PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اسرار عاشورا (جلد 1و2)



ملکوت* گامی تارهایی *
22-07-2021, 23:09
https://kosarnameh.com/media/k2/items/cache/f64b0864e862d3c122851be4770d6e9a_XL.jpg


سید محمد نجفی یزدی‏

ملکوت* گامی تارهایی *
22-07-2021, 23:11
مقدمه:

با قلب بشر، مونس و دمساز حسین است - در خلوت دل محرم و همراز، حسین است
زهرا و علی هر دو چو دریای گهربار - خلقت صدف است و گهر راز، حسین است
آن عاشق فرزانه و معشوق دو عالم - بر طاق فلک غلغله انداز، حسین است
هر آیتی از جانب حق معجزه ای بود - آن آیه که هر دم کند اعجاز، حسین است
راهی که بشر را به خداوند رساند - عشق است و در این فاصله پل ساز، حسین است
ماهی که به هر کلبه تاریک بتابد - شاهی که به سائل نکند ناز، حسین است
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین الهداة المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین
السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره
مسأله عاشورا و نهضت سیدالشهداء علیه السلام، که بعنوان رمز نجات و بقاء اسلام مطرح شده است، دارای اسرار و رموزی است که از دید بسیاری از مردم پنهان است،
و تا این حقائق و اسرار مکتوم، فاش نگردد، عظمت قیام امام حسین و اهداف بلند آن، و بزرگی مصیبت آن حضرت، آنطور که باید، روشن نمی گردد.
مسأله عاشورا و قیام امام حسین، مسأله است، سخن بر سر بود و نبود اسلام است، نه یک نزاع و درگیری معمولی میان یک حاکم فاسد و یک رهبر فداکار و دلسوز، خیر مسأله بسیار حساستر از این حرفهاست، سیدالشهداء نه بعنوان یک شخص، بلکه بزرگترین پاسدار اسلام ناب محمدی، موقعیت حاکم بر عالم اسلام و مسلمین را به گونه ای می بیند، که اگر اقدامی عاجل، خونین و پر هیجان، انجام نگیرد، تمامی زحمات پیامبر عظیم الشأن اسلام و فداکاریهای پدرش امیرالمؤمنین و مادرش زهرای مرضیه و سبط اکبر حضرت مجتبی و یاران آن بزرگواران و در یک کلام، دین خدا، و اسلام به باد خواهد رفت، آری او نمودار اسلام مجسم است، حسین روح محمدی است، خروش علوی و عصمت فاطمی است، همراه با مظلومیت حسین، او چکیده اسلام است، و در یک کلام حسین خون خداست.
تو حسینی و محمد، تو حسینی و علی - بر رخت هاله ای از نور خدا می بینم
تو حسینی و حسن هستی و زهرائی تو - خیمه ات جلوه گر آل عبا می بینم
او می بایست اسلام را در حالی که مسلمین در خواب عمیق غفلت فرو رفته اند و دشمنان دهها سال است که بمرور آن را به ابتذال و نابودی کشانده اند، نجات دهد.
اما یزید کیست؟ او نیز تنها یک جنایتکار، یک تبهکار نیست، اگر تنها خود او مطرح بود، هرگز ارزش آن را نداشت تا خون خدا، بخاطر نابودی مثل یزید ریخته شود، ولی یزید نیز یک جریان است، او نیز میوه شجره ملعونة است، او همان ابوسفیان مجسم است که در مقابل پیامبر فریاد اعل هبل - زنده باد بت هبل - سر می دهد، او نمودار و نتیجه علنی تمام کینه ها و انحرافاتی است که سالها از ترس مخفی بود و اکنون موقعیت اظهار یافته است و فریاد می زند: لعبت هاشم بالملک فلا، خبر جاء و لا وحی نزل این غل و زنجیر بر گردن اولاد علی و این آتش کینه در خیام آنها، در ادامه همان کینه هاست که دوباره شعله ور شده است.
آری کربلا رویاروئی دوباره تمامی شرک است در مقابل تمام ایمان، و این بار پسر حیدر کرار، می بایست کاری دشوارتر از پدر انجام دهد، به دشواری برخورد در مقابل نفاق، آری او می باید با خون بر شمشیر پیروز شود.
و ما در این نوشتار بر آنیم تا با ارائه اوضاع مسلمین و احکام اسلامی در زمان قیام سیدالشهداء، نشان دهیم که سیدالشهداء، اسلام را در چه مرحله ای از خطر و نابودی دید که ناگزیر از فداکاری گردید، و ثابت کنیم که انحراف از رهبر الهی و امامت امیرالمؤمنین، معنایش انحراف از نماز، و روزه و حج و بلکه انحراف از توحید و نبوت و معاد است، و اسلام منهای امامت علوی، اسلام محمدی نیست، اسلام الهی نیست، آن دینی که در آن امام و رهبر الهی نباشد، دین اسلام نیست، رسالت الهی نیست، کامل نیست، مورد رضای خدا نیست، اسلام یک مجموعه است نه یک سلسله دستورات پراکنده، انکار یک حقیقت مسلم دینی، برابر با انکار تمام دین است، و شما پس از مطالعه حوادث و مطالب گوناگون و شواهد متعدد در این کتاب به وخامت اوضاع اسلام و مسلمین و عظمت فداکاری سیدالشهداء مطلع خواهید شد، و به وضوح در می یابید که چرا سیدالشهداء فرمود: باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت اسلام به رهبری مثل یزید مبتلا شد، و متوجه می شوید که چقدر پر معناست این جمله که پیامبر اکرم فرمود: در سمت راست عرش الهی نوشته است: ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة.
همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
و همچنین در این کتاب از علت انتخاب سیدالشهداء برای این فداکاری و رمز موفقیت حضرت در آن موقع، و سر بقاء عاشورا از آن زمان تاکنون و تدابیری که ائمه اطهار برای این منظور اندیشیدند، و اینکه وظیفه ما امروز در حفظ نهضت عاشورا چیست؟ و نمونه هایی از آثار و فوائد پر ارزش توسل و توجه به اهل البیت علیهم السلام و افرادی که در این رابطه حاجات مهم گرفته اند، آشنا می شوید. انشاء الله.
به امید آنکه مسلمانان جهان مخصوصاً شیعیان و عزاداران سیدالشهداء، شرائط حساس زمان خود و اسلام را درک کنند و به نقشه شوم دشمنان اسلام بیش از پیش آگاه شوند، و از خون بناحق ریخته اهل البیت و شهداء کربلا هر چه بیشتر پاسداری کنند، مبادا که فکر آب و نان، ما را از حمایت و دفاع از اسلام دور کند، امروز مخالفت دشمنان قسم خورده ما در شرق و غرب عالم، مخالفت با یک شخص نیست، مخالفت با اسلام است، مخالفت با موج اسلام خواهی است که در اثر نهضت حسینی ملت بزرگوار ایران جریان پیدا کرده است، و در فلسطین و افغانستان و الجزائر و آفریقا و بوسنی هرزه گوین و سایر جاها نفوذ کرده است.
این نکته حساس را عمیقاً دریابیم و از اسلام ناب محمدی با تمام وجود با جان و مال و خاندان، حسین وار پاسداری کنیم. انشاء الله.
قم حوزه علمیه 14/1/72
سید محمد نجفی یزدی

ملکوت* گامی تارهایی *
22-07-2021, 23:11
فصل اول: شخصیت شناخته شده سیدالشهداء

عوامل مؤثر در پیروزی نهضت سیدالشهداء

برای موفقیت یک نهضت در اهداف خود می باید پنج مسأله بطور کامل رعایت شود، و طبعاً برای شناخت عظمت نهضت سیدالشهداء علیه السلام و موفقیت قیام آن حضرت، این پنج امر باید به دقت بررسی شود.
1 - رهبر قیام و شخصیت او، یعنی شناخت سیدالشهداء روحی فداه
2 - هدف قیام و انتخاب زمان شایسته و موقعیت مناسب
3 - دشمن رو در رو یعنی یزید ابن معاویه
4 - کیفیت نهضت و مظلومیت سیدالشهداء
5 - عوامل مؤثر در پی گیری بهره مندی از نتایج آن، یعنی زنده نگه داشتن عاشورا

ملکوت* گامی تارهایی *
22-07-2021, 23:11
1 - سیدالشهداء رهبر بی تردید نهضت عاشورا

در هر نهضتی می بایست، شخصیت اول و رهبر آن، فردی باشد که نه تنها دارای هیچ نقطه ضعفی نباشد، بلکه می باید دارای امتیازات و خصوصیات علمی و روحی بلند نیز باشد، چرا که یک قیام احتیاج به شور و عشق و هیجان دارد، و این هیجان و فداکاری، به وسیله فرد عادی و یا شخصی که دارای نقاط ضعف باشد ایجاد نمی شود، معمولا در هر نهضتی حزب حاکم سعی می کند تا از مخالفین خود مخصوصاً رهبر نهضت ضعفی ببیند و آن را بزرگ کند، مخصوصاً در انقلابهای مکتبی که باید پایدار بماند.
اما در نهضت حسینی، دشمن این آرزو را به گور برد، چرا که سیدالشهداء دارای آنچنان شخصیت روشن و بی تردیدی بود که حتی برای مخالفین او نیز همچنانکه خواهیم گفت، ابهامی در آن وجود نداشت.
اینکه به نمونه هائی از روزنه های شخصیت حضرتش توجه می کنیم.
اهل بیت پیامبر راهنمایان ملائکه بوده اند

خلقکم الله انواراً و فجعلکم بعرضه محدقین حتی من علینا بکم
آنچه از روایات متعدده استفاده می شود این است که خداوند متعال انوار مقدس حضرت رسول و ائمه اطهار علیهم السلام را مدتها قبل از خلقت تمامی موجودات، آفریده است.
آن انوار مقدسه بصورت اشباحی در آن عوالم به تسبیح و تقدیس حضرت حق جل و علا مشغول بوده اند،
به گونه ای که ملائکه مقرب الهی از این انوار پاک تسبیح و تقدیس الهی را فراگرفته اند، و در این میان نور مطهر پیامبر اکرم و حضرت امیر علیهماالسلام منبع و سرآغاز، سایر انوار و نورالانوار بوده است.
ابوحمزه ثمالی گوید: حضرت علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمود: خداوند عزوجل محمد و علی و یازده امام را از نور عظمت خویش بصورت ارواحی در شعاع نور خویش خلق نمود، ایشان قبل از آفرینش مخلوقات به عبادت و تقدیس و تسبیح خداوند عزوجل مشغول بودند و این عده همان هدایت کنندگان و پیشوایان از آل محمد هستند. که درود خداوند بر همه آنها باد. (1)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من و علی و فاطمه و حسن و حسین در سراپرده عرش، خدای را تسبیح می گفتیم، و به دنبال تسبیح ما بود که فرشتگان تسبیح می گفتند (2)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-07-2021, 23:12
حدیثی جالب در ابتدای خلقت اهل البیت علیهم السلام

شخصی بنام فیضة ابن یزید جعفی گوید: نزد امام صادق علیه السلام رفتم، دیدم سه نفر از اصحاب حضرت، پیش حضرت، حضور دارند، سلام کردم و نشستم، آنگاه عرض کردم: ای پسر پیامبر من برای استفاده به محضر شما آمده ام، حضرت فرمود: بپرس اما کوتاه عرض کردم:
قبل از اینکه خداوند زمین و آسمان و نور و ظلمت را بیافریند شما کجا بودید؟ حضرت فرمود: الان که وقت اینگونه مسائل نیست، مگر نمی دانی که محبت ما مخفی و دشمنی با ما رشد پیدا کرده است، ما دشمنانی داریم از جن (گویا منظور حضرت جاسوسهای حکومت بوده است) که سخن ما را نزد دشمنان ما از آدمیان پخش می کنند، همانا دیوارها هم گوش دارند مثل گوشهای مردم؟
عرض کردم: کار از کار گذشته و من سؤالم را کرده ام، حضرت فرمود: ما شبحهای نور بودیم اطراف عرش خداوند، که خداوند را پانزده هزار سال قبل از خلقت آدم تسبیح می کردیم، چون خداوند آدم را آفریده ما را در صلب او جای داد، و ما را همواره از صلبی پاک به رحمی پاک منتقل می نمود تا اینکه محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث نمود، پس مائیم دستگیره محکم خداوند، هر که به ما چنگ زند نجات یافته و هر که از ما منحرف شود هلاک گردیده است. (3)الحدیث.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-07-2021, 19:50
توسل حضرت آدم به اهل البیت علیهم السلام

و در روایات اهل سنت نیز آمده است که ابن عباس گوید: حضرت آدم از خداوند سؤال نمود آیا کسی را که برتر از من باشد آفریده اید، خداوند فرمود: آری و اگر اینها نبودند ترا نمی آفریدم، سپس خداوند به فرشتگان فرمان داد تا پرده ها را بالا زنند، حضرت آدم پنج شبح در مقابل عرش دید، که اشباح پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) بود، و از همین جا بود که وقتی دچار آن خطا شد، خداوند را بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) قسم داد و خداوند توبه او را پذیرفت. (4)
مؤلف گوید: روایات در مورد خلقت ارواح ائمه بسیار زیاد و در کتب علماء شیعه مفصل بیان شده است، و همین روایات روزنه خوبی است برای کسانی که می خواهند به عظمت اهل البیت علیهم السلام در پیشگاه الهی پی ببرند.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-07-2021, 19:50
میلاد سیدالشهداء و بشارت عجیب

امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: سلام بر شما ای محمد، آیا شما را بشارت دهم به جوانی که امت شما بعد از شما او را خواهند کشت؟!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من نیازی به آن ندارم، جبرئیل به آسمان صعود کرد، برای بار دوم آمد و همان سخن را تکرار نمود، پیامبر نیز فرمود: من نیازی به او ندارم، بار سوم نیز این سؤال و جواب تکرار شد، جبرئیل گفت: پروردگار شما وصیت (امامت) را در نسل او قرار خواهد داد، این بار پیامبر قبول فرمود، آنگاه حضرت به نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام آمد و فرمود: جبرئیل نزد من آمد، و به من بشارت جوانی را داد که امت من، پس از من او را خواهند کشت!
حضرت زهرا علیهاالسلام عرض کرد: من نیازی به او ندارم، پیامبر اکرم فرمود: خدایم وصیت (امامت) را در نسل او قرار خواهد داد، حضرت فاطمه علیهاالسلام گفت: حالا قبول است. (5)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-07-2021, 19:51
تاریخچه مختصر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، طبق آنچه مشهور است در سوم ماه شعبان سال چهارم یا سوم هجری متولد گردیده است، نام مبارکش حسین و کنیه ایشان ابا عبدالله و ملقب به سیدالشهداء می باشد، مادر گرامش حضرت فاطمه دختر پیامبر اکرم و پدر بزرگوارش، حضرت علی ابن ابیطالب امیرالمؤمنین، برادر بزرگوارش امام مجتبی حضرت حسن علیه السلام، ایشان فرزند دوم حضرت فاطمه علیهاالسلام می باشد که میان ایشان و امام مجتبی، کمتر از یکسال فاصله شده است، حضرت زینب و ام کلثوم دو خواهر گرامی ایشان از نسل حضرت فاطمه علیهاالسلام می باشند، هنگام رحلت پیامبر اکرم، امام حسین علیه السلام شش یا هفت ساله بودند، اندکی پس از رحلت پیامبر صدیقه طاهره مادر گرامیش از ظلم دشمنان شهید شد، مدت سی سال بعد از پیامبر با پدر بزرگوارش حضرت علی علیه السلام بسر برد، و هنگام شهادت حضرت علی علیه السلام سی و هفت ساله بود، مدت ده سال نیز پس از پدر با برادرش امام مجتبی علیه السلام زندگی نمود، پس از شهادت برادر حدود ده سال امامت نمود، و تا معاویة زنده بود همچنان به صلح برادرش پای بند بود، اما پس از مرگ معاویه، بر علیه دستگاه ظلم و فساد بنی امیه قیام نمود و سرانجام پس از ششماه و هجرت از مدینه به مکه و از مکه به عراق، در صحرای کربلا بخاطر احیای اسلام ناب محمدی و افشای خط نفاق و اصلاح انحرافاتی که پس از پیامبر به وقوع پیوسته بود، خود و اصحاب و اهل بیت او شرافتمندانه به شهادت رسیدند.
شهادت حضرت در دهم محرم سال 61 هجری از جانب یزید و به فرمان عبیدالله ابن زیاد والی کوفه، و فرماندهی عمر ابن سعد واقع شد.
سن مبارکش به هنگام شهادت 57 سال بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-07-2021, 22:00
خدا او را پاکیزه نموده است

در روایت است که صفیه دختر عبدالمطلب گوید: وقتی حسین متولد شد، من به حضرت فاطمه خدمت می کردم پیامبر فرمود: ای عمه پسرم را بیاور، عرض کردم: یا رسول الله ما هنوز او را تمیز نکرده ایم، حضرت (با تعجب) فرمود: تو می خواهی او را تمیز کنی؟ خداوند تبارک و تعالی او را تمیز و پاکیزه کرده است. (6)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-07-2021, 22:00
آغاز ولادت و شفاعت

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السلام متولد شد، خداوند عزوجل جبرئیل را دستور داد تا با هزار فرشته از جانب خداوند و جبرئیل به پیامبر اکرم تبریک بگوید.
جبرئیل در میان راه به جزیره ای رسید که فرشته ای به نام فطرس بخاطر سستی که در انجام دستور الهی کرده بود، بالش شکسته و مانده بود، او هفتصد سال بود که خدا را آنجا عبادت می کرد، فطرس به جبرئیل گفت به کجا می روی؟ گفت: خداوند بر محمد نعمت عطا فرموده، من مأمورم که از جانب خداوند و خودم به او تهنیت بگویم، فطرس گفت: مرا هم با خود ببر شاید که محمد برایم دعا کند، و جبرئیل او را آورد، پس از اینکه پیغام خود را رساند، جریان فطرس را گفت، پیامبر اکرم فرمود:
خود را به این نوزاد بمال و به جایگاهت (در عالم بالا) برگرد، فطرس چنین کرد و اوج گرفت. (7)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-07-2021, 22:00
نام حسین از جانب خداوند تعیین گردیده است

اسماء گوید: وقتی امام حسین علیه السلام متولد شد، حضرت را در پارچه سفیدی پوشانده، به دست پیامبر دادم، حضرت در گوش راست وی اذان و در گوش چپ او اقامه قرائت نمود، سپس او را در دامن خود نهاد و گریست، عرض کردم پدر و مادرم فدایت باد چرا گریه می کنید؟ فرمود: برای پسرم می گریم، عرض کردم: او همین الان متولد شده است، فرمود: گروه ستمگر پس از من او را می کشند، خداوند آنها را به شفاعت من نرساند، سپس فرمود: ای اسماء این خبر را به فاطمه مگو، چرا که تازه فارغ شده است، سپس به حضرت علی علیه السلام فرمود: نام فرزندم را چه گذاردی؟ حضرت عرض کرد: من بر شما در اسم گذاری سبقت نمی گیرم. (الی ان قال) پیامبر اکرم فرمود: من نیز بر پروردگارم در نام او سبقت نمی گیرم، در این میان جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد خداوند علی اعلی ترا سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به شما مثل هارون است به موسی، نام پسرت را همنام پسر هارون بگذار، پیامبر فرمود: نامش چه بود؟ گفت: شبیر، پیامبر فرمود: به زبان عربی؟ جبرئیل گفت: نامش را حسین بگذار. (8) الحدیث

ملکوت* گامی تارهایی *
27-07-2021, 22:02
گوشت امام حسین از گوشت پیامبر روئید

مؤلف گوید: در چند روایت آمده است که پیامبر زبان در دهان امام حسین علیه السلام که نوزادی بود شیرخوار، می نهاد و حضرتش از دهان مبارک پیامبر تغذیه می نمود و طبق برخی روایات حضرت چهل روز از زبان پیامبر اکرم تغذیه می کرد و گوشت او از پیامبر اکرم روئید. (9)
و در کتاب کافی از امام حسین علیه السلام روایت کرده است که حضرت فرمود: (امام) حسین نه از حضرت فاطمه و نه از زن دیگر شیر نخورده است، پیامبر اکرم می آمد و انگشت ابهام را در دهان او می نهاد و او می مکید، و تا دو یا سه روز او را کفایت می کرد، به همین جهت گوشت حسین از گوشت و خون پیامبر روئید. (10) الحدیث
جایگاه سیدالشهداء در قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

شخصی بنام عمران ابن حصین گوید: پیامبر اکرم فرمود: ای عمران هر چیزی جایگاهی در دل دارد، هیچ چیزی در دل من هرگز همانند جایگاه این دو نوجوان (امام حسن و امام حسین) نبوده است، عرض کردم: این همه یا رسول الله؟! حضرت فرمود:
ای عمران آنچه بر تو پوشیده است بیشتر است، این خداوند است که به من دستور داده است این دو را دوست بدارم. (11)
امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:
پیامبر اکرم دست حسن و حسین را گرفته فرمود: هر که ایندو جوان را و پدر و مادر این دو را دوست بدارد روز قیامت، در درجه من است. (12)
امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه پیامبر اکرم بر حسین وارد می شد، او را بطرف خود می کشید، سپس به حضرت امیر علیه السلام می فرمود: او را بگیر، آنگاه خود را روی او می انداخت و او را می بوسید و در همان حال می گریست!
امام حسین علیه السلام پرسید: پدر جان چرا گریه می کنید؟ حضرت فرمود: پسرم، جای شمشیرها را می بوسم، عرض کرد: پدر جان مگر من کشته می شوم حضرت فرمود: بخدا سوگند آری، تو و پدرت و برادرت کشته می شوید. (13) الحدیث
امام حسین میوه دل پیامبر

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی پیامبر اکرم حسین ابن علی را که طفلی بود در دامن خود گرفت، و با وی بازی می نمود و او را می خنداند، عائشه گفت: چقدر شما به این طفل دلبسته اید و به او توجه می کنید؟!
حضرت فرمود: وای بر تو، چگونه او را دوست نداشته باشم و به او دل نبندم، در حالی که او میوه دل من و روشنی چشم من است، بدان که امت من او را خواهند کشت، هر که او را پس از وفات زیارت کند، خداوند یک حج از حجهای من برایش خواهد نوشت، عایشه با تعجب گفت: یک حج از حج های شما؟ حضرت فرمود: دو حج از حج های من، عائشه گفت: دو حج از حج های شما؟! پیامبر فرمود: بله و چهار حج و عایشه ادامه می داد و پیامبر زیاد می نمود تا اینکه به نود حج و نود عمره رسانید. (14)



چرا پیامبر اکرم نسبت به امام حسین اینهمه ابراز علاقه می کرد؟

از آنجا که حکمت متعالیه حضرت حق بر این تعلق گرفته بود که دین خود را به وسیله قیام و شهادت امام حسین علیه السلام پایدار بدارد، لذا تمامی ابزار و مقدماتی که می تواند در این راستا مؤثر باشد، برای حضرت فراهم آورد، بیهوده نیست که می بینیم علاوه بر سجایای اخلاقی و کرامات و معجزات الهی و علوم وافر و کمالات نفسانی، باز پیامبر اکرم هم در زبان و هم در عمل و برخوردهای روزمره، همواره و پیوسته، نسبت به اهل بیت و امام حسین علیه السلام اظهار محبت می نمود، تا همه از کوچک و بزرگ، جاهل و عالم، بشنوند و ببیند، علاقه وافر پیامبر را در صحنه های مختلف و به این وسیله شخصیت نهضت جاوید کربلا، برای همه بی تردید و روشن باقی بماند.
بی جهت نیست که می بینیم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا به گفتار پیامبر اکرم استشهاد می کند و صحابه پیامبر مانند ابو سعید خدری و زید بن ارقم را شاهد می گیرد و یا جمعی از صحابه مانند زید بن ارقم و دیگران به عبیدالله یا یزید هنگام زدن چوبدستی بر لب و دندان سیدالشهداء اعتراض می کنند که ما خود دیدیم که پیامبر این لب و دندان را می بوسید.
این همه تمجید و تعظیم و بزرگداشت که از پیامبر اکرم در سخن و عمل نسبت به امام حسین خصوصاً و یا به اهل البیت عموماً ابراز می شود، همه آماده کردن زمینه هایی است، برای تحقیق موفقیت نهضت عاشورا، چرا که اسلام برای بقاء خود به نهضت حسینی نیاز دارد و نهضت حسینی برای پیروزی و بقاء، احتیاج به شخصیتی بی تردید و والامقام و مسلم دارد، تا شهادت او، بتواند هر شبهه ای را پاسخ و تمامی جریانهای مخالف اسلام را رسوا کند، و این کار با گفتار و کردار رسول اعظم اسلام انجام پذیرفت.
و در همین راستاست که وقتی سیدالشهداء شیهد شد، حتی عده ای از مخالفین اهل البیت در آن وقت، مثل فرزند عمر و قاطبه علماء اهل سنت، از آن زمان به بعد، یزید را تخطئه و یا تفسیق و یا تکفیر کرده اند و از سیدالشهداء تمجید نموده اند.
حسین منّی و انا من حسینی

در روایت است که پیامبر اکرم در راه به امام حسین برخورد کردند که با کودکان بازی می نمود، حضرت (که از دیدن امام حسین به وجد آمده بود) جلو آمد و به طرف حسین آغوش گشود تا حسین را در بر گیرد، امام حسین به این طرف و آن طرف می رفت، پیامبر نی او را می خنداند، تا اینکه او را گرفت، یک دست زیر چانه حسین و دست دیگر پشت او قرار داد، سپس دهان مبارک را بر دهان حسین نهاد و آن را بوسید و فرمود: حسین منی و انا من حسین ، حسین از من است و من از حسین هستم، محبوب خداست هر که دوستدار حسین است. (15) الحدیث
مکرر از پیامبر اکرم روایت کرده اند که ایشان امام حسن و حسین را بر دوش مبارک یا بر پشت سوار نموده بود، گاهی می فرمود: چه خوب مرکبی دارید شما، و چه خوب سواری هستید شما دو تا، و پدرتان از شما بهتر است. (16)
از خلیفه دوم روایت کرده اند که گفت: دیدم که حسن و حسین بر گردن پیامبر سوار شده اند، گفتم: اسب خوبی است برای شما، حضرت فرمود: ایندو هم سوار خوبی هستند. (17)
نام سیدالشهداء بر درب بهشت و عرش نقشه بسته است

پیامبر اکرم فرمود: چون (در شب معراج) داخل بهشت شدم دیدم که بر درب آن با خط طلا نوشته است: لا اله الا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة امة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (18)
یعنی: خدائی جز خدای یکتا نیست، محمد حبیب خداست، علی ولی خداست، فاطمه کنیز خداست، حسن و حسین برگزیده های خدایند، بر دشمنان آنان باد لعنت خدا.
روزی پیامبر اکرم به امام حسین علیه السلام فرمود: خوش آمدی ای زینت آسمانها و زمین، یکی از حاضرین بنام ابی ابن کعب عرض کرد: آیا جز شما کسی زینت آسمانها و زمین است؟ حضرت فرمود: ای ابی ابن کعب، سوگند به آنکه مرا به حق به پیامبری مبعوث نمود، همانا حسین ابن علی در آسمانها بزرگتر است از روی زمین، نام او در طرف راست عرش (اینگونه) نوشته شده است:
ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
: همانا حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است. (19) الحدیث

ملکوت* گامی تارهایی *
01-08-2021, 22:28
جایگاه سیدالشهداء در قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

شخصی بنام عمران ابن حصین گوید: پیامبر اکرم فرمود: ای عمران هر چیزی جایگاهی در دل دارد، هیچ چیزی در دل من هرگز همانند جایگاه این دو نوجوان (امام حسن و امام حسین) نبوده است، عرض کردم: این همه یا رسول الله؟! حضرت فرمود:
ای عمران آنچه بر تو پوشیده است بیشتر است، این خداوند است که به من دستور داده است این دو را دوست بدارم. (11)
امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:
پیامبر اکرم دست حسن و حسین را گرفته فرمود: هر که ایندو جوان را و پدر و مادر این دو را دوست بدارد روز قیامت، در درجه من است. (12)
امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه پیامبر اکرم بر حسین وارد می شد، او را بطرف خود می کشید، سپس به حضرت امیر علیه السلام می فرمود: او را بگیر، آنگاه خود را روی او می انداخت و او را می بوسید و در همان حال می گریست!
امام حسین علیه السلام پرسید: پدر جان چرا گریه می کنید؟ حضرت فرمود: پسرم، جای شمشیرها را می بوسم، عرض کرد: پدر جان مگر من کشته می شوم حضرت فرمود: بخدا سوگند آری، تو و پدرت و برادرت کشته می شوید. (13) الحدیث

ملکوت* گامی تارهایی *
01-08-2021, 22:28
امام حسین میوه دل پیامبر

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی پیامبر اکرم حسین ابن علی را که طفلی بود در دامن خود گرفت، و با وی بازی می نمود و او را می خنداند، عائشه گفت: چقدر شما به این طفل دلبسته اید و به او توجه می کنید؟!
حضرت فرمود: وای بر تو، چگونه او را دوست نداشته باشم و به او دل نبندم، در حالی که او میوه دل من و روشنی چشم من است، بدان که امت من او را خواهند کشت، هر که او را پس از وفات زیارت کند، خداوند یک حج از حجهای من برایش خواهد نوشت، عایشه با تعجب گفت: یک حج از حج های شما؟ حضرت فرمود: دو حج از حج های من، عائشه گفت: دو حج از حج های شما؟! پیامبر فرمود: بله و چهار حج و عایشه ادامه می داد و پیامبر زیاد می نمود تا اینکه به نود حج و نود عمره رسانید. (14)

ملکوت* گامی تارهایی *
01-08-2021, 22:29
چرا پیامبر اکرم نسبت به امام حسین اینهمه ابراز علاقه می کرد؟

از آنجا که حکمت متعالیه حضرت حق بر این تعلق گرفته بود که دین خود را به وسیله قیام و شهادت امام حسین علیه السلام پایدار بدارد، لذا تمامی ابزار و مقدماتی که می تواند در این راستا مؤثر باشد، برای حضرت فراهم آورد، بیهوده نیست که می بینیم علاوه بر سجایای اخلاقی و کرامات و معجزات الهی و علوم وافر و کمالات نفسانی، باز پیامبر اکرم هم در زبان و هم در عمل و برخوردهای روزمره، همواره و پیوسته، نسبت به اهل بیت و امام حسین علیه السلام اظهار محبت می نمود، تا همه از کوچک و بزرگ، جاهل و عالم، بشنوند و ببیند، علاقه وافر پیامبر را در صحنه های مختلف و به این وسیله شخصیت نهضت جاوید کربلا، برای همه بی تردید و روشن باقی بماند.
بی جهت نیست که می بینیم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا به گفتار پیامبر اکرم استشهاد می کند و صحابه پیامبر مانند ابو سعید خدری و زید بن ارقم را شاهد می گیرد و یا جمعی از صحابه مانند زید بن ارقم و دیگران به عبیدالله یا یزید هنگام زدن چوبدستی بر لب و دندان سیدالشهداء اعتراض می کنند که ما خود دیدیم که پیامبر این لب و دندان را می بوسید.
این همه تمجید و تعظیم و بزرگداشت که از پیامبر اکرم در سخن و عمل نسبت به امام حسین خصوصاً و یا به اهل البیت عموماً ابراز می شود، همه آماده کردن زمینه هایی است، برای تحقیق موفقیت نهضت عاشورا، چرا که اسلام برای بقاء خود به نهضت حسینی نیاز دارد و نهضت حسینی برای پیروزی و بقاء، احتیاج به شخصیتی بی تردید و والامقام و مسلم دارد، تا شهادت او، بتواند هر شبهه ای را پاسخ و تمامی جریانهای مخالف اسلام را رسوا کند، و این کار با گفتار و کردار رسول اعظم اسلام انجام پذیرفت.
و در همین راستاست که وقتی سیدالشهداء شیهد شد، حتی عده ای از مخالفین اهل البیت در آن وقت، مثل فرزند عمر و قاطبه علماء اهل سنت، از آن زمان به بعد، یزید را تخطئه و یا تفسیق و یا تکفیر کرده اند و از سیدالشهداء تمجید نموده اند.

ملکوت* گامی تارهایی *
03-08-2021, 21:20
حسین منّی و انا من حسینی

در روایت است که پیامبر اکرم در راه به امام حسین برخورد کردند که با کودکان بازی می نمود، حضرت (که از دیدن امام حسین به وجد آمده بود) جلو آمد و به طرف حسین آغوش گشود تا حسین را در بر گیرد، امام حسین به این طرف و آن طرف می رفت، پیامبر نی او را می خنداند، تا اینکه او را گرفت، یک دست زیر چانه حسین و دست دیگر پشت او قرار داد، سپس دهان مبارک را بر دهان حسین نهاد و آن را بوسید و فرمود: حسین منی و انا من حسین ، حسین از من است و من از حسین هستم، محبوب خداست هر که دوستدار حسین است. (15) الحدیث
مکرر از پیامبر اکرم روایت کرده اند که ایشان امام حسن و حسین را بر دوش مبارک یا بر پشت سوار نموده بود، گاهی می فرمود: چه خوب مرکبی دارید شما، و چه خوب سواری هستید شما دو تا، و پدرتان از شما بهتر است. (16)
از خلیفه دوم روایت کرده اند که گفت: دیدم که حسن و حسین بر گردن پیامبر سوار شده اند، گفتم: اسب خوبی است برای شما، حضرت فرمود: ایندو هم سوار خوبی هستند. (17)

ملکوت* گامی تارهایی *
03-08-2021, 21:20
نام سیدالشهداء بر درب بهشت و عرش نقشه بسته است

پیامبر اکرم فرمود: چون (در شب معراج) داخل بهشت شدم دیدم که بر درب آن با خط طلا نوشته است: لا اله الا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة امة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (18)
یعنی: خدائی جز خدای یکتا نیست، محمد حبیب خداست، علی ولی خداست، فاطمه کنیز خداست، حسن و حسین برگزیده های خدایند، بر دشمنان آنان باد لعنت خدا.
روزی پیامبر اکرم به امام حسین علیه السلام فرمود: خوش آمدی ای زینت آسمانها و زمین، یکی از حاضرین بنام ابی ابن کعب عرض کرد: آیا جز شما کسی زینت آسمانها و زمین است؟ حضرت فرمود: ای ابی ابن کعب، سوگند به آنکه مرا به حق به پیامبری مبعوث نمود، همانا حسین ابن علی در آسمانها بزرگتر است از روی زمین، نام او در طرف راست عرش (اینگونه) نوشته شده است:
ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
: همانا حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است. (19) الحدیث

ملکوت* گامی تارهایی *
03-08-2021, 21:26
نمونه هائی از بیانات پیامبر اکرم در عظمت سیدالشهداء

و اما احادیث و جملاتی که نبی مکرم راجع به شخصیت امام حسین و برادر بزرگوارش فرموده است از حد احصاء بیرون است.
مثل آنکه فرمود: الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة ، حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت هستند. (20)
و فرمود: حسن و حسین، بعد از من و پدرشان، برترین اهل زمین هستند، و مادرشان برترین زنان اهل زمین است. (21)
ابوذر غفاری گوید: دیدم پیامبر اکرم در حالی که امام حسین را می بوسید فرمود: هرکه حسن و حسین و اولاد آن دو را از روی اخلاص دوست بدارد، صورتش حرارت آتش نبیند، اگر چه گناهان او به عدد ریگ بیابان باشد مگر اینکه مرتکب گناهی شود که از ایمان خارج گردد. (22)
امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم فرمود: دوستی علی در دل مؤمنین نهاده شده، او را دوست ندارد جز مؤمن و دشمن ندارد جز منافق، و همانا دوستی حسن و حسین در دل مؤمن و منافق و کافر نهاده شده، و شما برای ایشان بدگوئی نمی بینی. (23)
و اهل قبله همگی اتفاق دارند که پیامبر فرمود: الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا : حسن و حسین دو امام هستند، قیام کنند یا بنشینند. (24)
و در روایت است که هرگاه پیامبر امام حسین را می دید او را بوسیده و به سینه می چسبانید و دندانهای پیشین وی را می مکید و می فرمود: فدای کسی شوم که پسرم ابراهیم را فدایش کردم. (25) و در کامل الزیارات روایت کرده است که پیامبر در حدیثی فرمود: حسین میوه دل من است، او روشنی چشم من است، او ریحانه من است. حضرت امیر علیه السلام نیز می فرمود: پدر و مادرم فدای حسین باد که پشت کوفه کشته می شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
03-08-2021, 21:27
سرچشمه علم در نزد خاندان عصمت است

حکم ابن عتیبة گوید: هنگامی که حسین ابن علی علیهماالسلام رهسپار کربلا بود مردی در منزل ثعلبیة با او برخورد نمود، بر حضرت وارد شد و سلام کرد، حسین علیه السلام فرمود: از کدام شهری؟ گفت: از اهل کوفه، حضرت فرمود: هان بخدا سوگند ای برادر اهل کوفه اگر در مدینه ترا می دیدم، علامت جبرئیل را در خانه خودمان و آوردن وحی را بر جدم به تو نشان می دادم، ای برادر اهل کوفه، سرچشمه علوم مردم نزد ماست، آیا می شود که آنها بدانند و ما ندانیم؟ این کار شدنی نیست! (26)
علوم امام حسین علیه السلام از نظر شیعه

طبق روایات اهل البیت علیهم السلام، ائمه اطهار وارث علوم پیامبر اکرم می باشند، و پیامبر اکرم نیز وارث علوم تمام انبیاء گذشته می باشد.
به مقتضای این روایات امام حسین علیه السلام وارث علوم تمام انبیاء و پیامبر اکرم، و آگاه به تمامی حوادث گذشته و آینده می باشد، او می داند که در آسمانها و زمین و در بهشت و جهنم چیست؟ عاقبت هر کسی و احوال مردم چگونه است، او زبان هر جانداری را می داند و به لغت همه مردم آگاه است در نزد اوست هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف، از اسم اعظم الهی، عده ای از اصحاب امام صادق علیه السلام روایت کنند که حضرت فرمود: من می دانم آنچه را که در آسمانها و در زمین موجود است، من می دانم آنچه در بهشت و جهنم است، می دانم آنچه شده و خواهد شد، سپس حضرت اندکی مکث فرمود و چون دید این سخن بر شنوندگان گران آمد فرمود: من اینها را از کتاب خداوند عزوجل می دانم، خداوند عزوجل می فرماید: فیه تبیان کل شیی ء ، در قرآن بیان همه چیز است. (27)
قدرت امام حسین علیه السلام از نظر شیعه

اما قدرت حضرت اباعبدالله الحسین از جهت ولایت مطلقه، همان قدرت عظیم الهی است که خداوند متعال به ائمه علیهم السلام عطا نموده است، همان قدرتی که انبیاء عظام با آن معجزات را انجام می داند، موسی، عصا را اژدها می کرد و دریا را می شکافت، عیسی مرده را زنده می کرد و مجسمه را جان می داد، همان قدرتی است که خداوند به امیرالمؤمنین داده بود و عجائب بی شمار از او سر می برد.
راوی گوید: خدمت امام رضا علیه السلام بودم، روی کاغذی این جمله را نوشتم: دنیا در نزد امام همانند نیمه گردوئی جلوه گرست، (که امام به تمامی آن کاملا مسلط است) این نوشته را به حضرت دادم و عرض کردم: فدایت شوم، اصحاب ما روایتی را نقل کرده اند، من آن را انکار نکردم ولی می خواهم از شما بشنوم، حضرت به آن کاغذ نگاه نمود، سپس آنرا پیچید بگونه ای که گمان کرده (گفتن آن) بر حضرت سخت آمد، سپس فرمود: آری این حق است، آن را به روی پوست منتقل کن. (28) (تا بماند و از بین نرود)
آری چگونه چنین نباشد در حالی که در نزد آل محمد است هفتاد و دو حرف از اسم اعظم الهی، حروفی که یک حرف آن، آصف را قدرت داد تا تخت بلقیس را حاضر کند، و عیسی با آن همه معجزات فقط دو حرف نزد او بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به عیسی دو حرف (از اسم اعظم داد) و با آن اقدام می کرد، به موسی چهارحرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داد، و برای محمد و آل محمد همه را جمع کرد، اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که خداوند به محمد هفتاد و دو حرف را عطا فرمود و یکی را در حجاب قرار داد. (29)



هرچه پیامبران الهی داشتند، اهل البیت همه را دارند

ابوحمزه ثمالی از امام چهارم علی بن الحسین علیهماالسلام پرسید آیا ائمه علیهم السلام می توانند مرده را زنده کنند و کور مادرزاد و ابرص را شفا دهند و بر روی آب راه روند؟ حضرت فرمود: خداوند هیچ چیزی به هیچ پیغمبری نداده است مگر آنکه آن را به محمد صلی الله علیه و آله عطا نموده است، با اضافه ای که به انبیاء نداده است.
پس هر چه نزد پیامبر اکرم بود، به حضرت امیر علیه السلام داد، سپس به (امام) حسن و حسین و پس از امام حسین از هر امامی به امام بعدی تا روز قیامت، همراه با اضافاتی که در هر سال و در هر ماه و در هر ساعت حادث می شود. (30)

ملکوت* گامی تارهایی *
06-08-2021, 22:53
علوم امام حسین علیه السلام از نظر شیعه

طبق روایات اهل البیت علیهم السلام، ائمه اطهار وارث علوم پیامبر اکرم می باشند، و پیامبر اکرم نیز وارث علوم تمام انبیاء گذشته می باشد.
به مقتضای این روایات امام حسین علیه السلام وارث علوم تمام انبیاء و پیامبر اکرم، و آگاه به تمامی حوادث گذشته و آینده می باشد، او می داند که در آسمانها و زمین و در بهشت و جهنم چیست؟ عاقبت هر کسی و احوال مردم چگونه است، او زبان هر جانداری را می داند و به لغت همه مردم آگاه است در نزد اوست هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف، از اسم اعظم الهی، عده ای از اصحاب امام صادق علیه السلام روایت کنند که حضرت فرمود: من می دانم آنچه را که در آسمانها و در زمین موجود است، من می دانم آنچه در بهشت و جهنم است، می دانم آنچه شده و خواهد شد، سپس حضرت اندکی مکث فرمود و چون دید این سخن بر شنوندگان گران آمد فرمود: من اینها را از کتاب خداوند عزوجل می دانم، خداوند عزوجل می فرماید: فیه تبیان کل شیی ء ، در قرآن بیان همه چیز است. (27)

ملکوت* گامی تارهایی *
06-08-2021, 22:53
قدرت امام حسین علیه السلام از نظر شیعه

اما قدرت حضرت اباعبدالله الحسین از جهت ولایت مطلقه، همان قدرت عظیم الهی است که خداوند متعال به ائمه علیهم السلام عطا نموده است، همان قدرتی که انبیاء عظام با آن معجزات را انجام می داند، موسی، عصا را اژدها می کرد و دریا را می شکافت، عیسی مرده را زنده می کرد و مجسمه را جان می داد، همان قدرتی است که خداوند به امیرالمؤمنین داده بود و عجائب بی شمار از او سر می برد.
راوی گوید: خدمت امام رضا علیه السلام بودم، روی کاغذی این جمله را نوشتم: دنیا در نزد امام همانند نیمه گردوئی جلوه گرست، (که امام به تمامی آن کاملا مسلط است) این نوشته را به حضرت دادم و عرض کردم: فدایت شوم، اصحاب ما روایتی را نقل کرده اند، من آن را انکار نکردم ولی می خواهم از شما بشنوم، حضرت به آن کاغذ نگاه نمود، سپس آنرا پیچید بگونه ای که گمان کرده (گفتن آن) بر حضرت سخت آمد، سپس فرمود: آری این حق است، آن را به روی پوست منتقل کن. (28) (تا بماند و از بین نرود)
آری چگونه چنین نباشد در حالی که در نزد آل محمد است هفتاد و دو حرف از اسم اعظم الهی، حروفی که یک حرف آن، آصف را قدرت داد تا تخت بلقیس را حاضر کند، و عیسی با آن همه معجزات فقط دو حرف نزد او بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به عیسی دو حرف (از اسم اعظم داد) و با آن اقدام می کرد، به موسی چهارحرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داد، و برای محمد و آل محمد همه را جمع کرد، اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که خداوند به محمد هفتاد و دو حرف را عطا فرمود و یکی را در حجاب قرار داد. (29)



هرچه پیامبران الهی داشتند، اهل البیت همه را دارند

ابوحمزه ثمالی از امام چهارم علی بن الحسین علیهماالسلام پرسید آیا ائمه علیهم السلام می توانند مرده را زنده کنند و کور مادرزاد و ابرص را شفا دهند و بر روی آب راه روند؟ حضرت فرمود: خداوند هیچ چیزی به هیچ پیغمبری نداده است مگر آنکه آن را به محمد صلی الله علیه و آله عطا نموده است، با اضافه ای که به انبیاء نداده است.
پس هر چه نزد پیامبر اکرم بود، به حضرت امیر علیه السلام داد، سپس به (امام) حسن و حسین و پس از امام حسین از هر امامی به امام بعدی تا روز قیامت، همراه با اضافاتی که در هر سال و در هر ماه و در هر ساعت حادث می شود. (30)

ملکوت* گامی تارهایی *
06-08-2021, 22:53
هرچه پیامبران الهی داشتند، اهل البیت همه را دارند

ابوحمزه ثمالی از امام چهارم علی بن الحسین علیهماالسلام پرسید آیا ائمه علیهم السلام می توانند مرده را زنده کنند و کور مادرزاد و ابرص را شفا دهند و بر روی آب راه روند؟ حضرت فرمود: خداوند هیچ چیزی به هیچ پیغمبری نداده است مگر آنکه آن را به محمد صلی الله علیه و آله عطا نموده است، با اضافه ای که به انبیاء نداده است.
پس هر چه نزد پیامبر اکرم بود، به حضرت امیر علیه السلام داد، سپس به (امام) حسن و حسین و پس از امام حسین از هر امامی به امام بعدی تا روز قیامت، همراه با اضافاتی که در هر سال و در هر ماه و در هر ساعت حادث می شود. (30)

ملکوت* گامی تارهایی *
06-08-2021, 22:55
نمونه ای از قدرت و معجزه سیدالشهداء

از امام چهارم علیه السلام روایت است که فرمود: پس از امام حسن علیه السلام عده ای از مردم نزد امام حسین آمدند و گفتند: ای پسر پیامبر، از آن عجائبی که پدر شما به ما نشان می داد نزد شما چیست؟
امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پدرم را می شناسید؟ گفتیم آری همه ما او را می شناسیم،
حضرت پرده ای را که بر اتاقی بود بلند نمود و فرمود: به داخل اتاق نگاه کنید، چون نگاه کردیم دیدیم که امیرالمؤمنین علیه السلام آنجاست، گفتیم ما شهادت می دهیم که علی خلیفه خدا و شما فرزند او هستی. (31)
امام چهارم علیه السلام حکایت کند که زنی بنام نظره ازدیه نزد امام حسین آمد، حضرت فرمود: ای نظرة مدتی است که نزد من نیامده ای؟ عرض کرد: ای پسر پیامبر بخاطر چیزی است که در فرق سرم پیدا شده و بسیار مرا غصه دار کرده است (گویا مرضی گرفته بود که قسمتی از موهایش سفید شده بود) حضرت فرمود: نزدیک بیا، وقتی نزدیک رفت، حضرت انگشت خود را بر بیخ آن سفیدی نهاد، بلافاصله موی او سیاه شد، سپس فرمود: آینه ای به او بدهید! وقتی نگاه کرد و دید سفیدی از میان رفته خوشحال شد، امام حسین نیز از خوشحالی او شادمان گردیدند. (32)
سیدالشهداء از اسرار الهی به اصبغ نشان داد

اصبغ بن نبایة از یاوران حضرت امیر علیه السلام است او گوید: به امام حسین عرض کردم: از شما راجع به چیزی می خواهم درخواست کنم که به آن یقین دارم، و از سر خداست و آن سر در نزد شماست، حضرت فرمود: ای اصبغ می خواهی گفتگوی پیامبر را با - ابی دون - (ابی بکر) در مسجد قبا ببینی؟ گفتم آری (حضرت امیر علیه السلام قبلاً بعد از رحلت پیامبر اکرم، در مسجد قبا، پیامبر را به ابوبکر نشان داده بود، و در آنجا پیامبر ابوبکر را توبیخ فرموده بود).
حضرت فرمود: برخیز، ناگاه خودم را (از مدینه) در کوفه دیدم، نگاه کردم، در کمتر از یک چشم بهم زدن مسجد (کوفه) را دیدم، حضرت در صورتم تبسم نمود سپس فرمود: ای اصبغ سلیمان ابن داود، باد تحت اختیارش بود غدوها شهر و رواحها شهر، ولی به من بیش از سلیمان داده شده است.
عرض کردم: بخدا که راست فرمودی ای پسر پیامبر، حضرت فرمود: مائیم کسانی که علم کتاب و بیان آن، نزد ماست نزد هیچکس از مخلوقات خدا، آنچه نزد ماست، نیست، چون ما اهل سر خدائیم، سپس در صورتم تبسم نموده فرمود: داخل شو، وقتی وارد (مسجد کوفه) شدم، ناگاه پیامبر را دیدم که در محراب مسجد رداء را بخود پیچیده است. (33) الحدیث




سیدالشهداء، پیامبر و علی و حسن را به جابر نشان داد

هنگامیکه سیدالشهداء عازم عراق شده بود، جابر بن عبدالله آمد و به حضرت عرض کرد: شما فرزند پیامبر هستید، صلاح شما می دانم که مانند برادر خود، صلح کنید، چرا که برادر شما آگاه و موفق بود. حضرت فرمود: ای جابر آنچه برادرم کرد به دستور خدا و پیامبر بود، من هم به دستور خدا و پیامبر اقدام می کنم، آیا می خواهی پیامبر و علی و برادرم حسن علیهم السلام را گواه بیاورم؟!
سپس حضرت به آسمان نگاه کرد، ناگاه درب آسمان باز شد، پیامبر و علی و حسن و حمزه و جعفر علیهم السلام فرود آمدند، جابر گوید: از ترس از جا پریدم.
پیامبر فرمود: ای جابر آیا راجع به حسن قبلاً به تو نگفتم که مؤمن نخواهی بود مگر اینکه تسلیم امامان خود باشی و اعتراض نکنی؟ آنگاه پیامبر جایگاه معاویه و یزید را در عذاب به جابر نشان دادند، سپس پیامبر با همراهان به آسمان صعود نمود، از آن بالا سیدالشهداء را صدا زده فرمود: پسرم به من ملحق شو، امام حسین به حضرت ملحق شد و به آسمان رفتند به گونه ای که دیدم وارد بهشت شدند، پیامبر به من نگاه نمود و در حالیکه دست حسین را گرفته بود فرمود: ای جابر این پسرم با من است، تسلیم او باش و شک مکن تا مؤمن باشی، جابر گوید: چشمهایم کور باد اگر آنچه گفتم ندیده باشم. (نفس المهموم)
آمدن ملائکه و اجنه به کمک سیدالشهداء

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی سیدالشهداء از مدینه خارج شد، گروههائی از ملائکه، سلاح در دست، سوار بر مرکب بهشتی، نزد حضرت آمدند، سلام کردند و گفتند: ای حجت خدا بر خلق بعد از جد و پدر و برادرش، خداوند جد شما را به ما در جاهای مختلف کمک داده و ما را نیز به کمک شما فرستاده است، حضرت فرمود: وعده گاه ما کربلا باشد، همانجا که شهید می شوم، گفتند: ای حجت خدا اگر از دشمن هراس داری بفرما تا با شما باشیم، حضرت فرمود: اینها به من راهی ندارند و کاری نمی توانند بکنند تا به جایگاهم برسم، در خبر است که گروههائی از جن نیز به کمک حضرت آمدند و گفتند: ما شیعه و یاوران شما هستیم، اگر فرمان دهی، همه دشمنان شما را نابود کنیم بدون اینکه شما از جای خود حرکت کنید. حضرت برای آنها دعای خیر نمود و فرمود: مگر در کتاب خدا نخوانده اید هر کجا باشید، هر چند در برجهای بلند، مرگ به سراغ شما خواهد آمد، و فرموده است کسانی که بر آنها قتل نوشته شده به آرامگاه خود خواهند رفت، اگر من در جای خودم بمانم، این خلق ننگین به چه امتحان و مبتلا می شوند؟ چه کسی در آرامگاه من خواهد بود، در حالی که خداوند آن را هنگام گستردن زمین اختیار کرده و آن را امان دین و دنیای آنها قرار داده است. آنگاه جن بعد از سخنان سیدالشهداء گفتند: بخدای سوگند اگر نه این است که اطاعت شما لازم و ترور جایز نیست، تمام دشمنان شما را قبل از اینکه به شما برسند هلاک می کردیم! حضرت فرمود: بخدا سوگند ما از شما بیشتر قدرت داریم بر دشمنان، ولی (ما اقدام نمی کنیم تا) لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینه یعنی تا هر که هلاک می شود بعد از روشن شدن راه و هر که هدایت می یابد نیز از روی آگاهی باشد. (نفس المهموم)
فصل دوم:


زمینه های قیام یا اسلام و سیدالشهداء

اهداف نهضت عاشورا

ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
مخالفین هر مکتب و هر دینی، در ابتدای ظهور مکتب جدید، بطور علنی با آن برخورد می کنند، زیرا آن مکتب، بخاطر جوانی و تازگی آن، هنوز دارای طرفداران جدی نشده است، ولی آنها در اکثریت و قدرت هستند، همچنانکه دیدیم مشرکین در صدر اسلام با تمام توان از هر راهی که ممکن بود، مانند شکنجه، و تهمت و قتل و غارت و جنگ و غیره به مقابله با اسلام پرداختند.
اما پس از آن مکتب و مرام، پیشرفت پیدا کرد، و دارای طرفداران جدی شد و به قدرت رسید، مخالفین آن مکتب دیگر نمی توانند با روش مقابله رویاروی و اظهار مخالفت علنی به مقابله بپردازند، زیرا با نفوذی که مکتب جدید دارد، آنها رسوا و نابود می شوند،
بهترین راه برای مقابله با مکتب و انقلابی که پیروز شده است، همگام شدن ظاهری با آن مکتب، و تظاهر نمودن به قبول آن، و سپس منحرف کردن تدریجی مردم از اصول و پایه های آن مکتب است به گونه ای که مردم متوجه حساسیت انحرافات نشوند، تنها وقتی متوجه مکتب و اعتقاد خود بشوند که کار از کار گذشته و در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرند، یعنی خود را در عمل و عقیده نسبت به آن مرام سست احساس کنند، اینجاست که یک درخت تنومند و ریشه دار را می شود موریانه وار بر اثر نابود کردن تدریجی ریشه های مخفی آن با یک ضربه و فشار اندک سرنگون کرد.
موریانه حیوانی ضعیف و نابیناست، به گونه ای که مورچه دشمن سرسخت او به حساب می آید، اما همین حیوان ضعیف، اگر به ساختمان یا درخت تنومندی حمله کند، آن را ویران می کند.
روش ویرانگری این حیوان بسیار سهمگین است، او از دو ویژگی استفاده می کند، ویژگی اول آنکه چون از نور خورشید فراری است. وقتی به چیزی مانند درخت یا ستون خانه حمله می کند، آن را از درون پوک می کند به گونه ایکه جدار بیرونی و پوسته بیرونی سوراخ نشود، به این ترتیب، انسان هرگز متوجه تهی شدن و سست شدن ستون خانه نمی شود، مگر افراد متخصص و ژرف نگر، ویژگی دوم او این است که ویرانگری خود را به آرامی و اندک اندک انجام می دهد، به گونه ای که تا قبل از وقوع حادثه، هر کس به ستون یا درخت تکیه دهد، متوجه فاجعه ای که در شرف وقوع است نمی شود، آن فاجعه ای که بر سر اسلام به وقوع پیوست و می رفت تا به مرور زمان، همراه با خواب غفلتی که سراسر عالم اسلام را فراگرفته بود، ستون خیمه اسلام را یکسره نابود کند، درست مانند همین جریان بود، مسلمانان در خواب غفلت، و مخالفین به آرامی و تدریج، مشغول تهی کردن و نابود کردن اساس و ریشه های درونی و پر اهمیت اسلام بودند.
آنچه ما در این نوشتار بر آنیم که به وضوح روشن سازیم، بیان عمق فاجعه و خطر بزرگی بود که می رفت اسلام و زحمات پیامبر اکرم و شهداء و فداکاریهای اهل بیت عصمت و طهارت را از بین ببرد. این درست است که خداوند دین خود را حفظ می کند، اما منافقین سعی خود را بکار خواهند گرفت، و خداوند هم به وسیله اسباب و علل طبیعی دین خود را محافظت می کند، و حکمت الهی بر این قرار گرفت که سیدالشهداء، خون خدا شود و سر بقاء دین گردد همچنانکه نبی مکرم آورنده آن شریعت شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی پرچمهای معاویه و اهل شام را دید فرمود: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را آفرید، اینها اسلام را بالاجبار پذیرفتند ولی در باطن مسلمان نبودند، وقتی که یار و یاور پیدا کردند، کفر خود را اظهار نمودند و به دشمنی خود با ما برگشتند، جز اینکه نماز را رها نکردند. (34)
آنچه بعد از پیامبر اکرم انجام گرفت، خواسته یا ناخواسته، نتیجه ای جز نابودی تدریجی اسلام نداشت،
اکنون به انحرافات و اجتهاداتی که خلفاء در مقابل پیامبر و بعد از حضرت، نسبت به تغییر دستورات دینی انجام دادند، و کار را به جایی رساندند که امام حسین علیه السلام برای نجات دین، جز فداکاری چاره ای نداشت، توجه می کنیم،
وضعیت اسلام و مسلمین از ابتدا تا زمان قیام سیدالشهداء

یا ابا عبدالله انی اتقرب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمؤمنین و الی فاطمه و الحسن و الیک بموالاتک و بالبرائة ممن اسس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه...
این همه انحرافات و گمراهیها که منجر به قیام و شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین و یارانش گردید، نتیجه کارهایی است که از اواخر عمر پیامبر به بعد، انجام گرفت.



شروع انحرافات در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

جریان را از بستر بیماری پیامبر شروع می کنیم، هنگام رحلت حضرت فرا رسیده بود، در خانه حضرت عده ای از اصحاب از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند، پیامبر فرمود: بیائید تا برای شما فرمانی را بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: پیامبر هذیان می گوید کتاب خدا برای ما کافی است، تعجب اینجاست که در حضور پیامبر و در زمان حیات حضرت، عده ای به طرفداری از عمر برخاستند و حرف او را تکرار کردند، و عده ای سخن پیامبر را تایید کردند و چون مشاجره و سخنان بیهوده بالا گرفت، پیامبر فرمود: برخیزید. (35)
آری اگر مسلمان از غصه خون بگرید - همچنان که ابن عباس بشدت می گریست - که چرا نگذاشتند فرمانی را که ضامن هدایت بشر بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر کند، جا دارد، و شما خود خوب می دانید وقتی در حضور پیامبر، با گستاخی به اعتراض برخیزند، در فردای رحلت حضرت چه رخ خواهد داد؟!
و این اولین و مهمترین انحراف اساسی بود که در مقابل پیامبر انجام گرفت، این جریان که در کتابهای متعدد و معتبر اهل سنت آمده است نشانگر مطالب بسیاری است که قلم از ترسیم آن عاجز است.

ملکوت* گامی تارهایی *
14-08-2021, 17:34
سیدالشهداء از اسرار الهی به اصبغ نشان داد

اصبغ بن نبایة از یاوران حضرت امیر علیه السلام است او گوید: به امام حسین عرض کردم: از شما راجع به چیزی می خواهم درخواست کنم که به آن یقین دارم، و از سر خداست و آن سر در نزد شماست، حضرت فرمود: ای اصبغ می خواهی گفتگوی پیامبر را با - ابی دون - (ابی بکر) در مسجد قبا ببینی؟ گفتم آری (حضرت امیر علیه السلام قبلاً بعد از رحلت پیامبر اکرم، در مسجد قبا، پیامبر را به ابوبکر نشان داده بود، و در آنجا پیامبر ابوبکر را توبیخ فرموده بود).
حضرت فرمود: برخیز، ناگاه خودم را (از مدینه) در کوفه دیدم، نگاه کردم، در کمتر از یک چشم بهم زدن مسجد (کوفه) را دیدم، حضرت در صورتم تبسم نمود سپس فرمود: ای اصبغ سلیمان ابن داود، باد تحت اختیارش بود غدوها شهر و رواحها شهر، ولی به من بیش از سلیمان داده شده است.
عرض کردم: بخدا که راست فرمودی ای پسر پیامبر، حضرت فرمود: مائیم کسانی که علم کتاب و بیان آن، نزد ماست نزد هیچکس از مخلوقات خدا، آنچه نزد ماست، نیست، چون ما اهل سر خدائیم، سپس در صورتم تبسم نموده فرمود: داخل شو، وقتی وارد (مسجد کوفه) شدم، ناگاه پیامبر را دیدم که در محراب مسجد رداء را بخود پیچیده است. (33) الحدیث

ملکوت* گامی تارهایی *
14-08-2021, 17:34
سیدالشهداء، پیامبر و علی و حسن را به جابر نشان داد

هنگامیکه سیدالشهداء عازم عراق شده بود، جابر بن عبدالله آمد و به حضرت عرض کرد: شما فرزند پیامبر هستید، صلاح شما می دانم که مانند برادر خود، صلح کنید، چرا که برادر شما آگاه و موفق بود. حضرت فرمود: ای جابر آنچه برادرم کرد به دستور خدا و پیامبر بود، من هم به دستور خدا و پیامبر اقدام می کنم، آیا می خواهی پیامبر و علی و برادرم حسن علیهم السلام را گواه بیاورم؟!
سپس حضرت به آسمان نگاه کرد، ناگاه درب آسمان باز شد، پیامبر و علی و حسن و حمزه و جعفر علیهم السلام فرود آمدند، جابر گوید: از ترس از جا پریدم.
پیامبر فرمود: ای جابر آیا راجع به حسن قبلاً به تو نگفتم که مؤمن نخواهی بود مگر اینکه تسلیم امامان خود باشی و اعتراض نکنی؟ آنگاه پیامبر جایگاه معاویه و یزید را در عذاب به جابر نشان دادند، سپس پیامبر با همراهان به آسمان صعود نمود، از آن بالا سیدالشهداء را صدا زده فرمود: پسرم به من ملحق شو، امام حسین به حضرت ملحق شد و به آسمان رفتند به گونه ای که دیدم وارد بهشت شدند، پیامبر به من نگاه نمود و در حالیکه دست حسین را گرفته بود فرمود: ای جابر این پسرم با من است، تسلیم او باش و شک مکن تا مؤمن باشی، جابر گوید: چشمهایم کور باد اگر آنچه گفتم ندیده باشم. (نفس المهموم)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-08-2021, 17:34
آمدن ملائکه و اجنه به کمک سیدالشهداء

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی سیدالشهداء از مدینه خارج شد، گروههائی از ملائکه، سلاح در دست، سوار بر مرکب بهشتی، نزد حضرت آمدند، سلام کردند و گفتند: ای حجت خدا بر خلق بعد از جد و پدر و برادرش، خداوند جد شما را به ما در جاهای مختلف کمک داده و ما را نیز به کمک شما فرستاده است، حضرت فرمود: وعده گاه ما کربلا باشد، همانجا که شهید می شوم، گفتند: ای حجت خدا اگر از دشمن هراس داری بفرما تا با شما باشیم، حضرت فرمود: اینها به من راهی ندارند و کاری نمی توانند بکنند تا به جایگاهم برسم، در خبر است که گروههائی از جن نیز به کمک حضرت آمدند و گفتند: ما شیعه و یاوران شما هستیم، اگر فرمان دهی، همه دشمنان شما را نابود کنیم بدون اینکه شما از جای خود حرکت کنید. حضرت برای آنها دعای خیر نمود و فرمود: مگر در کتاب خدا نخوانده اید هر کجا باشید، هر چند در برجهای بلند، مرگ به سراغ شما خواهد آمد، و فرموده است کسانی که بر آنها قتل نوشته شده به آرامگاه خود خواهند رفت، اگر من در جای خودم بمانم، این خلق ننگین به چه امتحان و مبتلا می شوند؟ چه کسی در آرامگاه من خواهد بود، در حالی که خداوند آن را هنگام گستردن زمین اختیار کرده و آن را امان دین و دنیای آنها قرار داده است. آنگاه جن بعد از سخنان سیدالشهداء گفتند: بخدای سوگند اگر نه این است که اطاعت شما لازم و ترور جایز نیست، تمام دشمنان شما را قبل از اینکه به شما برسند هلاک می کردیم! حضرت فرمود: بخدا سوگند ما از شما بیشتر قدرت داریم بر دشمنان، ولی (ما اقدام نمی کنیم تا) لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینه یعنی تا هر که هلاک می شود بعد از روشن شدن راه و هر که هدایت می یابد نیز از روی آگاهی باشد. (نفس المهموم)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-08-2021, 17:34
فصل دوم:


زمینه های قیام یا اسلام و سیدالشهداء

اهداف نهضت عاشورا

ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
مخالفین هر مکتب و هر دینی، در ابتدای ظهور مکتب جدید، بطور علنی با آن برخورد می کنند، زیرا آن مکتب، بخاطر جوانی و تازگی آن، هنوز دارای طرفداران جدی نشده است، ولی آنها در اکثریت و قدرت هستند، همچنانکه دیدیم مشرکین در صدر اسلام با تمام توان از هر راهی که ممکن بود، مانند شکنجه، و تهمت و قتل و غارت و جنگ و غیره به مقابله با اسلام پرداختند.
اما پس از آن مکتب و مرام، پیشرفت پیدا کرد، و دارای طرفداران جدی شد و به قدرت رسید، مخالفین آن مکتب دیگر نمی توانند با روش مقابله رویاروی و اظهار مخالفت علنی به مقابله بپردازند، زیرا با نفوذی که مکتب جدید دارد، آنها رسوا و نابود می شوند،
بهترین راه برای مقابله با مکتب و انقلابی که پیروز شده است، همگام شدن ظاهری با آن مکتب، و تظاهر نمودن به قبول آن، و سپس منحرف کردن تدریجی مردم از اصول و پایه های آن مکتب است به گونه ای که مردم متوجه حساسیت انحرافات نشوند، تنها وقتی متوجه مکتب و اعتقاد خود بشوند که کار از کار گذشته و در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرند، یعنی خود را در عمل و عقیده نسبت به آن مرام سست احساس کنند، اینجاست که یک درخت تنومند و ریشه دار را می شود موریانه وار بر اثر نابود کردن تدریجی ریشه های مخفی آن با یک ضربه و فشار اندک سرنگون کرد.
موریانه حیوانی ضعیف و نابیناست، به گونه ای که مورچه دشمن سرسخت او به حساب می آید، اما همین حیوان ضعیف، اگر به ساختمان یا درخت تنومندی حمله کند، آن را ویران می کند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:17
روش ویرانگری این حیوان بسیار سهمگین است، او از دو ویژگی استفاده می کند، ویژگی اول آنکه چون از نور خورشید فراری است. وقتی به چیزی مانند درخت یا ستون خانه حمله می کند، آن را از درون پوک می کند به گونه ایکه جدار بیرونی و پوسته بیرونی سوراخ نشود، به این ترتیب، انسان هرگز متوجه تهی شدن و سست شدن ستون خانه نمی شود، مگر افراد متخصص و ژرف نگر، ویژگی دوم او این است که ویرانگری خود را به آرامی و اندک اندک انجام می دهد، به گونه ای که تا قبل از وقوع حادثه، هر کس به ستون یا درخت تکیه دهد، متوجه فاجعه ای که در شرف وقوع است نمی شود، آن فاجعه ای که بر سر اسلام به وقوع پیوست و می رفت تا به مرور زمان، همراه با خواب غفلتی که سراسر عالم اسلام را فراگرفته بود، ستون خیمه اسلام را یکسره نابود کند، درست مانند همین جریان بود، مسلمانان در خواب غفلت، و مخالفین به آرامی و تدریج، مشغول تهی کردن و نابود کردن اساس و ریشه های درونی و پر اهمیت اسلام بودند.
آنچه ما در این نوشتار بر آنیم که به وضوح روشن سازیم، بیان عمق فاجعه و خطر بزرگی بود که می رفت اسلام و زحمات پیامبر اکرم و شهداء و فداکاریهای اهل بیت عصمت و طهارت را از بین ببرد. این درست است که خداوند دین خود را حفظ می کند، اما منافقین سعی خود را بکار خواهند گرفت، و خداوند هم به وسیله اسباب و علل طبیعی دین خود را محافظت می کند، و حکمت الهی بر این قرار گرفت که سیدالشهداء، خون خدا شود و سر بقاء دین گردد همچنانکه نبی مکرم آورنده آن شریعت شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی پرچمهای معاویه و اهل شام را دید فرمود: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را آفرید، اینها اسلام را بالاجبار پذیرفتند ولی در باطن مسلمان نبودند، وقتی که یار و یاور پیدا کردند، کفر خود را اظهار نمودند و به دشمنی خود با ما برگشتند، جز اینکه نماز را رها نکردند. (34)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:17
آنچه بعد از پیامبر اکرم انجام گرفت، خواسته یا ناخواسته، نتیجه ای جز نابودی تدریجی اسلام نداشت،
اکنون به انحرافات و اجتهاداتی که خلفاء در مقابل پیامبر و بعد از حضرت، نسبت به تغییر دستورات دینی انجام دادند، و کار را به جایی رساندند که امام حسین علیه السلام برای نجات دین، جز فداکاری چاره ای نداشت، توجه می کنیم،

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:18
وضعیت اسلام و مسلمین از ابتدا تا زمان قیام سیدالشهداء

یا ابا عبدالله انی اتقرب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمؤمنین و الی فاطمه و الحسن و الیک بموالاتک و بالبرائة ممن اسس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه...
این همه انحرافات و گمراهیها که منجر به قیام و شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین و یارانش گردید، نتیجه کارهایی است که از اواخر عمر پیامبر به بعد، انجام گرفت.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:18
شروع انحرافات در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

جریان را از بستر بیماری پیامبر شروع می کنیم، هنگام رحلت حضرت فرا رسیده بود، در خانه حضرت عده ای از اصحاب از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند، پیامبر فرمود: بیائید تا برای شما فرمانی را بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: پیامبر هذیان می گوید کتاب خدا برای ما کافی است، تعجب اینجاست که در حضور پیامبر و در زمان حیات حضرت، عده ای به طرفداری از عمر برخاستند و حرف او را تکرار کردند، و عده ای سخن پیامبر را تایید کردند و چون مشاجره و سخنان بیهوده بالا گرفت، پیامبر فرمود: برخیزید. (35)
آری اگر مسلمان از غصه خون بگرید - همچنان که ابن عباس بشدت می گریست - که چرا نگذاشتند فرمانی را که ضامن هدایت بشر بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر کند، جا دارد، و شما خود خوب می دانید وقتی در حضور پیامبر، با گستاخی به اعتراض برخیزند، در فردای رحلت حضرت چه رخ خواهد داد؟!
و این اولین و مهمترین انحراف اساسی بود که در مقابل پیامبر انجام گرفت، این جریان که در کتابهای متعدد و معتبر اهل سنت آمده است نشانگر مطالب بسیاری است که قلم از ترسیم آن عاجز است.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:26
سپاه اسامه و تمرد مخالفین

2 - به دنبال همین جریان، مسئله تمرد از سپاه اسامه واقع شد، پیامبر اکرم اسامه ابن زید را که جوانی بود تقریباً هیجده ساله در واپسین لحظات زندگی خویش برای جنگ با سپاه روم در سرزمین اردن بسیج نمود، حضرت خود شخصاً بسیج نمودن اصحاب را آن هم در حال مرض و تب شدید به عهده گرفت، کلیه سرشناسهای مهاجر و انصار امثال ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح و سعد ابن ابی وقاص را در سپاه اسامه گرد آورد و با تأکیدات فراوان آنها را سفارش نمود که در رفتن عجله کنند.
اما اصحاب از اینکه جوانی حدوداً هیجده ساله بر سالمندان فرمانده شده، شدیداً بر پیغمبر خورده گرفتند و حضرت در حالی که از شدت تب سر مقدس را بسته و حوله ای بخود پیچیده بود، اعتراض آنها را روی منبر پاسخ گفت،
وقتی بیماری حضرت شدت گرفت پیوسته می فرمود: که در تجهیز سپاه اسامه بکوشید، سپاه اسامه را حرکت دهید، سپاه اسامه را روانه کنید، اما عده ای از اصحاب سستی می کردند، تا اینکه نبی اکرم رحلت نمود و آنها از رفتن امتناع کردند، (36) پیامبر اکرم می خواست مدینه را از وجود این افراد خالی کند و زمینه را برای خلافت حضرت علی علیه السلام مهیا کند و جلو تندروی برخی را بگیرد تا نگویند علی جوان است و ابوبکر پیرمرد، ولی آن ها از پیوستن به لشکر اسامه امتناع کردند که قبل از همه ابوبکر و عمر این کار را کردند، جوهری در کتاب السقیفه می نویسد: پیامبر پی در پی می فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید، خدا لعنت کند هر کس از آن روی برگرداند. (37)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-08-2021, 17:26
انحراف عظیم از بیعت روز غدیر و امامت امیرالمؤمنین

و سرانجام آن انحراف عظیم و تزلزل بزرگ بعد از رحلت نبی اکرم ایجاد شد، یعنی با اینکه کمتر از سه ماه و نیم از جریان غدیر خم و نصب حضرت امیر در مقابل دهها هزار نفر نمی گذشت، و با اینکه همگی با حضرتش بیعت کرده بودند، اما تو گوئی هیچ جریانی رخ نداده است، و در زمانی که هنوز جسد مطهر نبی مکرم روی زمین بود، آنها مشغول یکسره کردن مسأله حکومت شدند.
در نظر سطحی توده مردم، امامت و رهبری، یک مسئله سیاسی تلقی می شد، که از حساسیت بالائی مانند نماز و روزه و حج و جهاد، برخوردار نیست، بگونه ای که وقتی ظواهر دین مانند مسجد و نماز و حج و روزه برقرار باشد دین را برقرار و اسلام را پیاده شده تلقی می کنند و حس مذهبی آنها ارضاء می شود.
و همین غفلت و جهالت عمومی باعث شد، پاسداران الهی را از منصب خود دور کنند، و این گامی بود بس بزرگ برای نابودی تدریجی دین، می دانیم یک خانه، یک محله، یک شهر و یا یک کشور اگر از پاسدار و نگهبان و رهبر شایسته برخوردار باشد، جامعه هر چند دچار مشکلات فرعی گردد، اما دشمنان، هرگز نمی توانند، مقاصد شوم خود را پیاده کنند، و بر عکس جامعه ای که حکومت آن در دست دشمنان باشد، اصلاحات جزئی و فرعی هرگز نمی تواند دلیل پیشرفت آنها حساب شود.
و ما امروز حساسیت امامت و رهبری را در سراسر زندگی و عقائد و احکام مسلمین مشاهده می کنیم، امامت ستون دین بود، و بخاطر اهمیت فوق العاده آن بود که طبق روایات به هیچ چیز مانند ولایت سفارش نشد،
پیامبر فرمود: هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، مانند کفار جاهلیت مرده است، و فرمود: یا علی اگر کسی به مقدار عمر نوح خداوند عزوجل را عبادت کند، و همانند کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند، و آنقدر عمر کند که هزار سال با پای پیاده حج کند، آنگاه میان صفا و مروه مظلومانه کشته شود، اما ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت به مشامش نرسد و وارد آن نشود. (38)
و به همین جهت بود که امامت علی بن ابی طالب، که یگانه پاسدار دین بود، دیگر قابل تحمل نبود، همچنانکه با کنار گذاردن ایشان، راه برای انحراف بعدی هموار می شد که شد.



مظلومیت اهل بیت در همان روزهای اول

هنوز صدای پیامبر در فضای غدیر در گوش مردم طنین انداز بود که می فرمود: خدایا دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن دار، که به خانه فاطمه هجوم آوردند، عمر صدا زد بخدا قسم کسانی که در خانه متحصن هستند باید برای بیعت با ابوبکر خارج شوند و گرنه خانه را با ساکنان آن آتش می زنم!
یکی گفت: در این خانه فاطمه است، جواب داد گرچه او باشد (39)، و شهرستانی در ملل و نحل از نظام نقل نموده است که عمر در روز بیعت چنان بر شکم فاطمه زد که محسن را سقط کرد و عمر فریاد می زد خانه را با هر که در آن است آتش زنید و در خانه نبود جز علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام). (40)
و سرانجام حضرت علی علیه السلام را با وضعیتی بس ناهنجار برای بیعت به مسجد بردند و با شمشیر کشیده او را به بیعت تهدید نمودند، حادثه آنقدر تأسف بار بود که ابوبکر هنگام مرگ آرزو می کرد ای کاش من معترض خانه فاطمه نمی شدم هر چند کار به جنگ می کشید. (41)
و به دنبال آن مسأله فدک پیش آمد، و دست خاندان پیامبر را با جعل یک حدیث، از این پشتوانه اقتصادی کوتاه کردند و به دنبال آن خمس که حق مسلم اهل البیت بود از خاندان پیامبر دریغ شد.
جنایات جنگی خالد ابن ولید و سکوت خلیفه

یکی از صفحات سیاه تاریخ که در اوایل دوران رحلت پیامبر اکرم انجام گرفت، حادثه تأسف بار کشته شدن مالک ابن نویره و افراد قبیله او توسط سپاهی که ابوبکر، به فرماندهی خالد ابن ولید فرستاده بود، می باشد.
مالک ابن نویره، که در جاهلیت و اسلام فردی محترم و شاعری بزرگوار و جنگجوئی دلاور و از بزرگان و جوانمردان بود که به او مثل می زدند، پس از ابوبکر، اعلام نمود تا قطعی و روشن شدن خلیفه پیامبر، از دادن زکاة امتناع می کند، اما دشمنان، این کار او را بعنوان ارتداد او از اسلام تلقی کردند، خالد ابن ولید، فرمانده سپاه ابوبکر به طرف او هجوم آورد.
مالک افراد قبیله خود را بخاطر حفظ اسلام پراکنده کرد تا برخورد سوئی رخ ندهد، سپاه ابوبکر وقتی به سرزمین بطاح رسید از افراد قبیله کسی را ندید، خالد ابن ولید، دستور داد تا به تعقیب آن ها بپردازند، سربازان خالد، مالک و همراهان او را محاصره کردند، آنها دست به اسلحه بردند، سربازان خالد گفتند: ما مسلمانیم، آنها هم گفتند: ما نیز مسلمانیم، گفتند: پس این سلاحها چیست که با خود دارید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته اید؟ سرانجام اسلحه را کنار گذاردند و با سپاه خالد نماز صبح را برگزار کردند.
بعد از نماز اسلحه آنها را جمع کردند و همگی را دستگیر و بصورت اسیران در حالیکه لیلی همسر زیبای مالک نیز در میان آنها بود آنها را به نزد خالد آوردند،
زیبائی و جمال بسیار زیاد همسر مالک که زبان زد عرب بود، خالد را مفتون ساخت، خالد تصمیم به قتل مالک گرفت، هر چه خواستند او را مانع شوند، قبول نکرد، حتی مالک گفت: ما را نزد ابوبکر بفرست تا او حکم کند، اما خالد نپذیرفت، سپس دستور داد تا گردن مالک را بزنند، مالک به همسرش نگاه کرد و گفت: این است که مرا به کشتن داد،
خالد گفت: این خداست که بخاطر برگشتن تو از اسلام، تو را به کشتن داد، مالک گفت: من مسلمانم، اما خالد فرمان قتل را دوباره صادر کرد و او را کشتند و در همان شب با همسر وی همبستر شد و سپس اسیران را در شب بسیار سردی زندانی کرد و جارچی او فریاد زد - ادفئوا اسراکم - این لغت در (کنانه) کنایه از کشتن بود و اما در اصل معنایش پوشانیدن اسیران است، با این حیله تمام آن اسیران را کشتند، جنایات چنان هولناک بود که سیل اعتراضات به ابوبکر وارد شد، یکی از کسانی که سرسختانه معترض شد خلیفه دوم است، او به خالد گفت: مرد مسلمانی را کشتی و با زن او همبستر شدی، بخدا قسم سنگسارت خواهم کرد!
اما ابوبکر، به هیچ وجه ترتیب اثر نداد و گفت: خالد اشتباه کرده است و از جنایات جنگی وی صرفنظر کرد، او حتی حاضر نشد که خالد را از فرماندهی عزل کند و گفت: خالد شمشیر خداست و من آن را غلاف نمی کنم، فقط بعد از ابوبکر، عمر او را عزل کرد، و تنها به همین مقدار اکتفا نمود
آری این حوادث هولناک در کمتر از دو سال از رحلت پیامبر اتفاق افتاد و خون آن همه مسلمانان و نوامیس آنها به هدر رفت. (42)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-08-2021, 16:30
مظلومیت اهل بیت در همان روزهای اول

هنوز صدای پیامبر در فضای غدیر در گوش مردم طنین انداز بود که می فرمود: خدایا دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن دار، که به خانه فاطمه هجوم آوردند، عمر صدا زد بخدا قسم کسانی که در خانه متحصن هستند باید برای بیعت با ابوبکر خارج شوند و گرنه خانه را با ساکنان آن آتش می زنم!
یکی گفت: در این خانه فاطمه است، جواب داد گرچه او باشد (39)، و شهرستانی در ملل و نحل از نظام نقل نموده است که عمر در روز بیعت چنان بر شکم فاطمه زد که محسن را سقط کرد و عمر فریاد می زد خانه را با هر که در آن است آتش زنید و در خانه نبود جز علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام). (40)
و سرانجام حضرت علی علیه السلام را با وضعیتی بس ناهنجار برای بیعت به مسجد بردند و با شمشیر کشیده او را به بیعت تهدید نمودند، حادثه آنقدر تأسف بار بود که ابوبکر هنگام مرگ آرزو می کرد ای کاش من معترض خانه فاطمه نمی شدم هر چند کار به جنگ می کشید. (41)
و به دنبال آن مسأله فدک پیش آمد، و دست خاندان پیامبر را با جعل یک حدیث، از این پشتوانه اقتصادی کوتاه کردند و به دنبال آن خمس که حق مسلم اهل البیت بود از خاندان پیامبر دریغ شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-08-2021, 16:30
جنایات جنگی خالد ابن ولید و سکوت خلیفه

یکی از صفحات سیاه تاریخ که در اوایل دوران رحلت پیامبر اکرم انجام گرفت، حادثه تأسف بار کشته شدن مالک ابن نویره و افراد قبیله او توسط سپاهی که ابوبکر، به فرماندهی خالد ابن ولید فرستاده بود، می باشد.
مالک ابن نویره، که در جاهلیت و اسلام فردی محترم و شاعری بزرگوار و جنگجوئی دلاور و از بزرگان و جوانمردان بود که به او مثل می زدند، پس از ابوبکر، اعلام نمود تا قطعی و روشن شدن خلیفه پیامبر، از دادن زکاة امتناع می کند، اما دشمنان، این کار او را بعنوان ارتداد او از اسلام تلقی کردند، خالد ابن ولید، فرمانده سپاه ابوبکر به طرف او هجوم آورد.
مالک افراد قبیله خود را بخاطر حفظ اسلام پراکنده کرد تا برخورد سوئی رخ ندهد، سپاه ابوبکر وقتی به سرزمین بطاح رسید از افراد قبیله کسی را ندید، خالد ابن ولید، دستور داد تا به تعقیب آن ها بپردازند، سربازان خالد، مالک و همراهان او را محاصره کردند، آنها دست به اسلحه بردند، سربازان خالد گفتند: ما مسلمانیم، آنها هم گفتند: ما نیز مسلمانیم، گفتند: پس این سلاحها چیست که با خود دارید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته اید؟ سرانجام اسلحه را کنار گذاردند و با سپاه خالد نماز صبح را برگزار کردند.
بعد از نماز اسلحه آنها را جمع کردند و همگی را دستگیر و بصورت اسیران در حالیکه لیلی همسر زیبای مالک نیز در میان آنها بود آنها را به نزد خالد آوردند،
زیبائی و جمال بسیار زیاد همسر مالک که زبان زد عرب بود، خالد را مفتون ساخت، خالد تصمیم به قتل مالک گرفت، هر چه خواستند او را مانع شوند، قبول نکرد، حتی مالک گفت: ما را نزد ابوبکر بفرست تا او حکم کند، اما خالد نپذیرفت، سپس دستور داد تا گردن مالک را بزنند، مالک به همسرش نگاه کرد و گفت: این است که مرا به کشتن داد،
خالد گفت: این خداست که بخاطر برگشتن تو از اسلام، تو را به کشتن داد، مالک گفت: من مسلمانم، اما خالد فرمان قتل را دوباره صادر کرد و او را کشتند و در همان شب با همسر وی همبستر شد و سپس اسیران را در شب بسیار سردی زندانی کرد و جارچی او فریاد زد - ادفئوا اسراکم - این لغت در (کنانه) کنایه از کشتن بود و اما در اصل معنایش پوشانیدن اسیران است، با این حیله تمام آن اسیران را کشتند، جنایات چنان هولناک بود که سیل اعتراضات به ابوبکر وارد شد، یکی از کسانی که سرسختانه معترض شد خلیفه دوم است، او به خالد گفت: مرد مسلمانی را کشتی و با زن او همبستر شدی، بخدا قسم سنگسارت خواهم کرد!
اما ابوبکر، به هیچ وجه ترتیب اثر نداد و گفت: خالد اشتباه کرده است و از جنایات جنگی وی صرفنظر کرد، او حتی حاضر نشد که خالد را از فرماندهی عزل کند و گفت: خالد شمشیر خداست و من آن را غلاف نمی کنم، فقط بعد از ابوبکر، عمر او را عزل کرد، و تنها به همین مقدار اکتفا نمود
آری این حوادث هولناک در کمتر از دو سال از رحلت پیامبر اتفاق افتاد و خون آن همه مسلمانان و نوامیس آنها به هدر رفت. (42)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-08-2021, 16:33
ممانعت از تدوین و نشر احادیث پیامبر

یکی از حوادث تأسف بار و جبران ناپذیر، اقدام خلیفه اول و دوم در جلوگیری از نوشتن و حتی روایت و بازگو کردن احادیث پیامبر می باشد،
اخبار مربوط به ممانعت عمر از تدوین و جمع آوری حدیث از نظر شیعه و سنی متواتر است، توجیه آنها این بود که بخاطر کثرت احادیث و اختلاف آنها و یا تدوین آنها، مردم از قرآن روگردان می شوند و کتاب خدا را رها می کنند، آری عمر قبلا نیز در مقابل پیامبر وقتی حضرت فرمود: برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، در مقابل حضرت گفته بود، کتاب خدا کافیست، حتی ابوبکر که پانصد حدیث از پیامبر جمع آوری کرده بود، همه آنها را آتش زد. (43)
و در همین راستا عمر به شهرها نامه نوشت که اگر کسی حدیثی را از پیامبر نوشته باید آن را از میان ببرد(44) و خود او نیز وقتی دید حدیث بسیار شده است، به مردم دستور داد تا همه را نزد او آوردند، سپس فرمان داد تا همه را طعمه حریق سازند. (45)
او افرادی مثل عبدالله ابن مسعود و ابا درداء و ابا مسعود انصاری را حبس نمود، تنها به این جرم که از پیامبر زیاد حدیث نقل می کنند، آنها در مدینه ممنوع الخروج بودند تا بعد از عمر، که عثمان آنها را آزاد کرد. (46)
و در روایت دیگری آمده است که عمر ابن خطاب از دنیا نرفت تا اینکه اصحاب پیامبر چون عبدالله ابن حذیفة و ابادرداء و اباذر و عقبه ابن عامر را از اطراف گرد آورد و گفت: این احادیثی که در اطراف از پیامبر پخش کرده اید چیست؟ گفتند: آیا از این کار نهی می کنی؟ گفت: نه، ولی نزد من باشید و تا من زنده ام حق ندارید از من جدا شوید، از شما حدیث می گیریم و یا بر شما رد می کنیم، بدینسان بود که تا عمر زنده بود نزد او ماندند. (47)
و ابوبکر به بهانه اختلاف در احادیث می گفت: از پیامبر چیزی حدیث نقل نکنید و هر کس از شما سؤال کرد بگوئید: میان ما و شما کتاب خداست. (48)
قرظة ابن کعب گوید: عمر به مشایعت ما که به عراق می رفتیم آمد و گفت: می دانید چرا شما را مشایعت کردم؟ گفتیم: می خواستی ما را احترام کنی، گفت: علاوه بر آن، کاری هم داشتم، شما نزد مردمی می روید که زمزمه ای مانند زمزمه زنبور عسل (در خواندن قرآن) دارند، آنها را با احادیث پیامبر سرگرم نکنید، من نیز شریک شما خواهم بود، به همین جهت بود که هر وقت به قرظة می گفتند برای ما حدیث بگو می گفت: عمر ما را منع کرده است. (49)
و به همین جهت بود که اصحاب پیامبر از نقل احادیث اجتناب می ورزیدند، و یاللعجب که بهانه این کار، گاهی شبهه ایجاد اختلاف و احادیث کاذب، و گاهی اعراض مردم از قرآن و گاهی زیاد و کم شدن سهوی در احادیث ذکر می شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-08-2021, 16:33
خسارت جبران ناپذیر

اما کسی نیست که بپرسد، آیا کتاب خدا کافیست و احتیاج به تفسیر ندارد، آیا فرمان خداوند در اینکه ما اتاکم الرسول فخذوه ، چگونه است، سنت پیامبر را مردم چگونه باید بدانند؟
و شما خود می دانید که وقتی صحابه پیامبر در حساسترین زمان، یعنی سالهای اولیه بعد از پیامبر، که هنوز حوادث و سخنان پیامبر در ذهن آنها نقش دارد و فراموش نشده، صحابه نیز زنده و سالم هستند، اگر از نقل احادیث، منع شود چه ضربه جبران ناپذیری بر دین خداوند که می باید تا قیامت پابرجا بماند، خواهد زد.
مصیبت بزرگتر آنکه پس از شیخین، دیگران نیز روش آنها را پیش می گرفتند، و از احادیثی که زمان عمر روایت نشده بود منع می کردند. عثمان ابن عفان بر منبر می گفت: برای هیچکس جایز نیست، حدیثی را که در زمان عمر و ابوبکر نشنیده روایت کند... (50)
معاویه نیز به دنبال همین سیاست، که با اهداف او بسیار سازگاری داشت، از احادیثی که در عهد عمر نبود، منع می کرد. (51)
چرا با امیرالمؤمنین مشورت نکردند؟!

حال شما خوانندگان عزیز قضاوت کنید، که اگر روش عقلا و اندیشمندان را در عمل به خبر در پیش می گرفتند، و هر خبری که آورنده آن مورد اعتماد بود، قبول می کردند، همچنانکه اکنون روش عملی همه فقهاء اسلام از شیعه و سنی چنین است، و بعلاوه اگر می خواستند احادیث از اعتبار والائی برخوردار باشد، با شخصیت بی نظیری مانند امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب مشورت می کردند؟! همو که پیامبر اکرم در حدیث صحیح فرمود: علی با قرآن است و قرآن با علی است و ایندو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض نزد من گرد آیند. (52)
آری آنچه در ذهن هر صاحب دقتی با مشاهده این روایات نقش می بندند همچنانکه علامه سید شرف الدین فرموده است این است که: صحابه در روز نخست بیش از ما به لزوم تدوین حدیث پی برده بودند ولی مطامعی داشتند که با بسیاری از نصوص صریح و انبوه روایات پیامبر که در یکجا گرد می آمد و در دسترس همه قرار می گرفت، وفق نمی داد. (53)
اجتهاد در مقابل فرمایش پیامبر

در همین راستا بود که عمر ابن خطاب صریحاً اعلام کرد: دو متعه است که در زمان پیامبر حلال بود اما من از آن دو نهی می کنم و بر آن عقاب می کنم، متعه حج و متعه نساء! (54)
بزرگی فاجعه را بنگرید که صریحاً اعلام می شود، پیامبر حلال کرده و من حرام می کنم و در پی آن سیاستها و محبتهاست که برای توجیه و دفاع از آن فتوی بکار می افتد و متعه را حرام می شمرد.
در مسند احمد است که ابو موسی اشعری به مشروع بودن تمتع در حج فتوی می داد، مردی به او گفت: جلو بعضی از فتواهایت را بگیر، چون نمی دانی که امیرالمؤمنین عمر چه تغییراتی در احکام داده است. (55)
آری مشکله این بود که دستورات و اعمال عمر و ابوبکر همردیف سنت پیامبر و فرمان خدا، و بلکه بالاتر از آنها قرار می گرفت و مقدم می شد و این همان انحرافی است که امام حسین علیه السلام باید آن را درمان کند، احمد ابن حنبل در مسند خود آورده است که ابن عباس گفت: پیامبر نیز حج تمتع بجای آورد، عروة ابن زبیر گفت: ابوبکر و عمر آن را قدغن نموده اند، ابن عباس جواب داد: این پسرک چه می گوید؟ گفتند می گوید: ابوبکر و عمر آن را حرام کرده اند، ابن عباس گفت: می بینم که اینان به هلاکت می رسند، من می گویم پیامبر چنین می گوید، آن ها می گویند ابوبکر و عمر ممنوع کرده اند!
طبری و ثعلبی در تفاسیر خود و دیگران روایت کرده اند که حضرت علی علیه السلام فرمود: اگر عمر از متعه (عقد موقت) منع نکرده بود، جز افراد پست کسی زنا نمی کرد و به دنبال همین تغییرات و انحرافات بود که گفتن حی علی خیرالعمل را در اذان ممنوع نمود، تا مبادا مردم از رفتن به جهاد سست شود و حتی گفت که هر که آن را بگوید مجازاتش میکنم. (56)
و جمله الصلاة خیر من النوم، نماز بهتر از خواب است را در اذان نماز صبح داخل نمود. (57) و یاللعجب که مسلمانان در همه چیز اختلاف کنند حتی در گفتن اذان که در زمان پیامبر هر روز از مأذنها می شنیدند. (58)
و از جمله این انحرافات، صحیح دانستن سه طلاقه نمودن زن است در یک مجلس، برخلاف آیه قرآن و احادیث پیامبر اکرم که خود اهل سنت مثل صحیح مسلم و سنن بیهقی و مسند احمد و مستدرک احمد آورده اند، نسائی یکی از دانشمندان اهل سنت است گوید: به پیامبر خبر دادند مردی زن خود را یکجا سه طلاقه کرده، حضرت برخاست و در حالی که خشمگین بود فرمود: با بودن من با کتاب خدا بازی می شود؟ کار بجائی رسید که مردی عرض کرد یا رسول الله آیا او را نمی کشی؟! اما خلیفه دوم دید که مردم به سه طلاقه نمودن زن در یک مجلس عجله می کنند، خواست آنها را عقوبت کند، آن را امضا کرد (59)
خالد محمد خالد مصری در کتاب دموکراسی خود می نویسد: عمر ابن خطاب هر جا مصلحت می دید نصوص مقدس دینی قرآن و سنت نبوی را ترک می گفت! (60)
مسلمانان در اثر غفلت و پذیرش عملی انحراف در امامت و سستی و مستی مال و مقام، بجای تخطئه او به سکوت و پیروی پرداختند، و این گونه انحرافات از امثال ابوبکر و عمر راه را برای خلفای بعدی باز کرد، که هر چه خواستند کردند و کسی را هم حق اعتراض نبود، زیرا اساس آن قبلا از سوی شیخین که مورد اتفاق آنان بود نهاده شده بود.
در رمضان سال 14 هجری عمر دستور داد تا مردم نماز مستحبی را به جماعت بخوانند و خود وقتی جماعت را دید گفت: چه بدعت خوبی است؟! (61) و همو بود که دستور داد در نماز میت چهار تکبیر بگویند با اینکه طبق روایات اهل سنت مانند سیوطی در تاریخ الخلفاء و دیگران پیامبر پنج تکبیر می گفت.
و همو بود که حد سرقت را از غلامان حاطب برداشت و به غرامت سنگین تبدیل کرد، (62) و همو بود که حد زنا را از مغیرة ابن شعبه که با ام جمیل زنا کرده بود دفع کرد، و این مغیره همان است که حلبی درباره او می نویسد: او با سیصد تا هزار زن همبستر شد که فقط هشتاد نفر از آنان شوهردار بوده اند! و خلیفه یکی از چهار شاهد را تشویق کرد تا در شهادت تردد و تأمل کند و حد را ساقط نمود. (63)



سیره شیخین یک سنت غیر قابل تردید شد

عمر و ابوبکر از دنیا رفتند در حالی که تغییرات و دگرگونیهای آنها همراه با شیفتگی دلهای بسیاری نسبت به ایشان بخاطر مسائلی که بعداً ذکر خواهد شد، سبب گردید که سیره آن دو بنام روش شیخین از پایه های احکام اسلامی شد، و مخالفت با روش آنها برای مسلمین قابل تحمل نبود، گرچه از حضرت علی علیه السلام باشد، بطوری که می بینیم پس از عمر در جلسه شورای شش نفره برای تعیین خلیفه بعدی، عبدالرحمن ابن عوف به حضرت علی علیه السلام می گوید: با تو بیعت می کنم مشروط بر اینکه به کتاب خدا و روش شیخین عمل کنی!
ولی حضرت سیره آن دو را نپذیرفت، اما عثمان پذیرفت و خلیفه شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-08-2021, 17:28
چرا با امیرالمؤمنین مشورت نکردند؟!

حال شما خوانندگان عزیز قضاوت کنید، که اگر روش عقلا و اندیشمندان را در عمل به خبر در پیش می گرفتند، و هر خبری که آورنده آن مورد اعتماد بود، قبول می کردند، همچنانکه اکنون روش عملی همه فقهاء اسلام از شیعه و سنی چنین است، و بعلاوه اگر می خواستند احادیث از اعتبار والائی برخوردار باشد، با شخصیت بی نظیری مانند امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب مشورت می کردند؟! همو که پیامبر اکرم در حدیث صحیح فرمود: علی با قرآن است و قرآن با علی است و ایندو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض نزد من گرد آیند. (52)
آری آنچه در ذهن هر صاحب دقتی با مشاهده این روایات نقش می بندند همچنانکه علامه سید شرف الدین فرموده است این است که: صحابه در روز نخست بیش از ما به لزوم تدوین حدیث پی برده بودند ولی مطامعی داشتند که با بسیاری از نصوص صریح و انبوه روایات پیامبر که در یکجا گرد می آمد و در دسترس همه قرار می گرفت، وفق نمی داد. (53)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-08-2021, 17:29
اجتهاد در مقابل فرمایش پیامبر

در همین راستا بود که عمر ابن خطاب صریحاً اعلام کرد: دو متعه است که در زمان پیامبر حلال بود اما من از آن دو نهی می کنم و بر آن عقاب می کنم، متعه حج و متعه نساء! (54)
بزرگی فاجعه را بنگرید که صریحاً اعلام می شود، پیامبر حلال کرده و من حرام می کنم و در پی آن سیاستها و محبتهاست که برای توجیه و دفاع از آن فتوی بکار می افتد و متعه را حرام می شمرد.
در مسند احمد است که ابو موسی اشعری به مشروع بودن تمتع در حج فتوی می داد، مردی به او گفت: جلو بعضی از فتواهایت را بگیر، چون نمی دانی که امیرالمؤمنین عمر چه تغییراتی در احکام داده است. (55)
آری مشکله این بود که دستورات و اعمال عمر و ابوبکر همردیف سنت پیامبر و فرمان خدا، و بلکه بالاتر از آنها قرار می گرفت و مقدم می شد و این همان انحرافی است که امام حسین علیه السلام باید آن را درمان کند، احمد ابن حنبل در مسند خود آورده است که ابن عباس گفت: پیامبر نیز حج تمتع بجای آورد، عروة ابن زبیر گفت: ابوبکر و عمر آن را قدغن نموده اند، ابن عباس جواب داد: این پسرک چه می گوید؟ گفتند می گوید: ابوبکر و عمر آن را حرام کرده اند، ابن عباس گفت: می بینم که اینان به هلاکت می رسند، من می گویم پیامبر چنین می گوید، آن ها می گویند ابوبکر و عمر ممنوع کرده اند!
طبری و ثعلبی در تفاسیر خود و دیگران روایت کرده اند که حضرت علی علیه السلام فرمود: اگر عمر از متعه (عقد موقت) منع نکرده بود، جز افراد پست کسی زنا نمی کرد و به دنبال همین تغییرات و انحرافات بود که گفتن حی علی خیرالعمل را در اذان ممنوع نمود، تا مبادا مردم از رفتن به جهاد سست شود و حتی گفت که هر که آن را بگوید مجازاتش میکنم. (56)
و جمله الصلاة خیر من النوم، نماز بهتر از خواب است را در اذان نماز صبح داخل نمود. (57) و یاللعجب که مسلمانان در همه چیز اختلاف کنند حتی در گفتن اذان که در زمان پیامبر هر روز از مأذنها می شنیدند. (58)
و از جمله این انحرافات، صحیح دانستن سه طلاقه نمودن زن است در یک مجلس، برخلاف آیه قرآن و احادیث پیامبر اکرم که خود اهل سنت مثل صحیح مسلم و سنن بیهقی و مسند احمد و مستدرک احمد آورده اند، نسائی یکی از دانشمندان اهل سنت است گوید: به پیامبر خبر دادند مردی زن خود را یکجا سه طلاقه کرده، حضرت برخاست و در حالی که خشمگین بود فرمود: با بودن من با کتاب خدا بازی می شود؟ کار بجائی رسید که مردی عرض کرد یا رسول الله آیا او را نمی کشی؟! اما خلیفه دوم دید که مردم به سه طلاقه نمودن زن در یک مجلس عجله می کنند، خواست آنها را عقوبت کند، آن را امضا کرد (59)
خالد محمد خالد مصری در کتاب دموکراسی خود می نویسد: عمر ابن خطاب هر جا مصلحت می دید نصوص مقدس دینی قرآن و سنت نبوی را ترک می گفت! (60)
مسلمانان در اثر غفلت و پذیرش عملی انحراف در امامت و سستی و مستی مال و مقام، بجای تخطئه او به سکوت و پیروی پرداختند، و این گونه انحرافات از امثال ابوبکر و عمر راه را برای خلفای بعدی باز کرد، که هر چه خواستند کردند و کسی را هم حق اعتراض نبود، زیرا اساس آن قبلا از سوی شیخین که مورد اتفاق آنان بود نهاده شده بود.
در رمضان سال 14 هجری عمر دستور داد تا مردم نماز مستحبی را به جماعت بخوانند و خود وقتی جماعت را دید گفت: چه بدعت خوبی است؟! (61) و همو بود که دستور داد در نماز میت چهار تکبیر بگویند با اینکه طبق روایات اهل سنت مانند سیوطی در تاریخ الخلفاء و دیگران پیامبر پنج تکبیر می گفت.
و همو بود که حد سرقت را از غلامان حاطب برداشت و به غرامت سنگین تبدیل کرد، (62) و همو بود که حد زنا را از مغیرة ابن شعبه که با ام جمیل زنا کرده بود دفع کرد، و این مغیره همان است که حلبی درباره او می نویسد: او با سیصد تا هزار زن همبستر شد که فقط هشتاد نفر از آنان شوهردار بوده اند! و خلیفه یکی از چهار شاهد را تشویق کرد تا در شهادت تردد و تأمل کند و حد را ساقط نمود. (63)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-08-2021, 17:29
سیره شیخین یک سنت غیر قابل تردید شد

عمر و ابوبکر از دنیا رفتند در حالی که تغییرات و دگرگونیهای آنها همراه با شیفتگی دلهای بسیاری نسبت به ایشان بخاطر مسائلی که بعداً ذکر خواهد شد، سبب گردید که سیره آن دو بنام روش شیخین از پایه های احکام اسلامی شد، و مخالفت با روش آنها برای مسلمین قابل تحمل نبود، گرچه از حضرت علی علیه السلام باشد، بطوری که می بینیم پس از عمر در جلسه شورای شش نفره برای تعیین خلیفه بعدی، عبدالرحمن ابن عوف به حضرت علی علیه السلام می گوید: با تو بیعت می کنم مشروط بر اینکه به کتاب خدا و روش شیخین عمل کنی!
ولی حضرت سیره آن دو را نپذیرفت، اما عثمان پذیرفت و خلیفه شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-08-2021, 17:31
نامه معاویه به زیاد و روش عمر در مورد عجم

سلیم ابن قیس گوید: زیاد ابن سمیه نویسنده ای داشت که شیعه و با من دوست بود، نوشته ای را برایم خواند که از جانب معاویه در جواب نامه زیاد بود، معاویه در این نامه پس از بیان مطالبی در کیفیت فریب مردم و اداره قبائل به زیاد می گوید:
با موالی و کسانی از عجمها که اسلام آورده اند به روش عمر ابن خطاب عمل کن! چرا که، این روش موجب خواری و ذلت آنان است.
1 - عربها می توانند با زنان و دختران عجم و موالی ازدواج کنند، اما آنها حق ازدواج با زنان عرب را ندارند.
2 - عربها از عجم ارث می برند ولی عجم از عرب ارث نمی برد. (64)
3 - حقوق و سهمیه کسانی که از عرب نیستند کم شود.
4 - در جنگها، عجم در صف مقدم (سپر بلا) باشند.
5 - عجم را به (کارهای سخت مثل) کندن درخت و هموار کردن راهها بگمار.
6 - در نماز جماعت هیچگاه نباید عجم پیش نماز عرب شود.
7 - در نماز جماعت تا یک عرب هست، نباید عجم در صف اول باشد.
8 - نباید عجم را در گوشه ای از مرزهای مسلمانان، یا شهری از شهرهای آنها فرماندار کنی.
9 - هیچکدام از عجم نباید قاضی مسلمانان و یا مجتهد و فتوی دهنده باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-08-2021, 17:31
سپس معاویه ادامه می دهد که: این همه روش عمر ابن خطاب نسبت به عجم و موالی بود،
حقا که او با این خدمتی که به امت محمد عموماً و به بنی امیه خصوصاً نمود، شایسته برترین پاداش است،
به جانم سوگند، اگر آنچه او و رفیقش ابوبکر، و قوت و صلابت آنها در دین خدا نبود، ما و تمام این امت زیردست بنی هاشم (حضرت علی و خاندان او) بودیم و یکی پس از دیگری خلافت را همانند خاندان کسری و قیصر به ارث می بردند، ولی خداوند آن را از بنی هاشم خارج کرد و در عمر و ابوبکر نهاد، با اینکه در میان قبائل قریش پست تر از قبیله ایندو قبیله ای نیست، به همین جهت ما در خلافت طمع کردیم، چرا که ما از ایندو و اولاد این دو بخاطر ثروت و جنگ و نزدیکی به پیامبر، سزاوارتریم و...
ای زیاد: وقتی نامه من به دست تو رسید، عجم را خوار کن، در تحقیر و تبعید آنان بکوش، و در هیچ کاری از عجم کمک مگیر و هیچگاه هیچ کاری برای آنها انجام مده...
ای زیاد: ابن ابی معیط به من خبر داد که تو نامه عمر را به ابوموسی اشعری استاندار عمر در بصره، خوانده بودی که در آن عمر ریسمانی به طول پنچ وجب برای ابوموسی فرستاد و به او پیغام داد:
ای ابا موسی، از اهل بصره از موالی و از مسلمانان عجم هر کدام که قد او به پنج وجب رسید، گردن بزن
ابوموسی با تو مشورت کرد، ولی تو او را از عاقبت این کار برحذر داشتی، و با مشورت تو، آن نامه را برگرداند، و تو آن را به نزد عمر بازگرداندی و آنقدر اصرار کردی تا عمر را از این تصمیم بازداشتی و به او هشدار دادی که: این تصمیم می تواند سبب شورش و اختلاف گردد و مردم به طرف علی گرایش پیدا کنند و حکومت تو را از بین ببرند، تا اینکه او را منصرف کردی.
آنچه آن روز کردی از روی تعصب نسبت به موالی بود، چون آن زمان می پنداشتی که خودت فرد گمنام و بی پدر و مولای قبیله ثقیف هستی.
ولی ای برادر فکر نمی کنم در اولاد ابوسفیان فرزندی شومتر از تو باشد، وقتی که عمر را از تصمیم او منصرف کردی!

ملکوت* گامی تارهایی *
26-08-2021, 18:13
و در ادامه این نامه آمده است که معاویه گفت:
عمر به تو گفت: که تصمیم داشته فرمانی مبنی بر قتل عام اعاجم و موالی به سایر بلاد نیز بنویسد، اما تو به او گفتی: این کار را نکن، زیرا بیم دارم که علی آنها را که تعدادشان زیاد هم هست به یاری خود بخواند، و خودت می دانی دلاوری علی و خاندان او و دشمنی او را با تو و رفیقت، بدین گونه بو که عمر را از تصمیمش بازداشتی، ...
ای برادر! اگر عمر را از تصمیمش منصرف نمی کردی، سنت عجم کشی امروز رایج بود، و خداوند ریشه اعاجم و موالی را بر می کند، خلفای بعدی هم به او اقتدا می کردند تا اینکه از آن ها در هیچ جا نام و نشانی بر جای نمی ماند، این اعاجم آفت دین هستند.
چه بسیار بود سنتهائی که عمر در این امت برخلاف سنت پیامبر برقرار کرد و مردم متابعت کردند، این هم مثل یکی از اینها می شد. و سپس بعد از برشمردن پاره ای از سنتهای عمر ادامه داد که: بزرگترین و محبوبترین آنها که چشم ما را روشن کرد، گرفتن خلافت از بنی هاشم و از اهل آن و معدن آن بود، چرا که خلافت جز برای آنها شایسته نیست و زمین نیز جز به آنها آباد نشود، این نامه را پس از خواندن، پنهان کن و پاره نما
نویسنده زیاد گوید: زیاد پس از خواندن نامه معاویه آن را به زمین انداخت و به من گفت: وای بر من که از شیعیان آل محمد بودم ولی از پیروان شیطان شدم، از شیعیان کسی که مثل این نامه را می نویسد، بخدا مثل من، همانند شیطان است که از سجده بر آدم بخاطر تکبر و کفر و حسد امتناع ورزید.
راوی گوید: شب نشده، از روی نوشته، نسخه برداری کردم، شب که شد، نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: کسی از مضمون نامه مطلع نشود، ولی نمی دانست که من نسخه برداری کرده ام. (65)
و مسعودی در مروج الذهب آورده است که عمر ابن خطاب فرمان داد که: فقط کنیزان عجم را به مدینه راه دهید نه مردان را.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-08-2021, 18:13
انحرافات در زمان عثمان شدت گرفت

هر چه از عهد پیامبر بیشتر می گذشت، انحرافات اوج می گرفت و ظهور بیشتری می یافت در زمان عثمان این انحرافات بسیار زیاد و علنی شد، بدعتها و جسارتها و انحرافات او از دستورات الهی بیش از آن است که در یک کتاب ذکر شود، دوران عثمان، دوران عزت مخالفین پیامبر و ذلت صحابی بزرگ حضرت است.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-08-2021, 18:13
اهانت به صحابه پیامبر، عبدالله ابن مسعود

او عبدالله ابن مسعود صحابی عظیم الشأن پیامبر را بخاطر اعتراضات وی بر تغییراتی که در دین خدا می داد، در ملأ عام مورد خطاب قرار داده گفت: جانور زشتی نزد شما آمد که هر که به طعام وی رود، کثافت استفراغ خواهد کرد!
و دستور داد او را با وضع ناهنجاری از مسجد بیرون کنند، و در اجرای فرمان او ابن مسعود را بلند کردند و چنان بر زمین کوفتند که یکی از پهلوهایش شکست، ابن مسعود گفت: فلانی بدستور عثمان من را کشت. (66)

ملکوت* گامی تارهایی *
30-08-2021, 18:52
اهانت به عمار یاسر، صحابی بزرگ پیامبر

و به دنبال آن اهانتهای اوست به عمار یاسر صحابی بزرگ پیامبر و ضرب و شتم او، احادیث در فضائل عمار بسیار وارد شده است، اما عثمان همچنانکه بلاذری در انساب آورده است عمار را بخاطر اعتراض به رفتار عثمان در سوء استفاده از بیت المال، اهانت کرده به او گفت: ای فرزند کسی که جلو ادرارش را نمی گیرد، بر من جرأت کردی؟ سپس دستور داد که بگیریدش، عمار را به نزد عثمان آوردند، آنقدر عمار را زد تا غش کرد و طبق روایت بلاذری با لگد به میان پای او زد تا غش کرد، به گونه ای که نماز ظهر و عصر از او فوت شد.
بار دیگر نیز وقتی خبر رحلت اباذر در تبعیدگاه ربذه که به دستور عثمان صورت گرفته بود به عثمان رسید گفت: خدا او را رحمت کند! عمار (با کنایة) گفت: آری خدا او را از طرف همه ما رحمت کند، عثمان (که از این کنایه برآشفته بود) گفت: ای که آ... پدرش را گاز می گرفت، آیا می اندیشی که از تبعید او پشیمانم، (ادب خلیفه را ملاحظه کنید)
سپس دستور داد تا بر پشت عمار کوبیده و گفت: تو هم به همان جای ابوذر برو، عمار آماده حرکت شده بود که طائفه بنی مخزوم به حمایتش آمدند، خبر به حضرت علی علیه السلام رسید و از حضرت خواستند با عثمان صحبت کند، حضرت به عثمان فرمود: ای عثمان از خدا بترس، تو یکی از مردان شایسته مسلمین (ابوذر) را تبعید کردی که در آن تبعید جان سپرد، الان می خواهی همانند او را نیز تبعید کنی، سخن میان ایندو طولانی شد تا اینکه عثمان گفت: تو (یا علی) به تبعید شدن سزاوارتری از عمار، حضرت فرمود: اگر می خواهی این کار را بکن، اما مهاجرین جلو عثمان را گرفتند و گفتند: اینکه نمی شود هر که با تو سخن گوید او را تبعید کنی؟ و لذا از تبعید عمار صرف نظر کرد.
و در مورد عمار همین بس که پیامبر فرمود: هر که عمار را ناسزا گوید و یا دشمن دارد خدا او را ناسزا گوید و دشنام دارد. (67)

ملکوت* گامی تارهایی *
30-08-2021, 18:53
انحراف بزرگ و تبعید ابوذر غفاری

اما داستان تبعید ابوذر به شام و از آنجا به ربذه و رحلت وی در آنجا از مسلمات و وقایع اسف بار تاریخ اسلام است، و شما خود بهتر می دانید وقتی بزرگان اسلام این چنین تحقیر شوند، برای اسلام چه ارزش و آبروئی باقی خواهد ماند. او دستور داد تا ابوذر را به بدترین وجه از شام به مدینه آورند و گفت: او را بر روی شتر درشت سوار کن و همراهی سخت با او همراه کن که شب و روز براند تا یاد عثمان و معاویه را فراموش کند، ابوذر که در سن پیری و لاغری اندام و بلندی قد و دارای سر و ریش سفید بود، چنان در میان راه سختی کشید که رانهای پای او زخم شاد و گوشت آن ریخت و سخت کوفته و رنجور شد، و در مجلس مباحثه ای که میان ابوذر و عثمان رخ داد، عثمان ابوذر را متهم کرد که در حدیث خود به پیامبر دروغ می بندد، ابوذر حضرت علی را گواه گرفت، حضرت بنفع ابوذر شهادت داد و از او دفاع کرد، عثمان که از این سخن برآشفته بود با کمال جسارت به حضرت امیر علیه السلام گفت: خاک بر دهانت باد (مؤلف گوید: اگر نه این بود که می بایسد عمق فاجعه روشن شود جرأت آوردن این جسارت را نداشتیم.)
حضرت امیر نیز به او فرمود: خاک بر دهان خودت باد، این چه کاری است که می کنی و چه انصافی است که روا می داری؟ چرا بخاطر نامه معاویه و سخن نامعلوم او، با اباذر چنین می کنی؟ با اینکه ظلم و فساد و فتنه و عناد معاویه معلوم است.

ملکوت* گامی تارهایی *
30-08-2021, 18:53
انحراف بزرگ و جسارتی بزرگتر به امیرالمؤمنین

آری گستاخی عثمان به جائی رسید که مکرر به حضرت امیر علیه السلام نیز جسارت می کرد، گاهی پیغام می داد که حضرت از مدینه بیرون رود، و گاهی حضرت امیر را با فرد خبیث و ملعونی مثل مروان مقایسه کرده می گفت: بخدا قسم تو نزد من از مروان برتر نیستی، حضرت امیر به او فرمود: آیا به من اینگونه می گوئی و مرا با مروان یکسان می کنی، بخدا که من از تو برترم، پدرم از پدرت و مادرم از مادرت برترند، فامیل من اینها هستند، تو هم فامیل خود را بیاور؟
و از همه شنیع تر جسارتی است که تاریخ همانند آن را نسبت به حضرت امیر نشان نمی دهد، حضرت امیر می فرماید: روزی عثمان در گرمی هوا به دنبال من فرستاد، وقتی نزد او رفتم دیدم روی تختی نشسته و عصائی در دست داشت، و در پیش روی او چند کیسه طلا و نقره بود بمن گفت: ای پسر ابوطالب، هر چه می خواهی از درهم و دینار شکم خود را پر کن که مرا آتش زدی به او گفتم: اگر این مال را کسی به تو بخشیده یا ارثی است یا سود تجارت است و می خواهی صله رحم کنی، من یا قبول می کنم و تشکر می نمایم یا قبول نمی کنم تا به اموال تو اضافه شود!
و اگر این مال، مال خداست و از بیت المال است که در آن حق مسلمانان و یتیم و در راه مانده است، بخدا تو را نرسد که به من دهی و من را نرسد که از تو بگیرم.
عثمان (که خشمگنی شده بود) به طرف من آمد و با آن چوبدستی شروع به زدن من کرد! بخدا سوگند که من دستش را رد نکردم تا اینکه هر چه خواست کرد، سپس عبا را بر کشیدم و به منزلم آمد و گفتم: اگر من امر به معروف و نهی از منکر کردم خدا میان من و تو (حاکم) باشد. (68)

ملکوت* گامی تارهایی *
30-08-2021, 18:55
انحراف دیگر در بزرگداشت افراد پست

1 - مروان
پس از بررسی اجمالی و ذکر نمونه ای از برخورد خلیفه سوم با اصحاب بزرگ پیامبر، نگاهی گذرا می اندازیم به افرادی که در خلافت عثمان، مورد احترام و عزت قرار گرفتند،
از جمله افرادی که به ناحق مورد احترام و لطف عثمان قرار گرفتند مروان ابن حکم است، عثمان قریه فدک را همان که صدیقه کبری سلام الله علیها به شدت بر آن اصرار می نمود، اما ابوبکر و عمر او را منع نمودند، و با جعل مطالبی از پیامبر که هر چه ما باقی گذاریم صدقه است فدک را از حضرت گرفتند، آری عثمان آن را یکجا در اختیار مروان قرار داد (69)، چرا که مروان پسر عموی او و شوهر دخترش بود، و به این مقدار نیز بسنده نکرد، هنگامی که آفریقا در زمان عثمان فتح شد، خمس آن را که پانصد هزار دینار بود یکحا به مروان بخشید (70)، و در نوبت دیگر دستور داد یکصد هزار و پنجاه اوقیه به مروان از بیت المال پرداخت کنند، کلیددار بیت المال زید ابن ارقم بود وی اعتراض کرد و گفت: اگر به مروان صد درهم می دادی زیاد بود، اما وی کلیددار را عزل کرد. (71)
این مروان که اینقدر مورد لطف عثمان قرار گرفته است، هموست که پیامبر اکرم، پدرش حکم و اولاد حکم را لعنت نمود و وقتی مروان ابن حکم (پس از ولادت) نزد حضرت روسل آوردند فرمود: وزغ ابن وزغ ملعونی است پسر ملعونی است پسر ملعون (72)، و این ملعون همان است که به امام حسین علیه السلام گفت: (شما) خانواده ملعونی هستید، و حضرت حسین علیه السلام به او فرمود: بخدا سوگند، خداوند تو را در حالی که در پشت پدرم بودی لعنت نموده است (73)، و این مروان همان است که خطبه عید را قبل از نماز می خواند تا مردم متفرق نشوند و او حضرت امیر علیه السلام را سب کند. (74)
و این مرد همان است که در هر جمعه و جماعتی حضرت امیر را سب می کرد، حتی می فرستاد تا شخصی درون خانه امام مجتبی رود و او و پدر بزرگوارش را به شدت ناسزا گوید.(75)
و او همان است که جلو جنازه امام مجتبی را گرفت و گفت: نمی گذارم او کنار پیامبر دفن شود. (76)
آری عثمان این وزغ ملعون را امین خود و مشاور خویش قرار داد و بر مسلمین مسلط کرد.
حکم ابن عاص مورد عنایت خلیفه می شود.

و از جمله افراد پستی که بوسیله عثمان مورد احترام قرار گرفتند، حکم ابن ابی العاص، عموی عثمان و پدر مروان است، این مرد از همسایه های پیامبر در جاهلیت بود از همه بیشتر پیامبر را اذیت می کرد، در پشت سر حضرت با نشان دادن حالاتی حضرت را مسخره می کرد و چشمک می زد، طبق روایات، پیامبر در یکی از این مواقع او را نفرین نمود و چشم او تا آخر عمر پرش پیدا کرد.
او همان است که هنگامی که پیامبر با یکی از همسرانش بود، بر حضرت مشرف شد و بدچشمی کرد، حضرت در حالی که نیزه کوچکی در دست داشت، به دنبال او بیرون آمده فرمود: چه کسی عذر خواه من است از این وزغ ملعون، و سپس او و فرزندانش را به طائف تبعید فرمود،
عثمان پس از پیامبر از ابوبکر و عمر خواست تا او را برگردانند، اما آنها قبول نکردند ولی او خود در زمان خلافتش اینکار را کرد، قبلا گفتیم که پیامبر این فرد و فرزندش مروان را لعنت نمود، اما عثمان او را پناه داد و صدقات قضاعه را که سیصد هزار درهم بود، در اختیار وی نهاد. (77)



ولید فاسق شرابخوار از خلیفه هدیه می گیرد

یکی دیگر از کسانی که مورد لطف عثمان قرار گرفت، ولید ابن عقبة برادر مادری خلیفه است، عثمان به او یکصد هزار از بیت المال عطا کرد.
و این ولید همان است که پدرش از سرسخت ترین دشمنان پیامبر بود و بر روی پیامبر آب دهان پرتاب کرد، پیامبر اکرم به وی فرمود: اگر بیرون مکه تو را ببینم سرت را با شمشیر جدا می کنم، و در جنگ بدر اسیر و کشته شد، اما خود ولید همان است که قرآن او را فاسق نامیده است، او فاسقی است، شرابخوار و زناکار، که نسبت به دین هتاک است.
ولید همان است که وقتی بر کوفه از طرف عثمان امیر شد، با حالت مستی به نماز آمد و در محراب مسجد قیی کرد و نماز صبح را چهاررکعت خواند و در نماز شعر عاشقانه خواند و گفت: آیا می خواهید بیشتر بخوانم؟! آری عثمان این فاسق فاجر را مامور صدقات بنی ثعلب کرد و سپس استاندار کوفه نمود و بر نوامیس و دین مردم امین قرار داد، تعجب آور آنجاست که خلیفه در اجرای حد بر این شرابخوار سستی می کرد تا اینکه حضرت امیر علیه السلام حد را بر او جاری نمود. (78)
ابوسفیان مورد عنایت خلیفه می شود

فرد دیگری که مورد احترام و لطف خلیفه قرار گرفت ابا سفیان ابن حرب است، عثمان همان روزی که به مروان یکصد هزار داد به ابوسفیان دویست هزار از بیت المال داد. (79)
اما ابوسفیان همان دشمن سرسخت پیامبر است در جاهلیت و پناهگاه منافقین است در اسلام، حضرت علی علیه السلام به او فرمود: تو همواره دشمن اسلام و مسلمین بوده ای، و هموست که پیامبر او و دو پسرش معاویه و یزید (برادر معاویه) را در وقتی که با هم می آمدند لعنت نمود و فرمود: خدایا لعنت کن سواره را (ابوسفیان) و آنکه جلو و آنکه پشت اوست. (80) تعجب اینجاست که هر سه تای این افراد ملعون مورد احترام سه خلیفه قرار گرفتند، زیرا ابوبکر، یزید ابن ابوسفیان را والی شام کرد، و عمر معاویه را پس از یزید، والی شام نمود و عثمان نیز ابوسفیان را گرامی داشت.
و به طرق مختلف روایت کرده اند که وقتی عثمان خلیفه شد، ابوسفیان نزد عثمان آمد و گفت: خلافت پس از عمر و ابوبکر به تو رسید، آن را مانند توپ به گردش در آور و پایه های آن را در بنی امیه قرار ده، که حق همین حکومت است و بهشت و جهنمی در کار نیست، عثمان فریاد زد: از من دور شو خدا به تو چنین و چنان کند. (81)
و در روایت دیگر آمده است که ابوسفیان پس از آنکه نابینا شده بود، نزد عثمان آمد و پرسید: آیا کسی هست؟
گفتند: نه، گفت: خدایا کار را کار جاهلیت قرار ده و حکومت را حکومت غاصبانه و پایه های زمین را برای بنی امیه بر پا کن. (82) آری این دشمن دیرین اسلام با این وضعیت مورد لطف و تفقد خلیفه قرار می گیرد.
عنایات خلیفه به عبدالله ابن سعد

و از جمله افراد بنی امیه که مورد لطف خلیفه اموی قرار گرفتند برادر رضاعی عثمان عبدالله ابن سعد ابن ابی سرح است، عثمان خمس غنائم آفریقا را در جنگ نخست که پانصد هزار دینار می شد به وی بخشید در حالی که بهره یک سواره نظام سه هزار بود. (83)
و او را والی کشور مصر نمود و مردم آنجا از ظلم وی به عثمان شکایت بردند ولی عثمان بر حکومت وی پافشاری می کرد، این عبدالله همان است که ابتدا مسلمان شد سپس مرتد شد و پیامبر هنگام فتح مکه، فرمود تا او را بکشند، و خونش مباح است هر چند که زیر پرده کعبه باشد، اما عثمان او را پناه داد و پنهان کرد تا در موقعیت مناسب از پیامبر برای وی امان خواست، پیامبر مدتی سکوت نمود، سپس قبول فرمود، وقتی عثمان رفت، پیامبر فرمود: من سکوت نکردم مگر بخاطر اینکه یکی از شماها برخیزد و گردن او را بزند. (84)
آری این افراد بخاطر اینکه جزء خاندان بنی امیه و منسوبین عثمان هستند مورد لطف قرار می گیرند گرچه اسلام از آن ها بیزار است.



بنی امیه در زمان عثمان بر مردم مسلط شدند

بطور خلاصه آنکه عثمان، تمام سعی خود را بر آن گذارد تا طبق گفته ابوسفیان تمام مراکز حساس را به بنی امیه واگذار کند، معاویه را در شام تام الاختیار قرار داد، عبدالله ابن ابی سرح را در مصر گمارد و ولید را در کوفه و مروان را مشاور خود نمود.
بلاذری در انساب گوید: عثمان چه بسیار که بنی امیه را حکومت می داد و وقتی اعمال آنها مورد اعتراض اصحاب پیامبر قرار می گرفت و به او تذکر می دادند، گوش نمی داد(85) او شیفته خاندان خود بنی امیه بود و تلاش می کرد تا یک حکومت اموی بپا کند، شبل ابن خالد نزد عثمان آمد وقتی که در مجلس او جز بنی امیه کسی نبود و گفت: ای گروه قریش شما را چه شده؟ آیا در میان شما طفلی نیست که بخواهد بزرگ شود، یا فقیری که بخواهد غنی گردد یا گمنامی که بخواهید نامش را بلند گردانید، چرا این اشعری - ابوموسی - را بر عراق مسلط کرده اید که آن را کاملاً ببلعد، عثمان گفت: چه کسی را برای عراق در نظر دارید؟
گفتند: عبدالله ابن عامر، و او عبدالله را در حالی که بیست و چهار یا پنج ساله بود بر عراق حاکم نمود. (86)
آری عثمان بنی امیه را بر امت اسلامی مسلط می کرد و می گفت: اگر کلیدهای بهشت در دست من بود، آن را به بنی امیه می دادم تا همگی وارد بهشت شوند. (87)
و چه زیبا و دقیق است تعبیر حضرت امیر علیه السلام نسبت به اعمال عثمان آنجا که در خطبه شقشقیه می فرماید: هنرش خوردن و دفع کردن بود، فرزندان پدرش (بنی امیه) مانند شتر گرسنه که در فصل بهار علف صحرا را با اشتها می بلعد، آن ها نیز اموال خدا را غارت کردند، تا اینکه شیرازه زندگیش گسیخت، اعمالش در سقوطش تسریع کرد و شکم خوارگی او وی را هلاک کرد. (88)
بنی امیه از نظر قرآن و حدیث

آری عثمان شیفته خاندان بنی امیه است در حالی که قرآن این خاندان را شجره ملعونة می نامد، و آن وقتی بود که پیامبر در خواب دید که بنی امیه همانند میمونها بر منبرها قرار گرفته اند، و غصه دار شد و فرمود: بزودی آنها بر شما غلبه می کنند و رؤسای بدی خواهند بود، خداوند آیه 60 سوره اسراء را نازل نمود که در طی آن فرمود: و ما جعلنا الرؤیا اللتی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن الایة. (89)
و از ابی برزة روایت کرده اند که مبغوض ترین زنده ها یا مبغوض ترین مردم نزد پیامبر بنی امیه بودند، و حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر امتی آفتی دارند و آفت این امت بنی امیه هستند. (90)
و اگر می خواهید به کیفیت اسلام و مسلمین در دوران حکومت بنی امیه پی ببرید به سخن پیامبر اکرم توجه کنید که فرمود:
هرگاه بنی امیه تعدادشان به چهل نفر رسید، بندگان خدا را برده خود گردانند و مال خدا را بخشش قرار دهند، و کتاب خدا را به فساد و تباهی کشند. (91)

ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2021, 18:14
و از جمله افراد پستی که بوسیله عثمان مورد احترام قرار گرفتند، حکم ابن ابی العاص، عموی عثمان و پدر مروان است، این مرد از همسایه های پیامبر در جاهلیت بود از همه بیشتر پیامبر را اذیت می کرد، در پشت سر حضرت با نشان دادن حالاتی حضرت را مسخره می کرد و چشمک می زد، طبق روایات، پیامبر در یکی از این مواقع او را نفرین نمود و چشم او تا آخر عمر پرش پیدا کرد.
او همان است که هنگامی که پیامبر با یکی از همسرانش بود، بر حضرت مشرف شد و بدچشمی کرد، حضرت در حالی که نیزه کوچکی در دست داشت، به دنبال او بیرون آمده فرمود: چه کسی عذر خواه من است از این وزغ ملعون، و سپس او و فرزندانش را به طائف تبعید فرمود،
عثمان پس از پیامبر از ابوبکر و عمر خواست تا او را برگردانند، اما آنها قبول نکردند ولی او خود در زمان خلافتش اینکار را کرد، قبلا گفتیم که پیامبر این فرد و فرزندش مروان را لعنت نمود، اما عثمان او را پناه داد و صدقات قضاعه را که سیصد هزار درهم بود، در اختیار وی نهاد. (77)

ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2021, 18:14
ولید فاسق شرابخوار از خلیفه هدیه می گیرد

یکی دیگر از کسانی که مورد لطف عثمان قرار گرفت، ولید ابن عقبة برادر مادری خلیفه است، عثمان به او یکصد هزار از بیت المال عطا کرد.
و این ولید همان است که پدرش از سرسخت ترین دشمنان پیامبر بود و بر روی پیامبر آب دهان پرتاب کرد، پیامبر اکرم به وی فرمود: اگر بیرون مکه تو را ببینم سرت را با شمشیر جدا می کنم، و در جنگ بدر اسیر و کشته شد، اما خود ولید همان است که قرآن او را فاسق نامیده است، او فاسقی است، شرابخوار و زناکار، که نسبت به دین هتاک است.
ولید همان است که وقتی بر کوفه از طرف عثمان امیر شد، با حالت مستی به نماز آمد و در محراب مسجد قیی کرد و نماز صبح را چهاررکعت خواند و در نماز شعر عاشقانه خواند و گفت: آیا می خواهید بیشتر بخوانم؟! آری عثمان این فاسق فاجر را مامور صدقات بنی ثعلب کرد و سپس استاندار کوفه نمود و بر نوامیس و دین مردم امین قرار داد، تعجب آور آنجاست که خلیفه در اجرای حد بر این شرابخوار سستی می کرد تا اینکه حضرت امیر علیه السلام حد را بر او جاری نمود. (78)

ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2021, 18:15
ابوسفیان مورد عنایت خلیفه می شود

فرد دیگری که مورد احترام و لطف خلیفه قرار گرفت ابا سفیان ابن حرب است، عثمان همان روزی که به مروان یکصد هزار داد به ابوسفیان دویست هزار از بیت المال داد. (79)
اما ابوسفیان همان دشمن سرسخت پیامبر است در جاهلیت و پناهگاه منافقین است در اسلام، حضرت علی علیه السلام به او فرمود: تو همواره دشمن اسلام و مسلمین بوده ای، و هموست که پیامبر او و دو پسرش معاویه و یزید (برادر معاویه) را در وقتی که با هم می آمدند لعنت نمود و فرمود: خدایا لعنت کن سواره را (ابوسفیان) و آنکه جلو و آنکه پشت اوست. (80) تعجب اینجاست که هر سه تای این افراد ملعون مورد احترام سه خلیفه قرار گرفتند، زیرا ابوبکر، یزید ابن ابوسفیان را والی شام کرد، و عمر معاویه را پس از یزید، والی شام نمود و عثمان نیز ابوسفیان را گرامی داشت.
و به طرق مختلف روایت کرده اند که وقتی عثمان خلیفه شد، ابوسفیان نزد عثمان آمد و گفت: خلافت پس از عمر و ابوبکر به تو رسید، آن را مانند توپ به گردش در آور و پایه های آن را در بنی امیه قرار ده، که حق همین حکومت است و بهشت و جهنمی در کار نیست، عثمان فریاد زد: از من دور شو خدا به تو چنین و چنان کند. (81)
و در روایت دیگر آمده است که ابوسفیان پس از آنکه نابینا شده بود، نزد عثمان آمد و پرسید: آیا کسی هست؟
گفتند: نه، گفت: خدایا کار را کار جاهلیت قرار ده و حکومت را حکومت غاصبانه و پایه های زمین را برای بنی امیه بر پا کن. (82) آری این دشمن دیرین اسلام با این وضعیت مورد لطف و تفقد خلیفه قرار می گیرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2021, 18:15
عنایات خلیفه به عبدالله ابن سعد

و از جمله افراد بنی امیه که مورد لطف خلیفه اموی قرار گرفتند برادر رضاعی عثمان عبدالله ابن سعد ابن ابی سرح است، عثمان خمس غنائم آفریقا را در جنگ نخست که پانصد هزار دینار می شد به وی بخشید در حالی که بهره یک سواره نظام سه هزار بود. (83)
و او را والی کشور مصر نمود و مردم آنجا از ظلم وی به عثمان شکایت بردند ولی عثمان بر حکومت وی پافشاری می کرد، این عبدالله همان است که ابتدا مسلمان شد سپس مرتد شد و پیامبر هنگام فتح مکه، فرمود تا او را بکشند، و خونش مباح است هر چند که زیر پرده کعبه باشد، اما عثمان او را پناه داد و پنهان کرد تا در موقعیت مناسب از پیامبر برای وی امان خواست، پیامبر مدتی سکوت نمود، سپس قبول فرمود، وقتی عثمان رفت، پیامبر فرمود: من سکوت نکردم مگر بخاطر اینکه یکی از شماها برخیزد و گردن او را بزند. (84)
آری این افراد بخاطر اینکه جزء خاندان بنی امیه و منسوبین عثمان هستند مورد لطف قرار می گیرند گرچه اسلام از آن ها بیزار است.

ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2021, 18:15
بنی امیه در زمان عثمان بر مردم مسلط شدند

بطور خلاصه آنکه عثمان، تمام سعی خود را بر آن گذارد تا طبق گفته ابوسفیان تمام مراکز حساس را به بنی امیه واگذار کند، معاویه را در شام تام الاختیار قرار داد، عبدالله ابن ابی سرح را در مصر گمارد و ولید را در کوفه و مروان را مشاور خود نمود.
بلاذری در انساب گوید: عثمان چه بسیار که بنی امیه را حکومت می داد و وقتی اعمال آنها مورد اعتراض اصحاب پیامبر قرار می گرفت و به او تذکر می دادند، گوش نمی داد(85) او شیفته خاندان خود بنی امیه بود و تلاش می کرد تا یک حکومت اموی بپا کند، شبل ابن خالد نزد عثمان آمد وقتی که در مجلس او جز بنی امیه کسی نبود و گفت: ای گروه قریش شما را چه شده؟ آیا در میان شما طفلی نیست که بخواهد بزرگ شود، یا فقیری که بخواهد غنی گردد یا گمنامی که بخواهید نامش را بلند گردانید، چرا این اشعری - ابوموسی - را بر عراق مسلط کرده اید که آن را کاملاً ببلعد، عثمان گفت: چه کسی را برای عراق در نظر دارید؟
گفتند: عبدالله ابن عامر، و او عبدالله را در حالی که بیست و چهار یا پنج ساله بود بر عراق حاکم نمود. (86)
آری عثمان بنی امیه را بر امت اسلامی مسلط می کرد و می گفت: اگر کلیدهای بهشت در دست من بود، آن را به بنی امیه می دادم تا همگی وارد بهشت شوند. (87)
و چه زیبا و دقیق است تعبیر حضرت امیر علیه السلام نسبت به اعمال عثمان آنجا که در خطبه شقشقیه می فرماید: هنرش خوردن و دفع کردن بود، فرزندان پدرش (بنی امیه) مانند شتر گرسنه که در فصل بهار علف صحرا را با اشتها می بلعد، آن ها نیز اموال خدا را غارت کردند، تا اینکه شیرازه زندگیش گسیخت، اعمالش در سقوطش تسریع کرد و شکم خوارگی او وی را هلاک کرد. (88)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-09-2021, 17:36
بنی امیه از نظر قرآن و حدیث

آری عثمان شیفته خاندان بنی امیه است در حالی که قرآن این خاندان را شجره ملعونة می نامد، و آن وقتی بود که پیامبر در خواب دید که بنی امیه همانند میمونها بر منبرها قرار گرفته اند، و غصه دار شد و فرمود: بزودی آنها بر شما غلبه می کنند و رؤسای بدی خواهند بود، خداوند آیه 60 سوره اسراء را نازل نمود که در طی آن فرمود: و ما جعلنا الرؤیا اللتی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن الایة. (89)
و از ابی برزة روایت کرده اند که مبغوض ترین زنده ها یا مبغوض ترین مردم نزد پیامبر بنی امیه بودند، و حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر امتی آفتی دارند و آفت این امت بنی امیه هستند. (90)
و اگر می خواهید به کیفیت اسلام و مسلمین در دوران حکومت بنی امیه پی ببرید به سخن پیامبر اکرم توجه کنید که فرمود:
هرگاه بنی امیه تعدادشان به چهل نفر رسید، بندگان خدا را برده خود گردانند و مال خدا را بخشش قرار دهند، و کتاب خدا را به فساد و تباهی کشند. (91)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-09-2021, 17:40
خلافت حضرت امير و مشكلات به ارث رسيده

فساد و تباهى در زمان عثمان كار را به جائى رساند، كه خشم مردم را برانگيخت و سرانجام او را در ميان خاندانش به قتل رساندند، و قتل او خود سر منشاء حوادث بزرگ و جنجالى در تاريخ شد، پس از عثمان ، مردم به طرف حضرت على عليه السلام هجوم بردند، حضرت با اصرار زياد مردم خلافت را پذيرفت ، اما با اينكه به آنها تذكر داد كه روش او با ديگران فرق دارد، و آن ها قبول كردند، ولى در عمل هرگز نتوانستند خود را با عدالت علوى وفق دهند.
طى پنج سال حكومت حضرت امير، اكثر آن به سه جنگ خونين و داخلى با ناكثين و مارقين و قاسطين سپرى شد، اصرار حضرت امير نيز بر اصلاح امور بخاطر رسوخ سنتهاى خلفاى گذشته بى ثمر ماند، در مقابل اعتراض حضرت امير به برخى بدعتها مردم صدا بر مى آوردند كه سنت شيخين را مى خواهد تغيير دهد، واى كه سنت شيخين از ميان رفت !!
معاويه بيست سال امير و بيست سال خليفه بود
و پس از شهادت حضرت امير عليه السلام معاويه كه تا بحال بعنوان يك شورشى شناخته مى شد، رسما بعنوان خليفه بر سر كار آمد، روى كار آمدن معاويه ، نمودار شدن تمام كينه هاى باطنى بود كه سالها جراءت ظهور نداشتند، حكومت وى اوج تباهى و فساد جريان مخالف را نشان داد، معاويه از دوران خليفه دوم پس از برادرش يزيد والى شام شد، عمر در زمان خلافتش برخلاف برنامه و طبيعت خود كه به استانداران سخت گيرى مى كرد!
با معاويه مسامحه كرد و به او گفت : نه بتو امر مى كنم و نه تو را نهى مى كنم (92)، و به اين ترتيب او در اعمال خود افسار گسيخته و همانند پادشاهان كسرى و قيصر عمل مى كرد او كه سالهاى سال در شام حكومت كرده بود و پايه خود را محكم نموده بود، با بدست گرفتن خلافت ، دين خدا را به بازيچه گرفت ، معاويه بيست سال از زمان عمر تا پايان خلافت عثمان بر شام امير بود، و پس از آن نيز به مدت بيست سال ديگر بعنوان خليفه خلافت كرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
15-09-2021, 17:40
شناسنامه معاوية ابن ابى سفيان
ما براى نشان دادن مظلوميت اسلام و اهل البيت عليهم السلام در زمان امام حسين عليه السلام ناچاريم مقدارى بيشتر راجع به احوالات مردم و انحرافات دينى در زمان خلافت بيست ساله معاويه صحبت كنيم .
مادرش هند دختر عقبة است ، كه در دشمنى پيامبر بسيار كوشا بود، و از ابن ابى الحديد و ابن عبدربه نقل شده است كه گفته اند هند متهم به زنا بوده ، بلكه گفته اند از زنادهندگان معروفه بوده است .
و او همان است كه پس از شهادت حضرت حمزه عموى گرامى پيامبر اكرم بر سر نعش ايشان آمد و جگر ايشان را در آورده و در دهان گذارد و به قدرت الهى سخت شد و دندان در وى اثر نكرد و سپس جسد حمزه را مثله كرد و اعضاء قطعه قطعه شده حضرتش را چون گردنبند آويخت ، ساير زنان قريش نيز به او اقتداء كرده با شهداء چنين كردند، و زينب كبرى در مجلس يزيد همين جريان را به يزيد گوش زد نمود.
اين كار بر رسول خدا گران آمد و خون هند را هدر نمود، و به همين سبب بود كه او را هند جگرخوار ناميدند. (93)
اما پدر معاويه همان ابوسفيان است كه در سابق نسبت به شدت عداوت و نفاق او تا آخر عمر، اندكى صحبت شد، ليكن بايد دانست كه طبق نظر محققين ، ابوسفيان در ظاهر پدر معاويه است .
چنانكه راغب اصفهانى در محاضرات و ابن ابى الحديد از ربيع الابرار زمخشرى نقل كرده است كه نسب به معاويه به چهار نفر مى رسد 1 - مسافر ابن ابى عمرو 2 - عمارة ابن وليد 3 - عباس 4 - صباح ، و اين مصباح كارگر ابوسفيان و جوان زيبا بود، برعكس ابوسفيان كه بسيار زشت و كوتاه بود،
علامه حلى رضوان الله عليه نيز از كلبى نسابه كه از ثقات علماء اهل سنت است نقل كرده و فضل ابن روزبهان كه از علماء عامه است او نيز قبول كرده كه معاويه فرزند چهارنفر بوده است و هند مادر او از زنادهندگان مشهور و صاحب پرچم بوده است ، كه بيشتر با غلامان سياه آميزش داشته و هرگاه بچه سياه مى زاد، او را مى كشت ، يكى از مادربزرگهاى معاويه بنام حمامه نيز صاحب پرچم بود و در زنا بسيار فعال بوده است .
امام مجتبى عليه السلام نيز در كلام خويش به معاويه به همين نكته اشاره دارد آنجا كه فرمود: تو خود مى دانى آن بسترى را كه بر آن متولد شده اى . (94)

ملکوت* گامی تارهایی *
15-09-2021, 18:14
سه نفر در مقابل سه نفر
آن پدر معاويه و اين خود معاويه و آن ديگرى هم يزيد پسر معاويه كه احوالش معروف است و عجب اينجاست كه پدر معاويه در مقابل پسر پيامبر ايستاد، و خود معاويه در مقابل حضرت على عليه السلام و فرزند معاويه در مقابل امام حسين عليه السلام و اين تناسب افراد يك خاندان را نشان مى دهد.
حكيم سنائى در اين مورد گويد:
داستان پسر هند مگر نشنيدى
كه ازو و سه كس او به پيمبر چه رسيد
پدر او دُرّ دندان پيمبر بشكست
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
او بناحق حق داماد پيمبر بستاد
پسر او سر فرزند پيمبر بريد
بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد
لعن الله يزيدا و على آل يزيد

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:23
رسوائى تا كجا؟
عجب آنجاست كه در محاضرات ج 1 ص 172 راغب از قدامه نقل مى كند كه اولاد زنا نجيب تر از حلال زاده ها هستند زيرا هنگام زنا، مرد با شهوت و نشاط است و فرزند او كامل به دنيا مى آيد، اما در آميزش ‍ حلال ، آميزش از شهوت مصنوعى است !! و مانند همين را قطب شيرازى در نزهة القلوب آورده و افزوده است كه به همين جهت عمرو ابن عاص و معاويه از زيركان سياستمدار بوده اند. (95)
آيا كسى نيست كه از اين جاهلين متعصب بپرسد، بر فرض شما غيرت دينى نداريد؟ اما عقل و علم شما كجا رفته است ؟ آيا هر زناكننده اى پر شهوت است ؟ آيا هر زناكننده اى عزب و بى همسر است ، آيا آن زن زنادهنده كه هر روز با كثيفى مى آميزد و شهوت او مرده است ، در انعقاد نطفه بى تاءثير است ؟!
و از آن طرف آيا هر آميزش حلالى ، از روى شهوت مصنوعى و بدون نشاط است ؟ خداوند تعصب و محبتهاى بيجا را بكشد كه چگونه عقل و شرع انسان را خام و بى اثر مى كند!! اينها و امثال اينان بدانند كه رسوائى و افتضاح امثال معاويه و يزيد، با آب زمزم و كوثر قابل تطهير نيست ، تا چه رسد به اين لقلقه ها و آوازهاى شوم .
معاويه از نظر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
معاويه در زمان پيامبر اكرم مكرر مورد لعن و نفرين حضرت قرار گرفته است ، قبلا گفتيم پيامبر او را و پدرش و برادرش را يكجا لعنت نمود.
و در روايت است كه پيامبر اكرم در سفرى شنيدند كه دو نفر غنا مى خوانند و به يكديگر پاسخ مى دهند، فرمود: ببينيد ايندو كيستند؟ عرض كردند: معاويه و عمرو ابن عاص هستند، حضرت دو دست خويش ‍ بلند نموده عرضه داشت : خدايا آندو را به آتش برسان رساندنى . (96)
و در حديث ديگرى است كه پيامبر فرمود: از اين جاده مردى ظاهر مى شود كه به غير از سنت مى ميرد و معاويه پيدا شد. (97)
و باز حضرت رسول به معاويه در حالى كه عبور مى كرد فرمود: خدايا او را لعنت كن و او را سير مكن مگر با خاك (98) و فرمود: هرگاه معاويه را بر روى منبر من ديديد او را بكشيد، ابوسعيد خدرى راوى حديث گويد: اما ما اين كار را نكرديم و لذا رستگار نشديم !)) آرى اين حديث را علماء اهل سنت با چهار طريق معتبر نقل كرده اند، بلكه روايت كرده اند كه مردى از انصار در زمان عمر خواست معاويه را بكشد، ما گفتيم : شمشير نكش تا به عمر گزارش كنيم (ظاهرا هنگام امارت معاويه در شام بوده است ) مرد انصارى گفت : من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: هرگاه معاويه را بر روى منبر ديديد كه خطبه مى خواند بكشيد، اما گفتيم : ما هم شنيده ايم ولى اقدامى نمى كنيم تا به عمر گزارش كنيم ، آنها به عمر نوشتند، اما عمر تا هنگام مرگش پاسخى نداد.
و ياللعجب كه طرفداران معاويه خود را به زحمت انداخته اند تا اين حديث را توجيه كنند، گاهى گفته اند: مراد از معاويه آن معاويه نيست ، گاهى گفته اند پيامبر گفت : او را بپذيريد، نه اينكه بكشيد، و غير ذلك . (99)
و اگر اطلاع كاملى از معاويه و احوالات او خواسته باشى ، به اميرالمؤ منين عليه السلام و سخنرانيها و نامه هاى وى ، مراجعه كن ، كه كسى مانند حضرتش ترا از معاويه مطلع نكند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:23
معاويه و شراب
احمد ابن حنبل كه از پيشوايان اهل سنت است در كتاب خود بنام مسند احمد ج 5:347 از عبدالله ابن بريده نقل كند كه گفت : من و پدرم نزد معاويه رفتيم ، بعد از صرف غذا، شراب آوردند، معاويه خورد، و به پدرم نيز تعارف كرد، پدرم گفت : از آن موقع كه پيامبر آن را حرام نمود من آن را ننوشيده ام ، معاويه پاسخ داد: من زيباترين جوان قريش بودم ،
از هيچ چيز مثل شراب لذت نمى بردم ، مگر شير يا هم صحبت شدن با انسان شيرين سخن . (100)
آرى طبق فرمايش علامه امينى ره اين تنها يزيد نبود كه شرابخوار و دائم الخمر بود، بلكه خاندان معاويه ، از ابوسفيان گرفته تا معاويه و يزيد هر سه با شراب انس داشته اند.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:23
معاويه و ربا
بزرگان اهل سنت روايت كرده اند كه معاويه ظرفى از طلا يا نقره را به بيشتر از خودش فروخت ، يعنى ظرف طلائى را با طلاى بيشترى معامله كرد. يكى از اصحاب پيامبر بنام ابودرداء به او گفت : از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: اين گونه اشياء بايد به هم وزن فروخته شود (نه بيشتر) اما معاويه گفت : من در اين كار اشكالى نمى بينم ، ابودرداء گفت : كيست كه مرا از معاويه معذور كند، من او را از پيامبر خبر مى دهم ، اما او از راءى خود به من مى گويد و سپس عهد كرد كه با معاويه در يك سرزمين نباشد،
و در حديث ديگرى عبادة ابن صامت نيز در شام معاويه را از اين ربا نهى كرد اما معاويه اعتراض كرده و گفت اين حديث را بازگو كن و مگو، عبادة گفت : مى گويم هر چند معاويه را ناخوش آيد. (101)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:24
بدعت بزرگ معاويه
معاويه در دوران خود، كارهائى كرد كه قبلا سابقه نداشت و به اوليات معاويه معروف است و پاره اى از آنها جزء بدعتهاى دينى محسوب مى شود، كه در تواريخ مفصل ذكر شده است .
از شنيع ترين كارهائى كه خلاف فرمايش صحيح پيامبر اكرم بطور علنى در زمان معاويه صورت گرفت اين بود: زياد ابن ابيه ، كه او را زياد ابن عبيد هم مى ناميدند، و خود معاويه نيز در نامه اى كه به زياد در ايام امام مجتبى نوشته بود، او را به زياد ابن عبيد خوانده و او را توبيخ كرده بود كه تو مادر و بلكه پدر ندارى ، اما با كمال وقاحت بعدا، زياد را برادر خود خواند، زيرا ابوسفيان ادعا كرده بود كه من با مادر زياد (سميه ) كه از ناپاكان صاحب پرچم در جاهليت بود و با وجود داشتن شوهر زنا مى داد، زنا كرده ام و زياد فرزند من است !
با وجود اينكه در ميان امت اسلام معروف و قطعى است كه پيامبر اكرم فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و مدعى زنا را بايد سنگسار نمود، اما معاويه به سخن پدرش ابوسفيان و فاسق ديگر اعتماد كرد و زياد را برادر خود ناميد، زيرا زياد از طرفداران سرسخت معاويه شده بود، بعد از آنكه در ابتدا از ياران حضرت امير عليه السلام بود، آرى زياد بعد از پنجاه سال كه پدر مشخصى نداشت و منسوب به كسى نبود، به شهادت ابى مريم سلولى كه گفت : شهادت مى دهم كه ابوسفيان نزد من آمد و از من فاحشه اى خواست ، من گفتم جز سميه كسى نيست ، او گفت : قبول است گرچه زير بغل او بد بوست ، و با او زنا كرد. (102)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:24
معاويه و پيامبر و پيامبرى
احمد ابن ابى طاهر در كتاب اخبارالملوك آورده است كه : وقتى معاويه صداى مؤ ذن را شنيد كه مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله ، گفت : مرحبا بر اين پدر! اى فرزند عبدالله تو همت بلندى داشتى ! راضى نشدى جز به اينكه اسم خود را كنار نام پروردگار جهانيان قرار دهى . (103)
طبرى در تاريخ خود آورده است كه عمرو عاص با عده اى از اهل مصر نزد معاويه آمدند، عمرو عاص به همراهان سفارش كرد تا مى توانيد، معاويه را تحقير كنيد و از ارزش او بكاهيد، حتى سفارش كرد كه بر معاويه بعنوان خليفه ، سلام نكنيد.
معاويه كه از اين زد و بند آگاه شده بود به نگهبانان سفارش كرد كه بر ميهمانان آنچنان سخت بگيريد كه هر كدام بيش از نجات جان خود چيزى در نظر نداشته باشد،
ميهمانان وارد شدند، اولين نفر، مردى بود بنام ابن الخياط، او با آن بلائى كه بر سرش آورده بودند، به نزد معاويه آمد و گفت : سلام بر شما اى رسول الله ، ديگران نيز همين كار را كردند، وقتى خارج شدند، عمرو عاص گفت : خدا شما را لعنت كند، من گفتم كه به خلافت بر او سلام نكنيد، شما به پيامبرى بر او سلام كرديد. (104)
آرى زمينه روحى و صفات و خصائص معاوية در فكر پهلو زدن به نبوت است ، لذا به اين افراد اعتراض نكرد و سخن آنها را انكار ننمود.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:24
چرا به پيامبر احترام نمى گذارى ؟
اسد ابن ابد حضرمى يكى از كسانى است كه عمرى طولانى داشته است ، ميان او و معاويه مكالمه اى واقع شد كه نشان از باطن معاويه مى دهد، معاويه به او گفت : آيا هاشم (جد اعلاى پيامبر اكرم ) را ديده اى ؟ گفت : آرى مردى قد بلند و زيبا چهره بود، مى گويند ميان دو چشم او بركت بود، معاويه پرسيد: آيا اميه (جد اعلاى معاويه ) را ديده اى ؟ گفت : آرى مرد كوتاه قد و نابينا بود، گويند ميان دو چشم او شر يا شومى بود، معاويه گفت : آيا محمد را ديده اى ؟ امد گفت : محمد كيست ؟ معاويه گفت : رسول خدا را مى گويم ، امد گفت : پس چرا به حضرت احترام نمى گذارى و نام او را گرامى ياد نمى كنى و نمى گوئى رسول الله صلى الله عليه و آله . (105)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:24
آرزوى معاويه
انالله و انا اليه راجعون
مردى بنام مطرف ابن مغيره گويد: با پدرم نزد معاويه رفتيم ، پدرم با معاويه رفت و آمد داشت و از او و عقل او تعريف مى كرد، تا اينكه شبى از نزد معاويه آمد، ديدم بسيار غمگين است و از شدت اندوه غذا نخورد، ساعتى منتظر شدم متوجه شدم ناراحتى او از ما و كار ما نيست ، پرسيدم : چرا امشب تو را غمگين مى بينم ؟
گفت : پسرم من از نزد خبيث ترين مردم آمدم ! گفتم : جريان چيست ؟ گفت : من و معاويه با هم تنها بوديم به او گفتم : شما به آرزوى خود رسيده اى ، اى كاش بساط عدالت پهن مى كردى و به مردم نيكى مى كردى ، چرا كه سن تو زياد شده است . و اى كاش به حال برادران خود از بنى هاشم نظر مى كردى و صله رحم مى كردى ، بخدا سوگند كه نزد آنها چيزى كه از آن بيم داشته باشى نيست ،
معاويه به من گفت : هيهات هيهات ، هرگز، هرگز، ابوبكر پادشاهى نمود و عدالت كرد و چنين و چنان كرد، بخدا سوگند كه نتيجه اى نداد مگر اينكه پس از مرگ او، نامش نيز مرد، فقط مى گويند: ابوبكر، و سپس برادر عدى يعنى عمر پادشاهى نمود و تلاش كرد و ده سال دامن فراز كرد، بخدا سوگند كه ثمره اى نداد بيش از اينكه پس از مرگ او، نامش نيز از بين رفت ، فقط مى گويند: عمر، پس از آن ، عثمان به قدرت رسيد، كسى كه احدى در نسب مانند او نبود!!
و كرد آنچه كرد و با او شد آنچه شد تا اينكه اين هلاك شد و نامش نيز از بين رفت و كارهائى كه با او كردند نيز از بين رفت ، ولى اين هاشمى يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر روز پنج بار بنام او صدا مى زنند و مى گويند: اشهد ان محمدا رسول الله ، پس چه كارى باقى مى ماند با وجود اين اى بى مادر، يعنى با وجود باقى ماندن نام پيامبر و نابودى نام ديگران چيزى نمى ماند، و سپس افزود، (راهى نيست ) جز آنكه نام محمد صلى الله عليه و آله هم دفن شود، دفن شود.
گويند در زمان ماءمون وقتى اين خبر را به وى دادند فرمان داد كه بر منابر معاويه را لعن كنند ولى بر مردم بسيار گران آمد و مصلحت را در ترك اين كار ديدند و اين مساءله را مسعودى كه مورد اعتماد اهل سنت است از كتاب موفقيات زبير ابن بكار از اصول معتمده اهل سنت است نقل كرده است . (106)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:25
معاويه از حديث پيامبر نهى مى كند
و در همين راستاست كه مى بينيم معاويه به عبدالله ابن عمر مى گويد: اگر بمن خبر برسد كه حديث نقل مى كنى گردنت را مى زنم . (107)
و يا وقتى به يكى از صحابه مى گويند تو به نقل حديث شايسته ترى ، مى گويد: اينان فرمانروايان - ما را از حديث منع كرده اند. (108)
و در روايت ديگرى است كه معاويه مى گفت : از احاديث پيامبر اجتناب كنيد مگر حديثى كه در زمان عمر باشد. (109)
و گذشت در سابق كه معاويه وقتى از عبادة بن صامت حديث پيامبر را در مورد حرمت ربا شنيد گفت :
در مورد اين حديث ساكت شود و بازگو مكن .
عكس العمل زشت در مقابل حديث صلى الله عليه و آله
و از امورى كه دلالت بر بى پروائى و بى حيائى او نسبت به دين مى كند عكس العملى است كه در مقابل روايت سعد ابن ابى وقاص از خود نشان داد، جريان از اين قرار بود كه معاويه به سعد گفت : كه حضرت على عليه السلام را لعنت كند، و يا در حضور سعد حضرت را لعنت كرد، سعد با اعتراض گفت : اگر يكى از صفات على براى من بود، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بيشتر دوست مى داشتم ، بخدا سوگند اگر من داماد پيامبر باشم و فرزندانى مثل فرزندان على داشته باشم ، برايم از آنچه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است ، بخدا سوگند اگر آن سخن كه پيامبر در روز خيبر به على گفت كه - پرچم را فردا به مردى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست مى دارند و او نيز خدا و رسول را دوست مى دارد، اهل فرار نيست و خداوند پيروزى را به دست او نصيب مى كند - به من مى فرمود، برايم از آن چه خورشيد بر او مى تابد برتر است ، بخدا سوگند اگر آن سخن كه در غزوه تبوك پيامبر به على فرمود كه - آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسى باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست - به من مى فرمود، برايم از آنچه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است ، همينكه سعد خواست برخيزد معاويه باد شكم از خود رها كرد و گفت : بنشين تا جوابت را بشنوى ، هيچ موقعى نزد من مثل الان پست تر نبوده اى ، پس چرا على را يارى نكردى ؟ (سعد ابن ابى وقاص از افرادى بود كه با حضرت على عليه السلام بيعت نكرد) چرا از بيعت با على امتناع كردى ؟ اگر آنچه تو شنيدى من از پيامبر مى شنيدم ، تا على زنده بود، او را خدمت مى كردم . (110)
خطرناكترين جنايت معاويه بر عليه السلام واهل البيت عليهم السلام
معاويه در نامه اى به تمام فرمانداران خود در سراسر مملكت اسلامى اعلام كرد من بيزارم از هركس كه در فضل على و خاندان او چيزى روايت كند و هر كه را كه از شيعيان و دوستان عثمان و آنها كه فضائل عثمان را روايت مى كنند، يافتيد گرامى داريد و احترام كنيد، و هر روايتى كه كسى در فضائل عثمان نقل مى كند با اسم گوينده و اسم پدر و قبيله اش براى من بفرستيد،
در پى اين فرمان بود كه جعل روايات در فضيلت عثمان شايع شد، و معاويه هم براى آنها هدايا مى فرستاد، و مردم بخاطر مال دنيا به جعل حديث شتاب مى كردند، مدتى گذشت تا اينكه معاويه در نامه ديگرى به فرماندارانش نوشت : حديث راجع به عثمان زياد شده و در هر شهر و ناحيه اى منتشر شده است ، وقتى نامه من به دست شما رسيد، مردم را دعوت كنيد به سوى روايت در فضائل صحابة و خلفاء سابقين ، و هيچ خبرى در مورد ابى تراب (حضرت على عليه السلام ) نماند مگر اينكه يك خبر دروغين در مقابل آن براى صحابة برايم بياورد، كه اين كار نزد من محبوبتر و چشمم را روشنتر نو استدلال على و طرفداران او را باطل مى كند بر آنها از فضائل عثمان سخت تراست (111). كار بجائى رسيد كه اين احاديث را مثل قرآن تدريس مى كرده و به بچه ها و جوانان ياد مى دادند، در ابتداء قاريان و ضعيفانى كه نزد مردم اظهار خشوع و عبادت مى كردند، بخاطر مال دنيا، حديث جعل كردند و سپس آن احاديث به دست ديندارها افتاد و از روى نادانى قبول كردند و روايت نمودند. (112) آرى ، به اين ترتيب بود كه جعل حديث شروع شد، و به نظر مؤ لف ، اين عمل خطرناكترين مرحله جنايات معاويه است ، چرا كه دين خدا بايد از طريق اهل البيت ابلاغ شود و اهل البيت نيز مى بايد با احاديث پيامبر شناخته شوند، معاويه براى از بين بردن دين خدا، همگام با اقدامات سركوبگرانه شديدى كه انجام داد،
همچنانكه ذكر خواهيم كرد، به فعاليت فرهنگى و انحراف عقيدتى نيز پرداخت ، او اقدام به ايجاد شبهه و انحراف عقيدتى در ذهن مردم نمود، و مى دانيم وقتى كه مردم ، در مقابل هر فضيلتى از فضائل حضرت امير عليه السلام دهها روايت در فضيلت خلفا از علماء خود بشنوند، به ناچار اعتقاد آنها به اهل البيت سست و به مخالفين افزوده مى شود و يا لااقل آنها را مساوى با يكديگر مى دانند و لذا هرگز مذهب اهل البيت را بر ديگران ترجيح نخواهند داد، معاويه از يك طرف به شدت مردم را منع مى كرد تا مبادا كسى از فضائل حضرت على بازگو كند، و از طرف ديگر روايات دروغين در مدح خلفا جعل مى كرد و از آن طرف نسبت به اهل البيت ناسزا مى گفت ، و شيعيان را شكنجه و قتل عام مى كرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:26
تهاجم فرهنگى دشمن رمز قيام سيدالشهداء روحى فداه
و در اين ميان مردم بيچاره و ضعيف بودند كه در مقابل اين تهاجم نظامى و فرهنگى ، پايمال و مطيع او مى گشتند، و اين يكى از رموز مهم و علل عمده قيام امام حسين عليه السلام مى باشد.
چرا كه وظيفه مهم انبياء الهى روشن نمودن راه حق از باطل است ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ، راه حق و باطل بايد جدا باشد، تا هر كه هلاك مى شود از روى آگاهى و هر كه هدايت هم مى شود از روى آگاهى باشد، انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا
و معاويه مى خواست ، اين امر را مشتبه كند، تا اين هدف بزرگ انبياء نابود گردد.
اينجا بود كه امام حسين عليه السلام اسلام را با خطرى مواجه مى بيند كه اگر اقدام نكند، آنهمه تلاشهاى رسول الله در معرفى اهل البيت و آنهمه روايات متواترة و سنگين در فضائل اهل البيت در معرض خطر جدى و نابودى قرار گرفت .
معاويه مى خواهد با جعل احاديث دروغين ، احاديث پيامبر را خنثى و بى اثر كند، او مى خواهد چهره هاى ناهنجار تاريخ را به فضائل دروغين زيبا كند و سفيدرويان تاريخ را ناهنجار جلوه دهد،
اينجاست كه ناله هاى زهراى مرضيه و جهاد سخت او و مظلوميت سى ساله حضرت على عليه السلام و خاندان عترت و تلاشهاى آنها و در نتيجه ، راه مستقيم و روشن اسلام ، در معرض خطر قرار مى گيرد، در اين مرحله صحبت اكراه و اجبار نيست ، صحبت انحراف عقيده است ، تا مردم را بدبين كنند، و امام حسين تنها بازمانده اى است كه با شخصيت بى ترديد و همه گانى خود مى بايست در مقابل اين زخم كهنه اقدام كند و به هر ترتيب كه شده راه حق را براى مردم از باطل جدا كند، به گونه اى كه براى هيچكس در پيروى از حق يا باطل عذرى نباشد و چه نيكو از عهده اين مهم بر آمد،
مزدوران معاويه در جعل حديث
از جمله مزدورانى كه معاويه را در اين راستا كمك كردند، سمرة ابن جندب است ، معاويه چهارصد هزار درهم به سمرة داد تا در شام خطبه خواند و آيه و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا الاية را نسبت به حضرت امير تفسير كند و گفت كه اين آيه در شاءن على نازل شده است (مفاد آيه اين است كه برخى از مردم ، زيبا سخن مى گويند، اما خداوند شاهد است كه در دل دشمنى سختى دارند و در زمين براى فساد و از بين بردن زراعت و نسل تلاش مى كنند) و از آن طرف آيه مباركه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله - يعنى برخى از مردم جان خود را در راه خدا مى فروشند (كه در مورد فداكارى حضرت على عليه السلام در ليلة المبيت و خوابيدن در بستر پيامبر بخاطر نجات جان پيامبر مى باشد.) - اين آيه را در فضيلت ابن ملجم مرادى تفسير نمود. (113)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-09-2021, 17:26
سمرة ابن جندب كيست ؟
و اين سمرة ابن جندب همان است كه از جانب زياد بر بصرة حكومت مى كرد و در كشتار مردم اسراف نمود، انس ابن سيرين گويد: سمرة هشت هزار نفر را كشته است ، معاويه به او گفت : آيا نمى ترسى كه بى گناهى را كشته باشى ؟ جواب داد: اگر همانند اينها را هم بكشم واهمه اى ندارم . (114)
ابو سوار عدوى گويد: سمرة در يك بامداد چهل و هفت نفر از قوم مرا كه قرآن را جمع كرده بودند كشت . (115)
و اين بدبخت پس از آنكه معاويه او را عزل كرد گفت : خدا معاويه را لعنت كند، اگر آنچنانكه معاويه را اطاعت كردم ، خدا را عبادت مى كردم ، هرگز مرا عذاب نمى كرد.
و او همان كسى است كه بى گناهانى را كه شهادتين بر لب جارى مى كردند، يكى پس از ديگرى در يك مجلس كشته تا به بيست و چند نفر رسيد. (116)
نمونه اى از احاديث دروغين
از آن جا كه پيامبر خدا بسيارى از افراد ناشايست را بخاطر كارهاى زشت آنها مورد لعنت و نفرين قرار داده است ، مثل اينكه دشمنان على عليه السلام را لعنت كرده است و يا متخلفين از لشكر اسامة را لعنت كرده است ، حكم ابن عاص و مروان و معاويه و بنى اميه را لعنت كرده است ، و مواردى از اين قبيل ، دست تبه كاران بخاطر شستن اين لكه ننگ از دامن اينها، شروع كردند به جعل حديثى از پيامبر اكرم كه حضرت فرموده است : خدايا من هم انسان هستم (يعنى خطا مى كنم ) هر بنده اى را كه من ناسزا گفتم و يا تازيانه زدم و يا نفرين كردم و او اهليت آن را نداشت ، اين را براى او كفارة و موجب نزديكى در روز قيامت قرار بده .
تلاش بيهوده و رسوائى بزرگ
اين حديث دروغين را بخارى و مسلم در صحيح و ابن كثير در تاريخ خود آورده اند، آنگاه ابن كثير و مسلم از اين حديث براى توجيه ، نفرين پيامبر بر معاويه بهره جسته اند جريان از اين قرار است كه ابن عباس ‍ گويد: پيامبر به من فرمود:
معاويه را صدا بزن بيايد، من رفتم و او را خواندم ، اما گفتند: او مشغول خوردن است ، به پيامبر جريان را گفتم ، حضرت فرمود: برو بگو بيايد، بار دوم نيز گفتند مشغول خوردن است ، باز به حضرت گزارش ‍ كردم ، در دفعه سوم پيامبر فرمود: خداوند شكمش را سير نكند، و لذا بعد از اين هرگز سير نمى شد (117)،
اما دست تحريف همين نفرين پيامبر را از مناقب معاويه مى گيرد و ابن كثير گويد: معاويه از اين نفرين در دنيا و آخرت بهره جست !! اما در دنيا، او روزى هفت بار غذا مى خورد، همراه با ميوه و شيرينى بسيار در آخر مى گفت : بخدا كه سير نشدم ولى خسته شدم ، و اين خود نعمتى و شكمى اسصت كه پادشاهان به آن متمايلند.!
و اما در آخرت ، بخاطر آن حديثى كه گذشت كه نفرين پيامبر براى او رحمت است !!
و شما اى خواننده گرامى به عمق فاجعه واقف هستيد كه چطور براى توجيه اعمال زشت معاويه و امثال معاويه ، اينان راضى شدند تا پيامبر اسلام را در نظرها تحقير كنند و بگويند پيامبر بى جا و بدون گناه مردم را لعن و نفرين مى كرده است ، و مرتبه حضرت را با آن اخلاق كريمه اينقدر تنزل دهند تا شايد امثال معاويه را نجات دهند.
اين بيچاره نمى دانسته كه اگر كار با اين دروغها درست مى شد، امثال معاويه و ابوسفيان و مروان كه مورد لعن پيامبر بودند، خود به اين حديث استناد مى كردند تا از طعن و سرزنش صحابه در امان باشند.
نمونه اى از احاديث دروغين در مقابله با اهل البيت
و به همين جهت است كه شما هر حديثى كه در فضائل اهل البيت پيدا كنيد، در مقابل آن يك حديث براى مخالفين آنها جعل كرده اند.
1 - پيامبر فرمود: ( انا مدينة العلم و على بابها ) يعنى من شهر علم هستم و على درب آن است آنها جعل كردند كه پيامبر فرموده است : انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و على بابها يعنى : من شهر علم هستم و ابوبكر پايه آن و عمر ديوار آن و عثمان سقف آن و على درب آن است !!!
2 - پيامبر فرمود: بر ساق عرش نوشته است ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله )
آن ها جعل كرده اند كه ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله و وزيراه ابوبكر الصديق و عمر الفارق )
يعنى : ابوبكر صديق و عمر فاروق دو وزير او هستند!!
3 - پيامبر فرمود: (يا على ) دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست - مبغضك مبغضى و مبغضى مبغض الله -.
آنها جعل كرده اند ( من ابغض عمر فقد ابغضى ) يعنى هر كه عمر را دشمن دارد مرا دشمن داشته است !!
4 - پيامبر فرمود: لا يحبك الا مؤ من و لا يبغضك الا منافق يعنى يا على ترا دوست نمى دارد جز مؤ من و دشمن نمى دارد مگر منافق .
اينها جعل كردند: ( عن الله جل جلاله ، ما احب ابوبكر و عمر المؤ من تقى و لا ابغضهما الا منافق شقى ) يعنى : خداوند فرموده است عمر و ابوبكر را جز مؤ من با تقوا دوست ندارد و جز منافق شقى دشمن ندارد.
5 - پيامبر فرمود: حضرت آدم خداوند را بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين قسم داد تا آمرزيده شد و آنها بصورت اشباحى مقابل عرش قرار داشتند.
آنها جعل كردند: خداوند، پيامبر و ابوبكر و عمر و عثمان و على را بصورت اشباح خلق كرد و حضرت آدم خدا را به اين پنج نفر سوگند داد تا توبه او پذيرفته شد!!
6 - پيامبر اكرم فرمود: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعنى حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت هستند.
آنها جعل كردند كه : ابوبكر و عمر سيداكهول اهل الجنة ، يعنى عمر و ابوبكر دو سرور پيرمردهاى بهشت هستند!!. (118)
با اينكه در بهشت اصلا پيرمرد وجود ندارد!
اثر تبليغات سوء در مردم نسبت به اهل البيت عليهم السلام
1 - در صحيح بخارى از ابى اسحاق نقل كند كه مردى از براء مى پرسيد آيا على در جنگ بدر حضور داشت ؟!! او پاسخ داد:
آرى مبارزه كرد و پيروز شد (119)
آرى از حضور مردى در جنگ بدر سوال مى كنند، كه جنگ بدر جز با همت بلند او پيروز نشد و او به تنهائى معادل ملائكه و مسلمين جهاد كرد و كفار را قلع و قمع نمود.
2 - در شهر حران مردم آنچنان سب و بدگوئى از حضرت امير عليه السلام را لازم مى شمردند كه مى گفتند: ( لا صلاة الا بلعن ابى تراب ) يعنى (العياذ بالله ) نماز درست نيست مگر با لعن حضرت على عليه السلام .
3 - در جنگ صفين از سپاه معاويه جوانى در حالى كه رجز مى خواند به ميدان آمد و شروع كرد به حضرت امير عليه السلام ناسزا گفتن .
يكى از ياران حضرت بنام هاشم مرقال به او گفت : بعد از اين نبرد بايد حساب پس داد، از خدا بترس تو نزد خدا خواهى يافت و از هدف و جايگاه فعلى تو سؤ ال خواهد نمود،
آن جوان گفت : من با شما مى جنگم چون صاحب خدا (حضرت على عليه السلام ) آنچنان كه بمن گفته اند، نماز نمى خواند، شماها هم نماز نمى خوانيد، با شما مى جنگم چون صاحب شما خليفه ما (عثمان ) را كشته است ، شما هم كمك كرده ايد، سپس هاشم مرقال جوان را موعظه كرد و فرمود: اما اينكه گفتى صاحب ما نماز نمى خواند، او اول كسى است كه با پيامبر نماز خوانده ، از همه در دين خدا آگاه تر و نزديكتر به پيامبر است ، اما اطرافيان او همگى قاريان قرآن هستند كه شب را به تهجد بيدارند. (120) الخ
4 - عبدالله ابن محمد واسطى وقتى حديث طير (121) را در فضيلت اميرالمؤ منين عليه السلام در شهر واسط قرائت نمود، مردم به او حمله كردند، و او را بيرون نموده و جاى او را شستند. (122)
5 - احمد ابن شعيب نسائى كه صاحب يكى از صحاح ششگانه اهل سنت است ، زمانى به دمشق رفت ، در آنجا از او راجع به فضائل معاويه درخواست كردند، او پاسخ داد: آيا معاويه راضى نيست كه مثل يك نفر آدم باشد، مى خواهد برتر شود، و در روايت ديگرى گفت : من براى معاويه فضيلتى نمى شناسم مگر اينكه پيامبر فرمود: خدا شكمش را سير نكند، مردم با شنيدن اين كلمات ، او را زيردست و پا له كردند، به گونه اى كه وقتى او را با حالت مجروح به بيرون شهر بردند، جان سپرد. (123)
6 - در ايام متوكل عباسى بود كه نصر ابن على ابن صهبان روايتى نقل نمود كه پيامبر اكرم دست امام حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه ايندو را و پدر و مادر ايندو را دوست بدارد با من در قيامت هم درجه است ، متوكل دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند، در اين ميان فردى بنام جعفر ابن عبدالواحد آنقدر وساطت كرد و گفت اين مرد از اهل سنت است تا اينكه متوكل دست از او برداشت ! (124)
جنايات معاوية و وضعيت شيعيان
در دوران امام حسن و امام حسين عليه السلام
در توافقنامه اى كه ميان امام مجتبى و معاوية پس از شهادت حضرت امير عليه السلام انجام گرفت ، امام مجتبى در آنها شرط نموده بود كه معاويه حق ندارد كه بعد از خود جانشين تعيين كند، بلكه مى بايد كار را به شورى واگذار كند، و اينكه اصحاب و شيعيان حضرت على عليه السلام از نظر جانى و مالى و ناموس و اولاد، هر كجا كه هستند در امان باشند، و پيمان و ميثاق خدا بر معاويه است كه اين مسائل را رعايت كند. (125)
اما معاويه همچنانكه خود گفته بود، تمام شروط را زير پا گذاشت ، معاويه هدف خود و باطن خود را از مخالفت با حضرت امير بعد از صلح با امام مجتبى بيان نمود او پس از آنكه پايه هاى حكومتش محكم شد، در كوفه سخنرانى كرد و گفت : اى اهل كوفه شما مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكاة و حج با شما جنگ كردم ؟ با اينكه شما اين كارها را انجام مى دهيد؟ ولى من بخاطر اينكه بر شما امير شوم و صاحب اختيار گردم جنگ كردم ، و در آخر كلامش نيز گفت :
هرچه با امام مجتبى در قرار داد قبول كرده ام همه آنها زير پاهايم مى باشد و به آن عمل نمى كنم . (126)
زمان خلافت بيست ساله وى ، يكى از سخت ترين و هولناكترين دوران براى شيعيان و طرفداران حضرت امير عليه السلام بود، معاويه كه كينه بنى هاشم ، مخصوصا اصحاب حضرت در جنگ صفين را در دل داشت ، تا توانست از كشتار و شكنجه و قتل و غارت دريغ نكرد.
او امام مجتبى را مسموم كرد، آنگاه ياران و شيعيان گرانقدرى مانند محمد ابن ابى بكر و عمر و ابن حمق و حجر ابن عدى و ياران او و مالك اشتر و غير هم را همچنانكه در تواريخ مذكور است به هلاكت رساند.
فرمانهاى پياپى و مكرر او به عمال و حاكمان خود كه از افراد ناپاك و سفاك بوده اند در تاريخ مذكور است ، او به فرمانداران فرمان داد تا هر كس كه به دين على ابن ابيطالب است گردن بزنند، و خانه هاى ايشان را خراب كنند و از شيعيان احدى را باقى نگذارند، حتى در زمان حيات حضرت امير عليه السلام نيز سپاهيان خود را براى غارت و كشتار به شهرها مى فرستاد و دستور جنايت و كشتار مى داد، و اعلام كرد كه من بيزارم از هر كس كه راجع به فضيلت حضرت على و خاندان او روايتى نقل كند. (127)
جنايات بسر ابن ابى ارطاة از طرف معاويه
عمال معاويه دستور داشتند كه از هيچ كارى نسبت به شيعيان فرو گذار نكنند، حتى از نواميس آنها، بسر ابن ابى ارطاة جنايت كار معروف و سرسپرده معاويه بفرمان معاويه با سپاه خود به مكه و مدينه و نجران و يمن حمله كرد، و افراد بسيارى را به خاك و خون كشيد، و در يمن بود كه دو طفل فرماندار يمن را (كه از طرف حضرت امير در آنجا حاكم بود) خودش با كارد سر بريد، بانوئى به او اعتراض كرد كه تو مردها را كشتى ، چرا اين دو بچه را مى كشى ؟ بخدا اينها را نه در جاهليت و نه در اسلام نمى كشتند، اى پسر ارطاة آن حكومتى كه قدرتش جز با كشتن كودكان و پيرمردان و بى رحمى و قطع رحم شكل نگيرد، حكومت زشتى است . (128)
او در صنعاء چهل نفر از ريش سفيدان را به جرم اينكه دو كودك مذكور در خانه زنى از فرزندان آنان مخفى شده بودند، به قتل رسانيد، در تاريخ نوشته اند: اين شخص وقتى كه از شام حركت كرده تا وقتى كه دوباره برگشت سى هزار نفر را كشته بود و عده اى را هم به آتش سوزانيده است .
كار به جائى رسيد كه اين ملعون ، زنان مسلمان قبيله همدان را اسير كرد و بعنوان كنيز در بازار در معرض فروش قرار داد، و اينان اول زنان مسلمانى بودند كه اسير و در معرض فروش قرار گرفتند. (129)
اينان به خانه هاى مسلمانان حمله مى كردند و آنها را غارت مى كردند، حتى زيورآلات بانوان را مى ربودند،
بيهوده نيست كه حضرت امير عليه السلام بر اين شخص نفرين بوده و عرضه داشت : خدايا بسر، دين به دنيا فروخته و محارم تو را هتك نمود، و اطاعت مخلوق فاجر را بر اطاعت شما ترجيح داده ، خدايا او را نميران تا اينكه عقلش را بگيرى و هرگز او را مستحق رحمت قرار نده ، خدايا بسر و عمرو ابن عاص و معاويه را لعنت نما، اندكى بعد، بسر ديوانه شد و هذيان مى گفت ، صدا مى زد شمشير بدهيد تا بكشم ، يك شمشير چوبى به او مى دادند او به بالشتى حمله مى كرد، آنقدر مى زد تا غش مى كرد، مدتى چنين بود تا مرد. (130)
بخشنامه معاويه و جنايات زياد ابن ابيه
معاويه در يك بخشنامه كه به تمام شهرها فرستاد نوشت : نگاه كنيد هر كس كه ثابت شد كه او على و خاندان على را دوست مى دارد نامش را از دفتر حذف و حقوق او را قطع كنيد،
و به دنبال آن بخشنامه ديگرى فرستاد كه هر كسيرا كه متهم به دوستى اين خاندان است ، شكنجه كنيد و خانه اش را خراب كنيد، و در اين ميان مصيبت بزرگى و سنگين براى اهل كوفه بود، چرا كه در آنجا شيعيان حضرت فراوان بردند، كار به گونه اى شد كه شيعيان در نهانى و مخفيانه با هم صحبت مى كردند و در همان حال از خدمتكار خانه واهمه داشتند و وقتى مى خواستند با هم صحبت كنند، پيمانهاى سخت مى گرفتند كه بازگو نكند. (131)
و به همين جهت بود كه معاويه ، براى نابود كردن شيعيان عراق ، زياد ابن ابيه اين خونريز بى رحم تاريخ را بر كوفه امير كرد، او كه زمانى از شيعيان حضرت بود و آنها را مى شناخت ، تا مى توانست ، در نابودى شيعيان كوشيد، چه بسيار دست و پاها كه بريد و چشمهائى كه كور كرد و بدنهائى ، كه بر درخت به دار آويخت .
آنقدر بر شيعيان تاخت ، كه از عراق گريختند و به اطراف پناه بردند، بطوريكه شخصيت معروفى در ميان آنها نماند. (132)
جسارت زياد ابن ابيه ملعون به امام مجتبى و حضرت امير عليهماالسلام
شما خود مظلوميت شيعيان و امام مجتبى عليه السلام و شقاوت اين ناپاك را در جواب نامه اى كه حضرت براى وى راجع به تاءمين جان يكى از شيعيان نوشته بود ملاحظه مى نمائيد او به امام مجتبى نوشت :
بخدا قسم اگر او ميان پوست و گوشت تو باشد در امان نيست ، همانا محبوبترين گوشتى كه دوستدارم بخورم ، آن گوشتى است كه تو پاره اى از آن هستى ، او را بخاطر گناهش به كسى كه از تو سزاوارترست تسليم كن ، اگر ببخشم بخاطر وساطت تو نيست و اگر بكشم ، علتى ندارد مگر بخاطر محبت او به پدر فاسق تو. والسلام . (133)
آرى اين ناپاك شيعيان را در كوفه جمع كرد تا مردم را بر بيزارى از حضرت على وادار كند، هر كه امتناع مى كرد او را مى كشت ، اما خداوند او را به خود مشغول نمود و مبتلا به طاعون شد و بعد از دو روز مرد. (134)
و اين زياد همان شخصى است كه وقتى اهل كوفه او را در منبر سنگباران كردند، دست هشتاد نفر را به اين جهت قطع كرد. (135)
دشمنى بنى اميه حتى با نام على
بنى اميه در ادامه تبليغات بر عليه اهل البيت عليهم السلام از نام على هم واهمه داشتند، ابن حجر در تهذيب التهذيب آورده است كه بنى اميه اگر مى شنيدند نوزادى نامش على نهاده شده آن را مى كشتند، شخصى بنام رباح كه نام پسرش على بود، وقتى متوجه خطر شد گفت : نام او عُلىّ است نه عَلىّ، در واقع نيز با على و هر كس همنام حضرت بود دشمن بود.
پسرش على ابن رباح نيز مى گفت : من حلال نمى كنم كسى را كه به من على بگويد من عُلى هستم . (136)
بخشنامه معاويه و مظلوميت شيعيان
معاويه در نامه خود به زياد ابن ابيه نوشت : هر كس كه بر دين على و راءى اوست بكش ، و به تمام شهرها نوشت هر كس كه ثابت شد دوستدار على و خاندان اوست ، حقوقش را قطع كنيد.
و در بخشنامه ديگرى نوشت : ببينيد هر كه متهم است كه از دوستان على است او را بكشيد، هر چند ثابت نشده باشد، به همين جهت مردم را به اين اتهام و شبهه و گمان در زير هر سنگى مى كشتند، به گونه اى كه اگر از دهان كسى سخنى اشتباها سر مى زد گردنش را مى زدند، كار بجائى رسيد كه اگر كسى را متهم به كفر و زندقه مى كردند، محترم بود و كسى با او كارى نداشت ، اما شيعيان مخصوصا در كوفه و بصره در امان نبودند. (137)
مبارزه امام حسين عليه السلام با تهاجم فرهنگى معاويه
دو سال قبل از مرگ معاويه ، امام حسين عليه السلام با عبدالله ابن جعفر و عبدالله ابن عباس به حج مشرف شدند حضرت دستور دادند تا تمامى مردان و زنان و شيعيان و موالى بنى هاشم همه حاضر شوند، و همچنين پيغام دادند تا هر كس كه حضرت را مى شناسند و با خاندان حضرت آشناست به مكه بيايد، و در همين راستا تمامى اصحاب پيامبر و پسران آنها و تابعين (كسانى كه پيامبر را نديدند اما از اصحاب حضرت روايت گرفته اند) و انصار از كسانى كه به عبادت و صلاح معروف بودند، همه در منى جمع شدند، جمعيتى شد بيش از هزار نفر، كه اكثر آنها از تابعين و فرزندان صحابه پيامبر بودند،
امام حسين عليه السلام برخاست و خطبه خواند. پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اين ستمگر (معاويه ) با ما و شيعيان ما كارهائى كرده كه شما مى دانيد و ديده ايد و شاهد بوده و به شما رسيده است ،
من مى خواهم از شما راجع به امورى سؤ ال كنم ، اگر راست گفتم ، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گويم تكذيب كنيد، سخنم را بشنويد و مخفى نگه داريد، و سپس به شهرها و قبيله هاى خود برويد، و افراد مورد اعتماد و امين را به آنچه مى دانيد، دعوت كنيد، من مى ترسم كه اين حق (امامت و فضيلت اهل بيت عليهم السلام ) كهنه و نابود شود، (گرچه ) خداوند نور خود را تمام مى كند گرچه كافرين نخواهند.
آنگاه حضرت هر آيه اى كه خداوند در مورد اهل البيت نازل نموده بود، بيان كرد و تفسير نمود، و هر چه پيامبر راجع به پدر و مادر و خانواده ايشان فرموده بود روايت نمود، و در تمام اين موارد، اصحاب پيامبر مى گفتند: خدايا درست است ، ما اينها را شنيده ايم و شاهد بوديم ، تابعين نيز مى گفتند: خدايا شاهد باش ، كه ما اين سخنان را از افراد مورد اعتماد شنيده ايم ، تا اينكه حضرت چيزى را فروگذار نكرد. حضرت بعد از اينكه چيزى از فضائل نماند كه فروگذار كند فرمود: شما را بخدا سوگند مى دهم كه برگرديد و به افراد مورد اعتماد خود اينها را بازگو كنيد، و سپس حضرت فرود آمد و مردم متفرق شدند. (138)
مظلوميت اهل البيت عليهم السلام تا زمان سيدالشهداء
1 - انكار غدير خم
اما اهل البيت عليهم السلام ، با آنهمه سفارشات و احترام و عظمتى كه از پيامبر اكرم نسبت به ايشان چه در عمل و چه در سخن در مقابل چشم و گوش مسلمانان انجام مى گرفت ، بعد از پيامبر اكرم از مظلومترين افراد تاريخ اسلام به شمار مى روند.
امام سجاد عليه السلام مى فرمود: در مكه و مدينه بيست نفر مرد نيست كه ما را دوست داشته باشد. (139)
هنوز بيش از سه ماه از جريان غدير خم و منصوب نمودن حضرت امير عليه السلام در حضور دهها هزار نفر به خلافت بوسيله پيامبر نگذاشته بود، هنوز آرى دلنشين پيامبر اكرم در گوشها طنين انداز بود كه فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه ، هر كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، خدايا دوستانش را دوست دار و با دشمنانش دشمن باش ،
كه ناگاه پس از رحلت پيامبر اكرم و در زمانى كه خاندان پيامبر در سوگ حضرت بسر مى بردند، و حضرت امير مشغول غسل و كفن جسم مطهر پيامبر(ص ) بود، مخالفين در كنارى گرد آمدند و از اين فرصت استفاده كرده تا حضرت را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، و همچنانكه در برخى روايات آمده حتى هنگام مراسم دفن پيامبر نيز حاضر نشد.
2 - مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها
و شرم آورتر آنكه به خانه حضرت على عليه السلام براى گرفتن بيعت از حضرت هجوم آوردند، عمر هيزم خواست فرياد برآورد كه سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست ، يا خارج شويد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم به او گفتند: در اين خانه فاطمه است ، گفت : گرچه او باشد!
جز على همه بيرون آمدند، عمر در اثر ناله حضرت فاطمه و توبيخ او برگشت ، ابوبكر به تحريك عمر چند بار قنفذ را فرستاد به دنبال حضرت ، وقتى موفق نشد، عمر دوباره آمد و در زد، حضرت فاطمه صدا زد: پدر جان اى رسول خدا، بعد از شما چه كشيديم از ابن خطاب و ابن ابى قحافه (عمر و ابوبكر) مردم با شنيدن ناله حضرت فاطمه برگشتند، اما عمر و عده اى ماندند تا على را به زور از خانه بيرون آوردند. (140)
در خانه وحى آتش افكند!!
و اى كاش به همين جا اكتفا مى كردند!!
مسعودى كه مورد قبول شيعه و سنى است در اثبات الوصية مى نويسد، بطرف حضرت على حمله كردند، در خانه را آتش زدند، و حضرت را با زور خارج كردند، و سرور زنان (حضرت فاطمه ) را ميان در فشار دادند، تا اينكه محسن را سقط كرد!
صاحب وافى بالوفيات از نظام معتزلى نقل مى كند كه عمر در روز بيعت چنان بر شكم حضرت فاطمه زد كه محسن را سقط نمود و اينجاست كه ابن ابى الحديد سنى معتزلى در شرح نهج البلاغه گويد: وقتى براى استادم ابوجعفر نقيب داستان هدر نمودن پيامبر خون هبار ابن اسود را بواسطه اينكه با نيزه بر هودج دختر پيامبر، زينب حمله كرد كه منجر به سقط فرزندش شد، نقل نمودم ، استادم گفت : اگر پيامبر زنده مى بود حتما خون كسى كه فاطمه را ترساند تا فرزندش را سقط نمود، حلال مى كرد!(141)
مساءله آنقدر شنيع بود كه ابوبكر در دم مرگ آرزو مى كرد اى كاش با خانه حضرت فاطمه كارى نمى داشتم ، هر چند كار به جنگ بكشد. (142)

ملکوت* گامی تارهایی *
01-10-2021, 18:21
تلاش بيهوده و رسوائى بزرگ
اين حديث دروغين را بخارى و مسلم در صحيح و ابن كثير در تاريخ خود آورده اند، آنگاه ابن كثير و مسلم از اين حديث براى توجيه ، نفرين پيامبر بر معاويه بهره جسته اند جريان از اين قرار است كه ابن عباس ‍ گويد: پيامبر به من فرمود:
معاويه را صدا بزن بيايد، من رفتم و او را خواندم ، اما گفتند: او مشغول خوردن است ، به پيامبر جريان را گفتم ، حضرت فرمود: برو بگو بيايد، بار دوم نيز گفتند مشغول خوردن است ، باز به حضرت گزارش ‍ كردم ، در دفعه سوم پيامبر فرمود: خداوند شكمش را سير نكند، و لذا بعد از اين هرگز سير نمى شد (117)،
اما دست تحريف همين نفرين پيامبر را از مناقب معاويه مى گيرد و ابن كثير گويد: معاويه از اين نفرين در دنيا و آخرت بهره جست !! اما در دنيا، او روزى هفت بار غذا مى خورد، همراه با ميوه و شيرينى بسيار در آخر مى گفت : بخدا كه سير نشدم ولى خسته شدم ، و اين خود نعمتى و شكمى اسصت كه پادشاهان به آن متمايلند.!
و اما در آخرت ، بخاطر آن حديثى كه گذشت كه نفرين پيامبر براى او رحمت است !!
و شما اى خواننده گرامى به عمق فاجعه واقف هستيد كه چطور براى توجيه اعمال زشت معاويه و امثال معاويه ، اينان راضى شدند تا پيامبر اسلام را در نظرها تحقير كنند و بگويند پيامبر بى جا و بدون گناه مردم را لعن و نفرين مى كرده است ، و مرتبه حضرت را با آن اخلاق كريمه اينقدر تنزل دهند تا شايد امثال معاويه را نجات دهند.
اين بيچاره نمى دانسته كه اگر كار با اين دروغها درست مى شد، امثال معاويه و ابوسفيان و مروان كه مورد لعن پيامبر بودند، خود به اين حديث استناد مى كردند تا از طعن و سرزنش صحابه در امان باشند.
نمونه اى از احاديث دروغين در مقابله با اهل البيت
و به همين جهت است كه شما هر حديثى كه در فضائل اهل البيت پيدا كنيد، در مقابل آن يك حديث براى مخالفين آنها جعل كرده اند.
1 - پيامبر فرمود: ( انا مدينة العلم و على بابها ) يعنى من شهر علم هستم و على درب آن است آنها جعل كردند كه پيامبر فرموده است : انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و على بابها يعنى : من شهر علم هستم و ابوبكر پايه آن و عمر ديوار آن و عثمان سقف آن و على درب آن است !!!
2 - پيامبر فرمود: بر ساق عرش نوشته است ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله )
آن ها جعل كرده اند كه ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله و وزيراه ابوبكر الصديق و عمر الفارق )
يعنى : ابوبكر صديق و عمر فاروق دو وزير او هستند!!
3 - پيامبر فرمود: (يا على ) دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست - مبغضك مبغضى و مبغضى مبغض الله -.
آنها جعل كرده اند ( من ابغض عمر فقد ابغضى ) يعنى هر كه عمر را دشمن دارد مرا دشمن داشته است !!
4 - پيامبر فرمود: لا يحبك الا مؤ من و لا يبغضك الا منافق يعنى يا على ترا دوست نمى دارد جز مؤ من و دشمن نمى دارد مگر منافق .
اينها جعل كردند: ( عن الله جل جلاله ، ما احب ابوبكر و عمر المؤ من تقى و لا ابغضهما الا منافق شقى ) يعنى : خداوند فرموده است عمر و ابوبكر را جز مؤ من با تقوا دوست ندارد و جز منافق شقى دشمن ندارد.
5 - پيامبر فرمود: حضرت آدم خداوند را بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين قسم داد تا آمرزيده شد و آنها بصورت اشباحى مقابل عرش قرار داشتند.
آنها جعل كردند: خداوند، پيامبر و ابوبكر و عمر و عثمان و على را بصورت اشباح خلق كرد و حضرت آدم خدا را به اين پنج نفر سوگند داد تا توبه او پذيرفته شد!!
6 - پيامبر اكرم فرمود: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعنى حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت هستند.
آنها جعل كردند كه : ابوبكر و عمر سيداكهول اهل الجنة ، يعنى عمر و ابوبكر دو سرور پيرمردهاى بهشت هستند!!. (118)
با اينكه در بهشت اصلا پيرمرد وجود ندارد!

ملکوت* گامی تارهایی *
01-10-2021, 18:22
اثر تبليغات سوء در مردم نسبت به اهل البيت عليهم السلام
1 - در صحيح بخارى از ابى اسحاق نقل كند كه مردى از براء مى پرسيد آيا على در جنگ بدر حضور داشت ؟!! او پاسخ داد:
آرى مبارزه كرد و پيروز شد (119)
آرى از حضور مردى در جنگ بدر سوال مى كنند، كه جنگ بدر جز با همت بلند او پيروز نشد و او به تنهائى معادل ملائكه و مسلمين جهاد كرد و كفار را قلع و قمع نمود.
2 - در شهر حران مردم آنچنان سب و بدگوئى از حضرت امير عليه السلام را لازم مى شمردند كه مى گفتند: ( لا صلاة الا بلعن ابى تراب ) يعنى (العياذ بالله ) نماز درست نيست مگر با لعن حضرت على عليه السلام .
3 - در جنگ صفين از سپاه معاويه جوانى در حالى كه رجز مى خواند به ميدان آمد و شروع كرد به حضرت امير عليه السلام ناسزا گفتن .
يكى از ياران حضرت بنام هاشم مرقال به او گفت : بعد از اين نبرد بايد حساب پس داد، از خدا بترس تو نزد خدا خواهى يافت و از هدف و جايگاه فعلى تو سؤ ال خواهد نمود،
آن جوان گفت : من با شما مى جنگم چون صاحب خدا (حضرت على عليه السلام ) آنچنان كه بمن گفته اند، نماز نمى خواند، شماها هم نماز نمى خوانيد، با شما مى جنگم چون صاحب شما خليفه ما (عثمان ) را كشته است ، شما هم كمك كرده ايد، سپس هاشم مرقال جوان را موعظه كرد و فرمود: اما اينكه گفتى صاحب ما نماز نمى خواند، او اول كسى است كه با پيامبر نماز خوانده ، از همه در دين خدا آگاه تر و نزديكتر به پيامبر است ، اما اطرافيان او همگى قاريان قرآن هستند كه شب را به تهجد بيدارند. (120) الخ
4 - عبدالله ابن محمد واسطى وقتى حديث طير (121) را در فضيلت اميرالمؤ منين عليه السلام در شهر واسط قرائت نمود، مردم به او حمله كردند، و او را بيرون نموده و جاى او را شستند. (122)
5 - احمد ابن شعيب نسائى كه صاحب يكى از صحاح ششگانه اهل سنت است ، زمانى به دمشق رفت ، در آنجا از او راجع به فضائل معاويه درخواست كردند، او پاسخ داد: آيا معاويه راضى نيست كه مثل يك نفر آدم باشد، مى خواهد برتر شود، و در روايت ديگرى گفت : من براى معاويه فضيلتى نمى شناسم مگر اينكه پيامبر فرمود: خدا شكمش را سير نكند، مردم با شنيدن اين كلمات ، او را زيردست و پا له كردند، به گونه اى كه وقتى او را با حالت مجروح به بيرون شهر بردند، جان سپرد. (123)
6 - در ايام متوكل عباسى بود كه نصر ابن على ابن صهبان روايتى نقل نمود كه پيامبر اكرم دست امام حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه ايندو را و پدر و مادر ايندو را دوست بدارد با من در قيامت هم درجه است ، متوكل دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند، در اين ميان فردى بنام جعفر ابن عبدالواحد آنقدر وساطت كرد و گفت اين مرد از اهل سنت است تا اينكه متوكل دست از او برداشت ! (124)

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2021, 18:31
جنايات معاوية و وضعيت شيعيان

در دوران امام حسن و امام حسين عليه السلام

در توافقنامه اى كه ميان امام مجتبى و معاوية پس از شهادت حضرت امير عليه السلام انجام گرفت ، امام مجتبى در آنها شرط نموده بود كه معاويه حق ندارد كه بعد از خود جانشين تعيين كند، بلكه مى بايد كار را به شورى واگذار كند، و اينكه اصحاب و شيعيان حضرت على عليه السلام از نظر جانى و مالى و ناموس و اولاد، هر كجا كه هستند در امان باشند، و پيمان و ميثاق خدا بر معاويه است كه اين مسائل را رعايت كند. (125)
اما معاويه همچنانكه خود گفته بود، تمام شروط را زير پا گذاشت ، معاويه هدف خود و باطن خود را از مخالفت با حضرت امير بعد از صلح با امام مجتبى بيان نمود او پس از آنكه پايه هاى حكومتش محكم شد، در كوفه سخنرانى كرد و گفت : اى اهل كوفه شما مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكاة و حج با شما جنگ كردم ؟ با اينكه شما اين كارها را انجام مى دهيد؟ ولى من بخاطر اينكه بر شما امير شوم و صاحب اختيار گردم جنگ كردم ، و در آخر كلامش نيز گفت :
هرچه با امام مجتبى در قرار داد قبول كرده ام همه آنها زير پاهايم مى باشد و به آن عمل نمى كنم . (126)
زمان خلافت بيست ساله وى ، يكى از سخت ترين و هولناكترين دوران براى شيعيان و طرفداران حضرت امير عليه السلام بود، معاويه كه كينه بنى هاشم ، مخصوصا اصحاب حضرت در جنگ صفين را در دل داشت ، تا توانست از كشتار و شكنجه و قتل و غارت دريغ نكرد.
او امام مجتبى را مسموم كرد، آنگاه ياران و شيعيان گرانقدرى مانند محمد ابن ابى بكر و عمر و ابن حمق و حجر ابن عدى و ياران او و مالك اشتر و غير هم را همچنانكه در تواريخ مذكور است به هلاكت رساند.
فرمانهاى پياپى و مكرر او به عمال و حاكمان خود كه از افراد ناپاك و سفاك بوده اند در تاريخ مذكور است ، او به فرمانداران فرمان داد تا هر كس كه به دين على ابن ابيطالب است گردن بزنند، و خانه هاى ايشان را خراب كنند و از شيعيان احدى را باقى نگذارند، حتى در زمان حيات حضرت امير عليه السلام نيز سپاهيان خود را براى غارت و كشتار به شهرها مى فرستاد و دستور جنايت و كشتار مى داد، و اعلام كرد كه من بيزارم از هر كس كه راجع به فضيلت حضرت على و خاندان او روايتى نقل كند. (127)

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2021, 18:32
جنايات بسر ابن ابى ارطاة از طرف معاويه

عمال معاويه دستور داشتند كه از هيچ كارى نسبت به شيعيان فرو گذار نكنند، حتى از نواميس آنها، بسر ابن ابى ارطاة جنايت كار معروف و سرسپرده معاويه بفرمان معاويه با سپاه خود به مكه و مدينه و نجران و يمن حمله كرد، و افراد بسيارى را به خاك و خون كشيد، و در يمن بود كه دو طفل فرماندار يمن را (كه از طرف حضرت امير در آنجا حاكم بود) خودش با كارد سر بريد، بانوئى به او اعتراض كرد كه تو مردها را كشتى ، چرا اين دو بچه را مى كشى ؟ بخدا اينها را نه در جاهليت و نه در اسلام نمى كشتند، اى پسر ارطاة آن حكومتى كه قدرتش جز با كشتن كودكان و پيرمردان و بى رحمى و قطع رحم شكل نگيرد، حكومت زشتى است . (128)
او در صنعاء چهل نفر از ريش سفيدان را به جرم اينكه دو كودك مذكور در خانه زنى از فرزندان آنان مخفى شده بودند، به قتل رسانيد، در تاريخ نوشته اند: اين شخص وقتى كه از شام حركت كرده تا وقتى كه دوباره برگشت سى هزار نفر را كشته بود و عده اى را هم به آتش سوزانيده است .
كار به جائى رسيد كه اين ملعون ، زنان مسلمان قبيله همدان را اسير كرد و بعنوان كنيز در بازار در معرض فروش قرار داد، و اينان اول زنان مسلمانى بودند كه اسير و در معرض فروش قرار گرفتند. (129)
اينان به خانه هاى مسلمانان حمله مى كردند و آنها را غارت مى كردند، حتى زيورآلات بانوان را مى ربودند،
بيهوده نيست كه حضرت امير عليه السلام بر اين شخص نفرين بوده و عرضه داشت : خدايا بسر، دين به دنيا فروخته و محارم تو را هتك نمود، و اطاعت مخلوق فاجر را بر اطاعت شما ترجيح داده ، خدايا او را نميران تا اينكه عقلش را بگيرى و هرگز او را مستحق رحمت قرار نده ، خدايا بسر و عمرو ابن عاص و معاويه را لعنت نما، اندكى بعد، بسر ديوانه شد و هذيان مى گفت ، صدا مى زد شمشير بدهيد تا بكشم ، يك شمشير چوبى به او مى دادند او به بالشتى حمله مى كرد، آنقدر مى زد تا غش مى كرد، مدتى چنين بود تا مرد. (130)

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2021, 18:32
بخشنامه معاويه و جنايات زياد ابن ابيه

معاويه در يك بخشنامه كه به تمام شهرها فرستاد نوشت : نگاه كنيد هر كس كه ثابت شد كه او على و خاندان على را دوست مى دارد نامش را از دفتر حذف و حقوق او را قطع كنيد،
و به دنبال آن بخشنامه ديگرى فرستاد كه هر كسيرا كه متهم به دوستى اين خاندان است ، شكنجه كنيد و خانه اش را خراب كنيد، و در اين ميان مصيبت بزرگى و سنگين براى اهل كوفه بود، چرا كه در آنجا شيعيان حضرت فراوان بردند، كار به گونه اى شد كه شيعيان در نهانى و مخفيانه با هم صحبت مى كردند و در همان حال از خدمتكار خانه واهمه داشتند و وقتى مى خواستند با هم صحبت كنند، پيمانهاى سخت مى گرفتند كه بازگو نكند. (131)
و به همين جهت بود كه معاويه ، براى نابود كردن شيعيان عراق ، زياد ابن ابيه اين خونريز بى رحم تاريخ را بر كوفه امير كرد، او كه زمانى از شيعيان حضرت بود و آنها را مى شناخت ، تا مى توانست ، در نابودى شيعيان كوشيد، چه بسيار دست و پاها كه بريد و چشمهائى كه كور كرد و بدنهائى ، كه بر درخت به دار آويخت .
آنقدر بر شيعيان تاخت ، كه از عراق گريختند و به اطراف پناه بردند، بطوريكه شخصيت معروفى در ميان آنها نماند. (132)
جسارت زياد ابن ابيه ملعون به امام مجتبى و حضرت امير عليهماالسلام
شما خود مظلوميت شيعيان و امام مجتبى عليه السلام و شقاوت اين ناپاك را در جواب نامه اى كه حضرت براى وى راجع به تاءمين جان يكى از شيعيان نوشته بود ملاحظه مى نمائيد او به امام مجتبى نوشت :
بخدا قسم اگر او ميان پوست و گوشت تو باشد در امان نيست ، همانا محبوبترين گوشتى كه دوستدارم بخورم ، آن گوشتى است كه تو پاره اى از آن هستى ، او را بخاطر گناهش به كسى كه از تو سزاوارترست تسليم كن ، اگر ببخشم بخاطر وساطت تو نيست و اگر بكشم ، علتى ندارد مگر بخاطر محبت او به پدر فاسق تو. والسلام . (133)
آرى اين ناپاك شيعيان را در كوفه جمع كرد تا مردم را بر بيزارى از حضرت على وادار كند، هر كه امتناع مى كرد او را مى كشت ، اما خداوند او را به خود مشغول نمود و مبتلا به طاعون شد و بعد از دو روز مرد. (134)
و اين زياد همان شخصى است كه وقتى اهل كوفه او را در منبر سنگباران كردند، دست هشتاد نفر را به اين جهت قطع كرد. (135)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-10-2021, 18:22
دشمنى بنى اميه حتى با نام على
بنى اميه در ادامه تبليغات بر عليه اهل البيت عليهم السلام از نام على هم واهمه داشتند، ابن حجر در تهذيب التهذيب آورده است كه بنى اميه اگر مى شنيدند نوزادى نامش على نهاده شده آن را مى كشتند، شخصى بنام رباح كه نام پسرش على بود، وقتى متوجه خطر شد گفت : نام او عُلىّ است نه عَلىّ، در واقع نيز با على و هر كس همنام حضرت بود دشمن بود.
پسرش على ابن رباح نيز مى گفت : من حلال نمى كنم كسى را كه به من على بگويد من عُلى هستم . (136)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-10-2021, 18:22
بخشنامه معاويه و مظلوميت شيعيان
معاويه در نامه خود به زياد ابن ابيه نوشت : هر كس كه بر دين على و راءى اوست بكش ، و به تمام شهرها نوشت هر كس كه ثابت شد دوستدار على و خاندان اوست ، حقوقش را قطع كنيد.
و در بخشنامه ديگرى نوشت : ببينيد هر كه متهم است كه از دوستان على است او را بكشيد، هر چند ثابت نشده باشد، به همين جهت مردم را به اين اتهام و شبهه و گمان در زير هر سنگى مى كشتند، به گونه اى كه اگر از دهان كسى سخنى اشتباها سر مى زد گردنش را مى زدند، كار بجائى رسيد كه اگر كسى را متهم به كفر و زندقه مى كردند، محترم بود و كسى با او كارى نداشت ، اما شيعيان مخصوصا در كوفه و بصره در امان نبودند. (137)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-10-2021, 18:23
مبارزه امام حسين عليه السلام با تهاجم فرهنگى معاويه
دو سال قبل از مرگ معاويه ، امام حسين عليه السلام با عبدالله ابن جعفر و عبدالله ابن عباس به حج مشرف شدند حضرت دستور دادند تا تمامى مردان و زنان و شيعيان و موالى بنى هاشم همه حاضر شوند، و همچنين پيغام دادند تا هر كس كه حضرت را مى شناسند و با خاندان حضرت آشناست به مكه بيايد، و در همين راستا تمامى اصحاب پيامبر و پسران آنها و تابعين (كسانى كه پيامبر را نديدند اما از اصحاب حضرت روايت گرفته اند) و انصار از كسانى كه به عبادت و صلاح معروف بودند، همه در منى جمع شدند، جمعيتى شد بيش از هزار نفر، كه اكثر آنها از تابعين و فرزندان صحابه پيامبر بودند،
امام حسين عليه السلام برخاست و خطبه خواند. پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اين ستمگر (معاويه ) با ما و شيعيان ما كارهائى كرده كه شما مى دانيد و ديده ايد و شاهد بوده و به شما رسيده است ،
من مى خواهم از شما راجع به امورى سؤ ال كنم ، اگر راست گفتم ، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گويم تكذيب كنيد، سخنم را بشنويد و مخفى نگه داريد، و سپس به شهرها و قبيله هاى خود برويد، و افراد مورد اعتماد و امين را به آنچه مى دانيد، دعوت كنيد، من مى ترسم كه اين حق (امامت و فضيلت اهل بيت عليهم السلام ) كهنه و نابود شود، (گرچه ) خداوند نور خود را تمام مى كند گرچه كافرين نخواهند.
آنگاه حضرت هر آيه اى كه خداوند در مورد اهل البيت نازل نموده بود، بيان كرد و تفسير نمود، و هر چه پيامبر راجع به پدر و مادر و خانواده ايشان فرموده بود روايت نمود، و در تمام اين موارد، اصحاب پيامبر مى گفتند: خدايا درست است ، ما اينها را شنيده ايم و شاهد بوديم ، تابعين نيز مى گفتند: خدايا شاهد باش ، كه ما اين سخنان را از افراد مورد اعتماد شنيده ايم ، تا اينكه حضرت چيزى را فروگذار نكرد. حضرت بعد از اينكه چيزى از فضائل نماند كه فروگذار كند فرمود: شما را بخدا سوگند مى دهم كه برگرديد و به افراد مورد اعتماد خود اينها را بازگو كنيد، و سپس حضرت فرود آمد و مردم متفرق شدند. (138)

ملکوت* گامی تارهایی *
14-10-2021, 18:23
مظلوميت اهل البيت عليهم السلام تا زمان سيدالشهداء
1 - انكار غدير خم
اما اهل البيت عليهم السلام ، با آنهمه سفارشات و احترام و عظمتى كه از پيامبر اكرم نسبت به ايشان چه در عمل و چه در سخن در مقابل چشم و گوش مسلمانان انجام مى گرفت ، بعد از پيامبر اكرم از مظلومترين افراد تاريخ اسلام به شمار مى روند.
امام سجاد عليه السلام مى فرمود: در مكه و مدينه بيست نفر مرد نيست كه ما را دوست داشته باشد. (139)
هنوز بيش از سه ماه از جريان غدير خم و منصوب نمودن حضرت امير عليه السلام در حضور دهها هزار نفر به خلافت بوسيله پيامبر نگذاشته بود، هنوز آرى دلنشين پيامبر اكرم در گوشها طنين انداز بود كه فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه ، هر كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، خدايا دوستانش را دوست دار و با دشمنانش دشمن باش ،
كه ناگاه پس از رحلت پيامبر اكرم و در زمانى كه خاندان پيامبر در سوگ حضرت بسر مى بردند، و حضرت امير مشغول غسل و كفن جسم مطهر پيامبر(ص ) بود، مخالفين در كنارى گرد آمدند و از اين فرصت استفاده كرده تا حضرت را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، و همچنانكه در برخى روايات آمده حتى هنگام مراسم دفن پيامبر نيز حاضر نشد.
2 - مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها
و شرم آورتر آنكه به خانه حضرت على عليه السلام براى گرفتن بيعت از حضرت هجوم آوردند، عمر هيزم خواست فرياد برآورد كه سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست ، يا خارج شويد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم به او گفتند: در اين خانه فاطمه است ، گفت : گرچه او باشد!
جز على همه بيرون آمدند، عمر در اثر ناله حضرت فاطمه و توبيخ او برگشت ، ابوبكر به تحريك عمر چند بار قنفذ را فرستاد به دنبال حضرت ، وقتى موفق نشد، عمر دوباره آمد و در زد، حضرت فاطمه صدا زد: پدر جان اى رسول خدا، بعد از شما چه كشيديم از ابن خطاب و ابن ابى قحافه (عمر و ابوبكر) مردم با شنيدن ناله حضرت فاطمه برگشتند، اما عمر و عده اى ماندند تا على را به زور از خانه بيرون آوردند. (140)
در خانه وحى آتش افكند!!
و اى كاش به همين جا اكتفا مى كردند!!
مسعودى كه مورد قبول شيعه و سنى است در اثبات الوصية مى نويسد، بطرف حضرت على حمله كردند، در خانه را آتش زدند، و حضرت را با زور خارج كردند، و سرور زنان (حضرت فاطمه ) را ميان در فشار دادند، تا اينكه محسن را سقط كرد!
صاحب وافى بالوفيات از نظام معتزلى نقل مى كند كه عمر در روز بيعت چنان بر شكم حضرت فاطمه زد كه محسن را سقط نمود و اينجاست كه ابن ابى الحديد سنى معتزلى در شرح نهج البلاغه گويد: وقتى براى استادم ابوجعفر نقيب داستان هدر نمودن پيامبر خون هبار ابن اسود را بواسطه اينكه با نيزه بر هودج دختر پيامبر، زينب حمله كرد كه منجر به سقط فرزندش شد، نقل نمودم ، استادم گفت : اگر پيامبر زنده مى بود حتما خون كسى كه فاطمه را ترساند تا فرزندش را سقط نمود، حلال مى كرد!(141)
مساءله آنقدر شنيع بود كه ابوبكر در دم مرگ آرزو مى كرد اى كاش با خانه حضرت فاطمه كارى نمى داشتم ، هر چند كار به جنگ بكشد. (142)

ملکوت* گامی تارهایی *
18-10-2021, 20:43
2 - مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها
و شرم آورتر آنكه به خانه حضرت على عليه السلام براى گرفتن بيعت از حضرت هجوم آوردند، عمر هيزم خواست فرياد برآورد كه سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست ، يا خارج شويد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم به او گفتند: در اين خانه فاطمه است ، گفت : گرچه او باشد!
جز على همه بيرون آمدند، عمر در اثر ناله حضرت فاطمه و توبيخ او برگشت ، ابوبكر به تحريك عمر چند بار قنفذ را فرستاد به دنبال حضرت ، وقتى موفق نشد، عمر دوباره آمد و در زد، حضرت فاطمه صدا زد: پدر جان اى رسول خدا، بعد از شما چه كشيديم از ابن خطاب و ابن ابى قحافه (عمر و ابوبكر) مردم با شنيدن ناله حضرت فاطمه برگشتند، اما عمر و عده اى ماندند تا على را به زور از خانه بيرون آوردند. (140)


در خانه وحى آتش افكند!!
و اى كاش به همين جا اكتفا مى كردند!!
مسعودى كه مورد قبول شيعه و سنى است در اثبات الوصية مى نويسد، بطرف حضرت على حمله كردند، در خانه را آتش زدند، و حضرت را با زور خارج كردند، و سرور زنان (حضرت فاطمه ) را ميان در فشار دادند، تا اينكه محسن را سقط كرد!
صاحب وافى بالوفيات از نظام معتزلى نقل مى كند كه عمر در روز بيعت چنان بر شكم حضرت فاطمه زد كه محسن را سقط نمود و اينجاست كه ابن ابى الحديد سنى معتزلى در شرح نهج البلاغه گويد: وقتى براى استادم ابوجعفر نقيب داستان هدر نمودن پيامبر خون هبار ابن اسود را بواسطه اينكه با نيزه بر هودج دختر پيامبر، زينب حمله كرد كه منجر به سقط فرزندش شد، نقل نمودم ، استادم گفت : اگر پيامبر زنده مى بود حتما خون كسى كه فاطمه را ترساند تا فرزندش را سقط نمود، حلال مى كرد!(141)
مساءله آنقدر شنيع بود كه ابوبكر در دم مرگ آرزو مى كرد اى كاش با خانه حضرت فاطمه كارى نمى داشتم ، هر چند كار به جنگ بكشد. (142)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-10-2021, 18:34
3 - جسارتها و بدگوئيها

مظلوميتها همچنان ادامه مى يافت ، به دنبال اين حوادث ، محروم نمودن حضرت فاطمه (س ) از حق مسلم خويش فدك شروع شد، فدك را كه حق مسلم و عطيه الهى بود با بهانه واهى از حضرتش گرفتند،
حضرت فاطمه سلام الله عليها بر عليه اين اقدام ظالمانه فريادها زد اما سياست وقت ، به هيچ وجه راضى نبود كه دختر پيامبر را راضى نگه دارد،
ابن ابى الحديد گويد: وقتى استدلال حضرت فاطمه و على عليهماالسلام در دل مردم تاءثير كرد، ابوبكر به بالاى منبر رفت و گفت : اى مردم اين چه هياهوئى است كه بر پاى كرده ايد و گوش به حرف هر كس ‍ مى دهيد، او چون شهادتش را رد كرده ايم اين حرفها را مى زند، او همانند روباهى است كه شاهدش دم اوست ، ماجراجوئى فتنه انگيز است و مردم را به اخلال گرى ترغيب مى كند، از افراد ضعيف و زنها كمك مى گيرد همانند امّطحال (نام زنى بزهكار بوده ) كه محبوبترين افراد خانواده اش نزد او كسى بود كه زنا بدهد. (143)
و ياللعجب كه به حضرت على و فاطمه سلام الله عليها، نسبت روباه و دم روباه داده و آنها را تشبيه به زن زناكار كنند، همانا كه طبق آيه تطهير خداوند به پاكدامنى و طهارتشان شهادت داده است .

ملکوت* گامی تارهایی *
20-10-2021, 18:34
4 - دختر گرامى پيامبر اكرم در ناراحتى و غربت
و سرانجام وقتى به مقتضاى سياست ، به دلجوئى دختر پيامبر آمدند، و حضرت فاطمه بخاطر حضرت على عليه السلام آن دو را پذيرفت ، به آنها فرمود: شما را بخدا آيا نشنيده ايد كه پيامبر فرمود: خشنودى فاطمه ، خوشنودى من ، خشم فاطمه ، خشم من است ، هر كه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كه فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين نموده است ؟ جواب دادند آرى ، ما اين كلمات را از پيامبر شنيديم ، حضرت فرمود: من خداوند و ملائكه را گواه مى گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورده ايد و خشنود نكرديد.
اگر پيامبر را ملاقات كنم ، شكايت شما دو نفر را خواهم نمود، ابوبكر با گريه گفت : بخدا پناه مى برم از خشم شما و پيامبر، حضرت فاطمه فرمود: بخدا قسم در هر نماز بر تو نفرين مى كنم . (144)
و كار مظلوميت بجائى رسيد كه وصيت نمود از آن افراد كسى در مراسم تجهيز او شركت نكند، و تنها باقيمانده پيامبر اكرم ، در حالى كه دلى مالامال از غصه و اندوه داشت ، شبانه و در حالت غربت به خاك سپرده شد.
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گويد: به استادم گفتم : مگر ابوبكر نمى دانست فاطمه راست مى گويد؟ استادم گفت : چرا مى دانست ، پرسيدم پس چرا سخن او را قبول نكرد؟ استادم گفت : او اگر سخن فاطمه را در مورد فدك بدون شاهد مى پذيرفت ، فردا فاطمه ادعاى خلافت را براى شوهرش مى كرد و ابوبكر بايد مى پذيرفت .
حضرت على عليه السلام از آن دورانها مى گويد
و حضرت امير عليه السلام از آن دورانهاى سخت ، يعنى بعد از رحلت پيامبر اكرم تا كشته شدن عثمان ، در خطبه شقشقيه ياد نموده است در آن جا كه مى فرمايد: بخدا سوگند، پسر ابى قحافه خلافت را در حالى پوشيد كه مى دانست ، كه من براى خلافت همانند قطب آسيا هستم ، (علوم ) از من سيل آسا سرازير است و پرنده به (قله رفيع مقام ) من نمى رسد، اما من از خلافت دامن بركشيدم و اعراض كردم ، فكر كردم تا با دست بريده حمله كنم ، يا بر اين تاريكى كه بزرگترها را پيرو كودكان را سالمند و مؤ من در آن رنج مى كشد تا خدا را ملاقات كند صبر كنم ؟ سرانجام ديدم كه صبر بر اينها عاقلانه است ، صبر كردم ، در حالى كه در چشم خاشاك و در گلويم استخوان بود، مى ديدم كه ارث مرا (خلافت را) غارت مى كنند، تا اينكه فرمود: من در اين مدت طولانى و سخت ، بسيار صبر كردم . (145)
پستى دنيا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام
هر چه زمان بيشتر مى گذشت و مردم از عمر پيامبر بيشتر فاصله مى گرفتند، مظلوميت اهل بيت عليهم السلام نيز بيشتر مى شد، خليفه دوم حضرت امير عليه السلام را با افرادى مثل عثمان و طلحه و زبير و عبدالرحمن و سعد وقاص در مساءله جانشينى خود همتا قرار داد، و اين همان مظلوميتى است كه حضرت امير عليه السلام در خطبه شقشقيه آن را تذكر مى دهد آنجا كه مى فرمايد:
عمر بعد از خود خلافت را در شورى قرار داد كه مرا يكى از آنها پنداشت ، پناه بر خدا از اين شورى ، كى دوباره من نسبت به اولين آنها اينها (عمر و ابوبكر) شك بود كه الان با امثال اينها همتا شده ام ؟!
آرى او نه تنها حضرت را همرديف عبدالرحمن و يا معاذ ابن جبل و يا ابوعبيده جراح را بر حضرت مقدم مى داشت ، چرا كه مى گفت : اگر يكى از اينها زنده مى بود من شورى را تشكيل نمى دادم ، و او را خليفه مى كردم . (146)

ملکوت* گامی تارهایی *
20-10-2021, 18:34
مظلوميت اميرالمؤ منين در دوران عثمان

و اين روند ادامه داشت ، تا در زمان عثمان سر سلسله حكومت بنى اميه ، سرعت يافت ، او بارها به حضرت امير جسارت نمود، در مطالب گذشته ديديم كه عثمان وقتى اعتراض حضرت امير را به تبعيد عمار شنيد به حضرت گفت : تو به تبعيد شدن سزاوارترى تا عمار،
و گاهى در دفاع از مروان آن مرد خبيث ملعون ، به حضرت گفت : بخدا قسم تو نزد من از مروان برتر نيستى !!
و ما قبلا فاجعه دردناك بى همتائى را از عثمان نسبت به حضرت امير نقل كرديم كه او چگونه با چوبدستى به زدن حضرت امير عليه السلام پرداخت ،
آرى همين روند و همين افعال بود كه حكام بعدى را تشويق مى كرد تا با اولاد على آنچنان رفتار كنند، كه كردند.
مظلوميت امام مجتبى عليه السلام در دوران معاويه
تا اينكه نوبت به معاويه رسيد، با حكومت يافتن او، مظلوميت اهل البيت به اوج خود رسيد، او بى پروا و بى مهابا در زبان و عمل ، تلاش كرد تا نام اهل البيت را محو كند.
كدام مظلوميت بالاتر از اينكه ، امام مجتبى و امام حسين عليهماالسلام در مجلس معاويه حاضر باشند و او در حضور جمعيت ، حضرت امير را ناسزا گويد و سب كند،
اين مروان است همانكه پيامبر او و پدرش را لعنت كرد، اما از الطاف بنى اميه بر مدينه حاكم شد و هر جمعه حضرت على را لعن مى نمود، امام مجتبى بخاطر اينكه در وقت ناسزا حاضر نباشد، صبر مى نمود تا وقت اقامه شود آنگاه وارد مى شد، اما مروان كسى را مى فرستاد تا در خانه حضرت به ناهنجارى حضرتش و پدرش را ناسزا گويد، از جمله فحاشيهاى اين خبيث كه مرد بد دهنى نيز بود اين است كه به حضرت مجتبى گفت : مثل تو همانند استر است كه وقتى مى پرسند پدرت كيست ؟ گويد: پدرم اسب است (العياذ بالله )
حضرت به فرستاده مروان فرمود: به او بگو اين كارها باعث نمى شود كه من ترا ناسزا بگويم ، اما وعده من و تو خداوند باشد، اگر دروغ مى گوئى خداوند سخت ترين انتقام گيرنده است ، جد من بزرگوارتر از آن است كه مثل من مانند استر باشد. (147)
و قبلا گذشت اوج مظلوميت امام مجتبى در وقتى كه زياد بن ابيه ، اين ناپاك در ضمن جواب نامه امام مجتبى چه جسارتها به حضرت كرد، و سرانجام اين مظلوميت به جائى رسيد كه ريحانه پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت با تحريك معاويه و توسط همسر امام ، به شهادت رسيد، معاويه كه به همسر امام وعده كرده بود در مقابل مسموم كردن امام مجتبى يكصد هزار درهم به او بدهد و او را همسر يزيد كند و آن بدبخت نيز، سيد جوانان بهشت را در مقابل فاسق فاجرى مثل يزيد به شهادت رساند، بعد از امام مجتبى ، معاويه پولها را براى جعدة همسر امام فرستاد، ولى به او پيغام داد كه ما زندگى يزيد را دوست داريم و گرنه نسبت به وعده ازدواج نيز وفا مى كرديم . (148)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2021, 14:43
ناسزاگوئى به اهل البيت بر فراز منبرها

و در ادامه همين راستا بود كه معاويه سنت سب و ناسزا بر حضرت را برقرار كرد و مقرر كرد تا در تمام ممالك اسلامى بر روى تمام منابر و جمعه و جماعات حضرت على عليه السلام را لعن كنند و خود نيز به آن مى پرداخت ، حتى حاضر شدند كه احكام خدا را بخاطر پيشبرد اين هدف تغيير دهند، همچنانكه ديديم مروان ، خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خواند، تا مردم متفرق نشوند و به سب اهل البيت گوش ‍ دهند.
اين سنت ننگين از زمان معاويه تا زمان عمر ابن عبدالعزيز ادامه داشت ، كار بجائى رسيد كه خالد ابن عبدالله قسر كه از طرف هشام بر عراق امير بود بر روى منبر مى گفت : خدايا على ابن ابى طالب ابن عبدالمطلب ابن هاشم ، داماد پيامبر را كه دختر او نزدش است و پدر حسن و حسين لعنت نما.
و سپس با حالت استهزاء به مردم مى گفت : آيا با كنايه گفتم ؟! (149)
عده اى از بنى اميه به معاويه گفتند، شما كه به آرزوى خود رسيده اى ، اى كاش از لعن اين مرد دست بر مى داشتى ؟ معاويه گفت :
نه بخدا سوگند دست بر نمى دارم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ و بزرگترها پير شوند و كسى نباشد كه فضيلتى از على نقل كند (150) كار بجائى رسيد كه امر چنان بر مردم متشبه شد كه مى گفتند: نماز بدون لعن ابى تراب (حضرت على ) درست نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2021, 14:44
دشمنى با اهل البيت ، افتخار و امتياز محسوب مى شد

حجاج ابن يوسف در راهى مى رفت ، شخصى نزد او آمد و گفت : خانواده ام مرا عاق كرده اند و اسم مرا على گذارده اند نام مرا تغيير ده و مقدارى نيز به من كمك كن كه نيازمندم ، حجاج گفت : بخاطر زيبائى و لطافت واسطه اى كه آوردى نامت را چنين گذاردم ، و سپس او را منصبى داد و گفت : برو آن جا مشغول باش . (151)
در تاريخ آمده است كه عبدالله ابن هانى به حجاج گفت : ما مناقبى داريم كه هيچكس از عرب ندارد، حجاج گفت : چيست ؟ گفت : اميرالمؤ منين عبدالملك (ابن مروان خليفه اموى ) هرگز نزد ما بدگوئى نشده است ، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است ، آن مرد گفت : از قبيله ما در جنگ صفين هفتاد نفر با معاويه بود، اما با على فقط يك نفر بود، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است ، آن مرد گفت : ما زنانى داريم كه نذر كردند اگر حسين ابن على كشته شود هر كدام ده شتر جوان قربانى كنند و كردند، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است آن مرد گفت : هيچ كدام از ما نيست كه به او پيشنهاد لعن على را بكنند مگر اينكه انجام مى دهد و بعلاوه دو پسر او حسن و حسين و مادر آن دو فاطمه را نيز اضافه مى كند، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است . (152)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2021, 14:44
پاسخ مناسب امام مجتبى عليه السلام به معاويه

روزى معاويه در كوفه خطبه خواند و در حالى كه امام حسن و امام حسين حضور داشتند، از حضرت على عليه السلام بدگوئى كرد و سپس به حضرت حسن جسارت كرد، امام حسين عليه السلام برخواست تا جواب او را بدهد، حضرت مجتبى دست برادر را گرفته نشاند و سپس خود برخواسته فرمود:
اى كه از على مى گوئى منم حسن ، پدرم على است (اول مسلمان و اول مجاهد و داماد و برادر پيامبر)، توئى معاويه و پدرت صخر (سردسته كفار در جاهليت و پناهگاه منافقين در اسلام يعنى ابوسفيان ) مادر من فاطمه است و مادر تو هند (جگرخوار بدكاره ) جد من رسول خدا است و جد تو عتبه ابن ربيعة (مشركى كه در بدر كشته شد) مادربزرگ من خديجه است (اول بانوى مسلمان و فداكار اسلام ) و مادربزرگ تو قتيله است ، پس خدا لعنت كند هر كدام از ما را كه گمنامتر و بد خانواده تر و آن كه در گذشته و بعدا شرورتر و در كفر و نفاق مقدم تر است .
ناگاه عده اى در مسجد صدا برآوردند، كه امين ، راوى اول حديث گويد: من هم مى گويم آمين ، راوى دوم فضل نيز گويد: من هم مى گويم آمين ، راوى سوم نيز گويد، آمين ، ابن ابى الحديد نيز گويد: من هم گويم آمين ، مرحوم امينى نيز گويد: من هم مى گويم آمين (153)، مؤ لف اين كتاب نيز گويد: من هم مى گويم آمين ، شما هم بگوئيد: آمين ،
مظلوميت اهل البيت هنگام شهادت
شما اوج اين مظلوميت ها را هنگام شهادت اهل البيت مشاهده كنيد، تنها باقيمانده پيامبر، حضرت فاطمه ، فقط چند ماهى زندگى نمود و با دلى پر اندوه در جوانى دل سپرد و با غربت و شبانه بخاك سپرده شد و قبر او نيز مخفى ماند.
اميرالمؤ منين با آن همه فضائل و خصائص بى نظير، در حالى كه خليفه اسلام بود، مى بايست شبانه و در غربت و مخفيانه دفن شود، تا مبادا مورد جسارت دشمنان قرار گيرد و قبر مطهر او تا دهها سال مخفى بماند.
و امام مجتبى نوه بزرگ پيامبر، مى بايست پس از سالها مظلوميت ، و تحمل مصائب از دوست و دشمن به دست دشمن شهيد گردد و سپس حتى حق دفن شدن در كنار جد خود پيامبر را نداشته باشد، و جسد مطهر او پس از رحلت نيز مورد هجوم دشمن قرار گيرد و تيرباران شود.
و سرانجام سيدالشهداء و خاندان عترت ، به گونه اى دلخراش و اسف بار به شهادت و اسارت روند، پيكر پاك وى زير سم ستوران دشمن له شود و در ميان صحراى كربلا بر روى خاك رها شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
03-11-2021, 16:50
علت بى تفاوتى مردم نسبت به انحرافات دينى

شما پس از مطالعه اينهمه فشارها و شكنجه ها و تبليغات سوء، و انحرافات دينى ، در خواهيد يافت ، كه چرا مردم با ديدن اينهمه ظلم و ستم ، هيچگونه تحركى از خود نشان نمى دادند،
در ابتداى كار كه مسير خلافت را منحرف كردند، شايد بسيارى هرگز تصور نمى كردند كه سرانجام اين انحراف به كجا خواهد رسيد، و به همين جهت به مساءله امامت از جنبه دينى نظر نمى كردند.
گرچه صديقه طاهره سلام الله عليها در خطبه خويش به مردم تذكر داد كه نتيجه انحراف در آينده بسيار وخيم و دردناك است . آنجا كه فرمود: به جان خودم سوگند كه نطفه فتنه منعقد شد، اندكى صبر كن ، بزودى نتيجه خواهد داد و از اين شتر خلافت خون خواهند دوشيد و ظرفهاى خود را از خون تازه پر خواهند نمود آنجاست كه طرفداران باطل زيان مى كنند و باطل پيشه گان به عاقبت پايه اى كه پيشينيان بنا نهاده اند مى رسند. (154)
مخصوصا كه در دوران رحلت پيامبر اكرم ، خوف و واهمه ضربه خوردن و تفرقه مسلمين و تقويت كفار، بهترين سرپوش بود كه مخالفين از آن براى اهداف سياستهاى خود استفاده كردند، و شايد بهمين جهت بود كه حضرت امير عليه السلام بخاطر حفظ اسلام و دين پيامبر اين فرصت را از منافقين گرفت ، تا مبادا بر اثر بحران و كشمكش داخلى ، بر عليه اسلام شورش كنند،
چرا كه بسيارى از قبائل عرب بعد از مسلط شدن اسلام و پيروزى مطلق آن ، اسلام را پذيرفته بودند ولى در دل رام نبودند و به دنبال فرصت مى گشتند، و رحلت پيامبر آنها را به طمع انداخته بود، و حضرت امير براى حفظ اسلام اقدامى تند نكرد، هر چند مخالفين در جسارتها افراط كردند، اما بينش عميق و بلند حضرت امير نسبت به حساسيت زمان ، مانع شد تا دست به اقدامى عجولانه بزند، لذا بر همه چيز صبر كرد. (155)
در اين ميان با مرور زمان ، در زمان خليفه دوم انكار مسلمانها را به فتوحات خارج مشغول نمودند، پيروزيها و كشورگشائيهاى درخشان در زمان خليفه دوم ، از چند جهت در پيشبرد اهداف مخالفين مؤ ثر افتاد، از طرفى خليفه دوم وسيله انتشار و پيشرفت اسلام گرديد، و محبوب قلوب مردم شد، و طبعا مخالفين او در انزوا قرار مى گرفتند،
و مهمتر از همه اينكه اوضاع مردم مدينه و مسلمانها از آن وضعيت بحرانى و سخت كه در زمان پيامبر داشتند، رو به فزونى و رفاه گذارد آنها نيز براى جلب حمايت مردم ، اموال را تقسيم مى كردند، خود خليفه نيز بسيار اظهار زهد و قناعت مى نمود، و شما نيك مى دانيد كه وقتى امت اسلام ، فردى را از نظر دينى ، قناعت مى نمود، و شما نيك مى دانيد كه وقتى امت اسلام ، فردى را از نظر دينى ، عامل پيشرفت اسلام در اقصى نقاط جهان بدانند به گونه اى كه امپراطورى عظيمى مثل ايران به تسخير اسلام در آيد، و از طرفى مسلمانان پيشرفت مادى و اقتصادى خود را نيز مديون او بدانند، هرگز حاضر نمى شوند كه از حمايت او دست بردارند، اين را نيز اضافه كنيد كه تجربه نشان داده است كه ( الناس على دين ملوكهم ) مردم بر دين فرمانروايان خود هستند.

ملکوت* گامی تارهایی *
03-11-2021, 16:51
وضعيت اقتصادى مسلمانان در دوران پيامبر اكرم

شما دوران پيامبر اكرم را با دوران خلفا مخصوصا عثمان مقايسه كنيد، در زمان پيامبر اكرم عده اى از مهاجرين ، بر اثر كمبود مسكن و امكانات با وضع رقت بارى در مسجد اقامت مى كردند كه به اصحاب صفه مشهور شدند.
اينها چهارصد نفر بودند كه حضرت رسول ، صبح و شام نزد آنها مى آمد و مقدارى خرما به آنها مى داد روزى حضرت نزد ايشان آمد ديد، بعضى كفش خود را درست مى كنند، ديگرى مشغول وصله كردن لباس خويش است ،
يكى از آنها برخاست و به حضرت عرض كرد: يا رسول الله اين خرمائى كه به ما مى دهى شكم ما را آتش زده ...
حضرت فرمود: آگاه باش ، من اگر مى توانستم دنيا را طعام شما كنم مى كردم ، ولى هر كدام از شما كه بعد از من زنده بماند چنان به ناز و نعمت رسد كه صاحب انواع غذاها شود، صبح در يك لباس گران و شب در لباسى ديگر، خانه هاى خود را زينت مى كنيد همچنانكه كعبه زينت مى شود،
يكى از اصحاب صفه (كه به هيجان آمده بود) گفت : من مشتاق آن زمانم ، چه وقت خواهد بود؟ حضرت فرمود: دوران فعلى شما بهتر از آن زمان است ، شما اگر شكمهايتان را از حلال پر كنيد، به پر كردن از حرام نزديك مى شويد. (156) الحديث
درست در تعبير حكيمانه پيامبر دقت كنيد، ملتى كه به رفاه و نعمت روى آورد، ديگر دفاع از ارزشهاى الهى و اخلاقى و مسائل معنوى براى او كمرنگ مى شود، آلودگى روحى به مسائل رفاهى ، مرگ معنوى يك جامعه اى را فراهم مى كند، آن جامعه ديگر در مقابل انحرافات معنوى حساسيت نشان نمى دهد، بلكه برعكس در مقابل هر چه كه منافع مادى او را بخطر اندازد مى ايستد، انسان ناسپاستر از آن است كه بتواند در مقابل امكانات و نعمتها، ارزشهاى والاى معنوى را حفظ كند، مخصوصا وقتى كه منافع مادى با ارزشهاى معنوى در تضاد باشد.
آرى مدينه پايتخت اسلام ، در زمان خلفا شاهد انواع و اقسام غنائم جنگى و نعمتهاى مادى بود، مالياتها و مال التجارة و غنائم بود كه از اطراف سرازير مى شد، و چهره جامعه اسلامى دگرگون مى شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2021, 19:18
نمونه اى از وضعيت اقتصادى مردم در دوران خليفه دوم

وقتى مدائن پايتخت ساسانيان در زمان خليفه دوم سقوط كرد، آنقدر از طلا و جواهرات و غنائم جنگى و لباس و زيورآلات سلطنتى ، به دست آمد كه قابل شمارش نبود، غنائم مذكور علاوه بر خزينه ساسانيان ، داراى امور عتيقه و هداياى ملوك سابق نيز بود،
اشياء گرانقدرى مانند زره هرقل امير روم و خاقان شاه ترك و داهر شاه هند و زره بهرام چوبين و زره سياوخش و شمشيرهاى كسرى ، و هرمز و قباد و فيروز و هرقل و خاقان و داود و بهرام و همراه با مجسمه هاى جواهرنشان و تاج سلطنتى در ميان آنها بود.
به گونه اى كه وقتى سعد ابن ابى وقاص غنائم جنگى را تخمين كرد و يك پنجم را به مدينه فرستاد و چهارپنجم را تقسيم نمود، سهم هر سرباز شصت هزار شد، اين ماسواى زمينها و خانه ها و امور غير منقول بود، و هنگامى كه فرش سلطنتى كسرى را كه شصت ذراع در شصت ذراع بود و در هنگام زمستان كه گل و گياه نبود، شاهزادگان بر روى آن غذا مى خوردند، زيرا در آن تصوير باغستانها و گلها به گونه ايى بسيار زيبا همراه با تصوير رودخانه ها قرار گرفته بود،
و تمام فرش با طلا و ياقوت و جواهرات زينت شده بود به مدينه آوردند عمر بعد از تقسيم ساير غنائم ميان مردم ، اين فرش گرانبها را نيز تقسيم كرد، به گونه اى كه سهم حضرت امير عليه السلام كه از بهترين قسمت ها هم نبود، بيست هزار شد. (157)
و در جنگ جلولاء و فتح حلوان در سال شانزدهم هجرى ، وقتى غنائم جنگى را تقسيم كردند، سهم هر سواره نه هزار درهم يا دينار و نه اسب شد، البته پياده نصف اين مقدار است ، گفته اند كه غنائم جنگى سى ميليون بوده است . (158)
در جنگ موصل و تكريب به سواره سه هزار درهم و به پياده هزار درهم دادند و يك پنجم را هم به مدينه نزد عمر فرستادند. (159)
خلاصه آنكه ، مضافا به انبوه غنائم جنگى كه نصيب مجاهدين مى شد، اهل مدينه از سهم خمس بهره وافر مى بردند.
در زمان خليفه اول به عراق و شام لشكركشى شد، و در زمان خليفه دوم دمشق و بلاد ساحل دمشق فتح شد، و از سال چهاردهم به بعد حمله به ايران و تسخير تدريجى شهرهاى كشور وسيع ايران آغاز شد در سال پانزدهم حمص و بعلبك و حلب و انطاكيه و بيت المقدس فتح شد، در سال شانزدهم شهرهاى غربى و مدائن پايتخت ساسانيان فتح شد، و همينطور روند پيروزيها ادامه مى يافت تا اينكه در سال بيستم هجرى مصر فتح شد، يعنى وسعت مملكت اسلامى از حجاز به شرق و غرب عالم ، تا اروپا و آسيا و آفريقا گسترش يافت .

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2021, 19:19
تفاوت زمان حضرت امير با زمان خلفا

نكته اى كه قابل توجه و دقت است ، اين است كه بسيار فرق است ميان زمان حضرت امير و زمان حكومت شيخين و عثمان ، در زمان ابوبكر و عمر، مردم از دوران سخت اقتصادى و گرسنگى و جنگ و وحشت كه در زمان پيامبر وجود داشت ، بطرف دوران شكوفا شدن اوضاع اقتصادى و رفاه و امنيت و غنائم جنگى و توسعه نظامى رسيدند، و طبيعى است وقتى مردم بعد از آن سختيها و گرسنگيها، با رفاه روبرو شوند، آن را عميقا در آغوش گيرند، اما در زمان حضرت امير عليه السلام ، اگر حضرت همان روش قبلى ها را ادامه مى داد، يعنى ولخرجيها و ريخت و پاشهاى سابق را ادامه مى داد، كار حكومت وى برقرار مى ماند، و هرگز افرادى مانند معاويه و طلحه و زبير و ديگران بخاطر عدالت وى از او روى گردان نمى شدند و جنگ داخلى به راه نمى انداختند.
اما حضرت بر خلاف قبلى ها نه تنها آن ريخت و پاشها را نكرد، بلكه اعلام نمود، تمام ريخت و پاشهاى ناحق عثمان را به بيت المال بر مى گرداند، هر چه كه باشد و هر كجا كه باشد، هر چند در مهريه زنان پرداخت شده باشد، و شما خوب مى دانيد، وقتى يك خانواده و در سطح وسيعتر، يك جامعه را با ريخت و پاش عادت دادند، بر گرداندن آن خانواده و يا جامعه به اعتدال و ميانه روى ، چقدر جنجال آفرين و تحريك آميز است .
و اين مشكل حضرت امير عليه السلام را جامعه امروز ما به خوبى درك مى كند، كه پس از آن همه ريخت و پاش حكومت ستمشاهى ، امروز به اعتدال كشاندن يك جامعه مصرفى و لجام گسيخته ، چقدر مشكل و جنجال آفرين است .
حضرت امير عليه السلام نه تنها با خلفا مخالفت مى كرد و همين مى تواند دليل عمده اى براى اعراض مردم از او باشد بنحوى كه گذشت بلكه معتقد بود با اين دست و دل بازيها و اسراف كاريها و خرجهاى گزاف و بيهوده بايد مبارزه كرد و اين ريخت و پاشها برخلاف عدالت اسلامى است و اينجا بود كه مستقيما در مقابل ماديات و منافع بسيارى مخصوصا سران حكومت خلفا قرار گرفت و در آن دورانى كه قبايل و رؤ ساى آنها نقش عمده اى را براى ادامه يك حكومت تشكيل مى دادند و اگر رئيس يك قبيله با حاكمى موافقت مى كرد آن حاكم مطمئن بود كه از حمايت آن قبيله برخوردار است ، حضرت امير عليه السلام به مخالفت با اين ريخت و پاشها پرداخت و فرمان داد تا اموال غارت رفته توسط عثمان باز گردانده شده و ثمره اين عدالتخواهى را هم تحمل كرد و بر آن اصرار ورزيد گرچه بخاطر آن جنگ جمل برپا شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2021, 19:19
على عليه السلام اموال غارت شده را به بيت المال برگرداند

در نهج البلاغه است كه حضرت روز دوم بيعت خود در مدينه براى مردم سخنرانى كرده فرمود: آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان به كسى واگذار كرده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده است به بيت المال بر مى گردد.
همانا حق گذشته را هيچ چيز باطل نمى كند (گذشت زمان ، موجب نمى شود كه گذشته ها را نديده بگيرم خلاصه اين منطق كه بر گذشته ها صلوات درست نيست من حقوق از دست رفته را مى گيرم ) و اگر ببينم با آن ازدواج كرده اند و ميان شهرها پراكنده شده باشد آن را به جاى خود بر مى گردانم كه همانا در عدل گشايش است و هر كه حق برايش تنگ باشد ستم بر او تنگ تر است . (160)
كلبى گويد: سپس حضرت دستور داد تا تمامى اموالى كه عثمان داده بود، هر كجا كه يافت شود يا صاحبان آن يافت شود به بيت المال برگردانده شود، لذا عمرو ابن عاص به معاويه نوشت كه هر چه مى خواهى بكن چون پسر ابى طالب تو را از هر چه داشتى پوست كند همچنانكه پوست عصا را بر مى گيرند و اين منطق حضرت امير عليه السلام بود،

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2021, 15:51
مردم بخاطر دنيا از اميرالمؤ منين اعراض كردند
خاندان پيامبر در مقابل آن همه خرجهاى بيجا كه عثمان و معاويه داشتند و چه بسا حق السكوت بود، به شدت مخالفت مى كردند و همين امر باعث اعراض مردم از آنها شد، مردمى كه بدنبال دنيا و شيفته دنيا هستند، وقتى عدالت به دنياى آنها لطمه بزند از عدالت و عدالت گستر بيزارى مى جويند و به دنيا و دنيامدارها مى پيوندند، اميرالمؤ منين بخوبى اين را مى دانست و همين نكته را به مردم گوش زد كرد، وقتى مردم بعد از عثمان به طرف وى آمدند، حضرت فرمود: مرا رها كنيد و ديگرى را دريابيد كه در آينده ما با كارى مواجه مى شويم كه وجوه و رنگها دارد و دلها براى آن استقامت نكند و عقلها ثابت نماند (مردم تحمل نكنند) همانا آفتها چون ابرها از هر طرف فراگرفته اند و راه و دليل تغيير كرده ، بدانيد كه اگر من به شما جواب مثبت دهم شما را به آنچه خود مى دانم مى برم و به سخن گوينده و ملامت كننده گوش نمى دهم . (161)
و در كافى است كه امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت پس از خلافت بر منبر رفته حمد و ثناى الهى بجاى آورده فرمود: بخدا من از غنائم شما درهمى بر نمى دارم تا وقتى كه در مدينه شاخه اى از من سرپاست ، خودتان تصديق كنيد آيا من از خودم دريغ مى كنم و به شما عطا مى كنم ؟ (يعنى حساب كار خود را بكنيد) عقيل برادر بزرگ حضرت برخواسته عرض كرد: تو را به خدا آيا مرا با يك سياه پوست مدينه مساوى قرار مى دهى ؟ حضرت فرمود: بنشين آيا اينجا كسى جز تو نبود كه سخن گويد؟!
تو بر آن سياه پوست برترى ندارى مگر به سابقه (درخشان در خدمت به اسلام ) يا داشتن تقوى (162)

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2021, 15:52
گفتگوى مالك اشتر با اميرالمؤ منين عليه السلام

على ابن محمد ابن ابى يوسف مدائنى از فضيل ابن جعد نقل كرده است كه گفت : عمده ترين علت كناره گيرى عرب از اميرالمؤ منين مسئله مال بود زيرا او نه اشراف را بر ديگران ترجيح مى داد و نه عرب را بر عجم ، او با رؤ سا و سران قبايل زد و بند نمى كرد همچنانكه پادشاهان مى كنند و كسيرا (با دادن باج ) به طرف خود نمى كشاند ولى معاويه برخلاف اين بود، لذا مردم علىaليه السلام را رها كرده به معاويه پيوستند، حضرت امير از بى وفائى مردم و رفتن آنها به طرف معاويه به مالك اشتر شكوه نمود مالك اشتر گفت : يا اميرالمؤ منين ما با اهل بصره به كمك اهل كوفه جنگيديم و با اهل شام بكمك اهل بصره و كوفه جنگيديم و آراء متحد بود، و الان اختلاف و دو دستگى حاصل شده ، و تصميمها ضعيف و نفرات كم گرديده ، شما هم كه با عدالت با مردم رفتار مى كنى و به حق عمل مى كنى و ميان بالا و پائين در افراد فرق نمى گذارى لذا عده اى از اطرافيان تو كه از حق ناراحت بودند چون چشم ديدن آن را نداشته و از عدالت غمگين بودند، چون در آن قرار گرفتند و كارهاى معاويه را با ثروتمندان و اشراف ديدند (كه چه دست و دلبازيهاى نشان مى دهد) جان مردم به طرف دنيا شوق گرفت ، و چه كم است كسى كه ياز دنيا نباشد و اكثر اينان از حق كراهت داشته و خريدار باطل هستند و دنيا را بر مى گزيند، اگر شما هم يا اميرالمؤ منين بذل و بخشش كنى گردنهاى مردان به طرف تو مايل شده و از مودت آنها بهره مند مى شويد، خدا كارگشاى تو باد يا اميرالمؤ منين و دشمنانت را خوار كند و جمعيتشان را متفرق و مكر و حيله آنها را سست و كارهايشان را متلاشى كند.
حضرت امير عليه السلام فرمود: اما آنچه از اعمال و روش عدالت ما گفتى ، خداوند مى فرمايد: هر كه كار نيك كند براى خود كرده است و هر كه بد كند بر ضرر خويش كرده است و خداوند به بندگان ستم روا ندارد - و من از اينكه در كارم كوتاهى كرده باشم بيمناكترم ، اما آنچه ذكر كردى كه حق بر آنها سنگين است و لذا از ما جدا شده اند، خداوند مى داند كه بخاطر ستم نبود كه از ما جدا شدند و اكنون كه به ما پشت كرده اند به عدالت پناه نبرده اند، (ايشان جز دنياى زودگذر فانى را نمى طلبند) و روز قيامت مسئول خواهند بود،
آيا دنيا را اراده كرده اند؟! يا براى خدا عمل مى كنند!، و اما اينكه سخن از بذل و بخشش و جلب حمايت كردى ، همانا ما را نرسد كه هيچكس را از اين بهره بيش از حقش بدهيم و حال آنكه خداوند سبحان مى فرمايد: و سخنش هم حق است : چه بسيار گروه اندك كه به اذن خدا بر گروه بسيار پيروز شد و خداوند با صابرين است (يعنى من بر كمى جمعيت راضى و اميدوارم و دست از اصول خود بر نمى دارم ) خداوند پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله را تنها فرستاد و بعد از اين كمى ، آنها را زياد گرداند و گروه او را بعد از خوارى عزيز گرداند، اگر خداوند اراده كند كه ما را والى كند سختيها را آسان خواهد كرد و غمها را برطرف مى كند، من هم از راءى ، آن مقدار كه رضايت خداوند عزوجل در آن است مى پذيرم و تو از امين ترين افراد نزد من و از مخلصترين آنها و مورد اعتمادترين آنها پيش من مى باشى ان شاء الله . (163)

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2021, 15:52
عقيل برادر حضرت امير نيز بخاطر دنيا از حضرت اعراض كرد
حضرت على عليه السلام رسوم گذشته كه عرب را بر عجم تفضيل مى داد و از زمان خليفه دوم شكل گرفته بود زير پا گذاشت و همچنين برترى رئيس و زيردست ، آقا و بنده را ناديده گرفت و با قاطعيت ايستاد، طلحة و زبير را با آن شهرت و ثروت و مقام با بنده آنها يكسان عطا مى داد، حتى برادر خود عقيل را نيز مراعات نكرد و به او نيز بمقدار حقش داد نه بيشتر، بطوريكه او هم به طرف معاويه رفت گرچه دل به معاويه نداد اما از دنياى او بهره گرفت - روزى عقيل به نزد حضرت آمد حضرت به امام مجتبى فرمود:
عمويت را بپوشان (لباس بده ) لباس و ردائى از لباس ورداء حضرت به او پوشاند.
چون هنگام شام شد، عقيل ديد كه نان و نمك آورده اند، گفت : جز اينكه كه مى بينم چيزى نيست ؟!
حضرت فرمود: آيا اين از نعمتهاى خدا نيست و براى اوست حمد و سپاس بسيار، عقيل گفت : عطائى به من ده تا بدهكارى خود را اداء كنم و زود مرا روانه كن تا بروم ، حضرت فرمود: بدهكارى تو چقدر است ؟ گفت يكصد هزار درهم حضرت فرمود: نه بخدا اين مقدار نزد من نيست و ندارم ولى صبر كن وقتى سهميه من از بيت المال آمد با تو تقسيم مى كنم و اگر نه اين است كه بايد براى خانواده چيزى باشد همه را به تو مى دادم ، عقيل گفت : بيت المال در دست توست ولى مرا به سهميه خودت اميد مى دهى ؟
اصلا سهميه تو چقدر است ، اگر همه اش را هم به من بدهى چقدر مى شود؟ حضرت فرمود: سهم من در بيت المال مثل يكى از مردهاى مسلمان است ، گفتگو چون بالاى دارالاماره بود و بر صندوقهاى اهل بازار مشرف بود، حضرت فرمود: اگر سخن مرا قبول ندارى برو پائين قفل يكى از اين صندوقها را بشكن و موجودى آن را بردار! عقيل گفت : در اين صندوقها چيست ؟ حضرت فرمود: اموال كاسبها.
عقيل گفت : آيا مرا دستور مى دهى كه صندوق گروهى را كه بر خدا توكل كرده اند و اموال خود را در آن نهاده اند بشكنم ؟ حضرت فرمود: آيا تو هم مرا دستور مى دهى كه بيت المال مسلمانها را باز كنم و اموال آنها را بتو دهم و حال آنكه بخدا توكل كرده اند و بر آن قفل زده اند، اگر مى خواهى شمشيرت را بردار، منهم شمشيرم را بردارم و با هم به (ناحيه ) حيرة رويم كه در آنجا كاسبهاى پولدار هستند، بر سر يكى از آنها بريزيم و مالش را بگيريم ؟! عقيل گفت : آيا دزدى كنم ؟ حضرت فرمود: از يك نفر به دزدى كنى بهتر است از اينكه از تمام مسلمانان بدزدى !
عقيل گفت : اجازه مى دهى پيش معاويه روم ؟ حضرت فرمود: آرى ، گفت پس مرا كمك كن در اين سفر.
حضرت فرمود: اى حسن به عمويت چهارصد درهم بده ، عقيل خارج شد در حالى كه مى سرود: بزودى آنكه تو را از من بى نياز كرد مرا نيز بى نياز مى كند و به زودى خداوند بدهكارى مرا ادا مى كند. (164)
سخن در عدالت على عليه السلام بيش از اين مجال مى خواهد - منظور همين است كه اين نحو عدالت در ديدگاه مردم ، مخالف روشى است كه مردم با آن بار آمده بودند و بخاطر همين حب دنيا از حضرت كناره گرفتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-11-2021, 15:04
گنجينه ها و ثروتهاى بادآورده در زمان خلفا

نگاهى گذرا به زندگانى بعضى از مسلمانان آن زمان نشان دهنده پيشرفت عظيم مادى در آن زمان است .
زبير ابن عوام همان صحابى معروف كه به كمك طلحة و عايشه جنگ جمل را با على عليه السلام براه انداخت داراى يازده خانه در مدينه و دو خانه در بصره و يكى در كوفه و يكى در مصر بود، او چهار عدد زن داشت كه وقتى ارث او را تقسيم مى كردند بعد از كم كردن ثلث او به هر زنى يك ميليون و دويست هزار (درهم يا دينار) رسيد در صحيح بخارى است كه بنابراين دارائى او پنجاه ميليون و دويست هزار خواهد بود ولى ديگران گفته اند بخارى در محاسبه اشتباه كرده و مجموع دارائى او پنجاه و نه ميليون و هشتصد هزار مى شود، (165)
و اين عدد امروز عدد سنگينى است تا چه رسد به آن زمان و كسى كه اوضاع اقتصادى آن زمان را بررسى كند به عظمت اين اموال پى مى برد.
از مسعودى در مروج الذهب نقل شده كه زبير هزار اسب در اصطبل گفته است كه زبير در مصر زمينهائى داشت و همچنين در اسكندريه و كوفه و در بصره نيز خانه هائى داشت . (166)
اما طلحة ابن عبيدالله ، ياور زبير در جنگ جمل ، در احوالات وى نوشته اند كه هر روزى هزار دينار درآمد او از غلات عراق بوده است ، و بيش از اين هم گفته اند، اين درآمد او از عراق است اما درآمد او از ناحيه سراة در حجاز بيش از اين برآورد شده است ،
طلحه در مدينه خانه اى با گچ و آجر و ساج بنا كرد (كه خانه اعيان بشمار مى رفت ) ابن جوزى گفته است : كه طلحه سيصد (بار) شتر از طلا داشت ،
عمرو ابن عاص گفته است : ارث بجا مانده از طلحه صد بهار است كه در هر بهارى سه قنطار از طلا بود و همو گفته كه شنيدم كه بهار به پوست گاو مى گويند و ابن عبدربه اين خبر را سيصد بهار از طلا و نقره ذكر كرده است بعضى ، سيصد پوست گاو پر از طلا و نقره ،
اما عبدالرحمن ابن عوف در احوالات او گفته اند كه ده هزار گوسفند و يكصد اسب داشت همراه با هزار شتر، او كه داراى چهار زن بود، و يكى از زنهاى خود را در هنگام مريضى (آخر عمر) طلاق داده بود، صالح ابن ابراهيم ابن عبدالرحمن گويد: با اين زن مصالحه كرديم به هشتاد و سه هزار. و در تاريخ يعقوبى است كه به يكصد هزار دينار با او مصالحه كرده اند و با در نظر گرفتن اين كه اين مقدار يك سى و دوم 132 اموال او مى باشد زيرا مجموعه زنها 18 سهم مى بردند و چون چهار زن بوده اند به هر كدام 132 مى رسد، با اين حساب اموال عبدالرحمن حداقل بايد حدود سى و دو ميليون دينار بوده باشد، و اين رقم مخصوصا در آن زمان چنان سرسام آور است كه در احوالات عبدالرحمن ابن عوف نوشته اند، شمشهاى طلاى او را با تبر تقسيم مى كردند بطورى كه دست كارگرها متورم شد،
و يا بعلى ابن اميه كه به جز طلبهاى او و زمين و دارائى هاى متفرقه كه يكصد هزار دينار ارزش داشت مقدار پانصد هزار دينار از او بجاى ماند،
6 - معاويه با امام حسن صلح كرده بود، و در شاءن خاندان عصمت نبود، و مردم نيز انتظار نداشتند كه اين خاندان به عهد خود پشت كنند، هر چند معاويه چنين كارى را بكند.
7 - و بالاخره تا معاويه زنده بود، در اثر تبليغات شديد و مشتبه شدن حقائق ، انحرافات و فجايع دستگاه بنى اميه خود را نشان نداده بود و اين زخم كاملا نرسيده و هنگام جراحى آن نشده بود،

ملکوت* گامی تارهایی *
12-11-2021, 15:04
و يا زيد ابن ثابت كه راجع به وى گفته اند: طلا و نقره او را بعد از وى با تبر قسمت مى كرده اند، و معلوم است كه اشرافيت وقتى در ميان مسلمانها چنين نفوذ كند در ميان خلفا چه خواهد كرد و اين سبك زندگى در زمان عثمان اوج گرفت و خود او چنان در اين وادى اسراف كرد كه حضرت امير عليه السلام در خطبه شقشقيه در نهج البلاغه مى فرمايد او و بنى اميه چنان بيت المال را حيف و ميل كرده مى خوردند همچنانكه شتر، علف بهارى را (با اشتها و حرص ) مى خورد و همين شكم خوارگى او موجب كشته شدن وى گرديد.
و در همين راستاست كه آن زندگى و ثروت عظيم را براى عثمان ضبط كرده اند، لباسهاى پادشاهى مى پوشيد و دندانهاى خود را به طلا زينت مى كرد، خانه اشرافى بنا كرد و داراى هزار برده بود تنها در ربذه هزار شتر داشت و اموال عظيم ديگر كه تاريخ ثبت كرده است .
نمودار حكام مسلمين تا زمان امام حسين عليه السلام
اينك شما تجسم كنيد جامعه اسلامى آن روز را و ببينيد كه حاكمان و فرمانروايان مسلمين در استانها و شهرهاى اسلامى چه كسانى بوده اند. و با توجه به اينكه توده مردم دين خود را از فرمانروايان مى گيرند، وضع دينى مردم را دريابيد.
جامعه اى كه خليفه آن همانند عثمان است ، با آنهمه حيف و ميل بسيار در اموال مسلمين ، و مسلط كردن افراد ناپاك بر مردم و به ذلت و خوارى كشاندن بزرگانى چون ابوذر و عمار و ابن مسعود، جامعه اى كه مروان ، همان دشمن سرسخت اهل بيت كه بر زبان پيامبر لعنت شده است ، حاكم مدينه و مشاور خليفه مى شود، جامعه اى كه بنى اميه با تمام رذائل اخلاقى و لعنتى كه از پيامبر دارند، رئيس مى شوند،
جامعه اى كه عبدالله ابن سعد ابن ابى سرح مرتد، در آن فرماندار مصر مى شود، با آنكه پيامبر خون او را حلال و هدر نموده بود و يا ناپاكى مثل عمرو ابن عاص به حكومت مصر مى رسد.
جامعه اى كه امثال وليد ابن عقبة ، آن فاسق شرابخوار زناكار، استاندار كوفه مى شود و در مسجد كوفه با حالت مستى در محراب آن شراب قى مى كند و نماز صبح را چهار ركعت مى خواند.
جامعه اى كه معاويه در آن امير يا خليفه مى شود، و به شرابخوارگى مى پردازد، و نابودى دين و انتقام از پيامبر را سرلوحه برنامه خود قرار مى دهد.
جامعه اى كه جنايتكارانى مثل سمرة ابن جندب و زياد ابن ابيه و بسر ابن ارطاة حاكمان آن مى شوند، و از كشتن خون بى گناهان و كودكان خردسال و مظلومان واهمه اى ندارند.
جامعه اى كه امثال عمرو ابن سعيد بر مثل مدينه حاكم شود و وقتى صداى شيون زنهاى بنى هاشم را در رثاى حسين ابن على مى شنود به قبر پيامبر اشاره كند و بگويد: اى محمد اينك يك روز، در مقابل روز بدر. (167)
يعنى در جنگ بدر تو اجداد ما را كشتى و اسير كردى و امروز ما فرزندان تو را كشته و اسير كرديم .
و بالاخره جامعه اى كه امثال يزيد آن شرابخوار، قمارباز، بى نماز و بى حياء و ميمون باز زناكار، بعنوان خليفه مطرح شود و ناپاكانى مثل عبيدالله ابن زياد در آن استاندار و حاكم مى گردند.
همان يزيدى كه در سال اول خلافت پسر پيامبر را كشت و در سال دوم جنايت هولناك حره را ايجاد كرد كه روى تاريخ را سياه كرده است و در سال سوم خانه كعبه را به منجنيق و آتش كشيد،
جامعه اى كه در سرتاسر آن بر بالاى هر منبر جمعه و جماعات ، اول مسلمان عالم اسلام و برادر پيامبر و سردار بى همتاى نبردهاى افتخارآفرين دين ، با آنهمه سوابق و فضائل درخشان بى ترديد، مورد سب و ناسزا قرار مى گيرد و طرفداران او از هر طرف تحت شديدترين فشارها و شكنجه ها قرار مى گيرند.
آيا با اينهمه فساد و تباهى ، براى آزاده و شرافتمندى چون حسين ابن على ، كه تمام وجود او غيرت و آزادگى و دفاع از اسلام و دين جد خود مى باشد، راهى جز قيام و اقدام خونين براى نجات دين و امت جدش باقى مى ماند،
بگذار فرومايه گان و بزدلان و پست فطرتان در منجلاب تباهى و ذلت ، دست و پا بزنند و در لجنزار سرشت دون خود به قذارات اكتفا كنند، و چه بسا بر پسر فاطمه نيز خرده بگيرند.
امام حسين ، فرزند فاطمه است ، از سينه شهامت و فضيلت شيرخورده ، حسين در دامن عصمت زهرا درس تقوى و مردانگى آموخته و در مدرسه علوى ، از حيدر كرار رمز شجاعت و فداكارى آموخته است .
امام حسين تنها مدافع بزرگ اسلام در عصر منحط اموى
پس از آنكه دورنمائى از وضعيت اسلام و مسلمانان را در زمان امام حسين عليه السلام ديديم ، و فهميديم كه احكام اسلامى بطور كلى دگرگون و بازيچه دست امثال معاويه شده است ، و ديديم بزرگان دين چگونه تحقير مى شوند ولى افراد پست و خونريز محترم و قدرتمند گرديده اند.
و ديديم كه اهل بيت پيامبر و شيعيان آنها تا چه حد تحت فشار و ظلم قرار گرفته بودند، و از طرف ديگر راه حق و باطل بر مردم متشبه شده بود، و در اثر تبليغات شديد و مغرضانه ، چگونه حقائق را وارونه جلوه داده بودند آيا با وجود اين همه انحراف كه اسلام را به مرز نابودى كامل سوق مى داد، امام حسين كه حافظ و نگهبان دين از طرف خداوند است ، مى تواند آرام بگيرد.
وقتى آرمان دين در معرض خطر است ، وقتى اهداف نبوت كه نشان دادن راه حق و باطل است ، دچار تزلزل شد. و مردم راه حق را از باطل تشخيص نمى دهند، و واقعا خيال مى كنند كه معاويه و روش او بر حق و اهل بيت بر باطل هستند، اينجاست كه همان آرمان كه باعث شد، حضرت على عليه السلام از اعتراض خونين در مقابل خلفاء اجتناب كند، كه همان حفظ اسلام و جلوگيرى از ارتداد و تضعيف اسلام بود،
همين آرمان در زمان امام حسين باعث شد كه حضرتش قيام كند، چرا كه حفظ اسلام در زمان حضرت على به سكوت و آرامش بود و در زمان امام حسين به قيام و نهضت .
امام چهارم عليه السلام مى فرمود: هيچ روزى مثل روز حسين عليه السلام نيست ، سى هزار نفر در مقابل او جمع شدند كه مى پنداشتند از اين امت هستند، همگى بخاطر خدا تصميم به ريختن خون او گرفته بودند، و هر چه سيدالشهداء آنها را به خدا تذكر مى داد، دست بردار نبودند تا با ظلم و ستم او را كشتند. (168)
صلح با معاويه و جنگ با يزيد
اما تا معاويه زنده بود يعنى حدود ده سال از امامت امام حسين عليه السلام ، حضرتش اقدام به نهضت نفرمود، و همانند برادر گرامش امام مجتبى كه حدود ده سال با معاويه بود، مراعات صلحنامه را مى نمود، اما همينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد، حضرت قيام نمود،
و از همين جا مى توان به علت قيام امام حسين و سكوت امام مجتبى عليه السلام پى برد، مى بينيم كه امام حسن و امام حسين هر دو حدود ده سال با معاويه بدون قيام بسر بردند،
پس تفاوت عملكرد اين دو امام همام را در تفاوت معاويه و يزيد بايد جستجو كرد نه در امام حسن و امام حسين ، كه هر دو امام معصوم و پيشواى الهى هستند.
خصوصيات معاويه كه مانع نهضت بود
علت اينكه تا معاويه زنده بود از جانب حسنين قيامى صورت نگرفت را مى توان در امور زير جستجو كرد.
1 - معاويه در اثر سابقه طولانى چهل ساله در حكومت ، پايه هاى حكومت خود را بشدت محكم كرده بود و طرفداران جدى داشت .
2 - معاويه حدود بيست سال از جانب عمر و عثمان ، امارت داشته است ، كه اين خود امتياز بزرگى براى او بحساب مى آمد.
3 - معاويه داراى سياست عوام فريبى خوبى بود، و هرگز باطن خود را در مقابل عموم مردم علنى نمى كرد و در ملاءعام به فسق و فجور نمى پرداخت ،
4 - معاويه با پدر امام حسن و امام حسين جنگيده بود و اين تاءثير بسزائى در نزد عوام براى برترى نظامى او به حساب مى آمد و موجب تضعيف روحيه مردم مى شد.
5 - معاويه در نزد مردم ، خونخواه عثمان بود، او صحابه پيامبر بود، با عمرى زياد، و به علاوه عناوينى همانند دائى مؤ منين و نويسنده وحى را كه هر كدام براى عوام فريبى كافى است ، يدك مى كشيد.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-11-2021, 18:36
جامعه اى كه امثال وليد ابن عقبة ، آن فاسق شرابخوار زناكار، استاندار كوفه مى شود و در مسجد كوفه با حالت مستى در محراب آن شراب قى مى كند و نماز صبح را چهار ركعت مى خواند.
جامعه اى كه معاويه در آن امير يا خليفه مى شود، و به شرابخوارگى مى پردازد، و نابودى دين و انتقام از پيامبر را سرلوحه برنامه خود قرار مى دهد.
جامعه اى كه جنايتكارانى مثل سمرة ابن جندب و زياد ابن ابيه و بسر ابن ارطاة حاكمان آن مى شوند، و از كشتن خون بى گناهان و كودكان خردسال و مظلومان واهمه اى ندارند.
جامعه اى كه امثال عمرو ابن سعيد بر مثل مدينه حاكم شود و وقتى صداى شيون زنهاى بنى هاشم را در رثاى حسين ابن على مى شنود به قبر پيامبر اشاره كند و بگويد: اى محمد اينك يك روز، در مقابل روز بدر. (167)
يعنى در جنگ بدر تو اجداد ما را كشتى و اسير كردى و امروز ما فرزندان تو را كشته و اسير كرديم .
و بالاخره جامعه اى كه امثال يزيد آن شرابخوار، قمارباز، بى نماز و بى حياء و ميمون باز زناكار، بعنوان خليفه مطرح شود و ناپاكانى مثل عبيدالله ابن زياد در آن استاندار و حاكم مى گردند.
همان يزيدى كه در سال اول خلافت پسر پيامبر را كشت و در سال دوم جنايت هولناك حره را ايجاد كرد كه روى تاريخ را سياه كرده است و در سال سوم خانه كعبه را به منجنيق و آتش كشيد،
جامعه اى كه در سرتاسر آن بر بالاى هر منبر جمعه و جماعات ، اول مسلمان عالم اسلام و برادر پيامبر و سردار بى همتاى نبردهاى افتخارآفرين دين ، با آنهمه سوابق و فضائل درخشان بى ترديد، مورد سب و ناسزا قرار مى گيرد و طرفداران او از هر طرف تحت شديدترين فشارها و شكنجه ها قرار مى گيرند.

ملکوت* گامی تارهایی *
16-11-2021, 18:37
آيا با اينهمه فساد و تباهى ، براى آزاده و شرافتمندى چون حسين ابن على ، كه تمام وجود او غيرت و آزادگى و دفاع از اسلام و دين جد خود مى باشد، راهى جز قيام و اقدام خونين براى نجات دين و امت جدش باقى مى ماند،
بگذار فرومايه گان و بزدلان و پست فطرتان در منجلاب تباهى و ذلت ، دست و پا بزنند و در لجنزار سرشت دون خود به قذارات اكتفا كنند، و چه بسا بر پسر فاطمه نيز خرده بگيرند.
امام حسين ، فرزند فاطمه است ، از سينه شهامت و فضيلت شيرخورده ، حسين در دامن عصمت زهرا درس تقوى و مردانگى آموخته و در مدرسه علوى ، از حيدر كرار رمز شجاعت و فداكارى آموخته است .
امام حسين تنها مدافع بزرگ اسلام در عصر منحط اموى
پس از آنكه دورنمائى از وضعيت اسلام و مسلمانان را در زمان امام حسين عليه السلام ديديم ، و فهميديم كه احكام اسلامى بطور كلى دگرگون و بازيچه دست امثال معاويه شده است ، و ديديم بزرگان دين چگونه تحقير مى شوند ولى افراد پست و خونريز محترم و قدرتمند گرديده اند.
و ديديم كه اهل بيت پيامبر و شيعيان آنها تا چه حد تحت فشار و ظلم قرار گرفته بودند، و از طرف ديگر راه حق و باطل بر مردم متشبه شده بود، و در اثر تبليغات شديد و مغرضانه ، چگونه حقائق را وارونه جلوه داده بودند آيا با وجود اين همه انحراف كه اسلام را به مرز نابودى كامل سوق مى داد، امام حسين كه حافظ و نگهبان دين از طرف خداوند است ، مى تواند آرام بگيرد.
وقتى آرمان دين در معرض خطر است ، وقتى اهداف نبوت كه نشان دادن راه حق و باطل است ، دچار تزلزل شد. و مردم راه حق را از باطل تشخيص نمى دهند، و واقعا خيال مى كنند كه معاويه و روش او بر حق و اهل بيت بر باطل هستند، اينجاست كه همان آرمان كه باعث شد، حضرت على عليه السلام از اعتراض خونين در مقابل خلفاء اجتناب كند، كه همان حفظ اسلام و جلوگيرى از ارتداد و تضعيف اسلام بود،
همين آرمان در زمان امام حسين باعث شد كه حضرتش قيام كند، چرا كه حفظ اسلام در زمان حضرت على به سكوت و آرامش بود و در زمان امام حسين به قيام و نهضت .
امام چهارم عليه السلام مى فرمود: هيچ روزى مثل روز حسين عليه السلام نيست ، سى هزار نفر در مقابل او جمع شدند كه مى پنداشتند از اين امت هستند، همگى بخاطر خدا تصميم به ريختن خون او گرفته بودند، و هر چه سيدالشهداء آنها را به خدا تذكر مى داد، دست بردار نبودند تا با ظلم و ستم او را كشتند. (168)

ملکوت* گامی تارهایی *
22-11-2021, 14:25
صلح با معاويه و جنگ با يزيد
اما تا معاويه زنده بود يعنى حدود ده سال از امامت امام حسين عليه السلام ، حضرتش اقدام به نهضت نفرمود، و همانند برادر گرامش امام مجتبى كه حدود ده سال با معاويه بود، مراعات صلحنامه را مى نمود، اما همينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد، حضرت قيام نمود،
و از همين جا مى توان به علت قيام امام حسين و سكوت امام مجتبى عليه السلام پى برد، مى بينيم كه امام حسن و امام حسين هر دو حدود ده سال با معاويه بدون قيام بسر بردند،
پس تفاوت عملكرد اين دو امام همام را در تفاوت معاويه و يزيد بايد جستجو كرد نه در امام حسن و امام حسين ، كه هر دو امام معصوم و پيشواى الهى هستند.
خصوصيات معاويه كه مانع نهضت بود
علت اينكه تا معاويه زنده بود از جانب حسنين قيامى صورت نگرفت را مى توان در امور زير جستجو كرد.
1 - معاويه در اثر سابقه طولانى چهل ساله در حكومت ، پايه هاى حكومت خود را بشدت محكم كرده بود و طرفداران جدى داشت .
2 - معاويه حدود بيست سال از جانب عمر و عثمان ، امارت داشته است ، كه اين خود امتياز بزرگى براى او بحساب مى آمد.
3 - معاويه داراى سياست عوام فريبى خوبى بود، و هرگز باطن خود را در مقابل عموم مردم علنى نمى كرد و در ملاءعام به فسق و فجور نمى پرداخت ،
4 - معاويه با پدر امام حسن و امام حسين جنگيده بود و اين تاءثير بسزائى در نزد عوام براى برترى نظامى او به حساب مى آمد و موجب تضعيف روحيه مردم مى شد.
5 - معاويه در نزد مردم ، خونخواه عثمان بود، او صحابه پيامبر بود، با عمرى زياد، و به علاوه عناوينى همانند دائى مؤ منين و نويسنده وحى را كه هر كدام براى عوام فريبى كافى است ، يدك مى كشيد.

ملکوت* گامی تارهایی *
22-11-2021, 14:28
اما يزيد مرد رسوائى بود

اما وقتى معاويه از دنيا رفت و يزيد بر سر كار آمد، مساءله كاملا فرق كرد،
1 - يزيد مردى بود رسوا كه فسق و فجور او علنى و براى همه ظاهر شده بود، در نتيجه اعتماد مردم به او كاهش يافته .
2 - حكومت يزيد، كه علنى اظهار فسق و كفر مى كرد، اهانتى جدى و ذلتى ننگين براى اسلام و مسلمين بود.
3 - يزيد جوانى خام و بى تجربه و تازه كار بود، كه هرگز از امتيازات عوام فريبانه پدرش معاويه برخوردار نبود،
4 - خلافت يزيد، بخاطر اينكه مخالف صلحنامه پدرش با امام مجتبى در عدم تعيين ولى عهد بود، غير قانونى بحساب مى آمد، گذشته از آنكه با تهديد و اكراه نيز همراه بود.
سيدالشهداء شخصيت شناخته شده عالم اسلام
درست در مقابل رذالت و پستى و خوارى يزيد، امام حسين عليه السلام قرار داشت ، شخصيتى كه از نظر صفات اخلاقى و علم و تقوى معروف بود، ايشان تنها باقيمانده عترت پيامبر است كه اصحاب پيامبر آن همه الطاف و عنايات پيامبر را نسبت به ايشان ديده و شنيده بودند، در نتيجه هرگز در عظمت و برترى امام حسين در مقابل فاسق و فاجرى مثل يزيد، ترديد نبود.
اگر امام حسين عليه السلام فرضا در مقابل معاويه قيام مى نمود و به شهادت مى رسيد، هرگز آن تاءثير و افشاگرى كه اكنون دارد، نمى داشت ، زيرا واقعيت معاويه ، براى مردم افشا نشده بود، همچنانكه ديديم در مقابل حضرت على و امام مجتبى قيام كرد و حتى امام مجتبى را مسموم نمود، اما باطن او رسوا نشد، و همچنان اكثريت اهل سنت او را خليفه مى دانند، برخلاف يزيد، كه شخصيت رسوائى بود كه با اعمال ننگين خود و شهادت امام حسين باعث رسوائى خود و خاندان خود و جريان مخالف اهل بيت عليهم السلام شد.
و مهمتر از همه اينكه امام حسين آخرين بازمانده پيامبر بود كه هم از نظر سن و هم از نظر حسب و نسب با يزيد حتى در نظر عموم مردم قابل مقايسه نبود،
امام حسين نوه پيامبر اسلام است ، خديجه كبرى مادربزرگ او، حضرت فاطمه مادر او و على مرتضى پدر او و امام مجتبى برادر اوست .
اما يزيد كيست ؟ آيا حلال زاده است ؟ آيا مادرش مسلمان است ؟ معاويه پدر يزيد چطور؟ جد يزيد ابوسفيان چطور؟ مادربزرگش هند جگرخوار چگونه است ؟

ملکوت* گامی تارهایی *
22-11-2021, 14:28
هيچ موقعيتى همانند شرائط سيدالشهداء نبود

و بخاطر همين نكات است كه مى گوئيم ، پس از مرگ معاويه زمينه مناسب و موقعيتى حساس پيش آمده بود كه نه قبلا وجود داشت و نه بعد از امام حسين به وجود آمد،
براى نشان دادن فساد دستگاه حاكمه و افشاى آن همه تبليغات سوء و مسخ تاريخ و رسوا كردن جريان مخالفى كه بعد از پيامبر، دين اسلام را به انحراف كشاند، شرائطى مناسبتر از شرائط امام حسين نبود، چرا كه افشاى اين همه ظلم و فساد و انحراف ، احتياج به دشمنى دارد سفاك و خونريز و رسوا و بى صفت ، كه از هيچ عمل ننگينى دريغ نكند، تا هر چه بيشتر ظلم كند و بى رحمى كند و موجب هيجان و تحريك عواطف و رسوائى مسير خود شود.
و از طرفى در مقابل او شخصيتى باشد كه در عظمت او كوچكترين ابهامى يا نكته باريكى نباشد، و سپس اين شخصيت بى همتا، يعنى امام حسين ، كه تنها بازمانده خاندان پيامبر است كه عصر پيامبر را درك كرده و بارها پيامبر او را بوسيده و بر دوش خود حمل كرده و مكرر او را مورد ملاطفت قرار داده است ، با وضعى بسى مظلومانه و دردناك و سخت در شرائطى كه همه زمينه هاى تحريك عواطف فراهم بود، به شهادت برسد، اين است كه مى تواند رسواگر خط مخالف و سرانجام انحراف از اهل بيت پيامبر باشد، اين است كه هر انسان كوردلى را كه مختصرى وجدان و انصاف داشته باشد، تحت تاءثير قرار مى دهد، كيست كه همانند امام حسين را با چنان وضعى مورد ظلم و شكنجه يزيد ببيند و بر خاندان يزيد و جريان مخالف اسلام بدبين نگردد. عبدالله ابن فضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: اى پسر پيامبر، چرا روز عاشورا روز مصيبت و گريه و غصه قرار داده شد، نه روزى كه پيامبر يا فاطمه و يا اميرالمؤ منين و يا امام حسن از دنيا رفتند؟ حضرت فرمود: روز قتل حسين عليه السلام در ميان ايام از هر روزى مصيبتش ‍ بيشتر است ، زيرا اصحاب كساء كه گراميترين مخلوقات در نزد خداوند بودند، وقتى پيامبر رحلت نمود ديگران براى مردم موجب تسلى و آرامش خاطر بودند، و همچنين بعد از رحلت فاطمه و حضرت اميرالمؤ منين عليهماالسلام ، وقتى كه امام حسن رحلت نمود وجود سيدالشهداء موجب تسلى و آرامش خاطر بود، ولى هنگامى كه حسين صلى الله عليه و آله كشته شد ديگر كسى نبود كه موجب تسلى و آرامش خاطر گردد، و رحلت حضرت مانند رحلت همگى آنها بود، همچنانكه زندگى حضرت مثل زندگى آن ها بود، از اين جهت روز حسين از تمام روزها مصيبت بارتر است ، راوى پرسيد: پس امام سجاد چه ؟ حضرت فرمود: آرى ، امام چهارم سرور عبادت كنندگان و امام و حجت بر خلايق بود ولى پيامبر را ملاقات نكرده و از حضرت نشنيده بود و دانش او از راه ارث بود، ولى اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين را مردم مكرر در ايام پى درپى با پيامبر مشاهده كرده بودند و چون به يكى از اينها نگاه مى كردند، بياد احوالات او با پيامبر و سخن حضرت راجع به او مى افتادند، به همين جهت بود كه وقتى جز حسين عليه السلام كسى براى مردم نماند، رحلت حسين مانند رحلت همه آنها بود، به اين جهت است كه روز حسين در مصيبت از هر روز بالاتر است . (169)
درست به همين جهت است كه مى گوئيم ، اگر هر شخصى غير از امام حسين ، مثل ابن حنيفه ، يا ابن عباس ، و يا ديگران دست به قيام مى زدند، هرگز نمى توانست اين نتيجه مهم و روشنگرى را داشته باشد.
آرى بايد بزرگترين شخصيت اسلام در مقابل كثيف ترين عنصر ناپاك ، با بدترين وضع و هولناك ترين كيفيت به شهادت رسد، تا ضربه اى باشد كه در پس آن همه پرده هاى ضخيم تبليغات كه بر حق افتاده بود، بتواند خفتگان غفلت را بيدار كند.
سيدالشهداء دلها را بيدار كرد و به هيجان آورد

ملکوت* گامی تارهایی *
26-11-2021, 21:08
اهميت عواطف
براى تحريك و تشويق مردم نسبت به انجام كارى با ممانعت از كارى ، و با نشان دادن ، خوبى يا زشتى شخصى يا كارى ، از دو راه استفاده مى شود.
راه اول اينكه با عقل او صحبت كنى ، با استدلال و بيان خوبى و بديها، شخص را تشويق و يا بر حذر بدارى ،
راه دوم اينكه با عواطف و روحيات او صحبت كنى ، او را تحريك كنى ، عاطفه او را به هيجان آورى ، از راه احساساتش وارد شوى ، شور و شوق و عشق در او بيافرينى .
راه اول براى كسانى كه با مسائل عقلى سر و كار دارند و روحيات آنها را مغلوب عقلشان مى باشد مؤ ثر است ، و چون اين عده كه همان اهل تفكر و تعقل هستند نسبت به توده مردم در اقليت هستند وانگهى اهل تفكر نيز بسيارى از اوقات اسير احساسات و عواطف خود هستند، لذا كاربرد همه جانبه ندارد.
برخلاف راه دوم كه راه دل است و در نزد توده مردم بخاطر احساسات قوى و غلبه آن حتى بر مسائل عقلى ، كاربرد بسيار و مؤ ثرى دارد، لذا مى بينيم ، هر گروهى كه بتواند بيشتر احساسات مردم و عواطف آنها را جذب كند، بيشتر موفق خواهد بود، و بهمين جهت است كه دزدان و دشمنان يك جامعه ، بيشتر با تبليغات خود، از مسائل روحى و عاطفى براى اهداف شوم خود استفاده مى كنند، مردم را به طمع مى اندازند، يا مى ترسانند، يا شهوتشان و يا حس سودجوئى و مانند اينها را تحريك مى كنند،
عليهذا اگر مسلك و مرامى بخواهد در وجود مردم تاءثير كند و مردم را هدايت كند، بايد از هر دو راه اقدام كند، هم عقل مردم را سيراب كند، هم عواطف مردم را كه بيشتر در مردم تاءثير دارد، مجذوب كند.
فرياد عقل بى تاءثير بود، شور حسينى بايد
آيات قرآن و احاديث پيامبر و سخنان گهربار اهل بيت علهيم السلام ، همه عقل مردم را سيراب مى كند، اما اينهمه در دوران امام حسين عليه السلام بخاطر تبليغات سوء و تهديدات بسيار دستگاه اموى و القاء شبهات گوناگون و جعل احاديث دروغين و متناقض كمرنگ شده بود.
به ناچار اسلام براى بقاء خود و نجات از آنهمه دسيسه ها و خطرات ، احتياج به تحريك عاطفى داشت تا مردم گرفتار آن دسيسه ها را، بيدار كند،
آنچه گفتنى و آنچه از استدلال كه لازم بود، گفته شده بود، ديگر از نظر گفته و استدلال كمبودى نبود، ولى در عين حال ، همه استدلالات را بر مردم مشتبه كرده بودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
26-11-2021, 21:08
تاءثير عواطف و احساسات
لذا راه ديگر و وسيله ديگرى براى بيدارى و تكان دادن مردم لازم بود و آن تحريك عواطف است ، آيا ديده ايد كه سخنان يك مسلمان فهميده قبل از شهادت ، يا بعد از شهادت چرا در تاءثير فرق دارد، چرا وصيت نامه شهداء، تاءثير بيشترى از سخنان ديگران بلكه از سخنان خود همين شهيد قبل از شهادت دارد؟
علتش در آن است كه سخنان او تا قبل از شهادت ، عقل را سيراب مى كند، اما بعد از شهادتش وقتى با خون شهيد، امضاء شد، عواطف را تحريك مى كند، اين اثر خون است كه روحيه مردم را تحت تاءثير قرار مى دهد.
و اين اقدام بزرگ و بى نظير را سيدالشهداء عليه السلام انجام داد، او از راهى ، در ماوراى فكر و استدلال كه در اثر شبهات كمرنگ شده بود، از راه دل و جان مردم را بيدار كرد، و به همين جهت است كه فرمود: كشتى نجات سيدالشهداء از ساير ائمه عليهم السلام سريعتر مردم را به ساحل نجات مى رساند چرا كه بر روى خون حركت مى كند!
و از اينجا به سستى اين شبهه و سؤ ال پى مى بريم كه مى گويند: امام حسين كه مى دانست كشته مى شود، چرا اقدام نمود؟ اين گوينده غافل است كه پيروزى امام حسين در شهادت دردناك و مصيبت عظماى اوست ، امام حسين عليه السلام آمده است تا شهيد شود و رمز و هدف او هم همين شهادت است .
او آمده است تا شهيد شود و با شهادتش مردم را بيدار كند، و اسلام را تا ابد بيمه كند.
مصيبتها و مظلوميتها رمز پيروزى و بقاى نهضت سيدالشهداء
و از همين جهت است كه مى بينيم در جريان قيام سيدالشهداء حوادث و مصيبتها به گونه اى انجام گرفته است كه هر چه بيشتر موجب تحريك عواطف مسلمانان و بلكه هر انسانى مى شود، و همين رمز موفقيت و بقاء اسلام و قيام امام حسين عليه السلام است ، و اين خود يك معجزه الهى است ، كه شقاوت دشمنان را ابزار پيروزى و انجام اهداف خود قرار داده است . و اين است ، رمز بزرگ قيام عاشورا.
و به همين جهت است كه مى بينيم ، از جانب خداوند و پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام ، محور بقاء دين را در جريان كربلا قرار داده اند.
و از جوانب مختلف به جريان كربلا پر و بال داده اند، آرى خداوند مى خواهد از راه امام حسين دين خود را حفظ كند و لذا ابزار لازم را براى اين كار فراهم كرده است ، همانند تاكيد فراوان در زيارت امام حسين ، در تمام ايام سال ، مخصوصا روزها و شبهاى پر ارزش ، ثواب شعر گفتن ، گريه كردن ، ياد او هنگام آب خوردن ، شفا در تربت اوست ، اجابت دعا در تحت قبه اوست ، امامت در اولاد اوست ، و مسائلى از اين قبيل كه بعدا توضيح خواهيم داد انشاء الله .
و به همين جهت است كه محور بقاء دين را در مصيبت پيامبر و اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار عليهم السلام قرار ندادند، نه از اين جهت كه حضرت امام حسين افضل باشد، خير، سخن در افضل بودن نيست ، سخن در اين است كه كيفيت شهادت امام حسين و يارانش به گونه اى است كه براى تحريك عواطف و تاءثير در نفوس كاربرد زيادترى دارد، اين كيفيت - مظلوميت در آن درجه و با آن شرائط را - هيچ كدام از خاندان عصمت نداشتند، و اسلام براى بقا خود، احتياج به شهادت مظلومانه امام حسين و خاندان و ياورانش داشت و دارد، و از همين رهگذر است كه رمز موفقيت قيام عاشورا را در عظمت بى ترديد رهبر آن ، و از طرف ديگر در فساد و تباهى دشمن رودرروى سيدالشهداء يعنى يزيد و بالاخره در شقاوت و مصائب و صحنه هاى دلخراشى كه در شهادت و اسارت سيدالشهداء و خاندانش انجام گرفت ، بايد جستجو كرد. ما راجع به عظمت سيدالشهداء در اول كتاب اندكى صحبت كرديم ، اكنون نسبت به معرفى يزيد و فساد و تباهى او اندكى سخن مى گوئيم و سپس گوشه هائى از صحنه هاى تكان دهنده و تاسف بار نهضت عاشورا را متذكر مى شويم .
خون او تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد
رمز قرآن از حسين آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
اى صبا اى پيك دورافتادگان
اشك ما را بر مزار او رسان
بخش اول : فصل سوم : دشمن روياروى سيدالشهداء، شناسنامه يزيد ابن معاويه
شناسنامه يزيد و اعمال ننگين او
يزيد ابن معاويه ، مادرش ميسون نام داشت دختر بجدل ، از نسابه كلبى نقل شده كه بجدل پدر ميسون غلامى داشت بنام سفاح كه با ميسون رابطه نامشروع داشت ، وقتى ميسون را كه بيابان نشين بود، در وادى حوارين ، نزد معاويه آوردند، از آن غلام باردار بود ولى حملش ظاهر نبود، و پس از زايمان ، معاويه آن را از خود پنداشت .
يزيد مردى سياه چهره با لبهاى خشن و صدائى غليظ بود، در صورتش زخمى بزرگ بود، او مردى بود شرابخوار و قمارباز كه ايام زندگى را با لهو و لعب و شكار مى گذراند، غالب اوقات در بيابان در حوارين آنجا كه منزل مادرش - بعد از طلاق از معاويه بود - بسر مى برد، حتى در مرگ معاويه نيز حاضر نبود.
شهادت مردم مدينه در مورد يزيد
اهل مدينه عده اى را پس از شهادت امام حسين براى تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند: كه از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، يزيد آنها را احترام كرد و جوائز ارزنده اى به آنها داد، آنها كارهاى يزيد را مشاهده كردند و در بازگشت شروع كردن به بدگوئى از يزيد و گفتند: ما از نزد مردى مى آئيم كه اصلا دين ندارد، شراب مى خورد، طنبور مى نوازد، با سگها بازى مى كند. (170)
عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسيد، بخدا سوگند ما بر يزيد خروج نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، يزيد مردى است كه با مادر و دختر و خواهر آميزش ‍ مى كند، شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند، (171)
و از همو نقل كرده اند كه گفت : از نزد مردى آمدم كه بخدا قسم اگر ياورى جز پسرانم نداشته باشم با آنها جهاد خواهم كرد. (172)
يكى ديگر از آن عده كه به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبير، او در بازگشت گفت : همانا يزيد به من يكصد هزار جايز داد ولى اين مانع آن نيست كه راجع به او سخن نگويم ، بخدا سوگند كه او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اى كه نماز را ترك مى كند. (173)
سيدالشهداء صفات يزيد را بيان مى كند
معاويه در سالى كه به حج رفت ، به مدينه آمد و براى يزيد از مردم بيعت گرفت و از يزيد تعريف كرد و او را عالم به سنت و قرائت قرآن و بردبار دانست ، امام حسين عليه السلام برخواست و پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم طى سخنانى فرمود: آنچه از يزيد و كمالات و سياستهاى او براى امت محمد گفتى فهميدم ، تو مى خواهى مردم را به اشتباه اندازى ، گويا كه از شخصى پشت پرده يا فرد پنهانى سخن مى گوئى ، يا از روى دانش اختصاصى كه به تو داده اند خبر مى دهى ؟!!
خود يزيد پرده از راى خود برداشته ، راجع به يزيد از دنبال سگهاى ولگرد رفتنش بپرس و يا از كبوتر بازى او، و يا دنبال زنان آوازه خوان و انواع ملاهى رفتن او بپرس ، كه ياور خوبى خواهد بود، و هدف خود را رها كن ، تو بى نيازى از اينكه خدا را با گناه اين مردم بيش از آنچه دارى ملاقات كنى ، بخدا قسم تو همواره باطل را ظالمانه مقدم مى كرده اى . (174) الحديث
نامه امام حسين به معاويه و بر شمردن جنايات او
امام حسين عليه السلام در نامه اى كه پاسخ به نامه معاويه بود، ضمن بر شمردن جنايات معاويه در كشتن افراد پاك و بى گناه فرمود: من تصميم مخالفت و جنگ با تو را ندارم ، همانا از خداوند نسبت به جنگ نكردن با تو و حزب ظالم و بى پرواى تو كه كمك كاران شيطان رانده شده اند واهمه دارم ، (گويا مراد حضرت اين است كه : نيت باطنى من جنگ است ولى فعلا مصلحت نيست ) آيا تو قاتل حجر و ياران عابد او نيستى كه بعد از دادن امانهاى محكم از روى جراءت بر خدا و سبك شمردن پيمان ، آنها را كشتى ؟
آيا تو قاتل عمر و ابن حمق آن پيرمرد عابد كه عبادت صورتش را رنجور كرده بود نيستى ؟ كه بعد از دادن آن همه پيمانها او را كشتى ؟
آيا تو نيستى كه ادعا كردى زياد پسر ابوسفيان است با اينكه پيامبر فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و زناكار مستحق سنگ است ، سپس او را بر اهل اسلام مسلط كردى كه آنها را مى كشد و دست و پايشان را قطع مى كند!
سبحان الله اى معاويه ، گويا تو از اين امت نيستى ، و آنها هم كيش تو نيستند.
آيا تو نيستى قاتل آن حضرمى كه زياد راجع به او نوشت كه او بر دين على است ، در حالى كه دين على ، دين پسر عموى او (پيامبر) است ، همو كه تو را به جايگاهى كه نشستى ، نشانده است .
و اگر آن نبود، برترين شرف تو و پدرانت در كوچ كردن زمستان و تابستان بود. خداوند بخاطر ما بر شما منت نهاد و آن را از دوش شما برداشت .
تو در سخنانت گفته اى كه دوباره امت را به فتنه نينداز، همانا من فتنه اى براى اين امت بزرگتر از حكومت تو بر آنها نمى شناسم !
و در آخر نامه حضرت فرمود: از خدا بترس اى معاويه و بدان كه خداوند را كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكند مگر اينكه جمع آورى كند، و بدان كه خداوند فراموش نمى كند آدمكش تو را از روى گمان و دستگير كردن مردم را از روى تهمت ، و حكومت بخشيدن شما بچه اى را كه شراب مى نوشد و با سگها بازى مى كند (يعنى يزيد)
نمى بينم تو را مگر اينكه خودت و دينت را هلاك كرده و مردم را ضايع نموده اى و السلام (175)
ولايتعهدى يزيد
معاويه هفت سال براى ولايت عهدى يزيد و تاسيس حكومت اموى ، تلاش مى كرد و مقدمه چينى مى نمود، و در اين مدت موانع را از سر راه برمى داشت ، و به همين جهت امام مجتبى را كه مانع بزرگى بر سر راه محسوب مى شد مسموم نمود، همچنانكه پسر خالد ابن وليد را نيز بخاطر شهرت پدرش و محبوبيت خودش در نزد اهل شام و اينكه مردم او را لايق خلافت مى دانستند مسموم كرد، در اين ميان رسوائى يزيد به جائى رسيده بود كه زياد ابن ابيه آن فاسق خونريز نيز از وليعهدى يزيد ابا داشت ، چرا كه كارهاى او را مى دانست ، معاويه سعد ابن ابى وقاص را نيز بخاطر همين جهت مسموم كرد.
گويند اول كسى كه معاويه را تحريك كرد به ولايتعهدى يزيد، مغيرة ابن شعبه (همان زناكار معروف كه قبلا از او صحبت نموديم ) بود، زيرا معاويه مى خواست او را از امارت كوفه عزل كند، او فهميد و خود نزد معاويه آمد تااستعفا دهد و رسوا نشود، اول به نزد يزيد رفت ، و به او گفت : بزرگان اصحاب پيامبر و شخصيتهاى قريش از ميان رفته اند، فقط فرزندان مانده اند كه تو از برترين آنها و خوش عقيده ترين و داناترين آنها به سنت و سياست هستى ، نمى دانم چرا پدرت براى تو بيعت نمى گيرد؟ يزيد گفت :
فكر مى كنى انجام پذير است ؟ مغيرة گفت : آرى ، يزيد جريان را به پدرش گزارش كرد، معاويه از مغيره پرسيد: يزيد چه مى گويد!
مغيره گفت : شما كه خونريزيها و اختلافات را بعد از عثمان ديده اى ، براى يزيد بيعت بگير تا پس از تو پناهگاه مردم باشد! و فتنه اى رخ ندهد،
معاويه گفت : چه كسى مرا كمك مى كند، مغيره گفت : كوفه با من ، بصره هم با زياد، پس از اين دو شهر ديگر كسى با تو مخالفت نمى كند.
معاويه گفت : برو بر سر كارت (امارت كوفه ) باش و با افراد مورد اعتماد اين را بازگو كن تا ببينم چه مى شود، مغيره در بازگشت با طرفداران بنى اميه اين را در ميان گذارد و عده اى را با دادن سى هزار درهم ، متمايل كرد و بيعت گرفتت ، و با فرماندهى پسرش موسى نزد معاويه فرستاد تا او را تشويق كنند، معاويه به آنها گفت : عجله نكنيد و آراء خود را اظهار نداريد، سپس از پسر مغيره پرسيد؟ پدرت دين اينها را به چند خريد؟! پاسخ داد: به سى هزار، معاويه گفت : اينها براى دينشان ارزش قائل نشدند، دينشان برايشان بى ارزش بوده است (كه با اين پول كم آنرا فروخته اند)
بالاخره با تدبير و مكر و حيله و جمع آورى گروههائى از اطراف در تشويق وليعهدى يزيد، او را وليعهد خود قرار داد، در عراق و شام بيعت تمام شد، اما در مدينه مردم منظر بيعت افرادى مثل حسين ابن على و عبدالله ابن عمرو عبدالله ابن زبير و عبدالله ابن عباس و عبدالرحمن ابن ابى بكر بودند.
معاويه در يك برخورد منافقانه ، آنها را با تهديد و گماردن چند ماءمور بر بالاى سر آنها وادار به سكوت كرد و به آنها گفت : من مى خواهم پيش مردم سخنرانى كنم ، هر كدام از شماها كه يك كلمه بگويد، آخرين سخنش خواهد بود زيرا شمشير گردنش را در خواهد يافت ، جان خود را حفظ كنيد.
و به رئيس گارد نظامى خود نيز دستور داد بالاى سر هر كدام دو نفر با شمشير بگمارد، هر كدام كه خواستند حرفى بزنند خواه در تاءييد يا تكذيب گردنش را بزند.
سپس خطبه خواند و گفت : اين گروه ، بزرگان مسلمانان هستند كه كارى جز با آنان پبشبرد ندارد.
و جز با مشورت آنان صورت نگيرد، اينان نيز راضى شدند و با يزيد بيعت كرده اند، شما مردم نيز بنام خدا بيعت كنيد، مردم كه منتظر بيعت اينان بودند، بيعت كردند،
مردم بعدا به اينان گفتند: شما كه مى پنداشتيد با يزيد بيعت نمى كنيد چه شد كه راضى شديد و بيعت كرديد؟ گفتند بخدا سوگند ما بيعت نكرده ايم ! گفتند: پس چرا بر او اعتراض نكرديد؟ گفتند: حيله كردند و ما ترسيديم كشته شويم . (176)
سه سال حكومت و سه جنايت هولناك
آرى يزيد با آن صفات زشت و رذائل اخلاقى ، در سال اول حكومت خود، سرور جوانان بهشت ، ابو عبدالله الحسين و اهل بيت و يارانش را با آن وضع فجيع شهيد نمود.
در سال دوم حادثه اسف بار حره را به وجود آورد كه روى تاريخ را سياه نمود، مردم مدينه بعد از شهادت امام حسين و آگاهى از خبائث يزيد، سر از اطاعت او بر شتافتند و عامل يزيد را از مدينه بيرون راندند.
يزيد به توصيه قبلى پدرش ، پيرمرد خونريز بى رحمى را بنام مسلمه ابن عقبة با سپاهى گران به سمت حرم پيامبر، مدينه طيبه روانه كرد، سپاه يزيد در آن شهر مقدس كارى كردند كه قلم از نگارش آن شرمگين است . سپاه شام با مردم مدينه به فرماندهى عبدالله ابن حنظله در يك مايلى مدينه معروف به حره درگير شدند، جنگى عظيم واقع شد، مردم مدينه تاب مقاومت نياوردند و به حرم پيامبر پناه آوردند، لشكر شام وارد مدينه شد، حرمت حرم پيامبر را رعايت نكردند، و با اسبها داخل آن روضه منوره شدند و جولان دادند، آنقدر از مردم مدينه كشتند كه مسجد پر از خون شد و تا قبر پيامبر رسيد، اسبهاى ايشان در آن روضه بهشتى روث و بول كردند، تنها از معروفين و سرشناسها هفتصد نفر كشته شدند و اما از ديگران از زن و مرد عدد كشته شده ها به ده هزار تن رسيد، و سپس فرمانده سپاه شام تا سه روز اموال و نواميس ‍ مردم مدينه را بر لشكر خود مباح نمود، سپاه بى حياى شام شروع كردن به غارت و هتك نواميس مسلمانان ، در اين حادثه با هزار دختر باكره زنا كردند و هزار زن بى شوهر باردار شدند كه آنها را اولاد حره ناميدند.
تا جائى كه نقل كرده اند آن بى حياها در مسجد پيامبر نيز زنا كردند،
نمونه اى از قساوت سپاه يزيد با مردم مدينه
از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسه نقل شده است كه : يكى از سپاهيان شام وارد منزل شد كه تازه زايمان كرده بود و نوزاد او در آغوشش شير مى خورد، آن مرد به زن گفت : آيا مالى دارى ؟ زن گفت : نه بخدا قسم ، چيزى برايم باقى نگذارده اند (سپاهيان شام قبلا شهر را غارت كرده بودند) سرباز شامى گفت : يا چيزى برايم بياور و گرنه تو و اين بچه ات را مى كشم ، زن صدا زد: واى بر تو، اين بچه فرزند صحابه پيامبر است ، من نيز خود در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده ام ، سپس در حالى كه به نوزادش اشاره مى كرد گفت : اى پسرم بخدا سوگند اگر چيزى داشتم ، فدايت مى كردم ، كه ناگاه آن ملعون پاى نوزاد را گرفت و در حالى كه طفل پستان مادر را مى مكيد، او را از دامن مادر كشيد و بر ديوار كوفت به گونه اى كه مغز كودك جلو چشم مادرش متلاشى شد و به زمين ريخت ، راوى گويد: آن ملعون هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف صورتش سياه شد و زبان زد مردم شد.
عمق فاجعه آنقدر زياد بود كه تا مدتها وقتى مردى مى خواست دختر خود را تزويج كند، بكارت او را تضمين نميكرد، و مى گفت : شايد در واقعه حره آسيب ديده باشد.
و سپس از اهل مدينه بيعت گرفتند براى يزيد كه همگى بردگان او باشند، اگر خواست آنها را به بردگى بگيرد و اگر خواست آزاد كند، و مردم مدينه در حالى كه اموالشان غارت و خونهايشان ريخته و ناموسشان مورد تجاوز قرار گرفته بود همگى به جز امام چهارم و پسر ابن عباس به اين شرط بيعت كردند. (177)
سپس مسلم ابن عقبه جنايتكار سرهاى ، مردم مدينه را براى يزيد به شام فرستاد، همينكه سرها را جلو يزيد نهادند گفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا، اى كاش اجداد من كه در بدر كشته شدند، حاضر مى بودند و مى ديدند چگونه از پيامبر اكرم انتقام گرفتم . (178)
آتش زدن و خراب كردن كعبه توسط سپاه يزيد
پس از سركوب كردن مردم مدينه و غارت آنها، مسلم ابن عقبه ، عازم سركوب عبدالله ابن زبير در مكه شد، اما وى كه پيرمردى مريض بود در ميان راه به درك واصل شد، او قبل از مرگ خود گفت : خدايا من بعد از شهادت به لااله الاالله و محمد رسول الله هيچ كارى كه محبوبتر باشد نزد من از كشتار مردم مدينه نكرده ام ، و به هيچ چيزى بيشتر از اين كارم براى آخرتم اميدوار نيستم ! (179)
و سرانجام حصين ابن نمير كه بجاى وى فرماندهى لشكر شام را بعهده گرفته بود، به مكه هجوم آورد، و وقتى ابن زبير به مسجدالحرام و كعبه پناه برد (180)، با منجنيق كعبه را سنگباران كردند و با نفت و پارچه و هرچه كه قابل سوختن بود، بر كعبه فرو ريختند به گونه اى كه كعبه سوخت و منهدم گرديد، (181)، گويند كه فرمانده لشكر شام فرمان داد كه هر روز ده هزار سنگ بر كعبه فرود آوردند. (182)
و در همين ايام كه لشكر شام مشغول نابودى كعبه بودند، خداوند يزيد را مهلت نداد و هلاك نمود، در حالى كه عمر او به چهل نمى رسيد،
او طى سه سال و اندى حكومت خود، سال اول پسر فاطمه سيدالشهداء را به شهادت رساند و خاندان پيامبر را به اسارت گرفت ، در سال دوم خون و ناموس و اموال مردم مدينه را مباح نمود و در سال سوم ، خانه خدا را آتش زد و نابود كرد، و اين نيست جز آثار و نتايج سوء انحراف از اهل بيت عليهم السلام ، تو گوئى خداوند با افعال زشت و ناهنجار آنان مى خواند آنان را به دست خودشان رسوا كند و حقانيت اهل بيت را به اثبات رساند.
در سبب مرگ يزيد امورى ذكر شده است ، برخى گويند از كثرت مستى ، چون مشغول رقصيدن بود، با فرق سر بر زمين خورد و جان داد، و برخى گويند عربى باديه نشين ، در بيابان وقتى يزيد در پى شكار تنها شده بود، و خودش را معرفى كرد، آن مرد در خشم شد و گفت تو قاتل حسين ابن على هستى و او را به درك واصل كرد. (183) و در تتمة المنتهى آمده است كه جنازه يزيد را در دمشق در باب الصغير دفن كردند و هم اكنون مزبله است .
مسعودى در مروج الذهب گويد: يزيد شراب خوارگى را علنى و به روش فرعون عمل مى كرد، بلكه فرعون نسبت به مردم عادلتر و با انصاف تر بود.
و به دنبال يزيد، ساير عمال و فرمانداران او نيز فسق و فجور را علنى كردند، در دوران يزيد غنا در مكه و مدينه علنى شد مردم از آلات لهو استفاده مى كردند و بى پروا شراب مى نوشيدند. (184)
مدافعين يزيد!
غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!!
مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود را رسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجا بكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت است نقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزى مثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده و بسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حق جنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حق را از اهلش بازستاند. (185)
و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد، از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالا زده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفات زبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصه آن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حرام است ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشف اين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشى كه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كه يزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايراد ندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان را لعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان از رحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مرده باشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه او داخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ، آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علم او سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد، البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11 فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآن قاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب است در اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديث فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد
او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايد نسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسين عليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيله احادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مى افزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين .
و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات و نزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطر كينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابى معصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتى كرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: و اما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارى نيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونه اى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند!
و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهد ماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرت شديدتر و دائمتر است .
سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانند با اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم : اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كنند از خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردم گمراه نشوند! (186)
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)
شبث ابن ربعى و اعتراف او
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
04-12-2021, 18:24
و از اينجا به سستى اين شبهه و سؤ ال پى مى بريم كه مى گويند: امام حسين كه مى دانست كشته مى شود، چرا اقدام نمود؟ اين گوينده غافل است كه پيروزى امام حسين در شهادت دردناك و مصيبت عظماى اوست ، امام حسين عليه السلام آمده است تا شهيد شود و رمز و هدف او هم همين شهادت است .
او آمده است تا شهيد شود و با شهادتش مردم را بيدار كند، و اسلام را تا ابد بيمه كند.
مصيبتها و مظلوميتها رمز پيروزى و بقاى نهضت سيدالشهداء
و از همين جهت است كه مى بينيم در جريان قيام سيدالشهداء حوادث و مصيبتها به گونه اى انجام گرفته است كه هر چه بيشتر موجب تحريك عواطف مسلمانان و بلكه هر انسانى مى شود، و همين رمز موفقيت و بقاء اسلام و قيام امام حسين عليه السلام است ، و اين خود يك معجزه الهى است ، كه شقاوت دشمنان را ابزار پيروزى و انجام اهداف خود قرار داده است . و اين است ، رمز بزرگ قيام عاشورا.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-12-2021, 18:24
و به همين جهت است كه مى بينيم ، از جانب خداوند و پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام ، محور بقاء دين را در جريان كربلا قرار داده اند.
و از جوانب مختلف به جريان كربلا پر و بال داده اند، آرى خداوند مى خواهد از راه امام حسين دين خود را حفظ كند و لذا ابزار لازم را براى اين كار فراهم كرده است ، همانند تاكيد فراوان در زيارت امام حسين ، در تمام ايام سال ، مخصوصا روزها و شبهاى پر ارزش ، ثواب شعر گفتن ، گريه كردن ، ياد او هنگام آب خوردن ، شفا در تربت اوست ، اجابت دعا در تحت قبه اوست ، امامت در اولاد اوست ، و مسائلى از اين قبيل كه بعدا توضيح خواهيم داد انشاء الله .
و به همين جهت است كه محور بقاء دين را در مصيبت پيامبر و اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار عليهم السلام قرار ندادند، نه از اين جهت كه حضرت امام حسين افضل باشد، خير، سخن در افضل بودن نيست ، سخن در اين است كه كيفيت شهادت امام حسين و يارانش به گونه اى است كه براى تحريك عواطف و تاءثير در نفوس كاربرد زيادترى دارد، اين كيفيت - مظلوميت در آن درجه و با آن شرائط را - هيچ كدام از خاندان عصمت نداشتند، و اسلام براى بقا خود، احتياج به شهادت مظلومانه امام حسين و خاندان و ياورانش داشت و دارد، و از همين رهگذر است كه رمز موفقيت قيام عاشورا را در عظمت بى ترديد رهبر آن ، و از طرف ديگر در فساد و تباهى دشمن رودرروى سيدالشهداء يعنى يزيد و بالاخره در شقاوت و مصائب و صحنه هاى دلخراشى كه در شهادت و اسارت سيدالشهداء و خاندانش انجام گرفت ، بايد جستجو كرد. ما راجع به عظمت سيدالشهداء در اول كتاب اندكى صحبت كرديم ، اكنون نسبت به معرفى يزيد و فساد و تباهى او اندكى سخن مى گوئيم و سپس گوشه هائى از صحنه هاى تكان دهنده و تاسف بار نهضت عاشورا را متذكر مى شويم .
خون او تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد
رمز قرآن از حسين آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
اى صبا اى پيك دورافتادگان
اشك ما را بر مزار او رسان

ملکوت* گامی تارهایی *
04-12-2021, 18:36
بخش اول : فصل سوم : دشمن روياروى سيدالشهداء، شناسنامه يزيد ابن معاويه

شناسنامه يزيد و اعمال ننگين او
يزيد ابن معاويه ، مادرش ميسون نام داشت دختر بجدل ، از نسابه كلبى نقل شده كه بجدل پدر ميسون غلامى داشت بنام سفاح كه با ميسون رابطه نامشروع داشت ، وقتى ميسون را كه بيابان نشين بود، در وادى حوارين ، نزد معاويه آوردند، از آن غلام باردار بود ولى حملش ظاهر نبود، و پس از زايمان ، معاويه آن را از خود پنداشت .
يزيد مردى سياه چهره با لبهاى خشن و صدائى غليظ بود، در صورتش زخمى بزرگ بود، او مردى بود شرابخوار و قمارباز كه ايام زندگى را با لهو و لعب و شكار مى گذراند، غالب اوقات در بيابان در حوارين آنجا كه منزل مادرش - بعد از طلاق از معاويه بود - بسر مى برد، حتى در مرگ معاويه نيز حاضر نبود.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-12-2021, 18:36
شهادت مردم مدينه در مورد يزيد

اهل مدينه عده اى را پس از شهادت امام حسين براى تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند: كه از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، يزيد آنها را احترام كرد و جوائز ارزنده اى به آنها داد، آنها كارهاى يزيد را مشاهده كردند و در بازگشت شروع كردن به بدگوئى از يزيد و گفتند: ما از نزد مردى مى آئيم كه اصلا دين ندارد، شراب مى خورد، طنبور مى نوازد، با سگها بازى مى كند. (170)
عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسيد، بخدا سوگند ما بر يزيد خروج نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، يزيد مردى است كه با مادر و دختر و خواهر آميزش ‍ مى كند، شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند، (171)
و از همو نقل كرده اند كه گفت : از نزد مردى آمدم كه بخدا قسم اگر ياورى جز پسرانم نداشته باشم با آنها جهاد خواهم كرد. (172)
يكى ديگر از آن عده كه به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبير، او در بازگشت گفت : همانا يزيد به من يكصد هزار جايز داد ولى اين مانع آن نيست كه راجع به او سخن نگويم ، بخدا سوگند كه او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اى كه نماز را ترك مى كند. (173)
سيدالشهداء صفات يزيد را بيان مى كند
معاويه در سالى كه به حج رفت ، به مدينه آمد و براى يزيد از مردم بيعت گرفت و از يزيد تعريف كرد و او را عالم به سنت و قرائت قرآن و بردبار دانست ، امام حسين عليه السلام برخواست و پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم طى سخنانى فرمود: آنچه از يزيد و كمالات و سياستهاى او براى امت محمد گفتى فهميدم ، تو مى خواهى مردم را به اشتباه اندازى ، گويا كه از شخصى پشت پرده يا فرد پنهانى سخن مى گوئى ، يا از روى دانش اختصاصى كه به تو داده اند خبر مى دهى ؟!!
خود يزيد پرده از راى خود برداشته ، راجع به يزيد از دنبال سگهاى ولگرد رفتنش بپرس و يا از كبوتر بازى او، و يا دنبال زنان آوازه خوان و انواع ملاهى رفتن او بپرس ، كه ياور خوبى خواهد بود، و هدف خود را رها كن ، تو بى نيازى از اينكه خدا را با گناه اين مردم بيش از آنچه دارى ملاقات كنى ، بخدا قسم تو همواره باطل را ظالمانه مقدم مى كرده اى . (174) الحديث

ملکوت* گامی تارهایی *
04-12-2021, 18:36
نامه امام حسين به معاويه و بر شمردن جنايات او

امام حسين عليه السلام در نامه اى كه پاسخ به نامه معاويه بود، ضمن بر شمردن جنايات معاويه در كشتن افراد پاك و بى گناه فرمود: من تصميم مخالفت و جنگ با تو را ندارم ، همانا از خداوند نسبت به جنگ نكردن با تو و حزب ظالم و بى پرواى تو كه كمك كاران شيطان رانده شده اند واهمه دارم ، (گويا مراد حضرت اين است كه : نيت باطنى من جنگ است ولى فعلا مصلحت نيست ) آيا تو قاتل حجر و ياران عابد او نيستى كه بعد از دادن امانهاى محكم از روى جراءت بر خدا و سبك شمردن پيمان ، آنها را كشتى ؟
آيا تو قاتل عمر و ابن حمق آن پيرمرد عابد كه عبادت صورتش را رنجور كرده بود نيستى ؟ كه بعد از دادن آن همه پيمانها او را كشتى ؟
آيا تو نيستى كه ادعا كردى زياد پسر ابوسفيان است با اينكه پيامبر فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و زناكار مستحق سنگ است ، سپس او را بر اهل اسلام مسلط كردى كه آنها را مى كشد و دست و پايشان را قطع مى كند!
سبحان الله اى معاويه ، گويا تو از اين امت نيستى ، و آنها هم كيش تو نيستند.
آيا تو نيستى قاتل آن حضرمى كه زياد راجع به او نوشت كه او بر دين على است ، در حالى كه دين على ، دين پسر عموى او (پيامبر) است ، همو كه تو را به جايگاهى كه نشستى ، نشانده است .
و اگر آن نبود، برترين شرف تو و پدرانت در كوچ كردن زمستان و تابستان بود. خداوند بخاطر ما بر شما منت نهاد و آن را از دوش شما برداشت .
تو در سخنانت گفته اى كه دوباره امت را به فتنه نينداز، همانا من فتنه اى براى اين امت بزرگتر از حكومت تو بر آنها نمى شناسم !
و در آخر نامه حضرت فرمود: از خدا بترس اى معاويه و بدان كه خداوند را كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكند مگر اينكه جمع آورى كند، و بدان كه خداوند فراموش نمى كند آدمكش تو را از روى گمان و دستگير كردن مردم را از روى تهمت ، و حكومت بخشيدن شما بچه اى را كه شراب مى نوشد و با سگها بازى مى كند (يعنى يزيد)
نمى بينم تو را مگر اينكه خودت و دينت را هلاك كرده و مردم را ضايع نموده اى و السلام (175)

ملکوت* گامی تارهایی *
08-12-2021, 21:31
ولايتعهدى يزيد

معاويه هفت سال براى ولايت عهدى يزيد و تاسيس حكومت اموى ، تلاش مى كرد و مقدمه چينى مى نمود، و در اين مدت موانع را از سر راه برمى داشت ، و به همين جهت امام مجتبى را كه مانع بزرگى بر سر راه محسوب مى شد مسموم نمود، همچنانكه پسر خالد ابن وليد را نيز بخاطر شهرت پدرش و محبوبيت خودش در نزد اهل شام و اينكه مردم او را لايق خلافت مى دانستند مسموم كرد، در اين ميان رسوائى يزيد به جائى رسيده بود كه زياد ابن ابيه آن فاسق خونريز نيز از وليعهدى يزيد ابا داشت ، چرا كه كارهاى او را مى دانست ، معاويه سعد ابن ابى وقاص را نيز بخاطر همين جهت مسموم كرد.
گويند اول كسى كه معاويه را تحريك كرد به ولايتعهدى يزيد، مغيرة ابن شعبه (همان زناكار معروف كه قبلا از او صحبت نموديم ) بود، زيرا معاويه مى خواست او را از امارت كوفه عزل كند، او فهميد و خود نزد معاويه آمد تااستعفا دهد و رسوا نشود، اول به نزد يزيد رفت ، و به او گفت : بزرگان اصحاب پيامبر و شخصيتهاى قريش از ميان رفته اند، فقط فرزندان مانده اند كه تو از برترين آنها و خوش عقيده ترين و داناترين آنها به سنت و سياست هستى ، نمى دانم چرا پدرت براى تو بيعت نمى گيرد؟ يزيد گفت :
فكر مى كنى انجام پذير است ؟ مغيرة گفت : آرى ، يزيد جريان را به پدرش گزارش كرد، معاويه از مغيره پرسيد: يزيد چه مى گويد!
مغيره گفت : شما كه خونريزيها و اختلافات را بعد از عثمان ديده اى ، براى يزيد بيعت بگير تا پس از تو پناهگاه مردم باشد! و فتنه اى رخ ندهد،
معاويه گفت : چه كسى مرا كمك مى كند، مغيره گفت : كوفه با من ، بصره هم با زياد، پس از اين دو شهر ديگر كسى با تو مخالفت نمى كند.
معاويه گفت : برو بر سر كارت (امارت كوفه ) باش و با افراد مورد اعتماد اين را بازگو كن تا ببينم چه مى شود، مغيره در بازگشت با طرفداران بنى اميه اين را در ميان گذارد و عده اى را با دادن سى هزار درهم ، متمايل كرد و بيعت گرفتت ، و با فرماندهى پسرش موسى نزد معاويه فرستاد تا او را تشويق كنند، معاويه به آنها گفت : عجله نكنيد و آراء خود را اظهار نداريد، سپس از پسر مغيره پرسيد؟ پدرت دين اينها را به چند خريد؟! پاسخ داد: به سى هزار، معاويه گفت : اينها براى دينشان ارزش قائل نشدند، دينشان برايشان بى ارزش بوده است (كه با اين پول كم آنرا فروخته اند)
بالاخره با تدبير و مكر و حيله و جمع آورى گروههائى از اطراف در تشويق وليعهدى يزيد، او را وليعهد خود قرار داد، در عراق و شام بيعت تمام شد، اما در مدينه مردم منظر بيعت افرادى مثل حسين ابن على و عبدالله ابن عمرو عبدالله ابن زبير و عبدالله ابن عباس و عبدالرحمن ابن ابى بكر بودند.
معاويه در يك برخورد منافقانه ، آنها را با تهديد و گماردن چند ماءمور بر بالاى سر آنها وادار به سكوت كرد و به آنها گفت : من مى خواهم پيش مردم سخنرانى كنم ، هر كدام از شماها كه يك كلمه بگويد، آخرين سخنش خواهد بود زيرا شمشير گردنش را در خواهد يافت ، جان خود را حفظ كنيد.
و به رئيس گارد نظامى خود نيز دستور داد بالاى سر هر كدام دو نفر با شمشير بگمارد، هر كدام كه خواستند حرفى بزنند خواه در تاءييد يا تكذيب گردنش را بزند.
سپس خطبه خواند و گفت : اين گروه ، بزرگان مسلمانان هستند كه كارى جز با آنان پبشبرد ندارد.
و جز با مشورت آنان صورت نگيرد، اينان نيز راضى شدند و با يزيد بيعت كرده اند، شما مردم نيز بنام خدا بيعت كنيد، مردم كه منتظر بيعت اينان بودند، بيعت كردند،
مردم بعدا به اينان گفتند: شما كه مى پنداشتيد با يزيد بيعت نمى كنيد چه شد كه راضى شديد و بيعت كرديد؟ گفتند بخدا سوگند ما بيعت نكرده ايم ! گفتند: پس چرا بر او اعتراض نكرديد؟ گفتند: حيله كردند و ما ترسيديم كشته شويم . (176)

ملکوت* گامی تارهایی *
08-12-2021, 21:31
سه سال حكومت و سه جنايت هولناك

آرى يزيد با آن صفات زشت و رذائل اخلاقى ، در سال اول حكومت خود، سرور جوانان بهشت ، ابو عبدالله الحسين و اهل بيت و يارانش را با آن وضع فجيع شهيد نمود.
در سال دوم حادثه اسف بار حره را به وجود آورد كه روى تاريخ را سياه نمود، مردم مدينه بعد از شهادت امام حسين و آگاهى از خبائث يزيد، سر از اطاعت او بر شتافتند و عامل يزيد را از مدينه بيرون راندند.
يزيد به توصيه قبلى پدرش ، پيرمرد خونريز بى رحمى را بنام مسلمه ابن عقبة با سپاهى گران به سمت حرم پيامبر، مدينه طيبه روانه كرد، سپاه يزيد در آن شهر مقدس كارى كردند كه قلم از نگارش آن شرمگين است . سپاه شام با مردم مدينه به فرماندهى عبدالله ابن حنظله در يك مايلى مدينه معروف به حره درگير شدند، جنگى عظيم واقع شد، مردم مدينه تاب مقاومت نياوردند و به حرم پيامبر پناه آوردند، لشكر شام وارد مدينه شد، حرمت حرم پيامبر را رعايت نكردند، و با اسبها داخل آن روضه منوره شدند و جولان دادند، آنقدر از مردم مدينه كشتند كه مسجد پر از خون شد و تا قبر پيامبر رسيد، اسبهاى ايشان در آن روضه بهشتى روث و بول كردند، تنها از معروفين و سرشناسها هفتصد نفر كشته شدند و اما از ديگران از زن و مرد عدد كشته شده ها به ده هزار تن رسيد، و سپس فرمانده سپاه شام تا سه روز اموال و نواميس ‍ مردم مدينه را بر لشكر خود مباح نمود، سپاه بى حياى شام شروع كردن به غارت و هتك نواميس مسلمانان ، در اين حادثه با هزار دختر باكره زنا كردند و هزار زن بى شوهر باردار شدند كه آنها را اولاد حره ناميدند.
تا جائى كه نقل كرده اند آن بى حياها در مسجد پيامبر نيز زنا كردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-12-2021, 21:32
نمونه اى از قساوت سپاه يزيد با مردم مدينه
از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسه نقل شده است كه : يكى از سپاهيان شام وارد منزل شد كه تازه زايمان كرده بود و نوزاد او در آغوشش شير مى خورد، آن مرد به زن گفت : آيا مالى دارى ؟ زن گفت : نه بخدا قسم ، چيزى برايم باقى نگذارده اند (سپاهيان شام قبلا شهر را غارت كرده بودند) سرباز شامى گفت : يا چيزى برايم بياور و گرنه تو و اين بچه ات را مى كشم ، زن صدا زد: واى بر تو، اين بچه فرزند صحابه پيامبر است ، من نيز خود در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده ام ، سپس در حالى كه به نوزادش اشاره مى كرد گفت : اى پسرم بخدا سوگند اگر چيزى داشتم ، فدايت مى كردم ، كه ناگاه آن ملعون پاى نوزاد را گرفت و در حالى كه طفل پستان مادر را مى مكيد، او را از دامن مادر كشيد و بر ديوار كوفت به گونه اى كه مغز كودك جلو چشم مادرش متلاشى شد و به زمين ريخت ، راوى گويد: آن ملعون هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف صورتش سياه شد و زبان زد مردم شد.
عمق فاجعه آنقدر زياد بود كه تا مدتها وقتى مردى مى خواست دختر خود را تزويج كند، بكارت او را تضمين نميكرد، و مى گفت : شايد در واقعه حره آسيب ديده باشد.
و سپس از اهل مدينه بيعت گرفتند براى يزيد كه همگى بردگان او باشند، اگر خواست آنها را به بردگى بگيرد و اگر خواست آزاد كند، و مردم مدينه در حالى كه اموالشان غارت و خونهايشان ريخته و ناموسشان مورد تجاوز قرار گرفته بود همگى به جز امام چهارم و پسر ابن عباس به اين شرط بيعت كردند. (177)
سپس مسلم ابن عقبه جنايتكار سرهاى ، مردم مدينه را براى يزيد به شام فرستاد، همينكه سرها را جلو يزيد نهادند گفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا، اى كاش اجداد من كه در بدر كشته شدند، حاضر مى بودند و مى ديدند چگونه از پيامبر اكرم انتقام گرفتم . (178)
آتش زدن و خراب كردن كعبه توسط سپاه يزيد
پس از سركوب كردن مردم مدينه و غارت آنها، مسلم ابن عقبه ، عازم سركوب عبدالله ابن زبير در مكه شد، اما وى كه پيرمردى مريض بود در ميان راه به درك واصل شد، او قبل از مرگ خود گفت : خدايا من بعد از شهادت به لااله الاالله و محمد رسول الله هيچ كارى كه محبوبتر باشد نزد من از كشتار مردم مدينه نكرده ام ، و به هيچ چيزى بيشتر از اين كارم براى آخرتم اميدوار نيستم ! (179)
و سرانجام حصين ابن نمير كه بجاى وى فرماندهى لشكر شام را بعهده گرفته بود، به مكه هجوم آورد، و وقتى ابن زبير به مسجدالحرام و كعبه پناه برد (180)، با منجنيق كعبه را سنگباران كردند و با نفت و پارچه و هرچه كه قابل سوختن بود، بر كعبه فرو ريختند به گونه اى كه كعبه سوخت و منهدم گرديد، (181)، گويند كه فرمانده لشكر شام فرمان داد كه هر روز ده هزار سنگ بر كعبه فرود آوردند. (182)
و در همين ايام كه لشكر شام مشغول نابودى كعبه بودند، خداوند يزيد را مهلت نداد و هلاك نمود، در حالى كه عمر او به چهل نمى رسيد،
او طى سه سال و اندى حكومت خود، سال اول پسر فاطمه سيدالشهداء را به شهادت رساند و خاندان پيامبر را به اسارت گرفت ، در سال دوم خون و ناموس و اموال مردم مدينه را مباح نمود و در سال سوم ، خانه خدا را آتش زد و نابود كرد، و اين نيست جز آثار و نتايج سوء انحراف از اهل بيت عليهم السلام ، تو گوئى خداوند با افعال زشت و ناهنجار آنان مى خواند آنان را به دست خودشان رسوا كند و حقانيت اهل بيت را به اثبات رساند.
در سبب مرگ يزيد امورى ذكر شده است ، برخى گويند از كثرت مستى ، چون مشغول رقصيدن بود، با فرق سر بر زمين خورد و جان داد، و برخى گويند عربى باديه نشين ، در بيابان وقتى يزيد در پى شكار تنها شده بود، و خودش را معرفى كرد، آن مرد در خشم شد و گفت تو قاتل حسين ابن على هستى و او را به درك واصل كرد. (183) و در تتمة المنتهى آمده است كه جنازه يزيد را در دمشق در باب الصغير دفن كردند و هم اكنون مزبله است .
مسعودى در مروج الذهب گويد: يزيد شراب خوارگى را علنى و به روش فرعون عمل مى كرد، بلكه فرعون نسبت به مردم عادلتر و با انصاف تر بود.
و به دنبال يزيد، ساير عمال و فرمانداران او نيز فسق و فجور را علنى كردند، در دوران يزيد غنا در مكه و مدينه علنى شد مردم از آلات لهو استفاده مى كردند و بى پروا شراب مى نوشيدند. (184)
مدافعين يزيد!
غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!!
مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود را رسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجا بكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت است نقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزى مثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده و بسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حق جنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حق را از اهلش بازستاند. (185)
و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد، از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالا زده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفات زبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصه آن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حرام است ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشف اين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشى كه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كه يزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايراد ندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان را لعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان از رحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مرده باشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه او داخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ، آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علم او سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد، البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11 فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآن قاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب است در اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديث فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد
او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايد نسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسين عليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيله احادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مى افزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين .
و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات و نزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطر كينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابى معصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتى كرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: و اما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارى نيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونه اى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند!
و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهد ماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرت شديدتر و دائمتر است .
سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانند با اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم : اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كنند از خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردم گمراه نشوند! (186)
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)
شبث ابن ربعى و اعتراف او
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
13-12-2021, 15:07
آتش زدن و خراب كردن كعبه توسط سپاه يزيد
پس از سركوب كردن مردم مدينه و غارت آنها، مسلم ابن عقبه ، عازم سركوب عبدالله ابن زبير در مكه شد، اما وى كه پيرمردى مريض بود در ميان راه به درك واصل شد، او قبل از مرگ خود گفت : خدايا من بعد از شهادت به لااله الاالله و محمد رسول الله هيچ كارى كه محبوبتر باشد نزد من از كشتار مردم مدينه نكرده ام ، و به هيچ چيزى بيشتر از اين كارم براى آخرتم اميدوار نيستم ! (179)
و سرانجام حصين ابن نمير كه بجاى وى فرماندهى لشكر شام را بعهده گرفته بود، به مكه هجوم آورد، و وقتى ابن زبير به مسجدالحرام و كعبه پناه برد (180)، با منجنيق كعبه را سنگباران كردند و با نفت و پارچه و هرچه كه قابل سوختن بود، بر كعبه فرو ريختند به گونه اى كه كعبه سوخت و منهدم گرديد، (181)، گويند كه فرمانده لشكر شام فرمان داد كه هر روز ده هزار سنگ بر كعبه فرود آوردند. (182)
و در همين ايام كه لشكر شام مشغول نابودى كعبه بودند، خداوند يزيد را مهلت نداد و هلاك نمود، در حالى كه عمر او به چهل نمى رسيد،
او طى سه سال و اندى حكومت خود، سال اول پسر فاطمه سيدالشهداء را به شهادت رساند و خاندان پيامبر را به اسارت گرفت ، در سال دوم خون و ناموس و اموال مردم مدينه را مباح نمود و در سال سوم ، خانه خدا را آتش زد و نابود كرد، و اين نيست جز آثار و نتايج سوء انحراف از اهل بيت عليهم السلام ، تو گوئى خداوند با افعال زشت و ناهنجار آنان مى خواند آنان را به دست خودشان رسوا كند و حقانيت اهل بيت را به اثبات رساند.

ملکوت* گامی تارهایی *
13-12-2021, 15:07
در سبب مرگ يزيد امورى ذكر شده است ، برخى گويند از كثرت مستى ، چون مشغول رقصيدن بود، با فرق سر بر زمين خورد و جان داد، و برخى گويند عربى باديه نشين ، در بيابان وقتى يزيد در پى شكار تنها شده بود، و خودش را معرفى كرد، آن مرد در خشم شد و گفت تو قاتل حسين ابن على هستى و او را به درك واصل كرد. (183) و در تتمة المنتهى آمده است كه جنازه يزيد را در دمشق در باب الصغير دفن كردند و هم اكنون مزبله است .
مسعودى در مروج الذهب گويد: يزيد شراب خوارگى را علنى و به روش فرعون عمل مى كرد، بلكه فرعون نسبت به مردم عادلتر و با انصاف تر بود.
و به دنبال يزيد، ساير عمال و فرمانداران او نيز فسق و فجور را علنى كردند، در دوران يزيد غنا در مكه و مدينه علنى شد مردم از آلات لهو استفاده مى كردند و بى پروا شراب مى نوشيدند. (184)
مدافعين يزيد!
غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!!
مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود را رسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجا بكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت است نقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزى مثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده و بسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حق جنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حق را از اهلش بازستاند. (185)
و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد، از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالا زده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفات زبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصه آن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حرام است ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشف اين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشى كه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كه يزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايراد ندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان را لعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان از رحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مرده باشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه او داخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ، آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علم او سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد، البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11 فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآن قاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب است در اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديث فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد
او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايد نسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسين عليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيله احادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مى افزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين .
و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات و نزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطر كينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابى معصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتى كرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: و اما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارى نيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونه اى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند!
و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهد ماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرت شديدتر و دائمتر است .
سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانند با اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم : اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كنند از خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردم گمراه نشوند! (186)
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)
شبث ابن ربعى و اعتراف او
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
15-12-2021, 17:53
مدافعين يزيد!
غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!!
مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود را رسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجا بكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت است نقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزى مثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده و بسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حق جنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حق را از اهلش بازستاند. (185)
و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد، از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالا زده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفات زبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصه آن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حرام است ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشف اين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشى كه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كه يزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايراد ندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان را لعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان از رحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مرده باشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه او داخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ، آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علم او سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد، البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11 فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآن قاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب است در اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديث فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .

ملکوت* گامی تارهایی *
15-12-2021, 17:53
تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد
او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايد نسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسين عليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيله احادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مى افزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين .
و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات و نزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطر كينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابى معصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتى كرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: و اما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارى نيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونه اى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند!
و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهد ماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرت شديدتر و دائمتر است .
سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانند با اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم : اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كنند از خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردم گمراه نشوند! (186)
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)
شبث ابن ربعى و اعتراف او
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
21-12-2021, 17:34
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)

ملکوت* گامی تارهایی *
21-12-2021, 17:34
شبث ابن ربعى و اعتراف او
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
26-12-2021, 15:09
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)

ملکوت* گامی تارهایی *
26-12-2021, 15:09
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .

ملکوت* گامی تارهایی *
26-12-2021, 15:11
قرائن موجود در فعاليت يك شبكه بر عليه دين ، و به خطر افتادن اسلام در زمان امام حسين
1 - مروان ابن حكم بعد از امتناع سيدالشهداء از بيعت با يزيد به حضرت گفت : من خيرخواه شما هستم ، حرف من را گوش كنيد، به نفع شماست !
حضرت فرمود: بگو بشنوم ، مروان گفت : با يزيد بيعت كنيد كه براى دين و دنياى شما بهتر است ! حضرت فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد ، با اسلام بايد وداع كرد، وقتى كه امت اسلامى داراى رهبرى مثل يزيد باشد. (193) الحديث
و لذا حضرت در ملاقات با برادرش محمد حنيفه نيز فرمود: يا اخى و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجاء و لا ماءوى لما بايعت يزيد ابن معويه ،
اى برادر، بخدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهگاهى هم نباشد، من با يزيد بيعت نمى كنم . (194)
و شما خود مى بينيد كه سيدالشهداء عليه السلام اسلام را با وجود يزيد در خطر جدى احساس مى كند و قيام مى نمايد.
2 - شيخ طوسى (ره ) از امام صادق عليه السلام روايت كند كه وقتى سيدالشهداء شهيد شد و امام سجاد عليه السلام بر مى گشت ، مردى بنام ابراهيم ابن طلحة به حضرت گفت : اى على ابن الحسين ، چه كسى پيروز شد؟ (گويا مى خواست حضرت را توبيخ كند و يا زخم زبان بزند) حضرت فرمود: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد، هنگام نماز، اذان و اقامه بگو(195)! (آن وقت مى فهمى چه كسى پيروز شد)
مؤ لف گويد: حضرت سجاد با اين جواب كوبنده خود، هم پاسخ مناسبى به سؤ ال آن مرد دادند، و مهمتر از آن رمز قيام امام حسين و همچنين هدف و برنامه دشمنان را برملا فرمودند.
منظور حضرت اين است كه تا وقتى در اذان و اقامه ، مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله شهادت به رسالت پيامبر مى دهد، ما پيروزيم ، زيرا دشمن ما مى خواست ، نام پيامبر و دين اسلام را نابود كند، و نهضت حسينى آن را محافظت نمود.
3 - قبلا سخنان معاويه را در مورد اهداف او كه گفت : چاره اى نيست جز اينكه نام محمد هم دفن شود، يادآور شديم كه از نشانه هاى بارز مخاطره اسلام و وجود شبكه فعال در نابودى اسلام است .
و باز ذكر كرديم معاويه وقتى شنيد مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله گفت : مرحبا اى فرزند عبدالله ! تو همت والائى داشتى و راضى نشدى مگر اينكه نام خود را در كنار نام پروردگار جهانيان قرار دهى . (196)
4 - قبلا ذكر كرديم كه ابوسفيان ، در هنگام خلافت عثمان نزد وى آمد و به او گفت : خلافت را مانند، توپى در ميان خودتان (بنى اميه ) بگردانيد كه جز حكومت خبرى نيست ، نه بهشتى در كار است و نه جهنمى ، و يا مى گفت : خدايا كار را كار جاهليت و حكومت را حكومت غاصبانه قرار ده . (197)
5 - يزيد ابن معاويه ، وقتى با خاندان پيامبر آن فجايع را انجام داد، در مقابل سر بريده امام حسين ، اشعارى خواند كه مضمون آن اين است :
اى كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند، حاضر بودند و اين شيون را مى ديدند و شاد و مسرور مى شدند و مى گفتند: يزيد دستت شل مباد، ما بزرگان اين گروه را كشتيم ، و با جنگ بدر برابر شد،
لعبت هاشم بالملك فلا - خبر جاء و لا وحى نزل ، آن هاشمى (پيامبر اكرم ) با حكومت بازى كرد، وگرنه ، نه خبرى در كار بود و نه وحى ، من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد، بخاطر كارهاى او (پيامبر) انتقام نگيرم .
بسيارى از علماء اهل سنت اين اشعار را دليل كفر و زندقه يزيد گرفته اند.
حالا شما خود قضاوت كنيد، كه اسلام در چه مرحله اى قرار گرفته كه خليفه مسلمين ، اهداف او چنين باشد، اشعار يزيد بخوبى نشاندهنده اهداف او و سيدالشهداء عليه السلام هر دو مى باشد، و مى فهماند دشمنى يزيد با امام حسين بر سر اسلام و پيامبر است نه نزاع دو گروه ،

ملکوت* گامی تارهایی *
26-12-2021, 15:11
6 - يكى از خلفاء كه نوه عبدالملك مروان مى باشد بنام وليد ابن يزيد، كه يك سال و دو ماه هم بيشتر حكومت نكرد و كشته شد و بسيار شرابخوار و هوسباز و بى حيا بود، در اشعار خود گفت :
تلعب با لخافة هاشمى
بلا وحى اتاه و لا كتاب
فقل لله يمنعنى طعامى
و قل لله يمنعنى شرابى
آن هاشمى با خلافت بازى كرد، بدون آنكه وحى و كتابى در كار باشد، خدا بگو مرا از خوردن و آشاميدن مانع شود، (198) (اگر راست است )

ملکوت* گامی تارهایی *
29-12-2021, 13:54
7 - وقتى عبيدالله ابن زياد، طى نامه اى خبر شهادت امام حسين را براى عمرو بن سعيد والى مدينه فرستاد و به او بشارت داد، او به منبر رفت و رجزى خواند و بسيار اظهار خوشحالى كرد، سپس به قبر پيامبر اشاره كرده گفت : يا محمد يوم بيوم بدر، اى محمد، روزى بجاى روز بدر (199) - يعنى انتقام كشته شدن نياكان خود در جنگ بدر را از اولاد تو گرفتيم .
البته اين جمله را يزيد در اشعار خود و بطور جداگانه نيز گفته بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
29-12-2021, 13:55
8 - يكى از عوامل مهم تضعيف اسلام و قرائن فعاليت شبكه اى بر ضد اسلام ، اهانتهاى مكرر به پيامبر اكرم ، صاحب شريعت و اشرف مخلوقات مى باشد، مى بينيد كه مروان ابن حكم به امام مجتبى مى گويد: مثل تو همانند استر است كه وقتى به او مى گويند پدرت كيست ؟ مى گويد: اسب است ، يعنى شما خود را به پيامبر منتسب مى كنيد نه به حضرت على ، و امام مجتبى با مظلوميت تمام مى فرمايد: حاكم ميان من و تو خداست ، ولى جد من رسول الله گرامى تر از آن است كه مثل من مانند استر باشد. (200)
ب - در شرح حال خالد بن سلمه مخزومى گفته اند: او دشمن على عليه السلام بوده و همواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر عليه السلام بوده و همواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر ناسزا گفته بود و اين در حالى است كه صحاح ششگانه (كتب معتبره اهل سنت ) بغير از بخارى ، از او روايت نقل مى كنند. (201)
ج - در دوران عمر و عاص ، مردى نصرانى به پيامبر جسارت كرد، اما عمرو عاص به تنبيه آن مرد رضايت نمى داد، (202) بيهوده نيست كه در تاريخ مى خوانيم لشكر يزيد در حمله به مدينه طيبه ، حرمت جرم پيامبر را شكستند، آنقدر در حرم ، از مردم مسلمان كشتند كه خون اطراف حرم را فراگرفت ، با اسبها به حرم پيامبر وارد شدند و آنجا را آلوده كردند، و شرم آورتر آنكه در حرم پيامبر نيز به عمل نامشروع پرداختند.
د - ((كميت )) شاعر معروف ، وقتى به مدح و ثناى پيامبر بزرگوار اسلام مى پردازد، عده اى ناراحت مى شوند و اعتراض مى كنند، كميت در اشعار خود به همين برخورد آنها اشاره مى كند و مى گويد: من دست از ثناى تو بر نمى دارم ، هر چند به من طعنه زنند و خيره شوند و موجب هياهوى ديگران شود.
و در ادامه گويد:
رضوا بخلاف المهتدين و فيهم
مخباة اخرى تصان و تحصب
يعنى اينها به خرافات از مسير هدايت يافته گان تن در دادند، در ميانشان راز پنهانى است كه آن را پوشيده مى دارند، (203) آرى اين راز همان نابود كردن اسلام و شريعت الهى است ،

ملکوت* گامی تارهایی *
29-12-2021, 13:55
ه‍- حجاج ابن يوسف در ضمن سخنان خود در شهر كوفه راجع به كسانى كه قبر پيامبر را زيارت مى كنند گفت : مرگ بر آنان باد، كه چوبها و استخوانهاى پوسيده را طواف مى كنند، چرا بر گرد قصر اميرالمؤ منين عبدالملك ، طواف نمى كنند؟ مگر نمى دانند كه جانشين انسان ، بهتر از فرستاده اوست . (204) - منظور او اين است كه عبدالملك جانشين خداست ولى پيامبر فرستاده خداست ، او عبدالملك از پيامبر برتر است !!
حجاج در نامه اى كه به عبدالملك نوشت ، به همين مطلب تصريح نمود و گفت : خلفا از انبياء و مرسلين برتر هستند. (205)
خالد ابن عبدالله قسرى كه يكى از فرمانداران بنى اميه است ، سوگند مى خورد كه اميرالمؤ منين (يعنى هشام ) در نزد خدا از انبياء گرامى تر است . (206)
ز - و ما قبلا ديديم كه اولين جسارت به حريم شارع مقدس از خليفه دوم بود كه در بستر بيمارى پيامبر اكرم به حضرت گفت : اين مرد هذيان مى گويد!!
س - و در همين راستا مى بايست احاديثى را كه در آن نسبت به مقام والاى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله جسارت مى شود و به آن حضرت امورى را نسبت مى دهند كه نشان مى دهد، مى خواسته اند مقام حضرت را در نظرها سطحى و عادى جلوه دهند، و شايد هم در پس اين خيانتها، به دنبال اين خيال خام بوده اند كه از مذمت و منقصت خلفاكم كنند، تا كسى بر آنها خرده نگيرد كه چرا فلان كارهاى زشت را مرتكب شدند، تا بتوانند به مردم بگويند پيامبر هم اينگونه اعمال داشته است ،
شما مى بينيد كه در صحيح بخارى و مسند احمد ابن حنبل ج 4 ص 246 به پيامبر عظيم الشاءن اسلام و اشرف مخلوقات نسبت مى دهد كه حضرتش ايستاده ادرار نمود. (207) حتى از حذيفه نقل كرده اند كه پيامبر در مزبله اى ايستاده ادرار كرد، من دور شدم ، اما پيامبر فرمود: نزديك بيا من پشت حضرت بودم ، حضرت وضوء گرفت و بر روى كفش مسح نمود. (208)
اگر نبى مكرم نزد اينان همانند يك انسان شريف و باوقار ارزش مى داشت ، آيا امثال اين خرافات را به حضرتش نسبت مى دادند، بله طرفداران خليفه دوم مثل فضل ابن روزبهان در اين كار هيچ زشتى و عيبى نمى بينند، آنها بايد چنين باشند، زيرا طبق روايات ايشان عمر ايستاده ادرار مى كرد و پيامبر او را نهى كرد و فرمود: ايستاده ادرار نكن ، (209) پسر عمر، عبدالله نيز طبق نقل مالك در موطا، ايستاده ادرار مى كرد، بلكه نقل كرده اند كه عمر مى گفت : ايستاده ادرار كردن پشت انسان را محكمتر مى كند. (210)

ملکوت* گامی تارهایی *
29-12-2021, 13:55
آنها باطن خويش را رسوا مى كردند، وقتى به پيامبر نسبت دادند كه هنگام ورود به مدينه ، زنان مدينه دايره مى زدند، و پيامبر (معاذالله ) مى رقصيد، (211) و يا به نبى عظيم الشاءن اسلام نسبت دادند در نزد پيامبر اكرم چند كنيز مشغول آوازه خوانى و بازى بودند كه عمر وارد شد، حضرت به آن كنيزكان فرمود: ساكت باشيد، وقتى عمر رفت ، پيامبر به آن زنان فرمود: شروع كنيد، آنها هم شروع كردن به غنا خواندن ، و به پيامبر گفتند: اين كيست كه هر وقت وارد مى شود، شما دستور به سكوت مى دهيد، وقتى مى رود مى فرمائيد شروع كنيد! حضرت فرمود: اين مردى است كه شنيدن باطل را دوست ندارد. (212) آرى محبت به خلفا به جائى رسيده است كه راضى شدند، نبى مكرم را تحقير كنند، اما آنها را بالا ببرند.

ملکوت* گامی تارهایی *
02-01-2022, 19:08
مؤ لف گويد: دسيسه و توطئه اى كه امروز دشمنان اسلام ، در اهانت به نبى مكرم اسلام ، به وسيله امثال سلمان رشدى پست و مرتد انجام مى دهند، ادامه همان فعاليتهاست كه قرنها قبل دشمنان اسلام انجام دادند ولى با مقاومت و هشيارى و دفاع سرسختانه اهل البيت بى نتيجه مانده است .
عشق محمد بس است و آل محمد
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت
ليله اسراى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد

ملکوت* گامی تارهایی *
02-01-2022, 19:08
و يا روايت كرده اند از عائشه كه گفت : روز عيدى بود، عده اى از سياهان مشغول بازى با ابزار لعب و جنگ بودند، (نمايش مى دادند) نمى دانم من از پيامبر درخواست كردم يا پيامبر خود فرمود: آيا مى خواهى نگاه كنى ؟ گفتم : آرى ، حضرت مرا پشت خود قرار داد به گونه اى كه گونه من بر گونه پيامبر بود، سپس آنها را تشويق نمود، تا اينكه من خسته شدم ، بمن فرمود: آيا كافى است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: پس برو. (213)
آيا هيچ ديندار غيرتمندى حاضر است كه اين اباطيل را به اشرف مخلوقات نسبت دهد و سپس كتاب خود را مهمترين كتاب پس از قرآن بنامد،
آرى اين همه تهمتهاى ناروا به پيامبر اكرم نتيجه اى جز توجيه اعمال زشت فرمانروايان اموى و عباسى ، در اعمال ننگين آنها نداشت ، و در اين ميان آنقدر از اين روايات دروغين و ناهنجار بر نبى مكرم جعل كرده اند، كه قلم از نگارش آن حيا مى كند، آخر كدام غيرتمندى حاضر مى شود كه با همسر خود در معرض ديد عموم ، مسابقه بدهد، آن هم چند بار، تا چه رسد به پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، آن هم در حالى كه فرماندهى سپاهى را به عهده دارد و در سفر است ، همچنانكه احمد حنبل در مسند ج 6 ص 264 آورده است . (214)
شعشعه هستى از بقاى محمد
اى دو جهان روشن از لقاى محمد
شعشعه هستى از بقاى محمد
بعد زيزدان مدام جوهر رحمت
باد بر آن اوصياى عاليه رتبت
آن متلعلع شموس مشرق عزت
و آن متعالى بروج كرسى رفعت
به كيش من حبشان حقيقت دين است
دين من اى عاشقان به نقد چنين است
ياد لقاشان مرا بهشت برين است
وانكه مقامش در اين بهشت يقين است

ملکوت* گامی تارهایی *
02-01-2022, 19:08
و در اين ميان ساحت قدس الهى نيز از اينگونه اباطيل مصون نمانده ، و امورى كه عقل منكر آن است به خداوند نسبت داده اند، مثل اينكه روز قيامت خداوند پاى خود را بر جهنم مى گذارد تا نعره هل من مزيد او پايان يابد. (215)
و يا اينكه خداوند روز قيامت صورت خود را به مردم نشان ميدهد و مردم او را مى شناسند. (216) و دهها موارد ديگر.
9 - و از جمله قرائنى كه وخامت اوضاع اسلام را در آن زمان نشان مى دهد رفتار ناهنجارى است كه با كعبه معظمه خانه خدا، انجام شد، همان خانه اى كه امام حسين بخاطر حفظ حريم آن ، از آن خارج شد، اما در زمان يزيد، لشكر او وقتى عبدالله ابن زبير در خانه كعبه پناه گرفت ، شروع كردند به پرتاب سنگ و نفت و مانند اينها، بطورى كه روزى ده هزار سنگ بر كعبه مى انداختند، كعبه سوخت و منهدم شد، (217) و بار ديگر همين حادثه توسط حجاج ابن يوسف تكرار شد، گفته اند در ميان چيزهائى كه بر كعبه انداختند، از مدفوع و نجاست هم استفاده كردند، (218) فانا لله و انا اليه راجعون .
و در زمان وليد ابن يزيد ابن عبدالملك آن نگون بخت پليد و شرابخوار تصميم گرفت تا بر بام خانه كعبه ميكده اى بپا كند و بساط عيش و نوش درست كند، اما اطرافيانش او را منصرف كردند. (219)
10 - و بالاخره قرآن نيز در اين ميان از اهانت و جفاى اين بزه كاران در امان نماند، شما خود بايد به وخامت اوضاع مسلمين ، پى ببريد وقتى كه همانند وليد ابن يزيد، خليفه مسلمين شمرده مى شود، و زمانى كه به قرآن تفاءل مى زند و اين آيه مى آيد كه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد، قرآن را هدف مى گيرد و شروع مى كند به تيرباران كردن قرآن ، و مى گويد: آيا مرا جبار پر كينه مى نامى ؟ (220)
11 - و كافى است براى درك انحراف جدى مسلمين و ضعف اسلام ، اينكه بدانيد، خاندان پيامبر، همانها كه از هر چيزى براى پيامبر پرارزشتر بودند، و به آنها عشق مى ورزيد و سر از پا نمى شناخت و آنها را روح و جان مى شمرد، در چه حالى قرار گرفته بودند، با زهراى مرضيه چه كردند، با اميرالمؤ منين چه كردند و چه جسارتها روا داشتند، آرى مروان به امام مجتبى مى گفت : شما خاندان ملعون هستيد(221)، عبدالله ابن زبير، نام پيامبر را در خطبه حذف كرده مى گفت : پيامبر فاميل بدى دارد، مى ترسم كه اگر از پيامبر تعريف شود آنها پررو شوند و مى گفت : من چهل سال است كه دشمنى اين خاندان را در سينه همراه دارم ، (222) آرى كار بجائى رسيد: كه دهها سال برادر پيامبر و اول مسلمان و مجاهد و امام موحدين و سرور امت على ابن ابيطالب را بر فراز منبرها در تمام عالم اسلام لعن مى كردند، و مردم استقبال مى كردند، قبلا ذكر كرديم كه آن مرد ملعون در مقابل حجاج با افتخار گفت :
در ميان خاندان ما هر كه به او پيشنهاد لعن على را بدهند، او نه تنها على ، بلكه فاطمه و حسن و حسين را هم اضافه مى كند. با اين حال اسلام به كجا مى خواست برود،
12 - تحريفات بسيار و اهانتها و بدعتهاى فراوان كه در احكام دين نهاده شده بود، چهره اسلام را دگرگون نمود، ديگر آن اسلام ناب محمدى در دسترس مردم نبود و نمايانگر نمى شد، آنها خود نقل كرده اند كه تمام سنتهاى پيامبر تغيير نمود حتى نماز(223)، چهره دين مشوش و دستخوش آشوب و در هم ريختگى بود.
13 - با وجود فرمانروايانى مثل عثمان و معاويه و يزيد، و وليد و دهها نفر مانند اينها و اعمال ننگين اينها، ديگر چه انتظارى از دين و اسلام مى توان داشت ، چرا وقتى عثمان به دنياطلبى روى مى كند، مردم نكنند؟، چرا وقتى معاويه به نيرنگ و قتل عام مى پردازد، فرمانروايان او همچون بسر ابى ارطاة و زياد ابى ابيه و سمرة ابن جندب چنين نكنند؟ چرا وقتى يزيد به شراب و لهو و لعب مى پردازد، در ميان مكه و مدينه خوردن شراب و آوازه خوانى علنى نشود همچنانكه مسعودى در مروج الذهب آورده است .
و وقتى امثال وليد شرابخوار كه آنقدر به خواننده خود عشق مى ورزد و به هيجان مى آيد كه او را برهنه مى كند و تمام بدن او را مى بوسد، و وقتى نوبت به ... مى رسد، آن مرد راضى نمى شود و با قسم او را منصرف مى كند (224)، در اين هنگام مردم عادى چه خواهند كرد و بر سر دين چه خواهد آمد؟
آرى پس از مطالعه و دقت در اوضاع نابسامان مسلمانان ، و سرانجام وخيمى كه در انتظار اسلام مى بود، سيدالشهداء بعنوان آخرين ذخيره شناخته شده اهل البيت از صدر اسلام ، براى نجات اسلام قيام كرد، قيامى مقدس كه ضامن بقاى دين اسلام و سعادت بشر تا قيامت گرديد.
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك ، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار.
اسرار عاشورا
بخش دوم :در مصائب و وقايع كربلا و اهميت حفظ عاشورا و مجالس عزادارى سيدالشهداء و داستانهائى مربوط به عنايات و فوائد مجالس عزادارى
بى پرده نظر به كعبه راز كنيد
از مهر دريچه اى به دل باز كنيد
اندوخته حساب فردا عشق است
امروز بيائيد، پس انداز كنيد
بخش دوم : فصل اول : مظلوميت و پيروزى
مقدمه :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلى الله على محمد و اهل بيته الطيبين الطاهرين الهداة المعصومين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين
مظلوميتها رمز پيروزى و تداوم نهضت حسينى
السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره
پس از آنكه به وخامت اوضاع و جو خطرناكى كه در اثر انحرافات فراوان و وجود شبكه فعال بر عليه اسلام و مسلمين پى برديم و آنها را مورد دقت قرار داديم ،
بخوبى متوجه عظمت فداكارى سيدالشهداء عليه السلام براى نجات اسلام مى شويم ، و از صميم قلب احساس مى كنيم كه ما دين خود و مخصوصا ولايت و محبت و مكتب اهل البيت عليهم السلام را مديون فداكاريهاى سيدالشهداء و خاندان گراميش مى باشيم ،
پس از جريان عاشورا، و رسوائى جريان مخالفت اسلام ، بر عهده مسلمانان واقعى بود كه براى تداوم بخشيدن و زنده نگاهداشتن آن حادثه بزرگ ، تلاش كنند،
شگفت آنكه ، نهضت حسينى ، به گونه اى طراحى و انجام گرفته بود، كه خمير مايه بقاء نيز در درون خود آن موجود بود، و آن چيزى نيست جز همان مظلوميتهاى پى در پى ، و صحنه هاى دلخراش و فجيع كه مى توانست ، امام حسين و اهداف او را در دلها زنده و محبوب نگه دارند و دشمنانش را تا ابد رسوا كند، براى پيشبرد همين هدف است كه ما نمونه اى از اعمال ننگين و سنگدليهاى دشمنان اهل البيت و اعمال فجيعى كه با آن خاندان شد را تذكر مى دهيم ، تا تولى و تبرى كه جزء اساس مذهب ماست تقويت گردد قيام حسينى ، سراسر حماسه ، دلاورى ، عشق ، مظلوميت و عاطفه است ، و همين است رمز بزرگ پيروزى و بقاء آن تا قيامت ، چرا كه عاشورا سخن دل است ، او دل را زنده كرد و خود نيز زنده و پايدار ماند.
پرچم دين چون بجا ماند از فداكارى او
تا قيامت پرچمش را دست حق برپا كند
نازم آن آموزگارى را كه در يك نصف روز
دانش آموزان عالم را چنين دانا كند
نقد هستى داد و هستى جهان يكجا خريد
عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند
عقل مات آمد ز دانشگاه سيار حسين
كاين چنين غوغا بپا در صحنه دنيا كند
خداوند از پيامبر در مصائب اهل البيت پيمان گرفته است
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى پيامبر را به معراج بردند، به حضرت گفته شد: خداوند تبارك و تعالى شما را در سه چيز امتحان مى كند تا ببيند صبر شما چگونه است !
پيامبر اكرم فرمود: من به فرمان تو اى پروردگار تسليم هستم ، توان صبر هم جز بواسطه شما ندارم ، آن سه چيز كدام است ؟
به حضرت گفته شد: اولين آنها گرسنگى است و اينكه نيازمندان را بر خود و خانواده ات مقدم دارى ! پيامبر عرضه داشت : قبول كردم و راضى شدم و تسليم شدم و توفيق و صبر از شماست ، اما دومى : تكذيب و ترس شديد و فداكردن خون خود در جنگ با كفار با مال و جان خود و صبر بر مصيبتهائى كه به شما مى رسد از آنها، و از منافقين كه موجب مجروح و دردمندى شما در عمليات جنگى مى شود.
پيامبر عرضه داشت : خدايا پذيرفتم و راضى شدم و تسليم گرديدم و توفيق صبر از شماست ، و اما سومى آنها امورى است كه اهل بيت تو بعد از تو به آن مبتلا مى شوند، اما برادرت على ، از امت تو به او بدگوئى و فشار و توبيخ ، و محروميت و انكار حق و ستم ميرسد، و در آخر آن هم كشته ميشود، پيامبر عرضه داشت : خدايا قبول كردم و راضى شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) اما دختر شما، مورد ستم قرار ميگيرد و محروم مى شود از حقى كه تو به او مى دهى (فدك ) و او را در حالى كه باردار است مى زنند، بر او و حريم او و منزل او بى اجازه وارد مى شوند، آنگاه به ذلت و اهانت دچار مى شود و هيچكس را نمى يابد كه جلوگير باشد، و در اثر ضربه اى كه بر او وارد ميشود آنچه در شكم دارد سقط مى كند و بخاطر همان ضربه از دنيا مى رود،
پيامبر عرضه داشت : انا لله و انا اليه راجعون ، خدايا قبول كردم و تسليم شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) براى فاطمه از برادرت دو پسر خواهد بود، كه يكى از آنها با دسيسه كشته مى شود، او را غارت كرده و مورد حمله قرار مى گيرد، اين كار را امت تو با او مى كنند، پيامبر عرضه داشت : خدايا قبول كردم و تسليم شدم ، انا لله و انا اليه راجعون و از توست توفيق و صبر، (سپس خطاب آمد) و اما پسر ديگر او، امت تو او را براى جهاد دعوت مى كنند، اما او را با شكنجه مى كشند، فرزندانش و هر كه با او است از خانواده اش كشته مى شوند، حرم او را غارت مى كنند، از من (خداوند) كمك مى خواهد ولى حكم من صادر شده به شهادت براى او و همراهان او (225) - الحديث
خوش داشتند حرمت ميهمان كربلا
مظلوميت از آنجا شروع شد كه مردم كوفه در ظاهر پيشنهاد رهبرى و قيام را به حضرت امام حسين عليه السلام دادند، چقدر نامه هاى پياپى به حضرت نوشتند و در آن نامه ها ضمن گلايه از حكومتهاى سابق و جنايات آنها اظهار داشتند: ما رهبرى نداريم ، به طرف ما بيا، شايد خداوند بخاطر شما ما را بر حق گرد آورد، ما با حاكم شهر در جمعه و عيد همراه نمى شويم ، همينكه خبر آمدن شما بما برسد، حاكم شهر را به طرف شام بيرون مى كنيم ،
امثال اين نامه ها پياپى نزد حضرتش مى آمد، و در اين ميان بسيارى از كسانى كه بعدا جزء لشكر عمر ابن سعد شدند نيز نامه ها فرستادند همانند شبث ابن ربعى و عمرو ابن حجاج و حجار ابن ابجر.
نوشتند كه زمين سرسبز و ميوه ها رسيد، هر وقت خواستى بيا كه بر لشكر آماده وارد مى شوى ، و در نامه ديگر نوشتند بشتاب كه مردم منتظر شما هستند، آنها بجز شما به كسى علاقه ندارند، بشتاب ، بشتاب ، بشتاب . (226)
مؤ لف گويد: واى بر آنها، آرى لشكرشان آماده بود، اما بر عليه امام حسين ، منتظر بودند، اما براى شهادت حضرت و يارانش ،
بيا شهر كوفان سراسر گل است
چمنها پر از سارى و بلبل است
زمين چون زمرد هوا همچو سيم
گلاب آيد از جوى و مشك از نسيم
صفاى گلستان به ديدن رسيد
ثمرهاى بستان به چيدن رسيد
بيا بال بگشا دلى شاد كن
تفرج در اين جنت آباد كن
سپاهى به پيش آيدت بنده وار
كه انديشه او را نجويد كنار
آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام
امام حسين عليه السلام به دنبال نامه هاى مردم كوفه ، پسر عموى خود مسلم ابن عقيل را از طرف خود به كوفه فرستاد و فرمود: من برادرم و پسر عمويم و شخص مورد اعتماد از خاندانم را نزد شما فرستادم ، و به او گفتم حال شما را برايم بنويسد، اگر آراء شما همچنانكه در نامه هاى شما بود، باشد، سريعا نزد شما خواهم آمد انشاء الله
مسلم به كوفه آمد در ابتداء چيزى نگذشته بود كه هيجده هزار نفر با او بيعت كردند، مسلم نيز طى نامه اى جريان را گزارش كرد و از حضرت خواست كه به كوفه بيايد،
چند روزى گذشت ، تا اينكه پس از دستگيرى هانى ابن عروه حضرت مسلم خروج كرد، عبيدالله ، با سى نفر نظامى و بيست نفر اشراف به داخل قصر پناه برد، و مسلم قصر را محاصره كرد، مردم به عبيدالله و پدرش ناسزا مى گفتند.
عبيدالله به سران قبائل دستور داد تا بروند و افراد قبيله خود را بترسانند و مردم را امان دهند، همينكه مردم اين سخنان را از بالاى قصر شنيدند، شروع كردند به متفرق شدن ، به گونه اى كه زن مى آمد و دست پسر و برادرش را مى گرفت و مى گفت :
بيا برويم ، ديگران هستند، مردها هم چنين مى كردند، تا اينكه از آن عده بسيار نماند مگر سى نفر، با اين تعداد نماز مغرب را حضرت مسلم در مسجد خواند، اندكى نگذشت ، كه با او جز ده نفر نماند، وقتى از در بيرون آمد، هيچكس با حضرتش نبود، حتى كسى نبود كه راه را به مسلم (كه در اين شهر غريب بود) نشان دهد، سرگردان در ميان كوچه هاى كوفه مى گذشت ،
حضرت مسلم در كوفه غريب مى شود
ابن زياد كه ديد ديگر اطراف قصر خبرى نيست آمد و مردم را جمع كرد و آنها را نسبت به پناه دادن حضرت مسلم ، تهديد نمود، هيچكس حضرت مسلم را پناه نداد، جز زنى بنام طوعه ، اين زن منتظر فرزندش ‍ بود، مسلم سلام كرد و از زن آب خواست ، آب آشاميد و نشست ، زن ظرف را برد و برگشت ديد مسلم نشسته ، گفت : آيا آب نياشاميدى ؟ فرمود: چرا، عرض كرد، برو نزد خانواده ات ، حضرت ساكت شد و دوباره گفت : حضرت چيزى نفرمود، بار سوم گفت : اى بنده خداى خدا ترا سلامت دارد، نزد خانواده ات برو خوب نيست كه بر درب خانه من بنشينى ، من راضى نيستم ، حضرت برخاست و گفت : اى كنيز خدا، من در اين شهر منزلى ندارم ، فاميلى ندارم ، آيا مى خواهى اجرى ببرى و كار نيكى بكنى ، شايد بعدا تلافى كنم ، عرض كرد: چيست ؟ حضرت فرمود: من مسلم ابن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و فريبم دادند و مرا بيرون كردند، زن با تعجب پرسيد: شما مسلم هستى ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: بيا داخل ، اتاق جدا برا حضرت آماده كرد و شام آورد، حضرت نخورد، تا اينكه پسرش آمد و از رفت و آمد مادر فهميد كه در اتاق كسى هست ، بالاخره مادرش پس از گرفتن عهد و قسم ، خبر را فاش نمود، آن پسر نيز صبح خبر را براى ابن زياد فرستاد، زن براى مسلم آب وضوء آورد و عرض كرد: ديشب نخوابيدى ؟ فرمود: اندكى خوابيدم ، عمويم اميرالمؤ منين را در خواب ديدم بمن فرمود: عجله كن ، عجله كن ، به گمانم كه امروز آخرين روز عمر من است .
طولى نكشيد كه لشكر ابن زياد به در خانه طوعه رسيد، حضرت زره پوشيد و سوار بر اسب ، سريعا از خانه خارج شد تا مبادا خانه را آتش بزنند، مثل شير ژيان بر آن روبه صفتان حمله ور شد، هفتاد و چهارنفر را كشت ، آنقدر دلاور بود كه فرمانده سپاه دشمن ، نيروى كمكى خواست ، ابن زياد گفت ما تو را به جنگ يك نفر فرستاديم ، اين چنين در ميان شما لرزه انداخته ، اگر شما را نزد غير او (امام حسين ) بفرستيم چه مى كنى ؟!
فرمانده سپاه پيغام داد: آيا گمان مى كنى كه مرا به نزد يكى از بقالهاى كوفه فرستاده اى ، آيا نمى دانى كه مرا به نزد شير غران و شمشير بران در دست دلاور دوران از خاندان بهترين مردم جهان فرستاده اى ؟
گويند مسلم دست مرد را مى گرفت و به پشت بام مى انداخت .
مسلم همچنان يكه و تنها مى جنگيد و از آن نامردها كه با او بيعت كرده بودند، يك نفر به كمك وى نيامد، نه تنها نيامدند بلكه او را سنگباران مى كردند.
حضرت را امان دادند قبول نفرمود، تشنگى بر حضرتش غلبه نمود، از هر طرف حضرت را احاطه كردند، ظالمى بر لب بالاى او زد حضرت با شمشيرى او را به درك فرستاد، از پشت با نيزه مسلم را سرنگون كردند،
در ميان راه مسلم مى گريست ، يكى گفت : همانند تو و هدفى كه داشتند وقتى گرفتار شد، نبايد گريه كند، مسلم فرمود: بخدا سوگند من براى خودم نمى گريم ، گرچه مردان را هم دوست نداشته ام ، ولى بخاطر خاندانم كه در راه هستند، بخاطر حسين و خاندان او مى گريم ، آب طلبيد، خواست بنوشد، ظرف آب پرخون شد، سه بار عوض كردند، بار سوم دندانهاى جلوى حضرتش داخل ظرف افتاد، گفت : الحمدالله ، اگر روزى من بود نوشيده بودم ،
وسرانجام پس از گفتگوى و جسارتهاى ابن زياد، او را بر بالاى دارالامارة به شهادت رساندند و سر و پيكر او را از بالا به زمين انداختند و در ميان شهر آن را بر روى زمين مى كشيدند و اين در روز عرفه نهم ذى حجه بود.(227)
روز خونينى كه شورش در فضا افتاده بود
كوفه در وحشت زخونين ماجرا افتاده بود
در دل امواج حيرت زير رگبار بلا
كشتى بى بادبان بى ناخدا افتاده بود
ميزبانان در پناه ساحلى دور از خطر
ميهمان در بحر خون بى آشنا افتاده بود
نائب فرزند زهرا نو گل باغ عقيل
دستگير مردمى دور از وفا افتاده بود
در ميان اولين دشت مناى شاه عشق
اولين قربانى راه خدا افتاده بود
در كنار كاخ حمراء پيش چشم مرد و زن
پيكر مجروح مسلم مسلم سر جدا افتاده بود
در جدال حق و باطل آن دلير جان فدا
آنقدر ايستاده بودى تا ز پا افتاده بود
در دم آخر سرشك حسرتش بودى روان
چون بياد كاروان كربلا افتاده بود
هر كه فدائى ماست با ما حركت كند
درست همان روز كه مسلم در كوفه به شهادت رسيد، امام حسين از مكه به عراق حركت نمود، حج را تبديل به عمره نمود، زيرا از دست بنى اميه در امان نبود، آنها مصمم نبود به هر ترتيب كه شده حضرتش را هلاك كنند.
در آنجا حضرت خطبه اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم فرمود: مرگ براى اولاد آدم همانند گردنبند بر گردن دختران ترسيم شده است ، چقدر مشتاقم به ديدار نياكان خودم ، همانند علاقه يعقوب به يوسف ، برايم آرامگاهى آماده شده كه من به آنجا خواهم رفت ، گويا اعضايم را درندگان بيابان در زمينى ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و شكمهاى خود را از من پر و سيراب مى كنند، از روزى كه با قلم (تقدير) نوشته شده چاره اى نيست خشنودى خدا، خشنودى ما اهل البيت است ، ما براى او صابريم و او پاداش صابرين بما خواهد داد،
و در پايان فرمود: هر كه جان خود را براى ما بذل مى كند و تصميم به ملاقات خدا گرفته است با ما حركت كند كه من فردا صبح حركت مى كنم انشاء الله
اى دل گرت هواى بهشت است رو متاب
از درگه محمد و آلش به هيچ باب
از غير خاندان نبى كام خود مجوى
لب تشنه اى كجا شده سيراب از سراب
آسوده خاطراند محبانشان به حشر
آندم كه خلق را همه خوف است و اضطراب
بى مهر آل ساقى كوثر در آن جهان
هرگز طمع مدار زحق كوثرى شراب
جز درگه محمد و آلش درى مكوب
كانجا نمانده است سؤ الى بلاجواب
آباد گشت آخرتش آنكه مهرشان
با خويشتن ببرد از اين عوالم خراب
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت
شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
ترويج دين اگر چه به خون حسين شد
تكميل آن به موى پريشان زينب است
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد
امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روز قبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يا اباعبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟! حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفن شوم (228)،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود: 1 - اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيد و هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصن شد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد، يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره به آينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.
رفتى بپاس حرمت كعبه به كربلا
شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
اى مروه و صفا به فداى صفاى تو
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
يكى از وقايع تكان دهنده كربلا كه اوج مظلوميت امام حسين و يارانش و از آن طرف شقاوت دشمنانش را نشان مى دهد، بستن آب بر روى خاندان پيامبر است ، با وجود اينكه در ميان سپاه امام حسين زن و بچه و پيرمرد و افراد ضعيف وجود داشتند،
ابن زياد به عمر ابن سعد نوشت : ميان حسين و اصحاب او و آب مانع شو، مبادا كه قطره اى آب بنوشند همچنانكه با عثمان انجام دادند، عمر ابن سعد نيز عمرو ابن حجاج را با پانصد سوار ماءمور شريعه فرات نمود. (229)
خدا مى داند كه عطش با امام حسين و اصحاب حضرت و خاندانش چه كرد؟
يك بار حضرت ، اصحاب را با اباالفضل فرستاد و موفق شدند پس از يك درگيرى مقدارى آب بياورند، روز عاشورا عطش بر امام حسين فشار آورد - حضرت پس از شهادت اصحاب و يارانش - بطرف فرات حمله كرد، سپاه مانع شد، يكى فرياد زد ميان حسين و آب مانع شويد حضرت عرضه داشت : خدايا او را تشنه گردان ، آن ملعون خشمگين شد، با تير سيدالشهداء را هدف قرار داد، حضرت تير را بيرون كشيد، دو دست خود را از خون پر كرد و عرضه داشت : خدايا بتو شكايت مى كنم از آنچه با پسر دختر پيامبر انجام مى گيرد،
راوى گويد: در اثر نفرين حضرت ، اندكى نگذشت كه آن مرد به بيمارى عطش دچار شد، هر چه مى نوشيد، سيرآب نمى شد و مى گفت : مرا آب دهيد، تشنگى مرا كشت ، تا اينكه پس از اندكى شكمش مثل شكم شتر بر آمده شد. (230)
حضرت از فشار تشنگى به طرف فرات حمله مى كرد، اما هر بار دشمن مانع مى شد، يكبار حضرت بر چهار هزار ماءمور شريعه فرات حمله كرد و وارد شريعه شد و اسب را داخل شريعه نمود، اسب خواست آب بنوشد، حضرت فرمود: تو تشنه اى من هم تشنه ام ، بخدا سوگند من آب نمى آشامم تا تو بنوشى ، اسب با شنيدن سخن امام حسين ، گويا سخن حضرت را فهميد سر بلند كرد و آب نخورد، حضرت فرمود: بنوش من هم مى نوشم ، مشتى از آب برداشت كه بياشامد كه ناگاه يكى صدا زد يا اباعبدالله ، تو از نوشيدن آب لذت مى برى در حالى كه حرم تو مورد تجاوز است ، حضرت آب را ريخت و حمله كرد وقتى برگشت ، ديد خيام حرم سالم است . (231)
فداى لب تشنه ات يا حسين
هلال ابن نافع گويد: هنگام شهادت حضرت امام حسين بالاى سر حضرت آمدم ، بخدا قسم كشته اى غرقه در خون ، نيكوتر و نورانى تر از او نديدم ، نور صورت و هيبت او مرا از تفكر در شهادتش مشغول كرد، و او در آن حال آب طلب مى كرد، شنيدم مردى گفت : بخدا سوگند از اين آب نياشامى تا به آب جوشان (جهنم ) وارد شوى حضرت فرمود: واى بر تو من از آب جوشان جهنم نمى نوشم ، من بر جدم پيامبر وارد مى شوم و در منزل او ساكن مى شوم ، در جايگاه صدق ، نزد مالك قدرتمند، و از آب صاف مى نوشم و از كارهاى شما شكايت مى كنم . (232)
مؤ لف گويد: مصيبت عطش بر سيدالشهداء از همه سنگين تر بود، نه از آن جهت كه تشنگى سراسر وجودش را فراگرفته بود و لبها خشك و پژمرده و چه بسا دهان مجروح و سوى چشم كم شده بود، نه ، بلكه از آن جهت كه فرياد العطش اطفال مظلومش را مى شنيد، از آن جهت كه جوان برومند او على اكبر، از پدر تقاضاى آب ، كه حق حيات است دارد، اما سيدالشهداء آبى نمى يابد، از آن جهت كه صورت طفل شيرخوار خود را مى بيند كه چگونه از تشنگى به كام مرگ فرو مى رود و آتش گرفته ، اما چاره اى ندارد، آرى اگر براى ديگران آب براى رفع عطش بود، براى على اصغر هم آب بود و هم غذا، چرا كه مادرش نيز شير نداشت ، چقدر سنگين است بر مثل سيدالشهداء كه از آن مردمان پست ، براى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود را براى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود را براى آوردن آب فرستاد، گويا اطفال منتظر آب بودند، كه ديدند سيدالشهداء برگشت و خبر شهادت برادر را آورد.
فرياد العطش ز بيابان كربلا
كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون طپيده بميدان كربلا
گرچه روزگار بر او فاش مى گريست
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
نگرفته دست دهر گلابى به غير اشك
ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد
خاتم زقحط آب سليمان كربلا
زآن تشنگان هنوز بعيوق مى رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشكر اعلاء نكرده شرم
كردند رو به خيمه سلطان كربلا
زاده ليلا مرا مجنون مكن
يكى از صحنه هاى تكان دهنده كه سند مظلوميت اهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است ، شهادت فرزند برومند و جوان رشيد امام حسين ، حضرت على ابن الحسين است ،
على اكبر جوانى بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت ، حضرت اجازه فرمود، آنگاه با نااميدى نگاهى به او نمود و در حالى كه چشم از جوان برگرفته بود گريست ،
و عرضه داشت : خدايا بر اين گروه شاهد باش ، همانا جوانى در مقابل آنهاست كه در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است ، ما هرگاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به صورت او نگاه مى كرديم ، بارالها بركات زمين را از آنها رفع كن . ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشان خشنود مكن . اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولى بر ما خروج كرده با ما نبرد مى كنند.
سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مى شود، خدا نسل تو را قطع كند و كار تو را بى بركت كند و بر تو كسى را مسلط كند تا بعد از من تو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردى و رعايت فاميلى مرا با پيامبر نكردى ، سپس با صداى بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم .
على اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسيارى از آنها را كشت ، به گونه اى كه فرياد از جمعيت بر آمد، سپس در حالى كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بر بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى مرا كشت ، سنگينى اين آهن (زره ) مرا از كار انداخته است ، آيا جرعه آبى هست كه با آن بر اين دشمنان قوت يابم ؟
سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزى است كه يك فرزند از پدر مطالبه مى كند، تا چه رسد به على اكبر آن هم با كيفيت در مقابل امام حسين عليه السلام ) حضرت فرمود: وا غوثاه ، پسرم اندكى نبرد كن ، بزودى جدت محمد را ملاقات مى كنى ، با جام خود شربتى به تو مى دهد كه هرگز تشنه نشوى .
در برخى روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد و انگشتر خويش به وى داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،
على اكبر به ميدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشير بر فرق سرش كوبيد، على اكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت ، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمن برد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد: اى پدر اين جد من ، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اى سيراب كرد كه هرگز تشنه نشوم ، به شما هم مى گويد بشتاب بشتاب ، براى شما هم جامى آماده كرده است تا اكنون بنوشى ،
در اين هنگام بود كه صداى گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسى صداى گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهى كه تو را كشتند، اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جراءت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاى حضرت سرازير بود فرمود: على الدنيا بعدك العفا ، دنيا پس از تو ارزشى ندارد.
در اين هنگام زينب كبرى با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روى على اكبر انداخت ، امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه ها ببريد، (233)
پس بيامد شاه اقليم است
بر سر نعش على اكبر نشست
سرنهادش بر سر زانوى ناز
گفت كى باليده سرو سرفراز
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
خيز تا بيرون از اين صحرا رويم
نك بسوى خيمه ليلا رويم
بيش از اين بابا دلم را خون نكن
زاده ليلا مرا مجنون مكن
رفتى و بردى ز چشم باب خواب
اكبرا بى تو جهان بادا خراب