مصطفی*شیعه ال طاها*
30-08-2020, 19:25
ساعت ٥:١٥ اذان صبح
امام حسین (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد و بعد دعا خواند: «اللَهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجَآئِی فِی کُلِّ شِدَّة،...
خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»کوفیان هم آن طرف نماز را به امامت عمر سعد خواندند و بعد از نماز صبح
به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
حدود ساعت ۶ صبح
امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با بوتههای خار پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
ساعت ٠٦:٣٦ طلوع آفتاب
کمی بعد از طلوع آفتاب، امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. آنگاه روبروی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و
فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام(ع) نامه نوشتهاند حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکارکردند.
امام نامههایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام(ع) پرسید چرا
حکم ابن زیاد را نمیپذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟
اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده ذلت از ما
دور است.»
سخنرانی اباعبدلله (ع) حدودا نیم ساعت طول کشیده است.
حدود ساعت ۸ صبح
بعد از سخنرانی امام(ع)، چند نفر از اصحاب آن حضرت از جمله بریر که
«سیّد القرّآء»(آقای قرآن خوان)های کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف
«هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی »
را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حر . فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند، به طرف سپاه امام
آمدند. بعید نیست که کسان دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
حدود ساعت ۹ صبح
در این ساعت بود که شمر ملعون به عمر سعد ملعون پرخاش کرد که چرا اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. پس
اولین تیر را به سمت سپاه امام(ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.»
بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی باهم شروع به تیراندازی کردند.
امام به یارانش فرمود: «اینها نمایندۀ این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند. ( تعداد کشتگان تیراندازی با تعداد کشتگان حمله اول در کتاب های مقتل تا ۵۰ نفر ذکر شده)
حدود ساعت ۱۰ صبح
بعد از تیراندازی، یسار غلام زیاد بن اَبیه و سالم غلام ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین (ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کُشندهای باشی.» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد. بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا
حجار به جناح راست سپاه امام حسین (ع) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع
کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت. بعد از
عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیرباران کردند. در این تیرباران تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند.
الفتوح شهدای این حملات را ۵۰ نفر و ابن شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده.
اولین شهید، ابوالشعثا بود (این ابوالشعثا تیرانداز بود و ۸ تیر انداخت که
۵ نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد.)
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع) حمله کنند که با آتش خندق مواجه شدند. زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
حدود ساعت ۱۱ صبح
بعد از این حملات، امام(ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد.
اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند. بعضی در مقابل
نگاه امام(ع) شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد،
پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد.حبیب بربالین او رفت وگفت
کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام (ع)را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».
یک بار ۷ نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع)محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
١٢:٢٠ اذان ظهر
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشتهاند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای
نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام حسین(ع)
از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست.رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم »
امام(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله
حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»
امام حسین (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد و بعد دعا خواند: «اللَهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجَآئِی فِی کُلِّ شِدَّة،...
خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»کوفیان هم آن طرف نماز را به امامت عمر سعد خواندند و بعد از نماز صبح
به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
حدود ساعت ۶ صبح
امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با بوتههای خار پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
ساعت ٠٦:٣٦ طلوع آفتاب
کمی بعد از طلوع آفتاب، امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. آنگاه روبروی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و
فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام(ع) نامه نوشتهاند حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکارکردند.
امام نامههایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام(ع) پرسید چرا
حکم ابن زیاد را نمیپذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟
اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده ذلت از ما
دور است.»
سخنرانی اباعبدلله (ع) حدودا نیم ساعت طول کشیده است.
حدود ساعت ۸ صبح
بعد از سخنرانی امام(ع)، چند نفر از اصحاب آن حضرت از جمله بریر که
«سیّد القرّآء»(آقای قرآن خوان)های کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف
«هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی »
را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حر . فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند، به طرف سپاه امام
آمدند. بعید نیست که کسان دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
حدود ساعت ۹ صبح
در این ساعت بود که شمر ملعون به عمر سعد ملعون پرخاش کرد که چرا اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. پس
اولین تیر را به سمت سپاه امام(ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.»
بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی باهم شروع به تیراندازی کردند.
امام به یارانش فرمود: «اینها نمایندۀ این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند. ( تعداد کشتگان تیراندازی با تعداد کشتگان حمله اول در کتاب های مقتل تا ۵۰ نفر ذکر شده)
حدود ساعت ۱۰ صبح
بعد از تیراندازی، یسار غلام زیاد بن اَبیه و سالم غلام ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین (ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کُشندهای باشی.» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد. بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا
حجار به جناح راست سپاه امام حسین (ع) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع
کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت. بعد از
عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیرباران کردند. در این تیرباران تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند.
الفتوح شهدای این حملات را ۵۰ نفر و ابن شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده.
اولین شهید، ابوالشعثا بود (این ابوالشعثا تیرانداز بود و ۸ تیر انداخت که
۵ نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد.)
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع) حمله کنند که با آتش خندق مواجه شدند. زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
حدود ساعت ۱۱ صبح
بعد از این حملات، امام(ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد.
اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند. بعضی در مقابل
نگاه امام(ع) شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد،
پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد.حبیب بربالین او رفت وگفت
کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام (ع)را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».
یک بار ۷ نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع)محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
١٢:٢٠ اذان ظهر
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشتهاند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای
نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام حسین(ع)
از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست.رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم »
امام(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله
حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»