توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خدا و جهان و انسان از ديدگاه علي بن ابيطالب علیهما السلام و نهج البلاغه
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:03
http://download.ghbook.ir/downloads/BookCover/3D_m/8400/8229.jpg
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:07
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب نهجالبلاغه كه محتوي سخنان اميرالمومنين (ع) و نامهها و كلمات قصار آن بزرگوار است، بوسيله سيد شريف رضي جمع آوري شده است. واقعيات و حقايق بسيار با اهميتي را دربارهي سه موضوع (خدا و جهان و انسان) مطرح كرده است. توصيف و استدلالهائي كه دربارهي سه موضوع مزبور در نهجالبلاغه صورت گرفته است، عقل سليم و وجدان و فطرت پاك، مجموعا دست بكار شده، مطالعه و بررسي كننده را با طرقي بالاتر و محكمتر از راههاي منطقي معمولي با حقايق و واقعيات مربوط به سه موضوع مزبور در تماس ميگذارد
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:07
سخنان نهجالبلاغه درباره خدا
بطور كلي سخنان نهجالبلاغه دربارهي خدا به چهار قسم اساسي تقسيم ميگردند:
قسم يكم
بيان مختصات مقام شامخ خداونديست كه در حقيقت بازگو كنندهي اوصاف جمال و جلال آن ذات اقدس است كه بدون آنها، خدائي مطرح نيست و راه شناخت اين مختصات، توجه همه جانبه به مفهوم كامل مطلق است كه ضروري ترين صفت اوست مانند:
«الحمدلله الذي علا بحوله و دنا بطوله، مانح كل غنيمه و فضل و كاشف كل عظيمه و ازل». [1].
«سپاس مر خداي راست كه به قدرت و سلطهي ربوبيش بالاتر از همهي جهان هستي و با احسان و عنايت پروردگاريش به همهي موجودات نزديك است، اوست بخشندهي هر سود و فضل و برطرف كنندهي هر حادثهي بزرگ و تنگناي سخت.»
«الاول الذي لم يكن له قبل فيكون شييء قبله و الاخر الذي ليس له بعد فيكون شييء بعده» [2].
«خدا آن ذات اول است كه براي او هيچ قبلي نبوده است، تا پيش از ذات اقدس او چيزي وجود داشته باشد و آن آخر است كه براي او بعدي وجود ندارد، تا چيزي بعد از او وجود داشته باشد.»
يعني آن ذات واجب مافوق هر ابتداء و انتها است كه تصور شود. «الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه الظاهر لقلوبهم بحجته». [3] (سپاس مر خداي را كه بوسيلهي خلقتي كه فرموده است،به مخلوقاتش تجلي نموده و با حجت دروني در دلهاي آنان آشكار است.) همچنين در جملات ديگر از نهجالبلاغه كه علم مطلق و قدرت مطلقه خداوندي را با بيانات روشن توصيف مينمايد. و چنانكه ميدانيم اين توصيفات از قبيل تعريفات منطقي معمولي نيست كه منظور از آنها، توضيحي دربارهي ذات خداوند ميباشد، زيرا هم از نظر عقلي و هم با نظر به جملات نهجالبلاغه كه در موارد متعدد آمده است، ذات اقدس الهي قابل شناخت نيست، بلكه چنانكه در مبحث بعدي بيان خواهيم كرد، رابطهي انسانهاي رشيد يافته با خدا همانطور كه اميرالمومنين (ع) فرموده است، تجلي اوست در دلهاي شايستهي با نيروي ايمان. از آنجمله:
«و لا تقدر عظمه الله سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين. هو القادر الذي اذا رتمت الاوهان لتدرك منقطع قدريه و حاول- الفكر المبرا من خطرات الوساوس ان يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته و تولهيت القلوب اليه لتجري في كيفيه صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصه اليه سبحانه فرجعت اذجبهت معترف بانه لاينال بجور الاعتساف كنه معرفته».
(عظمت خداوندي را باندازهي عقل خود، اندازه گيري مكن، زيرا از هلاك شوندگان خواهي گشت. خداوند آن تواناي مطلق است كه هر گاه اوهام انساني بخواهد نهايت قدرت او را درك كند و فكر تجريد شده و خالص از جريانات وسوسهها بخواهد، در اعماق غيوب ملكوت الهي ذات او را دريابد و دلها با اشتياق براي دريافت كيفيت صفات او به فعاليت بيفتد و عقول انساني با دقيقترين راهها با نفوذ بسيار ظريف و دقيق بخواهد براي شناخت ذات او به مقامي كه اوصاف توانائي رسيدن به آن را ندارد، وارد شوند، آن عقول را برميگرداند در حاليكه در مهلكههاي تاريكيهاي غيوب سرگردانند. اين عقول كه براي شناخت ذات خداوندي حركت كرده بودند، در حاليكه دست رد به پيشاني آنها زده شده است برميگردند و اعتراف ميكنند كه با تعدي تكلف آميز نميتوان به كنه معرفت او نائل گشت … )
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:07
قسم دوم
بيان مختصاتي است كه راه شناخت آنها آماده كردن درون براي پذيرش تجلي اوصاف آن ذات اقدس است. هيچ راهي براي تحصيل شايستگي درون جز تصفيهي آن از آلودگيها و كثافات حيواني وجود ندارد. بهمين جهت است كه اميرالمومنين (ع) در هر موردي از سخنانش كه دربارهي خدا مطلبي را بيان ميكند، كاملا روشن است كه او دربارهي موجودي سخن ميگويد كه از تجلي عالي او در درونش بخوبي برخوردار است، زيرا در درون اين انسان چنان تصفيهاي صورت گرفته است كه حتي خيال ناچيري از آلودگيهاي حيواني و مادي راهي بآن ندارد. مانند آن جملهاي كه ميگويد:
«اين العقول المستصحبه بمصابيح الهدي و الابصار اللامحه الي منار التقوي، اين القلوب
[صفحه 3]
التي وهبت لله و عوقدت علي طاعه الله». [5].
(كجاست آن عقولي كه با چراغي هدايت روشن شدهاند و كجاست آن چشماني كه به كانون نور تقوي مينگرند و كجاست آن دلهائي كه خود را به خدا بخشيدهاند و به اطاعت خداوندي بسته شدهاند).
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:08
قسم سوم
سلب اوصاف مادي و جسماني و هر گونه وابستگيها و احتياجات و محدوديتها، از ذات اقدس ربوبي است. در كتاب نهجالبلاغه اينگونه توصيفات سلبي فراوان است. اهميتي كه اميرالمومنين عليهالسلام به اوصاف سلبي ميدهد، ناشي از يك مسئله ضروري است كه عبارتست از متوجه ساختن افكار مردم باين حقيقت كه براي دريافت صحيحي از خدا بايد همهي مفاهيم و اندازه گيريها و الگوهائي كه آدمي بوسيلهي ارتباط با طبيعت عيني در ذهن خود منعكس مينمايد كنار گذاشت و از صورتگري با نمودهاي گوناگون جهان طبيعي براي تصويري بعنوان خدا اجتناب كرد، زيرا:
مور ضعيف و ناتوان چون شكل يزداني كشد
بيشك به شكل مورچه با شاخ حيواني كشد
مغز شبان هم نقشهي موسي بن عمراني كشد
در ذهن ماني گر فتد، او صورت ماني كشد
ادراك هر جنبده نقش خويش را داراستي
گفته شده است كه توصيفات سلبي مانند اينكه حقيقتي وجود دارد، نه شكلي وجود دارد، نه وزني نه رنگي دارد و نه هيچ كيفيتي، نه محسوس است، نه قابل تصورات معمولي … براي شناخت آن حقيقت هيچ فايدهاي ندارد و اين گونه حقيقت مانند وجود مطلق در فلسفهي هگل و امثال او است كه با سلب هر گونه خصوصيات و تعنيات از آن وجود، يك مفهومي بتجريدي محض را مطرح ميكند. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا اولا دلايل روشني واقعيت وجود خدا را اثبات ميكند كه با قطع نظر از مناقشات لفظي و حرفهاي همواره عقول سليم را قانع ساخته است. بوسيله آن دلايل واقعيتي بعنوان خدا براي عقول انسانها مطرح شده است، ولي از آنجهت كه اين واقعيت مافوق مختصات جسماني عالم طبيعت است، لذا براي دريافت آن، لازم است كه افكار را متوجه عظمت آن دريافت شده نموده با نفي اوصاف جسماني و ساير محدوديتها، افكار را براي دريافت منطقي آن موجود راهنمائي كرد.اين روش ايجاب و سلب يا اثبات و نفي در واقعياتي مانند عدالت نيز جريان دارد. بدين ترتيب كه نخست يك تعريف و توصيف اجمالي از عدالت مطرح ميگردد،
(عدالت عبارتست از جريان مطابق قانون) سپس براي راهنمائي افكار از توصيفات سلبي استفاده ميشود، مثلا ميگوئيم: عدالت روش خوش آيند محض نيست. عدالت از نسخ احساسات نميباشد، عدالت وزن و شكل و رنگ ندارد….
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:09
قسم چهارم:
بيان روابطي كه انسانها ميتوانند ميان خود و خدا برقرار سازند. به اتفاق همهي صاحبنظران علوم اسلامي، اميرالمومنين عليهالسلام تجسم يافتهاي از قرآن بود. و شناخت او دربارهي قرآن و ايمان او به تمام محتويات آن در حد اعلاء بود. و اين تجسم در سخنان آن بزرگوار بخوبي روشن ميشود، لذا بطور قطع او نزديكي خدا را به خود مطابق آيه: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد». [6] (و ما از رگ گردن به او نزديكتريم) و هو معكم اينما كنتم [7] (و او با شما است هر كجا كه باشي) اعتقاد داشته و با يقين مشهودي آنرا دريافته است.
در مواردي متعدد از نهجالبلاغه هم ارتباط مستقيم خود را با خدا توضيح داده است. از آنجمله:
يك در آن هنگام كه ذغلب يماني از او ميپرسد كه هل رايت ربك (آيا پروردگارت را ديدهاي؟) چنين پاسخ ميدهد: افا عبد ما لا اري؟! فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهده العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان. [8] (آيا عبادت كنم چيزي را كه نميبينم، ذغلب پرسيد: چگونه خدا را ميبيني؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهدهي عيني نميبينند، ولي دلها با حقايق ايمان آنرا درمييابند)
دو: اللهم انك آني الاسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه. ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الي الاستجاره بك علما بان ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك. [9].
«خداوندا، توئي مانوسترين مانوسها با اوليائت، و توئي حاضرترين آنان براي كفايت به امور توكل كنندگان بر تو. توئي كه نهانيهاي درون آنان را ميبيني و به حال آنان در درونشان آگاهي. اندازه بينائيهاي آنان را ميداني. اسرار پوشيدهي آنان براي تو آشكار و دلهايشان شيفته و بيقرار توست. اگر تنهائي در اين دنيا بوحشتشان بيندازد، بياد تو انس ميگيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد، پناه بسوي تو ميبرند، زيرا آنان ميدانند كه زمام همه امور بدست تست و مبناي آنها مستند به قضاي تست».
در اين جملات رابطهي خداوندي با انسانها بقرار زير مطرح شده است:
نصرالله عاشق خداومولا
25-02-2021, 18:09
رابطهي انس
هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمي بيفزايد، انس وي با خدا بيشتر و سازندهتر ميگردد، زيرا اين يك قاعدهي كلي است كه:
عقل باشي عقل را داني كمال
عشق گردي عشق را يابي جمال
انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكان پدير نيست، درك
زيبائي و لذت عشق بدون ورود به جاذبهي معشوق محال است. هيچ رابطهاي براي انس با خداوند متعال جز برخورداري از اوصاف عاليهي انساني كه نمونههائي از اوصاف خداوندي ميباشند، وجود ندارد. در حقيق وقتي كه ميگوئيم: انسان بايد با خدا انس بگيرد، يعني انسان بايد عادل باشد. صادق و راستگو و راستكار باشد. بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفا كننده به تعهدها باشد. علم و جهان بيني را جزء «حيات معقول» براي تلاش تا آخرين لحظات زندگي بداند. با توجه كافي به اين مبناي رابطهي انس است كه پوچ بودن پندار بعضي از متفكران مغرب زميني كه ميگويد: «تكيه بر خدا دليل ناتواني است، بخوبي آشكار ميگردد، اينان نه خدا را بطور صحيح دريافتهاند و نه عظمت انساني را ميشناسند. اينان نميفهمند يا نميخواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعههاي آن، نيروها و ابعاد والاي انساني را روشن ميسازد و با فعليت رسيدن آنها در منطقه جاذبيت الهي پيش ميرود و با او انس و الفت ميگيرد.
پس انس با خدا يعني به فعليت رسيدن امتيازات عالي انساني مانند علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همهي آنها عامل جذب شدن به كمال ميباشند. آنانكه در اين دنيا در جستجوي انس و الفت با خدا نيستند. همان كساني هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما با «حيات معقول» كه زندگي شما و هدف آنرا از روي منطق واقعي ميتواند تفسير كند، انس و لافت داريد؟ پاسخي براي شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستاني كه بدون معالجهي كامل ترا رها كرده است كه امروز بيائي و سئوالي از ما كني كه زندگي انتخاب شدهي ما را مشكوك جلوه بدهي!! اينان هرگز نميتوانند بفكر امكان انس با موجودي برتر از جماد و نبات و حيوان و انسانهائي مانند خودشان بيفتند، زيرا هرگز دربارهي خوذشان نينديشيدهاند، تا بفهمند كه آشناي قابل انس و الفت آن خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است. اين يك قاعدهي كلي است كه هر اندازه شخصيت (خود) رشد پيدا ميكند، قوه دافعه پستيها و رذالتها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگي خود را براي شخصيت رشد يافته، بيشتر اثبات ميكنند. چنانكه جاذبهي عظمتها و كمالات و انسانهاي با عظمت و كمال او را بيشتر به خود جذب مينمايند. يك قاعدهي كلي ديگر اين است كه انسان موجودي است كه نميتواند از پستيها و رذالتها بريده و عمري را از عظمتهاو كمالات انساني مهجور و دور زندگي كند. زيرا اگر اين بريدن از پستيها روي آگاهي و نفرت از آنها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمتها و كمالات او را بسوي خود تحريك ميكند و ميكشاند.
نصرالله عاشق خداومولا
26-02-2021, 16:43
حافظ كه ميگويد:
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
جان ز تنهائي به لب آمد خدايا همدمي
بريدگي او را از پستيها و رذالتها و مردم پست و رذل بخوبي نشان ميدهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبهي عظمتها و كمالات و انسانهاي رشد يافته برآمده و ميگويد:
آدمي در عالم خاكي نميياد بدست
عالمي ديگر ببايد ساخت و زنو آدمي
اين آدمي كه بايد از نو در اين جهان نو حركت كند و انسانهاي ديگر بتوانند در جاذبهي او و صفات او بحركت بيفتند، كيست؟
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست
رهروي بايد جهانسوزي نه خامي بيغمي
حافظ تا اينجا در خط صعودي سير ميكند، سپس بجاي آنكه مانند مولانا اين صعود را ادامه بدهد و بگويد: با اين رهروي مداوم:
حملهي ديگر بميرم از بشر
تا برآرم چون ملائك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن زجو
كل شيءها لك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويد انا اليه راجعون
گويا برميگردد و سراغ آن عواملي را ميگيرد كه از آنها بريده و بسراغ جاذبيت آدم نو رفته! و ميگويد:
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهم
كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي
البته اگر مقصودش از ترك سمرقندي معشوقهاي مجازي بوده باشد. پس معناي انس با خدا، انس با هدف اعلاي زندگيست نه انس با يك موجود توانا فقط براي ترس از نكبت و بدبختي.
نصرالله عاشق خداومولا
02-03-2021, 21:50
رابطه توكل منطقي
اين رابطه عبارتست از همراه ساختن نهايت تلاش و كوشش براي رسيدن به هدفهاي معقول زندگي، با اعتقاد به باز بودن سيستم هر دو قلمرو انسان و جهان در برابر رويدادهاي جاري.
هر نفس نو ميشود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوي نو نو ميرسد
مستمري مينمايد در جسد
(مولوي)
هيچ ناداني ضرر بارتر از ناداني به باز بودن سيستم جريان انسان و جهان سراغ نداريم كه آن دو را مانند دو صندوق بسته در توي يكديگر تلق ميكند!!
و اگر حقيقتي تازه و رويدادي جديد بسراغ شكستن قفل آن دو صندوق برآيد، آن را بازي روزگار تلقي مينمايد و ميگويد: «چرخ از اين بازيچهها بسيار دارد.»
نداند بجز ذات پروردگار
كه فردا چه بازي كند روزگار
يا با تمام بي اعتنائي به همهي قوانين علمي و جهان بيني، به تصادف و شانس و بخت و اتفاق كه جز مفاهيم كودكانه چيزي نيستند، پناهنده ميشوند. اين تصورات بي پايه كه ضد علم بودن آنها براي عقلاي ژرف نگر روشن است، فقط براي آنست كه از دخالت مستمر مشيت الهي در دوقلمرو جهان و انسان به جهت آلرژي (حساسيتي) كه بآن دارد، بگريزد. معناي رابطهي توكل منطقي با خدا مركب از دو عنصر است:
عنصر توانائي آدمي بر كار و انديشه در زندگاني:
كه از مجراي اجزاء و قوانين طبيعت كه جلوهگاه مشيت خداوندي هستند. در موجوديت آدمي بوجود ميايد. اين عنصر توكل تكويني و طبيعي است كه با نظر به حركت و تجدد دائمي و مستمر همهي عوامل توانائي آدمي بر كار و انديشهي او را با خدا مربوط ميسازد.
نصرالله عاشق خداومولا
05-03-2021, 23:28
عنصر اختياري توكل:
كه عبارتست از احساس بوجود آمدن كار و انديشه در قلمرو انسان و جهان با سيستم باز كه خود همين احساس موجب افزودن بر كار و انديشههاي آگاهانه و همه جانبه بوده، و انسان با اعتقاد به اينكه فيض و خلاقيت خداوندي در اين سيستم باز از روي حكمت و عدالت محض است، در رو يا رو شدن با خلاف خواستهها و خطاي انديشهها و خنثي گشتن فعاليتها، هيچ ياس و نوميدي بخود راه نميدهد.
نصرالله عاشق خداومولا
06-03-2021, 15:28
رابطهي عالم با معلوم:
اگر كسي ادعا كند كه با قطع نظر از همه عواملي كه براي انسان شدن وجود دارد، فقط و فقط، درك اين حقيقت كه خداوند آن موجود اعلي همهي حركات و سكنات و پديدهها و فعاليتهاي دروني و بروني او را ميبيند، كافي است كه انسان همهي شئون زندگي خود را در مسير «حيات معقول» تنظيم نمايد، مطلبي بگزاف نگفته است. اين حقيقتي است بعضي از متفكران جهان بين به آن اذعان كردهاند و ميگويند: «درك عظمت آن سطحي كه بشر ميتواند به آن برسد، آن موقع امكان پذير است كه بشر بداند كه موجودين برين بر همهي موجوديت و كار و انديشهي او آگاه است و ميخواهد او را به بالاترين كمال ممكن برساند.
سه در خطبهاي ديگر رابطهي انسان را با خداوند از نظر معرفت به مقام كبريائي او، چنين بيان ميكند: «اذهان بشري او را در مييابد، ولي نه با مشاعر معمولي كه فعاليتهايش مستند به حواس است. همهي ديدنيها شهادت به وجود او ميدهد، نه با حضور جسماني. اوهام بشري نميتواند بر او احاطه نمايد، بلكه او بوسيلهي درك عالي بدرون آدمي تجلي مينمايد و از كميت و كيفيت جوئي توجيهات امتناع ميورزد.» «تتلقاه الاذهان لا بمشاعره و تشهد له المرائي لا بمحاضره، لم تحط به الاوهام، بلي تجلي لها بها و بها امتنع منها».
دربارهي خداشناسي، سخني بالاتر از اين جمله گفته نشده است. آن رابطهي شناخت همه توجيهات و خيالات پوچي را كنار ميزند و خامي آن متفكران را كه دربارهي دريافت خداوندي در صحنهي ذهن اثبات و نفي ميكنند بخوبي اثبات مينمايد. رابطهي خدا با انسان در قلمرو شناخت را نميتوان رابطهي انعكاس و تصور و ديگر نمودهها و فعاليتهاي طبيعي ذهن تلقي نمود، بلكه رابطهي شناخت تجلي خداوندي در دلهاي انسانها است كه مانند دريافت «من» داراي نمود و صورت نيست
امضاء
نصرالله عاشق خداومولا
09-03-2021, 22:05
رابطه علي با جهان هستي
مطالب مربوط به آن
ارتباط چنين است كه اميرالمومنين (ع) همهي اجزاء و روابط موجود در جهان هستي را آيات الهي تلقي ميكند و مطابق دستورات اكيد قرآن، به شناخت جهان توصيه مينمايد. و در بعضي از نيايشهاي نهجالبلاغه اشاره به حقايق و پديدههاي عالم طبيعت مينمايد مانند «اللهم رب السقف المرفوع و الجوا المكفوف … » [10].
(پروردگارا اي خداي آسمان برافراشته، و فضاي محدود و جمع آوري شده … مسلم است كه انسان حقايقي را كه در حال نيايش با اسناد بخدا متذكر ميشود، عظمت آنها را گوشزد مينمايد كه دبون درك هويت و خواص آنها، قابل درك نميباشد و از نظر تكليف انساني و امكان گرديدنهاي تكاملي، اين دنيا را بهترين محل براي آدمي معرفي مينمايد. در سخناني كه در پاسخ سرزنش كنندهي دنيا فرموده است، اين جملات وجود دارد:
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن عرف عنها و دار غني لمن تزو دمنها و دار موعظه لمن اتعظ، مسجدا حباء الله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله. [11].
(دنيا جايگاه صدق و حقيقت است براي كسيكه آن را بجاي آورده است و جايگاه وصول به آرمانها است، كسيكه آن را بشناسد و جايگاه بي نيازيست براي كسيكه زاد و توشه از آن برداشته است و جايگاه پندگيري است براي كسيكه اندرز از آن بگيرد. اين دنيا مسجد دوستان خداوندي است و نماز گاه فرشتگان الهي و جايگاه فرود آمدن وحي خداوندي و تجارتخانهي اولياء الله). ملاحظه ميشود كه اميرالمومنين (ع) رابطهي يك انسان كامل را با اين دنيا رابطهي وسيله كمال با كسيكه در صدد وصول به رشد و كمال معرفي مينمايد و در حقيقت دنيا كه عبارتست از سطوح جهان طبيعت در حال ارتباط با انساني كه داراي نيروها و ابعاد بسيار سازنده و عامل تكامل، واقعيتي است كه ارزش و عظمت آن وابسته به برداشتي است كه انسان از زندگي خود در اين دنيا دارد. مولوي ميگويد:
تو درون چاه رفتستي ز كاخ
چه گنه دارد جهانهاي فراخ
مررسن را نيست جرمي اي عنود
چون تو را سوداي سر بالا نبود
نصرالله عاشق خداومولا
11-03-2021, 21:10
اميرالمومنين (ع) جملهاي ديگر در نهجالبلاغه ج 3 شماره 133 دارد كه هيچ يك از فلاسفه و حكما جملهاي به اين محتوي با عظمت دربارهي رابطهي انسان با دنيا نگفته است. اين جمله مختصر چنين است: «الناس فيها رجلان: رجل باع نفسه فيها فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها». [12].
(مردم در اين دنيا بر دو صنفند: صنف يكم: كساني هستند كه خود را در اين دنيا فروختند و آنرا هلاك ساختند صنف دوم: كساني هستند كه خود را مالك شدند و آنرا آزاد ساختند) تفسير اين جملهي مختصر يك مجلد كتاب مستقل نياز دارد كه بخوبي توضيح داده شود. ميگويد: اگر حيات آدمي انسان يك جزء ناآگاه از طبيعت نباشد كه هستي و نيستي او در بازيگاه طبيعت نباشد كه هستي و نيستي او در بازيگاه طبيعت بي اصل و بي هدف باشد، بايد شخصيت
[صفحه 9]
انساني خود را از جبر نابود كننده بگيرد و آن را در مسير رشد و كمال آزاد بسازد كه با تكاپوي انقطاع ناپذير راه هدف اعلاي زندگي خود را طي كند. و در آنجملات از نهجالبلاغه كه پستيها و ناهنجاريهاي دنيا بميان آمده است، در حقيقت مقصود پستيها و ناهنجاريهاي ارتباط مردم با دنيا است كه آن را جايگاه وصول به هدف مطلق زندگي تلقي ميكنند و آن را مورد پرستش قرار ميدهند و خود را در زر و زيور و مزاياي نسبي دنيا چنان غوطه ور ميسازند كه گوئي اين دنيا مقدمهي يك حيات جاوداني نيست.
رابطه اميرالمومنين با انسانها
مطالبي است كه رابطهي اميرالمومنين (ع) را با انسانها بيان مينمايد. نخست لازم است كه انسان را بطور طبيعي از ديدگاه اميرالمومنين (ع) مورد بررسي قرار بدهيم. چند تقسيم مهم دربارهي انسان در نهجالبلاغه ديده ميشود:
تقسيم يكم در يكي از خطبهها انسان را چنين تقسيم بندي فرموده است: «مردم بر چهار قسمند:»
قسم يكم كساني هستند كه هيچ علتي براي كنار رفتن و دوري گزيدن از افساد در روي زمين ندارند، مگر حقارت و ناتواني و كندي شمشير براي ورود در ميدان تنازع در بقاء و نداشتن امكانات مالي.
قسم دوم: كساني هستند كه شمشير كشيده و پليدي و شر درونيش را اشكار ساخته و سواره و پيادهي خود را بسيج نموده. خود را آمادهي كارزار براي بدست آوردن سلطهگري نموده و دين خود را نابود ساخته است، براي چه؟ براي اينكه مال و منالي از دنيا بربايد، اسبهائي (براي ابزار حشمت و جلال) بدنبال خو بكشد، و در راه اعتلاء براي مردم در گفتار منبري را زير پا گذارد و عربده بكشد. چه كالاي بديست چنين دنيائي كه به قيمت جانت خريداري ميكني و بعنوان عوض از آن نعمت والائي كه خداوند بر تو آماده كرده است دست برميداري!
قسم سوم از مردم كساني هستند كه عمل آخرت و معنوي را وسيلهي رسيدن به منافع دنيوي قرار داده و عمل دنيوي را وسيله وصول به آخرت تلقي نميكنند. شخص خود را متواضع نشان ميدهد و قدمهايش را كوتاه بر ميدارد و قيافهي خود را جدي نمايش ميدهد و نفس خو را براي نشان دادن اينكه اهل وفا و امانت است، ميارايد. اين مردم پرده پوشي خداوندي را وسيلهي معصيت قرار دادهاند.
قسم چهارم كساني هستند كه ضعف و ناتواني شخصيتشان و نداشتن وسيله باعث بر كنار شدن آنان از سلطه جوئي گشته و اين ناتواني و محروميت از اسباب و وسائل در همان حالت ناچيزي كه دارند. ميخكوبشان نموده است. اينان ظاهر خود ر با زيور قناعت آراسته و لباس پارسايان بر تن نمودهاند، در صورتيكه در هيچ يك از صبحگاه و شامگاه زندگيشان اثري از آنچه
[صفحه 10]
كه ميخواهند بمردم نشان بدهند، وجود ندارد. قسم ديگري از انسانها وجود دارد كه بياد بودن سرنوشت نهائي كه در انتظارشان بوده و لحظه به لحظه به آن نزديك ميشوند، ديدگان آن را از زر و زيور و سلطه گري پوشانده و اشكهاي آنان را ترس از روز باز شدن همه سطوح روان براي محاسبهي حيات دنيوي بر رخسارشان فرو ريخته است … اينان در اقليتند. «فالناس علي اربعه اصناف: منهم من لا يمنعهم الفساد الامهانه نفسه و كلاله حده و نفيض و فره و منهم المصلت لسيفه و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام ينتهزه او تعنب يقوده او منبر يفرعه و لبس المتجران تري الدنيا لنفسك تمنا و معالك عند الله عوضا و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا. قد طامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من نفسه للامانه واتخذ سرا الله ذريعه الي المعصيه و منهم من ابعدد عن طلب الملك ضئوله نفسه وانقطاع سببه فقصرته الحال علي حاله فتخلي باسم القناعه و تزين بلباس اهل الزهاده و ليس من ذلك في مراح و لا معذي و بقي رجال غض ابصارهم ذكر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر … » [25].
نصرالله عاشق خداومولا
11-03-2021, 21:10
اين توصيف كه اميرالمومنين (ع) دربارهي انسانها بيان فرموده است، با اشكال مختلف و مفاهيم گوناگون، جريان داشته و روشنگر اين حقيفقت است كه در همهي دورانها و جوامع اكثريت انسانها از بهره برداري منطقي از حيات و نيروهاي آن، بر كنارند و رشد يافتگان در اقليت اسف انگيزي هستند. رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام با اقسام چهار گانه رابطهي يك انسان كمال يافته با انسانهائي است كه از كاروان منزلگه كمال عقب مانده و مشغول چريدن در چراگاه چارگاه خود خواهيها و شهوات و سلطه گريهاي تباه كننده هستند. مقتضاي اين رابطه تعليم و ارشاد آنان به راهي است كه كاروان منزلگه هدف اعلاي زندگي در پيش گرفتهاند. و در صورتي كه آنان از حركت در اين راه قصور ورزيدند، بدون اينكه مزاحم حيات انسانها باشند، باز با همهي ابعاد وجودش در اصلاح و به حركت درآوردن آنان در مسير كاروان منزلگه هدف اعلان زندگي ميكوشد و خوب راحت را بچشمش راه نميدهد، تازيانهي تاديب بدست، سخنان الهي بر زبان، انديشه اصلاح در مغز، دنبال آنان براه ميفتد. مگر نه چنانست كه رابطهي آنان را با خود رابطهي اعضاي هيكلش با حياتش ميبيند و اگر بيماري شهوت پرستي و خود كامگي و سلطه گري چنان از پاي بياورد كه نتوانند با هيكل اجتماعي علي بن ابيطالب هماهنگي در حيات نمايند و قيافهي تزاحم و تصادم با انسانهاي جامعه بخود بگيرند كه بمنزلهي تزاحم عضوي فاسد از بدن با ديگر اعضايش ميباشد، در اين هنگام ارزش حيات ديگر اعضاي جامعه حكم نابودي آنان را صادر ميكند و شمشير علي (ع) را بالا ميبرد، نه براي آدمكشي، زيرا هيچ عاقل جاندارد عضو خود را قطع نميكند، و هيچ انساني الهي حق حيات و موت را كه مخصوص خالق زندگي و مرگ است، در خود نميبيند و هيچ
[صفحه 11]
نصرالله عاشق خداومولا
14-03-2021, 17:42
انسان آگاه كه ممنوعيت منطقهي حيات انسانها را ميداند، بآن منطقه نزديك نميشود، بلكه شمشير برافراشته با دست علي خود اثبات كننده ممنوعيت منطقه حيات انسانها است كه: ولكم في القصاص حيات يا اولي الالباب. [26].
گفت من تيع از پي حق ميزنم
مالك روحم نه مملوك تنم
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد كي از جا برو ميغ مرا
تو نگاريدهي كف موليستي
آن حقي كردهي من نيستي
تقسيم دوم تقسيم دوم ديگر دربارهي انسانها در نهجالبلاغه ديده ميشود كه باز ميتوان رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام را با انسانها توضيح بدهد. در اين تقسيم آدميان را از نظر تلاش در هدفهاي عالي حيات مطرح ميكند:
قسم يكم: كساني هستند كه بمقتضاي متن حقيقي حيات و مباني طبيعي و روحي آن در تكاپو و تلاش بسر ميبرند. اينان ديدار خداوندي (لقاء الله) و ورود در جاذبيت خداوندي را فقط در تكاپو و تلاش در مسير «حيات معقول» ميبينند: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه. [27].
(اي انسان، بطور قطع تو تنها در تكاپو و تلاش بسوي پروردگارت بديدار او نائل خواهي گشت.)
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي
اندرين ره ميتراش و ميخراش
تا دم آخر دمي فارغ مباش
گر چه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسف وار ميبايد دويد
(مولوي)
نصرالله عاشق خداومولا
20-03-2021, 22:06
قسم دوم: جويندگاني هستند كندرو كه همواره نسيمي از اميد در دلهاي آنان ميوزد. نيتي پاك و علاقه به حركت در مسير هدف «حيات معقول» دارند ولي بآن اندازه جديت و سرعت در حركت كه هدف «حيات معقول» نياز به آن دارد، توجهي ندارند، اينان مردمي متوسط الحالند كه نه در ميان كاروان تكاپو گر «حيات معقول» در حركتند و نه چنان از آن كاروان دورند كه حتي گردي هم از آن را نبينند. اميدي بر نجات اينان از گرداب هولناك زندگي وجود دارد.
قسم سوم كساني هستند كه نيروهاي فضيلت و ارزشهاي انساني را ميدهند و وقاحت و پليدي را ميخرند، جان ميدهند و جاني ميگردند، عقل را با پندارهاي بي اساس و وجدان را با تمايلات حيواني مبادله ميكنند. اينان در آتشي كه با دست خود آن را شعله ور ساختهاند، تباه خواهند گشت: «ساع سريع نجا و طالب بطيء و مقصر في النار هوي». [16].
تقسيم سوم تقسيم سوم دربارهي انسانها- «اي مالك، مردم بر دو قسمند: يا برادر ديني تو هستند و يا همنوع تو در خلقت» «اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق» [17] اين تقسيم يكي از آن حقايق است كه جاوداني بودن شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام را كه تجسمي از اسلام است تامين
[صفحه 12]
نموده است.
نصرالله عاشق خداومولا
23-03-2021, 16:48
ميدانيم كه مبناي 30 مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر همان مادهي اول است كه ميگويد: انسانها برابر و آزاد هستند. اگر درست دقت شود، روشن ميگردد كه اميرالمومنين عليهالسلام در فرمان مالك اشتر، مخصوصا در جملهي فوق كه انسانها را تقسيم ميكند، با اينكه تساوي افراد نوع انساني را در ارزش حيات و حقوق آن تصريح مينمايد، ضمنا گوشزد ميكند كه نوع انساني داريا يك تقسيم آرماني است و آن اينست كه افرادي از اين نوع معتقد به عقايد و احكامي هستند كه در حركت بسوي هدف اعلاي زندگي با آگاهي و احساس تعهد گام بر ميدارند. اينان باضافهي اينكه انسانند، از جان خود آگاهي نيز دارند.
چيست دين برخاستن از روي خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك
(مولوي)
اين نكته از امتيازات بسيار با اهميت فرمان مالك اشتر بر اعلاميهي جهاني حقوق بشر است كه طبيعت محض انسانها را در نظر گرفته، فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه حكمه به اعدامش دادند، نميگذارد! نرون در اين اعلاميهي حقوقي همان اندازه انسان است كه مارك اورل زمامدار حكيم رم! موسي بن عمران و فرعون طاغوت از اين اعلاميه به يكسان برخوردارند و ماكس پلانك انسان و هيتلر ضد انسان بطور مساوي مشمول مواد اين اعلاميه ميباشند! ويكتوره هوگو همان قيافه و شخصيت را در اين اعلاميه دارد كه نويسندگان تباه كننده ارواح بشري! علي بن ابيطالب (ع) و معاويه مالك اشتر و عمرو بن العاص شخصيت فروش، ابوذر غفاري و ابو جهل، حسين (ع) و يزيد، هه اين اضداد غير قابل اجتماع بدون تفاوت مشمول اعلاميه جهاني حقوق بشرند!!
نصرالله عاشق خداومولا
01-04-2021, 17:02
ما ميدانيم كه حقوق دانان حرفهاي همان مقدار از اين سخني كه ميگوئيم، بخنده خواهند افتاد كه متدينان حرفهاي از مادهي اول اعلاميه، ولي هر دو خنده بيمورد و ناشي از جهل به طبيعت محص انسان و انسان به اضافهي فضيلت و شرافت و تقوي است. همانگونه كه يك متدين حرفهاي نه متدين واقعي كه عبارتست از انسان شكفته شده با عاليترين اصول انساني- الهي، نميفهمد كه ارزش حيات كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، مطلق است و بدون دليل نبايد ارزش حيات و حقوق آن را از نوع انساني سلب كرد. يك حقوقدان حرفهاي كه مبناي حقوق روي نمودههاي فيزيكي محض انسان استوار ميسازد، نميفهمد كه حكم به تساوي مطلق از همه جهات دربارهي انسان، تاريخ انساني را به تاريخ طبيعي مبدل ميسازد. اين يك كار شايان تمجيد نيست كه مدتي است حقوقدان حرفهاي پيش گرفته، ارزش و حقوق جسماني انسانها را از ارزش و حقوق ارواح آدميان تفكيك نموده، بعنوان قويترين عامل تبديل انسان به ماشين، انقلابي در زندگي بشري بوجود بياورند، انقلاب از كدام موقعيت بكدامين موقعيت؟ انقلاب از تاريخ انساني به تاريخ
[صفحه 13]
طبيعي. انقلاب از آگاهي و آزادي و اختيار به ماشين ناخود آگاه و وسيلهي جبري محض!! تاكنون هيچ دليل منطقي بر اين دو قطعه كردن انسان: قطعهي حقوقي و قطعهي اخلاقي ديده نشده است، مگر ترجيح جانب آن انسان نماها كه هدفي والا براي زندگي سراغ نداشتهاند. جز حداكثر بهره برداري از لذت و غوطه خوردن در لجن خود خواهي كه در فرمول معروف توماس هايس خلاصه ميشود. اين فرمول انسان كش چنين است: «انسان گرگ انسان است» يا «انسان صياد انسان است» ما نميگوئيم: هويت اخلاقي آرماني انسانها عين هويت حقوقي او است، زيرا ما كاملا ميدانيم كه حقوق بر مبناي زندگي جبري اجتماعي استوار است و هدف حقوق امكان پذير ساختن جو اجتماع براي زندگي متشكل و دسته جمعي است، در صورتي كه اخلاق و بعد روحاني مذهب، به اضافه تحريك مردم جامعه به تحصيل آزادي رواني و سياسي سازنده فضيلت ارزشهاي والاي انساني و عشق به زندگي و تقويت عقل و وجدان را در آن انسانها كه آمادهي انسان شدن هستند، به فضيلت ميرسانند و اميد تكامل را در نوع انساني تحقق ميبخشند. اين نكته را هم فراموش نميكنيم كه توصيه و پيشنهاد و اضافه كردن «ترجيح با فضيلت و شرافت» بر نخستين مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر، مفهوم مخالفش ناديده گرفتن حقوق طبيعي انسانها نيست كه 29 مادهي ديگر را تباه كند، بلكه منظور ترجيح مردم با ايمان و با فضيلت و با وجدان از نظر رشد رواني و شخصيتي است كه موجب تحرك انسانها به رشد و تكاپو و مجاهده در راه نجات دادن انسانها از پوچي زندگي است كه مقداري حماسههاي بي محتوا و مواد مخدر و فرمول بنيان كن «باري بهر جهت» و بي بند و باريهاي نفس پسند، پردهي ضخيمي روي آن پوچي كشيده و نميگذارد انسانها با سوال «سپس چه؟!» دربارهي حيات خود و ديگري بينديشند.
نصرالله عاشق خداومولا
02-04-2021, 21:36
رابطه اميرالمومنين با انسانها
مطالبي است كه رابطهي اميرالمومنين (ع) را با انسانها بيان مينمايد. نخست لازم است كه انسان را بطور طبيعي از ديدگاه اميرالمومنين (ع) مورد بررسي قرار بدهيم. چند تقسيم مهم دربارهي انسان در نهجالبلاغه ديده ميشود:
تقسيم يكم در يكي از خطبهها انسان را چنين تقسيم بندي فرموده است: «مردم بر چهار قسمند:»
قسم يكم كساني هستند كه هيچ علتي براي كنار رفتن و دوري گزيدن از افساد در روي زمين ندارند، مگر حقارت و ناتواني و كندي شمشير براي ورود در ميدان تنازع در بقاء و نداشتن امكانات مالي.
قسم دوم: كساني هستند كه شمشير كشيده و پليدي و شر درونيش را اشكار ساخته و سواره و پيادهي خود را بسيج نموده. خود را آمادهي كارزار براي بدست آوردن سلطهگري نموده و دين خود را نابود ساخته است، براي چه؟ براي اينكه مال و منالي از دنيا بربايد، اسبهائي (براي ابزار حشمت و جلال) بدنبال خو بكشد، و در راه اعتلاء براي مردم در گفتار منبري را زير پا گذارد و عربده بكشد. چه كالاي بديست چنين دنيائي كه به قيمت جانت خريداري ميكني و بعنوان عوض از آن نعمت والائي كه خداوند بر تو آماده كرده است دست برميداري!
قسم سوم از مردم كساني هستند كه عمل آخرت و معنوي را وسيلهي رسيدن به منافع دنيوي قرار داده و عمل دنيوي را وسيله وصول به آخرت تلقي نميكنند. شخص خود را متواضع نشان ميدهد و قدمهايش را كوتاه بر ميدارد و قيافهي خود را جدي نمايش ميدهد و نفس خو را براي نشان دادن اينكه اهل وفا و امانت است، ميارايد. اين مردم پرده پوشي خداوندي را وسيلهي معصيت قرار دادهاند.
نصرالله عاشق خداومولا
03-04-2021, 17:56
قسم چهارم كساني هستند كه ضعف و ناتواني شخصيتشان و نداشتن وسيله باعث بر كنار شدن آنان از سلطه جوئي گشته و اين ناتواني و محروميت از اسباب و وسائل در همان حالت ناچيزي كه دارند. ميخكوبشان نموده است. اينان ظاهر خود ر با زيور قناعت آراسته و لباس پارسايان بر تن نمودهاند، در صورتيكه در هيچ يك از صبحگاه و شامگاه زندگيشان اثري از آنچه
[صفحه 10]
كه ميخواهند بمردم نشان بدهند، وجود ندارد. قسم ديگري از انسانها وجود دارد كه بياد بودن سرنوشت نهائي كه در انتظارشان بوده و لحظه به لحظه به آن نزديك ميشوند، ديدگان آن را از زر و زيور و سلطه گري پوشانده و اشكهاي آنان را ترس از روز باز شدن همه سطوح روان براي محاسبهي حيات دنيوي بر رخسارشان فرو ريخته است … اينان در اقليتند. «فالناس علي اربعه اصناف: منهم من لا يمنعهم الفساد الامهانه نفسه و كلاله حده و نفيض و فره و منهم المصلت لسيفه و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام ينتهزه او تعنب يقوده او منبر يفرعه و لبس المتجران تري الدنيا لنفسك تمنا و معالك عند الله عوضا و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا. قد طامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من نفسه للامانه واتخذ سرا الله ذريعه الي المعصيه و منهم من ابعدد عن طلب الملك ضئوله نفسه وانقطاع سببه فقصرته الحال علي حاله فتخلي باسم القناعه و تزين بلباس اهل الزهاده و ليس من ذلك في مراح و لا معذي و بقي رجال غض ابصارهم ذكر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر … » [25].
نصرالله عاشق خداومولا
04-04-2021, 20:14
اين توصيف كه اميرالمومنين (ع) دربارهي انسانها بيان فرموده است، با اشكال مختلف و مفاهيم گوناگون، جريان داشته و روشنگر اين حقيفقت است كه در همهي دورانها و جوامع اكثريت انسانها از بهره برداري منطقي از حيات و نيروهاي آن، بر كنارند و رشد يافتگان در اقليت اسف انگيزي هستند. رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام با اقسام چهار گانه رابطهي يك انسان كمال يافته با انسانهائي است كه از كاروان منزلگه كمال عقب مانده و مشغول چريدن در چراگاه چارگاه خود خواهيها و شهوات و سلطه گريهاي تباه كننده هستند. مقتضاي اين رابطه تعليم و ارشاد آنان به راهي است كه كاروان منزلگه هدف اعلاي زندگي در پيش گرفتهاند. و در صورتي كه آنان از حركت در اين راه قصور ورزيدند، بدون اينكه مزاحم حيات انسانها باشند، باز با همهي ابعاد وجودش در اصلاح و به حركت درآوردن آنان در مسير كاروان منزلگه هدف اعلان زندگي ميكوشد و خوب راحت را بچشمش راه نميدهد، تازيانهي تاديب بدست، سخنان الهي بر زبان، انديشه اصلاح در مغز، دنبال آنان براه ميفتد. مگر نه چنانست كه رابطهي آنان را با خود رابطهي اعضاي هيكلش با حياتش ميبيند و اگر بيماري شهوت پرستي و خود كامگي و سلطه گري چنان از پاي بياورد كه نتوانند با هيكل اجتماعي علي بن ابيطالب هماهنگي در حيات نمايند و قيافهي تزاحم و تصادم با انسانهاي جامعه بخود بگيرند كه بمنزلهي تزاحم عضوي فاسد از بدن با ديگر اعضايش ميباشد، در اين هنگام ارزش حيات ديگر اعضاي جامعه حكم نابودي آنان را صادر ميكند و شمشير علي (ع) را بالا ميبرد، نه براي آدمكشي، زيرا هيچ عاقل جاندارد عضو خود را قطع نميكند، و هيچ انساني الهي حق حيات و موت را كه مخصوص خالق زندگي و مرگ است، در خود نميبيند و هيچ
[صفحه 11]
انسان آگاه كه ممنوعيت منطقهي حيات انسانها را ميداند، بآن منطقه نزديك نميشود، بلكه شمشير برافراشته با دست علي خود اثبات كننده ممنوعيت منطقه حيات انسانها است كه: ولكم في القصاص حيات يا اولي الالباب. [26].
گفت من تيع از پي حق ميزنم
مالك روحم نه مملوك تنم
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد كي از جا برو ميغ مرا
تو نگاريدهي كف موليستي
آن حقي كردهي من نيستي
نصرالله عاشق خداومولا
10-04-2021, 15:29
تقسيم دوم تقسيم دوم ديگر دربارهي انسانها در نهجالبلاغه ديده ميشود كه باز ميتوان رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام را با انسانها توضيح بدهد. در اين تقسيم آدميان را از نظر تلاش در هدفهاي عالي حيات مطرح ميكند:
قسم يكم: كساني هستند كه بمقتضاي متن حقيقي حيات و مباني طبيعي و روحي آن در تكاپو و تلاش بسر ميبرند. اينان ديدار خداوندي (لقاء الله) و ورود در جاذبيت خداوندي را فقط در تكاپو و تلاش در مسير «حيات معقول» ميبينند: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه. [27].
(اي انسان، بطور قطع تو تنها در تكاپو و تلاش بسوي پروردگارت بديدار او نائل خواهي گشت.)
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي
اندرين ره ميتراش و ميخراش
تا دم آخر دمي فارغ مباش
گر چه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسف وار ميبايد دويد
(مولوي)
قسم دوم: جويندگاني هستند كندرو كه همواره نسيمي از اميد در دلهاي آنان ميوزد. نيتي پاك و علاقه به حركت در مسير هدف «حيات معقول» دارند ولي بآن اندازه جديت و سرعت در حركت كه هدف «حيات معقول» نياز به آن دارد، توجهي ندارند، اينان مردمي متوسط الحالند كه نه در ميان كاروان تكاپو گر «حيات معقول» در حركتند و نه چنان از آن كاروان دورند كه حتي گردي هم از آن را نبينند. اميدي بر نجات اينان از گرداب هولناك زندگي وجود دارد.
نصرالله عاشق خداومولا
11-04-2021, 15:34
قسم سوم كساني هستند كه نيروهاي فضيلت و ارزشهاي انساني را ميدهند و وقاحت و پليدي را ميخرند، جان ميدهند و جاني ميگردند، عقل را با پندارهاي بي اساس و وجدان را با تمايلات حيواني مبادله ميكنند. اينان در آتشي كه با دست خود آن را شعله ور ساختهاند، تباه خواهند گشت: «ساع سريع نجا و طالب بطيء و مقصر في النار هوي». [16].
تقسيم سوم تقسيم سوم دربارهي انسانها- «اي مالك، مردم بر دو قسمند: يا برادر ديني تو هستند و يا همنوع تو در خلقت» «اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق» [17] اين تقسيم يكي از آن حقايق است كه جاوداني بودن شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام را كه تجسمي از اسلام است تامين
[صفحه 12]
نموده است.
ميدانيم كه مبناي 30 مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر همان مادهي اول است كه ميگويد: انسانها برابر و آزاد هستند. اگر درست دقت شود، روشن ميگردد كه اميرالمومنين عليهالسلام در فرمان مالك اشتر، مخصوصا در جملهي فوق كه انسانها را تقسيم ميكند، با اينكه تساوي افراد نوع انساني را در ارزش حيات و حقوق آن تصريح مينمايد، ضمنا گوشزد ميكند كه نوع انساني داريا يك تقسيم آرماني است و آن اينست كه افرادي از اين نوع معتقد به عقايد و احكامي هستند كه در حركت بسوي هدف اعلاي زندگي با آگاهي و احساس تعهد گام بر ميدارند. اينان باضافهي اينكه انسانند، از جان خود آگاهي نيز دارند.
چيست دين برخاستن از روي خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك
(مولوي)
نصرالله عاشق خداومولا
12-04-2021, 18:14
(مولوي)
اين نكته از امتيازات بسيار با اهميت فرمان مالك اشتر بر اعلاميهي جهاني حقوق بشر است كه طبيعت محض انسانها را در نظر گرفته، فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه حكمه به اعدامش دادند، نميگذارد! نرون در اين اعلاميهي حقوقي همان اندازه انسان است كه مارك اورل زمامدار حكيم رم! موسي بن عمران و فرعون طاغوت از اين اعلاميه به يكسان برخوردارند و ماكس پلانك انسان و هيتلر ضد انسان بطور مساوي مشمول مواد اين اعلاميه ميباشند! ويكتوره هوگو همان قيافه و شخصيت را در اين اعلاميه دارد كه نويسندگان تباه كننده ارواح بشري! علي بن ابيطالب (ع) و معاويه مالك اشتر و عمرو بن العاص شخصيت فروش، ابوذر غفاري و ابو جهل، حسين (ع) و يزيد، هه اين اضداد غير قابل اجتماع بدون تفاوت مشمول اعلاميه جهاني حقوق بشرند!! ما ميدانيم كه حقوق دانان حرفهاي همان مقدار از اين سخني كه ميگوئيم، بخنده خواهند افتاد كه متدينان حرفهاي از مادهي اول اعلاميه، ولي هر دو خنده بيمورد و ناشي از جهل به طبيعت محص انسان و انسان به اضافهي فضيلت و شرافت و تقوي است. همانگونه كه يك متدين حرفهاي نه متدين واقعي كه عبارتست از انسان شكفته شده با عاليترين اصول انساني- الهي، نميفهمد كه ارزش حيات كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، مطلق است و بدون دليل نبايد ارزش حيات و حقوق آن را از نوع انساني سلب كرد. يك حقوقدان حرفهاي كه مبناي حقوق روي نمودههاي فيزيكي محض انسان استوار ميسازد، نميفهمد كه حكم به تساوي مطلق از همه جهات دربارهي انسان، تاريخ انساني را به تاريخ طبيعي مبدل ميسازد. اين يك كار شايان تمجيد نيست كه مدتي است حقوقدان حرفهاي پيش گرفته، ارزش و حقوق جسماني انسانها را از ارزش و حقوق ارواح آدميان تفكيك نموده، بعنوان قويترين عامل تبديل انسان به ماشين، انقلابي در زندگي بشري بوجود بياورند، انقلاب از كدام موقعيت بكدامين موقعيت؟ انقلاب از تاريخ انساني به تاريخ
[صفحه 13]
طبيعي. انقلاب از آگاهي و آزادي و اختيار به ماشين ناخود آگاه و وسيلهي جبري محض!! تاكنون هيچ دليل منطقي بر اين دو قطعه كردن انسان: قطعهي حقوقي و قطعهي اخلاقي ديده نشده است، مگر ترجيح جانب آن انسان نماها كه هدفي والا براي زندگي سراغ نداشتهاند. جز حداكثر بهره برداري از لذت و غوطه خوردن در لجن خود خواهي كه در فرمول معروف توماس هايس خلاصه ميشود. اين فرمول انسان كش چنين است: «انسان گرگ انسان است» يا «انسان صياد انسان است» ما نميگوئيم: هويت اخلاقي آرماني انسانها عين هويت حقوقي او است، زيرا ما كاملا ميدانيم كه حقوق بر مبناي زندگي جبري اجتماعي استوار است و هدف حقوق امكان پذير ساختن جو اجتماع براي زندگي متشكل و دسته جمعي است، در صورتي كه اخلاق و بعد روحاني مذهب، به اضافه تحريك مردم جامعه به تحصيل آزادي رواني و سياسي سازنده فضيلت ارزشهاي والاي انساني و عشق به زندگي و تقويت عقل و وجدان را در آن انسانها كه آمادهي انسان شدن هستند، به فضيلت ميرسانند و اميد تكامل را در نوع انساني تحقق ميبخشند. اين نكته را هم فراموش نميكنيم كه توصيه و پيشنهاد و اضافه كردن «ترجيح با فضيلت و شرافت» بر نخستين مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر، مفهوم مخالفش ناديده گرفتن حقوق طبيعي انسانها نيست كه 29 مادهي ديگر را تباه كند، بلكه منظور ترجيح مردم با ايمان و با فضيلت و با وجدان از نظر رشد رواني و شخصيتي است كه موجب تحرك انسانها به رشد و تكاپو و مجاهده در راه نجات دادن انسانها از پوچي زندگي است كه مقداري حماسههاي بي محتوا و مواد مخدر و فرمول بنيان كن «باري بهر جهت» و بي بند و باريهاي نفس پسند، پردهي ضخيمي روي آن پوچي كشيده و نميگذارد انسانها با سوال «سپس چه؟!» دربارهي حيات خود و ديگري بينديشند.
تقسيم چهارم مردم بر سه گونهاند: عالم رباني و متعلم در راه رستگاري و مردمي كه مانند مگسهاي ناچيز نه تعقلي دارند و نه وجدان آگاه، دنباله رو هر عربدهاي هستند كه آنان را بخود جلب نمايد، با هر بادي كه ميوزد، حركت ميكنند، دلهاي آنان با تور علم روشن نگشته است و تكيه بر ركن محكم و مورد اعتماد ندارند.» «الناس ثلاثه: علام رباني و متعلم علي سبيل النجاه و همج رعاع ابتاع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيوا بنور العلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق» [18].
نصرالله عاشق خداومولا
15-04-2021, 19:02
توضيحي دربارهي سه صنف انسانها:
عالم رباني
منظور اميرالمومنين عليهالسلام از عالم رباني هر انساني است كه معرفتي را كه دربارهي طبيعت و انسان و مجموع جهان هستي و الهيات اندوخته است، در راه «حيات معقول» خود و ديگران بكار ببندد. اين توصيف در چند مورد از خطبهي همام چنين آمده است: «آن انسانهاي با تقوي گوشهاي خود را به علومي فرا ميدهند كه براي آنان سودي داشته باشد. (وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم) [19].
اما در روز، آنان «انسانهائي حليم و عالم و
[صفحه 14]
نيكوكار و اهل تقوي هستند» (و اما النهار فحلماء، علماء ابرار، اتقياء [20].
«از علامات هر يك از آنان اينست كه در دين نيرومند و در عين احتياط داراي نرمش، و ايمان در يقين و اشتياق شديد به علم و علم در حلم و اقتصاد در بي نيازيث و خشوع در عبادت … «فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حرما في لين و ايمانا في يقين و حرصا في علم و علما في حلم و قصدا في غني و خشوعا في عباده». [21].
«علم را با حلم و گفتار را با عمل در مياميزد» (يغزج الحلم بالعلم و القول بالعمل) [22].
نصرالله عاشق خداومولا
17-04-2021, 17:36
اميرالمومنين عليهالسلام اوصاف عالم رباني را بدين ترتيب مطرح ميكند:
روشنائي دروني:
كه غير از انعكاس نموههاي عيني در آئينه ذهن است. ما در تاريخ معرفت بشر افراد فراواني از متفكران را سراغ داريم كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه زندگي آنان را روشن بسازد كه اگر عمل عيني آنان را در شكل قضيه كلي درآورند، قانوني قابل پيروي بوده باشد. روشنائي علم براي اينان نه تنها اثري مثبت ندارد، بلكه گاهي مزاحم زندگي خود آنان و عامل اختلال زندگي ديگران نيز ميباشد. آيا اين علم است كه روزگار ديگران را سياه كند و روزگار خود صاحب علم را تباه بسازد؟! ماهيت علم سه روشنائي دارد يكي روشنائي موضوعي كه عبارتست از آگاه شدن بيك موضوع كه معلوم ناميده ميشود، مانند روشن شدن ذهن باينكه «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» مفيد بودن خردمند بر جامعهي معلومي است كه ذهن كسي را كه آن را بدست آورده است، روشن ساخته و ميتواند بوسيله آن روشنائي واقعيتها و مختصات آن معلوم را درك نموده و در مسير زندگيش در مواقع ارتباط با آنها، به چاه نيفتد، زيرا اين معلوم چراغي در دست كسي است كه آن را بدست آورده است. روشنائي دوم، عبارتست از قابل مشاهده بودن موجوديت دروني عالم بوسيلهي آن روشنائي. در همان مثالي كه متذكر شديم، وقتي كه اين عالم «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» در ذهن بوجود ميايد، و ادا ميكند كه عالم به اين قضيه معناي خرد و جامعه و مفيد بودن را درك نمايد، با درك اين حقايق ميخواهد در بارهي نيروي عقل و تلاشي كه آن را بصورت خرد در مياورد و هم چنين دربارهي جامعه و عناصر تشكيل دهنده و احتياج آن را براهنمائي خردمندان و همچنين ارزش مفيد بودن بر جامعه را هم بخوبي درك كند. درك اين حقايق روشنائيهاي فراواني را در درون انسان بوجود مياورد كه از نظر ارزش علمي و امكانات تطبيق عمل به آنها در جامعه قابل مقايسه با روشنائي ناچيز و بسيار محدود خود قضيه مزبور «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» نميباشد. روشنائي سوم- كه از نظر اهميت و ارزش فوق العاده مهم است، عبارتست از احساس و پذيرش واقعيات ناب كه از پالايشگاه ذهن عبور كرده و به صحنه روح وارد شده است. گوئي
[صفحه 15]
روح انساني با بدست آوردن معلوم نه تنها نقصي را از خود برطرف كرده است، كه در انتظار آن بوده است، بلكه آن واقعيات ناب، فضاي روح را روشن ساخته، خود مانند بعدي از انسان نشان ميدهد كه بايستي او را با همان بعد به انسان و جهان بنگرد.
نصرالله عاشق خداومولا
23-04-2021, 21:48
رابطه اميرالمومنين با انسانها
مطالبي است كه رابطهي اميرالمومنين (ع) را با انسانها بيان مينمايد. نخست لازم است كه انسان را بطور طبيعي از ديدگاه اميرالمومنين (ع) مورد بررسي قرار بدهيم. چند تقسيم مهم دربارهي انسان در نهجالبلاغه ديده ميشود:
تقسيم يكم در يكي از خطبهها انسان را چنين تقسيم بندي فرموده است: «مردم بر چهار قسمند:»
قسم يكم كساني هستند كه هيچ علتي براي كنار رفتن و دوري گزيدن از افساد در روي زمين ندارند، مگر حقارت و ناتواني و كندي شمشير براي ورود در ميدان تنازع در بقاء و نداشتن امكانات مالي.
قسم دوم: كساني هستند كه شمشير كشيده و پليدي و شر درونيش را اشكار ساخته و سواره و پيادهي خود را بسيج نموده. خود را آمادهي كارزار براي بدست آوردن سلطهگري نموده و دين خود را نابود ساخته است، براي چه؟ براي اينكه مال و منالي از دنيا بربايد، اسبهائي (براي ابزار حشمت و جلال) بدنبال خو بكشد، و در راه اعتلاء براي مردم در گفتار منبري را زير پا گذارد و عربده بكشد. چه كالاي بديست چنين دنيائي كه به قيمت جانت خريداري ميكني و بعنوان عوض از آن نعمت والائي كه خداوند بر تو آماده كرده است دست برميداري!
قسم سوم از مردم كساني هستند كه عمل آخرت و معنوي را وسيلهي رسيدن به منافع دنيوي قرار داده و عمل دنيوي را وسيله وصول به آخرت تلقي نميكنند. شخص خود را متواضع نشان ميدهد و قدمهايش را كوتاه بر ميدارد و قيافهي خود را جدي نمايش ميدهد و نفس خو را براي نشان دادن اينكه اهل وفا و امانت است، ميارايد. اين مردم پرده پوشي خداوندي را وسيلهي معصيت قرار دادهاند.
نصرالله عاشق خداومولا
24-04-2021, 15:53
قسم چهارم كساني هستند كه ضعف و ناتواني شخصيتشان و نداشتن وسيله باعث بر كنار شدن آنان از سلطه جوئي گشته و اين ناتواني و محروميت از اسباب و وسائل در همان حالت ناچيزي كه دارند. ميخكوبشان نموده است. اينان ظاهر خود ر با زيور قناعت آراسته و لباس پارسايان بر تن نمودهاند، در صورتيكه در هيچ يك از صبحگاه و شامگاه زندگيشان اثري از آنچه
[صفحه 10]
كه ميخواهند بمردم نشان بدهند، وجود ندارد. قسم ديگري از انسانها وجود دارد كه بياد بودن سرنوشت نهائي كه در انتظارشان بوده و لحظه به لحظه به آن نزديك ميشوند، ديدگان آن را از زر و زيور و سلطه گري پوشانده و اشكهاي آنان را ترس از روز باز شدن همه سطوح روان براي محاسبهي حيات دنيوي بر رخسارشان فرو ريخته است … اينان در اقليتند. «فالناس علي اربعه اصناف: منهم من لا يمنعهم الفساد الامهانه نفسه و كلاله حده و نفيض و فره و منهم المصلت لسيفه و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام ينتهزه او تعنب يقوده او منبر يفرعه و لبس المتجران تري الدنيا لنفسك تمنا و معالك عند الله عوضا و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا. قد طامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من نفسه للامانه واتخذ سرا الله ذريعه الي المعصيه و منهم من ابعدد عن طلب الملك ضئوله نفسه وانقطاع سببه فقصرته الحال علي حاله فتخلي باسم القناعه و تزين بلباس اهل الزهاده و ليس من ذلك في مراح و لا معذي و بقي رجال غض ابصارهم ذكر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر … » [25].
نصرالله عاشق خداومولا
29-04-2021, 16:33
اين توصيف كه اميرالمومنين (ع) دربارهي انسانها بيان فرموده است، با اشكال مختلف و مفاهيم گوناگون، جريان داشته و روشنگر اين حقيفقت است كه در همهي دورانها و جوامع اكثريت انسانها از بهره برداري منطقي از حيات و نيروهاي آن، بر كنارند و رشد يافتگان در اقليت اسف انگيزي هستند. رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام با اقسام چهار گانه رابطهي يك انسان كمال يافته با انسانهائي است كه از كاروان منزلگه كمال عقب مانده و مشغول چريدن در چراگاه چارگاه خود خواهيها و شهوات و سلطه گريهاي تباه كننده هستند. مقتضاي اين رابطه تعليم و ارشاد آنان به راهي است كه كاروان منزلگه هدف اعلاي زندگي در پيش گرفتهاند. و در صورتي كه آنان از حركت در اين راه قصور ورزيدند، بدون اينكه مزاحم حيات انسانها باشند، باز با همهي ابعاد وجودش در اصلاح و به حركت درآوردن آنان در مسير كاروان منزلگه هدف اعلان زندگي ميكوشد و خوب راحت را بچشمش راه نميدهد، تازيانهي تاديب بدست، سخنان الهي بر زبان، انديشه اصلاح در مغز، دنبال آنان براه ميفتد. مگر نه چنانست كه رابطهي آنان را با خود رابطهي اعضاي هيكلش با حياتش ميبيند و اگر بيماري شهوت پرستي و خود كامگي و سلطه گري چنان از پاي بياورد كه نتوانند با هيكل اجتماعي علي بن ابيطالب هماهنگي در حيات نمايند و قيافهي تزاحم و تصادم با انسانهاي جامعه بخود بگيرند كه بمنزلهي تزاحم عضوي فاسد از بدن با ديگر اعضايش ميباشد، در اين هنگام ارزش حيات ديگر اعضاي جامعه حكم نابودي آنان را صادر ميكند و شمشير علي (ع) را بالا ميبرد، نه براي آدمكشي، زيرا هيچ عاقل جاندارد عضو خود را قطع نميكند، و هيچ انساني الهي حق حيات و موت را كه مخصوص خالق زندگي و مرگ است، در خود نميبيند و هيچ
[صفحه 11]
انسان آگاه كه ممنوعيت منطقهي حيات انسانها را ميداند، بآن منطقه نزديك نميشود، بلكه شمشير برافراشته با دست علي خود اثبات كننده ممنوعيت منطقه حيات انسانها است كه: ولكم في القصاص حيات يا اولي الالباب. [26].
گفت من تيع از پي حق ميزنم
مالك روحم نه مملوك تنم
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد كي از جا برو ميغ مرا
تو نگاريدهي كف موليستي
آن حقي كردهي من نيستي
نصرالله عاشق خداومولا
01-05-2021, 22:25
تقسيم دوم تقسيم دوم ديگر دربارهي انسانها در نهجالبلاغه ديده ميشود كه باز ميتوان رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام را با انسانها توضيح بدهد. در اين تقسيم آدميان را از نظر تلاش در هدفهاي عالي حيات مطرح ميكند:
قسم يكم: كساني هستند كه بمقتضاي متن حقيقي حيات و مباني طبيعي و روحي آن در تكاپو و تلاش بسر ميبرند. اينان ديدار خداوندي (لقاء الله) و ورود در جاذبيت خداوندي را فقط در تكاپو و تلاش در مسير «حيات معقول» ميبينند: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه. [27].
(اي انسان، بطور قطع تو تنها در تكاپو و تلاش بسوي پروردگارت بديدار او نائل خواهي گشت.)
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي
اندرين ره ميتراش و ميخراش
تا دم آخر دمي فارغ مباش
گر چه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسف وار ميبايد دويد
(مولوي)
نصرالله عاشق خداومولا
02-05-2021, 15:23
قسم دوم: جويندگاني هستند كندرو كه همواره نسيمي از اميد در دلهاي آنان ميوزد. نيتي پاك و علاقه به حركت در مسير هدف «حيات معقول» دارند ولي بآن اندازه جديت و سرعت در حركت كه هدف «حيات معقول» نياز به آن دارد، توجهي ندارند، اينان مردمي متوسط الحالند كه نه در ميان كاروان تكاپو گر «حيات معقول» در حركتند و نه چنان از آن كاروان دورند كه حتي گردي هم از آن را نبينند. اميدي بر نجات اينان از گرداب هولناك زندگي وجود دارد.
قسم سوم كساني هستند كه نيروهاي فضيلت و ارزشهاي انساني را ميدهند و وقاحت و پليدي را ميخرند، جان ميدهند و جاني ميگردند، عقل را با پندارهاي بي اساس و وجدان را با تمايلات حيواني مبادله ميكنند. اينان در آتشي كه با دست خود آن را شعله ور ساختهاند، تباه خواهند گشت: «ساع سريع نجا و طالب بطيء و مقصر في النار هوي». [16].
تقسيم سوم تقسيم سوم دربارهي انسانها- «اي مالك، مردم بر دو قسمند: يا برادر ديني تو هستند و يا همنوع تو در خلقت» «اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق» [17] اين تقسيم يكي از آن حقايق است كه جاوداني بودن شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام را كه تجسمي از اسلام است تامين
[صفحه 12]
نموده است.
ميدانيم كه مبناي 30 مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر همان مادهي اول است كه ميگويد: انسانها برابر و آزاد هستند. اگر درست دقت شود، روشن ميگردد كه اميرالمومنين عليهالسلام در فرمان مالك اشتر، مخصوصا در جملهي فوق كه انسانها را تقسيم ميكند، با اينكه تساوي افراد نوع انساني را در ارزش حيات و حقوق آن تصريح مينمايد، ضمنا گوشزد ميكند كه نوع انساني داريا يك تقسيم آرماني است و آن اينست كه افرادي از اين نوع معتقد به عقايد و احكامي هستند كه در حركت بسوي هدف اعلاي زندگي با آگاهي و احساس تعهد گام بر ميدارند. اينان باضافهي اينكه انسانند، از جان خود آگاهي نيز دارند.
چيست دين برخاستن از روي خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك
(مولوي)
اين نكته از امتيازات بسيار با اهميت فرمان مالك اشتر بر اعلاميهي جهاني حقوق بشر است كه طبيعت محض انسانها را در نظر گرفته، فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه حكمه به اعدامش دادند، نميگذارد! نرون در اين اعلاميهي حقوقي همان اندازه انسان است كه مارك اورل زمامدار حكيم رم! موسي بن عمران و فرعون طاغوت از اين اعلاميه به يكسان برخوردارند و ماكس پلانك انسان و هيتلر ضد انسان بطور مساوي مشمول مواد اين اعلاميه ميباشند! ويكتوره هوگو همان قيافه و شخصيت را در اين اعلاميه دارد كه نويسندگان تباه كننده ارواح بشري! علي بن ابيطالب (ع) و معاويه مالك اشتر و عمرو بن العاص شخصيت فروش، ابوذر غفاري و ابو جهل، حسين (ع) و يزيد، هه اين اضداد غير قابل اجتماع بدون تفاوت مشمول اعلاميه جهاني حقوق بشرند!! ما ميدانيم كه حقوق دانان حرفهاي همان مقدار از اين سخني كه ميگوئيم، بخنده خواهند افتاد كه متدينان حرفهاي از مادهي اول اعلاميه، ولي هر دو خنده بيمورد و ناشي از جهل به طبيعت محص انسان و انسان به اضافهي فضيلت و شرافت و تقوي است. همانگونه كه يك متدين حرفهاي نه متدين واقعي كه عبارتست از انسان شكفته شده با عاليترين اصول انساني- الهي، نميفهمد كه ارزش حيات كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، مطلق است و بدون دليل نبايد ارزش حيات و حقوق آن را از نوع انساني سلب كرد. يك حقوقدان حرفهاي كه مبناي حقوق روي نمودههاي فيزيكي محض انسان استوار ميسازد، نميفهمد كه حكم به تساوي مطلق از همه جهات دربارهي انسان، تاريخ انساني را به تاريخ طبيعي مبدل ميسازد. اين يك كار شايان تمجيد نيست كه مدتي است حقوقدان حرفهاي پيش گرفته، ارزش و حقوق جسماني انسانها را از ارزش و حقوق ارواح آدميان تفكيك نموده، بعنوان قويترين عامل تبديل انسان به ماشين، انقلابي در زندگي بشري بوجود بياورند، انقلاب از كدام موقعيت بكدامين موقعيت؟ انقلاب از تاريخ انساني به تاريخ
[صفحه 13]
طبيعي. انقلاب از آگاهي و آزادي و اختيار به ماشين ناخود آگاه و وسيلهي جبري محض!! تاكنون هيچ دليل منطقي بر اين دو قطعه كردن انسان: قطعهي حقوقي و قطعهي اخلاقي ديده نشده است، مگر ترجيح جانب آن انسان نماها كه هدفي والا براي زندگي سراغ نداشتهاند. جز حداكثر بهره برداري از لذت و غوطه خوردن در لجن خود خواهي كه در فرمول معروف توماس هايس خلاصه ميشود. اين فرمول انسان كش چنين است: «انسان گرگ انسان است» يا «انسان صياد انسان است» ما نميگوئيم: هويت اخلاقي آرماني انسانها عين هويت حقوقي او است، زيرا ما كاملا ميدانيم كه حقوق بر مبناي زندگي جبري اجتماعي استوار است و هدف حقوق امكان پذير ساختن جو اجتماع براي زندگي متشكل و دسته جمعي است، در صورتي كه اخلاق و بعد روحاني مذهب، به اضافه تحريك مردم جامعه به تحصيل آزادي رواني و سياسي سازنده فضيلت ارزشهاي والاي انساني و عشق به زندگي و تقويت عقل و وجدان را در آن انسانها كه آمادهي انسان شدن هستند، به فضيلت ميرسانند و اميد تكامل را در نوع انساني تحقق ميبخشند. اين نكته را هم فراموش نميكنيم كه توصيه و پيشنهاد و اضافه كردن «ترجيح با فضيلت و شرافت» بر نخستين مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر، مفهوم مخالفش ناديده گرفتن حقوق طبيعي انسانها نيست كه 29 مادهي ديگر را تباه كند، بلكه منظور ترجيح مردم با ايمان و با فضيلت و با وجدان از نظر رشد رواني و شخصيتي است كه موجب تحرك انسانها به رشد و تكاپو و مجاهده در راه نجات دادن انسانها از پوچي زندگي است كه مقداري حماسههاي بي محتوا و مواد مخدر و فرمول بنيان كن «باري بهر جهت» و بي بند و باريهاي نفس پسند، پردهي ضخيمي روي آن پوچي كشيده و نميگذارد انسانها با سوال «سپس چه؟!» دربارهي حيات خود و ديگري بينديشند.
تقسيم چهارم مردم بر سه گونهاند: عالم رباني و متعلم در راه رستگاري و مردمي كه مانند مگسهاي ناچيز نه تعقلي دارند و نه وجدان آگاه، دنباله رو هر عربدهاي هستند كه آنان را بخود جلب نمايد، با هر بادي كه ميوزد، حركت ميكنند، دلهاي آنان با تور علم روشن نگشته است و تكيه بر ركن محكم و مورد اعتماد ندارند.» «الناس ثلاثه: علام رباني و متعلم علي سبيل النجاه و همج رعاع ابتاع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيوا بنور العلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق» [18].
توضيحي دربارهي سه صنف انسانها:
عالم رباني
منظور اميرالمومنين عليهالسلام از عالم رباني هر انساني است كه معرفتي را كه دربارهي طبيعت و انسان و مجموع جهان هستي و الهيات اندوخته است، در راه «حيات معقول» خود و ديگران بكار ببندد. اين توصيف در چند مورد از خطبهي همام چنين آمده است: «آن انسانهاي با تقوي گوشهاي خود را به علومي فرا ميدهند كه براي آنان سودي داشته باشد. (وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم) [19].
اما در روز، آنان «انسانهائي حليم و عالم و
[صفحه 14]
نيكوكار و اهل تقوي هستند» (و اما النهار فحلماء، علماء ابرار، اتقياء [20].
«از علامات هر يك از آنان اينست كه در دين نيرومند و در عين احتياط داراي نرمش، و ايمان در يقين و اشتياق شديد به علم و علم در حلم و اقتصاد در بي نيازيث و خشوع در عبادت … «فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حرما في لين و ايمانا في يقين و حرصا في علم و علما في حلم و قصدا في غني و خشوعا في عباده». [21].
«علم را با حلم و گفتار را با عمل در مياميزد» (يغزج الحلم بالعلم و القول بالعمل) [22].
اميرالمومنين عليهالسلام اوصاف عالم رباني را بدين ترتيب مطرح ميكند:
روشنائي دروني:
كه غير از انعكاس نموههاي عيني در آئينه ذهن است. ما در تاريخ معرفت بشر افراد فراواني از متفكران را سراغ داريم كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه زندگي آنان را روشن بسازد كه اگر عمل عيني آنان را در شكل قضيه كلي درآورند، قانوني قابل پيروي بوده باشد. روشنائي علم براي اينان نه تنها اثري مثبت ندارد، بلكه گاهي مزاحم زندگي خود آنان و عامل اختلال زندگي ديگران نيز ميباشد. آيا اين علم است كه روزگار ديگران را سياه كند و روزگار خود صاحب علم را تباه بسازد؟! ماهيت علم سه روشنائي دارد يكي روشنائي موضوعي كه عبارتست از آگاه شدن بيك موضوع كه معلوم ناميده ميشود، مانند روشن شدن ذهن باينكه «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» مفيد بودن خردمند بر جامعهي معلومي است كه ذهن كسي را كه آن را بدست آورده است، روشن ساخته و ميتواند بوسيله آن روشنائي واقعيتها و مختصات آن معلوم را درك نموده و در مسير زندگيش در مواقع ارتباط با آنها، به چاه نيفتد، زيرا اين معلوم چراغي در دست كسي است كه آن را بدست آورده است. روشنائي دوم، عبارتست از قابل مشاهده بودن موجوديت دروني عالم بوسيلهي آن روشنائي. در همان مثالي كه متذكر شديم، وقتي كه اين عالم «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» در ذهن بوجود ميايد، و ادا ميكند كه عالم به اين قضيه معناي خرد و جامعه و مفيد بودن را درك نمايد، با درك اين حقايق ميخواهد در بارهي نيروي عقل و تلاشي كه آن را بصورت خرد در مياورد و هم چنين دربارهي جامعه و عناصر تشكيل دهنده و احتياج آن را براهنمائي خردمندان و همچنين ارزش مفيد بودن بر جامعه را هم بخوبي درك كند. درك اين حقايق روشنائيهاي فراواني را در درون انسان بوجود مياورد كه از نظر ارزش علمي و امكانات تطبيق عمل به آنها در جامعه قابل مقايسه با روشنائي ناچيز و بسيار محدود خود قضيه مزبور «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» نميباشد. روشنائي سوم- كه از نظر اهميت و ارزش فوق العاده مهم است، عبارتست از احساس و پذيرش واقعيات ناب كه از پالايشگاه ذهن عبور كرده و به صحنه روح وارد شده است. گوئي
[صفحه 15]
روح انساني با بدست آوردن معلوم نه تنها نقصي را از خود برطرف كرده است، كه در انتظار آن بوده است، بلكه آن واقعيات ناب، فضاي روح را روشن ساخته، خود مانند بعدي از انسان نشان ميدهد كه بايستي او را با همان بعد به انسان و جهان بنگرد.
ممكن است گفته شود: اين روشنائي دروني چگونه در علوم طبيعي كه منعكس ساختن اجزاء طبيعت و روابط موجود در ميان آنها، تصور ميشود، يعني علم به اينكه اين گياه مخصوص در فلان شرايط ميرويد، چه روشنائي دروني، غير از همان روشنائي ذهني، درباره معلوم مزبور، بوجود ميارود؟ پاسخ اين اعتراض با نظر به اينكه آشنائي انسان با هر جزئي از طبيعت، مانند آشنائي او با جزئي از كالبد جسماني خويش است، دشوار نيست، چنانكه آدمي با شناخت جزئي از كالبد جسماني خود، جزئي از ميدان و وسيلهي فعاليت روح خود را درك ميكند. با اين درك ضروري و مفيد به انواع روابطي كه ميتوان ما بني روح و نمودههاي جهان طبيعت، برقرار بسازد روشن ميشود از اين روابط بسود فعاليتهاي مثبت روح بهره برداري نمايد همچنين هر شناختي از اجزاء و روابط طبيعت، مساوي شناختي از ميدان بسيار وسيع براي فعاليت روح ميباشد. اگر با يك ديد عالي و عميق و در روشنائي عمومي كه جهان هستي را فرا گرفته اسا، وارد فعاليتهاي معرفتي بشويم، علم ما بيك سنگ خارا و مختصاتش علم به آيتي از آيات الهي خواهد بود، در صورتي كه با قطع نظر از اين ديد عالي و عميق، هر معلومي از جهان طبيعت، ذهن با روح ما را هم سنخ خود ساخته و ما را در خود فرو خواهد برد.
اي برادر تو همي انديشهاي
مابقي خود استخوان و ريشهاي
گر بود انديشهات گل گلشني
ور بود خاري تو هيمهي گلخني
(مولوي)
اين شناخت
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
(سعدي)
چه عروسي است در جان كه جهان زعكس رويش
چو دو دست نو عروسان تر و پرنگار بادا
(مولوي)
شعر پردازي خيالي نيست، بلكه حقيقتي است دروني كه ناشي از روشنائي حاصل از واقعيات ناب در صحنهي روح ميباشد. درك تفاوت ما بين شناختي كه روح را پائين آورد. و جزئي از عالم طبيعت نا آگاه ميكند و شناختي كه طبيعت را بالا برده و بوسيلهي روح صيقلي و شفاف نموده و بعنوان بعدي از ابعاد روح در آورد، چندان دشوار نيست كه عشاق احساساتي طبيعت شناسي محض ميپندارند.
[صفحه 16]
سودمند بودن علم:
يكي از اوصاف عالي علم واقعي عبارت از سودمند بودن آن است. منظور از سودمند بودن، تحصيل وسائل رفع ضرورتهاي مادي و معنوي انسانها است. اين علمي كه نتواند از عهده اين وظيفه حياتي برآيد، جز سائيدن اسباب ذهن و بيهوده تلف كردن نيروهاي كارگاه مغز و سپري كردن نابكارانه عمر گرانبها و افزودن به دردهاي بشري، هيچ نتيجهاي را ببار نميآورد. علم با نظر به اين مختص وسيلهاي بيش نيست، وسيلهاي براي تماس با واقعيات در برآوردن احتياجات انساني در مسير «حيات معقول» اشتغال ذهن به معماهاي ناگشودني بوسيلهي آن قسمت از معلومات كه ناتواني خود را از حل آن معماهاي ناگشودني نشان داده است، خبر آتش زدن بهمهي نيروهاي جسمي و رواني چيز ديگري نيست. علمي كه نه در قلمرو ماده و نه در عالم معني اثري نداشته باشد، آن بند بازي يا شطرنج بازيتس كه هرگز بازي كننده موفق به برد نخواهد بود. ماهيت اين شطرنج باختن است و بس.
برد نقد عمر نراد سپهرت پاك تو
هي بگردان طاس تا دادت ز ششدر بگذرد
(حجت الاسلام نير)
حلم
از اوصاف عالم واقعي از ديدگاه اميرالمومنين عليهالسلام حلم است. آيا مقصود از حلم همان معناي معمولي اخلاق رسمي است كه عبارتست از جلوگيري از هيجان و مهار كردن خشم و شتاب در وصول به خواستهها؟ البته نه، اگر چه حلم بهمين معناي اخلاقي رسمي يكي از صفات خوب انساني و عامل استحكام شخصيت و پيروزي در ميدان زندگيست، ولي بنظر ميرسد كه معناي حلم كه اميرالمومنين (ع) بارها در نهجالبلاغه آن را ضميمهي عل ساخته يا آنرا شرط برخورداري از علم قرار داده است، بالاتر از آن معناي رسمي است. اين معنا را ميتوان بدينگونه توضيح داد كه مقصود از حلم آن ظرفيت و متانت روحي است كه انسان را از اسارت در چار چوبهي آن معلوم كه بگمانش «جهاني است بنشسته در گوشهاي!» نجات ميبخشد.
بنابراين معني كاري كه حلم به راي عالم انجام ميدهد، بسيار متنوع و مفيد است. از آنجمله:
يك ظرفيت انسان عالم را زيادتر ميكند و درك ميكند كه آدمي هر اندازه هم از دانشهاي زياد برخوردار باشد، بقول بعضي از نوابغ بزرگ: مثل ما مثل كودك تازه براه افتاده ايست كه در كنار اقيانوسي بي پايان از واقعيات مجهول ايستاده و فقط سنگريزهها و شنهاي رنگارنگي را در پيش رويش، زير آب ميبيند و گمان ميبرد همه چيز را در آن اقيانوس ميبيند!! اين ظرفيت موجب اشتياق به افزودن علم مينمايد و به معلومات محدود قناعت نميورزد.
دو: بدانجهت كه علم در همهي دورانها و همهي جوامع امتيازي تلقي ميشود كه براي عالم نوعي برتري بر ديگران را اثبات ميكند، لذا مناسبترين وسيله براي خود نمائي و خود خواهي ميگردد و به عبارت ديگر علم او را در ويتريني ميگارد كه تماشاگري خوشايند براي ديگران بوده
[صفحه 17]
باشد، وي از اين تماشا بيش از آن لذت ميبرد كه از داشتن خود آن معلوم و نتايجش. حلم بهترين دواي اين بيماري تباه كننده است كه متاسفانه در طبقه بندي علم الامراض جائي را كه تاكنون اشغال ننموده است. مولوي سخني با اين علم فروشان خود نما دارد كه در زير ميبينيد:
دم بجنبانيم ز استدلال و مكر
تا كه حيران ماند از ما زيد و بكر
(مولوي)
بدين ترتيب هدف حيات اين بيماران تباه كنندهي جامعه، جز اين نيست كه مردم در تماشاي قيافهي زيباي! آنان و در موقع شنيدن سخنان و ديدن آثار قلميشان انگشت حيرت بدندان بگزند و با چند عدد به به و چه چه و احنست و آفرين زهرها در جان بيمارش بريزند. آري، آنان جان ميفروشند تا حيرت و بهت بخرند:
طالب حيراني خلقان شديم
دست طمع اندر الوهيت زديم
(مولوي)
آري. اينان عشاق مسموم جان خويش بوسيلهي حيرت و سجده و تعظيم مردمند:
هر كه را مردم سجودي ميكنند
زهرها در جان او ميآكنند
(مولوي)
و با كمال حماقت اين زهر قاتل روح را شربت گواراي جان ميپندارند. اگر تو راست ميگوئي كه به باغ و بوستان معرفت وارد شده و مشام جانت را با عطرهاي متنوع گلها و رياحين نوازش دادهاي چرا از وجود خودت سدي براي مردم ايجاد كرده از حركت آنان بسوي همان باغ و بوستان كه تو رفتهاي، جلوگيري مينمائي؟! آيا اين توئي كه ميخواهي زنجير گرانبار جهل را از دست و پاي روح مردم برداري؟! تو نميتواني اين گام بزرگ را در راه انسانها برداري، زيرا تو خود در ميان حلقههاي زنجير خود خواهي و خود نمائي مشغول جان كندن هستي:
در هوي آنكه گويندت زهي
بستهاي بر گردن جانت زهي
(مولوي)
يك معناي ديگر حلم كه بايد علم را آبياري كند و آن را از زهر جانگداز بودن به شربت گوارا مبدل بسازد، همين است كه دارندهي علم را با رسالتي كه بوسيلهي علم ميتوان اجرا كرد، از سد پولادين بودن در مقابل مردم به مسير و عامل تحريك انسان دگرگون ميسازد.
سه علمي كه مقرون به حلم باشد، انسان عالم در طوفانهاي شك و ترديد و گمان و پندار كلافه نميشود و دست و پاي خود را گم نميكند و با ظرفيت و بردباري معقول نه تنها هراسي از شك و پندار بخود راه نميدهد بلكه خود سراغ شك و ترديد را ميگيرد و با تحريك و بر هم زدن شك و ترديد و گمان و پندار واقعيتهاي ناب و خالص را از آنها استخراج ميكند، چنانكه با بر هم
[صفحه 18]
زدن شير كرهي خالص را استخراج ميكنند. مغز آدمي كار گاهي بس شگفت انگيز است كه اگر كسي بطور جدي واقعيات را پيگيري كند، باضافهي اينكه اگر هم بآن واقعيات نرسد، حقايق مفيدي را در مسيري كه پيش گرفته است، براي او قابل درك خواهد ساخت، اين كارگاه عالمي خود كار در اختيار دارد كه اگر جوينده، گمشدهي خود را رها نكند و از آن چشم پوشي نكند، عامل مزبور دست بكار ميشود و بدون اينكه خود انسان آگاهي و توجه داشته باشد، دنبال آن گمشده را گرفته در شرايطي غير قابل پيش بيني وارد صحنهي آگاه ذهن مينمايد.
اين يك پديدهي مغزي استثنائي نيست، بلكه نوابغ فراواني پس از خسته شدن در پيگيري آگاهانه گمشدهها آن را بخود كارگاه مغز سپرده بكار ديگر مشغول شدهاند، ناگهان بدون اينكه محقق نابغه آگاهي و پيگيري فعلي دربارهي آن گمشده داشته باشد، عامل مزبور كار خود را كرده و نتيجهي مطلوب را در اختيار وي گذاشته است. بعنوان مثال هانري پوانكاره رياضيدان معروف ميگويد: بارها اتفاق افتاده است كه براي حل يك مسئله پيچيدهي رياضي ماهها كار ميكردم، پس از احساس ناتواني از حل مسئله، آن را مسكوت گذاشته، به مسائل ديگري ميپرداختيم پس از مدتي ناگهان راه حل مسئله به ذهنم خطور ميكرد و موفق به حل قاطعانه مسئله ميگشتم. حتما بعضي از مسائل كه در خواب براي بعضي از دانشمندان حل شده است، اطلاع داريد.
البته چنانكه اشاره كرديم، شرط فعاليت عامل مزبور اينست كه محقق مسئله مورد تحقيق خود را از مغز خود نراند و از آن چشم پوشي نكند.
نصرالله عاشق خداومولا
03-05-2021, 19:10
متعلم در راه رستگاري
گروه ديگر از انسانها در تقسيم چهارم- دانش پژوهي است كه در راه رستگاري ميكوشد. منظور از رستگاري تحصيل بنياني و اندوختن دانش نه براي آنكه وسيلهي قدرت بدست آورد و به تورم خود طبيعي بپردازد و ابزاري براي پيروزي بر ناتوا در عرصهي تنازع در بقاء تحصيل نمايد و نه آن علمي كه امروزه وقتي صحبت از آن به ميان ميايد، مردم بي قدرت همانگونه به وحشت و هراس ميفتند كه از شنيدن بمبهاي آتشزا و نقشههاي ماهرانه براي سلطه گريهاي اقتصادي و سياسي و حتي اخلاقي و فرهنگي. بلكه تكاپو در راه تحصيل علمي كه بتوانا طرق گوناگون «حيات معقول» را براي خود و ديگران هموار نمايد. مسلم است كه براي تعليم و تربيت چنين دانش پژوهاني، همان علماي رباني مورد نياز است كه در همين تقسيم مطرح نموديم. و اين تعليم و تربيت در جامعهاي امكان پذير است كه داراي آرمانها و هدفهاي اعلاي «حيات معقول» بوده باشد. نه جامعهاي كه با قالبهاي پيش ساخته پيشروانش، به مراد قدرتمندان و يكه تازان آن جامعه توجيه ميگردد.
نصرالله عاشق خداومولا
06-05-2021, 17:55
مردم عامي ناآگاه
مردم عامي ناآگاه و بيشخصيت كه از زندگي جز حركت و احساس جبري و توليد مثل چيز ديگري ندارند. آرمانها و هدفهاي آنان در زندگي بر دو قسم است: قسمي از آنها كه ميتواند در اختيارشان باشد، لذايذ و آلام محدود و انتخاب انواع تخدير و اشباع خواستههاي
[صفحه 19]
بي اساس و باز كردن موقعيت در جامعه براي نام و شهرت و برخورداري از قدرتي كه بتواند بر آن تكيه نموده و موجوديت خود را اثبات نمايد. قسم دوم- از آرمانها و هدفها كه عاميان نا آگاه تحت تاثير آنها قرار ميگيرند، چيزهائي هستند كه قدرتمندان بر آنان تعيين و تحميل مينمايند. اين عاميان ناآگاه با خود طبيعيهاي تفسير نشده همواره در مجراي عوامل قويتر زندگي خود را ميگذرانند و ميداني براي آزمايش و جست و خيزهاي اقويا و وسيلهاي براي سلطه گران ميباشند. اگر وضع زندگي جوامع بطوري بود كه عاميان ناآگاه و ناتوان ميتوانستند زندگي مستقلي داشته و اختيار زندگي خود را دارا بوده باشند اگر چه در درجات پائين از حيات ولي مستند بخود آنان حركت ميكردند و آلت دست نميشدند آنقدرها جاي تاسف نبود كه در ميان جوامعي آنان را تعيين مينمايند، از ديدگاه آلت و وسيله و ابزار بآنان بنگرند. و با اين همه ناتوان كشي ادعاي قهرماني و بزرگي هم براه بيندازند. اين مردم الهمج الرعاع (باصطلاح اميرالمومنين (ع)) اگر ميدانستند كه اقوياء با چه نظري به آنان مينگرند و اگر اين مستضعفان ميدانستند كه مستكبران دربارهي آنان شب و روز چه فكر ميكنند و چه نقشههائي ميكشند، ميتوانستند بصورت قدرتي برآنيد كه ريشه اقوياء و مستكبران را از تاريخ بركنند، بشرط اينكه خود آنان پس از پيروزي عاشق قدرت و استكبار در جامعه نباشند، كه خود موجب توليد مستضعف و ناتوان ميباشد. جريان معمولي تاريخ همين را نشان ميدهد كه مثل مستضعفين و مستكبرين مثل تخم مرغ و مرغ بوده است، يا به اصطلاح بعضي از متفكرين: ضدي بوده است كه ضد خود را در درون خود پرورانده است. اين جمله كه «اكنون نوبت ما است» با نظر به جريان تنازغ در بقاء جملهي پر محتوا و بسيار ريشهدار است كه نميتوان آن را شوخي تلقي نمود، اين تسلسل طبيعي در تاريخ طبيعي انسانها هرگز انقطاع نخواهد پذيرفت، مگر اينكه تاريخ انساني شروع شود و مستضعف و بينوا از قاموس بشر حذف گردد و در كتابهاي تاريخ فقط براي مطالعه سرگذشت طبيعي بشر ثبت شود. بهر حال اين گروه سوم (الهمج الرعاع) تا آن زمان كه قدرت و سلطهگري در جوامع بشري وجود دارد، مطرح خواهد بود. در اين بيت صائب تبريزي دقت كنيد:
از مردم افتاده مدد جوي كه اين قوم
با بي پر و بالي پر و بال دگرانند
نصرالله عاشق خداومولا
08-05-2021, 18:42
در صورتي كه اگر قدرتها در اشكال متنوعي كه دارند، از دست قدرت پرستان در آمده و با توزيع عادلانه در جوامع مورد بهره برداري قرار بگيرد، هيچ انساني بي بال و پر در ميان انسانها وجود نخواهد داشت تا بال و پري براي پرواز قدرتمندان خود خواه باشند. مسئلهاي كه در اين صورت مطرح خواهد گشت پروازهاي طولاني و نزديك و كوتاه و مرتفع خواهد بود كه اين تفاوت كمي در جامعهاي كه كيفيت انساني زير بناي «حيات معقول» آنان است، نه حقارتي ايجاد ميكند و نه محروميتي از حق و عدل.
رابطهي اميرالمومنين با اين سه گروه:
رابطهي اميرالمومنين (ع) با اين سه گروه نيز كاملا مشخص است. اما
[صفحه 20]
گروه اول و دوم (عالم رباني و متعلم در راه رستگاري) تجسم يافته از آرمانهاي انساني- الهي اميرالمومنين (ع) است. اينان همان كاروانياني هستند كه اميرالمومنين (ع) از پيشتازان آن كاروان است. اما گروه سوم (الهمج الرعاع) براي اين انسان الهي فوق العاده مورد اهميت است، تعليم و تربيت افراد اين گروه براي اين معلم و مربي بزرگ اساسي ترين تكليف انساني- الهي است. گرفتن حقوق اين گروه از دست قدرتمندان خود كامه مانند تنفس ضروري براي انسان زنده است. ما در سير نهجالبلاغه با اين حقيقت صريح روبرو هستيم كه ميگويد: اينكه من زمامداري را پذيرفتهام، هدفي جز احقاق حق مردم و جلوگيري از ستم ستمكاران ندارم. اين عبارت را دقت فرمائيد: «اما و الذي فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقا روا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه از هد عندي من عفطه غذ.» [23].
(سوگند به آن خدائي كه دانه را شكافت و نفوس انسانها را آفريد، اگر عدهاي براي ياري بمن حاضر نميشدند و با وجود ياور حجت براي من تمام نميشد و اگر چنين نبود كه خداوند دانايان را مسئول و متعهد قرار داده است كه پر خوري ستمكار و گرسنگي مظلوم را نپذيرند، افسار اين خلافت را بگردنش ميانداختم و با همان بي اعتنائي آن را بپايان ميرساندم كه آغازش را پذيرفته بودم. آنگاه ميديديد كه زر و زيور و مزاياي فريبندهي اين دنياي شما در نزد من محقرتر و ناچيزتر از فضولات بيني يك بز است.)
نصرالله عاشق خداومولا
10-05-2021, 17:10
عدل و دادگري و احقاق حقوق بينوايان تنفس اميرالمومنين در زندگي زمامداري او است. در فرمان مالك اشتر دستور اميرالمومنين (ع) براي مالك دربارهي گروه بينوايان فوق العاده جالب است. از آنجمله: هنگامي كه سخن از اين گروه بميان مياورد، دوباره اسم ذات خداوندي را متذكر ميشود: الله الله، در هيچ سخني تاكيدي بالاتر از اين تذكر قابل تصور نيست يعني اي مالك، خدا را در نظر بگير، يا خدا را در اين محاسبه جدي حياتي بياد بياور: «الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البوسي و الزمني … فلا يشغلنك عنهم بطرفانك لا تعذر بتضيعك التافه لا حكامك الكثير المهم فلا تشخص همك عنهم و لا تصعر خدك و تفقا امور من لايصل اليك منهم حمن تقتحمه العيون و تحقره الرجال فمرغ لاولئك ثقتك من اهل الخشيه و التواضع فليرفع اليك امورهم. ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هولاء من بين الرعيه احوج الي الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي الله في تاديه حته اليه» [24].
(خدا را در محاسبه جدي حيات زمامداري بياد بياور، دربارهي طبقه پائين بينواياني كه چارهايي ندارند و نيازمند و غوطه ور در مشقتها و ناگواريهائي كه آنان را از حركت باز داشته است … هيچ خود كامگي ترا از آنان مشغول نكند، زيرا براي ضايع كردن و پوچ ساختن وظايف
[صفحه 21]
فراوان و مهمي كه بر تو متوجه است، هيچ عذري نداري. همت جدي خود را از آنان دريغ مدار، با نشان دادن نيمرخ متكبرانه نخوت بر آنان مفروش و شئون زندگي اين مردم را كه چشمها از آنان بسرعت تجاوز مينمايد و مورد تحقير چشمگران قرار ميگيرند، تفقد تحقق نما. همواره اشخاصي مورد اطمينان را كه خدا براي آنان چنان جلوه كرده است كه دائما از او خشيت دارند و مردم فروتن هستند، به تنظيم كارهاي آنان منصوب نما تا شئون زندگي آنان را بدون كم و كاست براي تو بازگو كنند سپس اي مالك، عمل تو دربارهي آن بينوايان چنان باشد كه در روز ديدار خداوندي بتواني نتيجه عمل يا عذرت را به پيشگاه الهي عرضه نمائي، زيرا اين مردم به انصاف و عدالت نيازمندتر از ديگران هستند، و اداي حقوق همهي مردم جامعه را چنان بجاي بياور كه عذرت در نزد خدا مسموع و قابل پذيرش باشد.)
در جملهي ديگر از همين فرمان دربارهي همين مردم كه متن جامعه را تشكيل ميدهند چنين دستور ميدهد: «ولكين احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعيه فان سخط الامه يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه» [25].
نصرالله عاشق خداومولا
13-05-2021, 22:20
(مالكا محبوبترين امور براي تو معتدلترين آنها در رسيدن به حق و فراگيرترين آنها در دادگري و جامعترين آنها به رضاي اين مردم باشد كه متن جامعه را تشكيل ميدهند، زيرا خشم و غضب اين مردم رضا و خشنودي خواص و چشمگيران را از بين ميبرد، ولي خشم و غضب خواص و چشمگيران با خشنودي اين مردم بخشوده ميشود.) با امثال اين جملات رابطهي اميرالمومنين (ع) با اين گروه سوم بخوبي روشن ميشود كه پرداختن به آن چه از نظر سياسي و چه از نظر اخلاق الهي در درجهي اول از اهميت تلقي شده است.
تقسيم پنجم
اين تقسيم كه دربارهي انسانهائي است كه وظائفي را بعنوان عبادت خدا انجام ميدهند، چنين است:
1- گروهي هستند كه خدا را از روي رغبت در نعمتهاي دنيوي و اخروي الهي عبادت ميكنند، اينگونه عبادت مخصوص تجار سوداگر است.
2- گروهي ديگر خدا را بجهت ترس عبادت ميكنند، اين عبادت ه كار بردگان ناتوان و بي اختيار است.
3- مردمي هستند كه خدا را بانگيزگي لزوم سپاسگزاري عبادت ميكنند، اينست عبادت آزادگان كه از سوداگري و چيز ناتواني رها و آزادند. «ان قوما عبدوا لله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدو الله رهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عباده الاحرار» [26].
در بعضي از روايات ديگر چنين آمده است كه در اميرالمومنين (ع) فرموده است: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» (پروردگارا من ترا نه براي ترس از آتش عبادت ميكنم و نه از روي طمع براي بهشت تو، بلكه من ترا شايسته عبادت يافته و عبادتت
[صفحه 22]
نمودم، تفاوت ميان دو روايت در گروه سوم است كه روايت اول ميگويد: عبادت انسانهاي آزاد از بيم و اميد به انگيزگي شكر و سپاسگزاريست و روايت دوم ميگويد: انگيزه عبادت علي بن ابيطالب (ع) كه سر دستهي آزادگان بشري است، احساس شايستگي خداوند براي عبادتست. اگر معناي شكر را يك مفهوم وسيع در نظر بگيريم كه شامل احساس عالي دربارهي قيوميت و فياضيت الهي كه جهان هستي نشاني از آنست، با همان معناي شايستگي خداوند براي عبادت مساوي ميباشد، شكر باين معني كه عبارتست از توجه به صفت قيوميت و فياضيت الهي و قرار گرفتن در جاذبهي آنست، مانند معلول توجه به شايستگي مطلق خداوندي براي عبادتست. اما در گروه اول و دوم كه عبادت را فقط بر مبناي بيم و اميد بجاي مياورند، در حقيقت سود و زيان خود را در نظر دارند، نه رشد و تكامل خود را كه تنها راهش عبادت است.
نصرالله عاشق خداومولا
17-05-2021, 22:32
آيا نتيجه عبادت بخود انسان مربوط ميشود يا بخدا؟
در افكار عاميانه، حتي در ذهن بعضي از متفكران، در معناي عبادت و نتيجهي آن، يك اشتباه بزرگي وجود دارد كه موجب محروميت خود و ديگران از عبادت ميشود. اين اشتباه مركب از دو عنصر است:
عنصر يك- معناي عبادت.
عنصر دوم- نتيجهي عبادت.
اشتباه در معناي عبادت چنين است كه گمان ميبرند عبارتست از مقداري الفاظ و حركاتي معين كه با شرايطي خاص و در اوقات مشخصي بايد انجام بگيرند. اينان فكر نميكنند كه آيا اين كارهاي ناچيز مخصوصا در آن مواقع كه جنبهي حرفهاي يا اعتيادي، يا ريائي بخود ميگيرند، ميتوانند هدف خلقت جهان هستي و انسان با آن همه اسرار و عظمت بوده باشند؟!! چگونه ميتوان تصور كرد كه بكار افتادن گردونه هستي و ميليونها كهكشانها و كارزارها و بوجود آمدن ميلياردها ميليارد حقايق و واقعيات با يك نظم بهت انگيز و ظهور انسان در روي زمين با آنهمه ابعاد و استعدادها و تكاپوها و جريان لذايذ و آلام و ستم و جورهاي رقت انگيز و دانش و بينش و خوشيها و عدالتها و آرمانها و هدف گيريهاي والا فقط و فقط براي اين بوده است كه عدهاي معدود، الفاظ و حركات و سكنات ناچيزي را انجام بدهند كه يكصدم انگيزههاي آنان، الهي واقعي نميباشد!! عبادت كه در آيهي «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» [27].
(من جن و انس را نيافريدم، مگر اينكه مرا عبادت كنند) بطور صريح هدف آفرينش جن و انس معرفي شده است، آگاهي و گرايش به كمال مطلق است كه صفت خداوندي است. اين آگاهي و گرايش ميتواند همهي روابط انسان را با همنوعان خود و با جهان و همه گفتار و كردار و فعاليتهاي مغزي و رواني آدمي را معناي عبادت ببخشد. اين بيت زير را دقت فرمائيد:
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك
تا كه آگه گردد از خون جان پاك
(مولوي)
[صفحه 23]
آغاز عبادت آگاهي از جان پاك است كه شعاعي از اشعهي خداوندي است و پايان آن رسانيدن اين جان به جاذبهي ربوبي. دوام اين آگاهي اساسي ترين عامل كامل آدمي است، خواه در محراب باشد، خواه در ميدان جنگ با تبهكاران ضد انسان، چه در تفريح و خوشيهاي معقول باشد و چه در ناگواريها و تلاش براي نجات زندگي، خواه در خندهها و خواه در گريهها. آگاهي از جان پاك مغز عبادتست اين آگاهي چه بطور آگاهانه و چه بطور نا آگاه و ارتكازي در روان همه لحظات عمر آدمي را كه در جريان قانون معقول حيات سپري ميشود، عبادت مينمايد. بنابر اين از ناچيزترين حركت علمي تا فوق دانشگاهها عبادت و جاهائي كه تكاپوي علمي در آنها صورت ميگيرد خود معبدي است. از ناچيز ترين كاري كه براي آسايش مادي و معنوي انساني صورت ميگيرد، تا معظم ترين كارهاي عضلاني و فكري عبادت و كار گاهي كه كار در آن بوجود ميايد، خود معبدي است. همچنين جايگاههائي كه براي رابطهي مستقيم با خدا ساخته شده است، و مساجد ناميده ميشوند، همهي اينها معابدي هستند كه كره خاكي ما را بصورت معبد كل يعني رصد گاهي كه براي نظارت و انجذاب به بي نهايت نصب شده است، در آوردهاند. يك دانش آموز ابتدائي همان مقدار كه بفهمد براي آگاهي از واقعيت در كلاس درس حاضر شده است، مانند آن محقق بزرگ كه مشغول خواندن كتاب هستي براي شناخت راه «حيات معقول» است: دو ركوع انجام ميدهد: ركوع يكم- خم شدن در حال نماز است. ركوع دوم- خم شدن بر روي كتاب است. چه شبيه است خيره شدن يك دانش پژوه به دهان استاد كه چه خبري از واقعيت براي او ميدهد، با خيره شدن يك نماز گزار راستين در نماز گاهش به عالم ملكوت. بنابر اين، معناي عبادت خيلي والاتر از آن است كه عاميان گمان ميبرند و خيلي با معناتر از آنست متفكران سطح نگر و بيخبر از آب حيات جان آدمي ميپندارند. عنصر دوم- اشتباه در نتيجهي عبادتست. واقعا گروه زيادي از مردم معمولي و حتي آنان كه تا حدودي علم و فضلي تحصيل كردهاند، گمان ميكنند كه عبادتي كه مردم انجام ميدهند، منفعتش بخدا ميرسد و خدا هم مانند انسانها سود ميخواهد و اين سود پاداشي است كه مردم در برابر كار خدا دربارهي خلقت به او ميپردازند!!! مسلم است كه اينان كلمهي خدا را شنيدهاند و رابطهي نامعقول اكثريت مردم را در گفتار و طرز تفكرات و اعمال با خدا، ملاك قرار داده، از عظمت و بي نيازي مطلق او اطلاعي ندارند. اينان نميدانند كه آن موجودي كه نياز به سود دارد، قطعا ناقص است و نقص در هر شكل كه باشد با ذات خداوندي سازگار نيست، زيرا معناي كامل مطلق اينست كه هيچگونه نيازي نداشته باشد. حضرت سيد الشهدا عليهالسلام در دعاي عرفه جملهاي دارد كه عرض ميكند: «خداوندا، تو بي نيازتر از آن هستي كه براي خودت سودي برساني. چگونه من ميتوانم براي تو برسانم! ولي چه ميتوان گفت كه خداي ساختهي مغزهاي بشري مورد بحث بعضي از متفكران قرار ميگيرد و دربارهي چنين خداي موهوم به نفي و اثبات وترديد ميپردازند!!
نصرالله عاشق خداومولا
19-05-2021, 16:41
آغاز عبادت آگاهي از جان پاك است كه شعاعي از اشعهي خداوندي است و پايان آن رسانيدن اين جان به جاذبهي ربوبي. دوام اين آگاهي اساسي ترين عامل كامل آدمي است، خواه در محراب باشد، خواه در ميدان جنگ با تبهكاران ضد انسان، چه در تفريح و خوشيهاي معقول باشد و چه در ناگواريها و تلاش براي نجات زندگي، خواه در خندهها و خواه در گريهها.
آگاهي از جان پاك مغز عبادتست اين آگاهي چه بطور آگاهانه و چه بطور نا آگاه و ارتكازي در روان همه لحظات عمر آدمي را كه در جريان قانون معقول حيات سپري ميشود، عبادت مينمايد. بنابر اين از ناچيزترين حركت علمي تا فوق دانشگاهها عبادت و جاهائي كه تكاپوي علمي در آنها صورت ميگيرد خود معبدي است. از ناچيز ترين كاري كه براي آسايش مادي و معنوي انساني صورت ميگيرد، تا معظم ترين كارهاي عضلاني و فكري عبادت و كار گاهي كه كار در آن بوجود ميايد، خود معبدي است.
همچنين جايگاههائي كه براي رابطهي مستقيم با خدا ساخته شده است، و مساجد ناميده ميشوند، همهي اينها معابدي هستند كه كره خاكي ما را بصورت معبد كل يعني رصد گاهي كه براي نظارت و انجذاب به بي نهايت نصب شده است، در آوردهاند. يك دانش آموز ابتدائي همان مقدار كه بفهمد براي آگاهي از واقعيت در كلاس درس حاضر شده است، مانند آن محقق بزرگ كه مشغول خواندن كتاب هستي براي شناخت راه «حيات معقول» است: دو ركوع انجام ميدهد: ركوع يكم- خم شدن در حال نماز است.
ركوع دوم- خم شدن بر روي كتاب است. چه شبيه است خيره شدن يك دانش پژوه به دهان استاد كه چه خبري از واقعيت براي او ميدهد، با خيره شدن يك نماز گزار راستين در نماز گاهش به عالم ملكوت. بنابر اين، معناي عبادت خيلي والاتر از آن است كه عاميان گمان ميبرند و خيلي با معناتر از آنست متفكران سطح نگر و بيخبر از آب حيات جان آدمي ميپندارند. عنصر دوم- اشتباه در نتيجهي عبادتست.
واقعا گروه زيادي از مردم معمولي و حتي آنان كه تا حدودي علم و فضلي تحصيل كردهاند، گمان ميكنند كه عبادتي كه مردم انجام ميدهند، منفعتش بخدا ميرسد و خدا هم مانند انسانها سود ميخواهد و اين سود پاداشي است كه مردم در برابر كار خدا دربارهي خلقت به او ميپردازند!!! مسلم است كه اينان كلمهي خدا را شنيدهاند و رابطهي نامعقول اكثريت مردم را در گفتار و طرز تفكرات و اعمال با خدا، ملاك قرار داده، از عظمت و بي نيازي مطلق او اطلاعي ندارند. اينان نميدانند كه آن موجودي كه نياز به سود دارد، قطعا ناقص است و نقص در هر شكل كه باشد با ذات خداوندي سازگار نيست، زيرا معناي كامل مطلق اينست كه هيچگونه نيازي نداشته باشد.
حضرت سيد الشهدا عليهالسلام در دعاي عرفه جملهاي دارد كه عرض ميكند: «خداوندا، تو بي نيازتر از آن هستي كه براي خودت سودي برساني. چگونه من ميتوانم براي تو برسانم! ولي چه ميتوان گفت كه خداي ساختهي مغزهاي بشري مورد بحث بعضي از متفكران قرار ميگيرد و دربارهي چنين خداي موهوم به نفي و اثبات وترديد ميپردازند!!
نصرالله عاشق خداومولا
20-05-2021, 18:09
پاورقي
[1] ج 1/ شمارهي 83.
[2] ج 1/ شمارهي 91.
[3] ج 1/ شمارهي 108.
[4] ج 1/ شمارهي 91.
[5] ج 1/ شمارهي 144.
[6] ق آيهي 16.
[7] الحديد آيهي 4.
[8] ج 1/ خطبهي 179.
[9] خطبهي 227.
[10] ج 1/ شمارهي 185.
[11] خطبهي 171.
[12] خطبهي 131.
[13] ج 1/ شمارهي 32.
[14] البقره آيهي 179.
[15] الانشقاق آيهي 6.
[16] ج 1/ شمارهي 16.
[17] ج 2/ شمارهي 53 فرمان مالك بن الحارث اشتر.
[18] ج 3/ شمارهي 147.
[19] ج 1/ شمارهي 191.
[20] ج 1/ شمارهي 191.
[21] ج 1/ شمارهي 191.
[22] ج 1/ شمارهي 191.
[23] ج 1/ شمارهي 3.
[24] ج 2/ شمارهي 53 فرمان مالك اشتر.
[25] ج 2/ شمارهي 53 فرمان مالك اشتر.
[26] ج/ شمارهي 237.
[27] ج/ شمارهي 237.
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.