PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سیری در شاهنامه فردوسی



مناجات**انتظار سبز مهدوی**
08-01-2024, 16:07
https://nahang.ir/images/products/book_1171704.jpg

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
08-01-2024, 16:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif




بخش ۱ - آغاز کتاب






به نام خداوند جان و خرد


کز این برتر اندیشه بر نگذرد


خداوند نام و خداوند جای


خداوند روزی ده رهنمای


خداوند کیوان و گَردان سپهر


فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر


ز نام و نشان و گمان برتر است


نگارندهٔ بر شده پیکر است


به بینندگان آفریننده را


نبینی مرنجان دو بیننده را


نیابد بدو نیز اندیشه راه


که او برتر از نام و از جایگاه


سخن هر چه زین گوهران بگذرد


نیابد بدو راه جان و خرد


خرد گر سخن برگزیند همی


همان را گزیند، که بیند همی


ستودن نداند کس، او را چو هست


میان بندگی را ببایدت بست


خرد را و جان را همی سنجد اوی


در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی


بدین آلت رای و جان و زبان


ستود آفریننده را کی توان


به هستیش باید که خستو شوی


ز گفتار بی‌کار یک‌سو شوی


پرستنده باشی و جوینده راه


به ژرفی به فرمانش کردن نگاه


توانا بود هر که دانا بود


ز دانش دل پیر برنا بود


از این پرده برتر سخن‌گاه نیست


ز هستی مر اندیشه را راه نیست





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
08-01-2024, 16:19
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif






بخش ۲ - ستایش خرد






کنون ای خردمند وصف خرد


بدین جایگه گفتن اندر خورد


کنون تا چه داری بیار از خرد


که گوش نیوشنده ز او بر خورد


خرد بهتر از هر چه ایزد بداد


ستایش خرد را به از راه داد


خرد رهنمای و خرد دلگشای


خرد دست گیرد به هر دو سرای


از او شادمانی و ز اویت غمی است


و ز اویت فزونی و ز اویت کمی است


خرد تیره و مرد روشن روان


نباشد همی شادمان یک زمان


چه گفت آن خردمند مرد خرد


که دانا ز گفتار او بر خورد


کسی کو خرد را ندارد ز پیش


دلش گردد از کردهٔ خویش ریش


هشیوار دیوانه خواند ورا


همان خویش بیگانه داند ورا


از اویی به هر دو سرای ارجمند


گسسته خرد پای دارد به بند


خرد چشم جان است چون بنگری


تو بی‌چشم شادان جهان نسپری


نخست آفرینش خرد را شناس


نگهبان جان است و آن سه پاس


سه پاس تو چشم است و گوش و زبان


کز این سه رسد نیک و بد بی‌گمان


خرد را و جان را که یارد ستود


و گر من ستایم که یارد شنود


حکیما چو کس نیست گفتن چه سود


از این پس بگو کآفرینش چه بود


تویی کردهٔ کردگار جهان


ببینی همی آشکار و نهان


به گفتار دانندگان راه جوی


به گیتی بپوی و به هر کس بگوی


ز هر دانشی چون سخن بشنوی


از آموختن یک زمان نغنوی


چو دیدار یابی به شاخ سخن


بدانی که دانش نیاید به بن


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
08-01-2024, 16:21
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif





بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم






از آغاز باید که دانی درست


سر مایهٔ گوهران از نخست


که یزدان ز ناچیز چیز آفرید


بدان تا توانایی آرد پدید


سرمایهٔ گوهران این چهار


بر آورده بی‌رنج و بی‌روزگار


یکی آتشی بر شده تابناک


میان آب و باد از بر تیره خاک


نخستین که آتش به جنبش دمید


ز گرمیش پس خشکی آمد پدید


و زان پس ز آرام سردی نمود


ز سردی همان باز تری فزود


چو این چار گوهر به جای آمدند


ز بهر سپنجی سرای آمدند


گهرها یک اندر دگر ساخته


ز هر گونه گردن برافراخته


پدید آمد این گنبد تیز رو


شگفتی نمایندهٔ نو به‌ نو


ابر ده و دو هفت شد کدخدای


گرفتند هر یک سزاوار جای


در بخشش و دادن آمد پدید


ببخشید دانا چنان چون سزید


فلک‌ها یک اندر دگر بسته شد


بجنبید چون کار پیوسته شد


چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ


زمین شد به کردار روشن چراغ


ببالید کوه آب‌ها بر دمید


سر رستنی سوی بالا کشید


زمین را بلندی نبد جایگاه


یکی مرکزی تیره بود و سیاه


ستاره بر او بر شگفتی نمود


به خاک اندرون روشنایی فزود


همی بر شد آتش فرود آمد آب


همی گشت گرد زمین آفتاب


گیا رست با چند گونه درخت


به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت


ببالد ندارد جز این نیرویی


نپوید چو پیوندگان هر سویی


و زان پس چو جنبنده آمد پدید


همه رستنی زیر خویش آورید


خور و خواب و آرام جوید همی


و زان زندگی کام جوید همی


نه گویا زبان و نه جویا خرد


ز خاک و ز خاشاک تن پرورد


نداند بد و نیک فرجام کار


نخواهد از او بندگی کردگار


چو دانا توانا بد و دادگر


از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر


چنین است فرجام کار جهان


نداند کسی آشکار و نهان







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
08-01-2024, 16:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif







بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم




چو زین بگذری مردم آمد پدید


شد این بندها را سراسر کلید


سرش راست بر شد چو سرو بلند


به گفتار خوب و خرد کار بند


پذیرندهٔ هوش و رای و خرد


مر او را دد و دام فرمان برد


ز راه خرد بنگری اندکی


که مردم به معنی چه باشد یکی


مگر مردمی خیره خوانی همی


جز این را نشانی ندانی همی


تو را از دو گیتی بر آورده‌اند


به چندین میانجی بپرورده‌اند


نخستین فطرت پسین شمار


تویی خویشتن را به بازی مدار


شنیدم ز دانا دگرگونه زین


چه دانیم راز جهان آفرین


نگه کن سرانجام خود را ببین


چو کاری بیابی از این به گزین


به رنج اندر آری تنت را رواست


که خود رنج بردن به دانش سزاست


چو خواهی که یابی ز هر بد رها


سر اندر نیاری به دام بلا


نگه کن بدین گنبد تیزگرد


که درمان ازوی است و ز اوی است درد


نه گشت زمانه بفرسایدش


نه آن رنج و تیمار بگزایدش


نه از جنبش آرام گیرد همی


نه چون ما تباهی پذیرد همی


از او دان فزونی از او هم شمار


بد و نیک نزدیک او آشکار






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
09-01-2024, 15:21
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif





بخش ۵ - گفتار اندر آفرینش آفتاب



ز یاقوت سرخ است چرخ کبود


نه از آب و گرد و نه از باد و دود


به چندین فروغ و به چندین چراغ


بیاراسته چون به نوروز باغ


روان اندر او گوهر دل‌فروز


کز او روشنایی گرفته است روز


ز خاور بر آید سوی باختر


نباشد از این یک روش راست‌تر


ایا آن که تو آفتابی همی


چه بودت که بر من نتابی همی










https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif






امضاء

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
09-01-2024, 15:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif





بخش ۶ - در آفرینش ماه




چراغ است مر تیره شب را بسیچ


به بد تا توانی تو هرگز مپیچ


چو سی روز گردش بپیمایدا


شود تیره گیتی بدو روشنا


پدید آید آنگاه باریک و زرد


چو پشت کسی کو غم عشق خْوَرد


چو بیننده دیدارش از دور دید


هم اندر زمان او شود ناپدید


دگر شب نمایش کند بیش‌تر


تو را روشنایی دهد بیش‌تر


به دو هفته گردد تمام و درست


بدان باز گردد که بود از نخست


بود هر شبانگاه باریک‌تر


به خورشید تابنده نزدیک‌تر


بدینسان نهادش خداوند داد


بود تا بود هم بدین یک نهاد





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
11-01-2024, 16:24
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif



بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر





تو را دانش و دین رهاند درست


در رستگاری ببایدت جست


و گر دل نخواهی که باشد نژند


نخواهی که دائم بوی مستمند


به گفتار پیغمبرت راه جوی


دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی


چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی


خداوند امر و خداوند نهی


که خورشید بعد از رسولان مه


نتابید بر کس ز بوبکر به


عمر کرد اسلام را آشکار


بیاراست گیتی چو باغ بهار


پس از هر دو آن بود عثمان گزین


خداوند شرم و خداوند دین


چهارم علی بود جفت بتول


که او را به خوبی ستاید رسول


که من شهر علمم علیم در است


درست این سخن قول پیغمبر است


گواهی دهم کاین سخن‌ها ز اوست


تو گویی دو گوشم پر آواز اوست


علی را چنین گفت و دیگر همین


کز ایشان قوی شد به هر گونه دین


نبی آفتاب و صحابان چو ماه


به هم بستهٔ یک‌دگر راست راه


منم بندهٔ اهل بیت نبی


ستایندهٔ خاک و پای وصی


حکیم این جهان را چو دریا نهاد


بر انگیخته موج از او تندباد


چو هفتاد کشتی بر او ساخته


همه بادبان‌ها بر افراخته


یکی پهن کشتی به سان عروس


بیاراسته همچو چشم خروس


محّمد بدو اندرون با علی


همان اهل بیت نبی و ولی


خردمند کز دور دریا بدید


کرانه نه پیدا و بن ناپدید


بدانست کو موج خواهد زدن


کس از غرق بیرون نخواهد شدن


به دل گفت اگر با نبی و وصی


شوم غرقه دارم دو یار وفی


همانا که باشد مرا دستگیر


خداوند تاج و لوا و سریر


خداوند جوی می و انگبین


همان چشمهٔ شیر و ماء معین


اگر چشم داری به دیگر سرای


به نزد نبی و علی گیر جای


گرت زین بد آید گناه من است


چنین است و این دین و راه من است


بر این زادم و هم بر این بگذرم


چنان دان که خاک پی حیدرم


دلت گر به راه خطا مایل است


تو را دشمن اندر جهان خود دل است


نباشد جز از بی‌پدر دشمنش


که یزدان به آتش بسوزد تنش


هر آنکس که در جانش بغض علی است


از او زارتر در جهان زار کی است


نگر تا نداری به بازی جهان


نه برگردی از نیک پی هم‌رهان


همه نیکی‌ات باید آغاز کرد


چو با نیک‌نامان بوی هم‌نورد


از این در سخن چند رانم همی


همانا کرانش ندانم همی





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
11-01-2024, 16:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif


بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب



سخن هر چه گویم همه گفته‌اند

بر باغ دانش همه رفته‌اند

اگر بر درخت برومند جای

نیابم که از بر شدن نیست رای

کسی کو شود زیر نخل بلند

همان سایه ز او بازدارد گزند

توانم مگر پایه‌ای ساختن

بر شاخ آن سرو سایه فکن

کز این نامور نامهٔ شهریار

به گیتی بمانم یکی یادگار

تو این را دروغ و فسانه مدان

به رنگ فسون و بهانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز و معنی برد

یکی نامه بود از گه باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدی

از او بهره‌ای نزد هر بخردی

یکی پهلوان بود دهقان نژاد

دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهندهٔ روزگار نخست

گذشته سخن‌ها همه باز جست

ز هر کشوری موبدی سالخْوَرد

بیاورد کاین نامه را یاد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان

و زان نامداران فرخ مهان

که گیتی به آغاز چون داشتند

که ایدون به ما خوار بگذاشتند

چه گونه سر آمد به نیک اختری

بر ایشان همه روز گُند آوری

بگفتند پیشش یکایک مهان

سخن‌های شاهان و گشت جهان

چو بشنید از ایشان سپهبد سخن

یکی نامور نامه افکند بن

چنین یادگاری شد اندر جهان

بر او آفرین از کهان و مهان

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
19-01-2024, 13:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif



بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر:




چو از دفتر این داستان‌ها بسی


همی خواند خواننده بر هر کسی


جهان دل نهاده بدین داستان


همان بخردان نیز و هم راستان


جوانی بیامد گشاده زبان


سخن گفتن خوب و طبع روان


به شعر آرم این نامه را گفت من


از او شادمان شد دل انجمن


جوانیش را خوی بد یار بود


ابا بد همیشه به پیکار بود


بر او تاختن کرد ناگاه مرگ


نهادش به سر بر یکی تیره ترگ


بدان خوی بد جان شیرین بداد


نبد از جوانیش یک روز شاد


یکایک از او بخت برگشته شد


به دست یکی بنده بر کشته شد


برفت او و این نامه ناگفته ماند


چنان بخت بیدار او خفته ماند


الهی عفو کن گناه ورا


بیفزای در حشر جاه ورا
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
19-01-2024, 13:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif



بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب



دل روشن من چو برگشت از اوی


سوی تخت شاه جهان کرد روی


که این نامه را دست پیش آورم


ز دفتر به گفتار خویش آورم


بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار


بترسیدم از گردش روزگار


مگر خود درنگم نباشد بسی


بباید سپردن به دیگر کسی


و دیگر که گنجم وفادار نیست


همین رنج را کس خریدار نیست


بر این گونه یک چند بگذاشتم


سخن را نهفته همی داشتم


سراسر زمانه پر از جنگ بود


به جویندگان بر جهان تنگ بود


ز نیکو سخن بهْ چه اندر جهان


به نزد سخن سنج فرّخ مهان


اگر نامدی این سخن از خدای


نبی کِی بدی نزد ما رهنمای


به شهرم یکی مهربان دوست بود


تو گفتی که با من به یک پوست بود


مرا گفت خوب آمد این رای تو


به نیکی گراید همی پای تو


نبشته من این نامهٔ پهلوی


به پیش تو آرم مگر نغنوی


گشاده زبان و جوانیت هست


سخن گفتن پهلوانیت هست


شو این نامهٔ خسروان باز گوی


بدین جوی نزد مهان آبروی


چو آورد این نامه نزدیک من


بر افروخت این جان تاریک من




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
02-02-2024, 18:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif


بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور


بدین نامه چون دست کردم دراز

یکی مهتری بود گردن‌فراز

جوان بود و از گوهر پهلوان

خردمند و بیدار و روشن روان

خداوند رای و خداوند شرم

سخن گفتن خوب و آوای نرم

مرا گفت کز من چه باید همی

که جانت سخن برگراید همی

به چیزی که باشد مرا دسترس

بکوشم نیازت نیارم به کس

همی داشتم چون یکی تازه سیب

که از باد نامد به من بر نهیب

به کیوان رسیدم ز خاک نژند

از آن نیک‌دل نامدار ارجمند

به چشمش همان خاک و هم سیم و زر

کریمی بدو یافته زیب و فر

سراسر جهان پیش او خوار بود

جوانمرد بود و وفادار بود

چنان نامور گم شد از انجمن

چو در باغ سرو سهی از چمن

نه ز او زنده بینم نه مرده نشان

به دست نهنگان مردم کشان

دریغ آن کمربند و آن گِردگاه

دریغ آن کِیی برز و بالای شاه

گرفتار ز او دل شده نا‌امید

نوان لرز لرزان به کردار بید

یکی پند آن شاه یاد آوریم

ز کژی روان سوی داد آوریم

مرا گفت کاین نامهٔ شهریار

گرت گفته آید به شاهان سپار

بدین نامه من دست بردم فراز

به نام شهنشاه گردن‌فراز



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
02-02-2024, 18:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif



بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود



جهان آفرین تا جهان آفرید

چون او مرزبانی نیامد پدید

چو خورشید بر چرخ بنمود تاج

زمین شد به کردار تابنده عاج

چه گویم که خورشید تابان که بود

کز او در جهان روشنایی فزود

ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت

نهاد از بر تاج خورشید تخت

ز خاور بیاراست تا باختر

پدید آمد از فرّ او کان زر

مرا اختر خفته بیدار گشت

به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

بدانستم آمد زمان سخن

کنون نو شود روزگار کهن

بر اندیشهٔ شهریار زمین

بخفتم شبی لب پر از آفرین

دل من چو نور اندر آن تیره شب

نخفته گشاده دل و بسته لب

چنان دید روشن روانم به خواب

که رخشنده شمعی بر آمد ز آب

همه روی گیتی شب لاژورد

از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

در و دشت بر سان دیبا شدی

یکی تخت پیروزه پیدا شدی

نشسته بر او شهریاری چو ماه

یکی تاج بر سر به جای کلاه

رده بر کشیده سپاهش دو میل

به دست چپش هفتصد ژنده پیل

یکی پاک دستور پیشش به پای

بداد و بدین شاه را رهنمای

مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه

و زان ژنده پیلان و چندان سپاه

چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی

از آن نامداران بپرسیدمی

که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه

ستاره است پیش اندرش یا سپاه

یکی گفت کاین شاه روم است و هند

ز قنّوج تا پیش دریای سند

به ایران و توران ورا بنده‌اند

به رای و به فرمان او زنده‌اند

بیاراست روی زمین را به داد

بپردخت از آن تاج بر سر نهاد

جهاندار محمود شاه بزرگ

به آبشخور آرد همی میش و گرگ

ز کشمیر تا پیش دریای چین

بر او شهریاران کنند آفرین

چو کودک لب از شیر مادر بشست

ز گهواره محمود گوید نخست

نپیچد کسی سر ز فرمان اوی

نیارد گذشتن ز پیمان اوی

تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای

بدو نام جاوید جوینده‌ای

چو بیدار گشتم بجستم ز جای

چه مایه شب تیره بودم به پای

بر آن شهریار آفرین خواندم

نبودم درم جان بر افشاندم

به دل گفتم این خواب را پاسخ است

که آواز او بر جهان فرخ است

بر آن آفرین کو کند آفرین

بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

ز فرش جهان شد چو باغ بهار

هوا پر ز ابر و زمین پر نگار

از ابر اندر آمد به هنگام نم

جهان شد به کردار باغ ارم

به ایران همه خوبی از داد اوست

کجا هست مردم همه یاد اوست

به بزم اندرون آسمان سخاست

به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست

به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل

به کف ابر بهمن به دل رود نیل

سر بخت بدخواه با خشم اوی

چو دینار خوارست بر چشم اوی

نه کند آوری گیرد از باج و گنج

نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج

هر آن کس که دارد ز پروردگان

از آزاد و از نیک‌دل بردگان

شهنشاه را سر به سر دوست‌وار

به فرمان ببسته کمر استوار

نخستین برادرش که‌تر به سال

که در مردمی کس ندارد همال

ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر

زیَد شاد در سایهٔ شاه عصر

کسی کش پدر ناصرالدین بود

سر تخت او تاج پروین بود

و دیگر دلاور سپهدار طوس

که در جنگ بر شیر دارد فسوس

ببخشد درم هر چه یابد ز دهر

همی آفرین یابد از دهر بهر

به یزدان بود خلق را رهنمای

سر شاه خواهد که باشد به جای

جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد

همیشه بماناد جاوید و شاد

همیشه تن آباد با تاج و تخت

ز درد و غم آزاد و پیروز بخت

کنون باز گردم به آغاز کار

سوی نامهٔ نامور شهریار


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif

مناجات**انتظار سبز مهدوی**
26-03-2024, 18:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif




بخش 1



سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست


که نام بزرگی به گیتی که جست


که بود آن که دیهیم بر سر نهاد


ندارد کس آن روزگاران به یاد


مگر کز پدر یاد دارد پسر


بگوید تو را یک به یک در به در


که نام بزرگی که آورد پیش


که را بود از آن برتران پایه بیش


پژوهندهٔ نامهٔ باستان


که از پهلوانان زند داستان


چنین گفت کآیین تخت و کلاه


کیومرث آورد و او بود شاه


چو آمد به برج حَمَل آفتاب


جهان گشت با فرَ و آیین و آب


بتابید از آن سان ز برج بره


که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره


کیومرث شد بر جهان کدخدای


نخستین به کوه اندرون ساخت جای


سر بخت و تختش بر آمد به کوه


پلنگینه پوشید خود با گروه


از او اندر آمد همی پرورش


که پوشیدنی نو بُد و نو خورش


به گیتی درون سال سی شاه بود


به خوبی چو خورشید بر گاه بود


همی تافت زو فرّ شاهنشهی


چو ماه دو هفته ز سرو سهی


دد و دام و هر جانور کش بدید


ز گیتی به نزدیک او آرمید


دوتا می‌شدندی بر تخت او


از آن بر شده فرّه و بخت او


به رسم نماز آمدندیش پیش


و ز او برگرفتند آیین خویش


پسر بد مر او را یکی خوب‌روی


هنرمند و همچون پدر نامجوی


سیامک بُدش نام و فرخنده بود


کیومرث را دل بدو زنده بود


به جانش بر از مهر گریان بدی


ز بیم جداییش بریان بدی


بر آمد بر این کار یک روزگار


فروزنده شد دولت شهریار


به گیتی نبودش کسی دشمنا


مگر بدکنش ریمن آهرمنا


به رشک اندر آهرمن بدسگال


همی رای زد تا ببالید بال


یکی بچه بودش چو گرگ سترگ


دلاور شده با سپاه بزرگ


جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه


ز بخت سیامک و زان پایگاه


سپه کرد و نزدیک او راه جست


همی تخت و دیهیم کی شاه جست


همی گفت با هر کسی رای خویش


جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش


کیومرث زین خود کی آگاه بود


که تخت مهی را جز او شاه بود


یکایک بیامد خجسته سروش


به سان پری پلنگینه پوش


بگفتش ورا زین سخن در به در


که دشمن چه سازد همی با پدر


سخن چون به گوش سیامک رسید


ز کردار بدخواه دیو پلید


دل شاه بچّه بر آمد به جوش


سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش


بپوشید تن را به چرم پلنگ


که جوشن نبود و نه آیین جنگ


پذیره شدش دیو را جنگجوی


سپه را چو روی اندر آمد به روی


سیامک بیامد برهنه تنا


بر آویخت با پور آهرمنا


بزد چنگ وارونه دیو سیاه


دوتا اندر آورد بالای شاه


فکند آن تن شاهزاده به خاک


به چنگال کردش کمرگاه چاک


سیامک به دست خروزان دیو


تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو


چو آگه شد از مرگ فرزند شاه


ز تیمار گیتی بر او شد سیاه


فرود آمد از تخت ویله کنان


زنان بر سر و موی و رخ را کَنان


دو رخساره پر خون و دل سوگوار


دو دیده پر از نم چو ابر بهار


خروشی بر آمد ز لشکر به زار


کشیدند صف بر در شهریار


همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ


دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ


دد و مرغ و نخچیر گشته گروه


برفتند ویله کنان سوی کوه


برفتند با سوگواری و درد


ز درگاه کی شاه برخاست گرد


نشستند سالی چنین سوگوار


پیام آمد از داور کردگار


درود آوریدش خجسته سروش


کز این بیش مخروش و باز آر هوش


سپه ساز و برکش به فرمان من


بر آور یکی گرد از آن انجمن


از آن بد کنش دیو روی زمین


بپرداز و پردخته کن دل ز کین


کی نامور سر سوی آسمان


بر آورد و بدخواست بر بدگمان


بر آن برترین نام یزدانش را


بخواند و بپالود مژگانش را


و زان پس به کین سیامک شتافت


شب و روز آرام و خفتن نیافت





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/57750079709540451383.gif