PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اخلاق در قرآن - جلد 2



عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 17:54
http://www.shiaupload.ir/images/00857014759860703899.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/03667751511740795588.gif

http://upload.tazkereh.ir/images/25934308539971012861.gifاخلاق در قرآن جلد2http://upload.tazkereh.ir/images/25934308539971012861.gif

اين مجموعه يك دوره كامل اخلاق اسلامى مشتمل بر كليه اصول و فروع مسائل اخلاقى مى باشد كه توسط معظم له و با همكارى جمعى از دانشمندان نوشته شده است. اين مجموعه به زبان عربى نيز چاپ شده است.
تعداد جلد: 3 جلد
زبان: فارسى
تعداد صفحات: 1344 صفحه
قطع: وزيرى
نوع جلد: گالينگور
نوبت چاپ: 3
اخلاق نيك و بد در قرآن
پيشگفتار (روش بحث)
1 تكبّر و استكبار
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر
نتيجه نهايى
تكبّر در روايات اسلامى
تكبّر در منطق عقل
نكته ها
1ـ تعريف و حقيقت تكبّر
2ـ شاخه هاى تكبّر
3ـ تكبّر در برابر چه كسى؟
4ـ انگيزه هاى تكبّر
5 ـ ريشه يابى تكبّر
6 ـ آثار و نشانه ها
7ـ مفاسد و پيامدهاى تكبّر و استكبار
8 ـ درمان تكبّر
9ـ آزمايشهاى درمانى!
2 تواضع و فروتنى
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
تواضع و فروتنى در روايات اسلامى
1ـ تعريف تواضع
2ـ تواضع و كرامت انسان!
3 و 4 حرص و قناعت


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 17:57
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
حرص، آفت بزرگ خوشبختى
نتيجه نهايى
حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى
1ـ تعريف حرص
2ـ آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر
3ـ غناى درون!
4ـ حرص مذموم و ممدوح
5 ـ طرق درمان «حرص»
6 ـ رفع يك اشتباه
5 حبّ دنيا
دنياپرستى در احاديث اسلامى
دنياى مطلوب و دنياى مذموم
6 حسد و خيرخواهى
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
نتيجه
حسد در روايات اسلامى
چند مسئله مهم
1ـ مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه»
2ـ انگيزه هاى حسد
3ـ نشانه هاى حسد
4ـ پيامدها و آثار سوء حسد
5 ـ مراتب حسد
6 ـ درمان حسد
7ـ نصح و خيرخواهى
اشاره
1ـ مفهوم غرور
غرور در قرآن مجيد
ترجمه
تفسير و جمع بندى
نتيجه نهايى
1- نكوهش غرور در روايات اسلامى
2ـ اسباب غرور
3ـ علايم و نشانه هاى غرور
4ـ آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور
5 ـ طرق درمان غرور
8 آرزوهاى دراز! (طول امل)


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:08
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
حرص، آفت بزرگ خوشبختى
نتيجه نهايى
حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى
1ـ تعريف حرص
2ـ آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر
3ـ غناى درون!
4ـ حرص مذموم و ممدوح
5 ـ طرق درمان «حرص»
6 ـ رفع يك اشتباه
5 حبّ دنيا
دنياپرستى در احاديث اسلامى
دنياى مطلوب و دنياى مذموم
6 حسد و خيرخواهى
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
نتيجه
حسد در روايات اسلامى
چند مسئله مهم
1ـ مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه»
2ـ انگيزه هاى حسد
3ـ نشانه هاى حسد
4ـ پيامدها و آثار سوء حسد
5 ـ مراتب حسد
6 ـ درمان حسد
7ـ نصح و خيرخواهى
اشاره
1ـ مفهوم غرور
غرور در قرآن مجيد
ترجمه
تفسير و جمع بندى
نتيجه نهايى
1- نكوهش غرور در روايات اسلامى
2ـ اسباب غرور
3ـ علايم و نشانه هاى غرور
4ـ آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور
5 ـ طرق درمان غرور
8 آرزوهاى دراز! (طول امل)


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:09
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
سرچشمه طول امل
طول امل در روايات اسلامى
آثار و پيامدهاى طول امل
1ـ طول امل سرچشمه بسيارى از گناهان
2ـ طول امل يكى از اسباب مهمّ قساوت قلب
3ـ طول اَمَل سبب نسيان اجل
4ـ زندگى پررنج محصول ديگرى از طول امل
5 ـ طول امل و زندگى ذلّت بار
6 ـ محروميّت از نعمتها
7ـ طول امل و محروم بودن از درك حقايق
8 ـ طول امل سبب كفران نعمت است
اسباب و انگيزه هاى طول امل
درمان طول امل
آرزوهاى مثبت و سازنده
9 تعصّب و لجاجت
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
برنامه عمومى اقوام منحرف!
نتيجه نهايى
تعصّب و لجاجت در احاديث اسلامى
1ـ مفهوم تعصّب و انگيزه هاى آن
2ـ آثار و پيامدهاى منفى تعصّب و لجاجت
3ـ تعصّب مذموم و ممدوح
4ـ تقليد سازنده و كوركورانه
5 ـ طرق درمان
6 ـ تسليم در برابر حق
10 و 11 جُبن و شجاعت
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
نتيجه نهايى
جبن و ترس در روايات اسلامى
1ـ ترس معقول و نامعقول
2ـ آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
3ـ ريشه هاى جبن
4ـ طرق درمان و پيشگيرى
5 ـ آثار شجاعت در زندگى انسانها
12 خودباختگى و توكّل بر خدا


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:10
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
بازتاب توكّل در زندگى پيامبران
نتيجه نهايى
«توكّل» در احاديث اسلامى
1ـ حقيقت توكّل
2ـ آثار و پيامدهاى توكّل
3ـ اسباب توكّل
4ـ درجات توكّل
5 ـ راه هاى رسيدن به توكّل
14 و 13 شهوت پرستى و عفاف
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
بلاى شهوت پرستى در طول تاريخ
شهوت پرستى در روايات اسلامى
پيامدهاى شهوت پرستى در كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام)
آثار زيانبار شهوت پرستى
1 ـ آلودگى به گناه
2 ـ فساد عقل
3 ـ تضعيف شخصيت اجتماعى انسان
4 ـ اسارت نفس
5 ـ رسوايى و بى آبرويى
عوامل و اسباب شهوت پرستى
1 ـ ضعف ايمان
2 ـ بى اعتنايى به حيثيت اجتماعى و شخصيت انسانى
3 ـ غفلت و بى خبرى
4 ـ معاشرت هاى نامناسب و محيط هاى آلوده
راه هاى درمان شهوت پرستى
الف ـ راه علمى
ب ـ راه عملى
شكم پرستى و شهوت جنسى
15 عفّت; فضيلت بزرگ اخلاقى


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:14
اشاره
ترجمه
تفسير
نيازمندان آبرومند
عفت، صفت بارز يك مؤمن
عفت; كليد نجات
عفّت در روايات اسلامى
نتيجه
راه هاى پيشگيرى از بى عفتى
1 ـ حجاب و ترك خودآرايى در انظار عموم
2 ـ عدم اختلاط زن و مرد
3 ـ ديدن مطبوعات و رسانه هاى تصويرى
16 غفلت و بى خبرى
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
«غفلت» سرچشمه اصلى بدبختى ها
نتيجه
«غفلت» در اخبار اسلامى
از خواب غفلت بيدار شو!
نتيجه
نكات مهمى درباره غفلت
1 ـ عوامل غفلت
الف ـ جهل و نادانى
ب ـ غرور و خودبينى
ج ـ مستى نعمت
د ـ عافيت و سلامت جسمانى
هـ ـ آرزوهاى دراز
2 ـ عواقب شوم غفلت
الف: غفلت مايه قساوت قلب
ب ـ غفلت و مرگ قلب
ج ـ غفلت و فساد اعمال
د ـ غفلت و قرب الهى
هـ ـ غفلت و هلاكت انسان
3 ـ نشانه هاى غفلت
4 ـ راه هاى زدودن غفلت
1 ـ عبرت از تاريخ
2 ـ استمرار و دوام ذكر
3 ـ نماز با حضور قلب
4 ـ تفكر و انديشه
5 ـ تغيير محيط
5 ـ يقظه و بيدارى
تغافل مثبت
تغافل در بيان معصومين(عليه السلام)
17 بخل و امساك


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:15
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
سرنوشت بخيلان
نتيجه
بخل در آينه روايات اسلامى
ريشه و نشانه هاى بخل
آثار و پيامدهاى بخل
درجات بخل
پيشگيرى و درمان بخل
18 جود و سخاوت
اشاره
ترجمه
تفسير و جمع بندى
چهره سخاوتندان در قرآن
سخاوت در منابع حديث
آثار و پيامدهاى سخاوت
محدوده سخاوت
راه هاى كسب سخاوت
19 عجله و شتاب
صبر و بردبارى
اشاره
تفسير و جمع بندى
ترجمه
نتيجه
عجله و شتاب در روايات اسلامى
چند نكته مهم
1 ـ مفهوم عجله و شتابزدگى
2 ـ سرعت گرفتن در خيرات
پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى
1 ـ اتلاف وقت و نيرو
2 ـ يأس و نااميدى
3 ـ ندامت و پشيمانى
4 ـ هجوم اندوه و غصه
5 ـ فزونى لغزش ها
6 ـ فزونى خطاها
ريشه هاى اين خوى ناپسند
1 ـ هواپرستى
2 ـ حبّ و وابستگى به دنيا
3 ـ كمى ظرفيت و سعه صدر
4 ـ جهل و نادانى
راه هاى درمان
20 صبر و شكيبايى


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:19
اشاره
آيات صبر
ترجمه
تفسير و جمع بندى
الگوى صبر و اسطوره مقاومت
صبر در احايث اسلامى
آثار و پيامدهاى صبر
شاخه هاى صبر
انگيزه هاى صبر و شكيبايى
جزع و بى تابى
درمان جزع و ناشكيبايى
1- تشخيص درد و تجويز بهترين راه درمان
2ـ يادآورى پيامدهاى شوم جزع و بى تابى
3 ـ مطالعه آيات و رواياتى كه پيرامون اجر و پاداش صابران وارد شده است
4 ـ مطالعه احوال انبيا و اوليا و بزرگان
5 ـ تلقين و اعتماد به نفس در تحمل سختى ها
فرق جزع و احساسات معقول

http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 18:20
▲ (file:///C:/Windows/Temp/Rar$EX00.110/Akhlaq_dar_quran_02/Akhlaq_dar_quran_02.htm#top)اخلاق نيك و بد در قرآن


▲ (file:///C:/Windows/Temp/Rar$EX00.110/Akhlaq_dar_quran_02/Akhlaq_dar_quran_02.htm#top)پيشگفتار (روش بحث)


در جلد اوّل اين كتاب (اخلاق در قرآن) اصول كلّى مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذيب نفس، مكتبها، انگيزه ها و نتيجه ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهمّ قرآن مجيد در زمينه اين مسائل در شكل تفسير موضوعى بيان شد.






اكنون نوبت آن رسيده است كه با استفاده از آن اصول كلّى به سراغ تك تك «فضايل» و «رذايل» اخلاقى برويم و هر يك را در پرتو رهنمودهاى وحى و آيات مورد بررسى قرار دهيم.






عوامل شكل گيرى آن فضايل و رذايل، آثار و نشانه ها، نتايج و عواقب خوب و بد هر يك، و بالاخره طرق مبارزه با رذايل اخلاقى و كسب فضايل را مورد بررسى قرار دهيم.






هنگام ورود در اين بحث، در فكر فرو رفتيم كه با استفاده از كدام نظم و ترتيب در اين بحث پرتلاطم وارد شويم!






آيا بايد روش فلاسفه يونان در تقسيم اخلاق به چهار بخش(حكمت، عدالت، شهوت و غضب) قناعت كنيم؟ در حالى كه نه هماهنگ با آيات قرآن است كه ما در اين بحثها در سايه آن حركت مى كنيم و نه فى حدّ ذاته خالى از نقيصه يا نقيصه هاست كه در جلد اوّل به آن اشاره شد.






آيا فضايل و رذايل را طبق حروف الفبا ترتيب دهيم و بحثها را به اين صورت پيش ببريم، در حالى كه روش الفبايى در اين گونه مسايل غالباً از روش منطقى جدا مى شود و بحثها ناهماهنگ مى گردد.






آيا به سراغ ساير مكتبهاى شرق و غرب در مسايل اخلاقى برويم و نظم بحث را از آنها بگيريم؟! در حالى كه هر كدام براى خود مشكل يا مشكلاتى دارند و اضافه بر اين، ممكن نيست هماهنگ با تفسير موضوعى قرآن در زمينه اخلاق گردد.






ناگهان به لطف پروردگار و با يك الهام درونى روش تازه اى به نظر رسيد كه برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن مى باشد و آن اينكه: مى دانيم قرآن مجيد قسمت مهمّ مباحث اخلاقى و عملى را در لابه لاى شرح تاريخ گذشتگان و اقوام پيشين آورده و به خوبى مجسّم ساخته است كه هر كدام از اين رذايل و فضايل چه بازتاب هاى وسيع و گسترده اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت كار آنها به كجا مى رسد و انصافاً قرآن از اين نظر داد سخن داده كه مسايل اخلاقى را در بوته آزمايش هاى عينى و خارجى قرار داده است تا نتيجه گيرى از آن براى هر خواننده و شنونده اى بسيار سريع و عميق باشد!






به همين دليل فكر كرديم بهتر است معيار نظم مباحث را با توجّه به شرايط ويژه اى كه بر بحث هاى ما حاكم است، همان تواريخ قرآن مجيد و معيارهاى حاكم بر آن بدانيم.






به تعبير ديگر: نخست به سراغ داستان آفرينش آدم و حوّا و وسوسه هاى شيطان و دور شدن آنها از بهشت مى رويم و رذايلى كه سبب پيدايش ماجراى عبرت انگيز طرد شيطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوّا از بهشت شد را در طليعه بحث قرار مى دهيم.






مى دانيم شيطان به خاطر «استكبار» و «خودخواهى» و «خود برتر بينى» و سپس «لجاجت» و «تعصّب» از سجده بر آدم خوددارى كرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم(عليه السلام) و حوّا به خاطر «حرص» و «آز» تسليم وسوسه هاى بى منطق دشمن خود ـ شيطان ـ شدند و در دام او افتادند.






بعد نوبت به داستان «هابيل» و «قابيل» و صفات زشتى كه انگيزه قتل هابيل شد مى رسد و به همين ترتيب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى ديگر تاريخى، مخصوصاً ماجراى قوم بنى اسرائيل و موسى(عليه السلام) مى رويم و در آينه زندگى انبياى الهى فضايل و آثار آن را مى بينيم و در زندگى اقوام منحرف كه گرفتار انواع مجازات هاى الهى شدند آثار رذايل را مشاهده مى كنيم.






اين روش هم جالب و شيرين است و هم با بحث هاى قرآنى سازگارتر مى باشد. اضافه بر اين به بحثهاى فضايل و رذايل جنبه عينيّت مى بخشد و آنها را در صحنه حسّ و تجربه قرار مى دهد.






خداوند به همه ما و همه افراد جامعه ما توفيق دهد كه آن رذايل را كه جامعه بشرى را به جهنّمى سوزان تبديل مى كند از اعماق جان خود ريشه كن كنيم، و به فضائلى كه به ما و جامعه ما روح و صفا و آرامش و پيشرفت مى بخشد و بزرگ ترين سعادت; يعنى قرب الى الله را براى ما فراهم مى سازد، آراسته شويم.



«آمين يا رب العالمين»







تيرماه 1378






ربيع الاوّل 1420






قم - ناصر مكارم شيرازى



http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
29-05-2010, 19:15
▲1 تكبّر و استكبار
▲اشاره

نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتّفاقاً به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است، تكبّر و استكبار مى باشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(عليه السلام) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.
داستانى است بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.
قابل توجّه اينكه پيامدهاى سوء تكبّر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى شود كه در تمام طول تاريخ انبيا ـ طبق آياتى كه خواهد آمد ـ نيز نقش بسيار مخرّب آن آشكار است.
امروز نيز در جوامع انسانى مسئله استكبار، سخن اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشريّت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى سوزند و فرياد مى كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى كنيم، از آيات مربوط به آدم گرفته تا خاتم را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم.
1ـ وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِيْسَ اَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِيْنَ (سوره بقره،آيه34)
2ـ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (سوره اعراف،آيه13)
3ـ وَاِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (سوره نوح،آيه7)
4ـ فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (سوره فصّلت،آيه15)
5 ـ قَالَ الْمَلأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (سوره اعراف، آيه88)
6 ـ وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا كَانُوا سَابِقِينَ (سوره عنكبوت،آيه39)
7ـ لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ اَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَيَسْتَكْبِرُونَ (سوره مائده،آيه82)
8 ـ ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (سوره مدّثّر،آيه22تا24)
9ـ اَلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلَى كُلِّ قَلْب مُتَكَبِّر جَبَّار (سوره مؤمن،آيه35)
10ـ قِيلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (سوره زمر،آيه72)
11ـ سَاَصْرِفُ عَنْ آيَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَة لايُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَيَتَّخِذُوهُ سَبِيلا وَ اِنْ يَرَوا سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (سوره اعراف،آيه146)
12ـ لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (سوره نحل،آيه23)
13ـ لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ اَنْ يَكُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ اللهُ جَمِيعاً * فَاَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ اُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِيماً وَ لايَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً (سوره نساء،آيه172ـ173)
14ـ اِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الُْمجْرِمِينَ (سوره اعراف، آيه 40)


http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
30-05-2010, 11:10
▲ترجمه


1ـ و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبّرش) از كافران شد!

2ـ گفت: «از آن(مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!»

3ـ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند»!

4ـ (در مورد قوم عاد مى خوانيم): امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبّر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند!»

5 ـ (در داستان شعيب آمده است): اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: «اى شعيب به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!» گفت: «آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!»

6 ـ (در داستان موسى(عليه السلام) آمده است): «و «قارون و فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمين برترى جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!»

7ـ (و درباره مسلمانان و عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم): «بطور مسلّم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند «ما نصارى هستيم» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبّر نمىورزند».

8 ـ بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كارشد ـ سپس پشت (به حق) كرد و تكبّر ورزيد ـ و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!

9ـ همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خيزند (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند بار مى آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد!

10ـ به آنان گفته مى شود: «از درهاى جهنّم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران!»

11ـ به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مىورزند از (ايمان به) آيات خود منصرف مى سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!

12ـ قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى دارد!

13ـ هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از اين ابا دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او روى برتابند و تكبّر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزد خود جمع خواهدكرد; امّا آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت!

14ـ كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى دهيم!



http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
30-05-2010, 14:37
* * *
در سوّمين آيه به داستان نوح(عليه السلام) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت بود مى رسيم، اين داستان نيز نشان مى دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت بت پرستان زمان او مسئله استكبار بود.هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: (بارالها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدّت استكبار نمودند. (وَاِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً)(9)باز در اينجا مى بينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد.بلاى استكبار در ميان آنها به حدّى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس به سر مى كشيدند، مبادا امواج صوتى نوح(عليه السلام) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبّر شديد نداشت.همانها بودند كه به نوح(عليه السلام) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان هاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى شويم!آرى تكبّر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مى سوزاند و خاكستر مى كند.در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر بود تا آنجا كه از ترس تأثير سخنان نوح(عليه السلام) انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقّانيّت دعوت نوح(عليه السلام) و تأثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(عليه السلام)را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.بالاخره حالت «عُجب» و «خود بزرگ بينى» موجب شد كه هشدارهاى نوح(عليه السلام)را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتّى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(عليه السلام)كشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح(عليه السلام)باز به آنها هشدار داد و گفت: «...اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ; اگر (شما امروز) ما را مسخره مى كنيد، ما همين گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى رويد و فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!)».(10) اصولا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى دهد و بسيار ديده ايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مَضْحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است به خود اجازه مى دهند ديگران را تحقير كنند.





http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
30-05-2010, 21:00
* * *


در چهارمين آيه زمان نوح(عليه السلام) را پشت سر مى گذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود(عليه السلام) مى رسيم، در اينجا باز مى بينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مى فرمايد: «امّا قوم عاد به ناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى تر است؟! آنها(به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند»،(فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ يَرَوا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ).(11)

باز مى بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترين موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حقّ مانع بزرگى ايجاد كنند.

جالب اينكه آيه بعد از آن(آيه 16 سوره فصّلت) نشان مى دهد كه خدا براى تحقير اين متكبّران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هول انگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كه اجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى كرد) مجازات نمود!

آرى تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند!

تعبير «بِغَيْر الْحَقِّ» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبّر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس!


* * *


در پنجمين آيه به زمان «شعيب»(عليه السلام) مى رسيم، در آنجا نيز مى بينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى فرمايد: «زورمندان قوم شعيب كه تكبّر مىورزيدند گفتند: اى شعيب! سوگند ياد مى كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم»؟!، (قَالَ الْمَلأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ).(12)

چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبّر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مى شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!

اينكه مى گفتند: اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تكبّر و حبّ ذات ايجاب مى كرد كه آنچه متعلّق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!






http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
31-05-2010, 12:45
* * *





آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى ـ يا يكى از عوامل اصلى ـ تكبّر ذكر شده، مى فرمايد: ما «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى جويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا كَانُوا سَابِقِينَ).(13)






قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده اش را دليل بر عظمت خود در پيشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مى باليد و با كبر و غرور خوشحالى مى كرد و اصرار داشت با نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى داد واقعيّتهاى زندگى را ببيند و اين امانت هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد!






فرعون كه بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبّر بيشترى بود او حتّى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را «رَبِّ اَعْلَى» (خداى بزرگ) بدانند!






«هامان» وزير مقرّب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.




و هر سه دست به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(عليه السلام) به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت.







http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
31-05-2010, 13:48
* * *


در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(عليه السلام) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى كند، مى فرمايد: «به يقين يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤمنان كسانى مى يابى كه مى گويند ما نصرانى هستيم»، (لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ اَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَيَسْتَكْبِرُونَ).(14)

سپس به دليل و علّت اين تفاوت اشاره كرده، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه در ميان آنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبّر نمىورزند»، (ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ اِنَّهُمْ لاَيَسْتَكْبِرُونَ)

از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت به اهل ايمان تكبّر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبّت گروهى از نصارى نسبت به اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.

افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى خيزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كينه» و «عداوت» مى شود.

درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيست بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شرّ مشركان قريش كه سخت كينه توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى دهد كه استكبار خمير مايه

عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.








http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
31-05-2010, 14:57
* * *


هشتمين آيه بر اين معنى تأكيد مى كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و زمان ظهور اسلام است. سخن از «وليد بن مغيره مخزومى» است، كه مى فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست»! (ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ).(15)

تعبير به «سحر» به خوبى نشان مى دهد كه «وليد» اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تأثير فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر «وليد» به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست، اين تأثير فوق العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.

آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.

مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت: «اَنَا الْوَحِيدُ بْنُ الْوَحِيدِ، لَيْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِيرٌ، وَ لاَ لاَِبِى نَظِيرٌ!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».

اين در حالى است كه «وليد» نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست: «اِنَّ لَهُ لَحَلاَوَةً، وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاَوَةً، وَ اِنَّ اَعْلاَهُ لَمُثْمَرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدَقٌ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ لاَيُعْلى عَلَيْهِ; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پرميوه و ريشه هايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!»(16)

اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!










http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
31-05-2010, 15:48
* * *

در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم: «(اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد»! (اَلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ).(17)

سپس مى افزايد: «اين كار(يعنى جدال بى اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آورده اند بر مى انگيزد»، (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا)

و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده، مى فرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد»، ( كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلَى كُلِّ قَلْب مُتَكَبِّر جَبَّار).

«يَطْبَعُ» از ماده «طَبْع» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب» مى كنند.

بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هيچ وجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته اى در مى آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صحيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبّر» و «جبّاريّت» است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اوّل متولّد مى شود; زيرا «جبّار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست، و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ بينى، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى كند(بنابراين جبّاريّت ثمره شوم تكبّر است).

البتّه اين واژه(جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست.










http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
31-05-2010, 19:59
* * *

در دهمين آيه به يك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معيّنى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: «به آنها گفته مى شود از درهاى جهنّم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى افزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران!»، (قِيلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).(18)شبيه همين معنى در آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم: «اَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ; آيا در جهنّم جايگاه خاصّى براى متكبّران نيست؟!»اين نكته قابل توجّه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبّر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حدّ اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثّر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهيّا مى سازد.اين نكته نيز شايان دقّت است كه «مَثْوى» از مادّه «ثَوى» به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و يا اقامت توأم با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.


* * *
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلّى سخن از متكبّران به ميان آمده مى فرمايد: «به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم، به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»، (سَاَصْرِفُ عَنْ آيَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَة لايُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لاَيَتَّخِذُوهُ سَبِيلا وَ اِنْ يَرَوا سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ).(19)تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فوراً آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.تعبير به «بغير الحقّ» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است، امّا براى انسان كه ذرّه ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ بينى غلط و ناحق است.بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است، تكبّر در مقابل اولياء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است.امّا با توجّه به جمله «يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ; آنها در روى زمين تكبّر مىورزند» روشن مى شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست;(20) زيرا تكبّر در زمين(استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان بار تكبّر اشاره كرده مى فرمايد: «آنها هر آيه و نشانه اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فوراً به آن متمايل مى شوند».آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى دارد.











http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-06-2010, 01:32
* * *
در دوازدهمين آيه مى فرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند يا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد»، (لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ).(21)شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كراراً ديده مى شود مانند:«وَاللهُ لاَيُحِبُّ الظَّالِمِينَ; خدا ظالمان را دوست ندارد» (سوره آل عمران، آيه 140)«وَاللهُ لاَيُحِبُّ الْمُفْسِدينَ; خداوند مفسدان را دوست ندارد» (سوره مائده، آيه 64)«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (سوره مائده، آيه 87)«اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (سوره انعام، آيه 141)«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ; خداوند خائنان را دوست ندارد» (سوره انفال، آيه 58)«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْفَرِحِينَ; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد» (سوره قصص، آيه 76)در آيه مورد بحث مى فرمايد: «اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ».دقّت در اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در ميان آنها وجود دارد.مى توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حبّ ذات و خود بزرگ بينى است كه سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و «فخرفروشى» بر ديگران مى شود.اينكه مى فرمايد: خدا اين گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى الله است بر وجود آنها حاكم است.














http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-06-2010, 11:01
* * *
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شأن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است، مى فرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او خوددارى كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مى كند)»، (لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ اَنْ يَكُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمُ اللهُ جَمِيعاً).(22)در آيه بعد به عنوان تأكيد بيشتر بر اين اصل مهمّ سرنوشت ساز، مى فرمايد: «امّا آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فَاَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ اُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِيماً وَ لايَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً).(23)اين آيات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيّت مسيح(عليه السلام)قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسيح(عليه السلام) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.قرآن مى گويد: نه مسيح و نه هيچ يك از فرشتگان مقرّب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبوديّت بجا مى آورند. سپس به عنوان يك اصل كلّى مى گويد: هر كس ـ حتّى پيامبران بزرگ الهى يا فرشتگان ـ از عبوديّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.قابل توجّه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خود برتر بينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!استنكاف در اصل از مادّه «نَكْف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشأهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «اِسْتَكْبَرُوا» بعد از آن قرار مى گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است(دقّت كنيد).به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.













http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-06-2010, 13:24
* * *


در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مى فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى دهيم!»، (اِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الُْمجْرِمِينَ).(24)

در اين آيه اوّلا «تكذيب آيات الهى» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همان گونه كه سابقاً نيز اشاره شد يكى از علل مهمّ انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مسئله «استكبار» بوده است، گاه مى گفتند: اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين مؤمنان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان پذير نخواهد بود! و به اين بهانه ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى زدند.

تعبير به لاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است، تأكيد واضحى است بر عظمت گناه استكبار و برترى جويى، يعنى همان گونه كه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم(25)) از سوراخ سوزن خيّاطى غير ممكن است، ورود افراد متكبّر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مى باشد; گويى راه بهشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.

جمله «لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبّران) را به سوى آسمانها مى برند درها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانيد و به سوى جهنّم ببريد!(26)














http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-06-2010, 19:14
* * *


1- بقره، 34.

2- اعراف، 13.

3- نهج البلاغه خطبه 192.

4- بقره، 34.

5- حجر، 33.

6- حجر، 29.

7- نهج البلاغه، خطبه 192.

8- همان مدرك.

9- نوح، 7.

10- هود، 38.

11- فصّلت، 15.

12- اعراف، 88.

13- عنكبوت، 39.

14- مائده، 82.

15- مدثر، آيه 22 تا 24.

16- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6866; شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتب ديگر نيز نقل شده است.

17- مؤمن، 35.

18- زمر، 72.

19- اعراف، 146.

20- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه 246، (ذيل آيه.)

21- نحل، 23.

22- نساء، 172.

23- نساء، 173.

24- اعراف، 40.

25- «جمل» در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل، طنابهاى محكمى است كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند(تاج العروس و قاموس).

26- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-06-2010, 13:47
▲نتيجه نهايى

از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد «تكبّر و استكبار» را از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى كه مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطهور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى كنند. بنابراين سالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خود برتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست. * * *

▲تكبّر در روايات اسلامى

در منابع حديث، روايات زيادى درباره مذمّت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى گذرانيم: 1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِيَّاكُمْ وَ الْكِبْرَ فَاِنَّ اِبْلِيسَ حَمَلَهُ الْكِبْرُ عَلَى اَنْ لاَيَسْجُدَ لاِدَمَ; از تكبّر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبّر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)».(1) 2ـ همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن درباره «تكبّر ابليس» و پيامدهاى آن مى باشد مى خوانيم: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِاِبْلِيسَ اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ... عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة فَمَنْ ذَا بَعْدَ اِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبّر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟!(2) تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد كه تكبّر و خودخواهى حتّى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد. 3ـ در حديث ديگرى از همان حضرت(عليه السلام) مى خوانيم: «اِحْذَرِ الْكِبْرَ فَاِنّهُ رَأْسُ الطُّغْيَانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّحْمَنِ; از تكبّر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است»!(3) حديث بالا اين واقعيّت را روشن مى سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مسئله كبر و خود برتربينى است. 4ـ در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِء شَىْءٌ مِنَ الْكِبْرِ اِلاّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ! قَلَّ ذَلِكَ اَوْ كَثُرَ; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»!(4) 5 ـ در اصول كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «اُصُولُ الْكُفْرِ ثَلاَثَةٌ، اَلْحِرْصُ وَ الاِْسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَدُ، فَاَمَّا الْحِرْصُ فَاِنَّ آدَمَ حِينَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى اَنْ اَكَلَ مِنْهَا، وَاَمَّا الاِْسْتِكْبَارُ فَاِبْلِيسُ حَيْثُ اُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ فَاَبَى، وَاَمَّا الْحَسَدُ فَاِبْنَا آدَمَ، حَيْثُ قَتَلَ اَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ; ريشه هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مى باشد: حرص، و تكبّر و حسد. امّا «حرص» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و امّا استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مأمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، امّا حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند».(5) بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشأت گرفت. 6 ـ در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) چنين آمده است: «لاَيَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ كِبْر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد»!(6) 7ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَقْبَحُ الْخُلْقِ التَّكَبُّرُ; زشت ترين اخلاق(بد) تكبّر است»!(7)

* * *


با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كه ذكر شد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق العاده اين صفت رذيله را روشن مى سازد.

در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه هاى سعادت و زشت ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است. كه هر يك از اين امور به تنهايى مى تواند عامل مؤثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثّر است.

1- كنزالعمّال، حديث 7734.

2- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).

3- غررالحكم، حديث 2609.

4- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 186.

5- اصول كافى، جلد 2، صفحه 289، حديث 1.

6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.

7- غررالحكم، حديث 2898.















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-06-2010, 16:00
▲تكبّر در منطق عقل


اضافه بر آيات و روايات، «تكبّر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور.

زشتى اين صفت از بديهيّات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبّر و خود برتربينى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترين صفات مى شمرند.

در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكّران غير مذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مسئله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.

اصولا چگونه انسان مى تواند رداى تكبّر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفّنى) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست!(1)

انسانى كه آن قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى دهد و حتّى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى شود، او را بيمار مى سازد و در بستر بيمارى مى افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مى رود حيات او به خطر مى افتد و كمى پايين مى آيد باز جانش در خطر است! از سرنوشت خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى داند، نزديك ترين دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدّل به تندبادى مى شود كه خانه و كاشانه اش را بر سرش ويران مى كند.

از امورى كه نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بيماريهايى است كه دامن او را مى گيرد و غالباً از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نيرومند و قوى پيكر و قهرمان را به زانو در مى آورد!

بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى كند و تلاش و كوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از اينكه يك سلّول كوچك بدن كه تنها با ذرّه بين قابل رؤيت است به طغيان و استكبار برمى خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه اى شروع به تكثير مثل مى كند، به گونه تصاعدى افزايش مى يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غدّه سرطانى مى دهد.

بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده اند همين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلّول كوچك را بگيرد!

آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است به پايان مى بريم:

«مِسْكِينُ بْنُ آدَمَ مَكْتُومُ الاَْجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مى شود و او را مى كشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد»!(2)

آيا با اين حال سزاوار است خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟


* * *


1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 234.

2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 419.

















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-06-2010, 18:24
▲نكته ها

در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مى شود.

▲1ـ تعريف و حقيقت تكبّر

بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.از همين رو گفته اند تكبّر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضاً كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتماً خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.واژه «كبر و تكبّر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مى نشيند يا راه مى رود و سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است.نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدّت و ضعف تكبّر است، در بعضى همه اين نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اينها!اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.


















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-06-2010, 19:39
* * *


▲2ـ شاخه هاى تكبّر

«تكبّر» باز مى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخر فروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبّر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.كسى كه صرفاً خود را بالاتر از ديگران مى بيند، «خود برتربين» است.كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصاً به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.كسى كه سعى مى كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است.بالأخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است.بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.

▲3ـ تكبّر در برابر چه كسى؟

علماى اخلاق تكبّر را به سه بخش تقسيم كرده اند:تكبّر در برابر خدا!تكبّر در برابر پيامبران.تكبّر در مقابل خلق خدا.منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «...اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى; من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد(1) و يا از «...مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْري...; من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»(2) دم بزند.بسيار بعيد به نظر مى رسد كه افرادى همچون «فرعون» كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعاً «ربّ اعلى» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده هاى ساده لوح اين گونه ادّعاها را مى كردند تا پايه هاى حكومت خود را از طريق ادّعاى الوهيّت محكم سازند.شكل ديگرى از تكبّر در برابر خدا، تكبّر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «...لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَاء مَسْنُون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيده اى، كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد»(3)، «... قَالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين;... من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اى و او را از گل»!(4)آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مى گيرد كه موجود ضعيفى، خود را آگاه تر از حكيم على الاطلاق مى پندارد.قسم دوّم تكبّر، تكبّر در برابر انبيا و پيامبران است كه در ميان امّتهاى پيشين بسيار ديده شده است، گروهى از مستكبران در اين امّتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مى زدند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى گفتند: «...اَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا...; آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم»؟(5)و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى گفتند: «وَ لَئِنْ اَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ اِنَّكُمْ اِذاً لَخَاسِرُونَ; و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد».(6)و گاه به بهانه جويى هاى كودكانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بينيم؟; وَ قَالَ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَائَنَا لَوْ لاَاُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنَا».قرآن در ادامه اين آيه مى گويد: «لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى اَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً; آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان كردند».(7)قسم سوّم، تكبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حقّ هيچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائماً منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.اين نوع از كبر نمونه هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تكبّر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى گردد.آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!
* * *
1- نازعات، 24.2- قصص، 38.3- حجر، 33.4- اعراف، 12.5- مؤمنون، 47.6- همان سوره، 34.7- فرقان، 21.



















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-06-2010, 17:40
▲4ـ انگيزه هاى تكبّر

تكبّر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى گردد كه انسان در خود كمالى تصوّر كند و بر اثر حبّ ذات، بيش از حدّ آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده اند، نخست اسباب دينى كه «علم» و «عمل» است، و اسباب دنيوى كه «نسب»، «زيبايى»، «قوّت»، «مال» و «فزونى ياران و ياوران» مى باشد و درباره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، مى گويد:نخستين اسباب تكبّر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفت بزرگ علم، تكبّر است; آفَةُ الْعِلْمِ اَلْخُيَلاَءُ».بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيّتند كه وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كرنش دارند.در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده اند مسؤوليّت خود را سنگين تر مى بينند و خوف آنها بيشتر مى شود كه گفته اند: «مَنِ ازْدَادَ عِلْماً اِزْدَادَ خَوْفاً; هر كس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود».سبب دوّم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منّتى بر ديگران مى پندارند، اين در جهات دنيوى.و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى شمرند و اين امور سبب مى شود كه امتياز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته اند مردم را چنين فكر مى كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلُ يَقُولُ هَلَكَ النَّاسُ فَهُوَ اَهْلَكُهُمْ; هنگامى كه شنيديد كسى مى گويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است»!در حديث ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كَفَى بِالْمَرْءِ شَرّاً اَنْ يُحَقِّرَ اَخَاهُ الْمُسْلِمَ; براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مى افزايد: چه قدر فرق است بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى داند و دوست دارد از او دور شود!(1)او در بخش ديگرى از سخنانش مى افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهمّيّت به آن نمى دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان «عجب» و «تكبّر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است: يكى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ايّام حجّ بازمى گشت گفت: «اگر من(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پايان مى بريم: در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت(صلى الله عليه وآله) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم! پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان را مى بينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش ايستاد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «اَسْئَلُكَ بِاللهِ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ اَنْ لَيْسَ فِى الْقَوْمِ اَفْضَلُ مِنْكَ؟ فَقَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ!; فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى گفتى كه در ميان اين جمعيّت كسى برتر از تو نيست؟ عرض كرد: آرى»(2) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)با نور نبوّت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.



















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-06-2010, 17:42
عامل سوم، نسب و حسب عالى است.

به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى شمرند و ديگران را كه از خانواده هاى پايين ترى هستند كوچك و بى ارزش مى پندارند، در حالى كه مى دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.

اين مسئله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى كردند، از جمله در حديثى مى خوانيم كه «ابوذر» در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كسى گفت «يابن السَّوداء...!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!

ابوذر مى گويد: من(كه متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار!(3)

به هر حال همانطور كه بارها شنيده ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.

اگر مى بينيم اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجّاد(عليه السلام) در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرّفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقام و موقعيّت خويش را شرح مى دهد.

چهارمين اسباب تكبّر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند.

اين عامل در تمام كسانى كه بهره اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصاً كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى كشند.

در حديثى مى خوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد(و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او كردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «غيبتش كردى»!

مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «منشأ اين كار تكبّر بود; زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را درباره آن زن نمى گفت و اين غيبت از غرور و تكبّر سرچشمه مى گرفت».

پنجمين اسباب تكبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالباً در پادشاهان و سرمايه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه ها ديده مى شود.

آنها كه غالباً از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسيع و قصرهاى مجلّل استفاده مى كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى كنند و اين از زشت ترين و كثيف ترين انواع تكبّر است.

گاه اين گونه متكبّران آن قدر گزافه گويى مى كنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كرده مى گويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى كنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! و امثال اين ترهّات.

قرآن مجيد نمونه هايى از اين نوع تكبّر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستان قارون مى خوانيم: او براى برترى جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت خود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فَخَرجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اُوتِىَ قَارُونُ...).(4)

در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيّت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!

ولى اين تكبّر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد.(5)

عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيّت سياسى و اجتماعى است كه غالباً در زورمندان و امراء ديده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظِلُّ اللهِ فِى الاَْرَضِينَ; سايه خدا در سراسر زمين! مى پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شأن و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.

در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فرّ و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت سقوطشان مى شد.

هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى كردند، بعضى از علما ممكن است به خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبّر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوّت قبيله خود بر ديگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مى كنند!

اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است به ديگران فخرفروشى كنند و البتّه منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوّت معنوى يا مادّى، صورى و يا حتّى خيالى و پندارى ممكن است سبب غرور و استكبار صاحبش شود.

مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبّر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشأ غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى كند متواضع تر و خاضع تر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است.


* * *


1- اقتباس از المحجّة البيضاء، جلد 3، صفحه 269.

2- المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 240.

3- المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 243.

4- قصص، 79.

5- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالا مراجعه نماييد.



















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-06-2010, 18:04
▲5 ـ ريشه يابى تكبّر

صفت رذيله تكبّر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقاً شناخت، در غير اين صورت ريشه كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبّر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.او معتقد است تكبّر درونى ريشه اش «عجب» ـ خود بزرگ بينى ـ است، اين خود بزرگ بينى سبب مى شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه» است كه نسبت به شخص خاصّى پيدا مى كند و همين امر سبب مى شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى گردد و ديگرى «رياكارى» است كه سبب مى شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.اين ريشه هاى چهارگانه، ريشه هاى اصلى تكبّر را تشكيل مى دهد.ولى ظاهر اين است كه ريشه ها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيز مى تواند ريشه تكبّر گردد.
* * *


▲6 ـ آثار و نشانه ها

بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوست بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه هايش در اعمال و سخنان او ظاهر مى شود.بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مى شود، مثل اينكه شخص متكبّر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى كشد و نگاه هاى تحقير آميزى مى كند حتّى حاضر نيست با تمام صورت با افراد روبرو شود.گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى گردد، تعبيرهايى كه از خود مى كند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مى برد، حتّى تُن صداى او نشان مى دهد كه آدم مغرور و متكبّرى است.در ميان حرف اين و آن مى دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى دهد، به سخنان مردم گوش نمى دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مى شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى داند!گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مى شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ اَرَادَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَى رَجُل مِنْ اَهْلِ النَّارِ فَلْيَنْظُرْ اِلَى رَجُل قَاعِد وَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَوْمٌ قِيَامٌ!; كسى كه مى خواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده اند»!(1)و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت سر او حركت كنند.در حديثى آمده است: «كَانَ رَسُولُ اللهِ فِى بَعْضِ الاَْوْقَاتِ يَمْشِى مَعَ الاَْصْحَابِ فَيَأْمُرُهُمْ بِالتَّقَدُّمِ وَ يَمْشِى فِى غِمَارِهِمْ!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى كرد به آنها دستور مى داد بر او تقدّم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى رفت»!(2)دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتّبى دارند پرهيز مى كند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست به سينه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!گاه آثار تكبّر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصاً لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجّه مى كند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتّى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى گردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت به سايرين ثابت نمايد.البتّه اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كُلُوا وَاشْرَبُوا وَاَلْبِسُوا وَ تَصَدَّقُوا فِى غَيْرِ سَرَف وَ لاَمَخِيلَة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبّر و برترى جويى نماييد».(3)كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبّر و برترى جويى» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
* * *
1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 206، چاپ آخوندى.2- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 247.3- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.




















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
07-06-2010, 15:31
▲7ـ مفاسد و پيامدهاى تكبّر و استكبار


اين خوى زشت ـ همانگونه كه در سابق اشاره شد ـ آثار بسيار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه اى كه مى توان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مى شود:1ـ نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك تر است آلودگى به شرك و كفر است!آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه اى جز كبر داشت؟آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سر باز زدند دليلى جز تكبّر داشت؟تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است.شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق(عليه السلام) درباره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام(عليه السلام) فرمود: «اِنَّ الْكِبْرَ اَدْنَاهُ!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبّر است»!(1)2ـ محروم شدن از علم و دانش، يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبّر به آسانى حاضر نمى شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت ها را از افراد هم رديف و يا زير دست خود بپذيرند.آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمى دهد مطلب مهمّى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بن حكم» از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِى السَّهْلِ وَ لاَيَنْبُتُ فِى الصَّفَا فَكَذَلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتوَاضِعِ وَ لاَتَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ، لاَِنَّ اللهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَة الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى رويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبّر جبّار هرگز آباد نمى گردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبّر را از ابزار جهل قرار داده است»!(2)3ـ تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان استگاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند.آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و سبّ و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اَلْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاع اِلَى تَقَحُّم فِى الذُّنُوبِ; حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».(3)در حديث ديگرى از آن حضرت(عليه السلام) مى خوانيم: «التَّكَبُّرُ يُظْهِرُ الرَّذِيلَةَ; تكبّر رذايل اخلاقى را ظاهر مى سازد».(4)4ـ تكبّر مايه تنفّر و پراكندگى مردم استاز بلاهاى مهمّى كه بر سر متكبّران وارد مى شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى دهد تسليم برترى جوييهاى افراد متكبّر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتّى نزديك ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفّرند!در حديثى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ تَكَبَّرَ عَلَى النَّاسِ ذَلَّ; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى شود».(5)در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَمْقَتُ النَّاسِ اَلْمُتَكَبِّرُ; منفورترين مردم، متكبّر است».(6)در حديث ديگرى از على(عليه السلام) آمده است: «ثَمَرَةُ الْكِبْرُ اَلْمَسَبَّةُ; ميوه درخت تكبّر بدگويى از مردم است».(7)اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «لَيْسَ لِلْمُتَكَبِّرِ صَدِيقٌ; براى متكبّر دوستى باقى نمى ماند»!(8)در حديث ديگرى فرمود: «مَا اجْتَلَبَ الْمَقْتَ بِمِثْلِ الْكِبْرِ; چيزى مانند تكبّر خشم مردم را برنمى انگيزد»!(9)5 ـ تكبّر سبب از دست دادن امكانات زندگى استانسان در صورتى در زندگى موفّق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى خورند و يا موفّقيّت ناچيزى نصيبشان مى شود و از آنجا كه تكبّر انسان را به انزوا مى كشاند طبعاً موفّقيّت او را در صحنه زندگى ناچيز مى كند.در حديثى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «بِكَثْرَةِ التَّكَبُّرِ يَكُونُ التَّلَفُ; فزونى تكبّر مايه اتلاف(اسباب موفّقيّت) است».(10)اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى توان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگران برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.گاه تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارد و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگها در طول تاريخ بوده است.برترى جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميه، تا اين حدّ ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.* * *1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 309، باب الكبر، حديث 1.2- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 153.3- نهج البلاغه، حكمت 371.4- غررالحكم، حديث 523.5- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 235.6- همان، جلد 70، صفحه 231.7- غررالحكم، حديث 4614.8- همان مدرك، حديث 7162.9- همان مدرك، حديث 7167.10- غررالحكم، حديث 7169.




















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-06-2010, 11:21
▲8 ـ درمان تكبّر

بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبّر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مى زند كه راه درمان تكبّر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى».

امّا راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبّر درباره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟

و نيز در باره عظمت خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.

تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.

انسانى كه در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده اى مى شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.

در ابتداى تولّد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت خميده عصا زنان بقيّه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ اِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ يَعُودُ جِيفَةً وَ هُوَ فِيَما بَيْنَ ذَلِكَ لاَيَدْرِى مَا يُصْنَعُ بِهِ; از متكبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده اى خواهد بود و در اين ميان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى كنند».(1)

اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت بيمارستان افتاده اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى دانيم قوّت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.

اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.

و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلّى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.

پس انسان به چه چيزش مى نازد؟ و به چه چيز افتخار مى كند؟ و بر ديگران فخرفروشى مى كند؟!

در حديثى از امام زين العابدين(عليه السلام) آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره اى؟!) سلمان گفت: امّا آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده اى است، هنگامى كه روز قيامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيّت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است»!(2)

كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مى شود.

* * *

و امّا درمان تكبرّ از طريق عملى به اين طريق حاصل مى شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لاَاِلَهَ اِلاَّ اللهُ حَقّاً حَقّاً سَجَدْتُ لَكَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لاَ مُسْتَنْكِفاً وَ لاَ مُسْتَكْبِراً و مانند اين جمله ها را تكرار كند.

لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدّم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.

با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبّر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت، عادت و سپس ملكه او گردد.

در حالات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است كه روى زمين مى نشست و غذا مى خورد و مى فرمود: «اِنَّمَا اَنَا عَبْدٌ آكُلُ كَمَا يَأْكُلُ الْعَبْدُ; مَن بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خورم».(3)

غالباً اين حديث معروف را درباره على(عليه السلام) شنيده ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد.(4)

در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(عليه السلام) درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين مى فرمايد: «وَ لَقَدْ كَانَ يَأْكُلُ عَلَى الاَْرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِىَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روى زمين(بدون فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى كرد و با دست خود كفش خويش را وصله مى كرد و بر مركب برهنه سوار مى شد و حتّى كسى را پشت سر خويش سوار مى كرد».

البتّه با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى شود، هدف اين است با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجّه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.

* * *

اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:

از آنجا كه تكبّر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كرده اند كه بسيار قابل توجّه است، از جمله:

آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مى فروشند بايد در اين حقيقت بينديشند كه اوّلا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانياً اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جدّ اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.

در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يَا بُنَىَّ وَيْلٌ لِمَنْ تَجَبَّرَ وَ تَكَبَّرَ، كَيْفَ يَتَعَظَّمُ مَنْ خُلِقَ مِنْ طِين، وَ اِلَى طِين يَعُودُ؟ لاَيَدْري اِلَى مَاذَا يَصِيرُ؟ اِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ فَازَ اَوْ اِلَى النَّارِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً!; واى بر كسى كه تكبّر و برترى جويى مى كند، چگونه خود را بزرگ مى پندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمى گردد؟ نمى داند به كجا مى رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!

امّا كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مى شوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصاً بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مى رود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر و صورتش مى نشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدّل مى شود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مى تواند سبب غرور و برترى جويى بر ديگران شود؟

و اگر سبب تكبّر او قوّت و قدرت جسمانى است بايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مى شود و به كلّى از كار مى افتد، به گونه اى كه نتواند حتّى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذّب است.

امّا آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبّر مى شوند اوّلا بايد به اين نكته توجّه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمى تواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيّت، به اسب و استر، اتومبيل و خانه اش افتخار مى كند؟ و چگونه شرف و شخصيّت خود را در اين امور مى پندارد؟ امورى كه مى تواند در دست پست ترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها را دزدان به آسانى مى ربايند. چه بى ارزش است شرفى كه دزد آن را مى ربايد و صاحبش را فاقد آن مى كند!

از اين گذشته همه مى دانيم اموال و ثروت هاى دنيوى دائماً دست به دست مى گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مى شوند و كاخ نشينان، خاك نشين مى گردند.

چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.

اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متأسّفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سخت تر و پيچيده تر است به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خرانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤوليّتش سنگين تر است، ممكن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.

نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكل تر است، با اين حال چگونه مى توانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!

و سر انجام اگر سرچشمه تكبّر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبّر انجام داده بايد به اين واقعيّت بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مى پذيرد كه از هرگونه عُجْب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!

بخصوص اينكه از نشانه هاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جنّ و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.

* * *

1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 229.

2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 231، حديث 24.

3- محجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 256.

4- بحارالانوار، جلد 76، صفحه 310.





















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-06-2010, 15:40
▲9ـ آزمايشهاى درمانى!

پيش از اين گفته ايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حلّ مى شود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مى فرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مى دهد تا بيمارى به كلّى ريشه كن شود.بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبّر» نيز همين روش را پيشنهاد كرده اند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبّر مى پردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود.مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مى كند كه جالب توجّه است از جمله:1ـ با بعضى از اقران و هم رديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر است به راحتى آن را بپذيرد و حتّى از او تشكّر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست هم رديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اوّل كبر ريشه كن شده و در صورت دوم هنوز ريشه هاى آن باقى است!2ـ با دوستان و هم رديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدّم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پايين تر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبّر از وجود او رخت بر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مى كند بداند هنوز ريشه هاى آن باقى است!ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مى افكند و براى اين كه خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى گويد در پايين ترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصوّر مى كند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيّت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوعى تكبّر آميخته با رياكارى است.3ـ اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشت براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اين گونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كن شده، والاّ بايد به درمان ادامه دهد!4ـ براى خريد نيازهاى زندگى شخصاً به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ريشه هاى تكبّر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبّر رياكارى است!به يقين نمى توان انكار كرد كه اين امور در همه محيط ها و همه زمان ها يكسان نيست، گاه مى شود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى شود، لذا در حديثى مى خوانيم امام صادق(عليه السلام) مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده اش خريده و به سوى خانه مى برد، هنگامى كه چشم امام(عليه السلام) به او افتاد شرمنده شد، امام(عليه السلام) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براى خانواده ات خريده اى و به سوى آنها مى برى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمى گرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانواده ام بخرم و خودم براى آنان ببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(عليه السلام) اين كار را مى كرد و كسى در آن زمان بر آن حضرت(عليه السلام) خرده نمى گرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.5 ـ لباس هاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبّر از وجودش رخت بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «مَنْ اِعْتَقَلَ الْبَعِيرَ وَ لَبِسَ الصُّوفَ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ الْكِبْرِ!; كسى كه پاى شتر را شخصاً ببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است»!ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبّر توأم با رياكارى محسوب مى شود.باز تكرار مى كنيم كه زمان ها و مكان ها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصّب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيّت هر شخص را مشخّص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم.راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمّيّت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَلِيم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم» است» اهمّيّتى قائل نيستند؟!





















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-06-2010, 18:14
▲2 تواضع و فروتنى
▲اشاره

ناگفته پيداست كه تواضع و فروتنى نقطه مقابل تكبّر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى كامل اين دو از يكديگر مشكل يا غير ممكن است و لذا هم در آيات و روايات اسلامى و هم در كلمات بزرگان اخلاق اين دو به يكديگر آميخته شده است، نكوهش از يكى ملازم تمجيد و ستايش از ديگرى است و ستايش از يكى همراه با نكوهش از ديگرى مى باشد، درست مثل اينكه بحثهاى مربوط به ستايش و تمجيد از علم جداى از نكوهش از جهل نيست و نكوهش از جهل همراه ستايش علم است.با اين حال مفهوم اين سخن آن نيست كه ما بحثهاى مربوط به تواضع را ناديده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تكبّر و استكبار گفتيم بسنده كنيم. بخصوص اينكه نسبت بين تكبّر و تواضع به اصطلاح نسبت ميان ضدّين است نه وجود و عدم. هم تكبّر يك صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل يكديگر قرار دارند، نه از قبيل وجود و عدم كه سخن از يكى الزاماً همراه با نفى ديگرى باشد.در روايات اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است از جمله از على(عليه السلام)مى خوانيم: «ضَادُّوا الْكِبْرَ بِالتَّواضُعِ; به وسيله تواضع با تكبّر كه ضدّ آن است مقابله كنيد».(1)با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات مربوط به مسئله تواضع را گلچين كرده، مورد بررسى قرار مى دهيم(هر چند آياتى كه به كنايه يا به ملازمه به آن اشاره مى كند بيش از اينها است).1ـ يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ اَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِينَ... (سوره مائده،آيه54)2ـ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (سوره فرقان،آيه63)3ـ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (سوره شعراء،آيه215)1- تصنيف غررالحكم، حديث 5148، صفحه 249، و شرح غررالحكم، صفحه 232، شماره 5920.

▲ترجمه

1ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد(به خدا زيانى نمى رساند;) خداوند به زودى جمعيّتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان(نيز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر كافران سرسخت و نيرومندند.2ـ بندگان(خاصّ خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند; و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند(و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند).3ـ (اى پيامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر(و نسبت به آنها تواضع و مهربانى كن).

▲تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مورد بحث سخن از گروهى از مؤمنان به ميان آمده كه مشمول فضل و عنايات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند.يكى از اوصاف بارز آنها اين است كه در برابر مؤمنان متواضعند: (اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) و در برابر كافران نيرومند و قوى هستند (اَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِينَ).«اَذِلَّة» جمع «ذلول» و «ذليل» از مادّه «ذُلّ» (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملايمت و تسليم است در حالى كه «اَعِزَّة» جمع «عزيز» از مادّه «عزة» به معنى شدّت است، حيوانات رام را «ذلول» مى گويند چون ملايم و تسليمند و «تذليل» در آيه ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلا اشاره به سهولت چيدن ميوه هاى بهشتى است.گاه ذلّت در مواردى به كار مى رود كه معنى منفى دارد و آن در جايى است كه از سوى غير به انسان تحميل مى شود وگرنه در مادّه اين لغت مفهوم منفى ذاتاً وجود ندارد(دقّت كنيد).به هر حال آيه فوق دليل روشنى بر اهمّيّت تواضع و عظمت مقام متواضعين است، تواضعى كه از درون جان انسان برخيزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بنده اى از بندگان خدا باشد.





















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-06-2010, 18:16
* * *در دومين آيه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست كه در طىّ آيات سوره فرقان از آيه 63 تا آيه 74 دوازده فضيلت بزرگ براى آنها ذكر شده است و جالب اينكه نخستين آنها همان صفت تواضع است، اين نشان مى دهد همان گونه كه «تكبّر» خطرناك ترين رذايل است، تواضع مهمترين يا از مهمترين فضائل مى باشد، مى فرمايد:«بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند» (وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً).«هون» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا به خاطر تأكيد است، يعنى آنها چنان آرام و متواضعند كه گويى عين تواضع شده اند و به همين دليل در ادامه آيه مى فرمايد: «وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً; و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند(و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)».و در آيه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاك خداست مى فرمايد: «وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيَاماً; آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند(و به بندگى و عبادت مى پردازند)».«راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد: «هون» دو معنى دارد يكى از آنها خضوع و نرمشى است كه از درون جان انسان بجوشد كه اين شايسته ستايش است(سپس به آيه مورد بحث اشاره مى كند) و در حديث نبوى آمده است اَلْمُؤْمِنُ هَيِّنٌ لَيِّنٌ.(1) دوم خضوع و تذلّلى است كه از سوى ديگرى بر انسان تحميل شود و او را خوار كند.ناگفته پيداست كه منظور از الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً اين نيست كه فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلكه منظور نفى هرگونه كبر و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتّى در كيفيّت راه رفتن كه ساده ترين كار است آشكار مى شود، زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابه لاى گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه در بسيارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسيارى از صفات اخلاقى او راه برد.آرى عِبَادُ الرَّحْمنِ (بندگان خاص خدا) نخستين نشانشان همان تواضع است، تواضعى كه در تمام ذرّات وجودشان نفوذ كرده و حتّى در راه رفتن آنها آشكار است و اگر مى بينيم خداوند در آيه 37 سوره اسراء به پيامبرش دستور مى دهد «وَ لاَتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً; روى زمين با تكبّر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نيست بلكه هدف، تواضع در همه كار است كه نشانه بندگى و عبوديّت خداست.* * *در سوّمين آيه روى سخن رابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده،مى فرمايد:«بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند پايين بياور و(تواضع و محبّت كن); وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»«خَفْض» بر وزن «خشم» در اصل به معنى پايين آوردن است و «جناح» به معنى بال مى باشد. بنابراين «وَ اخَفْض جَناح» كنايه از تواضع آميخته با محبّت است، همان گونه كه پرندگان هرگاه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبّت كنند بال و پر خود مى گسترانند و آنها را زير بال و پر مى گيرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتّت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز مأمور بود بدين گونه مؤمنان را زير بال و پر خود بگيرد!اين تعبير بسيار ظريف و پر معنى نكات مختلفى را در عبارت كوتاهى جمع كرده است.جايى كه پيامبر مأمور به تواضع آميخته با محبّت در برابر مؤمنان باشد تكليف افراد امّت روشن است چرا كه پيغمبر سرمشق و الگو و «اسوه» براى همه امّت است.شبيه همين تعبير در آيه 88 سوره حجر نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: وَاخْفِضْ جَنَاحكَ لِلْمُؤْمِنِينَ كه باز مخاطب در آن شخص پيامبر است و مأمور مى شود براى مؤمنان «خفض جناح» و تواضع آميخته با محبّت داشته باشد.شبيه اين تعبير با اندك تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره «اسراء» آمده، آنجا كه مى فرمايد: «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ; بالهاى خود را در برابر آن دو(پدر و مادر) از محبّت و لطف فرود آر(و تواضعى آميخته با احترام و محبّت در برابر آنان داشته باش)».* * *از مجموع آنچه در آيات فوق آمده به خوبى استفاده مى شود كه قرآن مجيد نه تنها تكبّر و استكبار را مورد مذمّت قرار داده، بلكه نقطه مقابل آن يعنى تواضع و فروتنى را با تعبيرات گوناگون مورد تمجيد قرار داده است.* * *1- كنزالعمّال، حديث 690.





















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
10-06-2010, 23:00
▲تواضع و فروتنى در روايات اسلامى

در منابع شيعه و اهل سنّت احاديث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى خورد كه بعضى درباره اهميّت تواضع است و بعضى درباره علامت و آثار متواضعان و يا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى باشد.

در اهميّت تواضع تعبيرات بسيار جالبى در روايات آمده:

1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: روزى فرمود: «مَا لِى لاَ اَرى عَلَيْكُمْ حَلاَوَةَ الْعِبَادَةِ؟! قَالُوا وَ مَا حَلاَوَةُ الْعِبَادَةِ؟ قَالَ التَّوَاضُعُ!; چه مى شود كه شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟ عرض كردند: شيرينى عبادت چيست؟ فرمود: تواضع است!»(1)

ناگفته پيداست حقيقت عبادت نهايت خضوع در برابر پروردگار است. كسى كه شيرينى خضوع و تواضع در برابر خدا را دريابد در برابر خلق خدا نيز متواضع است.

2ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «عَلَيْكَ بِالتَّوَاضُعِ فَاِنَّهُ مِنْ اَعْظَمِ الْعِبَادَةِ; بر تو باد تواضع كه از برترين عبادات است».(2)

3ـ از امام حسن عسكرى(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «اَلتَّوَاضُعُ نِعْمَةٌ لاَيُحْسَدُ عَلَيْهَا; تواضع نعمتى است كه سبب حسادت ديگران نمى شود».(3)

معمولا هر نعمتى نصيب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه اين حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى كند كه زندگى بر صاحب نعمت مشكل مى شود، ولى تواضع از اين قاعده كلّى مستثنى است، نعمتى است كه حسادت حسودان را برنمى انگيزد.

اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم:

4ـ «يُبَاهِى اللهُ تَعَالَى الْمَلاَئِكَةَ بِخَمْسَة: بِالُْمجَاهِدِينَ، وَالْفُقَرَاء، وَالَّذِينَ يَتَوَاضَعُونَ لِلّهِ تَعَالَى، وَالْغَنِىِّ الَّذِى يُعْطِى الْفُقَرَاءَ وَ لاَيَمُنُّ عَلَيْهِمْ، و رَجُل يَبْكِى فِى الْخَلْوَةِ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى كند: مجاهدان(راه خدا)، فقرا(و نيازمندانى كه دين خود را به دنيا نمى فروشند) و آنها كه به خاطر خدا تواضع مى كنند و ثروتمندانى كه بى منّت به مستمندان كمك مى نمايند و كسى كه در خلوت از خوف خدا گريه مى كند!».(4)

در باره ثمرات و آثار مثبت تواضع نيز روايات فراوانى از معصومين به ما رسيده است كه چند حديث پر معنى را در ذيل مى آوريم:

در حديثى از امام اميرالمؤمنين مى خوانيم: «ثَمَرَةُ التَّوَاضُعِ الَْمحَبَّةُ وَ ثَمَرَةُ الْكِبْرِ الْمَسَبَّةُ!; ميوه درخت تواضع محبّت است و ميوه(شوم) تكبّر دشنام و ناسزاگويى مردم است!»(5)

در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «بِخَفْضِ الْجَنَاحِ تَنْتَظِمُ الاُْمُورَ!; با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مى يابد!».(6)

روشن است كه نظم جامعه جز در سايه همكارى و همدلى حاصل نمى شود و همكارى و همدلى مردم در صورتى ممكن است كه شخص مدير نخواهد خود را بر آنها تحميل كند و يا فخرفروشى كند و خود را برتر از ديگران قلمداد نمايد، هميشه مديرانى موفّق هستند كه در عين قاطعيّت متواضع و پر محبّت باشند.

در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اَلتَّوَاضُعُ لاَيَزِيدُ الْعَبْدَ اِلاّ رَفْعَةً فَتَوَاضَعُوا يَرْفَعْكُمُ اللهُ!; تواضع جز بزرگى بر انسان نمى افزايد پس تواضع كنيد تا خداوند شما را بلند مقام سازد!».(7)

گاه چنين تصوّر مى شود كه تواضع انسان را كوچك مى كند در حالى كه اين يك برداشت سطحى و نادرست است، همواره مى بينيم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصيّت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى افزايد.

از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است، از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «اَلتَّوَاضُعُ اَصْلُ كُلِّ خَيْر نَفِيس وَ مَرْتَبَةٌ رَفِيعَةٌ... وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلّهِ شَرَّفَهُ اللهُ عَلَى كَثِير مِنْ عِبَادِهِ... وَ لَيْسَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَةٌ يَقْبَلُهَا وَ يَرْضَيها اِلاّ وَ بَابُهَا التَّوَاضُعُ، وَ لاَيَعْرِفُ مَا فِى مَعْنَى حَقِيقَةِ التَّوَاضُعِ اِلاَّ الْمُقَرَّبُونَ الْمُسْتَقِلِّينَ بِوَحْدَانِيَّتِهِ، قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً...; تواضع ريشه هر كار نيك و با ارزش است و مقام والايى است... و هر كس براى خدا تواضع كند خداوند او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد... و هيچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اينكه باب آن تواضع است و حقيقت تواضع را جز مقرّبانى كه مستقل در وحدانيّت خداوندند درك نمى كنند، خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: بندگان خداوند رحمان كسانى هستند كه در زمين با تواضع راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آنها را(با سخنان نامناسب) خطاب كنند، به آنها سلام مى گويند(و با بى اعتنايى مى گذرند)».(8)

اين سخن را با حديثى كه از حضرت مسيح(عليه السلام) نقل شده است پايان مى دهيم. فرمود: «بِالتَّوَاضُعِ تَعْمُرُ الْحِكْمَةَ لاَبِالتَّكَبُّرِ، كَذَلِكَ فِى السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعَ لاَ فِى الْجَبَلِ!; به وسيله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد مى شود نه با تكبّر، همان گونه كه زراعت در زمين نرم و هموار مى رويد نه بر روى كوه!».(9)

كوتاه سخن اينكه: تواضع هم در زندگى علمى و فرهنگى انسان اثر مى گذارد(چرا كه افراد متكبّر به خاطر تكبّرشان از رسيدن به حق محجوبند) و هم در زندگى اجتماعى(چرا كه افراد متواضع از محبوبيّت فوق العاده اى در اجتماع بهره مى گيرند و همه مردم براى آنها احترام خاصّى قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا مؤثّر است چرا كه روح عبادت، تواضع و كليد قبولى آن فروتنى است.

* * *

در مورد نشانه هاى تواضع نيز روايات جالبى در منابع اسلامى وارد شده است، در حديثى از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاَثٌ هُنَّ رَأْسُ التَّوَاضُعِ: اَنْ يَبْدَءَ بِالسَّلاَمِ مَنْ لَقِيَهُ، وَ يَرْضَى بِالدُّونِ مِنْ شَرَفِ الَْمجْلِسِ، وَ يَكْرَهُ الرِّيَا وَ السُّمْعَةَ; سه چيز است كه سرآغاز تواضع است: نخست اينكه انسان هر كس را ببيند ابتدا به او سلام كند و در پايين مجلس بنشيند و تظاهر و ريا و سمعه را ناخوش دارد».(10)

در بعضى از روايات نشانه هاى ديگرى نيز بر آن افزوده شده است، از جمله: ترك «مراء» و «جدال» يعنى انسان به خاطر برترى جويى با ديگرى بحث نكند و ديگر عدم علاقه به اينكه مردم او را بستايند.(11)




* * *

1- تنبيه الخواطر(مطابق نقل ميزان الحكمه، جلد 4، حديث 21825); محجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 222.

2- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 119، حديث 5.

3- تحف العقول، صفحه 363.

4- مكارم الاخلاق، صفحه 51.

5- غررالحكم، حديث 4614 ـ 4613.

6- غررالحكم، حديث 4302.

7- كنزالعمّال، 5719.

8- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 121.

9- همان مدرك، جلد 2، صفحه 62.

10- كنزالعمّال، حديث 8506.

11- اصول كافى، جلد 2، صفحه 122، حديث 6.






















http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
11-06-2010, 00:10
▲1ـ تعريف تواضع

«تواضع» از مادّه «وضع» در اصل به معنى فرونهادن است، اين تعبير در مورد زنان باردار كه مولود خود را به دنيا مى آورند به عنوان وضع حمل گفته مى شود و در مورد خسارت و زيان كردن و كمبود تعبير «وضيعة» به كار مى رود و هنگامى كه به عنوان يك صفت اخلاقى گفته مى شود مفهومش اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيّت اجتماعى اوست قرار دهد، به عكس تكبّر كه مفهومش برترى جويى و قرار دادن خويشتن برتر از موقعيّت فردى و اجتماعى اوست.

بعضى از ارباب لغت «تواضع» را به معنى «تذلّل» تفسير كرده اند و منظور از تذلّل در اينجا خضوع و فروتنى و تسليم است.

مرحوم نراقى در «معراج السعاده» در تعريف تواضع مى گويد: «تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند».(1)

تعبير به «فروتنى» در فارسى دقيقاً همين معنا را مى رساند و اين مسئله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمايان مى شود.

در حديثى از امام علىّ بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم، سؤال كردند: «مَا حَدُّ التَّوَاضُعِ الَّذِى اِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ مُتَوَاضِعاً؟ فَقَالَ: التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا اَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِهِ فَيُنَزِّلُهَا مَنْزِلَتَهَا بِقَلْب سَلِيم لاَيُحِبُّ اَنْ يَأْتِىَ اِلَى اَحَد اِلاّ مِثْلُ مَا يُؤْتَى اِلَيْهِ، اِنْ رَأىَ سَيِّئَةً دَرَاَهَا بِالْحَسَنَةِ، كَاظِمُ الْغَيْظِ، عَاف عَنِ النَّاسِ، وَ اللهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ; حدّ تواضع كه اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مى شود چيست؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيّت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم(و پذيرش درونى) جاى دهد، دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند(همان گونه كه انتظار احترام از ديگران دارد بايد ديگران را محترم بشمارد و هر كارى را از سوى ديگران دون شأن خود مى شمرد درباره ديگران دون شأن بشمرد.) هرگاه بدى از كسى ببيند آن را با نيكى پاسخ دهد، خشم خود را فروبرد، از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند نيكوكاران را دوست دارد».(2)

آنچه در اين روايت پرمحتوا آمده، در واقع نشانه هاى تواضع است كه از طريق آن مى توان به تعريف تواضع نيز آشنا شد.

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلتَّوَاضُعُ الرِّضَا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ اَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيتَ وَ اَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَ اِنْ كُنْتَ مُحِقّاً; تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه كسى را ملاقات كردى در سلام پيشى بگيرى و جرّ و بحث را رها كنى هر چند حق با تو باشد».(3)

حقيقت اين است كه تعريف تواضع از نشانه هاى آن جدا نيست; چرا كه يكى از بهترين راه هاى تعريف يك موضوع، ذكر نشانه هاى گوناگون آن است(دقّت كنيد.)




* * *

1- معراج السعاده، صفحه 300.

2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 124.

3- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 176.























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
11-06-2010, 13:40
▲2ـ تواضع و كرامت انسان!

معمولا در اين گونه مباحث بعضى راه افراط را در پيش مى گيرند و بعضى راه تفريط، مثلا بعضى تصوّر مى كنند حقيقت تواضع آن است كه انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار كند و اعمالى انجام دهد كه از نظر مردم بيفتد و نسبت به او سوء ظنّ پيدا كنند، آن گونه كه در حالت بعضى از صوفيّه نقل شده است كه هنگامى كه در يك منطقه به خوش نامى معروف مى شدند مرتكب اعمال زشت و قبيحى مى شدند تا از نظر بيفتند، مثلا به بى بند و بارى در عبادات و خيانت در امانت مردم معروف شوند و مردم آنها را رها كنند و شايد اين كار را نوعى تواضع و رياضت نفس مى پنداشتند.

اسلام اجازه نمى دهد كسى به نام تواضع، خود را تحقير كند و در نظرها سبك و موهون سازد و كرامت انسانى خويش را پايمال كند، مهم اين است كه در عين تواضع، شخصيّت اجتماعى انسان ضايع نشود و خوار و ذليل و بى مقدار نگردد. اگر تواضع به صورت صحيح انجام شود نه تنها چنين اثرى نخواهد داشت بلكه به عكس ارزش او در جامعه بالاتر مى رود. به همين دليل در روايات اسلامى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده: «بِالتَّوَاضُعِ تَكُونُ الرَّفْعَةُ; تواضع انسان را بالا مى برد!»(1)

مرحوم «فيض كاشانى» ـ رضوان الله عليه ـ تحت عنوان غَايَةُ الرِّيَاضَةِ فِى خُلْقِ التَّوَاضُع مى گويد: اين فضيلت اخلاقى مانند ساير صفات اخلاقى داراى طرف افراط و تفريط و حدّ وسط است، حدّ افراط «تكبّر» و حدّ تفريط «پذيرش ذلّت و پستى» و حدّ وسط «تواضع» است. آنچه صفت فضيلت محسوب مى شود و قابل ستايش است همان كوچكى كردن بدون پذيرش پستى و ذلّت است، سپس به ذكر مثالى در اينجا مى پردازد. مى گويد: كسى كه سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد متكبّر است و كسى كه خود را بعد از آنها قرار مى دهد متواضع است، ولى اگر پاره دوزى بر دانشمند بزرگى وارد شود او از جاى خود برخيزد و او را به جاى خود بنشاند و كفش او را بردارد و پيش پاى او جفت كند و تواضعى در(حدّ يك عالم بزرگ) نسبت به او روا دارد، اين تواضع نيست، نوعى تذلّل محسوب مى شود، اين امر قابل ستايش نيست، چيزى شايسته ستايش است كه در حدّ اعتدال باشد و حقّ هر كس را نسبت به او ادا كند، در برابر عالم به گونه اى و در برابر افراد ديگر به گونه ديگر.(2)

1- فهرست موضوعى غرر الحكم، جلد 7، صفحه 405(چاپ دانشگاه تهران).

2- المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 271(با كمى تلخيص).
























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
11-06-2010, 16:42
▲3 و 4 حرص و قناعت
▲اشاره

فراموش نكرده ايم كه در حديثى از امام علىّ بن الحسين(عليه السلام)، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد; سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اولى از ناحيه آدم و حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم(قابيل) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.(1)نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبيا و مبارزات آنان با اقوام منحرف، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايان است، در تاريخ گذشته و امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مى كنيم كه حرص و فزون طلبى، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزى ها، قتل و غارت ها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است.نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش، عدالت، صلح و صفا و برادرى و اخوّت است.با توجّه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيده ايم(ترتيبى كه از حالات انبيا و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم در قرآن مجيد آمده است) دوّمين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم(عليه السلام) و سرگذشت شعيب و داوود(عليه السلام) و به طور كلّى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعيف الايمان در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نيز ديده مى شود.با اين اشاره به قرآن برمى گرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجّه قرار مى دهيم:1ـ فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلىَ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْك لاَيَبْلَى * فَاَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (سوره طه،آيه120و121)2ـ وَ اِلَى مَدْيَنَ اَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ اِلَه غَيْرُهُ قَدْ جَائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَتَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْيَائَهُمْ وَ لاَتُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (سوره اعراف،آيه85)3ـ اِنَّ هَذَا اَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ اَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤآلِ نَعْجَتِكَ اِلَى نِعَاجِهِ وَ اِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطَآءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض اِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُدُ اَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ اَنَابَ (سورهص،34و33)4ـ وَ لَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاة وَ مِنَ الَّذِينَ اَشْرَكُوا يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ اَنْ يُعَمَّرَ وَاللهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ (سوره بقره،آيه96)5 ـ اِنَّ الاِْنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * اِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ اِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (سوره معارج،آيه 21 تا 19)6 ـ وَ اِذَا رَأَوْا تِجَارَةً اَوْ لَهْواً انْفَضُّوا اِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَاللهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (سوره جمعه،آيه11)7ـ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * يَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ (سوره همزه،آيات3تا1)
1- سفينة البحار، جلد 2، صفحه 458(مادّه كبر).

























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
12-06-2010, 18:02
▲ترجمه

1ـ ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: «اى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و مُلكى بى زوال راهنمايى كنم؟!» ـ سرانجام هر دو از آن خوردند(و لباس بهشتيشان فرو ريخت) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى(درختان) بهشتى جامه دوختند! (آرى) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد!2ـ و به سوى مدين، برادرشان شعيب را(فرستاديم); گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است، بنابراين، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد!».3ـ اين برادر من است او نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است ـ (داوود) گفت مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان(و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عده آنان كم است داوود دانست كه ما او را(با اين ماجرا) آزموده ايم از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.4ـ و آنها را حريص ترين مردم ـ حتّى حريص تر از مشركان ـ بر زندگى(اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت،(تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر(الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.5 ـ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است ـ هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند ـ و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود(و بخل مىورزد).6 ـ هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند; بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است.7ـ واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى! ـ همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده(بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! ـ او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!


























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
12-06-2010, 18:04
▲تفسير و جمع بندى
▲حرص، آفت بزرگ خوشبختى

نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شيطان است، مطابق آيات قرآن، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان برحذر داشت، ولى سرانجام وسوسه هاى شيطان كار خود را كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد.آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مى فرمايد: «شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمايى كنم؟(در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرّفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاودان مى يابد و به صورت فناناپذير مى تواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو(يعنى آدم و حوّا) از آن خوردند(و لباس بهشتيشان فروريخت) و عورتشان آشكار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پادش او محروم شد!».(فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْك لاَيَبْلَى * فَاَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى)چه انگيزه اى سبب شد كه آدم(عليه السلام) به وسوسه هاى شيطان تن در دهد و به وعده هاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را در باره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزون طلبى، حجابى در برابر چشمان او شد؟! به اين ترتيب مى بينيم بعد از مسئله تكبّر و استكبار كه در آغاز خلقت سبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مسئله حرص و طمع و عشق به مواهب مادّى، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتى هاى نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده، «تكبّر» كه سبب انحراف شيطان گشت و «حرص» كه سبب اغواى آدم شد و «حسد» كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت.درست است كه نهى آدم(عليه السلام) يك نهى تحريمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمى شد، بلكه «ترك اولى» بود و يا به تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب، ولى به هر حال از آدم(عليه السلام) انتظار ترك اولى نيز نمى رفت، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت كم رنگ در وجود آدم(عليه السلام) لانه كرده بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشن ترين هشدار قرآن درباره حرص و فزون طلبى است.* * *در دوّمين آيه اشاره به داستان قوم شعيب(عليه السلام) مى كند كه حرص و فزون طلبى آنها را به مخالفت با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات آسمانى او واداشت، مى فرمايد: «و به سوى مدين برادرشان شعيب(عليه السلام) را(فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنابراين حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد»، (وَ اِلَى مَدْيَنَ اَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ اِلَه غَيْرُهُ قَدْ جَائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَتَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْيَائَهُمْ وَ لاَتُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب(عليه السلام) نخست شرك و بت پرستى و سپس كم فروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحت به پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ (قَالُوا يَا شُعَيْبُ اَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَائُنَا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فِى اَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ...)(1)اين در حالى بود كه كم فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى شد، بلكه همان طور كه قرآن اشاره كرده است، به فساد جامعه آنها منجر مى گشت، اعتماد عمومى از ميان مى رفت و اموال را به كاستى مى گذاشت، بنابراين حرص و فزون طلبى آنها نتيجه معكوس مى داد.


























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
12-06-2010, 18:08
* * *
در سوّمين بخش از آيات، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود(عليه السلام) شده است كه يكى از چهره هاى زشت و نفرت انگيز حرص را منعكس مى كند، خلاصه داستان چنين است كه: دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود(عليه السلام) آمدند يكى از آنها گفت: «اين برادر من نود و نُه ميش دارد و من تنها يكى دارم، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را نيز به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است(آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نُه گوسفند مخصوصاً اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)»، (اِنَّ هَذَا اَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ اَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ).(2)«(هنگامى كه داوود(عليه السلام) اين سخن را شنيد ناراحت شد و) گفت: مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم كرده است»، (قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤآلِ نَعْجَتِكَ اِلَى نِعَاجِهِ...).(3)«(تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شده اى) بسيارى از دوستان(حريص و خودخواه و خودمحور) به يكديگر ستم مى كنند، مگر آنان كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنان كم است.» و در ذيل آيه مى خوانيم: «داوود(عليه السلام) گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه نمود; (وَ ظَنَّ دَاوُدُ اَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ اَنَابَ)(4)در اينكه آزمون داوود(عليه السلام) در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است، در تورات محرَّف آن را مربوط به مسئله چشم داشت داوود(عليه السلام) به همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام «اوريّاى حِتّى» كه زن بسيار زيبايى بود و داوود(عليه السلام) مايل بود اوريّا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود(عليه السلام) در آيد با اينكه خود داوود(عليه السلام)همسران متعدّدى داشت مى داند در حالى كه مى دانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمى شوند.مشهور در ميان مفسّران اسلامى اين است كه آزمايش داوود(عليه السلام) مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤاخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد.به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتّى نسبت به برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش مى شود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مى كند.آرى حرص بر مال دنيا حدّ و مرزى نمى شناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مى كند.* * *در چهارمين بخش از اين آيات، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفته اند مى فرمايد: «آنها را حريص ترين مردم بر زندگى دنيا مى يابى حتّى حريص تر از مشركان»، (وَ لَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاة وَ مِنَ الَّذِينَ اَشْرَكُوا).حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين آسمانى نبودند نيز حريص تر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مى بايست آنها را از اين كار بازمى داشت، ولى آنها آنقدر حريص بودند كه بر افراد بى دين نيز پيشى مى گرفتند.«آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مى كردند هزار سال عمر كنند»، (يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة).براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت ستم هايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بى گناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مى كردند.قابل توجّه اينكه امروز نيز همان خوى زشت حرص شديد در آنان ديده مى شود، بلكه شديدتر و گسترده تر از گذشته! تاريخ معاصر گواهى مى دهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كلان خويش از هيچ جنايتى اِبا ندارند، جنگهاى خونين به راه مى اندازند، خونهاى بى گناهان را مى ريزند، آتش فتنه و فساد بر پا مى كنند، همسايگان را به جان هم مى اندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و موادّ مخدّر و ثروت اندوزى بيشتر هر كارى از دستشان ساخته باشد انجام مى دهند و براى تحكيم پايه هاى قدرت خود پنجه بر وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت به ديگران ابا ندارند.اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنيا پرستى را ببيند، بايد اعمال اين قوم و ملّت را بنگرد!تعبير به حياة به صورت نكره، در آيه مورد بحث، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مى خواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا كدام حيات و زندگى، حيات انسانى؟ يا حيات حيوانات؟ يا درندگان بيابان؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.به گفته بعضى از مفسّران اين آيه تنها سخن از يهود نمى گويد، بلكه هشدارى است به همه افراد كه در عاقبت حرص و دنيا پرستى بينديشند مبادا در همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند.در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كشتند، تنها به دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى ديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها بود.



























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
12-06-2010, 18:11
* * *
در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم طاقتى انسان به طور كلّى كرده، مى فرمايد: «انسان حريص و كم طاقت آفريده شده، هنگامى كه شرّى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خيرى به او رسد بخل مىورزد و از ديگران دريغ مى دارد»، (اِنَّ الاِْنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * اِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ اِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً).مفسّران و ارباب لغت براى «هلوع» معانى زيادى گفته اند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده: حرص، جزع و كم صبرى، يا بدترين نوع جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص «ضجور» يعنى بى قرار و بى حوصله، «شحيح» يعنى بخيل و «جزوع» يعنى بى تابى كننده و «شديد الحرص» ذكر كرده است.نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين مادّه تمايل به بهره گيرى از نعمت ها و لذّت هاست امّا جزع و حرص و كم صبرى، همه از آثار همين ريشه نخستين است.(5)از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مى رسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مى كند، حرص، بى تابى و بخل.در واقع تفسيرى كه بعد از «هلوع» در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مى سازد و هر سه مفهوم را در بر مى گيرد; زيرا «جزوع» از ماده «جزع» به معنى بى تابى كردن، و «منوع» از مادّه «منع» به معنى بخل و حرص است. به هر حال آيات فوق در مقام مذمّت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش مى كند.مى توان گفت «حرص» است كه سرچشمه «بخل» مى شود، چرا كه حريص مى خواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه گاه سبب جزع و بى تابى مى شود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان حال و مشوّش مى شود و بى تابى مى كند.آيه مى گويد انسان با اين صفات آفريده شده است، امّا اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مى دانيم خداوند حكيم، انسان را براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.بعضى در پاسخ اين سؤال گفته اند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بى تابى مى كند، زيرا تكيه گاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكّل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و بخيل مى شود، چرا كه به لطف خداوندى كه كليد خزانه هاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست.شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مى كند.اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را «ظلوم» و «جهول» (احزاب، 72) و «بؤوس» و «كفور» (هود، 9) و «طغيانگر به هنگام وفور نعمتها» (علق، 6) شمرده، اشاره به دو بُعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مى رود كه به اعلى علّيين مى رسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مى آيد كه به اسفل السّافلين كشيده مى شود.مرحوم «علاّمه طباطبايى» در «الميزان» نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مى گويد: حرص(و هلوع بودن) كه ذاتى انسان است و از شاخه هاى حبّ ذات مى باشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست، چرا كه حبّ ذات كه اين صفات از آن برمى خيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به سوى سعادت و تكامل دعوت مى كند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته است به كار نگيرد و در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حدّ اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت است.به هر حال آيات فوق نشان مى دهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مى كند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فرو بنشاند.



























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
12-06-2010, 18:12
* * *
در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود موادّ غذايى حمل مى كرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در نماز جمعه بود.در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مى زدند و آلات موسيقى ديگر را مى نواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را رها كرده و براى تأمين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت، بعد از نماز نيز مى توانستند به بازار روند و از اجناس كاروان بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى به دست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمّت كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اگر اين گروه اندك نيز مى رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى باريد.(6)از لحن آيه فوق استفاده مى شود كه انگيزه هجوم به بازار، مسئله تأمين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوس بازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت. به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مى گويد: «هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند(از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى كه(براى خواندن خطبه ها) ايستاده بودى رها كردند»، (وَ اِذَا رَأَوْا تِجَارَةً اَوْ لَهْواً انْفَضُّوا اِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِماً).سپس در ذيل آيه مى فرمايد: «بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است»، (قُلْ مَا عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَاللهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).ممكن است در ميان آن گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده، به سوى بازار دويدند، افرادى بوده اند كه واقعاً براى نيازهاى ضرورى خود دست به چنين كارى زدند(هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيّه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه گروهى از حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گران تر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گروهى براى مشاهده صحنه هاى هوس آلود، به سوى كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر الهى(صلى الله عليه وآله)محروم ساختند.
* * *
در هفتمين و آخرين آيات مورد بحث سخن از عيبجويان استهزا كننده اى است كه به خاطر مال و ثروت، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤمنان راستين تهيدست را به سخريّه كشند، مى فرمايد:«واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مى كند(و به دقّت مراقب حفظ آن است، بى آنكه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى اوست(نه مرگى به سراغ او مى آيد، نه حادثه اى كه سبب زوال مال و ثروت او شود!)»، (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * يَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ).جمله «عَدَّده» كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان افزوده مى شود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مى كنند. جمله اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ در واقع به منزله علّت براى «همز» و «لمز» و عيبجويى كردن آنهاست، يعنى ثروت سرشار دنيا آنها را چنان مست و مغرور ساخته كه افراد تهيدست با ايمان را به باد سخريّه و استهزاء مى گيرند و گمان مى كنند نه تنها اين ثروتها جاودانى است، بلكه به آنها نيز آب و رنگ جاودانگى مى دهد در حالى كه «از نسيمى دفتر ايّام بر هم مى خورد!»بررسى حال دنياپرستان عجايب و شگفتى هايى به ما نشان مى دهد كه عقل آدمى را مات و مبهوت مى كند، بعضى از آنان را سراغ داريم با اينكه در علوم ظاهرى و مادّى پيش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى كه از آنها سؤال مى شد شما با اين ثروت چه مى خواهيد بكنيد، نه تشكيل خانواده داده ايد نه مسافرتهاى تفريحى مى رويد و نه... در پاسخ مى گفتند: ما از اين دلخوش هستيم كه يك «صفر» بر ارقام اموال ما افزدوده شود!
* * *
1- هود، 87.2- ص، 33.3- ص، 34.4- ص، 34.5- التحقيق، مادّه هلع.6- در تفسير مجمع البيان و بسيارى از تفاسير ديگر، در تفسير سوره جمعه اين داستان با تفاوت مختصرى آمده است.



























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
14-06-2010, 22:47
▲نتيجه نهايى

از مجموع آيات فوق و تفسيرى كه بر آن ذكر شد چنين نتيجه مى گيريم كه مسئله حرص و آز و دنياپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبت به مواهب مادّى از ديدگاه قرآن بسيار خطرناك و نكوهيده و مايه انواع شرّ و فساد است و به يقين در مسير خودسازى و تكامل اخلاق از بزرگترين موانع محسوب مى شود.* * *

▲حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى

واژه حرص و الفاظ مترادف و هم معنى آن در احاديث اسلامى، به طور وسيع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسيار منفى براى آن ذكر گرديده است كه بخشى را گلچين كرده در ذيل از نظر مى گذرانيم:1ـ در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه به اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «اِعْلَمْ يَا عَلِىُّ! اَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِيزَةٌ وَاحِدَةٌ يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ!; بدان اى على! كه ترس و بخل و حرص، يك غريزه هستند و همه در سوء ظن(به خدا) خلاصه مى شوند!»(1)2ـ همين معنى به صورت ديگرى در فرمان مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا كه امام(عليه السلام) كه امام مالك اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر مى دارد، سپس مى افزايد: «اِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزٌ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص، غرايز مختلفى هستند كه يك ريشه دارند و آن سوء ظنّ به خداست!»(2)كسى كه حسن ظنّ به پروردگار و قدرت او نسبت به انجام وعده هايى كه درباره تأمين رزق و روزى بندگان تلاشگر داده، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمى زند.و آن كسى كه توكّل بر خدا و الطاف و عنايات او دارد بى جهت از هر چيزى نمى ترسد.و آن كس كه به رحمت و لطف او اميدوار است بخل نمىورزد.آرى كسى كه توحيد او كامل باشد و به اسماء و صفات حُسناى الهى معتقد باشد گرفتار اين خوهاى سه گانه كثيف نمى شود كه در ظاهر سه صفت از صفات رذيله است ولى در باطن يك ريشه دارند(و به همين دليل گاه غريزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرايز شتّى; چرا كه در ظاهر متعدّدند و در باطن يكى).3ـ «حرص» در دنيا انسان را گرفتار رنج و تعب دايمى مى كند، چنان كه على(عليه السلام)فرمود: «الْحِرْصُ مَطِيّةُ التَّعَبِ!; حرص مركب رنج و زحمت است!»(3)4ـ در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است «الْحِرْصُ عَنَاءُ الْمُؤَبَّدِ; حرص مايه رنج و زحمت ابدى است».(4)هر گاه كمى در احوال حريصان دقيق شويم و زندگى پر درد و رنج و مشقّت آنها را بررسى كنيم كه شب و روز مى دوند و اموالى را گردآورى مى كنند و بى آنكه از آن بهره اى بگيرند رها مى كنند و مى روند، به صدق كلام بالا آشناتر مى شويم و به گفته سعدى:گفت: چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پر كند يا خاك گور!كه در واقع مقتبس از همين احاديث است.5 ـ انسان حريص هرگز سير نمى شود، به همين دليل دائماً براى جمع و اندوختن ثروت تلاش مى كند و حتّى خودش از آن بهره نمى گيرد، اميرمؤمنان على(عليه السلام) در سخن پر معناى ديگرى مى فرمايد: «الْحَرِيصُ فَقِيرٌ وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا!; آدم حريص فقير است هر چند تمام دنيا را مالك شود!»(5)6 ـ تنها كسانى از غناى درون بهره مند مى شوند كه اسير حرص نباشند، همان گونه كه مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در سخن ديگرى مى فرمايد: «اَغْنَى الْغِنَى مَنْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِرْصِ اَسِيراً!; از همه بى نيازى ها بالاتر بى نيازى كسى است كه اسير چنگال حرص نباشد!»(6)7ـ حرص براى جمع آورى اموال دنيا سرانجام انسان را به هلاكت مى افكند، نه فقط هلاكت معنوى كه در بسيارى از اوقات هلاكت مادّى نيز به همراه دارد، در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِنَّ الدِّينَارَ وَ الدِّرْهَمَ اَهْلَكَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ هُمَا مُهْلِكَاكُمْ!; دينار و درهم(سكّه هاى طلا و نقره) پيشينيان شما را هلاك كردند شما را نيز هلاك مى كنند!»(7)8 ـ آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند تا آنجا كه راه نجات را به روى خود مى بندد، چنانكه در مثال بسيار جالبى در كلمات امام باقر(عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّمَا ازْدَادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً كَانَ اَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ! حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً!; آدم حريص نسبت به دنيا مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر اطراف خود مى تند(و پيله را ضخيم تر مى كند) سخت تر مى تواند از آن خارج شود و سرانجام در درون پيله خود مى ميرد!»(8)9ـ حرص و آز شخصيّت انسان را در هم مى شكند و ارزش او را در انظار مردم پايين مى آورد، على(عليه السلام)مى فرمايد: «الْحِرْصُ يَنْقُصُ قَدْرَ الرَّجُلِ، فَلاَيَزِيدُ فِى رِزْقِهِ!; حرص قدر آدمى را پايين مى آورد، بى آنكه چيزى بر رزق او بيفزايد!»(9)10ـ حرص از امورى است كه سرچشمه گناهان زشت ديگرى مى شود و از آن جمله عدم مراعات حلال و حرام و ترك احترام به حقوق مردم و آلوده شدن به انواع ظلم و ستمهاست، به همين دليل اميرمؤمنان على(عليه السلام) از جمله دستورهاى مهمّى كه در فرمان معروف خود به مالك اشتر داد اين بود: «لاَتُدْخِلَنَّ فِى مَشْوَرَتِكَ حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ!; هرگز آدم حريص را به عنوان مشاور خود انتخاب مكن چرا كه او تمايل به ستمگرى را در نظر تو زينت مى دهد!»(10)* * *بدين ترتيب، حرص پيامدهاى بسيار خطرناك و زيانبارى دارد، انسان را از خدا دور مى كند، شخصيّت او را در نظرها در هم مى شكند، آرامش را از او مى گيرد، او به خاطر حرص، به گناهان بزرگ ديگرى آلوده مى شود، روز به روز از سعادت دورتر مى گردد و همچون بنده اى اسير و ذليل و گرفتار مى شود و در يك كلمه دين و دنياى او تباه مى گردد.* * *1- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 588، شماره 3139.2- نهج البلاغه، نامه 53.3- غرر الحكم، حديث 820; ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 586، شماره 3596.4- غررالحكم، حديث 982; ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 586، شماره 3592.5- غررالحكم، حديث 1753; ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 587، شماره 3615.6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 316، حديث 76، باب «حبّ الدنيا و الحرص عليها».7- اصول كافى، جلد 2، صفحه 316، حديث 6، باب «حبّ الدنيا و الحرص عليها».8- غررالحكم، حديث 1550; تصنيف الغرر، صفحه 294.9- غررالحكم، حديث 6628.10- نهج البلاغه، نامه 53.




























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
16-06-2010, 16:49
▲1ـ تعريف حرص

گر چه معنى و مفهوم «حرص» اجمالا بر همه روشن است، ولى توجّه به مفهوم دقيق آن نكته هاى تازه اى را به ما مى آموزد.

«راغب» در «مفردات» حرص را به معنى شدّت تمايل به چيزى مى داند و مى گويد: اين واژه در اصل به معنى فشردن لباس به هنگام شستشو به وسيله كوبيدن چوب مخصوصى بر آن است!

اميرمؤمنان على(عليه السلام) تعبير بسيار جالبى در تعريف حرص دارد، هنگامى كه از حضرتش پرسيدند: حرص چيست؟ فرمود: «هُوَ طَلَبُ الْقَلِيلِ بِاِضَاعَةِ الْكَثِيرِ!; حرص آن است كه انسان چيز كمى را جستجو كند در برابر چيز بسيارى را كه از دست مى دهد!»(1)

علماى اخلاق، حرص را از رذايل اخلاقى و متعلّق به قوّه شهويّه مى دانند و در تعريف آن چنين مى گويند: «حرص صفتى است نفسانى كه انسان را به اندوختن بيش از احتياج خود وامى دارد و از شعب حبّ دنيا و از صفات مهلكه و از اخلاق گمراه كننده است، حرص به بيابانى مى ماند كه كرانه هاى آن ناپيداست و همچون سرزمين وحشتناك بى انتهاست كه هر قدر حريص در آن پيش مى رود به آخر آن نمى رسد.

«حريص» به كسى مى ماند كه مبتلا به بيمارى استسقاء شده است هرچه آب مى آشامد تشنگى او فرو نمى نشيند.

«حريص» هيچ دليل منطقى را نمى پذيرد، مثلا اگر به او گفته شود كه هشتاد سال عمر كرده اى و چيزى از عمر تو باقى نمانده، اين همه تلاش و وَلَع براى جمع آورى مال به خاطر چيست؟! در عين اينكه پاسخى براى اين سؤال ندارد باز هم دست از كار خود نمى كشد، بلكه به عكس، گاهى انسان با افزايش سن و سال و نزديك شدن به آخر خط، حريص تر مى شود، چنانكه در حديث معروفى از پيامبر اكرم(عليه السلام) آمده است: «يُشِيبُ بْنُ آدَمَ وَ يَشُبُّ فِيهِ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاَْمَلِ!; انسان پير مى شود امّا دو صفت در او جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى طولانى!»(2)

1- سفينة البحار، مادّه حرص.

2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 22.

▲2ـ آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر

در آيات و رواياتى كه قبلا به طور مشروح آمد، آثار سوء حرص به خوبى تبيين شده بود و مطالعه آنها ما را از هرگونه شرح و تفسير ديگر بى نياز مى سازد، از جمله اينكه:

1ـ حرص انسان را به رنج و زحمت ابدى گرفتار مى سازد.

2ـ حريص هرگز سير نمى شود و به همين دليل اگر مالك تمام دنيا گردد باز فقير است.

3ـ حريص همچون فقيران زندگى مى كند و همچون فقيران مى ميرد، ولى همچون اغنيا در قيامت محاسبه مى شود.

4ـ حرص انسان را به هلاكت مى افكند، زيرا شخص حريص به خاطر دلباختگى به دنيا خطراتى را كه در اطراف او وجود دارد نمى بيند و با عجله و شتاب به پيش مى تازد.

5 ـ آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند و سرانجام راه نجات را بر خود مى بندد.

6 ـ حرص آبروى انسان را مى ريزد و ارزش او را در نظرها پايين مى آورد، چرا كه شخص حريص براى رسيدن به مقصود خود حتّى ملاحظات اجتماعى را كنار مى گذارد و همچون اسيرى كه زنجير به گردن او افكنده باشند به اين سو و آن سو كشيده مى شود.

7ـ حرص، انسان را آلوده به انواع گناهان: دروغ، خيانت، ظلم و غصب حقوق ديگران مى كند، چرا كه اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعايت كند به مقصودش نمى رسد.

8 ـ حرص، انسان را از خدا دور مى سازد، در نظر بندگان خدا كوچك مى كند، آرامش را از او سلب مى نمايد و زندگى توأم با ناراحتى و شكنجه براى او به بار مى آورد.

9ـ حريص اموالى را مى اندوزد كه زحمت و مسؤوليّتش از آن اوست و سود و استفاده اش از آن ديگران.

10ـ حرص نتيجه سوء ظنّ به خداست و محصولش تشديد اين سوء ظنّ مى باشد.





























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
16-06-2010, 16:51
▲3ـ غناى درون!

اين نكته قابل توجّه است كه حريص غنا و بى نيازى را در برون مى جويد در حالى كه ريشه غنا را بايد در درون جان پيدا كرد، از يكى از دانشمندان سؤال شد حقيقت غنا و بى نيازى چيست؟ در پاسخ گفت: اين است كه آرزوهايت كوتاه باشد و به آنچه خدا به تو داده است راضى شوى.

در حديث بسيار پر معنايى كه هم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده و هم از اميرمؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم: «خَيْرُ الْغِنىَ غِنَى النَّفْسِ; بهترين بى نيازى، بى نيازى روح انسان است».(1)

در تعبير ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْغِنَى فِى الْقَلْبِ، وَ الْفَقْرُ فِى الْقَلْبِ; غنا و بى نيازى در درون جان انسان است، فقر و نياز نيز در درون جان اوست».(2)

آرى اگر روح به خاطر حرص گرسنه باشد، تمام دنيا را به انسان بدهند باز فقير است و اگر روح بى نياز و سيراب گردد، تمام جهان را از او بگيرند بى نياز است.

* * *

1- امالى صدوق، صفحه 394; غررالحكم، حديث 4949.

2- بحارالانوار، جلد 69، صفحه 68.

▲4ـ حرص مذموم و ممدوح

واژه «حرص» معمولا بار منفى دارد و هرگاه اطلاق مى شود از آن حرص بر مال، ثروت، مقام و ساير شهوات مادّى به ذهن مى رسد، اين به خاطر آن است كه غالباً اين واژه در اين گونه موارد به كار مى رود كه عموماً مذموم و نكوهيده است.

ولى گاه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه شايسته ستايش است، نه تنها جزء اخلاق رذيله نيست بلكه فضيلتى محسوب مى شود و آن در جايى است كه اين صفت در مورد علاقه شديد به كارهاى خير به كار رود.

قرآن مجيد يكى از فضايل پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را «حرص بر هدايت مردم و نجات آنها از گمراهى» مى شمرد، مى فرمايد: «لَقَدْ جَائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ; به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: «اِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَاِنَّ اللهَ لاَيَهْدي مَنْ يُضِلُّ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ; هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى(سودى ندارد چرا كه) خداوند كسى را(كه به خاطر اعمال و صفات زشتش) گمراه ساخته، هدايت نمى كند و آنها ياورانى نخواهند داشت».(2)

شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است.(3)

البتّه در قرآن مجيد اين واژه در مصاديق منفى آن نيز به كار رفته است.

در روايات اسلامى نيز واژه «حرص» در موارد زيادى در جايى به كار رفته است كه بار مثبت دارد.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه معروف همّام ضمن بيان صفات پرهيزكاران مى فرمايد: «فَمِنْ عَلاَمَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّكَ تَرى لَهُ قُوَّةً فِى دِين وَ حِرْصاً فِى عِلْم; از نشانه هاى آنان(پرهيزكاران) قدرت در دين... و حرص در كسب دانش است.»(4)

در روايات متعدّدى از نشانه هاى انسان با ايمان، حرص در فقه يا حرص در جهاد، يا حرص در تقوا ذكر شده است.(5)

اين سخن را با حديثى از امام باقر(عليه السلام) پايان مى دهيم: «لاَ حِرْصَ كَالْمُنَافِسَةِ فِى الدَّرَجَاتِ!; حرصى برتر از رقابت با يكديگر در وصول به درجات(بالا در نزد خدا) نيست!»(6)

بنابراين حرص مفهوم گسترده اى دارد كه به معنى شدّت علاقه به چيزى و تلاش فوق العاده براى وصول به آن است كه اگر در طريق خير و سعادت باشد ممدوح و هرگاه در طريق دنياپرستى باشد مذموم است، ولى غالباً اين واژه بار منفى دارد.

* * *

1- توبه، 128.

2- نحل، 37.

3- يوسف، 103; نساء، 129.

4- نهج البلاغه، خطبه 193.

5- بحارالانوار، جلد 64، صفحه 271، حديث 3 و صفحه 294، حديث 18.

6- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 589، حديث 3646.





























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:15
▲5 ـ طرق درمان «حرص»

مى دانيم هميشه براى درمان اساسى يك بيمارى جسمانى، بايد به سراغ عوامل و ريشه هاى آن برويم، چرا كه بدون ريشه كن شدن آن عوامل، نتايج همچنان باقى و برقرار است و اگر به طور موقّت با داروهاى مسكّن آثار آن را بپوشانيم باز بعد از مدّتى خود را نشان مى دهد.

بيماريهاى اخلاقى نيز به يقين همين گونه است حتماً بايد ريشه يابى شود، سپس ريشه ها را بخشكانيم.

همان گونه كه قبلا اشاره شد(و در احاديث اسلامى نيز آمده بود) يكى از ريشه هاى حرص، سوء ظنّ به خدا و عدم توكّل بر اوست كه بازگشت به تزلزل پايه هاى توحيد افعالى مى كند.

كسى كه خدا را قادر و رازق مى داند و كليد همه نيكى ها را به مضمون (بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ(1)) در دست او مى بيند، حرص در جمع مال و مواهب ديگر مادّى نخواهد داشت.

كسى كه ايمان كامل به وعده هاى الهى دارد و پيام «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاق...;(2) آنچه نزد شماست فانى مى شود امّا آنچه نزد خداست باقى مى ماند» را به گوش جان شنيده و پذيرفته است، به جاى حرص در جمع آورى مال، حرص در انفاق فى سبيل الله دارد.

هنگامى كه پايه هاى ايمان، به ويژه توحيد افعالى در وجود انسان متزلزل گردد صفات رذيله بى شمارى به سراغ انسان مى آيد كه يكى از خطرناك ترين آنها حرص است، پس با تقويت پايه هاى ايمان بايد به مقابله با آن برخاست.

يكى ديگر از ريشه هاى حرص، جهل و بى خبرى نسبت به پى آمدهاى آن مى باشد.

اگر انسان بداند حرص، آرامش او را در تمام زندگى بر هم مى زند، حرص مايه رنج و تعب دايمى اوست، حرص شخصيّت او را در هم مى كوبد و در انظار خوار و خفيف مى سازد، حرص سبب مى شود كه در عين غنا همچون فقيران زندگى مى كند، او زحمت بكشد و اموالش را براى ديگران ذخيره كند، در قيامت حساب آنها را بايد پس دهد، ولى در دنيا ديگران لذّت آن را ببرند.

آرى اگر حريص در اين پيامدها بينديشد قطعاً در روح او اثر مى گذارد.

مرحوم فيض كاشانى در «المحجّةُ البيضاء» مى گويد: داروى بيمارى حرص سه ركن دارد «صبر» و «علم» و «عمل» كه مجموع آن پنج چيز مى شود.

نخست اقتصاد و ميانه روى در هزينه هاى زندگى، زيرا كسى كه هزينه هايش افزون گردد، زندگى آميخته با قناعت او را سير نمى كند، بنابراين رعايت اعتدال و ميانه روى در صرف اموال دشمن حرص است.

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنِ اقْتَصَدَ اَغْنَاهُ اللهُ، وَ مَنْ بَذَّرَ اَفْقَرَهُ اللهُ; كسى كه اعتدال در هزينه هاى زندگى را رعايت كند خدا او را بى نياز مى كند و كسى كه اسراف و تبذير كند فقيرش مى سازد».(3)

دوّم هنگامى كه مال به اندازه كافى براى زيستن دارد، نگران آينده نباشد چرا كه بسيارى از حريص ها به خاطر تأمين آينده حرص مى زنند، آينده اى كه با تدبير در موقع خود قابل تأمين است، اين همان است كه قرآن مى گويد: «الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ...; شيطان شما را(به هنگام انفاق) وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشاء (و زشتى ها) امر مى كند!»(4)

سوّم در فوايد قناعت و عزّت حاصل از آن و زيانهاى حرص و طمع و ذلّت ناشى از آنها بينديشد تا انگيزه اى براى قناعت و فاصله گرفتن از حرص او گردد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ اِسْتِغْنَاهُ عَنِ النَّاسِ; عزّت مؤمن از بى نيازى او از مردم است».(5)

چهارم در تاريخ گذشتگان مخصوصاً گروهى از يهود حريص و دنياپرستان از اقوام ديگر بينديشد و حال آنها را با حال انبيا و اولياء الله مقايسه كند و عقل خود را در اين ميان به داورى طلبد كه آيا به آن گروه بپيوندد يا به اين گروه؟ آنهايى كه با افتخار زيستند و با افتخار از جهان چشم پوشيدند و به جوار رحمت حق با روحى پاك و اعمالى صالح شتافتند، يا كسانى كه بدنام زيستند و بدنام از دنيا رفتند و با كوهى از گناه به سوى سرنوشت شومشان در قيامت شتافتند؟!

پنجم در خطرات مال و ثروت بى حساب بينديشد و آفات دنيا و آخرت اين كار را در نظر بگيرد و نيز در آرامش و امنيّت حاصل از قناعت و عاقبت محمود آن فكر كند، هميشه در امر دنيا به زيردستان خود نگاه كند، نه به آنها كه بالادست او هستند، چرا كه شيطان دائماً او را تحريك مى كند كه به افراد بالاتر نگاه كند و به او مى گويد تو چه چيز از آنها كم دارى؟ چرا تلاش نمى كنى؟ ببين آنها چگونه غرق ناز و نعمتند و از لذايذ دنيا بهره مى گيرند؟! تو از خوف خدا بر خود تنگ گرفته اى و دائماً حلال و حرام مى كنى، مگر آنها خوف از خدا ندارند يا تو از آنها ديندارترى؟!

ابوذر مى گويد: «اَوْصَانِى خَلِيلِى(صلى الله عليه وآله) اَنْ اَنْظُرَ اِلَى مَنْ هُوَ دُونِى، لاَ اِلَى مَنْ هُوَ فَوْقِى; يار با وفاى من(رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) به من سفارش كرد(در امر دنيا) هميشه به زيردستان بنگرم نه به بالادستان!»(6)

* * *

1- آل عمران، 26.

2- نحل، 96.

3- ميزان الحكمه، جلد 3، صفحه 2557.

4- بقره، 268.

5- شرح فارسى غررالحكم، جلد 5، صفحه 338.

6- اقتباس از المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 58 تا 54(با تلخيص).






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:18
▲6 ـ رفع يك اشتباه

در اينجا ممكن است بعضى تصوّر كنند اسلام با توجّه به روايات و آيات بالا چندان تمايلى به پيشرفت زندگى مادّى مردم ندارد و از اصول تمدّن مادّى و ترقّى صنايع ناخشنود است; زيرا پيروان خود را دعوت به بيگانگى از دنيا مى كند! در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است، اسلام با حرص و دنياپرستى و فدا كردن همه ارزشها در برابر مال و ثروت و مقام و شهوت مبارزه مى كند، نه از به كارگيرى مواهب دنيا در مسير عزّت و آزادگى و ارزشهاى معنوى.

توضيح اينكه: مواهب مادّى در حدّ ذات خود ابزارى هستند براى وصول به مقاصد ديگر، هرگاه از آنها براى فراهم آوردن زمينه هاى رشد معنوى و تعالى انسانى استفاده شود مطلوبند و اگر از آنها در راه خودكامگى و هوسرانى استفاده شود و يا اين مواهب به صورت هدف نهايى در آيد و انسان را از اهداف اصلى آفرينشش بيگانه سازد قطعاً نامطلوب است.

اين درست به ابزار و وسايل صنعتى جديد مى ماند كه قابل بهره گيرى دوگانه است، هواپيماها مى توانند وسيله اى براى نقل و انتقال سريع و آسان انسانها در طريق كسب دانش و تأمين روزى حلال و گسترش عدالت و كمك به نيازمندان و عمران و آبادى باشند، همان گونه كه مى توانند وسيله اى براى فروريختن بمب هاى ويرانگر، يا به صورت ابزار كشتار جمعى در آيند كه نه بر انسان رحم كند نه بر حيوان و گياه!

بنابراين نبايد نكوهش از حرص و دنياپرستى، بهانه اى براى رها كردن فعاليّت هاى مثبت اقتصادى و رشد و شكوفايى صنعت و مانند آن شود و افراد تنبل و بيكاره خود را زير پوشش كناره گيرى از حرص و دنياپرستى قرار دهند و آن را توجيهى براى كاستى هاى خود بدانند.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:20
▲5 حبّ دنيا
▲دنياپرستى در احاديث اسلامى

نكوهش از دنياپرستى در روايات اسلامى مخصوصاً در سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسيار وسيعى ديده مى شود، از جمله:

1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ اين سؤال كه چرا «دنيا»، «دنيا» ناميده شده؟(توجّه داشته باشيد كه دنيا از مادّه دَنى به معنى پايين و پست است) فرمود: لاَِنَّ الدُّنْيَا دَنِيَّةٌ خُلِقَتْ مِنْ دُونِ الاْخِرَةِ...; به خاطر اين است كه دنيا پست است و پيش از آخرت آفريده شده».(1)

2ـ در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «اَكْبَرُ الْكَبَائِرِ حُبُّ الدُّنْيَا; بزرگترين گناهان، دنياپرستى است»!(2)

3ـ همين معنى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز آمده است كه فرمود: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ الْفِتَنِ وَ اَصْلُ الِْمحَنِ; دنياپرستى سرآغاز فتنه ها و ريشه همه محنتها و رنج هاست»!(3)

4ـ در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الدُّنْيَا لَمُفْسِدَةُ الدِّينِ وَ مُسْلِبَةُ الْيَقِينِ; دنياپرستى دين انسان را بر باد مى دهد و ايمان و يقين او را مى گيرد».(4)

5 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اِنَّ اَوَّلَ مَا عُصِىَ اللهُ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ; نخستين چيزى كه با آن عصيان و نافرمانى خدا شد شش چيز بود: دنياپرستى، حبّ رياست، علاقه به غذا(شكم پرستى)، محبّت(افراطى) زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى».(5)

غالب اين امور ششگانه يا تمام آنها در داستان عصيان و سركشى شيطان و ترك اولاى آدم و گناه قابيل ديده مى شود لذا به عنوان اولين ها ذكر شده است.

6 ـ در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام علىّ بن الحسين(عليه السلام) پرسيدند: «اَىُّ الاَْعْمَالِ اَفْضَلُ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; كدام عمل در نزد خداوند متعال افضل است» فرمود: «مَا مِنْ عَمَل بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ اَفْضَلُ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا وَ اِنَّ لِذَلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً وَ لِلْمَعَاصِى شُعَباً; هيچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پيامبر او(صلى الله عليه وآله)برتر از دشمنى با دنيا(و ترك دنياپرستى) نيست و اين شاخه هاى فراوانى دارد و همان گونه كه گناهان ديگر شاخه هاى بسيار دارد».

سپس امام(عليه السلام) به سركشى و عصيان شيطان كه از «تكبّر» سرچشمه گرفت و «حرص» كه سبب گناه و ترك اولاى آدم و حوّا شد، و «حسد» كه سرچشمه عصيان قابيل گشت تا آنجا كه دست خود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مى افزايد: «فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ العُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ، فَصِرْنَ سَبْعُ خِصَال، فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ في «حُبِّ الدُّنْيَا»! فَقَالَ الاَْنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ، حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; از اينجا شاخه هاى علاقه به زن، و محبّت دنيا و محبّت به رياست و علاقه به راحتى و تن پرورى و محبّت سخن گفتن(پرگويى) و محبّت برترى جويى و مال و ثروت پيدا شد، و اين هفت صفت همه در «حبّ دنيا» خلاصه مى شود و اينجاست كه پيامبران و علما بعد از آگاهى بر اين موضوع گفتند: محبّت دنيا سرچشمه همه گناهان است»!

سپس براى اينكه تفاوت ميان دنياى ممدوح و مذموم را روشن سازد امام در پايان مى فرمايد: «وَ الدُّنْيَا دُنْيَائَان: دُنْيَا بَلاَغ وَ دُنْيَا مَلْعُونَة; و دنيا دو گونه است: دنيايى كه به حدّ كفاف است(و انسان را به آخرت و معنويّت) مى رساند و دنياى نفرين شده(كه انسان را از خدا دور مى كند)»!(6)

7ـ در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابيطالب(عليه السلام) مى خوانيم، فرمود: «اُرْفُضِ الدُّنْيَا فَاِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِى وَ يُصِمُّ وَ يُبْكِمُ وَ يُذِلُّ الرِّقَابَ; دنياپرستى را ترك كن چرا كه حبّ دنيا چشم را كور و گوش را كر و زبان را لال مى كند و گردنها را به ذلّت مى كشاند»!(7)

طبيعى است كه وقتى عشق به چيزى در وجود انسان چيره مى شود، او را از روشن ترين واقعيّت ها غافل مى كند، چشم دارد امّا گويى نابيناست، گوش دارد امّا گويى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمى كند و براى رسيدن به اين محبوب خود يعنى دنيا تن به هر ذلّتى مى دهد.

8 ـ باز در حديثى كه در مورد آثار منفى دنياپرستى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده و در واقع فلسفه اين حكم الهى در آن تبيين گرديده، مى خوانيم: «حُبُّ الدُّنْيَا يُفْسِدُ الْعَقْلَ، وَ يُصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سُمَاعِ الْحِكْمَةِ وَ يُوجِبُ اَلِيمَ الْعِقَابِ; دنياپرستى خرد را فاسد مى كند و گوش قلب را از شنيدن سخنان حكمت آميز ناشنوا مى سازد و سبب عذاب دردناك(در دنيا و آخرت) مى شود».(8)

9ـ در حديث ديگرى در بيان آثار زيانبار دنياپرستى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «اِنَّ الدُّنْيَا مُشْغِلَةٌ لِلْقُلُوبِ وَ الاَْبْدَانِ; دنياپرستى هم فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و هم بدنها را(نه آرامش فكر مى گذارد و نه آسودگى جسم)»!(9)

10ـ اين سخن را با حديث پرمعنى ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، فرمود: «اِنَّهُ مَا سَكَنَ حُبُّ الدُّنْيَا قَلْبَ عَبْد اِلاّ اِلْتَاطَ بِثَلاَث: شُغْل لاَيَنْفَدُ عَنَاوَئُهُ، وَ فَقْرٌ لاَيُدْرَكُ غِنَاهُ، وَ اَمَل لاَيَنَالُ مُنْتَهَاهُ; دنياپرستى در هيچ دلى ساكن نمى شود مگر اينكه او را به سه چيز آلوده مى كند، گرفتارى مستمرّى را كه هرگز خستگى آن پايان نمى گيرد و احساس فقر و بينوايى كه هرگز به غنا نمى رسد و آرزوى درازى كه هيچگاه پايان نمى گيرد»!(10)

* * *


1- بحارالانوار، جلد 54، صفحه 356.

2- كنزالعمّال، جلد 3، صفحه 184، حديث 6074.

3- غررالحكم، حديث 4870.

4- غررالحكم، حديث 3518.

5- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 60.

6- اصول كافى، جلد 2، صفحه 130، باب «حبّ الدنيا»، حديث 11.

7- اصول كافى، جلد 2، صفحه 136.

8- غررالحكم شرح فارسى، جلد 3، صفحه 397، شماره 4878.

9- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 81.

10- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:21
▲دنياى مطلوب و دنياى مذموم

بارها گفته ايم حبّ دنيا در اين بحث ها چيزى مساوى دنياپرستى است نه بهره گيرى معقول از مواهب مادّى در طريق وصول به معنويّت كه اگر چنين باشد حبّ دنيا نيست، بلكه حبّ آخرت است و به تعبير ديگر بسيارى از برنامه هاى معنوى بدون امكانات مادّى ميسّر نيست و در واقع امكانات مادّى از قبيل مقدّمه واجب است كه انسان اگر آن را به نيّت مقدّمه واجب بجا آورد نه تنها عيبى ندارد بلكه مشمول ثواب الهى نيز مى شود.

به همين دليل در آيات فراوانى از قرآن مجيد تعبيرات مثبتى درباره مواهب دنيا ديده مى شود:

1ـ از جمله در آيه وصيّت، از مال دنيا تعبير به «خير»(خير مطلق) شده است، مى فرمايد: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ اِذَا حَضَرَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ...; بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما مرگش فرارسد، اگر «خيرى»(مالى و ثروتى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزديكانش به طور شايسته وصيّت كند!».(1)

2ـ در جاى ديگر از آن تعبير به «بركات آسمان و زمين» نموده كه درهاى آن به روى پرهيزكاران گشوده مى شود: «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّمَاءِ وَ الاَْرْضِ...; اگر اهل شهر و آباديها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم».(2)

3ـ در جاى ديگر از مال و ثروت تعبير به «فَضْلِ الله» شده است، در سوره جمعه مى خوانيم: «فَاِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانْتَشِرُوا فِى الاَْرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ...; هنگامى كه نماز(جمعه) پايان گرفت(ممنوع بودن معامله پايان مى يابد و شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى بهره بگيريد».(3)

4ـ در جاى ديگر افزايش منابع مالى را به عنوان «پاداشى در برابر توبه از گناه و روى آوردن به سوى خدا» مى شمرد، چنانكه در داستان نوح(عليه السلام) مى خوانيم: «يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِاَمْوَال وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّات وَ يَجْعَلْ لَكُمْ اَنْهَاراً; من به آنها(مشركان) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است ـ تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد ـ و شما را با اموال و فرزندان فراوان(نيروى مالى و انسانى) امداد و يارى كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيار شما قرار دهد».(4)

در جاى ديگر منابع مالى را وسيله قوام زندگى شمرده و تأكيد مى كند آن را به دست افراد بى كفايت و نادان قرار ندهيد و از آن به خوبى نگهدارى كنيد: «وَ لاَتُؤْتُوا السُّفَهَاءَ اَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللهُ لَكُمْ قِيَاماً; اموال خود را كه خداوند آن را وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان نسپاريد»!(5)

5 ـ در جاى ديگر به مجاهدان راه خدا وعده غنايم جنگى مى دهد و آن را پاداش الهى مى شمرد، مى فرمايد: «وَعَدَكُمُ اللهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ...; خداوند به شما غنايم فراوانى وعده داده بود كه آنها را به دست مى آوريد، اين(موهبت) را در اختيار شما قرار داد».(6)

6 ـ در بخش ديگر از آيات از نعمت هاى مادّى دنيا تعبير به «طيّبات» شده است، در سوره اعراف آيه 32 مى خوانيم: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى اَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ...; بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است»؟!

در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ اذْكُرُوا اِذْ اَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الاَْرْضِ تَخَافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَ اَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ; به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما گروهى اندك و ضعيف در روى زمين بوديد، آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند! ولى او شما را پناه داد و با يارى خود تقويت كرد و از روزى هاى پاكيزه(طيّبات) بهره مند ساخت شايد شكر نعمتش را بجا آوريد».(7)

از اين تعبيرات پرمعنى و مانند آن كه در قرآن وارد شده به خوبى استفاده مى شود كه مواهب مادّى دنيا در شرايط معقول، نه تنها نامطلوب و آلوده نيست بلكه پاك و پاكيزه و مايه پاكى و پاكيزگى انسانهاست!

7ـ در بعضى ديگر از آيات، تعبيراتى ديده مى شود كه نشان مى دهد امكانات مادّى علاوه بر اينكه فضل الهى است مى تواند سبب قرار گرفتن انسان در زمره صالحان شود، همان گونه كه در آيه 75 توبه مى خوانيم: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ; گروهى از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان خواهيم بود»!

اين آيه مخصوصاً با توجّه به شأن نزولش كه درباره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شد كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درخواست كرد دعا كند خدا مال فراوانى به او دهد تا از آن در راه كمك به نيازمندان و رسيدن به مقام صالحان و شاكران بهره گيرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)با روحيّه اى كه در او سراغ داشت براى او دعا نكرد و پس از اصرار دعا فرمود، به خوبى نشان مى دهد كه امكانات مادّى مى تواند وسيله اى براى سعادت و خوشبختى انسانها و وصول آنان به درجه صالحان و مقرّبان گردد.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:23
* * *

از مجموع عناوين هفتگانه اى كه در آيات بالا آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه نعمت هاى مادّى دنيا ذاتاً مذموم و منفور و زشت و پليد نيستند، بلكه تابع چگونگى بهره گيرى از آنهاست كه به آنها اين شكل را مى دهد، اگر از آنها به طور صحيح بهره گيرى شود، چهره اى محبوب و مطلوب و زيبا و جالب و پاك و پاكيزه دارد، در غير اين صورت منفورند.

شاهد اين سخن روايات متعدّدى است كه در كتاب وسائل در باب «اِسْتِحْبَابُ الاِْستِعَانَةِ بِالدُّنْيَا عَلَى الاْخِرَةِ»(8) آمده است.

مرحوم شيخ حرّ عاملى در اين باب يازده روايت نقل مى كند كه همه آنها شاهد بر اين است كه مى توان از مواهب مادّى براى سعادت جاويدان بهره گرفت، از جمله در حديثى از رسول خدا نقل شده كه فرمود: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللهِ الْغِنَى; بهترين كمك براى به دست آوردن تقواى الهى، غنا و بى نيازى است...».(9)

در حديث ديگرى در همان باب از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «غِناً يَحْجُزُكَ عَنِ الظُّلْمِ خَيْرٌ مِنْ فَقْر يَحْمِلُكَ عَلَى الاِْثْمِ; آن غنا و بى نيازى كه تو را از ستم در باره ديگران بازدارد، بهتر از فقرى است كه تو را وادار به گناه كند»!

و در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران معروف امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه در حضور آن حضرت بودم كه مردى(از روى تأسّف و تأثّر) عرض كرد: «به خدا سوگند ما طالب دنيا هستيم و دوست داريم دنيا عايد ما شود»! امام فرمود: «تُحِبُّ اَنْ تَصْنَعَ بِهَا مَاذَا؟!; تو اين دنيا را براى چه مى خواهى؟» عرض كرد: «اَعُودُ بِهَا عَلَى نَفْسِى وَ عِيَالِى، وَ اَصِلُ بِهَا، وَ اَتَصَدَّقُ بِهَا، وَ اَحُجُّ و اَعْتَمِرُ; مى خواهم به وسيله آن زندگى خود و خانواده ام(آبرومندانه) تأمين كنم و با آن صله رحم بجا آورم و براى خدا صدقه بدهم و حج و عمره بجا آورم.» امام فرمود: «لَيْسَ هَذَا طَلَبَ الدُّنْيَا هَذَا طَلَبُ الاْخِرَةِ; اين طلب دنيا نيست، اين طلب آخرت است»!(10)

اين سخن را با كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه 209 نهج البلاغه پايان مى بريم: هنگامى كه امام با جمعى از يارانش براى عيادت «علاء بن زياد حارثى» كه از شخصيّت هاى معروف بصره و از ياران على(عليه السلام) بود، وارد خانه او شد و خانه وسيع و گسترده او را ديد، به او فرمود: «مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِى الدُّنْيَا وَ اَنْتَ اِلَيْهَا فِى الاْخِرَةِ كُنْتَ اَحْوَجُ; با اين خانه چنين وسيعى در دنيا چه مى كنى؟(و براى چه مى خواهى؟) در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى»!

سپس امام(عليه السلام) سخن انتقاد آميزش را با اين جمله تكميل فرمود: «وَ بَلَى اِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ تُقْرِىَ فِيهَا الضَّيْفَ، وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَاِذَا اَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ; آرى اگر بخواهى با همين خانه وسيع مى توانى به آخرت برسى(و سراى ديگرت را آباد كنى) از ميهمانان در آن پذيرايى كنى و در آن صله رحم بجاى آورى و حقوق واجب آن را ادا كنى، با اين حال به وسيله اين خانه به آخرت رسيده اى»!(11)

نتيجه اينكه: هرگاه مواهب مادّى دنيا ابزارى براى وصول به آخرت و كمك به نيازمندان و حمايت از ضعفا و ترويج و تحكيم پايه هاى حق و عدالت باشد، چيزى بهتر از آن نيست و اگر در مسير گناه و حرص و جمع مال بدون ملاحظه حلال و حرام مصرف گردد چيزى بدتر از آن نيست، آرى اين گونه دنياپرستان مجموعه اى از صفات زشت و رذيله را در درون خود گردآورى مى كنند.

يكى از ياران معروف امام علىّ بن موسى الرضا(عليه السلام) به نام محمّد بن اسماعيل بن بزيع مى گويد: از آن حضرت شنيدم مى فرمود: «لاَيَجْتَمِعُ الْمَالُ اِلاّ بِخِصَال خَمْس بِبُخْل شَدِيد وَ اَمَل طَوِيل وَ حِرْص غالب وَ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَ اِيثَارِ الدُّنْيَا عَلَى الاْخِرَةِ; اموال دنيا در يك جا جمع نمى شود، مگر(به كمك) پنج چيز: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدّم داشتن دنيا بر آخرت»!(12)

1- بقره، 180.

2- اعراف، 96.

3- جمعه، 10.

4- نوح، 12 تا 11.

5- نساء، 5.

6- فتح، 20.

7- انفال، 26.

8- جلد 12، صفحه 18 تا 16.

9- وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 16.

10- وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 19، باب استحباب جمع المال من حلال...، حديث 3.

11- نهج البلاغه، خطبه 209.

12- وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 19، حديث 4.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:41
▲6 حسد و خيرخواهى
▲اشاره

يكى ديگر از رذايل اخلاقى كه در طول تاريخ بشر آثار بسيار منفى فردى و اجتماعى داشته است مسئله حسد است، حسد به معنى «ناراحت شدن از نعمتهايى كه خداوند نصيب ديگران كرده و آرزوى زوال آنها و حتّى تلاش و كوشش در اين راه»! حسد فضاى روح آدمى را تيره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محيط جامعه را مملوّ از ناامنى مى كند! حسودان نه آرامشى در دنيا دارند، نه آسايشى در آخرت و چون تمام تلاششان اين است كه نعمت را از محسود بگيرند، آلوده انواع جنايت ها مى شوند: دروغ مى گويند، غيبت مى كنند، دست به انواع ظلم و ستم مى زنند و حتّى در حالات شديد و بحرانى از قتل و خونريزى نيز ابا ندارند! در واقع مى توان گفت: حسد يكى از ريشه هاى اصلى تمام بدى هاست و از دامهاى بسيار خطرناك شيطان است، همان دامى كه در نخستين روزهاى آفرينش بشر كار خود را كرد و فرزند آدم(عليه السلام) «قابيل» را به كام خود فروكشيد و دستش را به خون برادرش «هابيل» آلوده كرد و به همين دليل در روايات اسلامى، حسد يكى از اصول سه گانه كفر شمرده شده است(تكبّر، حرص و حسد). «حسود» در واقع معترض به حكمت الهى است و به همين دليل نوعى كفر و شرك خفى محسوب مى شود. نقطه مقابل حسد، «خيرخواهى» است و آن اين است كه انسان از نعمت هايى كه نصيب ديگرى مى شود لذّت ببرد و در راه حفظ آن بكوشد و سعادت خود را در سعادت ديگران بداند و منافع ديگران را با منافع خود به يك چشم بنگرد. با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و بازتاب اين مسئله را در آيات قرآنى مشاهده مى كنيم. 1ـ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ اِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَا اَنَا بِبَاسِط يَدِىَ اِلَيْكَ لاَِقْتُلَكَ اِنِّى اَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (سوره مائده، آيات 27 و 28 و 30) 2ـ اِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا اَبَتِ اِنِّى رَأَيْتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى اِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً اِنَّ الشَّيْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (سوره يوسف، آيه 4 و 5) 3ـ اَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ اِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (سوره نساء، آيه 54) 4ـ وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ اِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ اِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ (سوره بقره، آيه 109) 5 ـ وَ مِنْ شَرِّ حَاسِد اِذَا حَسَدَ (سوره فلق، آيه 5) 6 ـ وَ الَّذِينَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالاِْيمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ (سوره حشر، آيه 10) 7ـ وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِينَ (سوره حجر، آيه 47)






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:43
▲ترجمه

1ـ و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرّب(به پروردگار) انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد(برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت» (برادر ديگر) گفت: «من چه گناهى دارم(زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد». اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم. نفس سركش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد(سرانجام) او را كشت و از زيانكاران شد. 2ـ (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند». گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه(خطرناكى) مى كشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است. 3ـ يا اينكه نسبت به مردم(پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهيم(كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها(پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم. 4ـ بسيارى از اهل كتاب از روى حسد ـ كه در وجود آنها ريشه دوانده ـ آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست. 5 ـ و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد. 6 ـ (همچنين) كسانى كه بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى گويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفته اند بيامرز و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحيمى! 7ـ هرگونه غلّ(حسد و كينه و دشمنى) را از سينه آنها برمى كنيم(و روحشان را پاك مى سازيم) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:44
* * *

▲تفسير و جمع بندى
▲آتش سوزان حسد

در نخستين آيات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد! مى فرمايد: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد(برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد»! (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ اِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ).(1) يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكرده ام كه قصد جان مرا كرده اى، مشكل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است، او پاك است و جز پاك نمى پذيرد! سپس افزود: «اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمى كنم و دست به قتل تو نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم». (لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَا اَنَا بِبَاسِط يَدِىَ اِلَيْكَ لاَِقْتُلَكَ اِنِّى اَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ).(2) سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعلهور شد كه پيوندهاى برادرى و اخوّت را نابود كرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مى گويد: «نفس سركش او، وى را مصمّم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد»! (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ).(3) آرى او گرفتار زيان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مى كشاند. در بعضى از روايات آمده است: او برادرش را در حال خواب كشت(4) و اين جنايتى است مضاعف و نشان مى دهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مى كند! ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونين و بى جان برادر مى افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمى دانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت خود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشه اى از لطف خدا براى او نمايان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آيا من نمى توانم(حدّ اقل) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم؟! سرانجام(اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد». (فَبَعَثَ اللهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سَوْأَةَ اَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَاُوَارِىَ سَوْأَةَ اَخِى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمِينَ).(5) در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مى جنگند و يكى ديگرى را كشت سپس زمين را با چنگال خود حفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(6) و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از موادّ غذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مى كند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت. به هر حال او پشيمان شد امّا نه آن پشيمانى پايدار كه مقدّمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند! در اينجا دو سؤال مطرح است، نخست اينكه: منظور از «قربان» (وسيله قرب به خدا) در جمله «اذ قرّبا قرباناً» كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى «هابيل» در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى «قابيل»مردود گشت. در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «آدم از سوى خدا مأمور شد كه هابيل را به عنوان وصىّ خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت: من به اين امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى(وسيله تقرّب) به پيشگاه خدا تقديم دارد(طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاوزى داشت از بدترين محصول زراعت خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و قربانى هابيل را ـ به علامت قبولى ـ سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تأييدى بود بر شايستگى هابيل براى امر جانشينى آدم!) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت»!(7) در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت: يكى آنكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند با عمل هاى خالص تر و پاك تر عقب ماندگى معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد(اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را «غبطه» مى نامند و امرى شايسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد، دست خود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند! اگر «تكبّر» ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مى شود او به عنوان بنيانگذار اصلى! در آن سهيم باشد. تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:46
* * * در بخش دوّم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى كنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف(عليه السلام) و برادران اوست. يوسف(عليه السلام) نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مى داد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد. اين موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسيد كه يوسف(عليه السلام) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند»! (اِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا اَبَتِ اِنِّى رَأَيْتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ).(8) يعقوب كه مى دانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف(عليه السلام) است به او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است». (قَالَ يَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى اِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً اِنَّ الشَّيْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ).(9) آيا برادران يوسف(عليه السلام) از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف(عليه السلام) خبر مى داد آگاه شدند يا نه؟ دقيقاً روشن نيست، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز با خبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف(عليه السلام)خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت. در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست خواب را كتمان كند(و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحريمى) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد!(10) امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با يوسف مى ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى كشد و نوازش مى كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته اش راحيل بود. قرآن مى گويد: «برادران يوسف(عليه السلام) گفتند: يوسف و برادرش(بنيامين) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم(و پدر را در حلّ مشكلات يارى مى كنيم) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است»! (اِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَ اَخُوهُ اَحَبُّ اِلَى اَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبَانَا لَفِى ضَلاَل مُبِين).(11) به اين ترتيب حكم «ضلالت پدر» را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ ـ يعنى يوسف ـ از سر راه خود گرفتند و در يك «مشاوره شيطانى» چنين نظر دادند: «يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود»! (اُقْتُلُوا يُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ اَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ).(12) همان گونه كه مى دانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دور دست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند اين تبعيد مقدّمه عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود. آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كشتن برادر مى كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:47
* * * در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است. مى دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در كتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمين «مدينه» كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مى كشيدند و به خود نويد مى دادند. امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت در آمدند و دليل عمده آن يكى «حسد» بود و ديگرى «به خطر افتادن منافع مادّى آنان»! قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: «آيا آنها نسبت به مردم(پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم». (اَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ اِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً).(13) آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاكميّت بخشيديم، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمّد(صلى الله عليه وآله) و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟! * * * چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهراً بيشتر ناظر به يهود مى باشد، مى فرمايد: «بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده، بعد از آنكه حق براى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست»، (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ اِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ اِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ).(14) كار حسد در وجود انسان به جايى مى رسد كه نه تنها در امور مادّى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مى گذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مى تواند به آن دست يابد نيز اثر مى گذارد، گاه مى شود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى گذارد و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همين حال حسد سبب مى شود كه ديگران را نيز از راه سعادت باز دارد و اين راستى عجيب است. بسيارى از مفسّران گفته اند جمله حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ اشاره به اين است كه عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى خبرى نيست، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مى پيمايند! ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند(چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده، بهترين مجازاتشان است) ولى تصوّر نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه، هرگز! زمانى فرامى رسد كه يا از دنيا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق، توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد. به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسليم وسوسه هاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مى گويند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مى برند.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:48
* * * پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شرّ حاسدان مى كند و به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگويد: «به خدا پناه مى برم از شرّ حسود هنگامى كه حسد بورزد». (وَ مِنْ شَرِّ حَاسِد اِذَا حَسَدَ) در آغاز اين سوره به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح از شرّ تمام مخلوقات(شرور)». سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى كند كه اساس شرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند: نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مى كنند و به انسانها در حال خواب و بيدارى حملهور مى شوند، تعبير به «غَاسِق» (موجود شرورى كه شب حملهور مى شود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده، شب هنگام از لانه هاى خود بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالباً از تاريكى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى كنند. ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان كارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى كنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاكدل حملهور مى شوند. سپس به شرورانى اشاره مى كند كه در گره ها مى دمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسه گر يا مطلق وسوسه گران است كه همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با اين وسوسه ها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر شيطان هموار مى شود. سپس به سوّمين و آخرين گروه از شروران اشاره كرده، مى فرمايد: «بگو به خدا پناه مى برم از شرّ حاسدان، هنگامى كه حسد مىورزند». از اينجا روشن مى شود كه يكى از عمده ترين عوامل تخريب و فساد در جهان، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب منابع سه گانه مهمّ شرّ و فساد(مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكى ها استفاده مى كنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مى كنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است. توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (بِرَبِّ الْفَلَقِ) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سه گانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مى كنند كه اگر اين تاريكى مبدّل به روشنايى علم و اتّحاد و ايمان شود، حربه هاى آنان به كندى مى گرايد. * * * در ششمين آيه مورد بحث بعد از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است(همانها كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و يارانش را به شهر خود(يثرب) دعوت كردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از «تابعين» به ميان آورده(همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خطّ ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مى فرمايد: «و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى»، (وَ الَّذِينَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالاِْيمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ).(15) به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان(مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مى طلبند، از بين رفتن هرگونه «غلّ و كينه و حسد» نسبت به مؤمنان است، چرا كه مى دانند تا اين امور از دل ريشه كن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتّحاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيّتى نايل نمى شوند. واژه «غِلّ» كه از «غَلَل» گرفته شده و به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» در اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجاً نفوذ مى كند و به همين جهت به آب جارى «غَلَل» مى گويند، چرا كه تدريجاً در ميان درختان نفوذ پيدا مى كند. سپس به «خيانت»، «غَلُول» گفته شده، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به «كينه» و «حسد» كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، «غِلّ» گفته مى شود. در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غِلّ» مى شمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مى دانند. بسيارى از مفسّران نيز در تفسير غِلّ، حسد را ذكر كرده اند، مانند فخر رازى در «التّفسير الكبير» و «مراغى» در تفسير خود و «قرطبى» در «الجامع لاحكام القرآن» در ذيل آيه مورد بحث.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-06-2010, 02:49
* * * در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از صفات بهشتيان است، مى فرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى آيند و از آنان دعوت مى كنند كه در نهايت سلامت و امنيّت وارد بهشت شود: «ما هرگونه غلّ(حسد و كينه و عداوت) را از سينه آنها برمى كنيم، در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند». (وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِينَ).(16) آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوّت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيّت به سر مى برند به خاطر ريشه كن شدن همين امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان) است. بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زيست. * * * 1- مائده، 27. 2- مائده، 28. 3- مائده، 30. 4- تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 2133. 5- مائده، 31. 6- نورالثقلين، جلد 1، صفحه 616. 7- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 610، حديث 125. 8- يوسف، 4. 9- يوسف، 4. 10- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 2433; تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341. 11- يوسف، 8. 12- يوسف، 9. 13- نساء، 54. 14- بقره، 109. 15- حشر، 10. 16- حجر، 47.






























http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
22-06-2010, 18:23
▲نتيجه

از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوق العاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نكوهش شديد قرآن از آن روشن مى شود، حسد دست برادر را به خون برادر آغشته مى كند و انسان را از مشاهده حق بازمى دارد، فضاى جامعه را تيره و تار مى كند، رشته هاى محبّت را پاره مى نمايد و جهنّم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مى آورد. * * *

▲حسد در روايات اسلامى

در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونه اى كه در باره كمتر صفتى از صفات رذيله چنين نكوهش ديده مى شود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كه گوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيافكنيم: 1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اَلْحَسَدُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; حسد حسنات را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد».(1) تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه آتش حسد مى تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونه اى كه دست خالى از دنيا برود. 2ـ همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نقل شده است، مى فرمايند: «اِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاِْيمانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد».(2) آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مى سوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكستر مى كند. شرح اين سخن در تحليل هاى آينده خواهد آمد. 3ـ در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «اَلْحَسَدُ شَرُّ الاَْمْرَاضِ; حسد بدترين بيمارى اخلاقى است».(3) طبق اين حديث هيچ بيمارى اخلاقى بدتر از حسد نيست. 4ـ از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «رَأْسُ الرَّذَائِلِ الْحَسَدُ; سرچشمه صفات رذيله حسد است».(4) 5 ـ و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: «لِلّهِ دَرُّ الْحَسَدِ مَا اَعْدَلَهُ بَدَءَ بِصَاحِبِهِ فَقَتَلَهُ; آفرين بر حسد! چقدر عدالت پيشه است، نخست به سراغ صاحبش مى رود و او را مى كشد»!(5) 6 ـ باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «ثَمَرَةُ الْحَسَدِ شَقَاءُ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَة; ميوه درخت حسد شقاوت دنيا و آخرت است»!(6) 7ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ; آفت دين و ايمان(سه چيز است) حسد و خود بزرگ بينى و فخرفروشى».(7) 8 ـ امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران(عليه السلام) با خدا مناجات مى كرد چشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت، عرض كرد: «يَا رَبِّ مَنْ هَذَا الَّذِى قَدْ اَظَلَّهُ عَرْشُكَ; خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است؟!» فرمود: «يَا مُوسَى هَذَا مِمَّنْ لَمْ يَحْسُدُ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ; اى موسى! اين از كسانى است كه نسبت به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزيده».(8) 9ـ در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «سِتَّةٌ يَدْخُلُونَ النَّارَ قَبْلَ الْحِسَابِ بِسِتَّة; شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مى شوند به خاطر شش چيز»! «قِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ مَنْ هُمْ؟; عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند»؟ «قَالَ: اَلاُْمَرَاءُ بِالْجَوْرِ، وَ الْعَرَبُ بِالْعَصَبِيَّةِ، وَ الدَّهَاقِينُ بِالتَّكَبُّرِ، وَ التُّجَّارُ بِالْخِيَانَةِ، وَ اَهْلُ الرُّسْتَاقِ بِالْجَهَالَةِ، وَ الْعُلَمَاءُ بِالْحَسَدِ; زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى، عرب به خاطر تعصّب، كدخدايان و خان ها به خاطر تكبّر، تجّار به خاطر خيانت به مردم، روستاييان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»!(9) به اين ترتيب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است! 10ـ اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پايان مى بريم(هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است) فرمود: «اِنَّهُ سَيُصِيبُ اُمَّتِى دَاءُ الاُْمَمِ! قَالُوا: وَ مَاذَا دَاءُ الاُْمَمِ؟! قَالَ: اَلاَْشَرُ وَ الْبَطَرُ وَ التَّكَاثُرُ وَ التَّنَافُسُ فِى الدُّنْيَا، و التَّبَاعُدُ و التَّحَاسُدُ حَتَّى يَكُونَ الْبَغْىُ، ثُمَّ يَكُونُ الْهَرْجُ!; به زودى بيمارى(بزرگ) امّتها، امّت مرا فرامى گيرد! عرض كردند: بيمارى(بزرگ) امّتها چيست؟ فرمود: هوسرانى و عيّاشى و فزون طلبى، مسابقه در دنياپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مى شوند»!(10) * * * 1- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325. 2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 306، حديث 1 و 2. 3- غررالحكم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91. 4- همان مدرك. 5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241. 6- غررالحكم، حديث 6857. 7- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327. 8- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275. 9- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 327. 10- غررالحكم شرح فارسى، جلد 1، صفحه 326.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-07-2010, 22:36
▲چند مسئله مهم

با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى(حسد) و عمق فاجعه اى كه از آن حاصل مى شود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحث باقى مانده است مى رويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از: 1ـ معنى و مفهوم حسد. 2ـ انگيزه هاى حسد. 3ـ نشانه ها و آثار حسد. 4ـ پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد. 5 ـ طرق درمان و پيشگيرى حسد.
* * *

▲1ـ مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه»

بزرگان علم اخلاق در تفسير «حسد» چنين گفته اند: «حسد» كه در فارسى از آن تعبير به «رشك» مى شود به معنى «آرزوى زوال نعمت از ديگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد» بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است، يا آرزوى ويران شدن بنيان نعمتهايى است كه خداوند به ديگران داده است، خواه آن سرمايه و نعمت به او منتقل شود يا نه! بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشد بلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوء ظنّ و بدبينى نسبت به محسود» يعنى كسى كه مورد حسد واقع شده است باشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسد حاكى از خباثت شديد درونى حسودان است. مرحله ساده تر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن از ديگران گر چه اين هم از رذايل و صفات زشت است، ولى به شدّت نوع قبل نيست. باز مرحله پايين تر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سخنى بگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد. اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود ـ كه گفته اند براى بسيارى پيدا مى شود ـ گناهى بر او نيست، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدّماتى حاصل شود و با مقدّماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است، ولى اينكه گناه دارد يا نه قابل تأمّل است و اين تأمّل از آنجا ناشى مى شود كه آيا صفات زشت درونى هر چند اختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام است يا تنها يك انحطاط اخلاقى محسوب مى شود؟ به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه» است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى همانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد. ولى بعضى معتقدند كه «غبطه» نيز نوعى حسد است و حتّى حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به عنوان شاهد نقل كرده اند.(1) امّا روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم كه مقايسه نعمت هاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروف همان است كه در بالا گفته شد. به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه «غبطه» نه تنها مذموم نيست بلكه پسنديده و مايه ترقّى و پيشرفت است همان گونه كه «طريحى» در «مجمع البحرين» مادّه حسد آورده است. در حديثى از امام صادق(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبُطُ وَ لاَيَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لاَيَغْبُطُ; مؤمن غبطه مى خورد، ولى حسد نمىورزد، امّا منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد».(2) * * * 1- به لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم مراجعه شود. 2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307، حديث 7.































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-07-2010, 22:37
▲2ـ انگيزه هاى حسد

مى دانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مى گيرند، يا به تعبير ديگر تأثير متقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مى شود و خود نيز سرچشمه رذايل فراوانى است! علماى اخلاق براى حسد سرچشمه هاى زيادى ذكر كرده اند: از جمله عداوت و كينه است كه موجب مى شود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند. ديگر كبر و خودبرتربينى است، به همين جهت اگر ببيند ديگران مشمول نعمت هاى بيشترى شده اند آرزو دارد بلكه تلاش مى كند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبت به ديگران به خطر نيفكند! سوّم حبّ رياست است كه سبب مى شود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنها حكومت نمايد; زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشد پايه هاى رياست او سست مى شود. چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است، چرا كه گاه انسان تصوّر مى كند نعمت هاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دست يابند امكان رسيدن او را به آن نعمت ها كم مى كنند. پنجمين سبب احساس حقارت و خود كم بينى است، افرادى كه در خود لياقت رسيدن به مقامات والايى را نمى بينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مى كنند ديگران هم به جايى نرسند تا همانند يكديگر شوند! ششمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زيرا بخيل نه تنها حاضر نيست از نعمت هاى خود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمت هاى الهى نيز بخل مىورزد و ناراحت مى شود، آرى تنگ نظرى، كوته بينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مى كشاند و گاه مى شود كه همه اين امور ششگانه دست به دست هم مى دهند و گاه دو يا سه منشأ به هم ضميمه مى شوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مى يابد. ولى فراتر از اينها حسد ريشه هايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا و لطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مى تواند حسد بورزد؟ شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مى كند كه چرا فلان نعمت را به فلان كس دادى؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمى دهى؟! و نيز به زبان حال مى گويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من اَلْعِيَاذُ بِاللهِ عاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد! بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايه هاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار و حكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤمن باشد مى داند تقسيم نعمت ها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مى داند خداوند توانايى دارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمت بداند، پس بايد كسب شايستگى كند. به همين دليل در حديثى از زكريّا(پيامبر بزرگ الهى) آمده است كه خداوند مى فرمايد: «اَلْحَاسِدُ عَدُوٌّ لِنِعْمَتِى، مُتَسَخِّطٌ لِقَضَائِى، غَيْر رَاض لِقِسْمَتِىَ الَّتِى قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادي; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه در ميان بندگانم كرده ام»!(1) شبيه همين معنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه مى فرمايد: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «لاَتَحْسُدَنَّ النَّاسُ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِى، وَ لاَتَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلَى ذَلِكَ، وَ لاَتَتَّبِعُهُ نَفْسَكَ، فَاِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِى، ضَادٌّ لِقَسْمِىَ الَّذي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادي وَ مَنْ يَكُ كَذَلِكَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنّي!; اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كرده ام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن(و بر اين امور خرده مگير); زيرا حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كرده ام، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است»!(2) كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايه هاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنه مى دانست حسدورزى نوعى انحراف از توحيد است. شاعر عرب در همين زمينه مى گويد: اَلا قل لمن كان لى حاسداً اتدرى على من اسأت الادب؟! اسأت على الله فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب! «به حسود من بگو آيا مى دانى نسبت به چه كسى اسائه ادب مى كنى؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت به كارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى»!(3) * * *
1- المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 326. 2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307. 3- سفينة البحار، مادّه حسد.































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-07-2010, 22:39
▲3ـ نشانه هاى حسد

اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حال كمون، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى آن ذكر كرده اند يا به تجربه دريافته ايم، آن را در مراحل اوليه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشه بدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت. از جمله نشانه هايى كه براى آن ذكر شده امور زير است: 1ـ هنگامى كه مى شنود نعمتى به ديگرى رسيده است، غمگين و ناراحت مى شود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد. 2ـ گاه از اين مرحله فراتر مى رود و زبان به غيبت و عيبجويى مى گشايد. 3ـ گاه از اين هم فراتر مى رود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمى خيزد! 4ـ گاه تنها به بى اعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفته قناعت مى كند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى درباره او بگويند سعى مى كند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيان مطلبى در باره او شود سعى مى كند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبت به آن سكوت كند. هر يك از اين امور مى تواند نشانه اى از بروز رذيله حسد باشد. در احاديثى كه در منابع اهل عصمت(عليهم السلام) براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنى ديده مى شود، از جمله در كلامى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم: «يَكْفِيكَ مِنَ الْحَاسِدِ اَنَّهُ يَغْتَمُّ فِى وَقْتِ سُرُورِكَ; براى شناخت حسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه تو شادمان هستى»!(1) به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مى شود، همان گونه كه در آيه 50 سوره توبه مى خوانيم: «اِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ اِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ اَخَذْنَا اَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوا وَ هُمْ فَرِحُونَ; هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند و اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند: ما قبلا پيش بينى چنين مطلبى را مى كرديم و تصميم لازم را گرفتيم و باز مى گردند در حالى كه خوشحالند»! آيات متعدّد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكس العمل ها از سوى كافران حسود دارد از جمله آيه اى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيده بود حسد مىورزيدند. در روايات اسلامى نيز اشارات مكرّرى به همين مسئله ديده مى شود كه حسودان هميشه از زوال نعمت محسود خوشحال مى شوند و از موفّقيّت او ناراحت، از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْحَاسِدُ يَفْرَحُ بِالشُّرُورِ وَ يَغْتَمُّ بِالسُّرُورِ; حسود از شرور و بدى ها خوشحال مى شود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مى گردد»!(2) * * * 1- سفينة البحار، مادّه حسد(اين احتمال در تفسير روايت نيز داده شده كه اين مجازات براى حسود بس كه او غمگين مى شود در حالى كه تو شادمان هستى). 2- غرر الحكم، 1474.































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-07-2010, 22:42
▲4ـ پيامدها و آثار سوء حسد

حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى به بار مى آورد و كمتر صفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زير است: نخست اينكه حسود دائماً ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مى شود، هر اندازه ديگران صاحب موفّقيّت بيشتر و نعمت هاى فزون تر گردند او به همان اندازه ناراحت مى شود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلّى از دست مى دهد و بيمار و رنجور و نحيف و ضعيف مى شود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دور مى ساخت براى خودش زندگى آبرومند و مرفّهى داشت. در احاديث فراوانى به اين نكته اشاره شده و معصومين(عليهم السلام) نسبت به آن هشدار داده اند، از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اَسْوَءُ النَّاسِ عَيْشاً الْحَسُود!; بدترين مردم از نظر(آرامش در) زندگى حسود است»!(1) همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت(عليه السلام) به صورت فشرده ترى نقل شده كه فرمود: «لاَ رَاحَةَ لِحَسُود; حسود راحتى ندارد»!(2) در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَلْحَسَدُ شَرُّ الاَْمْرَاض; حسد بدترين بيماريهاست»!(3) و در تعبير ديگرى آمده است: «الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَةِ الاَْجْسَادِ; تعجّب مى كنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند»!(4) اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مى بريم، هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است، فرمود: «الْحَسَدُ لاَيَجْلِبُ اِلاّ مَضَرَّةً وَ غَيْظاً، يُوهِنُ قَلْبَكَ، وَ يَمْرُضُ جِسْمَكَ; حسد جز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمى كند، حسد سبب مى شود كه قلب انسان ناتوان و جسم او بيمار گردد»!(5) ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادّى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است، زيرا حسد ريشه هاى ايمان را مى خورد و نابود مى كند و انسان را نسبت به عدل و حكمت الهى بدبين مى سازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت ها يعنى خداوند بزرگ معترض است! در حديث معروفى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «لاَتُحَاسِدُوا فَاِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاِْيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; نسبت به يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد»!(6) همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از فرزند گراميش امام باقر(عليه السلام)نيز نقل شده است. در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ; آفت دين و ايمان، حسد و خودبرتربينى و فخرفروشى است»!(7) از همان امام بزرگوار(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لاَيَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لاَيَغْبِطُ!; مؤمن غبطه مى خورد(و تمنّاى نعمت هايى شبيه ديگران مى كند ولى) حسد نمىورزد، در حالى كه منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد»!(8) از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ با نفاق است. در بحث هاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: «از حسد بپرهيز كه حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين است و با قسمت من در ميان بندگانم مخالف مى باشد»! سوّمين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناخت حقايق مى افكند، چرا كه حسود نمى تواند نقطه هاى قوّت محسود را ببيند هر چند استاد و مربّى و بزرگ او باشد، بلكه دائماً چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوّت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «الْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوحِ; حسد روح انسان را زندانى مى كند و از درك حقايق باز مى دارد».(9) چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مى دهد، زيرا هر كس داراى نعمتى است كه احياناً ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعاً نسبت به همه مردم حسد مىورزد و همين امر سبب مى شود كه افراد از او دورى كنند و پيوندهاى محبّت ميان او و ديگران گسسته شود. شاهد اين سخن كلام پربارى است كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «الْحَسُودُ لاَ خُلَّةَ لَهُ; حسود، دوستى ندارد».(10)
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
02-07-2010, 22:45
پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد به گونه اى كه شخص حسود هرگز نمى تواند از مديريّت بالايى در جامعه برخوردار شود چرا كه حسد، ديگران را از گرد او پراكنده مى كند و كسى كه داراى قوّه دافعه است هرگز به بزرگى نمى رسد. شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على(عليه السلام) است كه فرمود: «الْحَسُودُ لاَيَسُودُ; حسود هرگز به سيادت و بزرگى نمى رسد».(11) ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است، زيرا حسود براى رسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبت و تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسّل مى شود و تمام نيروى خود را به كار مى گيرد تا محسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمك مى گيرد. باز شاهد اين سخن، كلام نورانى ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) است كه فرمود: «الْحَسُودُ كَثِيرُ الحَسَرَاتِ، وَ مُتَضَاعَفُ السَيِّئَاتِ; حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوسته افزوده مى شود»!(12) هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به «محسود» زيان برساند به خودش ضرر مى زند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبى مى سازد. در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده، امام صادق(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ اَنْ يَضُرَّ بِالَْمحْسُودِ، كَاِبْلِيسِ اُورِثَ بِحَسَدِهِ بِنَفْسِهِ اللَّعْنَةُ، وَ لاِدَمَ(عليه السلام)الاِْجْتِبَاءُ وَ الْهُدَى...; حسود پيش از آنچه مى تواند به «محسود» ضرر برساند به خويشتن زيان مى رساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت براى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت».(13) * * * 1- تصنيف غررالحكم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحكم، 2931. 2- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256. 3- شرح غررالحكم، 331. 4- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 256. 5- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 256. 6- تصنيف غررالحكم، صفحه 300; شرح غررالحكم، 10376. 7- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307. 8- اصول كافى، جلد 2، صفحه 307. 9- شرح غررالحكم، حديث 371. 10- شرح غررالحكم، 885. 11- غررالحكم، حديث 1017. 12- تصنيف غررالحكم، صفحه 301; شرح غررالحكم، 1520. 13- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255.































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:13
▲5 ـ مراتب حسد

بزرگان علم اخلاق براى «حسد» مراحل مختلفى ذكر كرده اند از جمله دو مرحله كاملا متمايز زير:1ـ وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونه اى كه انسان آن را كنترل كند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.2ـ وجود حسد در درون به گونه اى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانى بروز كند و براى انتقام گيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.از بعضى روايات استفاده مى شود كه همه(يا غالب) مردم رگه هاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنان نوشته نمى شود!از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «ثَلاَثٌ لاَيَنْجُو مِنْهُنَّ اَحَدٌ: الظَّنُّ، وَ الطِّيَرَةُ، وَ الْحَسَدُ، وَ سَاُحَدِّثُكُمْ بِالَْمخْرَجِ مِنْ ذَلِكَ، اِذَا ظَنَنْتَ فَلاَتُحَقِّق، وَ اِذَا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ، وَ اِذَا حَسَدْتَ فَلاَتَبْغِ; سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمى يابد: گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مى كنم، هنگامى كه گمان بد در باره كسى بردى، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خود ادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»!(1)در حديث ديگرى آمده است: «قَلَّ مَنْ يَنْجُو مِنْهُنَّ; كمتر كسى از اين سه صفت نجات مى يابد»!(2)از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم عمومى نيست و انبيا و اوليا را شامل نمى شود، چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمى رسند، به همين دليل حديثى را كه مى گويد: «هيچ كس از حسد خالى نيست حتّى انبيا» به عنوان محسود واقع شدن تفسير كرده اند، يعنى حسودان در برابر همه كس حتّى پيامبران الهى ظاهر مى شوند كه نسبت به مقامات آنها حسد مىورزند.به هر حال، در اينكه صفت حسد از رذايل اخلاقى است خواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نه شكّى نيست، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مى شود يا نه؟ ظاهراً دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم، هر چند صفت نكوهيده اى است.ولى مرحوم «نراقى» در «معراج السعاده» در اين زمينه مى گويد: «هر گاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتن دارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالت بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است».(3)ولى ظاهراً دليلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد.به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اول بعيد به نظر نمى رسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم.* * *1- محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.2- همان مدرك.3- معراج السعاده، صفحه 429.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:14
▲6 ـ درمان حسد

همان گونه كه از بحث هاى پيشين استفاده شد «حسد» از بيمارى هاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مى كند.درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مى باشد.1ـ طرق علمى.2ـ طرق عملى.در قسمت «علمى» شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقّت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشه ها و انگيزه هاى پيدايش حسد.همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك، مانند اعتياد به هروئين، بايد سرانجام كارِ معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيّت اجتماعى آنها بر باد مى رود و با دردناك ترين وضعى در جوانى جان مى سپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمى شود بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فاميل و دوستانش مى شمرند! همين طور «حسود» بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مى كند، مانند خوره روح او را مى پوساند و مى خورد و از بين مى برد، خواب و آرامش را از او سلب مى كند و هاله اى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اينكه مطرود درگاه خدا مى شود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيل گرفتار مى آيد و تازه با همه اينها نيز نمى تواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرّر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تأثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.«حسود» بايد بينديشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مى زند و مرگ زودرس و رقّت بار را به استقبال او مى فرستد، او نيز علاوه بر بيمارى هاى جسمى و روانى، آخرت خود را هم از دست مى دهد، چرا كه عملا به حكمت خدا اعتراض مى كند و در پرتگاه شرك و كفر سقوط مى نمايد، اينها از يك سو.از سوى ديگر در باره انگيزه هاى حسد بايد بينديشد و ريشه هاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسه هاى آنها او را به اين وادى كشانده است با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگ نظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده، به مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتاب كرده است به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيّت هايى كه براى ترقّى و پيشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سايه توكّل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.چه بهتر اينكه «حسود» عصاره و خلاصه اى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتّى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصاً روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين(عليهم السلام) رسيده و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدّى دنبال كند در مدّت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدريجاً از شرّ حسد رهايى مى بخشد و افق هاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مى گردد.مخصوصاً «حسود» بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوال نعمت از محسود به كار مى گيرد صرف پيشرفت خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.به تعبير ديگر بايد انگيزه هاى حسد را به انگيزه هاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده مبدّل سازد.اين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اِحْتَرِسُوا مِنْ سُورَةِ الْجُمَدِ وَ الْحِقْدِ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَد وَ اَعِدُّوا لِكُلِّ شَىْء مِنْ ذَلِكَ عِدَّةً تُجَاهِدُونَ بِهَا مِنَ الْفِكْرِ فِى الْعَاقِبَةِ وَ مَنْعِ الرَّذِيلَةِ وَ طَلَبِ الْفَضِيلَةِ; خود را از شدّت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيله اى آماده سازيد، از جمله تفكّر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق»!(1)امّا از نظر «عملى»، مى دانيم: تكرار يك عمل تدريجاً تبديل به يك عادت مى شود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مى گردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيّت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيّت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادّى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مى تواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت به او محبّت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست خير و سعادت او را بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجاً آثار رذيله حسد را از روح او مى شويد و نقطه مقابل آن كه «نصح» و «خيرخواهى» است با يك دنيا نور و صفا و روحانيت جانشين آن مى گردد.علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مى كنند كه در ميدان هايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مى خواهد گام بگذارند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجاً ترس آنها بريزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.همين گونه حسود بايد با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضدّ آن تشكيل يافته است!در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِذَا حَسَدْتَ فَلاَتَبْغِ; هنگامى كه نسبت به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار».(2)و در حديث ديگرى از امير مؤمنان آمده است كه فرمود: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَيَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ; مؤمن حسد خود را به كار نمى گيرد».(3)از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است، در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «مَنْ رَضِىَ بِحَالِهِ لَمْ يَعْتَوِرَهُ الْحَسَد; كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى گيرد».(4)1- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، حديث 6806.2- تحف العقول، صفحه 50.3- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 323، حديث 12; كافى، جلد 8، صفحه 108.4- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، حديث 6808.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:15
▲7ـ نصح و خيرخواهى

نقطه مقابل حسد، «نصح» و خيرخواهى است، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آنچه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خويش مى خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است.پيامبران الهى خيرخواهان امّت ها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان «نوح» شيخ الانبيا چنين نقل مى كند كه به قوم خود فرمود: «اُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنْصَحُ لَكُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ; رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستم و از خداوند چيزهايى(از لطف و مرحمت و عنايت) مى دانم كه شما نمى دانيد».(1)در اينجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خيرخواهى امّت به ميان آمده كه نقطه مقابل حسد و بخل و خيانت است.همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود(عليه السلام) آمده است آنجا كه مى گويد: «اُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ اَمِينٌ; رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم».(2)همين معنى درباره حضرت صالح(اعراف، 79) و حضرت شعيب(اعراف، 93) وارد شده است.بديهى است خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اوليا معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل.در حديث پر معنايى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه درباره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از اهل بهشت است، هنگامى كه درباره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مى رود ياد خدا مى كند و سپس به خواب مى رود تا موقع نماز صبح، مشاهده اين وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: «مَا هُوَ اِلاّ مَا تَرَوْنَ غَيْرَ اِنِّى لاَاَجِدُ عَلَى اَحَد مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِى نَفْسِى غِشّاً وَ لاَ حَسَداً عَلَى خَيْر اَعْطَاهُ اللهُ اِيَّاهُ; وضع من همان است كه ديديد، ولى من نسبت به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مى بينم و نه حسدى(بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمت هاى آنها خوشحالم)»!(3)در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: «اِنَّ اَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ اَمْشَاهُمْ فِى اَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ; بلند مقام ترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است».(4)در روايت ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منافع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: «لَيَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ اَخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ; بايد هر كدام از شما نسبت به برادر مؤمن خود خيرخواه باشد به همان اندازه كه نسبت به خويش خيرخواه است»!(5)واژه «نصح» و «نصيحت» گر چه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مى رود ولى در لغت عرب چنين نيست، بلكه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد.«راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد: «نصح و نصيحت» هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همين دليل عسل خالص را «ناصح» مى گويند، كار خيّاط را هم نصح مى نامند به خاطر اصلاح كردن پارچه اى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مى كوشد، واژه نصح و نصيحت در باره او به كار مى رود و اصولا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور مادّى يا معنوى، واژه «نصح» بر آن اطلاق مى شود.بنابراين هنگامى كه در بحث هاى اخلاقى سخن از نصيحت به ميان مى آيد مقصود ترك هر گونه حسد، كينه، بخل و خيانت است.1- اعراف، 62.2- همان، 68. 3- محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.4- اصول كافى، صفحه 28، حديث 5 و 4.5- همان مدرك.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:17
▲اشاره

يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است بلكه در ميان توده هاى مردم نيز از جمله صفات زشت شناخته شده مى باشد «غرور» است. اين صفت رذيله موجب از خود بيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطهور شدن در جهل و بى خبرى است.غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و معنوى مى گردد.افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار انزواى اجتماعى مى شوند.غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها مى شود.مى دانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا «غرور» او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت شومى كه عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.«غرور» گاه در يك فرد پيدا مى شود و گاه قوم و ملّت يا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقى گرفتار مى شوند و بى شك قسم دوم خطرناك تر است; زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتش مى كشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود كه حدّ اقل يكى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى ها بود.با اين اشاره، نخست به سراغ تفسير واژه «غرور» در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آيات و روايات و تفسير و تحليل آنها مى رويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدها و راه درمان آن سخن مى گوييم.* * *

▲1ـ مفهوم غرور

اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصاً در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى رود.«راغب» در كتاب «مفردات» واژه «غَرور» (به فتح غين كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى فريبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى كند.در «صحاح اللغة»«غُرور» به معنى امورى كه انسان را غافل مى سازد و مى فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن) تفسير شده است.بعضى از ارباب لغت ـ به گفته «طريحى» در «مجمع البحرين» گفته اند: «غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است».در كتاب «التحقيق فى كلمات قرآن الكريم» بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است: «ريشه اصلى اين واژه به معنى حصول غفلت به سبب تأثير چيز ديگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مى باشد».در «المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء» كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مى شود و تكميل و تهذيبى است براى «احياء العلوم» «غزالى» چنين مى خوانيم: «غرور عبارت است از دلخوش بودن به چيزى كه موافق هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يا فريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادّى يا معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى كه در اشتباهند بنابراين اكثر مردم شرورند، هر چند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است».(1)در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است: «غَرور» بر وزن(جَسُور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو «غَرور» مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و غافل مى سازد و در حقيقت بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع «غرور» داخل است.* * *1- جلد 6، صفحه 293.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:18
▲غرور در قرآن مجيد

اين واژه در قرآن مجيد كراراً به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمى شود ولى مفهوم و محتواى آن را در بر دارد، در آيات زير دقّت كنيد:1ـ...قَالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين (سوره اعراف،آيه12)2ـ فَقَالَ الْمَلاَءُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَيكَ اِلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَيكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذِينَ هُمْ اَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلِ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ... قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَاَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (سوره هود،آيات32و27)3ـ قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ اِنَّا لَنَرَيكَ فِينَا ضَعِيفاً وَ لَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا اَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيز (سوره هود،آيه91)4ـ وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ اَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الاَْنْهَارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى اَفَلاَتُبْصِرُونَ * اَمْ اَنَا خَيْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لاَيَكَادُ يُبِينُ (سوره زخرف،آيات 52 ـ 51)5 ـ ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ اِلاّ اَيَّاماً مَعْدُودَات وَ غَرَّهُمْ فِى دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (سوره آل عمران،آيه 24)6 ـ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ فَعَتَوا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (سوره اعراف،آيه 77)7ـ يُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره حديد،آيه 14)8 ـ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاَتُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَيَفْقَهُونَ * يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَيَعْلَمُونَ (سوره منافقون،آيات7و8)9ـ فَاَمَّا الاِْنْسَانُ اِذَا مَا ابْتَلَيهُ رَبُّهُ فَاَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى اَكْرَمَنِ (سوره فجر،آيه15)10ـ اَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ * سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (سوره قمر،آيات44و45)11ـ وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا (سوره انعام،آيه70)12ـ يَا اَيُّهَا النَّاسُ... اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاَتَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ لاَيَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره لقمان،آيه33)
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:19
▲ترجمه

1ـ (خداوند به شيطان) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟!» گفت: «من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل»!2ـ اشراف كافر قومش(قوم نوح) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمى كنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم! بلكه شما را دروغگو تصوّر مى كنيم! گفتند: اى نوح! تو با ما جرّ و بحث كردى و زياد هم جرّ و بحث كردى!(بس است!) اگر راست مى گويى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور!».3ـ گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم! و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر(به خاطر) قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى»!4ـ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟! ـ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد بهترم؟!».5 ـ اين عمل آنها(يهود) به خاطر آن است كه مى گفتند: «آتش(دوزخ) جز چند روزى به ما نمى رسد(و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم بسيار محدود است) اين افترا(و دروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت(و گرفتار انواع گناهان شدند)».6 ـ سپس(قوم صالح) «ناقه» را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: «اى صالح! اگر تو از فرستادگان(خدا) هستى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور»!7ـ آنها(دوزخيان) را صدا مى زنند «مگر ما با شما نبوديم؟! مى گويند:آرى! ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد و(در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر(فرمان) خدا فريب داد»!8 ـ آنها(منافقان) كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند! (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند ـ آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند! در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند!».9ـ امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود) و مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»!10ـ يا مى گويند: «ما جماعتى متّحد و نيرومند و پيروزيم»؟! ـ (ولى بدانند) به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.11ـ كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته، رها كن!12ـ اى مردم!... به يقين وعده الهى حق است، پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا(شيطان) فريبكار شما را به(كَرَم) خدا مغرور سازد!
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:27
▲تفسير و جمع بندى

نخستين جرّقه هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اوّلين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد «چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم»، (قَالَ مَا مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ...).(1)«شيطان(با لحنى غرورآميز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اى او را از گل»، (قَالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين).(2)آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست ببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى توان گفت: همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى «غرور» و «استكبار»، لازم و ملزوم يكديگرند!ابليس بر اثر غرور و استكبار نتوانست برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است.* * *در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولوا العزم مى رسيم كه به خوبى نشان مى دهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذيله «غرور» بود، مى فرمايد: «اشراف كافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى يابيم! و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى كنيم»، (فَقَالَ الْمَلاَءُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَيكَ اِلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَيكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذِينَ هُمْ اَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلِ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ).(3)و در چند آيه بعد نخوت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى كنند با صراحت مى گويند: «اى نوح! با ما جرّ و بحث كردى و زياد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مى گويى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور»! (قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَاَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).(4)معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقّانيّت را در معجزات نوح مى ديدند و احتمال مجازات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى كردند!آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چنبر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ.در سوّمين آيه سخن از قوم شعيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدند و سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مى فرمايد: «آنها به شعيب گفتند: «بسيارى را از آنچه مى گويى ما اصلا نمى فهميم! ما تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود سنگسارت مى كرديم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى»! (قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ اِنَّا لَنَرَيكَ فِينَا ضَعِيفاً وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا اَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيز).(5)آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شعيب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى داد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه و صاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در هم كوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند!* * *در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيز ديده مى شود و نشان مى دهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايى به دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مى فرمايد: «فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد ـ من از اين مردى كه از خانواده حقيرى است و هرگز نمى تواند فصيح صحبت كند برترم»! (وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ اَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الاَْنْهَارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى اَفَلاَتُبْصِرُونَ * اَمْ اَنَا خَيْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لاَيَكَادُ يُبِينُ).(6)سپس به سخنان واهى و بى اساسى توسّل جست كه اگر موسى راست مى گويد چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نيامدند؟!افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنايى و غرورشان اهمّيّتى به چگونگى سخنان خود نمى دادند و بسيار ديده شده كه حرفهاى ابلهانه اى مى زنند كه حتّى نزديكانشان در دل به آنها مى خنديدند و به يقين چنين حالتى سدّ راه همه معارف الهيه و شناخت واقعيّات زندگى است.جالب اينكه موسى(عليه السلام) اگر گرهى در زبانش بود مربوط به كودكى بود امّا هنگامى كه به نبوّت رسيد و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش كرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقّق پوشيد ولى فرعون بى اعتنا به وضع جديد همچنان به وضع سابق اشاره مى كند و لكنت زبانش را يادآور مى شود.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:28
* * *در پنجمين آيه اشاره اى به قوم يهود دارد كه آنها نيز بر اثر غرور و خودبينى امتيازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همين تفكّر غلط سبب گمراهى و طغيان آنها شد، مى فرمايد: «اين(اعراض و روى گردانى آنها از آيات الهى) به خاطر آن است كه مى گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى رسد(و مجازات ما به خاطر گناهان سنگينمان بسيار كم است چون قوم برترى هستيم!) اين افترا و دروغى كه(به خدا) بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود»، (ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ اِلاّ اَيَّاماً مَعْدُودَات وَ غَرَّهُمْ فِى دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ).(7)تاريخ بنى اسرائيل نشان مى دهد كه از گناهكارترين و سركش ترين اقوام بوده اند و يكى از دلايل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.متأسّفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهيونيستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتكب جنايات تازه اى مى شوند كه چهره تاريخشان را سياه تر از سابق مى كند.آنها همه چيز را براى خودشان مى خواهند و براى ديگران حقّى قائل نيستند خود را قوم برتر مى شمرند و ديگران را با ديده حقارت مى نگرند.* * *ششمين آيه ناظر به قوم «صالح» است كه آنها نيز چنان مست باده غرور بودند كه با صراحت از پيامبرشان تقاضاى مجازات الهى كردند، با اينكه معجزه آشكار او را با چشم خود مى ديدند، مى فرمايد: «آنها ناقه را(همان شترى كه به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود) پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را كه ما را به آن تهديد مى كنى بياور»! (فَعَقَرُوا النَّاقَةَ فَعَتَوا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ).(8)قرآن به دنبال آن مى گويد: «زمين لرزه وحشتناكى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى ماند!(و اين است سرانجام يك قوم مغرور و از خدا بى خبر)»!* * *در هفتمين آيه سخن از دوزخيان است كه در قيامت در ظلمت و تاريكى به سر مى برند در حالى كه مؤمنان با نور ايمان در عرصه محشر شتابان مى گذرند: «منافقان دوزخى آنها را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم؟ مى گويند: آرى! ولكن شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد(و در همه چيز) شكّ و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان شما را در برابر خداوند به غرور و فريب واداشت»! (يُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ).(9)سپس در آيه بعد از آن با صراحت به آنها گفته مى شود كه «امروز هيچ راه فرارى نداريد و جايگاه شما آتش دوزخ است».در اينجا به خوبى مى بينيم كه يكى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است.همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان «غرور» معنى فريب نهفته شده است، ولى گاه انسان خودش را فريب مى دهد و مغرور مى شود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
04-07-2010, 12:31
* * *در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤمنان راستين و فقير نمايش ثروت مى دادند و آنها را تحقير مى كردند، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند(غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى دانند»! (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاَتُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَيَفْقَهُونَ).(10)سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى گويند: «اگر ما(از ميدان جنگ) به مدينه بازگرديم عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند»، (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَيَعْلَمُونَ).(11)اگر منافقان، «مغرور» نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمى كشيدند و به آنها با ديده حقارت نمى نگريستند و در وادى خطرناك كفر و نفاق سرگردان نمى شدند.* * *در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان ـ يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كم ظرفيّت است ـ كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى شوند و سركش، مى فرمايد: «امّا انسان هنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مى كند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است»! (فَاَمَّا الاِْنْسَانُ اِذَا مَا ابْتَلَيهُ رَبُّهُ فَاَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى اَكْرَمَنِ).(12)اگر اين سخن از سر شكرگزارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمان و مسكينان مى شد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مى دهد اين سخن از روى غرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازنده اى بر آن مترتّب نمى شود بلكه سرچشمه سركشى و طغيان مى گردد.* * *در دهمين آيه سخن از مشركان خودخواه و خودپرست مكّه است، مى فرمايد: «آنها مى گويند ما جماعتى متّحد و نيرومنديم(و به همين دليل پيروزى با ماست)»، (اَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ).(13)خداوند به اين مغروران سبك مغز هشدار مى دهد كه: «به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند»! (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ).(14)در تمام اين موارد به خوبى مى بينيم كه غرور و خودبينى عامل مهمّ گناه و شكست و بدبختى است و قرآن مجيد در يك پيشگويى اعجاز آميز خبر از شكست و ناكامى اين گروه مغرور مى دهد، شكستى كه به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.* * *در يازدهمين آيه سخن از مشركانى است كه دين و آيين حق را به بازى گرفته اند و مال و ثروت دنيا آنها را مغرور ساخته است و همين امر سبب كفر و عنادشان با حق شد، مى فرمايد: «كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى(و استهزاء) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته است رها كن»، (وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا...).(15)اين تعبير شايد گواه اين باشد كه آنها قابل هدايت نيستند، چرا كه باده غرور چنان آنها را سرمست كرده و زرق و برق دنياى مادّى چنان آنها را فريب داده كه به هيچ وجه حاضر به تسليم در برابر حق نيستند و جز سخريّه و استهزاء در برابر حق كارى ندارند و اين معنى از عمق فاجعه اى كه به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مى دهد.تعبير به «دينهم» اشاره به فطرى بودن دين الهى است كه در سرشت همه انسانها حتّى مشركان وجود داشته و دارد، يا اينكه اشاره به كسانى است كه حتّى آيين بت پرستى خودشان را به بازى و مسخره مى گرفتند و به خاطر غرور حتّى به آن هم پايبند نبودند و يا اشاره به آيين اسلام است كه خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است.* * *در دوازدهمين آيه به همه انسانها هشدار مى دهد و از اينكه فريب زرق و برق دنيا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شيطان بيفتند بر حذر مى دارد، مى فرمايد: «اى مردم!... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد و مغرور سازد و مبادا شيطان شما را فريب دهد»! (يَا اَيُّهَا النَّاسُ... اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاَتَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ لاَيَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ).(16)جالب اينكه اسباب غرور در اين آيه دو چيز شمرده شده: «زرق و برق دنيا» و «شيطان» و اين تعبير نشان مى دهد كه گاه انسان بى آنكه از زندگى مادّى مرفّهى برخوردار باشد تنها با مشتى خيالات بى اساس مغرور مى شود و براى خود مقام و شخصيّتى مى پندارد، در برابر حق سركشى مى كند و در دام شيطان گرفتار مى شود. درست است كه دنياى پر زرق و برق يكى از دامهاى شيطان است ولى گاه خيال و پندار هم سرچشمه نفوذ شيطان مى گردد و انسان با آن دلخوش مى شود.* * *1- اعراف، 12.2- همان، 12.3- هود، 27.4- همان، 32.5- هود، 91.6- زخرف، 52 ـ 51.7- آل عمران، 24.8- اعراف، 77.9- حديد، 14.10- منافقون، 7.11- همان، 8.12- فجر، 15.13- قمر، 44.14- همان، 45.15- انعام، 70.16- لقمان، 33.
































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-07-2010, 14:13
▲نتيجه نهايى

از مجموع آنچه در تفسير و شرح آيات بالا گفته شد اين واقعيّت به دست مى آيد كه مسئله غرور و نخوت ازآن روزى كه آدم پا به اين كره خاكى نهاد،در تمام دورانهاى تاريخ و عصر انبياى پيشين تا امروز، يكى از سرچشمه هاى اصلى و خطرناك فساد و انحراف و كفر و نفاق بوده است، مطالعه در اين آيات نشان مى دهد كه تا چه حد اين صفت رذيله مايه بدبختى گروه عظيمى از انسانها و جوامع بشرى مى شود و اگر هيچ دليلى بر زشتى اين رذيله اخلاقى جز همين آيات نباشد كافى است.

▲1- نكوهش غرور در روايات اسلامى

مذمّت از اين خوى زشت در احاديث اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد:

1ـ در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرُورِ اَبْعَدُ اِفَاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخَمُورِ!; مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانى تر است».(1)

2ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «جِمَاعُ الشَّرِّ فِى الاِْغرَارِ بِالْمَهَل وَ الاِْتِّكَالِ عَلَى الْعَمَلِ; كانون بدى ها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال(ناچيز) است».(2)

انسان عمل خير ناچيزى انجام مى دهد و به وسيله آن خود را اهل نجات مى داند و آزادى بى قيد و شرطى براى خود قائل است يا اينكه گناهانى از او سر زده و مهلت پروردگار سبب غرورش مى شود.

3ـ در حديث ديگرى از آن حضرت مى بينيم غرور ضدّ عقل شمرده شده است، مى فرمايد: «لاَيُلْقَى الْعَاقِلُ مَغْرُوراً; آدم عاقل هرگز مغرور ديده نمى شود».(3)

4ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه غرور، انسان را در انبوهى از خيالات گرفتار مى سازد و اسباب نجات را از او قطع مى كند: «مَنْ غَرَّهُ السَّرَابُ تَقْطَعَتْ بِهِ الاَْسْبَابُ!; كسى كه سراب ها او را فريب دهد و مغرور سازد اسباب(نجات) از او قطع مى شود»!(4)

5 ـ همان امام بزرگوار در تعبير زيباى ديگرى در باره گروهى از منحرفان مى فرمايد: «زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ; آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبيارى كردند و محصول آن را كه بدبختى و هلاكت بود درو كردند»!(5)

6 ـ در سخن ديگرى آن حضرت غرور و خودبينى را يكى از موانع پندپذيرى انسان مى شمرد، مى فرمايد: «بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حَجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ; در ميان شما و موعظه حجابى از غرور است»!(6)

7ـ و نيز از همان حضرت در جمله كوتاه و پرمعنى ديگرى آمده است: «طُوبَى لِمَنْ لمْ تَقْتُلُهُ قَاتِلاَتِ الْغَرُورِ; خوشا به حال كسى كه عوامل كشنده غرور او را از پاى در نياورد».(7)

آنچه در بالا گفته شد تنها بخش كوچكى از رواياتى است كه در باره خطرات غرور و خودبينى سخن مى گويد وگرنه روايات در اين زمينه فراوان است و مطالعه همين بخش براى پى بردن به آثار زيانبار غرور و خطرات آن كافى است.

* * *

1- غررالحكم، حديث 5750.

2- غرر الحكم، حديث 3002.

3- غررالحكم، حديث 7183.

4- غررالحكم، حديث 2376.

5- نهج البلاغه، خطبه 2.

6- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 282.

7- غررالحكم، حديث 5973.

































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-07-2010, 16:28
▲2ـ اسباب غرور

بعضى از بزرگان علم اخلاق گفته اند غرور از صفات زشتى است كه هر گروهى به نوعى به آن گرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است. اسباب غرور و خودبينى بسيار زياد است و مغروران گروه هاى مختلفى هستند: مغروران به علم و دانش و آنها كسانى هستند كه وقتى به مقامى از علم مى رسند غرور و خودبينى بر آنها عارض مى شود، جز افكار خويشتن را نمى بينند و براى افكار ديگران ارزشى قائل نيستند، گاه خود را از مقرّبان الهى مى پندارند و قطعاً اهل نجات! اگر كسى كمترين انتقادى از آنها كند ناراحت مى شوند و از همه انتظار احترام و پذيرش و قبول را دارند! گاه مى شود كه افراد كم ظرفيّت با فراگرفتن علم ناچيزى و خواندن كتاب و يا كتابهايى بر مركب غرور سوار مى شوند و خود را شكننده صد قفل و صد زنجير مى دانند چرا كه تنها صرف ميرِ مير را خوانده اند! و اين بدترين نوع غرور است كه عالم و دانشمند را هم از نظر ارزش علمى ساقط مى كند و هم از جهت ارزش اجتماعى! در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: «يَابْنَ مَسْعُود! لاَتَغْتَرَّنَّ بِاللهِ وَ لاَتَغْتَرَّنَّ بِصَلاَحِكَ وَ عِلْمِكَ وَ عَمَلِكَ وَ بِرِّكَ وَ عِبَادَتِكَ; اى ابن مسعود! به(كرم) خدا مغرور نشو و همچنين به صالح بودن و علم و عمل و نيكوكارى و عبادت هايت»!(1) در اين حديث به عوامل ديگر غرور از جمله اعمال صالح، انفاق در راه خدا و عبادات اشاره شده كه هر كدام از آنها مى تواند عاملى براى مستى غرور گردد. افراد صالح كم ظرفيّتى را مى بينيم كه هرگاه توفيق انجام عبادات يا اعمال نيكى پيدا مى كنند ناگهان بر مركب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مى شمرند و همه مردم در نظرشان كوچك مى شوند و همين امر باعث هلاكتشان مى گردد. يكى ديگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و كرم و مغفرت خداست، افرادى هستند كه بى محابا و جسورانه گناه مى كنند، هنگامى كه از آنها سؤال شود اين چه كار زشتى است كه شما انجام مى دهيد؟ مى گويند: خداوند كريم و غفور و رحيم است، خدايى را كه ما مى شناسيم از آن بالاتر است كه گناهان اين بنده ناچيز را به رخ او بكشد و به خاطر آن ما را مجازات كند، اصولا اگر ما گناه نكنيم عفو و كرم خدا چه مى شود؟ اين گونه افكار انحرافى و سخنان غير منطقى جرأت آنها را در گناه بيشتر مى كند و باعث سقوط و هلاكتشان مى شود! به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى از اين نوع غرور شديداً نهى شده است در آيه 6 سوره انفطار مى خوانيم: «يَا اَيُّهَا الاِْنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ; اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است؟» اميرمؤمنان(عليه السلام) در تفسير اين آيه مى فرمايد: «يَا اَيُّهَا الاِْنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ؟ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ؟ وَ مَا اَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ؟!; اى انسان! چه چيز تو را بر گناهت جرأت داده؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟ و چه چيز تو را به هلاكت خويشتن علاقه مند كرده است».(2) فرق است بين كسى كه گناه مى كند و جسور است و گويى خود را طلبكار مى داند و بين كسى كه گناهى از او سرزده و شرمنده است و اميد به رحمت حق دارد، اوّلى بر مركب غرور سوار است و دومى دست به دامن لطف پروردگار زده است. جهل و نادانى يكى ديگر از اسباب غرور است، همان گونه كه علم و دانش گاه سبب غرور مى شود جهل و نادانى نيز در بسيارى از جاهلان سبب غرور است. در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «مَنْ جَهِلَ اَغَرَّ بِنَفْسِهِ وَ كَانَ يَوْمُهُ شَرّاً مِنْ اَمْسِهِ; كسى كه جاهل است مغرور به خويشتن مى شود و امروزش بدتر از ديروز اوست»!(3) ديگر از اسباب غرور كه گروه زيادى را در كام خود فرو برده است دنيا و زرق و برق دنيا، مال، مقام، جوانى، زيبايى و قدرت است. افراد كم ظرفيّت همين كه به يكى از اين امور نايل شوند فراموش مى كنند كه اينها عاريتى است و هميشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. اين فراموشى سبب خودبينى و غرور آنها مى شود و اين غرور آنها را از خدا دور و به شيطان نزديك و آلوده به انواع گناهان مى سازد. در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلدُّنْيَا حُلُمٌ وَ الاِْغْتِرَارُ بِهَا نَدَمٌ; دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن سبب پشيمانى است»!(4) در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم: «لاَتَغُرَّنَّكَ الْعَاجِلَةُ بِزُورِ الْمَلاَهِى، فَاِنَّ الْلَهْوَ يَنْقَطِعُ، وَ يُلْزِمُكَ مَا اكْتَسَبْتَ مِنَ الْمَآثِم; دنيا تو را با سرگرمى هاى باطل نفريبد و مغرور نسازد چرا كه سرگرمى ها پايان مى يابد و گناهش بر تو باقى مى ماند»!(5) از شگفتيها اين است كه همه مردم با چشم خود زوال سريع نعمت ها و از ميان رفتن اموال و ثروت ها و سقوط حكومت ها و قدرت هاى دنيوى را همه روز با چشم خود مى بينند، امّا هنگامى كه خودشان به آن مى رسند چنان مغرور مى شوند كه فكر مى كنند آنچه مربوط به آنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمى شود! آرى اسباب غرور بسيار متنوّع است و رهايى از چنگال آن مشكل و جز در سايه بيدارى و تقوا و سپردن خويش به خداوند و توجّه به زوال سريع نعمت ها امكان پذير نيست. * * * 1- مكارم الاخلاق، جلد 2، صفحه 350. 2- نهج البلاغه، خطبه 223. 3- غررالحكم، حديث 8744. 4- همان مدرك، حديث 1384. 5- همان مدرك، حديث 10363.

































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-07-2010, 17:23
▲3ـ علايم و نشانه هاى غرور

نشانه هاى غرور گاهى بسيار آشكار است به گونه اى كه انسان در نخستين برخورد به آن پى مى برد و مى فهمد كه فلان شخص گرفتار غرور و خودبينى است. بى اعتنايى به مردم، بى توجّهى به حلال و حرام الهى، رعايت نكردن ادب با بزرگان و ترك محبّت با دوستان و بستگان، بى رحمى نسبت به زيردستان، ذكر سخنان ناموزون و دور از ادب، سر دادن خنده و قهقهه بلند، دويدن در حرف ديگران، نگاه هاى تحقيرآميز به صالحان و پاكان و عالمان و همچنين راه رفتن به صورت غير متعارف، پا را به زمين كوبيدن، شانه ها را تكان دادن، نگاه هاى غير متعارف به زمين و آسمان نمودن و حتّى گاهى كارهاى ديوانگان را انجام دادن اينها همه از نشانه هاى غرور است. ولى گاه حالت غرور مخفى است و به اين سادگى خود را نشان نمى دهد بلكه با دقّت مى توان به وجود چنين صفتى در خويشتن و يا ديگران پى برد. مانند اينكه بعضى افراد پس از مدّت كوتاهى درس استاد را رها مى كنند و خود را مستغنى و بى نياز مى دانند، يا مانند كسى كه علاقه شديدى در خود به انزوا و گوشه گيرى از مردم احساس مى كند و ممكن است بهانه آن را آلوده نشدن به مجالس غيبت و گناه و مانند آن ذكر كند در حالى كه با دقّت مى يابيم كه عامل اصلى، غرور و خود بزرگ بينى است. خود را پاك، آگاه و مؤمن مى پندارد و ديگران را ناقص و آلوده. آرى نه تنها غرور، بلكه بسيارى از صفات رذيله گاهى در زواياى روح انسان پنهان مى شوند و خود را به صورت فضايل نشان مى دهند، به گونه اى كه تشخيص آن جز براى اساتيد هوشيار اخلاق ميسّر نيست. * * *

▲4ـ آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور

در ميان صفات رذيله شايد كمتر صفتى به اندازه غرور زيان آور و مرگبار باشد. پيامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تأثير خود قرار مى دهد و دنيا و آخرت را تباه مى كند. از ميان آثار زيانبار غرور به امور زير مى توان اشاره كرد: 1ـ غرور، حجاب ضخيمى بر عقل و فهم انسان مى فكند و او را از درك حقايق بازمى دارد و به او اجازه نمى دهد خود و ديگران را آنچنان كه هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعى را درست ارزيابى كرده در برابر آنها موضع صحيح بگيرد. در بحث هاى سابق در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) خوانديم: «مستى غرور از مستى شراب هم سخت تر است!» اين مستى همان حجاب غرور است. 2ـ غرور مايه شكست در زندگى و سبب عقب افتادگى است،يك لشكر مغرور به سادگى جنگ را مى بازد،يك سياستمدار مغرور به آسانى زمين مى خورد،يك محصّل مغرور در امتحانات رفوزه مى شود،يك ورزشكار مغرور بازى را به حريف مى بازد و بالاخره يك مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مى سازد. تعبير به«قاتلات الغرور»در روايات اسلامى ممكن است اشاره به همين معنى باشد. 3ـ غرور تكامل انسان را متوقّف مى سازد، بلكه مايه انحطاط و عقب گرد او مى شود; زيرا هنگامى كه انسان مغرور مى شود نقايص خود را نمى بيند و كسى كه احساس نقصان نكند به دنبال كمال نمى رود. آنچه در حديث اميرمؤمنان در گذشته خوانديم كه مى فرمود: «كسى كه جاهل باشد مغرور مى شود و امروز او از ديروزش بدتر است» اشاره به همين نكته مهم است. 4ـ غرور سبب فساد و تباهى عمل مى شود، زيرا در انجام آن دقّتى به خرج نمى دهد و همين امر كار او را خراب مى كند، يك جرّاح مغرور ممكن است بيمار خود را در كام مرگ فروبرد و يا حدّاقل ناقص سازد، يك راننده مغرور گرفتار تصادف هاى زيانبار مى شود، همچنين يك مؤمن مغرور گرفتار ريا و عجب و ساير امورى كه عمل را فاسد مى كند مى شود; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «غَرُورُ الاَْمَلِ يُفْسِدُ الْعَمَلَ; غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عمل مى شود».(1) 5 ـ غرور مانع از عاقبت انديشى است، چنانكه در حديثى از اميرمؤمنان آمده است: «لَمْ يُفَكِّرْ فِى عَوَاقِبِ الاُْمُورِ مَنْ وَثِقَ بِزُورِ الْغُرُورِ; كسى كه اعتماد بر غرور و باطل كند از تفكّر در عاقبت كارها باز مى ماند».(2) 6 ـ غرور غالباً سبب ندامت و پشيمانى مى شود، چرا كه انسان نمى تواند ارزيابى صحيحى از خود و ديگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حركت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباه مى شود و همين امر او را به ندامت و پشيمانى مى كشاند، در همين زمينه در حديث اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن موجب پشيمانى است».(3) 7ـ در يك جمله مى توان گفت: افراد مغرور در دنيا و آخرت تهيدست و بيچاره اند، چنانكه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «اَلْمَغْرُورُ فِى الدُّنْيَا مِسْكِينٌ و فِى الاْخِرَةِ، مَغْبُونٌ لاَِنَّهُ بَاعَ الاَْفْضلَ بِالاَْدْنَى; انسان مغرور در دنيا مسكين و بيچاره است و در آخرت مغبون; چرا كه متاع برتر را به متاع پست تر فروخته است».(4) * * * 1- غررالحكم، حديث 6390. 2- همان مدرك، 7566. 3- غررالحكم، حديث 1384. 4- ميزان الحكمه، جلد 3، صفحه 2237(مادّه غرور).

































http://upload.tazkereh.ir/images/96283260238803898635.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:27
▲5 ـ طرق درمان غرور

از آنجا كه غرور غالباً ناشى از جهل و عدم شناخت خويشتن و قدر و منزلت انسان در پيشگاه خداست نخستين گام درمان اين بيمارى اخلاقى شناخت خويشتن و معرفت پروردگار و نيز شناخت لياقت ها و شايستگى ها در انسانهاى ديگر است. اگر انسان به گذشته خويش برگردد كه طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آينده خويش بنگرد كه پير و ناتوان و از كار افتاده مى شود و اگر چند روزى قدرت، مال، ثروت، جوانى و زيبايى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضرب المثل معروف «به مالت نناز كه به شبى از بين مى رود و به جمالت نناز كه به تبى از بين مى رود!» همه اينها آسيب پذير است. و نيز اگر به تاريخ پيشينيان بنگرد و سرعت زوال قدرت ها و از ميان رفتن اموال و نابودى امكانات با خبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد. چگونه انسان به علمش مغرور شود و حال آنكه ممكن است با ضربه اى كه به مغز او تصادفاً وارد شود نه تنها همه علومش را فراموش كند حتّى نام خود را نيز فراموش كند؟! چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى كه با يك نوسان بازار و پيش آمدن يك حادثه مهم اجتماعى، سياسى و يا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلكه بدهى زيادى به بار آورد؟! چگونه به قدرتش بنازد در حالى كه ممكن است فردا آن را از دست دهد و پشت ميله هاى زندان باشد! به هر حال آنچه انسان را از مركب غرور پايين مى كشد و به مستى غرور پايان مى دهد شناخت خويشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدّت دگرگونى احوال آن است. قرآن مجيد به مغروران خطاب مى كند و با اين سخن بيدارگر به آنها هشدار مى دهد، مى فرمايد: «اَوَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ اَ ثَارُوا الاَْرْضَ وَ عَمَرُوهَا اَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِنْ كَانُوا اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ; آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را(براى زراعت و آبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند و عمران نمودند و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند(امّا آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى كردند».(1) شبيه همين معنى در سوره غافر آيه 21 و 82 نيز آمده است. اگر انسان درست به جسم و روح و امكانات خود توجّه كند كه چقدر آسيب پذيرند و چگونه حوادث كوچك مى توانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مست و مغرور نمى شود، اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «مِسْكِينُ بْنُ آدَمَ مَكْتُومُ الاَْجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ; بيچاره آدميزاد! سرآمد زندگيش نامعلوم، علل بيماريش ناپيدا و اعمالش ثبت و ضبط مى شود، پشه اى او را مى آزارد و گلوگير شدن آب يا غذايى او را مى كشد و عرق مختصرى او را متعفّن و بدبو مى سازد»!(2) در حالات «اياز» وزير معروف و مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل كرده اند كه همه روز در اطاق مخصوصى مى رفت و در را مى بست و بعد از لحظاتى بيرون مى آمد، بينندگان تعجّب كردند كه در اين اطاق چه سرّى نهفته است كه همه روز «اياز» به آن سركشى مى كند، بعد از تحقيق معلوم شد لباس دوران چوپانيش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مى رود و به آن نگاه مى كند و مى گويد: «اياز تو چوپان بودى! اكنون كه خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرور مباش، از اين بترس كه فردا مقامت را از دست بدهى و از گذشته نيز ناتوان تر شوى»! اگر همه قدرتمندان چنين اسباب عبرتى در اختيار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد، ولى متأسّفانه هر كس «اياز» نمى شود. 1- روم، 9. 2- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 419.

▲8 آرزوهاى دراز! (طول امل)

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:29
▲اشاره
«طول امل» و به تعبير ديگر «آرزوهاى دور و دراز» از مهمترين رذايل اخلاقى است كه انسان را به انواع گناهان آلوده مى كند، از خدا دور مى سازد، به شيطان نزديك مى كند و گرفتار عواقب خطرناكى مى سازد. البتّه اصل «آرزو» و «اميد» نه تنها مذموم و نكوهيده نيست، بلكه نقش بسيار مهمّى در حركت چرخهاى زندگى و پيشرفت در جنبه هاى مادّى و معنوى بشر دارد. اگر اميد و آرزو در دل «مادر» نباشد هرگز فرزندش را شير نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمّل نمى نمايد، همان گونه كه در حديث معروف نبوى(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اَلاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتِى وَ لَوْلاَ الاَْمَلُ مَا رَضِعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَرَهَا!; اميد و آرزو، رحمت براى امّت من است و اگر اميد و آرزو نبود هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت».(1) كسى كه يقين كند مثلا امروز روز آخر زندگى اوست يا در آينده بسيار نزديكى از دنيا مى رود، دست از همه كار مى شويد و در واقع موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخهاى آن از كار مى افتد و شايد يكى از دلايل مخفى بودن پايان عمر هر كس همين باشد كه چراغ پر فروغ اميد و آرزو در دلش خاموش نشود و به تلاشهاى زندگى ادامه دهد. همان گونه كه در حديثى از حضرت مسيح(عليه السلام) مى خوانيم: «در جايى نشسته بود و پيرمردى را مشاهده كرد كه با كمك بيل به شكافتن زمين مشغول است(و تلاش گرم و مستمرّى براى كار كشاوزى دارد) حضرت مسيح(عليه السلام) به پيشگاه خدا عرضه داشت: «خداوندا اميد و آرزو را از او برگير!» ناگهان پيرمرد بيل را به كنارى انداخت و روى زمين دراز كشيد و خوابيد، كمى بعد حضرت مسيح(عليه السلام) عرضه داشت: «بارالها! اميد و آرزو را به او بازگردان!» ناگهان مشاهده كرد كه پيرمرد برخاست و دوباره مشغول فعّاليّت و كار شد! حضرت مسيح(عليه السلام) از او سؤال كرد كه من دو حال مختلف از تو ديدم، يك بار بيل را به كنار افكندى و روى زمين خوابيدى، امّا در مرحله دوم ناگهان برخاستى و مشغول كار شدى؟! پيرمرد در جواب گفت: «در مرتبه اوّل فكر كردم من پير و ناتوانم و آفتاب لب بامم، امروز بميرم يا فردا خدا مى داند، چرا اين همه به خود زحمت دهم و اين همه تلاش كنم؟ بيل را به كنار انداختم و بر زمين خوابيدم! ولى چيزى نگذشت كه اين فكر به خاطرم خطور كرد از كجا معلوم كه من سالهاى زيادى زنده نمانم؟ افرادى مثل من بودند و سالها عمر كردند، انسان تا زنده است زندگى آبرومند مى خواهد و بايد براى خود و خانواده اش تلاش كند، برخاستم و بيل را گرفتم و مشغول كار شدم».(2) به همين دليل براى ايجاد تحرّك بيشتر در گروه هاى مختلف اجتماعى بايد اميد به آينده را در دل آنها زنده نگه داشت. ولى همين اميد و آرزو كه رمز حركت و تلاش انسانهاست و مانند قطرات حياتبخش باران، كه سرزمين هاى مرده را زنده مى كند، سرزمين دل انسان را زنده نگه مى دارد، اگر از حدّ بگذرد به صورت سيلابى ويرانگر در مى آيد و همه چيز را با خود مى برد و سرانجام انسان را غرق دنياپرستى و ظلم و جنايت و گناه مى كند. به همين دليل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) «طول امل» را يكى از دو دشمن بسيار خطرناك براى انسانها شمرده و فرموده است: «خِصْلَتَانٌ اِتِّبَاعُ الْهَوى وَ طُولُ الاَْمَلِ، فَاَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَاِنَّهُ يَعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ، اَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَاِنَّهُ يُحبب الدُّنْيَا; شديدترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو خصلت است: پيروى از هوا و آرزوى طول و دراز; زيرا هواپرستى شما را از حق بازمى دارد و امّا آرزوى دور و دراز شما را حريص بر دنيا مى كند».(3) شبيه همين معنى با كمى تفاوت در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است.(4) با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و نتيجه طول امل را در سرنوشت اقوام پيشين و انسانها به طور كلّى مورد بررسى قرار مى دهيم: 1ـ وَاذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَاد وَ بَوَّأَكُمْ فِى الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللهِ وَ لاَتَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ (سوره اعراف، آيه74) 2ـ اَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيع آيَةً تَعْبَثُونَ * وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (سوره شعراء،آيات 129 و 128) 3ـ يُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره حديد،آيه14) 4ـ اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لاَيَكُونُوا كَالَّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (سوره حديد،آيه16) 5 ـ ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (سوره حجر،آيه3) 6 ـ اَمْ لِلاِْنْسَانِ مَا تَمَنَّى * فَلِلّهِ الاْخِرَةُ وَ الاُْولَى (سوره نجم،آيات 24و25) 7ـ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * يَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ (سوره همزه،آيات1تا3) 8 ـ اِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى اَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ اَمْلَى لَهُمْ (سوره محمّد،آيه25) 1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 173. 2- بحارالانوار، جلد 14، صفحه 329(با كمى توضيح). 3- المحجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 245. 4- نهج البلاغه، خطبه 42.

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:37
▲ترجمه

1ـ و به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم «عاد» قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش، قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد! بنابراين نعمت هاى خدا را متذكّر شويد و در زمين به فساد نكوشيد. 2ـ آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازيد؟! ـ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، شايد در دنيا جاودانه بمانيد؟! 3ـ (منافقان) آنها را صدا مى زنند «مگر ما با شما نبوديم؟!» مى گويند «آرى ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد و(در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان فريبكار(نيز) شما را در برابر (فرمان) خداوند فريب داد!». 4ـ آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هايشان قساوت پيدا كرد و بسيارى از آنها گنهكارند! 5 ـ بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد! 6 ـ آيا آنچه انسان تمنّا دارد به آن مى رسد؟! ـ در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست! 7ـ واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى! ـ همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده(بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند)! ـ او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد! 8 ـ كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است! * * *

▲تفسير و جمع بندى
▲سرچشمه طول امل

آيات اول و دوم ناظر به قوم «عاد» و «ثمود» است كه پيامبرانى به نام «هود» و «صالح» داشتند اين جمعيّت با پيشرفتى كه در كشاورزى و صنعت پيدا كرده بودند سخت سرگرم به دنيا شده و به آن دل بسته بودند و آرزوهاى دور و دراز آنها را در خود غرق ساخته بود و چنان گرفتار غرور و كبر و نخوت شده بودند كه نه تنها كمترين اعتنايى به دعوت خيرخواهانه پيامبرشان هود و صالح(عليهما السلام) نكردند، بلكه به مبارزه با آنها برخاستند. قرآن مجيد در نخستين آيه از آيات بالا، از زبان حضرت صالح(عليه السلام) خطاب به آن قوم سركش چنين نقل مى كند: «به خاطر بياوريد كه قوم عاد به خاطر طغيان از ميان رفتند و خداوند شما را جانشينان آنان قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها(در دل سنگها) براى خود خانه هايى مى تراشيد، به ياد نعمت هاى خدا باشيد و در زمين فساد نكنيد»! (وَاذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَاد وَ بَوَّأَكُمْ فِى الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللهِ وَ لاَتَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ).(1) در دوّمين آيه وضع قوم «عاد» را شرح مى دهد كه توضيحى است براى آيه قبل كه درباره قوم «ثمود» بود. از زبان پيامبرشان(حضرت هود(عليه السلام)) چنين نقل مى كند: «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از سر هوا و هوس مى سازيد؟ ـ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند»! (اَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيع آيَةً تَعْبَثُونَ * وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ).(2) هود(عليه السلام) با اين سخن به آنها مى فهماند كه يكى از علل مهمّ انحراف شما هوسرانى و تكيه بر آرزوهاى دراز است كه شما را از خدا غافل كرده و در زرق و برق دنيا غرق ساخته است. «مصانع» جمع «مصنع» به معنى ساختمان و قصر مجلّل و محكم است، اين واژه از مادّه «صنع» گرفته شده كه به معنى كار نيكو انجام دادن است، بنابراين صنع به هر كارى گفته نمى شود، بلكه به كارهايى اطلاق مى گردد كه داراى امتياز خاصّى است. قوم عاد و ثمود تصوّر مى كردند كه با اين بناهاى محكم و زيبا و خانه هاى مجلّلى كه در درون دل كوهها ايجاد كرده بودند، مى توانند خود را از آفات و گزند حوادث مصون دارند و ساليان دراز زنده بمانند و به عيش و نوش بپردازند. همين معنى در باره قوم ثمود در آيات ديگرى مطرح شده است و باز از زبان صالح(عليه السلام) اين چنين مى خوانيم: «اَتُتْرَكُونَ فِى مَا هَهُنَا آمِنِينَ * فِى جَنَّات وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَ نَخْل طَلْعُهَا هَضِيمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ; آيا چنين مى پنداريد كه هميشه در نهايت امنيّت در نعمت هايى كه اينجاست، مى مانيد ـ در اين باغها و چشمه ها ـ در اين زراعت ها و نخلهايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است و شما از كوهها خانه هايى(بسيار محكم) مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد( و همه چيز را به دست فراموشى مى سپاريد؟!)».(3) بى شك غرور و غفلت حاصل از طول امل منحصر به قوم عاد و ثمود نبود، ولى در قرآن مجيد در مورد اين دو گروه سركش، اين رذيله اخلاقى برجستگى خاصّى دارد.

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:42
* * * در سوّمين آيه سخن از گفتگوى مؤمنان و منافقان در روز قيامت است كه منافقان خود را در ظلمت و تاريكى در صحنه محشر مى بينند، در حالى كه مؤمنان در پرتو نور و ايمان به سوى بهشت در حركتند، منافقان از مؤمنان تقاضا مى كنند اجازه بدهيد ما هم از نور شما بهره اى بگيريم، ولى ديوار بلندى در ميان اين دو فاصله مى شود. در اينجا منافقان فرياد مى زنند «...اَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ...; آيا ما در دنيا با شما نبوديم(پس چرا از ما جدا شديد؟)»(4) مؤمنان در پاسخ مى گويند: «آرى ما با هم بوديم، ولى شما خود را فريب داديد و در انتظار حوادث ناگوار براى مسلمانان بوديد و پيوسته در امر معاد و دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ابراز ترديد مى كرديد و آرزوهاى دراز، پيوسته شما را مغرور ساخت تا فرمان مرگ شما از سوى خدا فرارسيد»، (...قَالُوا بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ...)(5) به اين ترتيب آيه فوق عامل بدبختى منافقان را در چهار چيز خلاصه مى كند كه چهارمين آنها آرزوهاى طول و دراز است. «امانىّ» جمع «اُمْنِيّه» از مادّه «مَنْى»(بر وزن مَغز) در اصل به معنى اندازه گيرى كردن است، و «تمنى» به معنى آرزوست، چرا كه انسان در درون دل در عالم خيال امورى را براى خود اندازه گيرى مى كند و به همين جهت به خيالات باطل و سخنان دروغ و آرزوهاى دور و دراز «اَمْنِيّه» و جمع آن «امانىّ» اطلاق شده است. در تفسير منهج الصادقين و تفسير قرطبى در ذيل اين آيه حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه مضمونش اين است: «آن حضرت در حالى كه يارانش را موعظه مى فرمود خط هايى(موازى هم) بر زمين كشيد، بعد يك خط عمودى بر همه آنان رسم فرمود، سپس گفت: مى دانيد اين خطوط چه معنى دارد؟ عرض كردند: نه يا رسول الله! فرمود: اين خطوط مانند آرزوهاى دور و دراز انسانهاست (كه حدّ و مرزى ندارند) و آن يك خط(عمودى) همان مرگ و پايان زندگى است كه بر همه آنها كشيده مى شود و همه آمال و آرزوها را باطل مى كند». همين معنى با تفاوت مختصرى از «ابن مسعود» نقل شده است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)خطّى به شكل مربّع كشيد و خطّى در وسط آن رسم فرمود و آن را به خارج مربّع ادامه داد و خطوط كوچكى از طرف راست و چپ آن كشيد، سپس فرمود: «اين(خطّى كه در وسط مربّع است) انسان است و اين(مربّع) اجل اوست كه به او احاطه كرده و اين(ادامه خطّى كه به خارج از مربّع پيش رفته) آرزوهاى دراز اوست كه از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و اين خطوط كوچك عوارض و حوادثى است كه او را احاطه كرده، اگر(فرضاً) اجل خطا كند، اين حوادث و عوارض او را از بين مى برند و اگر اين حوادث و عوارض خطا كنند اجل او را از ميان برمى دارد».(6) * * * در چهارمين آيه مؤمنان را به طور غير مستقيم مخاطب قرار داده و هشدار مى دهد كه مراقب وضع خويش باشند، مبادا بر اثر آرزوهاى دور و دراز به سرنوشت مرگبار و اسفناك اقوام پيشين گرفتار شوند، مى فرمايد: «آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند كسانى نباشند كه پيش از اين كتاب آسمانى بر آنها داده شد، سپس زمان طولانى به آنها گذشت (و بر اثر غفلت و آرزوهاى دراز) قلب هاى آنها قساوت پيدا كرد. و بسيارى از آنان گناهكارند. اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لاَيَكُونُوا كَالَّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ».(7) مطابق اين آيه آنچه باعث نرمش قلب آدمى و انعطاف آن به سوى حق و خشوع و خضوع در پيشگاه خدا مى شود، همان ذكرلله و ياد خدا و توجه به حق است، آرى ياد خدا است كه آرزوهاى دور و دراز را بر مى چيند، و انسان را متوجّه مسؤوليّت هايش مى كند، و دل را نورانى، و فكر انسان را واقع بين و ماهيّت زندگى ناپايدار دنيا را در برابر او مشخص مى سازد. دلى كز نور معنى نيست روشن مخوانش دل كه آن سنگ است و آهن دلى كز گرد غفلت زنگ دارد از آن دل سنگ و آهن ننگ دارد

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:44
در واقع اين سه آيه علّت و معلول يكديگرند، چرا كه اين انسان بى خبر و خودبين و خودپسند ديگران را استهزاء مى كند، به خاطر آنكه ثروت عظيمى براى خود از طرق نامشروع فراهم ساخته، چرا دست به جمع چنين ثروتى زده؟ به خاطر اينكه مى پندارند داشتن چنين ثروتى به او جاودانگى مى دهد، اين پندار كه با «طول امل» و آرزوهاى دراز همراه است سبب غرور و خودبرتربينى مى شود و آن هم به نوبه خود سبب استهزاء و عيبجويى نسبت به ديگران است.(11) از اين آيه به خوبى مى توان استفاده كرد كه آرزوهاى دراز گاهى به حدّى مى رسد كه انسان مرگ را به كلّى فراموش كرده، خود را جاودانه مى پندارد و همين امر سبب طغيان و سركشى او مى شود و آن طغيان سرچشمه گناهان ديگرى مى گردد. * * * در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از گروهى است كه حق را شناختند و سپس به آن پشت كردند و از آن اعراض نمودند، مى فرمايد: «كسانى كه بعد از روشن شدن حق به آن پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است!»، (اِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى اَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ اَمْلَى لَهُمْ).(12) «اَمْلَى لَهُمْ» از مادّه «اِمْلاَء» به معنى پديد آوردن آرزوهاى دور و دراز است كه انسان را به خود مشغول مى دارد. در واقع آيه ناظر به اين حقيقت است كه چگونه ممكن است يك انسان حق را بشناسد و باور كند سپس آن را ناديده بگيرد و به آن پشت كند و راه نجات خود را ببيند با اين حال از بيراهه برود! آيا مى توان باور كرد انسان عاقلى چنين كند؟! آرى! هنگامى كه تسويلات شيطان انسان را احاطه كند و زشتى ها را در نظرش به صورت زيبايى ها نشان دهد و او را گرفتار آرزوهاى دور و دراز سازد، بعيد نيست حق را به دست فراموشى بسپارد و به آن پشت كند. از اينجا مى توان دريافت كه آرزوهاى طولانى چه بلايى بر سر انسان مى آورد و چگونه انسان عاقل را به كلّى از عقل و خرد بيگانه مى كند؟! * * * از مجموع آيات فوق كه قسمتى درباره اقوام پيشين بود و بخشى در باره معاصران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قسمتى نيز به صورت يك قانون كلّى مطرح شده بود مى توان چنين نتيجه گرفت كه طول امل و آرزوهاى دراز از خطرناك ترين دشمنان سعادت بشر است كه نه تنها افراد، بلكه اقوام و ملّت ها را در كام مرگ و بدبختى فرومى برد. * * * 1- اعراف، 74. 2- شعرا، 129 ـ 128. 3- شعرا، 149 تا 146. 4- حديد، 14. 5- همان، 14. 6- تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 6417. 7- حديد، 16. 8- نجم، 24. 9- اين احتمال نيز در تفسير «عدَّده» داده شده است كه منظور شمارش كردن نيست، بلكه مال را وسيله و «عُدّه» خود قرار دهد و در همه حال بر آن تكيه نمايد. 10- همزه، 1 تا 3. 11- «هُمَزَة» و «لُمَزَة» هر دو صيغه مبالغه است، اولى از مادّه «هَمْز» به معنى شكستن گرفته شده و دومى از مادّه «لَمْز» به معنى غيبت و عيبجويى كردن است، بعضى معتقدند «هُمَزَة» به كسى مى گويند كه با اشارات عيبجويى مى كند و «لُمَزَة» به كسى كه با زبان اين كار را انجام مى دهد. 12- محمد، 25.

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:46
▲طول امل در روايات اسلامى

از آنجا كه آرزوهاى دراز تأثير بسيار مخرّبى بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتّى مادّى انسانها دارد، در روايات اسلامى با تعبيرات گوناگون از آن نكوهش شده و با عبارات پرمعنايى به علل منطقى آن نيز اشاره شده است، به عنوان نمونه به روايات زير مى توان اشاره كرد: 1ـ در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اَرْبَعَةٌ مِنَ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ وَ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَ طُولُ الاَْمَلِ وَ الْحِرْصِ عَلَى الدُّنْيَا; چهار چيز است كه نشانه شقاوت و بدبختى انسان است: خشك بودن چشمها(به گونه اى كه هرگز از خوف خدا اشكى نريزد) و سنگدلى و آرزوهاى دراز و حرص بر دنيا».(1) 2ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ اَطَالَ اَمَلَهُ سَاءَ عَمَلُهُ; كسى كه آرزوى طولانى داشته باشد، عملش بد خواهد شد»!(2) همين معنى به صورت گوياترى در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «اَطْوَلُ النَّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا!; آن كسى كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد، عملش از همه زشت تر و بدتر است»!(3) 3ـ در نهج البلاغه خطبه 147 نيز تعبير گويايى در اين زمينه ديده مى شود، فرمود: «اِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِى تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تَرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ; اقوامى كه پيش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط به خاطر آرزوهاى طولانى و فراموش كردن اجل و سرآمد زندگيشان بود تا آنكه عذاب موعود فرارسيد، همان عذابى كه با فرارسيدنش معذرت خواهى رد مى شود و درهاى توبه بسته خواهد شد»! 4ـ در حديث ديگرى از فاطمه بنت الحسين از پدرش امام حسين(عليه السلام) از جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «اِنَّ صَلاَحَ اَوَّلِ هَذِهِ الاُْمَّةِ بِالزُّهْدِ وَ الْيَقِينِ وَ هَلاَكَ آخِرِهَا بِالشُّحِّ(بِالشَّكِّ) وَ الاَْمَلِ!; دو عامل سبب اصلاح(و پيروزى) آغاز اين امّت شد كه يكى زهد(و ترك وابستگى به دنيا) بود و ديگرى ايمان و يقين محكم و آنچه باعث هلاكت(و شكست) آخر اين امّت مى شود بخل(شكّ) و آرزوهاى دراز است».(4) بديهى است ايمان و يقين محكم، به اضافه بى اعتنايى به زرق و برق دنيا، سبب شد كه مسلمانان نخستين به هنگام ورود در ميدان جهاد از هيچ چيز پروا نكنند، جز خدا را در نظر نگيرند و جز براى خدا شمشير نزنند و هرگز پشت به دشمن ننمايند و اين عامل مهمّ پيروزى آنان بود. ولى هنگامى كه آرزوهاى دراز و دلبستگى ها و دلدادگى ها نسبت به ظواهر دنيا جاى «زهد» را گرفت و شك و ترديد به جاى يقين نشست، عقب گردها و شك ها شروع شد و امروز هم براى تجديد عظمت نخستين، راهى جز احياى دو اصل نخست نيست. 5 ـ در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان مى خوانيم: «اَلاَْمَلُ سُلْطَانُ الشَّيَاطِينِ عَلَى قُلُوبِ الْغَافِلِينَ; آرزوى دراز سبب سلطه شيطانها بر قلوب غافلان مى شود»!(5)

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 17:53
6 ـ در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) چنين افرادى به عنوان بدترين مردم معرّفى شده اند، مى فرمايد: «شَرُّ النَّاسِ الطَّوِيلُ الاَْمَلِ، السَّيّئُ الْعَمَلِ; بدترين مردم كسى است كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد و عملش از همه بدتر»!(6) و نيز از آن حضرت در حديث ديگرى مى خوانيم: «اِنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ عَلَى اَمَلِهِ فَيَقْطَعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ، فَسُبْحَانَ اللهِ لاَ اَمَلٌ يُدْرَكُ وَ لاَ مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ!; انسان پيوسته دنبال آرزوهاى خويش است(و از مبدأ و معاد غافل است) ناگهان حضور اجل، آرزوهايش را قطع مى كند، سبحان الله! نه به آرزو رسيده و نه صاحب آرزو رها شده است»!(7) 7ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى; برترين بى نيازى ترك آرزوهاست»!(8) چرا كه آرزوهاى دور و دراز سبب مى شود كه انسان دائماً خود را نيازمند ببيند و دست حاجت به سوى هر كس و هر جا دراز كند و شخصيّت انسانى خود را به خاطر امورى كه هرگز به آن نمى رسد بشكند! 8 ـ در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است: «كَذَّبَ مَنِ ادَّعَى الاِْيمَانَ وَ هُوَ مَشْغُوفٌ مِنَ الدُّنْيَا بِخِدَعِ الاَْمَانِىِّ وَ زُورِ الْمَلاَهِىِّ; دروغ مى گويد كسى كه ادّعاى ايمان مى كند در حالى كه به خاطر خدعه هاى آرزوها و سرگرمى هاى باطل، دلباخته دنيا شده است»!(9) روشن است كه دلباختگان آرزوها ناگزيرند براى وصول به آنها همه چيز را به دست فراموشى بسپارند و از همين جا رخنه در ايمان آنها پيدا مى شود. 9ـ و نيز از همان بزرگوار در سخن كوتاه و پر معناى ديگرى مى خوانيم: «اَلاَْمَانِىُّ تُعْمَى عُيُونَ الْبَصَائِرِ; آرزوهاى دراز چشم بصيرت انسان را كور مى كند»!(10) 10ـ در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه روزى به اصحاب فرمود: «اَكُلُّكُمْ يُحِبُّ اَنْ يَدْخُلَ الجَنّةَ؟; آيا همه شما دوست داريد وارد بهشت شويد»؟! «قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللهِ; همگى عرض كردند آرى اى رسول خدا»! فرمود: «قَصِّرُوا مِنَ الاَْمَلِ وَ اجْعَلُوا آجَالَكُمْ بَيْنَ اَبْصَارِكُمْ وَ اسْتَحْيُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَيَاءِ; دامنه آرزوها را كوتاه كنيد و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهيد و از خداوند(و مخالفت فرمان او) آن گونه كه شايسته است شرم كنيد».(11) 11ـ باز در حديث پرمحتواى ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: «اِنَّ الاَْمَلَ يُذْهِبُ الْعَقْلَ، وَ يُكَذِّبُ الْوَعْدَ، وَ يَحِثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَ يُورِثُ الْحَسْرَةَ; آرزوهاى دراز عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وامى دارد و سرانجام آن، حسرت و ندامت است»!(12) 12ـ اين بحث را با روايت ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ـ به عنوان «خِتَامُهُ مِسْكٌ» پايان مى دهيم، در اين حديث آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سه عدد چوب را گرفت، يكى را پيش روى خود در زمين فرو كرد، ديگرى را در كنار آن و سوّمى را در فاصله دورتر، سپس فرمود: آيا مى دانيد اين چيست؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: «هَذَا الاِْنْسَانُ! وَ هَذَا الاَْجَلُ! وَ هَذَا الاَْمَلُ يَتَعَاطَاهُ ابْنُ آدَمَ وَ يَخْتَلِجَهُ الاَْجَلُ دُونَ الاَْمَلُ!; اين(چوب اول) انسان است و اين(چوب دوم) سرآمد عمر است و اين(چوب سوم كه در نقطه دورى در زمين فرو شده بود) آرزوهاى دراز انسان است، (آرى) پيش از آنكه انسان به آرزوهايش برسد دست اجل گريبان او را خواهد گرفت»!(13) در احاديث بالا كه گلچينى بود از احاديث فراوانى كه در منابع معروف اسلامى درباره طول امل آمده است به خوبى گستردگى خطرات و عواقب شوم اين رذيله اخلاقى را نشان مى دهد و ثابت مى كند كه آرزوهاى دراز از بزرگترين دشمنان سعادت انسان و مانع قرب او در پيشگاه خداست. * * * 1- تفسير قرطبى، جلد 5، صفحه 3618; شبيه به همين معنى با كمى تفاوت در بحارالانوار، جلد 70، صفحه 164 نيز آمده است. 2- بحارالانوار، جلد 70 صفحه 163، حديث 19. 3- تصنيف غررالحكم، صفحه 312. 4- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 164. 5- تصنيف غررالحكم ، صفحه 312. 6- همان مدرك. 7- همان مدرك، صفحه 313. 8- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 211 و 34. 9- تصنيف غررالحكم، صفحه 312، حديث 7223. 10- غررالحكم، حديث 1375. 11- المحجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 246. 12- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 103(مادّه امل). 13- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 104; المحجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 245.

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 18:05
▲آثار و پيامدهاى طول امل

آرزوهاى دراز و گاه بى پايان، آثار مخرّب فراوانى در زندگى معنوى و مادّى انسان دارد كه گوشه هايى از آن در احاديث بالا و همچنين در آياتى كه در قرآن مجيد در آغاز اين بحث ذكر شد آمده است و به طور كلّى مى توان گفت: طول امل پيامدهاى خطرناك و مخرّب و سوء زير را دارد.

▲1ـ طول امل سرچشمه بسيارى از گناهان

يكى از بدترين آثار منفى طول امل و آرزوهاى دراز اين است كه انسان را به انواع گناهان دعوت مى كند، زيرا رسيدن به اين آرزوها معمولا از طريق مشروع غير ممكن است، بنابراين گرفتاران اين رذيله اخلاقى خود را ناگزير مى بينند كه در كسب درآمدها چشم بر هم نهند و حلال و حرام را شناسايى نكنند و از غصب حقوق ديگران، خوردن اموال يتيمان، كم فروشى، رباخوارى، رشوه و مانند اين امور، ابا نداشته باشند.

به همين دليل در حديث معروف غررالحكم آمده است: «مَنْ طَالَ اَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُهُ; كسى كه آرزويش دراز باشد عملش بد مى شود»!(1)

و نيز آمده: «اَطْوَلُ النَّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا; آن كس كه آرزوهايش طولانى تر است عملش زشت تر خواهد بود».(2)

و در نقطه مقابل آن آمده است: «مَنْ قَصَّرَ اَمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ; كسى كه آرزويش كوتاه باشد عملش نيك خواهد بود»!(3)

هر سه حديث بالا از مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) است كه جان به فداى سخنان نورانى و انسان سازش باد.

1- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 156.

2- غررالحكم، حديث 3054.

3- همان مدرك، جلد 5، صفحه 295(چاپ دانشگاه تهران).

▲2ـ طول امل يكى از اسباب مهمّ قساوت قلب

همان گونه كه در آيات آغاز اين بحث خوانديم قرآن مجيد درباره يكى از اقوام پيشين مى گويد: آنها كسانى بودند كه مى پنداشتند عمر طولانى دارند(و گرفتار آرزوهاى دراز شده اند) و از اين رو قلب هاى آنها قساوت يافت.

دليل اين مسئله روشن است; زيرا طول امل انسان را از خدا غافل مى كند و به دنيا حريص مى سازد و آخرت او را به دست فراموشى مى سپارد و اينها همه اسباب سنگدلى و قساوت است.

به همين دليل در حديثى آمده است كه خداوند به موسى(عليه السلام) فرمود: «يَا مُوسَى لاَتُطَوِّلْ فِى الدُّنْيَا اَمَلَكَ فَيَقْسُوا قَلْبَكَ، وَ الْقَاسِى الْقَلْبِ مِنِّى بَعِيدٌ; اى موسى! آرزوى خود را در دنيا طولانى نكن كه قسىّ القلب خواهى شد و قسىّ القلب از من دور است».(1)

همين معنى در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «مَنْ يَأْمُلُ اَنْ يَعِيشَ اَبَداً يَقْسُوا قَلْبُهُ وَ يَرْغَبُ فِى الدُّنْيَا; كسى كه آرزو دارد جاودانه در اين دنيا بماند قسىّ القلب مى شود و راغب در دنيا مى گردد».(2)

1- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 104(مادّه امل).

2- همان مدرك.


http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 18:07
▲3ـ طول اَمَل سبب نسيان اجل

اين اثر نياز به شرح و بسط ندارد و به خوبى در زندگى آنها كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند نمايان است كه هرگز نه سخنى از مرگ بر زبان مى رانند و نه در فكر آخرتند، بلكه دائماً در گرداب غفلت غوطهورند.

حديث معروفى كه هم از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و هم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد: «طُولُ الاَْمَلِ يُنْسِى الاْخِرَةِ; درازى آرزوها سبب فراموشى آخرت است» گواه صدق اين مدّعاست.(1)

در حديث ديگرى از مولا على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَكْثَرُ النَّاسِ اَمَلا اَقَلُّهُمْ لِلْمَوْتِ ذِكْراً; كسى كه آرزويش از همه طولانى تر است از همه كمتر به ياد مرگ است».(2)

1- قبلا در بخش احاديث گذشت.

2- تصنيف الغرر، صفحه 312، حديث 7215.

▲4ـ زندگى پررنج محصول ديگرى از طول امل

بديهى است هر قدر آرزوها طولانى تر باشد تهيّه مقدّمات بيشترى را مى طلبد، همچنين صرفه جويى بيشترى براى حفظ اموال و ثروت ها جهت رسيدن به آن آرزوهاى دور و دراز لازم است و نتيجه اين دو، يك زندگى توأم با درد و رنج و سخت گيرى بر خود و خانواده خود توأم با تلاش شبانه روزى بى رويّه خواهد بود.

به همين جهت در احاديثى كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «مَنْ كَثُرَ مُنَاهُ كَثُرَ عَنَائُهُ; كسى كه آرزوهايش زياد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد يافت».

و نيز مى فرمايد: «مَنِ اسْتَعَانَ بِالاَْمَانِىِّ اَفْلَسَ; كسى كه از آرزوهاى دراز كمك بگيرد فقير و مفلس مى شود(و زندگى فقيرانه اى خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد)».

و نيز مى فرمايد: «الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ; تمايل به دنيا(و آرزوهاى دراز) كليد درد و رنج است»!(1)

1- تصنيف الغرر، صفحه 314.

▲5 ـ طول امل و زندگى ذلّت بار

صاحبان آرزوهاى دراز نه تنها در رنج و تعب دائم به سر مى برند، بلكه ناچارند شخصيّت انسانى خود را نيز در هم بشكنند و براى رسيدن به مقصود خيالى در برابر هر كس و ناكس خضوع كنند و دست التماس به سوى اين و آن دراز نمايند و به زندگى ذلّت بار تن در دهند. در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «ذُلُّ الرِّجَالِ فِى خَيْبَةِ الاْمَالِ; خوارى مردان در ناكامى آرزوهاست».(1)

1- غررالحكم، جلد 2، صفحه 405.

▲6 ـ محروميّت از نعمتها

همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسانى كه گرفتار آرزوهاى دور و درازند و در درياى امانى غوطهورند، غالباً به سراغ صرفه جويى و سخت گيرى هر چه بيشتر در استفاده از مواهب حيات و زندگى مى روند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند. به همين دليل نسبت به همه كس حتّى خويشتن و زن و فرزند بخيل خواهند بود، همان بخلى كه آنها را از بهره گيرى از نعمت هاى الهى محروم مى سازد و در عين برخوردارى از امكانات فراوان، زندگى فقيرانه اى دارند.

در زمان خود افرادى را مى بينيم كه تحت عنوان «تأمين آينده»! براى خود و فرزندان، گرفتار طول امل هستند و همين امر آنان را از مواهبى كه در اختيار دارند محروم مى سازد.

▲7ـ طول امل و محروم بودن از درك حقايق

آرزوهاى دراز همچون سرابى است كه تشنگان را در بيابان زندگى به دنبال خود مى كشاند و تشنه تر مى سازد، بى آنكه به جايى برسند، اين آرزوها چهره واقعيّت ها را به گونه اى دروغين نشان مى دهد و انسان به خاطر آنها درك نمى كند كجاست و به كجا مى رود؟ و وظيفه اش در برابر اين سرنوشت چيست؟

از همين رو در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه سابقاً به آن اشاره كرديم آمده است: «اَلاَْمَانِىُّ تُعْمِى عُيُونَ الْبَصَائِرِ; آرزوهاى دراز ديدگان بصيرت را نابينا مى كند»!(1)

كوتاه سخن اينكه: كسى مى تواند چهره زيباى حقيقت را آن گونه كه هست ببيند و به سرچشمه زلال معرفت برسد كه ديده عقل خود را با حجاب آرزوها نپوشاند و در ميان ابرهاى تيره و تار طول امل قرار نگيرد.

1- غررالحكم، حديث 1375.

▲8 ـ طول امل سبب كفران نعمت است

بديهى است آرزوهاى دراز، انسان را به آن چه ندارد و شايد هرگز به آن نمى رسد دلبند مى سازد، به همين دليل آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد كوچك مى شمرد و نسبت به آن بى اعتناست و اين كفران نعمت، پيامدهاى شومى در دنيا و آخرت براى او دارد.

در حديثى از مولاى متّقيان اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «تَجَنَّبُوا الْمُنَى فَاِنَّهَا تُذَهِّبُ بِبَهْجَةِ نِعَمِ اللهِ عِنْدَكُمْ، و تُلْزِمُ اِسْتِصْغَارَهَا لَدَيْكُمْ، وَ عَلَى قِلَّةِ الشُّكْرِ مِنْكُمْ; از آرزوهاى دراز بپرهيزيد كه زيبايى نعمت هاى الهى را از نظر شما مى برد و آنها را نزد شما كوچك مى كند و به كمى شكر(و كفران نعمت) از سوى شما منتهى مى شود»!(1)


http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 18:10
* * *

1- تصنيف الغرر، صفحه 314.

▲اسباب و انگيزه هاى طول امل

عمده ترين چيزى كه سبب آرزوهاى دراز مى شود جهل و بى خبرى است، جهل نسبت به خويشتن و نسبت به دنيا و جهل نسبت به قدرت و لطف خدا و ثواب آخرت و عقبى، مجموعه اين جهل ها انسان را به وادى آرزوهاى دراز مى كشاند.

توضيح اينكه: انسان به سبب بى خبرى از وضع خويش و عدم توجّه به اين حقيقت كه هر لحظه ممكن است پايان عمر او فرارسد، يك لخته خون كوچك مى تواند مجراى رگهاى قلب يا مغز او را بگيرد و در يك لحظه، سكته قلبى يا مغزى بر او عارض شود يا حادثه اى همچون زلزله و آتش سوزى، تصادف در رانندگى، لغزيدن و بر زمين خوردن و ضربه مغزى شدن يا مانند اينها به زندگى او پايان دهد. آرى بر اثر جهل به اين امور گرفتار اين پندار مى شود كه عمرى طولانى دارد و سپس يك مشت آرزوهاى دراز اطراف فكر او را احاطه مى كند و به او اجازه نمى دهد به غير آن بينديشد.

همچنين جهل نسبت به ناپايدارى و بى وفايى دنيا، دنيايى كه نه بر صغير رحم مى كند و نه بر كبير، نه بر جوان رحم مى كند نه بر پير، گاه پيش از آنكه پيرى بميرد صدها كودك و جوان از دنيا مى روند و گاه پيش از آنكه مريض سخت جان دهد ده ها سالم در آغوش مرگ قرار مى گيرند.

گاه سلاطين مقتدر در يك روز به ضعيف ترين افراد مبدّل مى شوند و در زندان انفرادى جاى مى گيرند و گاه ثروتمندان غرق ناز و نعمت در يك شب فقير و تهيدست مى شوند و بر خاك سياه مى نشينند، آرى جهل به اين امور است كه انسان را در گرداب طول امل مى اندازد.

اينجاست كه سلمان فارسى، شاگرد بزرگ مكتب وحى، مى گويد: «ثَلاَثٌ اَعْجَبَتْنِى حَتَّى اَضْحَكَتْنِى: مُؤَمِّلُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلِبُهُ، وَ غَافِلٌ لَيْسَ بَمَغْفُول عَنْهُ، وَ ضَاحِكٌ مُلِئَ فِيهِ لاَيَدْرِى اَسَاخِطٌ رَبُّ الْعَالَمِينَ عَلَيْهِ اَمْ رَاض عَنْهُ; سه كس مرا در شگفتى فرو برده تا آنجا كه به خنده واداشته است: كسى كه دنيا را آرزو مى كند در حالى كه مرگ در پى اوست و كسى كه از اجل خويش غافل است در حالى كه اجل از او غافل نيست و كسى كه با تمام وجودش مى خندد در حالى كه نمى داند پروردگار جهانيان از او راضى است يا نه»؟(1)

در روايات اسلامى نيز اشاره هاى روشنى به اين معنى شده است، مولاى متّقيان على(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ اَيْقَنَ اَنَّهُ يُفَارِقُ الاَْحْبَابَ وَ يَسْكُنُ التُّرَابَ وَ يُوَاجِهُ الْحِسَابَ وَ يَسْتَغْنِى عَمَّا خَلَّفَ، وَ يَفْتَقِرُ اِلَى مَا قَدَّمَ كَانَ حَرِيّاً بِقَصْرِ الاَْمَلِ وَ طُولِ الْعَمَلِ; كسى كه يقين دارد(به زودى) از دوستان جدا مى شود و در زير خاك مسكن مى گزيند و با حساب الهى روبه روست و از آنچه بر جاى گذاشته بى نياز مى گردد و به آنچه از پيش فرستاده محتاج مى شود، سزاوار است كه آرزو را كوتاه و اعمال صالح را طولانى كند»!(2)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اِتَّقُوا خِدَاعَ الاْمَالِ، فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلِ يَوْم لَمْ يُدْرِكْهُ، وَ بَانِى بَنَاء لَمْ يَسْكُنْهُ، وَ جَامِعِ مَال لَمْ يَأْكُلْهُ; از فريب آرزوها بپرهيزيد، چه بسيار كسانى كه آرزو داشتند روزى را(در آغوش ناز و نعمت) بگذرانند و هرگز به آن نرسيدند، چه بسيار كسانى كه خانه و قصرى ساختند ولى هرگز در آن ساكن نشدند و چه بسيار كسانى كه اموال زيادى اندوختند ولى هرگز از آن نخوردند»!(3)

گاه جهل به آخرت و نعمت هاى بى پايان آن سراى جاويدان كه يك لحظه نگاه كردن به آنها به تمام دنيا مى ارزد، سبب مى شود كه انسان به آرزوهاى دراز در اين جهان كشيده شود، حتّى گاه مى شود بى خبرى از لذّت زهد در دنيا و آزادگى از چنگال اسارت زرق و برق آن، انسان را به وادى طول امل مى كشاند!

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «اِسْتَجْلِبْ حَلاَوَةَ الزِّهَادَةِ بِقَصْرِ الاَْمَلِ; شيرينى زهد را با كوتاهى آرزوها به دست آر»!(4)

و گاه مى شود انسان قدرت خدا را فراموش مى كند و يا نسبت به آن جاهل و بى خبر است و نمى داند خدايى كه از لحظه انعقاد نطفه در رحم مادر پيوسته به او روزى داده است، در حالى كه هيچ كس دسترسى به او نداشته مى تواند تا پايان عمر زندگى او را اداره كند و فرزندانش اگر دوست خدا باشند، خدا آنها را تنها نمى گذارد و اگر دشمن خدا باشند خدمت به آنها بى دليل است.

آرى جهل به اين امور سبب مى شود كه زير پوشش (تأمين آينده خود و فرزندان)، گرفتار آرزوهاى دراز و طول امل گردد.

مجموعه اين جهل ها و بى خبرى ها(جهل به خويشتن، جهل به دنيا، جهل نسبت به خدا و قدرت بى مانند او و جهل نسبت به آخرت و مواهب بى پايانش) آدمى را در بيابان بيكران و برهوت خشك و سوزان آرزوها سرگردان مى سازد.

* * *

1- المحجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 246.

2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 167.

3- تصنيف غررالحكم، صفحه 313.

4- تحف العقول، صفحه 207.


http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
01-08-2010, 18:12
▲درمان طول امل

هميشه براى علاج قطعى بيماريها به ريشه كن كردن اسباب آن بايد پرداخت و تا اسباب بيمارى ريشه كن نشود درمان ها سطحى و ناپايدار است و به تعبير ديگر جنبه مسكّن را دارد.

با توجّه به اين اصل اساسى و با توجّه به ريشه هاى درازى آرزوها به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه براى زدودن آثار طول امل و از ميان بردن آن بايد به تفكّر و انديشه پرداخت.

از يك سو بايد انسان خود را به خوبى بشناسد و بداند موجودى است آسيب پذير كه فاصله ميان مرگ و زندگى او بسيار كم است، امروز سالم است و پر نشاط، فردا ممكن است گرفتار سخت ترين بيماريها يا اندوه بارترين مصايب گردد، امروز قوى و غنى و قدرتمند است، فردا ممكن است از ضعيف ترين و فقيرترين افراد باشد و نمونه هاى آن صفحات تاريخ بشريّت را پر كرده است.

از سوى ديگر بايد درباره بى اعتبارى دنيا بيانديشيد كه «از نسيمى دفتر ايّام بر هم مى خورد» و فراموش نكند نادر شاه قدرتمند

«شبانگه به دل قصد تاراج داشت» «سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت»!

آرى با «يك گردش چرخ نيلوفرى، نه نادرها به جا مى مانند و نه نادرى»!

از سوى سوّم به اين حقيقت بينديشد كه ما اعتقاد به معاد و سراى آخرت و حساب و كتاب الهى و پاداش كيفر اعمال داريم و اين جهان را منزلگاهى در مسير يك سفر طولانى مى دانيم و برنامه ما در اين جهان آماده شدن و اندوختن زاد و توشه است نه اقامتگاهى براى هميشه ماندن!

و نيز انديشه كند كه حرص در اندوختن و ذخيره كردن اموال و برنامه ريزى براى رسيدن به آرزوها و آمال، هرگز مايه سعادت انسان نمى شود، بلكه دائماً او را به درد و رنج گرفتار مى سازد.

و انديشه كند كه مهمترين آرامش، آرامش روح و وجدان است كه آن از طريق تقوا و توكّل بر پروردگار فراهم مى شود نه از طريق حرص و ولع و دنياپرستى!

بهترين راه براى وصول به اين هدف همان است كه در حديث نبوى معروف آمده است فرمود: «خُذْ مِنْ دُنْيَاكَ لاِخِرَتِكَ وَ مِنْ حَيَاتِكَ لِمَوْتِكَ، وَ مِنْ صِحَّتِكَ لِسُقْمِكَ، فَاِنّكَ لاَتَدْرِى مَا اسْمُكَ غَداً; از دنيايت براى آخرتت بهره گير و از زندگانيت براى مرگ(و زندگى بعد از آن) و از تندرستيت براى زمان بيمارى استفاده كن، چرا كه نمى دانى فردا نام تو چيست(آيا تو را زنده مى نامند يا جزء مردگان، سالم مى گويند يا بيمار؟)».(1)

عامل ديگر براى آرزوهاى دراز هواپرستى و عشق به دنياست، هر قدر از اين علاقه كاسته شود دامنه آرزوها كوتاه تر مى گردد و به عكس هر اندازه انسان دلبستگى بيشتر به دنيا پيدا كند، دامنه آرزوها گسترده تر مى شود.

براى رسيدن به اين هدف، يعنى كوتاه كردن دامنه آرزوها يكى از مؤثّرترين راهها ياد مرگ است كه پرده ها را از جلو چشم بصيرت انسان برمى گيرد و واقعيّت هاى زندگى را براى او آشكار مى سازد.

به همين دليل اميرمؤمنان على(عليه السلام) در پايان خطبه 99 از نهج البلاغه مى فرمايد: «اَلاَ فَاذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ، وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ، وَ قَاطِعَ الاُْمْنِيَّاتِ; به هوش باشيد و به ياد چيزى بيفتيد كه لذّات را در هم مى كوبد و شهوات را بر هم مى زند و آرزوها را قطع مى كند».

و در حديث ديگرى از نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه در ضمن سخنانش فرمود: «عُدَّ نَفْسَكَ فِى اَصْحَابِ الْقُبُورِ; خود را جزء مردگان حساب كن(تا گرفتار طول امل نشوى)».(2)

و نيز در نقطه مقابل اين معنى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «اَكْثَرُ النَّاسِ اَمَلا اَقَلُّهُمْ لِلْمَوْتِ ذِكْراً; آنها كه آرزوهايشان بيشتر است كمتر به ياد مرگ مى افتند».(3)

راه ديگر براى مبارزه با طول امل مطالعه پيرامون پيامدهاى بسيار شوم آن است.

آرى توجّه به اين نكته كه آرزوهاى دراز سرچشمه بسيارى از گناهان و رذايل اخلاقى ديگر است و از علل مهمّ قساوت قلب و فراموشى آخرت و سبب زندگى پررنج و ذلّت بار و محروميّت از مواهب و نعم الهى و از حجاب هاى ضخيم معرفت و آگاهى محسوب مى شود، سبب مى گردد كه انسان به فكر علاج و درمان بيفتد و پيش از آنكه سيلاب طول امل كاخ سعادت او را ويران سازد به فكر چاره بيفتد، از دامنه آرزوهايش بكاهد و به صف خردمندان و سعادتمندان بازگردد و آرزوها را در حدّ معقول و شايسته مهار كند.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «حَاصِلُ الْمُنَى اَلاَْسَفُ وَ ثَمَرَتُهُ اَلتَّلَفُ; حاصل آرزوهاى دراز تأسّف است و ثمره آن تلف شدن(عمر و امكانات و سعادت انسان) مى باشد»!(4)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اِحْذَرُوا الاَْمَانِىَّ فَاِنَّهَا مَنَايَا مُحَقَّقَةٌ; از آرزوهاى دراز بپرهيزيد كه مرگ هاى مسلّم در آن نهفته است».(5)

در اينجا دو نكته قابل توجّه است:

نخست اينكه در طبّ مادّى براى درمان بسيارى از بيماريهاى جسمى و روانى به فكر جانشين مى روند، يعنى خواسته هايى كه انسان را به بيمارى مى كشاند به خواسته هاى برترى تبديل مى كنند كه منتهى به سلامت او گردد، مثلا كسى كه علاقه زيادى به موادّ چربى و نشاسته اى دارد و سبب بيمارى هاى گوناگون در او شده به استفاده از كميّت قابل ملاحظه از ميوه و سبزى سالم هدايت مى كنند و يا افرادى كه معتاد به موادّ مخدّرند، اعتيادهاى سالمى براى آنها پيش بينى مى كنند.

اين نكته در بيماريهاى اخلاقى نيز صادق است، به اين ترتيب كه معلّم اخلاق آرزوهاى دراز مادّى را به آرزوهاى معنوى نسبت به پاداش الهى در سراى آخرت تبديل مى كند و عشق به علم و دانش و معرفة الله را جايگزين عشق به مال و جاه و مقام مى سازد.

نكته ديگر اينكه آرزوها مراتبى دارد، گاه انسان آرزو مى كند عمر بسيار طولانى يا جاويدان! داشته باشد، همان گونه كه قرآن درباره گروهى از قوم يهود مى فرمايد: «...يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة...;(آنها چنان علاقه به دنيا دارند كه) هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر كند»!(6)

اگر هزار سال به معنى تعداد باشد دليل بر تقاضاى عمر بسيار طولانى است و اگر عدد تكثير باشد دليل بر تقاضاى عمر نامحدود است.

گروهى آرزوهايى در مراحل پايين تر دارند، آرزوى صد سال زيستن، پنجاه سال، ده سال يا كمتر، از روايات استفاده مى شود كه همه اينها جزء آرزوهاى دراز محسوب مى شود(البتّه در صورتى كه هدف جنبه هاى مادّى و زرق و برق دنيا باشد، نه جنبه هاى معنوى و الهى و كمك به پيشرفت جامعه انسانى).

از سوى ديگر امانى و آرزوها انواع مختلفى پيدا مى كند، گاه آرزوها به سوى مسائل مادّى هدف گيرى مى كند و گاه مقام و گاه شهوات و گاه همه اينها.

تمام اقسام آرزوهاى دور و دراز، زشت و نكوهيده است هر چند بعضى زشت تر از بعض ديگر محسوب مى شود.

* * *

1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 122.

2- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 122.

3- تصنيف غررالحكم، صفحه 312.

4- تصنيف غررالحكم، صفحه 314.

5- همان مدرك.

6- بقره، 96.


http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
10-11-2010, 22:08
▲آرزوهاى مثبت و سازنده

آخرين سخن در بحث طول امل پيرامون اين مطلب است كه هميشه آرزوها جنبه منفى ندارد و نشانه انحطاط شخصيّت و سقوط اخلاقى نيست.زيرا اگر آرزوها متوجّه ارزشهاى والاى انسانى باشد و يا جنبه مردمى و اجتماعى پيدا كند و در مسير تكامل و پيشرفت واقعى انسانها و درجات كمال قرار گيرد و انسان را به تلاش و كوشش بيشتر در اين راهها وادارد، بدون شك چنين آرزويى هر قدر طولانى بوده باشد، نه تنها نشانه پستى نيست كه نشانه كمال انسان است.اساساً همان گونه كه در آغاز اين بحث نيز اشاره شد اميد و آرزو نسبت به آينده نيروى محرّك انسان براى تلاشها و كوششهاست و اگر چراغ پرفروغ اميد و آرزو در دل انسان خاموش گردد، در واقع روح او مى ميرد، نشاط زندگى از او رخت برمى بندد و انسان را به موجودى سست و بى هدف و بى تلاش مبدّل مى كند.در واقع آرزو بر دو قسم است «آرزوهاى كاذب» كه همچون سراب در بيابان زندگى ظاهر مى شوند و تشنه كامان را به دنبال خود مى كشانند و هر لحظه تشنه تر مى سازند تا از شدّت تشنگى هلاك شوند.و «آرزوهاى صادق» و مثبت و سازنده كه همچون آب حيات، گلستان وجود آدمى را سيراب و پرثمر مى سازد و هر چه زحمت مى كشد نشاط و معنويّت بيشترى مى يابد.اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است: «اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَ خيْرٌ اَمَلا; مال و فرزندان، زيور حيات دنيا هست و باقيات الصّالحات(ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخش تر است».(1)در اين آيه به هر دو بخش از آرزوها اشاره شده است(دقّت كنيد).در روايات اسلامى نيز اشارات پرمعنايى به آرزوهاى مثبت و سازنده ديده مى شود از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِى حَتَّى اَفْعَلَ كَذَا وَ كَذَا مِنَ الْبِرِّ وَ وُجُوهُ الْخَيْرِ، فَاِذَا عَلِمَ اللهُ ذَلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّتِهِ كَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ، اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ; گاهى بنده مؤمن تهى دست مى گويد: خداوندا! به من روزى عطا كن تا فلان كار خير و نيك را بجا آورم، هرگاه خداوند در او صدق نيّت بداند(نه اينكه اين آرزو پوششى براى رسيدن به هوا و هوسها باشد) تمام اجر و پاداشى را كه در صورت رسيدن به اين آرزو و انجام آن كارهاى خير استحقاق پيدا مى كرد براى او نوشته مى شود(هر چند هيچ يك را انجام نداده باشد) رحمت خداوند گسترده و كرمش بى پايان است».(2)اصولا همّت انسان به اندازه آرزوهاى مثبت اوست، هر قدر دامنه آنها گسترده تر باشد همّت او والاتر است و جالب اينكه از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند به مقدار اين آرزوها به افراد با ايمان، اجر و پاداش مى دهد، چرا كه نشانه آمادگى روح و جسم آنها براى انجام هر چه بيشتر اعمال صالح است و حتّى از روايات استفاده مى شود كه اگر انسان آرزوى خوبى براى رضاى خدا داشته باشد از دنيا بيرون نمى رود مگر اينكه خداوند او را به آرزويش مى رساند، در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «مَنْ تَمَنَّى شَيْئاً وَ هُوَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضاً، لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُعْطَاهُ; كسى كه آرزوى چيزى كند در حالى كه رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه به خواسته خود مى رسد».(3)البتّه ممكن است در مواردى مصالحى ايجاب كند كه انسان به آرزويش نرسد، چرا كه اگر برسد آثار بدى مانند غرور و غفلت و عشق به دنيا و مانند آن در او ايجاد مى شود. خداوند با الطاف خفيّه اش او را از وصول به آرزويش بازمى دارد.اين بحث را با اشاره به نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اينكه: آرزوهاى سازنده و بلند انسان را به سازندگى خويش دعوت مى كند و سبب تكامل و ترقّى روحى او مى شود، زيرا مى داند تكيه بر جاى بزرگان زدن بدون آماده ساختن اسباب بزرگى ميسّر نيست و به گفته شاعر عرب:اُعَلِّلُ النّفس بالآمال اُدركُهَا مَا اَضْيَقَ الْعَيْشُ لَوْلاَ فُسْحَةُ الاَْمَلِ!«خويشتن را به وسيله آرزوهاى سازنده پرورش مى دهم تا به آن برسم.چقدر ميدان زندگى تنگ است اگر گستردگى آرزوها نباشد»!
1- كهف، 46.2- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 261.3- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 261.



http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
10-11-2010, 23:56
▲9 تعصّب و لجاجت

▲اشاره



بى ترديد اساسى ترين پايه عبوديّت و بندگى خدا، تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصّب و لجاجت مايه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است.






تعصّب به معنى «وابستگى غير منطقى به چيزى» تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند و لجاجت به معنى اصرار بر چيزى است به گونه اى كه منطق و عقل را زير پا بگذارد، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سدّ راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.






هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمى گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را مورد بررسى قرار مى دهيم به خوبى مى توان دريافت كه اين سه امر(تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر است از اشارات روشن به اين مسئله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مى رويم:






از قوم نوح(عليه السلام) آغاز مى كنيم، قرآن مجيد مى گويد:






1ـ وَ اِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً (سوره نوح،آيه7)






2ـ وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَيَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (سوره نوح،آيه23)






سپس به داستان هود نگاه مى كنيم، قرآن درباره آنها مى گويد:






3ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَائُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (سوره اعراف،آيه70)






سپس نوبت به داستان ابراهيم(عليه السلام) مى رسد، قرآن در اين زمينه مى گويد:






4ـ اِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِيلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِينَ (سوره انبياء،آيات52 و53)






5 ـ قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ يَنْفَعُونَكُمْ اَوْ يَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (سوره شعراء،آيات72تا74)






سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرمايد:






6 ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ (سوره يونس،آيه78)






سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمى گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمايان مى بينيم:






7ـ وَ اِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا اَوَلَوْ كَانَ آبَائُهُمْ لاَيَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَيَهْتَدُونَ (سوره بقره،آيه170)






8 ـ اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَاَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كَانُوا اَحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْئ عَلِيماً (سوره فتح،آيه26)






9ـ و نيز مى فرمايد: وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (سوره شعراء،آيات198و199)






گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ يكديگر بيان مى كند و مى فرمايد:






10ـ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شىْء وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (سوره بقره،آيه113)






در جاى ديگر مسئله تقليد كوركورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مى فرمايد:






11ـ وَ كَذَلِكَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ قَرْيَة مِنْ نَذِير اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (سوره زخرف،آيه23)






12ـ وَ يَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُون (سوره صافّات،آيه36)



http://shiaupload.ir/images/73553330768992143178.gif