PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکومت در نهج البلاغه



نصرالله عاشق خداومولا
16-12-2020, 19:57
http://lib.qhu.ac.ir/image.aspx?t=rs&n=53872.jpg

نصرالله عاشق خداومولا
16-12-2020, 19:58
پیشگفتار جهان اسلام در قرن چهاردهم هجری شاهد بی نظیرترین تحول دینی و توجه به اصول و ارزش های والای اسلامی توسط ملت مسلمان ایران بود؛ آن هم به رهبری فقیهی ژرف نگر و شجاع که توانست فطرت خفته انسان ها را بیدار کند و تولدی دوباره را برای آنان به ارمغان بیاورد و با این نیت پاک و اخلاص در عمل، توجه جهانیان را به این نقطه هستی و پیام تحول بر انگیز آن جلب کند.
بی شک نام امام خمینی (رحمه الله)، به عنوان بنیان گذار یک حکومت دینی که مبتنی بر اصول و مبانی اسلام ناب محمدی پایه گذاری شده است، در اذهان جهانیان و به خصوص اهل علم و قلم نقش بسته است و به طور حتم، تمامی مساعی و اهتمام ایشان، بر اجرای دستورات دینی در قالب حکومتی بود که علاوه بر چارچوب و شالوده، جزئیات آن نیز الهام گرفته از کلام وحی، سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) باشد.
ایشان اصل ایجاد حکومت دینی با ویژگی های خاص آن و حمایت از آن را یک تکلیف الهی و وظیفه هر مسلمان می دانستند و اعتقاد راسخ داشتند که اسلام توانایی اجرای یک حکومت دینی در جهان معاصر را دارا می باشد و در مقام اجرا و پس از برپایی حکومت و با لمس مشکلات فراوان، بر خلاف عده ای روشنفکر و سطحی نظر، هیچ گاه از این اعتقاد که ریشه در مبانی دینی داشت، عدول ننمودند و تا آخرین لحظه زندگی بر این اعتقاد استوار بودند.
تلاش در جهت اجرای قوانین دینی در جامعه، از آرزوهای امام راحل و تمام دلسوزان اسلام ناب بوده است و بر هر انسان اهل تأمل و دقت روشن است که از مهم ترین علل عدم اجرای قوانین در بعضی از شؤون جامعه، عدم تبیین اصول و مبانی دینی از متون اصلی آن می باشد و بی شک، یکی از اهم وظایف محققین، تلاش در جهت تأمین این هدف مهم می باشد.
کتاب حاضر در صدد است تا با بررسی کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه که عمدتاً در زمان حکومت کوتاه مدت آن انسان الهی بیان شده است، به گوشه ای از این دریای بیکران برسد و بر این اساس، اعتقاد راسخ داریم به این که نهج البلاغه، یک دستور العمل جامع برای حکومت ایده آل می باشد و تمامی آزادگان و حق جویان جهان که با این کتاب آشنا شده اند، به این مهم اعتراف نموده اند و در برابر عظمت آن زانو زده اند.
نهج البلاغه از این جهت می تواند کار گشا باشد که خود، در طول نزدیک به پنج سال درگیر مسائل حکومتی بوده است و در پیچ و خم های جزئی ترین مسائل وارد شده است و نظراتی کاربردی و علمی بیان داشته است.
در این جا جا دارد که کلام امت و مقام معظم رهبری در رابطه با این کتاب عظیم بیان شود تا اهمیت بحث روشن تر گردد. امام خمینی (رحمه الله) در وصیت نامه خود می فرمایند: ما مفتخریم که کتاب نهج البلاغه که بعد از قرآن، بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترین کتاب رهایی بخش بشر است و دستورات معنوی و حکومتی آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است. و در جایی دیگر می فرمایند: ... و اما کتاب نهج البلاغه که نازله روح اوست، برای تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خود و خود خواهی معجونی است برای شفا و مرهمی است برای دردهای فردی و اجتماعی و مجموعه ای است دارای ابعادی به اندازه یک انسان و یک جامعه بزرگ انسانی، از زمان صدور آن تا هر چه تاریخ به پیش رود و هر چه جامعه ها به وجود آید و دولت ها و ملت ها متحقق شوند و هر قدر متفکران و فیلسوفان و محققان بیایند و در آن غور کنند و غرق شوند.(1)
مقام معظم رهبری - حضرت آیت الله خامنه ای - در این رابطه می فرمایند:
امروز شرایطی مشابه شرایط حکومت دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام)، است. پس روزگار، روزگار نهج البلاغه است. امروز می شود از دیدگاه دقیق و نافذ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به واقعیت های جهان و جامعه نگاه کرد و بسیاری از حقایق را دید و شناخت و علاج دردها را پیدا کرد. همین است که به نظر ما امروز بیش از همیشه به نهج البلاغه محتاج تریم.(2)
از خداوند متعال عاجزانه خواستار توفیق در انجام این رسالت را خواستار می باشم و امید آن دارم که از عنایات خاصه حضرت ولی عصر (عج) محروم نمانم.
حوزه علمیه قم - مسعود حیدری نیک

نصرالله عاشق خداومولا
16-12-2020, 19:59
فصل اول: کلیات


1 - تعاریف (حکومت، دین) ابتدا شایسته است معنای حکومت و سپس معنای دین بیان شود، آن گاه منظور از حکومت دینی و تعریفی که مد نظر ما می باشد، مورد اشاره قرار گیرد.

نصرالله عاشق خداومولا
16-12-2020, 20:00
الف - حکومت: حکومت، مصدر و از کلمه حکم گرفته شده است.(3) اهل لغت در معنای حکم چنین گفته اند: حکم به معنای داوری و قضاوت است و حاکم کسی است که حکم را به اجرا در می آورد. و حکومت نیز معنای حکم دادن، فرمان دادن، فرمانروایی و داوری می دهد(4) و از جمله معانی حکم، می توان به علم، فقه، قضاوت و عدل اشاره داشت. در قرآن، حکم به معنای داوری به عدل به کار برده شده است. در سوره مبارکه مائده آمده است:
فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم عما جاءک من الحق(5)
پس داوری کن میان آن ها به آن چه خدا فرستاده و در اثر پیروی از خواهش های ایشان، حکم حقی که به تو نازل شده را وامگذار.
در فقه نیز واژه حکم به معنای خاصی به کار برده شده است. حکم، فرمان شارع در رابطه با افعال مکلفین است.(6)
اما منظور ما از حکومت در اصطلاح رایج آن این است که حکومت، قدرت سیاسی است که امر و نهی می کند، قانون گذاری، سیاست گذاری و اجرا را بر عهده دارد و مسؤولیت قضاوت و برقراری نظم و امنیت را بر دوش می کشد.(7)
به هر حال، این تجمع مردمی محتاج قدرتی است با توان مورد نیاز و با این خصوصیات گوناگون شکل می گیرد که به این قدرت و داد و ستد آن با مردم، پادشاهی، حکومت، فرمانروایی، رهبری، سرپرستی و جلوداری می گویند.
البته حکومت را به گونه ای دیگر نیز تعریف کرده اند که تفاوت چندانی با تعریف قبلی ندارد. مثلاً حکومت عبارت از استقرار نظم و مخالفت با هرج و مرج، تعیین حدود و تکالیف افراد، قطع و وصل دعاوی افراد، دفع ضرر و طلب نفع و حفظ منافع خصوصی افراد است.

نصرالله عاشق خداومولا
17-12-2020, 14:24
ب - دین:
واژه دین در لغت عربی به معنای جزاست(8) و در اصطلاح، دین آیین و رسوم خاصی است که از طرف خداوند و توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم آمده باشد. البته در اصطلاح دین پژوهی جدید، برای دین هیچ مبانی الهی یا وحی آسمانی، رسالت یا معاد و یا قیامتی را شرط نمی دانند(9) و در هند، ژاپن و یا در جوامع بدوی سیاه سرخ، ادیان بزرگی وجود دارد که خدا و رسول و قیامت ندارد، ولی آدمی را از زندگی روزمره فراتر می برد و به امر قدس دعوت می نماید. در واقع، آنچه امروز به نام دین شناخته و مرسوم می شود، از تنوع و گستره فراوانی برخوردار است. این تنوع موجب می شود که میان ادیان، وجه مشترک و جامعی وجود نداشته باشد.
پس بهتر است که هسته اصلی دین را امر قدسی تشکیل بدهد که با عرفانی عمیق یا سطحی و با ادبیاتی محدود و یا گسترده و با مراقبت، ریاضت، تمرکز و قدرت همراه است و بر زندگی عادی مردم تأثیر می گذارد و آن را زیر پوشش می گیرد.
پس در یک تقسیم می توان دین را به دو دسته بشری و الهی تقسیم کرد. ادیان الهی یا وحیانی که ریشه در غیب دارند و پایه و اساس آن ها بر وحی و پیام الهی استوار است و دین بشری ریشه در نیازهای آدمی دارد و مصنوع و مخلوق بشر است؛ چرا که برخی نیازهای روانی یا نیازهای اجتماعی، آدمیان را به پیروی از عقاید، باورها و رفتارهای خاص کشانده است که ادیان توأم با درون مایه بت پرستی و معتقد به نیروهای جادویی مثال روشنی از این دسته ادیانند. پس ما در تعریف دین چاره ای جز این نداریم که به تعریف خاصی از دین که مورد اعتقاد و توجه ماست، بپردازیم.(10)
علامه طباطبایی در تفسیر گران سنگ المیزان دین را این طور تعریف می کند:
آن روش مخصوصی است در زندگی که صلاح دنیا را طوری که موافق کمال اخروی و حیات دائمی حقیقی داشته باشد، تأمین می نماید. پس در شریعت باید قانون هایی وجود داشته باشد که روش زندگانی را به اندازه احتیاج روشن سازد.(11) و به نظر می رسد که این تعریف، با برداشتی که از حکومت دینی داریم،

نصرالله عاشق خداومولا
19-12-2020, 17:24
ج - حکومت دینی: با برداشتی که از حکومت و دین داشتیم، می توان این طور نتیجه گرفت که حکومت دینی یعنی قدرتی که بر محوریت دین و الهام گرفته از قوانین خاص عهده دار امور مردم است.(12)
اما با برداشتی که از حکومت و دین داشتیم، آیا حکومت دینی معنایی دارد؟ اگر حکومت کاری روزمره و عادی است و دین امری قدسی و غیر عادی، پس چگونه حکومت دینی می شود؟ آیا می توان دین را آن قدر وسعت داد که زندگی دنیا و آخرت یا زندگی عادی و قدسی را در برگیرد؟
البته بعضی ها معنای بین این دو را جمع نموده اند و چنین جواب داده اند که: حکومت دینی یعنی حکومت بر مردمی که خصلت دینی دارند و به امر قدسی و وحیانی یا غیر وحیانی روی آورده اند. حکومت مقبول متدینین، حکومت دینی است.
این جواب می تواند راحت ترین جواب ها باشد که از تحلیل واقعی و تأثیر خارجی و تاریخی دین و حکومت ها چشم بپوشد و به تمامی پذیرش های متدینین، خصلت و صبغه ای دینی بدهد.
عده ای دیگر این ترکیب و به عبارت دیگر، حکومت دینی را این طور تعریف کرده اند که: حکومتی است که دین و آموزه های آن در حکومت ایفای نقش می کند، اما حوزه دخالت دین در سیاست و حکومت، محدود به قلمرو خاصی است. بر اساس این تلقی، دین به شکل حکومت و نظام سیاسی خاصی نظر ندارد و اموری نظیر ساختار قدرت سیاسی، کیفیت و توزیع قدرت و کیفیت ارتباط نهادهای گوناگون قدرت با یکدیگر، اموری غیر دینی و کاملاً مدنی است و انسان ها به خواست و اراده خویش می توانند نوع و کیفیت نظام سیاسی خویش را اختیار کنند. حوزه دخالت دین فقط در جنبه آمریت حکومت است و از حکومت می خواهد که به دین توجه داشته باشد. این همه برداشت و معنی، از همین یک ترکیب می باشد. البته برداشت های دیگری نیز از این ترکیب بیان شده است که برای مطالعه بیشتر می توان به آن رجوع کرد.(13)
اما بررسی محتوای یک دین، اگر دیدیم که این دین، انگیزه، روش، طرح، هدف و قانون حکومت را دارد؛ آیا باز هم می توانیم بگوییم که دین، حکومت ندارد و بر همه شئون زندگی بشر دخالت ندارد؟

نصرالله عاشق خداومولا
19-12-2020, 17:24
اگر ما به حداقل مذهب نیز اعتقاد داشته باشیم و توحید و معاد را هم قائل باشیم، باز باید قائل به حکومتی باشیم که در آن، دین توحید، به آدمی حتی اجازه حکومت نفسانیت را هم در درون خودش نداده است. پس چطور به طاغوت ها و فرعون ها اجازه اطاعت و فرمانبرداری بدهد؟ همین قدر از زمینه توحیدی به ولایت، عبودیت، اطاعت و خلافت راه می یابد.
پس می توانیم حکومت دینی داشته باشیم که الهام گرفته از متن دین باشد که ما در این جا در مقام بررسی موشکافانه ترکیب دین و حکومت نیستیم؛ ولی آن چه بدان معتقد هستیم، این است که حکومت دینی، به نوعی از نظام گفته می شود که در آن، دین در تمامی شئون زندگی بشر دخالت دارد و بدون دین و وحی، امکان زندگی نیست و این وابستگی وحی و دین، همان طوری که در شئون فردی ما دخالت دارد، در زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و روابط حاکم بر آن و ارتباط با دیگر ملل و توزیع قدرت و... نیز نقش دارد و این تنها راه است و جدای از آن، امکان اجرای قوانین دین در روابط اجتماعی و سیاسی امکان پذیر نیست و ما در بحث اشکال حکومت، به طور مبسوط به آن اشاره می نماییم.
البته در این جا ذکر این نکته ضروری است که اگر ما می گوییم دین در رابطه با ایجاد حکومت و چگونگی اجرای آن در شئون مختلف حرف دارد، این بدان معنا نیست که تاکنون توانسته ایم تمام آنچه را که دین در این مقام بیان داشته است، بفهمیم و از متون دینی استخراج نماییم؛ چه رسد به این که مدعی باشیم که دین در تمامی عرصه ها اجرا و اعمال می شود و کسی هم مدعی چنین سخنی نیست و این کاری است که فضلای حوزه و دانشگاه باید آن را دنبال کنند و در این راه، اقدامات مفیدی نیز انجام گرفته است.

نصرالله عاشق خداومولا
22-12-2020, 18:00
2 - اشکال حکومت این بحث بدین جهت مطرح می شود که لازمه بحث و گفتگو در رابطه با حکومت دینی آن است که اولاً اشکال مهم ترین حکومت های موجود را بررسی کنیم و ثانیاً حکومت های دینی که داعیه دینداری داشته اند را مورد بررسی اجمالی قرار دهیم تا بدین وسیله، ضمن آشنایی با حکومت ها، امتیازات و ویژگی های حکومت دینی که مورد نظر ما می باشد، بهتر تبیین شود.
این مطلب واضح است که قرار دادن حکومت های دینی در مقابل دموکراسی یا پادشاهی، به این معنا نیست که حکومت های دینی نمی توانند با نظام دموکراسی یا پادشاهی اداره شوند. اگر چه حکومت دینی که منظور ما می باشد، چنین تقابلی دارد؛ اما در این مقام، حکومت های دینی به معنای وسیع آن مدنظر می باشند که حتی شامل حکومت دینداران نیز می شود و این تقابل نیست؛ بلکه این تقسیم بندی به خاطر تبیین و توضیح بیشتر می باشد. بنابراین، بحث در دو بخش بیان می شود: الف - اشاره ای گذرا به مهم ترین حکومت های موجود غیر دینی؛ ب - انواع حکومت دینی.
در طول تاریخ بشری اشکال و انواع گوناگون حکومت ها تشکیل شده است و درباره نظام حکومت، نظریه های سیاسی مختلفی پیشنهاد شده است. هر چند همه آن ها جامه عمل نپوشیده اند، اما در برخی آثار، از 178 نوع سیستم حکومتی یا نظریه های سیاسی در باب مبانی و ساختار حکومت یاد شده است(14) و به خاطر اختصار - که مبنای کار ما نیز می باشد - فقط به دو حکومت دموکراسی و پادشاهی که عمده ترین حکومت های فعلی جهان را تشکیل می دهند، اشاره خواهیم کرد.

نصرالله عاشق خداومولا
23-12-2020, 15:56
1-2-حکومت های غیردینی
1 - 1 - 2 - حکومت دموکراسی:

دانشمندان فلسفه سیاسی، علی رغم تلاش های فراوان، هنوز به تعریف جامع و مانعی از دموکراسی دست نیافته اند.
دموکراسی واژه یونانی است که در قرن شانزدهم، از طریق زبان فرانسوی وارد زبان انگلیسی شد. در لغت به معنای حکومت کردن مردم است و در اصطلاح نیز به معانی مختلفی نظر دارد که مهم ترین آن، عبارت است از برابری فرصت ها برای افراد یک جامعه، به منظور برخورداری از آزادی و ارزش های اجتماعی و یا حکومت به وسیله مردم یا حکومت مردم به وسیله مردم و یا اداره جامعه در دست افرادی بسیار، نه در کف اندکی.
اسلام و دموکراسی - بر خلاف تصور عده ای - کاملاً با هم بیگانه نیستند. استاد مطهری در این رابطه می گوید:
در اسلام دموکراسی وجود دارد؛ ولی به این معنا که اسلام می خواهد آزادی واقعی - در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت - را به انسان بدهد، اسلام فکر حکومت اشراف را از میان می برد و اندیشه دیگری از حکومت، دموکراسی و حکومت عامه را به وجود می آورد.(15)
مهم ترین مسائلی که از آن ها می توان به عنوان اشتراکات حکومت دینی و دموکراسی نام برد، عبارتند از: مشارکت سیاسی مردم، تساوی افراد در برابر قانون، آزادی اقتصادی فرهنگی و اجتماعی و همچنین عدم وجود دستگاه سرکوب و غیره. اختلاف اساسی بین دموکراسی و حکومت دینی در مبنای قانون است که در بحث اختلافات به آن اشاره می کنیم.
از آن جا که امروزه اکثر حکومت ها داعیه دموکراسی دارند و شکل و شمایل خود را با این عنوان آراسته اند؛ بالاترین ویژگی این حکومت آن است که در آن، حق حاکمیت و تعیین قانون، به عهده مردم نهاده شده است. البته ما در پی بیان تفصیلی این حکومت و مسائل آن نیستیم؛ ولی به طور اجمال، ضمن بیان تفاوت های آن با حکومت دینی، اشکالاتی را که بر این شکل حکومت وارد می باشد، بیان می کنیم.
1 - در نظام دموکراسی، مردم را اصل و منشأ حاکمیت می دانند؛ در حالی که اسلام منشأ حاکمیت را خداوند متعال می داند و هیچ یک از افراد بشر حق ندارند که از طرف خود، قانون و یا نظامی را روی کار آورند.
2 - در حکومت دموکراسی، قدرت ملت مطلق است: اما اسلام، ملت را در چارچوب احکام شریعت محدود نموده است؛ به طوری که ملت نمی تواند از محدوده مقررات الهی گامی فراتر نهد.
3 - اهداف دموکراسی، اهداف مادی صرف است؛ ولی اهداف اسلام بسیار عمیق تر و جامع تر است و بنا دارد تا انسان را به کمال و رشد برساند؛ اما نهایت هدف یک حکومت دموکراسی، ایجاد رفاه، آسایش و امنیت در زندگی دنیایی است.
4 - در اسلام، اگر اکثریت در جهت احیای صحیح دین و دنیای مردم باشد؛ مورد تأیید است.
امیرمؤمنان در این باره تأکید فراوان دارد که:
و الزموا السواد الاعظم، فان ید الله مع الجماعه(16)
با انبوه مردم همگام باشید؛ زیرا دست عنایت الهی با انبوه ملت است.
و نیز می فرماید:
و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعه(17)
به آن چه بافت انبوه امت بر آن است، چنگ زنید.
اما اگر حکومت، با سنت ها و اصول اسلام منافات داشته باشد، نمی تواند مورد تأیید دین باشد؛ چرا که در ادامه همان خطبه است:
الزموا ما عقد علیه حبل الجماعه - و بنیت علیه ارکان الطاعه
در بافت جماعت مسلمین بپیوند که پایه طاعت و دینداری بر آن استوار است.
قسمت بعدی روایت اول هم چنین می باشد:
و ایاکم و الفرقه - فان الشاذ من الناس للشیطان - کما ان الشاذ من الغنم للذئب
با انبوه مردم همراه باشید؛ زیرا دست عنایت حق با آنان است. زنهار! از پراکندگی بپرهیزید که نصیب شیطان خواهید گشت؛ همان گونه که گوسفند جدا از گله، نصیب گرگ است.
پس اکثریت، هماهنگ با سنت ها و اصول مطلوب است و در غیر این صورت، اکثریت ارزشی ندارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این رابطه می فرمایند:
ایها الناس - لا تستو حشوا فی طریق الهدی لقله اهله - فان الناس اجتمعوا علی مائده شبعها قصیر - و جوعها طویل(18)
ای مردم! در راه راست از کمی روندگان نهراسید؛ زیرا اکثریت مردم بر گرد سفره ای جمع شدند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن طولانی است.
پر واضح است که هیچ گاه اکثریت نمی توانند نشانه تشخیص حق و باطل باشند. زمانی اکثریت اعتبار دارد که پیرو حق باشند که آن هم به خاطر حق است، نه به خاطر اکثریت پیرو آن؛ که در روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال شد: من جماعه امتک؟ و حضرت در جواب فرمودند: من کان علی الحق و ان کانوا عشره(19)؛ کسانی که بر محور حق می چرخند اگر چه عدد آنان ده نفر باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
23-12-2020, 15:56
و از امیرالمؤمنین در رابطه با معنای جماعت پرسش شد، حضرت فرمودند: و الجماعه و الله مجامعه اهل الحق و ان قلوا(20)؛ به خدا قسم! جماعت گروهی هستند که پیرو حق اند؛ اگر چه کم باشند.
البته شاید کسانی تصور کنند که امیرالمؤمنین در مواضع، خواست اکثریت مردم را مورد احترام قرار داده است و آن را علت مشروعیت خود بیان نموده است که بارزترین آن را در نامه شماره شش آن حضرت به معاویه که پس از جنگ جمل نگاشته شده است، می توان ذکر کرد. حضرت در این نامه می فرماید:
انه با یعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان - علی ما بایعوهم علیه - فلم یکن للشاهد ان یختار - و لا للغائب ان یرد - و انما الشوری للمهاجرین و الانصار - فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماماً کان ذلک لله رضا - فان خرج عن امرهم خارج - بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه - فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین - و ولاه الله ما تولی...
همانا کسانی با من بیعت کرده اند که با ابوبکر و عمر و عثمان با همان شرایط بیعت کردند. پس آن که در بیعت حضور داشت، نمی تواند خلیفه ای دیگر انتخاب کند و آن کس که غایب بود، نمی تواند بیعت مردم را نپذیرد. همانا شورای مسلمین از آن مهاجرین و انصار است. پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است. حال، اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد؛ او را به جایگاه بیعت قانونی باز می گردانند و اگر سر باز زند، با او پیکار می کنند؛ زیرا وی به راه مسلمانان در نیامده و خدا هم او را در گمراهی اش رها می کند...
پر واضح است که این سخن امام، روش استدلال و مناظره بر اساس باورهای دشمن است؛ زیرا معاویه به ولایت و امامت امام علی (علیه السلام) و نصب الهی و ابلاغ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتقاد ندارد و تنها در شعارهای خود بیعت مردم و شورای مسلمین را مطرح می کند. امام در استدلال با معاویه به ناچار معیارهای مورد قبول او را مطرح می فرماید که اگر بیعت را قبول داری، مردم با من بیعت کردند و اگر شورا را قبول داری، شورای مهاجرین و انصار مرا برگزیدند. دیگر چه بهانه ای می توانی داشته باشی؟! در صورتی که امام باور و اعتقادات خود را نسبت به امامت و رهبری عترت، در خطبه های 1، 2، 93، 97، 120 و 144 نهج البلاغه مشروحاً بیان داشته اند و ما در قسمت های متناسب با موضوع، اشاره ای به قسمتی از این خطبه ها خواهیم نمود. در یک کلام می توان چنین بیان داشت که اکثریت حق مدار، می تواند ملاک و معیار پذیرش باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
26-12-2020, 17:56
امروزه در بعضی از جوامع غربی، اکثریت پیرو اجرای قوانینی می باشند که منافع مادی آنان را تأمین نماید. آنان حکومت ها و مردم حق مدار جهان اسلام را متهم به تروریست نموده و دارای فرهنگی وحشی می دانند؛ ولی در مرحله اول، منافع مادی و دنیوی خود را مد نظر قرار می دهند و همجنس بازی و غیره را قانونی می دانند. به راستی، چه ملاک و معیاری باید این تفکر را نقد کند؟ حتی ملاک ها و معیارهای انسانی، ولو بدون در نظر گرفتن دین، هیچ گاه چنین مطلبی را مورد قبول قرار نمی دهند.
تعارضات بین ملل، جنگ و خونریزی، قتل، غارت و... که امروز گربیان گیر جهان دموکراسی طلب شده است، بزرگ ترین دلیل در مدعای ماست که با این گونه برداشت از دموکراسی، امکان صلح و سعادت انسانی در دنیا نیست؛ چون به طور مسلم، منافع مادی اکثریت ملتی با منافع ملت دیگر در تعارض واقع می شود و حتی منافع مادی اکثریت مردم یک شهر با اکثریت شهری دیگر، در داخل آن کشور نیز چنین ناهمگونی را به دنبال دارد.
علاوه بر این، چنین دموکراسی، خود دارای، آفاتی می گردد. اولاً: آحاد مردم در امور شخصی خویش به غایت دقت و وسواس برخورد می کنند؛ اما امور اجتماعی و سیاسی را به تسامح برگزار می کنند و رأی دهندگان عموماً ضعیف، مستعد ضربه های عاطفی نیرومند و مهیای پذیرش تأثیر نیروهای خارجی و بیرونی هستند و ثانیاً؛ آنچه در دموکراسی امروز شاهد آن هستیم؛ این است که صدای افرادی که دارای تشکل سازمانی نیستند به جایی نمی رسد و اغلب چنین است که طبقات و گروه های خاصی از این دموکراسی بهره مندند. سوم این که بهره گیری فزاینده سیاستمداران از فنون تبلیغاتی، هرگونه اعتقاد افراد به مفاهیمی همچون: مردم حاکم، منشأ قدرت دولت های حاکم هستند و مردم نقش قدرت کنترل کننده و ناظر دولت های حاکم را ایفا می کنند را با تردید جدی مواجه می کند و چهارم: افرادی که نقش اساسی در انتخاب دارند، تجار بزرگ و صاحبان اقتدار اقتصادی (به عنوان یک گروه نخبه اجتماعی) هستند که علاوه بر کنترل اقتصاد، کنترل اهرم سیاست را نیز به طور نامرئی در دست دارند.(21)
پس هیچ گاه دموکراسی بدین منظور مورد تأیید اسلام نخواهد بود و حکومت دینی نیز به مردم سالاری به این معنا، توجهی ندارد.

نصرالله عاشق خداومولا
26-12-2020, 17:56
2 - 1 - 2 - پادشاهی:
این شکل از حکومت که هنوز هم در بعضی از کشورهای جهان مرسوم می باشد، یک حکومت کاملاً غیر دموکراسی و غیر دینی و در واقع، غیر مستند می باشد. لذا چون جهان امروز چنین حکومتی را نمی پذیرد، در غالب کشورها که نظام پادشاهی دارند، پادشاه یک عنوان سمبلیک دارد و کمتر در امور اجرایی دخالت دارد.
اشکالاتی بر این نوع حکومت وارد است که اهم آن ها عبارتند از:
1 - وجود شاه هیچ گونه مشروعیتی نخواهد داشت؛ چرا که توانایی ها و شایستگی ها او را به حکومت نرسانده است، بلکه این پدران و سلسله خاندان او بوده اند که او را بر سر کار آورده اند و وراثت، این امتیاز ویژه را مخصوص او قرار داده است.
2 - به واسطه این که فرد لیاقت ندارد و صاحب قدرت هم می باشد و خود را برتر از دیگران می داند، غالباً به سوی استبداد و خودکامگی کشیده می شود. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه، ضمن اشاره به این موضوع، آن را مورد نکوهش قرار داده است:
الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم - الذین تکبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم - و القوا الهجینه علی ربهم - و جاحدوا الله علی ما صنع بهم - مکابره لقضائه و مغالبه لالائه - فانهم قواعد اساس العصبیه - و دعائم ارکان الفتنه و سیوف اعتزاء الجاهلیه(22)؛ زنهار! زنهار! آگاه باشید از پیروی و فرمانبری سران و بزرگانتان، آنان که به اصل و حسب خود می نازند و خود را بالاتر از آنچه که هستند، می پندارند و کارهای نادرست را به خدا نسبت می دهند و نعمت های گسترده خدا را انکار می کنند تا با خواسته های پروردگار مبارزه کنند و نعمت های او را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصب جاهلی و ستون فتنه و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند.
به نظر می رسد که این بیان نهج البلاغه، گویاترین کلام در رد سلطه چنین حکامی بر جهان باشد.
البته به شکل های حکومت های سوسیالیستی و کمونیستی نیز می توان اشاره کرد که چون این شکل از حکومت ها، امروز در جهان شکست خورده محسوب می گردد و کمتر مورد توجه واقع می شود؛ ضرورتی برای پرداختن به آن مشاهده نمی گردد.

نصرالله عاشق خداومولا
30-12-2020, 18:59
2 - 2 - حکومت های دینی در این بخش، منظور ما از حکومت های دینی، حکومتی است که منتسب به ادیان الهی است که توسط انبیا به بشر عرضه شده است و آن را در سه قسمت ارائه می نماییم: یهودیت، مسیحیت و اسلام؛ چرا که انبیاء دیگر، همچون: آدم، نوح و ابراهیم، دعوی حکومت نداشتند و آن به خاطر این است که در این مرحله از نظام، خانواده و قبیله مشکلات داخلی و خارجی را با سرداران و ریش سفیدان حل می نمود و اگر استضعاف و استثماری نباشد، عنصر اعتقادی مردم به نظام ساده آنان سامان می دهد و گرفتاری باقی نمی ماند و اگر در مراحلی هم تشکیلاتی توسط انبیاء صورت می گرفت، محدود به زمان خاصی بوده و در طول تاریخ، شاهد استمرار آن حرکت نبوده ایم.

نصرالله عاشق خداومولا
30-12-2020, 19:00
1 - 2 - 2 - یهودیت:
یهودیت با اسحاق آغاز می شود و با یعقوب و یوسف ادامه می یابد. بیت یوسف، بیت پادشاهی و قضاوت است؛ ولی نبوت و حکومت در مقاطعی از هم جدا هستند. حتی با ظهور حضرت موسی، باز هم حکومت و رسالت از یکدیگر جدا بودند. با دقت نظر در آیات و روایات مربوط با زندگانی حضرت موسی (علیه السلام) به این نتیجه می رسیم که موسی نیامده بود تا فرعون درگیر شود و او را به اطاعت و متابعت خود بکشاند؛ بلکه موسی دو مأموریت دارد: یکی در رابطه با فرعون که از او می خواهد بنی اسرائیل را رها سازد تا موسی آن ها را با خود ببرد: ان ارسل معنا بنی اسرائیل(23) و مأموریت دیگر، در رابطه با بنی اسرائیل به بردگی رفته و گرفتار استضعاف و استثمار گشته است که می خواهد آن ها را به شخصیت و قدرت و صلابت برساند و از این چوب های خشک و مرده (در برابر قدرت ها و فراعنه)، اژدهای مسلطی فراهم آورد؛ در حالی که آن ها آماده مبارزه نبودند. آنان توان درگیری با فرعون را نداشتند و با این که از موسی سکونت در شهر را می خواستند، ولی آماده مبارزه نبودند و در نهایت:
فاذهب انت و ربک فقا تلا انا هاهنا قاعدون؛(24) تو با پروردگارت بروید و بجنگید که ما در همین جا نشسته ایم.
موسایی که امیرالمؤمنین، این چنین از زهد و پاکی او در نهج البلاغه نقل می کند:
و الله ما ساله الا خبزاً یاکله - لانه کان یاکل بقله الارض - و لقد کانت خضره البقل تری من شفیف صفاق بطنه - لهزاله و تشذب لحمه(25) به خدا سوگند! موسی (علیه السلام) جز قرص نانی که گرسنگی را بر طرف سازد، چیز دیگری نخواست؛ زیرا موسی از سبزیجات زمین می خورد تا آن جا که بر اثر لاغری و آب شدن گوشت بدن، سبزی گیاه از پشت پرده شکم او آشکار بود.
چنین موسایی، با این ویژگی ها و تمام تلاش هایی که در جهت نجات بنی اسرائیل متحمل شده بود، اینک نفرین می کند و جدایی می خواهد و آنان چهل سال گرفتار می شوند و تمامی آن نسل سست عنصر و بهانه گیر به زیر خاک می روند و پس از موسی، از پیامبری می خواهند تا وی برای آن ها پادشاهی قرار دهد و صاحب پرچمی را برانگیزد تا در راه خدا بجنگند و مبارزه کنند:
الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل من بعد موسی اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل الله(26) و در این مرحله، طالوت به پادشاهی و صاحب امری برانگیخته می شود و داود و سلیمان به ترتیب به پادشاهی، ملک، حکومت، داوری، نبوت و رسالت می رسند:
یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله(27)
ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه (و جانشین) گردانیدم، پس میان (سزای) آنکه روز حساب را فراموش کرده اند عذابی سخت خواهند داشت.

نصرالله عاشق خداومولا
30-12-2020, 19:00
به این گونه است که رسالت و نبوت به حکم و داوری و ملک و پادشاهی گره می خورد تا این که یهود با فسق و فساد و خیانت و فتنه گری، گرفتار خشم مردم و نفرت حکومت ها می شود ضربت علیهم الذله و المسکنه(28) و (داغ) خواری و ناداری بر (پیشانی) آنان زده شد. تا این جریان مذهبی یهود و صهیونیسم به انشعاب سیاسی و اقتصادی تقسیم می گردد و صهیونیست ها با تشکل جدید و نفوذ در پایگاه های اجتماعی، به قدرت و تأثیرهای نهان و آشکار می رسند و برای رسیدن به خواسته های سیاسی و دولت موعود حتی به کوره های آدم سوزی و تبعید یهودیان نیز روی می آورند.
امروزه جریان های افراطی مذهبی به قدرت بیشتری رسیده اند و دولت غاصب اسرائیل را مدعی تر ساخته اند که گذشته از جنگ های زرگری جناح های قدرت داخلی و خارجی و گذشته از باج خواهی و بهره برداری از حمایت ابر قدرت ها، در برابر بیداری مردم فلسطین این چنین به تکاپو و دست و پا زدن برای نجات خود هستند. شاید دنیاطلبی، خودخواهی و حسادت این ملت به هنگام حادثه، آن ها را عافیت طلب، ذلیل و ستمگر ساخته است و همین نقطه های ضعف، آن ها را به ذلت و مسکنت گره زده و از پا بر جایی و استقلال جدا ساخته است.
اگر یهودیت و انبیای یهود به حکومت دینی روی نمی آورند و حتی موسی برای برخورد با فرعون آماده نمی شود، به خاطر ضعف و سستی این مردمی است که خود را باور ندارند و یا به خاطر راحت طلبی، سختی را تحمل نمی کنند.
و امیرالمؤمنین چه زیبا حال این امت را در نهج البلاغه بیان می دارد و در جواب فرد یهودی که با تعریض به حضرت گفت: ما دفنتم نبیکم حتی اختلفتم فیه؛ هنوز پیامبرتان را دفن نکرده، درباره اش اختلاف کردید، فرمود: انما اختلفنا عنه لا فیه - و لکنکم ما جفت ارجلکم من البحر - حتی قلتم لنبیکم - اجعل لنا الها کما لهم الهه - قال انکم قوم تجهلون؛ ما درباره آنچه از او رسیده، اختلاف کردیم؛ نه در خود او؛ اما شما یهودیان، هنوز پایتان از دریای نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید: برای ما خدایی بساز، چنان که بت پرستان خدایی دارند و پیامبر شما گفت: شما مردمی نادانید.(29)
این بیان حضرت امیر (علیه السلام) که اشاره صریح به پیمان شکنی یهود دارد، حاوی ظرافت دقت در برخورد می باشد که گرچه بزرگ ترین ظلم تاریخ بشریت در غصب ولایت حق صورت گرفته است، ولی نگاه نهج البلاغه در برابر دشمنی که اصل دین را نشانه گرفته است و با تعریض تا آخرین لحظه و با تمامی امکانات در مقابل آن ایستاده است؛ قاطعانه و [به صورت ] چشم پوشی ظاهری از اختلاف می باشد؛ در حالی که ایشان در نهج البلاغه و در خطبه شقشقیه، از چنین اختلافات، شکوه و گلایه دارد.
پیمان شکنی و بی وفایی آنان چنان آشکار بود که پیمان شکنان تاریخ به یهودیان تشبیه می شدند. نهج البلاغه در جایی، مروان بن حکم را به واسطه پیمان شکنی به یهودیان تشبیه می کند. آن جا که می فرماید:
أ و لم یبا یعنی بعد قتل عثمان - لا حاجه لی فی بیعته انها کف یهودیه - لو با یعضی بکفه لغدر بسبته(30)
مگر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست؛ دست او دست یهودی است. اگر با دست خود بیعت کند، در نهان بیعت را می شکند.
به هر حال، این بود شرح حال یهود و شکل های حکومت های دینی که در نظر آنان می باشد و متأسفانه خبیث ترین حکومت دینی (یهودیت منحرف شده)، امروزه با غصب زمین های مسلمین و با اعتقاد به برتری خود بر دیگران، هولناک ترین فجایع را مرتکب می شود.

نصرالله عاشق خداومولا
30-12-2020, 19:01
2 - 2 - 2 - مسیحیت:
گرچه مسیحیت به حکومت روی نیاورد، ولی به تربیت و تبشیر پادشاهان و سرداران اهتمام ورزید و در روم، بیزانس، حبشه، مصر، عراق و ایران، بذر دعوت را پراکند. حتی با ظهور اسلام نیز، مسیحیت در روم و اروپا گسترش یافت و در برابر مسلمان ها به تجدید قوا پرداخت و بسیج نیروهای مسیحی و جنگ های صلیبی را پایه گذاری نمود.
در قرون وسطی و با همکاری کلیسا و توأم با قدرت تجاوز و قساوت، زمینه های اصلاح و یا برکناری مسیحیت از سیاست فراهم آمد و با انشعاب پروتستان و جریان های اصلاحی، همزمان با قرن های بیداری و رشد علم و صنعت، مذهب به محاصره گرفتار شد و دین، دنیایی گردید و جدایی دین از سیاست، حقوق، اقتصاد و حتی اخلاق و تربیت را به دنبال آورد. همین جریان تفکیک به معصومیت مذهب و قدسیت آن کمک کرد و به رشد مسیحیت و بالاتر از آن، به تأثیرگذاری بر جریان های سیاسی در آمریکای لاتین انجامید.
امروز مسیحیت در سطحی از ایمان و باور متوقف مانده و در حاشیه نشسته و تأثیری بر توده های مردم ندارد؛ آن گونه که رسانه های گروهی، ادبیات گسترده، جریان های روشن فکری چپ و راست، نهادهای علمی با پشتوانه های مالی دولت و یا دولت سازان پنهان و حکومت پردازان پشت پرده، بر ذهن، احساس، رفتار و بر آرمان های ملی و جمعی تأثیرگذار هستند. البته در روزگار رویارویی تمدن ها می توان انتظار داشت که نه تنها مسیحیت، بلکه بودیسم هم می تواند لااقل در تحلیل های اندیشمندان سیاست و فلسفه نقشی را بر عهده بگیرد و در برابر جریان های دینی و به خصوص بنیاد گرایی اسلامی مطرح شود و با جریان تبلیغات جمعی و رسانه های گروهی، دوباره تنور جنگ های صلیبی شان را گرم نگه دارند.
به هر حال، امروزه مسیحیت نه داعیه حکومت دارد و نه در مبانی و اصول آن چنین چیزی نهفته است و حکومت های قرون وسطایی دینداران مسیحی، یک برگه تاریک در تاریخ مسیحیت سیاسی به جا گذاشته اند که به نظر نمی رسد احیای دوباره آن، به این آسانی میسر می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
30-12-2020, 19:02
به هر حال، همان طور که گفته شد، ادیان وحیانی از آدم تا نوح و ابراهیم، گرایش های حکومتی ندارند؛ گرچه به سامان بخشی، داوری و جلوگیری از تجاوز و ظلم مأموریت دارند. با تمدن ها و شهرنشینی ها و امپراطوری های بزرگ مصر، ایران و چین و... ادیان یهودیت و مسیحیت با تأثیر بر سیاست، اداره، تشریع و قانون گذاری، قضاوت و داوری، صبغه ای جدید از حکومت، خلافت، ملک و قضاوت و حتی جهاد و قتال را نشان می دهد و طبیعی است که این حکومت ها به خاطر سنیگنی اهداف، سختی خصوصیات و مشکلات و شرایط موجود، برای تربیت، جاسازی، جایگزینی و تشکل و سازمان، نیازهایی را بخواهند که فراهم نشود و تحقق به همراه این اهداف؛ احکام، شرایع، خلافت و ملک و قضاوت، وجهه حکومتی آن ها را در نظر نگیریم.


3 - 2 - 2 - حکومت در حوزه های مسلمین:
حکومت دینی (اسلامی) که ما در این نوشتار در صدد تبیین آن هستیم، در واقع همان حکومت اسلامی است که شریعت مقدس اسلام، آن را توسط پیامبر عظیم الشأن اسلام معرفی نموده است و نمونه کامل آن، حکومت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه می باشد و در مقابل آن، تحلیل اهل سنت از حکومت می باشد که به طور اجمال به آن می پردازیم.
با رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (در سال یازدهم هجری) حادثه ای در ثقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد که باعث ایجاد اختلاف اعتقادی عظیمی بین مسلمین شد. هر چند ریشه های این حادثه را باید در زمان حیات پیامبر دنبال نمود، ولی به طور یقین، بعد از رحلت پیامبر چهره خود را به صورت آشکار نشان داد و عده ای بر خلاف وصیت رسول الله عمل کرده و حق خلافت و ولایت امیرالمؤمنین را غصب و با وعده های حکومت، تهدید و مسائل دیگر، قبایل را همراه نمودند و بنی هاشم را کنار زدند. حکومت به ابوبکر رسید و به گفته عمر، حکومت او فلته و ناگهانی بود؛ ریشه در وصیت رسول نداشت و به وحی متکی نبود. این مشروعیت حکومت بود؛ ولی مقبولیت آن با زد و بند و وعده و وعید تحقق یافت و مستقر شد. پس از او، عمر به حکومت رسید. حکومت او بر اساس وصایت و سفارش ابوبکر بود و این اساس مشروعیت حکومت او بود. او با تبعیض در تقسیم غنایم و سهم بیت المال، زمینه اشرافیت را فراهم کرد. با کنار گذاشتن یاران حضرت علی (علیه السلام) و روی کار آمدن دشمنان او و با گرفتن قدرت مالی فاطمه (علیها السلام) و علی (علیه السلام) از فدک و خمس و انفال و با بدعت ها و انحراف های گوناگون در زمینه های عبادی تا اجتماعی و اقتصادی، زمینه را برای حکومت علوی بر هم زد و کاری کرد که حکومت به امیرالمؤمنین نرسد و اگر هم رسید، با معاویه و قدرت های مسلط و با بدعت ها و انحراف درگیر شود.
امیرالمؤمنین در خطبه شقشقیه این جریان را این چنین تحلیل می کند:
اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی - ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر(31)
آگاه باشید که به خدا سوگند! ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون قطب وسط است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتواند پرواز کرد.
سپس در فرازی دیگر از این خطبه، به خلافت خلیفه دوم اینطور اشاره می کند:
... حتی مضی الاول لسبیله... فادلی بها الی فلان بعده
تا این که خلیفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد. سپس امام، مثلی را با شعری از اعشی(32) عنوان کرد.
شتان ما یومی علی کورها - و یوم حیان اخی جابر
مرا با برادر جابر حیان چه شباهتی است؟ من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!
آن گاه اعتراض خود نسبت به خلیفه اول و مشروعیت خلیفه دوم را چنین بیان می دارد: فینا عجباً بینا هو یستقیلها فی حیاته؛ شگفتا ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند. (ابابکر بارها می گفت: اقیلونی فلست بخیرکم؛ مرا رها کنید و از خلافت معذور دارید؛ زیرا من بهتر از شما نیستم.) اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ماتشطرا ضرعیها؛ چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
حضرت آن گاه شکوه از عمر و ماجرای خلافت او را مطرح می کند:
فصیرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها - و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها - فصاحبها کراکب الصعبه - ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم - فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض - فصبرت علی طول المده و شده المحنه حتی اذا مضی لسبیله


سر انجام اولی حکومت را به راهی آورد و به دست کسی سپرد که مجموعه ای از خشونت و سخت گیری و اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی [است ] که بر شتری سرکش سوار است. اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی پاره شود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط قرار می گیرند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی در ندامت و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد.
به راستی چگونه می توان حکومت عمر را یک حکومت ایده آل مطرح نمود و بدعت های او را (با وجود علم بر سنت رسول) بر آن مقدم داشت!؟
حاکم دستور داد طبق آیه قرآن نرمش داشته باشد. آن هم نرمشی نه از روی مداهنه و سستی که از روی رحمت و محبت که بما رحمه من الله لنت لهم(33)؛ تو به خاطر آنچه از رحمت و محبت خدا در دل داری، با این ها نرم شده ای که لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛(34) اگر خشن و سنگدل بودی و یا در دل تو غلظت و سختی بود، از گرد تو پراکنده می شدند و کنار می رفتند و حتی خشونت زبان، محبت و رحمت قلبی تو را آلوده می کرد و از کار می انداخت.
علی (علیه السلام) می فرماید:
من لان عوده کثفت اغصانه(35)
کسی که در ساقه ها و چوب هایش نرمش بنشیند، برگ و بارش زیاد می شود و تولیدش انبوه می گردد.
شرط باروری نرمش است؛ آن هم نرمشی مهرانگیز و مهربان. ولی سؤال این جاست: پس با آن که خلیفه دوم خشونت داشت، ولی از گرد او پراکنده نشدند و جواب با بیان بالا روشن می شود که در آن حوزه و با آن اهداف است که نرمی و لطافت در برخورد، موجب تجمع و خشونت، موجب تفرقه و جدایی می گردد؛ ولی در حوزه دیگر (با اهداف دنیوی)، چه بسا خشونت موجب تجمع و عدم اظهار مخالفت باشد.(36) روشی که نمونه های آن را در بعضی از حکومت ها شاهد هستیم.
اما خلیفه سوم نیز وضع اسفناک تری نسبت به دیگران داشت که حضرت می فرماید:
الی ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه - بین نثیله و معتلفه - و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله - خضمه الابل نبته الربیع - الی ان انتکث فتله و اجهز علیه عمله - و کبت به بطنته
تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و توالت سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتر گونه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد.
عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت.
حکومت عثمان پس از عمر به شورا گره خورد. عمر می گفت: اگر ابو عبیده بود، او را معرفی می کردم، او اینک کار را در میان کسانی می گذارد که در آینده رقیبان علی باشند. حضرت علی (علیه السلام) در همین خطبه می فرماید:
فضغا رجل منهم لضعنه - و مال الاخر لصهره مع هن و هن
یکی به سوی دامادش رفت و یکی به سوی دشمنی و با چه بدی ها از من گریختند!
در واقع، نتیجه از اولش روشن بود. سعد بن وقاص دشمن علی است و عبدالرحمن داماد عثمان. پس انتخاب قطعی عثمان است؛ ولی با این رقیب تراشی ها، مشروعیت عثمان از سوی شورای سه نفره و انتخابی عمر بود.
با مرگ و قتل عثمان، مردم به علی روی آوردند. درست به همان دلیلی که از او گریخته بودند، اکنون به سوی او آمدند و مثل شتران تشنه به او هجوم آوردند تا آن جا که فرزندانش در زیر پا رفتند و لباسش پاره شد. علی (علیه السلام) که وصایت غدیر و ثقلین و بالاتر از یوم الدار را تا هنگام وفات با هم داشت؛ با اجماع و پذیرش تمامی امت و اهل حل و عقد مسلمین مدینه و شهرها به حکومت رسید. مشروعیت بر اساس وصایت و اجماع و مقبولیتی بر اساس پذیرش و بیعت.
با شهادت امیرالمؤمنین و بر اساس وصایت و بیعت، امام حسن (علیه السلام) به حکومت رسید تا این که یارانش را خریدند و خنجر در پایش گذاشتند و مصالحه با معاویه را تمام کردند.
سپس معاویه به حکومت رسید و با زد و بند، خروج بر امام حسن (علیه السلام) و صلح و بیعت، مشروعیت و مقبولیت او این چنین شکل گرفت. با خرید و فروش آدم ها و با هدف ترور و قتل آن ها و با اختلاف انداختن و بی شخصیت کردن رقیب ها به اوج رسید و زمینه حکومت یزید فراهم گردید که امیرالمؤمنین در جاهای متعدد، نیرنگ ها و فتنه های معاویه را مورد اشاره قرار داده است.


بعد از آن، با توجه به وصایت، سفارش و وراثت و آن گاه خروج عباسیان و در میان آنان نیز با وصایت و وراثت، حکومت امویان بر مسلمین ادامه داشت و با توسعه ممالک اسلامی و سرکشی سرداران، حکومت امرا و ملوک، بر اساس تنفیذ دستگاه خلافت بغداد به مشروعیت می رسید و با قدرت، زد و بند، مهارت و سیاست سرداران به مقبولیت و استواری راه می یافت. آن گاه حکومت عثمانی ها با تسلط آغاز شد و سپس حکومت های دیگری مثل آل سعود، با زد و بند و هماهنگی عشایر و قدرت های مسلط و با تأیید ولایت امری آن ها از سوی فقهای وهابی شکل گرفت و با پول و زد و بند و قلع و قمع ادامه یافت و مقبولیت گرفت و به صورت وراثت، از برادر به برادرزاده رسید.
البته گذشته از این جریان ها، در کشورهای اسلامی حکومت های پادشاهی یا جمهوری و یا مدعی جمهوریت بوده یا هستند؛ ولی صبغه دینی ندارند و مشروعیت و مقبولیت خود را از مردم و پذیرش آن ها می دانند و چه بسا خود را مالک رقاب و صاحب اختیار آن ها بشمارند و بی نیاز از پذیرش آن حساب کنند.
در مجموع به این نتیجه می رسیم که اهل سنت در حکومت، مشروعیت و مقبولیت را یکسره می کنند و هر جریان مسلطی که زمام امور را به دست گرفته باشد، لازم الاتباع است و با خروج بر او، حتی اگر کسی همچون حسین (علیه السلام) هم باشد؛ مهدور الدم می گردد.(37) آنان جز تسلط هیچ صفتی را لازم نمی دانند و برای خروج و مبارزه، هیچ دلیلی را نمی پذیرند. تنها بعضی از علمای معتزله، خروج بر فاسد جائر را جایز یا لازم می شمارند.
اگر اهل سنت حکومت را بر اساس وحی و انتخاب و وصیت بگیرند، هیچ حاکمی مشروع بر ایشان نمی ماند و اگر بر اساس انتخاب و رأی مردم بگیرند و مقبولیت مردم را اساس بدانند، هیچ حاکمی نامشروع نمی ماند و هیچ خروجی ممنوع نمی شود و مرزبندی ها و قطعه قطعه کردن ممالک اسلامی بار نمی آورد.
همان طور که در ابتدای این بخش بیان شد، در مقابل این نوع دیدگاه از اهل سنت، تحلیل شیعی حکومت مطرح است که طرح اساسی حکومت دینی را در ولایت معصوم و در زمان غیبت ولی فقیه عهده دار و حاکم است که کتاب حاضر، در پی تبیین این مهم می باشد؛ لذا این جا به صورت مستقل به آن نمی پردازیم.

نصرالله عاشق خداومولا
31-12-2020, 17:41
3 - 2 - 2 - حکومت در حوزه های مسلمین:
حکومت دینی (اسلامی) که ما در این نوشتار در صدد تبیین آن هستیم، در واقع همان حکومت اسلامی است که شریعت مقدس اسلام، آن را توسط پیامبر عظیم الشأن اسلام معرفی نموده است و نمونه کامل آن، حکومت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه می باشد و در مقابل آن، تحلیل اهل سنت از حکومت می باشد که به طور اجمال به آن می پردازیم.
با رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (در سال یازدهم هجری) حادثه ای در ثقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد که باعث ایجاد اختلاف اعتقادی عظیمی بین مسلمین شد. هر چند ریشه های این حادثه را باید در زمان حیات پیامبر دنبال نمود، ولی به طور یقین، بعد از رحلت پیامبر چهره خود را به صورت آشکار نشان داد و عده ای بر خلاف وصیت رسول الله عمل کرده و حق خلافت و ولایت امیرالمؤمنین را غصب و با وعده های حکومت، تهدید و مسائل دیگر، قبایل را همراه نمودند و بنی هاشم را کنار زدند. حکومت به ابوبکر رسید و به گفته عمر، حکومت او فلته و ناگهانی بود؛ ریشه در وصیت رسول نداشت و به وحی متکی نبود. این مشروعیت حکومت بود؛ ولی مقبولیت آن با زد و بند و وعده و وعید تحقق یافت و مستقر شد. پس از او، عمر به حکومت رسید. حکومت او بر اساس وصایت و سفارش ابوبکر بود و این اساس مشروعیت حکومت او بود. او با تبعیض در تقسیم غنایم و سهم بیت المال، زمینه اشرافیت را فراهم کرد. با کنار گذاشتن یاران حضرت علی (علیه السلام) و روی کار آمدن دشمنان او و با گرفتن قدرت مالی فاطمه (علیها السلام) و علی (علیه السلام) از فدک و خمس و انفال و با بدعت ها و انحراف های گوناگون در زمینه های عبادی تا اجتماعی و اقتصادی، زمینه را برای حکومت علوی بر هم زد و کاری کرد که حکومت به امیرالمؤمنین نرسد و اگر هم رسید، با معاویه و قدرت های مسلط و با بدعت ها و انحراف درگیر شود.
امیرالمؤمنین در خطبه شقشقیه این جریان را این چنین تحلیل می کند:
اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی - ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر(31)
آگاه باشید که به خدا سوگند! ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون قطب وسط است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتواند پرواز کرد.
سپس در فرازی دیگر از این خطبه، به خلافت خلیفه دوم اینطور اشاره می کند:
... حتی مضی الاول لسبیله... فادلی بها الی فلان بعده
تا این که خلیفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد. سپس امام، مثلی را با شعری از اعشی(32) عنوان کرد.
شتان ما یومی علی کورها - و یوم حیان اخی جابر
مرا با برادر جابر حیان چه شباهتی است؟ من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!
آن گاه اعتراض خود نسبت به خلیفه اول و مشروعیت خلیفه دوم را چنین بیان می دارد: فینا عجباً بینا هو یستقیلها فی حیاته؛ شگفتا ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند. (ابابکر بارها می گفت: اقیلونی فلست بخیرکم؛ مرا رها کنید و از خلافت معذور دارید؛ زیرا من بهتر از شما نیستم.) اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ماتشطرا ضرعیها؛ چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.

نصرالله عاشق خداومولا
31-12-2020, 17:42
حضرت آن گاه شکوه از عمر و ماجرای خلافت او را مطرح می کند:
فصیرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها - و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها - فصاحبها کراکب الصعبه - ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم - فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض - فصبرت علی طول المده و شده المحنه حتی اذا مضی لسبیله


سر انجام اولی حکومت را به راهی آورد و به دست کسی سپرد که مجموعه ای از خشونت و سخت گیری و اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی [است ] که بر شتری سرکش سوار است. اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی پاره شود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط قرار می گیرند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی در ندامت و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد.
به راستی چگونه می توان حکومت عمر را یک حکومت ایده آل مطرح نمود و بدعت های او را (با وجود علم بر سنت رسول) بر آن مقدم داشت!؟
حاکم دستور داد طبق آیه قرآن نرمش داشته باشد. آن هم نرمشی نه از روی مداهنه و سستی که از روی رحمت و محبت که بما رحمه من الله لنت لهم(33)؛ تو به خاطر آنچه از رحمت و محبت خدا در دل داری، با این ها نرم شده ای که لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛(34) اگر خشن و سنگدل بودی و یا در دل تو غلظت و سختی بود، از گرد تو پراکنده می شدند و کنار می رفتند و حتی خشونت زبان، محبت و رحمت قلبی تو را آلوده می کرد و از کار می انداخت.
علی (علیه السلام) می فرماید:
من لان عوده کثفت اغصانه(35)
کسی که در ساقه ها و چوب هایش نرمش بنشیند، برگ و بارش زیاد می شود و تولیدش انبوه می گردد.

نصرالله عاشق خداومولا
31-12-2020, 17:42
شرط باروری نرمش است؛ آن هم نرمشی مهرانگیز و مهربان. ولی سؤال این جاست: پس با آن که خلیفه دوم خشونت داشت، ولی از گرد او پراکنده نشدند و جواب با بیان بالا روشن می شود که در آن حوزه و با آن اهداف است که نرمی و لطافت در برخورد، موجب تجمع و خشونت، موجب تفرقه و جدایی می گردد؛ ولی در حوزه دیگر (با اهداف دنیوی)، چه بسا خشونت موجب تجمع و عدم اظهار مخالفت باشد.(36) روشی که نمونه های آن را در بعضی از حکومت ها شاهد هستیم.
اما خلیفه سوم نیز وضع اسفناک تری نسبت به دیگران داشت که حضرت می فرماید:
الی ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه - بین نثیله و معتلفه - و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله - خضمه الابل نبته الربیع - الی ان انتکث فتله و اجهز علیه عمله - و کبت به بطنته
تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و توالت سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتر گونه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد.
عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت.
حکومت عثمان پس از عمر به شورا گره خورد. عمر می گفت: اگر ابو عبیده بود، او را معرفی می کردم، او اینک کار را در میان کسانی می گذارد که در آینده رقیبان علی باشند. حضرت علی (علیه السلام) در همین خطبه می فرماید:
فضغا رجل منهم لضعنه - و مال الاخر لصهره مع هن و هن
یکی به سوی دامادش رفت و یکی به سوی دشمنی و با چه بدی ها از من گریختند!
در واقع، نتیجه از اولش روشن بود. سعد بن وقاص دشمن علی است و عبدالرحمن داماد عثمان. پس انتخاب قطعی عثمان است؛ ولی با این رقیب تراشی ها، مشروعیت عثمان از سوی شورای سه نفره و انتخابی عمر بود.
با مرگ و قتل عثمان، مردم به علی روی آوردند. درست به همان دلیلی که از او گریخته بودند، اکنون به سوی او آمدند و مثل شتران تشنه به او هجوم آوردند تا آن جا که فرزندانش در زیر پا رفتند و لباسش پاره شد. علی (علیه السلام) که وصایت غدیر و ثقلین و بالاتر از یوم الدار را تا هنگام وفات با هم داشت؛ با اجماع و پذیرش تمامی امت و اهل حل و عقد مسلمین مدینه و شهرها به حکومت رسید. مشروعیت بر اساس وصایت و اجماع و مقبولیتی بر اساس پذیرش و بیعت.
با شهادت امیرالمؤمنین و بر اساس وصایت و بیعت، امام حسن (علیه السلام) به حکومت رسید تا این که یارانش را خریدند و خنجر در پایش گذاشتند و مصالحه با معاویه را تمام کردند.
سپس معاویه به حکومت رسید و با زد و بند، خروج بر امام حسن (علیه السلام) و صلح و بیعت، مشروعیت و مقبولیت او این چنین شکل گرفت. با خرید و فروش آدم ها و با هدف ترور و قتل آن ها و با اختلاف انداختن و بی شخصیت کردن رقیب ها به اوج رسید و زمینه حکومت یزید فراهم گردید که امیرالمؤمنین در جاهای متعدد، نیرنگ ها و فتنه های معاویه را مورد اشاره قرار داده است.

نصرالله عاشق خداومولا
31-12-2020, 17:42
بعد از آن، با توجه به وصایت، سفارش و وراثت و آن گاه خروج عباسیان و در میان آنان نیز با وصایت و وراثت، حکومت امویان بر مسلمین ادامه داشت و با توسعه ممالک اسلامی و سرکشی سرداران، حکومت امرا و ملوک، بر اساس تنفیذ دستگاه خلافت بغداد به مشروعیت می رسید و با قدرت، زد و بند، مهارت و سیاست سرداران به مقبولیت و استواری راه می یافت. آن گاه حکومت عثمانی ها با تسلط آغاز شد و سپس حکومت های دیگری مثل آل سعود، با زد و بند و هماهنگی عشایر و قدرت های مسلط و با تأیید ولایت امری آن ها از سوی فقهای وهابی شکل گرفت و با پول و زد و بند و قلع و قمع ادامه یافت و مقبولیت گرفت و به صورت وراثت، از برادر به برادرزاده رسید.
البته گذشته از این جریان ها، در کشورهای اسلامی حکومت های پادشاهی یا جمهوری و یا مدعی جمهوریت بوده یا هستند؛ ولی صبغه دینی ندارند و مشروعیت و مقبولیت خود را از مردم و پذیرش آن ها می دانند و چه بسا خود را مالک رقاب و صاحب اختیار آن ها بشمارند و بی نیاز از پذیرش آن حساب کنند.
در مجموع به این نتیجه می رسیم که اهل سنت در حکومت، مشروعیت و مقبولیت را یکسره می کنند و هر جریان مسلطی که زمام امور را به دست گرفته باشد، لازم الاتباع است و با خروج بر او، حتی اگر کسی همچون حسین (علیه السلام) هم باشد؛ مهدور الدم می گردد.(37) آنان جز تسلط هیچ صفتی را لازم نمی دانند و برای خروج و مبارزه، هیچ دلیلی را نمی پذیرند. تنها بعضی از علمای معتزله، خروج بر فاسد جائر را جایز یا لازم می شمارند.
اگر اهل سنت حکومت را بر اساس وحی و انتخاب و وصیت بگیرند، هیچ حاکمی مشروع بر ایشان نمی ماند و اگر بر اساس انتخاب و رأی مردم بگیرند و مقبولیت مردم را اساس بدانند، هیچ حاکمی نامشروع نمی ماند و هیچ خروجی ممنوع نمی شود و مرزبندی ها و قطعه قطعه کردن ممالک اسلامی بار نمی آورد.
همان طور که در ابتدای این بخش بیان شد، در مقابل این نوع دیدگاه از اهل سنت، تحلیل شیعی حکومت مطرح است که طرح اساسی حکومت دینی را در ولایت معصوم و در زمان غیبت ولی فقیه عهده دار و حاکم است که کتاب حاضر، در پی تبیین این مهم می باشد؛ لذا این جا به صورت مستقل به آن نمی پردازیم.
امضاء

نصرالله عاشق خداومولا
01-01-2021, 17:40
البته گذشته از این جریان ها، در کشورهای اسلامی حکومت های پادشاهی یا جمهوری و یا مدعی جمهوریت بوده یا هستند؛ ولی صبغه دینی ندارند و مشروعیت و مقبولیت خود را از مردم و پذیرش آن ها می دانند و چه بسا خود را مالک رقاب و صاحب اختیار آن ها بشمارند و بی نیاز از پذیرش آن حساب کنند.
در مجموع به این نتیجه می رسیم که اهل سنت در حکومت، مشروعیت و مقبولیت را یکسره می کنند و هر جریان مسلطی که زمام امور را به دست گرفته باشد، لازم الاتباع است و با خروج بر او، حتی اگر کسی همچون حسین (علیه السلام) هم باشد؛ مهدور الدم می گردد.(37) آنان جز تسلط هیچ صفتی را لازم نمی دانند و برای خروج و مبارزه، هیچ دلیلی را نمی پذیرند. تنها بعضی از علمای معتزله، خروج بر فاسد جائر را جایز یا لازم می شمارند.

نصرالله عاشق خداومولا
01-01-2021, 17:40
اگر اهل سنت حکومت را بر اساس وحی و انتخاب و وصیت بگیرند، هیچ حاکمی مشروع بر ایشان نمی ماند و اگر بر اساس انتخاب و رأی مردم بگیرند و مقبولیت مردم را اساس بدانند، هیچ حاکمی نامشروع نمی ماند و هیچ خروجی ممنوع نمی شود و مرزبندی ها و قطعه قطعه کردن ممالک اسلامی بار نمی آورد.
همان طور که در ابتدای این بخش بیان شد، در مقابل این نوع دیدگاه از اهل سنت، تحلیل شیعی حکومت مطرح است که طرح اساسی حکومت دینی را در ولایت معصوم و در زمان غیبت ولی فقیه عهده دار و حاکم است که کتاب حاضر، در پی تبیین این مهم می باشد؛ لذا این جا به صورت مستقل به آن نمی پردازیم.
امضاء

نصرالله عاشق خداومولا
04-01-2021, 14:09
3 - اهداف حکومت دینی


بحث اهداف، می تواند از مهم ترین مباحث هر موضوعی باشد. در بحث حکومت، با کمک اهداف می توان شکل و شمایل و انگیزه بانیان و سردمداران حکومت ها را مورد نقد و بررسی قرار داد.
در مجموع، اهداف یک دولت، حکومت و یا رهبری، گاهی سلبی است و گاهی اثباتی، گاهی برای جلوگیری از ظلم، ستم فشار و تجاوز است و گاهی برای ایجاد عدل و رفاه و صلاح و رشد علمی و گسترش فرهنگی.
در طول تاریخ، اهداف حکومت ها، از پاسداری و حفاظت منافع تا پرستاری و رفاه و تعلیم و تربیت تا آموزگاری و تحول در پیشنهاد و گرایش ها در نوسان است.
حکومت های معاصر در نهایت به رفاه و علم و مراحل جدید نظام اطلاعاتی روی آوردند و حوزه این حکومت ها در محدوده جامعه، زندگی و فاصله ای میان تولد و مرگ انسان می گذرد و در فکر عوالم گذشته و آینده انسان نیستند.
نهج البلاغه، این گنجینه پر بها و دریای بیکران معارف، با الهام از کلام حضرت حق اهداف حکومت دینی را زمینه سازی برای اجرای حدود و احکام پروردگار می داند که تمامی منافع و مصالح مردم در گرو همین می باشد و لازمه این کار، دفاع از مظلوم و اقامه عدل و مبارزه با ظلم و ستم می باشد که در غیر این صورت، نمی توان بستر مناسبی برای اجرای احکام عالیه اسلام که بر مبنای مصالح بندگان وارد شده است، ایجاد نمود.
امیرالمؤمنین در خطبه 131 می فرمایند:
اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شی ء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک(38) و نظهر الاصلاح فی بلادک فیا من المظلومون عبادک و تقام المعطله من حدودک
خدایا! تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت، حکومت، دنیا و ثروت نبود؛ بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین را به جایگاه خویش باز گردانیم و در سرزمین تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند و بار دیگر، قوانین و مقررات فراموش شده تو اجر گردد.
سیره عملی امیرالمؤمنین که دوست و دشمن به آن اعتراف می کنند، گویای چنین تئوری می باشد که اگر او به دنبال قدرت و ریاست بود، به راحتی می توانست با زد و بند و ترور و بسیاری از اعمال دیگر که دور از ذهن امام نبود، به آن برسد. نهج البلاغه چنین پیامی را با قسم به پروردگار لایزال، این گونه بیان می دارد:
اما و الذی فلق الحبه و برا النسمه - لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر - و ما اخذ الله علی العلماء - الا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم؛(39) سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند...
لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها(40)
جهاز شتر خلافت را بر کوله های آن انداخته، رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می کردم.
در واقع، اهداف والای حکومت دینی، برخاسته از تکلیف در راه اطاعت و بندگی خداوند است و برپاکنندگان چنین حکومتی، در واقع، خود را به میدان مشکلات و بلایا وارد نموده اند و تمام نظر آنان، رضای خداوند و عمل به سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است تا به لقاء خداوند برسند و وارد بهشت الهی گردند تا این چنین مورد خطاب قرار گیرند:
یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و الدخلی جنتی(41)
ای صاحب نفس مطمئن! برگرد به سوی پروردگارت، در حالی که او از تو راضی است و تو نیز راضی به رضای او هستی. پس در بندگی و عبودیت در بیا و داخل بهشت من شو.

نصرالله عاشق خداومولا
04-01-2021, 14:10
در واقع، اگر اهداف حکومت دینی در آزادی، امنیت، رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه می شد، احتیاجی به طرح امامت و رهبری شیعه نیست؛ که همان انتخاب راه گشا است؛ اما اگر اهداف حکومت را رشد انسان ها در تمامی ابعاد و استعدادها بدانیم؛ یعنی همان که قرآن از زبان اصحاب کهف گوشزد می کند: هیی لنا من امرنا رشداً؛(42) پروردگارا بر ما وسیله رشد را مهیا ساز. و زندگی او را با مرگ تمام شده نپنداریم، به طور حتم به طرح و نظامی کار گشا و جواب گو، به رهبری معصوم و نایب آن نیازمندیم.
حکومت هایی که جامعه انسانی را در حدود یک دامپروری بزرگ پایین می آورند، نه تنها به این همه وحی، کتاب، پیامبر و امام نیازی ندارند؛ که حتی به عقل (قوه سنجش و انتخاب) هم نیازی نیست؛ زیرا عقل هم زیادی است و تنها غرایز و فکر و تجربه برای او کافی است و این است که نهج البلاغه بر این نکته پا فشاری دارد و ضرورت پیامبر و امام و رهبری را گوشزد می کند و می فرماید:
... فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمکانه من الجهاله(43)
آن گاه، ضرورت امامت را این طور تبیین می کند:
و خلف فیکم ما خلقت الانبیاء فی اممها - اذ لم یترکوهم هملاً بغیر طریق واضح و لا علم قائم(44)
رسول خدا در میان شما مردم جانشینانی برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند؛ زیرا آن ها هرگز انسان ها را بدون راهی روشن و نشانه ای استوار رها نکرده اند.
اگر اهداف حکومت دینی را هدایت انسان در تمامی ابعاد بدانیم، آن وقت باید به کسی روی بیاوریم که به این همه آگاه است و از تمامی کشش ها و جاذبه ها آزاد است. ترکیب آگاهی و آزادی، همان عصمتی است که در فرهنگ سیاسی شیعه مطرح است و عصمت، ملاک انتخاب حاکمی است که نسبت به هواها و کشش های دنیا آزاد و به تمامی مراحل سیر و رشد و تکامل انسان ها آگاه است.
نهج البلاغه، چه زیبا این ضرورت را تبیین نموده است که:
انظروا اهل بیت نبیکم - فالزموا سمتهم - و اتبعوا اثرهم - فلن یخرجوکم من هدی - و لن یعیدوکم فی ردی - فان لبدوا فالبدوا - و ان نهضوا فانهضوا - و لا تسبقوهم فتضلوا - و لا تتاخروا عنهم فتهلکوا(45)
مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید، از آن سو که گام بر می دارند بروید و قدم جای قدمشان بگذارید. آن ها هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند، سکوت کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آن ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که نابود می گردید.
البته با تغییر اهداف حکومت، معیار و روش انتخاب تفاوت می کند. این چنین اهداف بلندی، معیار و روش دیگری را می طلبد. همان معیار و روشی که در تفکر غنی و بینش عمیق شیعه مطرح است.
در حکومت دینی، حاکم اسلامی فقط به دنبال احیای چنین بینش عمیقی می باشد، نه به دنبال منافع و قدرت و خودنمایی. در واقع، چون اهداف حکومت دینی بسیار والا و دارای ارزش معنوی می باشد، حاکم چنین حکومتی چون فارغ از دنیا است، مسؤولیت و قدرت (بدون رسیدن به چنین اهدافی)، از پست ترین امور دنیوی خواهد بود که نهج البلاغه از زبان امیرالمؤمنین، لنگه کفش بی ارزش وصله دار را بهتر از چنین مسؤولیت و قدرتی می پندارد: و الله لهی احب الی من امرتکم - الا ان اقیم حقاً او ادفع باطلاً(46)
و این زمانی بود که گروهی از حاجیان در بیرون خیمه حضرت و قبل از جنگ جمل قصد داشتند تا با خلیفه جدید دیدار نموده و از او استفاده کنند و ابن عباس که از این اشتیاق مردم، آن هم در اوایل حکومت و در آستانه رویارویی دو سپاه خوشحال بود، خود را به حضرت رسانید تا اقبال مردم و انتظار آنان را برای حضرت بازگو کند و وقتی امیرالمؤمنین را مشغول پینه زدن به کفش بی ارزش خود دید، با تعجب به حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! احتیاج و نیاز ما برای سامان دادن کارها بیشتر است از آن چه انجام می دهی. ولی حضرت مشغول به کار بودند و سخنی نگفتند تا این که کار وصله زدن به اتمام رسید و چنین جمله پر معنایی را فرمودند: و الله لهی احب.... در واقع، بی اعتنایی حضرت به این شوق دیدار، آن هم زمانی که احتیاج به نیروی پشتیبان داشت و سکوت در مقابل احساسات ابن عباس در هنگام وصله زدن، گویاترین پیام را داشت. حتی اگر چنین کلامی از او صادر نمی شد، نوع بی اعتنایی او نسبت به دنیا و قدرت در سرتاسر زندگی نورانی آن بزرگوار کاملاً مشهود است.

نصرالله عاشق خداومولا
06-01-2021, 21:11
نهج البلاغه، چه زیبا این ضرورت را تبیین نموده است که:
انظروا اهل بیت نبیکم - فالزموا سمتهم - و اتبعوا اثرهم - فلن یخرجوکم من هدی - و لن یعیدوکم فی ردی - فان لبدوا فالبدوا - و ان نهضوا فانهضوا - و لا تسبقوهم فتضلوا - و لا تتاخروا عنهم فتهلکوا(45)
مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید، از آن سو که گام بر می دارند بروید و قدم جای قدمشان بگذارید. آن ها هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند، سکوت کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آن ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که نابود می گردید.
البته با تغییر اهداف حکومت، معیار و روش انتخاب تفاوت می کند. این چنین اهداف بلندی، معیار و روش دیگری را می طلبد. همان معیار و روشی که در تفکر غنی و بینش عمیق شیعه مطرح است.

نصرالله عاشق خداومولا
06-01-2021, 21:12
در حکومت دینی، حاکم اسلامی فقط به دنبال احیای چنین بینش عمیقی می باشد، نه به دنبال منافع و قدرت و خودنمایی. در واقع، چون اهداف حکومت دینی بسیار والا و دارای ارزش معنوی می باشد، حاکم چنین حکومتی چون فارغ از دنیا است، مسؤولیت و قدرت (بدون رسیدن به چنین اهدافی)، از پست ترین امور دنیوی خواهد بود که نهج البلاغه از زبان امیرالمؤمنین، لنگه کفش بی ارزش وصله دار را بهتر از چنین مسؤولیت و قدرتی می پندارد: و الله لهی احب الی من امرتکم - الا ان اقیم حقاً او ادفع باطلاً(46)
و این زمانی بود که گروهی از حاجیان در بیرون خیمه حضرت و قبل از جنگ جمل قصد داشتند تا با خلیفه جدید دیدار نموده و از او استفاده کنند و ابن عباس که از این اشتیاق مردم، آن هم در اوایل حکومت و در آستانه رویارویی دو سپاه خوشحال بود، خود را به حضرت رسانید تا اقبال مردم و انتظار آنان را برای حضرت بازگو کند و وقتی امیرالمؤمنین را مشغول پینه زدن به کفش بی ارزش خود دید، با تعجب به حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! احتیاج و نیاز ما برای سامان دادن کارها بیشتر است از آن چه انجام می دهی. ولی حضرت مشغول به کار بودند و سخنی نگفتند تا این که کار وصله زدن به اتمام رسید و چنین جمله پر معنایی را فرمودند: و الله لهی احب.... در واقع، بی اعتنایی حضرت به این شوق دیدار، آن هم زمانی که احتیاج به نیروی پشتیبان داشت و سکوت در مقابل احساسات ابن عباس در هنگام وصله زدن، گویاترین پیام را داشت. حتی اگر چنین کلامی از او صادر نمی شد، نوع بی اعتنایی او نسبت به دنیا و قدرت در سرتاسر زندگی نورانی آن بزرگوار کاملاً مشهود است.

نصرالله عاشق خداومولا
09-01-2021, 18:55
4 - ضرورت حکومت از نگاه نهج البلاغه، تشکیل حکومت یک امر ضروری و غیر قابل انکار است و نهج البلاغه در مقابل خوارج، به این سخن که زمامداری جز برای خدا نیست، با یک کلام شیوا به این شبهه پاسخ داد که: و انه لا بد للناس من امیر بر او فاجر(47) آری درست است. فرمانی جز فرمان خدا نیست؛ ولی این یک مسأله عقلی و بلکه فطری است و کلمه لابد اشاره به همین مطلب دارد که مردم باید حاکمی داشته باشند. علاوه بر آن، این که تقسیم امیر به نیک و فاجر می تواند مؤید این ضرورت اجتماعی باشد که حتی در صورت فقدان یک حاکم صالح، برای گردش امور، حاکم فاجر نیز می تواند کار ساز باشد.
آدم هایی که به اقتضای طبیعت و یا نیاز، یا از روی حساب، برنامه، عاطفه، غریزه و یا هدف، خواسته و آرمانی به هم گره خورده اند و در منطقه ای یکدیگر را یافته اند و تجمعی تشکیل داده اند، محتاج قدرتی هستند که آن ها را در برابر دشمن مهاجم حفاظت کند و یا در هنگام اختلاف و درگیری، از آن ها حمایت نماید، روابط افراد را سامان دهد و منافع آن ها را مشخص کند و باز محتاج قدرتی هستند که در هنگام اختلاف و تعارض منافع، مشکلات را حل کند و قضاوت نماید. این قدرت مورد نیاز، با این خاصیت که در شکل های مختلف، با افراد و انواع آدم ها، با روش های متفاوت و با خصوصیات گوناگون شکل می گیرد؛ دولت نام دارد که در کنار ملت و اجتماع کار می کند و کمک می کند و کار و کمک می گیرد که به این داد و ستدها، پادشاهی، حکومت فرمانروایی، رهبری و سرپرستی می گویند.
در واقع، جز مکتب آنارشیسم که معتقد است جامعه باید بدون حکومت اداره شود که مشابه همان تفکر خوارج و با اسم جدید هستند، همه انسان ها و مکاتب به این نکته تأکید می کنند که امور جامعه انسانی با این پیچیدگی امروز، جز با حکومت نمی چرخد؛ اما این جا پرسشی اساسی مطرح می شود و آن پرسش این است که از نظر نهج البلاغه، آیا صرف تشکیل حکومت مطلوب است؟ خواه مؤمنین و افراد نیکوکار سرپرست مردم باشند یا فساق و افراد فاجر و یا این که نهج البلاغه، ضرورت تشکیل حکومت دینی را یک امر حتمی و ضروری می داند و انسان ها را به عنوان یک وظیفه، تشویق به سوی تشکیل یک حکومت دینی، به رهبری فردی صالح و مصلح می نماید.

نصرالله عاشق خداومولا
09-01-2021, 18:55
نهج البلاغه به صراحت، جز امام صالح، کس دیگری را شایسته خلافت و حکومت نمی داند. در جایی که می فرماید:
و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج - و الدماء و المغانم و الاحکام - و امامه المسلمین البخیل - فتکون فی اموالهم نهمته - و لا الجاهل فیضلهم بجهله - و الا الجافی فیقطعهم بجفائه - و لا الحائف للدول فیتخذ قوماً دون قوم - و لا المرتشی فی الحکم - فیذهب بالحقوق - و یقف بها دون المقاطع - و لا المعطل للسنه فیهلک الامه(48)
همانا شما دانستید که سزاوار نیست [فرد] بخیل بر ناموس، جان، غنیمت ها و احکام مسلمین ولایت و رهبری یابد و امامت مسلمین را عهده دار شود تا در اموال آن ها حریص گردد و نیز لیاقت رهبری ندارد که با نادانی خود، مسلمین را به گمراهی کشاند و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد که با ستم، حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد؛ زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروهی مقدم می دارد و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد؛ زیرا در داوری، با رشوه گرفتن، حقوق مردم را پایمال و حق را به صاحبان آن نمی رساند و آن کسی که سنت پیامبر را ضایع می کند، لیاقت رهبری ندارد؛ زیرا امت را به هلاکت می رساند.

نصرالله عاشق خداومولا
10-01-2021, 15:25
در این بیان گهربار نهج البلاغه، فرد بخیل، نادان، ستمکار، رشوه خوار و ضایع کننده سنت رسول نمی تواند حاکم باشد؛ زیرا موجب نابودی و تباه دین و دنیای مردم می گردد.
با مروری بر نهج البلاغه، این مطلب کاملاً مشهود است که خواسته نهج البلاغه زمینه سازی و در نهایت، تشکیل حکومت دینی می باشد.
آن حضرت، در همان کلام که در جواب شبهه خوارج، اصل تشکیل حکومت را گوشزد می کند، در ذیل آن می فرماید:
اما الامره البره فیعمل فیها التقی - و اما الامره الفاجره فیتمتع فیها الشقی - الی ان تنقطع مدته و تدرکه منیته(49)
اما در حکومت پاکان، انسان پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند؛ ولی در حکومت بدکاران، ناپاک از آن بهره مند می شود تا مدتش سرآید و مرگ وی فرا رسد.
این فرمایش حضرت، به صراحت، تشکیل حکومت توسط پاکان که متقین در آن انجام وظیفه نمایند را مطلوب می داند و آن حضرت، هیچ گاه حکومتی که در آن بدکاران و ناپاکان از آن بهره مند شوند را نمی خواهد و اصولاً تمامی جنگ ها و نبردهای حضرت که تمامی مدت حکومت حضرت را به خود مشغول نمود، برای این بود که ناپاکان بر مردم حکومت نکنند.
به صراحت می توان گفت که اگر توحید، معاد و همین مذهب حداقل(50) کافی باشد، باز هم تشکیل حکومت دینی یک امر ضروری است. توحیدی که به درون و نفسانیت آدمی اجازه حکومت نداده است و مرتب به مبارزه با منیت و عبودیت در مقابل الله تأکید می کند، هیچ گاه اجازه اطاعت از فرعون ها، قارون ها و هیتلرهای زمان را نخواهد داد و با همین قدر از زمینه توحیدی می توانیم به ولایت و خلافت راه بیابیم.
نهج البلاغه به زیبایی به این نکته اشاره دارد که:
و ما اخذ الله علی العلماء - الا یقاروا علی کظه ظالم لا سغب مظلوم(51)
خداوند از علما عهد و پیمان گرفته است که در برابر شکم بارگی و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند.

نصرالله عاشق خداومولا
10-01-2021, 15:25
آیا این کلام جز این است که لازم است با قدرتی نشأت گرفته از حکومت، در مقابل ظالمین ایستادگی کرد و سرتاسر خطبه شقشقیه ضرت اشاره به این مهم دارد و تشکیل خلافت را یک اصل دانسته و تمامی همت خود را برای در دست گرفتن حکومت به کار برد؛ در حالی که همه - حتی دشمنان علی (علیه السلام) - اعتراف داشتند که او نسبت به دنیا و قدرت دنیوی بی اعتنا بود و در انتهای همین خطبه شقشقیه هم اشاره دارد که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله بی ارزش تر است. با این وجود، شبهات و فتنه ها کاری کرد که امیرالمؤمنین را به حریص بودن به خلافت و حکومت متهم نمودند و این نکته ای است که نهج البلاغه به آن اشاره دارد:
و قد قال قائل انک علی هذا الامر یا ابن ابی طالب لحریص(52)
ای فرزند ابو طالب! تو نسبت به خلافت حریص می باشی.
و طبق نقلی، این فرد، سعد بن ابی وقاص بود که بسیاری از فضایل علی (علیه السلام) را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند.(53) سپس پاسخ حضرت را در این خطبه مورد اشاره قرار می دهد که:
فقلت بل انتم و الله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب - و انما طلبت حقالی و انتم تحولون بینی و بینه - و تضربون وجهی دونه(54)
به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریص تر می باشید، اما من شایسته تر و نزدیک تر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه می کنم که شما بین من و آن حایل گشتید و دست رد بر سینه ام زدید.

نصرالله عاشق خداومولا
12-01-2021, 18:29
سپس حضرت از عکس العمل آن حضرت جمع حاضر خبر می دهد که چون با برهان قاطع او را مغلوب کردم، درمانده و سرگردان شد و نمی دانست در پاسخم چه بگوید. آن وقت عده ای مغلوب کردم، درمانده و سرگردان شد و نمی دانست در پاسخم چه بگوید. آن وقت عده ای نا آگاه مطرح می کنند که علی (علیه السلام) برای قبضه کردن قدرت، تلاش و تقاضایی نکرد. همین قدر این فرصت به دست آمد که علی (علیه السلام) به مجموعه ای از حکومت مردم، شورایی که همان حکومت اسلامی یا حکومت الله است را نشان داد.(55) پر واضح است که اگر منظور نویسنده از قبضه کردن قدرت، تلاش برای گرفتن حق الهی خود باشد، درک این معنا از واضحات می باشد و کلمات حضرت امیر (به خصوص در خطبه شقشقیه) شاهد این مدعا می باشد و همراهی حضرت زهرا (علیها السلام) و حسنین (علیه السلام) تا درب خانه انصار و... به این مهم اشاره دارد و اگر به خاطر دنیا باشد که این نیز واضحات است، با توجه به شخصیت عظیم امیرالمؤمنین (علیه السلام)، تصور این مطلب، حتی برای دشمنان وی نیز دور از ذهن است. اگر امیرالمؤمنین بعد از حادثه سقیفه(56) سکوت می کند، به خاطر این نیست که حقی در خلافت ندارد؛ بلکه به خاطر این است که وی یاوری ندارد. در خطبه شقشقیه می فرماید:
فسدلت دونها ثوباً و طویت عنها کشحاً - و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذاء - او اصبر علی طخیه عمیاء - یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر - و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه - فرایت ان الصبر علی هاتا احجی - فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا

نصرالله عاشق خداومولا
12-01-2021, 18:29
پس من ردای خلافت رها کرده، دامن جمع نموده و از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده و جوانان را پیر می سازد و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار، اندوهگین نگه می دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم؛ در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.
به راستی که این سخن چگونه می تواند صواب باشد، در حالی که تلاش های [بی وقفه ] امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از حادثه سقیفه آن هم به خاطر یک تکلیف الهی و به عهده گرفتن یک منصب الهی، حتی بر مخالفین آن حضرت پوشیده نیست.(57) عدم بیعت آن حضرت با سران سقیفه که پس از مدت ها و با اکراه و اجبار او را مجبور به بیعت نمودند و آن حوادث تکان دهنده تاریخ و شکستن حرمت دختر رسول خدا، شبها به درب خانه انصار رفتن و یادآوری غدیر و حق مداری خود، آیا این ها تلاش نمی باشد؟!

نصرالله عاشق خداومولا
12-01-2021, 18:30
البته در این جا بحثی پیش می آید و آن، اقبال مردم در تشکیل حکومت دینی است و پر واضح است که زمانی حاکم صالح و مصلح می تواند حدود و احکام الهی را اجرا کند که اقبالی از طرف مردم باشد که از آن به عنوان مقبولیت نام می برند و اتفاقاً به همین دلیل علی (علیه السلام) خود را از حکومت کنار کشید؛ چون اقبالی صورت نگرفت. گرچه از سوی رسول خدا زمینه های زیادی برای حکومت علوی برداشته شده بود، لکن منافقین تمام این زمینه ها را خشکانده بودند و به همین دلیل، امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از جاهلیت مجدد مردم که از آن به جاهلیت دوم تعبیر می کنند؛(58) وقتی مردم برای بیعت هجوم آوردند، ایشان نپذیرفت؛ چرا که جامعه به انواع بدعت ها و فسق و فجور و انحراف از سنت های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آلوده شده و دیگر تحمل حکومت علی (علیه السلام) را نداشت.
از بارزترین سنت های رسول خدا، ایجاد همین حکومت دینی در مدینه بود که با مطالعه سیره آن بزرگوار به این مطالب خواهیم رسید که صبغه حکومتی دارد. سنتی که رمز موفقیت مردم بود و لذا نهج البلاغه، به محافظت این سنت اشاره نموده است. آن جا که می گوید:
وصیتی لکم ان لا تشرکوا به شیئاً - و محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم) فلا تضیعوا سنته - اقیموا هذین العمودین - و اوقدوا هذین المصباحین - و خلاکم ذم(59)
سفارش من به شما آن است که به خدا شرک نورزید و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را تباه نکنید. این دو ستون دین را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید؛ آن گاه سزاوار هیچ سرزنشی نخواهید بود.

نصرالله عاشق خداومولا
13-01-2021, 20:16
رفتار رسول خدا با رفتار صومعه دارها و عبادتگاه ها هماهنگ نیست. در همان مدینه، به تمامی فرمانروایان ایران، روم، حبشه و یمن نامه می نویسد و آن را به اطاعت و تسلیم فرا می خواند. او با تشکیل جامعه اسلامی، با اهل کتاب و مشرکین مدینه قرارداد دارد. همراه با تنظیم روابط، توزیع قدرت و ایجاد نظام و تشریع شرایع را هم مدنظر دارد؛ برنامه پس از مرگ و رحلت خویش را نیز تنظیم می کند و رهبری و تثبیت امامت و خلافت را مورد تأکید قرار می دهد. آیا در این ها نشانی از حکومت و مدیریت و ضرورت آن مطرح نیست؟
چگونه ما با این بی تفاوتی اسلام را ارزیابی می کنیم؟ به راستی این چنین خوف و اندوه امیرالمؤمنین از جدایی صالحین از حکومت به خاطر چیست؟ آن جا که می فرمایند:
و لکننی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهاوها و فجارها - فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا - و الصالحین حرباً و الفاسقین حزبا(60)
لکن از این اندوهناکم که بی خردان و تبهکاران این امت، حکومت را به دست آورند؛ آن گاه مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان او را به بردگی کشند؛ با نیکوکاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.
آیا با این تعابیر، در ضرورت تشکیل حکومت دینی به رهبری امام صالح و مصلح شکی باقی می ماند؟

نصرالله عاشق خداومولا
14-01-2021, 18:39
فصل دوم: وظایف حکومت دینی

وظایف حکومت ها، مجموعه مسائلی است که قدرت حاکم باید برای رسیدگی به آن تلاش کند و در حکومت های غیر دینی با ممیزی ها و راهکارهایی که در قانون پیش بینی می شود، بر انجام صحیح این وظایف نظارت می شود. اما حکومت دینی چون یک حکومت الهی است و از طرف پروردگار، برای اصلاح امور مردم و اجرای قوانین دینی تشریع شده است، متولیان حکومت، در وهله اول خود را در مقابل پروردگار مسؤول می دانند و آن گاه در مقابل مردم؛ آن هم بنا بر امر الهی، نه بر اساس خواسته و توقعات مردم.
در ابتدا، بیان این مطلب ضروری است که ما در این فصل، به اهم وظایف حکومت می پردازیم و این کار بدین خاطر است که حکومت ها وظایف زیادی به عهده دارند که در مجموع، این وظایف، جهت ایجاد زمینه و بستر مناسب برای رشد و تکامل انسان ها می باشد و بر شمردن هر کدام از این وظایف و بحث و گفتگو پیرامون آن، خود بحث مستقلی را می طلبد که در این زمینه کارهایی نیز صورت پذیرفته است و لذا در این بخش، به مهم ترین آن ها اشاره می کنیم.

نصرالله عاشق خداومولا
16-01-2021, 19:45
1 - احیای سنن الهی

وقتی نهج البلاغه حکومت حجت خدا را ترسیم می کند، بالاترین وظایف حکومت را احیای این سنن می شمارد. آن جا که می فرماید: و یحیی میت الکتاب و السنه(61)؛ در واقع، این یک اصل بنیادین است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: در روز دوم خلافت، علی (علیه السلام) برای مردم خطبه ای بسیار بلند خواند و در ضمن آن فرمود که من شما را به سوی سنت پیغمبر می برم و به آنچه مأمور هستم، عمل می کنم.(62)
نهج البلاغه این وظیفه را از مهم ترین وظایف حکومت قلمداد می کند و افراد را به حفظ حکومت توصیه نموده، خطرات عدم پیروی از حکومت را به دلیل عدم پیروی از کتاب خدا و رسول خدا می شمرد؛ چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
ان الله بعث رسولا هادیاً بکتاب ناطق و امر قائم - لا یهلک عنه الا هالک - و ان المبتدعات المشبهات من المهلکات - الا ما حفظ الله منها - و ان فی سلطان الله عصمه لامرکم - فاعطوه طاعتکم غیر ملومه و لا مستکرهه بها(63)
همانا خداوند پیامبری راهنما را با کتابی گویا و دستوری استوار برانگیخت. هلاک نشود جز کسی که تبهکار است و بدانید که بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاک کننده اند؛ مگر خداوند ما را از آن ها حفظ فرماید و همانا حکومت الهی حافظ امور شماست. بنابراین، زمام امور خود را بی آن که نفاق ورزیده یا کراهتی داشته باشید، به دست امام خود بسپارید. به خدا سوگند! اگر در پیروی از حکومت و امام اخلاص نداشته باشید، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت و هرگز به شما باز نخواهد گردانید و در دست کافران قرار خواهد داد.

نصرالله عاشق خداومولا
16-01-2021, 19:45
از نظر امیرالمؤمنین، هدف مهم حکومت، بازگشت به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بر جای نشاندن معالم و نشانه های دین بود و علی (علیه السلام)، همان گونه که بازگشت به قرآن را ضروری می دانست، بارها در کلام خود بر این اصل بنیادین تأکید می فرمود. متأسفانه این رویه با بی اطلاعی اکثریت جامعه از سنت روبه رو شد و اصلاحات امام را ناکارآمد ساخت. هر چند امام در عصر خلفا نیز موارد تخطی از روش رسول خدا را گوشزد می فرمود، ولی آن حضرت در وضعیتی نبود که بتواند روند انحراف از سنت را به کلی متوقف سازد و چنین اقدامی در صورت رهبری و حکومت آن بزرگوار ممکن می شد؛ آن هم در صورتی که زمینه مناسب برای آن مهیا گردد و در غیر این صورت، این انحرافات حتی در حکومت دینی نیز بروز می کند. همان طور که در مورد بعضی از بدعت های وارد شده بعد از رسول خدا مشاهده می کنیم که امیرالمؤمنین در مرکز حکومت خود که اکثریت شیعیان را در خود جای داده بود، نتوانست نماز تراویح را جلوگیری کند که فریاد و اسلاما بلند شد و این نماز، با بدعت در جماعت، در زمان حکومت حضرت و در مرکز حکومت یعنی کوفه، به امامت ابوموسی اشعری اقامه گردید.(64)
در خطبه دیگر، شماری از سنت هایی که در زمان حکومت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام گرفته بود را بر می شمارد و می فرماید:
... فقاتل بمن اطاعه من عصاه - یسوقهم الی منجاتهم - و یبادر بهم الساعه ان تنزل بهم - یحسر الحسیر و یقف الکسیر - فیقیم علیه حتی غایته - الا هالکاً لا خیر فیه - حتی اراهم منجاتهم - و بواهم محلتهم - فاستدارت رحاهم - و استقامت قناتهم(65)
پیامبر اسلام با یارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سر منزل نجات کشاند و پیش از آن که مرگشان فرا رسد، آنان را به رستگاری رساند. با خستگان مدارا کرد و شکسته حالان را زیر بال گرفت تا همه را به راه راست هدایت فرمود. جز آنان که راه گمراهی پیمودند و در آن ها خیری نبود، همه را نجات داد و در جایگاه مناسب رستگاری استقرارشان بخشید تا آن که آسیاب زندگی آنان به چرخش در آمد و نیزه هاشان تیز شد...

نصرالله عاشق خداومولا
18-01-2021, 17:32
سنت احیا و زنده نمودن، جزء وظایف حکومت است و به راستی! کدام حکومت در پی احیای افراد و نجات آن هاست و رهبر آنان مانند طبیبی دلسوز در پی مداوای آنان است؟
تمامی این کلمات در اوایل حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان شده است و حضرت، این چنین وظایف خود را اظهار می کند. آن گاه در پایان این خطبه می فرماید:
و ایم الله لایقرن الباطل - حتی اخرج الحق من خاصرته(66)
به خدا سوگند! درون باطل را می شکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.
امیرالمؤمنین آن چنان در احیای این اصل مصمم بود که در حادثه شوری، وقتی عبدالرحمن بن عوف با این جمله که بیعت بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت رسول و سیره شیخین باشد، دست خود را برای بیعت با حضرت دراز کرد؛ امیرالمؤمنین فقط عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا را پذیرفت، در حالی که می توانست همه شروط را بپذیرد و پس از به قدرت رسیدن، به آن ها بی اعتنا باشد؛ همان طوری که عثمان چنین کرد (گرچه کسانی همچون عبدالرحمن بن عوف به خوبی علی (علیه السلام) را می شناختند و به همین دلیل، چنین شرطی را مطرح نمودند تا خلافت به دیگری برسد). او معتقد بود که روش و سیره پیامبر یک امر ماندگار است و تنها راه سعادت بشر می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
19-01-2021, 14:26
مرحوم کلینی متن خطبه ای از امام را روایت فرموده است که قسمت نخست آن با اندک تفاوتی در عبارات نهج البلاغه نیز آمده است(67) و این خطبه از اقداماتی حکایت می کند که امیرالمؤمنین در اندیشه انجام آن ها بود تا حکومت را بر مدار قانون الهی و سنت پیامبر استوار گرداند؛ اما جامعه را به هیچ وجه مناسب انجام آن تغییرات نمی یافت. عقب بردن مقام ابراهیم از موضع آن، باز پس گرفتن فدک، تغییر پیمانه ای که پیامبر برای زکات معین فرمود، تصرف خانه جعفر بن ابی طالب که جزء مسجد النبی شده بود، قضاوت های ناعادلانه، ازدواج های باطل، تغییر سهم بیت المال، باز و بسته کردن برخی از درهای مسجد (بر خلاف سنت پیامبر)، مسح بر روی کفش چرمی، عدم اجرای حد به شراب خوار در برخی موارد، حرام کردن متعه حج و متعه زنان، حذف یک تکبیر از نماز میت، تغییر حکم طلاق و وضع سه بار طلاق در یک مجلس، رایج کردن اقامه نماز مستحبی تراویج با جماعت، باز گرداندن تبیعدی های پیامبر و طبقاتی کردن جامعه، از دگرگونی های ایجاد شده توسط خلفا بود.(68)
این ها گوشه ای از بدعت هایی بود که توسط خلفا در دین الهی پدید آمده بود و مردم را به سوی انحراف از سنت های الهی که توسط پیامبر در جامعه اسلامی ایجاد شده بود کشاند و پر واضح است که مقابله با چنین چالش هایی، راهی صعب و مشکل آفرین است؛ آن هم وقتی حاکم، فردی چون علی بن ابی طالب باشد که اهل سازش و معامله نبود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او فرمود: ارفعوا السنتکم عن علی بن ابیطالب فانه خشن فی دینی و لا اعطی الدنیه فی امری(69)؛ در دینم خدعه و فریبی به کار نمی گیرم و پستی و خواری در امورم از من صادر نمی شود.

نصرالله عاشق خداومولا
20-01-2021, 20:01
2 - خیرخواهی

در خطبه 34 نهج البلاغه، وقتی امام علی (علیه السلام) وظایف حکومت بر ملت را بر می شمارد، اولین حق و وظیفه را خیرخواهی می شمارد؛ آن گاه می فرماید: ایها الناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق فاما حقکم علی النصیحه لکم(70)
خیرخواهی دولت برای مردم، اولین حقی است که هر دولت و حکومتی بر اساس آن استقرار می یابد؛ یعنی در هر حرکتی، حکومت باید جنبه دلسوزی داشته باشد و خیر و خوبی ملت را مدنظر بگیرد. تنظیم برنامه ها و بودجه ها، تدوین آیین نامه ها و مقررات حکومت و دولت، انعقاد قراردادها و تشکیل نهادها و سازمان ها و اجرای طرح های توسعه و عمران، باید به منظور اصلاح امور، بر تسهیل کارها، مصلحت جامعه، آماده و متحد نگه داشتن مردم در مقابل حوادث و پیش آمدهای قابل پیش بینی و غیر قابل پیش بینی باشد. نصیحت امری حیاتی است؛ آن چنان که در کنار رسالت پیامبر مطرح شده است: ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین(71)؛ پیام های پروردگارم را به شما می رسانم و برای شما خیرخواهی امینم.

نصرالله عاشق خداومولا
21-01-2021, 15:31
با اندکی تأمل در نامه های نهج البلاغه که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان حکومت خود خطاب به مسؤولین کشور نگاشته است، این مطلب کاملاً مشهود است که توصیه های آن حضرت، عمدتاً در حریم توجه به مردم، عطوفت و مهربانی و خیرخواهی برای آنان دور می زند. حتی در به کارگیری افراد در پست های کلیدی (همانند امور نظامی)، سفارش به گماشتن افراد دلسوز شده است و حضرت در این رابطه به مالک می فرماید:
قول من جنودک - انصحهم فی نفسم لله و لرسوله و لامامک(72)
برای فرماندهی سپاه، کسی را برگزین که خیرخواهی او برای خدا و پیامبر و امام تو بیشتر باشد.
البته پر واضح است که خیرخواهی به معنی انعطاف در مبانی و اصول دین و همیشه و با هر کسی نرم بودن و به دیده رأفت نگریستن نیست - که امیرالمؤمنین، خود به عنوان خشن فی ذات الله معرفی شده است - بلکه به معنای این است که اصل اولیه مدارا و بیان اصول و مبانی دین با مهربانی و رأفت است؛ ولی این روش، همیشه توصیه نشده است که گاه پیش می آید که عده ای از رأفت و مهربانی حکومت دینی سوء استفاده کرده و در جهت تخریب چهره فرهنگی جامعه اقدام می نمایند. در این مواقع، چهره اقتدار و قاطعیت حکومت باید بروز پیدا کند تا کسانی که خیری در وجودشان نیست، از جامعه طرد شوند. نهج البلاغه با وصف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این روش را این طور توصیف می کند:
طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه - و احمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجه الیه - من قلوب عمی و اذان صم - و السنه بکم - متبع بدوائه مواضع الغفله - و مواطن الحیره(73)
پیامبر طبیبی است که برای درمان بیماران، سیار است. مرهم های شفابخش او آماده و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته است. برای شفای قلب های کور و گوش های ناشنوا و زبان های لال آماده و با داروی خود، در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است.

نصرالله عاشق خداومولا
21-01-2021, 15:31
پیامبر طبابت می کند؛ منتهی با دو ابزار محبت و نرمش و داغ کردن و قاطعیت. استاد مطهری در برداشت از این خطبه به همین نکته اشاره دارد و می گوید: ابتدا مرا هم مطرح شده است که حاکم ابتدا با نرمی و عطوفت با مردم برخورد می کند؛ ولی اگر نیاز بود - آن هم برای خیرخواهی - داغ کردن و مواسم مطرح می شود.(74)
در واقع، پیامبر رحمه للعالمین می باشد. داغ کردن او نیز دلسوزی و خیرخواهی را به دنبال دارد؛ که عده ای جز به وسیله این دوا با چیز دیگری درمان نمی شوند: فعسی ان تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً(75)
حکومت این طور می تواند در قلوب نفوذ کند و حاکم حکومت در این میان نقش کلیدی را دارا می باشد. وقتی امیرالمؤمنین از جنگ صفین به کوفه باز می گشت، به شبامیان که تیره ای از قبیله همدان بودند، برخورد کرد. حرب بن شر حبیل شبامی که از بزرگان مردم خود بود، پیاده به راه افتاد (در حالی که امام سواره بود)؛ امام فرمود:
ارجع فان مشی مثلک مع مثلی - فتنه للوالی و مذله للمؤمن(76)
بازگرد که پیاده رفتن رئیس قبیله ای چون تو، موجب فتنه زمامدار و ذلت و خواری مؤمن است.
در این جا می بینیم که دلسوزی و خیرخواهی حاکم بر او اجازه نمی دهد که کرامت یک انسان خدشه دار شود.
در فرمان حکومتی به مالک نیز بر این اصل توجه داشته و کارگزاران خود را به رعایت آن تذکر داده است که ترجمه قسمتی از آن چیزی است:
و مهربانی بر رعیت و دوستی ورزیدن با آنان و مهربانی کردن با همگان را برای دل خود پوششی گردان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری؛ چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی توأند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از ایشان سر می زند یا علت هایی بر آن ها عارض می شود یا خواسته و ناخواسته، خطایی بر دستشان می رود، به خطاشان منگر و از گناهانشان در گذر.(77)
البته ما در مورد علل کامیابی و ناکامی حکومت، بحث مبسوطی خواهیم داشت.

نصرالله عاشق خداومولا
22-01-2021, 19:11
3 - تعلیم و تربیت

در همان خطبه 34، پس از خیرخواهی حکومت و تقسیم عادلانه بیت المال به این دو نکته اشاره دارد؛ آن گاه که می فرماید:
... خفت عقولکم و سفهت حلومکم - فانتم غرض لنابل و اکله لاکل و فریسه لصائل(78)
شما را آموزش دهم تا نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید.
از دیدگاه امیرمؤمنان، تعلیم و زمینه سازی در جامعه اسلامی، یکی از وظایف حکومت اسلامی به شمار می رود که می فرماید: علی الامام انیعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان(79)
فراهم کردن امکانات و وسایل تعلیم و آموزش برای نجات مردم از نادانی و جهالت، به طور اصولی، اصلی ترین هدف انبیا است. بدین وسیله می توان جامعه پذیری را از همان ابتدای طفولیت همگانی کرد و تربیت افرادی آگاه و مؤثر برای پذیرش نقش های مختلف اجتماعی و اقتصادی و ایجاد توانایی به منظور اشتغال، از جمله اموری است که می تواند به نقش پذیری اجتماعی کمک کند.
باید توجه داشت که جدا نمودن تربیت از تعلیم، کار بس مشکلی است و اصول تعلیم باید با تربیت همراه باشد. آموزش و پرورش لازم و ملزوم یکدیگر هستند. حکومت در صورتی پایدار می ماند که افراد جامعه را مطابق اصول پذیرفته شده توسط آحاد جامعه و قانون و سنت پرورش داده و تربیت نماید.
این از جمله وظایف حکومت و مسؤولین حکومت است که آگاه سازی کنند و زمینه ایجاد یک جامعه پایبند به اخلاق و قانون را به وجود آورند. از نظر اسلام، حکومت فقط مأمور آب و نان مردم نیست که باید مغزهای مردم را نیز تغذیه کند و آگاهی دهد و این علم، از تمامی زر و زیور عظیم تر و والاتر است. امیرالمؤمنین به کمیل می فرماید:
یا کمیل ان هذه القلوب او علیه فخیرها او عاها فاحفظ عن ما اقول لک(80)
سپس مردم را به واسطه تعلیم علم به سه دسته تقسیم می کند؛ آن گاه که می فرماید:
یا کمیل العلم خیر من المال، العلم یحرسک و انت تحرس المال و المال ننقصه النفقه و العلم یزکو علی الانفاق و صنیع المال یزول بزواله

نصرالله عاشق خداومولا
22-01-2021, 19:11
ای کمیل! دانش بهتر از مال است؛ زیرا علم نگهبان تو است و مال را تو باید نگهبان باشی؛ مال با بخشش کاستی پذیرد، اما علم با بخشش فزونی گیرد و شخصیتی که با مال به دست آمد، با نابودی مال نابود می گردد.
حکومت هایی که طالب قدرت هستند و سردمداران آن، به دنبال منافع خود تلاش می کنند و هر روز در پی استعمار بیشتر مردم خود هستند. تمامی تلاش خود را معطوف به این می دارند که مردم کمتر آگاه باشند و کمتر بدانند یا چیزهایی بدانند که دانستن آن برای حکومت زیانبار نباشد و حتی سیاستمداران جهان هم با ژستی دروغین، اگر مطلبی را از طریق رسانه های خود به اطلاع مردم برسانند و به ظاهر علیه خودشان باشد؛ آنچنان زیرکانه روی آن کار می کنند که نشان دهند هر حرکتی (اگر بر علیه مواضع موجود باشد)، منجر به شکست و ناکامی می باشد و با این مطلبی که غیر مستقیم به مخاطبانشان القا می کنند و با این شعار که هر چه مردم کمتر بدانند، برای حکومت بهتر است؛ سیاست شوم خود را پیش می برند. در حالی که حکومت دینی که نهج البلاغه در صدد تبیین آن می باشد، خواستار آگاهی و رشد انسان ها و در پرتو آن، روشن شدن نقاط ضعف و قوت حکومت می باشد. چنانچه امیرالمؤمنین به مالک چنین سفارش می کند:
و الصدق باهل الورع و الصدق ثم رضهم علی الا یطروک و لا یبجحوک بباطل لم تفعله فان کثره الاطراء تحدث الزهو و تدنی من العزه(81)
تا می توانی با پرهیزگاران و راستگویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام نداده ای، تشویق نکنند که ستایش بی اندازه، خودپسندی می آورد و انسان را به سرکشی وا می دارد.
به طور اصولی، در نظر نهج البلاغه، سستی افکار و عدم استفاده صحیح از عقل از سوی مردم، از عوامل انحطاط جامعه محسوب می شود؛ آن جا که حضرت می فرماید:
خفت عقولکم و سفهت حلومکم فانتم غرض لنابل و اکله لاکل و فریسه لصائل(82)
عقل های شما سست و افکار شما سفیهانه است. پس شما نشانه ای برای تیراندازی، لقمه ای برای خورنده و صیدی برای صیاد می باشید.
و بر این اساس، آگاهی، رشد و تربیت انسان ها از اهم وظایف حکومت دینی می باشد تا عقول به جایگاه اصلی خود برسند و مردم با قدرت تفکر و انتخاب و با الهام از دستورات دینی، یک جامعه ایده آل را پی ریزی نمایند.

نصرالله عاشق خداومولا
23-01-2021, 13:48
3 - تعلیم و تربیت در همان خطبه 34، پس از خیرخواهی حکومت و تقسیم عادلانه بیت المال به این دو نکته اشاره دارد؛ آن گاه که می فرماید:
... خفت عقولکم و سفهت حلومکم - فانتم غرض لنابل و اکله لاکل و فریسه لصائل(78)
شما را آموزش دهم تا نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید.
از دیدگاه امیرمؤمنان، تعلیم و زمینه سازی در جامعه اسلامی، یکی از وظایف حکومت اسلامی به شمار می رود که می فرماید: علی الامام انیعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان(79)
فراهم کردن امکانات و وسایل تعلیم و آموزش برای نجات مردم از نادانی و جهالت، به طور اصولی، اصلی ترین هدف انبیا است. بدین وسیله می توان جامعه پذیری را از همان ابتدای طفولیت همگانی کرد و تربیت افرادی آگاه و مؤثر برای پذیرش نقش های مختلف اجتماعی و اقتصادی و ایجاد توانایی به منظور اشتغال، از جمله اموری است که می تواند به نقش پذیری اجتماعی کمک کند.
باید توجه داشت که جدا نمودن تربیت از تعلیم، کار بس مشکلی است و اصول تعلیم باید با تربیت همراه باشد. آموزش و پرورش لازم و ملزوم یکدیگر هستند. حکومت در صورتی پایدار می ماند که افراد جامعه را مطابق اصول پذیرفته شده توسط آحاد جامعه و قانون و سنت پرورش داده و تربیت نماید.
این از جمله وظایف حکومت و مسؤولین حکومت است که آگاه سازی کنند و زمینه ایجاد یک جامعه پایبند به اخلاق و قانون را به وجود آورند. از نظر اسلام، حکومت فقط مأمور آب و نان مردم نیست که باید مغزهای مردم را نیز تغذیه کند و آگاهی دهد و این علم، از تمامی زر و زیور عظیم تر و والاتر است. امیرالمؤمنین به کمیل می فرماید:
یا کمیل ان هذه القلوب او علیه فخیرها او عاها فاحفظ عن ما اقول لک(80)
سپس مردم را به واسطه تعلیم علم به سه دسته تقسیم می کند؛ آن گاه که می فرماید:
یا کمیل العلم خیر من المال، العلم یحرسک و انت تحرس المال و المال ننقصه النفقه و العلم یزکو علی الانفاق و صنیع المال یزول بزواله
ای کمیل! دانش بهتر از مال است؛ زیرا علم نگهبان تو است و مال را تو باید نگهبان باشی؛ مال با بخشش کاستی پذیرد، اما علم با بخشش فزونی گیرد و شخصیتی که با مال به دست آمد، با نابودی مال نابود می گردد.

نصرالله عاشق خداومولا
23-01-2021, 13:48
حکومت هایی که طالب قدرت هستند و سردمداران آن، به دنبال منافع خود تلاش می کنند و هر روز در پی استعمار بیشتر مردم خود هستند. تمامی تلاش خود را معطوف به این می دارند که مردم کمتر آگاه باشند و کمتر بدانند یا چیزهایی بدانند که دانستن آن برای حکومت زیانبار نباشد و حتی سیاستمداران جهان هم با ژستی دروغین، اگر مطلبی را از طریق رسانه های خود به اطلاع مردم برسانند و به ظاهر علیه خودشان باشد؛ آنچنان زیرکانه روی آن کار می کنند که نشان دهند هر حرکتی (اگر بر علیه مواضع موجود باشد)، منجر به شکست و ناکامی می باشد و با این مطلبی که غیر مستقیم به مخاطبانشان القا می کنند و با این شعار که هر چه مردم کمتر بدانند، برای حکومت بهتر است؛ سیاست شوم خود را پیش می برند. در حالی که حکومت دینی که نهج البلاغه در صدد تبیین آن می باشد، خواستار آگاهی و رشد انسان ها و در پرتو آن، روشن شدن نقاط ضعف و قوت حکومت می باشد. چنانچه امیرالمؤمنین به مالک چنین سفارش می کند:
و الصدق باهل الورع و الصدق ثم رضهم علی الا یطروک و لا یبجحوک بباطل لم تفعله فان کثره الاطراء تحدث الزهو و تدنی من العزه(81)
تا می توانی با پرهیزگاران و راستگویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام نداده ای، تشویق نکنند که ستایش بی اندازه، خودپسندی می آورد و انسان را به سرکشی وا می دارد.
به طور اصولی، در نظر نهج البلاغه، سستی افکار و عدم استفاده صحیح از عقل از سوی مردم، از عوامل انحطاط جامعه محسوب می شود؛ آن جا که حضرت می فرماید:
خفت عقولکم و سفهت حلومکم فانتم غرض لنابل و اکله لاکل و فریسه لصائل(82)
عقل های شما سست و افکار شما سفیهانه است. پس شما نشانه ای برای تیراندازی، لقمه ای برای خورنده و صیدی برای صیاد می باشید.
و بر این اساس، آگاهی، رشد و تربیت انسان ها از اهم وظایف حکومت دینی می باشد تا عقول به جایگاه اصلی خود برسند و مردم با قدرت تفکر و انتخاب و با الهام از دستورات دینی، یک جامعه ایده آل را پی ریزی نمایند.

نصرالله عاشق خداومولا
25-01-2021, 15:35
4 - شایسته سالاری یکی از شاخصه های مهم حکومت دینی، به کارگیری افراد شایسته در مسؤولیت های کلیدی حکومت می باشد و نهج البلاغه این مهم را جزو وظایف حکومت دینی مورد اشاره قرار داده است. آن جا که حضرت علی (علیه السلام) به مالک می فرماید:
ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزیراً - و من شرکهم فی الاثام فلا یکونن لک بطانه - فانهم اعوان الاثمه و اخوان الظلمه - و انت واجد منهم خیر الخلف - ممن له مثل ارائهم و نفاذهم - و لیس علیه مثل آصارهم و اوزارهم و آثامهم - ممن لما یعاون ظالماً علی ظلمه و لا آثماً علی اثمه(83)
پس مبادا چنین افرادی محرم راز تو باشند؛ زیرا آنان یاوران گناهکاران و یاری دهنده ستمکارانند. تو باید جانشینی بهتر از آنان داشته باشی که قدرت فکری امثال آن ها را داشته؛ اما گناهان و کردار زشت آن ها را نداشته باشند. کسانی که ستمکاری را بر ستمی یاری نکرده و گناهکاری را در گناهی کمک نرسانده باشند.
همان طور که حضرت در نهج البلاغه می فرمایند، خوش سابقه بودن، داشتن قدرت فکری و مدیریت، از ملاک های اساسی انتخاب مدیران حکومت می باشد.
تأکید نهج البلاغه بر عدم نگاه مساوی حکومت به افراد شایسته و افراد پست و غیر شایسته است و آثار شوم فقدان گزینش مطلوب را مورد تأکید قرار می دهد. چنانچه خطاب به استاندار خود می فرماید:
و لا یکونن المحسن و المسی ء عندک بمنزله سواء - فان فی ذلک تزهیداً لاهل الاحسان فی الاحسان - و تدریباً لاهل الاساءه علی الاساءه - و الزم کلا منهم ما الزم نفسه(84)
هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشد؛ زیرا نیکوکاران بی رغبت و بدکاران در بدکاری تشویق می گردند. پس هر کدام از آنان را بر اساس کردارشان پاداش ده.
یا در جایی دیگر می فرماید:
ازجر المسی ء بثواب المحسن(85)
با پاداش دادن به نیکوکار، بدکار را آزار ده.
به طور اصولی، شایسته سالاری و توجه به نیکان، موجب تشویق آنان می شود و باعث آن می گردد که آحاد مردم جامعه به این سو حرکت کنند.

نصرالله عاشق خداومولا
25-01-2021, 15:35
حضرت در جایی دیگر نیز خطاب به مالک، به بعضی از صفات مدیران اشاره دارد و می فرماید:
و توخ منهم اهل التجربه و الحیاء - من اهل البیوتات الصالحه و القدم فی الاسلام المتقدمه - فانهم اکرم اخلاقاً و اصح اعراضاً - و اقل فی المطامع اشرافاً و ابلغ فی عواقب الامور نظرا(86)
کارگزاران دولتی را از میان مردمی با تجربه و با حیا و از خاندان های پاکیزه و با تقوی که طمع ورزی شان کمتر و آینده نگری آنان بیشتر است، [برگزین ].
به طور حتم، ملاک شایستگی افراد، چرب زبانی و چاپلوسی و به خاطر منافع دنیوی خود را به حاکم نزدیک نمودن نیست و نباید ریا و دورویی از دید مسؤولین حکومت دور باشد. از نظر نهج البلاغه، آنچه ملاک صلاحیت افراد می باشد، مدافع حق بودن، خیرخواهی، اخلاص، محکم و استوار در مسیر حق بودن و غیره است و زمانی که حضرت، یاران شایسته خود را مورد ستایش قرار می دهد؛ به این صفات اشاره دارد:
انتم الانصار علی الحق - و الاخوان فی الدین - و الجنن یوم الباس - و البطانه دون الناس - بکم اضرب المدبر و ارجو طاعه المقبل - فاعینونی بمناصحه خلیه من الغش - سلیمه من الریب - فو الله انی لاولی الناس بالناس(87)
شما یاران حق و برادران دینی من می باشید. در روز جنگ چون سپر محافظ، دور کننده ضربت ها و در خلوت ها محرم اسرار من هستید. با کمک شما پشت کنندگان به حق را می کوبم و به راه می آورم و فرمانبرداری استقبال کنندگان را امیدوارم. پس مرا با خیرخواهی خالصانه و سالم، از هر گونه شک و تردید یاری کنید. به خدا سوگند؛ من به مردم از خودشان سزاوارترم.
در جایی دیگر در وصف یاران پاکی که به شهادت می رسیدند، می فرماید:
قوم و الله میامین الرای - مراجیح الحلم - مقاویل بالحق - متاریک للبغی - مضوا قدماً علی الطریقه - و اوجفوا علی المحجه - فظفروا بالعقبی الدائمه - و الکرامه البارده(88)
به خدا سوگند! آنان مردمی بودند نیک اندیش، ترجیح دهنده بردباری، گویندگان حق و ترک کنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشته و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا پیروز شدند.
به راستی دریای نهج البلاغه را نتوان در کاغذ و مرکب وصف نمود که کلمه به کلمه گفتار حضرت، خود دریایی است بیکران و هر کدام رساله مستقلی را می طلبد. چه کنیم که در این مختصر نمی توان به بسط و بررسی تک تک این کلمات پرداخت.
در معنای عدل، وضع الشی ء فی موضعه؛ قرار دادن هر چیز در جای خود تفسیر می شود و حضرت نیز به این معنا اشاره دارند که العدل یضع الامور مواضعها(89) و در حکومت صالحه، قدرت بر اساس لیاقت شایستگی ها تقسیم می شود و در جایگاه خود قرار می گیرد و این مسأله آن قدر روشن است که امیرمؤمنان، مقدم نمودن اراذل بر افراد شایسته و با لیاقت را یکی از عوامل زوال حکومت می شمارد. آن جا که می فرماید:
یستدل علی ادبار الدول باریع تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل(90)
نشانه نابودی حکومت ها چهار چیز است: ضایع نمودن اصول؛ روی آوردن به فروع؛ مقدم انداختن فرومایگان و مؤخر انداختن اندیشمندان.
و این هشداری است که حکومت ها باید بر آن مواظبت نمایند.
سیره امیرالمؤمنین نیز بر پایه همین شایسته سالاری استوار بود. در سیره امام مناصب در گرو شایستگی ها بود و هیچ نوع رابطه ای بر ضابطه حکومت نمی کرد. او پیوسته می کوشید تا افراد نالایق را از کارهای کلیدی بردارد و افراد امین و مخلص را روی کار بیاورد. یکی از کارهای اولیه ایشان، عزل تمام استانداران و کارگزاران عثمان بود. او همه آن ها را با نامه عزل کرد و جای آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبیت نمود (آن هم به توصیه یاران مخلصی همچون مالک اشتر و بنابر دلایلی که جای گفتگو دارد). گروهی مخلصانه به حضرت پیشنهاد نمودند که همه این افراد را در مقام های خود تثبیت کن و آن گاه که بر امور کشور مسلط شدی و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرت قرار گرفت، همگان را بر کنار کن و در رابطه با خطرناک ترین خواند: و ما کنت متخذ المضلین عضداً؛(91) من هرگز گمراهان را همکار خود نمی گیرم. امام در عزل و نصب حاکمان ولات از فرمان الهی الهام می گیرد و اجازه می دهد که ظالمان و ستمگران، حتی یک لحظه هم بر مردم حکومت کنند. در امور نظامی و جنگ هایی که در زمان حکومت حضرت رخ داد نیز همین سیره تکرار شد و حضرت در عزل افراد بی کفایت یا غیر توانا برای اداره یک سپاه یا منطقه، لحظه ای درنگ را روا نمی دید و بلافاصله به جای آنان افراد شایسته یا شایسته تر نصب می نمود. هر چند فردی مثل محمد بن ابی بکر باشد که محبوب دل حضرت بود و او را فرزند خود می نامید.(92)

نصرالله عاشق خداومولا
26-01-2021, 15:04
5 - کنترل و نظارت

کنترل و نظارت فعالیتی است که ضمن آن، عملیات پیش بینی شده با عملیات انجام شده مقایسه می شود. با تتبع در نهج البلاغه مشاهده می شود که از وظایفی که روی آن تأکید فراوان شده است، کنترل و نظارت حکومت بر مسؤولین و متولیان امور می باشد. هر چند در نظام مدیریتی که نهج البلاغه ترسیم می کند، بخش عمده ای از کنترل و نظارت به ایمان و وجدان مردم واگذار شده است.
آن بزرگوار هر چند همواره به کارگزاران خود پند و اندرز داده، آنان را به یاد خدا و ترس از قیامت فرا می خواند و با موعظه و هشدارهایی تکان دهنده آنان را متوجه وظایف و مسؤولیت های خود می کرد؛ اما هرگز به این بسنده نمی کرد؛ چرا که ایشان به خوبی می دانستند که قدرت، همواره میل به اقتدار طلبی و تمام خواهی دارد و هر انسانی در معرض وسوسه های قدرت است.
حضرت علی (علیه السلام) در بسیاری از نامه های خویش، خطاب به فرماندهان خود به شدت آنان را از خیانت در بیت المال بر حذر می داشت و با لحن شدید آنان را تهدید می کرد. به عنوان نمونه خطاب به زیاد بن ابیه که بر مناطقی فرمانروایی می کرد، می فرماید:
و انی اقسم بالله قسماً صادقاً - لئن بلغنی انک خنت من فی ء المسلمین شیئاً صغیراً او کبیراً - لاشدن علیک شده تدعک قلیل الوفر - ثقیل الظهر ضئیل الامر(93)
همانا من به راستی به خدا سوگند می خورم که اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کردی، (کم و زیاد)، چنان بر تو سخت گیرم که کم بهره شده و در هزینه عیال، درمانده و خوار و سرگردان شوی.

نصرالله عاشق خداومولا
27-01-2021, 18:12
همچنین در نامه ای که به یکی از فرماندارانش در سال 40 نوشته، چنین آورده است:
بلغنی انک جردت الارض فأخذت ما تحت قدمیک - و اکلت ما تحت یدیک فارفع الی حسابک - و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس(94)
به من خبر رسیده که کشت زمین ها را برداشته و آنچه را که می توانستی گرفته و آنچه را که در اختیار داشتی، به خیانت خورده ای. پس هر چه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان که حسابرسی خداوند از حسابرسی مردم سخت تر است.
بسیاری از نامه های نهج البلاغه که حضرت خطاب به مسؤولین حکومتی نگاشته است، نشان از وجود افرادی است که به صورت ناشناس، اخبار استان ها و مسؤولین را به استحضار حضرت می رساندند و با الفاظی نظیر بلغنی انک... به این مهم اشاره شده است که حتی خریدن خانه و مهمانی رفتن(95) مسؤولین از چشم حضرت دور نبوده است و با توجه به امکانات و ارتباطات آن زمان، کلیه اخبار به امیرالمؤمنین اطلاع داده می شد. این مسأله، خود قابل توجه است.
با تأمل و دقت در مسأله نظارت و کنترل، به این نتیجه می رسیم که این روش، نتایج مطلوبی را نیز به دنبال دارد. در نظارت و کنترل:
1 - ارتقای عملکرد کارکنان؛ 2 - بهبود کیفیت کار و خدمات صورت می گیرد؛ 3 - موجب کاهش تخلفات می گردد؛ 4 - از سوء استفاده های مالی جلوگیری می شود.
با توجه به نظارت و کنترل حکومتی، کارکنان علاوه بر آشنایی به نقاط ضعف خود، در پی رشد و تکمیل این شکاف ها می کوشند و کار بهبود پیدا می کند و این چشم دقیق حکومتی، تخلفات را کاهش داده و جلوی اختلاس ها و سوء استفاده های مالی را می گیرد. البته همان طور که نهج البلاغه نیز به این نکته اشاره می کند، همه این نظارت و کنترل ها باید با توجه به رعایت حقوق و رسیدگی به کارکنان و با نظارت غیر مستقیم صورت گیرد که حضرت اشاره ای نیز به آن نموده است:
و ابعث العیون من اهل الصدق و الوفاء علیهم(96)
بر کارگزاران و کارکنان چشم های مخفی بگمار و اعمال آنان را زیر نظر داشته باش و برای آنان باز رسان و مراقبان صادق و با وفا معین کن.

نصرالله عاشق خداومولا
30-01-2021, 23:09
این شیوه ویژگی هایی را دارا است:
1 - نقش پیشگیری از خلاف را دارد؛ 2 - گزارش کنندگان در محذورهای شیوه مستقیم نیستند؛ 3 - امکان مخفی کردن امور و ظاهر سازی وجود ندارد؛ 4 - به سرعت می توان جلوی کجی ها را گرفت.
بیشتر فساد اداری از آن جا نشأت می گیرد که برخی از مراجعه کنندگان دغل باز که تعداد آنان هم کم نیست، برای پیشرفت کار خود که نوعاً مشکلات قانونی دارد، می کوشند تا مأمورین دولتی را تطمیع نمایند و از همین نقطه ضعف، سوء استفاده می کنند. حضرت امیر، تنها راه جلوگیری از فساد اداری (رشوه خواری و خیانت در بیت المال) را پس از ایمان قوی، احساس بی نیازی ذکر می کند و این وظیفه دولت است که این احساس را در آحاد کارمندان فراهم سازد. از یک طرف با آموزش های دینی؛ در این رابطه می فرماید: القناعه مال لاینفد؛(97) قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر و از طرف دیگر آشکارا یا پنهان، با در نظر گرفتن امور آنان در این راه بکوشد؛ زیرا در صورت نیاز، هر گونه تهدید و وعید کار ساز نیست و نهج البلاغه در بخش قضات به این نکته اشاره دارد که:
اکثر تعاهد قضائه - و افسح له فی البذل ما یزیل علته - و تقل معه حاجته الی الناس(98)
نحوه قضاوت های او را بنگر و آن ها را به بررسی بگذار و در بخشش بر او گشاده دست باش؛ چندان که کاستی او در زندگی بر طرف شود و نیاز او به مردم کم افتد.
راه و رسم امیرالمؤمنین در حسابرسی چنین بود که پس از مراقبت و بازرسی، هیچ گونه ملاحظه ای را روا نمی داشت. ایشان ضمن حسابرسی، ارزشیابی را نیز در دستور کار داشتند و ملاک و معیار را نه حسب و نسب؛ بلکه عملکرد اشخاص قرار می دادند:
فان احد منهم بسط یده الی خیانه - اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک - اکتفیت بذلک شاهداً - فبسطت علیه العقوبه فی بدنه - و اخذته بما اصاب من عمله - ثم نصبته بمقام المذله و وسمته بالخیانه - و قلدته عار التهمه(99)
اگر یکی از آنان دست به خیانت زد و گزارش باز رسان تو هم آن خیانت را تأیید کرد، به همین مقدار گواهی قناعت کرده، او را با تازیانه کیفر کن و آنچه از اموال را که در اختیار دارد، از او باز پس گیر؛ سپس او را خوار دار و خیانتکار شمار و طوق بدنامی به گردنش بیفکن.

نصرالله عاشق خداومولا
31-01-2021, 13:59
از معیارهای مهم دیگر در ارزشیابی و نظارت بر مسؤولین، نظر خواهی از مردم و افراد تحت سرپرستی آنان است و امیرالمؤمنین این معیار را در نظر داشتند. به عنوان نمونه، زمانی که دهقانان فارس و بحرین که غیر مسلمان بودند، از حاکم خود یعنی عمر بن ابی سلمه شکوه نمودند؛ حضرت نظر و قضاوت ایشان را به کارگزاران خویش توصیه نمودند:
اما بعد - فان دهاقین اهل بلدک شکوا منک غلظه و قسوه - و احتقاراً و جفوه
پس از نام خدا و درود، همانا دهقانان مرکز فرمانداری ات، از خشونت، قساوت و تحقیر کردن مردم و سنگدلی تو شکایت کردند.
من درباره آن ها اندیشیدم. نه آنان را شایسته نزدیک شدن یافتم (زیرا مشرکند) و نه سزاوار قساوت و سنگدلی و بد رفتاری هستند؛ زیرا با ما هم پیمانند. پس در رفتار با آنان نرمی و درشتی را به هم آمیز و رفتاری توأم با شدت و نرمش داشته باش...
از نامه یاد شده و دیگر نامه ها چنین بر می آید که حاکم اسلامی موظف است تا برای نظارت بر کار گزاران، راهکارهای مناسبی را بیابد و کار گزاران خود را زیر نظر داشته باشد و در صورت نیاز، راهنمایی، تنبیه و یا تشویق نماید.
نکته ضروری در این جا، این است که نظارت و بازرسی نباید به گونه ای باشد که کار گزاران را از خود دلسرد و به حاکم بدبین کند. بازرسان نباید اجازه داشته باشند تا در کارهای مدیران دخالت کنند؛ لذا تعبیر به عین و چشم شده است. او چشم حاکم است.
وظیفه چشم، تنها دیدن و گزارش کردن است. تجزیه، تحلیل و تصمیم گیری به عهده حاکم و رهبر است.

نصرالله عاشق خداومولا
01-02-2021, 16:01
6 - آزادی

آزادی به معنای حق و اختیار و به طور کلی، مستقل و مختار بودن شخص در گزینش اعمال خود است. اصل آزادی ریشه در آفرینش داشته و از فطرت اصیل انسانی نشأت می گیرد و تمام قوانینی هم که ضامن حقوق و آزادی بشر است، مطابق فطرت بوده و از همه محدودیت های غیر قانونی نیز به دور می باشد.
دین نیز که بر اساس فطرت پایه ریزی شده است، به آزادی انسان اهمیت زیادی داده است و با جواز و منع شریعت، میدان را برای انتخاب و آزادی او مهیا نموده و بر این اساس، دین آمده است تا انسان ها را در پرتو سنن الهی که حاکم بر جهان هستی است، آشنا سازد و آن گاه در پرتو آن، او را به کمال و رشد برساند. انسان مختار نیست تا به هر شکلی که می خواهد عمل کند؛ زیرا جهان قانونمند است.(100) در واقع، حکومتی که نهج البلاغه آن را ترسیم می کند؛ آمده است تا انسان ها را از عوامل درونی و بیرونی آزاد کند و او را در یک محدوده که شریعت مشخص نموده است و انسان خود آن را انتخاب کرده است، به کمالات برساند.
در یک نگاه، آزادی را می توان به دو قسم تقسیم نمود: آزادی در رفتار و گفتار و آزادی در عقیده.

نصرالله عاشق خداومولا
02-02-2021, 22:05
1 - 6 - آزادی رفتار و گفتار

آن گاه نهج البلاغه سخن از بیعت، یعنی مقبولیت یک حکومت دینی را مطرح می کند، موضوع آزادی بیعت از شرط اساسی آن می داند و بارها بر این نکته تأکید می کند که همه با آزادی کامل و بدون اکراه با او بیعت کرده اند. لازم به توضیح است که شیعه معتقد است که مشروعیت حکومت ائمه معصومین (علیه السلام) یا نصب الهی است؛ ولی در تحقق بخشیدن به حکومت ائمه، بیعت و همراهی مردم نقش اساسی دارد و از آن به مقبولیت تعبیر می شود. مردم، هیچ مشروعیتی به حکومت معصوم و فقیه نمی دهند؛ بلکه رأی و رضایت آنان باعث به وجود آمدن آن می شود. خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید: هوالذی ایدک بنصره و بالمومنین و حضرت امیر (علیه السلام) می فرماید: لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر - و ما اخذ الله علی العلماء - الا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم - لالقیت حبلها علی غاربها(101) و همچنین می فرماید: لا رای لمن لا یطاع
همه این فرمایشات، بیانگر نقش مردم در پیدایش و تثبیت حکومت الهی است.(102)
حضرت علی (علیه السلام)، زمانی که از طلحه و زبیر سخنانی در مورد بیعت آنان شنیدند؛ در خصوص زبیر فرمودند:
زبیر، می پندارد با دست بیعت کرد، نه با دل. پس به بیعت با من اقرار کرده، ولی مدعی انکار بیعت با قلب است. بر او لازم است تا بر این ادعا دلیل روشنی بیاورد، یا به بیعت گذشته باز گردد.(103)
و در کلامی صریح تر، این چنین به این نکته اشاره دارند:
و با یعنی الناس غیر مستکرهین - و لا مجبرین بل طائعین مخیرین(104)
مردم بدون اکراه و اجبار، با آزادی تمام با من بیعت نمودند.
ولی همین امیرالمؤمنین اجازه نمی دهد که با سوء استفاده از رأفت حکومت اسلامی عده ای با اسم آزادی بیان یا عمل، فتنه آفرینی کنند و نظم جامعه را بر هم زنند (جنگ جمل و نهروان، حاصل همین نکته می باشد).
در پرتو همین حکومت، مردم باید در اظهار نظر آزاد باشند و اصولاً نهج البلاغه آزادی بیان را راز سلامت نظام می داند و کسی را کار گزار شایسته نظام اسلامی می داند که در آن نظام، مظلوم بدون لکنت زبان، حق خود را بستاند؛ چنانچه حضرت علی (علیه السلام) در این رابطه در نهج البلاغه می فرماید:
تجلس لهم مجلساً عاماً - فتتواضع فیه الله الذی خلقک - و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع...(105)
در مجلس عمومی با آنان بنشین و در برابر خدایی که تو را آفریده، فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوی آنان بدون اضطراب (در سخن گفتن) با تو گفتگو کند.
و آن گاه حضرت به کلام رسول خدا استناد می کند که:
فانی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول فی غیر موطن - لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من التقوی - غیر متتعتع(106)
ملتی که بدون اضطراب و بهانه ای حق ناتوان را از زورمندان باز نستاند، رستگار نخواهد شد.
نهج البلاغه، آزادی بیان را از این مرحله بالاتر ترسیم می کند و آن این است که مردم در مواردی که ناصح و دلسوز باشند، حق دارند تا مسؤول حکومتی را هم نصیحت کنند:
و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی - و لا التماس اعظام لنفسی - فانه من استثقل الحق ان یقال له - او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه(107)
گمان مبرید اگر حقی به من پیشنهاد دهید، بر من گران آید یا در پی بزرگ نشان دادن خویشم؛ زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن برای او دشوارتر خواهد بود.
به راستی در دنیایی که حاکمان و سلاطین، این چنین شیفته حمد و ثنا می باشند و حاضر نیستند که کوچکترین کلامی علیه منافع آنان بیان شود و با توسل به انواع و اقسام ابزارها در سرکوب آن تلاش می کنند؛ این تصویر حاکم حکومت دینی است که طالب بیان حق و عدالت از جانب مردم است.
البته واضح است که هیچ گاه حاکم نباید از آزادی مشروع بیم داشته باشد؛ زیرا نقش آن در اصلاحات اجتماعی قابل انکار نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به استاندار خود می فرماید:
... و ترک استکراهه ایاهم علی لیس له قبلهم - فلیکن منک فی ذلک امر - یجتمع لک به حسن الظن برعیتک(108)
هرگز مردم را به کاری که دوست ندارند، اجبار نکن. پس در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعیت، خوش بین شوی.
سپس آثار این خوش بینی را بر طرف کردن مشکلات و رنج طولانی قلمداد می نماید.
بر اهل تحقیق پوشیده نیست که عدم اجبار، در رابطه با مسائلی است که باعث تضعیف و تخریب نظام و حکومت دینی نگردد و در غیر این صورت، اجبار مطرح می شود:
و تنفسوا قبل ضیق الخناق و انقادوا قبل عنف السیاق(109)
پیش از آن که راه گلو گرفته شود، نفس راحت بکشید و پیش از آن که با زور شما را به اطاعت وا دارند، فرمانبردار باشید.
و این فرمان حکومت دینی است.

نصرالله عاشق خداومولا
04-02-2021, 13:10
2 - 6 - آزادی عقیده و دین

در نظام های دموکراسی غربی، انتخاب دین (در ظاهر) کاملاً آزاد است؛ ولی در حکومت دینی، گرچه پذیرش دین و آزادی در انتخاب مذهب می باشد؛ اما پس از انتخاب، با خارج شدن از دین و تضعیف دین به عنوان ارتداد برخورد می شود و احکام خاص خود را دارد. لکن تا قبل از پذیرش دین، حکومت دینی به صورت روشن به پیروان ادیان دیگر آزادی می دهد تا در صورت تمایل اسلام را بپذیرند یا در مذهب و دین خود بمانند. چنان که پیروان سایر مذاهب می توانند آزادانه به شعائر دینی خود و اقامه مراسم مذهبی پایبند باشند و طبق آیین خود رفتار کنند؛ ولی به گونه ای نباشد که هتک حرمت اسلام شود و مظاهر اسلامی و مقررات حاکم بر جامعه مورد نقض قرار گیرد. حتی به مشرکان اجازه داده شده تا به دارالاسلام بیایند تا سخن حق به گوش آنان برسد و نرمشی در دل هایشان ایجاد گردد. آن گاه وظیفه دولت اسلامی است که آنان را تحت حمایت خود قرار دهد تا با کمال امنیت به جایگاه خود باز گردند.
اما سیره امیرالمؤمنین نیز نشان از آزادی - تا حدی که مخل امنیت نظام نباشد - دارد. با مطالعه دوره زمامداری ایشان به مواردی بر می خوریم که افراد مخالف حتی در مجلس سخنرانی وی به پا می خاستند و سخن خود را می گفتند و حتی به آن حضرت اعتراض هم می کردند. علی (علیه السلام) در برابر اعتراض آن ها پاسخ گفته و گاه نیز دست به تبیین حقایق می زدند و در مواردی، از توطئه آن ها پرده بر می داشت و به خصوص در برخورد با خوارج نمونه های بسیاری دیده می شود.
در یک مورد، هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) مشغول بیان سخن بود؛ برج بن مسهر طایی که از شعرای مشهور خوارج بود، در اعتراض به آن امام گفت: لا حکم الا الله. امام در پاسخ وی شخصیت وی را نمایان ساخته، وضعیت وی را بیان می دارد و وی را چنین مورد خطاب قرار می دهد:
اسکت قبحک الله یا اترم - فوالله لقد ظهر الحق فکنت فیه ضئیلاً شخصک - خفیاً صوتک حتی اذا نعر الباطل نجمت نجوم قرن الماعز(110)
خاموش باش! خدا رویت را زشت گرداند؛ ای دندان پیشین افتاده! به خدا سوگند آن گاه که حق آشکار شد، تو نادان بودی و آواز تو آهسته بود (شهرتی نداشتی و دارای شخصیت اجتماعی نبودی) و آن هنگام که باطل بانگ برآورد، چنان شاخ بز سر برآوردی.
همین برخورد در مورد اشعث بن قیس نیز حکایت شده است. امیرالمؤمنین در مجلس عمومی مشغول ایراد سخن بود که اشعث به پا خاست و در اعتراض به آن حضرت گفت: این سخن به زیان توست، نه به سود تو امام در پاسخ وی چهره منافقانه او را بر ملا کرد و با سابقه تیره اش در اسلام آوردن اشاره کرد.(111) در این جا نیز امام (علیه السلام) سخنی در مورد محرومیت اشعث از سخن گفتن و یا مجازات او نگفت و به عبارت دیگر؛ آزادی بیان او را از جهت حقوقی محترم شمرد.
همچنین روایت شده که شخصی به آن حضرت گفت: پسر ابی طالب! تو بر امر حکومت حریص هستی؛ اما امام (علیه السلام)، بدون این که وی را مجازات کند، با یک استدلال جواب او را داد.(112)
حتی گاه آن حضرت انحرافی را مشاهده می کرد؛ اما با این حال، هشدار می داد، نه این که آزادی حقوقی شخصی را محدود سازد. به عنوان نمونه، هنگامی که لشکر علی (علیه السلام) آهنگ جنگ خوارج کرد، یکی از اصحاب گفت: ای امیرمؤمنان! از راه علم ستارگان گویم که اگر در این هنگام به راه افتی، ترسم به مراد خویش نرسی. امام پاسخ او را داد و سپس رو به مردم کرد و گفت: ای مردم! از اخترشناسی روی بتابید؛ جز آن چه بدان راه دریا و بیابان را بیابید که این دانش به غیب گویی می کشاند. منجم چون غیب گو می باشد و غیب گو چون جادوگر و جادوگر چون کافر است و کافر در آتش.(113)
در جریان جنگ صفین، گروهی از قاریان و شاگردان ابن مسعود که نسبت به جنگ با معاویه دو دل بودند، گفتند: ما در کار شما و شامیان می نگریم. وقتی دیدم هر طرف پا را از حق بیرون گذاشت، بر ضد او می شوریم. امام علی (علیه السلام) در پاسخ ایشان نه تنها تندی نکرد، بلکه آن ها را تشویق نمود و این عمل را ناشی از آگاهی به تفقه در دین و سنت و مخالفت با آن را نوعی دیکتاتوری و خیانت پیشگی اعلام نمود.
مرحبا و اهلاً هذا هو الفقه فی الدین و العلم بالسنه من لم یرض بهذا هو خائن جبار(114)
البته در انتهای رساله و در قسمت شبهات، بحثی راجع به محدوده آزادی وجود دارد که می تواند مکمل این گفتار باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
05-02-2021, 20:34
7 - امنیت بالاترین سخنی که در این مقوله می توان بیان داشت، این است که اساساً دین بالاترین امان را برای بشریت به ارمغان آورده است. امیرالمؤمنین زیباترین کلام را در این مقام فرموده اند که:
و السلام اماناً من المخاوف(115)
خداوند، اسلام را یک دژ ایمن در مقابل ترس ها قرار داده است.
که روشن است، امنیت بیش از آن که جنبه بیرونی را در بر گیرد، یک اطمینان و امنیت درونی را برای انسان ها به ارمغان می آورد که بدون آن، آرامش و اطمینانی نیست؛ الا بذکر الله تطمئن القلوب(116)؛ انسانی که به ریسمان الهی چنگ زد، هیچ گونه ترس و خوفی ندارد و حزنی در وجود او شکل نمی گیرد؛ چه امکانات دنیوی برای او مهیا باشد و چه نباشد. چه هوادارانی داشته باشد، چه نداشته باشد؛ زیرا الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون(117). با عمل به دین و ایمان به آن، گذشته خود را جوری به سر برده اند که امروز نسبت به آن حزن و اندوهی ندارند و از حوادث آینده و مصائب و بلایای احتمالی، چنان به خداوند جبار و قدیر تکیه کرده اند که ترسی به دل ندارند و این، همان امنیت و آرامشی است که در دین قرار داده شده است و حکومت به عنوان متولی اجرای دین در جامعه، با آموزش، تبلیغ و پیدا نمودن راهکارهای علمی، رویکرد جامعه را به سوی این مقوله متوجه می سازد. امیرالمؤمنین در یکی از خطبه های خود به این مهم اشاره دارند:
و قد یلغتم من کرامه الله لکم - منزله تکرم بها اماؤکم - و توصل بها جیرانکم - و یعظمکم من لا فضل لکم علیه - و لا ید لکم عنده - و یهابکم من لا یخاف لکم سطوه - و لا لکم علیه امره(118)
مردم! از سر نعمت بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و لطف خداوند بزرگ به مقامی رسیده اید که حتی کنیزان شما را گرامی می دارند و همسایگان به شما محبت می کنند. کسانی برای شما احترام قائلند که شما از آن ها برتری نداشته و بر آن ها حقی ندارید. کسانی از شما می ترسند که نه ترس از حکومت شما دارند و نه شما به آن ها حکومتی دارید.
و این عزت و امنیتی که حضرت به آن اشاره دارند، چیزی نیست جز در سایه دین و حکومت دینی. اما آن چیزی که مهم است، این است که حکومت وظیفه دارد تا برای تحکیم پایه های امنیت در تمامی عرصه ها بکوشد. امنیت اجتماعی، امنیت اقتصادی، امنیت قضایی و امنیت سیاسی از میدان هایی است که اهتمام حکومت دینی در جهت اعتلای کلمه الله و خدا پرستی مردم، باید به آنان معطوف شود و ما به اجمال به هر کدام می پردازیم.

نصرالله عاشق خداومولا
05-02-2021, 20:35
1 - 7 - امنیت اقتصادی

در رابطه با امنیت اقتصادی، در نهج البلاغه، نامه های متعددی که حضرت به کارگزاران خود نوشته است، به خوبی به این مطلب شهادت می دهد. منظور از امنیت اقتصادی این است که مردم در امنیت کامل به تجارت، سرمایه گذاری و انجام امور خویش بپردازند و از آن طرف، متولیان امور اقتصادی دولت، با صبر و بردباری و انصاف همراه با برنامه ریزی مناسب. زمینه ساز این امنیت باشند و به نظر می رسد که نامه 51 حضرت به کارگزاران، گویاترین سند در این رابطه باشد که در قسمتی از آن آمده است:
... و اعلموا ان ما کلفتم یسیر و ان ثوابه کثیر - و لو لم یکن فیما نهی الله عنه - من البغی و العدوان عقاب یخاف - لکان فی ثواب اجتنابه ما لا عذر فی ترک طلبه بدانید مسؤولیتی را که به عهده گرفته اید اندک؛ اما پاداش آن فراوان است. اگر چه برای آن چه که خدا نهی کرد، کیفری نبود؛ برای رسیدن به پاداش در ترک آن نیز عذری وجود نداشت.
در این قسمت، با توجه به سنگینی مسؤولیت و این که این جا مکان لغزش و جایگاه فریب شیطان است، حضرت به پاداش و اجر عظیم اشاره می کند تا مسؤولین حکومتی با دلگرمی و قدرت در مقابل جلوه های دنیا و فریب های شیطان بایستند و آن گاه که افراط و تفریط و خارج شدن از مسیر حق، مجری قانون را تهدید می کند، حضرت می فرمایند:
فانصفوا الناس من انفسکم و اصبروا لحوائجهم - فانکم خزان الرعیه - و وکلاء الامه و سفراء الائمه(119)
در روابط خود با مردم انصاف داشته باشید و در برآوردن نیازهایشان شکیبا باشید؛ همانا خزانه داران مردم و نمایندگان ملت و سفیران پیشوایان هستید.
حضرت در رابطه با امنیت اقتصادی به وجود دو عنصر در متولیان امور اقتصادی اشاره دارند و آن انصاف و صبر و بردباری است؛ چرا که امور اقتصادی، جمع آوری خراج و مالیات، تقسیم آن و...، با مردم، دسترنج آنان و حاصل زحمت آنان برخورد مستقیم دارد و در این راه، توقعات و سلایق متفاوت و ظرفیت ها فرق می کند و محوریت مسائل اقتصادی، حتی در دینداری مردم نیز مطلبی است قابل توجه و دقت کافی که در روایات به آن اشاره شده است. به طور حتم در پیچ و خم این گونه امور، انصاف و صبر کارگزار حکومت لازم است و کسانی که در این امور سررشته دارند، می دانند که به راستی این کار امری مشکل و مشکل آفرین است.
سپس امیرالمؤمنین به مغز این امنیت اقتصادی که برآورده شدن نیازهای مردم و محروم نساختن آنان از خواسته های مشروعشان می باشد، اشاره می کنند و در این جا می فرمایند:
و لا تحشموا احداً عن حاجته و لا تحبسوه عن طلبته(120)
هرگز کسی را از نیازمندی او باز ندارید و از خواسته های مشروعش محروم نسازید.
و آن گاه بر برخورد عطوفت آمیز، همراه با نرمی و لطافت در اخذ مالیات از مردم تأکید دارد و می فرماید:
و لا تبیعن للناس فی الخراج کسوه شتاء و لا صیف - و لا دابه یعتملون(121)
و برای گرفتن مالیات از مردم، لباس های تابستانی یا زمستانی و مرکب سواری و برده کاری او را نفروشید و برای گرفتن درهمی، کسی را با تازیانه نزنید و به مال کسی دست اندازی نکنید؛ جز اسب یا اسلحه ای که برای تجاوز به مسلمان ها به کار گرفته می شود.
دقت روی عبارت و لا تمسن مال احد من الناس؛ نشان دهنده این حکم مترقی اسلام است که نباید آرامش روحی و احساس امنیت را از افراد سلب نمود.

نصرالله عاشق خداومولا
06-02-2021, 13:25
2 - 7 - امنیت اجتماعی

اما در رابطه با امنیت اجتماعی، نهج البلاغه به صورت گسترده کارگزاران را به ایجاد چنین امنیتی برای اجتماع سفارش نموده است و حتی زمانی که بحث امکانات و ایجاد رفاه برای مردم وجود دارد، همین امنیت مد نظر می باشد. وقتی کارگزار او با مردم به خشونت رفتار نموده است؛ در برنامه ای به او چنین می نویسد:
... فحادث اهلها بالاحسان الیهم و احلل عقده الخوف من قلوبهم(122)
با مردم آن دیار به نیکی رفتار کن و گره وحشت را از دل های آنان بگشای.
و این نکته دقیقی است که حتی در قلوبشان نسبت به حاکم ترسی نداشته باشد و نه تنها خوفی نباشد؛ بلکه ریشه و گره های آن نیز باز شود تا از تصمیم قلب نسبت به حکومت احساس امنیت کنند و ما این تئوری و برنامه را در هیچ یک از حکومت های به اصطلاح مردمی و دموکراسی نخواهیم دید. نهج البلاغه وقتی دستورالعمل نسبت به مؤدیان مالیات را بیان می کند؛ به ایجاد امنیت روحی - روانی اشاره دارد که:
و لاترو عن مسلما و لا تجازن علیه کارهاً و لا تاخذن منه اکثر من حق الله فی ماله
در سر راه، هیچ مسلمانی را نترسان یا با زور از زمین او نگذر و افزون تر از حقوق الهی از او مگیر.
فاذا قدمت علی الحی فانزل بمائهم - من غیر ان تخالط ابیاتهم - ثم امض الیهم بالسکینه
و هر گاه به آبادی رسیدی، در کنار آب فرود آی و وارد خانه کسی مشو. سپس با آرامش و وقار به سوی آنان حرکت کن تا در میانشان قرار گیری. به آن ها سلام کن و در سلام و تعارف و مهربانی کوتاهی مکن.
آن گاه نهج البلاغه نوع برخورد با آنان که حاکی از زمینه سازی همان امنیت است را گوشزد می کند که اگر سؤال کردی و او گفت: مالیات، حق خداوند در اموال من می باشد با او حرکت کن؛ اما شکل آن مهم است که چون تو قدرت داری و از طرف حکومت هستی باید نرم و متواضع باشی که:
فانطلق معه - من غیر ان تخیفه او توعده - او تعسفه او ترهقه(123)
همراهش برو بدون آن که او را بترسانی یا تهدید کنی و یا به کار مشکلی وادار سازی.

نصرالله عاشق خداومولا
11-02-2021, 20:51
همه این ظرافت ها و دقت ها در برخورد، حاکی از همان اهداف متعالی حکومت دینی می باشد و در یک کلام، بدترین حکومت ها حکومتی است که این نوع امنیت اجتماعی در آن نباشد.
شر البلاد بلد لا امن فیه و لا خصب(124)
بدترین شهرها شهری است که نه در آن امنیت باشد و نه آبادانی.
در پایان بحث امنیت اجتماعی، ذکر این موضوع لازم است که همان طوری که از همین حکومت باید برای گروهی نیز نا امن باشد و آنان احساس امنیت نکنند و اینان کسانی هستند که مخل امنیت هستند. حق امنیت برای کسی است که حق معرفت و فهم خویش را پرداخته و از چشم پوشی؟ و عناد، ظلم و یا استکبار جدا گردیده است. کسی که با لجاج از مردم جدا می شود چگونه بدون اضطرار و یا قرارداد با حکومت و مردم جمع می شود و همراه می گردد. اگر ما درباره کسی - حتی در شبی سرد - احتمال دزدی و شرارت و احتمال جاسوسی، نفوذ و احتمال سخن پراکنی و نشر اطلاعات بدهیم؛ چه خواهیم کرد؟ آیا حقوق این فرد و عاطفه خود را در نظر می گیریم و یا حقوق افرادی که بر روی معرفتشان و آگاهی شان ایستاده اند و از آنچه فهمیده اند، پیروی کرده اند و ایمان آورده اند.

نصرالله عاشق خداومولا
12-02-2021, 16:34
3 - 7 - امنیت قضایی

اما امنیت قضایی که محور عدالت و خویش بینی مردم نسبت به حکومت می باشد نیز مدنظر نهج البلاغه می باشد و مسؤولین دستگاه قضایی و دادگستری را ملزم به رعایت نکاتی می نماید تا به معنای واقعی، محل دادرسی مردم باشد و مردم احساس کنند که در این دستگاه، با سعه صدر و به دور از حب و بغض ها و مسایل حاشیه ای، به عدل بین آنان قضاوت می شود و حق به صاحب آن می رسد و هیچ ظلمی به کسی بر نمی گردد و البته امر انتخاب فرد یا افراد که نقش محوری در بستر سازی برای رسیدن به این اهداف را دارند، بسیار مهم است که نهج البلاغه، نامه حاکم به یکی از کارگزارانش را در این رابطه چنین بیان می کند:
... ثم اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فی نفسک - ممن لا تضیق به الامور و لا تمحکه الخصوم - و لا یتمادی فی الزله - و لا یحصر من الفی ء الی الحق اذا عرفه(125) سپس از میان مردم، برترین فرد نزد خود را برای قضاوت انتخاب کن. کسانی که مراجعه فراوان آن ها را به ستوه نیاورد و برخورد مخالفان با یکدیگر، او را خشمناک نسازد و در اشتباهاتش پافشاری نکند.
و لا تشرف نفسه علی طمع - و لا یکتفی بأدنی فهم دون اقصاه - و اوقفهم فی الشبهات و آخذهم بالحجج - و اقلهم تبرماً بمراجعه الخصم - و اصبرهم علی تکشف الامور - و اصرمهم عند؛ طمع را از دل ریشه کن کند، در شناخت مطالب با تحقیقی اندک رضایت ندهد، در شبهات از همه با احتیاطتر عمل کند، در یافتن دلیل، اصرار او از همه بیشتر باشد، در مراجعه پیاپی شاکیان خسته نشود، در کشف امور از همه شکیباتر و پس از آشکار شدن حقیقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، ستایش فراوان او را فریب ندهد و چرب زبانی او را منحرف نسازد و چنین کسانی بسیار اندک اند
البته در لا به لای فرمایشات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می توان به امنیت سیاسی فرهنگی، مرزی و... اشاره داشت که از گنجایش این کتاب خارج است.

نصرالله عاشق خداومولا
14-02-2021, 15:39
فصل سوم: ویژگی های کارگزاران

در بحث حکومت، هر چند مطالب و گفتار نظری فراوانی پیرامون آن بیان شود، ولی از نقش محوری مجری و کارگزار آن نباید غافل بود که او پاسبان و جانشین خدا در روی زمین است(126) و اجرا کننده اوامر و نواهی الهی در بین امت، همانا حاکم و کارگزار می باشد.
نهج البلاغه با عنایت به نقش عظیم حاکم و جهت حفاظت از دین الهی، به این مهم توجه کافی کرده و تذکرات راه گشای فراوانی ارائه نموده است.
ذکر این نکته لازم است که پیرامون این قسمت بحث، تاکنون مقالات و کتب متعددی نگاشته شده است. به ویژه نامه 53 حضرت به مالک اشتر که آیین کشور داری لقب گرفته است و این روند، بعد از انقلاب اسلامی و ضرورت و توجه به بحث کارگزاران سرعت بیشتری گرفته است. اما با توجه به جامعیت بحث حکومت دینی که راقم این سطور به دنبال آن می باشد؛ امکان پرداختن به تمامی این ویژگی ها نیست و لذا ما به اختصار، به اهم صفات حاکم و کارگزارن حکومت اشاره خواهیم نمود.
ناگفته پیداست که ما در این قسمت، صفات حاکم و کارگزار را یک جا بیان می کنیم. هر چند امکان تفکیک ویژگی های منحصر به فرد هر کدام بود؛ لکن به علت جامعیت بحث در تمامی موارد به صورت مشترک بیان شد. هر چند امیرالمؤمنین در نامه ای به کارگزار خود بعد از آن که مسؤولیت های او را گوشزد می کند، چنین بیان می کند که: فانا شریکان فی ذلک(127) که می تواند مؤید این مطلب باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
16-02-2021, 21:17
1 - حاکم باید منصوب خداوند باشد

مهم ترین ویژگی حاکم در حکومت دینی این است که حاکم باید از طرف پروردگار با واسطه یا بدون واسطه منصوب باشد که این مهم در زمان حضور معصومین به عهده آنان می باشد و در زمان غیبت معصوم، به عهده فقیه جامع الشرایط می باشد.
نهج البلاغه به این مهم اشاره دارد که:
و خلف فیکم ما خلفت الانبیاء فی اممها - اذ لم یترکوهم هملا بغیر طریق واضح و لا علم قائم(128)
رسول خدا در میان شما مردم جانشینی برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند؛ زیرا آن ها انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفی راهی روشن و نشانه استوار، از میان مردم نرفتند.
در این فرمایش، به وضوح، عهده داری کار انبیا و به خصوص رسول خدا (با توجه به شئون و کارها و وظایف وی که بدون حکومت امکان پذیر نیست)، بر عهده جانشینانی قرار گرفته است که منصوب از طرف او هستند و این بحث و مجموعه روایات مربوط به آن، بحث و مجموعه روایات مربوط به آن، بحث گسترده ای است که در جایگاه آن بیان شده است.
اما این که فقیه باید منصوب ولو به صورت عام باشد؛ ادله ولایت فقیه مؤید آن است و در فقه شیعه، این زعامت سیاسی به فقیه عادل واگذار شده است و علت آن هم روشن است. رسالت و وظیفه حکومت، تطبیق امور مسلمانان با تعالیم شریعت است. هدف حکومت دینی تنها برقراری امنیت و رفاه، به هر شکل و به هر قیمت نیست؛ بلکه حکومت باید امور جامعه و انحاء روابط و مناسبات آن را با احکام، اصول و ارزش های دینی موزون کند. نهج البلاغه می فرماید:
ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه - و اعلمهم بامر الله فیه(129)
ای مردم! سزاوارترین مردم به امارت و خلافت کسی است که بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.

نصرالله عاشق خداومولا
19-02-2021, 16:25
با این توضیح، ضعف گفتار کسانی که جعل منصب ولایت سیاسی برای فقیه را معادل با شرع و قاصر و زبون انگاشتن مردم می دانند، به نیکی آشکار می شود؛ زیرا نقصی که مجوز و مصحح وجود ولایت سیاسی است، نقص وضع فردی افراد جامعه نیست؛ بلکه نقص موجود در جامعه است. از آن جهت که اجتماع بشری است، جامعه منهای ولایت سیاسی، جامعه ای ناقص است؛ هر چند افراد بسیار کاملی در آن زیست کنند.
و اما در این که نهج البلاغه ضرورت حکومت اگر چه یک فرد فاسق را جایز می شمارد: انه و لابد للناس من امیر بر او فاجر(130)، منظور نقض این موضوع که حاکم باید منصوب الهی باشد، نیست؛ بلکه اگر در این فرمایش، به جایگاه کلام نهج البلاغه توجه بنماییم، زمانی که خوارج شعار لا حکم الا الله را سر دادند و بر نفی وجود حکومت و امارت اصرار ورزیدند، حضرت چنین کلامی را فرمودند. این بیان، ضرورت حکومت را اثبات می کند و این که ولایت سیاسی نامشروع، بهتر از هرج و مرج و فقدان ولایت فقیه در جامعه انسانی است؛ زیرا حکومت هر چند نامشروع و نا موجه باشد، برخی از خلل ها و نقص های جامعه را می پوشاند و بخشی از نیازمندی های اجتماع انسانی را تأمین می کند.
ادله ولایت عامه فقیه به ویژه ادله روایی و نقلی آن، ولایت فقیه را با ولایت امامان معصوم پیوند می دهد و فقیه عادل را از جهت نیابت از معصوم و منصوب از طرف ایشان صاحب ولایت می داند.(131) از نظر اسلام، حق قانونگذاری و فرمان راندن، از آن خداوند و کسانی است که از طرف او ولایت دارند و بدین جهت، هیچ فرد و گروهی حق امر و نهی و قانونگذاری ندارد؛ مگر آن که ولایت او بر این امور ثابت شده باشد.



2 - توانایی و مدیریت

گویاترین خطبه که این مهم را مورد اشاره قرار داده است، خطبه 173 نهج البلاغه می باشد که با توجه به برخی شواهد در مدینه ایراد شده است. حضرت بعد از بیان صفات پیامبر اسلام، می فرمایند:
ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه - و اعلمهم بامر الله فیه
ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که در تحقق حکومت تواناتر و در آگاهی از فرمان خدا، داناتر باشد
البته در بعضی نسخه ها به جای اعلمهم، کلمه اعملهم ذکر شده است که آن هم اشاره به توانایی و کارآیی کارگزار دارد. حضرت در خطبه شقشقیه به محوریت خود در بحث حکومت اشاره دارد و نسبت به خود به خلافت را نسبت محور آسیاب به آسیاب که دور آن حرکت می کند، می داند. او باید به سیاست ها و مکر و حیله های روزگار آشنا باشد فتنه را بشناسد و توانایی مقابله با آن را داشته باشد. در همان خطبه 173، حضرت سر قدرت و شایستگی خلافت را چنین بیان می کند:
فان شغب استعتب فان ابی قوتل؛ تا اگر آشوبگری به فتنه انگیزی برخیزد، به حق بازگردانده شود و اگر سر باز زد، با او مبارزه شود.
روشن است که رسیدن به این هدف، جز با توانمندی کارگزار ممکن نیست. نهج البلاغه در تذکراتی که نسبت به کارگزاران دارد، به این مهم توجه کرده است. حتی سرداران و افراد مورد اعتماد نیز از این قاعده مستثنی نبودند. به عنوان نمونه، محمد بن ابی بکر که از عزیزترین سرداران امیرالمؤمنین بود و در نهج البلاغه با تعابیری همچون ولداً ناصحاً (فرزندی خیرخواه) عاملاً کادحاً (کارگزاری کوشا) سیفاً قاطعاً (شمشیری برنده) و رکناً دافعاً(132) (ستونی بازدارنده) از او نام برده شده است، در عین حال به خاطر توانایی بیشتر مالک اشتر و با توجه به حوزه مأموریت وی که کشور مصر بود، حضرت او را عزل و مالک را به آن جا اعزام می کند و محمد را به مکانی که مطابق توانایی های اوست، به کار می گمارد.
لولیتک ما هو ایسر علیک مثونه - و اعجب الیک ولایه(133)
تو را فرماندار جایی قرار دادم که اداره آن جا بر تو آسان تر و حکومت تو در آن سامان خوش تر است.
و یا بعد از شهادت محمد بن ابی بکر، در نهج البلاغه می فرماید:
و قد اردت تویله مصر هاشم بن عتبه - و لو ولیته ایاها لما خلی لهم العرصه - و لا انهزهم الفرصه - بلا ذم لمحمد بن ابی بکر - فلقد کان الی حبیباً و کان لی ربیباً(134)
می خواستم هاشم بن عتبه را فرماندار مصر کنم. اگر او را انتخاب می کردم، میدان را برای دشمنان خالی نمی گذاشت و به عمروعاص و لشکریانش فرصت نمی داد. نه این که بخواهم محمد بن ابی بکر را نکوهش کنم؛ که او مورد علاقه و محبت من بوده و در دامنم پرورش یافته بود.
در این کلام نیز به وضوح، بحث توانایی افراد و به کار گماردن آن ها روشن می شود و در واقع، سوء تدبیر و ضعف مدیریت، یکی از آفات اساسی حکومت ها به شمار می رود که نهج البلاغه می فرماید:
آفه الزعماء، ضعف السیاسه(135)
هر چیزی را آفتی است و آفت حاکمان، ضعف مدیریت می باشد.
و در واقع، سوء مدیریت، سبب شکست حکومت می شود و این، از آثار بی تدبیری و عدم مدیریت می باشد.
همین حساسیت نسبت به ارزشمندترین یاران امیرالمؤمنین، یعنی کمیل بن زیاد نخعی که از اصحاب سر حضرت به شمار می رفت و مورد احترام نیز بود، اعمال شده است. امام در نامه ای، زمانی که وی در نظام فرمانداری هیت(136) مرتکب اشتباهی شده بود، او را مورد سرزنش قرار می دهد که:
اما بعد فان تضییع المرء ما ولی و تکلفه ما کفی - لعجز حاضر و رای متبر(137)
سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست و پافشاری در کاری که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار و اندیشه ویرانگر است.
در واقع، خطای کمیل، رها کردن پاسداری از مرزهایی بود که جزو مناطق تحت حکومت او بود و حمله به منطقه ای دیگر که جزو مأموریت او نبود و همین که نهج البلاغه عمل کمیل را یک نوع ناتوانی (عجز حاضر) قلمداد می کند، نشان از اهمیت این ویژگی می دهد. سپس در همین نامه، نهج البلاغه به آثار عدم توانایی و ناکار آمدی و سوء تدبیر اشارتی دارد که تذکر آن، حایز اهمیت است.
فقد صرت جسراً لمن اراد الغاره - من اعدائک علی اولیائک - غیر شدید المنکب و لا مهیب الجانب - و لا ساد ثغره و لا کاسر لعدو شوکه - و لا مغن عن اهل مصره و لا مجز عن امیره(138) تو در آن جا پلی شده ای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی که از تو بترسند و بگریزند. نه می توانی مرزی را حفظ کنی و نه می توانی شوکت دشمن را در هم شکنی. نه نیازهای مردم دیارت را کفایت می کنی و نه امام خود را راضی نگه می داری.

نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 16:14
2 - توانایی و مدیریت

گویاترین خطبه که این مهم را مورد اشاره قرار داده است، خطبه 173 نهج البلاغه می باشد که با توجه به برخی شواهد در مدینه ایراد شده است. حضرت بعد از بیان صفات پیامبر اسلام، می فرمایند:
ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه - و اعلمهم بامر الله فیه
ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که در تحقق حکومت تواناتر و در آگاهی از فرمان خدا، داناتر باشد
البته در بعضی نسخه ها به جای اعلمهم، کلمه اعملهم ذکر شده است که آن هم اشاره به توانایی و کارآیی کارگزار دارد. حضرت در خطبه شقشقیه به محوریت خود در بحث حکومت اشاره دارد و نسبت به خود به خلافت را نسبت محور آسیاب به آسیاب که دور آن حرکت می کند، می داند. او باید به سیاست ها و مکر و حیله های روزگار آشنا باشد فتنه را بشناسد و توانایی مقابله با آن را داشته باشد. در همان خطبه 173، حضرت سر قدرت و شایستگی خلافت را چنین بیان می کند:
فان شغب استعتب فان ابی قوتل؛ تا اگر آشوبگری به فتنه انگیزی برخیزد، به حق بازگردانده شود و اگر سر باز زد، با او مبارزه شود.

نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 16:15
روشن است که رسیدن به این هدف، جز با توانمندی کارگزار ممکن نیست. نهج البلاغه در تذکراتی که نسبت به کارگزاران دارد، به این مهم توجه کرده است. حتی سرداران و افراد مورد اعتماد نیز از این قاعده مستثنی نبودند. به عنوان نمونه، محمد بن ابی بکر که از عزیزترین سرداران امیرالمؤمنین بود و در نهج البلاغه با تعابیری همچون ولداً ناصحاً (فرزندی خیرخواه) عاملاً کادحاً (کارگزاری کوشا) سیفاً قاطعاً (شمشیری برنده) و رکناً دافعاً(132) (ستونی بازدارنده) از او نام برده شده است، در عین حال به خاطر توانایی بیشتر مالک اشتر و با توجه به حوزه مأموریت وی که کشور مصر بود، حضرت او را عزل و مالک را به آن جا اعزام می کند و محمد را به مکانی که مطابق توانایی های اوست، به کار می گمارد.
لولیتک ما هو ایسر علیک مثونه - و اعجب الیک ولایه(133)
تو را فرماندار جایی قرار دادم که اداره آن جا بر تو آسان تر و حکومت تو در آن سامان خوش تر است.
و یا بعد از شهادت محمد بن ابی بکر، در نهج البلاغه می فرماید:
و قد اردت تویله مصر هاشم بن عتبه - و لو ولیته ایاها لما خلی لهم العرصه - و لا انهزهم الفرصه - بلا ذم لمحمد بن ابی بکر - فلقد کان الی حبیباً و کان لی ربیباً(134)
می خواستم هاشم بن عتبه را فرماندار مصر کنم. اگر او را انتخاب می کردم، میدان را برای دشمنان خالی نمی گذاشت و به عمروعاص و لشکریانش فرصت نمی داد. نه این که بخواهم محمد بن ابی بکر را نکوهش کنم؛ که او مورد علاقه و محبت من بوده و در دامنم پرورش یافته بود.
در این کلام نیز به وضوح، بحث توانایی افراد و به کار گماردن آن ها روشن می شود و در واقع، سوء تدبیر و ضعف مدیریت، یکی از آفات اساسی حکومت ها به شمار می رود که نهج البلاغه می فرماید:
آفه الزعماء، ضعف السیاسه(135)
هر چیزی را آفتی است و آفت حاکمان، ضعف مدیریت می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 16:15
و در واقع، سوء مدیریت، سبب شکست حکومت می شود و این، از آثار بی تدبیری و عدم مدیریت می باشد.
همین حساسیت نسبت به ارزشمندترین یاران امیرالمؤمنین، یعنی کمیل بن زیاد نخعی که از اصحاب سر حضرت به شمار می رفت و مورد احترام نیز بود، اعمال شده است. امام در نامه ای، زمانی که وی در نظام فرمانداری هیت(136) مرتکب اشتباهی شده بود، او را مورد سرزنش قرار می دهد که:
اما بعد فان تضییع المرء ما ولی و تکلفه ما کفی - لعجز حاضر و رای متبر(137)
سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست و پافشاری در کاری که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار و اندیشه ویرانگر است.
در واقع، خطای کمیل، رها کردن پاسداری از مرزهایی بود که جزو مناطق تحت حکومت او بود و حمله به منطقه ای دیگر که جزو مأموریت او نبود و همین که نهج البلاغه عمل کمیل را یک نوع ناتوانی (عجز حاضر) قلمداد می کند، نشان از اهمیت این ویژگی می دهد. سپس در همین نامه، نهج البلاغه به آثار عدم توانایی و ناکار آمدی و سوء تدبیر اشارتی دارد که تذکر آن، حایز اهمیت است.
فقد صرت جسراً لمن اراد الغاره - من اعدائک علی اولیائک - غیر شدید المنکب و لا مهیب الجانب - و لا ساد ثغره و لا کاسر لعدو شوکه - و لا مغن عن اهل مصره و لا مجز عن امیره(138) تو در آن جا پلی شده ای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی که از تو بترسند و بگریزند. نه می توانی مرزی را حفظ کنی و نه می توانی شوکت دشمن را در هم شکنی. نه نیازهای مردم دیارت را کفایت می کنی و نه امام خود را راضی نگه می داری.
امضاء

نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 16:20
3 - رعایت حقوق مردم




1 - 3 - حقوق سیاسی و اجتماعی مردم

در رابطه با حقوق سیاسی، نهج البلاغه به مطالبی همچون رعایت افکار عمومی و ارتباط مستقیم مسؤولان حکومتی با مردم اشاره دارد. حضرت در نامه ای، رعایت و توجه نسبت به افکار عمومی را به مالک اشتر گوشزد نموده است و می فرماید:
و ان الناس ینظرون من امورک - فی مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاه قبلک - و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم(139)؛ مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری و درباره تو آن می گویند که تو نسبت به زمامداران گذشته می گویی.
سپس آن حضرت، قضاوت مردم و آنچه در افکار عمومی می گذرد را ملاک گرفته می فرماید:
و انما یستدل علی الصالحین - بما یجری الله لهم علی السن عباده(140)
همانا نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از آنان بر زبان بندگانش جاری ساخت.
در واقع، توده های مردم به دنبال عدالت و رستگاری می گردند. آنان چون به حکومت و قدرت و امکانات وابستگی ندارند، ملاک و معیار مناسبی برای قضاوت می باشند.
از دیدگاه نهج البلاغه، کارگزار حکومتی باید به طور مستمر با مردم ارتباط داشته باشد و آنان با احساس امنیت و بدون لکنت زبان، به صورت صمیمانه با او به گفتگو بپردازند و مشکلات و پیشنهادات خود را مطرح کنند و در این میان، برخورد کارگزار باید به شکلی باشد که این احساس امنیت را برای افراد تأمین نماید. حضرت امیر در این رابطه می فرمایند:
فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره - و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره - و لا تخالطونی بالمصانعه(141)
پس با من چنان که با پادشاهان سرکش سخن می گویید، حرف نزنید و چنان که از آدم های خشمگین کناره می گیرند، دوری نجویید و با ظاهر سازی با من رفتار نکنید.

نصرالله عاشق خداومولا
26-02-2021, 15:44
آن گاه در رابطه با ارتباط مستقیم می فرماید:
فلا تطولن احتجابک عن رعیتک - فان احتجاب الولاه عن الرعیه شعبه من الضیق - و قله علم بالامور - و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه - فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر - و یقبح الحسن و یحسن القبیح - و یشاب الحق بالباطل(142)
هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار که پنهان بودن رهبران، نمونه ای از تنگ خویی و کم اطلاعی در امور جامعه می باشد. نهان شدن از رعیت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز می دارد. پس کار بزرگ، اندک و کار اندک، بزرگ جلوه می کند. زیبا، زشت و زشت، زیبا می نماید و باطل به لباس حق در می آید.
از دیگر حقوقی که امام رعایت آن را برای حاکم لازم شمرده است، می توان از آزادی مشورت و نفی استبداد، انتقاد پذیری حکومت، نصیحت امام مسلمین (مسؤولیت فرد در قبال جامعه)، جلب رضایت عامه مردم، حق اطلاع یابی مردم از اخبار، حفظ اسرار امام، عدالت اجتماعی، توسعه و اصلاحات اجتماعی نام برد.
در حکومت دینی، حتی مشرکین و اقلیت های دینی(143) نیز دارای حق و حقوقی می باشند و بر حکومت دینی لازم است که حقوق آنان را مراعات کند. نهج البلاغه در یکی از نامه ها که برای کارگزاری در منطقه فارس که مردم آن منطقه از اقلیت های دینی محسوب می شوند، نگاشته شده؛ چنین برخوردی را نقل می کند:

نصرالله عاشق خداومولا
02-03-2021, 20:49
اما بعد - فان دهاقین اهل بلدک شکوا منک غلظه و قسوه - و احتقاراً و جفوه(144)
همانا دهقانان مرکز فرمانداری ات، از خشونت، قساوت، تحقیر کردن مردم و سنگدلی تو شکایت کردند.
نکته قابل توجه در این فراز و قبل از پرداختن به مقصود نامه، نظارت و دقت حضرت بر اعمال کارگزاران حکومت و این که به راحتی بتوانند نسبت به حاکم، علیه کارگزاران شکایت کنند و حرف دل خود را بزنند، می باشد و این نکته حائز اهمیت است و بحث بعدی این که حضرت نمی فرماید: من شکایت دارم و سخنان آنان را تأیید نمی کند؛ بلکه به نقل از آنان چنین شکوائیه ای را مطرح می کند، سپس می فرماید:
و نظرت فلم ارهم اهلا لان بدنوا لشرکهم - و لا ان یقصوا و یجفوا لعهدهم
من درباره آن ها اندیشیدم. نه آنان را شایسته نزدیک شدن یافتم؛ زیرا مشرکند و نه سزاوار قساوت، سنگدلی و بد رفتاری هستند؛ زیرا با ما هم پیمانند.
در این جا، حضرت به هم پیمانی و در ذمه مسلمین بودن آنان اشاره دارد و کار گزارش را از برخورد تند همراه با قساوت و سنگدلی بر حذر می دارد؛ آن هم به علت این که هم پیمان هستند و مسلمین باید در روابط اجتماعی خود، بر عهد و پیمان خود استوار باشند و حتی حقوق مشرکین را نیز رعایت کنند.
حتی رعایت حقوق حیوانات نیز از چشم حاکم اسلامی و کارگزاران وی نباید دور باشد. در این رابطه (هنگامی که حیواناتی به عنوان اموال خداوند و زکات از مردم گرفته شده و به دست کارگزاران و مأمورین حکومتی به مرکز فرستاده می شود)، نهج البلاغه می فرماید:
و لا توکل بها الا ناصحاً شفیقاً و امیناً حفیظاً - غیر معنف و لا مجحف و لا ملغب و لا متعب - ثم احدر الینا ما اجتمع عندک - نصیره حیث امر الله - فاذا اخذها امینک - فاوعز الیه الا یحول بین ناقه و بین فصیلها - و لا یمصر لبنها فیضر ذلک بولدها - و لا یجهدنها رکوباً - و لیعدل بین صواحباتها فی ذلک و بینها - و لیرفه علی اللاغب - و لیستان بالنقب و الظالع(145)
در رساندن حیوانات، آن ها را به دست چوپانی خیرخواه، مهربان، امین و حافظ که نه سخت گیر باشد و نه ستمگر، نه تند براند و نه حیوانات را خسته کند، بسپار؛ سپس آنچه از بیت المال جمع آوری شد، برای ما بفرست تا در نیازهایی که خدا اجازه فرموده، مصرف کنیم. هر گاه حیوانات را به دست امین سپردی، به او سفارش کن بین شتر و نوزادش جدایی نیفکنده و شیر آن را ندوشد تا به بچه اش زیانی وارد نشود. در سوار شدن بر شتران عدالت را رعایت کند و مراعات حال شتر خسته یا زخمی را که سواری دادن برای او سخت است، بنماید.
و لیوردها ما تمر به من الغدر - و لا یعدل بها عن نبت الارض الی جواد الطریق - و لیروحها؛ سر راه آن ها را درون آب ببرد و از جاده هایی که در طرف آن علفزار است، به جاده بی علف نکشاند و هر چند گاه، شتران را مهلت دهد تا استراحت کنند و هرگاه به آب و علفزار رسید، فرصت بدهد تا علف بخورند و آب بنوشند.
انسان با دقت در این فرمایشات و بخشنامه های صادره از نهج البلاغه، در شگفت می ماند که دین حتی نسبت به جزئی ترین مسائل نظر می دهد و خواستار رعایت حقوق جانوران می شود. چگونه می شود دینی که حتی راضی نمی شود در مسیر راه بین شتر و نوزادش جدایی افتد، حقوق مردمی که خواستار چنین حکومتی شدند یا تحت سایه این چنین حکومتی شدند یا تحت سایه این چنین حکومتی با مسلمین هم پیمان گشتند، ضایع گردد و چگونه می توان حکومت دینی را متهم به عدم رعایت حقوق بشر نمود؟ این کلمات جز از زبان مغرضین و یا از سوی کسانی که اطلاع درستی از متون و پیام های دین ندارند، صادر نمی شود. خداوند همه را هدایت کند.


2 - 3 - حقوق اقتصادی (عدالت، امنیت، مدیریت اقتصادی و...)

در بحث های شاخصه ها و ویژگی های حکومت دینی، از ویژگی هایی همچون عدالت امنیت و... بحث شد که در واقع، رعایت آن، ادای حقوق مردم می باشد. [توجهی ] که نهج البلاغه در مسائل به ظاهر کوچک و غیر قابل اعتنا دارد، با آن اهداف متعالی که در متن آن می باشد، نشان از جامع بودن این ایده و این حکومت مترقی دارد. هنگامی که حضرت در رابطه با مسائل اقتصادی و مالیات سخن می گوید، به نکاتی اشاره دارد که اشاره به آن برای کسانی که متولی امور اقتصادی می باشند، حائز اهمیت می باشد.
و لیکن نظرک فی عماره الارض - ابلغ من نظرک فی استجلاب الخراج - لان ذلک لا یدرک الا بالعماره - و من طلب الخراج بغیر عماره اخرب البلاد - و اهلک العباد و لم یستقم امره الا قلیلا(146)
باید تلاش تو در آبادانی زمین بیشتر از جمع آوری خراج باشد که خراج جز با آبادانی فراهم نمی گردد و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد، شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود می سازد و حکومتش جز اندک مدتی دوام نیاورد.
نهج البلاغه تمامی اخذ مالیات و گرفتن مال مردم را جز برای آنان و رفاه آنان نمی داند و اگر چنین عمل شود، مردم با رغبت مالیات ها را می پردازند و در این راه حکومت را یاری می کنند.
بهبود زندگی مردم، افزایش در آمدها و بهره مندی آنان از بیت المال نیز از وظایف مهم حکومت علوی بود. دولت اسلامی نه تنها برای تأمین نیازهای اساسی از کار افتادگان و بازنشستگان و فقرا تلاش می کند، بلکه می کوشد تا جامعه اسلامی از رفاهی شایسته شأن خود برخوردار باشد. امام علی (علیه السلام) افزایش در آمدهای مردم را حق مردم بر دولت می شمارد: فاما حقکم علی... و توفیر فیئکم علیکم.(147) تنظیم مسائل اقتصادی جهت فراوانی بیت المال، همچنین اموری مثل نظارت بر بازار و تنظیم آن، از وظایف کارگزاران می باشد. در اصول کافی روایت شده است که علی (علیه السلام) در حالی که تازیانه ای در دست داشت، در بازارها قدم می زد و هر کس را که کم فروشی و یا در تجارت غش می نمود، با آن می زد. و مواردی از قبیل که در بحث های اقتصادی حکومت به آن اشاره خواهیم کرد.(148)
نهج البلاغه رعایت حقوق اقتصادی مردم را آن چنان حائز اهمیت می داند که با توجه و عنایات خاص، روایات مربوط به بازار و رونق آن و روایاتی که در زمینه اهمیت تجارت و تشویق مؤمنین به تجارت وارد شده است و همچنین روایاتی که خرید و فروش را مایه عزت مؤمن قلمداد می کند را ذکر می نماید؛ ولی این بازار باید تحت نظارت شدید کارگزاران باشد تا حقوق مردم رعایت شود. از طرف دیگر، این یک نقطه ضعف بزرگ برای مسؤولین حکومت می باشد که در آن، سرمایه داران، زمینه زیان رساندن به مردم را فراهم کنند و آنان توانایی مقابله با این گونه افراد را نداشته باشند. حضرت به مالک اشتر می فرماید:
و اعلم مع ذلک ان فی کثیر منهم ضیقاً فاحشاً - و شحاً قبیحاً - و احتکاراً للمنافع و تحمکماً فی البیاعات - و ذلک باب مضره للعامه - و عیب علی الولاه؛(149) با این وجود، بدان که بسیاری از (بازاریان) را روش ناشایسته است و حریص اند و بخیل. احتکار می کنند و به میل خود برای کالای خود بها می گذارند. با این کار به مردم زیان می رسانند و برای والیان نیز مایه ننگ و عیب است.
جلوگیری از احتکار نیز که در این نامه مورد اشاره واقع شده است،(150) در راستای رعایت حقوق مردم است که همان خواسته پروردگار می باشد. تلاش در جهت ثبات قیمت ها و سیاست های تشویقی حضرت برای پایین نگه داشتن قیمت ها و مدارا نمودن با مصرف کنندگان، در کنار تدابیر حقوقی و عملی حضرت برای حمایت از قیمت های عادلانه و مبارزه با گران فروشی، احتکار، انحصار در جهت مهار قیمت ها و رفاه عمومی و رونق بازار صورت می گرفت.
به صورت کلی، در نزد امام علی (علیه السلام)، اندیشه اقتصادی بر پایه مسؤولیت پذیری است؛ چرا که وی در برابر مردم مسؤول است. او در برابر فقرا مسؤول است و در برابر هر قطعه زمین بایری مسؤول است و باید آن را احیا کند تا گرسنه ای در جهان باقی نماند.
در اندرزهای امام این نکته روشن است که ایجاد تعادل اقتصادی و رعایت حقوق مردم در این رابطه نیز، از سیاست های حکومت ترسیم شده در نهج البلاغه می باشد. امام باقر (علیه السلام) در این رابطه می فرماید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر روز صبح زود در کوفه حرکت می کرد و در بازارهای کوفه، بازار به بازار می گردید و تازیانه ای بر دوشش بود که دو لبه داشت و السیبیه نامیده می شد. ایشان در هر بازاری ایستاده و ندا می کرد: ای گروه تجار! از خدای عزیز و بزرگ بترسید. وقتی اهل آن بازار صدای حضرت را می شنیدند، هر چه در دست داشتند، رها کرده، گوش ها را تیز کرده و با قلب هایشان به سخنان او گوش می دادند. سپس حضرت می فرمود: در طلب خیر پیشی گیرید و با آسان گرفتن بر بندگان خدا تبرک جویید و به خریداران نزدیک شوید و خود را با علم و بردباری زینت دهید. از قسم خوردن بپرهیزید، از دروغ گفتن دوری جویید، ظلم نکنید و با مظلومان انصاف به خرج دهید و به ربا نزدیک نشوید. در کیل و وزن کردن، حق آن را وفا کنید (کم نفروشید) و اجناس مردم را کمتر از آنچه هست، بر ندارید و در زمین فساد نکنید. حضرت علی (علیه السلام) در همه بازارها می گردید و سپس برای رسیدگی به امور مردم جلوس می فرمود.(151) حضرت همچنین بر قیمت ها نظارت می کردند و به کسی که کم فروشی یا در معامله غش می کرد، تازیانه می زدند و ندا سر می دادند که هر کس انواع ماهی بدون فلس را بفروشد، با این تازیانه او را خواهم زد.(152)

نصرالله عاشق خداومولا
05-03-2021, 22:29
2 - 3 - حقوق اقتصادی (عدالت، امنیت، مدیریت اقتصادی و...)

در بحث های شاخصه ها و ویژگی های حکومت دینی، از ویژگی هایی همچون عدالت امنیت و... بحث شد که در واقع، رعایت آن، ادای حقوق مردم می باشد. [توجهی ] که نهج البلاغه در مسائل به ظاهر کوچک و غیر قابل اعتنا دارد، با آن اهداف متعالی که در متن آن می باشد، نشان از جامع بودن این ایده و این حکومت مترقی دارد. هنگامی که حضرت در رابطه با مسائل اقتصادی و مالیات سخن می گوید، به نکاتی اشاره دارد که اشاره به آن برای کسانی که متولی امور اقتصادی می باشند، حائز اهمیت می باشد.
و لیکن نظرک فی عماره الارض - ابلغ من نظرک فی استجلاب الخراج - لان ذلک لا یدرک الا بالعماره - و من طلب الخراج بغیر عماره اخرب البلاد - و اهلک العباد و لم یستقم امره الا قلیلا(146)
باید تلاش تو در آبادانی زمین بیشتر از جمع آوری خراج باشد که خراج جز با آبادانی فراهم نمی گردد و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد، شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود می سازد و حکومتش جز اندک مدتی دوام نیاورد.
نهج البلاغه تمامی اخذ مالیات و گرفتن مال مردم را جز برای آنان و رفاه آنان نمی داند و اگر چنین عمل شود، مردم با رغبت مالیات ها را می پردازند و در این راه حکومت را یاری می کنند.
بهبود زندگی مردم، افزایش در آمدها و بهره مندی آنان از بیت المال نیز از وظایف مهم حکومت علوی بود. دولت اسلامی نه تنها برای تأمین نیازهای اساسی از کار افتادگان و بازنشستگان و فقرا تلاش می کند، بلکه می کوشد تا جامعه اسلامی از رفاهی شایسته شأن خود برخوردار باشد. امام علی (علیه السلام) افزایش در آمدهای مردم را حق مردم بر دولت می شمارد: فاما حقکم علی... و توفیر فیئکم علیکم.(147) تنظیم مسائل اقتصادی جهت فراوانی بیت المال، همچنین اموری مثل نظارت بر بازار و تنظیم آن، از وظایف کارگزاران می باشد. در اصول کافی روایت شده است که علی (علیه السلام) در حالی که تازیانه ای در دست داشت، در بازارها قدم می زد و هر کس را که کم فروشی و یا در تجارت غش می نمود، با آن می زد. و مواردی از قبیل که در بحث های اقتصادی حکومت به آن اشاره خواهیم کرد.(148)
نهج البلاغه رعایت حقوق اقتصادی مردم را آن چنان حائز اهمیت می داند که با توجه و عنایات خاص، روایات مربوط به بازار و رونق آن و روایاتی که در زمینه اهمیت تجارت و تشویق مؤمنین به تجارت وارد شده است و همچنین روایاتی که خرید و فروش را مایه عزت مؤمن قلمداد می کند را ذکر می نماید؛ ولی این بازار باید تحت نظارت شدید کارگزاران باشد تا حقوق مردم رعایت شود. از طرف دیگر، این یک نقطه ضعف بزرگ برای مسؤولین حکومت می باشد که در آن، سرمایه داران، زمینه زیان رساندن به مردم را فراهم کنند و آنان توانایی مقابله با این گونه افراد را نداشته باشند. حضرت به مالک اشتر می فرماید:
و اعلم مع ذلک ان فی کثیر منهم ضیقاً فاحشاً - و شحاً قبیحاً - و احتکاراً للمنافع و تحمکماً فی البیاعات - و ذلک باب مضره للعامه - و عیب علی الولاه؛(149) با این وجود، بدان که بسیاری از (بازاریان) را روش ناشایسته است و حریص اند و بخیل. احتکار می کنند و به میل خود برای کالای خود بها می گذارند. با این کار به مردم زیان می رسانند و برای والیان نیز مایه ننگ و عیب است.

نصرالله عاشق خداومولا
06-03-2021, 14:26
جلوگیری از احتکار نیز که در این نامه مورد اشاره واقع شده است،(150) در راستای رعایت حقوق مردم است که همان خواسته پروردگار می باشد. تلاش در جهت ثبات قیمت ها و سیاست های تشویقی حضرت برای پایین نگه داشتن قیمت ها و مدارا نمودن با مصرف کنندگان، در کنار تدابیر حقوقی و عملی حضرت برای حمایت از قیمت های عادلانه و مبارزه با گران فروشی، احتکار، انحصار در جهت مهار قیمت ها و رفاه عمومی و رونق بازار صورت می گرفت.
به صورت کلی، در نزد امام علی (علیه السلام)، اندیشه اقتصادی بر پایه مسؤولیت پذیری است؛ چرا که وی در برابر مردم مسؤول است. او در برابر فقرا مسؤول است و در برابر هر قطعه زمین بایری مسؤول است و باید آن را احیا کند تا گرسنه ای در جهان باقی نماند.
در اندرزهای امام این نکته روشن است که ایجاد تعادل اقتصادی و رعایت حقوق مردم در این رابطه نیز، از سیاست های حکومت ترسیم شده در نهج البلاغه می باشد. امام باقر (علیه السلام) در این رابطه می فرماید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر روز صبح زود در کوفه حرکت می کرد و در بازارهای کوفه، بازار به بازار می گردید و تازیانه ای بر دوشش بود که دو لبه داشت و السیبیه نامیده می شد. ایشان در هر بازاری ایستاده و ندا می کرد: ای گروه تجار! از خدای عزیز و بزرگ بترسید. وقتی اهل آن بازار صدای حضرت را می شنیدند، هر چه در دست داشتند، رها کرده، گوش ها را تیز کرده و با قلب هایشان به سخنان او گوش می دادند. سپس حضرت می فرمود: در طلب خیر پیشی گیرید و با آسان گرفتن بر بندگان خدا تبرک جویید و به خریداران نزدیک شوید و خود را با علم و بردباری زینت دهید. از قسم خوردن بپرهیزید، از دروغ گفتن دوری جویید، ظلم نکنید و با مظلومان انصاف به خرج دهید و به ربا نزدیک نشوید. در کیل و وزن کردن، حق آن را وفا کنید (کم نفروشید) و اجناس مردم را کمتر از آنچه هست، بر ندارید و در زمین فساد نکنید. حضرت علی (علیه السلام) در همه بازارها می گردید و سپس برای رسیدگی به امور مردم جلوس می فرمود.(151) حضرت همچنین بر قیمت ها نظارت می کردند و به کسی که کم فروشی یا در معامله غش می کرد، تازیانه می زدند و ندا سر می دادند که هر کس انواع ماهی بدون فلس را بفروشد، با این تازیانه او را خواهم زد.(152)

نصرالله عاشق خداومولا
09-03-2021, 21:10
3 - 3 - حقوق اقلیت ها

با توجه به متهم شدن اسلام و حکومت اسلامی به خشونت با اقلیت دینی و تبلیغات گسترده ای که در جهان حاضر با استفاده از ابزار حقوق بشر، علیه حکومت های اسلامی صورت می پذیرد؛ لذا شایسته است تا حقوق اقلیت ها را جزء اهم وظایف کارگزاران قرار دهیم و بحث مبسوطی راجع به آن داشته باشیم.
در نگاه نهج البلاغه، به جز به معیار تقوی، هیچ گونه تبعیض و تفاوتی نمی تواند ملاک برتری افراد باشد و تمایز اصولی انسان ها بر اساس تقوا نیز معیاری در تقسیم وظایف و وسیله ای برای نیل به اهداف عالی انسانی است، نه عامل تبعیض در اهداف مادی. چنان که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در منشور جاودانه خود، در حجه الوداع فرمود:
ایها الناس ان ربکم واحد و ان اباکم واحد کلکم لادم و آدم من تراب، ان اکرمکم عندالله اتقیکم و لیس لعربی علی عجمی و لا لاحمر علی ابیض و لا لابیض علی احمر فضل الا بالتقوی(153)
و امیرالمؤمنین در برابر عربی که از تقسیم مساوی غنایم و از این که وی با مردم عجمی یکسان بهره برده، ابراز ناراحتی نمود؛ ملاک برتری افراد را نسب و قوم ندانستند.
نهج البلاغه به مأمورین دولتی تأکید می کند که همان طوری که مال مسلمین محترم است، اموال اقلیت ها نیز محترم است و مأمورین را از دست اندازی به مال آنان بر حذر می دارد.
و لا تمسن مال احد من الناس مصل و لا معاهد(154)
و به مال کسی که نمازگزار باشد، یا غیر مسلمانی که در پناه اسلام است، دست اندازی نکنید.
و در جایی دیگر فرموده:
و لا ان یقصوا و یجفوا لعهدهم(155)
اقلیت ها شایسته قساوت و سنگدلی و بدرفتاری نیستند؛ زیرا با ما هم پیمانند.
این بیان نورانی نهج البلاغه در رابطه با اقلیت های زمانی روشن می گردد و چهره منور اسلام را هویدا می کند که نگاهی به کشورها و حکومت های مدعی حقوق بشر داشته باشیم. در این گونه کشورها، نه تنها مشکل اقلیت ها حل نشده، حتی به نحوی آشکار مورد بی اعتنایی قرار می گیرد و حقوق اقلیت ها به شدت نقض می شود. امروزه می بینیم که حجاب برای یک مسلمان ساکن حکومت های مدعی، آن چنان وحشت زا و مورد فشار واقع می شود که در مجالس آن کشورها، راجع به این موضوع بحث و گفتگو می شود که آیا یک زن مسلمان می تواند با روسری وارد دانشگاه شود یا خیر و نهایتاً جلوی او گرفته می شود.
به علاوه، حقوق اقلیت ها باید در همه جا رعایت شود. امروز به همان اندازه که انتظار می رود مسیحیان، یهودیان و دیگر اقلیت های مذهبی در سرزمین های اسلامی از حقوق شایسته و انسانی برخوردار باشند؛ متقابلاً باید در سرزمین های غیر اسلامی نیز (به ویژه غرب)، برای مسلمانان حقوق شایسته قائل شد.
احترام به حقوق مدنی اقلیت ها در سیره امیرالمؤمنین نیز فراوان دیده می شود. در دوران خلافت آن حضرت، هنگامی که حضرت پیرمرد از کار افتاده نابینایی را مشاهده نمود که از مردم تقاضای کمک می کرد، بی درنگ از حال وی جویا شد و یکی از اطرافیان خود را مأمور رسیدگی به حال و وضح وی نمود. او پس از تحقیق گزارش داد: می گویند که وی نصرانی است و از مردم درخواست کمک می نماید. با شنیدن این سخن، آثار خشم در چهره امام آشکار گردید و فریاد برآورد: تا او جوان بود او را به کار کشیدید و اکنون که پیر و ناتوان گشته، وی را به حال خود رها نموده و از احسان و کمک خویش محرومش می نمایید؟ آن گاه این فرمان ماندگار را صادر نمود: انفقوا علیه من بیت المال(156) بدین ترتیب، اقلیت های دینی در زمره کسانی قرار می گیرند که دولت اسلامی مکلف است طبق قوانین، از محل درآمدهای عمومی و درآمدهای حاصل از مشارکت مردم، افراد محروم و درمانده را تحت خدمات و حمایت های مالی خود قرار داده، برای یک یک افراد کشور، حداقل زندگی را تأمین نماید و از طریق بیمه و شیوه های مناسب و آبرومندانه، زندگی آینده آنان را تضمین کند.
التزام به رعایت حقوق مدنی اقلیت ها، اهتمام به حفظ حقوق اجتماعی، احترام به اموال و حقوق اقلیت های دینی تا آن حد در دیدگاه امام مسؤولیت آور بود که با شنیدن تعدی عمال معاویه به خطوط مرزی قلمرو و حکومتش، فریاد برآورد که: گفته می شود مهاجمان و دژخیمان به مردم حمله ور شده و احیاناً به زنان مسلمان و زنان هم پیمانان متعرض شده اند.(157)
جریان گم شدن زره امام (علیه السلام) و شیوه دادخواهی آن حضرت از یک مسیحی که حامل آن زره و چگونگی دادرسی در حضور محکمه و قاضی، نکات بسیار مهمی را در زمینه حمایت از حقوق مدنی اقلیت های دینی در بر دارد که می توان دو نکته آن را بیش از هر چیز دیگری مورد توجه قرار داد: قاضی به هنگام رسیدگی، نام امام را با تجلیل بر زبان آورد و خصم را به طور عادی نام برد و این تبعیض مورد اعتراض امام قرار گرفت که مسیحی بودن متهم نمی تواند دلیل مشروعیت تبعیض در نگاه و کلام قاضی باشد. همچنین هنگامی که قاضی از مدعی (امام) مطالبه دلیل و شاهد نمود و امام شاهدی به دادگاه ارائه ننمود، قاضی بی درنگ به نفع متهم (مسیحی) رأی صادر نمود و امام را ذی حق نشمرد. رعایت این گونه عدالت توسط شخصیتی که می توانست بدون مراجعه به محکمه، زره خویش را از متهم بستاند، فرد مسیحی را بر آن داشت که به پیدا کردن زره اعتراف نموده و آن را به علی (علیه السلام) بازگرداند و به اسلام بگرود.(158)
به راستی کدام حکومت، با اقلیت ها چنین رفتار می کند؟ امروز در گوشه ای از عالم، عده ای با نگاهی انحرافی از دین یهود، به برتری یهود بر دیگر ادیان معتقد هستند و با این طرز تفکر، هیچ گونه ارزشی برای دیگران قائل نیستند.
آنان انسان را به دو دسته تقسیم می کنند:
انسان مؤمن و انسان های غیر مؤمن. دسته اول، جانشان از حمایت برخوردار است. و دسته دوم به هیچ وجه حق زندگی بر روی کره خاکی را ندارند. مفسران تورات می گویند که در کتاب مزبور، خداوند یهودیان را قوم برتر دانسته و آنان اشرف انسان ها، بلکه اشرف موجوداتند و آنان را به غلبه بر دیگران توصیه نموده است؛ غلبه بی رحمانه ای که هنگام پیروزی، دمار از روزگار مردم مغلوب درآورند. همه آنان را بکشند و از آنان زنده ای باقی نگذارند. خانه همه را ویران کنند و گیاهانشان را بسوزانند. (اعمالی که امروزه در کشور فلسطین و از سوی صهیونیست ها شاهد آن هستیم) ولی بی تردید، چنین برداشتی نمی تواند با منطق و شناختی که ما تربیت یافتگان معارف اسلامی از خداوند داریم، سازگار باشد و قطعاً می توان گفت که این گونه تفسیرها، همان تحریف های روحانیون یهود و ساخته آنان است. قرآن در این رابطه می فرماید:
قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین و لا یتمنونه ابداً؛(159) بگو گمان می کنید که از میان انسان ها فقط شما دوستان خدایید و انسان های دیگر نیستند. اگر در این ادعا صادق می باشید، پس آرزوی مرگ کنید. در حالی که چون خودتان به کذب ادعایتان واقفید، هرگز چنین آرزویی نخواهید کرد.
ذکر این نکته ضروری است که هیچ گاه هجوم دشمن و تبلیغات گسترده وی نباید باعث شود که ما موضع انفعالی گرفته و از مبانی و مقاصد خود کوتاه بیابیم و برای همراهی با جهان از اصول خود عدول کنیم.
مسأله حقوق اقلیت ها نیز در این راستا باید مدنظر قرار گیرد و تا جایی حقوق آنان مراعات می شود که برای نظام اسلامی خطر آفرین نباشند. آن جا که دشمن می تواند از اطلاعات دور و از تعداد نام و نوع ته سیگار و دکمه افتاده، بدون توجه حکومت بهره بگیرد؛ چطور می توان به اقلیت هایی که از آن جا برخاسته و بر آن دامان نشسته و هنوز هم در همان جا آرام می گیرند و از همان جا هدایت و رهبری می شوند، اعتماد کرد و از حقوق دیگران چشم پوشی نمود؟(160)
در خاتمه، شایسته است به این پرسش نیز پاسخ داده شود که با توجه به وجود حکومت اسلامی در ایران، چرا از اقلیت های دینی ذمه اخذ نمی شود؟

نصرالله عاشق خداومولا
11-03-2021, 20:06
جواب این پرسش را این طور داده اند که با پیروزی انقلاب اسلامی و برپایی نظام جمهوری اسلامی در ایران، از آن جا که انگیزه و هدف انقلاب اسلامی، احیای حقوق عموم و استقرار ارزش های اسلامی بود و روش های حکومتی و نهادها بر اساس مبانی فقهی تنظیم می گردید، انتظار می رفت که رابطه اقلیت ها با نظام اسلامی در چارچوب قرارداد ذمه تعیین گردد و مسیحیان که بیشترین جمعیت اقلیت ها را تشکیل می دادند، به جای پرداخت مالیات، عوارض عمومی و مشارکت و حضور در همه مسؤولیت های ملی و مدنی، به پرداخت مالیات ویژه (جزیه) مکلف شوند و این نظام حقوقی، آنان را از خدمات نظامی مانند انجام نظام وظیفه معاف می نمود و فعالیت های دینی، اقتصادی و سیاسی اقلیت ها بر اساس قرارداد ذمه کنترل و نظارت می شد.
در سال 1358، خبرگان قانون اساسی، روش عملی دیگری را که برگرفته از سیره سیاسی پیامبر اسلام بود، بر روش های حقوقی فقه ترجیح دادند و اقلیت های دینی را به عنوان شهروند و جزئی از آحاد ملت برشمردند و به لحاظ مذهبی امتیازاتی نیز برای آنان منظور کردند. سیره نبوی و معاهده مدینه نشان از آن دارد که معامله ذمه با کسانی بود که از بیرون سرزمین های اسلامی برای احراز مزایای زندگی با مسلمانان به دارالسلام مهاجرت می نمودند و با شرایط قرارداد ذمه، تعهدات لازم را پذیرفته و از امتیازات این پیمان برخوردار می باشند. لکن این وضعیت در مورد مسیحیانی که سالیان متمادی در سرزمین اسلامی و به صورت شهروند عادی به سر برده اند، چندان خوشایند نمی باشد و اطلاق اقلیت بیگانه به آنان، دور از انصاف و عدالت می باشد. بر اساس این نظریه فقهی، در دولت اسلامی، شهروندان به مؤمنان، اهل ذمه (مشرکان) و سایرین تقسیم می شوند و برای هر کدام حقوق مربوط اعمال می شود.(161)

نصرالله عاشق خداومولا
11-03-2021, 20:07
4 - اجرای عدالت

از ویژگی های بارز حکومت دینی که آن را از حکومت های دیگر ممتاز می کند و باعث گرایش و تمایل قاطبه مردم به حکومت می گردد، موضوع عدالت و مهم تر از آن، قاطعیت در اجرای آن می باشد. از مشخصه های یک کارگزار حکومت، عمل به این ویژگی می باشد و بی شک، عدم اجرای آن یا سستی در اقدام به آن، موجب مخدوش شدن چهره دین و حکومت دینی می گردد.
نهج البلاغه بر این مطلب تأکید فراوان دارد و حتی آن را بالاتر از بسیاری از فضایل می داند. در جایی، هنگامی که از حضرت پرسش شد که عدل برتر است یا بخشش؛ در واقع حضرت به تعریف عدل پرداختند و فرمودند:
العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها(162)
عدل قرار دادن امور در جای خود می باشد؛ در حالی که بخشش، آن را از جای خود خارج می سازد.
اما حکومت عملی امیرالمؤمنین (علیه السلام) گویاترین الگو در این زمینه می باشد که بهتر است در ابتدا اشاره ای به یکی از خطبه های حضرت داشته باشیم.
راوی چنین می گوید که در روز دوم خلافت، علی (علیه السلام) برای مردم خطبه ای بسیار بلند خواند که ما بخشی از آن را نقل می کنیم:
پس از مرگ عثمان، شما با اختیار نزد من آمدید و از من خواستید که خلیفه شما باشم و اکنون من مثل شما هستم. نفع شما، نفع من و ضرر شما، ضرر من است. اکنون فتنه ها و جنگ ها سر باز کرده و مثل شب تاریک روی نموده و در این امر، به جز اهل صبر و بصیرت کسی نمی تواند عمل کند. من شما را به سوی سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می برم و به آنچه مأمور هستم، عمل می کنم...
(آن گاه به سمت چپ و راست نگاه کرد و فرمود:)
مردمانی که تا دیروز در دنیا فرو رفته بودند، مزرعه ها و قنات ها تهیه کرده، اسب های سواری و کنیزهای زیبا به دست آورده اند. اگر من جلوگیر آن ها شدم، از من گله نکنند و نگویند پسر ابوطالب حق ما را از ما گرفت. هر کسی که صحبت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده و سابقه دارد، ثواب او در نزد خدا می باشد و هر کس به اسلام در آید، مستحق حقوق و حدود اسلام است. همه بندگان خدا هستند و مال هم مال خداست. این مال به طور مساوی در میان همه قسمت خواهد شد. برتری انسان ها در تقواست و فردا خداوند به پرهیزکاران، بهترین پاداش را خواهد داد و در دنیا اجر و ثوابی برای تقوا قرار نداده است. چون فردا شود، همه حاضر شوید تا مالی که در دست است، میان همه تقسیم شود. عرب و عجم، سابقه دار و بی سابقه، همه یکسانند؛ اگر مسلمان آزاد باشند.(163)
سپس اسکافی - روای این سخن - می گوید: از این جا کینه ها شروع شد و خیلی ها این گفتار را نپسندیدند.(164)

نصرالله عاشق خداومولا
14-03-2021, 16:44
فردای آن روز امام دستور داد که به هر نفری سه دینار داده شود. از مهاجرین شروع شد؛ سپس انصار و هر کس که حاضر بود (از سفید و سیاه...). سهل بن حنیف گفت: غلام من امروز آزاد شده، حضرت فرمود: سهم او مانند سهم تو است. آن گاه طلحه و زبیر، عبداله بن عمر، سعید پسر عاص، مروان بن حکم و مردانی از قریش و غیر قریش قبول نکردند. صبح روز بعد، طلحه و زبیر در گوشه ای از مسجد نشستند و نزد امام (علیه السلام) نرفتند. مروان و سعید نزد آن دو نشستند و با هم آهسته گفت و گو می کردند. سپس ولید بن عقبه نزد امام آمد و گفت: ای اباالحسن! تو به ما بدهکار هستی. تو خویشاوندان ما را کشتی. پدرم را در جنگ بدر کشتی. دیروز برادر من، عثمان را یاری نکردی تا این که کشته شد و پدر سعید را در جنگ بدر کشتی و پدر مروان را که عثمان به مدینه برگردانید، بر او اعتراض کردی و رأی او را نادرست شمردی. ما همگی برادر هم و همانند تو از فرزندان عبد مناف هستیم. ما با تو بیعت می کنیم، به این شرط که هر چه در زمان عثمان از اموال به دست می آوردیم به ما ببخشی. قاتلان عثمان را بکشی و اگر ما از تو بترسیم، نزد معاویه می رویم. علی (علیه السلام) فرمود: اما خون هایی که از شما ریختم، به وسیله حق و در راه حق ریخته شد. اما آن مال که به دست آوردید، نمی توانم به شما واگذار کنم. نمی توانم حق خدا را به شما ببخشم. اگر کشتن کشتن قاتلان عثمان لازم بود، همان دیروز آن ها را می کشتم. حق دارید که اگر ترسیدید، به شما اطمینان دهم؛ ولی حق دارم که اگر از شما ترسیدم، شما را تبعید کنم.(165)

نصرالله عاشق خداومولا
20-03-2021, 21:07
در جایی دیگر، وقتی امیرالمؤمنین از بیعت شکنی طلحه و زبیر سؤال می کند، جواب می شنود که: تو در تقسیم اموال بر خلاف طریقه عمر عمل نمودی. تو ما را با دیگران که با ما برابر نیستند، مساوی قرار دادی. تو ما را در آنچه با شمشیر خود از کفار گرفتیم، با دیگران برابر می دانی.
امام فرمود: من بر خلاف رغبت نداشتم. شما از من خواستید. ترسیدم اگر رد کنم. بین مسلمانان اختلاف پدید آید. چون به خلافت رسیدم، کتاب خدا و سنت پیامبر را در نظر گرفتم و به آن عمل کردم و محتاج به آرای شما و غیر شما نیستم. اگر پیشامدی بود که حکم آن از کتاب و سنت به دست نیامد و محتاج به مشورت شدم، البته با شما مشورت می کنم. اما آن تقسیم برابر را من از پیش خود نکردم. من و شما دیدیم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه رفتار می کرد. کتاب خدا نیز گواه است. اما آن که می گویید: ما با اسلحه و شمشیر خود چیزی گرفته ایم؛ پس نباید با دیگران برابر باشیم، در زمان پیغمبر نیز سابقین، در اسلام بر دیگران برتری نداشتند و پیغمبر بین آن هایی که با شمشیرشان فتوحاتی شده بود با دیگران تفاوت نگذاشتند (البته خداوند در روز قیامت تفاوت می گذارد). با شما و دیگران به جز این عمل نخواهد شد. خدا رحمت کند کسی را که چون حقی را دید، کمک کند و باطلی را برگرداند و یاور اهل حق باشد.(166) داستان برخورد حضرت با عقیل - برادر بزرگترش - نیز ده ها نمونه از قاطعیت در اجرای عدالت حکومت امیرالمؤمنین است که مشهور بوده و پیرامون آن بسیار گفت و گو شده است و این سفارشی است که امیرالمؤمنین به کارگزاران خود دارد.
استعمل العدل و احذر العسف(167)
عدالت را بگستران و از ستمگری پرهیز کن.پ

نصرالله عاشق خداومولا
23-03-2021, 15:45
اما در اجرای عدالت، قاطعیت نیز لازم است؛ چرا که مسامحه و سستی در اجرای این اصل حیاتی، برای حکومت اسلامی صدمات جبران ناپذیری به جا می گذارد. درنگ در عدالت گستری، برای کارگزار حکومت دینی یک نقطه ضعف بزرگ محسوب می شود و موجب می شود تا دلسوزان و یاوران واقعی حکومت، احساس دلگرمی نسبت به مسؤولان را از دست بدهند. امیرالمؤمنین ضمن نامه هایی به کارگزاران حکومت، به این نکته تأکید دارد و خود نیز در سیره حکومتی، نهایت تلاش را در این راه به کار برده است و شاید این فرمایش حضرت، اشاره به همین قاطعیت دارد که وقتی از امام پرسیدند: با کدام نیرو بر حریفان خود پیروز شدی، فرمود:
ما لقیت رجلاً الا اعاننی علی نفسه.(168)
کسی را ندیدم؛ جز آن که مرا در شکست خود یاری می داد.
سید رضی در ذیل این کلام حضرت می فرماید: امام به این نکته اشاره دارد که هیبت و ترس از او در دل ها جای می گرفت. در خاتمه این بحث، ذکر این حادثه می تواند مؤیدی دیگر بر این مطلب باشد. نجاشی یکی از سرایندگان و شعرای بنام عصر امام بود و پیوسته با شعر خود، علی (علیه السلام) را یاری می کرد و به سرودهای شامیان در انتقاد از علی (علیه السلام) پاسخ می گفت. حماسه های او در پیشرفت سپاه امام مؤثر بود؛ ولی متأسفانه روزی آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او پیش علی (علیه السلام) ثابت شد. علی (علیه السلام) بدون آن که مقام و موقعیت او را در نظر بگیرد، حد شراب را بر او جاری ساخت. اجرای حد بر قبیله شاعر گران آمد و یکی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی (علیه السلام) وارد شد و چنین گفت: علی! با اجرای حد بر شاعر قبیله ما - نجاشی - سینه ما را مجروح ساختی و تفرقه در میان ما پدید آوردی و ما را بر پیمودن راهی وادار کردی که می دانیم پایان آن آتش است. امیرمؤمنان به او فرمود: اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است. ای برادر بنی نهد! نجاشی فردی است از مسلمانان که پرده حرمت ها را پاره کرد. حد بر او اجرا کردیم تا شاید کفاره گناهان او باشد و قرآن به ما می گوید: دشمنی گروهی نباید سبب شود که عدالت نکنید. عدالت کنید؛ آن به تقوا نزدیک تر است.(169)

نصرالله عاشق خداومولا
01-04-2021, 16:01
5 - خودسازی

خودسازی و تزکیه نفس کارگزار، از مسائل کلیدی و زیر بنایی می باشد. به طور طبیعی، قدرت، خود آفاتی را به دنبال دارد که نهج البلاغه به آن چنین اشاره می کند:
من ملک استاثر(170)
کسی که به قدرت برسد، زورگویی دارد.
حال اگر فرد زمینه های انحطاط داشته باشد و شیطان و جلوه های دنیا نیز در او تأثیر گذار باشد و محاسبه و مراقبه ای هم در زندگی نداشته باشد؛ اگر چنین فردی دارای قدرت شود، چنان فسادی را زمینه سازی می کند که هیچ چیز نمی تواند جلوگیر آن شود. پس لازمه یک کارگزار حکومت دینی، تزکیه و خودسازی است؛ زیرا در حکومت اسلامی، مسؤول در واقع خدمتگزار است و این ملاک برتری حکومت دینی از حکومت های دیگر دنیا می باشد. در واقع، او به قدرت و مسؤولیت به عنوان یک تکلیف نگاه می کند، انجام وظیفه را موجب پاداش اخروی می داند و مزد خود را تنعم از نعمت های الهی می بیند. نهج البلاغه در این رابطه می فرماید:
من نصب نفسه للناس اماماً - فعلیه ان یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره(171)
کسی که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد.
سپس می فرماید:
و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم دهد؛ زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعظیم سزاوارتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب بیاموزد.
نهج البلاغه، بدترین حالات والیان را آراسته نبودن آنان به فضایل اخلاقی می داند. چنان که می فرماید:
و ان من أسخف حالات الولاه عند صالح الناس - ان یظن بهم حب الفخر - و یوضع امرهم علی الکبر(172)
ای مردم! از پست ترین حالات زمامداران در نزد صالحان این است که گمان برند آن ها دوستدار ستایشند و کشورداری آنان بر کبر و خود پسندی استوار است.
کارگزاران با عجب، کبر و خود بینی، به فساد متمایل می شوند و اطرافیان آن ها و عموم مردم، با مدح در برابر حکام و یا حکومت، زمینه را برای استبداد آماده می سازند. امیرالمؤمنین می فرماید:
و قد کرهت أن یکون جال فی ظنکم انی احب الاطراء - و استماع الثناء(173)
خوش ندارم در خاطر شما بگذرد که من ستایش را دوست دارم و خواهان شنیدن آن می باشم.
حتی نهج البلاغه تأکید دارد که مردم از چنین حاکم و فرمانروایی اطاعت نکنند، آن جا که می فرماید:
الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم - الذین تکبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم - و القوا الهجینه علی ربهم - و جاحدوا الله علی ما صنع بهم - مکابره لقضائه و مغالبه لالائه - فانهم قواعد اساس العصبیه - و دعائم ارکان الفتنه و سیوف اعتزاء الجاهلیه(174)
آگاه باشید. زنهار! زنهار! از پیروی و فرمانبری سران و بزرگانتان. آنان که به اصل و حسب خود می نازند و خود را بالاتر از آنچه هستند، می پندارند و کارهای نادرست را به خدا نسبت می دهند و نعمت های گسترده خدا را انکار می کنند تا با خواسته های پروردگار مبارزه کنند و نعمت های او را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصب جاهلی و ستون های فتنه و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند.
کارگزار حکومت دینی باید همیشه خدا را در نظر بگیرد. محرک اصلی او در انجام وظیفه، خدا باشد و او را ناظر بر اعمال خود ببیند و در این راه از سرزنش هیچ ملامت کننده ای باک نداشته باشد که امیرالمؤمنین به عنوان حاکم اسلامی، خود را چنین معرفی می کند:
و انی لمن قوم لا تأخذهم فی الله لومه لائم - سیماهم سیما الصدیقین و کلامهم کلام الابرار - عمار اللیل و منار النهار - متمسکون بحبل القرآن یحیون سنن الله و سنن رسوله - لا یستکبرون و لا یعلون - و لا یغلون و لا یفسدون - قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل(175)

نصرالله عاشق خداومولا
02-04-2021, 20:36
همانا من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ سرزنشی نمی ترسند. کسانی که سیمای آنان سیمای صدیقان و سخنانشان، سخن نیکان است. شب زنده داران و روشنی بخشان روزند. به دامن قرآن پناه برده، سنت های خدا و رسولش را زنده می کنند. نه تکبر و خود پسندی دارند و نه بر کسی برتری می جویند. نه خیانتکارند و نه در زمین فساد می کنند. قلب هایشان در بهشت و پیکرهایشان سرگرم اعمال پسندیده است.
نهج البلاغه نسبت به توجه به نفس و اختصاص ساعاتی برای این کار، چنین می فرماید:
و اجعل لنفسک فیما بینک و بین الله - أفضل تلک المواقیت و أجزل تلک الاقسام - و ان کانت کلها لله اذا صلحت فیها النیه - و سلمت منها الرعیه(176)
نیکوترین وقت ها و بهترین ساعات شب و روزت را برای خود و خدای خود انتخاب کن؛ اگر چه همه وقت برای خداست (اگر نیت درست باشد و رعیت در آسایش قرار داشته باشد).
این نکته قابل توجه است که کارگزار باید با تمام وجود در جهت آسایش مردم بکوشد. در واقع، کاری که برای آسایش مردم صورت می گیرد، آن کار برای خدا می باشد.
و لیکن فی خاصه ما تخلص به لله دینک اقامه فرائضه - التی هی له خاصه - فأعط الله من بدنک فی لیلک و نهارک - و وف ما تقربت به الی الله من ذلک کاملاً غیر مثلوم و لا منقوص - بالغاً من بدنک ما بلغ(177)

نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2021, 16:55
از کارهایی که به خدا اختصاص دارد و باید با اخلاص انجام دهی، انجام واجباتی است که ویژه پروردگار است. پس در بخشی از شب و روز، وجود خود را به پرستش خدا اختصاص ده و آنچه تو را به خدا نزدیک می کند، بی عیب و نقصانی انجام ده؛ اگر چه دچار خستگی جسم شوی.
در این فراز، نهج البلاغه یک کارگزار را به برنامه ریزی دقیق ترغیب می کند و به او توصیه می کند که در تلاطم کارهای روزمره، از پرستش و عبادت فردی غافل نشود و با محاسبه و مراقبه به بررسی اعمال خود بپردازد. در این جا به کارگزار توصیه شده که حتی در عبادت پروردگار به خستگی جسمی نیز آن چنان توجهی نداشته باشد که اگر روح انسان آماده است، عبادات موجب تقرب او به خداست.
سپس در رابطه با رذایل اخلاقی و کنترل آن می فرماید:
املک حمیه انفک و سوره حدک - و سطوه یدک و غرب لسانک(178)
باد غرور، جوشش خشم، تجاوز دست و تندی زبانت را در اختیار خود گیر.
در این جا، نهج البلاغه چهار خصوصیت اخلاقی که کارگزار اسلامی در معرض آن قرار دارد را مورد اشاره قرار می دهد که از آن به غرور، خشم، تجاوز و تندی زبان نام می برد که قدرت باعث غرور و اصرار مردم و کم ظرفیتی کارگزار، باعث خشم و تجاوز و تندی زبان می گردد. این ها نکاتی هستند که یک مسؤول در تنهایی خود با خدایش باید آن ها را حل کند و عاجزانه از او در برطرف کردن آن رذایل استمداد بطلبد و این ندای ابا عبدالله (علیه السلام) در صحرای عرفه بر زبانش جاری باشد:
اللهم اوقفنی علی مراکز اضطراری
خدایا! مرا بر محل های بیچارگی ام واقف گردان.

نصرالله عاشق خداومولا
04-04-2021, 19:15
سپس امام علی (علیه السلام) رمز موفقیت در تزکیه نفس را در یک جمله بیان می کند و آن، یاد قیامت و بازگشت به سوی خداست.
و لن تحکم ذلک من نفسک - حتی تکثر همومک بذکر المعاد الی ربک(179)
و تو بر نفس مسلط نخواهی شد؛ مگر با یاد فراوان قیامت و بازگشت به سوی خدا.
و در نهایت، از آفات عدم تزکیه نفس و خودسازی، رفاه طلبی در مسؤولان نظامی می باشد. از دیدگاه نهج البلاغه، رهبران جامعه اسلامی، حتی از مال حلال نیز نباید ثروت اندوزند. حکمت این مسأله هم آشکار است. اگر نزد هیأت حاکم ثروت جمع شود تنگدستان به ستوه آمده و طغیان خواهند کرد.
ان الله فرض علی ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس - کیلا یتبیع بالفقیر فقره(180)
خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان نیاورد و به طغیان نکشاند.
شریح، - قاضی امیرالمؤمنین (علیه السلام) - در دوران خلافت آن حضرت خانه ای به هشتاد دینار خرید. امام او را سرزنش نمود و به یاد قیامت انداخت.(181) عثمان بن حنیف انصاری که عامل حضرت در بصره، بود چون به خوانی مفصل خوانده شد، حضرت او را ملامت کردند:
به من خبر رسیده که مردی از جوانان بصره، تو را بر مهمانی خوانده است و تو به آن جا شتافته ای. خوردنی های نیکو برایت آورده اند و پی در پی کاسه ها پیشت نهاده اند... آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرالمؤمنین خوانند و در ناخوشایندی های روزگار شریک آنان نباشم؟(182)
و در نامه ای دیگر، پرهیز استانداران از به کار بردن زور، بد رفتاری با مردم، ساده زیستی و میانه روی را تذکر می دهد.
در پایان، ذکر یک نکته اخلاقی برای مسؤولین لازم است و آن این که کارگزار حکومتی باید به عهد و پیمان خود با مردم وفادار باشد و در این زمینه باید خود را تزکیه نموده باشد. منافع فردی، حزبی و گروهی، او را از این مهم باز ندارد و در این راه، اخلاص کامل داشته باشد. چه بسا کسانی برای آوردن رأی و در دست گرفتن پست و مقام، با شعارهایی زیبا، دلربا و فریب دهنده، وعده هایی به مردم می دهند و آن گاه که به مقامی رسیدند، نه تنها به وعده های داده شده فکر نمی کنند؛ بلکه به دنبال مطرح کردن حرف های جدید و فریب های دیگر بر آمده و بالاتر از همه این ها، در مقام پاسخگویی، تمامی کوتاهی ها را به گردن دیگران می اندازند و این روش را تضمینی برای رأی دوره بعدی خود می دانند. نهج البلاغه کارگزاران حکومتی را از این عمل بر حذر می دارد و می فرماید:
و ایاک و... ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک(183)
مبادا مردم را وعده ای داده، سپس خلف وعده نمایی.

نصرالله عاشق خداومولا
10-04-2021, 14:26
فصل چهارم: علل کامیابی و ناکامی حکومت دینی

در فصول گذشته، وظیفه و تکلیف آحاد مردم در اجرای احکام الهی به صورت عام و تلاش و کوشش در استقرار حکومت دینی به طور اخص مورد بحث و بررسی واقع شد و تبیین شد که اهتمام در برقراری حکومت دینی وظیفه آحاد ملت اسلامی است تا با مقبولیت خود، زمینه اجرای احکام حکومت مشروع و منصوب الهی را آماده سازند و به طور حتم، بی تفاوتی و سستی در استقرار آن، نزد پروردگار، گناه نابخشودنی محسوب می گردد.
اما نکته حایز اهمیت و مهم تر از آن، دفاع از ارزش ها و دستاوردهای نظام اسلامی است. پاسداری از حکومت، تلاش در جهت استمرار این حکومت و تکمیل نقاط ضعف آن می باشد که این امر، کاری بس دشوارتر از استقرار آن است.
با توجه به این مهم، در این قسمت، علل کامیابی و ناکامی حکومت دینی را از دیدگاه نهج البلاغه مورد نقد و بررسی قرار می دهیم تا راهکارهای دفاع مشروع در جهت استمرار حکومت و همچنین نقاط ضعف و قوت حکومت مردم که باعث عدم موفقیت می شود را بررسی کنیم. در روایتی، حضرت امیر به علل ناکامی حکومت ها اینطور اشاره می کنند:
یستدل علی ادبار الدول باربع تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل(184)
در زوال حکومت ها به چهار پدیده استدلال می شود: 1 - ضایع کردن مسائل اصلی؛ 2 - چنگ زدن به امور فرعی؛ 3 - به پیش انداختن افراد ناشایست؛ 4 - به عقب راندن افراد شایسته و با فضیلت.

نصرالله عاشق خداومولا
11-04-2021, 14:36
ما در بحث شایسته سالاری به تفضیل راجع به دو امر آخر از این چهار امر بحث نمودیم؛ ولی دو اصل اولی که در این روایت مطرح شده است، حائز اهمیت می باشد: ضایع شدن اصول و تمسک به فروع.
جهت تبیین کلام، ابتدا لازم است تا اصول و فروع را بشناسیم. ما در قسمت وظایف حکومت دینی به بعضی از اصول حاکم در حکومت دینی اشاره کردیم که می توان: پایبندی به کتاب خدا و سنت های پیامبر و احیای آن و اصل صداقت که سیاست علی (علیه السلام) را از دوران جوانی تا لحظه شهادت صدق و صفا و درست گویی و درست گفتاری تشکیل می داد و او لقب صدیق اکبر را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت کرده بود را نام برد. پیامبر فرمود:
علی (علیه السلام) نخستین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسی است که در روز رستاخیز با من دست می دهد و او صدیق اکبر است و فاروق امت است که حق و باطل را از هم جدا می سازد(185)
اصل شایسته سالاری نیز از اصول حکومت دینی است. همچنین اصل متعهد بودن به اصول انسانی و احترام به ارزش انسان ها نیز از اصول محوری سیاست امام بود. رضایت توده مردم نیز از اصولی ترین سیاست های امام بود. البته در پرتو شریعت مقدس، امیرالمؤمنین عنایت زیادی به این مسأله داشت و ما در بحث رعایت حقوق مردم از منظرهای متفاوت به این مسأله پرداختیم و مسائل دیگری نیز در این جا مطرح است که در جایگاه خود مورد بحث و بررسی واقع شد؛ ولی به طور کلی، اصول حکومت دینی اموری تغییرناپذیر هستند و حتی مصلحت ها نیز باعث عدول از آن نخواهد شد و در این نوشتار از این اصول فراوان می توان یافت. آنچه امام آن را به عنوان عامل سقوط حکومت بیان می دارد، ضایع کردن و تغییر این اصول است و تمسک به مسائلی که یا بدعت است، یا استحسانات؛ یا تفسیر به رأی در اداره حکومت و یا پرداختن به مسائل حاشیه ای و کم اهمیت. در این جا بهتر است خطوط کلی عوامل زوال حکومت و آثار مخرب آن را از نگاه نهج البلاغه مورد بررسی قرار دهیم.
امام در این رابطه می فرماید:
و اذا غلبت الرعیه و الیها - او أجحف الوالی برعیته - اختلفت هنالک الکلمه - و ظهرت معالم الجور و کثر الادغال فی الدین - و ترکت محاج السنن فعمل بالهوی - و عطلت الاحکام و کثرت علل النفوس - فلا یستوحش لعظیم حق عطل - و لا لعظیم باطل فعل - فهنالک تذل الابرار و تعز الاشرار - و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد - فعلیکم بالتناصح فی ذلک و حسن التعاون علیه(186)
اما اگر مردم به حکومت چیره شوند یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود. نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد و راه گسترده سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری های دل فراوان شود. مردم از این که حق بزرگی فراموش می شود یا باطل خطرناکی در جامعه رواج می یابد، احساس نگرانی نمی کنند! پس در آن زمان، نیکان، خوار و بدان، قدرتمند می شوند و کیفر الهی بر بندگان، بزرگ و دردناک خواهد بود. پس بر شماست که یکدیگر را نصیحت کنید و نیکو همکاری نمایید.

نصرالله عاشق خداومولا
12-04-2021, 17:13
با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دو نکته زیر به عنوان علل تزلزل در حکومت دینی نام برده شده است:
1 - نافرمانی مردم از والی.
2 - اجحاف والی بر مردم.
و در یک کلام، عدم رعایت حقوق نسبت به یکدیگر و آثار آن را این چنین بیان می کنند:
1 - بی تفاوتی مردم به رواج باطل در جامعه.
2 - از بین رفتن وحدت کلمه.
3 - ظهور نشانه های ستم.
4 - بی تفاوتی مردم نسبت به فراموشی ارزش ها در جامعه.
5 - ازدیاد نیرنگ بازی در دین.
6 - متروک ماندن سنت پیامبر.
7 - ازدیاد هواپرستی.
8 - تعطیلی احکام الهی.
9 - بیمار شدن قلوب.
10 - خوار شدن نیکان.
11 - قدرتمند شدن شرور.
در واقع، این ها همه از عدم رعایت حقوق متقابل مردم و حکومت می باشد. مردم و حکومت و وظایف که هر یک در ساختار حکومت به عهده دارند، از مسائل اساسی وحدت و امنیت ملی محسوب می گردند. خدشه دار کردن هر یک از آن ها و عدم پایبندی هر کدام به عهد و میثاق خود، می تواند جامعه را از حالت تعادل خارج و باعث انحراف از حرکت تکاملی آن شود و نهایتاً آن را دچار بحران سازد. در این صورت، حاکمان مقبولیت خود را از دست می دهند و مردم از پشتیبانی حکومت و نظام سر باز می زنند و به وظیفه حمایتی خود عمل نمی نمایند. در چنین وضعیتی، جامعه دچار استبداد و هرج و مرج خواهد شد.

نصرالله عاشق خداومولا
15-04-2021, 18:03
پس رعایت حقوق، خود عامل کامیابی حکومت ها می باشد. نهج البلاغه در خطبه 34 به این وظایف اشاره دارد و حقوق هر یک را در مقابل دیگری بیان می نماید.
شاید ضرورت این امر زمانی روشن شود که بدانیم بیشتر مشکلات امروز ملت ها با حکومت هایشان، بر سر این است که حکومت ها به وظایف و تعهدات خود عمل نمی کنند و بر سر عهد و میثاقی که با مردم بسته اند، صادق نیستند. از این رو، برای این که حکومت ها در صورت تخطی از وظایف، نتوانند هم چنان قدرت را در اختیار داشته باشند، دوران تصدی آن ها را محدود کرده اند.
لذا در هر جامعه نظام یافته ای که این حقوق از جانب دولت ها رعایت نشود، آن نظام با بحران مقبولیت مردم مواجه گشته، عدم مشارکت مردم را به دنبال می آورد و نظام ناکار آمد می شود (همان طوری که در خطبه 216 به آن اشاره شد). اما در خطبه 34، چهار حق به صورت واضح تبیین شده است که موجب استقرار و استمرار حکومت می باشد و ما محوریت این بحث خود را بر این خطبه استوار نمودیم و اینک به تفصیل راجع به آن بحث خواهیم کرد.
ایها الناس - ان لی علیکم حقاً و لکم علی حق
ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقی واجب شده است.
اما حقوق مردم بر حکومت: 1 - النصیحه لکم؛ 2 - توقیر فیئکم علیکم؛ 3 - تعلیمکم کیلا تجهلوا؛ 4 - تادیبکم کیما تعلموا.
و حقوق حکومت بر مردم: 1 - الوفاء بالبیعه؛ 2 - النصیحه فی المشهد و المغیب؛ 3 - الاجابه حین أدعوکم؛ 4 - الطاعه حین آمرکم.
برای حفظ منافع و مصلحت جامعه، لازم است حقوقی را که خداوند سبحان بر هر دو گروه لازم شمرده و آن را عامل پایداری پیوند ملت و رهبر و عزت دین قرار داده است رعایت شود. پس رعیت اصلاح نمی شود؛ جز آن که زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمی شوند؛ جز با درستکاری رعیت و مردم.
قبل از ورود به این مبحث، ذکر این نکته ضروری است که ضمایر من و شما در این خطبه، کنایه از هیأت حاکمه و مردم است؛ لذا شخص در این گونه موارد مطرح نیست بلکه سمتی است که شخص عهده دار آن می باشد و از این رو عمومیت دارد و دارندگان چنین سمتی را به طور عموم شامل می شود.

نصرالله عاشق خداومولا
17-04-2021, 16:35
1 - حقوق مردم بر حکومت

1 - 1 - النصحیه لکم

نصیحت در لغت چنین معنا شده است: النصیحه (اسم مصدر از نصح) جمع: نصائح، به معنای اخلاص و پاکی و در اصطلاح گفته اند: النصیحه هی الدعاء الی ما فیه الصلاح و النهی عما فیه الفساد(187). پس خیرخواهی و خیر و خوبی دیگران را خالصانه خواستن را می توان از معنای نصیحت فهمید. خیرخواهی حکومت برای مردم، اولین حقی است که بر عهده حاکمان نهاده شده است و در همه حال باید صلاح دنیا و آخرت آنان را در نظر گرفت و مردم را به سوی رستگاری دعوت نمود. تنظیم برنامه ها، تدوین آیین نامه ها و مقررات حکومتی و دولتی، انعقاد قراردادها، تشکیل نهادها و سازمان ها و اجرای طرح های توسعه و عمران و... باید به منظور اصلاح امور، تسهیل کارها و مصلحت جامعه، آماده و متحد نگه داشتن مردم در مقابل حوادث و پیشامدهای قابل پیش بینی و غیر قابل پیش بینی باشد.
البته مردمی که پیرو ناصح امین نباشند، به طور حتم دچار خسران می شوند:
فان معصیه الناصح الشفیق العالم المجرب - تورث الحیره و تعقب الندامه(188)
که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربانی، دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و پشیمانی است.

نصرالله عاشق خداومولا
23-04-2021, 20:41
1 - 1 - النصحیه لکم

نصیحت در لغت چنین معنا شده است: النصیحه (اسم مصدر از نصح) جمع: نصائح، به معنای اخلاص و پاکی و در اصطلاح گفته اند: النصیحه هی الدعاء الی ما فیه الصلاح و النهی عما فیه الفساد(187). پس خیرخواهی و خیر و خوبی دیگران را خالصانه خواستن را می توان از معنای نصیحت فهمید. خیرخواهی حکومت برای مردم، اولین حقی است که بر عهده حاکمان نهاده شده است و در همه حال باید صلاح دنیا و آخرت آنان را در نظر گرفت و مردم را به سوی رستگاری دعوت نمود. تنظیم برنامه ها، تدوین آیین نامه ها و مقررات حکومتی و دولتی، انعقاد قراردادها، تشکیل نهادها و سازمان ها و اجرای طرح های توسعه و عمران و... باید به منظور اصلاح امور، تسهیل کارها و مصلحت جامعه، آماده و متحد نگه داشتن مردم در مقابل حوادث و پیشامدهای قابل پیش بینی و غیر قابل پیش بینی باشد.
البته مردمی که پیرو ناصح امین نباشند، به طور حتم دچار خسران می شوند:
فان معصیه الناصح الشفیق العالم المجرب - تورث الحیره و تعقب الندامه(188)
که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربانی، دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و پشیمانی است.

نصرالله عاشق خداومولا
24-04-2021, 14:53
2 - 1 - (وسعت) توفیر فیئکم علیکم

توفیر در لغت این طور معنا شده است: وفر المال و المتاع توفیراً: کثره(189)؛ خراج و بیت المال را زیاد نمودن بر مردم و اصطلاحاً این جمله این طور معنا شده است: تنظیم مسائل اقتصادی، در جهت فراوانی بیت المال(190) یا تقسیم عادلانه بیت المال بین مردم(191) اما با توجه به معنای لغوی، به نظر معنای اول صحیح تر می باشد؛ چون فراوانی در معنای توفیر باید لحاظ شود.
پر واضح است که با توجه به این که دولت ابزار قدرت را در دست دارد؛ یکی از وظایف اصلی و اساسی دولت و حکومت، تنظیم چرخه اقتصادی جامعه، به منظور تأمین نیازمندی های مردم است.
حاکم باید بر اساس نیاز جامعه و از روی مصلحت و خیرخواهی عامه و رفاه مردم به سیاست گذاری در ارکان و بخش های مختلف اقتصادی پرداخته و با تشویق و تنبیه، از تولید و تلاش سازنده حمایت و با تسلط کامل، زمینه فعالیت را برای عامه مردم مهیا نماید. نهج البلاغه، برنامه اقتصادی حکومت را با توجه به فرمایشات امیرالمؤمنین به کارگزار خود، این طور بیان می کند:
ثم أسبع علیهم الارزاق - فان ذلک قوه لهم علی استصلاح أنفسهم - و غنی لهم عن تناول ما تحت أیدیهم - و حجه علیهم ان خالفوا أمرک أو ثلموا أمانتک(192)
سپس روزی فراوان بر آنان ارزانی دار که با گرفتن حقوق کافی در اصلاح خود بیشتر می کوشند و با بی نیازی دست به اموال بیت المال نمی زنند و اتمام حجتی است بر آنان؛ اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند.
در واقع، در این نوع سیاست، هم فعالیت، تلاش و کوشش در جامعه شکل می گیرد و هم امنیت اقتصادی در جامعه برقرار می شود و در نهایت، عذر آنان از بین می رود و در این زمینه، هیچ معترضی حرفی برای گفتن ندارد.
نهج البلاغه ارزانی روزی فراوان در بین مردم را در آبادانی بلاد می داند و تلاش در این جهت، هم باعث می شود که مردم با طیب خاطر به پرداخت مالیات بپردازند و هم قدرت تحمل مردم را در برابر مشکلات افزایش می دهد و باعث می شود که در همه حال پشتیبان و یاور حکومت باشند که نهج البلاغه به این دو، این چنین اشاره دارد:
و لیکن نظرک فی عماره الارض أبلغ من نظرک فی استجلاب الخراج - لان ذلک لا یدرک الا بالعماره - و من طلب الخراج بغیر عماره أخرب البلاد - و أهلک العباد و لم یستقم امره الا قلیلا(193)
باید تلاش تو در آبادانی زمین، بیشتر از جمع آوری خراج باشد که خراج جز با آبادانی فراهم نمی گردد و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد، شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود [می سازد] و حکومتش جز اندک مدتی دوام نیاورد.

نصرالله عاشق خداومولا
29-04-2021, 15:34
در همین فراز، نیز نهج البلاغه یکی دیگر از عوامل ناکامی حکومت را تبیین و مورد اشاره قرار داده است و قسمت بعد را این گونه بیان می نماید:
فان العمران محتمل ما حملته(194)
عمران و آبادانی، قدرت تحمل مردم را افزایش می دهد.
چرا که مردم به واسطه این که تلاش و کوشش را می بینند، به حکومت اعتماد پیدا می کنند. پس چون بین خود و حکومت حجابی احساس نمی کنند؛ از این جهت، تمامی مشکلات که بر حکومت عارض می شود را تحمل می کنند و بالاتر این که یاور و همدرد هم می شوند. حتی گرفتن مالیات را نیز حکومت دینی نسبی می داند؛ هر چند اصل آن را انکارناپذیر می داند که بهبودی مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه می باشد و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود، کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت زیرا همه مردم، نان خور مالیات و مالیات دهندگانند.
حضرت علی (علیه السلام) سپس درک وضعیت مردم در اخذ مالیات را گوشزد می کند و حاکم را به رفق و مدارا با مردم توصیه می کند و آن گاه به راز بقای حکومت که پشتیبانی مردمی آن را در پی دارد، اشاره می نماید:
با گسترش عدالت در بین مردم و مهربانی با رعیت، به آنان اطمینان خواهی داشت. آن گاه اگر در آینده کاری پیش آید و به عهده شان بگذاری، با شادمانی خواهند پذیرفت.
ایجاد تولید و اشتغال زایی، نه تنها جامعه را پذیرای یک نشاط روحی و آمادگی روانی برای برخورد با مشکلات می گرداند؛ بلکه مانع وقوع بسیاری از مفاسد در جامعه می گردد و این آمادگی در جوامع اصولی تر، هدف حکومت که رشد و کمال انسان ها می باشد را بسترسازی می کند و زمینه گرایش به دین را در آحاد مردم تقویت می کند و از طرف دیگر، قدرت یک حکومت را زیاد و توان مقابله در برابر ابر قدرت های زورگو را تقویت می کند و استعدادهای خفته و راکد شده را به جریان می اندازد و این نهایت خواسته یک حکومت دینی می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
01-05-2021, 21:23
3 - 1 - و تعلیمکم کیلا تجهلوا؛ شما را آموزش دهم تا نادان نباشید

جهل و نادانی، عامل تباهی مردم و حکومت ها است. هر چند حکومت های استکباری در پی آنند که مردم در جهل باقی بمانند و آن قدر آنان را مشغول می سازند تا کمتر فکر کنند و کمتر بدانند؛ زیرا این شیوه را عامل بقا می دانند. در واقع، آنان برای انسانیت انسان ارزشی قائل نیستند و تمامی هم و غم آنان، استعمار ملت ها است. اما حکومت دینی مبتنی بر فرمان الهی، بنا دارد که انسان ها بفهمند و با آگاهی و بینش، راه صحیح و نا صواب را از هم تشخیص دهند.
حضرت امیر (علیه السلام) در این رابطه می فرماید:
علی الامام ان یعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان(195)
بر امام و رهبر جامعه است که معارف دین و ایمان را به مردم بیاموزد.
بنابراین، فراهم کردن امکانات و وسایل تعلیم و آموزش مردم بر حکومت لازم است.
اصولاً اصلی ترین هدف انبیا، تعلیم و تربیت انسان ها است. نهج البلاغه معتقد است آموزش و آموختن، آن چنان باید در جامعه محترم شمرده شود که هیچ یک از مردم از آموختن شرم و حیا نداشته باشند و در این باره چنین می فرماید:
و لا یستحین أحد اذا لم یعلم الشی ء ان یتعلمه(196)
کسی در آموختن آنچه که نمی داند، شرم نکند.
آموزش نه تنها می تواند راز بقای حکومت باشد؛ بلکه بر روی بهانه تراشان، راه عذر را می بندد.
قطع العلم عذر المتعللین(197)

نصرالله عاشق خداومولا
02-05-2021, 14:24
دانش، راه عذر تراشی را بر بهانه جویان بسته است.
حکومت اسلامی در همان بدو تأسیس خود در مدینه النبی و در بحبوحه جنگ و درگیری های حکومت که ذهن حکومت را به خود مشغول ساخته بود؛ شرط آزادی اسرای کفار را آموزش و با سواد نمودن مسلمین مطرح نمود. در حالی که در آن زمان می شد از این نیروها در امور فیزیکی که حکومت سخت بدان نیاز داشت، استفاده نمود. این امر، نشان از اهمیت موضوع می دهد، این مهم هیچ گاه از چشم حکومت پنهان نبود و گرچه تمامی هم حکومت کوتاه مدت امیرالمؤمنین به جنگ و نبرد و آمادگی در جهت آن گذشت؛ ولی هیچ گاه از تعلیم و آموزش کوتاهی نکرد و حتی در بحبوحه جنگ نیز وقتی فردی از مسائل دین پرسش نمود و مورد تعجب اصحاب واقع شد، حضرت با کمال متانت به پاسخگویی وی پرداخت. به علاوه، بیان خطبه 241 که عمدتاً در زمان حکومت آن بزرگوار بیان شده است و همچنین وجود حدود 80 نامه و 480 حکمت در نهج البلاغه که سید رضی موفق به جمع آوری آن شده است، نشان از اهمیت موضوع آموزشی دارد که در آن، تمامی موضوعات ضروری جامعه از قبیل: توحید، خداشناسی، نبوت، امامت، معاد و مسائل حکومتی و اخلاقی مورد بحث و بررسی واقع شده است.
به هر حال، حق تعلیم از اساسی ترین حقوق ملت ها بر دولت ها است و همان طوری که در فصول بعدی این مقاله به آن خواهیم پرداخت، هر گونه عقب افتادگی و جهل ملت ها، معلول بی توجهی دولت ها به مسائل فرهنگی است.
سیره امیرالمؤمنین نیز بر همین مطلب گواهی می دهد که امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
کان علی (علیه السلام) اذا صلی الفجر لم یزل معقباً الی ان تطلع الشمس فاذا طلعت اجتمع الیه الفقراء و المساکین و غیرهم من الناس فیعلمهم الفقه و القرآن(198)
پس از نماز صبح و تعقیبات آن و هنگام طلوع آفتاب، فقرا و مساکین و دیگران نزد حضرت علی (علیه السلام) جمع می شدند و حضرت به آنان فقه و قرآن می آموخت.
همچنین روایت شده است:
انه علیه السلام اذا یفرغ من الجهاد یتفرغ لتعلیم الناس و القضاء بینهم(199)
زمانی که حضرت از جهاد فارغ می شد، به تعلیم و قضاوت بین مردم می پرداخت.

نصرالله عاشق خداومولا
03-05-2021, 18:07
4 - 1 - و تأدیبکم کیما تعلموا؛ شما را ادب کنم تا بیاموزید

چهارمین وظیفه ای که حکومت دارد، تأدیب مردم است. در بیان تفاوت این قسمت با بخش قبلی می توان گفت که در تعریف تعلیم آمده است: فراهم آوردن زمینه برای رشد و شکوفایی استعدادهای ذهنی انسان، در هر آموزشی که صورت می گیرد. بر این اساس، تعلیم، بخشی از تربیت محسوب می شود. به عبارت دیگر، تعلیم چیزی جز تربیت بعد فکری انسان نیست. پس هر تربیتی و در هر زمینه ای که باشد، مستلزم تعلیم است. از حضرت امیر (علیه السلام) روایت شده است:
ان الناس الی صالح الادب احوج منهم الی الفضه و الذهب(200)
مردم بیشتر از هر ثروتی، به ادب نیکو نیازمندند.
و این مطلب به وضوح، ارزش تأدیب در جامعه اسلامی را نشان می دهد.
پر واضح است که حاکمان و کارگزاران، قبل از تربیت دیگران، باید خود در علم و عمل پیشتاز باشند که نهج البلاغه نیز به آن اشاره دارد:
من نصب نفسه للناس اماماً - فعلیه ان یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره - و لیکن تادیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه - و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالاجلال - من معلم الناس و مؤدبهم(201)
کسی که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم دهد؛ زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب کند، سزاوار به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب بیاموزد.

نصرالله عاشق خداومولا
06-05-2021, 16:56
پس بر حکومت است که پس از کنترل نفس و تأدیب خود، مردم را هر چه بیشتر نسبت به وظایف خودشان آشنا سازد و در صورت لزوم و در جایگاه خود، آن ها را به انجام این وظایف الزام کند.
حضرت امام باقر (علیه السلام) درباره مردمی که تسلیم مقررات نشوند، می فرماید:
اذا ولیناهم ضربناهم بالسوط فان انتهوا و الا ضربناهم بالسیف علیه(202)
هر آینه اگر سلطه و قدرت در دست ما بود؛ کسانی را که تن به مقررات نمی دادند، با تازیانه وادار به تسلیم می کردیم و اگر علاج نمی شدند، شمشیر را به کار می بردیم.
در نامه های نهج البلاغه نیز نمونه های فراوان از سختگیری امیرالمؤمنین بر متولیان حکومت مشاهده می شود؛ زیرا بعد از تبیین و زمینه سازی، دیگر نوبت تخلف نیست و سرنوشت متخلفین، عقوبتی سخت از طرف حکومت خواهد بود. نهج البلاغه در مطلبی مردم زمان خودش را سرزنش می کند و اشاره دارد که حتی با شلاق نیز ادب نشدند و این نشان از آن دارد که تأدیب در مرحله سختگیری است.
... و أدبتکم بسوطی فلم تستقیموا(203)
با تازیانه شما را ادب کردم، نپذیرفتید.
البته این که تأدیب مردم از وظایف حکومت شمرده شده است، باعث نمی گردد که آحاد جامعه وظیفه ای در مقابل تأدیب خود نداشته باشند و فقط این وظیفه را برای حکومت بشمارند. در نهج البلاغه وارد شده است:
ایها الناس تولوا من أنفسکم تادیبها(204)
ای مردم! کار تربیت و تأدیب خود را خود به عهده بگیرید.
در واقع، زمینه سازی حکومت و ایجاد بستر مناسب و از آن طرف، اهتمام افراد جهت خودسازی می تواند به نتیجه مطلوب برسد و آنان را به هدف نزدیک تر سازد.
این ها وظایفی است که در صورت آن ها، حکومت پایدار و مستحکم می گردد و هیچ عاملی نمی تواند آن را متزلزل نماید.

نصرالله عاشق خداومولا
06-05-2021, 16:59
2 - وظایف مردم در مقابل حکومت

و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعه - و النصیحه فی المشهد و المغیب - و الاجابه حین أدعوکم و الطاعه حین آمرکم؛ اما حق من بر شما است که به بیعت با من وفادار باشید و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید. هر گاه شما را فرا خواندم، اجابت نمایید و هر گاه فرمان دادم، اطاعت کنید.

نصرالله عاشق خداومولا
08-05-2021, 17:40
1 - 2 - الوفاء بالبیعه؛ وفاداری به پیمان

عهد و میثاقی که مردم یک جامعه با رهبر و حکومت می بندند؛ این حق را برای حکومت ایجاد می کند که مردم به بیعت خود وفادار باشند. حکومت ها همواره توقع دارند که از جانب مردم حمایت شوند تا بتوانند به وظایف و تعهداتی که در قبال مردم دارند، جامه عمل بپوشانند.
بیعت مردم با حکومت دینی گرچه لازم و ضروری است؛ ولی لازم است که از طرف حکومت در این رابطه بسترسازی شود و در این میان، دو شرط اساسی در آن لحاظ شود تا زمینه یک بیعت صحیح و مشروع در جامعه ایجاد شود و آن دو عبارتند از: 1 - آزادی در هنگام بیعت؛ 2 - فرصت کافی برای تأمل.
نهج البلاغه لشکریان جمل را چنین وصف می کند:
فی جیش ما منهم رجل الا و قد اعطانی الطاعه و سمح لی بالبیعه طائعاً غیر مکره(205)
لشکری را گرد آوردند که همه آن ها به اطاعت از من گردن نهاده و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند.
نهج البلاغه در خطبه 8، ادعای باطل زبیر در مورد اجبار به بیعت را مورد نکوهش قرار می دهد و می گوید:
یزعم انه قد بایع بیده و لم یبایع بقلبه - فقد أقر بالبیعه و ادعی الولیجه - فلیات علیها بامر یعرف - و الا فلیدخل فیما خرج منه(206)
زبیر می پندارد که با دست بیعت کرد نه با دل. پس به بیعت با من اقرار کرده؛ ولی مدعی انکار بیعت با قلب است. بر او لازم است تا بر این ادعا دلیل روشنی بیاورد و یا به بیعت گذشته باز گردد.
نقل است که در روز بیعت، طلحه و زبیر در پیشاپیش مردم فریاد: بیعت، بیعت سر می دادند. وقتی زبیر دست امام را گرفت تا بیعت کند؛ امام به او فرمود: می ترسم که بیعت خود را بشکنی و بی وفا گردی. نظر امام درست بود و پس از زمان کوتاهی، طلحه و زبیر به شورشیان پیوستند و در جنگ جمل با امام جنگیدند.
در این جا عدم گرفتن بیعت از افرادی مثل عبداله بن عمر، محمد بن مسلمه، اسامه بن زید، عبداله بن سلام و سعد بن ابی وقاص کاملاً مبین چنین آزادی در بیعت می باشد. به علاوه، تا آخر حکومت امیرالمؤمنین، کسی معترض اینان نشد و با کمال آزادی زندگی می کردند و طبق برخی از روایات، گروهی از آنان مثل اسمامه بن زید و سعد بن ابی وقاص، از این کار خود برگشتند(207).
همچنین نهج البلاغه، ضمن بیان سخنان امیرالمؤمنین در ابتدای حکومت، به شرط دوم نیز اشاره دارد:
لم تکن بیعتکم ایای فلته(208)
بیعت شما مردم با من، بی مطالعه و ناگهانی نبود(209).
پایداری در بیعت و وفای به بیعت، شرط اساسی پایداری حکومت است. همانطور که لازم است تا مردم با دید باز و به دور از فشار و عجله بیعت کنند؛ لازم است با تأمل و تفکر تن به چنین عملی دهند و تا پایان آن نیز استوار بمانند.

نصرالله عاشق خداومولا
10-05-2021, 16:12
قرآن نیز به این مهم اشاره نموده است:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا
کسانی که گفتند: رب ما الله است؛ سپس بر این اعتقاد استقامت کردند.
اما باید دید که وفاداری به پیمان و میثاق امت با رهبر و حکومت چگونه استوار می شود و چه عواملی باعث خدشه دار شدن آن می گردد. در وهله اول، مردم باید آمادگی مقابله با مشکلات و پیشامدهای احتمالی را داشته باشند. نهج البلاغه، به این نکته چنین اشاره می کند:
و من کلام له لما اراده الناس علی البیعه بعد قتل عثمان: دعونی و التمسوا غیری - فانا مستقبلون أمراً - له وجوه و الوان - لا تقوم له القلوب - و لا تثبت علیه العقول - و ان الافاق قد أغامت - و المحجه قد تنکرت(210)
چون مردم به سراغ امام (علیه السلام) رفتند. خواستند با وی بیعت کنند. حضرت فرمود: مرا رها کنید و دیگری را پیدا کنید؛ چون ما با پیشامدها و رخدادهای مختلفی مواجه خواهیم شد که نه دل ها را در برابر آن طاقت و شکیبایی است و نه عقل ها را تاب تحمل. سراسر آفاق را ابری سیاه فرو پوشیده و راه های روشن، ناشناخته مانده.
نهج البلاغه شرط اساسی وفاداری به پیمان را شناخت راه و سپس استقامت در آن مسیر گوشزد می کند. حکومت دینی زیر بار ذلت نخواهد رفت و به طور حتم در جهانی که همه طاغوت ها به فکر استعمار و استثمار ملت ها افتاده اند، چنین حکومتی را تحت فشار قرار می دهند. فشار در عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... . تنها مردمی که عارف به راه و در این راه مقاوم باشند، می توانند تحمل کنند. حکومت دینی به دنبال سیاست بازی های شیطانی و فریب و نیرنگ نیست. این گونه حکومت، در مقام حذف رقبا با ترور و نابود کردن شخصیت و به دنبال یارگیری و خرید افراد نیست. فقط رضای خداوند و اطاعت از فرامین او را مدنظر دارد و رشد و کمال انسان ها را خواهان می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
13-05-2021, 21:18
نهج البلاغه در ادامه فرمایش گذشته، چنین می گوید:
و اعلموا ان أجبتکم - رکبت بکم ما أعلم - و لم أصغ الی قول القائل و عتب العاتب(211)؛ بدانید که اگر دعوتتان را اجابت کنم، با شما چنان رفتار خواهم کرد که خود می دانم. نه به سخن کسی که در گوشم زمزمه می کند، گوش فرا خواهم داد و نه به سرزنش ملامتگران خواهم پرداخت.
حضرت این سخنان را فرمود تا مردم در راهی که می روند و با او بیعت می کنند، با ایمان راسخ باشند؛ نه آن که بعدها بگویند که ما گمان کردیم تو نیز مثل فلانی بودی و به سیره و او عمل می کردی.
حضرت علی (علیه السلام) عدم پایبندی به پیمان، پراکندگی و بروز اختلاف در میان مسلمانان و تاریکی افق و کور شدن جاده راست را پیش بینی می کرد. می خواست ببیند آیا کسی به آنچه که هدف اوست، پایبند هست یا نه و آیا اینان که گرد او آمده اند، پایان راه با او هم صدا خواهند شد؛ یا این که به بهانه های مختلف او را رها خواهند ساخت.
علی (علیه السلام) به قدری به خلافت بی میل بود و آن را به تأخیر انداخت که بنا بر نقلی، اعلام آمادگی امام (علیه السلام) پنج روز به طول انجامید. علی (علیه السلام) در خانه بود و مردم به سراغش رفتند و سپس او را از خانه به مسجد آوردند.
به هر حال، وفای به بیعت نه تنها شرط اساسی پایداری حکومت است؛ بلکه از شرایط ایمان به شمار می رود و کسی که به پیمان و بیعت وفادار نباشد؛ از طعنه زنان عیب جو و یا از اهل نفاق و مداهنه می باشد و به تعبیر نهج البلاغه:
لانها بیعه واحده لا یثنی فیها النظر - و لا یستأنف فیها الخیار - الخارج منها طاعن و المروی فیها مداهن(212)
همانا بیعت برای امام یک بار بیش نیست و تجدید نظر در آن میسر نخواهد بود و کسی اختیار از سر گرفتن آن را ندارد. آن کسی که از این بیعت عمومی سر باز زند، طعنه زن و عیب جو خوانده می شود و آن کس که نسبت به آن دو دل باشد، منافق است.

نصرالله عاشق خداومولا
17-05-2021, 21:34
در این جا لازم است به زمینه ها و عوامل استقامت در راه حکومت دینی و اهداف متعالی آن اشاره کنیم:
1 - 1 - 2 - وجود رهبر
بنا اهتدیتم فی الظلماء و تسنمتم ذروه العلیاء - و بنا انفجرتم عن السرار(213)
شما مردم به وسیله ما از تاریکی های جهالت نجات یافته و هدایت شدید و به کمک ما به اوج ترقی رسیدید و صبح سعادت شما با نور ما درخشید.
پس بر امت است که هیچ گاه از رهبر و ولی خود جدا نشوند و وجود رهبری در میان مردم، خود از عوامل مؤثر در زمینه استقامت مردم است.

نصرالله عاشق خداومولا
19-05-2021, 15:39
2 - 1 - 2 - اخلاص در وفاداری
معمولاً انسان هایی که به خاطر منافع با دیگران پیوند می خورند، وقتی منافع خود را در خطر می بینند و یا در فرد مورد نظر چنین منافعی را نیافتند؛ از او جدا می شوند و دیگر پیوندی بین آنان باقی نمی ماند.
در نهج البلاغه فراوان از چنین افرادی گفت و گو شده است و طلحه و زبیر پرچمدار چنین حرکت زشت و نامیمونی می باشند. نامه های امام علی (علیه السلام) که خطاب به فرمانداران و یا سران لشکر نوشته شده است؛ حاکی از آن است که عده ای از آنان با انگیزه های دیگری در جرگه یاران امام در آمدند.
حضرت به یکی از کارگزاران خود که نقض پیمان نموده است، چنین می فرماید:
فانی کنت أشرکتک فی أمانتی - و جعلتک شعاری و بطانتی - و لم یکن رجل من أهلی أوثق منک فی نفسی - لمواساتی و موازرتی و أداء الامانه الی(214)
همانا من تو را در امانت خود شرکت دادم و همزاد خود گرفتم و هیچ یک از افراد خانه ام برای یاری و مدد کاری و امانتداری، چون تو مورد اعتمادم نبود.
فلما رأیت الزمان علی ابن عمک قد کلب - و العدو قد حرب و امانه الناس قد خزیت؛
آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته، دشمن به او هجوم آورده، امانت مسلمانان تباه گردیده و امت اختیار را از دست داده و پراکنده شدند؛ پیمان خود را با پسر عمویت دگرگون ساختی.
نقل شده است که عمرو بن حمق در هنگام عزیمت به صفین به امام عرض کرد: من به خاطر خویشاوندی و یا ثروت و سلطنت با تو بیعت نکردم؛ ولی من پنج چیز در تو سراغ دارم. تو پسر عمو، وصی و پدر فرزندان پیغمبر هستی؛ تو پیش از همه اسلام آوردی و پیش از همه مهاجرین و انصار جهاد می نمودی. اگر من در راه تو کوه های بلند را از میان بردارم و آب دریاها را بخشکانم، نمی بینم که به وظیفه خود عمل کرده و حق تو را ادا کرده باشم. آن گاه امام از خدا خواست که قلب او را نورانی کند و به راه راست هدایت نماید و فرمود: کاش صد نفر مثل تو در لشکریانم داشتم!(215)

نصرالله عاشق خداومولا
20-05-2021, 17:26
3 - 1 - 2 - اعتقاد و ایمان راسخ به دین و رهبری

آنان که با چشمی باز و قلبی مملو از ایمان به طرف حق می شتابند؛ هیچ گاه خستگی در آن ها معنا ندارد و هیچ گاه لحظه ای در حقانیت راه شک نمی کنند. اینان تا لحظه آخر در مسیر حق ایستاده اند و با ارزش ترین سرمایه وجودی خود را نثار دین و امام خود می کنند؛ تا دین و رهبر سرافراز بماند.
نهج البلاغه، وقتی در یک تقسیم بندی، مردم را به چهار گروه تقسیم می کند؛ حتی انسان های مطیع و مهربان را به خاطر شک و دودلی که در مسیر دارند، مورد سرزنش قرار می دهد و می فرماید:
او منقاداً لحمله الحق لا بصیره له فی أحنائه - ینقدح الشک فی قلبه لاول عارض من شبهه(216)
یک عده آدم های مطیع و تسلیم، مطیعی که بصیرت ندارد و شکل و شمائل مختلف دعوت را نمی شناسد و حق را در هر لباسی نمی شناسد. این است که زود گول می خورد، فریب می خورد و جرقه شک در دلش زده می شود. اولین شبهه که بر سر راه می آید، شک را در دل آنان روشن می کند. احمقی هستند که بصیرت ندارند.
این گروه نمی توانند یاوران علی (علیه السلام) باشند و در راه او قدم بردارند. آن گاه به یاوران و معتقدین واقعی اشاره می کند و می فرماید:
... هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره - و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون - و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون - و صحبوا الدنیا بأبدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی اولئک خلفاء الله فی أرضه و الدعاه الی دینه
آنان که دانش، نور حقیقت بینی را بر قلبشان تابانیده و روح یقین را دریافته اند؛ زیرا آنچه را خوشگذران ها دشوار می شمارند، آسان گرفتند و با آنچه ناآگاهان از آن هراس داشتند، انس گرفتند. در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است. آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند.
آورده اند که در جریان جنگ صفین، روز هشتم صفر دو لشکر با هم روبرو شدند. مردی از اهل شام از صف بیرون آمد و مبارز خواست. از صف عراق هم مردی بیرون آمد و با یکدیگر جنگ سختی کردند تا آن که دست بر گردن هم انداختند و از روی اسب پیاده شدند. عراقی مبارز اهل شام را بر زمین زد و بر سینه او نشست و روی او را باز کرد تا سر او را جدا کند، ناگهان دید برادرش است؛ پس دست نگه داشت. یاران امام گفتند: چرا معطلی؟ گفت: برادر من است. گفتند: رهایش کن. گفت: نه! به خدا قسم! تا این که امیرالمؤمنین اجازه بدهد. امام کسی را نزد او فرستاد که دست از برادرش بردارد. او برادرش را رها کرد تا به صف خود برود(217).
این نهایت اعتقاد یک سرباز وفادار به رهبری می باشد و شما در این قضیه مشاهده می کنید که لحظه ای در اعتقادات این سرباز مخلص شک و دودلی روی نمی دهد و صحنه های عاطفی و حتی تقاضای دوستان نیز او را از نظر رهبری باز نمی دارد.

نصرالله عاشق خداومولا
23-05-2021, 18:30
4 - 1 - 2 - اشتیاق و سبقت در راه خدا
و سارعوا الی مغفره من ربکم(218)
بشتابید به سوی بخشش پروردگارتان.
یک زمان ایمان هست؛ ولی کندی در راه است. شوقی نیست، همیشه احتیاج به محرک است و لذا در طول مسیر کم می آوریم و توان خود را از دست می دهیم و بر این اساس، پس از شناخت، باید سرعت گرفت و حرکت کرد که مؤمن این طور است:
اغتنم المهل و بادر الاجل و تزود من العمل(219)
چند روز زندگی دنیا را غنیمت شمارد و پیش از آن مرگ او فرا رسد، خود را آماده سازد و از اعمال نیکو توشه آخرت بر گیرد.
اگر ما می خواهیم که حسرت نصرت معصوم و رهبر را نخوریم و حسرت غنیمت همراهی او را نداشته باشیم؛ نباید هیچ تکلیفی را به خاطر بهانه ای به عقب بیندازیم. ما رشد نداریم. نه در شهوات، نه در غضب و نه در عقل و فکر. ذائقه ای نداریم و شیرینی مرگ را نمی شناسیم و همین است که لذت های ما محدود و شیرینی های ما محدودتر است. شیرینی محبت خدا و جوار و رضوان او را نمی فهمیم. ما بر تجربه های لذت و شهوات و یا ثروت و قدرت، رشد و وسعتی نداشته ایم. مادام که دل متعلق به دنیا باشد، شوق و شتاب و سرعتی نیست. مادام که وجود ما باز نشده باشد، بی قراری نیست. این تعویق و تخلف و کندی از آن جا ریشه می گیرد که افراد، منافع را در پیروزی و غنیمت می شناسد، رنج و شهادت را نمی فهمند و خیال می کنند که مرگی در کار نیست و یا مرگ آن ها را نمی گنداند و نمی پوشاند. در حالی که در سخت ترین لحظه های وابستگی، مرگ بر آن ها فرود می آید و آن ها را به کام خود می برد. این گونه تلقی از زندگی دنیا و مرگ، باعث این تعویق و تخلف و کندی است و با دگرگون شدن این تلقی، کارها دگرگون خواهد شد. نهج البلاغه نسبت به مؤمنین عاشق و مشتاق به سوی خدا چه تعبیر زیبایی دارد:
لو لا الاجل الذی کتب الله علیهم - لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفه عین(220)
و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدور فرموده؛ روح آنان حتی به اندازه بر هم زدن چشم در بدن ها قرار نمی گرفت.
و همچنین:
ساع سریع نجا و طالب بطی ء رجا - و مقصر فی النار هوی(221)
برخی از مردم به سرعت به سوی حق پیش می روند که اهل نجاتند و بعضی به کندی می روند و امیدوارند و گروه دیگری کوتاهی می کنند و در آتش جهنم گرفتارند.
پس این سرعت و اشتیاق باعث می شود که مؤمنین با استقامت و استواری و بدون لحظه ای درنگ، بار سنگین حکومت علوی را متحمل شوند.

نصرالله عاشق خداومولا
01-06-2021, 14:06
5 - 1 - 2 - ظرفیت روحی (شرح صدر)

اشتیاق به لقاء الله و رضوان الله، رشد وجودی و سعه ای وجودی می طلبد. برای ما که این دنیای کوچک، خیلی جادار و بزرگ است و از سر ما هم بزرگ تر است و کم ظرفیت هستیم؛ اشتیاق و شتابی نیست. در واقع، اصل گذشته ترتب بر این اصل است.
یکی از مهم ترین عواملی که می تواند مردم را در مسیر حق و دفاع از حکومت استوار قرار دهد، ظرفیت و شرح صدر می باشد. کمیل می گوید: حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مرا گرفتند و به سمت صحرا بردند. همین که از محدوده تنفس الصعداء، نفس بلندی کشیدند؛ ثم قال: یا کمیل بن زیاد - ان هذه القلوب اوعیه؛ دل ها ظرف هایی هستند که: خیرها اوعاها؛ بهترینش با ظرفیت ترین آن هاست(222).
ما گاهی تحمل آگاهی های خودمان را نداریم؛ یعنی ما به یک آگاهی می رسیم؛ ولی این آگاهی خود ما را از پای در می آورد، ضایع می کند، می سوزاند و صدمه می زند. پس ظرفیت یعنی توانمند بودن، استقامت داشتن و این که بتوانی چاره ساز باشی، نه این که بر مشکلات بیفزایی.
پس از آن که مردم بعد از قتل عثمان برای بیعت دست به سوی حضرت دراز کردند ایشان امتناع نمودند و علت امتناع خود را عدم تحمل حکومت علوی از جانب مردم بیان داشتند.
دعونی و التمسوا غیری - فانا مستقبلون أمراً - له وجوه و الوان - لا تقوم له القلوب - و لا تثبت علیه العقول(223)
مرا وا گذارید و دیگری را به دست آرید؛ زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است، چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت، ثابت و عقل ها بر این پیمان، استوار نمی ماند.
شکی نیست که امام علی (علیه السلام) از طرف خداوند منصوب به مقام امامت است و این برخورد امام، پس از 25 سال انحراف سیاسی و تغییر ارزش ها، نشان از عدم تحمل حکومت علوی می دهد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-06-2021, 21:10
2 - 2 - النصیحه فی المشهد و المغیب؛ در نهان و آشکار، خیرخواه حکومت بودن

ارزیابی، نقد منصفانه و دفاع عالمانه، از جمله اموری هستند که همواره همه مردم، به خصوص طبقه علما و روشنفکران باید از حکومت داشته باشند تا حکومت از تعهدات و میثاقی که با مردم دارد، خارج نشود. اگر این انتقادات که در قالب امر به معروف و نهی از منکر صورت می گیرد، خیرخواهانه باشد؛ در سلامت دولت و حکومت نقش اساسی دارد و باعث ایجاد وحدت کلمه و همدلی در دستگاه های حکومتی و اقشار مختلف مردم می شود؛ ولی چنانچه با غرض ورزی، حسادت، کینه و حفظ منافع شخص همراه باشد، جامعه را دچار تفرقه و هرج و مرج می کند.
نهج البلاغه برای نصیحت کننده، شرایطی را مورد اشاره قرار داده است:
الناصح الشفیق العالم المجرب...(224)
شفقت را مهربانی معنا کرده اند(225) و العالم المجرب را دانایی و تجربه. پس ناصح باید سه خصوصیت داشته باشد: 1 - مهربان باشد و علاقه و محبت او نسبت به حکومت، او را وادار به نصیحت بنماید؛ 2 - به مسأله ای که در آن دست به نصیحت و اندرز می دهد، عالم و به آن کاملاً واقف باشد و حدود، شرایط، مکان و زمان آن را بشناسد و با وقوف به عواقب امور، در این مقام قرار گیرد؛ 3 - با تجربه باشد؛ یعنی علم او آمیخته به تجربه هم باشد. حال تجربه به وسیله مطالعه تاریخ و امم گذشته به دست آمده باشد؛ یا در طول زندگی نصیب انسان شده باشد.
اگر دانشمندان و علمای امت، با چنین خصوصیاتی به اندرز و نصیحت حکومت بپردازند، هرگز این حکومت شکست نمی خورد. به علاوه، تمامی ملت، خود را جزئی از حکومت به حساب می آورند و در رنج، سختی، خوشی و ناخوشی، خود را شریک حکومت می دانند. در واقع، خیرخواهی در حضور و غیاب بدین معنا است که از حالت دوگانگی بپرهیزند. این گونه نباشد که در حضور اظهار اخلاص کرده و در غیاب، بی تفاوت باشند؛ بلکه با یکدلی و وفاق حکومت را یاری دهند.

نصرالله عاشق خداومولا
05-06-2021, 19:52
3 - 2 - الاجابه حین ادعوکم

بر مردم واجب است وقتی حکومت را از خود دانستند، هیچ گاه و به بهانه های واهی و در لحظه های بحرانی آن را تنها نگذارند و با تمام توان در دفاع از آرمان ها و دستاوردهای حکومت دینی بکوشند؛ زیرا تنهایی حکومت یعنی بن بست و فاجعه. مگر این که حکومت از روش دینی خود کنار بکشد و روش استکباری را پیشه خود سازد و به اجبار و الزام پیش برود.
شاید از مهم ترین علل ناکامی حکومت دینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) که حضرت در اواخر عمر از آن بسیار یاد می کنند، عدم پذیرش دعوت از سوی مردم می باشد که در این راه سستی می ورزیدند.
بسیاری از خطبه ها و نامه های نهج البلاغه که در سال های 38 تا 40 بیان شده است به این مهم اشاره شده است. در این جا بهتر است که به موانع و علل عدم اجابت نظری داشته باشیم. البته فرض مسأله در جایی است که حکومت بر مبنای حق است و در دفاع از ارزش های دینی و رضایت خداوند وارد معرکه شده است. در این جا اگر از طرف مردم فراری هست، تخلف و تعویقی هست، همه از آن جا برخاسته که دفاع، جهاد، درگیری، موانع بزرگ و مزاحم های نیرومندی دارد که باید ریشه های آن را خشکاند و آن را درمان کرد.
این موانع مزاحم، موانع بزرگی هستند. عشق به خویش، عشق به زندگی، عشق به دنیا و جلوه ها، ضعف ها، ترس ها، گرفتاری ها و مشکلات، منفعت طلبی ها و حیرت ها، این ها روحیه بزرگ و آماده را در هم می شکنند. مخصوصاً آن جا که رهبر می خواهد افرادش با فهم و انتخاب شروع کنند، نه با تلقین و انضباط و سخت گیری. این همان چیزی است که کارهای حکومت های دینی را مشکل می گرداند.

حال به صورت اجمال به هر کدام از این موانع اشاره می کنیم تا در پرتو آن بتوانیم نقاط ضعف خود را بشناسیم و در دفاع از حکومت دینی، همیشه پایدار و استوار بمانیم.

نصرالله عاشق خداومولا
05-06-2021, 19:52
1 - 3 - 2 - عشق به خویشتن و به زندگی دنیا

البته این دو با هم تفاوت دارند. انسان به خاطر زندگی، با مرگ درگیر می شود و مبارزه می کند. این انگیزه عشق به زندگی است که این گونه نیرومند است.
انسان در بحران های سنگین به خودکشی روی می آورد. در جایی که عشق به زندگی مقهور شده و عشق به خویشتن، او را به خودکشی می کشاند؛ چون احساس می کند که این گونه برای او بهتر و راحت تر است.
اگر بینشی در انسان پدید آمد که با چشم باز معبودی را انتخاب نماید و بداند که او محدود و محکوم نیست، جمال و محبت او را دیده است. او زیباست و انسان را با خودش پیوند زده و حب به نفس را در دل انسان ریخته و خود او میان دل انسان واسطه است و این نشان محبت اوست که از من به من نزدیک تر و از من به من مهربان تر است:
نحن أقرب الیه من حبل الورید(226)؛ و ما از شاهرگ (او) به او نزدیکتریم.
ان الله یحولا بین المرء و قلبه(227)؛ خدا میان آدمی و دلش حائل می گردد.
با این دید، انسان در انتخاب او و در اطاعت و تسلیم از او احساس از دست رفتن و بن بست ندارد؛ زیرا احساس غنا و جمال و محبت را با این شناخت ها گره زده و باور کرده است.
اما نسبت به حیات انسانی، زندگی ما در گرو انتخاب ماست و کسی که حی قیوم و جمیل و مهربان را انتخاب کرده و تسلیم او شده، حی و زنده است؛ حتی اگر تکه تکه شده باشد؛ که انسان ادامه دارد:
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً(228)؛ مپندارید آنان که در راه خدا کشته می شوند، مرده اند.
پس کسانی که در راه خدا لباس خون پوشیدند را تمام شده نپندارید که این ها شروع کرده اند و ادامه یافته اند. این ها زنده هستند؛ چون حی و قیوم را انتخاب کردند.
نهج البلاغه همین بینش که با مرگ، دنیا به پایان می رسد و بعد از آن بن بست است را عامل حب زندگی و فرار از مرگ می داند:
و اعلموا انه لیس من شی ء - الا و یکاد صاحبه یشبع منه - و یمله الا الحیاه فانه لا یجد له فی الموت راحه(229)
آگاه باشید در دنیا چیزی نیست؛ مگر آن که صاحبش به زودی از آن سیر و از داشتن آن دلگیر می شود؛ مگر از ادامه زندگی و حب آن و آن به خاطر این است که او در مرگ آسایشی نمی نگرد.
و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی - لا یبصر مما وراءها شیئاً - و البصیر ینفذها بصره - و یعلم ان الدار وراءها - فالبصیر منها شاخص - و الاعمی الیها شاخص - و البصیر منها متزود
و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی نگرند. اما انسان آگاه، نگاهش از دنیا عبور کرده و از پس آن، سرای جاویدان آخرت را می بیند. پس انسان آگاه به دنیا دل نمی بندد و انسان کوردل، تمام توجهش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه برگیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم می کند.
ما به گونه ای زندگی کرده ایم که مرگ، خط زندگی ما را قطع نمی کند و آرزوها و بت ها و کارهای ما را در هم می ریزد؛ در حالی که اگر انسان مرگ را ادامه زندگی دانست و اینطور زندگی کرد، از مرگ نمی ترسد و با مرگ انس می گیرد و با این شناخت از مرگ و این تلقی از معاد، در دل جای می گیرد و آن گاه مرگ را آسایش می بیند و برای لقای آن لحظه شماری می کند.

نصرالله عاشق خداومولا
06-06-2021, 17:21
2 - 3 - 2 - وابستگی به دنیا

مانع بعدی، عشق و وابستگی به جلوه های دنیا و جاذبه های آن است که نباید آن را با عشق به حیات دنیا و زندگی دنیا اشتباه کرد. زندگی دنیا در برابر زندگی دیگر و یوم الاخر، زندگی پایین تر است؛ اما جاذبه ها و جلوه های همین لذت ها، قدرت ها و ثروت ها، انسان را به خویش می خوانند و زندگی او را مصرف می نمایند.
نهج البلاغه، دلبستگی به زینت های دنیا را فراوان مورد نکوهش قرار می دهد و همگان را به پرهیز از آن وادار می کند. در خطبه ای می فرماید:
ایها الناس انظروا الی الدنیا نظر الزاهدین فیها - الصادفین عنها - فانها و الله عما قلیل تزیل الثاوی الساکن - و تفجع المترف الامن - لا یرجع ما تولی منها فأدبر(230).
ای مردم! به دنیا چونان زاهدان رویگردان از آن بنگرید. به خدا سوگند! دنیا به زودی ساکنان خود را از میان می برد و رفاه زدگان ایمن را به درد می آورد. آنچه از دست رفت و پشت کرد، هیچ گاه بر نمی گردد.
... سرورها مشوب بالحزن - و جلد الرجال فیها الی الضعف و الوهن - فلا تغرنکم کثره ما یعجبکم فیها لقله ما یصحبکم منها؛ شادی و سرور دنیا با غم و اندوه آمیخته و توانایی انسان به ضعف و سستی می گراید. زیبایی ها و شگفتی های دنیا شما را مغرور نسازد؛ زیرا زمان کوتاه، دوام ندارد.
در فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای آزادی از جلوه های دنیا و رسیدن به زهد، راه هایی آورده شده که شناخت درد و رنج، تحول و حقارت دنیا وسایلی هستند که معرفی شده اند و زاهد به کمک این راه ها ساخته می شود؛ تا آن جا که از آمدن آن، مغرور و از رفتن آن، رنجور و مأیوس نمی شود. در این آیه، حد زهد بیان شده است:
لکیلا تاسوا علی ماتکم و لا تفرحوا بما آتاکم(231)
در بحث شبهات، به تفصیل راجع به زهد گفت و گو خواهیم نمود.
3 - 3 - 2 - ترس و وحشت:
همان عشق به نفس و دنیا، پایه ترس و تزلزل و حیرت را محکم می کند. ترس ها و وحشت های گوناگون که دل مجاهد را می لرزانند، از همین عشق ها و وابستگی ها سر بر می دارند؛ همان طوری که از جهل و ابهام ریشه می گیرند.
نهج البلاغه، مردمی را که به علت وابستگی به دنیا و عشق به زندگی، همه وجودشان را ترس فرا گرفته است، مورد نکوهش قرار می دهد و می فرماید:
ان الموت طالب حثیث لا یفوته المقیم - و لا یعجزه الهارب(232)
همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست. آن ها که در نبرد مقاومت دارند و آن ها که فرار می کنند، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست.
در سوره توبه، آیه 13، هنگامی که از مانع ترس و وحشت نام می برد، آن ها را به محاکمه می کشد:
أتخشونهم فالله أحق ان تخشوه
از این ها می ترسید؟ ترس و خشیت از خدا سزاوارتر است.
وقتی انسان می داند که راهش تا کجاست و برای تمامی احتمالات برنامه دارد و با محاسبه تمامی احتمالات قدم بر می دارد؛ دیگر ترس و حیرت و تزلزل نخواهد داشت.
این انسان آگاه و بصیر می تواند مقاوم باشد و در سخت ترین لحظات بحرانی، در مقابل انبوه دشمن بایستد و در زمان صلح و سازش، از شبهات و افکار باطل و خط و نشان دشمن ترسی به دل راه ندهد و این جاست که حکومت با داشتن چنین مجاهدانی، همیشه در مقابل کسانی که دین، ایمان و ناموس او را هدف گرفته اند، خواهد ایستاد و چون بر خداوند متعال تکیه نموده است، ابر قدرت در برابر آن هیچ ارزشی ندارد و ذره ای محسوب نمی گردد. قوم موسی مورد سرزنش واقع می شوند؛ چرا که از مشکلات پیش آمده سخت هراسیده بودند و عذر تراشی می کردند و به موسی گفتند:
فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون(233)
تو و خدایت در رفع مشکلات بکوشید؛ ما این جا آرمیده ایم.
چرا که گروهی گردنکش در پیش رو داریم.
4 - 3 - 2 - ضعف
در برابر دشمن نیرومند، جهان استکباری، ابر قدرت ها و توطئه های آشکار و پنهان، ناامیدی در پیروزی و یا در کنار نشانه های شکست، احساس ضعف در انسان شکل می گیرد و تا آن جا پیش می رود که به فراز پیوند می خورد و مانع از جهاد و دفاع از حکومت دینی می شود و اما مؤمنینی که درست رفتن برایشان مهم است؛ در فکر رسیدن یا نرسیدن نیستند و مشکلی نخواهند داشت. پس فراغت از پیروزی و شکست، توجه به هدف و حدود و امید به نصرت و قرب الهی، ضعف را در مؤمنین از بین می برد. همان طور که شکست قدرت های بزرگ در صدر اسلام، مثل بدر، خیبر و حنین و در جهان معاصر، مثل شوروی و دیگران و ظهور پیروزی در صدر اسلام و امروز در انقلاب اسلامی کشورمان، آیه و علامتی بوده و هستند که در هنگام قدرت مغرور نشویم و در تنهایی، مأیوس نگردیم.
امیرالمؤمنین چه زیبا این جمله را بیان نموده است:
لا یزیدنی کثره الناس حولی عزه - و لا تفرقهم عنی وحشه - و لا تحسبن ابن أبیک - و لو أسلمه الناس متضرعاً(234)
اجتماع مردم در گرد من، در من عزتی نمی آورد و پراکندگی آن ها از اطراف من، وحشتی برای من نمی آورد و اگر تمامی مردم مرا رها کنند، من زاری نمی کنم.
و سر این نکته در توضیحی است که در زیارت غدیر، پس از همین کلام آمده است:
اعتصمت بالله فعززت
تو خدا را پناه گرفتی، پس عزت یافتی.
تو زندگی آخرت را بر این زندگی محدود مقدم داشتی، پس به زهد رسیدی.
کسی که از درون به عزت رسیده و از بیرون آزاد شده و نقطه ضعفی ندارد، دیگر ترس و وحشت در او راه نخواهد یافت و ضعف ها و تزلزل ها، راه او را نخواهند گرفت؛ چرا که با این عزت و زهد، دیگر در حالت هایشان دگرگونی و تغییری نخواهد بود.
آنچه باعث می شود که در هنگام ضعف، از هدف ها کاسته شود و افراد از حدود بگذرند و به زد و بندها روی بیاورند؛ همین وابستگی به دنیا و ذلت های باطنی است. پس این احساس قدرت باعث می شود که در هنگام ضعف متزلزل نشویم و مطیع رهبر و در تمامی صحنه ها همراه او باشیم.


مسعود حیدری نیک‏
4 - 2 - و الطاعه حین آمرکم

اطاعت از دستورات رهبری و حاکم، از جمله لوازم و نیازمندی های ایجاد یک جامعه منظم و مطلوب است. در چنین محیطی، هر یک از طرفین، ضمن محترم شمردن قوانین، همان کاری را انجام می دهند که قانون گذار تعیین کرده است و در این جامعه، امکان توسعه و پیشرفت در علوم، فنون و فرهنگ، برای رسیدن به رفاه اجتماعی، سهل تر و امکان پذیرتر است.
البته شرط اطاعت این است که آگاهانه و از روی بصیرت باشد؛ که نهج البلاغه در تقبیح اطاعت کورکورانه، این نوع اطاعت را معصیت خداوند و مذموم می شمارد:
و یطیعون المخلوق فی معصیه الخالق(235)
مردم زمانی که حکومتی برخاسته از دین و مجری قوانین دین را بر خود حاکم دیدند، وظیفه دارند از او اطاعت کنند؛ زیرا این همدلی و همرنگی، عاملی می شود تا دشمنان و شیاطین چشم طمع در آنان نداشته باشند. آثار اطاعت از رهبری را می توان در سه عنوان بررسی نمود:
1 - نهج البلاغه اطاعت از رهبری را عامل پیروزی و موفقیت می داند؛ حتی در باطل و باطل گرایان. حضرت امیر در خطبه ای که آخرین سخنرانی امام می باشد و در زمانی که جز کوفه، همه مراکز اصلی به دست معاویه افتاده بود و پیروان امام در جنگ و دفاع سستی می ورزیدند، نکته فوق را مورد اشاره قرار می دهد و علت آن را چنین می داند:
بمعصیتکم امامکم فی الحق و طاعتهم امامهم فی الباطل(236)
شما امام خود را در حق نافرمانی کردید؛ ولی آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.
آن ها نسبت به رهبر خود امانتدارند و شما خیانتکارید.
امروزه کشورهای جهان را مشاهده می کنیم که با توجه به کمبود امکانات، به علت اطاعت از رهبری خود، در مقابل ابر قدرت های جهان همچون کوهی استوار ایستاده اند؛ هر چند نظام و حکومت آنان باطل باشد(237).
2 - اطاعت از رهبری موجب ورود در بهشت و استفاده از نعمت های الهی و پاداش در آن جهان خواهد بود. چنانچه نهج البلاغه می فرماید:
فان أطعتمونی - فانی حاملکم ان شاء الله علی سبیل الجنه(238)
اگر از من پیروی کنید، به خواست خدا شما را به بهشت خواهم برد.
همچنین پس از جنگ جمل، زمانی که مردم کوفه و هواداران حضرت علی (علیه السلام) تمامی همت و تلاش خود را در دفاع از حکومت دینی به کار بردند؛ حضرت آنان را چنین مورد ثنا و قدردانی قرار داد:
و جزاکم الله من اهل مصر عن اهل بیت نبیکم - أحسن ما یجزی العاملین بطاعته - و الشاکرین لنعمته - فقد سمعتم و أطعتم و دعیتم فاجبتم(239)
خداوند شما مردم کوفه را از سوی اهل بیت پیامبر پاداش نیکو دهد (بهترین پاداشی که به بندگان فرمانبردار و سپاسگزاران نعمتش عطا می فرماید): زیرا شما دعوت ما را شنیدید و اطاعت کردید و به جنگ فرا خوانده شدید و بسیج گشتید.
3 - اطاعت از رهبری و حکومت دینی، باعث هدایت در دنیای ظلمانی و باعث بیداری است و با این عمل، امت اسلامی از حیرت و سرگردانی خارج شده و با نور رهبری و حکومت، به شاهراه صراط مستقیم وارد می شوند و از فتنه ها در امان خواهند بود و از فتنه ها و بلاها سر بلند بیرون خواهند آمد و این امت، حتی اگر در ظاهر هم شکست بخورند، در واقع پیروزند.
نهج البلاغه چه زیبا به این نکته اشاره دارد:
ایها الناس القوا هذه الازمه - التی تحمل ظهورها الاثقال من ایدیکم - و لا تصدعوا علی سلطانکم فتذموا غب فعالکم
ای مردم! مهار بار سنگین گناهان را رها کنید و امام خود را تنها مگذارید که در آینده خود را سرزنش می کنید. خود را در آتش فتنه هایی که پیشاپیش افروخته اید، نیفکنید. راه خود گیرید...
انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمه - یستضی ء به من ولجها - فاسمعوا ایها الناس - و عوا و احضروا آذان قلوبکم تفهموا؛ همانا من در میان شما چنان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهره مند می گردد. ای مردم! سخنان مرا بشنوید و به خوبی حفظ کنید. گوش دل خود را باز کنید تا گفته های مرا بفهمید.
هر چند به نظر می رسد که دیدگاه نهج البلاغه در مورد علل کامیابی و ناکامی حکومت با اجمال بررسی شد؛ ولی این بحث احتیاج به بسط و تفصیل بیشتری دارد و اگر چه در این بحث، محوریت خطبه 34، تمامی بحث نهج البلاغه را در بر نگرفت؛ ولی به نظر می رسد که کلیدی ترین مباحث را تحت پوشش خود قرار داده است. البته با نگاهی به خطب، نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه، به عواملی برخورد می کنیم که همان طوری که اشاره شد، در همین بحث گنجانده شد و اینک جهت اطلاع به فهرستی اجمالی از علل ناکامی حکومت ها بسنده می کنیم.
تبعیض و نابرابری از طرف حکومت، چاپلوسی اطرافیان و قدرت که در نامه 53 خطاب به مالک اشتر مورد تأکید قرار گرفته است؛ فقر و نداری در جامعه که در حکمت 3، 163، 319 مورد اشاره قرار گرفته است؛ خود محوری در اندیشه که در حکمت 131 و خطبه 88 بیان شده است و از همه مهمتر، خود بیگانگی است که امروزه بیش از هر زمان دیگر، مسؤولان و مردم حکومت های دینی باید مراقب آن باشند که در خطبه های 103، 111، 153، 223 و حکمت های 133 و 149 و نامه 30، مورد اشاره واقع شده است.
شاید این بحث برای کسانی که مرغوب غرب شده و از فرهنگ اصیل خود بیگانه گشته اند و در واقع، در این میدان باخته اند؛ مفید و مثمر ثمر باشد؛ البته اگر دلی فارغ داشته و خواستار حق باشند!
همچنین در خطبه قاصعه(240) نیز نکات ارزشمندی در رابطه با علل کامیابی و ناکامی حکومت ها بیان شده است که در آن خطبه، حضرت به عبرت گیری از گذشتگان و سرنوشت امت ها و حکومت های پیشین امر دارد. تدبر در احوال مؤمنین و امتحانات و آزمایش های الهی آنان، تدبر در احوال طاغوت ها، فرعون ها، کسراها و قیصرها و اشاره به عوامل عزت و ذلت امت ها و نوع برخوردی که با نعمت های الهی باید صورت گیرد؛ از نکات دیگری است که در این خطبه به آن ها اشاره شده است.
در انتهای خطبه، حضرت به علل سقوط کوفیان و دور شدنشان از حکومت دینی اشاره دارد؛ چون از رشته طاعت دست کشیدند و با زنده کردن ارزش های جاهلی، دژ محکم الهی را در هم شکستند؛ در حالی که خداوند بر آنان منت نهاده بود. در ادامه، حضرت، امت اسلامی و موفقیت امت اسلامی را در گروه وحدت و یکپارچگی، مورد تأکید قرار می دهد.

نصرالله عاشق خداومولا
08-06-2021, 19:23
3 - 3 - 2 - ترس و وحشت:

همان عشق به نفس و دنیا، پایه ترس و تزلزل و حیرت را محکم می کند. ترس ها و وحشت های گوناگون که دل مجاهد را می لرزانند، از همین عشق ها و وابستگی ها سر بر می دارند؛ همان طوری که از جهل و ابهام ریشه می گیرند.
نهج البلاغه، مردمی را که به علت وابستگی به دنیا و عشق به زندگی، همه وجودشان را ترس فرا گرفته است، مورد نکوهش قرار می دهد و می فرماید:
ان الموت طالب حثیث لا یفوته المقیم - و لا یعجزه الهارب(232)
همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست. آن ها که در نبرد مقاومت دارند و آن ها که فرار می کنند، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست.
در سوره توبه، آیه 13، هنگامی که از مانع ترس و وحشت نام می برد، آن ها را به محاکمه می کشد:
أتخشونهم فالله أحق ان تخشوه
از این ها می ترسید؟ ترس و خشیت از خدا سزاوارتر است.
وقتی انسان می داند که راهش تا کجاست و برای تمامی احتمالات برنامه دارد و با محاسبه تمامی احتمالات قدم بر می دارد؛ دیگر ترس و حیرت و تزلزل نخواهد داشت.
این انسان آگاه و بصیر می تواند مقاوم باشد و در سخت ترین لحظات بحرانی، در مقابل انبوه دشمن بایستد و در زمان صلح و سازش، از شبهات و افکار باطل و خط و نشان دشمن ترسی به دل راه ندهد و این جاست که حکومت با داشتن چنین مجاهدانی، همیشه در مقابل کسانی که دین، ایمان و ناموس او را هدف گرفته اند، خواهد ایستاد و چون بر خداوند متعال تکیه نموده است، ابر قدرت در برابر آن هیچ ارزشی ندارد و ذره ای محسوب نمی گردد. قوم موسی مورد سرزنش واقع می شوند؛ چرا که از مشکلات پیش آمده سخت هراسیده بودند و عذر تراشی می کردند و به موسی گفتند:
فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون(233)
تو و خدایت در رفع مشکلات بکوشید؛ ما این جا آرمیده ایم.
چرا که گروهی گردنکش در پیش رو داریم.

نصرالله عاشق خداومولا
10-06-2021, 16:53
4 - 3 - 2 - ضعف

در برابر دشمن نیرومند، جهان استکباری، ابر قدرت ها و توطئه های آشکار و پنهان، ناامیدی در پیروزی و یا در کنار نشانه های شکست، احساس ضعف در انسان شکل می گیرد و تا آن جا پیش می رود که به فراز پیوند می خورد و مانع از جهاد و دفاع از حکومت دینی می شود و اما مؤمنینی که درست رفتن برایشان مهم است؛ در فکر رسیدن یا نرسیدن نیستند و مشکلی نخواهند داشت. پس فراغت از پیروزی و شکست، توجه به هدف و حدود و امید به نصرت و قرب الهی، ضعف را در مؤمنین از بین می برد. همان طور که شکست قدرت های بزرگ در صدر اسلام، مثل بدر، خیبر و حنین و در جهان معاصر، مثل شوروی و دیگران و ظهور پیروزی در صدر اسلام و امروز در انقلاب اسلامی کشورمان، آیه و علامتی بوده و هستند که در هنگام قدرت مغرور نشویم و در تنهایی، مأیوس نگردیم.
امیرالمؤمنین چه زیبا این جمله را بیان نموده است:
لا یزیدنی کثره الناس حولی عزه - و لا تفرقهم عنی وحشه - و لا تحسبن ابن أبیک - و لو أسلمه الناس متضرعاً(234)
اجتماع مردم در گرد من، در من عزتی نمی آورد و پراکندگی آن ها از اطراف من، وحشتی برای من نمی آورد و اگر تمامی مردم مرا رها کنند، من زاری نمی کنم.
و سر این نکته در توضیحی است که در زیارت غدیر، پس از همین کلام آمده است:
اعتصمت بالله فعززت
تو خدا را پناه گرفتی، پس عزت یافتی.
تو زندگی آخرت را بر این زندگی محدود مقدم داشتی، پس به زهد رسیدی.
کسی که از درون به عزت رسیده و از بیرون آزاد شده و نقطه ضعفی ندارد، دیگر ترس و وحشت در او راه نخواهد یافت و ضعف ها و تزلزل ها، راه او را نخواهند گرفت؛ چرا که با این عزت و زهد، دیگر در حالت هایشان دگرگونی و تغییری نخواهد بود.
آنچه باعث می شود که در هنگام ضعف، از هدف ها کاسته شود و افراد از حدود بگذرند و به زد و بندها روی بیاورند؛ همین وابستگی به دنیا و ذلت های باطنی است. پس این احساس قدرت باعث می شود که در هنگام ضعف متزلزل نشویم و مطیع رهبر و در تمامی صحنه ها همراه او باشیم.

نصرالله عاشق خداومولا
12-06-2021, 18:04
4 - 2 - و الطاعه حین آمرکم

اطاعت از دستورات رهبری و حاکم، از جمله لوازم و نیازمندی های ایجاد یک جامعه منظم و مطلوب است. در چنین محیطی، هر یک از طرفین، ضمن محترم شمردن قوانین، همان کاری را انجام می دهند که قانون گذار تعیین کرده است و در این جامعه، امکان توسعه و پیشرفت در علوم، فنون و فرهنگ، برای رسیدن به رفاه اجتماعی، سهل تر و امکان پذیرتر است.
البته شرط اطاعت این است که آگاهانه و از روی بصیرت باشد؛ که نهج البلاغه در تقبیح اطاعت کورکورانه، این نوع اطاعت را معصیت خداوند و مذموم می شمارد:
و یطیعون المخلوق فی معصیه الخالق(235)
مردم زمانی که حکومتی برخاسته از دین و مجری قوانین دین را بر خود حاکم دیدند، وظیفه دارند از او اطاعت کنند؛ زیرا این همدلی و همرنگی، عاملی می شود تا دشمنان و شیاطین چشم طمع در آنان نداشته باشند. آثار اطاعت از رهبری را می توان در سه عنوان بررسی نمود:
1 - نهج البلاغه اطاعت از رهبری را عامل پیروزی و موفقیت می داند؛ حتی در باطل و باطل گرایان. حضرت امیر در خطبه ای که آخرین سخنرانی امام می باشد و در زمانی که جز کوفه، همه مراکز اصلی به دست معاویه افتاده بود و پیروان امام در جنگ و دفاع سستی می ورزیدند، نکته فوق را مورد اشاره قرار می دهد و علت آن را چنین می داند:
بمعصیتکم امامکم فی الحق و طاعتهم امامهم فی الباطل(236)
شما امام خود را در حق نافرمانی کردید؛ ولی آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.
آن ها نسبت به رهبر خود امانتدارند و شما خیانتکارید.
امروزه کشورهای جهان را مشاهده می کنیم که با توجه به کمبود امکانات، به علت اطاعت از رهبری خود، در مقابل ابر قدرت های جهان همچون کوهی استوار ایستاده اند؛ هر چند نظام و حکومت آنان باطل باشد(237).

نصرالله عاشق خداومولا
19-06-2021, 15:51
2 - اطاعت از رهبری موجب ورود در بهشت و استفاده از نعمت های الهی و پاداش در آن جهان خواهد بود. چنانچه نهج البلاغه می فرماید:
فان أطعتمونی - فانی حاملکم ان شاء الله علی سبیل الجنه(238)
اگر از من پیروی کنید، به خواست خدا شما را به بهشت خواهم برد.
همچنین پس از جنگ جمل، زمانی که مردم کوفه و هواداران حضرت علی (علیه السلام) تمامی همت و تلاش خود را در دفاع از حکومت دینی به کار بردند؛ حضرت آنان را چنین مورد ثنا و قدردانی قرار داد:
و جزاکم الله من اهل مصر عن اهل بیت نبیکم - أحسن ما یجزی العاملین بطاعته - و الشاکرین لنعمته - فقد سمعتم و أطعتم و دعیتم فاجبتم(239)
خداوند شما مردم کوفه را از سوی اهل بیت پیامبر پاداش نیکو دهد (بهترین پاداشی که به بندگان فرمانبردار و سپاسگزاران نعمتش عطا می فرماید): زیرا شما دعوت ما را شنیدید و اطاعت کردید و به جنگ فرا خوانده شدید و بسیج گشتید.
3 - اطاعت از رهبری و حکومت دینی، باعث هدایت در دنیای ظلمانی و باعث بیداری است و با این عمل، امت اسلامی از حیرت و سرگردانی خارج شده و با نور رهبری و حکومت، به شاهراه صراط مستقیم وارد می شوند و از فتنه ها در امان خواهند بود و از فتنه ها و بلاها سر بلند بیرون خواهند آمد و این امت، حتی اگر در ظاهر هم شکست بخورند، در واقع پیروزند.
نهج البلاغه چه زیبا به این نکته اشاره دارد:
ایها الناس القوا هذه الازمه - التی تحمل ظهورها الاثقال من ایدیکم - و لا تصدعوا علی سلطانکم فتذموا غب فعالکم
ای مردم! مهار بار سنگین گناهان را رها کنید و امام خود را تنها مگذارید که در آینده خود را سرزنش می کنید. خود را در آتش فتنه هایی که پیشاپیش افروخته اید، نیفکنید. راه خود گیرید...
انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمه - یستضی ء به من ولجها - فاسمعوا ایها الناس - و عوا و احضروا آذان قلوبکم تفهموا؛ همانا من در میان شما چنان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهره مند می گردد. ای مردم! سخنان مرا بشنوید و به خوبی حفظ کنید. گوش دل خود را باز کنید تا گفته های مرا بفهمید.
هر چند به نظر می رسد که دیدگاه نهج البلاغه در مورد علل کامیابی و ناکامی حکومت با اجمال بررسی شد؛ ولی این بحث احتیاج به بسط و تفصیل بیشتری دارد و اگر چه در این بحث، محوریت خطبه 34، تمامی بحث نهج البلاغه را در بر نگرفت؛ ولی به نظر می رسد که کلیدی ترین مباحث را تحت پوشش خود قرار داده است. البته با نگاهی به خطب، نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه، به عواملی برخورد می کنیم که همان طوری که اشاره شد، در همین بحث گنجانده شد و اینک جهت اطلاع به فهرستی اجمالی از علل ناکامی حکومت ها بسنده می کنیم.
تبعیض و نابرابری از طرف حکومت، چاپلوسی اطرافیان و قدرت که در نامه 53 خطاب به مالک اشتر مورد تأکید قرار گرفته است؛ فقر و نداری در جامعه که در حکمت 3، 163، 319 مورد اشاره قرار گرفته است؛ خود محوری در اندیشه که در حکمت 131 و خطبه 88 بیان شده است و از همه مهمتر، خود بیگانگی است که امروزه بیش از هر زمان دیگر، مسؤولان و مردم حکومت های دینی باید مراقب آن باشند که در خطبه های 103، 111، 153، 223 و حکمت های 133 و 149 و نامه 30، مورد اشاره واقع شده است.
شاید این بحث برای کسانی که مرغوب غرب شده و از فرهنگ اصیل خود بیگانه گشته اند و در واقع، در این میدان باخته اند؛ مفید و مثمر ثمر باشد؛ البته اگر دلی فارغ داشته و خواستار حق باشند!
همچنین در خطبه قاصعه(240) نیز نکات ارزشمندی در رابطه با علل کامیابی و ناکامی حکومت ها بیان شده است که در آن خطبه، حضرت به عبرت گیری از گذشتگان و سرنوشت امت ها و حکومت های پیشین امر دارد. تدبر در احوال مؤمنین و امتحانات و آزمایش های الهی آنان، تدبر در احوال طاغوت ها، فرعون ها، کسراها و قیصرها و اشاره به عوامل عزت و ذلت امت ها و نوع برخوردی که با نعمت های الهی باید صورت گیرد؛ از نکات دیگری است که در این خطبه به آن ها اشاره شده است.
در انتهای خطبه، حضرت به علل سقوط کوفیان و دور شدنشان از حکومت دینی اشاره دارد؛ چون از رشته طاعت دست کشیدند و با زنده کردن ارزش های جاهلی، دژ محکم الهی را در هم شکستند؛ در حالی که خداوند بر آنان منت نهاده بود. در ادامه، حضرت، امت اسلامی و موفقیت امت اسلامی را در گروه وحدت و یکپارچگی، مورد تأکید قرار می دهد.

نصرالله عاشق خداومولا
20-06-2021, 17:27
فصل پنجم: انحراف حکومت دینی و مشکلات ناشی از آن

انحراف حکومت دینی از مسیر اصلی و جایگاه مشروع خود، از مهم ترین آفاتی است که دامن گیر حکومت دینی می شود. همان طوری که اشاره شد، مشروعیت این نوع حکومت از طرف خداوند و قوانین آن برخاسته از شریعت مقدس می باشد. این حکومت بر اساس استحسان و تشخیص فردی یا حزبی و یا با روحیه استکباری و استعماری شکل نگرفته است. حکومت بدون شرع و قانون، دچار انحرافی نیست؛ بلکه در واقع خود انحراف است.
گرچه امکان داشت تا این بحث، در علل ناکامی و عدم موفقیت حکومت دینی بحث شود؛ ولی به واسطه اهمیت موضوع و این که از مهم ترین تهدیداتی است که حکومت دینی را مورد نظر قرار می دهد، لازم است که به صورت مستقل مورد بررسی قرار گیرد.

نصرالله عاشق خداومولا
22-06-2021, 21:53
نهج البلاغه گویاترین تحلیل این جریان را در خطبه شقشقیه تبیین نموده است و به نظر می رسد که با تبیین و تشریح این خطبه تا حد وسع و توان، بتوان نگاه جامعی به موضوع مورد بحث داشت.
حکومت دینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که با زحمات طاقت فرسا و رهبری خردمندانه و متصل به وحی پیامبر شکل گرفته بود و در غدیر با انتخاب وصی و جانشین، با صراحت تکمیل گردید؛ در سال یازدهم هجری گرفتار یک انحراف اساسی و بنیادی شد و اساس حکومت را به بیراهه کشاند. البته سال ها روی این جریان برنامه ریزی شده بود و اینطور نبود که یک حادثه ای باشد که به صورت اتفاقی و در روز رحلت پیامبر خدا صورت گرفته باشد.
تأکید پیامبر بر جانشینی امیرالمؤمنین به اوایل بعثت و روز انذار برمی گردد؛ سپس در موقعیت های مختلف، در پیمان اخوت و برادری، در حدیث سفینه، جانشینی در جنگ تبوک، روز غدیر، قصه قلم و دوات، سپاه اسامه و غیره به آن ذکر شده است.
تمامی این تأکیدات، به خاطر اطلاع پیامبر از طرح منافقان برای غصب خلافت و انحراف حکومت تازه تأسیس اسلامی بود. به راستی! چه شد که مردمی که این چنین عاشقانه نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عشق می ورزیدند و آب وضوی او را به عنوان تبرک و تیمن می گرفتند، منحرف شدند و از همه مهم تر، بزرگان آنان بودند که آن همه عنایات پروردگار را به چشم دیدند. چه شد که این چنین به دین و حکومت دینی پشت کردند و باعث بزرگ ترین فاجعه در طول تاریخ اسلام شدند و انحرافی پدیدار گشت که باعث شد تا به امروز، جهان در تشتت، سرگردانی و حیرت به سر برد و عظیم ترین جنایات در تاریخ اتفاق بیفتد.

نصرالله عاشق خداومولا
26-06-2021, 21:43
نهج البلاغه، تأسف حاکم عادل را از انحراف حکومت، چنین بیان می دارد:
و لکنی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهاوها و فجارها - فیتخذوا مال الله دولا و عباده خوفاً - و الصالحین حرباً و الفاسقین حزبا(241)
لکن از این اندوهناکم که بی خردان و تبهکاران این امت، حکومت را به دست آوردند. آن گاه مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان او را به بردگی کشند و با نیکوکاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.
سفاهت به معنی پشت کردن به آیین الهی است.
من یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه نفسه(242)
هر کس که از روش ابراهیم روی برگرداند، سفیه است.
نهج البلاغه در خطبه شقشقیه مختصراً به رئوس مشکلات حکومتی که منحرف شده اشاره دارد؛ اما این که چه عواملی باعث انحراف حکومت دینی می شود، نکته ای است که نهج البلاغه در قسمت های مختلف به آن اشاره دارد و در فصل گذشته و در رابطه با عوامل عدم پایداری مردم در دفاع از حکومت دینی، مباحثی مطرح و به عواملی همچون عشق به خود و زندگی، وابستگی ها، جلوه های دنیا و... اشاره شد.

نصرالله عاشق خداومولا
01-07-2021, 17:39
در خطبه 88، حضرت به عوامل دیگر انحرافات مردم که باعث انحطاط و سقوط آنان شد، اشاره دارد. هر چند از نقش کلیدی مهره های منافق، تیزبین و زیرک که روی چنین جامعه ای تأثیرگذار هستند، نباید به سادگی گذشت (راجع به آن بحث خواهد شد)؛ اما به طور حتم، این مهره های مزاحم و شیطان صفت، بر مردمی تأثیرگذار هستند که منحرف و از مسیر حق جدا گشته باشند.
در این خطبه، حضرت نشانه های مردم منحرف را چنین بیان می فرمایند:
نه گام بر جای گام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می نهند
نه از رفتار جانشین او پیروی می کنند
نه به غیب ایمان می آورند
و نه خود را از عیب بر کنار می دارند
به شبهات عمل می کنند
و در گرداب شهوات غوطه ورند.
نیکی در نظرشان همان است که خودشان می پندارند
و زشتی ها همان است که آن ها منکرند.
در حل مشکلات به خود پناه می برند
و در مبهمات، تنها به رأی خود تکیه می کنند
پر واضح است که پرداختن به هر کدام از این خصوصیات، بحث مفصلی را می طلبد.
جریان ثقیفه و عدم پیروی از جانشین پیامبر، خود داستان غم انگیزی است که به آن اشاره شد و این عواقب، از آثار آن انحراف بزرگ است از سنت و کلمات پیامبر است. به طور حتم، کسی که به سخنان پیامبر و نشانه های او و به عهد و پیمان خود عمل و تعهدی ندارد، به رسول ایمانی ندارد و عدم ایمان به رسول، مصادف است با عدم ایمان به غیب؛ چرا که غیب این افراد، دنیای آنان است و عیبی در خود نمی بینند؛ والا متذکر می شدند. با وجود این همه حجت های الهی، چون به کلام وحی تمسک نکردند، این خلأ را با شبهات پر می کنند و چون تحمل تفکر و تأمل و حتی خود را ندارند، به شلوغی می زنند و در شهوات غوطه ور می شوند. این انسان گرفتار شبهات و شهوات، فرقانی ندارد تا حق و باطل را تشخیص دهد و خوبی و زشتی را بشناسد و تکیه گاهی ندارد تا در مشکلات به او رجوع کند؛ پس در تاریکی فرو می رود.

نصرالله عاشق خداومولا
02-07-2021, 17:15
اینک با استفاده از نهج البلاغه، آثار و مشکلات حکومت منحرف شده را به اجمال مورد بررسی قرار می دهیم:
1 - ظلمات

حضرت علی (علیه السلام) برای تبیین زمانی که حکومت به انحراف کشیده شده است؛ در خطبه شقشقیه، در مقابل خود دو راه حل ترسیم می کند:
و طفقت ارتثی بین ان اصول بید جذا او اصبر علی طخیه عمیاء؛ و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؛ یا در این محیط که سیاهی کور (تاریکی خفقان زا) به وجود آورده اند، صبر کنم.
بحث بر سر این است که طخیه عمیاء که وصف زمانی است که حکومت منحرف شده، اشاره به چیست؟ سیاهی کور، نکته خیلی دقیقی است. یک موقع در سیاهی، انسان چشمی دارد و ممکن است که به هر نحوی چیزی را ببیند؛ اما اگر چشم نداشته باشد و روی چشم هم بسته باشد و در تاریکی هم باشد، روشن است که چه فاجعه ای به بار می آورد. امام، برای این سیاهی کور، سه خصوصیت مطرح می کند:
یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر - و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه
پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار، اندوهگین نگه می دارد.
این طخیه عمیاء چیست که تحملش این قدر مشکل است؟ علی (علیه السلام) که مظهر حلم و بزرگواری است، چگونه از آن گفت و گو می کند.
وقتی انسان در تاریکی ها قرار گرفت و اندازه های وجودی خودش را نشناخت؛ به کم قانع می شود، به هر سمت و سویی می رود، به دنیا قانع می شود و همت ها محدود می شوند. سیاهی، ظلمت نفس و خلق و دنیا و شیطان، این ها ظلمات اساسی هستند که انسان را کور می کنند. در تاریخ آمده است: زمانی که زبیر وارد بصره شد، درب بیت المال بصره را باز کردند و طلاهای وسیع را دیدند. حدود هفتاد نفر از نگهبانان آن جا را سر بریدند و از بین بردند. وقتی وارد بیت المال شد، به آن طلاها و زیور سرخ و زرد دست می زد و می گفت: ما از اهل بصره به این اموال سزاوارتریم و تمام اموال را طلحه و زبیر برای خود برداشتند. اما چون علی (علیه السلام) چیره شد، اموال را به بیت المال برگردانید و در میان مسلمانان قسمت نمود(243) و چون نگاه امام به آن طلا و نقره ها افتاد، فرمود: ای طلای زرد! کس دیگری را غیر از من گول بزن(244).
طخیه عمیاء دو کلمه است. هم ظلمات شکل می گیرد: و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. به هر حال، ظلمت جای بحث دارد. ظلمت نفس هست، ظلمت خلق هست، ظلمت هواها و حرف های مردم و وسوسه های دنیا هست و ظلمت برخاسته از وسوسه های شیطان نیز می باشد و هم ضلال هم پدید می آید: ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین(245)؛ ضلالتی که آدمی خود را گم کند و ارزش خود را نداند. به انسانی که راه و مسیرش گم می شود و در این حالت سیاهی، کوری هم دارد؛ در قرآن اشاره شده است:
و ما انت بهادی العمی(246)
کورها را نمی توانی رهنمون باشی.
برای کسی که این کوری را پیدا کرده است، هدایت ها تحقق پیدا نمی کند. در واقع، این سیاهی کور، باعث شد که حکومت منحرف شود و دیگران این حکومت دینی را قبضه کنند. چشم پوشی از آیات و علایم در این زمان شکل می گیرد؛ در این زمان که من به خودم مطمئن هستم.

نصرالله عاشق خداومولا
03-07-2021, 17:14
المعروف فیهم ما عرفوا و المنکر عندهم ما انکروا - مفزعهم فی المعضلات الی انفسهم؛
و نیکی در نظرشان همان است که می پندارند و زشتی ها همان است که آن ها منکرند. در حل مشکلات به خود پناه می برند و در امور مبهم، به رأی خود عمل می کنند.
این فرمایش حضرت علی، در ابتدای همین بحث و در علل انحراف حکومت و نقاط ضعف مردم اشاره شد.
انسانی که اینطور شود، دیگر نیازی به خدا و رسول و ولی خدا نمی بیند. این است که می گوید: دین برای این دنیای من ضرورتی ندارد.
اتفاقاً سکولار و دنیایی شدن دین از این جا برخاسته که آدمی در این محدوده، خودش را توانمند می بیند. به همه آنچه که دیگران رسیدند، این ها هم می رسند. پس برای چه دنبال چیز دیگری باشند؟ کسی که خودش می تواند در این دنیا حرکت کند، برای چه خدا و رسول خدا را بخواهد؟ در این جا است که این نکته در حادثه قلم و دوات برای ما روشن می شود که گفتند: حسبنا کتاب الله؛ حسبنا یعنی خودمان، خودمان برای خودمان بخواهیم. ما به سنت کاری نداریم، به عترت کاری نداریم، همه این ها برخاسته از آن زمانه طخیه عمیه است. این سیاهی باعث می شود که ملاک و محورهای اساسی دین فراموش شود و نفسانیت آدمی معیار شود و دوستی ها و دشمنی ها، صلح و جنگ و... بر این محورها بچرخد.
برای عده ای سنگین می شود که بیایند و بگویند که در ضلال هستند؛ جز یک دسته (اشاره به کثرت گرایی) که می گویند: سعادت و حقیقت، در سیطره یک دسته نیست؛ برای همه می باشد. هر کس از حقیقت و سعادت سهمی دارد. اینان همه چیز را با معیارهای شخصی می سنجند و در برابر نصوص می ایستند. نص را آن گونه که می خواهند، تعبیر می کنند و در واقع، اجتهاد در مقابل نص شکل می گیرد. بدعت ها، تعبیرها و تفسیرها می آیند. این است که به اصطلاح، روشنفکران می آیند و می گویند: ما به همان استدلالی که عمر در برابر فلان بیان داشت و نص را دگرگون کرد، در برابر نصوص می ایستیم و احتیاج به نص نداریم و نص را آن گونه که می خواهیم، تعبیر، تأویل و تفسیر می کنیم(247).
نهج البلاغه سخنی از لسان امیرالمؤمنین نسبت به عثمان در زمان خلافتش نقل می کند که رهبری این مردم، امام عادلی است که أقام سنه معلومه - و أمات بدعه مجهوله(248) و رهبری ظالم، رهبری است که:
أمات سنه ماخوذه و أحیا بدعه متروکه(249)
بدترین مردم رهبر ستمگری است که خود، گمراه و مایه گمراهی است که سنت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت ترک شده را زنده گرداند.
در برابر این کوری، چشم پوشی از تکلیف، بی تفاوتی، عذر تراشی، توقف ها و کوتاهی طبیعی است و لذا نه فریاد علی (علیه السلام) را می شنوند و نه فریاد جگر گوشه رسول خدا - فاطمه زهرا (علیها السلام) - را؛ چون کوری پدید آمده است. مشکلات حکومت دینی به خاطر نیل به هدف، به خاطر روش و شرایطی که دارد و به خاطر شکلی است که دارد. این مشکلات سنگین است. هر اندازه هدف ها بالا می رود، طبیعتاً روش ها هم پیچیده می شود. چون این حکومت بنا دارد که زمینه خوب شدن انسان ها را فراهم نماید و مردم با انتخاب، خودشان راه حق یا باطل را برگزینند. پس تعبیر اما شاکراً و اما کفوراً(250) در خطبه شقشقیه، مربوط به اولین شکل انحراف، یعنی سیاهی کور بود که توضیح آن بیان شد.

نصرالله عاشق خداومولا
03-07-2021, 17:23
2 - خشونت

در همان خطبه سوم، حضرت پس از بیان آن ظلمات، به حکومت عمر اشاره می کند که آن نیز حکومتی بود منحرف شده و بدعت ها در آن شکل گرفته بود. حضرت به وجود چهار مشکل در این حکومت اشاره دارد:
فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض
سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی به اشتباه و سرکشی گرفتار شده بودند و دچار دورویی و انحراف ها شدند.
سپس حضرت به حکومت عثمان و به وجود سه مشکل در آن دوران اشاره دارند:
یکی سستی عثمان در برابر بستگانش و کسانی که در دستگاه خلافت متنفذ بودند؛ نکته دوم، عمل و کارهای بی حساب و کتاب او بود که باعث شورش و درگیری علیه او شد و نکته سوم، تعبیر بطنه است؛ هم به معنی غرور و هم به معنای شکمبارگی(251).
حال در حد اجازه بحث، به تفضیل این مشکلات که ناشی از انحراف حکومت می باشد، می پردازیم:
فمنی الناس لعمر الله...
مردم در چهار گرفتاری مبتلا شدند: خبط، شماس، تلون و اعتراض.
خبط به معنی اشتباه است (انحراف و بدعت هم معنا می دهد)،(252) شماس را سرکشی معنا می کنند،(253) تلون رنگارنگی و نهفته های خود را آشکار نکردن است(254) و اعتراض یعنی در طول جاده نمی روند؛ بلکه در عرض جاده حرکت می کنند و به چپ و راست می زنند(255).

نصرالله عاشق خداومولا
04-07-2021, 21:58
وقتی با انحراف حکومت دینی، خشونت شکل گرفت: فصیرها فی حوزه خشناء(256)؛
یعنی در حکومتی که مجموعه ای از خشونت بود، یک نفر که خشن می شود، خشونت وی باعث می شود که طرف مقابل، در برابر او احساس ضعف کند و نتواند آنطور که مناسب است، عکس العمل نشان بدهد. خشونت وجود فرد را خراب می کند و انسان را از تعقل و توجه دور می کند و خبط یعنی اشتباه شکل می گیرد و سرکشی می آید. در برابر امر حق انسان سرکش می شود و در برابر ضعیف، سرکشی صورت می گیرد و آن گاه تلون؛ یعنی دیگر ثبوت قدم نیست. به اندازه ای که قدرت می خواهد، کار انجام می دهی. دیگر مردم آن صفا و صداقت را از دست می دهند. در مردمی که حکومتشان منحرف شده، دورویی و رنگارنگی شکل می گیرد. مدیریت خشونت، باعث ایجاد چنین رنگارنگی می شود و مردم نمی توانند محاسبه ای مناسب داشته باشند. نمی توانند به برنامه ریزی های ثابت عمل کنند. و آن گاه اعتراض مطرح می شود: و الاعتذار منها(257)؛ اشتباه زیاد، همراه پوزش طلبی؛ ولی این امر، مشکل را حل نمی کند؛ بلکه این خصوصیت، اثر می گذارد. اصولاً وقتی این خشونت در حکومت منحرف پیش آمد، دیگر چنین پرسشی مطرح نمی شود که چرا از اطراف او پراکنده نشدند، چرا که از شرش ایمن نبودند. و این با روش و سلوک پیامبر که قرآن به آن اشاره دارد، خیلی متفاوت است.

نصرالله عاشق خداومولا
06-07-2021, 10:30
لو کنت فظا غلظ القلب لانفضوا من حولک(258)
و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند.
خشونت در رسول باعث پراکندگی می شود؛ ولی در دومی باعث پراکندگی نشد و سرش همان است که بیان شد. رسول قدرت انتخاب را به مردم می داد و آنان انتخاب می کردند (آن هم در یک محیط آزاد) و کار حکومت دینی همین زمینه سازی است؛ مهلت دادن و فرصت دادن است و لذا آنان که ایمان نمی آوردند، به این دلیل بود که از سوی رسول ایمن بودند.
به هر حال، انحراف یعنی همین ابراز خشونتی که شکل گرفت. هر چند این خشونت نسبی بود؛ ولی نسبت به معاویه و خالد بن ولید خشونتی نبود. اگر در تاریخ نگاه کنیم، وقتی خلیفه دوم کسی را به پستی و مقامی منصوب می کرد، در کمترین کارهای آنان دخالت و نظارت داشت. مثلاً با قانون از کجا آوردی؟ حاکم بحرین را به خاطر یک پالان محاکمه کرد؛ ولی بیست سال و بدون دغدغه، شام را که بهترین سرزمین اسلامی آن زمان بود، به معاویه واگذار نمود و با همه اسراف، تبذیر و زیاده روی که او داشت، هیچ گاه متعرض او نشد و او را باز خواست نکرد و یا نسبت به خالد و آن همه جنایاتش، هیچ مخالفتی ننمود. پس (همه این شرایط) نشان می دهد که یک جریان حساب شده و دقیق و بنیادین در کار بود.




3 - شخصیت سازی

در این انحراف، منحرفین دست به شخصیت سازی زدند و این بالاترین حربه ای است که برای نابود کردن شخصیت های اصلی و نامی به کار برده می شود. حکومت منحرف، برای ترور شخصیت افراد، اگر نتواند فضایل او را منکر شود (چون آن قدر علامت و نشانه وجود دارد که امکان چنین حرکتی نیست)؛ توطئه دیگری می کند که آن، شخصیت سازی است؛ آن هم در عرض شخصیتی همچون امیرالمؤمنین. مردم دیگر دچار مشکل می شوند، چون آیندگان نمی توانند بین شخصیت ها تمیز دهند و برای جدا شدن، ابهام و تردید کافی است.
نهج البلاغه در خطبه شقشقیه به این مورد اشاره دارد:
جعلها فی جماعه زعم انی احدهم
سپس خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت همسنگ آنان می باشم.
این گروه فرد خاصی را روشن نکردند. خلیفه دوم می توانست کسی را مطرح کند؛ اما شش نفر را مشخص نمود و دستور داد که این شش نفر بنشینند و یک نفر را انتخاب کنند و اگر دو گروه سه نفره شدند؛ نظر آن گروهی که در آن عبدالرحمن بن عوف حضور دارد، پذیرفته می شود.
پس اینک، برای حاکم منصوب از طرف خدا پنج رقیب قرار دادند. حضرت امیر می فرمایند که من با اولی این ها مقایسه نمی شدم که اینک بیایم، با این ها مقایسه شوم!
متی اعترض الریب فی مع الاول منهم - حتی صرت اقرن الی هذه النظائر
در کدام زمان در برابر شخص اولشان درباره خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضای شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند!
کسانی که بعدها شخصیت پیدا کنند تا مدعی خلافت شوند و بتوانند در مقابل او بایستند، اینان شخصیتی نداشتند؛ چون امثال طلحه و زبیر کسانی نبودند که حتی با امثال سلمان و ابوذر مقایسه شوند؛ چه رسد با کسی مثل علی (علیه السلام)!
در جامعه ای که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این همه فضایل در ردیف افرادی مثل طلحه، زبیر و خالد و سعد ابن ابی وقاص قرار داده می شود، دیگر چه چیزی باقی می ماند؟ دوستان امیرالمؤمنین را پایین آورند و دشمنان او را بالا بردند و شخصیت بخشیدند.
در نامه ای که معاویه قبل از جنگ صفین به محمد بن ابی بکر نوشته، زمانی که می خواهد کارهای خود را توجیه کند، چنین می گوید: پس از وفات پیغمبر، پدرت همراه با فاروقش، اول کسی بودند که حق او (منظور امام علی (علیه السلام) می باشد) را پایمال نمودند و او را به بیعت خود خواندند و چون زیر بار نرفت، خیال های سنگینی درباره او در سر پروراندند. او ناچار با آن دو بیعت نمود؛ اما آنان او را در کارهای خود وارد نمی کردند و اسرار را بر او نمی نمایاندند. تا آنجا که می نویسد: تو را نمی رسد که خود را با من برابر نمایی! پدرت سلطنت مرا پی ریخت و زمینه آن را فراهم ساخت. پس اگر در صواب هستم، پدرت پایه گذار آن است و گرنه، پدرت پیشرو است و ما دنبال او هستیم.(259)
4 - رفاه زدگی و راحت طلبی

بعد از آن سیاهی کور که در زمان حکومت اولی روی داد و آن خشونت که در دوره حکومت دومی اتفاق افتاد و این همه مشکلات برای حکومت دینی پدیدار گشت؛
حکومت منحرف شده به سومی رسید.
الی ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه - بین نثیله و معتلفه(260)
تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پر خوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سر گردان بود.
تمامی رفت و آمد این آدم بین همین توالت و آشپزخانه بود.
حتی قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله - خضمه الابل نبته الربیع
و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتری که به جان گیاه بیفتد.
مثل شتری که سبزه های بهار را می جود، همین گونه بخور بخور شروع شد، نتیجه این انحرافات در حکومت این است که اشرافیت و سستی ها در جامعه پدید می آید و از هدف چشم می پوشند.
حضرت فاطمه (علیها السلام) تعبیری دارند و در همان خطبه مشهور ایراد نمودند که به این جا مربوط می شود:
الا و قد اری ان قد اخلدتم الی الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضیق بالسعه(261)؛ آگاه باشید! همانا می بینم که شما در راحتی خلود یافته اید و آنکه را سزاوار قبض و بسط امور بود، کنار زده اید. با تن پروری خلوت کرده اید و از وسعت به تنگا روی آورده اید.
در چنین جامعه ای که جدایی و تفرقه پدیدار شده و همه از یکدیگر بریده شدند، مال گرد آورد و برشمردش.
در این جامعه، رفته رفته انسان به دنبال راحتی و آرامش، باید پناهگاهی داشته باشد و در این جا ثروت مطرح می شود، مال اندوزی مطرح می شود و این یک امر طبیعی است؛ چون جامعه فاسد دیگر حاکم عادل را تحمل نمی کند و این سر عدم پذیرش حکومت از جانب علی (علیه السلام) بود. در جای دیگر، نهج البلاغه به اعمال منحرفین و مشکلاتی که پدید آوردند، اشاره می کند:
زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور(262)
فاسدانی که تخم گناه افشاندند و با آب غرور و فریب آبیاری کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختی نبود، برداشتند.
هنگامی که حضرت در حکومت بود، چنین فرمایشاتی دارند، زمانی که از اهل بیت پیامبر به عنوان جایگاه اسرار خداوندی، پناهگاه فرمان الهی، مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی سخن می گوید؛ آنگاه ضایع شدن حق آنان را این چنین نشان می دهد، چون همان کسانی که در مقابل اهل بیت ایستادند و فجور و غرور را در جامعه وارد نمودند و این چنین جامعه را فاسد نمودند، این ها فجور را کاشتند؛ یعنی با بدی ها و بدعت هایی که به وجود آمد، به این نتیجه رسیدند و با فریب آبیاری اش کردند و هلاکت ها را برداشت نمودند.
سپس حضرت در همین جا می فرماید:
لا یقاس ب ال محمد ص من هذه الامه احد(263)
این ها با اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل مقایسه نیستند.
غاصبین و دیگران جیره خوار این ها هستند و از خوان نعمت این ها بهره می گیرند. از علمشان، از وقوفشان، از حضورشان و از برکت وجود آن ها بهره می گیرند، چطور این ها با هم مقایسه می شوند؟
سپس نهج البلاغه، جایگاه اصلی و صاحب اصلی حکومت را نشان می دهد:
الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله(264)
در این مرحله است که کسانی که باید بشناسند و کسانی که این خصوصیت را دارند، متولی شده اند. این جاست که کار به سامان رسیده و در جایگاه خودش قرار گرفته است.
پس با این بیان حضرت در انتهای این خطبه نیز روشن می شود که آن فجور، آن سفاهت و همه آن حرف ها مربوط به کدام دوران است!
5 - ضایع شدن حق و پیمان شکنی

حضرت در نامه 37 خطاب به معاویه می فرمایند:
سبحان الله - ما أشد لزومک للاهواء المبتدعه و الحیره المتبعه - مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
خدای را سپاس. معاویه! چه سخت به هوس های بدعت زا و سرگردانی پایدار وابسته ای! حقیقت ها را تباه کرده و پیمان ها را شکسته ای.
در واقع می گوید که تو چقدر ملازمی! چه شده که تو دنبال هوس ها و هواهایی هستی که ایجاد کرده ای و حیرت هایی که در آن جا عمل می کنی.
مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
حق را می شناسی و زیر بار نمی روی.
آن را که دستاویز است، کنارش زده ای.
در واقع، مشکلات حکومت منحرف شده در این برهه از زمان عبارت است از: اهواء، حیرت، تضییع حقایق و اطراح وثائق(265). این خصوصیاتی است که در آن زمانه شکل گرفته است.
وثیقه ها، قراردادهایی که از او گرفته اند را طرح می کند. نه این که نمی داند؛ می داند و چشم می پوشد؛ چون خواسته ها در حوزه دیگری آماده است و اهداف حکومت دینی تغییر کرده است و وقتی اهداف تغییر کرد، مردم از آن وثیقه هایی که از او گرفته اند و سنتی و پیمانی که با آن بسته اند، فاصله می گیرند.
این ها نمونه هایی از مشکلات حکومت دینی بود که در کلام امیرالمؤمنین و در رابطه با حکومت دینی که منحرف شود، بیان گردید.

نصرالله عاشق خداومولا
08-07-2021, 17:52
3 - شخصیت سازی

در این انحراف، منحرفین دست به شخصیت سازی زدند و این بالاترین حربه ای است که برای نابود کردن شخصیت های اصلی و نامی به کار برده می شود. حکومت منحرف، برای ترور شخصیت افراد، اگر نتواند فضایل او را منکر شود (چون آن قدر علامت و نشانه وجود دارد که امکان چنین حرکتی نیست)؛ توطئه دیگری می کند که آن، شخصیت سازی است؛ آن هم در عرض شخصیتی همچون امیرالمؤمنین. مردم دیگر دچار مشکل می شوند، چون آیندگان نمی توانند بین شخصیت ها تمیز دهند و برای جدا شدن، ابهام و تردید کافی است.
نهج البلاغه در خطبه شقشقیه به این مورد اشاره دارد:
جعلها فی جماعه زعم انی احدهم
سپس خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت همسنگ آنان می باشم.
این گروه فرد خاصی را روشن نکردند. خلیفه دوم می توانست کسی را مطرح کند؛ اما شش نفر را مشخص نمود و دستور داد که این شش نفر بنشینند و یک نفر را انتخاب کنند و اگر دو گروه سه نفره شدند؛ نظر آن گروهی که در آن عبدالرحمن بن عوف حضور دارد، پذیرفته می شود.
پس اینک، برای حاکم منصوب از طرف خدا پنج رقیب قرار دادند. حضرت امیر می فرمایند که من با اولی این ها مقایسه نمی شدم که اینک بیایم، با این ها مقایسه شوم!
متی اعترض الریب فی مع الاول منهم - حتی صرت اقرن الی هذه النظائر
در کدام زمان در برابر شخص اولشان درباره خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضای شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند!
کسانی که بعدها شخصیت پیدا کنند تا مدعی خلافت شوند و بتوانند در مقابل او بایستند، اینان شخصیتی نداشتند؛ چون امثال طلحه و زبیر کسانی نبودند که حتی با امثال سلمان و ابوذر مقایسه شوند؛ چه رسد با کسی مثل علی (علیه السلام)!
در جامعه ای که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این همه فضایل در ردیف افرادی مثل طلحه، زبیر و خالد و سعد ابن ابی وقاص قرار داده می شود، دیگر چه چیزی باقی می ماند؟ دوستان امیرالمؤمنین را پایین آورند و دشمنان او را بالا بردند و شخصیت بخشیدند.

نصرالله عاشق خداومولا
10-07-2021, 15:54
در نامه ای که معاویه قبل از جنگ صفین به محمد بن ابی بکر نوشته، زمانی که می خواهد کارهای خود را توجیه کند، چنین می گوید: پس از وفات پیغمبر، پدرت همراه با فاروقش، اول کسی بودند که حق او (منظور امام علی (علیه السلام) می باشد) را پایمال نمودند و او را به بیعت خود خواندند و چون زیر بار نرفت، خیال های سنگینی درباره او در سر پروراندند. او ناچار با آن دو بیعت نمود؛ اما آنان او را در کارهای خود وارد نمی کردند و اسرار را بر او نمی نمایاندند. تا آنجا که می نویسد: تو را نمی رسد که خود را با من برابر نمایی! پدرت سلطنت مرا پی ریخت و زمینه آن را فراهم ساخت. پس اگر در صواب هستم، پدرت پایه گذار آن است و گرنه، پدرت پیشرو است و ما دنبال او هستیم.(259)
4 - رفاه زدگی و راحت طلبی

بعد از آن سیاهی کور که در زمان حکومت اولی روی داد و آن خشونت که در دوره حکومت دومی اتفاق افتاد و این همه مشکلات برای حکومت دینی پدیدار گشت؛
حکومت منحرف شده به سومی رسید.
الی ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه - بین نثیله و معتلفه(260)
تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پر خوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سر گردان بود.
تمامی رفت و آمد این آدم بین همین توالت و آشپزخانه بود.
حتی قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله - خضمه الابل نبته الربیع
و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتری که به جان گیاه بیفتد.
مثل شتری که سبزه های بهار را می جود، همین گونه بخور بخور شروع شد، نتیجه این انحرافات در حکومت این است که اشرافیت و سستی ها در جامعه پدید می آید و از هدف چشم می پوشند.
حضرت فاطمه (علیها السلام) تعبیری دارند و در همان خطبه مشهور ایراد نمودند که به این جا مربوط می شود:
الا و قد اری ان قد اخلدتم الی الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضیق بالسعه(261)؛ آگاه باشید! همانا می بینم که شما در راحتی خلود یافته اید و آنکه را سزاوار قبض و بسط امور بود، کنار زده اید. با تن پروری خلوت کرده اید و از وسعت به تنگا روی آورده اید.
در چنین جامعه ای که جدایی و تفرقه پدیدار شده و همه از یکدیگر بریده شدند، مال گرد آورد و برشمردش.
در این جامعه، رفته رفته انسان به دنبال راحتی و آرامش، باید پناهگاهی داشته باشد و در این جا ثروت مطرح می شود، مال اندوزی مطرح می شود و این یک امر طبیعی است؛ چون جامعه فاسد دیگر حاکم عادل را تحمل نمی کند و این سر عدم پذیرش حکومت از جانب علی (علیه السلام) بود. در جای دیگر، نهج البلاغه به اعمال منحرفین و مشکلاتی که پدید آوردند، اشاره می کند:
زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور(262)
فاسدانی که تخم گناه افشاندند و با آب غرور و فریب آبیاری کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختی نبود، برداشتند.
هنگامی که حضرت در حکومت بود، چنین فرمایشاتی دارند، زمانی که از اهل بیت پیامبر به عنوان جایگاه اسرار خداوندی، پناهگاه فرمان الهی، مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی سخن می گوید؛ آنگاه ضایع شدن حق آنان را این چنین نشان می دهد، چون همان کسانی که در مقابل اهل بیت ایستادند و فجور و غرور را در جامعه وارد نمودند و این چنین جامعه را فاسد نمودند، این ها فجور را کاشتند؛ یعنی با بدی ها و بدعت هایی که به وجود آمد، به این نتیجه رسیدند و با فریب آبیاری اش کردند و هلاکت ها را برداشت نمودند.
سپس حضرت در همین جا می فرماید:
لا یقاس ب ال محمد ص من هذه الامه احد(263)
این ها با اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل مقایسه نیستند.
غاصبین و دیگران جیره خوار این ها هستند و از خوان نعمت این ها بهره می گیرند. از علمشان، از وقوفشان، از حضورشان و از برکت وجود آن ها بهره می گیرند، چطور این ها با هم مقایسه می شوند؟
سپس نهج البلاغه، جایگاه اصلی و صاحب اصلی حکومت را نشان می دهد:
الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله(264)
در این مرحله است که کسانی که باید بشناسند و کسانی که این خصوصیت را دارند، متولی شده اند. این جاست که کار به سامان رسیده و در جایگاه خودش قرار گرفته است.
پس با این بیان حضرت در انتهای این خطبه نیز روشن می شود که آن فجور، آن سفاهت و همه آن حرف ها مربوط به کدام دوران است!
5 - ضایع شدن حق و پیمان شکنی

حضرت در نامه 37 خطاب به معاویه می فرمایند:
سبحان الله - ما أشد لزومک للاهواء المبتدعه و الحیره المتبعه - مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
خدای را سپاس. معاویه! چه سخت به هوس های بدعت زا و سرگردانی پایدار وابسته ای! حقیقت ها را تباه کرده و پیمان ها را شکسته ای.
در واقع می گوید که تو چقدر ملازمی! چه شده که تو دنبال هوس ها و هواهایی هستی که ایجاد کرده ای و حیرت هایی که در آن جا عمل می کنی.
مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
حق را می شناسی و زیر بار نمی روی.
آن را که دستاویز است، کنارش زده ای.
در واقع، مشکلات حکومت منحرف شده در این برهه از زمان عبارت است از: اهواء، حیرت، تضییع حقایق و اطراح وثائق(265). این خصوصیاتی است که در آن زمانه شکل گرفته است.
وثیقه ها، قراردادهایی که از او گرفته اند را طرح می کند. نه این که نمی داند؛ می داند و چشم می پوشد؛ چون خواسته ها در حوزه دیگری آماده است و اهداف حکومت دینی تغییر کرده است و وقتی اهداف تغییر کرد، مردم از آن وثیقه هایی که از او گرفته اند و سنتی و پیمانی که با آن بسته اند، فاصله می گیرند.
این ها نمونه هایی از مشکلات حکومت دینی بود که در کلام امیرالمؤمنین و در رابطه با حکومت دینی که منحرف شود، بیان گردید.

نصرالله عاشق خداومولا
12-07-2021, 20:38
4 - رفاه زدگی و راحت طلبی

بعد از آن سیاهی کور که در زمان حکومت اولی روی داد و آن خشونت که در دوره حکومت دومی اتفاق افتاد و این همه مشکلات برای حکومت دینی پدیدار گشت؛
حکومت منحرف شده به سومی رسید.
الی ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه - بین نثیله و معتلفه(260)
تا آن که سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پر خوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سر گردان بود.
تمامی رفت و آمد این آدم بین همین توالت و آشپزخانه بود.
حتی قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله - خضمه الابل نبته الربیع
و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتری که به جان گیاه بیفتد.
مثل شتری که سبزه های بهار را می جود، همین گونه بخور بخور شروع شد، نتیجه این انحرافات در حکومت این است که اشرافیت و سستی ها در جامعه پدید می آید و از هدف چشم می پوشند.
حضرت فاطمه (علیها السلام) تعبیری دارند و در همان خطبه مشهور ایراد نمودند که به این جا مربوط می شود:
الا و قد اری ان قد اخلدتم الی الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضیق بالسعه(261)؛ آگاه باشید! همانا می بینم که شما در راحتی خلود یافته اید و آنکه را سزاوار قبض و بسط امور بود، کنار زده اید. با تن پروری خلوت کرده اید و از وسعت به تنگا روی آورده اید.
در چنین جامعه ای که جدایی و تفرقه پدیدار شده و همه از یکدیگر بریده شدند، مال گرد آورد و برشمردش.
در این جامعه، رفته رفته انسان به دنبال راحتی و آرامش، باید پناهگاهی داشته باشد و در این جا ثروت مطرح می شود، مال اندوزی مطرح می شود و این یک امر طبیعی است؛ چون جامعه فاسد دیگر حاکم عادل را تحمل نمی کند و این سر عدم پذیرش حکومت از جانب علی (علیه السلام) بود. در جای دیگر، نهج البلاغه به اعمال منحرفین و مشکلاتی که پدید آوردند، اشاره می کند:
زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور(262)
فاسدانی که تخم گناه افشاندند و با آب غرور و فریب آبیاری کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختی نبود، برداشتند.
هنگامی که حضرت در حکومت بود، چنین فرمایشاتی دارند، زمانی که از اهل بیت پیامبر به عنوان جایگاه اسرار خداوندی، پناهگاه فرمان الهی، مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی سخن می گوید؛ آنگاه ضایع شدن حق آنان را این چنین نشان می دهد، چون همان کسانی که در مقابل اهل بیت ایستادند و فجور و غرور را در جامعه وارد نمودند و این چنین جامعه را فاسد نمودند، این ها فجور را کاشتند؛ یعنی با بدی ها و بدعت هایی که به وجود آمد، به این نتیجه رسیدند و با فریب آبیاری اش کردند و هلاکت ها را برداشت نمودند.
سپس حضرت در همین جا می فرماید:
لا یقاس ب ال محمد ص من هذه الامه احد(263)
این ها با اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل مقایسه نیستند.
غاصبین و دیگران جیره خوار این ها هستند و از خوان نعمت این ها بهره می گیرند. از علمشان، از وقوفشان، از حضورشان و از برکت وجود آن ها بهره می گیرند، چطور این ها با هم مقایسه می شوند؟
سپس نهج البلاغه، جایگاه اصلی و صاحب اصلی حکومت را نشان می دهد:
الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله(264)
در این مرحله است که کسانی که باید بشناسند و کسانی که این خصوصیت را دارند، متولی شده اند. این جاست که کار به سامان رسیده و در جایگاه خودش قرار گرفته است.
پس با این بیان حضرت در انتهای این خطبه نیز روشن می شود که آن فجور، آن سفاهت و همه آن حرف ها مربوط به کدام دوران است!

نصرالله عاشق خداومولا
12-07-2021, 20:40
5 - ضایع شدن حق و پیمان شکنی

حضرت در نامه 37 خطاب به معاویه می فرمایند:
سبحان الله - ما أشد لزومک للاهواء المبتدعه و الحیره المتبعه - مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
خدای را سپاس. معاویه! چه سخت به هوس های بدعت زا و سرگردانی پایدار وابسته ای! حقیقت ها را تباه کرده و پیمان ها را شکسته ای.
در واقع می گوید که تو چقدر ملازمی! چه شده که تو دنبال هوس ها و هواهایی هستی که ایجاد کرده ای و حیرت هایی که در آن جا عمل می کنی.
مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق
حق را می شناسی و زیر بار نمی روی.
آن را که دستاویز است، کنارش زده ای.
در واقع، مشکلات حکومت منحرف شده در این برهه از زمان عبارت است از: اهواء، حیرت، تضییع حقایق و اطراح وثائق(265). این خصوصیاتی است که در آن زمانه شکل گرفته است.
وثیقه ها، قراردادهایی که از او گرفته اند را طرح می کند. نه این که نمی داند؛ می داند و چشم می پوشد؛ چون خواسته ها در حوزه دیگری آماده است و اهداف حکومت دینی تغییر کرده است و وقتی اهداف تغییر کرد، مردم از آن وثیقه هایی که از او گرفته اند و سنتی و پیمانی که با آن بسته اند، فاصله می گیرند.
این ها نمونه هایی از مشکلات حکومت دینی بود که در کلام امیرالمؤمنین و در رابطه با حکومت دینی که منحرف شود، بیان گردید.

نصرالله عاشق خداومولا
12-07-2021, 20:41
6 - ظهور شبهات و فتنه ها

در جایی حضرت به ایجاد شبهه و فتنه در جامعه به انحراف کشیده شده، اشاره دارد. حضرت می فرمایند:
یقتل فی هذه الامه امام یفتح علیها القتل - و القتال الی یوم القیامه - و یلبس امورها علیها و یثبت الفتن فیها - فلا یبصرون الحق من الباطل - یموجون فیها موجاً و یمرجون فیها مرجاً(266)
در میان این امت، امامی به قتل خواهد رسید که درب کشتار تا روز قیامت گشوده خواهد شد و کارهای امت اسلامی با آن مشتبه شود و فتنه و فساد در میانشان گسترش یابد؛ تا آن جا که حق را از باطل نمی شناسند و به سختی در آن فتنه ها غوطه ور می گردند.
پس در این میان، حضرت از مشتبه شدن امور نام می برد که در واقع نوعی حیرت در جامعه پیش می آید و زمینه ساز شبهات می شود. طریق مستقیم معلوم نیست؛ مردم در سرگردانی به سر می برند و فتنه ها گسترش می یابند؛ یعنی نه تنها به وجود آمدن فتنه، بلکه گسترش آن نیز برابر است با زمانی که معیار تشخیص حق و باطل در جامعه از میان رفت.
پس:
فلا یبصرون الحق من الباطل
حق از باطل شناخته نمی شود.
وجود فتنه ها لازمه چنین حکومتی است که در نهج البلاغه، از لسان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش بینی شده است:
یا علی ان القوم سیفتنون بعدی باموالهم - و یمنون بدینهم علی ربهم - و یتمنون رحمته و یامنون سطوته - و یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبه - و الاهواء الساهیه فیستحلون الخمر بالنبیذ - و السحت بالهدیه و الربا بالبیع(267)
یا علی! همانا این مردم به زودی با اموالشان دچار فتنه و آزمایش می شوند و در دینداری بر خدا منت می گذارند. با این حال، انتظار رحمت او را دارند و خود را از قدرت و خشم خدا ایمن می پندارند. با شبهات دروغین و هوس های غفلت، حرام خدا را حلال می کنند. شراب را به بهانه این که آب انگور است و رشوه را که هدیه است و ربا را که نوعی معامله است، حلال می شمرند.
سپس امیرالمؤمنین از رسول خدا می پرسد: در آن زمان مردم در چه پایه ای هستند؟ ارتداد یا فتنه؟ حضرت جواب دادند: فتنه.
7 - ابتذال

حضرت در جایی دیگر از به ابتذال رسیدن جامعه اسلامی در اثر حکومت های منحرف شده گفت و گو می کند:
و قد ترون عهود الله منقوضه فلا تغضبون(268)
با آن همه بزرگواری و کرامت، هم اکنون می نگرید که قوانین و پیمان های الهی شکسته شده، اما خشم نمی گیرند. در حالی که اگر پیمان پدرانتان نقض می شد، ناراحت می شدید. شما مردمی بودید که دستورات الهی ابتدا به شما بر می گشت. اما امروز جایگاه خود را به ستمگران واگذار نمودید و زمام امور خود را به دست بیگانگان سپردید و امور الهی را به آنان تسلیم کردید؛ آنهایی که به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند.
در خاتمه این مطلب، روشن است که حکومت منحرف شده، مشکلات فراوانی دارد و ما به رئوس برخی از آنان از بیان نهج البلاغه اشاره کردیم و تمام تلاش ما در این جهت بود که بستری مناسب برای توجه بیشتر به کلمات گهربار و ره گشای نهج البلاغه پدیدار گردد و این ذره ای بود از این دریای بی کران که ما با درک و فهم قاصرمان برداشت نمودیم که در این اوضاع و زمانه که پیدایش شبهات و ظهور فتنه ها به اوج خود رسیده است، برای کسانی که دارای حس مسؤولیت در دین هستند، بازه بوده و می تواند مفید باشد؛ البته و ما توفیقنا الا بالله.

نصرالله عاشق خداومولا
13-07-2021, 15:07
7 - ابتذال

حضرت در جایی دیگر از به ابتذال رسیدن جامعه اسلامی در اثر حکومت های منحرف شده گفت و گو می کند:
و قد ترون عهود الله منقوضه فلا تغضبون(268)
با آن همه بزرگواری و کرامت، هم اکنون می نگرید که قوانین و پیمان های الهی شکسته شده، اما خشم نمی گیرند. در حالی که اگر پیمان پدرانتان نقض می شد، ناراحت می شدید. شما مردمی بودید که دستورات الهی ابتدا به شما بر می گشت. اما امروز جایگاه خود را به ستمگران واگذار نمودید و زمام امور خود را به دست بیگانگان سپردید و امور الهی را به آنان تسلیم کردید؛ آنهایی که به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند.
در خاتمه این مطلب، روشن است که حکومت منحرف شده، مشکلات فراوانی دارد و ما به رئوس برخی از آنان از بیان نهج البلاغه اشاره کردیم و تمام تلاش ما در این جهت بود که بستری مناسب برای توجه بیشتر به کلمات گهربار و ره گشای نهج البلاغه پدیدار گردد و این ذره ای بود از این دریای بی کران که ما با درک و فهم قاصرمان برداشت نمودیم که در این اوضاع و زمانه که پیدایش شبهات و ظهور فتنه ها به اوج خود رسیده است، برای کسانی که دارای حس مسؤولیت در دین هستند، بازه بوده و می تواند مفید باشد؛ البته و ما توفیقنا الا بالله.

نصرالله عاشق خداومولا
13-07-2021, 15:09
خاتمه: شبهات

در این قسمت بحث، ذکر این نکته لازم است که گرچه شبهاتی که در این موضع به تفصیل مورد بررسی واقع می شود، در نهج البلاغه به آن تصریح نشده است؛ لکن با استفاده از اصول برداشت شده از کلمات نهج البلاغه و شبهات مطروحه آن، به نقد و جواب گویی آن می پنداریم. پر واضح است که بحث حکومت دینی تکمیل نمی شود؛ مگر با ذکر شبهاتی که گریبان گیر آن می گردد. به خصوص موج شدید تهاجم فرهنگی که در جهان امروز شاهد آن هستیم، ضرورت پرداختن به چنین موضوعی را پر اهمیت می سازد.
البته شبهات همیشه به یک شکل و شمایل نیست و در رابطه با افراد و ظرفیت آنان نیز متفاوت است. اگر حامل علم نتواند شبهات را بشناسد تا از قبل آماده شده و مشکلاتش را حل کرده باشد، ذلیل می شود. اگر در سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقداری تأمل داشته باشیم، در می یابیم که آنچه باعث شد تا از اطراف امیرالمؤمنین پراکنده شوند، همین شبهه بود. شبهاتی که حتی عمار را گرفتار نمود و لحظه ای به شک و دو دلی گرفتار شد(269).
در این جا برای اینکه چهره های مختلف شبهه را بشناسیم، لازم است که نظری به قرآن داشته باشیم و به سراغ داستان موسی و فرعون برویم که این مسأله آن جا کاملاً مشهود است. وقتی فرعون می بیند که موسای مقتدر به زیارت او آمده است، به او هجوم می آورد و موسای فراری در حال بازگشت است. به او نزدیک شده است و در این جا دیگر فرعون قصد کشتن موسی را ندارد؛ بلکه با او صحبت می کند:
الم نربک فینا ولیداً و لبثت فینا من عمرک سنین - و فعلت فعلتک التی فعلت و انت من الکافرین(270)
آیا تو را از کودکی در میان خود نپروریدیم و سالیانی چند از عمرت را پیش ما نماندی؟ گفت: و آن کار خودت را (توضیح نمی دهد که کسی را کشتی) کردی و اکنون ناسپاسی و چشم پوشی می کنی (و در برابر ما می ایستی).
فقط می گوید که تو از ناسپاسان هستی (خوب دقت کنید)؛ یعنی تو قبطی را نکشتی.
این شبهه است. یعنی فرعون خود را صاحب حق می داند و در این مسأله محق می داند و این همان معنای شبهه است که نهج البلاغه به آن اشاره دارد:
و انما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق - فاما اولیاء الله فضیاوهم فیها الیقین - و دلیلهم سمت الهدی - و اما اعداء الله فدعاوهم فیها الضلال - و دلیلهم العمی(271)
شبهه را برای این شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. اما نور هدایت کننده دوستان خدا در شبهات، یقین است و راهنمای آنان مسیر هدایت الهی است. اما دشمنان خدا! دعوت کننده آنها در شبهات، گمراهی و راهنمای آنان، کوری است.
در ادامه این داستان موسی نمی گوید: ببخشید! یا من اشتباه کردم و یا من دلم خواست که چنین کنم. در حالی که موسی می گوید: چه شده است، چرا من نباید در دامان پدرم بزرگ می شدم، چرا من در خانواده خودم بزرگ نشدم؟، تلک نعمه تمنها علی(272)؛ این منت توست بر سر من که من را بزرگ کردی که بنی اسرائیل را کشته بودی؛ یعنی در ایجاد شبهه فرعون اسیر نمی شود و بر او سبقت می گیرد و طلبکار می شود.
در تاریخ شبهات زمان امیرالمؤمنین را هم می بینیم که چگونه خوارج را ذلیل کرد، چگونه یاران امیرالمؤمنین را ذلیل کرد و چگونه عده ای را به دام معاویه و دشمنان کشاند.
پس از تبیین معنای شبهه و آثار مخرب آن، لازم است که ابتدا درباره اصل حکومت و نظرات پیرامون آن بحث کرده و آن گاه به شبهاتی که در این باره مطرح شده است، بپردازیم. درباره حکومت دینی چهار نظریه کلی وجود دارد:(273) 1 - نظریه اول معتقد است که اصولاً رسالت دین صرفاً در حوزه سعادت و ابدیت انسان خلاصه می شود و نظام معیشت بشر را متکفل نیست؛ لذا فراتر از امر سعادت بشر نمی توان از دین انتظار داشت(274).

نصرالله عاشق خداومولا
15-07-2021, 14:04
2 - کسانی که با اصل حکومت دینی مخالفتی ندارند و فقط با گونه و مدلی خاص از آن مخالفت می ورزند. نظیر برخی از متفکران اهل سنت که نظام سیاسی مبتنی بر خلافت را انکار می کنند یا عده ای که نظام مبتنی بر ولایت فقیه را قابل مناقشه می دانند که پاسخ به این گروه، در مجموعه بحث ها مورد بررسی و نظر قرار گرفته است.
3 - کسانی که منکر حکومت دینی، در همه اشکال و صور آن هستند. از نظر برخی از آنان، دین نمی تواند در امر سیاست دخالت کند و تأسیس دولت مبتنی بر دین امری ناممکن است. مخالفت آن ها با حکومت دینی، مخالفتی برخاسته از محتوای درونی دین نیست. از نظر آنان، دین را باید از دخالت در امور سیاسی بر حذر داشت؛ گرچه در تعالیم دینی، اظهارات صریحی در باب شؤون مختلف حکومت وجود داشته باشد. بر خلاف گروه اول که معتقدند چنین چیزی در دین نیست، معتقدان به این طرز تفکر به حوزه خاصی از اندیشه تعلق دارند که از آن به سکولاریزم تعبیر می شود.
ما در مجموعه پژوهش و به خصوص در این جایگاه، به باطل بودن این نظرات پرداخته و با تبیین نظریه چهارم که در واقع نظریه مورد قبول ما می باشد، به بحث و بررسی می پردازیم.
اما نظریه چهارم قائل است که دین در تمامی ابعاد وجودی انسان، راه را به بشر می نمایاند و در تمام شؤون بشر دخالت می کند که امام خمینی (رحمه الله) - یکی از قائلین این نظریه - در این رابطه می فرماید:
حکومت اسلامی و اسلام پدیده الهی است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت و به بالاترین وجه تأمین می کند. اسلام مکتبی است که بر خلاف مکتب های غیر توحیدی، در تمام شؤون فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، فرهنگی و سیاسی، اقتصادی و نظامی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته فروگذار نکرده است(275).
ما در بحث های گذشته به خوبی تبیین کردیم که حکومت دینی جزئی از دین و بر آمده از دین می باشد(276) که حتی شؤون رسول، مثل: شاهد، مبشر، منذر، داعی و حاکم در همین وجهه حکومتی کاملاً هویدا است. نهج البلاغه بر این شؤون چنین اشاره دارد:
حتی بعث الله محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم) شهیداً و بشیراً و نذیراً(277)
تا این که خدا محمد را بر انگیخت، با صفات گواهی دهنده، بشارت دهنده و هشدار دهنده.
باذبه و سراجاً منیراً(278)؛ ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او، چراغی تابناک.
این شهید بودن و شاهد بودن به صورت صفت مشبهه و اسم فاعل، چه خصوصیاتی را می رساند؟ آری! رسول گواه و شهید است و در نزد خدا گواهی می دهد. همان طور که مؤمنین به مقدار سعه وجودی و حد عبودیت خویش، به این شهادت می رسند. در واقع، ادای شهادت، متوقف بر حمل شهادت است. کسی که شهادت بدهد، باید شهود کرده باشد. این توجه رسول الله است که آمده است تا گواه و شاهد انسان و جهان و سعی، عمل، طاعت و معصیت آنان باشد. با این طرز شهادت بر انسان و شرایط و زمینه های اوست که بشارت و انذار مطرح می شود. بشارت برای کسی که هماهنگ حرکت کرده و اطاعت آورده است و انذار برای کسی است که کوتاهی کرده و به اندازه توانایی و وسعت وجودی و امکانات خودش گامی بر نداشته است. در ادامه این شهادت و بشارت، انذار است که با دعوت به سوی خدا و جدایی از بت ها و تعلق ها که آدمی را در خود نگه داشته اند و از سیر و سلوک او جلوگیر بوده اند، تا تحقق یابد که رسول سراج منیر است. اندازه ها و امکانات را برای او مشخص می کند و او را به طرف مقصد می خواند.
آیا این شأن شهید یا نذیر با عبادت محدود و زندگی آن دنیا هماهنگی دارد و یا این که به اندازه های وجودی، امکانات دنیایی، حوزه های گسترده و عوالم متعدد انسان توجه دارد و به حوزه گسترده حکومت نیز اشاره دارد. اگر دین محدود به جهان دیگر بود و سعادت آن جهان را مدنظر داشت و کاری به زندگی دنیوی او نداشت؛ این وسعت که در شؤون رسول الله به آن اشاره شده است، امری لغو و بی فایده بود. اصولاً در دیدگاه یک مؤمن، دنیا جدا از آخرت نیست. تفاوت مؤمن با غیر مؤمن در این است که مؤمن دنیا را منزل می داند، نه مقصد، خود را در هستی ابدی می بیند، نه در دنیا؛ ولی غیر مؤمن دنیا را مقصد می داند و زندگی هفتاد ساله را نهایت حیات خود می شمارد. به طور طبیعی این دو انسان، دو گونه برنامه ریزی را می طلبند. آن کس که راهی را شروع کرده که بعد از هفتاد سال پایان می پذیرد، مقداری توشه و امکانات می خواهد؛ ولی انسانی که تا بی نهایت راه در پیش دارد، نمی تواند به امکانات انسان محدود دنیایی اکتفا کند. پس این انسان، طرح، مدیریت و برنامه ریزی کاملاً متفاوت را می خواهد که مهم تر از همه، داشتن راهبری است که او را تا مرگ و حتی پس از آن هدایت کند. دو هدف متضاد و مختلف، دو رهبر متفاوت و دو برنامه ریزی جدا از هم را می طلبد. جامعه مؤمن و معتقد به استمرار خویش، رهبر فاسد نمی خواهد و حکومت مفسدین را نمی طلبد. بر خلاف جامعه محدود به زندگی دنیوی که به دین و رهبر دینی نیاز ندارد. پس سعادت ابدی در گرو همین زندگی دنیوی ما است و طرح و برنامه ریزی و اطاعت ما از کسانی که متصل به وحی هستند و شاهد و ناظر بر ما و رسانندگان ما به اهداف والا؛ پس این جامعه که رسول را انتخاب کردند، در حقیقت به دعوت رسول جواب داده اند؛ نه این که رسول را وکیل کرده باشند و این اجابت ولایت رسول را به دنبال دارد؛ آنطور که شیاطین را انتخاب کردند و به طاغوت روی آوردند و دعوت آن ها را اجابت کردند. مگر می شود رسول به مؤمنان بگوید: بروید و خودتان حکومت تشکیل دهید و هر کس را - اگر چه از مشرکان باشد - به سرپرستی برگزینید؟ مگر رسول و امام می تواند جامعه را رها کند؟ کسی که وقتی از شهر خارج می شود، شخصی را بر مردم می گمارد؛ آیا می تواند مردم را رها کند؟
کارهای رسول از قبیل: تزکیه، تعلیم و تربیت، جدا کردن انسان ها از بارهای سنگین، جدا کردن از زنجیرها و اغلال، حکم و قضاوت در میان مردم، آیا با این هدف حکومتی مرتبط نیست؟
در سوره بقره داریم:
کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه(279)
مردم همه یک جهت و هدف داشتند و در بی خبری به سر می بردند. پس خداوند انبیا و خبر یافته ها را برانگیخت، در حالی که بشارت و انذار داشتند. خداوند همراه آن ها کتاب را گذاشت و این انزال و گذاشتن و یا کتاب به حق بود. او می خواست در میان مردم در آنچه که اختلاف کرده بودند، داوری نماید.
خواسته خدا همین است که همراه کتاب و حق در میان مردم و در اختلاف هایشان حرکت کند و داوری نماید و همه بشارت، انذار و آگاهی ها به این جریان راه می یابد.
نهج البلاغه در این رابطه می فرماید:
فبعث الله محمداً ص بالحق - لیخرج عباده من عباده الاوثان الی عبادته - و من طاعه الشیطان الی طاعته(280)
و از آیات: لیقوم الناس بالقسط(281) و لیحکم بین الناس فیما اختلفوا(282) و لیظهره علی الدین کله(283)، کاملاً واضح و روشن می شود که وصول به این اهداف، جز با حکومت و رهبر ممکن نیست.
همچنین از اهداف و آرمان های رسالت و از حقوق رسول، مثل: حق اطاعت، حق استجابت و حق اتباع، می توانیم برای اثبات حکومت دینی در حوزه اسلام و در تمامی ابعاد انسانی الهام بگیریم (همانطور که می توانیم از سیره و از رفتار بیست و سه ساله رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، وجهه حکومتی، صبغه و حتی نوع حکومت اسلامی را مشخص نماییم).
اگر ما به صورت اجمال به سیره رسول الله - که در گوشه و کنار نهج البلاغه به قسمت هایی از آن اشاره شده است، - نظری داشته باشیم، این مطلب کاملاً هویدا می شود.
رسول خدا در مدت بیست و سه سال، دعوت، برخورد و هدایت دارد؛ تزکیه و تعلیم و تربیت می کند؛ پس از گرایش و اقبال، نگه داری و جمع آوری نیروها را دارد و با همین نیروها، اعزام های تربیتی و تبلیغی می نماید. در جایی که رسول در ام القری جای گرفته است؛ در همین حال، اعزام مصعب به مدینه، اعزام ابوذر به غفار و اعزام جعفر به حبشه صورت می پذیرد.
پس از جمع آوری افراد، هجرت به حبشه و مدینه را انجام می دهد و در ادامه امامت و رهبری، با تشکیل مدینه الرسول با اهل کتاب و مشرکین مدینه و با کفار و اهل کتاب و منافقین برخورد دارد و در نهایت، کار پاک سازی مدینه و شبه جزیره از یهود و اهل کتاب را عهده دار است و این همه در حالی است که تنظیم روابط، توزیع قدرت و ایجاد و تشریع شرایع را پایه ریزی و بارور می نمود و حتی برای پس از مرگ و رحلت خویش، بر تنظیم رهبری خلافت تأکید می کرد و از لحظه شروع دعوت و یوم الدار و یوم الانذار گرفته تا غدیر و حضور در مسجد و در قلم و کتاب و...، به صراحت این خط را دنبال می نمود.
آیا در این فهرست، نشان از حکومت مطرح نیست؟ این سیره و رفتار سخت و سختی آفرین رسول، نوع حکومت و صبغه حکومتی او را هم مشخص می نماید و همین امر صعب و دشوار است که عشق، ایمان، ابتلا، آزمایش و خلوص را می طلبد.
آیات متعددی نیز ولایت سیاسی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تثبیت و تأکید می کنند و از مؤمنان خواسته می شود که اوامر و فرامین او را اطاعت کنند. خداوند در آیه 6 سوره احزاب می فرماید:
النبی اولی بالمومنین من أنفسهم
پیامبر نسبت به مؤمنان دارای ولایت و تقدم است.
کلمه اولی در این آیه که صفت برتر و به معنای ولایت دارتر است، اشاره دارد به این که ولایت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مقدم بر کلیه ولایت های موجود در جامعه است؛ یعنی حکم پیامبر در شؤون مختلف اجتماعی، نافذتر و مقدم بر هر صاحب ولایتی است؛ نه این که این آیه، ولایت بر صغار و مجانین را برساند و هیچ ارتباطی بر حاکمیت پیامبر نداشته باشد(284). علت آن هم روشن است. چون نبی از من به خودم آگاه تر و مهربان تر است، بر من ولایت دارد. از این رو رسول خدا در غدیر خم با تکیه بر این آیه، علی (علیه السلام) را به ولایت و امامت بر جامعه انسانی نصب می کند(285).
آیه دیگری که بر ولایت سیاسی پیامبر دلالت می کند، آیه 55 سوره مائده است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون
در برخی روایات تصریح شده که این ولایت، از سنخ ولایت سیاسی است؛ یعنی احق و اولی بودن صاحب ولایت، بر تصرف در اموال و انفس.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر معنای ولایت مذکور در این آیه، می فرماید:
انما؛ یعنی اولی بکم ای احق بکم و بأمورکم و انفسکم و اموالهم الله و رسوله و الذین امنوا؛ یعنی علیا و اولاده الی یوم القیامه(286)
یعنی بر شما اولویت دارد؛ یعنی خدا و رسولش و کسانی که ایمان آوردند (که مراد علی و اولاد امامش (علیه السلام) هستند)؛ به امور، اموال و انفس شما نسبت به دیگران در تصرف سزاوارترند.
و این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه است که:
فو الله انی لاولی الناس بالناس(287)
به خدا سوگند! من به مردم از خودشان سزاوارترم.
اینک بهتر است که با استفاده از نهج البلاغه، به برخی از شبهات حکومت دینی که امروز با عناوین مختلف مطرح می شود، نظری داشته باشیم.
1 - حکومت دینی با دنیای مردم در تعارض است(288)

قائلین به این شبهه می گویند که حکومت دینی، بلکه تمامی دین به کار دنیای آدمی نمی آید؛ چون زهدگرا و آخرت گرا است، با تحول های مستمر هماهنگ نیست و با اکثریتی که مردم عادی هستند و دنیا را همین ها می چرخانند، رابطه ای ندارد.
نهج البلاغه با تعابیری دنیا را به شدت مورد نکوهش قرار می دهد. تعابیری مانند استخوان لیسیده در دست جذامی، آب بینی بز، لنگه کفش وصله دار و غیره. مردم را از نزدیک شدن به دنیا بر حذر می دارد و توجه آنان را به آخرت معطوف می دارد. در متن شریعت، آیات و روایات به این مطلب شهادت می دهند که دین آمده است تا آدمی را به دارالقرار و مقر خویش بخواند تا وی از ابتدای عمر خویش، به لحظه عبور بپردازد و از سکنی گرفتن بر این دنیا حذر نماید. در روایات است که اگر در دل کسی، به اندازه ذره ای از محبت دنیا باشد، از دورها و دور دست ها هم بوی بهشت را احساس نمی کند و این دو جریان، با حکومت سازگاری ندارد. چه شکستن رغبت در دنیا و چه کوچ دادن از دنیا به آخرت، هیچ کدام با توجه به دنیا و برنامه ریزی برای آن و سیاست، اقتصاد و حقوق آن مطابقت ندارد. اصولاً رشد صنعت و تجارت، با تحول از گرایش های زاهدانه مسیحی و اسلامی به سوی دنیاطلبی، افزون طلبی، استثمار تحقق یافت و دل به آخرت بستن و پیش از رفتن، از دنیا جدا شدن و قبل از مرگ، مردن و موتوا قبل ان تموتوا(289)، با زندگی دنیوی مردم در تعارض است.
دنیا و آخرت دو طرف نقیض هستند و توجه به یکی، نفی دیگری است؛ مثل شرق و غرب، نزدیکی به یکی، دوری از دیگری است. در واقع، این بینش، با حکومت که یک امر دنیایی است، نمی سازد. اصولاً طرفدار دین، افراد عابد، زاهد، مبارز و مجاهد می باشند و این ها همه غیر عادی و غیر طبیعی است و با نیازهای طبیعی، مثل: تمتع، امنیت و رفاه و عیش و نوش، بی خیالی و بی خبری آدمی سازگار نیست و حتی توجه به این نیازهای عادی، عیب و ننگ است. در حالی که دنیا را همین آدم های طبیعی و عادی می چرخانند و حکومت دینی با آنان سر خوشی ندارد. دنیا را همین اکثریت می سازند و پیش می برند و بدون توجه به دنیا، پیروزی نیست. در شأن بیان خطبه 126 آمده است: به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند و معاویه، با هدایا و پول های فراوان آن ها را جذب می کند. شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند(290) و در نهایت نیز پیروزی با معاویه بود.
پس دنیا را این ها پیش می برند. ناچار باید به همین ها پرداخت و برای اینها حساب باز کرد. در یک کلام، حکومت دینی کسانی را می خواهد که دنیا را نمی چرخانند و کسانی که دنیا را می چرخانند، با حکومت دینی سازگاری ندارند.
جواب شبهه

به نظر می رسد که عدم تبیین مفاهم و اصطلاحات و عدم آشنایی با فرهنگ اسلامی، باعث پیدایش این شبهه شده است. بهتر است که سراغ نهج البلاغه برویم و زهد به معنای واقعی را بشناسیم.
امیرالمؤمنین می فرماید:
الزهد کله بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه - لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم(291)
زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرمود: تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید.
زاهد کسی است که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد و در یک کلام: با تمامی دستاوردها خوشحال مباش و بدون همه این ها، رنجی مبر.
زهد با نداشتن و نداری برابر نیست. چه بسا فقیری که زاهد نیست و بی نیازی که راغب نیست. باز نهج البلاغه، نوع نگاه به دنیا را مورد مذمت قرار می دهد: دنیا مثل خورشید است؛ کسی که به آن نگاه می کند، کورش می کند و کسی که با آن نگاه می کند بینایش می سازد(292)
زهد یعنی به اندازه توانت بکوشی و به اندازه نیازت برداری. زهد کم کار کردن نیست؛ کم برداشتن است. زاهد از یهودی بیشتر می کوشد و از درویش کمتر بر می دارد و همین است که توسعه می آورد و رشد صنعت و رشد عدالت را همساز می نماید و این نهایت یک جامعه ایده آل، حتی به سبک غیر دینی آن می باشد.
سیره عملی امیرالمؤمنین که امام زاهدان است، نشان از این بینش دارد که چگونه با تمامی دارایی و نخلستان ها، حتی شکم خود را پر نمی کند. می کوشد و بر نمی دارد. این زهد عامل توسعه و بروز ثروت و صنعت و باعث آبادی آب، خاک، زندگی و جمعیت و جماعت است و همین است که نهج البلاغه زاهد را تلاشگر می داند:
تقلب أبدانهم بین ظهرانی أهل الاخره(293)
بدن هایشان به گونه ای در تلاش و حرکت است که گویا میان مردم آخرتند.
همچنین دنیا و آخرت، در بینش دینی با بینش عرفی تفاوت دارد. در بینش دینی، نیت و جهت، دنیا و آخرت را مشخص می کند. نماز، عبادت، درس، توحید، تفسیر، عمل، جهاد و مبارزه می تواند به خاطر حرف ها، هوس ها و جلوه ها باشد؛ می تواند دنی و پست باشد و می تواند کسب و کار و آب و نان آوردن، به خاطر خدا و ادای وظیفه باشد. دل هایی که از دنیا بزرگ ترند، تمامی کارهای عادی آن ها خریدار دارد و دل هایی که از دنیا تنگ تر هستند، تمامی کارهای عبادی و جهادی آن ها، از محدوده همین هدف ها، خواسته ها و هوس ها بیرون می رود. اصولاً این شبهه زمانی شکل می گیرد که دنیا به معنای نعمت و ثروت و قدرت و آخرت، به معنای عبادت، نماز، روزه و جهاد در نظر گرفته شود. اما اگر آب و زمان بتواند آخرت باشد و نماز و روزه بتواند دنیا باشد و در آتش باشد؛ این مشکل بی اساس خواهد بود.
زمانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: دنیای شما در نگاه من از آب بینی بز، از کفش پاره و از استخوان در دست جزامی بی قدرتر است؛ الا ان أقیم حقاً او ادفع باطلا، این نگاه علی (علیه السلام) با کوشش بی امان او در نخلستان های مدینه و در میدان های جنگ معنا می دهد؛ زیرا دل های بزرگ تر از دنیا، هر کارشان خریدار دارد:
قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل(294)
دل هاشان از دنیا بیرون رفته و در بهشت نشسته و تن هاشان در کوشش و تلاش و تکاپو است.
از سوی دیگر، این نکته درست است که اکثریت آدم ها و جامعه را مردم عادی تشکیل می دهند؛ ولی این درست نیست که همین ها دنیا را می چرخانند؛ زیرا چرخه دنیا در دست دو اقلیت صالح و مصلح و یا فاسد و مفسد است؛ چون هر جامعه از دو اقلیت و یک اکثریت تشکیل می شود. برای تغییر و تحول یک جامعه. یکی از این دو اقلیت موفق و کارسازند و با این ها اکثریت معنا می گیرند و در اجرای طرح، مؤثر و مفید می شوند.
اما این که ارزش به چه چیزی می باشد و کدام معیار و ملاک برای ارزشمندی انسان ها دخیل است، دین می خواهد که آدمی بسنجد و این همه امر به تعقل و تفکر از همین جا برخاسته است. دین با این نوع آدم حساس، متفکر، عاقل و با سنجش کار دارد؛ چه عابد باشد و چه زاهد و چه کاسب؛ چه خانه دار و چه بازاری. پس آدم های عادی و طبیعی، اگر کارهایشان با شناخت، سنجش و توجه به اهمیت ها باشد، ارزشمند هستند؛ وگرنه، اگر کارهای بزرگشان بی حساب و سنجش باشد، باز هم حقیر و بی ارزشند. پس دیدیم این شبهه از این جا برخاسته است که قائلین به آن با متون دینی و تسلط بر آن و جمع بندی آن و همچنین سیره اولیاء دین بیگانه هستند و عمل بعضی از مسلمین یا کشورهای اسلامی و برداشت های سطحی از دین را ملاک نقد حکومت دینی قرار داده اند.
در پایان این موضوع، مناسب است تا سخنی از حضرت علی (علیه السلام) که در نهج البلاغه است و در زمینه وضعیت بهداشتی، اقتصادی و اعتقادی عصر بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد را مورد اشاره قرار دهیم که می فرمایند:
خداوند، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد؛ در حالی که شما جمعیت عرب، بدترین وضع را داشتید، در بدترین سرزمین ها و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی می کردید، آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید، پیوسته خون هم را می ریختید و پیوند با خویشان را قطع می کردید، بت ها در میان شما بر پا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فرا گرفته بود...(295)
حضرت علی (علیه السلام) می خواهد بگوید که شما مردم، قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آب آشامیدنی مناسبی داشتید، نه مسکن مناسب و نه عقیده درست. پس این تربیت دینی است که عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح کرد. پس دین برای اصلاح دنیا نیز هست و یکی از اهدافش، اعطای حیات طیب به انسان و در همین دنیاست که تحقق بخشیدن به آن، در گرو وجود یک حکومت صالح است.

نصرالله عاشق خداومولا
16-07-2021, 15:25
اما نظریه چهارم قائل است که دین در تمامی ابعاد وجودی انسان، راه را به بشر می نمایاند و در تمام شؤون بشر دخالت می کند که امام خمینی (رحمه الله) - یکی از قائلین این نظریه - در این رابطه می فرماید:
حکومت اسلامی و اسلام پدیده الهی است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت و به بالاترین وجه تأمین می کند. اسلام مکتبی است که بر خلاف مکتب های غیر توحیدی، در تمام شؤون فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، فرهنگی و سیاسی، اقتصادی و نظامی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته فروگذار نکرده است(275).
ما در بحث های گذشته به خوبی تبیین کردیم که حکومت دینی جزئی از دین و بر آمده از دین می باشد(276) که حتی شؤون رسول، مثل: شاهد، مبشر، منذر، داعی و حاکم در همین وجهه حکومتی کاملاً هویدا است. نهج البلاغه بر این شؤون چنین اشاره دارد:
حتی بعث الله محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم) شهیداً و بشیراً و نذیراً(277)
تا این که خدا محمد را بر انگیخت، با صفات گواهی دهنده، بشارت دهنده و هشدار دهنده.
باذبه و سراجاً منیراً(278)؛ ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او، چراغی تابناک.
این شهید بودن و شاهد بودن به صورت صفت مشبهه و اسم فاعل، چه خصوصیاتی را می رساند؟ آری! رسول گواه و شهید است و در نزد خدا گواهی می دهد. همان طور که مؤمنین به مقدار سعه وجودی و حد عبودیت خویش، به این شهادت می رسند. در واقع، ادای شهادت، متوقف بر حمل شهادت است. کسی که شهادت بدهد، باید شهود کرده باشد. این توجه رسول الله است که آمده است تا گواه و شاهد انسان و جهان و سعی، عمل، طاعت و معصیت آنان باشد. با این طرز شهادت بر انسان و شرایط و زمینه های اوست که بشارت و انذار مطرح می شود. بشارت برای کسی که هماهنگ حرکت کرده و اطاعت آورده است و انذار برای کسی است که کوتاهی کرده و به اندازه توانایی و وسعت وجودی و امکانات خودش گامی بر نداشته است. در ادامه این شهادت و بشارت، انذار است که با دعوت به سوی خدا و جدایی از بت ها و تعلق ها که آدمی را در خود نگه داشته اند و از سیر و سلوک او جلوگیر بوده اند، تا تحقق یابد که رسول سراج منیر است. اندازه ها و امکانات را برای او مشخص می کند و او را به طرف مقصد می خواند.

نصرالله عاشق خداومولا
16-07-2021, 15:25
آیا این شأن شهید یا نذیر با عبادت محدود و زندگی آن دنیا هماهنگی دارد و یا این که به اندازه های وجودی، امکانات دنیایی، حوزه های گسترده و عوالم متعدد انسان توجه دارد و به حوزه گسترده حکومت نیز اشاره دارد. اگر دین محدود به جهان دیگر بود و سعادت آن جهان را مدنظر داشت و کاری به زندگی دنیوی او نداشت؛ این وسعت که در شؤون رسول الله به آن اشاره شده است، امری لغو و بی فایده بود. اصولاً در دیدگاه یک مؤمن، دنیا جدا از آخرت نیست. تفاوت مؤمن با غیر مؤمن در این است که مؤمن دنیا را منزل می داند، نه مقصد، خود را در هستی ابدی می بیند، نه در دنیا؛ ولی غیر مؤمن دنیا را مقصد می داند و زندگی هفتاد ساله را نهایت حیات خود می شمارد. به طور طبیعی این دو انسان، دو گونه برنامه ریزی را می طلبند. آن کس که راهی را شروع کرده که بعد از هفتاد سال پایان می پذیرد، مقداری توشه و امکانات می خواهد؛ ولی انسانی که تا بی نهایت راه در پیش دارد، نمی تواند به امکانات انسان محدود دنیایی اکتفا کند. پس این انسان، طرح، مدیریت و برنامه ریزی کاملاً متفاوت را می خواهد که مهم تر از همه، داشتن راهبری است که او را تا مرگ و حتی پس از آن هدایت کند. دو هدف متضاد و مختلف، دو رهبر متفاوت و دو برنامه ریزی جدا از هم را می طلبد. جامعه مؤمن و معتقد به استمرار خویش، رهبر فاسد نمی خواهد و حکومت مفسدین را نمی طلبد. بر خلاف جامعه محدود به زندگی دنیوی که به دین و رهبر دینی نیاز ندارد. پس سعادت ابدی در گرو همین زندگی دنیوی ما است و طرح و برنامه ریزی و اطاعت ما از کسانی که متصل به وحی هستند و شاهد و ناظر بر ما و رسانندگان ما به اهداف والا؛ پس این جامعه که رسول را انتخاب کردند، در حقیقت به دعوت رسول جواب داده اند؛ نه این که رسول را وکیل کرده باشند و این اجابت ولایت رسول را به دنبال دارد؛ آنطور که شیاطین را انتخاب کردند و به طاغوت روی آوردند و دعوت آن ها را اجابت کردند. مگر می شود رسول به مؤمنان بگوید: بروید و خودتان حکومت تشکیل دهید و هر کس را - اگر چه از مشرکان باشد - به سرپرستی برگزینید؟ مگر رسول و امام می تواند جامعه را رها کند؟ کسی که وقتی از شهر خارج می شود، شخصی را بر مردم می گمارد؛ آیا می تواند مردم را رها کند؟

نصرالله عاشق خداومولا
17-07-2021, 20:38
کارهای رسول از قبیل: تزکیه، تعلیم و تربیت، جدا کردن انسان ها از بارهای سنگین، جدا کردن از زنجیرها و اغلال، حکم و قضاوت در میان مردم، آیا با این هدف حکومتی مرتبط نیست؟
در سوره بقره داریم:
کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه(279)
مردم همه یک جهت و هدف داشتند و در بی خبری به سر می بردند. پس خداوند انبیا و خبر یافته ها را برانگیخت، در حالی که بشارت و انذار داشتند. خداوند همراه آن ها کتاب را گذاشت و این انزال و گذاشتن و یا کتاب به حق بود. او می خواست در میان مردم در آنچه که اختلاف کرده بودند، داوری نماید.
خواسته خدا همین است که همراه کتاب و حق در میان مردم و در اختلاف هایشان حرکت کند و داوری نماید و همه بشارت، انذار و آگاهی ها به این جریان راه می یابد.
نهج البلاغه در این رابطه می فرماید:
فبعث الله محمداً ص بالحق - لیخرج عباده من عباده الاوثان الی عبادته - و من طاعه الشیطان الی طاعته(280)
و از آیات: لیقوم الناس بالقسط(281) و لیحکم بین الناس فیما اختلفوا(282) و لیظهره علی الدین کله(283)، کاملاً واضح و روشن می شود که وصول به این اهداف، جز با حکومت و رهبر ممکن نیست.
همچنین از اهداف و آرمان های رسالت و از حقوق رسول، مثل: حق اطاعت، حق استجابت و حق اتباع، می توانیم برای اثبات حکومت دینی در حوزه اسلام و در تمامی ابعاد انسانی الهام بگیریم (همانطور که می توانیم از سیره و از رفتار بیست و سه ساله رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، وجهه حکومتی، صبغه و حتی نوع حکومت اسلامی را مشخص نماییم).
اگر ما به صورت اجمال به سیره رسول الله - که در گوشه و کنار نهج البلاغه به قسمت هایی از آن اشاره شده است، - نظری داشته باشیم، این مطلب کاملاً هویدا می شود.
رسول خدا در مدت بیست و سه سال، دعوت، برخورد و هدایت دارد؛ تزکیه و تعلیم و تربیت می کند؛ پس از گرایش و اقبال، نگه داری و جمع آوری نیروها را دارد و با همین نیروها، اعزام های تربیتی و تبلیغی می نماید. در جایی که رسول در ام القری جای گرفته است؛ در همین حال، اعزام مصعب به مدینه، اعزام ابوذر به غفار و اعزام جعفر به حبشه صورت می پذیرد.

نصرالله عاشق خداومولا
17-07-2021, 20:38
پس از جمع آوری افراد، هجرت به حبشه و مدینه را انجام می دهد و در ادامه امامت و رهبری، با تشکیل مدینه الرسول با اهل کتاب و مشرکین مدینه و با کفار و اهل کتاب و منافقین برخورد دارد و در نهایت، کار پاک سازی مدینه و شبه جزیره از یهود و اهل کتاب را عهده دار است و این همه در حالی است که تنظیم روابط، توزیع قدرت و ایجاد و تشریع شرایع را پایه ریزی و بارور می نمود و حتی برای پس از مرگ و رحلت خویش، بر تنظیم رهبری خلافت تأکید می کرد و از لحظه شروع دعوت و یوم الدار و یوم الانذار گرفته تا غدیر و حضور در مسجد و در قلم و کتاب و...، به صراحت این خط را دنبال می نمود.
آیا در این فهرست، نشان از حکومت مطرح نیست؟ این سیره و رفتار سخت و سختی آفرین رسول، نوع حکومت و صبغه حکومتی او را هم مشخص می نماید و همین امر صعب و دشوار است که عشق، ایمان، ابتلا، آزمایش و خلوص را می طلبد.
آیات متعددی نیز ولایت سیاسی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تثبیت و تأکید می کنند و از مؤمنان خواسته می شود که اوامر و فرامین او را اطاعت کنند. خداوند در آیه 6 سوره احزاب می فرماید:
النبی اولی بالمومنین من أنفسهم
پیامبر نسبت به مؤمنان دارای ولایت و تقدم است.
کلمه اولی در این آیه که صفت برتر و به معنای ولایت دارتر است، اشاره دارد به این که ولایت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مقدم بر کلیه ولایت های موجود در جامعه است؛ یعنی حکم پیامبر در شؤون مختلف اجتماعی، نافذتر و مقدم بر هر صاحب ولایتی است؛ نه این که این آیه، ولایت بر صغار و مجانین را برساند و هیچ ارتباطی بر حاکمیت پیامبر نداشته باشد(284). علت آن هم روشن است. چون نبی از من به خودم آگاه تر و مهربان تر است، بر من ولایت دارد. از این رو رسول خدا در غدیر خم با تکیه بر این آیه، علی (علیه السلام) را به ولایت و امامت بر جامعه انسانی نصب می کند(285).
آیه دیگری که بر ولایت سیاسی پیامبر دلالت می کند، آیه 55 سوره مائده است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون
در برخی روایات تصریح شده که این ولایت، از سنخ ولایت سیاسی است؛ یعنی احق و اولی بودن صاحب ولایت، بر تصرف در اموال و انفس.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر معنای ولایت مذکور در این آیه، می فرماید:
انما؛ یعنی اولی بکم ای احق بکم و بأمورکم و انفسکم و اموالهم الله و رسوله و الذین امنوا؛ یعنی علیا و اولاده الی یوم القیامه(286)
یعنی بر شما اولویت دارد؛ یعنی خدا و رسولش و کسانی که ایمان آوردند (که مراد علی و اولاد امامش (علیه السلام) هستند)؛ به امور، اموال و انفس شما نسبت به دیگران در تصرف سزاوارترند.
و این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه است که:
فو الله انی لاولی الناس بالناس(287)
به خدا سوگند! من به مردم از خودشان سزاوارترم.
اینک بهتر است که با استفاده از نهج البلاغه، به برخی از شبهات حکومت دینی که امروز با عناوین مختلف مطرح می شود، نظری داشته باشیم.
1 - حکومت دینی با دنیای مردم در تعارض است(288)

قائلین به این شبهه می گویند که حکومت دینی، بلکه تمامی دین به کار دنیای آدمی نمی آید؛ چون زهدگرا و آخرت گرا است، با تحول های مستمر هماهنگ نیست و با اکثریتی که مردم عادی هستند و دنیا را همین ها می چرخانند، رابطه ای ندارد.
نهج البلاغه با تعابیری دنیا را به شدت مورد نکوهش قرار می دهد. تعابیری مانند استخوان لیسیده در دست جذامی، آب بینی بز، لنگه کفش وصله دار و غیره. مردم را از نزدیک شدن به دنیا بر حذر می دارد و توجه آنان را به آخرت معطوف می دارد. در متن شریعت، آیات و روایات به این مطلب شهادت می دهند که دین آمده است تا آدمی را به دارالقرار و مقر خویش بخواند تا وی از ابتدای عمر خویش، به لحظه عبور بپردازد و از سکنی گرفتن بر این دنیا حذر نماید. در روایات است که اگر در دل کسی، به اندازه ذره ای از محبت دنیا باشد، از دورها و دور دست ها هم بوی بهشت را احساس نمی کند و این دو جریان، با حکومت سازگاری ندارد. چه شکستن رغبت در دنیا و چه کوچ دادن از دنیا به آخرت، هیچ کدام با توجه به دنیا و برنامه ریزی برای آن و سیاست، اقتصاد و حقوق آن مطابقت ندارد. اصولاً رشد صنعت و تجارت، با تحول از گرایش های زاهدانه مسیحی و اسلامی به سوی دنیاطلبی، افزون طلبی، استثمار تحقق یافت و دل به آخرت بستن و پیش از رفتن، از دنیا جدا شدن و قبل از مرگ، مردن و موتوا قبل ان تموتوا(289)، با زندگی دنیوی مردم در تعارض است.
دنیا و آخرت دو طرف نقیض هستند و توجه به یکی، نفی دیگری است؛ مثل شرق و غرب، نزدیکی به یکی، دوری از دیگری است. در واقع، این بینش، با حکومت که یک امر دنیایی است، نمی سازد. اصولاً طرفدار دین، افراد عابد، زاهد، مبارز و مجاهد می باشند و این ها همه غیر عادی و غیر طبیعی است و با نیازهای طبیعی، مثل: تمتع، امنیت و رفاه و عیش و نوش، بی خیالی و بی خبری آدمی سازگار نیست و حتی توجه به این نیازهای عادی، عیب و ننگ است. در حالی که دنیا را همین آدم های طبیعی و عادی می چرخانند و حکومت دینی با آنان سر خوشی ندارد. دنیا را همین اکثریت می سازند و پیش می برند و بدون توجه به دنیا، پیروزی نیست. در شأن بیان خطبه 126 آمده است: به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند و معاویه، با هدایا و پول های فراوان آن ها را جذب می کند. شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند(290) و در نهایت نیز پیروزی با معاویه بود.
پس دنیا را این ها پیش می برند. ناچار باید به همین ها پرداخت و برای اینها حساب باز کرد. در یک کلام، حکومت دینی کسانی را می خواهد که دنیا را نمی چرخانند و کسانی که دنیا را می چرخانند، با حکومت دینی سازگاری ندارند.
جواب شبهه

به نظر می رسد که عدم تبیین مفاهم و اصطلاحات و عدم آشنایی با فرهنگ اسلامی، باعث پیدایش این شبهه شده است. بهتر است که سراغ نهج البلاغه برویم و زهد به معنای واقعی را بشناسیم.
امیرالمؤمنین می فرماید:
الزهد کله بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه - لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم(291)
زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرمود: تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید.
زاهد کسی است که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد و در یک کلام: با تمامی دستاوردها خوشحال مباش و بدون همه این ها، رنجی مبر.
زهد با نداشتن و نداری برابر نیست. چه بسا فقیری که زاهد نیست و بی نیازی که راغب نیست. باز نهج البلاغه، نوع نگاه به دنیا را مورد مذمت قرار می دهد: دنیا مثل خورشید است؛ کسی که به آن نگاه می کند، کورش می کند و کسی که با آن نگاه می کند بینایش می سازد(292)
زهد یعنی به اندازه توانت بکوشی و به اندازه نیازت برداری. زهد کم کار کردن نیست؛ کم برداشتن است. زاهد از یهودی بیشتر می کوشد و از درویش کمتر بر می دارد و همین است که توسعه می آورد و رشد صنعت و رشد عدالت را همساز می نماید و این نهایت یک جامعه ایده آل، حتی به سبک غیر دینی آن می باشد.
سیره عملی امیرالمؤمنین که امام زاهدان است، نشان از این بینش دارد که چگونه با تمامی دارایی و نخلستان ها، حتی شکم خود را پر نمی کند. می کوشد و بر نمی دارد. این زهد عامل توسعه و بروز ثروت و صنعت و باعث آبادی آب، خاک، زندگی و جمعیت و جماعت است و همین است که نهج البلاغه زاهد را تلاشگر می داند:
تقلب أبدانهم بین ظهرانی أهل الاخره(293)
بدن هایشان به گونه ای در تلاش و حرکت است که گویا میان مردم آخرتند.
همچنین دنیا و آخرت، در بینش دینی با بینش عرفی تفاوت دارد. در بینش دینی، نیت و جهت، دنیا و آخرت را مشخص می کند. نماز، عبادت، درس، توحید، تفسیر، عمل، جهاد و مبارزه می تواند به خاطر حرف ها، هوس ها و جلوه ها باشد؛ می تواند دنی و پست باشد و می تواند کسب و کار و آب و نان آوردن، به خاطر خدا و ادای وظیفه باشد. دل هایی که از دنیا بزرگ ترند، تمامی کارهای عادی آن ها خریدار دارد و دل هایی که از دنیا تنگ تر هستند، تمامی کارهای عبادی و جهادی آن ها، از محدوده همین هدف ها، خواسته ها و هوس ها بیرون می رود. اصولاً این شبهه زمانی شکل می گیرد که دنیا به معنای نعمت و ثروت و قدرت و آخرت، به معنای عبادت، نماز، روزه و جهاد در نظر گرفته شود. اما اگر آب و زمان بتواند آخرت باشد و نماز و روزه بتواند دنیا باشد و در آتش باشد؛ این مشکل بی اساس خواهد بود.
زمانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: دنیای شما در نگاه من از آب بینی بز، از کفش پاره و از استخوان در دست جزامی بی قدرتر است؛ الا ان أقیم حقاً او ادفع باطلا، این نگاه علی (علیه السلام) با کوشش بی امان او در نخلستان های مدینه و در میدان های جنگ معنا می دهد؛ زیرا دل های بزرگ تر از دنیا، هر کارشان خریدار دارد:
قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل(294)
دل هاشان از دنیا بیرون رفته و در بهشت نشسته و تن هاشان در کوشش و تلاش و تکاپو است.
از سوی دیگر، این نکته درست است که اکثریت آدم ها و جامعه را مردم عادی تشکیل می دهند؛ ولی این درست نیست که همین ها دنیا را می چرخانند؛ زیرا چرخه دنیا در دست دو اقلیت صالح و مصلح و یا فاسد و مفسد است؛ چون هر جامعه از دو اقلیت و یک اکثریت تشکیل می شود. برای تغییر و تحول یک جامعه. یکی از این دو اقلیت موفق و کارسازند و با این ها اکثریت معنا می گیرند و در اجرای طرح، مؤثر و مفید می شوند.
اما این که ارزش به چه چیزی می باشد و کدام معیار و ملاک برای ارزشمندی انسان ها دخیل است، دین می خواهد که آدمی بسنجد و این همه امر به تعقل و تفکر از همین جا برخاسته است. دین با این نوع آدم حساس، متفکر، عاقل و با سنجش کار دارد؛ چه عابد باشد و چه زاهد و چه کاسب؛ چه خانه دار و چه بازاری. پس آدم های عادی و طبیعی، اگر کارهایشان با شناخت، سنجش و توجه به اهمیت ها باشد، ارزشمند هستند؛ وگرنه، اگر کارهای بزرگشان بی حساب و سنجش باشد، باز هم حقیر و بی ارزشند. پس دیدیم این شبهه از این جا برخاسته است که قائلین به آن با متون دینی و تسلط بر آن و جمع بندی آن و همچنین سیره اولیاء دین بیگانه هستند و عمل بعضی از مسلمین یا کشورهای اسلامی و برداشت های سطحی از دین را ملاک نقد حکومت دینی قرار داده اند.
در پایان این موضوع، مناسب است تا سخنی از حضرت علی (علیه السلام) که در نهج البلاغه است و در زمینه وضعیت بهداشتی، اقتصادی و اعتقادی عصر بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد را مورد اشاره قرار دهیم که می فرمایند:
خداوند، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد؛ در حالی که شما جمعیت عرب، بدترین وضع را داشتید، در بدترین سرزمین ها و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی می کردید، آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید، پیوسته خون هم را می ریختید و پیوند با خویشان را قطع می کردید، بت ها در میان شما بر پا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فرا گرفته بود...(295)
حضرت علی (علیه السلام) می خواهد بگوید که شما مردم، قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آب آشامیدنی مناسبی داشتید، نه مسکن مناسب و نه عقیده درست. پس این تربیت دینی است که عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح کرد. پس دین برای اصلاح دنیا نیز هست و یکی از اهدافش، اعطای حیات طیب به انسان و در همین دنیاست که تحقق بخشیدن به آن، در گرو وجود یک حکومت صالح است.

نصرالله عاشق خداومولا
19-07-2021, 16:26
آیه دیگری که بر ولایت سیاسی پیامبر دلالت می کند، آیه 55 سوره مائده است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون
در برخی روایات تصریح شده که این ولایت، از سنخ ولایت سیاسی است؛ یعنی احق و اولی بودن صاحب ولایت، بر تصرف در اموال و انفس.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر معنای ولایت مذکور در این آیه، می فرماید:
انما؛ یعنی اولی بکم ای احق بکم و بأمورکم و انفسکم و اموالهم الله و رسوله و الذین امنوا؛ یعنی علیا و اولاده الی یوم القیامه(286)
یعنی بر شما اولویت دارد؛ یعنی خدا و رسولش و کسانی که ایمان آوردند (که مراد علی و اولاد امامش (علیه السلام) هستند)؛ به امور، اموال و انفس شما نسبت به دیگران در تصرف سزاوارترند.
و این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه است که:
فو الله انی لاولی الناس بالناس(287)
به خدا سوگند! من به مردم از خودشان سزاوارترم.
اینک بهتر است که با استفاده از نهج البلاغه، به برخی از شبهات حکومت دینی که امروز با عناوین مختلف مطرح می شود، نظری داشته باشیم.

نصرالله عاشق خداومولا
19-07-2021, 16:27
1 - حکومت دینی با دنیای مردم در تعارض است(288)

قائلین به این شبهه می گویند که حکومت دینی، بلکه تمامی دین به کار دنیای آدمی نمی آید؛ چون زهدگرا و آخرت گرا است، با تحول های مستمر هماهنگ نیست و با اکثریتی که مردم عادی هستند و دنیا را همین ها می چرخانند، رابطه ای ندارد.
نهج البلاغه با تعابیری دنیا را به شدت مورد نکوهش قرار می دهد. تعابیری مانند استخوان لیسیده در دست جذامی، آب بینی بز، لنگه کفش وصله دار و غیره. مردم را از نزدیک شدن به دنیا بر حذر می دارد و توجه آنان را به آخرت معطوف می دارد. در متن شریعت، آیات و روایات به این مطلب شهادت می دهند که دین آمده است تا آدمی را به دارالقرار و مقر خویش بخواند تا وی از ابتدای عمر خویش، به لحظه عبور بپردازد و از سکنی گرفتن بر این دنیا حذر نماید. در روایات است که اگر در دل کسی، به اندازه ذره ای از محبت دنیا باشد، از دورها و دور دست ها هم بوی بهشت را احساس نمی کند و این دو جریان، با حکومت سازگاری ندارد. چه شکستن رغبت در دنیا و چه کوچ دادن از دنیا به آخرت، هیچ کدام با توجه به دنیا و برنامه ریزی برای آن و سیاست، اقتصاد و حقوق آن مطابقت ندارد. اصولاً رشد صنعت و تجارت، با تحول از گرایش های زاهدانه مسیحی و اسلامی به سوی دنیاطلبی، افزون طلبی، استثمار تحقق یافت و دل به آخرت بستن و پیش از رفتن، از دنیا جدا شدن و قبل از مرگ، مردن و موتوا قبل ان تموتوا(289)، با زندگی دنیوی مردم در تعارض است.
دنیا و آخرت دو طرف نقیض هستند و توجه به یکی، نفی دیگری است؛ مثل شرق و غرب، نزدیکی به یکی، دوری از دیگری است. در واقع، این بینش، با حکومت که یک امر دنیایی است، نمی سازد. اصولاً طرفدار دین، افراد عابد، زاهد، مبارز و مجاهد می باشند و این ها همه غیر عادی و غیر طبیعی است و با نیازهای طبیعی، مثل: تمتع، امنیت و رفاه و عیش و نوش، بی خیالی و بی خبری آدمی سازگار نیست و حتی توجه به این نیازهای عادی، عیب و ننگ است. در حالی که دنیا را همین آدم های طبیعی و عادی می چرخانند و حکومت دینی با آنان سر خوشی ندارد. دنیا را همین اکثریت می سازند و پیش می برند و بدون توجه به دنیا، پیروزی نیست. در شأن بیان خطبه 126 آمده است: به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند و معاویه، با هدایا و پول های فراوان آن ها را جذب می کند. شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند(290) و در نهایت نیز پیروزی با معاویه بود.
پس دنیا را این ها پیش می برند. ناچار باید به همین ها پرداخت و برای اینها حساب باز کرد. در یک کلام، حکومت دینی کسانی را می خواهد که دنیا را نمی چرخانند و کسانی که دنیا را می چرخانند، با حکومت دینی سازگاری ندارند.

نصرالله عاشق خداومولا
19-07-2021, 16:27
جواب شبهه

به نظر می رسد که عدم تبیین مفاهم و اصطلاحات و عدم آشنایی با فرهنگ اسلامی، باعث پیدایش این شبهه شده است. بهتر است که سراغ نهج البلاغه برویم و زهد به معنای واقعی را بشناسیم.
امیرالمؤمنین می فرماید:
الزهد کله بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه - لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم(291)
زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرمود: تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید.
زاهد کسی است که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد و در یک کلام: با تمامی دستاوردها خوشحال مباش و بدون همه این ها، رنجی مبر.
زهد با نداشتن و نداری برابر نیست. چه بسا فقیری که زاهد نیست و بی نیازی که راغب نیست. باز نهج البلاغه، نوع نگاه به دنیا را مورد مذمت قرار می دهد: دنیا مثل خورشید است؛ کسی که به آن نگاه می کند، کورش می کند و کسی که با آن نگاه می کند بینایش می سازد(292)

نصرالله عاشق خداومولا
21-07-2021, 15:00
زهد یعنی به اندازه توانت بکوشی و به اندازه نیازت برداری. زهد کم کار کردن نیست؛ کم برداشتن است. زاهد از یهودی بیشتر می کوشد و از درویش کمتر بر می دارد و همین است که توسعه می آورد و رشد صنعت و رشد عدالت را همساز می نماید و این نهایت یک جامعه ایده آل، حتی به سبک غیر دینی آن می باشد.
سیره عملی امیرالمؤمنین که امام زاهدان است، نشان از این بینش دارد که چگونه با تمامی دارایی و نخلستان ها، حتی شکم خود را پر نمی کند. می کوشد و بر نمی دارد. این زهد عامل توسعه و بروز ثروت و صنعت و باعث آبادی آب، خاک، زندگی و جمعیت و جماعت است و همین است که نهج البلاغه زاهد را تلاشگر می داند:
تقلب أبدانهم بین ظهرانی أهل الاخره(293)
بدن هایشان به گونه ای در تلاش و حرکت است که گویا میان مردم آخرتند.
همچنین دنیا و آخرت، در بینش دینی با بینش عرفی تفاوت دارد. در بینش دینی، نیت و جهت، دنیا و آخرت را مشخص می کند. نماز، عبادت، درس، توحید، تفسیر، عمل، جهاد و مبارزه می تواند به خاطر حرف ها، هوس ها و جلوه ها باشد؛ می تواند دنی و پست باشد و می تواند کسب و کار و آب و نان آوردن، به خاطر خدا و ادای وظیفه باشد. دل هایی که از دنیا بزرگ ترند، تمامی کارهای عادی آن ها خریدار دارد و دل هایی که از دنیا تنگ تر هستند، تمامی کارهای عبادی و جهادی آن ها، از محدوده همین هدف ها، خواسته ها و هوس ها بیرون می رود. اصولاً این شبهه زمانی شکل می گیرد که دنیا به معنای نعمت و ثروت و قدرت و آخرت، به معنای عبادت، نماز، روزه و جهاد در نظر گرفته شود. اما اگر آب و زمان بتواند آخرت باشد و نماز و روزه بتواند دنیا باشد و در آتش باشد؛ این مشکل بی اساس خواهد بود.
زمانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: دنیای شما در نگاه من از آب بینی بز، از کفش پاره و از استخوان در دست جزامی بی قدرتر است؛ الا ان أقیم حقاً او ادفع باطلا، این نگاه علی (علیه السلام) با کوشش بی امان او در نخلستان های مدینه و در میدان های جنگ معنا می دهد؛ زیرا دل های بزرگ تر از دنیا، هر کارشان خریدار دارد:
قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل(294)
دل هاشان از دنیا بیرون رفته و در بهشت نشسته و تن هاشان در کوشش و تلاش و تکاپو است.

نصرالله عاشق خداومولا
21-07-2021, 15:01
از سوی دیگر، این نکته درست است که اکثریت آدم ها و جامعه را مردم عادی تشکیل می دهند؛ ولی این درست نیست که همین ها دنیا را می چرخانند؛ زیرا چرخه دنیا در دست دو اقلیت صالح و مصلح و یا فاسد و مفسد است؛ چون هر جامعه از دو اقلیت و یک اکثریت تشکیل می شود. برای تغییر و تحول یک جامعه. یکی از این دو اقلیت موفق و کارسازند و با این ها اکثریت معنا می گیرند و در اجرای طرح، مؤثر و مفید می شوند.
اما این که ارزش به چه چیزی می باشد و کدام معیار و ملاک برای ارزشمندی انسان ها دخیل است، دین می خواهد که آدمی بسنجد و این همه امر به تعقل و تفکر از همین جا برخاسته است. دین با این نوع آدم حساس، متفکر، عاقل و با سنجش کار دارد؛ چه عابد باشد و چه زاهد و چه کاسب؛ چه خانه دار و چه بازاری. پس آدم های عادی و طبیعی، اگر کارهایشان با شناخت، سنجش و توجه به اهمیت ها باشد، ارزشمند هستند؛ وگرنه، اگر کارهای بزرگشان بی حساب و سنجش باشد، باز هم حقیر و بی ارزشند. پس دیدیم این شبهه از این جا برخاسته است که قائلین به آن با متون دینی و تسلط بر آن و جمع بندی آن و همچنین سیره اولیاء دین بیگانه هستند و عمل بعضی از مسلمین یا کشورهای اسلامی و برداشت های سطحی از دین را ملاک نقد حکومت دینی قرار داده اند.
در پایان این موضوع، مناسب است تا سخنی از حضرت علی (علیه السلام) که در نهج البلاغه است و در زمینه وضعیت بهداشتی، اقتصادی و اعتقادی عصر بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد را مورد اشاره قرار دهیم که می فرمایند:
خداوند، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد؛ در حالی که شما جمعیت عرب، بدترین وضع را داشتید، در بدترین سرزمین ها و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی می کردید، آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید، پیوسته خون هم را می ریختید و پیوند با خویشان را قطع می کردید، بت ها در میان شما بر پا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فرا گرفته بود...(295)
حضرت علی (علیه السلام) می خواهد بگوید که شما مردم، قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آب آشامیدنی مناسبی داشتید، نه مسکن مناسب و نه عقیده درست. پس این تربیت دینی است که عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح کرد. پس دین برای اصلاح دنیا نیز هست و یکی از اهدافش، اعطای حیات طیب به انسان و در همین دنیاست که تحقق بخشیدن به آن، در گرو وجود یک حکومت صالح است.

نصرالله عاشق خداومولا
21-07-2021, 15:03
2 - حکومت دینی یک نوع حکومت دیکتاتوری و استبدادی

تبیین شبهه

در نظام حکومت دینی، به خاطر وابستگی به شرع و احکام و عقاید، آزادی وجود ندارد، به افکار و عقاید، به مجامع، به روابط عادی، عاطفی، تجاری و جنسی زن و مرد آزادی نمی دهند، گفت و گو از مقدسات را اجازه نمی دهند، شکستن عرف و سنت ها را نمی پسندند، حریم احکام و شرعیات را محکم نگاه می دارند، انتخاب و طرح هر عقیده ای مجاز نیست، ممیزی است و امنیت نیست. آیا این همه، توجه به حکومت غیر دینی و لائیک و جریان های سکولار را باعث نمی شود؟
حکومت های دینی با رهبر و حاکمی همراه هستند. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و معصوم (علیه السلام) گرفته تا فقیه عادل که بر همه نهادها، مقام ها و شوراها تفوق و نظارت دارد و در هنگام اجرا می تواند حتی از اکثریت آراء چشم بپوشد؛ که فاذا عزمت فتوکل علی الله(296)؛ در واقع تصمیم گیری با رهبری است و اکثریت اعتباری ندارد. حتی در سطح ولی فقیه که معصوم نیست، کنترلی در کار نیست و قدرت مطلق و فعال مایشاء فقیه است و این مطلب زادگاه مشکلات خواهد بود و سخت ترین مشکل های استبدادی را به دنبال خواهد آورد. به ناچار همه امکانات در دست یک عده خواهد بود و در نتیجه، مجامعی که اساس حکومت دموکراتیک هستند و شوراهایی که تکیه گاه مردم و چشم و زبان مردم هستند منفعل خواهند بود و برای هیچ کس، حسابی وجود ندارد.

نصرالله عاشق خداومولا
21-07-2021, 15:03
جواب شبهه

این مورد نیز از آن اتهام هایی است که سطحی و بدون تأمل در متون دینی پدید آمده است. هر کس مقداری تأمل در نظام حکومت اسلامی بنماید، اذعان می کند که هیچ نظام حکومتی به اندازه این نظام، مردم را در اداره جامعه شریک نمی گرداند و به آرای مردم و مشارکت همه جانبه آنان بها نمی دهد.
اما کلمه استبداد از ریشه بدد و به معنای جدا نگه داشتن و پراکنده کردن است و استبد؛ یکی شدن، یگانه شدن و استبداد رأی؛ یعنی رأی و نظری که بر فردیت استوار است(297). فقط یک نظر و اندیشه مطرح است و این اندیشه و نظر. جدا از تفکر دیگران است. به نظام حکومتی که بر اساس اندیشه های فردی و بدون تکیه بر قوانین بنا شود و هیچ نهاد مشورتی در جامعه موجود نباشد، طرح ها و نظریه های صاحب نظران معتقد و متخصص مربوط به رشته های مورد نیاز جامعه به کار گرفته نشود، کسی جرأت اظهار نظر نداشته باشد و در مقابل، فقط حاکم جامعه، هم قانون گذار و هم مجری باشد، نظام استبدادی یا دیکتاتوری می گویند.
حال با این توجه، به جواب گویی این شبهه می پردازیم که آیا واقعاً حکومت دینی که برگرفته شده از کلام وحی و به سرپرستی حجت های خداوند بر روی زمین است، استبدادی است یا خیر؟

نصرالله عاشق خداومولا
23-07-2021, 16:45
اما در مورد قدرت حاکم و استبداد و مسائلی که در شبهه بیان شد، اولاً: فقط در مورد رسول و معصوم تحقق دارد؛ چون گفته اینان قانون است و آن ها خود قانون گذار، مجری و قاضی هستند و این امر به ولایت آن ها بر می گردد و آگاهی آنان از مسیر هدایت انسان ها و با توجه به نارسایی علم، عقل، قلب و غریزه آدمی ضرورت می یابد. آنان حجج الهی بر روی زمین هستند و با توجه به نارسایی مذکور، نیاز و ضرورت ما به حجت، کاملاً مبین و روشن است.
نهج البلاغه در مورد این نوع ولایت معصوم، می فرماید:
انظروا الی اهل بیت نبیکم فالزموا سمتهم - و اتبعوا أثرهم - فلن یخرجوکم من هدی - و لن یعیدوکم فی ردی - فان لبدوا فالبدوا - و ان نهضوا فانهضوا - و لا تسبقوهم فتضلوا - و لا تتاخروا عنهم فتهلکوا(298)
مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید؛ از آن سو که گام بر می دارند، بروید. قدم جای قدمشان بگذارید، آن ها شما را هرگز از هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند.
اگر سکوت کردند، سکوت کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آن ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که نابود می گردید.
با این کلام نهج البلاغه، دیگر چه استبدادی از حکومت معصوم شکل می گیرد؟ آنان که از خود ما نسبت به ما مهربان تر، دلسوزتر و به سیر کمال و رشد ما آشناتر هستند؛ چرا در مقابلشان مطیع نباشیم؟ آنان که به ما می آموزند که حتی از عقل و قلبمان چگونه بپذیرد؛ چرا که لا اکراه فی الدین؛ در دین هیچ اجباری نیست.

نصرالله عاشق خداومولا
23-07-2021, 16:45
ضرورت نیاز به حجت و امام از مسائلی است که نهج البلاغه نسبت به آن اهتمام زیادی دارد و به گفته سید رضی، کمتر خطبه و منبری بود که حضرت بر آن قرار می گرفت مگر این که قبل از شروع به خطبه می فرمود:
ایها الناس اتقوا الله فما خلق امرو عبثا فیلهو - و لا ترک سدی فیلغو(299)
ای مردم! اطاعت خدا را بکنید. هیچ انسانی بدون هدف و بیهوده خلق نشده تا لهو پیشه کند و دل مشغول باشد و هیچ کس رها نشده تا هر چه خواهد، انجام دهد و بار تکلیف و مسؤولیت را وانهد.
هیچ فردی بیهوده و بدون هدف آفریده نشده تا دل مشغول دارد، قوای فکری خود را به کار نگیرد، متذکر اهدافی که خدا برایش رسم کرده، نشود و به لذت های فناپذیر روی بیاورد. هیچ انسانی رها نشده و آزاد نیست و بدون مسؤولیت و تکلیف نمی باشد تا هر کاری که بخواهد، انجام دهد؛ سرگرم شود و از راه بماند.
بنابراین، خلقت آدمی هدف دار است و عبث نیست و آدمی برای رسیدن به آن اهداف، دارای برنامه است. در همه مراحل به انسان توجه شده و برای او تکلیف و مسؤولیتی تعیین گردیده تا بتواند با مسؤولیت پذیری و انجام آنچه از او خواسته اند، به هدف راه یابد و به ملاقات حق بشتابد. آن حضرت در خطبه دیگری می فرماید:
فان الله سبحانه لم یخلقکم عبثاً و لم یترککم سدی - و لم یدعکم فی جهاله و لا عمی قد سمی آثارکم - و علم أعمالکم و کتب آجالکم - و انزل علیکم الکتاب تبیاناً لکل شی ء(300)
خداوند سبحان شما را به عبث نیافریده و بی هدف وا نگذاشته و در نادانی و نابینایی رها نساخته است. آنچه را باید به انجام رسانید، معلوم کرده و به کردارتان آگاه است و مدت عمر شما را معین کرده است و برای شما کتابی نازل کرده است که بیان دارنده هر چیزی است.
در واقع، اگر خدا برای این دنیا برنامه ای را تدارک دیده، آدمی را نسبت به آن بی خبر قرار نداده و او را در ظلمت رها نکرده است؛ زیرا او را به خیر و شر و نور و ظلمت راهنمایی کرد. برای چگونه زیستن او کتاب نازل کرد و برای با چه کسی رفتن، نبی و رسول را برانگیخت و بایدها و نبایدها و راه را با اکمال دینش به پایان برد. پس حجت را بر انسان تمام و برای او مواضع عذر را بیان کرد. آن گاه حضرت امیر (علیه السلام) بعد از مرحله معرفت و شناخت حق و مبدأ و راهنما، به چگونگی آمادگی آدمی اشاره دارد.
بنابراین، زمانی که بدانیم سعادت ما در گرو اطاعت از حجت خدا است؛ با این دیدگاه، چه استبداد و انحصاری پیش می آید؟ هر چه امر و نهی او مورد پسند من نباشد، ولی خیر من در گرو آن است و رشد و کمال من در آن نهفته شده است و در نهایت، با این دیدگاه و با آن معرفت و عشق و احساس که در اطاعت از آن لحاظ شده است، نظارت، کنترل و نفوذ برای حکومت دینی، یک کمال منظور می گردد.
اما در پاسخ این مسأله که چطور آن ها کنترل شود و چه راه هایی برای کنترل آن ها وجود دارد، باید گفت که در مورد معصوم، عامل کنترل قدرت و جلوگیری از فساد، ظلم، تجاوز و اشتباه به عصمت باز می گردد که ضرورتش از آگاهی به تمامی راه انسان ها و آزادی از تمامی جاذبه ها و کشش ها به دست می آید.

نصرالله عاشق خداومولا
23-07-2021, 16:45
اما در غیر معصوم و ولی فقیه یا حاکم عادل، عامل کنترل متعدد است: فقها و رقبای دیگر، قانون اساسی، منابع دینی، خبرگان و شوراها، آگاهی و نظارت و بیداری مردم و مطبوعات در میان است. در واقع، عامل کنترل ولایت فقیه، مثل عامل کنترل تمامی زمامداران در حکومت های دمکرات، از شوراها، مطبوعات، احزاب مخالف و رقیب و قانون تشکیل می شود و همین نظارت است که در صورت جدایی از عدالت و یا صفات کلی رهبری، حاکم را غاصب و مبارزه با او را لازم می داند. پس ولایت فقیه، همان مکانیزم های کنترل از فقها و عدول مؤمنین را دارا می باشد.
این در فقه شیعه است که حاکم با خروج از عدالت و قصد ظلم و فساد، از مقام عزل می شود و غاصب باقی می ماند. در واقع، به نظر می رسد که این شبهه و به این شکل به ولایت فقیه شوریدن، از جایگاه دیگر برخاسته و ولایت رسول و معصوم را مورد تهاجم قرار دادن است؛ والا، ولایت فقیه با دو مکانیزم همراه است: یک درونی و عدالت است و دیگری بیرونی و نظارت.
در مورد آزادی، چه آزادی بیان، چه آزادی اعتقاد و چه آزادی در رفتار و کردار، در بحث آزادی که از اهم وظایف حکومت دینی بود، به تفصیل سخن گفته شد. نشان دادیم آن آزادی که حکومت دینی به مردم ارائه می دهد، همان آزادی است که با سرشت و فطرت انسان ها عجین شده و مطلوب ترین آن هاست.
در این جا می توان به جواب نقضی هم پرداخت که کدام حکومت می باشد که این محدودیت را نداشته باشد؟ اگر اسلام و حکومت دینی، همان طوری که تبیین شد محدودیت هایش برگرفته شده از کلام وحی و متون دین است و در واقع، از حاکم و خالق این هستی برخاسته و مطابق با آفرینش و فطرت و حرکت رو به رشد انسان ها مطرح است؛ حکومت های دمکرات و لیبرال با انواع و اقسام وسایل، این محدودیت ها را ایجاد می کنند.
آنان با حذف های برنامه ریزی شده، ترورهای پنهانی و آشکار، خرید و فروش های آزاد، برنامه های تبلیغاتی و خناس های وسواس، شدیدترین نوع استبداد را به شکل نوین خود همراه دارند. آنان با تمامی وسعت، از تحمل ادعایی در مقابل جریان های مخالف (حتی در پوشش و لباس)(301) عاجزند؛ چه رسد به مخالفت با حکومت و خطمشی سیاست جهانی. آن جا همه چیز با جریان های مافیایی و جاسوسی و بارهای تبلیغاتی و... کنترل می شود و هر چه با منافع ادعایی آنان هماهنگ نباشد، باید نابود شود(302).

نصرالله عاشق خداومولا
24-07-2021, 17:12
3 - حکومت دینی آفت پذیر است

این شبهه در مورد کار بردن نبودن و موفقیت نداشتن حکومت دینی، یکی به خاطر آفت پذیری بیش از حد حکومت دینی است و دیگر به خاطر بارهای سنگین و محدودیت های گوناگون حکومت دینی که غرامت هایی می آورد و غنیمتی ندارد و مردم با دیدن مشکلات به دین بدبین می شود(303).
برای تبیین این شبهه و آثار آن می توانیم به تاریخ مراجعه کنیم. آن جا که مالک اشتر - سردار بزرگ علی (علیه السلام) - از سهم خود می گذرد تا سردارها به سوی معاویه نروند که علی قبول نمی کند و می فرماید:
أن أطلب النصر بالجور - فیمن ولیت علیه(304)؛ آیا پیروزی را با جور بر کسانی که سرپرستی آنان را به عهده دارم، طلب کنم.
در این صورت، آیا انتظار پیروزی باقی می ماند؟ حکومت های دیگر نه با جور که با ظلم هم پیمان می شوند و به مقصد فکر می کنند. ناچار حکومت دینی با این نقطه ضعف آدمی گرفتار می ماند و معاویه ها مسلط می شوند. کسی که از هر وسیله برای هدفش استفاده می کند، قرآن ها را بالای نیزه می برد، مرگ و شهادت عمار را به علی (علیه السلام) نسبت می دهد(305) و از هر خدعه و فریبی بهره می گیرد. مؤمنی که تنها از یک راه می تواند بهره برداری کند و از راه حق و به خاطر حق می تواند حرکت کند و باید سعی داشته باشد که باطلی از حق او سهم نگیرد: رب بما أنعمت علی فلن اکون ظهیراً للمجرمین(306)؛ بسیار متفاوت است. در این آیه، موسی (علیه السلام) از درگاه الهی می خواهد که: پروردگارا! با آن چه که تو به من بخشیده ای، پشتیبان گناهکار نباشم. و این همه بسیار سخت است.
علاوه بر این که آدم ها در برابر ثروت و جلوه های دنیا نقطه ضعف دارند. گندم ری چشم ها را کور و گوش ها را کر می کند. داستان ابن سعد افسانه نیست. دغدغه و بی خوابی و تصمیم نهایی او در برابر گندم ری، نشان از کشش های دنیا و کوشش های دل آدمی دارد و با این ضعف حکومتی که نمی تواند سردارها را راضی نگه دارد، چه می توان کرد؟
طلحه و زبیر پس از بیعت با علی و ناامیدی از امتیازهای بیشتر به سوی مکه آمدند و گفتند: نرید العمره حضرت از آن ها پرسید: چرا می روید؟ و به آن ها گفت: بل تریدان الغدره؛ می خواهید پیمان بشکنید و بی وفایی کنید؟ آن ها به جد پیمان بستند؛ ولی آمدند و جنگ جمل را به پا کردند، بصره را گرفتند و مردان علی (علیه السلام) را سر بریدند، بیت المال و درهم و دینارها را به دست گرفتند و بر این زردها و سرخ ها و سفیدها خود را سزاوارتر از علی دانستند.
همین ضعف را در حکومت امام حسن (علیه السلام) و قیام امام حسین (علیه السلام) نیز مشاهده می کنیم ولی اهل دنیا و معاویه و ابن زیاد با این آفت ها مشکل ندارند؛ چرا که یا خریداری می کنند و یا می کشند و پنهان کشی می نمایند. آن ها از نقطه ضعف ها به تسخیر و استثمار می رسند و اگر ناامید شدند، به وسیله شمشیر و ترور، صحنه را صاحب می شوند.

نصرالله عاشق خداومولا
24-07-2021, 17:13
جواب شبهه

بهتر است برای رد این شبهه، ابتدا به سراغ نهج البلاغه برویم که اصولی ترین شیوه را تبیین نموده و حرف آخر را در این زمینه بیان کرده است:
قد یری الحول القلب وجه الحیله و دونها مانع - من امر الله و نهیه - فیدعها رای عین بعد القدره علیها - و ینتهز فرصتها من لا حریجه له فی الدین(307)
گاهی مرد آگاه به تحول و تقلب اوضاع و دگرگونی حالات، چهره حیله و مکر را می بیند؛ در حالی که میان او و حیله مانعی از تقوا و اطاعت خداوند جلوگیر است. اما آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد، از فرصت ها برای نیرنگ بازی استفاده می کند.
به راستی، تمام مسائلی که در این شبهه بیان شد، نقاط قوت حکومت های دینی است؛
چون بنای حکومت دینی این است که با زمینه سازی برای انتخاب آدمی و فراهم آوردن نجدین پیش پای او و با اقبال و ایمان مؤمنین، در مقابل کسانی بایستد که چشم پوشیده اند، کفر ورزیده اند و پشت کرده اند.
در واقع، این بهترین نوع تربیت انسانی و بار سنگین حکومت دینی است که می خواهد با آزادی و انتخاب افرادی که به شکل طبیعی، گرایش به شهوت، آرزوها، جلوه ها و امکانات دنیا دارند؛ رو به هدف هایی بگذارد که رشد آن ها را به دنبال دارد. آیا باید از هدف و روش و از شکل چشم پوشید و با جور، ظلم، حذف، ترور و یا خرید و فروش آدم ها به مقصد رسید؟
حاکمان دینی یارانی می خواهند که نقطه ضعف ها را شناخته و برای امری صعب؛ یعنی حکومت سختی آفرین، آماده شده باشند.
امیرالمؤمنین به نصیحت ناصحان که می گفتند: امتیاز بده و مسلط شو و سپس امثال معاویه و طلحه و زبیر را از داخل و خارج منهدم کن، بارها این نکته را گوشزد کردند که نمی توان از هدف چشم پوشید و نمی توان با پای باطل به حق رسید و نمی توان با روش حذف و قتل مخالفین که هنوز اقدامی نکرده اند و هنوز آتش نیفروخته اند، به امن و ثبات رسید.
همان تقوا، پاکدامنی و خداترسی حکومت های دینی و رهبران آن باعث شد که نامشان در تاریخ به نیکی برده شده و در واقع، زنده تاریخ باشند و پیروز این میدان.
در واقع، این ها می خواهند که در انسان ها زمینه انتخاب پدیدار شود:
لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه(308)
تا هر کس که می خواهد، با روشنی و آگاهی به هلاک و زندگی راه بیابد.
حاکمان دینی این راه را انتخاب کردند و برای تربیت و سازندگی سفارش کردند و از شیعه انتظار اقدام و هماهنگی داشتند و اگر این ها جواب ندادند، باز هم نمی توان از هدف چشم پوشید که ظلم، زمینه ساز قسط است.
در واقع، یکی از اصول سیاست های امام (علیه السلام) این بود که در اوج قدرت، ارزش ها را فراموش نمی کرد. هر چند حس انتقام گیری از دشمن، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار می نمود؛ ولی امام فردی نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود (اگر چه مملو از خشم و غضب نسبت به دشمن باشد). داستان جنگ صفین و امکان استفاده از شریعه فرات برای شکست دشمن و عدم انتخاب این راه از طرف امام، گویاترین اشاره به التزام عملی امام به اصول ارزشی می باشد.

نصرالله عاشق خداومولا
24-07-2021, 17:13
4 - لازمه حکومت دینی اجبار و اکراه است

اگر دین بخواهد حکومت کند، بدون پشتوانه قدرت نخواهد بود و قدرت هم باعث اکراه مردم خواهد شد؛ زیرا حاکم قادر، اولاً: امت را وادار به پذیرش قبلی قوانین دین می کند؛ ثانیاً: آنان را وادار به اجرای آن قوانین می کند و ثالثاً: در صورت تخلف، آنان را کیفر می دهد. پس حکومت دینی با سه اکراه همراه است و این دو اشکال دارد:
اولاً: لا اکراه فی الدین؛ در دین هیچ اجباری نیست(309). انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً(310).
ما راه را به او نشان دادیم؛ خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس.
ذات اقدس اله، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: لست علیهم بمصیطر(311)؛ برای آنان راه تسلطی نداری و ما علی الرسول الا البلغ(312)؛ بر پیامبر خدا، وظیفه ای جز ابلاغ (رسالت) نیست.
یعنی شأن حضرت رسول را فقط منحصر در تبلیغ می کند.

نصرالله عاشق خداومولا
24-07-2021, 17:14
جواب شبهه

در بحث آزادی به این نکته اشاره کردیم که این شبهات بر اساس این معنا شکل گرفته است که آزادی یعنی رها بودن انسان؛ در حالی که حقیقت آزادی یک ارزش و فضیلت و رهایی و بی بند و باری یک رذیلت است. به هر حال، انسان یا دین را قبول می کند و یا نفی می کند و برای او یکی از این دو عقیده حق است و دیگری باطل. وقتی یکی حق شد و دیگری باطل، انسان که بین حق و باطل آزاد نیست؛ بلکه باید یکی را قبول کند. بنابراین، از تحلیل معنای آزادی به محدودیت آن می رسیم و ثانیاً: مراد از لا اکراه فی الدین این است که فهم دین و باور عملی پیدا کردن به یک گزاره دینی، اکراه پذیر نیست؛ یعنی خودتان را به زحمت نیندازید. در دین اکراه نکنید و این جا تعلیم و ارشاد است، نه تکلیف. یعنی این که نمی توان عقاید دینی را با اکراه ایجاد کرد. خلاصه، مفاد آیه ناظر به امر تکوینی است که کاری به باید و نباید ندارد؛ بلکه در محدوده بود و نبود سخن می گوید.
بنابراین، کسی که وارد فضای دین اسلام شد، دیگر نمی تواند بگوید: من به دستورهای دینی پایبند نخواهم بود؛ چون خداوند فرمود: لا اکراه فی الدین؛ زیرا همان طوری که گفته شد، مفاد این جمله مربوط به فضای تکوین است و ارتباطی با فضای تشریع ندارد. در فضای تشریع، مضمون: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا(313) حاکم است. اگر پیام قرآن این باشد که انسان در فضای تشریع آزاد است، پس این همه وعید بر عذاب برای چیست؟ خداوند می فرماید: اگر کسی پیام انبیا را گوش نداد و کافر شد و کافر مرد، در قیامت خواهیم گفت:
خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه(314)
او را بگیرید و با غل ببندید و در دوزخ اندازید...
پس معلوم می شود که به بند کشیدن و عذاب نمودن، برای این است که انسان بعد از این که حق را از باطل شناخت و مفاد: قد تبین الرشد من الغی(315) برای او حاصل شد، دیگر آزاد و رها نمی باشد؛ بلکه تکلیف دارد که مقررات الهی را در زندگی خود مراعات کند. بنابراین، وقتی فضای فرهنگی جامعه تأمین شد؛ یعنی معلوم شد که چه چیزی واجب است و چه چیزی حرام، چه کاری معصیت است و چه عملی اطاعت، از آن مرحله به بعد نوبت به امر به معروف می رسد.
به عبارت دیگر، اگر فضای فرهنگی جامعه به نصاب رسید و این شخص، گروه و حزب و دسته می دانند که چه چیزی حلال است و چه حرام، ولی عالماً و عاملاً بخواهند معصیت کنند؛ نوبت به امر به معروف و نهی از منکر با طی مراحل آن می رسد و این امر و نهی به منزله بهداشت است و به این معنا که گناه انجام نشود و اگر کسی بدون عذر در حال علم و عمل گناهی را مرتکب شود، آن گاه نوبت به قضا و کیفر می رسد که این کار به منزله درمان است(316).

نصرالله عاشق خداومولا
24-07-2021, 17:14
...................) Anotates (.................

1) پیام امام به مناسبت برگزاری کنگره هزاره نهج البلاغه، اردیبهشت 1360، تهران، به نقل از نهج البلاغه از دیدگاه مقام رهبری در مقدمه.
2) نهج البلاغه از دیدگاه مقام معظم رهبری (مقدمه).
3) اقرب الموارد، ج 2، ص 218؛ معجم مقائیس اللغه حکم و هو المنع و سمیت حکمه الدابه لانها تمنعها.
4) همان؛ فرهنگ فارسی عمید، ص 428؛ نظام حکومتی در اسلام به نقل از قاموس، ج 4، ص 98.
5) سوره مائده، آیه 48.
6) نظام حکومتی و اداری در اسلام، به نقل از محمد مسلوم، مذکور در مباحث حکم.
7) احمد واعظی، حکومت دینی، ص 18.
8) دین به معانی دیگری از قبیل: ملت، مذهب، کیش، آیین، ورع، طاعت، مکافات و... آمده است. (فرهنگ عمید).
9) احمد واعظی، همان، ص 21.
10) احمد واعظی، حکومت دینی، ص 21.
11) علامه طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 120.
12) در این قسمت می توان به بحث مفصلی که آقای احمد واعظی در کتاب حکومت دینی بیان نموده اند مراجعه کرد.
13) آقای واعظی در کتاب حکومت دینی، هفت تفسیر و مدل از تعریف و ترکیب حکومت و دین ارائه می دهند و در نهایت، تفسیر هفتم را می پذیرند.
14) کتاب نقد، شماره های 4 و 5، ص 311.
15) همان، ص 294؛ به نقل از خدمات متقابل، ص 386.
16) نهج البلاغه، خطبه 127.
17) نهج البلاغه، خطبه 151.
18) همان، خطبه 201.
19) منتخب المیزان الحکمه، ص 102، ماده جماعه.
20) همان.
21) حکومت دینی، صص 263 - 265.
22) نهج البلاغه، خطبه 192.
23) سوره شعراء، آیه 17.
24) سوره مائده، آیه 24.
25) نهج البلاغه، خططبه 160.
26) سوره بقره، آیه 246.
27) سوره ص، آیه 26.
28) سوره بقره، آیه 61.
29) نهج البلاغه، حکمت 317.
30) همان، خطبه 73.
31) نهج البلاغه، خطبه سوم.
32) اعشی لقب ابو بصیر، میمون بن قیس است.
33) سوره آل عمران، آیه 159.
34) همان.
35) نهج البلاغه، حکمت 214.
36) به طور کلی، در این حکومت، خشونت باعث تجمع است، نه همدلی و وفاق؛ زیرا از شر حاکم ایمن نیستند و از او می ترسند.
37) آیت الله سبحانی در کتاب آیین وهابیت از کتابی نام می برد که یزید بن معاویه را امیرالمؤمنین معرفی می کند و در آن کتاب، حسین بن علی (علیه السلام) به خاطر خروج بر خلیفه مسلمین، مهدور الدوم معرفی می شود.
38) ابن میثم در شرح خود، معالم الدین را این طور معنا می کند: هی الاثار التی نهتدی بها؛ معالم به چیزهایی گفته می شود که به واسطه آن، انسان ها هدایت می شوند.
39) نهج البلاغه، خطبه 3.
40) نهج البلاغه، خطبه 3.
41) سوره فجر، آیات 27 - 30.
42) سوره کهف، آیه 10.
43) نهج البلاغه، خطبه اول.
44) همان.
45) همان، خطبه 97.
46) نهج البلاغه، خطبه 33.
47) نهج البلاغه، خطبه 40.
48) نهج البلاغه، خطبه 131.
49) نهج البلاغه، خطبه 40.
50) اشاره به شبهات کلام جدید و نظریه دکتر سروش.
51) نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
52) نهج البلاغه، خطبه 172.
53) به عنوان نمونه، حدیث منزلت انت منی بمنزله هارون من موسی را سعد از رسول خدا (ص) درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیده و بارها نقل کرده بود.
54) نهج البلاغه، خطبه 172.
55) این جمله از مرحوم مهندس بازرگان، در مجله کیان، شماره 38 نقل شده است.
56) حادثه سقیفه منظور همان سقیفه بنی ساعده است که در آن، ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب شد.
57) درباره این مطلب، به نامه 62 حضرت، خطاب به مردم مصر نیز می توان اشاره کرد.
58) آن حضرت، در خطبه قاصعه (192)، مردم را از بازگشت مجدد به اخلاق جاهلیت بر حذر داشته است.
59) نهج البلاغه، نامه 23.
60) نهج البلاغه، نامه 62.
61) نهج البلاغه، خطبه 138.
62) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 35.
63) نهج البلاغه، خطبه 169.
64) رسول جعفریان، حیات سیاسی - فکری امامان شیعه، بخش زندگانی امیرالمؤمنین.
65) نهج البلاغه، خطبه 104.
66) نهج البلاغه، خطبه 104.
67) نهج البلاغه، خطبه 50.
68) روضه الکافی، صص 58 - 63.
69) موسوعه، ج 4، ص 132.
70) نهج البلاغه، خطبه 34.
71) سوره اعراف، آیات 68، 79 و 93.
72) نهج البلاغه، نامه 53.
73) نهج البلاغه، خطبه 108.
74) حماسه حسینی، ج 2، ص 93، انتشارات صدرا، 1361.
75) سوره نساء، آیه 19.
76) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 322.
77) نهج البلاغه، نامه 53.
78) همان، خطبه 34.
79) موسوعه امام علی، ج 4، ص 159.
80) کمیل می گوید: امیرالمؤمنین دست مرا گرفت و به سوی قبرستان کوفه برد. آن گاه آه پر دردی کشید و فرمود: ای کمیل! قلب ها به سان ظرف هایی هستند که بهترین آن ها فراگیرترین آن هاست. پس آن چه می گویم، نگاه دارد. (نهج البلاغه، حکمت 147).
81) نهج البلاغه، نامه 53.
82) همان، خطبه 14.
83) نهج البلاغه، نامه 53.
84) همان.
85) نهج البلاغه، حکمت 177.
86) همان، نامه 53.
87) نهج البلاغه، خطبه 118.
88) همان، خطبه 116.
89) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 437.
90) موسوعه امام علی، ج 4، ص 327؛ به نقل از غررالحکم 10965. ص؟؟
91) سوره کهف، آیه 51.
92) اشاره دارد به عزل محمد بن ابی بکر از حکومت مصر و دلجویی از او که در نامه 34 مذکور است.
93) نهج البلاغه، نامه 20.
94) همان، نامه 40.
95) اشاره دارد به خرید خانه توسط شریح بن حارث - قاضی امیرالمؤمنین - به هشتاد دینار و مهمانی تجملاتی که عثمان بن حنیف در آن شرکت کرده بود.
96) نهج البلاغه، نامه 53.
97) نهج البلاغه، حکمت 57.
98) همان، نامه 53 (خطاب به مالک اشتر).
99) همان.
100) اتترکون فی ماهاهنا آمنین؛ آیا تصور کردید که در این دنیا قانونی حاکم نیست و شما رها شده اید؛ در حالی که امنیت داشته باشید (سوره شعرا، آیه 146).
101) نهج البلاغه، خطبه 3.
102) محمد تقی مصباح یزدی، پرسش ها و پاسخ ها، ص 25.
103) نهج البلاغه، خطبه 8.
104) همان، نامه اول.
105) نهج البلاغه، نامه 53.
106) همان.
107) همان، خطبه 216.
108) نهج البلاغه، نامه 53.
109) همان، خطبه 90.
110) نهج البلاغه، خطبه 184.
111) همان، خطبه 19.
112) همان، خطبه 172.
113) نهج البلاغه، خطبه 79.
114) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 186.
115) نهج البلاغه، حکمت 252.
116) سوره رعد، آیه 28.
117) سوره یونس، آیه 62.
118) نهج البلاغه، خطبه 106.
119) نهج البلاغه، نامه 51.
120) نهج البلاغه، نامه 51.
121) خراج به مالی گفته می شود که مانند اجاره بر زمین خاصی وضع می شود. خراج بی شباهت به مالیات نیست؛ زیرا مالی است که همچون مالیات از طرف دولت و برای حفظ نظام اسلامی، بر صاحبان زمین های خاص وضع می شود و میزان خراج با نظر دولت اسلامی تعیین می شود و دولت با توجه به شرایط مؤدیان، مبادرت به تنظیم آن نماید (مکاسب محرمه امام خمینی، ج 2، ص 279).
122) نهج البلاغه، نامه 18.
123) نهج البلاغه، نامه 25.
124) موسوعه امام علی (علیه السلام)، ج 4، ص 267، به نقل از غرر الحکم، 5684.
125) نهج البلاغه، نامه 53.
126) نهج البلاغه، حکمت 332.
127) نهج البلاغه، نامه 18.
128) همان، خطبه 1.
129) نهج البلاغه، خطبه 173.
130) همان، خطبه 4.
131) البته در حدود و ثغور این مسأله، بین فقها اختلاف نظر است.
132) تمامی این تعابیر، در نامه 35 مطرح می باشد.
133) نهج البلاغه، نامه 34.
134) همان، خطبه 68.
135) موسوعه، ج 4، ص 325.
136) یکی از شهرهای مرزی بین عراق و شام در کنار فرات که امروزه جزو ایالت رمادیه است که کاروان ها از آن جا به حلب می رفتند.
137) نهج البلاغه، نامه 61.
138) نهج البلاغه، نامه 61.
139) همان، نامه 53.
140) نهج البلاغه، نامه 53.
141) همان، خطبه 216.
142) همان، نامه 53.
143) در بحث اقلیت ها به تفصیل در این باره بحث می شود.
144) نهج البلاغه، نامه 19.
145) نهج البلاغه، نامه 25.
146) نهج البلاغه، نامه 53.
147) همان، خطبه 34.
148) کافی، ج 5، ص 151.
149) نهج البلاغه، نامه 53.
150) در وسائل الشیعه، ج 17، باب 27، روایاتی در این رابطه وارد شده است.
151) کافی، ج 5، ص 151.
152) مکارم الاخلاق، ج 1، ص 249.
153) بحار، ج 73، ص 348.
154) نهج البلاغه، نامه 51.
155) نهج البلاغه، نامه 19.
156) وسائل، ج 11، ص 49.
157) نهج البلاغه، خطبه 27.
158) موسوعه امام علی، ج 4، ص 262.
159) سوره جمعه، آیات 6 و 7.
160) داستان جاسوسانی که از اقلیت های بودند و در شیراز دستگیر شدند و از سال ها پیش به این عمل مشغول بودند.
161) عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها، کتاب نقد، ش 18.
162) نهج البلاغه، حکمت 437.
163) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، صص 35 - 37.
164) همان.
165) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، صص 35 - 37.
166) شرح ابن ابی الحدید، ج 7، صص 35 - 43.
167) نهج البلاغه، حکمت 476.
168) همان، حکمت 318.
169) بحار، ج 41، ص 29.
170) نهج البلاغه، حکمت 160.
171) نهج البلاغه، حکمت 73.
172) همان، خطبه 216.
173) نهج البلاغه، خطبه 216.
174) نهج البلاغه، خطبه 192.
175) نهج البلاغه، خطبه 192.
176) همان، نامه 53.
177) نهج البلاغه، نامه 53.
178) نهج البلاغه، نامه 53.
179) نهج البلاغه، نامه 53.
180) همان، خطبه 209.
181) همان، نامه 3.
182) نهج البلاغه، نامه 45.
183) همان، نامه 53.
184) موسوعه امام علی، ج 4، ص 327، به نقل از غررالحکم، 10965.
185) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 257.
186) نهج البلاغه، خطبه 216.
187) اقرب الموارد، ج 3، ص 1306.
188) نهج البلاغه، خطبه 35.
189) اقرب الموارد، ج 3، ص 1470.
190) محمد تقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ذیل خطبه 34.
191) محمد دشتی، شرح نهج البلاغه، ذیل خطبه 34.
192) نهج البلاغه، نامه 53.
193) همان،
194) نهج البلاغه، نامه 53.
195) موسوعه امام علی بن ابیطالب، ج 4، ص 159.
196) نهج البلاغه، حکمت 82.
197) نهج البلاغه، حکمت 284.
198) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 109، بحار، ج 41، ص 132.
199) موسوعه امام علی، ج 4، ص 160.
200) همان، ج 4، ص 159؛ به نقل از غررالحکم، 3590.
201) نهج البلاغه، حکمت 73.
202) وسائل الشیعه، ج 17، ص 520؛ ابواب میراث ازواج، حدیث 32830.
203) نهج البلاغه، خطبه 182.
204) همان، حکمت 359.
205) نهج البلاغه، خطبه 172.
206) همان، خطبه 8.
207) موسوعه، ج 4، ص 100 به بعد: و قد ورد عن الامام الباقر (علیه السلام) انه قال قد رجع (اسامه) فلا تقرلوا الا خیراً و اعتراف سعد بتقصیره فی حق الامام علی (علیه السلام) و بیعته و مرافقته له.
208) نهج البلاغه، خطبه 136.
209) و این فرمایش حضرت امیر، تعریفی بود بر حکومت خلیفه اول که خلیفه دوم آن را فلته و ناگهانی نامید.
210) نهج البلاغه، خطبه 92.
211) نهج البلاغه، خطبه 92.
212) همان، نامه 7.
213) نهج البلاغه، خطبه 4.
214) نهج البلاغه، نامه 41 (برخی مخاطب نامه را عبداله بن عباس دانسته اند؛ ولی بعضی مقام او را شامخ تر از این می دانند و برادرش، عبیداله را مخاطب نامه می دانند).
215) موسوعه امام علی، ج 12، ص 239، به نقل از وقعه صفین، ص 103.
216) نهج البلاغه، حکمت 147.
217) شرح ابن ابی الحدید، ج 5، ص 214 و 215.
218) سوره آل عمران، آیه 133.
219) نهج البلاغه، خطبه 76.
220) نهج البلاغه، خطبه 193.
221) همان، خطبه 16.
222) نهج البلاغه، حکمت 147.
223) نهج البلاغه، خطبه 92.
224) همان، خطبه 35.
225) شفق علیه الناصح علیه: حرص علی اصلاحه فهو (شفیق و شفوق)؛ اقرب الموارد، ج 2، ص 600.
226) سوره ق، آیه 16.
227) سوره انفال، آیه 24.
228) سوره آل عمران، آیه 169.
229) نهج البلاغه، خطبه 133.
230) نهج البلاغه، خطبه 103.
231) سوره حدید، آیه 23.
232) نهج البلاغه، خطبه 123.
233) سوره مائده، آیه 22.
234) مفاتیح الجنان، زیارت روز غدیر، به نقل از امام هادی (علیه السلام).
235) نهج البلاغه، نامه 33.
236) نهج البلاغه، نامه 25.
237) مثل کشور کوبا که یک حکومت مارکسیست آن را اداره می کند.
238) نهج البلاغه، خطبه 156 (حضرت این سخنان را پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند).
239) نهج البلاغه، نامه 2.
240) خطبه 192 نهج البلاغه؛ این خطبه را قاصعه یعنی تحقیر کننده نامیده اند؛ زیرا حضرت، در این خطبه ارزش های جاهلی را کوچک و خوار شمرده اند.
241) نهج البلاغه، نامه 62.
242) سوره بقره، آیه 130.
243) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 320 - 323.
244) مروج الذهب، ج 2، ص 317.
245) سوره آل عمران، آیه 164.
246) سوره نمل، آیه 81.
247) از سخنان نصر حامد ابوزید، روشنفکر مصری (که اکنون به واسطه افکار الحادی در تبعید به سر می برد) در کتاب مفهوم نص، دراسه فی علوم القرآن، مرکز الثقافیه العربی، بیروت، بی تا.
248) نهج البلاغه، خطبه 164.
249) نهج البلاغه، خطبه 164.
250) همان.
251) اقرب الموارد، ج 2، ص 48.
252) السیر علی غیر جاده (المنجد)؛ معجم المقائیس اللغه (اصل واحد یدل علی وط و ضرب یقال خبط البعیر الارض بیده ضربها)؛ و قد یحمل علی ذلک فیقال لداء یشبه الجنون: الخباط.
253) شماس: امتنع و ابی؛ (اقرب الموارد، ج 2، ص 610) معجم مقائیس اللغه: اصل یدل علی تلون و قله الاستقراء.
254) التبذل: من لا یثبت علی خلق واحد و رجل متلون ای مختلف الاخلاق؛ (اقرب الموارد، ج 3، ص 1172).
255) السیر لاعلی خط مستقیم؛ (شرح ابن ابی الحدید، ذیل خطبه شقشقیه).
256) نهج البلاغه، خطبه 3.
257) نهج البلاغه، خطبه 3.
258) سوره آل عمران، آیه 159.
259) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 188.
260) نهج البلاغه، خطبه 3.
261) خطبه حضرت زهرا (علیها السلام) در مدینه.
262) نهج البلاغه، خطبه 2.
263) همان.
264) نهج البلاغه، خطبه 20.
265) نهج البلاغه، نامه 37.
266) همان، خطبه 164.
267) نهج البلاغه، خطبه 156.
268) نهج البلاغه، خطبه 106.
269) سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 396.
270) سوره شعراء، آیات 18 و 19.
271) نهج البلاغه، خطبه 38.
272) سوره شعراء، آیه 22.
273) البته نظرات دیگری هم مطرح است که در ابتدای پژوهش به مدارک آن اشاره شد و ذکر کلی آن، در این جا بدین خاطر می باشد.
274) موضع سروش و دگر اندیشان.
275) وصیت نامه امام خمینی (رحمه الله).
276) علی عبدالرزاق در کتاب الاسلام و اصول الحکم بر آن است که زعامت و رهبری نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها زعامت دینی و معلول رسالت و نبوت او بوده است و به همین جهت، با وفات او خاتمه می یابد و امری قابل نیابت و جانشینی نیست. از نظر او فقدان انتظامات لازم برای یک حکومت و عدم دیوان محاسبات، حاکی از آن است که پیامبر تشکیل دولت ندارد و اسلام دین است نه حکومت. سپس به آیاتی نظیر: ان انا الا نذیر و بشیر (اعراف، 188)، انما انت منذر (رعد، 7) و... اشاره می کند و می گوید که فقدان حکومت برای پیامبر، بر اساس تمسک به آیاتی است که برای پیامبر تنها حق رسالت و بشیر و نذیر بودن را ذکر می کند (به نقل از کتاب حکومت دینی، ص 177).
277) نهج البلاغه، خطبه 105.
278) سوره احزاب، آیات 45 و 46.
279) سوره بقره، آیه 213.
280) نهج البلاغه، خطبه 147.
281) سوره حدید، آیه 25.
282) سوره بقره، همان.
283) سوره های توبه، (آیه 33) و فتح، (آیه 28).
284) دکتر حائری (در مجله حکومت اسلامی، ش 2، ص 225) می گوید: اولی در این آیه، صیغه افعل التفضیل است و در صورت تزاحم میان اولویت خود مردم بر صغار و مجانین، مسلماً پیامبر اکرم اولویت دارد. به علاوه النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم است، نه علی انفسهم؛ مگر در هنگام جهاد. در پاسخ ایشان علاوه بر جواب بالا و استناد رسول الله به همین آیه بر ولایت امام علی (علیه السلام)، می توان ایراد ادبی وارد نمود که ایشان ظاهراً قواعد عربی را فراموش کردند که افعل تفضیل در صورت عدم اضافه و نبود الف و لام، فقط با من استعمال می شود.
285) خطبه رسول خدا در غدیر خم.
286) اصول کافی، ج 1، ص 288، کتاب الحجه، باب ما نص الله و رسوله علی الائمه.
287) نهج البلاغه، خطبه 118.
288) شبهات مطروحه غالباً در مجله حکومت اسلامی، کیهان فرهنگی و کتاب انتظار بشر از دین، نوشته آقای عبدالله نصری و کتاب پرسش ها و پاسخ های آیت الله مصباح یزدی موجود می باشد.
289) بحار الانوار، ج 66، ص 317، و ج 69، ص 57.
290) محمد دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 239.
291) نهج البلاغه، حکمت، 439.
292) همان، خطبه 82 من ابصربها بصرته و من ابصر الیها اعمته.
293) نهج البلاغه، خطبه 230.
294) بحار، ج 14، ص 479 و ج 38، ص 320.
295) نهج البلاغه، خطبه 26.
296) سوره آل عمران، آیه 159.
297) فرهنگ عمید.
298) نهج البلاغه، خطبه 97.
299) نهج البلاغه، حکمت 370.
300) نهج البلاغه، خطبه 86.
301) به ممنوعیت دولت فرانسه از ورود دانش آموزان محجبه به مدرسه و طرح این مطلب با استهزاء در مجلس آن کشور اشاره دارد.
302) می توان به کودتایی که از جانب آنان در کشورهای مستقل صورت می گیرد، اشاره نمود. مثل آنچه چندی قبل در ونزوئلا اتفاق افتاد.
303) بازرگان، به نقل از کتاب انتظار بشر از دین، عبدالله نصری.
304) نهج البلاغه، خطبه 126.
305) معاویه و عمروعاص چون با مرگ عمار از تزلزل سپاه خود ترسیدند، ادعا می کردند که عمار را علی کشته است؛ چون او عمار را وارد معرکه جنگ نموده است.
306) سوره قصص، آیه 17.
307) نهج البلاغه، خطبه 41.
308) سوره انفال، آیه 42.
309) سوره بقره،آیه 256.
310) سوره انسان، آیه 3.
311) سوره غاشیه، آیه 22.
312) سوره مائده، آیه 99.
313) سوره حشر، آیه 7.
314) سوره الحاقه، آیات 30 تا 32.
315) سوره بقره، آیه 256.
316) این جواب از آیت الله جوادی آملی در فصلنامه حکومت اسلامی، ش 31 نقل شده است.