ملکوت* گامی تارهایی *
28-08-2009, 02:32
روزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید "نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت خلیفه بودند . طبق معمول ، خلیفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیهه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد.
خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها " نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو.
ممكن است كه : خریت آنها در تو اثر كند.:d
خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها " نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو.
ممكن است كه : خریت آنها در تو اثر كند.:d