PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دوازده مادر: نگاهی به زندگی مادران اهل‌بیت علیهم السلام



اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
16-07-2023, 16:21
https://download.ghbook.ir/downloads/BookCover/3D_m/18600/18507.jpg

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
16-07-2023, 16:22
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ

ما همواره بايد خدا را شكر كنيم كه دل هاى ما را آكنده از عشق محمّد(صلى الله عليه وآله)و عشق خاندان او قرار داده، به راستى كه اين نعمت، سرآمد همه نعمت هاست، اين عشق آسمانى همان چيزى است كه به زندگى ما، معنا مى دهد و هويّت ما را شكل مى دهد و در سايه سار اين عشق آسمانى ما در ساحل آرامش نشسته ايم و معناى زندگى را يافته ايم، در حالى كه مى بينيم ديگران در دردِ بى معنايى زندگى مى سوزند و راه به جايى هم نمى برند.
مدّتى قبل در فكر فرو رفته بودم و از خودم مى پرسيدم: چرا ما به مادران آنان كمتر توسّل پيدا مى كنيم؟ چرا نام مادران آسمانى، كمتر در ميان ما رواج دارد؟ چرا از زندگى آنان كمتر مى دانيم؟ آن روز كه اين سؤال ها را از خود پرسيدم فهميدم كه من هم رسالت خود را انجام نداده ام، پس حس شرمسارى همه وجود مرا گرفت، با خود گفتم: بعد از سال ها نويسندگى، چرا كتابى درباره مادران اهل بيت(عليهم السلام) ننوشته ام؟
همان شب بود كه قلم در دست گرفتم و شروع به نوشتن كردم، اكنون خدا
ص: 3
را شكر مى كنم كه اين خجالت و شرمسارى، مدّت زيادى طول نكشيد و اكنون اين كتاب، مهمان دست هاى مهربان شماست.
اعتراف مى كنم اين كتاب، گام اوّل است، شما بايد به ميدان بياييد و ايده «زنده كردن ياد دوازده مادر» را تبديل به فرهنگى عمومى كنيد. پيشاپيش دست همه شما را مى بوسم زيرا باور دارم شما در اين مسير كارى خواهيد كرد كارستان!
مهدى خدّاميان
دى ماه سال 1399 هجرى شمسى
ص: 4

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
16-07-2023, 16:22
اميدى تازه
وقتى بر دستان تو بوسه مى زنم جانم زنده مى شود، در كنار تو، احساس آرامش و خوشبختى مى كنم. امروز روز مادر است و من كنار تو نشسته ام و تو برايم سخن مى گويى، صداىِ تو، زيباترين صداى زندگى من است و حس غريبى به من مى دهد كه نمى توانم آن را بازگو كنم.
تو برايم جلوه بهار هستى و وسعت آسمان را برايم به تصوير مى كشى! اى كه نامت برتر از همه كلمات است...
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
16-07-2023, 16:23
مادر! من چقدر محتاج آنم كه به چهره تو نگاه كنم، زيرا هيچ عبادتى برتر از آن نيست، شنيده ام كه پيامبر در جمع يارانش چنين فرمود: «وقتى فرزندى به چهره پدر و مادرش با محبّت نگاه كند، خدا براى هر نگاه او، ثواب يك حجّ مى نويسد». كسانى كه اين سخن را شنيدند تعجّب كردند،
ص: 5
آخر چگونه چنين چيزى ممكن است؟ يكى پرسيد: «اى رسول خدا! اگر فرزندى در يك روز، صد بار به صورت پدر و مادر خود نگاه كند، آيا خدا به او ثواب صد حجّ مى دهد؟»، جواب پيامبر چنين بود: «آرى».(1)
پيامبر آن روز به همه ياد داد كه چگونه مى توان به خدا نزديك شد و پلّه هاى كمال و معنويت را پيمود.
مادر! برايم سخن بگو! امروز روز توست، روز مادر! روزى كه من بايد بيشتر به تو احترام بگذارم، آرى، امروز روز ولادت حضرت فاطمه(عليها السلام) است، همان كسى كه بهترين مادر بود، همان كسى كه تاريخ تشيّع وامدار اوست. «أشهَدُ اَنَّ عليّاً وَلىّ الله»، هر كس در هر جاى جهان اين جمله را مى گويد وامدار اوست، او مادر مهربان مكتب تشيّع است...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
16-07-2023, 16:23
* * *
اكنون برايم سخن مى گويى و من به سخنت گوش مى دهم: پسرم! من چقدر خوشحال مى شوم كه مى بينم عشقِ به فاطمه(عليها السلام) در وجود تو ريشه دوانده است، چقدر دعا كردم كه تو بتوانى براى مكتب تشيّع بنويسى، اين را بدان كه اهل بيت(عليهم السلام)به هر كسى اجازه نمى دهند كه براى آنان بنويسد، تو بايد همواره از خدا بخواهى توفيق نوكرى اين آستان را از تو نگيرد!پسرم! مى دانم كه مدّتى است گرفتار شده اى، نگاه به چهره ات كه مى كنم مى فهمم كه غصه اى به دلت است. گرفتارى تو اين است كه قلم تو قفل شده است و ديگر نمى توانى بنويسى. پسرم! بعد از اين كه تعدادى كتاب نوشتى نزديك بود كه دچار غرور شوى! براى همين از تو توفيق نوشتن را
ص: 6


1- . ابن عبّاس قال: «قال رسول الله(ص): ما ولد بارّ نظر إلى أبويه برحمة ، إلاّ كان له بكلّ نظرة حجّة مبرورة، فقالوا: يا رسول الله وإن نظر في كلّ يوم مئة نظرة؟ قال: نعم، الله أكبر وأطيب»: الأمالي للطوسي ص 307، بحار الأنوار ج 71 ص 73.
گرفته اند تا به درد غرور و خودبينى گرفتار نشوى، هيچ چيز بدتر از خودبينى نيست، من چقدر براى تو دعا كرده ام و خدا را شكر كه تو را از پليدى خودبينى دور كرده اند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-07-2023, 23:17
* * *
مادر! سخنان تو اميدى تازه در دلم نشاند و راه را به من نشان داد، از تو مى خواهم باز هم برايم سخن بگويى! تو از دردِ جانكاهى كه گرفتارش شده بودم باخبر بودى و مى دانستى كه اين روزها چقدر بر من سخت گذشته است، نوشتن، هويّت من است، وقتى كه نمى توانم بنويسم مانند كسى مى شوم كه هويّت خود را از دست داده و خودش را گم كرده است، من نمى دانم الان بايد چه كنم؟ مدت هاست كه درها به روى من بسته شده است، گرفتار شده ام! نمى دانم چه كنم تا بار ديگر اهل بيت(عليهم السلام) به من نظر مهربانى كنند...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-07-2023, 23:17
* * *
پسرم! اگر كسى خواسته اى از تو داشته باشد و بخواهد كارى كند كه تو آن را بپذيرى مى دانى بايد چه كند؟ بهترين راه اين است كه از من كه مادر تو هستم بخواهد تا با تو سخن بگويم، آن وقت است كه تو خواسته او را قبول مى كنى چون مرا واسطه خود قرار داده است، هر پسرى تلاش مى كند كه روى مادرش را زمين نگذارد، هر پسرى تا آنجا كه ممكن است سخن مادرش را قبول مى كند. به اين مثالى كه براى تو زدم خوب دقّت كن! اگر مى خواهى اهل بيت(عليهم السلام) به تو نظر مهربانى كنند به مادران آنان توسّل پيدا
ص: 7
كن! از مادران آنان بخواه و آنان را واسطه قرار بده، اميد داشته باش كه به حاجت خود مى رسى.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
23-07-2023, 21:03
اگر به جامعه نگاه كنى مى بينى كه مردم خيلى كم به ياد مادران اهل بيت(عليهم السلام)هستند در حالى كه آن مادران، نزد خدا مقامى بس بزرگ دارند، مادرِ امام شدن، شايستگى زيادى مى خواهد، آنان بهترين زنان روزگار خود بوده اند و شايستگى آن را پيدا كردند كه امام معصوم را در دامن خود پرورش دهند. به جاست اگر بگوييم آنان شاهكار آفرينش هستند!
دقّت كن به راستى چقدر مردم با «سُوسن» آشنا هستند؟ همان بانوى بزرگوارى كه مادر امام حسن عسكرى(عليه السلام)است، او مادربزرگ امام زمان است و در روزگارى كه فتنه بر پا شد نقش مهمى در هدايت جامعه شيعه به عهده گرفت. ما چقدر كم اين بانوى بزرگوار را مى شناسيم در حالىكه امام زمان(عليه السلام)به او علاقه زيادى دارد و چقدر خوب است ما از «سُوسن» بخواهيم تا واسطه ما و نوه اش امام زمان(عليه السلام)بشود، تو تا به حال چند نفر را ديده اى كه به آن بانوى گرامى متوسّل بشوند؟ جامعه ما از مادران اهل بيت(عليهم السلام) شناخت زيادى ندارد. من چقدر غصّه مى خورم وقتى مى بينم جوانان شيعه نام بازيگران صدا و سيما را به خوبى حفظ هستند و درباره زندگى آنان مى توانند سخن هاى زيادى بازگو كنند ولى مادران اهل بيت(عليهم السلام)اين قدر غريب و ناشناخته هستند.
پسرم! مگر تو نمى خواستى قفل قلمت باز شود، خوب. امروز كه روز مادر است قلم در دست بگير و كتابى درباره مادران اهل بيت(عليهم السلام) بنويس! كار را از
ص: 8
همين امروز شروع كن! يقين داشته باش كه اين كار باعث خشنودى همه اهل بيت(عليهم السلام) خواهد شد، آن مادران مهربان را واسطه قرار بده و حاجت خود را بخواه، اين بهترين راه توسّل است، اگر كار تو با اخلاص همراه باشد مى تواند جوانان شيعه را با حقيقتى بزرگ آشنا سازد، به اميد روزى كه توسّل به آن مادران، تبديل به فرهنگ عمومى در ميان شيعيان بشود و در كتاب خودت اين نكته را هم يادآور شو كه وقتى شيعيان به آن مادران توسّل پيدا مى كنند اولين حاجت آنان، ظهور امام زمان(عليه السلام) باشد...
ص: 9

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
23-07-2023, 21:04
راز توسّل
من مطالعه را آغاز مى كنم، براى نوشتنِ كتاب، بايد سختى كشيد، ساعت ها مطالعه كرد، با بزرگان سخن گفت و از سخن آنان بهره برد، من اين مسير را مى خواهم بپيمايم...
خدمت يكى از بزرگان مى رسم، ماجرا را براى او بازگو مى كنم، او برايم مى گويد كه گاهى توسّل به مادر امامان زودتر از توسّل به خودِ امامان جواب مى دهد، او برايم مى گويد: افراد زيادى را مى شناسد كه با توسّل به نجمه(عليها السلام)زودتر به حاجت خود رسيده اند، «نجمه» مادر امام رضا(عليه السلام)است.
شخصى حاجت مهمى داشت، او مدّتى به حرم امام رضا(عليه السلام) رفت و در آنجا دعا كرد ولى به حاجت خود نرسيد، گويا مصلحت بر آن بوده است كه او ديرتر به حاجت خود برسد، او خيلى براى رسيدن به حاجت خود عجله داشت، پس به نجمه(عليها السلام) توسّل پيدا كرد و سريع به حاجت خود رسيد.
ص: 10
به راستى چه رازى در ميان است كه گاهى توسّل به مادر امام زودتر جواب مى دهد؟ رمز و راز آن را اين گونه مى توان بازگو كرد: امام رضا(عليه السلام)همانند خورشيدى است كه همه دنيا را روشن كرده است، همه مردم، عظمت آن حضرت را مى شناسند، امّا خيلى ها مقام «نجمه» را نمى شناسند، وقتى من به «نجمه» توسّل پيدا مى كنم خداوند اراده مى كند تا حاجت مرا زودتر برآورده كند تا من مقام آن بانو را بيشتر بشناسم.
آرى، وقتى من به حاجت خود مى رسم ماجرا را براى فرزندان و دوستان خود تعريف مى كنم و اين گونه است كه مقام آن بانو بيشتر آشكار مى شود، در ميان شيعيان، مقام امام رضا(عليه السلام) نيازى به معرفى ندارد، همه مقام و عظمت او را مى شناسند، ولى نجمه را خيلى ها نمى شناسند، اينجاست كه مصلحت خدا بر آن قرار مى گيرد كه حاجت مرا بدهد تا زمينه معرفى بيشتر آن بانو فراهم گردد. آنچه درباره نجمه(عليها السلام) گفتم درباره همه مادران اهل بيت(عليهم السلام)صدق مى كند. دقّت به اين نكته مى تواند ما را به توسّل بيشتر به آن مادران مهربان رهنمون سازد.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
29-07-2023, 15:26
* * *
در اين كتاب مى خواهم از مادران اهل بيت(عليهم السلام) سخن بگويم تا توسّل به آنان تبديل به فرهنگ عمومى در ميان شيعيان شود، هدف من اين است، آرمانى بزرگ در سر دارم، قدم اوّل را برمى دارم، وقتى اين كتاب نوشته شد و در اختيار مشتاقان قرار گرفت، هر كسى به سهم خود،آن طور كه مى تواند به ميدان خواهد آمد و گوشه اى از كار را به عهده خواهد گرفت، روزى
ص: 11
خواهد آمد كه در هر كوى و برزن، نام و ياد آن مادران مهربان جلوه گر خواهد شد و شيعيان بيش از پيش، ياد آنان را گرامى خواهند داشت و به آنان توسّل پيدا خواهند كرد. روزى مى آيد كه نام آن مادران، زينت بخش مجالس باشد، من روزى را مى بينم كه در مجالس روضه بر روى پرچمى زيبا، نام آنان جلوه نمايى خواهد كرد و مشتاقان به آن پرچم تبرّك خواهند جُست.
اكنون كه روشن شد هدف من، پر رنگ كردن توسّل و تبرّك به آن مادران است، پس لازم است در همين جا درباره توسّل و تبرّك بيشتر سخن بگويم و خاطره اى مهم را بازگو كنم:
چند سال قبل كه به «مدينه» رفته بودم، بعد از زيارت حرم پيامبر به سوى قبرستان بقيع رفتم، صورتم را به پنجره هاى بقيع گذاشتم و اشكم جارى شد. قبر امام حسن، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) در چند قدمى من بود، در حال و هواى خودم بودم و آرام آرام زمزمه مى كردم: «سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا! من رو به شما نموده ام و شما را در درگاه خدا وسيله قرار داده ام و دست توسّل به عنايت شما زده ام».
صدايى توجّه مرا به خود جلب كرد، جوانى چفيه قرمزى به سر داشت به سمت من آمد و با تندى با من سخن گفت، او اعتقاد داشت توسّل و تبرّك، كار غطلى است.
من براى او توضيح دادم كه اگر من به اين قبرها احترام مى گذارم به اين دليل است كه پيامبر به ما دستور داده است تا فرزندان او را دوست داشته
ص: 12
باشيم. من اين گونه عشق و علاقه خود را به فرزندان پيامبر نشان مى دهم و ما آن ها را بندگان خدا مى دانيم.
آن جوان به من گفت: چرا تو صورت خود را بر اين پنجره ها گذاشته اى؟ اين كار غلط است، آن وقت بود كه من به ياد آيه اى از قرآن افتادم. آنجا كه وقتى برادران يوسف به مصر مى آيند و برادر خود را مى شناسند يوسف به آن ها مى گويد: «پيراهن مرا نزد پدرم ببريد تا آن را به چشمان خود بكشد كه او به اذن خدا بينا خواهد شد».
من به آن جوان گفتم: آيا قبول دارى كه وقتى يعقوب(عليه السلام) آن پيراهن را بر چشم خود گذاشت بينا شد؟ او گفت: آرى، قرآن به اين نكته اشاره مى كند. گفتم: چرا يوسف پيراهن خود را فرستاد؟ حتماً در اين پيراهن اثرى بوده است، در حالى كه خدا مى توانست بدون پيراهن هم چشمان يعقوب(عليه السلام) را بينا كند. قرآن گواهى مى دهد كه پيراهن يوسف(عليه السلام) به اذن خدا شفا مى دهد. چطور وقتى يعقوب(عليه السلام) پيراهنى را به صورت مى كشد و شفا مى گيرد، مُشرك نيست; امّا اگر من بخواهم به قبر فرزندان پيامبر تبرّك بجويم، مُشرك شده ام!قرآن در سوره يوسف، آيه 98 مى گويد: «وقتى پيراهن يوسف را بر چهره يعقوب(عليه السلام) انداختند، يعقوب(عليه السلام) بينا شد».
وقتى يعقوب(عليه السلام) چشمش با پيراهن يوسف شفا گرفت، پس خدا شفا را در اين پيراهن قرار داده است. اين همان تبرّكى است كه من به آن اعتقاد دارم. اگر من در اين نيمه شب اينجا ايستاده ام، براى اين است كه اينجا قبر
ص: 13
عزيزان پيامبر است و خود خدا به من دستور داده است كه خاندان پيامبر خويش را دوست بدارم.
آن جوان به سخنان من گوش مى داد، فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم: «اگر تو باور دارى توسّل، شرك است پس بايد خليفه دوّم (عُمَر) را نيز مشرك بدانى»، او با تعجّب گفت: «اين چه حرفى است كه مى زنى؟»، من پاسخ دادم: «در كتاب صحيح بخارى كه معتبرترين كتاب شماست چنين آمده است: يك سال در مدينه خشكسالى شد، عمر چنين دست به دعا برداشت: «خدايا! ما به عموىِ پيامبر توسّل پيدا مى كنيم، پس باران براى ما بفرست!».

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
29-07-2023, 15:26
اينجا بود كه آن جوان سكوت كرد و چيزى نگفت. اين ماجرا در كتاب معتبر آنان آمده بود، او نمى توانست آن را انكار كند، خليفه دوّم به عبّاس (عموى پيامبر) توسّل جسته بود و او را واسطه درِ خانه خدا قرار داده بود، چگونه است كه توسّل به عموى پيامبر شرك نيست، ولى توسّل به فرزندان پيامبر شرك است؟ اين چه دينى است كه وهّابى ها دارند؟ آنان چقدر از منطق به دور هستند!(1)
آرى، وقتى ما به اهل بيت(عليهم السلام) و مادران آنان توسّل مى جوييم هرگز آنان را جاى خدا قرار نمى دهيم، ما آنان را بندگان برگزيده اى مى دانيم كه خدا به آنان مقامى بس بزرگ داده است.
ص: 14


1- . عن أنس قال : كانوا إذا قحطوا على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم استسقوا بالنبي صلى الله عليه وسلم فسقوا ، فلما كان بعد وفاة النبي صلى الله عليه وسلم في إمارة عمر قححوا ، فأخرج عمر العباس يستسقي به ، فقال : اللهم إنا كنا إذا قحطنا على عهد نبيك استسقينا به فسقينا ، وإنا نتوسل إليك بعم نبيك فاسقنا ! قال : فسقوا: كنز العمال ج 13 ص 516.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
31-07-2023, 14:26
يك ماه و دوازده ستاره

ما شيعيان بر اين باوريم كه خدا به چهارده معصوم مقامى بس بزرگ عطا كرده است و هيچ پيامبرى به مقام و جايگاه آنان نمى رسد، اينان چهارده معصوم پاك هستند: «پيامبر، فاطمه و دوازده امام(عليهم السلام)».
وقتى ما مى خواهيم از مادران آنان سخن بگوييم به سيزده مادر مى رسيم، زيرا حضرت فاطمه(عليها السلام) هم مادر امام حسن(عليه السلام) است و هم مادر امام حسين(عليه السلام)پس عدد مادران چهارده معصوم، «سيزده» مى باشد و من بايد در اين كتاب از سيزده مادر سخن بگويم.
از فرصت استفاده مى كنم و نام آنان را به ترتيب بازگو مى كنم:
1 - آمنه(عليها السلام) (مادر پيامبر)
2 - فاطمه بنت اسد(عليها السلام) (مادرِ حضرت على(عليه السلام))
3 - خديجه(عليها السلام) (مادرِ حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام))
ص: 15
4 - حضرت فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر و مادر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام))
5 - شهربانو(عليها السلام) (مادر امام سجّاد(عليه السلام))
6 - فاطمه(عليها السلام) (مادر امام باقر(عليه السلام))
7 - فاطمه(عليها السلام) (مادر امام صادق(عليه السلام))
8 - حَميده(عليها السلام) (مادر امام كاظم(عليه السلام))
9 - نَجمه(عليها السلام) (مادر امام رضا(عليه السلام))
10 - ريحانه(عليها السلام) (مادر امام جواد(عليه السلام))
11 - سَمانه(عليها السلام) (مادر امام هادى(عليه السلام))
12 - سوسن(عليها السلام) (مادر امام عسكرى(عليه السلام))
13 - نرجس(عليها السلام) (مادر امام زمان(عليه السلام))

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
31-07-2023, 14:26
اكنون تو با نام سيزده مادر بزرگوار آشنا شده اى، همه آنان نزد خدا مقامى بس بزرگ دارند و آنان شاهكار آفرينش هستند، ولى نبايد از ياد برود كه مقام فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر) از همه آنان برتر است، زيرا خدا نورِ فاطمه(عليها السلام)(دختر پيامبر) را قبل از خلقت آسمان ها و زمين آفريد، آرى، فاطمه(عليها السلام)(دختر پيامبر) مقام نورانيّت دارد.
* * *
از «مقام نورانيّت» سخن گفتم، مناسب مى بينم كه در اينجا سخنى از امام جواد(عليه السلام) را بازگو كنم تا مطلب بيشتر روشن شود، حتماً نام «كُتب اَربعه» را شنيده اى!
«كتاب هاى چهارگانه».
ص: 16
در مكتب شيعه، چهار كتاب وجود دارد كه معتبرترين كتاب ها مى باشند و در قرن چهارم و پنجم هجرى نوشته شده اند. هيچ كتاب ديگرى به اعتبار اين چهار كتاب نمى رسد: «كتاب كافى، كتاب فقيه، كتاب تهذيب، كتاب استبصار».
اين حديثى را كه مى خواهم نقل كنم در كتاب كافى ذكر شده است. اين كتاب را شيخ كلينى نوشته است. او يكى از بزرگ ترين دانشمندان شيعه است و كتاب او ارزش علمى بسيار زيادى دارد. او در «شهر رى» به دنيا آمد و در سال 329 هجرى در بغداد فوت كرد.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
05-08-2023, 15:30
اكنون كتاب كافى پيش روى من است، من در جلد اوّل صفحه 241 چنين مى خوانم: امام جواد(عليه السلام) به يكى از ياران خود چنين گفت: «خدا يكتا بود و هيچ مخلوقى با او نبود. سپس خدا محمّد، على و فاطمه(عليهم السلام) را آفريد و آنان سال هاى سال ماندند، سپس خدا چيزهاى ديگر را آفريد. خدا محمّد و على و فاطمه(عليهم السلام) را بر آفرينش جهان گواه گرفت و اطاعت آنان را بر همه مخلوقات واجب كرد و كارهاى مخلوقات را به آنان واگذاشت (بدون آنكه خود، كنار بكشد)، پس آنان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آنچه خدا مى خواهد نخواهند. اين همان دين است و هر كس جلوتر رود، از حق جدا شده است و هر كس از آن عقب بماند گمراه مى گردد و هر كس آن را بپذيرد به حق رسيده است».(1)
اين حديث از آغاز آفرينش سخن مى گويد. قبل از اين كه خدا آسمان ها و زمين را خلق كند، نور محمّد و على و فاطمه(عليهم السلام) را خلق كرد. آرى، اين سه
ص: 17


1- . عن محمَّد بن سنان قال: كنت عند أبي جعفر الثَّاني(ع) فأجريت اختلاف الشِّيعة فقال: يا محمَّد إنَّ اللَّه تبارك و تعالى لم يزل متفرِّدا بوحدانيَّته ثمَّ خلق محمَّدا و عليّا و فاطمة فمكثوا ألف دهر ثمَّ خلق جميع الأشياء فأشهدهم خلقها و أجرى طاعتهم عليها و فوَّض أمورها إليهم فهم يحلُّون ما يشاءون و يحرِّمون ما يشاءون و لن يشاءوا إلَّا أن يشاء اللَّه تبارك و تعالى ثمَّ قال: يا محمَّد هذه الدِّيانة الَّتي من تقدَّمها مرق و من تخلَّف عنها محق و من لزمها لحق خذها إليك يا محمَّد: الكافي ج 1 ص 439، بحار الانوار ج 15 ص 19.
نور، يك ميليون سال ماندند و بعد از آن، خدا عرش و آسمان ها و زمين را آفريد. هزاران سال بعد از آن، خدا آدم(عليه السلام) را آفريد.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
05-08-2023, 15:32
اصل سخن ما درباره خلقت نورِ فاطمه(عليها السلام) است، سخن من درباره خلقت جسم او نيست. جسم او كه در اين دنياىِ خاكى آفريده شد، خدا نور او را قبل از همه چيز آفريد، آن نور، شعبه اى از نور عظمت خدا بود. آن نور، در واقع، روح فاطمه(عليها السلام) بود و همه مى دانند كه روح، ازجنس خاك نيست، اين جسم است كه از خاك آفريده شده است. خدا روح او را هزاران سال قبل از خلقت آسمان ها و زمين آفريد.
نورِ فاطمه(عليها السلام) ساليان سال (همراه با نور محمّد و على(عليهما السلام)) خدا را عبادت مى كرد، يك ميليون سال گذشت، آنگاه خدا اراده كرد و جهان هستى را آفريد و سپس آدم(عليه السلام) را خلق كرد. خدا بر بندگانش منّت نهاد و آن سه نور را به اين دنياى خاكى آورد.
آرى! خدا دوست داشت تا بندگانش به وسيله آن سه نور هدايت شوند و به كمال برسند، براى همين آنها را به اين دنيا آورد، خدا آنان را از ملكوت خود به اين دنيا آورد تا انسان ها را هدايت كنند، آرى، آنان به اين دنيا آمدند تا راه خدا را به همه نشان دهند، آنان آمدند تا اين دنياى تاريك را با نور خود روشن كنند.
اكنون كه روشن و آشكار شد كه منظور از «مقام نورانيّت» چيست، به اصل موضوع خود باز مى گردم، من درباره سيزده مادر سخن مى گفتم، همان كسانى كه مادر معصومين هستند، ولى در ميان اين سيزده مادر، حضرت
ص: 18
فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر) مقام نورانيّت دارد، پس جايگاه او بالاتر از دوازده مادر ديگر است، مثال «يك ماه و دوازده ستاره» مى تواند به خوبى اين مطلب را بازگو كند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
08-08-2023, 14:51
قبلاً گفتم كه عدد مادران معصومين، سيزده مى باشد و من در اين كتاب مى خواهم از دوازده مادر سخن بگويم، پس با اين كه مقام فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر) از همه برتر است درباره آن حضرت سخن نمى گويم، زيرا در كتاب هاى قبلى خود به اين موضوع پرداخته ام.
من واقعاً نمى دانم چگونه خدا را شكر كنم كه به من توفيق نوكرى داد و اين كتاب ها درباره حضرت فاطمه(عليها السلام) به رشته تحرير درآمد:
1 - كتاب «نور مهتاب» درباره مقام نورانيّت آن حضرت است.
2 - كتاب «دعاى مادرم» شرح دعاهاى آن حضرت است.
3 - كتاب «راه مهتاب» سبك زندگى آن حضرت را بازگو مى كند.
4 - كتاب «اشك مهتاب» شرح سخنرانى آن حضرت در مسجد پيامبر است. (شرح خطبه فدكيّه)
5 - كتاب «فرياد مهتاب» مظلوميّت آن حضرت را بيان مى كند و شما با خواندن آن كتاب مى توانيد به اين نكته برسيد كه آن حضرت چگونه از حق دفاع كرد و جان خويش را فداى دفاع از حضرت على(عليه السلام)نمود. در اين كتاب، ظلم ها و ستم هايى كه به آن بانو شد بازگو شده است.
6 - كتاب «حوادث فاطميه» به بررسى حوادث تاريخى مى پردازد، همان
ص: 19
حوادثى كه باعث شد تا بعد از پيامبر، عدّه اى از منافقان حكومت را در دست بگيرند و مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) را رقم بزنند.
7 - كتاب «مهر مهتاب» به جلوه هايى از توسّل به آن حضرت پرداخته است.
8 - كتاب «زيارت مهتاب» درباره شرح زيارت آن حضرت است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
08-08-2023, 14:51
سخن درباره كتاب هاى ديگرى كه درباره حضرت فاطمه(عليها السلام) نوشته ام را به فرصت ديگر مى سپارم. (شما مى توانيد اين كتاب ها را در اينترنت دانلود كنيد). در اينجا اعتراف مى كنم كه هنوز قدم اوّل را هم برنداشته ام، زيرا مقام حضرت فاطمه(عليها السلام)آن قدر بلند است كه صدها كتاب هم نمى تواند اوج مقام او را بازگو كند.
با نكاتى كه بازگو كردم روشن و آشكار شد كه هدف اين كتاب چيست، من مى خواهم از دوازده مادرى كه همچون ستاره در كنار يك مهتاب هستند سخن بگويم تا شيعيان با آنان بيشتر آشنا شوند و توسّل به آنان رونق بگيرد، براى همين است كه اين كتاب را «دوازده مادر» ناميدم.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
11-08-2023, 15:22
* * *
من چقدر كوتاهى كردم! اكنون پشيمان هستم كه چرا زودتر اين كتاب را ننوشتم! چرا اين قدر دير به اين فكر افتادم؟ من پشيمان هستم. من متّهم هستم كه حق آنان را ادا نكرده ام...
دوازده مادر به تاريخ، درس شرافت و آزادگى مى دهند و راه و رسم بندگى خدا را به انسان ها نشان مى دهند، راه آنان هنوز زنده است، آنان همچون
ص: 20
رودخانه اى جارى اند، زنده اند و پويا! صد افسوس بر من كه خود را شيعه مى دانستم و اين قدر با نام و ياد آنان، بيگانه بودم و عظمت و بزرگى آنان را درك نكردم، من پشيمانم...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
11-08-2023, 15:22
* * *
به اميد روزى كه در همه جا، نام مادران آسمانى جلوه گرى كند، من تا به حال در حسينيّه ها، امامزاده ها و حتّى در حرم ائمه(عليهم السلام) نديده ام كه نام اين مادران، روى كاشى ها نوشته شده باشد، بارها مشهد و كربلا و... رفته ام ولى اين نام ها را نديده ام.
وقتى مى خواهيم نام آن مادران را بنويسيم چقدر خوب است كه نام حضرت فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر) در وسط با خط درشت تر نوشته شود، سپس در اطراف آن به اين ترتيب دوازده نام ديگر نوشته شود: آمنه(عليها السلام)(مادر پيامبر)، فاطمه(عليها السلام)(مادرِ حضرت على(عليه السلام))، خديجه(عليها السلام) (مادرِ فاطمه زهرا(عليها السلام))، شهربانو(عليها السلام) (مادر امامسجّاد(عليه السلام))، فاطمه(عليها السلام) (مادر امام باقر(عليه السلام))، فاطمه(عليها السلام)(مادر امام صادق(عليه السلام))، حَميده(عليها السلام) (مادر حضرت كاظم(عليه السلام))، نَجمه(عليها السلام)(مادر امام رضا(عليه السلام))، ريحانه(عليها السلام) (مادر امام جواد(عليه السلام))، سَمانه(عليها السلام) (مادر امام هادى(عليه السلام))، سُوسن(عليها السلام) (مادر امام عسكرى(عليه السلام))، نرجس(عليها السلام)(مادر امام مهدى(عليه السلام)).
چقدر زيباست كه پرچمى و پوسترى طراحى شود و نام «فاطمه» در وسط آن درشت نوشته شود، سپس نام دوازده مادر در اطراف آن، نوشته شود، چقدر زيباست كه در خانه هاى ما، ساعت ديوارى ما به اين شكل باشد: «ساعت به افق مادران اهل بيت(عليهم السلام)»، ساعتى در وسط آن، نام حضرت
ص: 21
فاطمه(عليها السلام) باشد و در اطراف آن نام دوازده مادر ديگر!

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-08-2023, 18:12
چقدر زيباست كه در مجالس روضه، از اين دوازده مادر ياد كنيم; از فرزندان خود بخواهيم اين نام ها را حفظ كنند و آنها را به خاطر داشته باشند، به راستى كه اين نام هاى مقدّس، مايه افتخار ما شيعيان است. به اميد روزى كه پدران و مادران نام دختران خود را از ميان اين نام هاى مقدّس برگزينند و ما در جامعه خود دختران زيادى داشته باشيم كه همنام يكى از اين مادران باشند.
اگر به نام اين مادران دقّت كنيم مى بينم نام دختر پيامبر و نام مادر حضرت على(عليه السلام) و نام مادر امام باقر(عليه السلام) و همچنين نام مادرِ امام صادق(عليه السلام)نيز فاطمه است، پس اگر بخواهيم نام مادران را به صورت خلاصه بازگو كنيم هشت نام خواهيم داشت: «فاطمه، آمنه، خديجه، شهربانو، حَميده، نجمه، ريحانه، سَمانه، سوسن، نرجس».
بياييم كارى كنيم كه اين هشت نام در جامعه رونق بگيرد، اگر خدا به شما دخترى داد نام او را يكى از اين نام هاى مقدّس بگذار...
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-08-2023, 18:12
من تصميم گرفته ام كه اين كتاب، خيلى طولانى نشود تا جوانان به مطالعه آن رغبت كنند پس سخن را مختصر بازگو خواهم كرد. اكنون ديگر وقت آن است تا سخن خود را درباره اين دوازده مادر شروع كنم:
ص: 22
آشنايى با دوازده مادر

اولين مادر: آمِنه(عليها السلام) - مادر پيامبر
بانوى من! اى مادرِ پيامبر! آن قدر پاك و طاهر هستى كه خدا چنين مقدّر كرد تا تو مادر بهترين پيامبر او شوى! تو در مكّه زندگى مى كنى، روزگار جاهليّت است، بت پرستى در شهر مكّه رواج دارد، سنت هاى جاهلى در ميان مردم به چشم مى خورد، ولى هيچ نشانه اى از بت پرستى و كفر در وجود تو نيست.
تو از نسل ابراهيم(عليه السلام) هستى، (تو از خاندان قُريش مى باشى)، خدا به ابراهيم دستور داد تا همسرش هاجر را همراه با «اسماعيل» به مكّه آورد تا كعبه بار ديگر رونق بگيرد. ابراهيم به سوى فلسطين بازگشت امّا همسرش (هاجر) و فرزندش (اسماعيل) در كنار كعبه ماندند و كم كم مكّه رونق گرفت و در آنجا شهرى بنا شد. اسماعيل در همانجا ازدواج كرد و نسل او در مكّه
ص: 25
باقى ماند.
اكنون تو دخترى پاك هستى كه به خداى يگانه ايمان دارى و هرگز نشانه اى از كفر و بت پرستى در زندگى تو نيست. تو بيشتر وقت ها در خانه هستى، فضاى بيرون خانه، فضاى كفر و بت پرستى است، زنان بى حجاب در شهر رفت و آمد مى كنند، تو در خانه هستى و زياد بيرون نمى آيى، تو پاكى و ايمان را از ابراهيم(عليه السلام) به ارث برده اى، هر چند سياهى ها همه جا را فرا گرفته است ولى تو ثابت كرده اى كه مى توان در اوج سياهى ها پاك بود و همچون مهتابى درخشيد. تو بهترين الگو براى دختران در همه زمان ها و مكان ها مى باشى. در زمانى كه مردم گرفتار ترس و وحشت هستند تو در امن و امان هستى و براى همين هم نام تو «آمنه» است، آمنه به معناى كسى است كه از هر ترس و وحشتى در امان است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
25-08-2023, 21:14
* * *
«عبد الله» همان كسى است كه قرار است پدر پيامبر بشود، او جوانى است كه هنوز ازدواج نكرده است، پدر او «عبدالمُطَلّب» است. «عبدالمُطَلّب» به «عبد الله» پيشنهاد ازدواج با تو را مى دهد، عبد الله اين پيشنهاد را قبول مى كند، قرار مى شود تا آنها به خواستگارى تو بيايند.
شب فرا مى رسد، عبد المطّلب همراه با عدّه اى از اقوام خود به خانه پدر تو مى آيند، آنها مى خواهند تو را از پدرت خواستگارى كنند، عبد المطّلب چنين مى گويد: «من خدا را به خاطر همه نعمت هايى كه به ما داده است ستايش مى كنم»، سپس رو به پدر تو مى كند و مى گويد: «من دختر تو را براى پسرم
ص: 26
عبدالله خواستگارى مى كنم»، پدر تو هم رضايت و خوشنودى خود را اعلام مى كند، زيرا قبلاً با تو سخن گفته است و مى داند تو به اين ازدواج راضى هستى.
اكنون عبدالمطّلب بسيار خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد تا مراسم عروسى را برگزار كند، او به شكرانه اين ازدواج، چهار روز به مردم وليمه مى دهد و آنان بر سر سفره او مى نشينند...(1)
* * *
مدّتى از اين ازدواج مى گذرد، زندگى مشترك تو با عبدالله آغاز مى شود، بعد از مدّتى تو حامله مى شوى، خودت احساس مى كنى كه فرزندت، آينده اى درخشان خواهد داشت، فرزند تو همان پيامبر موعود است. تو مادر گل سرسبد جهان شده اى، خوشا به حال تو كه اين رستگارى و سعادت نصيب تو شده است!

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
25-08-2023, 21:15
* * *
عبد الله هر لحظه منتظر است تا اين روزها سپرى شود و فرزندش به دنيا آيد، مدّت زيادى ديگر تا ولادت محمّد(صلى الله عليه وآله)باقى نمانده است. اكنون عبدالله تصميم مى گيرد كه سفرى به سوى شام (دمشق) داشته باشد، اين سفر يك سفر تجارى است. او به سوى شام مى رود ولى در بازگشت از اين سفر در نزديكى هاى شهر يثرب بيمار مى شود (شهر يثرب بعدها به نام مدينه نام گذارى مى شود). او در اين شهر از دنيا مى رود و عدّه اى از مردم يثرب او را در همان شهر به خاك مى سپارند، آرى مصلحت خدا بر اين قرار گرفته
ص: 27


1- . بحار الانوار ج 15 ص 103.
است كه آخرين پيامبر او يتيم باشد...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
02-09-2023, 16:01
* * *
اين خبر به مكّه مى رسد كه عبد الله از دنيا رفته است، اشك از چشمان تو جارى مى شود، اين مصيبت جانكاه است ولى تو صبر پيشه مى كنى، زيرا مى دانى همه كارهاى خدا از روى حكمت است و او خير و صلاح بندگانش را مى خواهد، تو راضى به رضاى خدا هستى و اين نشانه ايمان قوى توست.
مدّتى مى گذرد، شب هفدهم ماه ربيع الاول فرا مى رسد، فرشتگان نزد تو مى آيند، نورى زمين و آسمان را فرا مى گيرد، محمّد(صلى الله عليه وآله) به دنيا مى آيد، خدا فرمان مى دهد تا فرشته اى در كنار كعبه چنين ندا دهد: «اى مردم! آخرين پيامبر خدا به دنيا آمد، بدانيد كه عزّت ابدى در پيروى از اوست».(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
02-09-2023, 16:01
* * *
اكنون محمّد(صلى الله عليه وآله) در آغوش تو آرميده است، تو چقدر خوشحال و شاداب هستى، كدام مادر به سعادت و رستگارى تو مى رسد؟ تو گل سر سبد جهان را در آغوش گرفته اى. دل تو آرام گرفته است، امانت بزرگى كه خدا به تو داده است را مى بوسى و مى بويى. اكنون عبدالمطّلب (پدربزرگ محمّد) نزد تو مى آيد، وقتى او نوه اش را مى بيند سجده شكر به جا مى آورد و خدا را به خاطر اين نعمت بزرگ سپاس مى گويد...
* * *
خطر بيمارى در كمين مردم مكّه است، اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) در شهر بماند ممكن است به بيمارى مبتلا بشود، براى همين عبد المطلب تصميم مى گيرد تا
ص: 28


1- . مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 340.
دايه اى براى محمّد(صلى الله عليه وآله) پيدا كند. دايه اى كه بتواند او را در دل طبيعت و هواى تازه و سالم بزرگ كند، اين بهترين راه است تا او از شهر به دور باشد. عبدالمطلب در جستجوى دايه اى خوب و شايسته است و سرانجام زنى به نام «حليمه» اين افتخار را پيدا مى كند كه دايه محمّد(صلى الله عليه وآله) باشد. تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به او مى سپارى....

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
14-09-2023, 20:57
* * *
دلت براى فرزندت تنگ مى شود، امّا سلامت او از همه چيز مهم تر است، گاهى اوقات، حليمه پسرت را نزد تو مى آورد و تو او را مى بينى، پسرت روز به روز بزرگ و بزرگ تر مى شود...
مدّتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه محمّد(صلى الله عليه وآله) به مكّه بازگردد، تو چقدر خوشحال هستى كه ديگر محمّد(صلى الله عليه وآله)هميشه پيش توست...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
14-09-2023, 20:57
* * *
فرزند تو ديگر شش ساله شده است، اكنون وقت آن است كه تو او را به يثرب (مدينه) ببرى تا او با قبر پدر ديدار كند، پس همراه او و يكى از دوستانت به سوى يثرب حركت مى كنى، ده روز سفر شما طول مى كشد، وقتى به يثرب مى رسى، بغض گلوى تو را مى فشارد، اشك از چشمان تو جارى مى شود، محمّد(صلى الله عليه وآله) جلو مى آيد و اشك چشم تو را پاك مى كند.
چند روز در يثرب مى مانى، ديگر وقت آن است تا به مكّه بازگردى، پس همراه محمّد(صلى الله عليه وآله) و دوستت به سوى مكّه به راه مى افتيد، پنج روز در راه هستيد، به منطقه «اَبوا» مى رسيد، اينجاست كه تو بيمار مى شوى، بيمارى
ص: 29
تو شدت مى گيرد و ديگر قادر به ادامه مسير نيستى.
محمّد(صلى الله عليه وآله) كنار توست، گاهى به تو نگاه مى كند و اشك مى ريزد ولى به آنچه خدا مقدّر كرده است راضى است.
مدّتى مى گذرد، حال تو وخيم تر مى شود، ديگر اميدى به بهبودى تو نيست، گاهى از هوش مى روى، وقتى به هوش مى آيى، دست محمّد را در دست خود مى گيرى و چنين مى گويى: من مى دانم كه يك روز، خدا تو را به پيامبرى مبعوث مى كند، تو پيامبرى خواهى بود كه براى هدايت و رستگارى همه مردم دنيا مبعوث خواهى شد، تو يكتاپرستى را زنده خواهى كرد، همان يكتاپرستى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را زنده كرد، تو از نسل ابراهيم(عليه السلام)هستى و راه او را ادامه خواهى داد».(1)
هر كس به اين سخنان دقّت كند به خوبى مى فهمد كه ايمان و باور تو چگونه بوده است، اين سخن تو حقيقت را آشكار مى سازد و هيچ شكى باقى نمى گذارد. تو بانويى بودى كه به توحيد (يكتاپرستى) و نبوّت ايمان داشتى، تو پيرو دين حضرت ابراهيم(عليه السلام) بودى و نام و ياد او را زنده نگاه داشتى.
اكنون محمّد(صلى الله عليه وآله) به چهره تو نگاه مى كند، اشك در ديده دارد، او فهميده است كه اين آخرين سخنان توست، پس رو به او مى كنى و چنين مى گويى: «هر كس كه در اين دنيا زندگى كند، روزى از دنيا مى رود، من از دنيا مى روم ولى نام من براى هميشه باقى خواهد ماند زيرا فرزندى مانند تو به دنيا آوردم كه هرگز به پليدى ها آلوده نخواهد شد».(2)
ص: 30


1- . وروى أبو نعيم عن أم سماعة بنت أبي رهم عن أمها قالت : شهدت آمنة بنت وهب في علتها التي ماتت فيها ومحمد غلام يفع له خمس سنين عند رأسها فنظرت إلى وجهه ثم قالت: بارك فيك الله من غلام/ يا ابن الذي من حومة الحمام...* تبعث بالتحقيق والإسلام/ دين أبيك البر إبراهام...: سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي ج 2 ص 121.
2- .ثم قالت : كل حي ميت وكل جديد بال وكل كبير يفنى وأنا ميتة وذكري باق وقد تركت خيرا وولدت طهرا ثم ماتت: سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي ج 2 ص 121.
اى آمنه! تو فرزندت را به خوبى مى شناسى، در روزگارى كه بت پرستى همه جا را فرا گرفته است، او يكتاپرست است، زيرا تو خود يكتاپرست بودى، تو هرگز بت ها را پرستش نكردى و در اوج سياهى ها از همه پليدى ها به دور بودى.
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بار آخر صداى تو را مى شنود، تو به او آخرين نگاه را مى كنى، ديگر وقت رفتن است، ديدار تو و پسرت به روز قيامت افتاد، تو چشم هاى خود را مى بندى و روحت از قفس تنگ اين دنيا رها مى شود...اشك از چشمان محمّد(صلى الله عليه وآله) جارى مى شود، دوست تو جلو مى آيد و با مهربانى، او را از پيكر تو جدا مى كند. پيكر تو در همان منطقه «اَبوا» كه در ميانه راه مكّه و مدينه است، دفن مى شود. دوست تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به مكّه مى برد و او را نزد عبدالمطّلب مى سپارد.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
17-09-2023, 20:02
* * *
اكنون مى خواهم سخنى از امام صادق(عليه السلام) را بازگو كنم تا مطلب بيشتر آشكار شود، آن حضرت چنين فرمود: روزى از روزها جبرئيل بر پيامبر نازل شد و پيامى را از طرف خدا آورد. به راستى آن پيام چه بود؟ پيام خدا اين بود كه اى محمّد! من، پدر و مادر تو را از عذاب جهنّم ايمن كرده ام و آنان را در بهشت جاى داده ام.
بانوى من! اى آمنه! شيعيان كه پيرو امام صادق(عليه السلام) هستند به اين سخن اعتقاد دارند و بر اين باورند كه جايگاه تو در بهشت است، روشن است كه شخص كافر هرگز نمى تواند در بهشت جاى بگيرد، تو زنى پاك دامن و
ص: 31
مؤمن بودى و براى همين خدا تو را در بهشت جاى داد.
بانوى من! من نمى دانم اكنون چه كنم؟ مطلبى را مى خواهم بنويسم ولى از تو خجالت مى كشم، من متحيّر هستم، چه كنم؟
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-09-2023, 21:05
بايد بنويسم، اين رسالت من است، خدا اين قلم را در دست من به امانت گذاشته است، اصلاً چرا خدا در قرآن به قلم سوگند خورده است: (ن و القلم و ما يسطرون)...
قلم براى اين است كه روشنگرى كند و بنويسد و فرياد بزند كه بعضى از اهل سنّت چه ظلمى در حق تو كردند! چه جسارت ها به تو كردند! در بعضى از كتاب هاى چنين آمده است:
يك روز پيامبر گريه شديدى كرد، يكى از اطرافيان پرسيد: «اى پيامبر! چرا گريه مى كنيد؟»، پيامبر پاسخ داد: «مى خواستم براى مادرم دعا كنم و قبرش را زيارت كنم، اكنون خدا اجازه داده است تا سر قبر مادرم بروم ولى به من دستور داده است تا براى مادرم دعا نكنم زيرا دعا براى كسى كه كافر بوده است جائز نيست، براى همين است دلم به حال مادرم سوخت و اشك از چشمانم جارى شد».(1)واى بر من! اين چه داستانى است كه عدّه اى از اهل سنّت در كتاب هاى خود نقل كرده اند؟ چرا عدّه اى هنوز هم اين داستان ساختگى را باور دارند و آن را نقل مى كنند؟ چگونه ممكن است خدا به پيامبر اجازه ندهد تا براى تو دعا كند؟
چرا عدّه اى اين داستان هاى ساختگى را باور دارند؟ مگر آنان از زندگى تو
ص: 32


1- . خرج رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ينظر في المقابر وخرجنا معه فأمرنا فجلسنا ثم تخطأ القبور حتى انتهى إلى قبر منها فناجاه طويلا ثم ارتفع نحيب رسول الله صلى الله عليه وآله باكيا فبكينا لبكائه ثم اقبل الينا فتلقاه عمر بن الخطاب فقال يا رسول الله ما الذي أبكاك فقد أبكانا وأفزعنا فجاء فجلس الينا فقال أفزعكم بكائي فقلنا نعم يا رسول الله فقال إن القبر الذي رأيتموني أناجي فيه قبر أمي آمنة بنت وهب وانى استأذنت ربى في زيارتها فاذن لي فيه فاستأذنته في الاستغفار لها فلم يأذن لي فيه: المستدرك للحاكم النيسابوري ج 2 ص 336.
با خبر نيستند؟ تو زنى مؤمن و يكتاپرست بودى، به آيين حضرت ابراهيم(عليه السلام) ايمان داشتى و هرگز بت ها را نپرستيدى.
تو در آن لحظه اى كه مى خواستى جان به جان آفرين تسليم كنى از ايمان و باور خود سخن گفتى، من بار ديگر سخنان تو با محمّد(صلى الله عليه وآله)در آن لحظه را بازگو مى كنم، تو به فرزندت چنين گفتى: «مى دانم كه يك روز، خدا تو را به پيامبرى مبعوث مى كند، تو يكتاپرستى را زنده خواهى كرد، همان يكتاپرستى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را زنده كرد».(1)
چرا عدّه اى به اين سخن تو توجّه نمى كنند؟ چرا اين سخن تو را مخفى مى كنند؟ دليل اين كارهاى آنان روشن است: آنان كه تو را بت پرست معرفى مى كنند دردِ بزرگى دارند، زيرا عدّه اى خود را «خليفه پيامبر» خواندند و حكومت را به دست گرفتند و در حق اهل بيت(عليهم السلام) ظلم فراوان كردند، آنان خود را رهبر مسلمانان معرفى كردند، ولى مادر خودشان، بت پرست بود، اين دردِ بزرگى براى آنان بود، مردم به آنان مى گفتند: چگونه ممكن است كه مادر شما بت پرست باشد و شما به مقام رهبرى برسيد؟ آنان چاره نديدند، پس داستان هاى ساختگى نقل كردند و به مردم گفتند: اگر مادر ما بت پرست بوده است، مادرِ پيامبر هم بت پرست بوده است!! آنان با اين سخنان دروغ، مردم را فريب دادند و براى چند روز حكومت بى ارزش دنيا، تو را بت پرست معرفى كردند و اين گونه بود كه مظلوميت تو را رقم زدند...
اى مادر عزيز پيامبر! اى آمنه! من رسالت خود را از ياد نمى برم، من شيعه هستم، به يكتاپرستى تو ايمان دارم، تو مادر پيامبر من هستى، برايم بسيار
ص: 33


1- . بارك فيك الله من غلام/ يا ابن الذي من حومة الحمام...* تبعث بالتحقيق والإسلام/ دين أبيك البر إبراهام... سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي ج 2 ص 121.
گرامى و عزيز هستى، من غيرت دينى دارم و هرگز از كسى كه تو را بت پرست بداند پيروى نمى كنم...
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
28-09-2023, 17:02
ديگر وقت آن است تا درباره توسل به تو سخن بگويم و فرياد برآورم كه فرهنگ ناب شيعه كدام است. يك شيعه افتخار مى كند كه به تو و ديگر مادران اهل بيت(عليهم السلام) توسل بجويد، اين ماجرابسيار شنيدنى است: ايام حج بود، يكى از شيعيان در مكّه امام صادق(عليه السلام) را ديد و به آن حضرت چنين گفت: آقاى من! من پولى زيادى را به كسى قرض داده ام ولى او پول مرا پس نمى دهد، او گرفتارى داشت، من به او پول قرض دادم، اما الان گرفتارى اش برطرف شده است ولى قرض خود را ادا نمى كند، امام صادق(عليه السلام)به او گفت: «به نيت عبدالمطلب و ابوطالب و آمنه و فاطمه بنت أسد (مادر حضرت على(عليه السلام)) طواف به جا بياور، وقتى اين كار را انجام بدهى خدا مشكل تو را حل مى كند».
او وضو گرفت و به مسجد الحرام رفت و چهار طواف (با نماز بعد از طواف) به جا آورد، هنوز ساعتى نگذشته بود كه آن دوستش را ديد كه به سمت او مى آيد و به او مى گويد: «نزد من بيا تا پول تو را به تو پس بدهم».(1)
از اين ماجرا مى آموزم كه اگر مكه بودم براى آن چهار نفر طواف به جا آورم، و اگر در مكه نبودم پس براى آنان نماز بخوانم، كار خيرى را به نيت آنان انجام بدهم، اين بهترين راه براى رسيدن به حاجت است، اين چهار نفر نزد خدا مقامى بس بزرگ دارند، من نبايد از اين نكته غافل بشوم...
ص: 34


1- . روي عن داود الرقي قال : دخلت على أبي عبد الله عليه السلام ولي على رجل مال قد خفت تواه فشكوت ذلك إليه ، فقال لي : إذا صرت بمكة فطف عن عبد المطلب طوافا ، وصل عنه ركعتين ، وطف عن أبي طالب طوافا ، وصل عنه ركعتين ، وطف عن عبد الله طوافا ، وصل عنه ركعتين ، وطف عن آمنة أمّ محمد طوافا وصل عنها ركعتين ، وطف عن فاطمة بنت أسد طوافا ، وصل عنها ركعتين ، ثم ادع الله عز و جل أن يرد عليك مالك ، قال : ففعلت ذلك ثم خرجت من باب الصفا فإذا غريمي واقف ، يقول : يا داود حبستني تعال فاقبض مالك: من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 520.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
28-09-2023, 17:02
دومين مادر: فاطمه بنت اَسَد(عليها السلام) - مادر حضرت على(عليه السلام)
اى فاطمه بنت اَسَد! اى مادر على(عليه السلام)! عشق على(عليه السلام) در سينه من است، من به او عشق مىورزم، چگونه مى شود من از عشق او دم بزنم امّا ياد و نام تو را كه مادر او هستى از ياد ببرم، اى مادر همه خوبى ها! اى مادر همه زيبايى ها!
تو از نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) هستى (از خاندان قريش مى باشى)، شوهر تو ابوطالب است. ابوطالب عموىِ محمّد(صلى الله عليه وآله)است، او كسى است كه سرپرستى محمّد(صلى الله عليه وآله) را به عهده گرفته است.
آرى، وقتى پيامبر به دنيا آمد، پدرش از دنيا رفته بود، براى همين پدربزرگش عبدالمطّلب سرپرستى او را به عهده گرفت، وقتى كه پيامبر به
ص: 35
سن هشت سالگى رسيد، عبد المطلب از دنيا رفت، پيامبر كه نه پدر داشت و نه مادر، پس ابوطالب سرپرستى او را به عهده گرفت و او را به خانه خود برد و تا زنده بود دست از حمايت او برنداشت.
اى فاطمه بنت اسد! محمّد(صلى الله عليه وآله) هشت ساله بود كه به خانه تو آمد، او تو را «مادر» خطاب مى كرد، تو همراه با شوهرت (ابوطالب) اين يتيم را سرپرستى كرديد، شما كارى كرديد تا درد فقدان پدر و مادر بر او سخت نيايد، براى او پدر و مادرى كرديد، تو با اين كه پسران ديگرى در خانه داشتى ولى محمّد(صلى الله عليه وآله) را بيش از همه احترام مى گرفتى، تو ايمان داشتى كه او آينده اى درخشان دارد و به زودى خدا او را به پيامبرى برخواهد انگيخت.
اكنون سال ها گذشته است، محمّد(صلى الله عليه وآله) ديگر جوانى رشيد شده و ديگر وقت آن است كه ازدواج كند، پس او با «خديجه» ازدواج مى كند و زندگى مشترك خود را آغاز مى كند، با اين حال هنوز هم تو در حق او مادرى مى كنى، مهر و عطوفت تو مثال زدنى است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
28-09-2023, 17:05
پنج سال از زمانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) ازدواج كرده است مى گذرد، اكنون او به سن سى سالگى رسيده است، تو آرزو داشتى كه خدا فرزندى به تو بدهد تا بيش از ديگران، يارى محمّد(صلى الله عليه وآله) را بنمايد، براى همين تو بار ديگر حامله مى شوى.تو براى طواف كعبه به سوى مسجد الحرام مى روى، تو زنى مؤمن و يكتاپرست هستى، كعبه خانه اى است كه ابراهيم(عليه السلام) آن را بنا كرده است، تو كعبه را طواف مى كنى تا به همه نشان بدهى كه پيرو آيين ابراهيم(عليه السلام) هستى
ص: 36
و از بت پرستى بيزارى.
در حال طواف هستى ناگهان دردِ زايمان تو را فرا مى گيرد، اين سخت ترين لحظه براى يك زن است، اكنون در اطراف كعبه مردان نامحرم هستند، اكنون تو بايد چه كنى؟ فرصت ندارى به خانه برگردى، پس با خدا چنين سخن مى گويى: «خدايا! خودت مى دانى كه من به تو ايمان دارم، من به رسالت جدم ابراهيم باور دارم و مى دانم اين كعبه را او بنا كرده است، پس تو را سوگند مى دهم به ابراهيم و به اين خانه تا به من رحم كنى، خدايا! تو را به اين فرزندى كه در راه دارم و با من سخن مى گويد، سوگند مى دهم كه مرا يارى كنى».
ناگهان ديوار كعبه شكافته مى شود، صدايى به گوش تو مى رسد كه تو را به داخل كعبه دعوت مى كند، تو وارد خانه خدا مى شوى، شكاف ديوار بسته مى شود، عدّه اى كه در آن اطراف بودند با ديدن اين صحنه متعجّب مى شوند، فورى به كليددار كعبه خبر مى دهند، او سراسيمه مى آيد، هر كارى مى كند نمى تواند درِ كعبه را باز كند، اينجاست كه همه مى فهمند رازى در كار است.
فرزند تو به دنيا مى آيد، صدايى به گوش تو مى رسد كه از تو مى خواهد نام فرزندت را «على» بگذارى! اكنون كعبه خوشحال است و به خود مى بالد كه امروز ميزبان تو و پسر توست، به زودى پسر تو همه بت ها و سياهى ها و پليدى ها را از اطراف كعبه از بين خواهد برد.
تو سه روز در كعبه مى مانى، فرشتگان براى تو غذاى بهشتى مى آورند،
ص: 37
آرى، خدا نام على(عليه السلام) را براى پسرت برگزيد و اين گونه از او پذيرايى كرد، مريم(عليها السلام) مادر عيسى بود، او در بيت المقدس زندگى مى كرد، ولى وقتى كه زمان زايمان او فرا رسيد به او امر شد كه از بيت المقدس كه مسجدى باشكوه است خارج شود، زيرا مسجد نمى تواند زايشگاه عيسى(عليه السلام)باشد، امّا حكايت على(عليه السلام) چيز ديگرى است، على(عليه السلام) آن قدر نزد خدا مقام دارد كه خدا ديوار سنگى كعبه را به خاطر او مى شكافد و فرشتگان تو را به داخل كعبه دعوت مى كنند، اين فضيلتى است كه فقط و فقط براى على(عليه السلام) اتّفاق افتاده است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
09-10-2023, 19:41
به راستى چه رمز و رازى در ميان است؟ خدا رحمت كند استاد مرا كه براى من چنين مثال مى زد: كعبه خانه خداست و خيلى احترام دارد، ولى باطن آن ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است، براى همين اگر كسى سال هاى سال كنار كعبه نماز بخواند و آن خانه را طواف كند امّا ولايت را قبول نداشتهباشد، خدا به او نظر رحمت نمى كند، زيرا او راه را گم كرده است، تولد على(عليه السلام) در كعبه اشاره اى است تا ما بدانيم حقيقت كعبه چيزى جز ولايت على(عليه السلام) نيست.
* * *
بعد از سه روز ديوار كعبه شكافته مى شود، تو همراه با فرزندت از كعبه بيرون مى آيى، وقتى ابوطالب فرزندش را مى بيند، بسيار خوشحال مى شود، محمّد(صلى الله عليه وآله) هم براى ديدن تو مى آيد، او مى داند خدا بهترين ياور او را برايش فرستاده است...
ص: 38

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
09-10-2023, 19:41
* * *
سال ها مى گذرد، فرزندت على(عليه السلام) بزرگ و بزرگ تر مى شود، محمّد(صلى الله عليه وآله) به غار حرا رفته است، على(عليه السلام) هم همراه اوست، شبى از شب ها نورى همه جا را روشن مى كند، جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و آيه هاى قرآن را براى او مى خواند، اين آغاز رسالت محمّد(صلى الله عليه وآله) است، خدا او را به پيامبرى برگزيده است، او آمده است تا مردم جهان را از جهل و نادانى نجات بدهد...
على(عليه السلام) اولين مردى است كه به او ايمان مى آورد و اين افتخار بزرگى براى اوست، وقتى تو و شوهرت ابوطالب، ماجراى نازل شدن قرآن بر پيامبر را مى شنويد به او ايمان مى آوريد و به حمايت هاى خود از پيامبر ادامه مى دهيد، اين روزها بت پرستان كه منافعشان به خطر افتاده است با پيامبر دشمنى زيادى مى كنند ولى شما بر حمايت هاى خود مى افزاييد...(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
15-10-2023, 18:10
* * *
ده سال از زمانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد مى گذرد، همسرت ابوطالب بيمار مى شود، كم كم حال او وخيم مى شود، تو در كنار بستر او هستى، او در آخرين لحظات هم به فكر حمايت پيامبر است، جوانان بنى هاشم را فرا مى خواند و از آنان مى خواهد كه هرگز دست از حمايت پيامبر برندارند. ابوطالب بعد از اين وصيت از دنيا مى رود و چشم تو در عزاى او گريان مى شود.
* * *
دشمنان اسلام دشمنى خود را آشكارتر مى كنند و پيامبر را در سختى هاى
ص: 39


1- . اسلمت وهاجرت مع النبى و كانت من السابقات الى الايمان بمنزلة الام من النبى: الفصول المهمة فى معرفة الائمة ج 1 ص 177.
بيشمارى قرار مى دهند، پيامبر تصميم مى گيرد تا به يثرب (مدينه) مهاجرت كند، او مقدمات كار مهاجرت را فراهم مى كند و در فرصت مناسب به مدينه هجرت مى كند تو هم همراه فرزندت على(عليه السلام) به آنجا هجرت مى كنى و در آنجا با فرزندت زندگى مى كنى.ديگر وقت آن است كه فرزندت (على(عليه السلام)) ازدواج كند، مقدمات ازدواج او با فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر فراهم مى شود و تو چقدر خوشحال هستى كه فاطمه(عليها السلام) عروسِ تو مى شود، تو از خوشحالى در پوست خود نمى گنجى. مراسم ازدواج برگزار مى شود... بعد از مدّتى على(عليه السلام)همسر خود را به خانه اش مى آورد، مدّتى مى گذرد، خدا به او حسن(عليه السلام)و سپس حسين(عليه السلام) را عطا مى كند، دل تو از ديدن اين دو نوه خود، غرق شادمانى مى شود.
سال چهارم هجرى فرا مى رسد، تو بيمار مى شوى و در بستر قرار مى گيرى، پيامبر بارها به عيادت تو مى آيد، يك روز كه پيامبر در مسجد است، على(عليه السلام) به نزد او مى آيد و در حالى كه بسيار اندوهگين است چنين مى گويد: «اِنّا لله و اِنّا اِليه راجِعون». پيامبر از او مى پرسد:
-- على جان! چه شده است؟
-- مادرم از دنيا رفت.
-- على جان! او فقط مادر تو نبود، بلكه او مادر من هم بود.
اينجا است كه صداى گريه پيامبر بلند مى شود و چندين بار چنين مى گويد: «واى مادرم!». اين سخن، نشان از شدّت غصّه و اندوه پيامبر دارد. پيامبر به خانه تو مى آيد و مى گويد: «مادرجان! خدا تو را رحمت كند كه به اندازه مادر
ص: 40
در حق من مهربانى كردى».
پيامبر دستور مى دهد تا پيكر تو را غسل و كفن كنند، مردم براى تشييع جنازه تو مى آيند، پيامبر كفش هاى خود را از پا درمى آورد، او با پاى برهنه در مراسم تشييع جنازه تو شركت مى كند و به آرامى قدم برمى دارد، عدّه اى از اين كار پيامبر تعجّب مى كنند، پيامبر رو به آنان مى كند و مى گويد: «در تشييع جنازه فاطمه بنت أسد گروه بيشمارى از فرشتگان حاضر شده اند».(1)
من در اينجا لحظه اى به فكر فرو مى روم، اين سنّت پيامبر است كه در تشييع جنازه مؤمن با پاى برهنه حاضر مى شود، اين سنّت چقدر باشكوه است، كار علماى شيعه ريشه در سنّت واقعى پيامبر دارد، بى دليل نيست كه آنان با پاى برهنه به حرم امام حسين(عليه السلام) يا حرم امام رضا(عليه السلام) مى روند، در روز عاشورا و ايّام فاطميّه و مراسم اربعين و دسته هاى عزادارى، كفش از پا در مى آورند و با پاى برهنه در آن مراسم شركت مى كنند، به راستى كه آنان پيروان واقعى پيامبر هستند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
15-10-2023, 18:10
* * *
مراسم تشييع جنازه تو آغاز مى شود، پيكر تو را به سوى قبرستان بقيع مى برند، اكنون قبر تو آماده شده است، ديگر وقت آن است كه پيامبر بر پيكر تو نماز بخواند، وقتى بر مرده اى نماز مى خوانند واجب است پنج بار «الله اكبر» بگويند، ولى پيامبر بر پيكر تو، هفتاد بار «الله اكبر» مى خواند.(2) مردم راز اين كار را سؤال مى كنند، پيامبر در پاسخ چنين مى گويد: «وقتى مى خواستم بر پيكر فاطمه بنت اسد نماز بخوانم ديدم كه فرشتگان در هفتاد
ص: 41


1- . ثم نهض فاخذ جهازها و كفنها بقميصه و كان فى حال التشيع جنازتها يرفع قدما و يتأنّى فى رفع آخر و هو حافى القدم: الفضائل لابن شاذان ص 102، بحار الانوار ج 6 ص 241، عن أبي عبد الله(ع): قال: إن فاطمة بنت أسد أم أمير المؤمنين كانت أول امرأة هاجرت إلى رسول الله صلى الله عليه وآله من مكة إلى المدينة على قدميها...: الكافى ج 1 ص 452
2- . فلما صلى عليها كبّر سبعين تكبيرة ثلم لحدها فى قبرها بيده الكريمه: الفضلئل لابن شاذان ص 102، بحار الانوار ج 6 ص 241.
صف ايستاده اند و مى خواهند بر پيكر او نماز بخوانند».

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-10-2023, 19:13
آرى، با حضور فرشتگان در تشييع جنازه تو، همه مى فهمند كه تو نزد خدا مقامى بس بزرگ دارى.
اكنون على(عليه السلام) پيكر تو را داخل قبر مى گذارد، سپس پيامبر چنين مى گويد: «اى فاطمه! من محمّد هستم كه با تو سخن مى گويم، فرشتگان از تو سؤال خواهند كرد كه خداى تو كيست؟ پيامبر تو كيست؟ امام تو كيست؟ در پاسخ چنين بگو: الله خداى من است، محمّد پيامبر من است، فرزندم على امام من است».
مدّتى مى گذرد، مراسم ديگر تمام شده است، ديگر مردم مى خواهند به خانه هاى خود بازگردند، پيامبر كنار قبر تو مى ايستد و دست به دعا برمى دارد و چنين مى گويد: «خدايا! از تو مى خواهم تا مادرم فاطمه را مورد بخشش و رحمت خود قرار بدهى كه تو ارحم الراحمين هستى..».(1)
ص: 42


1- . اللهم اغفر لأمى فاطمة بنت اسد و لقّنها حجتها ووسّع عليها مدخلها...: الفصول المهمة فى معرفة الائمة ج 1 ص 177.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-10-2023, 19:13
سومين مادر: خديجه(عليها السلام) - مادر حضرت فاطمه(عليها السلام)
مى خواهم از تو سخن بگويم اى بانوى بزرگ! اى همراه و همسر پيامبر! اى مادر كوثر! اى خديجه!
تو در روزگارى زندگى مى كنى كه سياهى ها همه جا را گرفته است، عصر جاهليّت است، هنوز پيامبر به رسالت برگزيده نشده است، (پانزده سال ديگر او به پيامبرى مبعوث خواهد شد)، تو در اين روزگار پاكدامن هستى و بر آيين ابراهيم(عليه السلام) هستى. (تو از نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) هستى).
مردم به تو لقب «طاهره» داده اند، در زبان عربى به زنى كه پاكدامن باشد، طاهره مى گويند. تو ثروت زيادى دارى، چند سال قبل، پدرِ تو از دنيا رفت، او ثروت زيادى براى تو گذاشت، شهر مكّه شهرى تجارى است و بين راه
ص: 43
يمن و شام قرار گرفته است. تو وارد تجارت مى شوى، افرادى امين پيدا مى كنى و به آنان دستور مى دهى تا به يمن بروند و عطر، نقره و طلا را بخرند و در شام بفروشند و در شام هم ابريشم، شمشير، روغن و گندم خريدارى كنند و در يمن بفروشند. با هوش تجارى كه تو دارى روز به روز بر ثروت تو افزوده مى شود.(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
30-10-2023, 18:16
* * *
پادشاه يمن گروهى را به مكّه فرستاده است، آنان آمده اند تا تو را براى او خواستگارى كنند، به راستى در اين زمان، تو چند سال دارى؟ وقتى تحقيق مى كنم مى بينم كه دو نويسنده به نام «ابن كثير» و «بيهقى» در كتاب هاى خود، اشاره كرده اند كه تو هنگام ازدواج با پيامبر، بيست و پنج سال داشته اى. اين دو نويسنده از نويسندگان بزرگ اهل سنّت مى باشند.(2)خيلى ها آرزو دارند ملكه يمن بشوند، تو اين پيشنهاد را قبول نمى كنى، شنيده ام كه ابوسفيان، ابوجهل و ديگران نيز به خواستگارى تو آمده اند و تو به هيچ كدام از آنها روى خوش نشان نداده اى.(3)
تو شنيده اى كه به زودى مردى در اين سرزمين به پيامبرى مبعوث خواهد شد، تو به اين باور رسيده اى كه به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا به دست محمّد(صلى الله عليه وآله) آشكار خواهد شد، تو در انتظار نور هستى، در انتظار روزى كه اين دين خدا آشكار شود، تو دعا مى كنى كه هر چه زودتر وعده خدا فرا برسد.
* * *
ص: 44


1- . لأنّه كان معاشهم من الرحلتين; رحلة في الشتاء إلى اليمن، ورحلة في الصيف إلى الشام، وكانوا يحملون من مكّة الأدم واللباس وما يقع من ناحية البحر من الفلفل وغيره، فيشترون بالشام الثياب والدرمك والحبوب، وكانوا يتألّفون في طريقهم: تفسير القمّي ج 2 ص 444، التفسير الأصفى ج 2 ص 1479، التفسير الصافي ج 5 ص 379، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 676، وكانت قريش إذا رحلت عيرها في الرحلتين (يعني رحلة الشتاء والصيف) كانت طائفة من العير لخديجة، وكانت أكثر قريش مالاً، وكان9 ينفق منه ما شاء: الأمالي للطوسي ص 468.
2- . عمر خديجة حين الزواج: ويلاحظ هنا مدى الاختلاف والتفاوت في عمر خديجة حين اقترانها بالرسول الأكرم(ص)، وهي تتراوح ما بين 25 سنة إلى 46 سنة، وهي على النحو الآتي: ألف) 25 سنة وصحّحه البيهقي. ب) 28 سنة هو ما رجّحه كثيرون. ج) 30 سنة. د) 35 سنة. ه-) 40 سنة. ز) 44 سنة. ح) 46 سنة. وقد تقدّم أنّ الكثيرين قد رجّحوا القول الثاني، كما ذكره ابن العماد. أمّا البيهقي فقد صحّح القول الأوّل، حيث قال: «بلغت خديجة خمساً وستّين سنة، ويقال: خمسين سنة، وهو أصحّ»، فإذا كانت رحمها الله قد تزوّجت برسول الله قبل البعثة بخمس عشرة سنة كما جزم به البيهقي نفسه، فإنّ ذلك معناه أنّ عمرها حين زواجها كان خمساً وعشرين سنة. ورجّح هذا القول غير البيهقي أيضاً: الصحيح من سيرة النبي الأعظم(ص) ج 2 ص 114. قال أحمدبن الحسن البيهقى: «مات القاسم وهو أول ميت من ولده مات بمكة ثم مات عبد الله ثم بلغت خديجة خمسا وستين سنة ويقال خمسين سنة وهو أصح»، و راجع دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة ج 1 ص 71.
3- . خطبها عقبة بن أبي معيط، والصلت بن أبي يهاب، وكان لكلّ واحد منهما أربعمئة عبد وأمة، وخطبها أبو جهل بن هشام وأبو سفيان، وخديجة لا ترغب في واحد منهم: بحار الأنوار ج 16 ص 22.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
30-10-2023, 18:16
محمّد(صلى الله عليه وآله) به سن بيست و پنج سالگى رسيده است، ابوطالب عموى او بزرگ خاندان اوست، او نزد تو مى آيد و به تو مى گويد:
-- محمّد، پسر برادرم را حتماً مى شناسى.
-- آرى، او را مى شناسم. در امانت دارى زبانزد همه است.
-- تقاضاى من اين است كه به او در كاروان تجارى خود كارى بدهيد.
-- باشد! به او بگوييد خود را براى سفر شام آماده كند. من دو برابر حقوقى كه به ديگران مى دهم به او حقوق خواهم داد.(1)
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
14-11-2023, 15:07
قرار مى شود محمّد(صلى الله عليه وآله) همراه كاروان به شام برود، در اين سفر خدمتكار تو هم همراه اوست، سفر آغاز مى شود، كاروان به سوى شام مى رود، در ميانه راه كاروان به صومعه اى مى رسد، در آنجا يك يهودى نزد پيامبر مى رود و به چهره او خيره مى شود، او در تورات اصلى نشانه هاى آخرين پيامبر خدا را خوانده است، الان آن نشانه ها را در محمّد(صلى الله عليه وآله)مى بيند، او اين مطلب را به خدمتكار تو مى گويد. كاروان به سوى شام مى رود، خريد و فروش ها انجام مى شود و سپس سفر بازگشت به مكّه آغاز مى شود.وقتى كاروان به مكّه مى رسد، خدمتكار تو ماجراى آن يهودى را براى تو بازگو مى كند و به تو خبر مى دهد كه محمّد(صلى الله عليه وآله) همان پيامبر موعود خواهد بود.
اينجاست كه تو به محمّد(صلى الله عليه وآله) علاقه مند مى شوى، پس با خواهرت سخن مى گويى، خواهر به تو مى گويد: «محمّد جوان بسيار خوبى است; امّا آيا
ص: 45


1- . كان سبب تزويج خديجة محمّداً أنّ أبا طالب قال: يا محمّد، إنّي أُريد أن أُزوّجك ولا مال لي أُساعدك به، وإنّ خديجة قرابتنا، وتخرج كلّ سنة قريشاً في مالها مع غلمانها يتّجر لها ويأخذ وقر بعير ممّا أتى به، فهل لك أن تخرج؟ قال: نعم: الخرائج والجرائح ج 1 ص 139، بحار الأنوار ج 16 ص 3; وكان النبي(ص) قد استأجرته خديجة على أن تعطيه بكرين: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 38، بحار الأنوار ج 16 ص 4.
مى دانى كه دستش از مال دنيا خالى است؟»، تو در پاسخ مى گويى: «من مى خواهم عزّتى ابدى را براى خود بخرم».
خواهر به فكر فرو مى رود، پس تصميم مى گيرد با عمّار سخن بگويد، پس با عمّار ديدار مى كند و چنين مى گويد:
-- شنيده ام كه ابوطالب به دنبال همسرى خوب و نجيب براى محمّد است.
-- آرى، من خودم پيشنهاد چند مورد را به آنها داده ام.
-- اى عمّار! من همسرى براى محمّد سراغ دارم.
-- حتماً مى دانى كه هر كسى شايستگى ازدواج با محمّد را ندارد. محمّد به دنبال همسرى مى گردد كه نجيب باشد.
-- من قول مى دهم كه بهترين گزينه را براى محمّد پيدا كرده باشم.
-- نامش چيست؟
-- خديجه!(1)
اكنون عَمّار به فكر فرو مى رود، چگونه است زيباترين و ثروتمندترين بانوى مكّه حاضر شده است با محمّد(صلى الله عليه وآله) ازدواج كند؟ خواهرت به عمّار چنين مى گويد: «از تو مى خواهم تا با محمّد(صلى الله عليه وآله) درباره اين موضوع سخن بگويى». عمار اين سخن را قبول مى كند، در فرصت مناسبى با محمّد(صلى الله عليه وآله)سخن مى گويد، محمّد(صلى الله عليه وآله) قبول مى كند و قرار مى شود كه ابوطالب همراه با گروهى از زنان و مردان بنى هاشم براى خواستگارى تو بيايند.(2)
قرار مى شود كه امشب مراسم خواستگارى برگزار شود، همه به خانه تو
ص: 46


1- . عمّار بن ياسر أنّه قال: أنا أعلم الناس بتزويج رسول الله خديجة بنت خويلد: كنت صديقاً له، فإنّا لنمشي يوماً بين الصفا والمروة، إذا بخديجة بنت خويلد وأُختها هالة...: تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 20.
2- . اليوم العاشر منه ]من ربيع الأوّل [تزوّج النبيّ(ص) خديجة بنت خويلد أُمّ المؤمنين: إقبال الأعمال ج 3 ص 115، بحار الأنوار ج 95 ص 357،
مى آيند، اكنون ابوطالب چنين سخن مى گويد: «ستايش خدايى را كه ما را از نسل ابراهيم(عليه السلام) قرار داد. اين برادرزاده ام، محمّد است كه در پاكى و درستكارى، هيچ كس به پاى او نمى رسد. اكنون محمّد مشتاقِ خديجه شده است و ما اكنون به خواستگارى خديجه آمده ايم». سخنانى رد و بدل مى شود و سرانجامخطبه عقد خوانده مى شود، اكنون تو همسر محمّد(صلى الله عليه وآله)شده اى، قرار مى شود تا مراسم عروسى برگزار شود و به مردم مكّه وليمه بدهند...(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
14-11-2023, 15:07
مراسم عروسى برگزار مى شود، مردم اطعام مى شوند، جشن باشكوهى است، وقتى مراسم تمام مى شود، محمّد(صلى الله عليه وآله)براى خداحافظى نزد تو مى آيد و تو به او چنين مى گويى:
-- آقاى من! كجا مى روى؟
-- به خانه عمويم، ابوطالب.
-- مگر نمى دانى كه خانه من، خانه توست و من كنيز تو هستم؟
محمّد(صلى الله عليه وآله) نگاهى به تو مى كند و چشمان پر از اشك تو را مى بيند، آرى، تو مى خواهى همه هستى خود را فداى او كنى و ديگر اين خانه را خانه خودت نمى دانى، اكنون ديگر محمّد(صلى الله عليه وآله) كنار تو مى ماند و زندگى پر خير و بركت شما آغاز مى شود.(2)
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
10-12-2023, 18:53
از اين ازدواج چند سال مى گذرد، خدا به تو پسرى به نام «قاسم» مى دهد، چند سال مى گذرد، ولى او عمرش به دنيا نيست و در همان كودكى از دنيا
ص: 47


1- . فخطب أبو طالب... فقال: الحمد لله الذي جعلنا من زرع إبراهيم الخليل، ومن ذرّية الصفي إسماعيل وصئصئ معد، وعنصر مضر، وجعلنا حضنة بيته، وسواس حرمه، وجعل مسكننا بيتاً محجوجاً...: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 39، جامع أحاديث الشيعة ج 2 ص 111، مستدرك الوسائل ج 14 ص 203; لمّا أراد رسول الله(ص) أن يتزوّج خديجة بنت خويلد، أقبل أبو طالب في أهل بيته ومعه نفر من قريش حتّى دخل على ورقة بن نوفل عمّ خديجة، فابتدأأبو طالب بالكلام فقال: الحمد لربّ هذا البيت الذي جعلنا من زرع إبراهيم وذرّية إسماعيل، وأنزلنا حرماً آمناً...: الكافي ج 5 ص 374، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 397، بحار الأنوار ج 16 ص 5، ج 22 ص 200، ج 100 ص 263، وراجع تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 20، أعلام الورى ج 1 ص 274، فاشهدوا عليَّ معاشر قريش بأنّي قد زوّجت خديجة بنت خويلد من محمّد بن عبد الله... ثمّ سكت ورقة، وتكلّم أبو طالب وقال: قد أحببت أن يشركك عمّها، فقال عمّها: اشهدوا عليَّ يا معشر قريش إنّي قد أنكحت محمّد بن عبد الله خديجة بنت خويلد، وشهد عليَّ بذلك صناديد قريش: السيرة الحلبية ج 1 ص 227، بحار الأنوار ج 16 ص 19.
2- . فدخلا على عمّها، وخطب أبو طالب الخطبة المعروفة، وعقد النكاح، فلمّا قام محمّد(ص) ليذهب مع أبي طالب، قالت خديجة: إلى بيتك، فبيتي بيتك، وأنا جاريتك: الخرائج والجرائح ج 1 ص 139، بحار الأنوار ج 16 ص 3; قال ابن عبّاس: في قوله: (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فََاوَى) عند أبي طالب (فََاوَى) إلى أبي طالب يحفظك ويربّيك... (وَ وَجَدَكَ عَآئِلاً فَأَغْنَى) بمال خديجة: مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 295، وراجع المبسوط للسرخسي ج 3 ص 11، بحارالأنوار ج 33 ص 138، عمدة القارئ ج 19 ص 299، تحفة الأحوذي ج 6 ص 492، تفسير السمرقندي ج 3 ص 568، تفسير مجمع البيان ج 10 ص 384، تفسير البغوي ج 4 ص 499، زاد المسير ج 8 ص 270، فتح القدير ج 5 ص 458.
مى رود و تو به داغ او مبتلا مى شوى ولى به آنچه خدا مقدر كرده است راضى هستى.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
10-12-2023, 18:54
چندين سال مى گذرد، اكنون محمّد(صلى الله عليه وآله) در آستانه چهل سالگى است و او با فرارسيدن ماه رجب به غار حِرا مى رود. شب بيست و هفتم ماه رجب فرا مى رسد، ناگهان در آسمان نورىآشكار مى شود، گويى اتّفاق بزرگى در راه است... آن نور نزديك و نزديك تر مى شود، صدايى به گوش تو مى رسد:
-- اى محمّد بخوان!
-- چه بخوانم؟
-- نام خداى خود را بخوان!
-- نام او را چگونه بخوانم؟
-- ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ. . . ); بخوان به نام آن خدايى كه همه هستى را آفريد، انسان را آفريد، بخوان كه خداى تو از همه بهتر است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-12-2023, 16:14
و اكنون محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواند...(1)
بار ديگر آن نور آسمانى ظاهر مى شود و چنين مى گويد: «اى محمّد! تو پيامبر خدايى و من جبرئيل هستم!»...(2)
پيامبر از كوهى كه غار حرا بالاى آن است پايين مى آيد و به سوى خانه مى آيد، تو از او استقبال مى كنى، او قدرى استراحت مى كند، صبح كه مى شود، على(عليه السلام) هم نزد پيامبر مى آيد، اكنون او به شما مى گويد: «جبرئيل بر من نازل شد و قرآن را براى من خواند. من پيامبر خدا هستم. بگوييد: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله». شما به سخن او ايمان مى آوريد و اين گونه
ص: 48


1- . فلمّا استكمل أربعين سنة ونظر الله عزّ وجلّ إلى قلبه، فوجده أفضل القلوب وأجلّها وأطوعها وأخشعها وأخضعها، أذن لأبواب السماء ففُتّحت ومحمّد ينظر إليها، وأذن للملائكة فنزلوا ومحمّد ينظر إليهم، وأمر بالرحمة فأُنزلت عليه من لدن ساق العرش إلى رأس محمّد، وغمرته، ونظر إلى جبرئيل الروح الأمين...: بحار الأنوار ج 17 ص 309; إنّها ]سورة العلق [أوّل سورة نزلت: فتح الباري ج 8 ص 548، عمدة القارئ ج 19، التفسير الصافيج 7 ص 515، جامع البيان ج 30 ص 317، تفسير الثعلبي 10 ص 242، أضواء البيان ج 9 ص 13، البداية والنهاية ج 3 ص 19، السيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 405، سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 240، وللاطّلاع أكثر راجع إلى: صحيح البخاري ج 6 ص 88، صحيح مسلم ج 1 ص 97، المستدرك للحاكم ج 3 ص 183، السنن الكبرى ج 9 ص 6، عمدة القارئ ج 19 ص 307، تفسير الثعلبي ج 10 ص 242، زاد المسير ج 8 ص 278، تفسير الرازي ج 31 ص 139، تفسير القرطبي ج 20 ص 118، تفسير البحر المحيط ج 8 ص 487، تفسير ابن كثير ج 4 ص 469، تفسير الجلالين ص 814، الدرّ المنثور ج 6 ص 368، فتح القدير ج 5 ص 470، تفسير الآلوسي ج 30 ص 178، الطبقات الكبرى ج 1 ص 196، تاريخ مدينة دمشق ج 63 ص 12، فتوح الشام ج 1 ص 287، البداية والنهاية ج 1 ص 368، إمتاع الأسماع ج 1 ص 30، السيرة النبوية ج 1 ص 155، عيون الأثر ج 1 ص 112، السيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 385.
2- . حتّى إذا كنت في وسط من الجبل سمعت صوتاً من السماء يقول: يا محمّد، أنت رسول الله وأنا جبرئيل. قال: فرفعت رأسي إلى السماء، فإذا جبرئيل في صورة رجل صافّ قدميه في أُفق السماء يقول: يا محمّد، أنت رسول الله وأنا جبرئيل: تاريخ الطبري ج 2 ص 49، تاريخ مدينة دمشق ج 63 ص 13، تاريخ الإسلام ج 1 ص 131، البداية والنهاية ج 3 ص 18، إمتاع الأسماع ج 3 ص 26، السيرة النبوية لابن هشام ج 1 ص 155، السيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 403، سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 734.
است كه على(عليهالسلام) اوّلين مرد مسلمان و تو اوّلين زن مسلمان هستيد. اكنون تو به پيامبر مى گويى: «من از خيلى وقت پيش اين را مى دانستم و هميشه منتظر چنين روزى بودم».(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-12-2023, 16:14
* * *
پيامبر رسالت خود را آغاز مى كند، بت پرستان با او دشمنى زيادى مى كنند ولى او راه خود را ادامه مى دهد و تو از او حمايت مى كنى، همه سختى ها را در راه خدا تحمّل مى كنى، ثروتى كه خدا به تو داده است را در راه اسلام خرج مى كنى، تو با ثروتت به يارى دين خدا آمده اى.
چند سال مى گذرد، خدا به شما پسرى به نام «عبدالله» مى دهد، شما او را خيلى دوست داريد، وقتى او شش ماهه مى شود بيمار مى شود و از دنيا مى رود، خبر مرگ او باعث خوشحالى دشمنان پيامبر مى شود، آنها با خود مى گويند: محمّد پسر ندارد و بعد از مرگ او، نام و يادش فراموش خواهد شد!
پيامبر وقتى اين سخنان را مى شنود هيچ نمى گويد. «عاص» كه يكى از بت پرستان است پيامبر را مى بيند و به او مى گويد: خوشحالم كه تو «اَبْتَر» هستى. «اَبْتَر» به كسى مى گويند كه هيچ فرزند پسرى ندارد تا نام و ياد او را زنده نگاه دارد.
اكنون خدا سوره كوثر را بر پيامبر نازل مى كند: (إِنَّآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ . . . )
اى محمّد! ما به تو كوثر عطا مى كنيم...بدان كه دشمن تو اَبْتَر است.(2)
مدّتى مى گذرد... خدا به شما «فاطمه» مى دهد، فاطمه اى كه سرور زنان
ص: 49


1- . فقالت خديجة: وما هذا النور؟ قال: هذا نور النبوّة، قولى: لا إله إلاّ الله محمّد رسول الله، فقالت: طالما عرفت ذلك. فأسلمت: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 43، بحار الأنوار ج 18 ص 196.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
24-12-2023, 16:40
2- . إنّها نزلت في العاص بن وائل السهمي، وذكر أنّه رأى رسول الله(ص) يخرج من المسجد، فالتقيا عند باب بني سهم، وتحدّثا وأُناس من صناديد قريش جلوس في المسجد، فلمّا دخل العاص قالوا: من الذي كنت تحدّث معه؟ قال: ذاك الأبتر; وقد توفّي قبل ذلك عبد الله ابن رسول الله وهو من خديجة، وكانوا يسمّون من ليس له ابن «أبتر»: تفسير الثعلبي ج 10 ص 307، تفسير البغوي ج 4 ص 534، أسباب نزول القرآن ص 306، تفسير معجم البيان ج19 ص 459، بحار الأنوار ج 17 ص 203; فالقاسم أُمّه خديجة بنت خويلد، وهو أكبر ولده، وبه يُكنّى... وعبد الله أيضاً أُمّه خديجة، ويقال له الطيّب والطاهر ولد بعد النبوّة ومات صغيراً بمكّة، فقال العاص بن وائل: محمّد أبتر لا يعيش ذكره، فأنزل الله فيه: (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ): إمتاع الأسماع ج 5 ص 333; إنّه ]العاص بن وائل [قال لقريش: سيموت هذا الأبتر غداً فينقطع ذكره; يعني رسول الله(ص)، لأنّه لم يكن له0ص) ولد ذكر يعقب منه: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 282; فكان أوّل من مات من ولده القاسم ثمّ عبد الله بمكّة، فقال العاص بن وائل السهمي: انقطع ولده فهو أبتر: الطبقات الكبرى ج 1 ص 133، تاريخ مدينة دمشق ج 3 ص 125، أُسد الغابة ج 4 ص 188، الإصابة ج 5 ص 389، فتح القدير ج 5 ص 504، بحار الأنوار ج 22 ص 166; ثمّ عبد الله، وكان يقال له الطيّب ويقال له الطاهر ولد بعد النبوّة ومات صغيراً: مجمع الزوائد ج 9 ص 217، المعجم الكبير ج 22 ص 397، البداية والنهاية ج 5 ص 329، السيرة النبوية لابن كثير ج 4 ص 608.
دنيا و آخرت است، او كوثر پيامبر است.
* * *
بت پرستان تلاش مى كنند هر طور كه هست دين اسلام را نابود كنند، آنان مسلمانان را شكنجه مى كنند و برنامه محاصره اقتصادى را اجرا كرده اند، تو را (همراه با پيامبر و ديگران مسلمانان) در دّره اى در اطراف مكّه جاى داده اند و راه عبور و مرور را مسدود كرده اند تا كسى با شما ارتباط نداشته باشد و شما زير فشار گرسنگى و سختى ها دست از آرمان خود برداريد، ولى تو همه ثروت خود را به ميدان مى آورى و آن را در راه حفظ اسلام خرج مى كنى، ابوطالب عموى پيامبر هم با تمام وجود از شما حمايت مى كند، تاريخ هرگز نمى تواند فداركاى هاى او را از ياد ببرد، اين روزهاى سخت چند سال طول مى كشد، و سرانجام اين محاصره به پايان مى رسد و شما به شهر مكّه بازمى گرديد.
ده سال از رسالت پيامبر گذشته است، خبرى در شهر مكّه مى پيچد كه ابوطالب عموى پيامبر بيمار شده است، پيامبر به عيادت عمويش ابوطالب مى آيد و او را در حال سختى مى بيند و برايش دعا مى كند. چند روز مى گذرد. به پيامبر خبر مى رسد كه بيمارى ابوطالب شدّت يافته است، گويا ديگر اميدى به بهبودى او نيست.
پيامبر با عجله خود را كنار بستر عمو مى رساند. همه فرزندان ابوطالب در كنار او جمع شده اند. اشك در چشمانِ على(عليه السلام) حلقه زده است، فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب هم اينجاست. پيامبر كنار بستر ابوطالب مى نشيند و
ص: 50
دست عموى خود را در دست مى گيرد.
ابوطالب ديگر نفس هاى آخر را مى كشد، با صدايى ضعيف رو به فرزندان خود مى كند و به آنان مى گويد: «از شما مى خواهم همواره پشتيبان محمّد باشيد. بدانيد هر كس از او پيروى كند سعادتمند مى شود».(1)
بعد از لحظاتى روح ابوطالب به سوى آسمان پرمى كشد و در بهشت مهمان خدا مى گردد.
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
24-12-2023, 16:42
2- . إنّها نزلت في العاص بن وائل السهمي، وذكر أنّه رأى رسول الله(ص) يخرج من المسجد، فالتقيا عند باب بني سهم، وتحدّثا وأُناس من صناديد قريش جلوس في المسجد، فلمّا دخل العاص قالوا: من الذي كنت تحدّث معه؟ قال: ذاك الأبتر; وقد توفّي قبل ذلك عبد الله ابن رسول الله وهو من خديجة، وكانوا يسمّون من ليس له ابن «أبتر»: تفسير الثعلبي ج 10 ص 307، تفسير البغوي ج 4 ص 534، أسباب نزول القرآن ص 306، تفسير معجم البيان ج19 ص 459، بحار الأنوار ج 17 ص 203; فالقاسم أُمّه خديجة بنت خويلد، وهو أكبر ولده، وبه يُكنّى... وعبد الله أيضاً أُمّه خديجة، ويقال له الطيّب والطاهر ولد بعد النبوّة ومات صغيراً بمكّة، فقال العاص بن وائل: محمّد أبتر لا يعيش ذكره، فأنزل الله فيه: (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ): إمتاع الأسماع ج 5 ص 333; إنّه ]العاص بن وائل [قال لقريش: سيموت هذا الأبتر غداً فينقطع ذكره; يعني رسول الله(ص)، لأنّه لم يكن له0ص) ولد ذكر يعقب منه: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 282; فكان أوّل من مات من ولده القاسم ثمّ عبد الله بمكّة، فقال العاص بن وائل السهمي: انقطع ولده فهو أبتر: الطبقات الكبرى ج 1 ص 133، تاريخ مدينة دمشق ج 3 ص 125، أُسد الغابة ج 4 ص 188، الإصابة ج 5 ص 389، فتح القدير ج 5 ص 504، بحار الأنوار ج 22 ص 166; ثمّ عبد الله، وكان يقال له الطيّب ويقال له الطاهر ولد بعد النبوّة ومات صغيراً: مجمع الزوائد ج 9 ص 217، المعجم الكبير ج 22 ص 397، البداية والنهاية ج 5 ص 329، السيرة النبوية لابن كثير ج 4 ص 608. دنيا و آخرت است، او كوثر پيامبر است. * * * بت پرستان تلاش مى كنند هر طور كه هست دين اسلام را نابود كنند، آنان مسلمانان را شكنجه مى كنند و برنامه محاصره اقتصادى را اجرا كرده اند، تو را (همراه با پيامبر و ديگران مسلمانان) در دّره اى در اطراف مكّه جاى داده اند و راه عبور و مرور را مسدود كرده اند تا كسى با شما ارتباط نداشته باشد و شما زير فشار گرسنگى و سختى ها دست از آرمان خود برداريد، ولى تو همه ثروت خود را به ميدان مى آورى و آن را در راه حفظ اسلام خرج مى كنى، ابوطالب عموى پيامبر هم با تمام وجود از شما حمايت مى كند، تاريخ هرگز نمى تواند فداركاى هاى او را از ياد ببرد، اين روزهاى سخت چند سال طول مى كشد، و سرانجام اين محاصره به پايان مى رسد و شما به شهر مكّه بازمى گرديد. ده سال از رسالت پيامبر گذشته است، خبرى در شهر مكّه مى پيچد كه ابوطالب عموى پيامبر بيمار شده است، پيامبر به عيادت عمويش ابوطالب مى آيد و او را در حال سختى مى بيند و برايش دعا مى كند. چند روز مى گذرد. به پيامبر خبر مى رسد كه بيمارى ابوطالب شدّت يافته است، گويا ديگر اميدى به بهبودى او نيست. پيامبر با عجله خود را كنار بستر عمو مى رساند. همه فرزندان ابوطالب در كنار او جمع شده اند. اشك در چشمانِ على(عليه السلام) حلقه زده است، فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب هم اينجاست. پيامبر كنار بستر ابوطالب مى نشيند و ص: 50 دست عموى خود را در دست مى گيرد. ابوطالب ديگر نفس هاى آخر را مى كشد، با صدايى ضعيف رو به فرزندان خود مى كند و به آنان مى گويد: «از شما مى خواهم همواره پشتيبان محمّد باشيد. بدانيد هر كس از او پيروى كند سعادتمند مى شود».(1) بعد از لحظاتى روح ابوطالب به سوى آسمان پرمى كشد و در بهشت مهمان خدا مى گردد. * * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
24-12-2023, 16:43
* * *
بت پرستان تلاش مى كنند هر طور كه هست دين اسلام را نابود كنند، آنان مسلمانان را شكنجه مى كنند و برنامه محاصره اقتصادى را اجرا كرده اند، تو را (همراه با پيامبر و ديگران مسلمانان) در دّره اى در اطراف مكّه جاى داده اند و راه عبور و مرور را مسدود كرده اند تا كسى با شما ارتباط نداشته باشد و شما زير فشار گرسنگى و سختى ها دست از آرمان خود برداريد، ولى تو همه ثروت خود را به ميدان مى آورى و آن را در راه حفظ اسلام خرج مى كنى، ابوطالب عموى پيامبر هم با تمام وجود از شما حمايت مى كند، تاريخ هرگز نمى تواند فداركاى هاى او را از ياد ببرد، اين روزهاى سخت چند سال طول مى كشد، و سرانجام اين محاصره به پايان مى رسد و شما به شهر مكّه بازمى گرديد.
ده سال از رسالت پيامبر گذشته است، خبرى در شهر مكّه مى پيچد كه ابوطالب عموى پيامبر بيمار شده است، پيامبر به عيادت عمويش ابوطالب مى آيد و او را در حال سختى مى بيند و برايش دعا مى كند. چند روز مى گذرد. به پيامبر خبر مى رسد كه بيمارى ابوطالب شدّت يافته است، گويا ديگر اميدى به بهبودى او نيست.
پيامبر با عجله خود را كنار بستر عمو مى رساند. همه فرزندان ابوطالب در كنار او جمع شده اند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
31-12-2023, 19:09
اشك در چشمانِ على(عليه السلام) حلقه زده است، فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب هم اينجاست. پيامبر كنار بستر ابوطالب مى نشيند و
ص: 50
دست عموى خود را در دست مى گيرد.
ابوطالب ديگر نفس هاى آخر را مى كشد، با صدايى ضعيف رو به فرزندان خود مى كند و به آنان مى گويد: «از شما مى خواهم همواره پشتيبان محمّد باشيد. بدانيد هر كس از او پيروى كند سعادتمند مى شود».(1)
بعد از لحظاتى روح ابوطالب به سوى آسمان پرمى كشد و در بهشت مهمان خدا مى گردد.
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
31-12-2023, 19:45
مرگ ابوطالب براى پيامبر بسيار دردناك است، اسلام بزرگ ترين حامى خود را از دست داده است. رهبران مكّه از مرگ ابوطالب بسيار خوشحال هستند. آنها ديگر هيچ مانعى براى اذيّت و آزار پيامبرنمى بينند! آنها به پيامبر سنگ مى زنند، وقتى كه پيامبر از كنار ديوارى عبور مى كند، خاكروبه بر سر او مى ريزند. آرى، روزگار غربت پيامبر شروع شده است.(2)
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
07-01-2024, 15:12
مدّتى مى گذرد، وقتى پيامبر به خانه مى آيد ديگر آن نشاط و شادابى را در چهره تو نمى بيند. رنگ چهره تو زرد شده است; گويا تو بيمار شده اى، تو در آن روزهاى محاصره اقتصادى، سختى هاى زيادى را تحمّل كرده اى و اكنون اثر آن آشكار شده است.
چهل و پنج روز از وفات ابوطالب گذشته است و روز دهم ماه رمضان است. مسلمانان نگران حال تو (كه مادر آنان هستى) مى باشند، لقب «اُمّ المؤمنين» براى توست، «اُمّ المؤمنين» يعنى: «مادر مؤمنان».(3)
ص: 51


1- . وذكر أنّ أبا طالب لمّا حضرته الوفاة، جمع إليه وجهاء قريش فأوصاهم، وكان من وصيّته:... وإنّي أوصيكم بمحمّد خيراً، فإنّه الأمين في قريش... كونوا له ولاة ولحزبه حماة، والله لا يسلك أحد منكم سبيله إلاّ رشد ولا يأخذ أحد بهداه إلاّ سعد. وفي لفظ آخر: إنّه لمّا حضرته الوفاة دعا بني عبد المطّلب فقال: لن تزالوا بخير ما سمعتم من محمّد وما تبعتم أمره، فأطيعوه ترشدوا: السيرة الحلبية ج 2 ص 50، سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 429، أعيان الشيعة ج 8 ص 125.
2- . فلمّا مات أبو طالب نالت قريش من رسول الله(ص) بغيها، وأصابته بعظيم من الأذى حتّى تركته لقى: الأمالي للطوسي ص 463، حلية الأبرار ج 1 ص 140، بحار الأنوار ج 19 ص 58، الغدير ج 7 ص 376; لمّا مات أبو طالب عرض لرسول الله سفيه من سفهاء قريش فألقى عليه التراب، فرجع إلى بيته، فأتته امرأة من بناته تمسح عن وجهه التراب وتبكي، فجعل يقول: يا بنية لا تبكين، فإنّ الله مانع أباك. ويقول ما بين ذلك: ما نالت منّي قريش شيئاً أكرهه حتّى مات أبو طالب: تاريخ مدينة دمشق ج 66 ص 338، تاريخ الإسلام للذهبي ج 1 ص 235، البداية والنهاية ج 3 ص 164، وراجع كشف الغمّة ج 2 ص 29، السيرة النبوية ج 2 ص 146، سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 435، السيرة الحلبية ج 2 ص 50، فتح الباري ج 7 ص 148، تاريخ الطبري ج 2 ص 80، الكامل في التاريخ ج 2 ص 91، إمتاع الأسماع ج 1 ص 45، الدرّ النظيم ص 218، عيون الأثر ج 1 ص 171.
3- . وفي العاشر منه ]من شهر رجب[ سنة عشر من البعثة، وهي قبل الهجرة بثلاث سنين، توفّيت أُمّ المؤمنين خديجة: مسار الشيعة للمفيد ص 22، توفّيت ]خديجة[ في رمضان ودُفنت بالحجون: الطبقات الكبرى ج 8 ص 18، أُسد الغابة ج 5 ص 439، سير أعلام النبلاء ج 2 ص 111، الإصابة ج 8 ص 103، المنتخب من ذيل المذيل ص 86، تاريخ الإسلام ج 1 ص 237، كشف الغمّة ج 2 ص 136، الفصول المهمّة ج 1 ص 676، سبل الهدىوالرشاد ج 2 ص 434; كانت وفاة خديجة وأبي طالب في عام واحد... وكان موتها في رمضان: الإصابة ج 8 ص 103، ينابيع المودّة ج 2 ص 51;توفّيت خديجة بنت خويلد في شهر رمضان قبل الهجرة: الطبقات الكبرى ج 8 ص 18، تاريخ مدينة دمشق ج 3 ص 194، تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 35.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
07-01-2024, 15:12
* * *
تو در بستر بيمارى قرار دارى، پيامبر در كنار توست، به او رو مى كنى و چنين مى پرسى: «آقاى من! اكنون كه هر نفسم بوى رفتن مى دهد مى خواهم بدانم آيا همسر خوبى براى تو بوده ام؟» با اين سخنان اشك پيامبر جارى مى شود، دخترت فاطمه كه فقط پنج سال دارد، اشك مى ريزد، تو دست او را مى گيرى و در دست پيامبر مى نهى، ديگر لحظه خداحافظى است، نگاه هاى آخر خود را به همسر و دخترت مى كنى، لحظاتى مى گذرد و روح تو به سوى آسمان پر مى كشد و مهمان مهربانى هاى خدامى شود، فاطمه اشك مى ريزد، امّا او دختر توست و اكنون در آغاز راه است، او راه تو را ادامه خواهد داد و همانند تو از حق و حقيقت دفاع خواهد كرد.
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-01-2024, 20:42
اكنون سخن من پيرامون «خديجه(عليها السلام)» به پايان رسيد، مادر بعدى كه بايد از او در اينجا سخن بگويم حضرت فاطمه(عليها السلام) (دختر پيامبر) است، او مادر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) است، ولى در اوّل كتاب بازگو كردم كه در كتاب هاى قبلى خود به اين موضوع پرداخته ام، قبلاً اشاره كردم كه هدف من در اين كتاب چيست، من مى خواهم از دوازده مادرى كه همچون ستاره در كنار يك مهتاب هستند سخن بگويم، براى همين است كه زندگى حضرت فاطمه(عليها السلام) را در اينجا شرح نمى دهم.
ص: 52

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
19-01-2024, 20:42
چهارمين مادر: شهربانو(عليها السلام) - مادر امام سجّاد(عليه السلام)

اكنون از تو سخن مى گويم اى شهربانو! آن قدر بزرگوار هستى كه افتخار پيدا كردى و نُه امام از نسل تو هستند، «شهربانو» به معناىِ «بانوى شهراست، تو را به اين نام خوانده اند زيرا تو دختر «يزدگرد سوم» هستى، همان كسى كه آخرين پادشاه ساسانيان در ايران است. تو را «شهربانو» ناميده اند زيرا جايگاهى بس بزرگ در ميان ايرانيان دارى، تو دختر پادشاه هستى، تو بزرگ زاده اى و آثار بزرگى در تو به چشم مى خورد.
به راستى چه شد كه تو همسر امام حسين(عليه السلام) شدى و اين افتخار نصيب ايرانيان شد؟ وقتى دقّت مى كنم مى بينم كه نَسَب نُه امام (از دوازده امام شيعه) از طرف مادر به ايرانيان مى رسد و اين افتخارى بزرگ براى آنان
ص: 53
است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-01-2024, 16:37
اكنون مى خواهم ماجراى تو را بازگو كنم:
خدا حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت و رستگارى انسان ها فرستاد، او آخرين پيامبر خدا بود و دين او، دينى جهانى است، پيامبر نامه اى به «خسروپرويز» كه در زمان او پادشاه ايران بود نوشت و او را دعوت به دين اسلام كرد، ولى «خسروپرويز» نامه پيامبر را پاره كرد و به آن اهميت ندارد.
مدّتى گذشت و روز به روز بر شكوه و عظمت اسلام افزوده مى شد، پيامبر كه ديگر بر همه سرزمين عربستان حكومت مى كرد، زندگى بسيار ساده اى داشت، او بر روى خاك مى نشست، غذاى ساده مى خورد، با همه مهربان بود، هرگز خود را برتر از ديگران نمى ديد و براى همين بود كه مردم شيفته او شدند و بر پيروان او افزوده شد. اين وعده خدا بود كه روز به روز بر عظمت دين اسلام افزوده خواهد شد.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-01-2024, 16:37
پيامبر در سال آخر زندگى خود در «روز غدير» على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود معرفى كرد، ولى وقتى پيامبر از دنيا رفت، گروهى از منافقان عهد و پيمان شكستند و مردم را فريب دادند و با زور و تهديد، حكومت را در دست گرفتند. آنان خود را مسلمان مى ناميدند و آيه هاى قرآن را براى ديگران مى خواندند ولى از روح قرآن و اسلام به دور بودند. آنان تصميم گرفتند تا به كشورهاى ديگر حمله كنند، براى همين سپاهى به سوى ايران گسيل داشتند.اكنون «يزگرد سوم» كه پدر توست بر ايران حكومت مى كند، ولى مردم ايران از اختلاف طبقاتى كه در جامعه وجود دارد به تنگ آمده اند، تحصيل
ص: 54
دانش براى مردم عادى ممنوع است و فقط طبقات بالاى جامعه حق دارند باسواد باشند و علم و دانش بياموزند، ثروت در دست عدّه اى از اشراف جامعه است و مردم عادى در فقر زندگى مى كنند، مردم شنيده اند كه اسلام از برابرى همه انسان ها سخن مى گويد و طلب علم را براى همه واجب مى داند، خيلى از آنان شيفته اسلام شده بودند...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
08-02-2024, 18:44
سپاه مسلمانان به قسمت هاى غرب ايران مى رسد. شهر مدائن، پايتخت ايران است و اكنون در خطر افتاده است، مسلمانان اين شهر را محاصره مى كنند، عدّه اى از سربازان ايرانى (كه از ظلم و ستم پادشاهان ساسانى به تنگ آمده اند) خود را تسليم مى كنند و سرانجام مدائن فتح مى شود.
تو همراه پدر در نهاوند هستى، نهاوند اكنون مهم ترين شهر در ايران است، درست است كه قسمت هايى از غرب ايران فتح شده است امّا هنوز حكومت ساسانى پابرجاست، اين حكومت مانند كسى است كه مثلاً يكى از دست هاى او را از او جدا كرده اند، ولى نهاوند مانند قلب ايران است، مسلمانان به فكر آن هستند تا نهاوند را فتح كنند. مدّتى مى گذرد، مسلمانان به تقويت قدرت نظامى خود مى پردازند و براى «فتح الفتوح» كه همان فتح نهاوند است برنامه ريزى مى كنند.
نهاوند قلعه اى بسيار محكم دارد كه كاخى زيبا در داخل آن براى شاه ساخته شده است، تو همراه با پدر خود در آن كاخ هستى، خبر مى رسد كه سپاه مسلمانان به سوى نهاوند در حركت است. پدر بسيار مضطرب مى شود، همه نگران هستند، ولى تو خوشحال هستى، تو رازى را در درون
ص: 55
سينه دارى و آن را به هيچ كس نمى گويى. تو شبى از شب ها در خواب، خانم بزرگوارى را ديدى، او خود را به تو معرفى كرد، او حضرت فاطمه(عليها السلام) بود، او با تو سخن گفت و تو را به اسلام دعوت نمود و تو به دست او مسلمان شدى، او به تو چنين گفت: «دخترم! به زودى مسلمانان پيروز مى شوند و تو را به مدينه مى برند، نگران نباش كه تو همسر پسرم حسين مى شوى. در اين سفر هيچ كس نمى تواند به تو آسيبى بزند و تو به سلامت به شهر مدينه مى رسى».(1)
تو غرق در شادى هستى، تو جلوه اى از مهربانى و بزرگوارى فاطمه(عليها السلام) را ديده اى و ديگر شيفته او شده اى، تو به خود مى بالى زيرا ديگر مى دانى كه قرار است همسر سيّد جوانان اهل بهشت شوى، چه افتخارى از اين بالاتر كه قرار است مادر نُه امام شوى! نگاه تو به زندگى عوض شدهاست، ديگر اين كاخ مجلّل براى تو همانند زندانى تاريك است، تو عشقى برتر در سينه دارى. تو خيلى چيزها را دريافته اى، مى دانى كه اسلام واقعى چيست و اسلامِ منافقان كدام است. اكنون «عمر بن خطاب» خود را «خليفه» مى داند و در مدينه است و بر همه جهان اسلام حكومت مى كند، امّا او هرگز جانشين پيامبر نيست، آتش فتنه اى روشن شد، مردم دچار نيرنگ و فريب شدند و از حق به دور شدند، آنان حضرت على(عليه السلام) را خانه نشين كردند و حق او را غصب كردند و براى حكومت چند روزه دنيا، مردم را از رستگارى به دور كردند.
* * *
ص: 56


1- . رأيت في النوم قبل ورود عسكر المسلمين علينا ، كأن محمدا رسول الله صلى الله عليه وآله دخل دارنا ، وقعد ، ومعه الحسين عليه السلام ، وخطبني له وزوجني أبي منه فلما أصبحت كان ذلك يؤثر في قلبي ، وما كان لي خاطب غير هذا فلما كان في الليلة الثانية رأيت فاطمة بنت محمد صلى الله عليه وعليها ، وقد أتتني وعرضت علي الاسلام وأسلمت . ثم قالت : إن الغلبة تكون للمسلمين ، وإنك تصلين عن قريب إلى ابني الحسين عليه السلام سالمة ، لا يصيبك بسوء أحد: الخرائج و الجرائج ج 2 ص 157.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
08-02-2024, 18:44
روز پنجم ربيع الأول سال 21 هجرى فرا مى رسد، سپاه مسلمانان به نهاوند مى رسد، اگر مسلمانان بتوانند نهاوند را فتح كنند ديگر به راحتى مى توانند همه ايران را فتح كنند، اين جنگ «فتح الفتوح» است. پدر تو هم بيش از صد هزار سرباز در شهر دارد، سپاه مسلمانان در اطراف شهر اردو مى زنند، بعد از مدّتى جنگ آغاز مى شود، سه روز جنگ طول مى كشد، از دو طرف عده زيادى كشته مى شوند، نشانه هاى شكست سپاه ايران آشكار مى شود، پدر تو ديگر اميدى به پيروزى ندارد، براى همين به سوى اصفهان فرار مى كند، او ديگر فرصت نمى كند تا خانواده خود را همراه خود ببرد، براى همين تو و خواهرت اسير سپاه مسلمانان مى شويد.(1)
سرانجام نهاوند فتح مى شود، پدر تو به اصفهان مى رود، سپس به كرمان سفر مى كند، همه اميد او اين است كه بتواند نيرو جمع كند و به جنگ مسلمانان برود، ولى در اين كار موفق نمى شود، او نزديك به ده سال از شهرى به شهر ديگر مى رود، سرانجام در سال 31 هجرى در حالى كه ياران خود را از دست داده است به «مرو» مى رود، شب هنگام به آسيابى پناه مى برد، وقتى آسيابان مى بيند او لباس هاى قيمتى و جواهرات به همراه دارد به آن لباس ها و جواهرات طمع مى كند و او را مى كشد، اگر او مسلمان مى شد، سرنوشت ديگرى در انتظار او بود.(2)
اكنون سال 21 هجرى است، حكايت تو و خواهرت «شاه زنان» به گونه اى ديگر رقم مى خورد، تو و خواهرت اسير شده ايد، مسلمانان خيال مى كنند تو كافر هستى و آنان يك اسير كافر را به مدينه مى برند، آنان خبر ندارند ايمان
ص: 57


1- . أن يزدجرد هرب بعد وقعة نهاوند وكانت آخر وقعاتهم حتى سقط إلى أرض أصبهان...: تاريخ الطبرى ج 3 ص 344،
2- . مضى على وجهه راجلا لينجو بنفسه فمشى نحوا من فرسخين حتى وقع إلى رحى ما فدخل بيت الرحى فجلس فيه كالا لغبا فرآه صاحب الرحى ذا هيئة وطرة وبزة كريمة ففرش له فجلس وأتاه بطعام فطعم ومكث عنده يوما وليلة فسأله صاحب الرحى أن يأمر له بشئ فبذل له منطقة مكللة بجوهر كانت عليه فأبى صاحب الرحى أن يقبلها وقال إنما كان يرضيني من هذه المنطقة أربعة دارهم كنت أطعم بها وأشرب فأخبره انه لا ورق معه فتملقه صاحب الرحى حتى إذا غفا قام إليه بفأس له فضرب بها هامته فقتله واحتز رأسه وأخذ ما كان عليه من ثياب ومنطقة...: تاريخ الطبرى ج 3 ص 348.
تو از آنان قوى تر است، آنان پيرو اسلامِ عمر بن خطاب هستند و به دستور او به اين جنگ آمده اند ولى تو پيرو اسلامِ فاطمه(عليها السلام) هستى و چقدر تفاوت است بين اين دو اسلام!
اسلام عمر بن خطاب يعنى اسلامى كه مى توان براى حكومت، خانه دختر پيامبر را آتش زد و حق را از ياد برد و با على(عليه السلام) كه حجّت خداست دشمنى كرد، امّا اسلام فاطمه(عليها السلام) يعنى وقتى سياهى ها همه جا را فرا گرفت بايد (همچون فاطمه(عليها السلام)) به ميدان آمد و سخن گفت و براى هميشه مسير حق را آشكار ساخت.
وقتى شيطان به ميدان آمده بود و خطّ نفاق قدرت نمايى مى كرد، راه حقّ نياز به روشنگرى داشت، كسى بايد مى آمد و در آن فضاى مه آلود، حقّ را بار ديگر آشكار مى كرد و به همه مى فهماند حكومتى كه روى كار آمده است، حكومتِ شيطان است...(1)
* * *
سپاه مسلمانان به سوى مدينه باز مى گردد، سپاهيان، عشق ديدار خليفه خود را دارند تا به او گزارش اين جنگ را بدهند و غنائم را به او تحويل بدهند، ولى تو به فكر ديدن امام زمان خود هستى و مى دانى كه خليفه چقدر در حقّ امام تو ظلم كرده است.
تو يك اسير هستى ولى اين اسارت راهى است براى رسيدن به امام حسين(عليه السلام). تو روزشمارى مى كنى، تا مدينه راه زيادى مانده است، ولى شوق ديدار يار، راه را كوتاه مى كند، حضرت فاطمه(عليها السلام) به تو وعده داده كه
ص: 58


1- . فقال أبو بكر: أنا عائذٌ بالله من سخطه وسخطك يا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بكر يبكي حتّى كادت نفسه أن تزهق...: الإمامة والسياسية ج 1 ص 20، الغدير ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعيان الشيعة ج 1 ص 318.
معجزه اى روى خواهد داد و هيچ مردى نخواهد توانست به تو نزديك شود، آرى، فرشتگانى كه به چشم نمى آيند از تو مراقبت مى كنند، قرار است تو ناموس حسين(عليه السلام) بشوى و مادر نُه امام! خدا فرشتگان را براى مراقبت از تو فرستاده است...
* * *
تو همراه خواهرت كه نامش «شاه زنان» است به مدينه مى رسيد، عدّه اى به تماشاى شما مى آيند، تو روى خود را مى پوشانى و در گوشه اى مى نشينى. خبر مى دهند كه خليفه مى خواهد شما را ببيند، تو روى خود را باز نمى كنى، عمر بن خطاب از تو مى خواهد تا روى خود را باز كنى، تو قبول نمى كنى و چنين مى گويى: «سياه باد هرمز!» منظور تو اين است: «نفرين بر هرمز! واى بر او!» به راستى چرا تو پدربزرگ خود را نفرين كردى؟ پيامبر به خسرو پادشاه ايران (كه پسر هرمز بود) نامهنوشت، اگر هرمز پسر خود (خسرو) را به خوبى تربيت كرده بود، خسرو مسلمان مى شد و دعوت پيامبر را مى پذيرفت و اكنون همه خانواده او سعادتمند بودند و كار به آنجا نمى رسيد كه شخصى همانند عمر با نگاه يك اسير به ناموس او نگاه كند!
عمر، زبان فارسى را نمى داند، خيال مى كند كه تو به او دشنام داده اى. پس عصبانى مى شود و تصميم مى گيرد تو را به قتل برساند. خبر به على(عليه السلام)مى رسد، او سراسيمه به آنجا مى آيد، تو امام خود را مى بينى، چقدر خوشحال مى شوى، مى خواهى از جا برخيزى، امّا فعلاً صبر مى كنى، على(عليه السلام) به عمر مى گويد: «اى عمر! تو كه فارسى نمى دانى پس چرا به خاطر
ص: 59
سخنى كه معناى آن را نمى دانى مى خواهى تصميم غلط بگيرى؟». وقتى براى عمر سخن تو را به عربى ترجمه مى كنند، او معناى سخن تو را مى فهمد و آرام مى شود!
تو با اين كار خود، آبروى عمر را بردى، سخنى را گفتى و نشان دادى كه عمر چقدر از سياست و درايت به دور است، تاريخ براى هميشه درباره او قضاوت خواهد كرد، به راستى او چگونه خود را خليفه پيامبر مى خواند در حالى كه به خاطر شنيدن سخنى كه معناى آن را نمى داند تصميم به قتل مى گيرد؟
عمر سرافكنده شده است، آبروى او رفته است، پس دستور مى دهد تا تو و ديگر دختران را به عنوان كنيز بفروشند، اينجاست كه على(عليه السلام) رو به او مى كند و مى گويد: «اى عمر! پيامبر فرمود: هر وقت بزرگانى از قومى به نزد شما آمدند، آنان را احترام كنيد»، اى شهربانو! تو و خواهرت بزرگ زاده ايد و اين دستور پيامبر است كه با بزرگان با بزرگوارى رفتار كنيد.
عمر مى گويد: پس با اين دختران چه كنيم؟ على(عليه السلام) پاسخ مى دهد: اجازه بده تا خودشان مردى انتخاب كنند و با او ازدواج كنند. عمر مى گويد: «اين دختران اسير مسلمانان هستند و جزء غنيمت ها به حساب مى آيند، همه از پولِ فروش آنان سهم مى برند، چگونه من مى توانم حقِ مسلمانان را ناديده بگيرم؟
سكوت همه جا را فرامى گيرد، همه به فكر فرو مى روند، به راستى چه بايد كرد؟ راه حلّ چيست تا اين دختران با كرامت و بزرگوارى ازدواج كنند و هرگز
ص: 60
كنيز كسى نباشند.
اينجاست كه على(عليه السلام) با صداى بلند مى گويد: «اى مردم! شاهد باشيد كه من سهم خود از اين دو دختر را در راه خدا بخشيدم»، بعد از آن همه بنى هاشم هم سهم خود را مى بخشند، به دنبال آن، ديگران هم، سهم خود را مى بخشند، اكنون اين دختران، همگى آزاد شده اند، عمر چاره اى نمى بيند، او هم مى گويد: «من هم سهم خود را بخشيدم».تو در ميان جمع نشسته اى و روى خود را پوشانده اى، صداى على(عليه السلام) به گوش تو مى رسد كه چنين مى گويد: «اين دختران هر كس را كه مى خواهند انتخاب كنند تا با او ازدواج كنند»، تاكنون چنين رسمى در مدينه نبوده است، اكنون تو از جا برمى خيزى، جوانان را مى بينى، آن شب تو در خواب، حسين(عليه السلام) را ديده اى، چهره اش را به خوبى مى شناسى، تو به سوى او مى روى، همه مى فهمند كه تو مى خواهى با او ازدواج كنى.
لبخند بر چهره على(عليه السلام) نقش مى بندد، او اكنون اسم تو را سؤال مى كند، زيرا مى خواهند خطبه عقد را بخوانند، تو نام خود را بازگو مى كنى، على(عليه السلام) از شنيدن نام تو، بسيار خوشحال مى شود، سپس رو به حسين(عليه السلام) مى كند و چنين مى گويد: «قدر همسر خود را بدان زيرا او براى تو فرزندى خواهد آورد كه بهترين مرد روى زمين خواهد بود، اى حسين! همسر تو، مادر نُه امامى است كه بعد از تو خواهند آمد».(1)
اكنون خواهرت كه نامش «شاه زنان» است با شخصى به نام «محمّدبن ابى بكر» ازدواج مى كند، اين شخص آن قدر شيفته على(عليه السلام) بود كه
ص: 61


1- . لما أقدمت بنت يزدجرد على عمر أشرف لها عذارى المدينة وأشرق المسجد بضوئها لما دخلته ، فلما نظر إليها عمر غطت وجهها وقالت : أف بيروج بادا هرمز! فقال عمر : أتشتمني هذه وهم بها ، فقال له أمير المؤمنين عليه السلام : ليس ذلك لك ، خيرها رجلا من المسلمين وأحسبها بفيئه ، فخيرها فجاءت حتى وضعت يدها على رأس الحسين(ع)...ثم قال للحسين : يا أبا عبد الله لتلدن لك منها خير أهل الأرض ، فولدت علي بن الحسين(ع)...: الكافي ج 1 ص 467، بصائر الدرجات ص 355، بحار الأنوار ج 46 ص 9.
سرانجام جانش را در راه دفاع از مرامِ على(عليه السلام) فدا مى كند، او شيعه اى واقعى است كه خدا او را براى مقام «ايمان واقعى» برگزيده است و قلبش را از سياهى ها پاك كرده است.
* * *
شهربانو! اكنون كه تو همسر حسين(عليه السلام) شده اى سجده شكر به جا مى آورى، به خانه او مى روى، همه خوبى ها را مى بينى كه در شوهر تو جلوه گر شده است، زندگى شما آغاز مى شود، تو جز بزرگوارى و عزّت در اين خانه نمى بينى، مدّتى مى گذرد، روزها و شب هاى زيادى سپرى مى شود، اكنون عثمان خليفه است (عمر بن خطاب از دنيا رفته است و عثمان به عنوان خليفه سوم، حكومت مى كند). چندين سال از حكومت عثمان هم مى گذرد، سال 35 هجرى فرا مى رسد، تو در مدينه هستى زيرا حضرت على(عليه السلام)در اين شهر است، حسين(عليه السلام)هم در اين شهر زندگى مى كند، ديگر وقت آن است كه وعده خدا محقق شود و تو مادر شوى، انتظار به سر مى آيد، فرزند تو به دنيا مى آيد، او امام سجّاد(عليه السلام)است، نسل امامت از دامن توست، به راستى كه تو«شهربانو» هستى، چه كسى به بزرگوارى و عظمت تو مى رسد؟ تو مايه افتخار ايرانيان هستى، زيرا از امام سجّاد(عليه السلام) تا امام دوازدهم، همه از نسل تو هستند، تو شاهكار آفرينش هستى.
مصلحت خدا بر اين است كه تو بعد از تولد فرزندت زياد در اين دنيا نباشى، چند روز از تولد فرزندت كه مى گذرد، تو از دنيا مى روى، امام حسين(عليه السلام) داغدار اين مصيبت مى شود و اشك از چشمانش جارى
ص: 62
مى شود، اكنون فرزند تو يتيم مى شود، امام حسين(عليه السلام) تو را در مدينه به خاك مى سپارد، سپس دايه اى مهربان براى بزرگ كردن پسر تو انتخاب مى كند، آن دايه فرزند تو را همانند فرزند خود دوست دارد و او را در آغوش محبتش بزرگ مى كند...(1)
ص: 63


1- . وكانت صاحبة الحسين عليه السلام نفست بعلي بن الحسين عليهما السلام فكفل عليا عليه السلام بعض أمهات ولد أبيه فنشأ وهو لا يعرف أما غيرها ثم علم إنها مولاته...: عيون اخبار الرضا(ع)ج 2 ص 136.
پنجمين مادر: فاطمه(عليها السلام) - مادر امام باقر(عليه السلام)
تو فاطمه اى! دختر امام حسن(عليه السلام)! وقتى به دنيا آمدى، امام حسن(عليه السلام)تو را به نام مادرش ناميد زيرا او خيلى مادرش را دوست داشت. تو بزرگ و بزرگ تر شدى، هر بار كه تو را مى ديد به ياد مادرش مى افتاد.
تو دخترى از نسل فاطمه(عليها السلام) هستى و راه و رسم او را مى پيمايى و تلاش مى كنى تا مكتب او را زنده نگاه دارى.(1)
در اين روزگار معاويه بر جهان اسلام حكومت مى كند، او ظلم فراوان در حق پدر تو نمود، وقتى پدر تو (امام حسن(عليه السلام)) در كوفه بود، معاويه سپاهى را به سوى كوفه گسيل داشت و كارى كرد تا اطرافيان امام حسن(عليه السلام) پيمان بشكنند و دست از يارى او بردارند. سرانجام مردم فريب نيرنگ هاى معاويه
ص: 64


1- . وكانت أمه أم عبد الله بنت الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام وعلى ذريتهم الهادية: الكافى ج 1 ص 469.
را خوردند.
آن وقت بود كه پدر تو (امام حسن(عليه السلام)) صلاح بر آن ديد تا پيمان نامه صلح با معاويه را امضا كند، زيرا اگر چنين كارى را نمى كرد، معاويه همه نيروهاى حق را مى كشت، اين صلح باعث شد تا حق و حقيقت باقى بماند و معاويه به هدف اصلى خود نرسد. صلح پدر تو، حماسه اى بزرگ بود كه توانست باعث حفظ اسلام واقعى شود.
معاويه به دنبال اين بود كه هر طور شده است پدر تو را به شهادت برساند، چندين بار آن حضرت را مسموم كرد، ولى خدا او را شفا داد، سرانجام در سال 50 هجرى معاويه مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم كرد و تو به داغ پدر مبتلا شدى. آرى، امام حسن(عليه السلام) به غير از مادر تو، همسر ديگرى داشت كه نامش «جعده» بود، جعده فريب معاويه را خورد و امام حسن(عليه السلام) را مسموم كرد و همين باعث شهادت آن حضرت شد.
اكنون تو يتيم هستى، عموى تو (امام حسين(عليه السلام)) به تو علاقه زيادى دارد، او سرپرستى تو را به عهده مى گيرد، مدّتى مى گذرد، ديگر تو به سن و سال ازدواج رسيده اى، پس تصميم مى گيرد تا مقدمات ازدواج تو با پسرش (امام سجّاد(عليه السلام)) را فراهم كند، پس نظر تو را جويا مى شود وتو با افتخار رضايت خود را اعلام مى دارى، آرى، اين افتخارى بزرگ است كه تو مادر هشت امام بشوى، هشت امامى كه بعد از امام سجّاد مى آيند همه از نسل تو هستند.
مراسم ازدواج برپا مى شود، چه مراسم باشكوهى! شيعيان بسيار خوشحال
ص: 65
مى شوند، اين اتّفاقى زيباست: «براى اولين بار است كه يكى از فرزندان امام حسين(عليه السلام)با يكى از فرزندان امام حسن(عليه السلام) ازدواج مى كند»، چقدر جالب مى شود: فرزند شما از طرف مادر به امام حسن(عليه السلام) و از طرف پدر به امام حسين(عليه السلام) مى رسد، براى همين است كه مى توان به امام باقر و هفت امامى كه بعد از او مى آيند چنين گفت: سلام بر تو اى فرزند امام حسن!
مراسم ازدواج برگزار مى شود، تو به خانه امام سجّاد(عليه السلام) مى روى و در آنجا زندگى مى كنى، روزها و شب ها سپرى مى شود، چند سال مى گذرد، سال 57 هجرى مى شود و خدا به شما فرزندى مى دهد (فرزند شما همان امام باقر(عليه السلام)است). اين فرزند مايه اميد شيعيان است و همان كسى است كه سرچشمه هاى علم و دانش را به سوى شيفتگان علم باز مى كند.
امام سجّاد(عليه السلام) تو را «صدّيقه» مى خواند و اين نشان از مقام والاى تو دارد، «صدّيقه» لقب حضرت فاطمه(عليها السلام)، مريم(عليها السلام)و ديگر زنان بهشتى است، آرى، تو راه و رسم آنان را مى پيمايى و مرام و آيين آنان را زنده نگاه مى دارى.(1)
از كرامت هاى تو اين ماجراست: يك روز، در خانه كنار ديوارى نشسته اى، ناگهان ديوار به لرزش در مى آيد، ديوار خانه مى خواهد فرو ريزد، تو با دست به ديوار اشاره مى كنى و چنين مى گويى: «خدا به تو اجازه ريزش نداده است!»، پس ديوار فرو نمى ريزد تا تو كنار مى روى، سپس صداى مهيبى به گوش مى رسد و ديوار فرو مى ريزد.(2)
* * *
سال 61 هجرى فرا مى رسد، معاويه مرده است و اكنون پسرش يزيد به
ص: 66


1- . ويروى أنه تزوج أبو محمد علي بن الحسين(ع) بأم عبد الله بنت الحسن بن علي ، وهي أم أبي جعفر ، وكان يسميها الصديقة: دلائل الامامة ص 217.
2- . عن أبي جعفر عليه السلام قال كانت أمي قاعدة عند جدار فتصدع الجدار وسمعنا هدة شديدة ، فقالت بيدها : لا وحق المصطفى ما أذن الله لك في السقوط ، فبقي معلقا في الجو حتى جازته فتصدق أبي عنها بمائة دينار: الكافى ج 1 ص 469.
خلافت رسيده است، او تصميم به نابودى اسلام گرفته است، اينجاست كه امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد خوددارى مى كند و از مدينه به مكّه و سپس به سوى كوفه رهسپار مى شود.
اكنون فرزند تو (امام باقر(عليه السلام)) چهار سال دارد، تو همراه با امام حسين و امام سجّاد(عليهما السلام) به سفر كربلا مى روى، حادثه كربلا روى مى دهد، «قاسم بن الحسن» و «عبد الله بن الحسن»دو برادر تو هستند كه جان خويش را فداى امام حسين(عليه السلام)مى كنند و تو داغدار آنان مى شوى، همه عموهاى تو شهيد مى شوند، تو در اين مصيبت هاى بزرگ، صبر پيشه مى كنى، در سفر اسارت به شام نيز، هميار زينب(عليها السلام) (كه عمه توست) هستى...
يزيد مى خواست تا نسل فاطمه و على(عليهما السلام) را از بين ببرد، امّا خدا چنين اراده كرده بود كه همسر تو و پسرِ تو سالم باقى بماند (نسل امامت از دامن تو سبز شده است و هرگز از بين نمى رود)، آرى، تو مادر هشت امام هستى....
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
11-02-2024, 17:33
اكنون سال 21 هجرى است، حكايت تو و خواهرت «شاه زنان» به گونه اى ديگر رقم مى خورد، تو و خواهرت اسير شده ايد، مسلمانان خيال مى كنند تو كافر هستى و آنان يك اسير كافر را به مدينه مى برند، آنان خبر ندارند ايمان
ص: 57


1- . أن يزدجرد هرب بعد وقعة نهاوند وكانت آخر وقعاتهم حتى سقط إلى أرض أصبهان...: تاريخ الطبرى ج 3 ص 344،
2- . مضى على وجهه راجلا لينجو بنفسه فمشى نحوا من فرسخين حتى وقع إلى رحى ما فدخل بيت الرحى فجلس فيه كالا لغبا فرآه صاحب الرحى ذا هيئة وطرة وبزة كريمة ففرش له فجلس وأتاه بطعام فطعم ومكث عنده يوما وليلة فسأله صاحب الرحى أن يأمر له بشئ فبذل له منطقة مكللة بجوهر كانت عليه فأبى صاحب الرحى أن يقبلها وقال إنما كان يرضيني من هذه المنطقة أربعة دارهم كنت أطعم بها وأشرب فأخبره انه لا ورق معه فتملقه صاحب الرحى حتى إذا غفا قام إليه بفأس له فضرب بها هامته فقتله واحتز رأسه وأخذ ما كان عليه من ثياب ومنطقة...: تاريخ الطبرى ج 3 ص 348.
تو از آنان قوى تر است، آنان پيرو اسلامِ عمر بن خطاب هستند و به دستور او به اين جنگ آمده اند ولى تو پيرو اسلامِ فاطمه(عليها السلام) هستى و چقدر تفاوت است بين اين دو اسلام!

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-02-2024, 20:08
اسلام عمر بن خطاب يعنى اسلامى كه مى توان براى حكومت، خانه دختر پيامبر را آتش زد و حق را از ياد برد و با على(عليه السلام) كه حجّت خداست دشمنى كرد، امّا اسلام فاطمه(عليها السلام) يعنى وقتى سياهى ها همه جا را فرا گرفت بايد (همچون فاطمه(عليها السلام)) به ميدان آمد و سخن گفت و براى هميشه مسير حق را آشكار ساخت.
وقتى شيطان به ميدان آمده بود و خطّ نفاق قدرت نمايى مى كرد، راه حقّ نياز به روشنگرى داشت، كسى بايد مى آمد و در آن فضاى مه آلود، حقّ را بار ديگر آشكار مى كرد و به همه مى فهماند حكومتى كه روى كار آمده است، حكومتِ شيطان است...(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
22-02-2024, 20:08
* * *
سپاه مسلمانان به سوى مدينه باز مى گردد، سپاهيان، عشق ديدار خليفه خود را دارند تا به او گزارش اين جنگ را بدهند و غنائم را به او تحويل بدهند، ولى تو به فكر ديدن امام زمان خود هستى و مى دانى كه خليفه چقدر در حقّ امام تو ظلم كرده است.
تو يك اسير هستى ولى اين اسارت راهى است براى رسيدن به امام حسين(عليه السلام). تو روزشمارى مى كنى، تا مدينه راه زيادى مانده است، ولى شوق ديدار يار، راه را كوتاه مى كند، حضرت فاطمه(عليها السلام) به تو وعده داده كه
ص: 58


1- . فقال أبو بكر: أنا عائذٌ بالله من سخطه وسخطك يا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بكر يبكي حتّى كادت نفسه أن تزهق...: الإمامة والسياسية ج 1 ص 20، الغدير ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعيان الشيعة ج 1 ص 318.
معجزه اى روى خواهد داد و هيچ مردى نخواهد توانست به تو نزديك شود، آرى، فرشتگانى كه به چشم نمى آيند از تو مراقبت مى كنند، قرار است تو ناموس حسين(عليه السلام) بشوى و مادر نُه امام! خدا فرشتگان را براى مراقبت از تو فرستاده است...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
27-02-2024, 16:35
* * *
تو همراه خواهرت كه نامش «شاه زنان» است به مدينه مى رسيد، عدّه اى به تماشاى شما مى آيند، تو روى خود را مى پوشانى و در گوشه اى مى نشينى. خبر مى دهند كه خليفه مى خواهد شما را ببيند، تو روى خود را باز نمى كنى، عمر بن خطاب از تو مى خواهد تا روى خود را باز كنى، تو قبول نمى كنى و چنين مى گويى: «سياه باد هرمز!» منظور تو اين است: «نفرين بر هرمز! واى بر او!» به راستى چرا تو پدربزرگ خود را نفرين كردى؟ پيامبر به خسرو پادشاه ايران (كه پسر هرمز بود) نامهنوشت، اگر هرمز پسر خود (خسرو) را به خوبى تربيت كرده بود، خسرو مسلمان مى شد و دعوت پيامبر را مى پذيرفت و اكنون همه خانواده او سعادتمند بودند و كار به آنجا نمى رسيد كه شخصى همانند عمر با نگاه يك اسير به ناموس او نگاه كند!
عمر، زبان فارسى را نمى داند، خيال مى كند كه تو به او دشنام داده اى. پس عصبانى مى شود و تصميم مى گيرد تو را به قتل برساند. خبر به على(عليه السلام)مى رسد، او سراسيمه به آنجا مى آيد، تو امام خود را مى بينى، چقدر خوشحال مى شوى، مى خواهى از جا برخيزى، امّا فعلاً صبر مى كنى، على(عليه السلام) به عمر مى گويد: «اى عمر! تو كه فارسى نمى دانى پس چرا به خاطر
ص: 59
سخنى كه معناى آن را نمى دانى مى خواهى تصميم غلط بگيرى؟». وقتى براى عمر سخن تو را به عربى ترجمه مى كنند، او معناى سخن تو را مى فهمد و آرام مى شود!
تو با اين كار خود، آبروى عمر را بردى، سخنى را گفتى و نشان دادى كه عمر چقدر از سياست و درايت به دور است، تاريخ براى هميشه درباره او قضاوت خواهد كرد، به راستى او چگونه خود را خليفه پيامبر مى خواند در حالى كه به خاطر شنيدن سخنى كه معناى آن را نمى داند تصميم به قتل مى گيرد؟
عمر سرافكنده شده است، آبروى او رفته است، پس دستور مى دهد تا تو و ديگر دختران را به عنوان كنيز بفروشند، اينجاست كه على(عليه السلام) رو به او مى كند و مى گويد: «اى عمر! پيامبر فرمود: هر وقت بزرگانى از قومى به نزد شما آمدند، آنان را احترام كنيد»، اى شهربانو! تو و خواهرت بزرگ زاده ايد و اين دستور پيامبر است كه با بزرگان با بزرگوارى رفتار كنيد.
عمر مى گويد: پس با اين دختران چه كنيم؟ على(عليه السلام) پاسخ مى دهد: اجازه بده تا خودشان مردى انتخاب كنند و با او ازدواج كنند. عمر مى گويد: «اين دختران اسير مسلمانان هستند و جزء غنيمت ها به حساب مى آيند، همه از پولِ فروش آنان سهم مى برند، چگونه من مى توانم حقِ مسلمانان را ناديده بگيرم؟
سكوت همه جا را فرامى گيرد، همه به فكر فرو مى روند، به راستى چه بايد كرد؟ راه حلّ چيست تا اين دختران با كرامت و بزرگوارى ازدواج كنند و هرگز
ص: 60
كنيز كسى نباشند.
اينجاست كه على(عليه السلام) با صداى بلند مى گويد: «اى مردم! شاهد باشيد كه من سهم خود از اين دو دختر را در راه خدا بخشيدم»، بعد از آن همه بنى هاشم هم سهم خود را مى بخشند، به دنبال آن، ديگران هم، سهم خود را مى بخشند، اكنون اين دختران، همگى آزاد شده اند، عمر چاره اى نمى بيند، او هم مى گويد: «من هم سهم خود را بخشيدم».تو در ميان جمع نشسته اى و روى خود را پوشانده اى، صداى على(عليه السلام) به گوش تو مى رسد كه چنين مى گويد: «اين دختران هر كس را كه مى خواهند انتخاب كنند تا با او ازدواج كنند»، تاكنون چنين رسمى در مدينه نبوده است، اكنون تو از جا برمى خيزى، جوانان را مى بينى، آن شب تو در خواب، حسين(عليه السلام) را ديده اى، چهره اش را به خوبى مى شناسى، تو به سوى او مى روى، همه مى فهمند كه تو مى خواهى با او ازدواج كنى.
لبخند بر چهره على(عليه السلام) نقش مى بندد، او اكنون اسم تو را سؤال مى كند، زيرا مى خواهند خطبه عقد را بخوانند، تو نام خود را بازگو مى كنى، على(عليه السلام) از شنيدن نام تو، بسيار خوشحال مى شود، سپس رو به حسين(عليه السلام) مى كند و چنين مى گويد: «قدر همسر خود را بدان زيرا او براى تو فرزندى خواهد آورد كه بهترين مرد روى زمين خواهد بود، اى حسين! همسر تو، مادر نُه امامى است كه بعد از تو خواهند آمد».(1)
اكنون خواهرت كه نامش «شاه زنان» است با شخصى به نام «محمّدبن ابى بكر» ازدواج مى كند، اين شخص آن قدر شيفته على(عليه السلام) بود كه
ص: 61


1- . لما أقدمت بنت يزدجرد على عمر أشرف لها عذارى المدينة وأشرق المسجد بضوئها لما دخلته ، فلما نظر إليها عمر غطت وجهها وقالت : أف بيروج بادا هرمز! فقال عمر : أتشتمني هذه وهم بها ، فقال له أمير المؤمنين عليه السلام : ليس ذلك لك ، خيرها رجلا من المسلمين وأحسبها بفيئه ، فخيرها فجاءت حتى وضعت يدها على رأس الحسين(ع)...ثم قال للحسين : يا أبا عبد الله لتلدن لك منها خير أهل الأرض ، فولدت علي بن الحسين(ع)...: الكافي ج 1 ص 467، بصائر الدرجات ص 355، بحار الأنوار ج 46 ص 9.
سرانجام جانش را در راه دفاع از مرامِ على(عليه السلام) فدا مى كند، او شيعه اى واقعى است كه خدا او را براى مقام «ايمان واقعى» برگزيده است و قلبش را از سياهى ها پاك كرده است.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
27-02-2024, 16:35
* * *
شهربانو! اكنون كه تو همسر حسين(عليه السلام) شده اى سجده شكر به جا مى آورى، به خانه او مى روى، همه خوبى ها را مى بينى كه در شوهر تو جلوه گر شده است، زندگى شما آغاز مى شود، تو جز بزرگوارى و عزّت در اين خانه نمى بينى، مدّتى مى گذرد، روزها و شب هاى زيادى سپرى مى شود، اكنون عثمان خليفه است (عمر بن خطاب از دنيا رفته است و عثمان به عنوان خليفه سوم، حكومت مى كند). چندين سال از حكومت عثمان هم مى گذرد، سال 35 هجرى فرا مى رسد، تو در مدينه هستى زيرا حضرت على(عليه السلام)در اين شهر است، حسين(عليه السلام)هم در اين شهر زندگى مى كند، ديگر وقت آن است كه وعده خدا محقق شود و تو مادر شوى، انتظار به سر مى آيد، فرزند تو به دنيا مى آيد، او امام سجّاد(عليه السلام)است، نسل امامت از دامن توست، به راستى كه تو«شهربانو» هستى، چه كسى به بزرگوارى و عظمت تو مى رسد؟ تو مايه افتخار ايرانيان هستى، زيرا از امام سجّاد(عليه السلام) تا امام دوازدهم، همه از نسل تو هستند، تو شاهكار آفرينش هستى.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
12-03-2024, 19:44
مصلحت خدا بر اين است كه تو بعد از تولد فرزندت زياد در اين دنيا نباشى، چند روز از تولد فرزندت كه مى گذرد، تو از دنيا مى روى، امام حسين(عليه السلام) داغدار اين مصيبت مى شود و اشك از چشمانش جارى
ص: 62
مى شود، اكنون فرزند تو يتيم مى شود، امام حسين(عليه السلام) تو را در مدينه به خاك مى سپارد، سپس دايه اى مهربان براى بزرگ كردن پسر تو انتخاب مى كند، آن دايه فرزند تو را همانند فرزند خود دوست دارد و او را در آغوش محبتش بزرگ مى كند...(1)
ص: 63


1- . وكانت صاحبة الحسين عليه السلام نفست بعلي بن الحسين عليهما السلام فكفل عليا عليه السلام بعض أمهات ولد أبيه فنشأ وهو لا يعرف أما غيرها ثم علم إنها مولاته...: عيون اخبار الرضا(ع)ج 2 ص 136.
پنجمين مادر: فاطمه(عليها السلام) - مادر امام باقر(عليه السلام)
تو فاطمه اى! دختر امام حسن(عليه السلام)! وقتى به دنيا آمدى، امام حسن(عليه السلام)تو را به نام مادرش ناميد زيرا او خيلى مادرش را دوست داشت. تو بزرگ و بزرگ تر شدى، هر بار كه تو را مى ديد به ياد مادرش مى افتاد.
تو دخترى از نسل فاطمه(عليها السلام) هستى و راه و رسم او را مى پيمايى و تلاش مى كنى تا مكتب او را زنده نگاه دارى.(1)
در اين روزگار معاويه بر جهان اسلام حكومت مى كند، او ظلم فراوان در حق پدر تو نمود، وقتى پدر تو (امام حسن(عليه السلام)) در كوفه بود، معاويه سپاهى را به سوى كوفه گسيل داشت و كارى كرد تا اطرافيان امام حسن(عليه السلام) پيمان بشكنند و دست از يارى او بردارند. سرانجام مردم فريب نيرنگ هاى معاويه
ص: 64


1- . وكانت أمه أم عبد الله بنت الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام وعلى ذريتهم الهادية: الكافى ج 1 ص 469.
را خوردند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
12-03-2024, 19:44
آن وقت بود كه پدر تو (امام حسن(عليه السلام)) صلاح بر آن ديد تا پيمان نامه صلح با معاويه را امضا كند، زيرا اگر چنين كارى را نمى كرد، معاويه همه نيروهاى حق را مى كشت، اين صلح باعث شد تا حق و حقيقت باقى بماند و معاويه به هدف اصلى خود نرسد. صلح پدر تو، حماسه اى بزرگ بود كه توانست باعث حفظ اسلام واقعى شود.
معاويه به دنبال اين بود كه هر طور شده است پدر تو را به شهادت برساند، چندين بار آن حضرت را مسموم كرد، ولى خدا او را شفا داد، سرانجام در سال 50 هجرى معاويه مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم كرد و تو به داغ پدر مبتلا شدى. آرى، امام حسن(عليه السلام) به غير از مادر تو، همسر ديگرى داشت كه نامش «جعده» بود، جعده فريب معاويه را خورد و امام حسن(عليه السلام) را مسموم كرد و همين باعث شهادت آن حضرت شد.
اكنون تو يتيم هستى، عموى تو (امام حسين(عليه السلام)) به تو علاقه زيادى دارد، او سرپرستى تو را به عهده مى گيرد، مدّتى مى گذرد، ديگر تو به سن و سال ازدواج رسيده اى، پس تصميم مى گيرد تا مقدمات ازدواج تو با پسرش (امام سجّاد(عليه السلام)) را فراهم كند، پس نظر تو را جويا مى شود وتو با افتخار رضايت خود را اعلام مى دارى، آرى، اين افتخارى بزرگ است كه تو مادر هشت امام بشوى، هشت امامى كه بعد از امام سجّاد مى آيند همه از نسل تو هستند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
17-03-2024, 19:26
مراسم ازدواج برپا مى شود، چه مراسم باشكوهى! شيعيان بسيار خوشحال
ص: 65
مى شوند، اين اتّفاقى زيباست: «براى اولين بار است كه يكى از فرزندان امام حسين(عليه السلام)با يكى از فرزندان امام حسن(عليه السلام) ازدواج مى كند»، چقدر جالب مى شود: فرزند شما از طرف مادر به امام حسن(عليه السلام) و از طرف پدر به امام حسين(عليه السلام) مى رسد، براى همين است كه مى توان به امام باقر و هفت امامى كه بعد از او مى آيند چنين گفت: سلام بر تو اى فرزند امام حسن!
مراسم ازدواج برگزار مى شود، تو به خانه امام سجّاد(عليه السلام) مى روى و در آنجا زندگى مى كنى، روزها و شب ها سپرى مى شود، چند سال مى گذرد، سال 57 هجرى مى شود و خدا به شما فرزندى مى دهد (فرزند شما همان امام باقر(عليه السلام)است). اين فرزند مايه اميد شيعيان است و همان كسى است كه سرچشمه هاى علم و دانش را به سوى شيفتگان علم باز مى كند.

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
24-03-2024, 20:02
امام سجّاد(عليه السلام) تو را «صدّيقه» مى خواند و اين نشان از مقام والاى تو دارد، «صدّيقه» لقب حضرت فاطمه(عليها السلام)، مريم(عليها السلام)و ديگر زنان بهشتى است، آرى، تو راه و رسم آنان را مى پيمايى و مرام و آيين آنان را زنده نگاه مى دارى.(1)
از كرامت هاى تو اين ماجراست: يك روز، در خانه كنار ديوارى نشسته اى، ناگهان ديوار به لرزش در مى آيد، ديوار خانه مى خواهد فرو ريزد، تو با دست به ديوار اشاره مى كنى و چنين مى گويى: «خدا به تو اجازه ريزش نداده است!»، پس ديوار فرو نمى ريزد تا تو كنار مى روى، سپس صداى مهيبى به گوش مى رسد و ديوار فرو مى ريزد.(2)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
31-03-2024, 18:13
* * *
سال 61 هجرى فرا مى رسد، معاويه مرده است و اكنون پسرش يزيد به
ص: 66


1- . ويروى أنه تزوج أبو محمد علي بن الحسين(ع) بأم عبد الله بنت الحسن بن علي ، وهي أم أبي جعفر ، وكان يسميها الصديقة: دلائل الامامة ص 217.
2- . عن أبي جعفر عليه السلام قال كانت أمي قاعدة عند جدار فتصدع الجدار وسمعنا هدة شديدة ، فقالت بيدها : لا وحق المصطفى ما أذن الله لك في السقوط ، فبقي معلقا في الجو حتى جازته فتصدق أبي عنها بمائة دينار: الكافى ج 1 ص 469.
خلافت رسيده است، او تصميم به نابودى اسلام گرفته است، اينجاست كه امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد خوددارى مى كند و از مدينه به مكّه و سپس به سوى كوفه رهسپار مى شود.
اكنون فرزند تو (امام باقر(عليه السلام)) چهار سال دارد، تو همراه با امام حسين و امام سجّاد(عليهما السلام) به سفر كربلا مى روى، حادثه كربلا روى مى دهد، «قاسم بن الحسن» و «عبد الله بن الحسن»دو برادر تو هستند كه جان خويش را فداى امام حسين(عليه السلام)مى كنند و تو داغدار آنان مى شوى، همه عموهاى تو شهيد مى شوند، تو در اين مصيبت هاى بزرگ، صبر پيشه مى كنى، در سفر اسارت به شام نيز، هميار زينب(عليها السلام) (كه عمه توست) هستى...
يزيد مى خواست تا نسل فاطمه و على(عليهما السلام) را از بين ببرد، امّا خدا چنين اراده كرده بود كه همسر تو و پسرِ تو سالم باقى بماند (نسل امامت از دامن تو سبز شده است و هرگز از بين نمى رود)، آرى، تو مادر هشت امام هستى....
* * *

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
07-04-2024, 15:52
«سلام بر قلم هاى شكسته شده!»

«سلام بر ورق هاى سوخته شده!»

شايد كسى از من سؤال كند: چرا در اينجا چنين سلام دادم و از قلم هاى شكسته شده و ورق هاى سوخته شده سخن گفتم، در جواب او بايد بگويم: اين دو سلام من جوابى به اعتراض دوستم است، دوستى كه به من گفت: چرا درباره مادر امام باقر(عليه السلام) كم نوشته اى؟ وقتى من اين دو سلام را بازگو
ص: 67
كردم، او قانع شد و ديگر به من اعتراض نكرد.
آرى، زمانى كه دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)قدرت را در دست داشتند، ظلم و ستم زيادى كردند، آنها هر كار مى توانستند كردند تا نام اهل بيت(عليهم السلام) از يادها برود، معاويه كه بر تخت قدرت تكيه زده بود دستور داد اگر كسى نام فرزندش را «على» بگذارد خانه اش را بر سر او خراب كنند، نقل فضائل على(عليه السلام)بزرگ ترين جرم سياسى بود، حكومت ها مى دانستند كه اگر مردم با اهل بيت(عليهم السلام)آشنا شوند شيفته آنان خواهند شد و حكومت از دست آنها خواهد رفت. آنان شيفته قدرت و حكومت بودند، پس چقدر قلم ها را شكستند، چقدر كتاب هاى شيعه را در آتش سوزاندند و چقدر نويسندگان را به شهادت رساندند... براى همين است كه درباره بعضى از مادران اهل بيت(عليهم السلام)گزارش هاى تاريخى كمى به ما رسيده است و اين نشانه اى از مظلوميت آنان است..
ص: 68

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
07-04-2024, 15:53
ششمين مادر: فاطمه(عليها السلام) - مادر امام صادق(عليه السلام)

نام تو نيز فاطمه است، تو مادر امام صادق(عليه السلام) هستى، پدر تو از شيعيان و ياران باوفاى امام سجّاد(عليه السلام)است، نام او «قاسم» است، او از تيره «بنى تميم» از خاندان «قريش» است.(1)
وقتى كه تو كودك بودى، بارها از پدرت شنيدى كه براى تو سخنان امام سجّاد(عليه السلام) را بازگو مى كرد، او تو را شيعه اهل بيت(عليهم السلام)تربيت كرد و عشق به آن خاندان را در وجود تو شعلهور ساخت. او تو را فاطمه نام نهاد تا همواره نام آن بانوى مظلومه در ياد او زنده بماند. (پدربزرگ تو محمّدبن ابى بكر بود و از شيعيان واقعى على(عليه السلام)بود و سرانجام جانش را در راه دفاع از مرام على(عليه السلام) فدا كرد و به دست دشمنان حق و حقيقت به
ص: 69


1- . اسمها فاطمة و كنيتها امّ فروة: الدروس الشرعية في فقه الإمامية ج 2 ص 12، الحدائق الناضرة ج 17 ص 436، جواهر الكلام ج 20 ص 88، بحار الأنوار ج 47 ص 1، مرآة العقول ج 6 ص 25.
شهادت رسيد).(1)

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
07-04-2024, 15:53
پيش از اين درباره «شاه زنان» سخن گفتم، همان كه خواهر «شهربانو» بود و همراه او اسير شده بود و به مدينه آمده بود، «شاه زنان» مادرِ پدر توست. (او مادربزرگ توست)، آرى، تو نوه شاه جهان هستى و اين براى ايرانيان افتخار ديگرى است، آرى، تو مادر شش امام هستى و از تبار ايرانيان هستى و چه افتخارى از اين بالاتر! خدا چنين اراده كرد كه نژاد ايرانى در نسل امامت سهم داشته باشد...(2)
* * *
تو به سن و سال ازدواج مى رسى، يك روز امام سجّاد(عليه السلام) با پدرت (كه از ياران باوفاى اوست) سخن مى گويد و به او خبر مى دهد كه مى خواهد مقدمات ازدواج پسرش (امام باقر(عليه السلام)) را فراهم كند، پس تو را براى او خواستگارى مى كند.
پدرت با افتخار اين پيشنهاد را قبول مى كند، سپس با تو سخن مى گويد، وقتى تو اين ماجرا را مى شنوى رضايت خود را اعلام مى دارى، چه افتخارى از اين بالاتر كه تو همسر امام بشوى. تو خدا را شكر مى كنى و سجده شكر به جا مى آورى.مراسم عروسى برگزار مى شود و تو به خانه امام باقر(عليه السلام) مى روى، مدّتى مى گذرد، سال 80 هجرى فرا مى رسد، انتظار به سر مى آيد و فرزندت (امام صادق(عليه السلام)) به دنيا مى آيد، تو فرزندت را در آغوش پر مهر خود بزرگ مى كنى، اين سعادتى بس بزرگ است، به راستى كه تو شاهكار آفرينش
ص: 70


1- . كان سعيد بن المسيب و القاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد الكابلى من ثقات على بن الحسين(ع): الكافى ج 1 ص 472.
2- . فبعث إليه بنتي يزدجرد بن شهريار بن كسرى... ونحل الأخرى محمد بن أبي بكر فولدت له القاسم بن محمد ابن أبي بكر ، فهما ابنا خالة: الارشاد ج 2 ص 137.
هستى، اگر خدا كسى را بهتر از تو براى مادر امام شدن خلق كرده بود، حتماً او را مادر امام قرار مى داد، ولى تو بهتر از همه هستى، تو سرآمد همه زنان روزگار خودت هستى...

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
13-04-2024, 19:06
* * *
تو از علم و دانش همسرت بهره زيادى برده بودى و براى همين از علم ديگران بى نياز بودى، در يكى از سال ها به سفر حجّ مى روى، در كنار كعبه مى ايستى و حجر الأسود را براى تبرّك، لمس مى كنى و مى بوسى. يك نفر به تو اعتراض مى كند و مى گويد: چرا با دست چپ «حجر الاسود» را لمس مى كنى؟ اين كار حرام است و تو كار حرام انجام داده اى. بايد حجر الاسود را حتماً با دست راست لمس كرد.
اكنون تو به او چنين مى گويى: «من از علم تو بى نياز هستم»، تو با اين سخن به او مى فهمانى كه تو دين واقعى را فراگرفته اى، تو علم دين را از همسرت فرا گرفته اى، از سخنان او بهره برده اى و احكام حج را از سرچشمه وحى به خوبى ياد گرفته اى، آرى، لمس كردن حجر الاسود با دست چپ اشكال ندارد و اين كار در اسلام هرگز حرام نيست.(1)
آرى، درست است كه لمس حجر الأسود با دست راست مستحب است ولى لمس آن با دست چپ اشكال ندارد، احكام دين را بايد از اهل بيت(عليهم السلام)آموخت، هر سخنى كه از اين خاندان نباشد، باطل است.
وقتى من به كتاب «كافى» مراجعه مى كنم مى بينم كه شيخ كلينى اين سخن تو را در كتاب خود ذكر كرده است، اهل علم مى دانند كه شيخ كلينى در
ص: 71


1- . رأيت أم فروة تطوف بالكعبة عليها كساء متنكرة فاستلمت الحجر بيدها اليسرى فقال لها رجل ممن يطوف : يا أمة الله أخطأت السنة ، فقالت : إنا لأغنياء عن علمك: الكافى ج 4 ص 428.
كتاب خود، بيشتر سخنان امامان معصوم را ذكر مى كند، اين كه او در يك بحث فقهى، سخن تو را آورده است نشان از مقام شامخ تو در علم و دانش دارد، در واقع شيخ كلينى سخن تو را براى فتوا دادن، حجت دانسته است چون شواهد قطعى داشته است كه سخن تو برگرفته از احاديث شوهر و فرزندت است.
* * *
يك روز همسرت (امام باقر(عليه السلام)) به تو چنين مى گويد: «من هر در شبانه روز براى شيعيان گنهكار، هزار بار دعا مى كنم و از خدا مى خواهم از گناه آنان درگذرد»، تو اين سخن را مى شنوى و آن را براى فرزندت (امام صادق(عليه السلام)) بازگو مى كنى، فرزندت اين سخن تو را براى شاگردانش نقل مى كند و اين گونه مقام و عظمت تو را (كه مادرى باايمان و باتقوا و نيكوكار هستى) را به همه يادآور مى شود.(1)
* * *
در روزگارى كه دشمنان، امام صادق(عليه السلام) را در تنگنا قرار داده بودند، تو به ميدان آمدى و آن حضرت را در امور اجتماعى يارى رساندى، زمانى كه به صلاح نبود تا امام خودش پول مورد نياز فقراى شيعه را به آنان بدهد، تو اين كار را انجام مى دادى، در واقع تو وكيل و نماينده فرزندت در امور مالى بودى و تو پولى را كه بايد به دست فقيران شيعه برسد به دست آنان مى رساندى.(2)
* * *
ص: 72


1- . قال أبي: يا أم فروة إني لأدعو الله لمذنبي شيعتنا في اليوم والليلة ألف مرة ، لأنا نحن فيما ينوبنا من الرزايا نصبر على ما نعلم من الثواب وهم يصبرون على ما لا يعلمون: الكافى ج 1 ص ص 472.
2- . تنقيح المقال ج 2 ص 76.
سخن درباره تو در اينجا به پايان مى رسد، جا دارد كه ايرانيان به تو بيشتر افتخار كنند، زيرا تو از تبار ايران زمين هستى...
ص: 73
هفتمين مادر: حَميده(عليها السلام) - مادر امام كاظم(عليه السلام)
تو در كشور «اندلس» در اروپا زندگى مى كنى، كشور اندلس را بعداً به نام كشور «اسپانيا» مى شناسند، خدا چنين تقدير كرده است كه تو به مقام مادرىِ امام كاظم(عليه السلام) برسى و شش امام شيعه از نسل تو باشند و چه افتخارى از اين بالاتر و برتر!(1)
امام باقر(عليه السلام) تصميم گرفته است تا مقدمات ازدواج پسر خود (امام صادق(عليه السلام)) را فراهم سازد، كاروانى وارد شهر مدينه شده است، قلم تقدير اين گونه رقم خورده است كه تو را به عنوان «كنيز» به مدينه آورده اند، ولى تو به اين شهر آمده اى تا مايه افتخار اروپا شوى، همه كسانى كه اهل اروپا هستند بايد به خود ببالند كه تو مادر شش امام هستى، آن مهدى
ص: 74


1- . اندلسى بودن مادر امام كاظم، رجحان دارد، مراجعه كنيد به: سيرة رسول الله و اهل بيته ج 2 ص 327، ناشر: مجمع جهانى اهل بيت، سال 1414 هجرى قمرى.
موعود كه همه چشم انتظار او هستند، از نسل توست...
تو از جنوب اروپا به مدينه آمده اى، راهى دور و دراز! در اين مسير مدينه هيچ مردى به تو نزديك نشده است، اين معجزه اى بزرگ است، زيرا خدا تو را براى مقام مادرى امام برگزيده است و تو از هر عيبى به دور هستى، خدا فرشتگانى را براى حفاظت از تو گماشته بود...(1)
* * *
چقدر ديدار تو با امام باقر(عليه السلام) زيبا بود! او مى خواست براى پسرش (امام صادق(عليه السلام) زنى انتخاب كند)، پس وقتى تو را ديد پرسيد: اسم تو چيست؟ تو پاسخ گفتى: «اسم من حميده است»، حميده به معناى «پسنديده» و «ستوده» مى باشد، آن حضرت فرمود: «تو در دنيا و آخرت، ستوده و پسنديده خواهى بود».
آن لحظه اى كه به دنيا آمدى نام تو را «حميده» نهادند، اين اسم عربى است، گويا خانواده تو با «فرهنگ عربى» آشنايى داشتند و براى همين اين نام عربى را براى تو برگزيدند، در آن روزگار، مسلمانان قدرت اوّل جهان بودند و فرهنگ آنان در همه جا، فرهنگ برتر قلمداد مى شد، نام هاىعربى در كشورهايى كه در اطراف كشورهاى مسلمانان بودند، نام هاى مقبول بودند و همه دوست داشتند آن نام ها را براى فرزندان خود انتخاب كنند.
* * *
مراسم ازدواج تو با امام صادق(عليه السلام) برگزار مى شود و تو به خانه آن حضرت مى روى. مدّتى مى گذرد، اكنون تو حامله هستى، سال 128 هجرى است، تو
ص: 75


1- . فقالت : كان مولاي إذا أراد أن يقرب مني أتاه رجل في صورة حسنة فيمنعه أن يصل إلي . فدفعها أبو جعفر(ع) إلى أبي عبد الله (ع) ، وقال: حميدة سيدة الإماء ، مصفاة من الأرجاس كسبيكة الذهب ما زالت الأملاك تحرسها حتى أديت إلى كرامة الله: دلائل الامامة ص 309.
همراه با همسرت به سفر حج مى روى و مراسم حج را به جا مى آورى، وقتى مراسم حج تمام مى شود به سوى مدينه باز مى گردى، پنج روز در راه هستيد، به منطقه «اَبوا» مى رسيد و در آنجا منزل مى كنيد. همان جا كه قبر آمنه (مادر پيامبر) در آنجاست.
عدّه اى از شيعيان همراه شما هستند، آنان در خيمه امام مهمان هستند، امام براى آنان صبحانه مى آورد، همه سر سفره مى نشينند تا همراه امام صبحانه ميل كنند، در اين هنگام زنى به در خيمه مى آيد و امام را صدا مى زند، آن زن به امام مى گويد: من از طرف همسر شما آمده ام، او شما را مى طلبد.
امام از جا برمى خيزد و همراه آن زن مى آيد. مدّتى مى گذرد، امام به خيمه باز مى گردد، رو به ياران خود مى كند و مى گويد: «خدا به من پسرى عنايت كرد كه از همه مردم روىِ زمين بهتر است».
امام چقدر خوشحال است كه خدا فرزندى همچون امام كاظم(عليه السلام) به او عطا كرده است، تو هم سجده شكر به جا مى آورى كه مادر امام شده اى. شما چند روز در آنجا مى مانيد و سپس به سوى مدينه مى رويد، وقتى امام صادق(عليه السلام) به مدينه مى رسد به شكرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانى مى گيرد و به مردم غذا مى دهد.(1)
* * *
چند روز مى گذرد، يكى از شيعيان كه نامش يعقوب است به ديدار امام صادق(عليه السلام) مى آيد، يعقوب مى بيند كه امام دارد با نوزادى سخن مى گويد،
ص: 76


1- . عن أبي بصير قال: كنت مع أبي عبد الله(ع) في السنة التي ولد فيها ابنه موسى7، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد الله(ص) الغداء... إذ أتاه رسول حميدة أنّ الطلق قد ضربني، وقد أمرتني أن لا أسبقك بابنك هذا... فقال: وهب الله لي غلاماً، وهو خير من برأ الله... : بصائر الدرجات ص 460، الكافي ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42; عن أبي بصير قال: حججنا مع أبي عبد الله في السنة التي ولد فيها ابنه موسى(ع)، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48; عن منهال القصّاب قال: خرجت من مكّة وأنا أريد المدينة، فمررت بالأبواء وقد ولد لأبي عبد الله(ع)، فسبقته إلى المدينة، ودخل بعدي فأطعم الناس ثلاثاً... : المحاسن ج 2 ص 418، بحار الأنوار ج 48 ص 4.
بعد از مدّتى، امام به يعقوب رو مى كند و مى گويد: «اين فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بيا و به او سلام كن».
او جلو مى رود، سلام مى كند، امام كاظم(عليه السلام) كه اكنون نوزاد است لب به سخن مى گشايد و جواب سلام او را مى دهد و مى گويد: «اين چه نامى بود براى دخترت انتخاب كرده اى؟ خدا اين نام را دشمن مى دارد، برو نام دخترت را عوض كن!». يعقوب به فكر فرو مى رود، خدا دخترى به او داده است و او را «حُميرا» ناميده است، (حميرا، لقب عائشه است).
اكنون امام صادق(عليه السلام) به يعقوب نگاهى مى كند و مى فرمايد: «اى يعقوب! به سخن فرزندم گوش كن! نام دخترت را تغيير بده». يعقوب يقين مى كند كه امام حتّى در كودكى از خيلى چيزها باخبر است، او تصميم مى گيرد نام دخترش را تغيير دهد.(1)
* * *
تو احكام دين را از شوهرت (امام صادق(عليه السلام)) فرا مى گيرى، هر چه زمان مى گذرد بر علم و دانش تو افزوده مى شود تا آنجا كه امام صادق(عليه السلام) به زنان دستور مى دهند تا نزد تو بيايند و احكام دين را از تو بياموزند. براى مثال يكى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و چنين گفت: ما مى خواهيم به سفر حج برويم و نوزاد ما همراه ماست، چه كار بايد بكنيم؟ امام در پاسخ گفت: به همسرت بگو تا نزد حميده برود و از او سؤال كند كه چه كار بايد بكند. پس همسر آن شخص نزد تو آمد و تو به او ياد دادى كه در اين سفر چه كار بايد بكند تا آن كودك نيز از ثواب حج بهره مند شود.(2)
ص: 77


1- . عن يعقوب السرّاج قال: دخلت على أبي عبد الله(ع) وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يسارّه طويلاً، فجلست حتّى فرغ، فقمت إليه فقال: ادنُ إلى مولاك فسلّم عليه، فدنوت فسلّمت عليه، فردّ عليّ بلسان فصيح، ثمّ قال لي: اذهب فغيّر اسم ابنتك التي سمّيتها أمس، فإنّه اسم يبغضه الله، وكانت ولدت لي بنت وسمّيتها بالحميراء، فقال أبو عبد الله(ع): انته إلى أمره ترشد. فغيّرت اسمها: الكافي ج 1 ص 310، الإرشاد للمفيد ج 2 ص 219، مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 407، بحار الأنوار ج 48 ص 19.
2- . فقال(ع): مر أمه تلقي حميدة فتسألها كيف تصنع بصبيانها ، فأتتها فسألتها كيف تصنع، فقالت : إذا كان يوم التروية فأحرموا عنه وجردوه وغسلوه كما يجرد المحرم...: الكافى ج 4 ص 301.
هشتمين مادر: نَجمه(عليها السلام) - مادر امام رضا(عليه السلام)
تو در جنوب كشور «فرانسه» در اروپا به دنيا آمدى، زادگاه تو بندر «مَرسى» در جنوب فرانسه است، امروزه آن را بندر «مارسى» مى خوانند. تو را بيشتر «نَجمه» مى خوانند، اين كلمه به معناى «ستاره» مى باشد، پدر و مادرت اميد داشتند كه تو در آسمان خوبى ها همچون ستاره بدرخشى و براى همين اين نام را براى تو انتخاب كرده اند و سرانجام هم چنين شد، تو سعادت پيدا كردى كه مادر امام رضا(عليه السلام) بشوى و چه سعادتى از اين بالاتر! تو مادر پنج امام شيعه هستى، مهدى(عليه السلام) كه همه در انتظار آمدن او هستند از نسل توست.(1)
* * *
ص: 78


1- . وأمه أم ولد يقال لها سكن النوبية ويقال: خيزران المرسية ويقال: نجمة، رواه ميثم ولما ولدت الرضا(ع) سماها الطاهرة: مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 476. دقّت كنيد: «مرسيه» منسوب به بندر مرسى است كه امروزه به آن بندر مارسى مى گويند.
تقدير چنين رقم مى خورد كه تو از فرانسه به عنوان كنيز به مدينه برده مى شوى، وقتى به مدينه مى رسى امام كاظم(عليه السلام) فرستاده اى مى فرستد و او با كسى كه تو را به مدينه آورده است سخن مى گويد، ساعتى بعد در خانه امام هستى، او تو را در راه خدا آزاد مى كند، سپس از تو مى خواهد نزد مادرش «حميده» بروى تا از او درس دين بياموزى، اكنون به خانه امام صادق(عليه السلام)مى روى و نزد همسرش (حميده) درس مى آموزى، تو جز بزرگوارى و زيبايى در خانه امام نمى بينى، تو شيفته اين خاندان شده اى.
تو بسيار با ادب هستى و همواره احترام زيادى از حميده مى گيرى. روزى از روزها حميده به فرزندش (امام كاظم(عليه السلام)) چنين مى گويد: «من كسى را بافضيلت تر از او تا به حال نديده ام...». اينجاست كه امام كاظم(عليه السلام) تصميم مى گيرد با تو ازدواج كند، پس به تو پيشنهاد ازدواج مى دهد و تو قبول مى كنى.(1)
* * *
امام صادق(عليه السلام) از اين ماجرا باخبر مى شود، پس به خانه شما مى آيد و به روى تو لبخند مى زند، تو عروس او هستى، پس به فرزندش امام كاظم(عليه السلام)چنين مى گويد: «فرزندم! اين خانم براى تو فرزندى مى آورد كه حجّت خدا در روى زمين خواهد بود، وقتى فرزند او به دنيا آمد اسم او را على بگذار! خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد و به او ايمان آورد و واى به حال كسى كه با او دشمنى ورزد».(2)
مدّتى مى گذرد، خدا به شما فرزند پسرى مى دهد، اسم او را «على»
ص: 79


1- . أم أبي الحسن موسى وكانت من اشراف العجم جارية مولدة واسمها تكتم وكانت من أفضل النساء في عقلها ودينها واعظامها لمولاتها حميدة حتى أنها ما جلست بين يديها منذ ملكتها اجلالا لها فقالت لابنها موسى يا بني ان تكتم جارية ما رأيت جاريه قط أفضل منها ولست أشك ان الله سيطهر نسلها ان كان لها نسل وقد وهبتها لك فاستوص بها خيرا... ابن جعفر عليه السلام لما اشترت نجمة رأت في المنام رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول لها يا حميدة هبي نجمة لابنك موسى فإنه سيلد منها خير أهل الأرض فوهبتها له فلما ولدت له الرضا سماها الطاهرة: كشف الغمة ج 3 ص 105.
2- . يا موسى ، ليكونن لك من هذه الجارية خير أهل الأرض ، ثم أمراني إذا ولدته أن أسميه عليا وقالا: إن الله سيظهر به العدل والرأفة والرحمة ، طوبى لمن صدقه ، وويل لمن عاداه وكذبه وعانده: دلائل الامامة ص 349.
مى گذاريد، فرزند شما بعداً با لقب «رضا» مشهور مى شود، آرى، او امام هشتم شيعيان خواهد بود و خدا محبّت او را در دل هاى شيعيان زياد خواهد كرد و شيعيان او را بسيار دوست خواهند داشت، او پناه شيعيان خواهد بود، اكنون كه نام او را مى شنوم اشك شوق در چشمم حلقه مى زند و چنين مى گويم:
قربونِ كبوتراى حرمت، امام رضا *** قربونِ اين همه لطف و كرمت امام رضا
از روزى كه با تو آشنا شدم، امام رضا *** مورد مرحمت خدا شدم، امام رضا
* * *
زندگى شما آغاز مى شود، امام كاظم(عليه السلام) با عزّت و احترام با تو رفتار مى كند، آرى، پنج امام از نسل تو خواهند بود، اگر خدا زنى را مى شناخت كه بيش از تو شايستگى اين مقام را داشت او را به مقام مادرى امام برمى گزيد، معلوم مى شود كه تو شاهكار خلقت هستى، همانند صدفى كه در درون آن، مرواريد گرانبهايى است، تو در وجود خودت، مرواريد عفت، پاكدامنى و ايمان را داشتى ولى اين سرمايه هاى تو از ديده ها پنهان بود.
مدّتى مى گذرد، تو حامله مى شوى، تو صداى فرزندت را مى شنيدى كه ذكر خدا مى گويد، آرى، آن قدر پاك سرشت هستى كه وقتى حامله بودى صداى فرزندت را كه هنوز به دنيا نيامده بود مى شنوى.
وقتى تاريخ زندگى مادران معصومين را بررسى مى كنم متوجّه مى شوم: در
ص: 80
شرح حال زندگى حضرت آمنه(عليها السلام)، خديجه(عليها السلام)، فاطمه بنت أسد و فاطمه زهرا(عليها السلام) آمده است آنها صداى فرزندشان را (در هنگام حاملگى) مى شنيدند، تو هم در اين جهت همانند آنانمى باشى و صداى فرزندت (در هنگام حاملگى) را مى شنيدى، در شرح حال زندگى مادران ديگر، اين مطلب ذكر نشده است، اين نشان مى دهد كه تو مقام والايى دارى.(1)
آرى، تو مادر امام رضا(عليه السلام) هستى و من مى دانم آن حضرت تو را خيلى دوست دارد، اگر كسى او را به حق مادرش قسم دهد به او نگاه ويژه اى مى كند.
امام رضا! اى امام مهربان! خودت مى دانى كه دل هاى ما چقدر از روزگار سياهى ها به تنگ آمده است، اگر شما دست ما را رها كنى ديگر اميد خود را از دست مى دهيم و لشكر نااميدى به وجود ما مى تازد و ما را به تباهى مى رساند، مولاى من! به حق مادر مهربانت، دست ما را بگير و به ما نگاهى كن كه نگاه تو براى دنيا و آخرت ما بس است... مولاى من! از تو مى خواهم به احترام مادرت از خدا بخواه حاجت صاحب اين قلم را بدهد...(2)
* * *
نجمه خاتون! وقتى به امام كاظم(عليه السلام) خبر رسيد كه فرزند تو به دنيا آمده است او به ديدار تو آمد، در حالى كه لبخند به لب داشت به تو گفت: «اى نجمه! كرامتِ خدا بر تو مبارك باد!»، آرى، مقام مادرىِ امام، كرامتى از طرف خداست كه هر كسى شايستگى آن را ندارد، اينجا بود كه تو از جا برخاستى و امام رضا(عليه السلام) را در حالى كه در پارچه اى سفيد پيچيده بودى
ص: 81


1- . سمعت نجمة أم الرضا(ع) تقول : لما حملت بابني الرضا ، لم أشعر بثقل الحمل ، وكنت أسمع في منامي تسبيحا وتهليلا وتحميدا من بطني...: الخرائج والجرائح ج 1 ص 337. K20/الف/60/20/5
2- . تجربه شده است كه توسّل به نجمه(س) باعث برآورده شدن حاجت ها مى شود.
تقديم امام كاظم(عليه السلام) كردى، امام كاظم(عليه السلام) فرزندش را در آغوش گرفت و روى او را بوسيد و سپس در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و با آب فرات، كام او را برداشت. بعد از لحظاتى نوزادش را به تو داد و چنين گفت: «فرزندت را بگير كه او ذخيره خدا و حجّت خدا بعد از من است». اكنون فرزندت در آغوش توست و تو با مهر مادرى او را بزرگ مى كنى...
ص: 82
نهمين مادر: ريحانه(عليها السلام) - مادر امام جواد(عليه السلام)
تو در جنوب كشور «مصر» در آفريقا به دنيا آمدى، تو را «ريحانه» مى خوانند، اين كلمه به معناى «گل خوشبو» مى باشد، (نام ديگر تو «خيزران» است. عده اى تو را به اين نام هم مى شناسند). تو از همان خاندانى هستى كه «ماريّه قِبطيّه» از آن خاندان بود، همان كسى كه همسر پيامبر بود و براى آن حضرت فرزندى به نام «ابراهيم» به دنيا آورد.(1)
ماريّه از جنوب مصر به مدينه آمده بود و همسر پيامبر شده بود و چون فرزندى براى پيامبر آورده بود، مورد حسد ديگران قرار گرفت و در حق او ظلم و ستم زيادى شد و به او تهمت هاى ناروا زدند، خداوند آيه 11 سوره «نور» را درباره پاك دامنى او نازل كرد و پاكدامنى او را به همگان ثابت كرد.
ص: 83


1- . وأمه: أم ولد تسمى ريحانة وتكنى أم الحسن: دلائل الامامة ص 396، وكانت نوبية من أهل بيت مارية القبطية أم إبراهيم ابن الرسول صلى الله عليه وآله، وكانت من أفضل نساء زمانها، وأشار إليها النبي صلى الله عليه وآله ، بقوله : ( بأبي ابن خيرة الإماء النوبية الطيبة): الأنوار البهية للشيخ عباس القمي ص 249.
اكنون امام رضا(عليه السلام) در مدينه است، عمر زيادى از او گذشته است ولى خدا به او فرزندى نداده است، براى عدّه اى اين مطلب، عجيب است، آنها خيال مى كنند كه امام رضا(عليه السلام) عقيم است، او بيش از 20 سال است كه ازدواج كرده است ولى اصلاً فرزندى ندارد، عدّه اى از دشمنان هم اين مطلب را بهانه كرده اند و در دل گروهى از شيعيان شك ايجاد كرده اند و به آنان چنين مى گويند: مگر شما باور نداشتيد امام رضا(عليه السلام) پدر چهار امام بعدى است؟ مگر از نشانه هاى امامت او اين نبود كه او پسرى خواهد داشت كه امام بعدى خواهد شد؟ اكنون او سال ها است كه ازدواج كرده است و هيچ فرزندى ندارد، شايد اين نشانه آن باشد كه امام نيست!
اين سخنان را ياوه گويان در ميان شيعيان بازگو مى كنند، امّا شيعيان مى دانند كه وعده خدا محقق خواهد شد و خدا به امام رضا(عليه السلام) فرزند پسرى عطا خواهد كرد.
و سرانجام آن وعده فرا مى رسد، سال 195 هجرى است. تو را از جنوب مصر (به عنوان كنيز) به مدينه مى آورند، امام رضا(عليه السلام) با تو ازدواج مى كند، اگر چه رنگ پوست تو، سفيد نيست ولى در خانه امام جز بزرگوارى و احترام نمى يابى، اين خاندان پيرو واقعى قرآن هستند، همه انسان ها از هر نژادى باشند، نزد خدا برابرند و ميزان ارزشمندى آنان فقط به ايمان و تقوا است.عدّه اى كه نژادپرست هستند به نژاد تو احترام نمى گذارند زيرا پوست بدن شما تيره است، در حالى كه خدا همه انسان ها را يكسان و برابر آفريده است و هرگز پوست روشن نشانه برترى نيست. تو اين افتخار را پيدا خواهى كرد
ص: 84
كه مادر امام شوى، اگر خدا در روى زمين زنى را بهتر از تو مى يافت او را مادر چهار امام قرار مى داد.
* * *
يكى از خواهران امام رضا(عليه السلام) به خانه آن حضرت مى رود، آن حضرت به او رو مى كند و مى فرمايد: «خواهرم! امشب خدا به من فرزندى عطا مى كند، از تو مى خواهم اينجا بمانى». خواهر امام نزد تو مى ماند و امشب نورى همه جا را فرا مى گيرد و امام جواد(عليه السلام) به دنيا مى آيد.(1)
خواهر امام اين فرزند را در جامه اى سفيد مى پيچد و آن را خدمت برادرش امام رضا(عليه السلام) مى برد، امام فرزند خود را مى بوسد، اذان و اقامه در گوشش مى خواند و سپس او را در گهواره مى نهد و مى فرمايد: «خواهرم! در كنار گهواره فرزندم باش».
خواهر امام در كنار گهواره است، ناگهان مى بيند اين نوزاد لب به سخن مى گشايد و چنين مى گويد: «أشهَدُ انْ لا الهَ اِلا الله وَ اَشهَد أنَّ محمّداً رسُولُ الله». او خيلى تعجّب مى كند، پس صداى امام رضا(عليه السلام) را مى شنود كه مى فرمايد: «خواهرم! تو در آينده امور عجيب بيشترى از فرزندم خواهى ديد».(2)
* * *
خبر ولادت امام جواد(عليه السلام) باعثِ خوشحالى همه شيعيان مى شود، امام رضا(عليه السلام)به شيعيانش مى گويد: «هيچ ولادتى به اندازه ولادت فرزندم، مايه بركت نبوده است».(3)
ص: 85


1- . قالت : لما حضرت ولادة الخيزران أم أبي جعفر ( ع ) دعاني الرضا فقال لي : يا حكيمة احضري ولادتها وادخلي وإياها والقابلة بيتا ، ووضع لنا مصباحا وأغلق الباب علينا فلما أخذها الطلق طفى المصباح وبين يديها طست فاغتممت بطفي المصباح...: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 499.
2- . فأخذته فوضعته في حجري ونزعت عنه ذلك الغشاء فجاء الرضا ففتح الباب وقد فرغنا من أمره ، فأخذه فوضعه في المهد وقال لي : يا حكيمة الزمي مهده . قالت : فلما كان في اليوم الثالث رفع بصره إلى السماء ثم نظر يمينه ويساره ثم قال : أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله ، فقمت ذعرة فزعة فأتيت أبا الحسن ( ع ) فقلت له : لقد سمعت من هذا الصبي عجبا ، فقال : وما ذاك ؟ فأخبرته الخبر فقال : يا حكيمة ما ترون من عجائبه أكثر: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 499.
3- . دخلت على أبي الحسن الرضا عليه السلام وهو بمكة وهو يقشر موزا ويطعمه أبا جعفر عليه السلام فقلت له : جعلت فداك هذا المولود المبارك قال : نعم يا يحيى هذا المولود الذي لم يولد في الاسلام مثله مولود أعظم بركة على شيعتنا منه: الكافي ج 6 ص 361.
آرى،با ولادت امام جواد، شك هايى كه به دل بعضى ها افتاده بود برطرف شد، همه يقين كردند كه امام رضا(عليه السلام) حجت خداست و فرزند او همان كسى است كه خدا وعده داده است امام نهم باشد و نسل امامت از او ادامه پيدا خواهد كرد...
* * *
اى ريحانه! اى مادر امام جواد(عليه السلام)! در اينجا مى خواهم سه ماجرا را بازگو كنم:
1 - پيامبر از تو ياد كرده است و چنين فرموده است: «پدرم به فداى بهترين و پاكدامن ترين زنانِ منطقه نُوب باد!».(1)
منطقه «نُوب» كجاست؟ منطقه اى بزرگ در جنوب مصر (كه در زمان ما به آن، سودان مى گويند، سودان در آن زمان، جزئى از مصر بود). به راستى چرا پيامبر درباره تو اين گونه سخن گفته است؟ چه رازى در ميان است؟
2 - ابن سليط يكى از شيعيان بود، يك سال او به سفر حج رفته بود، در بين راه توفيق پيدا كرد كه با امام كاظم(عليه السلام)ديدار كند، آن حضرت به او فرمود: «چند سال ديگر تو فرزندم را در همين جا مى بينى، پس به او بشارت بده كه خدا فرزندى از زنى از خانواده ماريّه به او عطا مى كند، اگر توانستى سلام مرا به آن زن برسان».(2)
به راستى چه رازى در اين ميان است كه امام كاظم(عليه السلام) از يكى از شيعيانش مى خواهد تا سلام او را به تو برساند؟
3 - روزى كه امام جواد(عليه السلام) به دنيا آمد، امام رضا(عليه السلام) با خوشحالى فراوان
ص: 86


1- . قال رسول الله صلى الله عليه وآله : بابي ابن خيرة الإماء النوبية الطيبة الفم ، المنتجبة الرحم...: الكافي ج 1 ص 323.
2- . سيعلمك أنك قد لقيتني فأخبره عند ذلك أن الجارية التي يكون منها هذا الغلام جارية من أهل بيت مارية جارية رسول الله صلى الله عليه وآله أم إبراهيم ، فان قدرت أن تبلغها مني السلام فافعل: الكافي ج 1 ص 315.
چنين گفت: «خدا به من فرزندى شبيه عيسى(عليه السلام) عطا كرد، به راستى كه مادر او پاكدامن و پاك بوده است».(1)
لحظه اى فكر مى كنم، چه نكته اى در ميان است كه من از آن غفلت كرده ام؟ بايد تحقيق و بررسى كنم!
* * *
تهمت ناروا!امام رضا(عليه السلام) دشمنان زيادى داشت، عدّه اى كه خود را هفت امامى مى خواندند به امامت امام رضا(عليه السلام) باور نداشتند، آنها به خاطر دنياى پست و رسيدن به پول و ثروت با امام رضا(عليه السلام) دشمنى مى كردند، وقتى كه امام رضا(عليه السلام)سال هاى سال، فرزندى نداشتند، آنها خوشحال شدند، ولى با تولد امام جواد(عليه السلام) آنها بسيار ناراحت شدند، از طرف ديگر، پوست بدن امام جواد مقدارى تيره بود (در حالى رنگ پوست اهل بيت(عليهم السلام) سفيد و روشن بوده است)، اين بهانه اى شد تا دشمنان زبان به تهمت بگشايند، قلم من شرم دارد كه آن تهمت نارواى آنان را بازگو كند، فقط اشاره مى كنم كه آنان گفتند: امام جواد(عليه السلام) فرزندِ امام رضا(عليه السلام) نيست!! خدا زبان آنان را به آتش بسوزاند كه به تو كه زنى پاكدامن بودى نسبت ناروا دادند...
تو از جنوب مصر بودى، رنگ پوست تو، تيره بود، طبيعى است كه فرزند تو هم مقدارى پوستش، تيره باشد، اين قانون خلقت است كه فرزند يا شبيه مادر مى شود يا شبيه پدر! اين امرى عجيب نيست، ولى ياوه سرايان براى رسيدن به هدف خود، تهمت ناروا زدند..
ص: 87


1- . يرثني فلما ولد أبو جعفر عليه السلام قال الرضا عليه السلام لأصحابه : قد ولد لي شبيه موسى بن عمران ، فالق البحار ، و شبيه عيسى بن مريم قدست أم ولدته ، قد خلقت طاهرة مطهرة: بحار الأنوار ج 50 ص 15.
پيامبر از آينده خبر داشت، مى دانست كه چنين ماجرايى براى تو پيش خواهد آمد، پس ده ها سال قبل درباره تو چنين گفت: «پدرم به فداى بهترين و پاكدامن ترين زنانِ منطقه نُوب باد!»، امام كاظم(عليه السلام) هم به تو سلام رساند تا شيعيان بدانند جايگاه تو چقدر بالا است، امام رضا(عليه السلام) هم كه تو را شبيه مريم دانست، آرى، به مريم هم نسبت ناروا دادند امّا خدا پاكدامنى او را ثابت كرد، امام رضا(عليه السلام) هم پاكدامنى تو را بازگو مى كند و از مقام والاى تو سخن مى گويد تا هيچ شكى در تاريخ باقى نماند...
ص: 88
دهمين مادر: سَمانه(عليها السلام) - مادر امام هادى(عليه السلام)
تو در كشور «مراكش» در شمال غربى آفريقا به دنيا آمدى، نام تو «سَمانه» است، اين كلمه يك كلمه فارسى است، گويا اين نام را پدر و مادر تو از تاجران ايرانى كه به مراكش سفر مى كردند فراگرفته اند، اصل اين كلمه «آسمانه» بوده است و به معناى كسى است كه عزّت و افتخار او به بلنداى آسمان خواهد بود.(1)
آرى، پدر و مادرت تو را به اين نام نهادند زيرا آرزو داشتند نام و ياد تو به بلنداى آسمان باشد كه همين طور هم شد و تو مادر امام هادى(عليه السلام) هستى و سه امام شيعه از نسل توست...
تو را از مراكش به مدينه (به عنوان كنيز) آورده اند و اكنون امام جواد(عليه السلام) تو
ص: 89


1- . امه أم ولد، يقال لها: سمانة المغربية: مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 401، و راجع الكافى ج 1 ص 498.
را آزاد مى كند و سپس با تو ازدواج مى كند، تو در مكتب امامت آن قدر رشد مى كنى كه لقب «سيّده» را به تو مى دهند (تو سرور زنان زمان خود مى شوى و مادر همه فضيلت ها). هيچ زنى به زهد و تقواى تو نمى رسد، بيشتر روزها روزه مستحبى مى گيرى و شب ها تا پاسى از شب به عبادت مى پردازى.
و سرانجام وعده خدا محقق مى شود و تو حامله مى شوى، اين خبر مايه خوشحالى اهل بيت(عليهم السلام) مى شود، و بعد از مدّتى امام هادى(عليه السلام) به دنيا مى آيد، وقتى امام جواد(عليه السلام) فرزندش را در آغوش مى گيرد خدا را شكر مى كند، پس در گوش او اذان و اقامه مى گويد، روز هفتمِ تولد او گوسفندى را براى او عقيقه مى كند.
آرى، امام دهم شيعه در آغوش تو رشد مى كند، تو مايه افتخار زنان مى شوى و چه افتخارى برتر از اين كه سه امام شيعه از نسل توست...
ص: 90
يازدهمين مادر: سُوسن(عليها السلام) - مادر امام عسكرى(عليه السلام)
تو در كشور «مراكش» در شمال غربى آفريقا به دنيا آمدى، نام تو «سوسن» است، اين نام، يك نام فارسى است، گويا پدر و مادرت اين نام را از تاجران ايرانى فرا گرفته اند، وقتى تو به دنيا آمدى، پدر و مادرت، تو را به اين نام نهادند، به اميد آنكه تو در زندگى همچون گل در كمال بدرخشى و اين آرزوى آنان هم محقق شد و تو به اين افتخار رسيدى كه دو امام شيعه از نسل توست. آن مهدى(عليه السلام) كه همه چشم انتظار اويند از نسل توست.(1)
قلم تقدير چنين رقم خورد كه تو از زادگاه خود به عنوان كنيز به شهر مدينه بيايى، امام هادى(عليه السلام) تو را آزاد كرد و سپس با تو ازدواج نمود و به تو چنين فرمود: «به زودى خدا حجّت خودش را بر مردم عطا مى كند، همان
ص: 91


1- . امه أم ولد، يقال لها: سوسن: كشف الغمة ج 3 ص 197.
كسى كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد همچنان كه از ظلم و ستم پر شده است».(1)
آرى، اين سخن نويدبخش مهدويّت است، قرار است تو مادربزرگ همان مهدى(عليه السلام) شوى كه حجّت خداست و روزى از راه مى رسد و ريشه ظلم و ستم را از بين مى برد و عدالت واقعى را در جهان برقرار مى كند.
سال 232 هجرى فرا مى رسد و تو فرزندت را به دنيا مى آورى، امام هادى(عليه السلام)نام او را «حسن» مى گذارد، او همان امام يازدهم شيعه است كه شيعيان او را «امام حسن عسكرى» مى خوانند.
* * *
در سال 254 امام هادى(عليه السلام) از دنيا مى رود، دلخوشى تو و شيعيان به فرزندت امام عسكرى است، او حجّت خداست، حكومت بنى عباس او را در شهر سامرا زندانى كرده است و همه رفت و آمدها را كنترل مى كند. در سال 255 نوه تو (مهدى(عليه السلام)) به دنيا مى آيد، تو مثل همه شيعيان از اين خبر خوشحال مى شوى، تقريباً پنج سال طول مى كشد، مادرِ مهدى(عليه السلام) از دنيا مى رود، تو مادربزرگ او هستى، پس او به تو انس پيدا مى كند، بعد از مدّتى فرزند تو(امام عسكرى(عليه السلام)) شهيد مى شود، اينجاست كه ديگر نقش تو خيلى پررنگ مى شود، تو مادربزرگ مهدى(عليه السلام) هستى و در اين روزگار، تو نقش مادر، پدر و مادربزرگ را براى او دارى. شيعيان به تو لقب «جدّه» مى دهند.
قلم من چگونه مى تواند از مقام تو بنويسد در حالى كه تو در اين روزگار، پناه شيعيان هستى.
ص: 92


1- . لمّا أدخلت سليل أُمّ أبي محمّد ( عليه السلام ) على أبي الحسن ( عليه السلام ) . قال : سليل مسلولة من الآفات والعاهات والأرجاس والأنجاس . ثمّ قال لها : سيهب اللّه حجّته على خلقه يملأ الأرض عدلا كما ملئت جوراً ، وحملت أُمّه به بالمدينة: موسوعة الإمام العسكري (ع)، مؤسسة ولي العصر ج 1 ص 44.
* * *
شخصى به نام «احمد بن ابراهيم» به سامرا سفر مى كند و نزد «حكيمه» مى رود (همان خانمى كه عمه امام عسكرى(عليه السلام) است)، از پشت پرده با او سخن مى گويد و از او مى پرسد: اكنون كه امام عسكرى از دنيا رفته است ما از چه كسى پيروى كنيم؟ اكنون امام ما چه كسى است؟
حكيمه در پاسخ به او مى گويد: «بايد به امامت امام مهدى(عليه السلام) اعتقاد داشته باشى كه به مصلحت خدا امروز از ديده ها پنهان است». احمد بن ابراهيم مى پرسد: اكنون كه مهدى(عليه السلام) را نمى توان ديد پس شيعه به چه كسى پناه آورد؟ حكيمه در پاسخ مى گويد: «به جدّه او پناه بياوريد همان كه مادرِ امام عسكرى(عليه السلام) است».
اكنون احمد بن ابراهيم مى گويد: «آيا از من مى خواهى از يك زن پيروى كنم؟ چگونه مهدى(عليه السلام) يك زن را نماينده خود قرار داده است؟»، حكيمه پاسخ مى دهد: «مهدى(عليه السلام) در اين موضوع از امام حسين(عليه السلام)پيروى كرده است، وقتى ماجراى كربلا پيش آمد، امام حسين(عليه السلام) خواهرش زينب(عليها السلام) را وصى و نماينده خود قرار داد، او اين كار را كرد تا جانِ امام سجّاد(عليه السلام)حفظ شود، پس مدّتى كه دشمنى دشمن زياد بود، هر چه از علوم از اهل بيت(عليهم السلام)صادر مى شد به زينب(عليها السلام)نسبت داده مى شد».
اين ماجرا نشان مى دهد كه تو چه نقش محورى و مهمى در آن روزگار داشتى، تو وصى و نماينده مهدى(عليه السلام) بودى و با تلاش هاى خود كمك كردى تا شيعيان راه را گم نكنند و گرفتار فتنه ها نشوند...
ص: 93
* * *
وقتى فتنه جعفر شعله ور مى شود تو راه حق را براى همه آشكار مى كنى.
جعفر كيست؟ جعفر، عموىِ مهدى(عليه السلام) است و به دروغ ادّعاى امامت كرده است و گروهى از مردم را گمراه كرده است، اينجاست كه تو به ميدان مى آيى و از حق و حقيقت حمايت مى كنى، با اقداماتى كه تو انجام مى دهى باعث مى شوى تا دروغ جعفر آشكار شود و كسانى كه در جستجوى حق بودند مى فهمند كه جعفر شايسته مقام امامت نيست، تو دروغ او را ثابت مى كنى، (لازم به ذكر استكه بعداً جعفر توبه كرد و توبه او هم پذيرفته شد، ولى در آن لحظه اى كه آتش فتنه برپا شد، مسير حق در ابهام فرو رفت و اگر تلاش هاى تو نبود، راه گم مى شد).
آرى، تو حق بزرگى بر شيعيان دارى و به حق شايسته بود كه به تو لقب «جده» را دادند، تو در حق مكتب شيعه مادرى كردى....
* * *
وقتى زندگى مادران اهل بيت(عليهم السلام) را بررسى مى كنيم متوجه مى شويم كه آنان از چهار نژاد مختلف بوده اند:
1 - سه مادر از نژاد اروپايى: حميده، نجمه، نرجس
2 - سه مادر از نژاد آفريقايى: ريحانه، سمانه، سوسن (لازم به ذكر است كه سمانه و سوسن از نژاد سفيد پوست از شمال غرب آفريقا بودند و ريحانه از نژاد شرق آفريقا بودند كه رنگ پوست آنان، تيره است).
3 - دو مادر از نژاد ايرانى: شهربانو، فاطمه (همان فاطمه كه مادر
ص: 94
امام صادق(عليه السلام) است و گفتيم كه او، نوه شاه زنان است).
4 - پنج مادر ديگر از نژاد عرب مى باشند.
* * *
از فرصت استفاده مى كنم و در اينجا نكته مهمى را بازگو مى كنم: وقتى به زندگى مادران اهل بيت(عليهم السلام) دقّت مى كنيم مى بينيم كه آن مادران به سه گروه تقسيم مى شوند:
گروه اول: زنان قُرَشى
يكى از با شرافت ترين طايفه هاى عرب، طايفه قُريش است، اين طايفه در اصل به نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى رسند، عظمت و جلالت اين طايفه زبانزد همه است، اين شش مادر همه از اين طايفه بوده اند و به آنان زنان قُرَشى مى گويند:
1 - آمنه(عليها السلام) (مادر پيامبر)
2 - خديجه(عليها السلام) (مادرِ حضرت فاطمه(عليها السلام))
3 - فاطمه بنت اسد(عليها السلام) (مادرِ حضرت على(عليه السلام))
4 - حضرت فاطمه(عليها السلام) (مادر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام))
5 - فاطمه(عليها السلام)(مادر امام باقر(عليه السلام))
6 - فاطمه(عليها السلام) (مادر امام صادق(عليه السلام))
گروه دوم: شاهزادگان
دو مادر از شاهزادگان بوده اند، شهربانو(عليها السلام) شاهزاده اى ايرانى بود كه در ميان ايرانيان مقامى بس والا داشت و نرجس(عليها السلام) شاهزاده كشور روم
ص: 95
(قسمتى از اروپاى امروز) بود كه در ادامه كتاب، درباره نرجس(عليها السلام) سخن خواهم گفت.
گروه سوم: كنيزان گمنام
شش مادر ديگر از كنيزان و از خانواده اى گمنام بودند كه آنها را از كشورهاى مختلفى به مدينه برده بودند:
1 - حَميده(عليها السلام) (مادر امام كاظم(عليه السلام)) از اندلس (اسپانيا در اروپا)
2 - نجمه(عليها السلام) (مادر امام رضا(عليه السلام)) از فرانسه (اروپا)
3 - ريحانه(عليها السلام) (مادر امام جواد(عليه السلام)) از جنوب مصر (سودان - آفريقا)
4 - سَمانه(عليها السلام) (مادر امام هادى(عليه السلام)) از مراكش (آفريقا)
5 - سوسن(عليها السلام) (مادر امام عسكرى(عليه السلام)) از مراكش (آفريقا)
به راستى چه راز و رمزى در ميان است كه مادر پنج امام شيعه از كنيزان بودند؟ اهل بيت(عليهم السلام) با اين كار خود به دنبال چه هدفى بودند؟
* * *
«اصلاح يك خطاى بزرگ»
«مقابله با سياست عمر بن خطاب»
«تودهنى زدن به فرهنگ عمر بن خطاب».
خدا پيامبر را براى رستگارى مردم فرستاد و پيامبر سال هاى سال تلاش كرد تا عدالت و برابرى را در جامعه پايه گذارى كند، اين سخن پيامبر بود: «عرب بر غير عرب برترى ندارد،
هيچ سفيد پوستى بر سياه پوست برترى ندارد، فقط كسى كه باتقواتر است برترى بيشترى دارد». پيامبر وقتى شهر
ص: 96
مكّه را فتح كرد از بلال كه يك سياه پوست بود خواست تا بالاى كعبه برود و اذان بگويد. در نگاه پيامبر هيچ فرقى بين ارباب و برده و كنيز وجود نداشت، همه بنده خدا بودند و ارزش يكسانى داشتند.
آرى، فرهنگى كه پيامبر بناى آن را نهاد بر اساس تقوا بود، ولى وقتى عمر بن خطاب به خلافت رسيد، اين بنا را واژگون كرد و به افراد جامعه بر اساس نژاد و رنگ، ارزش داد، شاخص ارزشمندى را «عرب بودن» قرار داد، در اينجا بعضى از سياست هاى او را نقل مى كنم:
1 - او مانع شد تا شخص غير عرب در مدينه زندگى كند، او هرگز اجازه نمى داند كسى از نژادهاى ديگر در مدينه سكونت كند.2 - اين قانون عمر بود: اگر مرد عرب با زن غير عرب ازدواج كرد و آن بچه در شهرى غير از شهرهاى عرب به دنيا آمد، هرگز آن بچه از پدرش ارث نمى برد.(1)
3 - عمر حكومت شهرها را فقط و فقط به عرب ها مى داد و هرگز غير عرب را به فرماندهى شهرى انتخاب نمى كرد.(2)
4 - او بر اين باور بود كه اگر يك عرب به زبان فارسى سخن بگويد، كارى ناشايست انجام داده است و از عدالت ساقط مى شود.(3)
اين كارهاى عمر بدعتى آشكار در دين بود و متاسفانه با روى كار آمدن حكومت بنى اميه، اين بدعت ها تبديل به فرهنگى غلط شد و مردم آن را به عنوان دين پذيرفتند.
وقتى امام سجّاد(عليه السلام) با كنيزى ازدواج كرد، خليفه وقت (عبدالملك بن
ص: 97


1- . ابي عمر بن الخطاب ان يورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد في ارض العرب: موطا جلد2 ، صفحه 60 ، چاپ مصر 1343.
2- . الاموال ص199-197، الايضاح ص249، تاريخ الامم و الملوك ج2ص549، سنن بيهقي ج 9 ص 74.
3- . اقتضاء الصراط المستقيم، ص162
مروان) نامه اى به آن حضرت نوشت و در آن نامه چنين گفت: «به من خبر داده اند كه تو با كنيزى ازدواج كرده اى، تو با اين كار، بزرگى خود را حفظ نكردى، خودت را كوچك كردى و هم نسل خود را خوار نمودى».
امام سجّاد(عليه السلام) در جواب به او چنين نوشت: «اى عبدالملك! نامه اى براى من فرستادى و در آن، مرا به خاطر ازدواج با كنيزى كه او را در راه خدا آزاد كرده بودم نكوهش كردى! بدان كه من كنيزى را در راه خدا آزاد كردم تا از پاداش خدا بهره مند شوم و سپس طبق قانون اسلام با او ازدواج كردم، آن كنيز زنى با ايمان است و كسى كه مؤمن باشد هرگز گمنامى يا سابقه كنيز بودنش به شخصيت او ضرر نمى زند، بدان كه اسلام آمد تا اختلاف طبقاتى را از بين ببرد، اسلام آمد تا آنچه را شما به خيال خود پَست مى دانيد از بين ببرد، اسلام ريشه هاى سرزنش هاى جاهلى را از بين برد، بدان كه بر زنى كه مؤمن است هيچ ملامتى نيست هر چند قبلاً كنيز بوده است، كسى شايسته ملامت است كه از انديشه هاى نادرست پيروى مى كند، همان انديشه هايى كه ريشه در عصر جاهليت دارد».(1)