PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : |♥|♥|♥|♥| خدايا شكرت ، اينبار هم شيطان نتونست منو شكست بده |♥|♥|♥|♥|



فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
17-07-2010, 21:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/48492074137676091156.gif




اعوذ بالله من الشيطان رجيم
اعوذ بالله من همزات الشياطين




دوستان عزيزقراني سلام

در نظر دارم در اين تاپيك با ياري شما اون لحظه هايي كه تونستيم جلوي شيطون بايستيم و زيربار وسوسه هاش نريم و به قولي پوزه اش رو به خاك بماليم رو اينجا بنويسم و بنويسيد .

لزومي نداره حتما كار خيلي مهمي باشه . همين اتفاقات كوچك روزمره . همين اتفاقاتي كه ما خيلي راحت از كنارشون مي گذريم . در حاليكه اگر يه كم بهش توجه كنيم . يه كمي فكر كنيم موجب انگيزه ميشه . همين مبارزه هاي كوچك موفقق كه ممكنه اصلا به چشم نيان زمينه هاي موفقيت در مبارزه هاي بزرگتر ما با تمايلات نفس اماره و وسوسه هاي شيطان بشه

حالا من نمونه اي از اين مبارزه هاي كوچولو رو براتون مي نويسم و منتظر مي مونم تا شما هم بنويسيد تا به اين وسيله از هم درس بگيريم و به ياري خداي متعال بتونيم هرچه محكم تر جلوي شيطان و وسوسه هايش بايستيم و پيروز بشيم



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/39660028610908945129.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
17-07-2010, 21:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/59417578032795208647.gif


نماز .....

خسته و كوفته مثل يك جنازه متحرك از سركار برگشتم خونه . خودم رو اماده مي كردم كه حداقل يك ساعت بخوابم تا خستگيم رفع بشه . در همين لحظه صداي اذان از مسجد محله به گوشم رسيد

حي علي الصلا ة .............

حي علي الفلاح ............

حي علي خير العمل ............

يه كسي درونم مي گفت واي نه . الان نه .... الان نمي تونم نماز بخونم . اصلا جون ندارم .

اما يه صداي ديگه اي هم بود كه مي گفت عجب اگر الان تلفنت زنگ بزنه و مادرت يا خواهرت يا رئيست باهات كار داشته باشه همينطور ميگي واي نه ..... الان نه ........

باز صداي اولي مي گفت خب نماز اينطوري چه فايده اي داره . تو كه اصلا حال و حوصله نداري . ولش كن . بخواب . حالا وقتي بيدار شدي مي خوني . خب دير كه نميشه

اما باز اون صدا ي اولي در درونم مي گفت از خودت خجالت بكش چطوري مي توني وقتي خدا صدات مي كنه بهش بگي بعدا . بگي حالا نه . بگي خوصله ندارم . خوبه وقتي صداش مي كني اونم بهت بگه حالا نه . حالا حوصله تو رو ندارم ........

عجب كشمكشي بود ..
چه غوعاي بود در درونم . نميدونم چي شد كه يه دفعه به خودم گفتم واقعا بايد خجالبت بكشم . براي چهار ركعت نماز چقدر عذر و بهانه بايد بيارم . چطوري بازم روبروي خدا بايستم و بگم من عاشق توام . اخه اين كجاش عاشقيه كه وقتي معشوق صدات مي كنه بگي باشه بعدا ... اين چه عشقي ...............

چه اب زلالي ....

چه خنكاي دلپذيري ............

وضو گرفتم .....

قدقامت صلوة .....

خدايا ممنونم كه اين بار هم نذاشتي شيطون برنده بشه . ممنونم كه بهم نيرو دادي تا جلوش بايستم . خدايا شكرت ...... اينبار هم شيطان شكست خورد .
چقدر اين نماز و نياز برام دلنشين بود .................





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/39660028610908945129.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
17-07-2010, 21:49
http://shiaupload.ir/images/14597678831419352010.gif

صداي هق هق گريه يك مرد ....

ساعت دوازده شب بود . تو كنفرانس مشغول كار بودم . يك دفعه صداي هق هق عجيب مردي سكئوت كوچه رو شكست . چقدر تلخه شنيدن صداي هق هق گريه يك مرد . كمك مي خواست . براي بچه مريضش كه تو بيمارستان بستري بود . يك دفعه دلم لرزيد . مي خواستم بلند شم برم ببينم كيه و چرا اينطوري گريه مي كنه و من چكار مي تونم بكنم

اما يك صدايي در درونم تشر زد : اهاي بشين سرجات ، دختر چكار مي خواي بكني ؟ اين وقت شب ميخواهي در كوچه رو باز كني ببيني چي شده ؟ اگر دزد باشه . اگر ادم ناجوري باشه .....

در همين لحظه يه صداي ديگه هم درونم شنيده ميشد اخه اگر اين دزده . اگر ادم بديه چرا دلم اينطور داره مي لرزه ؟ چرا صداي گريه اش اينقدر تلخ و حزينه .


باز صداي اولي تو گوشم پيچيد :

اينها همه كلاشيه ، اينم يكي از همين معتاد هاست كه براي مواد دست به هركاري ميزنند بيخود خودت رو خسته نكن

باز اون صداي دلنواز در درونم مي گفت اما اگر واقعا نيازمند باشه چي ؟ اگر واقعا بچه اش تو بيمارستان بستري باشه چي ؟ اونوقت جواب خدارو چي ميدي ؟ مگه نگفته و اما السائل فلا تنهر ....

باز صداي اولي گفت خودت رو بيخود به خطر ننداز . تازه اگر هم راست بگه اينقدر هستند كه كمكش كنن . اصلا بره كميته امداد . بره بهزيستي ....

دوباره صداي قلبم گفت : تو كه ميدوني چقدر طول مي كشه تا اين بنده خدا پرونده درست كنه و به كارش رسيدگي كنن و بخوان كمكش كنن . نكنه تو اين مدت خداي نكرده بچه اش از دست بره . نكنه شرمنده خدا باشي .....بلند شو .... بلند شو .... يه كاري بكن


ديگه ترديد نكردم . چادرم رو انداختم سرم رفتم در حياط رو باز كردم . خدايا از اينهمه خانه كه چراغ هاشون روشن بود حتي يك نفر براي ياري اين بنده خدا در را باز نكرده بود

زير تير چراغ برق با درماندگي نشسته بود و اشك مي ريخت . يك نسخه هم دستش بود
معتاد نبود . كاملا مشخص بود كه معتاد نيست . فقير بود . لبهاسهاش كهنه بود . اما ظاهرش تميز بود ...

فهميدم دردمنده

گرفتاره ...

قامتش زير بار سختي روز گار خم شده

غريبه

تواين شهر دود و اهن

تو اين شهر غوغاي بي عاطفگي

طقل بيمارش نياز به دارو داره

در حد وسعم كمكش كردم . كمترين كاري كه مي تونستم بكنم . درحاليكه اشگ چشمام رو پركرده بود در را بستم . غمگين بودم از اينكه اونطور كه بايد و شايد نمي تونستم كمكش كنم

وخوشحال بودم كه تسليم بهانه ها و وسوسه هاي شيطان نشدم

خدايا شكرت ، اينبار هم شيطان نتونست منو شكست بده

ممنونم اي خدا....




http://shiaupload.ir/images/14597678831419352010.gif

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
18-07-2010, 11:59
http://www.shiaupload.ir/images/09844078057567478218.gif


با سلام
خانم فاطمی بابت ایجاد تایپیک زیبا متشکرمhttp://www.askquran.ir/images/smilies/Large/goleroz.gif
خاطره که زیاد دارم
چیزی که به خاطرم افتاد و قابل گقتن هست رو مینویسم

یه مدت بود فکرم مشغول شده بود که خدایا اگر کسی رو ببینم نیاز به کمک داره میتونم از کنارش رد بشم
خلاصه یه روز از دانشگاه برمی گشتم
نزدیک خونه که رسیدم دیدم چند نفر دور یه دختر جمع شدن دو سه تا خانم دارن ازش سوال میپرسن
چی شده دختر جان مشکلت چیه
من میخواستم بیام خونه گفتم خب هستن دیگه برای چی بایستم از طرفی خانواده نگران میشن دیر برسم
چند قدمی ازش دور شدم ولی باز دیدم نمیتونم برم بازم مردد بودم که بمونم یا برم بلاخره رفتم جلو گفتم عزیزم چی شده وای خدای من نمیتونست حرف بزنه تابستون بود از گرمای زیاد و فشار عصبی حالش خیلی بد بود نمی تونست نفس بکشه
کنارش نشستم تلفن زدیم دو سه بار به اورژانس تا باورشون شد دروغ نمیگیم بعد کلی وقت اومدن
بردیمش تو اورژانس به من گفت : از کنارم نرو سنش کم بود میترسید یکم که ارومتر شد شماره خونه شون رو گرفتم
این اتفاق 1ساعتی وقت منو گرفت
خدا رو شکرdoaa من که برای اون دختر کار دیگه ای از دستم برنمیامد فقط تونستم بمونم پیشش تا تنها نباشه و نترسه خدا رو شکر میکنم که رد نشدم به امید اینکه بقیه هستن
بقیه میگفتن دختر نمون برات دردسر میشه ها برو
وای تلفنتو نده بهش...................
دیگه نمیگم چیا شنیدم ghmgin
اخر شب تلفنم زنگ زد خانواده اون دختر بودن تماس گرفتن تشکر کنن

ghalb1


http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/del.gifخدایا شکرت http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/del.gif
ghalb1

خدای بزرگ میدونم هیچ بنده ای رو تنها نمیزاری یکی رو مامور میکنی تا کاری رو انجام بده و وقتی ماموریت انجام شد اینجاس که شیطان میبازه setareh


http://www.shiaupload.ir/images/09844078057567478218.gif

خادمه زینب کبری(س)
18-07-2010, 12:40
به نام خدا

خانم فاطمی تاپیک عالیه ............
من از صبح که این مطلب رو خوندم مدام داشتم فکر میکردم .....دیدم ای وای هیچی یادم نمیومد ناراحت شدم ولی به خودم گفتم خوبه بازم فهمیدم شیطونه خیلی گولم میزنه باید حواسمو جمع کنم...........داشتم از خودم پشیمون میشدم.........

که همین الان این موضوع که مربوطه به چند سال پیش میشه یادم اومد


جنب مدرسه ما یه دبستان بود خوب طبق معمول دبستانی ها زودتر تعطیل میشن... وقتی زنگ خورد اومدم بیرون از مدرسه تا برم خونه
دیدم یه بچه ای نشسته دم در دبستان غمگین ،چشماش اشک آلود.....
رفتم طرفش خیلی منتظر خانواده بوده تا بیان دنبالش 20تا 30 دقیقه ای میشد ونرفته بود
اون روزا هم هوا زود تاریک میشد ...
دلم خیلی .....
دلم نتونست ازش بگذره ....
تقریبا دیگه همه ی بچه های مدرسه ماهم رفته بودن ومن بیشتر دلم ....
میترسیدم ازاینکه بببرمش خونشون وخانوادشون از سمت دیگه ای بیان ومنو نبینن ونگرانیشون بیشتر بشه
حتی تا چند قدمی هم ازش دور شدم که برم خونمون ولی....
ولی خدا خواسته بود ودل منو خدایی کرده بود....
خلاصه دوباره رفتم سمتش آدرس رو پرسیدم و رفتیم ....
وخدارا شکر.............

خدایا شیطان را همیشه از من دور بدار........

نرگس منتظر
23-08-2011, 03:22
http://shiaupload.ir/images/14597678831419352010.gif


نماز .....

خسته و كوفته مثل يك جنازه متحرك از سركار برگشتم خونه . خودم رو اماده مي كردم كه حداقل يك ساعت بخوابم تا خستگيم رفع بشه . در همين لحظه صداي اذان از مسجد محله به گوشم رسيد

حي علي الصلا ة .............

حي علي الفلاح ............

حي علي خير العمل ............

يه كسي درونم مي گفت واي نه . الان نه .... الان نمي تونم نماز بخونم . اصلا جون ندارم .

اما يه صداي ديگه اي هم بود كه مي گفت عجب اگر الان تلفنت زنگ بزنه و مادرت يا خواهرت يا رئيست باهات كار داشته باشه همينطور ميگي واي نه ..... الان نه ........

باز صداي اولي مي گفت خب نماز اينطوري چه فايده اي داره . تو كه اصلا حال و حوصله نداري . ولش كن . بخواب . حالا وقتي بيدار شدي مي خوني . خب دير كه نميشه

اما باز اون صدا ي اولي در درونم مي گفت از خودت خجالت بكش چطوري مي توني وقتي خدا صدات مي كنه بهش بگي بعدا . بگي حالا نه . بگي خوصله ندارم . خوبه وقتي صداش مي كني اونم بهت بگه حالا نه . حالا حوصله تو رو ندارم ........

عجب كشمكشي بود ..
چه غوعاي بود در درونم . نميدونم چي شد كه يه دفعه به خودم گفتم واقعا بايد خجالبت بكشم . براي چهار ركعت نماز چقدر عذر و بهانه بايد بيارم . چطوري بازم روبروي خدا بايستم و بگم من عاشق توام . اخه اين كجاش عاشقيه كه وقتي معشوق صدات مي كنه بگي باشه بعدا ... اين چه عشقي ...............

چه اب زلالي ....

چه خنكاي دلپذيري ............

وضو گرفتم .....

قدقامت صلوة .....

خدايا ممنونم كه اين بار هم نذاشتي شيطون برنده بشه . ممنونم كه بهم نيرو دادي تا جلوش بايستم . خدايا شكرت ...... اينبار هم شيطان شكست خورد .
چقدر اين نماز و نياز برام دلنشين بود .................




http://shiaupload.ir/images/14597678831419352010.gif




واقعا زیبا بود
موفق باشید
roz2

شهیده
17-02-2013, 15:16
roz2بنام خدا
سلام دوستان
یادمه یه روز تو دانشگاه اذان مغرب رو داده بودن و استاد محترم مون هم انگار نه انگار که صدای اذانی هم برپا شده
هی میخواستم به استاد بگم استاد برم نماز ؟
ولی یچیزی منو میترسوند که نههه چیزی نگو استاد رو نمیبینی چقدر خشن و عصبانیه الان وقت گفتن نماز اول وقت نیست که
مونده بودم چکار کنم
بخودم گفتم نماز اول وقت مهم تره یا نمره و درس و استاد
دیگه طاقت نیاوردم بلند شدم با جدیت به استاد گفتم استاد با اجازه من برم نماز اول وقت رو بجماعت بخونم و زود برمیگردم
استاد گفت: بفرمایید ولی دیگه برنگردید سر کلاس
اونقدر ناراحت شدم از این حرف استاد هیچکدوم از بچه های کلاس هم چیزی نگفتن (خوش انصافا)
خلاصه رفتم نماز رو بجماعت خوندم و بعداز سلام رکعت آخر نمازم یهو دیدم یکی دستشو بلند کرد به طرفم و گفت قبول باشه خانم خانما
چشمام داشت از تعجب میزد بیرون استاد بود همون استادی که گفت میری دیگه برنگرد
خیلی خوشحال شدم
به استاد به شوخی گفتم استاد شمام اومدین که دیگه برنگردین سر کلاس
استاد خندید و بهم گفت تو اولین دانشجویی هستی که با شنیدن این حرفم نماز اول وقتت رو ترجیح دادی به موندن سرکلاس با وجود تهدید من
خلاصه الانم با این که مدتهاست از اون روز میگذره ولی اونقدر خوشحال میشم که خدا میدونه
خوشحالم که به حرف شیطون گوش نکردم و هم نماز اول وقتم رو خوندم و هم استاد نماز اول وقت براش مهم شد