه در سامرا متولد شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
28-04-2019, 19:52
مادر آن حضرت نرجس نام داشت. آن امام در زمان حاضر حجت خدا و امام غائب و منتظر است و چنان که امامیه معتقدند، پس از آن که زمین را ظلم و جور فراگیرد، ظهور می کند و آن را پر از عدل و داد می نماید.
ما در بیان مطالب این بحث در باره امامان به کتاب ارشاد شیخ مفید(506) اعتماد کرده و از آن استفاده نمودیم. خوانندگان محترم می توانند شرح کامل زندگی امامان معصوم را در کتاب مذکور و نیز در کتاب مناقب ال ابی طالب (507) تالیف ابن شهر آشوب بخوانند و آنچه ما بیان کردیم، مطلب تازه ای نیست، بلکه هدف آسان کردن دسترسی به دانستنی های اولیه در مورد امامانی است که قسمت های مهمی از این کتاب راجع به آن هاست و ما آن ها را در یک جا جمع کردیم تا در هنگام ضرورت، مراجعه به آن آسان باشد.