PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پهلول نزد خلیفه



ملکوت* گامی تارهایی *
28-08-2009, 02:32
روزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید "نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت خلیفه بودند . طبق معمول ، خلیفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیهه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد.
خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها " نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو.
ممكن است كه : خریت آنها در تو اثر كند.:d

ملکوت* گامی تارهایی *
28-08-2009, 02:33
زندگی آدمی


جماعتی از بهلول سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟
بهلول در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید.!

ملکوت* گامی تارهایی *
28-08-2009, 02:34
بر بالین مریض


یکی از دوستان ثروتمند بهلول را مرگ فرا رسید، در بستر افتاده و ناله می کرد.
بهلول بر بالینش حاضر شد، مریض گفت: حضرت شیخ! نمی دانم امشب را چگونه به صبح برسانم.
بهلول گفت: مطمئن باش که به صبح نخواهی رسید:d