PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ ادیان و مذاهب جهان ( جلدسوم)



صفحه ها : [1] 2

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-03-2022, 19:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/21867695103902729304.gif

https://ketabnak.com/images/thumb/299x436/covers/_4256.webp


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/38838119442251429644.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/85542867694116684961.jpg)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-03-2022, 19:20
طلوع اسلام

مكه در آستانه ولادت پيامبر اسلام (ص )

نورى در تاريكى

سابقه تاريخى مكه را دانستيم ، اينك مكه را در آستانه ولادت پيامبر اسلام مى نگريم :
قريش بر مكه مسلط است ، سيادت دارد و متولى كعبه است . اين رياست بر عهده ((قصى بن كلاب )) جد پنجم ((محمد صلى الله عليه و آله )) است . ((قصى )) در لغت به معناى ((دور افتاده )) است و لقب وى مى باشد؛ اسم او ((زيد)) بود. وجه تسميه قصى آن است كه پس از مرگ پدر، با شوهر مادرش ((ربيعه بن حزام )) از قبيله قضاعه ، به شام رفت .
قصى نزد مادرش بزرگ شد و به مكه بازگشت و با دختر حاكم وقت مكه از قبيله خزاعه (جليل بن حبشه ) ازدواج نمود. پس از مرگ حاكم مكه ، امير و متولى كعبه شد. نخستين اقدام او تاءسيس دارالندوه بود و براى اداره شهر پر اهميت زيارتى - تجارى مكه و امور زائران كعبه قوانينى وضع كرد كه تا ظهور اسلام محترم بود... او نخستين كسى بود كه شهر سازى را در مكه رايج كرد و كوخها و آلونك هاى قبايلى را ويران ساخت : قصى بن كلاب مردم مكه را به شهر سازى تشويق كرد.
پس از قصى ، پسرش ((عبدالدار)) وارث مناصب او شد. قصى پسرانى داشت كه با يكديگر ناسازگار بودند. در مصالحه اى صورت گرفت ، كليد دارى كعبه و رياست ((دارالندوه )) به فرزندان عبدالدار رسيد و سقايت و رفادت حاجيان به فرزندان ((عبد مناف )) داده شد.
آنان با يكديگر در كنار كعبه پيمان اتحاد بستند و هرگز به جنگ و اختلاف روى نياوردند.
پس از آن ، سقايت و رفادت در دست فرزندان هاشم بود. زيرا عبدالشمس غالبا در سفر بود و توان اقتصادى اندكى داشت و خانواده اى سنگين و پر خرج . هاشم مردى توانگر و ثروتمند بود.
هاشم بنيان گذار تجارت و روابط تجارى - بازرگانى در مكه بود.
هاشم بن عبد مناف كه جد خاندان بنى هاشم است ، نام اصلى او عمرو و لقبش هاشم بود. مسافرتهاى تجارى - فصلى مكه به شام ، حبشه يمن و... از ابتكارات هاشم است .
هاشم با دولت روم و امرا غسانى قرار داد امنيت كاروانهاى تجارى به مكه و بالعكس را منعقد نمود.
عبدالشمس برادر هاشم چنين پيمانى را با پادشاه حبشه بر قرار كرد. و اين آغاز روابط منظم تجارى و بازرگانى مكه بشمار مى رود.
بين برادران هاشم اختلاف و رقابت بسيار بود. آنان نفوذ و شخصيت هاشم را نمى دانستند تحمل كنند و برخى اوقات كار به مشاجره هاى لفظى مى كشيد. اما با حكميت افراد محل مسئله خاتمه مى يافت .
هاشم در سفرى به ((يثرب )) با زنى از طايفه ((بنى نجار)) ازدواج كرد و فرزندى يافت كه او را ((شبيه )) نام نهاد. پس از مرگ هاشم در فلسطين ، برادرش ((مطلب )) وارث او شد و رياست مكه را بر عهده گرفت .
مطلب به يثرب رفت و برادر زاده اش شيبه را به مكه آورد. در مكه او را بنده و برده خود معرفى نمود و لذا در ميان مردم مكه ، ((شيبه )) به عبدالمطلب شهرت يافت . عبدالمطلب سر فصل جديدى در قبيله قريش و خاندان هاشم است . او پس از عموى خود ((مطلب )) مناصب موروثى خاندان هاشم را بدست گرفت . درگيرى اقتصادى عبدالمطلب با عمويش نوفل بر سر اراضى اطراف مكه ، به نفع او تمام شد.
نوفل با عبدالشمس ائتلاف كرد و عليه عبدالمطلب متحد شدند. عبدالمطلب نيز با قبيله خزاعه عليه آنان متحد شد.
و اين نخستين روياروئى آشكار و مشخص تاريخ اين خاندان است كه نياى امويان يعنى عبدالشمس با نياى هاشميان بنى عبدالمطلب روبروى هم قرار مى گيرند. عبدالمطلب به مكه سر و سامان داد و چاه زمزم را لاى روبى و تعمير نمود. اين چاه در زمانهاى بسيار دور توسط قبيله جرحم مسدود و خراب شده بود. عبدالمطلب با دقت زياد اين چاه را شناسايى و راه اندازى كرد. گويند به هنگام حفر چاه زمزم دو آهوى زرين و چند قبضه شمشير كه دفينه قبيله جرحم بود، بيافت . دو آهو را در كعبه نهاد و شمشيرها را وقف كعبه نمود. گويند او با آن دو آهوى زرين براى كعبه درى ساخت . و اين نخستين درى بود كه براى كعبه ساخته مى شد.
اين گنج باعث اختلاف ميان قريش شد و عبدالمطلب كه ده پسر داشت ، نذر كرد تا در صورت پيروزى بر قريش ، يكى از فرزندانش را قربانى كند. و چنين شد. او پسرانش را در كعبه جمع كرد و قرعه به نام آنان زد؛ اتفاقا قرعه به نام ((عبدالله )) افتاد و او تصميم گرفت عبدالله را قربانى كند. قريش از او خواستند تا عبدالله فرزند رشيد عبدالمطلب با آمنه بنت وهب رئيس طايفه بنى زهره يكى از شاخه هاى قريش ، ازدواج كرد. چند ماه بعد پس از بازگشت از سفرى به شام در يثرب در گذشت . آمنه بنت وهب ((محمد صلى الله عليه و آله )) را حامله بود.
حادثه مهم ((اصحاب الفيل ))
در دوران حيات و رياست عبدالمطلب بر مكه و كعبه ، حوادثى مهم اتفاق افتاد؛ از جمله ماجراى ((اصحاب الفيل )) است كه در قرآن يك سوره را به خود اختصاص داده است .
آخرين پادشاه سلسله حميرى ها ((ذونواس )) بود اين پادشاه پيرو ((دين يهود)) بود و چون به سلطنت رسيد، با مسيحيان يمن كه هوادار حكومت حبشه بودند سختگيرى بسيار كرد و تعداد بسيارى را بكشت . دولت حبشه به تحريك دولت روم در سال 526 ميلادى سپاهى گران به سوى يمن فرستاد تا ذونواس را مغلوب سازند. فرمانده سپاه روم ((ابرهه )) نام داشت كه پس از شكست ذونواس ، چند صباحى بر يمن حكومت داشت .
پس از ((ابرهه )) فرزندانش با همين عنوان بر آن سرزمين حكم راندند.
مورخان در مورد ((ابرهه )) آرا مختلفى دارند. گويند: ابرهه غلامى رومى بوده كه در حبشه مى زيسته است و در طى كودتائى پادشاه حبشه را بر كنار مى كند. ابرهه رئيس شورشيان بوده است . پادشاه بعدى حبشه او را به يمن فرستاد و او حاكم يمن شد.
گويند: سلسله ابرهه 74 سال سلطنت كرده است : ((ارياط)) 20 سال ، ((ابرهه )) 23 سال ، ((يكرم بن ابرهه )) 19 سال و ((مهروق بن ابرهه )) 12 سال .
بهر حال ((ابرهه )) براى انصراف اعراب از كعبه ، بيت القليس را ساخت كه ذكرش رفت . و چون نتيجه اى نگرفت ، در پى اهانتى كه فردى عرب به ((بيت القليس )) او روا داشت ، تصميم گرفت كعبه را ويران كند.
ابرهه با سپاهى بزرگى به طرف مكه رهسپار شد. در سر راه اهالى طائف را با خود همراه ساخت .
در حومه مكه سربازان ابرهه دويست شتر از شتران عبدالمطلب را به غنيمت گرفتند. اين خبر به عبد المطلب رسيد. او نزد ابرهه رفت و شترانش را خواست . ابرهه در شگفت شد و گفت : انتظار داشتم تو براى ميانجى گرى و انصراف من از تخريب كعبه به اينجا آمده باشى .
عبدالمطلب گفت : (( انا رب الابل و للبيت رب )) : من پروردگار شترم و خانه را پروردگارى است . عبدالمطلب به مكه بازگشت و به مردم دستور داد كه شهر را خالى كنند و به كوههاى اطراف بروند.
عبدالمطلب با چند نفر ديگر در مكه ماند تا از كعبه نگهبانى كند. چون سپاه ابرهه به مكه در آمد، پيل سواران سپاه اراده كعبه كردند. ناگهان آسمان سياه شد و چترى از پرندگان (: ابابيل ) آسمان مكه را پوشاند و رگبار سنگ ريزه آغاز شد. پيل سواران از پاى در آمدند و سپاه ابرهه هلاك شدند.
اين حادثه شگفت در قرآن آمده و خداوند متعال آن را عبرتى تاريخى دانسته كه همه جباران و ديكتاتوران تاريخ را هشدار مي دهد.
با ابرهه گو خيره تعجيل نيايد
كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد
رو تا بسرت جيش ابابيل نيايد
بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد
تا دشمنى تو مهبط جبريل بيايد
تاكيد تو در مورد تضليل نيايد
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار
زنهار بترس از غضب صاحب خانه
بسپار بزودى شتر سبط كنانه
برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه
بنويس به نجاشى اوضاع شبانه
آگاه كنش از بداطوار زمانه
وز طير ابابيل يكى بر بنشانه
كانجا شودش صدق كلام تو پديدار
ابرهه از اين حادثه ، جان بدر برد و به حبشه گريخت . سيف بن ذى يزن از پادشاهان حميرى او را بر انداخت .
ماجراى ابرهه سر فصل تاريخ عرب جاهلى گرديد و آن سال را عام الفيل گويند. گويا اين واقعه در سال 570 ميلادى اتفاق افتاده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-03-2022, 19:20
ولادت و كودكى پيامبر اسلام (ص )

محمد صلى الله عليه و آله در هفده ربيع الاول عام الفيل متولد شد.
مورخان اسلامى نوشته اند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روز دوشنبه 17 ربيع الاول سال فيل بدنيا آمد. مادرش كودك را محمد ناميد. عبدالمطلب نوزاد را بغل گرفته ، داخل كعبه برد. خويشاوندان با نام گذارى كودك مخالفت كردند. عبدالمطلب آنان را قانع ساخت كه هاتف آسمانى به مادرش چنين توصيه كرده است . مورخان مى گويند اين نام را خود عبدالمطلب بر پيامبر گذارد و در پاسخ به اعتراض اقوام ، گفت : خواسته ام تا در آسمانها و زمين ((ستوده )) باشد. نوزاد سه روز شير مادرش را خورد. پس از آن كنيزى به نام ثويبه چهار ماه كودك را شير داد. آنگاه ((حليمه )) از ((باديه )) آمد و چون كودكى براى شير دادن نيافت ، ((محمد(ص ))) را قبول كرد. دايگان شيرده ديگر، چون محمد يتيم بود، او را قبول نمى كردند. حليمه كودك را با خود به صحرا برد. پس از دو سال او را نزد مادرش آورد. از آنجا كه وجود كودك مايه خير و بركت براى حليمه بود، دوست نداشت كودك را از خود دور كند، لذا به آمنه گفت : من از بلاى وبا در مكه بر جان كودك نگرانم . آمنه راضى شد كه كودك دوباره به صحرا برود. تا كه آن حادثه شگفت و مرموز حليمه را ترسان و نگران كرد و به ناچار محمد را نزد مادرش ‍ آورد. آن روز، محمد با يكى از فرزندان حليمه در دل صحرا به دنبال گوسفندان بود. محمد در متن صحرا با فاصله اى نه چندان دور از فرزند حليمه ، رملستان بى كران را نظاره مى كرد كه ناگهان دو سپيد پوش ظاهر شدند و انشراح صدر صورت گرفت . فرزند حليمه چنين ديد كه آن دو سپيد پوش محمد را گرفتند و به آسانى گوئى سينه اش را شكافتند. او دوان دوان نزد مادر برگشت و جريان را گزارش داد. حليمه خود را به محمد رساند، اما همه چيز عادى بود. از آن پس محمد به حضور مادر آمد. در شش سالگى با مادرش آمنه راهى يثرب شد تا از خويشاوندان مادرش ديدن كند.
در بازگشت از يثرب ، آمنه در ((ابوا)) در گذشت و همان جا به خاك سپرده شد. محمد به همراه ام ايمن به مكه بازگشت و از آن پس ‍ نگهدارى محمد بر عهده جدش عبدالمطلب بود. پس از دو سال ، عبدالمطلب نيز در گذشت . محمد هشت سال داشت كه ((ابوطالب )) سرپرستى او را عهده دار شد. ابوطالب هر چند تنگدست و پر عائله بود، ولى در عين حال مردى نيك نفس و بزرگوار بود. او از محمد با مهربانى پذيرائى مى كرد. در 12 سالگى محمد با ابوطالب به شام رفت . در اين سفر، ابوطالب از سرنوشت ((تاريخ )) كه در دست محمد بود، با پيشگوئى راهبى مطلع شد. گويند قبل از سفر به شام ، محمد در كوههاى مكه به شبانى مشغول بود. برخى اين كار را در سن 20 سالگى دانسته اند.
محمد(ص ) مظهر جوانمردى
محمد در نبرد ((فجار)) شركت داشت . اين جنگ ، توطئه اى عليه مظلومان و محرومان بود كه شركت در آن و دفاع از بيچارگان ، جوانمردى مى طلبيد. محمد مظهر جوانمردى بود. او كه 20 يا 24 سال داشت ، به نفع مردم محروم وارد جنگ شد. اين جنگ ميان طايفه قريش ‍ با هوازن صورت گرفت . مورخان معتقدند كه جنگ فجار در چهار مرحله صورت گرفت و محمد در مرحله چهارم آن شركت داشته است . علت آغاز اين جنگ ، شكستن حرمت ماههاى حرام بود چرا كه در ماههاى حرام حتى حيوانات موذى از آزار مصون بودند. اين جنگ چهار سال طول كشيد. مورخان در علت آغاز مرحله چهارم و چهار ساله جنگ فجار نوشته اند كه : نعمان بن منذر از چهره هاى سر شناس ‍ جاهلى دست نشانده و مزدور امپراطورى ساسانى بود. وى استيلاى اقتصادى بسيارى بر بازار مكه داشت . عوامل منذر يكى از افراد قبيله هوازن را كشتند. اين حادثه در ماههاى حرام اتفاق افتاد و لذا جنگ بين قبائل قريش ، كنانه و هوازن و عوامل نعمان بن منذر در گرفت . پيامبر اسلام در همين مرحله از جنگ فجار شركت داشته است . محمد صلى الله عليه و آله در حلف الفضول يا اتحاديه جوانمردان مكه نيز عضو بود. رياست اين اتحاديه با محمد صلى الله عليه و آله بود. فلسفه اين اتحاديه و علت تشكيل آن از اين قرار بود كه مسافران و بيگانگانى كه به مكه مى آمدند، مورد اذيت و آزار قرار مى گرفتند. يا افراد ضعيف و ناتوان مكه در معرض ستم و غارت واقع مى شدند و اين امر بر جوانمردان مكه گران آمد. اساس اين اتحاديه بر دفاع از حق مظلومان و محرومان بود. وجه تسميه اين اتحاديه بر اين مبنى بود كه بنيانگذاران اين انجمن افرادى بودند كه نامشان فضل بود: فضل بن فضاله ، فضل بن حارث ، فضل بن وداعه و... اين اتحاديه قبلا در ميان جوانمردان قريش ‍ سابقه داشته و بسيارى از اعضاى آن در اتحاديه جديد داخل بودند.
ازدواج با حضرت خديجه

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-04-2022, 18:38
ازدواج با حضرت خديجه

محمد صلى الله عليه و آله وقتى 25 ساله بود، با خديجه آشنا شد. گويند اشتهار اخلاقى - انسانى محمد صلى الله عليه و آله باعث شد تا توجه خديجه را بخود جلب كند. خديجه از محمد صلى الله عليه و آله خواست تا براى او به تجارت پردازد. محمد با سرمايه خديجه سفرهاى تجارى از حجاز به فلسطين و شام مى كرد. اما هرگز از سرنوشت جامعه خويش غافل نبود. صداقت ، امانت و اخلاق حسنه محمد باعث شد تا سرانجام خديجه زن ثروتمند عرب به وى پيشنهاد ازدواج دهد. محمد اين پيشنهاد را با عموى خود ابوطالب يا ((حمزه )) در ميان گذاشت . و سپس هر دو نزد ((خويلد)) به خواستگارى رفتند.
مورخان نوشته اند كه خديجه بيوه اى بود كه قبلا دو بار ازدواج كرده بود و فرزندانى داشته كه در گذشته بودند. محمد به هنگام ازدواج با خديجه چهل ساله ، 25 سال داشت . مورخان نوشته اند كه ابوطالب پيشنهاد ازدواج محمد با خديجه را مطرح كرد و همو بود كه با گروهى از بنى هاشم به خواستگارى نزد خديجه رفت . نتيجه اوليه اين ازدواج دو پسر بود به نامهاى قاسم و عبدالله كه باقى نماندند و قبل از بعثت در گذشتند. و اما دختران محمد از خديجه به ترتيب : رقيه ، زينب ام كلثوم و فاطمه اند كه سرنوشت هر كدام از اين دختران در تاريخ روشن است . از ميان ((فاطمه )) كوثر توحيد و خاستگاه شجره طيبه امامت و هدايت گرديد. حادثه مهم ديگر زندگى محمد قبل از بعثت ، تجديد بناى كعبه است و اختلاف قريش و قبائل مكه بر سر نصب حجرالاسود. محمد در اين هنگام 35 سال داشت با درايت محمد حجرالاسود در گليمى نهاده شد و سران قبائل هر كدام گوشه اى را گرفته ، سنگ سياه را به جايگاه مخصوص رساندند و سپس محمد كه مورد احترام كليه قبائل بود، سنگ را نصب كرد. و بدين سان از خون ريزى حتمى جلوگيرى كرد. و حادثه مهم ديگر در زندگى محمد، حضور على بن ابيطالب در خانه محمد است : قحط سالى بر مكه و اطراف آن چنان مستولى شد كه ياران را نماند تاب و تحمل . ابوطالب مرد شريف و بزرگوارى كه خود زمانى سرپرستى محمد را بر عهده داشت و همچنان به حمايت از او پايدار بود، شرايط سختى داشت . فرزندان بسيار و فقر اقتصادى زندگى ابوطالب را دشوار نموده بود. و محمد صلى الله عليه و آله اينك صاحب زن و زندگى و امكانات اقتصادى . پس وقت آن رسيده است تا به يارى ابوطالب بشتابد. او و عباس راهى خانه ابوطالب شدند تا هر كدام به سهم خود كمك كرده باشند. محمد صلى الله عليه و آله دست بر دوش على عليه السلام گذاشت و او را به خانه آورد. عباس بن عبدالمطلب نيز جعفر بن ابيطالب را به خانه اش آورد. و بدين سان فشارى از دوش ابوطالب برداشته شد. در اين هنگام على عليه السلام پنج يا شش سال داشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-04-2022, 18:38
بعثت خاتم پيامبران

محمد صلى الله عليه و آله در آستانه چهل سالگى قرار داشت و آمادگى روحى مناسبى براى قبول يك مسئوليت عظيم يافته بود. اين آمادگى در خلوت كوهستان و انزواى محمد صلى الله عليه و آله از جامعه آشفته مكه حاصل آمد. جبل النور پايگاه تنهائى محمد صلى الله عليه و آله بود و غار حرا ميعادگاه او.
اين خلوت گزينى سخت شگفت سالها ادامه داشت . محمد صلى الله عليه و آله در آستانه بلوغ روحى ، روياهاى صادقانه اى مى بينيد كه حكايت از وقوع حادثه اى بزرگ در آينده نزديك مى دهد. اين حادثه در 27 رجب سال چهل از عام الفيل اتفاق افتاد (610 م ) در روز حادثه محمد صلى الله عليه و آله ديرتر از روزهاى ديگر به خانه برگشت . خديجه سخت نگران شد. اندكى بعد محمد صلى الله عليه و آله با رنگى پريده و تب دار به خانه بازگشت . ماجرا را براى خديجه باز گفت . خديجه دنبال ورقه بن نوفل كه مردى خردمند و هوشيار و چيز فهم بود، فرستاد. ورقه به خانه خديجه آمد و حال محمد صلى الله عليه و آله را جويا شد. او بى درنگ اظهار داشت كه : محمد صلى الله عليه و آله موعود كتاب آسمانى پيشين است ، اين را در تورات و انجيل يافته ام . و چنين بود بدين سان محمد صلى الله عليه و آله نخستين پيام وحى را در صحرا در يافت كرد و رسالت بزرگ انسانى - جهانى او آغاز شد.
نخستين پيام با ((اقراء)) (بخوان ) آغاز شد، پيامى كه سر فصل آگاهى و دانائى انسان را بيان مى داشت و اين زير بناى فلسفه تعاليم اسلام است .
((سه سال دعوت مخفيانه بود. سپس دستور مبارزه علنى رسيد. شكنجه آغاز شد. پيامبر دستور مهاجرت به حبشه را صادر كرد. مهاجرت به حبشه دوبار صورت گرفت : بار اول يازده مرد و چهار زن . پس از آن كه شنيدند شكنجه مسلمانان تخفيف يافته ، به مكه بازگشتند؛ ولى بر عكس ، سخت تر شده بود بار دوم هشتاد مرد با كودكان و زنانشان هجرت كردند و تا مهاجرت پيامبر به مدينه در آنجا ماندند... در آغاز سال سوم بنى هاشم و مسلمانان در شعب ابو طالب محبوس شدند و تا سال دهم تحريم هر گونه ارتباطى با آنان طول كشيد. شق القمر را در سال نهم نوشته اند و بنابراين در همين ايام دشوار بوده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-04-2022, 17:40
قريب يك ماه پس از نجات از شعب ، خديجه و ابوطالب به فاصله سه روز فوت كردند و محمد صلى الله عليه و آله سخت تنها ماند. چند روز پس از مرگ خديجه ، پيامبر سوده بيوه يكى از مهاجران حبشه را كه در تبعيدگاه وفات كرده بود، بزنى گرفت . چندى بعد عايشه دختر ابوبكر را كه شش ، هفت ساله بود، نامزد كرد. سال يازدهم بعثت شش تن از خزرجى با پيامبر در عقبه ملاقات كردند و رسالت وى را در مدينه نشر دادند. سال دوازدهم بعثت اين شش تن با شش تن ديگر از پيمان عقبه اولى را با پيامبر بستند. در سال دوازدهم ، اسرا و معراج اتفاق افتاد... سال سيزدهم بعثت پيمان دوم عقبه رخ داد و دستور هجرت عمومى به مدينه صادر شد. اصحاب همه رفتند و پيامبر و على عليه السلام و ابوبكر ماندند. در آغاز سال چهاردهم بعثت ، توطئه همدستى در قتل پيامبر صورت گرفت . پيامبر به همراه على عليه السلام و ابوبكر سه روز بعد مكه را ترك گفت . مخالفان پيامبر مدينه را ترك كردند و گروهى كه ماندند، به ظاهر مسلمان شدند و در نهان توطئه مى كردند...)).(1)
نخستين مسئوليت محمد (صلى الله عليه و آله ) متوجه خويشان او بود: در پيام دوم وحى فرمان يافت كه خويشاوندان خود را انذار كند.
از ميان زنان ، نخستين ايمان آورنده به محمد (صلى الله عليه و آله ) خديجه بود و از ميان مردان ، على بن ابيطالب كه كودكى ده ساله بود.
در طى سه سال دعوت مخفى سيزده نفر به محمد (صلى الله عليه و آله ) ايمان آوردند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-04-2022, 17:40
ماجراى يوم الانذار

نخستين دعوت محمد (صلى الله عليه و آله ) از بستگانش به ((يوم الانذار)) معروف كه در خانه ابوطالب مجلسى آراست و سران قريش ‍ و خويشاوندان خود را دعوت كرد تا پيام خويش را ابلاغ كند. در اين مجلس محمد (صلى الله عليه و آله ) خطاب به خويشان خود فرمود كه دست از بت پرستى بردارند و خداى يكتا را بپرستند تا رستگار شوند. و در ضمن از آنان خواست تا در اين رسالت و دعوت او را يارى كنند. و گفت : در ميان شما كيست كه امروز دست همكارى به طرف من دراز كند؟ حاضران همگى خاموشى گزيدند.
در اين ميان تنها على بن ابيطالب از جا برخاست و عاشقانه دست به سوى محمد دراز كرد و قول يارى و همكارى داد. ابوطالب نيز به حمايت از محمد (صلى الله عليه و آله ) پرداخت .
سران قريش از اين حرف محمد (صلى الله عليه و آله ) ياورى نيافت ، خوشحال بودند و از بابت همكارى على نوجوان با محمد (صلى الله عليه و آله ) مى خنديدند. و آن گونه كه خلق و خوى اشراف و جاهلان مغرور است ، آن پيام انسانى را به مسخره گرفتند. ابولهب از كسانى بود كه سرسختى و عناد بيشترى نشان مى داد. همو بود كه مجلس را بهم زد و از ادامه سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش ‍ محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش محمد (صلى الله عليه و آله ) براى تشكيل اين جلسه سه روز ادامه داشت .
متن سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) در آن جلسه تاريخى چنين است : به خدا هيچ كس براى شما چيزى بهتر از آنچه من آورده ام ... به خدائى كه جز او خدائى نيست ، من فرستاده او به سوى شما و مهم مردم جهان هستم .
اى عشيره من ! بدانيد كه شما مانند خفتگان بيدار مى شويد و طبق كردار خود مجازات خواهيد شد. بهشت جاودان پروردگار از آن نيكوكاران است و دوزخ از آن بد كاران . اى خويشاوندان !
پروردگارم به من دستور داده كه شما را به سوى او بخوانم . كدام يك از شما امروز دعوت مرا اجابت مى كند و از من پشتيبانى مى نمايد، تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟
كسى پاسخى نگفت ، سكوت سنگينى بر جلسه حاكم شد. على بن ابيطالب از ميان قوم برخاست و گفت : اى رسول خدا! دعوت تو را اجابت نمودم و پشتيبان تو هستم .
پيامبر گفته اش ر سه تكرار كرد و جوابى از قوم نشنيد. در هر سه مرتبه على به پيامبر پاسخ مثبت داد.
آنگاه پيامبر خطاب به حاضران گفت :
اين جوان ، يعنى على بن ابيطالب از اين پس برادر و وصى و وارث من است ، از او اطاعت كنيد.
سران قوم با تمسخر به ابوطالب گفتند: از پس محمد (صلى الله عليه و آله ) بايد به فرمان پسرت على باشى !
اولين دعوت آشكار و آغاز مخالفتها
گويا قبلا دعوتى عام از مردم مكه و قريش در كنار كوه صفا شده بود. در اين دعوت پيامبر به بالاى كوه صفا رفت و آواز داد: يا صباحاه ! و اين ندا در موقع وقوع حادثه مهمى داده مى شد. قريش كه اين ندا شنيدند، به كنار كوه آمدند و پيامبر آنان را انذار كرد. ابولهب به پيامبر گفت : تبالك ! براى اين ما را گرد آوردى ؟ و با هياهو مردم را متفرق كرد. اين حادثه قبل از دعوت اقوام در خانه بوده است .
گفته هاى محمد (صلى الله عليه و آله ) بر بالاى كوه صفا چنين بود:
اى مردم ! هرگاه به شما خبر دهم كه در پشت اين كوه دشمن كمين كرده و قصد جان و مال شما را دارد، قبول مى كنيد؟
حاضران گفتند: يا محمد (صلى الله عليه و آله ) ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم . پيامبر ادامه داد: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجات دهيد كه من در پيشگاه خداوند واحد برايتان كارى نمى توانم كرد. من امروز شما را از عذاب دردناك قيامت مى ترسانم . بدانيد كه موقعيت من در ميان شما همان است كه ديدبانى ، دشمن را در نقطه اى مشاهده كند و براى نجات قوم خود فرياد ((يا صباحا)) سر دهد و آنان را از خطر برهاند.
جمعيت سكوت نمود. ابولهب سكوت را درهم شكست و گفت : واى بر تو اى محمد! (صلى الله عليه و آله ) براى همين حرفها ما را دعوت كردى ؟!
و اين آغاز دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بود. مبارزه و مخالفت با محمد (صلى الله عليه و آله ) از همين جا شروع شد و فشارهاى پى در پى بر او و پيروان اندك او كه از ميان محرومان و مظلومان بودند، آغاز گرديد. نخستين گروندگان به اسلام گروه بردگان بودند. پايگاه محمد خانه ارقم بن عبد مناف بود. در اين پايگاه مخفى ديدارها صورت مى گرفت و اسلام بر مردم عرضه مى شد. اين خانه به بيت الاسلام معروف شد. در اين خانه بود كه عمار ياسر به اسلام گرويد.
دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بر نگرانى قريش و اشراف مكه افزود. آنان چاره ها انديشيدند تا شايد بتوانند محمد (صلى الله عليه و آله ) را از اين دعوت منصرف نمايند. ابتدا با تطميع جلو رفتند. افراد شريف مكه را واسطه قرار دادند و پيشنهادهائى طلائى كردند. وقتى اين تلاشها به نتيجه نرسيد، شكنجه آغاز شد. شكنجه لازمه هر رژيم و تشكيلات خودكامه و ضد مردمى است . قريش هولناك ترين شكنجه ها را بر پيروان محمد (صلى الله عليه و آله ) روا داشتند. بردگانى چون بلال ، سميه ، عمار، ياسر و... به زير شكنجه كشيده شدند.
تعقيب و آزار شخص پيامبر به شدت ادامه داشت بارها و بارها حضرتش را سنگ زدند، در حال نماز در كعبه شكنبه شتر بر سر و گردنش كشيدند تا خفه شود، در كوچه هاى مكه خاكستر داغ بر سرش ‍ مى ريختند و در مسير حركتش خار مى انداختند. شدت آزار پيامبر به حدى بود كه بارها به كوه مى گريخت تا در امان باشد.
اين آزار دقيقا از وقتى شروع شد كه بتان قريش كه دكان اقتصادى و منبع درآمد سالانه آنان بود، مورد حمله محمد (صلى الله عليه و آله ) قرار گرفت . بردگان و طبقات ستم ديده آگاه مى شدند و سيادت و شرافت جاهلى اشراف ثروتمند مكه زير سئوال مى رفت .
محققان انگيزه هاى مخالفت قريش با محمد را در سه اصل خلاصه كرده اند: 1 - شعار توحيدپرستى اساسى ترين ركن و زير بناى تعاليم اسلام منافع عظيم مردم مكه را كه از طريق زائران ساليانه تاءمين مى شد، به خاطر انداخت . آنان پاسدار 360 بت رسمى و مشهور اعراب جاهلى بودند كه همه در كعبه نگهدارى مى شد. آنان متولى بتان بودند و در هر سال زائران به بت ها هديه داده مى شد، دريافت مى داشتند.
2 - اصول اخلاقى و مرزهاى ظريف آن كه اسلام تبليغ مى كرد، مانع اغراض شهوانى و حيوانى جامعه جاهلى بود. قبلا به شمه اى از اين فاسد ويرانگر اشاره شد. اسلام اين مراكز فساد و تباهى را نفى و محو مى كرد.
3 - جهت گيرى ضد طبقاتى - اشرافى اسلام كه با اشراف و سادات و نظام برده پرورى در ستيز مطلق بود. موقعيت اجتماعى - اقتصادى اشراف قريش را نفى مى كرد.(2)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-04-2022, 18:20
مقاومت جاودانه

مقاومت اعجاب انگيز ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) در زير شكنجه مشركان قريش ، در تاريخ ايمان و عقيده و جهاد در راه آن ، جاودانه است : ((بلال بن رياح )) برده سياه پوست حبشى ، برد ((اميه بن خلف )) است . بلال جزء نخستين مسبضعفانى بود كه به محمد (صلى الله عليه و آله ) گرويدند و پيام روشنى بخش و آزادى آفرين وى را پاسخ مثبت دادند.
اميه ديوانه وار بلال را به شكنجه كشيد؛ در ريگزارهاى مكه در آن تابستان داغ ، ريگهاى تفديده و سنگهاى گداخته پشت و سينه بلال را مى سوزاند و او همچنان در زير تازيانه هاى اميه احد احد احد، مى گفت و مقاومت مى كرد. اميه بر سرش فرياد مى زد كه :
(( لا تزال ، هكذا! حتى تموت او تكبر بمحمد و تعبد اللات و الغرى )) : همچنان خواهى ماند و شكنجه خواهى ديد تا كه به محمد كافر شوى و لات و عزى را بپرستى .
شكنجه هاى بلال آن چنان بيرحمانه بود كه دل سنگدلان مكه را بدرد آورد و برخى از اشراف مشرك گويان شدند. يكى از اشراف مكه به نام واقعه بن نوفل به اميه بن خلف گفت : به خدا سوگند اگر او را با چنين وضعى بكشى ، بدون شك قبر او زيارتگاه خواهد شد. اميه بن خلف بر شكنجه اصرار داشت . وقتى خسته مى شد، طنابى بر گردن بلال مى انداخت و به بچه هاى مكه مى سپرد تا او را در كوچه ها بگردانند. اميه و فرزندش در پيكار بدر اسير شدند. برخى از مسلمانان به كفر او راى ندادند!! ولى بلال او را رهبر و مظهر كفر معرفى كرد و گفت كه بايد كشته شود. عاقبت اميه و فرزندش كشته شدند. بلال در دوران حيات محمد از نزديكان او بود و اذان مى گفت . گويند خازن آن حضرت نيز بوده است . همو بود كه در پى فتح مكه ، برفراز بام كعبه شد و بانگ توحيد را به نيابت از ابراهيم تا محمد و از آنجا تا پايان تاريخ سر داد و كافران و مشركان ذليل و زبون مكه را به خاك افكند.
بلال از اسوه هاى نسل نخست اسلام است ، او سندى است از فلسفه تعاليم اصيل اسلامى كه چگونه ((انسان )) مى سازد. بلال نماينده نسل غريب و مظلومى اسن كه در غربت و مظلوميت اسلام ، گمنام زيست : او در پى كودتاى سقيفه از شدت غم و اندوه در هم شكسته شد و لب فرو بست . سكوت سرخ او همچنان در تاريخ مظلوميت نسل او در هميشه تاريخ سرخ اسلام طنين انداز است : او بر بام تاريخ ايستاده است و اميه بن خلف ها را مى نگرد كه چگونه در رملستانهاى پهناور زمان موحدان را به بند كشيده اند و در زير شكنجه قطعه قطعه مى كنند. او شاهد همه اعصار خويش است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-04-2022, 17:03
گويند بلال در هجرت به شام به سال 18 يا 20 هجرى درگذشت و در باب الصغير شام به خاك سپرده شد. در تاريخ حيات بلال آمده است كه : در شبى پيامبر را خواب ديد كه به وى گفت آيا ميل ندارى مرا زيارت كنى ؟! بلال رهسپار مدينه شد. در مدينه امام حسن و امام حسين را ديد. آن دو از وى خواستند تا به يادگار اذان صبح را بگويد. بلال سحرگاهان بر بام مسجد رفت و اذان گفت . در آن سحر، همه مردم مدينه گريستند. اذان بلال ياد پيامبر را در دلها زنده كرد و مردم از خانه ها به مسجد آمدند. ديگر بلال اذان نگفت . گويا يك بار ديگر به خواسته فاطمه دختر گرامى پيامبر اسلام نيز اذان گفت .
در تاريخ حيات بلال آمده است كه او كودتاى سقيفه را به رسميت نشناخت . وقتى عمر بن خطاب از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند، بلال گفت : هرگز.
عمر يادآورى كرد كه : ابوبكر تو را از دست اميه بن خلف نجات داده ؛ تو را خريد و آزاد كرد.
بلال گفت : اگر مرا در راه خدا آزاد كرده ، چه منتى بر من دارد. در غير اينصورت ، من دوست دارم همچنان برده باشم ولى با او بيعت نكنم . عمر بن خطاب گفت : پس نبايد در مدينه بمانى . و اين حكم تبعيد بلال بود. بلال به دمشق هجرت كرد، زيرا وجود او در مدينه خوارى در چشم كودتاچيان بود. او يادآور وصاياى پيامبر و خاطرات مردم بود.
((سميه )) مادر ((عمار)) نخستين زن ((شهيد)) در اسلام است . او نيز از ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) بود كه در راه ايمان و عقيده خود سخت مقاومت كرد و در زير شكنجه شهيد شد.
مشركان مادر، پدر و پسر يعنى سميه ، ياسر و عمار را به زير شكنجه كشيدند. شكنجه ها به شيوه شكنجه هاى بلال بود. مشركان اين سه تن را به چارميخ كشيده بودند و تازيانه مى زدند.
ياسر در زير شكنجه شهيد شد. سميه در آخرين لحظات مقاومت آنچنان دژخيم را عصبانى كرد كه با نيزه به او حمله ور شد و بدينسان با فرو كردن نيزه در قلب سميه او را به شهادت رساند.
پيامبر اسلام از شكنجه دردناك اين پيروان راستين سخت اندوهگين شد و در حق شان دعا كرد:
(( اللهم لا تعذب احدا من ال ياسر بالنار.))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-04-2022, 17:03
شهادت اين ياران اوليه بر قوت ايمان و ايستادگى مسلمانان نخستين افزود. از ميان سران قريش و مشركان مكه چند نفر بودند كه فعاليت ايذائى بسيارى عليه محمد صلى الله عليه و آله و پيروان او داشتند:
1 - وليد بن مغيره
2 - عاص بن وائل
3- اسود بن مطلب
4- اسود بن عبد يغوث
5- حارث بن طلاطليه
هر كدام از اين شكنجه گران دچار عذاب الهى شده و هلاك گرديدند: وليد بن مغيره خار در پايش خليد و بمرد. اسود بن مطلب كور شد و به ديوار اصابت كرد و هلاك شد. اسود بن عبد يغوث پس از جنگ بدر و كشته شدن فرزندش دق مرگ شد. حارث بن عبد طلاطليه جراحتى عميق يافت و هلاكت شد. حارث بن قيس كه او نيز يكى از آزار دهندگان محمد بود، مبتلا به مرض تشنگى مفرط شد و هلاك گرديد. سر دسته اين مخالفان سر سخت ، ابولهب وزنش ام جميل بودند. خداوند اين دو را آنچنان رسوا و سركوب كرد كه عبرت تاريخ گرديد. نزول سوره اى عليه ابولهب ، كه صريحا به اسم او و زنش اشاره شد، نشانه دشمنى و عناد اين دو كه سر دسته مشركان و دژخيمان مكه بودند، مى باشد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-04-2022, 19:49
ابوطالب تنها ياور و پشتيبان محمد صلى الله عليه و آله بود. سران قريش و مشركان مكه از ((ابوطالب )) مى خواستند تا جلوى محمد صلى الله عليه و آله را بگيرد و نگذارد به بت ها بد گويد. ابوطالب اين گفته ها را ناشنيده مى گرفت و به حمايت از محمد ادامه مى داد و توطئه ها و نقشه هاى مشركان را به محمد صلى الله عليه و آله اطلاع مى داد. آخرين پيشنهادهاى قريش كه با تطميع همراه بود، توسط ابوطالب به محمد صلى الله عليه و آله ارائه شد.
قريش پيشنهاد كرده بودند كه حاضرند قدرت و ثروت در اختيار محمد صلى الله عليه و آله قرار دهند تا او دست از عقايدش بر دارد. پاسخ محمد صلى الله عليه و آله معلوم بود! او همچنان بر ستيز با شرك ذهنى و عينى اصرار داشت و پيام داد كه اگر خورشيد را در يك دست و ماه را در دست ديگرم قرار دهند، از هدايت و نجات مردم دست بر نخواهم داشت . ابوطالب عليه السلام به محمد صلى الله عليه و آله گفت : اى فرزند برادر! هرآنچه ماءمور آن هستى ، در رابطه با هدايت مردم انجام بده و من تا زنده ام ، دست از حمايت تو بر نخواهم داشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-04-2022, 19:49
قريش بار ديگر در حضور ابوطالب ترتيب جلسه داد و نقطه نظرات پيشين را با اضافات ديگر مطرح ساخت . گويا در اين جلسه محمد صلى الله عليه و آله نيز در كنار ابوطالب حضور داشت . آنان اين مرتبه زنان زيباى عرب را بر قدرت و ثروت ، افزودند تا محمد صلى الله عليه و آله راضى شود و محمد صلى الله عليه و آله همان پاسخ را داد. سران مشرك قريش تقاضا كردند كه پس از حمله به بت ها و نفى آنها خوددارى كند. محمد صلى الله عليه و آله بر شعار توحيد كه نفى مطلق هر گونه شرك را در برداشت ، تكيه كرد. آنان هراسان گفتند: چگونه ممكن است كه ما سيصد و شصت خدا را ترك گوئيم و يك خدا را بپرستيم ، مگر مى شود!؟... و اين آخرين كلام قريش با محمد صلى الله عليه و آله بود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-04-2022, 15:19
مهاجرت به حبشه
در پى فشارهاى بسيار، مهاجرت به حبشه آغاز شد. به دستور پيامبر گروهى از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند. تعداد اين مهاجران در تواريخ مختلف است .
اين هجرت مخفيانه و شبانه صورت گرفت . اندكى بعد گروه دوم مهاجرين راهى حبشه شدند. كفار قريش وقتى از هجرت مسلمانان آگاه شدند، به فكر چاره افتاده و در تلاش بودند تا در حبشه مهاجران را تحويل گرفته ، به مكه بازگردانند. آنان نمايندگانى به دربار حبشه فرستاند و هدايائى ارسال داشتند. عمروبن عاص و عبدالله بن ربيعه سفراى كفار قريش بودند كه به دربار حبشه رفتند. آن دو در ملاقات با پادشاه حبشه از وى خواستند تا مهاجران را تحويل دهد. آنان به سلطان حبشه گفتند كه اين مهاجران ياغيانى هستند كه عليه دين آباء و اجدادى خود عصيان كردند و آئينى خلاف دين شما و ما آورده اند.
سلطان حبشه در ديدار بعدى ، نمايندگان مهاجران مسلمان را نيز به حضور طلبيد تا از صحت گفته هاى نمايندگان قريش مطلع شود. جعفربن ابى طالب سخنگوى مسلمانان مهاجر بود.
سلطان حبشه خطاب به او گفت : شما چرا از دين آباء و اجدادى خود بيرون رفته و دينى اختراع كرده ايد كه با دين ما و قريش ناسازگار است ؟

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-04-2022, 15:19
جعفربن ابى طالب در پاسخ گفت :
ما قومى بوديم نادان و بت پرست ، از حرام اجتناب نمى كرديم و به كارهاى زشت روى مى آورديم ، همسايگان را آزار مى داديم و ضعيفان محكوم زورمندان بودند و دائم در جنگ و خونريزى بوديم . تا كه يك نفر از ميان قوم كه صالح ترين و خوش سابقه ترين فرد ما بود، به فرمان الهى مبعوث به رسالت گرديد و عليه هر گونه ستم و تجاوز قيام نمود و ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت كرد و به راستى و درستى و تقوى ارشادمان فرمود...
سران مشرك و بت پرست مكه ما را شكنجه كردند و آزار و اذيت نمودند و ما به توصيه پيامبرمان به كشور حبشه پناهنده شديم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-04-2022, 19:26
سلطان حبشه تحت تاءثير سخنان جعفر بن ابيطالب قرار گرفت و على رغم اصرار نمايندگان قريش ، از تحويل آنان خوددارى كرد و به حمايت از آنان پرداخت . آنگاه سلطان حبشه كه مسيحى بود، از جعفر درباره عيسى پرسيد. جعفر آيات قرآن پيرامون عيسى را بر سلطان خواند. پادشاه خشنود گرديد.
گويا اين سئوال سلطان به خاطر تبليغات و شايعاتى بود كه نمايندگان قريش در رابطه با عيسى از زبان پيامبر كرده بودند. نمايندگان قريش ‍ مى كوشيدند تا هر طور شده ، نظر پادشاه حبشه را در مورد مهاجران عوض كنند. آنان به اطرفيان و درباريان شاه گفتند كه محمد صلى الله عليه و آله مطالب بدى درباره عيسى آورده است . جعفر بن ابيطالب مخصوصا به پادشاه خاطر نشان كرد كه : (( هو عبدالله و رسوله و روحه و كلمته القاها الى مريم البتول العذرا : )) عيسى بنده خدا و فرستاده او است و... اين ديدگاه پادشاه را خوش آمد و بر حمايت مهاجران افزود.
اين گروه از مسلمانان مهاجر پس از نبرد خيبر به مدينه بازگشتند. پيامبر از بازگشت جعفر بسيار خوشحال شد.
سران قريش مكه تصميم گرفتند كليه روابط قومى ، قبيله اى و اقتصادى خود را با خانواده بنى هاشم قطع كنند. اين توافق به صورت قطعنامه اى در آمد و بر ديوار كعبه آويخته شد. نتيجه اين اقدام ، محاصره اقتصادى و بايكوت مطلق محمد و پيروانش بود كه در شعب ابيطالب به مدت سه سال ادامه يافت . شعب ابوطالب دره اى بود در حومه مكه ، كه پيامبر و مسلمانان اوليه در اين دره محاصره بودند.
در اين سه سال بر محمد صلى الله عليه و آله و يارانش بسيار سخت گذشت . مقاومت شورانگيز ياران محمد صلى الله عليه و آله دشمن را به عقب نشينى واداشت . قريش محاصره را برداشتند. پس از اين حادثه بود كه اندكى بعد خديجه همسر پيامبر در گذشت . خديجه به هنگام مرگ 60 سال داشت . سه ماه بعد ابوطالب در گذشت . ابوطالب هشتاد سال عمر كرد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-04-2022, 19:27
محققان در توصيف محاصره پيامبر و يارانش مى گويند:
ساكنان شعب در زندان بودند. خروج از اين زندان منحصر به ايام حج بود. فشار اقتصادى بسيار دردناك بود و كودكان و سالمندان رنج بيشترى مى بردند. تلاشهاى ابوطالب براى شكستن محاصره تا حدودى موفق بود. قريش از انعكاس اجتماعى محاصره نگران بودند. مخصوصا رنج كودكان غير قابل تحمل مى نمود. گويا سران قريش دنبال بهانه اى بودند تا محاصره را لغو كنند. قطعنامه آويخته بر ديوار كعبه را موريانه جويده بود و اين بهانه خوبى براى ناديده گرفتن محاصره بود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-04-2022, 13:27
حوادث سال ششم بعثت
در سال ششم بعثت حمزه و عمر بن خطاب اسلام آوردند. اسلام حمزه يك امر عقيدتى بود و اسلام عمر يك هوشيارى سياسى ؛ چرا كه تلاشهاى قريش ناموفق بود و هر گونه اميدى در تثبيت اوضاع بيهوده بود. بنابراين پيروزى نهضت اسلام به عنوان يك قدرت بزرگ منطقه اى حتمى به نظر مى رسيد.
طمع سياسى ، بسيارى از سران با نفوذ جاهلى را به صف پيروان محمد صلى الله عليه و آله كشاند. جناح ابوبكر كه بر اساس يك هماهنگى قبلى به صف محمد پيوست ، مى تواند از يك ائتلاف سياسى در جهت به دست گرفتن قدرت پس از محمد صلى الله عليه و آله تلقى شود و ديديم كه چنين شد.
پيوستن اين جناح بسيارى از موانع سر راه نهضت را برطرف كرد. قبائلى كه مرعوب نفوذ اين جناح بودند، ديگر مزاحمتى نداشتند. از طرفى اتحاد سران قريش عليه محمد صلى الله عليه و آله دچار اختلال شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-04-2022, 13:27
دلاورى و پايمردى حمزه در دفاع از محمد (صلى الله عليه و آله ) نقش ‍ مهمى در پيشبرد نهضت داشت . تنبيه ابوجهل توسط حمزه در مسجد الحرام خاطره فراموش ناشدنى تاريخ نهضت اسلام است .
پيامبر راهى ((طائف )) شد تا اسلام را بر مردم آن شهر عرضه كند. طائف شهرى خوش آب و هوا و سر سبز بود كه اشراف ثروتمندان عرب مخصوصا قبيله ((ثقيف )) در آن ساكن بودند. معبد ((لات )) در اين شهر قرار داشت . ((لات )) يكى از سه بت بزرگ جاهلى بود. اشراف طائف در جبهه متحد قريش عليه محمد (صلى الله عليه و آله ) شركت داشتند. تشويق آنان باعث دل گرمى قريش بود. در اين سفر، زيدبن حارثه همراه پيامبر اسلام بود. برخى منابع مى گويند كه محمد (صص ) تنها به طائف رفت . پيامبر ده روز در طائف ماند و با روساى شهر كه سه برادر بودند، به گفتگو نشست و اسلام را بر آنان عرضه داشت . آنان و ديگر مردم طائف به سخنان پيامبر توجهى نكردند. اهالى طائف اراذل و اوباش را تحريك كردند تا پيامبر را از شهر بيرون كنند و چنين شد. گويا در اين سفر پيامبر مجروح شد. در بازگشت به مكه چند روزى در نخله توقف كرد. ورود به مكه خطرناك مى نمود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-05-2022, 06:33
پيامبر تدبيرى انديشيد:
با رهگذرى به چند نفر از افراد سرشناس مكه پيام فرستاد. اين پيامها به )) سهيل بن عمرو)) و ((مطعم بن عدى )) ارسال شد و از آنان يارى خواست . ((معطم بن عدى )) جواب مثبت داد و صبح هنگام با فرزندان و برادرزادگان خود مسلح به حضور پيامبر رفته ، آن حضرت را به مسجد الحرام آوردند. آنان چنين وانمود كردند كه به محمد صلى الله عليه و آله پناه داده اند و كسى حق تعرض به او را ندارد. اين حادثه در سال 620 م اتفاق افتاد. (3)
پس از مرگ ابوطالب و تنهائى محمد، فشارها تشديد شد. پيامبر در ايام حج كه اعراب به مكه مى آمدند، به نشر اسلام و هدايت آنان فعال بود. و اين فرصت مناسبى بود، زيرا قريش ملاحظات اجتماعى را مى كردند و از آزار و اذيت پيامبر خوددارى مى كردند. و از طرفى حرمت ماههاى حرام واجب بود و قريش بناچار خويشتندار بودند. اين تنها ابولهب بود كه پيامبر را تعقيب مى كرد و بلافاصله سخنان پيامبر را تكذيب مى كرد و اجتماع افراد قبائل را بر گرد پيامبر بر هم مى زد. تهديدات قريش به قوت خود باقى بود و قبائل از هر گونه ابراز علاقه اى به دين جديد و شخص محمد صلى الله عليه و آله مى ترسيدند. در همين ايام بود كه پيامبر با افراد قبيله خزرج در مكه ملاقات نمود و با آنان به گفتگو پرداخت . اين گفتگوها زمينه هجرت پيامبر به يثرب را فراهم ساخت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-05-2022, 06:35
هجرت به يثرب
يثرب از ديرباز محل سكونت يهودى هاى مهاجر بود. آنان قدرت اقتصادى - تجارى يثرب را در دست داشتند.
موقعيت جغرافيائى يثرب ، آن را بر سر راه كاروانهاى تجارى قرار داده بود. قبائل يهودى بنى نظير، بنى قريضه ، بنى عكرمه ، بنى بهدل ، بنى ثعلبه و... در يثرب و اطراف آن منزل داشتند.
بنى قيقاع در يثرب به زرگرى مشغول داشتند. دو قبيله اوس و خزرج پس از ويران شدن سد مآرب ، از جنوب به يثرب مهاجرت كردند.
اين دو قبيله شاخه هائى بودند از قبيله بزرگ ((ازد)) و از اعراب قحطانى جنوب حجاز.
قبيله اوس و خزرج مدتها زير سلطه اقتصادى - فرهنگى يهوديان يثرب قرار داشتند. سرانجام با اتحاد حميرى ها بر قبائل يهودى يثرب فائق امدند. از آن پس بين اوس و خزرج اتحادى نسبى برقرار شد، اما خصومت هاى قومى همچنان پنهان ماند و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. همين اختلاف ذاتى و نهانى بود كه اوس را در شرق يثرب ساكن كرد و خزرج را در جنوب و غرب آن شهر سكنى داد. اندكى بعد تضادهاى ذاتى بين اين دو قبيله و خلق و خوى عربى - جاهلى آشكار شد و خون ريزى در گرفت . يهوديان از اين نزاع قبيله اى سود جستند. يهوديان يثرب دو گروه شدند: بنى قيقاع به پشتيبانى از خزرجيان و بنى نظير به يارى قبيله اوس پرداختند. كشتار و غارت و ويرانى حاصل اين نزاع بود. بزرگان اين دو قبيله از جنگ به تنگ آمدند و راه آشتى مى جستند. گويند عبدالله بن ابى از اشراف قبيله خزرج پادر ميانى كرد و آتش بس اعلام نمود.
افراد اين دو قبيله كه به مراتب آگاه تر از سران خود بودند، بدنبال فردى بودند كه بتواند به اين برادر كشى طولانى و تاريخى پايان دهد. اين دو قبيله از لحظه انشعاب از قبيله مادر يعنى ازد، با يكديگر در ستيز بودند. ستيزى كه هيچ علتى نداشت و تنها روساى ناسازگارشان اتش جنگ را روشن مى كردند. در ميان اعراب نبرد قبايلى به اراده روساى قبايل بستگى داشت و مردان قبيله بايد به اين جنگ هاى ناخواسته تن در مى داند. ماجراى اوس و خزرج دقيقا در چنين فصلى از تاريخ نبردهاى قبايلى اتفاق افتاد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-05-2022, 12:54
يك ملاقات تاريخى
در اينجا بود كه در آن ملاقات تاريخى ، خزرجيان فرد مورد علاقه خويش را يافتند.
پيامبر اسلام در حال عبور از عقبه به جماعتى از خزرجيان بر خورد كرد: اى برادران ! شما اهل كجا هستيد؟
ما خزرجى هستيم ، از اهالى يثرب .
از موالى يهود؟
آرى ، آرى !
آيا دوست داريد با هم سخن بگوئيم ؟
آه ! بسيار علاقمنديم . بفرماييد.
و پيامبر اسلام نخستين آيات رحمت و محبت و انسانيت را بر آنان خواند و در قلب ها نفوذ كرد. چنين گفته شده است كه اين دسته از خزرجيان كه با فرهنگ مذهبى يهود و تورات آشنائى داشتند، پيامبر اسلام را موعود تورات يافتند.
آنان با خود گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود ما را از ظهور او مى ترساند!! خزرجى ها در همان جلسه ، اسلام آوردند. آنان به پيامبر گفتند كه در ميان قبيله ما اختلاف و دشمنى بسيار هست . شايد از بركت دين تو، اختلاف از ميان ما رخت بر بندد و ما به صلح و صفا نائل آئيم . ما دين تو را در ميان قوم خود تبليغ مى كنيم ، اگر همه بر آن اتفاق كردند، از تو عزيزتر در ميان ما كسى نيست . اين حادثه در سال يازدهم بعثت واقع شد. تعداد اين خزرجى ها شش نفر بود. اين شش نفر در يثرب به تبليغ اسلام پرداختند.
در سال بعد، در موسم حج ، گروهى ديگر از خزرجى ها با پيامبر بيعت كردند بيعت سال قبل را در عقبه ، بيعت عقبه اولى خوانند و بيعت سال بعد را بيعت عقبه ثانيه گويند.
پيامبر مصعب بن عمير را به يثرب اعزام داشت تا مسلمانان قرآن بياموزد.
مورخان اسلامى مفاد بيعت خزرجى ها را با پيامبر چنين آورده اند كه : به خداوند شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بهتان و افترا نزنيم و گناه نكنيم . پيامبر در پاسخ مى گفت : اگر به اين قرارها وفادار مانده و عمل كنيد، پاداش بهشت خواهيد يافت .
خزرجى ها در تبليغ اسلام در يثرب كوشيدند و مقدم سفير پيامبر را گرامى داشتند. بدين سان يثرب پايگاه مناسبى براى اسلام و ياران پيامبر گرديد. گويا در طى سه سال قبل از هجرت كليه خزرجى ها و اوسى ها به اسلام تمايل نشان دادند و فقط خانواده هاى معدودى بر عقايد خويش پايدار ماندند.
در حج سال 13 بعثت ، هفتاد و سه نفر از روسا و دوزن به اتفاق مصعب بن عمير به مكه رفتند و با پيامبر بيعت كردند. در اين بيعت بود كه خزرجى ها متعهد به حمايت از پيامبر شدند. پيامبر دوازده نفر را به عنوان نقيب معين كرد كه زعامت قوم را بر عهده داشته باشند. مذكرات پيامبر با خزرجى ها مخفيانه و شبانه انجام گرفت . گويند عباس بن عبدالمطلب در جريان اين مذكرات قرار داشته و يا در آن شركت كرده است . سر انجام ، اين مذكرات سرى افشا شد و قريش نگران شدند و فشار بيشترى وارد آوردند. فشار بسيار شديد بود و اين بار ديگر نيازى به هجرت به حبشه نبود، يثرب پايگاه امنى براى مسلمانان بشمار مى رفت .
قبيله اوس و خزرج متعهد به حمايت از ياران پيامبر شده بودند، و لذا به دستور پيامبر هجرت دسته دسته مسلمانان به يثرب آغاز شد.
در مكه فقط پيامبر و على بن ابيطالب و ابوبكر بن قحافه ماندند.
در يثرب ، مهاجران مورد پذيرائى قرار گرفتند و افراد قبائل اوس و خزرج مسلمانان مهاجر را به خانه هاى خود مى بردند و بدين سان ((انصار)) و ((مهاجرين )) پديدار شدند.
توطئه قريش و ايثار على عليه السلام
قريش به توطئه نشستند و آخرين چاره را در قتل محمد صلى الله عليه و آله ديدند. آنان مناسب ديدند كه : حال ابوطالب در قيد حيات نيست و محمد صلى الله عليه و آله حامى و ياورى ندارد تا به خون خواهى او اقدام كند، بهتر است هر كدام از خانواده هاى قريش ، فردى را ماءمور قتل محمد صلى الله عليه و آله كند، تا به صورت گروهى ، شبانه بر او بتازد و كارش را بسازند.
بديهى است قاتل شناخته نخواهد شد و قريش متهم نخواهد بود.
در شب موعود، على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد! و اين بزرگترين فداكارى على در حق محمد صلى الله عليه و آله بود. پيامبر به اتفاق ابوبكر كه عنوان راه بلد و راهنما داشت ، راهى يثرب شد. يك گزارش ‍ حاكى است كه از قبل مقدمات هجرت پيامبر آماده شده بود و ابوبكر دو شتر را توسط غلامش به خارج مكه فرستاده بود تا در نقطه اى معين در انتظار باشند. پيامبر و ابوبكر ابتدا به غار ثور پناه بردند تا از تعقيب دشمن مصون بمانند. دشمن اندكى بعد متوجه غيبت محمد صلى الله عليه و آله شد و تعقيب آغاز گرديد. تاريخ شاهد است كه دشمنان تا دروازه غار ثور پيش رفتند. اما اراده خداوند چيز ديگرى بود.
- چگونه است كه بر دروازه اين غار عنكبوت تارى تنيده است !!
- پس نه ! حتما كسى نيست . اصلا فكرش را هم نمى شود كرد، احمقانه است ، تار عنكبوت سالم است ! نه هيچ كسى در اين غار نيست . تاريخ هنوز لرزش و ترس شديد ابوبكر را در خود دارد. او شمشيرهاى آخته را ديد و سخت لرزيد. محمد صلى الله عليه و آله يقه اش را گرفت كه :
- ساكت ! نترس ، خداوند با ماست . ابوبكر اندكى آرام شد. مشركان به مكه باز مى گشتند، محمد صلى الله عليه و آله از دست رفته بود و تعقيب بى فايده مى نمود. (4)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-05-2022, 12:55
خورشيد جهان تاب
يثرب در آستانه يك تحول
((از هجرت تا رحلت ))
شتران در آن سوى وادى ، در نقطه اى به انتظار بودند. پيامبر و همراهان راهى يثرب شدند. ((يثرب )) در آستانه يك تحول ؛ پايان تاريخى يك فصل ، و آغاز تاريخى يك عصر جاودانه . ((يثرب )) در التهاب ورود پيامبر لحظه شمارى مى كند: دوشنبه 12 ربيع الاول سال هجرت به قريه ((قبا)) رسيدند، استقبال از ((يثرب )) تا ((قبا))، سرشار از شادى و شعف . روز جمعه ، نقطه پايان تاريخ كهن يثرب بود. تاريخ نوين جهان با مدينه آغاز شد: مدينه النبى ، و اين آغاز مدنيت اسلام بود.
پيامبر نماز جمعه را در ميان بنى سالم خواند. اندكى بعد مسجد قبا ساخته شد. و اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام بپا گرديد.
اصرار مردم مدينه براى پذيرائى از پيامبر، كار را مشكل نمود هر خانواده اى چنين آرزو و پيشنهادى داشت .
قرار شد هر كجا كه شتر زانو زند، همان جا مسكن پيامبر باشد. و مردم قبول كردند و آرام شدند. شتر در محله بنى النجار، بر در خانه ابو ايوب فرود آمد.
پيامبر در خانه ابو ايوب مسكن گزيد. در مقابل خانه او قطعه زمينى بود با چند درخت خرما كه متعلق به دو يتيم بود. گويا پيامبر آن قطعه را خريد يا كه به وى بخشيدند. و آنجا را مسجد ساخت . مسجد مدينه . مسجد در اسلام نخستين شكل بسيار ساده و مردمى داشت ، ديوارها كوتاه و سقفى از درخت خرما. بيشتر به سايبانى شبيه بود. دراين مجتمع ، گوشه اى براى پيامبر و همسرانش سوده و عايشه تدارك ديدند. اصحاب صفه نيز در همين مكان جاى گرفتند. اينان جماعتى از بينوايان مدينه و مهاجرينى بودند كه در كنار مسجد النبى سكونت يافتند. تعدادشان را از يكصد تا چهار صد نفر نوشته اند. انصار به يارى مهاجرين ادامه مى دادند، آنان را به خانه خود برده و پذيرائى مى كردند. پيامبر براى وحدت كامل ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى بر قرار كرد. پيامبر با على عقد اخوت بست . مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. پيامبر با مردم نماز مى خواند و به آموزش آنان مشغول بود. رفتار پيامبر با يهوديان مدينه بسيار مسالمت آميز بود.
پيامبر اندكى بعد قانون اساسى مدينه را نوشت و در آن دموكراسى شگفتى براى كليه آحاد مردم مدينه تدارك ديد. آزادى در عقايد فصلى از اين دستور بود. يهوديان در عقايد و مراسم شان آزاد بودند و در مسائل اجتماعى - تدافعى شهر مسئوليت داشتند.
در اين ميان دو تن از احبار يهود اسلام آوردند و در بسيارى از گفتگوهاى پيامبر اسلام با يهوديان به حقانيت اسلام گواهى دادند. يهوديان به تدريج در انديشه خيانت فرو رفتند. آنان نگران گرايش توده هاى يهودى به اسلام بودند. افشاگريهاى وحى درباره طينت و خباثت تاريخى اين قوم گمراه و پيامبر كش آغاز شد. و در معرفى تاريخى آنان آياتى چند نازل گرديد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-05-2022, 20:14
سال اول هجرى :
((ماه هفتم ، حمزه را با سى نفر، بر سر كاروان قريش به رياست ابوجهل و سيصد تن حامى ، بر لب دريا فرستاد، ولى مجدى بن عمر و جهنى كه دوست هر دو دسته بود، ميانجى شد و جنگ رخ نداد. ماه هشتم ، عبيده بن حارث را با شصت سوار مهاجر بر كاروانى به سرپرستى ابوسفيان و دويست شمشيرزن قريش فرستاد. و اينجا سعد بن ابى و قاص تيرى بر آنها پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بوده است كه به نام اسلام از كمانى جسته است . ماه نهم (ذيقعده )؛ سعد بن ابى وقاص با هشت يا بيست شصت مهاجر بر سر كاروانى رفتند (تا خرار در حجاز) كه قبلا بسلامت گذشته بود. در ماه دوازدهم ، نخستين غزوه در ((ابواء)) رخ داد. ((غزوه )) (يعنى ) جنگ با حضور پيغمبر، در برابر ((سريه )) (يعنى ) جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور نداشته است . پيغمبر در اين ماه (صفر) كار مدينه را به سعد بن عباده سپرده و خود در پى قريش و بنى ضمره بن بكر تاخت .
با قريش بر خورد نكرد، ولى با مخشى بن عمرو الضمرى رئيس قبيله بنى ضمر پيمان بست )). (5)
سال دوم هجرى :
از حوادث اين سال كه : قبله مسلمانان از بيت المقدس تغيير يافت . پيامبر در حال نماز بود كه فرمان تغيير جهت قبله صادر شد (6). از آن پس مسلمانان رو به كعبه نماز گزاردند. اين امر مسلمانان را بسيار خشنود كرد.
در اين سال بود كه حكم زكاه فطر به مسلمانان ابلاغ شد. نخستين نماز عيد فطر در مصلى خوانده شد.
در اين سال عمليات جنگى بسيارى پيش آمد كه پيامبر در برخى شخصا شركت داشت . در غزوه بواط پيامبر با تعدادى از مهاجران و انصار در پى قريش (: كاروان قريش ) تاخت و بدون برخورد برگشت . شخصى به نام عامر بن كريز يا كريز بن جابر فهرى در اطراف مدينه به گوسفندان اهالى حمله برد. پيامبر در تعقيب او تا بدر پيش رفت و او را نيافت . بدر چاه آبى است بين مدينه و مكه . (7)
در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش در محل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدست آوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. در همين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيان سرپرستى مى كرد. ((او كاروان را به سلامت در برد)) (8) پيامبر با قبيله ((بنى مذحج )) و ((بنى ضمره )) پيمان يارى بست ((و اين نخستين پيمان وى با قبايل خارج بود)) (9).
((ماه چهارم ، سريه عبدالله بن جحش : پيامبر وى را با هشت مهاجر، مخفيانه براى بررسى اوضاع قريش و كسب اخبار و اطلاعات دقيق سياسى و نظامى فرستاد. وى ، طبق دستور، در نخله ميان مكه و طائف بر سر راه قريش كمين كرد. كاروانى بر آنان گذشت . با اين كه ماه حرام بود و دستور قتل نداشتند، همين كه براى اولين بار گروهى از قريش را در تيررس خود ديدند، خاطره شكنجه ها و تبعيدها آنان را چنان به خشم آورد كه ريئس كاروان ، عمرو بن خضرمى ، را با تير زدند و كالاها را با دو اسير به مدينه آوردند. و اين نخستين پيروزى جنگى مسلمانان بود )). (10)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-05-2022, 20:14
سال سوم هجرت ،
جنگ احد
در اين نبرد احد رخ داد كه مسلمانان ابتدا با نيروى نظامى اندكى كه داشتند، بر بزرگترين قدرت نظامى مشركان مكه پيروز شدند، ولى بر اثر يك اشتباه پيروزى قطعى به شكست انجاميد. در اين غزوه بود كه حمزه عموى پيامبر، شهيد شد و شخص پيامبر جراحت اندكى برداشت . على بن ابيطالب نيز هفتاد زخم برداشت . مصعب بن عمير نخستين سفير پيامبر به مدينه در اين غزوه به شهادت رسيد. حنظله نيز از جمله شهدا احد است كه به غسيل الملائكه معروف شد.
در اين غزوه ، مشركان مكه در حدود سه هزار مرد جنگى و دويست اسب و هزار شتر داشتند. فرماندهى مشركان با ابوسفيان بود.
عباس عموى پيامبر كه در جنگ بدر كبرى اسير شده بود و پيامبر او را آزاد كرده بود، به وسيله نامه اى پيامبر را از اين تداركات نظامى مشركان مكه آگاه كرده بود. مسلمانان با توانائى نظامى اندكى كه در مقابل قريش ‍ ناچيز بود، به استقبال مشركان رفتند. غروب روز جمعه ششم شوال سال هجرى ، به دامنه كوه احد رسيدند. پيامبر در روز شنبه ، پنجاه تيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جبير مامور كرد تا در جلوى سواران دشمن قرار گيرند و مانع هجومشان گردند. در ابتدا مسلمانان بر مشركان غلبه كردند. ذوق غنائم انان را غافل كرد. مشركان وقتى چنين ديدند، تجديد نيرو كرده و گروهى از نيروهاى شرك به فرماندهى خالد بن وليد از دو جناح حمله كردند. پيامبر در مقر فرماندهى با عده اى از مسلمانان ايستاده بود كه جمعى از مشركان به طرف پيامبر حمله آوردند و با پرتاب سنگ پيامبر را مجروح ساختند.
دشمن شايع كرد كه : محمد كشته شد. بر اثر اين شايعه مسلمانان خود را باختند و عقب نشينى كردند.
عثمان بن عفان نيز در ميان فراريان بود. پيامبر با يارانش به دره اى پناه بردند و بدين سان دشمن غلبه كرد و تعدادى از مسلمانان را شهيد نمود. تعداد شهداى مسلمان در غزوه احد را 74 نفر گفته اند كه چهار تن از مهاجران بودند و بقيه از انصار.
تلفات دشمن را 20 نفر نوشته اند. در اين نبرد همان طور كه گفته شد، حمزه عموى پيامبر كه 57 سال داشت ، شهيد گرديد و هند جگر خوار همسر ابوسفيان غلام وحشى خود را واداشت تا از پشت وى را با نيزه بزند و پس از فرو نشستن غبار جنگ ، سينه حمزه را شكافته و قلب وى را جويد. لذا به هند جگر خوار مشهور شد.
در اين جنگ اگر مسلمانان دستور پيامبر را اجرا كرده بودند و سنگرها را رها نمى كردند و به كسب غنائم نمى پرداختند، چنين شكستى نمى ديدند.
پيامبر در عين حال دستور تعقيب دشمن را صادر كرد. تدبير پيامبر ترساندن دشمن بود تا از حمله احتمالى به مدينه جلوگيرى كرده باشد.
پس از شكست مسلمانان در عرصه نبرد، ابوسفيان فرمانده مشركان فرياد زد: اعل هبل و پاسخ شنيد كه الله اعلى واجل . پيامبردر پى شكست تلخ كه عامل آن خود مسلمانان بودند، به دلدارى پرداخت .
مورخان در رابطه با حوادث قبل و بعد غزوه احد نوشته اند كه : عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هر چند كه در غزوه بدر در سپاه مشركان قرار داشت و اسير شد و به دستور پيامبر آزاد گرديد، اما او خطاى خود را جبران كرد. عباس در مكه بود و چون ابوسفيان اموال فراوانى بدست آورده بود، به شكست خوردگان غزوه بدر گفت : بايد انتقام خون كشته هاى بدر را از محمد صلى الله عليه و آله گرفت . او وقتى به تدارك جنگى مشغول بود، عباس ماجرا را به پيامبر گزارش داد.
((يعقوبى ))اين گزارش را كتبى مى داند. وى مى گويد: عباس با نامه اى از مكه به مدينه پيامبررا در جريان امر قرار داد. گويا عباس اين نامه را به مردى از قبيله غفار داد و از او خواست كه هر چه زودتر ابن نامه را به محمد صلى الله عليه و آله رساند. پيامبراين نامه را محرمانه دريافت كرد و از مضمون آن با كسى سخن نگفت .
برخى مورخان گفته اند كه اين نامه در مسجد دريافت شد و ابى بن كعب نامه را براى پيامبرخواند در نامه آمده بود: قواى قريش با چند قبيله ديگر سوگند ياد كرده اند كه خون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرند.
مورخان در قساوت و عمق كينه مشركان مكه نوشته اند كه سپاه شرك وقتى به ابوا رسيد، مى خواست قبر آمنه مادر پيامبر را شكافته به جسد آن بانو اهانت كند از دورانديشان مانع اين كار شدند. آنان از اين نگران بودند كه اين اقدام يك رسم شود و مردگان از اين عمل مصون نمانند.
در رابطه با حوادث نبرد احد آمده است كه : قبل از حركت پيامبر به سوى دشمن ، آن حضرت يك شوراى جنگى تشكيل داد تا نظر مسلمانان را بپرسد. عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه نظر داد كه مسلمانان درب شهر بمانند و از شهر حفاظت نمايند. اين توطئه منافقانه به اين خاطر بود تا به كار اسلام و محمد پايان داده شود عبدالله بن ابى بر پيشنهادش اصرار بسيار داشت . او مجدانه سابقه مثبت اين گونه دفاع را بيان كرد و گفت كه در نبرد تن به تن زنان از بالاى بامها با سنگ بر دشمن حمله خواهند كرد. مسلمانان اين نقشه را خائنانه يافتند و آن را نفى كردند پيامبر نظر اكثريت را پذيرفت و عبدالله بن ابى بهانه اى يافت تا از شركت در غزوه احد خوددارى كند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-05-2022, 18:52
دلاور مردان قواى اسلام

مورخان در مورد قواى مسلمانان نوشته اند كه پير و جوان در اين غزوه شركت داشتند:
عمرو بن جموح پير مردى قد خميده بود كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود و يك پايش آسيب ديده بود. خويشاوندانش مانع رفتن او شدند. نزد پيامبر آمد و تمايل خود را به حضور در غزوه احد نشان داد. پيامبر به او گفت تو از جنگ معاف هستى : (( اما انت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك . )) اما اصرار وى بسيار بود و به عرصه نبرد شتافت و سرانجام به شهادت رسيد. از جوانان مسلمان بايد از دو تازه داماد ياد كرد كه در غزوه احد شركت كردند. يكى از اين دو حنظله فرزند ابو عامر بود. ابو عامر خود از دشمنان سر سخت پيامبر بود. ابو عامر در غزوه احد در سپاه مشركان قرار داشت و حنظله فرزندش كه جزء مهاجران بود، در سپاه محمد صلى الله عليه و آله گويند حنظله با دختر عبدالله بن ابى ازدواج كرده بود و اين ازدواج مقارن غزوه احد صورت گرفته بود. گويا هنوز مراسم زفاف صورت نگرفته بود و حنظله به حضور پيامبر رسيد و تمايل زيادى براى حضور در نبرد از خود نشان داد. پيامبر به او توصيه كرد شب را در مدينه بماند و صبح خود را به نيروهاى مسلمانان برساند. سحر گاه حنظله از بستر بيرون جست و فرصت استحمام نيافت و راهى نبرد گرديد. شاهدان بر اين شتاب شاهد بودند و ديدند كه حنظله چگونه به سوى نبرد شتافت . او در دقايق اوليه نبرد، ابوسفيان را نشانه گرفت و بسوى او حمله كرد.
اين حمله كارگر نيفتاد و فردى از مشركين به نام شداد بن اسود بر حنظله تاخت يكى ديگر از مشركان تيرى انداخت و او را به شهادت رساند. گويند حنظله به هنگام شهادت 18 سال داشت . پيامبر اسلام او را غسيل الملائكه ناميد. پيامبر ماجراى حنظله را براى مسلمانان شرح داد.
مورخان در رابطه با حوادث غزوه احد از قهرمانيهاى ابودجانه ياد كرده اند: گويند قبل از آغاز نبرد احد، پيامبر شمشيرى بدست گرفت و گفت : كيست كه حق اين شمشير را ادا كند؟ گروهى برخاستند، ولى حضرت از دادن شمشير به آنان خوددارى كرد.
در اين هنگام ابودجانه از جاى جست و عرض كرد: اى رسول خدا! حق اين شمشير چيست و چگونه مى توان حق آن را ادا كرد؟ پيامبر گفت : بايد آنقدر با آن دفاع كنى كه خم شود. ابودجانه گفت : من اين كار را مى كنم . سپس دستمالى بر سربست و شمشير را از پيامبر گرفت . زبير از اين كه پيامبر شمشير را به او نداده ، دلگير شد و تصميم گرفت حركات ابودجانه را زير نظر داشته باشد تا شجاعت او را ببيند. و چنين كرد: ابودجانه تعدادى از مشركان را كشت و قهرمانيهاى بسيار كرد. او در هجوم مشركان بسوى پيامبر از حضرتش دفاع مى كرد. گويند در بحرانى ترين لحظات نبرد كه مشركان على و پيامبر را در محاصره داشتند، ابودجانه خود را رساند و مشركان را پس راند. نام ابودجانه در رديف نام على بن ابيطالب و حمزه در دفاع از وجود پيامبر اسلام آمده است .
حمزه عموى پيامبر يكى از نام آوران غزوه احد و از ياران اوليه محمد در سالهاى سخت تنهائى مكه است . گفته شد كه او در سال ششم بعثت آگاهانه و از روى ايمان ، اسلام آورد. روزى به خانه آمد و يكى از اهل خانه را گريان ديد. علت گريه را پرسيد. به وى گفته شد:
امروز ابوجهل پارچه اى به گردن محمد انداخته و آنقدر آن را فشار داد كه رنگ محمد دگرگون گشت و خفگى به او دست داد...
حمزه آن چنان منقلب شد كه تصميم گرفت خويش را فداى محمد سازد از همين رو ابوجهل را در مسجد الحرام به سختى كتك زد.
زور بازوى حمزه در مواردى بسيار و حساس در خدمت نهضت اسلام بود. او در خط مقدم نبرد با مشركان قرار داشت . يك بار ديگر در انجمن سران قريش ابوجهل را كتك زد. ضربه آنچنان شديد بود كه سر ابوجهل شكست . در پيكار سرنوشت ساز بدر، يكى از پهلوانان شرك را از پاى در آورد و نام آوران جاهليت را بر زمين زد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-05-2022, 18:53
هند جگرخوار و غلام وحشى

هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت به دل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى با ***ى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعده وصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغاز بدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفته بود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشى به محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند، تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت در قبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه به طائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد. پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد: حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرف او پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده و مرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و... پيامبر فرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .
وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اند كه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم و در پايان بدترين فرد دروغگو را.
ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كه غلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اند بر او حد شرب خمر جارى كرده اند.
ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان به صحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد و جويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-05-2022, 13:58
مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابر بگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سوره نحل نازل شد كه : (( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خير للصابرين . )) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبر به زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم را مثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد، بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-05-2022, 13:58
دفاع جوانمردانه اميرالمؤ منين عليه السلام

از حوادث ديگر غزوه احد محاصره پيامبر اسلام بود: پس از شايعه قتل محمد توسط مشركان و فرار مسلمانان و تجديد نيرو و حمله دشمن ، پيامبر همچنان استوار در عرصه فرماندهى ايستاده بود.
دشمن به پيامبر بسيار نزديك شد. در اينجا دو عامل باعث نجات پيامبر گرديد: يكى شهامت و شجاعت خود آن حضرت و ديگر دفاع مردانه على بن ابيطالب كه در آن زمان 26 سال داشت و به دشمن مى تاخت و پيامبر را دور و سرانجام دشمنان را فرارى داد.
مورخان تعداد اين گروه از مشركان مهاجرم به پيامبر را حدود پنجاه تن نوشته اند على بن ابيطالب در حالى كه پياده بود، دشمن را دفع مى كرد.
صحنه آنچنان خارق العاده بوده است كه جبرئيل نازل شد و اين شعار معروف را خواند كه :
(( لافتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار )) اين واقعه را مورخان و راويان اوليه عصر اسلامى نوشته اند. اما در تحريفات و دستكاريهاى بعدى ، اين موضوع مسلم از تاريخ اسلام حذف شد. ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه به اين واقعيت تصريح كرده است . او مدعى است كه نسخه هائى از سيره ابن هشام را ديده است كه او به گزارش واقعه پرداخته بوده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-05-2022, 13:36
در اين دفاع از پيامبر، على بن ابيطالب آنقدر جنگيد كه شمشيرش ‍ شكست و پيامبر ذوالفقار را به دست او داد.
بر اساس اعتقاد شيعه اماميه ، ذوالفقار شمشيرى بود كه جبرئيل بدست پيامبر اسلام داد.
نقش زنان مسلمان در عرصه نبرد
مورخان نوشته اند كه زنان مسلمان نقش مهمى در عرصه نبرد داشته اند. ام عامر زن مسلمانى كه طبابت مى دانست ، در نبرد احد حضور داشت . او حتى در مواقع اضطرارى مخصوصا هنگامى كه پيامبر اسلام در محاصره دشمن قرار داشت ، شمشير بدست گرفت و از آن حضرت دفاع كرد. او خودش مى گويد كه : در نبرد احد به پانسمان مجروحان و كمك هاى پشت جبهه از قبيل آب رساندن به مجاهدان و... پرداختم ؛ وقتى جان پيامبر را در خطر ديدم ، مشك را بر زمين نهادم و شمشير بدست گرفتم . گاهى هم تيراندازى مى كردم . پيامبر فردى را ديد كه فرار مى كند، به او گفت : حال كه فرار مى كنى ، سپرت را زمين انداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و از آن استفاده كردم . ناگاه متوجه شدم كه فردى از دشمن با شمشير به پيامبر حمله ور شد. من ومعصب بن عمير جلوى او را گرفتيم و او را گرفتيم و او را عقب رانديم . او بر شانه ام ضربه اى زد و من نيز چند ضربت بر او زدم . چون او زره بر تن داشت . ضربات من بر او كارگر نشد. ولى ضربت او تا يك سال بر شانه من باقى بود. چون پيامبر متوجه شانه من شد، به يكى از فرزندان من گفت : زخم مادرت را پانسمان كن . وى زخم مرا بست و من دوباره مشغول دفاع شدم ...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-05-2022, 13:36
يكى ديگر از زنانى كه در غزوه احد شركت داشت ، همسر عمرو بن جموح بود. او در جنگ احد شهيد شد در حالى كه فقط يك پاى داشت . هند يكى از زنان مسلمان است كه در نبرد احد شركت كرد. او دختر عمرو بن حزام و عمه جابر بن عبدالله انصارى است . او پس از اين كه عزيزانش (همسر و پسر و برادر همسرش ) شهيد شدند، پايدارى بسيار كرد و به هنگام حمل جنازه عزيزانش به مدينه ، از نيمه راه دوباره به سوى احد بازگشت . زيرا شتر حامل جنازه ها به مدينه نمى رفت . وقتى جريان را به پيامبر عرض كرد، پيامبر فرمود: دعاى شوهرت چه بود؟ گفت : او طلب شهادت كرد و گفت كه : خدايا مرا به خانه بازمگردان ، پيامبر فرمود: دعاى او اجابت شده و خداوند نمى خواهد كه جنازه او بر خانه برگردد.
لذا جنازه ها را در احد دفن كرد. هند از پيامبر خواست تا از خداوند بخواهد كه او را نيز به آنان ملحق كند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-05-2022, 17:35
پيامبر و مسلمانان يك شب در احد ماندند و روز بعد حركت كردند. پيامبر براى ترساندن دشمن مسلمانان را به تعقيب دشمن فرستاد.
منافقان و يهوديان مكه از اين شكست خوشحال شدند.
تعقيب دشمن فوايد بسيارى داشت و از حمله حتمى دشمن به مدينه جلوگيرى كرد.
در پايان سال سوم ، حكم ارث نازل شد.
در همين سال بود كه امام حسن عليه السلام متولد گرديد.(11)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-05-2022, 17:35
سال چهارم هجرى ؛
از حوادث اين سال است : به پيامبر خبر رسيد كه طايفه بنى اسد مى خواهند به مدينه حمله كنند.
پيامبر ابوسلمه مخزومى را با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان بسوى آنان فرستاد. ابوسلمه شبها حركت مى كرد و روزها كمين مى نمود تا به محل قطن رسيد. بنى اسد فرار كرده بودند. ابوسلمه با غنيمت و اسير بازگشت .
ابوسلمه كه در نبرد احد زخمى شده بود، در راه درگذشت . پيامبر با همسر او ام سلمه (: هند) دختر سهيل ازدواج كرد.
در پنجم محرم ، پيامبر، عبدالله بن انيس را ماءمور كرد تا با سفيان بن خالد كه در حال تدارك نيرو عليه مسلمانان بود، بجنگد. عبدالله چون به محل موعود رسيد، با او روبرو شد، وى را كشت و سرش را به مدينه آورد.
در ماه صفر اين سال ، پيامبر شش نفر از ياران خود را جهت آموزش ‍ احكام دين به اطراف اعزام داشت . در نقطه اى به نام رجيع نزديك مكه ، افراد قبيله لحانيها بر سر آنها ريخته ، چهار نفر را كشتند و دو نفر را اسير گرفته ، در مكه به قريش فروختند. قريش آن دو معلم قرآن را به انتقام كشته هاى بدر شهيد نمودند. اين حادثه در تاريخ اسلام به نام سريه رجيع آمده است .
در ماه صفر سال چهارم هجرى حادثه بئر معونه پيش آمد: بنا به درخواست رئيس قبيله بنى عامر، پيامبر چهل نفر و يا هفتاد نفر از اصحاب را جهت ارشاد آنان فرستاد. گروه اعزامى در بئر معونه منزل كردند.
عامر بن طفيل با عده اى از بنى سليم بر آنان هجوم بردند و همه آن گروه را شهيد كردند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-05-2022, 19:19
پيامبر از اين حادثه سخت اندوهگين شد.
گويند آن حضرت يك ماه در قنوت قبيله لحيانيها را لعن و نفرين مى كرد. عمروبن اميه دو نفر از بنى عامر را كشت . در اين ميان بنى عامر كسى را نزد پيامبر فرستادند و خونبهاى دو نفر عامرى را كه عمرو بن اميه كشته بود، (طبق پيمانى كه با پيامبر داشتند) مطالبه نمودند.
پيامبر اين خونبها را از يهوديان بنى نضير مطالبه كرد: آن حضرت به اتفاق چند نفر از اصحاب به كنار قلعه بنى نضير رفت و با آنان مذاكره نمود. آنان پيشنهاد پيامبر را قبول كردند. (زيرا يهود بنى نضير با بنى عامر هم پيمان بودند). بنى نضير قصد جان پيامبر را داشتند. آنان مى خواستند از بالاى بام سنگى بر سر پيامبر اندازند. پيامبر ناگهان جلسه را ترك كرد و راهى مسجد مدينه شد و به بنى نضير پيام داد كه بايد اين منطقه را ترك كنند.
بنى نضير ابتدا تسليم شدند، ولى بعد به تحريك عبدالله بن ابى سردسته منافقين مدينه سرسختى كردند. پيامبر و اصحاب سلاح برداشته ، به سوى منزل بنى نضير حركت كردند. پانزده روز آنجا را محاصره كردند. يهوديان تسليم شدند. قرار شد اموال خود را بگذارند و از منطقه مدينه بروند. فقط براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب اجازه بردن يافتند. اين قوم به شام تبعيد شدند. املاك آنان ميان مهاجرين تقسيم شد. اين واقعه را غزوه بنى نضير مى نامند.
دو ماه بعد، پيامبر به سوى بنى محارب و بنى ثعلبه از طوايف غطفان رهسپار گرديد. در محل ذات الرقاع دو سپاه با هم روبرو شدند، ولى برخوردى پيش نيامد و پيامبر به مدينه بازگشت . در اين سفر بود كه پيامبر نماز خوف خواند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-05-2022, 19:20
در اين سال ، پيامبر به ((زيد بن ثابت )) دستور داد تا خط يهود را بياموزد. چون نامه هاى پيامبر را تا اين زمان به علت بى سوادى عرب يهوديان مى نوشتند. پيامبر نگران بود كه نكند يهود نامه هاى حضرت را تحريف كنند.
زيد خط عربى را از يكى از اسيران بدر فرا گرفته بود. در ماه شعبان اين سال امام حسين عليه السلام متولد گرديد.
مورخان اسلامى پيرامون شرح حال آن دو معلم قرآن كه در راه اسير شدند و به مشركان مكه فروخته و شهيد شدند، نوشته اند كه : يكى از آن دو نفر زيد نام داشت . او را صفوان بن اميه كه پدرش در غزوه بدر كشته شده بود، خريدارى كرد تا انتقام پدرش را بگيرد. صفوان تصميم گرفت تا زيد را در ملاء عام به دار آويزد.
روزى كه زيد را براى دار زدن آورده بود، ابوسفيان خطاب به زيد گفت : تو را به خدائى كه به او ايمان دارى سوگند مى دهم آيا مى خواهى كه محمد (صلى الله عليه و آله ) به جاى تو كشته شود و تو آزاد شوى ؟
زيد كه در پاى چوبه دار ايستاده بود، گفت : من هرگز راضى نمى شوم محمد (صلى الله عليه و آله ) آسيبى ببيند. ابوسفيان و مشركان مكه از اين پايدارى در شگفت شدند. زيد را به دار آويختند و شهيد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-06-2022, 19:15
يكى ديگر از اين دو معلم قرآن ، خبيب بن عدى بود. وى از مشركان خواست اجازه دهند قبل از مرگ ، نماز بخواند. به او اجازه دادند و سپس وى را شهيد كردند.
((خبيب ، پس از آنكه مدتى در خانه ماويه كنيز حجير بن ابى اهاب زندانى بود، براى اعدام حاضر شد. ابتدا خواست تا اجازه دهند دو ركعت نماز بگذارد. نماز را بسرعت پايان داد و گفت : ترسيدم كه نگوئيد از ترس مرگ خود را به نماز مشغول كرده ام و گرنه دوست مى داشتم بيشتر بخوانم . سپس او را بر چوبى ميخكوب كردند و در برابر چشم هزاران تماشاچى مكه ، در زير ضربات سنگ و چوب و تيغ ، پس از شكنجه بسيار در حالى رجزهاى مردانه مى خواند، جان سپرد)).(12)
از حوادث اين سال ، غزوه بدر دوم است :

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-06-2022, 19:15
پس از نبرد احد ابوسفيان تهديد كرده بود كه سال ديگر در بيابان بدر با مسلمانان مصاف خواهد داد.
پيامبر اسلام يكهزار و پانصد نفر از مسلمانان را روانه محل موعود نمود. پيامبر خود را اين حركت ، حضور داشت . در محل ((بدر)) هشت شب ماندند. ابوسفيان به سوى بدر حركت كرد، اما از ميان راه بهانه اى تراشيد و برگشت . عقب نشينى ابوسفيان براى مشركان گران تمام شد. صفوان بن اميه به ابوسفيان گفت : پيروزى احد را با اين عقب نشينى از دست داديم .
((... ابوسفيان با سپاه مكه به مجنه (در ناحيه ظهران ) يا عسفان مى رسد. در اينجا پشيمان مى شود و خطاب به سپاه مى گويد: ((اى قريش ! جز در يك سال پر بركت كه در آن درخت بچرانيد و در آن شير بنوشيد، مصلحت شما نيست . و امسال سال شما خشك است . من بر مى گردم و شما نيز بر گرديد)) سپاه بر گشتند و مردم مكه آن را جيش ‍ السويق (سپاه آرد گندم يا جو) ناميدند و مى گفتند: شما رفتيد آردها را بخوريد (آرد آذوقه سپاه بوده است كه از مكه بردند و جوالهاى خالى را بر گرداندند و همين ))) (13)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-06-2022, 20:11
در اين سال مادر امام على بن ابيطالب عليه السلام ((فاطمه بنت اسد)) در گذشت .
سال پنجم هجرى ؛
حوادث سال پنجم
در ربيع الاول اين سال پيامبر اسلام به غزوه دومه الجندل رهسپار گرديد. در اين جنگ مسلمانان غنائمى بدست آوردند. در بين راه مسلمانان روزها را استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.
مسلمانان تا مرز شام پيش رفتند و قوت اسلام را به قبائل و مرز نشينان شام كه تحت استيلاى روم بودند، نشان دادند.
در اين سال پيامبر با زينب دختر جحش كه قبلا همسر زيد بن حارثه بود و او را طلاق گفته بود، ازدواج كرد. در اين سال آيات حجاب نازل گرديد و احكام بانوان مخصوصا همسران پيامبر مقرر شد.
در اين سال سوره منافقان نازل گرديد. شاءن نزول اين سوره چنين بود كه : بين عمر بن خطاب و يكى از بستگان قبيله خزرج نزاعى در گرفت . يكى فرياد زد: اى گروه مهاجران ! و ديگرى گفت : اى گروه انصار! در اين ميان عبدالله بن ابى از فرصت استفاده كرد و به تحريك انصار پرداخت و نسبت به اسلام و مسلمانان درشتى كرد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-06-2022, 16:18
((زيد بن ارقم )) كه سخنان او را شنيده بود، به پيامبر گزارش داد. عمر بن خطاب پيشنهاد كرد كه عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه را گردن بزنند. ((عبدالله بن ابى )) سخنان ((زيد بن ارقم )) را تكذيب كرد. انصار به شفاعت او آمدند. پيامبر سعى كرد مسئله را تمام شده تلقى كند. به مسلمانان دستور داد حركت كنند. اينجا بود كه سوره منافقان در رابطه با ((عبدالله بن ابى )) نازل شد. پيامبر از زيد بن ارقم دلجوئى كرد. بر اساس سيره ابن هشام ، اين واقعه بين جهجاه غلام عمر بن خطاب و سنان جهنى در سال ششم هجرى پس از غزوه بنى مصطلق روى داده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-06-2022, 16:19
جنگ خندق
غزوه ((خندق )) يا ((احزاب )) در اين سال اتفاق افتاد: توطئه و تحريكات يهود همچنان ادامه داشت . در شوال اين سال نبرد ((احزاب )) كه به ((خندق )) نيز شهرت دارد، واقع شد. گروهى از يهوديان تبعيدى بنى نضير كه در خيبر زندگى مى كردند، نزد قريش و قبيله غطفان رفتند و آنها را به جنگ با پيامبر و مسلمانان تشويق و تحريك نمودند. آنان با هم يكى شده و از متحدان خود نيروى عظيمى تدارك ديدند. خبر اين تدارك نظامى به پيامبر رسيد. احزاب متحد ده هزار نفر گرد آورده بودند و كليه امكانات خود را در حمله به مدينه و پايان دادن به نهضت اسلام به كار گرفته بودند پيامبر به مشورت با اصحاب خود پرداخت سلمان فارسى پيشنهاد كرد تا براى دفاع از شهر مدينه ، خندقى پيرامون شهر حفر شود. اين پيشنهاد به تصويب پيامبر و ديگر اصحاب رسيد. پيامبر شخصا در حفر خندق فعال بود و حفر خندق بين مسلمانان نقسيم شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-06-2022, 18:32
كار با سرعت پيش مى رفت . زنان و كودكان را در خانه ها جاى دادند و نيروى نظامى مسلمانان در مناطق مختلف مدينه مستقر شدند همه چيز آماده بود. دشمن با يال و كوپالى عظيم از راه رسيد. صف آرايى دو طرف ، در دوسوى خندق آغاز شد. روزها گذشت و دشمن كارى نتوانست بكند ((عمروبن عبدود)) و ((عكرمه بن ابى جهل )) از نقطه اى عبور كردند. امام على بن ابى طالب راه را بر آنان گرفت . در اين نبرد تن به تن عمربن عبدود قهرمان سپاه شرك و كفر به دست على كشته شد. اين حادثه روحيه احزاب متحد را در هم شكست و تزلزل در نفرات دشمن آغازشد. دشمن سعى كرد مقر فرماندهى مسلمانان را مورد هجوم قرار دهد، اما اقدامات تدافعى مسلمانان آنان را به عقب راند. نبرد تدافعى مسلمانان كه پيامبر آن را فرماندهى مى كرد، تمام روز ادامه يافت . گويند آن روز نمازهاى ظهر و عصر را قضا نمودند و اين نخستين نماز قضا در اسلام بود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-06-2022, 16:03
در اين نبرد تدافعى پنج مسلمان شهيد شدند. و سه تن از دشمن كشته شد. ((سعد بن معاذ)) رئيس قبيله ((اوس )) زخمى شد و چندى بعد بر اثر اين زخم در كذشت . شرايط جوى كار را بر دشمن سخت كرد. ابوسفيان فرمانده احزاب ، مقاومت و ادامه جنگ را بى نتيجه يافت و شبانه به سوى مكه بازگشت پس از او دشمن عقب نشست و بدين سان جنگ به سود مسلمانان پايان يافت . نتيجه اين جنگ بسيار مهم و تعيين كننده بود: از يك سو قدرت مسلمانان را به نمايش كذاشت و از ديگر سو بزرگترين تدارك و تجهيز نظامى دشمن را به شكست كشاند. اين جنگ به راستى جنگ سرنوشت است .
در اين جنگ يهود بنى قريظه به نفع دشمن به پيامبر خيانت كردند و بديهى بود كه آنان از موازين مورد توافق تخطى نموده و بايد تنبيه مى شدند. پيامبر هنوز سلاح بر زمين ننهاده بود كه مسلمانان را دستور داد تا يهود بنى قريظه را محاصره كنند. قلاع بنى قريظه در حومه مدينه محاصره شد اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. ((ابولبابه )) از قبيله ((اوس )) و هم پيمان بنى قريظه و يكى از نقباى دوازده گانه بيعت عقبه دوم ، واسطه مذاكره بود. به يهوديان تفهيم كرد كه بايد تسليم شوند وگرنه كشته خواهند شد او اين پيمان را با ايما و اشاره به روساى يهود بنى قريظه رساند. قبيله اوس انتظار داشتند تا پيامبر همان رفتارى را كه با يهوديان متحد خزرج مبنى بر تبعيدشان از مدينه كرد با متحدان يهودى اوس هم انجام دهد. پس از تسليم يهود بنى قريظه ، كار حكميت به سعد بن معاذ كه بسترى بود، واگذار شد. سعد بن معاذ را بر مركبى سوار كردند و به صحنه آوردند. يهوديان بنى قريظه به راءى و نظر هم پيمان خود احترام مى گذاشتند و گفتند هر چه سعد بگويد، همان شود. سعد حكم كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد. طبق حكم سعد عمل شد؛ مردان گردن زده شدند و از زنان يهود فقط يك تن را كه مرد مسلمانى را كشته وبود،كشتند. در تقسيم اموال و غنائم هر سوار كار مسلمان را سه سهم دادند و پياده نظام را يك سهم بخشيدند.
زنان و كودكان يهود بنى قريظه را در نجد فروختند و به جاى آنها اسب و سلاح خريدند. در اين ماجرا فقط يك مسلمان شهيد شد. و آنهم بدست همان زن يهودى كه از بالاى قلعه سنگ بر سرش زده بود.
در اين سال بين مسلمانان مسابقه اسب دوانى انجام شد. سعد بن معاذ در گذشت . سه نفر از رجال بزرگ مكه به مدينه آمدند و اسلام آوردند: عمروبن عاص ، عثمان بن طلحه و خالد بن وليد. (14)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-06-2022, 16:06
نقش ممتاز سلمان فارسى

مورخان اسلامى پيرامون قهرمانان و حوادث غزوه احزاب يا خندق مطالب بسيارى نوشته اند.
همان طور كه گفته شد، سلمان فارسى طراح حفر خندق دفاعى بر اطراف مدينه بوده است . بدون شك اين طرح سابقه عربى نداشته و سلمان آن را از شيوه هاى تدافعى ايرانيان بياد داشته و در آن روز پيشنهاد كرده است . سرنوشت سلمان در تاريخ دو فصل دارد كه فصل نخست آن بدرستى روشن نيست . محققان آرا مختلفى پيرامون زادگاه و چگونگى رسيدن او به حجاز دارند؛ اما در اين متفق اند كه او ايرانى و از فضلاى فارس بوده است . مطالعات او در آئين زرتشت ، يهود و مسيحيت ، وى را قانع نساخت . مسير حركت سلمان از ايران به حجاز را چنين ترسيم كرده اند كه او ابتدا به شام و از آنجا به روم رفت و دوباره به عراق عرب سفر كرد. گويا آوازه پيامبر و ظهور اسلام را شنيد و راهى حجاز گرديد. سلمان در مدينه به محمد صلى الله عليه و آله پيوست .
از اينجا به بعد نقش سلمان و شخصيت او كاملا روشن است . پس از حادثه سقفيه او به پيروى و حمايت از امام على بن ابيطالب ادامه داد. مورخان نوشته اند كه در روزگار عمر استاندار مدائن شد و در سال 35 هجرى در گذشت . سلمان از مرزهاى قوميت و نژاد گذشت و آنچنان به اسلام پيوند يافت كه سلمان محمدى صلى الله عليه و آله نام يافت و از اهل بيت پيامبر محسوب شد.
بنابراين آنگونه كه اسلام دين قومى و نژادى نيست بلكه دين انسان است ، سلمان نماينده ايران در اسلام نيست تا رگه هاى ناسيوناليستى بجنبد زجاى !! به تعبير مناسب پروفسور لوئى ماسينيون : سلمان شكوفه معنويت اسلام است . شخصيت سلمان ، ابوذر و... سندى تاريخى از تعاليم انسان ساز اسلام مى باشد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-06-2022, 16:06
عامل اصلى غزوه خندق
مورخان عامل اصلى غزوه خندق را يهود بنى نضير مى دانند. سران قبيله بنو نضير مى خواستند از محمد و مدينه انتقام بگيرند. اين سران با ديگر قبائل يهود رابطه برقرار كرده بودند و با قريش مكه نيز ديدار داشتند و ائتلاف بزرگى عليه محمد و اسلام پى ريختند. آنان به قريش ‍ قول داده بودند كه يهوديان مدينه را كه با محمد پيمان دفاعى بسته بودند، عليه وى بشورانند. مورخان نوشته اند كه سران قريش از يهوديان پرسيدند كه : ما با شما وجه مشترك عقيدتى نداريم ، اختلاف ما با محمد بر سر عقايد او است بتان ما را نفى مى كند. شما كه خود اهل كتاب هستيد، چرا با محمد در ستيز هستيد؟ آنان پاسخ دادند كه : بت پرستى شما بهتر از دين محمد است ، شما در آئين خود استوار باشيد محققان معاصر يهود از اين مواضع ابراز تاءسف كرده و مى كنند. مؤ لف كتاب تاريخ يهوديان و عربستان مى نويسد:
((هرگز ارزش نداشت يهود چنين خطائى را مرتكب شود، و لو اين كه قريش تقاضاى آنان را رد مى كردند. علاوه بر اين درست نبود كه يهوديان به بت پرستان پناه برند، زيرا اين اقدام با تعليمات تورات موافق نيست )) (15)
قرآن به سرزنش يهوديان پرداخت و اين مواضع نابخردانه آنان را كه از روى كينه و عناد برمى خاست ، محكوم كرد و يهوديان را متهم به پرستش جبت و طاغوت نمود و مورد لعن و نفرين ابدى قرار داد.))(16)
در تفاسير اسلامى آمده است كه : كفار قريش از يهوديان خواستند تا براى ابراز حسن نيت و درستى حرفشان بت هاى قريش را سجده كنند. نمايندگان يهود بت ها را سجده كردند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-06-2022, 17:35
سران يهود بنى نضير با قبيله غطفان كه از دشمنان سرسخت اسلام بودند، تماس برقرار كردند. اين تماسها با كليه قبائل دور و نزديك انجام شد و ائتلاف سياسى نظامى بزرگ پديد آمد.
مورخان تعداد نفرات و تجهيزات احزاب شرك و كفر را چنين نوشته اند: قريش با چهار هزار نفر و سيصد اسب و هزار و پانصد شتر، بنى سليم با هفت صد نفر، بنى فزاره با هزار نفر، قبائل ديگر هر كدام با چهار صد نفر و يهوديان با تمام نيرو و امكانات مالى و نظامى خود، نيروى مركب از ده هزار نفر پديد آوردند.
مسلمانان سه هزار نفر بودند كه در نقاط حساس مدينه مستقر شده بودند. مدت محاصره مدينه يكماه طول كشيد. زمان جنگ را فصل زمستان نوشته اند.
سرماى شديدى كه بى سابقه بود، فرا رسيد و دشمن را خسته كرد.
اهداف دشمن از پيش مشخص بود. پايان دادن كامل به نهضت محمد و قتل عام همه پيروان آن حضرت .
ابوسفيان سوگند ياد كرده بود كه حتما در اين نبرد به اهداف فوق دست يابد. گويا ابوسفيان در همين رابطه پيامى كتبى به پيامبر اسلام فرستاده بود

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
26-06-2022, 17:35
با شكوه ترين صحنه جنگ

با شكوه ترين صحنه اين نبرد را جنگ تن به تن بين امام على بن ابيطالب و عمرو بن عبدود قهرمان نامى عرب جاهلى نوشته اند. گويا عمرو بن عبدود سابقه قهرمانيهاى بسيار داشت و در ميان قبائل جاهلى به رزم آورى مشهور بود.
آوردن او حكايت از حضور همه كفر و شرك جاهلى عليه اسلام و توحيد دارد. به همين دليل بود كه وقتى عمرو بن عبدود كشته شد، اسلام خطاب به مسلمانان فرمود: امروز همه كفر با همه ايمان و اسلام در افتاد و مغلوب گرديد. حادثه وقتى اتفاق افتاد كه عمرو بن عبدود و همراهان او: عكرمه بن ابى جهل و هبيره بن وهب و نوفل بن عبدالله و ضرار بن خطاب ، مبارزه مى طلبيدند. از آن ميان ، عمرو بن عبدود و عكرمه بخود جرئت دادند و از خندق گذشتند. آنان رجزهاى بسيار خواندند و به ايجاد رعب و وحشت در دل مسلمانان پرداختند، مبارزه مى طلبيدند و اسب مى تاختند: كجايند مدعيان بهشت ، پس چرا خود را نشان نمى دهند؟! مسلمانان همچنان ساكت بودند، گويى به قول ((واقدى )) بر سرشان پرنده نشسته بود. پيامبر به مسلمانان دستور داد يك نفر جلو رود.
كسى جرئت نكرد. پيامبر على بن ابيطالب عليه السلام را ماءمور اين كار كرد و فرمود: اينك كفر با ايمان به تمامى ، روبرو مى شود.
على بن ابيطالب در پاسخ رجزهاى عمرو بن عبدود فرمود: عجله نكن ، دارم به سراغت مى آيم .
مورخان نوشته اند كه عمرو بن عبدود سابقه دلاوريهاى على بن ابيطالب را در نبرد بدر واحد شنيده بود و برخى گويند ديده بود. بنابراين با ديدن على ترسيد، اما مغرورانه گفت تو كى هستى كه به نبرد با من آمده اى ؟ على خود را معرفى كرد و به او فهماند كه وى را مى شناسد ولى حاضر نيست به اين آشنايى اعتراف نمايد. على به سابقه آشنائى خود با او در مكه اشاره كرد. گويند ابتدا على بن ابيطالب عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت كرد و عمرو بن نپذيرفت . على به او پيشنهاد كرد دست از جنگ با محمد بردارد و از سپاه احزاب جدا شود و راه خود گيرد و برگردد. او اين كار را براى خود ننگ به حساب آورد و نپذيرفت . سرانجام على به او پيشنهاد كرد: طبق سنت نبرد، چون من پياده هستم ، تو از اسب پياده شو. عمرو بن عبدود از اسب پياده شد:
((دو مرد بهم گلاويز شدند. على كه دستش به سر و گردن عمرو نمى رسيد، در حالى كه او شمشير را بر كشيده بود تا بر على فرود آورد، وى ضربه اى چنان قوى بر ران عمرو زد كه آن را قطع كرد و در افتاد و بر سينه اش پريد و ريشش را گرفت تا سرش را برگيرد. عمرو كه از ننگ شكست از جوانى كه خود را از او در پهلوانى نامورتر مى ديد، سخت به خشم آمده بود، بر چهره على عليه السلام تف انداخت . على عليه السلام بسختى خشمگين شد و در حالى كه از غيظ، شمشير را بر گردنش ‍ گذاشته بود، ناگهان برداشت و كنار رفت . عكرمه و ديگران بسرعت فرار كردند و از خندق گذشتند. على عليه السلام آنان را مى نگريست ، قدم مى زد، چشمش را به همه سو مى گرداند و انديشه هاى گوناگون را به مغزش هجوم مى داد. خشمش فرو نشست . با لبخندى آرام بر گشت و با گامهاى شمرده و راحت به عمرو نزديك شد. پايش را بر سينه او گذاشت . عمرو كه از اين حركت خيره مانده بود، پرسيد: اين چه بود؟!
على عليه السلام گفت : از كار تو خشمگين شدم ، نمى خواستم از خشم خويش تو را بكشم ، صبر كردم كه آرام گردم تا تو را همه براى خدا كشته باشم . و سپس چنان كه گويى شتر و حسان بن ثابت كه در همه جنگها با شعر برنده تر از شمشيرش شركت داشت ، فرار عكرمه را از دم شمشير على عليه السلام سرود...)) (17)
همان گونه كه گذشت ، اين حادثه ، روحيه دشمن را درهم شكست و روحيه مسلمانان را بالا برد.
اين حادثه بود كه ابوسفيان را به ترديد افكند و سپاه احزاب را متزلزل ساخت و سرانجام قدرت اسلام را بر سراسر جزيزة العرب تثبيت و هرگونه اميد كفر و شركت يهودى - جاهلى - قريشى را براى هميشه نوميد كرد.
يك حادثه جنجالى
يكى از حوادث جنجالى سال پنجم هجرى ، ازدواج پيامبر اسلام با زينب دختر جحش است :
زيد به حارثه را همه مى شناسند؛ او پسر خوانده محمد است ، و زينب دختر عمه محمد. زيد غلامى بود كه خديجه او را به محمد بخشيده بود. اين روابط انسانى آنچنان قوت يافت كه محمد او را فرزند خويش ‍ خواند و در پگاه ازدواج ، در تلاش بود تا براى وى همسرى بيابد.
جامعه جاهلى هنوز به تفاخرهاى قبايلى و ارزشهاى سنتى خود وفادار بود و اين امر مسئله ازدواج را دشوار ساخته بود. چرا كه زيد غلامى بود كه رنگ و رونقى نداشت و با معيارهاى به رسميت شناخته جاهلى و خانواده ها هماهنگى نداشت . زينب دخترى رشيد و بلند بالا بود كه خواستگاران بسيارى داشت . او نيز از كودكى با پيامبر مى زيست و دختر عمه محمد بود. پيشنهاد پيامبر به خانواده زينب براى ازدواج با زيد با سكوت و مخالفت روبرو شد. وحى دخالت كرد و به آنان هشدار داد كه فرمان خدا و رسول خدا مطاع است . آيه 26 سوره احزاب همين را بيان داشت . بدين سان خانواده زينب و خود او به ازدواج با زيد راضى شدند.
بديهى است كه ناهماهنگى ها همچنان به قوت خود باقى بود و طبعا عشق جوانه نزد و شكوفه اى نشكفت ، بلكه بر عكس ناسازگارى آغاز شد و قهر جارى گرديد. زينب از سوئى و زيد از ديگر سو، به پيامبر اصرار كه آن دو را از هم جدا كند، و پيامبر سعى در اصلاح داشت ، ولى نتيجه اى نبخشيد و روز بروز اوضاع بدتر مى شد. طلاق تنها را حل مسئله بود و چنين شد. زيد از رنجى جانكاه رهائى يافت و مسرور بود. زينب در غمى بزرگ فرو رفت و سخت پريشان بود.
راه چاره ازدواج با زينب بود. بايد پيامبر چنين ايثارى بزرگ مى نمود تا تسلى خاطر زينب گردد. اما سنت هاى جاهلى و هياهوى عوام مسئله را مشكل مى ساخت . وحى دخالت كرد و سنت غلط جاهلى (مبنى بر عدم جواز ازدواج با همسر پسر خوانده ) را باطل و بى اساس اعلام كرد. آيه 37 سوره احزاب در اين باره نازل شد. هياهو، در زمان حادثه محو شد. اما دشمنان اسلام در اعصار بعد، از جمله عصر اخير، مخصوصا نويسندگان مسيحى ، هياهوئى راه انداخته بودند كه خوشبختانه پاسخ مناسبى دريافت داشتند. اسلام شناس بزرگ معاصر مرحوم دكتر على شريعتى پاسخ مستدل و منطقى - تحليلى جالبى به مستشرقان و نويسندگان مسيحى داده است . اين پاسخ در اسلام شناسى (چاپ مشهد) تحت عنوان زن ، در چشم و دل محمد آمده است . (18)
سال ششم هجرى ،
از حوادث اين سال است : غزوه بنى لحيان ، غزوه ذى قرد، غزوه بنى مصطلق ، ماجراى افك و...
پيامبر ((... شش ماه پس از ريشه كم كردن بنى قريضه ، سپاهى بسيج كرد و ابن ام مكتوم را در مدينه گذاشت و راه شام را بسوى شمال در پيش گرفت . مسلمانان گمان كردند كه بسوى مرزهاى شام مى روند، ناگهان در ميان راه بسرعت به سوى جنوب برگشت و خود را به غران (منازل بنى لحيان ) رساند تا انتقام شهداى رجيع را بگيرد. قوم با اموالشان به قلل كوهها گريخته بودند. پيامبر كه نتوانسته بود دشمن را غافلگير كند، براى بهره بردارى ديگرى ، گفت : ((اگر به عسفان (نزديك مكه ) فرود آئيم ، مردم مكه يقين خواهند كرد كه به قصد مكه آمده ايم )). سپس براى راعاب قريش ، با دويست سوار در عسفان فرود آمد و ابوبكر را با ده سوار و نيز دو تن سوار ديگر را به ((كراع الغميم )) فرستاد تا از عكس العمل قريش آگاه شود، و چون خبرى نشد، در اوج گرماى طاقت فرساى روز بسرعت به مدينه بازگشت )) (19).
((غزوه ذى قرد؛ چند روز پس از بازگشت به مدينه عيينه بن حصن با دسته اى از بنى فزاره (از بنى غطفان ) به حومه مدينه تاخت و گله پيامبر را كه فرزند ابوذر غفارى و زنش مى چراندند، برد و مرد را كشت و زنش ‍ را به اسارت برد.
سلمه بن عمرو بن اكوع اسلمى و غلام طلحه بن عبيد الله كه به همراه او بود متوجه شدند. سلمه دزدان را دنبال كرد و فرياد مى كشيد و تير مى انداخت و هياهو مى كرد.
و هر تيرى كه مى افكند، مى گفت : بگيرش كه منم ابن اكوع ، امروز روز رضع است . (جمع راضع : لئيم ، يعنى امروز روز هلاك مردم پست است ). و چون دزدان به سويش بر مى گشتند، مى گريخت و سپس بر مى گشت و تير مى افكند و باز همان رجز را با فرياد هائى كه به گوش ‍ مدينه رسيد، تكرار مى كرد و آنقدر دزدان را بخود مشغول كرد كه پيامبر سواران را به تعقيبشان فرستاد و خود از پى آنان بيرون آمد. عده اى از دزدان كشته شدند و قسمتى از شتران را پس گرفتند و زن پسر مقتول ابوذر را نجات دادند. پيامبر كه به سواران رسيد، در كوه ذى قرد يك شبانه روز منزل كرد. سلمه گفت : صد مرد به من بده تا آنها را بگيرم . پيامبر گفت : چنانكه به من خبر رسيده ، آنها هم اكنون در غطفان شير مى نوشند. پيامبر به تقسيم فئى پرداخت و به هر صد مرد يك شتر رسيد و سپس به مدينه بازگشت ...)) (20)
در شعبان اين سال غزوه بنى مصطلق واقع گرديد. بنى مصطلق طايفه اى از خزاعه بودند.
مسلمانان بر آنان پيروز شدند و اموال و اسير به همراه آوردند. در باز گشت به مدينه ، پيامبر با جويريه دختر حارث رئيس بنى مصطلق كه جز اسيران بود، ازدواج كرد. بر اثر اين ازدواج صد خانواده بنى مصطلق كه اسير بودند، آزاد شدند. (21)
ماجراى افك ؛ بر اساس سيره ابن هشام موضوع افك درسال ششم هجرى و پس از بازگشت از غزوه بنى مصطلق اتفاق افتاده است .
پيامبر اسلام در سفرهاى عادى و جنگى به حكم قرعه يكى از زنانش را همراه مى برد. در اين سفر قرعه به نام عايشه افتاد. رسم بر اين بود كه هودج زنان را با پرده هائى كه بر آن انداخته بودند، بر در خيمه ايشان مى گذاشتند. چون به منزل ((ذات الجيش )) در نزديكى مدينه رسيدند، معلوم شد كه هودج عايشه خالى است و پس از مدتى عايشه را ديدند كه بر شترى سوار است و در حالى كه ((صفوان بن معطل )) افسار شتر را در دست دارد، از دنبال كاوران مى آيد. اين مسئله باعث هياهوى بسيارى شد و مسلمانان به سرزنش عايشه پرداختند. عايشه جريان را براى پيامبر تعريف كرد كه براى حاجتى بيرون رفتم ، وقتى برگشتم كاروان حركت كرده بود، در اين موقع صفوان سر رسيد و مرا با خود به منزل آورد. اين حادثه و سرزنش مردم ، پيامبر را بسيار اندوهگين ساخت ؛ لذا عايشه را ترك كرد و او را به خانه پدرش ابوبكر فرستاد. تا كه وحى برائت و بيگناهى عايشه را تاءئيد كرد. (22)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-09-2022, 15:05
حادثه اى ديگر، ماده دوم قرار دادرا لغو كرد. فردى به نام ابوبصير كه مسلمان بود و در مكه زندانى ، فرار كرد و به مدينه آمد مشركان مكه نماينده فرستادند تا مسلمانان فرارى را به مكه باز آورند. ابوبصير از پيامبر خواست تا وى را تحويل ندهد. پيامبر كه برايش چنين اقدامى بسيار سخت و دردناك بود، براى رعايت و احترام به قرار داد، چاره اى نداشت و ابوبصير را دلدارى داد و او را راهى مكه نمود. نمايندگان قريش به ((ذوالحليفه )) رسيدند. ابوبصير در حالى كه استراحت مى كرد، به يكى از نمايندگان قريش گفت : آن شمشيرت را بده ببينم . وقتى شمشير را گرفت ، فورا وى را كشت . غلام مقتول پا به فرار گذاشت و به مدينه باز گشت و جريان را به پيامبر گزارش داد. ابوبصير نيز وارد مدينه شد و جريان را براى پيامبر گزارش كرد وگفت : يا رسول خدا تو به پيمان خود وفادار هستى ، اين منم كه نخواستم در دست مشركان اسير باشم و لذا چنين كردم . ابو بصير به طرف ساحل دريا كه مسير كاروان قريش از آنجا بود، رفت و در محلى به نام عيص منزل كرد. مسلمانان مكه از داستان ابوبصير با خبر شدند. نزديك به هفتاد نفر از مكه فرار كردند و به ابوبصير ملحق شدند آنان تصميم گرفتند به كاروانهاى تجارى قريش حمله كنند. آنان قريش را به تسليم وا داشتند. سران قريش به پيامبر نامه اى نوشند كه ماده دوم قرار داد لغو است .
بدين سان گروه ابوبصير به مدينه بازگشتند (23)
لازم است بدانيم كه زنان مسلمان مكه مى توانستند در صورت فرار، به مدينه بروند و ماده دوم قرار داد، شامل حال زنان نمى شد. لذا زنان بسيارى به مدينه هجرت كردند:
ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط كه برادرانش تقاضاى استرداد او را كردند. پيامبر فرمود: در ماده دوم قرار داد از زنان اسمى برده نشده است و فقط شامل مردان ميشود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-09-2022, 15:06
اعلام رسالت و نامه به پادشاهان

پيامبر اسلام وقت آن ديد تا رسالت جهانى خويش را به سراسر دنيا اعلام كند: ((... سپس تصميم خود را آشكار كرد و گفت قصد دارد كسرى و هرقل (هراكليوس ) و مقوقس و حارث غسانى پادشاه حيره و حارث حميرى پادشاه يمن و نجاشى پادشاه حبشه را با اسلام دعوت كند. برخى كه با تشريفات سياسى آنان آشنا بودند، توصيه كردند كه مهرى بسازند كه هيچ نامه اى را بى مهر نمى پذيرند. انگشتريى از نقره ساختند و بر آن ((محمد رسول الله )) را در سه رديف نقش كردند:
محمد در پايين ترين و الله در بالاترين رديف و رسول در ميانه . نامه ها را به روايتى يكجا و به روايتى به تدريج فرستاد و اين درست تر مى نمايد به خصوص كه برخى آغاز دعوت سران جهان را در سال ششم مى دانند نه هفتم و در اين صورت جمع هر دو تاريخ ممكن مى گردد. تامه ((هرقل )) امپراطور روم شرقى را را به دحيه كلبى داد كه براى حاكم ((بصرى )) برد و با معرفى او (كه دست نشانده امپراطور بود) به وى تسليم گردد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبدالله الى هرقل عظيم الروم ، سلام على من اتبع الهدى اما بعد، فانى ادعوك بد عاية الاسلام ، اسلم تسلم ، يوتك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليك اثم الا ريسين و قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ، الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضتا بعضا اربابا من دون الله ، و فان تولوا و فقولوا اشهدوا بانا مسلمون . ))
نامه خسرو پرويز شاهنشاه ايران ، را به عبدالله بن خلافة السهمى داد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى كسرى عظيم فارس ، سلام على من اتبع الهدى و امن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله . ادعوك بدعاية الله ، فانى (انا) رسول الله الى الناس كافة لا نذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس . ))
خسرو پرويز آن را دريد و به اذن حاكم دست نشانده خويش در يمن دستور داد:
((اين غلام را كه چنين گستاخ شده است ، بسته به پا تخت بيار)).
باذن مامورانى به مدينه فرستاد و جريان را به پيامبر اطلاع دادند. پيامبر خبر داد كه خسرو به دست پسرش شيرويه كشته شده است . هنوز يمنى ها از آن آگاه نبودند. باذان كه همچون ديگر ساكنان يمن از تسلط جابرانه و خشن مامورانى ايرانى (از زمان انوشيروان ) رنج مى برد، از پيدا شدن قدرت بزرگى در عربستان براى آنكه خود را از يوغ امپرياليسم ساسانى رها كند، استفاده كرد و اسلام آورد و پيامبر همو را از جانب خويش بر يمن گماشت و او با اتكا به محمد كه هيچ گونه قيد اقتصادى و يا سياسى را در او تحميل نكرد، استقلال خويش را در قبال ايران به دست آورد.
به مقوقس :
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبدالله الى المقوقس عظيم القبط، سلام على من اتبع الهدى . اما بعد؛ فانى ادعوك بدعايه الاسلام ، اسلم تسليم ، يوتك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليك اثم القبط. ((وقل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ، الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ، فان تولوا، فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ))
به ((هلال )) صاحب بحرين :
(( سلم انت ؛ فانى احمد اليك الله ؛ الذى لا اله هو، لاريك و ادعوك الى الله وحده ، تومن بالله و تطيع ، و تدخل فى الجماعه ، فانه خيرلك . والسلام على من اتبع الهدى .(24)))
واكنش پادشاهان در برابر دعوت پيامبر(ص

)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-09-2022, 15:06
امپراطور روم شرقى پيرامون آئين محمد به تحقيق پرداخت . او از مقاومت بيت المقدس كه تحت الحمايه روم بودند، خواست تا اعراب بازرگان را به مركز اعزام دارند كه او شخصا از دين جديد جويا شود. مورخان غربى نوشته اند كه اتفاقا در آن هنگام ابوسفيان سر دسته مشركان مكه در شام و فلسطين بوده است . ابوسفيان گفته است كه : نماينده امپراطور نزد ما آمد و ما را به حضور او برد. او به مترجم خود گفت كه از اين اعراب ، جوياى حال محمد و دين او شود. ابوسفيان گفت : من به محمد از همه اين اعراب همراه نزديك تر هستم ، او پسر عم من است . امپراطور به ابوسفيان احترام گذاشت و اعراب را پشت سر ابوسفيان قرار داد و گفت اگر اين مرد خلافى گفت ، گفته هاى او را تكذيب كنيد.
ابوسفيان مى گويد: اگر نمى ترسيدم كه دروغ من فاش شود، دروغ مى گفتم ، امپراطور پرسيد: اين مرد كه دعوى نبوت مى كند، در ميان شما چه عنوانى دارد؟ گفتم : او در ميان ما داراى بهترين حسب و نسب است .
امپراطور پرسيد: آيا قبل از محمد، كسى اين ادعا را كرده بود؟ نه . پرسيد: آيا كسى از پدرانش پادشاه بوده است ؟ گفتم : نه . پرسيد: عقل و راى و هوش او چگونه است ؟ گفتم تاكنون نقصى در او مشاهده نشده است . پرسيد: ايا بزرگ و اشراف از او پيروى مى كنند يا مستضعفان ؟ گفتم : يارانش از ضعفا هستند. پرسيد: پيروانش رو به ازدياد يا نه ؟ گفتم : دائم بر تعداد آنان افزوده مى شود. پرسيد: آيا تاكنون كسى از دين او برگشته است ؟
گفتم : نه
پرسيد: آيا با او جنگيده ايد؟ گفتم : آرى
پرسيد: اين جنگ ها چگونه بوده است ؟ گفتم : گاهى او بر ما پيروز مى شده و گاهى ما.
پرسيد: به شما چه مى گويد و چه مى خواهد؟ گفتم : او مى خواهد كه ما خداى يگانه را بپرستيم و شريكى براى او قائل نشويم ، ما را از عبادت آنچه پدران و نياكان ما مى پرستيده اند، باز مى دارد و ما را به نماز و كمك به بى نوايان فرا مى خواند. ما را به وفاى به عهد و امانت و اخلاق حسنه دعوت مى كند.
امپراطور در پايان گفت : اگر چنين باشد، او پيامبرموعود تورات و انجيل است ، او خاتم پيامبران الهى است .
من از ظهور چنين پيامبرى خبر داشتم ، ولى نمى دانستم كه از كجا و كى و چگونه خواهد بود.
قيصر روم دحيه كلبى سفير پيامبر اسلام را خواست و احترام نمود و پاسخ نامه پيامبر را نوشت و هدايائى ارسال داشت . گويند امپراطور ظهور پيامبر موعود انجيل را به مقامات كليساى روم اطلاع داد و در يك جلسه رسمى نامه پيامبر اسلام را قرائت كرد و نظر مقامات روحانى و سياسى كشور را جويا شد. آنان شديدا مخالفت كردند و امپراطور بر جان خويش بيمناك شد. او ناچار گفت كه مى خواسته است دولت مردان خويش را امتحان كند!
خسرو پرويز نامه پيامبر را پاره كرد و آن گونه كه گذشت ، دستور داد تا وى را دست بسته به دربار آورند! اما اندكى بعد از تخت فرو افتاد و عبرت تاريخ شد.
مفوقس پادشاه قبط كه باج گذار امپراطور روم بود و هر ساله مبالغ سنگينى باج و خراج مى داد، نامه پيامبر را دريافت كرد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-11-2022, 13:39
نامه پيامبر توسط حاطب بن ابى بلتعه به مصر فرستاده شد. مقوقس ‍ سفير پيامبر اسلام را به حضور پذيرفت . وى نامه پيامبر را مطالعه كرد و از حاطب پرسيد: اگر محمد براستى پيامبر خداوند است ، چرا او را از مكه بيرون كردند و او بر آنها نفرين نكرد تا نابود شوند؟
حاطب در پاسخ گفت : عيسى پيامبر خدا بود و قوم اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند، چرا اين پيامبر نفرين نكرد تا خداوند آنان را نابود كند؟
مقوقس سخت جا خورد و قانع شد و گفت : آفرين كه مردى دانا هستى و از نزد مردى دانا آمده اى .
حاطب كه چنين ديد، مقوقس را ارشاد كرد و به اسلام دعوت نمود. او ابتدا به سابقه تاريخى مصر و حكومت فراعنه و قيام موسى و... اشاره كرد و افزود: بدان ! همان گونه كه موسى بشارت ظهور عيسى را داد، عيسى نيز بشارت ظهور محمد را داده است . و بدان كه اسلام شكل كامل و دقيق دين عيسى و موسى است .
مقوقس تمايل نشان داد تا با سفير پيامبر بيشتر صحبت كند، لذا او را به كاخ اختصاصى خود برد و سؤ الاتى پيرامون اسلام و محمد و شعائر او نمود. حاطب پاسخهاى مناسب و مستدل داد و تعاليم اسلام را براى مقوقس شرح داد. مقوقس اعتراف كرد كه : آرى ! اينها نشانه نبوت او است . من مى دانستم كه پيامبر موعود انجيل ظهور خواهد كرد. منتهى خيال مى كردم از شام خواهد بود.
مقوقس به حاطب گفت كه اظهارات او محرمانه است و بايد افشا نشود، زيرا از قبطيان بيم دارد. او سپس نامه اى به پيامبر اسلام نوشت :
((نامه اى است به محمد بن عبدالله از مقوقس ، بزرگ قبط. درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و اين حقيقت دعوت تو را درك كردم . من مى دانستم كه پيامبرى خواهد آمد، ولى خيال مى كردم او از شام مبعوث خواهد شد. من مقدم سفير تو را گرامى داشتن و هدايائى به اين شرح ... تقديم نمودم . سلام بر تو.))
مقوقس سفير پيامبر را با مراسم رسمى بدرقه كرد و سوارانى تا شام به دنبال او اعزام داشت .
هداياى مقوقس عبارت بود از:
دو كنيز قبطى ؛ ماريه قبطيه و شيرين . يك اسب معروف به دلدل و اسب گران قيمت ديگرى . يك دراز گوش معروف به يعفور. يك هزار مثقال زر سرخ و يك كوزه عسل .
پيامبر دلدل را به على بخشيد. پيامبر فرمود كه رفتار مقوقس از روى سياست است . او بزودى سرنگون خواهد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-11-2022, 19:34
نامه پيامبر به پادشاه حبشه :

(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة . سلام عليك ! فانى احمد الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن . و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمة القاها الى مريم البتول الطيبة الحصينة ، فحملت بعيسى ، حملته من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده . و انى ادعوك الى الله وحده لا شريك له و الموالاة على طاعته و ان تبتغى و تؤ من بالذى جائنى . فانى رسول الله و انى ادعوك و حنودك الى الله . عزوجل و قد بلغت و نصحت ، فاقبلوا نصيحتى . و السلام على من اتبع الهدى . ))
اين نامه توسط ((عمرو بن اميه )) به دربار ((نجاشى )) فرستاده شد.
سفير پيامبر وارد دربار ((نجاشى )) گرديد و نامه پيامبر را بدست نجاشى داد و از محبتهاى گذشته او در حق مسلمانان مهاجر تشكر كرد و خاطر نشان ساخت كه پيامبر اسلام و مسلمانان خاطره دوستيهاى شما را فراموش نمى كنند. آن گاه گفت كه : اسلام و محمد موعود انجيل عيسى مى باشند، بنابراين شايسته است پادشاه و مردم حبشه اسلام آورند و در دنيا و آخرت سعادتمند باشند. او يادآورى كرد كه در غير اين صورت مانند قوم يهود به سرنوشت بدى دچار خواهند شد. او تاءكيد كرد كه اسلام شكل يافته اديان آسمانى گذشته است .
پادشاه حبشه در پاسخ گفت : من شهادت مى دهم كه اين پيامبر، همان است كه همه اهل كتاب در انتظار او هستند. آن گونه كه موسى از آمدن عيسى خبر داد، عيسى نيز از ظهور محمد خبر داده است . اما فعلا موقعيت را براى دعوت مردم اين كشور به اسلام مناسب نمى دانم و افزود كه اگر ايجاب مى كرد، خودم خدمت پيامبر مى رسيدم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-11-2022, 19:34
آنگاه نامه اى در پاسخ به نامه پيامبر نوشت :
((به نام پروردگار مهربان و بخشنده ! اين نامه اى است به رسول خدا، محمد، از جانب نجاشى .
درود بر كسى كه مرا به اسلام هدايت نمود، درود بر شما باد. نامه شما در رابطه با نبوت و شريعت عيسى به دستم ريسد. به پروردگار زمين و آسمان سوگند! آنچه مرقوم نموده بوديد، عين حقيقت است . من محتواى نامه شما را با جان و دل مى پذيرم . و آنچه را كه در رابطه با مسلمانان مهاجر به اين سرزمين اشاره فرموديد، تا آنجا كه زمينه كشور ايجاب مى كرد، انجام وظيفه شد. من به وسيله اين نامه به رسالت شما گواهى مى دهم و مى گويم كه كتب آسمانى گذشته بشارت رسالت شما را داده اند. من در حضور پسر عموى شما جعفر بن ابيطالب مراسم ايمان به اسلام و بيعت با شما را انجام داده ام . اينك من جهت رساندن پيام و اسلام خودم ، پسرم ((رارها)) را به حضور شما اعزام مى دارم و اعلام مى كنم كه من جز خود، ضامن ديگرى نيستم . و اگر بفرمائيد، شخصا حضورتان شرفياب مى شوم )) (25)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-11-2022, 15:36
نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به حكام شام و يمامه

پيامبر اسلام نامه هاى مبنى بر دعوت به اسلام ، به حكام شام و مناطق همسايه جزيره العرب فرستاد.
امير غسان در جنوب شام مى زيست . نامه پيامبر به وى توسط شجاع بن وهب ارسال شد. بطور كلى غسانيها دست نشانده روم شرقى بودند و در نبردهاى ايران و روم به حمايت از روم وارد عمل مى شدند. گويا بين امير غسانى و امپراطور روم كه عازم زيارت بيت المقدس بوده ، گفتگوهائى پيرامون اسلام و نامه هاى پيامبر صورت گرفته است . امپراطور روم بر نقطه نظرهاى خود تاءكيد مى كند كه وى موعود انجيل است . متن نامه پيامبر به ((حارث بن ابى شمر)) چنين است :
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى الحارث بن ابى شمر؛
سلام على من اتبع الهدى و آمن به و صدق . انى ادعوك ان تومن بالله وحده لا شريك له يبقى ملكك . ))
حارث پيام معنوى پيامبر اسلام را تهديد تلقى كرد و ترسيد و گفت : كسى نمى تواند مرا سرنگون كند. سفير پيامبر را به اردوگاه سپاه خود فرستاد تا اقتدار او را ببيند. گويند حارث آنقدر ترسيد كه از امپراطور كسب دستور كرد تا پيامبر را دستگير كند! و امپراطور به او توصيه كرد فعلا دست نگاه دارد!! گويند حارث وقتى نامه اى از قيصر دريافت كرد، دگرگون شد و رفتارش عوض شد. از سفير پيامبر پذيرائى كرد و خود را پيرو اسلام معرفى نمود. پيامبر اين رفتار را از روى سياست تلقى كرد و پيش بينى نمود كه بزودى سرنگون خواهد شد. مورخان نامه پيامبر به ((حارث بن ابى شمر)) پنجمين نامه دانسته اند.
ششمين نامه پيامبر به حاكم ((يمامه )) بود كه از وى و مردم يمامه دعوت به اسلام كرد. اين نامه توسط ((سليط بن عمرو)) به ((عمان )) فرستاده شد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى هوذه بن على ، سلام على من اتبع الهدى . و اعلم ان دينى سيظهر الى منتهى الخلف و الخافر، فاسلم تسلم ، و اجعل لك ما تحت يديك ))
حاكم يمامه مدتى وقت خواست تا در اين باره بينديشد. او با يكى از اساقفه مسيحى در اين باره مشورت كرد. گويند اسقف مزبور وى را به قبول دعوت محمد ترغيب كرد و افزود كه او موعود انجيل است و راست مى گويد. حاكم يمامه نامه اى براى پيامبر نوشت :
((... مرا به دين اسلام دعوت كردى . من شاعر و خطيب هستم و در ميان اعراب مشهورم . من از آئين تو پيروى مى كنم ، به اين شرط كه مرا در قدرت سهيم سازى )) پيامبر بر حماقت او خنديد و سقوط او را پيش بينى كرد (26)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-11-2022, 15:36
غزوه خيبر؛

خيبر يا دژهاى نظامى يهود در فاصله 160 كيلومترى مدينه قرار داشت . در اين پايگاه نظامى امكانات اقتصادى مناسبى از باغات و گله هاى گوسفند فراهم آمده بود و توان اقتصادى يهود را در ستيز با اسلام بالا برده بود. اين مركز به مثابه محل توطئه و تهديد جدى عليه مسلمانان بشمار مى رفت . اكثر ساكنان اين دژها، يهوديان تبعيدى يا فرارى مدينه و اطراف آن بودند.
پيامبر اسلام به روايتى در محرم و به روايتى ديگر در جمادى الاولى سال هفتم هجرى با هزار و ششصد نفر و دويست اسب ، از مدينه رهسپار اين دژها شدند پيامبر به مسلمانانى كه قصد جمع آورى غنائم داشتند، اجازه شركت در اين غزوه را نداد. نيروهاى اسلام با سرعت به وادى رجيع ميان خيبر و منازل غطفان رسيدند و مستقر شدند. مورخان نوشته اند كه پس از محاصره دژها، در ظرف شش روز دژها يكى پس از ديگرى گشوده شد. دژ مركزى مقاومت مى كرد. در اين دژ قهرمان مشهور يهود مرحب جاى داشت و فتح دژ مشكل مى نمود. پيامبر اصحاب را به جنگ تن به تن فرستاد، ابتدا ابوبكر بن ابى قحانه را فرستاد، او كارى از پيش نبرد روز بعد عمر بن خطاب را اعزام داشت . او نيز دست خالى برگشت . پيامبر فرمود: فردا مردى را اعزام خواهم داشت كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز آنها را دوست دارد، فردا دروازه دژ بدست على گشوده خواهد شد. بدانيد كه او اهل فرار نيست . روز بعد، پيامبر پرچم را بدست على داد. على با مرحب قهرمان نام آور يهود روبرو شد و اندكى بعد او را كشت و در قلعه را كه بسيار سنگين بود، از جاى برداشت . مورخان نوشته اند كه : على در قلعه را كه بسيار سنگين بود، سپر خود قرار داد و با مرحب جنگيد و او را كشت . بدين سان دژ مركزى خيبر گشوده شد و اموال بسيا رو اسير زياد بدست آمد.
يهوديان از پيامبر تقاضا كردند كه اجازه دهد به كار كشاورزى مشغول باشند و محصول نصف باشد. پيامبر پذيرفت . گويا اين قرار داد تا عهد عمر بن خطاب به قوت خود باقى بود.
مقارن فتح دژهاى خيبر و پيروزى مسلمانان بر سنگرهاى كفر، جعفر بن ابيطالب و ديگر مهاجران مسلمان از حبشه به مدينه آمدند. پيامبر بسيار خوشحال شد. گويا مزرعه فدك پس از فتح خيبر به پيامبر تقديم شد. پس از فتح خيبر، يك زن يهودى بزغاله اى براى پيامبر سرخ كرد. او گوشت را به زهر آلود و خدمت پيامبر آورد. پيامبر بر گوشت دندان زد و فورا بيرون انداخت و فرمود كه گوشت به زهر آلوده شده است . زن يهودى به اين خيانت اعتراف كرد و اظهار داشت كه طبيعى است مى خواستم انتقام بگيرم . پيامبر او را بخشيد. اين زهر در عين حال كار خود را كرد و آثار آن در جان پيامبر بوود. بدون شك پيامبر اسلام بر اثر همين زهر سه سال بعد شهيد شد. مورخان پيرامون غزوه خيبر مطالب بسيارى نوشته اند: دژهاى يهود در 32 فرسنگى شمال مدينه قرار داشته است . خيبر قبلا مركز كشاورزى - تجارى يهود بوده است . پس از اسلام و توطئه يهود و در نتيجه تبعيد و اخراج آنان از مدينه و اطراف آن ، اين مركز به محل توطئه هاى مختلف نظامى عليه اسلام و مسلمانان تبديل شد.گويند در اين دژها بيست هزار يهودى ساكن بودند. در اين مركز، اشراف بزرگ و ثروتمندان بنام يهودى زندگى مى كردند و با ديگر يهوديان جزيره العرب و شام و فلسطين در تماس دائم بودند. علاوه بر اينها، جنگ جويان و قهرمانان يهود در اين دژها جا داشتند. برخى مورخان تعداد رزم آوران معروف يهود در خيبر را دو هزار نفر نوشته اند.
قرائن نشان مى دهد كه فتح خيبر براى پيامبر اسلام بسيار مهم بوده است و بدليل اهميت نظامى آن ، هيچ كس از قبل خبر نداشته است . حركت ناگهانى ، سريع و سرى پيامبر به سوى خيبر اين واقعيت را بدرستى نشان مى دهد. پيامبر ابتدا از مدينه راه شام را درپيش مى گيرد و از ميان راه ناگهان و بدون هيچ گونه توضيحى به سوى خيبر تغيير جهت مى دهد. اين حركت سرى و محرمانه ، به منظور غافلگير كردن يهوديان خيبر بود زيرا در غير اين صورت ، مقاومت آنان دو چندان مى شد و چه بسا كه آنان اقدامات جنگى ديگرى تدارك مى ديدند. پيامبر مى دانست كه يهوديان متحدان و هم پيمانان بسيارى از قبائل اطراف دارند لذا چنين تدابيرى بسيار ضرورى بود تا دشمن را در سنگرها محاصره كند و چنين شد. محققان بر اين باوراند كه اگر تدابير بسيار سرنوشت ساز محمد نبود، فتح خيبر آسان نبود و حتى ناممكن بود.
مورخان تعداد دژهاى يهود در خيبر را هفت دژ نوشته اند: 1 - دژ ناعم ، 2 - دژ قموص ، 3 - دژ كتيبه ، 4 - دژ نسطاه ، 5 - دژ شق ، 6 - دژ وطيع ، 7 - دژ سلائم .
دژها به گونه اى ساخته شده بود كه نفوذناپذير مى نمود و دشمن بر اطراف كاملا مسلط بود. يهوديان بر برجهاى دفاعى دژها منجنيق كار گذاشته بودند تا هر گونه حركتى را سركوب كنند.
مسلمانان در اطراف دژها سنگر گرفته و در استتار مطلق بودند. اين محاصره شب صورت گرفت . در بامداد آن شب دشمن از هيچ جا و هيچ چيز خبرى نداشت . صبح هنگام ، دژها گشوده شد و كشاورزان روانه مزارع شدند، در اينجا بود كه متوجه محاصره و حضور گسترده نظامى مسلمانان شدند و فورا به دژها پناه برده ، درها را بستند. روساى يهود تصميم گرفتند زنان و كودكان در يك قلعه جاى گيرند و آذوقه و تداركات در دژ ديگرى باشد و در خارج از دژها با مسلمانان بجنگند.
مسلمانان فاصله خود تا دژها را بيشتر كردند تا از پرتاب سنگ و تير يهوديان در امان باشند. مواضع مسلمانان به پشت نخلستانهاى خيبر انتقال يافت . اين اقدام به پيشنهاد يكى از مسلمانان به نام حباب بن منذر صورت گرفت .
همان گونه كه گفته شد، دژها يكى پس از ديگرى گشوده شد. گويند نخستين دژى كه فتح گرديد، دژ ناعم بود در اين فتح مسلمانان يك شهيد و پنجاه مجروح دادند. يهوديان از فرار دژ سنگ مى انداختند و همين باعث شهادت محمود بن مسلمه شد. مسلمانان در جريان نبرد خيبر يك بيمارستان صحرائى برپا كرده بودند زنان بنى الغفار به مداواى مجروحان مى پرداختند.(27)
((قلعه ها به سختى گشوده مى شد و يهوديان مقاومتهاى شگف انگيز مى كردند. آذوقه فراوانى كه ذخيره كرده بودند، ادامه مقاومت را بر ايشان آسان مى ساخت . و مسلمانان كه مى كوشيدند پيش از رسيدن كمك هائى از خارج ، خيبر را درهم شكنند، ناچار آب را بر قلعه ها بستند.
و اين سرنوشت جنگ را تسريع كرد. گرسنگى مسلمانان را بشدت تهديد مى كرد و اگر محاصره هنوز هم بطول مى انجاميد، مسلمانان ناچار بايد بى نتيجه باز مى گشتند. و اگر دشمن را زخم خورده رها مى كردند، خطر جدى تر و توطئه وسيع تر مى شد و يهوديان به هر عاملى براى ضربه زدن متوسل مى شدند. مسلمانان از شدت گرسنگى گوشت الاغ هاى اهلى را مى خوردند. ولى پيامبر آن را تحريم كرد و گوشت اسب را اجازه داد. مسلمانان بنى سهم به پيامبر شكايت آوردند كه قوتى براى سد جوع ندارند و ديدند كه دست پيامبر نيز تهى است . ناچار پيامبر دعا كرد... ذوز بعد دژ صعب بن معاذ كه انبار غذاها و روغن هاى خيبر بود، گشوده شد و مسلمانان گشايش فراوان يافتند...)) (28)
در همين رابطه ، مورخان نوشته اند كه يك چوپان يهودى اسلام آورد و رمه گوسفند را به پيامبر تقديم داشت .
پيامبر كه گرسنگى مسلمانان را مى ديد، به چوپان يهودى فرمود: ((در اين آئين خيانت روا نيست ، لازم است گوسفندان را به صاحبشان برسانى )) چوپان چنين كرد و خود به جنگ پرداخت و شهيد شد. و اين از شگفتيهاى رفتار پيامبر و از انسانى بودن تعاليم اين دين حنيف و شريف است .
گويند در تمام دورانى كه مسلمانان از گرسنگى رنج مى بردند، هر روز گوسفندان يهود روانه صحرا مى شدند و از برابر چشم مسلمانان مى گذشتند و كسى متعرض نمى شد!
گويا يك روز كه گرسنگى بيداد مى كرد و كار به اضطرار رسيد، دستور داده شد فقط دو راءس گوسفند از گله گرفته شود. يك گزارش در دست است كه دژهاى يهود با مذاكره فتح شد؛ به استثناى يك دژ كه مقاومت مى كرد (29)
مورخان نوشته اند كه فرماندهى رزمى مسلمانان هر روز بر عهده يكى از اصحاب بود. ابوبكر و عمر نتوانستند كارى از پيش برند. پيامبر به مسلمانان وعده داد كه فردا چنين نخواهد بود:
(( لا عطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ، يفتح الله على يديه ، ليس بفرار (او: كرار غير فرار) ))
امام على بن ابيطالب در ان شب و روز، به چشم درد مبتلا بود. پيامبر دستى بر چشمان على كشيد و در حق او دعا فرمود و پرچم را به دست او داد و توصيه كرد كه اول آنان را به اسلام بخوان ، اگر نپذيرفتند و تسليم نشدند، با آنان بجنگ :
((... با گروهى به نبرد بازگشت و به دژ ((قموص )) كه از همه دژها استوارتر بود حمله هاى پياپى ابوبكر و عمر را دفع كرده بود، حمله برد. ناگهان قهرمان مشهور خيبر به نام ((مرحب )) كه صاحب ((دژ)) بود، در حالى كه خودى يمنى به رنگ زرد بر سر داشت و بر روى آن سنگى كه به شكل تخم مرغ تراشيده بود مى درخشيد، بيرون پريد و رجز مى خواند:
(( قد علمت خيبر انى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
اطعن احيانا وحينا اضرب
اذا الليوث اقبلت تحرب (تلهب ) ))
على در پاسخ گفت :
(( انا الذى سمتنى امى حيدره
اكيلكم بالسيف كيل السندره
ليث بغابات شديد قشوره ))
((دو قهرمان بهم تاختند و دو ضربه شمشير رد و بدل شد كه ناگهان خود و سنگ سر مرحب نيمه شد و شمشير بر دندانهايش نشست و دشوارترين دژ خيبر گشوده شد. مرحب به گفته ابن هشام مردى از حمير (در يمن ) بود. پس به دژ ناعم حمله برد. مدافعان دژ بيرون ريختند و جنگى سخت در گرفت . در آستانه فتح دژ كه جنگ بشدت مغلوبه شده بود، دو گروه در هم ريخته بودند و يهوديان با همه قوا از هستى خود دفاع مى كردند
ناگهان سپر على بضرب شمشيرى از دستش پريد و ميان انبوه جنگجويان گم شد على بيدرنگ درى را كه كنار ديوار افتاده بود، برداشت و سپر گرفت و به جنگ ادامه داد و دژ را گشود و آن را همچنان بر سر دست داشت تا جنگ پايان گرفت و سپس بدورش افكند. ابو رافع مولاى پيغمبر گفت : ((هفت تن كه هشتمينشان بودم ، كوشيديم تا آن را برگردانيم ، نتوانستيم .)) در را بجاى پلى بر مدخل دژ افكندند و مسلمانان از روى آن گذشته ، دژ را اشغال كردند)) (30)
تلفات مسلمانان در اين غزوه بيست نفر شهيد بود. يهوديان 93 كشته دادند. پس از فتح درخشان خيبر و انعكاس بسيار تعيين كننده آن در سراسر جزيره العرب ، يك يهودى كه در مكه با قريش روابط تجارى داشت ، خود را به مكه رساند و براى اين كه بتواند پول خود را از قريش ‍ بگيرد، به سران قريش كه بى صبرانه مى خواستند از سرنوشت مسلمانان با خبر شوند، گفت :
محمد و مسلمانان به سختى شكست خوردند: گروهى از ياران او كشته و اسير شدند، محمد خود دستگير شده و روساى يهود مى خواهند او را تحويل قريش دهند. او افزود لطفا هر چه زودتر پول مرا بدهيد كه بروم و از اسراى مسلمان خريدارى نمايم . قريش پول او را دادند. گويند عباس ‍ از اين خبر نگران شد و آن يهودى با علامت به او فهماند كه دروغ مى گويد و قضيه بر عكس است .
مورخان نوشته اند كه اين يهودى قبلا اسلام آورده بود و نامش حجاج بن علاطه است . او در خفا عباس را ملاقات كرد و ماجرا را براى او تعريف كرد و از وى خواست پس از رفتن وى از مكه ، خبر پيروزى محمد بر يهوديان خيبر را اعلام كند. عباس به قريش گفت كه ((حجاج بن علاطه )) شما را دست انداخت تا پولش را از شما بگيرد. ((محمد)) خيبر را فتح كرده و به كار يهود پايان داده است . (31)
((پيامبر، ((صفيه )) دختر ((حيى بن اخطب )) رئيس بنى نضير و زن ((كنانه )) بزرگ خيبر را كه كشته شده بود، براى خود اختيار كرد...)) (32)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-11-2022, 15:51
حج عمره ؛

يك سال از پيمان حديبيه گذشته بود كه مسلمانان آهنگ مكه نمودند تا حج عمره گزارند در اين سفر مسلمانان مهاجر به حبشه بازگشته بودند و در ميان مسلمانان عازم مكه بودند. دو هزار مسلمان با شصت شتر براى قربانى راهى مكه شدند. پيامبر دويست نفر را ماءمور كرد كه با سلاح و صد اسب در نقطه اى آماده باشند.
جاسوسان قريش از حركت پيامبر و تدابير نظامى احتياطى او آگاه شدند و به سران قريش گزارش دادند. يكى از امضا كنندگان قرار داد حديبيه از سوى قريش به نمايندگى نزد محمد صلى الله عليه و آله رفت و هدف حضرت را پرسيد. پيامبر فرمود: من و يارانم هرگز بر خلاف پيمان حديبيه كارى نخواهيم كرد و با خود سلاحى به داخل مكه نخواهيم آورد. قريش اطمينان يافتند و دروازه هاى مكه را بر روى مسلمانان گشودند. قريش شهر را ترك گفتند تا با مسلمانان روبرو نشوند، اما در عين حال حركات مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان به اتفاق پيامبر مراسم حج را به پايان بردند. مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان يبه اتفاق پيامبر مراسم حج را به پايان بردند. مسلمانان حق داشتند سه روز در مكه بمانند. پيامبر به بلال دستور داد بر بام كعبه اذان گويد. پيامبر با مسلمانان آزادانه نمازگزارد. پس از پايان مراسم حج ، مسلمانان به ديدار بستگان خود شتافتند و از انصار در منازل خود پذيرائى كردند. مدت اقامت پيامبر و همراهان به پايان رسيد و نماينده قريش به اين مسئله اشاره كرد. پيامبر فورا دستور حركت را صادر كرد. در طى اين سه روز پيامبر با ميمونه خواهر فضل همسر عباس بن عبدالمطلب ازدواج كرد و او را با خود به مدينه آورد.(33)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-11-2022, 15:51
سال هشتم هجرى ؛

حوادث مهم اين سال

در ماه صفر اين سال كعب بن عمير غفارى با پانزده تن به حدود شام رفت .
قضاعى هاى آن منطقه ، همه اين عده را با خود كعب در بلقاء شام كشتند.
در جمادى الاولى ، پيامبر، حارث بن عمير را به عنوان سفير نزد پادشاه غسانى شرحبيل فرستاد. شرحبيل سفير پيامبر را در منطقه موته بكشت . در مقابل اين گستاخى ، پيامبر سپاهى از سه هزار نفر به فرماندهى زيد بن حارثه روانه منطقه نمود. در ناحيه بلقاء شام نبرد ميان سپاه غسانى كه آميخته اى از اعراب قبائل و روميان بود، و مسلمانان در گرفت . دراين جنگ كه به جنگ موته معروف است ، زيد بن حارثه و جعفر بن ابيطالب و عبدالله بن رواحه يكى پس از ديگرى شهيد شدند و مسلمانان شكست خوردند. سرانجام خالد بن وليد تدبيرى انديشيد و سپاه شكست خورده مسلمانان را گرد آورد و به مدينه بازگشتند.
در ماه رمضان اين سال ، پيامبر آهنگ فتح مكه كرد. قريش نقض عهد كرده بودند و پيامبر فرصت را مغتنم شمرد. ابوسفيان فرمانده قريش ‍ براى ارزيابى نفرات مسلمانان از مكه خارج شد. عباس بن عبد المطلب كه از مكه به استقبال پيامبر بيرون آمده بود، وى را در حومه مكه ديد، ابوسفيان را از غضب پيامبر بترسانيد و او را نزد پيامبر آورد و از او شفاعت كرد. ابوسفيان بوسيله عباس اسلام آورد و بدستور پيامبر به كه بازگشت تا به مردم مكه اعلام كند كه در موقع ورود سپاه اسلام در منازل خود بمانند يا به خانه ابوسفيان و مسجد الحرام پناه برند تا در امان باشند.
سپاه اسلام وارد مكه شد. خالد بن وليد در جلو بود در اين موقع قريش ‍ مختصر مقاومتى از خود نشان دادند كه 22 نفر از آنان كشته شدند. پيامبر دستور داد كه خالد كسى را نكشد. پيامبر عفو عمومى صادر كرد و فقط دوازده نفر را كه دشمنى ويژه اى با اسلام داشتند، نبخشيد و دستور داد در هر كجا يافته شوند، بايد كشته شوند. پيامبر بت هاى كعبه را در هم شكست وسپس بر تپه صفا بر آمد ومردم را از زن ومرد به توحيد دعوت فرمود.
پس از پانزده روز اقامت در مكه ، غزوه حنين پيش آمد. اين محل بر سر راه مكه و طائف واقع است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-11-2022, 13:09
در اين محل بود كه ميان مسلمانان وقبيله هوازن كه با مردم طائف متحد شده بودند، نبردى روى داد. مسلمين پيروز شده و هفتاد تن از مشركان كشته شدند پيامبر به جانب طائف راند ولى مسلمانان موفق به فتح شهر نشدند.
در ماههاى آخر اين سال پيامبر، ((علا بن حضرمى )) را با نامه اى نزد ((منذر بن ساوى )) امير بحرين فرستاد. در اين نامه قرار شد كه زرتشتيان بحرين جزيه بدهند، ولى مسلمانان از خوردن گوشت ذبيحه آنان و ازدواج با زنان اين قوم ، خوددارى كنند.
در ذى الحجه اين سال ، ((ابراهيم )) فرزند پيامبر از ((ماريه قبطيه )) بدنيا آمد (34) مورخان پيرامون دو حادثه بزرگ ومهم سال هشتم هجرى يعنى جنگ موته و فتح مكه مطالب بسيارى نوشته اند كه نكات مهم آن را در اينجا مى آوريم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-11-2022, 13:09
جنگ موته

شريعتى در تحليل جنگ موته مى نويسد:
((اكنون اسلام به مرزهاى غسانيان رسيده و به دنياى عظيم مسيحيت و امپراطورى مقتدر روم شرقى (بيزانس ) نزديك شده است . درست است كه مكه همواره او را به جنوب مشغول مى دارد، اما جز اين نقطه كه از نظر مذهبى و داخلى داراى اهميت است ، در جنوب عربستان تا يمن جز قبائل پراكنده بدوى ، مجموعه هاى انسانى با ارزشى كه از نظر نشر اسلام ، اهميتى داشته باشند، وجود ندارد. و يمن نيز كه همسايه جنوبى عربستان است ، جامعه ضعيفى است . مغرب مدينه نيز درياى احمر است و سپس آفريقا و بسط نفوذ اسلام از اين سو فعلا به دشواريهاى بسيارش ، نمى ازرد. بر عكس ؛ در شمال و مشرق ، بزرگترين تمدنهاى جهان آن روز قرار دارند كه هم از نظر سياسى ونظامى وهم از نظر مذهبى و فرهنگى و مدنى ، عظيم ترين جامعه هاى انسانى بشمار مى آيند و بنابراين ، پيامبر خواه ناخواه پس از فراغت از مسائل داخلى به اين دو خواهد انديشيد و اكنون هنگام آن فرا رسيده است . اما از اين دو جامه بزرگ ، روم بيشتر از ايران مورد توجه است ، چه ، اولا روم از نظر جغرافيائى به مدينه نزديك است و ايران در مشرق ، بامدينه كه در منتهى اليه غربى عربستان قرار گرفته ، فاصله بسيار دارد و گرچه ميان دو امپراطورى متخاصم روم و ايران دست بدست مى شود، اما ارتباط معنوى و نظامى اسلام را با ايران بسيار مشكل كرده است . ثانيا؛ روم سرزمين مسيحيت است ، دينى كه با اسلام آشنائى ها و هم آهنگى ها و مشتر كات بسيار دارد و زبان اسلام را خوب مى فهمد و زمينه پذيرش ‍ آن ، از نظر معنوى قوى است . در صورتى كه مذهب زرتشت كه از سرچشمه هاى اديان اريائى نشاءت گرفته است ، با زبان و فرهنگ و بينش ‍ اسلام كه زير بناى فلسفيش بر مبانى اديان بزرگ سامى استوار است و خود را نهضتى از مكتب ابراهيم مى داند و با مذاهب مسيح و موسى برادر است ، فاصله بسيار دارد. يك مسيحى ، با اصلاحاتى در كيفيت عقايدش بسادگى مسلمان مى گردد، اما يك زرتشتى ، براى ورود به اسلام بايد انقلابى در افكار مذهبى خويش ايجاد كند و مبانى اعتقادى خود را ويران سازد. از اينجاست كه مى بينيم ، پيامبر كه هنوز مكه را فتح نكرده است ، بسراغ روم و پس از دعوت رسمى امپراطور و امير غسانى دست نشانده عرب وى در شمال ، با كوششهاى نظامى پياپى و رام كردن قبايل ميان مدينه و روم راه را براى دست اندازى به آنجا هموار مى كند)) (35)
شر حبيل غسانى پادشاه بصرى سفير پيامبر را مى كشد. و اين علت فيزيكى جنگ است .
نيروهاى مسلمانان در اين نبرد سه هزار تن بودند كه فرماندهى آنان به ترتيب با: زيد بن حارثه ، و پس از او جعفر بن ابيطالب ، و پس از او: عبدالله بن رواحه بود، پيامبر سپاه اسلام را تا حومه مدينه بدرقه كرد.
مسلمانان خود را به مرزهاى شام رساندند. حركت سپاه اسلام به دشمن رسيده بود و شرجبيل نيروئى عظيم مركب را صد هزار رومى و عشاير مرزنشين تدارك ديده بود. سپاه روم در نقطه اى به نام ((مآب )) اردو زد. دو سپاه در محل ((شارف )) در مقابل هم صف آرائى كردند. محققان سپاه روم را دويست هزار نفر نوشته اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-11-2022, 17:39
سرنوشت جنگ از پيش معلوم بود. توصيه هاى پيامبر نيز از ايثار و از جان گذشتگى مى داد. مسلمانان بايد به شهادت مى انديشيدند و خود را به قلب سپاه عظيم دشمن مى زدند.
زيد بن حارثه خود را به قلب سپاه دشمن زد و حماسه اى از پيكار و شهادت آفريد. پس از او جعفر بن ابيطالب كه سى و سه سال داشت ، پرچم را بدست گرفت و بر دشمن تاخت . او براى كه مركبش به دست دشمن نيفتد، آن را پى كرد و پياده به جنگ پرداخت . دشمن سعى كرد دست راست او را قطع كند، جعفر پرچم را به دو بازو گرفت و سرانجام با هشتاد زخم بر زمين افتاد. پس از او عبدالله بن رواحه به دشمن تاخت . آنقدر جنگيد كه گرسنگى بر او غالب شد، مقدارى نان به او دادند، اندكى از نان بخورد كه دشمن هجوم آورد. عبدالله نان را انداخت و باز بر دشمن تاخت و شهيد شد پس از او ثابت بن اقدام پرچم را بدست گرفت و به سپاه اسلام گفت كه فرمانده اى انتخاب كنند. مسلمانان خالد بن وليد را انتخاب كردند. خالد تدبيرى انديشيد و سپاه اسلام را از قتل عام حتمى بدست دشمن نجات داد. او بخشى از سپاه اسلام را به عقب فرستاد تا در لحظه اى مناسب با سر و صداى بسيار بتازد تا دشمن خيال كند كه نيروى كمكى براى مسلمانان رسيده است . و چنين شد دشمن ترسيد و قدرى عقب نشست . خالد بن وليد سپاه آشفته مسلمانان را سر و سامان داد و راهى مدينه شد. گويا اهالى مدينه كه انتظار چنين بازگشتى را نداشتند، به سرزنش سپاه اسلام پرداختند. پيامبر مى كوشيد تا مردم را آرام كند. سپاهيان به خانه هاى خود رفتند و تا مدتى از شرم از خانه بيرون نيامدند. پيامبر از شهادت جعفر بن ابيطالب سخت متاءثر شد و گريست و به خانواده جعفر تسليت داد. (36)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-11-2022, 17:39
فتح مكه

فتح مكه مهم ترين حادثه تاريخ اسلام در سال هشتم هجرى صورت گرفت . مورخان نوشته اند كه وقتى قريش از شكست مسلمانان در جنگ موته مطلع شدند، سعى كردند پيمان حديبيه را نقض كنند. آنان قبائل متحد خود را تحريك كردند تا عليه قبائل متحد پيامبر دست به شورش ‍ زنند. بنى بكر عليه خزاعه شبيخون زده ، عده اى را كشتند. و اين نقض ‍ پيمان حديبيه بود. گروهى از سران خزاعه به مدينه آمده ، جريان را به پيامبر گزارش دادند. پيامبر تصميم گرفت كار قريش را تمام كند.
قريش سخت نگران بود و لذا سعى كرد مسئله را سر پوش نهد. ابوسفيان به مدينه تاخت و به خانه دخترش ام حبيبه همسر پيامبر شتافت تا بلكه بتواند پيامبر را ملاقات نموده و معذرت خواهى كند. ام حبيبه او را از خانه راند و اين براى ابوسفيان غير قابل انتظار بود. نزد پيامبر رفت ، اما با سكوت پيامبر مواجه شد و نتيجه اى نگرفت . او به مكه بازگشت و جريان سفر خود به مدينه و بى توجهى پيامبر و خشم مسلمانان را از نقض پيمان ، به سران قريش گزارش داد پيامبر براى فتح مكه دستور حركت داد. آن حضرت سعى داشت كفار و مشركان مكه را غافلگير كند، لذا حركت سريع و محرمانه بود.
مسلمانى ساده لوح كه خانواده اش نزد كفار قريش گروگان بودند، محرمانه نامه اى نوشت و حركت مسلمانان را گزارش داد تا به خيال خود زن و فرزندش را نجات داده باشد. وى اين نامه را توسط يك زن به مكه فرستاد. او نامه را پنهان ساخته بود. پيامبر توسط وحى از جريان مطلع شد. امام على بن ابيطالب ، زبير و مقداد به تعقيب زن پرداختند و سرانجام او را در نقطه اى به نام روضه خاخ (؟) (خليقه ) گرفتند. نامه را نيافتند. امام على او را تهديد كرد كه بايد نامه را بدهى و گرنه تو را لخت مى كنيم . سرانجام زن نامه را از ميان موهاى بافته اش در آورد.
اين نامه را حاطب بن ابى بلتعه فرستاده بود. پيامبر وى را احضار كرد و علت را از او پرسيد. وى سوگند ياد كرد كه اين كار صرفا براى نجات زن و فرزندش بوده است . پيامبر او را بخشيد. آيات اول سوره ممتحنه در اين باره نازل شد كه مؤ منان هشدار مى داد كه دشمنان خدا و خود را دوست نگيرند.
در ماه رمضان بود كه مسلمانان بسيار سريع به سوى مكه راه افتادند و در راه قبائل متحد نيز به آنان پيوستند و سپاهى مركب از ده هزار نفر روانه مكه شدند. قريش از اين حركت سريع و نيروى عظيم بى خبر بودند. آنان وقتى مسلمانان در نزديكيهاى مكه بودند، دريافتند كه با چه نيروى عظيمى روبرو هستند. پيامبر براى نشان دادن عظمت نيروها دستور داد شب هنگام در بيابانهاى مكه آتش روشن كنند گويند عباس بن عبدالمطلب در جحفه به پيامبر پيوست . عباس كه مردى پول پرست و تابع منافع اقتصادى خود بود، سعى داشت تا قريش و پيامبر را از خود راضى نگهدارد. او به ميانجى گرى پرداخت تا شايد بتواند قريش را نجات دهد. عباس به مكه بازگشت تا قريش را از هرگونه مقاومتى باز دارد، چرا كه مقاومت را بى فايده مى ديد. ابوسفيان را بر ترك اسب خود پشت سرش نشاند و به اردوگاه مسلمانان آورد تا براى او امان بخواهد. عباس وى را نزد پيامبر آورد و براى او امان خواست .
پيامبر دستور داد ابوسفيان تا فردا در خيمه عباس باشد. عباس به ابوسفيان گفت لازم است حالا براى نجات خود اسلام بياورد و ابوسفيان به توصيه عباس حفظ ظاهر كرد و ظاهرا اسلام آورد تا جان خويش را برهاند. عباس از پيامبر خواست به ابوسفيان امتيازى داده شود. پيامبر گفت ابوسفيان به مكه باز گردد و به اهالى مكه بگويد كه هر كس به مسجد الحرام برود، در امان است . هر كس به خانه ابوسفيان رود نيز در امان است .
ابوسفيان به مكه بازگشت و آنچه شنيده بود، باز گفت .
هند زن ابوسفيان مردم را عليه مسلمانان تحريك مى كرد و ابوسفيان را سرزنش مى نمود.
پيامبر مى كوشيد تا از هر گونه خون ريزى جلوگيرى شود.
فقط ده يا دوازده نفر از مشركان مكه بودند كه غير قابل عفو بودند: عكرمه بن ابى جهل ، هبار بن اسود، عبدالله بن سعد ابى سراح ، حويرث بن نفيل ، عبدالله بن هلال و...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-11-2022, 17:48
پيروزى حق بر باطل

سپاه اسلام از دروازه هاى مكه وارد شهر شد. درگيرى پيش نيامد. گروهى را كه خالد بن وليد فرماندهى مى كرد، با مقاومت روبرو شد: عكرمه بن ابى جهل مكى ها را به مقاومت كشانده بود. آنان 28 كشته دادند و فرار كردند.
پيامبر خود وارد مكه شد و به كنار كعبه رسيد. حجرالاسود را سواره با چوب لمس كرد. در نخستين طواف بت هاى بزرگ را ديد كه در كعبه جاى دارند: هبل ، اساف ، نائله و... با چوبى بلند كه در دست داشت ، آنها را سرنگون كرد. كليد دار كعبه درب را گشود. گويند پيامبر كليد را گرفت و درب را گشود و وارد خانه عتيق گرديد بت ها و تصاوير و الواح و از لام در هم شكسته و محو گرديد.
پيامبر خطاب به جمع حاضر چنين فرمود:
(( لا اله الا الله وحده لا شريك له ، صدق وعده و نصر عبده و هزم الا حزاب وحده ، الا كل ما ثر اودم اومال يدعى فهو تحت قدمى هاتين ، الا سدانه البيت و سقايه الحاج ، الا و قتيل الخطا شبه العمد بالسوط و العصا، ففيه الديه مغلظه مئه من الابل ؛ اربعون منها فى بطونها اولادها
يا معشر قريش ان الله قد اذهب عنكم ننخوه الجاهليه و تعظمها بالابا، الناس من آدم و آدم من تراب ؛ ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و اثنى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم ...(37)))
قريش نگران سرنوشت خود بودند. هر آينه در انتظار فرمان پيامبر مبنى بر قتل عام كليه سران قريش بودند. آنان لحظه شمارى مى كردند تا پيامبر سخن بگويد. پيامبر لب به سخن گشود و فرمود: ماذا تقولون ؟، ماذا تظنون ؟ قريش با صداى لرزان گفتند: ما جز خوبى و محبت چيزى از تو سراغ نداريم ، تو برادر بزرگوار ما و فرزند برادر بزرگوار ما هستى .
پيامبر فرمود: من هم همان جمله اى را مى گويم كه برادرم يوسف به برادرانش گفت : (( قال لا تثرب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الرحمين (38) ))
قريش آرام شدند و نفسى براحتى كشيدند و از گذشته خويش سخت شرمنده شدند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-11-2022, 17:48
غزوه حنين

پيامبر پانزده روز در مكه ماند. وسپس با دوازده هزار مسلمان به سوى قبيله هوازن رهسپار شد. عظمت سپاه ، در مسلمانان غرور ايجاد كرد و برخى از اصحاب از جمله ابوبكر اين غرور را آشكار كردند: با اين سپاه عظيم هرگز در برابر نفرات اندك هوازن و... شكست نخواهيم خورد. آيه 25 سوره توبه اين غرور را سرزنش كرد. هوازن و ثقيف با يكديگر عليه مسلمانان متحد شده بودند و قبائل پراكنده ديگرى را گرد آورده و نيروئى عظيم تدارك ديده بودند. فرماندهى آنان را مالك بن عوف نضرى بر عهده داشت .
آنان زنان و احشام خود را پشت سر قرار داده تا مردان در مقابله با مسلمانان مقاومت و از جان گذشتگى بيشترى نشان دهند. مشركان متحد در دره حنين سنگر گرفته و منتظر ورود مسلمانان بودند. در سحر گاه ناگهان از هر سو مسلمانان را در بر گرفته و تيرباران شروع شد. مسلمانان . غافلگير شده بودند و مشركان تازه مسلمان مكه دوباره اميدوار گرديدند. ابوسفيان خوشحالى اش را آشكار كرد و با خنده اى بلند فرار مسلمانان را به فال نيك گرفت پيامبر از اين فرار سخت نگران شد، فرار لحظه به لحظه بيشتر مى شد و مسلمانان فرارى از برابر چشمان پيامبر مى گذشتند. پيامبر شخصا دست بكار شد و فرياد زد: يا انصار الله و انصار رسوله ! انا عبدالله و رسوله . در حالى كه على بن ابيطالب و فضل بن عباس و اسامه و چند تن ديگر همراه پيامبر بودند، آن حضرت به سوى دشمن تاخت . مسلمانان كه چنين ديدند، نيرو گرفتند و دست از فرار برداشتند. پيامبر به عباس دستور داد مسلمانان را آواز دهد و بيعت ها را بيادشان اورد: اى گروه انصار كه پيامبر را به يارى كرديد، اى كسانى كه زير درخت رضوان با پيامبر بيعت نمودند، كجا مى رويد؟ رسول خدا اينجاست . در اينجا بود كه فراريان برگشتند و صفوف خود را منظم نمودند و در يك حمله جانانه بر دشمن پيروز شدند. دشمن كشته هاى بسيار داد و متوارى شد، تعقيب دشمن آغاز شد. اسيران دشمن به 600 نفر رسيد، غنائم عبارت بود از 24 هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 4 هزار اوقيه نقره . پيامبر دستور داد كسى به غنائم دست نزند پيامبر با سپاه به سوى طائف شتافت . تازه مسلمانان براى دريافت غنائم بى صبرى مى كردند. پيامبر آنان را به صبر دعوت كرد كه مطمئن باشيد همه مال شماست . (40)
((اكنون مسلمانان ، از اين پيروزى بزرگ ، سر از پا نمى شناخت و جز به دره جعرانه كه از غنائم بيشمار آكنده است ، نمى انديشيدند. امام پيامبر آرام نيست ؛ مالك به عوف مرد بيباك و خطرناك معركه ، با يارانش در طائف حصار گرفته است و اگر او را همچنان رها كند و به مدينه باز گردد، همه موفقيتهائى كه از هنگام ورود به مكه تاكنون بدست آمده است ، جز غنائم جعرانه بر باد خواهد رفت . بايد بيدرنگ سپاهى را كه از پيروزى حنين نيرو گرفته است ، به طائف برد و پيش از تقسيم غنائم ، آخرين پايگاه مقاومت دشمن را درهم كوفت )) (41).
طائف محاصره مى شود. اين محاصره نزديك به يك ماه طول مى شكد، اما بى نتيجه است ، چرا كه دشمن به سختى مقاومت مى كرد. مالك بن عوف پيشنهادها را نپذيرفت . پيامبر فرمود ((هر كس از حصار به زير آيد و تسليم شود، آزاد خواهد بود)).
دشمن همچنان مقاومت مى كرد و كسى تسليم نشد. پيامبر دستور داد سپاه حركت كند. مسلمانان به سوى جعرانه رفتند تا غنائم نبرد حنين را تقسيم كنند. ((پيامبر خمس غنائم را برداشت و بقيه را بر سپاه تقسيم كرد)) (42).
سال نهم هجرى ؛
در آغاز اين سال موج گسترش اسلام ، جزيره العرب را در بر گرفت و طوايفى كه تا اين سال هنوز در مخالفت با اسلام مى كوشيدند، رام شدند و سعى در نزديك شدن به محمد داشتند. لذا هر روز گروهى از سران قبائل به حضور محمد صلى الله عليه و آله شرفياب مى شدند و اسلام مى آوردند. هيئت هاى قبائل يكى پس از ديگرى وارد مدينه مى شدند و با پيامبر بيعت مى نمودند. لذا اين سال را سال وفود (: عام الوفود) نام نهادند.
در اين سال غزوه تبوك روى داد: گروهى از بازرگانان نبطى كه از شام به مدينه آمده بودند، اظهار داشتند كه رومى ها مقيم شام در نظر دارند عليه اسلام جنگى راه اندازند، لذا در منطقه بلقا شام از ايل ((لحم )) و ((جذام )) و ((عامله )) گروهى گرد آورده و سپاهى عظيم آراسته اند. پيامبر اين گزارش را جدى گرفت و به مسلمانان آماده باش ‍ داد.
از آنجا كه اين جنگ آذوقه بسيارى احتياج داشت ، مسلمانان حداكثر امكانات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. قبالئ بدوى به كمك گرفته شدند. سپاه مسلمانان به سى هزار نفر رسيد و اين بزرگ ترين نيروئى بود كه تا كنون بسيج شده بود. گروهى از شركت در اين نبرد خوددارى كردند. قرآن آنان را مورد سرزنش شديد قرار داد. پيامبر اسلام ، محمد بن مسلمه انصارى (و به روايتى : سباع بن عرفطه ) را بر مدينه گماشت .
مورخان نوشته اند كه امام على بن ابيطالب عليه السلام به دستور پيامبر در مدينه ماند تا از خانواده پيامبر سرپرستى كند. و به على عليه السلام كه از اين بابت نگران شد فرمود: (( كنت انت منى بمنزله هارون من موسى الا نبى بعدى . ))
در اين سال نهم ((ام كلثوم )) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر ((عثمان بن عفان )) در گذشت . اسلام در جزيره العرب رو به گسترش بود. علاوه بر اين قدرت و دامنه نفوذ اسلام تا آنسوى مرزها بسط يافته بود. قبائل بدوى رام شده بودند و يا كه مقهور قدرت و مانور اسلام گرديده بودند. اعلام برائت از مشركان كه در سال نهم هجرى توسط ((على بن ابيطالب عليه السلام )) صورت گرفته بود، به نيروهاى كفر و شرك جاهلى هشدار داده بود كه يا اسلام را به عنوان يك قدرت مسلط به رسميت شناسد يا كه آماده نبرد باشند.
مهلت چهار ماهه به مشركان هنوز پايان نيافته بود كه بسيارى از قبائل زير چتر حمايت اسلام در آمدند و بطور كلى شرك و بت پرستى در جزيره العرب رو به انقراض بود. رفت و آمد هيئت هاى سياسى - مذهبى قبائل و مذاهب و اديان به مدينه ، حكايت از استقبال طوايف عرب از اسلام داشت . اعزام سفراى تبليغى - سياسى از مدينه به پاى تخت هاى كشورهاى همجوار مبين بسط قدرت سياسى و نفوذ معنوى اسلام است . گويا اعزام ((معاذ بن جبل )) به ((يمن )) موفقيت آميز نبود. پيامبر اسلام ((خالد بن وليد)) را اعزام داشت . او نيز كارى از پيش نبرد. آن حضرت سرانجام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام را اعزام نمود و دستورالعنلهائى صادر كرد مبنى بر اينكه : من تو را به يمن اعزام مى دارم تا مردم آن ديار را به اسلام فراخوانى و احكام خداوند را بيان نمائى . از جنگ با آنان خوددارى كن و برهان و دليل اسلام را عرضه نما. به خدا سوگند كه اگر بتوانى با برهان و دليل قلب كسى را به اسلام مايل گردانى ، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است . اى على ! دعا و نيايش به درگاه پروردگار را هميشه پيشه خود قرار ده ، زيرا كه دعا غالبا با اجابت همراه است . اى على ! در همه حالات سپاسگزار خداوند باش ‍ كه شكر گزارى موجب افزايش نعمت است . اى على (عليه السلام )! هر گاه با افراد پيمان بستى ، آن را محترم بدار و به قول و قرارها عمل كن . اى على ! از هر گونه مكر و تزوير و نيرنگ و فريب وتر فند بپرهيز؛ چرا كه حيله و تزوير به خود آدم برمى گردد... (43)
در اين سفر ((براء بن عازب )) همراه امام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام بود. وى مى گويد: چون ((على )) نامه رسيد، سپاهيان اسلام به فر ماندهى ((خالد بن وليد)) را سازمان داد. ((على )) نامه پيامبر را براى قبيله ((حمدان )) قرائت كرد. افراد اين قبيله بزرگ تحت تاءثير سخنان پيامبر اسلام قرار گرفتند و اسلام آوردند. ((على ع )) اين تاءثير شگفت را به پيامبر گزارش داد. پيامبر بسيار خوشحال گرديد و فرمود: ((درود بر مردم حمدان )) (44).
عروه بن مسعود ثقفى نخستين طائفى مسلمان به نمايندگى از سوى پيامبر اسلام به طائف بازگشت تا قوم خويش را به اسلام فراخواند. عروه بر بلندى تپه اى كه از آن او بود رفت و مردم طائف را به فرياد به اسلام دعوت كرد. طائفيان از هر سو او را به تير گرفتند. عروه در خون خويش غلتيد و در تنهائى جان باخت . شهادت عروه زمينه فتح طائف را فراهم ساخت . در رمضان سال نهم نمايندگان ثقيف به مدينه آمدند و تسليم شدند. كعب بن زهير شاعر هجو سراى جاهلى كه اشعارى در هجو پيامبر سروده بود و پس از فتح مكه فرارى بود و پيامبر فرمان قتل او را صادر كرده بود مى كوشيد تا براى نجات جانش به شخص پيامبر پناه آورد او قصيده اى در مدح پيامبر سروده و به هنگام نماز صبح در مسجد مدينه حضور يافت : ((جلو رفت و لحضه اى در برابرش ايستاد و سپس نشست و دستش را در دست پيغمبر گذاشت و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه از تو امان بخواهد، وى توبه كرده است و مسلمان شده است ، آيا از او مى پذيرى كه او را نزد تو آورم ؟ پيامبر بى درنگ گفت : اى رسول خدا، من كعب بن زهير هستم . مردى از انصار بر او پريد و گفت : اى رسول خدا، دشمن خدا را به من واگذار تا گردنش ‍ را بزنم . پيغمبر گفت : دست از او بردار! او به تو نيكى سخن نگفتند و از اين رو بر انصار غضب كرد و از مهاجران در قصيده اش ستايش ‍ نمود...)) (45) اتحاد قبائل بدوى شام و سپاهيان روم شرقى ، مرزهاى قلمرو نهضت اسلام را تهديد مى كرد. خبرهائى كه از تدارك و تجهيزات سپاه دشمن مى رسيد پيامبر را نگران ساخت . مصاف گذشته با روميان در جنگ موته كه سه هزار مسلمان در برابر دويست هزار رومى مسلح و مجهز قرار گرفته بودند، دردناك مى نمود. پيامبر دست بكار شد تا نمايشى از قدرت ، از تهاجم دشمن جلوگيرى كند. سپاه سى هزار نفرى مسلمانان به فرماندهى رسول خدا راهى مرزهاى جزيره و روم شد. مسلمانان به مرز تبوك رسيدند اما خبرى از دشمن نبود: ((پيامبر ده روز در تبوك ماند تا در مرزهاى امپراطورى بيزانس نمايشى از قدرت نظامى و سياسى بدهد و امرا و روساى قبايل عرب را در شمال كه مستقيم و غير مستقيم تحت تاءثير روميان بودند تسليم خويش كند...)) (46) پيامبر با قبيله ايله كه مسيحى شده بود و از عوامل روم بشمار مى رفت ، پيمان بست . اهالى جرباء و اذرح نيز آمدند و بر جزيه صلح كردند و بدين سان پيامبر بى جنگ ، نفوذ سياسى خويش را در مرز روم و منطقه حساس شمال مستقر ساخت . (47) در بازگشت پيامبر به مدينه گروهى دوازده يا پانزده نفرى در تنگه اى كمين كرده بودند تا قصد جان رسول خدا كنند. پيامبر به توطئه پى برد و حذيفه را مامور كرد تا آنان را از سر راه بردارد. در نزديكى مدينه ، مسجد ضرار كه كه نخستين مسجدى است در تاريخ اسلام كه براى مسخ حقايق اسلام بنياد شد، بدست پيغمبر سوخت و خاك گشت ، اما پس از وى برآنگونه بسيار ساختند)). (48) در مدينه منافقان گريخته از سپاه و برخى مؤ منان فرارى ، حضور پيامبر رسيده و پوزش خواستند.
سال دهم هجرى
مراسم حج سال دهم هجرى ؛
پيامبر اسلام در 26 ذوالقعده سال دهم هجرى عازم مكه شد. ((ابودجانه )) قهرمان جنگ ((احد)) را در ((مدينه )) به جاى خويش منصوب داشت و در حالى كه 60 قربانى با خود داشت ، در ((ذوالحليفه )) با دو قطعه پارچه احرام بست . وقتى وارد مكه شد، از باب بنى شيبه وارد ((مسجد الحرام )) گرديد و چون در برابر ((مسجد الاسود)) قرار گرفت ، آن را لمس نمود و پس از طواف ، در ((مقام ابراهيم )) دو ركعت نماز خواند و پس از فراغت به سعى بين ((صفا و مروه )) پرداخت . آنگاه به همسران خود گفت : افرادى كه قربانى نياورده اند، از احرام خارج شوند و با انجام تقصير، تمام محرمات بر آنان حلال مى شود. اما من و كسانى كه قربانى همراه دارند، بايد همچنان در حال احرام باشند تا قربانى را در ((منى )) انجام دهند. برخى از مسلمانان ابراز نارضايتى كردند.
پيامبر اسلام به ((عمر بن خطاب )) كه هنوز لباس احرام بر تن داشت ، فرموند: مگر قربانى همراه نياورده اى ؟ گفت : نه .
پيامبر فرمود: پس چرا از احرام خارج نمى شوى ؟
گفت : اين براى من مشكل است كه شما در حال احرام باشى و من نباشم .
پيامبر فرمود: تو تا هنگام مرگ به همين عقيده باقى خواهى ماند.
پيامبر اسلام از ترديد و دو دلى مردم ناراحت شد و فرمود:
اگر آينده مانند گذشته بر من روشن بود و از ترديد بى مورد شما اطلاع مى داشتم ، من هم مانند شما بدون قربانى به ((مكه )) مى آمدم ، اما چه كنم كه قربانى با خود آورده ام و بفرمان خدا بايد در حال احرام بمانم ، تا در ((منى )) قربانى كنم .
ولى كسى كه قربانى همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود و آنچه را كه انجام داده ((عمره )) حساب كند.... (49)
((على )) از شركت پيامبر اسلام در مراسم حج آگاه شد، لذا به اتفاق گروهى از ياران خود ردر حالى كه 34 قربانى همراه داشت ، رهسپار مكه شد. پيامبر از ديدار ((على )) خوشحال گرديد و از ((على )) پرسيد: چگونه نيت كردى ؟
((على )) گفت : من به نيت شما احرام بستم و گفتم : خداوندا! به همان نيتى كه رسول تو احرام بسته است ، من هم احرام مى بندم .
آنگاه پيامبر را از قربانيهائى كه به همراه خود آورده بود، آگاه ساخت . پيامبر فرمود: تنليف من و تو در اين كار يكسان است و ما بايد تا هنگام قربانى ها، در احرام خود باقى بمانيم . آنگاه به على عليه السلام فرمود كه نزد ياران خود باز گردد و آنها را به مكه آورد.
اعمال حج به پايان مى رسيد؛ در روز هشتم ذو الحجه كه روز ((ترويه )) گفته مى شود، از راه ((منى )) عازم ((عرفات )) شدند و در محلى به نام ((نمره )) رسول خدا در خيمه خود توفق فرمودند و يكى از تاريخى ترين سخرانيهاى خود را در آن مكان ايراد فرمودند.
پيامبر روز نهم در ((عرفات )) ماندند و پس از غروب آفتاب كه هوا كمى تاريك شد به طرف مزدلفه رهسپار شدند و روز دهم راهى ((منى )) گرديدند. مراسم ((رمى جمره )) و قربانى و تقصير را انجام داده و براى تكميل مراسم حج ، عازم مكه شدند. در تاريخ اسلام اين حج را ((حجه الوداع )) مى گويند (50)
در چهار راه تاريخ !
غدير خم
مراسم حج پايان يافت . پيامبر به همراه مسلمانان بسيار ((مكه )) را بسوى ((مدينه )) ترك گفت . مسلمانان به ((رابغ )) بر سر راه مدينه رسيدند. ((رابغ )) در سه مايلى ((جحفه )) قرار دارد. اينجا چهار راهى بود كه مسلمانان هر كدام به ديار خويش مى رفتند. در نقطه اى به نام غدير خم فرمان توقف صادر شد. چرا كه فرمان وحى به پيامبر هشدار داد كه :
(( يا ايها الرسول ! بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالتك ... (51) ))
از جهاز شتران منبرى آراستند. پيامبر بر بلندى منبر در برابر انبوه مسلمانان چنين آغاز نمود:
حمد و ثنا ويژه پروردگار است . من از او يارى مى جويم و به او ايمان دارم و بر او توكل مى كنم . و گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست . و محمد بنده و فرستاده او است . اى مردم ! نزديك است كه من دعوت پروردگار را اجابت كنم و از ميان شما بروم من مسئول هستم و شما نيز مسئول مى باشيد. در باره من چه فكرى مى كنيد؟!
مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت و ماءموريت آسمانى خود را در راستاى هدايت مردم جهان انجام دادى و كوشش نمودى . خدا تو را پاداش نيك دهد. پيامبر فرمود: آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر او مى باشد و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر، جاى ترديد نيست ؟
مسلمانان گفتند: درست است و گواهى مى دهيم . پيامبر فرمود: اى مردم ! من دو چيز با ارزش در ميان شما باقى مى گذارم ، تا شما مردم با اين دو يادگار من چگونه رفتار خواهيد كرد!؟
پرسيدند: اين دو يادگار چيست ؟!
فرمود: يكى كتاب خداوند قرآن و ديگرى عترت و اهل بيت من
بدانيد كه خداوند به من خبر داده كه اين ؛ يادگار هرگز از يكديگر جدا نخواهنهد شد.
اى مردم ! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به هر دو كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد.
آنگاه پيامبر دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و بالا برد تا آنجا كه سپيدى زير بغل هر دو نمودار شد و چنين فرمود: سزاوارتر بر مؤ منان از خوود آنان كيست ؟
گفتند: خدا و پيامبر او داناترند.
پيامبر فرمود: پروردگار، مولاى من ، و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم
اى مردم ! من مولاى هر كس هستم ، على عليه السلام نيز مولاى او است .
پروردگارا! كسانى كه على عليه السلام را دوست دارند، آنان را دوست بدار، و افرادى كه على عليه السلام را دشمن دارند، دشمن بدار. پروردگارا! ياران على عليه السلام را يارى فرما، و دشمنان على عليه السلام را خوار و ذليل نما، و على عليه السلام را محور حق قرار ده ...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-11-2022, 15:40
مردان و زنان مكه بر اسلام با پيامبر بيعت كردند. براى بيعت با زنان ، ظرفى از آب آوردند و پيامبر در آن دست گذاشت و زنان در آن دست مى گذاشتند و بيعت مى كردند.
آيه 12 سوره ممتحنه در اين نازل شد. مفاد بيعت با زنان چنين بود كه : شرك نورزند، دزدى نكنند، زنا ندهند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترا نزنند و از فرمان رسول خدا سرپيچى ننمايند. و اين مفاد آيه 12 سوره ممتحنه بود. زنان مكه بر اين اساس با پيامبر بيعت كردند. هند جگرخوار با آن سابقه سياه در ميان بيعت كنندگان بود.(39)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-11-2022, 15:50
غزوه حنين

پيامبر پانزده روز در مكه ماند. وسپس با دوازده هزار مسلمان به سوى قبيله هوازن رهسپار شد. عظمت سپاه ، در مسلمانان غرور ايجاد كرد و برخى از اصحاب از جمله ابوبكر اين غرور را آشكار كردند: با اين سپاه عظيم هرگز در برابر نفرات اندك هوازن و... شكست نخواهيم خورد. آيه 25 سوره توبه اين غرور را سرزنش كرد. هوازن و ثقيف با يكديگر عليه مسلمانان متحد شده بودند و قبائل پراكنده ديگرى را گرد آورده و نيروئى عظيم تدارك ديده بودند. فرماندهى آنان را مالك بن عوف نضرى بر عهده داشت .
آنان زنان و احشام خود را پشت سر قرار داده تا مردان در مقابله با مسلمانان مقاومت و از جان گذشتگى بيشترى نشان دهند. مشركان متحد در دره حنين سنگر گرفته و منتظر ورود مسلمانان بودند. در سحر گاه ناگهان از هر سو مسلمانان را در بر گرفته و تيرباران شروع شد. مسلمانان . غافلگير شده بودند و مشركان تازه مسلمان مكه دوباره اميدوار گرديدند. ابوسفيان خوشحالى اش را آشكار كرد و با خنده اى بلند فرار مسلمانان را به فال نيك گرفت پيامبر از اين فرار سخت نگران شد، فرار لحظه به لحظه بيشتر مى شد و مسلمانان فرارى از برابر چشمان پيامبر مى گذشتند. پيامبر شخصا دست بكار شد و فرياد زد: يا انصار الله و انصار رسوله ! انا عبدالله و رسوله . در حالى كه على بن ابيطالب و فضل بن عباس و اسامه و چند تن ديگر همراه پيامبر بودند، آن حضرت به سوى دشمن تاخت . مسلمانان كه چنين ديدند، نيرو گرفتند و دست از فرار برداشتند. پيامبر به عباس دستور داد مسلمانان را آواز دهد و بيعت ها را بيادشان اورد: اى گروه انصار كه پيامبر را به يارى كرديد، اى كسانى كه زير درخت رضوان با پيامبر بيعت نمودند، كجا مى رويد؟ رسول خدا اينجاست . در اينجا بود كه فراريان برگشتند و صفوف خود را منظم نمودند و در يك حمله جانانه بر دشمن پيروز شدند. دشمن كشته هاى بسيار داد و متوارى شد، تعقيب دشمن آغاز شد. اسيران دشمن به 600 نفر رسيد، غنائم عبارت بود از 24 هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 4 هزار اوقيه نقره . پيامبر دستور داد كسى به غنائم دست نزند پيامبر با سپاه به سوى طائف شتافت . تازه مسلمانان براى دريافت غنائم بى صبرى مى كردند. پيامبر آنان را به صبر دعوت كرد كه مطمئن باشيد همه مال شماست . (40)
((اكنون مسلمانان ، از اين پيروزى بزرگ ، سر از پا نمى شناخت و جز به دره جعرانه كه از غنائم بيشمار آكنده است ، نمى انديشيدند. امام پيامبر آرام نيست ؛ مالك به عوف مرد بيباك و خطرناك معركه ، با يارانش در طائف حصار گرفته است و اگر او را همچنان رها كند و به مدينه باز گردد، همه موفقيتهائى كه از هنگام ورود به مكه تاكنون بدست آمده است ، جز غنائم جعرانه بر باد خواهد رفت . بايد بيدرنگ سپاهى را كه از پيروزى حنين نيرو گرفته است ، به طائف برد و پيش از تقسيم غنائم ، آخرين پايگاه مقاومت دشمن را درهم كوفت )) (41).
طائف محاصره مى شود. اين محاصره نزديك به يك ماه طول مى شكد، اما بى نتيجه است ، چرا كه دشمن به سختى مقاومت مى كرد. مالك بن عوف پيشنهادها را نپذيرفت . پيامبر فرمود ((هر كس از حصار به زير آيد و تسليم شود، آزاد خواهد بود)).
دشمن همچنان مقاومت مى كرد و كسى تسليم نشد. پيامبر دستور داد سپاه حركت كند. مسلمانان به سوى جعرانه رفتند تا غنائم نبرد حنين را تقسيم كنند. ((پيامبر خمس غنائم را برداشت و بقيه را بر سپاه تقسيم كرد)) (42).

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-11-2022, 15:50
سال نهم هجرى ؛

در آغاز اين سال موج گسترش اسلام ، جزيره العرب را در بر گرفت و طوايفى كه تا اين سال هنوز در مخالفت با اسلام مى كوشيدند، رام شدند و سعى در نزديك شدن به محمد داشتند. لذا هر روز گروهى از سران قبائل به حضور محمد صلى الله عليه و آله شرفياب مى شدند و اسلام مى آوردند. هيئت هاى قبائل يكى پس از ديگرى وارد مدينه مى شدند و با پيامبر بيعت مى نمودند. لذا اين سال را سال وفود (: عام الوفود) نام نهادند.
در اين سال غزوه تبوك روى داد: گروهى از بازرگانان نبطى كه از شام به مدينه آمده بودند، اظهار داشتند كه رومى ها مقيم شام در نظر دارند عليه اسلام جنگى راه اندازند، لذا در منطقه بلقا شام از ايل ((لحم )) و ((جذام )) و ((عامله )) گروهى گرد آورده و سپاهى عظيم آراسته اند. پيامبر اين گزارش را جدى گرفت و به مسلمانان آماده باش ‍ داد.
از آنجا كه اين جنگ آذوقه بسيارى احتياج داشت ، مسلمانان حداكثر امكانات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. قبالئ بدوى به كمك گرفته شدند. سپاه مسلمانان به سى هزار نفر رسيد و اين بزرگ ترين نيروئى بود كه تا كنون بسيج شده بود. گروهى از شركت در اين نبرد خوددارى كردند. قرآن آنان را مورد سرزنش شديد قرار داد. پيامبر اسلام ، محمد بن مسلمه انصارى (و به روايتى : سباع بن عرفطه ) را بر مدينه گماشت .
مورخان نوشته اند كه امام على بن ابيطالب عليه السلام به دستور پيامبر در مدينه ماند تا از خانواده پيامبر سرپرستى كند. و به على عليه السلام كه از اين بابت نگران شد فرمود: (( كنت انت منى بمنزله هارون من موسى الا نبى بعدى . ))
در اين سال نهم ((ام كلثوم )) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر ((عثمان بن عفان )) در گذشت . اسلام در جزيره العرب رو به گسترش بود. علاوه بر اين قدرت و دامنه نفوذ اسلام تا آنسوى مرزها بسط يافته بود. قبائل بدوى رام شده بودند و يا كه مقهور قدرت و مانور اسلام گرديده بودند. اعلام برائت از مشركان كه در سال نهم هجرى توسط ((على بن ابيطالب عليه السلام )) صورت گرفته بود، به نيروهاى كفر و شرك جاهلى هشدار داده بود كه يا اسلام را به عنوان يك قدرت مسلط به رسميت شناسد يا كه آماده نبرد باشند.
مهلت چهار ماهه به مشركان هنوز پايان نيافته بود كه بسيارى از قبائل زير چتر حمايت اسلام در آمدند و بطور كلى شرك و بت پرستى در جزيره العرب رو به انقراض بود. رفت و آمد هيئت هاى سياسى - مذهبى قبائل و مذاهب و اديان به مدينه ، حكايت از استقبال طوايف عرب از اسلام داشت . اعزام سفراى تبليغى - سياسى از مدينه به پاى تخت هاى كشورهاى همجوار مبين بسط قدرت سياسى و نفوذ معنوى اسلام است . گويا اعزام ((معاذ بن جبل )) به ((يمن )) موفقيت آميز نبود. پيامبر اسلام ((خالد بن وليد)) را اعزام داشت . او نيز كارى از پيش نبرد. آن حضرت سرانجام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام را اعزام نمود و دستورالعنلهائى صادر كرد مبنى بر اينكه : من تو را به يمن اعزام مى دارم تا مردم آن ديار را به اسلام فراخوانى و احكام خداوند را بيان نمائى . از جنگ با آنان خوددارى كن و برهان و دليل اسلام را عرضه نما. به خدا سوگند كه اگر بتوانى با برهان و دليل قلب كسى را به اسلام مايل گردانى ، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است . اى على ! دعا و نيايش به درگاه پروردگار را هميشه پيشه خود قرار ده ، زيرا كه دعا غالبا با اجابت همراه است . اى على ! در همه حالات سپاسگزار خداوند باش ‍ كه شكر گزارى موجب افزايش نعمت است . اى على (عليه السلام )! هر گاه با افراد پيمان بستى ، آن را محترم بدار و به قول و قرارها عمل كن . اى على ! از هر گونه مكر و تزوير و نيرنگ و فريب وتر فند بپرهيز؛ چرا كه حيله و تزوير به خود آدم برمى گردد... (43)
در اين سفر ((براء بن عازب )) همراه امام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام بود. وى مى گويد: چون ((على )) نامه رسيد، سپاهيان اسلام به فر ماندهى ((خالد بن وليد)) را سازمان داد. ((على )) نامه پيامبر را براى قبيله ((حمدان )) قرائت كرد. افراد اين قبيله بزرگ تحت تاءثير سخنان پيامبر اسلام قرار گرفتند و اسلام آوردند. ((على ع )) اين تاءثير شگفت را به پيامبر گزارش داد. پيامبر بسيار خوشحال گرديد و فرمود: ((درود بر مردم حمدان )) (44).
عروه بن مسعود ثقفى نخستين طائفى مسلمان به نمايندگى از سوى پيامبر اسلام به طائف بازگشت تا قوم خويش را به اسلام فراخواند. عروه بر بلندى تپه اى كه از آن او بود رفت و مردم طائف را به فرياد به اسلام دعوت كرد. طائفيان از هر سو او را به تير گرفتند. عروه در خون خويش غلتيد و در تنهائى جان باخت . شهادت عروه زمينه فتح طائف را فراهم ساخت . در رمضان سال نهم نمايندگان ثقيف به مدينه آمدند و تسليم شدند. كعب بن زهير شاعر هجو سراى جاهلى كه اشعارى در هجو پيامبر سروده بود و پس از فتح مكه فرارى بود و پيامبر فرمان قتل او را صادر كرده بود مى كوشيد تا براى نجات جانش به شخص پيامبر پناه آورد او قصيده اى در مدح پيامبر سروده و به هنگام نماز صبح در مسجد مدينه حضور يافت : ((جلو رفت و لحضه اى در برابرش ايستاد و سپس نشست و دستش را در دست پيغمبر گذاشت و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه از تو امان بخواهد، وى توبه كرده است و مسلمان شده است ، آيا از او مى پذيرى كه او را نزد تو آورم ؟ پيامبر بى درنگ گفت : اى رسول خدا، من كعب بن زهير هستم . مردى از انصار بر او پريد و گفت : اى رسول خدا، دشمن خدا را به من واگذار تا گردنش ‍ را بزنم . پيغمبر گفت : دست از او بردار! او به تو نيكى سخن نگفتند و از اين رو بر انصار غضب كرد و از مهاجران در قصيده اش ستايش ‍ نمود...)) (45) اتحاد قبائل بدوى شام و سپاهيان روم شرقى ، مرزهاى قلمرو نهضت اسلام را تهديد مى كرد. خبرهائى كه از تدارك و تجهيزات سپاه دشمن مى رسيد پيامبر را نگران ساخت . مصاف گذشته با روميان در جنگ موته كه سه هزار مسلمان در برابر دويست هزار رومى مسلح و مجهز قرار گرفته بودند، دردناك مى نمود. پيامبر دست بكار شد تا نمايشى از قدرت ، از تهاجم دشمن جلوگيرى كند. سپاه سى هزار نفرى مسلمانان به فرماندهى رسول خدا راهى مرزهاى جزيره و روم شد. مسلمانان به مرز تبوك رسيدند اما خبرى از دشمن نبود: ((پيامبر ده روز در تبوك ماند تا در مرزهاى امپراطورى بيزانس نمايشى از قدرت نظامى و سياسى بدهد و امرا و روساى قبايل عرب را در شمال كه مستقيم و غير مستقيم تحت تاءثير روميان بودند تسليم خويش كند...)) (46) پيامبر با قبيله ايله كه مسيحى شده بود و از عوامل روم بشمار مى رفت ، پيمان بست . اهالى جرباء و اذرح نيز آمدند و بر جزيه صلح كردند و بدين سان پيامبر بى جنگ ، نفوذ سياسى خويش را در مرز روم و منطقه حساس شمال مستقر ساخت . (47) در بازگشت پيامبر به مدينه گروهى دوازده يا پانزده نفرى در تنگه اى كمين كرده بودند تا قصد جان رسول خدا كنند. پيامبر به توطئه پى برد و حذيفه را مامور كرد تا آنان را از سر راه بردارد. در نزديكى مدينه ، مسجد ضرار كه كه نخستين مسجدى است در تاريخ اسلام كه براى مسخ حقايق اسلام بنياد شد، بدست پيغمبر سوخت و خاك گشت ، اما پس از وى برآنگونه بسيار ساختند)). (48) در مدينه منافقان گريخته از سپاه و برخى مؤ منان فرارى ، حضور پيامبر رسيده و پوزش خواستند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-12-2022, 18:33
سال دهم هجرى

مراسم حج سال دهم هجرى ؛

پيامبر اسلام در 26 ذوالقعده سال دهم هجرى عازم مكه شد. ((ابودجانه )) قهرمان جنگ ((احد)) را در ((مدينه )) به جاى خويش منصوب داشت و در حالى كه 60 قربانى با خود داشت ، در ((ذوالحليفه )) با دو قطعه پارچه احرام بست . وقتى وارد مكه شد، از باب بنى شيبه وارد ((مسجد الحرام )) گرديد و چون در برابر ((مسجد الاسود)) قرار گرفت ، آن را لمس نمود و پس از طواف ، در ((مقام ابراهيم )) دو ركعت نماز خواند و پس از فراغت به سعى بين ((صفا و مروه )) پرداخت . آنگاه به همسران خود گفت : افرادى كه قربانى نياورده اند، از احرام خارج شوند و با انجام تقصير، تمام محرمات بر آنان حلال مى شود. اما من و كسانى كه قربانى همراه دارند، بايد همچنان در حال احرام باشند تا قربانى را در ((منى )) انجام دهند. برخى از مسلمانان ابراز نارضايتى كردند.
پيامبر اسلام به ((عمر بن خطاب )) كه هنوز لباس احرام بر تن داشت ، فرموند: مگر قربانى همراه نياورده اى ؟ گفت : نه .
پيامبر فرمود: پس چرا از احرام خارج نمى شوى ؟
گفت : اين براى من مشكل است كه شما در حال احرام باشى و من نباشم .
پيامبر فرمود: تو تا هنگام مرگ به همين عقيده باقى خواهى ماند.
پيامبر اسلام از ترديد و دو دلى مردم ناراحت شد و فرمود:
اگر آينده مانند گذشته بر من روشن بود و از ترديد بى مورد شما اطلاع مى داشتم ، من هم مانند شما بدون قربانى به ((مكه )) مى آمدم ، اما چه كنم كه قربانى با خود آورده ام و بفرمان خدا بايد در حال احرام بمانم ، تا در ((منى )) قربانى كنم .
ولى كسى كه قربانى همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود و آنچه را كه انجام داده ((عمره )) حساب كند.... (49)
((على )) از شركت پيامبر اسلام در مراسم حج آگاه شد، لذا به اتفاق گروهى از ياران خود ردر حالى كه 34 قربانى همراه داشت ، رهسپار مكه شد. پيامبر از ديدار ((على )) خوشحال گرديد و از ((على )) پرسيد: چگونه نيت كردى ؟
((على )) گفت : من به نيت شما احرام بستم و گفتم : خداوندا! به همان نيتى كه رسول تو احرام بسته است ، من هم احرام مى بندم .
آنگاه پيامبر را از قربانيهائى كه به همراه خود آورده بود، آگاه ساخت . پيامبر فرمود: تنليف من و تو در اين كار يكسان است و ما بايد تا هنگام قربانى ها، در احرام خود باقى بمانيم . آنگاه به على عليه السلام فرمود كه نزد ياران خود باز گردد و آنها را به مكه آورد.
اعمال حج به پايان مى رسيد؛ در روز هشتم ذو الحجه كه روز ((ترويه )) گفته مى شود، از راه ((منى )) عازم ((عرفات )) شدند و در محلى به نام ((نمره )) رسول خدا در خيمه خود توفق فرمودند و يكى از تاريخى ترين سخرانيهاى خود را در آن مكان ايراد فرمودند.
پيامبر روز نهم در ((عرفات )) ماندند و پس از غروب آفتاب كه هوا كمى تاريك شد به طرف مزدلفه رهسپار شدند و روز دهم راهى ((منى )) گرديدند. مراسم ((رمى جمره )) و قربانى و تقصير را انجام داده و براى تكميل مراسم حج ، عازم مكه شدند. در تاريخ اسلام اين حج را ((حجه الوداع )) مى گويند (50)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-12-2022, 18:33
در چهار راه تاريخ !

غدير خم

مراسم حج پايان يافت . پيامبر به همراه مسلمانان بسيار ((مكه )) را بسوى ((مدينه )) ترك گفت . مسلمانان به ((رابغ )) بر سر راه مدينه رسيدند. ((رابغ )) در سه مايلى ((جحفه )) قرار دارد. اينجا چهار راهى بود كه مسلمانان هر كدام به ديار خويش مى رفتند. در نقطه اى به نام غدير خم فرمان توقف صادر شد. چرا كه فرمان وحى به پيامبر هشدار داد كه :
(( يا ايها الرسول ! بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالتك ... (51) ))
از جهاز شتران منبرى آراستند. پيامبر بر بلندى منبر در برابر انبوه مسلمانان چنين آغاز نمود:
حمد و ثنا ويژه پروردگار است . من از او يارى مى جويم و به او ايمان دارم و بر او توكل مى كنم . و گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست . و محمد بنده و فرستاده او است . اى مردم ! نزديك است كه من دعوت پروردگار را اجابت كنم و از ميان شما بروم من مسئول هستم و شما نيز مسئول مى باشيد. در باره من چه فكرى مى كنيد؟!
مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت و ماءموريت آسمانى خود را در راستاى هدايت مردم جهان انجام دادى و كوشش نمودى . خدا تو را پاداش نيك دهد. پيامبر فرمود: آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر او مى باشد و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر، جاى ترديد نيست ؟
مسلمانان گفتند: درست است و گواهى مى دهيم . پيامبر فرمود: اى مردم ! من دو چيز با ارزش در ميان شما باقى مى گذارم ، تا شما مردم با اين دو يادگار من چگونه رفتار خواهيد كرد!؟
پرسيدند: اين دو يادگار چيست ؟!
فرمود: يكى كتاب خداوند قرآن و ديگرى عترت و اهل بيت من
بدانيد كه خداوند به من خبر داده كه اين ؛ يادگار هرگز از يكديگر جدا نخواهنهد شد.
اى مردم ! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به هر دو كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد.
آنگاه پيامبر دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و بالا برد تا آنجا كه سپيدى زير بغل هر دو نمودار شد و چنين فرمود: سزاوارتر بر مؤ منان از خوود آنان كيست ؟
گفتند: خدا و پيامبر او داناترند.
پيامبر فرمود: پروردگار، مولاى من ، و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم
اى مردم ! من مولاى هر كس هستم ، على عليه السلام نيز مولاى او است .
پروردگارا! كسانى كه على عليه السلام را دوست دارند، آنان را دوست بدار، و افرادى كه على عليه السلام را دشمن دارند، دشمن بدار. پروردگارا! ياران على عليه السلام را يارى فرما، و دشمنان على عليه السلام را خوار و ذليل نما، و على عليه السلام را محور حق قرار ده ...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-12-2022, 16:29
غدير خم در منابع عامه ؛

امامت و ولايت امام على بن ابيطالب با اينكه ريشه در وحى و نصوص ‍ مسلم قرآنى و اتفاق نظر تاريخى دارد، در عين حال به دليل اهميت عقيدتى آن ، از حساس ترين موضوعات عقيدتى ، تاريخى ، كلامى اسلام است .
مورخان و مفسران سنى در تمام طبقات بر اين حقيقت متفق اند كه آيات تبليغ و اكمال و... در رابطه با اصل امامت على بن ابيطالب نازل شده است (52)
براى دريافت مستند و مستدل اين حقيقت قرآنى ، تاريخى به كتاب عظيم ((الغدير)) تحقيق و تاليف حضرت ((علامه امينى )) (طاب ثراه ) مراجعه شود (53)
جنجال تاريخى پيرامون حادثه عظيم غدير خم ، از همان آغاز رنگ سياسى داشته و قدرت طلبان پس از غصب قدرت در تحريف و نفى واقعه غدير خم كوشيدند. اما على رغم اين تلاش مذبوحانه تاريخى حقيقت واقعه ، همچون خورشيد مى درخشد. اين حقيقت تاريخى - قرآنى از همان آغاز تاكنون به تواتر نقل و ثبت گرديده است : يكصد و ده تن از اصحاب بلافصل پيامبر اسلام اين واقعه را گزارش كرده اند. هشتاد و نه تن از تابعين اين روايت را نقل كرده اند. و پس از آن به ترتيب : نود و دو نفر در قرن سوم ، چهل و سه نفر در قرن چهارم ، 24 نفر در قرن پنجم ، 20 نفر در قرن ششم ، 21 نفر در قرن هفتم ، 18 نفر در قرن هشتم ، 16 نفر در قرن نهم ، 14 نفر در قرن دهم ، 12 نفر در قرن يازدهم ، 13 نفر در قرن دوازدهم ، 12 نفر در قرن سيزدهم و 20 نفر در قرن چهاردهم هجرى از محدثان و مفسران و مورخان معتبر و مشهور عامه اين واقعه را نقل كرده اند.
((طبرى )) مورخ مشهور اين واقعه را از 75 طريق از قول پيامبر اسلام در كتابى به نام (( الولايه فى طرق حديث الغدير )) آورده است .
و نيز ((ابن عقده كوفى )) در رساله ((ولايت )) اين حديث را از 105 نفر نقل كرده است .
و ((ابوبكر محمد بن عمر بغدادى )) اين روايت را از 25 طريق نقل كرده است ، ((احمد بن حنبل )) به 40 سند نقل كرده است ، ((ابن حجر عسقلانى )) به 25 سند نقل كرده است ، ((جزرى شافعى )) به 80 سند نقل كرده ، و ((ابو سعيد سجستانى )) به 120 سند نقل كرده است ، و ((نسائى )) به 250 سند نقل كرده است ، ((ابوالعلاء همدانى )) به 100 سند نقل كرده است ، و ((ابوالعرفان حبان )) به 30 سند نقل كرده است ، و... (54)
مورخان و محققان تاريخ اسلام بر اين حقيقت متفق اند كه : رسول خدا در ((غدير خم )) به فرمان الهى مردم را گرد آورده و بر منبرى از جهاز شتران بالا رفت و ((على بن ابيطالب (ع ))) را بر آن منبر بالا برد و پس ‍ از گفتار فراوانى و خبر دادن از نزديك شدن مرگ خود، گفت : (( انى مخلف فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا من بعدى : كتاب الله و عترتى فى اهل بيتى ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض . ))
آنگاه بازوى ((على )) را گرفته و بلند كرد و با آواى رسا گفت :
(( من كنت مولاه فهذا على مولاه ، اللهم و ال من والا و عاد من عاداه ، و انصر من نضره و اخذل من خذله ))
و از منبر به زير آمد و به مردم فرمان داد كه فوج فوج بروند و به ((على )) به عنوان امارت بر مؤ منين سلام عرض كنند. و مسلمانان بر على وارد شدند و به آن حضرت تبريك گفتند. عمر بن خطاب گفت : (( بخ بخ بك يا على اصبحت مولاى و مولا كل مؤ من و مومنه ))
در همين منزل بود كه پس از انجام مراسم ، اين آيه شريفه نازل گرديد: (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )) (55)
و از اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ((على ع )) را به اين مقام منصوب داشت ، گروهى از ياران پيامبر را از اين سوء قصد آگاه ساخت و آنان به هدف خود نرسيدند... (56)
مورخان تعداد مسلمانان حاضر در ((غدير خم )) را از هشتاد هزار تا يكصد و بيست هزار نفر نوشته اند. در سال دهم هجرى بود كه ((اسود غسى )) در ((حجاز)) و ((مسيلمه كذاب )) در ((يمن )) و ((طليحه )) از قبيله ((بنى اسد)) در ((نجد)) ادعاى پيامبرى كردند و گروهى را به دنبال خود كشيدند. مسلميه بن حبيب معروف به مسيلمه كذاب در آغاز اسلام آورده بود ولى بعدها ادعاى نبوت كرد. او ابتدا از پيامبر اسلام خواسته بود تا وى را در پيامبرى شريك سازد!! در نامه اى به پيامبر اسلام نوشته بود كه :
(( اما بعد! فانى قد شوركت فى الارض معك و ان لنا نصف الارض و لقريش نصفها، و لكن قريشا قوم يعتدون ... ))
من با تو در ملك شريك هستم ، نصف زمين از آن ما و نصف ديگر آن از آن قريش ، ولى قريش قومى تجاوزگر هستند...)) مسليمه مى گفت كه فرشته اى كه بر او نازل مى شود، نامش رحمان است و رحمان همان فرشته اى است كه قرآن را نازل مى كند!
و از جمله آيات او اين است : (( الفيل ما الفيل ، و ما ادراك ما الفيل ، له ذنب ، وئيل ، و خرطوم طويل . ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-12-2022, 16:29
مورخان نوشته اند كه او صد هزار نفر را فريب داد.
((سجاح )) دختر حارث بن سويد با مسليمه كذاب ازدواج كرد. او نيز مدعى نبوت شد. سجاح به پيروانش وعده مى داد كه : چون به قدرت برسم ، آن را به شما واگذار خواهم كرد. ازدواج مسليمه با ((سجاح )) يك ائتلاف نظامى بود تا با وحدت نيروهاى طرفين بتوانند در برابر سپاه اعزامى اسلام مقاومت كنند. ((ابوبكر بن ابى قحانه )) سپاهى مركب از بيست هزار نفر به فرماندهى ((خالد بن وليد)) گسيل داشت . گويند ((وحشى )) غلام هنده و قاتل ((حمزه )) در نبرد ((احد))، مسيلمه را كشت . وحشى گفته بود: (( قتلت فى الكفر خير الناس و فى الاسلام شر الناس .)) ((سجاح )) در زمان ((معاويه بن ابى سفيان )) مسلمان شد. ((اسود بن كعب غنسى )) به دست مردم ((صنعا)) كشته شد.
((طليحه بن خويلد اسدى )) از قهرمانان عرب از ديگر مدعيان نبوت بود.
وى در سال نهم هجرى اسلام آوردند و اندكى بعد در ميان قبيله خويش ‍ ادعاى نبوت كرد پس از رحلت پيامبر اسلام كار او بالا گرفت و گروه زيادى به او گرويدند. وى مدعى بود كه فرشته اى به نام ((ذوالنون )) بر او نازل مى شود. ((ابوبكر)) خالد بن وليد را روانه سركوبى او نمود. يكى ديگر از مدعيان نبوت ((عبهله بن كعب )) بود كه او را نيز ((اسود عنسى )) مى گفتند. وى مدعى بود فرشته اى كه بر او نازل مى شود، ((ذوالخمار)) نام دارد. گروهى از وى پيروى مى كردند. او يك روز قبل از رحلت پيامبر اسلام كشته شد. (57)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-12-2022, 16:48
سال يازدهم هجرى ؛

بزرگترين حادثه تاريخ اسلام

در اين سال بزرگ ترين حادثه تاريخ اسلام روى داد، و آن رحلت پيامبر گرامى اسلام بود. آن حضرت پس از 23 سال رنج رسالت در ماه صفر سال يازده هجرى بدرود حيات گفت . پيامبر پس از بازگشت از سفر حج ، دچار بيمارى شد. اين كسالت اندكى بعد برطرف گرديد. آن حضرت سپاهى بر عهده اسامه بن زيد بود. پدر زيد در نبرد موته شهيد شده بود. او جوانى بود كه 20 سال داشت . سپاه اسلام از سه تا پنج هزار نفر بود. ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح و خالد بن وليد دستور يافته بودند كه در اين سپاه باشند. پيامبر اسلام در اعزام سپاه اسامه اصرار و تاءكيد فرتوان داشت آن حضرت فرمود: (( لعن الله من تخلف عن جيش الاسامه )) ابوبكر و عمر كه خود از شركت در اين نبرد خود دارى كرده بودند، مانع حركت سپاه شدند. آن دو نفر ادعا كردند و بهانه آوردند كه ((اسامه )) جوان كم سن و سالى است و شايستگى فرماندهى سپاه را ندارد. پيامبر فرمود: اسامه مردى لايق است . پدرش ‍ هم يكى از مردان نيك نام و خدمتگزار اسلام بود، بايد او را اطاعت كنيد.
دو روز بعد، پيامبر دوباره بيمار شد و تب و سر درد شديدى عارض ‍ وجودش گرديد. روز بعد از خانه بيرون آمد و دستارى بر سر ((اسامه )) پيچيد و او را آماده اعزام ساخت . دستور فرمود كه اسامه از مدينه بيرون رود و در جرف يك فرسنگى مدينه اطراق كند و آنجا را لشكر گاه خود سازد. گروهى به بهانه بيمارى پيامبر از پيوستن به ((اسامه )) خوددارى كردند. بعضى گفتند كه پيامبر، جوان 20 ساله بى تجربه اى را بر مهاجرانى سابقه دار مسلط كرده است .
پيامبر از شنيدن اين سخنان در خشم شد. در حالى كه بيمار بود و از شدت سر درد دستمالى بر سر بسته بود، از خانه به مسجد در آمد و منبر رفت و فرمود كه : ديشب در خواب ديدم كه دو بازو بند زرين بر بازوانم بسته شده است . من را خوش نيامد، پف كردم و هر دو بر باد رفتند. اين مطلب را به دو كذاب ((يمامه )) و ((يمن )) تاءويل كردم . آنگاه فرمود:
مى شنوم كه بعضى در رابطه با امارت اسامه حرفهائى مى گويند، همان گونه كه در رابطه با پدرش ((زيد)) سخن مى گفتند، حقا مه ((زيد)) شايسته امارت بود و پسرش نيز شايسته است . رسول خدا به سخنتان خود پايان داد و به خانه رفت و در بستر آرميده و به هر يك از اصحاب كه به عيادت وى مى آمدند، مى فرمود: ((انفدوا بعث اسامه ، جهز - واجيش اسامه ، ارسلوا بعث اسامه )) افرادى بودند كه همچنان در تجهيز و اعزام سپاه اسامه كارشكنى مى كردند. ((اسامه )) به حضور پيامبر رسيد. پيامبر فرمود: هر چه زودتر بسوى مقصد حركت كن . ((اسامه )) به لشكر گاه آمد تا فرمان حركت سپاهيان را بدهد. ناگاه خبر رسيد كه پيامبر در بستر مرگ افتاده است . گروهى كه بدنبال بهانه بودند و شانزده روز مانع حركت سپاه شده بودند، با عجله به مدينه بازگشتند. (58)
بيمارى پيامبر رو به شدت بود. در نيمه شب يك شب از اين شب و روزهاى بيمارى و تب شديد، يكى از يارانش (ابويهبه ؟ يا ابو رافع ؟ و يا على ؟) را فراخواند و به قبرستان بقيع شتافت ؛ براى اهل بقيع آمرزش ‍ طلبيد و فرمود: فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك روى آورده و به يكديگر پيوسته است ... كليد گنجهاى دنيا و زندگى ممتد آن را به من عرضه كردند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار و دخول به بهشت مخير كردند، ولى من ملاقات پروردگار و دخول در بهشت را برگزيدم . فرشته وحى در هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت ، ولى امسال دوبار آن را عرضه كرد و اين نشانه آن است كه اجل من فرا رسيده است (59)
پيامبر در بستر از شدت تب آرام نداشت و گروهى از مخالفان با خلافت على در خارج از خانه مشغول صحنه سازى بودند و در تدارك توطئه اى سياه بودند.
آخرين لحظات خاتم پيامبران (ص )
پيامبر در خانه عايشه بسترى بود و از شدت بيمارى از شركت در نماز جماهت باز ماند. وقتى شنيد كه ابوبكر به مسجد رفته تا با مردم نماز بخواند، فورا از جاى پريد و به ابن عباس و على عليه السلام گفت : مرا به مسجد ببريد. آن دو نفر زير بغل پيامبر را گرفتند و حضرتش را به مسجد بردند. در اين هنگام ابوبكر بر مردم نماز مى خواند. وقتى پيامبر را در آستانه درب ديدند، خوشحال شدند. ابوبكر متوجه شد كه پيامبر به مسجد وارد شده است . يا خودش از محاب خارج شد و يا رسول خدا او را از محراب دور ساخت و هر طور بود، نماز را به جماعت خواند. آنگاه رو به مردم نمود و در حالى كه به على عليه السلام و فضل بن عباس ‍ تكيه كرده بود، گفت : اى مردم ! آتش فروزان گرديد و فتنه ها همچون پاره هاى شب تار روى آورد، به خدا شما دست آويزى عليه من نداريد، من حلال نكردم مگر آنچه را كه كه قرآن حلال كرده ، و حرام نكرده ام مگر آنچه را كه قرآن حرام كرده مگر آنچه را كه قرآن حرام كرده است . آنگاه با صداى بلند فرمود: (( انى تارك فيكم الثقلين ؛ كتاب الله و عترتى ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا، فانهما لن يفترقا حتى يروا على الحوض . )) (60)
پيامبر به خانه بازگشت . دستور داد تا هفت مشك آب از چاه هاى مختلف آوردند و خود را شست و آنگاه به مسجد رفت . بر منبر نشست و براى ياران و شهيدان ((احد)) طلب آمرزش كرد. درباره انصار سفارش فراوان نمود. به مهاجران گفت كه شما زياد شده ايد، ولى جمعيت انصار افزوده نگرديده است : بدانيد كه انصار پناهگاه من هستند؛ با خوبان آنان خوبى كنيد و بدان آنها را عفو نمائيد.
آنگاه فرمود: هركس بر من حقى دارد، از من بگيرد، و يا حلال كند. اگر كسى را تازيانه زده ام يا كسى را دشنام داده ام ، اينك براى تلافى آمده ام . من اهل كينه نيستم و شايسته من نيست .
پيامبر از منبر به زير آمد. نماز ظهر را خواند و دوباره بر منبر رفت و سخنانش را تكرار كرد. در اين موقع برخى برخاستند و مطالبى اظهار نمودند و عده اى تقاضاى دعا كردند. پيامبر از منبر به زير آمد، در حالى كه بر على عليه السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود و پاهايش بر زمين كشيده مى شد، به خانه بازگشت . (61)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-12-2022, 16:50
مورخان نوشته اند كه پيامبر ابتدا از آزار و اذيت هائى كه ديده بود، سخن گفت و فرمود: اى مردم ! آن همه آزار كه از شما ديدم ، از همه آنها چشم پوشيدم . دندان مرا شكستيد و چهره ام را خون آلود كرديد. در همه جنگها با شما بودم . پروردگار سوگند ياد كرده است كه از ظلم ظالمان در روز رستاخيز نگذرد. بنابراين شما را سوگند مى دهم كه اگر كسى حقى بر محمد دارد، بر خيزد و بگيرد، زيرا قصاص اين جهان بهتر از قصاص ‍ در آن جهان است . در اين هنگام مردى به نام ((سواد بن قيس )) برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد، يادت مى آيد وقتى از طائف مى آمدى ، من جزء استقبال كنندگان از تو بودم مى خواستى تازيانه بر شترت بزنى ، تازيانه بر شكم من زدى ، اينك زمان قصاص فرا رسيده است . پيامبر به ((بلال )) دستور داد به خانه ((فاطمه )) برود و همان تازيانه را بياورد. ((بلال )) آن را آورد. پيامبر گفت : كجاست آن مرد؟ ((سواده بن قيس )) گفت : من اينجا هستم ! فرمود: بيا و مرا قصاص كن . پيرمرد گفت : پيراهنت را بالا بزن تا شكم تو نمودار شود. پيامبر چنين كرد. ناگهان ((سواده )) خود را بر دست و پاى پيامبر انداخت و بر شكم حضرت بوسه زد. پيامبر پرسيد: آيا مرا عفو مى كنى ؟
سواده گفت : آرى ! عفو كردم (62)...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-12-2022, 16:31
توطئه سياه

پيامبر همچنان در تب مى سوخت و بيمارى شدت مى يافت . توطئه گران در پس پرده به تدارك ((توطئه اى سياه )) و شوم مشغول بودند، يك ((كودتاى سياسى )) در شرف وقوع بود، همه چيز زير نظر بود، كوچه پس كوچه هاى مدينه ((هراس )) سنگينى را متحمل بود، سايه زر و زور و تزوير خود را مى نماياند و ((فتنه )) به اوج خود نزديك مى شد سپاه ((اسامه )) همچنان در بلاتكليفى بود. شايعه در پى شايعه به صورت سازمان يافته اى ساخته مى شد و منتشر مى گرديد. اصحاب برگرد بستر پيامبر حلقه زده بودند، لحظات شگفتى بود، پيامبر بر سينه على تكيه داده بود، اطراف را مى نگريست و چهره ها را از نظر مى گذراند. چهره يكايك اصحاب را... ناگهان آمرانه فرمان فرمود كه : (( ايتونى بدوات و بياض لا كتب لكم كتابا لن تضلوا بعدى ... )) در اين هنگام ((عمر بن خطاب )) گستاخانه گفت :
(( دعوا الرجل ! فانه يهجر، حسبناكتاب الله !! (63) ))
و اين نقطه پايان توطئه و پيروزى كودتاى سياسى سقيفه بنى ساعده بود. گستاخى ((عمر بن خطاب )) اذهان مورخان را در هميشه تاريخ آزرده و آشفته ساخته و مى سازد، لذا برخى از مورخان را در هميشه تاريخ آزرده و آشفته ساخته و مى سازد، لذا برخى از مورخان دولتى - دربارى سعى در توجيه و تاءويل و تفسير اين كلمات داشته اند، و برخى به حذف آنها از تاريخ پرداخته اند!! از جمله ، ابوبكر جوهرى مؤ لف كتاب ((السقيفه )) وقتى به اين مقطع از تاريخ مى رسد، مى گويد: ((عمر بن خطاب )) كلمه اى بر زبان راند كه معنايش اين است :
((بيمارى بر رسول خدا غالب گرديده است ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-12-2022, 16:32
برخى ديگر از مورخان دولتى به اين مقطع تاريخى كه مى رسند، مى نويسند: (( فقالوا: هجر رسول الله (64) ))
پيامبر اصحاب را از پيرامون خويش راند: قوموا عنى ... نزديك ترين كسانش ، فاطمه عليه السلام ، على عليه السلام ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام نزد وى ماندند لحظات پايانى حيات فرا مى رسد؛ پيامبر حالش دگرگون مى شود. خطاب به على عليه السلام فرمود: سرم را در دامن خود بگير، مرگم فرا رسيده است ، تو تنها مسئول كفن و دفن و نماز بر من هستى . حال پيامبر دگرگون شد. فاطمه بشدت مى گريست و قطعه شعرى از ((ابوطالب )) در مدح پيامبر را زمزمه مى كرد. ((از سپيدى چهره اش مردم طلب باران مى كنند مردى كه پناهگاه يتيمان و بيوه زنان است .))
پيامبر چشم گشود و فرمود: اين شعر ((ابوطالب )) درباره من است . چه خوب است كه اين آيه را بخوانى :
(( ما محمد الا رسول الله قد خلت من قبله الرسل ، اءفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الشاكرين . )) (65)
پيامبر در حالى كه دست على عليه السلام زير گلوى وى بود، جان سپرد. على عليه السلام پارچه اى بر پيكر پيامبر خدا كشيد و به انجام وصاياى پيامبر پرداخت . و اين در حالى بود كه كودتاى سياسى سقيفه و خلافت غصب در حال شكل گرفتن بود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-12-2022, 17:44
آغاز اختلاف

خبر مرگ پيامبر بر اضطراب مردم مدينه افزود. گروهى گمان داشتند كه پيامبر از دنيا نرفته و مانند ((عيسى بن مريم )) به آسمان صعود كرده است . اين شايعه را ((عمر بن خطاب )) در ميان مردم رواج داد و گفت : هر كس بگويد پيامبر مرده است ، او را با شمشير پاسخ خواهم داد. پيامبر اسلام مانند ((عيسى )) به آسمان صعود كرده است . ((ابوبكر)) گفت : اى مردم ! پروردگار به رسولش فرموده : ((انك ميت و انهم ميتون )) (66)، آنگاه گفت : (( من كان يعبد محمدا فانه قدمات ، و من كان يعبد رب محمد فانه حى لا يموت : )) هر كس ‍ محمد را مى پرستد، بداند كه او درگذشت ، و هر كس پروردگار محمد را مى پرستد، بداند كه او زنده است و نخواهد مرد)) (67)
اختلاف ديگر، مسئله دفن پيكر پيامبر اسلام بود. مهاجران مى كوشيدند تا محل دفن پيامبر مكه باشد و استدلال مى كردند كه مكه قبله مسلمانان و آرامگاه پيامبران اوليه توحيد است . انصار كه مردم مدينه باشند، تلاش مى كردند تا پيامبر در مدينه دفن شود، زيرا مدينه محل هجرت و اقامت رسول الله بوده و لذا شايسته است كه در اين سرزمين دفن شود. و گروهى ديگر معتقد بودند كه جسد پيامبر بايد به بيت المقدس حمل شود و در كنار ديگر پيامبران بزرگ دفن شود ابوبكر روايتى از پيامبر نقل كرد و به اختلاف پايان داد: (( ان الانبيا يدفنون حيث يقبضون : )) انبيا در هر جا كه بدرود زندگى گفتند، دفن مى شوند.)) (68) لذا محل دفن در مدينه و خانه عايشه تعيين گرديد. پيامبر اكرم در روز دوشنبه ((28 صفر سال 11 هجرى )) بدرود حيات گفت و عامه آن را ((12 ربيع الاول )) گفته اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-12-2022, 17:45
كودتاى سياسى سقيفه ؛

در تاريخ عمومى اسلام آمده است كه : امام على بن ابيطالب مشغول غسل دادن پيامبر اسلام بود، و ((ابوبكر بن ابى قحافه )) در مسجد در رابطه با مرگ پيامبر سخن مى گفت . به ((عمر بن خطاب )) خبر رسيد كه انصار در سقيفه بنى ساعده جهت تعيين اميرى براى اسلام در حال مذاكره و مشاوره اند. عمر نزد ابوبكر رفته ، او را از جريان امر مطلع نمود و هر دو شتابان به سقيفه آمدند. در بين راه با ((ابو عبيده جراح )) برخورد كردند و او را با خود بردند. گروهى از قبيله ((اوس )) و قبيله ((خزرج )) در سقيفه گرد آمده بودند رئيس خزرج كه ((سعد بن عباده )) باشد، در حالى كه بيمار بود حضور داشت و سخنگوى او درباره خدمات و فضائل انصار سخن مى گفت و نتيجه گرفت كه : ((خلافت و امارت بر مسلمانان حق انصار است و نه مهاجران )).
در اين هنگام ((ابوبكر)) برخاست و نخست شرحى در فضائل و خدمات مهاجرين و انصار بيان كرد و تاءكيد نمود كه مهاجران اولويت دارند، زيرا كه قوم و خويش پيامبر اسلام هستند و نخستين كسانى مى باشند كه به اسلام ايمان آورده اند. او ياد آورى كرد كه اعراب با پيامبر مخالفت مى كردند و ياران اندك او را آزار مى دادند، ولى مهاجرين دست از خدا و پيامبر او بر نداشتند و در اين راه جانفشانى ها كردند. اما انصار با آنكه خدماتشان به اسلام بسيار چشم گير بود، ولى در درجه دوم قرار دارند، لذا خلافت را بايد به مهاجرين داد، زيرا عرب زير بار امارت غير قريش نخواهد رفت و مهاجرين از قريش هستند. برخى از انصار گفتند كه دو امير انتخاب شود؛ يكى از مهاجرين و ديگرى از انصار.
اين پيشنهاد، راه شكست انصار را به مهاجرين نماياند و به گفته سعد بن عباده اين نخستين سستى انصار بود. و ابوبكر گفت : ما بايد امير باشيم و شما وزراى ما باشيد و بدون مشورت و نظر شما كارى نخواهيم كرد. سرانجام در حالى كه اختلافات دامنه دارى ميان اوس و خزرج روى داد، عاقبت قبيله اوس كه در اقليت بود و قبيله خزرج كه دچار اختلاف شديد بود، به امارت مهاجرين تن در دادند (69).

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-01-2023, 20:38
گروه مخالف و گروه موافق در نشست سقيفه كه با هم جدال و احتجاج مى كردند، عبارتند از:
1 - سعد بن عباده كه مردى جاه طلب بود و از طرف خزرجيان سخن مى گفت .
2 - خزيمه بن ثابت ملقب به ((ذوالشهادتين )) كه به نفع انصار سخن مى گفت .
3 - اسيد بن خضير انصارى اوسى نماينده قبيله اوس كه به نفع قبيله خود سخن مى گفت .
4 - بشير بن سعد اعور انصارى كه مى گفت بايد امير از قبيله ما باشد.
5 - عويم بن ساعده كه امتيازات انصار و برترى آنان بر ديگر قبائل سخن مى گفت .
6 - معن بن عدى كه از امتيازات مهاجران سخن مى گفت و مردم را دعوت به حكومت ابوبكر مى كرد.
7 - ابوعبيده جراح از باند ابوبكر و عمر بود كه به نفع او فرياد مى زد و به حمايت از مهاجرين سخن مى گفت .
8 - ثابت بن قيس بن شماس انصارى كه خطيب انصار بود و پاسخ مهاجران را داد و آنها را ستايش كرد، ولى در رابطه با خلافت ، انصار را مقدم داشت .
9 - ابوبكر بن ابى قحانه كه به ثابت بن قيس انصارى پاسخ داد و خلافت را حق مهاجران دانست .
10 - حباب بن منذر كه انصار را به پايدارى و مقاومت در برابر مهاجران تحريك مى كرد.
11 - سعد بن عباده با حباب بن منذر هم صدا شد و به نفع انصار راءى داد.
12 - اسيد بن خضير و بشير بن سعد كه از انصار بودند، جانب قريش را گرفتند.
13 - عمر بن خطاب و حباب بن منذر كه به نفع مهاجران تلاش ‍ مى كردند.
14 - حسان بن ثابت ياد آور غدير خم شد و اشاره كرد كه : اى مردم ! شما در روز غدير خم با پيامبر خدا عهدى بستيد، چرا فراموش كرده ايد.
15 - سعد بن عباده وقتى چنين ديد گفت : حال كه امير بايد از قريش ‍ باشد، در اين صورت على بن ابيطالب بر همه مقدم است .
16 - سلمان فارسى برخاست و با ابوبكر و عمر بن خطاب و ابو عبيده جراح احتجاج نمود.
17 - ابوذر و مقداد و عمار و عثمان بن حنيف و سهل بن حنيف و گروه بسيارى به احتجاج بر خاستند و از خلافت على بن ابيطالب عليه السلام شديدا طرفدارى كردند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-01-2023, 20:38
كار به مشاجره و زد و خورد كشيد. طرفداران ابوبكر اجتماع نموده و با وى بيعت كردند.
ابوبكر به منبر رفت و گفت : (( قال رسول الله : الائمه من قريش .)) مردم چون اين سخن را شنيدند، فرياد زدند كه اگر چنين است ، على بن ابيطالب عليه السلام از همه شايسته تر است . ولى چون از قبل نقشه بركنارى ((على بن ابيطالب )) عليه السلام از خلافت كشيده شده بود، ((ابو عبيده جراح )) و ((عمر بن خطاب )) برخاستند و با ((ابوبكر)) بيعت كرده و خلافت او را به رسميت شناختند.
اين نقل عاميانه و رسمى تاريخ است . در اينجا براى روشن شدن اذهان خوانندگان و بيان حقيقت ، محققانه ترين تحقيق و تحليلى را كه تاكنون از ((كودتاى سقيفه )) صورت گرفته و بدور از هر گونه حب و بغض ‍ فرقه اى ، قومى ، نژادى و... است ، مى آوريم . تبيين و تحليلى كه مستند و مبتنى بر رهنمودهاى قرآن ، سنت و تاريخ سياسى اوليه است . يادآور مى شويم كه اين تحليل تاكنون در تاريخ احتجاجات و استدلالهاى كلامى ، تاريخى ، روائى اسلام بى سابقه مى باشد و تصاوير روشنى از حقايق صدر اسلام را ارائه مى كند:

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2023, 17:44
محمد صلى الله عليه و آله در انديشه آينده :
اما محمد صلى الله عليه و آله هوشيارترين از آن است كه برق پيروزى ها، نگاه ژرف بين او را از ديدن واقعيت هاى پنهان باز دارد. وى بيش از هر كسى اجتماع خويش را خوب مى شناسد و آتش هاى نفاق ، كينه توزى هاى قبايلى ، تفاخرات قومى و نژادى ، جهل عمومى توده قبايل ، اشرافيت ، خصومت ها و پليديهاى جاهليت را در زير پوشش ‍ اتحادى كه بدست ايمان ، شمشير و سياست پديد آمده است ، بروشنى مى بينيد. وى مى داند كه اگر چه قدرت رهبرى و نفوذ معنوى وى توانسته است همه سران قبايل و اشراف قريش را به زير نفوذ اسلام كشاند، اما بى شك پرورش روح ها و رسوخ ايمان تازه در اعماق مغز و دل يك ملت و بارور شدن و جدان دينى در نفوسى كه تا جاهليت ، ده سال بيشتر فاصله ندارند، به زمان طولانى نيازمند است و بايد نسلهائى بر آن بگذرند.
پيغمبر خطر را احساس كرده است . هر چه به مرگ نزديك تر مى شود، آينده اين امت جوانى كه اكنون جامه برادرى اعتقادى بر تن دارد و سيمايش را برق پيروزيهاى پياپى بر افرخته است ، در نظرش مخوف تر مى نمايد. پدر بزودى جهان را بايد ترك گويد، اما سرنوشت اين كودك ده ساله اى كه اكنون جرثومه صدها بيمارى كشنده در درونش خانه دارد و پس از وى بايد بر روى پاى خويش بايستد و در رهگذر تندبادهاى وحشى حوادث شومى كه بيدرنگ از همه سو بر خواهد خاست ايستادگى كند، چه خواهد شد؟

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-01-2023, 17:44
دو امپراطورى نظامى بزرگ از دو سو براى دريدن اين جوانى كه بزودى سرپرستش را از دست خواهد داد، دندان مى نمايند. در شبه جزيره ، ابوسفيان ها، معاويه ها، و منافقان گوش خوابانده اند، و مسيله و اسود غنسى در يمامه و يمن سر برداشته اند. اما وى هرگز از دشمن نمى هراسد، هر چند سخت نيرومند باشد و زندگى سياسى وى اين را نشان مى دهد و قرآن نيز همه جا از پيروزى گروهى اندك بر گروهى بسيار سخن مى گويد. آنچه روح وى را سخت پريشان مى دارد، خطر داخلى است : نفاق و اختلاف احياى روح جاهلى در متن جامعه اسلامى و غرض ورزيهاى شخصى . بى شك محمد دست كم همچون يك رهبر بزرگ نهضتى و مسئول جامعه اى ، در اين لحظات عميقا به سرنوشت امتش و خطراتى كه پس از وى آن را تهديد خواهد كرد، مى انديشيد و بايد بينديشيد. پس از محمد سرنوشت اين جامعه چه خواهد شد؟ جامعه تازه پائى كه از سنت سياسى بى بهره است ، زير بناى اجتماعى ريشه دارى ندارد، اجتماعى است كه نهادهاى قبايلى در آن هنوز سخت و نيرومند است و بخصوص سرانش فاقد هر گونه تجربه سياسى و فرهنگ حكومتى و مدنى اند، و اصولا رشد سياسى آنان آنچنان نيست كه رهبرى اجتماعى كه بسرعت رشد مى كند، بدان نياز دارد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-01-2023, 22:07
اينها مسائل خطير و حياتى است كه محمد صلى الله عليه و آله را در اين لحظات بشدت رنج مى دهد: زمام اين كاروان بزرگ را پس از وى چه كسى بدست خواهد گرفت ؟ آيا پيغمبر بايد بدين سئوال پاسخ گويد؟ آيا وى در اينجا هيچ مسئوليتى ندارد؟ آيا توده عرب آن روز به مرحله اى از رشد سياسى رسيده است كه چنين مسئوليتى را از پيشواى سياسى جامعه ، پيشوائى كه در عين حال متفكر و صاحب مكتب اين جامعه نيز هست ، كاملا سلب كند؟
آيا دموكراسى (دموكراسى يى كه پس از دو قرن كه از انقلاب كبير فرانسه مى گذرد، در اروپاى غربى هنوز جامعه اى را كه شايستگى آشنائى با آن را بدست آورده باشد نيافته است ) در ميان اوس و خزرج و قريش و غطفان و هوازن و ثقيف و... بدان حد رسيده بود كه خود سرنوشت جامعه اى را كه فقط و فقط سه سال تاريخ دارد (از فتح مكه )، در دنياى آن روز بدست گيرد؟ آيا رهبرى آينده اين امت را محمد صلى الله عليه و آله بهتر تشخيص مى تواند داد يا توده قبايل و حتى سعد بن عباده و ابو عبيده جراح و عبدالرحمن بن عوف و عمر و ابوبكر و عثمان و طلحه و سعد و زبير؟ چگونگى برگزارى انتخابات سه خليفه نشان داد كه دموكراسى غربى (كه امروز ملت هاى نوخاسته ايمان خويش را در سالهاى اخير نسبت بدان كما بيش از دست داده اند) در جامعه آن روز عرب تا چه حد قادر بوده است كه مردم را از دخالت شخص پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسى آن بى نياز سازد. پيغمبر يكايك چهره هاى برجسته امت خويش را (كه احتمالا زمام آن را پس از وى بدست خواهند آورد) بررسى مى كند...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-01-2023, 22:07
در اين ميان على عليه السلام بر جستگى خاصى دارد؛ وى تنها صحابى نامى محمد صلى الله عليه و آله است كه با جاهليت پيوندى نداشته است .
نسلى است كه با اسلام آغاز شده و روحش در انقلاب محمد صلى الله عليه و آله شكل گرفته است ويژگى تربيتى ديگر وى آن است كه دست مهربان فقر او را از خانواده اش ، در آن دوره سنى يى كه نخستين ابعاد روح و فكر انسان ساخته مى شود، به خانه محمد صلى الله عليه و آله مى برد و تصادفى بزرگ ، كودك را با داشتن پدر، بدست پسر عمو مى سپارد تا روح شگفت مردى كه بايد نمونه يك انسان ايده آل گردد، و پرورده مدرسه اى كه در آن محمد صلى الله عليه و آله ، آموزگار است و كتاب قرآن ، از هم آغاز با نخستين پيامى كه مى رسد، آشنائى يابد و بر لوح ساده اين كودك خطى از جاهليت نقش نپذيرد. مرد شمشير و سخن و سياست ، احساسى به رقت يك عارف دارد و انديشه اى به استحكام يك حكيم . در تقوى و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران و حتى در چشم برادر، تحمل ناپذير ساخته است . آشنائى دقيق و شاملش با قرآن قولى است كه جملگى برآنند، شرايط خاص زندگى خصوصيش از زندگى اجتماعى و سياسيش و پيوندش با پيغمبر و بويژه سرشت روح و انديشه اش ، همه عواملى است كه او را با روح حقيقى اسلام و معناى عميقى كه در زير احكام و عقايد و شعائر يك دين از نزديك آشنا كرده است و احساسش و بينشش با آن عجين شده است . وى يك ((وجدان اسلامى )) دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است . در طول 23 سالى كه محمد صلى الله عليه و آله نهضت خويش را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده است ، على عليه السلام همواره درخشيده است ، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است ، يك بار كم ترين ضعفى از خود نشان نداده است . آنچه در على ع سخت ارجمند است ، روح چند بعدى او است ، روحى كه در همه ابعاد گوناگون و حتى ناهمانند، قهرمان است ؛ قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن ، مرد محراب و مردم ، مرد تنهائى و سياست ، و دشمن خطرناك همه پستى ها ئى كه انسانيت همواره از آن رنج مى برد، و مجسمه همه آرزوهائى كه انسانيت همواره در دل مى پرورد. اما پيداست كه در اجتماعى كه بيش از ده سال با جاهليت بدوى قبايلى فاصله ندارد، چنين كسى تا كجا تنها است ، غريب است ، مجهول است ! اين يك داستان غم انگيز تاريخ است و سرگذشت على ع غم انگيزترين است ، چه هرگز فاصله مردى با جامعه اش تا اين همه نبوده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2023, 17:29
بى شك پيغمبر بشدت به على ع مى انديشيد، قراين بسيارى در حياتش ‍ نشان مى دهد كه در على ع به چشمى خاص مى نگرد، اما مى داند كه رجال قوم هرگز به اين جوان سى واند ساله اى كه جز محمد صلى الله عليه و آله در جامعه پناهى و جز جانبازيهايش در اسلام سرمايه اى ندارد، ميدان نخواهند داد و رهبرى او را بسادگى تحمل نخواهند كرد.
قوى ترين جناح سياسى اسلام ، جناح ابوبكر است : عمر، ابوعبيده ، سعد بن ابى وقاص ، عثمان ، طلحه و زبير از عناصر اصلى اين جناح اند...
در ((سيره ابن هشام )) نام كسانى كه پس از اعلام بعثت به اسلام گرويده اند، با ذكر نام و مشخصات و زمان و شرايط ورود، به ترتيب آمده است . مى دانيم كه نخستين كسى كه از خارج خانه محمدصلى الله عليه و آله بدو مى گروند، ابوبكر است .
سپس ، ابوبكر گروهى را به اسلام مى آورد كه دسته جمعى با دعوت وى به محمد (صلى الله عليه و آله ) مى گروند.از اينجا پيوند خاص اين وعده با ابوبكر در جاهليت كاملا مشخص مى شود. اينان پنج تن اند: عبدالرحمن بن عوف ، عثمان ، سعد بن ابى وقاص ، طلحه و زبير. همبستگى خصوصى اينان با يكديگر چنان است كه حتى دين خويش ‍ را با هم انتخاب مى كنند و به صلاح ديد ابوبكر. همه اينى پنج تن را يك جاى ديگر باز در تاريخ كنار هم مى بينيم . كى و كجا؟ سى و شش شال بعد در شوراى عمر، شورائى كه با چنان حقه اى على (عليه السلام ) را كنار زد، شورائى كه عبدالرحمن بن عوف در آن رئيس بود و حق وتو داشت و عثمان را به خلافت برگزيد. اعضاى شوراى عمر، جز على (عليه السلام )، كم و كاست همين پنج تن اند.
ابوبكر شخصيت برجسته اين گروه مخفى است ، و عمر با انتخاب همين پنج تن ، و نيز نقشى كه در سقيفه داشت ، پيوستگى خود را با اين گروه نشان داد. اينان از سال اول بعثت تا نيم قرن بعد، در جنگ جمل ، همه جا تا بوده اند، يكديگر را داشته اند و در همه صحنه هاى سياسى اين نيم قرن پرآشوب و حساسى كه تاريخ اسلام را شكل مى دهد، نقش اساسى را بعهده داشته اند.
اين جناح نيرومند سياسى در برابر ((على ع )) قرار دارند؛ هر سه ((حليفه )) از اينهايند، و نخستين جنگ را عليه ((على ع )) نيز ((طلحه و زبير))، دو تن از اعضاى اين باند سياسى برپا كردند. موقعيتى را كه ((سعد و قاص )) نيز در زمان ((عمر)) داشت و نقش ‍ منفى و مخالفى كه در حكومت ((على ع )) بازى كرد، نشان دهنده اين وحدت و همبستگى خاص و همبستگى وى با آنها است .
آنچه را ما اكنون مى بينيم ، بى شك پيغمبر، آنگاه كه در مكه با مردم وداع مى كرد و سرنوشت امت خويش را در دست اينان مى يافت ، مى ديد و دبان مى انديشيد. على ع در برابر اين جناح كاملا تنها است ؛ مردانى كه به وى ايمان دارند: ابوذر، سلمان ، عمار و چند تن ديگر، داراى چنين همبستگى پنهانى سياسى نيستند؛ غيبت همگى آنان در سقيفه آن را نشان مى دهد. مسئوليت پيامبر اكنون سخت خطير و حساس است . اعلام على عليه السلام به عنوان بزرگترين شخصيتى كه شايستگى رهبرى امت را دارد، وحدتى را كه در جامعه بدوى و قبايلى عرب بدست آمده است و تنها ضامن بقاى اين امت جوان است ، متزلزل خواهد نمود.
از سوى ديگر، اگر محمد صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام سكونت ، آيا حقيقتى را فداى مصلحتى نكرده است ؟
ضعف زمينه اجتماعى على عليه السلام مگر نه معلول قدرت دينى او است ؟ مگر تنهائى سياسى او جز بخاطر خشونت و قاطعيتى است كه در راه محمد صلى الله عليه و آله نشان داده است ؟ مگر شمشير پر آوازه وى كه هر طايفه اى را داغدار كرده است ، جز به فرمان محمد صلى الله عليه و آله و براى خدا فرود مى آمده است ؟ كينه هايى كه از او در دلها هست ، مگر به گفته پيغمبر كه چند روز پيش در مكه گفت ، جز بخاطر خشونتى كه در ذات خدا و در راه خدا نشان مى دهد؟
سكوت ((محمد)) صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام او را در تاريخ بى دفاع خواهد گذاشت . شرايط سياسى جامعه و تركيب اجتماعى و طبقاتى قبايل آن ، و دسته بنديهاى مصلحتى چنان ايژست كه بى شك على را نه تنها محروم خواهند ساخت ، بلكه سيماى او را در اسلام مسخ خواهند كرد، او را در تاريخ چنان بدنام خواهند نمود كه پاك ترين مسلمانان براى تقرب به ((خدا)) و ((محمد))، بد و لعن فرستند! مگر چنين نشد؟
آيا محمد صلى الله عليه و آله از على عليه السلام كه جز او مدافعى ندارد، دفاع نخواهند كرد؟ آيا با سكوت خويش او را بدست تاريخ بيرحمى كه آن جناح سياسى نيرومند ساختند و سپس بدست بنى اميه و بنى عباس سپردند، پايمال نخواهند ساخت ؟
ده ميل از مكه دور شده اند. پيغمبر تصميم خويش را گرفت . اينجا ((غدير خم )) است ، سر راه مدينه و تهامه و نجد و يمن و حضر موت . آنجا كه مسلمانانى كه با وى آمده اند، هر دسته از گوشه اى فرا مى روند و ديگر هيچگاه از محمد سخنى نخواهند شنيد.
دستور داد آنانكه پيش تر رفته اند بر گردند و صبر كرد تا آنها كه دنبال آمده اند، برسند. سنگها را توده كرده و از جهاز شترها منبرى بزرگ برپا نمودند و پيغمبر پس از ايراد خطبه اى طولانى ، على را با چنين سبكى دقيق و قاطع معرفى كرد...
(( من كنت مولاه . فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه ، و عاد من عاداه وانصر من نصره ، واخذل من خذله ))
پس از پايان معرفى على عليه السلام ، اين آيه را بر مردم خواند كه :
(( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ))
بايكوت اقتصادى اهل البيت عليه السلام
كودتاى سقيفه به مثابه پيروزى جاهليت بدوى بر اسلام نبوى است . تمركز (( احقاد بدر و تراث احد )) در شبيخون بر اسلام امامت است ، جريان شومى كه خلافت غصب را در تاريخ اسلام بنياد نهاد و از همان آغاز بر اندام اسلام لباس وارونه افكند.
كودتاچيان پس از غلبه بر مسلمانان و غصب قدرت به تهديد و تطميع اصحاب و نفى و تبعيد اهل بيت پيامبر پرداختند.
نخستين اقدام ، فشار اقتصادى بود. ((غصب فدك )) به همين منظور صورت گرفت اين مزرعه كه پشتوانه اقتصادى دختر پيامبر اسلام بود، توسط ابوبكر بن ابى قحافه مصادره گرديد. دستاويز ابوبكر حديثى بود كه به پيامبر نسبت مى داد كه : (( ان الانبيا لاپورثون و: نحن معاشر الانبيا لانورث ، ما تركناه صدقه ))
((فدك )) زمين حاصل خيزى بود كه در نزديكى ((خيبر)) قرار گرفته بود و يكصد و چهل كيلومتر با ندينه فاصله داشت . پس از پيروزى نبرد خيبر و انعقاد صلح بين يهوديان با مدينه فاصله داشت . پس از پيروزى نبرد خيبر وانعقاد صلح يهوديان آن سامان و مسلمانان ، پيامبر اسلام ((فدك )) را به دخترش ((فاطمه )) اهدا نمود. در تاريخ آمده است كه ابوبكر در برابر عكس العملهاى فاطمه عليه السلام تصميم گرفت فدك را به وى برگرداند و براى اين منظور سندى نگاشت . عمر بن خطاب به وى توصيه كرد كه در آمد اقتصادى فدك پشتوانه خوبى براى مقاصد ما است . (70) فدك در ادوار مختلف تاريخ توسط خلافت غصب دست به دست مى گشت و به مثابه بخشى از فشارهاى اقتصادى خلفاء عرب بر اهل بيت پيامبر اسلام بشمار مى رفت . امام على بن ابيطالب عليه السلام در دوره خلافت خويش طى نامه اى بر مالكيت فدك تصريح كرده است و به دلائل سياسى غصب فدك اشاره فرموده است (71)
كودتاى سقيفه و ارتداد مردم ؛
با غلبه جاهليت خشن بدوى و روح نظام قبايلى ، اسلام پوستين وارونه شد كه بسيار ترسناك مى نمود و همه را گريزان ساخت . نخستين واكنش ‍ رسمى و علنى مردم به كودتا، نپرداختن زكاه بود. چرا كه ابوبكر را به رسميت نشناخته و خليفه رسول خدا نمى دانستند.
((مالك بن نويره )) در راءس مخالفان كودتا قرار داشت . ((ابوبكر))، به جنگ روى آورد و سركوب را پيشه ساخت . ((خالد بن وليد)) سردار نظامى كودتا و رئيس گارد ضربتى ((سقيفه )) را براى سركوب مخالفان اعزام داشت در اينجا بود كه ماهيت كودتاچيان براى مردم بيشتر روشن شد. چرا كه ((خالد بن وليد)) پس از كشتن ((مالك بن نويره ))، با همسرش همبستر شد، مردان قبيله را كشت و زنان را به اسارت آورد. و اين رسوائى و ننگ بزرگى براى كودتاچيان بود كه همچنان در تاريخ اسلام زشتى خود را حفظ كرده است . ((مالك بن نويره )) و متحدان وى را در تاريخ اسلام به ((اهل الرده )) مى شناسيم خشم ابوبكر بدين خاطر بود كه مالك بن نويره در مدينه كودتا را برسميت نشناخت و رسما به ابوبكر گفت : ((اى ابابكر! به حال خود باش و برو در خانه ات بنشين ! و از اين گناه بزرگ خود استغفار كن ، و خلافت را به صاحبش باز گردان . آيا شرم نمى كنى ؟ در مكانى نشسته اى كه خدا و رسولش ، ديگرى را در روز ((غدير خم )) معرفى كرده و عذرى براى كسى باقى نگذاشت )) ((مالك بن نويره )) كسى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود:
(( من اراد ان ينظر الى رجل من اهل الجنه ، فلينظر الى هذا الرجل (72) ))
پس از ابوبكر، عمر بن خطاب به قدرت رسيد. روى كار آمدن عمر بخشى از توافقى بود كه قبلا بر سر تقسيم قدرت بين سران كودتا بعمل آمده بود. وقتى او توسط يك ايرانى به نام ابولولو ترور شد، شوراى ساخت او كه مركب از شش نفر بود، موظف به انتقال قدرت بود. شوراى ساخت عمر فرمايشى و در عين حال پليسى بود، چرا كه هر كس با جانشين از قبل تعيين شده عمر مخالفت مى كرد، بايد گردن زده مى شد. عمر بن خطاب فرزندش عبدالله را ناظر بر اين شورا قرار داده بود. عبدالله بن عمر بعدها در دوره خلافت فرزندش عبدالله را نظر بر اين شورا قرار داده بود. عبدالله بن عمر بعدها در دوره خلافت امام على بن ابيطالب عليه السلام به توطئه پدرش در حضور امام على (عليه السلام ) و جمع بزرگى از اصحاب درجه اول پيامبر اسلام اعتراف كرد. (73)
با كشته شدن عمر بن خطاب ، شوراى فرمايشى باند كودتا قدرت را به عثمان بن عفان واگذار كرد. حكومت عثمان نقطه اوج غلبه اشرافيت جاهلى و نظام قبايلى عربى بود. تا آنجا كه انقلاب عمومى به حكومت و حيات عثمان پايان داد.
پيراهن خونين عثمان پرچم معاوية بن ابى سفيان شد و باند اموى وارث كودتا گرديد. نفاق و شقاق جامعه را در برگرفته بود. معاويه زمينه ساز حكومت هزار ماهه سياه امويه گرديد.
اين واقعيت تاريخى محرز است كه ابوبكر به هنگام مرگ بر جايگزينى عثمان پس از عمر بن خطاب تاءكيد و تصريح كرده بود. عثمان كه خود كاتب ابوبكر بود، دستور يافت تا در رابطه با تعيين جانشين مكتوبى بنويسد.
در اين مكتوب به خلافت عمر بن خطاب و پس از او عثمان بن عفان تصريح شده بود. شوراى ساخت عمر بن خطاب به خلافت عثمان راى داد. عثمان خوشاوندان خود را يكى پس از ديگرى به كار گماشت و بيت المال را در اختيار آنان قرار داد و بر مسلمانان همه گونه سختى روا داشت . شاكيان از هر طرف به مدينه روى آوردند. مردم كوفه و بصره و مصر بسيار ناراضى بودند. عثمان به شاكيان وقعى ننهاد و شورش ‍ عمومى آغاز شد. عثمان متقاعد شد كه مروان حكم را از خود دور كند و والى مصر را عوض نمايد. اما چنين نكرد. مروان همچنان در خدمت عثمان بود و به سمت دبير مخصوص وى درآمد. فرمان ولايت مصر را به نام محمد بن ابى بكر نوشت . اما توطئه اى پنهان براى قتل او تدارك ديد. مردم مصر كه فرمان خليفه را به نام محمد بن ابى بكر ديدند، راضى شدند و راهى ديار خويش گرديدند. آنان در طى راه غلامى را ديدند كه بر شترى هموار شتابان بسوى مصر در حركت است . محمد بن ابى بكر دستور داد تا او را به حضور آوردند. از او پرسيدند. به كجا مى روى ؟ غلام گفت : از طرف عثمان به مصر مى روم و براى عبدالله والى مصر پيامى دارم . گفتند: آن پيام چيست ؟
گفت : راز مولاى خود را نخواهم گفت . در بازرسى بدنى او چيزى نيافتند، چون مشك آب او را پاره كردند شيشه اى يافتند، كه سرش ‍ موميائى شده بود و در داخل آن كاغذى نهفته بود. و آن نامه عثمان به والى مصر بود:
((بسم الله الرحمن الرحيم . از بنده خدا ((عثمان )) به عبدالله بن ابى سراح والى مصر. چون عمرو بن بديل خزاعى نزد تو آمد، سر او را از بدن جدا كن و علقمه بن عديس و كنانة بن بشير و... را دست و پاى قطع كن و بگذار تا در خون خود بغلتند و جان دهند و آن گاه جسد آنان را از درختان خرما بياويز. منشور محمد بن ابى بكر را كه از طرف من در دست دارد، ناديده بگير و اگر بتوانى ، او را به هر حيله از پاى درآر و از حكومت بر مصر دست ندار.))
محمد بن ابى بكر و همراهانش در شگفت شدند و از نيمه راه به مدينه بازگشتند و نامه عثمان را براى مردم مدينه قرائت كردند. آنگاه نامه عثمان را نزد امام على بن ابى طالب عليه السلام بردند و بعد به خود عثمان نشان دادند، عثمان نامه را انكار كرد و اظهار بى اطلاعى نمود. امام على عليه السلام فرمود كه اين غلام مخصوص تو است و اين نامه به مهر تو ممهور است و اين شتر نيز از آن تو مى باشد، چگونه بى اطلاع هستى ؟!
مردمى كه در اطراف خانه خليفه به عنوان اعتراض گرد آمده بودند، در نظر داشتند كه وارد خانه او شوند. ولى على عليه السلام و حسين عليه السلام و حسن عليه السلام از ورود مردم جلوگيرى كردند. عده اى از ديوار خانه بالا رفتند و او را به قتل رساندند. اين حادثه در روز جمعه 12 ذوالحجه سال 36 هجرى بود.(74)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-01-2023, 15:37
خلافت امام على بن ابى طالب عليه السلام

در پى قتل عثمان ، مردم به امام على بن ابى طالب عليه السلام پناه آوردند و با آن حضرت بيعت كردند. امام ((على )) در خطبه اى شرايط آن روز را بيان كرده است . اين خطبه كه معروف به ((شقشقيه )) است ، بيانى شگفت از چگونگى كودتاى سقيفه و عملكرد كودتاچيان و رجوع مردم به آن حضرت پس از قتل عثمان بن عفان مى باشد:
(( ... فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع الى ، ينثالون على من كل جانب ، حتى لقد و طى ء الحسنان ، و شق عطفاى ، مجتمعين حولى كربيضة الغنم ... )) (75)
((پس (از قتل عثمان ) هيچ چيز مرا به زحمت نينداخت مگر ازدحام مردم كه مانند موى كفتار، پيرامونم از هر سو ريختند و هجوم آوردند، بطورى كه از شدت ازدحام آنان و كثرت جمعيت ، حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو سوى رداى من پاره شد. اطراف مرا گرفتند، مانند اجتماع گله گوسفند در آغل خود...)) پس از بيعت با امام على فتنه ها از هر سو تاختن آغاز كرد و بقاياى باند كودتا به توطئه و فتنه گرى پرداختند:
(( فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون ... (76) ))
پس از آن كه به امر خلافت پرداختم ، گروهى پيمان شكستند، و گروهى از بيعت با من سر پيچيدند و گروهى با ستم گرى از طاعت خدا بيرون رفتند...
خلاصه آنكه :
1 - يك گروه بطرف دارى از امام على عليه السلام فداكارى بسيار كردند و تا آخر پيرو آن حضرت بودند.
2 - گروه بسيارى بيطرفى اختيار نموده و گوشه اى نشستند. سران اين گروه افرادى چون : سعد بن ابى وقاص ، عبدالله بن عمر بن خطاب ، محمد بن مسلمه انصارى ، اسامه بن زيد، اخنف بن قيس و... بودند.
3 - گروهى به خونخواهى عثمان بن عفان و در مخالفت با امام على بن ابيطالب به فتنه گرى و توطئه پرداختند. اين گروه را عثمان مى گويند. سران اين گروه عبارت بودند از طلحه ، زبير، عايشه و... كه در جريان نبرد سركوب شدند. طلحه و زبير كشته شدند و بسيارى ديگر نيز به قتل رسيدند و تعدادى به معاويه پيوستند. سال 36 هجرى .
4 - گروه ديگرى كه معاويه بن ابى سفيان رهبرى آنان را بر عهده داشت ، به غارت شهرها و كشتار مردم مى پرداختند و سرانجام در نبرد صفين روياروى امام على عليه السلام قرار گرفتند (سال 37 هجرى ). نتيجه اين جنگ به حكميت كشيد. نتيجه اى كه ياران و سپاهيان خود امام على بر آن حضرت تحميل كردند و اندكى بعد از قبول آن ، از امام على مى خواستند تا حكميت تحميلى را رد كند. اين ياران مخالف حكميت ، گروه مارقين يا خوارج را تشكيل مى دهند.
5 - خوارج عليه امام على عليه السلام قيام كردند و در اطراف كوفه دست به غارت اموال و كشتن مسلمانان يازيدند.
آن حضرت هر چه در هدايت آنان كوشيد، نتيجه اى نبخشد و سرانجام كار به نبرد كشيد. در سال 39 هجرى نبرد نهروان رخ داد و گروه زيادى از خوارج كشته شدند. بقاياى اين گروه دست از عقايد خود بر نداشتند و به مخالفت و ستيز با امام على ادامه دادند. خوارج معتقد بودند كه چون امام على حكميت را پذيرفته ، از دين خارج شده و بايد توبه كند.
به خوارج يا مارقين شراه نيز گفته مى شود. وجه تسميه آن چنين است كه بنا به اعتقادشان ، آنان جان خود را براى دريافت پاداش از خداوند در سراى ديگر مى فروختند و جان بازى مى كردند و به اين آيه شريفه قرآن استناد مى كردند: (( و من الناس من يشترى نفسه ابتغا مرضات الله )) (77)
خوارج ((على و عثمان و معاويه )) را كافر مى دانستند. و معتقد بودند كه لازم نيست جانشينان پيامبر اسلام عرب زبان و از قبيله قريش باشند. شرط خلافت را داشتن تقوى و شجاعت و عدالت مى دانستند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-01-2023, 15:38
شيعه اماميه ؛

پيروان امام على بن ابيطالب عليه السلام را شيعه گويند. شيعه على بن ابيطالب عليه السلام معتقد است كه پس از پيامبر اسلام ، على بن ابيطالب عليه السلام به نص جلى قرآن و وصيت پيامبر اسلام به امامت و خلافت مسلمانان منصوب و معين شده است . و امامت آن حضرت در فرزندان منصوص و معين آن امام جارى و سارى است . از روايات پيامبر اسلام چنين پيداست كه كاربرد كلمه ((شيعه )) از همان آغاز ظهور اسلام توسط خود رسول خدا مكرر بكار مى رفته است : (( على و شيعته هم الفائزون )) از مشهورترين و معروف ترين اصلاحاتى است كه مسلمانان صدر اسلام ، در مارد بسيار از زبان رسول خدا شنيده اند.
بنابراين تشيع پابه پاى اسلام زاده و زيسته است و پديده جديدى نيست تا در اعصار بعد مطرح شده باشد.
اين حقيقتى است كه بسيارى از مورخان و مفسران عامه و محققان تاريخ و عقايد اسلامى به آن معترف اند. آنچه را كه علما متعصب و دولتى عامه و يا مستشرقان غربى مبنى بر پيدايش شيعه به عنوان يك حزب سياسى در دوره خلافت امام على عليه السلام و يا بعد از آن ، مى گويند، يك تحريف و دروغ بزرگ بيش نيست . چرا كه در دوره حيات رسول خدا اصحاب درجه يك آن حضرت مانند سلمان فارسى ، ابوذر، مقداد، عمار و... شيعه على عليه السلام ناميده مى شدند.
و از همين رو نام آنان در ليست سياه كودتاى سقيفه قرار گرفت و مورد خشم و غضب كودتاچيان قرار گرفتند و سرانجام به تبعيد و شهادت رسيدند. بخشنامه هاى سرى كودتاى شقيفه در دوره ابوبكر و عمر نشان مى دهد كه سران كودتا به عوامل خود دستور مى داده اند ((شيعيان ))، ((اتباع )) و ((پيروان )) على بن ابيطالب عليه السلام را شناسائى كنند و زير نظر بگيرند. در بخشنامه سرى ((معاويه بن ابى سفيان )) به ((زياد بن ابيه )) مبنى بر قتل عام شيعيان على دستور العمل عمر بن خطاب استناد شده است . (78)
كادر منصوص امامت الائمه الاثناعشر؛
در منابع عامه و خاصه روايات بسيارى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه آن حضرت ، رهبران پس از خود را با اسم و رسم و كليه مشخصات معرفى نموده است :
1 - عبدالله ابن مسعود مى گويد:
(( سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : الائمه بعدى اثنا عشر، تسعه من صلب الحسين ، و التاسع مهديهم .))(79)
2 - ((عن ابى سعيد الخدرى قال : سمعت رسول الله يقول للحسين : انت الامام ابن الامام ابن الامام و اخو الامام ، تسعه من صلبك ائمه الابرار، و التاسع قائمهم )) (80)
3 - عن ابى سعيد الخدرى ، قال : سمعت رسول الله يقول : الائمه بعدى اثنا عشر، تسعه من صلب الحسين . و المهدى منهم (81)
4 - عن ابى ذر، قال : قال رسو ل الله :
يا اباذر! انها بضعه منى ، فمن آذها فقد آذانى . الا انها سيده نسا العالمين ، و بعلها سيد الوصيين ، و ابنيها الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه ، و انهما امامان ان قاما او قعدا، و ابو هما خير منهما و سوف يخرج الله من صلب الحسين تسعه من الائمه معصومون قوامون بالقسط، و منا مهدى هذه الامه . قال : قلت : يا رسول الله ! فكم الائمه بعدك ؟ قال : عدد نقباء بنى اسرائيل (82)
5 - عن سلمان الفارسى ، فى حديث طويل ..... قال : قلت : يا رسول الله ! فسمهم لى . قال صلى الله عليه و آله : اولهم على بن ابيطالب ، و بعده سبطاى ، و بعد هما على بن الحسين زين العابدين ، و بعده محمد بن على الباقر علم النبيين ، و بعده جعفر بن محمد الصادق ، و ابنه الكاظم سمى موسى بن عمران ، و الذى يقتل بارض الغربه ابنه على ، ثم ابنه محمد، و الصادق على و الحسين ، و الحجه القائم المنتظر فى غيبه فانهم عترتى من دمى و لحمى ، علمهم علمى ، و حكمهم حكمى ، من آذانى فيهم فلا اناله الله شفاعتى .)) (83)
6- عن جابر بن عبدالله انصارى ... قال :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله ... ... اولهم على بن ابيطالب عليه السلام ثم الحسن ثم الحسين ، ثم محمد بن على لباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقراه منى السلام ، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم على بن موسى ، ثم محمد بن على ، ثم على بن محمد، ثم الحسن بن على ... و ابن الحسن بن على ذالك الذى يفتح الله تعالى ذكره مشرق الارض و مغاربها ذالك الذى يغيب عن شيعته و اوليائه غيبه لا يثبت فيهما على القول بامامته الا من امتحن الله قلبه بالايمان ... (84)
7- ((عن ابى هريره ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله ... قال صلى الله عليه و آله : جعل الامامه فى عقيب الحسين يخرج من صلبه تسعه من الائمه ، و منهم مهدى هذه الامه .(85) ))
اين روايات نمونه اى است از صدها روايتى كه در اين باره از پيامبر اسلام در منابع عامه نقل شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2023, 19:43
پيشوايان معصوم اسلام

1 - امام على بن ابى طالب عليه السلام
حضرت امام امير المؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام ، به شهادت تاريخ و اعتراف موافق و مخالف از پگاه خردسالى در خانه پيامبر اسلام تحت سرپرستى آن حضرت قرار گرفت . ولادت آن حضرت ده سال قبل از بعثت بود. در سن شش سالگى بر اثر قحطى در مكه ، پيامبر او را به خانه خود آورد وقتى حضرتش به مقام نبوت رسيد، وى نخستين كسى بود كه به رسالت آن حضرت ايمان آورد و از همان آغاز وفادارى و جانبازى خويش را نسبت به رسول خدا در تمامى صحنه ها ابراز و اثبات كرد. نسائى مى گويد:
(( قال على عليه السلام : انا عبدالله و اخو رسول الله ، و انا الصديق الاكبر، لا يقولها بعدى الا كاذب ، امنت قبل الناس سبع سنين .)) (86)
عن زيد بن ارقم قال :
((اول من صلى مع رسول الله صلى الله عليه و آله على عليه السلام و اول من اسلم برسول الله على )) (87)
و نيز آمده است كه ((عفيف )) گويد: در جاهليت به ((مكه )) شدم و بر ((عباس )) وارد آمدم ، او مردى تاجر پيشه بود و من براى عيالم لباس و عطر مى خواستم . با او نشسته بودم كه ناگاه جوانى وارد شد، نگاهى به اطراف انداخت و آنگاه روى به خانه كعبه كرد و طولى نكشيد كه پسر بچه اى آمد و پشت سر او ايستاد. در اين هنگام بانوئى نيز در كنار او ايستاد. از ((عباس )) پرسيدم :
اينها چه كسانى هستند و اين عبادت بى سابقه در عرب چيست ؟ عباس ‍ گفت : آن جوان ((محمد بن عبدالله )) صلى الله عليه و آله فرزند برادرم است و آن پسر بچه ((على )) عليه السلام فرزند من است و آن بانو ((خديجه )) عليه السلام دختر ((خويلد)) همسر ((محمد)) صلى الله عليه و آله مى باشد. او مى گويد: خداوند مرا جهت رهبرى جهان عرب مبعوث نموده است . و به خدا سوگند كه در روى زمين غير از اين سه نفر ديگرى به او ايمان نياورده و اين دين را قبول نكرده است . (88)
خدمات و زحمات على بن ابيطالب عليه السلام در راه پيشرفت اسلام مورد توافق كليه مسلمانان است . در روز رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله على 33 سال داشت و با اينكه در ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه ممتاز بود، حقيقت وجودى - انسانى على و نص جلى خدا و وصايا و تصريحات مكرر و متعدد پيامبر درباره امامت و خلافت او و فرزندش ناديده گرفته شد و آن گونه كه ملاحظه شد، كودتاى جاهلى به پيروزى ظاهرى رسيد.
سيرت و سيماى على بن ابيطالب عليه السلام در پرتو كلام نبوى چنين است :
ابن صباغ مالكى مى گويد: (( قال رسول الله صلى الله عليه و آله من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقوا و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته ، فلينظر الى على بن ابيطالب ))
و ايضاقال :
((ان الله تبارك و تعالى اوصى الى فى على عليه السلام ثلاثه اشيا ليله اسرى بى ، بانه : سيد المؤ منين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين .))
و به هنگام نزول آيه شريفه :
((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرايه )) قال صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام : هم انت و شيعتك تاتى يوم القيامه انت و هم راضين و مرضيين و ياتى اعداوك غضبانا... ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2023, 19:44
عباس بن عبدالمطلب گويد: از عمر بن خطاب شنيدم كه مى گفت : درباره على جز حق نمى توان گفت ، زيرا از پيامبر شنيدم كه مى فرمود:
(( ...يا على انت اول المسلمين اسلاما و انت اول المؤ منين ايمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى . (الا انه لا نبى بعدى ) كذب من زعم انه يحبنى و هو يبغضك يا على ، من احبك فقد احبنى و من احبنى فقد احبه الله و من احبه الله ادخله الجنه و من ابغضك فقد ابغضنى و من ابغضنى ابغضه الله و ادخله النار.)) (89)
در روز خيبر پيامبر به اصحاب فرمود:
(( لا عطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار، يفتح الله على يديه . (90) ))
عبدالرحمن بن ملجم مرادى از نخبگان برگزيده يمن بود كه در ابتداى خلافت امام على عليه السلام به توصيه و معرفى استاندار يمن به مدينه آمد و خدمت آن حضرت رسيد. عبدالرحمن بن ملجم سخنگوى هيئت اعزامى از يمن بود كه در محضر امام عليه السلام چنين آغاز كرد:
(( السلام عليك ايها الامام و البدر التمام و الليث الهمام و البطل الضرغام و الفارس القمقام ، و من فضله الله على سائر الانام ، صلى الله عليك و اليك الكرام اشهد انك اميرالمؤ منين و قاتل الكافرين و المشركين صدقا و حقا و انك وصى رسول الله و الخايفه من بعده و وارث علمه ، لعن الله من جحد حقك و مقامك اصبحت اميرنا و عمدنا... ))
ابن ملجم اشعارى نيز در مدح امام عليه السلام خواند. حضرت از او پرسيد: نام تو چيست ؟ گفت : عبدالرحمن . حضرت فرمود: پسر كى هستى ؟
گفت : فرزند مراد.
فرمود: آيا تو مرادى هستى ؟
گفت : آرى !
فرمود: (( انا لله و انا اليه راجعون و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم . ))
حضرت چند بار از او پرسيد: آيا تو مرادى هستى ؟
و او پاسخ مثبت مى داد.
ابن ملجم از حضرت تقاضا كرد كه او را نزد خويش منزل دهد. حضرت تقاضاى او را پذيرفت .
پس از سوالاتى چند، حضرت فرمود:
(( ... و ستخضب هذا من هذه (و اشار الى لحيته و راسه ) ))
و سرانجام چنين كرد. عبدالرحمن بن ملجم پس از حكميت در صفين جز خوارج بود.
و همو بود كه در سحر 19 رمضان سال 40 هجرى امام را در حال نماز ضربت زد و حضرتش در 21 رمضان به شهادت رسيد. (91)
2 - امام حسن بن على عليه السلام پيشواى دوم اسلام
ولادت : 15 رمضان سال سوم هجرت
شهادت : 28 صفر سال 50 هجرى
مدت عمر شريفش : 47 سال
نحوه شهادت : بوسيله سمى كه معاويه به جعده همسر امام داده بود تا حضرتش را مسموم نمايد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-02-2023, 20:32
امام حسن عليه السلام فرزند برومند امام على بن ابيطالب عليه السلام است و مادر بزرگوارش ((فاطمه زهرا)) دختر رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد. تعابير مكرر و موكد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره او و برادرش حسين بن على عليه السلام مشهور و معروف است (92) آن حضرت در سخت ترين شرايط سياسى - اجتماعى تاريخ اسلام ، امامت و رهبرى امت را عهده دار گرديد. معاويه بن ابى سفيان دشمن قسم خورده اسلام لحظه اى دست از توطئه برنمى داشت و سرانجام با توطئه هاى بسيار آن حضرت را مسموم ساخت . (93)
صلح شرافتمندانه آن حضرت در تاريخ اسلام فلسفه اى همسان قيام شكوهمند امام حسين عليه السلام دارد. چرا كه تدبير آن حضرت از قتل عام تنها نسل وفادار به اسلام محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام جلوگيرى كرد و زمينه رسوايى و سقوط نهائى رژيم اموى را رقم زد. متاءسفانه فلسفه صلح و چگونگى آن بر بسيارى از محققان و مورخان مخفى مانده و تعابير مختلف و بد آموزيهاى گوناگونى را موجب شده است . تدبير آن امام معصوم آنچنان تعيين كننده و سرنوشت ساز بود كه معاويه با همه شيطنتى كه داشت ، ابتدا از درك آن عاجز بود، ولى اندكى بعد به كمك مشاوران و كارشناسانش به عمق تدبير امام عليه السلام پى برد و نقشه قتل آن اه 0دائى قيصرى توسط جعده دختر اشعث آن حضرت را شهيد نمود.
3 - امام حسين بن على عليه السلام پيشواى سوم اسلام
ولادت : 3 شعبان سال چهارم هجرت
شهادت : 10 محرم سال 61 هجرى
مدت عمر شريفش به هنگام شهادت : 57 سال
نحوه شهادت : درصحراى كربلا بعد از جنگى نابرابر به دست شمر بن ذى الجوشن شهيد گشت .
امام حسين ، سيد الشهدا فرزند دوم امام على عليه السلام ، مادر گرامى آن حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-02-2023, 20:33
آن حضرت در سال چهارم هجرى ، در روز سوم يا پنجم شعبان در مدينه الرسول متولد شد.
كنيه ان حضرت ((ابوعبدالله )) و القابش فراوان است . از جمله : سيد الشهدا، سبط و... شهادت آن حضرت در روز دهم محرم سال 61 هجرى بود، و قاتل آن امام معصوم و فرزندان و برادران و اصحاب بزرگوارش به ترتيب يزيد بن معاويه ، عبيدالله بن زياد، شمر بن ذى الجوشن و همه حراميان شام و كوفه و همه آنان كه سكوت و سازش ‍ كردند و تماشاچى بودند، و همه آنان كه از آن پس در تاريخ راه و رسم يزيدى داشته و دارند و هر روز در هر عصر و نسل مكتب و مذهب حسين را لگد مال مى كنند و به زور و زر و تزوير بر مردم حكم مى رانند و حسينيان تاريخ را ذبح مى كنند و خلاصه همه آنان كه مذهب و مكتب حسين را كه همان اسلام نبوى - علوى است ، بد نام و متهم مى سازند و چهره اى وارونه و ترسناك از آن ارائه مى نمايند، هستند.
آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبى عليه السلام به نص قرآن و سنت نبوى به امامت رسيد. از آن طرف يزيد پليد فرزند نابكار معاويه نابكار با زور و زر پدرش مدعى خلافت بود. يزيد گستاخ مى خواست كه از امام معصوم اسلام براى خود بيعت بگيرد و اين آغاز يك قيام شكوهمند توحيدى بود. از ديگر سو، كوفيان دوازده هزار نامه و طومار نوشتند و از حضرتش دعوت كردند كه در كوفه به حمايت از او خواهند پرداخت .
و اينك ((قيام )) از آغاز تا انجام ، از زاويه زمان و زبان حضرتش ‍ (سلام الله عليه و آله ): سال 60 هجرى است ، رژيم كودتا به اوج بدويت خويش رسيده ، قوميت نژادى ، خونى و نظام قبايلى به قلع و قمع موحدان و مسلمانان راستين پرداخته ، يزيد به انكار همه حقايق پرداخته ، نفس ها در سينه خفه و سياهچالهاى معاويه مملو از شيعيان گرديده ، سازمان اطلاعات و امنيت معاويه همه را زير نظر دارد و همه جا را به سيخ و سوزن كشيده ، فقيهان و محدثان و مفسران و علما يا خفه خون گرفته اند و يا زر خريد يزيداند و يا مزدور بى مزد و منت او، همه چيز در هاله اى از ابهام فرو رفته ، سكوت سياه و گورستانى بر همه جا حاكم است . در اين هنگامه ، حسين بن على تنها وارث اسلام محمد و على يك تنه برمى خيزد:

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-02-2023, 18:45
((شهادت )) نامه :
(( الحمدالله و ماشاالله و لا قوه الا بالله ، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على الفتاه ، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف ، و خير لى مصرع انا لا قيه ، كانى باوصالى تتقطعها عسلان افلوات ، بين النواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا، و اجربه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضى الله رضانا اهل البيت ، نصبر على بلائه ، و يوفينا اجور الصابرين ، لن تشذعن رسول الله صلى الله عليه و آله لحمته ، بل هى مجموعه له فى حضيره القدس تقربهم عينه ، و ينجزلهم وعده ، الا و من كان فينا باذلا مهجته ، موطنا على لقا الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا، ان شاء الله .))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-02-2023, 18:45
((وصيت )) نامه ؛ فلسفه قيام :
(( بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ما اوصى به الحيسن ابن على ابن ابيطالب عليه السلام الى اخيه محمد المعروف بابن الحنيفه : ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و ان محمدا عبدوه ورسوله ، جا بالحق من عنده و ان الجنه و النار حق ، و ان الساعه آتيه لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور.
و انى لم اخراج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى و شيعه ابى على بن ابيطالب ، فمن قبلنى بقبول الحق ، فالله اولى بالحق ، و من رد على هذا، اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق ، و هو خير الحاكمين و هذه وصيتى لك اخى ،و ما توفيقى الا بالله ، عليه توكلت و اليه انيب . ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-02-2023, 19:13
شكوفائى قيام ؛ ((مرگ سرخ ))

پيام به تاريخ ؛

(( انه قد نزل بنا الامر ما قد ترون ، و ان الدنيا تغيرت و تنكدت و ادبر معروفها، و استمرت حذا ولم يبق منها الا صبابه كصبابه الانا، و خيس ‍ عيش كالمرعى الوبيل ، الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤ من فى لقا ربه محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده ، و الحياه مع الظالمين الا برما. ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2023, 20:30
دستور العمل حسينى در تاريخ

(روح اسلام نبوى )

(( يا ايها الناس ! ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال : من راى اماما جائرا مستحلا لحرم الله ، ناكثا عهده ، مخالفا لسنه رسول الله صلى الله عليه و آله ، يعمل فى عباده الله بالاثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله . ))
ماهيت حكومت يزيدى در تاريخ : (يزيديان حاكم )
(( الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تولوا عن طاعه الرحمن ، و اظهروا لفساد و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفى ء و احلوا حرام الله ، و حرموا حلاله ... ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2023, 20:31
خطاب به يزيديان تاريخ :

(( ايه ! يا منتحله دين الاسلام ! و يا اتباع شر الانام ، هذا آخر مقام اقرع به اسماعكم ، و احتج به عليكم ، زعمتم انكم بعد قتلى تتنعمون فى دنياكم ، و تستظلون قصوركم ؟ هيهات ، هيهات . ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-02-2023, 20:31
فرجام يزديان تاريخ :

(( ستحاطون عن قريب بما ترتعد به فرائصكم ، و ترجف منه افئدتكم ، حتى لا يوويكم مكان ، و لا يظلكم امان ، و حتى تكونوا اذل من فرام الامه ، و كيف لا تكونوا كذلك ... ))
اى يزيديان حاكم !
اى كسانى كه از اسلام دم مى زنيد، اى پيروانن بدترين خلق خدا، اينك براى آخرين بار پرده گوش شما را به لرزه مى آورم و شما اتمام حجت مى كنم ، گمان مى كنيد كه پس از كشتن من ، دنيائى پرناز و نعمت خواهيد داشت و در سايه كاخهاى خود خواهيد آرميد؟! هيهات ، هيهات ، اين آرزو را به گور خواهيد برد. به همين زودى چنان بلائى دامن گيرتان شود كه اركان شما را به لرزه آورد، و دلهايتان را به طپش اندازد، بطورى كه در هيچ محل و مكانى قرارتان نگيرد، و هيچ امانى شما را پناه ندهد و همچون كهنه حيض كنيزكان مطرود و منفور گرديد. و چرا كه به چنين روز سياهى نيفتيد...؟!
شهيدان كامياب در پگاه عاشوراى تاريخ ؛
(( ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم ، فعليكم بالصسر و القتال ))
ياكرام ! ان هذه الجنه قد فتحت ابوابها، و اتصلت انهارها و اينعت اثمارها و زينت قصورها، و تالفت و لدانها و حورها و هذا رسول الله صلى الله عليه و آله والشهدا الذين قتلوا فى سبيل الله ، يتوقعون قدومكم ، و يثباشرون بكم ، فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم الرسول . ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-02-2023, 16:17
پيام حسين در فراخناى تاريخ انسان :

...(( ان لم يكن لم دين فكونوا احرارا فى دنياكم .
لا والله ! لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد!
عبادالله ! عذت بربى و ربكم ان ترحمون ، اعوذ بربى و ربكم من كل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب . ))
خطاب به حسينيان تاريخ ، در حكومتهاى يزيدى
... (( اما من مغيث يغيثنا؟ اما من ناصر ينصرنى ؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله (صلى الله عليه و آله )... )) (94)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-02-2023, 16:17
و بدين سان شهادت امام حسين بن على عليه السلام و فرزندان و برادران و ياران آن حضرت ، اسلام محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را از زندان اتهام يزيدى تبرئه كرد و براى هميشه تاريخ ، حيات سبز و شكوفه هاى انسانى اسلام را بيمه نمود. و راه و رسم آن حضرت شيوه همه مسلمانان و آزاديخواهان و عدالت طلبان تاريخ گرديد تا در هر عصر و نسل در ستيز با استبداد و حكومت يزيدى ، از آن پيشواى آزادى و آگاهى و عدالت الهام گيرند.
4 - امام على بن الحسين عليه السلام پيشواى چهارم اسلام
ولادت : 5 شعبان سال 38 هجرى
شهادت 25 محرم سال 94 هجرى
مدت عمر شريفش : 57 سال
نحوه شهادت : در اثر سم وليد بن عبدالملك
امام على بن الحسين ملقب به ((سجاد))، زين العابدين ، پيشواى چهارم اسلام مى باشد. آن حضرت در قيام عاشورا حضور داشت و بر چگونگى آن از آغاز تا انجام شاهد بر حوادث بود. رسالت آن حضرت ابلاغ پيام عاشورا و دريدن نقاب از چهره رژيم اموى بود، علاوه بر اين مسئوليت خطير، تدوين فرهنگ معنوى قيام و رهبرى امت اسلام نيز بر عهده آن امام معصوم بود. عملكرد كودتاى سقيفه و رژيم تابعه آن يعنى سلطنت سياه اموى ، تمام نتايج و فجايع عقيدتى - فكرى خود را در اين مقطع از تاريخ نشان داد، بنابراين امام سجاد رسالت خطير و سنگينى بر عهده داشت . محتواى صحيفه سجاديه نشان دهنده اين حقيقت است . رهبرى غير مستقيم قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى بخش ديگرى از مسئوليت امام سجاد را تشكيل مى دهد. رژيم اموى در پى قيام و شهادت امام حسين عليه السلام بر شدت استبداد و اختناق افزود و امام سجاد را بشدت زير نظر داشت ، تا آنجا كه حضرت را با غل و زنجير به شام بردند و سرانجام حضرتش را مسموم ساختند. (95)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-02-2023, 13:53
5 - امام محمد بن على عليه السلام پيشواى پنجم اسلام
ولادت : اول رجب سال 57 هجرى
شهادت : 7 ذى الحجه سال 114 هجرى
مدت عمر شريفش : 57 سال
نحوه شهادت : در اثر سم هشام بن عبدالملك
حضرت امام محمد بن على عليه السلام ملقب به الباقر به معناى شكافنده علوم (و اين لقبى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به آن حضرت داده است ) مى باشد. ولادت آن امام در ماه رجب سال 57 هجرى در مدينه بود آن حضرت 57 سال زندگى نمود و در ذوالحجه سال 114 هجرى در مدينه توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زاده هشام و استاندار مدينه ، مسموم شد و به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع ، كنار پدر بزرگوارش دفن گرديد. امام باقر عليه السلام در شكوفائى فرهنگ عقيدتى اسلام امامت كوشيد، و اين فرصتى بود كه در مقطع امامت آن حضرت و به خاطر درگيريهاى سياسى - نظامى رژيم اموى ، حاصل آمده بود. در همين فرصت اندك بود كه پرتو وجود آن امام معصوم چشم ها را خيره كرد:
(( ... عن عبدالله ابن عطاالمكى ، قال ما رايت العلما عند احد قط اصغر منهم ، عند ابى جعفر محمد ابن على ابن الحسين عليه السلام ، و لقد رايت الحكم ابن عتيبه مع جلالته فى القوم بين يديه كانه صبى بين يدى معلمه و كان جابر ابن يزيد الجعفى اذا روى عن محمد ابن على عليه السلام شيئاقال : حديثنى وصى الاوصيا و وارث علوم الانبيا محمد ابن على ابن الحسين عليه السلام (96) ))
و ابن صباغ مالكى مى گويد:
(( كان الباقر محمد ابن على خليفه ابيه من بين اخوته و وصيه والقائم بالامامه من بعده ، و برز على جماعته بالفضل و العلم و الزهد. و كان اشهرهم ذكرا و اكملهم فضلاو اعظمهم نبلا لم يظهر عن احد من ولد الحسن و الحسين عليه السلام من علم الدين و السنن و علم القرآن و السير و فنون الادب ، ما ظهر من ابى جعفر الباقر عليه السلام (97) ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-02-2023, 13:53
6 - امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام پيشواى ششم اسلام
ولادت : 17 ربيع الاول سال 83 هجرى
شهادت : 25 شوال سال 148 هجرى
مدت عمر شريفش : 65 سال
نحوه شهادت : خوردن انگور مسموم به اجبار منصور دوانقى
امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مكنى به ابوعبدالله و ملقب به الصادق ، الفاضل و... پيشواى معصوم ششم اسلام است . ولادت باسعادتش در ربيع الاول سال 83 هجرى و شهادت آن حضرت در شوال سال 184 هجرى در ((مدينه )) مى باشد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-02-2023, 19:34
ابن خلكان مى گويد:
(( ابو عبدالله جعفر الصادق ابن محمد الباقر ابن على زين العابدين ابن الحسين ابن على ابن ابيطالب عليه السلام (رضى الله عنهم اجمعين ) احد الائمه الاثنى عشر على مذهب الاماميه . و كان من سادات اهل البيت ، و لقب بالصادق لصدقه فى مقالته و فضله اشهر من ان يذكر. و له كلام فى صنعه الكيميا... و كان تلميذه ابو موسى جابر بن حيان الطر طوسى . قد الف كتابا يشتمل على الف ورقه تتضمن رسائل جعفر الصادق و هى خمسمائه رساله .))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-02-2023, 19:34
زيد بن على عليه السلام مى گويد:
(( فى كل زمان رجل منا اهل البيت يحتج الله به على خلقه و حجه زماننا ابن اخى جعفر لا يضل من تبعه و لا يهتدى من خالفه . ))
در هر عصرى و نسلى ، مردى از ما اهل بيت حيات و حضور دارد كه خداوند بوسيله آن مرد بر بندگانش حجت تمام مى كند حجت زمان ما برادرزاده ام جعفر است كه هر كس او را پيروى كند، گمراه نشود و هركس ‍ او را مخالفت نمايد، هدايت نگردد.
منصور عباسى قاتل امام صادق مى گويد:
(( ان جعفرا كان ممن قال الله فيه :
((ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا))
و كان ممن اصطفاه الله و كان من السابقين فى اخيرات و انه ليس من اهل البيت الا و فيهم محدث ، و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم ))
حقا كه امام جعفر صادق از جمله كسانى است كه خداوند در باره آنان فرموده است : ((پس كسانى از بندگان خود را برگزيديم ، وارث قرآن گردانيديم )) و جعفر بن محمد از جمله كسانى است كه خداوند آنان را برگزيده است . وى از سابقين در خيرات است . اهل بيتى نيست كه در ميان آنها محدثى نباشد و همانا كه جعفر بن محمد امروز محدث ما است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-03-2023, 20:41
مالك بن انس ، رئيس مذهب مالكى و شاگرد امام صادق مى گويد:
(( ... ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عباده و ورعا ))
نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب بشرى خطور كرده كه در علم و عبادت و تقوى برتر از جعفر بن محمد صادق وجود داشته باشد.
ابو حنيفه ، رئيس مذهب حنفى و شاگرد امام صادق مى گويد:
(( ما رايت افقه من جعفر بن محمد، لما اقدمه المنصور بعث الى فقال :
يا ابا حنيفه ! ان الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد فهييى له من المسائل الشداد فهيات له اربعين مساءله ، ثم بعث الى ابوجعفر و هو بالخيره فاتيته فدخلت عليه و جعفر بن محمد الصادق جالس عن يمينه فلما ابصرت به دخلتنى من الهيبه لجعفر بن محمد الصادق ما لم يدخلنى لابى جعفر... فجعلت القى عليه فيجيبنى ، فيقول : انتم تقولون كذا و اهل المدينه يقولون كذا و نحن نقول كذا... حتى اتيت على اربعين مسئله . ثم قال ابو حنيفه : النسا روينا ان اعلم الناس ، اعلمهم باختلاف الناس ؟ ))
دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام . وقتى منصور عباسى آن حضرت را به بند كشيده بود، دنبالم فرستاد و گفت : اى ابا حنيفه ! مردم دنبال جعفر بن محمد را گرفته اند، براى امتحان او مسائل سختى را آماده كن . من هم چهل مسئله اماده كردم . منصور دنبالم فرستاد. در آن هنگام وى در حيره بود. وقتى بر منصور وارد شدم ، امام صادق در طرف راست او نشسته بود، چون بر آن حضرت نگريستم ، از هيبت او برخود لرزيدم ، كه از منصور چنين هراسى نداشتم ... خلاصه چهل مسئله سخت را بر آن حضرت عرضه داشتم و آن امام جوابم را داد و چنين مى فرمود: شما چنين مى گوييد و مردم مدينه چنان و ما چنين مى گوئيم ... تمام چهل مسئله را پاسخ فرمود. پس ابوحنيفه گفت : مگر نه اين است كه مى گوئيم اعلم علما كسى است كه اعلم در مسائل اختلافى مذاهب و مكاتب باشد؟

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
05-03-2023, 20:41
شهرستانى صاحب ملل و نحل مى گويد:
(( جعفر بن محمد الصادق هو ذو علم غزير و ادب كامل فى الحكمه و زهد فى الدنيا و ورع تام عن الشهوات ، قد اقام بالمدينه مده يفيد الشيعه المنتمين اليه و يفيض على الموالين له اسرار العلوم ، ثم دخل العراق و اقام بها مده ، ما تعرض لدامامه قط، و لا نازع فى الخلافه احدا، و من غرق فى بحر المعرفه لم يقع فى شط و من تعلا الى ذروه الحقيقه لم يخف من حط(98) ))
امام جعفر بن محمد صادق ، صاحب علمى سرشار و ادب و حكمتى لبريز و زهد و تقوائى تام و تمام ، مدتى در مدينه اقامت داشت و پيروانش را غرق علم و دانش ساخت و راز و رمز علوم را بر آنان فرو ريخت . آنگاه به عراق امد و در آن ديار مدتى اقامت گزيد و از در گيريهاى دنيوى و قدرت طلبى ها بدور بود، چرا كه كسى كه در درياى معرفت غرق است و غوطه ور، هرگز در نهرى خود را نيندازد و آن كس ‍ كه بر بلندى قله كمال و حق و حقيقت ايستاده ، به پايين پا نمى اندشيد...(99)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-03-2023, 15:58
7 - امام موسى بن جعفر عليه السلام پيشواى هفتم اسلام
ولادت : 7 صفر سال 128 هجرى
شهادت : 25 رجب سال 182 هجرى
مدت عمر شريفش : 55 سال
نحوه شهادت : خوردن خرماى مسموم به اجبار سندى بن شاهك
امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مقلب به ((الكاظم )) و مكنى به : ((ابوالحسن )) و ((ابو ابراهيم )) هفتمين پيشواى منصوص و معصوم اسلام است . آن حضرت به : ((العالم )) و ((العبد الصالح )) نيز ملقب است . امام كاظم عليه السلام در سياه ترين ادوار تاريخ خلافت عباسى ، امامت امت اسلام را بر عهده داشت و بخشى از دوران امامت خود را در سياهچالهاى رژيم عباسى در بغداد گذارند و سرانجام مسموم و شهيد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-03-2023, 16:09
ابن صباغ مالكى مى گويد:
(( قال بعض اهل العلم : الكاظم هو الامام الكبير القدر و الاوحد، الحجة الحبر، الساهر ليلة قائما، القانع نهاره صائما،... و هو المعروف عند اهل العراق بباب الحوائج الى الله ... ))
و ايضا مى گويد:
عبد الرحمن بن حجاج بجلى از اصحاب امام صادق مى گويد: روزى بر مولايم ((امام صادق )) وارد شدم ، ديدم كه فرزندش ((موسى )) در سمت راست حضرت قرار دارد، امام صادق دعا مى كند و او ((آمين )) مى گويد. عرض كردم : فدايت شوم ؛ مى خواهم بدانم پس ‍ از شما چه كسى ((امام )) است ؟ حضرت فرمود: پس از من ، فرزندم ، ((موسى )) امام است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-03-2023, 16:09
ابن حجر عسقلانى مى نويسد:
هارون الرشيد در يكى از شبها على بن ابى طالب را در خواب ديد كه شمشيرى در دست دارد و...
هارون از خواب بيدار شد و دستور داد تا حضرت ((امام موسى الكاظم )) را از زندان رها كردند...
هارون ((امام كاظم )) را يك سال نزد حاكم ((بصره )) زندانى نمود و از او خواست تا آن حضرت را مسموم نمايد، ولى او به چنين جنايتى دست نيالود و استعفاء داد.
(( ثم كتب للسندى بن شاهك بتسليمه و امره فيه بامر، فجعل له سما فى طعامه ، و قيل فى رطب ، و مات بعد ثلاثة ايام ...(100)))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-03-2023, 20:54
8 - امام على بن موسى الرضا عليه السلام پيشواى هشتم اسلام
ولادت : 11 ذى القعده اسل 148 هجرى
شهادت : آخر صفر سال 203 هجرى
مدت عمر شريفش : 55 سال
ننحوه شهادت : خوردن خرماى مسموم به اجبار ماءمون
امام على بن موسى الرضا عليه السلام ملقب به ((الرضا))، ((الصابر)) و ((الزكى )) و مكنى به : ((ابوالحسن ))، هشتمين پيشواى اسلام . ولادت باسعادت آن حضرت يازدهم ذوالقعده سال 148 هجرى و شهادت آن بزرگوار آخر صفر سال 203 هجرى مى باشد. امامت آن جناب نيز در ادامه اعصار تاريك و پر از توطئه رژيم نابكار عباسيان است و ميدانيم كه هارون و مامون عباسى از مزورترين خلفا اين سلسله خبيثه بشمار مى روند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-03-2023, 20:54
پيچيده ترين توطئه مامون عباسى ، طرح مسئله ولايت عهدى است كه امام هشتم براى خنثى كردن آن جان خويش را فدا كرد. براى روشن ساختن اين توطئه پيچيده و اقدام شگفت امام رضا عليه السلام ، تحليلى را كه اسلام شناس بزرگ معاصر مرحوم دكتر على شريعتى (رحمه الله عليه ) از مسئله ولايت عهدى نموده است ، مى آوريم :
((... دامنه كار امام رضا عليه السلام در حدى است كه برابر امام حسين ، دريا در برابر يك چشمه مى باشد، و اگر كار امام رضا نبود، آن چشمه هم در تاريخ خشك شده و اثرش از بين رفته بود. وقتى كه سياست پيچيده مى شود، هم عوامل فريبى (كه ساده ترين كار است ) امكانش از بين مى رود و هم متاءسفانه تشخيص مردم مشكل مى شود و سرگيجه مى گيرند كه : ((قصه چيست ))؟ و هم مسئوليت آدم مسئول از همه سنگين تر مى شود. ولى وقتى كه مثل يزيد وامام حسين يك بعدى و سر راست است و يك مرد كثيف و گند و جلاد (كه ممكن است روى تخت خليفه ، شعار مسيحيت هم بدهد) شمشيرش را بيرون كشيده و مى گويد: همه بايد به قلب بيعت كنند، بيعت مى كنى يا نه ؟ معلوم است كه امام حسين بايد بگويد ((نه )) و ((نه )) هم گفته و قهرمان هم شده است . تشخيص خيلى ساده است ، ايمان آوردن به آن هم ساده است و قهرمان شدن امام حسين هم خيلى ساده است ؛ كافى است از جانش بگذرد.
بله ، براى او كار خيلى مشكلى نيست

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-03-2023, 17:15
اما وقتى مثل كار امام رضا مى شود، خيلى پيچيده مى شود: از او دعوت شده كه به او كلك بزنند، آلوده اش كننند و يك عده شيعه را هم به هواى او آرام كنند تا شميشرها را بگذارند و تسليم خليفه شوند. هدف اين است . و امام رضا هم فهميده مى بيند كه اگر بگويد ((نه ))، باعث مى شود كه خودش (مثل صدها نفر ديگر) در گوشه خانه اش زندانى و بميرد و هيچ كس هم خبردار نشود كه او كى بود، چه بود و خانواده اش ‍ چه مى گفت . چرا كه تمام افكار عمومى هم در اختيار و در سلطه تبليغات دستگاه است . اگر بگويد ((بله )) و جهه اش در افكار عمومى خراب شده و شخصيت پاك قهرمانى اش آلوده شده ، اما امكان خدمت بزرگى در راه اين انديشه و اين نهضت بدست آورده ، حال چكار كند؟ اينجا مسئوليت اعتقادى و وجهه اجتماعى اش با هم تضاد دارند. چقدر انتخاب مشكل است ! غير از امام حسين است كه هر دويش يكى است : مسئوليتش شهيد شدن است و وجهه اش هم در شهيد شدن است . هر دو بر هم منطبق شده و تكليفش معلوم است . تكليف مردم هم معلوم است و هيچ كس هم دچار اشتباه نشده .
او بجاى همه اين حرف ها، مى گويد: من از پدرم شنيدم ، او از پدرش ، او از پدرش ... و او از محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و او از خدا كه ...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-03-2023, 17:15
حديث مهم نيست ، سلسله حديث مهم است ؛ در برابر سلسله بنى عباس كه : من ماءمونم ... پسر هادى ام ... پسر منصورم ... پسر مثلا سفاحم ،... پسر عباس بن عبدالمطلب ، و غير از اين سلسله ، كسى سلسله ديگرى را نمى شناسد، او سلسله تازه اى مطرح كرده كه اصلا به بنى عباس نمى خورد، يك سره به خدا مى خورد. اين سلسله اش خيلى مهم است ؛ يعنى رژيمى در برابر رژيم ديگرى مطرح است .
خوب ، حال اين رژيمى كه مطرح كرده ، پيشتوانه اش چيست ؟ ارزشش ‍ چيست ؟ اين است كه كلمه (( لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى )) شعارش اين است . مگر حرف ، مفت تر از اين مى شود؟ مگر خليفه لااله الاالله نمى گويد؟

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-03-2023, 19:12
خليفه تمام شمشيرهايى را كه در شرق و غرب مى زند، براى لااله الاالله است ، پس معلوم مى شود كه دارد حرف تازه اى مى رند؛ براى مسلمان ها حرف تازه اى مى گويد. در نيشابور شعار لااله الاالله در سال 197 هجرى چه حرف تازه اى است ؟اين كه ديگر سلسله حديث نمى خواهد!
آيا اين در افكار عمومى مطرح نمى كند كه مى خواهد بگويد: لااله الاالله حاكم و رايج چرند است ؛ همان طور كه ((محمد)) (صلى الله عليه و آله )
از ((حرا)) آمدو لااله الاالله تازه اى گفت ، من از آن گوشه مدينه آمدم تا به شماها كه ظاهراتوحيدى و ((لااله الاالله ))ى هستيد، حديث تازه اى را كه نشنيده ايد بگويم .
خود اين نشان مى دهد كه چنين عكس العملى در افكار عمومى دارد، بخصوص كه بعد از مدتى مى ايستد،و همه تعجب مى كنند كه چه حرفى مى خواهد بگويد! بعد مى گويد كه : (( اما بشرطها و شروطها و انا من شروطها.)) خودش را كه سيدى است كه از مدينه آورده و به او پست داده اند، وصل مى كند به قبول و تحقق عينى : لااله الاالله . بعد هم نه اسمى از خليفه برده ، و نه از ولايت عهدى خودش و نه از هيچ چيز ديگر. و در نيشابور دوازده هزار نفر هم نوشته اند (در آن موقع ، نيشابور مركز فرهنگ است ). از نيشابور وارد كه شد، اوضاعش پس بود: ((ماءمون )) فهميد كه چه بلايى به سرش آمده ، و امام به عنوان يك ماءموريت آمده . دليلش اين كه كسى كه ((ولى عهد)) مى شود، اولين كارى كه بفكرش مى رسد اين است كه زن و بچه اش را از مدينه بردارد و بياورد و در كاخى در ((مرو)) يا ((طوس )) (كاخ ولى عهد) بنشيند. او نه تنها زن و بچه اش را نياورده ، بلكه آنها را نشانده و گفته : براى من همين الان عزابگيريد، در حضور خودم براى مرگم عزادارى كنيد! (ببينيد كه نمايش چقدر آگاهانه است !)
بعد در مرو چنان ضربه را مى زند كه ماءمونى كه مى خواهد از وجهه عزيز بنى هاشم و اين پسر پيغمبر، نقاب سبزى بر چهره كريه و زشت خودش ‍ بپوشاند و خودش را به شورشيان شيعه كه به آنجا آمده اند، مقدس نشان دهد، در محظورى قرار مى گيرد كه ناچار مى شود آن نقاب را از روى خودش بردارد و نه تنها خودش را قاتل امام كند، بلكه در سراسر ايران به قتل عام همه شيعه ها و همه بنى هاشم فرمان دهد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-03-2023, 19:12
و بعد مى بينيم از رى و تمام شمال ايران و خراسان گرفته تا هند و عشق آباد و... همه در زمان ماءمون قتل عام شده و تا سالها فدائى هاى اين ها كه به كوهها و دهات پناه برده بودند، هم دعوت كننده توده هاى روستائى به انقلاب شيعى بودند (دنباله كار امام رضا) و هم در سنگرها مقاومت مى كردند و هميشه هم تحت تعقيب ماءمورين خليفه اى بودند كه مى خواست خودش را هم دست و همداستان و تاءييد شونده بوسيله بنى هاشم قرار بدهد يعنى يك مرتبه ماءمورين زيرك هوشيار فيلسوف متظاهر به اهل بيت را بصورت بدترين جلادى كه يزيد بگردش ‍ نمى رسيد، در آورند، چه كسى درش آورد؟ جز همان ضربه اى كه امام رضا عليه السلام بصورت كثيف ترين ماءمور و خليفه بنى عباس و بنى اميه در آمد. آثارى كه اين ، بعد از مرگ امام رضا گذاشت ، اين بود كه يك مرتبه همه چيز عوض شد، صف بندى مشخص شد و موج موج بنى هاشم كه از طرف عراق و مدينه بطرف ايران مى آمدند، همه ناچار بدرگيرى با حكومت شدند و همه شهيد شدند. امام رضا عليه السلام يك جنگ شيعه - خليفه در سطح تمام كشورهاى اسلامى راه انداخت . در صورتى كه چنين از زمان ... يا ماءمون ماليده بود. در زمان امام رضا جنگ شيعه و خليفه ، امامت و خلافت ، اصلا ماليده بود. از بعد از امام حسين (اسل شصت و يك ) ديگر جنگى نبود. حالا سال دويست و سه است . يعنى صد و چهل سال ، ديگر از امامت خبرى نيست ؛ صد و چهل سال ، يعنى پنج - شش نسل ، با تبليغات دستگاه پرورش يافتند و كسى اسم اينها را نشنيد؛ تا اين كه حضرت دو مرتبه مسئله را مطرح كرد، آنهم در سطحى كه ماءمون تمام ايران تا اردن و مصر را به قتل عام و به موج خون كشاند. اين غير از امام حسين است كه در پشت ((كوفه )) با ((عبيدالله زياد)) درگيرى پيدا كرد و از صبح تا عصر كشتند و آنجا دفن كردند و تمام شد و بعد خاطره اى در بعضى ها (كه از آنجا مى روند) مانده بود. اين ، بعد از داستان امام رضا است كه داستان امام حسين هم در چنين زمينه اى طنين مى اندازد و گسترش پيدا مى كند.)) (101)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-03-2023, 17:34
9 - امام محمد بن على عليه السلام پيشواى نهم اسلام
ولادت : 10 رجب سال 195 هجرى
شهادت : آخر ذى القعده سال 220 هجرى
مدت عمر شريفش : 25 سال
نحوه شهادت : مسموميت با انگور بوسيله همسرش ام فضل
امام محمد بن على عليه السلام ملقب به : ((التقى )) و ((الجواد)) نهمين پيشواى معصوم و منصوص اسلام است . آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوارش در ((مدينه )) بود. در سال 220 هجرى توسط خليفه وقت عباسى ((معتصم )) به بغداد احضار شد. و در همان سال بود كه به دستور خليفه مسموم و شهيد گرديد.
امام محمد بن على در مدت امامت و عمر كوتاه خود، در تنوير افكار و دفاع از مبانى اسلام در برابر توطئه هاى تبليغاتى خلافت عباسى سخت كوشيد و همه نقشه هاى خلفاى عباسى معاصر خود را نقش بر آب كرد. مناضرات و مباحثات مشهور و معروف آن حضرت با علما و فقها دربار خلافت ، مبين اين حقيقت است .
آن حضرت على رغم جو پليسى شديد خلافت عباسى كه تمامى حركات و روابط امام را زير نظر داشت ، در اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر مبنى بر ادامه روابط تشكيلاتى بين خود و كادرهاى شيعه فعال بود:
كارگرى در خانه حضرت جواد عليه السلام بود، پسر او حكايت مى كرد: نيمه شب كه مى شد، شخصيتى از سوى امام به خانه ما مى آمد و پيام هاى حضرتش را به پدرم مى رسانيد... (102)
اين نمونه اى است از روابط امام جواد عليه السلام در ستيز با خلافت غصب و رژيم تبهكار عباسيان به همين دليل بود كه حضرتش در جوانى مسموم و شهيد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-03-2023, 16:05
10 - امام على بن محمد عليه السلام پيشواى دهم اسلام
ولادت : 15 ذى الحجه سال 212 هجرى
شهادت : سوم رجب سال 254 هجرى
مدت عمر شريفش : 41 سال
نحوه شهادت : مسموميت بوسيله برادر المعتزبالله
امام على بن محمد عليه السلام ملقب به : النقى ، الهادى ، النجبيب ، المرتضى ، العالم ، الفقيه ، الناصح ، الامين ، الموتمن ، الطيب و المتوكل و مكنى به : ابوالحسن دهمين پيشواى اسلام است .
آن حضرت در رجب سال 214 هجرى در مدينه متولد شد. شش سال داشت كه پدر بزرگوارش شهيد شد. امام هادى عليه السلام در دفاع از اسلام نبوى - علوى و تبرئه اين دين حنيف از زندان اتهام خلافت سياه عباسيان همچون آباء و اجداد بزرگوارش مى كوشيد. در منابع عامه اين جهاد عقيدتى به روشنى ترسيم شده است . ابن حجر عسقلانى مى نويسد:
على بن محمد على الهادى در جواب پرسش ها بديهه گو و حاضر جواب بود... بر همه علوم چابك سوار بود.
مسعودى مى نويسد:
حضرت جواد آهنگ سفر از مدينه به عراق نمود و حضرت هادى در كنار پدر بود. پدر به وى گفت : از عراق چه مى خواهى كه برايت به ارمغان آورم ؟
حضرت هادى گفت : شمشيرى به مانند شعله .
مسعودى مى خواهد نشان دهد كه در اين خاندان قلم و زبان و شمشير هميشه همراه بوده است . يعنى مبارزه در دو جبهه عقيدتى و نظامى در دفاع از حقيقت اسلام و تبرئه آن از اتهامات و تحريفات خلافت غاصب و اقامه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان محور مبارزه ائمه معصومين (سلام الله عليها). (103)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-03-2023, 16:05
11 - امام حسن بن على العسكرى عليه السلام پيشواى يازدهم اسلام
ولادت : 8 ربيع الثانى سال 232 هجرى
شهادت : 8 ربيع الاول سال 260 هجرى
مدت عمر شريفش : 29 سال
نحوه شهادت : مسموميت بوسيله معتمد عباسى
امام حسن بن على عليه السلام ملقب به : العسكرى و مكنى به ابومحمد يازدهمين پيشواى معصوم و منصوص اسلام . آن حضرت در ربيع الثانى سال 231 هجرى در مدينه متولد شد و در ربيع الاول سال 260 هجرى در سامرا مسموم و شهيد گرديد. عمر كوتاه و مدت امامت آن امام در پيچيده ترين مرحله تاريخ امامت و سيه ترين دوره خلافت غصب سپرى شد. رژيم عباسيان حساسيت خاصى در مورد امام عسكرى از خود نشان مى داد؛ چرا كه طبق احاديث نبوى و بشارتهاى ائمه معصومين ، ((مهدى موعود)) فرزند امام عسكرى بود. محاصره پليسى - نظامى ان امام مبين اين واقعيت است . لقب ((العسكرى )) يادگار محاصره نظامى و اقامت اجبارى امام حسن بن على عليه السلام در اردوگاه نظامى خلافت عباسى در ((سامرا)) مى باشد.
با اين همه ، امام عليه السلام در انجام رسالتى كه داشت ، فعال بود و با كادرهاى شيعه به طرق مختلف و بسيار سرى در تماس بود، و به مسافرتهاى شبانه و سريع و سخت سرى اقدام مى كرد. آن حضرت تدابير شگفتى در انتقال پيامهاى خود به نمايندگانش اعمال مى كرد. اين ارتباطات آنچنان دقيق و حساب شده بود كه در برابر چشم جاسوسان و نيروهاى نظامى خلافت و حتى در داخل زندان صورت مى گرفت . اقدامات شرم آور و جنون آميز پس از شهادت آن امام ، مبين نقش ‍ حساس و موقعيت خطير يازدهمين پيشواى اسلام مى باشد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-03-2023, 17:24
12 - حجه بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه پيشواى دوازدهم اسلام
غيبت صغرى و نواب اربعه
ولادت دوازدهمين و آخرين پيشواى اسلام عجل الله تعالى فرجه الشريف در نيمه شعبان سال 255 هجرى است . آن حضرت بنا به اراده خداوند متعال در استتار قرار گرفت تا دشمن از دسترسى به آن وجود ذيجود ناتوان باشد. چرا كه : آن امام معصوم حجت غائى و نهانى و عام و تام خداوند بر انسان و زمان و تحقق بخشنده آمال و آرزوهاى انسان و سنن خداوند است .
استتار آن امام (سلام الله عليه ) در دو مرحله صورت گرفته : مرحله نخست از لحظه ولادت تا سال 329 قمرى كه غيبت صغرى ناميده مى شود. و استتار بلند مدت كه از سال 329 قمرى آغاز و تاكنون ادامه دارد و هر گاه خداوند بخواهد، به پايان خود خواهد رسيد و چشم خسته و دل شكسته جهانيان به جمال آن حضرت روشن و بهره مند خواهد شد. اين مرحله از غيبت به ((غيبت كبرى )) معروف است .
رابطه امام عصر (عج ) در دوره غيبت صغرى با مسلمانان توسط نايبان چهار گانه صورت مى گرفت كه به نواب اربعه مشهوراند.
1 - عثمان بن سعيد العمرى الاسدى كه نماينده امام هادى و امام حسن عسكرى نيز بود. وى يكى از كادرهاى برجسته شيعه اماميه بود كه در دوره حيات و امامت امام حسن عسكرى رابط بين امام عليه السلام و نمايندگان آن حضرت در مناطق مختلف بود و كليه پيامها را جاسازى نموده و به عنوان يك فروشنده روغن (سمان ) خدمت حضرت عسكرى مى رسيد و تحويل مى داد و جواب دريافت نموده ، به همان صورت از خانه امام عليه السلام خارج مى شد. وى همين رابطه را با امام دهم حضرت هادى نيز داشته است ، لذا مورد توجه و اعتماد كامل و شامل خاندان امامت بود. از همين روى نايب خاص حضرت بقيه الله الاعظم (سلام الله عليه ) گرديد و خدمت آن حضرت شرفياب مى شد و دستورات لازم را دريافت مى داشت و به شيعيان مى رساند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-03-2023, 17:24
2 - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد العمرى الاسدى ، وى فرزند نايب خاص اول امام عصر بود كه به دليل اعتماد كامل و شناخت امام عليه السلام از او پس از مرگ پدرش ، نايب امام عليه السلام گرديد. نيابت او با صدور توقيع خاصى بود كه از ناحيه مقدسه حضرت صادر شد و در آن ، مرگ پدرش تسليت گفته شده بود:
(( انا لله و انا اليه راجعون ؛ تسليما لامره و رضا بقضائه و بفضله عاش ‍ ابوك سعيدا و مات حميدا، فرحمه الله و الحقه باوليائه ... ))
محمد بن عثمان دستورات و تعاليمى را كه از پدرش و او از امام دهم و يازدهم و حضرت بقيه الله (عج ) فرا گرفته بود و خودش نيز از محضر امام عصر عليه السلام آموخته و گرفته بود، در مجموعه كتبى ضبط كرده بود. اين آثار در اختيار نايب سوم قرار گرفت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-04-2023, 17:52
3 - حسين بن روح النوبختى . پس از درگذشت نايب دوم ، به اشاره حضرت بقيه الله ، حسين بن روح به نيابت امام عليه السلام برگزيده شد. گويا حسين بن روح از قبل نيز مورد توجه ناحيه مقدسه و نايبان آن حضرت بود.
گفته مى شود كه حسين بن روح وكيل شخصى محم بن عثمان بوده است . به دليل درگيريهاى قومى - نژادى و فرقه اى دستگاه خلافت عباسى پس از سقوط خاندان ايرانى بنو فرات از وزارت در خلافت عباسى و روى كار آمدن جناح سنى و وزارت حامد بن عباسى ((حسين بن روح )) در سال 312 دستگير شد و تا سا317 قمرى زندانى بود. در دوران زندان ، مسئوليتهاى علمى خود را به دوست و همفكرش ‍ ((محمد بن على شلمغانى )) (: ابن ابى العزافر) سپرد. هنوز در زندان بود كه خبر انحراف عقيدتى وى را شنيد. با صدور نامه اى در لعن او، كليه مسئوليتها را از وى پس گرفت . اندكى بعد از زندان آزاد شد و مورد توجه و احترام دستگاه خلافت قرار گرفت . خليفه وقت عباسى تمايل داشت تا با حسين بن روح در تماس باشد. خليفه هدايائى براى او فرستاد. حسين بن روح پس از 21 سال نيابت امام عصر در شعبان 326 ق در گذشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-04-2023, 17:52
4 - ابوالحسن على بن محمد السميرى ، در شعبان سال 326 به اشاره امام عصر (عج ) على بن محمد السميرى به نيابت امام عليه السلام منصوب شد. نيابت او به مدت سه سال (از شعبان 326 - تا شعبان 329 ق ) طول كشيد. اندكى قبل از درگذشت نايب چهارم ، از ناحيه مباركه توقيعى به اين شرح صادر شد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
يا على بن محمد السميرى ! اعظم الله اجر اخوانك فيك ، فانك ميت ما بينك و بين ستة ايام . فاجمع امرك و لاتوص الى احد، فيقوم مقامك بعد وفاتك . فقد وقعت الغيبة التامة ، فلاظهور الا بعد اذن الله (تعالى ذكره ) و ذالك بعد طول الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا، و سياتى من شيعتى من يدعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة ، فهو كذاب مفترى . ))
از اين توقيع مبارك نسخه بردارى شد و شش روز بعد نايب چهارم ولى عصر در گذشت . و غيبت كبرى آغاز شد و نايب خاصى ديگر در كار نبوده و نيست .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-04-2023, 17:52
غيبت كبرى و ظهور

مسئله ولادت ، غيبت و ظهور حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه از مسلمات اسلام است كه قرآن و سنت نبوى و علوى بر حقيقت و حتميت آن تصريح و تاءكيد فراوان نموده اند و در عين حال شبهات و شكوكى را در پاره اى مسائل و برخى موارد برانگيخته كه نقشه و دست دشمن در انگيزش آنها دخالت مستقيم و غير مستقيم داشته و دارد. در اين زمينه كتب بسيارى در طول تاريخ غيبت نوشته شده كه از چند هزار جلد تجاوز مى كند.
در منابع عامه بر وجود ((مهدى موعود و منجى انسان )) تاءكيد شده است و رواياتى مفصل و متواتر از قول پيامبر اكرم اسلام نقل كرده اند كه در كتب روائى - تفسيرى اهل سنت ثبت است . مسئله طول عمر آن حضرت بيش از ديگر مسائل مطرح شده و امكان آن با نگاه مادى و عادى ، محال به نظر رسيده است .
متاءسفانه به همان اندازه كه نقد اين مسئله ناشيانه و ماده گرايانه است ، پاسخهائى هم كه تاكنون داده شده ، چندان قانع كننده نبوده است . حال آنكه اين مسئله اعتقادى است و به مبانى عقيدتى هر فرد نسبت به خداوند و قدرت او بر مى گردد.
اراده خداوند بر اين تعلق گرفته تا آخرين حجت خود را براى تحقق اهدافش تا روزى كه صلاح مى داند و شرايط جهانى مساعد شود، زنده و سالم و پنهان نگه دارد.
براى خداوند زمان و مكان معنى ندارد. اين ما هستيم كه چون مادى و فانى مى باشيم ، در قالب زمان و مكان سير مى كنيم . لذا براى خداوند ميليونها سال در حكم يك ((آن )) و ((لحظه )) است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-04-2023, 15:55
بدون شك اصل موضوع كه وجود و حيات و حضور و استتار حضرت ((بقية الله الاعظم )) باشد، به اراده خداوند مربوط است و از حيطه عقل و علم و اختيار انسان خارج است . و شبيه است به :(( يسئلوك عن الروح ، قل الروح من امر ربى . )) بنابراين چون و چرا در اصل موضوع احمقانه و فضولى است . از همين قبيل است مسئله تعيين جا و مكان براى آن حضرت كه عده اى مقدس مآب قالبى انديش ، وجود آن حضرت را در ((جزيره خضراء)) و اخيرا ر ((مثلث برمودا)) ساكن مى دانند!!
و اين چيزى نيست جز يك تحريف و تحقير و به بازى گرفتن عقايد حقه اسلامى . اين موجودات داستان هايى سرهم بندى كرده اند و به اصطلاح براى توجيه ((موضوع )) چنين افسانه اى را ساخته اند و نمى دانند كه چه خيانتى به آن حضرت كرده اند. تعيين جا و مكان اقامت براى آن حضرت ، در حكم تعيين زمان و وقت ظهور است كه لعنت خدا و رسول و ائمه و مؤ منين بر ((وقاتون )) باد و نيز بر ياوه گويانى كه جا و مكان براى آن حضرت تعيين مى كنند!! سازندگان اين اقاويل و اساطير حتما قاعده اى در فقه شان يافته اند و بافته اند كه براى اثبات يا دفاع از يك ((حقيقت ))، دروغ و افسانه سازى جايز است !! و نمى دانند حقيقتى كه با دروغ و افسانه سازى اثبات شود، دروغ و افسانه است . و شگفت آنكه عناصرى با امام زمان ملاقات مى كنند كه با راه و رسم و مذهب و مكتب آن حضرت بيگانه اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-04-2023, 15:56
اخيرا فردى شايع كرده بود كه در ((لندن )) و كنار رودخانه ((تايمز)) حضرت را ملاقات كرده و مبلغ هنگفتى ليره استرلينگ جهت خريدن يك دستگاه ماشين تايپ و چاپ دريافت نموده است !!
همين فرد قبلا نيز مدعى بود كه جن زده اى را شفا داده و آن فرد به وى گفته كه امام زمان در سمت راست تو ايستاده بود و آن جن هم در سمت چپ تو!! تامبرده اين اساطير را براى عموم تعريف مى كرد. البته با قيافه اى حق بجانب و كاملا جدى و فريبنده عوام .
براستى منظور از اين بازيها؟ قطعا تحريف و تحقير عقايد و ارزشهاى اعتقادى و سرنوشت ساز اسلام و عوام فريبى و خالى كردن جيب عوام فريب خورده .
در غير صورت ، سرهم كردن اين مطالب چه نقش عقيدتى و ريشه اى در باور اعتقادى مسلمانان (شيعيان ) دارد؟

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-04-2023, 18:14
تلقى نادرست از حقيقت امامت

مبناى چنين جريان فريبكارى در تاريخ هزار و اندى ساله ، به مبادى تصور و بلقى از هويت و حقيقت امامان عليهم السلام عموما و حضرت بقية الله الاعظم (اروحنا فداه ) خصوصا، برمى گردد. اگر باور كنيم كه در ميان اين جمع كثير (سلفا و خلفا) افرادى متقى و سالم بوده و بر اساس ‍ باورهاى مذهبى خود از اصل موضوع ، چنين مطالبى را شايع مى ساخته اند، تقوى و سلامت آنان مستلزم نقل ميراثهاى ذهنى آنان نمى باشد.
و شگفت تر از اين جريان ، آن دسته از به اصطلاح روشنفكر نمايان مقلد و مجله خوانى هستند كه مى خواهند مسئله را به اصطلاح اثبات علمى كنند و امام زمان را در لوله هاى آزمايشگاه و يا زير نظر فلان تئورى و نظريه علمى بهمان پزشك و... ثابت نمايند!! در سالهاى اخير برخى از متوليان نوگرا!! در بدر به دنبال نشريات و مجله ها و ترجمه ها بودند تا آگهى تبليغى فلان آكادمى را بيابند كه راجع به طول عمر!! چه نوشته و نفهميده و نجويده بلغور كنند كه : بله ! ما هم زبان علم حرف مى زنيم و چه خدمتى بهتر از اين به آقا امام زمان ... آن وقت به راحتى راحه الحلقوم سهم مبارك را مى بلعيدند و هنوز هم مى بلعند. آثار مشعشع اين حضرات كه شب مى نشستند و رونويسى مى كردند و صبح تحويل خلق الله مى دادند، بيادگار مانده است و گويا ديگر خريدار ندارد. هدف اين جماعت علاوه بر خود نمائى هاى جاهلانه كه ريشه در عمق عقده هاى مزمن و موروثى شان دارد، سر كيسه كردن عوام كالانعام بوده و مى باشد.
هر دو دسته غافل هستند كه بايد به مردم اعتلاى اعتقادى بخشيد وسطح باور، آگاهى و ايمان و يقين شان را بالا برد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-04-2023, 18:15
ابتدا اسلام و امامت و امام را در معناى عقيدتى - اجتماعى آن به مردم شناساند و تلقى هاى غلط و باورهاى نادرست را كه ميراث فرقه ها و غلاه و خرافه هاى ساخت دستگاه تبليغاتى خلافت است ، از اذهان عامه مردم پاك كرد و سپس در راستاى عقايد حقه اسلامى ، ضرورت حياتى و زير بنائى وجود آخرين حجت خداوند را يادآور شد.
وقتى بينش ها رو به گسترش نهاد و جهان بينى انسان مسلمان عرصه اى وسيع يافت ، پرتو وجود امام عصر ازوار ابرهاى غيبت ، حضور و حيات خويش را اثبات خواهد كرد.
وچنين دريافتى در پرتو تبيين فلسفه سياسى اسلام نهفته است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-04-2023, 16:43
فلسفه اى مبتنى بر ((انسان )) آگاه و آزاد و عادل و ((جامعه )) اى آكنده از ارزشهاى انسانى و اخلاقى و سرشار از آزادى و آگاهى و عدالت اجتماعى و لبريز از رفاه و امنيت اقتصادى
طبعا ((رهبرى )) چنين جامعه اى با تجربه تاريخى - سياسى اى كه ((انسان )) در تاريخ حيات خويش از عصر توحش تا تمدن دارد، با فردى هر چند صالح از همين تبار مقدور نيست . بنابراين تحقق چنين جامعه اى اگر اسان باشد، ادامه و بقا آن قطعا بايد بدست ((امام معصوم )) باشد، چرا كه تجربه اى تاريخى انسان نشان مى دهد كه انقلابهاى مردمى تا مرز پيروزى پيش رفته اند، و اين وجود رهبرى ناصالح و غير معصوم بوده است كه فاتحانه همه آرمانها و ايمانها را خوانده و خود ((ديو))ى بانقاب ((فرشته )) بوده و دژخيمى در سيماى قديس . بنابراين اصل ((عصمت )) در رهبرى ايده آل و جامعه ايده آل يك ضرورت عقيدتى مى شود و ديگر نيازى به استدلالهاى كلامى و ادله ذهنى نيست ، چرا كه عينيت با تمام وجود خود را نمايانده و اسلام و امامت تفسير و تبيين راستين مجدد خويش را يافته است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-04-2023, 16:43
رهنمودهاى بنيادى

در راستاى تبيين چنين فاجعه اى تلخ تاريخى و نشان دادن عملكرد رهبرى ناصالح قيامها، پيشواى معصوم ششم اسلام عليه السلام رهنمود تاريخى ذيل را صادر كرده است :
(( ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او نيعش حقا الا اصطلمه البليه و كان قيامه زياده فى مكروهنا و سيعتنا )) (104)
اين رهنمود مبين سنن و قانونمنديهاى حاكم بر يك قيام است كه مبتنى بر ايدئولوژى و رهبرى صالح مى باشد. بديهى است تخطى از اين دو اصل اساسى و زيربنائى ، نتيجه اش همان فاجعه تلخى است كه در كلام امام صادق عليه السلام آمده است .
شرط تحقق چنان جامعه اى ايده آل و جهانى و عام كه نجات و سعادت مطلق انسان را شامل شود، به تحقق شرايط تام و تمام تكامل انسان بستگى دارد. و مى دانيم كه هنوز ((انسان معاصر)) به لحاظ علم و عقل ، دوران جنينى خود را مى گذراند و تازه چشم و گوش باز كرده است . پس راهى دور و دراز در پيش دارد. مساعدت جو جهانى نيز شرط ديگرى است . و مى دانيم كه هنوز قدرتهاى مسلط و مقتدر و مسلح جهانى بر جغرافياى انسانس - سياسى - اقتصادى جهان سيطره تام دارند.
و از طرفى هنوز ايدئولوژى ها و فلسفه هاى سياسى - انسانى - اقتصادى و اجتماعى بسيارى وجود دارند كه بايد عملا خود را نشان دهند و مردم آنها را بيازمايند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-04-2023, 20:16
به اين رهنمودهاى بنيادى و اساسى توجه كنيد:
1 - آگاهى كامل بشرى :
(( اذا قام قائمنا وضع الله يده على رووس العباد، فجمع بها عقولهم وكملت به احلامهم . )) (105)
2 - مساعدت شرايط سياسى - نظامى جهانى :
(( .. فله نور يرى به الاشيا من بعيد كما يرى من قريب و يسمع من بعيد كما يسمع من قريب ، و انه يسيح فى الدنيا كلها على السحاب مره و على الريح اخرى ، و تطوى له الارض مره فيدفع البلايا عن العباد و البلاد شرقا و غربا (106) ))
3 - اقتدار سياسى - اجتماعى كليه ايدئولوژيهاى بشرى :
(( ما يكون هذا الامر حتى لا يبقى صنف من الناس الا و قد ولوا على الناس حتى لا يقول قائل : انا لو ولينا، ثم يقوم القائم بالحق و العدل )) (107)
((لكل انس دولة يرقبونها، و دو لتنافى آخر الدهر تظهر.)) (108)
((لا يخرج القائم حتى يخرج قبله اثنا عشر من بنى هاشم كلهم يدعوا الى نفسه .(109) ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-04-2023, 14:26
مشخصه هاى اسلام امامت در قيام قائم آل محمد (عج ):
1. احياء اسلام :
(1) (( ... اما ان قائمنا اذا قام كسره و سوى قبلته .))
(2) ((يهدم ما قبله كما صنع رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و يستانف الاسلام جديدا.(110) ))
3) آنك (3) ((... آنك كه قائم ما قيام كند، اسلام رايج و سنتى را در هم شكند و قبله گاه و جهت گيرى آن را راست گرداند.
(2) ((باورهاى مذهبى قبل از خود را نابود سازد، آنگونه كه پيامبر كرد و اسلام را نو و تازه از سرگيرد.))
(( ... و تخرج له الارض افاليذ كبدها، و تلقى اليه سلما مقاليدها، فيرريكم كيف عدل السيرة ، و يحيى ميت الكتاب و السنة . (111) ))
... ثروت درونى خويش را بر او عرضه مى كند، پس نشانتان خواهد داد كه چگونه به عدالت بايد رفتار كرد، و چگونه قرآن و سنت مرده و مندرس را زنده خواهد كرد.
2. ايدئولوژى ، آزادى ، آگاهى ، دليل و منطق و عدالت مطلق اجتماعى و نتايج آن :
(( ... يملو الارض قسطا و عدلا و نوراا و برهانا، يدين له عرض البلاد و طولها، لايبقى كافر الا آمن به و لا طالع الا صلح ، و تصطلح فى ملكه السباع ، و تخرج الارض نبتها، و تنزل السماء بركتها، و تظهر له الكنوز، يملك ما بين الخافقين اربعين عاما، فطوبى ، لمن ادرك ايامه و سمع كلامه . (112)))
... زمين را پر از عدل و قسط و نور منطق كند، تمامى سرزمين ها به دين او بگروند، كافرى نباشد مگر كه به او ايمان آورد و فاسدى نباشد مگر كه اصلاح گردد، در قلمرو او حتى درندگان خوى آدمى گيرند، زمين سرسبز و خرم شود و آسمان بركاتش را فرو ريزد و ثروتهاى زمين برايش ‍ آشكار شود، خوشا به حال كسى كه عصرش را درك كند و كلام جان بخشش را بشنود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
20-04-2023, 14:26
(( فانه اذا قام قائم العدل ، وسع عدله البر و الفاجر. (113)))
((... هرگاه كه بر پاى دارنده عدل قيام كند، گستره عدالتش افراد پاك و ناپاك را فراگيرد.))
3 - اسلام منهاى تزوير؛ محو ((ولايت ها))ى دروغين و فاسد:
(( لو قد قام قائمنا بدا بالذين ينتحلون حبنا، فيضرب اعناقهم . )) (114)
((آنك كه قائم ما قيام كند، از كسانى كه مدعى ولايت و دوستى ما هستند، شروع مى كند و گردنهاشان را مى زند)).
4 - تسويه حساب تاريخى با فقهاء و علماء نابكار و فاسد:
(( ... و يسير الى الكوفة فيخرج منها ستة عشر الفا من البترية شاكين فى السلاح ، قراء القرآن ، فقهاء فى الدين ، قد قرحوا جباههم و سمروا ساماتهم و عمهم النفاق ، و كلهم يقولون . يابن فاطمة ! ارجع ، لاحاجة لنا فيك ، فيضع السيف فيهم على ظهر النجف عشية الاثنين من العصر الى العشاء، فيقتلهم اسرع من جزر جزور، فلا يفوت منهم رجل ، و لا يصاب من اصحابه احد، دماوهم قربان الى الله ... ))
مدعيان مهدويت پس از غيبت و قبل از غيبت
آنچه در اين جا آورده مى شود، نقل شده از مرحوم عماد زاده مورخ پر شهرت كشور ما است كه از عصر محضر استاد بزرگوارم حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى زعيم عاليقدر و مرجع بزرگ جهان تشيع خواسته تا مدعيان مهدويت را جهت ايشان ارائه نمايند بدين وسيله گفته و نوشتار وى به اسناد صحيح متكى مى باشند. اينك اسامى افرادى را كه حضرت آيه الله العضمى مرعشى نجفى مرقوم نموده اند ما با استناد به كتاب زندگانى ولى عصر نقل مى كنيم :
1 - ابو اسحاق ابو عبيده ثقفى كه بنام خونخواهى امام حسين عليه السلام به كمك ابراهيم بن مالك اشتر قيام نمود و محمد حنيفه را كه چهارمين فرزند حضرت على عليه السلام بود (متولد سال 16 ه و در گذشت سال 81 ه ) از قبه زمزم كه محبس ابن زهير بوده نجات داد، و پس از او مدعى مهدويت شد و محمد حنيفه را امام مى دانست چندين مسلك پس از درگذشت محمد حنيفه پديدار گشت تا بالينجه در سال (67) مختار ابن ابو عبيده ثقفى بدست زبير كشته شد. شهرستانى او را كيسانى مذهب كفته و پس از آن زبيرى و سپس شيعه گرديد.
2 - سربازان كيخسرو. بنقل از فردوسى كه مى گويد: پس از آنكه كيخسرو جهان را از دشمن پاك كرد، به عبارت روى آورد و از خداوند درخواست كرد او را از زمين برگيرد آنگاه جهان را به لهراسب داد و خود با افسران ارشد بجانب كوه روان شد پيروانش او را زنده مى دانند كه روزى قيام كند و طهور نمايد. آنگاه فردوسى گويد:
خردمند از كار خندان شود
كه زنده كسى پيش يزدان رود

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-05-2023, 20:41
3 - پيروان محمد حنيفه كه از ميان آنان دين مزدكيه - حارثيه - هاشميه - خرميه و كيسانيه پيدا شده و بخرافاتى معتقدند كه در مروج الذهب و ابن خلكان و ملل داستان آنها آمده است .
4 - ابوالحسن زيد بن على بن الحسين عليه السلام كه از بزرگان حكما بود. خلفاى اموى را برحق نمى دانست لذا بر خلاف آنها قيام نمود و بطرف كوفه روان گرديد. چهار هزار تن گرد او جمع شدند. با حاكم عراق كه در آن هنگام يوسف بن عمر بود بجنگ برخاست . زيد را شهيد كردند و بدنش را دفن نمودند. هشام دستور داد تا جسد مقدس زيد را بيرون آورده ، برهنه مصلوب سازند و چنين كردند. پس از آنكه هشام مرد، وليد بن عبدالملك دستور داد تا جسد زيد را كه سالها بردار مانده بود آتش ‍ زدند و خاكسترش را به باد دادند و اين واقعه را در سال (121 هجرى ) و بعضى در سال (122 هجرى ) گفته اند. پيروان زيد شهيد گرد يحيى بن زيد را گرفتند و يحيى در خراسان قيام كرد و در جوزجان كشته شد. هم اكنون مزار شريف يحيى بن زيد در شهر گنبدكاووس قرار دارد كه مورد احترام قاطبه مردم آن سامان اعم از شيعه و سنى مى باشد. پس از شهادت يحيى بن زيد، پيروانش بفرق گوناگون تقسيم شدند كه از آن جمله اند: رافضيه كه فرقه زيد يه مشهورترين آنها هستند و قائل به مهدويت او شده و منتظر ظهور زيد مى باشند. (115)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-05-2023, 20:41
5 - ابوالعباس سفاح پس از درگذشت محمد حنيفه با ابوهاشم در سال (98 ملاقات كرد و چون هاشم فرزندى نداشت ، گفت امر خلافت با محمد بن عباس است و پس از او به پسرش ابراهيم وصيت نمود، او مردى شجاع و دلير بوده و مردم با او در كوفه به سال (104) بيعت كردند و او را به مسجد آوردند و خطبه بنام او خواندند و با او نماز گزاردند و او را به مهدويت ستودند (116)
6 - ابو مسلم امين آل محمد معروف به ابومسلم خراسانى كه از مردان شجاع و دلير و كاردان بوده و منشااش كوفه بود. چون داعيان عباسى او را درسال (127) ديدند، پسنديدند. ابوالعباس او را به بزرگى ياد كرده بود. مسلم خود دعوى مهدويت نمود و تابعين او را سياه جامه مى گفتند. او در جنگ با سفاح در سال (137 ه ) كشته شد و تاريخ مفصل او را اكثر مورخين در نقل خلافت امويان و عباسيان آورده اند (117)
7 - ابن مقنع نقابدار خراسان هشام بن حكيم پدرش از مردم بلخ بود و چون مقنعه اى از زربفت بر روى منحوس خود مى انداخت وى را مقنع مى گفتند او را از يك چشم نابينا بود. در تمام علوم غربيه از شعبده نيرنگجات - طلسمات و كيميا مهارت كامل داشت . در سال (140) وزارت عبدالجبار امير خراسان را گرفت و بعد در مرو بساط پيامبرى بگسترد و تا سال (163) چهارده سال بعيش و عشرت پرداخت و داعيان او به اطراف او را تبليغ مى نمودند. آخر الامر خود را در تنور پر از آتش چنان سوزانيد كه اثرى از وى نماند و پيروانش او را زنده مى دانند و گويند به آسمان عروج كرده و روزى ظهور مى نمايد (118)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-05-2023, 21:41
8 - ابو محمد عبدالله مهدى در آفريقا كه با يهود سازش داشت و در بدايت امر زاهد و پرهيزگار بود. اين مهدى معاصر با مكتفى عباسى بود. وى جنگهاى بسيار كرد و در سال (280) داعيان خود را بمغرب فرستاد. و چون به يمن رفت ، دعوى مهدويت نمود و لقب القائم بخود گرفت و سكه حجه الله زد. در سال (297) در روز جمعه خود را بنام مهدى خواند و لقب اميرالمومنين بر خويش نهاد. در سال (244 ه ) در گذشت . اين مهدى در آفرقا كارش بالا گرفت و پيروانش بسيار گشتند. (119)
9- حاكم بامرالله كه در سال (386) به خلافت رسيد در سن يازده سالگى ديوانه وضع بود و احكام عجيبى صادر مى نمود. مثلا مدتى مردم را امر كرد بر در و ديوار مساجد و معابر و شوارع بخلفاء و صحابه ، دشنام بنويسند و مدتى دستور داد هر چه سگ هست بكشند. زمانى فرمان داد زنان حق ندارند از خانه بيرون آيند و براى رفع احتياجات آنان كالاى مورد نياز را درب خانه ها ببرند و با ظرفى دسته دار مانند بيل داخل خانه كنند كه اگر مطابق ميل زنان شد بجاى آن وجهش را بگذارند.
او همچنين كفاشان را منع كرد ديگر كفش براى زنان ندوزند. به اين وسيله زنان 7 سال در زندان خانه بودند. بالاخره در حركت از مصر بوسيله چهارپائى مفقود شد. پس از مدتى لباس خون آلود او را يافتند. پيروانش چنان گمان نمودند كه به آسمان عروج كرده است . الحاكم در بدايت امر دعوى مهدويت نمود و آخرالامر مدعى الوهيت گرديد.(120)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-05-2023, 19:10
10 - محمد بن تومرت ابو عبدالله مغربى الحسن متوفى (سال 524) كه در مغرب اقصى در سال (522) دعوى مهدويت نمود و كتاب تنقيح الموطاء از اوست . وى جنگهاى مهمى نمود و كارش بالا گرفت . تولدش در سال (485) بود. وى جانشين عبدالمومن بود كه رياستى يافت . سرانجام وى نيز در سال (558) مرد و جانشين او يوسف با اروپائيان بجنگد و بر آنها غالب شد و در سال (580) در گذشت (121)
11 - مهدى سودانى يا مهدى سودان . تولدش در سال 1848 ميلادى بود و قتلش رشته تصوف در آمد. در سال 1881 م قيام كرد و خرطوم را گرفت و كم كم تمام سودان را بتصرف در آورد. چهار جانشين معين نمود. داستان مفصل او را اكثر مورخين اخير نوشته اند. (122)
12 - عباس الريفى از اهل ريف مغرب اقصى بوده . بين سال (690) و (700) در آن حدود دعوى مهدويت نمود و فتنه عظيمى بر پا كرد.
13 - الرجل الجبلى . گويا نامش عبدالله بوده . در جبل خروج كرد و از طائفه نصريه قريب سه هزار با او بيعت نمودند. وى مدعى مهدويت گرديد و خروج او در سال (717 ه ) بوده چنانچه يافعى مى نويسد و اسم اصلى اين مدعى ((قرطياس )) بوده چنانچه مقريزى نيز گفته است .
14 - التوزرى . او مردى از اهل ((توزر)) از بلاد ((تونس )) بود. در ايام دولت طائفه مرينيه در مغرب خروج كرد و دعوى مهدويت نمود ودر حصن و قلعه ((ماسا)) كه از قلاع محكمه ((سوس )) اقصى است متحصن گرديد. بالاخره او را محاصره كرده ، بقتل رسانيدند؛ چنانكه شكيب ارسلان در تعاليق خود بر المحاضرات آورده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-05-2023, 19:10
15 - الرجل الطرابلسى . در نواحى طرابلس خروج نموده و ناپلئون ((بناپارت )) با وى جنگ نمود و او را به قتل رسانيد
16 - ((السيد محمد الجونپورى الهندى )) ولايت وى در سال (847) و در گذشت او در سال (910) بود پدرش سيد خان اويسى و مادرش بى بى اخاملك بود. اين مرد در سال (901) دعوى مهدويت نمود و گروه بسيارى با وى بيعت كردند، از جمله سلطان حسين حاكم داناپور. سيد محمد داراى تاءليفاتى بوده از جمله شواهد الولايه - مطلع الولايه - پنج فضائل - تذكره الصالحين - بار امانت و غيرها كه اينها را حقير ديده و مطالعه كرده ام . تا امروز در سند و گجرات نام او بر زبان ها هست و گروه فراوانى معتقد به مهدويت او مى باشند. ناگفته نماند كه بعضى از اهل تحقيق منكر سيادت او مى باشند. شرح حال او در تاريخ فرشته و كتاب سيرالمتاخرين و ديگر تواريخ سند آمده است .
17 - ((السيد محمد المشهدى )) از اهالى مشهد مقدس بوده و در زمان فرخ سيراز سلاطين هند ابتدا دعوى مهدويت نمود و فرخ سير با او بيعت كرد و چون كارش بالا گرفت مذهبى بنام ((خفشانى )) اختراع كرده و دعوى وحى و نبوت نمود. وى نمازى ترتيب داد كه به اطراف ششگانه خوانده مى شد. يعنى چند كلمه آن را رو به جنوب و چند كلمه رو بشمال و چند كمله رو بمشرق و چند گلمه رو به مغرب و چند كلمه رو ببالا و بطرف آسمان و چند كلمه نظر بزمين و زير پا بايد خوانده مى شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-05-2023, 19:11
18 - موسى الكردى . مردى بود از اهالى كردستان كه در زمان شاه خدا بنده ((الجايتو)) دعوى مهدويت كرد و خدا بنده او را بقتل رساند بنا به قول مقريزى .
19 - ((ابو الكرام الدرانى )) در بخارا خروج كرد و دعوى مهدويت نمود و كارش بسيار بالا گرفت . وى دستور قتل همه يهوديان و نصارا را در شهر بخارا صادر كرد و تمام اموال مقتولان را بغارت و يغما گرفت . ياران و پيروان ابو الكرام به حدود ((60000)) رسيد. در اين موقع بود كه جرماغون از پادشاهان مغول با وى بجنگ اقدام كرد. ابوالكرام و گروه زيادى از يارانش كشته شدند. به نقل از ((الحوادث الجامعه ابن فوطى ))
20 - ((الشيخ علائى الحسن )). در ابتدا امر نائب شيخ سليم عارف بوده و چون عنوانى بدست آورد دعوى مهدويت نمود. وى در شهر بيانه از شهرهاى هند زندگى مى كرد و در سال ((955)) در گذشت و در تاريخ فرشته در رابطه با وقايع زمان حكومت سليم شاه بن شير شاه افغانى آمده است .
21 - ((عبدالله العجمى )) روز جمعه ((26)) شهر صيام سال ((1081)) در مسجد الحرام دعوى مهدويت نمود و در آنجا كشته شد. زين دحلان اين مطلب را در تاريخ خود آورده است .
22 - ((البنگالى )) مردى از اهالى بنگاله هند در مسجد الحرام ماه رجب سال ((1203)) هجرى دعوى مهدويت كرد و شريف مكه او را بقتل رسانيد؛ ((بنوشته زين دحلان ))
23 - ((محمد بن احمد السودانى )) در سال ((1299)) هجرى دعوى مهدويت نمود خديو مصر او را بقتل رسانيد و سرگذشت او را در تواريخ فراوان آمده است .
24 - الشيخ سعيد اليمانى ملقب بفقيه در سال ((1256)) هجرى در يمن دعوى مهدويت نمود و امام الهادى از پادشاهان و پيشوايان يمن او را بقتل رسانيد؛ ((تاريخ عبد الواسع يمانى ))
25 - 90 السيد محمد بن على بن احمد الادريسى )) در صبيا در سال ((1323)) دعوى مهدويت نمود. گرچه گفته اند ايشان اين ادعا را نكرد بلكه عوام الناس معتقد به عنوان مهدويت او شدند. لقب ادريسى نسبت بادريس بن الحسن المثنى بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام است .
26 - ((الشيخ الدين محمد الفريانى احمد المغربى )) در سال 824 در جبال حميده در مغرب دعوى مهدويت نمود. ايشان از اهالى فريانه از بلاد مغرب بوده است .
27 - ((الشيخ المغربى )) در سال 950 دعوى مهدويت كرد.
28 - الرجل المصرى . وى مردى از مصر بود كه در عصر حكومت پادشاهى از پادشاهان ايوبيه خروج كرد و دعوى مهدويت نمود. حكومت وقت او را بمراكش تبعيد كرد و در مراكش كشته شد كه سر او را بر دروازه نصب نمودند (123)
29 - ((محمد بن عبدالله )) نفس زكيه . ((حديث )) اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى را تابعين او جعل نمودند براى تطبيق بر نفس زكيه . و سرگذشت وى از ديدگاه تاريخ نگاران مشهور است .
30 - ((محمد قرمانى )) كه نام اصلى او بابا اسحاق و از صوفيه بوده و در زمان سلطان سليمان قانونى از پادشاهان آل عثمان در سال ((637)) در اناطولى دعوى مهدويت نموده و گروه بسيارى از مردم را قتل عام نمود و اموال آنان را بغارت برد و بر بلادى دست يافت تا سرانجام كيخسرو و امير قونيه او را بقتل رسانيد.
31 - غلام احمد قاديانى اخيرا خروج و دعوى مهدويت نموده يعنى بتمام ملل عالم كه منتظر كسى هستند ادعا نموده من همان شخص ‍ هستم كه شما منتظر او هستيد: به نصارا اظهار اينكه مسيح هستم و به يهود اظهار اينكه نبى آخر الزمانم و هكذا. و اتباع او بسيار گرديد. و كتبى تاءليف نموده از جمله حمامه البشرى در امامت و مرحوم علامه عاليقدر و شاهزاده بزرگوار آقاى حاج ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس از اياتيد حقير ردى بر او نوشته مسمى به حضر الامامه على راءس الحمامه كه در بمبئى طبع شده از تاءليفات قاديانى سرالخلافه است كه مرحوم شاهزاده ردى بر او نوشته بنام ((طرد الخلافه )) و از تاءليفات قاديانى است المواهب الفيوضات و غيرها. حقير اغلب كتب او را ديده ام . او مرد اديبى بود.
32 - ميرزا طاهر مشهور به حكاك اهل اصفهان و از تلاميذ حاج سيد كاظم رشتى رئيس شيخيه بوده . در ابتدا امر در اصفهان حكاك بوده و بعد منتقل به تهران و بعد به استامبول شده و در خط نسخ از يگانه هاى فن بوده ، او در درب مسجد اياصوفيه به شغل حكاكى اشتغال داشته . كم كم خود را ملقب نموده ((بناصح العالم )) و خطابى بمرحوم ناصرالدين شاه نوشته : نور چشم عزيزم ناصرالدين ميرزا... ((الخ )) و يك خطاب هم به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشته بتركى : ((جوجوقم عبدالحميد افندى )) الخ . صورت هر دو را حقير نزد مبلغين اين مسلك ديده ام غرض در استامبول خود را معرفى نموده كه من از طرف تمام انبيا مبعوثم بجهت نصح و وعظ بشر. و چون امر او بالا گرفت دعوى مهدويت نمود. و گويا او را در حدود سال 1300 مسموما كشته باشند و تابعين بسيار پيدا كرد كه آنها را طاهريه ناميده و تفاصيلى حقير از احوالات آنها اطلاع دارم كه مجال و حال مقتضى ذكر همه آنها نيست .
33 - ((الشيخ مهدى قزوينى )) مقيم كربلا و از اصحاب حاج سيد كاظم رشتى بوده دعوى مهدويت در كمال سر و پنهانى داشته . چنانچه پس از وفات او معلوم شد تاءليفاتى در اين خصوص دارد. حقير آنها را ديده ام .
34 - ((السيد محمد الگجراتى الهندى )) از علما و عرفا هند بوده معاصر با علامه حلى اعلى الله مقامه الشريف . مردى اديب و عارف بوده كه در گجرات دعوى مهدويت نمود و او را بقتل رسانيدند. ايشان تفسيرى دارد. مرحوم شيخ استاد آقا شيخ اسماعيل محلاتى و شيخ استاد آقا شيخ جواد بلاغى هر دو فرمودند. تفسير بعضى از عرفاى متاءخرين عين همان تفسير است . فقط تغيير خط شده و الله اعلم .
35 - ((السيد محمد همدانى )) مقيم هند از تلاميذ شيخ احمد احسائى رئيس شيخيه بوده . در ابتداء ورود به هند فقط ترويج كلمات شيخيه را مى كرد. بعدها دعوى مهدويت كرد و در سال ((1277)) در گذشت . از مرحوم استاد آقا شيخ اسماعيل محلاتى شنيده شد.
36 - ((السيد ولى الله اصفهانى الاصل )) متولد هندوستان شاگرد شيخ احمد احسائى رئيس شيخيه مقيم شهر ((بمبئى )) از استاد بلاغى شنيده شد.
37 - ((الميرزا حسن الهمدانى الاصل )) از تلاميذ حاجى كريم خان رئيس شيخيه . حاج كريمخان در ابتدا ورود به هندوستان ترويج كلمات حاج كريم خان را مينمود كه بعدها دعوى مهدويت كرد. از مرحوم استاد آقاى حاج ميرزا على شهرستانى مسموع شد.
38 - ((غلامرضا شاه العراقى )) معروف بمركب ساز در سال ((1340)) در گذشت . خود حقير از او دعوى مهدويت را شنيده و مقدارى با او مناظره و مباحثه در اين خصوص نمودم . ديوان شعرى دارد كه چندان در نظر اهل شعر ذيقيمت نيست و تخلصش مركبى است .
39 - ((سيد بن عليشاه )) الهندى از عرفا و مرتاضين هند و سالهاى متمادى در صحن مطهر حضرت امير(ع ) در حجره فوقانى بالاى درب طوسى ساكن بود و خانقاه هم داشت . مشربا خاكسارى بوده و هميشه سر و پا برهنه بوده . او هم مدعى مهدويت گرديد و عده اى هم تابعين داشت . حقير چند مجلس با او مناظره كردم . پس از مغلوبيت او بعضى دراويش تابعين وى در صدد قتل بنده برآمدند. گويا ايشان در سال ((1342)) در گذشت .
40 - ((هاشم شاه )) نور بخش مقيم كشمير در سال ((1205)) وفات كرد. وى دعوى مهدويت مى كرد. كتبى از او در دست حقير است از جمله : اسرار لاهوت و رواعى الاغنام گرچه او مردى عارى از علم بود.
41 - ((الشيخ عبدالقدير بخارائى )) در سال ((900)) در بخارا دعوى مهدويت نمود. تاءليفى دارد و امير بخارا او را قتل رسانيد. از مجموعه مرحوم شاهزاده ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس .
42 - ((الميرزا بلخى )) از اكابر علماء بلخ بوده كه در سال ((890)) دعوى مهدويت كرده كشته شد. ديوان شعر و كتابى در فضايل اهل بيت سلام الله عليهم دارد ((از مجموعه مرحوم شمس ‍ العلماء گرگانى )).
43 - ((الملاعرشى الكاشانى )) مقيم اصفهان در سال ((850)) دعوى مهدويت بلكه كم كم دعوى نبوت كرد تا بالاخره در سال ((880)) كشته شد. تاءليفى باسم بيان الحق بزبان فارسى دارد. در بعضى از مجامع قلمى نوشته اند كه جسد او را پس از كشته شدن سوزانيدند.
44 - ((السيد على بن محمد الموسوى )) از سادات مشمشعى هويزه ((از توابع اهواز)) كه از اين سادات مذهبى بنام مذهب مشعشعى بوجود آوردند و در آن منطقه گروه فراوانى از اين مذهب پيروى نمودند. ((سيد على )) مردى اديب بود. دعوى مهدويت نموده ، مقيم هندوستان شده ، در آنجا كشته شد ((از مجموعه حزين )).
45 - ((الميرزا مشتاق على شيرازى )) در عصر كريمخان و سهيل از جمله منشيان و مستوفيان بوده ، دعوى مهدويت كرد و تاءليفى در اين خصوص دارد. ولى از مطالعه آن ، حقير استفاده نمودم كه ايشان قائل به مهدويت نوعى است و مهدى آن زمان خود را مى داند كما عليه بعض ‍ سلاسل الصوفيه المتاءخره .
46 - ((بايزيد التركمانى )) مقيم قونيه و معاصر سلطان سليمان قانونى بوده و دعوى مهدويت كرده . تاءليفاتى دارد از جمله تفسير قرآن بنظم تركى و اسرار الحروف و بالاخره بقتل رسيد ((بنقل از تاريخ محمد فكرى افندى كه بتركى عثمانى تاءليف شده )). ناگفته نماند كه دعاة مهدويت در تاريخ بيش از اينها آمده است كه ما در اينجا به همين اندازه بسنده كرده ايم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-05-2023, 19:18
مدعيان نيابت خاصه در تاريخ اسلام از ديدگاه استاد
پس از معرفى مدعيان مهدويت در تاريخ اسلام از ديدگاه زعيم عاليقدر استاد بزرگوارم حضرت آيه الله العظمى حاج سيد شهاب الدين ابوالمعالى مرعشى نجفى (ره ) اينك مدعيان نيابت خاصه را مى آوريم .
استاد مى فرمايند: مخفى نماند كه عده اى هم دعوى نيابت خاصه از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه را نمودند و در دعوى خود كاذب بودند و عده آنها بسيار است كه بذكر بعضى اكتفا مى شود.
1 - ((الشريعتى ابومحمد الحسن )) كه از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام بوده . و او اول كسى است كه دعوى اين مقام يعنى نيابت خاصه را نموده و افترات و مطالبى به ائمه اطهار نسبت داد و در حق آن ذوات مقدسه غلو نموده ، سپس توقيع شريف در حق او صادر شد كه مشتعمل بر لعن و الحاد و كفر او بود.
2 - ((محمد بن نصير النيمرى )) از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام بوده و او دعوى نيابت خاصه نموده پس از شريعتى ...
3 - ((ابو طاهر محمد بن على بن بلال )) از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام بوده و قضيه او با عمروى نائب خاص حضرت ولى عصر در كتب رجال مشهور و معروف است . از ناحيه مقدسه توقيع مبارك حاوى لعن او صادر شد.
4 - ((احمد بن هلال الكرخى )) از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام بوده .
5 - ((الحسين بن منصور الحلاج )) صوفى مشهور در ابتداى امر دعوى نيابت خاصه نموده ، بعد پا بالاتر گذارده و از او صادر شد دعاوى و مطالبى كه موجب قتل او شد.
6 - ((ابن ابى العزاقر محمد بن على الشلمغانى )) و قصه محاضره او با حسين بن روح نائب خاص معروف و مشهور و توقعيات در حق وى در كتب مذكور و از تاءليف او كتاب التكليف مى باشد.
7 - ((ابو دلف المجنون محمد بن مظهر الكاتب )) اول دعوى نيابت خاصه نموده و بعد غلو نموده و بعد مجنون و بعدا از مفوضه شد.
8 - ابوبكر البغدادى از اصدقا ابى دلف مجنون بوده و دعوى نيابت خاصه نموده چنانچه شيخ صدوق فرموده
9- ((محمد بن سعد الشاعر الكوفى )) كه در سال 540 وفات كرد و دعوى نيابت خاصه مى نموده . ديوان شعرى در اين خصوص دارد.
10 - ((احمد بن حسين الرازى )) در سال 670 وفات كرد. تاءليفى دارد چنانچه در تعاليق رجال وسيطه مذكور است .
11 - ((الحسين بن على الاصفهانى الكاتب )) المتوفى در سال 853 صاحب كتاب ادب المرء
12 - ((على بن محمد السجستانى )) ثم البغدادى در سال 860 وفات كرد ((صاحب كتاب الايقاظ))
13 - ((سيد محمد هندى )) متوفى به سال 987 مردى شاعر و اديب بود و در مشهد مقدس مى زيسته
15 - ((السيد على مشهدى )) معروف به راز در زمان شاه سليمان صفوى دعوى نيابت خاصه مى نمود ولى در كمال سر و پنهانى چنانچه تاءليف او حاكى است بالاخره بعضى مرام او را فهميدند و كشته شد.
16 - الشيخ محمد الفاسى المغربى در فاس كه دارالعلم مغرب است اشتغال و تحصيل علم نموده و در سال 1095 بمرد و او دعوى ملاقات باحضرت ولى عصر عليه السلام را و نيابت خاصه را مى نموده و تاءليفاتى دارد. از جمله سبيل الاوليا و تفسير و غيره ((از مجموعه سيد جمال الدين كوكبانى زيدى ))
17 - ((الميرزا محمد الهروى )) اهل هرات كه منتقل به هندوستان شد. در اوائل امر مرحوم خاقان ذى شان فتحعلى شاه دعوى نيابت خاصه نموده و پيش از آنكه كارش بگيرد كشته شد. والسلام عليكم و رحمه الله . الراجى شهاب الدين الحسينى النجفى المرعشى ببلده قم المشرقه بحرم الائمه . سلخ رجب سال 1363 هجرى (124) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link124)
اين بود نامه استاد بزرگوارم كه به درخواست مورخ شهير عمادزاده اصفهانى اجابت فرموده و افراد نام برده را بعنوان مدعيان مهدويت و نيابت خاصه در جهان اسلام معرفى فرمودند. اجر و ثواب اين زحمات نثار روح پر فتوح آن مرجع عاليقدر كه در حدود 30 سال از محضر درس ‍ فقه ايشان استفاده نمودم و به امر ايشان تاريخ اديان و مذاهب را به راهنمائى آن استاد بزرگ تؤ ليف نمودم . و يكى ديگر از مدعيان ((عباس فاطمى )) بود كه در پايان قرن هفتم هجرى در مغرب ظهور و دعوى مهدويت نمود ومردم بسرعت به وى گرويدند و شوكتى بزرگ بدست آورد. شهر فاس را بتصرف خود در آورد و بازار شهر را به آتش ‍ كشيد و چون در گذشت حكومتش نيز بمرد (125) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link125)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-05-2023, 18:22
طول عمر حضرت امام مهدى عليه السلام
يكى از ويژگى هاى حضرت مهدى عليه السلام ، طول عمر آن حضرت است كه براى بعضى موجب شگفتى شده است ، در صوريتى كه قبل از آن حضرت افرادى زندگى مى كرده اند كه مدت عمر آنها - نسبت به عمر آن حضرت تا زمان ما - بيشتر بوده است .
امام عصر عليه السلام در شهر سامره در روز پانزدهم شعبان سال 255 هجرى قمرى ديده به جهان گشود. سال 260 تا سال 329 هجرى دوران غيبت صغراى آن حضرت را تشنيل مى دهد كه در اين مدت از طريق چهار نائب خاص خود به مسائل شيعيان جواب مى داد و در جمع مردم آشكارا حاضر نمى شد، و از سال 329 تا كنون كه دوران غيبت كبرى را تشكيل مى دهد، آن حضرت در پس پرده غيبت قرار دارد و هر وقت كه زمينه ظهور پيدا شود به اذن خداى متعال ظهور خواهد كرد.
نواب اربعه آن حضرت در دوران غيبت صغرى عبارتند از:
1 - عثمان بن سعيد 2 - محمد بن عثمان 3 - حسين بن روح 4 - على بن محمد سمرى پس از مرگ على بن محمد سمرى ، غيبت كبرى آغاز گرديد.
از آغاز تولد آن حضرت تاكنون كه سال 1413 هجرى است 1158 سال از عمر آن حضرت مى گذرد و روز ظهور و اندازه عمر آن حضرت را كسى جز خدا نمى داند.
در غيبت كبرى ، رشته حكومت عامه ، به دست مجتهدين با تقوى مى باشد كه شرائط آنها به شرح زير است :
1 - مجتهد بايد نسبت به احكام و فرامين الهى و دستورات شرع مبين كاملا آگاه و محيط باشد و در هر پيشامدى بتوانند حكم خدا را استنباط نموده و بى پروا به مردم برساند و خود نيز بدان عمل كند.
2 - مجتهد بايد مطيع اوامر خدا و رسول و امامان عليه السلام باشد
3 - مجتهد بايد مخالف هوى و هوس بوده و به هيچ وجه مصالح شخصى خود را مقدم بر مصالح عامه ندارد
4 - مجتهد بايد در هر عصرى با رعايت مقتضيات آن عصر با هر گونه بى دينى و لا مذهبى مبارزه نموده ودين را از آسيب شيادان حفظ كند و باخرافات وموهومات و عادات جاهلانه مبارزه كند
6 - مجتهد بايد كردارش با گفتارش يكى باشد و آنچه را مى گويد خود به آن پايبند باشد و عمل نمايد.
7 - مجتهد نبايد نسبت به بيت المال مسلمين بى توجه باشد؛ بلكه بايد خمس و زكوه وديگر صدقات واجب و مستحب را مصارف مقرره ولازم خود برساند ودر توزيع آن ها جانب عدالت را رعايت كند و از حدود انصاف خارج نشود.
8 - مجتهد نبايد حب رياست وجاه و مقام داشته باشد و نبايد نسبت به دنيا حريص باشد.
9- مجتهد نبايد در ترويج دين مبين اسلام سستى و كوتاهى نمايد
10 - مجتهد بايد آشنا با مسائل زمان و مقتضيات عصرش باشد و به اوضاع جهان آشنا باشد.
اينهاست صفات فقيه و عالمى كه نايب امام عصر عليه السلام در زمان غيبت كبرى است و دولتى موفق است كه در راءس آن مجتهدى با صفات و ويژگى هاى مذكور باشد تا كلامش در دست اندركاران حكومت وملت مؤ ثر باشد. مجتهد و هيچ نس ديگر از مقامات دولتى حق ندارند به هواى نفسشان عمل كنند و از چهار چوبه و دايره شرع مبين خارج شوند؛ زيرا قرآن كريم مى فرمايد:
(( و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون (126) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link126) ))
يعنى از مردم چون طول عمر اكثر مردم جامعه خود را در يك حد معين و محدود مشاهده مى كنند و مى بينيد كه عمرها معمولا از 60 الى 70 سال و در بعضى به ندرت از 100 سال تجاوز نمى كند، اين گونه ارزيابى ها را ملاك عمر همه انسانها قرار مى دهند؛ در صورتى كه در طول تاريخ بشرى افرادى بوده اند كه مدت عمر آنها ده برابر و يا بيست برابر و بلكه چهل برابر عمر مردم زمان ما بوده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-05-2023, 18:23
اينك نمونه هايى از طول عمر افرادى كه در گذشته زندگى مى كرده اند:

1 - گفته اند كه لقمان حكيم در حدود چهار هزار سال عمر كرده است !
2- نوح پيامبر حدود سه هزار سال زندگى نموده است
3 - خضر كه بعضى گفته اند شايد پيامبر بوده باشد، گفته اند كه تاكنون زنده مى باشد.
4 - حضرت عيسى عليه السلام كه بنا به تصريح قرآن كريم خداوند او را به آسمان برد و هنوز زنده است .
5 - الياس نبى عليه السلام
6 - ادريس نبى عليه السلام
7 - سلمان فارسى كه بنا به نقلى كه ابن حجر عسقلانى نموده 350 سال زندگى كرده است
8 - نابغه جعدى بنا به نقل ابن اثير صاحب كتاب اسدالغابه 240 سال عمر كرده است و تا سن 130 سالگى هنوز دندانهايش سالم و سفيد ديده مى شده است . اين مرد در عصر جاهليت خدا پرست بوده و از شراب و قمار و بت پرستى دورى مى نموده است و اين شعر از اوست كه در روزگار جاهليت سروده است :
(( الحمدلله لا شريك له من لم يقلها لنفسه ظلما )) :
يعنى شكر مخصوص خدايى است كه شريكى ندارد و كسى كه چنين نگويد به خودش ستم روا داشته است جعدى بعدا مسلمان شد و در ركاب اميرالمؤ منين على عليه السلام در جنگ صفين شركت نمود
9- ربيع بن ضيع كه مدت 340 سال زندگى كرد و پيامبر را درك كرد ومسلمان شد. شيخ طوسى مى گويد اين مرد كه تا زمان حكومت عبدالملك بن مروان زنده بود، در يكى از روزها عبدالملك از او پرسيد كه چند سال از عمر تو سپرى شده ؟
ربيع گفت : دويست سال در ايام فترت بين عيسى بن مريم و پيامبر اسلام زندگى كرده ام و 120 سال در ايام جاهليت بوده ام و 60 سال است كه در عصر اسلام زنده مى باشم
10 - مستوغر بن ربيعه 330 سال زندگى كرد و از زندگى خود سير و خسته شده بود و اشعارى در اين باره گفته است كه مورخان آن ها را در حالات او آورده اند شيخ طوسى در كتاب غيبت فهرستى از انسانهاى طويل العمر را آورده كه ما نيز آن را در اينجا نقل مى كنيم :
1 - ابوطحان قينى 200 سال عمر كرد
2 - ذوالاصبع عدوانى 300 سال
3 - حباب ضميرى 220 سال
4 - اكثم بن صيفى 330 سال عمر كرد
5 - پدر اكثم بن صيفى 270 سال
6 - صبيره بن سعد 220 سال
7 - دريد بن صمه حبشى 220 سال
8 - محسن بن غسان 256 سال
9- عمر الدوسى 400 سال
10 - حارث بن كعاذ جرهمى 400 سال
11 - عبدالمسيح بن نفيله غسانى 350 سال
12 - دويد بن نهد 456 سال
13 - عمر بن عامر مزيقيا 800 سال
در ضمن به سال 1311 در كشور چين شخصى به نام لى چينگ 252 سال عمر داشته و هنوز هم از سلامت برخوردار بوده است . لى چينگ تا اين سال 23 زن گرفته بوده است ! (به نقل از سالنامه پارس سال 1311 ص 100) و نيز از كسانى كه عمرشان از افراد فوق الذكر بيشتر بوده در اينجا نام مى بريم :
1 - آدم ابوالبشير عليه السلام كه گفته اند: 1000 سال زندگى كرده است .
2 - شيث بن آدم 940 سال
3 - انوش بن شيث 750 سال
4 - فتيان فرزند انوش 915 سال
5 - سهلائيل 960 سال
6 - مادر سهلائيل 960 سال
7 - ادريس 3000 سال زندگى كرده و گفته اند آنگاه به آسمان بالا رفته است
8 - فرزند ادريس 969 سال
9- نملك 777 سال
10 - عوج بن عناق 3300 سال
11 - نوح پيامبر 2500 سال و بنا به نص قرآن كريم 950 سال در ميان مردم پيامبر بوده است
12 - هود پيامبر 760 سال
13 - سليمان بن داود 712 سال
14 - لقمان 4000 سال زندگى كرد
15 - جمشيد 850 سال
16 - فريدون 500 سال
17 - عاد كبرى 3500 سال
18 - عبدالله يمنى 1000 سال
19 - شيخ بارتن كه از خراسان به هند مهاجرت كرد، 701 سال زندگى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت نمود
20 - ضحاك 1000 سال زندگى كرد و گفته شده كه قبر او بر قله كوه دماوند قرار دارد
21 - گرشاسب 705 سال
22 - عزيز مصر 700 سال
23 - ريان بن دومغ پدر عزيز مصر 1700 سال
24 - دومغ پدر ريان 3000 سال
25 - سر بابك پادشاه هندوستان 925 سال
26 - دربد بن زيد 456 سال
27 - زهير بن عبدالله كنانه 350 سال زندگى كرد
29 - فرعون معاصر با حضرت موسى 411 سال
30 - عمرو بن حجه رومى 400 سال
31 - حريث بن معاذ 400 سال
32 - سلمان فارسى 350 سال زندگى كرد و بنا به نقلى 450 سال و بنا به نقلى حضرت عيسى را ملاقات كرده بود
33 - عبيد بن شرير جرهمى 350 سال
34 - على بن عثمان معروف به ابى الدنيا همدانى از ياران امام على بن ابيطالب كه تا سال 309 هجرى در قيد حيات بوده است
35 - ربيع بن ضبغ از عرب 340 سال زندگى كرد
و نيز ديگر افراد بسيارى كه در تاريخ نامشان آمده و يا گمنام مانده ولى از عمر بسيار زيادى برخوردار بوده اند. (به كتاب تاريخ زندگانى و علائم ظهور حضرت مهدى عليه السلام رجوع كنيد)
آنچه مسلم است اينكه از نظر علمى براى عمر انسانن حد معين و كوتاهى تعيين نشده كه فلان شخص حتما صد سال عمر كند نه بيشتر، بلكه هر اندازه زمينه مناسب و مساعد براى ادامه حيات فراهم گردد، به همان نسبت انسان عمرش طولانى خواهد بود و از ديدگاه علمى طول عمر زياد هيچ مانعى ندارد و چه بسا روزى بشر به چگونگى راز طول عمر پى ببرد و عمر خود را چندين برابر بتواند افزايش دهد. بوگومولوليتر عقيده دارد كه وى سرم مخصوصى را كشف كرده كه با تزريق آن عمر آدمى از معدل 80 سال به 150 سال افزايش مى يابد
پروفسور هابر استاد دانشگاه فيلادلفيا مى گويد: او دارويى را پيدا كرده كه از عوامل پيرى و مرگ تا اندازه اى جلوگيرى مى كند و آن دارو سبب ازدياد عمر تا هزار سال مى شود
گر چه ما بطور صد در صد نمى توانيم به اينگونه نوشته ها اطمينان پيدا كنيم ، ولى در عين حال از نقطه نظر علمى هم كشف چنين دارويى را محال نمى دانيم و پيشرفت هاى علمى بشر را نمى توان ناديده گرفت ؛ زيرا مرگ هم بدون علت و سبب ؛ به سراغ انسان نمى آيد. بنابراين همانگونه كه ممكن است جلو مرگ را گرفت و آن را به تاخير انداخت ، در مورد طول عمر هم كه همراه با سلامت باشد ممكن است كه چاره اى انديشيد و با تدبير و بكارگيرى انديشه به راز و معماى طول عمر فوق العاده هم پى برد. پس شواهد تاريخى طول عمر را تاييد مى كند و از طرفى از نظر علمى هم مانعى براى طول عمر انسانها وجود ندارد. بنابراين در مورد طول عمر امام زمان عليه السلام نيز نبايد استبعاد نمود. به علاوه وقتى اراده و قدرت خداوند به چيزى تعلق پيدا كند، هيچ چيز مانع آن نخاهد شد و حديث منقول از پيامبر كه فرموده : (( اعمار امتى بين الستن و السيعين ، )) مخالف علم روز نيست ؛ بلكه اين حديث مشعر به حال كسانى است كه مراعات سلامت وبهداشت خود را نمى كنند كه معمول بيشتر مردم چنين اند ودر صدد مبارزه با عوامل فرسايش عمر خود نيستند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-05-2023, 18:42
مذاهب پنجگانه در اسلام پس از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )
مذهب شيعه
شيعه اثنى عشريه
لازم به تذكر است در بخش فرقه هاى اسلامى ، بسيارى از مذاهب گوناگون پديد آمده در اسلام را پس از رحلت پيامبر عاليقدر اسلام و ائمه هدى عليهم السلام ، بطور مختصر، معرفى خواهيم كرد. و اينك به تشريح مذاهب پنجگانه معروف كه هر كدام در جهان اسلام پيروان قابل توجهى دارند، مى پردازيم :
1 - شيعه اثنى عشريه :
شيعه اثنى عشريه يا دوازده امامى ، پرجمعيت ترين فرقه هاى شيعه مى باشد. فرق شيعه بنا به نقل كتاب فرق الشيعه نوبختى و كتاب المقالات و الفرق سعد بن عبدالله اشعرى جمعا 153 فرقه هستند كه يكى از آنها، شيعه دوازده امامى است كه خلافت و ولايت را بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى حضرت على عليه السلام قائل اند و بعد از آن حضرت ، امامت را براى امام حسن مجتبى عليه السلام و بعد از او براى امام حسين عليه السلام تا آنكه به حضرت حجه بن الحسن مهدى آل محمد منتهى مى سازند. و تعداد ائمه را به شمارشى كه در آيات : (( و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا (127) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link127) و آيه قطعنا هم اثنتى عشره اسباطا امما(128) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link128) و آيه ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا )) (129) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link129) آمده است منطبق مى دارند. و به رواياتى كه در كتب اخبار شيعه و سنى در مورد تعداد ائمه بعد از پيامبر - كه تعدادشان را به دوازده نفر مى رسانداستشهاد مى كنند (130) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link130)
شيعه براى امام ، شرائط و ويژگيهايى قائل است كه حلاصه آن ، به شرح زير است :
1 - وجوب عصمت در امام : امام بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم نباشد، و خطا و لغزش در او ممكن باشد، از او سلب اعتماد و اطمينان مى شود و در آن قرار معصوم باشد و اين عصمت لطفى است از پروردگار كه شامل حال انبياء و ائمه مى شود كه به سبب آن امامان نه گناه مى كنند و نه فكر گناه در سر مى پرورانند، و از هر گونه اشتباه و خطا و نسيان نيز بدوراند. و در نزد شيعه دوازده امامى ، واجب است كه ائمه ، معصوم باشند؛ زيراآنان نگاهبانان شريعت و دين اند و ماءمور به برقرارى عدل و انصاف در ميان مردم مى باشند، بنابراين پروردگار عالم مراقب ايشان بوده و آنان را از معاصى نگه مى دارد. بعضى از علماى كلام گفته اند: عصمت خاصيتى است در نفس انسان كه او را از اقدام به معصيت باز مى دارد و برخى گفته اند كه عصمت عدم قدرت بر معصيت است .
در شيعه جانشين پيامبر كسى است كه به نص جلى و روشن از طرف خدا معرفى و بوسيله پيامبر تعيين شده باشد و او على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد كه به زهد و علم و عبادت و شجاعت و ايمان و جهاد در راه خدا سر آمد مردم روزگار خودش بود و بعد از آن حضرت به يازده فرزند گرامى اش يكى پس از ديگرى اين منصب الهى واگذار گرديده است .
و طبق آيه (( قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (131) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link131) ))
(يعنى اى پيامبر به مردم بگو: من بر كار رسالت از شما مزدى نمى طلبم ، جز محبت خويشاوندان و اهل بيتم .) بر مردم واجب است كه اهلبيت پيامبر را دوست بدارند و از دشمنى با آنان بر حذر باشند و اين امر را در اصطلاح ، ((تولى و تبرى )) مى گويند، يعنى مردم بايد پيامبر و ائمه عليه السلام را دوست بدارند و از دشمنان آنها نيز بجويند و در اين باره روايات زيادى نقل شده است .
2 - وجوب نصب امام از جانب خدا: شيعه معتقد است كه امام بايد از جانب خداوند منصوب گردد، زيرا اگر اين كار به مردم واگذار شود، در تعيين امام اختلاف بوجود مى آيد كه سبب زيان و ضرر مى شود
3 - نصب امام از جانب خدا بايد بوسيله پيغمبر و يا كسى كه پيغمبر او را تعيين نموده ، انجام و به مردم معرفى مى شود
4 - پيامبر اسلام براى بعد از خود جانشين تعيين كرده و آن هم ، حضرت على عليه السلام است . وشيعه در اين باره به آيات 67 و 3 و 55 سوره مائده و نيز روايات مورد قبول فريقين - شيعه و سنى - تمسك جسته و استدلال مى كند
و نيز به آياتى كه در فضائل امير االمومنين على عليه السلام نازل شده مثل ايات 61 سوره آل عمران و آيه 4 سوره تحريم و آيه 55 سوره مائده ، به فضيلت و اولويت آن حضرت براى احراز مقام ولايت و امامت ، استشهاد مى كند.
و نيز شيعه دوازه امامى به رواياتى كه از طريق شيعه و سنى در كتب معتبره نقل شده ، مثل حديث ثقلين و حديث يوم الانذار و حديث منزلت ، بر اثبات امامت حضرت على عليه السلام استدلال مى نمايد. در اين باره به كتاب كشف المراد علامه حلى ص 214، و اعتقادات صدوق ص 117 و كتاب ارزنده الغدير علامه امينى ج 1 و ج 2 و كتاب شيعه و فرقه هاى آن ص 158 و عقيدة الشيعة الامامية ص 74 رجوع كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-05-2023, 18:42
ميراث امامان شيعه اثنى عشريه

شيعه مى گويد: امام على بن ابيطالب عليه السلام پيش از آنكه به شهادت برسد كتاب و سلاح خود را هر چه بود به فرزند بزرگش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام تحويل داد (132) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link132) و فرمود: اى فرزندم رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) مرا فرمود كه شما را وصى خود قرار دهم و كتاب و سلاح خويش را همانگونه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به من عطاء فرمودند به شما بدهم و به شما سفارش مى كنم كه هرگاه شما را دعوت حق فرا رسد آنها را به برادرت حسين عليه السلام بسپار. آنگاه رو به حضرت امام حسين عليه السلام نموده و فرمود: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) سفارش كرده كه ويعه امامت را همچنان به فرزند خود على بن الحسين عليه السلام مى سپارى و ايشان نيز به فرزندش محمد بن على مى سپارد و همينطور حضرت على عليه السلام اسماء مقدسه ائمه (عليه السلام ) را تا حضرت مهدى (عليه السلام ) بر شمرد. ما در جاى خود به مناسبت ، درباره هر يك از ائمه (عليه السلام ) بحث خواهيم كرد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
31-05-2023, 17:43
مهدى موعود و تشكيل حكومت جهانى او

شيعه اثنى عشريه بر اين باور است كه دوازدهمين امام كه فرزند حضرت امام حسن عسكرى است ، به عنوان ((مهدى )) عليه السلام كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه عليهم السلام وعده ظهور او را داده اند، سرانجام در يك زمان و شرائط مناسب ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود. او در هنگام ظهور، عمر شريفش ‍ حدود بين 30 تا 40 سال به نظر مى رسد و محل ظهورش ، مكه معظمه ، در بين ركن و مقام خواهد بود و در وقت ظهورش مردم با او بيعت خواهند كرد.
از نشانه هاى ظهور مهدى موعود عليه السلام ، نزول حضرت عيسى از آسمان به زمين و آمدن و خروج شخصى گمراه به نام ((دجال )) در روايات ذكر شده است . و عيسى (عليه السلام ) پشت سر او نماز مى گزارد و اصحاب كهف كه در قرآن از آنها سخن به ميان آمده است ، از خواب بيدار مى شوند و به حضور آن حضرت مى رسند. و نيز نسخه اصلى تورات و انجيل و تابوت سكينه كه در دست موسى (عليه السلام ) بود، بدست او مى افتد و نصارى به او مى گروند و صليب مسيحيت بوسيله او شكسته مى شود و كليساها ويران مى گردد و تمام اهل زمين به اسلام روى مى آوردند و عدالت تمام روى زمين را فرا مى گيرد.
و روايت شده كه پيامبر فرمود است : (( لو لم يبق من الدنيا الايوم و احد لطول الله رلك اليوم حتى يخرج رجل من اهل بيتى اسمه و كنيته كنيتى يملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.)) (133) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link133)
يعنى اگر از عمر جهان باقى نماند جز يك روز، هر آينه خداوند آن روز را طولانى مى گرداند تا اينكه مردى از اهلبيت من ظاهر شود و قيام كند كه نام او همنام من است و كنيه من ، زمين را بعد از آنكه از ظلم پر شده باشد، سراسر پر از عدل و داد مى گرداند.
و اما در مدت و مقدار حكومت و خلافت آن حضرت روايات مختلف است : در بعضى از روايات مدت امامت و حكومت آن حضرت ، هفت سال و در بعضى روايات از بيست تا چهل سال سخن به ميان آمده است ، و الله اعلم .
مبانى فقه شيعه اثنى عشريه بر اساس قرآن و سنت و عقل و اجماع مى باشد، و فقهاى شيعه ، احكام فقهى را بر اساس اين چهار محور استنباط مى كنند. شيعه اماميه قائل به جامعيت قرآن مى باشد و معتقد است كه قرآن سالم و به دور از تحريف مى باشد و قرآن موجود بدون كم و زياد همان قرآنى است كه بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده و قائلين به تحريف را از خود طرد كرده و مذمت مى نمايد.
شيعه غير از روايات منقول از پيامبر اكرم ، به روايات دوازده امام عليه السلام توجه جدى دارد و براى روايات منقول از ائمه هدى عليه السلام همچون روايات نبوى ، حجيت قائل است و آنها را مبنا و اساس استخراج و استنباط احكام شرعى قرار مى دهد، و براى شناخت روايات صحيح از ضعيف توجه دقيقى به ((علم الحديث )) دارد كه بر اساس آن علم ، روايات صحيح از غير صحيح شناخته مى شود. شيعه رواياتى را كه بر خلاف قرآن و ضد عقل باشد نمى پذيرد و طبق توصيه ائمه عليهم السلام ، روايات ضعيف و ضد قرآن و ضد عقل را دور انداخته و به ديوار مى زند. جعل روايت از زمان پيامبر تا عصر غيبت صغرى ، توسط افراد مغرض و يا جاهل ، معمول و رايج بوده ، بويژه گروه غلاه در اين باره اقدام به جعل روايات دروغين زيادى نموده اند و نيز يهوديان تازه مسلمانى همچون كعب الاحبار و امثال او روايات اسرائيلى سر تا پا خرافه زيادى در ميان روايات منقول از پيامبر و ائمه قرار داده و مخلوط نموده اند، كه براى تنقيح آنها، علماى علم حديث متحمل زحمات زيادى شده اند. احاديث شيعه اثنى عشريه در چهار كتاب مهم به نام ((كتب اربعه )) جمع آورى شده كه عبارتند از:
1 - كتاب الكافى در 7 جلد چاپ جديد از: محمد بن يعقوب كلينى
2 - كتاب التهذيب الاحكام در 10 جلد چاپ جديد از: محمد بن حسن معروف به شيخ طوسى
3 - كتاب الاستصبار در 4 جلد چاپ جديد از: همان شيخ طوسى
4 - كتاب من لا يحضره الفقيه در 4 جلد چاپ جديد از: محمد بن على بن حسين بابويه معروف به شيخ صدوق
علاوه بر چهار كتاب حديث فوق ، كتابهاى ديگر حديث از شيعه دوازده امامى ، توسط دانشمندان اين مذهب جمع آورى گرديده كه مهم تر از همه كتاب ((بحار الانوار)) تاليف علامه مجلسى مى باشد
اساس اين كتابهاى حديث ، روايات منقوله از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بيشتر روايات ائمه دوازده گانه مى باشد كه البته رواياتى كه از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعقر صادق عليه السلام نقل گرديده ، بيشتر است . زيرا كه در زمان اين دو امام بزرگوار، زمينه استفاده از علوم آنان بهتر فراهم گرديد، بطورى كه توسط راويان مكتب آنها، چهار صد رساله در شرايع و احكام اسلام نوشته شد كه در ميان عالمان حديث مشهور به ((اصول اربع ماه )) مى باشد و تا سال سيصد هجرى تقريبا اين رساله ها، مبناى عمل شيعيان به احكام فقهى بوده است .
تا اينكه در حدود سال سيصد هجرى ، محمد بن يعقوب كلينى ، بر مسند فقاهت نشست و با زحمت فراوان در مدت بيست سال توانست به گرد آورى آن رساله ها و ديگر احاديث بپردازد و به اين كار موفق گرديد، تا سرانجام توانست كتاب شريف ((الكافى )) را كه به سه بخش ‍ اصلى تقسيم مى شود تاليف نمايد، كه بخش اول در اصول ، بخش دوم در فروع و بخش سوم در تاريخ و مواعظ بنام روضه مى باشد. و تمام اخبار و روايات الكافى 16199 حديث و جمله عناوين كتبش ، 32 كتاب مى باشد. كلينى در سال 329 هجرى در بغداد از دنيا رفت
پس از مرحوم كلينى ، فقيهى ديگر به نام محمد بن على بن حسين بابويه قمى معروف به صدوق ، كتاب من لا يحضره الفقيه را تاليف كرد كه شماره اخبار و احاديث آن 5963 حديث مى باشد. شيخ صدوق در سال 381 هجرى در شهر رى از دنيا رفت .
پس از شيخ صدوق به فاصله چند سال ، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى كتاب معروف ((الاستبصار فى ما اختلف من الاخبار)) و كتاب ((تهذيب الاحكام )) را كه اولى در بردارنده 5511 روايت است ، تاليف نمود. شيخ طوسى در سال 460 هجرى در گذشت .
اما اجماع كه سومين منبع و اساس استنباط احكام در فقه شيعه دوازده امامى است و به عنوان يكى از ادله اربعه مورد استناد است ، حجيت آن بر اساس ((كاشفيت از قول معصوم )) و يا ((دخول امام در ميان مجمعين )) است كه هيچ عصرى خالى از وجود امام معصوم نيست و از باب لطف بر خداوند واجب است كه هر گاه بندگانش بر خطا روند، بوسيله امام معصوم ، آنان را راهنمايى و هدايت فرمايد.
بنابراين اگر در مساءله اى اجماع حاصل گرديد و قول خلافى هم ديده نشد، معلوم مى شود كه معصوم عليه السلام به آن مساءله راضى بوده است .
جهت بحث عميق در اين باره به كتابهايى كه در علم الاصول نوشته شده ، بويژه كتابهاى مستقل در اين موضوع مراجعه كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
31-05-2023, 17:43
شيعه دوازده امامى در كشور ايران

كاربرد واژه شيعه را در زمان رسول اكرم ، از زبان آن حضرت ، بارها اصحاب و اطرافيان آن حضرت شنيده بودند و با اين نام آشنايى پيدا كرده بودند و براى عده اى كه نسبت به حضرت على عليه السلام علاقه و توجه داشته و شيعه خوانده مى شدند، احترام قائل بودند. رواياتى از قبيل : (( يا على انت و شيعتك هم الفائزون )) كه از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده بودند، عظمت على و شيعيان او را بر دوست و دشمن آشكار ساخته بود. ولى پس از كودتاى سقيفه ، على عليه السلام و ياران ويژه او منزوى شدند، شيعيان او در اقليت ماندند، ولى اين عنوان - شيعه على - در افواه روز به روز شهرت بيشترى پيدا كرد.
گروه شيعيان در ايران در شهرهاى قم و كاشان و سبزوار و بيهق ، نسبت به جاهاى ديگر بيشتر و متمركزتر بود. آن روزها، مذهب شيعه در ايران رسميت نداشت ، تا اينكه آل بويه در قرن چهارم هجرى بر بعضى از ولايات ايران حكومت يافتند و چون آنها معتقد به مذهب شيعه اماميه بودند، براى رسميت دادن اين مذهب در ايران كوشش فراوانى نمودند، ولى به علت مخالفت خلفاى عباسى در بغداد كه نفوذ سياسى و دينى زيادى در ايران داشتند، كوشش آل بويه به جايى نرسيد. ولى پس از سقوط خلافت بغداد به دست هلاكوخان مغول در سال 656 هجرى ، يكى از ايلخانان مغول به نام سلطان محمد خدابنده موقتا مذهب شيعه اماميه راپذيرفت و در سكه ها نام ائمه را نقش كرد و در خطبه ها نيز آنان را مطرح ساخت ، ولى باز شيعه رسميت پيدا نكرد. اما شيعيان بر دامنه تبليغات خود افزودند و روز به روز نفوذ خود را در شهرهاى ايران بسط و توسعه مى دادند، تا اينكه گروهى شيعه مذهب به نام ((سربداران )) در اواسط قرن هشتم هجرى توانستند حكومتى بر اساس مذهب شيعه در شهر سبزوار كه آن روز بيشتر مردم آن شيعه بودند تشكيل دهند و از طرف ديگر خاندان سادات مرعشى كه در تاريخ هميشه معروف به ((صاحبان سيف و قلم )) بوده اند، در زمان يك حكومت مقتدر شيعى را تشكيل دادند و نيز در آذربايجان در قرن نهم هجرى ((جهانشاه )) از پادشاهان قراقويونلو حاكم آن ديار به مذهب شيعه دلبستگى تام داشته و به آن افتخار مى نمودند، و در قم و كاشان و سبزوار مردم در تشيع روز به روز بر دامنه تشكيلات مذهبى شيعى مى افزودند. تمام اينها دست به دست هم دادند تا اينكه صفويه روى كار آمدند، و چون شاه اسماعيل صفوى از صوفيان قزلباش كه بر مذهب شيعه بودند، روى كار آمد و در سال 907 هجرى بر تخت سلطنت جلوس كرد، مذهب شيعه دوازده امامى را در ايران رسميت داد و آن را على رغم سلطان سليم پادشاه عثمانى كه بر طريق تسنن بود؛ به عنوان مذهب رسمى ركشور ايران اعلام كرد، و تبليغ اين مذهب را جزو سياست دولت خود قرار داد و گفتن اشهد ان عليا ولى الله و حى على خير العمل را در اذان و اقامه عملى ساخت . اندك اندك در كوتاه ترين زمان ، مردم ايران به مذهب تشيع روى آوردند و آن را پذيرفتند و بدينگونه در اندك زمانى مذهب شيعه اثنى عشرى در بيشتر ولايات ايران با استقبال گرم مردم آن ولايات روبرو شد و از آن زمان تاكنون كه در حدود پانصد سال مى گذرد، شيعه جعفرى اثنى عشرى مذهب رسمى دولت و ملت ايران شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-06-2023, 14:07
صفويه پس از رسميت دادن مذهب شيعه اثنى عشرى ، براى اينكه معارف نوينى را جانشين معارف كهن سنى كرده باشند، در صدد برآمدند كه فقهايى از جبل عامل لبنان كه در آن روزگار مهد معارف شيعه بود و يا بحرين و احساء كه در ساحل غربى خليج فارس قرار دارند، براى تعميم و تتبع فقه و كلام شيعه به ايران دعوت نمايند. لذا دانشمندانى همچون شيخ حر عاملى و شيخ بهاء الدين عاملى به ايران روى آوردند و بعدا شاگردانى از آنها امثال علامه مجلسى بر سر كار آمدند كه در ترويج مذهب شيعه نقش بسيار مهمى را ايفا كردند.
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
1. اصل الشيعه و اصول ها ص 190
2. اوائل المقالات فى المذاهب ص 24
3. بيان الاديان ص 40
4. تذكرة الامد علامه مجلسى ص 156
5. دايرة المعارف الاسلاميه ص 178
6. سرمايه ايمان ص 98
7. عقيدة الشيعة الاماميه ص 111
8. نجم الثاقب در احوالات امام عائب
9. كتاب الغيبة شيخ طوسى ص 256
10. فرهنگ فرق اسلامى ص 24

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-06-2023, 14:07
كلمه و عنوان شيعه در سخنان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )

قبلا گفتيم كه كلمه شيعه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به ياران و پيروان و دوستداران مخصوص و علاقه مند اميرالمومنين على عليه السلام اطلاق مى شد و به مناسبت هاى گوناگون ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اين كلمه را در مورد ياران آن حضرت بكار مى بردند.
در اينجا به عنوان نمونه چند روايت از روايات نبوى را در اين باره نقل مى كنيم :
(( 1. فى المناقب : عن ابن الزبير المكى عن جابربن عبدالله رضى الله عنهما قال : كنا عند النبى فاقبل على . فقال : قد اتاكم اخى . ثم التفت الى الكعبة فمسها بيده . ثم قال : و الذى نفسى بيده ، هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيمة .
و عن ابن عباس : على و شيعته هم الفائزون .
2. محمد بن الحنفيه عن ابيه على (عليه السلام ) قال : انى لنائم يوما اذ دخل رسول الله فنظر الى و حركنى و برجله و قال : قم يفدى بك ابى و امى ، فان جبرائيل اتانى فقال لى : بشر هذا بان الله جعل الائمة من صلبه و ان الله لغفرله و لذريته و لشيعته و لمحبه و ان من طعن عليه و بخس ‍ حصه فهو فى النار.
3. عبد الله بن سلام قال : قلت يا رسول الله اخبرنى عن لواء الحمد ما صفته ؟ الى : فمن يستظل تحت لوائك ؟ قال (صلى الله عليه و آله ): المومنون اولياء الله و شيعته الحق و شيعتى و محبى و شيعة على و محبوه و انصاره فطوبى لهم و حسن مآب .
4. عن جابر رفعه : عن النبى (صلى الله عليه و آله ) و الذى بعثنى بالحق نبيا ان الملائكه تستغفر و تشفق عليه و على شيعته اشفق من الوالد على ولده .
5. عن رسول الله (صلى الله عليه و آله ): لاتستخفوا شيعة على ، فان الرجل منهم يشفع فى مثل ربيعة مضر.
6. عن عبدالله بن احمد بن حنبل ، قال النبى (صلى الله عليه و آله ): يا على انت و شيعتك فى الجنة .
7. عن ابى ذر الغفارى قال : قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ): ان الله اختارنى و اختار عليا لى صهرا و جعل شيعته فى الجنة .
8. ان النبى (صلى الله عليه و آله ) قال لعلى : بابى انت و شيعتك تاتى يوم القيمة راضيين مرضيين و ياتى عدوك عقابا مقيمين .
9. و فى التفسير لمحمد بن جرير الطبرى فى ذيل الاية : الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريه ، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله ): انت يا على و شيعتك . ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-06-2023, 15:04
جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتابهاى زير رجوع كنيد:
1- الاسلام و الشيعه الاماميه فى اساسها التاريخى ص 340 تا 343
2- تاريخ الشيعه ص 9
3- مناقب خوارزمى ص 229
4- لسان الميزان ج 4 ص 359
5- ينابيع المودة ص 124
6- الدر المنثور ج 6 ص 379
7- صواعق المحرقه ص 159
8- نور الابصار ص 71
9- تاريخ بغداد ج 12 ص 289
10- مناقب ترمذى ص 113
11- كنوز الحايق ص 98
12- تذكرة ابن جوزى ص 59
13- الاغانى ج 18 ص 90
14- مجمع الزوايد ج 10 ص 131
15- روح المعانى ج 30 ص 207
16- ميزان الاعتدال ص 323
17- فتح القدير ج 5 ص 464
18- مناقب مغازلى ص 293

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-06-2023, 15:05
حكومت هاى شيعه در جهان اسلام

واقعه جانگداز ((فخ ))

از سال 170 تا سال 312 هجرى ، بيدادگرى هاى عباسيان با فرزندان على عليه السلام ، شيعيان آن روز را واداشت تا به رهبرى حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب عليهم السلام در شهر مقدس ‍ مدينه دست به شورش زدند، و گروهى از خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مانند: ادريس و يحيى و سيلمان ، فرزندان عبدالله بن حسن با شورشيان هم آهنگ شدند و طولى نكشيد كه اين نهضت گسترش يافت و گروه بسيارى گرد وى جمع شدند و با حسين بن على بن حسن دست بيعت دادند. حسين از مدينه پس از يازده روز به طرف مكه رهسپار گرديد و در ((فخ )) كه در سه ميلى مكه واقع بود با سپاهيان عباسيان برخورد و جنگ شديدى رخ داد، و حسين به شهادت رسيد و جمعى از خاندان او نيز به نحو فجيعى به شهادت رسيدند. شهادت حسين و يارانش چنان رقت انگيز و دلخراش بود كه تاريخ نگاران گفته اند: پس از واقعه جانگداز كربلا، حادثه اى رقت بارتر از ((واقعه فخ )) ديده نشده است .
دعبل شاعر معروف عرب در اين باره سروده است :



(( افطم قومى يا ابنة الخير و اندبى























نجوم سمارات بارض ملاة





قبور بكوفان و اخرى بطيبة





و اخرى بفخ نالها صلوات ))

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-06-2023, 18:39
يحيى بن عبدالله :
در حادثه فخ ، دو نفر سالم بدر بردند، يكى يحيى بن عبدالله بود كه به طرف ديلم رهسپار شد و ديگرى برادر او كه به طرف مصر حركت كرد. يحيى در ديلمان طرفداران فراوانى پيدا كرد و مردم به عنوان امام با او بيعت كردند. در نتيجه ، او در آنجا صاحب قدرت و شوكت شد و براى حكومت عباسى يك خطر جدى محسوب گرديد. هارون به شدت از يحيى بيمناك شد و پنجاه هزار مرد جنگى به فرماندهى فضل بن يحيى برمكى براى سركوبى يحيى به ديلمان گسيل داشت ، ولى فضل با يحيى از در صلح وارد شد و او را راضى به تسليم كرد و امان نامه اى را با شهادت و گواهى فقهاء و بزرگان بنى هاشم از هارون گرفت و يحيى را با خود به بغداد آورد.
هارون الرشيد مقدم او را گرامى داشت ولى را در خانه اش زندانى نمود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-06-2023, 14:39
ادريس برادر يحيى بن عبدالله
و اما ادريس برادر يحيى بن عبدالله به سال 173 هجرى وارد شد و از آنجا به مراكش رفت و در شهر ((وليلى )) سكونت گريد. اسحاق بن محمد كه آن روز حاكم آن سامان بود، و رودش را گرامى داشت و بربران را به دعوت او خواند، و از طايفه خويش و قبائل ديگر براى ادريس ‍ بيعت گرفت و كار ادريس شوكت و عظمت يافت و بر سرزمين پهناورى كه از مغرب قيروان تا سواحل اقيانوس گسترش و امتداد داشت حكومت مى كرد. هارون الرشيد از گسترش حكومت و نفوذ ادريس بن عبدالله هراسان شد و تصميم گرفت ادريس را از ميان بردارد. لذا سليمان بن جدير - شماخ - را به طرف او اعزام نمود تا با ترفندى او را از بين ببرد. شماخ به حضور ادريس رسيد و خود را به عنوان طبيب و علاقه مند به تشيع معرفى كرد. ادريس او را گرامى داشت و از جمله نزديكان و اطرافيان خودش نمود. روزى ادريس از درد دندان شكايت كرد، شماخ دارويى مسموم را به وى خورانيد و ادريس در همان سال (177 هجرى ) در گذشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-06-2023, 14:41
ادريس دوم فرزند ادريس اول :

پس از در گذشت ادريس ، چون كنيز وى باردار بود طرفدارانش منتظر ماندند و دو ماه بعد آن كنيزك پسرى زائيده ، نام او را ادريس دوم نهادند. اين كودك هشت ساله بود كه همه قرآن را حفظ كرده و بخوبى تلاوت مى نمود و چون به سن يازده سالگى رسيد، بربريان در ربيع الاول سال 188 هجرى در شهر وليلى با وى بيعت كردند و سپس همه قبائل مراكش به بيعت او در آمدند.
ادريس در سال 193 شهر فاس را بنا نهاد و در مدت يك سال بناى آن به پايان رسيده و آنجا را پايتخت خويش قرار داد. او در سال 213 در سن 36 سالگى در گذشت و داراى 12 پسر بود.
پس از درگذشت او فرزندش محمد بن ادريس به جاى پدر جلوس كرد كه او نيز در سال 221 در گذشت و فرزندش ، على بن محمد زمام امور كشور را به دست گرفت و در دوران حكومت محمد بن على كشور در امنيت كامل و با عدل و داد در مسير خود روبراه بود. وى در سال 234 هجرى در گذشت ، و يحيى برادرش زمام حكومت را در دست گرفت ، و در اين عصر بود كه حكومت ادريسيان قدرت و شكوه زيادى پيدا كرد و مردم از هر طرف به سوى آن شهر روى آوردند و يحيى بن محمد در سال 264 در گذشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-06-2023, 13:30
يحيى بن يحيى :
پس از در گذشت يحيى بن محمد، فرزندش يحيى زمام امور كشور را به دست گرفت . اين مرد روش بسيار زشتى با مردم داشت و لذا مردم عليه او دست به شورش زدند، و ناچار يحيى به اندلس فرار كرد، و عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشيان زمام امور فاس را در دست گرفت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-06-2023, 13:31
يحيى چهارم :

پس از كشته شدن يحيى سوم ، چهارم به حكومت رسيد و ايشان از بهترين امراى خاندان ادريسى بود و به عدل و انصاف با مردم خود مشهور بود.
در اواخر قرن سوم كه نفوذ فاطميان در آفريقا گسترش پيدا كرد، قدرت ادريسيان رو به ضعف نهاد تا سرانجام در سال 300 هجرى ، اين كشور به دست فاطميان سقوط كرد و پس از مدتى حكومت ادريسيان ، بين فاطمى ها و اموى ها تقسيم شد و قسمت شرقى مراكش در دست فاطمى ها
و قسمت غربى آن ، به دست اموى ها اداره شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-06-2023, 13:56
حكومت علويان در ايران در منطقه گرگان و طبرستان

محمد، آخرين امير طاهريان در نيشابور حكومت مى كرد. كارمندان حوزه مالياتى و دولت مردان حكومتى او دست به بيدادگرى فراوان يازيدند، به ويژه به مردم گرگان و طبرستان زياد نمودند. مردم اين سامان از اين اوضاع به تنگ آمده ، تا اينكه يكى از سادات بنام حسن بن زيد كه يكى از اعقاب امام حسن مجتبى و مقيم شهر رى بود به طبرستان دعوت شد و مردم آن سامان با او بيعت نمودند. حسن بن زيد علوى ، ملقب به ((داعى كبير)) با كمك و يارى مردم ، ماءموران محمد آخرين حاكم طاهريان را از منطقه بيرون كردند و سلسله علويان را كه نخستين حكومت شيعه مذهب در ايران بود، در اين منطقه به وجود آوردند و در حدود 19 سال و نه ماه
در گرگان و طبرستان فرمانروايى نمودند، وپس از حسن ، زيد برادرش ، محمد بن زيد علوى ، در حدود 17 سال و نه ماه حكومت كرد تا سرانجام محمد بن زيد به دست امير اسماعيل سامانى شهيد شد و اين منطقه ، حكومتش بدست سامانيان افتاد. ولى پس از گذشت 13 سال يكى ديگر از افراد اين خاندان به نام حسن بن على معروف به ((اطروش )) در اين منطقه عليه حكومت سامانيان قيام كرد، ماءموران اين سلسله را بيرون كرد و دوباره حاكميت علويان را در گرگان و طبرستان برقرار كرد. اطروش مدت 13 سال در اين منطقه حكومت نمود، و مذهب تشيع را رواج كامل داد و به دست او گروه فراوانى مسلمان شدند، و مساجد زيادى را بنا كردند (134)
در كتاب الادب فى ظل بنى بويه آمده است : مردم ديلم با وجود آنكه شهرشان در زمان حكومت عمر فتح شده بود، ولى بت پرست بودند و در عصر حكومت حسن بن على اطروش اسلام را اختيار نمودند و تشيع را پذيرفتند (135)
اطروش در سال 304 هجرى شهيد شد و دامادش ، حسن بن قاسم علوى كه مردى با كفايت و بسيار مدير بود. به حكومت رسيد و معروف به ((داعى صغير)) گرديد. حسن بن قاسم پس از 12 سال حكومت به دست افراد سردار امير نصر سامانى (136) كشته شد و با مرگ داعى صغير، دوران حكومت 63 ساله علويان و همچنين نخستين دولت شيعه در اين منطقه پايان يافت . در اين باره به كتاب شيعه و تشيع استاد محمد جواد مغنيه لبنانى ترجمه سيد شمس الدين مرعشى رجوع كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-06-2023, 13:56
قبيله حمدانيان و مذهب تشيع

پس از علويان ، حمدانيان در گسترش مذهب تشيع در موصل و حلب ، كوشش فراوان نمودند و روز به روز بر عظمت آن افزودند. مرحوم مظفر در كتاب تاريخ شيعه مى گويد:
در عصرى حكومت يوسف الدوله ، مذهب تشيع در سوريه ، گسترش ‍ برق آسايى داشت ، به طورى كه در دوره حمدانيان ، مركز جهان تشيع شناخته مى شد. و در زير همه گنبدهاى مساجد، اسامى : الله ، محمد، على و فاطمه ، حسن و حسين نقش بسته بود، و شيعيان روز به روز بر عظمت و قدرتشان افزوده مى شد، در حالى كه اسمى از معاويه و يزيد و پادشاهان آل مروان در ميان مردم نبود. (137)
در خطط مقريزى آمده است : مردم حلب بر مذهبى حنفى بودند تا اينكه در دوره سيف الدوله ابوابراهيم ممدوح به حلب آمده و اهالى آنجا به مذهب شيعه و شافعى گرويدند و موذنين در تمام جوامع و مساجد، حى على خير العمل مى گفتند و سلجوقيان بارها به حلب يورش بردند ولى موفق نشدند و حكومت از آن بنى حمدان بود. (138)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-06-2023, 20:25
فاطميون و مذهب تشيع در آن عصر

تاريخ نگاران اتفاق دارند كه حكومت فاطميان بر اساس مذهب نشيع استوار گرديد و آنان مساجد زيادى ساختند و در اذان حى على خير العمل مى گفتند، و گويندگان در مساجد سخن خود را با صلوات و درود بر محمد صلى الله عليه و آله او آغاز مى نمودند، و جلسات درس و بحث جامع الازهر، روى مبانى شيعه تدريس مى شد، و اجراى احكام قضا طبق مذهب تشيع بود.
معز در يك فرمان نوشت : پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بهترين مردم ، امام على بن ابيطالب مى باشد كه در روز 18 ذيحجه به وصايت منصوب گرديده است و بايد آن روز را عيد قرار داده و مردم جشن برپاى دارند. (139)
المعزلدين الله پس از پدرش منصور، در سال 341 هجرى زمام امور كشور را به دست گرفت . او مردى دانشور بود و چند زبان عصر خودش ‍ را خوب مى دانست ، و در عصر او بود كه همه قبايل بر بر مطيع دولت فاطميان شدند، و او بود كه توانست حكومت خود را تا ساحل اقيانوس ‍ اطلس گسترش دهد. او در سال 358 هجرى جوهر صقلى را با سپاه بزرگى ماءمور فتح مصر نمود. جوهر صلقى پس از تصرف ((برقه )) به سوى اسكندريه حركت كرد و بدون جنگ و مقاومت مردم ، وارد شهر شد. جوهر توانست نفوذ عباسيان و اخشيديان را از كشور مصر براى هميشه از ميان بردارد، و كشور مصر را به قلمرو فاطميان در آورد. او وزير داناى المعزلدين الله بود كه توانست فاطميان را بر شام و فلسطين و حجاز مسلط كند و همه اين مناطق را جزو قلمرو حكومت فاطميان گرداند. (140)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-06-2023, 20:25
جوهر صقلى و بناى شهر قاهره

جوهر صلقى ، وزير با تدبير المعزلدين الله ، پس از پيروزى بر مصر در سال 358 هجرى به بناى قاهره پرداخت و آنجا را مركز حكومت فاطميان قرار داد، و جامع از هر را جهت آموزش فقه مذاهب تشيع پايه گذارى نمود و جلسات درس را آنجا تشكيل داد، و فقه شيعه و مذهب تشيع را در بين مردم رواج داد و فرمان صادر كرد كه در خطبه ، صلوات بر محمد و آل او بفرستد و در اذان حى على خير العمل بگويند و مصر را مركز حكومت فاطميان قرار داد و پس از سه سال ، در سال 365 هجرى در گذشت و حكومت به فرزندش عزيز بالله رسيد. عزيز بالله در نشر مذهب تشيع ، بسيار كوشا بود و تمام همت خود را در نشر و گسترش اين مذهب مصروف داشت ، و در عصر حكومت وى همه كارهاى كشور به دست شيعيان اداره مى شد، و احكام صادره از دادگاهها موافق مذهب تشيع بود.
در خطط مقريزى آمده است : عزادارى دهم محرم از ايام اخشيديان آغاز شده و در دوره فاطميان گسترش يافت و روز دهم محرم در مصر، خريد و فروش متوقف و بازار تعطيل مى شد، و مردم با نوحه گرى و گريه در حرم مطهر ام كلثوم و رقيه گرد مى آمدند. (141)
در رابطه با آرامگاه مذكور در مصر كه هم اكنون مورد تقديس و تكريم مسلمانان جهان است ، حضرت آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى رضوان الله عليه مى فرمودند كه :
((آرامگاه حضرت زينب سلام الله عليها در مصر است و نه در شام ، و آن آرامگاه كه در شام است مربوط به حضرت ام كلثوم مى باشد)) سيد مير على در مختصر تاريخ العرب آورده است : از مهم ترين ساختمانهاى شهر قاهره در دوره فاطميان ، ساختمان حسينيه اى است كه در آنجا مصائب حضرت سيد الشهدا عليه السلام خوانده مى شد، و فاطميان در حفظ اين شعائر بسيار كوشا بودند كه اين كار جزئى از برنامه مردم شده بود و اگر سياست خبيث و دشمنى صلاح الدين ايوبى با شيعه نبود، حالا مصر يكى از كشورهاى مهم تشيع به شمار مى رفت (142)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-06-2023, 20:25
حكومت و فرمانروايى سلسله آل بويه

اين سلسله از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر ((ديلم )) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است . (143)
و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند. (144)
در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسن و احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!
معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود.
ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت ((مرداويج )) وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند. (145)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-06-2023, 17:22
على عماد الدوله :

على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است ، كه در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-06-2023, 17:22
حسن ركن الدوله :

پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44 سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-07-2023, 14:21
احمد معز الدوله :

معزالدوله ، فرزند كوچك ابوشجاع ، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. معزالدوله 21 سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-07-2023, 14:22
عضد الدوله :

پس از در گذشت ركن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و او اول كسى است كه لقب ((پادشاهى )) را گرفت عضد الدوله در سال 356 هجرى به حكومت رسيد. او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت . (146)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-07-2023, 14:49
جلال الدوله :

پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17 سال پادشاهى كرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنه مى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود.
اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند. (147)
ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند. (148)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-07-2023, 14:49
كلمه ديلم از نظر اهل لغت :

ديلم ، در لغت وسيله و ابزارى است كه براى سوراخ كردن سنگ و ديوار بكار مى رود، و نيز ابزارى است كه با هواى متراكم از آن استفاده مى شود. اين كلمه در زبان عربى در معنى دشمنى به كار گرفته مى شود و اگر گفته شود كه فلان گروه از ديالمه است ، يعنى از دشمنان مى باشد. و در معنى سياه و سياهى و جماعت نيز به كار مى رود، و اگر كسى را به عنوان ديلم يا ديلمى وصف نمايند، او را دشمن خوانند، يعنى اين شخص در دشمنى و كينه توزى مانند ديلميان است . اعراب ، ديلميان را مردمى شجاع و متهور و سر سخت و خطرناك و بى باك مى دانستند. جا حظ مى گويد: عربها وقتى بخواهند به دشمنى سخت مثال بزنند مى گويند: (( ما هم الا الترك و الديلم )) . (149)
به هر روى ، ديلم نام تيره اى از ايرانيان ساكن ديلمستان است . اين تيره تا قرن هشتم هجرى وجود داشته و از تيره گيل جدا شده بودند. در قرن مذكور، سادات كيايى ، گروه زيادى را از ايشان كشتند. ظاهرا آنانكه باقى ماندند، با مردم گيل در هم آميختند، وگيلكان امروزى فرزندان و بازماندگان هر دو تيره هستند. چند نقطه هم در ايران به نام ديلم و ديلمان هم اكنون وجود دارد.
1 - بندر ديلم : يكى از بخش هاى استان بوشهر، است .
2 - ديلمان يا مكان ديلم ها، دهستانى از بخش سياهكل و جزو شهرستان لاهيجان است .
3 - همسايه گيلان را ديلم و ديلمستان گويند.
4 - ديلمستان - نام محلى از توابع سلماس كه امروز ديلمقان گويند. (150)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-07-2023, 14:43
سرزمين ديلم و مناطق آن

سرزمين ديلم ، امروز جزو گيلان شمرده مى شود، اما در قرن چهارم و پنجم هجرى - در عصر حكومت آل بويه - گيلان جزوى از ديلم محسوب مى شده است ، و جغرافى دانان گفته اند: در اعصار گذشته گاهى از ديلم ، به عنوان مازندران و گرگان نام مى برده اند.
مقدسى در احسن التقاسيم مى گويد: ديلم داراى پنج كوره (شهرستان ) است : از طرف خراسان ، قومس (در حدود دامغان ) و گرگان و گنبد قابوس و طبرستان (مازندران ) و ديلمان (گيلان كنونى ) و درياچه خزر در ميان اين نواحى قرار دارد. (151)
ولى بيشتر نويسندگان جغرافيا، از ديلم به عنوان ناحيه كوچكى كه در اطراف رشت و رودبار است ، نام برده اند. (152)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-07-2023, 14:43
مذهب آل بويه از ديدگاه مورخان

ابن كثير مى گويد: تيره آل بويه ، همه شيعه و رافضى بوده اند. (153) ابوالمحاسن گفته است : آل بويه به تشيع و رافضى بودن شهرت دارند. (154)
در اينكه آل بويه عموما پيرو مذهب شيعه و دوستدار اهلبيت عليه السلام بوده اند ترديدى نيست ، سخن در اين است كه آيا آنها شيعه دوازده امامى بوده اند يا زيدى مذهب ؟ ظاهرا علت گمان زيدى بودن آنها در بعضى از اذهان ، اين بوده است كه در ابتداى حمله معز الدوله به عراق ، مردم مازندران با محمد بن الحسن زيدى بيعت كرده بودند و اين معنا سبب شده است كه بعضى تصور كنند كه آل بويه بر طريق مذهب زيد بن الحسن عليه السلام بوده اند. (155) سيد بن طاوس درباره عضدالدوله مى گويد: او يكى از علما نجوم بود و منسوب به تشيع است ، شايد زيدى مذهب بوده است . (156) مقدسى مى گويد كه عضدالدوله به مذهب ظاهريه تمايل داشته است (157) آنچه اين گفته را تاءييد مى كند، اين است كه او قاضى القضاه خود را از علماى مذهب ظاهريه انتخاب كرده بود و قاضى ابوالحسن جزرى كه از علماى مذهب ظاهرى بود، از دوستان قديم عضد الدوله بشمار مى آمد كه از شيراز با وى به بغداد آمد (158)
ولى اقداماتى كه پادشاهان آل بويه به عنوان شعائر مذهبى شيعه و تقويت آن بكار بردند، قرائنى است بر دوازده امامى بودن آنها. از قبيل تعطيل كارها بطور رسمى در روز عاشورا و بر پائى جشن و سرور در روز عيد غدير خم و ساختن گنبد و بار گاه بر روى قبر حضرت على عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ايجاد بناها و ديگر ساختمانهاى مذهبى و وقف نمودن ساختمانها و املاكى براى امام على عليه السلام و اظهار ارادت آنها نسبت به ساخت امير المؤ منين و امام حسين در شكل زيارت و بها دادن به شيعيان همه اين امور حاكى از توجه و عنايت خاص شاهان آل بويه به ائمه شيعه و طرفدارى آنها از شيعيان مى باشد.
پادشاهان آل بويه علاوه بر اينكه خود به زيارت كربلا نجف و كاظمين مى رفتند، براى امامزادگان و علويان هم نذر مى كردند و وصيت مى نمودند كه اجسادشان را در جوار يكى از آنها و مراقد ائمه به خاك بسپارند و اگر هم سفارشى از طرف آنان نشده بود، باز هم فرزندانشان ، اجساد آنها را در يكى از مشاهد مشرفه دفن مى كردند.
ابن ابى الحديد در فضائل اميرالمؤ منين على عليه السلام مى گويد: چه بگويم درباره مردى كه اهل ذمه با اينكه منكر نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بودند، او را دوست مى داشتند، و فلاسفه كه معاند دين اند، برايش عظمت قائل اند، پادشاهان فرنگ و روم ، صورت او را در معابد خود به تصوير مى كشيدند، و پادشاهان ترك و ديلم نقش شمايل او را بر شمشير خود مى آوردند و بر شمشير عضدالدوله و پدرش ركن الدوله صورت اميرالمؤ منين على عليه السلام نقش شده بود و شمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه مزين به تمثال على (عليه السلام ) بود و پادشاهان از تصوير و تمثال آن حضرت ، نشانه فتح و پيروزى را اميد داشتند.(159)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-07-2023, 21:40
نسب آل بويه و خاندان آنها
بعضى از دانشمندان مانند ابوريحان بيرونى ، در اصل نسب اين خاندان ترديد نموده و يا آن را ساختگى دانسته اند. (160)
حاج زين العابدين مؤ لف كتاب بستان السياحه مى گويد: بنابر تحقيق ، ديلميان از نسل بهرام گوراند، و به اعتقاد گروهى از مورخان ، از فرزندان يزدجرد آخرين پادشاه ايران از ساسانيان ، مى باشند.(161)
آل بويه در آغاز:
بويه فرزند فناخسرو، در ديلم گيلان با گمنامى و تنگدستى زندگى مى كرد و به صيد ماهى مشغول بود. اين خاندان از سال 321 هجرى ، حكومت را در دست گرفتند و 120 سال فرمانروايى كردند. و چون از راه صيادى امرار معاش مى كردند، بناچار در كنار دريا زندگى مى نمودند. اين خاندان در زمان عضدالدوله ديلمى به اوج قدرت و حاكميت خود رسيدند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
13-07-2023, 21:41
تشيع در عصر آل بويه و شهرهاى شيعه نشين

در قرن چهارم و پنجم ، شيعيان در ايران و عراق متمركز بودند. در بعضى از شهرهاى ايران و عراق ، محله هاى بزرگى ، محل استقرار شيعيان بود، كه بيشتر دوازده امامى بودند، و از فرقه هاى ديگر شيعه نيز مانند اسماعيليه و زيديه در بعضى از نواحى ، عده اى سكونت داشتند.(162)
از شهرهايى كه در عصر حكومت آل بويه شيعه نشين بوده ، شهر مذهبى قم ، شهرت بيشترى داشته است ، و آل بويه بخاطر علاقه اى كه به تشيع داشتند، نسبت به اين شهر توجه خاصى را از خود نشان مى دادند. در ميان شاهان اين سلسله ، ركن الدوله و در ميان رجال آنها، صاحب بن عباد، بيشتر شهر قم را مورد توجه قرار مى دادند.
صاحب بن عباد از حسن بن محمد بن حسين قمى كه يكى از دانشمندان آن عصر بود، خواست كه كتابى در رابطه با تاريخ قم به نام او تاليف كند، و او هم در سال 378 هجرى كتاب ((تاريخ قم )) را نوشت كه بسيار مشهور است . اين كتاب در سال 805 و 806 هجرى توسط حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى به فارسى ترجمه گرديده است و در سال 1313 شمسى مطابق با دوم رمضان 1353 هجرى در تهران ، چاپ و منتشر شده است . (163)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-07-2023, 15:37
شهر قم و وجه نامگذارى آن

اين شهر بسيار كهن و قديمى ايران باستان است كه قرن ها پيش از اسلام وجود داشته . مورخان قديم بعضى از حاكمان را كه در زمان پادشاهان باستانى ايران قديم در قم حكومت كرده اند، نام برده اند، و مداركى در دست است كه اسكندر مقدونى ، قم را ويثران كرد. احتمالا آبادى قم در زمان هخامنشيان آغاز گرديده است . (164)
در تاريخ قم آمده است كه : يكى از آتشكده هاى معروف در زمان زردتشتيان در قريه اى از قم به نام نردجان بوده ، كه سايقه زيادى داشته است و قوم مجوس درباره آن زياد سخن گفته اند، و چون اسلام به ايران آمد، تلاش زيادى براى حفظ و نگهدارى آن نمودند. سرانجام آن را به دو بهره نمودند، بهره اى را به طرف فارس در قريه اى به نام بكاران ، و بهره اى را به قريه فسا منتقل ساختند كه اگر يكى خاموش شود، ديگر باقى بماند (165)
در شهر قم خيابانى به نام آذر وجود دارد كه پس از گذشت 1413 سال ، هنوز هم اين خيابان را به نام آذر مى خوانند (166)، و به اين علت اين خيابان را آذر گفته اند كه از قديم الايام در مسير آتشكده اى بوده است كه به طرف قريه نردجان منتهى مى شده است . اما وجه تسميه قم ، با اينكه احتمالات گوناگونى ذكر شده ولى صحيح ترين آنها اين است كه واژه قم ، معرب كومه است ، كه در زبان فارسى به معناى ((گودال پر آب )) و نيز جايگاه كمين شكار مى باشد.
چون سرزمين اطراف قم ، قبل از آنكه قم به شكل شهر در آيد، داراى گودالهاى پر آبى بوده و چوپانان ، گوسفندان خود را براى آشاميدن آب و چريدن در سبزه زارهاى اطراف آن گودال ها مى بردند، به تدريج عده اى از چوپان ها در اطراف كومه ها مسكن نموده و اقامت نمودند، و نيز شكارچيان در اطراف اين كومه ها به شكار مى پرداختند و پس از ظهور اسلام و نفوذ تازيان ، بسيارى از كلمات تغيير پيدا كرد. از جمله ، عرب ها، كومه را قم تلفظ كردند. (167)
بناى شهر قم را به يكى از پادشاهان پيشدادى - طهمورث - نسبت داده اند. شكى نيست كه در زمان ساسانيان ، شهر قم معروف بوده است . (168)
و در كتابى كه از آن عصر به خط پهلوى باقى مانده و عنوانش ‍ ((خسروگو اذان و ريزك )) است ، سخنى از قم به ميان آمده است كه : خسرو از غلام خود به نام ((ريزك )) پرسيد بوى بهشت چگونه است ؟ غلام در پاسخ گفت : اگر بوى شراب خسروانى و سيب شامى و گل سمرقندى و ترنج طبرى و نرگس مشكى و بنفشه اصفهانى و زعفران قمى و نيلوفر شيروانى را فراهم سازى ، از بوى بهشت ، بوئى توان برد.
و نيز در شاهنامه فردوسى در سه جا از قم نام برده شده كه نمايانگر وجود اين شهر در عصر ساسانيان است . بنا به گفته استخرى ، در يك منزلى شهر قم ديهى بوده بنام ((قريه المجوس )) كه مردم آن همگى كيش زرتشتى داشته اند و معبد و آتشكده و دخمه هاى فراوانى در اطراف قم وجود داشته است . مطالب فوق را استاد رشيد ياسمى در رابطه با تاريخ قم آورده است . ولى مرحوم استاد علامه عباس فيض در گنجينه آثار قم آنها را با دلائلى رد كرده است . (169)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-07-2023, 15:37
شهر قم و پذيرش اسلام

همانگونه كه اشاره شد قبل از ورود اسلام به ايران ، ساكنان قم زردشتى بوده اند. و بنا به نقلى گروهى نيز از يهوديان در آنجا زندگى مى كردند، تا اينكه در سال 23 هجرى ، اين شهر به دست ابوموسى اشعرى فتح شد و اسلام به آن راه يافت و طولى نكشيد كه مردم قم به مذهب شيعه گرويدند، و شايد يكى از علل بى توجه بودن حكام نسبت به قم ، گرايش ‍ شديد آنها به تشيع بوده باشد.
تا اواخر دوم هجرى ، قم تابع اصفهان بوده و حاكم مستقلى نداشته است ، تا اينكه در عصر هارون الرشيد، حمزه بن يسع كه يكى از بزرگان و اكابر قم بود، از خليفه خواست كه قم را از اصفهان جدا سازد و اجازه داده شود كه نماز جمعه و عيدين در آن شهر بر پا شود، و خليفه تقاضاى او را پذيرفت .
نخستين گروه از عرب ها كه به قم آمدند، جمعى از بنى الاشعر بودند كه در زمان حجاج بن يوسف ثقفى ، به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس عليه حجاج شورش نمودند و بر اثر نفاق سپاهيان عبدالرحمن ، اين مرد شكست خورد لذا اشعرى ها به اتفاق عبدالرحمن پس از شكست به قم آمدند.
قبل از آمدن تيره اشعريون ، گروهى از تيره هاى بنى مذحج نيز در قم توطن داشته اند و چون ساكنان اصلى شهر در دژى زندگى مى كردند، مدتها بين اشعرى ها و ساكنان قلعه زد و خورد بوده ، سرانجام اشعرى ها پيروز شدند و شهر قم را تحت نفوذ خود در آوردند.
در زمان خلافت عباسى ها - كه آل على عليه السلام را شكنجه مى دادند - بسيارى از سادات به طرف قم فرار كردند و همين تراكم شيعيان در قم شد.
مرحوم عباس فيض بر اين باور است كه نام قم قبلا ((شق شمرده )) بوده و قم از نامهايى است كه بعد از ظهور اسلام پيدا شد (170) بعضى از محدثين گفته اند در شب معراج ، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مردى را در هيئت و لباس مخصوص با قلنوه و زنگوله در اين سرزمين ديد كه جلوس كرده است . پيامبر به او فرمود: قم يا ملعون ؛ لذا اين شهر را قم نام نهادند، ولى اين روايت از نظر سند ضعيف است . (171)
جهت اطلاع بيشتر در مورد شهر مذهبى قم به كتاب ((گنجينه آثار قم )) تاءليف علامه مرحوم عباس فيض مراجعه كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-07-2023, 15:37
كاشان شهر شيعه نشين

به نقل معجم البلدان ، كاشان شهرى است نزديك اصفهان و اهالى آن شيعه اماميه و در مذهب خود، محكم و استوارند. سمعانى مى گويد: كاشان شهرى است نزديك قم ، و من چون به آن شهر رسيدم ، در آنجا اقامت نمودم . مردم آن شهر همه شيعه اند و اهل فضل الدين بن على العلوى الحسينس الكاشانى رسيدم ، بر كتيبه ايوان خانه او اين آيه نوشته شده بود: (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) و ابولؤ لؤ - قاتل عمربن خطاب - را مردم كاشان ، بابا شجاع گويند و مورد احترام مردم آن سامان مى باشد. (172)
در تاريخ كاشان آمده است : آنچه در افواه اهالى اين بلد مشهور و معروف است نام اين ولايت ، در زمان قديم ((چهل حصاران )) بوده ، و دژ بند ويژه اى نداشته است در هنگامى كه زبيده خاتون همسر هارون الرشيد خليفه عباسى از شهر كاشان گذر كرد، در يكى از دژهاى چهل حصاران منزل نمود و چون اهالى اين منطقه براى زبيده احترام فراوانى قائل شدند، زبيده به آنان گفت : مى خواهم به پاس اين همه احترام ، خدمتى به شما كرده باشم ، بهتر آنست كه آنچه را خودتان مى خواهيد انجام دهم اهالى گفتند: چون ما منزل مسكونى مستحكم نداريم و مردم ما در اين جلگه پراكنده اند و سالى چند بار، ديلمان بر ما مى تازند و مال و عيال ما را اسير و دستگير مى نمايند، اگر جهت ما سر پناهى ساخته شود، خدمت بزرگى است . خواسته اهل چهل حصاران مقبول زبيده افتاد، وى فى الفور به احضار معماران و مهندسان پرداخت تا بر حسب استعداد و قابليت زمين ، در ساعت سعد، طرح برج و بارو و خندق را با كاه يا گچ و خاكستر بريزند كه در طرح و بنياد قلعه بندى ، كاه افشاندند لهذا اين شهر در آغاز ((كاه فشان )) ناميده شد و در اثر كثرت استعمال ((كاشان )) گفته شد.
چون اشرف افغان وارد اين سرزمين شد از جمله شهرهايى كه ويران كرد و به قتل و عام ساكنان آن پرداخت ، شهر قم و كاشان بود كه اموال مردم اين دو شهر را به غارت برد و چون آغا محمد خان قاجار بر سر كار آمد، كاشان را آباد و خرابى ها را جبران نمود. (173)
در قديم الايام ، قم و كاشان دار الايمان بوده و بعد از ورود اشعريون به قم ، رفته رفته نواحى قم از قبيل اراك و تفرش و آشتيان و كمره و بعضى از قراء سردسير و گرمسير كاشان در حيطه تصرف اعراب در آمد. تا آن زمان قم و كاشان دو منطقه جدا گانه نبودند و قبل از هجرت اين دو محل چندان آبادى نداشته اند و تنها داراى چند دژ كوچك بوده كه مجوسان در آنجا سكونت داشته اند، و پيش از ولادت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درياچه ساوه خشك نشده بود و وسعت آن تا چهار كيلومترى كاشان امتداد داشته و به واسطه نزديك بودن كاشان به آن ، اين محل بسيار بد آب و هوا بود. (174)
يكى ديگر از قريه هاى كهن شيعه نشين قريه كره رود است كه در اطراف اراك (عراق ) سلطان آباد قرار دارد.
آوه شهر نيز يكى از شهرهاى شيعه نشين بوده كه امروز به شكل دهى در آمده است . اين محل در چهار فرسنگى شهر ساوه قرار دارد. شهر ديگر تفرش بوده كه از شهرهاى شيعه نشين محسوب مى شده است . آوه يا آبه در برابر ساوه گفته مى شود كه مردمان آن عموما شيعه بوده اند بر خلاف ساوه كه آن روز مردمانش سنى بوده اند و هميشه بين اين دو محل ، اختلاف و رد و خورد وجود داشته است .
صاحب معجم البلدان گويد: آبه در نزديكى ساوه است كه آن را آوه هم مى گويند اهالى آنجا همه شيعه اند و اين محل هميشه آباد بوده تا اينكه در سال 607 هجرى كه سپاه تتار به آن حدود روى آوردند، شهر ساوه و آوه را قتل عام نمودند. مردم آوه عيدين (عيد فطر و قربان ) و عيد غدير و عاشورا را هرگز از ياد نبرده اند و آرامگاه امامزاده عبدالله موسى و فضل و سليمان در آنجا مى باشد و هميشه علما و دانشمندان بسيارى در آنجا زندگى مى كرده اند. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه : چون مرا به معراج بردند، نظرم به مجلسى افتاد كه زمينش همچون كافور سفيد بود و بوى خوشى از آن سرزمين به مشامم رسيد. از جبرئيل پرسيدم اين محل چه نام دارد؟ جبرئيل عرض كرد: اينجا را آبه گويند، مردم اين محل رسالت تو و ولايت آل تو را قبول كرده اند و مبارك باد بر اهالى اين سرزمين ولايت و دوستى شما خاندان (175)
شعارهاى شيعه ازاعصار گذسته تا امروز هميشه يك رنگ بوده و هرگز حالت دوگانگى نداشته است ، مخصوصا با روى كار آمدن آل بويه ، بر گرمى بازار شعارهاى شيعيان افزوده گشت . ولى با روى كار آمدن سلجوقيان جلوگيرى به عمل آمده ، اما از ميان نرفت . (176)
يكى از شعارهاى مشهور جهان تشيع گفتن (( حى على خير العمل )) در اذان واقامه است كه در هر شهرى كه شيعه نشين بود اين جمله در اذان گفته مى شد و هر گاه قدرت به دست حاكمان سنى مى افتاد از گفتن اين كلمات جلوگيرى بعمل مى آوردند و در عصر آل بويه و در حكومت فاطمى ها در مصر دوباره اين شعار زنده شد. (177)
و يكى ديگر از شعارهاى شيعيان ، گفتن (( اشهدان عليا ولى الله )) در اذان و اقامه است ، كه در زمان حكومت طغرل سلجوقى از گفتن آن جلوگيرى بعمل آمده ولى در زمان شاه اسماعيل صفوى مجددا رواج پيدا كرد و او دستور داد اين كلمات در وقت اذان از ماءذنه ها پخش گردد. (178)
ابومنصور خطيب گفته است : خدايا هر كس على را مولاى خود مى داند بيامرز؛ اشاره به اين است كه شيعه در اذان ، شعار ولايت على عليه السلام را بر زبان جارى مى كرده است . براى توضيح بيشتر به كتاب آل بويه صفحه 45 رجوع كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-07-2023, 15:37
مذهب و فقه جعفرى

وجه تسميه

مذهب و فقه جعفرى منسوب به ششمين پيشواى معصوم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است . امام صادق عليه السلام برازنده ترين شخصيت علمى و فقهى جهان اسلام است . آن حضرت در طول زندگى پرفضيلت خود از دست جباران و ستمگران عصر خود ناراحتى هاى بسيار ديد و چون دوره زندگى او مصادف با پايان حكومت بنى اميه و آغاز حكومت بنى عباس بود و آنها هم درگير منازعات رياست طلبانه خود بودند، امام صادق عليه السلام توانست از آن فرصت استفاده لازم را بكند و به بسط و توسعه فقه اسلام بپردازد و از اين رهگذر شاگردانى را تربيت كند. از آنجا كه فقه شيعه در زمان آن حضرت و بدست تواناى آى پيشواى بزرگ تدوين گرديد، از اين جهت ، علماى سنت و جماعت فقه شيعه را فقه جعفرى و مذهب جعفرى نام نهادند.
در مجلس درس امام صادق عليه السلام كه در مدينه تشكيل مى شد گروهى از بزرگان و سرشناسان آن عصر حاضر مى شدند و عده اى كثير از محضر آن امام بزرگوار استفاده مى كردند. تعداد كسانى كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند و يا موفق به درك حضورش شده اند طبق نقل علامه و شيخ طوسى بيش از سه هزار نفر بوده اند.
از جمله كسانى كه از محضر آن حضرت استفاده علمى نموده اند، ابو حنيفه نعمان بن ثابت ايرانى الاصل و مالك بن انس مى باشند و نيز گفته شده كه جابر بن حيان كه در علم شيمى شهرت بسزايى دارد از محضر امام بهره برده است . از شاگردان مشهور آن حضرت زراره بن اعين و دو فرزند ايشان حسين بن زراره و حسن بن زراره مى باشند.
اختلاف اصلى شيعه با سنى بر سر جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد كه شيعه معتقد است جانشين پيامبر به نص بايد با شد و سنى معتقد است كه جانشين پيامبر بايد توسط مردم انتخاب شود، و در مسائل فوع و احكام نيز اساس استنباط در شيعه كتاب و سنت و عقل و اجماع ، ولى در ميان تسنن بيشتر كتاب و سنت و راءى و قياس و استحسان و مصالح مرسله است ، كه براى توضيح بيشتر به كتابهاى علم الاصول بايد رجوع كرد. و نيز براى حصول اطلاع جامع درباره عمده اختلاف شيعه و سنى به كتاب عقايد الشيعه تاليف مظفر صفحه 15 به بعد مراجعه كنيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-07-2023, 15:38
زيديه

اين گروه از پيروان زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشند. هم اكنون مذهب مردم يمن بيشتر زيدى مى باشد. از جمله فقيهان و مجتهدان معروف اين فرقه ، حسين بن صالح بن حسن است كه در سال 161 هجرى بدرود حيات گفته است و نيز حسن بن زيد بن محمد ملقب به امام داعى الى الحق كه از سال 250 تا 270 هجرى در طبرستان پادشاهى مى كرد، و ديگر قاسم بن ابراهيم علوى و نوه او الهادى يحيى و ابو جعفر مرادى مى باشند.
از قديم ترين كتب زيديه مجمع الحديث و مجموع الفقه است كه اين دو كتاب را ((مجموع الكبير)) گويند اين كتاب فتاوى و اخبار زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشد كه عمر بن خالد واسطى آن را نقل نموده است . و او از ياران و اصحاب زيد بوده است .
شيعيان زيدى مذهب نسبت به ديگر فرق اسلامى ، به شيعه نزديكتراند. آنان امامت مفضول بر فاضل را جايز مى دانند، در نتيجه پيشوايى سه خليفه را پذيرفته اند، هر چند با عثمان ميانه خوبى ندارند و بر كاهش ‍ ايرادات زيادى دارند (179)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-07-2023, 19:20
چگونگى رسميت يافتن مذاهب اربعه اهل سنت

در عصر حكومت عباسيان و گسترش خلافت آنان ، فقهاى زيادى با آراء گوناگون در مسائل مهم مخصوصا قضا، فتاوى مختلفى ارائه مى دادند و هر كدام پيروان و مريدان فراوانى پيدا كرده بودند كه گاهى فتاوى مجتهدين با احكام صادره از طرف قضاوت دربار تضاد پيدا مى كرد و از طرفى وجود گروههاى زياد با آراء آشفته مختلف علاوه بر ايجاد تشتت و اختلاف ، به نفع هيئت حاكمه نبود، از اين جهت دولت عباسى بر آن شد كه از ميان آن همه مجتهدان ، تنها چهار نفر از آنها را به عنوان صاحبان فتوى برگزيند و آنان عبارت بودند از: ابوحنيفه ، مالك ، شافعى و احمد حنبل .
حكومت عباسى اين چهار فقيه را به عنوان فقهاى مذهب اهل سنت و جماعت كه تقليدشان براى هميشه ضرورت دارد به مردم معرفى كرد و مذهب فقهى آنان را رسميت داد. لذا اينجا بود كه باب اجتهاد را در چهار چوبه آرار فقهى اين فقيهان قرار دادند و در حقيقت باب اجتهاد را بستند، و چه بسا فقهاى مبرزى را كه آرا فقهى شان مستدل تر مى نمود، در بوته بى توجهى قرار دادند. امروز سرتاسر دنياى تسنن مقلد دائمى اين چهار فقيه مى باشند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-07-2023, 18:07
چرا مذهب شيعه رسميت پيدا نكرد؟

ظلم ها و ستم هائى كه خلفاى جائر بنى عباس بر خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در طول دوران حكومتشان روا داشتند، به مراتب بدتر از ستم و جفاى بنى اميه نسبت به اين خاندان بود. منصور دوانيقى پس از بازگشت از بيت الحرام چون به ربذه رسيد دستور داد همه سادات علوى را زندانى نمودند. از قول حسن بن زيد نقل شده كه مى گويد: من ايستاده بودم كه سادات بنى فاطمه را از زندانى كه خانه مروان بود بيرون آوردند در حالى كه وضع بسيار فجيعى داشتند. امام صادق عليه السلام فرموده بود هر وقت آنها را آوردند كه ببرند مرا خبر كنيد و چون علويان را در كوچه آوردند، امام صادق عليه السلام در پشت پرده نازكى ايستاد و ديد عبدالله و ابراهيم بن حسن و گروهى از سادات بنى الحسن را به زنجيرها بستند در اطراف آنان ماءموران گرد آمده و آنها را در كوچه نگاه داشته اند تا مردم آنها را تماشا نمايند. امام صادق عليه السلام به اندازه اى گريه كرد كه محاسن شريفش ترشد. در اين موقع امام صادق عليه السلام جلو آمد تا با آنان سخن گويد، ماءمورين مانع شدند، حضرت آنها را نفرين كرد. امام صادق عليه السلام به خانه بازمى گشت در حالى كه عبا از دوش مباركش افتاده و يكى از دو نعلين در دست و ديگرى در پا با حالى بسيار منقلب و دگرگون . هنوز امام عليه السلام به بقيع نرسيده بود كه ماءمورى كه مانع از سخن گفتن حضرت شده بود، شترش او را به زمين زد و در دم جان داد! امام صادق (عليه السلام ) به منزل آمد و در را بست و دو شبانه روز متصل گريه كرد.(180)
در يكى از روزها منصور خواست تا محمد ديباج را بياورند و دستور داد او را تازيانه بزنند. ماءمورين اين كار را كردند و چون محمد ديباج را آوردند، پيكر او مجروح و چهراش سياه شده بود و يك چشمش از ضرب تازيانه از حدقه بيرون آمده بود.
مسعودى گويد: سادات را به زندانى كه به نام حبس هاسمه در كنار فرات و نزديك جسر كوفه بود منتقل كردند و عباسيان با اين وضع ضد انسانى كه روى تاريخ را سياه كرده اند سادات را به قتل رساندند. اين كشتار خونين و اين خون آشامى نسبت به سادات علوى ، اول از منصور خود آشام شروع شد. او تا توانست سادات را به خاك و خون كشيد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-07-2023, 18:08
پس از منصور نوبت به مهدى و هادى و هارون و ماءمون رسيد و آنها نيز تا توانستند از سادات گردن زدند. حسادت و كينه عباسيان نسبت به علويان وحشت آور است .(181)
اسحاق نيشابورى مى گويد: در روزهائى كه منصور دستور ساختن بغداد را داد، جاسوسان و ماءمورينى را فرمان داد تا هر كجا سادات را ديدند آنها را تسليم بناها نموده تا بجاى آجر در ساختمانها بكار روند! يك روز جوان خوش سيمائى با موهاى بلند مشكى از فرزندان حسن را دستگير كرده و نزد بنا آوردند. ماءمور هم ايستاده و مراقب بود تا مبادا او را فرار دهند و از دستور خليفه سرباز زنند، بنا از ديدن جوان بسيار رقت كرد و چون به چيدن آجر گذاردن گچ رسيد، ديد نزديك است كه جوان جان دهد، به وى گفت ناراحت نباش ، مت ترا نجات خواهم داد. آنگاه در ديوار منفذى قرار داد تا بتواند تنفس نمايد و چون شب شد به سراغ ان جوان علوى امد و او را نجات داد و گفت : خودت را پنهان دار تا به دست ماءموران گرفتار نشوى ، زيرا اگر اين بار ماءموران تو را دستگير نمايند، جان هر دوى ما در خطر است .
جوان گفت : من مادر پيرى دارم كه در انتظار من است ، بايد او را از انتظار در آوردم . آن كارگر گفت : آدرس خانه را به من بده همراه يك نشانه ، تا او را از انتظار در آوردم جوان گفت : پس بيا مقدارى از گيسوى مرا با خودت براى مادرم ببر و با اين نشانه بگو: فرزندت سالم است و از اين منطقه فرار كرد. آن كارگر مى گويد: با آن نشانه آمدم در خانه اى صداى گريه و ناله شنيدم ، دانستم همان مادر جوان علوى است . او را درباره فرزندش كه زنده و سالم است مطلع ساختم و نشانه را به او ارائه دادم ، او خوشحال شد و من برگشتم . (182)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-07-2023, 14:01
عبدالله بزاز نيشابورى مى گويد: من با حميد بن قحطبه طائى معامله داشتم . در يكى از روزهاى ماه رمضان بر او وارد شدم ، پس از كمى استراحت دستور داد سفره غذا جهت او آوردند. من به وى گفتم : ماه رمضان است و من نه مريضم و نه در سفر. او از شنيدن اين سخن من به گريه افتاد پس از فراغت از غذا خوردن روى به من نموده در حالى كه از چشمانش اشك سراريز بود! من گفتم : امير! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : در زمانى كه هارون در طوس بود شبى ماءمورى از طرف وى مرا نزد هارون برد چون بر وى وارد شدم ، به من روى كرده و گفت : چه اندازه گوش به فرمان اميرالمومنين هستى ؟ من در پاسخ او گفتم : در اطاعت از خليفه جان و اموالم را در طبق اخلاص مى گذارم و به حضور شما تقديم مى دارم !
هارون با لب خنده رضايت بخشى مرا بدرقه نمود. من به منزل بازگشتم . طولى نكشيد كه براى بار دوم ، ماءمور هارون آمد! من گفتم : (( انا لله و انااليه راجعون . )) مرا باز نزد خليفه گفته اول را تكرار كرد و من گفتم جهت رضايت و خشنودى خليفه ، از جان و مال و فرزندان و ايمانم مى گذارم ! هارون از شنيدن اين سخن بسيار مسرور و شكفته شد (( و قال خذ هذا السيف و امتثل ما يامرك به هذا الخادم ، قال فتناول الخادم السيف و ناولينه و جاء الى بيت بابه مغلق ففتحه فاذا فيه بئر فى وسطه )) و سه اطاق همانند بودند كه در هر يك از آنها بيست نفر از ذرارى رسول صلى الله عليه و آله از پيرمردان كهنسال و جوانان كم سن و سال به زنجير كشيده شده بودند. خادم روى به من كرده و گفت : خليفه از تو مى خواهد كه اينان را به قتل رسانى ! (( و كانوا كلهم علويين من ولد على عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها )) خادم يكى پس از ديگرى آنها را به دست من مى داد، من هم گردن مى زدم تا به آخرين نفر از علويان رسيدم ، و اجساد و رووس آنان را در چاهى كه از پيش آماده و تهيه شده بود مى انداختم ، آنگاه به طرف اطاق دوم رفتم ، در آن نيز بيست علوى بود، آنها را نيز گردن زدم و اجساد آنان را در چاه افكندم ، سپس به طرف اطاق سومى رفتم و در آن اطاق نيز بيست نفر از فرزندان على عليه السلام و فاطمه سلام الله زندانى بودند و آنان را نيز يكى پس از ديگرى گردن زدم تا اينكه به آخرين آنان كه پيرمرد كهنسالى بود رسيدم .
(( فقال لى : تبالك يا ميشوم اى عذر لك يوم القيمه اذا قدمت على جدنا رسول الله و قد قلت من اولاده ستين نفسا من ولد على عليه السلام و فاطمه سلام الله : )) اندامم را رعشه گرفت و گويا بند جسمم جدا مى شد. خادم مرا هى زد، من آن پيرمرد علوى را نيز گردن زدم و پيكر خون آلود او را در چاه انداختم ! عبدالله ! من با انجام اين عمل پرگناه كه 60 تن از فرزندان رسول الله را به خاك و خون كشيده ام آيا نماز و روزه هاى من چه اثرى دارد؟ در صورتى كه من يقين دارم كه از مخلدان در جهنم هستم . (183)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-07-2023, 14:04
سركشى هاى منصور و آزار دادن امام صادق عليه السلام

بنا به روايت كشف الغمه از قول عبدالعزيز كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: پس از واقعه شهادت نفس زكيه در يكى از روزها منصور مرا خواست من بر او وارد شدم ، در حالى كه بسيار با من درشتى مى كرد. آنگاه گفت : اى جعفر! ديدى محمد نفس زكيه را كه چه بر سر او آمد؟ من منتظرم يكى از شماها حركتى از خود نشان دهد خواه كوچك و خواه بزرگ باشد تا همه شما را به يكديگر ملحق كنم ! امام صادق عليه السلام مى گويد: من گفتم : يا اميرالمؤ منين !! پدرم از پدران خودش ، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت نموده اند كه پيامبر عاليقدر اسلام فرمود: صله رحم از هر كسى سرزند، اگر از عمرش سه روز مانده باشد، تبديل به سى روز مى شود گفت : آرى من اين سخن را از پدرت دو، سه بار شنيده ام ، آنگاه منصور به حضرت اجازه داد تا به خانه باز گردد.
و نيز حاجب و دربان منصور در يكى از روزها كه امام صادق عليه السلام را بر منصور وارد كردند مى گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض ‍ كردم منصور نسبت به شما بسيار غضبناك است و درباره شما خاندان مى گفت : نخل هاى آنها را ريشه كن مى كنم و اموال آنان را به غارت مى نمايم و فرزندان آنها را اسير خواهم كرد! ربيع حاجب مى گويد: لب هاى مقدس امام صادق عليه السلام به حركت در آمد و چون بر خليفه داخل شد بر او سلام كرد و آنگاه جلوس فرمود. منصور جواب سلام را داد و در حالى كه به شدت خشمگين بود، حضرت را تهديد كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤ منين ! ايوب پيامبر مبتلا شد، صبر كرد، و داود به مقام رسيد شكر نمود، يوسف پيامبر از برادرانش جور ديد و صبر كرد، شما از فرزندان همانا هستى ، بايد همانند آنها باشى ! منصور به حالت عادى در آمد و گفت ، راست گفتى ! تو را عفو كردم و بخشيدم .
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس دستش به خون خاندان پيامبر آلوده شود خداوند حكومت و پادشاهى را از او خواهد گرفت . حضرت فرمود: ديدم باز در غضب شد و رگهاى گردنش پر شد. گفتم يا اميرالمؤ منين ! قدرى آرام بگير آنگاه امام فرمود: روزى اين حكومت و ملك از آل ابوسفيان بود و چون يزيد بن معاويه بن ابوسفيان ، امام حسين عليه السلام را كشت و شهيد كرد، پروردگار پادشاهى و حكومت را از او گرفت تا بدست مروان افتاد و چون هشام ، زيد را كشت ، پروردگار حكومت را از او گرفت تا به مروان بن محمد رسيد، و چون مروان ابراهيم را كشت ، حكومت از او گرفته شد، و اينك حكومت به شما رسيده . منصور گفت : راست گفتى ، اكنون آنچه حوائج دارى از من بخواه ، امام صادق عليه السلام اذن بده برگردم ، منصور گفت اختيار با تو است ، حضرت از پيش او بيرون آمد (184) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link184)
منفصل بن عمر كه يكى از ياران و شاگردان سرشناس و مشهور حضرت امام صادق عليه السلام است مى گويد: در پى منصور دوانيقى ، امام صادق عليه السلام را مى خواست و تصميم كشتن او را داشت و امر كرده بود كه نبايد از مسلمانان كسى را به خانه خود راه دهد. بدينگونه امام را در خانه اش محدود كرده بود كه اين كار براى شيعيان بسيار زجر آور بود و اگر مساءله اى فقهى براى مردم پيش مى آمد نمى توانستند براى دانستن آن به محضر امام صادق عليه السلام روند! تا اينكه يك روز منصور چيزى را از امام صادق عليه السلام طلب نمود. امام صادق عليه السلام دستور داد تا عصايى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه داشت به منصور بدهند. منصور خوشحال شد و دستور داد تا آن را چهار قسمت كنند و در چهار موضع از مجلس عمومى وى قرار دهند تا بدينوسيله به يادگارى از پيامبر، افتخار كند. منصور در برابر اين عطاى پر ارزش دستور داد كه امام صادق از محاصره ماءموران در آيد و آزاد باشد و حضرت هم از اين موقعيت استفاده كرد و به تفسير و بيان احكام الهى پرداخت (185) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link185)
با توجه به فشارى كه بنى اميه و بنى مروان و بعدا بنى العباس بر خاندان عصمت و طهارت وارد مى آوردند و شيعيان را زجر و شكنجه و آزار مى دادند و جلادانى مثل زياد بن ابيه ، ياران و دوستان على عليه السلام را با سيخ ‌هاى گداخته چشمان شان را كور مى كردند و در زندانها مى انداختند و پيكرهاى مقتولين و مردگان را در زندان آن شرايط چگونه اجازه داده مى شد كه مذهب تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى آن عصر جاى پايى پيدا كند؟
اما پيروان مذاهب اربعه معمولا در جهت منافع دستگاه عباسى حركت مى كردند و تضاد چشمگيرى با آنها نداشتند لذا طبيعى بود كه دستگاه خلافت تنها آنها را به رسميت بشناسد و براى شيعه و مذهب پر جوش و خروش و ظلم ستيز و ظالم براندازد او ارزشى قائل نشود.
از ديدگاه شيعه ، همه مسائل فقهى و احكام شرعى بايد از منبع وحى گرفته شود به اين معنا كه بايد دستورات دينى از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله اخذ گرديده و به آنها عمل شود. در عصر پيامبر، مردم بطور مستقيم مسائل و احكام دين و فهم كتاب مبين را از خود پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفتند و اگر كسانى به پيامبر دسترسى نداشتند، احكام الهى را از طريق صحابه اخذ مى نمودند، و پيامبر گرامى مسائل مورد ابتلا را به مسلمانان ارائه مى داد بنابراين در حقيقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه احكام و فرامين الهى اعم از مسائل سياسى ، اجتماعى ، نظامى ، فردى و خانوادگى را در حيات خود - در حدى كه لازم و ضرورى بود - به مردم رساند.
پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام ، احكام دين بوسيله صحابه و از همه مهمتر و عالم تر اميرالمؤ منين على عليه السلام به مردم رسانيده مى شد و تقريبا تا يك قرن مسلمانان ، احكام و مسائل شرعى را از صحابه و تابعين و اهلبيت رسول الله صلى الله عليه و آله دريافت مى كردند.
تا اينكه در اوايل قرن دوم كه اواخر پادشاهى و حكومت بنى اميه بود، جنگ تيره عباسيان با تيره بنى اميه آغاز گرديد، و اين دو تيره با يكديگر بر سر حكومت و زمامدارى به نبردهاى خونين دست يازيدند، و در اين ميان امام صادق عليه السلام از اين فرصت استفاده نموده و به نشر احكام اسلامى و فرهنگ قرآن اقدام نمودند و در مدت كوتاهى ، فرهنگ غنى قرآن و اسلام را در ميان مسلمانان منتشر ساختند. اين نهضت علمى و فرهنگى باعث جلب توجه عموم مردم آن عصر گرديد و رفته رفته نفوس عامه مسلمانان به طرف خاندان عصمت و طهارت متمايل و راغب شد. عباسيان وقتى از اين حركت و جنبش فرهنگى و علمى آگاهى يافتند كه جنگ آنان با بنى اميه پايان گرفته بود و عباسيان استقلال حكومتى خودشان را احراز نموده بودند، ولى در عين حال از اين رشد علمى و فرهنگى و بيدارى و آگاهى عده اى از مردم توسط امام صادق عليه السلام وحشت داشتند. لذا به چاره انديشى افتادند كه از چه طريقى مى توان با اين نهضت فرهنگى مبارزه كرد. براى اين كار دو نفر از شاگردان امام صادق عليه السلام را كه يكى نعمان بن ثابت بن فردوس ‍ مشهور به ابوحنيفه و ديگرى ، مالك بن انس بود، در مقابل امام صادق عليه السلام قرار داده و مكتب جديدى را در برابر مكتب فقهى امام صادق عليه السلام گشودند.
پس از اين دو نفر كه دو مذهب فقهى به نام آنها نامگذارى شد، دو مذهب ديگر شافعى و حنبلى نيز علم گرديدند. محمد بن ادريس شافعى كه نسبش به هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف مى رسد، در روزى كه ابوحنيفه در گذشت ، او به دنيا آمد و نفر چهارم اين مكتب فقهى احمد بن حنبل بن بلال شيبانى ، از مردم خراسان بود كه نسبتش به - ذى الثديه - رئيس خوارج نهروان منتهى مى شود مطرح گرديد.
كار به اينجا تمام نشد و در همه بلاد اسلامى فرقه ها و گروه هاى گوناگونى به رهبرى فقهى مجتهدين به وجود آمد و در نتيجه صاحبان راى و ارباب قياس رو به فزونى گذاشتند و احكام الهى تابع هوى و هوس ‍ گرديد.
تا اينكه در اواخر قرن چهارم كثرت فتاوى گوناگون بجائى رسيد كه مسلمانان در يك موضوع ، شاهد چندين نوع فتواى رنگارنگ بودند! و حيران و سر گردان كه به كداميك از آنها عمل كنند!! و از طرفى دانشمندان روشنفكر تالى فاسد اين گونه اختلافات را حس نموده و به ((القادر بالله )) عباسى شكايت بردند كه دشمنان اسلام از گسترش ‍ فتاوى گوناگون درباره يك مساءله ، ما را سرزنش مى كنند و بايد از اختلافات جلوگيرى شودذ. در آن وقت پيروان چهار مذهب فقهى ياد شده از پيروان مذاهب فقهى ديگر بيشتر بودند. ((القادر بالله )) براى به رسميت شناختن هر يك از مذاهب ، چهار هزار (/ 4000) مثقال طلا طلب كرد. طرفداران مذاهب اربعه فقهى ، هر يك مبلغ مذكور را به خليفه عباسى القادر بالله پرداختند و از طرف او هم دستور صادر شد كه چهار مذهب فقهى نامبرده رسميت دارند و قانونى مى باشند.
و اما شيعه ، از آنجا كه هميشه درگير با حكومت هاى فاسد بود و در نتيجه مغضوب حاكمان جائر بنى اميه و بنى عباس قرار گرفته بود، از نظر تعداد نسبت به پيروان ديگر مذاهب فقهى در اقليت بسر مى برد و در آن زمان جمعيت شيعه كمتر بود و مرجع و پيشواى فقهى شيعيان در آن زمان سيد مرتضى علم الهدى بود كه چون از قضيه آگاه شد با القادر بالله وارد مذاكره گرديد و از او خواست تا مذهب جعفرى را هم مانند مذاهب اربعه به رسميت بخشد. القادر بالله از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى ، در خواست دويست هزار (/ 200000) اشرفى نمود، تا مذهب جعفرى را نيز مانند آن مذاهب در سراسر بلاد اسلامى به رسميت بشناسد. مرحوم سيد مرتضى (ره ) شخصا حاضر شد كه صد هزار اشرفى از مال خودش بدهد و بقيه را هم از بازرگانان و توانگرى شيعه آن روز فراهم نمايد تا مجموع مبلغ در خواستى فارهم آيد. بدبختانه توانگران و بازرگانان از دادن وجه خوددارى كردند و خليفه نيز به صد هزار اشرفى راضى نشد! اين بود كه در عصر ديالمه و سلطنت آل بويه در زمان سلطنت معزالدوله و عضد الدوله كه قدرت و حكومت به دست شيعيان افتادن ، مذهب فقهى جعفرى ، رسميت پيدا كرد. و اكنون در تمام كشورهاى اسلامى ، تنها كشورى كه مذهب شيعه دوازده امامى در آن رسميت دارد، كشور ايران مى باشد. براى اطلاع بيشتر در اين باره به كتاب ((شيعه چه مى گويد))؟ تاليف آقاى شيخ سراج انصارى مراجعه كنيد. (از صفحه 441 تا 451)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-08-2023, 15:13
ايران و مذهب جعفرى

در سال 709 هجرى در زمان حكومت و پادشاهى سلطان محمد خدابنده كه يازدهمين پادشاه ايلخانان است ، مذهب شيعه در كشور ايران رسميت پيدا كرد. سلطان محمد خدا بنده كه قبلا بر مذهب اهل سنت و جماعت بود، در اثر مباحثه مرحوم علامه حلى با علماى اهل سنت درباره طلاق همسر سلطان و استدلالات مرحوم علامه حلى بر بطلان سه طلاق در يك مجلس ، به شيعه و مذهب فقهى اهلبيت عليه السلام گرائيد، و چون مورد علاقه شديد شيعيان قرار گرفت ، او را ((خدا بنده )) ناميدند، ولى سنى ها به خاطر كينه اى كه از او به دل گرفتند او را ((خربنده )) ناميدند! علامه حلى رضوان الله تعالى عليه مورد عنايت و توجه سلطان محمد خدا بنده قرار گرفت و سلطان محمد دستور داد تا در سرتاسر كشور ايران مذهب فقهى جعفرى رسميت داشته باشد، علامه مجلسى گفته است كه چندين ساختمان از آثار عصر شاه خدابنده باقى مانده است كه در آنها نام مقدس دوازده امام عليهم السلام كتيبه شده است .
سلطان محمد خدابنده چون به مذهب شيعه گرويد، دستور داد نام سه خليفه (ابوبكر و عمر و عثمان ) را از سكه ها برداشتند و در ترويج و گسترش مذهب تشيع كوشش فراوان كرد. و چون به تبريز رفت ، پس از جلوس بر تخت سلطنت به لقب ((الجايتو)) يعنى پادشاه آمرزيده ، ملقب شد و دستور داد كه در سكه هاى جديد، در يك طرف آنها نام مقدس محمد و ائمه طاهرين و در طرف ديگر آن ها، (( السلطان الاعظم مالك الرقاب الامم الجايتو سلطان غياث الدين و الدنيا خدابنده محمد خلد الله ملكه )) را نقش نمودند.(186) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link186)
استاد مشكور در اين باره مى گويد: تا پيش از دولت صفويه در ايران شيعه غير رسمى بود و مذهب اقليت بشمار مى رفت و كوشش پادشاه آل بويه كه در قرن چهارم هجرى بر بعضى از ولايات ايران فرمانروايى داشتند و معتقد به مذهب شيعه اماميه بودند، در رسمى نمودن آن مذهب به علت مخالفت خلفاى بغداد كه نفوذ دينى و سياسى بسيار در ايران داشتند به جايى نرسيد، ولى پس از سقوط خلافت بغداد به دست هلاكوى مغول در سال 656 هجرى ، يكى از ايلخانان مغول به نام سلطان محمد خدابنده موقتا مذهب شيعه اماميه را پذيرفت و در سكه و خطبه نام مقدس ائمه شيعه را آورد و نقش نمود، ولى باز رسمى شدن آن مذهب عقيم ماند. ليكن گروه شيعيان در پرده دامنه نفوذ خود را بين مردم شهرهاى ايران هر روز گسترده تر مى نمودند، تا اينكه خانواده اى شيعى مذهب به نام سربدارن در اواسط قرن هشتم هجرى توانست كه حكومتى اثنى عشرى در شهر سبزوار كه در آن روز اكثر مردمش شيعه بودند تاسيس نمايد و نيز سادات مرعشى ، حكومت شيعى در مازندران تشكيل دادند. جهانشاه از پادشاهان قراقويونلو كه در قرن نهم هجرى در آذربايجان حكومت مى كردند، به شيعه بودن خود افتخار مى نمود و قبل از آمدن و ظهور صفويه ، بعضى از شهرهاى ايران چون قم ، كاشان و سبزوار و آوه معروف به شهرهاى شيعه نشين بودند، و اكثر مردمان آنها به آن مذهب باور داشتند.
شاه اسماعيل صفوى كه به دست گروهى از صفويان قزلباش كه مذهب شيعه داشتند روى كار آمده بود و در سال 907 هجرى بر اريكه پادشاهى ايران جلوس كرد، عليرغم سلطان سليم پادشاه پر قدرت عثمانى كه به بهانه ادعاى خلافت اسلام در نظر داشت كه از اين رهگذر بر مسلمانان ايران حكومت كند... شاه اسماعيل براى جلوگيرى از نفوذ سلطان سليم از همان ابتدا پادشاهى خود مذهب جعفرى را بجاى مذهب اهل سنت در سراسر كشور گسترش داد و روش و احكام مذهب تشيع را اساس سياست و دولت خود قرار داد و گفتن : اشهد ان عليا ولى الله - و حى على خير العمل را در اذان و اقامه عملى نمود و رواج داد.
و اكثر سنيان ايران كه از بيم شاه اسماعيل چاره اى جز تسليم نداشتند طوعا و كرها آن مذهب را قبول نمودند و در كوتاه ترين مدت ، مذهب شيعه اثنى عشرى بيشتر ولايات ايران را گرفت و از آن زمان تاكنون كه در حدود 500 سال مى گذرد، شيعه جعفرى اثنى عشرى مذهب رسمى دولت و ملت ايران است . صفويه پس از رسميت دادن مذهب شيعه اثنى عشرى براى اينكه معارف جديدى جانشين معارف قديم سنى كرده باشند، در صدد بر آمدن كه فقهايى از جبل لبنان كه در آن روزگار مركز و مهد معارف شيعه و محل سكونت دانشمندان اين مذهب بود - و يا از احساء و بحرين كه در ساحل غربى خليج فارس قرار داشت ، جهت تعليم و آشنا نمودن مردم ايران به فقه خاندان رسالت و علم كلام شيعه به ايران دعوت نمايند و لذا دانشمندانى چون شيخ حر عاملى ره و بها الدين عاملى ره به ايران روى آوردند و امثال علامه مجلسى ره از شاگردان ايشان به شمار مى روند.
جهت اطلاع بيشتر درباره مذهب شيعه اثنى عشريه به اين كتب مراجعه شود:
1 - اصل الشيعه و اصولهاامام صادق عليه السلام 190
2 - اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات
3 - بيان الاديان ص 40
4 - تذكره الائمه مرحوم مجلسى ص 156
5 - دايره المعارف الاسلاميه ج 1 ماده اثنى عشريه
6 - سرمايه ايمان ص 98
7 - عقيده الشيعه الاماميه ص 111
8 - غيبت شيخ طوسى ص 256
9- النكت الاعتقاديه باب تاريخ مذاهب الاسلام

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
01-08-2023, 15:13
مذاهب اهل سنت
ابوحنيفه و مذهب وى

مذهب حنيفه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت است . از پيروان ابوحنيفه ، نعمان بن ثابت بت زوطى بن ماه مى باشد كه در سال 80 هجرى به دنيا آمد و در سال 150 هجرى در گذشت . وى در اصل ايرانى و از مردم كابل است . جدش زوطى از اسيران كابل بود و پدرش ‍ ثابت در كوفه آزاد شد.
ابوحنيفه در كوفه به دنيا آمد و براى فراگرفتن دانش كوشش فراوانى نمود. او نزد حماد بن ابى سليمان از علماى قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى - در گذشته به سال 120 هجرى - علم دين را فراگرفت . قبر ابوحنيفه هم اكنون در بغداد زيارتگاه اهل سنت است .
ابوحنيفه مدتى قاضى القضاه كوفه بود و منصور دوانيقى عباسى از او خواست كه منصب قاضى القضاتى را در شهر بغداد بپذيرد، ولى او قبول نكرد؛ در نتيجه خليفه او را به زندان انداخت و در زندان در گذشت .
ابوحنيفه در بعد راى و اجتهاد قرار داشت و از اهل حديث دورى مى كرد و اصل قياس و استحسان را در آراء خود پذيرفت . از اين جهت قياس و استحسان در مذهب فقهى او پس از قرآن و سنت و اجماع ، اصل چهارم به شمار مى آيد. روش و شيوه ابداعى او در فقه تحت عنوان فقه حنفى شناخته شده است .
نوبختى و ابوالحسن اشعرى و گروه ديگر از علما علم كلام او را از گروه ((رجا)) - مرجئه - خوانده اند و در اين مطلب به گفته او استناد نموده اند كه در كتاب ((فقه الاكبر)) گفته :
(( لا نكفر احدا بذنب و لا ننفى احدا عن الايمان )) يعنى ما كسى را درباره گناهى كه انجام داده است كافر نمى دانيم و از كسى نفى ايمان نمى كنيم .
البته اين عنوان دليل بر مرجئه بودن نيست ، زيرا دانشمندان اهل سنت و شيعه نى اينگونه افراد را كافر ندانسته اند.
ابن خلدون مى گويد: ابوحنيفه تنها 17 روايت از روايات نبوى را قبول كرده و او در راى و قياس راه افراط را در پيش گرفته بود.
ابوحنيفه ، پس از مرگش ، مذهب فقهى او توسط دو نفر از يارانش يكى محمد بن حسن شيبانى ، و ديگرى ابويوسف قاضى ، رواج يافت . آثار وى تنها يك كتاب به نام فقه اكبر بيش نيست ، گر چه شاگردانش فتاوى او را پس از وى گرد آورى نموده و به رشته تحرير در آورده اند.
پايه و اساس فقه ابوحنيفه مبتنى بر هفت اصل است : 1 - قرآن 2 - سنت 3 - اقوال صحابه 4 - قياس 5 - استحسان 6 - اجماع 7 - عرف .
ابوحنيفه از راه خز فروشى و معامله ابريشم زندگى مى كرد و از خلفاى عباسى بيزارى مى جست و هرگز آنان را دوست نمى داشت ، و به علويان كه دشمنان اين خلفا بودند كمك مالى فراوان مى نمود، بويژه در رابطه با قيام زيد بن على بن الحسين عليه السلام كمك مالى فراوانى به زيد و طرفدارانش نمود. و چون منصب قضاوت در بغداد را از طرف خليفه قبول نكرد، او را به زدن 100 ضربه تازيانه محكوم كردند و در زندان انداختند و عاقبت در زندان در گذشت . (187) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link187)
ابوحنيفه در هر مساءله فقهى پس از استنباط حكم شرعى مى گفت : هذا رايى يعنى اين راى من است ، لذا پيروان او را ((اصحاب راءى )) گفته اند.
مذهب فقهى ابوحنيفه در كشورهاى عراق ، مصر، لبنان ، سوريه ، تركيه ، تفغانستان ، پاكستان ، تركمنستان ، چين ، هند و آسياى مركزى رواج دارد و يك سوم مسلمانان جهان بر اين مذهب فقهى استوارند.
در گذشت وى در ماه رجب و يا شعبان سال 150 و يا 151 و يا 153 هجرى اتفاق افتاده است . (188)
(http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link188)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-08-2023, 14:51
اهل حديث و اصحاب راءى

همانگونه كه درباره مذهب فقهى ابوحنيفه گفته شد، او و پيروانش را ((اهل راءى )) گفته اند. در برابر اين گروه ((اهل حديث )) و اصحاب روايت مى باشند. شهرستانى مى گويد: مجتهدان سنت و جماعت به دو گروه : اصحاب حديث و اصحاب راءى تقسيم مى شوند. ياران حديث كه مردم حجاز مى باشند عبارتند از: پيروان مالك بن انس ‍ و محمد بن ادريس شافعى و سفيان ثورى و يزيد بن هارون و جرير بن عبدالله و وكيع بن الجراح و احمد بن حنبل و داود بن على بن محمد اصفهانى . اين گروه را از جهت اينكه نسبت به اخبار و روايات ، نظر ويژ ه اى را از خود نشان مى دهند، اهل حديث گفته اند.
اين گروه احكام شرع را مبتنى بر نص قرآن و روايات مى دانند و از هر گونه قياس و امثال آن خوددارى مى كنند.
اصحاب راءى از مردم عراق و از پيروان ابوحنيفه هستند كه احكام شرع را از طريق قياس و مانند آن بدست مى آورند. پس از ابوحنيفه دو شاگردش - محمد بن حسن شيبانى و ابو يوسف قاضى - اين روش را در ميان مردم عراق رواج دادند. (189) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link189)
و نيز اهل حديث را بر پنج گروه تقسيم كرده اند:
1 - داوديه 2 - شافعيه 3 - حنبليه 4 - مالكيه 5 - اشعريه .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-08-2023, 19:35
فرقه داوديه :

اينان از پيروان ابوسليمان داود بن على بن خلف اصفهانى هستند كه در سال 201 هجرى متولد شد و در سال 270 هجرى در گذشت . وى ملقب به ظاهرى كه يكى از ائمه فقهى در اسلام است مى باشد به اين فرقه ((ظاهريه )) نيز گفته مى شود. داود در روش و مكتب فقهى خود به ظاهر قرآن اكتفا مى كرد و هرگز به قياس و راءى و استحسان روى نياورد و در مورد اجماع هم ، توجه فراوانى به اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله داشت و به شدت فقهايى را كه بر اساس راءى و قياس فتوى مى دادند رد مى كرد.
داوداصالتا از مردم كاشان ولى تولدش در كوفه بود و در بغداد زندگى مى كرد. در حوزه درسى تدريس او چهار صد شاگرد جمع مى شدند و او را نوشته هايى است كه ابن نديم در كتاب الفهرست از آنها نام برده است .
داود در شهر بغداد در گذشت و پس از وى كسى كه مذهب فقهى او را رواج فراوان داد ابن خرم اندلسى - متوفاى 456 هجرى - بود ابن خرم كتابى در اصول مذهب ظاهريه در هشت جلد به نام ((الفقه الظاهريه )) تاليف كرده است . (190)

(http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link190)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-08-2023, 19:35
فرقه شافعيه :

اينان از پيروان عبدالله بن ادريس الشافعى المطلبى هستند. فرقه شافعيه با گروه ((اهل راءى )) در قسمتى از فروع دين با هم اختلاف دارند.
ايمان در عقيده شافعيه داراى سه شرط عمده است : 1 - الاقرار باللسان 2 - التصديق بالجنان 3 - العمل بالاركان ، همانطورى كه شيعه نيز چنين مى گويد.
شافعى بر اين باور است كه ايمان حالت كم و زيادى دارد. پيروان شافعى مى گويند: مؤ من هستيم اگر خدا خواهد. ولى پيروان حنفى مى گويند: ما حقيقتا مؤ من مى باشيم .
يك گروه از شافعيان مشبهه مى باشند و بعضى از اين گروه ، يزيد را خليفه پنجم گفته اند و على عليه السلام را به ظاهر ناسزا مى گويند!
شافعى با احمد حنبل مناظراتى داشته است (191) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link191) شافعى در فلسطين به دنيا آمد و دو ساله بود كه او را به مكه بردند و دوباره به بغداد رفت و در سال 199 هجرى به مصر سفر كرد و در فسطاطه در روز آخر رجب سال 204 هجرى در گذشت و در دامنه كوه المقطم در مقبره بنى عبدالحكم به خاك سپرده شد.
شافعى از شعراء زبردست عصر خود بود و در سن بيست سالگى به مقام فتوى رسيد و در آن سن به مدينه سفر كرد تا از محضر امام مالك استفاده كند و در آنجا ماند تا اينكه مالك در سال 179 هجرى در گذشت . وى سفرى به يمن كرد و در آن شهر با علويان زيدى همداستان و هم فكر شد و در پنهانى با امام يحيى بن عبدالله كه از بزرگان مذهب زيديه بود رفت و آمد و معاشرت داشت تا اينكه او را با گروهى از علويان اسير كرده ، به بغداد پيش هارون بردند (187 هجرى )
هارون چون از مقام علمى او آگاه شد او را آزاد نمود. سلطان صلاح الدين ايوبى مدرسه بزرگى بر سر مزار او ساخت و الملك الكامل در سال 608 هجرى گنبدى بر ضريح او بنا نمود. شافعى در ابتدا از پيروان مالك بن انس بود و از روايات پيروى مى كرد، ولى بر اثر سفرهاى فراوانى كه كرد براى خود مذهبى ويژه اختيار نمود. وى نظر خود را با روايات درهم آميخت و مذهبى بين دو مذهب حنفى و مالكى به وجود آورد كه به مذهب شافعى شهرت يافت .
او در كلام از پيروان ابوالحسن اشعرى بود و ادله چهارگانه را كه كتاب و سنت و اجماع و قياس باشد، قبول كرده بود. او قائل به استدلال نيز بود ولى چيزى را كه حنفيان به آن استحسان مى گويند و نيز اين مطلب را كه مالكيان آن را مصالح مرسله گفته اند رد مى كرد.
تا زمان شافعى براى استنباط احكام شرع ، كتاب مدونى در دست نبود و تنها فقهاء در كتابهاى فقهى خود از بعضى مسائل مانند: اجتهاد و راى و استحسان ، سخن بر زبان مى آوردند. نخستين كسى كه مسائل اصول فقه را تدوين و تاءليف نمود وى بود.
شافعى در جوانى كتاب ((الرسالة )) را تاءليف كرد. در اين كتاب سخن از قرآن ، سنت ، ناسخ ، منسوخ ، علل ، احاديث ، خبر واحد، اجماع ، قياس ، اجتهاد، استحسان و اختلاف به ميان آمده است .
مذهب شافعى در عصر عثمانيان در كشورهاى اسلامى رواج فراوان سافت و در اوايل قرن دهم هجرى بر ديگر مذاهب اهل سنت پيشى گرفت و آنان را تحت الشعاع خود قرار داد. فقهايى كه از محضر او استفاده علمى كرده اند عبارتند از: احمد بن حنبل ، داود ظاهرى ، ابوالثور بغدادى .
از مشاهير شاگردان وى ، ابويعقوب بويطى متوفاى سال 231 هجرى و اسماعيل مزنى متوفاى سال 264 هجرى و ربيع بن سليمان مرادى در گذشته سال 270 هجرى مى باشند.
از فقهاى مشهور اين مذهب ابو اسحاق فيروز آبادى - در گذشته سال 476 و مصنف كتاب ((المهذب )) - و ابو حامد غزالى - در گذشته سال 505 هجرى - مى باشند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-08-2023, 16:02
آثار شافعى

آثارى كه براى شافعى ذكر كرده اند عبارتند از:
1 - كتاب ((الام )) در فقه كه در چاپهاى مختلف به چاپ رسيده از جمله 7 جلدى .
2 - كتاب ((الرساله )) در علم اصول فقه .
3 - كتاب ((احكام القرآن ))
4 - كتاب ((السنن )).
5 - كتاب ((اختلاف الحديث )).
6 - كتاب ((السبق و الرمى )).
7 - كتاب ((فضائل القريش )).
8 - كتاب ((ادب القاضى )).
ناگفته نماند كه كتابهاى شافعى به دست شاگردان وى جمع آورى و نوشته و تدوين گشته است . چنان كه در مقدمه كتاب الام تصريح شده كه آن كتاب تقريرات درس شافعى است كه به قلم ربيع بن سليمان مرادى شاگرد شافعى ، به رشته تحرير در آمده است .
امروزه بسيارى از مسلمانان فلسطين ، اردن ، سوريه ، لبنان ، عراق ، حجاز، پاكستان ، مصر، هند و چين ، اندونزى و كردهاى ايران و سنيان فارس و يمن بر طريق مذهب فقهى شافعى هستند. (192) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link192) شافعى از نظر فقهى به شيعه خيلى نزديك است .
محمد بن ادريس شافعى درباره امام على بن ابيطالب عليه السلام مى گويد: در امام على عليه السلام چهار خصلت است كه اگر يكى از آنها در هر كس پيدا شود مستحق تكريم و احترام است و آنها عبارتند از: زهد و علم و شجاعت و شرافت . و نيز مى گويد: پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام را به دانش قرآن و محتواى آن اختصاص داد و نيز رسول اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمان داد تا در ميان مسلمانان قضاوت نمايد و آن حضرت ، فتواهاى امام على عليه السلام را امضاء مى فرمود. و شافعى مى گفت : امام على عليه السلام بر حق بود و معاويه ناحق و باطل . (193) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link193)
شافعى در سال 146 يا سال 150 هجرى به دنيا آمده و در سال 204 ماه رجب در بغداد و يا در مصر در گذشته است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-08-2023, 16:03
فرقه حنبليه :

اين گروه از پيروان ابو عبدالله احمد بن حنبل مى باشند. احمد در سال 164 به دنيا آمد و در سال 241 هجرى درگذشت . او در شهر بغداد متولد گرديد و در همان شهر از دنيا رفت . احمد حنبل فقيهى كثيرالسفر بود و براى فراگفتن علوم اسلامى و حديث ، به شام و حجاز و يمن و كوفه و بصره سفر كرد و روايات بسيارى را گرد آورد و آنها را در مجموعه اى كه ((مسند احمد حنبل )) ناميده شده فراهم نمود.
مسند احمد بن حنبل مجموعا در شش جز و در بردارنده چهل هزار روايت مى باشد او از عمل به راءى دورى مى كرد و تنها به كتاب الله و حديث استدلال مى نمود و به اندازه اى در استناد به احاديث كوشا بود كه گروهى از بزرگان اسلام مانند: محمد بن جرير طبرى و محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم او را از پيشوايان حديث شمرده اند.
احمد بن حنبل يكى از شاگردان خوش فهم شافعى بود، ولى پس از مدتى از مذهب وى دورى نمود و خود مذهبى مستقل بنا كرد و آن را بر پنج اصل : قرآن و سنت و فتاوى صحابه و قول بعضى از صحابه اگر موافق كتاب و سنت باشد و همه روايات مرسل و ضعيف استوار نمود. پيروان مذهب حنبلى از پيروان سه مذهب فقهى ديگر اهل سنت كمتر مى باشند.
پس از در گذشت ابن حنبل سالها بعد از وى ، دو عالم بزرگ يكى ابن تيميه و ديگرى ابن قيم شاگرد ابن تيميه روى كار آمدند و كار خودشان را بر اساس فكر امام احمد حنبل ادامه دادند و در قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن عبدالوهاب متوفاى سال 1206 هجرى ، عقيده خود را بر محور مذهب حنبلى استوار نمود و مذهب نوينى را بوجود آورد كه امروز به نام ((مذهب وهابى )) در عربستان سعودى رواج كامل دارد. احمد بن حنبل ايرانى الاصل و از مردمان شهر مرو و پدرش در آن عصر حاكم و فرماندار سرخس بود. او علاوه بر كتاب مسند خود، كتابهاى ديگرى درباره ناسخ و منسوخ و تفسير قرآن و غيره نگاشت . او در عصر ماءمون عباسى قائل به قديم و ازلى بودن قرآن شد و پس از ماءمون كه معتصم بر سر كار آمد و او را آزار فراوان داد و به زندان انداخت و به مدت 28 ماه در زندان گرفتار بود تا اينكه در سال 220 هجرى از زندان آزاد شد، و چون متوكل عباسى بر اريكه خلافت جلوس كرد، احمد بن حنبل را احترام فراوان نمود تا از اين رهگذر جبران گذشته را نموده باشد.
ابن قيم فتاوى او را در بيست مجلد گرد آورى نموده است . ابن حنبل از مخالفان مذهب راءى محسوب مى شود.
مذهب فقهى احمد بن حنبل تا قرن هشتم در بلاد اسلام رواج فراوان داشت . مقدسى مى گويد: بيشتر مردم اصفهان و رى و شهرهاى ديگر در ايران مذهب حنبلى داشتند، و به معاويه بن ابوسفيان احترام فراوان مى كردند و در شام و فلسطين گروه زيادى بر اين مذهب بودند و از بزرگان اين مذهب كه در ترويج ان كوشش فراوان كردند، يكى تقى الدين احمد بن عبدالحليم بن تيميه متولد 661 و متوفاى 728 هجرى و پس ‍ از او شاگردش ابن قيم بوده سات و در قرن 12، اين مذهب را محمد بن عبدالوهاب و خانواده آل سعود در جزيرة العرب رواج دادند.
گروه حنابله به امر به معروف و نهب از منكر اهميت فراوان مى دهند و در عربستان گروهى به نام ((الامرين بالمعروف و الناهرين عن المنكر)) از طرف حكومت دولت عهده دار اين كار هستند.
احمد بن حنبل مرد كهن سالى بود كه نسبت به محمد بن ادريس شافعى احترام زيادى قائل بود. او همچون ديگر اصحاب حديث و سنت ، قرآن را ازلى و قديم مى دانست ، و با اينكه كلام خدا را مركب از اصوات و حروف مى دانست ، باز هم بر اين باور بود كه تركيب حروف و اصوات به همين شكل در عالم ازل ثابت و به ذات پروردگار قائم بوده و صوتى كه امروزه از قاريان شنيده مى شود و مشاهده اى كه از خطوط قرآن به چشم مى آيد، همان كلام ازلى و قديمى يزدانى است !
و اين عقيده تا جايى در افكار گروهى از پيروان او پيش است كه مى گويند: هر يك از نسخه هاى قرآن و جلد آن نيز ازلى است !
احمد بن حنبل در مقابل گروه معتزله كه قائل به مخلوق بودن و حادث بودن قرآن بودند، به شدت اصرار مى ورزيد كه قرآن قديم و ازلى است و به خاطر همين عقيده با ماءمورين خليفه عباسى ماءمون به مخالفت برخاست و كار بجايى كشيده شد كه او را دست بسته پيش ماءمون بردند. ولى پيش از رسيدن ، خبر مرگ ماءمون به احمد بن حنبل رسيد و ماءمورين دوباره او را به بغداد برگرداندند.
احمد در حكومت معتصم نيز بر عقيده خود اصرار ورزيد تا اينكه در سال 219 هجرى خليفه عباسى او را در حضور گروهى به مدت سه روز تحت نظر قرار داد و بر وى فشار آورد تا از عقيده اش منصرف شود، ولى اين فشار، ابن حنبل را از عقيده اش باز نداشت ! لذا خليفه دستور داد او را تازيانه بر او زدند، از هوش برفت و خليفه از ترس گروه حنابله دستور داد تا او را زندانى كنند. در عصر واثق پسر معتصم نيز همين روش دنبال شد تا اينكه در سال 232 هجرى كه متوكل عباسى به خلافت رسيد، از احمد ابن حنبل حمايت كرد و او را محترم و معزز داشت .(194) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link194)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-08-2023, 22:08
فرقه مالكى

بنيان گذار اين مذهب ، ابو عبدالله مالك بن انس مى باشد كه پيروان او را مالكى گويند. مالك در سالهاى 90 تا 95 هجرى به دنيا آمده و در شهر مدسنه منوره ، از فقهاى مشهور آن شهر، فقه را فرا گرفت . مهمترين اثر معروف او ((الموطا)) مى باشد، كه در آن روايات و سنن را بنا به ترتيب ابواب فقهى ، مرتب و منظم كرده است .
مالك بعد از استناد به قرآن و روايات نبوى ، به عمل علماى عصر خود از اهل مدينه استناد مى جست و از اهل استصلاح نيز كمك مى گرفت ؛ يعنى هنگام وضع حكم ، مصلحت عامه را در نظر داشت و آنچه اصلح بود رعايت مى كرد. مالك در سال 174 يا 187 يا 179 در مدينه در گذشت .(195) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link195)
مالك فقيهى عربى الاصل است كه در شهر مدينه ديده به جهان گشود و او را امام المدينه گويند و در همان شهر در گذشت . او فقه خود را بر اساس روايات نبوى قرار داد و به خبر واحد نيز عمل مى كرد و به اقوال صحابه توجه فراوان داشت و چون براى مساءله اى از مسائل فقهى دليلى از قرآن و سنت پيدا نمى كرد، به قياس و مصالح مرسله متوسل مى شد. و مصالح مرسله امورى است كه به منظور مصلحت مهم ترى به آن توجه مى كنند، مانند اينكه براى گرفتن اقرار از دزد مثلا او را شكنجه دهند! كه هيچ دليلى بر اعتبار آن در دست نيست ، و اين اصل فقط در نزد مالك بن انس پذيرفته شده است .
مالك هرگاه روايتى را نقل مى كرد، وضو مى گرفت و بر روى فرش ‍ جلوس مى كرد و ريش خود را شانه مى زد و موقر و متين به خواندن روايت مى پرداخت . در وقت راه رفتن و يا در حال ايستاده ، حديثى را نقل مى كرد. او با اينكه به كبر سن رسيده بود و ضعيف شده بود در شهر مدينه بر اسب سوار نمى شد و مى گفت : به احترام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه در خاك مدينه مدفون است در اينجا بر اسب سوار نمى شوم .(196) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link196)
مالك بن انس كتاب الموطا را براى منصور عباسى نگاشت و در تمام عمرش جز براى حج بيت الله الحرام از مدينه خارج نشد. وى استاد شافعى بود. مذهب مالك در مدينه نشاءت گرفت و در حجاز منتشر شد، سپس در مغرب و اندلس و مراكش و الجزاير و تونس و ليبى و مصر و سودان و بحرين و كويت رواج يافت . پيروان مذهب فقهى مالك در حدود پنجاه ميليون نفر مى باشند.(197)
(http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link197)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-08-2023, 22:08
فرقه هاى اسلامى

((مقدمه ))

محققان و فرق اسلامى مى نويسند كه شايد نخستين كتابى كه در اين باره نوشته شده ، توسط علماء شيعه اماميه باشد.
در ((فهرست )) نجاشى از كتاب ((فرق الشيعه )) تاليف ((محمد بن احمد نعيمى )) از اصحاب امام يازدهم (عليه السلام ) ياد شده است . ((نجاشى )) از كتاب ديگرى به همين نام تاءليف ((ابوالقاسم بلخى )) يا كرده است .
تاكنون اين دو كتاب بدست نيامده است .
ولى دو كتاب ديگر به همين نام (: فرق الشيعه ) توسط دو نفر ديگر از علماء شيعه اماميه تاءليف شده كه در دست است .
كتاب نخست تاءليف ((حسن بن موسى النوبختى )) از علماء قرن سوم شيعه اماميه به نام ((فرق الشيعه )) مى باشد.
و كتاب دوم تاليف ((سعد بن عبدالله اشعرى )) (معاصر نوبختى ) به نام ((المقالات و الفرق )) مى باشد.
كتاب نوبختى با مقدمه و تعليمات سيد محمد صادق بحر العلوم (و قبل از او توسط مستشرقان و محققان انگليسى شناسائى و چاپ شده بود) در ((نجف )) چاپ شد (1379 ق اين كتاب توسط يك محقق ايرانى (دكتر مشكور) در سال 1361 ش به فارسى ترجمه شد.
كتاب ((المقالات و الفرق )) اشعرى نيز براى نخستين بار توسط ((دكتر محمد جواد مشكور)) محقق ايرانى چاپ گرديد كتاب ديگرى در اين زمينه به نام ((الاديان و الفرق )) توسط فردى به نام ((سيد عبدالله بن موسى ))؟ تاليف گرديده است .
محمد بن نعمان معروف بن ((مفيد)) از مشايخ شيعه اماميه كتابى به نام ((اوائل المقالات فى المذاهب )) تاليف كرده كه در دست است و مكرر چاپ شده است .
محمد بن عبيد بن على (485 ق كتابى به نام :
((بيان الاديان )) نگاشته است كه در سال 1883 م توسط مستشرق آلمانى (شفر) چاپ و بعدا توسط ((عباس اقبال )) تجديد چاپ گرديد. مرتضى بن داعى حسينى رازى از علما شيعه اماميه قرن هفتم هجرى كتابى به نام ((تبصره العوام فى معرفه مقالات الامام )) تاليف كرده كه در سال 1313 ش توسط عباس اقبال چاپ شد.
عبدالقادر بغدادى (م 429 ق كتاب ((الفرق بين الفرق )) را تاليف كرد كه چاپ مكرر آن در دست است . عبدالكريم شهرستانى (م 548 ق كتاب ((الملل و النحل )) را تاليف نمود.
و ابن حزم محمد بن على بن احمد (م 456 ق كتاب ((الفصل فى الاهوا و النحل )) را نگاشت (198) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link198)
نسخه خطى فرق الشيعه نوبختى ابتدا نزد كتابدار شعبه شرقى موزه بريتانيا بود كه توسط ((مارگليوث )) استاد دانشگاه اكسفورد به آن اشاره اى شده بود. مستشرق آلمانى ((هلموت ريتر)) بر نسخه عكسى اين كتاب دست يافت .
((هملوت ريتر)) در بغداد نسخه خطى كامل اين كتاب را در كتابخانه ((سيد هبه الدين شهرستانى )) يافت . گفته مى شود اصل اين كتاب در كتابخانه ((ميرزا حسين نورى )) فقيه و محدث معروف معاصر شيعه اماميه بوده است . مستشرق مذكور پس از مقابله نسخه ها، كتاب فرق الشيعه نوبختى را در تركيه / استانبول به چاپ رساند (199) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link199)
محقق ايرانى دكتر مشكور معتقد است كه قبل از نوبختى ، كسان ديگرى بوده اند كه در اين موضوع كتاب نوشته اند:
1 - ابوعيسى محمد بن هارون وراق م 247 ق متكلم شيعى قرن سوم . وى كتابى به نام ((اختلاف الشيعه )) داشته است .
2 - ابوالقاسم نصر بن صباح بلخى ، از علما شيعه نيمه اول قرن چهارم هجرى ، كتابى به نام ((فرق الشيعه )) داشته است .
3 - ابو طالب الانبارى (م 356 ق كتاب ((فرق الشيعه )) داشته است (200) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_01.html#link200)
دكتر مشكور مى گويد: كتاب المقالات و الفرق تاليف سعد بن عبدالله اشعرى كه تا چند سال پيش اثرى از آن در دست نبود، گمان مى رفت كه از ميان رفته باشد. برخى مى پنداشتند كه فرق الشيعه اشعرى همان فرق الشيعه نوبختى است . اما با پيدا شدن اين نسخه خطى معلوم شد كه كتاب اشعرى كتاب مستقلى است . اين كتاب بايد در نيمه دوم قرن سوم هجرى تاليف شده باشد. در عين حال مشابهاتى بسيار بين كتاب نوبختى و كتاب اشعرى وجود دارد و بديهى است كه يكى از ديگرى گرفته است . دكتر مشكور معتقد است كه كتاب اشعرى بعد از كتاب نوبختى نوشته شده و مؤ لف از آن كتاب استفاده فراوان كرده است (201)

(http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_02.html#link201)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-08-2023, 19:39
فرقه ها و مذاهب اسلامى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله :

پس از رحلت جانگداز پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله در 28 صفر سال 11 هجرى و تحقق كودتاى سياه سقيفه و وارونه شدن اسلام محمدى و ارتداد و فرار مردم از هيولاى خلافت غصب و طرد و نفى و حبس و قتل اهل بيت و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خواص خود فروخته و مرژزدور خليفه ، هر كدام نغمه اى ساز كردند و دكانى آراستند و جمعى از عوام كالا نعام را مريد خويش ساختند.
1 - در اين ميان ، تنها شخصيت شاخص و استوار كه اسلام محمد صلى الله عليه و آله و قرآن او را نمايندگى مى كرد، حضرت امام منصوص و معصوم على بن ابيطالب عليه السلام بود كه با حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و دو فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسين عليه السلام و ياران اندكش ابوذر، سلمان ، مقداد، و عمار...
در برابر كودتاچيان ايستادند و به مدت چهل روز يارى مى طلبيدند تا با يك حركت مسلحانه بساط جاهليت جان گرفته را نابود سازند، اما متاءسفانه كسى از اصحاب و مردم كه مرعوب زور و فريفته زر و شرمنده تزوير شده بود، به يارى آن امام بر حق نشتافت و در نتيجه ، شد آنچه بايد مى شد.
بنابراين ، امام على بن ابى طالب عليه السلام و ياران اندك وفادار آن حضرت ، اسلام محمدى را نمايندگى مى كردند.
2 - گروه انصار به طرفدارى از سعد بن عباده خزرجى سنگ او را بر سينه مى زند و با كودتاچيان در گير شدند.
3 - گروه ديگر، باند كوتا را تشكيل مى دادند كه با ابوبكر بن ابى قحانه بيعت كردند. كه شرح آن گذشت
4 - گروهى دست از اسلام برداشتند و دنبال مسيلمه كداب را گرفتند. اينان از پرداخت زكاه به كودتاگران خوددارى كردند و به شرحى كه گذشت ، ابوبكر به سركوب آنان پرداخت .
5 - با خلافت عثمان بن عفان ، باند عثمانى پديدار شد. اين گروه مركب از دشمنان قسم خورده اسلام و تبعيديان پيامبر اسلام و ديگر حراميان جاهليت بودند كه براى گرفتن انتقام از اسلام متحد شده بودند عثمان بن عفان دست اينان را در بيت المال بازگذاشت و هر كدام ثروت و مكنتى عظيم برداشتند و مقدمه رژيم پليد اموى را پى ريختند.
6 - پس از قتل عثمان بن عفان و ازدحام مردم در بيعت با امام بر حق على بن ابى طالب عليه السلام ، گروهى از اصحاب و رجال مشهور بى طرفى اعلام كردند و كناره گرفتند، از جمله اينان : عبدالله بن عمر بن خطاب ، محمد بن مسلمه انصارى ، اسامه بن زيد، سعد بن ابى وقاص ‍ و...
7 - از ميان بيعت كنندگان با امام على ابن ابى طالب عليه السلام گروهى به مخالفت با حضرت پرداختند. كه در راس اينان طلحه و زبير و عايشه بودند. كه در تاريخ اسلام جنگ جمل را پرداختند و از زبان پيامبر اسلام ، ((ناكثين )) نام يافته بودند.
8 - گروهى ديگر از بقاياى ناكثين نزد معاويه بن ابى سفيان در شام رفته و با همدستى او به توطئه عليه امام على عليه السلام پرداختند و خون خواه عثمان شدند و نبرد صفين را تدارك ديدند و از زبان پيامبر اسلام ، قاسطين نام يافته بودند.
9- گروهى ديگر از مقدسان احمق و افراطيان بى شعور كه خود حكميت را در جريان صفين بر امام على عليه السلام تحميل كرده بودند، بناى مخالفت گذاشتند و خواستند كه على عليه السلام نقض ‍ پيمان كند، و ابلهانه نعره سر مى دادند كه : ((لا حكم الاالله )). اينان ماجراى درازى دارند كه فصلى تز تاريخ اسلام را به خود اختصاص ‍ داده اند. اينان جنگ نهروان و حرورا را پرداختند و از قبل از زبان پيامبر اسلام نام مارقين بر خود نهاده بودند. اين گروه را فرقه هاى گوناگونى است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
14-08-2023, 19:39
در رابطه با انشعاب امت و پيدايش فرقه هاى مختلف اسلامى ، حديث مشهورى منسوب به پيام آور اسلام صلى الله عليه و آله هست كه رفمود:
(( ... و تختلف بعدى امتى على ثلاث و سبعين فرقه ، يهلك اثنان و سبعون و تنجى فرقه واحده ... ))
اين حديث مشهور در كليه كتب فرق و ملل و نحل آمده است و سعى شده تا فرقه ناجيه شناخته شود. آنگونه كه مورد تحريف و تاويل نيز قرار گرفته است . محققان و مستشرقان بر صحت صدور چنين حديثى از پيامبر اختلاف نظر دارند. برخى آن را گرفته شده از روايات يهود و نصارى مى دانند.
محققان اسلامى مى گويند كه : صدور چنين حديثى از پيامبر اسلام قطعى و مسلم است ، و حتى پيامبر اسلام از افتراق ديگر اديان پيشين و تعداد فرقه هاى آنها خبر داده است . بغدادى و شهرستانى بر صحت و صدور اين روايت مصرند.
محققان شيعه اماميه معتقدند كه : بر فرض صحت سند بايد در متن اين روايت دقت نظر بيشترى شود. چرا كه ظاهر اين است كه فرقه هاى بزرگ چهار فرقه مى باشند:
1 - شيعه ، 2 - معتزله ، 3 - اشاعره ، 4 - خوارج

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-08-2023, 14:40
اسامى فرقه ها؛
مولفان كتب فرق كوشيده اند تا عدد فرقه ها را به 73 فرقه برسانند تا با روايت منسوب به پيامبر اسلام مطابقت كند.
شگفت آنكه در كتب فرق الشيعه ، فرقه هاى شيعى به 155 فرقه مى رسند.
برخى معتقدند كه پس از امام على بن ابيطالب عليه السلام شيعيان به چهار دسته مهم تقسيم شدند:
1 - زيديه
2 - كيسانيه
3 - غلاه
4 - اماميه
و از اين چهار دسته ، فرقه هاى گوناگونى پديد آمدند.
((مسعودى )) مى نويسد كه در زمان وى ((73)) فرقه مختلف موجود بوده و فرق ديگرى بر اين تعداد افزوده شده است . مؤ لف كتاب بيان الاديان كه در سال 485 ق كتابش را نگاشته ، فرقه ها را اين گونه بر شمرده است :
1 - اصحاب الحديث ، 5 فرقه
2 - اصحاب الراى ، يك فرقه
3 - معتزله ، 7 فرقه
4 - فرقه اول شيعه ، 5 فرقه
5 - فرقه دوم شيعه ، 5 فرقه
6 - فرقه سوم شيعه ، يك فرقه
7 - فرقه غاليه ، 8 فرقه
9- فرقه چهارم از شيعه ، يك فرقه
10 - خوارج ، 15 فرقه
11 - مجبره ، 6 فرقه
12 - مشبهه ، 10 فرقه
13 - صوفيه ، 1 فرقه
14 - مرحبه ، 6 فرقه
مؤ لف كتاب علل ظهور فرق و مذاهب اسلامى ، كليه فرقه ها را در پانزده فرقه خلاصه كرده است ، كه فرق ديگر از اين 15 فرقه جدا شده اند.
شيخ طوسى ، 73 فرقه را دو مذهب مى داند كه به دو بخش اصلى تقسيم مى شوند:
1 - نواصب
2 - روافض
وجه تسميه روافض اين است كه : چون پيامبر اسلام در گذشت ، گروهى از مسلمانان در سقيفه گرد آمدند و با ابوبكر بيعت كردند يك گروه 18 نفرى با بيعت ابوبكر مخالفت كردند آنان خلافت را حق مسلم امام على بن ابى طالب عليه السلام مى دانستند.
پيروان ابوبكر اين گروه را ((روافض )) ناميدند، و گفتند: رفضونا : رد و ترك كردند ما را صاحب دبستان المذاهب در معناى اهل سنت و جماعت مى گويد: اينان ده چيز را سنت و جماعت دانند و گويند هر كس اين ده را بجاى آورد، سنى است :
1 - فاضل دانستن ابوبكر و عمر بن خطاب
2 - دوست داشتن دو داماد پيامبر را، يعنى :
عثمان و على بن ابيطالب را
3 - محترم داشتن دو قبله را (بيت المقدس و مكه )
4 - مسح بر كفش پس از وضو
5 - پرهيز از شهادت و قضاوت اين دو چيز:
نگويد كه : فلانى حقيقتا بهشتى است و يا حقيقتا جهنمى است
6 - در نماز به دو امام جماعت نماز گذارد، يعنى : هم به امام صالح و هم به امام فاسق (با استناد به اين حديث جعلى منسوب به پيامبر: ((صلوا خلف كل بر و فاجر))
7 - اعتقاد به اينكه گفتار و كردار خوب و بد انسان از طرف خداوند است .
8 - نماز بر جنازه مطيع و گناهكار
9- انجام نماز و دادن زكاه
10 - اطاعت سلطان و امام ، خواه جائر باشد و خواه عادل (202)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-08-2023, 21:13
فرقه هاى شيعى ؛

1 - پس از شهادت امام على بن ابى طالب عليه السلام ، گروهى كه گفتند امام على عليه السلام از همه مسلمانان برتر است و با آن حضرت بيعت كرده و وفادار مانده بودند، پس از وى با امام حسن بن على عليه السلام بيعت نمودند و پس از شهادت آن امام نيز با امام حسين بن على عليه السلام بيعت كردند.
2 - اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام اعتقاد پيدا كردند كه بايد امامت در ميان فرزندان ايشان به شورى باشد و هر يك از فرزندان آن دو امام (حسن و حسين ) براى احراز مقام امامت خروج كند، او شايستگى امامت دارد و پيشواى امت است . اين فرقه را ((مذهب زيديه )) گويند. از اين فرقه ، فرقه هاى ديگرى منشعب شد.
در كتاب بيان الاديان آمده است كه ((فرقه زيديه )) را پنج گروه است كه يكى از آنها، فرقه ((جاروديه )) مى باشد كه ابتدا از پيروان زياد بن منذر عبدى (: ابوالجارود) بودند. اين گروه معتقد بود كه : پيامبر اسلام ، على بن ابى طالب عليه السلام را به وصف به امامت منصوب كرده نه به رسم . و چون مسلمانان با فردى ديگر بيعت كردند، به گمراهى و كفر در افتادند.
فرقه جاروديه پس از امامت ((زيد بن على بن الحسين )) عليه السلام ، قائل به امامت ((محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن )) شدند. عده اى بر اين عقيده بودند كه او نمرده است و خروج خواهد كرد.
ابوالجارود از علما زيديه بود امام صادق عليه السلام او را ملقب به ((سرحوب )) كرد و وى را از دروغگويان شمرد. وى نابينا بود و امام صادق عليه السلام او را لعن كرده ، درباه اش فرمود: (( انه اعمى القلب و اعمى البصر )) امام عليه السلام ابو الجارود را به شدت نكوهش ‍ فرموده است و امام باقر عليه السلام فرمود كه سرحوب نام شيطان است ابوالجارود فردى منافق و بى اعتبار بود
در دبستان المذاهب آمده است كه : ياران ابوالجارود معتقد بودند كه پيامبر اسلام على بن ابيطالب عليه السلام را به اسم معرفى نكرده ، لذا امت گمراه شدند.
3 - گروهى قائل به امامت محمد بن حنيفه شدند و كيسانيه نام گرفتند فرقه اى از اين گروه بر اين باور بودند كه امامت تنها از آن يك نفر است و آن يك نفر براى هميشه زنده مى باشد. لذا پس از مرگ ابن حنيفه گتند كه او زنده است و نخواهد مرد و گروهى ديگر وى را در كوه رضوى بين مكه و مدينه پنهان دانستند. (203)
4 - فرقه كربيه ، اين گروه از كيسانيه جدا شده و ياران ابى كرب ضرير مى باشند كه عقيده دارند ابن حنيفه زنده است و انتظار ظهور او را مى كشند.
5 - فرقه حربيه ، اين گروه از پيروان عبدالله بن عمرو الكندى بودند كه عقيده به تناسخ داشتند و مى گفتند: روح خداوند در پيامبر حلول كرد و روح پيامبر در على و از على در حسن ، و از حسن در حسين حلول كرد و از حسين در محمد حنيفه و از او در فرزندش ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن الحرب حلول نمود و امامت در او استوار شد.
6 - فرقه حارثيه ؛ اين گروه از ياران عبدالله بن حارث مداينى مى باشند كه معتقد به امامت ابو هاشم عبدالله بن محمد حنيفه و امامت عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب اند.
7 - فرقه هاشميه ، اين گروه از فرقه كيسانيه جدا شده و از ياران ابو هاشم اند
8 - فرقه بيانيه ، اين گروه از ياران بيان بن سمعان نهدى بودند و اعتقاد داشتند كه ابو هاشم ، بيان را از طرف خدا به عنوان رسول فرستاده و آيه (( هذا بيان للناس )) دليل آنها بود. گويند كه اين فرقه قائل به رويت خداوند در قيامت بوده اند. گويا بيان پس از مرگ ابوهاشم ادعاى نبوت كرده و نامه اى به امام باقر عليه السلام نوشته و او را دعوت به قبول پيامبرى خود كرده است . خالد بن عبدالله قسرى استاندار اموى در كوفه ، وى را دستگير كرد و با تعدادى از يارانش ، آنان را با نفت بسوخت .
9- فرقه رزاميه ، اين گروه پيروان شخصى به نام رزام مى باشند و گويند كه از فرقه كيسانيه جدا شده اند. عقايد اين فرقه اين بود كه امامت از على (عليه السلام ) به محمد بن حنفيه و از او به فرزندش ابوهاشم و از او به على بن عبدالله بن عباس انتقال يافته است . اين گروه به وصايت قائل هستند و به آنان نسبت حلول مى دهند و مدعى اند كه آنان بر اين باور بوده اند كه روح خداوند در ابومسلم حلول كرده و لذا او بر بنى اميه پيروز شد.
معتقدند كه بومسلم زنده است . شهرستانى اين فرقه را از پيروان بابك خرم دين برخى از اين فرقه معتقد بودند كه دين فقط معرفت امام است . برخى دين را معرفت خدا و اداى امامت مى دانسته اند، و كليه تكاليف عملى را ساقط دانسته اند. پيروان اين فرقه به ابومسلم خراسانى ارادتى بسيار داشتند.
10 - فرقه راونديه ، اين گروه پس از مرگ ابن حنفيه و ابوهاشم به امامت محمد بن على بن عباس گرويدند و در اشاعه امامت او كوشش كردند. اين گروه به نام شيعه آل عباس يا ((راويه )) مشورند. برخى از ايشان به الوهيت منصور عباسى قائل شدند اين فرقه به تناسخ نيز عقيده داشت . منصور عباسى تعدادى از آنان را زندانى ساخت . در پى اين اقدام منصور، آنان دست از اين عقيده برداشتند و براى آزاد ساختن ياران زندانى خود تدبيرى انديشيدند.
آنان تابوتى را برداشته و تشييع نموده و وقتى به نزديك زندان رسيدند، دربها را شكسته ، ياران خود را در آوردند.
در اين جريان نزديك بود منصور عباسى كشته شود. گويند راونديه از غلاة خراسان بودند و عقايد مزدكى داشتند.(204)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-08-2023, 13:23
فرقه هاى زيديه ؛

((مقدمه )):
شخصيت ((زيد بن على )) عليه السلام

حضرت زيد بن على (عليه و على ابائه و اجداده الصلاة و السلام ) فرزند برومند امام سجاد (عليه السلام ) است كه با قيام شكوهمند خود لرزه بر اندام رژيم اموى افكند و پس از قيام امام حسين در سال 61 هجرى ، الهام بخش نسلها و عصرها گرديد.
((زيد)) نيز همچون ((امام حسين )) تنها ماند و تنها جنگيد و شهيد شد. شيعيان كوفه و ديگر جاها به وسوسه و شايعه فقهاء و علماء در روز ((قيام )) او را تنها گذاشتند. او و ياران اندكش تا آخرين نفس با دژخيمان اموى جنگيدند و سرانجام جان باختند.
قساوت رژيم و كينه اى كه از او در دل داشتند، باعث شد تا جسد مطهر زيد را يافته و برهنه بردار آويختند.
گويند تا چهار سال ؟ جسد زيد بر دار بود، سرانجام امويان جسدش را سوختند و خاكسترش را بر باد دادند. (205)
زيد به هنگام شهادت 42 سال داشت
يحيى فرزند زيد در ادامه قيام پدر، سرنوشتى مشابه داشت . شهادت اين پدر و پسر، سرانجام دودمان تبهكار اموى را به باد داد و دست انتقام چنان كرد كه عباسيان اجساد امويان را از قبرها بيرون كشيدند و تازيانه نواختند و سوختند و بر باد دادند. و اين است سرنوشت همه دژخيمان و جلادانى كه به نام مذهب و در زير قباى تزوير و در چهره قديس ، خون خلقى را مى ريزند و به خيال خود راحت مى ميرند و در زير قبه و بارگاه پناه مى گيرند.
امويان به قتل عام بهترين فرزندان اسلام پرداختند و مردانى چون ائمه معصومين و زيد و يحيى و... و... را شهيد كردند و از عاقبت كار خويش ‍ خبر نداشتند و نمى دانستند كه روزى سرنگون خواهند شد و كسانى پيدا خواهند شد كه حتى استخوانهاشان را شلاق بزنند و بسوزانند.
بدون شك عقيده و قيام ((زيد)) متاءثر از تعاليم ائمه معصومين (عليهم السلام ) بوده است و بر چسب هاى فقهاء و علما و تحريف عقايد ((زيد بن على )) سنتى است كه ساحت هر انقلابى بزرگ را در تاريخ گرفته و مى گيرد و آلوده مى سازد.
عقايد و قيام حق طلبانه مردانى بزرگ چون زيد و يحيى و ديگر علويان و آزادى خواهان تاريخ و به تعبير قرآن همه آنانى كه امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى نمايند، هميشه از سوى دوست و دشمن مورد تحريف ، تحقير و بازى قرار گرفته و مى گيرد. دشمن كه كارش معلوم است و اگر آگاه باشد، خوب خراب مى كند، و اما دوست نادان بسيار بد و ناشيانه دفاع مى كند و در واقع بد خراب مى كند.
عقايد و احوال شخصى ((زيد بن على )) (عليه السلام ) از همان آغاز دستخوش تحريف دردناكى قرار گرفت . در اين تحريف ، علماء و فقهاء اموى و مورخان رجال نويسان هوادار آن رژيم تبهكار پيش قدم بودند. و متاءسفانه برخى از اين سياهكاريها در متون شيعى نيز راه يافته و بر باور عده اى نشسته است و به هنگام جرح و تعديل رجالى ((زيد))!! خود را نشان مى دهد.
شگفتى ديگر در اين است كه مرثيه خوان ((زيد)) و امثال او در تاريخ ، كسانى مى باشند كه اسلافشان در زمان حيات و قيام قهرمان ، سنگ پرانى و كارشكنى مى كرده اند و سايه نشين بوده اند و تماشاچى ! اين طيف را علماء و فقهاء و... تشكيل مى دهند كه در دوره حضور ((زيد)) و تدارك قيام ، بر سر مسائل كلامى !! جنگ زرگرى داشتند و فتوى به تحريم قيام او را واجب شرعى مى دانستند و در حمايت از ((زيد))؟ كوتاهى نكردند.
همين جمع و جناح تلاش بسيارى كردند تا فاصله عقيدتى ، بين عقايد زيد و قيام او با امام صادق عليه السلام برقرار كنند. بدون شك اين تلاش ، چيزى جز توجيه وضع و موضع زبونانه خودشان نبوده است .
بر آنان و اخلاف تاريخى شان روشن و محرز بوده و مى باشد كه چنان خروشى در سياه ترين دوره سكوت و سازش و سركوب اموى ، نمى توانسته ريشه در عقايد حاصله از كودتاى سقيفه و فلسفه سياسى آن داشته باشد! چرا كه اصولا رژيم اموى ، خود محصول و نتيجه منطقى كودتاى سقيفه است و بر ((زيد)) و اصحاب او نيز روشن بوده كه بنيانگذار فلسفه سياسى غصب در تاريخ اسلام ((ابوبكر بن ابى قحافه )) و باند او بوده اند.
آنچه دستاويز اين جناح قرار گرفته ، تدابير تبليغاتى و تاكتيكى ((زيد)) در اوج دعوت به قيام ، از مسلمانان (عموما) مى باشد. كه اين خود نشان دهنده عمق بينش و صلاحيت رهبرى زيد است : او در مبارزه عليه رژيم پليد اموى ، جنگ زرگرى فرقه اى را كه از سوى امويان بشدت دنبال مى شد، به كنارى مى نهد و به نام ((آزادى و عدالت و امامت )) از مسلمانان به قيام عليه ((جور و جهل اموى )) دعوت مى كند.
و بى جهت نيست كه ((امام صادق عليه السلام ، زيد و قيام او را با دقت زير نظر دارد و به همان جناح فرصت طلب تماشاچى كه در جمع ((اصحاب )) هم متاءسفانه قرار گرفته اند، هشدار مى دهد كه : اگر ((زيد)) قدرت را بدست گيرد، تحويل ما مى دهد.
مسئله مهم ديگرى كه به تحريف عقايد ((زيد)) انجاميد، اختلاف ديرينه ((بنى الحسن )) با بنى الحسين )) است . در تلقى بنى الحسن (پس از شهادت امام حسين عليه السلام ) ((امامت )) يك ميراث حقوقى شد.
((عبدالله بن حسن )) تا آنجا گستاخى كرد كه به رقابتى احمقانه با ((امام صادق )) پرداخت !! وى كه فردى قدرت طلب بود، در پى انتقال ((امامت )) از بنى الحسن به خاندان خويش بود و دنبال بهانه مى گشت .
و مسئله اساسى ديگر، تلقى نادرست و عامى بود كه از ((امامت )) و ((امام )) در اذهان عامه شيعه بود.
اين تلقى ريشه در مسائلى چند داشت :
1 - عوارض حاصله از كودتاى سقيفه و جنگ زرگرى كلامى فرقه ها در تحليل و تبيين ((امامت )) و خلافت : كودتاچيان و پيروانشان از همان آغاز چشم بندى كردند و ((امامت )) را كه منصبى الهى بود، در سطح انتخاب رئيس قبيله !! پائين آوردند و آن را لوث كرده و بر مردم مشتبه ساختند.
2 - سيره و سنت امام على بن ابيطالب عليه السلام كه در ستيز با وضع موجود و احيا اسلام محمدى صلى الله عليه و آله نبرد مسلحانه سازمان يافته كلاسيك را استراتژى خود ساته بود، و نيز ادامه همين استراتژى مسلحانه روياروى در امامت امام حسن بن على عليه السلام و سرانجام قيام مسلحانه صرفا ايدئولوژيك و حيات بخش سيد الشهدا امام حسين بن على عليه السلام ، و تغيير استراتژى مبارزه (از شكل مسلحانه روياروى به نهضت زيرزمينى و سرى ) پس از قيام و شهادت امام حسين عليه السلام
3 - سيره و سنت ائمه معصوم ثلاثه فوق ، اين تلقى را در اذهان شيعيان انداخت كه اصالت را به شكل مبارزه دادند و نه به خود مبارزه و نكته ديگر، عدم درك اين واقعيت كه جوهره كار امامان بعدى اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود مبتنى بر استقرار عدالت و آزادى است و نه تشكيل حكومت ايده آل و موعود اسلام ، چرا كه در فلسفه سياسى امامان تكيه اصلى بر آگاهى عقيدتى و تكامل انسانى مسلمانان است ، زيرا در تعاليم آنان آنچه اصالت دارد، انسان و ارزشهاى انسانى است و نه نظام و حكومت و به تعبير خودشان : امام و امامت نشانه هاى راه تكامل و عروج و وسيله (: معالم الطريق ) است بنابراين حكومت ايده آل امامان وقتى ميسر است كه آگاهى در نهاد انسانى استقرار يافته باشد.
امام صادق عليه السلام بر اين اصول تاءكيد بسيار داشت و به همين دليل به نامه هاى ابومسلم خراسانى و فرستادگان او پاسخى آنچنان داد. حمايت و نظارت امامان بر قيامهاى شيعه در راستاى امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود بوده است نه تشكيل حكومت ايده آل و در همين جاست كه فلسفه امام موعود و حكومت پايانى جهان و تحقق ايده آلهاى انسان در كل تاريخ معنى و مفهوم پيدا مى كند.
و خلاصه اينكه : عدم فهم عقيدتى امامت و امام و تلقى نادرست از استراتژى امامان و بهانه جوئى بنى الحسن باعث شد تا قيام زيد و شكل آن دستاويز ((حسينيان )) قرار گيرد و تدابير تبليغاتى و تاكتيكى و اقوال و آراء وى ، مذهبى را بسازد كه پس از او به مذهب زيديه شناخته شد و اين در حالى است كه زيد خود از پيروان امام صادق عليه السلام و معتقد به امامت ائمه معصومين سلام الله عليهم بود. زيد نماينده و معرف تيپ پيروان راستين امامان عليهم السلام مى باشد، وى شيعه اى آگاه و آزاد بود كه قالبى نمى انديشيد و در چهار چوب اصول تعاليم آباء و اجداد بزرگوارش ، مغزى پويا و ذهنى فعال داشت و اسلام شناس بود او به فرموده امامان معصوم اصول را مى گرفت و خود به تفريح آنها مى پرداخت و اين دستورى بود كه امامان به پيروان خود داده بودند (206) (:علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع )
شخصيت زيد:
زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام متولد سال 79 قمرى است كه در سال 121 يا 122 هجرى قمرى به شهادت رسيد.
وجه تسميه آن حضرت به زيد بر اساس تفالى است كه حضرت سجاد به قرآن زد و آن فرزند را زيد ناميد در تاريخ آمده است كه امام سجاد عليه السلام با همين تفال شهادت فرزندش را پيش بينى كرد و فرمود:
((من از اين فرزند مفتخر گشتم و او از شهيدان است ))
نكته شگفت آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امام على بن ابى طالب عليه السلام ولادت چنين فرزندى را از شجره طيبه امامت بشارت داده بودند؛ آنگونه كه شهادت زيد و چگونگى آن از سوى ائمه هدى عليه السلام پيشگوئى شده بود.
تاريخ زندگى زيد بن على عليه السلام نشان مى دهد كه وى تنها يك مجاهد نبود، بلكه فقيهى عابد و زاهد بود كه به فقيه اهل بيت يا فقيه آل محمد مشهور بود موقعيت علمى زيد بن على مورد تاييد امام صادق عليه السلام قرار گرفته است :
((خدا رحمت كند ((زيد)) را او عالمى درست گفتار بود))
((او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درستكار بود))
و امام رضا عليه السلام فرمود:
((او از علماى آل محمد بود))
مشايخ اهل سنت و جماعت به دانش زيد بن على اعتراف كرده اند:
((زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيه آنان بود))
ابوحنيفه مى گويد:
((زيد را در علم و عظمت چون دودمانش ديدم ، و در عصر او كسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بيان تر از او نديدم ...))
سفيان ثورى يم گويد:
((او داناترين فرد به كتاب خدا بود، او جاى حسين بن على را پر كرد))
زيد به هنگام درگيرى با رژيم اموى در دوره خلافت ((هشام بن عبدالملك )) مدت پنج ماه زندانى شد. زندان خليفه در شام براى او به منزله خانه تيمى بود و زندانيان را عليه رژيم آگاه ساخت .
او تمام آگاهى هاى لازم را از قرآن فرا مى گرفت و به مخاطبان خويش ‍ مى آموخت . رابطه زيد با قرآن در حدى است كه لقب حليف القرآن گرفته بود و به اين لقب در ندينه شناخته مى شد. رژيم اموى از احاطه زيد بر قرآن و احكام آن در شگفت بود.
احاطه زيد بر قرآن و سنت نبوى - علوى آنچنان عميق و غنى بود كه على رغم حوادث ياد شده در مقدمه و خانه تكانى پس از دوره حضور و پرهيز از روايات نسل راديكال تشيع اماميه ، در عين حال رواياتى از تولد زيد در كتب اربعه شيعه اماميه راه يافتند و چاره اى جز نقل و ثبت و ضبط آنها نبوده است البته بار اين احاديث منقوله از زيد بن على فقهى و عبادى است .
زيد بن على در كلام و فقه و تفسير صاحب نظر بود و شاگردان بسيارى پروراند و تاليفاتى در اين موضوعات داشت :
1 - مجموعه فقهيه (معروف به مسند امام زيد چاپ شده است )
2 - القله و الجماعه (كتاب استدلالى )
3 - المجموع الحديثى
4 - تفسير غريب القرآن
5 - اثبات الوصيه
6 - قرائته الخاصه
7 - قرائه جده على بن ابيطالب عليه السلام
8 - منسك تاحج (احكام فقهى حج )
9- الصفوه (مباحث كلامى امامت ).

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-08-2023, 13:24
شاگردان برجسته و مشهور زيد بن على عليه السلام

1 - يحيى بن زيد (سلام الله على الادب و الابن )
2 - محمد بن مسلم (عالم و فقيه اسلامى )
3 - ابوحمزه ثمالى (فقيه و عالم و عارف اسلامى )
4 - محمد بن بكير (فقيه )
5 - ابن شهاب زهرى
6 - شعبه بن حجاج
7 - ابو حنيفه (دوسال در محضر زيد كسب فيض كرد)
8 - سلمه بن كهيل (محدث شيعى )
9- يزيد بن ابى زياد (از ياران زيد)
10 - هارون بن سعد (راوى برجسته )
11 - ابوهاشم بن رمانى
12 - حجاج بن دينار
13 - آدم بن عبدالله خثعمى
14 - اسحاق بن سالم
15 - بسام بن صيرفى
16 - راشد بن سعد
17 - زياد بن علاقه
18 - عبدالله بن عمرو بن معاويه
19 - ابراهيم بن حسن مثنى
20 - حسن مثلث
21 - حسين بن على الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام
22 - عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابيطالب عليه السلام
23 - عبدالله بن محمد بن عمر بن على عليه السلام

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-08-2023, 18:04
زيد؛ قيام و امام معصوم :

امام رضا عليه السلام در جواب سوال ماءمون عباسى فرمود:
(( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع اباه جعفر بن محمد بن على بقول ... لقد استشارنى فى خروجه فقلت : يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب ) بالكناسه فشانك فلما ولى ، قال جعفر بن محمد عليه السلام : ويل لمن سمع و اعيته و لم يجبه . ))
پدرم موسى بن جعفر به من گفت كه او از پدرش جعفر بن محمد بن على شنيده كه مى فرمود: ... زيد به هنگام قيامش با من مشورت كرد. به وى گفتم : اگر راضى هستى در كناسه كوفه كشته و به دار آويخته شوى ، ميل تو است . پس چون زيد رفت ، حضرتش فرمود:
واى به حال كسى كه ندايش را بشنود و به ياريش نشتابد. امام صادق عليه السلام فرمود:
(( رحم الله عمى زيدا، لو ظفر، لوفى ، انما دعا الى الرضا من آل محمد و انا الرضى .
اما انه لو ظفر لوفى ، اما انه لو ملك لعرف كيف يصنعها... و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه و انما خرج الى سلطان لينقصنه ))
خدا بيامرزد عمويم زيد را، اگر پيروز مى شد، به عقيده اش و تحويل قدرت به ما وفا مى كرد، همانا كه او دعوت مى كرد به رضا از آل محمد و رضا نام مستعار من هست .
بدانيد كه او اگر پيروز مى شد، به عقيده اش (تفويض قدرت به ما) وفا مى كرد، بدانيد كه اگر او قدرت را به دست مى گرفت ، مى دانست چگونه آن را برقرار سازد.
او شما را به خويش دعوت نمى كرد، بلكه همانا شما را به رضا از آل محمد فرا مى خواند، اگر پيروز مى شد، به آنچه شما را فرا مى خواند، وفا مى كرد. او بر قدرت مسلط زمان خويش قيام كرد تا سلطه جائرانه او را درهم شكند (207)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-08-2023, 18:04
مذهب زيديه ؛

لازم به يادآورى است كه عقايد مذهب زيديه و علما و فقها اين مذهب ارتباطى با عقايد شخص زيد بن على عليه السلام ندارد. كيش شخصيت زيد بن على ، تلاش سياسى گروهى است كه در مقدمه به ريشه هاى تارخى ، كلامى آن اشاره شد. بدون شك مجاهدان فراوانى در قلمرو عقايد و يا نام اين مذهب در تاريخ نبرد حق و باطل ، آزادى و استبداد، آگاهى و جهل و... جهاد كرده و شهيد شده اند. ياد و نام و نشان و خاطره شان همواره گرامى باد. نيروى محركه اين مجاهدان همواره در تاريخ ، از آغاز تا انجام ، مذهب اهل بيت عصمت عليه السلام بوده و مى باشد؛ تحت هر نام و نشان كه باشند، خواه زيدى و خواه علوى و خواه اسماعيلى و... مذهب زيد در آغاز مذهب قيام و مبارزه و آزادى خواهى و عدالت طلبى شناخته مى شد و به معناى راه و رسم زيد بن على و فرزندش يحيى در ستيز با بى عدالتى بود و اصطلاح فقهى - كلامى آن از وقتى مطرح گرديد كه منافع گروهى را تامين مى كرد و جوهره انقلابى آن رو به افول بود. از همين مقطع بود كه با پشتوانه نام مقدس و الهام بخش ‍ زيد، در قلمرو وسيعى از سرزمينهاى خلافت ، راه يافت و مريدان و پيروان بسيارى پيدا كرد و در بخشهاى از ايران ((ايدئولوژى مقاومت )) عليه سلطه خلافت عربى - اموى - عباسى گرديد. برجسته ترين قلمرو عقيدتى اين مذهب ، طبرستان بود كه يك خودمختارى نيرومند و تسخيرناپذير بوجود آورده بود. در اين سرزمين سادات علوى در راستاى مذهب زيديه حكومت مى كردند و گويا كه خلق از نعمت عدالت و آزادى برخوردار بودند.
از آن پس نيز تاكنون مذهب زيديه دربسيارى از ممالك حضور يافته و پيروان فراوانى دارد از آن جمله - يمن جنوبى و يمن شمالى كه تاريخ آن خود كتابى مفصل و مستقل مى شود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-08-2023, 16:18
فرقه هاى زيديه ؛

1 - فرقه جاروديه

كه ذكر آن در آغاز بحث فرق و مذاهب گذشت )؛ اين فرقه پيروان ((زياد بن منذر عبدى )) (: ابوالجارود) بودند اينان به امامت زيد و پس از او به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (: نفس زكيه ) قايل شدند و اعتقاد داشتند كه نفس زكيه زنده است و خروج خواهد كرد.
برخى از اين فرقه ((قاسم علوى )) صاحب طالقان را امام دانسته و برخى ديگر ((يحيى بن عمر)) صاحب كوفه را امام مى گفتند.
ابوالجارود از علما مذهب زيديه مورد لعن و نفرين امام صادق عليه السلام بود و امام باقر عليه السلام به وى لقب سرحوب داده بود كه از القاب شيطان لعين است .
2 - فرقه يعقوبيه ،
از پيروان ((يعقوب بن عدى كوفى )) بودند از عقايد اين فرقه انكار رجعت و عذاب قبر و سئوال نكيرين و شفاعت بود آنان ابوبكر و عمر را رد كرده ولى گمراه نمى دانستند.
3 - فرقه سليمانيه ،
از ياران سليمان بن حرير بودند اين گروه به انتخاب امام از طريق شورا معتقد بودند و خلافت مفضول بر فاضل را قبول داشتند، لذا خلافت ابوبكر و عمر را درست مى دانستند، و از اينكه مسلمانان ترك اصلح و فاضل را كرده اند (يعنى امام على را) نه فاسق اند و نه كافر اينان از عثمان ناراضى بودند و به كفر او گواهى مى دادند. هر كس را كه با امام على درگير شده بود، كافر مى دانستند؛ لذا عايشه و طلحه و زبير را كافر مى دانستند.
آنان تقيه را جايز نمى دانستند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-08-2023, 16:18
4 - فرقه صالحيه

از ياران و پيروان حسن بن صالح بن حيان كوفى ثورى بودند. او مردى عابد و فقيه و متكلم بود و كتاب الجامع در فقه از او مى باشد و از علما بزرگ زيديه بشمار مى رود. اين فرقه گويد كه : ايمان همان معرفت الهى است معرفت خداوند با انكار پيامبر درست است ، زيرا ((عقل )) مى پذيرد كه آدمى به خداوند ايمان بياورد و به رسول ايمان نداشته باشد. كفر صفتى است كه كم و زياد نمى شود. اين فرقه به شيخين احترام مى گذاشتند و در مورد عثمان سكوت مى كردند و حال اورا به خداوند وا مى گذاشتند. امام على عليه السلام را افضل الناس بعد رسول الله مى دانستند كه اگر با رضايت خود از جانشين كنار نمى رفت ، ابوبكر هلاك مى شد. و اعتقاد داشتند: هر يك از فرزندان امام حسن و امام حسين عليه السلام كه با شمشير قيام كنند و دانا و عاقل و پرهيز كار باشند، امام هستند. آنان معتقد بودند كه دو امام در يك زمان مى توانند امامت كنند.
اين فرقه در كلام پيرو معتزله بودند ودر فروغ مذهب تابع ((ابوحنيفه )) و در برخى مسائل از مذهب ((شافعى )) و شيعه اماميه پيروى مى كردند.
5 - فرقه بتريه ،
از ياران كثير النوا ملقب به ابتر بودند و در عقايد شبيه فرقه صالحيه بودند؛ فقط به انكار رجعت قائل بودند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
29-08-2023, 16:19
6 - فرقه قاسميه ،

ياران قاسم بن ابراهيم بن طباطبا الرسى (م 264 ق در يمن بودند.
پس از در گذشت ابن طباطبا برادرش قاسم معروف به رس به هند فرار كرد و به تبليغ پرداخت . در سال 245 هجرى در هند در گذشت . پس از او فرزندش حسين از هند به يمن بازگشت و چون مردى زاهد بود، مردم را به خود جلب كرد و در سال 288 ق در يمن حكومتى بر اساس عقايد زيديه تاسيس كرد، كه همچنان باقى بود. در زندگى نامه قاسم آمده است كه : قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل الحسينى العلوى مكنى به ابومحمد و معروف به الرس (246 - 129 ق مردى فقيه ، شاعر و از پيشوايان زيديه بود او در كوه هاى اطراف مدينه زندگى مى كرد و پس از مرگ برادرش ‍ محمد بن ابراهيم به امامت رسيد. پس از وى حسين بن حسن بن قاسم زيدى صاحب يمن ، مذهب زيدى را در ديلم و رويان رواج داد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
31-08-2023, 19:15
7 - فرقه حسينه ،

اين فرقه نيز از طريق زيديه است كه امامان را به ترتيب زير مى دانستند:
1 - امام على بن ابيطالب عليه السلام
2 - امام حسين بن على عليه السلام
3 - زيد بن على عليه السلام
4 - يحيى بن زيد عليه السلام
5 - عيسى بن يحيى بن زيد عليه السلام
6 - محمد بن عبدالله بن حسن عليه السلام
پس از محمد بن عبدالله هر كس كه از آل محمد صلى الله عليه و آله قيام كند مردم را دعوت كند، امام است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
31-08-2023, 19:15
8 - فرقه نعيميه ؛

اين فرقه نيز از فرق زيديه است و از ياران نعيم بن يمان بودند كه امام على را بالاتر از همه مردم مى دانستند كسانى كه مفضل را بر افضل ترجيح داده اند مجرم نيستند؛ بلكه فقط مخطى اند از عثمان ومخالفان امام على عليه السلام دورى مى كردند و آنان را كافر مى دانستند و فاصله مى گرفتند.

9- فرقه ذكيريه ،

اين فرقه از ياران ذكير بن صفوان بودند

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-09-2023, 14:32
10 - فرقه خشبيه ؛
از پيروان سرخاب ابطرى بودند و جه تسميه اينان به خشبيه اين است كه چون زيد بن على را بر چوبه دار آويختند، اين عنوان را بر خود نهادند ابن تيميه مى گويد: اين گروه در دل شب به پاى چوبه دارى كه زيد بر آن آويزان بود مى رفتند، لذا به آنان مى گفتند تا وقتى امام معصوم در ميان ما نيست بايد با چوب + خشت با دشمنان نبرد كنيم .
11 - فرقه ابريه ،
از پيروان عباد بن ابرق كوفى بودند كه با فرقه جاروديه مخالفت مى كردند و لذا از آنان جدا شدند. به ابوبكر و عمر خويش بين بودند و متعه و رجعت را انكار مى كردند.
12 - فرقه ادريسيه ،
پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن مثنى مى باشند كه بنيانگذار حكومت و دولت ادريسيه در مغرب (شمال آفريقا) بود. وى در آغاز با حسين بن على بن حسن در عصر خلافت هادى عباسى خروج كرد و چون حسين در واقعه فخ كشته شد، به فرمان برادرش محمد بن عبدالله (: نفس زكيه ) به مغرب شتافت و دولت علوى - شيعى در آن سامان تشكيل داد (172 ق و مركز حكومت را در شهر وليله نزديك مراكش ‍ فعلى قرار داد كه امروزه معروف به شهر قصر فرعون است .
چون مردم مغرب او را شناخته و به نسبش پى بردند، وى را گرامى داشتند و استاندار عباسيان را از كار بر كنار نموده و مقدمه حكومت او را پى ريختند، و در روز جمعه ، چهارم رمضان سال 172 هجرى او را به خلافت برگزيدند.
وى مردى شجاع و دلير بود و لذا شهرهاى مغرب از جمله فاس و تلمسان را به تصرف در آورد. ادريس در تلمسان مسجدى بنا كرد كه منبر آن مسجد نام وى بر آن نوشته شده بود، تا زمان ابن خلدون باقى بود
وى بدست سليمان بن جرير رقى نماينده رژيم عباسى (جاسوس ‍ خليفه وقت ) و بوسيله شيشه عطرى زهر آگين مسموم شد و در گذشت ادريس غلامى داشت به نام راشد كه سرپرستى همسرش را كه باردار بود بر عهده گرفت .
و چون پسرى به دنيا آورد، نام پدرش را بر وى گذاشتند ادريس بن عبداللله در سال 177 هجرى در گذشت . دولت ادريسيه در سال 246 هجرى ره اوج خود رسيد. انقراض اين سلسله و دولت در سال 375 هجرى بود.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-09-2023, 14:32
13 - فرقه خليفه ،
از ياران خلف بن عبدالصمد مى باشند اين فرقه در زمان غيبت امام ، نماز را پشت سر غير امام جايز نمى دانستند و هميشه نماز خود را فردى مى خواندند.
14 - فرقه صباحيه ،
اين فرقه ابوبكر را امام مى دانستند و مى گفتند با اينكه على افضل بود، ولى نص بر امامت وى در دست نيست .
15 - فرقه عجليه ؛
ياران هارون سعيد عجلى (كه ذكر آن گذشت ) بودند. هارون از اصحاب امام صادق عليه السلام بود.
شيخ طوسى وى را از ياران امام صادق عليه السلام مى داند وى از روساى مذهب زيديه بود، و با ابراهيم بن عبدالله بن حسن در سال 145 هجرى كشته شد.
16 - فرقه دكينيه ،
از ياران فضل بن دكين بودند. (208)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-09-2023, 18:42
مذهب اسماعيليه
اسماعيل بن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام
مقدمه
اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام كه مورد علاقه بسيار پدر بزرگوارش بود، بدرود حيات گفت . به هنگام تشييع جنازه اسماعيل به سوى قبرستان بقيع در مدينه ، امام صادق ((عليه السلام )) چند مرتبه دستور داد تا جنازه او را بر زمين نهادند و خضرتش كفن از چهره فرزند دلبند مى گشود و با وى وداع مى كرد. اين شدت علاقه شايعاتى را دامن زد.
پس از امام صادق عليه السلام ، پيروان حضرتش به شش گروه تقسيم شدند كه يكى از گروه ها معتقد به امامت اسماعيل بود و پس از اسماعيل در فرزندش محمد متوقف شدند. برخى از اين گروه منكر مرگ اسماعيل شدند و گفتند كه مرگ او ساختگى بوده تا از خطر دشمنان در امان باشيد.
فرقه اسماعليه بر اين باورند كه پس از مرگ اسماعيل ، فرزند محمد بن اسماعيل امام است .
آنان مدعى بودند كه امام صادق عليه السلام در دوران حيات خود بر امامت اسماعيل تصريح كرده است . و از طرفى امامت در هفت ختم مى شود. امام هفتمين از ديده ها پنهان است و اسماعيل از ديده ها شده و امامت براى هميشه در فرزندان اسماعيل باقى است در عين حال اسماعيليه نتوانستند سندى دال بر تصريح امام صادق عليه السلام به امامت اسماعيل ارائه كنند. و از طرفى در منابع شيعه و سنى نيز به چنين تصريحى يا نصى اشاره نشده است . و نيز ادعاى آنان مبنى بر ختم امامت در عدد هفت ، بى اعتبار و دروغ بود، چرا كه در كليه منابع عامه و خاصه تصريح بر ختم امامت در عدد دوازده شده و اسامى يكايك امامان از زبان پيامبر اسلام مشخص و معين گرديه است .
بهر حال فرقه اسماعيليه در تاريخ اسلام نقش مهمى داشته است گويند: اينان عقايد نو افلاطونى را با مذهب خود در آميختند و به تفسير و تاويل آيات و عقايد اسلامى پرداختند.
اين فرقه دولت فاطميان را در مصر پى ريختند و اساس مذهب خود را بر مدار احكام ائمه هفتگانه قرار دادند:
هفت روز هفته ، كواكب سيعه ، و... ولى بقيه مدار احكام ائمه را بر دوازده مى شمرند. اين گروه را اسماعيليه خالص گويند. اسماعيليه را اسامى مختلفى است باطنيه ، تعليميه ، بيعيه ، ملاحده ، حشيشيه ، قرامطه .
اسماعيل بن جعفر در سال 143 هجرى ، پنج سال قبل از شهادت امام صادق عليه السلام در گذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-09-2023, 18:43
مذهب ، عقايد؛
فرقه اسماعيليه بر اين باورند كه همانگونه كه در عالم جسمانى ظاهر و باطنى وجود دارد، در عالم دين هم ظاهر و باطن هست . منظور شارع اسلام از احكام ، باطن آنهاست نه ظاهرشان . زيرا بواطن امور بالاتر از ظواهر آنهاست عمل به ظواهر عمل ستوران است و هر كس باطن گفتار پروردگار و شريعت پيامبر را نداند، از دين چيزى نمى داند.
اسماعيليان به تفسير و تاويل آيات قرآن مى پرداختند. براى كشف معانى باطنى قرآن از حروف و معانى رمزى استفاده مى كردند. آنان معتقد بودند كه هدف از نمازهاى پنجگانه آن نيست كه ظاهر بينان انجام مى دند. نماز صبح دليل است بر عقل كل و نور سپيده دم كه بيانگر خلقت آدم ابوالبشر، نمازهاى چهار ركعتى اشاره است به اصل دين كه چهار اصل است : دو اصل روحانى و دو اصل جسمانى ، مثل عقل اول و نفس اول و دو جسمانى مثل ناطق ( پيامبر) و اساس (وحى )
اسماعيليان معتقد بودند كه مردم بر مكنونات و مكتوبات معانى دست رسى ندارند و از نظر دانش بر بواطن داراى درجات مختلفى مى باشند. خداوند مى فرمايد: (( و رفعنا بعضهم فوق بعض ، )) يعنى : ما مردم را از نظر عنوان و مقام درجه درجه قرار داريم اسماعيليان از اين آيه ، مراتب سير و سلوك انسانى را استفاده كردند و خود را اهل ترتيب خواندند.
آنان مراتب سير و سلوك را بر هفت خوان قرار دادند:
1 - مستجيب ، 2 - ماءذون ، 3 - داعى ، 4 - حجت ، 5 - امام ، 6 - اسامى ، 7 - ناطق .
اين مراتب و اصطلاحات در نزد فرقه هاى اين مذهب مختلف است . مرتبه ((داعى )) از سه مرتبه برخوردار است : 1 - داعى بلاغ ، 2داعى مطلق ، 3 - داعى محدود.
لذا گاهى مراتب سير و سلوك اسماعيليه هفت ، نه و گاهى ده و بيشتر از آن مى شود.
حميد الدين كرمانى مى گويد: فرقه اسماعيليه براى دعوت مردم به كيش خود ده مرتبه در نظر دارند و آن مراتب را با عقول عشره فلسفه ارسطو و اجرام علوى آسمانى تطبيق داده اند:
عقل اول ؛ ناطق ، مبدع نخستين
عقل دوم ؛ اساس ، فلك اعلى
عقل سوم ، امم ، فلك زحل
عقل چهارم ؛ باب ، فلك مشترى
عقل پنجم ؛ حجت ، فلك مريخ
عقل ششم ؛ داعى بلاغ ، فلك شمس
عقل هفتم ؛ داعى مطلق ، فلك زهره
عقل هشتم ؛ داعى محدود، فلك عطارد
عقل نهم ؛ ماءذون مطلق ، فلك قمر
عقل دهم ؛ ماذون محدود، فلك قمر

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-09-2023, 19:33
فرقه هاى اسماعيليه ؛

1 - فرقه خطابيه ،

پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب . وى در آغاز از اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام بود و بسبب سخنان غلوآميز، امام عليه السلام وى را لعن نمود و از وى بيزارى جست . ((نوبختى )) گويد: اينان ابتدا به مرگ اسماعيل گواهى دادند. ((ابوالخطاب )) و ياران او به گروه پيروان ((محمد بن اسماعيل )) پيوستند. و در زمان امام صادق عليه السلام قيام كردند و با عيسى بن موسى بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس كه حاكم كوفه بود، در گير شدند. گويا ابوالخطاب ادعاى نبوت كرده بود در اين درگيرى ياران ابوالخطاب كشته شدند و ابوالخطاب دستگير و گردن زده شد، اجساد آنان را سوختند و سرهايشان را نزد ((منصور)) به بغداد آويختند و چون ابوالخطاب كشته شد، گروهى ازپيروان او كه به امامت محمد بن اسماعيل معتقد بودند، بر عقيده خود استوار ماندند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-09-2023, 19:34
2- فرقه مباركيه ؛
پيروان مبارك بودند كه به امامت ((محمد بن اسماعيل )) اعتقاد داشتند. گويا ((مبارك )) از موالى ((اسماعيل بن على بن عبدالله بن عباس )) بوده است . او در ابتدا از اصحاب و نزديكان امام صاد (عليه السلام ) بود. ((شيخ طوسى )) وى را از اصحاب ((امام صادق )) دانسته است .
3 - فرقه سمطيه ،
پيروان ((يحيى بن ابى سميطه )) مى باشند. آنان به امامت ((محمد بن جعفر صادق )) قائل بودند و ادعا داشتند كه امام صادق (عليه السلام ) فرموده است : نام امام شما پس از من همنام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . لذا معتقد به امامت ((محمد)) يكى از فرزندان ((امام صادق )) (عليه السلام ) شدند.
محمد ملقب به ديبا، مردى خوش چهره و شجاع بود و در زهد و تقوى زبان زد ديگران . او در سال 199 در مدينه قيام كرد. مردم مدينه با وى بيعت كردند. آنگاه به جانب مكه رفت و با گروهى از طالبين با هارون بن مسيب مصاف دارد و عده زيادى از سپاهيان هارون را به خاك و خون كشيد. ((هارون )) از حضرت رضا (عليه السلام ) خواست تا او را به صلح و متاركه جنگ بخواند (!!!) ولى محمد حاضر به صلح نشد. پس از درگيرى و اسارت گويا به توصيه امام رضا عليه السلام از زندان آزاد گرديد و در خراسان مقيم شد. در همان ديار بزيست تا كه درگذشت . برخى اين مطلب را ضعيف مى دانند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-09-2023, 18:23
4 - فرقه ناصريه ،
پيروان ناصر خسرو (: حميد الدين ناصر بن خسرو) شاعر معروف ، بودند. وى در ماورا النهر و خراسان و طبرستان به مذهب اسماعيليه دعوت مى كرد.
ناصر خسرو شاعر و حكيم ايرانى مهم تر و معروف تر از آن است كه در اين چند سطر خلاصه شود. او يك شيعى اسماعيلى خالص و وارسته و بسيار مؤ من به اصول اخلاقى انسانى و عدالت اجتماعى و در رنج از جور و جهل حاكم بر مردم بود براستى وجود چنين رادمردانى در مذهب اسماعيليه آن مذهب را از برچسب هاى فقها و علما سنى و همدستان شيعى شان پاك مى كند.
ناصر خسرو قباديانى (480 - 394 ق ) ملقب به حجت خراسانى ، در شهر بلخ متولد شد. تحت تاءثير آراء فلسفى فارابى ء ابن سينا قرار گرفت و اندكى بعد در پى عدالت و ستيز با جور و جهل به مذهب اسماعيليه روى آورد. راهى مصر شد و به ديدار امام اسماعيلى المستنصر بالله (در سال 439 ق ) شتافت .
اين سفر هفت سال طول كشيد. وى سه سال در مصر در خدمت المستنصر بالله بود.
در سال 442 ق ) به خراسان آمد و در آنجا به حجت خراسانى شهرت يافت و به دعوت مردم پرداخت . دولت سنى سلجوقى را خوش نيامد و در پى قتل او بر آمدند.
ناصر خسرو متوارى شد و مدت 20 سال در كوه يمنگان : سمنگان پنهان بود و با اب و علف مى زيست .
ناصر خسرو هفتاد الى هشتاد سال زيست . تاريخ در گذشت او را سال 464، 465 و 470 هجرى نوشته اند. او داراى آثار ادبى ، اخلاقى مشهورى است كه در آنها عقل و علم و ادب و مذهب در آميخته و با اخلاص و ايمان خالص وى جان مايه هائى روح بخش ساخته است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-09-2023, 18:24
5 - فرقه صباحيه ؛

پيروان حسن صباح را گويند. حسن صباح چهره نسبتا افسانه اى تاريخ ايران و اسلام است . دشمنانش و دوستان نادانش خروارها تحريف بر او و مذهب و نهضت او پاشيده اند. منابع اوليه پيرامون حسن صباح را سنيان دولتى و متعصبى نوشته اند كه خود به تير و زخم شمشير فدائيان جان بر كف اسماعيلى هلاك شده اند. زادگاه و زيستگاه حسن صباح در پرده اى از ابهام قرار دارد. برخى او را ايرانى و قمى الاصل !! مى دانند و برخى عرب كوفى و يمنى الاصل ! بهر حال او از كودكى تا جوانى در جستجوى دانش بود.
گويند تا هفده سالگى در جستجوى دانش مورد علاقه اش بوده است . ذهنى نقاد داشت و خردى فعال ، ااز همين روى مدير هيچ قبابدوشى نشد و بر آستان هيچ خرقه پوشى سر ننهاد. هر چند كه خاستگاه حسن را خانواده اى به غايت مذهبى و شيعى نوشته اند، اما هر چه بود، حسن به گونه اى ديگر مى انديشيده است . گرايش او به مذهب اسماعيلى معرف نبوغ فكرى - سياسى او است . مذهب اسماعيليه در آن روزگار مذهب عصيان و قيام عليه وضع موجود و پايگاه انديشمندان و روشنفكران بود. اين مذهب كه حامى و پشتيبانى چون فاطميان مصر داشت ، خلافت عباسى و سلطنت هاى غزنوى و سلجوقى را بسيار ناپسند مى دانست و بشدت تهديد مى كرد. تشكيلات سازمان يافته و كادرهاى مجرب تبليغى - نظامى اين مذهب ، مو بر اندام رژيم عباسى و متحدان ترك و تاتار آن راست مى كرد.
اين تبليغات حساب شده كه سراسر قلمرو خلافت عباسى را در برگرفته بود، قبل از دوره حسن صباح توسط داعى بزرگ اسماعيليان در عراق و ايران ، عبدالملك عطاش كه مردى دانشمند بود، رهبرى مى شد، شگفت آنكه : ((عطاش )) و انمود مى كرد كه شيعه دوازده امامى است ! تا در امان باشد. اسناد تاريخى قرن چهارم و پنجم و ششم هجرى نشان مى دهند كه در اين مقطع تاريخى فقهاء دولتى سنى و علماء و فقهاء اماميه در سركوب و قتل عام فدائيان اسماعيلى همدست بوده اند و براى خليفه عباسى و سلطان سلجوقى در اين قتل عام هاى گسترده دعا مى كرده اند.(209)
عطاش در قالب علما اماميه كه آزادى عمل داشتند و خليفه و سلطان كارى به كارشان نداشت ، به فعاليت مشغول بود. گويند وى در سال 464 هجرى حسن صباح را در رى ديده و او را براى جانشينى خود در نظر گرفته بود. گويند عطاش او را به مصر فرستاد. پس از در گذشت عطاش ‍ فرزندش احمد جاى پدر را گرفت (495 - 437 ق گويا حسن صباح و احمد بن عطاش بت يكديگر همكارى داشته اند. اين همكارى در شاه دژ اصفهان (يكى از پايگاههاى اسماعيليان ) بوده است .
حسن صباح در سال 469 ه به مصر رفت در سال 471 ه به قاهره رسيد و با المسستنصر بالله ملاقات كرد و اقامت او در مصر آغاز شد.
در سال 483 ه به اصفهان رفت و تبليغاتى را در سراسر ايران روز آغاز كرد.
حسن صباح يك داعى اسماعيلى است و يك فرمانده نظامى و عملياتى . تعاليم اسماعيليه آنچنان شگفت و كار ساز بود كه ايمان و جهاد و استراتژى و تاكتيك توام آموخته مى شد. يك مؤ من اسماعيلى ، يك فدائى (: چريك ) نيز بود. رژيم خشن و بيگانه و ستمگر سلجوقيان و همدست جبار آن خلافت عباسى جان مردم را به لب رسانده بودند. حسن صباح بنيانگذار بزرگ ترين و تشكيلاتى ترين نهضت موفق تاريخ ايران و اسلام دعوت سياسى حسن صباح در ايران به نفع سلسله نزاريه مصر بود.
حسن صباح مدتها به شناسائى مناطق استراتژيك ايران كه آسيب ناپذير باشد، پرداخت . قلاع اسماعيليان مبين اين واقعيت است حسن در مناطق مورد نظر مريدانى از جان گذشته يافت .
((دژ الموت )) در تاريخ رزم و نبرد اين ملت ، همواره غرور آفرين است . اين پايگاه مركزى و ستاد عالى عمليات فدائيان اسماعيلى بود دژ الموت به معناى آشيانه عقاب نامى هراس انگيز براى عباسيان و سلجوقيان و متحدان و مزدورانشان بود و دژهاى ديگرى در سراسر ايران همچنان فتح ناپذير مى نمود.
سرعت عمل و نيز دشنه و نيزه و شمشير فدائيان نيز هراس آلود بود.
گويند در سال 483 هجرى ، حسن صباح در قلعه الموت جاى گرفت و اين آغاز عمليات بود.
گويند كه حسن اين دژ را از حاكم آن ديار بخريد تا هر گونه شايعه و شبهه اى را بر طرف كرده باشد.
حين صباح در اين هنگام شصت سال داشت فدائيان اسماعيلى دژهاى ديگرى نيز در اختيار گرفتند. اين قلاع در شمال و جنوب ايران تا اقصاى خراسان و سطاى اصفهان قرار داشت . سلجوقيان در هراس از اين اقتدار نيروئى عظيم تجهيز كردند تا به كار حسن صباح پايان دهند، اما هرگز نتوانستند.
حسن صباح سى و پنج سال در دژ الموت بماند و در ششم ربيع الاول سال 518 هجرى در گذشت .
پس از در گذشت حسن صباح پيروان او با كيا بزرگ اميد بيعت كردند.
جانشينان حسين صباح هفت تن بودند كه تا سال 654 هجرى قدرت داشتند:
1 - حين صباح ، ملقب به شيخ الجبل و سيدنا، 35 سال حكومت .
2 - بزرگ اميد كيا، 24 سال حكومت / 532 - 518 ق
3 - محمد بن بزرگ كيا، 25 سال حكومت ؛ 557 - 532 ق
4 - حسن دوم ، 46 سال حكومت ؛ 561 - 557 ق
5 - محمد دوم ، 46 سال حكومت ؛ 607 - 561 ق
6 - حسن سوم ، 11 سال حكومت ؛ 618 - 607 ق
7 - محمد سوم ، 35 سال حكومت ؛ 653 - 618 ق
8 - خورشاه ، يك سال حكومت 654 - 653 ق
رشيد الدين سنان نيز همين آئين را در شام رواج داد. سنان نيز هويتى مجهول دارد. برخى وى را اهل روستاى سنان بين واسط و بصره مى دانند كه بيشتر مردمش شيعه بوده اند. گويند او به قلعه الموت پيوست و از شاگردان و فدائيان اسماعيلى گرديد. او از مريدان خاص ‍ حسن صباح بود و مبلغ مرام نزاريان در شام .
گويند حسن دوم او را به شام فرستاد تا مذهب اسماعيليه را تبليغ كند. سنان در شام مورد استقبال قرار گرفت و به اختلاف ميان اسماعيليان پايان دد. سنان قدرت فراوانى در شام بدست آورد. سنان كارهاى مهمى انجام داد. اكثر اوقات خود را صرف تعمير دژها نمود. او با نفوذ معنوى خود بر دلها حكومت مى كرد و گارد و نيروى ويژه اى نداشت و از هر گونه تشريفات گريزان بود. او مستقل از فرامين الموت عمل مى كرد و فرقه سنانيه را در شام نامگذارى كرد. (210)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-09-2023, 18:01
6 - فرقه قرامطه ؛

بر اين فرقه در تاريخ اتهامات بسيارى وترد است ، تا آنجا كه از بد نام ترين فرقه هاى مذاهب اسلامى جلوه مى كند.
نوبختى مى گويد اين فرقه ، از فرقه مباركيه جدا شده است . وجه تسميه اين فرقه نيز مورد اختلاف بسيار مى باشد و هر كسى وجهى براى آن گفته است .
گويند پيشواى اين فرقه فردى به نام ((قرمطويه )) از اهالى سواد عراق بوده است
در مامت عقايدى شبيه ديگر فرقه هاى اسماعيلى دارند
امامت را در عدد هفت تمام شده مى دانند، با اين اختلاف كه مى گويند: پس از معرفى على در غدير خم ، رسالت و نبوت از محمد خارج شد و در على جاى گرفت و اين جريان همچنان ادامه يافت امامت از جعفر بن محمد الصادق به فرزندش اسماعيل و بعد به محمد بن اسماعيل منتقل شد و محمد بن اسماعيل نمرده و زنده است ، او قائم و مهدى مى باشد. قائم كسى است كه به رسالت مبعوث باشد و دينى جديد آورد و دين محمد صلى الله عليه و آله را از ميان بر دارد و احكام اسلام را نسخ كند. و نيز گويند كه محمد بن اسماعيل از پيامبران اولوالعزم است پيامبران اولوالعزم عبارتند از: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، محمد على و مجمد بن اسماعيل . پيشوايان اين فرقه هفت نفراند. امامان نيز هفت امام اند و محمد بن اسماعيل قلب اين امامان مى باشد
محققان فرقه قرامطه را منسوب به مردى به نام حمدان قرمط مى دانند. در اواخر قرن سوم هجرى طرفداران حمدان در بحرين دولتى تشكيل دادند كه مركز آن الاحسا بود. قرامطه در بين النرين و خوزستان و يمن و سوريه فعال بودند قرمطيان بحرين بيشتر از اعراب بدوى بودند كه براى رژيم عباسيان خطر بزرگى بشمار مى رفتند. رهبران قرامطه اكثرا ايرانى بودند. در سال 288 ق سپاهيان خليفه را در خارج بصره بكلى نابود كردند.
يكى دو سال بعد از اين واقعه صاحب الناقه و پس از وى برادرش ‍ صاحب الشامه يا صاحب الخال قلمرو سوريه را تا دروازهاى دمشق غارت كردند. خلاصه آنكه به اين فرقه كه هيچ منبع مستقل و بى طرفى پيرامون حقيقت آن وجود ندارد، اتهامات م جنايات بسيارى نسبت مى دهند. آنچه مسلم است ، قرمطه در ستيز با خلافت عباسى و متحدان آن سازش ناپذير مى نمودند به نظر مى رسد مخدوش كردن چهره و تحريف حقايق مربوط به اين فرقه ، تلاش معمول و سنت ديرينه مورخان و متكلمان دولتى وابسته به عباسيان باشد
تناقض ها و تعارض هاى خبرى موجود در منابع دولتى اين واقعيت را تاييد مى كند. اتهامات اخلاقى و تحريف عقايد و غارت و چپاول منسوب به آنان ، ترفند شناخته شده اى است كه به كليه فرقه ها و جناحهاى مخالف خلافت عباسى نسبت داده مى شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-09-2023, 18:02
دو فرقه ديگر اسماعيليه

7 - فرقه مستعلويه ؛

به اين فرقه ((بهره )) نيز گفته مى شود. اين فرقه هم اكنون در هند زندگى مى كنند. اكثر ايشان هندى الاصل مى باشند كه با اراب يمنى مخلوط شده اند. وجه تسميه بهره اشاره به پيشه آنان كه تجارت بوده مى باشد بهره ها به دو گروه عمده تقسيم مى شوند كه گروه عمده آنان طبقه تاجر شيعى را تشكيل مى دهند. و گروه ديگر، روستائيان و كشاورزان مى باشند و از سنيان هستند. برخى خاندانهاى اسماعيلى بهره اى ادعا مى كنند كه از نسل پناهندگان عربستان به مصر هستند واقع مطلب اين است كه نياكان اكثر بهره اى هاى هند توسط مبلغين و داعيان اسماعيلى به اين مذهب گرويده اند. يكى از اين داعيان كه توسط فرقه امام مستعلى به هند فرستاده شد، عبدالله بوده كه در سال 400 هجرى در غرب هند اقامت گزيد و به ترويج اين مذهب پرداخت . پس از عبدالله داعى ديگرى به نام محمد على اين وظيفه را بر عهده گرفت . وى در سال 532 هجرى درگذشت رهبرى فرقه بهره ها تا سال 946 هجرى يوسف بن سليمان به هند مهاجرت كرد و در بمبئى اقامت نمود و حدود پنجاه سال بعد از مرگ داعى داود بن عجب شاه در سال 996 هجرى اين گروه انشعاب يافت و بهره اى هاى گجرات كه اكثريت را تشكيل مى دادند داود بن قطب شاه را جانشين داعى متوفى كردند.
اقليت بهره اى ها از سليمان كه مدعى جانشينى داود بن عجب شاه بود پيروى كردند.
سليمان در احمد آباد در گذشت پيروان سليمان را سلمانيه مى خوانند و پيروان داود را داوديه گويند زبان رسمى و مذهبى اين فرقه زبان گجراتى است اما فرقه سليمانيه به زبان اردو مى گويند و مى نويسند.
اكثريت همچنان با فرقه داوديه است در فرقه داوديه چند انشعاب روى داده است : فرقه يا بهره هاى علييه و بهره هاى ناگوشيه ((ناگوشيه )) تحت تاءثير عقايد هندويى قرار گرفته و خوردن گوشت را از گناهان مى شمارند.
فرقه جعفريه كه از نسل بهره داوديه هستند، به مذهب اهل سنت روى آوردند فرقه جعفريه منسوب به جعفر از مردم شيراز است كه در قرن 15 ميلادى مى زيسته است . بهره ها كتب مذهبى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند.
كتب آنان به دو زبان عربى و گجراتى نوشته شده است
آمار بهره هاى مسلمان هند در سال 1901 ميلادى به يكصدو چهل و شش هزار و دويست و پنجاه نفر مى رسيد كه از اين عده 120 هزار نفر در بمبئى زندگى مى كنند. (211)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-09-2023, 18:02
8 - فرقه آقاخانيه ؛

اين فرقه از اسماعيليان نزاريه است و منسوب به آقاخان محلاتى مى باشد سيد ابوالحسن خان اهل كهك قم از سادات اسماعيليه بشمار مى رفت و در دوره حكومت زنديه تا دوره آغا محمد خان قاجار، حكومت كرمان را داشت و خود را از اعقاب اسماعيل بن جعفر مى دانست پس از بركنارى از قدرت در محلات قم گوشه گيرى اختيار كرد. او پيروان فراوانى در هند و آسياى ميانهداشت كه نذور و هداياى آنان را دريافت مى كرد.
سيد ابو الحسن خان در سال 1207 هجرى قمرى در گذشت و پس وى پسرش شاه خليل الله به امامت برگزيده شد. فرقه آقاخانيه عنوان شاه را از مراشد صوفيه گرفته اند و يا چون خود را از تبار ركن الدين خور شاه آخرين حاكم اسماعيلى الموت مى دانند لقب شاه را بر خود نهاده اند. شاه خليل الله پس از اينكه به امامت دست يافت ، به يزد سفر كرد و پس ‍ از دو سال توقف در آن شهر در نزاعى ميان پيروان او وشيعيان اماميه به قتل رسيد. اين حادثه در سال 1232 قمرى اتفاق افتاد. فتحعلى شاه قاجار دستور داد تا عاملان قتل شاه خليل الله شناسائى و تنبيه شوند. شاه قاجار دخترش سر و جهان را به همسرى حسنعلى شاه فرزند خليل الله در آورد و حكومت قم و محلات را به وى واگذارد و او را به لقب آقا محمد خان مفتخر ساخت .
حسنعلى شاه در سال 1255 قمرى بر اثر تحريكات حاجى ميرزا آقاسى صدر اعظم محمد شاه ناچار شد كه از محلات به كرمان هجرت كند وقلعه معروف بم را تصرف كرد.
اندكى بعد فيروز (: نصرت الدوله ) برادر محمد شاه قاجار كه حكمران كرمان بود بر قلعه بم دست يافت و حسنعلى شاه را دوباره راهى محلات كرد حسنعلى شاه خانواده 9 اش را از بغداد به كربلا فرستاد و خودش با كسب اجازه از محمد شاه قاجار به بهانه سفر حج از راه كوير به طرف كرمان و از آنجا به لار و جيرفت وميناب رفت و به فراهم كردن سپاه و وسائل جنگ پرداخت
او پس از مدتى جنگ و گريز به قندهار گريخت
در آنجا مورد حمايت دولت بريتانياى قرار گرفت و از آنجا به همراه خانواده اش به سند رفت . اين مهاجرت در سال 1262 قمرى صورت گرفت آقا خان به بمبئى رفت وچون با اعتراض دولت ايران روبرو شد، به ايالت بنگال مسافت كرد.
در سال 1263 در كلكته ساكن شد و دوباره به بمبئى بازگشت وآن شهر را مركز آقاخان از اين تاريخ به بعد رسما رئيس اسماعيليه هند گرديد. آقا خان در سال 1298 ق در گذشت و در بمبئى به خاك سپرده شد. پس از او فرزندش آقا على شاه يا آقا خان دوم پيشواى اسماعيليه هند شد. آقا خان دوم تا سال 1302 قمرى زنده بود.
مدت امامت او بسيار كوتاه بود. جنازه او در نجف دفن شد. پس از او پسر هشت ساله اش محمد شاه يا آقا خان سوم به امامت رسيد او از هجدهم اوت 1885 تا سال 1957 رئيس فرقه اسماعيليه بود. محمد شاه از طرف دولت بريتانيا لقب سر را دريافت كرد. آقاخان سوم رهبر روحانى اسماعيليان نزارى هند و ايران و آسياى مركزى و يوريه و شرق آفريقا گرديد و غير از اين رئيس كنگره مسلمانان هند بود. او هفت سال در اين سمت ماند. در سال 1932 نماينده هند در كنفراس خلع سلاح و رئيس نمايندگان آن كشور در جامعه ملل گرديد. در سال 1937 به رياست جامعه ملل انتخاب شد در سال 1936 - 1937 كه پنجاهمين سال امامت او بود، اسماعيليان آسيا و آفريقا در بمبئى و نايروبى ، هموزن او طلاى ناب به وى هديه كردند. در سال 1946 هموزن او الماس دادند و در سال 1954 - 1955 هموزن او طلاى سفيد در قاهره به وى تقديم كردند. چنين اقداماتى جنبه تشريفاتى داشت و پس از انجام مراسم ، طلاها و الماس ها به صاحبان اصلى آن بر گردانده مى شد.
آقاخان سوم در سال 1327 شمسى از دولت ايران تقاضاى تابعيت كرد و شاه وقت ايران محمد رضا به او لقب حضرت والا داد.
آقاخان سوم در سال 1975 در سن 80 سالگى در گذشت و جنازه او در اسوان مصر دفن گرديد. پس از وى نوه اش پرنس كريم خان فرزند عليخان متولد 1315 شمسى در 21 سلگى بنا به وصيت جدش به امامت رسيد. (212)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-09-2023, 15:11
ديگر فرقه هاى شيعه ؛

در صفحات گذشته گفته شد كه پس از امام على بن ابيطالب عليه السلام پيروان آن حضرت به امامت امام حسن بن على عليه السلام گرويدند و سپس به امامت امام حسين بن على عليه السلام اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، شيعيان به چند دسته تقسيم شدند.
1 - گروهى به امامت امام على بن الحسين عليه السلام روى آوردند.
2 - گروهى قائل به توقف و پايان امامت پس از امام حسين عليه السلام گرديدند
3 - گروهى قائل به امامت از فرزندان امام حسن و امام حسين عليه السلام گرويدند كه شاخه هاى زيديه را تشكيل دادند كه ذكر آنها گذشت
4 - پيروان امام سجاد عليه السلام كه پس از آن حضرت به امامت حضرت باقر عليه السلام ايمان آوردند و شاخه اصلى شيعه اماميه و تنها اقليت وفادار به اسلام محمدى - علوى را تشكيل دادند. نوبختى و اشعرى از اين شاخه به الشيعه العلويه ياد مى كنند كه تا پايان دوره امامت ائمه به همين نام شناخته مى شوند.
5 - گروهى از شيعه دنبال روى فردى به نام عمر بن رياح شدند. وى از مردم اهواز بود.
6 - پس از شهادت امام باقر عليه السلام پيروان راستين آن امام ، به امامت حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام روى آوردند و گروهى به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (كه ذكر ان گذشت ) گرويدند
7 - گروهى دنباله روى مغيره بن سعيد گرديدند كه مبلغ محمد بن عبدالله بن حسن بود و گفته بود كه وى مهدى موعود و زنده است مغيره بن سعيد عجلى اهل كوفه بود كه در سال 119 ق كشته شد.
گويند مغيره سرانجام ادعاى نبوت كرد و قائل به تجسيم گرديد. او خداوند را شبيه مردى دانست كه از نور است و داراى اندام مى باشد اندامهاى او به صورت حروف هجا است : ((الف )) قدمهاى اوست ، ((عين )) ديدگان وى ((ها)) فرج او است .
8 - گروه بتريه پيروان سليمان بن جرير، از فرقه زيديه كه ذكر آن گذشت
9- پس از شهادت امام صادق عليه السلام گروهى به امامت امام موسى بن جعفر گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.
10 - گروهى قائل به عدم مرگ امام صادق عليه السلام شدند كه وى زنده است و مهدى موعود است و سرانجام ظاهر خواهد شد اين گروه را ناووسيه گويند.
ناووس از مردم بصره بود وى را عبدالله بن ناووس يا عجدون بن ناووس ‍ مى گفتند اين گروه ، امامت را در امام صادق عليه السلام تمام شده مى دانند.
11 - گروهى به امامت اسماعيل بن جعفر گرويدند كه فرقه اسماعيليه را تشكيل مى دهند و ذكر آنها گذشت
12 - پس از شهادت امام هفتم عليه السلام پيروان خالص آن حضرت به امامت على بن موسى عليه السلام گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.
13 - گروهى به امامت عبدالله بن جعفر الصادق عليه السلام معروف به عبدالله افطح گرويدند عبدالله اندكى پس از رحلت پدر بزرگوارش در گذشت اين گروه در تاريخ به فطحيه معروف است وجه تسميه او به فطح بخاطر نقصى بود كه در پاداشت گويند عبدالله گرايش به مرجئه داشت گويند او فردى كم دانش بود و از مذهب چيزى نمى دانست
14 - گروهى قائل به توقف امامت در امام موسى بن جعفر شدند اين گروه را واقفيه گويند.
اين گروه را ممطوريه و موسويه نيز گفته اند
اين گروه براى عقايد خود دستاويزهائى داشت و امام هشتم را وكيل پدر مى دانستند نه جانشين او
اين گروه واقفيه بزرگترين گروه واقفيه در تاريخ اماميه محسوب مى شوند، چرا كه بخش بزرگى از شيعيان در اين فرقه جاى گرفتند واژه ممطوره لقبى است منفى و زشت كه پيروان امام هشتم به اين گروه داده اند: (( ما انتم الا كلاب ممطوره )) : يعنى (شما چيزى جز سگهاى باران خورده نيستند)
15 - گروه ديگرى مسئله مرگ امام هفتم را با ترديد تلقى كردند و گفتند تا امام بعدى با دليل براى ما روشن نشود، بر امامت امام موسى بن جعفر باقى هستيم اين گروه نيز به واقفيه پيوند خورده اند و لقب ممطوره به آنان نيز گفته مى شد
16 - گروه ديگرى از پيروان امام هفتم دنباله روى محمد بن بشير كوفى از موالى بنى اسد شدند و گفتند كه امام هفتم نمرده است و اصلا در زندان نبوده ، او قائم و مهدى است . امام هفتم محمد بن بشير را جانشين خود نموده و انگشترى خود را به وى سپرده و كارهايش را به او واگذار كرده و خود غايب شده است امام علوم و اسرار را نيز به محمد بن بشير سپرده است محمد اجازه دارد كه بعد از خودش هر كس را بخواهد، به امامت تعيين نمايد بنابراين هر كس از فرزندان امام هفتم كه ادعاى امامت كند، پاك نهاد نباشد و ريختن خون او واجب است .
از واجبات الهى تنها نماز و روزه واجب است و بقيه اعمال ، انجام آنها ضرورتى ندارد. نزديكى و ازدواج با محارم جايز است . اين فرقه به تناسخ و حلول نيز قائل بوده است .
17 - پس از شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام پيروان راستين حضرتش به امامت فرزند بزرگواش محمد بن على الجواد (عليه السلام ) گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.
18 - گروهى به امامت ((احمد بن موسى بن جعفر)) روى آوردند و گفتند كه امام كاظم (عليه السلام ) پس از امام رضا به امامت ((احمد)) وصيت كرده است .
پيروان اين فرقه را ((احمديه )) گويند. احمد بن موسى برادر حضرت ((امام على بن موسى ))، خود از پيروان امامت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) بود و پس از عزيمت ((امام رضا)) از ((مدينه )) به ((خراسان ))، حضرت ((احمد بن موسى )) در جهت يارى برادرش به ((ايران )) آمد و چون به ((شيراز)) رسيد، در آن شهر در گذشت و در همانجا دفن شد. آرامگاه آن حضرت تا مدتها ناشناخته ماند. تا كه در دوره اتابكيان فارس ، مقبره حضرتش شناسائى گرديد و بنائى بر آن ساخته شد و مدرسه اى نيز در جنب آن تاءسيس ‍ گرديد. اين آرامگاه امروز به نام شاه چراغ شناخته مى شود و زيارتگاه اراتمندان اهل بيت عصمت و طهارت است .
19 - گروهى به امامت موسى بن محمد الجواد ملقب به مبرقع گرويدند. وى از علويان بزرگ مقيم كوفه بود كه در سال 256 هجرى به قم هجرت كرد و در آن شهر درگذشت و هم اكنون آرامگاه وى زيارتگاه شيعيان است . پيروان وى اندكى بعد به امامت على النقى عليه السلام گرويدند. موسى در سال 296 هجرى در قم درگذشت .
20 - پس از شهادت امام على النقى ، گروهى پيرو فردى به نام محمد بن نصير نميرى گرويدند. وى خود را ابتدا پيامبر جديد معرفى كرد. او از ياران و اصحاب امام جواد و امام على النقى و حتى امام حسن عسكرى قلمداد شده است . گويند محمد بن نصير ادعاى بابيت كرد. ((ابوجعفر محمد بن عثمان ، نايب خاص حضرت بقية الله (عج ) وى را لعن نمود. اين فرقه را ((نصيريه )) نيز گويند. اين فرقه قائل به ((حلول )) بود و معتقد بودند كه ((خداوند)) در ((امامان )) حلول كرده است .
اين فرقه به ((ازدواج با محارم )) متهم است . پس از او گروهى دنبال پسرش ((احمد)) را گرفتند. و گروهى دنبال روى ((احمد بن ابى الحسن بن محمد بن محمد بن بشر بن زيد)) را اختيار كردند.
21 - پس از شهادت امام يازدهم (عليه السلام ) گروهى به امامت برادرش جعفر معروف به جعفر كذاب گرويدند. گويند جعفر پس از برادرش ادعاى امامت كرد و وجود فرزند امام حسن عسكرى ((حضرت بقية الله (عج )) را انكار نمود. جعفر كذاب در سال 271 هجرى در سن 45 سالگى درگذشت .
22 - گروهى ديگر اعتقاد پيدا كردند كه امام حسن عسكرى عليه السلام زنده است و مهدى موعود مى باشد كه غيبت كرده و رجعت خواهد كرد.
23 - گروهى به امامت جعفر كذاب معتقد بودند، منتهى از طريق نص ‍ امام على النقى بروى .
24 - گروهى به ادامه امامت عسكرى و رجعت او پس از رحلتش ‍ معتقد بودند.
25 - گروهى معتقد به امامت جعفر كذاب بودند، از طريق نص امام عسكرى بروى .
26 - گروهى به امامت محمد فرزند متوفاى امام هادى معتقد بودند كه : مهدى موعود همان است و قيام خواهد كرد.
27 - گروهى معتقد به انقطاع امامت شدند كه امامت در امام عسكرى تمام مى شود.
28 - گروهى منكر وجود فرزند امام عسكرى شدند. آنان مى گفتند كه امام عسكرى در دوران حيات خود فرزندى نداشته است و هشت ماه پس از درگذشت امام ، فرزندى به دنيا آمده است .
29 - گروهى به امامت على فرزند امام عسكرى گرويدند كه دو سال قبل از رحلت آن حضرت متولد گرديده بود.
30 - گروهى معتقد به امامت فرزندى از امام عسكرى كه از يكى از همسران آن حضرت متولد شود، بودند.
خلاصه آنكه ((شهرستانى )) تعداد فرقه هاى شيعه پس از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را دوازده فرقه نوشته است . در منابع شيعه چهارده فرقه آمده است . ((اشعرى )) در ((المقالات )) پانزده فرقه نوشته است . ((طوسى )) نيز چهارده فرقه را برشمرده است . ((نوبختى )) نيز چهارده فرقه گفته است .(213)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-09-2023, 15:11
فرقه هاى خوارج

ماهيت خوارج

در صفحات گذشته به پيدايش ((خوارج )) يا ((مارقين )) اشاره شد و گفته شد كه پس از جريان ((حكميت )) كه خودشان بر امام على (عليه السلام ) در ((صفين ))
تحميل كردند، پديدار شدند.
نبرد صفين پيكارى بود كه امام على عليه السلام براى پايان دادن به توطئه هاى معاويه و باند او (: قاسطين ) تدارك ديد و در آستانه پيروزى بود كه معاويه بن ابى سفيان به حيله اى شگفت كه عمرو بن عاص مشاور وى به او آموخت ، جان بدر برد.
حيله معاويه نخستين تزوير مذهبى است كه با سياست در آميخت و در چشم عوام فرو رفت و بصيرت و شعورشان را گرفت . بالا بردن قرآن ها بر فراز نيزه ها از سوى شاميان ، كار خودش را كرد و مقدسان سپاه على عليه السلام را برق گرفت و دست از نبرد كشيدند و فريادهاى على را ناشنيده گرفتند و حكميت را بر على تحميل كردند. ((اشعث بن قيس )) قرار داد ((حكميت )) را در ميان سپاهيان عراق با صداى بلند مى خواند كه ناگهان نعره اى بلند شد كه : (( لا حكم الا لله لا لك يا على و لا لمعاويه )) مناديان اين فرياد ((خوارج )) بودند كه على را تهديد به نقض قرار دادى كه خود بر وى تحميل كرده بودند، مى نمودند آنان امام عليه السلام را متهم به كفر كردند كه بايد توبه كند آنان خود توبه كردند و از على مى خواستند كه به خاطر اين گناه !! توبه كند.
خوارج در نهروان و حرورا سركوب شدند، اما بقاياى آنان غائله ساز گرديدند. خوارج به فرقه هاى مختلف و متعدد تقسيم شدند و هر فرقه اى داراى عقايد خاص خود بود. مهم ترين فرقه هاى خوارج عبارتند از:
ازارقه ، نجدات ، اباضيه ، صفريه .
بدون شك خوارج از آغاز تا انجام خود دچار تحول و دگرگونى بسيارى شدند نسل بعدى خوارج داراى اختلافات فاحشى با اسلاف اوليه يا خمير مايه خود بودند.
ستيز بى امان خوارج با دو رژيم اموى و عباسى و جان بازيهاى شگفت آنان از ويژگى هاى نسل اول و دوم خوارج است . نسل اول خوارج افراطى ترين جناح مذهبى و بعدا سياسى ، در تاريخ سياسى اسلام محسوب مى شوند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-09-2023, 14:49
نام فرقه ها

صاحبان ملل و نحل و فرق ، تعداد فرقه هاى خوارج را 25 فرقه نوشته اند:
1 - المحكمه الاولى : نسل اول خوارج ،
2 - ازارقه ،
3 - نجدات ،
4 - عاذريه ،
5 - صفريه ،
6 - عجارده ،
7 - اباضيه ،
8 - ثعالبه ،
9- شعيبيه ،
10 - ميمونيه ،
11 - خلفيه ،
12 - معلوميه ،
13 - صلتيه ،
14 - المحمزه ،
15 - معبديه ،
16 - اخنسيه ،
17 - شيبانيه ،
18 - رشيديه ،
19 - كراميه ،
20 - زياديه ،
21 - حفصيه ،
22 - يزيديه ،
23 - حارثيه ،
24 - بيهسيه ،
25 - شمراخيه ،
برخى منابع تعداد خوارج را تا 15 فرقه نوشته اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-09-2023, 14:50

معرفى فرقه ها

1 - محكمه الاولى ؛

نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از جريان حكميت لب به اعتراض گشودند. سران اين گروه عبارت بودند از: عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى ، عبدالله بن كوا، شبث بن ربعى ، عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى (معروف به : ذوالثديه ) كه هر كدام سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبه كرده ، به امام على عليه السلام پيوستند، و برخى كشته شدند و تعدادى كه زنده ماندند، به سازمان دهى خوارج پرداختند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-09-2023, 15:56
2 - فرقه ازارقه ؛

پيروان نافع بن ارزق را گويند. نافعى مكنى به ابوراشد است اين فرقه از ديگر فرق خوارج نيرومندتر بوده و مخالفان خود را كافر و مشرك مى دانستند. آنان برادران خارجى خود را كه به آنان نمى پيوستند، مشرك مى خواندند. اما خوراج محكمه فقط دشمنان خود را كافر دانسته و مشركشان نمى گفتند. افرادى كه به اين فرقه مى پيوستند، در ابتداى ورود به سختى آزمايش مى شدند. آنان بايد اسيرى را گردن مى زند؛ اگر چنين مى كردند، پذيرفته شده و قبول بودند، در غير اين صورت وى را منافق و مشرك مى خواندند، و به قتل مى رساندند. خوارج ازارقه قتل زنان و كودكان مخالفين خود را جايز واجب مى دانستند.
خوارج ازارقه دشمنان خود را در جهنم ، جاويد مى دانستند. اين فرقه با نافع بن ازرق بيعت كرده ، وى را اميرالمؤ منين مى گفتند. گروه خوارج عمان و يمامه نيز با آنان هم آهنگ شده و گروهى در حدود 20 هزار نفر گرديدند و به طرف خوزستان رفته ، بر اهواز و فارس و كرمان دست يافتند و ماليات آن سامان را در اختيار خود گرفتند. استاندار بصره عبدالله بن حارث كه از سوى عبدالله بن زبير منصوب شده بود، سپاهى به فرماندهى مسلم بن عيسى بن كريز براى سركوبى خوارج اعزام داشت در منطقه دولاب اهواز ميان دو سپاه جنگ در گرفت ازارقه پيروز شدند ابن زبير بار ديگر نيروهائى براى سركوبى خوارج اعزام كرد كه با شكست روبرو شدند.
سرانجام ابن زبير از مهلب بن ابى صفره براى سركوب خوارج ازارقه كمك خواست .
مهلب با نيروهاى بصره به سوى دولاب حركت كرد. خوارج ازارقه در برخورد اوليه با مهلب عقب نشينى كرده ، به اهواز رفتند. نافع بن ازرق در اين نبرد كشته شد. پس از مرگ نافع ، خوارج با عبيدالله بن مامون تميمى بيعت كردند مهلب به تعقيب خوارج ادامه داد و در اهواز به نبرد با آنان پرداخت . در اين مرحله از نبرد خوارج شكست خوردند و بسوى ايذج (: ايذه ؟) گريختند در آنجا با قطرى بن فجاه بيعت كردند و او را اميرالمؤ منين ناميدند درگيرى با مهلب همچنان ادامه يافت . خوارج به شهر شاپور در فارس گريختند. و جنگ و گريز ادامه داشت . خلاصه آنكه درگيرى با خوارج ازارقه 19 سال ادامه يافت . در دوره فرمانروائى حجاج بن يوسف ثقفى ، ميان خوارج ازارقه اختلافى روى داد: گروهى عبدربه بزرگ را رهبر خود دانستند كه تعدادشان هفت هزار نفر بود. و گروهى ديگر عبدريه كوچك را رهبر خود كردند و تعدادشان چهار هزار نفر بود اين دو گروه از قطرى بن فجاه جدا شدند قطرى با ده هزار نفر در منطقه فارس بود. مهلب با وى درگير شد و آنان را شكست داد.
قطرى به كرمان گريخت . مهلب وى را تعقيب كرد. قطرى از كرمان به رى گريخت مهلب با عبدريه بزرگ درگير شد و پسرش يزيد بن مهلب را براى سركوبى عبدربه كوچك فرستاد پدر عبدربه كبير را بكشت و پسر عبدربه صغير را حجاج بن يوسف سپاهى عظيم به فرماندهى سفيان بن ابرد كلبى به جنگ با قطرى فرستاد.
قطرى از رى به طبرستان رفته بود.
قطرى سرانجام كشته شد. گروهى از اين فرقه گرد عبيده بن هلال جمع شدند و بسوى قومس گريختند سفيان بن ابرد كلبى به تعقيب آنان پرداخت تا كه در قومس عبيده و يارانش را بكشت و بدين سان خوارج ازارقه نابود شدند

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-09-2023, 15:56
3 - فرقه اباضيه ؛

پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند. اين فرقه زمانى پديد آمدند كه عبدالله بن اباض از گروه خوارج افراطى كناره گرفت ابوبلال مرداس كه از نخستين پيشوايان اين فرقه بود، در سال 62 هجرى كشته شد پس از او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت . وى در سال 65 هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در بصره عليه زبيريان قيام كرد.
عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار محترم دانسته اند سازش عبدالله بن اباض با عبدالملك مروان ، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كه عبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش ‍ گرفت ، جانشين وى جابر بن زيد ازدى ادامه نداد.
جابر از مردم عمان بود كه در سال 100 هجرى در گذشت . جابر بن زيدازدى با حجاج ثقفى روابطى دوستانه داشت ولياندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتن فرقه اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به عمان تبعيد كرد. جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه از اهالى مرو بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد. پايگاه فرقه اباضيه در كوفه ، حجاز، حضر موت ، يمن ، عمان و... بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى ، خليج فارس ، قشم ، بندر عباس و... راه يافتند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-10-2023, 15:04
4 - فرقه ثعالبه ؛

پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه با عبدالكريم عجاردى همفكر بود. تنها اختلاف در مورد كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت آنان آزادند تا به بلوغ رسند و در آن زمان بايد اسلام را بر آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است ، در غير اين صورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بود كه بايد از ثروتمندان زكاه گرفت و به بى نوايان داد. بر اثر اختلافات بين رهبران ، اين فرقه ، دچار انشعاب شد و فرقه هايى از آن پديد آمد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
07-10-2023, 15:05
5 - فرقه حازميه ،
پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على حازميه گويند.
اين فرقه معتقد بود كه اعمال بندگان را خداوند مى كند. برائت از امام على را آشكارا بر زبان نمى آورند، ولى ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير و شر به قضا و قدر الهى بستگى دارد.
6 - فرقه معبديه :
پيروان ((معبد بن عبدالرحمن را ((معبديه )) گويند. اين فرقه از پيروان ((ثعالبه )) بودند. اين فرقه با زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه هر كس زكاة ندهد، كافر است . اين عقايد خلاف فرقه ((ثعالبه )) بود. اين فرقه عقيده داشت كه ثواب خداوند به بندگان در همين دنيا است .
7 - فرقه صلتيه :
پيروان ((صلت بن ابى صلت )) را ((صلتيه )) گويند. اين فرقه از گروه عجارده جدا شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد، مسلمان گردد و با وى دوست باشيم . ولى از كودكان آنان بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را پذيرفتند، قبولشان داريم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-10-2023, 18:51
8 - فرقه حمزويه ؛
پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند. اينان معتقد بودند كه اطفال مشركين ، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند.
حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش كرد. حمزه معتقد بود كه در يك زمان دو امام مى توانند حضور داشته باشند، در صورتى كه متفق القول نباشند. اين گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند.
9- فرقه شعيبيه ؛
پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه نيز از گروه عجارده جدا شدند و هم عقيده با فرقه حازميه مى باشند
رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام داشت ، بر سرطلبى اختلاف پيدا كردند.
شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت كه بايد قرض خود را بدهى ، زيرا خداوند تو را امر كرده كه قرضت را ادا كنى ميمون مى گفت : خداوند امر به ادا دين نكرده است . براى حل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در زندان بود، نوشتند وى در جواب نوشت : آنچه خداوند خواسته همان شود و آنچه نخواسته ، نشود؛ هيچ كار زشتى به خداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به نفع خود تاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا يپروان عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
10-10-2023, 18:52
10 - فرقه نجدات ؛

اين فرقه را عادزيه نيز گويند. اين فرقه از پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه از يمامه حركت كرد تا به ازارقه پيوندد در بين راه دو نفر به نام ابوفديك و عطيه بن اسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و او را اميرالمومنين خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد گويند علت اختلاف نجده و نافع مسئله تقيه بوده است . نافع تقيه را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست .
خوارج نجده معتقد بودند كه : بايد خداوند و رسول او را شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت . عذر و مكر نبايد كرد. بايد براى اشنائى مردم به احكام اسلام ، از راه برهان و دليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است كار اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد: گروهى دنبال عطيه بن اسود حنفى به سيستان رفتند (: فرقه عطويه )، و گروهى با ابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده بود، پرداختند اين گروه سرانجام نجده را كشتند. و گروهى به نجده وفادار ماندند.
براستى نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب خلاف مى شد: در يكى از نبردهاى خوارج نجده با مردم مدينه ، دخترى از عثمان بن عفان با اسارت گرفته مى شود. عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى آزادى وى را كرد نجده آن دختر را از مردى كه اسيرش كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اين عمل بسيار خشنود شدند.
خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و كودكان دست يافتند. هنوز خمس اموال و نسا را نداده ، لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد عفو نجده قرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده . نجده گناه صغيره را جايز مى دانست و بسيارى كارهاى ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج نجدات نتوانستند نجده را تحمل كنند. نجده تحت فشار خوارج سرانجام از امامت بر آنان كناره گرفت و ابوفديك را برگزيد. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت ، نجده را بكشت .
خوارج نجدات را عاذريه گفته اند؛ به اين دليل كه مردم را به خاطر جهل بر فروع دين معذور دانسته اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
12-10-2023, 16:18
11 - فرقه عجارده ؛
پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروان عطيه بن اسود حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است . تنها اختلاف در نهب اموال مخالفان است . عجارده با غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقه كه جايز مى دانست .
فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته اند كه اين داستان عشقى است و شايسته نيست كه در قرآن باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف 25 فرقه خوارج قرار دارند.
12 - فرقه ميمونيه ؛
پيروان بن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از گروه عجارده است . به اين فرقه ازدواج با محارم را نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با على عليه السلام از ديگران پيش قدم بوده اند.
13 - فرقه خلفيه ؛
پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج كرمان بود و با فرقه حمزويه اختلاف عقيدتى داشت و خير و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-10-2023, 15:08
14 - فرقه معلوميه ؛
اين فرقه معتقد بود هر كس خداوند را با همه نامهايش نشناسد، نادان به حق پروردگار است و كافر مى باشد.
اعمال بندگان به خود آنان بر مى گردد و ربطى به خداوند ندارد.
15 - فرقه مجهوليه ؛
عقايد اين فرقه شبيه فرقه معلوميه است . اينان معتقد بودند كه هر كس ‍ خداوند را با بعض نامهايش بشناسد، كافى است و كافر نمى باشد.
16 - فرقه اخنسيه ؛
پيروان اخنس بن قيس را اخنسيه گويند. اين فرقه از گروه ثعالبه جدا شدند و معتقد بودند كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر جايز است دليل اورده اند كه چون ازدواج زن كافر با مرد مسلمان جايز مى باشد، عكس ‍ آن نيز جايز است .
17 - فرقه شيبانيه ؛
پيروان شيبان بن سلمه حرورى را شيبانيه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه بودند. شيبان از سران خوارج بود كه در زمان ابومسلم خراسانى ابتدا با وى در سرنگونى رژيم اموى كمك كرد و اندكى بعد عليه وى قيام كرد ابومسلم فردى را براى كشتن شيبان فرستاد و او را كشت . شيبان قائل به تجسيم بود سنيان وى را كافر خوانده اند. فرقه شيبانيه خلافت و امامت زنان را جايز مى دانستند. و خروج بر پادشاه جائر را واجب مى شمردند.
18 - فرقه رشيديه ؛
پيروان رشيد طوسى را رشيديه گويند. به آنان عشريه نيز گفته مى شود. رشيد مى گفت : زراعتى را كه از نهر و كاريز آبيارى كنند، زكاه آن مزرعه نيم عشر واجب است .
19 - فرقه مكريه ؛
پيروان مكرم بن عبدالله عجلى را مكرميه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه جدا شدند. تارك نماز را كافر مى دانستند. چون تارك الصلوه خداوند را نشناخته ، دست از نماز برداشته است . متكب گناه كبيره كافر است .
20 - فرقه زياديه ؛
پيروان زياد بن ابى صفر را زياديه گويند. اين فرقه با خوارج اباضيه و ازارقه و نجدات هم عقيده اند اين فرقه كسانى را كه در جنگ شركت نمى كردند، كافر نمى گفتند. كشتن كودكان مشركين را جايز نمى دانستند تقيه در گفتار را جايز مى دانستند كفر در ديدگاه آنان بر دو گونه بود: 1 - كفران نعمت 2 - انكار خداوند. مرتكب كبيره را كافر نمى دانستند تارك الصلوه را كافر مى گفتند. خلاصه ، گناهانى كه حد آن معلوم بود، مرتكب آنها را كافر نمى دانستند و گناهانى كه حد آن معلوم نبود، مرتكبش را كافر مى گفتند مثل ترك نماز و...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-10-2023, 15:08
21 - فرقه حفصيه ؛
پيروان حفص بن ابى مقدام را حفصيه گويند حفص ابتدا از گروه خوارج اباضيه بود. اختلاف او با عبدالله بن اباض بر سر معناى ايمان و شرك بود. وى معتقد بود كه مرتبه ميان ايمان و شرك ، شناختن پروردگار است . اگر كسى پيامبر قرآن ، بهشت و دوزخ را باور نداشت و گناهان كبيره را مرتكب شد، كافر است نه مشرك اين فرقه دشمنى با على عليه السلام را آشكار مى كرد.
22 - فرقه حارثيه ؛
پيروان اسحاق بن زيد بن حارث انصارى را حارثيه گويند به اين فرقه اسحاقيه نيز گويند. اين فرقه معتقد بود كه روح عبدالله بن معاويه در اسحاق بن زيد حلول كرده است . اسحاق از مداين بود و پيروان او از غلاه بودند. اعتقاد داشتند كه هر كس امام را بشناسد، مى تواند هر كارى انجام دهد. امام اين فرقه عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود كه در سال 127 هجرى در كوفه دعوى خلافت كرد و گروهى از مردم كوفه با وى بيعت كردند. پس از درگيرى با خلافت اموى متوارى شد و يارانى از مداين و... يافت و بر حلوان و حمدان و رى دست يافت . چون بنى هاشم پيروزى او را ديدند، به وى پيوستند. منصور عباسى نيز به آنان پيوست و كار عبدالله بن معاويه بالا گرفت وى به نام خود سكه زد. از مردم فارس خراج مى گرفت . بر اصفهان چيره شد شهر استخر فارس را مقر حكومتش قرار داد ابن هبيره امير عراق به جنگ وى آمد عبدالله شكست خورد و به شيراز گريخت از فارس به هرات گريخت در هرات توسط حاكم وقت دستگير و به دستور ابومسلم خراسانى كشته شد (سال 129 هجرى )
برخى گفته اند در سال 131 هجرى در زندان ابو مسلم خراسانى در گذشت گويند وى معتقد بود كه پروردگار است ، و دانش در او مانند قارچ و گناه نيز چون قارچ در قلب مى رويد. وى قائل به تناسخ بود و مى گفت كه روح آدم در پيامبران ديگر حلول كرده تا سرانجام در تن او جاى يافته است و جهان ابدى است . محرمات را حلال مى دانست . پس از مرگ او، يارانش به چند دسته تقسيم شدند. جمعى گفتند كه او زنده است و باز خواهد گشت . گروهى او را مرده مى گفتند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-10-2023, 15:09
مكتب هاى كلامى
مقدمه :
تعريف علم كلام ؛

لاهيجى مى گويد: علم كلامى ، علمى است كه اعتقاد به خداوند را از راه ادله و براهين ، اثبات مى كند.
ابونصر فارابى (م 339 ق ) مى گويد: علم كلام ، دانشى است كه آدمى را توانا مى گرداند تا آرا و افعال معينى را كه واضع شريعت تصريح فرموده ، دريابد.
عضد الدين ايجى (م 756 ق ) مى گويد: علم كلام ، علمى است كه آدمى را در اثبات عقايد دينى توانا مى كند.
سعد الدين تفتازانى (م 792 ق ) مى گويد: كلام علم به عقايد دينى از طريق ادله و برهان است .
شريف جرجانى (م 816 ق ) مى گويد: كلام ، علمى است كه از ذات و صفات پروردگار بحث مى كند.
ابن خلدون (م 588 ق ): علم كلام ، استدلال بر عقايد است .
ابوحنيفه (م 150 ق ) علم كلام را فقه اكبر ناميده است . و تفتازانى علم كلام را به علم التوحيد و الصفات تعبير كرده است و گفته است كه علم كلام در برابر علم شرايع و احكام قرار دارد.
در وجه تسميه اين علم به كلام اقوال مختلفى است :
1 - كلام مشهورترين مباحث اين علم است .
2 - عنوان مباحث اين علم چنين است : ((كلام فى كذا...))
3 - در تحقيق شرعيات و الزام دشمنان ، موجب قدرت بر كلام مى گردد، مانند: منطق و فلسفه و...
4 - نخستين دانش واجبى كه تعليم و تعلم آن به وسيله كلام صورت مى گيرد.
5 - اين علم با مباحثه و تكلم از دو طرف صورت مى گيرد
6 - جدال در اين علم ، بيشتر از ديگر علوم است . لذا نياز به كلام با مخالفان و رد آنان بيشتر است .
7 - متابعت ادله اين علم ، بر خلاف ديگر علوم
8 - تاءثير مستقيم قلبى و روحى اين علم از ديگر علوم بيشتر است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-10-2023, 19:51
پيدايش علم كلام ؛

در نيمه دوم قرن اول هجرى پاره اى از مسائل كلامى از قبيل مباحث جبر و اختيار و مسائلى از اين قبيل مطرح بوده است .
شايد نخستين حوزه رسمى اين مباحث ، حوزه درس حسن بصرى (م 110 ق ) بوده است .
در همين دوران دو شخصيت برجسته و ممتاز تاريخ كلام اسلامى مى زيسته اند كه پرتو وجودشان از اعماق تاريكيهاى جبرى گرائى سياه و اموى ساخته ، مى درخشيد. اين دو نفر معبد جهنى و غيلان دمشقى بودند اين دو دانشمند به آزادى انسان و اصل اختيار تكيه و تاءكيد داشتند.
در اسلام اوليه و تعاليم قرآن و پيام آور خداوند كلام وحى ، منطق فطرى و استدلالى روحى - روانى خاص خود را داشت ، و چنان بر جان و دل مى نشست كه استدلال خويش را در اثبات و عينيت خويش داشت . و از طرفى نهضت اسلام ، يك ايدولوژى انسانى بود كه نياز فطرى بشر را پاسخگوى بود. هنوز بازى با عقايد و مظاهر تزوير و خلافت سياه ، و غارت خلق آغاز نشده بود، تا نيازى به توجيه مسائل اعتقادى و جنگ زرگرى كلامى باشد.
اين همه قيل و قال از وقتى آغاز شد كه اسلام همچون پوستينى وارونه ، ترسناك و هول انگيز، بر اندام احبار و رهبان خلافت غصب و متحدان رقيب شان لرزه بر اندام خلق افكند و نفرت و نكبت از اسلام خلافت و عقايد منسوب به آن آغاز شد. الحاد پديد آمد و ملحد و زنديق تبر بر دست ، براى ريشه كن كردن خليفه خون آشام ، ابتدا به نفى خدائى پرداخت كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد.
حقا كه چنين بود و الحاد در تاريخ اسلام قبل از اينكه پشتوانه فلسفى داشته باشد، يك واكنش صرفا سياسى و عكس العمل روحى و روانى بود.
خلافت غصب و رژيم حاصله از آن يعنى رژيم اموى براى خفه كردن خلق به ايدئولوژى و فلسفه خاصى نياز داشت . انديشه جبر يگرائى و دگماتيسم سياه اخباريگرائى دو قائمه اى بودند كه رژيم اموى بر آن دو تكيه داد و هزار ماه سياه حكومت كرد.
جبريه كارش سلب عقل وعلم و اختيار و آزادى از انسان بود و توجيه جنايات خليفه خدا!!
چنين اقدامى مستلزم ترسيم چهره اى خشن و خون ريز و بى رحم و ظالم از خداوند بود تا چهره خليفه توجيه شود. چنين شب سياهى مستلزم توجيه و تفسير اسلام به يك مسلك درد و رنج و فقر و فالكت و سيه روزى انسان بود، تا وضع موجود توجيه خود را بازيابد.
محدثان و متكلمان اموى در پشتوانه بخشيدن به اين باورها كوشيدند و با جعل احاديث و خلق كلام به مدت مديدى چشم و گوش خلق را بستند. اين چشم بندى از پگاه كودتاى سقيفه آغاز شد و نمودهاى تاريخى آن را بايد در همين تاريخ نقلى موجود ديد كه چگونه مردم شام و عراق و حجاز و سراسر امپراطورى عربى همچون حيوان در خلاب فرو رفته بودند.
بساط اين حيوان سازى و عوام پرورى آنچنان است كه مسعودى در قرن چهارم هجرى قاه قاه مى خندد!! و خواننده امروز تاريخ بر تنهائى على عليه السلام و آل او كه در ميان اين عوام معاويه ساخته و كعب الاحبارها پرداخته ، چگونه مظلومانه مى زيستند، مى گريد.
مكتب جبريه كه مكتبى اموى ساخته بود، براى توجيه وضع موجود، آيات قرآن را به نفع رژيم و در جهت استحمار خلق تحريف و تاويل مى كرد و براى اصول مكتب خود آياتى را در دست نشان ساخته بود.
جبريه بر انسان و ازادى عمل و اختيار او دست گذاشته بود و تاءكيد داشت كه هر چه هست از گفتار و كردار، خير و شر، فقر و فلاكت ، و همه آلام و مصائب و.. بدست خداوند است : خدا خواسته تا حسين كشته شود و يزيد سرمست گردد، خدا خواسته تا آل سفيان و آل مروان حكم خون خلق را بمكند و ال على و پيروانشان به خون غلتند، و اگر در روز رستاخيز يزيد واسلاف و اخلاق او به فردوس در آيند و حور العين بغل گيرند، كار خداست و اراده او است . پس جاى اعتراض و ترديد نسبت به وضع موجود نيست . بايد تن به تقدير سپرد و بنده خوبى بود.
تاءكيد تسنن اموى و فقها و علما وابسته آن بر اطاعت اولى الامر كه مصاديقش كودتاچيان سقيفه و سلاطين اموى بودند، ريشه كلامى اش ‍ در مكتب جبريه قرار داشت . اطاعت خدا مترادف بود با اطاعت خليفه و عصيان بر خليفه ، عصيان بر خدا و اطلاق مفسد فى الارض و چوبه دار و شكنجه و سياهچال و سوختن و قطعه قطعه كردن و... تفكرى كه ريشه در دل هر ديكتاتورى مذهبى - فاشيستى دارد، و ترفند شناخته شده تاريخ حزنبار اسلام است .
تاريخ سياه قرن اول هجرى نشان مى دهد كه اين مكتب تا لااقل سال 80 هجرى يكه تاز ميدان بود و رژيم اموى در سايه آن مى غنود.
مكتب جبريه كه پشتوانه هايش را از آيات و روايات مى گرفت ، خيل بزرگ علما و فقها و محدثان هر نحله اى را با خود همراه داشت و لذا هنوز پس از گذر 14 قرن آثار نكبت بار خود را در عرصه اذهان و انديشه همه فرقه هاى اسلامى حفظ كرده است و كم تر فرقه اى را مى توان ياقت كه اسير مواريث جبريرائى نباشد.
به همين دليل پس از تابش خورشيد عقل گرائى در قلمرو عقايد اسلامى همه متحدان فكرى و سياسى مكتب جبريه عليه عقل و صاحبان تعقل و تفكر قيام كردند و به تكفير خردمندان و قتل عام آنان پرداختند.
معبد جهنى و غيلان دمشقى نخستين كسانى بودند كه بساط جبريه را به انتقاد گرفتند و لب به اعتراض گشودند. و آنچه را كه ما بعدها در تاريخ به مكتب تعقلى معتزله مى شناسيم ، ريشه در تعاليم همين دو نفر دارد.
نهضت تعقلى در اواخر قرن اول هجرى آغاز شد و بسرعت پشتوانه فلسفى - كلامى نهضت بزرگ ضد اموى گرديد تا كه سرانجام در سال 132 هجرى اين رژيم را در تماميت آن سرنگون ساخت .
علم كلام در اسلام اصولا جنبه توجيهى داشته و دارد و از همين رو به دو قسم عقلى و نقلى شده است كه هر قسم ظآن استدلالات و براهين خاص خود را دارد و همان گونه كه در بالا اشاره شد، علم كلام همواره در تاريخ عقايد اسلامى مورد مخالفت بخش بزرگى از علما و فقها مذاهب و فرق واقع شده است . ائمه مذاهب اربعه تسنن با علم كلام موافق نبودند و پيروانشان نيز چنين بودند. مذاهب و فرقى كه با كلام ميانه اى داشتند و مكتب هاى كلامى تاسيس كردند، عبارتند از اماميه ، معتزله ، اشاعره ، مرجئه ، و احيانا اسماعيليه و برخى مذاهب خوارج . (215)


(http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_02.html#link215)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
23-10-2023, 19:52
مكتب كلامى معتزله

تاريخچه نهضت معتزله

پيدايش اين مكتب به سالهاى 86 - 65 هجرى و عهد عبدالملك مروان خليفه اموى مى رسد. اين مكتب در مقابل مكتب جبريه پديد آمد كه شرح آن گذشت . جبريه بر اين باور بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نمى باشند. خير و شر بدست خدا است . آدمى محكوم به جبر است و تن در دادن به تقدير و وضع موجود!
در مقابل معتزله معتقد بودند كه انسان در همه افعال و كردار خود آزاد و مخير است .
پيروان مكتب جبريه معتزليان را قدريه مى خواندند و در قدح آنان حديثى ازقول پيامبر اسلام صص جعل كردند كه : (( القدريه مجوس ‍ هذه الامه )) و احاديثى مشابه عليه آنان مى ساختند و شايع مى كردند تا از نفوذ نهضت تعقل گراى معتزله جلوگيرى كرده باشند.
نخستين كسى كه با مكتب جبريه به ستيز برخاست ، ((معبد بن عبدالله بن عويم جهنى بصرى )) بود. گويند او عقايد كلامى خود را از يك ايرانى به نام ((سنبويه )) گرفته بود.
((معبد جهنى )) مى گفت : پروردگار افعال بندگان را به خودشان واگذاشته است . معبد در سال هشتاد هجرى به جرم فساد عقيده كشته شد. پس از مرگ معبد جهنى شاگردان او غيلان دمشقى و يونس ‍ اسوارى نهضت او را ادامه دادند. جعد بن درهم به آن دو نفر پيوست و در ترويج مكتب معتزله كوشش فراوان كردند.
قشريون اخبارى در همدستى با جبريه به مخالفت با مكتب تعقلى معتزله پرداختند. اين قشريون كه نام صحابى را بر خود داشتند و برخى از تابعين بودند، تلاش بسيارى كردند تا از روشنگريهاى مكتب معتزله جلوگيرى كنند.
آنان طبق معمول به تكفير و تحريم معتزليان فتوى دادند و شنيدن اقوال روشنگرانه معتزله را حرام دانستند و خلق را بر حذر داشتند. قشريون توصيه مى كردند كه مسلمانان بر معتزليان سلام نكنند و بر جنازه هاشان نماز نگزارند و به عيادت بيماران شان نروند.
معتزله در تاريخ اسلام و كلام اسلامى به اصحاب العدل و عدليه و سرانجام معتزله معروف و مشهوراند.
نهضت معتزله توانست سيماى روشنى از خداوند و اصول اسلامى ارائه كند و تحريفات و جعليات جبريه و مكتب محدثان را از ساحت اسلام پاك سازد.
قرار گرفتن و اصل بن عطا در راس اين مكتب به آن غناى تازه اى بخشيد و آن را از شكل تئورى پيشتاز تعقلى به يك مكتب كلاسيك كلامى تبديل كرد.
واصل بن عطا متولد مدينه و مقيم بصره از شاگردان حسن بصرى (110 - 21 ق ) بود. او كه داراى عقلى فعال و ذهنى نقاد بود، از همان آغاز بر اقوان خود برترى هاى علمى و عقلى بسيارى داشت . علم و نبوغ و بلاغت و قدرت بيان او جاذبه اى شگفت به او مى داد. با استادش حسن بصرى بر سر مسائل علمى به جدال پرداخت و همين نزاع علمى به اعتزال او انجاميد. ماجرا بر سر جنگ زرگرى كلامى بود كه خلافت اموى ومكتب جبريه به آن دامن زده بودند و آن مسئله مهم مرتكب گناه كبيره بود كه آيا: كافر است ؟ يا منافق است ؟ حسن بصرى و باند او در اين معركه ، قائل به منافق بودن مرتكب كبيره بود. و واصل بن عطا به استادش اعتراض كرد كه نه اين و نه آن ، بلكه ((منزله بين المنزلتين )) گويا مريدان چاپلوس حسن بصرى ، واصل بن عطا را از جلسه درس ‍ بيرون راندند. اين اهانت به عزلت او انجاميد در مسجد بصره ستونى را اختيار كرد و عقايد خود را ابراز داشت .
لازم است گفته شود كه مكتب معتزله تا قبل از اينكه دولتى شود و آلت دست خلافت عباسى قرار گيرد، نقش و سهم مهمى در تنوير افكار و خيزش اذهان دارد. مخصوصا كه در انگيزش همگانى توده ها در قيام عليه رژيم اموى نقش كليدى و محورى داشت . اما متاءسفانه بنا به سرنوشت همه عقايد نو و سازنده و پويا كه دوره افول وركوردى دارند، مكتب كلامى معتزله پس از اقتدار عباسيان دچار ركورد سياسى - علمى - عقلى شد و تا مدتى ايدئولوژى رژيم عباسيان بود و بلاى بزرگ خلق قرآن و تفتيش عقايد و... را باعث گرديد كه سابقه و خدمات اين نهضت را مخدوش نمود.
اصول پنجگانه مكتب معتزله ؛
1 - توحيد، در ذات و صفات صانع ، افعال ،
2 - عدل ؛ خداوند عادل است ، شر فساد را دوست ندارد و...
3 - وعد و وعيد؛ مژده به نيكوكاران و بيم به بدكاران و...
4 - المنزله بين المنزلين ؛ مرتكب كبيره نه مؤ من است و نه منافق ، بلكه درجه اى بين ايمان و كفر دارد.
5 - امر به معروف و نهى از منكر؛ فرمان به انجام كارهاى خوب و خير و عدل و راستى و درستى در فرد و جمع و جامعه و باز داشتن از كارهاى بد و... كليه اصول و فروع اين مكتب بر عقل و منطق استوار است .
1 - توحيد؛ توحيد عقلى ؛ خداوند يكى است ، چيزى مانند او نيست ، او مانند اشيانيست ، جيم نيست ، جوهر و عرض نيست ، اعتراض و خواص و تركيبات و كيفيات و كميات ندارد. قابل قياس نيست ، به وهم و فكر خيال نيايد، صفات او عين ذات او است و زايد بر ذات او نيستند. وحدتى مطلق است كه اطلاق فرديت و شخصيت به او باطل است ، او خالق كون و مكان و زمان ، هستى و آنچه در آن است مى باشد، ابدى و ازلى ، واجب الوجود است .
خداوند متكلم است . او كلام را در اشيا ايجاد مى كند و اين است معناى متكلم بودن خداوند.
اين اصل از اصول پنجگانه معتزله مستدل به ادله نقلى و عقلى بسيارى است كه در مقايسه با ديدگاههاى كلامى اماميه از توافق نسبى برخوردار است .
2 - عدل ؛ خداوند متعال عادل است و تمام كارهاى خداوند در دنيا و آخرت بر عدل استوار است .
عدل خدا عين ذات او است : خداوند شر و فساد را دوست ندارد، افعال و اقوال بندگان را خلق نمى كند و بندگان خود مسئول گفتار و كردار خود مى باشند. اوامر و نواهى خداوند براى مصلحت بندگان صادر مى شود. خداوند تكليف ما لايطاق نمى كند و هرگز از ميزان عدل و داد بيرون نمى رود و اوامر خداوند به محالات تعلق نمى گيرد. كيفر و پاداش را به عدالت دهد، ذره اى خوبى پاداش دهد و ذره اى بدى كيفر دهد.
مكتب اعتزال است مفتخر است كه در آن تاريكى و جور و جهل حاكم ، به حسن و قبح عقلى و استقلال عقل در آن دو تاءكيد و تصريح كرده است . آنان اعتقاد داشتند كه حسن و قبح اشياء عقلى و ذاتى و مطلق است . اين شعار معروف معتزله هنوز طنين افكن است كه (( القبيح قبيح فى نفسه و الحسن فى نفسه .)) آنان عقل را در ادراك احكام شرعى مستقل مى دانستند. اين ديدگاه عدل را از آسمان به زمين كشاند و عدالت اجتماعى را كه مشخصه اسلام نخستين بود، پس از يك قرن دوباره بر باوره ها نشاند.
3 - وعد و وعيد؛ عدالت خداوند اقتضا مى كند كه به نيكوكاران وعده پاداش دهد و به بدكاران وعيد كيفر دهد. تنها راه نجات از وعيد، توبه است . خداوند از تقصير بنده گناهكار نادم و تائب در مى گذرد.
معتزله در مسئله وعيد اختلاف نظر پيدا كرده اند. گروهى استدلال مى كردند كه عذاب گناهان كبيره از هركس كه باشد (مؤ من و كافر)، واجب است . و گروهى فقط عذاب كفر را واجب مى دانستند. و در حق الناس اگر صاحب حق درگذرد، عذابى در كار نخواهد بود.
گروهى با عنايت به لطف و رحمت خداوند معتقد بودند كه خدا از روى تفضل و نه استحقاق ، از تقصير برخى گناهان درگذرد.
اما در مسئله وعده خداوند مبنى بر پاداش نيكو كاران اختلاف نظرى وجود ندارد.
4 - منزله بين المنزلين ؛ گفته شد كه در طى حاكميت جبريه و جنگ زرگرى خلافت ، مسائلى شگفت براى انحراف اذهان و سرگرم كردن عوام و خواص مطرح مى شد. طرح مسئله مرتكب كبيره و سرنوشت عقيدتى وى كه آيا مؤ من است يا كافر و يا منافق يكى از معضلاتى بود كه جدال بسيارى را باعث شده بود. و اصل بن عطا در حوزه درس استادش ‍ حسن بصرى به اعتراض ايستاد و گفت كه نه مؤ من و نه كافر بلكه درجه اى بين اين دو. و اين حرف يكى از اصول مكتب اعتزال شد. گفته مى شود طرح اين مسئله ابتدا از سوى خوارج بوده است .
پيشينه طرح سوال مرتكب كبيره آيا فاسق است ، كافر است ، مؤ من است يا منافق ، يك انگيزه سياسى داشت و خوارج اوليه براى برخورد با حكام و زمامداران عصر خود دنبال بهانه شرعى مى گشتند.
5 - امر به معروف و نهى از منكر؛ يكى ديگر از افتخارات مكتب اعتزال اين است كه بر خلاف ديگر فرقه ها و مذهب ها كه اين اصل را فرع كرده براى فراز از مسوليت آن ، در فورع دين خود نهاده اند، معتزله اصل امر به معروف و نهى از منكر را كه محور مسائل اجتماعى - سياسى اسلام مى باشد، در اصول عقيدتى خود قرار داده اند. و اصل عدل و اصل امر به معروف و نهى از منكر بود كه قيام ضد اموى را تدارك ديد. در اجراى اين اصل خوارج نيز حساسيت بسيارى داشتند و آنان هيچ شرطى را در انجام آن قبول نداشتند.
اين اصل عقيدتى و اساس وقتى بدست فقها افتاد، خنثى شد و در تنگناهاى شروط و خطوط افتاد. اما معتزله اين اصل را تكليفى حتمى براى مسلمانان دانستند و استدلالى قرآنى مى كردند. فقها دست و پاى اين اصل را بسته ، برايش شرايطى قائل شدند كه : آيا واجب است يا مستحب ، عينى است يا كفائى و... و.... (216) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_02.html#link216)
انشعاب در معتزله
فرقه ها؛
در كتب كلام و فرق كلامى ، فرقه هاى كلامى ذيل به مكتب معتزله منسوب شده است :
1 - الحسنيه ، 2 - الواصليه ، 3 - الهذيليه ، 4 - النظاميه ، 5 - البشريه ، 6 - الكعبيه ، 7 - الهشاميه ، 8 - الجبائيه ، 9- الجاظيه ، 10 - المعمريه ، 11 - الخياطيه ، 12 - المرداريه ، 13 - الشماميه ، 14 - الخابطيه ، 15 - الهاشميه ، 16 - الحماريه ، 17 - الاسكافيه ، 18 - الاسواريه ، 19 - الجعفريه ، 20 - الصالحيه ، 21 - المريسيه ، 22 - العمرويه .
1 - الحسنيه ؛
شاگردان حسن بصرى را گويند، كه واصل بن عطا از آنان جدا شد.
2 - الواصليه ؛
پيروان واصل بن عطا را گويند. نخستين گروه معتزله بصره هستند كه در سال 131 ق رو آمدند و معروف شدند. در قيام بزرگ ضد اموى نقش ‍ داشتند و سخت فعال بودند. در سال 145 هجرى قمرى نيز در قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم بن عبدالله نقش مهمى داشتند. پس ‍ از سركوب قيام و شهادت محمد و برادرش ، اين معتزليان انقلابى نيز بصره را ترك كردند و بسوى آفريقا مهاجرت نمودند. آنان در مغرب جاى يافتند كه بعدها مركز حكومت شيعى ادريسيه شد. در تاريخ كلام اسلامى ، واصل بن عطا را بنيانگذار مكتب اعتزال مى دانند.
انديشه هاى اساسى و جوهرى واصل ، انديشه هاى شيعى امامى بود، چرا كه او لااقل مدتى از شاگردان ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه بوده كه آن دو خود نيز از مكتب معارف امام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليه السلام بهره مند بوده اند.
3 - هذيليه ؛
پيروان ابو هذيل محمد بن هذيل علاف را گويند (235 - 135 ق وى از مشايخ معتزله و فيلسوفى نابغه بود او متولد و مقيم بصره بود و شيخ المعتزله ناميده مى شد. ابو هذيل ديدگاههاى نوينى در مكتب اعتزال پديد آورد. او مشرب مشائى داشت و با انديشه فلاسفه يونان آشنا بود. به همين دليل آرائى شگفت و گاه متعارض با ديگر مشايخ معتزله داشت .
4 - نظاميه ؛
پيروان ابواسحاق ابراهيم بن سيار بن هانى النظام (231 هجرى ) را گويند. نظام خواهر زاده هذيل و شاگرد وى بود. مبناى كلامى او نيز بر آراء فلاسفه يونان بود. نظام روشنفكرى آزادانديش بود كه با فرقه ها و نحله هاى كلامى - فلسفى . مختلف آشنائى و مجالست داشت . با هشام بن حكم معاشرت داشت و عقايدى از او گرفت جاحظ وى را متهم كرده است كه با آراء هنديان موافق بود و ارسال رسولان را انكار مى كرد، اما جراءت ابراز اين عقيدت را از ترس مسلمانان نداشت . جاحظ وى را متهم مى كند كه قرآن و اعجاز ادبى و نظم آن را منكر بود و معتقد بود كه احكام اسلام از اصول تا فروع بر مردم تحميل شده است . عقايد نظام مورد رضايت استادش ابوهذيل علاف نبود. او كتابى به نام الرد على النظام نوشت جبائى نيز بر نظام اعتراض داشت . گويند اين دو نفر نظام را از دين بيرون دانسته ، به كفر متهم كرده اند.
ابوالحسن نيز وى را كافر خوانده است . آراء و عقايد نظام درباره پيدايش ‍ موجودات و خلقت آنچنان دقيق است كه علوم امروز بر آنها مهر تاييد مى نهد. در عين حال جاحظ اعتراف كرده است كه : نظام نابغه اى در علم و عقل بود كه هر هزار سال يك نفر چون نظام در جهان ظاهر شود. نظريه او درباره جز لايتجزى كه جنجال بسيارى آفريد، حقيقتى است كه دانش ‍ امروز به آن اعتراف دارد نظام در صفات ذات ديدگاه خاصى داشت و در اصل امامت با شيعه اماميه همگام بود و به نص جلى اعتقاد داشت . نظام متهم اصلى پرده پوشى حقيقت را در موضوع امامت و خلافت ، عمر بن خطاب مى دانست او اشتباهات و خطاهاى بسيارى از عمر بن خطاب مى گرفت و وى را غير قابل بخشش مى دانست . همين عقايد بود كه علما و فقها و برخى مشايخ او را ناخوش آمد و به تكفير و تحريف عقايد او پرداختند. نظام داراى تاليفات بسيارى است كه ابن نديم در الفهرست اين اثار را ياد كرده است .
5 - بشريه ؛
پيروان و شاگردان بشر بن معتمد را گويند. به او ديدگاههاى كلامى شگفتى نسبت داده اند، او شيخ معتزله بغداد بود. گرايشهاى شيعى او باعث شد تا هارون الرشيد وى را به زندان افكند. او براى رفع اتهام از خود اشعارى سرود و از زندان آزاد شد. وى در سال 226 هجرى در گذشت .
6 - الكعبيه ؛
پيروان ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخى معروف به كعبى را كعبيه گويند. به او نيز عقايد كلامى شگفتى درباره صفات خداوند نسبت داده اند در رابطه با صفات خداوند از جمله سميع و عليم بودن خدا معتقد بود كه منظور آگاهى و دانائى او به كميات و كيفيات اقوال و اعمال و اشياء است و نه شنوائى و بينائى با حواس . او عقيده داشت بر خداوند واجب است احكامى كه براى بندگان سودمند است ، تشريع كند و استطاعت بندگان را در سلامتى عقل و تندرستى جسم مى دانست .
7 - هشاميه ؛
پيروان هشام بن عمرو فوطى بودند.
عقايد كلامى او مغاير با اصول معتزله بوده است به وى نسبت داده اند كه مى گفت : حسبنا الله و نعم الوكيل سخن نادرستى است ، زيرا لازمه وكالت آن است كه موكلى باشد!! معجزات انبيا را دليل بر صداقت آنان نمى دانست . بهشت و دوزخ را مخلوق نمى دانست و قائلين به آن را كافر مى انگاشت . هشام بن عمرو در سال 226 هجرى در گذشت و از طبقه ششم معتزله بشمار مى رفت .
8 - جبائيه
پيروان ابو على محمد بن عبدالوهاب جبائى (م 303 ق از مشايخ معتزله بصره را جبائيه گويند. وى شاگرد ابو يوسف يعقوب بن عبدالله بصرى بود ديدگاههاى كلامى جبانى معروف و مشهور است :
خداوند عالم به اشياء قبل از خلقت آنها بوده ، خداوند بينا است يعنى عالم به اشيا است ، اگر خداوند مراد بنده اش را مطابق ميل او اجابت كند، در اين صورت مطيع و منقاد بنده اش مى باشد و اين با خدائى او سازگار نيست .
جبائى پيروان بسيارى در بصره و اخواز داشت . پس از مرگ او، پيروانش مريد پسرش ابو هاشم جبائى شدند. جبائى منسوب به شهر جبا يكى از شهرهاى خوزستان مى باشد كه بين بصره و اهواز واقع بود.
ابن نديم مى گويد وى كلام را به زبان ساده بيان كرد و مشكلات آن را از ميان برداشت .
9 - جاحظيه ؛
پيروان عمرو بن بحر معروف به جاحظ را جاحظيه گويند. جاحظ (255 - 162 ق از چهره هاى مشهور ادب عربى و كلام و معارف اسلامى است و از مشايخ بزرگ معتزله بشمار مى رود. وى داراى تاليفات بسيارى است كخ برخى از آنها امروز در دست است . جاحظ با انديشه و آرا فلايفه آشنائى بسيار داشت و صاحب آرائى در كلام است به او نسبت داده اند كه مى گفت :
آدمى در كسب هيچ امرى دخالت ندارد، تمام شناختهاى ضرورى و طبيعى است ، وظيفه بندگان ارادت است و كارها بالطبع از آنها صادر مى شود، قرآن جسدى است كه گاهى به صورت انسان و زمانى به صورت حيوان در مى آيد!! قرآن جسم مخلوق است .
10 - معمريه ؛
پيروان معمر بن عباد سلمى باشند كه در سال 215 هجرى در گذشت .
به او نيز آرا و اقوالى در كلام نسبت داده اند:
اجساد و اعراض را خداوند پديد نياورده ، اجسام اعراض را مى آفرينند، آتش سوختن را ايجاد مى كند و آفتاب حرارت را و... اعراض متناهى نيست .
هر عرضى را معناى خاصى لازم است . قرآن مخلوق و عرض است و فعل پروردگار نيست ، زيرا اعراض فعل خداوند نمى باشند. خداوند قدرت ايجاد اعراض را ندارد. خدا نه خالق مرگ است و نه خالق حيات ؛ اين اجسام اند كه اين حالات را دارند. همه كتب آسمانى كلام خدا نيستند. كتب آسمانى قائم به ذات خدا نيستند و... و...
به پيروان وى معانيه نيز گفته اند.
11 - خياطيه ؛
پيروان ابوالحسن عبدالكريم بن محمد بن عثمان خياط (م 300 ه ) را خياطيه گويند.
خياط استاد كعبى بوده و هر دو از معتزله بغداد بودند. به خياط عقايدى در كلام نسبت داد ه اند:
معدوم را نمى توان شناخت ، جوهر و عرض در عدم عرضى اند جسم در حال عدم ، خود جسم است ، هر وصفى كه ثبوت آن در حال وجود جايز باشد، در حال عدم نيز ثابت است . اين فرقه كلامى را معدوميه نيز گفته اند.
12 - مرداريه ؛
پيروان عيسى بن صبيح ابو موسى المردار (م 226 ق را مرداريه گويند. وى از شاگردان بشر بن معتمد بود كه به زهد و تقوى شهرت داشت . از عقايد منسوب به او است كه :
خداوند قادر بر ظلم است ولى اگر اقدام كند، ستمگر خواهد بود.
يك فعل از دو فاعل صادر مى شود و مردم مى توانند به فصاحت و بلاغت قرآن ، كلام خلق كنند. قرآن قديم است و منكرين قدم قرآن ، كافراند. افعال بندگان مخلوق خداوند است . قابل رؤ يت با چشم است !
13 - شماميه ؛
پيروان شمامة بن اشرس (م 313 ق ) را شماميه گويند. به او عقايدى نسبت داده اند:
فاسق اگر بدون توبه بميرد، در دوزخ مخلد و ابدى است و در زمان حيات در منزلى و درجه اى بين ايمان و كفر قرار دارد. امم غير اسلام در قيامت خاك خواهند شد؛ زيرا معرفت خداوند را حاصل نكرده اند. شمامه را به ترك صلاة و عبادات متهم كرده اند. او در عين حال از بزرگان معتزله دوره هارون و ماءمون عباسى بوده است .
وزارت مامون را نپذيرفت و فرد ديگرى را معرفى كرد.
گويند كه در دستگاه خلافت نفوذى فراوان داشت . او به غزل و نصب افرادى پرداخت و يرانجام كينه از او به دل گرفتند و در فرصتى او را كشتند. گويند قتل او در سفر مكه اتفاق افتاد.
14 - خابطيه ؛
پيروان احمد بن خابطه را گويند. وى از اصحاب فضل بن الحرش و ياران نظام بود. او نيز به آثار فلاسفه علاقه وافر داشت در كلام به او عقايدى نسبت مى دهند: خداوند مخلوق و بندگانش را در بهشت آفريده و چون گناه كردند، از بهشت رانده شدند.
نيكى اين جهان نتيجه نيكى آن جهان است و بدى نيز چنين است !! در قيامت خداوند رويت شود. عيسى خدائى مى كند و كار جهان به او واگذشته شده است !! روح انسان در اجسام و هياكل ديگر حلول كند. حيوانات نيز مانند آدميان ، امتى هستند و پيامبرى دارند.
15 - هاشميه ؛
پيروان ابو هاشم جبائى : عبدالسلام بن محمد جبائى (م 321 ه) را گويند. وى از معتزله بصره و سپس بغداد است كه پس از پدر رياست معتزليان را بر عهده داشت . او شاگرد پدرش ابو على حبائى بود كه ذكرش گذشت . پدر و پسر تقريبا عقايد مشتركى داشتند و در پاره اى از مسائل با يكديگر اختلاف نظر داشتند. در تاريخ كلام اسلامى از اين دو به جبائيان ياد مى شود. اقوال اين دو نيز مورد استناد و شريعت عقلى قلمروى در مسائل عقل دارد (حسن و قبح عقلى ) و شريعت نقلى مسائلى مى پردازد كه درك آنها از عهده عقل خارج است .
16 - اسكافيه ؛
پيروان ابو جعفر بن عبدالله اسكافى سمرقندى را گويند. اسكافى (م 240 ق ) مردى اديب و متكلم بود و دانش و ذكاوتى سرشار داشت . مورد توجه رژيم عباسى و احترام ويژه شخص معتصم عباسى بود.
اسكافى در ابتدا خياط بود و خانواده اش او را از تحصيل باز مى داشتند. آشنائى اسكافى با جعفر بن حرب راه تحصيل او را فراهم ساخت . جعفر مخارج خانواده اسكافى را تامين نمود و وى را با خود برد. اسكافى مانند معتزله بغداد به شيعه اماميه متمايل بود و ديدگاههائى معتدل در كلام داشت .
17 - اسواريه ؛
پيروان ((على اسوارى )) را نيز گويند. او ابتدا از ياران ابو هذيل علاف بود و بعد از وى جدا شد و در حلقه پيروان نظام در آمد فقر مالى او را به بغداد كشاند. نظام به وى هزار دينار بداد و راهى ديارش كرد. او نگران بود كه اسوارى در بغداد جايش را بگيرد.
گويند اسوارى از روستاى اسوار از قراى اصفهان بوده است . وى از طبقه ششم معتزله محسوب مى شود.
18 - جعفريه ؛
پيروان جعفر بن حرب همدانى (م 236 ق ) و جعفر بن بشر ثقفى (م 236 ق ) مى باشند.
جعفر بن حرب از بزرگان معتزله بغداد و از شاگردان عيسى بن صبيح مردار و هذيل علاف بود و از طبقه هفتم محسوب مى شود. جعفر بن بشر ثقفى كه مردى دانشمند و پارسا بود در طبقه هفتم مكتب معتزله قرار مى گيرد. گويند واثق عباسى ده هزار درهم برايش فرستاد و او كه در نهايت تنگدستى بود، نپذيرفت . او مى گفت : در ميان فاسقان اين امت كسانى هستند كه از يهود و ترسا وزنديق بدتر هستند. اجراى حد بر شارب خمر نادرست است . هر كس دانه اى بدزدد، فاسق و اهل دوزخ است . گناهكاران در آتش دوزخ ، جاودانه بر زن زانيه حدى نيست ، زيرا مرد قصد زنا داشته و بايد حد بخورد. كلام خداوند عرض و مخلوق است جعفر در مسئله امامت عقايد شيعه را دارد: وجود امام عقلا ضرورت دارد. اما امامت مفضول بر فاضل را درست مى دانست .
19 - حماريه ؛
پيروان مروان حمار آخرين خليفه اموى را حماريه گويند. مروان بن محمد معروف به حمار در اواخر دوره اموى تحت تاءثير مكتب معتزله قرار گرفت و عقايد مخلوطى از جبريه و دهريه و معتزله داشت و براى خود پيروانى فراهم ساخت . بدون شك اين فرقه را نمى توان در شمار فرق كلامى معتزله قرار داد. آن گونه كه شهرستانى و ابن حزم و ابن جوزى نامى از اين فرقه ساختگى نياورده اند. تنها مقريزى در خطط از اين گروه نام برده است .
20 - عمرويه ؛
پيروان عمرو بن عبيد بن باب را گويند، كه عقايدى معتدل و موافق ديگر فرقه ها داشتند. عمرو داماد واصل بن عطا بوده و از تعاليم وى متاثر شده است . (217) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_02.html#link217)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-11-2023, 19:40
23 - فرقه بيهسيه ؛
پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر را بيهسيه گويند. هيصم از قبيله بنوصيه بود. آنان به كفر مرتكب كبيره گواهى نمى دادند بايد بر او حد گناه جارى كرد. او را نه كافر گوئيم و نه مومنش خوانيم گروهى از اين فرقه بر اين عقيده بودند كه : اگر امام كافر شود، ياران و پيروان او نيز كافر گردند. حليت در ثقفى هيصم به مدينه گريخت در آنجا استاندار اموى را دستگير و زندانى ساخت . اندكى بعد، وليد بن عبدالملك فرمان به قتل او داد. وى را گردن زدند.
24 - فرقه شمراخيه ؛
پيروان عبدالله بن شمراخ را شمراخيه گويند.
اين فرقه نماز را به امامت هر كس (يهودى ، نصرانى ، مسلمان و...) جايز مى دانستند. اين فرقه را حبيه نيز گفته اند. زيرا عقيده داشتند هر كس در او محبت استوار باشد، در همه كارها آزاد است ؛ اگر چه نماز نخواند و روزه نگيرد و كبيره مرتكب شود. زنان چون گلها هستند كه بوئيدنشان آزاد است ، لذا نكاح معنى ندارد اين فرقه به اباحيگرى متهم است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
04-11-2023, 19:42
جمع بندى عقايد معتزله ؛

عقايد كلامى معتزله را مى توان به صورت زير خلاصه نمود:
الهيات ، طبيعيات ، اجتماعيات و انسانيات .
1 - الهيات :
مسائل توحيد؛ اثبات صانع ، صفات ذات ، عدل ؛ حسن و قبح عقلى ، استقلال عقل در درك احكام ، مخلوق بودن كلام خدا، هدف دار بودن خلقت ، افعال خداوند به اعتراض بستگى دارد، معفرت گناهكار پس از توبه ، اصل وعد و عيد، منفى تكليف مايطاق ، افعال بندگان مخلوق خودشان است ، مشبت الهى به افعال بندگان تعلق نمى گيرد، عالم حادث است ، خداوند است ، خداوند غير قابل رؤ يت است در هر دو جهان ،و...
2 - طبيعيات :
جسم مركب از ذرات لا يتجزى بو عبارت است از ذرات معلق در فضا طعم جز ذرات نيست كه بر ذائقه اثر مى گذارد نور ذراتى است كه در فضا پخش مى شود. تداخل اجسام در يكديگر محال نيست ، طفره ، محال نيست و...

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-11-2023, 16:36
3 - انسانيت :
انسان آزاد و مختار است و نه مجبور. استطاعت انسان يعنى قدرت فعل و ترك آن است .
مؤ من قادر بر كفر و كافر قادر بر ايمان است .
فاسق نه مؤ من است و نه كافر.
عقل آدمى پاره اى از مسائل را مستقلا و بدون نياز به راهنما (: شرع ) درك مى كند. در تعارض عقل و حديث ، عقل مقدم است . قرآن را با عقل مى توان تفسير نمود.
4 - اجتماعيات :
امر به معروف و نهى از منكر واجب است ، در ضرورت قيام مسلحانه واجب است ، امامت خلفاى راشدين به ترتيبى كه رخ داده درست است و امام على از خلفا ثلاثه افضل بوده است (مقتدمين معتزله ابوبكر را افضل دانسته و متاخرين آنها على را) نقد صحابه پيامبر روا باشد، مقايسه روش حكومتى خلفا جايز است . (218) (http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_adyaan_jeld_3_moballeghi-aabaadaani_peyneveshthaa_02.html#link218)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
09-11-2023, 16:36
مكتب كلامى اشاعره

1 - پيدايش ؛

الف : بنيانگذار؛

ابوالحسن على بن اسماعيل بن اسحاق بن سالم بن اسماعيل بن عبدالله بن موسى بن بلال ، ابوبرده بن ابى موسى الاشعرى (324 - 260 هجرى قمرى ) متولد بصره ، وابسته به يكى از قبايل كهن يمنى ، نواده ابو موسى اشعرى معروف ، بينيانگذار ((مكتب كلامى اشاعره )) مى باشد. او در آغاز جوانى به معتزله پيوست و در نزد جبانى درس ‍ خواند و كتابى قطور در دفاع از عقايد معتزله نگاشت .
در چهل سالگى از مكتب اعتزال جدا شد. ابوالحسن اشعرى در محافل و مجالس درس بزرگان فقه و حديث بصره حضور مى يافت و ذهنى نقاد داشت .
نقادى هاى او فقها و محدثان را ناراحت مى كرد و غوغائى بپا مى كرد. او به استاد معتزلى اش نيز اننتقاد و اعتراض مى كرد و سوالاتى فراوان داشت كه پاسخ آنها را مصرانه مى خواست . اما كمتر پاسخ مى يافت .
گرايش به اصحاب الحديث آغاز افول فكرى او را نشان مى دهد. او بهانه كرد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در خواب ديده كه وى را از مكتب اعتزال بر حذر داشته است و گفته است كه بايد از علم كلام دورى كند و به حديث روى آورد. به دلائل چندى اطلاعات روشنى از او و بحرانهاى روحى - فكرى او در دست نيست . انفعال و رجعت فكرى او يكى از معماهاى زندگى وى مى باشد.
ابوالحسن اشعرى كه گرايش اخباريگرائى يافت ، به سفسطه پرداخت و براى استاد معترلى اش آسمان و ريسمان بهم مى بافت . جبهه گيرى و عناد نابخردانه او عليه اعتزاليان نشان دهد كه قشريون اخبارى او را تحريك و تشويق مى كرده اند و او آلت دست آنان بوده است . قشريونه او را براى اهداف عقل سنيزانه خود مناسب يافتند و در پناه او عليه معتزله سنگر گرفته ، مريدانى براى وى ساختند و پيروان مذهب سنت و جماعت را به وى متمايل و پيرو او نمودند.
حمايت سنيان عراق و شام و خراسان از ابوالحسن اشعرى به او گستاخى بيشترى بخشيد تا بنيانهاى كلامى معتزله را زير سوال برد. ابوالحسن به منبر مى شد و عليه وعظ مى كرد! او با ابزار نفرت از عقايد معتزله و توبه به محدثان سنى و قشريون اخبارى خوش آمد گفت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-11-2023, 19:25
معتزله در اين مقطع زمانى نقطه ضعفى بزرگ داشتند و اين باعث قوت و شدت كار ابوالحسن اشعرى شد. افسانه خلق قرآن كه معلوم نيست توطئه كدام نفوذى در مكتب اعتزال بود، اعتبار و قوت اين مكتب را براستى خداشه دار ساخته بد و اشعرى با تكيه بر اين ضعف ، قوت گرفت و مريدان فراوانى يافت .
اشعرى در مخالفت شديد و كينه توزانه اى بصره را به قصد بغداد ترك كرد. در بغداد با زبان و قلم به نبرد با معتزله پرداخت و آثار فراوانى خلق كرد محققان آثار او را تا سيصد اثر نوشته اند.
ابن عساكر در تاريخ خود نود و نه اثر او را بر شمرده است . ابن نديم صاحب الفهرست كه معاصر اشعرى بوده ، حيله ها و دروغها و تهمت هاى او را عليه معتزله نشان داده است و او را متهم به آشوبگرى و تحريك عوام و خواص عليه معتزليان نموده است .
پس از مرگ ابوالحسن اشعرى و آشكار شدن دروغهاى او، مكتب او رو به ضعف و كسادى نهاد و عقايد او زير سوال رفت . طرفداران او اعلاميه اى به نفع وى صادر كردند و نوشتند كه : ((همه علماء حديث متفق اند كه اشعرى امام ائمه حديث مى باشد و اصول اعتقادات او موافق با عقايد محدثان مى باشد. او شمشير آخته اى عليه معتزله بود و فرقه هاى ديگر مخالف محدثان را در هم كوبيد. لذا هركس به او بد گمان شود يا او را نكوهش كند، همه مؤ منان را مورد اتهام قرار داده است . ذوالقعهده 436 هجرى )).
اشعرى كه چهل سال با مكتب معتزله مانوس بود، وقتى آلت دست محدثان گرديد، با همه آشنايى و دانش اعتزالى خود به نفع اخباريون عليه مكتبى كه او را ساخته و پرداخته بود، كمر بست و جلوى آزادى انديشه و تعقل و تفكر را گرفت و بسيارى از متفكران و عقل گرايان را خانه نشين ساخت . تفتيش عقايد و تعقيب آزادى خواهان و عوام پرورى و استحمار توده ها را پيشه خود و خلافت ساخت . هر گونه حركت آزاد عقلى را تحريم و هر روزنه اى بسوى عقل و علم را مسدود كرد و خفقان وحشتناكى را بر سراسر قلمرو خلافت عباسى در عراق و شام و حجاز و ايران گستراند. علوم عقلى تحريم شد و مكتب سياه اخبارى گرايى رونق پوشالى و عاميانه يافت . معتزليان و متفكران و روشنفكران به تقيه روى آوردند و گوشه نشينى اختيار كردند. آثار علمى و عقلى و فلسفى و... طعمه آتش شد. فتاواى فقهاء و محدثان پى در پى صادر مى شد و به قلع و قمع آزاد مردان عرصه علم و عقل مى پرداخت . قتل عام وسيعى در سراسر خلافت و حوزه هاى اخباريگرائى راه افتاد. بر چسب هاى ((الحاد)) و ((كفر)) بر پيشانى متفكران مى چسبيد و بسيارى از نوابغ فكرى - علمى و عقلى متهم به ((الحاد)) شدند. دانشمندان و فلاسفه را به جرم آنكه مى انديشيدند و آزاد فكر مى كنند به خاك و خون كشيدند. بزرگترين ضربه اى را كه اشاعره بر پيكر فلسفه وارد كردند، فتواى ((محمد غزالى )) بود كه علم و فلسفه تعقلى را گمراه كننده دانست و دانشمندان و فيلسوفان را لعن و تكفير كرد. او ((فارابى )) و ((ابن سينا)) و ((خيام )) و زكرياى رازى را متهم به ((الحاد)) و ((كفر)) نمود و از ((فارابى )) و ((ابن سينا)) و ((خيام )) به عنوان ((كفار ثلاثه )) ياد كرد و كتب و آثارشان را تحريم نمود. غزالى كسى است كه ((يزيد بن معاويه )) را مؤ من و مسلمان خواند و فتوى داد كه هر كس ((يزيد)) را لعن كند، مسلمان نيست و لعن او و ابوسفيان حرام است ! چنين فردى رهبرى ((اشاعره )) را بر عهده داشت و محدثان و اخباريون را سرپرستى مى كرد، و در قتل عام ها همدست خليفه عباسى كوشيد و به فتواى او صدها دانشمند را گردن زدند.
پس از غزالى سنى و قشرى ، ((فخر رازى )) به ميدان آمد و تا حدودى راه غزالى را ادامه داد.
اشعرى خود به فقه حنبلى تمايل داشت و پيروان او از مذهب شافعى و مالكى پيروى مى كردند. اما حنبليان پس از مرگ اشعرى گور او را به نجاست آلودند و در سب و لعن او كوشيدند. علت اين بود كه باند اشعرى ((كلام )) را وسيله لا طائلات خود قرار داده بودند و حنبليان علم ((كلام )) را نجس و حرام مى دانستند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
11-11-2023, 19:26
2 - عقايد اشعرى ؛
خداوند مالك بندگان است ، فعال ما يشا است ، اگر بندگان را به بهشت برد، ميل است و اگر به آتش افكند، باز هم ميل او است و ظلمى مرتكب نشده است . رويت خداوند محال نيست ، زيرا هر موجودى قابل مشاهده است .
در قيامت مؤ منان او را مشاهده كنند.
اشعرى اين ترهات را از احمد حنبل ياد گرفته بود كه مى گفت : در هر شب جمعه خداوند با خرش پائين مى آيد،هاى مؤ منان ! پشت بام خانه ها تان نقل نبات بريزيد، خر نقل دوست دارد!!
مريدان اشعرى بعدها اين مزخرفات را تاويل و توجيه كرده اند كه منظور رويت جسمى نيست ، حصول حالتى است در انسان كه ناشى ازروئيت خداوند است !
اما در قيامت چون ماه شب چهارده يا پسركى چهارده ساله بر عرش ‍ پديدار خواهد شد و خلايق او را در روز محشر به چشم خواهند ديد!!
اشعرى مى گويد: تكليف ما لا يطاق جايز است . سعادت و شقاوت به اراده خداوند بستگى دارد و ازلى است و لا يتغير. كسى نمى تواند شقاوت ازلى خود را عوض كند. عقل اعتبار و استقلال ندارد، هر چه شرع گفت همان است . كفر و ايمان در بندگان ارادى نيست ، بلكه اراده الهى است . بندگان قادر به ترك آنچه خداوند بر آنان و در آنان آفريده نيستند! ايمان تصديق به قلب است و اقرار به زبان و عمل به اركان ، از فروع ايمان است . عبادت و اطاعت راهگشاى جنت نيست . خدا هر چه خواهد، همان شود انبيا را به دوزخ برد و اشقيا را به بهشت سپرد.
كودكان كفار در دوزخ جاى گيرند. انجام قبايح بر خداوند روا باشد. دروغ گفتن بر خداوند روا باشد، مرتكب كبيره مؤ من است تكليف اين گونه افراد از دايره فهم انسان خارج است و بايد آن را به خدا واگذار كرد. مرتكب كبيره اگر توبه نكند و از دنيا برود، نمى توان او را مستحق عذاب دانست ، زيرا بستگى به مشيت الهى دارد شفاعت رسول شامل حال مرتكب كبيره مى شود.
هر چه پروردگار بكند، عين عدل است : مؤ منان را به دوزخ برد و فاسقان را به بهشت .
ارسال رسل از سوى خدا جايز است و نه واجب .
معجزه به تنهايى دليل بر صحت ادعاى پيامبران نيست .
بر مسلمانان واجب است فردى را به رهبرى و امامت خود برگزينند. شرايط امامت علم و عدالت و سياست است .
عصمت امام از همه گناهان شرط نيست ، نص خليفه و اجماع اهل حل و عقد و اجماع امت كافى است ، امام بايد از قريش باشد، مجتهد و آگاه به احكام رشع باشد، داراى قدرت و تدبير باشد، شجاع باشد، بالغ باشد، عادل باشد، آزاد باشد، مرد باشد، بى نقص باشد، شقى القلب باشد، تقدم مفضول بر افضل جايز است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-11-2023, 15:38
3 - اركان مكتب اشعرى
1 - الهيات ؛
خدا وجود دارد، واحد است ، قديم است ، جوهر نيست ، جسم نيست ، عرض نيست ، جهت و مكان ندارد، ممكن است ديده شود، باقى و ابدى است .
2 - صفات خداوند؛
خداوند زنده است ، عالم است ، قادر است ، صاحب ارداده است ، سميع است ، بصير است ، متكلم است ، محل حوادث نيست ، كلامش ‍ قديم است ، علم و اراده اش ازلى و قديم است .
3 - افعال خداوند؛
خالق افعال بندگان است ، افعال بندگان از خودشان نيست ، صدور افعال را خدا خواسته ، خلق و اختراع خدا از روى احسان است ، براى خداوند تكليف ما لايطاق وجود ندارد و جايز است ، پروردگار مى تواند مردم بى گناه را عذاب كند، خداوند پاى بند مصالح بندگان نيست ، واجب را آن گويند كه شرع گفته است ، بعثت انبيا ممكن محمد معجزه خدا است .
4 - سمعيات ؛
قيامت ، نكير و منكر، عذاب قبر، ميزان ، پل صراط، جنت ، جهنم ، احكام امامت ، فضيلت صحابه ، خالفت ابوبكر، عمر، عثمانى ، على .(219)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-11-2023, 15:38
مكتب كلامى ماتريدى

1 - پيدايش
محمد بن محمد بن محمود ابو منصور (م 333 ه ) بنيانگذار مكتب كلامى ماتريدى است . وى از ائمه مشهور كلامى اهل سنت و جماعت است كه همزمان با اشعرى ظهور كرد. او از مردم سمرقند بود و در همان ديار مكتبش رواج يافت و پس از وى شاگردانش به نشر و گسترش ‍ انديشه هاى كلامى وى پرداختند. به ماتريدى كراماتى نيز نسبت داده اند. او در فقه نيز پيشواى سنيان سمرقند بود. وجه تسميه ((ماتريدى ))، كوچه يا محله اى در ((سمرقند)) (: محله ماتريد) است . ابو منصور ماتريدى اختلاف نظر كلامى با اشعرى داشت و به كلام معتزلى نزديك بود. او در فقه پيرو ابو حنيفه بود و لذا حنيفيان در كلام پيرو ماتريدى هستند، هر چند كه به دليل غلبه مكتب اشعرى بر بلاد سنيان ، اكثرا اشعرى مى انديشند و حنفيان نيز مقهور انديشه هاى كلامى او هستند. اين واقعيت بسيارى را به شگفتى انداخته كه چگونه يك حنفى سنى مى تواند اشعرى كلامى باشد!! ابن از اين بابت بسيار شگفت زده شده است . كتب كلام حنفى ، محتواى اشعرى دارد و پيداست كه از شافعيان گرفته اند. شگفتى در آن است كه ماتريدى و آثار او مخالف مكتب اشعرى بود. اختلافات اساسى بين اين دو مكتب چنين است :

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-11-2023, 16:29
2 - عقايد:

مكتب كلامى ماتريدى است كه حسن و قبح اشياء عقلى است ، خداوند تكليف ما لا يطاق نمى كند، انسان در افعال و اقوال خود مختار و آزاد است ، افعال خداوند بر مصالح بندگان است ، ايمان كم و زياد نمى شود، توبه در همه حال قبول است ، بازگشت اعراض ممكن نيست ، محال است كه خداوند ظالم باشد، و اين اصول دقيقا مخالف اصول اشعرى است .
اين دو مكتب در الهيات نيز اختلاف بسيار دارند و ديدگاه ماتريدى مخالف ديدگاه اشاعره مى باشد.
مكتب كلامى ماتريدى اندكى پس از پيدايش و گسترش مقهور اشعريان شد و منابع درباره مؤ سس و مكتب ابو منصور بسيار محدود است . در كتب تاريخ كلام رسمى از قبيل ((ملل و نحل )) شهرستانى و (( الفرق بين الرفق )) بغدادى و... اسمى از اين مكتب نيست . و علت آن هم بر خواننده بايد روشن باشد، زيرا ((مكتب ماتريدى )) در قهر و غضبى كه سنيان و اصحاب الحديث در طى چند قرن بر عقل و منطق تعقلى ابراز داشتند، محو شد.
در عين حال ((ماتريدى )) پيشواى متكلمان حنفى بشمار مى رود؛ تا آنجا كه او را ((امام مهدى )) و ((امام المتكلمين )) لقب داده بودند.
آثار منسوب به ماتريدى عبارت بود از: كتاب التوحيد، كتاب اوهام المعتزله كتاب الرد على القرامطه ، كتاب ماءخذ الشرايع ، كتاب الجدل ، كتاب تاءويلات القرآن ، كتاب فقه الاكبر، كتاب المقالات ، كتاب الرد، و...(220)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-11-2023, 16:30
فرقه هاى كلامى

1 - پيدايش

((مجسمه و مشبهه ))

مسئله شناخت خداونند و توصيف ذات بارى تعالى از همان آغاز كودتاى سقيفه بحران عقيدتى دردناكى آفريد. سخت گيريهاى عمر بن خطاب و خفقان فكرى خاصى كه او در سر قلمرو خلافت ايجاد كرد، به بحرانى تر شدن اوضاع فكرى جامعه انجاميد.
از طرفى رژيم اموى كه محصول كودتا بود، براى سرگرم كردن عوام و خواص و انحراف اذهان به بحث هاى انحرافى و موضوعات پوشالى و اوهام و خرافات جاهلى دامن زد. قرن دوم شاهد بروز عقايد شگفتى در باب ذات و صفات بارى تعالى است .
اين عقايد جوراجور و گوناگون محصول خشك مغزى اهل حديث و اخباريون بود. آنان با خلق و جعل احاديث و رواياتى به ترسيم چهره هاى گوناگونى از خداوند مى پرداختند. از وقتى ستيز با مسائل عقلى و كلامى آغاز شد، تصاويرى از خداوند پديدار گشت كه پايه هاى فرقه هاى مجسمه و مشبهه را پى ريخت . تاءويل و تحريف آيات و احاديث زمينه مساعدى براى خلق اين عقايد ايجاد كرد. گويند ايده تشبيه در آغاز از سوى افرادى چون يحيى بن معين و احمد بن حنبل و سفيان ثورى و اسحاق بن راهويه و داود اصفهانى هشام بن سالم جواليقى عنوان شد.
امام واقعيت اين است كه با نگاهى بر سير عقايد و آراء مسلمانان از همان قرن اول هجرى تصورات نامعقول و شرك آلودى از خداوند در مخليه بسيارى از اصحاب و تابعين و پيروانشان وجود داشت .
اين ميراث فكرى كه جايگاه مناسب خود را در احاديث و روايات اسرائيلى يافت ، همچنان دست نخورده نسل به نسل منتقل گرديد و امروز عقايد عامه مسلمانان را ساخته و پرداخته است . امروز با نگاهى به تلقى علما و فقها و متوليان و مدعيان اسلام و اسلام شناسى در مى يابيم كه اينان نيز قائل به تجسيم و تشبيه اند؛ اختلاف فقط در قالب ها و الفاظ است ، اما جوهره تصورات و نتايج تلخ و سياه آن ، يكى است . در گذشته آنچه بود، يك هياهوى ذهنى و احيانا باورهاى سطحى بود كه دست قدرت سياسى در كاگردانى آن فعال بود و اندكى بعد همچون حبابى فرو نشست اما امروز سرنوشت اجتماعى ، اقتصادى ، اخلاقى و سياسى مسلمانان محصول چنين باورها و تصوراتى است . و اشكال اساسى كار در اين است كه اجتهاد و استنباط احكام مستقيما متاثر از اين تصورات است امروز تلقى از خدا و اسلام و انسان ، ساختار عقايد و احكام را تشكيل مى دهد. در اين تلقى ، خدا، همان خداى مكتب جبريه است كه خشن است ، خود كامه است ، بى رحم است و افعال و اخكام او تابع مصالح و منافع بندگان نيست .
امروز خداوند، اسلام و احكام آن ، اسم مستعار پندارها و باورهاى موروثى و سنتى و مندرس اسلافى است كه اخلاف آنان در عصر تمدن با انديشه باستانى به سراغ انسان آمده اند و در اين ميان انسان متفرع بر اين پندارها، در كنار بهائم است . بديهى است تا هنگامى كه اين تصورات مبناى دريافت احكام و اسلام باشد، شب همان شب است و هيچ چيز عوض نخواهد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-11-2023, 14:44
در تلقى مشبهه خداوند محل و مكان دارد، بر عرش جلوس كرده پاها را بر كرسى نهاده ، سر و دست و اندامش را مرتب تكان مى دهد و نمايندگانش را در زمين نگاه مى كند. گاهى لبخند مى زند و زمانى ابرو درهم مى كشد و فرمان قتل عام مى دهد، سيل و طوفان و صاعقه مى فرستد، خليفه هايش يكى پس از ديگرى به قدرت مى رسند و دنيا به كامشان است . بارگاه خداوند درست مثل دربار سلاطين و خلفا اسلام پناه پر است از فرشتگان نر و ماده !! بامدادى و شامگاهى دارد و در قيامت و صحراى محشر نيز چنين است .
خليفه اموى بن عبدالعزيز مى گويد در آن روز خداوند با خيل فرشتگان بر بهشتيان وارد مى گردد و بر ايشان سلام مى دهد و آنان جواب مى دهند: سلام قولا من رب رحيم .
اين تلقى شرك آلود و احمقانه همچنان بقاى خود را در اذهان عامه مسلمين حفظ كرده است و در اشكال گوناگون خود را نشان مى دهد. شايد شگفت انگيزترين موارد اين اوهام و اساطير اسرائيلى در داستان خلقت آدم و پيامبران و اوليا و اوصيا جا گرفته باشد، و در تفسير و تاويل آيات قرآن ، مخصوصا آنجا كه زبان سمبليك بكار رفته و حقايقى در قالب داستان و ضرب المثل بيان شده است . زلزله نتيجه پائين آمدن خداوند به زمين است جزر و مدها نتيجه شناى فرشتگان است !!
يك بار كه جناب احمد حنبل به حج شده بود، در عرفات شتر سوارى مى كرد. پروردگار را ديد كه حج مى گذارد، او را بشناخت . دنيال شتر خدا را گرفت كه خداوند هم شترش را تند به حركت در اورد، احمد حنبل دم شتر خدا را گرفت و مقدارى پشم كند كه هنوز اين پشم ها در دست حنبليان است !
چنين عقايدى هنوز وجود دارد، منتهى شكل و محتواى آن فرق مى كند. گاهى مطلب در سطح بسيار و عاميانه جلوه مى كند و زمانى در قالب الفاظ و اصطلاحات خاصى . عرفان كلاسيك يونانى - اسلامى و روايات مربوطه اش نماينده اين طرز تفكر است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-11-2023, 14:44
2 - فرقه ها؛

1 - هشاميه ؛

پيروان هشام بن حكم و هشام بن سالم جواليقى را هشاميه گويند. بدون شك و با توجه به اسناد و شواهد بسيار تاريخى ، بسيارى از روشنفكران ادوار مختلف اسلامى از سوى قشريون اخبارى و فقها و علما مذاهب و فرق به انواع بر چسب ها متهم مى شده اند. هشام بن حكم از متكلمان روشنفكر اماميه و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . وى به امامت امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام باور داشته و از ياران و نزديكان اين دو امام عليه السلام نيز بوده است در دوره امام رضا عليه السلام قشريون و اخباريون متحجر شيعه وى را به انواع اتهامات متهم مى ساخته اند و رساله هائى بر رد او نوشته اند. عقايد او تماميت انديشه قشريون شيعه را نفى ميك كرد. او از هر گونه غلو و مبالغه بدور بود و بطور خصوصى با امامان به بحث مى پرداخت قشريون با اجتماع و تظاهرات عليه وى شعار مى دادند. و از امام رضا عليه السلام مى خواستند كه او را تكفير كند و امام با لبخندى آنان را پاسخ مى گفت !
معروف است كه امام رضا عليه السلام مى فرمود: هشام از دوستان و ياران ما است ،
او بر خير است . بنابراين ، انتساب او به فرقه هاى مجسمه و مشبهه يكى از همان تهمت هاى قشريون است سنيان نيز از هشام كنيه اى ديرينه در دل داشتند. او در نبرد كلامى به بسيارى از عقايد سخيف فرقه ها و مذاهب حمله مى كرد و به نقد آراشان مى پداخت . لذا در كتب رسمى و دولتى سنيان فرقه هشاميه را به وى نسبت داده اند.
ولى خوشتختانه آثارى كه از هشام در دست است (: اقوال و آرا او در منابع روائى ، كلامى شيعه ) اين تهمت را آشكار و رسوا مى سازد. هشام بن حكم آوازه اى بلند دارد كه اين بر چسب ها ساحنت او را نيالايد. مشايخ اوليه شيعه به دفاع از هشام آثارى خلق كرده اند.
هشام بن سالم جواليقى نيز سرنوشت مشابهى دارد. او نيز قربانى قشريون شيعه و سنى شده است و به وى نسبتهاى ناروائى از جمله تشبيه و تجسيم داده اند. وى اصحاب امام صادق عليه السلام و يا امام كاظم عليه السلام بوده است .
بنابراين وجود چنين فرقه اى قابل ترديد است و انتساب ان به اين دو نفر تهمتى بيش نيست . بديهى است اصحاب روشنفكر امامان عليه السلام ياران و طرفدارانى داشته اند. زدن اتهام و تهمت كارى بسيار ساده بوده و مى باشد، مخصوصا وقتى از سوى چهره هاى وجيه العوام باشد!!

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-11-2023, 14:45
2 - مغيريه ،

پيروان مغيره بن سعيد عجلى را گويند گفته مى شد كه مغيره از موالى خالد بن عبدالله قسرى بوده و در آغاز ادعاى امامت كرده و بعد مدعى نبوت شده و درباره امام على عليه السلام غلو ورزيده است .
او را متهم ساخته اند كه به الوهيت على عليه السلام قائل بود. او مدعى بوده كه خداوند مانند نور است و تاجى از نور بر سر دارد. در قلب خدا علم و حكمت فوران دارد، خداوند چون گناه بندگان را مشاهده كرد، عصبانى شد و عرق كرد و درياى شور و شيرين را پديد آورد. مغيره در سال 119 هجرى كشته شد.
تاريخ نشان مى دهد كه مغيره در كوفه عليه استاندار اموى قيام كرده و گويا در انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بوده و به نفع او تبليغ مى كرده است . گويا عقايد منسوب به او در اواخر عمر او بوده و به عقايد متهم شده است

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-11-2023, 15:47
3 - يونسيه ؛

پيروان يونس بن عبدالرحمن از اصحاب اماميه و بزرگان اين طايفه ، مى باشند. يونس معاصر امام صادق عليه السلام و امام كاظم و امام على بن موسى عليه السلام بوده و داراى تاليفاتى بسيارى است (230 - 148 هجرى )
او كتبى در امامت و رد غلاه داشته است . او نيز مانند هشام بن حكم به اين عقايد متهم شده و اتهامات از جانب سنيان عنوان شده است . يونس ‍ بين سالهاى 208 - 105 ه مى زيست . در منابع رجال شيعه اماميه در مدح و ذم او اقوالى آمده است او از امام صادق عليه السلام رواياتى نقل نكرده ، ولى از امام كاظم و امام رضا عليه السلام رواياتى نقل نموده است . تعداد روايات مدح او بيشتر از موارد ذم او مى باشد
سنيان او را از مشبهه دانسته اند. محدثان شيعه اماميه او را ستوده اند و اتهامات وى را ساخته سنيان دولتى مى دانند. گويا آثار كلامى و روائى يونس بن عبدالرحمن را به امام عسكرى عليه السلام ارائه كرده اند و آن حضرت وى را ستوده و بر او رحمت فرستاده است . مولفان فرق شيعى اتهامات وى را تهمت امويان - عباسيان مى دانند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-11-2023, 15:47
4 - نعمانيه ؛

پيروان و شاگردان ابو جعفر محمد بن نعمان معروف به مؤ من الطاق را نعمانيه گويند.
مؤ من الطاق معروف تر از آن است كه او را به تجسيم و تشبيه متهم كنند. زيرا اين چيزى است كه به او نمى چسبد. وى از چهرهاى معروف شيعه اماميه كوفه و از ياران امام صادق عليه السلام بوده است . درگيرى او با ابو حنيفه معروف مى باشد وى خشم رئيس مذهب حنفى را بر انگيخت و او را شيطان الطاق ناميد.
وجه تسميه او بهخ الطاق بخاطر قرار داشتن دكان او در بازار كوفه در زير طاقى ، بوده است . مؤ من الطاق با فرقه هاى كلامى مختلف به بحث مى پرداخت . البته او عقايدى در كلام ابراز مى كرد كه از سوى متكلمان اماميه نقد مى شد.
گويند هشام بن حكم كتابى در رد عقايد او نوشته است . او را به اين عقايد متهم كرده اند كه : خدا نورى است به شكل آدمى !!
تا اشيا متكون نشود، علم كامل الهى بر انها دست نيابد.
عقايد او در امامت مقبول شيعه است . در منابع شيعه در ذم او سخنى نيست .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-12-2023, 18:43
5 - منهاليه ؛

پيروان منهال بن ميمون را گويند.
اين گروه متهم به تشبيه و ((تجسم اند)).

6 - تميميه ؛

پيروان ((زراره بن اعين )) را ((زراريه )) نيز گويند. عقايدى به او نيز نسبت داده اند كه : علم و قدرت و حيات و سمع و بصر در خداوند مى باشد و در امامت از پيروان فرقه واقفيه اند!!
خاندان زراره اكثرا از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده اند و شخص ‍ زراره بن اعين مورد تائيد امام صادق عليه السلام بوده است (221)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
03-12-2023, 18:43
فرقه هاى كلامى

1 - پيدايش ؛

((تناسخيه و حلوليه و غلاة در اسلام ))

سايقه عقيده به تناسخ و حلول به يونان باستان و فلاسفه آن سامان مى رسد عقيده به حلول و تناسخ داراى مبانى اخلاقى - عرفانى بوده و فلاسفه بزرگ و متكلمان و عرفاى مشهورى در اين موضوع تاءملاتى داشته اند: نفوس ناطقه پس از مرگ ، هنگامى از بدن ((مجرد)) مى شوند كه همه كمالات نفسانى را حائز شده باشند و چيزى از ((كمالات ))، ((بالقوه )) در آنها نمانده باشد. اما نفوسى كه ((كمالات )) در آنها ((بالقوه )) باقى مانده باشد، بايد براى رسيدن به كمال بالفعل در ابدان ديگرى مكان گيرند و كمال معرفت و ملكات اخلاقى را دريابند، آنگاه مجرد و پاك باقى بمانند. اين نقل و انتقلات را ((نسخ )) گويند. گاهى برخى از نفوس ناطقه از بدن ((حيوان )) كه مناسب با اوصاف آنان است ، نقل مكان كند كه اين انتقال را ((نسخ )) گويند. و گاهى بعضى از نفوس ناطقه به اجسام گياهى انتقال يابند و آن را ((رسخ )) گويند. و چون به جمادات منتقل شوند، آن را ((فسخ )) نامند.
گفته شده كه ((ملاصدرا)) نوعى از تناسخ را كه اناقال نفوس ناطقه باشد، در جهان ديگر به ابدانى كه مناسب با ملكات نفسانى آنها در دنيا است ، پذيرفته است .
به اخوان الصفا چنين پندارى نسبت داده شده است .
صابئيان و دروزيان شام و برخى فرقه هاى شيعى ((غلاة )) چنين پندارى داشته اند.
به ((امام صادق )) عليه السلام نسبت داده اند كه آن حضرت در بيان عقايد حلول و تناسخ فرموده است :
اهل ((تناسخ )) راه دين و مذهب را از دست داده اند و گمراه شده اند، اينان خيال مى كنند كه آسمان ويرانه اى خالى از هر موجودى است و خدا به صورت مخلوقات است . گويند بهشت و دوزخى در كار نيست ، ((قيامت )) از نظر انها خروج ((روح )) است از كالبد قبلى . اگر بدكار بود، به كالبد چهار پايان و حيوانات ديگر فرو رود و... به احكام دين عمل نكنند و به اباحيگرى پردازند و محرمان را حلال دانند و...
حلويه به اين باور دارند كه خداوند از قالبى به قالب ديگر نقل مكان مى كند، ارواح ازلى و ابدى اند، تناسخ از آدم آغاز شد و اين حالت انتقالى از كالبدى به كالبد ديگر هميشه وجود داشته خواهد داشت . ملائك از نسل آدم هستند كه ايمان و كمالاتشان به درجات بالائى رسيده و به اين مقام دست يافته اند. انسان همان روح است و بدن پيراهنى است كه پيوسته در حال تغيير است .
صاحبان ملل و نحل مدعى اند كه عقيده به تناسخ از يهود و نصارى به مسلمين سرايت كرده است .
صاحب تبصره العوام عقايد ديگرى را به حلوليه نسبت مى دهد: قيامت هر انسان وقتى كه روح او از كالبدش بيرون رود و در پيكر ديگرى قرار گيرد. اگر نيكو كار بوده ، به بدن نيكوئى فرو رود و اگر بدكاربوده ، به بدن شرى فرو شود. روح خوب در انسان خوب ، لذت برد و روح شر در بدن شر عذاب كشد. كالبد آدمى به منزله پيراهنى است كه چون كهنه شود، او را دور اندازند.
گرفتارى بهائم و كودكان بر اثر آن است كه اينان در ادوار گذشته ، افرادى را كشته و چون روح آن در كالبد ديگرى قرار مى گيرد، بايد قصاص ‍ شوند.
مدت زمانى اين دور و انتقال دوازده هزار سال ، يا هزار سال و برخى گفته اند نامعين است . بايد آنقدر اين نقل و انتقال ادامه پيدا كند كه پاكى حاصل شود.
بغدادى اهل تناسخ را به چهار صنف تقسيم كرده است و مى گويد دو صنف از فلاسفه قبل از اسلام مى باشند و دو صنف ديگر از مسلمانان مى باشند، يعنى گروه ((قدريه )) و ((رافضيان غالى ))
صاحب ((تبصره العوام )) فرقه هاى حلوليه را در سه فرقه خلاصه كرده است : ((حائطيه ))، ((حماريه ))، ((طاريه )).
شهرستانى فرقه هاى حلوليه را شرح داده است .
2 - فرقه ها
1 - فرقه بيانيه ،
غلاه شيعه را گويند. اينان پيروان ((بيان بن سمعان تميمى نهدى )) بودند. بيان مدعى نبوت بود و قائل به تناسخ و رجعت . در گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه به اين فرقه اشاره شده است . بيان ادعاى الوهيت در على بن ابى طالب عليه السلام مى كرد. او قدرت جسمانى امام على را قدرت خداوندى مى دانست .
2 - فرقه حائطيه ،
پيروان احمد بن حايط قدرى مى باشند كه به خدا باور داشتند: خداى قديم و ازلى و عيسى مسيح . خداوند به شكل آدم است ، زيرا آدم را به شكل خود خلق كرد. از اين فرقه در گذشته ياد شده است .
3 - فرقه حماريه ،
در تناسخ از حائطيه پيروى مى كردند. خلقت انسان در شكل انواع حيوانات را قائل بودند. ستم گران در بدن حيوانات موذى و درنده حلول مى كنند. و نيكوكاران در بدن حيوانات اهلى فرو مى روند. احتمالا اين فرقه پيروان مروان حمار باشند كه در گذشته از آن ياد شد.
4 - فرقه طاريه ،
از اهل تناسخ كه اختلافشان با ديگر فرق حلوليه در ادوار و اكوار (يعنى مدت زمانى دور و انتقال روح در ابدان مختلف ) مى باشد.
مشخصا اهل حلول را به صوفيه نسبت داده اند و اين جداى از اهل تناسخ است : حلول عبارت از اتحاد دو جسم مى باشد بطورى كه اشاره به يكى از آنها اشاره به ديگرى هم شده باشد.
((صوفيان حلولى گمان كرده اند كه حالت حلول براى آنان حاصل شده است ، يا وحدت با خدا پيدا كرده اند.... ))
((حلوليه به همه گروههائى گويند كه به حلول روح پروردگار در آدم و از آدم به ديگر انبيا و اوليا معتقد باشند ))
((حلوليه قائل به تجسم و تجسد خدا به صورت آدم مى باشند. اينان بر چند گروه اند: سبائيه ، بيانيه ، جناحيه نجديه رزاميه ، باطنيه ، عزافريه ، حلمانيه ، دوروزيه ، منصوريه مغيريه ، ازدريه ، نصريه .
1 - حلمانيه ،
از غلاه و پيروان ((ابو حلمان دمشقى )) از ((صوفيه )) حلمانيه گويند. ابو حلمان ايرانى الاصل بوده كه به دمشق هجرت كرده بود.
ابو حلمان قائل به حلول خدا در صورت زيبا بود. لذا هر گاه صورتى زيبا را مى ديد، بر آن سجده مى كرد. به او نسبت اباحيگرى داده اند. كمال معرفت خدا، قيد و بند احكام شرع را بر مى دارد.
2 - بيانيه ،
ذكر آن در عداد فرقه هاى شيعه و اهل تناسخ گذشت . به اين فرقه نسبت حلول نيز داده شده است . حلول روح خدا در ائمه !!
3 - جناحيه ،
از اين فرقه در گذشته ياد شده و عقايد آن ارائه گرديد.
4 - خطابيه ،
پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب را خطابيه گويند. شرح حال اين فرقه و عقايد آن در صفحات گذشته آمد. اين فرقه از غلاه شيعه بوده و رهبر آن مورد لعن و طعن امام صادق عليه السلام قرار گرفته . او ادعاى خدائى براى امام صادق عليه السلام داشت . بعدا خودش ادعاى نبوت و سپس ادعاى الوهيت كرد. اين اتهاماتى است كه به او نسبت داده اند.
5 - مغيريه ،
پيروان مغيريه بن سعيد عجلى را گويند. در صفحات گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه از اين فرقه سخن به ميان آمد. مغيريه را جز غلاه و قائلين به حلول و تناسخ آورده اند.
6 - منصوريه ،
پيروان ابو منصور عجلى را گويند. منصوريه از غلاه شيعه اند كه قائل به حلول مى باشند. ابو منصور عجلى ادعا كرد كه جبرئيل بر او نازل مى شود. خداوند او را به آسمان برده و با او حرف زده است . او معاصر امام باقر عليه السلام بود و مورد لعن و طعن آن حضزت قرار گرفت .
7 - عليائيه ،
پيروان عليا بن ذراع اسدى را گويند. از غلاه شيعه و مدعى الوهيت امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. از عقايد منسوب به اين فرقه است : پيامبر اسلام ماموريت داشت تا مردم جهان را به خدائى على بن ابى طالب عليه السلام دعوت كند. اما پيامبر مردم را به خود دعوت كرد!! برخى از اين فرقه به خدائى محمد صلى الله عليه و آله نيز اعتقاد داشتند و و برخى ديگر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را يك تن مى دانستند كه اين يك تن خدا بوده است . روح خدا در اين پنج تن حلول كرده و بر يكديگر ترجيحى ندارند.
لذا فاطمه را فاطم مى خواندند تا ((تاء تانيث )) را بردارند و مساوات لفظى هم رعايت شود!!
8 - غرابيه ،
در تشبيه محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى گفتند: (( الغراب بالغراب و الذباب بالذباب ... )) خداوند جبرئيل را فرستاد مه رسالت را به على برساند، او اشتباها محمد را به جاى على گرفت .
اين فرقه از غلاه شيعه و حلولى مى باشند.
9- ازدريه ،
از غلاه شيعه و قائل به الوهيت امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. مى گفتند: منظور ما از على كه خداست ، على بن ابيطالب عليه السلام است نه على پدر حسن و حسين ، زيرا اين على ، على ازدرى است !! زيرا على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند است ، فرزند ندارد، او صانع جهان مى باشد.
10 - نصيريه ،
از غلاه شيعه و از شاخه اسحاقيه و نميريه اند. پيروان فردى به نام نصير بودند و قائل به الوهيت ائمه شيعه اماميه . از عقايد منسوب به اين فرقه است : ظهور روحانيت در جسمانيات كارى است مورد پسند عقل ، آن گونه كه جبرئيل به صورت برخى افراد انسانى ظاهر مى شد و ظهور شيطان به صورت افراد انسانى و ظهور جن به صورت آدمى . على بن ابى طالب در نبوت با محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله شريك است . به اين فرقه ((انصاريه )) و ((علويه )) نيز گفته اند.
اين فرقه در شمال سوريه مستقر شدند و هنوز در اين ديار زندگى مى كنند. عقايد اين فرقه مخلوطى است از عقايد شيعه اماميه ، مسيحيت ، زرتشتى و ديگر عقايد و آرا ملل مجاور. از عقايد ايشان است : خداوند ذات يگانه اى است مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى معنا، اسم ، باب ، اين تثليث به نوبت در وجود انبيا مجسم گشته و آخرين تجسم با ظهور دين اسلام مصادف شد. آن ذات يگانه در تثليث لايتجزى در وجود امام على عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله و سلمان فارسى تجسم يافت ، اين تثليث با حروف رمزى ((عمس )) نمودار است : ع : على عليه السلام ، م : محمد صلى الله عليه و آله ، س : سلمان فارسى .
نصيريه معتقد به تناسخ اند و به دو دسته تقسيم مى شوند: ((عامه )) و ((خاصه )) هر طبقه براى خود كتاب خاصى دارند. ((خاصه )) كتبى دارند كه اسرار آنها را براى عوام خود باز نمى كنند.
آنان وجه تسميه ((نصيريه )) را به نضير غلام امام على عليه السلام نسبت مى دهند. اين فرقه روزهاى عيد غدير، عيد قربان ، عيد فطر، عيد فراش (شبى كه امام على در بستر رسول خدا خوابيد و از مكه به مدينه هجرت كرد) را جشن مى گيرند.
فرقه نصيريه دچار انشعاب شد و 4 گروه ديگر از آن جدا گرديد:
1 - حيدريه ،
منسوب به حيدر لقب امام على عليه السلام
2 - شماليه ،
امام على در آسمان است و در بخش آفتاب منزل دارد!
3 - كلاوزيه ،
امام على در ماه ساكن است .
4 - غيبيه ،
پروردگار تجلى كرد و پنهان شد و آن پنهان شده امام على عليه السلام است .
11 - كياليه ،
پيروان احمد بن كيال را گويند. وى مدعى رسالت و مهدويت شد. به زبان فارسى و عربى مقالاتى منظم كرده بود. وى معاصر امام صادق عليه السلام بود حضرتش وى را لعن فرمود و به بيزارى و دورى از او فرمان داد.
12 - نميريه ،
پيروان ((محمد بن نصير نميرى )) را گويند وى از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود ذكر اين فرقه در عداد فرقه هاى شيعى گذشت . او و فرقه اش را به حلول و اباحيگرى متهم كرده اند. شيخ طوسى در رجال خود او را از ياران ((امام محمد تقى عليه السلام )) و در كتاب الغيبه از ياران امام عسكرى عليه السلام دانسته است .
13 - غماميه ،
از غلاه شيعه . مدعى بودند كه خداوند در فصل بهار به شكل ابر بر زمين فرود آيد و اين جهان مادى را گردش كند. گويند اين فرقه بخشى از سبائيه اند و به الوهيت امام على عليه السلام باور داشته اند.
14 - معمريه ،
از غلاه شيعه و پيروان معمر بن خثيم را گويند. او جانشين ابو الخطاب معروف بود. مدعى الوهيت امام صادق عليه السلام بودند معمر نيز مدعى نبوت بود. اين فرقه به حلول و تناسخ و اباحيگرى متهم است كه محرمات را حلال شمرده اند.
15 - طياريه ،
مدعيان پيروى از جعفر طيار و از غلاه شيعه مى باشند: روح القدس ‍ همان گونه كه در عيسى حلول كرد ت در محمد صلى الله عليه و آله نيز حلول كرده است و به على انتقال يافته و بعد در سايه ائمه شيعه حلول كرده است .
16 - لاعيه ،
از غلاه شيعه برخى صحابه را لعن مى كردند. سنيان دولتى اين افراد را از غلاه شمرده اند، چون كودتاچيان و پيروانشان را لعن مى كرده اند و معتقد بودند كه چون نور ولايت على عليه السلام را خاموش كرده اند، جهان انسانيت فروغ خويش را از دست داد و در تاريكى فرو رفت .
17 - هلاليه ،
پيروان احمد بن هلال عبر تائى كرخى را گويند اين گروه را از غلاه شيعه دانسته اند.
احمد بن هلال را از ياران امام عسكرى عليه السلام شمرده اند كه پس از آن حضرت ، وكالت نايب آن امام را منكر شد. گويند او وكالت و نيابت ابوجعفر عمرى را انكار كرده است . لذا از ناحيه مقدسه توقيعى عليه وى صادر شده است كه در آن به بيزارى از احمد بن هلال سخن رفته است .
18 - مقنعيه ،
پيروان هاشم بن حكيم مروزى ملقب به مقنع را گويند. به اين فرقه ((مبيضه )) نيز گفته اند. زيرا بر خلاف لباس رسمى عباسيان كه سياه بود، جامه سپيد بر تن مى كردند. و پرچم سپيد داشتند. در ايران به سپيد جامگان معروف بودند. اينان ابتدا پيرو و خون خواه ابومسلم خراسانى بودند كه توسط منصور عباسى به حيله كشته شد. مقنع از يك چشم كور بود و پارچه اى سبز رنگ بر چهره اش مى انداخت . گويند او ادعاى خدائى كرد و گفت چون كسى قدرت ديدن مرا نداشت ، به جسم در آمدم . او به اباحيگرى متهم است و در شورش عليه عباسيان بسيار فعال بود. در سال 161 هجرى مهدى عباسى او را كشت .
((مقنع )) پيروان بسيار داشت كه در ماورا النهر مى زيستند و مذهب خويش را مخفى مى داشتند. بظاهر ادعاى مسلمانى مى كردند و در باطن به كيش خويش بودند. او به حلول متهم است كه حلول خد ا در آدم و سپس انبيا و خودش صورت گرفته است . گويند وقتى در جنگ با عباسيان شكست خورد، خود را در كوره اى انداخت كه ذوب شد. پيروان او گمان كردند كه مقنع به آسمان رفته است .
بغدادى پيروان را به اباحيگرى متهم كرده است !
19 - طماميه ،
پيروان ذكرياى طمامى را گويند. او از مردم طمام در حضر موت است كه به سال 319 قمرى ادعاى خدائى كرد. او نيز متهم به اباحيگرى است . سر انجام بدست يكى از يارا خود كشته شد.
20 - شلمغانيه ،
پيروان محمد بن على بن شلمغانى معروف به ابن ابى عزافر را گويند.
علما اماميه و سنيان وى را متهم به حلول و اباحيگرى كرده اند و به وى نسبت مى دهند كه مدعى حلول روح القدس در خود بوده است و بعد ادعاى الوهيت كرده و خود را خدا ناميده است . رژيم عباسى با همدستى و موافقت فقها و علما هر دو مذهب (شيعه و سنى ) حكم اعدام وى را صادر كرد و به دارش آويخت . شلمغانى از شلمغان ناحيه اى در واسط بود.
در منابع شيعى وى جز غلاه شيعه آمده كه در عصر غيبت كبرى مى زيسته است . او ابتدا از ياران امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و از دانشمندان بنام عصر خود در بغداد شناخته مى شده ، ولى بعدها تغيير روش داده و با حسين بن روح نوبختى درگير شد. گويند او با حسين بن روح نوبختى از نواب اربعه به رقابت پرداخت و دعوى بابيت كرد. نجاشى در رجال خود مى گويد: وى از علما اماميه بود، اما رشك و حسد او بر مقام حسين بن روح ، وادارش ساخت تا از مذهب اماميه روى گرداند. از ناحيه مقدسه عليه وى توقيعى صادر شده است تا كه سرانجام به دار آويخته شد. گفته شده كه شلمغانى در دوره زندان 5 ساله حسين بن روح (317 - 312 هجرى ) نايب او بود و محل مراجعه شيعيان بوده است . گويند او در همين دوران نيابت ، از غيبت حسين بن روح سو استفاده كرد و عقايد خلافى را ابراز داشت . توقيع شريف عليه وى توسط حسين بن روح آشكار شد. گويند شلمغانى در دستگاه عباسيان منصبى يافت و بسيارى از مخالفان خود را بكشت !! و در عين حال با قرامطه كه عليه عباسيان فعال بودند، محرمانه رابطه داشت . اين رابطه كشف شد و رژيم عباسى از فقها اماميه و عامه فتوى خواست كه نظر آنان در باره عقايد شلمغانى چيست و آنان فتواى قتل او را صادر كردند. از عقايد او چيزى در دست نيست ، آنچه را مخالفان او به وى نسبت داده اند، موجود است . عقايد منسوب به او چيزى جز ترويج اباحيگرى و اعتقاد به حلول و تناسخ نيست . بديهى است بر چسب اباحيگرى حربه اى بوده كه هميشه در خراب كردن افراد بكار مى رفته و مى رود.
منابع مهمى كه مبتنى بر عقايد او است ، عبارتند از:
1 - نامه خليفه عباسى (الرضى بالله ) پس از كشتن شلمغانى و ياران او در سال 322 قمرى ، كه فهرستى از عقايد منسوب به وى را نوشته است .
2 - توقيع معروف از ناحيه مقدسه توسط حسين بن روح نوبختى كه به تاريخ ذوالحجه 312 هجرى صادر شده است .
3 - مطالبى را كه سنيان دولتى از قبيل عبدالقاهر بغدادى به وى نسبت داده اند در كتاب الفرق بين الفرق موجود است .
4 - مطالبى را كه مورخان دولتى به وى نسبت داده اند، از قبيل ابن اثير در ضمن نقل حوادث سال 322 قمرى و...
5 - مطالبى كه در منابع اماميه آمده و در سب و لعن او تاكيد بسيار شده است آنچه در اين منابع آمده ، در اباحيگرى و لا مذهبى او خلاصه مى شود.(222)
تصوف اسلامى ((حلاج ))
خواننده مى داند كه ((تصوف اسلامى )) موضوع مستقل و مفصلى است كه طرح آن در اين مختصر نمى گنجد. از آنجا كه در منابع عامه و خاصه از فرقه اى به نام ((حلاجيه )) ياد شده كه جز فرق غلاه و حلوليه و تناسخيه است و منظور ((حسين بن منصور حلاج )) مى باشد، لذا با طرح عنوان كلى ((تصوف اسلامى )) خواسته ايم بگوئيم كه ((حسين بن منصور حلاج )) تافته اى جدا بافته است و نمى شود او را اين چنين تحقير نمود.
سنيان دولتى مانند ((بغدادى )) و ((شهرستانى )) و متعصبان خشك مغزى مانند ((ابن حزم )) و... هر چه توانسته اند در تحريف ((تاريخ )) و حقايق تاريخى كوشيده اند و بر ((حلاج )) و انديشه او هر چه خواسته اند، بسته اند.
مشايخ اماميه بر ((حلاج )) خرده هاى بسيار گرفته اند و او را تكفير نموده اند صوفيان نيز خود را به او منسوب كرده و در تحريف او كوشيده اند. در اين ميان حقيقت بر خواننده تاريخ مجهول مانده است .
دانش امروز و دانشمندان معاصر به تحقيقى گسترده پيرامون حلاج و عقايد آرا او دست زده اند و بسيارى از تهمت ها و بر چسب ها را از سيماى حلاج بر طرف ساخته اند، اما خود نيز به دلائل روشنى دچار اشتباهى شده اند.
ارزنده ترين تحقيق گسترده و مفصل را پرفسور اوئى ماسينيون فرانسوى درباره حلاج بعمل آورده است ، و همزمان با او پرفسور نيكلسون انگليسى ، اما به لحاظ كميت و كيفيت تحقيقات ماسينيون دقيق تر و عميق تر است و كارهاى نيكلسون به لحاظ تحليلى ارجح مى باشد.
خواننده كنجكاو و جستجو گر را به آثار اين دو محقق بزرگوار ارجاع مى دهيم كه برخى از تاليفات وتحقيقاتشان اخيرا به زبان پارسى ترجمه شده است .
و براى روشن شدن خواننده مى گوئيم : تصوف اسلامى نهضت روشنفكران مسلمان است كه در سده اول هجرى با مقدماتى پديدار شد. تصوف ابتدا با اعتزال سياسى آغاز شد و آن ياس و سرخوردگى بسيارى از كودتاى سقيفه و نتايج حاصله از آن بود. بعدها پايگاه روشنفكران گرديد و در ارتباط با عرفان ملل و نحل مختلف تحت تاثير قرار گرفت و با حفظ جوهره اسلامى به گسترش كمى و كيفى ادامه داد. تصوف به دو جبهه تقسيم شد، تصوف مردمى و تصوف دولتى . در تصوف مردمى توده ها و روشنفكران گرد آمدند و در تصوف دولتى خان ها و سلاطين و حكام و فئودال ها و عوامل و مزدورانشان .
از آن پس اين دو روبروى هم قرار گرفتند و اين طبيعى است . زيرا تصوف دولتى توطئه اى بود كه دشمن براى تحريف و تخريب اصل آن پديد آورده بود، مانند هر مذهب و مكتب مردمى ديگرى كه دشمن شبيه آن را مى سازد و خود در آن پناه مى گيرد و پيرو آن مى شود و به قتل عام پيروان راستين آن مكتب و مذهب مى پردازد.
حسين بن منصور حلاج نماينده روشنفكران مسئول عصر خويش ‍ است . نهضت روشنفكرى در دوره او به اوج خود رسيده بود و حلاج در اعتراض به وضع موجود فكرى - فرهنگى - سياسى عصر خود، فرياد كشيد. خليفه و خداى خليفه را زير سئوال برد و از كوچه هاى تنگ و تاريك و خون گرفته بغداد تا ريگزارهاى تفديده حجاز با حركات و اقدامات اعتراضى خود مردم را متوجه وضع موجود نمود.
حلاج نخستين كسى بود كه بر جوهره انسان گرايانه اسلام تاكيد كرد. فرياد اناالحق او بر خلاف پندار قشريون و محدثان دولتى و فقها دربارى ، ادعاى خدائى نبود، فرياد مظلوميت حقى بود كه در زير جور و جهل خليفه و متحدان او به سختى تهديد مى شد. حقيقت انسانى در او طلوع نموده بود. او نخستين مسلمان مسولى است كه درد بيدارى و بى قرارى انسانى را در زجاجه وجود خويش ديد و ابراز داشت . بازتاب دردى كه براى خليفه و شركا و عوام كالانعام هر عصر و نسلى شگفت انگيز و متهم به انواع اتهامات و سپس تحريف مى گردد بدون شك شكل و شيوه مبارزه حلاج با موانع ضد انسانى عصر خويش ، اسوه و الگوى ديگر اعصار نمى تواند باشد، اما داغى وجود و بى تابى درد او آرزوى هر دردمندى است كه كالبد سرد و بى روح زمان خود را با فرياد اعتراض سرخ خويش ، گرم سازد و روح دمد.
حلاج در ستى با وضع موجود عصر خود از تمام امكانات موجود استفاده كرد. گرايش شيعى او كه ريشه درد بى درمان خويش را در آن مى ديد، وى را بر آن داشت تا به علما مرفه و خوش نشين كه مدعى رهبرى مردم بودند، بفماند كه فلسفه انتظار امام موعود اين نيست كه شما در پيش گرفته ايد. بخشى از علما و فقها سنى و رژيم عباسى در سركوب حلاج و پيروان او متحد شدند. نهضت روشنگرانه حلاج تا كاخ خليفه عباسى راه يافت و مادر و همسر خليفه را شديدا تحت تاثير قرار داد تا آنجا كه خليفه بر جان خويش بيمناك شد و به وزيران و فقيهان دربارش پناه برد. حامد بن عباس وزير خليفه و فقها دو فرقه از دو سو حلاج را به كفر و الحاد متهم و به اعدام محكوم كردند. در ذو القعده 309 هجرى ، دجله و آبهاى خون آلودش شاهد شگفت انگيزترين شهادت انسان بود. شهادتى بى سابقه در تاريخ حيات انسان : هزار تازيانه بر اندام حلاج نواختند و دست و پايش را بريدند و جسدش را سوختند و خاكسترش را در دجله ريختند. شيوه شهادت حلاج ، قساوت خليفه و فقيه و وزير يا زر و زور و تزوير را به روشن ترين وجه ممكن نشان مى دهد. در سركوب نهضت حلاج خاندان نوبختى كه رهبرى سياسى - مذهبى عامه شيعه را بر عهده داشتند، بيش از رقباى سنى عجم و عرب خود فعال بودند. همكارى و همدستى بى سابقه بزرگان شيعه و سنى از قبيل ابو سهل نوبختى و محمد بن داود فقيه مذهب ظاهرى و ابوالحسن على بن فرات ، شيعه ايرانى الاصل صاحب نفوذ در دستگاه خلافت عباسى ، بى سابقه بود. در مثلث فشار و سركوب ، دو ضلع آن از آن شيعه بود. آخرين كوششهاى حلاج در بيدار كردن بزرگان شيعه بى نتيجه بود: حلاج براى اين منظور به قم آمد و به مشايخ شيعه مقيم قم شرح حال داد و اعتراض خواست . اما با توهين و تحقير و تنبيه سخت ، از قم رانده شد. حلاج از دو سو در تاريخ تحريف شده است : از سوى دوستداران جاهل و مريدان زودباور و از سوى دشمنان متعصب . و آنچه از ناحيه اين دو جريان تاكنون له و عليه حالج نوشته شده ، اصولا بيطرفانه نبوده است . در سالهاى اخير از سوى برخى ماركسيستهاى ايرانى (به پيروزى از تئوريسين ها و آكادميسين هاى شوروى كه در تحريف تاريخ نابغه اند و در مسخ شخصيت ها و قهرمانان تاريخ استاد مى باشند) كوششى بعمل آمد تا نشان دهند كه حلاج يك ماترياليست و احيانا ماركسيست مادر زاد بوده است براستى كه جزميت فلسفه ، آدمى را كور و كر و بى خرد مى سازد. مخصوصا وقتى اين فلسفه ، فلسفه حزبى و مرامى باشد. اين بخش از محققان ماركسيست به همان اندازه هنر بخرج داده اند كه متعصبان مذهبى ! در تحريف حلاج كوشيده اند. ماركسيستها بنا به عادت علمى !! خود زمان و تاريخ را از زاويه تنگ جهان بينى خود مى بينند و در جامعه شناسى به قالبهاى خود ساخته اى رو مى آورند كه در قوطى هيچ عطارى پيدا نمى شود. اين آقايان بدون درك تاريخ سياسى اجتماعى ، و سير سرنوشت عقايد اسلامى ، سعى كرده اند انديشه و آرا عرفانى ، اجتماعى و احيانا سياسى حلاج را درك كنند. آنان بدليل بينش ماترياليستى - قالبى هرگز چنين توفيقى پيدا نكرده اند و جز بازى با الفاظ و تحريف اقوال حلاج كارى از پيش نبرده اند. از آن سو مستشرقان محققى كه تكيه و تاكيد بيشتر شان بر اسناد تاريخى و اقوال حلاج بوده است ، بدليل بيگانه بودن با روح و جوهره عقايد اسلام و عرفان اسلامى ، نتوانسته اند حق مطلب را ادا نمايند. هر چند كه خدمت بسيار بزرگى كرده اند، در عين حال نتيجه خالصانه و مخلصانه اى كه گرفته اند اين است كه : حلاج كشته تصوف و عرفان اسلامى است . روشنگرى هاى پرفسور ((نيكلسون )) قابل تقدير است ، مخصوصا كه توتنسته تا حدودى مفهوم انسانى اناالحق حلاج را روشن كند. بنابراين از دوستان و دشمنان حلاج و آثارشان كه بگذريم ، و تحقيقات آنچنانى محققان ماركسيست را هم كه به كنارى نهيم ، مى ماند پژوهشهاى تاريخى - علمى مستشرقان بزرگى چون ((ماسينيون )) و عقايد حلاج نيست . شايد ديوان عربى حلاج و آثار منسوب به او منطقى ترين راهى باشد كه در طى آن بتوان به عقايد و آرا و اهداف حلاج و نهضت او پى برد. البته اين طى طريق بدون شناخت تاريخ سياسى تاريخ سياسى - اجتماعى اسلام در قرون دوم ، سوم و چهارم و احاطه بر مشربهاى كلامى آن روزگار اصلا مقدور ممكن نيست ، مخصوصا كه اگر محقق اين دوره از تاريخ پريشان اسلام ، شم عرفانى قوى نداشته باشد و تكيه اش بر اقوال منابع رسمى و دولتى باشد.
قابل تامل ترين سخنى كه در دوره اخير پيرامون حلاج گفته شده ، سخن على شريعتى است كه : حلاج مرگى پاك در راهى پوك داشت .
بدون شك شكل و شيوه اعتراض حلاج هرگز نمى تواند الگوى نسل معترض اعصار ديگر تاريخ اسلام باشد. فرياد حلاج قبل از هر چيز يك فرياد انسانى است ، انسانيت به عينيت رسيده در وجود يك فرد، انسانيت بر آمده از عرفان اسلامى ، انسانيتى كه در مذاهب فقهى و كلامى پايمال شده بود و ماتريليسم گستاخ مذهبى در بى شرمانه ترين جست و خيز تاريخى خود خلقى را به بازى و بند گرفته بود. تزوير مذهبى بيداد مى كرد و خفقان سر از پا نمى شناخت . در چنين شرايطى و در چنان دوره اى از فكر و فهم و نظام ارزشى كوجود، اشكال مبارزه در نهضت هاى الحادى ، در حركت هاى فكرى عرفانى ، و قيامهاى مسلحانه اجتماعى ، خلاصه مى شد. هر كدام از اين حركت ها پايگاه و جايگاه اقشار مختلفى بود كه از ديدگاهها و زاويه هاى گوناگونى به وضع موجود عصر خويش مى نگريستند و راه حل را مى جستند. نهضت حلاج در عصر خود نوعى و شكلى از اين اعتراض بود. باتوجه به اين واقعيت كه تصوف مردمى پايگاه روشنفكران مسلمان و متعهدى بود كه به سرنوشت اجتماعى - اخلاقى خلق مى انديشيدند، اين نهضت روشنفكرى نمى توانست جداى از بافت و باورهاى عصر خويش باشد و پيامى بى ريشه براى مخاطبان خود داشته باشد. و از آن طرف اصول عقايد و شعائر كليشه اى به رسميت شناخته اى كه فقها و متكلمان دولتى و رسمى به خلق خورانده بودند، به گونه اى دگم و منجمد بود كه پايه هاى خلافت سياه عربى - عباسى بر آن استوار بود. و تركاندن اين لايه ها قومى بسيار مى طلبيد. نهضت هاى عرفانى آن عصر، هدفشان فقط ايجاد روزنه اى در عرصه انديشه ها بود كه به تغيير وضع موجود بيانجامد. ((حلاج )) با فريادهاى اناالحق اش توانست اين روزنه را ايجاد كند و آن نگاه عرفانى به خويشتن انسانى بود. بياد داشته باشيم كه از پگاه كودتاى سقيفه تا عصر حلاج ، اسلام خلافت به ضد انسانى ترين ايدئولوژى موجود تبديل شده بود. در اين ايدئولوژى ((انسان )) و حقوق انسانى متفرع بر فروع بود! و آنچه اصالت داشت قالبهاى فقهى ، كلامى و رواياتى بود كه فلسفه سياسى خلافت را مى ساخت . ((خداوند )) همان خداى مكتب جبريه بود، خشن و خون ريز و بى رحم كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد و بندگى و اطاعت خداوند مترادف با بردگى مطلق انسان در اطاعت از قدرت حاكم و خليفه وقت بود و تمام احكام در اصول و فروع بر اين مدار مى چرخيد. در چنين جوى ، نفى چنين خدا و خليفه اى كه رهائى خلق مستلزم آن بود، اشكال خاصى از مبارزه را مى طلبيد: نهضتهاى الحادى و يا متهم به الحاد نتيجه نطقى چنين جوى بود. و قيامهاى سياسى - نظامى نيز ابعاد ديگر اين نتيجه بود. نهضت حلاج چنين اعتراض روشنفكرانهاى را عليه وضع موجود با محتواى انسان گرايانه اى ، نمايندگى مى كرد. و مى دانيم كه قبل از هر چيز حركات روشنگرايانه در تاريخ اسلام با سيادت و كيش شخصيت علما و فقها و متوليان رسمى كه افسار خلق را بدست دارند، در تعارض و تضاد است . بنابراين جا دارد كه حركات روشنفكرى و نهضت هاى انسانى با قهر و غضب و سركوب در تاريخ تحريف گردد. (223)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-12-2023, 17:34
2 - فرقه ها

1 - فرقه بيانيه ،

غلاه شيعه را گويند. اينان پيروان ((بيان بن سمعان تميمى نهدى )) بودند. بيان مدعى نبوت بود و قائل به تناسخ و رجعت . در گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه به اين فرقه اشاره شده است . بيان ادعاى الوهيت در على بن ابى طالب عليه السلام مى كرد. او قدرت جسمانى امام على را قدرت خداوندى مى دانست .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-12-2023, 17:34
2 - فرقه حائطيه ،
پيروان احمد بن حايط قدرى مى باشند كه به خدا باور داشتند: خداى قديم و ازلى و عيسى مسيح . خداوند به شكل آدم است ، زيرا آدم را به شكل خود خلق كرد. از اين فرقه در گذشته ياد شده است .
3 - فرقه حماريه ،
در تناسخ از حائطيه پيروى مى كردند. خلقت انسان در شكل انواع حيوانات را قائل بودند. ستم گران در بدن حيوانات موذى و درنده حلول مى كنند. و نيكوكاران در بدن حيوانات اهلى فرو مى روند. احتمالا اين فرقه پيروان مروان حمار باشند كه در گذشته از آن ياد شد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-12-2023, 20:03
4 - فرقه طاريه ،

از اهل تناسخ كه اختلافشان با ديگر فرق حلوليه در ادوار و اكوار (يعنى مدت زمانى دور و انتقال روح در ابدان مختلف ) مى باشد.
مشخصا اهل حلول را به صوفيه نسبت داده اند و اين جداى از اهل تناسخ است : حلول عبارت از اتحاد دو جسم مى باشد بطورى كه اشاره به يكى از آنها اشاره به ديگرى هم شده باشد.
((صوفيان حلولى گمان كرده اند كه حالت حلول براى آنان حاصل شده است ، يا وحدت با خدا پيدا كرده اند.... ))
((حلوليه به همه گروههائى گويند كه به حلول روح پروردگار در آدم و از آدم به ديگر انبيا و اوليا معتقد باشند ))
((حلوليه قائل به تجسم و تجسد خدا به صورت آدم مى باشند. اينان بر چند گروه اند: سبائيه ، بيانيه ، جناحيه نجديه رزاميه ، باطنيه ، عزافريه ، حلمانيه ، دوروزيه ، منصوريه مغيريه ، ازدريه ، نصريه .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
25-12-2023, 20:03
1 - حلمانيه ،
از غلاه و پيروان ((ابو حلمان دمشقى )) از ((صوفيه )) حلمانيه گويند. ابو حلمان ايرانى الاصل بوده كه به دمشق هجرت كرده بود.
ابو حلمان قائل به حلول خدا در صورت زيبا بود. لذا هر گاه صورتى زيبا را مى ديد، بر آن سجده مى كرد. به او نسبت اباحيگرى داده اند. كمال معرفت خدا، قيد و بند احكام شرع را بر مى دارد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2024, 19:49
2 - بيانيه ،

ذكر آن در عداد فرقه هاى شيعه و اهل تناسخ گذشت . به اين فرقه نسبت حلول نيز داده شده است . حلول روح خدا در ائمه !!


3 - جناحيه ،

از اين فرقه در گذشته ياد شده و عقايد آن ارائه گرديد.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2024, 19:50
4 - خطابيه ،
پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب را خطابيه گويند. شرح حال اين فرقه و عقايد آن در صفحات گذشته آمد. اين فرقه از غلاه شيعه بوده و رهبر آن مورد لعن و طعن امام صادق عليه السلام قرار گرفته . او ادعاى خدائى براى امام صادق عليه السلام داشت . بعدا خودش ادعاى نبوت و سپس ادعاى الوهيت كرد. اين اتهاماتى است كه به او نسبت داده اند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-02-2024, 18:19
5 - مغيريه ،

پيروان مغيريه بن سعيد عجلى را گويند. در صفحات گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه از اين فرقه سخن به ميان آمد. مغيريه را جز غلاه و قائلين به حلول و تناسخ آورده اند.

6 - منصوريه ،

پيروان ابو منصور عجلى را گويند. منصوريه از غلاه شيعه اند كه قائل به حلول مى باشند. ابو منصور عجلى ادعا كرد كه جبرئيل بر او نازل مى شود. خداوند او را به آسمان برده و با او حرف زده است . او معاصر امام باقر عليه السلام بود و مورد لعن و طعن آن حضزت قرار گرفت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
06-02-2024, 18:19
7 - عليائيه ،

پيروان عليا بن ذراع اسدى را گويند. از غلاه شيعه و مدعى الوهيت امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. از عقايد منسوب به اين فرقه است : پيامبر اسلام ماموريت داشت تا مردم جهان را به خدائى على بن ابى طالب عليه السلام دعوت كند. اما پيامبر مردم را به خود دعوت كرد!! برخى از اين فرقه به خدائى محمد صلى الله عليه و آله نيز اعتقاد داشتند و و برخى ديگر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را يك تن مى دانستند كه اين يك تن خدا بوده است . روح خدا در اين پنج تن حلول كرده و بر يكديگر ترجيحى ندارند.
لذا فاطمه را فاطم مى خواندند تا ((تاء تانيث )) را بردارند و مساوات لفظى هم رعايت شود!!
8 - غرابيه ،
در تشبيه محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى گفتند: (( الغراب بالغراب و الذباب بالذباب ... )) خداوند جبرئيل را فرستاد مه رسالت را به على برساند، او اشتباها محمد را به جاى على گرفت .
اين فرقه از غلاه شيعه و حلولى مى باشند.
9- ازدريه ،
از غلاه شيعه و قائل به الوهيت امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. مى گفتند: منظور ما از على كه خداست ، على بن ابيطالب عليه السلام است نه على پدر حسن و حسين ، زيرا اين على ، على ازدرى است !! زيرا على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند است ، فرزند ندارد، او صانع جهان مى باشد.
10 - نصيريه ،
از غلاه شيعه و از شاخه اسحاقيه و نميريه اند. پيروان فردى به نام نصير بودند و قائل به الوهيت ائمه شيعه اماميه . از عقايد منسوب به اين فرقه است : ظهور روحانيت در جسمانيات كارى است مورد پسند عقل ، آن گونه كه جبرئيل به صورت برخى افراد انسانى ظاهر مى شد و ظهور شيطان به صورت افراد انسانى و ظهور جن به صورت آدمى . على بن ابى طالب در نبوت با محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله شريك است . به اين فرقه ((انصاريه )) و ((علويه )) نيز گفته اند.
اين فرقه در شمال سوريه مستقر شدند و هنوز در اين ديار زندگى مى كنند. عقايد اين فرقه مخلوطى است از عقايد شيعه اماميه ، مسيحيت ، زرتشتى و ديگر عقايد و آرا ملل مجاور. از عقايد ايشان است : خداوند ذات يگانه اى است مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى معنا، اسم ، باب ، اين تثليث به نوبت در وجود انبيا مجسم گشته و آخرين تجسم با ظهور دين اسلام مصادف شد. آن ذات يگانه در تثليث لايتجزى در وجود امام على عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله و سلمان فارسى تجسم يافت ، اين تثليث با حروف رمزى ((عمس )) نمودار است : ع : على عليه السلام ، م : محمد صلى الله عليه و آله ، س : سلمان فارسى .
نصيريه معتقد به تناسخ اند و به دو دسته تقسيم مى شوند: ((عامه )) و ((خاصه )) هر طبقه براى خود كتاب خاصى دارند. ((خاصه )) كتبى دارند كه اسرار آنها را براى عوام خود باز نمى كنند.
آنان وجه تسميه ((نصيريه )) را به نضير غلام امام على عليه السلام نسبت مى دهند. اين فرقه روزهاى عيد غدير، عيد قربان ، عيد فطر، عيد فراش (شبى كه امام على در بستر رسول خدا خوابيد و از مكه به مدينه هجرت كرد) را جشن مى گيرند.
فرقه نصيريه دچار انشعاب شد و 4 گروه ديگر از آن جدا گرديد:
1 - حيدريه ،
منسوب به حيدر لقب امام على عليه السلام
2 - شماليه ،
امام على در آسمان است و در بخش آفتاب منزل دارد!
3 - كلاوزيه ،
امام على در ماه ساكن است .
4 - غيبيه ،
پروردگار تجلى كرد و پنهان شد و آن پنهان شده امام على عليه السلام است .
11 - كياليه ،
پيروان احمد بن كيال را گويند. وى مدعى رسالت و مهدويت شد. به زبان فارسى و عربى مقالاتى منظم كرده بود. وى معاصر امام صادق عليه السلام بود حضرتش وى را لعن فرمود و به بيزارى و دورى از او فرمان داد.
12 - نميريه ،
پيروان ((محمد بن نصير نميرى )) را گويند وى از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود ذكر اين فرقه در عداد فرقه هاى شيعى گذشت . او و فرقه اش را به حلول و اباحيگرى متهم كرده اند. شيخ طوسى در رجال خود او را از ياران ((امام محمد تقى عليه السلام )) و در كتاب الغيبه از ياران امام عسكرى عليه السلام دانسته است .
13 - غماميه ،
از غلاه شيعه . مدعى بودند كه خداوند در فصل بهار به شكل ابر بر زمين فرود آيد و اين جهان مادى را گردش كند. گويند اين فرقه بخشى از سبائيه اند و به الوهيت امام على عليه السلام باور داشته اند.
14 - معمريه ،
از غلاه شيعه و پيروان معمر بن خثيم را گويند. او جانشين ابو الخطاب معروف بود. مدعى الوهيت امام صادق عليه السلام بودند معمر نيز مدعى نبوت بود. اين فرقه به حلول و تناسخ و اباحيگرى متهم است كه محرمات را حلال شمرده اند.
15 - طياريه ،
مدعيان پيروى از جعفر طيار و از غلاه شيعه مى باشند: روح القدس ‍ همان گونه كه در عيسى حلول كرد ت در محمد صلى الله عليه و آله نيز حلول كرده است و به على انتقال يافته و بعد در سايه ائمه شيعه حلول كرده است .
16 - لاعيه ،
از غلاه شيعه برخى صحابه را لعن مى كردند. سنيان دولتى اين افراد را از غلاه شمرده اند، چون كودتاچيان و پيروانشان را لعن مى كرده اند و معتقد بودند كه چون نور ولايت على عليه السلام را خاموش كرده اند، جهان انسانيت فروغ خويش را از دست داد و در تاريكى فرو رفت .
17 - هلاليه ،
پيروان احمد بن هلال عبر تائى كرخى را گويند اين گروه را از غلاه شيعه دانسته اند.
احمد بن هلال را از ياران امام عسكرى عليه السلام شمرده اند كه پس از آن حضرت ، وكالت نايب آن امام را منكر شد. گويند او وكالت و نيابت ابوجعفر عمرى را انكار كرده است . لذا از ناحيه مقدسه توقيعى عليه وى صادر شده است كه در آن به بيزارى از احمد بن هلال سخن رفته است .
18 - مقنعيه ،
پيروان هاشم بن حكيم مروزى ملقب به مقنع را گويند. به اين فرقه ((مبيضه )) نيز گفته اند. زيرا بر خلاف لباس رسمى عباسيان كه سياه بود، جامه سپيد بر تن مى كردند. و پرچم سپيد داشتند. در ايران به سپيد جامگان معروف بودند. اينان ابتدا پيرو و خون خواه ابومسلم خراسانى بودند كه توسط منصور عباسى به حيله كشته شد. مقنع از يك چشم كور بود و پارچه اى سبز رنگ بر چهره اش مى انداخت . گويند او ادعاى خدائى كرد و گفت چون كسى قدرت ديدن مرا نداشت ، به جسم در آمدم . او به اباحيگرى متهم است و در شورش عليه عباسيان بسيار فعال بود. در سال 161 هجرى مهدى عباسى او را كشت .
((مقنع )) پيروان بسيار داشت كه در ماورا النهر مى زيستند و مذهب خويش را مخفى مى داشتند. بظاهر ادعاى مسلمانى مى كردند و در باطن به كيش خويش بودند. او به حلول متهم است كه حلول خد ا در آدم و سپس انبيا و خودش صورت گرفته است . گويند وقتى در جنگ با عباسيان شكست خورد، خود را در كوره اى انداخت كه ذوب شد. پيروان او گمان كردند كه مقنع به آسمان رفته است .
بغدادى پيروان را به اباحيگرى متهم كرده است !
19 - طماميه ،
پيروان ذكرياى طمامى را گويند. او از مردم طمام در حضر موت است كه به سال 319 قمرى ادعاى خدائى كرد. او نيز متهم به اباحيگرى است . سر انجام بدست يكى از يارا خود كشته شد.
20 - شلمغانيه ،
پيروان محمد بن على بن شلمغانى معروف به ابن ابى عزافر را گويند.
علما اماميه و سنيان وى را متهم به حلول و اباحيگرى كرده اند و به وى نسبت مى دهند كه مدعى حلول روح القدس در خود بوده است و بعد ادعاى الوهيت كرده و خود را خدا ناميده است . رژيم عباسى با همدستى و موافقت فقها و علما هر دو مذهب (شيعه و سنى ) حكم اعدام وى را صادر كرد و به دارش آويخت . شلمغانى از شلمغان ناحيه اى در واسط بود.
در منابع شيعى وى جز غلاه شيعه آمده كه در عصر غيبت كبرى مى زيسته است . او ابتدا از ياران امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و از دانشمندان بنام عصر خود در بغداد شناخته مى شده ، ولى بعدها تغيير روش داده و با حسين بن روح نوبختى درگير شد. گويند او با حسين بن روح نوبختى از نواب اربعه به رقابت پرداخت و دعوى بابيت كرد. نجاشى در رجال خود مى گويد: وى از علما اماميه بود، اما رشك و حسد او بر مقام حسين بن روح ، وادارش ساخت تا از مذهب اماميه روى گرداند. از ناحيه مقدسه عليه وى توقيعى صادر شده است تا كه سرانجام به دار آويخته شد. گفته شده كه شلمغانى در دوره زندان 5 ساله حسين بن روح (317 - 312 هجرى ) نايب او بود و محل مراجعه شيعيان بوده است . گويند او در همين دوران نيابت ، از غيبت حسين بن روح سو استفاده كرد و عقايد خلافى را ابراز داشت . توقيع شريف عليه وى توسط حسين بن روح آشكار شد. گويند شلمغانى در دستگاه عباسيان منصبى يافت و بسيارى از مخالفان خود را بكشت !! و در عين حال با قرامطه كه عليه عباسيان فعال بودند، محرمانه رابطه داشت . اين رابطه كشف شد و رژيم عباسى از فقها اماميه و عامه فتوى خواست كه نظر آنان در باره عقايد شلمغانى چيست و آنان فتواى قتل او را صادر كردند. از عقايد او چيزى در دست نيست ، آنچه را مخالفان او به وى نسبت داده اند، موجود است . عقايد منسوب به او چيزى جز ترويج اباحيگرى و اعتقاد به حلول و تناسخ نيست . بديهى است بر چسب اباحيگرى حربه اى بوده كه هميشه در خراب كردن افراد بكار مى رفته و مى رود.
منابع مهمى كه مبتنى بر عقايد او است ، عبارتند از:
1 - نامه خليفه عباسى (الرضى بالله ) پس از كشتن شلمغانى و ياران او در سال 322 قمرى ، كه فهرستى از عقايد منسوب به وى را نوشته است .
2 - توقيع معروف از ناحيه مقدسه توسط حسين بن روح نوبختى كه به تاريخ ذوالحجه 312 هجرى صادر شده است .
3 - مطالبى را كه سنيان دولتى از قبيل عبدالقاهر بغدادى به وى نسبت داده اند در كتاب الفرق بين الفرق موجود است .
4 - مطالبى را كه مورخان دولتى به وى نسبت داده اند، از قبيل ابن اثير در ضمن نقل حوادث سال 322 قمرى و...
5 - مطالبى كه در منابع اماميه آمده و در سب و لعن او تاكيد بسيار شده است آنچه در اين منابع آمده ، در اباحيگرى و لا مذهبى او خلاصه مى شود.(222)
تصوف اسلامى ((حلاج ))
خواننده مى داند كه ((تصوف اسلامى )) موضوع مستقل و مفصلى است كه طرح آن در اين مختصر نمى گنجد. از آنجا كه در منابع عامه و خاصه از فرقه اى به نام ((حلاجيه )) ياد شده كه جز فرق غلاه و حلوليه و تناسخيه است و منظور ((حسين بن منصور حلاج )) مى باشد، لذا با طرح عنوان كلى ((تصوف اسلامى )) خواسته ايم بگوئيم كه ((حسين بن منصور حلاج )) تافته اى جدا بافته است و نمى شود او را اين چنين تحقير نمود.
سنيان دولتى مانند ((بغدادى )) و ((شهرستانى )) و متعصبان خشك مغزى مانند ((ابن حزم )) و... هر چه توانسته اند در تحريف ((تاريخ )) و حقايق تاريخى كوشيده اند و بر ((حلاج )) و انديشه او هر چه خواسته اند، بسته اند.
مشايخ اماميه بر ((حلاج )) خرده هاى بسيار گرفته اند و او را تكفير نموده اند صوفيان نيز خود را به او منسوب كرده و در تحريف او كوشيده اند. در اين ميان حقيقت بر خواننده تاريخ مجهول مانده است .
دانش امروز و دانشمندان معاصر به تحقيقى گسترده پيرامون حلاج و عقايد آرا او دست زده اند و بسيارى از تهمت ها و بر چسب ها را از سيماى حلاج بر طرف ساخته اند، اما خود نيز به دلائل روشنى دچار اشتباهى شده اند.
ارزنده ترين تحقيق گسترده و مفصل را پرفسور اوئى ماسينيون فرانسوى درباره حلاج بعمل آورده است ، و همزمان با او پرفسور نيكلسون انگليسى ، اما به لحاظ كميت و كيفيت تحقيقات ماسينيون دقيق تر و عميق تر است و كارهاى نيكلسون به لحاظ تحليلى ارجح مى باشد.
خواننده كنجكاو و جستجو گر را به آثار اين دو محقق بزرگوار ارجاع مى دهيم كه برخى از تاليفات وتحقيقاتشان اخيرا به زبان پارسى ترجمه شده است .
و براى روشن شدن خواننده مى گوئيم : تصوف اسلامى نهضت روشنفكران مسلمان است كه در سده اول هجرى با مقدماتى پديدار شد. تصوف ابتدا با اعتزال سياسى آغاز شد و آن ياس و سرخوردگى بسيارى از كودتاى سقيفه و نتايج حاصله از آن بود. بعدها پايگاه روشنفكران گرديد و در ارتباط با عرفان ملل و نحل مختلف تحت تاثير قرار گرفت و با حفظ جوهره اسلامى به گسترش كمى و كيفى ادامه داد. تصوف به دو جبهه تقسيم شد، تصوف مردمى و تصوف دولتى . در تصوف مردمى توده ها و روشنفكران گرد آمدند و در تصوف دولتى خان ها و سلاطين و حكام و فئودال ها و عوامل و مزدورانشان .
از آن پس اين دو روبروى هم قرار گرفتند و اين طبيعى است . زيرا تصوف دولتى توطئه اى بود كه دشمن براى تحريف و تخريب اصل آن پديد آورده بود، مانند هر مذهب و مكتب مردمى ديگرى كه دشمن شبيه آن را مى سازد و خود در آن پناه مى گيرد و پيرو آن مى شود و به قتل عام پيروان راستين آن مكتب و مذهب مى پردازد.
حسين بن منصور حلاج نماينده روشنفكران مسئول عصر خويش ‍ است . نهضت روشنفكرى در دوره او به اوج خود رسيده بود و حلاج در اعتراض به وضع موجود فكرى - فرهنگى - سياسى عصر خود، فرياد كشيد. خليفه و خداى خليفه را زير سئوال برد و از كوچه هاى تنگ و تاريك و خون گرفته بغداد تا ريگزارهاى تفديده حجاز با حركات و اقدامات اعتراضى خود مردم را متوجه وضع موجود نمود.
حلاج نخستين كسى بود كه بر جوهره انسان گرايانه اسلام تاكيد كرد. فرياد اناالحق او بر خلاف پندار قشريون و محدثان دولتى و فقها دربارى ، ادعاى خدائى نبود، فرياد مظلوميت حقى بود كه در زير جور و جهل خليفه و متحدان او به سختى تهديد مى شد. حقيقت انسانى در او طلوع نموده بود. او نخستين مسلمان مسولى است كه درد بيدارى و بى قرارى انسانى را در زجاجه وجود خويش ديد و ابراز داشت . بازتاب دردى كه براى خليفه و شركا و عوام كالانعام هر عصر و نسلى شگفت انگيز و متهم به انواع اتهامات و سپس تحريف مى گردد بدون شك شكل و شيوه مبارزه حلاج با موانع ضد انسانى عصر خويش ، اسوه و الگوى ديگر اعصار نمى تواند باشد، اما داغى وجود و بى تابى درد او آرزوى هر دردمندى است كه كالبد سرد و بى روح زمان خود را با فرياد اعتراض سرخ خويش ، گرم سازد و روح دمد.
حلاج در ستى با وضع موجود عصر خود از تمام امكانات موجود استفاده كرد. گرايش شيعى او كه ريشه درد بى درمان خويش را در آن مى ديد، وى را بر آن داشت تا به علما مرفه و خوش نشين كه مدعى رهبرى مردم بودند، بفماند كه فلسفه انتظار امام موعود اين نيست كه شما در پيش گرفته ايد. بخشى از علما و فقها سنى و رژيم عباسى در سركوب حلاج و پيروان او متحد شدند. نهضت روشنگرانه حلاج تا كاخ خليفه عباسى راه يافت و مادر و همسر خليفه را شديدا تحت تاثير قرار داد تا آنجا كه خليفه بر جان خويش بيمناك شد و به وزيران و فقيهان دربارش پناه برد. حامد بن عباس وزير خليفه و فقها دو فرقه از دو سو حلاج را به كفر و الحاد متهم و به اعدام محكوم كردند. در ذو القعده 309 هجرى ، دجله و آبهاى خون آلودش شاهد شگفت انگيزترين شهادت انسان بود. شهادتى بى سابقه در تاريخ حيات انسان : هزار تازيانه بر اندام حلاج نواختند و دست و پايش را بريدند و جسدش را سوختند و خاكسترش را در دجله ريختند. شيوه شهادت حلاج ، قساوت خليفه و فقيه و وزير يا زر و زور و تزوير را به روشن ترين وجه ممكن نشان مى دهد. در سركوب نهضت حلاج خاندان نوبختى كه رهبرى سياسى - مذهبى عامه شيعه را بر عهده داشتند، بيش از رقباى سنى عجم و عرب خود فعال بودند. همكارى و همدستى بى سابقه بزرگان شيعه و سنى از قبيل ابو سهل نوبختى و محمد بن داود فقيه مذهب ظاهرى و ابوالحسن على بن فرات ، شيعه ايرانى الاصل صاحب نفوذ در دستگاه خلافت عباسى ، بى سابقه بود. در مثلث فشار و سركوب ، دو ضلع آن از آن شيعه بود. آخرين كوششهاى حلاج در بيدار كردن بزرگان شيعه بى نتيجه بود: حلاج براى اين منظور به قم آمد و به مشايخ شيعه مقيم قم شرح حال داد و اعتراض خواست . اما با توهين و تحقير و تنبيه سخت ، از قم رانده شد. حلاج از دو سو در تاريخ تحريف شده است : از سوى دوستداران جاهل و مريدان زودباور و از سوى دشمنان متعصب . و آنچه از ناحيه اين دو جريان تاكنون له و عليه حالج نوشته شده ، اصولا بيطرفانه نبوده است . در سالهاى اخير از سوى برخى ماركسيستهاى ايرانى (به پيروزى از تئوريسين ها و آكادميسين هاى شوروى كه در تحريف تاريخ نابغه اند و در مسخ شخصيت ها و قهرمانان تاريخ استاد مى باشند) كوششى بعمل آمد تا نشان دهند كه حلاج يك ماترياليست و احيانا ماركسيست مادر زاد بوده است براستى كه جزميت فلسفه ، آدمى را كور و كر و بى خرد مى سازد. مخصوصا وقتى اين فلسفه ، فلسفه حزبى و مرامى باشد. اين بخش از محققان ماركسيست به همان اندازه هنر بخرج داده اند كه متعصبان مذهبى ! در تحريف حلاج كوشيده اند. ماركسيستها بنا به عادت علمى !! خود زمان و تاريخ را از زاويه تنگ جهان بينى خود مى بينند و در جامعه شناسى به قالبهاى خود ساخته اى رو مى آورند كه در قوطى هيچ عطارى پيدا نمى شود. اين آقايان بدون درك تاريخ سياسى اجتماعى ، و سير سرنوشت عقايد اسلامى ، سعى كرده اند انديشه و آرا عرفانى ، اجتماعى و احيانا سياسى حلاج را درك كنند. آنان بدليل بينش ماترياليستى - قالبى هرگز چنين توفيقى پيدا نكرده اند و جز بازى با الفاظ و تحريف اقوال حلاج كارى از پيش نبرده اند. از آن سو مستشرقان محققى كه تكيه و تاكيد بيشتر شان بر اسناد تاريخى و اقوال حلاج بوده است ، بدليل بيگانه بودن با روح و جوهره عقايد اسلام و عرفان اسلامى ، نتوانسته اند حق مطلب را ادا نمايند. هر چند كه خدمت بسيار بزرگى كرده اند، در عين حال نتيجه خالصانه و مخلصانه اى كه گرفته اند اين است كه : حلاج كشته تصوف و عرفان اسلامى است . روشنگرى هاى پرفسور ((نيكلسون )) قابل تقدير است ، مخصوصا كه توتنسته تا حدودى مفهوم انسانى اناالحق حلاج را روشن كند. بنابراين از دوستان و دشمنان حلاج و آثارشان كه بگذريم ، و تحقيقات آنچنانى محققان ماركسيست را هم كه به كنارى نهيم ، مى ماند پژوهشهاى تاريخى - علمى مستشرقان بزرگى چون ((ماسينيون )) و عقايد حلاج نيست . شايد ديوان عربى حلاج و آثار منسوب به او منطقى ترين راهى باشد كه در طى آن بتوان به عقايد و آرا و اهداف حلاج و نهضت او پى برد. البته اين طى طريق بدون شناخت تاريخ سياسى تاريخ سياسى - اجتماعى اسلام در قرون دوم ، سوم و چهارم و احاطه بر مشربهاى كلامى آن روزگار اصلا مقدور ممكن نيست ، مخصوصا كه اگر محقق اين دوره از تاريخ پريشان اسلام ، شم عرفانى قوى نداشته باشد و تكيه اش بر اقوال منابع رسمى و دولتى باشد.
قابل تامل ترين سخنى كه در دوره اخير پيرامون حلاج گفته شده ، سخن على شريعتى است كه : حلاج مرگى پاك در راهى پوك داشت .
بدون شك شكل و شيوه اعتراض حلاج هرگز نمى تواند الگوى نسل معترض اعصار ديگر تاريخ اسلام باشد. فرياد حلاج قبل از هر چيز يك فرياد انسانى است ، انسانيت به عينيت رسيده در وجود يك فرد، انسانيت بر آمده از عرفان اسلامى ، انسانيتى كه در مذاهب فقهى و كلامى پايمال شده بود و ماتريليسم گستاخ مذهبى در بى شرمانه ترين جست و خيز تاريخى خود خلقى را به بازى و بند گرفته بود. تزوير مذهبى بيداد مى كرد و خفقان سر از پا نمى شناخت . در چنين شرايطى و در چنان دوره اى از فكر و فهم و نظام ارزشى كوجود، اشكال مبارزه در نهضت هاى الحادى ، در حركت هاى فكرى عرفانى ، و قيامهاى مسلحانه اجتماعى ، خلاصه مى شد. هر كدام از اين حركت ها پايگاه و جايگاه اقشار مختلفى بود كه از ديدگاهها و زاويه هاى گوناگونى به وضع موجود عصر خويش مى نگريستند و راه حل را مى جستند. نهضت حلاج در عصر خود نوعى و شكلى از اين اعتراض بود. باتوجه به اين واقعيت كه تصوف مردمى پايگاه روشنفكران مسلمان و متعهدى بود كه به سرنوشت اجتماعى - اخلاقى خلق مى انديشيدند، اين نهضت روشنفكرى نمى توانست جداى از بافت و باورهاى عصر خويش باشد و پيامى بى ريشه براى مخاطبان خود داشته باشد. و از آن طرف اصول عقايد و شعائر كليشه اى به رسميت شناخته اى كه فقها و متكلمان دولتى و رسمى به خلق خورانده بودند، به گونه اى دگم و منجمد بود كه پايه هاى خلافت سياه عربى - عباسى بر آن استوار بود. و تركاندن اين لايه ها قومى بسيار مى طلبيد. نهضت هاى عرفانى آن عصر، هدفشان فقط ايجاد روزنه اى در عرصه انديشه ها بود كه به تغيير وضع موجود بيانجامد. ((حلاج )) با فريادهاى اناالحق اش توانست اين روزنه را ايجاد كند و آن نگاه عرفانى به خويشتن انسانى بود. بياد داشته باشيم كه از پگاه كودتاى سقيفه تا عصر حلاج ، اسلام خلافت به ضد انسانى ترين ايدئولوژى موجود تبديل شده بود. در اين ايدئولوژى ((انسان )) و حقوق انسانى متفرع بر فروع بود! و آنچه اصالت داشت قالبهاى فقهى ، كلامى و رواياتى بود كه فلسفه سياسى خلافت را مى ساخت . ((خداوند )) همان خداى مكتب جبريه بود، خشن و خون ريز و بى رحم كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد و بندگى و اطاعت خداوند مترادف با بردگى مطلق انسان در اطاعت از قدرت حاكم و خليفه وقت بود و تمام احكام در اصول و فروع بر اين مدار مى چرخيد. در چنين جوى ، نفى چنين خدا و خليفه اى كه رهائى خلق مستلزم آن بود، اشكال خاصى از مبارزه را مى طلبيد: نهضتهاى الحادى و يا متهم به الحاد نتيجه نطقى چنين جوى بود. و قيامهاى سياسى - نظامى نيز ابعاد ديگر اين نتيجه بود. نهضت حلاج چنين اعتراض روشنفكرانهاى را عليه وضع موجود با محتواى انسان گرايانه اى ، نمايندگى مى كرد. و مى دانيم كه قبل از هر چيز حركات روشنگرايانه در تاريخ اسلام با سيادت و كيش شخصيت علما و فقها و متوليان رسمى كه افسار خلق را بدست دارند، در تعارض و تضاد است . بنابراين جا دارد كه حركات روشنفكرى و نهضت هاى انسانى با قهر و غضب و سركوب در تاريخ تحريف گردد. (223)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-02-2024, 18:29
8 - غرابيه ،
در تشبيه محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى گفتند: (( الغراب بالغراب و الذباب بالذباب ... )) خداوند جبرئيل را فرستاد مه رسالت را به على برساند، او اشتباها محمد را به جاى على گرفت .
اين فرقه از غلاه شيعه و حلولى مى باشند.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
08-02-2024, 18:29
9- ازدريه ،

از غلاه شيعه و قائل به الوهيت امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. مى گفتند: منظور ما از على كه خداست ، على بن ابيطالب عليه السلام است نه على پدر حسن و حسين ، زيرا اين على ، على ازدرى است !! زيرا على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند است ، فرزند ندارد، او صانع جهان مى باشد.