PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : متن کتاب پرسمان عصمت



حور العین
18-06-2010, 06:16
بسمه تعالی


http://www.askquran.ir/gallery/images/51816/1_porsemanesmat.jpg



حسن يوسفيان


پرسمان عصمت / مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه،--


قم: حوزه ى علميه ى قم، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى، 1380.


77ص. 5000 ريال:ISBN: 964 - 93001 - 4 - 1


فهرست نويسى بر اساس اطلاعات فيپا.


1. عصمت. 2.انبيا و امامان.


الف. حوزه ى علميه ى قم. مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى. ب. عنوان. ج. عنوان: پرسش و پاسخ هاى عصمت.


4 پ / 9 ى / 32 / 223BP 43/297


كتاب خانه ى ملى ايران


محل نگه دارى: 22875 ـ 80 م
مراكز پخش:


قم: خ شهدا، ك 19، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه، تلفن: 7737217.


قم: انتشارات بنى الزهرا(س)، خ آيت ا... مرعشى نجفى، پاساژ قدس، شماره ى 82 تلفن: 7732730.
تـهران: خ انقلاب، ابتداى خ 12 فروردين، مـجتـمع كتاب فـرورديـن طـبقه ى همكف، شـماره ى 11،

واحد پخش مؤسسه ى فرهنگى دانش و انديشه معاصر، تلفن: 6492300.


كليه حقوق براى ناشر محفوظ است.

حور العین
18-06-2010, 06:17
پيشگفتار

گفتمان عصمت پيامبران و امامان، از موضوعات مهّم كلامى است كه متكلمان و حكيمان و عارفان را از گذشته بدان مشغول ساخته است و به جهت اهميت آن، امروز نيز با چالش هاى جديدى رو به رو است.

اثبات اين بحث، از زاويه ى درون دينى بسيار آشكار است; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در احاديث فراوانى از عصمت اهل بيت خويش، سخن به ميان آورده است; اما از منظر برون دينى، پرسش هاى مهمى را فرا روى خود دارد:

آيا مقام عصمت، امرى اعطايى و جبرى است يا اين كه پيامبران و امامان با تلاش خود بدان دست يافته اند؟ حال اگر عصمت، موهبتى الهى باشد، چگونه مى توان برترى آنان بر ساير انسان ها را ثابت كرد؟

چگونه مى توان وجود انسان هاى معصوم را پذيرفت، با اين كه هيچ انسانى از شهوت و اميال نفسانى خالى نيست؟

آيا تجربه ى دينى دانستن وحى، با عصمت انبيا سازگار است؟

اگر عصمت پيامبران، امرى مسلم است، پس چرا برخى از اصحاب آن ها به ايشان اعتراض مى كردند؟

آيا اصولا مى توان مقام عصمت را به غير از پيامبران و امامان سرايت دارد؟
البته پرسش هاى ديگرى از منظر درون دينى نيز نسبت به اين مسئله وارد است كه بايد با اتقان علمى بدان پرداخت:

اگر پيشوايان دين از عصمت برخوردارند، پس چرا برخى خطاها و گناهان را به خود نسبت مى دهند و يا اين كه در پاره اى امور با اصحاب خود مشورت مى كردند و يا اين كه دايماً گريه و زارى و استغفار مى نمودند؟

«پرسمان عصمت» كه به كوشش پژوهش گر ارج مند، آقاى حسن يوسفيان به رشته ى تحرير در آمده است، به شبهات و پرسش هايى از اين قبيل پرداخته است. تلاش پر ثمر اين پژوهش گر قابل تقدير است و اميد است كه منشأ حركتى آغازين جهت پژوهش هاى بنيادين تر گردد.

بر خود فرض مى دانم از تمام عزيزان و سروران و استادانى كه در به سامان رساندن «پرسمان عصمت» نقش مؤثرى داشته اند، تشكر نمايم:
استاد فرزانه حضرت آيت اللّه جعفر سبحانى كه على رغم مشغله هاى فراوان، پرسش ها و پاسخ هاى اين كتاب را با دقت مطالعه نموده و با ره نمودهاى خود محقق محترم را هدايت ساختند;

حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيد هاشم حسينى بوشهرى، مدير محترم مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه كه هدايت ها و حمايت هاى ايشان در پيش رفت و سرعت فرايند دست آوردهاى مركز مؤثر بوده است;

حجج اسلام سيد محمد على داعى نژاد، مسئول دفتر پژوهشى و سيد هبت اللّه صدرالسادات، مسئول دفتر ارتباطات و هم آهنگى، اكبر اسد عليزاده، مسئول گروه كلام اسلامى و سيدمصطفى آل سيدغفور مسئول آماده سازى آثار، عبدالرحيم سليمانى و حميد كريمى كارشناسان مركز و نيز ساير عزيزانى كه با تلاش و ارزيابى عالمانه ى خود، اين اثر را آماده ساختند.

عبد الحسين خسروپناه
جانشين مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه
25 / آذر /1380 سوال : 1 / شوال / 1422.

حور العین
18-06-2010, 06:17
سوال : واژه ى عصمت از چه زمان در معناى امروزى آن به كار رفته است؟

جواب : عصمت در لغت به معناى منع كردن و بازداشتن است و به همين معنا در برخى از آيات و روايات به كار رفته است كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

الف. (لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّه إِلاّ مَنْ رَحِمَ);[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn1)

امروز هيچ كس را از قهر خدا جز به لطف او پناه نيست. (تنها رحمت او است كه مانع از عذاب مى گردد).
ب. (وَ اللّه يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ);[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn2)

خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت.

ج. «الاعتبارُ يُفيدُ العِصمَة»;[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn3)

عبرت گيرى (از كارهاى ديگران) مصونيت آدمى را به دنبال دارد (و از آزمودن دوباره ى اعمال ناپسند جلوگيرى مى كند).

د. «إنَّ التَقوى عِصمَة لَكَ فِى حَياتِك»;[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn4)

تقواى الهى (از آلودگى به گناه) بازتان مى دارد.


گفتنى است كه بازداشتن و منع كردن، همواره با جبر و اكراه همراه نيست; بلكه در مورد كسى كه به پند و اندرز بسنده مى كند و دايره ى اختيار ديگرى را تنگ نمى نمايد نيز مى توان اين واژه را به كار گرفت.[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn5) از سوى ديگر، از ديدگاه آيات و روايات، پيامبران و امامان از هر گونه گناه و خطايى در امان اند. براى بيان اين حقيقت، الفاظ و تعابير گوناگونى به كار رفته كه واژه ى عصمت نيز يكى از آن ها است;[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn6) چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد:

«أنَا وَ عَلى وَ الحَسن وَ الحُسَين وَ تِسعَة مِن وُلدِ الحُسَين مُطَهَّروُن مَعصومُون»;[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn7) من و على و حسن و حسين و نُه نفر از فرزندان حسين، پاك و معصوم هستيم.

امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز با اشاره به اين حقيقت كه خداى حكيم را نشايد كه به اطاعت و پى روى همه جانبه از كسى فرمان دهد كه از آلوده شدن به گناه در امان نيست، مى فرمايد:

«انّما امَرَ اللّه عَزوَجَل بِطاعَة الرَسول لانَّهُ مَعصوم مُطَهّر لا يَأمُر بِمَعصيتِه»[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn8);

دليل آن كه خداوند مردم را به اطاعت (همه جانبه) از پيامبر مى خواند آن است كه وى پاك و معصوم است و به گناه فرمان نمى دهد.

اين، تنها نمونه هايى است از رواياتى كه پيشينه ى كاربرد واژه ى عصمت را مى نمايانند و بر اين پندار كه پيدايش اين اصطلاح، سال ها پس از ظهور اسلام و در زمان رواج انديشه هاى كلامى بوده است،[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn9)

خط بطلان مى كشند، با اين همه، براى بهره گيرى از معارف دينى نبايد تنها از واژه هايى سراغ گرفت كه به تدريج در معناى امروزى شان به كار رفته يا در اين معانى رواج يافته اند. قرآن كريم، بى آن كه واژه ى عصمت را به كار گيرد، با بيان هاى گوناگون دامان انبيا و اوليا را از هر گونه گناه و خطايى مى زدايد.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn10) پيامبر گرامى اسلام و اميرمؤمنان نيز افزون بر اين واژه، تعابير ديگرى به كار مى برند كه در رسايى و گويايى، چيزى از آن كم ندارد; چنان كه پيامبر اكرم در تفسير آيه ى تطهير مى فرمايد: «فَانَا وَ اهل بيتى مُطَهَّرون مِن الذنُوب»[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftn11); من و اهل بيتم از گناه پيراسته ايم.
parvaneh2



[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref1). سوره ى هود، آيه ى 43 (ترجمه ى الهى قمشه اى).
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref2). سوره ى مائده، آيه ى 67.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref3). ميزان الحكمة، ج 6، ص 342.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref4). همان، ص 343.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref5). ر.ك: مقاييس اللغة، ج 4، ص 331; و بحارالانوار، ج 17، ص 94.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref6). انديشمندان مسلمان با بهره گيرى از آيات و روايات و بر پايه ى مبانى پذيرفته شده در مكاتب مختلف كلامى، تعاريف گوناگونى از عصمت به دست داده اند كه كم و بيش با يك ديگر تفاوت هايى نيز دارند. (براى نمونه ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 9; بحار الانوار، ج 17، ص 94; شرح المواقف، ج 8، ص 280; شرح المقاصد، ج 4، ص 312; تنزيه الانبياء، ص 19; و الالهيات، ج 3، ص 161). فاضل مقداد در تعريف عصمت مى گويد: «عصمت، لطفى است كه خداوند در حق مكلف به جاى مى آورد، به گونه اى كه انگيزه اى براى ترك اطاعت و يا انجام معصيت در او باقى نمى ماند، هر چند اين لطف، توان انجام گناه را از وى نمى ستاند» (ارشاد الطالبين، ص 301 - 302). اين متكلم برجسته ى اماميه، در ادامه، اسباب تحقق لطف الهى را چنين بر مى شمارد: الف. برخوردارى از ملكه اى كه آدمى را از اقدام بر معاصى باز مى دارد; ب. آگاهى كامل از پى آمدهاى اعمال زشت و زيبا; ج. ترس از مؤاخذه بر ترك اولى.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref7). بحارالانوار، ج 25، ص 201; و ينابيع المودة، ب 77، ص 445.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref8). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 2، ص 248.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref9). ر.ك: عصمة الانبياء، (رسالة التقريب، العدد الثانى)، ص 133.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref10). ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 114ـ109 و 160ـ157 و 207ـ196 و 306ـ285.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=3#_ftnref11). الدر المنثور، ج 5، ص 199.

حور العین
18-06-2010, 06:18
سوال : اگر عصمت امرى اعطايى باشد، آيا مصونيت پيامبران و امامان از گناه، جبرى نخواهد بود؟ در اين صورت، دليل برترى آنان بر ساير انسان ها چيست؟

جواب : جبرى يا اختيارى بودن عصمت، اولين و مهم ترين پرسشى است كه اين مسئله، پيش چشم خردمندان مى نهد;[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn1) چرا كه ارزش آدمى به اراده ى آزاد و اختيار او است و جبرى انگاشتن عصمت، معصومين را به ماشين خودكارى تبديل مى كند كه نه شايسته ى الگو شدن براى ديگران اند و نه سزاوار پاداش فراوان.

اختيار آمد عبادت را نمك ورنه مى گردد به ناخواه اين فلك
گردش او را نه اجر و نه عقاب كه اختيار آمد هنر وقت حساب
جمله عالم خود مسبِّح آمدند نيست آن تسبيح جبرى مزدمند.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn2)

اين مشكل به سادگى قابل حل است. سير اختيارى انسان داراى دو ركن اساسى است: علم و اراده. ما اگر دچار معصيت مى شويم، يا نسبت به زشتى گناه آگاهى كامل نداريم و يا از اراده اى قوى براى ترك آن برخوردار نيستيم. هر چه اين دو عامل تقويت شوند، دايره ى گناهان آدمى، تنگ تر و تنگ تر خواهد شد. معصومين كسانى هستند كه هم از نظر شناخت چنان اند كه زشتى و ناپسندى هر كار بدى را به چشم دل مى بينند و هم به لحاظ اراده چنان قدرتى دارند كه طوفان غرايز حيوانى، عنان اختيار را از كف آنان نمى ربايد. همه ى ما مرتبه اى از چنين مصونيت هايى را تجربه نموده ايم; به عنوان مثال، خوردن برخى از نجاسات، حتّى به فكر هيچ عاقلى هم خطور نمى كند، چه رسد به اين كه جامه ى تحقّق پوشد.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn3)

امّا مسئله به همين جا خاتمه نمى يابد. پرسشى كه هنوز ذهن آدمى را به خود مشغول مى دارد، اين است كه چرا اين علم و اراده ى آن چنانى، در انحصار گروه اندكى است؟ درست است كه راه حل ذكر شده، مشكل اختيار معصومين را چاره مى كند، اما هم چنان دليل برترى آنان بر سايرين، بى پاسخ مانده است. پيامبر و امام معصوم، گناه را هم چون ماده ى سمّى مى بيند; از اين رو، فكر انجام آن را نيز در سر نمى پروراند. ما نيز اگر چنان علم و اراده اى داشتيم، از عصمت كامل برخوردار مى شديم.
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn4)

اين پرسش اساسى كه گاه از آن با عنوان «موهبتى بودن عصمت» ياد مى شود، با پاسخ هاى مختلفى رو به رو شده است.[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn5) يكى از آن ها كه در تأييد آن، از روايات مختلفى مى توان سود جست، راه حل اين مشكل را در علم پيشين الهى جست و جو مى كند. به اين بيان كه خداوند پيش از آفرينش آدميان، با علم ازلى خود مى دانست كه گروهى از آنان، بيش از سايرين از اختيار خود بهره مى گيرند و حتّى اگر مورد موهبت هاى ويژه قرار نگيرند، با اعمال اختيارى خود، سر آمد همگان خواهند شد.

اين منزلتى كه اينان با سير اختيارى خويش بدان مى رسيدند، سبب گرديد كه خداوند، موهبت ويژه ى خويش را به آنان عطا نمايد و ايشان را از علم و اراده اى برخوردار كند كه به واسطه ى آن، به مصونيت كامل برسند و در پرتو آن، راه نمايانى مطمئن براى همه ى افراد بشر گردند. به عبارت ديگر، دليل اعطاى چنين موهبتى، علاوه بر پاداش به خود آن ها، فراهم نمودن وسايل هدايت براى ساير انسان ها است.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn6)

اين نكته را مى توان به خوبى از فرازهاى آغازين دعاى ندبه استفاده نمود. هم چنين در روايتى از امام صادق(عليه السلام) در باره ى موهبت هاى ويژه ى پيامبران، چنين آمده است:

از آن جا كه خداوند به هنگام آفرينش پيامبران، مى دانست كه آنان از او فرمان بردارى مى كنند و تنها او را عبادت نموده، هيچ گونه شركى روا نمى دارند از موهبت هاى ويژه ى خويش، برخوردارشان ساخت.

پس اينان به واسطه ى فرمان بردارى از خداوند به اين كرامت و منزلت والا رسيده اند.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftn7)
parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref1). برخى از نويسندگان از آن جا كه نتوانسته اند راهى براى جمع ميان عصمت و اختيار بيابند، بِه تر آن ديده اند كه اصل اين فضيلت را انكار كنند. بر اساس اين ديدگاه «اگر پيامبر معصوم باشد، در كارهايى كه انجام مى دهد يا از آن ها دست مى كشد، امتيازى بر ديگران نخواهد داشت; اما زندگى غير معصومانه ى پيامبر، شأن و منزلت او را بالا مى برد و نشانه ى اين است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پى روى كرده است». ر.ك: مقارنة الاديان، ج 3، ص 126.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref2). مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 9ـ3287.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref3). راه نماشناسى، ص 115. براى آشنايى با تبيين هاى ديگرى از اختيارى بودن عصمت، ر.ك: تلخيص المحصّل، ص 369; ارشاد الطالبين، ص 301; كشف المراد، ص 365; الالهيات، ج 3، ص 159; الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 3، ص 297; امام شناسى، ج 1، ص 80; امامت و رهبرى، ص 174; تنزيه انبيا از آدم تا خاتم، ص 19; گوهر مراد، ص 379; انيس الموحدين، ب 3، ف 2; و فلسفه ى وحى و نبوت، ص 218.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref4). ديوان حافظ.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref5). براى نمونه، ر.ك: پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى، ج 1، ص 165; راه نماشناسى، ص 121; و امام شناسى، ج 1، ص 114.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref6). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66; هم چنين ر.ك: بحارالانور، ج 17، ص 94; مصنفات الشيخ المفيد، ج 5 (تصحيح الاعتقاد) ص 128; و مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 301.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=4#_ftnref7). بحارالانوار، ج 10، ص 170.

حور العین
18-06-2010, 06:19
سوال : هيچ انسانى خالى از اميال و شهوات نفسانى نيست; بنابراين چگونه مى توان وجودانسان هاى معصوم را پذيرفت؟


جواب : برخى از كسانى كه به روشن فكران مذهبى شهرت يافته اند، بى گناهى را گناهى بزرگ براى بشر مى شمارند; با اين استدلال كه طينت آدمى را با اراده و اختيار سرشته اند و آنان كه اين ويژگى را ندارند، يا حيوان و يا فرشته اند.

انسان مطيع و بى مسئله و رام، حيوانى است كه كار مى كند و بار مى برد و زندگى غريزى مى كند. راستى چه نعمت بزرگى است قدر نه گفتن و عصيان كردن و چه متعالى اند كسانى كه به قله ى رفيع عصيان صعود مى كنند... نمى گوييم عصيان خوب است و بايد عصيان كرد، بلكه مى گوييم انسان، با عصيان، اراده و آگاهى و قدرت خود را ثابت مى كند... اگر بنا شود كه بر فرض محال انسان هرگز گناه نكند، در آن صورت يا حيوان است و يا فرشته، و به هر حال، انسان نيست.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn1)

احمد امين مصرى نيز پيراستگى از گناه را ناشدنى مى شمارد و با اشاره به وجود گرايش هاى گوناگون در آدمى، براى انسان عارى از گناه، جاى گاهى جز پندار نمى شناسد. قسمتى از سخنان او چنين است:


كمال و فضيلت انسان به اين نيست كه معصوم باشد، بلكه به اين است كه با وجود توانايى بر انجام كارهاى زشت، در بيش تر اوقات، جانب خير و پاكى را ترجيح دهد و از بدى ها دورى گزيند. آدمى داراى گرايش هاى فراوان و ناهم گونى است و در اين ميان، اميال نفسانى، او را به سوى بدى ها مى خوانند. اگر بنا باشد اين اميال را از وى جدا سازيم، در حقيقت، انسانيّتش را ستانده و ماهيّت ديگرى را جاى گزين آن ساخته ايم.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn2)

نقد و بررسى


چنين نگرشى بيش از هر چيز نمايان گر برداشت نادرست اينان از پديده ى عصمت و ناديده گرفتن توانايى هاى آدمى است. براى توضيح بيش تر، چند نكته را يادآور مى شويم:[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn3)

1. سازگارى عصمت با اختيار

بى ترديد، قوام انسانيت به اراده و اختيار است و در هيچ پديده ى انسانى نمى توان اين ويژگى را ناديده گرفت. از سوى ديگر كسانى كه با سخنانى از اين دست، امكان عصمت را به چالش مى خوانند، نتوانسته اند عصمت و اختيار را با يك ديگر سازش دهند و آن دو را كنار هم بنشانند. از اين رو است كه مى گويند: «انسان با عصيان، اراده و آگاهى و قدرت خود را ثابت مى كند» و يا «كمال آدمى به اين است كه با وجود توانايى بر انجام كارهاى زشت، در بيش تر اوقات جانب خير و پاكى را ترجيح دهد»

. اين در حالى است كه در بررسى رابطه ى عصمت و اختيار، سازگارى آن دو با يك ديگر به اثبات رسيد. به راستى مگر درجاتى از عصمت، كم و بيش در همه ى انسان ها تحقق نيافته است؟ كدام انسان عاقل و با اراده اى است كه آگاهانه لب به غذاى مسموم بزند؟ تنها تفاوت معصومان با ديگران در اين است كه در نظر آن ها، همه ى گناهان چون زهرى كشنده اند; از اين رو، خيال انجام آن را نيز از سر نمى گذرانند.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn4)

2. انسان برتر، نه برتر از انسان

در طول تاريخ، بسيارى از افراد به دليل بشر بودن انبيا، پيامبرى شان را زير سؤال برده و از پذيرش دعوتشان روى بر تافته اند. پيام آوران آسمانى نيز با تأكيد بر بشر بودن خويش، موهبت الهى را دليل دست يابى به اين مقامات ويژه دانسته اند.

(إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّه يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn5);

ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد.

بنابراين، نبايد از همانندى در انسانيّت به گم راهى بيفتيم و هيچ انسانى را شايسته ى ارتباط با جهانى ديگر و دست يابى به مقامات والايى چون عصمت ندانيم. ما اگر خود چهره ى حقيقى گناه را، چنان كه بايد، درك نكرده ايم و آن اراده ى قوى براى دورى از آن ها را در خود نمى بينيم و خويشتن را اسير دام هاى شيطانى مى يابيم، نبايد همگان را با خود مقايسه كرده، هر سخنى را كه فراتر از سطح انديشه ى ما است انكار كنيم.


كار پاكان را قياس از خود مگير***گر چه ماند در نبشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گم راه شد***كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند***اوليا را هم چو خود پنداشتند
گفته اينك ما بشر ايشان بشر***ما و ايشان بسته ى خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمى***هست فرقى در ميان بى مُنتها
هر دو گون زنبور خوردند از محلّ***ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گياه خوردند و آب***زين يكى سرگين شد و زان مشك ناب
هر دو نى خوردند از يك آب خور***اين يكى خالى و آن ديگر شكر
صد هزاران اين چنين اشباه بين***فرقشان هفتاد ساله راه بين.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn6)


3. توانايى انجام گناه، نه آلودگى به آن


آنچه ره زن انديشه ى عصمت ستيزان قرار گرفته، اين پندار است كه با وجود گرايش هاى نفسانى، گريزى از آلودگى به گناه نيست. غافل از آن كه در كنار اميالى كه آدمى را به زشتى ها فرا مى خواند، همواره گرايش به خوبى نيز وجود دارد و در معصومان، اين گرايش ها هيچ گاه راهى براى به بار نشستن اميال دسته ى اول باقى نمى گذارد. و به اصطلاح، در اين انسان هاى والا، مقتضى انجام گناه، همواره مانعى در پيش روى خود مى بيند و از فعاليت باز مى ماند.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn7)

4. تعديل قوا، نه سركوب آن ها

يكى از نكاتى كه توجه به آن به بسيارى از ترديدها پايان مى دهد، اين است كه عصمت به معناى سركوبى قواى نفسانى و شهوانى نيست; بلكه نيرويى است كه به هر كدام از گرايش هاى آدمى، از راه حلال پاسخ مى گويد. «مثلا سامعه از انسان صوت حسن مى خواهد، نه غنا و شخص مى تواند صوت حسن را با صوت موزون و دل پذير بدون شائبه ى حرام تأمين كند... و نيز ساير قوا، هر كدام مقتضياتى دارند كه هم مى توان آن را از راه حلال تهيه كرد و هم از راه حرام. انبيا راه حرام را بستند و با حلال به مقتضيات قوا پاسخ دادند».[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftn8)


parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref1). بازخوانى قصه ى خلقت، ص 110.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref2). ضحى الاسلام، ج 3، ص 229. و ر.ك: من العقيدة الى الثورة، ج 4، ص 187.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref3). ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 35.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref4). ر.ك: الهيات، ج 3، ص 159; امامت و رهبرى، ص 174; و امام شناسى، ج 1، ص 80.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref5). سوره ى ابراهيم، آيه ى 11 (ترجمه ى فولادوند).
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref6). مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 271ـ263.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref7). الصراط المستقيم، ج1، ص 116; و بررسى مسائل كلى امامت، ص 172.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=5#_ftnref8). تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 9، سيره ى علمى و عملى حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، ص 22.

حور العین
18-06-2010, 06:19
سوال : آيا اعتقاد به عصمت در اديان ديگر نيز وجود دارد؟



جواب : برخى از مراتب عصمت، يعنى عصمت پيامبران در دريافت وحى و ابلاغ آن، هيچ گاه از نبوّت جدايى نمى پذيرد و همان دليلى كه ضرورت بعثت انبيا را به اثبات مى رساند، دست كم اين جنبه از عصمت آنان را نيز مسلّم مى سازد.

از اين رو، حتّى در اديانى هم چون يهوديت و مسيحيّت، كه به عقيده ى ما مسلمانان و به گواهى شواهدى خدشه ناپذير، دست خوش تحريفات فراوانى بوده اند، ردّ پايى از اين مسئله به جا مانده است. برخى از نويسندگان از وجود اين انديشه در آيين زرتشت نيز خبر داده و همين را دليل بر اقتباس پيامبر اسلام از اين مكتب دانسته اند:

مطالعه ى تطبيقى آيين هاى زرتشتى و عقايد اسلامى، اين نكته را نشان مى دهد كه محمّد، مستقيم و غير مستقيم تأثيراتى از آيين ها و باورهاى زرتشتى داشته است; مثلا، شكل بعثت زرتشت و پيغمبر، اعتقاد به خداى يكتا و شيطانى كه منشأ شر است، طاهر و معصوم بودن خاندان اين دو پيامبر و...[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn1)

شگفتا كه گوينده ى اين سخن، هم آهنگى دو مكتب در امورى هم چون اعتقاد به خداى يكتا، وجود شيطان و چگونگى بعثت را دليل بر تأثير پذيرى يكى از ديگرى مى شمارد! در حالى كه اگر اين دو آيين، هر دو الهى و آسمانى باشند، هم آوايى آن ها با يك ديگر از منشأ و خاست گاه يگانه شان خبر مى دهد. در غير اين صورت نيز اين احتمال را نمى توان ناديده گرفت كه آيين زرتشت، بخشى از آموزه هاى مشترك ميان اديان آسمانى را در تعاليم خود گنجانده باشد.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn2)

به هر حال، پيروان مكاتب انحرافى و بشر ساخته نيز به اين نكته پى برده اند كه بدون پناه بردن به قرارگاهى تزلزل ناپذير، نمى توانند ديگران را به سوى خود بخوانند و از استوارى مكتب شان جانب دارى نمايند. از اين رو، مكتبى الحادى هم چون ماركسيسم نيز چاره اى جز اين ندارد كه رهبران فكرى خود را، بر خلاف ديگر مردم، ايمن از فريب دوران بخواند.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn3) برخى از عارف نمايان صوفى نيز پيشوايان خود را «محفوظ» از گناه مى شمارند; هر چند «حفظ» را اندكى پايين تر از «عصمت» مى نشانند.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn4) از اين استفاده هاى نابه جا كه بگذريم، بجا است كه در دو دين ابراهيمى يهوديت و مسيحيّت، درنگ بيش ترى نماييم و از ديدگاه پيروان آن ها در باره ى عصمت آگاه شويم.

حور العین
18-06-2010, 06:20
الف. عصمت در يهوديّت


از ديدگاه يهوديان «نبى دهان خدا است و سخن و كلام او سخن خدا».[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn5)موسى بن ميمون (1204ـ1135.م)، يكى از بزرگ ترين انديشمندان يهودى، اعتقاد به عصمت پيامبران در دريافت و ابلاغ وحى را يكى از اركان اساسى يهوديّت مى شمارد; به گونه اى كه پس از بررسى مبانى فكرى اين مكتب، سيزده اصل كلّى را به دست مى دهد كه از جمله ى آن ها اين است: «تمامى سخنان انبيا درست است»[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn6) و «كتاب تورات كه در دست ما است، همانى است كه به حضرت موسى(عليه السلام) وحى شده است».[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn7)

منابع دين يهود در منشأ پاكى انبيا صفاتى چند را مؤثر دانسته، ميان آن ها ترتيب ويژه اى برقرار ساخته اند:

زيركى و چابكى براى انسان پاكى مى آورد; پاكى باعث طهارت مى شود; طهارت به پرهيزگارى منجر مى گردد; پرهيزگارى به انسان قدوسيّت مى بخشد; قدوسيّت آدم را متواضع و فروتن مى كند; تواضع و فروتنى ترس از خطاكارى را در دل انسان مى پرورد; ترس از خطاكارى، سبب پارسايى و دين دارى مى شود، و پارسايى و دين دارى، شخص را داراى روح القدس مى كند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn8)

روح القدس در اديان يهوديت و مسيحيت، داراى نقشى ويژه و اهميت فراوانى است; به گونه اى كه در اين جا «انبيا را از خطا و اشتباه در آنچه كه بر زبان آنان جارى مى كند، محفوظ مى دارد; از اين رو، گفته هاى آنان معصوم از خطا مى گردد. بر اين اساس، پيامبران نه در گفتار خطا مى كنند و نه در نوشتن سخنان روح القدس»[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn9).

با اين همه، كتاب مقدس يهوديان، پيامبران را در امور شخصى خود، پيراسته از گناه و خطا نمى داند و كارهاى ناپسند فراوانى براى آنان رقم مى زند.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn10) هر چند گاه در برخى از منابع دينىِ آنان به صراحت اعلام مى شود كه انحراف اخلاقى پيامبران، به گونه اى موقّت يا براى هميشه، نبوّت را از آنان مى ستاند: «اگر پيغمبر تكبر كند، نبوت از وى دور مى شود، و اگر او عصبانى و خشم گين شود نيز نبوت او را ترك مى گويد».[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn11)

ب. عصمت در مسيحيّت

آيين مسيحيّت، افزون بر آن كه مسيح(عليه السلام) را معصوم و بدون نقص مى داند، عصمت افراد ديگرى چون نويسندگان كتاب مقدّس را نيز مى پذيرد.[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn12)مسيحيان، عيسى(عليه السلام) را در جاى گاه ى فراتر از پيامبران مى نشانند و او را پسر خدا مى خوانند;[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn13) از اين رو، انجيل و ديگر كتاب هاى عهد جديد[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn14) را نوشته ى كسانى مى دانند كه چند دهه پس از به صليب كشيده شدن مسيح و با استناد به سنّت هاى شفاهى به جا مانده،
سرگذشت و سخنان اين خداى جسميّت يافته را به قلم آورده اند. از ديدگاه مسيحيان، نويسندگان اين كتاب ها هر چند در زندگى شخصى خود از آلودگى به گناه و خطا ايمنى نداشته اند، امّا در نگارش كتاب مقدّس، تأييدات روح القدس را به همراه داشته و معصوم از خطا بوده اند.

گفتنى است كه مسيحيان كاتوليك، پا را از اين هم فراتر نهاده، پاپ، رهبر كاتوليك هاى جهان را نيز، دست كم در فتاواى شرعى، بى عيب و نقص مى شمارند.[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn15)

كوتاه سخن آن كه عصمت و نبوّت با يك ديگر گره خورده اند و از هم جدايى نمى پذيرند; هرچند در اديانى كه مورد دست برد تحريفات بشرى قرار گرفته اند، پديده ى عصمت نيز گاه مسير واقعى خود را از دست داده و از بهره بردارى نابه جاى فرصت طلبان دور نمانده است.[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftn16)





parvaneh2
[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref1). اسلام شناسى، ص 24.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref2). ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 88.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref3). همان، ص 273.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref4). ر.ك: الرسالة القشيرية، ص 114; و تصوف و تشيع، ص 123.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref5). تحقيقى در دين يهود، ص 329.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref6). الاديان الحية، ص 140.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref7). جهان مذهبى، ج 2، ص 623.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref8). گنجينه اى از تلمود، ص 139.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref9). الميزان فى مقارنة الاديان، ص 33.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref10). براى آشنايى با برخى از اين نسبت هاى ناروا، ر.ك: الميزان فى مقارنة الاديان، ص 36ـ33; و مقارنة الاديان، بحوث و دراسات، ص 219ـ194.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref11). گنجينه اى از تلمود، ص 140.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref12). الهيات مسيحى، ص 205.
[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref13). ر.ك: كلام مسيحى، ص 66.
[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref14). به مجموعه ى كتاب هاى مقدس مسيحيّت كه انجيل هاى چهارگانه، تنها بخش كوچكى از آن را تشكيل مى دهد، عهد جديد مى گويند; در برابر عهد قديم كه در بر دارنده ى كتب مقدس يهوديت است. البته مسيحيان، عهد قديم را نيز بخشى از كتاب مقدّس خويش مى دانند.
[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref15) .»Science and Religion«, in The Encyclopedia of Religion, V13, PP 121-122.
[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=6#_ftnref16). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 73 و ص 271.

حور العین
18-06-2010, 06:20
سوال : آيا اعتقاد به عصمت پيامبران و امامان تأثيرى منفى بر زندگى فردى و اجتماعى مانمى گذارد؟


جواب : برخى از كسانى كه عصمت معصومان را پذيرفتنى نمى يابند، پى آمدهايى منفى براى اين باور برشمرده و از اين راه به مبارزه با آن پرداخته اند. گروهى چنين پنداشته اند كه شخص معصوم را نمى توان الگوى ديگران و برتر از آنان به شمار آورد; بلكه آنچه شأن و منزلت پيامبر را بالا مى برد، زندگى غير معصومانه ى او است كه «نشان گر آن است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پى روى كرده است».[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn1)

برخى ديگر، پديده ى عصمت را سبب رونق بازار دو رويى و ظاهر آرايى دانسته، تلاش مى كنند با اثبات اين نكته كه «گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است»[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn2) وجدان گناه آلودگان را آسوده سازند و بدين وسيله، به گمان خود، آنان را از مقدس مآبى و زهد فروشى بر حذر دارند:

مفهومى مطلق از عصمت را در نظر بگيريد و آن گاه توجه كنيد كه از يك سو فشار روحى از درون، معتقدان را ملزم مى دارد كه متناسب با آن مفهوم مطلق از عصمت عمل كنند. و از سوى ديگر، از بيرون، مرتب و با همان چشم انداز مطلق از عصمت، كنترل مى شوند... طبعاً معتقدان با همه ى محدوديت ها و نسبيّت هاى انسانى خويش، نمى توانند خود را عملا و باطناً و در واقع امر با اين انتظارات سخت كيشانه ى مذهبى از درون و بيرون وفق دهند; پس با اين تعارضات روح آزار و دل ستيز و ذهن سوز چه كنند؟ گويا تنها چاره اى كه در اين جا مى ماند، ريا و تكلّف و تصنّع است و بازار دو رويى و تزوير و مقدّس مآبى و ظاهرآرايى و زهدنمايى گرم مى شود[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn3).

از بُعد سياسى اين تحليل كه بر دخالت حكومت در امور دينى مردم مى تازد[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn4) و به ظاهر، حتى جلوگيرى از فسق و فجور علنى را نيز روح آزار و دل ستيز مى خواند، مى گذريم و در پاسخ به اين سخنان چند نكته را يادآور مى شويم:

1. دست يابى پيامبران و امامان به كمالات ويژه اى چون عصمت، گزافى و بى دليل نبوده است و در شايستگى هاى اكتسابى آنان ريشه دارد;[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn5) بنابراين، عصمت پيامبران و امامان از گناه، افزون بر فوايد ديگر، در بُعد عملى از انسان دست گيرى مى كند و نمونه ى كاملى را از كسانى كه از بند شيطان رسته و به خدا پيوسته اند فرا روى آدميان قرار مى دهد (چنان كه عصمت در دريافت و ابلاغ وحى نيز در بعد علمى به يارى آدمى مى شتابد و معرفت حقيقى و سعادت واقعى را دست يافتنى مى سازد). مقصود قرآن كريم از نقل حكاياتى چون داستان حضرت يوسف نيز همين درس آموزى ها است; يعنى بيان اين حقيقت كه حتّى در عنفوان جوانى و با فراهم بودن زمينه هاى گناه نيز مى توان با يارى جستن از خدا از چنگال نفس بدفرما رهايى يافت.

2. نبايد معصومان را چون ماشين خودكارى بپنداريم كه بدون سنگ اندازى هاى شيطان، راه درست را در پيش مى گيرند و فارغ از هر گونه مانعى، در طريق مقصود ره مى سپرند; بلكه آنان نيز درگير با شيطان اند; هر چند همواره در اين جهاد اكبر پيروز مِيْدان اند.

3. رهبران دينى، گرچه مردم را به پى روى از معصومان فرا مى خوانند و از آنان مى خواهند كه پيامبران و امامان را الگوى خويش سازند، امّا همواره بر اين نكته تأكيد مىورزند كه هيچ گاه به مقام معصومان نمى توان رسيد.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn6) از اين رو، جانب دارى از انديشه ى عصمت، فشارى درونى يا برونى بر مؤمنان وارد نمى سازد و روح و جان آنان را نمى آزارد. معصومان در همه ى كمالات انسانى پيش تاز ديگرانند و كسى به آنان نزديك تر است كه در اين راه گام بيش ترى بردارد; هر چند هيچ گاه نبايد انديشه ى هم آوردى با آنان را در سر پروراند; چنان كه پيشواى متقيان، اميرمؤمنان(عليه السلام)در باره ى زهد و ساده زيستى خويش مى فرمايد:

آگاه باش كه هر پى رويى را پيشوايى است كه پى وى را پويد و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده بسنده كرده و دو قرص نان را خوردنى خويش نموده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و در پارسايى كوشيدن و پاك دامنى و درستى ورزيدن.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftn7)
parvaneh2


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref1). مقارنة الاديان، ج 3 (الاسلام)، ص 126.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref2). دين و جامعه، ص 489.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref3). همان، ص 487.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref4). در واقع، چنين تحليل هايى در راستاى سخنان كسانى است كه مى گويند: «اگر به فرض يك حكومت دينى، از همه جهت تمام و كمال به دست مؤمنانِ مخلص ناب تشكيل شد، آنچه نبايد اين حكومت و دولت دست به آن بزند و دخالتى بنمايد، دين و ايمان و اخلاق مردم است». (آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، كيان، ش 28، ص 57). اين در حالى است كه اميرالمؤمنين، اصلاح امور دينى مردم را مهم ترين هدف حكومت اسلامى مى خواند و انگيزه ى خويش از به دست گرفتن زمام قدرت را چنين مى داند: «خدايا تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز، خواستن زيادت; بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستم ديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد». (نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 131، ص 129).
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref5). ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 5، (تصحيح الاعتقاد)، ص 128. الالهيات، ج 3، ص 176 و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref6). ر.ك: الكافى، ج 1، ص 201.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=7#_ftnref7). نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، نامه ى 45، ص 317.

حور العین
18-06-2010, 06:20
سوال : تجربه ى دينى بودنِ وحى به چه معنا است؟ آيا اين مطلب با عصمت انبيا سازگار است؟


«تجربه ى دينى» هر چند اصطلاح جديدى است و از پيدايش آن بيش از دو قرن نمى گذرد،[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn1) اما محتواى آن، كه تقريباً برابر با الهام و شهود است[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn2)، پيشينه اى ديرينه دارد و با تاريخ بشر آميخته است. در جهان غرب پس از آن كه براهين عقلى اثبات وجود خدا، با اشكالاتى جدّى روبه رو گشت و تلاش نظام هاى فلسفى براى دفاع عقلانى از دين به شكست انجاميد، مسئله ى تجربه ى دينى مورد توجه قرار گرفت و پناه گاهى براى حراست از ايمان مذهبى به شمار آمد.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn3) شلاير ماخر ( 1834 - 1768 1834 - 1768 .م)،

فيلسوف و متكلم آلمانى و اولين كسى كه اين اصطلاح را به كار گرفت، بر اين باور بود كه مبناى ديانت، نه تعاليم وحيانى است و نه عقل معرفت آموز، بلكه آگاهى دينى (تجربه ى دينى) است.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn4) وى از يك سو برخى از آموزه هاى كتاب مقدس مسيحيان را در تضاد با عقل و فهم بشرى مى يافت و از سوى ديگر، بى اعتنايى به دين را نمى پسنديد، از اين رو مكتب خود را بر پايه ى تجربه ى دينى بنا نهاد و چنين ادعا كرد:

گوهر دين، احساس و توجه باطنى به بى نهايت است و اساساً دين از مقوله ى احساس و شور و شوق به موجود نامتناهى است و افكار و عقايد و اعمال دينى جنبه ى ثانوى داشته و در واقع، چيزى جز تجلى احساسات دينى نيستند. ... هويت دين عقايد و مناسك دينى نيست، بلكه احساس درونى و امرى قلبى است.[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn5)

پس از شلاير ماخر، مسئله ى تجربه ى دينى مورد توجه بسيارى از انديشمندان غربى قرار گرفت و امروزه در غرب يكى از رايج ترين برهان هاى اثبات وجود خدا به شمار مى رود. به طور ساده مى توان گفت مقصود از تجربه ى دينى آن است كه همه ى انسان ها كم و بيش به «امرى متعالى» آگاهى دارند و در تجربه هاى درونى خود، آن را مى يابند;[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn6) هر چند در تفسير آن امر متعالى يك سان عمل نمى كنند.

به هر حال، برخى از انديشمندان جهان اسلام نيز از اين روى كرد جانب دارى نموده، بر اين باورند كه بايد الگوهاى سنّتى را كنار بگذاريم و به همه ى امور دينى، هم چون وحى، از چشم انداز تجربه نظر اندازيم.

در طول تاريخ اديان وحيانى، پيروان اين اديان وقتى خواستند بفهمند وحى چيست، آن را با پارادايم هاى معرفتى كه در دست داشتند، مورد تفسير قرار دادند. در ميان يهوديان و مسيحيان و مسلمانان، مدل معرفتى مدل ارسطو بوده است و لذا با آن مدل به مسئله نزديك مى شده اند. امروز اگر مدل معرفتى ديگرى پذيرفته شود، مثل مدل تجربه ى دينى، در اين صورت با اين پارادايم بايد به وحى نزديك شد و تمام مسائل را از اين زاويه ديد.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn7)


بر اساس اين ديدگاه، آنچه با تجربه ى دينى دريافت مى شود، معانى و حقايقى است كه نيازمند تعبير است و «وقتى تجربه در تعبير مى آيد، از فرهنگ متأثر است و چهار محدوديت انسان، يعنى محدوديت تاريخى، محدوديت زبانى، محدوديت اجتماعى و محدوديت جسمانى در تجربه او اثر مى گذارد»[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn8). تجربه ى دينى پيامبران نيز تافته ى جدا بافته اى نيست و هم چون ديگر تجربه ها، در زندان محدوديت هاى انسانى گرفتار است و راه گريزى از خطا ندارد.

حور العین
18-06-2010, 06:21
اعتناى خداوند اين نبوده است كه يك كتاب معصوم املا كند، يا تعاليم تخطى ناپذير و خطا ناپذيرى القا كند... وحى الوهى و واكنش انسانى، همواره در هم تنيده بوده است. يك مواجهه كه به مشيّت و مبادرت الهى بوده، توسط بشر جايز الخطا، تجربه، تعبير و توصيف شده است.[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn9)
برخى از روشن فكران مسلمان، پا را از اين نيز فراتر نهاده، تفسير تجربه ى دينى پيامبر اسلام را به دست آدميان طول تاريخ سپرده اند.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn10) بر اساس اين ديدگاه، راز خاتميّت دين اسلام در اين نكته نهفته است كه وحى اسلامى به گونه اى تعبير نشده، در اختيار همگان قرار گرفته تا در هر دورانى، تعبيرى مناسب از آن ارائه گردد و قرائت تازه اى از دين، فراهم آيد; يعنى بر خلاف پيامبران ديگر كه برداشت خود از تجربه ى باطنى شان را پيش كش امّت ها مى كردند، در باره ى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) تقدير الهى بر اين قرار گرفته است كه «عين تجربه ى باطنى پيامبر، بدون تفسير، در اختيار مردم قرار گيرد... گويى كه آن تجربه براى ما و براى هر نسلى در هر عصرى تكرار مى شود»[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn11).
نقد و بررسى[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn12)
1. توجه به تجربه ى دينى هر چند با انگيزه اى خير خواهانه همراه بوده و به منظور دفاع از حريم ديانت صورت گرفته است، اما نبايد به كنار گذاشته شدن عقل و برهان بينجامد. معارف اسلامى هر كدام از عقل و الهام را در جاى گاه شايسته ى خويش مى نشانند و دادِ هر يك را از راه بى حرمتى به ديگرى نمى ستانند و بدين وسيله، هم آهنگى خود را با توانايى ها و نيازهاى واقعى انسان به خوبى مى نمايانند.
2. تفسير وحى به تجربه ى دينى پيامبر و نيازمندى تجربه به تعبير و گرفتار بودن تعبير در دام محدوديت هاى بشرى، چنان كه انديشمندان غربى و هواداران شرقى آنان نيز تصريح نموده اند، عصمت پيامبران در ابلاغ وحى را زير سؤال مى برد;[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn13) در حالى كه اين بُعد از عصمت، هيچ گونه ترديدى را بر نمى تابد و انكار آن به برچيده شدن بساط نبوّت مى انجامد. اگر تنها راه سعادت آدمى، خود دست خوش تغيير و خطا گردد و بازتابى از محيط اجتماعى و فرهنگى باشد، ارمغان بعثت پيامبران براى بشر چه خواهد بود؟
3. يكى از انگيزه هايى كه برخى را به پذيرفتن اين ديدگاه واداشته، برقرارى آشتى ميان ثبات وحى و تغيير و تحوّل زندگى بشر بوده است.[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn14) به گمان اينان، آنچه وحى الهى را بانيازهاى هر زمان متناسب مى سازد، نقشى است كه پيامبر در تعبير از اين تجربه ى درونى بر عهده مى گيرد; در حالى كه مى توان گفت فرستنده ى وحى، خود به مصالح جامعه هاى گوناگون آگاه تر است و نيازى نيست كه اين تناسب سازى را به گيرنده ى وحى (پيامبر) واگذارد.
4. وحى الهى پديده اى خردگريز، غير متعارف و به تعبير كارل بارث «سخنى به كلى ديگر» است.[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn15) از اين رو، بِه ترين راه آشنايى با آن، بهره گيرى از سخنان كسانى است كه خود به اين منبع معرفت دست يافته اند. امام صادق(عليه السلام)كه پرورش يافته ى مكتب پيامبر است، در پاسخ به اين پرسش كه «چگونه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بيم آن نداشت كه آنچه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شيطان باشد» فرمودند: «ان اللّه اذا اتّخَذَ عَبداً رَسولا انزَل عَلَيه السكينَة وَ الوِقار، فَكانَ يَأتيه مِن قَبل اللّه عَزّوَجَل مثل الذى يراه بعينه»[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftn16); وقتى خداوند شخصى را به رسالت بر مى گزيند، آرامش و اطمينانى به او مى بخشد (كه هر گونه دغدغه ى خاطرى را از او مى زدايد) و در نتيجه، آنچه كه از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است كه گويا آن را مى بيند.
هم چنين، گيرندگان وحى، نه تنها معانى، بلكه الفاظ را نيز از جانب خدا مى دانستند و خود را پيام رسان و واسطه اى بيش نمى شمردند. اعجاز لفظى قرآن كه الهى بودن اين كتاب را ترديدناپذير مى سازد، بر اساس همين ديدگاه معنا مى يابد. در نتيجه، تجربه ى تعبير نشده اى در كار نيست تا پيامبر از پيشِ خود، آن را به قالب الفاظ درآورد و در اين ميان، محدوديت هاى انسانى اش، حقيقت الهى را پوشيده دارد.



parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref1). ر.ك: تجربه ى دينى، ص 9.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref2). براى آشنايى بيش تر با مقصود از تجربه ى دينى، ر.ك: عقل و اعتقاد دينى، ص 66ـ35; رساله ى دين شناخت، ص 87ـ43; و تجربه ى دينى، ص 254ـ243.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref3). تجربه ى دينى، ص 10.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref4). علم و دين، ص 131.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref5). تجربه ى دينى، يادداشت مترجم، ص 316 - 315.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref6). ر.ك: گيسلر، فلسفه ى دين، ج 1، ص 52.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref7). كيان: ميزگرد پلوراليسم دينى، ش 28، ص 13.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref8). همان، ص 4.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref9). علم و دين، ص 269; هم چنين ر.ك: هرمنوتيك، كتاب و سنت، ص 200.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref10). همين نويسنده در گام هاى بعدى از مؤمنان مى خواهد كه پا جاى پاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بگذارند و با ادامه دادن تجربه ى پيامبران بر غنا و فربهى دين بيفزايند: «اين دين يك ديالوگ تدريجى زمين و آسمان و عين يك تجربه ى پيامبرانه ى طولانى تاريخى بود. مسلمين تا وقتى زنده و پويا هستند كه اين تجربه را... ادامه دهند و كمال حداقلى را به سوى كمال حداكثرى پيش برند... امروز دوران مأموريت نبوى پايان يافته است، اما مجال براى بسط تجربه ى نبوى باز است» (كيان: بسط تجربه ى نبوى، ش 39، ص 10).
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref11). فربه تر از ايدئولوژى، ص 77.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref12). ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 146.
[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref13). خطا پذيرى تجربه ى دينى، مورد تأكيد بسيارى از نويسندگان غربى قرار گرفته است و برخى از آنان به صراحت وحى را نيز خارج از اين چارچوب ندانسته اند (علاوه بر منابع پيشين: ر.ك: گيسلر، فلسفه ى دين، ج 1، ص 92.) با اين حال برخى بدون اين كه راهى براى نجات وحى از اين گرداب نشان دهند، تجربه ى دينى پيامبر را معيارى براى سنجش تجارب دينى ديگران خوانده اند (ر.ك: كيان: مدرنيسم و وحى، ش 29، ص 18).
[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref14). ر.ك: كيان: همان.
[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref15). هرمونتيك، كتاب و سنت، ص 200.
[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=8#_ftnref16). بحارالانوار، ج 18، ص 262; هم چنين ر.ك: ج 11، ص 56.

حور العین
18-06-2010, 06:21
سوال : پيامبر اسلام قبل از بعثت و در ميان مردم مشرك عربستان، از چه دينى پى روى مى كرده است؟

جواب : همه ى فرقه هاى مسلمان، جز شمار اندكى از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهى پيش از آن كه به رسالت برگزيده شوند، موحّد و خداپرست بوده و انديشه ى خود را به شرك نيالوده اند.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn1) رشد و پرورش در دامان مادرانى پاك دامن و پدرانى درست كار، يكى از زمينه هاى فراهم آمدن چنين ايمانى است: «پس آنان را در بِه ترين وديعت جاى به امانت سپرد و در نيكوترين قرارگاه مستقر كرد; از پشتى به پشت ديگرش داد، همگى بزرگوار و زهدان هايى پاك و بى عيب و عار»[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn2).

در باره ى دين پيامبر گرامى اسلام پيش از نبوت، ديدگاه هاى گوناگونى پديد آمده و گزينه هايى چون يهوديت، مسيحيت، دين حنيف (شريعت حضرت ابراهيم(عليه السلام)) و دين اسلام مطرح شده است;[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn3) اما آنچه ترديدى را بر نمى تابد، يكتاپرستى آن حضرت و بيزارى وى از بت ها است. با اين همه، برخى از مسلمانان پاره اى از آيات قرآن را دست آويز خويش ساخته، زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پيش از بعثت را آميخته با شرك و بت پرستى دانسته اند.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn4) اين برداشت نادرست در سخنان يكى از خاورشناسان، چنين بازتاب يافته است:


در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند و به ويژه بر اين نكته تأكيد ورزد كه ايشان هرگز به پرستش بت نپرداخته است.[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn5)

نقد و بررسى

واقعيت هاى تاريخى، بى پايه بودن چنين سخنانى را به خوبى مى نمايانند و بر ايمان آن حضرت به خداى يگانه، مُهر تأييد مى زنند. براى نمونه:

1. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به گواهى تاريخ و تأكيد روايات، داراى نياكانى يكتاپرست بوده[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn6) و اجداد ايشان پيرو دين حنيف و تابع حضرت ابراهيم(عليه السلام)به شمار مى آمدند.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn7) اين، خود از شواهدى است كه عصمت آن حضرت از شرك را پذيرفتنى مى سازد.

2. اميرمؤمنان بارها در برابر مردمى كه با سرگذشت پيامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پيراستگى او از شرك و گناه تأكيد مىورزد[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn8) و پيشينه ى درخشان او و خاندانش را يادآور مى شود[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn9) و بدين وسيله، گواهى روشن فرا روى آدميان طول تاريخ مى نهد. در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اين باره چنين مى خوانيم: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّه بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ»[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn10); هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگ ترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز هم نشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.


3. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در سنين خردسالى در سفرى به شام، با راهبى به نام بحيرا برخورد نمود. وقتى بحيراى راهب نشانه هاى پيامبر خاتم را در سيماى محمّد نوجوان مشاهده كرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان اين جمله ى به ياد ماندنى را از آن حضرت شنيدند: «لا تَسألنى بِهِما، فَوَ اللّه ما اَبغضتُ شَيئَاً بُغضهما»[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn11); مرا به اين دو بت سوگند مده; به خدا قسم هيچ گاه چيزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است.

4. در منابع تاريخى از اعمال عبادى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه پيش از بعثت انجام مى گرفته هم چون نماز، روزه، حج و طواف خانه ى خدا سخن به ميان آمده و عزلت گزينى در غار حرا، از عادات ديرينه ى حضرت به شمار رفته است. البته پاره اى از مشركان نيز خانه ى كعبه را محترم شمرده، كارهايى را به عنوان اعمال حج انجام مى دادند; اما حج پيامبر با عادات آنان، كه با شعار شرك قرين بود، هم خوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهيمى در مناسكى چون وقوف در عرفات آشكار مى گشت.[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn12) پرهيز آن حضرت از گوشت مردار نيز از چشم تاريخ پوشيده نمانده و برگ ديگرى بر شواهد دين باورى وى افزوده است.[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn13)


5. پس از بعثت، مخالفان كينه توز پيامبر از هيچ نسبت ناروايى خوددارى نورزيدند و حتّى وى را ديوانه و ساحر ناميدند; اما هيچ گاه افكار عمومى را براى متهم ساختن پيامبر به انحراف عقيدتى يا عملى پيش از بعثت آماده نديدند. مشركانى كه از پذيرش دعوت پيامبر سر باز زده، مى گفتند: «آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى؟» اگر مى توانستند اين را نيز مى افزودند كه تو خود نيز پيش از اين، سر بر آستان بت مى ساييدى.[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftn14)



parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref1). ر.ك: الملل و النحل، ج 1، ص 110; شرح المقاصد، ج 4، ص 50; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 9; بحارالانوار، ج 11، ص 89.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref2). نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 94، ص 87.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref3). ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 281ـ271; الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 1، ص 158; راه سعادت، ص 16; تنزيه انبيا، ص 118ـ116.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref4). براى آشنايى با اين آيات و تفسير صحيح آن ها، ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 176.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref5) . Isma, The Encyclopaedia of Islam, V4, p182.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref6). ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 5; تصحيح الاعتقاد، ص 139; تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 729; و التفسير الكبير، ج 13، ص 33.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref7). الملل و النحل، ج 2، ص 248.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref8). ر.ك: صحيفه ى علويه، ص 342 و 503; و بحارالانوار، ج 10، ص 45.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref9). ر.ك: نهج البلاغه، خطبه ى 94، 96، 214.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref10). همان، خطبه ى 192، ص 222.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref11). شرح الشفاء، ج 2، ص 208; ر.ك: ابن كثير، السيرة النبوية، ج 1، ص 245.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref12). شرح الشفاء، ج 2، ص 209.
[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref13). بحارالانوار، ج 18، ص 272.
[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=9#_ftnref14). شرح الشفاء، ج 2، ص 201.

حور العین
18-06-2010, 06:22
سوال : قرآن كريم به صراحت از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد،چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟

جواب : آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده، معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn1) در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته ى كلى را براى دست يابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم.

1. واژه هايى هم چون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد ره زن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره ى وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.

[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn2) براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است; هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد; به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه در باره ى اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. هم چنين «ذنب» به معناى كارى است كه پى آمدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn3) كه به گفته ى قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پى آمدهاى ناگوار آن ايمن سازد:

(إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً)[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn4).

2. از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخى از آيات به شيوه ى «ايّاكَ اعنى وَ اسمَعى يا جارة»[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn5) نازل شده اند.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn6)

اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آنچه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما».[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn7) اين آيه، به هيچ وجه نشان گر دو دلى پيامبر نيست; بلكه راهى براى تحقيق و جست و جو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn8)

حور العین
18-06-2010, 06:22
هم چنين، در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين كه به خواسته ى گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود: (عَفَا اللّه عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ);[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn9)

خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راست گويان بر تو روشن شود و دروغ گويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامن گير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه ى خانه نشينى خود مى سازند.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn10)

اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبه رو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ى ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn11)

به فساد و تباهى مى انجاميد. از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه، بر خلاف آنچه برخى پنداشته اند[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn12)، نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دل سوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى مردمان به حدّى است كه حتّى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته ى آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.

3. آنچه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست. بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته ى مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حَسَناتُ الابرارُ سَيئاتُ المُقَرّبين»[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn13).

چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه ظاهر بينان و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصوم اند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست. اميرمؤمنان(عليه السلام)در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگ داشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جاى گاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه ى الهى فروترند.[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftn14)

parvaneh2


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref1). ر.ك: عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 162ـ153; تنزيه الانبياء و تنزيه انبياء از آدم تا خاتم.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref2). المواقف، ص 361; الميزان، ج 1، ص 137 و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 187.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref3). عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 160; تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 56; مجمع البيان، ج 9، ص 142; و الميزان، ج 18، ص 253.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref4). سوره ى فتح، آيات 2ـ1.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref5). ر.ك: مجمع البحرين، ج 3، ص 252، ماده ى جور.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref6). ر.ك: عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 161; بحارالانوار، ج 17، ص 71; و تفسير القمى، ج 2، ص 251.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref7). سوره ى يونس، آيه ى 94.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref8). الهدى الى دين المصطفى، ج 1، ص 168; و آموزش عقايد، ج 2ـ1، ص 257.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref9). سوره ى توبه، آيه ى 43 (ترجمه ى فولادوند).
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref10). بحارالانوار، ج 17، ص 46; و الميزان، ج 9، ص 258.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref11). سوره ى توبه، آيه ى 47.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref12). ر.ك: الكشاف، ج 2، ص 274; تفسير البيضاوى، ج 2، ص 185 و
Isma, The Encyclopedia of Religion, V7, p465.
[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref13). اين سخن مشهور در برخى از منابع، از احاديث نبوى به شمار آمده است. ر.ك: كشف الغمه، ج 3، ص 45.
[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=10#_ftnref14). ر.ك: الاحتجاج، ج 2ـ1، ص 249.

حور العین
18-06-2010, 06:23
سوال : اگر خطيئه ى حضرت آدم(عليه السلام) گناه نبود، چرا آن حضرت وفرزندانشان به مشقات زندگى دنيوى گرفتار شدند؟



جواب : يكى از نكات كليدى براى چاره جويىِ اَعمالِ به ظاهر گناه آلود معصومان، تمايز نهادن ميان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftn1).

در امر و نهى مولوى، خودِ سرپيچى از فرمان، زيان بار است; چراكه حرمت و منزلت كسى كه پى روى از او لازم بوده، ناديده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است كه سرپيچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است; چه به مستى و عواقب ناشى از آن بينجامد و چه اين پى آمدهاى ناگوار را به دنبال نياورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ى ارشاد و راه نمايى به حكم عقل است و صِرف سرپيچى از آن، ضرر و زيانى در پى ندارد. امر و نهى پزشكان، نمونه ى روشنى از اين دست است.


وقتى كه پزشك به خوردن دارويى فرمان مى دهد و يا بيمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است كه خود را مولا و صاحب اختيار و بيمار را عبد و بنده ى خود بداند، بلكه فرمان وى بيان گر وجود رابطه اى مثبت بين خوردن دارو و درمان بيمارى است. بديهى است كه اطاعت و سرپيچى از اين فرمان، به خودى خود، سود و زيانى ندارد; بلكه تنها، پى آمدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامن گير بيمار مى گردد.


نكته ى درخور توجه اين است كه امر و نهى خداوند و اولياى دين نيز گاه جنبه ى ارشادى به خود مى گيرد و در اين صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى به شمار نمى آيد. براى مثال، اگر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شخص بيمارى را از خوردن يك نوع غذا برحذر دارد و دليل آن را شدت يافتن بيمارى وى بشمارد، سرپيچى از اين فرمان، غير از شدت يافتن بيمارى، عقوبت ديگرى در پى نخواهد داشت.


يكى از راه هاى تشخيص مولوى يا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است كه براى حكم بيان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام اين كار بپرهيز; زيرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «اين عمل را ترك كن، وگرنه دچار مشكلات دنيوى مى گردى» چيزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.
در داستان حضرت آدم(عليه السلام) نيز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأييد مى زنند; از جمله:


1. آيات 117 تا 119 سوره ى طه، پى آمد استفاده از «شجره ى ممنوعه» را گرفتار شدن به سختى هاى زندگى دنيوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و اين، خود، دليل روشنى بر ارشادى بودن نهى است كه سرپيچى از آن، جز مشكلاتِ مورد اشاره، مفسده ى ديگرى در پى ندارد. از اين جا اين نكته روشن مى گردد كه مقصود از «ظلم» در آيات ديگرى كه نتيجه ى بهره گيرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا داشتن سختيها بر خويشتن است، نه گناه و خروج از دايره ى عبوديت.


2. از آيه ى 38 سوره ى بقره، چنين برمى آيد كه تكاليف الهى و امر و نهى عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا(عليهما السلام) آغاز گشته اند، و عالَمِ پيش از آن، عالَم تكليف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردن كشى در برابر شريعت الهى به ميان آيد[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftn2).

كوتاه سخن آن كه، در دفاع از عصمت حضرت آدم ابوالبشر(عليه السلام)پاسخ هاى مختلفى از سوى انديشمندان شيعه و سنّى ارايه گشته[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftn3) كه يكى از بِه ترين آن ها، پاسخِ يادشده است كه خاست گاهِ آن، نه حدس و گمان، بلكه آيات شريف قرآن است.


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftnref1). ر.ك: آموزش عقايد، ج 2ـ1، ص 238.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftnref2). الميزان، ج 1، ص 136 و ج 14، ص 219; الالهيات، ج 3، ص 530; و راه نما شناسى، ص 175.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=11#_ftnref3). براى نمونه، ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص 13-12; الكشاف، ج3، ص 94; التفسير الكبير، ج 3، ص 14ـ5; روح المعانى، ج1، ص 215; مجمع البيان، ج7، ص 55; التعرف لمذهب اهل التصوف، ص 85 ـ 84; اظهار العقيدة السنية، ص 55; و الجواهر الكلامية فى العقيدة الاسلامية، ص 57.

حور العین
18-06-2010, 06:23
سوال : اگر پيامبران و امامان معصوم اند و هيچ گاه مرتكب گناه نمى شوند،دليل آن همه گريه و استغفارشان چيست؟


جواب : گريه و استغفار پيامبران و امامان همواره يكى از فضايل والاى آنان به شمار آمده، شگفتى پيروانشان را برانگيخته است. چنان كه انديشمندى يهودى، يحيى بن زكريا را با اين ويژگى مى ستايد كه «كانَ يَبكى مِن غَير ذَنب»[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn1) و امير مؤمنان على(عليه السلام)در پاسخ مى فرمايد:

آرى، يحيى چنان بود; ولى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) به درجاتى بالاتر از آن دست يافت. يحيى بن زكريا در زمانى مى زيست كه نه جاهليّتى وجود داشت و نه بتى در كار بود، ولى به محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در سنّ كودكى و در ميان بت پرستان و حزب شيطان، حكم الهى و فهم و آگاهى داده شد و هرگز گرايشى به بت ها در او پديد نيامد... آن حضرت نيز بدون آن كه جرم و گناهى از او سر زده باشد از خشيت خدا چندان مى گريست كه جاى گاه نمازش مرطوب مى گشت.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn2)

نيازى نيست كه در اين جا از چگونگى گريه هاى معصومان و ناله هاى شبانه ى آنان بيش از اين سخن بگوييم، زيرا:

مادح خورشيد مدّاح خَود است***كه دو چشمم روشن و نامرمد است[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn3).


آنچه بايد بيش تر بدان بپردازيم اين است كه همين مسئله برخى را به تأمل در باره ى عصمت معصومان واداشته و گاه بهانه اى براى انكار آن به دست داده است. براى نمونه، سخن يكى از نويسندگان معاصر را هر چند سخن تازه اى نيست از نظر مى گذرانيم:

بايد دركى معقول تر از عصمت به ميان آيد و پذيرفته شود كه انسانى بى گناه وجود ندارد. همه با ابليس درگيرند. همه محدوديّت و كاستى دارند و تعهّدشان در اين حدّ است كه مدام بخواهند به صورتى نسبى پيش بروند و خود را تعالى بدهند. انبيا(عليهم السلام) هم همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند و مى كوشيدند. پيغمبر ما به گفته ى خود هر روز صد مرتبه توبه و استغفار مى كرد: «انه لَيُغان عَلى قَلبى وَ انى لاستغفر اللّه كُل يَوم مأة مَرَّة». و بر اساس صريح آيات، گناهانى داشت كه نيازمند آمرزش آن ها بود، آن همه راز و نياز پر سوز و گداز از پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و على بن ابى طالب(عليه السلام) و على بن الحسين(عليه السلام)كه از گناهانشان مى ناليدند، ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبود; واقعاً احساس گناه مى كرده اند و در كار خود سازى و سلوك بوده اند. پس مردمان هم طبيعى است كه گناه بكنند. گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است و زندگى انسان در اين سياره، هرگز بدون گناه قابل تصوّر نيست.

بنابراين، اين همه مقدس مآبى و زهد فروشى نيز لازم نيست. به تعبير حافظ:

جايى كه برق عصيان بر آدم صفى زد***بر ما چگونه زيبد دعوى بى گناهى؟[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn4)

اين جملات آكنده از سخنان حقى است كه از آن، معناى باطلى قصد شده و به نتيجه اى نا ميمون انجاميده است. ما نيز مى پذيريم كه «همه با ابليس درگيرند»، اما بر اين باوريم كه معصومان در اين درگيرى همواره پيروز ميدان بوده اند. اگر پيامبر اكرم از اسلام آوردن شيطان خود سخن مى گويد،[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn5) اين نه بدان معنا است كه شيطان از وسوسه نمودن آن حضرت دست برداشته، بلكه به معناى آن است كه هيچ گاه به كام دل خود نرسيده است.

آرى، معصومان «همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند» اما به توفيق الهى هيچ گاه نلغزيدند.

(وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً)[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn6);

و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كرديم گم راه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند. و اگر تو را استوار نمى داشتيم قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn7).
اين نكته نيز قابل پذيرش است كه «آن همه راز و نياز پر سوز و گداز... ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبوده، واقعاً احساس گناه مى كرده اند».


انديشمند بزرگ شيعه، مرحوم اربلى (متوفاى 692 هـ ق) يكى از كسانى است كه بر اين حقيقت تأكيد ورزيده و به گفته ى خود، با تأمل در آن و با عنايات امام موسى بن جعفر(عليه السلام) به نتايج ارزش مندى دست يافته است.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn8) گناهى كه معصومان راه گريزى از آن ندارند و براى جبران آن ناله سر مى دهند، آلودگى به محرّمات الهى نيست; بلكه هر كه در آن درگه مقرّب تر است، معيار دقيق ترى را براى سنجش تخلّفات خود در نظر مى گيرد و چيزى را گناه مى شمارد كه ديگران به سادگى از كنار آن مى گذرند. با مثالى ساده به روشنى مطلب مى افزاييم:

بسيارند كسانى كه از قضا شدن نماز واجب شان اندوهى به خود راه نمى دهند و كم نبوده اند تقوا پيشه گانى كه از به جا نياوردن نمازى مستحبّى ناله سر داده اند و اين زنجيره هم چنان ادامه دارد و هيچ گاه پايان نمى پذيرد. هر چه بر معرفت و محبّت ره رو راه خدا افزوده گردد، بار سنگين ترى بر دوش خود احساس مى كند و بيش از پيش بر كوتاهى خود در انجام وظيفه، آن چنان كه شايسته ى پروردگار است، پى مى برد.[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn9) سخن را با كلامى از مرحوم اربلى كه از زاويه اى ديگر بر احساس گناه معصومان نظر انداخته است، پايان مى دهيم:

پيامبران و امامان ـ كه سلام خدا بر آنان باد ـ همواره در ياد خدا به سر مى بردند و در بالاترين مراتب قرب الهى ره مى سپردند و پيوسته در اين انديشه بودند كه مبادا لحظه اى از ياد او غافل گردند. پس هر گاه اندكى از اين مرتبه ى والا فروتر مى آمدند و از سر نياز به امورى هم چون خوردن و آشاميدن، روابط زناشويى و يا حلّ و فصل مسائل اجتماعى روى مى آوردند، اين را گناهى بزرگ براى خويش مى شمردند. استغفار و توبه ى آنان نيز از چنين اعمالى بوده كه خوددارى از آن ها شايسته ى محبّان و مقرّبان درگاه الهى است. بر اين اساس است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «حَسَناتُ الابرار سَيِّئاتُ المُقرَّبين»; چه بسا اعمالى كه براى نيكان، پسنديده و براى مقرّبان، ناپسند است.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftn10)









[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref1). بحارالانوار، ج 10، ص 44.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref2). همان، ص 45.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref3). مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بيت 9.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref4). دين و جامعه، ص 488.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref5). ر.ك: بحارالانوار، ج 60، ص 319.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref6). سوره ى اسراء، آيات 74ـ73 (ترجمه ى فولادوند).
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref7). براى آشنايى بيش تر با تفسير آيه ر.ك: الميزان، ج 13، ص 173; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله وسلم)، ج 2، ص 70; و تنزيه انبياء، ص 206.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref8). كشف الغمه، ج 3، ص 42.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref9). انديشمندان شيعه با بياناتى گوناگون به شرح اين نكته پرداخته اند، براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 211ـ209; الميزان، ج 6، ص 366; آموزش عقايد، ج 2ـ1، ص 254ـ253; بررسى مسائل كلى امامت، ص 230ـ229; پژوهشى در عصمت معصومان، ص 187ـ184 و 332ـ330; اوصاف الاشراف، ص 21ـ16; و اسرار الحكم، ج 1، ص 405.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=12#_ftnref10). كشف الغمه، ج 3، ص 45.

حور العین
18-06-2010, 06:24
سوال : آيا پيامبران هيچ گاه دچار اشتباه و خطا نمى شدند؟ و اگر معصوم ازخطا بودند، چه نيازى بود كه با اصحاب خود به مشورت بپردازند؟

جواب : عصمت از خطا داراى ابعاد گوناگون و دقيقى است كه بى توجّهى به آن ها، ره زن انديشه ى بسيارى از افراد گرديده است. تقريباً همه ى انديشمندان شيعه و سنّى، دريافت و ابلاغ وحى را معصومانه مى دانند و شيعيان با استناد به دلايلى، از جمله روايات فراوانى كه از اهل بيت(عليهم السلام)رسيده است، معصومان را از هر گونه خطا و نسيانى بركنار مى شمارند. براى نمونه، امام رضا(عليه السلام) در وصف رهبران الهى مى فرمايد:
«وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قَد اَمِن الخَطايا و الزَللَ وَ العثارَ»[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn1);
(شخصى كه خداوند وى را براى اداره ى امور بندگانش بر مى گزيند) معصوم و برخوردار از تأييدات، توفيقات و راه نمايى هاى الهى بوده، از هر خطا و لغزشى در امان است.
در اين ميان، عصمت از خطا در امور عادّى (فردى و اجتماعى) از حساسيّت ويژه اى برخوردار بوده و برخى از دير باوران را وا داشته است كه از لابه لاى صفحات تاريخ به جمع آورى لغزش هاى معصومان بپردازند. در اين جا ابتدا سخن يكى از نويسندگان معاصر را در اين باره مى آوريم و سپس به بررسى اين ديدگاه مى پردازيم.

تلقّى مطلق از عصمت كه بنا بر آن، انبيا مطلقاً سهو و خطا نمى كنند و هر چه در هر باره بگويند عين حقيقت است، وقتى در مجموعه ى دستگاه مند دينى مورد نقد و بررسى و آزمون قرار مى گيرد، تأييد نمى شود; چرا كه بنا به پاره اى قراين تاريخى، در مواردى مثلا پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در امور خارجى و تكوينى تشخيصى داده و نظرى ابراز داشته اند، امّا صواب و مطابق با واقع نبوده است; براى مثال، در غزوه ى بدر، محلّى را براى زدن اردو تعيين مى كنند; حباب بن منذر مى گويد اين نقطه از نظر سوق الجيشى و فنون نظامى مناسب نيست و حضرت به عنوان نظر مشورتى بِه تر و فنّى تر و كارشناسانه تر مى پذيرد.

... نيز[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn2) در مسند احمد از طلحه نقل شده كه با پيغمبر در نخلستان مدينه مى رفتيم. مردمانى را ديدند كه بر سر درختان رفته اند; حضرت پرسيد كه اينان چه مى كنند؟ جواب دادند از نر به مادّه تلقيح مى كنند. پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گفت: فكر نكنم اين كار اثرى داشته باشد. چون سخن پيغمبر را شنيدند، دست از كارشان كشيدند و اتفاقاً آن سال، نخل ها محصولى نداد. خبر به پيامبر رسيد. گفت: «اين گمانى بود كه من بردم، اگر تلقيح اثر دارد، حتماً انجام دهيد; چرا كه من بشرى مثل شما هستم و ظنّم ممكن است خطا يا صواب باشد، وليكن اگر برايتان گفتم خداوند چنين و چنان مى گويد بدانيد كه بر خدا دروغ نمى بندم».[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn3)


نقد و بررسى


1. مسئله ى «عصمت از خطا» رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn4) اگر پيامبر نداند كه درخت خرما بى تلقيح ثمرى نمى دهد، از فرو افتادن در خطا ايمن نخواهد بود. در باره ى گستره ى علم معصومان نيز نظريه هاى گوناگونى قابل طرح است[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn5) كه بر اساس يكى از آن ها پيامبران و امامان از تمامى حقايق هستى آگاهى دارند; هر چند وظيفه ى عملى شان اين است كه جز در موارد ضرورى، تنها علومى را كه از راه هاى عادّى به دست آورده اند، ملاك رفتار خود قرار دهند.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn6) براين اساس، جاى شگفتى نيست اگر از آنان كارى سر زند كه ديده هاى ظاهربين آن را خطا مى انگارد; زيرا اگر هم بتوان چنين رفتارى را خطا ناميد، در واقع خطايى است كه از سرِ عمد روى داده است، و اين خود نشانه اى از عظمت روح آن ها است كه مى توانند در عين بهره مندى از خزانه ى غيب الهى، لب از سخن بدوزند و جز به فرمان حق از هم نگشايند.

دست را بر اژدها آن كس زند***كه عصا را دستش اژدرها كند
سرّ غيب آن را سزد آموختن***كه ز گفتن لب تواند دوختن
در خور دريا نشد جز مرغ آب***فهم كن و اللّه اعلم بالصواب[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn7)


2. مشورت پيامبر با اصحاب نيز در همين چارچوب قرار مى گيرد. بناى اديان الهى بر آن نيست كه وحى آسمانى جانشين عقل مردمان گردد و پيامبر خدا همواره بِه ترين راه كار ممكن را پيش كش امّت خويش سازد. افزون بر اين كه، مشورت با زير دستان به لحاظ تربيتى داراى فوايد فراوانى است كه چه بسا پرداختن بهايى سنگين را در برابر آن، موجّه مى سازد.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn8) از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) هر چند بر اساس علم خدادادى از مناسب ترين شيوه براى عمل آگاهى دارد، امّا گاه مصلحت در اين است كه با اصحاب خود به مشورت بنشيند و از اين راه به اهدافى عالى تر دست يابد. طبيعى است كه در چنين شرايطى، خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نيز هم چون ديگر افراد نظر خويش را بر اساس شواهد و قراين عادى اعلام مى دارد و در اين راستا از علوم ويژه ى الهى بهره نمى گيرد.


3. داستان جلوگيرى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از تلقيح درخت خرما، بسيار عجيب و باور نكردنى مى نمايد. به راستى آيا پذيرفتنى است كه كسى پس از حدود شصت سال زندگى در سرزمين عربستان، كه همواره مركز پرورش نخل و توليد خرما بوده است، از ضرورت بارورى درخت خرما آگاهى نداشته باشد؟[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftn9) از سوى ديگر، چگونه مى توان باور كرد مردمى كه سال ها در اين زمينه تجربه اندوخته اند و چه بسا در برخى از شرايط از تلقيح درختى باز مانده و پى آمدهاى آن را ديده اند، بدون هيچ گونه چون و چرا دست از اين كار بشويند (به ويژه آن كه در ميان اصحاب، سست ايمانانى بودند كه حتّى در مسائل دينى و اخروى لب به اعتراض مى گشودند و احكام پيامبر را زير سؤال مى بردند، چه رسد به امور دنيوى)!




1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref1). الكافى، ج1، ص202. براى آشنايى با برخى ديگر از روايات، ر.ك: بحار الانوار، ج10، ص 439; ج17، ص 108; ج36، ص 244; ج65، ص 389; و ج 99، ص 150.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref2). بسيارى از نويسندگان، اين داستان را دست آويزى براى انكار عصمت پيامبر(دست كم در امور عادى) قرار داده اند. براى نمونه، ر.ك: اضواء على السنة المحمديّة، ص 44ـ43; و پژوهش هايى در باره ى قرآن و وحى، ص 46ـ45.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref3). دين و جامعه، ص 490.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref4). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 239ـ234.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref5). ر.ك: شرح الشفاء، ج 2، ص 212ـ211; الامامة و الولاية فى القرآن الكريم، ص 224ـ223; الميزان، ج 18، ص 194ـ192; عقائد الامامية، ص 69ـ67; مصنفات الشيخ المفيد، ج 4، اوائل المقالات، ص 67; پيام قرآن، ج 7، ص 253ـ249; و منشورجاويد، ج 8، ص 418ـ309.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref6). ر.ك: بحار الانوار، ج 26، ص 111، و الكافى، ج 1، ص 252.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref7). مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 3387 ـ 3385.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref8). در باره ى اهداف پيامبر از مشورت با اصحاب، ر.ك: الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله وسلم)، ج 3، ص175 و ج 4، ص175ـ172; و تاريخ شخصيت و صفات پيغمبر اكرم، ج 2، ص 165.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=13#_ftnref9). دلائل الصدق، ج 1، ص 670.

حور العین
18-06-2010, 06:24
سوال : آيا درجه ى عصمت معصومين به يك اندازه است؟

و اگر تفاوت ندارد،پس چرا پيامبران اولوا العزم داريم و اگر تفاوت دارد چرا مى گويند همه ى آن ها معصوم اندو تفاوتى با يك ديگر ندارند؟

و آيا اين شامل پيامبرانى كه فقط براى خودشان نبى بودند نيزمى شود؟


جواب : اين قسمت از چند پرسش تشكيل شده كه جداگانه به بررسى آن ها مى پردازيم:

1. تفاوت درجات معصومان

بى ترديد پيامبران الهى به مراتب گوناگونى از قرب و كمال دست يافته و هر كدام به جاى گاه ويژه اى بار يافته اند. وجود پيامبرانى كه قرآن كريم آنان را «اولوا العزم» مى خواند، تنها يكى از دلايلى است كه برترى برخى از انبيا بر بعضى ديگر را به خوبى مى نماياند.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn1) افزون بر اين، در دو آيه به صراحت از چنين تفاوتى سخن به ميان آمده است; چنان كه در سوره ى اسراء مى خوانيم: (وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْض)[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn2); و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيده ايم.


برترى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بر ديگر معصومان، به گواهى روايات فراوان، انكارناپذير است.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn3) و در ميان امامان نيز برخى از آنان درخشش ويژه اى يافته اند; چنان كه در بسيارى از احاديث، اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سرآمد همه ى مردمان به شمار آمده است.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn4) برخى از روايات نيز پيشواى غايب از نظر، مهدى منتظر (عج) را گل سر سبد نوادگان حسين بن على(عليه السلام)مى خوانند.[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn5) با اين همه، بِه تر است از كنج كاوى در اين باره بپرهيزيم و دانش آن را به خدا واگذاريم و اين سخن امام صادق(عليه السلام)را آويزه ى گوش خود سازيم كه در پاسخ به پرسشى از اين دست بر سرشت يگانه ى امامان تأكيد ورزيده، فرمودند: «اوّلُنا مُحَمّد وَ أوسَطُنا مُحَمّد وَ آخرنا مُحَمّد».[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn6)

2. هم سانى در عصمت


همه ى پيامبران الهى در چهار گونه عصمت هم سان يك ديگرند: الف. عصمت در دريافت وحى و ابلاغ آن; ب. عصمت در اعتقادات; ج. عصمت از گناهان; د. عصمت از خطا و نسيان. عصمت امامان نيز تفاوت چندانى با عصمت پيامبران ندارد; جز اين كه در اين جا به جاى دريافت و ابلاغ وحى، از تبيين و توضيح معارف وحيانى سخن مى رود. نكته در خور توجه اين است كه مقصود از گناهانى كه هيچ پيامبر و امامى به گِرد آن نمى گردد، سرپيچى از مقرّراتى است كه در شريعتى آسمانى، به صورت تكليفى همگانى در آمده است. با اين حال، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته ى مقرّبان درگاه الهى نيست; چرا كه «حَسَناتُ الابرار سَيِّئاتُ المُقرَّبين».

در اين جا است كه گاه معصومان نيز دچار لغزش مى گردند و عملى از آنان سر مى زند كه هر چند حرام شرعى نيست، امّا در خور مقام والاى معصومان نبوده، در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. شمار ترك اولاى يك معصوم، يكى از معيارهايى است كه مى تواند مقدار قرب و كمالش را مشخص سازد.

از سوى ديگر، پرهيز از گناه و ترك اولى، يگانه معيار فضيلت نيست; ميزان راز و نياز و عبادت و چگونگى بردبارى در برابر مشكلات از عوامل ديگرى است كه مى تواند معصومان را در درجات متفاوتى جاى دهد. از اين رو است كه گاه امامى معصوم، عبادات خود را در برابر حالات معنوى معصومى ديگر ناچيز مى شمارد و حسرت آن را در دل مى پروراند.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn7)

كوتاه سخن آن كه، نردبان معرفت الهى، داراى پلّه هاى نامتناهى است و معصومان اگر چه از خطّ قرمزى كه مرز سقوط به دامن گناهان شرعى را مشخص مى سازد، فروتر نمى آيند، اما چنين نيست كه همگى به يك سان درجات تعالى را بپيمايند; چنان كه آيات قرآن، با وجود آن كه در معجزه بودن هم سان يك ديگرند، در رسايى و شيوايى با يك ديگر تفاوت دارند; به گونه اى كه شاعر مى گويد:

در بيان و در فصاحت كى بود يك سان سخن***گر چه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى
در كلام ايزد بى چون كه وحى مُنزل است***كى بود «تَبّت يَدا» مانند «يا ارضُ ابْلَعى»

3. عصمت انبياى نامبلّغ

در يكى از روايات، در بيان انواع گوناگون پيامبران، به گروهى اشاره شده است كه معارف وحيانى تنها به كار خود آنان مى آمده و هدايت هيچ كس بر عهده ى آنان نبوده است[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn8).

اين روايت هر چند در منبع معتبرى هم چون اصول كافى آمده، اما افزون بر اشكالى كه در سند آن به چشم مى خورد،[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn9) از نظر محتوا نيز داراى ابهاماتى است و به باور برخى از انديشمندان، با ظاهر آيات قرآن ناسازگار است.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftn10)
در باره ى چگونگى عصمت اين گونه از انبيا هم چون وجود خارجى شان نمى توان چندان قاطعانه سخن گفت. بسيارى از دلايل عصمت، لزوم مصونيّت پيامبران را به گونه اى با جنبه ى هدايت گرى آنان پيوند مى زند; از اين رو، چنين وحى آموختگان نامبلّغى را در بر نمى گيرد. در هر حال، آنچه ترديدى را بر نمى تابد، لزوم عصمت اينان در دريافت وحى است; زيرا اگر در اين قلمرو خطايى رخ دهد، وحى الهى كه مايه ى هدايت و يگانه ابزار دست يابى به سعادت است، خود موجب گم راهى خواهد شد و اين با حكمت الهى سازگار نيست.

parvaneh2


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref1). گفتنى است كه برخى از مفسران، همه ى پيامبران را اولوا العزم دانسته، آيه اى را كه اين واژه در آن به كار رفته است (احقاف، 35) نيز بيان گر همين معنا مى شمارند (ر. ك: التفسير الكبير، ج 28، ص 31). روشن است كه بر اين اساس، آيه ياد شده به كار مقصود ما نمى آيد.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref2). سوره ى اسرا، آيه ى 55; هم چنين ر.ك: سوره ى بقره، آيه ى 253.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref3). ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 236 و ج 36، ص 223.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref4). همان، ج 25، ص 361 و ج 36، ص 144.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref5). همان، ج 25، ص 363.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref6). همان، و ر.ك: ج 26، ص 16.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref7). ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ص 57.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref8). الكافى، ج 1، ص 174 (ك الحجة، ب طبقات الانبياء، ح 1).
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref9). در سند اين روايت، شخصى به نام سهيل بن زياد واسطى قرار گرفته است، كه به گفته ى برخى از رجال شناسان، به احاديث او چندان نمى توان اعتماد نمود. ر.ك: قاموس الرجال، ج 5، ص 369.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=14#_ftnref10). مفاهيم القرآن، ج 4، ص 361.

حور العین
18-06-2010, 06:24
برخورد اصحاب

سوال : شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان عتراض مى كردند. آيا اين نشان گر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟

جواب : ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنايم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn1) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دست آويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)قرار داده، با چشم پوشى از انبوه روى دادهايى كه از رواج انديشه ى عصمت حكايت دارد، مى گويند:

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمد6 آزادانه بازگو مى شد; هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn2)

نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسئله ى عصمت براى بسيارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبه رو مى شد.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn3) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم:


1. گفت و گو در باره ى جنگ بدر
پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را در پى آورد. آن گاه مقداد و سعد بن معاذ، لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيان گر فرمان بردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است:
پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار... سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn4)

اين گونه حكايات بيان گر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn5)مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمان بردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پى روى از منطق قرآن، همه ى سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند.


الهامش از جليل و پيامش ز جبرييل***نطقش نه از طبيعت و رأى اش نه از هوى[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn6)
2. گواهى ذوالشهادتين

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبه رو گشت; در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد روى داد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد:

يَا رَسُول اللّه! انَا اصدقك بِخَبر السَماء وَ لا اصدقك بِما تَقول؟[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn7)

اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راست گو مى دانم; چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) اين سخن را پسنديد و براى سپاس گزارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت.

3. ارزيابى صلح حديبيّه

در روى داد حديبيه، وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده ى خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت:

انَّه رَسُول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ لَيسَ يَعصى رَبّه;[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn8)
يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد.
خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود:
انا عَبداللّه وَ رَسُوله، لَن اخالفُ امرهُ وَ لَن يضيّعنى[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftn9)
من بنده ى خدا و فرستاده ى اويم. هيچ گاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد.
افزون بر سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ابابكر كه به روشنى بيان گر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آن جا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد; در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يك ديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است.
parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref1). الارشاد، ص 78; البداية و النهاية، ج 4، ص 416; و الملل و النحل، ج 1، ص 29.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref2)2.»Isma« , In The Encyclopedia Of Islam , V4 , p182
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref3). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 77.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref4). الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله وسلم)، ج3، ص 175.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref5). مقارنة الاديان، ج 3، ص 123.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref6). كليات سعدى، قصايد فارسى، ص 701.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref7). الطبقات الكبرى، ج4، ص 379.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref8). السيرة الحلبية، ج 3، ص 19.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=15#_ftnref9). تاريخ الطبرى، ج 2، ص 634.

حور العین
18-06-2010, 06:24
سوال : عصمت قبل از نبوت يا امامت با عصمت بعد از آن چه تفاوتى دارد؟

جواب : به عقيده ى ما شيعيان، تمامى پيامبران و امامان(عليهم السلام) چه پيش از نبوت و امامت و چه پس از آن، داراى عصمت بوده اند. ويژگى هاى عصمت در اين دو مرحله ى زمانى، تفاوت چندانى با يك ديگر ندارد. البته روشن است كه برخى از مراتب عصمت، يعنى عصمت در دريافت وحى و نيز عصمت در ابلاغ و تبيين معارف وحيانى، پيش ازنبوت و امامت قابل طرح نيست; اما عصمت از گناه و خطا و نيز عصمت در اعتقادات، تمام دوران زندگى معصومين را پوشش مى دهد. براى فهم بِه تر مطلب، توضيح دو نكته ضرورى است:

1. عصمت قبل از نبوت و امامت، گستره ى وسيعى دارد و سال هاى آغاز زندگى را نيز در برمى گيرد. پرسشى كه در اين جا بايد بدان پرداخت اين است كه قبل از رسيدن به سنّ تكليف، گناهى قابل تصور نيست، پس چگونه مى توان سخن از عصمت به ميان آورد؟

در پاسخ بايد گفت[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftn1) كه هر چند در انسان هاى معمولى، آمادگى براى پذيرش تكاليف الهى از حدود نُه يا پانزده سالگى آغاز مى شود، اما مى توان نسبت به انسان هاى مختلف، زمان تكليف را متفاوت دانست. بى شك، همه ى ما افراد خردسالى را سراغ داريم كه از نظر رشد عقلى و شناخت و آگاهى و قدرت تصميم گيرى، با افراد بزرگ سال برابرى مى كنند.

حال اگر اين افراد، قبل از سنين متعارف به تكليف مى رسيدند، نه محال عقلى لازم مى آمد و نه با عدل و حكمت الهى منافات داشت. البته مشيّت الهى بر اين قرار گرفته است كه از اين تفاوت ها و ويژگى هاى فردى چشم پوشى شود و زمان تكليف همه ى انسان ها، يك سان تلقّى گردد; اما در باره ى پيامبران و امامان، كه راه نماى مردمان و حجت الهى اند، وضعيّت به گونه اى ديگر است و باريابى گروهى از آنان به مقام نبوت و امامت در سنين خردسالى، مهر تأييدى بر تكليف پذيرى آنان در آن سنين به شمار مى آيد. چنان كه به فرموده ى قرآن كريم، حضرت عيسى و يحيى(عليهم السلام) در كودكى به پيامبرى رسيدند.[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftn2) و براساس روايات و شواهد مسلّم تاريخى، عده اى از ائمه ى شيعه، در خردسالى، مسئوليت امامت و رهبرى امت را به عهده گرفتند.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftn3)


2. عصمتِ پس از نبوت و امامت، به دلايلى كه در جاى خود مطرح گرديده، اختيارى است و ريشه در شايستگى هايى دارد كه با تلاش خود معصومان(عليهم السلام) به دست آمده است. اما عصمت پيش از نبوت و امامت، اگر هم غير اختيارى باشد، نقصى براى آنان به حساب نمى آيد; زيرا ملاك برترى معصومين، عصمت اختيارى در سنين بزرگ سالى است، و عصمت در خردسالى، پاداش قبل از عمل به شمار مى آيد.

وقتى خداوند مى داند كه فردى در آينده ى زندگى خود، چه مسيرى را انتخاب مى كند، به ميزان انتخاب او و تلاش مداوم آينده اش، او را از نخستين روز زندگى مورد لطف و عنايت قرار مى دهد و از لغزش ها مصونش مى دارد[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftn4).


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftnref1). ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 188.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftnref2). سوره ى مريم، آيات 30 و 12.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftnref3). امام جواد(عليه السلام) در هفت يا نُه سالگى، امام هادى(عليه السلام) در هشت يا نُه سالگى و امام زمان (عج) درچهار يا پنج سالگى به امامت رسيدند. ر.ك: منتهى الامال، ج 2، ص 424ـ364.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=16#_ftnref4). فلسفه ى وحى و نبوت، ص 220.

حور العین
18-06-2010, 06:25
سوال : شيعيان بر اساس چه دلايلى امامان خود را معصوم مى دانند؟

جواب : انديشمندان شيعه براى اثبات عصمت امامان از ادلّه ى گوناگونى بهره مى برند كه تبيين آن ها نيازمند كتابى پر حجم و مستقل است; چنان كه علامه حلّى با شرح و بسط اين دلايل، بيش از هزار نكته در اين باره فراهم نموده است.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn1) با اين حال، اشاره اى كوتاه به اين ادلّه، خالى از فايده نيست و زمينه ى جست و جوهاى بيش تر و عميق تر را فراهم مى سازد.

1. جدايى ناپذيرى مقام امامت از عصمت[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn2)

مقام امامت، آن گونه كه از كتاب و سنّت بر مى آيد، در رهبرى سياسى جامعه ى اسلامى خلاصه نمى شود; بلكه دنباله ى نبوّت و كامل كننده ى رسالت است.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn3) چنين تصويرى از مسئله، پيامبر و امام را كنار هم مى نشاند و دلايل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نيز مى كشاند. با اين تفاوت كه در اين جا، به جاى ابلاغ وحى، از تبيين معارف وحيانى سخن مى رود.

2. قرآن و عصمت امام

الف. آيه ى امامت: قرآن كريم ظالمان را شايسته ى مقام امامت نمى داند[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn4) و با توجه به آن كه در فرهنگ قرآن، هر گناه كارى ظالم خوانده مى شود،[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn5)چاره اى جز پذيرش عصمت امام باقى نمى ماند. اين آيه هر چند گفت و گوهاى فراوانى برانگيخته، اما روشنى آن به اندازه اى است كه برخى از مفسران اهل سنّت را نيز به اعترافى چنين واداشته است:
فيه دَليلٌ عَلى عِصمة الانبياء مِنَ الكَبائِر قَبل البِعثة وَ انّ الفاسِق لا يَصلح لَلامامَة[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn6);

اين آيه دليل بر آن است كه پيامبران (حتّى) پيش از بعثت نيز از گناهان كبيره معصوم اند و فاسقان شايستگى امامت ندارند.

اين مفسّر نام دار اگر پيش فرض هاى ذهنى خود را كنار مى نهاد، ميان امامت و نبوّت فرقى نمى گذاشت و در بيان شرايط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمى كرد; زيرا در آيه ى مورد بحث، سخن بر سر آن است كه ظالمان شايستگى دريافت عهد الهى را ندارند. ما نيز مى پذيريم كه عهد الهى، عنوانى است فراگير كه نبوت و امامت، هر دو، را در بر مى گيرد، اما چگونه اين جمله در يكى از مصاديق عهد، لزوم عصمت را نتيجه مى دهد و در مصداق ديگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟!

ب. آيه ى اولى الامر: در آيه اى ديگر، قرآن كريم همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و اين گروه را در كنار پيامبر مى نشاند.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn7) اين اطاعت به دليل آن كه قيد و شرطى را به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است و اين مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نيست; زيرا سرسپردگىِ اين چنينى تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كج روى و كج انديشى در امان است و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آنچه رضاى خداوند است نمى خواند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn8)

فخر رازى، انديشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت، كه به دليل توانايى زياد در شبهه افكنى، امام المشكّكين خوانده مى شود، دلالت آيه بر عصمت را مى پذيرد، اما منظور از اولو الامر را نخبگان امّت مى داند;[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn9) در حالى كه پيامبر اكرم در پاسخ به پرسشى در اين باره از امامان دوازده گانه شيعه نام مى برد و آنان را جانشين خود و پيشواى مردم معرفى مى كند.[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn10)

ج. آيه ى تطهير: آيه ى تطهير از ديگر آياتى است كه به روشنى، عصمت اهل بيت را مى نماياند و بر پاكى و طهارت آنان تأكيد مىورزد.[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn11) سخن در باره ى اين آيه نيز فراوان است، اما آنچه به طور گذرا مى توان گفت اين است كه بر اساس اين آيه، اراده ى ازلى و تخلف ناپذير الهى بر اين تعلّق گرفته است كه هر گونه رجس و پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك گرداند. اين حقيقت، با توجه به اين نكته كه قرآن كريم هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس مى شمارد،[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn12) تفسيرى جز عصمت بر نمى تابد.

حور العین
18-06-2010, 06:25
3. عصمت اهل بيت در روايات نبوى

روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، فضايل فراوانى براى اهل بيت(عليهم السلام) بر مى شمارند كه برخى از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نيست. در اين قسمت، از احاديثى كه تنها شيعيان روايت گر آن اند در مى گذريم و به نمونه هايى از آنچه در كتب اهل سنّت آمده است، بسنده مى كنيم.

الف. اهل بيت، همراه و همتاى قرآن: در حديث پر آوازه ى ثقلين، توجّه به دو نكته انديشه ى حق جويان را به عصمت اهل بيت ره نمون مى گردد: يكى آن كه در اين حديث، كتاب و عترت در كنار يك ديگر محور هدايت به شمار آمده اند «ما ان تَمَسّكتُم بِهُما لَن تَضّلوا ابَدا»; ديگر آن كه در اين روايت بر جدايى ناپذيرى قرآن و عترت تأكيد شده است «لَن يَفتَرقا حَتّى يَرِدا عَلىّ الحَوض»; اگر اهل بيت معصوم از گناه و خطا نبودند، پى روى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn13)

ب. على بن ابى طالب، مدار و معيار حق: براى داورى ميان انسان هاى عادى، چيزى جز حق را نمى توان محور ارزيابى قرار داد. بايد ابتدا حق را شناخت تا ميزان حقانيّت اشخاص بر اساس نزديكى و دورى به اين محور سنجيده شود: «اعرِفِ الحَق تَعرف اهلَه»[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn14). تنها كسانى كه خود معيار حق اند و حق برگِرد آنان مى چرخد، معصومان اند و امام على(عليه السلام)به گواهى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، از اين گروه است: «عَلى مَع الحَق وَ الحَقُّ مَعَ عَلى»،[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn15) «اللّهم ادِر الحَق مَعَ عَلى حيثُ دار»[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn16).

ج. پى روى از اهل بيت، مايه ى رستگارى: افزون بر حديث معروف سفينه «مَثَلُ اهل بَيتى مَثَل سَفينة نوح»[17] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn17) كه اهل بيت را به كشتى نوح همانند مى كند و رستگارى ابدى را با پى روى از آنان پيوند مى زند، احاديث فراوان ديگرى نيز در اين باره مى توان يافت كه روايت زير نمونه اى از آن ها است:
هر كس مى خواهد زندگى و مرگش هم چون حيات و ممات من باشد،... ولايت على و فرزندانش را برگزيند; زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به گم راهى نمى كشانند[18] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftn18).


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref1). ر.ك: الالفين فى امامة اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام).
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref2). ر.ك: انوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 204; قواعد المرام، ص 177; كشف المراد، ص 364; نهج الحق، ص 157; ارشاد الطالبيين، ص 333; تنزيه الانبياء، ص 8; عقائد الاماميه، ص 67; معانى الاخبار، ص 133; تلخيص الشافى، ج 1، ص 194; و امام شناسى، ج 1، ص 9.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref3). الالهيات، ج 4، ص 45ـ26; امامت و رهبرى، ص 51; و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 280.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref4). سوره ى بقره، آيه ى 124.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref5). العصمة، ص 25; الالهيات، ج 4، ص 121; الميزان، ج 1، ص 276; امامت و رهبرى، ص 168; و بررسى مسائل كلى امامت، ص 46.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref6). تفسير البيضاوى، ج 1، ص 139.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref7). سوره ى نساء، آيه ى 59.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref8). الميزان، ج 4، ص 401ـ387; و ولايت فقيه، ص 72.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref9). التفسير الكبير، ج 10، ص 116.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref10). ر.ك: اثبات الهداة، ج 1، ص 501; و ر.ك: ينابيع المودة، ص 495ـ494.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref11). ر.ك: الميزان، ج 16، ص 313ـ309; العصمة، ص 82ـ69 و 247ـ157; و منشور جاويد، ج 5، ص 320ـ282.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref12). ر.ك: الالهيات، ج 4، ص 129ـ128; و روح المعانى، ج 22، ص 12.
[13] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref13). الغدير، ج 3، ص 297; راه نما شناسى، ص 376; امامت و رهبرى، ص 75; و بررسى مسائل كلى امامت، ص227.
[14] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref14). بحارالانوار، ج 40، ص 126.
[15] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref15). تاريخ بغداد، ج 14، ص 321.
[16] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref16). سنن الترمذى (الجامع الصحيح) ج 5، ص 633 (كتاب المناقب، باب 20); و المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 135.
[17] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref17). المستدرك، ج 3، ص 163; كنز العمّال، ج 12، ص 94; و الصواق المحرقة، ص 186.
[18] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=17#_ftnref18). كنز العمال، ج 11، ص 611، ح 32960.

حور العین
18-06-2010, 06:25
سوال : آيا مقام عصمت، به پيامبر و ائمه اختصاص دارد؟ چرا؟

جواب : در پاسخ به اين پرسش، ابتدا اين نكته را ياد آور مى شويم كه مقام عصمت، به آدميان اختصاص ندارد; بلكه فرشتگان الهى نيز از اين منزلت والا برخوردارند. در تأييد اين سخن، مى توان آيات و روايات فراوانى را شاهد آورد. در اين جا، تنها به نقل دو روايت بسنده مى كنيم:

الف. امير بيان، على(عليه السلام) در خطبه ى معروف به اشباح، مطالب گران قدرى در باره ى آفرينش فرشتگان بيان نموده اند كه قسمت هايى از آن، چنين است:

آنان را در مقام ها كه دارند، امين وحى خود ساخت و رساندن امر و نهى اش را به پيامبران، به گردنِ ايشان انداخت. از دودلى و نا باورى نگاهشان داشت... نه تير ناباورى از كمانِ دودلى، ايمانِ استوارشان را نشانه ساخت، و نه سپاه بدگمانى بر اردوىِ ايمان آنان تاخت و نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود.... يقين به او، چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته ى اويند. تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند... غفلت، عزم استوارشان را سست نكند، و فريبِ شهوت راه همتشان را نزند.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn1)


ب. امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيز با استناد به يكى از آيات قرآن، عصمت فرشتگان را اين گونه تبيين مى نمايند:

فرشتگان خدا، به كمك الطاف الهى، از كفر و امور ناپسند، معصوم و در امان اند. چنان كه خداوند ـ عزوجل ـ در باره ى آن ها مى فرمايد: «از خداوند در آنچه فرمانشان دهد، سرپيچى نمى كنند و هر چه به ايشان فرمان داده شود، انجام دهند».[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn2)

در ميان انسان ها نيز، علاوه بر پيامبران و امامان، عصمت فاطمه ى زهرا(عليها السلام) با ادله ى فراوان قابل اثبات است. چنان كه پيامبر گرامى اسلام، در حديثى كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند، مى فرمايد:
انَّ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى يَغِضبُ لِغَضَب فاطِمة وَ يَرضى لِرِضاها;[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn3)

همانا خداوند تبارك و تعالى به خاطر خشم فاطمه، غضب مى كند و به سبب رضايتِ او خشنود مى گردد.

روشن است كه در صورتى مى توان خشم و غضب يك شخص را ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوند دانست كه وى جز به اجراى فرمان هاى الهى نينديشد و نه تنها در عمل، بلكه در فكر و انديشه نيز معصوم باشد. اگر فاطمه ى زهرا(عليها السلام) حتّى براى يك بار در عمر خويش، تن به گناه مى داد و يا فكر انجام آن را در سر مى پروراند، پس دست كم يك مورد يافت مى شد كه خشنودى آن حضرت به چيزى تعلق گيرد كه خداوند آن را نمى پسندد; در حالى كه در اين روايت، به صورت كلى، رضايت فاطمه(عليها السلام)محور خشنودى الهى قرار گرفته است.


هم چنين يكى از آيات قرآن كريم[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn4)، به طهارت و پاكى حضرت مريم(عليها السلام)اشاره دارد. در باره ى اين كه خداوند، مريم(عليها السلام) را از چه چيزهايى پاك گردانيده، وجوه گوناگونى بيان شده است[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn5). به عقيده ى برخى از مفسران، سزاوارتر آن است كه آيه را داراى معناى عامّ شمرده، وى را از تمام پليدى هاى حسّى، معنوى و قلبى، پاك بدانيم[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn6). مرحوم علامه ى طباطبايى نيز دلالت آيه بر عصمت مريم را با سياق آيات، سازگارتر مى دانند[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftn7).


اين دو نمونه، نشان گر آن است كه عصمت مقامى نيست كه در انحصار انبيا و ائمه قرار داشته، دست ساير انسان ها از رسيدن به آن كوتاه باشد; بلكه ديگران نيز مى توانند به برخى از مراتب عصمت، يعنى عصمت از گناه، دست يابند. كم نبوده اند عالمان تقواپيشه اى كه ساليان متمادى نه تنها از حرام، بلكه از امور مكروه نيز چشم پوشيدند و حتّى به خوردن و آشاميدن خود نيز رنگ الهى دادند. اميد است كه ما نيز در حد توان، از انجام گناه خوددارى ورزيم و اگر نمى توانيم به آن مقام بار يابيم، دست كم در اين مسير گام برداريم.
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد



[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref1). نهج البلاغه، خطبه ى 91، ترجمه ى سيد جعفر شهيدى.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref2). بحارالانوار، ج 56، ص 321.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref3). برخى از منابع اهل سنت، كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: كنزالعمال، ج 12، ص 111; المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167; الصواعق المحرقة، ص 175; مجمع الزوائد، ج 9، ص 203; الاصابة، ج 4، ص 378; و اسدالغابة، ج6، ص 224.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref4). سوره ى آل عمران، آيه ى 42.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref5). براى نمونه، ر.ك: مجمع البيان، ج 1ـ2، ص 745; و الكشاف، ج 1، ص 362.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref6). روح المعانى، ج 3، ص 137.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=18#_ftnref7). الميزان، ج 3، ص 205 (ترجمه ى فارسى، ص 295).

حور العین
18-06-2010, 06:26
سوال : عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) با چه ادلّه اى ثابت مى گردد؟


ناطقه ى مرا مگر روح قدس كند مدد***تا كه ثناى حضرت سيده ى نساء كند.

نفخه ى قدس بوى او، جذبه ى انس خوى او***منطق او خبر ز «لاينطق عن هوى» كند

«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو***زان كه مس وجود را فضه ى او طلا كند[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn1)

جواب : سلام و درود خدا بر سرور زنان جهان كه تاريخ، گواه زندگىِ سرشار از معنويّت او است و آيه ى تطهير نشان عصمت او. براى اثبات عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) ادله ى گوناگونى به كار مى آيند كه در اين جا برخى از آن ها را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1. آيه ى تطهير

بخشى از آيه ى 33 سوره ى احزاب كه به آيه ى تطهير شهرت يافته، همواره كانون توجه انديشمندان شيعه و سنى بوده و بحث هاى گوناگونى برانگيخته است. همگان بر اين باورند كه اين آيه فضيلت والايى را براى اهل بيت به اثبات مى رساند و انديشمندان شيعه، اين فضيلت را برابر با عصمت مى دانند. بر اساس اين آيه، اراده ى تخلّف ناپذير خداوند بر اين تعلّق گرفته است كه هرگونه پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را به طور كامل پاك و پاكيزه گرداند.

چنين برداشتى از آيه با بررسى واژه هاى به كار رفته در آن، هم چون اراده، رجس، اذهاب و تطهير تأييد مى گردد و جاى ترديدى براى حق جويان باقى نمى گذارد. جاى آن نيست كه در اين نوشتار كوتاه، به تفصيل در باره ى چگونگى دلالت آيه بر عصمت اهل بيت سخن برانيم و عمق واژه هاى به كار رفته در آن را بكاويم. از اين رو، به بيان روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه در كتاب هاى اهل سنّت نقل گرديده است، بسنده مى كنيم. بر اساس اين روايت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)پس از قرائت آيه ى تطهير فرمودند:«فَأنَا وَ اهل بيتى مُطهَّروُن مِن الذنُوب»[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn2); پس من و اهل بيت ام از گناه پيراسته ايم.

بى ترديد، فاطمه ى زهرا(عليها السلام) جزء اهل بيت پيامبر است و اگر در بيان فضيلت او دليل ديگرى نمى داشتيم، همين آيه كافى بود كه او را در صدر زنان عالَم بنشاند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با شيوه هايى به يادماندنى، اهل بيت را به همگان معرفى نموده و راهِ هرگونه توجيهى را بسته است. بر اساس روايات فراوانى كه به حديث كساء شهرت يافته اند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)پارچه اى را بر روى خود و على و فاطمه و فرزندانشان، حسن و حسين انداخته، جمله ى «اللّهم هؤلاء اهل بَيتى» را براى آيندگان به يادگار گذاشتند و در پاسخ به ام سلمه كه يكى از شايسته ترين همسران پيامبر بود و پيوستن به اصحاب كساء را درخواست مى نمود، فرمودند: «رحمت خدا بر تو باد. تو همواره به راه خير و رستگارى بوده اى و چه قدر من از تو راضى ام! ليكن اين فضيلت ويژه ى من و اين چند نفر است»[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn3).


پيامبر گرامى براى آن كه وظيفه ى خويش را در تبيين آيات الهى به گونه ى شايسته اى به جاى آورند، به اين مقدار نيز بسنده نكرده، با به كارگيرى شيوه اى فراموش نشدنى و در مدت زمانى نسبتاً طولانى، آن هم به صورت هر روزه، به معرفى اهل بيت پرداختند. در روايتى از ابن عباس در اين باره آمده است:

رسول خدا تا نُه ماه، روزى پنج مرتبه، هنگام فرارسيدن وقت نماز به در خانه ى على بن ابى طالب مى آمدند و مى فرمودند: درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. خداوند اراده نموده تا هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دور گرداند و به طور كامل و شايسته پاكتان سازد. وقت نماز است، آماده شويد. رحمت خدا بر شما باد[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn4).

2. روايات مربوط به عصمت اهل بيت(عليهم السلام)

علاوه بر آيه تطهير، رواياتى كه شيعه و سنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گزارش نموده اند، فضايلى براى اهل بيت برمى شمرد كه جز با عصمت آنان سازگار نيست; چنان كه در حديث معروف ثقلين آمده است[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn5):
انّى تارِك فيكُم الثِقلَين كِتابُ اللّه وَ عِترَتى، ما ان تَمَسّكتُم بِهِما لَن تَضلّوا ابَداً، لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلىّ الحَوض[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn6);

من در ميان شما دو چيز گران بها باقى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم. تا وقتى كه به آن دو تمسك كنيد، گم راه نخواهيد شد. هيچ گاه اين دو از يك ديگر جدا نمى شوند، تا آن گاه كه بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند.
اگر اهل بيت پيامبر معصوم از گناه و خطا نبودند، پى روى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.

3. روايات مخصوص به عصمت حضرت زهرا(عليها السلام)

در اين جا نيز از روايات فراوانى مى توان بهره برد، اما تنها به يكى از آن ها كه محدّثين شيعه و سنّى روايت نموده اند، بسنده مى كنيم:
ان اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى يَغضِبُ لِغَضَب فاطِمَة وَ يَرضى لِرِضاها[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn7);
همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضب ناك و با رضايت او خشنود مى شود.

نكته ى درخور توجه در اين روايت آن است كه رضايت و نارضايتى فاطمه ى زهرا(عليها السلام) محور خشنودى و ناخشنودى خداوند خوانده شده است.

و اين حقيقت، جز عصمت همه جانبه ى آن حضرت، تفسير ديگرى برنمى تابد. خداوند جز به اعمال صالح خشنود نمى گردد و هيچ گاه به گناه و سرپيچى از فرمانش رضايت نمى دهد. اگر حضرت زهرا(عليها السلام) به گناه دست مى زد و يافكر انجام آن را در سر مى پروراند، به چيزى خشنود گرديده بود كه خدا از آن خشنود نيست; در حالى كه در اين روايت، رضايت الهى پيوندى ناگسستنى با خشنودى فاطمه(عليها السلام) يافته است.


اعتراف ضمنى يكى از دانشمندان اهل سنت را پايان بخش اين قسمت مى سازيم. آلوسى، يكى از پرآوازه ترين مفسران اهل سنت، در تفسير آيه ى 42 سوره ى آل عمران، از يك سو حضرت مريم(عليها السلام) را معصوم از گناه شمرده، از تمامى پليدى هاى حسّى، معنوى و قلبى پاك مى داند و از سوى ديگر، بر ديدگاه كسانى كه وى را سرور تمامى زنان جهان، از آغاز تا انجام مى شمارند، مى تازد و با اقامه ى شواهد گوناگونى چنين نتيجه مى گيرد كه اين ويژگى شايسته ى فاطمه ى زهرا(عليها السلام)است.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftn8) پر واضح است كه جمع ميان اين دو سخن، جز با پذيرش عصمت حضرت زهرا(عليها السلام)سازگار نيست.



[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref1). محمد حسين غروى اصفهانى(مفتقر)، ديوان مفتقر.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref2). الدرالمنثور، ج 5، ص 199.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref3). بحارالانوار، ج 10، ص 141; هم چنين ر.ك: الدر المنثور، ج 5، ص 198.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref4). الدر المنثور، ج 5، ص 199.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref5). علاوه بر حديث ثقلين، احاديث معروفى هم چون حديث سفينه و حديث امان نيز به روشنى بر مقصود دلالت مى كنند. براى آگاهى از منابع اين دو روايت و چگونگى دلالت آن ها بر عصمت اهل بيت، ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 328ـ325.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref6). برخى از منابع اهل سنت كه با عبارت كم و بيش متفاوت اين حديث را نقل نموده اند، عبارت اند از:
مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 366; سنن بيهقى، ج 2، ص 148; كنز العمال، ج 1، ص 189ـ185; المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 118; خصائص اميرالمؤمنين، ص 21; تاريخ بغداد، ج 8، ص 442; صحيح مسلم، ج 5، ص 26 (كتاب فضائل الصحابة); الدر المنثور، ج 6، ص 7 (ذيل آيه ى مودّت); و سنن ترمذى، ج 5، ص 662 (كتاب المناقب).
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref7). كنزالعمال، ج 12، ص 111; هم چنين، ر.ك: المستدرك، ج 3، ص 167; الصواعق المحرقه، ص 175; مجمع الزوائد، ج 9، ص 203; ذخاير العقبى، ص 39; الاصابة، ج 4، ص 378; اسد الغابة، ج 6، ص 224; و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 206.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=19#_ftnref8). روح المعانى، ج 3، ص 137.

حور العین
18-06-2010, 06:26
سوال : در آيه ى شريف تطهير، (لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ) به معناى دفع است يا رفع؟اگر اذهاب رجس از اهل بيت(عليهم السلام) را به معناى دفع بگيريم، پس تطهير معنا ندارد.و اگر به معناى رفع باشد، طهارت ذاتى آن ها را اثبات نمى كند.

جواب : آيه ى شريف تطهير[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn1) كه به تصريح همگان، فضيلت والايى را براى اهل بيت(عليهم السلام) به اثبات مى رساند،[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn2) در كتاب هاى تفسيرى و كلامى از زواياى گوناگون بررسى گرديده و تك تك واژه هاى آن، مورد موشكافى هاى دقيق قرار گرفته است.

با اين همه، چه بسا كسانى كه اين آيه را دليل بر عصمت اهل بيت نمى دانند، بر دو تعبير «اذهاب» و «تطهير» انگشت نهاده، بر اين نكته پاى مى فشارند كه پاك ساختن از پليدى ها(تطهير) و از بين بردن آلودگى ها (اذهاب رجس) نه تنها گواه بر عصمت اهل بيت نيست، بلكه نشان گر آن است كه آنان نيز هم چون ديگران، از آلوده شدن به گناه ايمنى ندارند; زيرا اذهاب و تطهير در مورد «رفعِ» پليدى هاى موجود به كار مى روند، نه «دفعِ» آنچه كه هنوز تحقق نيافته است. آنچه اين شبهه را قوت مى بخشد، كاربرد رايج اين دو واژه و معادل هايشان در زبان هاى ديگر است كه بيش تر براى رفع ناپاكى هاى موجود به كار مى روند، چنان كه شاعر مى گويد:

بس كه آلوده ى عصيان شده دل تا محشر***دامنش را نتوان داد به زمزم تطهير

اما بررسى بيش تر، بر اين پندار خط بطلان مى كشد و اين واقعيت را پيش چشم مى نهد كه دامنه ى كاربرد اين دو واژه، فراتر از رفع آلودگى موجود بوده، دفع پليدى هاى تحقق نيافته را نيز در بر مى گيرد.

ابتدا سخن را با واژه ى «اذهاب» آغاز مى كنيم. شيخ مفيد(رحمه الله) براى توضيح معناى اين كلمه از يكى از مترادفات آن كمك مى گيرد كه در قالب دعا چنين به كار مى رود: «خداوند هر گونه ناگوارى را از شما دور گرداند!» روشن است كه مقصود گوينده تنها برطرف شدن گرفتارى هاى موجود نيست، بلكه مى خواهد كه از آغاز، گَرد بلا بر گِرد او ننشيند.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn3)

چگونگى كاربرد اين واژه در روايات نيز، شاهدى گويا بر مدعا است. چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «مَن اطعَمَ اخاهُ حَلاوَة اذهبَ اللّه عَنهُ مَرارة المَوت»[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn4); هر كس كام برادر مؤمن خود را شيرين سازد، خداوند تلخى مرگ را از وى دور گرداند. پُر واضح است كه منظور از اين سخن، آن نيست كه ابتدا تلخى مرگ را به وى مى چشاند و سپس آن را برطرف مى سازد; بلكه مقصود اين است كه از ابتدا، مرگ براى چنين شخصى گوارا خواهد بود.

وضعيّت واژه ى «تطهير» از اين نيز روشن تر است[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn5) زيرا مشتقات اين كلمه در قرآن كريم كاربرد فراوانى دارد و نگاهى گذرا به آن ها، بر آنچه گفته شد مهر تأييد مى زند. در اين ميان، ما به بيان دو آيه بسنده مى كنيم[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn6) و در تفسير آن ها تنها از كتب اهل سنّت بهره مى گيريم تا گمان نرود كه مفسران شيعه، خواسته يا ناخواسته، اين واژه را همه جا به گونه اى معنا نموده اند كه در آيه ى تطهير به كارشان آيد.

1. در سوره ى واقعه، در وصف «كتاب مكنون» الهى چنين مى خوانيم: (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn7). يكى از احتمالاتى كه بيش تر مفسران اهل سنت به آن اشاره كرده اند اين است كه منظور از «مُطَهَّرُونَ»، فرشتگان الهى است كه از آغاز آفرينش از وسوسه هاى شيطانى و يا آلودگى به طبيعت جسمانى، پاك و منزّه بوده اند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn8)

2. در سوره ى مدثّر، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين مورد خطاب قرار مى گيرد: (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ)[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn9). مفسران براى اين آيه نيز معانى گوناگونى بر شمرده اند كه از جمله ى آن ها اين است كه مقصود از لباس، همين لباس ظاهرى است و منظور از تطهير يا اين است كه پيامبر و ديگر مسلمانان بايد لباس آلوده به نجاست را شست و شو دهند (رفع) و يا آن كه برخلاف شيوه ى رايج در دوران جاهليّت، لباس هاى خود را كوتاه نموده، بر زمين نكشانند تا آلوده به نجاست نگردد[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn10)(دفع).

اين مفسرين عرب زبان در تفسيرهاى خود بر احاديثى اعتماد نموده اند كه زبان مادرىِ غالب راويان آن ها نيز عربى بوده است و هيچ كدام از آن ها استفاده از واژه ى تطهير در مورد دفع آلودگى هاى تحقق نيافته را ناسازگار با شهود زبانى خود نمى ديده اند، اما متأسفانه برخى از آن ها وقتى كه به آيه ى معروف تطهير رسيده اند، همه ى سخنان خود و مفسران ديگر را از ياد برده و بر اين نكته پافشارى كرده اند كه نمى توان واژه ى تطهير را در باره ى كسى كه پيوسته پالوده از گناه و خطا بوده است، به كار گرفت![11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftn11)



parvaneh2



[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref1). سوره ى احزاب، آيه ى 33.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref2). چنان كه آلوسى، مفسر بزرگ اهل سنت (متوفاى 1270 هـ ق)، پس از تلاش بسيار براى اثبات اين مطلب كه عصمت اهل بيت(عليهم السلام) را نمى توان از آيه ى تطهير برداشت نمود، مى گويد: «اين، همه ى آن چيزى است كه در باره ى اين آيه ى شريفه، كه فضيلت بزرگى را براى اهل بيت اثبات مى كند، مى توان گفت» ر.ك: روح المعانى، ج 22، ص 19.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref3). مصنفات الشيخ المفيد، ج 6، (المسائل العكبريه)، ص 27; هم چنين ر.ك: منشور جاويد، ج 5، ص 293.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref4). بحارالانوار، ج 72، ص 456; هم چنين ر.ك: ج 18، ص 16; ج 23، ص 116; ج 47، ص 133 و ج 63، ص 397.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref5). گويا در اين سؤال اين نكته مسلّم انگاشته شده كه تطهير تنها در مورد رفع آلودگى موجود به كار مى رود و بر اين اساس اگر اذهاب به معناى دفع باشد، با آن تنافى خواهد داشت. اما نوشتار حاضر نشان مى دهد كه موارد كاربرد هيچ كدام از اين دو واژه، به دفع ناپاكى هاى موجود اختصاص ندارد.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref6). برخى از آيات ديگرى كه به روشنى، ادعاى ما را به اثبات مى رسانند، عبارت اند از: سوره ى بقره، آيه ى 25; عبس، 14; بيّنه، 2.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref7). سوره ى واقعه، آيه ى 79.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref8). براى نمونه، ر.ك: تفسير البيضاوى، ج 4، ص 239 - 238; الدر المنثور، ج 6، ص 161; التفسير الكبير، ج 29، ص 170; و روح المعانى، ج 27، ص 133.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref9). سوره ى مدّثّر، آيه ى 4.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref10). تفسير البيضاوى، ص 343; و التفسير الكبير، ج 30، ص 169.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=20#_ftnref11). روح المعانى، ج 22، ص 17.

حور العین
18-06-2010, 06:27
سوال : اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: (فَانّى لَستُ فى نَفسى بَفوق أناخطىء) اين چگونه با عصمت ائمه(عليهم السلام) سازگار است؟


جواب : پيش از آن كه به پاسخ بپردازيم، ترجمه ى قسمتى از خطبه ى مورد پرسش را زينت بخش گفتار خويش مى سازيم:

با من چنان كه با سركشان گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند، از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد پس، از گفتن حق يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من از پيش خود نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اين كه خدا مرا در اين كار كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn1)

براى دست يابى به پاسخ اين پرسش، توجه به چند نكته ضرورى است:

1. براى آن كه از هرگونه پيش داورى در امان بمانيم و حقيقت انديشه ى امام على(عليه السلام) را دريابيم، بايد به همه ى سخنان پيشوايان دينى يك جا نظر اندازيم و گفتارهاى متشابه را در پرتو محكمات تفسير نماييم. در اين جا از ميان روايات فراوانى كه در خوان گسترده ى معارف اهل بيت يافت مى شود،[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn2)تنها به ترجمه ى روايتى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) بسنده مى كنيم كه در آن، امام را از هرگونه لغزشى در امان مى خواند و روى گردانى مردم از معصومين را موجب شگفتى مى داند:

امام از تمامى گناهان معصوم است در بيان حكم الهى لغزشى ندارد و در پاسخ، به خطا نمى رود و از سهو و فراموشى به دور است (شگفتا كه مردم) از اينان ـ كه خداوند اطاعت از آنان را واجب نموده و از لغزش و فراموشى در امان اند ـ روى برتافتند و احكام الهى را از اهلش فرا نگرفتند.[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn3)

2. عصمت از خطا رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn4)

اميرمؤمنان، به گفته ى خود، راه هاى آسمانى را بِه تر از راه هاى زمينى مى شناسد[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn5) و از آغاز و انجام كار هر كس مى تواند گزارش دهد: «به خدا اگر خواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا رود و سرانجام كارهاى او چه بود، توانم. ليكن ترسم كه در باره ى من به راه غلوّ رويد و مرا بر رسول خدا(عليه السلام) تفضيل نهيد».[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn6) كسى كه گستره ى دانشش چنين است، چگونه نمى تواند راه برون شوى از خطا بيابد؟


3. آنچه در بررسى فراز ياد شده، ره زن انديشه ى برخى از نويسندگان[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn7)قرار گرفته، ناديده انگاشتن قيدهايى است كه در آن به كار رفته است. امام على(عليه السلام) از يك سو با بهره گيرى از قيد «فى نفسى» بر اين نكته انگشت مى گذارند كه هيچ كس بدون دست گيرى هاى الهى گريزى از خطا ندارد. و از سوى ديگر با جمله ى «مگر آن كه خدا مرا در اين كار كفايت كند» همين نكته را با صراحت بيش ترى بيان داشته، پديده ى عصمت را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn8)

نكته ى در خور توجه آن است كه عصمت، به معناى بى نيازى از تأييدات الهى نيست; چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «گر تو را استوار نمى داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى».[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn9) و نيز از زبان حضرت يوسف اين سخن را گزارش مى دهد كه اگر رحمت پروردگار نباشد، از چنگال نفسِ بدفرما نتوان رست: (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي)[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn10). به طور كلى، پيشوايان دين همواره كمالات ويژه ى خود را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند; چنان كه انبيا در برابر مردمى كه بشر بودن آنان را بر نمى تافتند و برخوردارى از وحى را در خور انسان نمى دانستند، بر فضل و عنايات خدا تكيه زده، مى گفتند: (إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّه يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftn11); ما جز بشرى مثل شما نيستيم، ولى خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد.parvaneh2


[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref1). نهج البلاغه (ترجمه ى شهيدى) خطبه ى 216، ص 250 (با اندكى تصرف در ترجمه).
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref2). براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 36، ص 244; ج 65، ص 389; ج 99، ص 150 و 178; و الكافى، ج 1، ص 202.
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref3). بحارالانوار، ج 17، ص 108.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref4). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 239ـ234.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref5). نهج البلاغه، خطبه ى 189; هم چنين، ر.ك: خطبه ى 93.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref6). همان، خطبه 175، ص 181.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref7). ر.ك: بازخوانى قصه ى خلقت، ص 114.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref8). ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 107; ابن ميثم البحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 48; و منهاج البراعة، ج 14، ص 158.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref9). سوره ى اسراء، آيه ى 74 (ترجمه ى فولادوند).
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref10). سوره ى يوسف، آيه ى 53.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=21#_ftnref11). سوره ى ابراهيم، آيه ى 11.

حور العین
18-06-2010, 06:27
سوال : شيعيان تا چه اندازه در پيدايش و رواج اعتقاد به عصمت نقش داشته اند؟

جواب : انديشه ى عصمت، بيش از هر چيز، ريشه در كتاب و سنّت دارد. قرآن كريم براى بيان پاكى و طهارت انبيا و اوليا هر چند واژه ى عصمت را به كار نگرفته، اما با تعبيرهاى گوناگون بر اين حقيقت تأكيد ورزيده است. براى مثال، از ديدگاه قرآن كريم پيامبران الهى به مقام «مخلَصين» بار يافته اند[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn1) و اينان كسانى اند كه شيطان راهى براى گم راهى آنان ندارد.

(قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ)[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn2);
گفت (سوگند) به عزّت تو كه همگى آنان را گم راه خواهم ساخت، مگر از ميان آنان، آن بندگانت را كه اخلاص يافته اند.

سيره ى عملى پيامبر و احاديث آن حضرت نيز جايى براى ترديد در درستى و اصالت اين باور باقى نمى گذارد. چنان كه انديشمند بزرگ اهل سنّت، جلال الدين سيوطى، در تفسير آيه ى 33 سوره ى احزاب، اين روايت را از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) گزارش مى كند: «فَاَنا وَ اهل بيتى مُطهّرونَ مِن الذُنُوب»[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn3); من و اهل بيت ام از گناه پيراسته ايم.


امامان معصوم كه بر اساس احاديث فراوان، همتاى قرآن و مفسّر واقعى آن خوانده شده اند، در ترويج اين اعتقاد كوشيده و به پرسش ها و شبهات مربوط به آن، پاسخ گفته اند. متأسفانه، برخى از خاورشناسان و نيز روشن فكران اهل سنّت با ناديده گرفتن پيشينه ى تاريخى اين مسئله و چشم فرو بستن از ده ها آيه و روايت، اين شبهه را در انداخته اند كه شيعيان به منظور بالا بردن مقام امامان خويش، انديشه ى عصمت را ساخته و به ترويج آن پرداخته اند.[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn4) اين گروه وقتى با اين حقيقت روبرو مى گردند كه انديشمندان سنّى نيز از دير باز از عصمت پيامبران جانب دارى نموده و نوشته هاى فراوانى در اين باره به يادگار گذاشته اند، آنان را نيز سيراب شده از همين آبشخور به شمار آورده، مى گويند:

هر چند به طور كلّى معتقدات شيعه از نظر اهل سنّت مردود بوده است، تشيّع نفوذى قوى در بخش هايى از افكار و اعمال اهل سنّت داشته است... سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميّت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمد(عليه السلام) را مشمول آن نموده(اند).[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn5)


هم چنين، برخى از نويسندگانى كه در جرگه ى شيعيان اند و خواستار بازنگرى در انديشه ى عصمت معصومان، متكلمان شيعه را به بزرگ نمايى اين مقام متّهم مى سازند و در تحليلى مشابه با گروه پيشين مى گويند:
در قضيه ى عصمت، اعتقاد متكلمان شيعه روى هم رفته، خيلى بيش از ديگران اغراق آلود بوده است. شايد براى اين كه بتوانند از اين قِبَل در كنار انبيا، از ائمه ى مذهب خود نيز سيمايى مافوق بشرى و اسطوره اى تصوير بكنند.[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn6)

سخنان ياد شده از آن جا كه بيش تر به بافته هاى ذهنى مى ماند تا يافته هاى عينى، چندان نياز به پاسخ گويى ندارد. با اين همه، چند نكته را در نقد آن، يادآور مى شويم:

1. چنان كه گذشت، خاست گاه اصلى انديشه ى عصمت آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است و دست كم برخى از مراتب آن، با دليل عقلى نيز اثبات مى گردد; از اين رو، چنين ريشه يابى هايى از واقع بينى به دور است.

2. دفاع اهل بيت از عصمت پيامبران كم تر از عصمت امامان نبوده است; چنان كه امام رضا(عليه السلام) در مجلس مأمون به گونه اى گسترده به پرسش هاى مربوط به عصمت انبيا پاسخ گفته و در دفاع از پاكى و طهارت آنان كوشيده است.[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn7) پرداختن به عصمت امام نيز پس از مسلّم انگاشتن عصمت پيامبران صورت گرفته است; يعنى اين گونه روايات در پى آن اند كه همان عصمتى را كه همگان در باره ى انبيا پذيرفته اند، براى ائمه ى اهل بيت نيز به اثبات برسانند.[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn8)

3. پى روى اهل سنّت از شيعيان بسيار دور از ذهن و ناسازگار با واقعيت هاى تاريخى است. چگونه مى توان گفت: «سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را مشمول آن نموده(اند)»؟ اين سخن به خوبى نمايان گر سستى و بى پايگى چنين تحليل هايى است; زيرا اولا، اهل سنّت، جز شمار اندكى از آنان، هم چون برخى از معتزليان،[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn9) على(عليه السلام) را معصوم نمى دانند; ثانياً، اگر اعتقاد به عصمت بدعتى در دين به شمار مى رفت، سنيّان آن را دست آويزى محكم براى مبارزه با شيعه قرار مى دادند و از اين فرصت استثنايى بيش ترين بهره را مى بردند، نه اين كه خود از آنان دنباله روى نمايند.

حور العین
18-06-2010, 06:28
4. تلاش بسيارى از انديشمندان سنّى در دفاع از عصمت پيامبران، كم تر از كوشش شيعيان نبوده است; چنان كه فخر رازى (604ـ544 هـ ق)، افزون بر نگارش كتاب عصمة الانبياء، در جاى جاى تفسير گسترده و پر حجم خود بر قرآن كريم، چنان از اين باور بنيادى جانب دارى نموده كه شگفتى برخى از نويسندگان معاصر[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn10) و تأسّف بعضى ديگر از آن ها[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn11) را برانگيخته است. نه تنها اين انديشمند قرن پنجم هجرى، بلكه حتّى مسلمانان قرن اول نيز سخنانى در اين باره به جا گذاشته اند; چنان كه خليفه ى اول در خطبه ى مربوط به آغاز خلافت خود مى گويد:

انَّ رَسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) خَرَج مِن الدنيا وَ لَيس احدٌ يُطالبه بِضربة سَوط فَما فَوقها وَ كانَ مَعصوماً مِن الخَطأ[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftn12);

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در حالى از دنيا رحلت فرمود كه وام دار هيچ كس نبود و حتّى ضربه اى تازيانه به ناحق بر كسى ننواخته و معصوم از خطا بود.

parvaneh2

[1] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref1). سوره ى ص، آيه ى 46; و مريم، آيه ى 51 و يوسف، آيه ى 24.
[2] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref2). سوره ى ص، آيات 83ـ82 (ترجمه ى خرمشاهى).
[3] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref3). الدر المنثور، ج 5، ص 199; و ر.ك: ينابيع المودة، ب 77، ص 445.
[4] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref4). ر.ك: ضحى الاسلام، ج 3، ص 234; من العقيدة الى الثورة، ج 4، ص 192; و عقيدة الشيعه، ص 328.
[5] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref5). اسلام، بررسى تاريخى، ص 143.
[6] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref6). دين و جامعه، ص 499.
[7] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref7). ر.ك: عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 162ـ153.
[8] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref8). پژوهشى در عصمت معصومان، ص 242.
[9] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref9). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 377ـ376.
[10] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref10). ر.ك: پژوهشى هايى در باره ى قرآن و وحى، ص 41.
[11] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref11). ر.ك: دين و جامعه، ص 485.
[12] (http://www.andisheqom.com/other/bookdata.php?bid=12&id=22#_ftnref12). بحارالانوار، ج 10، ص 439; و ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 159.

حور العین
18-06-2010, 06:28
مـنابـع

الف. فارسى
1. قرآن كريم.
2. نهج البلاغه، ترجمه ى سيد جعفر شهيدى، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش.
3. آموزش عقايد; محمد تقى مصباح يزدى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، هشتم، 1373 ش.
4. اسرار الحكم; ملا هادى سبزوارى، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، دوم، 1351 ش.
5. اسلام، بررسى تاريخى; هيلتون گيب، ترجمه ى منوچهر اميرى، تهران: انتشارت علمى و فرهنگى، 1367 ش.
6. اسلام شناسى; على مير فطروس، فرانسه و كانادا: انتشارات فرهنگ، يازدهم، 1989 م.
7. الهيات مسيحى; هنرى تيسن، ترجمه ى ميكائيليان، بى جا: انتشارات حيات ابدى، بى تا.
8. امامت و رهبرى; مرتضى مطهرى، تهران: صدرا، دهم، 1368 ش.
9. امام شناسى; محمد حسين حسينى طهرانى، تهران: حكمت، 1415 ق.
10. انيس الموحدين; ملا مهدى نراقى، بى جا، بى نا: بى تا.
11. اوصاف الاشراف; خواجه نصير الدين طوسى، تهران: انتشارات كتاب خانه ى طهران، 1306 ش.
12. بازخوانى قصه ى خلقت; حسن يوسفى اشكورى، تهران: قلم، 1376 ش.
13. بررسى مسائل كلى امامت; ابراهيم امينى، قم: دار التبليغ، دوم، بى تا.
14. پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى; ناصر مكارم شيرازى و جعفر سبحانى، قم: انتشارات نسل جوان، 1352ش.
15. پژوهش هايى در باره ى قرآن و وحى; صبحى صالح، ترجمه ى محمد مجتهد شبسترى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سوم، 1373 ش.
16. پژوهشى در عصمت معصومان; احمد حسين شريفى و حسن يوسفيان، قم: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه ى اسلامى، 1377 ش.
17. پيام قرآن; ناصر مكارم شيرازى و ديگران، قم: هدف، دوم، 1410 ق.
18. تاريخ شخصيت و صفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم); عباس صفايى، قم: دنيا، 1379 ق.
19. تجربه ى دينى; وين پراودفوت، ترجمه ى عباس يزدانى، قم: مؤسسه ى طه، 1377 ش.
20. تحقيقى در دين يهود; جلال الدين آشتيانى، بى جا: دفتر نگارش، دوم، 1368 ش.
21. تصوف و تشيّع; هاشم معروف الحسنى، ترجمه ى محمدصادق عارف، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1369ش.
22. تفسيرالميزان; علامه ى طباطبايى، ترجمه ى سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، بى تا.
23. تفسير موضوعى قرآن كريم; عبداللّه جوادى آملى، ج 9(سيره ى علمى و عملى رسول اكرم)، قم: اسراء، 1374ش.
24. تنزيه انبيا از آدم تا خاتم; محمدهادى معرفت، قم: نبوغ، 1374 ش.
25. جهان مذهبى; رابرت وير، ترجمه ى عبدالرحيم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374 ش.
26. دين و جامعه; مقصود فراستخواه، تهران: شركت سهامى انتشار، 1377 ش.
27. ديوان مفتقر; محمدحسين غروى اصفهانى، تهران: نشر آفاق، چاپ اول، 1380 ش.
28. راه سعادت (اثبات نبوت); ابوالحسن شعرانى، تهران: كتاب فروشى صدوق، سوم، 1363 ش.
29. راه نما شناسى; محمدتقى مصباح يزدى، تهران، اميركبير، 1375 ش.
30. رساله دين شناخت; احمدنراقى، تهران: طرح نو، 1378 ش.
31. صحيفه علويه لمولانا الامام على بن ابى طالب(عليه السلام); گردآورى و ترجمه ى سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران: انتشارات اسلامى، چهارم 1377 ش.
32. عقل و اعتقاد دينى; مايكل پترسون و ديگران، ترجمه ى احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، تهران: طرح نو، 1377ش.
33. علم امام; محمدحسين مظفر، ترجمه ى على شيروانى، تهران: الزهراء، بى تا.
34. علم و دين; ايان باربور، ترجمه ى بهاءالدين خرمشاهى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1362 ش.
35. فربه تر از ايدئولوژى; عبدالكريم سروش، تهران: صراط، 1373 ش.
36. فلسفه ى وحى و نبوت; محمد محمدى رى شهرى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1366 ش.
37. فلسفه ى دين، ال گيسلرنورمن، ترجمه ى حميدرضا آيت اللّه ى، تهران: حكمت، 1375 ش.
38. كلام مسيحى; توماس ميشل، ترجمه ى حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377 ش.
39. كليات سعدى، تهران: اميركبير، هشتم، 1369 ش.
40. كيان: آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا; مهدى بازرگان، شماره ى 28، (آذر، دى و بهمن 1373 ش).
41. كيان: بسط تجربه ى دينى; عبدالكريم سروش، شماره ى 39، (آذر و دى 1376 ش).
42. كيان: مدرنيسم و وحى; محمد مجتهد شبسترى، شماره ى 29 (اسفند 74 و فرودرين 75).
43. كيان: ميزگرد پلوراليسم دينى; محمد مجتهد شبسترى و ديگران، شماره ى 28، (آذر، دى و بهمن 1373 ش).

حور العین
18-06-2010, 06:28
44. گنجينه اى از تلمود; كهن راب، ترجمه ى امير فريدون گرگانى، بى جا: بى نا، بى تا.
45. گوهر مراد; عبدالرزق لاهيجى، تصحيح زين العابدين قربانى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372 ش.
46. مثنوى معنوى; جلال الدين مولوى، تهران: نگاه و علم، پنجم، 1373 ش.
47. ممّدالهمم در شرح فصول الحكم; حسن حسن زاده ى آملى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1378ش.
48. منتهى الامال; شيخ عباس قمى، بى جا: بى نا، بى تا.
49. منشور جاويد; جعفر سبحانى، ج 5، قم: مؤسسة المنار، 1417 ق.
50. ولايت فقيه; عبداللّه جوادى آملى، تهران: رجاء، دوم، 1368 ش.
51. هرمنوتيك، كتاب و سنت; محمد مجتهد شبسترى، تهران، طرح نو، 1375 ش.
ب. عربى
52. اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات; محمدبن الحسن الحرّالعاملى، قم: المطبعة العلمية، 1404 ق.
53. الاحتجاج; احمد بن على الطبرسى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الثانية، 1410 ق.
54. الاديان الحيّة، اديب صعب، بيروت: دارالنهار للنشر، الثانية، 1995.
55. الارشاد; الشيخ المفيد، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الثالثة، 1399 ق.
56. ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين; الفاضل المقداد السيورى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى، 1405ق.
57. اسد الغابة فى معرفة الصحابة; عز الدين ابن اثير الجزرى، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.
58. الاصابة فى تمييز الصحابة; احمد بن حجر العسقلانى، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.
59. اضواء على السنة المحمدية; محمود ابوريه، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الخامسة، بى تا.
60. اظهار العقيدة السنيه بشرح العقيدة الطحاوية; عبداللاهّ لهروى، بيروت: دارالمشاريع، الثانية، 1416 ق.
61. الالفين فى امامة امير المؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام); العلامة الحلى، تعليق حسن اعلمى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الثالثة، 1402 ق.
62. الالهيات; جعفر سبحانى، قم: المركز العالمى للدراسات الاسلامية، الثالثة، 1412 ق.
63. الامامة و الولاية فى القران الكريم; جمعى از نويسندگان، قم: مطبعة الخيام، 1399 ق.
64. انوار الملكوت فى شرح الياقوت; العلامة الحلى، تعليق محمد نجفى، تهران: دانشگاه تهران، 1338 ق.
65. بحار الانوار; محمد باقر المجلسى، بيروت: دار احياء التراث العربى، الثانية، 1403 ق.
66. البداية و النهاية; اسماعيل ابن كثير، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.
67. تاريخ الطبرى (تاريخ الامم و الملوك); محمد بن جرير الطبرى، مصر: مطبعة الكبرى الاميريّه، 1328 ق.
68. تاريخ بغداد; احمد الخطيب البغدادى، قاهرة: مطبعة السعادة، 1349 ق.
69. التعرف لمذهب اهل التصوف; ابو بكر محمد الكلابادى، قاهرة: المكتبة الازهرية للتراث، الثالثة، 1412ق.
70. تفسير البيضاوى; عبداللّه بن عمر البيضاوى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1410 ق.
71. تفسير القمى; على بن ابراهيم القمى، قم: انتشارات كتاب فروشى علامه، بى تا.
72. التفسير الكبير; فخر الدين الرازى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1411 ق.
73. تفسير نور الثقلين; عبد على العروسى الحويزى، قم: المطبعة العلمية، بى تا.
74. تلخيص الشافى; الشيخ الطوسى، تعليق سيد حسين بحر العلوم، نجف: مطبعة الآداب، الثانية، 1383 ق.
75. تلخيص المحصل; نصير الدين الطوسى، تهران: مؤسسه ى مطالعات اسلامى دانشگاه مك گيل، 1359ش.
76. تنزيه الانبياء; السيد المرتضى علم الهدى، بى جا: بى نا، بى تا.
77. الجامع الصحيح (سنن الترمذى); محمد بن عيسى الترمذى، قاهرة: دار الحديث، بى تا.
78. الجواهر الكلامية فى العقيدة الاسلامية; طاهرة الجزائرى، قاهرة: دار الفكر العربى، 1995 م.
79. خصائص امير المؤمنين; احمد بن شعيب النسائى، قاهرة: مطبعة التقدم، 1348 ق.
80. الدر المنثور فى التفسير بالمأثور; جلال الدين السيوطى، بيروت: محمد امين دمج، بى تا.
81. دلائل الصدق; محمد حسن المظفر، قاهرة: دار المعلم، الرابعة، 1398 ق.
82. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى; احمد المحب الطبرى، قاهرة: مكتبة القدسى، 1356 ق.
83. الرسالة القشيريّة فى علم التصوف; عبدالكريم بن هوازن قشيرى، بيروت: دار الكتاب العربى، بى تا.
84. روح المعانى; السيد محمود الالوسى، بيروت: دار احياء التراث العربى، الرابعة، 1405 ق.
85. السنن الكبرى; احمد بن الحسين البيهقى، بيروت: دار المعرفة، بى تا.
86. السيرة الحلبية; على بن برهان الدين الحلبى، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.
87. السيرة النبوية; اسماعيل بن كثير، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.
88. شرح الشفا للقاضى عياض; الملا على القارى، دمشق: مؤسسة دار العلوم لخدمة الكتاب الاسلامى، بى تا.
89. شرح المقاصد; سعدالدين التفتازانى، قم: منشورات الشريف الرضى، 1409 ق.
90. شرح نهج البلاغة; ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1387 ق.
91. شرح نهج البلاغه; ابن ميثم البحرانى، بى جا: مؤسسة النصر، 1384 ق.
92. صحيح مسلم; مسلم بن الحجاج، مصر: مؤسسة عز الدين، 1407 ق.
93. الصحيح من سيرة النبى الاعظم (ص); جعفر مرتضى العاملى، قم: جامعه ى مدرسين، الثانية، 1402 ق.
94. الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم; على بن يونس العاملى النباطى، بى جا: المكتبة المرتضوية، 1384 ق.
95. الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة; احمد ابن حجرالمكى، قاهرة: مكتبة القاهرة، الثانية، 1358 ق.
96. ضحى الاسلام; احمد امين، بيروت: دار الكتاب العربى، العاشرة، بى تا.
97. الطبقات الكبرى; محمد ابن سعد، بيروت: دار بيروت، 1405 ق.
98. العصمة; كمال الحيدرى، تحرير محمد قاضى، قم: مؤسسة النهار، 1417 ق.
99. رسالة التقريب: عصمة الانبياء عند المذاهب الاسلامية; يعقوب الجعفرى، العدد الثانى (محرم الحرام 1414 ق).
100. عقائد الامامية; محمد رضا المظفر، تهران: مكتبة نينوى الحديثة، بى تا.
101. عقيدة الشيعة; دوايت م. رونلدسن، بيروت: مؤسسة المفيد، الثانية، 1410 ق.
102. عيون اخبار الرضا; الشيخ الصدوق، نجف: المطبعة الحيدرية، 1390 ق.
103. الغدير; عبدالحسين الامينى، تهران: دار الكتب الاسلامية، الثانية، 1366 ش.
104. قاموس الرجال; محمد تقى التسترى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، الثانية، 1414 ق.
105. قواعد المرام فى علم الكلام; ابن ميثم البحرانى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى، 1398 ق.
106. الكافى; محمد بن يعقوب الكلينى، تهران: دار الكتب الاسلامية، الخامسة، 1363 ش.
107. الكشاف; محمود الزمخشرى، بيروت: دار الكتاب العربى، الثالثة، 1407 ق.
108. كشف الغمة فى معرفة الائمة; على بن عيسى الاربلى، بيروت: دار الكتب الاسلامى، 1410 ق.
109. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد; العلامة الحلى، قم: النشر الاسلامى، الرابعة، 1413 ق.
110. كنز العمال; على بن حسام الدين المتقى الهندى، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409 ق.
111. مجمع البحرين; فخر الدين الطريحى، تحقيق احمد الحسينى، بيروت: مؤسسة الوفاء، الثانية، 1403 ق.
112. مجمع البيان ; الفضل بن الحسن الطبرسى، تهران: ناصر خسرو، الثانية، بى تا.
113. مجمع الزوائد و منبع الفوائد; على بن ابى بكر الهيثمى، بيروت: دار الكتاب، الثانية، 1967 م.
114. المستدرك على الصحيحين; الحاكم النيسابورى، بيروت: دار الكتب العلمية، بى تا.
115. مسند احمد بن حنبل، بى جا: بى نا، بى تا.
116. مصنفات الشيخ المفيد، ج 4، 5 و 6، قم: المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413 ق.
117. معانى الاخبار; الشيخ الصدوق، تصحيح على اكبر الغفارى، قم: انتشارات اسلامى، 1361 ش.
118. مفاهيم القران; جعفر السبحانى، بيروت: دار الاضواء، الثانية، 1406 ق.
119. مقارنة الاديان; احمد شلبى، ج3 (الاسلام)، مصر: مكتبة النهضة المصريّة، الثامنة، 1989 م.
120. مقارنة الاديان، بحوث و دراسات; محمد الشرقاوى، قاهرة: دار الهداية، 1406 ق.
121. مقالات الاسلاميين; على بن اسماعيل الاشعرى، بى جا: دار الحداثة، الثانية، 1405 ق.
122. مقاييس اللغة; احمد بن فارس، بيروت: دار الاسلامية، 1990 م.
123. الملل و النحل; محمد بن عبدالكريم الشهرستانى، قم: الرضى، الثالثة، 1367 ش.
124. من العقيدة الى الثورة; حسن حنفى، بيروت: دار التنوير، 1989 م.
125. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه; حبيب اللّه الهاشمى الخوئى، تهران: مكتبة الاسلامية، 1383 ق.
126. المواقف; عضد الدين الايجى، بيروت: عالم الكتب، بى تا.
127. موسوعة الامام على بن ابى طالب; محمد الريشهرى، قم: دار الحديث، 1421 ق.
128. ميزان الاعتدال; محمد بن احمد الذهبى، بى جا: دار الفكر العربى، بى تا.
129. ميزان الحكمة; محمد محمدى رى شهرى، تهران: مكتب الاعلام الاسلامى، الثالثة، 1370 ش.
130. الميزان فى تفسير القران; محمد حسين الطباطبايى، قم: جامعه ى مدرسين، بى تا.
131. الميزان فى مقارنة الاديان; محمد عزت الطهطاوى، بيروت: الدار الشامية، 1413 ق.
132. نهج الحق فى كشف الصدق; العلامة الحلى، قم: دار الهجرة، 1407 ق.
133. الهدى الى دين المصطفى; محمد جواد البلاغى، قم: دار الكتب الاسلامية، بى تا.
134. ينابيع المودّة; سليمان بن ابراهيم البلخى القندوزى، اسلامبول: مطبعة اختر، 1301 ق.
ج. انگليسى
_. "Isma" ; W. Madelung, The Encyclopaedia of Islam, V4, pp 182-184.
_. "Ismah" ; Georges Anawati, Trans. from French by Richard Scott, The Encyclopedia of Religion, V7, pp 464-466.
_. "Science and Religion" ; Stanley Jaki, The Encyclopedia of Religion, V13, pp 121-133.