PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آشنایی‌با‌حسین‌بن‌روح نائب خاص‌حضرت‌ولی‌عصر‌(عج) ،



ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:35
توقیع به معنی امضا کردن نامه و فرمان، و نشان کردن برنامه و منشور می باشد، و نیز پاسخهایی است که بزرگان و دولتمردان، زیر سؤالها و درخواستهای کتبی که از ایشان می شود نویسند (لغتنامه دهخدا) . توقیع نویسی از دیرباز بین حکام و فرمانروایان رواج داشته، و موارد بسیار زیادی از توقیعات آنها در متون تاریخی و غیره به چشم می خورد. کتاب توقیعات کسری نمونه ای از این آثار است، و نیز در صبح الاعشی (10/292 به بعد) و تمامی دو مجلد یازده و دوازده و قسمتی از جلد سیزده را با ذکر توقیعات بسیار، با موضوعات مختلف پرداخته است، همچنین در العقد الفرید (2/226 به بعد) طی چند فصل توقیعات مختلفی آمده است. در کتب روائی، فقهی و تاریخی شیعه قسمتی از مکتوبات ائمه اطهار (ع) به عنوان «توقیعات» آمده عمده آنها ـ از لحاظ کمیت و کیفیت ـ توقیعاتی است که از سوی امام زمان حضرت حجة بن الحسن ـ ارواحنا فداه ـ صادر گردیده است، و توقیعات صادره از ائمه دیگر بسیار کمتر بوده، و از بعضی از ایشان ـ در حد اطلاع ما ـ هیچ توقیعی به دست نیامده است. برای نمونه به این موارد اشاره می کنیم: چند توقیع کوتاه از حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) توقیعی از حضرت موسی بن جعفر (ع) (کشف الغمه، 3/33) توقیعاتی از امام رضا (ع) (اصول کافی، 1/107) ؛ عیون الاخبار الرضا، 2/86) و چندین توقیع از هر یک از ائمه: حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری (ع) (بحار الانوار، 2/181، 50/103، 280 ـ 302) . اکنون به طور اجمال، بخشهایی از ویژگی ها و مزایای توقیعات مقدسه حضرت مهدی (عج) را بیان می کنیم و به بررسی عمومی و کلی مسائل طرح شده در آنها می پردازیم:
1) رابطه اعجاز با توقیعات، نظر به اینکه توقیعاتی که در پاسخ به سؤالات و درخواستها صادر می شد، معمولا ظرف سه روز انجام می گرفت، شاید نتوان ادعا کرد همه آنها توأم با اعجاز بوده، گرچه نحوه صدور توقیعات و چگونگی ارتباط نواب خاص امام زمان با آن حضرت فاش نشده است، اما در بخشی از توقیعات، معجزه آمیز بودن آنها کاملا مشهود است، و به طور قطع می توان گفت صدور آنها به طور عادی صورت نگرفته است (تاریخ الغیبة الصغری، 430 به بعد) . مثلا در سال 312 ق، از سوی حضرت بقیة الله، در مورد گمراهی و انحراف ابن ابی عزاقر شلمغانی، توقیعی صادر گشت، که ناظران عینی گفته اند: هنوز مرکب آن تر بود و خشک نشده بود (الغیبة، شیخ طوسی، 195 به بعد؛ بحار الانوار، 51/376) . و نیز محمد بن فضل موصلی شیعه بود ولی نیابت جناب حسین بن روح را قبول نداشت، روزی هنگام بحث با یکی از دوستانش به نام حسن بن علی وجناء و به پیشنهاد او برای آزمودن نایب امام (ع) مطلبی را کاملا محرمانه با هم توافق کردند، و حسن بن علی وجناء کاغذ سفیدی از دفتر موصلی جدا کرد، و قلمی تراشید و با آن بدون مرکب مطالبی بر روی آن ورقه نوشت، سپس آن را مهر کرد و توسط خدمتکار نزد حسین بن روح فرستاد. ظهر همان روز جواب نامه در همان ورقه ارسالی آمد که فصل به فصل با مرکب نوشته بود (الغیبة، شیخ طوسی، 192 ـ 193 و مشابه این اعجاز در کمال الدین، 2/488 به بعد) . همچنین از ابوحسین اسدی روایت شده که گفت: توقیعی توسط شیخ ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی بدون اینکه من از او سؤالی کرده باشم به من رسید، بدین عبارت: «بسم الله الرحمن الرحیم، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر کسی که درهمی از اموال ما را حلال شمارد» . اسدی گوید به خاطرم رسید که این توقیع درباره کسی است که درهمی از مال ما را حلال شمارد، نه کسی که حلال نداند و از آن بخورد، گوید به خدا سوگند که چون بار دیگر در توقیع نظر کردم دیدم به همان مضمونی که در دلم بود تغییر یافته است: «لعنت خدا و فرشتگان، و همه مردم بر کسی که درهمی از مال ما را به حرامی بخورد» (الاحتجاج، 2/300 به بعد) . این معجزات در مرحله صدور بود، اما در متن خود توقیعات موارد بسیار زیادی از معجزات مشهود است که بیشتر به صورت خبرهای غیبی از حوادث آینده کارها و مذاکرات خصوصی، شفای بیماران، حاملگی و خصوصیات مولود و غیره می باشد (کلمة الامام المهدی، ترجمه فارسی، 1/194 به بعد؛ فهرست موضوعی توقیعات) .
2) استدلال به توقیعات، علمای شیعه در رشته های مختلف اعتقادی، فقهی و اخلاقی به توقیعات حضرت مهدی (عج) استناد و استدلال می کنند، بعضی از علما اصل صدور توقیع را از آن حضرت، از جمله دلایل وجود شریف آن بزرگوار شمرده اند، مانند مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی در این باره چنین گفته است: «تمامت این توقیعات شریفه و مکتوبات منیفه ـ چنانکه در اول رقم دوم از توقیعات ذکر نموده ایم ـ از جمله دلایل بر ثبوت و اثبات وجود فائض الجود آن بزرگوار است، زیرا که مکتوب و توقیع بدون کاتب و موقع، بلکه مطلق اثر بدون مؤثر نشود و نشاید» (العبقری الحسان، 2/208) . در فقه نیز توقیعات را به منزله یک دلیل و حجت شرعی می شمارند و در استنباط احکام به آنها استناد می کنند، این کار با بررسی سند و ارزیابی راویان توقیع ـ از جهت دیانت و وثاقت ـ شروع می شود، چنانکه قاعده برخورد با هر حدیث و روایت همین است و پس از اطمینان یافتن از صحت سند، بر آن اعتماد می کنند و به عنوان یک حدیث معتبر با آن مواجه می شوند، آنگاه دلالت آن را به بحث می گذارند، و در صورتی که در اخبار، معارضی برای آن یافت شود، طبق قواعد علم درایه و فقه، به چگونگی جمع بین هر دو، ترجیح نص بر ظاهر می پردازند (اخبار علاجیه، تعادل و تراجیح) .

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:36
3) خط توقیعات، به طوری که در چندین مورد راویان تصریح کرده اند، توقیعات مقدسه حضرت مهدی (عج) به دستخط شریف خود آن حضرت صدور می یافته، و جمعی از بزرگان محدثین و وکلای حضرتش با آن آشنا بوده، و آن را می شناختند و عباراتی همچون: «فوقع بخطه، بخط اعرفه، رأیت التوقیع بخطه و...» دلیل این مطلب است (تاریخ الغیبة الصغری، 430 به بعد؛ حکمة الامام المهدی، 1/399) و بنابر بعضی از روایات، خط مبارک امام زمان (عج) به خط پدر بزرگوارش بسیار شباهت داشته است (مناقب، 3/533) و با توجه به اینکه در طول مدت نیابت نواب اربعه، این توقیعات به طور یکنواخت ظاهر می گشت شیوه ای کاملا مطمئن برای یقین به صدور آنها از شخص امام (ع) بود، و راه را برای افراد فرصت طلب و مغرض می بست که هرگز نتوانند نامه های جعلی به نام آن حضرت درست کنند، و مردم را به وسیله آنها فریب دهند. البته توقیعات را به خط امام (ع) معمولا بعضی از افراد معتمد مشاهده می کردند. سپس از روی آنها نسخه برداری و رونویسی می شد، یا مضمون آنها را به ذهن می سپردند، ولی بعضی از توقیعات را به اقتضای مصلحت در بین عموم شیعیان منتشر می ساختند.
4) همه توقیعات حضرت مهدی (عج) توسط نواب خاص آن جناب برای افراد ظاهر می گشت، و ارتباط کتبی با حضرتش فقط از طریق ایشان انجام می گرفت، و حتی وکلای آن حضرت که در بلاد مختلف بودند، نامه های خود و دیگر افراد را به بغداد نزد نایب امام می فرستادند، و از او پاسخ دریافت می کردند، شیخ طوسی در کتاب الغیبه (صفحه 257) می گوید: «و در زمان سفیران ستوده آن حضرت، جمعی از افراد مورد وثوق بوده اند که از سوی سفرای منصوب شده اصلی، توقیعات بر آنان وارد می شد...» ، و نیز صاحبنظران در شرح احوال و ذکر خصوصیات جمعی از وکلا، این نکته را متذکر شده اند (کلمة الامام المهدی، 1/145 به بعد) . شایان تذکر است که طبرسی در احتجاج (1/318 ـ 325) دو نامه از حضرت مهدی ـ ارواحنا فداه ـ به شیخ مفید نقل کرده است، این نامه ها توسط شخص مورد اعتمادی به شیخ مفید رسیده ولی نام آن شخص ذکر نشده است. چند تن از مؤلفین این دو نامه را در شمار توقیعات آن حضرت آورده اند (مستدرک سفینة البحار، 8/341) . همچنین بعضی از معاصران پیامی که از سوی آن حضرت برای مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، توسط مرحوم شیخ محمد کوفی شوشتری نقل شده، به عنوان توقیع ذکر کرده اند.
5) مدت خروج توقیع، توقیعاتی که در پاسخ به سؤالات صدور می یافت، به طور معمول ظرف دو تا سه روز می رسید، چنانکه از چند روایت استفاده می شود، و این مدت در ذهن افراد متمرکز بوده است، و برنامه نایبان چنین بوده که سؤالات و تقاضاهای مراجعه کنندگان را در یک ورقه می نوشتند، سپس جواب آنها یکجا می آمد (الغیبة، شیخ طوسی، 184، 190؛ تاریخ الغیبة الصغری 435) . نحوه دیدار نایب امام با آن حضرت فاش نشده است. و گاه جواب سؤالی را شفاهی می گفتند، که نایب شخصا آن را ابلاغ می کرد و بسا می شد که اصلا جواب نمی فرمودند، از جهت مصلحتی که حضرت مهدی (عج) می دانستند، مثلا کسی از امام تقاضا دارد که برایش دعا کند تا خداوند به او فرزند پسری عطا فرماید، ولی چون امام می داند که چنین چیزی نصیب آن شخصیت نیست پاسخی نمی دهد. (الغیبة، شیخ طوسی، 195) . و مانند شخصی که جواب نامه اش نیامد، بعد معلوم شد که از مذهب تشیع برگشته و قرمطی شده است (الارشاد، شیخ مفید، 232) و اما توقیعاتی که بدون سؤال و درخواست افراد صادر می گشت وقت معینی نداشت، و هر موقع که امام (عج) صلاح می دانست، توقیعی می نوشت و مطلبی اظهار می فرمود.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:37
6) مطالب مطرح شده در توقیعات، موضوعاتی که در توقیعات حضرت ولی عصر (عج) آمده است، شامل بسیاری از معارف و حقایق دینی، و امور تربیتی و برنامه های زندگی فردی و اجتماعی می باشد، که فهرست اجمالی آنها بدین قرار است:
الف) مباحث عقیدتی، در زمینه های مختلف توحید، نبوت، امامت، معاد و غیره؛
ب) امور اجتماعی، شامل مسائل اخلاقی، تربیتی، و شئون اقتصادی و مشکلات مالی؛
ج) وظایف و تکالیف شیعیان در عصر غیبت، بیان چگونگی توجه به خداوند، ایجاد زمینه های خودسازی، نحوه ارتباط با ایشان و پیروی از آن حضرت و آمادگی برای برپائی حکومت عدل گستر او؛
د) بیان قسمتی از احکام و مسائل فقهی، در مورد نماز، روزه، حج، نذر، خمس، نکاح و غیره؛
ه ـ ) مطالبی در امور شخصی کسانی که از آن حضرت درخواست می کردند از قبیل نامگذاری فرزند، آزادی برده و کنیز، انتخاب دوست، اجازه سفر و غیره؛
و) نصب و تأیید وکلا و نواب و دیگر امور مربوط به ایشان، افشا کردن تزویر مدعیان دروغین، و طرد و لعن غلات و منحرفین.
7) دفع خطر از شیعیان، در آن عصر که حکام ستمگر، برای شناسایی و شکنجه و آزار و نابودی شیعیان و پیروان اهل بیت عصمت (ع) کمر بسته بودند، و احیانا نقشه های ماهرانه ای طرح می کردند تا بلکه بتوانند تمامی آنها را از بین ببرند، تنها راه خلاصی از دامهای شیطانی بدخواهان، همین توقیعات بود. به دو نمونه در این باره توجه می کنیم: اول یکبار که در مورد وکلا و نمایندگان حضرت (ع) نزد خلیفه غاصب سعایت شده بود، وی برای شناسایی و دستگیری آنان چنین دستور داد افراد ناشناسی را همراه با پول نزد آنها به جاسوسی بفرستید، اگر کسی از آنها چیزی پذیرفت او را دستگیر کنید. در این هنگام از ناحیه مقدسه حضرت مهدی (عج) خطاب به همه وکلا فرمانی صادر شد که از هیچکس چیزی نپذیرند، و از گرفتن خودداری کنند، و خود را بی اطلاع نشان دهند (کافی، 1/525) . دوم: در یک زمان از سوی حضرت ولی عصر (عج) دستوری صادر شد که از زیارت کاظمین و کربلا نهی کرده بودند. پس از چند ماه معلوم شد خلیفه در آن موقع دستور داده بود که هر کس به زیارت رود، در کمینش باشند و او را دستگیر کنند (کافی، 1/525) .
8) بیزاری از منحرفان، در عصر غیبت صغری افرادی به عناوین مختلف و با مقاصد گوناگون به دروغ ادعاهایی می کردند و سعی داشتند دوستان و پیروان ائمه (ع) را به سوی خود جلب کنند، و آنها را فریب دهند و گمراه سازند و با توجه به اینکه این قبیل افراد کم و بیش در بین شیعیان آن زمان ـ و یا دست کم در بعضی از مناطق شیعه نشین ـ شهرت و احترامی داشتند، و غالبا زیر پوشش ادعای نیابت و سفارت حضرت مهدی (عج) دامهای خود را می گسترانیدند، لذا خطر آنها برای شیعیان و مسلمانان، از خطر کفار مشرکین بدتر بود، و افشای تزویر و کشف نقاب از چهره کریه ایشان، و طرد آنها از جوامع دینی، ضرورت داشت. از همین روی توقیعات مهمی درباره این افراد و بیزاری حضرت ولی عصر (عج) از آنها، از سوی آن جناب صدور یافته، و مایه رسوایی و انزوای آنها شده است.
9) توقیعات در کتابها و آثار بزرگان، نخستین کسی که توقیعات را جمع آوری کرده است: محدث گرانقدر ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری می باشد. و از جمله اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی و امام عسکری علیهم السلام بوده، عصر غیبت صغری را نیز درک کرده، و توقیعات را به خط امام (عج) دیده است. (رجال، نجاشی، 152 به بعد؛ معجم رجال الحدیث، 10/145) . از عبارت نجاشی بر می آید که توقیعات امام حسن عسکری (ع) را تدوین کرده است، گرچه آقا بزرگ در (الذریعه، 4/401) گفته: «التوقیعات الخارجة من الناحیة المقدسة...» . فرزندان او احمد و جعفر و حسین و محمد نیز همگی با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه مکاتبه داشته اند که سه توقیع در پاسخ به سؤالات محمد بن عبدالله حمیری در کتاب احتجاج آمده است. همچنین زیارت معروف «آل یس» و دعای بعد از آن، ضمن توقیعی خطاب به او صادر شده است. همچنین در منابع اولیه حدیث همچون کافی؛ کمال الدین؛ ارشاد؛ غیبت شیخ طوسی؛ احتجاج و غیره و نیز مجموعه های بزرگ حدیث، و کتب معتبره متأخرین مانند: بحار الانوار؛ وسائل الشیعه؛ وافی؛ مستدرک الوسائل و الصحیفة المهدیة در فصلهای خاص و یا به طور پراکنده، توقیعات بسیاری آمده است. در عصر حاضر نیز آثار ارزشمندی در این زمینه انتشار یافته است، از جمله: تاریخ الغیبة الصغری؛ کلمة الامام المهدی، ترجمه فارسی و استدراک، نشر آفاق (تهران، 1407 ق) ؛ توقیعات مقدسه، اثر جعفر وجدانی؛ مجموعه سخنان، توقیعات و ادعیه حضرت بقیة الله، از خادمی شیرازی؛ نواب اربعه، راسخی نجفی.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:37
10) یک نمونه از توقیعات، از محمد بن ابراهیم بن مهزیار نقل شده که گفت: وارد عراق شدم در حالیکه شک و تردید داشتم، پس این توقیع برایم صادر گشت: «به مهزیاری بگو آنچه از سخنان دوستانمان در منطقه خودتان نقل کردی، دانستیم، به آنها بگو: مگر سخن خداوند را نشنیده اید که فرموده: ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول و ولی امر خودتان را (نساء، 59) آیا جز این فرمان که تا روز قیامت وظیفه را مشخص کرده دستور دیگری هست؟ مگر نمی بینید که خدای عز و جل برایتان پناهگاههایی قرار داده تا بدانها پناه برید و نشانه هایی نهاده که به وسیله آنها راه یابید، از عهد آدم (ع) تا زمانی که امام قبلی (حضرت عسکری (ع)) ظاهر گردید، هرگاه نشانه و روایتی ناپدید شد نشانه و پرچمی دیگر آشکار گردید، و هر زمان که ستاره ای افول نمود ستاره دیگری طلوع کرد و چون خداوند او را قبض روح فرمود پنداشتید که پروردگار عز و جل وسیله و واسطه بین خود و خلقش را قطع نمود، هرگز چنین نبوده و نخواهد بود تا روز رستاخیز فرا رسد، و امر خداوند آشکار گردد، و آنان را خوش آیند نباشد. ای محمد بن ابراهیم در آنچه که به سوی آن گام برداشته ای تردید به خود راه مده که خداوند زمین را از حجت تهی نگذارد، مگر نه پدرت پیش از وفاتش به تو گفت: هم اکنون کسی را بیاور که این سکه های طلا را سنجش و قیمت گذاری کند، و چون انجام این کار به تأخیر افتاد و پیرمرد ترسید مبادا پیش از عملی شدن دستورش در گذرد، به تو گفت تو آنها را برای خودت قیمت کن. آنگاه کیسه بزرگی بیرون آورد و به تو داد، و سه کیسه و همیانی که سکه های مختلفی در آن بود نزد خود داشتی، پس آنها را ارزیابی کردی و در آن کیسه گذاشتی، و پدرت با مهر خود آن را مهر کرد، و به تو گفت تو نیز مهر کن، پس اگر زنده ماندم خودم به آن سزاوارترم، و چنانچه از دنیا رفتم، از خداوند اول نسبت به خودت و بعد در مورد من بپرهیز، و مرا خلاص کن و چنان باش که به تو گمان دارم. خداوند تو را بیامرزد، دینارهای اضافی را که بر مجموع سکه های مربوط به منظور داشته ای که کمی بیش از ده دینار بود از آنها بیرون بیاور، و از سوی خود باز پس گیر که زمانه از گذشته دشوارتر است. خداوند ما را کفایت می کند و وکیل خوبی است» (کمال الدین، 2/486؛ بحار الانوار، 53/185؛ کلمة الامام المهدی، 1/362) .

کتاب: دایرة المعارف تشیع، ج 5، ص 150 - نویسنده: سید مهدی حائری

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:38
علت واگذاری نیابت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) به حسین بن روح نوبختی (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2604)





شکی نیست که حسین بن روح، یکی از افراد مورد اطمینان و اعتماد محمّد بن عثمان بوده است و نقل شده که ایشان اسرار درونی خانوادگی خویش را با ایشان در میان می گذاشته است، ولیکن محمّد بن عثمان غیر از ایشان نه وکیل دیگر در بغداد داشته که در زیر نظر وی به فعالیت و انجام مأموریت مشغول بودند. طبق شهادت بعضی از روایات، همه آنها از حسین بن روح به محّمد بن عثمان نزدیکتر بودند و اکثر کارهای وی به دست آنها انجام می شد، و در اواخر عمر غذا نمی خورد، مگر در خانه جعفر بن احمد متیل و پدرش، و افراد متشخص دیگری مثل ابوسهل نوبختی که یکی از بزرگترین افراد خاندان نوبختی، بلکه مشهورترین ایشان بود که در زمان خود، که مقارن ایام غیبت صغری است از بزرگان رؤسای شیعه و از مشاهیر متکلمین فرقه امامیه به شمار می رفت1در میان شیعیان بودند. لیکن با وجود این افراد، حسین بن روح به نیابت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) انتخاب گردید. این سؤال مطرح می شود که چه عواملی باعث شد محمّد بن عثمان به دستور صاحب الامر، ایشان را معرفی کند و چه مشخصات و ممیزیاتی در وجود ایشان، زمینه چنین مسؤلیتی را فراهم آورد. به نظر می رسد حسین بنب روح دارای صفاتی بوده که در دیگران نبوده است و بعضی از مصالح هم، اقتضای چنین کاری را می کرد که به بعضی اشاره می شود.
وفاداری و هوشیاری، صبر و بردباری و در یک کلمه «اخلاص» او یکی از عوامل جانشین وی بود. در آن موقعیت خاصّ سیاسی صبر بردباری، هوشیاری و اخلاص مهمتر از متکلم و فقیه بودن و بالاتر از حضور بیشتر در نزد ائمه (علیهم‌‌السلام) بود؛ چون «نوّاب» احکام ومسائل دینی مورد نیاز را به طور مستقیم از امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) دریافت می کردند.
روایت منسوب به ابوسهل، مؤید این مطلب است و ما هم عین آن روایت را نقل می کنیم:
قال ابن نوح: و سمعت جماعه من اصحابنا بمصر یذکرون انّ اباسهل النوبختی سئل فقیل له: «کیف صار هذا الامرالی الشیخ ابوالقاسم الحسین بن روح دونک؟ فقال: هم! علم و ما اختاره، ولیکن انا رجل القی الخصوم و اناظرم ولو علمت بمکانه کما علم ابو القاسم وضغطتنی الحجه (علی مکانه) لعلی کنت ادل علی مکانه و ابوالقاسم فلو کانت الحجه تحت ذیله و قرض بالمقاریض ما کشف الذیل عنه او کما قال.»2

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:38
عده ای از ابوسهل نوبختی سؤال کردند: «چطوری شد که امر نیابت به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح واگذار گردید، ولی به تو واگذار نشد؟ او پاسخ داد: آنان ائمه (علیهم‌‌السلام) بهتر از هر کس می دانند چه کسی را به این مقام برگزینند. من آدمی هستم که با دشمنان رفت و آمد دارم و با ایشان مناظره می کنم. اگر آنچه را که ابوالقاسم (ابن روح) درباره امام می داند، می دانستم، شاید در بحثهایم با دشمنان و جدال با آنان می کوشیدم تا دلایل بنیادی را بر وجود امام ارائه دهم و در نتیجه محلّ اقامت او را آشکار سازم. اما اگر ابوالقاسم امام را در زیر جامه خود پنهان داشته باشد، بدنش را با قیچی قطعه قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد.»
از این حدیث اراده او در مخفی کردن مسائل مربوط به امام غایب (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و درجه ایمان او در مقابل شکنجه دشمن و استقامت او در برابر مصائب و ناملایمات روشن می گردد که این یکی از عوامل انتخاب او به شمار می رود.
حسین بن روح بر طبق گواهی مورخین و محدّثین، خردمندترین شخص زمان خویش در نزد دوست و دشمن بوده است. لذا شیخ طوسی در آخر توقیعاتی که به دست حسین بن روح از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) صدور می یافته، می گوید: «و کان ابوالقاسم رحمه الله من اعقل الناس عند المخالف و الموافق و یستعمل التقیه.»3
بر اوضاع سیاسی اجتماعی زمان خویش شناخت کامل داشت، و طبق مقتضای زمان عمل می نمود. یکی از روشهای وی در معاشرت با مخالفین «تقیه» بود که به وسیله آن، قلوب بیشتر مخالفین را به طرف خود جلب می نمود. حتی در احادیث می بینم که وقتی که مخالفین پیش او جهت بحث و مناظره می رفتند، اگر عده آنها ده نفر بود، موقع رفتن نه نفر او را لعن می کردند و از او نفرت داشتند و یک نفر درباره او تردید می کرد، ولی وقتی با او مواجه می شدند و حسین بن روح با آنها صحبت می کرد به گونه ای تکلم می کرد که نه نفر از آنها به خاطر دوست داشتن حسین بن روح به سوی خدا مجذوب می شدند و یک نفر تردید می کرد. راوی می گوید: «زیرا وی احادیثی در فضیلت اصحاب پیامبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) برای ما نقل می کرد، که برخی از آن را شنیده بودیم و برخی را نشنیده بودیم و از وی یادداشت می کردیم، چرا که او خودش مجلس بود.»4
نمونه هایی از روش استفاده از «تقیّه» را، که عاقلانه ترین شیوه در آن دوره بود که توانست به وسیله استفاده از آن، در میان دوست و دشمن محبوبیت خاص پیدا کند و مورد قبول عموم مردم باشد و بدین وسیله زمینه را برا حفظ مصالح شیعیان آماده سازد، و مأموریت واگذار شده از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) بدون مواجه شدن با مانع انجام دهد، ذکر می کنیم که خود، بیانگر برتری او برای تصّدی این مقام بزرگ نسبت به دیگران است.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:39
ابونصر هبه الله بن محمّد روایت کرده که ابوعبدالله بن غالب، پدر زن ابوالحسن بن ابوالطیب، برای من نقل کردند که خردمندتر از شیخ ابوالقاسم حسین بن روح ندیدم. روزی او را در خانه «ابن یسار» وزیر دیدیم. او در نزد بزرگان مملکت و شخص «مقتدر بالله» خلیفه عباسیف دارای جایگاهی بزرگ بود. اهل تسنن هم او را بزرگ می داشتند. وی از روی تقیه و ترس، در خانۀ «ابن یسار» حاضر می شد. روزی در آنجا، دو نفر از دانشمندان به گفتگو پرداختند، و حسین بن روح هم حاضر بود. یکی از آن دو نفر معتقد بود که بعد از پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) ابوبکر از همه مردم برتر است. و بعد از او عمر و پس از وی علی (علیه‌السلام) قرار دارند. دوّمی گفت: علی از عمر افضل بود و در این باره میان ایشان گفتگو زیاد در گرفت.
در آن میان، ابوالقاسم حسین بن روح (رضی) گفت: آنچه مورد اتفاق اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) می باشد. این است که «صدق» (یعنی ابوبکر) را مقدّم می دارند، و پس از وی «فاروق» (ععنی عمر) و بعد از او عثمان «ذوالنورین» آنگاه علی وصی! اهل حدیث هم بر این عقیده اند، و در نزد ما شیعه نیز صحیح همین است. آنهایی که در مجلس حضور داشتند، از این سخن او در شگفت ماندند، و وی را بر روی سر خود برداشتند، و برای او دعای بسیار نمودند، و به کسانی که وی را رافضی می دانستند، بد گفتند. من از این منظره خنده ام گرفت، ولی خودداری کردم و آستین خود را در دهان فرو بردمف مبادا به خطر بیفتم. سپس بر خاستم که از آن مجلس بیرون بروم، حسین بن روح نگاهی به من نمود، و متوجه وضع من گردید. چون به خانه آمدم، دیدم کسی در می زند، وقتی در را باز کردم، دیدم ابوالقاسم حسین بن روح پیش از آنکه به خانه خود برود سواره به نزد من آمده است.
او مرا مخاطب ساخت و گفت: ای ابوعبدالله! چرا در مجلس خندیدی و می خواستی مرا به مخاطره بیندازی؟ آیا آنچه که گفتم به نظر تو مناسب آنجا و حق نبود؟ گفتم: بلی مناسبت داشت و نظر من هم این است. گفت: پس، از خدا بترس. اگر این سخن را در چنین شرایط و مجلس از من بزرگ شماری، تو را حلال نمی کنم.
گفتم: سرورم! مردی که خودش را نماینده امام (علیه‌السلام) می داند، اگر چنین سخن بگوید، نباید از وی تعجب نمود و به گفته او خندید؟ حسین بن روح گفت: به جان خودت، اگر یک بار دیگر این سخن را تکرار کنی، با تو قطع رابطه خواهم کرد. سپس خداحافظی کرد و رفت.»5

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:39
همچنین هبه الله بن محمد گفت: «ابوالحسن بن کبریاء نوبختی برای من نقل می کرد که: به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رض) خبر رسید که یکی از خادمان او معاویه را لعنت می کند و به وی ناسزا می گوید: حسین بن روح دستور داد او را بیرون نموده و از خدمت معزول کردند. خادم مزبور، مدّتی طولانی به وی سر می زد تا او را به خدمت باز گرداند، ولی حسین بن روح او را به کار خود باز نگردانید، تا این که یکی از خویشاوندان وی [حسین بن روح] او را استخدام کرد که با او در جایی کار کند، حسین بن روح، همه این کارها را به خاطر تقّیه انجام می داد.»6
یکی دیگر از عوامل مؤثر در انتصاب او، مسدود کردن شک و شبهه ای بود که ممکن بود از ناحیۀ مخالفین القا گردد. اگر افراد دیگری غیر از ایشان، به نایب منصوب می گشت، ممکن بود دشمنان و بعضی از ناآگاهان تصور کنند که این انتخاب، به خاطر روابط نزدیک محمد بن عثمان با آن فرد است و لذا نتیجه بگیرند که نظر شخصی محمّد بن عثمان است، نه نظر امام زمان (علیه‌السلام). چون آگاهان و روشنگران اجتماعی آن زمان، واگذاری نیابت به ایشان را بعید می دانستند، ایجاد چنین شبهه ای منتفی گردید و به زودی اصحاب او را پذیرفتند و در نیابت او تردید به خود راه ندادند و معلوم گردید که انتخاب او به اذن و رضایت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) صورت پذیرفته است.7

پی نوشت ها:

1.خاندان نوبختی، 96
2 . الغیبه، ص391، حدیث358. بحارالانوار، ج51، ص359.
3 . الغیه، ص384.
4 . الغیبه، ص386، حدیث349. بحارالانوار، ج51، ص375.
5 . الغیبه، ص 384، حدیث347.
6 . الغبه، ص385، حدیث348.
7 . تاریخ الغیبه الصغری، ج2، ص 409.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:39
جنبه های سیاسی زندگانی حسین بن روح (قدس سره) (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2603)

همان طور که قبلاً تذکر داده شد، حسین بن روح به خاطر انتساب به خاندان نوبختی، در زمان «مقتدر» (320-295 ه.ق.) در دستگاه عباسی، از احترام خاصی بر خوردار بود و حتی خود ایشان، زمانی مسئول املاک خاصه خلیفه بوده است.1
ارتباط با دستگاه عباسی ملازم با تنشهایی بوده که با تغییر وزراء رخ می داده است علی فرض اینکه، شخص خلیفه با ایشان مخالفتی نداشته و مورد احترام او هم باشند، ولیکن قدرت اصلی در دست وزراء بوده،2 و شخص خلیه از قدرت چندانی برخوردار نبوده است. بویژه دربارۀ «مقتدر»، که در سنین کودکی به خلافت رسید و اطرافیان و وزراء، تصمیم گیرندۀ نهایی بودند. لذا با تغییر وزراء اوضاع سیاسی فرق می کرد و روابط قبلی ازهم پاشیده می شد، و سیاست جدید پایه گذاری می گردید. به خاطر همین مطلب، زندگی سیاسی حسین بن روح هم، دارای فراز و نشیب هایی بوده که گاهی به صورت آزاد فعالیت داشته و زمانی به صورت مخفی زندگی می کرده است و زمانی هم در زندان مقتدر به سر می برد. جای خوشبختی است که مورخین اعم از شیعه و سنّی متعرض زندگانی ایشان شده اد، بر خلاف نایب اوّل و دوّم که از نظر تاریخی اشاره ای به زندگانی آنها نشده است.
ما دربارۀ زندگی حسین بن روح، تمامی منابع اصلی حدیثی و تاریخی را به طور مستقیم مورد مطالعه قرار دادیم و بعضی از زوایای زندگی ایشان روشن گردید، ولیکن مرحوم اقبال که در این زمینه زحمات زیادی را متحمل شده اند و مطالب ارزنده ای بیان داشته اند، به خود اجازه ندادم به طور مستقل تقسیم بندی جدیدی از جنبه های سیاسی زندگی حسین بن روح ارائه دهم، لذا عین نوشتار ایشان را در این موضوع، از کتاب شریف «خاندان نوبختی» نقل می کنیم، و مطالب اضافی و توضیحی را، که از منابع مختلف در دسترس ماست، در پاورقی متذکر می شویم.
«حسین بن روح از سال انتصاب خود به مقام نیابت، تا اوان وزارت حامد بن عباس3 (از جمادی الاخر سال 306 تا ماه ربیع الاخر 311 ه.ق.) به حرمت تمام در بغداد می زیست و منزل او محّل رفت و آمد امراء و اعیان و وزرای معزول بود.4
خصوصاَ چون خاندان فرات چنانکه گفتیم، به شخص او به نظر احترام می نگریستند. و از پیروان مذهب امامی محسوب می شدند، تا این خاندان روی کار بودند و وزارت «المقتدر بالله» و مشاغل عمدۀ دولتی دیگر را در دست داشتند، کسی مزاحم حسین بن روح و اصحاب او نمی شد و شیعیان از اطراف اموالی را که به رساندن آنا ملزم بودند به خدمت او می آوردند. ولی همین که آل فرات به دست حامد بن عباس و طرفداران او از کار افتادند و وزیر جدید به حبس و بند و مصادره آل فرات5
و بستگان ایشان قیام کرد، بین او و حسین بن روح نیز، وقایع سختی واقع شد که شرح و تفصیل آنها درست به ما نرسیده و اساساً زندگی نایب سوم امام، از این تاریخ تا سال 317 که از حبس خارج شده روشن نیست.
فقط سه نکته ذیل را از نیابت مورخین می توان استنباط کرد:
حسین بن روح، در سال 312، به علت مالی6 که دیوان از او مطالبه می کرده است، به حبس افتاده و تاریخ شروع حبس او یعنی سال 312 را از طریق می توانیم استخراج کنیم: اولا به شهادت اخبار شیعه حسین روح در ذی الحجه سال س312 در دستگاه مقتدر خلیفه محبوس بود.7 ثانیاً مدت حبس او پنج سال طول کشید.8 و چون او در محرم سال 317 از حبس نجات یافته 9 پنج سال از آن با همان سال 312 مقارن می شود.
[/URL]

[URL="http://zaher2006.mihanblog.com/post/category/10#ixzz0qfRmYgnB"] (http://zaher2006.mihanblog.com/post/category/10#ixzz0qfRqt14r)

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:40
حسین بن روح مدتی را پنهان می زیسته و او در این مدت ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی، معروف به ابن العزاقر را به نیابت خود نصب کرده و شلمغانی بین او و شیعیان واسطه و سفیر محسوب می شده است.10 و این دوره استتار لابد قبل از شروع حبس او بوده، چه قبل از این تاریخ بوده است که شلمغانی در حال استقامت سر می کرده و هنوز راه خلاف مسلک امامیه و ادّعای نبوّت و الوهیّت نرفته بود، ابتداری انحراف او از همین سال 312 است و در ذی الحجّه همین سال 312 است که حسین بن روح از مجلس توقیعی در لعن او صادر کرده.11
مقتدر خلیفه در حبس حسین بن رح بی دخالت نبود، چه این خلیفه موقعی که خود در 15 محرم سال 317 به توسط لشکریان مونس المظفرّ و ابوالهیجا عبدالله بن حمدان به حبس افتاد و از خلافت خلع شد مونس المظفر از محبوسین را که در دستگاه او حبس بودند آزاد کرد و از جمله ایشان یکی حسین بن روح بود که مونس او را به خانه خود برگرداند.12
چون با مقتدر از حسین بن روح سخن گفتند گفت: او را رها کنید که هربلایی بر سر ما آمد از خطاکاری او بود.13 لیکن درست معلوم نشد که حسین بن روح در گرفتاریهای مقتدر چه دخالتی داشته و خلیفه به چه امری اشاره می کند.
احتمال کلی وجود دارد که دشمنان حسین بن روح چنانکه ذهبی اشاره می کند او را به مراوده با قرامطه که در این ایام بر سواحل خلیج فارسی و حجاز استیلا یافته و اسباب وحشت مردم بغداد را فراهم ساخته بودند، متهم کرده باشند. چه بنا به نقل این مورخ، حسین بن روح به مکاتبه با قارمطه و دعوت ایشان به محاصره بغداد متهم شده بود. حسین بن روح با عبارتی که حاکی از رزانت و وفور عقل و دهاء و علم اوست از خود دفاع کرده بوده14 و این تهمت یعنی مربوط بودن با قرامطه در آن ایام در بغداد خیلی شیوه داشته و ابوالحسن بن الفرات وزیر و پسر او محسن دوستان حسین بن روح را نیز، به همین نسبت و با عناوین قرمطی کبیر و قرمطی صغیر، دشمنان ایشان حبس و مصادره کرده بالاخره به قتل رسانیدند. به هر حال علّت حقیقی حبس حسین بن روح هر چه بوده عمال دیوانی او را به بهانه طلب مالی در حبس انداخته بوده اند.
بعد از خلاصه از حبس، حسین بن روح باز در بغداد به همان عزّت و احترام سابق به اداره امور شیعه مشغول شد15 و امامیه اموالی را که بر عهده داشتند به او می رساندند و چون در این دوره چند نفر از آل نوبخت مثل ابویعقوب اسحاق بن اسماعیل [مقتول در سال 322] و ابوالحسن علی بن عباس [244-324] و ابوعبدالله حسین بن علی نوبختی [وفاتش در 326] در دربار خلفا و امرای لشکری، مقامهای مهمی داشتند؛ دیگر کسی نمی توانست چندان اسباب زحمت ابوالقاسم حسین بن روح را فراهم آورد بلکه بر خلاف، در این دوره منزل او محّل رفت و آمد بزرگان اعیان بغداد و رجال درباری و وزاری سابق شد و بعضی می جستند. چنانکه ابو علی بن مقله16در سال 325 به او متوسل شد و حسین بن روح در باب اصلاح کار او با ابوعبدالله حسین بن علی نوبختی وزیر ابن رائق گفتگو کرد و ابوعبدالله مهم او را پیش ابن رائق فیصل داد.17

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:40
توضیح این مطلب آنکه، چون محمّد بن رائق مدبر امور مملکت و خلافت گردید، امر داد عموم ضیاع ابن مقله و پسر او را تصرف کنند و موقعی که به بغداد رسید (جمعه 24 ذی الحجه 324) ابو علی بن مقله به ملاقات او و وزیرش ابوعبدالله نوبختی رفت تا شاید از املاک خود رفع توقیف نماید و در ضمن تشبثاتی که می کرد وقتی نیز در این کار از حسین بن روح استمداد جست و حسین بن روح نیز به وسیله ابوعبدالله نوبختی با این رائق در آن باب مذاکره کرده، موقتاً کار ابن مقله را اصلاح نمود، و ابن رائق امر داد تا ابوعبدالله نوبختی در خانه ابن مقله را که بسته بودند باز کند.
این واقعه یعنی تشبث ابن مقله به ذیل عنایت حسین بن روح، چنان که صولی اشاره می کند، در سال 325 ه.ق. اتفاق افتاده و چون در ایام وزارت حسین بن علی نوبختی که سه ماه و هشت روز بیشتر طول نکشیده بود (از اوایل محرم 325 تا اواسط ربیع الاول همان سال) پس بایستی در همین فاصله واقع شده باشد.
در قسمت عمدۀ ایام خلافت راضی (329-322)، حسین بن روح در بغداد در میان شیعیان مقامی بس جلیل داشت و به واسطه کثرت مالی که طایفه امامیه به نزد او می آوردند، ذکر حشمت و فراوانی ثروت او نظر خلیفه و عمّال دیوانی را که در این اوقات دچار دست تنگی بودند جلب کرده بود و خلیفه غالباض از او سخن می گفت.
راضی همیشه با ما می گفت که بی میل نبودم که هزار نفر مثل حسین بن روح وجود داشت و امامیه اموال خود را به ایشان می بخشیدند تا خداوند به این وسیله آن طایفه را نیازمند می کرد.18 توانگر شدن امثال حسین بن روح، از گرفتن اموال امامیه چندان مرا ناپسند نمی آید.»19

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:40
پی نوشت ها:

1. الوزراء و الکتاب جهشیاری، به نقل از غیبت سیاسی امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص97.
2 . برای فهمیدن تأثیر وزارت در سیاست دولت مراجعه شود به «عصر الخلیفه المقتدر بالله» نوشته کبیسی، ص157-1560.
3 . چنانچه از تاریخ استفاده می شود، حامد بن عباس حساسیت فوق العاده ای نسبت به شیعیان داتشه است و برای متلاشی کردن آنها می کوشید. حامد بن عباس مدّتهای طولانی قبل از وزارت، حکومت واسط را به عهده داشت و اگر بگوییم با واگذاری وزارت به حامد بن عباس مقام وزارت سقوط و به «درک اسفل» رسید، مبالغه نگفته ایم. بعد از مدّتی خلیفه متوجّه بی لیاقتی و جهل او گردید و لذا ابوالقاسم علی بن محمّد جوادی که یکی از مأمورین قصر بود و در واگذاری وزارت به حامد بن عباس تلاش کرده بود مورد سرزنش قرار گرفت و با پیشنهاد او علی بن عیسی از زندان آزاد شد تا به عنوان مسئول دیوان و دستیار حامد بن عباس به کار مشغول شود و در حقیقت اداره امور وزارت به دست او بود. علاوه بر جهل و بی لیاقتی حامد بن عباس در امور سیاسی، او یک انسان بد اخلاق و بدسیرتی بود. و تا آن زمان رئیس و وزیری بد دهان تر از او دیده و شنیده نشده بود و در زمان غضب فحش می داد و الفاض رکیکی بر زبان جاری می ساخت. (عصر الخلیفه المقتدر بالله، ص192-190)
4 . این مطلب در تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-321 ه.ق، ص190. سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص222. الوافی بالوفیات، ج2، ص367-66 آمده است.
5 . خاندان فرات از طرفداران شیعه و از متنفذین در دستگاه عباسی بودند. مهمترین این خانواده که نقش اساسی متعلق به ایشان است، ابوالحسن علی بن فرات است که چندین بار در دوران خلیفه مقتدر عباسی مقام وزارت به ایشان واگذار شده است و ما برای روشن شدن بعضی از مطالب، اجمالی از احوالات ایشان را بیان می کنیم. علی بن فرات [وزیر] یکی از زیرک ترین و باهوش ترین فصیح ترین وزرای زمان خویش بود و جز» مشاهیر ادباء به شمار می رفت. نقل شده که وزیر ثروتمندی بود و وزیری که به اندازه او مالک پول نقد و دنانیرو و زمین و اثاث باشد شنیده نشده است. حدود پنج هزار نفر از اهل علم و دفن فقراء تحت پوشش مالی وی بودند. (عصر الخلیفه المقتدر بالله، ص161-160-157)
الوالحسن بن فرات وزیر، مردی کریم و لایق و با کفایت و نیکوکار و خوش گفتار در سوال و جواب و رئیس شایسته بود و هیچ بدیی در ذات او وجود نداشت مگر وجود فرزندش محسن و او هیچ عیبی نداشت جز اینکه باران او ستم می کردند و او آنها را از تعدّی و ظلم باز نمی داشت. (الکامل فی التاریخ، ج8، ص155-154)
از زمانی مقتدر عباسی سه مرتبه به مقام ورازت برگزیده شده است: (الف) 296-299 ه.ق. (ب) 304- 360ه.ق. (ج) 311-312 ه.ق..
قبل از سال 296 ه.ق. علی بن فرات یکی از رؤسای دیوان مکتفی بود و در سال 269 ه.ق. به مقام وزارت برگزیده شد و در ماه ذی حجه 299 ه.ق. مقتدر ابن فرات را گرفت و به زندان انداخت. خانۀ او را تصرف و حرام او را هتک حرمت نمودند و اموالش را غارت کردند. بغداد مدّت سه روز دچار فتنهشد و بعد، مردم آرام شدند. مدّت وزارت او که نخستین بار بود. سه سال و هئت ماه و سیزده روز به طول کشید. (الکامل، ج8، ص63)
پس از او دو سال 299 ه.ق. محمّد بن یحیی بن عبیدالله بن یحیی بن خاقان وزیر شد و چون وزیر ضعیفی بود کارها آشفته گردید. لذا مقتدرف این فرات را از زندان احصار کرد، و در یکی از حجره های کاخ با احترام باز داشت که با او در کارها مشورت کند. در سال 300 ه.ق. خاقانی عزل شد و به پیشنهاد این فرات علی بن عیسی بن وزارت رسید. علی بن عیسی مساجد را آباد و تعمیر و سفید و با حصیر فرش نمود و چراغ آنها را روشن کرد. برای امام جماعتها و قاریان و اذان گویان هم حقوقی معین کرد و بیمارستانها را اصلاح و آباد نمود. (الکامل، ج8، ص68 و 65)

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:42
در سال 304 ه.ق. علی بن عیسی از وزارت عزل شد و مجدداً علی بن فرات به وزارت رسید و در سال 306 ه.ق. باز ابن فرات از وزارت عزل و حامد بن عباس جایگزین وی گردید و مدتی وزارت دوم این فرات یک سال و پنج ماه و نوزده روز بود. (الکامل، ج8، ص110 و 98)
در وزارت دوّم بود که مصادف با نیابت حسین بن روح شد و کمکهای قابل ملاحظه ای به ایشان می نمود و رهنمودهای حسین بن روح توسط ابن فرات به موقع اجرا می گردد. بعد از روی کار آمدن حامد بن عباس، ابن فرات و فرزندش محسن و یاروان آنها را باز داشت کرد، و به نظر می رسد در این دوره وزارت حامد بن عباس (306 الی 311) حسین بن روح به صورت مخفی زندگی می کرد و زمان استتار وی بود مجدداً در سال 311 ه.ق. حامد بن عباس از وزارت عزل و ابن فرات جایگزین وی شد.
در این زمان باز، کشایش در کار شیعیان رخ می دهد و حسین بن روح آزادانه به فعالیت خویش ادامه می دهد. و در این زمان ابوالحسن بن فرات ابوسهل نوبختی را به حکومت قریه مبارک و محمّد بن علی بزوقری را به حکومت قریه صلح و مزارعات از قراء واسط منصوب می کند. (الوزراصابی، ص40، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص198)
در آن سال (311 ه.ق.) حادثه ای رخ داد که باعث شد، دشمنان بن فرات بر علیه آن استفاده کنند. ابوطاهر قرمطی به حجاج بغدادی حمله مسلحانه نمود و بسیار ی از آنها را اسیر و دستگیر نمود که عده ای از خویشاوندان خلیفه مقتدر نیز در میان آنها بود. ابوطاهر شترهای حجاج و هر چه کالا و اموال و زن و کودک می خواست غارت کرد و به محل خود «هجر» باز گشت و حجاج غارت شده را در محل گذاشت که اغلب آنها را حرارت آفتاب و تشنگی تلف شدند. و سن ابوطاهر در آن هنگام هفده بود. اهالی بغداد شوریدند و منقلب شدند و خانواده های حاجیان تلف شدند. و سن ابوطاهر در آن هنگام هفده بود. اهالی بغداد شوریدند و منقلب شدند و خانواده های حاجیان تلف شده و غارت شده تجمع کردند و همچنین خانواده های که ابن فرات (وزیر) اموال آنها را گرفته بود به آنها ملحق شدند و زنان نعره زنان شیون کنان فریاد می زدند: قرمطی کوچک ابوطاهر مسلمین را کشت و غارت کرد و قرمطی بزرگ، ابن فرات، مسلمین را در بغداد می کشد و اموالشان را می گیرد. یک فاجعه بسیار بزرگ و دلسوز بر پا شد. عوام منابر را شکستند و بر محرابها جامه سیاه بستند و آن واقعه در روز جمعه ششم ماه صفر (سال 312 ه.ق.) بود. ابن فرات شکست خورد عذر خواهی او در نزد مقتدر مقبول واقع نشد و نصر حاجب که یکی از نگهبانان و دربان کاخ خلیفه بود، گفت: جز تو کسی مردم را گرفتار قرمطی نکرده است، توو قرمطی هر دو رافضی و شیعه هستید. لذا در سال 312 ه.ق. ابن فرات و پسرش دستگیر و کشته می شوند. (الکامل، ج8، ص148 و 147) در همان سال حسین بن روح نیز به همان بهانه، وارد زندان می شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:42
6 . منابع تاریخی دو علت برای دستگیری و زندانی شدن حسین بن روح ذکر کرده است: (الف) حسین بن روح متهم شد که با قرامطه ارتباط مکاتبانه ای دارد که از ارتباط دعوت کرده که به بغداد بیایند و بغداد را محاصره و تسخیر کنن و همچنین می گفتند که مردم اموال خود را به سوی او سرازیر می کنند و به او تحویل می دهند (تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330- 366). ه.ق. ص 190، سیر اعلام النبداء، ج15، ص225، الوافی، بالوفیات، ج12، ص7-366). (ب) ابن غریب روایت می کند که دستگیری وی به خاطر مطالبه اموالی بوده که حکومت از وی داشته است (صله تاریخ الطبری، ص98).
7 . الغیبه، ص410.
8 . پنج سال زندانی بودن او را ذهبی و امثال آن ذکر کرده اند. مراجعه کنید به تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-241 ه.ق، ص190. الوافی بالوفیات، ج12، ص7-366.
9 صله تا تاریخ الطبری، ص98.
10 . به الغیبه، ص 303، حدیث 256 مراجعه شود.
11 .الغیبه، ص410.
12 . صله تاریخ الطبری، ص98.
13 . تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-321 ه.ق. الوافی بالوفیات، ج12، ص7- 366.
14 . تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-321 ه.ق.، ص190. الوافی بالوفیات، ج12، ص 7-366.
15 . تاریخ السلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-321 ه.ق. ص 190. الوافی بالوفیات، ج12، ص366 و367.
16 . ابن مقله در سالهای 318- 316 ه.ق. وزیر مقتدر بوده است.
17 .این مطلب در کتاب «اخبار الراضی بالله و المتقی لله من کتاب الارواق» ص87، بیان شده است.
18 . اخبار الراضی بالله و المتقی الله من کتاب الاوراق، ص104.
19 . خاندان نوبختی، ص220-217.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:43
سوّمین نایب خاص از «نوّاب اربعه»، حسین بن روح نوبخت است. وی در میان شیعیان بغداد، از اشتهار خاصی بر خوردار بود و یکی از افراد مورد اطمینان و اعتماد محمّد بن عثمان عمری به شمار می رفت. مرحوم عباس اقبال دربارۀ ایشان می نویسد: «بعد از ابوسهل اسماعیل بن علی، مشهورترین افراد خاندان نوبختی، ابوالقاسم حسین بن روح بن ابی بحر، است و عمدۀ اشتهار او به واسطۀ مقام دینی بزرگی است که در میان شیعۀ امامیه دارد و از نوّاب اربعۀ حضرت قائم محسوب می شود.»1
تاریخ تولّد ایشان در کتب تاریخ و رجال مشخصی نشده است و همین مقدار روشن است که در زمان حیات محمّد بن عثمان یکی از کارگزاران وی بوده است و در خلال سالهای 305-326 ه.ق. به عنوان نایب امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) واسطه بین امام و شیعیان بوده است.
جای تعجّب و تأسف است که شیخ طوسی، اسمی از ایشان و شرح حالی از وی در کتاب رجال خویش نیاورده است و به تبع آن، علمای رجال قرون اوّلیه به زندگانی ایشان نپرداخته اند و علمای معاصر رجال هم، فقط به ذکر اسم ایشان اکتفا نموده اند. لیکن شیخ در کتاب «الغیبه» و مرحوم صدوق در «کمال الدین» احادیثی را دربارۀ ایشان نقل کرده اند که ابعاد زندگی وی را روشن می سازد. و همچنین مورخین نیز، بر خلاف نایب اوّل و دوّم، به گوشه هایی از زندگانی ایشان اشاره کرده اند و به خاطر همین، شاید ما بتوانیم از نظر تاریخی، تحلیل روشنی از زندگی ایشان ارائه بدهیم و ابهامات موجود در زندگانی نوّاب قبل، در مورد ایشان کمتر باشد.
طبق نوشته «ابن شهر آشوب» حسین بن روح از اصحاب خاصّ امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به شمار می رفته است.2
علمای رجال هیچ گونه اشاره ای به این مطلب ندارند و مستند محکمی هم در دست نیست. مرحوم اقبال این مطلب را نقل نموده و آن پذیرفته است.3 ولیکن دکتر جاسم حسین این احتمال را مستبعد می داند.4

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:44
حسین بن روح و خاندان نوبختی
مرحوم اقبال دربارۀ این موضوع چنین می نویسد: «نگارنده با اینکه در کتب و منابع موجود تفحص بسیار کردم، به تشخیص رابطه قرابت ابوالقاسم حسین بن روح، با سایر افراد خاندان نوبختی موفق نیامدم و بالاخره ندانستم او با آل نوبخت چه نسبتی داشته. همین قدر معلوم شد که وی از بستگان نزدیک ابوعبدالله حسین بن علی نوبختی وزیر این راثق بوده و چنانکه خواهیم گفت بر او تسلط و نفوذ کلّی داشته است.
در نوبختی بودن ابوالقاسم حسین بن روح هیچ تردید نیست، چه عموم اصحاب رجال و علمای اخبار او را نوبختی نوشته اند و او با خاندان نوبختی و بزرگان ایشان در عصر خود، مثل ابوسهل بن علی و ابوعبدالله حسین بن علی، وزیر این راثق، مخلوط و محشور بوده و در کارها به صلا حدید یکدیگر می رفته اند. بعلاوه، بعد ازمرگ نیز او را در مقابر نوبختیه دفن کرده و در حیات خود نیز عدهّ ای از بنی نوبخت از محارم او محسوب می شده اند و سمت کتابت او را داشته اند.
مورخین و علماء اخبار، گاهی حسین بن روح را قمی نوشته اند و شمس الدین ذهبی به نقل از یک نفر از مورخین شیعه یعنی یحیی بن ابی طی [متوفی سال 360] نسبتی برای او ذکر می کند که احتمال کلّی دارد که این نسبت همان قمّی باشد که کشی در رجال خود آن را در دنبال اسم حسین بن روح ذکر می کند و امری که شاید قمی بودن حسین بن روح را تأیید نماید معرفت اوست به زبان آبی، زبان مردم آبه از مضافات قدیم قم و اگر این نسبت صحیح باشد باید گفت که حسین بن روح از طرف پدر از خاندانی بوده است که با خاندان نوبختی که همه اهل بغداد محسوب می شدند خویشی نداشته اند، بلکه نسبت نوبختی، که به حسین بن روح داده شده، نظر به وصلتی بوده است که پدر او با خاندان نوبختی نموده و حسین بن روح هم، مثل ابو محمد حسن بن موسی، خواهر زاده ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی، از طرف مادر، نوبختی بوده است.
به هر حال، چه حسین بن روح از مردم قم باشد چه از شهری دیگر، گویا او از طرف مادر خود به خاندان نوبختی منتسب شده، چه در فهرست اعضای خاندان نوبختی نه نام روح، پدر او و نه اسم جدَش ابی بحر دیده می شود.»5
با وجود اینکه، ایشان در شناختن خاندان نوبختی زحمت فراوانی را متحمل شده است، در عین حال اعتراف دارد که چگونگی نسبت خویشاوندی حسین بن روح با خاندان نوبختی مشخص نیست. فقط قرائن و شواهدی ذکر می کند که دلالت بر قرابت خانوادگی آنها دارد، و لذا برای ایجاد ارتباط بین حسین بن روح با نوبختی ها، از طریق مادر متوسل می شود، که در این صورت، هم با «نوبختی» بودن سازگار است و هم با «قمی» بودن.
قرائن و شواهد، «قمی» بودن حسین بن روح به نظر قویتر می رسد که عبارتند از:
روایت کشّی حسین بن روح را ملقب به قمی ذکر می کند.6
در تاریخ الاسلام ذهبی اشاره به قمی بودن شده است.7

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:44
تکلّم حسین بن روح به زبان آبه از نواحی قم.
شیخ صدوق در «کمال الدین» از محمّد بن علی بن متیل نقل می کند که: «زنی به نام زینب از اهل آبه، همسر محمّدب ن عبدیل آبی، سیصد دینار سهم امام داشت، آن را نزد عمویم جعفر بن محمّد بن متیل آورد و گفت: می خواهم این مال را ازم ن گرفته و به ابوالقاسم حسین بن روح تسلیم کنی. عمویم مرا با آن زن به نزد حسین بن روح فرستاد تا در خواست او را برای وی ترجمه کنم. چون به خدمت حسین بن روح رسیدیم، با زبان فصیح مردم آبه، تکلّم حسین بن روح به زبان آبه از نواحی قم


شیخ صدوق در «کمال الدین» از محمّد بن علی بن متیل نقل می کند که: «زنی به نام زینب از اهل آبه، همسر محمّدب ن عبدیل آبی، سیصد دینار سهم امام داشت، آن را نزد عمویم جعفر بن محمّد بن متیل آورد و گفت: می خواهم این مال را ازم ن گرفته و به ابوالقاسم حسین بن روح تسلیم کنی. عمویم مرا با آن زن به نزد حسین بن روح فرستاد تا در خواست او را برای وی ترجمه کنم. چون به خدمت حسین بن روح رسیدیم، با زبان فصیح مردم آبه، با وی سخن گفت و پرسید «زینب! چونا خویذا کوا بذا چون استه؟ یعنی زینب: چطوری، خوبی، کجا بودی، از بچه هایت چه خبر»؟ وقتی من دیدم حسین بن روح با زبان زن آشنای دارد پولی را به او دادم و برگشتم.»8
ظاهر حدیث نشان می دهد که حسین بن روح در آن مکانها بزرگ شده، و لذا زبان آنها را به خوبی می فهمید. زمان نخستین سفیر به بغداد مهاجرت کرده است.11

پی نوشت ها:

1. خاندان نوبختی، ص212.
2 . مناقب، ج4، ص423.
3 . خاندان نوبختی، ص 214.
4 . تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (علیه‌السلام) ، ص192.
5 .خاندان نوبختی، ص213 و 214.
6 . اختیار معرفه الرجال، ج2، ص831 در شرح حال احمد بن اسحاق قمی.
7 . تاریخ اسلام، ذهبی، حوادث و وفیات، 330 ه.ق. ص190. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص 212.
8 . کمال الدین، ج2، ص503، حدیث34، باب توقیعات.
9 . الغیبه، ص371، رقم342.
10 . خاندان نوبختی، ص 214.
11 . تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) ، ص 192.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:44
همان طور که ذکر شد، طبق نظر بعضی بزرگان، وی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه‌السلام) بوده است، و در زمان محمّد بن عثمان، به عنوان یکی از کارگزاران نزدیک محمّد بن عثمان به شمار می رفت. منزلت و مقام او در زمان نایب دوّم به قدری زیاد بوده که نایب دوّم، بعد از آنکه رؤسای امامیه را به طبقات مختلف تقسیم کرد، به اوّل کسی که اجازه ورود بر خود داده ابوالقاسم حسین بن روح بوده است.1
محمد بن عثمان، او را حلقه اتصال بین خود و وکلای دیگرش در بغداد قرار داده بود و از طرفی، در دربار عباسی در زمان حیات نایب دوّم هم، نفوذ فوق العاده داشت و کمکهای مالی از ناحیه برخی مقامات دولتی به ایشان می رسید.
چندین روایت در این زمینه نقل شده که موقعیت ایشان را به روشنی بیان می دارد:
ام کلثوم دختر محمّد بن عثمان، نقل می کند که: «حسین بن روح (رضی الله عنه) سالهای طولانی، وکیل محمّد بن عثمان، و ناظر املاک او بود و اسرار او را به رؤسای شیعه می رساند، و از نزدیکان خاصّ وی بود. به طوری که به واسطه نزدیکی و موأنستی که با هم داشتند، اسرار خانه اش را برای او نقل می کرد. پدرم ماهیانه سی دینار به عنوان حقوق به وی می داد و این مبلغ غیر از وجوهی بود که از طرف وزراء و رؤسای شیعه مانند آل فرات و غیر آنها، به علّت مقام و احترام و جلالتی که نزد آنها داشتف به او می رسید؛ بدین جهت، حسین بن روح در قلوب شیعیان جایگاه بزرگی پیدا کرد. زیرا آنها می دانستند که او از نزدیکان پدرم می باشد و نزد شیعیان از وی توثیق نموده بود و فضل و امانتش همه جا منتشر شده بود. مقدّمات کار او در زمان پدرم آماده شد، تا آنکه پدرم به دستور حضرت ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) مأمور شد که او را به جانشینی خود برگزیند، و از هیچ کس جز آنها، که از روز نخست پدرم را نمی شناختند، در خصوص نیابت وی اختلافی پدید نیامد و کسی تردید ننمود، و من یک نفر از شیعه را نمی شناسم که دربارۀ وکالت او شک داشته باشد.»2
این حدیث نشان می دهد که حسین بن روح، حتی در زمان محمّد بن عثمان هم، در دربار عباسی نفوذ داشته و از نظر مالی حمایت می شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:45
مرحوم صدوق از ابو محمد حسن بن محمد بن یحیی علوی نقل می کند: «ابوالحسن علی بن احمد بن علی عقیقی در سال 298ه.ق. به بغداد آمد و بر علی بن عیسی بن جراح، که آن موقع وزیر بود، وارد گشت، تا به املاک خود سرکش کند و حاجت خویش را از وزیر بخواهد. وزیر گفت: خویشاوندان تو در این شهر بسیارند، اگر هر چه آنها بخواهند، به آنها بدهیم، کار به درازا می کشد و نمی توانیم از عهدۀ آن برآییم. عقیقی در جواب وزیر گفت: من حاجت خود را از کسی می طلبم که مشکل به دست وی گشوده می شود. علی بن عیسی پرسید او کیست؟ گفت: خداوند عزّوجل. این را گفت و با خشم بیرون رفت. عقیقی می گفت: با حالتی خشمگین بیرون آمدم و می گفتم: خداوند صبر هر هلاکت شده ای را می دهد و جبران هر مصیبتی را می نماید. این را گفتم و از نزد وی بیرون رفتم. سپس پیکی از جانب حسین بن روح (رضی الله عنه) نزد من آمد، من شکایت وزیر را به او نمودم، او هم رفت و به حسین بن روح گفت. آنگاه همان پیک نزد من آمد و صد درهم برای من آورد، همه را شمرد و وزن کرد و دستمالی و مقداری حنوط و چند کفن به تو روی آورد، این دستمال را به صورت خود مالش بده، که دستمال آقایت می باشد؛ این درهم ها و حنوط و کفن ها را بردار، و بدان که امشب حاجتت بر آورده می شود. و همچنین گفت: چون به مصر برسی، محمّد بن اسماعیل، ده روز پیش از تو می میرد؛ سپس تو نیز خواهی مرد. این کفن و حنوط مال تو است. من آنها را برداشتم و آن آنگاه داشتم و قاصد برگشت. ناگاه خود را در کنار چراغی در خانه خود دیدم، در این وقت در خانه به صدا در آمد. من به غلام خود گفتم: خیر است! خیر است! ببین چه کسی است؟ او رفت و گفت: خیر است! غلام حیمد بن محمّد کاتب، پسر عموی وزیر است. او را نزد من آورد و گفت: و راهها را طی کردم تا به خیابان وزانین رسیدم، ناگاه حمید را دیدم که نشسته و منتظر من است. چون او مرا دید، دستم را گرفت و سوار شدیم و به خانه وزیر رفتیم. وزیر به من گفت: ای پیرمرد: خداوند حاجت تو را بر آورد. سپس از من معذرت خواست و چند قبالۀ مهر کرده به من داد. من هم آنها را گرفتم و بیرون آمدم.»3
این حدیث قدرت نفوذ حسین بن روح را بیان می کند؛ چون بدون تأخیر، حاجت عقیقی را برآورده کرد و وزیر از او معذرت خواهی کرد. همچنین از این حدیث معلوم می شود در سال 298 ه.ق. که هفت سال از دوران نیابت محمّد بن عثمان باقی است، وی در امور دخالت می کرد، و مشکلات شیعیان به دست ایشان بر طرف می شده است، و در همان سالها قدرت بر بعضی از امور غیبی، از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) به او واگذار شده بود.

پی نوشت ها:
1. ذهنیف شمس الدین، تاریخ الاسلام، حوادث 330- 321 ه.ق. ص190. سیر اعلام النبلاء، ج15، ص222. الوافی بالوفیات، ج12، ص366. خاندان نوبختی، ص215.
2 . الغیبه، ص372، حدیث343.
3 . کمال الدین، ص505، حدیث36، باب توقیعات.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:45
حسین بن روح و محمّد بن علی شلمغلنی (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2600)




یکی از کسانی که در دوران نیابت حسین بن روح در جبهه مقابل او قرار گرفت، ابو جعفر محمّد بن علی شلمغانی معروف به «ابن ابی العزاقر» بود. وی از روستای شملغانی است که از نواحی واسط می باشد.1
یکی از فقهاء و علمای شیعه امامیه، و یکی از کتاب بغداد2 و از اصحاب متقدّم3به شمار می رفت و کتابهای زیادی را تألیف نموده است که در آینده بیان خواهد شد. در اوایل مطیع و فرمانبردار حسین بن روح بود، ولی بعد از مدّتی، در اثر حسد منحرف شد و مذهب جدیدی را احداث کرد و مردم زیادی توسط ایشان منحرف شدند.4
شلمغانی هدایت فعالیتهای امامیه را در بغداد و کوفه سالها به عهد داشت. وی در جاه طلبی بی صبرانه سیاسی خود شهره بود و ممکن است امید برای دستیابی به قدرت، در آینده ای نزدیک را پس از دستورات امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) را نادیده گرفت و در جستجوی دیگر گروهها رفت، تا به جاه طلبی سیاسی خود جامه عمل بپوشاند.5
شکی نیست که «شلمغانی»، هنگامی که حسین بن روح، در زمان وزارت حامد بن عباس، به صورت مخفیانه زندگی می کرد، بین حسین بن روح و شیعیان رابط بوده، و توقیعات حضرت قائم توسط حسین بن روح به دست شملغانی صادر می شد؛ و مردم برای رفع حوائج خود به طور مستقیم به او مراجعه می نمودند.
این مطلب را شیخ، در کتاب خویش نقل نموده و ما برای روشن شدن بعضی از مطالب، آن را نقل می کنیم؛ و در زیل آن، مباحثی را ذکر خواهیم کرد.
ابوعبدالله احمد بن محمّد بن عیاشیّ، از ابوغالب زراری نقل می کند که می گفت: «در دوران جوانی، در یکی از سفرهایم با یکی از برادران دینی، از کوفه [به بغدد] آمدم؛ و این مسافرت در زمان شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) بود. در آن موقع، حسین بن روح به صورت مخفی زندگی می کرد و ابو جعفر محمّد بن علی را معروف به شلمغانی است، از طرف خویش منصوب کرده بود و مردم به ملاقات و دیدار وی می رفتند؛ چون از اصحاب نزدیکن حسین بن روح و واسطه بین حسین بن روح و مردم در حوائج و کارهای مهم بود. او در آن زمان، منحرف نشده بود و کفر و الحادی از او ظاهر نگشته بود. دوست و مصاحب من، به من گفت: آِیا راضی هستی که به ملاقات ابو جعفر (شلمغانی) بر وی و با او تجدید میثاق کنی؟ او [از طرف حسین بن روح] برای طائفه امامیه منصوب شده است و من از او در خواست دعاء و حاجتی دارم که او را به ناحیه مقدسه بنویسد. ابوغالب زراری می گوید: گفتم: بلی [راضی به ملاقات او هستم] پس به خدمت او رفتیم وسلام کردیم و نشستیم و جمعی از اصحاب ما نیز در آنجا حضور داشتند. سپس شلمغانی رو به رفیق من کرد و گفت: این جوانی که همراه تو آمده کیست؟ او گفت: مردی از فرزندان زراره بن اعین است. آنگاه شلمغانی رو به من کرد و گفت: تو از فرزندان کدام زراره هستی؟ گفتم: سرورم! من از فرزندان بکیر بن اعین برادر زراره هستم. گفت: خانواده بزرگ و گرانقدری است. سپس رفیق من، رو به او کرد و گفت: سرورم! حاجتی دارم و می خواهم آن را خدمت حضرت بنویسی. [شلمغانی] گفت: بله و...»6
این حدیث بیان می کند که «شلمغانی» از طرف حسین بن روح نصب شده بود، که واسطه بین او و شیعیان باشد و در غیاب حسین بن روح، مرجع حل مشکل دوستداران حضرت محسو می شد.
و نیز شیخ در همان حدیث، که به طریق دیگری از ابوغالب زراری نقل می کند، ابوغالب می گوید: «من که در آن موقع کمتر از بیست سال داشتم، با رئیس شیعیان، ابو جعفر محمّد بن احمد زجوزجی، برای ارسال نامه ای به ناحیه مقدسه امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) به نزد محمد بن علی شلمغانی که در این باره واسطه شیعیان و حسین بن روح بود و از جانب او وکالت داشت، رفتیم...»7
با توجه به صراحت این احادیث به وکیل و منصوب بودن شلمغانی از طرف حسین بن روح، و اقوال علمای رجال و مورخین، حدیث دیگری را شیخ (رحمت‌الله علیه) از ابو علی محمد بن همام نقل نموده که منافات با احادیث قبلی دارد.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:45
ابو علی محمّد بن همام می گوید: «محمّد بن علی شلمغانی، طریق و واسطه ای نبود که مردم به وسیله آن به ابوالقاسم حسین بن روح راه یابند و حسین بن روح به هیچ عنوانی او را از طرف خود منصوب نکرده بود. هر کس این عقیده را [منصوب بودن وکیل بودن شلمغانی از طرف حسین بن روح] داشته باشد، اشتباه است. او فقط فقیهی از فقهاء ما بود که آشفتگی فکری پیدا کرد و چیزهای ناهنجاری از او سر زد و کفر و الحادش منتشر گشت. سپس به وسیله حسین بن روح توقیع امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) مبنی بر لعن و دوری از وی و پیروان او صادر شد.8
این حدیث، با دو حدیث قبلی منافات دارد؛ چون آنها بیان می داشتند که شلمغانی در حال استقامت و عدم انحراف و در زمان استتار حسین بن روح واسطه بین او و شیعیان و وکیل او بود و توقیعات از طریق حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می شد.
از دو راه، این منافات را می توانیم رفع کنیم:
الف) حدیث نافی وکالت و منصوب بودن شلمغانی، قابل اعتماد نیست، چون احادیث دسته اول، زیاد هستند، لذا قابل اعتمادتر می باشند. و از سوی دیگر نیز، اقوال علمای رجال و مورخین، اشعار به مضمون احادیث دسته اول دارد و مشکلی هم در مضامین آن احادیث به چشم نمی خورد، چون منافاتی بین انحراف متاخر و وکالت درحال استقامت نیست.9
ب) محمّد بن علی همّام، راوی حدیث اخیری، خواسته است ادّعای شلمغانی را که نایب امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) بوده را رد کند، منتهی نظریه دیگران را حتی به عنوان نماینده حسین بن روح هم تخطئه نموده است، و ابوغالب می گوید: «در ایام استتار حسین بن روح، شلمغانی وکیل حسین بن روح، و روابط میان شیعیان و او بوده است».
پس می توان گفت: منافاتی میان دو قول وجود ندارد، هر چند پیداست محمّد بن علی همّام خواسته است جلو انحراف شیعیان و ادّعای آلوده به غرض شلمغانی را بگیرد، و به همین جهت، دایره مطلب را تنگ گرفته است.10
مطلب دیگری که در ذیل این حدیث، قابل طرح است، این است که شلمغانی در چه زمانی منحرف و نسبت به فرامین حسین بن روح بی اعتناء شد. به نظر می رسد، شلمغانی از اختفاء و استتار حسین بن روح، سوء استفاده نموده و زمینه انحراف او در همان سالها فراهم شد. و زمان استتار حسین بن روح به صورت مشخص معلوم نیست، بلکه همین اندازه روشن است که در سالهای بین (311-306 ه.ق.) در زمان وزارت «حامد بن عباس» بوده است. چون که زمان استتار معلوم نیست، لذا زمان انحراف هم نمی توان مشخص باشد، ولیکن چیزی که روشن است، این است که حسین بن روح در سال 312 ه.ق. در زندان بوده و در همان سال، توقیع بر لعن شلمغانی را صادر نموده و این تاریخ می تواند راهگشای تعیین زمان انحراف شلمغانی باشد. از آنجا که توقیع لعن او در سال 312 ه.ق. می باشد، تاریخ انحراف او قبل از آن و نزدیک به همان زمان باید باشد؛ برای اینکه اگر توقیع خیلی متأخر از زمان خروج و انحراف شلمغانی باشد، او فرصت بیشتری برای نشر عقاید خود پیدا می کرد و برای اینکه فرصت برای تبلیغ عقاید او فراهم نشود، به نظر می رسد، توقیع با اندک زمانی بعد از انحراف او صادر شده باشد. پس نتیجه می گیریم، زمان انحراف او نزدیک سال 312 ه.ق. صورت گرفته باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:47
شلمغانی و خاندان بنی بسطام
محمد بن علی شلمغانی در نزد خاندان بنی بسطام،11 از موقعیت بالایی بر خوردار بود و این امر به خاطر تقرّب او به حسین بن روح بود.
«ام کلثوم»، دختر ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمری، که زنی بزرگوار بود، چنین می گوید: «ابوجعفر ابن ابی العزاقر (شلمغانی) نزد بنی بسطام محترم و موجّه بود؛ زیرا شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ می داشت. او هم از این سابقه، سوء استفاده کرد؛ و موقعی که از طریقه حق برگشت، همه گونه دروغ و کفری را به نام حسین بن روح برای بنی بسطام نقل می کرد. بنی بسطام هم، سخنان او را می پذیرفتند. هنگامی که خبر آن به حسین بن روح رسید، نسبت آن سخنان را از خود انکار کرد و آن را بهتان بزرگ دانست و بنی بسطام را از شنیدن کلام شلمغانی نهی فرمود. آنگاه دستور داد ک او را لعنت کنند و از وی دوری جویند. ولی بنی بسطام سخن حسین بن روح را گوش ندادند و در ارادت به شلمغانی ثابت ماندند. علّت آن هم، این بود که شلمغانی به بنی بسطام می گفت: آنچه من به شما گفته ام، سرّی کنم و به کسی نگویم، ولی اکنون که آن را فاش ساخته ام حسین بن روح از من پیمان گرفته بود که آن سر را کتمان کنم و به کسی نگویم، ولی اکنون که آن فاش نموده ام، ازمقام اختصاص که یافته بودم، محروم شدم و با وجود اینکه رابطه نزدیکی با وی داشتم، مرا از خود دور می کند. آن «سر» امر عظیمی بود که کسی جز فرشته مقرّب و پیغمبر مرسل یا مؤمنی که امتحان داده، قادر به نگهداری آن نیست. شلمغانی با این سخنان بی اساس، سابقه خویش را نزد آنها محکمتر و کارش بالا گرفت و مقامی بزرگ یافت. وقتی که این خبر به حسین بن بروح رسید، مکتوبی مبنی بر لعن او و دوری از وی و کسانی که از سخنان او پیروی می نمایند، و در دوستی او باقی مانده اند، برای بنی بسطام فرستاد. آنها هم نامه را به شلمغانی نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گردید. سپس گفت: اینکه حسین بن روح گفته است: مرا لعن کنید، در معنی خیلی بزرگ است! به این معنی که: لعنت به معنای دور گردانیدن است و «لعنه الله» یعنی: خداوند او را از عذاب و آتش دور گردانید و بنابراین، من هم اکنون مقام خود را شناختم! آنگاه صورتش را به خاک نهاد و گفت: این سخن را کتمان کنید و به کسی نگوید!
ام کلثوم می گوید: «من به شیخ ابوالقاسم (حسن بن روح) خبر دادم که روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسیار احترام کرد، به طوری که خم شد پای مرا بوسید، ولی من نگذاشتم و گفتم: ای بانوی من! نمی گذارم؛ زیرا پابوسی، کاری بس بزرگ است. وی گریست و گفت: چرا این طور از تو احترام ننمایم، با اینکه تو فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) هستی!!
گفتم: چطور من فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) هستم؟ گفت: شیخ یعنی، محمّد بن علی در این بارهب سری به ما سپرده است. پرسیدم: چه سری به شما سپرده؟ گفت: او از من پیمان گرفته که آن را افشا نسازم، می ترسم اگر آن را باز گو کنم، خدا مرا عذاب کند، من به وی اطمینان دادم که آن را به کسی نخواهم گفت، ولی پیش خود، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح را استثناء کردم.
آنگاه گفت: شیخ ابو جعفر (شلمغانی) به ما گفته است که: روح پیغمر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) به پدر شما محمد بن عثمان بن روح امیرالمومنین (علیه‌السلام) به بدن شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و روح فاطمهم زهرا (سلام‌الله علیها) به تو منتقل شده است!! بنابراین، ای بانوی ما چرا تو را بزرگ ندانیم؟!
من گفتم: این چه حرفی است؟ مبادا آن را باور کنی که همه دروغ است.
گفت: این سری عظیم است، شلمغانی از ما پیمان گرفته، که برای هیچ کس نقل نکنیم. بانوی من! خدا نکند که در این خصوص عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمی داشتید که آن را افشاء کنم، نه برای شما و نه برای احدی باز گو نمی کردم.
ام کلثوم می گوید: «هنگامی که از نزد آن زن بیرون آمدم، به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) رسیدم و آن داستان را به اطلاع وی رساندم. شیخ ابوالقاسم به من وثوق داشت و به گفته من اعتماد می کرد. در این وقت فرمود: ای دختر من! بعد از این مرجرا، دیگر به خانه این زن مرو، اگر نامه یا قاصدی نزد تو فرستاد، قبول مکن و بعد از این به دیدن او مرو. این حرفها کفر به خدا و الحادی احست که این مرد ملعون (شلمغانی) در دلهای این مردم وارد نموده، تا از این راه بتواند به آنها بگوید: خدا او (شلمغانی) را برگزیده و در وی حلول کرده است. چنانکه نصاری همین عقیده را در باره عیسی (علیه‌السلام) دارند. او می خواهد به قول «حلاج» علیه اللعنه معتقد شود.
بعد از آن، من از بنی بسطام دوری نمودم و پیش آنها نرفتم و عذر آنها را نپذیرفتم و دیگر آنها را ملاقات نکردم. این حکایت، در میان طایفه بنی نوبخت شیوع یافت و شیخ ابوالقاسم هم، به تمام شیعیان نامه نوشت و ابوجعفر شلمغانی را لعنت کرد، و مردم را از معاشرت با وی و دوستداران او، کسانی که گفته او را قبول می کردند یا با وی سخن می گفتند، بر حذر داشت، تا چه رسد که او را دوست بدارند. سپس توقیعی از حضرت صاحب الزمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) در لعن شلمغانی و دوری از او و پیروان او و کسانی که به گفته او رضایت داده و بعد از این توقیع به دوستی او باقی می مانند، صادر شد.»12
توقیعی که از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) به توسط حسین بن روح، در لعن شلمغانی صادر گشت، در سال 312 ه.ق. حسین بن روح آن توقیع را خودش در خانه «مقتدر» خلیفه عباسی زندانی بود، به ابوعلی محمّد بن همام فرستاد. در آن زمان، چون حسین بن روح در دست دشمن گرفتار و در زندان آنها بود، نامه ای خدمت صاحب الامر (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) نوشت و از حضرت اجازه خواست که توقیع را منتشر نکند، ولی حضرت دستور داد که آن را منتشر کند و از کسی نترسد، و حضرت به او بشارت داد که بعد از اندکی مدتی، آزاد خواهی گردید.13

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:47
پی نوشت ها:

1. الکامل، ج8، ص290. معجم الادباء، ج1، ص235. اللباب، ج2، ص206.
2 . معجم الادباء، ج1، ص235.
3 . رجال نجاشی، ج2، ص239.
4 . الفهرست، ص305. رجال النجاشی، ج2، ص94-293
5 . تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص200.
6 .الغیبه،302، حدیث 256.
7 . الغیبه، ص305.
8 . همان منبع، ص408، حدیث 381.
9 تاریخ الغیبه الصغری، ج2، ص524.
10 مفاخر اسلام، ج2، ص356.
11 . خاندان بسطام یکی از خاندانهای قدیم بوده اند که در دستگاه خلفای بغداد و امرای اطراف در جزء کتاب و عمال دیوان عهده دار پاره ای از مشاغل می شده اند و از آن خانواده ابوالعباس احمد بن محمّد بن بسطام و پسرانش ابوالقاسم علی و ابوالحسن محمد به آل فرات بستگی داشتند و ابوالحسن محمّد داماد حامد بن عباس وزیر بود. ابن طایفه ابتداء مثل آل فرات از
فرقه امامیه طرفداران می کردند ولی پس از قیام شلمغانی پیرو عثیده او شدند و به همین جهت قاهر خلیفه در سال 322 مأمورین مخصوص گذاشت تا خانه های ابوالقاسم علی را ابوالحسین محمّد را تحت نظر بگیرند. (خاندان نوبختی، ص 232)
12 . الغیبه، ص403، حدیث 378.
13 . الغیبه، ص410.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:48
آغاز فعالیت حسین بن روح، به عنوان نایب خاصّ امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2599)



بعد از وفات ابوجعفر عمری و وصیت او در نصیب حسین بن روح به عنوان نایب سوّم امام غایب، ابوالقاسم حسین بن روح به «دارالنیابه» در بغداد آمد و رسماً جلوس کرد. وجوه و بزرگان شعیه به گرد او نشستند، خادم ابوجعفر، یعنی ذکاء حاضر شد و عصا [عکازه] و کلید صندوقچه ابوجعفر همراه وی بود. گفت: ابوجعفر به من فرموده است که چون مرا به خاک سپردی و ابوالقاسم بر جای من نشست، این اشیاء را تسلیم او کن و این صندوقچه حاوی خواتیم ائمه (علیهم‌‌السلام) است. حسین بن روح در آخر آن روز با جماعتی از شیعه از دارالنیابه بیرون آ»د و جمیعاً به خانه ابوجعفر محمّد بن علی شلمغانی رفتند.»1
این موضوع در منابع حدیثی ما هم، با کمی تفاوت ذکر شده است و هیچ کدام از این دو معاصر بزرگوار اشاره ای به آن نکرده اند. مرحوم ابن طاوس در «مهج الدعوات» می گوید: «هنگامی که شیخ ابو جعفر محمّد بن عثمان بن سعید عمری (رضی) رحلت نمود و از امر نیابت فارغ شد، شیخ ابوالقاسم حسین ین روح بن ابی بحر زاد الله توفیقه اللناس در خانه محمد بن عثمان جلوس نمود. ذکاء خادم محمّد بن عثمان وسایلی که عبارت بودند از: 1. طومار و مکتوبهای به هم پیچیده شده، 2. عصا، 3. صندوقچه چوبی رنگ آمیزی شده، به حسین بن روح نشان داد و حسین بن روح آنها را تحویل گرفت و به ورثه محمد بن عثمان گفت: در این طومار ودایع ائمه ذکر شده و آنها را باز کرد و نشان داد و داخل آنها دعاها و قنوت ائمه (علیهم‌‌السلام) بود. ورثه از آن منصرف شدند و گفتند: لابد در صندوقچه طلا و جواهر وجود دارد، حسین بن روح به آنها گفت: آِیا این صدوقچه را می فروشید؟ گفتند: به چه قیمتی می خرید؟ حسین بن روح به ابوالحسن یعنی ابن شبیب کوشاری گفت: ده درهم به اینها بده! آنها امتناع کردند و حسین بن روح اضافه کرد تا رسید به صد دینار، و به آنه گفت: اگر به همین مقدار بفروشید و پشیمان می شوید. آنها نیز قبول کردند و صددینار را تحویل گرفتند.2 و حسین بن روح عصار و طومار را استثناء کرد و خود برداشت. وقتی که مسئله صندوقچه خاتمه یافت، حسین بن روح گفت: این عصای ابی محمد بن حسن عسکری (علیه‌السلام) است که هنگام وکیل نمودن شیخ عثمان بن سعید عمری و وصیت به او در دست او بود که تا امروز مانده است. و در داخل این صندوقچه خواتیم ائمه یعنی انگشترهای ائمه هست، آنها را که دارای ویژگیهای بود بیرون آورد و نشان داد.»3
حسین بن روح با همکاری ده وکیل در بغداد و با وکلای سایر بلاد اسلامی کار خویش را در سمت نیابت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) شروع نمود و توانست و با روش و شیوه معقولانه و منطقی در بین دوست و دشمن از مقبولیت بالایی بر خوردار باشد. به خاطر انتسابش به خاندان نوبختی و نفوذ آنها در دربار عباسی و همچنین به خاطر در رأس کار بودن برخی از خاندان فرات که متمایل به شیعه و طرفدار آنها بودند، در اوایل کارش با مانعی از طرف حکومت مواجه نبود و از طرفی با تأکیدهای فراوان محمّد بن عثمان که در عثمان که در هنگام وفات بر انتصاب ایشان انجام داده بود، عموم شیعیان و خواص نیز، در نیابت ایشان دچار شک و ابهام نگشتند. لذا ما در زمان ایشان به مدّعیان دروغین نیابت غیر از شملغانی که جداگانه بررسیس خواهد شد، کمتر بر خورد می کنیم و اگر هم باشند با اندکی تأمل از انکار نیابت حسین بن روح برگشتند.
روایات حاکی از آن است که موقعیت حسین بن روح به عنوان سفیر امام دوازدهم، بر عکس سفیر اول و دوم، در بین امامیه آشکار بود. به همین دلیل عده ای از عوام امامیه بر آن شدند تا وکلای نواحی خود را نادیده گرفت و مستقیماً با سفیر سوم در تماس باشند.4

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:48
مخالفتهای هم در اوایل نیابت ایشان در اطراف واکناف مشاهده می شود که در زمان نیابت نایب اول و دوم در اوایل، چنین مخالفت هایی وجود داشت، لیکن در زمان آنان مخالفت شدید و زیاد بود، بویژه در دوره محمّد بن عثمان؛ ولی در زمان حسین بن روح کم رنگ بود. روش کلی نواب در طول فعالیت خویش این است که منکرین و مخالفین را که دچار شک و شبهه شده باشند و اغراض پلیدی نداشته باشند، با اظهار بعضی امور پنهانی آنها را اقناع نموده و نیابت خود را بدین وسیله تثبیت می نمودند.
یکی از منکرین نیابت حسین بن روح، محمّد بن فضل موصلی است که در سال 307 ه.ق. منکر نیابت ایشان شد ولی با راهنماییهای حسن بن علی و جناء و مشاهده بعضی امور از حسین بن روح از انکار خویش برگشت.
محمّد بن احمد بن صفوانی می گوید: «در سال 307 ه.ق. حسن بن علی و جناء نصیبی همراه با محمّد بن فضل موصلی آمد و او (محمّد بن فضل موصلی) مردی شیعی بود، ولیکن منکر وکالت ابوالقاسم حسین بن روح (رضی) بود و می گفت: این اموال در موارد خود مصرف نمی شود و به مستحقیق نمی رسد. حسن بن علی وجناء به محمّد بن فضل گفت: از خدا بترس [صفوانی می گوید] هر دو در بغداد در «زهرا» منزل گرفتند و ما برای دیدن آنها رفتیم. و در آنجا شیخی بود که به ابوالحسن بن ظفر و ابوالقاسم بن ازهر می گفتند. مناظره ما بین محمّد بن فضل و حسن بن علی طولانی شد. سپس محمّد بن فضل به او گفت: چه دلیلی برای صحبت گفتار خود و اثبات وکالت حسین بن روح داری؟
حسن بن علی و جناء گفت: این موضوع را با دلیل روشن برای تو اثبات می کنم! با محمّد بن فضل دفتر بزرگی بود که اوراق آن سبز بود و جلد آن سیاه و ایشان در آن حسابهای خود را می نوشت. حسن بن وجناء آن دفتر را گرفت و نصف ورق سفید جدا کرد و به محمّد بن فضل گفت: قلمی برای من بتراشید! سپس قلمی برای او تراشیدند و هر تو توافق کردند بر چیزی که بین آنها بود و من بر آن مطلع نشدم، ولی ابوالحسن بن ظفر مطلع شد. حسن بن علی وجناء قلم را گرفت و شروع به نوشتن مطالب مورد توافق در آن ورقه نمود، بدون اینکه اثری از اینکه اثری از نوشته در ورق مشاهده گردد، ورقه پر شد. سپس آن را مهر نمود و به دست شیخ سیاهی که در خدمت محمّد بن فضل بود، داد و به سوی ابوالقاسم حسین بن روح فرستاد و ابن جناء از جای خود حرکت نکرد و با ما بود. وقت نماز ظهر شد. در همان جا نماز خواندیم، تا اینکه آن پیک برگشت و گفت: به من گفت برو جواب می آید! سفره را پهن کرد و مشغول غذا خوردن بودیم که ناگهان جواب در همان ورقه و با مداد جمله جمله نوشته شده بود، آمد. محمّد بن فضل، با سیلی به صورت خود می زد و غذا را با لذت تناول نکرد و به این وجناء گفت: بلند شو با من بیا، ابن و جناء برخاست، تااینکه با هم به خدمت ابوالقاسم حسین بن روح (رض) رسیدند. [محمّد بن فضل] مرتب گریه می کرد و می گفت: سرورم! مرا ببخشید خداوند تو را ببخشید، ابوالقاسم گفت: یغفر الله للک ان شاء الله.»5

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:48
لازم دیدم به خاطر اشتباهی که در کتاب ارزشمند «خاندان نوبختی» رخ داده است، توضیح مختصری را دربارۀ حسن بن علی وجناء یاد آور شوم. اسم درست و کامل حسن بن وجناء عبارت است از: ابومحمّد بن حسن بن محمد بن وجناء نصیبی6که از امام حسن عسکری (علیه‌السلام) احادیثی نقل کرده است و از کسانی است که امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) را ملاقات نموده است.
در «کمال الدین» سه حدیث نقلل شده است که دلالت بر این موضوع دارند.7 و این حدیثی که ما از «الغیبه» نقل کردیم، ایشان به عنوان مدافع حسین بن روح ذکر شده است و در جلسه انتصاب حسین بن روح به جانشین نیز حضور داشته است.
با توجه به این توضیح مختصر، در کتاب «خاندان نوبختی» دو اشتباه مشاهده می گردد:
الف) اسم حسن بن وجناء «حسین» ذکر شده است در حالی که اسم او حسن است.
ب) مولف دانشمند این کتاب، حسن بن محمّد وجناء را یکی از منکرین وکالت و نیابت حسین بن روح به حساب آورده است، در حالی که تمام نسخه های کتاب «الغیبه» که در دسترس ما است، محمد بن فضل موصلی را منکر، و حسن بن وجناء را مدافع معرفی می کد. و منشأ خطاء ایشان یا به خاطر اشتباه در ترجمه است و یا اشتباه در نسخه کتابی که در دسترس ایشان بوده است.
حسین بن روح کارگزاران و افرادی داشت که واسطه بین او و مردم در سراسر بلاد اسلامی بودند. رابط ایشان در اهواز محمّد بن نفیس بود که اوّلین توقیع امام زمان در دره حسین بن روح به دست ایشان منتشر شد و حسن بن علی وجناء در نصیبین فعالیت داشت و کارگزارانی درمصر داشت و در آذربایجان قاسم بن علاء. و دو دستیار ایشان ابو حامد عمران بن مفلس و ابوعلی حجدر و بعد از آن پسرش حسن بن جانشین قاسم شد و در ری تا سال 312 محمّد بن جعفر اسدی رازی و در بلخ محمّد بن سن صیوفی رابط بین مردم و حسین بن روح بودند.8

پی نوشت ها:
1.تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات 330-321، ص190، سیره اعلام النبداء، ج15، ص222. الوافی بالوفیات، ج12، ص367-366. خاندان نوبختی، ص216. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص 195.
2 . مقصود از ربیع، لابد مصالحه است و الابیع و معامله غرری خواهد بود. بحارالانوار، ج58، ص 212.
3 . مهیج الدعوات، ص46-47.
4 . تاریخ سیاسی امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص 198.
5 . الغیبه، ص316-315، حدیث 264. اثباة الهداة، ج3، ص692، حدیث107.
6 . معجم رجال الحدیث، ج5، ص 130. رجال نجاشی، ج2، ص240.
7 .. کمال الدین، باب من شاهد القائم، حدیث17 و 18، 26.
8 . تاریخ اسلامی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص 196، 197، 198.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:48
مقام علمی حسین بن روح (قدس سره) (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2598)


بنا بر شهادت و گواهی مورخین قرون اولیه و محدثین متقدّم، حسین بن روح «اعقل الناس» زمان خود بوده است ونزد دوست و دشمن از داناترین افراد به شما می رفت.
مناظراتی که وی در دوران نیابتش داشته و جوابهای که برای سوالات طرح شده از طرف دیگران، ارائه نموده است، مؤید مقام علمی آن بزرگوار می باشد. ما از منابع روایی، برخی از احادیثی که روشنگر و بیان کننده موقعیت علمی ایشان می باشد، نقل می کنیم.
محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی (رحمت‌الله علیه) می گوید: «من در نزد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس سره) با جماعتی که در میان آنها علی بن عیسی قصری هم بود، نشسته بودیم که دیدیم مردی برخاست و به حسین بن روح گفت: من می خواهم مطلبی را از شما سؤال کنم. حسین بن روح گفت: هر چه می خواهی سوال کن، آن مرد گفت: آیا امام حسین (علیه‌السلام) ولی خدا بود؟ حسین بن روح گفت: آری، آن مرد گفت: آیا قاتل او دشمن خدا بود؟ فرمود: بلی، آن مرد گفت: آیا رواست که خدا دشمن خودش را بر دوستش مسلط نماید؟ حسین بن روح قدس سره گفت: آنچه تو می گویم دقیقاً به خاطر بسپار! بدان که خداوند عزوجل با مردم به طور آشکار سخن نگفته و شفاهاً با ایشان حرف نمی زند، بلکه پیغمبرانی از اجناس و اصناف خود آنها، که مانند آنان بشر باشند، به سوی آنها اعزام می دارد، و اگر پیغمبری از غیر صف و صورت آنها به سوی ایشان اعزام دارد، از وی روی برتافته، سخنان آنها را نمی پذیرند. با این وصف، وقتی مردم دیدند که پیغمبرانی آمده اند که از جنس خود آنهاست و غذا می خوردند و در بازارها راه می روند، گفتند: شما بشری مانند ما هستید؛ چیزی را از شما نمی پذیریم، مگر این که چیزی را برای ما بیاورید که از آوردن مانند آن عاجز بمانیم، و از آن راه بدانیم که شما افراد خاصی غیر از ما هستید و کاری می کنید که ما توانایی آن را نداریم. خدا هم معجزات را که مردم از انجام آنها عاجز بودند، به آنها عطا کرد.
یکی از آنها [حضرت نوح] معجزه خود را با طوفان نشان داد که بعد از بیم دادن قوم واز بین بردن عذر ایشان، پدید آمد، و بدان وسیله سرکشان را غرق کرد. دیگری [حضرت ابراهیم] در آتش افکنده شد، و آتش بر او سرد و آرامبخش گردید، و بعضی دیگر [حضرت صالح] از سنگ شتر ماده ای پدید آورد که پستانش شیر می چکید و یکی دیگر [حضرت موسی] خدا دریا را برای او شکافت و از سنگ چشمه ها جوشید و عصاب چوب خشک را افعی گردانید تا سحر همه ساحران را ببلعد، و دیگری [حضرت عیسی] به امر خدا کور مادر زاد و مرض پیسی را معالجه نمود و مرده را زنده گردانید و به مردم آنچه در خانه هایشان می خوردند و می اندوختند، خبر می داد. و آخری [رسول اکرم صلی الله علیه و اله] ماه خداوند برای او شکاف و چهارپایان مانند شتر و گرگ و غیر آنها با وی سخن می گفتند.
پیغمبران چنین معجزاتی را آوردند، مرمد از کارهای آنها عاجز ماندند و نتوانستند مثل آن کارها را بکنند. خدا با لطف و حکمتش، چین مقدر کرده بود که پیغمبرانش را با چنین قدرتی و معجزاتی، گاهی به صورت غالب و زمانی به حالت مغلوب قرار دهد، به طوری که یکجا پیروز شوند و جای دیگر شکست خوردند. اگر خداوند در تمام احوال آنها را غالب و پیروز ی گردانید و مبتلا به مشکلی نمی کرد، و امتحان نمی نمود، مردم آنها را خدا می دانستند و مقام منزلت آنها در صبر بر بلایا و امتحانها و آزمایشها معلوم نمی گردید.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:49
به همین جهت، خداوند آنها را در این خصوص مانند سایر افراد بشر قرار داد، تا در حال آزمایش و گرفتار پایداری نشان دهند و در حال سلامتی و غلبه بر دشمنان، خدا را شکرگزار باشند و در تمام احوال متواضع و فروتن باشند و طغیانگر و ستمگر نباشند. تا اینکه بندگان بدانند که خدایی دارند که آفریننده آنهاست و تدبیر امور آنها به دست اوست، و از این راه او را پرستش کنند و از فرستادگانش پیروی نمایند. و بدین گونه، حجت خدا بر کسی که از حدّ خود پا را فراتر نهاد و ادّعای ربوبیت و خدایی کرد، یا عناد نشان داد و فرمان خدا را نادیده گرفت و معصیت کرد و آنچه را پیغمبران و فرستادگان خدا از جانب خدا آوردند، منکر شد، ثابت گردد. «لیهلک من هلک عن نبیه و یحیی من حی عن بینه: تا آنهایی که هلا ک [و گمراه] می شوند از روی اتمام حجت باشد، و آنهایی که زنده می شوند [و هدایت می یابند] از روی دلیل روشن باشد.»1
محمد بن ابراهیم بن اسحاق رضی الله عنه می گوید: فردای آن روز که به خدمت ابوالقاسم حسین بن روح رسیدم، و در درون خود می گفتم: آیا آنچه را وی دیروز می گفت از پیش خود می گفت؟ ناگاه دیدم حسین بن روح شروع به سخن نمود و به من گفت: ای محمد بن ابراهیم! اگر من از آسمان بیفتم و طعمه مرغان هوا شوم یا دستخوش بادهای سهمیگین گردم، بهتر از این می دانم که در دین خدا، چیزی را با رأی خود یا از پیش خود بگویم! بلکه این مطلب، از ریشه ای سرچشمه گرفته است، و از حجت خدا (صلی‌الله علیه و آله وسلم) و سلامه علیه شنیده ام.»2
2. و اخبرنی جماعه، عن ابی عبدالله محمّد بن احمد الصفوانی، قال: حدّثنی الشیخ الحسین بن روح رضی الله عنه «ان یحیی بن خالد سم موسی بن جعفر علیهما السلام فی احدی و عشرین رطبه و بهامات، و ان النبی و الائمه علیهم السلام ما ماتوا الا بالسیف او السمّ، و قد ذکر عن الرضا علیه السلام انه سمّ، و کذلک ولده ولد و ولده.»3
شیخ ابوالقاسم حسین بن روح می گوید: «یحیی بن خالد [برمکی] با بیست و یک دانه رطب امام موسی بن جعفر (علیه‌السلام) را مسموم کردف و حضرت در اثر آن، از دنیا رفت، و همچنین گفت: پیغمبر و ائمه (علیهم‌‌السلام) یا به وسیله شمشیر و یا به وسیله سم از دنیا رفتند، و افزود که حضرت رضا (علیه‌السلام) نقل شده که او مسموم شد و نیز فرزندش امام جواد (علیه‌السلام) و فرزندان فرزندش امام هادی و امام حسن عسکری (علیهم‌‌السلام).»
3. سأله بعض المتکلمین و هو المروف بترک الهروی فقال له: «کم بنات رسول الله (صلی‌الله علیه و آله وسلم)؟ فقال: اربع، قال: فایهن افضل؟ فقال: فاطمه فقال: ولم صارت أفضل، و کانت اصغر هن سنا و اقلهن صحبه لرسول الله (صلی‌الله علیه و آله وسلم)؟ قال: لخصلتین خصها الله بهما تطولا علیها و تشریفا و اکراما لها، احداهما انها ورثت رسول (صلی‌الله علیه و آله وسلم) و لم یرث غیرها من ولده. والاخری ان الله تعالی ابقی نسل رسول (صلی‌الله علیه و آله وسلم) منها و لم یبقه من غیرها ولم یخصّصها بذلک الا لفضل اخلاص عرفه من نیتها.
قال الهروی: فما رایت احدا تکلم و اجاب فی هذا الباب با حسن ولا اوجز من جوابه.4

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:49
یکی از دانشمندان علم کلام معروف به «ترک هروی» از حسین بن روح پرسید: «پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) چند دختر داشته است؟ حسین بن روح گفت: چهارتا. هروی پرسید: کدام یک افضل بودند؟ گفت: فاطمه (سلام‌الله علیها) سپس سوال کرد: چرا او افضل است، و حال آنکه او از سه دختر دیگر کوچکتر بوده و کمتر مصاحب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) بوده است؟ حسین بن روح گفت: فضیلت فاطمه (سلام‌الله علیها) به خاطر دو خصلت بوده، که او را به آن خصایص مشرف داشته و مورد تکریم قرار داده است: یکی از آنها این است که تنها فاطمه (سلام‌الله علیها) بود که پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) ارث برد، و دیگر این که نسل پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله وسلم) را از وی باقی گذاشت. و این را خداوند به او نداد مگر اینکه می دانست فاطمه (سلام‌الله علیها) چه اندیشه خالص و پاکی دارد.
هروی می گوید: هیچ کس را ندیدم که در این خصوص، مانند حسین ین روح به این خوبی و اختصار سخن گفته و جواب داده باشد.»
شیخ ابوالقاسم حسین بن روح کتابی دارد که اسم او «التادیب» می باشد.5 آن کتاب، بیانگر علم و دانش حسین بن روح است. حسین بن روح، کتاب «التادیب» را جهت بررسی و تدقیق نظر به قم فرستاد و به جمعی از فقهای آنجا نوشت: این کتاب را مطالعه کنید و ببینید آیا چیزی بر خلاف نظر شما در آن هست؟ فقهای قم هم، پس از مطالعه کتاب نوشتند: تمام مسائل آن صحیح است و چیزی مخالف رأی ما در آن نیست، جز اینکه مسأله ای راجع به ذکاه فطره در آن است که مقدار فطره یک نفر، نصف صاع از گندم ذکر شده است، در صورتی که نظر ما این است که گندم هم مانند جو، هر کسی باید یک صاع (تقریباً سه کیلو) بدهد.6
از اینجا، میزان علم و فقه و احاطه شیخ بزرگوار، حسین بن روح به خوبی معلوم می گردد؛ زیرا قم مرکز فقها و محدثین شیعه بوده؛ با این وصف، کتاب او مورد تصویب کامل آنها قرار گرفته است. چون قم مرکز نقل فقه و حدیث شیعه بوده است، حسین بن روح برای جلب نظر و در جریان گذاشتن فقهای قم، چنین اندیشده، و از آنها هم نظر خواهی کرده است، تا آنها که بیشتر در معرض سوال و جواب شیعیان قرار داشتند، از وجود چنین کتابی آگاه شوند، و به دیگران نیز اطلاع دهند، و شاید هم، چنانکه اشاره نمودیم، فقهای قم از حسین بن روح در شناخت احکام دینی و فقه و حدیثه، واردتر بوده اند، و سفارت او و نیابت خاصیّ که از امام زمان (علیه‌السلام) داشته، مربوط به جنبه دیگر شخصیت او بوده است.7
برای آشنایی، با مقام علمی او، باید به منابع حدیثی، مراجعه شود و ما در پاورقی بعضی از موارد دیگری را هم که مطلع شدیم، در اختیار خوانندگان قرار دادیم.8

پی نوشت ها:

. سوره انعام، آیه 42.
2 . الغبیه، ص324، حدیث 273. اثباۀ الهداة، ج1، حدیث 168. کمال الدین، ج2، ص507، حدیث 37.
3 . الغیبه، ص378، حدیث352.
4 . الغیبه، ص388، حدیث 353.
5 . اعیان الشیعه، ج6، ص22.
6 . الغیبه، ص390، حدیث357. بحارالانوار ج 51، ص358.
7 . مفاخر اسلام، ج2، ص348.
8 . الغیبه، ص390، حدیث356 و ص378، حدیث346 و ص373، حدیث 345. کمال الدین، ج2، ص519، حدیث48. معانی الاخبار، ص 284. بحار الانوار، حدیث53، ص 192، حدیث 20.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:49
مدّت نیابت و وفات حسین بن روح نوبختی (قدس سره) (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2597)




حسین بن روح، با وفات ابوجعفر محمّد بن عثمان عمری، در سال 305 ه.ق. منصب نیابت را از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) عهده دار گردید و در سال 326 ه.ق. همان طوری که بیان خواهد شد، دار فانی را وداع گفت و به دار فان شتافت.
با چنین محاسبه ای، مدّت سفارت وی نزدیک به بیست و یک سال می باشد. لیکن اگر دو و یا سه سالی را که در زمان حیات محمّد بن عثمان با تصریح خود نایب دوّم (محمّد بن عثمان) امر وکالت به او واگذار گشت، حساب کنیم، مدّت نیابت ایشان بیست و دو یا سه سال یا بالاتر از آن می باشد.
ابو نصر هبه الله بن محمّد کاتب، دختر زاده ام کلثوم، دختر محمّد بن عثمان، روایت می کند که:
«ان قبر ابی القاسم الحسین بن روح فی النوبختیه فی الدّرب الذی کانت فیه دار علی بن احمد النوبختی النافذ الی التل و الی الدرب الاخر1والی قیطره الشوک رضی الله عنه. مات ابوالقاسم الحسین بن روح رضی الله عنه فی شعبان سنه ست و عشرین و ثلاثمائه، و قد رویت عنه اخباراً کثیره.»2
قبر ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) در «نوبخته» در دروازه ای که خانه علی بن احمد نوبختی در آنجا واقع است، و از آنجا به تل و دروازه آجر و پل شوک3
می روند. ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) در ماه شعبان از سال 326 ه.ق.4
وفات یافت و من (ابونصر) اخبار زیادی از وی روایت نموده ام.»5
در وفات ایشان، که درسال 326 ه.ق. بوده، هیچ اختلافی نیست، و محدّثین و مورّخین در این مسأله اتفاق نظر دارند؛ ولیکن در محل قبر ایشان، اختلاف و شبهاتی وجود دارد. مسلم است که قبر ایشان در بغداد است، ولی اینکه قبر در قسمت غربی بغداد است یا قسمت شرقی بغداد، مورد اختلاف است. طبق نقل شیخ طبرسی، این قبر در «نوبختیه» با آن مشخصاتی که ذکر شده، باید در قسمت غربی بغداد باشد، نه در قسمت شرقی، ولی در حال حاضر طبق قول دکتر جاسم حسین در پاورقی کتابش و سید محسن امین در اعیان الشیعه، این قبر در سمت شرقی بغداد واقع شده و به عنوان قبر حسین بن روح زیارت می شود.6
برای روشن شدن مطلب، عبارت عربی شیخ طبرسی را، در «الغیبه» را ذکر کردیم. قراثنی که در عبارت وجود داشت، باید این قبر در قسمت غربی بغداد باشد و این مطلب را سید محسن امین با قرائن و شواهد اثبات کرده است. و لذا ما خلاصه مطالب «اعیان الشیعه» و ادله وی را نقل می کنیم، تا این موضوع از حالت ابهام بیرون آید، و مطلب واضح گردد.
سید محسن امین در کتاب گرانقدر اعیان الشیعه می نویسد: «در این ایام، در جانب شرقی بغداد، قبری پیدا شده که منسوب به حسین بن روح است و زیارت می شودف و لیکن دکتر مصطفی جواد بغدادی در مجله عرفان، ج24، ص379، منسوب بودن این قبر را به حسین بن روح، باطل کرده و اثبات نموده که قبر او در سمت غربی بغداد است. دلیل بر این مطلب، این است که «ابن خلکان» در شرح حال «حسن بن محمّد مهلّبی وزیر» نوشته، که او در مقابر قریش، در مقبره نوبخته دفن شده است.»7

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:50
و از بیان «ابن خلکان» فهمیدن می شود که «مقبره نوبختیه» در مقابر قریش است که امام موسی کاظم (علیه‌السلام) در آنجا دفن شده و آن در سمت غربی بغداد است. امام موسی کاظم (علیه‌السلام) در آنجا دفن شده و آن در سمت غربی بغداد است. [پس اگر منظور شیخ طوسی از «نوبختیه» مقبره نوبختیه باشد، او در جانب غربی بغداد است نه جانب شرقی].
و اگر منظور شیخ طوسی از «نوبختیه» محله نوبختیه باشد، نه مقبره نوبختیه، باز هم در جانب غربی بغداد است؛ چون ابونصر هبه الله گفت: «نوبختیه» در دروازه ای است که از آنجا به «درب آجر» می روند و «درب آجر» محله ای از محله های «نهر طابق» در بغداد است و نهر طابق در سمت غربی بغداد می باشد.8
و همچنین در عبارت راوی بود که از آنجا به «قنطره شوک» می روند و قنطره شوک در جانب غربی9 بغداد می باشد.»10 اگر کسی به کتابهای که در پاورقی ذکر شده، مراجعه کند، می تواند احاطه کامل به موضوع داشته باشد.

پی نوشت ها:

1. به نظر می رسد «الدرب الاجر» صحیح باشد.
2 . الغیبه، ص386، حدیث 349.
3 . این قبر هنوز در محل سابقبب نوبخته در بغداد باقی است و آن در خانه ای است در محله «سوق العطارین» در طرف راست و جانب شرقی این محله. (احسن الودیعه، ج2، ص232، به نقل از خاندان نوبختی، ص221).
4 . ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، در شب چهارشنبه هیجده شعبان، 326 ه.ق. وفات یافت. (اخبار الراضی بالله و المتقی لله من کتاب الاوراق، ص104. خاندان نوبختی، ص221)
5 . الغیبه، ص386، حدیث329.
6 . تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، ص209، در پاورقی شماره 82. اعیان الشیعه، ج6، ص21.
7 . وفبات الاعیان، ج2، ص127.
8 . مراصد الاطلاع، ج1، ص2.
9 . تاریخ بغداد، ج1، ص91. معجم البلدان، ج4، ص407.
10 . اعیان الشیعه، ج6، ص21.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:50
یکی از تلاشها و فعالیتهای «نواب» زدودن غبار شک و تردید از اذهان عموم معتقدان و خوّاص شیعیان در رابطه با نیابت خودشان بود، و این کار میسّر نبود، مگر با فاش کردن بعضی اسرار و اظهار علائمی و هنگام تقاضای دلیل از طرف مراجعه کنندگان ارائه ادله روشنی از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و نایب سوّم، حسین بن روح هم، از این مسأله مستشنا نیست.
لذا بعضی از وقایع و داستانهایی که در این رابطه در منابع معتبر نقل شده، یادآور می شویم که دلالت برکیفیت ارتباط با نایب سوّم و امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) نیز دارد و نکات آموزنده ای در آنها مشاهده می گردد.
حسین بن علی بن بابویه (برادر شیخ صدوق) می گوید: «گروهی از مردم شهر ما (قم) در سالی که قامطه حجاج بیت الله را مورد هجوم قرار دادند (یعنی سال 311 ه.ق.) برای من نقل کردند که: «پدرم (علی بن بابویه) رضی الله عنه نامه ای به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح قدّس الله روحه نوشت، که به پیشگاه مقدس امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) تقدیم دارد و از حضرت برای رفتن به حج بیت الله برای او اجازه بگیرد. از ناحیه مقدسه پاسخی به این مضمون صادر شد: در این سال به حج نرو! پدرم نامه دیگری نوشت که حج من واجب می باشد؛ آِیا جایز است خودداری نمایم؟ جواب آمد که اگر ناگزیر به رفتن هستی با کاروان آخری حرکت کن.
چون پدرم با کاروان آخری حرکت کرد، سالم ماند؛ ولی کاروانهایی که پیشی از آن رفته بودند، همگی کشته شدند.»1
ابوجعفر محمّد بن علی الاسود رحمه الله می گوید: «بعد از رحلت محمّد بن عثمان عمری (رحمت‌الله علیه) علی بن حسین بن بابویه (پدر صدوق) از من خواست که از ابوالقاسم روحی استدعا کنم و او هم، از صاحب الزمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) خواهش کند که برای او (علی بن بابویه) دعا نماید تا خداوند پسری به وی عنایت فرماید. من از حسین بن روح خواهش کردم و آن هم به خدمت حضرت رسانید. سه روز بعد، به من اطلاع داد که امام (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) برای علی بن بابویه دعا فرمود، و به زودی پسری با برکت که خداوند از وجود او به مردم نفع می رساند، برای او متولد می گردد و بعد از او هم، فرزندان دیگری خواهد آمد.
ابو جعفر محمّد بن علی اسود می گوید: از حسین بن روح خواستم که درباره خودم نیز چنین استدعایی از حضرت بنماید که خداوند پسری به من روزی فرماید، ولی او خواهش مرا نپذیرفت و گفت: راهی برای این خواهش نیست. پس برای علی بن بابویه، همان سال فرزندش محمّد (شیخ صدوق) و بعد از او، اولاد دیگری متولد گردیدف اما فرزندی روزی من نشد. شیخ صدوق، ابوجعفر بن بابویه می گوید: «هر وقت ابوجعفر محمّد بن علی اسود رضی الله عنه مرا می دید که به مجلس درس استادم محمد بن حسین بن احمد بن ولیه رضی الله عنه می روم، و می دید که به مطالبه کتب علمی و حفظ آنها علاقه زیاد دارم، می گفت: جای تعجب نیست که تو چنین علاقه ای به علم داشته باشی؛ زیرا تو به دعای امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) متولد شده ای.»2

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:50
حسین بن علی بن محمّد قمی، معروف به «ابوعلی بغدادی» گفت: «شخصی معروف به «این جاوشیر» درشهر بخارا، ده شمش طلایه به من داد و گفت: که آن را در بغداد به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) تسلیسم نمایم. من هم، آن را با خود آوردم، و چون به آمویه3 رسیدم، یکی از آنها را گم کردم و متوجه آن نشدم، تا آن که به بغداد امدم و آنها را بیرون آوردم که به وی تحویل دهم، دیدم یکی از آنها کم است. رفتم شمش طلایه به همان وزن خریدم و با نه شمش دیگر بردم و در پیش روی حسین بن روح نهادم. حسین بن روح با دست اشاره به همان شمشی که خریده بودم نمود و گفت: این را که خودت خریده ای بردار؛ زیرا آن شمشی را که گم کردی به ما رسید، و آن، این است. سپس آن را بیرون آورد و به من نشان داد. دیدم همان است که در آمویه گم کرده بودم.
و همچنین ابوعلی بغدادی نقل می کند که: «درهمان سال، زنی را در بغداد دیدم که از من پرسید: وکیل امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) کیست؟ بعضی از قمی ها به وی گفتند: ابوالقاسم حسین بن روح است و به وی اشاره کردند که این مرد او را می شناسد. سپس زن و من به خدمت حسین بن روح رسیدیم. زن پرسید: ای شیخ! چه چیزی در نزد من به تو اطلاع دهم. زن هم رفت و آنچه با خود آورده بود، به دجله انداخت، سپس به نزد حسین بن روح آمد. او هم به کنیزشیی گفت: این همان صندوقچه ای است که در نزد تو بود و آن را در دجله انداختی. اکنون بگویم در آن چیست یا خودت می گویی؟ زن گفت: شما بفرمایید! حسین بن روح گفت: یک جفت خلخال طلا و حلقه بزرگی است که گوهری در آن است، و هم دو حلقه کوچک است که در هر کدام یک دانه گوهر است، و در دو انگشتر فیروزه و یک انگشتر عقیق است!! آنچه در صندوقچه را باز کرد و آنچه در آن بود به من نشان داد. زن هم نگاهی به من کرد و گفت: درست همان چیزهایی است که من آورده بودم، و در دجله انداختم. من زن با مشاهده آنچه از حسین بن روح دیدیم، و در دجله انداختم. من و آن زن با مشاهده آنچه از حسین بن روح دیدیم، چندان شاد و مسرور شدیم که نزدیک بود هوش از سرما برود.»
آنگاه شیخ صدوق می گوید: «حسین بن علی (ابوعلی بغدادی) پس از نقل این خبر به من گفت: خدا را در روز قیامت گواه می گیرم که این خبر همین است که نقل کردم، نه چیزی بر آن افزودم، و نه چیزی از آن کم کردم. و به دواذه امام (صلوات الله علیهم قسم خورد که آنچه را نقل کرده، بدون زیاد و نقصان است.»4

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:50
کشیّ در رجال خود می نویسد: «ابوعبدالله بلخی نامه ای به من نوشت و از حسین بن روح نام برده و نوشته بود که: احمد بن اسحاق قمی نامه ای به من نوشت و اجازه رفتن به حج را در خواست کرد. حسین بن روح از جانب امام به وی اجازه داد و پارچه ای برای او فرستاد، احمد بن اسحاقس وقتی آن را دید، گفت: این خبر مرگ من است، اتفاق هنگام باز گشت از سفر حج، در حلوان در گذشت.»5
محمد بن حسین صیوفی، که در سرزمین بلغ اقامت داشت است، گفت: «قصد رفتن حج داشتم. وجوهی با من بود که نصف آن طلا و نصف دیگر نقره بود. طلاه را ذوب نموده به صورت شمش و نقره ها را تکه نمودم. این اموال را به من داده بودند که شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمت‌الله علیه) تحویل بدهم. وقتی که به شهر «سرخس» رسیدم، خیمه خود را در ریگستانی برپا نمودم و به بررسی طلاها و نقره ها پرداختم، در آن هنگام یک شمش طلا را دستم می افتد و در ریگها فرو می رود و من متوجه نمی شوم. موقعی که به همدان رسیدم، دوباره آنها را بررسی کردم، چون سعی من مثقال یا نود و سه مثقال (تردید از راوی است) گم کرده ام.
یک شمش طلا به همان وزن از اموال خودم به جای آن گذاشتم. وقتی وارد بغداد شدم، به سراغ ابوالقاسم حسین بن روح رفتم و اموالی را که آورده بودم، به وی تسلیم نمودم. او در میان شمش های طلا دست خویش را روی همان شمشی که من در همدان از مال خود، جای گم شده، گذاشته بودم، گذاشت و آن را پیش من انداخت و گفت، این شمش مال من نیست؛ شمش ها را در سرخس موقعی که میان ریگستان خیمه زده بودی، گم کردی. به همان مکان بر گرد و آن را جستجو کن که آن را خواهی یافت. و سپس به اینجا مراجعت کن. ولی مرا نخواهی دید. من هم به سرخس بر گشتم و به همان جایی که خیمه زده بودیم، رفتم و شمش طلا را پیدا کرده و به شهر خود برگشتم. سال بعد، به حج مشرف شدم و شمش طلا را با خود به بغداد آوردم. حسین بن روح رحلت نموده بود. سپس شیخ ابوالحسن سمری را ملاقات کردم و آن را به وی تحویل دادم.»6
شیخ طوسی می گوید: «در یک کتاب قدیمی که در محرم سال 317 ه.ق. در اهواز نوشته شده بود، دیدم که نوشته است: «ابوعبدالله از ابومحمد، حسن بن علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب گرگانی روایت می کند که: «وقتی درشهر قم، میان برادران شیعه درباره مردی که فرزندش را انکار می کرد، اختلافی به وجود آمد. مردم شخصی نزد شیخ (حسین بن روح) صانه الله که من هم نیز همراه او بودم، فرستادند. آن پیک و مأمور، نامه ای به او داد، ولی او نامه را نخواند و دستور داد که آن را نزد ابوعبدالله بزوفری اعزه الله ببرد تا او جوا نامه را بدهد، زمانی که من در مجلس ابو عبدالله نشسته بودم، آن پیک وارد شد. ابوعبدالله در جواب گفت: آن فرزند، فرزند آن مرد است که در فلان روز و فلان مکان، با زنش نزدیکی نموده [و نطفه بچه منعقد شده است.] به آن مرد بگو نام بچه را محمّد بگذار. آن مأمور و پیک به شهر برگشت و جریان را به آنان اطلاع داد و مطلب روشن شد. وقتی هم که بچه متولد گردید، نام او را «محمّد» گذاشتند.»7

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:51
روایات دیگری را هم که مضامین آنها، شبیه این احادیث باشد، می توان در منابع معتبر حدیثی جستجو نمود. ولیکن ما به خاطر رعایت اختصار از آنها چشم پوشی کردیم. این احادیثس من حیث المجموع برای انسان اطمینان و یقین به وجود می آورند وشک تردیدی در صحّت مضامین آنها باقی نمی ماند، و هر خواننده منصف و بدون غرض، شهادت و گواهی به صدق آنها خواهد داد. ما معتقدیم «نواب خاص امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)» که یکی از آنها هم حسین بن روح می باشد، با صاحب الامر در ارتباط مستقیم بوده اند و خبر دادن از مطالب و موضوعات سری و پنهان با اذن و وساطت امام (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) به خاطر بعضی از مصالح صورت می گرفته است و هیچ استبعادی ندارد.
علی رغم این حقایق نقل شده در کتب معتبر حدیثی، بعضیها این حکایات و مکاشفات را افتراء شیعه نسبت به حسین بن روح می دانند، و حتی نمایندگی وی از طرف امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) را نیز گمان می پندارند.8
عللامه سید محسن امین، در مقابل این نویسنده، علاوه بر ادله خاص برای نیابت حسین بن روح و احادیث معتبر در بیان حقایق مربوطه به ایشان می گوید:
«نسبت افتراء به شیعه از طرف آنها، ناشی از جهل آنهاست. این گروه از نویسندگان هر چیزی را که مألوف ما اذهان آنها نباشد، افترا می پندازند و چنین سخنانی از آنها نیز، تازگی ندارد؛ چون امم گذشته هم، طبق نقل قرآن، چنین کارهایی را انجام می دادند.»9

پی نوشت ها:
1. الغیبه، حدیث270. بحارالانوار، ج51، ص293، حدیث1.
2 .الغیبه، ص320، حدیث 266. قمال الدین، ج2، ص502، حدیث31، باب توقیعات. بحارالانوار، ج51، ص335.
3 .همان آمل است که شهری در طبرستان می باشد. (پاورقی کمال الدین، ص518)
4 . کمال الدین، ج2، ص519، حدیث 37، باب توقیعات. بحارالانوار، ج51، ص342.
5 . اختبار معرفه اارجال؛ ج2؛ ص831؛ رقم1052. بحارالانوار، ج51، ص306، حدیث21.
6 کمال الدین، ج2، ص516، حدیث45، باب توقیعات. بحارالانوار، ج51، ص340، حدیث68.
7 . الغیبه، ص308، ص260. بحارالانوار، ج51، ص324.
8 . لسان المیزان، ج2، ص284-283.
9 . اعیان الشیعه، ج6، ص22.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:53
طاهره عظیم‏زاده طهرانى(1)
حسین‏ بن روح نوبختى كه نزد امامیه به عنوان سومین نایب خاص امام دوازدهم علیه‏السلام معروف است، پنج سال از عمر خود را (317 ـ 312 ق / 929 ـ 924 م) در زندان مقتدر، خلیفه‏ى عباسى، به سر برد. این نوشته به بررسى علل دست‏گیرى او مى‏پردازد. در مورد دست‏گیرى او دو علت مطرح شده است:
1. عدم پرداخت اموالى كه حكومت از او مطالبه مى‏كرد؛
2. همكارى با قرامطه.
در این مقاله علت اول تأیید و علت دوم رد شده است؛ علاوه بر آن، فرض سومى نیز با تكیه بر قراین مطرح شده است و آن این‏كه، غالیان با كمك حكومت موجبات دست‏گیرىِ حسین‏بن روح را فراهم كردند.
واژه‏هاى كلیدى: نواب امام دوازدهم علیه‏السلام ، حسین‏بن روح، قرامطه، شلمغانى، ابن‏الفرات، غالیان.
به اعتقاد امامیه، حسین‏بن روح نوبختى در دوران غیبت صغراى امام دوازدهم علیه‏السلام حدود بیست و یك سال (326 ـ 305ق / 937 ـ 917م) به نمایندگى از طرف آن حضرت علیه‏السلام جامعه‏ى پر آشوب و بحرانى شیعه را رهبرى كرد. پنج سال از این تاریخ، یعنى سال‏هاى 317 ـ 312 قمرى / 929 ـ 924 میلادى را در زندان مقتدر، خلیفه‏ى عباسى، گذراند. در این نوشته علل دست‏گیرى او را با توجه به اوضاع آن زمان و ویژگى‏هاى اخلاقى وى بررسى مى‏كنیم تا از این رهگذر موضع‏گیرى اجتماعى و سیاسى او نیز روشن گردد.
در ده سال نخست حكومت مقتدر، حسین‏بن روح هنوز به عنوان نایب خاص امام علیه‏السلام مشخص نشده بود. ایشان در این زمان مورد احترام دربار خلافت بود. یكى از عوامل این احترام موضع‏گیرى محتاطانه‏ى حسین‏بن روح بود كه سعى داشت خود را از شورش‏هاى آن دوران، چون قیام قرامطه، دور نگه دارد. دیگر این‏كه وى به خاندان نوبخت منسوب بود كه از روزگار منصور ( خلافت، 158 ـ 136ق / 774 ـ 753م) در دستگاه عباسیان نفوذ داشتند و این اعتبار تا عصر خلافتِ مقتدر ادامه داشت. وزیر مقتدر در این زمان، ابوالحسن على‏بن محمد، از خاندان فرات بود كه در تاریخ به تشیّع مشهورند.(1) از سخنان ابن مسكویه چنین بر مى‏آید كه ابن فرات در دوره‏ى نخست وزارت، سیاست جذب و جلب افراد را به خویش دنبال مى‏كرد؛(2) بعید نیست كه او، وسیله‏ى ارتباط نزدیك حسین‏بن روح با دربار خلافت شده باشد. هم‏چنین دختر محمدبن عثمان، نایب دوم، نقل كرده است: در این زمان اموالى از آل‏فرات به حسین‏بن روح مى‏رسید.(3)
حسین‏بن روح چندى پس از انتصاب به نیابت خاص امام علیه‏السلام ، مجبور شد مخفى شود. منابع امامیه از «استتار» او قبل از دست‏گیرى سخن مى‏گویند. زمان آن دقیقا مشخص نیست، احتمالاً باید بین سال‏هاى 306 قمرى / 918 میلادى تا 311 قمرى / 923 میلادى، در دوران وزارت حامدبن عباس باشد. طول دوران اختفاى وى و علت آن بر ما روشن نیست. بنا به نوشته‏ى شیخ طوسى، در این دوران شلمغانى سفیر و رابط او با مردم بود.(4) ولى شلمغانى مدتى بعد به افكار حلولى و غلو گرایش یافت، و در نتیجه، حسین‏بن روح او را از مقامش بر كنار كرد.
بنا به نقل منابع شیعه، حسین‏بن روح از ذى‏الحجه‏ى سال 312 قمرى/ 924 میلادى در زندان مقتدر به سر مى‏برد.(5) ذهبى مورخ مشهور قرن 8 قمرى / 14 میلادى نیز این مطلب را تأیید مى‏كند؛ زیرا او مدت زندانى بودن حسین‏بن روح را پنج سال ذكر كرده و سال آزادى او را 317 قمرى/ 929 میلادى مى‏داند.(6) علت دست‏گیرى او در منابع شیعه نیامده، ولى در منابع تاریخى دو قول نقل شده است: یكى سخن عریب‏بن سعد (متوفى 370ق / 980م) است كه علت دست‏گیرى حسین‏بن روح را نپرداختن اموالى مى‏داند كه دیوان از وى خواسته بود.(7) سخن دیگر از ذهبى (متوفى 748ق / 1347م) است كه علت دست‏گیرى حسین‏بن روح را ارتباط با قرامطه كه در آن زمان بر بحرین و خلیج فارس مسلط بودند، معرفى مى‏كند.(8)

پ

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:54
قبل از بررسى این نظرات لازم است اشاره‏اى به وضع اجتماعى آن دوره داشته باشیم. حسین‏بن روح در زمان حكومت مقتدر دست‏گیر گردید؛ مقتدر در سیزده سالگى با كنكاش وزیر عباس‏بن حسن با رؤساى دیوان‏ها و پیشنهاد ابوالحسن‏بن فرات به خلافت رسید (ذى القعده 295ق / اوت 907م) از آن‏جا كه سن او كم بود و از «مال و دارایى كسى با خبر نبود» و نمى‏توانست مسائل را به تدبیر خودش حل كند،(9) دو بار بر ضد او شوریدند و سرانجام در طى شورش سوم به كوشش مونس مظفر، فرمانده سپاه، كشته شد (320ق / 931م).
در طول بیست و پنج سال خلافت مقتدر، دوازده وزیر انتخاب شدند كه بعضى دو یا سه بار به وزارت رسیدند. در این سال‏ها، مصادره‏ى اموال به قدرى رایج بود كه ابوالحسن‏بن فرات، كه سه بار وزارت مقتدر را به عهده داشت، دیوان مخصوصى براى درآمدهاى مصادره‏اى ایجاد كرد و پذیرفت كه از این اموال، روزانه، مبلغى به خلیفه و مادر و فرزندانش بپردازد.(10) در این زمان، مقام وزارت به كسى داده مى‏شد كه قبول مى‏كرد نیاز مالى حكومت را برآورد. معروف است خاقانى، وزیر دیگر مقتدر، در مدت بیست روز، هفت حاكم براى شهرى تعیین كرد. اینان در بین راه به هم رسیدند، در حالى كه معلوم نبود كدام‏یك بتواند این مقام را براى خود حفظ كند.(11)
در چنین اوضاعى، فشار اقتصادى، موجب شورش مردم و سپاهیان شد؛ به طورى كه در سال 307 قمرى / 919 میلادى، مقتدر مجبور شد دستور دهد تا انبارهاى متعلق به وزیر، حامدبن عباس و مادرش و امرا و فرزندان خلیفه را گشوده، گندم و جو را با بهاى ارزان بفروشند.(12)
ویژگى دیگر این دوران خیزش بسیار مشهور و فراگیر قرامطه است. در مورد اصل و منشأ این فرقه سخنان متضاد بسیارى گفته شده است كه مجال پرداختن به آن نیست. در زمان مورد بحث، چند سالى از ظهور این فرقه مى‏گذشت. آن‏چه مسلم است این كه قرمطیان، در آغاز، دعوت به امامى از خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وس م را شعار خود قرار داده بودند(13) كه بعدا محمدبن اسماعیل نواده‏ى امام جعفر صادق علیه‏السلام معرفى گردید. زمانى كه مقتدر به خلافت رسید، ابوسعید حسن‏بن بهرام جنابى، یكى از رهبران قرامطه، در بحرین قیام كرده بود (286ق / 899م). وى به كمك قبایل عبدالقیس و ربیعه شهر الاحسا را تسخیر كرد و حكومت قرامطه را تشكیل داد. ابوسعید در نامه‏اى به معتضد عباسى، علت قیام خود را «بیداد» و ظلم خلیفه دانست.(14) بعد از مرگ او در سال 300 قمرى /912 میلادى، ابوطاهر، رهبر قرامطه‏ى بحرین شد. وى به مقتدر نامه نوشت و در آن، سپاه خود را حزب خدا معرفى كرد.(15) قرامطه‏ى بحرین دردسرهاى فراوانى براى عباسیان ایجاد كردند؛ حج را چند بار متروك كرده، حجرالاسود را ربودند.
هر دو اتهام نسبت داده شده به حسین‏بن روح، برخاسته از این شرایط بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:54
مسأله‏ى مطالبه‏ى اموال از حسین‏بن روح را - كه عریب‏بن سعد مطرح كرده است - با توجه به آن چه ذكر شد، مى‏توان پذیرفت؛ زیرا امامیه وجوهات شرعى خود را به او مى‏پرداختند و اموالى از دور و نزدیك به او مى‏رسید كه شامل شمش طلا و نقره، اموال وقفى و غیره بود. بعدها از زبان راضى نیز، به ثروت زیاد گرد آمده نزد حسین‏بن روح پى مى‏بریم. صولى مى‏نویسد:
راضى همیشه به ما مى‏گفت: بى‏میل نبودم هزار نفر مثل حسین‏بن روح وجود مى‏داشت و امامیه اموال خود را به ایشان مى‏بخشیدند تا خداوند به این وسیله آن طایفه را نیازمند مى‏كرد. توانگر شدن امثال حسین‏بن روح با گرفتن اموال امامیه، چندان مرا ناپسند نمى‏آید.(16)
با توجه به ثروت حسین‏بن روح و این‏كه یكى از منابع درآمد دولت، مصادره‏ى اموال بود، بعید نیست كه حسین‏بن روح به خاطر نپرداختن اموال دستگیر شده باشد؛ ولى معمولاً كسانى كه به خاطر اموالشان زندانى مى‏گشتند، به زودى آزاد مى‏شدند.
اتهام ارتباط با قرامطه - كه ذهبى مطرح ساخته است - با توجه به شخصیت و ویژگى‏هاى رفتارى حسین‏بن روح، درست به نظر نمى‏رسد؛ زیرا وى معتقد به تقیه بود. سیاست تقیه بعد از زمان امام صادق علیه‏السلام به شدت در میان امامیه رواج داشت؛ به این معنا كه ضمن همكارى نكردن با حكومت، به طور مستقیم نیز در قیام‏هاى ضد خلافت شركت نمى‏كردند. حسین‏بن روح هم با وجود این‏كه خلفا را غاصب حكومتى مى‏دانست كه صاحبان اصلى آن، یعنى ائمه را با زهر یا شمشیر كشته بودند،(17) سیاست تقیه را دنبال مى‏كرد. وى حتى در جلسه‏ى مناظره‏اى، با پیش گرفتن تقیه در مقابل اهل سنت، توانست خود را از معرض ظن نجات دهد. وى یكى از دوستانش را كه در جلسه‏ى مناظره حاضر بود و با جواب وى خنده‏اش گرفته بود، پنهانى سرزنش نمود. دوستش در جواب گفت: شنیدن این سخن از نماینده‏ى امام تعجب‏آور است و موجب خنده مى‏شود. حسین‏بن روح او را تهدید كرد كه اگر بار دیگر این سخن را بگوید با او قطع رابطه خواهد كرد.(18) هم‏چنین شیخ طوسى نقل كرده است كه وقتى حسین‏بن روح شنید یكى از دربانانش معاویه را لعنت مى‏كند و به او ناسزا مى‏گوید، او را از خدمت عزل كرد.(19)
مهم‏ترین صفت ابوالقاسم، حسین‏بن روح، رازدارى بود؛ به طورى كه ابوسهل نوبختى درباره‏ى او گفته است:
ابوالقاسم اگر امام [ علیه‏السلام ]را زیر دامن خود پنهان داشته باشد و بدنش را با قیچى قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد كرد.(20)
با این اوصافى كه ذكر شد، دست‏گیرى حسین‏بن روح به عنوان قرمطى یا یاور آنان، تهمتى بیش نیست. اصولاً این حربه‏اى بود كه در آن زمان براى بیرون كردن مخالفین از میدان، از آن استفاده مى‏شد؛ مثلاً على‏بن عیسى را ابوالحسن‏بن الفرات به ارتباط با قرامطه متهم نمود(21) و در سال 312 قمرى/ 924 میلادى خود ابوالحسن‏بن الفرات و فرزندش، محسن به همین جرم متهم و سپس اعدام شدند.(22)
فرض دیگرى كه مى‏توان مطرح كرد با وجود این كه صریحا در منابع نیامده، این است كه در دست‏گیرى حسین‏بن روح، افرادى چون شلمغانى و محسن فرزند ابوالحسن‏بن فرات، دست داشته‏اند. در منابع تاریخى و امامیه تاریخ دقیق دست‏گیرى و شخص دست‏گیر كننده‏ى حسین‏بن روح مشخص نشده است. در تاریخ الاسلام ذهبى فقط به تاریخ آزادى او از زندان، (317 ق / 928 م) و مدت حبس وى، (پنج سال) اشاره شده است كه بر این اساس تاریخ دست‏گیرى سال 312 قمرى / 924 میلادى مى‏باشد كه در این زمان وزارت در دست ابوالحسن‏بن الفرات بوده است؛ پس دست‏گیرىِ حسین‏بن روح در زمان حامد بن عباس نبوده است. برخى از نویسندگان معاصر چون عباس اقبال معتقدند كه حسین‏بن روح در زمان حامدبن عباس دست‏گیر شده است.(23) براى روشن شدن مطلب بازنگرى مسائل تاریخى این دوره ضرورى است.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:54
مقتدر در جمادى‏الاخر سال 306 قمرى / 918 میلادى وزارت را از ابوالحسن‏بن الفرات گرفت و به حامدبن عباس سپرد. حامدبن عباس چون از امر وزارت آگاهى نداشت، از على‏بن عیسى كمك خواست و، در حقیقت، همه‏ى امور مربوط به وزارت در دست على‏بن عیسى بن جراح قرار گرفت.(24) این دو نفر از پشتیبانان جدى اهل سنت و دشمن مخالفان این فرقه محسوب مى‏شدند.(25) حامدبن عباس در زمان وزارت به آزار و اذیت ابوالحسن‏بن فرات و پسرش محسن پرداخت و آن‏ها را به پرداختن اموال زیادى مجبور ساخت؛ اما حامدبن عباس بعد از پنج سال از وزارت بر كنار شد و مقتدر براى بار سوم وزارت را به ابوالحسن‏بن الفرات واگذار كرد.
در این زمان قرامطه به كاروان حجاج حمله كرده، جمعى را به قتل رساندند. محسن، بعد از حمله‏ى قرامطه به حاجیان، شلمغانى را به جاى خود گماشت. این شلمغانى محمدبن على‏بن ابى‏العزاقر است كه ابتدا از یاران حسین‏بن روح نوبختى و سفیر او در زمان «استتارش» بود.(26) شلمغانى در زمانى كه حسین روح پنهان مى‏زیست، یعنى در اواخر وزارت حامدبن عباس، به عقاید غلو گرایید و به تبلیغ در این زمینه پرداخت. گویا ابتدا قصد داشت خود را به جاى حسین‏بن روح، نایب خاص امام زمان علیه‏السلام ، معرفى كند، بعد فراتر رفت و دعوى نبوت و الوهیت كرد. وقتى خبر به حسین‏بن روح رسید، ابتدا براى بنى بسطام ـ قبیله‏اى كه پیرو شلمغانى بودند ـ پیام فرستاد كه از او دورى كنند، سپس نامه‏اى به آن‏ها نوشت و آنان را از پیروى شلمغانى نهى كرد. بنا بر نظر امامیه در ذى‏الحجه سال 312 قمرى / 924 میلادى ، در حالى كه حسین‏بن روح در زندان بود، توقیعى از جانب امام دوازدهم علیه‏السلام بر ضد شلمغانى صادر شد.(27) انگیزه‏ى انحراف شلمغانى را، سودجویى و طمع در اموالى كه شیعه به عنوان سهم امام به نواب مى‏دادند، (28) حسادت(29) و جاه‏طلبىِ سیاسى(30)دانسته‏اند، ضمنا زمینه‏ى پذیرش عقاید حولى و غلو نیز در جامعه فراهم بود.
ابن مسكویه(31) در مورد قدرت یافتن شلمغانى و اقدامات محسن چنین مى‏نویسد:
محسن، ابوجعفر محمدبن على شلمغانى معروف به ابن ابى‏العزاقر را به جاى خود گمارد. این شخص مدعى بود كه لاهوت در او حلول كرده است، چنان‏كه حلاج چنین ادعایى كرده بود. محسن به او (شلمغانى) توجه داشت و او را جانشین خود در برابر عده‏اى از عاملان دستگاه خلیفه ساخت. محسن دوستى از اهل بصره داشت كه باكى از خون‏ریزى نداشت. عده‏اى را به این مرد بصرى سپرد كه در میان آنان نعمان عبداللّه‏ و عبدالوهاب‏بن ماشاءاللّه‏ و مونس خدمت‏گزار حامد بن عباس [وزیر پیشین] بودند و او را مأمور كرد اموالى را كه در دست آنان بود مطالبه كند. پس از وصول اموال، آنان را هم‏چون گوسفند سربریدند. عده‏اى نیز پنهان بودند،(32) پس ابن الفرات به آنان نامه‏اى نیكو نوشت تا بیرون آمدند، سپس آن‏ها را دست‏گیر و اموالشان را مصادره كردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:55
در این‏جا سؤالاتى مطرح مى‏شود: یكى این‏كه، اگر حسین‏بن روح در روزگار وزارت حامدبن عباس دست‏گیر شده بود، چرا زمانى كه ابن فرات وزیر شد براى آزادى حسین‏بن روح اقدام نكرد؟ همان‏طور كه ذكر كردیم، این خاندان به شیعه بودن مشهورند و اموالى را به حسین‏بن روح مى‏رساندند. با توجه به این‏كه اختیارات ابن فرات بسیار زیاد بود و در همین زمان توانست على‏بن عیسى را، كه از افراد با نفوذ دربار بود و در حكومت مقتدر، سه بار به وزارت رسیده بود، تبعید كند(33) و نیز توانست با زمینه‏چینى، مونس، فرمانده سپاه مقتدر، را از دربار خلافت دور كند. (34) در نتیجه، قدرت داشت كه حسین‏بن روح را هم از زندان آزاد سازد.
سؤال دوم این است كه اگر حسین‏بن روح نوبختى در زمان وزارت حامدبن عباس دست‏گیر شده بود، چرا ابوسهل اسماعیل‏بن على نوبختى ـ یكى دیگر از افراد خاندان نوبخت كه با حكومت همكارى مى‏كرد و نجاشى مقام او را هم پایه‏ى وزرا شمرده است -(35) او را آزاد نساخت. ابوسهل اسماعیل‏بن على تا مدت كوتاهى بعد از خلع حامد از وزارت زنده بود (تا شوال 311ق / 923م) و بنا به نوشته‏ى صابى، از طرف ابن‏الفرات مأموریت یافت كه بقیه‏ى بدهى حامدبن عباس را مطالبه كند.(36)
این دو سؤال ما را به این موضوع ره‏نمون مى‏شود كه حسین‏بن روح در زمان حامدبن عباس دست‏گیر نشده، بلكه بعد از این تاریخ، یعنى در اواخر وزارت سوم ابن الفرات زندانى شده است. به نظر مى‏رسد كه با توجه به انحرافاتى كه در شلمغانى پیش آمد و به غلو گرایید، ابن‏الفرات نیز پیرو او شد، این‏ها خلیفه مقتدر را با خود همراه كردند و با تحریك و تشویق شلمغانى، حسین‏بن روح را كه بر ضد شلمغانى فعالیت مى‏كرد به زندان انداختند. قراین زیر، این فرض را تقویت مى‏كند:
الف) همان‏طور كه ذكر شد، در دوران سوم ابوالحسن‏بن الفرات، محسن از شلمغانى درخواست همكارى نمود؛ و این زمانى بود كه شلمغانى تغییر عقیده داده و حسین‏بن روح او را طرد كرده بود.(37) و با توجه به جاه‏طلبى شلمغانى، طبیعى بود كه وى با رسیدن به قدرت در صدد گرفتن انتقام از رقیب خود، حسین‏بن روح برآمده و محسن را به دست‏گیرى وى تشویق نماید.
ب) پیشینه‏ى خانوادگى ابن الفرات نیز این مسئله را تأیید مى‏كند. پدر ابوالحسن على‏بن محمدبن الفرات، محمدبن موسى بود كه از محمدبن نصیر نمیرى، یكى دیگر از غلات، پشتیبانى مى‏كرد.(38) محمدبن نصیر نمیرى ابتدا از پیروان امام حسن عسكرى علیه‏السلام بود كه بعد منحرف شد و به غلو گرایید. او معتقد بود روح خدا در على و فاطمه و حسن و حسین علیهم‏السلام حلول كرده است. به نقل شیخ طوسى، وى بعد از درگذشت امام حسن عسكرى علیه‏السلام ادعاى مقام ابى جعفر محمدبن عثمان ـ نایب دوم ـ را نمود و مدعى شد كه نایب امام دوازدهم علیه‏السلام است و چون با حمایت خاندان فرات توانست ادعاى خود را در بین امامیه نشر دهد، فرقه‏ى ایشان به نمیریة الفراتیه مشهور شد.(39) گفته شده كه برادر ابوالحسن‏بن فرات وزیر، یعنى ابوالعباس احمد، كه راوى و صحابى امام عسكرى علیه‏السلام بود، به هنگام مرگ محمدبن نصیر نمیرى به جانشینى او برگزیده شد.(40)

ملکوت* گامی تارهایی *
12-06-2010, 23:55
با توجه به نزدیكى آراى نمیرى و شلمغانى و تفكر حلولى و غالى داشتن هر دو، بعید نیست كه این خانواده (آل فرات) به شلمغانى كمك كرده باشند تا حسین‏بن روح را كه بر ضد این عقاید برپا خاسته بود، از میدان علم دور كنند.
ج) تاریخ دست‏گیرى حسین‏بن روح را هیچ یك از مآخذِ قبل از سال 312 قمرى / 924 میلادى ذكر نكرده‏اند(41) و همان‏طور كه گفته شد، از ربیع‏الاخر سال 311 قمرى / 923 میلادى وزارت در دست ابن الفرات بود و حامدبن عباس در رمضان همان سال از دنیا رفته بود. تاریخ دست‏گیرى با دوران وزارت ابن الفرات مطابقت دارد.
د) ابن مسكویه، در مطلبى كه از او نقل كردیم، ذكر مى‏كند بعد از این‏كه محسن، شلمغانى را به همكارى دعوت كرد، عده‏اى پنهان بودند، ابن الفرات نامه‏اى نیكو به آن‏ها نوشت، وقتى از محل اختفاى خود بیرون آمدند، آنان را دست‏گیر و اموالشان را مصادره كرد. به نظر مى‏رسد كه این حكم شامل حال حسین‏بن روح هم شده باشد؛ زیرا وى نیز مدتى مخفى بود.
از مطالب ذكر شده، مى‏توان نتیجه گرفت كه حسین‏بن روح در زمان حامدبن عباس دست‏گیر نشد، بلكه وى تا زمانى كه ابوسهل اسماعیل‏بن على نوبختى زنده بود، یعنى تا شوال سال 311 قمرى / 923 میلادى آزاد بود. در این تاریخ حامدبن عباس از دنیا رفته بود و وزارت به دست ابن الفرات افتاد. حسین‏بن روح در زمان وزارت حامدبن عباس، یعنى قبل از ربیع‏الاخر سال 311 قمرى / 923 میلادى ، به مبارزه با عقاید شلمغانى پرداخت و او در صدد گرفتن انتقام از حسین‏بن روح برآمد؛ تا این‏كه در زمان ابن الفرات قدرت یافت و او و فرزندش محسن، شلمغانى را پشتیبانى و تقویت كردند. در نتیجه بعید نیست كه دست‏گیرى حسین‏بن روح به تحریك شلمغانى صورت گرفته باشد.