PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عین صاد - ياد نامه استاد علي صفايي حايري



رایکا
18-07-2010, 19:08
چشمه جاري
نویسنده : مرتضي پايدار





سال 1330 در قم كودكي به دنيا آمد. پدر و پدربزرگ و اجدادش روحاني بودند، روحاني ‎هايي مشهور. دوره دبستان را كه گذراند و ششم نظام قديم آن دوره را گرفت، طلبه علوم ديني شد. درس ‎هاي ابتدايي حوزوي را از پدرش مي آموخت. در همان روز‎ها با قرآن و نهج البلاغه انس گرفت. دروس سطح حوزه را در مدت زمان كوتاهي شايد حدود سه سال و اندي به اتمام رسانيد و در اين قسمت از اساتيدي مختلفي بهره گرفت: استاد قرآنش، حاج آقا سلطاني بود كه صرف و نحو را هم از او آموخت. ادبيات را از استاد بيگدلي و حاج شيخ حسن منتظريان و آقايان باكويي و جليلي و فشاركي. منظومه سبزواري را نزد آقاي بني‏فضل و معالم را نزد آسيد محسن حسابه‏اي و قوانين را نزد آقاي اعتمادي. لمعه را نزد فاضل هرندي و آميرزا ابوالفضل موسوي تبريزي و شهيد محراب آيت‎الله مدني گذراند. رسائل را هم نزد آسيد مهدي روحاني و آقاي سبحاني تحصيل كرد. مكاسب را نزد شيخ نصرت‎الله بنارواني و فاضل قفقازي خواند. و در نهايت هم كفايه را نزد اساتيدي چون آقايان فاضل و ستوده و ميرزا حسين نوري فرا گرفت. از شيخ مرتضي حائري و محقق داماد به مدت كمي استفاده كرد. خودش مهم ترين و بزرگترين آموزگارش را مرحوم پدرش مي داند.
اين نوجوان بي قرار، همزمان با تحصيل علوم حوزوي، با ادبيات هم آشنا شد. ادبيات كودكان را در سطح مجله‎هاي كودك آن روزگار خواند، ولي پا را فراتر گذاشت و به‎سراغ شاهكار‎هاي ادبي دوره‎‎هاي مختلف رفت. در 15-14 سالگي به اندازه رمان خوان ‎هاي حرفه‎اي رمان و داستان خوانده بود. آشنايي با آثار و انديشه‎هاي كافكا و هدايت و تحليل‏هاي پوچ‏گرا و طرح‏هاي اگزيستانسياليسي و ماركسيستي، ره‏آورد مطالعات گسترده‏اش در آغاز نوجواني بود.
شايد مهم‏ترين پديده در اين دوره از حياتش، «تجربه شهود»ي است كه در 15 سالگي داشته است. و همين تجربه شگفت، سرآغاز پيدايش دگرگوني و تحول شگرفي در سراسر زندگيش شد. البته او، پيرامون اين پديده - جز به اشاره، در چند سطر كوتاه از كتابي - يادي نكرده است.
فقط 16 سالش بود كه با زني فداكار و نمونه، پيمان همسري بست و در 19 سالگي، نخستين فرزندش تولد يافت. خودش مي گويد با اين تولد، زندگي آرام و ساده‏اش، دست‏خوش بلا‎ها و شور‎ها و لطف‏هايي شد. 20 سالش نشده بود كه مجموعه نوشته‎هايش در مجله نسل نو به صورت كتابي به نام «مسئوليت و سازندگي» منتشر شد؛ كه به واقع، شالوده و ساختار تفكرش، بر اين پايه استوار گشته.
يكي و دوسال مانده به پيروزي انقلاب و بعد از پيروزي انقلاب كتاب ‎هايي كه با نام عين . صاد منتشر مي شد برسرزبان ‎ها افتاد و خيلي ‎ها را پي نويسنده كتاب ‎ها راهي قم كرد. صفايي، «بزرگ شده بود، بي آن‎كه، به بزرگ بودن بينديشد!»
همگان را به خلوت و تنهايي‏اش راه مي داد،؛ و در خانه و سفره اطعامش به روي ديگران گسترده و باز بود. مردِ «خدا» و «مردم» شده و اين‎‎ها همه، بازش نمي‏داشت كه به نقد فيلم و رمان نپردازد، شعر نو نسرايد و همه هفته، به بازي فوتبال نرود!
شعر و كتاب و فقه و عرفان صفايي، برايش قله‎هايي نبودند، كه از دامنه جامعه و جهان پيرامونش، دامن برچيند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سير و سلوك و طي طريق بپردازد.
در سفر و حضر، همواره به تربيت و سازندگي نيروهاي كارآمد مي‏پرداخت. و اگر در دورترين منطقه كشور، زمينه تربيتي مي‏يافت، رنج سفر را بر خويش هموار مي‏ساخت و به سوي آن مي‏شتافت.
دوستي، از او اين چنين ياد مي‏كند: «تنوع غريبي در ميان معاشرين او بود. از كاسب تا فيلم‏ساز، از نويسنده و شاعر، تا راننده و پسر فراري همسايه! هر يك به فراخور نيازهاي‏شان، بر سر سفره اخلاق او مي‏نشستند و از محبت و صفا و سخنش، بهره مي‏گرفتند. دست بخشنده‏اش، هرگز از سخاوت باز نمي‏ايستاد. تا آخرين روزهاي عمرش، به‏طور دائم به استقراض و رفع نيازهاي مالي ديگران مي‏پرداخت. و خود را نه تنها در حد امكانات موجود، بلكه به اندازه اعتبار و امكان استقراض، مسئول مي‏دانست.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093331.jpg
مردي كه مي گفت «از 16 سالگي مثل مسافر‎هاي ساك به دستي كه در ترمينال به‎دنبال هر اتوبوسي دويده اند، دنبال مرگ گشته ام»، 22 تيرماه 1378 از ميان ما رفت. صفايي در كنار برخورد‎هاي سازنده اش آثار عميقي در حوزه انديشه به جاي گذاشت. مي گفت ما پيش از آن‎كه تشنه شده باشيم، نوشيده‏ايم و پيش از آن‎كه به اشتها آمده و با سئوال‏‎ها گلاويز شده باشيم، خود را تلنبار كرده‏ايم و پيش از آن‎كه به معنا‎ها دست يافته باشيم، به كلمه‎‎ها رسيده‏ايم و اين است كه باد كرده‏ايم و با آن‎كه زياد داريم، مريض و بي‏رمق هستيم و به امتلاء ذهني و پرخوري فكري دچار شده‏ايم. «ما، در قرآن به كلمه‎هايي برخورد مي‏كنيم. اين كلمه‎‎ها در زبان ما، در گفت‏وگوهاي روزمره ما هم جريان دارند و در نتيجه بحران شروع مي‏شود. چون به برداشت‏هايي دست مي‏زنيم كه از عادت‏هاي ما مايه مي‏گيرند. ما به هر كس كه ساده و جانمازآبكش بود، مؤمن مي‏گفتيم و به هر كس كه از ما كنار مي‏كشيد و لب به جام ما نمي‏زد، متقي مي‏گفتيم. ما اين‎گونه با مؤمن و متقي و محسن و صابر و شاكر و ذاكر و... عادت كرده و نفهميده با آن‎‎ها بازي مي‏كنيم و بر آن‎‎ها ستم مي‏كنيم. با الفاظ خالي انس‏ گرفته‏ايم و آن‎‎ها را در برخورد‎ها به رخ يكديگر كشيده‏ايم. اگر ما با حركت فكري همراه مي‏شديم و در خود مي‏جوشيديم و مطلب‏‎ها و مفهوم‏‎ها را درك مي‏كرديم و آن‎گاه در‎به‎در، به‎دنبال كلمه‎‎ها مي‏گشتيم، در آن لحظه كه به يك كلمه مي‏رسيديم، از آن بهره مي‏گرفتيم و همچون تشنه‎هاي به آب رسيده، كلمه‎‎ها را قطره قطره مي‏چشيديم و جذب مي‏كرديم.» او اين كلمات را چشيد و در كتاب هايش براي ما به يادگار گذاشت
مسئوليت و سازندگي، اولين كتابي‎ست كه از استاد منتشر شد. مجموعه مقاله‎‎هايي كه قبل انقلاب در 20 سالگي استاد در نشريه نسل نو چاپ شده بود.
نامه‎‎هاي بلوغ، پنج نامه به پنج فرزندش است كه در آستانه بلوغ اند.
ذهنيت و زاويه ديد، درباره ادبيات و رمان است و نقد رمان ‎هاي معروف، از نويسنده‎‎هايي معروف.
پاسخ به پيام نهضت آزادي، نامه نقادانه‎اي كه نهضت در سال 1365 به امام نوشته را نقد كرده است.
روش نقد، پنج جلد درباره مفهوم نقد و ضرورت و معيار آن و نقد مكاتب روز است. آيه‎‎هاي سبز، مجموعه‎اي است از برخورد‎ها و حكايات پراكنده كه در نوشته‎‎هاي استاد آمده است.
از معرفت ديني تا حكومت ديني؛ انديشه استاد درباره حكومت ديني و به شبهات ديگران نسبت به حكومت ديني در اين كتاب پاسخ داده است.
درآمدي بر علم اصول، كتاب تخصصي، درباره علم اصول و جايگاه فقه و شئون فقيه.
عاشورا، اين كتاب به‎طور غيرمستقيم به نقد ديدگاه‎‎هاي مطرح شده درباره عاشورا مي‎پردازد؛ كوتاه اما راه گشا.
تو مي‎آيي، اين كتاب درباره امام زمان(عج) و انتظار است.
يادنامه، شرح زندگينامه و وصيت نامه و معرفي آثار استاد است.
و با او، با نگاه فرياد مي‎كرديم، اين كتاب در بر دارنده شعر‎هاي نوي ايشان در قالب مقاله است.
درس ‎هايي از انقلاب، (سه جلد) درباره انتظار تقيه، قيام و همچنين راه و رسم مبارزه است.
روابط متكامل زن و مرد، مجموعه نوشته‎‎هايي كوتاه كه به قول استاد بارش رحمت احاديث و آيه‎‎ها بوده است.
شرحي بر دعا‎هاي روزانه حضرت زهرا(س)، اين كتاب نشان مي دهد چگونه مي توان از جمله‎‎هاي كوتاه اهل بيت به بهره‎‎هاي بسيار گرفت.
غدير، كتابي كوتاه درباره مباني ولايت فقيه.
نظام اخلاقي اسلام، اين كتاب طرحي نو از اخلاق اسلامي است.
از وحدت تا جدايي، اين كتاب در نقد ديدگاه‎‎هاي دكتر سروش نوشته شده است.
اخبات، اثري فوق‎العاده است در حوزه اخلاق و عرفان.
انديشه من، از نوشته‎هاي استاد است، اما اسمش را بعد از او شاگردانش انتخاب كرده اند.
وارثان عاشورا، نوشته‎اي فشرده و پرمطلب كه آخرين ديدگاه‎‎هاي استاد درباره حق و باطل را در بر مي گيرد.
استاد و درس، دو جلد؛ كتابي‎ست درباره «صرف و نحو»، براي كساني كه قصد طلبه شدن دارند و همچنين درباره « ادبيات ، هنر و نقد» كه ديدگاه‎‎هاي عميق هنري استاد در آن است.
انسان در دو فصل، سخنراني استاد در فروردين ماه سال 1360 در تالار وحدت درباره مباني تربيتي ايشان است.
روش برداشت از قرآن، اين كتاب زاويه ديد جديدي براي آشنايي با قرآن ارايه مي دهد. كه هر جلدش تطهير با جاري قرآن، تفسير‎هايي از سوره بقره، حمد، توحيد... است با روش استاد.
بشنو از ني، تفسير دعاي ابوحمزه ثمالي كه اوايل انقلاب بسياري را براي ديدن نويسنده اش به قم كشاند.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:08
از زبان قم تا زبان قوم
نويسنده:علي همراه





مي گويد: «كتاب آيه‎‎هاي سبز ـ تمثيلات و حكايات و داستان ‎هايي كه استاد صفايي در نوشته‎‎ها و گفته‎‎هاي خودش به‎كار مي برد ـ را آن قدر ورق زده ام كه الان ديگر پاره پاره شده و خيلي هايش را با چسب چسبانده ام.» حجت الاسلام نقويان در سال ‎هاي اول طلبگي در آمل با دو كتاب از نويسنده‎اي به نام «عين. صاد» آشنا شد. از همان زمان مشتاق ديدار نويسنده اش بود اما اين فرصت نصيبش نشد و پس از رحلت شيخ بيشتر با آثار و شاگردان ايشان در ارتباط بوده. مي گويد: «معتقدم امثال بنده هيچ جايي و جايگاهي در معرفي ايشان نداريم، منتها دلم خوش است كه نامم كبوتر حرم است.»
در ادامه، صحبت‎هاي حجت‎الاسلام نقويان درباره حجت‎الاسلام علي حايري، از نظر شما مي‎گذرد.
به تعبير بنده ما يك لسان قوم داريم، يك لسان قم داريم، اكثر طلبه‎‎ها به لسان قم حرف مي زنند. در حالي‎كه قرآن مي فرمايد؛ « ما ارسلنا من رسولا الا بلسان قومه». لسان قم كاملا براي ما آشناست و تكراري و خسته كننده و ملال آور. كمتر آدمي پيدا مي شود كه به لسان قوم و روزگارش آشنا باشد، مرحوم صفايي از اين جنس بود.
ايشان به‎نظرم يكي از مصاديق كم نظير عالم رباني بود. يعني عالمي كه آن‎چه كه عمل مي كند از نظر فكر و انديشه به آن رسيده و باور داشته باشد و آن‎چه كه فكر كرده و به آن انديشيده يا مطالعه كرده، همان را بياورد عمل كند. مي گفت من مثل يك طبيب هستم، درِ خانه ام بايد به روي هر نوع بيماري باز باشد. يكي از انتقاد‎هايي كه به ايشان مي شد، همين بود كه اين اراذل و اوباش كي اند در خانه شما، هر دفعه كسي مي آيد! مي گفت اين‎جا مطب است، مطب كه نمي تواند تابلو بزند كه از پذيرش مثلا سرطاني و هپاتيتي و ايدزي معذوريم فقط هر كس مختصري سردرد دارد بيايد.
جايي طلبه‎اي را ديدم مي گفت نمي توانم پيش كسي پيراهنم را دربياورم يا حتي آستين‎كوتاه بپوشم، چون بدن من پر از خالكوبي ست، خالكوبي ‎هاي ناجور. مي گفت من قبل از انقلاب چون صداي خوبي داشتم، آماده مي شدم بروم خارج از كشور. يك روز دست قضا من را به خانه آقاي صفايي كشاند و ايشان وقتي فهميد من صداي خوبي دارم، در همان زيرزمين خانه اش گفت يك دهان براي ما بخوان، من خجالت كشيدم كه آقا من چي بخوانم؟ گفت بخوان هر چي دوست داري بخوان. حتي اسم بعضي از خواننده‎‎هاي زمان شاه را برد كه اين جوري بخوان، مثل فلاني بخوان، خيلي جدي مي گفت، گاهي آدم مي گويد بخوان، وي با مسخره مي گويد و مي خواهد طرف را دست بيندازد، ولي ايشان خيلي جدي مي گفت، من هم شجاعت پيدا كردم و زدم زير آواز و خواندم، تمام كه شد، دست كرد توي جيب و هزار تومان كه آن روز‎ها براي خودش پول زيادي بود به من داد. واقعا هم فقر داشت من را به اين سمت ‎ها مي كشاند. گفت هر وقت فشار مالي پيدا كردي بيا همين جا براي خودمان بخوان، ما حق الزحمه هم مي دهيم. اين جرقه‎اي بود كه اين مرد در خرمن وجود من زد و بعد‎ها ديگر من از همه آن راه‎‎هاي انحرافي دست كشيدم و آمدم و طلبه شدم و با همه آن فضا‎هاي ذهني كه براي من بود ديگر كاملا مسير زندگي ام عوض شد و الان هرچه دارم از مرحوم آقاي صفايي دارم.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093341.jpg
در حال حاضر خيلي ‎ها برخورد مي كنند، خيلي ‎ها به فقراء كمك مي كنند، فلان آقا كسي مي رفته پولي در جيبش مي گذاشته است. يك وقت برخورد‎هاي اين تيپي داريم. يك كسي مثلا وقتي مي رفته در محضرش سكوت مي كرده، فلاني روضه مي خواندند خيلي اشك مي ريخته، خب اين‎‎ها براي ما‎ها اگرچه مهم است و جالب، ولي مي فهميم كه آدم همه اش اين نيست؛ يعني اين‎كه سكوتي بكند، اشكي بريزد. اين‎‎ها كوچه‎پس‎كوچه‎‎هاي آغازين يك مسير است، اين‎كه يك كسي بتواند بن بست ‎هاي سنگين و قفل ‎هاي چند لايه را باز بكند، آدم خيلي پيچيده‎اي است، او به‎نظر من لايه‎‎هاي پيچيده آدم ‎ها را باز مي كرد.

رایکا
18-07-2010, 19:09
در اتفاقات روز جامعه حضور داشت، در نقد و انديشه، در رمان از صد سال تنهايي گابريل گارسيا ماركز گرفته تا نمي دانم كليدر محمود دولت آبادي. اين مي تواند انديشه‎اي باشد براي ما كه امروز اگر رمان مثلا «بامداد خمار» در يك فرآيند كوتاه زماني 40 بار زير چاپ مي رود تا نمي دانم رمان «عادت مي كنيم» هنوز نيامده به بازار دست به دست مي شود، تا فلان رمان داخلي يا رمان جادو جمبليِ «هري پاتر...» كه در روزگار آقاي صفايي اگر اين‎‎ها بود، قطعا او درباره اين‎‎ها هم يك نظري داشت و حرفي و نقد و تحليلي. يك طلبه بايد حس بكند كه اين‎‎ها هم زبان روز اوست و نقص هست براي يك روحاني كه آگاهي از اين اتفاقات روز جامعه، از رسانه‎ها، از ماهواره‎ها، از فيلم ها، از چه و چه نداشته باشد. آقاي صفايي واقعا به‎عنوان يك مجتهدِ جامع و مانع آن انديشه‎‎هايي كه مي خواست دين را تخريب بكند، چيز‎هايي كه خيلي ‎ها به فكرشان نمي رسيد را مي شناخت.
او زحمت كشيد و با فكر و انديشه اش، با سوزش و با تهجد شبانه اش، گنج سعادتي به جا گذاشت؛ گنجي كه در همه شئون مي تواند يك نهضتي را در جامعه ما ايجاد بكند. چقدر خوشحال شدم از اين‎كه راديو معارف به اين صرافت افتاد تا روز‎هاي جمعه از نوار‎هاي ايشان چيزي پخش كند، الان ديگر نوبت راديو‎هاي ديگر و تلويزيون است كه بيايند و آقاي صفايي را گسترده تر به جامعه معرفي بكنند، كه اگر اين كار را نكنند خودشان ضرر كرده اند و صفايي از آن صفا و معنويتش نخواهد افتاد. او مي تواند سوژه بسيار خوبي براي هنرمندان باشد. خيلي جا دارد كه يك هنرمند قَدَري به پا خيزد و شخصيت ايشان را به مردم معرفي كند كه قطعا نشده، بايد بي محابا به ميدان آمد و با تمام ظرايف زندگي اش را طرح كرد. در همين خيابان ‎هاي تهران موتورسواري به عمامه ايشان توهين مي كند و ايشان مي ايستد و خيلي با لبخند از اين‎‎ها استقبال مي كند و جواب مي دهد و آن برخورد باعث يك تحولي در زندگي آن آدم ‎ها مي شود. بايد اين‎‎ها ثبت بشود و به تصوير درآيد. نترسيم كه بگويند به عمامه آخوندي توهين شد، خب به شخص پيغمبر هم توهين مي شد، خدا هم نقل مي كند كه به تو ساحر مي گويند، به تو شاعر مي گويند، به تو مجنون مي گويند، چرا خدا اين‎‎ها را به اين صراحت و به اين شفافيت و به اين وضوح نقل مي كند، يعني اين‎‎ها را مي گويند و واقعيت ‎هاي جامعه است، اما مهم اين است كه حالا تو چگونه برخورد كني. يك نگاه‎‎هاي متحجرانه‎اي و متأسفانه واهمه داري در جامعه ما هست كه اگر كسي بخواهد وارد اين واقعيت ‎ها بشود وااسلاما ي‎شان به آسمان مي رود كه اي واي چنين شد و چنان شد.
در حوزه هم بايد انديشه ايشان سوژه كار بشود. ايشان راجع به درس ‎هاي حوزه حرف داشت. راجع به فقاهت مي گفت قرآن غايت و نهايت فقه را انظار قوم معرفي مي كند. معتقد بود از اين فقهي كه الان در حوزه خوانده مي شود، انظار بيرون نمي آيد. پس معلوم است آن فقهي كه قرآن مي گويد اين نيست. اين درس ‎ها چه اثري دارد در مخاطبي كه با دين و با خدا و با قيامت و با اين مفاهيم آشنا نيست، يا اگر آشنا هست تكانش نداده، تقدير‎ها و محدوديت ‎هاي زندگي اش را، اندازه‎هايش را مشخص نكرده است. او در اين زمينه حرف دارد.
حرف ‎هاي خيلي ‎ها را به مناظره مي گذارند و درباره آن بحث مي كنند كه يك دهم بار صحبت ‎هاي ايشان را هم ندارد؛ حتي كساني مثل دكتر سروش كه حوزه‎اي هم نيست. چرا يك شخصيتي كه از حوزه برخاسته است يا حتي خود حوزه نمي آيد انديشه‎‎هاي ايشان را مدون و منظم به واكاوي بگذارد؟ اصلا بگويند آقا اشتباه مي كند. بيايند بشكافند. حرف ‎هاي ايشان را بريزند در دايره، يك شاگرد كاركشته‎اي از ايشان بيايد تبيين بكند، كسي هم نقد كند و اگر درست است آن وقت حوزه خودش را اصلاح بكند. اين‎كه 100 سال كتاب رسائل و مكاسب تدريس مي شود و نمي توان به آن دست زد، حرف درستي نيست. شيخ انصاري در دوره خودش انيشتين حوزه بود، ولي آيا همچنان باز بايد رسائل و مكاسب بخوانيم يا نمي شود جايگزين كرد؟ نبايد در صرف و نحو تا اصول، فقه، تفسير، كلام، تاريخ، حتي در فلسفه و عرفان، متن ‎هاي جديد جايگزين كرد. بعضي ‎ها مي خواهند كم‎كم حوزه را به يك مرداب راكد تبديل بكنند و يك قيافه تشريفاتي و دكوري از آن بسازند. بدشان نمي آيد يك حجت الاسلام فقط يك زينت المجالسي باشد، ديگر محرك و متحرك نباشد. دست ‎هاي پنهاني هم در اين زمينه دارند كار مي كنند و ما طلبه‎‎ها هم بدمان نمي آيد كه چند تا مريد دور خودمان داشته باشيم و يك حلقه‎‎هاي ذكري، منبري، پولي و يا امكاناتي. حوزه از اين فضا بايد بيايد بيرون و طبيب دوار بشود و مثل خون در رگ حركت بكند. بايد انديشه‎‎هاي آقاي صفايي در بخش ‎هاي تخصصي حوزه كه بحمدلله در همه زمينه‎‎ها حرف دارد، مطرح شود.
ايشان درباره مسئله حجاب يك جمله كليدي دارد، مي گويد سنگ راه كسي نشويد؛ زن خودش بايد حركت كند و چيزي مانع او نشود، خودش هم سعي كند سنگ و سد راه كسي نشود. نبايد در مسير راه ديگران گرد و خاك به پا كرد. من در سخنراني اي در دانشگاهي كه چند هزار نفر بودند با همين انديشه كه از او الهام گرفتم، آن جلسه بحث كردم خيلي خوش نشست. به تعبيري ايشان براي ما ماست چكيده درست كرد كه گاهي بايد رقيق بشود كه البته اين، كار كسي است كه انديشه را خوب مي شناسد.
به‎نظرم آثار ايشان دو دسته اند؛ دسته‎اي كه براي عموم مردم و تازه وارد‎ها مناسب تر است، اما برخي بايد واقعا رقيق شود كه بهترين شخص خود شاگردان مستقيم ايشان هستند. بايد نهضت كنند و با يك كار جمعي و تيمي همراه ذوق و علم (بعضي ‎ها علمش را دارند ذوقش را ندارند، بعضي ‎ها ذوق و سليقه اش را دارند، علم و آگاهي اش را ندارند، بعضي ‎ها هر دو را دارند، اما توي جامعه نيستند و مخاطب را نمي شناسند) آثار را براي مخاطبان به ويژه تازه وارد‎ها آماده كنند. حتي بعضي بازنويسي شود، مثل «روش رئاليسم» شهيد مطهري نسبت به متن علامه طباطبايي، يك متني باشد و يك توضيحي، يك پرانتز‎هايي باز بشود و كسي كه با فكر ايشان آشناست بگويد كه اين واژه را كه ايشان اين‎جا آورده، فرآيند چه حركت هايي ست و چه تلاش ‎ها و تپش ‎هاي ذهني شده تا اين واژه اين‎جا آمده. اين‎كه اين‎گونه آمده يك ريتم شاعرانه نيست، ايشان از سر وزن و قافيه كلمات را اين‎جا نياورده اند، كلمه بار معنايي سنگيني دارد كه منظورش اين است. آن‎وقت براي خواننده خيلي شيرين و جذاب مي شود، مثل بعضي از شعر‎هاي حافظ كه وقتي شكافته مي شود و توضيح داده مي شود و تفسير مي شود، آن وقت اصلا افق ديگري جلوي چشم خواننده باز مي شود. اگر راجع به نوشته‎‎هاي او اين كار بشود چون نوشته‎‎هاي او برداشت ‎هايي از متن آيات و روايات هست.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:09
وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف
نویسنده : جعفر شيرعلي نيا





نگاهي به مشي سياسي مرحوم علي صفايي حايري

در اوايل پيروزي انقلاب، اصطلاحاتي نظير امپرياليسم كه از ادبيات مبارزه اي چپ ها گرفته شده بود، بين بسياري از انقلابي ها رايج بود. شيخي در قم از بينات و كتاب و ميزان مي گفت. از شيخ ايراد مي گرفتند كه مبارز و انقلابي نيست، چرا از مسايل سياسي حرف نمي زند و نمي نويسد و چرا يك امپرياليسم در سرتاسر كتاب هايش نيست و شيخ معتقد بود: « در منابع فكري‎ام و مقاصد و مجاري آن، وسواس داشته ام تا از هرگونه التقاط كه هيچ، حتي از آميزش اسلام و روش مسلمين بر‎حذر بمانم و در نوشته ها مي توانيد ببينيد كه چگونه تربيت اسلامي، فلسفه اسلامي، عرفان اسلامي، اخلاق اسلامي، فقه و ادب اسلامي، از تربيت، فلسفه، عرفان، اخلاق، فقه و ادب مسلمين تفكيك مي شود. آن قدر سخت گير بوده ايم كه نه تنها در برابر شرق و غرب كه در برابر سنت هاي خودمان هم ايستاده ايم. نه تنها در منابع و مقاصد و مجاري فكري ام وسواس به خرج داده ام، بل كلماتي كه فكرم را با آن بيان مي كنم، كوشيده ام از متن باشد و اين است كه حتي يك كلمه از امپرياليسم در نوشته ها نياورده ام. چون من اين طور فكر نكرده بودم كه با اين زبان بنويسم.»
مشي استاد صفايي در حوزه هاي گوناگون منطبق بر انديشه اش بود. سلوك عرفاني اش مخصوص خلوتش نبود و در مشي سياسي اجتماعي اش هم تأثيرگذار بود، يا وقتي تربيت را مقدم بر عرفان و علم و حوزه هاي ديگر مي ديد، در مشي سياسي اش هم دنبال تربيت بود؛ حتي در برخورد با قاضيان شهر. اين نوشته نگاهي است به نكته هايي از مشي سياسي حاج شيخ. اين تذكر لازم است كه استاد صفايي نظريه سياسي اش در حوزه حكومت ديني در كتاب هاي ايشان از جمله: از معرفت ديني تا حكومت ديني، درس هايي از انقلاب، مشكلات حكومت ديني، وارثان عاشورا و... به طور دقيق مطرح شده است و اين نوشته تنها به مشي سياسي استاد صفايي اختصاص دارد و نظريه سياسي ايشان درخور توجهي عالمانه تحقيق و دقت بيشتر است.

رایکا
18-07-2010, 19:09
دوره مبارزات انقلاب

قبل از پيروزي انقلاب، گروهي با جنبه انقلابي اسلام مخالف بودند و مي گفتند كه هر حكومتي قبل از ظهور امام زمان(عج) باطل است. گروهي كه موافق تشكيل حكومت بودند و تجربه تلخ مشروطيت را هم پيش رو داشتند، مي گفتند آدم و نيروي كافي نداريم و نمي شود كاري كرد؛ اين ها هم در عمل متوقف مي شدند. گروهي ديگر معتقد بودند مي شود و بايد مبارزه كرد. اين ها شور انقلابي داشتند، اما مشكلات راه را دست كم گرفته بودند. صفايي در اين دوره راه ميانه اي در پيش گرفت و معتقد بود آدم نداريم، اما مي سازيم. او هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشكلات مسير را مي شناخت. شيخ معتقد بود كه بناي اسلامي ما پايه هاي اسلامي مي خواهد و انسان هايي با تربيت اسلامي مي توانند بار اين بنا را به دوش بكشند. او مي دانست حرف هاي شعارگونه كساني همچون سيد قطب كه تنها به شعار اكتفا كرده اند و هيچ پايي براي رفتن و هيچ طرحي براي چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتي جز سرخوردگي براي مخاطبان ندارد. بسياري از خواندن نوشته هاي سيد قطب به‎وجد مي آيند و شيخ جوان از اين همه شعارزدگي عزادار مي شود: «زمستان سال 1350 مقاله‏هاي سيد قطب پر بود از شعار و سرشار از رجزخواني‏ها و از خودگويي‏ها. از اسلام و آن‎چه داشته و از غرب و آن چه كه دارد. اين‎قدر مي‏دانم وقتي از حجره بيرون آمدم، دگرگون بودم و حالتي سخت پيچيده داشتم. خشمگين و عاصي بودم؛ خشمگين از اين همه شعار و عاصي بر اين همه تكرار. هراسناك و مشتاق بودم؛ هراسناك از اين باري كه سيد و ديگران به دوش گرفته‏اند بدون اين‎كه پايي ساخته باشند و مشتاق بر اين‎كه پايي بيابم. من مي‏ديدم از زمان سيد جمال تا به امروز كه به اصطلاح دوره بيداري ما بوده، ما هميشه هدف داشته‏ايم، اما راه و طرح و پايش از ديگران بوده و در نتيجه برداشت و منافعش هم از همان‏ها. ما به راه، طرح و به پا فكر نكرده‏ بوديم. به هدف، بسيار فكر كرده بوديم، اما به نقشه‏اي كه ما را برساند، هيچ‎گاه. اين نقشه هميشه از ديگران بوده و از طرح ريزي آن‏ها. من اين آتش گرفتن و سوختن را بارها مي‏توانستم ببينم. در عرض يك قرن بيش از چندين‎بار سوختن؛ از سوختن حكومت عثماني و تجزيه آن، سوختن ايران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطيت و سوختن در تمام سرزمين‏هاي به اصطلاح اسلامي و سوختن در جنگ خاورميانه و... من مي‏ديدم كه نتيجه بيداري مقدس سيد مي‏شود تجزيه عثماني، مي‏شود مشروطيت ايران و اين هر دو هم مي‏شود طعمه بريتانيا. و چرا؟»
شور و حرارت انقلابي او را از تكليفش باز نمي داشت. مي گفت وقتي ولي فقيه از نجف پيام مبارزه مي دهد، وظيفه هركس بر مبناي ظرفيتش متفاوت است. يكي سرباز است و تنها كاري كه از دستش برمي آيد اين است كه از پادگان فرار كند، آن ديگري مي تواند جايي را به آشوب بكشد و ديگري مي تواند تظاهرات خياباني را سامان دهد و كساني هم موظفند نيروهايي را تربيت كنند كه انقلاب به آن ‎ها نياز دارد. «ما به پا و به نقشه فكر نكرده بوديم. حساب نمي‏كرديم كه مبارزه، نيرو و نفرات مي‏خواهد. من مي‏ديدم براي ساختن مبارز، ما بر دشمن تكيه داريم و از همان راهي مي‏رويم كه آن‏ها مي‏روند، در حالي‎كه راه آن‏ها به درد ما نمي‏خورد و بار ما را به مقصد نمي‏رساند.»

رایکا
18-07-2010, 19:10
دوره هجوم تهمت ها

پس از پيروزي انقلاب صفايي دوباره ميدان دار تربيت استعدادها بود. او سخت معتقد به روش هاي اسلامي بود و برخلاف روال رايج آن روز، انديشه اش وامدار انديشه هاي مبارزاتي چپ هاي دنيا نبود. «من مي‏ديدم آن‏ها كه مدعي هستند بايد اسلام را از سرچشمه اصلي‏اش گرفت، اين اسلام را از راه اصلي‏اش، از راه خودش به مقصد نمي‏رسانند و هنگام بيان كردن اين اسلام از طرح‏هايي غيراسلامي مدد مي‏گيرند.» صفايي خودش را همراه انقلاب مي دانست و سرنشين كشتي انقلاب اما مي دانست اگر عيب هاي اين كشتي ديده نشود در مسير هاي پر توفان حتما سرنشينانش را به كام مرگ خواهد فرستاد. مي گفت بسيار فرق است بين كسي كه مي خواهد ماشينش را بفروشد و كسي كه قصد سفر با ماشينش را دارد. فروشنده عيب ها را مخفي مي كند و مسافر به كمك ديگران ريزترين عيب ها را پي مي گيرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسايل انقلاب از اين جنس بود. در حالي‎كه هنوز يك سال از پيروزي انقلاب بيشتر نگذشته، هشيارانه هشدار مي دهد: «سازمان‏هاي مذهبي و انقلابي جديد در روابط داخلي‎شان تابع همان‏ روابط سازماني هستند، در حالي‎كه در برابر رهبري روابط ديگري دارند. و رهبري با اين‏ها و با مردم و توده‏هاي ميليوني يك نوع رابطه ديگري را به كار مي‏گيرند، اين نهادها تأسيس شده بودند كه زمينه‏ساز رهبري و ولايت فقيه باشند، مي‏بينيم اين مقام رهبري است كه زمينه‏ساز اين‏ها و پاسدار و پشتوانه آن‏هاست. اين واقعيت‏ها اگر بررسي شوند و اين نكته‏ها كه وجود دارند و كارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بيايند، مي‏توانند تصور و تصوير ما را از مديريت اسلامي مشخص‏تر كنند و مي‏توانند جايگزين روابط سازماني نهادهاي انقلابي شوند.
در آن روزها برخي حرف هاي صفايي را نفهميدند و منتقدش شدند، برخي نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسيدند جايگاهي پيدا كند و برخي فهميدند و نخواستند كه انقلاب چنين طبيب دلسوزي را در كنار خويش داشته باشد. اين هر سه گروه با ظن و گمان چيزهايي مطرح كردند كه تركيب آن ها با هم و با دروغ و تهمتي كه به‎تدريج هركدام بر آن افزودند، از آن چه كه با حدس هاي بي پايه شروع شده بود، تحليلي متقن درباره شيخ به دست دادند با تعبيرهاي متضاد هم مغرور است، هم بيش از حد خودش را شكسته و حرمت لباس روحانيت را نگه نمي دارد، هم از انقلاب كناره گرفته و هم در نهادهاي انقلاب نيرو و آدم دارد. التقاطي است، مادي گراست، لك زده ها از شمال و جنوب و غرب و شرق دور او جمع مي شوند. خانه اش را ببينيد آدم هاي ناباب به آن رفت و آمد مي كنند. كار به جايي رسيد كه گفتند تعبيري كه او در مقاله اي درباره امام زمان به كاربرده «بدون تو تمام حكومت هاي عالم در بن بستند» طعنه به امام و جمهوري اسلامي است. آن قدر گفتند كه شيخ چنين و چنان مي گويد كه ديگر داشت خودم هم (به رسم اين كه تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها) باورم مي شد.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093351.jpg
شيخ در دوره اي جديد قرار گرفته بود كه با هجوم توفان هاي سنگين تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شيخ از انديشه ها و يافته هايش ريشه مي گرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمت هاي ويران گر وقتي به او مي گفتند چيزي بگو تا رهايي بخشت باشد، از امام تعريف كن، مي گفت: «چون اين‏ها براي تثبيت من بود و من نمي‏توانستم حتي با حقيقتي، خودم را تثبيت كنم. اين شرك و كفر من بود كه با دست‏هاي ضعيف خودم بخواهم‏ بلاي خدا را كنار بزنم. من در سختي نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و حجت نداشتم كه آن‎چنان كنم؛ ولي حجت بر آن‎ها تمام بود كه اگر از شخص مي‏ترسند كه شايد فردا پوست عوض كند، مي‏توانستند از نوشته‏ها حرف بزنند، كه نزدند و ماندند و مانده‏ايم كه هزار لطف پنهان و آشكار را آزموده‏ايم و هزار نكته باريك‏تر ز مو اين‏جاست.»

رایکا
18-07-2010, 19:10
مشي سياسي شيخ از سلوك عرفاني و نظام تربيتي اش جدا نبود؛ در حوزه سلوك و تربيت، او بلا را از عوامل سازنده آدمي مي دانست و اگر فشاري بر او بود، مي گفت من نمي توانم بي دليل اين بلا را كنار بزنم او حتي اين بلا و فشار را مخصوص خودش مي ديد كه بر او مقدر شده بود و حاضر نبود با كس ديگري تقسيم كند؛ مي گفت سهم خودش است.
او با اين كه امام را عميقا دوست داشت و آن روزها در نامه هايي كه براي فرزندانش نوشت و براي كساني كه از او سؤال پرسيدند ديدگاهش را درباره امام گفت: «و شكرمان بر اين است كه در زميني زندگي مي كنيم كه رهبرش شب را با خدا دارد و روز را براي خلق خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامي كه تمامي رهبران سر در دامان اين و آن مي گذارند. من امام را به‎خاطر ظرفيتش و ايمانش و اين كه از حوادث بزرگتر است، مي توانم دوست داشته باشم. و به‎خاطر اين‎كه بر جايي تكيه نمي كند و بر شرق و غرب دروازه نمي گشايد، مي توانم دوست داشته باشم... و اين شعاري است كه من به‎خاطر تحققش هرگونه اقدامي را دنبال مي كرده ام و ديگران حتي تصورش را نشدني مي دانسته اند و هميشه كوشيده اند رابطه هايي را ولو در جهان سوم تكيه گاه خود قرار بدهند. در حالي‎كه امام اين تكيه گاه را مي خواهد در خود ملت و با درك تنهايي و ضرورت حادثه و عشق به اسلام فراهم كند و اين سه عامل همان هايي هستند كه من در اول «مسئوليت و سازندگي» از آن حرف زده ام.»
«همين است كه در چنين چهارچوبي ضعف ها را انحراف نمي شناسيم و كار خودمان را تكميل مي دانيم... و دفاع از اين همه را نه براي وجاهت خودمان، كه براي استحكام مي خواهيم و اين است كه در برابر آن‎هايي كه كسي در برابرشان نيست، ايستاده ايم و آن‎ها را كه از پاي مي افتند و خسته مي شوند، برپا مي داريم... و آبرو و خون خود را هم اگرچه از دست بدهيم، به‎دست آورده مي دانيم.»
او در برخوردهاي سياسي اش هم به‎دنبال سازندگي بود و مي گفت فرق است بين كسي كه مي پرسد نظر شما درباره امام و انقلاب چيست و كسي كه حكم مي دهد نظر تو درباره امام و انقلاب چنين است. جواب اول را چون سؤال پرسيده بود مي داد، اما در برابر دومي سكوت مي كرد و دفاعي هم نمي كرد تا او بفهمد نبايد قبل از تحقيق حكم داد و بايد اول پرسيد و تحقيق كرد و او را به سؤال مي رساند و مسيرش را تصحيح مي كرد و اگر در برابر قاضي قرار مي گرفت، رسم قضاوتش را با مبناي اسلامي تصحيح مي كرد. معتقد بود اين مديحه سرايي ها كه امروز مد شده و نه امام را خوش مي آيد و نه خدا را، ما را از آن بركنار مي بينيد. اين را نزديكان امام مي دانستند و بعدها كه امام در ميان جمع آن چنان محكم با مدح فخرالدين حجازي از خودش برخورد كرد، همه دريافتند كه امام تا چه حد از اين مدح ها بيزار است. او در تمام برخوردهايش بحث تكليف برايش مطرح بود، نه شخص خودش. وقتي روزي به او گفتند كه فلاني كه شما را بسيار متهم كرد و آزار داد، تق كارش درآمده و معلوم شده كه چنين است، چنان عميقا غصه دار شد و اشكش جاري كه مي گفت: «من خوشحال نشدم كه اگر مي شدم نشانه نفسانيت و شرك من بود.» و مي گفت كه در تمام سال ها در جوار حرم رضوي دعاگوي متهم كنندگانش بوده تا راه خويش را بيابند. سال هايي گذشت تا موج سنگين تهمت ها فروكش كند و شيخ همچنان به سازندگي مشغول بود و كساني كه داور پرونده گشوده شده صفايي بودند، وقتي او را مبرا از تهمت ها ديدند به سكوت اكتفا كردند و اگر در گوشه و كنار كسي از آن ها مي پرسيد، مي گفتند كه ايشان آدم خوبي است و وقتي مي پرسيدند پس چرا بيانيه نمي دهيد و جبران گذشته نمي كنيد، مي گفتند احتياط مي كنيم و به قول شيخ نمي دانستند كه گاهي احتياط در ترك احتياط است و... اما شيخ در همان دوره هجوم كه به انقلابي نبودن هم متهم بود، قدم هاي بزرگي براي انقلاب برداشت. «اين كه من براي انقلاب چه كرده ام و يا پيش از انقلاب چه كرده ام، داستانش بماند، كه مثل ويولون زدن آن رند است كه صبح صدايش در مي آيد... ولي كسي كه اين سؤال را مي كند بايد اين را مشخص كند كه انقلاب چه كارها دارد. و آن‎چه كه من نوشته ام و كرده ام چه رابطه اي با اين كارها داشته است...»
«همان‎طور كه در ميان اين نوشته ها آمد، هر حركتي به زمينه اي در شور و احساس مردم نياز دارد و اين‎جاست كه بايد تلقي مردم از خودشان عوض شود تا بتوانند اسلام و حكومت اسلامي را تحمل كنند... و همچنين به نفراتي نياز دارد كه اين‎بار را به دوش بگيرند تا سر حد ايثار كار كنند و مزد و سپاس نخواهند و بدهكار هم باشند.»
«اما اين‎كه من بروم تظاهرات يا فشنگ پر كنم، گرچه برايم راحت است، ولي كار مطلوب من نيست. كسي كه مي تواند طبابت كند و يا طبيب بسازد، به تزريقاتش اكتفا نمي كنند. كار تو كار گُنده نيست، كار مانده است و كارهاي مانده همان كارهاي اصولي هستند. اين كارهاي عادي مشتري زيادي هم دارد.»

رایکا
18-07-2010, 19:11
پس از تهمت ها

هزاران سنگ كوچك و بزرگي كه دشمنان خارجي انقلاب بر سر راه انقلاب انداختند، يكي اش تحميل جنگي خانمان سوز بود كه انقلاب را با چالش هاي اساسي در زمينه هاي مختلف روبه‎رو كرد؛ چنان كه سختي هاي مسير برخي ضعف ها را آشكار ساخت و كاستي هايي در مسير انقلاب نمايان شد؛ ضعف هايي كه عده اي را به توجيه كشاند و سعي كردند هرچه را كه كوچكترين ضعفي را نشان مي دهد، بپوشانند و برخي كه از قبل منتظر چنين فرصتي بودند، ضعف را در بوق كردند تا انقلاب را تضعيف كنند و انتقام محروميت هايي كه خود عاملش بودند را از انقلاب بگيرند و آن ها مي پنداشتند كه شيخ هم منتظر چنين فرصتي بوده است تا خويش را به قيمت تضعيف انقلاب اثبات كند.
شيخ اما جمله اي محوري داشت كه از بس گفته بود ديگر به قول خودش ضرب المثل شده است: «در برابر ضعف ها و مشكلات توجيه حماقت است، تضعيف جنايت است و تكميل رسالت ما است.» در جواب نامه اي كه نهضت آزادي به امام نوشته بود و نسخه اي از آن را براي استاد صفايي هم فرستاده بود، نوشت: «مادام كه حكومتي از اهدافش چشم نپوشيده و تخفيف نداده، حتي در زير فشارهاي سياسي و دخالت‏هاي جاسوسي و نظامي و تحميل جنگ و صلح قد خم نكرده و به جايي وابسته نشده، مادام كه اهداف دست نخورده‏اند، بايد با حكومت همراه بود، حتي اگر تو را كنار گذارده باشد. بايد در كنار مشغول بود و نياز ميان‏دارها را تأمين كرد. اگر حكومتي از هدف چشم نپوشيد بايد تمامي نارسايي‏هايش را به دوش كشيد و بدون توقع دست به كار شد و عذر اين‎كه نمي‏گذارند، نياورد؛ كه براي كارگرِ بدونِ چشم‎داشت هميشه ميدان كار هست و ما تجربه‏ها كرده‏ايم.»
در اين دوره شيخ بر همين اساس عمل كرد و دنبال تكميل و رفع ضعف ها بود و البته نقد ضعف ها و نه توجيه آن ها و مطرح كردن حق و كوبيدن باطل مقدمه اين رسالت بود، البته براي آن هم معياري داشت، «بايد باطل را آن‎گونه بكوبي كه حق تقويت شود و باطل ديگر تغذيه نكند و حق را آن‎گونه مطرح كني كه باطل‏ها سر بر ندارند و خوراك مطبوعاتي و تبليغاتي براي خود جمع نكنند و برآتش دل تو، كباب عروسي شيطان را باد نزنند.»
در اين دوره شيخ حتي تهمت هايي را كه پيش تر به او زده بودند به كمك انقلاب آورد. حجم عظيم تهمت ها و فشارها براي هيچ‎كس شكي باقي نگذاشته بود كه او از نمد انقلاب كلاهي ندارد و شيخ همين را دستاويزي براي شنيدن بي حب و بغض حرف هايش قرار داد؛ آن جا كه در نقد نامه اي كه نهضت آزادي به امام نوشته مي گويد: «حرف‏هايي هست كه از زبان من كه در اين نمد كلاهي ندارم بهتر جذب و يا لااقل شنيده مي‏شود؛ چون نه شأني دارم و نه وابسته و ضعيف هستم كه به‎خاطر عزت و وجاهت به تظاهر و ريا و يا تقيه و مماشات روي بياورم.»

رایکا
18-07-2010, 19:11
حرف آخر

صفايي در قالب دسته بندي هاي سياسي رايج هيچ دوره اي نمي گنجيد. صفايي راه سومي بود كه بسياري آرزو دارند چنين جرياني شكل بگيرد؛ بسياري از كساني كه نمي خواهند حرف هاي‎شان در جبهه اي خاص تعبير شود؛ كساني كه دلبسته اسلام و انقلابند و البته توجيه گر ضعف ها نبوده و تضعيف كننده انقلاب هم نيستند؛ آن ها پي رسالت تكميل هستند؛ اگر نقد مي كنند يا ضعف ها را مي گويند، دل شان براي تكميل و رفع نقايص مي سوزد و حرف شان براي تضعيف نيست. اين جريان مي تواند تا سال ها بقاي انقلاب را تضمين كند و صفايي بهترين الگو براي اين جريان مي تواند باشد. جرياني‎كه به‎دنبال جذب حداكثري و دفع حداقلي است. صفايي در برخورد با گروه هايي هم كه در مشي سياسي با آن ها اختلاف داشت، به‎دنبال سازندگي بود. شايد هيچ كس مشي سياسي و اجتماعي نهضت آزادي را همچون استاد صفايي ريشه اي نقد نكرده باشد. شيخ عميق و به تعبيري كوبنده انديشه هاي نهضت آزادي را نقد مي كند، اما تصريح مي كند به ديانت و خيرخواهي بازرگان اعتقاد دارد و تشريح مي كند كه هدفش كوبيدن نهضت نبوده است. «مطرح شدن موازين و اصول و ديدگاه‏هاي من با تمام حرف‏ها و حديث‏ها مي‏تواند براي جريان فكري و تشكيلات نهضت آزادي دريچه‏اي تازه به سوي مسائل باشد. و در تحليل‏هاي جديدي از آزادي و انقلاب و جمهوري و حكومت اسلامي و شورا و استبداد و قاطعيت و درگيري با تيپ‏ها و گروه‏ها و گروهك‏ها و كشورها و قدرت‏ها و داستان صلح و جنگ و دستاويز رحمت و رأفت و سلم و يا خشونت و جدال و بغض، حرفي تازه به همراه بياورد و اي بسا كه باعث پيوند و انسجام پراكندگي‏ها و ناهماهنگي‏ها باشد؛ چون آن‎ها كه از بند نام و ننگ گذشته‏اند اين دستور آخر سوره آل عمران را فراموش نمي‏كنند: «يا ايها‎الذين آمنوا اصبرا صابروا و رابطوا. آن‎جا كه يك دسته هستند، اصبروا و آن‎جا كه دسته‏ها شكل مي‏گيرند، صابروا و در نهايت پيوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كساني است كه تقوا و فلاح و رويش مي‏خواهند.» عبدالعلي بازرگان بعدها با ديدار شيخ به صداقتش ايمان مي آورد و از علاقه مندان شيخ مي شود.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:12
گشودن راز هفت بند هنر
نویسنده : نصرت الله تابش





زيبايي شناسي هنري از ديدگاه استاد صفايي

يا علي
تو زيبايي رنج ‎‎ها را نشانم دادي
انسان فرزند راه بود و رنج، تازيانه سلوك
من با نگاه تو زيبايي رنج ‎‎ها را كشف كردم
اين‎گونه راز هفت شهر عشق،
راز هفت بند هنر را گشودم
چگونه مي توانم تو را ستايش كنم
تلاش به ثمر رسيده آيت‎الله علي صفايي حايري(ره) در تدوين نظري هنر از ديدگاه تشيع فقط براي پاسخگويي به كمبود‎‎هاي حوزه‎‎‎هاي علميه در نظريه پردازي هنر نبود.
«... در علوم بلاغتي موجود، مفاهيم اساسي هنر و ادبيات از نظر دور مانده است. زيبايي، حقيقت، واقعيت و واقع گرايي، تعهد و التزام، ذوق، درك مشترك انسان از زيبايي‏ها، سبك، شخصيت هنرمند و تحليل آن، شكل‏هاي گوناگون هنر و زمينه‎هاي رواني و اجتماعي آن، هيچ مورد ارزيابي قرار نگرفته و همين است كه ما به‎كاري جدي و عميق نياز داريم تا بتوانيم بر اساس فلسفه‏اي جديد، تئوري ديگري ارائه بدهيم و ريزه‏خوار تحليل‏هاي رواني فرويد و برداشت‏هاي اجتماعي سوسياليسم نباشيم.»
« درس‏هاي بلاغت و علوم آن‎كه پربار و عميق است و مخاطب و اديب و كلمات را در نظر دارد، اگر بخواهد سؤال‏هاي اساسي‏ هنر را و مفاهيم اصولي آن را در نظر بياورد به آن چنان سطحي‏نگري و سادگي اي برخورد مي‏كند كه تأسف‎بار است.»
اگر فقيه، مفسر و عارف‎سالكي چون صفايي حايري كه زندگي اش شگفت انگيزتر از آثار به‎جا مانده از اوست، به نوشتن كتاب «استاد و درس، هنر، ادبيات، نقد» پرداخته است و اگر صد‎‎ها هزار صفحه رمان و داستان ‎‎هاي بلند و كوتاه را نقادانه خوانده است كه بخشي از اين نقد‎‎ها شامل «صد سال تنهايي» گابريل گارسيا ماركز، «سگ و زمستان بلند» شهرنوش پارسي پور، «كليدر» محمود دولت آبادي و... در «كتاب ذهنيت و زاويه ديد» او گرد آمده است و يا در كتاب «نامه‎‎‎هاي بلوغ» فيلم ‎‎ها و سريال ‎‎هاي تلويزيوني را تحليل كرده است، فقط براي پاسخگويي به مشكلات ذهنيت و زاويه ديد هنرمندان مسلمان نبوده است.
«... آن‎چه تابه‎حال آفريده‏ايم و عرضه كرده‏ايم، در تمامي عرصه‎‎‎ها نارساست. ادبيات كودكان با تمام خوبي‏ها، هنوز فلسفه و نگاه مناسب خودش را ندارد. هنوز مي‏خواهد به بچه‎هاي ما ايثار، فداكاري، تعاون، همدلي، اجتماعي بودن و در جمع فنا شدن را بياموزد. هنوز مي‏خواهد خوبي‏‎‎ها را غيرمستقيم به آن‎‎‎ها تحميل كند، در حالي‏كه بچه‎‎‎ها تا به حريت و شخصيت و تفكر نرسيده باشند، در خوبي‏هاي‎شان كور هستند و نمي‏دانند كه در كجا و براي چه كساني مايه بگذارند. نمي‏توانند از همت و نيروهاي‎شان با حساب و كتاب خرج كنند و بي‏حساب خوبي كردن، خوب نيست؛ كه ارزش كار‎‎ها به اندازه بينش و پشتوانه آن هاست. اما ادبيات بزرگسالان هم هنوز پس از 100 سال بالغ نشده است. هنوز ادبيات اسلامي و غيراسلامي ما همراه تئوري جامع و انديشه و فلسفه اصيلي نگرديده، هنوز زيبايي هستي و زيبايي برخورد‎‎ها و زيبايي درگيري‏‎‎ها و مبارزه‎‎‎ها را نمي‏شناسد. هنوز نمي‏داند چه كسي را بايد سرزنش كند و چه كسي را بايد محكوم كند. مجرم يا محيط يا خانواده يا فرهنگ يا آسمان يا سرنوشت را؟ هنوز نمي‏داند بدي‏‎‎ها را با چه تركيبي تبديل كند و با چه برخورد مناسبي، موقعيت‏هاي نامناسب را بارور سازد. هنوز نمي‏داند چگونه درگيري و مبارزه را از بن بست نجات دهد و مبارزان را فقط با اشك و يا تشويق و تعظيم تاريخي پاداش ندهد. هنوز هنرمند ما چشمي ندارد كه بتواند زيبايي و جمال را در تمامي هستي حتي همراه درد و رنج بشناسد...»

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093361.jpg
حتي پاسخگويي عين - صاد به پرسش ‎‎هاي اساسي هنر صرفا به اين جهت نيست كه بخش اعظم شبهات عليه دين ريشه در هنر و ادبيات دارد. شبهاتي كه به همراه شهوات و بدعت ‎‎هاي ناخودآگاه مخاطب را نشانه مي گيرد و ريشه‎‎‎ها را مي زند و شاخه‎‎‎ها و ميوه‎‎‎ها را مي پوساند.

رایکا
18-07-2010, 19:13
«.... در ايران هم همين خصلت بي‏ديني و يا ضدديني تمام فضاي ادبيات‏ تقريبا 100 ساله ما را پوشانده است. از آخوندزاده و مراغه‏اي و طالبوف گرفته تا ميرزاآقاخان و محمد قلي زاده تا حجازي و دشتي و جمال‏زاده و نيما و صادق هدايت و بزرگ علوي...»‏
«... راحت بگويم، اين نسل 100 ساله ما كه از مذهب رميد و به شكل ‎‎هاي گوناگون به بن بست و ديوار و عصيان و پوچي و لذت جويي و يا رؤيا‎‎هاي كودكانه و يا گذشته تاريخي و يا افسانه و اساطير «طبري» و «به آذين» آن هم از نوع تاريخي و ماترياليستي اش رسيد، اين نسل 100 ساله، هنوز كه هنوز است به بلوغ فكري و فلسفي خودش نرسيده و حتي نويسنده مذهبي اش بي هويت و سردرگم است، نه ماركسيست است، نه اگزيستانسياليست و هم هر دو، به‎اضافه خرافاتي و هم هر سه، به اضافه فرافكن. مجرم را در صنف برادر و زن پدر و استادكار و لولو و غول و شانس و ساير موقعيت ‎‎ها نشان مي دهد و حاجي ‎‎هاي «دست فروش» و بارفروش «عروسي خوبان» را مقصر مي داند. اين است كه بايد از اين خرت و پرت ‎‎ها خانه تكاني بكند و بايد به تفكر ريشه‎اي و بنيادي روي بياورد كه نمي كند و نمي آورد. فقط به «زير آسمان برلين» مي رود و زبان خارجي را فوت مي شود و نگاه‎‎‎هاي هنرمندانه را مي آموزد و زبان سينما را آب آب مي شود و خيال مي كند شاخ غول شكسته و تخم دو زرده گذاشته.»
صفايي حايري(ره) به همه اين مسايل توجه دارد اما دليل او در پرداختن به هنر و موضوع زيبايي شناسي، مسئله اساسي تري است و آن جايگاه مفهوم زيبايي در كلام دين است. به‎گونه‎اي كه اساسي ترين مباني كلام شيعي بدون توجه به مسئله زيبايي با نقص عمد‎ه‎اي روبه‎رو خواهد بود. به اين مسئله در سطور آينده خواهم پرداخت. بنابراين درك نسبت هنر و به‎ويژه سينما بدون دين در مروري بر اساسي ترين انديشه‎‎‎هاي كلامي صفايي كه به‎شدت بديع و جذاب و تأثيرگذارند، ممكن نيست. حتي نگاه صفايي به مفهوم زيبايي و جايگاه آن در كلام ديني، گره گشاي يكي از مهم ترين مناقشات مربوط به كلام جديد است. آن‎جا كه عده‎اي معتقدند بين جهان بيني و ايدئولوژي رابطه‎اي منطقي وجود ندارد و از هست ‎‎ها، بايد‎‎ها بيرون نمي آيند و ارزش ‎‎ها، زاييده دانش ‎‎ها نيستند.
در حالي‎كه صفايي با استفاده از جايگاه مفهوم زيبايي در كلام ديني رابطه بين جهان بيني و ايدئولوژي را نه منطقي كه طبيعي مي داند. به اعتقاد او معرفت در وجود آدمي به احساس تبديل مي شود و تركيب بين معرفت و احساس زمينه ساز عمل است. توضيح اين مسئله بدون اشراف بر مجموعه آثار عين - صاد امري دشوار است.
علاوه‎بر اين بر اساس مراتب سلوك كه از اسلام، كه جنبه ذهني و تسليم است، آغاز مي شود و به ايمان كه جنبه عاطفي و قلبي است، مي رسد و تركيب اين معرفت و احساس به نظارت بر عمل كه تقوا نام دارد منجر مي شود و تقوا ترس عاشقي است كه لذت انس و محبت خداوند را پس از معرفت نسبت به او تجربه كرده است، اما گاهي در مقابل گناه قرار مي‎گيرد. لذت آن انس و معرفت و محبت در مقابل امكان گناه به ترسي مقدس يعني ترس از دست دادن معشوق منجر مي شود. اين مراتب تا احسان، اخبات، سبقت، قرب، رضا و رضوان و... ادامه مي يابد. بنابراين به‎ويژه در مرحله عاطفي دين آن‎چه گره گشاي فاصله انديشه و عمل است عشقي است كه ريشه در شناخت زيبايي خداوند و هستي دارد. بنابراين مفهوم زيبايي نه تنها در كلام كه در تربيت ديني هم جايگاهي اساسي دارد و اگر حس زيبايي شناسي آدمي از طريق دين رشد نيافته باشد، دريچه‎‎‎هاي انس با خداوند و اولياي او بسته باقي مي ماند.
مفهوم زيبايي و نگاه هنرمندانه حتي در روش تفسيري عين - صاد بر قرآن مجيد نيز از اعتباري عميق برخوردار است. او در مورد مراحل فهم قرآن علاوه‎بر ترجمه و تفسير به دو مرحله ديگر تحت عنوان روح و نور معتقد است: «... در گذشته توضيح داديم كه روح قرآن، يعني پي‏بردن و فهميدن عواملي كه در روحيه قهرمان داستان‏‎‎ها مؤثر بوده و يا جمله‎‎‎ها را به يك صورت خاص و با شروع و ختم و قطع و وصل معيني همراه كرده است.» و بر اين اساس به توضيح وضعيت و حالت موسي(ع) و فرعون مي پردازد. و دريچه‎اي تازه را در فهم روابط و حال و هواي حاكم بر آيات الهي باز مي كند.
شايد بتوان بخشي از دلايل علي صفايي حايري در پرداختن به مقوله هنر و سينما را در چند گزاره اجمالي زير خلاصه كرد:
1- وجود مفهوم زيبايي به‎عنوان فصل مشترك دين و هنر؛
2- وجود رابطه طبيعي بين زيبايي شناسي ديني با عمل ديني و ضرورت تربيت حس زيبايي شناسي؛
3- غلبه تمثيلي بودن قرآن‎كه وجهي هنري دارد بر استدلالي بودن آن‎كه ممكن است تحميل بر ذهن باشد؛
4- درك زيبايي خداوند به‎عنوان عامل وجل (در توضيح آيه «ان المؤمنين اذا ذكر الهج وجلت قلوبهم...») زيرا عواملي كه منجر به حالت وجل به‎عنوان مقدمه‎اي بر مقام اخبات مي شوند. درك زيبايي، محبت، رفاقت، و سطوت خداوند است؛
5- جامعيت سينما كه هنر، صنعت، تجارت و رسانه است و جمع كيفي اغلب هنرهاست و به زبان جهاني دست يافته است؛
6- ضرورت سخن گفتن با نسل معاصر دنيا از طريق سينما.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:14
انديشه بدون تاريخ مصرف
نویسنده : دكتر امير غنوي





بدون ترديد مهم‎ترين نكته در انديشه استاد، تلقي خاص او از دين و جايگاه آن بود. او آدمي را در مجموعه‎اي از روابط مي‎ديد كه با خود و ديگران و هستي دارد. ربط‎هايي كه با يكديگر نيز مربوطند و ارتباطات مضاعف را شكل مي‎دهند و انسان را در مجموعه‎اي در هم تنيده از روابط، تنها مي‎گذارند. تازه اين‎ها ارتباطات قطعي و حتمي است؛ ارتباطات محتمل و نامحتمل با عوالم ديگر، چنان بر اين پيچيدگي مي‎افزايند كه گام برداشتن جز به نور وحي ممكن نخواهد بود. گفتم نمي‎توان گام برداشت شايد بگويي كه پس چگونه گام برداشته و برمي‎دارند؟ سخن در اين است كه حركت عاقلانه و در نظر گرفتن همه نتايج و آثار، جز با اشاره خداي مهرباني كه بر همه اين روابط محيط است ، ممكن نيست و نمي توان با كورسوي عقل و فكر و غريزه در تاريكي اين جنگل پر رمز و راز ، سفري بي خطر و پرغنيمت را توقع كرد.
در اين نگاه، وحي و اشارت الهي يك ضرورت است، ضرورتي بالاتر و پيش تر از هر حركت، حتي نفس كشيدن. وحي و دين، راهي در كنار ساير راه‎هاي عقلايي نيست، تا سخن از مقايسه و برتري آن بگوييم. دين تنها راه ممكن است. دين است كه مي تواند به من بياموزد كه چگونه زندگي كنم و چگونه بميرم تا بيشترين بهره و باروري را در اين عالم و عوالم ديگري كه در انتظار من هستند، ببرم. تنها تكيه‎گاه عالـَم اوست كه چشم دوختن به ديگران، دل بستن به سراب است و تكيه كردن بر موج آب.
در اين تلقي، نياز به وحي در هر گام و هر اقدام، لمس مي‎شود. اين كه چگونه برخيزم و بنشينم و بينديشم، چه بگويم، چه بخورم و چطور به بستر روم و اين كه چگونه با افراد و اقوام مواجه شوم همه را بايد از او پرسيد. بحث «دين حداقل» و «دين حداكثر» معنايي ندارد؛ چراكه همه چيز را بايد از او آموخت. آري، آن جا كه او، ما را به خود حواله داد و امر و نهي نكرد، مي‎توانيم به خود‎بسندگي قائل شويم و به سير عقلي و عقلايي روي بياوريم و در اين محدوده با رعايت اهداف و مقاصد دين و با بهره گيري از مباني ديني و با توجه به شرايط، به تقنين و تشريع اقدام كنيم.
درك ضرورتِ دين در اين راه گسترده، به اين نتيجه مي‎انجامد كه دين خدا را عريان نبينيم تا كلاهي از فلسفه يونان، تن پوشي از عرفان هند و كفشي از اخلاق ارسطويي به او ببخشيم و يا او را كنار فلسفه و علم بنشانيم. دين آمده است تا كوتاهي همه اين‎ها را جبران كند و بر اين‎ها ببخشد و به باروري برساند.
راه‎گشايي دين اسلام اختصاص به دوره رسول خدا ندارد و هر چه تا روز قيامت محتاج آنيم، در بيان معصومين آمده است. خدا و رسول و امام به همه اين‎ها احاطه دارند؛ گرچه بر فراز منبر مدينه باشد يا در محراب كوفه و يا خلوت منزلي، تمامي نياز‎هاي ما را مي‎بينند و سخن مي‎گويند. بيان‎شان بر اين همه ناظر است. درست است كه در صدر اول، شبهه‎ها و سوال‎ها در حد ساده‎اي مطرح‎اند، ولي جواب‎هاي قرآن و روايات به‎گونه‎اي است كه نه فقط براي آن دوره جوابگو و روشني‎بخشند، بلكه به دوره مسلح شدن شبهات و سئوالات به فلسفه در سده‎هاي بعد و همچنين عصر ما كه هنگامه نظام‎هاي فكري و ايدئولوژي‎هاست، نظر دارد.
اين سير فكري منجر به تأمل استاد در بحث نظام‎ها و ارائه نظريات بديع در اين خصوص شد. از ديد او دين نه تنها در بر‎گيرنده معارف و عقايد و اخلاق و احكام است، بلكه براي هر يك از عرصه‎هاي حيات، «نظامي هماهنگ» عرضه مي‎كند. اين نظام‎ها هستند كه ارتباطات احكام و جايگاه آن‎ها را نشان مي‎دهند. اسلام نه فقط واجد دستورات اقتصادي و تربيتي و سياسي و... بوده بلكه نظام‎هاي اقتصادي و تربيتي و سياسي و... را ارائه مي‎كند. امر و نهي ها در اين سازمان‎هاي فكري هماهنگ، مفهومي‎تر مي‎شوند و جايگاه خود را مي‎يابند و ارتباطات‎شان مشخص مي‎شود.

رایکا
18-07-2010, 19:14
نظام‎هاي اسلامي به ترتيب منطقي عبارتند از:

نظام فكري، عرفاني، اخلاقي، تربيتي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، حقوقي، جزايي و قضايي. اين نظام‎ها همه عرصه‎هاي حيات را پوشش مي‎دهند و راه را روشن مي‎كنند. او در هيچ‎يك از اين عرصه‎ها دين را محتاج ديگران و وام‎دار اين و آن نمي‎دانست. در نظام فكري، شروع تفكر ديني از مباحثي، چون بحث وجود و يا بحث امكان شناخت و اثبات عالم خارج نيست. دين، از حضوريات آغاز مي‎كند و از دو جهنم دره سفسطه و ايده آليسم بركنار مي‎ماند. در اين شروع، دين كليد‎هايي تازه براي تفكر عرضه مي‎كند. تفكر در قدر و اندازه‎هاي انسان، تفكر در استعداد‎هاي او و...
تمامي معارف اساسي درخصوص توحيد و معاد و رسالت و امامت بر همين پايه استوار مي‎شوند و به اثبات مي‎رسند. اين فلسفه، محدود به اهل معقول نيست كه با آدم‎هاي طبيعي و امي نيز شروع مي‎كند و به مقصد مي‎رسد.
اين تفكر از تجريد و انتزاع به‎دور است و با احساس و شور آدمي، و با عمل و رفتار او رابطه‎اي نزديك‎تر دارد و اين فلسفه به‎راحتي زمينه‎ساز عرفان و اخلاق و فقه است. درك عمق نياز‎ها و عظمت استعدادها و وسعت راه، التهاب و بي قراري را نتيجه مي‎دهد و اشتياق به رفتن را به ارمغان مي‎آورد. با آشنايي با جمال و جلال حق و شناخت زيبايي، محبت و رفاقت او، عشق به خدا شعله مي‎كشد و با درك زيبايي و ضرورت معاد، اشتياق به مرگ جوانه مي‎زند. وقتي عشق به خدا و اشتياق به آخرت در دلي روييد، عمل و حركت، ميوه طبيعي اين رويش خواهند بود و فقه كه ادب حضور در نزد معشوق را مي‎آموزد و ابزار‎هاي كشت آخرت را به دست مي‎دهد، ديگر سنگيني نداشته و احكام فقهي شيرين و گوارا خواهند بود.
در نگاه استاد، عرفان و سير و سلوك اسلامي نيز وضعيتي تازه مي‎يابد. از يك سو تفاوت‎هاي آن با تصوف‎هاي خانقاهي و خراباتي مورد تأكيد قرار مي‎گيرد. تفاوت‎هايي كه در مباني و اهداف سلوك عارفانه و صوفيانه وجود دارد و به اختلاف در شيوه‎ها و روش‎ها مي‎انجامد. سلوك با سكوت و تأمل آغاز مي‎شود. اين درنگ و تأمل براي بيرون آمدن از جريان حركت غريزي و براي زمينه سازيِ انتخاب آگاهانه انسان است. اين نقطه شروع ِ سير و نطفه حدوث تولدي تازه است. تأمل در خود و مسيري كه تحت حاكميت نفس و شيطان و خلق و دنيا طي مي كنيم، زمينه ساز سنجش ميان اهداف و راه‎ها و انتخاب است. با انتخاب هدف و راه، تلاش براي هجرت از وضع موجود به وضع مطلوب و درگيري و جهاد براي رفع موانع آغاز مي شود، و اين تازه اول راه عشق است.
با قوت گرفتن عشق و اشتياق سالك، ابتلاء او سنگين‎تر مي‎شود. ريزش الطاف خفيه حق، همراه با افزايش ايمان فزوني مي‎گيرد. تا آدمي را متوجه كند كه دنيا معبر است نه مقصد تا دل نبندد و با شهود ضعف و عجز خويش، به توكل و توسل به او محتاج شود و با او پيوندي نزديك‎تر برقرار كند.
بارش بلا به تناسب عطش ايمان شدت مي‎يابد تا شهود عجز و اضطرار، تداوم يابد و چاره‎اي جز تسليم و تفويض و جز اعتصام مدام باقي نماند.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093371.jpg
اين‎جاست كه به صراط مي‎رسيم، به راهي كه او عهده‎دار آن است و با پاي او، به همراه او، به سوي او مي‎توان رفت.
در اين سلوك، هدف، تسلط و تسخير و شهود نيست و روش‎ها از ذوق و ابتكار برنمي‎خيزند. هدف، رشد هماهنگ استعدادهاي انسان و حركت به‎سوي اوست. راه اين سير را او خود مي‎آموزد. سلوك ديني بر اين پندار استوار است كه هستي با سلوك آدمي همساز شده و او مي‎تواند با آغاز سير، از حادثه‎ها و صحنه‎ها درس بگيرد و از بلاها مركب سلوك بسازد.
مركب اصلي سلوك، بلا است نه عبادت و عمل سالك. عابد و عامل، منتظر نتيجه كار خودند و متوقع و مغرور به عمل خويش. ولي سالك مبتلا جز شكستگي و انكسار و جز توكل و افتقار چيزي ندارد.

رایکا
18-07-2010, 19:15
اين خط فكري در تبيين نظام اخلاقي اسلام جلوه‎اي تازه دارد. استاد، در انسان‎شناسي، ديدگاهي ويژه و برداشتي ممتاز از قرآن داشت. او عمده‎ترين امتياز انسان از ساير حيوانات را نحوه تركيب او مي‎دانست. تركيب خاصي از غرايز و فكر و سنجش كه براي انسان، آزادي و خودآگاهي و... را به ارمغان آورده است. اين تركيب خاص و «تقويم احسن» اين امكان را به وجود مي‎آورد كه آدمي با آن كه در ابتداي تولد در پايين‎ترين سطح توانايي است (اسفل السافلين)، گوي سبقت از ساير حيوانات بربايد و سر از افلاك بيرون كشد. اين تحليل از انسان و توانايي‎هاي او در نظام اخلاقي، نتيجه‎اي مهم را به دنبال مي‎آورد و آن بحث لطيف تبديل است.
تركيب انسان اين امكان را به او مي‎دهد كه با تغيير در شناخت و احساس و رفتار، خلق و خوي‎هاي خود را تبديل كند و بدي‎هايش به خوبي بدل شود. بخل، با مشاهده بازار وسيع آخرت و توجه به نيازهاي پس از مرگ با سخاوت و ريختن و پر كشيدن جاي خود را عوض مي‎كند و ترس با ورع، زودرنجي با انقطاع و... جابه‎جا مي‎شوند.
اين تلقي از انسان، ظرافت‎ها و لطافت‎هاي بسياري را در نظام تربيتي اسلام نمودار مي‎كند. اگر چه در تركيب منطقي، نظام تربيتي، اولين نظام نيست و پايه‎ها و مبادي آن از نظام فكري، عرفاني و اخلاقي تغذيه مي‎كند، اما در تحقق خارجي تربيت، مقدم بر همه نظام‎هاي ديگر است. دين با رسول آغاز مي شود و رسول خدا با اِعمال روش‎هاي تربيت اسلامي، فلسفه و عرفان و اخلاق و فقه اسلامي را در فكر و احساس و عاطفه و خصلت‎ها و خوي‎ها و رفتارهاي مؤمنين پي‎ريزي كرده و پرورش مي‎دهد. رسول خدا با جرياني كه ايجاد مي‎كند، تحول در اعتقادات و اهداف را به‎وجود مي‎آورد و بر اين اساس، شكل و شيوه و روش تازه‎اي در تمامي عرصه‎هاي عمل فردي و اجتماعي به‎دست مي‎آيد. اين به معناي ايجاد نظام‎هاي مختلف فردي و اجتماعي (از فكري و عرفاني و اخلاقي تا سياسي و اقتصادي و حقوقي) است و چه بسيار فاصله است ميان طرح و ارائه تجريدي نظام‎هاي فردي و اجتماعي تا ايجاد و تحقق بخشيدن به آن‎ها.
رسول خدا، خود به سراغ افراد مي‎رود و با زمينه سازي‎ها و پاكسازي‎ها به طرح سئوال و راه انداختن فكر مي‎پردازد؛ اما تفكر در چه؟ او خصوصا بر حضوريات و تأملات و مشاهدات باطني افراد تكيه مي‎كند و مايه‎ها و مواد تفكر را از اين حوزه اخذ مي‎كند و با نحوه برخورد و شيوه پرسش و پاسخ، نه تنها ذهن‎ها را متوجه سئوالات اصلي و اساسي مي‎كند، بلكه روش تفكر را نيز مي‎آموزد. با بيانات رسول، آدمي از تاريكي ها بيرون مي‎آيد. با خود و هستي و نقش خويش در آن آشنا مي‎شود، راه را مي‎بيند و راهزن‎ها را مي‎شناسد.
در اين روشني و وضوح است كه مردم مي‎توانند بسنجند و پس از سنجش و تعقل، انتخاب كنند يا با رسول همراه شوند و يا از يافته‎هاي‎شان چشم بپوشند و بمانند و بسوزند.
آن ها كه به رسول مي‎پيوندند و در كنار او به كتاب و به موازين مي‎رسند، يعني هم دستورات و احكام را مي‎آموزند و هم جايگاه هر حكم را مي‎شناسند. هدف از همه اين جريان، اين است كه مردم بر پايه قسط و براي تحقق قسط بپاخيزند.
استاد صفايي در اين آيه بر چند نكته تأكيد مي‎كرد: اول اين كه مطلوب، به پا خاستن خود مردم است. همه زمينه سازي‎ها و حرف‎ها براي اين است كه اينان به خواست خود برخيزند نه اين كه با تبليغ و تحميل و تحميق به پا داشته شوند. هدف، تحقق قسط نيست، بلكه قيام به قسط است. اگر قسط بدون اين قيام محقق شود، چيزي به دست نيامده است و اگر قيام به قسط شده، ولي هنوز قسط تحقق نيافته چيزي از كف نرفته و تمامي مقصود حاصل شده است. آن‎چه در همه نظام‎هاي فردي و اجتماعي اسلام مطلوب اصلي است، تحقق اين قيام است. برخاستن از سر عادت‎ها و غريزه و شهوت‎ها و پرداختن به قسط. اما قسط چيست؟ قسط نه به معناي عدالت اجتماعي است نه مساوي با عدل، كه قسط در برابر جور است و عدل در برابر ظلم. قسط ظريف‎تر از عدل است كه اگر سهم و حق كسي را ولو با رضايت او به غير ذي حقي بدهي، جور ورزيدي گرچه ظالم نيستي. قسط، رعايت اين حقوق است. حق پدر و مادر، حق معلم، حق حاكم، حق رعيت، حق چشم و گوش و... و همه آن‎چه در رساله حقوق آمده است.
قسط در هر حوزه، بر پايه حقوق تطبيق مي شود. در ارتباط با اشياء و با خود و با ديگران هر كدام به‎گونه‎اي و شكلي. اما همه‎جا وجود حقوق پيش‎فرض اين تطبيق است.

رایکا
18-07-2010, 19:15
استاد در برابر آن‎ها كه جامعه ديني و حكومت ديني را بي‎معني دانسته و سخن از جامعه دينداران و حكومت متدينين مي‎رانند، سلسله بحث‎هاي عميقي را در سخنراني‎هاي محرم مطرح كرد. او از سير تفكر ديني تا جامعه ديني و از جامعه ديني تا حكومت ديني سخن گفت و نشان داد كه تفكر ديني حتي در حد اعتقاد به توحيد، مي‎تواند جامعه‎اي با ويژگي‎ها و روابط خاص خود ايجاد كند و اين جامعه، مي‎تواند حكومتي با جلوه خاص و منبعث از آن اعتقاد را در همه روابط داخلي و خارجي نتيجه دهد. دين در ابتدايي‎ترين اشكالش در جامعه و نهاد‎هاي آن و روابط حاكم بر آن‎ها نقشي اساسي داشته و در عالي‎ترين اشكال آن، همه ابعاد وجودي انسان را پوشش داده و براي همه جنبه‎هاي فكري و روحي و اجتماعي و... طرح جامع ارائه كرده و مهره‎هاي كارآمد ساخته و عميق‎ترين اثر را گذاشته است.
در آغاز اين نكته آمد كه ارائه سيمايي جامع از انديشه سترگ استاد صفايي از عهده من بيرون و از حوصله اين بحث خارج است. اما اگر بخواهم از مهم‎ترين ويژگي‎ها و توانايي‎هاي او بگويم بايد به برخورد شيرين و عميق و خاضعانه او با قرآن و سنت و برداشت‎هاي بسيار لطيف و كاملا مستند وي اشاره اي ولو گذرا داشته باشم. او در اين برخورد، به تعبير خود، به كودكي مي‎ماند كه گوهري را در ميان خاك گم كرده است. چنان با دقت در كلمه كلمه آيه و روايت و حتي حالات و شرايط نقل شده، تأمل مي‎كرد و از هر زاويه، گوهري بيرون مي‎كشيد كه حيرت‎آور و شوق‎انگيز بود. به انتقاد‎ها، به دقت گوش مي‎داد تا كه گوهر به كف آمده‎اش در زير محك، عيار خود را نشان دهد. مي‎خواند و مي‎گريست، مي‎خواند و پر مي‎كشيد، و چه عاشقانه و مشتاقانه مي‎خواند.
او با اعتقاد به استناد ترتيب سوره ها و آيه هاي قرآن به امر رسول خدا، سخت در اين تنظيم حكيمانه مي‎انديشيد. در تفسير و برداشتن پرده از چهره زيباي وحي، به ترتيب كلمه‎ها و تركيب‎ها و به شروع و ختم آيه، به ترتيب و نظم آيه‎ها و روال آغاز و پايان سوره و پيام كلي سوره مي‎پرداخت و دامن دامن، گوهر به ارمغان مي‎آورد و سخاوتمندانه مي‎بخشيد. كم نبودند و نيستند كساني كه اين گوهرها را به نام خود كرده و مي‎فروختند و اعتبار و وجاهتي به كف مي‎آوردند و او با وقوف و توجه، به آن‎ها نيز مي بخشيد كه شايد بدين گونه ديگران بهره مند شوند، چراكه او اين بهره ها را از خود نمي‎دانست و به خود منتسب نمي‎كرد و خود را مالك نمي‎ديد.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:16
معجزه يك آدم معمولي
نویسنده : عليرضا داوود نژاد





دوستي از يك انتشاراتي دو اتاق گرفت تا فيلم نياز را آن جا توليد كنيم.
نصرت‎‎ا...، مسئول انتشاراتي، گاهي كنار پنجره بيرون را نگاه مي كرد و سوزناك و با محبت مي گفت: شيخ، شيخ... و من تعجب مي كردم.
روزي پرسيدم: اين شيخ كيست؟ گفت: مراد ماست و خيلي دوست داشتني و عميق. روزي ديگر پرسيدم: مي توانم ببينمش. گفت: ما هر از گاهي مي رويم ديدنش، خواستي بيا برويم قم. گفتم: قم؟ مگر ملاست؟ بله آخوند است (قبلش فكر مي كردم شايد از اين خانقاهي ها باشد).
در يك محله فقيرنشين قم، به در باز خانه اي رسيديم، قالي كهنه آويزان جلوي در را كنار زديم وارد دو اتاق تودرتو شديم كه در آن گله گله آدم دورتادور و وسط و كنار آن نشسته بودند و بحث مي كردند، شوخي مي كردند و مي خنديدند، يكي چاي مي آورد، مي خورند و...(قبلش فكر مي كردم جايي مي رويم كه همه مي نشينند و شيخ با تشريفاتي وارد مي شود، بعد از او سؤال مي پرسند يا او حرف مي زند و همه گوش مي كنند يا...)
منتظر بودم تا شيخ را ببينم كه سفره آوردند و غذا و كسي غذا آورد و بين جمعيت تقسيم كرد؛ همو به بچه ها سرويس مي داد. بعد از غذا سفره را جمع كرد و برد. من از نصرت ا... پرسيدم: پس شيخ كجاست؟ گفت: همين بود كه ظرف ها را برد. گفتم: همين كه... گفت: آره. با تعجب يك بار ديگر رفتارهاي مردي را كه حالا فهميده بودم شيخ است مرور كردم، يك آدم معمولي كه هيچ حالت خاصي نداشت غير از صميميت، مهرباني و بي تكلفي.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093381.jpg
من مبهوت اين همه سادگي بودم. كه شيخ بچه بغل آمد و كنار ما نشست؛ با بچه بازي مي كرد. سلام و عليك و معرفي، باز هم معمولي معمولي. لحن و رفتار خاصي نداشت. جمعيتي كه بعد از غذا پخش شده بودند توي اتاق، بعضي ها مي آمدند با شيخ موضوعي را مطرح مي كردند و او چيزهايي مي گفت كه فهميدم خيلي پخته و عميق حرف مي زند. من هم سؤالي آماده كرده بودم. نفهميدم چرا مطرحش نكردم و فقط به او خيره بودم و به حرف هايش با ديگران گوش مي دادم، شايد بيشتر از يك ساعت همين‎طور ادامه يافت. بعد شيخ دوباره رفت و اين بار هندوانه آورد، قاچ كرد و تقسيم كرد و من هنوز خيره بودم كه او تخمه هندوانه را لاي دو انگشتش فشار مي داد و اين تخمه‎ها مي خورد به چشم من. گفتم: چرا همچي مي كند و بعد از حالتش فهميدم كه مي گويد: كجايي خيره نباش زندگيتو بكن.
دلبسته اين شيخ معمولي شده بودم. باز خواستم ببينمش. تهران كه مي آمد، من هم مي رفتم جايي كه آمده بود. باز داستان جمع ها و جوان ها و رفتار معمولي شيخ و جواب هاي عميق و پخته اي كه شيخ لابه لاي اين همه سادگي به سؤال ها مي داد. جواب ها خيلي عميق و دقيق بود؛ حرف ها ساده بود، اما سطحي نبود، حتي فكر مي كردي آشناست و قبلا آن ها را شنيده اي.من هم شده بودم دوست دار شيخ. خانه مان آمد. موسيقي فيلم مصايب شيرين را برايش گذاشتم. خوب گوش مي داد، خيلي خوب. حالتش در گوش دادن بدون اين كه تصنعي به‎نظر برسد، عميق و دقيق بود. خوشش آمد؛ گفت هيچ حس منفي اي ندارد. فيلم «آمادئوس» را كه ميلوش فورمن درباره موتزارت موسيقي دان معروف ساخته، گذاشتم تا با هم ببينيم. همان حالت دقيقي را كه در گوش دادن موسيقي داشت در فيلم ديدن هم داشت. شخصيت هاي فيلم در اولين صحنه اي كه وارد صحنه مي شدند، درباره شخصيت شان چيزي مي گفت. كشيش كه وارد شد، گفت صداقت و بلاهت. مني كه 10 بار بيشتر اين فيلم را ديده بودم مي گفتم چقدر تعبير هايش دقيق و جالب است! تمام فيلم را كه مي ديدي تركيب صداقت و بلاهت، دقيق ترين تعبيري بود كه مي شد درباره اش به‎كار برد. خوب فيلم مي ديد.

رایکا
18-07-2010, 19:16
بعدها شمال به خانه مادري ما هم آمد و آن جا جمعيت شلوغ فاميل از كوچك و بزرگ از ديدنش و كنار او بودن لذت بردند و جواب هاي او به سؤال هاي‎شان انگار سيراب‎شان مي كرد. خواهرم و دامادمان در كار موسيقي بودند. برايش سنتور زدند و تار نواختند. گوش داد. لذت برد و تشكر كرد. با جوان ها رفت فوتبال زير باران. خيس و گلي برگشتند. با آن ها سر فوتبال جر و بحث مي كرد. شوخي مي كرد، آخرسر هم كمك كرد دست و پا و لباس هاي گلي شان را بشويند و بچلانند.
در شمال چندباري با او حول و حوش موضوعي كه سؤال داشتم، صحبت هايي كرديم، اما سؤالم را نپرسيدم. روزي در تهران، بعد از يك جلسه كه جايي صحبت داشت، گفت: وسيله داري؟ گفتم: نه. گفت: با ما بيا مي رسانيمت. بچه ها را به تعداد زياد و فشرده سوار پيكان كرد آخرش من را فرستاد تو و بعد به من فشار آورد تا جا براي خودش هم باز شود كنارم كه جا گرفت، در گوشم جمله اي گفت كه جواب سؤال من بود كه مدت ها دنبالش مي گشتم. ديوانه كننده بود؛ درست زده بود به خال. اما به روي خودش نمي آورد كه به اساسي ترين سؤال زندگي من جوابي گره گشا داده است و سر شوخي با بقيه بچه ها را باز كرد.
بعدها با او سفرها رفتم، به مشهد و جاهاي ديگر. بحث انتقال معرفت را كه در مشهد مي گفت خيلي عميق بود. او تجربه تازه اي براي من بود. مردي كه زياد مي دانست، اما هيچ اقتداري براي خودش جمع نمي كرد. قدرت را توزيع مي كرد. او جزو معدود كساني بود كه تمام كليشه هاي من را از يك انسان عالِم شكست. در برخوردهايش و حتي فوتبال بازي كردنش زندگي را ياد مي داد. آن قدر ظرفيت داشت كه آدم هاي زياد با سليقه هاي متنوع را كنار هم جمع كند. مدير فرهنگي نشد و اگر مي شد خيلي مي توانست مؤثر باشد. اين روزها كه ما خيلي از عرصه ها را باخته ايم و در عرصه هنر و سينما و بازار ويدئو و... تسليم واردات شده ايم، كاش مي شد كسي مثل او بالاسر فرهنگ ما بود، شخصيت هايي مثل او كه بتوانند همه را جمع كنند تا در يك فضاي گرم و صميمي خلاقيت ها بروز كند.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:17
ياد استاد






گفتاري از حجت الاسلام سيد مسعود پورسید آقايي

حجت الاسلام سيد مسعود پورسيدآقايي ، رييس مؤسسه آينده روشن قم، در دانشگاه و حوزه درس مي دهد و در زمينه مهدويت صاحب نظر است. كتاب « نظام سازي ديني در انديشه استاد صفايي» را آماده چاپ كرده كه به‎زودي توسط انتشارات ليله القدر منتشر خواهد شد. پورسيد آقايي در سال 57 دانشجوي رشته مكانيك دانشگاه صنعتي اصفهان بود. استاد صفايي را دعوت كرده بودند دانشگاه صحبت كند. بعد از سخنراني شيخ يك شب در خوابگاه با او و برخي از دوستانش هم نشين مي شود و با آن‎ها گپ مي زند. طلبه شدن او و تعداد زيادي از دوستانش حاصل همان دعوت و هم نشيني است. پورسيدآقايي در اين نوشتار كه حاصل پياده كردن حرف هاي اوست، به‎عنوان يك شاگرد از استادش علي صفايي گفته است.
قبل از انقلاب در دوره دانشجويي چند كتاب از تأليفات ايشان به دست من رسيد. «مسئوليت و سازندگي» كتاب بسيار پر جاذبه اي برايم بود. بعد از پيروزي انقلاب حدود زمستان 58، شبي برفي به دانشگاه دعوتش كرديم. خيلي صميمي و مهربان بود، گويي سال‎ها بود كه ما را مي شناخت، آن زمان جواني بود 28 ساله. صحبت هايش جذاب و عميق بود، احساس مي كرديم ايشان خيلي بزرگتر از چيزي است كه از كتاب هايش به نظر مي رسد. دانشجوها از سخنراني اش خيلي استقبال كردند. بعد رفتيم خوابگاه، دانشجوها صف بسته بودند تا جواب سئوالات‎شان را از ايشان بپرسند.
سئوالات ديني، سياسي، از مسائل مختلف فكري آن موقع؛ مثلا درگيري با ماركسيست ها خيلي مطرح بود، من پهلوي‎شان نشسته بودم، رفقا كه تك تك مي آمدند سئوال مي كردند. حتي عده اي درباره ازدواج سئوال مي پرسيدند. ايشان آن‎قدر خسته شده بود كه گاهي روي تخت دراز مي كشيد. بچه ها هم يكي يكي مي آمدند صحبت مي كردند، صف طويلي براي سؤال و جواب از ايشان تشكيل شده بود كه تا نماز صبح طول كشيد.
حرف هاي پر محتواي ايشان، برداشت هاي عميق ايشان از آيات و روايات، خيلي جالب بود. آدم احساس مي كرد كه نه تنها با ادبيات دانشگاه آشناست، بلكه يك سر و گردن از اين ادبيات بالاتر است، يعني با چنان زبان مناسبي جواب مي داد و چنان احاطه‎اي به مباحث مختلف داشت كه بسيار تعجب آور بود.
قدرت كلام و جذابيت رفتار ايشان خيلي ها را مجذوب‎شان كرد. خيلي خوش نام بود و دانشجوها از دانشگاه هاي مختلف با اتوبوس به ديدارشان مي آمدند. خيلي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) كه با او برخورد مي كردند و حرف ها و رفتار ايشان را با مسعود رجوي رهبر سازمان قياس مي كردند، نوشته هاي رجوي درباره جهان بيني و مبارزه در ذهن شان رنگ مي باخت.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093391.jpg
يادم هست كه وقتي كه شايعاتي بر عليه ايشان شروع شده بود، رفتيم خدمت مقام معظم رهبري با چند تا از دوستان كه شاگرد مشترك بين مقام معظم رهبري با آقاي صفايي بودند. اوايل رياست‎جمهوري مقام معظم رهبري بود، يك نوشته اي روزنامه جمهوري اسلامي بر عليه ايشان نوشته بود و پنج شش نفر از شاگردان و دوستان آقاي صفايي كه مصطفي موسوي هم جزو آن ها بود رفتيم خدمت آقاي خامنه اي در دفتر رياست‎جمهوري، ايشان وقتي نوشته را ديدند خيلي تعجب كردند. نوشته بودند كه ايشان از تفكر التقاطي مادي برخوردار است. رهبري خيلي تعجب كردند بعد فرمودند كه از ايشان استفاده كنيد، اين حرف هايي هم كه زده اند مثل يك موج است، به ايشان بفرماييد كه در برابر اين موج نمي خواهد سينه سپر كنند و بايستند، يك موجي است كه مي گذرد. گفتند من ايشان را مي شناسم. ايشان مشهد خانه ما آمدند، من قبل از انقلاب قم منزل‎شان رفتم، من با ايشان برخورد داشتم، سلام ما را هم به ايشان برسانيد.

رایکا
18-07-2010, 19:17
خيلي از رفقاي ما كه بچه هاي دانشگاه صنعتي بودند با ايشان باب مراوده و دوستي باز كردند و بعدها مي آمدند قم منزل ايشان؛ دوستي اي كه تبديل به يك دوستي پايداري شد و من و بسياري از دوستان دانشگاه صنعتي طلبه شديم. من وقتي به ايشان گفتم مي خواهم طلبه شوم با صحبت هايش سعي مي كرد اگر نگاه من نگاه سطحي اي است يا به خاطر شور انقلاب مي خواهم طلبه بشوم، آن شور را با شعور همراه كند. اهداف را توضيح مي داد، مشكلات و سختي هاي راه را مي گفت، ولي در عين حال از شيريني ها و الطافي كه ممكن است عايد انسان بشود هم مي گفت. سعي مي كرد مزاج ها را واكسينه كند؛ نه كه باغ سبزي نشان بدهد.
بعد از طلبه شدن‎مان حواسش بود و به ما سر مي زد. يا ما به خانه اش مي رفتيم. سفره اش هميشه پهن بود. براي درس ها ما را به كساني ارجاع مي داد كه خودش تربيت كرده بود و با سؤال و جواب از ما و استادان مان بر درس ها نظارت مي كرد. گاهي با شاگردها تندي مي كرد كه آن هم از باب محبتش بود، البته تندي هايش بعد از تبيين بود، وقتي كسي از حدود تجاوز مي كرد.
اصرار داشت كه ديگران و درس هاي‎شان را هم ببينيم. در بحث هاي علمي اگر كتاب هاي ديگران را مرور نمي كرديم، شركت نمي كرد. تا ما دست پرباري نداشتيم، مطالعه اي نداشتيم، برخوردي نداشتيم، حاضر نبود بحثي شكل بگيرد. مي گفت پاي درس اساتيد ديگر هم بنشينيد. مي گفت آقاي مؤمن معاد را باور كرده از ايشان استفاده كنيد. از آقاي بهجت استفاده بكنيد، هم از فقه و اصول‎شان، هم از حالت‎هاي ايشان بهره مند بشويد. ايشان نظرشان اين بود كه همه را برويد ببينيد، آقاي مصباح را ببينيد. مبنايش اين بود كه نبايد در خود ايشان بمانيم.
طلبه ها را كساني مي دانست كه خودشان را وقف امام زمان كرده اند و او خودش را وقف آن ها كرده بود. حتي خانه دار شدن ما به واسطه او بود. روزي به من زنگ زدند كه شما سهام دار فلان شركتي و فلان روز جلسه است. رفتم. 40-30 طلبه ديگر هم بودند و همه سهام دار شركت. قضيه از اين قرار بود كه كسي مي خواسته دستگاهي از آلمان وارد كند و كار پرسودي راه بيندازد، اما پول نداشته و سراغ استاد صفايي آمده بود، استاد اين در و آن در زده بود پول جور كرده بود و ما طلبه ها را سهام دار شركت كرده بود. شركت به سودآوري رسيده بود قرض را پس داده بود و حالا براي سهام دارها سود خوبي مانده بود. من و خيلي طلبه ها از همان سهام ها زمينه خانه خريدن‎مان فراهم شد. او حتي يك سهم هم براي خودش يا فرزندانش برنداشته بود. مي گفت اگر يك سهم را به نام خودم يا خانواده ام كرده بودم، باخته بودم. بعدها ديديم كه يكي از ارادتمندانش را كه مي خواست براي پسرش موسي كه تازه طلبه شده بود خانه بخرد، راضي كرده بود تا براي طلبه ديگري كه سال ها مستأجري كشيده و عيال وارتر از موسي بود، خانه بخرد. مي گفت موسي هنوز اول راه است بايد سختي بكشد. اين رفتارهايش انسان را مريدش مي كرد، اما او از مريدبازي بيزار بود.
طلبه تربيت نمي كرد تا مديحه سراي ايشان باشند. گاهي وقت ها افرادي را كه احساس مي كرد دارند مريد مي شوند، به تعبير ما نوك مي زد و طرد مي كرد. حتي گاهي باعث جدايي شان مي شد مي گفت رشدتان در همين جدايي هست، يك بار اوايل آشنايي مان به ايشان گفتم آقا ديگر ول‎تان نمي كنم، تازه شناختم تان، ديگر شما را ول نمي كنم. نگاهي كرد گفت ما را باش كلي صحبت كرديم كه آقا موحد بشود، مثل اين كه ما خودمان تازه بتش شديم، تو كه هنوز بت‎پرستي.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:17
يك قدم جلوتر بيا






دكتر خسرو باقري از نقاط مثبت و تنگنا‎ها در انديشه استاد صفايي مي‎گويد

متولد 1336 در تهران است. سال 1357 از دانشگاه علامه طباطبايي كارشناسي روان‎شناسي گرفته و سال 1364 از دانشگاه تربيت مدرس كارشناسي ارشد فلسفه تعليم و تربيت و دكتراي فلسفه تعليم و تربيت را سال 72 در دانشگاه «نيو ساوث ويلز» استراليا به پايان رسانده است. نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، مباني شيوه‎‎هاي تربيت اخلاقي، نقد تطبيقي علم اخلاق و روان شناسي معاصر، چيستي تربيت ديني، بحث و گفت‎وگو با پروفسور پاول هرست ، هويت علم ديني و چندين كتاب ديگر از تأليفات اوست. وي كتاب‎هايي را نيز به فارسي ترجمه كرده و در حوزه علوم تربيتي چهره‎اي شناخته شده و صاحب‎نظر است. دكتر باقري در همايش چشمه جاري (ويژه استاد علي صفايي) كه سال 1385 در دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «خوشحالم كه پس از سال ‎ها كه اين چشمه جاري زير خاك جريان داشت، به يك مظهري رسيد و آشكار شد. من حضرت استاد را درك كرده بودم و خيلي از وقت‎ها خدمت ايشان بودم و بحث و گفت‎وگو‎هاي زيادي با ايشان داشتم...»
ما هم به همين مناسبت سراغ او رفتيم تا از استاد صفايي براي ما بگويد، حرف‎هاي او رنگ و بوي انتقادي داشت كه بخش ‎هايي از آن را اين‎جا مي خوانيد و اين آغاز بحث است و مي تواند زمينه ساز حرف‎هاي جدي بعدي درباره استاد صفايي باشد.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093401.jpg
نقاط ضعف در انديشه را مي توان نقطه‎‎هاي قابل‎توسعه هم ناميد. بخش ‎هايي از انديشه مرحوم صفايي كه به هر دليلي، از جمله ضيق وقت، موجب شده گسترش كافي پيدا نكند، تنگنا‎هاي ديدگاهش است كه مي تواند باز شود و توسعه پيدا كند. معمولا خودِ صاحب فكر هم اين كار مي كند و با سيستم خودارزيابي اش تنگنا‎هاي انديشه اش را بررسي مي كند و آن را بسط و گسترش مي دهد.
در انديشه استاد صفايي نقاط مثبت زيادي بود كه اگر بخواهم ليست كنم، بحث خيلي طولاني مي شود. من به چند مورد اشاره مي كنم و بعد به تنگنا‎ها مي پردازم.
نوآوري ‎هايي در كار ايشان بود كه در برخي موارد خيلي منحصربه‎فرد بود. در انديشه ايشان تربيت يك آدم يعني تحول او. در جا‎هايي تربيت بيشتر يك مسئله فكري و معلوماتي و دانشي تلقي مي شود؛ مثلا در آموزش و پرورش خودمان، تربيت اغلب يك مسئله شناختي محسوب شده و بيشتر روي معلومات بچه‎‎ها سرمايه گذاري مي شود كه البته مهم است، اما كافي نيست. در انديشه ايشان، در جريان تربيت مهم‎تر از همه‎چيز اين است كه انسان تحول شخصيتي پيدا بكند، نه فقط معلوماتش زياد شود. اين‎كه از ويژگي ‎هاي خوب در ديدگاه ايشان بود. آدم ‎ها در مواجهه با ايشان بعضا دچار اين چالش مي شدند كه فقط اندوختن يك سري مطالب كافي نيست. اندوخته‎‎هاي آنان زير سئوال مي رفت و دچار شوك مي شدند و اين سئوال را در آن‎‎ها ايجاد مي كرد كه آيا اندوخته‎هاي‎شان تحولي در آن‎‎ها ايجاد كرده است يا خير؟ نكته مهم ديگر، ارتباط عمليِ ايشان با شاگردانش بود؛ با آن‎‎ها زندگي مي كرد و تربيت همه جانبه‎اي را پي مي گرفت، فقط سخنراني نمي كرد. در سفر و حضر ارتباط گسترده با افراد داشتند. اين نقطه مثبت با نكته اولي كه گفتيم مرتبط است و به ديدگاه ايشان در نگاه تحولي به تربيت برمي گردد. نكته سوم اين‎كه ايشان روحاني بودند و در اين صنف مي شود رفتار ايشان را منحصربه‎فرد دانست. معمولا روحاني ‎ها در ارتباط شان با ديگران مشكلاتي دارند؛ مثلا فرض كنيد به‎خاطر شخصيتي كه پيدا مي كنند بين آن‎ها با ديگران فاصله مي‎افتد؛ اما ايشان به‎راحتي مي توانست لباسش را ناديده بگيرد و ارتباط برقرار كند و گرفتار حجاب ‎هاي مصنوعي كه گاهي وجود دارد، نبود. روحاني بودنش مانع تربيت نبود و آدم ‎ها براي برخورد با او نياز به رد كردن سد‎ها و مراحل نداشتند. كمتر عالمي پيدا مي كنيد كه در هر ساعتي از شبانه روز قابل‎دسترسي بوده و ديدنش نياز به هيچ اجازه‎اي نداشته باشد؛ حتي ساعت 2 بعد از نيمه شب قابل‎دسترس بود. او معتقد بود انسان ‎ها موجودات بسيار شريف و ارزشمندي هستند و دنبال هر فرصتي مي گشت براي متحول كردن آدم ها؛ حتي پذيرش آن‎‎ها در يك ساعت غيرمعمول هم مي توانست اين فرصت را ايجاد كند.

رایکا
18-07-2010, 19:18
معتقدم كساني كه بخواهند پيروان خوبي براي ايشان باشند، بايد به توسعه انديشه او بينديشد. تكرار آن‎چه كه هست يعني مرگش، كه گاهي به دست پيروانش انجام مي گيرد. پيروي كاملا از وي تسليم به‎نفع يك انديشه نيست. هرچند آدم ‎ها خيال مي كنند با تكرار و بازگويي، يك مجموعه فكري را تثبيت مي كنند. يك نظام فكري احتياج به نمو دارد نه تكرار؛ نمو يعني تنگنا‎ها را پيدا كنيم و بسط بدهيم. يكي از اين تنگنا‎ها اين بود كه گاهي اوقات كفه احساسات بر كفه‎‎هاي ديگر از منظومه وجودي انسان غلبه مي كرد. ايشان شخصيت بسيار حساس و پراحساسي بود و اين باعث مي شد در جريان تربيت به ويژه در برخورد با كساني كه مبتدي و در آغاز راه بودند، آن‎ها خيلي سريع جذب شوند؛ به طوري كه حل مي شدند. من خودم شاهد بودم بچه‎‎هايي با سن خيلي كم مي‎آمدند و طلبگي شان را شروع مي كردند و گاهي اوقات به‎خاطر همين شدت احساساتي كه در ايشان بود، اين‎‎ها اصلا مثل كسي كه در دريايي توفاني يك‎مرتبه واژگون بشود، واژگون مي شدند، يعني بعد هم خودشان را پيدا نمي كردند، در وجود ايشان گم مي شدند. به همين خاطر بود كه خيلي‎ها ستايش گر مي شدند، بعضي ‎ها هم ر‎ها نمي شدند و اين حالت ‎ها در آن‎‎ها ادامه پيدا مي كرد. البته ايشان قابل‎ستايش بود، اما ما داريم از اين طرف نگاه مي كنيم، نبايد شاگرد رابطه اش با استاد به‎سمت مريد و مرادي برود. من فكر مي كنم كه يكي از آفت ‎هاي تربيت، رابطه مريد و مرادي ست؛ اگر مربي تبديل به مراد و شاگردش مريد بشود و فقط عظمت ‎هاي او را ببيند، فرديت خودش را از دست مي دهد و مي رود به‎سمت تقليد. فرد سعي مي كند در تمام ويژگي ‎ها مثل او شود در حالات، افكار، ديدگاه‎‎ها و... البته تربيت جريان پيچيده اي ست. از سويي مربي خواه ‎ناخواه مدل مي شود و از سويي نبايد فرديت شاگرد از بين برود و يك كمي جابه جايي در دو طرف تربيت را نامتوازن مي كند. به نظرم شاگردان ايشان بايد روي اين نكته كار جدي انجام دهند و اين خصيصه را بازبيني كنند.
نكته دومي كه به‎عنوان تنگنا در انديشه‎‎هاي ايشان مي توان به آن اشاره كرد، در جنبه به اصطلاح عقلاني و فكري و محتوايي كار است. هر نظام تربيتي مجبور است با نظام ‎هاي ديگر پهلو بزند. يك ديدگاه تربيتي با ديدگاه‎‎هاي ديگر دو جور مي تواند برخورد كند و درباره آن‎‎ها به اظهارنظر بپردازد؛ يكي اظهارنظر شتاب زده و سرپايي و ديگري اظهارنظر خيلي محققانه و دقيق. من فكر مي كنم اظهارنظر درباره ديدگاه‎‎هاي ديگر در انديشه ايشان ضعيف بود و خيلي تخصصي نبود، بيشتر آدم ‎هاي عادي را قانع مي كرد تا يك آدم محقق را، مثلا همين نقد‎هايي كه ايشان به اگزيستانسياليسم يا ماركسيسم نوشته است. به خود ايشان هم گفتم كه شما خيلي ساده از مسائل مي گذريد، مثلا هگل را در عرض چهار صفحه مرخصش مي‎كنيد، اين هگل غولي ست، هگل شناس ‎ها گير كرده اند، ولي شما چطور به‎راحتي مي خواهيد اين را پشت سر بگذاريد، اين نمي شود، مگر به‎صورت برخورد با آدم ‎هاي عادي و عامي. شايد براي دانشجوي سال اول راحت مي توانيد اين‎‎ها را نقد كنيد و بگذريد ولي اگر با يك كسي كه آن مكتب را مي شناسد و دقيق مي شناسد بخواهيد بشينيد، مي بينيد كه اصلا آن را درست نشناخته‎ايد، داريد يك دشمن فرضي را نقد مي كنيد، امكان ندارد كه ما بتوانيم يك مكتبي مثل اگزيستانسياليسم را در 30 صفحه به اصطلاح منصفانه و محققانه نقد بكنيم. منصفانه و محققانه يعني شما واقعا تمام آن مطالب را خوب درك كرده باشيد و اين لازمه اش خواندن ‎هاي خيلي زياد و دقيق و عميقِ است. با منابع دست دوم كه ما نمي توانيم مكتب را بشناسيم. مثلا چهار تا كتاب فارسي را شما برداريد بخوانيد و فكر كنيد كه من ديگر فهميدم؛ در صورتي‎كه اين‎‎ها مسائل فكري خيلي پيچيده اي است. با خواندن منابع دست دوم به زبان فارسي نبايد خيال كنيم اين ديدگاه‎‎ها را شناختيم. ايشان خيلي سريع از اين‎جا‎ها مي گذشت، ولي اين نمي شود، يعني واقعا ما در برخورد يا نبايد بپردازيم به ديدگاه ديگر و آن را مسكوت بگذاريم يا اگر مي پردازيم بايد خيلي خوب بپردازيم.
بايد انصاف در تحقيق و دقت در ديدگاهي كه در حال بررسي اش هستيم، داشته باشيم. شرايط نقد را بدانيم و اين خيلي زمان بر است. شايد كساني راه‎‎هاي نزديك را انتخاب مي كنند، چون مي خواهند بگويند كه مثلا حرف من درست است حرف آن‎‎ها غلط؛ اين طبيعت هر نظام تربيتي ست، بايد بگويد، من خوب‎ترم بقيه ضعيف هستند، ولي اين كار بهايي دارد، يك‎موقع هست كه شما مي‎گويي من نظر خودم را دارم شما برو ارزيابي كن، يك‎موقع هست مي خواهيد بگوييد كه من نظرم اين است، نظر رقيبم هم اين. در نقد به قول معروف بايد آداب بازي را رعايت كني، قواعد بازي را رعايت بكني، قواعد بازيِ نقد خيلي پيچيده است. نقد يعني وارد شدن به يك دنياي فكري و بعد مطمئن شدن از اين‎كه ما آن را درك كرديم. من توصيه ام اين است كه دوستاني كه راه ايشان را ادامه مي‎دهند اين كار را نكنند. بگويند كه ما نظر خودمان را مي دهيم همين. طبيعت رشد دو جانبه است، يعني افزايش و كاهش، ساختن و تخريب در آن وجود دارد، نبايد بترسيم از تخريب كردن، بگوييم كه نه حالا ايشان همين را گفته ما حفظش مي كنيم و فقط هي مثلا لفت و لعابش را زياد مي كنيم؛ در صورتي‎كه شاگرد خوب يك استاد بايد نقاد باشد و آن ديدگاه را توسعه بدهد.
منبع:هفته نامه پنجره

رایکا
18-07-2010, 19:18
چراغ راه
نویسنده : حجت الاسلام عباس لاجوردي





ظهر عاشورا بود كه در منزل يكي از دوستان با شيخ آشنا شديم؛ ايشان جوان خيلي تيزي بود و بحث عاشورا و اهداف اباعبدالله را مطرح كرد. از آن زمان به بعد، با هم رفت و آمد پيدا كرديم. سال‎هاي 1354 - 1355 بود. يك سال بعد از ارتباط با ايشان، ما طلبه شديم. اعتقادش اين بود كه روحاني مربي ست، تنها مدرس نيست، مربي هم هست. معتقد بود دين و انبياء و اولياء خدا آمده اند تا انسان را تربيت كنند و ما هم بر اساس همچين ضرورتي طلبه شده ايم.
در حشر و نشر و درس و بحث و رفت و آمد و مسافرت و حتي فوتبال بازي كردن و سر سفره، اين بُعد تربيتي را براي روحاني قائل بود. گاهي با محبت، گاهي با خشونت، مي گفت ما حمامي و دلاك هستيم، بايد چرك ديگران را بگيريم. بايد بعضي وقت ‎ها كيسه بكشيد. نمي توانيد با نشستن در اندروني و بيروني و دست‎بوس داشتن كار كنيد. هيچ‎وقت از مباني و روشش كوتاه نمي آمد. به او اعتراض مي كردند كه چه معني دارد روحاني در خانه اش 24 ساعته باز باشد و هركسي بيايد و برود، نديده ايم آخوند اين‎جور باشد، رسم آقايان اين‎جور نيست. مي گفت مي خواهم ببينند كه اين‎جور هم مي توان بود، شما هم بايد اين‎جور باشيد، مردم بايد بيايند انس بگيرند، ملجأ باشيد، مرجع باشيد، محل رجوع باشيد، محل پناه باشيد، بينش بدهيد، بايد رفت و آمد داشته باشيد.
هرچه روحانيت از مردم فاصله بگيرد و بخواهد فقط با كتاب و تلويزيون مردم را هدايت كند، نمي شود. الان مشكلي كه ما در حوزه داريم، همين است. حتي طلبه‎‎هاي فاضل نمي توانند با استاد ارتباط داشته باشند، يعني استاد مي رود منبر درس فقهش را مي دهد، بعد هم از در مخصوص سوار ماشين مي شود و مي رود. قبلا شاگرد با استاد زندگي مي كرد، با نماز شب‎هايش حشر و نشر داشت، با استاد مسافرت مي رفت. در بين افراد قديمي ببينيد شاگردان در سفر‎هايي كه همراه استادشان بوده اند، مثلا از كربلا تا نجف، از نجف تا سامرا، چه خاطراتي نقل مي كنند. در اين ارتباط ‎ها انتقال معارف مي شد، انتقال آداب مي شد. اگر بخواهيم سنت ‎هاي ديني و رفتار متكي به وحي در جامعه نهادينه شود، فقط با اطلاعيه و سمينار گرفتن و پشت تريبون حرف ‎هاي قشنگ زدن انجام نمي شود. رسول خدا به حدي با مردم حشر و نشر داشت كه بعضي ‎ها اعتراض مي كردند؛ «ما لهذا الرسول» اين چه رسولي است؟ «يأكل طعام و يمشي في الاسواق»، غذا مي خورد و در بازار راه مي رود. شايد از نظر ما اين اعتراض ‎ها خيلي سخيف باشد، اما از جمله اعتراض ‎ها به آقاي صفايي اين بود كه چرا ايشان مي رود فوتبال بازي مي كند، در رودخانه همراه طلبه‎‎ها شنا مي كند. مي گفت براي طلبه‎‎ها كه استخري نساخته ايم و هيچ تفريحي ندارند. عقده‎اي بشوند، مي گويند چرا عقده‎اي شدند؟ از پدرشان نقل مي كرد كه مرحوم حاج عبدالكريم حائري رحمت‎الله عليه (موسس حوزه علميه قم) جلوي حرم با طلبه‎‎ها الك دولك بازي مي كرد. به ايشان گفته بودند آقا زشته، گفته بود اين طلبه‎‎ها چه تفريحي دارند؟ الك دولك هم نكنند؟ روش شيخ روش بديعي بود، روشي مستند به مشي ائمه و علماء خلف. حضرت امام(ره) هم در ايامي كه قم بودند گاهي راه مي افتادند به ديدن اهالي پايين نشين قم مي رفتند. استاد مي گفت مردم بايد راحت بتوانند درددل‎شان را بگويند، آقايي نمي خواهيد بكنيد، امام زمان(عج) خودش به اندازه كافي آقا هست. اين روز‎ها طلبه مي خواهد با استاد فقه خودش بنشيند صحبت كند، كارش را عرضه كند، آقا وقت ندارد، آقا 500 تا شاگرد نداشته باش، پنج تا شاگرد داشته باش. حاج شيخ مي نشست به دو نفر صرف درس مي داد. اما شاگرد‎هايي ساخته كه مي توانند مؤثر باشند، شاگرد‎ها را از نهال كاشته و بزرگ كرده، زندگي شاگرد‎ها براي ايشان مهم بود. او براي طلبه‎هايش سختي مي كشيد. چرا رسول‎الله اين‎قدر رنج كشيد؟ مي گويند علماي ما، افضل مِن علماي بني‎اسراييل هستند؟ با راحت طلبي كه افضل از علماي بني‎اسراييل نمي شود شد. وقتي خودمان راحت زير كولر گازي بخوابيم، بچه‎هاي‎مان چهار تا كارخانه داشته باشند با ماشين ‎هاي كذايي و... افضل علماي بني‎اسراييل مي شود شد؟

رایکا
18-07-2010, 19:19
آقاي صفايي مي فرمودند آن‎هايي كه چراغ راه مي شوند و مي خواهند مردم راه‎شان را ببينند، سنگ خوردن از بچه‎‎ها را بايد قبول داشته باشند، و ايشان اين سنگ ‎ها را با همه وجودشان توي صورت شان پذيرفتند. اما او با همه وجود مي پذيرفت و آخ هم نمي گفت.

http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093411.jpg
مشكلي كه الان در جامعه ما ايجاد شده، اين است. وقتي كه منِ روحاني هدفم فقط چاپ كتاب شد و هدايت مردم را فقط در چاپ كتاب ديدم، آن هم كتاب ‎هاي تكراري كه نياز‎هاي مردم را پاسخ نمي دهد، همين فاصله‎‎ها ايجاد مي شوند. حاج شيخ وقتي كسي مراجعه مي كرد، كتابش را مي گذاشت كنار. مي گفت كتاب براي آدم‎سازي ست و اين كسي كه آمده بر كتاب اولويت دارد. گاهي اعتراض ما هم درمي آمد كه حاج آقا شما از اين‎جا مي رويد تا اهواز به كسي سر بزنيد؟ مي گفت لازم است. يك‎بار رفتيم همدان، مي گفت يكي از بچه‎‎ها شهيد شده، خانواده او خيلي براي‎شان مسئله شهادت بچه شان توجيه نشده است. سري به آن‎‎ها زد، يك روايتي خواند، خيلي خوشحال شدند كه استاد پسرشان از قم آمده به آن‎‎ها سربزند.
اين روش ‎ها دارد تعطيل مي شود و خطرناك است. دوستي داشتم استاد تفسير بود، يك روز 40 تا از بچه‎‎هايي كه در دانشكده علوم قرآن اوقاف نمونه بودند را آورده بود منزل يكي از آقايان، در را رويشان باز نكرده بودند كه آقا دارند استراحت مي كنند.
آقاي صفايي خواب، خوراك، راحتي زن و بچه اش را، اعتبارش را، اعتبار دوستانش را خرج مي كرد كه يك جوان را نجات بدهد. حتي برايش مهم نبود كه نتيجه بگيرد. گاهي مي گفتم حاج آقا وقت تلف كردن است، مي گفت ببين يك موقع گِل به ديوار مي زني، ديوار تحمل ندارد، گِل مي افتد، اما اثرش مي ماند و روزي ممكن است نتيجه بدهد. من 10 سال بعد از مرگش كسي را ديدم مي گفت من 10 - 15 سال پيش آمده بودم پيش آقاي صفايي، اما اين روز‎ها حرف هايش يكي يكي در زندگي ام معنا مي شود. حرف امام را بعضي ‎ها ساده مي گيرند كه مي گويد ما به نتيجه كار نداريم، تكليف را انجام مي دهيم. اين خيلي عرفان مي خواهد، كه حتي نتيجه براي تو شِرك است.
اين روش بايد احياء بشود، ما هنوز هم معتقديم ان‎شاءالله اگر روحانيت در سيستم آموزشي خودش و در نگاه به شرح وظايف خودش و نظام تشكيلاتي خودش اين را بپذيرد كه هدايت مردم، آن هم به‎صورت تربيت، نه فقط گفتاري و نه فقط نوشتاري و نه فقط اين‎كه فقه و اصول باشد، بلكه اگر اين را موضوع قرار بدهيم، طبيعتا تحولي در نوع وظايفي كه داريم و نوع كاركردي كه در جامعه بايد داشته باشيم، ايجاد خواهد شد. حاج شيخ حتي در مسافرت ‎ها براي ارتباطاتش وقت گذاشته بود شخصي بيايد پيش ايشان ناله كند، گريه كند، با اين‎كه هيچ امكاني هم نداشت.
من خانه مي ساختم. به من گفت اتاقي را بگذار براي رفت و آمدت كه مزاحم زن و بچه ات هم نباشي. اين طرز فكر، شئون زندگي روحاني را و حتي معماري خانه اش را تغيير مي دهد.
منبع:فته نامه پنجره