توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه کربلا
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
17-05-2022, 17:36
https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1399/05/25/1399052501142034320951364.jpg
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
17-05-2022, 17:38
پيشگفتار
از بارزترين كسانى كه انسانيت را در تمام مراحل تاريخى مطرح و بناى رفيع انديشههاى انسانى را پايهگذارى كردند و به ارزشهاى فردى و اجتماعى عينيّت بخشيدند، سالار شهيدان حضرت حسين بن على (ع) بود.
او تاريكيهائى را كه در مسير حركت معنوى و تكاملى بشريّت قرار داشت با نور هدايت از ميان برد و طلوع فجر هدايت را در افق دلهاى جويندگان حقيقت و پويندگان طريق سعادت، بشارت داد.
او معلّم راستينى بود كه در راستاى تحقّق رسالت جدّ بزرگوارش - رسول اكرم (ص) - با مبارزه و پيكار با مظاهر فساد و نابودى بيداد و بيدادگرى و اقامه مكتب ايمان و عدل، درسهاى آموزنده و سرنوشتسازى را به انسانها آموخت.
او در قيام تاريخى خود به دنبال موقعيّتهاى سياسى و يا كسب منافع مادى نبود و تنها هدفى را كه دنبال مىكرد نجات گمراهان از گرداب ضلالت و فراخواندن آنان به صراط هدايت بود.(11)
او قيام كرد تا امّت اسلامى را به صلاح و فلاح رهنمون گردد و حاكميت اللَّه را با اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى تحقّق بخشد.(12)
قداست هدف و نيّت خالص آن بزرگوار، جاودانگى ياد و نامش را در ميان امّتها و ملّتها در پى داشت و بشريّت هرگز او را فراموش نخواهد كرد چرا كه او اسوه همه خوبيهاست.
حسين (ع) در آن مقطع حسّاس تاريخى نمىتوانست شاهد پايمال شدن اصول مسلّم اسلامى و جان گرفتن بدعتها و رواج بازار فساد و تباهى باشد، چرا كه بعنوان يك رهبر الهى براى روياروئى با عناصر ناشايست و خودكامه اموى احساس مسئوليت مىكرد و با تمام توان در برابر اين مظاهر فساد و طغيان و ظلم و شرك - كه توسط آل ابىسفيان پديد آمده بود - ايستاد، بويژه كه زمينههاى اين قيام توسط پدر بزرگوارش حضرت على (ع) و برادر گراميش امام حسن (ع) در سالهايى بسيار سخت و طولانى آماده شده بود.
ابن ابى الحديد مىگويد: او شخصيتى است كه خوارى و ذلّت را نپذيرفت و جوانمردى و شهادت را در سايه شمشير بر پستى و مذلّت برگزيد، او و يارانش را امان دادند ولى او خوارى را نپذيرفت.(13)
در اين پيشگفتار ضمن پرهيز از ترجمه لفظ به لفظ و با روش نقل معنى به معنى به برخى از موضوعات پيرامون اين شخصيت كم نظير اشاره خواهيم داشت، شخصيّتى كه با گذشت قرنها هنوز يادش بر دلها و نامش بر زبانها جارى است، و نهضت افتخار آفرينش الهام بخش ملّتها، و خون نامه شهادتش عنوان برجسته حيات اسلام و قرآن، و اسارت اهل بيتش موجب رسوائى و نابودى دشمنان، و ابعاد فدكاريش موجب حيرت عالميان، و توان و شكيبائيش موجب شگفتى فرشتگان خدا شده است.(14)
امّ الفضل(15) همسر عبّاس بن عبدالمطّلب - عموى رسول خدا - مىگويد: در خواب ديدم گويا قطعهاى از بدن رسول خدا (ص) را قطع نموده و در دامان من گذاشتند؛ چون از خواب بيدار شدم ترسان از اينكه تأويل اين رؤيا چيست نزد پيامبر (ص) آمدم و رؤياى خود را به آن حضرت عرض كردم. فرمود: چه خوب رؤيايى است! انشاء اللَّه پسرى از فاطمه بزودى متولّد مىشود كه در دامان تو بزرگ خواهد شد.
ديرى نپائيد كه از زهرا عليها السلام، حسين (ع) متولّد گرديد و همانگونه كه پيامبر خبر داده بود در دامان امّ الفضل (لبابه) قرار گرفت و او را پرورش داد.(16)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
17-05-2022, 17:38
رسول خدا (ص) و ولادت حسين (ع)
چون خبر ولادت حسين (ع) به رسول خدا (ص) رسيد، با سرعت به خانه فاطمه عليها السلام رفت در حالى كه آثار حزن و اندوه در چهره مباركش نمايان بود و با آهنگى حزن آلود فرمود: اى اسماء! فرزندم را بياور، اسماء قنداقه نوزاد را به دست پيامبر (ص) داد.
پيامبر او را در آغوش گرفت و مىبوسيد و مىگريست.
اسماء كه از مشاهده اين حالت سخت متأثر شده بود گفت: پدر و مادرم فداى شما اى رسول خدا، از چه مىگريى؟
پيامبر (ص) فرمود: براى اين فرزندم گريه مىكنم!
اسماء از اين پاسخ در شگفت شد و گفت: اين فرزند تازه به دنيا آمده است!
رسول خدا (ع) فرمود: «او را گروهى ستمكار خواهند كشت، خدا آنها را از شفاعت من بىنصيب گرداند»(17)
سپس رسول خدا از جاى برخاست و با اندوه روى به اسماء كرد و گفت: از اين ماجرا فاطمهعليها السلام را آگاه مكن، زيرا او تازه صاحب اين فرزند شده است.(18)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
17-05-2022, 17:39
مراسم ولادت و نامگذارى
هنگامى كه حسين (ع) به دنيا آمد، رسول خدا (ص) او را در آغوش گرفت و اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او گفت(19)(20)(21) مورّخان نوشتهاند كه: عرب در زمان جاهليت با نام حسن و حسين آشنايى نداشتند تا فرزندان خود را به اين دو اسم نامگذارى كنند، و اين دو نام از جانب خداوند به پيامبر (ص) وحى شد تا بر فرزندان فاطمه عليها السلام نهاده شود.(22)
سيوطى نقل كرده است كه: حسن و حسين دو نام از نامهاى اهل بهشت است، و عرب بر فرزندان خود اين نامها را نمىنهادند.(23)
و نيز بر اساس سنّت اسلامى، رسول خدا (ص) در روز هفتم ولادت، دو گوسفند براى حسين (ع) قربانى كرد و مقدارى از آن را به قابله عطا فرمود و نيز معادل وزن موى حسين (ع) صدقه داد و سر مبارك او را با ماده معطّرى خوشبو فرمود.(24)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
17-05-2022, 17:40
شمايل
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود: حسن (ع) شبيهترين مردم به رسول خدا (ص) است از سر تا قسمت سينهاش، و حسين (ع) شبيهترين مردم به رسول خدا (ص) است از پا تا سينهاش، و آن دو اين شباهت به رسول خدا (ص) را در ميان خود تقسيم كردهاند.(25)
ابورافع مىگويد: فاطمه عليها السلام نزد رسول خدا (ص) آمد و به پيامبر عرض كرد: اينها (حسن و حسين عليهما السلام) فرزندان شمايند، به آنها چيزى را عطا فرما.
رسول خدا (ص) فرمود: امّا حلم خود و شمايلم را به حسن، و سخاوت و شجاعت خويش را به حسين عطا كردم.
فاطمه عليها السلام گفت: اى رسول خدا! از عطائى كه فرمودى شادمان و راضيم.(26)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-05-2022, 20:35
شخصيّت
شخصيّت هر فردى را ويژگيهايى ترسيم مىكند كه علم، ايمان، جهاد، مبارزه، ايثار، استقامت، عفاف، اخلاص، زهد و تقوى از شاخصترين آنهاست. ممكن است بعضى از اين ويژگيها در كسى باشد ولى تحقّق همه اين فضائل به نحو كامل در غير معصوم و حجّت خدا ممكن نيست، و امام از اين جهت كه رهبرى جامعه را بر عهده دارد و مردم در گفتار و رفتار و كردار به او اقتدا مىكنند، بايد بطور كامل داراى تمامى اين ويژگيها باشد، و در اين راستا حضرت سيّدالشهداء سلام اللَّه عليه در دارا بودن اوصاف كمال و فضائل اخلاقى زبانزد خاص و عام بود، و ما در اينجا به ذكر برخى از تعبيرها و تعريفها در رابطه با اين شخصيّت بزرگ مىپردازيم:
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-05-2022, 20:35
سيماى حسين (ع) در قرآن
در قرآن مجيد، آيات فراوانى تصريحاً و يا تلويحاً و تأويلاً مربوط به خاندان عترت رسول خدا (ص) است كه به ذكر بعضى از آن آيات اكتفا مىكنيم:
1- آيه مودّت «قل لا اسألكم عليه اجرا الاّ المودّة في القربى»(27):
ابن عباس مىگويد: هنگامى كه اين آيه نازل گرديد، به رسول خدا (ص) گفتند: اى رسول خدا! نزديكان تو چه كسانى هستند كه محبت آنان براى ما واجب شمرده شده است؟!
پيامبر (ص) فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنان صلوات اللَّه عليهم اجمعين(28).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
26-05-2022, 20:21
2- آيه تطهير «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا»(29) :
عايشه نقل كرده است: پيامبر (ص) روزى به هنگام بامداد در حالى كه بُردى يمانى در بر داشت بيرون آمد، در همين اثنا حسن و حسين و فاطمه و علىعليهم السلام به ترتيب و به فاصله كوتاهى از هم بر پيغمبر وارد شدند و پيامبر اكرم (ص) نيز به ترتيب آنها را با بُردى كه به تن داشت، پوشانيد و فرمود «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا».(30)
و در روايت ديگرى آمده است كه: پدر و پسرى بر عايشه وارد شدند و از علىّ بن ابىطالب(ع) پرس و جو كردند، عايشه در جواب گفت: از مردى سؤال مىكنيد كه محبوبترين اشخاص نزد رسول خدا (ص) است و دخترش فاطمه، همسر اوست، من به چشم خود ديدم كه رسول خدا (ص)، على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام را فراخواند و پارچهاى را به روى آنها كشيد و فرمود: «خداوندا! اينها اهل بيت منند، از آنان پليدى را دور كن و پاكيزهشان نگاه دار»(31) ، و من به آنها نزديك شده گفتم: اى رسول خدا! من هم از اهل بيت تو هستم؟ پيامبر فرمود: برخيز و دور شو!(32).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
26-05-2022, 20:21
3- آيه مباهله «فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللَّه على الكاذبين»(33):
از جمله آياتى كه بر فضيلت و موقعيّت حضرت سيدالشهداء (ع) به اتّفاق مسلمين دلالت دارد، آيه مباهله است. در تفاسير اهل سنّت و در كتب محدّثان و مورّخان آمده است كه شركت كنندگان به همراه رسول خدا (ص) در مباهله با نصاراى نجران، على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام بودند(34) ، و اين خود دليل روشنى است كه آنان گرامىترين افراد نزد خدا و پيامبر او بودهاند.
آيه مباهله نمايانگر جلالت مقام و تقرّب خاصّ آنها به خداوند است و اين فضيلت براى جلالت شأن حسين بن على (ع) كافى است.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
28-05-2022, 18:26
سيماى حسين (ع) در روايات
1- از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود: حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند.(35)
2- و در روايت ديگرى آمده است كه: جمعى با رسول خدا (ص) به ميهمانى مىرفتند و آن حضرت پيشاپيش آنان حركت مىكرد. در اثناى راه، حسين (ع) را ديد و خواست او را در آغوش بگيرد، و حسين (ع) به اين سو و آن سو مىدويد، پيامبر اكرم از مشاهده اين حالت تبسّم مىكرد تا آنكه او را در آغوش گرفته يك دست خود را به پشت سر و دست ديگر را به زير چانه او نهاد و لبهاى مباركشان را بر لبهاى حسين (ع) قرار داده بوسه زد و فرمود: «حسين از من است و من از اويم، خداوند دوست دارد كسى را كه او را دوست دارد».(36)
3- و نيز از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود: «كسى كه حسن و حسين عليهما السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و كسى كه آنها را دشمن بدارد با من دشمنى كرده است».(37)
4- راوى مىگويد: به خدمت رسول خدا (ص) شرفياب شدم و ديدم كه حسن و حسين عليهما السلام روى دوش اويند، عرض كردم: اى رسول خدا! آيا اين دو را دوست مىدارى؟ فرمود: براى چه دوست نداشته باشم در حالى كه اين دو گلهاى منند از باغ دنيا.(38)
5- در روايت ديگرى آمده است كه: مردم در برترى فردى بر ديگرى اختلاف كردند، مردى از آن ميان براى روشن شدن قضيّه به مدينه مىرود و با حذيفة بن يمان ملاقات نموده و جريان امر را با او در ميان مىگذارد، حذيفه در پاسخ مىگويد: از شخص دانا و آگاهى سؤال كردى، من براى تو ماجرائى را بازگو مىكنم كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده و به خاطر سپردهام؛ روزى پيامبر (ص) از منزل بيرون آمد و من همانگونه كه تو را نگاه مىكنم او را تماشا مىكردم، در آن اثناء ديدم كه حسين (ع) را بر شانه خود سوار كرده و دست مباركش را روى پاهاى او قرار داده و او را به سينهاش مىفشارد، بعد رو به مردم كرد و گفت: اگر در بهترين شخص بعد از من اختلاف كرديد، من او را معرّفى مىنمايم:
اين حسين بن على (ع) بهترين مردم است از نظر جدّ و جدّه، زيرا پدر بزرگ او رسول اللَّه سرور پيامبران، و مادر بزرگ او خديجه بنت خويلد اولين زنى است كه به خدا و رسالت رسول او ايمان آورد.
اين حسين بن على بهترين مردم است از جهت پدر و مادر، زيرا پدر او علىّ بن ابى طالب برادر و جانشين و پسر عمومى پيامبر است و اولين مردى است كه به خدا و رسولش ايمان آورد، و مادر او فاطمه بانوى بانوان عالم است.
اين حسين بن على بهترين مردم است از جهت عمو و عمّه، زيرا عموى او جعفر بن ابى طالب كه صاحب دو بال است و عمّه او امّ هانى دختر ابى طالب است.
و اين حسين بن على بهترين مردم است از جهت دائى و خاله زيرا دائى او قاسم فرزند رسول خدا، و زينب دختر رسول اللَّه خاله اوست.
سپس او را از شانه خود بر زمين نهاد و فرمود: اى مردم! اين حسين بن على است، پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدر و مادر و عمو و عمّه و دائى و خاله او در بهشت خدايند و او و برادرش در بهشت خواهند بود و به هيچيك از فرزندان انبيا داده نشده آنچه كه به حسين بن على داده شده است مگر به يوسف بن يعقوب.(39)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
28-05-2022, 18:26
خبر دادن از شهادت او
1- پيامبر (ص) در حجره امّ سلمه بود و به او فرمود: هيچكس را به ديدن من راه مده! در آن هنگام حسين (ع) كه كودك خردسالى بود، آمد، امّ سلمه نتوانست از ورود او جلوگيرى كند و حسين (ع) وارد حجره شد، امّ سلمه به دنبال او وارد حجره شد و مشاهده كرد كه حسين روى سينه پيامبر (ص) است و رسول خدا مىگريد در حالى كه چيزى در دست دارد؛ بعد رو به او كرده فرمود: اى امّ سلمه! جبرئيل هم اكنون به من خبر داد كه فرزندم حسين (ع) كشته خواهد شد؛ پس تربتى را كه در دست داشت به او داد و گفت: نزد خود نگاه دار، هنگامى كه ديدى اين تربت به خون تبديل شد بدان كه او را كشتهاند.
امّ سلمه گفت: اى رسول خدا! از خدا بخواهيد كه كشته شدن را از او دور كند.
پيامبر (ص) فرمود: من درخواست كردم ولى به من وحى شد كه براى او درجهاى است كه هيچيك از آدميان به آن درجه نخواهد رسيد، و شيعيانش را شفاعت مىكند، و مهدى (ع) از فرزندان اوست، پس خوشا بحال كسى كه از دوستان حسين و شيعه او باشد، بخدا سوگند كه شيعيان او در روز قيامت رستگار خواهند بود.(40)
2- عبداللَّه بن يحيى از پدرش نقل كرده است كه: با على (ع) بسوى صفّين مىرفتيم، چون به نينوى رسيديم على (ع) ندا كرد: اى ابا عبداللَّه صبر كن! اى ابا عبداللَّه صبر كن به شطّ فرات. به على (ع) عرض كردم كه: منظور شما از اين سخنان چيست؟ فرمود: روزى به خدمت رسول خدا (ص) رسيدم در حالى كه گريه مىكردند، گفتم: چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: جبرئيل هم اكنون اينجا بود و به من گفت كه حسين (ع) در كنار شطّ فرات كشته خواهد شد، و بعد افزود: آيا مىخواهى تربت پاكش را ببوئى؟ بعد مشتى از آن خاك را به من داد، من به اين جهت مىگريستم.(41)
3- انس بن حارث مىگويد: از رسول خدا (ع) شنيدم كه مىفرمود: بدرستى كه فرزندم حسين در خاك عراق كشته خواهد شد، پس هر كس او را درك كرد، بايد كه او را يارى نمايد.(42)
4- ابووائل شقيق بن سلمه از امّ سلمه نقل كرده است كه او گفت: حسن و حسين عليهما السلام در حجره من نزل رسول خدا (ص) بودند، پس جبرئيل بر پيامبر نازل گرديد و گفت: اى محمد! امّت تو فرزندت را بعد از تو خواهند كشت - و بسوى حسين (ع) اشاره نمود -؛پس رسول خدا(ص) گريست و حسين (ع) را به سينه چسبانيد. آنگاه رسول خدا فرمود: اين تربت نزد تو وديعه باشد؛ و آن را بوئيد و گفت: واى از كرب و بلا.
امّ سلمه مىگويد: رسول خدا (ص) به من فرمود: اى امّ سلمه! هرگاه ديدى اين تربت به خون مبدّل گشت بدان فرزندم حسين كشته شده است.
امّ سلمه آن تربت را در شيشه قرار داد و هر روز به آن نظر مىنمود و مىگفت: اى تربت! آن روزى كه به خون تبديل شوى روز عظيمى خواهد بود.(43)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-06-2022, 17:22
امام حسين (ع) فرمود:
انّي لا ارى الموت الاّ شهادة و لا الحياة مع الظّالمين الاّ برما
همانا من مرگ را جز شهادت نمىيابم و زندگانى با ستمگران را غير از ننگ و خفّت نمىدانم
پاورقى:
1- من به جهت ظلم و تجاوز و فساد و تفريح و اظهار كبر بيرون نيامدم بلكه خواهان اصلاح در امّت جدّم پيامبر و تحقّق فريضه امر به معروف و نهى از منكر هستم».
2- خدا مىخواهد تو را كشته ببيند.
3- رسول خدا مرا به امرى فرمان داده كه من در پى انجام آن خواهم گرفت.
4- سوره كهف: 13.
5- سوره غافر: 78.
6- سوره نسا: 164.
7- سوره هود: 120.
8- سوره هود: 100.
9- سوره طه: 99.
10- مفردات راغب 419.
11- مصباح المتهجد 551 (زيارت اربعين).
12- انّي لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدي صلّى اللَّه عليه و آله اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر». (بحار 44/329).
«من به جهت ظلم و تجاوز و فساد و تفريح و اظهار كبر بيرون نيامدم بلكه خواهان اصلاح در امّت جدّم پيامبر و تحقّق فريضه امر به معروف و نهى از منكر هستم».
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/249.
14- قد عجبت من صبرك ملائكة السّموات». (زيارت ناحيه مقدسه).
15- او لبابه دختر حارث بن حزن هلالى است و خواهر او ميمونه همسر رسول خداست و گويند او اول زنى است كه بعد از خديجه به رسول خدا ايمان آورده است، و از عباس هفت فرزند به نام فضل و عبداللَّه و عبيداللَّه و معبد و قثم و عبدالرحمن و دخترى هم به نام ام حبيبه داشته است. (الاستيعاب 4/1907).
16- مستدرك الصحيحين 3/127.
17- تقتله الفئة الباغية من بعدي لا انالهم اللَّه شفاعتي».
18- حياة الامام الحسين 1/27. و در امالى شيخ صدوق، مجلس 28، حديث 5 آمده است كه: پيامبر (ص) حسين (ع) را بعد از ولادت به صفيّه دختر عبدالمطلب داد در حالى كه مىگريست و مىفرمود: خدا لعنت كند جماعتى كه تو را مىكشند اى فرزندم؛ و سه بار اين سخن را گفت. صفيّه عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند چه كسى او را مىكشد؟ فرمود: «بقيّه الفئة الباغية من بني اميّة». در امالى «بقية الفئة الباغية» ضبط شده است ولى ظاهراً بايد «تقتله الفئة الباغية» باشد.
19- كشف الغمه 2/3
20- و به دستور ايشان نام مباركش را حسين گذاردند.
21- كشف الغمه 2/4.
22- اسد الغابه 2/11.
23- تاريخ الخلفاء 188.
24- بحارالانوار 43/239.
25- مختصر تاريخ ابن عساكر 7/117.
26- مختصر تاريخ ابن عساكر 7/118.
27- سوره شورى: 23.
28- عمده ابن بطريق 50.
29- سوره احزاب: 33.
30- صحيح مسلم 7/130.
31- اللّهمّ هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا».
32- مختصر تفسير ابن كثير 3/94.
33- سوره آل عمران: 61.
34- تفسير فخررازى 8/80؛ مختصر تفسير ابن كثير 1/289؛ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 29؛ و در تفسير مجمع البيان 2/452 آمده است: مفسران اجماع كردهاند كه مراد از «ابناءنا» حسن و حسين عليهما السلام هستند.
35- الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنّة». (طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 28).
36- حسين مني و انا منه احبّ اللَّه من احبّ حسينا». (طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 27).
37- من احبّ الحسن و الحسين فقد احبّني و من ابغضهما فقد ابغضني». (طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 26).
38- كنز العمال 13/671 ح 37711.
39- مختصر تاريخ ابن عساكر 7/128.
40- امالى شيخ صدوق، مجلس 29، حديث 3؛ و البداية و النهاية 8/216 با تفاوت مختصرى همين خبر را از امّ سلمه نقل كرده است.
41- مسند احمد بن حنبل 1/75.
42- دلاذل النبوة ابى نعيم 2/554، حديث 493.
43- معجم كبير طبرانى 3/114، حديث 2817.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-06-2022, 17:26
فصل اول: در مدينه
نامه اهل كوفه
هنگامى كه امام حسن مجتبى (ع) وفات كرد، شيعيان كوفه كه در ميان آنها فرزندان جعدة بن هبيرة بن ابى وهب مخزومى بودند، در خانه سليمان بن صرد اجتماع نموده و نامهاى به امام حسين (ع) نوشتند مبنى بر تسليت ارتحال امام حسن مجتبى (ع) و اينكه خداى متعال تو را بزرگترين خليفه و جانشين گذشتگان قرار داد، و ما در مصيبت شما مصيبت زده و در حزن شما اندوهناكيم، سرور ما در شادى شماست، و ما در انتظار فرمان توايم.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-06-2022, 17:26
فرزندان جعدة بن هبيرة(1)
فرزندان جعده نامه ديگرى براى امام حسين (ع) نوشته و در آن از حسن نظر مردم كوفه خبر دادند و اشتياق آنان را نسبت به سفر امام (ع) به كوفه گوشزد كردند و نوشتند: ما ياران شما را ملاقات كرديم و در ميان آنها كسانى را ديديم كه به گفتار آنان اطمينان داريم، آنها در دشمن ستيزى معروفند و در دشمنى با پسر ابوسفيان و بيزارى از او استوارند. و در آن نامه از امام حسين (ع) خواسته شده بود كه نظر خود را بوسيله نامه اعلام دارد.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
08-06-2022, 17:01
نامه امام (ع) به اهل كوفه
امام حسين (ع) در پاسخ نامه اهل كوفه نوشتند: من اميدوارم كه رأى برادرم در صلح و رأى من در جهاد با بيدادگران هر دو در راه رشد و تعالى و رستگارى باشد، بر شما باد كه اين امر را از دشمنان و بيگانگان پنهان كنيد و تا معاويه زنده است از جاى خود حركت نكنيد، اگر او مُرد و من زنده بودم نظر خود را به شما خواهم گفت انشاء اللَّه.(2)
جمعى از بزرگان عراق و اشراف حجاز نزد امام حسين (ع) آمده و پس از تعظيم و يادآورى فضائل و مكارم اخلاقيش او را بسوى خود مىخواندند و مىگفتند: ما براى شما بمنزله دست و بازو هستيم و ترديدى نداريم كه چون معاويه بميرد كسى همانند تو در ميان مردم نيست.
و هنگامى كه رفت و آمد آنها نزد امام حسين (ع) زياد شد، عمرو بن عثمان بن عفّان نزد مروان بن حكم كه در آن زمان حاكم مدينه بود، آمد و گفت: رفت و آمد مردم به نزد حسين بسيار شده و بخدا سوگند كه روزهاى سختى را از او و ياران او در پيش خواهى داشت.
مروان در اين باره براى معاويه نامهاى فرستاد و معاويه در پاسخ او نوشت: مادامى كه حسين را با ما كارى نيست و دشمنى خود را با ما آشكار نكرده است، او را آزاد بگذارد ولى دورادور مراقب او باش.(3)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
08-06-2022, 17:02
شهادت حجر بن عدى كندى(4)
در اين ميان دست نشاندههاى معاويه به دستور او سختگيرى بيشترى نسبت به شيعيان خصوصاً شيعيان كوفه انجام مىدادند و بعضى از چهرههاى سرشناس شيعه را به بهانههاى پوچ و بىاساس از ميان برداشتند، يكى از آنان حجر بن عدى كندى است كه زياد بن ابيه او و تعدادى از ياران وفادارش را با تشكيل پروندههاى ساختگى به دمشق فرستاد و به دستور معاويه آنها را در «مرج عذراء»(5) دمشق به شهادت رسانيدند(6) ، و مورّخان شيعه و سنّى اين ماجرا را در آثار خود ذكر كردهاند.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-06-2022, 14:52
انتقاد از معاويه
شهادت حجر تأثير بسيارى در روحيّه مردم گذاشت و موج نفرتى از خاندان اموى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت بطورى كه عايشه هنگامى كه با معاويه ملاقات نمود در مراسم حج به او گفت: چرا حجر و ياران او را كشتى و شكيبائى از خود نشان ندادى؟ آگاه باش كه از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود: در «مرج عذراء» جماعتى كشته مىشوند كه فرشتگان آسمان از كشته شدن آنها در خشم خواهند شد.
معاويه براى اينكه عمل زشت و ننگين خود را توجيه كند گفت: در آن زمان مرد عاقلى و كاردانى نزد من نبود كه مرا از اين كار باز دارد.(7)
بهر حال اين جنايت معاويه و بازتاب وسيع آن را در افكار مردم كه انزجار جامعه اسلامى را از حكومت معاويه به همراه داشت مىتوان يكى از زمينههاى حركت و قيام امام حسين (ع) بشمار آورد.
ابن اثير در حوادث سنه 51 مىنويسد كه: در اين سال، حجر بن عدى و اصحابش كشته شدند.(8)
معاويه در ملاقاتى كه با حسين بن على (ع) داشت به او گفت: اى اباعبداللَّه! مىدانى كه ما شيعيان پدرت را كشته و آنان را حنوط و كفن كرده و بر آنها نماز خوانده و دفن كرديم؟
امام حسين (ع) در پاسخ فرمود: امّا بخداى كعبه اگر ما شيعيان تو را بكشيم نه آنان را حنوط كرده و نه كفن نموده و نه نماز بر آنها گزارده و نه آنان را دفن مىنمائيم.(9)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-06-2022, 14:52
شهادت عمرو بن الحمق الخزاعي
پس از شهادت حجر بن عدى، معاويه در صدد دستگيرى عمرو بن الحمق(10) - كه از صحابه رسول خدا (ص) و از ياران خاصّ على (ع) و از دوستان حجر بن عدى بود - برآمد، و سرانجام او را به دستور معاويه در اطراف موصل به قتل رسانيدند و سر او را از بدن جدا كرده به نيزه زدند و براى زهر چشم گرفتن از مردم در معابر عمومى به گردش در آوردند و بعد به شام بردند و آن را در دامن همسرش كه زندانىِ معاويه بود، انداختند، و همسر شجاع و وفادارش براى معاويه اين پيام را فرستاد كه: جنايتى بس بزرگ را مرتكب شدى و انسانى نيكوكار و پاك را به قتل رسانيدى.(11)
شهادت اين صحابى بزرگ نيز توانست افكار عمومى را - كه با شهادت حجر بن عدى كاملاً تحريك شده بود - نسبت به حكومت اموى بيشتر بدبين كند.
نيرنگ معاويه
يكى ديگر از كارهاى بسيار ناشايستى كه معاويه انجام داد اين بود كه زياد بن ابيه را - كه پدرش معلوم نبود چه كسى است - برادر خود خواند و او را بعنوان فرزند پدرش به مردم معرّفى كرد! و اين عمل معاويه مخالفت آشكار با احكام اسلامى بود، بطورى كه ابن اثير اين حركت معاويه را اولين حركت در محو احكام اسلامى آنهم به صورت علنى مىشمارد زيرا رسول خدا(ص) حكم كرد كه ولد مُلحق به فراش است.(12)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-06-2022, 19:10
تغيير شكل حكومتى
در سال 56 هجرى به دستور معاويه مردم با يزيد بعنوان ولى عهد او بيعت كردند.(13) و اين فكر كه بايد خلافت يا به تعبير ديگر حكومت و سلطنت موروثى شود در زمان معاويه شكل گرفت و خلفاى گذشته هيچيك به چنين كارى تن نداده بودند.
هنگامى كه عبدالرحمن بن ابىبكر(14) خبر بيعت مردم با يزيد را شنيد به مروان بن حكم (امير معاويه در مدينه) گفت: «تو و معاويه در اين تصميم خيرخواه امّت پيامبر اسلام (ص) نبوديد بلكه هدفتان اين بود كه سلطنت را موروثى كنيد همانند پادشاهان روم»(15) و اين پيشنهاد (موروثى شدن خلافت) ابتدا توسط مغيرة بن شعبه(17) كه از طرف معاويه فرمانرواى كوفه بود مطرح شد، آنهم براى تثبيت موقعيت و امارت خود، زيرا معاويه قصد بركنارى او را داشت.
در اين رابطه ابن اثير مىنويسد: مغيره در كوفه از طرف معاويه فرمانروائى مىكرد و معاويه تصميم گرفته بود كه او را بركنار كرده و سعيد بن عاص را به كوفه بفرستد، چون اين خبر به مغيره رسيد با خود گفت كه: مصلحت در اين است كه براى حفظ آبروى خود نزد معاويه بروم و از ادامه مسئوليت خود و فرمانروائى كوفه اظهار بىميلى نموده و از او درخواست كنم كه با استعفاى من موافقت كند تا در نزد مردم چنين وانمود شود كه من خود داوطلبانه از فرمانروائى كوفه كناره گرفتم.
با همين خيال بسوى شام حركت كرد و در شام ابتدا با نزديكان و ياران خود ملاقات كرد و به آنها گفت: اگر در اين اوضاع و احوال نتوانم فرمانروائى كوفه را براى خود نگه دارم ديگر هرگز به آن مقام دست نخواهم يافت. و بعد نزد يزيد بن معاويه رفت و بدو گفت: بيشتر ياران پيامبر از دنيا رفتهاند و فرزندان آنها بجاى ماندهاند و تو از همه آنها در فضل و رأى و دين و سياست داناترى و من نمىدانم چرا پدرت معاويه براى تو از مردم بيعت نمىگيرد؟!
يزيد گفت: آيا به نظر تو اين كار شدنى است؟
مغيره گفت: آرى.
يزيد كه سخت تحت تأثير حرفهاى مغيره قرار گرفته بود به نزد پدرش معاويه رفت و كلام مغيره را بازگو نمود. معاويه دستور داد تا مغيره را حاضر سازند، و مغيره پيشنهاد خود را براى معاويه شرح داد و اضافه كرد كه: شما شاهد بوديد كه بعد از قتل عثمان، امّت اسلامى دچار چه اختلافهاى شديدى گرديد و چه خونهاى زيادى ريخته شد، يزيد جانشين خوبى براى تو خواهد بود تا بعد از تو پناهگاهى براى مردم باشد و از خونريزى و فتنه جلوگيرى شود.
معاويه گفت: چه كسانى در اين كار مرا يارى خواهند كرد؟
مغيره گفت: من تعهّد مىكنم كه از مردم كوفه براى يزيد بيعت بگيرم و زياد بن ابيه نيز از مردم بصره براى وليعهدى يزيد بيعت خواهد گرفت و از اين دو شهر گذشته مردم هيچ شهرى با بيعت يزيد مخالفت نخواهند كرد.
معاويه مغيره را در پست فرمانروائى كوفه تثبيت كرد و از تصميم بركنارى او به جهت بيعت گرفتن براى يزيد منصرف گرديد.
مغيره نزد ياران خود بازگشت و در جواب يارانش كه از ماجراى بركناريش پرسش مىكردند گفت: من پاى معاويه را در ركابى قرار دادم كه حكومت اموى سالهاى سال به تكتازى خود ادامه دهد و دريدم چيزى را كه هرگز دوخته نخواهد شد!(18).
سپس مغيره به كوفه آمد و با ياران خود و هواداران بنىاميّه مسأله بيعت با يزيد را مطرح كرد و آنها پيشنهاد او را اجابت كردند، او فرزندش موسى بن مغيره بهمراه يك هيئت ده نفره را (و به قولى بيش از ده نفر) بسوى شام فرستاد و سى هزار درهم در اختيار آنان گذاشت. آنان نزد معاويه رفتند و از بيعت با يزيد سخن گفتند و معاويه را تشويق كردند كه هر چه زودتر اين كار را انجام دهد و معاويه در پاسخ گفت: اين مطلب را فعلاً اظهار نكنيد ولى بر همين رأى و انديشه باشيد؛ سپس از فرزند مغيره سؤال كرد كه: پدرت دين اين افراد را به چه قيمتى خريده است؟! گفت: به سى هزار درهم! معاويه در جواب گفت: به راستى كه دين بر اين اشخاص بسى بىارزش بوده است كه آن را به اين قيمت ناچيز فروختهاند.(19)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-06-2022, 19:11
نامه معاويه به امام (ع)
معاويه نامهاى به امام (ع) نوشت كه در قسمتى از آن آمده است:
«... درباره فعاليتهاى شما خبرهايى به من رسيده كه اگر راست باشد بايد بگويم كه هرگز چنين انتظارى از شما نداشتم و اگر نادرست باشد بجاست، چرا كه شما را از اينگونه امور دور مىبينم! به عهدى كه با خدا بستهاى وفا كن و مرا بر آن مدار كه مقابله به مثل كنم! اگر مرا و حكومت مرا تأييد نكنى من هم در تكذيب تو خواهم كوشيد و اگر از سر نيرنگ با من رفتار كنى، همان رفتار را با شما خواهم داشت! از خدا بترس تا امّت اسلامى را گرفتار اختلاف و اسير فتنه نسازى!»(20).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
02-07-2022, 19:46
جواب امام (ع) به معاويه
در قسمتى از جواب امام (ع) به معاويه آمده است:
«... نامه تو به دستم رسيد، يادآور شده بودى كه درباره من به تو خبرهائى رسيده كه براى تو ناخوشايند بوده است در حالى كه من از اينگونه اعمالى كه به من نسبت دادهاند دورم و فقط خداست كه آدمى را بسوى خوبيها هدايت مىكند، گزارش اينگونه خبرها كار سخن چينانى است كه تصميم دارند در ميان امّت اسلامى اختلاف ايجاد كنند.
من آهنگ جنگ و مخالفت با تو را نكردم و اين در حالى است كه از خداى خود بيمناكم، تو بودى كه پيمان را زير پا گذاردى و حجر بن عدى و ياران نمازگزار و بندگان صالح خدا را كه سوگند ياد كرده بودى از خشم تو در امان خواهند بود، كشتى، همان كسانى كه با بيدادگران و بدعتگزاران مبارزه مىكردند و امّت اسلامى را با امر به معروف و نهى از منكر به راه خير و رستگارى فرا مىخواندند و در اين مسير، تمام ناملايمات و ملامت افراد نادان را به جان مىخريدند.
مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق، اين صحابى پيامبر و عبد صالح خدا را كه در اثر عبادت بدنش رنجور و رنگ رخسارش زرد شده بود، كشتى، و امانى را كه داده بودى ناجوانمردانه ناديده گرفتى؟! اگر پرندههاى آسمان از امان نامه تو اطّلاع داشتند ترك آشيانه كرده از قلّههاى رفيع كوهها فرود مىآمدند! ولى تو اين خصلت ستوده عرب را كه پايبندى به پيمان بود، از راه فريب و با برنامههاى دقيقى كه از پيش آماده كرده بودى، ناديده گرفتى چرا كه جامه جوانمردى بر ناكسان زيبنده نيست.
آيا تو نبودى كه براى رسيدن به اهداف غير انسانى خود زياد بن سميّه را - كه معلوم نبود فرزند كيست(21).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
02-07-2022, 19:46
گردهمائى در مكه
سليم بن قيس نقل مىكند كه: يك سال قبل از مرگ معاويه، حسين بن على (ع) بهمراه عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن جعفر براى شركت در مراسم حج به مكه آمدند، امام حسين (ع) در اين سفر افراد بنىهاشم چه مرد و چه زن و تمام ياران خود را به مجلسى دعوت كرد و از آنان خواست تا اصحاب رسول خدا كه به نيكنامى شهرهاند را در آنجا حاضر كنند. در اين فراخوانى امّت اسلامى، بيش از هفتصد مرد در زير يك چادر در «منى» اجتماع كردند كه اكثر آنها از تابعين(22) بودند و نزديك دويست نفر آنها از صحابه(23) پيامبر اكرم (ص). پس امام حسين (ع) ايستاد و خطبه رسائى خواند و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«اين مرد سركش - يعنى معاويه - در حقّ ما و شيعيان ما كارهايى انجام داده است كه شما از آنها اطّلاع داريد و من اينجا مىخواهم از شما پرسشى كنم كه اگر درست باشد تصديق كنيد و اگر نادرست، تكذيب كنيد. گفتارم را بشنويد و بنويسيد و پس از مراجعت از سفر حج، آن را در اختيار افراد مورد اعتماد خود قرار دهيد و آنها را به يارى كردن ما و دفاع از حريم حق دعوت كنيد زيرا بيم آن دارم كه احكام اسلامى بدست فراموشى سپرده شود، و خداوند عنايتش را با نور هدايت كامل مىكند هر چند براى كافران ناخوشايند باشد».
سپس آياتى را كه درباره اهل بيت پيامبر نازل شده بود و همچنين گفتار رسول خدا را درباره پدر و برادرش و خود و اهل بيتش براى حاضران بازگو كرد، و مواردى كه امام حسين(ع) در اين خطبه عنوان كرد مورد تصديق حاضران قرار گرفت، و بعد ادامه داد:
«شما را بخدا سوگند مىدهم كه آنچه را از من شنيديد و تصديق كرديد به افراد با ايمان و مورد اطمينان بازگو كنيد»(24).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-07-2022, 14:33
وفود(25) نزد معاويه
در اجراى طرح پيشنهادى مغيرة بن شعبه و اقدامات پيگيرى كه او و كارگزاران معاويه در اين رابطه انجام دادند هيئتهايى از افراد سرشناس شهرهاى مختلف به شام آمدند و ظاهراً معاويه در شكل اين هيئتها و عزيمت آنها به شام نقش اوّل را بازى كرده است تا براى ولايت عهدى يزيد از آنان بيعت بگيرد.
او به ضحاك بن قيس فهرى(26) گفت: هنگامى كه اين افراد سرشناس و چهرههاى مشهور در اينجا حضور يافتند، ابتدا من شروع به سخن گفتن مىكنم و زمانى كه دم از سخن گفتن مىكنم و زمانى كه دم از سخن گفتن فرو بستم، تو برخيز و مردم را به بيعت كردن با يزيد دعوت كن و از من بخواه كه در اين امر كوتاهى نكنم!
معاويه در سخنان خود از عظمت اسلام و حرمت خلافت سخن گفت و اضافه كرد كه: بايد از كارگزاران من اطاعت كنيد چرا كه اين فرمان خداست! و در ادامه سخنان خود از علم و فضل و سياست يزيد سخن به ميان آورد و مسأله بيعت با او را طرح كرد. در اين اثناء، ضحاك بن قيس برخاست و بعد از حمد و ثناى الهى به معاويه خطاب كرد و گفت: اى امير! بايد بعد تو از براى مردم رهبرى باشد و ما آزمودهايم تصميمى كه در يك اجتماع گرفته مىشود پىآمدى بسيار خوب را به همراه خواهد داشت و از اختلاف و خونريزى جلوگيرى مىكند، يزيد كه فرزند توست از نظر اخلاق و رفتار و علم و دورانديشى و بردبارى بر همه ما كه برگزيدگان امّتيم، برترى دارد! و اكنون بر توست كه او را بعنوان جانشين خود معرّفى كنى تا ما و امّت اسلامى بعد از تو در سايه او زندگى راحت و شرافتمندانهاى داشته باشيم!
بعد از او عمرو بن سعيد الاشدق برخاست و همانند ضحاك سخن گفت، و بعد شخصى به نام يزيد بن مقنّع عذرى برخاست و با اشاره به معاويه گفت: اين اميرالمؤمنين است، و با اشاره به يزيد گفت: پس از او، اين است. و در ادامه سخنان خود در حالى كه اشاره به شمشيرش مىكرد گفت: اگر كسى به اين امر تن در ندهد ميان ما و او اين است.
معاويه در جواب گفت: بنشين كه تو سروَر خطبائى!
و بعد بعضى از حاضران جلسه در همين رابطه سخنان ستايشآميزى بر زبان راندند و بر بيعت با يزيد پافشارى كردند.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-07-2022, 14:34
احنف بن قيس(27)
معاويه كه اوضاع را كاملاً بر وفق مراد مىديد رو به احنف بن قيس كرده گفت: چه مىگويى؟
احنف گفت: اگر شما را تصديق كنيم بخاطر ترس از شماست، و اگر شما را تكذيب كنيم بجهت ترس از خداست! و تو خود بهتر از هر كس ديگر يزيد را مىشناسى، اگر مىدانى كه او اهليّت و قابليّت ولايت عهدى تو را دارد ديگر مشورت لازم نيست، و اگر او را براى خلافت، صالح نمىدانى براى دنياى خودت چنين توشهاى مگذار كه روزى رهسپار ديار آخرت خواهى شد، و تكليف ما اين است كه بگوئيم: مىشنويم و اطاعت مىكنيم!
در اين هنگام مردى از اهل شام برخاست و گفت: ما نمىدانيم اين مرد عراقى چه مىگويد؟! آنچه ما احساس مىكنيم شنيدن و اطاعت و بعد يورش بردن و ضربه زدن بر مراكز حسّاس مخالفان است.(28)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
07-07-2022, 12:27
نامه معاويه به حاكم مدينه
معاويه نامهاى به مروان بن حكم كارگزار خود در مدينه نوشت تا از مردم براى يزيد بيعت بگيرد، و او را در جريان بيعت اهل شام و عراق قرار داد. مروان نيز در مسجد خطبه خواند و مردم را بر اطاعت از معاويه و پرهيز از اختلاف و خونريزى فراخواند، و آنها را براى بيعت با يزيد دعوت كرد و در ادامه سخنان خود گفت كه: اين طريقه ابوبكر است.
در اين هنگام عبدالرحمن پسر ابوبكر كه در جمع حضور داشت از جاى برخاست و گفت: دروغ مىگويى زيرا او با مردى از بنىعدى بيعت كرد و اهل و عشيره خود را ترك گفت.
سپس حسين بن على (ع) و عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر سخن گفتند و با بيعت با يزيد مخالفت كردند.
مروان نيز آنچه را كه رخ داده بود به تفصيل براى معاويه نوشت.(29)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
07-07-2022, 12:27
سفر معاويه به مدينه
چون معاويه از بيعت مردم عراق و شام با يزيد اطمينان خاطر پيدا كرد و از وضعيّت مردم مدينه و خوددارى آنها از بيعت با يزيد شديداً نگران بود، به همراه هزار نفر آهنگ حجاز كرد و در مدينه خطبه خواند و به مدح يزيد پرداخت و گفت: كسى سزاوارتر از يزيد به خلافت و همانند او در عقل و درايت نيست، و به تهديد مخالفان پرداخت و در پايان صحبتهاى تهديدآميزش اشعار رجزگونهاى را خواند.(30)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
10-07-2022, 15:25
ملاقات با عايشه
معاويه بعد از اين جريان، به فكر ملاقات با عايشه افتاد و به ديدار او رفت، و عايشه كه از سخنان تهديد آميزش خبر داشت به نصيحت معاويه پرداخت و گفت: شنيدهام مخالفان را تهديد به قتل كردهاى و اين به صلاح تو و حكومت تو نيست.
معاويه گفت: من براى يزيد بيعت گرفتم و غير از اين چند نفر همه با او بيعت كردهاند، حال تو مىگويى بيعتى كه كارش تمام شده است ناديده بگيرم؟!
عايشه گفت: با آنها مدارا كن كه به هدف خود خواهى رسيد.
معاويه در پاسخ گفت: چنين خواهم كرد.
سپس عايشه به او گفت: چه مىكردى اگر من كسى را مأمور به قتل تو مىكردم، چرا كه تو برادرم - محمّد - را كشتهاى؟
معاويه از درِ فريب درآمد و گفت: تو هرگز چنين كارى نمىكنى كه خانه تو خانه من است!(31).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
10-07-2022, 15:25
سفر معاويه به مكه و تهديد به قتل مخالفان
هنگامى كه معاويه خاطرش از مدينه جمع شد، به طرف مكه حركت كرد و پس از انجام مراسم حج دستور داد تا منبرى در نزديكى كعبه قرار دهند، و بعد به دنبال حسين بن على (ع) و عبدالرحمن بن ابى بكر و ابن عمر و ابن زبير فرستاد، هنگامى كه آنها حاضر شدند معاويه گفت: مىدانيد كه در حقّ شما نيكى كردم! و يزيد برادر شما و پسر عمّ شماست و من مىخواهم كه او خليفه باشد و شما امر و نهى كنيد!
عبداللَّه بن زبير در پاسخ معاويه سخنانى گفت كه خوشايند او نبود و معاويه دستور داد تا دو نفر شمشير بدست در بالاى سر آنان بايستند و بعد رو به آنان كرده گفت كه: اگر كوچكترين حرفى بزنيد گردن شما را خواهند زد! و در حالى كه همراهان معاويه در اطراف منبر جاى گرفته بودند، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: حسين و عبدالرحمن بن ابى بكر و ابن عمر و ابن زبير با يزيد بيعت نكردهاند و اينها از بزرگان مسلمين هستند كه كارى بدون نظر آنها قطعى نخواهد شد و اگر من در اينجا و حضور شما اين افراد را به بيعت با يزيد فراخوانم مسلّماً حرف مرا مىشنوند و از من اطاعت مىكنند.
بعد رو به آنان كرده و گفت: با يزيد بيعت كنيد و بر اين امر گردن نهيد!
مردم شام گفتند: اى معاويه! اجازه بده تا سر اين افراد را از بدن جدا كنيم زيرا وقتى ما رضايت خواهيم داد كه اينها آشكارا با يزيد بيعت كنند.
معاويه كه گويى اين سخنان را نشنيده است مردم را به بيعت با يزيد دعوت نمود و مردم نيز بيعت كردند.
گروهى كه شاهد آن ماجرا بودند به امام حسين (ع) و يارانش گفتند كه: شما گفته بوديد كه هرگز با يزيد بيعت نخواهيم كرد، چه شد كه بيعت كرديد؟!
آنها در پاسخ گفتند: ما بيعت نكرديم. و در پاسخ اين سؤال كه: پس چرا سخنان معاويه را انكار نكرديد؟ گفتند: او با ما از در نيرنگ درآمد و تصميم قطعى داشت تا در همينجا خون ما را بريزد، مصلحت را در اينجا اينگونه تشخيص داديم.(32)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-07-2022, 19:16
معاويه و پايان زندگى
نقل كردهاند كه: معاويه در ابتداى بيماريش به حمّام رفت و چون بدن خود را مشاهده كرد كه در اثر بيمارى ضعيف شده است، گريست و گفت:
ارى اللّيالي اسرعت في نقضي
اخذن بعضي و تركن بعضي(33)
و چون بيمارى او شدّت يافت و شبح هولناك مرگ را ديد كه او را بسوى خويش فرا مىخواند گفت:
فياليتني لم اعن في الملك ساعة
و لم اك في اللّذّات اعشى النّواظر
و كنت لذي طمرين عاش ببلغة
من الدّهر حتّى زار اهل المقابر(34)(35)
ابن خالد مىگويد كه: در يك روز جمعه با ميثم تمّار(36) در كشتى نشسته بوديم كه ناگهان باد تندى وزيدن گرفت، ميثم تمّار برخاست و به طوفان نظر كرد و گفت: كشتى را نگهداريد و لنگرها را بياندازيد كه اين باد تند پيامى دارد، و پيامش اين است كه معاويه در همين لحظه در قصر باشكوه خود در شام مرده است!
و چون هفت روز گذشت در روز جمعه پيكى از شام آمد كه معاويه در جمعه گذشته مُرد و مردم با يزيد بيعت كردند.(37)
چون معاويه مُرد، ضحّاك بن قيس فهرى در حالى كه پارچههايى بر دوش داشت به مسجد آمد و به جانب منبر رفت و رو به مردم كرد و گفت: معاويه پادشاه عرب بود كه خدا بوسيله او شعلههاى فتنه را خاموش و سنّت رسول خدا (ص) را زنده نگاه داشت!، اين پارچههاى كفن اوست و ما او را در اين پارچهها خواهيم پيچيد تا به ديدار خدا نائل گردد! هر كسى مىخواهد بر او نماز بگزارد حاضر شود؛ و بعد بر جنازه معاويه نماز گزارد.(38)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-07-2022, 19:16
نامه معاويه به يزيد
چون بيمارى معاويه شدّت يافت و يزيد را در كنار بستر خود نديد، نامهاى براى يزيد نوشت و او را از بيمارى خود آگاه ساخت. يزيد پس از اطّلاع از مضمون نامه معاويه گفت:
«پيك امروز برايم نامهاى آورد كه بسيار تكان دهنده بود و قلبم در اضطراب شديدى فرو رفت. به او گفتم كه: مگر در نامه چه آمده است كه اينگونه قرار خود را از دست دادهاى؟! او پاسخ داد كه: خليفه دچار بيمارى شديدى شده است»(39) يزيد بيدرنگ بسوى دمشق حركت كرد و هنگامى به آنجا رسيد كه سه روز از خاك سپارى معاويه گذشته بود، ضحّاك بن قيس و جماعتى از او استقبال كردند؛ يزيد ابتدا به سراغ قبر معاويه رفت و بر آن نماز گزارد و بعد در مسجد شهر به منبر رفت.
پاورقى:
1- جعدة بن هبيره، خواهر زاده حضرت على (ع)، مادر او امّ هانى دختر ابى طالب است. گفته شده كه جعده در زمان پيامبر متولد شده ولى از صحابه پيامبر نيست و در كوفه سكونت نموده است. ابن عبدالبر و ابن منده و ابى نعيم و ابن اثير او را از صحابه شمردهاند، و ابن حجر در «تقريب» او را توثيق كرده است. كسى كه استوارى او را در جنگ صفين با دائى خود على (ع) را ملاحظه كند، قوت ايمان و دفاع او از اهل بيت برايش معلوم مىگردد. (تنقيح المقال 1/211).
2- ارشاد شيخ مفيد 2/32؛ انساب الاشراف 3/151.
3- انساب الاشراف 3/151.
4- حجر از فضلاء صحابه و در جنگ صفين از طرف اميرالمؤمنين (ع) فرمانده قبيله كنده بود، و در جنگ نهروان بر ميسره لشكر او بود، و در سال 51 معاويه او را در «مرج عذراء» به قتل رسانيد.
احمد مىگويد: به يحيى بن سليمان گفتم: آيا به تو خبر دادهاند كه حجر بن عدى مستجاب الدعوه بوده است؟ گفت: آرى و او از افاضل اصحاب پيامبر بوده است. (الاستيعاب 1/329).
5- مرج عذراء» قريهاى است نزديك دمشق كه حجر بن عدى در آنجا شهيد و قبر او نيز در آنجاست. (معجم البلدان 4/91).
6- تاريخ يعقوبى 2/230؛ كامل ابن اثير 3/472.
7- تاريخ يعقوبى 2/231.
8- كامل ابن اثير 3/472.
9- تاريخ يعقوبى 2/231.
10- عمرو بن الحمق از قبيله خزاعه است. او بعد از عام حديبيه و يا در حجةالوداع نزد رسول خدا(ص) آمد و اسلام آورد و از اصحاب او گرديد و احاديثى را از او فرا گرفت، سپس از جمله شيعيان على(ع) گرديد و در كوفه سكونت كرد و در جنگهاى جمل و صفين و نهروان حضور داشت، و بعد از شهادت على (ع) به حجر بن عدى كه ياران على (ع) را رهبرى مىكرد كمك نمود، و پس از قتل حجر، كوفه را به طرف موصل ترك نمود و در آنجا ساكن غارى گرديد، عامل موصل كسى را به طلب او فرستاد و سر او را از تن جدا ساخته نزد زياد فرستاد كه او نيز دستور داد سر را از بلدى به بلد ديگر حمل كردند تا به نزد معاويه بردند، و اين اولين سرى بود كه در اسلام از شهرى به شهر ديگر حمل گرديد. (الاستيعاب 3/1793) و اردبيلى نقل كرده است كه سر او را به دستور معاويه بر نيزه نصب كردند. (جامع الرواة 1/620).
11- تاريخ يعقوبى 2/232.
12- كامل ابن اثير 3/444.
13- كامل ابن اثير 3/53؛ و يعقوبى در تاريخ خود 2/228 بيعت گرفتن براى يزيد را بدون ذكر تاريخ، بعد از وفات حسن بن على ذكر كرده است.
14- او فرزند ابى بكر و مادرش امّ رومان است، او و عايشه ابوينى هستند. وى در جنگ بدر و اُحُد با مشركين بوده سپس اسلام آورد، و در جنگ جمل همراه خواهرش عايشه بوده است. چون معاويه مردم را به بيعت با يزيد دعوت نمود او گفت: «اهر قليّة اذا مات كسرى كان كسرى مكانه» بخدا سوگند چنين نخواهم كرد. معاويه يكصد هزار درهم برايش فرستاد، او نپذيرفت و گفت: دينم را به دنيا بفروشم؟، پس بسوى مكه بيرون رفت و بين راه درگذشت. (الاستيعاب 2/826).
15- ما الخيار اردتما لامّة محمّد ولكنّكم تريدون ان تجعلوها هرقليّة كلّما مات هرقل قام هرقل».(16)
16- كامل ابن اثير 3/506.
17- او مغيرة بن شعبة بن ابى عامر از قبيله ثقيف است، وى در سالى كه جنگ خندق رخ داد اسلام آورده است، او قدى بلند داشت و داراى هيبت بوده و يك چشم خود را در واقعه يرموك از دست داده بود، و از طرف عمر و بعد از او عثمان والى بر كوفه گرديد، و در جنگ صفين عزلت گزيد، و بعد از قصه حكمين به معاويه پيوست و معاويه امارت كوفه را به او داد. در سال 50 و يا 51 هجرى در كوفه درگذشت. (الاستيعاب 4/1446).
18- لقد وضعت رجل معاوية في غرز بعيد الغاية على امّة محمّد و فتقت عليهم فتقا لا يرتق ابدا».
19- كامل ابن اثير 3/503 و 504.
20- انساب الاشراف 3/153.
21- او را زياد بن سميه مىخوانند چون پدر او معلوم نبود كه چه كسى است، مادر او كنيز حارث بن كلده طبيب مشهور عرب است؛ او را گاهى زياد بن ابيه و گاهى زياد بن امّه مىنامند، و چون معاويه او را به پدر خود ملحق كرد او را زياد بن ابى سفيان گفتند.
در سال ولادت او اختلافى وجود دارد كه آيا قبل يا بعد از هجرت بوده است.
عُمر او را ولايت داد بر صدقات بصره و گفته شده كه كاتب ابوموسى اشعرى بوده است.
معاويه او را امارت كوفه و بصره داد و در سال 53 در كوفه هلاك شد. (الاستيعاب 2/523). *** - فرزند پدرت خواندى و او را با خود برادر دانستى؟! در حالى كه قبلاً نظر پيامبر گرامى اسلام درباره كسانى كه پدرانشان ناشناختهاند اعلام شده بود*** )1( الولد للفراش و للعاهر الحجر». *** و تو از روى كينه و عمد و بر خلاف دستور رسول خدا (ص) او را به پدر خود نسبت دادى تا با اين لطفى كه در حقّ او نمودى بعنوان فرمانرواى تو دست و پاى مسلمانان را بدون چون و چرا بريده و چشم آنها را كور كرده و از درختهاى خرما آويزانشان نمايد! گويا تو از اين امّت نيستى و آنها نيز از تو نيستند!
مگر تو نبودى كه دستور دادى حضرمى را - كه به نوشته زياد از پيروان راستين على (ع) بود - بكشند و به اين هم اكتفا نكردى و فرمان دادى تا هر كس كه پيرو على (ع) بود به اين جرم بكشند و اعضاى بدن آنها را از هم جدا كنند، مگر دين على (ع) جز دين پسر عمّش رسول خداست كه تو در جايش نشستهاى؟! و اگر به حرمت اين دين نبود، تو و پدرانت در صحراهاى سوزان سرگردان و هميشه در حال كوچ بوديد.
در نامهات نوشته بودى كه: اگر مرا انكار كنى تو را انكار خواهم كرد و اگر با من مكر كنى با تو مكر خواهم كرد، من اميدوارم كه حيله تو آسيبى به من نرساند و زيان فريب تو بيشتر از همه نصيب تو گردد زيرا تو بر مركب جهل خويش سوار شدهاى و بر شكستن پيمان خويش پافشارى مىكنى، بجان خودم سوگند كه تو به پيمانهايى كه بسته بودى وفا نكردى و با كشتن اين افراد خدا ترس و نيكوكار، تمامى آن پيمانها را بىاثر ساختى، اين مسلمانان شجاع و بىگناه كه به فرمان تو به شهادت رسيدند، نه با تو اعلام جنگ كرده بودند و نه خون كسى به گردن آنها بود، تو فقط به اين بهانه آنها را كشتى كه جانب حق را نگاه مىداشتند و از برشمردن فضيلتهايى كه در تو نيست، ترديدى به خود راه نمىدادند.
هان اى معاويه!خود را به قصاص بشارت ده و به روز حساب يقين داشته باش و آگاه باش كه در كتاب خداى تعالى اعمال كوچك و بزرگ بندگانش آمده است و خدا هرگز فراموش نخواهد كرد كه دوستانش را اسير كردى و با بهانههاى دور از منطق و عقل به قتلشان فرمان دادى و يا آنها را از وطنشان آواره و به شهرهاى دور افتاده تبعيد كردى و براى فرزندت يزيد به ناحق از مردم بيعت گرفتى در حالى كه او جوان خامى است كه آشكارا شراب مىنوشد و بازى با سگ را دوست دارد! من تو را مىبينم در حالى كه با اين رفتارهاى ناشايست، دين و دنياى خود را به نابودى كشيدى و در حقّ زير دستانت، تجاوز و خيانت كردى و به ياوههاى اين ديوانه نادان*** )2( بر اساس آنچه ذكر كرديم مراد از «سفيه جاهل» مغيرة بن شعبه مىباشد. على (ع) به عمار بن ياسر هنگامى كه با مغيرة بن شعبه بحث و گفتگو مىكرد فرمود: «دعه يا عمّار فانّه لم يأخذ من الدّين الاّ ما قاربه من الدّنيا و على عمد لبس على نفسه ليجعل الشّبهات عاذرا لسقطاته». (نهج البلاغة، كلمات قصار شماره 405). *** ترتيب اثر دادى و تقواى الهى را ناچيز شمردى، والسلام»*** )3( الامامة و السياسة 1/155. ***.
بلاذرى مىنويسد: امام حسين (ع) نامه بسيار تندى براى معاويه نوشت و در آن نامه كردار زشت او را درباره زياد بن ابيه و كشتن حجر بن عدى يادآور شد و به او نوشت كه: تو از آن روزى كه خلق شدهاى به مكر با صالحان مسرورى، با من نيز از در نيرنگ درآ، و سخنان مغيره و دشمنان ما را دست آويز كارهاى خلاف خود قرار ده!. و در آخر آن نامه آمده است: «والسلام على من اتّبع الهدى»*** )4( انساب الاشراف 3/153.
22- تابعين» به كسانى اطلاق مىشود كه پيامبر را درك نكرده ولى اصحاب آن حضرت را ديدهاند.
23- صحابى از نظر جمهور اهل حديث به كسى گفته مىشود كه پيامبر را ديده و اسلام آورده است، و بعضى گفتهاند از پيامبر روايت هم كرده باشد. (سفينة البحار - صحب).
24- كتاب سليم بن قيس 206.
25- وفد و وفود، هيئتهاى نمايندگى را مىگويند.
26- ضحاك بن قيس قبل از وفات رسول خدا (ص) متولد شده است و از طرف معاويه بعد از زياد چهار سال امير كوفه بود. او با معاويه بود تا هنگام مردن معاويه و بر جسد او نماز گزارد و تا آمدن يزيد، او جانشين معاويه بود. پس از معاويه، با يزيد و فرزند او معاويه بود. چون حكومت به مروان رسيد، او با اكثر مردم شام با عبداللَّه بن زبير بيعت نمود و در «مرج راهط» با سپاه مروان جنگيد و كشته شد. (الاستيعاب 2/774).
27- اسم او ضحاك و از اعاظم بصره و از سادات تابعين است، زمان رسول خدا را درك كرده لكن در رديف اصحاب پيامبر نمىباشد. او سيّد قوم خود و موصوف به عقل و زيركى و علم و حلم بوده است. در جنگ صفين با اميرالمؤمنين (ع) بوده است، ولى در جنگ جمل از هر دو گروه عزلت جست و تا زمان امارت مصعب بن زبير در كوفه زنده بود و در سال 67 وفات يافت و مصعب جسد او را تشييع كرد و در «ثويه» كه موضعى است در كوفه نزديك قبر زياد بخاك سپرده شد. (الكنى و الالقاب 2/12).
28- كامل ابن اثير 3/508؛ مروج الذهب 3/27 با كمى اختلاف.
29- العقد الفريد 4/162.
30- كامل ابن اثير 3/508.
31- كامل ابن اثير 3/509؛ ولى ابن كثير در البداية و النهاية 8/60 از مروان نقل مىكند كه گفت: بعد از قتل حجر بن عدى من با معاويه بر عايشه وارد شديم و عايشه به معاويه گفت: نترسيدى اينگونه بر من وارد شدى؟ ممكن است من كسى را به قتل تو دستور داده باشم. معاويه گفت: من در خانه امان هستم.
32- العقد الفريد 4/162.
33- شبها را مىبينم كه در كاستن وجودم مىكوشد، پارهاى از من گرفته و پاره ديگرى را رها مىكند».
34- اى كاش كه در راه رسيدن به سلطنت و حكومت تلاشى نكرده بودم و اى كاش در رويارويى با لذّات دنيا همانند نابينايان بودم، و حالت كسى را داشتم كه بهره او از دنيا لباسى كهنه و خوراكى ناچيز است و با اين حال با اهل قبور ديدار مىكردم».
35- مروج الذهب 3/49؛ ابن كثير در البداية و النهاية 8/151 همين اشعار را باضافه ابياتى با كمى اختلاف آورده است.
36- ميثم تمّار از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بلكه از حواريين آن حضرت است كه به او به مقدار استعداش علم آموخته و از جمله زهّاد و عبّاد است. او عبدى بود كه آن حضرت او را خريد و آزاد نمود. عبيداللَّه بن زياد او و مختار را پس از شهادت مسلم بن عقيل دستگير و زندانى نمود، كه ميثم در زندان به مختار گفت: تو خونخواهى حسين (ع) را مىنمائى و عبيداللَّه را كه مرا خواهد كشت به قتل مىرسانى. و همينگونه نيز شد، ابن زياد او را مقابل خانه عمرو بن حريث به دار آويخت و شهادت او قبل از آمدن حسين (ع) به عراق به ده روز بوده است. (نفس المهموم 126 با اختصار).
37- جلاء العيون شبّر 2/104.
38- العقد الفريد 4/164.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
20-07-2022, 19:13
خطبه يزيد بعد از مرگ پدرش
اى مردم! معاويه بندهاى از بندگان خدا بود كه خدا او را نعمت داد سپس جان او را گرفت، و او از آيندگان به مراتب بهتر و از گذشتگان پايينتر بود، من قصد ندارم كه پدرم را از صفات زشت تزكيه كنم زيرا خدا به احوال او داناتر است! اگر او را بيامرزد، به رحمتش با او رفتار كرده؛ و اگر او را كيفر دهد، به سبب گناهانش خواهد بود، و من اينك پس از پدرم زمام امور مسلمين را در دست گرفتهام و اراده خداوند بر هر چه تعلّق پذيرد همان خواهد شد! اگر پدرم معاويه شما را به جنگهاى دريايى گسيل داشت، بدانيد كه من چنين كارى نخواهم كرد، و اگر هم او شما را در زمستان به كشور روم براى ستيز با دشمن فرستاد، از من چنين چيزى نخواهيد ديد، و اگر پدرم سه نوبت در سال به شما اكرام مىكرد و شما را از اموال دنيا بهرهمند مىكرد، من تمامى آن اكرامها را يكجا در حقّ شما انجام خواهم داد!(41).
البته اين وعدهها بخاطر آن بود كه دلها را نسبت به خود نرم كند و از مخالفت امّت اسلامى در امان باشد.
يزيد در ماه رجب سال 60 هجرى بر اريكه قدرت تكيه زد و مادر او ميسون بنت بحدل كلبى(42) است(43).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
20-07-2022, 19:13
تسليت مردم به يزيد
ابتدا عبداللَّه بن همام سلولى او را به سوگ پدر تسليت گفت و از او خواست كه در اين مصيبت بزرگ! از خود شكيبايى نشان دهد و در سپاس خدا بكوشد كه زمام امور را به او سپرده! و مقام خلافت را به او ارزانى داشته است! همچنين به او گفت كه: اگر مصيبت بزرگى بر تو وارد شده است در عوض به منزلتى دست يافتهاى كه از دير باز در آرزوى آن بودى، خداوند متعال پدرت معاويه را در جايگاه شادى و سُرور جاى دهد و تو را در انجام اين مسئوليت خطير موفّق بدارد؛ سپس اين بيت را چاشنى سخنان خود كرد:
اصبر يزيد فقد فارقت ذاكرم
واشكر حباء الّذي بالملك اصفاك(44)(45)
بعد از انجام اين مراسم و تشريفات يزيد داخل قصر شد و سه روز به استراحت در قصر پرداخت و بعد بيرون آمد و به منبر رفت در حالى كه آثار حزن در چهره او ظاهر بود. ضحّاك بن قيس آمد و در كنار منبر نشست زيرا مىترسيد كه يزيد نتواند سخن بگويد! يزيد به او گفت: اى ضحّاك! تو آمدهاى به فرزندان عبد شمس راه و رسم سخن گفتن را بياموزى؟!(46)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
11-08-2022, 17:26
رؤياى يزيد
يزيد در حالى كه بر فراز منبر نشسته بود خطاب به مردم گفت: ما از ياوران دين خدا هستيم! و شما اى مردم شام شما را بشارت باد كه آثار خير و خوبى در شما پديدار است، بدانيد كه بزودى ميان من و مردم عراق درگيرى شديدى رخ خواهد داد(47) زيرا من سه شب پيش در خواب ديدم كه ميان من و اهل عراق، رودخانهاى از خون بشدّت جريان دارد ومن هر چه تلاش كردم كه از آن بگذرم، نتوانستم، تا اينكه عبيداللَّه بن زياد از آن رود گذشت، و من اين صحنه را در خواب تماشا مىكردم!
مردم شام كه از شنيدن سخنان يزيد كاملاً تحريك شده بودند فرياد بر آوردند كه: اى يزيد! ما را به طرف هر كه مىخواهى گسيل دار كه ما با همان شمشيرهايى كه در صفّين رو در روى مردم عراق ايستاديم در خدمت تو خواهيم بود! يزيد آنها را دعا كرد و دستور داد به پاس اين وفادارى اموال زيادى را بين آنها تقسيم كردند!
و بعد خبر درگذشت معاويه را به كارگزاران خود در شهرها اطّلاع داد و آنها را در مقام خود باقى گذارد و به اشاره سرجون - غلام معاويه - حكومت كوفه و بصره را كه از حساسيّت زيادى برخوردار بود و مخالفان حكومت اموى بيشتر در آنجا سكونت داشتند به عبيداللَّه بن زياد سپرد.(48)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
11-08-2022, 17:26
نامه يزيد به فرمانرواى مدينه
يزيد پس از درگذشت معاويه به محض رسيدن به دمشق طىّ نامهاى به وليد بن عتبه حاكم مدينه دستور داد كه: حسين بن على و عبداللَّه بن زبير را احضار كن و از آنها براى خلافت من بيعت بگير، و اگر از بيعت خوددارى كردند سرِ آنها را از بدن جدا كن و به دمشق براى من بفرست! و از مردم مدينه نيز بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت حكمى را كه بيان كردم درباره آنها اجرا كن، والسّلام.(49)
و برخى نوشتهاند كه: نامه كوچكى نيز بدان ضميمه كرد كه در آن نامه آمده بود: حسين و عبداللَّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر(50) و عبداللَّه بن زبير را طلب كرده و از آنها بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت او را گردن بزن و سر او را براى من بفرست!
وليد پس از خواندن نامه يزيد به خود مىگفت: اى كاش كه از مادر نزاده بودم زيرا كه مرا به امر بزرگى وادار كرده است و من هرگز آن را انجام نخواهم داد.(51)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
16-08-2022, 16:18
مشاوره وليد با مروان
پس از آنكه وليد از محتواى نامه يزيد مطلّع شد پريشان گرديد و شبانه به دنبال مروان بن حكم - كه پيش از او حاكم مدينه بود - فرستاد، مروان نزد وليد آمد در حالى كه از اين ديدار در واقع ناخشنود بود، وليد او را در جريان نامه يزيد قرار داد و از او پرسيد كه با اين افراد چگونه برخورد كند؟
مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى يزيد بيعت بگير، اگر پذيرفتند دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند سر از بدن آنها جدا كن قبل از آنكه از مرگ معاويه آگاه شوند زيرا اگر اينها از درگذشت معاويه اطّلاع پيدا كنند، هر كدام به طرفى خواهند رفت و مردم را به مخالفت با يزيد ترغيب كرده و آنان را به پيروى از خويش فرا خواهند خواند، و امّا عبداللَّه بن عمر، او اهل جنگ و خونريزى نيست و دوست ندارد كه حاكم بر مردم باشد مگر اينكه از او درخواست كنند.
وليد، فوراً عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسين (ع) و ابن زبير فرستاد و آنها را به نزد خود فراخواند.(52)
امام حسين (ع) و ابن زبير در مسجد نشسته بودند كه پيك وليد آمد و پيام او را ابلاغ كرد، آن دو در پاسخ به او گفتند: تو برو، خود نزد او خواهيم آمد؛ پس ابن زبير به حسين (ع) گفت: چرا ما را وليد در اين نيمه شب احضار كرده است در حالى كه زمان جلوس و ساعت ملاقات او نيست؟(53)
حسين (ع) فرمود: گمان مىكنم كه معاويه رهسپار ديار عدم شده است(54) و او ما را براى گرفتن بيعت فرا خوانده است پيش از آنكه خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود.
عبداللَّه بن زبير گفت: من نيز بر همين گمانم، تصميم شما چيست؟
حسين (ع) فرمود: من هم اكنون جوانان خود را فرا مىخوانم و با آنها به طرف دارالاماره خواهم رفت و آنها را بر درب قصر مىنشانم و خود به تنهايى داخل قصر خواهم شد.
عبداللَّه بن زبير گفت: من بر جان شما بيمناكم.
امام (ع) فرمود: من در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مىبينم.(55)
سپس امام حسين (ع) با ياران وفادار و آشنايان جان بر كف خود به طرف دارالاماره حركت كرد و به آنان فرمود: من داخل مىشوم و هنگامى كه شما را فراخواندم يا صداى فرياد مرا شنيديد وارد دارالاماره شويد، و بر شماست كه از اطراف دارالاماره متفرّق نشويد تا من بيرون آيم. پس بر وليد وارد شد در حالى كه مروان بن حكم نزد او بود.(56)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
16-08-2022, 16:18
برخورد امام (ع) و وليد
چون وليد بن عتبه، حاكم مدينه، نامه يزيد را براى امام قرائت كرد، امام (ع) فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد».(57)
مروان كه از اين طرز برخورد امام ناراضى بود گفت: با اميرالمؤمنين بيعت كن!
امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى، چه كسى يزيد را بر مؤمنين امير كرده است؟!
مروان - كه از خشم، عنان اختيار را از دست داده بود - برخاست و در حالى كه قبضه شمشير را در مشت مىفشرد به وليد گفت كه: فرمان ده تا مأموران حكومتى سر از بدن او جدا كنند پيش از آنكه از خانه بيرون رود و من خون او را به گردن مىگيرم!
در اين هنگام نوزده نفر از ياران جان بر كف امام - كه فرياد او را شنيده بودند - با شمشيرهاى برهنه به قصر حكومتى حمله كردند و در حالى كه اطراف امام را گرفته بودن از دارالاماره خارج شدند.(58)
جمعى نوشتهاند كه: چون حسين (ع) از سخنان مروان در خشم شد به او فرمود: يابن الزرقاء! تو به قتل من فرمان مىدهى؟! مائيم كه اهل بيت نبوّتيم و يزيد مرد فاسقى است كه آشكارا شراب مىنوشد و فرمان قتل بىگناهان را صادر مىكند، هرگز كسى چون من با ناكسى چون او بيعت نخواهد كرد، گذشت زمان ثابت خواهد كرد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت گرفتن از مردم سزاوارتر است.
بعد از خروج امام از مقرّ حكومتى، مروان رو به وليد كرد و گفت: تو حرف مرا نپذيرفتى، بخدا سوگند هرگز بر حسين دست پيدا نخواهى كرد.
وليد گفت: پيشنهاد تو براى من تباهى دينم را در پى داشت، بخدا سوگند كه دوست ندارم همه عالم ازآنِ من باشد و من قاتل حسين باشم، به خدا پناه مىبرم از اينكه دستم به خون او آغشته شود به جرم اينكه او از بيعت با يزيد خوددارى مىكند، بخدا سوگند كسى كه به جرم دست داشتن در قتل حسين (ع) در برابر ميزان قرار مىگيرد، در نزد خدا بسى ناچيز و سبك سنگ است.
مروان از سخنان وليد ناراضى بود ولى در ظاهر حق را به جانب او داد و گفت: اگر در مورد حسين (ع) چنين نظرى دارى در برخورد با او راه خوبى را انتخاب كردهاى!(59)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
31-08-2022, 14:03
ملاقات مروان
فرداى آن روز، مروان بن حكم در بين راه، امام حسين (ع) را ملاقات كرد و به او عرض كرد: من شما را نصيحت مىكنم بشرط آنكه بپذيرى!
و امام در جواب فرمود: نصيحت تو چيست؟
مروان گفت: من شما را امر مىكنم كه با اميرالمؤمنين يزيد بيعت كنى، زيرا اين بيعت براى دين و دنياى شما سودمندتر است!
امام (ع) با ناراحتى كلمه استرجاع را بر زبان جارى نمود و چنين فرمود: اسلام را وداع بايد گفت اگر امّت گرفتار اميرى چون يزيد گردد، واى بر تو اى مروان مرا به بيعت يزيد فرمان مىدهى در حالى كه او مرد فاسقى است(60) ، اين سخنهاى ناروا و بيهوده را چرا مىگويى؟ من تو را بر اين گفتار ملامت نمىكنم زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر اكرم (ع) تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت - حكم بن العاص - بودى لعنت كرد.
سپس رو به او فرموده گفت: دور شو اى دشمن خدا، ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق با ما و در ميان ماست و زبان ما جز به حق سخن نمىگويد، من خود از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان و فرزند زادگان و بردگان آنها حرام است»، و فرمود: «اگر معاويه را بر فراز منبر من ديديد بيدرنگ شكم او را پاره كنيد»، بخدا سوگند كه مردم مدينه او را بر فراز منبر جدّم رسول خدا (ع) مشاهده كردند ولى به آنچه مأمور شده بودند عمل نكردند!
در اين هنگام بود كه مروان از روى خشم فرياد برآورد كه: هرگز تو را رها نكنم مگر اينكه با يزيد بيعت كنى! شما فرزندان على (ع) كينه آل ابوسفيان را در سينه داريد و جاى دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنها با شما دشمنى ورزند.
امام (ع) فرياد زد: دور شو اى پليد! كه ما از اهل بيت طهارتيم و خداوند درباره ما به پيامبرش وحى كرده است كه «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا».(61)
بعد از اين بيان امام (ع)، ديگر در مروان قدرت سخن باقى نمانده بود، و امام (ع) در دنباله سخنانش خطاب به او افزود: اى پسر زرقاء! بخاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى تو را بشارت مىدهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خدا درباره من و يزيد از تو پرسش خواهد كرد.(62)
چون اين خبر به يزيد رسيد بلافاصله وليد را از حكومت مدينه بر كنار و مروان بن حكم را به جاى او نشاند.(63)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
31-08-2022, 14:03
وداع امام (ع) با قبر جدّش رسو اللَّه (ع)
امام (ع) تصميم گرفت كه از حجاز به عراق عزيمت كند و شب هنگام كنار مرقد مطهّر رسول خدا (ع) رفت تا با جدّ بزرگوارش وداع كند، همين كه كنار مزار رسول خدا (ع) رسيد مشاهده كرد كه نورى از قبر رسول خدا (ع) بيرون آمد و بعد به جاى خود برگشت.
شب بعد نيز امام به حرم نبوى آمده به نماز ايستاد و در سجده لحظهاى به خواب رفته خود را در آغوش رسول خدا (ع) ديد كه حضرت ميان چشمان او را مىبوسد و مىفرمايد: پدرم فداى تو باد، تو را مىبينم كه در خون خود آغشته مىشوى در ميان مردمى كه اميد به شفاعت من دارند ولى براى آنها بهرهاى از شفاعت من نخواهد بود، اى فرزندم! تو بزودى نزد پدر و مادر و برادرت خواهى آمد و آنها مشتاق ديدار توآند، و خدا براى تو در بهشت مقام و منزلتى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهى رسيد.(64)
در اين هنگام حضرت بيدار شدند در حالى كه بشدّت مىگريستند، و چون به خانه بازگشتند خواب خود را براى خانواده عزيزشان بيان فرمودند.(65)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-09-2022, 16:12
خداحافظى با مادر و برادر
امام حسين (ع) در تاريكى شب به سراغ قبر مادرش فاطمه زهرا (س) آمد و در برابر تربت پاكش ايستاد و آنهمه بزرگوارى و فداكارى و عواطف مادر را به خاطر آورد، سپس در حالى كه قطرات اشك بر صورت مباركش جارى بود براى آخرين بار با مادر وداع كرد و به سراغ مزار برادرش امام مجتبى (ع) رفت و تربت پاكش را در آغوش گرفت و با قلبى مالامال از اندوه به خانه بازگشت.(66)
شب بود و سكوت مرگبارى كه مپرس
او بود و چشم اشكبارى كه مپرس
مىرفت و صداى شيون مادر او
مىگشت بلند از مزارى كه مپرس(67)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-09-2022, 16:12
وصيت امام (ع) به محمد بن حنفيّه
امام حسين (ع) قبل از حركت، مكتوبى را بعنوان وصيت مرقوم داشت كه در آن آمده بود:
... و انّي لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدّي (ع) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّي و ابي عليّ بن ابي طالب (ع)، فمن قبلني بقبول الحقّ فاللَّه اولى بالحقّ و من ردّ عليّ هذا اصبر حتّى يقضي اللَّه بيني و بين القوم بالحقّ و هو خير الحاكمين.
اين چيزى است كه حسين بن على به برادرش محمد بن حنفيّه وصيّت نموده است: بدرستى كه حسين گواهى مىدهد و بر وحدانيّت خدا و اينكه او شريك ندارد و محمد (ع) بنده و رسول اوست و حق را از جانب خدا آورده است، و بدرستى كه بهشت و دوزخ حق است و روز قيامت خواهد آمد و شكّى در آن نيست و خداى متعال مردگان را زنده خواهد كرد.
امّا بعد، خروج من بر يزيد براى ايجاد فتنه و فساد و يا براى سرگرمى و خودنمائى نيست بلكه خروج من براى اصلاح امور امّت جدّم رسول خدا (ع) است. من اراده كردهام كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و از سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب (ع) پيروى كنم، اگر كسى دعوت به حق را پذيرفت پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر كسى آن را نپذيرفت من صبر خواهم كرد تا خداى متعال ميان من و اين جماعت داورى كند و او بهترين حكم كنندگان است. و اين وصيّت من است به تو، و توفيقى نيست مگر با كمك خدا، توكّل بر او مىكنم و بسوى او انابه خواهم كرد.
سپس نامه را پيچيد و آن را مهر نموده به برادرش محمد بن حنفيّه(68) داد.(69)
پيشنهاد محمد بن حنفيّه(70)
محمد بن حنفيّه هنگامى كه از قصد امام حسين (ع) براى بيرون رفتن از مدينه آگاه شد نزد آن حضرت آمد و گفت: اى برادر! تو محبوبترين مردم نزد منى و من از هيچكس نصيحتم را دريغ نمىدارم تا چه رسد به تو، كه تو را نيازمند به آن مىبينم، از بيعت يزيد كنارهگير و از سكونت در شهرها تا مىتوانى پرهيز كن، سپس نمايندگان خود را بسوى مردم گسيل دار و آنها را به خودت دعوت كن، اگر تو را اجابت كردند و به بيعت با تو تن در دادند، خداى را بر اين موهبت سپاسگزار باش، و اگر براى بيعت، ديگرى را برگزيدند، اين انتخابِ بد بهيچوجه مزيّت و موقعيّت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد، اگر به شهرى وارد شوى و مردم آن شهر در بيعت با تو دچار ترديد گردند و گروهى به حمايت تو و جمعى ديگر به مخالفت با تو برخيزند و آتش فتنه زبانه كشد و خون بيگناهان ريخته شود و سرانجام قصد جانت كنند و تو را از ميان بردارند.
امام (ع) فرمود: اى برادر! به كجا روم؟!
محمد بن حنفيّه گفت: بسوى مكه حركت كن، اگر آن شهر را مناسب اقامت ديدى در آنجا سكونت كن، و اگر احساس كردى كه مكه نيز جاى امنى براى تو نيست، به بيابانها و كوهها رو كن، و هميشه از نقطهاى به نقطهاى در حركت باش تا آنكه سرانجامِ كار را دريابى!
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
06-09-2022, 15:57
پاسخ امام (ع)
امام (ع) فرمود: اى برادر! تو نصيحت ملاطفت آميز خود را از من دريغ نداشتى، اميدوارم كه پيشنهاد تو مقبول و پسنديده باشد.(71)
بعضى از مورّخان نوشتهاند كه: امام (ع) در پاسخ برادرش محمد بن حنفيّه فرمود: اى برادر! حتّى اگر در دنيا پناهگاهى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.(72)
محمد بن حنفيّه گريست چرا كه مىدانست برادرش امام حسين (ع) اين راه را آگاهانه انتخاب كرده و مصيبت آن را نيز به جان خريده است.
امام (ع) از او تشكّر كرد و فرمود: اى برادر! خداوند تو را جزاى خير دهد كه از سر خير پيشنهاد كردى، من قصد عزيمت به مكه را دارم و خودم و برادرانم و فرزندان آنها و پيروان من نيز بر اين رأيند، و امّا تو اى برادر! پس مىتوانى در مدينه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى كه مىشنوى برايم بفرستى و چيزى را از نظر من پنهان نگاه ندارى.(73)
بعضى روايت كردهاند: چون حسين بن على (ع) بسوى عراق حركت كرد، امّ سلمه زوجه رسول خدا را طلب فرمود و كتابها و وصايايى را كه بهمراه داشت به رسم امانت بدو سپرد، هنگامى كه حضرت علىّ بن الحسين (ع) از سفر كربلا بازگشت، امّ سلمه آن كتابها و وصايا را به آن حضرت بازگرداند.(74)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
06-09-2022, 15:58
اندوه زنان هاشمى
خبر حركت امام (ع) و عزيمت از مدينه به مكه بر زنان هاشمى گران آمد و براى نوحه كردن اجتماع نمودند، امام حسين (ع) نزد آنان رفت و آنها را امر به سكوت كرد و فرمود: شما را بخدا سوگند كه لب به نوحه و زارى باز مكنيد كه نافرمانى خدا و پيامبرش را در پى دارد.
گفتند: چگونه گريه نكنيم و فرياد نزنيم در حالى كه امروز در نظر ما همانند روزى است كه رسول خدا رحلت كرده بود و لحظاتى را تداعى مىكند كه على و فاطمه و حسن(ع) ما را تنها گذاردند، اى محبوب پاكان! خدا ما را به فداى تو گرداند.
و نوشتهاند كه: يكى از عمّههاى امام (ع) براى او بازگو كرد كه: شنيدم هاتفى مىگفت:
و انّ قتيل الطّفّ من آل هاشم
اذلّ رقابا من قريش فذلّت(75)
امام (ع) او را امر به صبر و شكيبايى كرد و به او فرمود كه: اين تقدير حتمى خداوند است و مسلّماً بوقوع خواهد پيوست.(76)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
12-09-2022, 16:13
آگاهى از شهادت
1- عبداللَّه بن عباس نقل مىكند: هنگامى كه امام حسين (ع) عازم عراق بود، به ديدنش رفتم و به او گفتم: اى فرزند رسول خدا! تو را بخدا سوگند مىدهم كه به عراق نروى و از اين سفر درگذرى.
امام (ع) فرمود: اى پسر عباس! مگر نمىدانى كه خاك عراق جايگاه شهادت اصحاب با وفاى من است؟
گفتم كه: اين خبر از كجا به شما رسيده است؟
فرمود: اين رازى است كه من از آن آگاهى دارم و علمى است كه به من عطا شده است.(77)
2- بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبر (ع) به حسين (ع) فرمود: «از براى تو در بهشت درجهاى است كه جز به شهادت به آن نمىرسى»(78) . پس حسين (ع) هنگامى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت تجهيز شدند مىدانست كه كشته مىشود، از اين جهت به صبر كوشيد و هرگز بيتابى و ناشكيبايى نكرد تا به سعادت شهادت رسيد، بهترين و والاترين درودها بر او باد.(79)
3- مرحوم علاّمه مجلسى مىگويد: امام (ع) هنگامى كه عزم حركت از مدينه را كرد، امّ سلمه نزد امام (ع) آمد و گفت: اى فرزندم! با رفتن خود بسوى عراق مرا اندوهناك مساز، بدرستى كه از جدّت رسول خدا (ع) شنيدم كه مىگفت: «فرزندم حسين را در عراق و زمينى كه آن را كربلا مىنامند، خواهند كشت».(80)
امام (ع) در جواب فرمود: اى مادر! بخدا سوگند كه من از سرانجام اين كار به نيكى آگاهم ولى چارهاى جز ادامه اين راه ندارم، بخدا سوگند مىدانم در چه روزى و در كجا كشته مىشوم و باز مىدانم نام آن كسى را كه مرا خواهد كشت و مىدانم مكانى را كه مرا در آن به خاك خواهند سپرد و حتّى مىدانم چه كسانى از اهل بيت و شيعيانم با من كشته خواهند شد، و اگر در تو اشتياقى هست كه اين منظره را تماشا كنى ببين!، پس امام (ع) با دست مبارك خود به طرف كربلا اشاره كرد(81) ، و امّ سلمه بيتابيش دو چندان شد و با گريه و زارى او را به خداى بزرگ سپرد.(82)
4- روايت كردهاند كه: حسين (ع) چون به كربلا رسيد از اسم آن مكان سؤال كرد، به او گفته شد كه اين وادى كربلا نام دارد، فرمود: كرب و بلا است، وقتى با پدرم به صفّين مىرفتيم به اين مكان رسيديم، پدرم ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد، در پاسخش گفتند: كربلايش مىنامند، پدرم فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنان و اينجا محلّ ريختن خون آنان است، و هنگامى كه از معناى اين جمله پرسش كردند فرمود: همينجا عدّهاى از آل محمد فرود خواهند آمد(83)(84)
5- امام (ع) در جواب عبداللَّه بن زبير فرمود: بخدا سوگند كه اگر من در سوراخى پنهان شوم، آنها مرا بيرون كشند و به كشتن من فرمان دهند، بخدا سوگند آنها ستمى را بر من روا خواهند داشت همانگونه كه قوم يهود در روز شنبه به نافرمانى و طغيان كوشيدند.(85)
6- روايت كردهاند كه امام حسين (ع) بارها مىفرمود: بخدا سوگند كه اين گروه (بنىاميّه) مرا رها نمىكنند تا آنكه خونم از رگهاى بريده جارى گردد، و چون چنين كنند خداوند كسى را بر آنها مسلّط خواهد كرد كه خوارشان گرداند.(86)
7- ابراهيم بن سعيد كه از همراهان زهير بن قين بود، زمانى كه در ميان راه به ياران امام حسين (ع) پيوست، شنيد كه امام حسين به زهير مىگويد: اى زهير! من از محلّ شهادتم آگاهم - و اشاره به سر مبارك خود كرد - و فرمود: اين را - يعنى سرم را - زحر بن قيس به شام نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزهاى از يزيد بگيرد ولى يزيد به او چيزى نخواهد داد.(87)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
12-09-2022, 16:13
فصل دوم:از مدينه تا مكه
عزيمت امام (ع) از مدينه به مكه
امام حسين (ع) روز يكشنبه دو روز قبل از ماه مبارك شعبان سال شصت هجرى از مدينه بسوى مكه حركت كرد و شب جمعه در حالى كه سه شب از ماه شعبان گذشته بود، وارد مكه گرديد. آن حضرت پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مكه معظّمه (از شعبان تا پايان ذيقعده) در روز سه شنبه هشتم ذيحجه مصادف با روز ترويه (همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه قيام كرد) از مكه بسوى عراق حركت كرد(88)(89).
حركت امام حسين (ع) زمانى بود كه به ايشان خبر رسيد يزيد لشكرى را به فرماندهى عمرو بن سعيد بن عاص به مكه گسيل داشته و او را امير الحاج قرار داده و به او تأكيد كرده كه هر جا حسين (ع) را بيابد بىدرنگ او را به شهادت برساند(90) ؛ و از طرف ديگر امام (ع) مطّلع شده بود كه سى نفر از مزدوران يزيد جهت ترور ايشان به مكه اعزام شدهاند(91) : در ضمن اين نكته نيز قابل توجه است كه مردم حجاز با اهل بيت(ع) دشمنى ديرينه داشتند و نسبت به ساحت قدس علوى بىحرمتى مىكردند بطورى كه امام چهارم (ع) مىفرمايد: ما در مكه و مدينه حتى بيست نفر دوست و طرفدار هم نداريم(92) . بهر حال وقتى امام (ع) از توطئه شوم يزيد با خبر شد، براى حفظ حرمت خانه خدا، پس از انجام طواف و سعى بين صفا و مروه و تبديل حج به عمره مفرده(93) تصميم به خروج از مكه - آنچه در اين متن آمده و در افواه نيز مشهور است كه امام (ع) حج را تبديل به عمره نمودند، جاى تأمّل و بررسى است و تحقيق بيشترى را مىطلبد، زيرا با توجّه به علم امام (ع) از اينكه نمىتواند حج را به پايان برساند چگونه در روز هشتم، احرام حج بسته و بعد آن را به عمره تبديل كرده است؟
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-09-2022, 20:10
اولاً: امام، عمره را در ماه شعبان بجاى آورده، و چون عمره در غير ماههاى حج قرار گرفته اگر بخواهد حج تمتع بجاى آورد، آن عمره كافى نيست و بايد از ميقات در ماههاى حج احرام بسته و عمره تمتع بجاى آورد. صاحب جواهر مىگويد: كسى كه عمره مفرده را در غير ماههاى حج (شوال و ذيقعده و ذيحجه) بجاى آورد، جايز نيست حج تمتع بجا آورد، زيرا عمره تمتع داخل در حج است و در غير ماههاى حج واقع نمىشود (جواهر الكلام 20/462). و اگر كسى احتمال بدهد كه احرام آن حضرت احرام حج اِفراد بوده است و حج اِفراد را تبديل به عمره نموده است، اين نيز خالى از اشكال نيست زيرا اولاً با علم امام (ع) به اينكه نمىتواند حج را به پايان ببرد چگونه به احرام حج مُحرم شده است، و ثانياً ميقات حج افراد براى كسى كه وطن او مكه نيست همان ميقاتهاى مشهور است و نمىتواند از مكه مُحرم شود.
و ثانياً: از روايات چنين مستفاد است كه امام (ع) عمره بجا آورده و از تبديل حج به عمره يا به تعبير ديگر عدول به عمره مفرده ذكرى نيست كه ما در اينجا برخى از آن روايات را ذكر مىكنيم:
عن علي بن ابراهيم عن ابيه و عن محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن حماد بن عيسى عن ابراهيم بن عمر اليمانى عن ابى عبداللَّه (ع) انّه سئل عن رجل خرج في اشهر الحج معتمرا ثم خرج الى بلاده، قال: لابأس و ان حج من عامه ذلك و افرد الحج فليس عليه دم و ان الحسين بن علي (ع) خرج يوم التروية الى العراق و كان معتمرا.
و عنه عن ابيه مكرمه گرفت.(94)
فرزندان و برادران و برادرزادگان و اكثر اهل بيت، بجز محمد بن حنفيّه، امام (ع) را همراهى مىكردند.(95)
امام (ع) در حال حركت اين آيه را تلاوت مىكرد «فخرج منها خائفا يترقّب قال ربّ نجّني من القوم الظّالمين».(96)
امام حسين (ع) براى رفتن به مكه راه اصلى و عمومى را اختيار كرده بود، و در پاسخ اهل بيت كه به او مىگفتند: اگر ما نيز از راهى كه ابن زبير انتخاب كرده بود (بيراهه) مىرفتيم، شايد از تعقيب دشمنان در امان بوديم، فرمود: نه! بخدا سوگند از راهى جز اين نخواهم رفت تا مشيّت الهى بوقوع پيوندد.(97)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-09-2022, 20:10
ملاقات در بين راه
عبداللَّه بن مطيع(98) امام را در بين راه ملاقات كرد و عرض كرد: جانم به فداى تو باد! عزم كجا دارى؟
امام (ع) فرمود: در حال حاضر قصد رفتن به مكه را دارم و از خداى متعال طلب خير مىكنم.
عبداللَّه بن مطيع عرض كرد: به فدايت گردم، از خداى براى شما طلب خير مىكنم، مبادا از مكه بسوى كوفه حركت كنى زيرا كوفه همان شهر بد خاطرهاى است كه پدرت را در آنجا كشتند و برادرت امام حسن مجتبى (ع) را در چنگ دشمن رها كردند و خود نيز با او از در نيرنگ در آمدند و او را زخم كارى زدند كه نزديك بود او نيز كشته شود. در حرم و خانه خدا بمان زيرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز كسى نيست كه با تو در رتبه و مقام برابر باشد، در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند، بخدا سوگند كه بعد از تو ما را به زنجير بردگى كشند.(99)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
12-10-2022, 19:53
پاورقى:
40- الاستيعاب 3/1419.
41- البداية و النهاية 8/153.
42- ميسون بنت بحدل از قبيله بنى كلب است كه پيش از اسلام مسيحى بودند. يزيد در چنين قبيلهاى كه هنوز به افكار و عادات مسيحيّت پايبند بودند، تربيت شد، علاوه بر اين به نظر جمعى از مورّخان، بعضى از استادان يزيد مسيحى بودهاند. (پرتوى از عظمت حسين 264).
43- تاريخ يعقوبى 2/241.
44- شكيبا باش اى يزيد كه از كريمى مفارقت نمودى، و آنكس را كه به تو ملك داد، سپاس بگزار».
45- مقتل الحسين مقرّم 127.
46- العقد الفريد 4/164.
47- از اين خبر ظاهر است كه يزيد مىدانست مردم عراق با او بيعت نخواهند كرد و بين او و مردم عراق درگيرى و نزاع رخ خواهد داد چه آنكه شيعيان على (ع) در كوفه بودند، و احتمالاً اين خواب ساختگى بر همين اساس و آگاهى طرّاحى شده بود.
48- مقتل الحسين مقرّم 128.
49- تاريخ يعقوبى 2/241.
50- محدّث قمى در نفس المهموم 66 نقل كرده است كه اين روايت كه در آن نام عبدالرحمن بن ابى بكر آمده، صحيح نيست زيرا كه او قبل از معاويه از دنيا رفته بود؛ و لذا بلاذرى در انساب الاشراف 3/155 عبدالرحمن بن ابى بكر را ذكر نكرده است.
51- مثير الاحزان ابن نما 23.
52- البداية و النهاية 8/156.
53- مقتل الحسين مقرّم 129.
54- زيرا من در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون و خانه او در آتش مىسوزد. (مثير الأحزان 24).
55- از اين گفتار امام (ع) كه فرمود: من جوانهايم را جمع مىكنم و آنها را بر درب قصر مىنشانم، و در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مىبينم پيدا است كه آن بزرگوار هرگز تصميم بر سازش با يزيد نداشته است.
56- كامل ابن اثير 4/14.
57- ما كنت ابايع ليزيد».
58- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.
59- ارشاد شيخ مفيد 2/33.
60- على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد، ويحك يا مروان اتأمرني ببيعة يزيد و هو رجل فاسق».
61- سوره احزاب: 33.
62-الفتوح 5/24؛ حياة الامام الحسين 2/256.
63- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.
64- و انّ لك في الجنّة درجات لا تنالها الاّ بالشّهادة».
65- امالى شيخ صدوق، مجلس 30، حديث 1؛ عوالم العلوم 17/16.
66- حياة الامام الحسين 2/261.
67- شعر از محمّدعلى مجاهدى .
68- او فرزند اميرالمؤمنين (ع) است، و «حنفيّه» لقب مادر اوست، نام مادرش خوله مىباشد.
از حضرت رضا (ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: محمّدها ابا دارند كه خدا عصيان شود، سؤال شد: اين محمّدها كيانند؟ فرمود: محمّد بن جعفر و محمّد بن ابى بكر و محمّد بن ابى حذيفه و محمّد بن اميرالمؤمنين ابن حنفيّه.
و امّا تخلّف او از امام حسين (ع) و نيامدن او با آن حضرت شايد به جهت عذرى بوده، علاّمه مامقاني گفته: محمد بن حنفيّه و عبداللَّه بن جعفر و امثال آنها جلالت و شأنشان بالاتر از آن است كه اعتقاد بر خلاف حق داشته باشند. (تنقيح المقال 3/112).
69- بحارالانوار 44/329.
70- حنفيّه لقب مادر اوست، و اسم مادرش خوله دختر جعفر بن قيس است. اميرالمؤمنين (ع) مىفرمود: محامده ابا دارند كه خدا عصيان شود كه يكى از آنها محمد بن حنفيّه مىباشد. امّا نيامدن او به همراه امام (ع) به عراق شايد به جهت عذر و يا مصلحتى بوده است، و راجع به سال وفات و محل دفن او اختلاف شده است: بعضى وفات او را به سال 80 و محل دفن او را در جبل رضوى و بعضى در طائف دانستهاند. (تنقيح المقال 3/112).
71- ارشاد شيخ مفيد 2/34.
72- فقال الحسين (ع): «يا اخي واللَّه لو لم يكن ملجأ و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية».
73- بحارالانوار 44/329.
74- كافى 1/304.
75- كشته كربلا كه از آل هاشم است، سران قريش را خوار و ذليل نمود پس آنها ذليل گشتند».
76- مقتل الحسين مقرّم 137. و در «الامام الحسين و اصحابه» 111 از قول عمّات آن حضرت اشعار ديگرى را نيز نقل نموده است.
77- دلائل الامامة 74.
78- انّ لك في الجنّة درجة لا تنالها الاّ بالشّهادة».
79- مقتل الحسين خوارزمى 170.
80- يقتل ولدي الحسين (ع) بارض العراق في ارض يقال لها كربلاء».
81- مسلّماً امام (ع) در اين اشاره براى امّ سلمه پرده از روى كار برداشته و او به چشم خويش آنچه را كه بايد ببيند، ديده است.
82- بحارالأنوار 44/332.
83- نفر من آل محمّد ينزلون هاهنا».
84- الاخبار الطوال 253.
85- كامل ابن اثير 4/38.
86- كامل ابن اثير 4/39.
87- دلائل الامامة 74.
88- سيد ابن طاووس نقل كرده است كه امام حسين (ع) روز سه شنبه سوم ذيحجه از مكه عازم عراق گرديد (الملهوف 25). و سيوطى، خروج امام از مكه به عراق را بدون تعيين روز، عشر ذيحجه ذكر كرده است (تاريخ الخلفاء 207).
89- انساب الاشراف 3/160.
90- مقتل الحسين مقرّم 165.
91- تظلّم الزهراء 153.
92- ما بمكّة و المدينة عشرون رجلا يحبّنا». (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد 4/104).
93- عن اسماعيل بن مراد عن يونس بن معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللَّه (ع): من أين افترق المتمتّع و المعتمر؟ فقال: ان المتمتّع مرتبط بالحج و المعتمر اذا فرغ منها ذهب حي
ث شاء و قد اعتمر الحسين (ع) في ذي الحجة ثم راح يوم التروية الى العراق و الناس يروحون الى منى و لا بأس بالعمرة في ذي الحجة لمن لا يريد الحج (وسائل الشيعة، ج 10، باب 7 من أبواب العمرة، حديث 2 و 3).
همانگونه كه از دو حديث فوق مستفاد است، امام حسين (ع) مُحرم به احرام عمره بودهاند و صحبت از تبديل حج به عمره نيست، مضافاً بر اينكه بعضى خروج امام حسين به عراق را در سوم ذيحجه ذكر كردهاند (سيد ابن طاووس در ملهوف) و ابى جارود از امام باقر (ع) نقل كرده است كه امام حسين (ع) يك روز قبل از ترويه يعنى روز هفتم ذيحجه از مكه خارج گرديد. (كامل الزيارات 73).
94- حياة الامام الحسين 3/16.
95- ارشاد شيخ مفيد 2/34.
96- سوره قصص: 21.
97- ارشاد شيخ مفيد 2/35.
98- در كامل ابن اثير جريان ملاقات امام (ع) با عبداللَّه بن مطيع را هنگام رفتن به مكه ذكر كرده است ولى خواهد آمد كه ديگر مورخان مثل شيخ مفيد اين ملاقات را هنگام آمدن از مكه بسوى عراق مىدانند. بعضى احتمال دادهاند كه دو ملاقات انجام گرفته با دو نفر متفاوت: هنگام رفتن به مكه با عبداللَّه بن مطيع و هنگام رفتن به عراق با عبداللَّه بن ابى مطيع. (الامام الحسين و اصحابه 163).
99- كامل ابن اثير 4/19.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
12-10-2022, 19:58
فصل سوم: در مكه
ورود به مكه
روزى كه امام (ع) وارد مكه شد مصادف بود با شب جمعه سوم ماه شعبان و اين آيه را تلاوت مىكرد «و لمّا توجّه تلقاء مدين قال عسى ربّي ان يهديني سواء السّبيل»(1).
امام (ع) در مكه اقامت گزيد و مردم به خدمت آن حضرت مىرسيدند و كسانى كه براى عمره در مكه بسر مىبردند نيز به خدمت امام شرفياب مىشدند، و عبداللَّه بن زبير هم كه در جوار كعبه اقامت گزيده و سرگرم نماز و طواف بود! هر روز و يا دو روز يك بار به زيارت آن حضرت نائل مىآمد و در اضطراب بسر مىبرد زيرا او بخوبى مىدانست كه اهل حجاز مادامى كه امام حسين (ع) در مكه باشد، با او بيعت نخواهند كرد زيرا امام (ع) داراى موقعيّت خاص اجتماعى بود و مردم بيشتر از او اطاعت مىكردند.(2)
و هدف از تظاهر عبداللَّه بن زبير به عبادت، به دام انداختن افراد بود، و حضرت اميرالمؤمنين(ع) درباره او فرموده بود كه: «به نام دين دام مىگستراند تا دنيا را بدست آورد»(3) ، و بدون ترديد عبداللَّه بن زبير در مبارزه با حكومت اموى هدفش الهى نبود بلكه در انديشه بدست آوردن قدرت و زمامدارى بسر مىبرد، و اين حقيقت را عبداللَّه بن عمر نيز هنگامى روشن كرد كه همسرش اصرار داشت تا با عبداللَّه بن زبير بيعت كند و براى او از تقوى و طاعت ابن زبير سخن مىگفت، و او در پاسخ همسرش گفت: آيا مركبهايى را كه معاويه در جريان حج بر آنها سوار بود مشاهده نكردى؟ من بر اين باورم كه ابن زبير هدفى جز دستيابى به آن شكوه و جلال ندارد و عبادت و طاعت خدا را در اين مسير بكار گرفته است.(4)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
12-10-2022, 19:59
زيارت قبر حضرت خديجه
امام (ع) در مكه به زيارت قبر جدّه خود حضرت خديجه (س) رفت و در آنجا نماز گزارد و با خداوند خود مناجات كرد.(5)
نامه به اهل بصره
امام عليه اسلام از مكه نامهاى به هر يك از بزرگان بصره نوشت كه از نظر مضمون تفاوتى با يكديگر نداشتند، افرادى كه نامه امام را توسط سليمان ( 4 ) - غلام حضرت - دريافت كردند عبارت بودند از: مالك بن مسمع بكرى، احنف بن قيس، منذربن جارود، مسعود بن عمر، قيس بن هيثم عمرو بن عبيد بن معمر. در اين نامه آمده بود: (6)
« بدرستى كه خداى متعال، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از ميان مردم برگزيد و او را به تاج نبوت تكريم فرمود و به رسالت اختيار كرد، او زمانى دعوت حق را لبيك گفت و به ديار ابديت شتافت كه وظيفه خود را در ابلاغ رسالت الهى و هدايت جامعه انجام داده بود، و ما اهل بيت پيامبر و جانشينان و وارثان اوئيم و با اينكه سزوارترين مردم براى خلافت و امامت بوديم، اين حق را از ما گرفتند، و چون ما اختلاف را دوست نداشتيم و صلاح امت اسلامى را - آن روز - در سكوت خود ديديم، اينك كه سنت پيامبر اكرم بدست فراموشى سپرده شده و بدعتها يكى پس از ديگرى ظاهر گرديد، من فرستاده خود را همراه اين نامه بسوى شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت رسول اكرم دعوت مىكنم، اگر به دعوت من لبيك گوييد، شما را به راه سعادت رهنمون خواهم شد»(7) واكنش منذرين جارود (8)
منذربن جارود عبدى، سليمان فرستاده امام عليهالسلام را همراه نامه نزد ابن زياد برد و عبيدالله شب همان روزى كه عازم كوفه بود سليمان را دار آويخت و بعد رهسپار كوفه شد تا زودتر از امام به كوفه وارد شده باشد. نوشتهاند كه: «بحريه» دختر منذربن جارود كه همسر عبيدالله بن زياد بود، فكر مىكرد كه اين نقشه توسط عبيدالله بن زياد طراحى شده و سليمان را قاصد دروغين امام حسين عليه اسلام تشخيص داد لذا براى در امان بودن از نيرنگ عبيدالله، سليمان را به نزد او فرستاد!
جواب احنف بن قيس
احنف بن قيس در جواب امام نوشت: «شكيبايى را پيشه كن كه وعده خدا حق است و خود را به دست كسانى كه ايمان ندارند، خوار و خفيف مگردان!». (9)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-10-2022, 18:53
عكس العمل يزيد بن مسعود
او قبيله بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را گرد آورد و به آنان گفت: اى بنى تميم! ميزان و منزلت و موقعيت من نزد شما چيست ؟
گفتند: تو ستون فقرات مائى و از نظر شرافت و منزلت برتر از همه ما.
يزيد بن مسعود گفت:من شمار ابه جهت كارى فراخواندهام تا در باره آن با شما مشورت كرده و ار شما كمك بگيرم.
گفتند: بگو تا بشنويم و فرمان بريم.
گفت: معاويه مرد و درهاى ظلم و گناه شكست و پايههاى ستم متزلزل گرديد، او براى فرزندش يزيد بيعت گرفت و گمان مىكرد كه پايههاى خلافت را محكم ساخته است در حالى كه آن تلاش بيهوده و آن مشورتها به زيان او تمام شد، و يزيد فرزند او كه آشكارا شراب مىنوشد و از هيچ كار زشتى روى گردان نيست بعد از او مدعى خلافت بر مسلمين است و خود را امير آنها مىداند بدون آنكه مردم از اين امر راضى و خشنود باشند، او مردى سبك عقل و كم مايه است به گونهاى كه از حق چيزى نمى داند، بخدا سوگند كه جهاد و مبارزه با او در راه دين از جهاد با مشركين افضل است، و اين حسين بن على است كه فرزند رسول خدا و داراى اصالت و شرافت و نظر صائب و فضلى است كه در وصف نمى گنجد و دانش بى پايانى است و سزاوارتر از او به امر خلافت وجود ندارد زيرا كه سابقه درخشان و مبارزههاى چشمگير و پيوندى كه با رسول خدا دارد و عطوفت و مهربانى و بزرگواريش زبانزد خاص و عام است، و با اين نامهاى كه فرستاه است حجت را بر شما تمام كرده است، از نور حق روى مگردانيد كه در ظلمت گرفتار آمده و در گردات باطل غرق خواهيد شد، شما در جنگ جمل بوسيله صخر بن قيس از حق جدا شديد و راه باطل را پيموديد، آن لكه ننگ را امروز با دفاع و يارى و حمايت از فرزند رسول خدا از دامان خود بشوييد، بخدا سوگند هر كدام از شما كه از يارى او سرباز زند و در يارى او كوتاهى كند خداى متعال ذلت و خوارى را در فرزندان او و كاستى را در قبيله او به ارث خواهد گذاشت، اينك من لباس جنگ در بر كرده و آماه دفاع از حريم اويم، بدانيد كه سرانجام خواهيم مرد اگر چه امروز كشته نشويم، از ميدان جنگ نگريزيد كه مرگ به دنبال شماست، بخود آييد و به نيكى پاسخ گوييد، خدا شما را بيامرزد.
بنى حنظله گفتند: اى ابا خالد! ما تيرهاى تيركش توايم و از سواران قبيله تو بشمار مىرويم، اگر با ما تير رها كنى به نشان خواهد خورد و اگر با ما به ميدان مبارزه گام نهى پيروز خواهى شد، در هر نشيبى همراه توايم و در دشواريها همركاب تو، ما تو را با شمشيرهاى خود يارى مىكنيم و بدنهاى خود را سپر تو خواهيم كرد در هر زمانى كه بخواهى.
پس از آنها قبيله بنو عامر لب به سخن گشودند و گفتند: اى ابا خالد! ما فرزندان پدر تو و هم پيمانان توايم، از خشم تو در خروشيم، و اگر قصد كوچ كنى هرگز توقف نمى كنيم، اختيار ما به دست توست، هر زمان كه اراده كنى ما رابخوان.
سپس قبيله بنى سعد به او گفتند: اى ابا خالد! بدترين چيزها در پيش ما مخالفت با تو و بيرون شدن از حلقه فرمان توست، صخر بن قيس ما را در روز جنگ جمل به ترك پيكار فرمان داد و ما اطاعت كرديم و عاقبت كار ما نيكو شد و عزت در قبيله ما باقى ماند، به ما مهلت ده تا در اين باره مشورت كينم!
يزد بن مسعود خطاب به آنان گفت: اگر از مبارزه با بنى اميه دست بكشيد، خداوند شمشير انتقام را از قبيله شما بر نخواهد داشت و هميشه جنگ و خونريزى در ميان شما خواهد بود. (10)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-10-2022, 17:34
پاسخ يزيد بن مسعود به امام عليهالسلام
يزيد بن مسعود طى نامهاى به امام حسين عليهالسلام نوشت: نامه شما به من رسيد و به آنچه مرا خواندهاى آگاه شدم كه رستگارى خود را در يارى تو مىبينم و طاعت حق را در اطاعت از تو، بدرستى كه خدا هرگز زمين را از رهبرى كه مردم را به راه خير بخواند و راهنمايى كه راه نجات را به مردم نشان دهد، خالى نمى گذارد، شما حجت خدا بر خلقيد و امانت اوئيد در روى زمين و شما بمنزله شاخههاى سرسبز درخت رسالتيد، قدم بر چشم ما بگذار و با ما باش كه قبيله بنى تميم در اطاعت از تو و اجراى فرامين تو آماده است و سر تسليم به درگاه تو مىسايد، و قبيله بنى سعد نيز به دعوت تو پاسخ مثبت داد، و من با پيام تو چون باران صبحگاهى غبار كدورت را از دلها بردم و تاريكى جهالتشان را به لطف بارقه عنايت تو روشن كردم.
چون نامه او به امام عليهالسلام رسيد در حق او دعا كرد و فرمود: خدا تو را از هراس در امان دارد و در روزى كه كامها در التهاب عطش مىسوزد (كنايه از روز قيامت) خداوند تو را سرافراز و سيراب گرداند. (11)
يزيد بن مسعود در حال عزيمت بود تا به قافله كربلا بپيوندد كه خبر شهادت امام عليهالسلام و ياران وفادارش او را در آتش حسرت سوخت و شعله داغى در دل او و مردان قبيلهاش افروخت كه تا آخرين لحظات عمر، سر در گريبان ندامت بخاطر از دست دادن اين سعادت بزرگ كه شهادت را به دنبال داشت، افسوس مىخورند.(12)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-10-2022, 17:34
يزيد بن نبيط (13)
چون پيام فراگير و سرنوشت ساز امام به بصره رسيد، يزيد بن نبيط بصرى از افراد سرشناسى بود كه به اين پيام امام پاسخ مثبت داد و براى آگاهى بيشتر از جريان امور به خانه ماريه بنت سعد(14) رفت، كه آن خانه مركز شكلگيرى حركتهاى شيعى و اجتماع ياران امام بود(15)(16)
يزيد بن نبيط كه از قبيله عبدالقيس بود و ده پسر رشيد و دلاور داشت در خانه همين زن به فرزندان و ياران خود خطاب كرد و گفت كه تصميم خود را گرفته است و بزودى از بصره به طرف مكه حركت خواهد كرد تا به امام حسين عليهالسلام بپيوندد، دو نفر از فرزندان او به نام عبدالله و عبيدالله آمادگى كامل خود را براى همراهى و يارى او در اين سفر پرخطر ابراز داشتند و ياران او گفتند كه از سپاه عبيدالله بن زياد - كه براى از بين بردن او و يارانش هيچ ترديدى به خود راه نخواهند داد - بيمناكند! او در پاسخ آنان گفت: بخدا سوگند با اين دو فرزند رشيد و چابك سوار از دشمن هراسى ندارم.
يزيد بن نبيط با دو فرزندش بسرعت فاصله بصره تا مكه را طى كرد، و چون آگاه شد كه امام عليهالسلام در ابطح (حوالى مكه) بسر مىبرد، از مكه به طرف ابطح حركت كرد، چون به آنجا رسيد به او گفتند كه امام عليهالسلام براى ديدن او به مكه رفته است، او كه از اينهمه بزرگوارى و فروتنى امام سر از پا نمى شناخت، مصممتر از پيش به مكه برگشت و در منزل خود به زيارت امام نايل آمد و از اينكه امام تا رسيدن او به انتظار نشسته است شعلههاى محبت زبانه كشيد و اين آيه مباركه را بر زبان چارى كرد (بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا).(17)
پس از سلام و خير مقدم، گزارشى از وضعيت عمومى بصره و همچنين هدف خود را از حركت به مكه براى امام عليهالسلام بازگو كرد، و امام براى او دعاى خير نمود.
يزيد بن نبيط و دو فرزند دلاور و وفادارش همراه آن حضرت به طرف كربلا حركت كرد و به اتفاق فرزندانش توفيق شهادت در ركاب امام عليهالسلام را پيدا كرد.(18)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
02-11-2022, 22:09
نامه هاى مردم كوفه
گروهى از مورخان نوشتهاند:پس از اينكه مردم كوفه از مرگ معاويه و عدم بيعت امام با يزيد آگاه شدند از اطاعت يزيد سرپيچى كرده و شيعيان وفادار امام در خانه سليمان بن صرد خزاعى(19) گرد آمدند و پس از مذاكره و مشورت، بر آن شدند كه براى امام عليهالسلام نامه نوشته و از او براى آمدن به كوفه دعوت نمايند، و به عبدالله بن مسمع(20) و عبدالله بن وال(21) مأموريت دادند تا بسرعت به طرف مكه حركت كرده و نامهها را به امام عليهالسلام برسانند.
ده روز از ماه مبارك رمضان گذشته بود كه دو پيك اهالى كوفه به مكه وارد شدند و نامهها را به امام عليهالسلام تسليم نمودند.
هنوز دو روز از فرستادن نامهها نگذشته بود كه اهالى كوفه نامههاى ديگرى را بهمراه قيس بن مسهر صيداوى(22) و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى(23) براى امام فرستادند و باز پس از دو روز ديگر نامههاى ديگرى را بوسيله هانى بن هانى سبيعى(24) و سعيد بن عبدالله حنفى(25) ارسال داشتند كه تعداد نامههاى ارسالى به دوازده هزار نامه بالغ شد.(26) از افراد شاخص و سرشناسى كه براى امام نامه نوشتند و از او رسما براى رفتن به كوفه دعوت كردند براى نمونه مىتوان از جبيب بن مظاهر، مسلم بن عو سجه، سليمان بن صرد، رفاعة بن شداد، مسيب بن نجبة، شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث بن رويم، عروة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير ياد كرد.(27) در برخى از متون قابل استناد، متن نامههاى ارسالى اهالى كوفه براى امام چنين بوده است:
«اما بعد، ستايش خدايى را سزاست كه كمر دشمن جبار و ستمگر شما را شكست، دشمنى كه زمام امور اين امت را با نيرنگ به دست گرفت و اموال آنها را غصب كرد و بدون رضايت مردم بر آنها حكومت كرد، خوبان اين امت را كشت و اشرار را امان داد و بيت المال را در ميان ستمگران و پولداران تقسيم نمود، او همانند قوم ثمود از رحمت حق دور باد!
بدرستى كه براى ما امام و رهبرى نيست پس بسوى ما بيا، باشد كه خداوند متعال بوسيله شما ما را در صراط مستقيم و مسير حق قرار دهد، نعمان بن بشير در قصر اماره كوفه مستقر شده است و ما در مراسم نماز جمعه و نماز عيد كه به امامت او تشكيل مىشود، شركت نمى كنيم، و اگر خبر اطمينان بخشى به ما برسد مبنى بر اينكه به كوفه خواهى آمد، او را از شهر بيرون مىكنيم تا راهى شام شود، انشاء الله».
بزرگان كوفه اين نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال به خدمت امام عليهالسلام فرستادند و به آنها دستور دادند كه در رساندن آن شتاب كنند، و آنها نيز چنين كردند تا اينكه روز دهم ماه مبارك رمضان در مكه خدمت امام عليهالسلام رسيدند.(28)
آخرين نامهاى كه در مكه به دست امام عليهالسلام رسيد، نامه هانى بن ابى هانى و سعيد بن عبدالله خثعمى بود كه نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه شيعيان با ايمان به حسين بن على عليهالسلام است، اما بعد، در عزيمت به طرف عراق شتاب كن كه مردم در انتظار لحظه شمارى مىكنند چرا كه آنها رهبرى جز تو ندارند پس شتاب كن! شتاب كن! و السلام».(29)
مضمون نامههاى ارسالى در چند نكته اساسى خلاصه مىشد:
1 - اظهار شادى از در گذشت معاويه.
2 - عدم لياقت و صلاحيت يزيد در امر خلافت و حكومت.
3 - دعوت از امام عليهالسلام براى رفتن به كوفه.
4 - تعهد اهالى كوفه به فداكارى و جانبازى در راه امام عليهالسلام.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
06-11-2022, 14:11
نامه امام عليهالسلام به مردم كوفه
نامههاى ارسالى مردم كوفه به امام عليهالسلام بسيار زياد شده بود و طى آن شخصيتهاى كوفه از امام خواسته بودند كه به كوفه بيايد ولى امام جواب نمى داد تا اينكه در يك روز ششصد نامه به دست اما رسيد! اين نامهها پى در پى براى امام ارسال مىشد و در فاصله كوتاهى تعداد نامهها بالغ بر دوازده هزار نامه شد .(30)
امام عليهالسلام در پاسخ نامههاى مردم كوفه، فقط به نوشتن يك جواب اكتفا فرمود و به آنها نوشت :
«از حسين بن على به جماعتى از مسلمين و مؤمنين، اما بعد، بدرستى كه هانى و سعيد (آخرين پيكهاى اعزامى مردم كوفه) نامههاى شما را نزد من آوردند و آخرين افراد از فرستادگان شما بودند، من از آنچه شما ذكر كرديد باخبر شدم و اينكه نوشته بوديد «ما امام و رهبرى نداريم، بسوى ما بشتاب، باشد كه خداى متعال بوسيله تو ما را به راه حق هدايت نمايد» من برادر و پسر عمويم (مسلم بن عقيل) را كه مورد اطمينان من است بسوى شما فرستادم، اگر او براى من بنويسد كه طبقه اهل فضل و خردمند كوفه نوشتههاى شما و اظهارات فرستادگان شما را تأييد مىكنند، بزودى بسوى شما حركت خواهم كرد انشاء الله».
و در پايان نامه آمده بود:
«بجان خودم سوگند كه امام، كسى نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا دارد و دين حق را پذيرفته و خود را وقف در رضاى خدا كند».(31) (32).
پاورقى:
1- سوره قصص: 22.
2- ارشاد شيخ مفيد 2/35.
3- ينصب حبالة الدّين لاصطفاء الدّنيا».
4- حياة الامام الحسين 2/310.
5- مقتل الحسين مقرّم 140.
6- سليمان بن رزين از مواليان امام حسين عليهالسلام است كه حضرت او را بسوى رؤساى اخماس بصره فرستاد و منذر بن جارود يكى از آنهاست كه فرستادة امام را به گمان اينكه دسيسه عبيدالله است به نزد عبيدالله برد، پس عبيدالله دستور داد او را بقتل رساندند و بر منبر رفت و مردم را تهديد كرد و عازم كوفه گرديد تا حسين بر او سبقت نگيرد. ( ابصار العين 53 ).
7- (تاريخ طبرى 6/200، حياة الامام الحسين 2/322).
8- او منذربن جارود عبدى است، پدرش از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىباشد. حضرت على عليهالسلام او را بر بعضى از نواحى امارت داد و او در آنجا به گونهاى عمل كرد كه امام عليهالسلام نامهاى در مذمت او نوشت و پدرش جارود را مدح نمود. منذر را اهل رجال تضعيف نمودهاند. (تنقيح المقال 3/248).
9- فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ) (سوره روم: 60). 2. سير اعلام النبلاء /200. 1. ظاهرا مراد از صخر بن قيس همان احنف بن قيس است، زيرا احنف دو نام ديگرى نيز دارد:صخر و ضحاك. او در جنگ جمل شركت نكرد. (الكنى و الالقاب 2/12).
10- نفس المهمو 87.
11- آمنك الله من الخوف و اعزك و ارواك يو العطش الاكبر».
12- الملهوف 17؛ مقتل الحسين مقرم 141.
13- در مصدر همانگونه كه در متن آمده است يزيد بن نبيط ضبط شده است، ولكن در ديگر مصادر از جمله ابصار العين 110 يزيد بن ثبيط آمده است، و ابن اثير در كامل 4/21 يزيد بن بنيط ثبت كرده است.
14- ما مقانى در رجال، نام پدرش را منقذ و يا سعيد ذكر كرده است و مىگويد:«ماريه بنت منقذ أو سعيد العبدية»، شيعه امامى بوده و زنى متقيه و پرهيزكار و خانه او مركز اجتماعات شيعه و گفتگوهاى آنان بوده است. (تنقيح المقال 3/83). همچنين در كتاب كامل ابن اثير 4/21 اشاره شده است كه اين زن از قبيله عبدالقيس بوده و از پيروان راستين امام عليه السلام بشمار مىرفت.
15- كامل ابن اثير 4/21.
16- حياة الامام الحسين 2/328.
17- سوره يونس : 58.
18- نفس المهموم )2 به نقل از طبرى.
19- سليمان بن صرد از بزرگان شيعه در كوفه و از فرماندهان نهضت تو ابين بود كه در «عين الورده» شهيد گشت، شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشمار آورده، و شهادت او در سال 65 رخ داده است (تنقيح المقال 2/63).
20- عبدالله بن مسمع همدانى سبعى از مبارزان بنام نهضت توابين بوده است. (ابصار العين 14).
21- 3. عبدالله بن وال از اشراف كوفه و از جمله فقهاء و عباد بوده است، او از توابين بوده است كه در «عين الورده» با سليمان بن صرد به شهادت رسيد. (نفس المهموم 569).
22- قيس بن مسهر صيداوى از ياران امام حسين و از شهداى بنام كربلاست كه در همين كتاب از ماجراى شهادتش باخبر خواهيد شد.
23- عبدالرحمن در روز دوازدهم ماه رمضان همراه با پنجاه و سه نامه از اهالى كوفه در مكه خدمت امام رسيد و از شهداي كربلاست (ابصار العين 77).
24- هانى بن هانى سبيعى از قبيله همدان كه فعالانه در نهضت توابين شركت داشته است. (ابصار العين 14).
25- سعيد بن عبدالله حنفى نيز از شهداى كربلاست.
26- نياز شديد اهالى كوفه به دعوت از اما هنگامى آشكار مىشود كه با در نظر گرفتن زمانى كه صرف نوشتن نامه شده و خطراتى كه طبعا در كمين مخالفان حكومت اموى، خصوصا پيكهاى اعزامى بوده است، ظرف پنج روز به شهادت تاريخ تعداد دوازده هزار نامه براى امام (ع) ارسال گردد كه در همه اين نامهها بر بيزارى مردم از حكومت اموى و عدم بيعت اهالى كوفه با يزيد و دعوت از امام براى رفتن به كوفه تأكيد شده است كه ظاهرا حجت را بر امام عليهالسلام تمام كرده باشند.
27- ابصار العين 4.
28- ارشاد شيخ مفيد 2/37.
29- تاريخ يعقوبى 2/241.
30- الملهوف 15.
31- فلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه عى ذات الله و السلام».
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
06-11-2022, 14:24
اعزام مسلم بن عقيل به كوفه
امام عليهالسلام بين ركن و مقام دو ركعت نماز خواند و از خداى متعال طلب خير نمود و بعد مسلم بن عقيل(33) را احضار فرمود و او را از دعوت اهالى كوفه و اظهارات آنان آگاه ساخت، پاسخ نامه اهالى كوفه را به دست او سپرد تا به قصد كوفه حركت كند(34) ، و به او فرمود: «من شما را بسوى مردم كوفه مىفرستم و خداى متعال بزودى آنچه را كه مىخواهد و براى تو مىپسندد، انجام خواهد داد، و اميدوارم كه من و تو در مرتبت و منزلت شهيدان باشيم، پس با استعانت از خدا به طرف كوفه حركت كن و چون به كوفه رسيدى نزد موثقترين اهالى كوفه منزل كن»(35).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
11-11-2022, 20:47
مسلم به عقيل از مكه به مدينه آمد، ابتدا به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت و نماز گزارد و پس از اينكه با افراد خانوادهاش وداع نمود بهمراه دو نفر از قبيله قيس كه به راه آشنا بودند به طرف كوفه حركت كرد، اما راه را گم كردند و همراهان مسلم از شدت تشنگى ناتوان شده از ادامه مسير باز ماندند و ياراى همراهى با مسلم رانداشتند، از اين رو مسلم بن عقيل به تنهائى و با تلاش بسيار از روى نشانهها راه را يافت و براى اجراى فرمان حسين عليهالسلام بسوى كوفه حركت كرد (36).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-11-2022, 12:34
نامه مسلم به امام عليهالسلام
حضرت مسلم از بين راه نامهاى به امام حسين عليهالسلام نوشت و امام را از جريان امر آگاه ساخت و در آن نامه نوشت كه:من در «بطن الخبيت»(37) كه در كنار آب قرار دارد، اقامت كردهام و چون اين سفر را به فال بد گرفتهام در صورت امكان امر از اين مأموريت معاف داشته و شخص ديگرى را به كوفه بفرست.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
15-11-2022, 12:34
نامه امام عليهالسلام به مسلم
امام عليهالسلام به مسلم پاسخ داد:«اما بعد، از آن مىترسم كه انگيزهاى جز ترس براى نوشتن اين نامه نداشته باشى! بسوى مأموريتى كه دارى حركت كن! و السلام»(38). (39)
- بعضى از اهل تحقيق بر آنند كه ظن قوى نامه مسلم از بين راه و جواب امام عليه السلام به او صحت ندارد و از موارد ساختگى است، و براى اثبات ساختگى بودن آن اين موارد را ذكر كردهاند:
1 - مضيق الخبت چنانچه حموى در معجم البلدان نقل كرده است مكانى است بين مكه و مدينه در حالى كه از روايت استفاده مىشود كه مسلم آن دو راهنما را از مدينه اجير نمود، و اين حادثه بين مدينه و عراق اتفاق افتاده، نه بين مكه و مدينه.
2 - اگر مكانى بين مدينه و عراق به اين نامه وجود داشت كه حموى ذكر نكرده، توقف مسلم در آنجا و فرستادن نامه براى امام و آمدن پاسخ بيشتر از ده روز بطول مىانجاميد، در حالى كه مورخين فاصله زمانى حركت مسلم از مكه و ورودش به كوفه را بيست روز ذكر كردهاند، و محال بنظر مىرسد كه بتوان فاصله مكه تا كوفه را در مدت ده روز طى كرد.
3 - در اين نامه به مسلم سلام الله عليه نسبت ترس داده شده و اين با توثيق مسلم و بزرگوارى و مبرز بودن او در فضل، متناقض است.
4 - نسبت دادن ترس به مسلم با سيرهاى كه از او سراغ داريم منافات دارد زيرا شجاعت او اهل خرد را متحير نموده بلكه او شجاعترين هنگامى كه مسلم نامه را قرائت كرد فرمود: من هرگز بر خودم نمى ترسم ؛ پس حركت كرد تا رسيد به آبى كه مربوط به قبيله طى بود، در آنجا توقف نمود سپس از آن مكان حركت كرد، ناگهان مردى را در حال صيد ديد كه بسوى آهويى تير انداخت و به آن حيوان اصابت كرد و كشته شد، مسلم گفت: دشمن را خواهيم كشت انشاء الله تعالى(40) . بهر حال حضرت مسلم كه در روز نميه ماه مبارك رمضان از مكه حركت كرده بود در روز پنجم شوال وارد كوفه گرديد (41) ، و در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى منزل كرد(42) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-11-2022, 12:43
مسلم در خانه مختار
مختار در ميان قبيله و افراد خانوادهاش مردى بود شريف و داراى همت عالى و اراده قوى كه با دشمنان اهل بيت شديدا" مخالفت مىكرد، او را به عقل وافر و رأى صائب مىشناختند، و شخصيتى است كه با بريدن از دشمنان و پيوستن به اهل بيت عليهمالسلام داراى مكارم اخلاقى و ملكات فاصله انسانى گرديده است، او در پيدا و نهان نسبت به اهل بيت عليهمالسلام اخلاص نشان مىداد(43).
علت ورود مسلم به خانه مختار اين بود كه مختار از زعماى شيعه بشمار مىرفت، و مسلم اطمينان داشت كه او نسبت به امام حسين عليه السلام مخلص و وفادار است، و ضمنا مختار داماد نعمان بن بشير - حاكم وقت كوفه - بود و بدون ترديد تا زمانى كه مسلم در خانه مختار بود نعمان بن بشير متعرض مسلم نمى شد؛ و اين انتخاب مسلم نشان دهنده احاطه آن بزرگوار به موقعيتهاى اجتماعى است(44) .
چون شيعيان از ورود مسلم بن عقيل به كوفه آگاه شدند، در خانه مختار به ديدن او رفتند و در آنجا اجتماع كردند، و مسلم بن عقيل نامه امام حسين عليهالسلام را براى افرادى كه به ديدن او آمده بودند، خواند، و از آن گروه عظيم كه شديدا" تحت تأثير پيام امام عليهالسلام قرار گرفته بودند و اشك مىريختند هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند(45). (46)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-11-2022, 12:44
سخنان عابس بن ابى شبيب شاكرى(47)
عابس بن ابى شبيب كه در آن جمع حضور داشت بپا خاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت: من از مردم كوفه براى شما صحبت نمى كنم و نمى دانم كه در دلهاى آنان چه مىگذرد، و قصد فريب شما را ندارم ولى بخدا سوگند آنچه را كه مىگويم چيزى است كه در ضميرم نقش بشته و به آن باور دارم و آن اين است كه در خود اين آمادگى را مىبينم كه در هر زمانى كه به كمك من نياز داشته باشيد دريغ نكنم و در ركاب شما با شمشيرى كه در دست دارم با دشمنان مبارزه كنم و در اين راه جز به رضاى خداوندى و ثواب الهى نمى انديشم تا به ديدار خدا بشتابم.
پس از او، حبيب بن مظاهر برخاست و گفت: اى عابس! رحمت خدا بر تو باد كه آنچه در ضمير داشتى در قالب جملاتى كوتاه بر زبان راندى ؛ و در ادامه سخنان خود گفت: بخدا سوگند كه من هم همانند عابس در يارى تو مصمم و استوارم.
و بعد از او سعيد بن عبدالله حنفى قيام كرد و سخنانى شبيه سخنان عابس و حبيب گفت(48).
ماجراى بيعت با مسلم
پس از اين سخنان شورانگيز بود كه شيعيان براى بيعت با مسلم و دادن پاسخ مثبت به نداى امام عليهالسلام را سختر و استواتر از هميشه به طرف مسلم به عقيل آمدند و بيعت خود را با او منوط به اين هفت محور اصلى اعلام داشتند:
1 - دعوت مردم به كتاب خدا و سنت رسول او.
2 - پيكار با بيدادگران.
3 - دفاع از مستضعفين و رسيدگى به حال محرومين اجتماع.
4 - تقسيم غنائم در ميان مسلمانان بطور مساوى.
5 - رد مظالم به اهلش.
6 - يارى اهل بيت عليهالسلام.
7 - مسالمت با كسانى كه سر ستيز ندارند، و پيكار با متجاوزين(49) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-11-2022, 18:57
سخنان والى كوفه
از طرف ديگر چون خبر ورود مسلم و بيعت مردم به نعمان بن بشير والى كوفه رسيد، به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى خطاب به مردم كوفه گفت: اى بندگان خدا! تقواى خدا را پيشه خود سازيد و بسوى فتنه و تفرقه حركت نكنيد زيرا موجب ريخته شدن خونها و كشته شدن مردان و غارت شدن اموال آنان خواهد شد. من با كسى كه با من نستيزد نمى جنگم و شما را به جان يكديگر نمى اندازم و به صرف اتهام، كسى را باز داشت نمى كنم، ولى اگر با من دشمنى كنيد و پيمانى را كه بستهايد ناديده بگيريد و با يزيد مخالفت كنيد بخدا سوگند تا زمانى كه شمشير در دست من است با شما خواهم جنگيد هر چند از شما كسى به يارى من برنخيزد، و من اميدوارم كه در ميان شما تعداد افرادى كه حق را مىشناسند از افرادى كه گرايش به باطل دارند زيادتر باشد!(52)
پس از سخنان نعمان بن بشير، عبدالله بن مسلم حضرمى كه هم پيمان بنى اميه بود از جاى برخاست و گفت: با اين روش كه تو در پيش گرفتهاى كارى از پيش نخواهى برد، و اين فتنه جز با سركوب از بين نخواهد رفت، اى نعمان! رأى تو رأى مردم ضعيف و ناتوان است.
والى كوفه در حالى كه از سخنان عبدالله بن مسلم حضرمى برآشفته بود گفت: اگر من از مستضعفين جامعه بشمار آيم ولى در اطاعت خدا باشم بهتر است از اينكه عزيز در معصيت خدا باشم؛ سپس از منبر به زير آمد.
عبدالله بن مسلم كه از سر سپردگان شناخته شده حكومت اموى بشمار مىرفت، اولين كسى بود كه به يزيد نامه نوشت و از ورود مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليهالسلام به كوفه و بيعت چشمگير مردم با او خبر داد، و ضمن اظهار نگرانى خاطر نشان ساخت كه: اگر به كوفه نياز دارى، مردى قوى و صاحب ارادهاى را به آنجا گسيل دار تا فرامين تو را به كار بندد و همچون تو با دشمنان تو رفتار كند، نعمان بن بشير يا مردى ناتوان و سست اراده است و يا چنين وانمود مىكند، و به درد اين كار نمى خورد.
پس از عبدالله بن مسلم، ساير جيره خواران حكومتى از قبيل عمارة بن وليد و عمر بن سعد بن ابى و قاص نامههاى مشابهى براى يزيد فرستادند(53) .
سرجون غلام معاويه
پس از اينكه اين نامهها به دست يزيد رسيد، سرجون(54) - غلام وفادار پدرش - را احضار كرد و او را از ماجراى مسلم بن عقيل و بيعت مردم كوفه با او و عدم قاطعيت نعمان بن بشير آگاه ساخت و در مورد انتخاب والى جديد كوفه از او نظر خواهى كرد.
سرجون به او گفت: اگر پدرت معاويه اكنون زنده مىشد، نظر او را در اين مورد به كار مىبستى ؟!
يزيد پاسخ داد: آرى .
سرجون كه مىدانست يزيد از عبيدالله بن زياد كينهها به دل دارد براى اينكه او را رام كند، فرمان معاويه را كه قبل از مردنش براى عبيدالله بن زياد نوشته و حكومت كوفه را به او داده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد و گفت: نظر معاويه در مورد عبيدالله بن زياد چنين بود، و اينك كه سراسر كوفه را آشوب فرا گرفته است بايد حكومت بصره و كوفه را يكجا به عبيدالله بن زياد واگذار كنى تا بتواند مخالفان حكومت را در اين دو پايگاه مهم به جاى خود بنشاند.
يزيد پيشنهاد سرجون را پذيرفت و طى فرمانى حكومت كوفه و بصره را به عبيدالله بن زياد - كه در آن وقت والى بصره بود - واگذار كرد و فرمان را بهمراه نامهاى توسط مسلم بن عمرو باهلى(55) براى عبيد الله بن زياد فرستاد(56) .
نامه يزيد به عبيدالله
يزيد نامهاى براى عبيد الله نوشت كه در آن آمده بود: افرادى كه روزى مورد ستايش قرار مىگيرند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار مىشوند، و چيزهايى ناپسند به صورت مطلوب و دل پسند در مىآيند(57) و تو در مقام و منزلتى قرار دارى كه شايسته آنى! به قول شاعر عرب: «تو بالا رفتى و از ابرها پيشى گرفتى و بر فراز آنها مقام كردى، كه براى تو جز مسند خورشيد جايگاهى نيست (58)
و در اين نامه به او فرمان داد كه در عزيمت به كوفه شتاب كند و مسلم بن عقيل را پس از دستگيرى، كشته و يا تبعيد نمايد(59) .
سخنان عبيدالله بن زياد
پس از اينكه نامه يزيد در بصره به دست عبيدالله بن زياد رسيد، دستور داد تا فرستاده امام عليه السلام را كه حامل نامه براى اشراف و بزرگان بصره بود گردن زدند و بعد در مسجد شهر به منبر رفته خطبه خواند و گفت: «يزيد، ولايت كوفه را به من واگذار نموده است و من فردا از بصره به طرف كوفه حركت خواهم كرد(60) ، بخدا سوگند كه سختيها به من نزديك نخواهند شد و پيش آمدهاى روزگار مرا متزلزل نخواد كرد، با هر كسى كه با من از در دشمنى در آيد خصومت مىكنم و با كسى كه قصد ستيز با مرا دارد خواهم جنگيد و شربت مرگ را به كام او خواهم ريخت، من برادرم عثمان بن زياد را در غياب خود به حكومت بصره مىگمارم، مبادا با او مخالفت كنيد كه بخدا سوگند در كشتن افراد مخالف، مصمم و راسخم و افراد نزديك را به جاى افراد دور به عقوبت مىرسانم! با من راست باشيد و با من مخالفت نكنيد!»(61).
حركت عبيدالله بسوى كوفه
عبيدالله بن زياد بهمراه مسلم بن عمرو باهلى، منذرين جارود، شريك بن اعور حارثى(62) و عبدالله بن حارث بن نوفل و پانصد مرد بصرى چنان با شتاب مسير كوفه را طى مىكرد كه وقتى ديد شريك بن اعور و عبدالله بن حارث ياراى همركابى با او را ندارند، آنها را در ميان راه تنها گذارد و خود با ساير همراهانش به حركت ادامه داد، اين دو مىخواستند كه ابن زياد ديرتر از موعد مقرر به كوفه برسد تا شايد ورق برگردد ولى او از بيم آنكه امام عليهالسلام بر او سبقت گرفته و زودتر وارد كوف شود، با شتاب بيشتر فاصله بصره تا كوفه را طى مىكرد تا اينكه در «قادسيه» غلام او مهران نيز از ادامه مسير باز ماند و ابن زياد هر چه تلاش گذارد و با لباس مبدل به راه خود ادامه داد.
نوشتهاند كه: ابن زياد جامه يمانى بر تن كرد و عمامه سياه رنگى بر سر گذاشت تا كسى او را نشناسد و دوستداران امام عليهالسلام او را اشتباها" به جاى امام بگيرند! او با اين تغيير لباس از هر پست بازرسى عبور مىكرد، مردم مىپنداشتند كه او حسين بن على است و به او مرحبا گفتند و ابن زياد به روى خود نمى آورد و ساكت بود(63) .
ورود عبيدالله به كوفه
ابن زياد چون به نزديكى كوفه رسيد، تا فرا رسيدن شب درنگ كرد و بعد وارد كوفه شد از آن ناحيهاى كه نزديك نجف است، در اين اثنا زنى بانگ برداشت كه: بخداى كعبه سوگند كه اين پسر پيامبر است، و مردم فريب خورده از شوق به فرياد آمدند و در حالى كه اطراف او را گرفته بودند گفتند: ما جمعيتى افزون بر چهل هزار نفر با تو خواهيم بود(64) .
ولى اين مردم ساده دل وقتى بخود آمدند كه ابن زياد پرده از صورت خود برداشت و خطاب به آنان گفت كه: من عبيدالله بن زياد هستم!
مردم كوفه كه سخت غافلگير شده بودند بر روى هم ريختند و در زير دست و پا لگد مال شدند، و ابن زياد وارد دار الاماره شد(65) .
نوشتهاند كه: مسلم بن عمرو باهلى هنگامى كه كثرت جمعيت و ازدحام مردم فريب خورده كوفه را در اطراف ابن زياد ديد، بانگ برداشت كه: دور شويد و كناره گيريد كه او امير عبيدالله بن زياد است، و ابن زياد به راهش ادامه داد تا پشت قصر دار الاماره رسيد(66).
همراهان ابن زياد از نعمان بن بشير و همراهانش كه در قصر دار الاماره بودند خواستند كه در را به روى آنها بگشايند، نعمان بن بشير كه فكر مىكرد امام عليهالسلام با همراهانش قصد ورود به دار الاماره را دارند خطاب به ابن زياد گفت كه: تو را بخدا سوگند مىدهم كه از قصر دور شوى، بخدا سوگند امانتى را كه به من سپرده شده است به دست تو نخواهم سپرد، و من هرگز به جنگ كردن به تو تمايلى ندارم ؛ و فكر مىكرد كه مخاطب او، امام عليهالسلام است.
در اين هنگام مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد كه: اين پسر مرجانه عبيدالله بن زياد است. مردم با شنيدن اين سخن، از ابن زياد فاصله گرفتند و متفرق شدند و نعمان بن بشير كه تازه بخود آمده و به اشتباه خود پى برده بود در قصر را گشود و ابن زياد وارد دار الاماره شد(67) .
خطبه عبيدالله در كوفه
صبح روز بعد ابن زياد دستور داد كه مردم كوفه در مسجد جمع شوند و طى خطبهاى به آنان گفت: يزيد حكومت شهر شما را به من سپرده است تا از بيت المال حفاظت كنم و طبقه مظلوم و محروم را حمايت كنم و با كسانى كه از فرامين صادره اطاعت مىكنند مانند پدرى مهربان رفتار نمايم و شمشيرم را بر روى كسانى خواهم كشيد كه سر از فرمان من بپيچند، از خشم من بترسيد و بدانيد كه من مرد عملم و به گفتار بسنده نمى كنم(68) .
تهديد و ارعاب
ابن زياد به محض ورود به كوفه و تكيه زدن به مسند حكومت، براى زهر چشم گرفتن از مردم كوفه، دستور دستگيرى و باز داشت و كشتار جمعى از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحيه انقلابى مردم را متزلزل كرده و هواى قيام را از سر آنها بيرون كند، و در روز دوم ورودش به كوفه دستور داد تا مردم در مسجد شهر اجتماع كنند و خود با هيئتى كاملا متفاوت كه معمولا در ميان مردم ظاهر مىگشت، بر افراز منبر نشست و در خطبهاى تهديدآميز خاطر نشان كرد كه: احساس مىكنم اين مشكل جز با شدت عمل از ميان نخواهد رفت، بدانيد كه من بى گناه را به جاى گناهكار و مردم حاضر را به جاى افراد غائب كيفر خواهم كرد! و شما را به جاى خود خواهم نشاند!
در اين اثناء، مردى از اهالى كوفه به نام اسد بن عبدالله المرى بپا خاست و در رد سخنان ابن زياد گفت: اى امير! خداى متعال مىفرمايد (و لا تزر وازرة وزر اخرى )(69) «هيچ گنهكارى حامل گناه ديگرى نيست»، و هر كس بايد در برابر عملى كه كرده است پاسخگو باشد، بر توست كه بگويى و بر ماست كه بشنويم ولى به زشتى با ما عمل مكن پيش از آنكه از تو نيكى ديده باشيم.
ابن زياد از ادامه سخن بازماند و از منبر بزير آمد و به دار الاماره رفت(70) .
و نوشتهاند كه ابن زياد در اثناى سخن گفت: حرف مرا به اين مرد هاشمى برسانيد تا ار خشم من بپرهيزد؛ و مرادش از مرد هاشمى، حضرت مسلم به عقيل عليهالسلام بود(71)
برخورد با مأموران و جاسوسان حكومتى
عبيدالله بن زياد با مأموران حكومتى و جاسوسان و بازرسان (عرفاء)(72) بناى بدرفتارى و سختگيرى را گذارد و از آنها خواست تا اسامى افراد غريبى كه وارد شهر مىشوند و مردمى كه با حكومت يزيد سر سازش ندارند و در حقانيت خلافت او ترديد مىكنند و افرادى كه بناى مخالفت و تفرقه افكنى دارند، گزارش كنند، و اگر كسى از اين امر سرپيچى كند و بموقع گزارشهاى لازم را تسليم ننمايد و دشمنان يزيد را معرفى نكند، نه تنها مقررى او از بيت المال قطع خواهد شد بلكه خون و مال او مباح و مقابل خانهاش به دار آويخته مىگردد! و يا اينكه تبعيد به «زاره»ميشود(73) . (74)
مسلم در خانه هانى
چون مسلم بن عقيل از آمدن عبيدالله به كوفه مطلع و از سخنان او در مسجد جامع و آنچه با جاسوسان در ميان گذارده بود، آگاه شد، از خانه مختار - كه در آن سكونت داشت - بيرون آمد و به خانه هانى بن عروه(75) رفت و پيرون امام عليهالسلام مخفيانه در خانه هانى به ملاقات آن جناب مىرفتند و به يكديگر سفارش مىكردند كه اين امر را از ديگران پنهان نگاه دارند(76)
علت اين جابجايى اين بود كه محل اقامت مسلم مخفى نگاه داشته شود زيرا او بيمناك بود كه مبادا پيش از آنكه به رسالت خود جامه عمل بپوشاند توسط مأموران ابن زياد دستگير گردد(77) .
نوشتهاند كه: پس از اينكه مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه اقامت كرد و تعداد بيعت كنندگان با او به 25 هزار نفر رسيد تصميم بر خروج گرفت ولى هانى به او گفت كه: در اين كار شتاب مكن(78)
شريك بن اعور در كوفه
قبلا گفتيم كه شريك بن اعور به هنگام عزيمت ابن زياد از بصره به طرف كوفه با او همراه بود و در اثناى راه از طى مسير بازماند و فكر مىكرد كه ابن زياد او را تنها نخواهد گذارد و در ورود ابن زياد به كوفه تأخير خواهد افتاد.
چون شريك وارد كوفه شد و از جريان امور مطلع گرديد، سراغ هانى بن عروه رفت و در خانه او اقامت گزيد(79) و هانى را ترغيب و تشويق مىكرد تا در اجراى دستورات مسلم كوتاهى نكند و اسباب كار را براى او فراهم سازد(80) .
عيادت عبيدالله از هانى و شريك
چون هانى بن عروه بيمار گشت و عبيدالله بن زياد براى عيادت به نزد او آمد، عمارة بن عبدالسلولى به هانى گفت: يكى از اهداف، از ميان برداشتن اين عامل سرسپرده حكومت اموى است و خداى بزرگ اينك اين فرضت را در اختيار ما گذارده است كه اين قربانى را كه با پاى خود به قربانگاه آمده است از ميان برداريم و ضربهاى كارى به پيكره حكومت يزيد وارد كنيم.
هانى كه پايبند اصول اخلاقى بود، در پاسخ او گفت: دوست ندارم كه او در خانه من به قتل برسد چرا كه ميهمان من است.
ابن زياد كه جهت عيادت هانى آمده بود بدون آنكه كوچكترين آسيبى ببيند، آن خانه را ترك گفت.
چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه شريك بن اعور نيز بيمار شد و او هم در خانه هانى بن عروه بشر مىبرد و مورد احترام عبيدالله بن زياد و ديگر امراى حكومتى بود، عبيدالله پيكى را به نزد شريك گسيل داشت تا به او بگويد كه امشب به عيادت او خواهد آمد، شريك كه ديد فرصت مناسبى براى از بين بردن عبيدالله بن زياد پيدا كرده است به مسلم بن عقيل گفت كه: ابن زياد امشب به عيادت من خواهد آمد، وقتى وارد خانه شد و در كنار بستر من نشست او را غافلگير كرده و از ميان بردار و زمام درا الاماره را در دست بگير، مطمئن باش كسى در اين امر با تو مخالفت نخواهد كرد و من هم هنگامى كه بهبود يافتم به بصره خواهم رفت و مردم بصره را با تو همراه خواهم كرد(81) .
شريك و نقشه قتل عبيدالله
هنوز شريك با مسلم بن عقيل گرم سخن بود كه دق الباب شد و خبر آوردند كه امير بر در خانه است. مسلم در گوشهاى از خانه پنهان شد و عبيدالله بن زياد با غلامش مهران وارد خانه گرديد و در كنار شريك نشست و به پرس و جوى احوال او پرداخت.
شريك لحظه شمارى مىكرد تا مسلم از مخفيگاه خود بيرون آيد و به ابن زياد حمله كرده و او را به هلاكت برساند ولى انتظار او سودى نداشت، شريك كه بر آشفته بود عمامه خود را از سر بر مىداشت و بر زمين مىنهاد و باز آن را بر سر مىنهاد و اين كار را تكرار مىكرد، و چون ديد كه از مسلم خبرى نشد، بطورى كه مسلم صداى او را بشنود به قرائت اشعار پرداخت تا جايى كه رو به مخفيگاه مسلم كرد و گفت: سيراب كنيد او (ابن زياد) را اگر چه به مرگ من منتهى گردد(82) .
عبيدالله به زياد كه از حركات شريك، شگفت زده شده بود رو به هانى بن عروه (صاحب خانه) كرده گفت: گويا پسر عموى تو هذيان مىگويد.
هانى گفت: شريك از آن روزى كه بيمار شده با خود حرف مىزند و نمى داند كه چه مىگويد(83)
آگاه شدن مهران غلام عبيدالله از ماجرا
شريك در جريان گفتگويش با مسلم بن عقيل خاطر نشان ساخته بود كه: وقتى گفتم به من آب بدهيد، از مخفيگاه خارج شو و كار عبيدالله را يكسره كن ؛ هنگامى كه عبيدالله براى عيادت شريك وارد خانه هانى شد و در كنار شريك نشست، مهران بالاى سر عبيدالله به رسم احترام ايستاده بود، شريك كه وقت را مناسب مىديد گفت:مرا سيراب كنيد.
كنيزكى در حالى كه قدحى آب در دست داشت تا براى شريك ببرد، چشمش به مسلم افتاد كه در مخفيگاه بسر مىبرد، پايش لغزيد، شريك دوباره گفت: مرا سيرات كنيد.
چون حركتى مشاهده نكرد براى بار سوم صدا زد و گفت: واى بر شما! مرا سيراب كنيد اگر چه به قيمت جان من تمام شود.
مهران غلام ابن زياد با زيركى دريافت كه توطئهاى در كار است و دست عبيدالله را فشرد و عبيدالله بسرعت از جاى خود برخاست، شريك گفت: اى امير! مىخواستم به شما وصيت كنم! عبيدالله گفت: دوباره براى ديدنت خواهم آمد.
مهران پس از خارج شدن از خانه به عبيدالله گفت: شريك تصميم به كشتن تو گرفته بود، عبيدالله با ناباورى گفت: چگونه امكان دارد كه او چنين خيالى را در مورد من داشته باشد در حالى كه من در حق او محبتها كردهام و پدرم نيز در حق هانى از هيچ محبتى فروگذار نكرده است ؟!
مهران به او اطمينان داد كه مطلب همان است كه به او گفته است (84).
علت خوددارى مسلم از قتل عبيدالله
پس از خروج عبيدالله از خانه هانى، مسلم از مخفيگاه خود بيرون آمد و شريك با بر آشفتگى علت عدم اقدام او را جهت كشتن عبيدالله پرسيد، مسلم در پاسخ گفت: دو عامل مرا از اين كار باز داشت: اول آنكه هانى كراهت داشت كه عبيدالله در خانه او كشته شود، دوم آنكه حديثى بود كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كردهاند كه: «ايمان، مكر و حيله رامهار مىكند، و مؤمن اهل حيله نيست» (85).
شريك گفت: بخدا سوگند كه اگر او را مىكشتى، مردى قاسق و كافر و بدكارى را كشته بودى(86) .
و برخى نقل كردهاند كه: پس از خروج عبيدالله بن زياد از خانه هانى بن عروه، مسلم از مخفيگاه خود خارج شد در حالى كه شمشيرى در دستش بود، شريك از او پرسيد كه: چه چيزى تو را از كشتن عبيدالله باز داشت ؟
مسلم در پاسخ گفت: هنگامى كه از مخفيگاه خود بيرون آمدم زنى (شايد همان كنيزى كه قدح آب در دست داشت) نزديك آمد و گفت: تو را بخدا سوگند مىدهم كه عبيدالله بن زياد در خانه ما كشته نشود، و گريست، و من هم شمشيرم را رها كردم و نشستم.
هانى گفت: اى واى بر او كه هم مرا كشت و هم خود را و ناخواسته از چيزى كه مىگريختم با آن روبرو شدم(87)
وفات شريك بن اعور
برخى از مورخين نوشتهاند كه: شريك بن اعور سه روز پس از اين ماجرا، در گذشت و عبيدالله بر جنازه او نماز خواند، و چون دريافت كه شريك، مسلم را بر كشتن او ترغيب نموده بود گفت: بخدا سوگند كه ديگر جنازه هيچ عراقى نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم زياد (88) در آنجا كه شريك دفن شده است، نبود، هر آينه قبر او را نبش كرده چسدش را بيرون مىآوردم(89) .
و باز نوشتهاند كه: چون عبيدالله بن زياد از نزد شريك به دارالاماره باز گشت، شخصى به نام مالك بن يربوع تميمى نامهاى به دست او داد كه آن را از دست عبدالله بن يقطر گرفته بود، و در آن نامه به امام حسين عليهالسلام نوشته شده بود كه: گروهى از اهل كوفه با شما بيعت كردهاند، چون نامه به شما رسيد، شتاب كن، شتاب! زيرا كه مردم با شمايند و رغبتى نسبت به يزيد ندارند (90)
ابن زياد دستور داد تا عبدالله بن يقطر را به قتل برسانند (91).
معقل، جاسوس عبيدالله
عبيدالله كه از مخفيگاه مسلم آگاهى نداشت، معقل (92) را نزد خود فراخواند و سه هزار درهم به او داد و فرمان داد كه با شيعيان ملاقات كرده و خود را بعنوان مردى از شام و غلامان ذو الكلاع معرفى نمايد و بگويد: خدا به سبب حب اهل بيت رسولش نعمتها به من عطا نموده است، و بگويد: شنيدهام مردى از ياوران امام حسين به اين شهر آمده است كه مردم را به بيعت با او تشويق مىنمايد و در نزد من مالى است كه مىخواهم آن مرد را ملاقات نموده و اين مال را به او بسپارم!
معقل از دار الاماره بيرون آمد و داخل مسجد جامع اعظم كوفه شد و مسلم بن عوسجه اسدى (93) را ديد كه مشغول نماز است؛ چون از نماز فارغ شد، معقل حال خود را براى او بيان كرد و مسلم بن عوسجه براى او دعاى خير و طلب توفيق كرد و او را به نزد مسلم بن عقيل سلام الله عليه برد.
معقل مالى را كه به همراه داشت به مسلم سپرد و با او بيعت كرد؛ مسلم بن عقيل، مال را به ابو ثمامه صائدى تسليم نمود. ابو ثمامه، مردى بصير و شجاع و از بزرگان شيعه بود و حضرت مسلم او را براى اخذ اموال و خريد سلاح معين كرده بود.
معقل از آن روز به بعد به مخفيگاه مسلم رفت و آمد مىكرد و هيچكس مانع او نمى شد، و او هم اخبار را گرفته و هر شامگاه براى ابن زياد گزارش مىكرد (94).
توطئه عليه هانى بن عروه
همين كه عبيدالله از مكان مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه آگاهى يافت تصميم به دستگيرى هانى گرفت چرا كه خانه او مركز تجمع شيعيان و مقر سفير امام حسين عليهالسلام شده بود (95) و او به بهانه بيمارى از رفتن به نزد عبيدالله بن زياد نيز خوددارى مىكرد.
ابن زياد، محمد به اشعث (96) و اسما بن خارجه - و به روايتى عمرو بن حجاج زبيدى(97) - را نزد خود خواند و از علت نيامدن هانى به قصر دارالاماره سؤال كرد، آنها گفتند كه او بيمار است، عبيدالله گفت: ولى به من خبر رسيده است كه او بهبودى پيدا كرده و در خانهاش مىنشيند، شما به ملاقات او برويد و به او خاطر نشان سازيد تا وظيفه خود را در قبال ما به انجام برساند و به ديدار ما به دارالاماره بيايد (98).
پاورقى:
32- ارشاد شيخ مفيد 2/38؛ تاريخ طبرى 6/198.
33- ابن قتيبه مادر او را «نبطيه» ذكر كرده، و «نبط» گروهى بودند كه در اواسط بلاد عرب در كنار جبل «آجا» و «سلمى» كه قبيله طى نيز در آنجا سكونت داشتند، زندگى مىكردند، سپس به سرزمين عراق روى آوردند و در آنجا اقامت گزيدند. نام مادر حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه را ابوالفرج «علية» ذكر كرده است. (الشهيد مسليم بن عقيل مقرم 42).
34- الملهوف 31.
35- مقتل الحسين مقرم 145 به نقل از مقتل الحسين خوارزمى 1/196.
36- ارشاد شيخ مفيد 2/39؛ مقتل الحسين مقرم 146.
37- آنچه در متن آورديم يعنى «بطن الخبيت» بر اساس نقل ابن اثير است ؛ و بعضى آن را «بطن الخبت» و يا «مضيق الخبت» ذكر كردهاند چنانچه در ارشاد 2/40 آمده است.
38- كامل ابن اثير 4/21.
39- مرد هاشمى بعد از ائمه اهل بيت است، چنانچه بلاذرى او را شجاعترين بنى عقيل دانسته است. بنابر اين بايد اين نامه را جعلى دانست كه خواستهاند با انتساب ترس به حضرت مسلم، شخصيت اين بزرگ مرد را كه از مفاخر امت اسلامى بشمار مىرود پايين بياورند. (حياة الامام الحسين 2/343).
40- ارشاد شيخ مفيد 2/40.
41- مروج الذهب 3/45.
42- تاريخ طبرى 6/199.
43- مقتل الحسين مقرم 147.
44- حياة الامام الحسين 2/345.
45- الملهوف 16.
46- جمعى از مورخين تعداد بيعت كنندگان بامسلم را هجده هزار نفر نوشتهاند (ارشاد شيخ مفيد 2/41) و گروهى ديگر تعداد اين افراد را بيست و پنجهزار نفر ذكر كردهاند (نفس المهموم 95).
برخى از تعداد بيست و هشتهزار نفر سخن به ميان آوردهاند، گروهى از آمار سى هزار ياد كردهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از تاريخ ابى الفداء و دائرة المعارف وجدى).
و در حديثى ديگر اين تعداد را بالغ بر چهل هزار نفر نوشتهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از شرح شافيه ابى فراس).
47- ترجمه عابس ابن شبيب كه از شهداى كربلاست تحت عنوان شهدا مذكور خواهد شد.
48- نفس المهموم 83.
49- حياة الامام الحسين 2/345.
50- بحار الانوار 44/336؛ البداية و النهاية 8/163.
51- مثير الاحزان 32.
52- كامل ابن اثير 4/22.
53- ارشاد شيخ مفيد 2/41.
54- سرجون بن منصور از نصاراى شام بود كه معاويه او را در تقويت و مصلحت حكومت خود بكار گرفته بود و پدرش منصور از طرف هر قل قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را بر عهده داشت، پسر سرجون نيز در دولت اموى داراى پست و مقامى بود با اينكه عمر بن الخطاب دستور داده بود كه از استخدام افراد مسيحى خوددارى كنند مگر آنكه مسلمان شوند. (پاورقى مقتل الحسين مقرم 148).
55- مسلم بن عمرو باهلى پدر قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
55- مسلم بن عمرو باهلى قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
57- همين جمله، كينه قبلى يزيد نسبت به عبيدالله را آشكار مىكند.
58-رفعت و جاوزت السحاب و فوقه
فما لك الا مرقب الشمس مقعد ».
59- مقتل الحسين مقرم 148.
60- حياة الامام الحسين 2/355.
61- كامل ابن اثير 4/23.
62- شريك بن اعور از خواص اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و در جنگ جمل و صفين در خدمت آن حضرت بوده است. ابوالفرج گفته است كه عبيدالله بن زياد او را گرامى مىدانست. شريك در تشيع بسيار شديد و محكم بود. صاحب مناقب او را همدانى دانسته و ديگر مورخين او را حارثى گفتهاند. (تنقيح المقال 2/84 به اختصار).
شريك در پيروى از على عليهالسلام ثابت قدم بود و در جنگ صفين همراه با عمار شمشير مىزد و سخنانش با معاويه در كتب تاريخ ثبت است. (نفس المهوم 96).
نوشتهاند كه: به جهت شخصيت و شرافتى كه شريك بن اعور داشت، عبيدالله بن زياد از طرف معاويه او را به حكومت كرمان گماشته بود و او با هانى بن عروه دوستى و مصاحبت داشت. (مقتل الحسين مقرم 152).
63- مقتل الحسين مقرم 149.
64- مثير الاحزان 30.
65- بحار الانوار 44/340.
66- قصر دار الاماره كوفه از بناهاى قديمى اسلامى است كه توسط سعد بن ابى و قاص بنا گرديده است.
67- ارشاد شيخ مفيد 2/44.
68- اعلام الورى 222.
69- سوره انعام:164.
70- الفتوح 5/67.
71- مثير الاحزان 30.
72- عرفاء» جمع عريف و به كسى گفته مىشود كه مسئوليت گزارش امور مردم و قبيله را به سلطان دارد. (مجمع البحرين - عرف).
73- زاره» موضعى است در عمان، و تبعيدگاه مرقع بن ثمامه اسدى بود. مرقع در كربلا با امام حسين عليهالسلام بود و چون تيرهاى او تمام شد با شمشير جنگ مىكرد، بعضى از افراد قبيله او كه در لشكر عمر بن سعد بودند او را امان دادند، و او بسوى آنان رفت، عمر بن سعد چون اسرا را به كوفه آورد و خبر مرقع بن ثمامه را به عبيدالله داد، عبيدالله او را به «زاره» تبعيد نمود.
74- كامل ابن اثير 4/24؛ ارشاد شيخ مفيد 2/45.
75- هانى بن عروه مذ حجى، مردى بود كه در تشيع گامى استوار داشت و از قراء بنام و اشراف كوفه بشمار ميرفت و رهبرى تعداد زيادى از مردم را بر عهده داشت، هنگامى كه سوار مىشد چهار هزار نفر سوار و هشتهزار نفر پياده همراه او بودند و چون هم پيمانان خود را از قبيله كنده فرا مىخواند سى هزار نفر گرد او جمع مىشدند. او از خواص اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار ميرفت و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و محضر رسول خدا را درك كرده بود و از صحابه آن حضرت نيز بشمار ميرفت و از عمر او در روزى كه به دست عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد، نود سال مىگذشت. (مقتل الحسين مقرم 151).
76- بحار الانوار 44/341.
77- الملهوف 19.
78- مناقب ابن شهر آشوب 4/91.
79- مقاتل الطالبين 97.
80- نفس المهموم 96.
81- كامل ابن اثير 4/26.
83- مقتل الحسين مقرم 152.
84- نفس المهموم 97.
85- ان الايمان قيد الفتك فلا يقتلك مؤمن». و در كامل ابن اثير 4/27 آمده است كه: «فلا يقتك مؤمن بمؤمن».
86- مقاتل الطالبين 99.
87- مثير الاحزان 32.
88- قبر زياد بن ابيه - پدر عبيدالله - در «ثويه» بوده و آنجا مكانى است نزديك كوفه، و مغيره و ابو موسى اشعرى در همانجا دفن شدهاند، و گفته شده است كه اين مكان زندان نعمان بوده است (مراصد الاطلاع 1/302).
89- كامل ابن اثير 4/27.
90- ولى چنانچه خواهد آمد عبدالله بن يقطر نامه از امام عليهالسلام براى مردم كوفه مىآورد كه دستگير و كشته شد.
91- مناقب ابن شهر آشوب 4/93.
92- ابن نما نقل كرده است كه عبيدالله به معقل گفت: خود را بعنوان مردى از اهل حمص معرفى كن و بگو كه براى بيعت و بخشيدن مال آمدهام. (مثير الاحزان 32).
93- او مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه، از اصحاب رسول خداست. محمد بن سعد در «طبقات» آورده است كه او مردى شجاع و از نامداران در جنگها و فتوحات بوده است، و او مردى عابد و قارى قرآن و متنسك بوده و در كربلا با امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد. (تنقيح المقال 3/214).
94- مقتل الحسين مقرم 153.
95- حياة الامام الحسين 2/271.
96- پدر او اشعث بن قيس از قبيله كنده مىباشد، ابوبكر خواهر خود ام فروة را به او تزويج كرد و امير المؤمنين على عليهالسلام او را لعنت نمود. ابن ابى الحديد مىگويد: هر فسادى كه در خلافت امير المؤمنين رخ داد و هر اضطرابى بوجود آمد، اصل و ريشه آن اشعث بوده است. كلينى از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است كه فرمود: اشعث بن قيس در خون امير المؤمنين شريك بود و دختر او جعده امام حسن عليه السلام را زهر داد و و محمد بن اشعث در خون امام حسين عليهالسلام شريك بود. (الكنى و الالقاب 2/34).
97- او عمرو بن حجاج زبيدى رئيس قبيله «زبيد» و در ميان قبيله خود داراى شرف و عزتى بوده است و در جنگها نيز از او ياد مىشده است. (ابصار العين 19).
98- كامل ابن اثير 4/37.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-11-2022, 19:19
سرجون غلام معاويه
پس از اينكه اين نامهها به دست يزيد رسيد، سرجون(54) - غلام وفادار پدرش - را احضار كرد و او را از ماجراى مسلم بن عقيل و بيعت مردم كوفه با او و عدم قاطعيت نعمان بن بشير آگاه ساخت و در مورد انتخاب والى جديد كوفه از او نظر خواهى كرد.
سرجون به او گفت: اگر پدرت معاويه اكنون زنده مىشد، نظر او را در اين مورد به كار مىبستى ؟!
يزيد پاسخ داد: آرى .
سرجون كه مىدانست يزيد از عبيدالله بن زياد كينهها به دل دارد براى اينكه او را رام كند، فرمان معاويه را كه قبل از مردنش براى عبيدالله بن زياد نوشته و حكومت كوفه را به او داده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد و گفت: نظر معاويه در مورد عبيدالله بن زياد چنين بود، و اينك كه سراسر كوفه را آشوب فرا گرفته است بايد حكومت بصره و كوفه را يكجا به عبيدالله بن زياد واگذار كنى تا بتواند مخالفان حكومت را در اين دو پايگاه مهم به جاى خود بنشاند.
يزيد پيشنهاد سرجون را پذيرفت و طى فرمانى حكومت كوفه و بصره را به عبيدالله بن زياد - كه در آن وقت والى بصره بود - واگذار كرد و فرمان را بهمراه نامهاى توسط مسلم بن عمرو باهلى(55) براى عبيد الله بن زياد فرستاد(56) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-11-2022, 19:20
سرجون غلام معاويه
پس از اينكه اين نامهها به دست يزيد رسيد، سرجون(54) - غلام وفادار پدرش - را احضار كرد و او را از ماجراى مسلم بن عقيل و بيعت مردم كوفه با او و عدم قاطعيت نعمان بن بشير آگاه ساخت و در مورد انتخاب والى جديد كوفه از او نظر خواهى كرد.
سرجون به او گفت: اگر پدرت معاويه اكنون زنده مىشد، نظر او را در اين مورد به كار مىبستى ؟!
يزيد پاسخ داد: آرى .
سرجون كه مىدانست يزيد از عبيدالله بن زياد كينهها به دل دارد براى اينكه او را رام كند، فرمان معاويه را كه قبل از مردنش براى عبيدالله بن زياد نوشته و حكومت كوفه را به او داده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد و گفت: نظر معاويه در مورد عبيدالله بن زياد چنين بود، و اينك كه سراسر كوفه را آشوب فرا گرفته است بايد حكومت بصره و كوفه را يكجا به عبيدالله بن زياد واگذار كنى تا بتواند مخالفان حكومت را در اين دو پايگاه مهم به جاى خود بنشاند.
يزيد پيشنهاد سرجون را پذيرفت و طى فرمانى حكومت كوفه و بصره را به عبيدالله بن زياد - كه در آن وقت والى بصره بود - واگذار كرد و فرمان را بهمراه نامهاى توسط مسلم بن عمرو باهلى(55) براى عبيد الله بن زياد فرستاد(56) .
نامه يزيد به عبيدالله
يزيد نامهاى براى عبيد الله نوشت كه در آن آمده بود: افرادى كه روزى مورد ستايش قرار مىگيرند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار مىشوند، و چيزهايى ناپسند به صورت مطلوب و دل پسند در مىآيند(57) و تو در مقام و منزلتى قرار دارى كه شايسته آنى! به قول شاعر عرب: «تو بالا رفتى و از ابرها پيشى گرفتى و بر فراز آنها مقام كردى، كه براى تو جز مسند خورشيد جايگاهى نيست (58)
و در اين نامه به او فرمان داد كه در عزيمت به كوفه شتاب كند و مسلم بن عقيل را پس از دستگيرى، كشته و يا تبعيد نمايد(59) .
سخنان عبيدالله بن زياد
پس از اينكه نامه يزيد در بصره به دست عبيدالله بن زياد رسيد، دستور داد تا فرستاده امام عليه السلام را كه حامل نامه براى اشراف و بزرگان بصره بود گردن زدند و بعد در مسجد شهر به منبر رفته خطبه خواند و گفت: «يزيد، ولايت كوفه را به من واگذار نموده است و من فردا از بصره به طرف كوفه حركت خواهم كرد(60) ، بخدا سوگند كه سختيها به من نزديك نخواهند شد و پيش آمدهاى روزگار مرا متزلزل نخواد كرد، با هر كسى كه با من از در دشمنى در آيد خصومت مىكنم و با كسى كه قصد ستيز با مرا دارد خواهم جنگيد و شربت مرگ را به كام او خواهم ريخت، من برادرم عثمان بن زياد را در غياب خود به حكومت بصره مىگمارم، مبادا با او مخالفت كنيد كه بخدا سوگند در كشتن افراد مخالف، مصمم و راسخم و افراد نزديك را به جاى افراد دور به عقوبت مىرسانم! با من راست باشيد و با من مخالفت نكنيد!»(61).
حركت عبيدالله بسوى كوفه
عبيدالله بن زياد بهمراه مسلم بن عمرو باهلى، منذرين جارود، شريك بن اعور حارثى(62) و عبدالله بن حارث بن نوفل و پانصد مرد بصرى چنان با شتاب مسير كوفه را طى مىكرد كه وقتى ديد شريك بن اعور و عبدالله بن حارث ياراى همركابى با او را ندارند، آنها را در ميان راه تنها گذارد و خود با ساير همراهانش به حركت ادامه داد، اين دو مىخواستند كه ابن زياد ديرتر از موعد مقرر به كوفه برسد تا شايد ورق برگردد ولى او از بيم آنكه امام عليهالسلام بر او سبقت گرفته و زودتر وارد كوف شود، با شتاب بيشتر فاصله بصره تا كوفه را طى مىكرد تا اينكه در «قادسيه» غلام او مهران نيز از ادامه مسير باز ماند و ابن زياد هر چه تلاش گذارد و با لباس مبدل به راه خود ادامه داد.
نوشتهاند كه: ابن زياد جامه يمانى بر تن كرد و عمامه سياه رنگى بر سر گذاشت تا كسى او را نشناسد و دوستداران امام عليهالسلام او را اشتباها" به جاى امام بگيرند! او با اين تغيير لباس از هر پست بازرسى عبور مىكرد، مردم مىپنداشتند كه او حسين بن على است و به او مرحبا گفتند و ابن زياد به روى خود نمى آورد و ساكت بود(63) .
ورود عبيدالله به كوفه
ابن زياد چون به نزديكى كوفه رسيد، تا فرا رسيدن شب درنگ كرد و بعد وارد كوفه شد از آن ناحيهاى كه نزديك نجف است، در اين اثنا زنى بانگ برداشت كه: بخداى كعبه سوگند كه اين پسر پيامبر است، و مردم فريب خورده از شوق به فرياد آمدند و در حالى كه اطراف او را گرفته بودند گفتند: ما جمعيتى افزون بر چهل هزار نفر با تو خواهيم بود(64) .
ولى اين مردم ساده دل وقتى بخود آمدند كه ابن زياد پرده از صورت خود برداشت و خطاب به آنان گفت كه: من عبيدالله بن زياد هستم!
مردم كوفه كه سخت غافلگير شده بودند بر روى هم ريختند و در زير دست و پا لگد مال شدند، و ابن زياد وارد دار الاماره شد(65) .
نوشتهاند كه: مسلم بن عمرو باهلى هنگامى كه كثرت جمعيت و ازدحام مردم فريب خورده كوفه را در اطراف ابن زياد ديد، بانگ برداشت كه: دور شويد و كناره گيريد كه او امير عبيدالله بن زياد است، و ابن زياد به راهش ادامه داد تا پشت قصر دار الاماره رسيد(66).
همراهان ابن زياد از نعمان بن بشير و همراهانش كه در قصر دار الاماره بودند خواستند كه در را به روى آنها بگشايند، نعمان بن بشير كه فكر مىكرد امام عليهالسلام با همراهانش قصد ورود به دار الاماره را دارند خطاب به ابن زياد گفت كه: تو را بخدا سوگند مىدهم كه از قصر دور شوى، بخدا سوگند امانتى را كه به من سپرده شده است به دست تو نخواهم سپرد، و من هرگز به جنگ كردن به تو تمايلى ندارم ؛ و فكر مىكرد كه مخاطب او، امام عليهالسلام است.
در اين هنگام مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد كه: اين پسر مرجانه عبيدالله بن زياد است. مردم با شنيدن اين سخن، از ابن زياد فاصله گرفتند و متفرق شدند و نعمان بن بشير كه تازه بخود آمده و به اشتباه خود پى برده بود در قصر را گشود و ابن زياد وارد دار الاماره شد(67) .
خطبه عبيدالله در كوفه
صبح روز بعد ابن زياد دستور داد كه مردم كوفه در مسجد جمع شوند و طى خطبهاى به آنان گفت: يزيد حكومت شهر شما را به من سپرده است تا از بيت المال حفاظت كنم و طبقه مظلوم و محروم را حمايت كنم و با كسانى كه از فرامين صادره اطاعت مىكنند مانند پدرى مهربان رفتار نمايم و شمشيرم را بر روى كسانى خواهم كشيد كه سر از فرمان من بپيچند، از خشم من بترسيد و بدانيد كه من مرد عملم و به گفتار بسنده نمى كنم(68) .
تهديد و ارعاب
ابن زياد به محض ورود به كوفه و تكيه زدن به مسند حكومت، براى زهر چشم گرفتن از مردم كوفه، دستور دستگيرى و باز داشت و كشتار جمعى از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحيه انقلابى مردم را متزلزل كرده و هواى قيام را از سر آنها بيرون كند، و در روز دوم ورودش به كوفه دستور داد تا مردم در مسجد شهر اجتماع كنند و خود با هيئتى كاملا متفاوت كه معمولا در ميان مردم ظاهر مىگشت، بر افراز منبر نشست و در خطبهاى تهديدآميز خاطر نشان كرد كه: احساس مىكنم اين مشكل جز با شدت عمل از ميان نخواهد رفت، بدانيد كه من بى گناه را به جاى گناهكار و مردم حاضر را به جاى افراد غائب كيفر خواهم كرد! و شما را به جاى خود خواهم نشاند!
در اين اثناء، مردى از اهالى كوفه به نام اسد بن عبدالله المرى بپا خاست و در رد سخنان ابن زياد گفت: اى امير! خداى متعال مىفرمايد (و لا تزر وازرة وزر اخرى )(69) «هيچ گنهكارى حامل گناه ديگرى نيست»، و هر كس بايد در برابر عملى كه كرده است پاسخگو باشد، بر توست كه بگويى و بر ماست كه بشنويم ولى به زشتى با ما عمل مكن پيش از آنكه از تو نيكى ديده باشيم.
ابن زياد از ادامه سخن بازماند و از منبر بزير آمد و به دار الاماره رفت(70) .
و نوشتهاند كه ابن زياد در اثناى سخن گفت: حرف مرا به اين مرد هاشمى برسانيد تا ار خشم من بپرهيزد؛ و مرادش از مرد هاشمى، حضرت مسلم به عقيل عليهالسلام بود(71)
برخورد با مأموران و جاسوسان حكومتى
عبيدالله بن زياد با مأموران حكومتى و جاسوسان و بازرسان (عرفاء)(72) بناى بدرفتارى و سختگيرى را گذارد و از آنها خواست تا اسامى افراد غريبى كه وارد شهر مىشوند و مردمى كه با حكومت يزيد سر سازش ندارند و در حقانيت خلافت او ترديد مىكنند و افرادى كه بناى مخالفت و تفرقه افكنى دارند، گزارش كنند، و اگر كسى از اين امر سرپيچى كند و بموقع گزارشهاى لازم را تسليم ننمايد و دشمنان يزيد را معرفى نكند، نه تنها مقررى او از بيت المال قطع خواهد شد بلكه خون و مال او مباح و مقابل خانهاش به دار آويخته مىگردد! و يا اينكه تبعيد به «زاره»ميشود(73) . (74)
مسلم در خانه هانى
چون مسلم بن عقيل از آمدن عبيدالله به كوفه مطلع و از سخنان او در مسجد جامع و آنچه با جاسوسان در ميان گذارده بود، آگاه شد، از خانه مختار - كه در آن سكونت داشت - بيرون آمد و به خانه هانى بن عروه(75) رفت و پيرون امام عليهالسلام مخفيانه در خانه هانى به ملاقات آن جناب مىرفتند و به يكديگر سفارش مىكردند كه اين امر را از ديگران پنهان نگاه دارند(76)
علت اين جابجايى اين بود كه محل اقامت مسلم مخفى نگاه داشته شود زيرا او بيمناك بود كه مبادا پيش از آنكه به رسالت خود جامه عمل بپوشاند توسط مأموران ابن زياد دستگير گردد(77) .
نوشتهاند كه: پس از اينكه مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه اقامت كرد و تعداد بيعت كنندگان با او به 25 هزار نفر رسيد تصميم بر خروج گرفت ولى هانى به او گفت كه: در اين كار شتاب مكن(78)
شريك بن اعور در كوفه
قبلا گفتيم كه شريك بن اعور به هنگام عزيمت ابن زياد از بصره به طرف كوفه با او همراه بود و در اثناى راه از طى مسير بازماند و فكر مىكرد كه ابن زياد او را تنها نخواهد گذارد و در ورود ابن زياد به كوفه تأخير خواهد افتاد.
چون شريك وارد كوفه شد و از جريان امور مطلع گرديد، سراغ هانى بن عروه رفت و در خانه او اقامت گزيد(79) و هانى را ترغيب و تشويق مىكرد تا در اجراى دستورات مسلم كوتاهى نكند و اسباب كار را براى او فراهم سازد(80) .
عيادت عبيدالله از هانى و شريك
چون هانى بن عروه بيمار گشت و عبيدالله بن زياد براى عيادت به نزد او آمد، عمارة بن عبدالسلولى به هانى گفت: يكى از اهداف، از ميان برداشتن اين عامل سرسپرده حكومت اموى است و خداى بزرگ اينك اين فرضت را در اختيار ما گذارده است كه اين قربانى را كه با پاى خود به قربانگاه آمده است از ميان برداريم و ضربهاى كارى به پيكره حكومت يزيد وارد كنيم.
هانى كه پايبند اصول اخلاقى بود، در پاسخ او گفت: دوست ندارم كه او در خانه من به قتل برسد چرا كه ميهمان من است.
ابن زياد كه جهت عيادت هانى آمده بود بدون آنكه كوچكترين آسيبى ببيند، آن خانه را ترك گفت.
چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه شريك بن اعور نيز بيمار شد و او هم در خانه هانى بن عروه بشر مىبرد و مورد احترام عبيدالله بن زياد و ديگر امراى حكومتى بود، عبيدالله پيكى را به نزد شريك گسيل داشت تا به او بگويد كه امشب به عيادت او خواهد آمد، شريك كه ديد فرصت مناسبى براى از بين بردن عبيدالله بن زياد پيدا كرده است به مسلم بن عقيل گفت كه: ابن زياد امشب به عيادت من خواهد آمد، وقتى وارد خانه شد و در كنار بستر من نشست او را غافلگير كرده و از ميان بردار و زمام درا الاماره را در دست بگير، مطمئن باش كسى در اين امر با تو مخالفت نخواهد كرد و من هم هنگامى كه بهبود يافتم به بصره خواهم رفت و مردم بصره را با تو همراه خواهم كرد(81) .
شريك و نقشه قتل عبيدالله
هنوز شريك با مسلم بن عقيل گرم سخن بود كه دق الباب شد و خبر آوردند كه امير بر در خانه است. مسلم در گوشهاى از خانه پنهان شد و عبيدالله بن زياد با غلامش مهران وارد خانه گرديد و در كنار شريك نشست و به پرس و جوى احوال او پرداخت.
شريك لحظه شمارى مىكرد تا مسلم از مخفيگاه خود بيرون آيد و به ابن زياد حمله كرده و او را به هلاكت برساند ولى انتظار او سودى نداشت، شريك كه بر آشفته بود عمامه خود را از سر بر مىداشت و بر زمين مىنهاد و باز آن را بر سر مىنهاد و اين كار را تكرار مىكرد، و چون ديد كه از مسلم خبرى نشد، بطورى كه مسلم صداى او را بشنود به قرائت اشعار پرداخت تا جايى كه رو به مخفيگاه مسلم كرد و گفت: سيراب كنيد او (ابن زياد) را اگر چه به مرگ من منتهى گردد(82) .
عبيدالله به زياد كه از حركات شريك، شگفت زده شده بود رو به هانى بن عروه (صاحب خانه) كرده گفت: گويا پسر عموى تو هذيان مىگويد.
هانى گفت: شريك از آن روزى كه بيمار شده با خود حرف مىزند و نمى داند كه چه مىگويد(83)
آگاه شدن مهران غلام عبيدالله از ماجرا
شريك در جريان گفتگويش با مسلم بن عقيل خاطر نشان ساخته بود كه: وقتى گفتم به من آب بدهيد، از مخفيگاه خارج شو و كار عبيدالله را يكسره كن ؛ هنگامى كه عبيدالله براى عيادت شريك وارد خانه هانى شد و در كنار شريك نشست، مهران بالاى سر عبيدالله به رسم احترام ايستاده بود، شريك كه وقت را مناسب مىديد گفت:مرا سيراب كنيد.
كنيزكى در حالى كه قدحى آب در دست داشت تا براى شريك ببرد، چشمش به مسلم افتاد كه در مخفيگاه بسر مىبرد، پايش لغزيد، شريك دوباره گفت: مرا سيرات كنيد.
چون حركتى مشاهده نكرد براى بار سوم صدا زد و گفت: واى بر شما! مرا سيراب كنيد اگر چه به قيمت جان من تمام شود.
مهران غلام ابن زياد با زيركى دريافت كه توطئهاى در كار است و دست عبيدالله را فشرد و عبيدالله بسرعت از جاى خود برخاست، شريك گفت: اى امير! مىخواستم به شما وصيت كنم! عبيدالله گفت: دوباره براى ديدنت خواهم آمد.
مهران پس از خارج شدن از خانه به عبيدالله گفت: شريك تصميم به كشتن تو گرفته بود، عبيدالله با ناباورى گفت: چگونه امكان دارد كه او چنين خيالى را در مورد من داشته باشد در حالى كه من در حق او محبتها كردهام و پدرم نيز در حق هانى از هيچ محبتى فروگذار نكرده است ؟!
مهران به او اطمينان داد كه مطلب همان است كه به او گفته است (84).
علت خوددارى مسلم از قتل عبيدالله
پس از خروج عبيدالله از خانه هانى، مسلم از مخفيگاه خود بيرون آمد و شريك با بر آشفتگى علت عدم اقدام او را جهت كشتن عبيدالله پرسيد، مسلم در پاسخ گفت: دو عامل مرا از اين كار باز داشت: اول آنكه هانى كراهت داشت كه عبيدالله در خانه او كشته شود، دوم آنكه حديثى بود كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كردهاند كه: «ايمان، مكر و حيله رامهار مىكند، و مؤمن اهل حيله نيست» (85).
شريك گفت: بخدا سوگند كه اگر او را مىكشتى، مردى قاسق و كافر و بدكارى را كشته بودى(86) .
و برخى نقل كردهاند كه: پس از خروج عبيدالله بن زياد از خانه هانى بن عروه، مسلم از مخفيگاه خود خارج شد در حالى كه شمشيرى در دستش بود، شريك از او پرسيد كه: چه چيزى تو را از كشتن عبيدالله باز داشت ؟
مسلم در پاسخ گفت: هنگامى كه از مخفيگاه خود بيرون آمدم زنى (شايد همان كنيزى كه قدح آب در دست داشت) نزديك آمد و گفت: تو را بخدا سوگند مىدهم كه عبيدالله بن زياد در خانه ما كشته نشود، و گريست، و من هم شمشيرم را رها كردم و نشستم.
هانى گفت: اى واى بر او كه هم مرا كشت و هم خود را و ناخواسته از چيزى كه مىگريختم با آن روبرو شدم(87)
وفات شريك بن اعور
برخى از مورخين نوشتهاند كه: شريك بن اعور سه روز پس از اين ماجرا، در گذشت و عبيدالله بر جنازه او نماز خواند، و چون دريافت كه شريك، مسلم را بر كشتن او ترغيب نموده بود گفت: بخدا سوگند كه ديگر جنازه هيچ عراقى نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم زياد (88) در آنجا كه شريك دفن شده است، نبود، هر آينه قبر او را نبش كرده چسدش را بيرون مىآوردم(89) .
و باز نوشتهاند كه: چون عبيدالله بن زياد از نزد شريك به دارالاماره باز گشت، شخصى به نام مالك بن يربوع تميمى نامهاى به دست او داد كه آن را از دست عبدالله بن يقطر گرفته بود، و در آن نامه به امام حسين عليهالسلام نوشته شده بود كه: گروهى از اهل كوفه با شما بيعت كردهاند، چون نامه به شما رسيد، شتاب كن، شتاب! زيرا كه مردم با شمايند و رغبتى نسبت به يزيد ندارند (90)
ابن زياد دستور داد تا عبدالله بن يقطر را به قتل برسانند (91).
معقل، جاسوس عبيدالله
عبيدالله كه از مخفيگاه مسلم آگاهى نداشت، معقل (92) را نزد خود فراخواند و سه هزار درهم به او داد و فرمان داد كه با شيعيان ملاقات كرده و خود را بعنوان مردى از شام و غلامان ذو الكلاع معرفى نمايد و بگويد: خدا به سبب حب اهل بيت رسولش نعمتها به من عطا نموده است، و بگويد: شنيدهام مردى از ياوران امام حسين به اين شهر آمده است كه مردم را به بيعت با او تشويق مىنمايد و در نزد من مالى است كه مىخواهم آن مرد را ملاقات نموده و اين مال را به او بسپارم!
معقل از دار الاماره بيرون آمد و داخل مسجد جامع اعظم كوفه شد و مسلم بن عوسجه اسدى (93) را ديد كه مشغول نماز است؛ چون از نماز فارغ شد، معقل حال خود را براى او بيان كرد و مسلم بن عوسجه براى او دعاى خير و طلب توفيق كرد و او را به نزد مسلم بن عقيل سلام الله عليه برد.
معقل مالى را كه به همراه داشت به مسلم سپرد و با او بيعت كرد؛ مسلم بن عقيل، مال را به ابو ثمامه صائدى تسليم نمود. ابو ثمامه، مردى بصير و شجاع و از بزرگان شيعه بود و حضرت مسلم او را براى اخذ اموال و خريد سلاح معين كرده بود.
معقل از آن روز به بعد به مخفيگاه مسلم رفت و آمد مىكرد و هيچكس مانع او نمى شد، و او هم اخبار را گرفته و هر شامگاه براى ابن زياد گزارش مىكرد (94).
توطئه عليه هانى بن عروه
همين كه عبيدالله از مكان مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه آگاهى يافت تصميم به دستگيرى هانى گرفت چرا كه خانه او مركز تجمع شيعيان و مقر سفير امام حسين عليهالسلام شده بود (95) و او به بهانه بيمارى از رفتن به نزد عبيدالله بن زياد نيز خوددارى مىكرد.
ابن زياد، محمد به اشعث (96) و اسما بن خارجه - و به روايتى عمرو بن حجاج زبيدى(97) - را نزد خود خواند و از علت نيامدن هانى به قصر دارالاماره سؤال كرد، آنها گفتند كه او بيمار است، عبيدالله گفت: ولى به من خبر رسيده است كه او بهبودى پيدا كرده و در خانهاش مىنشيند، شما به ملاقات او برويد و به او خاطر نشان سازيد تا وظيفه خود را در قبال ما به انجام برساند و به ديدار ما به دارالاماره بيايد (98).
پاورقى:
32- ارشاد شيخ مفيد 2/38؛ تاريخ طبرى 6/198.
33- ابن قتيبه مادر او را «نبطيه» ذكر كرده، و «نبط» گروهى بودند كه در اواسط بلاد عرب در كنار جبل «آجا» و «سلمى» كه قبيله طى نيز در آنجا سكونت داشتند، زندگى مىكردند، سپس به سرزمين عراق روى آوردند و در آنجا اقامت گزيدند. نام مادر حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه را ابوالفرج «علية» ذكر كرده است. (الشهيد مسليم بن عقيل مقرم 42).
34- الملهوف 31.
35- مقتل الحسين مقرم 145 به نقل از مقتل الحسين خوارزمى 1/196.
36- ارشاد شيخ مفيد 2/39؛ مقتل الحسين مقرم 146.
37- آنچه در متن آورديم يعنى «بطن الخبيت» بر اساس نقل ابن اثير است ؛ و بعضى آن را «بطن الخبت» و يا «مضيق الخبت» ذكر كردهاند چنانچه در ارشاد 2/40 آمده است.
38- كامل ابن اثير 4/21.
39- مرد هاشمى بعد از ائمه اهل بيت است، چنانچه بلاذرى او را شجاعترين بنى عقيل دانسته است. بنابر اين بايد اين نامه را جعلى دانست كه خواستهاند با انتساب ترس به حضرت مسلم، شخصيت اين بزرگ مرد را كه از مفاخر امت اسلامى بشمار مىرود پايين بياورند. (حياة الامام الحسين 2/343).
40- ارشاد شيخ مفيد 2/40.
41- مروج الذهب 3/45.
42- تاريخ طبرى 6/199.
43- مقتل الحسين مقرم 147.
44- حياة الامام الحسين 2/345.
45- الملهوف 16.
46- جمعى از مورخين تعداد بيعت كنندگان بامسلم را هجده هزار نفر نوشتهاند (ارشاد شيخ مفيد 2/41) و گروهى ديگر تعداد اين افراد را بيست و پنجهزار نفر ذكر كردهاند (نفس المهموم 95).
برخى از تعداد بيست و هشتهزار نفر سخن به ميان آوردهاند، گروهى از آمار سى هزار ياد كردهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از تاريخ ابى الفداء و دائرة المعارف وجدى).
و در حديثى ديگر اين تعداد را بالغ بر چهل هزار نفر نوشتهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از شرح شافيه ابى فراس).
47- ترجمه عابس ابن شبيب كه از شهداى كربلاست تحت عنوان شهدا مذكور خواهد شد.
48- نفس المهموم 83.
49- حياة الامام الحسين 2/345.
50- بحار الانوار 44/336؛ البداية و النهاية 8/163.
51- مثير الاحزان 32.
52- كامل ابن اثير 4/22.
53- ارشاد شيخ مفيد 2/41.
54- سرجون بن منصور از نصاراى شام بود كه معاويه او را در تقويت و مصلحت حكومت خود بكار گرفته بود و پدرش منصور از طرف هر قل قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را بر عهده داشت، پسر سرجون نيز در دولت اموى داراى پست و مقامى بود با اينكه عمر بن الخطاب دستور داده بود كه از استخدام افراد مسيحى خوددارى كنند مگر آنكه مسلمان شوند. (پاورقى مقتل الحسين مقرم 148).
55- مسلم بن عمرو باهلى پدر قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
55- مسلم بن عمرو باهلى قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
57- همين جمله، كينه قبلى يزيد نسبت به عبيدالله را آشكار مىكند.
58-رفعت و جاوزت السحاب و فوقه
فما لك الا مرقب الشمس مقعد ».
59- مقتل الحسين مقرم 148.
60- حياة الامام الحسين 2/355.
61- كامل ابن اثير 4/23.
62- شريك بن اعور از خواص اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و در جنگ جمل و صفين در خدمت آن حضرت بوده است. ابوالفرج گفته است كه عبيدالله بن زياد او را گرامى مىدانست. شريك در تشيع بسيار شديد و محكم بود. صاحب مناقب او را همدانى دانسته و ديگر مورخين او را حارثى گفتهاند. (تنقيح المقال 2/84 به اختصار).
شريك در پيروى از على عليهالسلام ثابت قدم بود و در جنگ صفين همراه با عمار شمشير مىزد و سخنانش با معاويه در كتب تاريخ ثبت است. (نفس المهوم 96).
نوشتهاند كه: به جهت شخصيت و شرافتى كه شريك بن اعور داشت، عبيدالله بن زياد از طرف معاويه او را به حكومت كرمان گماشته بود و او با هانى بن عروه دوستى و مصاحبت داشت. (مقتل الحسين مقرم 152).
63- مقتل الحسين مقرم 149.
64- مثير الاحزان 30.
65- بحار الانوار 44/340.
66- قصر دار الاماره كوفه از بناهاى قديمى اسلامى است كه توسط سعد بن ابى و قاص بنا گرديده است.
67- ارشاد شيخ مفيد 2/44.
68- اعلام الورى 222.
69- سوره انعام:164.
70- الفتوح 5/67.
71- مثير الاحزان 30.
72- عرفاء» جمع عريف و به كسى گفته مىشود كه مسئوليت گزارش امور مردم و قبيله را به سلطان دارد. (مجمع البحرين - عرف).
73- زاره» موضعى است در عمان، و تبعيدگاه مرقع بن ثمامه اسدى بود. مرقع در كربلا با امام حسين عليهالسلام بود و چون تيرهاى او تمام شد با شمشير جنگ مىكرد، بعضى از افراد قبيله او كه در لشكر عمر بن سعد بودند او را امان دادند، و او بسوى آنان رفت، عمر بن سعد چون اسرا را به كوفه آورد و خبر مرقع بن ثمامه را به عبيدالله داد، عبيدالله او را به «زاره» تبعيد نمود.
74- كامل ابن اثير 4/24؛ ارشاد شيخ مفيد 2/45.
75- هانى بن عروه مذ حجى، مردى بود كه در تشيع گامى استوار داشت و از قراء بنام و اشراف كوفه بشمار ميرفت و رهبرى تعداد زيادى از مردم را بر عهده داشت، هنگامى كه سوار مىشد چهار هزار نفر سوار و هشتهزار نفر پياده همراه او بودند و چون هم پيمانان خود را از قبيله كنده فرا مىخواند سى هزار نفر گرد او جمع مىشدند. او از خواص اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار ميرفت و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و محضر رسول خدا را درك كرده بود و از صحابه آن حضرت نيز بشمار ميرفت و از عمر او در روزى كه به دست عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد، نود سال مىگذشت. (مقتل الحسين مقرم 151).
76- بحار الانوار 44/341.
77- الملهوف 19.
78- مناقب ابن شهر آشوب 4/91.
79- مقاتل الطالبين 97.
80- نفس المهموم 96.
81- كامل ابن اثير 4/26.
83- مقتل الحسين مقرم 152.
84- نفس المهموم 97.
85- ان الايمان قيد الفتك فلا يقتلك مؤمن». و در كامل ابن اثير 4/27 آمده است كه: «فلا يقتك مؤمن بمؤمن».
86- مقاتل الطالبين 99.
87- مثير الاحزان 32.
88- قبر زياد بن ابيه - پدر عبيدالله - در «ثويه» بوده و آنجا مكانى است نزديك كوفه، و مغيره و ابو موسى اشعرى در همانجا دفن شدهاند، و گفته شده است كه اين مكان زندان نعمان بوده است (مراصد الاطلاع 1/302).
89- كامل ابن اثير 4/27.
90- ولى چنانچه خواهد آمد عبدالله بن يقطر نامه از امام عليهالسلام براى مردم كوفه مىآورد كه دستگير و كشته شد.
91- مناقب ابن شهر آشوب 4/93.
92- ابن نما نقل كرده است كه عبيدالله به معقل گفت: خود را بعنوان مردى از اهل حمص معرفى كن و بگو كه براى بيعت و بخشيدن مال آمدهام. (مثير الاحزان 32).
93- او مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه، از اصحاب رسول خداست. محمد بن سعد در «طبقات» آورده است كه او مردى شجاع و از نامداران در جنگها و فتوحات بوده است، و او مردى عابد و قارى قرآن و متنسك بوده و در كربلا با امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد. (تنقيح المقال 3/214).
94- مقتل الحسين مقرم 153.
95- حياة الامام الحسين 2/271.
96- پدر او اشعث بن قيس از قبيله كنده مىباشد، ابوبكر خواهر خود ام فروة را به او تزويج كرد و امير المؤمنين على عليهالسلام او را لعنت نمود. ابن ابى الحديد مىگويد: هر فسادى كه در خلافت امير المؤمنين رخ داد و هر اضطرابى بوجود آمد، اصل و ريشه آن اشعث بوده است. كلينى از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است كه فرمود: اشعث بن قيس در خون امير المؤمنين شريك بود و دختر او جعده امام حسن عليه السلام را زهر داد و و محمد بن اشعث در خون امام حسين عليهالسلام شريك بود. (الكنى و الالقاب 2/34).
97- او عمرو بن حجاج زبيدى رئيس قبيله «زبيد» و در ميان قبيله خود داراى شرف و عزتى بوده است و در جنگها نيز از او ياد مىشده است. (ابصار العين 19).
98- كامل ابن اثير 4/37.
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-11-2022, 19:21
سرجون غلام معاويه
پس از اينكه اين نامهها به دست يزيد رسيد، سرجون(54) - غلام وفادار پدرش - را احضار كرد و او را از ماجراى مسلم بن عقيل و بيعت مردم كوفه با او و عدم قاطعيت نعمان بن بشير آگاه ساخت و در مورد انتخاب والى جديد كوفه از او نظر خواهى كرد.
سرجون به او گفت: اگر پدرت معاويه اكنون زنده مىشد، نظر او را در اين مورد به كار مىبستى ؟!
يزيد پاسخ داد: آرى .
سرجون كه مىدانست يزيد از عبيدالله بن زياد كينهها به دل دارد براى اينكه او را رام كند، فرمان معاويه را كه قبل از مردنش براى عبيدالله بن زياد نوشته و حكومت كوفه را به او داده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد و گفت: نظر معاويه در مورد عبيدالله بن زياد چنين بود، و اينك كه سراسر كوفه را آشوب فرا گرفته است بايد حكومت بصره و كوفه را يكجا به عبيدالله بن زياد واگذار كنى تا بتواند مخالفان حكومت را در اين دو پايگاه مهم به جاى خود بنشاند.
يزيد پيشنهاد سرجون را پذيرفت و طى فرمانى حكومت كوفه و بصره را به عبيدالله بن زياد - كه در آن وقت والى بصره بود - واگذار كرد و فرمان را بهمراه نامهاى توسط مسلم بن عمرو باهلى(55) براى عبيد الله بن زياد فرستاد(56) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
24-11-2022, 19:21
نامه يزيد به عبيدالله
يزيد نامهاى براى عبيد الله نوشت كه در آن آمده بود: افرادى كه روزى مورد ستايش قرار مىگيرند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار مىشوند، و چيزهايى ناپسند به صورت مطلوب و دل پسند در مىآيند(57) و تو در مقام و منزلتى قرار دارى كه شايسته آنى! به قول شاعر عرب: «تو بالا رفتى و از ابرها پيشى گرفتى و بر فراز آنها مقام كردى، كه براى تو جز مسند خورشيد جايگاهى نيست (58)
و در اين نامه به او فرمان داد كه در عزيمت به كوفه شتاب كند و مسلم بن عقيل را پس از دستگيرى، كشته و يا تبعيد نمايد(59) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
29-11-2022, 16:21
سخنان عبيدالله بن زياد
پس از اينكه نامه يزيد در بصره به دست عبيدالله بن زياد رسيد، دستور داد تا فرستاده امام عليه السلام را كه حامل نامه براى اشراف و بزرگان بصره بود گردن زدند و بعد در مسجد شهر به منبر رفته خطبه خواند و گفت: «يزيد، ولايت كوفه را به من واگذار نموده است و من فردا از بصره به طرف كوفه حركت خواهم كرد(60) ، بخدا سوگند كه سختيها به من نزديك نخواهند شد و پيش آمدهاى روزگار مرا متزلزل نخواد كرد، با هر كسى كه با من از در دشمنى در آيد خصومت مىكنم و با كسى كه قصد ستيز با مرا دارد خواهم جنگيد و شربت مرگ را به كام او خواهم ريخت، من برادرم عثمان بن زياد را در غياب خود به حكومت بصره مىگمارم، مبادا با او مخالفت كنيد كه بخدا سوگند در كشتن افراد مخالف، مصمم و راسخم و افراد نزديك را به جاى افراد دور به عقوبت مىرسانم! با من راست باشيد و با من مخالفت نكنيد!»(61).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
29-11-2022, 16:21
حركت عبيدالله بسوى كوفه
عبيدالله بن زياد بهمراه مسلم بن عمرو باهلى، منذرين جارود، شريك بن اعور حارثى(62) و عبدالله بن حارث بن نوفل و پانصد مرد بصرى چنان با شتاب مسير كوفه را طى مىكرد كه وقتى ديد شريك بن اعور و عبدالله بن حارث ياراى همركابى با او را ندارند، آنها را در ميان راه تنها گذارد و خود با ساير همراهانش به حركت ادامه داد، اين دو مىخواستند كه ابن زياد ديرتر از موعد مقرر به كوفه برسد تا شايد ورق برگردد ولى او از بيم آنكه امام عليهالسلام بر او سبقت گرفته و زودتر وارد كوف شود، با شتاب بيشتر فاصله بصره تا كوفه را طى مىكرد تا اينكه در «قادسيه» غلام او مهران نيز از ادامه مسير باز ماند و ابن زياد هر چه تلاش گذارد و با لباس مبدل به راه خود ادامه داد.
نوشتهاند كه: ابن زياد جامه يمانى بر تن كرد و عمامه سياه رنگى بر سر گذاشت تا كسى او را نشناسد و دوستداران امام عليهالسلام او را اشتباها" به جاى امام بگيرند! او با اين تغيير لباس از هر پست بازرسى عبور مىكرد، مردم مىپنداشتند كه او حسين بن على است و به او مرحبا گفتند و ابن زياد به روى خود نمى آورد و ساكت بود(63) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
01-12-2022, 13:38
ورود عبيدالله به كوفه
ابن زياد چون به نزديكى كوفه رسيد، تا فرا رسيدن شب درنگ كرد و بعد وارد كوفه شد از آن ناحيهاى كه نزديك نجف است، در اين اثنا زنى بانگ برداشت كه: بخداى كعبه سوگند كه اين پسر پيامبر است، و مردم فريب خورده از شوق به فرياد آمدند و در حالى كه اطراف او را گرفته بودند گفتند: ما جمعيتى افزون بر چهل هزار نفر با تو خواهيم بود(64) .
ولى اين مردم ساده دل وقتى بخود آمدند كه ابن زياد پرده از صورت خود برداشت و خطاب به آنان گفت كه: من عبيدالله بن زياد هستم!
مردم كوفه كه سخت غافلگير شده بودند بر روى هم ريختند و در زير دست و پا لگد مال شدند، و ابن زياد وارد دار الاماره شد(65) .
نوشتهاند كه: مسلم بن عمرو باهلى هنگامى كه كثرت جمعيت و ازدحام مردم فريب خورده كوفه را در اطراف ابن زياد ديد، بانگ برداشت كه: دور شويد و كناره گيريد كه او امير عبيدالله بن زياد است، و ابن زياد به راهش ادامه داد تا پشت قصر دار الاماره رسيد(66).
همراهان ابن زياد از نعمان بن بشير و همراهانش كه در قصر دار الاماره بودند خواستند كه در را به روى آنها بگشايند، نعمان بن بشير كه فكر مىكرد امام عليهالسلام با همراهانش قصد ورود به دار الاماره را دارند خطاب به ابن زياد گفت كه: تو را بخدا سوگند مىدهم كه از قصر دور شوى، بخدا سوگند امانتى را كه به من سپرده شده است به دست تو نخواهم سپرد، و من هرگز به جنگ كردن به تو تمايلى ندارم ؛ و فكر مىكرد كه مخاطب او، امام عليهالسلام است.
در اين هنگام مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد كه: اين پسر مرجانه عبيدالله بن زياد است. مردم با شنيدن اين سخن، از ابن زياد فاصله گرفتند و متفرق شدند و نعمان بن بشير كه تازه بخود آمده و به اشتباه خود پى برده بود در قصر را گشود و ابن زياد وارد دار الاماره شد(67) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
01-12-2022, 13:38
خطبه عبيدالله در كوفه
صبح روز بعد ابن زياد دستور داد كه مردم كوفه در مسجد جمع شوند و طى خطبهاى به آنان گفت: يزيد حكومت شهر شما را به من سپرده است تا از بيت المال حفاظت كنم و طبقه مظلوم و محروم را حمايت كنم و با كسانى كه از فرامين صادره اطاعت مىكنند مانند پدرى مهربان رفتار نمايم و شمشيرم را بر روى كسانى خواهم كشيد كه سر از فرمان من بپيچند، از خشم من بترسيد و بدانيد كه من مرد عملم و به گفتار بسنده نمى كنم(68) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-12-2022, 18:05
تهديد و ارعاب
ابن زياد به محض ورود به كوفه و تكيه زدن به مسند حكومت، براى زهر چشم گرفتن از مردم كوفه، دستور دستگيرى و باز داشت و كشتار جمعى از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحيه انقلابى مردم را متزلزل كرده و هواى قيام را از سر آنها بيرون كند، و در روز دوم ورودش به كوفه دستور داد تا مردم در مسجد شهر اجتماع كنند و خود با هيئتى كاملا متفاوت كه معمولا در ميان مردم ظاهر مىگشت، بر افراز منبر نشست و در خطبهاى تهديدآميز خاطر نشان كرد كه: احساس مىكنم اين مشكل جز با شدت عمل از ميان نخواهد رفت، بدانيد كه من بى گناه را به جاى گناهكار و مردم حاضر را به جاى افراد غائب كيفر خواهم كرد! و شما را به جاى خود خواهم نشاند!
در اين اثناء، مردى از اهالى كوفه به نام اسد بن عبدالله المرى بپا خاست و در رد سخنان ابن زياد گفت: اى امير! خداى متعال مىفرمايد (و لا تزر وازرة وزر اخرى )(69) «هيچ گنهكارى حامل گناه ديگرى نيست»، و هر كس بايد در برابر عملى كه كرده است پاسخگو باشد، بر توست كه بگويى و بر ماست كه بشنويم ولى به زشتى با ما عمل مكن پيش از آنكه از تو نيكى ديده باشيم.
ابن زياد از ادامه سخن بازماند و از منبر بزير آمد و به دار الاماره رفت(70) .
و نوشتهاند كه ابن زياد در اثناى سخن گفت: حرف مرا به اين مرد هاشمى برسانيد تا ار خشم من بپرهيزد؛ و مرادش از مرد هاشمى، حضرت مسلم به عقيل عليهالسلام بود(71)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
03-12-2022, 18:06
برخورد با مأموران و جاسوسان حكومتى
عبيدالله بن زياد با مأموران حكومتى و جاسوسان و بازرسان (عرفاء)(72) بناى بدرفتارى و سختگيرى را گذارد و از آنها خواست تا اسامى افراد غريبى كه وارد شهر مىشوند و مردمى كه با حكومت يزيد سر سازش ندارند و در حقانيت خلافت او ترديد مىكنند و افرادى كه بناى مخالفت و تفرقه افكنى دارند، گزارش كنند، و اگر كسى از اين امر سرپيچى كند و بموقع گزارشهاى لازم را تسليم ننمايد و دشمنان يزيد را معرفى نكند، نه تنها مقررى او از بيت المال قطع خواهد شد بلكه خون و مال او مباح و مقابل خانهاش به دار آويخته مىگردد! و يا اينكه تبعيد به «زاره»ميشود(73) . (74)
مسلم در خانه هانى
چون مسلم بن عقيل از آمدن عبيدالله به كوفه مطلع و از سخنان او در مسجد جامع و آنچه با جاسوسان در ميان گذارده بود، آگاه شد، از خانه مختار - كه در آن سكونت داشت - بيرون آمد و به خانه هانى بن عروه(75) رفت و پيرون امام عليهالسلام مخفيانه در خانه هانى به ملاقات آن جناب مىرفتند و به يكديگر سفارش مىكردند كه اين امر را از ديگران پنهان نگاه دارند(76)
علت اين جابجايى اين بود كه محل اقامت مسلم مخفى نگاه داشته شود زيرا او بيمناك بود كه مبادا پيش از آنكه به رسالت خود جامه عمل بپوشاند توسط مأموران ابن زياد دستگير گردد(77) .
نوشتهاند كه: پس از اينكه مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه اقامت كرد و تعداد بيعت كنندگان با او به 25 هزار نفر رسيد تصميم بر خروج گرفت ولى هانى به او گفت كه: در اين كار شتاب مكن(78)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
07-12-2022, 20:19
شريك بن اعور در كوفه
قبلا گفتيم كه شريك بن اعور به هنگام عزيمت ابن زياد از بصره به طرف كوفه با او همراه بود و در اثناى راه از طى مسير بازماند و فكر مىكرد كه ابن زياد او را تنها نخواهد گذارد و در ورود ابن زياد به كوفه تأخير خواهد افتاد.
چون شريك وارد كوفه شد و از جريان امور مطلع گرديد، سراغ هانى بن عروه رفت و در خانه او اقامت گزيد(79) و هانى را ترغيب و تشويق مىكرد تا در اجراى دستورات مسلم كوتاهى نكند و اسباب كار را براى او فراهم سازد(80) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
07-12-2022, 20:19
عيادت عبيدالله از هانى و شريك
چون هانى بن عروه بيمار گشت و عبيدالله بن زياد براى عيادت به نزد او آمد، عمارة بن عبدالسلولى به هانى گفت: يكى از اهداف، از ميان برداشتن اين عامل سرسپرده حكومت اموى است و خداى بزرگ اينك اين فرضت را در اختيار ما گذارده است كه اين قربانى را كه با پاى خود به قربانگاه آمده است از ميان برداريم و ضربهاى كارى به پيكره حكومت يزيد وارد كنيم.
هانى كه پايبند اصول اخلاقى بود، در پاسخ او گفت: دوست ندارم كه او در خانه من به قتل برسد چرا كه ميهمان من است.
ابن زياد كه جهت عيادت هانى آمده بود بدون آنكه كوچكترين آسيبى ببيند، آن خانه را ترك گفت.
چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه شريك بن اعور نيز بيمار شد و او هم در خانه هانى بن عروه بشر مىبرد و مورد احترام عبيدالله بن زياد و ديگر امراى حكومتى بود، عبيدالله پيكى را به نزد شريك گسيل داشت تا به او بگويد كه امشب به عيادت او خواهد آمد، شريك كه ديد فرصت مناسبى براى از بين بردن عبيدالله بن زياد پيدا كرده است به مسلم بن عقيل گفت كه: ابن زياد امشب به عيادت من خواهد آمد، وقتى وارد خانه شد و در كنار بستر من نشست او را غافلگير كرده و از ميان بردار و زمام درا الاماره را در دست بگير، مطمئن باش كسى در اين امر با تو مخالفت نخواهد كرد و من هم هنگامى كه بهبود يافتم به بصره خواهم رفت و مردم بصره را با تو همراه خواهم كرد(81) .
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-12-2022, 15:25
شريك و نقشه قتل عبيدالله
هنوز شريك با مسلم بن عقيل گرم سخن بود كه دق الباب شد و خبر آوردند كه امير بر در خانه است. مسلم در گوشهاى از خانه پنهان شد و عبيدالله بن زياد با غلامش مهران وارد خانه گرديد و در كنار شريك نشست و به پرس و جوى احوال او پرداخت.
شريك لحظه شمارى مىكرد تا مسلم از مخفيگاه خود بيرون آيد و به ابن زياد حمله كرده و او را به هلاكت برساند ولى انتظار او سودى نداشت، شريك كه بر آشفته بود عمامه خود را از سر بر مىداشت و بر زمين مىنهاد و باز آن را بر سر مىنهاد و اين كار را تكرار مىكرد، و چون ديد كه از مسلم خبرى نشد، بطورى كه مسلم صداى او را بشنود به قرائت اشعار پرداخت تا جايى كه رو به مخفيگاه مسلم كرد و گفت: سيراب كنيد او (ابن زياد) را اگر چه به مرگ من منتهى گردد(82) .
عبيدالله به زياد كه از حركات شريك، شگفت زده شده بود رو به هانى بن عروه (صاحب خانه) كرده گفت: گويا پسر عموى تو هذيان مىگويد.
هانى گفت: شريك از آن روزى كه بيمار شده با خود حرف مىزند و نمى داند كه چه مىگويد(83)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
19-12-2022, 15:25
آگاه شدن مهران غلام عبيدالله از ماجرا
شريك در جريان گفتگويش با مسلم بن عقيل خاطر نشان ساخته بود كه: وقتى گفتم به من آب بدهيد، از مخفيگاه خارج شو و كار عبيدالله را يكسره كن ؛ هنگامى كه عبيدالله براى عيادت شريك وارد خانه هانى شد و در كنار شريك نشست، مهران بالاى سر عبيدالله به رسم احترام ايستاده بود، شريك كه وقت را مناسب مىديد گفت:مرا سيراب كنيد.
كنيزكى در حالى كه قدحى آب در دست داشت تا براى شريك ببرد، چشمش به مسلم افتاد كه در مخفيگاه بسر مىبرد، پايش لغزيد، شريك دوباره گفت: مرا سيرات كنيد.
چون حركتى مشاهده نكرد براى بار سوم صدا زد و گفت: واى بر شما! مرا سيراب كنيد اگر چه به قيمت جان من تمام شود.
مهران غلام ابن زياد با زيركى دريافت كه توطئهاى در كار است و دست عبيدالله را فشرد و عبيدالله بسرعت از جاى خود برخاست، شريك گفت: اى امير! مىخواستم به شما وصيت كنم! عبيدالله گفت: دوباره براى ديدنت خواهم آمد.
مهران پس از خارج شدن از خانه به عبيدالله گفت: شريك تصميم به كشتن تو گرفته بود، عبيدالله با ناباورى گفت: چگونه امكان دارد كه او چنين خيالى را در مورد من داشته باشد در حالى كه من در حق او محبتها كردهام و پدرم نيز در حق هانى از هيچ محبتى فروگذار نكرده است ؟!
مهران به او اطمينان داد كه مطلب همان است كه به او گفته است (84).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-12-2022, 19:32
علت خوددارى مسلم از قتل عبيدالله
پس از خروج عبيدالله از خانه هانى، مسلم از مخفيگاه خود بيرون آمد و شريك با بر آشفتگى علت عدم اقدام او را جهت كشتن عبيدالله پرسيد، مسلم در پاسخ گفت: دو عامل مرا از اين كار باز داشت: اول آنكه هانى كراهت داشت كه عبيدالله در خانه او كشته شود، دوم آنكه حديثى بود كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كردهاند كه: «ايمان، مكر و حيله رامهار مىكند، و مؤمن اهل حيله نيست» (85).
شريك گفت: بخدا سوگند كه اگر او را مىكشتى، مردى قاسق و كافر و بدكارى را كشته بودى(86) .
و برخى نقل كردهاند كه: پس از خروج عبيدالله بن زياد از خانه هانى بن عروه، مسلم از مخفيگاه خود خارج شد در حالى كه شمشيرى در دستش بود، شريك از او پرسيد كه: چه چيزى تو را از كشتن عبيدالله باز داشت ؟
مسلم در پاسخ گفت: هنگامى كه از مخفيگاه خود بيرون آمدم زنى (شايد همان كنيزى كه قدح آب در دست داشت) نزديك آمد و گفت: تو را بخدا سوگند مىدهم كه عبيدالله بن زياد در خانه ما كشته نشود، و گريست، و من هم شمشيرم را رها كردم و نشستم.
هانى گفت: اى واى بر او كه هم مرا كشت و هم خود را و ناخواسته از چيزى كه مىگريختم با آن روبرو شدم(87)
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
23-12-2022, 19:32
وفات شريك بن اعور
برخى از مورخين نوشتهاند كه: شريك بن اعور سه روز پس از اين ماجرا، در گذشت و عبيدالله بر جنازه او نماز خواند، و چون دريافت كه شريك، مسلم را بر كشتن او ترغيب نموده بود گفت: بخدا سوگند كه ديگر جنازه هيچ عراقى نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم زياد (88) در آنجا كه شريك دفن شده است، نبود، هر آينه قبر او را نبش كرده چسدش را بيرون مىآوردم(89) .
و باز نوشتهاند كه: چون عبيدالله بن زياد از نزد شريك به دارالاماره باز گشت، شخصى به نام مالك بن يربوع تميمى نامهاى به دست او داد كه آن را از دست عبدالله بن يقطر گرفته بود، و در آن نامه به امام حسين عليهالسلام نوشته شده بود كه: گروهى از اهل كوفه با شما بيعت كردهاند، چون نامه به شما رسيد، شتاب كن، شتاب! زيرا كه مردم با شمايند و رغبتى نسبت به يزيد ندارند (90)
ابن زياد دستور داد تا عبدالله بن يقطر را به قتل برسانند (91).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
30-12-2022, 17:24
معقل، جاسوس عبيدالله
عبيدالله كه از مخفيگاه مسلم آگاهى نداشت، معقل (92) را نزد خود فراخواند و سه هزار درهم به او داد و فرمان داد كه با شيعيان ملاقات كرده و خود را بعنوان مردى از شام و غلامان ذو الكلاع معرفى نمايد و بگويد: خدا به سبب حب اهل بيت رسولش نعمتها به من عطا نموده است، و بگويد: شنيدهام مردى از ياوران امام حسين به اين شهر آمده است كه مردم را به بيعت با او تشويق مىنمايد و در نزد من مالى است كه مىخواهم آن مرد را ملاقات نموده و اين مال را به او بسپارم!
معقل از دار الاماره بيرون آمد و داخل مسجد جامع اعظم كوفه شد و مسلم بن عوسجه اسدى (93) را ديد كه مشغول نماز است؛ چون از نماز فارغ شد، معقل حال خود را براى او بيان كرد و مسلم بن عوسجه براى او دعاى خير و طلب توفيق كرد و او را به نزد مسلم بن عقيل سلام الله عليه برد.
معقل مالى را كه به همراه داشت به مسلم سپرد و با او بيعت كرد؛ مسلم بن عقيل، مال را به ابو ثمامه صائدى تسليم نمود. ابو ثمامه، مردى بصير و شجاع و از بزرگان شيعه بود و حضرت مسلم او را براى اخذ اموال و خريد سلاح معين كرده بود.
معقل از آن روز به بعد به مخفيگاه مسلم رفت و آمد مىكرد و هيچكس مانع او نمى شد، و او هم اخبار را گرفته و هر شامگاه براى ابن زياد گزارش مىكرد (94).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
30-12-2022, 17:24
توطئه عليه هانى بن عروه
همين كه عبيدالله از مكان مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه آگاهى يافت تصميم به دستگيرى هانى گرفت چرا كه خانه او مركز تجمع شيعيان و مقر سفير امام حسين عليهالسلام شده بود (95) و او به بهانه بيمارى از رفتن به نزد عبيدالله بن زياد نيز خوددارى مىكرد.
ابن زياد، محمد به اشعث (96) و اسما بن خارجه - و به روايتى عمرو بن حجاج زبيدى(97) - را نزد خود خواند و از علت نيامدن هانى به قصر دارالاماره سؤال كرد، آنها گفتند كه او بيمار است، عبيدالله گفت: ولى به من خبر رسيده است كه او بهبودى پيدا كرده و در خانهاش مىنشيند، شما به ملاقات او برويد و به او خاطر نشان سازيد تا وظيفه خود را در قبال ما به انجام برساند و به ديدار ما به دارالاماره بيايد (98).
پروانه*یاس ها یاد اور پروانه اند*
04-01-2023, 16:43
پاورقى:
32- ارشاد شيخ مفيد 2/38؛ تاريخ طبرى 6/198.
33- ابن قتيبه مادر او را «نبطيه» ذكر كرده، و «نبط» گروهى بودند كه در اواسط بلاد عرب در كنار جبل «آجا» و «سلمى» كه قبيله طى نيز در آنجا سكونت داشتند، زندگى مىكردند، سپس به سرزمين عراق روى آوردند و در آنجا اقامت گزيدند. نام مادر حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه را ابوالفرج «علية» ذكر كرده است. (الشهيد مسليم بن عقيل مقرم 42).
34- الملهوف 31.
35- مقتل الحسين مقرم 145 به نقل از مقتل الحسين خوارزمى 1/196.
36- ارشاد شيخ مفيد 2/39؛ مقتل الحسين مقرم 146.
37- آنچه در متن آورديم يعنى «بطن الخبيت» بر اساس نقل ابن اثير است ؛ و بعضى آن را «بطن الخبت» و يا «مضيق الخبت» ذكر كردهاند چنانچه در ارشاد 2/40 آمده است.
38- كامل ابن اثير 4/21.
39- مرد هاشمى بعد از ائمه اهل بيت است، چنانچه بلاذرى او را شجاعترين بنى عقيل دانسته است. بنابر اين بايد اين نامه را جعلى دانست كه خواستهاند با انتساب ترس به حضرت مسلم، شخصيت اين بزرگ مرد را كه از مفاخر امت اسلامى بشمار مىرود پايين بياورند. (حياة الامام الحسين 2/343).
40- ارشاد شيخ مفيد 2/40.
41- مروج الذهب 3/45.
42- تاريخ طبرى 6/199.
43- مقتل الحسين مقرم 147.
44- حياة الامام الحسين 2/345.
45- الملهوف 16.
46- جمعى از مورخين تعداد بيعت كنندگان بامسلم را هجده هزار نفر نوشتهاند (ارشاد شيخ مفيد 2/41) و گروهى ديگر تعداد اين افراد را بيست و پنجهزار نفر ذكر كردهاند (نفس المهموم 95).
برخى از تعداد بيست و هشتهزار نفر سخن به ميان آوردهاند، گروهى از آمار سى هزار ياد كردهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از تاريخ ابى الفداء و دائرة المعارف وجدى).
و در حديثى ديگر اين تعداد را بالغ بر چهل هزار نفر نوشتهاند (حياة الامام الحسين 2/347 به نقل از شرح شافيه ابى فراس).
47- ترجمه عابس ابن شبيب كه از شهداى كربلاست تحت عنوان شهدا مذكور خواهد شد.
48- نفس المهموم 83.
49- حياة الامام الحسين 2/345.
50- بحار الانوار 44/336؛ البداية و النهاية 8/163.
51- مثير الاحزان 32.
52- كامل ابن اثير 4/22.
53- ارشاد شيخ مفيد 2/41.
54- سرجون بن منصور از نصاراى شام بود كه معاويه او را در تقويت و مصلحت حكومت خود بكار گرفته بود و پدرش منصور از طرف هر قل قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را بر عهده داشت، پسر سرجون نيز در دولت اموى داراى پست و مقامى بود با اينكه عمر بن الخطاب دستور داده بود كه از استخدام افراد مسيحى خوددارى كنند مگر آنكه مسلمان شوند. (پاورقى مقتل الحسين مقرم 148).
55- مسلم بن عمرو باهلى پدر قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
55- مسلم بن عمرو باهلى قتيبه، و قتيبه پدر مسلم عبدالله صاحب كتاب معروف «الامامة و السياسة» است. (نفس المهموم 87).
56- كامل ابن اثير 4/22.
57- همين جمله، كينه قبلى يزيد نسبت به عبيدالله را آشكار مىكند.
58-رفعت و جاوزت السحاب و فوقه
فما لك الا مرقب الشمس مقعد ».
59- مقتل الحسين مقرم 148.
60- حياة الامام الحسين 2/355.
61- كامل ابن اثير 4/23.
62- شريك بن اعور از خواص اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و در جنگ جمل و صفين در خدمت آن حضرت بوده است. ابوالفرج گفته است كه عبيدالله بن زياد او را گرامى مىدانست. شريك در تشيع بسيار شديد و محكم بود. صاحب مناقب او را همدانى دانسته و ديگر مورخين او را حارثى گفتهاند. (تنقيح المقال 2/84 به اختصار).
شريك در پيروى از على عليهالسلام ثابت قدم بود و در جنگ صفين همراه با عمار شمشير مىزد و سخنانش با معاويه در كتب تاريخ ثبت است. (نفس المهوم 96).
نوشتهاند كه: به جهت شخصيت و شرافتى كه شريك بن اعور داشت، عبيدالله بن زياد از طرف معاويه او را به حكومت كرمان گماشته بود و او با هانى بن عروه دوستى و مصاحبت داشت. (مقتل الحسين مقرم 152).
63- مقتل الحسين مقرم 149.
64- مثير الاحزان 30.
65- بحار الانوار 44/340.
66- قصر دار الاماره كوفه از بناهاى قديمى اسلامى است كه توسط سعد بن ابى و قاص بنا گرديده است.
67- ارشاد شيخ مفيد 2/44.
68- اعلام الورى 222.
69- سوره انعام:164.
70- الفتوح 5/67.
71- مثير الاحزان 30.
72- عرفاء» جمع عريف و به كسى گفته مىشود كه مسئوليت گزارش امور مردم و قبيله را به سلطان دارد. (مجمع البحرين - عرف).
73- زاره» موضعى است در عمان، و تبعيدگاه مرقع بن ثمامه اسدى بود. مرقع در كربلا با امام حسين عليهالسلام بود و چون تيرهاى او تمام شد با شمشير جنگ مىكرد، بعضى از افراد قبيله او كه در لشكر عمر بن سعد بودند او را امان دادند، و او بسوى آنان رفت، عمر بن سعد چون اسرا را به كوفه آورد و خبر مرقع بن ثمامه را به عبيدالله داد، عبيدالله او را به «زاره» تبعيد نمود.
74- كامل ابن اثير 4/24؛ ارشاد شيخ مفيد 2/45.
75- هانى بن عروه مذ حجى، مردى بود كه در تشيع گامى استوار داشت و از قراء بنام و اشراف كوفه بشمار ميرفت و رهبرى تعداد زيادى از مردم را بر عهده داشت، هنگامى كه سوار مىشد چهار هزار نفر سوار و هشتهزار نفر پياده همراه او بودند و چون هم پيمانان خود را از قبيله كنده فرا مىخواند سى هزار نفر گرد او جمع مىشدند. او از خواص اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار ميرفت و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و محضر رسول خدا را درك كرده بود و از صحابه آن حضرت نيز بشمار ميرفت و از عمر او در روزى كه به دست عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد، نود سال مىگذشت. (مقتل الحسين مقرم 151).
76- بحار الانوار 44/341.
77- الملهوف 19.
78- مناقب ابن شهر آشوب 4/91.
79- مقاتل الطالبين 97.
80- نفس المهموم 96.
81- كامل ابن اثير 4/26.
83- مقتل الحسين مقرم 152.
84- نفس المهموم 97.
85- ان الايمان قيد الفتك فلا يقتلك مؤمن». و در كامل ابن اثير 4/27 آمده است كه: «فلا يقتك مؤمن بمؤمن».
86- مقاتل الطالبين 99.
87- مثير الاحزان 32.
88- قبر زياد بن ابيه - پدر عبيدالله - در «ثويه» بوده و آنجا مكانى است نزديك كوفه، و مغيره و ابو موسى اشعرى در همانجا دفن شدهاند، و گفته شده است كه اين مكان زندان نعمان بوده است (مراصد الاطلاع 1/302).
89- كامل ابن اثير 4/27.
90- ولى چنانچه خواهد آمد عبدالله بن يقطر نامه از امام عليهالسلام براى مردم كوفه مىآورد كه دستگير و كشته شد.
91- مناقب ابن شهر آشوب 4/93.
92- ابن نما نقل كرده است كه عبيدالله به معقل گفت: خود را بعنوان مردى از اهل حمص معرفى كن و بگو كه براى بيعت و بخشيدن مال آمدهام. (مثير الاحزان 32).
93- او مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه، از اصحاب رسول خداست. محمد بن سعد در «طبقات» آورده است كه او مردى شجاع و از نامداران در جنگها و فتوحات بوده است، و او مردى عابد و قارى قرآن و متنسك بوده و در كربلا با امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد. (تنقيح المقال 3/214).
94- مقتل الحسين مقرم 153.
95- حياة الامام الحسين 2/271.
96- پدر او اشعث بن قيس از قبيله كنده مىباشد، ابوبكر خواهر خود ام فروة را به او تزويج كرد و امير المؤمنين على عليهالسلام او را لعنت نمود. ابن ابى الحديد مىگويد: هر فسادى كه در خلافت امير المؤمنين رخ داد و هر اضطرابى بوجود آمد، اصل و ريشه آن اشعث بوده است. كلينى از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است كه فرمود: اشعث بن قيس در خون امير المؤمنين شريك بود و دختر او جعده امام حسن عليه السلام را زهر داد و و محمد بن اشعث در خون امام حسين عليهالسلام شريك بود. (الكنى و الالقاب 2/34).
97- او عمرو بن حجاج زبيدى رئيس قبيله «زبيد» و در ميان قبيله خود داراى شرف و عزتى بوده است و در جنگها نيز از او ياد مىشده است. (ابصار العين 19).
98- كامل ابن اثير 4/37.
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.