توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ویژه نامه فراماسونري ، روتاري ، كابالا
از شواليه هاي معبد تا مصر باستان (1)
نویسنده : هارون يحيي
مترجم : ف. شفيعي سروستاني
جنگجويان صليبي
بيشتر مورخان «فراماسونري» متفق القول بر اين باروند كه مبدأ اين سازمان به جنگهاي صليبي باز ميگردد. اگرچه فراماسونري به طور رسمي در اويل قرن هيجدهم ميلادي در انگلستان بنا نهاد شد، اما ريشهها و مبادي آن به جنگهاي صليبي قرن داوزدهم باز ميگردد. در نقطه عطف حكايت آشناي فراماسونري دستهاي به نام «شواليههاي معبد» قرار دارد.
برخلاف آنچه بسياري بر آن اصرار ميورزند، جنگهاي صليبي نه اردوكشي نظامي با هدف گسترش مسيحيت، بلكه تنها با اهداف مادي صورت پذيرفتند. در دورهاي كه اروپا فقر شديد و بيچارگي مفرط را تجربه ميكرد، كاميابي و رفاه شرق، به خصوص مسلمانان خاورميانه توجه اروپاييان را به خود جلب نمود. اين وسوسه، رونمايي از مذهب به خود گرفت و به سمبلهاي مسيحي مزين گرديد. در عين حال انديشه جنگهاي صليبي از ميل به منافع مادي و دنيايي متولد شده بود و اين، علت تغيير رويكرد مسيحيان اروپا از سياستهاي صلحطلبانه در دوران اوليه تاريخشان به تجاوزهاي نظامي ويرانگر به شمار ميرفت.
بنيانگذار جنگهاي صليبي «پاپ اربن دوم»1 بود. وي در سال 1095 م مجلس «كلرمونت» را كه اصول صلحطلبانه پيشين مسحيت در آن متروك گرديد، فرا خواند. دعوت به جنگ با نيت به چنگ آوردن سرزمينهاي مقدس از دست مسلمانان اعلام گرديد و در پي آن لشگر بزرگي از صليبيان تشكيل شد كه سربازان نظامي و دهها هزار نفر از مردمان عادي آن را تشكيل ميدادند.
مورخان بر اين باورند كه اقدام اربن دوم با انگيزه خنثي كردن يكي از رقباي طالب سمت پاپي صورت پذيرفت. به علاوه شاهان اروپا، شاهزادگان، اشراف و ديگران در حالي دعوت پاپ را با شور پاسخ گفتند كه مقصودي جز اغراض دنيايي نداشتند.
بنا به گفته «دونالد كوئلر» از دانشگاه ايلينوي:
شواليههاي فرانسوي به دنيال زمينهاي بيشتر بودند. تجار ايتاليايي اميدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورميانه توسعه دهند شمار وسيع مردم بينوا تنها براي فرار از سختي زندگي روزمرة خويش به هيئت اعزامي پيوستند.2
اين جمعيت حريص در راه خود به شرق بسياري از مسلمانان و حتي يهوديان را به اميد يافتن طلا و جواهرات، قتل عام كردند. صليبيان حتي شكم قربانيان را براي يافتن طلا و سنگهاي قيمتي كه گمان ميكردند آنها را در قبل از مرگ بلعيدهاند، پاره ميكردند.
گروه مختلط چند چهرة صليبيان پس از سفري طولاني و سخت و غارت و قتل عام وسيع مسلمانان در سال 1099 به اورشليم رسيد. شهر اورشليم در پي محاصرهاي كه پنج هفته ادامه داشت، سقوط كرد و صليبيان به آن وارد شدند. جهان به ندرت شاهد بيرحمي و وحشيگري مانند آنچه صليبيان انجام دادند، بوده است. آنها همة مسلمانان و يهوديان شهر را به دم شمشير سپردند. بر اساس سخنان يك تاريخ نگار:
آنها همه اعراب و تركهايي را كه مييافتند - چه مرد و چه زن - ميكشتند.3
ارتش صليبيان طي دو روز 40000 مسلمان را با وحشيترين شيوة ممكن به قتل رساند. يكي از صليبيان به نام «ريموند» به اين خشونت چنين مباهات ميكند:
مناظر شگفتآور بودند. بعضي از مردان ما سر دشمنان خود را قطع ميكردند؛ برخي آنها را در حالي كه روي برج بودند هدف تير قرار ميدادند تا سقوط كنند؛ بعضي آنها را بيشتر شكنجه ميكردند و در آتش ميانداختند.
در كوچههاي شهر پشتههاي سر و دست و پا ديده ميشد. براي حركت بايد با احتياط از ميان اجساد انسانها و اسبها عبور ميكرديم. اما اينها در مقايسه با آنچه در «معبد سليمان» صورت گرفت بياهميت است. در معبد و رواق سليمان، مردان ما در حالي كه خون به زانوها و افسار اسبهايشان ميرسيد عبور ميكردند.4
آنها اروشليم را پايتخت خود مقرر نمودند و قلمرو پادشاهي را سرزمينهاي فلسطين تا آنتياك (در سوريه و تركيه) تشكل ميداد. آنها از اين زمان به بعد براي حفظ موقعيت خويش در خاورميانه قدم در راه مبارزات جديد نهادند. حفظ كشور تازه يافته به سازماندهي نيازمند بود. به همين منظور طبقات نظامي را تشكيل دادند كه اعضاي اين دستهها از اروپا به فلسطين ميآمدند و در مكانهايي شبيه صومعه زندگي ميكردند و براي جنگ با مسلمانان آموزش نظامي ميديدند. يكي از اين دستهها با بقيه تفاوت داشت و دگرگو.ني را تجربه كرد كه بر سير تاريخ تأثيرگذار بود. اين طبقه شواليههاي معبد نام داشتند.
دسته شواليههاي معبد يا نام كاملشان: «هم رزمان مسكين عيسي مسيح و معبد سليمان» در سال 1118 - يعني بيست سال پس از اشغال اروشليم - توسط صليبيان تشكل شد. مؤسسان اين طبقه دو شواليه فرانسوي به نام «هيودي پينر»5 و «گادفري دو سنت امر»6 بودند. اين دسته در ابتدا نه عضو داشت اما به تدريج رشد كرد. علت انتخاب نام معبد سليمان براي گروه مكاني بود كه به عنوان مقر انتخاب كرده بودند. آنها در كوه معبد در مكان معبد ويران شده سكنا گزيدند. در همين محل مسجد «قبة الصخره» بنا شد. آنان خود را سربازان مسكين نام نهادند، اما در اندك زماني بسيار ثروتمند شدند. زائران مسيحي كه از اروپا به فلسطين ميآمدند تحت كنترل كامل اين گروه بودند و در نتيجه با پول زائران به ثروت هنگفتي دست يافتند.
نگهبانان معبد عامل اصلي حملات بعدي صليبيان به مسلمانان و كشتن آنها به شمار ميرفتند. به همين علت «صلاح الدين» فرماندار بزرگ اسلام كه در سال 1187 لشكر صليبيان را در جنگ «هيتن» شكست داد و اروشليم را رهانيد، شواليههاي معبد را به خاطر جناياتشان به مرگ سپرد؛ در حالي كه پيش از اين بسياري از مسيحيان را عفو كرده بود. شواليههاي معبد با وجود آنكه اورشليم را از دست دادند و خسارات زيادي متحمل شدند و با وجود كاهش روز افزون حضور مسيحيان در فلسطين، به حيات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در ساير كشورها، بخشي از دولت شدند.
ترديدي نيست كه قدرت سياسي آنان پادشاهان اروپا را پريشان خاطر نمود. اما جنبه ديگري از شواليههاي معبد روحانيت كليسا را آشفته ميكرد؛ و آن اينكه نظام به تدريج از دين مسيح برميگشت و با حضور در اورشليم عقايد سري و دروني ناشناسي اختيار مينمود. شايعههايي نيز مبني بر سازمان بخشي آدابي خاص براي تجلي اين تعاليم به گوش ميرسيد.
بالاخره در سال 1307 «فيليپ لوبل» پادشاه فرانسه تصميم گرفت اعضاي اين دسته را دستگير نمايد. در اين ميان بعضي موفق به فرار شدند، اما بيشترشان گرفتار گشتند. در پي يك دوره طولاني بازپرسي و محاكمه، بسياري از شواليههاي مصر به عقايد بدعتاميز خود اعتراف نمودند و اقرار كردند كه در ميان خود به حضرت عيسي (ع) توهين ميكردهاند. سرانجام رهبران شواليههاي معبد، كه «استاد بزرگ» نام داشتند، از جمله «ژاك دومالي» در سال 1314 به دستور كليسا و پادشاه اعدادم شدند، و تعداد بيشماري نيز زنداني و آن دسته نيز پراكنده و رسماً ناپديد گرديد.
محاكمة معبديان پايان يافت، اما با آنكه رسماً وجود خارجي نداشت، به واقع ناپديد نگرديد. طي بازداشتهاي ناگهاني سال 1307 بعضي از شواليههاي معبد موفق شدند بدون به جا گذرادن ردي از خويش بگريزند. بر مبناي رسالهاي با اسناد مستند تاريخي، تعداد عمدهاي از اعضاي اين گروه به تنها قلمرو پادشاهي اروپا كه كليساي كاتوليك را به رسميت نميشناخت - يعني كشور اسكاتلند - پناه بردند. آنها تحت حمايت پادشاه اسكاتلند «رابرت بروس» تشكيلات خود را احيا نمودند و اندكي بعد براي ادامة حيات نامشروع خويش روش مناسبي يافتند. آنها به مهمترين لژ جزاير بريتانيا در زمان قرون وسطي «لژ وال بيلدرز» نفوذ نمودند و عاقبت كنترل آن را به طور كلي در دست گرفتند.
اين لژ در اوايل عصر مدرن نام خود را به «لژ فراماسون» تغيير داد. لژ اسكاتلند قديميترين شاخة فراماسونري ميباشد و به اوايل قرن چهاردهم، زماني كه شواليههاي معبد به اسكاتلند پناهنده شدند باز ميگردد. القابي كه به افراد عاليرتبه اين لژ داده ميشد قرنها پيشتر به شواليههاي معبد اعطا ميگرديد. اين عناوين تا به امروز به كار ميروند به طور خلاصه معبديان ناپديد نشدند و هنوز فلسفه، عقايد و تشريفاتشان در لباس مبدل فراماسونري پابرجاست. شواهد بيشمار تاريخي اين موضوع را تأييد ميكنند وامروز شمار وسيعي از تاريخدانان غربي - چه فراماسون و چه غيرفراماسون - اين امر را پذيرفتهاند. گاهاً در مجلات فراماسونها كه براي اعضا منتشر ميشود به ريشهيابي فراماسونري و شواليههاي معبد اشاره ميشود. فراماسونها اين موضوع را كاملاً پذيرفتهاند. يكي از اين مجلات «معمارسنيان» نام دارد اين نشريه كه متعلق به فراماسونهاي تركيه ميباشد، ارتباط ميان طبقه معبد و فراماسونها را چنين تشريح ميكند:
در سال 1312 زماني كه پادشاه فرانسه زير فشار كليسا، گروه معبد را توقيف كرد و اموالشان را به شواليههاي «سنتجان» داد فعاليتهاي آنان متوقف نشد. شمار بسياري از آنها به لژهاي ماسوني كه در آن زمان فعال بودند پناه بردند. «مبيگناك»7 رهبر معبديان و اندكي از ساير اعضا در پناه يكي از لژهاي وال بيلدرز به نام «مك بيناچ»8 به اسكاتلند گريختند. «رابرت» پادشاه اسكاتلند به آنها خوشآمد گفت و اجازه داد نفوذ خود را بر لژهاي ماسوني اسكاتلند گسترش دهند. در نتيجه لژهاي اسكاتلند از نظر مهارت و عقايد اهميت بسياري يافتند.
امروز فراماسونها از نام مك بيناچ با احترام ياد ميكنند. ماسونهاي اسكاتلندي كه وارث ميراث اسكاتلند بودند، سالها بعد آن را به فرانسه باز گرداندند و پايههاي لژ اسكاتلند را بنا كردند.9
مجله معمارسينان بار ديگر اطلاعات بسياري در ارتباط با شواليههاي معبد و فراماسونري ارائه ميدهد و در مقالهاي با عنوان «شواليههاي معبد و فراماسونها» چنين بيان ميكند:
تشريفات نظام معبد شبيه تشريفات فراماسونري امروز است.10
برمبناي اين مطلب، اعضاي شواليههاي معبد مانند اعضاي فراماسونري يكديگر را برادر خطاب ميكنند. در پايان مقاله ميخوانيم:
شواليههاي معبد و سازمان فراماسونري به ميزان قابل توجهي بر يكديگر تأثيرگذاردهاند. حتي آداب و مراسم دو گروه چنان شبيه يكديگر است كه گويي از شواليههاي معبد نمونهبرداري انجام شده است. در اين ارتباط، ماسونها به شدت خود را وابسته به معبديان ميدانند و در نهايت ميتوان گفت آنچه نسخه اوليه فراماسونري تلقي ميشود ميراث شواليههاي معبد است.11
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093191.jpg
شواليههاي معبد و كابالا
كتابي با عنوان كليد حيرام نوشتة دو ماسون به نامهاي «كريستوفر نايت» و «رابرت لوماس»، حقايق مهمي از ريشههاي فراماسونري را آشكار ميكند. به نوشتة اين دو، فراماسونري استمرار شواليههاي معبد ميباشد. به علاوه نويسندگان سرچشمههاي نظام معبد را بررسي كردهاند. شواليههاي معبد در طول دوران استقرار در اورشليم دستخوش تغييرات بزرگي قرار گرفتند و در حضور مسيحيت عقايد ديگري اتخاذ نمودند. در نهاد اين موضوع رازي نهفته است كه آن را در معبد سليمان كشف كردهاند. نويسندگان، اعضاي نظام معبد را محافظان زائران مسيحي فلسطين ميدانند كه تظاهر به اين عمل مينمودند و هدف حقيقيشان كاملاً متفاوت بود:
هيچ نشانهاي مبني بر حمايت مؤمنان لژ معبد از زائران وجود ندارد. اما طولي نكشيد كه مدارك قاطعي در ارتباط با اجراي حفاريهاي وسيع در زير خرابههاي معبد يافتيم.12
نويسندگان كتاب كليد هيرام تنها كاشفان اين شواهد نبودند. مورخ فرانسوي به نام «دلافورج» ادعاي مشابهي ميكند:
وظيفة اصلي نه شواليه انجام تحقيقات جهت به دست آوردن آثار باستاني و نسخ خطي به شمار ميرفت كه حاوي ماهيت رسوم پنهاني يهوديت و مصر باستان بودند.
در اواخر قرن نوزدهم «چارلز ويلسون» از «انجمن مهندسان رويال» تحقيقات باستانشناسي را در اورشليم آغاز نمود. او به اين نتيجه رسيد كه شواليههاي معبد براي مطالعه ويرانههاي معبد به اروشليم رفتهاند. ويلسون در زير شالوده معبد نشاني از حفاري و كاوش يافت و به اين نتيجه رسيد كه اين اعمال با ابزار متعلق به شواليههاي معبد صورت پذيرفتهاند. اين اقلام در مجموعه «رابرت برايدون» كه آرشيو اطلاعاتي گستردهاي در رابطه با نظام معبد در اختيار دارد موجود است.13
نويسندگان كتاب كليد حيرام حفاريهاي شواليههاي معبد را بينتيجه نميدانند و چنين استدلال ميكنند كه اين گروه آثاري در اورشليم كشف كردند كه ديدشان را نسبت به جهان تغيير داده است. به علاوه بسياري از ديگر محققان همين عقيده را دارند. حتماً دليلي وجود داشته كه شواليههاي معبد را با وجود مسيحي بودن از سرزمينهاي مسيحي عالم به اورشليم و به پذيرش عقايد و فلسفه كاملاً متفاوت و اجراي مراسم بدعتآميز و اجراي تشريفات «جادوي سياه» هدايت نموده است.
مطابق ديدگاه مشترك بسيار از محققان اين دليل «كابالا» ميباشد. معناي لغوي كابالا «سنت شفاهي» است. دايرةالمعارف و لغتنامهها آن را شاخه مبهم و سرّي يهوديت تعريف ميكنند. بر اساس اين تعريف، كابالا به موشكافي معاني پنهان تورات و ديگر نوشتههاي يهودي ميپردازد اما با بررسي دقيقتر موضوع به حقايق ديگري پيميبريم، نظير اينكه كابالا نظامي است كه در بتپرستي ريشه داشته، قبل از تورات موجود بوده و بعد از آشكار شدن تورات در يهوديت گسترش يافته است.
«موارت ازگن» فراماسون ترك در كتاب خود با عنوان: فراماسونري چيست و چگونه است؟ مينويسد:
به روشني نميدانيم كابالا از كجا آمد يا چگونه گسترش يافت. اين اسم نامي عمومي براي فلسفهاي سري، باطني، منحصر به فرد و آميخته با علوم ماوراء الطبيعه است كه مشخصاً با يهوديت درآميخته است. كابالا به عنوان عرفان يهودي شناخته شده اما بعضي اجزاي آن نشان ميدهد بسيار پيشتر از تورات بوجود آمده است.
«ماسوكس» مورخ فرانسوي كابالا را بسيار كهنتر از يهوديت ميداند.
«تئودور ريناچ» مورخ يهودي ميگويد:
كابالا زهري است كه به رگهاي يهوديت وارد ميشود و آن را كاملاً در برميگيرد.
«سالومون ريناچ» كابالا را «نمونهاي از بدترين انحرافات ذهن انسان» تعريف ميكند. دليل اين سخن وي اين است كه تعاليم كابالا به طور گسترده با جادوگري مرتبط ميباشد. كابالا در طول هزاران سال سنگبناي انواع تشريفات جادوگري به شمار ميرفته است. اين اعتقاد وجود دارد كه خاخامهايي كه كابالا را مطالعه ميكنند از توان جادوگري بزرگي برخوردارند. همچنين بسياري از غيريهوديان، تحت تأثير كابالا سعي ميكنند با به كارگيري تعاليم آن جادوگري كنند. تمايلات سري اواخر قرون وسطي، به ويژه آنچه كيمياگران به آن ميپرداختند، به ميزان وسيعي ريشه در كابالا داشت. عجيب اينجاست كه يهوديت ديني توحيدي است و با وحي تورات بر حضرت موسي (ع) آغاز گرديده است. با اين حال درون آن سيستمي به نام كابالا جاي گرفته كه در بردارندة آداب جادگري ميباشد كه از سوي مذهب ممنوع اعلام شدهاند. اين موضوع گفتههاي ما را اثبات ميكند و به خوبي نشان ميدهد كابالا در واقع عنصري خارجي است كه از بيرون به يهوديت وارد شده است. اما سرچشمه اين عنصر كجاست؟
«فيبر داليوت» مورخ يهودي، مصر باستان را خاستگاه كابالا ميداند. به عقيدة وي ريشههاي كابالا سنتي است كه بعضي رهبران يهودي در مصر باستان آن را آموختند و نسل به نسل به صورت شفاهي منتقل كردند.
به همين دليل براي كشف مبدأ اصلي زنجيرة كابالا، نظام معبد، فراماسونري، بايد به مصر باستان نگاهي بيندازيم.
جادوگران مصر باستان
مصر باستان در زمان فراعنه از قديميترين تمدنهاي بشري و از غمانگيزترين آنها است. بناهاي باشكوهي كه اكنون از مصر باستان به جاي ماندهاند - اهرام، مجسمه ابوالهول و ستونهاي هرمي شكل - توسط صدها هزار برده ساخته شدهاند كه زير فشار شلاق و تهديد به مرگ تا پاي مرگ كار كردند. فراعنه، حاكمان مطلق مصر، خود را خدا جلوه ميدادند و خواستار عبادت از سوي مردم بودند.
از جمله منابع دانش ما دربارة مصر باستان كتيبههاي خود آنهاست. اين كتيبهها در قرن نوزدهم كشف شدند و پس از تلاش بسيار الفباي مصر رمز شكافي شد و اطلاعات بسياري درباره اين كشور آشكار گرديد؛ اما چون كتيبهها توسط مورخان رسمي مصر نوشته شدهاند، مملو از گزارشات يك طرفه و متعصبانه جهت ستايش كشور مصر ميباشند. البته بهترين منبع دانش ما دربارة اين موضوع قرآن كريم ميباشد.
در قرآن، در داستان موسي (ع) اطلاعات مهمي دربارة دستگاه مصر ارائه شده است. بر اساس آيات قرآن دو قدرت اصلي در مصر وجود داشت: فرعون و گروه مشاوران. مشاوران نفوذ قابل توجهي بر فرعون داشتند و فرعون با آنان مشورت مينمود و گاه به گاه از پيشنهادهاي آنان پيروي ميكرد. آيات زير ميزان نفوذ گروه مشاوران را نشان ميدهند:
و موسي خطاب كرد كه اي فرعون محققاً بدان كه من فرستادة خداي عالميانيم. سزاوار آنم كه از طرف خدا چيزي جز حق به خلق نگويم. دليلي بس روشن از جانب پروردگار عالم براي شما آوردم. پس بنياسرائيل را با من بفرست. فرعون پاسخ داد كه اي موسي، اگر دليلي براي صدق خود در (دعوت رسالت) داري بيار. موسي هم عصاي خودر ا بيفكند به ناگاه آن عصا اژدهايي پديدار گرديد. و دست از جيب خود برآورد كه ناگاه بينندگان را آفتابي تابان بود. گروهي از قوم فرعون، فرعون را گفتند كه اين شخص ساحري سخت ماهر و داناست. اراده آن دارد كه شما را از سرزمين خود بيرون كند؛ اكنون در كار او چه دستوري ميدهيد. (پس از مشاوره) قوم به فرعون چنين گفتند كه موسي و برادرش را زماني باز دار و اشخاصي به شهرها بفرست تا ساحران زبردست دانا را به حضور تو جمع آورند.14
توجه كنيد كه در اينجا به انجمني اشاره شده كه فرعون را نصيحت ميكند، او را عليه موسي (ع) تحريك ميكند و راههاي خاص را به او گوشزد مينمايد. اگر به اسناد تاريخ مصر نظري بيفكنيم، خواهيم ديد كه دو جزء پايهاي اين انجمن را ارتش و كاهنان تشكيل ميدادند.
نيازي به توضيح دربارة اهميت ارتش نيست. اين ارگان قدرت اصلي نظامي حكومت فراعنه به شمار ميرفت؛ اما بايد به نقش روحانيان و كاهنان بيشتر دقت كنيم. كاهنان مصر باستان طبقهاي بودند كه در قرآن با عنوان جادوگر از آنها ياد شده است. اين باور وجود دارد كه آنها صاحب قدرت مخصوص و دانش سرّي بودند. آنان با اين قدرت به مردم مصر نفوذ و موقعيت خود را در حكومت فراعنه تقويت نمودند. اين گروه كه بر اساس اسناد مصري با عنوان «كاهنان آمن»15 شناخته شدهاند به جادوگري و اداره فرقة بتپرست خود ميپرداختند و همچنين در علوم مختلف از جمله علم هيئت، رياضيات و هندسه تبحر داشتند.
گروه كاهنان، نظامي بسته و صاحب علم مخصوص بود. چنين نظامهايي «سازمان مخفي» ناميده شدهاند. در مجلهاي با عنوان «ماسون درگيسي» كه از نشريان ماسونهاي تركيه ميباشد با ريشهيابي فراماسونري، آن را به چنين نظام مخفي متعلق ميداند و به كاهنان مصر باستان اشاره خاص مينمايد:
با گسترش فكر انسان علم پيشرفت ميكند و با پيشرفت علم تعداد اسرار در ميان دانش يك سازمان مخفي افزايش مييابد. اين تشكيلات مخفي كه اولينبار در شرق، در چين و تبت آغاز شدند و سپس در هند، بينالنهرين و مصر گسترش يافتند، پايههاي دانش كاهنان را كه هزاران سال به آن پرداخته ميشد و عامل قدرت آنها بود، تشكيل ميدادند.16
چگونه ميان فلسفة سرّي كاهنان مصر باستان و فراماسونهاي مصر حاضر ارتباط وجود دارد؟ آيا ممكن است مصر قديم كه تمثيلي از حكومت سياسي مشرك در قرآن است و هزاران سال پيش ناپديد شده، تا امروز همچنان حياتي داشته باشد؟
براي يافتن پاسخ اين سؤالات بايد به عقايد كاهنان مصر باستان درباره مبدأ جهان و حيات نظر بيفكنيم.
اعتقاد مصريان باستان به نظريه ماديگراي تكامل
نايت و لوماس، نويسندگان كتاب كليد حيرام در كتاب خويش ادعا ميكنند كه مصر باستان نقش مهمي در ارتباط با مبدأ فراماسونري دارد. به نوشتة اين نويسندگان مهمترين طرز فكري كه از گذشته به فراماسونري مدرن نفوذ كرده، مربوط به جهاني است كه خود به خود به وجود آمده و برحسب اتفاق تكامل يافته است. آنان اين انديشة جالب توجه را اين گونه تشريح ميكنند:
مصريان معتقد بودند ماده هميشه موجود بوده است. براي آنها غيرمنطقي به نظر ميرسيد خدايي از عدم چيزي بيافريند. به عقيده آنها جهان زماني آغاز شد كه نظم از بينظمي پديدار شد و از آن زمان تا كنون ميان نيروهاي سازمان و بينظمي مبارزه بوده است. اين وضعيت نامنظم «نان» (Nun) نام داشت و مانند توصيف سومريان همه چيز تاريك، پوچ و پرآب بود. در اين ميان يك نيروي خالق (درون بينظمي)دستور داد نظم ايجاد شود. اين قدرت نهفته كه درون ماده بينظمي قرار داشت از وجود خودآگاه نبود و يك احتمال يا يك پتانسيل به شمار ميرفت كه با بينظمي در آميخته بود.17
قابل توجه است كه اين عقايد با ادعاهاي ماديگرايان امروز، كه به كمك انجمنهاي علمي يا با اصطلاحاتي نظير «نظريه بينظمي» رواج يافتهاند، در تناسب است.
نايت و لوماس بحث خود را چنين ادامه ميدهند:
شگفتآور است كه اين شرح آفرينش نظريات علم مدرن، به ويژه «نظريه بينظمي» را به طور كامل توضيح ميدهد؛ نظريه بينظمي طرحهاي پيچيدهاي را نشان ميدهد كه رشد ميكنند و با قوانين رياضي درون رويدادهاي بيساخت تكرار ميشوند.
نايت و لوماس مدعياند ميان عقايد مصر باستان و علم مدرن تطابق وجود دارد، اما مقصود آنها از علم مدرن، همان گونه كه بر آن تأكيد ورزيديم، مفاهيم ماديگرايي چون نظرية تكامل و يا نظرية بينظمي است. اين تئوريها با وجود فقدان اساس علمي، طي دو قرن گذشته به اجبار بر علم تحميل شدهاند و براي اثباتشان توجيه علمي آورده ميشود. در بخشهاي بعد به بررسي كساني كه اين تئوريها را بر دنياي علم تحميل كردند خواهيم پرداخت. اكنون در اين مرحله به نقطة مهمي دست يافتهايم. بگذاريد خلاصه آنچه تاكنون گفته شد را ارائه كنيم.
1. بحث را با گفتو گو از شواليههاي معبد كه پنداشته ميشود مبدأ فراماسونري باشند آغاز نموديم. ديديم كه شواليههاي معبد با آنكه به عنوان سازماني مسيحي شروع به فعاليت نمودند، تحت تأثير عقايد مرموزي كه آنها را در اورشليم كشف نموده بودند، قرار گرفتند. سپس مسيحيت را به كلي واگذاردند و به سازماني ضد مذهب مبدل گشتند و به اجراي آداب فساد آميزي پرداختند.
2. در جستجوي عقادي كه شواليههاي معبد را متأثر ساخت، به كابالا رسيديم و يافتيم كه اساساً كابالا عامل اين روند بوده است.
3. با بررسي كابالا شواهدي يافتيم بر اين مبنا كه با وجود آنكه كابالا ممكن است به عرفان يهودي شباهت داشته باشد، عقيدهاي شركآميز و قديميتر از يهوديت است و بعدها وارد اين مذهب گشته و ريشههاي حقيقي آن در مصر باستان يافته ميشود.
4. مصر باستان توسط نظام بتپرست و مشرك فرعون اداره ميشد. در اين مسير به انديشهاي كه اساس فلسفة مدرن منكر خدا را تشكيل ميدهد رسيديم؛ يعني جهاني كه خود به خود به وجود آمده و به صورت اتفاقي تكامل يافته است.
همة اينها تصويرگر تابلوي جالبي هستند. آيا دوام و پيشرفت فلسفه كاهنان مصر باستان اتفاقي صورت پذيرفته و آيا ردي از سلسلة كابالا، نظام معبد و فراماسونري وجود دارد كه عامل حفظ آن تا عصر حاضر به شمار ميرود؟
آيا ممكن است فراماسونها كه از قرن هجدهم تا كنون نشان خود را در تاريخ دنيا برجاي گذاردهاند، انقلابها را به وجود آوردهاند و فلسفهها و بنيادهاي سياسي را ترويج كردهاند، وارث جادوگران مصر باستان باشند؟
براي يافتن پاسخ اين سؤال بايد حوادث تاريخي را كه به طور خلاصه بيان كرديم؛ به دقت بررسي كنيم.
پی نوشت ها :
1. Pope Urban II
2. World Book Encyclopedia,”Crusades,” Contributor: Donald E.Queller,Ph.D.
3. Geste Francorum, or the Deeds of the Frankd and the other Pilgrins to Jerusalem, trans. Rosalind Hill, London, 1962,p.91.
4. August C. Krey, The FIRST Crusade: The Accounts ofEYE_Witnesses and Participants, Peinceton & London, 1921,p.261.
5. Hugh do Payens
6. Godfrey de St.Omer
7. Mabeiganc
8. Mac Bench
9. Ender Arkun, “Masonlarin Dusunce Evrimine Katkisina Kisa Bir Bakis; (A short Look at the Contribution of Freemasonry to the Evolition of Thought), MimarSinan, 1990, No.77,p.68.
10. Teoman Biyikoglu, “Tampliyeler va Hurmasonalar”(Templars and Freemasons), Mimar Sinan, 1997, No.106,p.11.
11. Teoman Biyikoglu, “Tampliyeler va Hurmasonalr’ (Templars and Freemasons), Mimar sinan, 1977, No.106,p.19.
12. Christopher Knight and Robert Lomas, The
Hiram Key, Arrow Books, 1997,p.37
13. C.Wilson, the Excavation of Jerusalem, Christopher Kinght, Robert Lomas, the Hiram Key, p. 38.
14. سورة اعراف (7)، آيات 104 تا 112.
15. Priests of Amon
16. Mason Dergisi (The Journal of Freemasonry), No. 48-49, p.67.
17. Christopher Knight, Robert Lomas, The Hiram Key, Arrow Books, London, 1997, p.131.
منبع:ماهنامه موعود شماره 61
از شواليه هاي معبد تا مصر باستان (2)
نویسنده : هارون يحيي
مترجم : باران خردمند
در بخش اول مقاله به نظام فرعوني مصر كهن نگاهي انداختيم و به نتايج قابل تأملي دربارة زيرساختهاي فلسفي آن دست يافتيم. چنانچه اشاره گرديد جالب توجهترين خصيصه طرز تفكر مصر باستان ماهيت مترياليستي آن بود؛ مترياليسم يا مادهانگاري يعني باور به ازلي و ابدي بودن ماده. كريستوفر نايت و رابرت لوماس در كتاب خود به نام كليد حيرام حرفهاي مهمي براي گفتن دارند كه تكرار آنها خالي از لطف نيست:
مصريان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته است. در نظر آنان اينكه خداوند چيزي را از عدم خلق كند غيرمنطقي به نظر ميرسيد. به عقيده آنان آغاز جهان زماني بود كه نظم از بينظمي خارج شد و از آن زمان تاكنون جنگ ميان نيروهاي نظم و نيروهاي بينظمي وجود داشته است. اين وضعيت آشفته «نان» (Nun) ناميده شد و براساس توضيحات سومري ... همه چيز تاريك بود و بينور، اما درون آن يك نيروي خلاق وجود داشت كه فرمان داد نظم آغاز شود. اين نيرو از وجود خودآگاه نبود و تنها يك احتمال يا پتانسيل به شمار ميرفت كه در بيقاعدگي بينظمي ظهور كرد.1
پس از آن به شباهت قابل توجه سازمان فراماسونري و اسطورههاي مصر كهن و طرز تفكر مشترك مترياليستي آن دو پي برديم.
ماسونها و مصر باستان
فلسفه مادهگراي مصر باستان پس از اضمحلال اين تمدن همچنان به حيات خود ادامه داد. بعضي يهوديان پذيراي آن شدند و در سايه اصول كابالا به ادامه حيات آن كمك نمودند. از سوي ديگر، گروهي از فلاسفه يونان همان فلسفه را اقتباس كردند و با تفسير مجدد آن مكتب «هرمتيسيسم» (Hermeticism) را به وجود آوردند. كلمه هرمتيسيسم از نام «هرمس» (Hermes)، همتاي يوناني خداي مصري «تاث» (Toth) برگرفته شده است. به عبارت ديگر اين فلسفه نسخه يوناني فلسفه مصري است.
سلامي ايشينداغ در توضيح مبدأ اين فلسفه و جايگاه آن در فراماسونري مدرن مينويسد:
در مصر باستان جامعه مذهبي وجود داشت با طرز تفكري مبتني بر هرمتيسيسم فراماسونري نيز چيزي مشابه آن اتخاذ نمود. كساني كه با گذراندن تشريفات سازمان به سطوح خاص ميرسيدند، افكار معنوي و احساسات خود را آشكار مينمودند و به تربيت افرادي كه در سطوح پايينتر قرار داشتند ميپرداختند. فيثاغورث پيرو اين مكتب بود و در ميان آنها آموزش ديد. نظام فلسفي مكتب اسكندراني و نئوافلاطوني در مصر باستان ريشه دارد و شباهتهاي عمدهاي ميان آن و تشريفات ماسوني وجود دارد.2
ايشينداغ پا را فراتر مينهد و در توضيح تأثير تفكرات مصري بر مبادي فراماسونري چنين اظهار ميكند:
فراماسونري يك سازمان اجتماعي ـ تشريفاتي است كه نقطه آغازش مصر باستان است.3
بسياري از ديگر صاحبنظران ماسون همين عقيده را دربارة خواستگاه فراماسونري دارند و معتقدند اين سازمان از تخم جوامع مخفي تمدنهاي مشرك، همچون مصر و يونان متولد شده است. سليل لييكاتاز، يك ماسون ارشد ترك در مقالهاي با عنوان «اسرار ماسوني: چه چيز محرمانه است و چه چيز محرمانه نيست؟» مينويسد:
«در تمدنهاي كهن يونان، مصر و روم مكاتب پنهاني وجود داشتند كه از مفاهيم مشتركي در زمينه علوم ماوراءالطبيعي و اسرارآميز برخوردار بودند. اعضاي اين مكاتب سرّي تنها پس از گذراندن دوران طولاني تحصيل و تشريفات خاص به عضويت پذيرفته ميشدند. پنداشته ميشود اولين مكتب از اين دست، مكتب «اُسيريس» (Osiris) باشد كه بر مبناي تولد اين خدا دوران جواني او، مبارزهاش با تاريكي، مرگ او و رستاخيزش شكل گرفته است. اين مفاهيم طي مراسمي توسط روحانيون به نمايش درميآمد. با اين روش مراسم و نمادهاي به نمايش درآمده بسيار مؤثرتر واقع ميشدند... .
سالها بعد، طي اين مراسم و تشريفات اولين محافل مجمع برادران تشكيل شدند و با عنوان فراماسونري به فعاليت پرداختند. اين انجمنها آرمانهاي يكساني داشتند و در مواقع فشار قادر به فعاليت بودند. دليل بقاي آنان اين است كه پيوسته نام و القاب و روش خود را تغيير ميدادند. با اين حال به مكتب سري كهن و ويژگيهاي خاص آن وفادار ماندند و تفكرات خود را نسل به نسل منتقل كردند. آنها براي اجتناب از به خطر افتادن تشكيلات قوانين ويژهاي ميان خويش وضع نمودند. ايشان براي محافظت از خود در برابر مردم نادان به فراماسونري عملي كه دربردارندة احكام دقيق حرفهشان بود، پناه بردند و آن را با انديشههاي خود پيوند زدند. اين روند بعدها در تشكيل فراماسونري خرد محور مؤثر واقع گشت.»
نقل قول بالا نيز مؤيد ادعاي ماست. از ميان سه تمدن باستاني مصر، يونان و روم، قديميترين تمدن، تمدن مصر ميباشد. ميتوان گفت عمدهترين منبع فراماسونري مصر است. (پيشتر ديديم كه شواليههاي معبد رابط اصلي فراماسونري مدرن و اين تمدن ملحد بودند.)
لازم به يادآوري است كه تمدن مصر كهن نمونه اصلي «تمدن طاغوتي» است و در قرآن از آن ياد شده است. آيههاي متعددي به فرعونيان، جوامع آنها، ظلم و ستم، بيعدالتي، شرارت و فزونيطلبي آنها اشاره ميكند. فراماسونها در نوشتههاي خود به ستايش اين تمدن ميپردازند. چنانكه در مقالهاي در مجلة ميمارسينان به ستايش معابد مصر به عنوان «منبع حرفه ماسوني» برميخوريم:
... مصريان «هلياپليس» (شهر خورشيد) و ممفيس را برپا كردند و براساس نوشتههاي ماسوني اين دو شهر منبع علم و دانش و به اصطلاح ماسونها «نوربزرگ» بودند. فيثاغورث كه از هلياپليس ديدن كرده بود بيش از اينها از معبد ميدانست. معبد ممفيس، جايي كه او در آن آموزش ديد، از اهميت تاريخي برخوردار است. در شهر صور مكاتب پيشرفتهاي وجود داشتند. فيثاغورث، افلاطون و سيسِرو در اين شهرها به فراماسونري قدم نهادند.5
در جاي ديگر در مجله ميمار سينان چنين ميخوانيم:
وظيفه اصلي فرعون جستجوي نور بود؛ او بايد نور مخفي را به بهترين وجه تعالي ميداد... همانطور كه ما ماسونها تلاش ميكنيم معبد سليمان را بسازيم، مصريان نيز تلاش ميكردند اهرام يا برج نور را بنا كنند. مراسمي كه در معابد مصريان به اجرا درميآمد چندين درجه داشت. اين درجات از دو بخش كوچك و بزرگ برخوردار بودند. درجه كوچك به يك، دو و سه تقسيم ميشد و بعد از اينها درجات بزرگ آغاز ميشدند.6
روشن است كه «نور»ي كه فراعنه مصر و ماسونها به دنبال آن ميگردند يكي است. ميتوان چنين استنباط نمود كه فراماسونري نسخه مدرن فلسفه فراعنه مصر است. خداوند ماهيت اين فلسفه را در قرآن آشكار ميكند؛ در جايي كه دربارة فرعون و پيروانش چنين حكم ميكند:
فرعون و قوم او مردماني طغيانگر و نافرمان هستند.7
و در آيات ديگر ميخوانيم:
فرعون به ميان قوم آمد و گفت: «اي قوم! آيا سلطنت مصر به من تعلّق ندارد و اين نهرهايي كه در اين سرزمين در پاي قصر من جاري است تحت حاكميت من در جريان نيستند؟ آيا نميانديشيد؟» ... بدينگونه فرعون قومش را فريفت و تحت تأثير قرار داد. آنها از او اطاعت كردند چرا كه قومي به واقع عصيانگر و فاسد بودند.8
نمادهاي مصر باستان در لژهاي ماسوني
نمادها از مهمترين نشانههاي ارتباط فرماسونري و تمدن مصر هستند. از آنجا كه ماسونها در انتقال مفاهيم از علائم و نشانهها بهره ميبرند، در فراماسونري نمادها از اهميت بسياري برخوردارند. ماسوني كه مرحله به مرحله، سلسله مراتب سي و سه گانه را طي ميكند، در هر مرحله معناي تازهاي از علائم ميآموزد. به اين ترتيب اعضا گام به گام به عمق فلسفه ماسوني حركت ميكنند. در مجله ميمارسينان در نحوه عملكرد علائم چنين ميخوانيم:
همه ميدانيم فراماسونري در تفهيم آرمانها و انگارههاي خود از علائم، حكايات و تمثيل استفاده ميكند. اين حكايات به نخستين اعصار تاريخ بازميگردند. حتي ميتوان آنها را به افسانههاي ماقبل تاريخ بسط داد. به اين صورت فراماسونري قدمت آرمانهاي خود را به اثبات رسانده و به منبع غني از علائم دست يافته است.9
درميان اين علائم و اسطورهها وجود مفاهيم مصري بيش از همه برجسته است. نقوش اهرام، مجسمههاي ابوالهول و همچنين نوشتههاي هيروگليف در سراسر لژها و نشريات ماسوني به چشم ميخورد.
بار ديگر در مقالهاي در همان نشريه دربارة منابع كهن فراماسونري چنين آورده شده است:
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%281%29.jpg
اگر مصر باستان را «كهنترين تمدن» تصور كنيم اشتباه نكردهايم. به علاوه اين حقيقت كه تشريفات، درجات و فلسفه كشف شده در مصر شبيهترين نوع به فراماسونري هستند توجه ما را بيشتر جلب ميكند.10
و باز در مقالهاي با عنوان «مبادي اجتماعي و اهداف فراماسونري» ميخوانيم:
در دوران باستان در مصر، آيينهاي معبد ممفيس مدتها با شكوه و توجه بسيار اجرا ميشد و از شباهت بينظيري با فراماسونري برخوردار بود.11
بياييد چند نمونه از اشتراكات مصر كهن و فراماسونري را بررسي كنيم.
هرم و چشم (مثلث نورافشان)
شناختهشدهترين نشان ماسوني را ميتوان در مهر ايالات متحده آمريكا و همچنين بر روي اسكناس يكدلاري يافت. در اين مهر يك هرم كه بالاي آن چشمي درون مثلث جاي دارد، ترسيم شده است. علامت چشم درون مثلث در همه لژ و مجلات اين گروه به چشم ميخورد.
اين علامت زياد مورد توجه واقع نميشود، با اين حال براي درك فلسفه ماسوني بسيار معنيدار و بااهميت است. يك نويسندة آمريكايي به نام رابرت هيرائيموس، موضوع پاياننامه رساله دكتري خود را به اين مهر اختصاص داد و در آن به اطلاعات مهمي اشاره نمود. عنوان پاياننامه وي «تجزيه و تحليل تاريخي مهر سلطنتي ايالات متحده و ارتباط آن با ايدئولوژي روانشناسي اومانيستي» است. رساله او بيانگر اين است كه بنيانگذاران آمريكا كه اين نشان را برگزيدند فراماسونر و حامي اومانيسم بودند. هرم روي مهر، تمثال «هرم چياپس» (Cheops)، بزرگترين مقبره فراعنه ميباشد.
ستاره ششگوشه
يكي ديگر از علائم مشهور فراماسونري ستاره ششگوشه است كه از قرار گرفتن يك مثلث روي مثلثي ديگر شكل ميگيرد. اين علامت نشان سنتي يهوديان نيز ميباشد و امروز روي پرچم اسرائيل به چشم ميخورد. معروف است كه سليمان نبي(ع) اولين بار از آن به عنوان مهر استفاده نمود. بنابراين اين علامت مهر يك پيامبر و در نتيجه نشاني الهي است. اما فراماسونها تصور ديگري از آن دارند و آن را نه نشان سليمان نبي بلكه يادآور الحاد مصر باستان ميپندارند. در مقالهاي با عنوان «علائم و نمادها در تشريفات ما» به حقايق جالبي اشاره شده است:
مثلث متساويالاضلاع نماد ارزشهاي برابر است و ماسونها آن را با نام ستاره داوود ميشناسند كه از جاي گرفتن يك مثلث متساويالاضلاع بر روي يك مثلث ديگر شكل ميگيرد. امروز آن را سمبل قوم يهود ميدانند كه بر پرچم اسرائيل نيز ديده ميشود. اما در حقيقت اصل آن مصري است. اولين بار شواليههاي معبد آن را در تزيين ديوار كليساها به كار بردند، چون آنها اولين كساني بودند كه در اورشليم به حقايق مهمي دربارة مسيحيت دست يافتند. بعد از ازميان رفتن معبديان اين نشان در كنيسهها به كار رفت. اما ما در فراماسونري بيشك با همان مفهوم كهن مصري از آن بهره ميگيريم و به اين صورت دو نيروي مهم را با هم تركيب ميكنيم. با پاك كردن قسمت بالا و پايين دو مثلث به علامت نادري ميرسيم كه آن را خوب ميشناسيد.12
در واقع بايد همه نشانهاي فراماسونري را در ارتباط با معبد سليمان تفسير كرد. در قرآن آمده كه بعضي ميخواستند به سليمان(ع) افترا بزنند و وي را ملحد معرفي كنند:
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%282%29.jpg
يهود از افكار و اوراد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند، پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد.13
ماسونها به غلط اين تفكرات باطل را به سليمان(ع) نسبت ميدهند و آن حضرت را نماينده الحاد مصري قلمداد ميكنند. به همين علت نيز در تعاليم خود جايگاه خاصي براي وي قائلند. مايكلهاوارد، مورخ آمريكايي در كتاب خو د به نام توطئه دانش مكتوم خاطرنشان ميكند كه پس از قرون وسطي از سليمان نبي(ع) به عنوان جادوگر و فردي كه مفاهيم شركآميز را وارد اورشليم نمود ياد ميشود. هاوارد در ادامه توضيحات خود ميافزايد ماسونها معبد سليمان را «معبد مشركان» ميدانند.14
دو ستون
از اجزاي لاينفك لژ ماسوني وجود دو ستون در مدخل آن است كه كلمات « ياكين » و « بوعز » بر روي آنها حكاكي شده و تقليدي از دو ستون مدخل معبد سليمان ميباشد. اما حقيقت اين است كه اين نماد نه يادگاري از سليمان(ع) بلكه تجلي عقايد منحرف اين گروه از آن حضرت است. منشأ اين ستونها بار ديگر به مصر بازميگردد. مثلاً در مقاله «علائم و نمادها در تشريفات ما» ميخوانيم:
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%283%29.jpg
«در مصر «هوروس» (Horus) و «ست» (Set) معماران دوقلو و پشتيبان عالم روحاني بودند. دو ستوني كه در لژهاي ما بنا شده منشأشان مصر باستان است. يكي از ستونها در جنوب مصر در شهر صور واقع بود و ديگري در شمال، در شهر هلياپليس. در مدخل معبد « امنتا » (Amenta) كه مختص خداي بزرگ مصر بود، مانند معبد سليمان دو ستون قرار داشت. در كهنترين اساطير مربوط به خورشيد از اين دو ستون به عنوان نماد بينش و قدرت ياد شده كه در برابر دروازه جاودانگي بنا شدهاند.»15
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%284%29.jpg
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%285%29.jpg
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%286%29.jpg
واژگان مصري لژها
از نكات جالب توجهي كه دو نويسنده كتاب كليد حيرام افشا ميكنند واژگاني است كه در مراسم ترفيع يك ماسون به مقام ماسون اعظم به كار ميرود. به اين ترتيب:
مَعَت نِب مِن آ، مَعَت بَ آ.16
براساس توضيح نايت و لوماس اين لغات كه اغلب بدون توجه به معنايشان مورد استفاده قرار ميگيرند مصري هستند و مفهومشان اين است:
بزرگ است استاد فراماسونري، بزرگ است روح فراماسونري.
نويسندگان توضيح ميدهند لغت «مَعَت» به معني مهارت در ساختن ديوار و نزديكترين ترجمه براي آن فراماسونري است. اين يعني ماسونهاي نوين با وجود گذشت هزاران سال هنوز زبان مصر باستان را در لژهاي خود حفظ نمودهاند.
اپراي فلوت سحرآميز موزارت
از جالبترين آثار فراماسونري « اپراي فلوت سحرآميز » اثر آهنگساز معروف، موزارت است. موزارت فراماسون بود. در جايجاي اين اپرا پيامهاي ماسوني وجود دارد كه قرابت بسياري به الحاد مصري دارند:
مهم نيست چقدر تلاش شده تا فلوت سحرآميز را «داستاني دربارة شرق دور» معرفي كنند. مهم اين است كه اساس اين داستان رسوم مصري است. اين خدايان و الهههاي معابد مصر بودند كه بر خلق شخصيتهاي فلوت سحرآميز تأثير گذارند.17
ستون چهارپهلو با نوك هرمي
ستونهاي چهارپهلو با نوك هرمي (Obelisk) كه در مصر حجاري ميشدند قرنها زير خاك مدفون بودند تا اينكه در قرن نوزدهم كشف شدند و به شهرهاي غربي همچون نيويورك، لندن و پاريس انتقال يافتند. بزرگترين آنها به ايالات متحده فرستاده شد و انتقال آن را ماسونها ترتيب دادند. چون ادعا ميشود اين نوع ستونها، به علاوه نقوش حكاكي شده بر آنها از سمبلهاي ماسوني باشند.
ميمارسينان اين موضوع را دربارة ستون 21 متري نيويورك با قطعيت بيان ميكند:
برجستهترين نمونه كاربرد نمادين معماري، اثر تاريخي سوزن كلئوپاترا است كه در سال 1878 از سوي اسماعيل، حكمران مصري، به ايالات متحده هديه شد. اين اثر تاريخي در اصل در قرن شانزدهم پيش از ميلاد در مدخل معبد خداي خورشيد در هلياپليس برافراشته شده بود.18
افسانه ايزس ، زن بيوه
از مهمترين نمادهاي انديشه ماسوني مفهوم زن بيوه است. فراماسونها خود را فرزندان زن بيوه ميخوانند و تصوير او بر نشريات آنها به چشم ميخورد. اصل اين تفكر چيست؟ و اين زن بيوه كيست؟
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%287%29.jpg
با بررسي منابع ماسوني درمييابيم نماد زن بيوه در اصل از افسانههاي مصري نشأت گرفته و از مهمترين اسطورههاي مصر باستان، داستان اُزيريس و ايزس ميباشد. «اُزيريس» يكي از خدايان حاصلخيزي و «ايزس» همسر او بود. براساس اسطورهها اُزيريس قرباني هوي و هوس شد و درپي آن ايزس بيوه گشت. زن بيوه ماسوني ايزس است.
پرگار و گونيا
پرگار و گونيا (كه پرگار روي گونيا قرار دارد) از مشهورترين علائم فراماسونري است. اگر از ماسونها دربارة مفهوم اين علامت بپرسند، خواهند گفت اين نشان نماد علم، نظم هندسي و تفكر فردگراست. با اين وجود اين علامت مفهومي كاملاً متفاوت دارد. اين موضوع را ميتوان در كتاب يكي از بزرگترين ماسونها يافت. آلبرت پايك در كتاب خود با عنوان اخلاق و تعصب مينويسد: «گونيا نماد زمين است. اين شكل دوگانه (زن و مرد) نماد طبيعت دوگانهاي است كه از دوران باستان به خداوند اتلاق ميشد و مفهوم مولد توليدكننده يا همان برهما و مايا نزد آرياييها و اُزيريس و ايزس نزد مصريان را دارد؛ مانند خورشيد كه مذكر است و ماه مؤنث.»19
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009320%20%288%29.jpg
يعني پرگار و گونيا، مشهورترين نماد فراماسونري، نماد الحاد آريايي است و به دوران پيش از مسيحيت تعلق دارد. ماه و خورشيد نيز كه پايك به آنها اشاره ميكند، نمادي بسيار بااهميت هستند و در لژها به وفور مورد استفاده قرار ميگيرند. بايد افزود اين افكار چيزي جز انعكاس عقايد باطل مشركان پيشين كه به پرستش ماه و خورشيد ميپرداختند نيست.
پی نوشت ها :
1. Christopher Knight, Robert Lomas, The Hiram Key, Arrow Books, London, 1997, p. 131.
2. Dr. Selami Isindag, Kurulusundan Bugune Masonluk ve Bizler (Freemasonry and Us: From Its Establishment Until Today), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, pp. 274-275.
3. Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VII, Masonlukta Yorumlama Vardir Ama Putlastirma Yoktur (There is No Idolization in Freemasonry but Interpretation), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, p. 120
4. Celil Layiktez, "Masonik Sir, Ketumiyet Nedir? Ne Degildir?" (Masonic Secret, What is Secrecy?), Mimar Sinan, 1992, No. 84, pp. 27-29.
5. Dr. Cahit Bergil, "Masonlugun Lejander Devri" (The Lejander Age of Freemasonry), Mimar Sinan, 1992, No. 84, p. 75
6. Oktay Gok, "Eski Misirda Tekris" (Initiation in Ancient Egypt), Mimar Sinan, 1995, Vol. 95, pp. 62-63.
7. سوره نمل، آيه 12
8. سوره زخرف، آيات 51 تا 54
9. Dr. Cahit Bergil (The Lejander Age of Freemasonry) , Mimar Sinan, 1992, No. 84, p. 74.
10. Resit Ata, "Çile: Tefekkur Hucresi" (Ordeal: Reflection Cell), Mimar Sinan, 1984, No. 53, p. 61.
11. Rasim Adasal, "Masonlugun Sosyal Kaynaklari ve Amaclari" (The Social Origins and Aims of Freemasonry), Mimar Sinan, December 1968, No. 8, p. 26.
12. Koparal Çerman, "Rituellerimizdeki Allegori ve Semboller" (Allegory and Symbols in our Rituals), Mimar Sinan, 1997, No. 106, p. 34.
13. سوره بقره(2)، آيه 102.
14. Michael Howard, The Occult Conspiracy: The Secret History of Mystics, Templars, Masons and Occult Societies, 1st ed., London, Rider, 1989, p. 8.
15. Koparal Çerman, Allegory and Symbols in our Rituals, Mimar Sinan, 1997, No. 106, p. 38.
16. Christopher Knight ve Robert Lomas, The Hiram Key, p. 188.
17. Orhan Tanrikulu, "Kadinin Mason Toplumundaki Yeri" (The Woman's Place in Masonic Society), Mimar Sinan, 1987, No. 63, p. 46.
18. Koparal Çerman, Allegory and Symbols in our Rituals, Mimar Sinan, 1997, No. 106, p. 39.
19. Albert Pike, Morals and Dogma, Kessinger Publishing Company, October 1992, p. 839.
منبع:ماهنامه موعود شماره 64
گروه هاي مذهبي نوظهور در غرب (1)
نویسنده : حيدر رضا ضابط
اشاره :
جهان غرب از قرن 17ميلادي و حتي پيش از آن، از دورة «رنسانس» به اين سو، در جهت غيرديني كردن نگاه و نگرش مردم و سست كردن علايق ديني در زندگي روزمرة آنان تلاش كرده است. غرب در اين دوران به نام « اومانيسم » و « فردگرايي » (Individualism) به طور كامل درصدد مخالفت با استيلاي دين برآمد. پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً از دهة 1960 به اين سو، گروههاي مذهبي غيرمتداول بسياري، خارج از چهارچوب اديان رايج، در غرب، ايجاد شده است كه هدف آنها سكولاريزه كردن دين ميباشد؛ هرچند پايهگذاران اين جنبشها خود را به عنوان معلمان روحاني و ديني معرفي كردهاند. در اين مقاله، نويسندة محترم به بررسي علل پيدايش، اعتقادات، و ديگر ويژگيهاي برجستة گروههاي فوق پرداخته است كه آنها را با هم ميخوانيم.
اين گروهها را گاه، كشيشهايي كه از يك كليساي سنتي، گسسته و به دنبال ايجاد و راهاندازي «اديان» خاصي براي خودشان بودهاند، تأسيس نمودهاند. بروز اين پديده در غرب، تا حد زيادي، برخاسته از ترويج مرموزات و كارهايي غريبه، همچون سحر و جادو بوده كه از سوي كليساهاي قديمي نيز تحريم شده است و طي دهههاي اخير مجدداً رشد يافته است. طرفداران سحر و جادو در آمريكا و اروپا، اديان پيش از مسيحيت اروپا، همچون «سلتها» (Celts) و «درويدها» (Druids) را ترويج ميكنند. مروجان اين آيينها، كه به عنوان «جنبشهاي جديد ديني» (New Religious Movements) به خصوص در آمريكا، كانادا و اروپاي شمالي معروف شدهاند، با تضعيف اديان سنتي در اين كشورها نفوذ ميكنند.1 در آمريكا و اروپا از اين آيينهاي جديد با عنوان گروههاي مذهبي بيگانه و غيررايج ياد ميكنند. تنها در انگلستان، بعداز جنگ جهاني دوم تا سال 1987 بيش از 400 گروه از اين نوع گروهها بهوجود آمده است كه تعداد آنها در ايالات متحده، بيش از انگلستان ميباشد.2
رهبران اين گروهها ترويج ميكنند كه هيچ كتاب مقدسي، در جهان، ابدي نيست، و انسان اين شايستگي را دارد كه دين جديدي را خلق نمايد. از نگاه آنها، روشهاي عقلي، مانع كشف و حصول حقايق ديني ميباشد و رستگاري بشر، با كنارگذاردن روشهاي عقلي و پيروي مطلق از پايهگذاران اين فرقهها حاصل خواهد گرديد. اين فرقههاي مذهبي بر محور شخصيت رهبران و مؤسسان خود استوارند و از اين رو بيشتر آنها با مرگ بنيانگذارانشان، محو و نابود ميگردند.3
اكثر بنيانگذاران اين گروهها ترويج ميكنند كه انسان با پيروي مطلق از آنان، ميتواند «خدا» شود. بيشتر بنيانگذاران اين گروهها از ايجاد تحولات نهايي در هزارة سوم سخن ميگويند و اينچنين تبليغ ميكنند كه دنيا به پايان خود رسيده است و آنان منجي جامعة بشري در آخرالزمان هستند و انسانيت با پيروي از آنها به رستگاري خواهد رسيد.4
علل پيدايش اين گروهها
امروزه، در غرب، نسبت به گذشته، رويكرد به دين، رشد قابل توجهي يافته است و اين اتفاق عمدتاً برخاسته از درهم شكستن و فرو ريختن بسياري از ايدئولوژيهاي ذهني جهان غرب است كه متأثر از تفكرات قرون 18 و 19 در اروپا، سربرداشته و جايگاه دين را در تمدن مدرن غرب، گرفته بود. آن ايدئولوژيها به تدريج، رنگ باخت و خطر و قدرت تخريبيشان، به طرز بيسابقهاي هويدا گشت.
امروزه در جهان غرب، با برچيده شدن بساط مكاتب فلسفي مدرن (Philosophical Modern Schools) كه تحت شالودهشكني و پست مدرنيسم (Post-Modernism Deconstructionalism) و منهدم ساختن همة ساختارهاي معنايي موجود از پيش، مكتبهاي فلسفي جديد غرب را به پايان خود رسانده است. بيشتر فلاسفة معاصر غربي، معتقدند كه دوران مشغلة فلسفي، به آن معنايي كه تاكنون در غرب، فهميده ميشد، پايان يافته و ديگر مكاتب فلسفة جديد نميتوانند گرهي از كار غرب و انسانهاي تشنه و نيازمند هدايت معنوي در آن سامان بگشايند.
تمدن غرب، براي مردم جهان، تناقضات بيشماري را پديد آورده است كه ايجاد انواع بيعدالتيها در جوامع و تخريب محيطزيست از آن جمله است. زندگي، براي جوانان، در غرب، معناي خود را از دست داده است و آنان را به بيراهة لذتهاي آني جسماني از طريق روابط غيرانساني و يا استفادة مدام از مواد مخدر و يا خشونت و جنايت كشانده است.
از اينرو، پس از جنگ جهاني دوم، به ويژه، در ربع قرن گذشته، جنبشي آمريكايي و اروپايي، با هدف كسب تجارت روحاني و معرفت ديني به وجود آمده است. قدرتهاي سكولار در جهان غرب كه تاكنون، با عنوان «تجدد» و رنسانس، با دين مبارزه ميكردند و در همين راستا به ايجاد اومانيسم، ليبراليسم و فردگرايي دست زدند، احساس خطر كردند كه ساكنان غرب براي رهايي خود به دين مبين اسلام گرايش پيدا ميكنند، چرا كه درون مسيحيت معنويتي وجود ندارد و مسيحيت در مقابل هجوم گرايشهاي دنياگرايانة سكولار عقبنشيني كرد. و حتي آموزههاي مسيحيت كه اساس تلقي ديني آن را تشكيل ميدهد، براثر اصلاحات و نوسازي به وجود آمده در آن، به تدريج به آموزههايي غيرديني تبديل شده است.
براي جلوگيري از گرايش مردم تشنة حقيقت و معنويت در غرب، به دين اسلام، پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه در ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه غيراصيل با عنوان گروههاي مذهبي در آمريكا و اروپا به وجود آمده است.5 بيشتر اين گروهها تحت عنوان معنويت و رستگاري، پيروان خود را به انجام كارهاي مبتذل و غيراخلاقي، وادار ساختهاند و در حقيقت، در مسير حفظ و امتداد اباحهگري و سكولاريسم، گام برداشتهاند.
در همين راستا، در ربع قرن گذشته، افرادي از هند، به نام «گورو» (Guru) تبليغاتي گسترده را در آمريكا و اروپا انجام دادهاند و تحت عنوان ترويج عرفان «هندويسم» پيرواني را به سوي خود جذب كردهاند. همچنين تعدادي از مرشدهاي «صوفيه» نيز از كشورهاي اسلامي، به ترويج تعاليم افراطي صوفيانه در غرب پرداختهاند، كه آنان نيز از سوي دولتها و رسانههاي گروهي آن مورد حمايت قرار گرفتهاند. قدرتهاي استعماري و استعمارگران جديد براي جلوگيري از نفوذ اسلام در جهان غرب، از اين گروهها بهره گرفتهاند، زيرا اسلام، امروز، سريعترين رشد را در ميان ساير اديان در جهان غرب، آفريقا و ديگر نقاط شناخته شدة جهان دارد.
همانطور كه بيان شد، گروههاي مذهبي مذكور بنيانهاي اعتقادي و رفتاري خود را، به اشكال گوناگون از اديان بزرگ اقتباس كردهاند و آنرا به شكل تحريف شدهاي، عرضه ميدارند. به اين گروهها در انگليس «ميكس پيك» (Mixpick) يا مختلط گفته ميشود، كه ويژگيهاي نسبيگرايي، هيچ انگاري، شالودهشكني، فردگرايي، سكولاريسم و اباحيگري را، كه حاكم بر جوامع مدرن غرب ميباشد، با پوششي از مسائل معنوي و عرفاني معرفي كرده و آنرا به عنوان معنويت فردگرا و يك مذهب خصوصي، عرضه ميكنند.6
طالعبيني، جادوگري، غيبگويي، ورزشهايي معنوي ارتباط با ارواح و موجودات ساير سيارات، روشهاي درماني و معالجة بيماريها با داروهاي طبيعي يا اعمال با مواد بلورين، كاركردهاي اين گروههاي غيرمتداول مذهبي را شكل ميدهد.7
اين گروهها شماري از مؤسسات فرهنگي و تجاري را در جهان غرب تأسيس كرده، كتب و مجلات متعددي را منتشر ميكنند. بيشتر اين گروهها با مرگ بنيانگذاران آنها منقرض ميگردند و با گذشت زمان تضعيف و محو ميشوند. تمامي افعال و مناسك ظاهراً مذهبي آنها در جهان غرب توسط روانشناسان و جامعهشناسان برجسته و علماي مسيحيت شديداً تكذيب و ابطال گرديده است.بيشتر رهبران اين گروهها وابسته به تشكيلات فراماسونها «لژهاي فراماسونري»8 (Fereemasons) هستند.
برطبق آمار، در جهان 33700 فراماسون وجود دارد. پيش از دهة 1980 فراماسونها اين ايده را ترويج ميكردند كه: «خدا مرده است.» اما در ربع قرن گذشته و با آغاز جنبش احياي ديني در سراسر جهان، فراماسونها، كه با صهيونيستها و به خصوص با گروهي مرموز از آنها با نام «قباله» (Kabbaleh) (يا كابالا) رابطهاي نزديك دارند، در راستاي اهداف گروههاي مذهبي مذكور، اين ايده را تبليغ ميكنند كه: پيروان اين گروهها با اطاعت از رهبرانشان ميتوانند خدا شوند.9 عقايد اين گروهها، درون خود، داراي رموز و اسراري است، و آنان جوانان 18 تا 25 ساله را هدف تبليغات سازمان يافتة خود قرار ميدهند.
ويژگيهاي برجستة اين گروهها
چنانكه ياد شد، در يك ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه از اين گروههاي غيرمتداول به نام دين در ايالات متحدة آمريكا و اروپا به سرعت به وجود آمدند. اين گروهها تغييراتي اساسي در اعتقاداتشان به وجود آوردند تا خود را با فرهنگ حاكم بر جامعة غربي كاملاً تطبيق نمايند. روش اين گروهها آن است كه اعضاي خود را ـ كه بيشتر از جوانان جذب مينمايند ـ زير نفوذ رواني رهبر و شستوشوي مغزي (Brain-Washing) گروه قرار ميدهند. پس از جذب كامل اعضا، از آنان خواستار پول ميشوند و حتي آنانرا به منظور جمعآوري اعانه (كمك) به استخدام خود درميآورند. از آنجا كه شمار اعضاي اين گروهها خيلي محدود است، ميان آنها روابط و تعامل عاطفي به وجود ميآيد، و اكثراً وجود روابط نامشروع در بين اعضاي اين گروهها گزارش شده است.
اين گروهها با توزيع مجلات، كتب، نوارهاي سمعي و بصري و ايراد سخنراني در هتلها و مراكز شهري از ايدة خود ـ كه مسائل مادي و رواني را تشكيل ميدهد ـ با روشهاي متعدد درماني ترويج ميكنند.10 گفتني است اين گروهها مسائل رواني و درماني را كه با واقعيت قطعي علوم پزشكي و روانشناسي ناسازگار است، به عنوان حقيقت علمي القا ميكنند، كه نتايج زيانبار و معكوسي براي اعضاي آنها در پيداشته است.11
بيشتر اين گروهها به باورهاي مذهبي تمدنهاي قديم جهان، به ويژه دوران فراعنة مصر توجه خاص دارند و در كشورهاي اروپا و آمريكا كه كليسا و مسيحيت در آنها تضعيف شده است، نفوذ ميكنند.12 اين گروههاي بيگانه فرهنگ حاكم بر جوامع غربي را منعكس مينمايند و بدينسبب نتوانستهاند حتي با تبليغات گستردة خود، تأثيري در جوامع غربي داشته باشند.13 گروههاي مزبور به دليل در اختيار نداشتن معيارهاي معين و به خاطر ويژگي التقاطي آن همواره از درون خود تجزيه و شاخه شاخه ميگردند. اين گروهها فقط به خواهشهاي فردي توجه دارند و مسائل و تحولات اجتماعي را كاملاً نفي ميكنند.14 پروفسور برايان ويلسون، استاد برجستة جامعهشناسي دانشگاه آكسفورد انگلستان، كه مطالعاتي گسترده دربارة گروههاي بيگانه ديني انجام داده است، اين گروهها را مظهر فردگرايي، اصالت فايده و تضادهاي دروني ميداند.15
پروفسور استيو بروس، استاد جامعهشناسي دانشگاه ابردين اسكاتلند بريتانيا، كه آثاري دربارة سكولاريسم در جهان غرب نوشته است، اظهار ميدارد كه اين گروهها اعتقاداتي روشن و مشخص ندارند و در حاشيه جوامع غربي قرارگرفته، ابعاد جوامع سكولار معاصر غربي را تأويل معنوي مينمايند.16
بيشتر رهبران اين گروهها قبلاً عضو يكي از اين گروهها بودند.17 بنيانگذاران و رهبران اين گروهها بر پيروان خود تسلط و كنترل مطلق دارند و خود و پيروانشان را خير مطلق و ديگران را گمراه و شر مطلق معرفي ميكنند.18
دهة 1960 در جوامع غربي را دهة اباحيگري و «هيپي» (Hippie) مينامند و از اوايل دهة 1970 اكثر اعضاي سابق هيپيها، كه به دليل اباحيگري و تضعيف روابط خانوادگي در جوامع غربي، از جامعه گسسته بودند، عضو اين گروههاي نوظهور ديني شدند و با عضويت در اين گروهها احساس عضويت در يك خانوادة مصنوعي را پيدا كردند. علاوه بر اينها افرادي كه مبتلا به شرابخواري و استفاده از مواد مخدر و سرخورده از زندگي خانوادگي و محصول خانوادههاي متلاشي شدة طلاق هستند، نيز عضويت در اين گروههاي غيرمتداول ديني را ميپذيرند.19 از ويژگيهاي اين گروهها آن است كه رهبرانشان اين عقيده را ترويج مينمايند كه پيروان آنها از ارتكاب گناه و خلاف نبايد در خود هيچگونه احساس حقارت و ندامت كنند و براي جذب جوانان در ردهبندي تشكيلاتي گروههايشان از زنان بهرهميگيرند.
در جوامع غربي، زن در رسانههاي عمومي براي فروش كالا به عنوان يك ابزار استفاده ميشود و گروههاي غيرمتداول ديني هم براي جذب جوانان از وجود زن استفاده مينمايند. بعضي از اين گروهها ـ كه فقط جادوگري را ترويج ميكنند ـ اكثر زناني را كه طرفدارا نظرية «فمينيسم» ميباشند، جذب ميكنند. و پيروان اين گروهها را «زنان جادوگر» (witchcraft) مينامند. آنان عمل جادوگري را براي زنان «فمينيسم معنوي» (Spiritual Feminism) ميخوانند،20 و اين عقيده توسط يك نويسندة انگليسي به نام جرالد گارنر (1964 ـ 1884 م) در اواخر دهة 1940 ترويج گرديد؛ وي يك فراماسون بود و در موضوع جادوگري دو كتاب با عنوان جادوگري امروز21 و سايهها22 را تأليف نمود. فراماسونها براي مبارزه با دين هميشه از خرافات به عنوان جنبههاي معنوي ترويج نمودهاند و در اين زمينه «باشگاه آتش جهنم» را در قرن هيجدهم ميلادي در سراسر انگلستان تاسيس كرده بودند كه در آن، اعمال منافي عفت توسط اعضاي آن صورت ميگرفت.23
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
1. Hunt. Stephen. J, Alternative Religions, p.32.
2. Suthertand. stewart and others, the world’s Religion, pp.709ـ809.
3. Alternative Religions, pp.732ـ832.
4. Hal. John, Apocalypse Observied, pp.31ـ41.
5. Cresswell. J, Wilson. B, New Religious Movements: Challenge and Response, p.61.
6. Wuthnow. R, Christianity in the twentyـFirst Century, pp.93ـ104.
7. Alternative Religions, pp.2,4,6,41,331.
8. لژ به محل تشكيل جلسات فرماسونري گفته ميشود.
9. Schuster. Simon, Malachi. Martin, the keys of this Blood, p.915.
10. Alternative Religions, p.531.
11. Bruce.s, Cathedral to Cult, p.522.
12. Bainbridge. w, the sociology of Religious Movements, p.193.
13. Barker. Eileen, New Religious Movements, p.51.
14. Alternative Religions, p.41.
15. Wilson. Brayan, Contemporary Transformations of Religion, p.69.
16. Catedral to Cults, p.54.
17. Alternative Religions, p.22.
18. Jbid, p.42.
19. Christianity in the twenty-First Century, pp.93-104.
20. Alternative Religions, p.99.
21. Witchcraft to day.
22. Harun. Yahya, Global Freemasonry, pp. 161ـ551.
منبع:ماهنامه موعود شماره 57
گروه هاي مذهبي نوظهور در غرب (2)
نویسنده : حيدررضا ضابط
اشاره :
جهان غرب از قرن 17ميلادي و حتي پيش از آن، از دورة «رنسانس» به اين سو، در جهت غيرديني كردن نگاه و نگرش مردم و سست كردن علايق ديني در زندگي روزمرة آنان تلاش كرده است. غرب در اين دوران به نام « اومانيسم » و « فردگرايي » (Individualism) به طور كامل درصدد مخالفت با استيلاي دين برآمد. پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً از دهة 1960 به اين سو، گروههاي مذهبي غيرمتداول بسياري، خارج از چهارچوب اديان رايج، در غرب، ايجاد شده است كه هدف آنها سكولاريزه كردن دين ميباشد؛ هرچند پايهگذاران اين جنبشها خود را به عنوان معلمان روحاني و ديني معرفي كردهاند.
در قسمت اول اين مقاله ، نويسنده به بررسي علل پيدايش ، عقايد و ويژگيهاي برجستة اين گروهها پرداخت ، اكنون قسمت دوم آنرا تقديم ميكنيم.
رابطة تمدن سكولار غرب و گروههاي ياد شده
مصرفگرايي به عنوان يك اصل، در زندگاني جوامع غربي حاكم است و بر اين اساس، كالاهاي مصرفي براي فروش توسط رسانهها تبليغ ميشوند. گروههاي غيرمتداول ديني نيز، افكار خود را در جوامع غربي، به عنوان كالاهاي مصرفي و مطابق فردگرايي حاكم بر اين جوامع ترويج ميكنند. جوانان اين جوامع هم، براي يك تغيير و تجربة جديد در اين گروهها جذب ميشوند؛ زيرا اين گروهها از جهاتي با اديان سنتي تشابه دارند.1 دانشمندان غربي اين گروههاي نوظهور غيرمتداول مذهبي را «شبه دين» (Quasi-religion) مينامند، كه مانند كالاها در جوامع غربي خريد و فروش، عرضه و مصرف ميشوند و رهبران آنها ميكوشند افرادي را كه به اين گروهها جذب شدهاند، با هر وسيلة ممكن در گروه خود حفظ نمايند.2
اين گروههاي نوظهور، فاقد هرگونه تعليمات ديني ميباشند و فعاليتهاي آنها بر محور رهبرانشان انجام ميشود، كه تسلطي كامل بر اعضاي خود دارند. اعضاي اين گروهها بعداز عضو شدن در تشكيلات، از خانواده و جامعة خود كاملاً منقطع ميشوند و در اختيار اين گروهها قرار ميگيرند. در ايالات متحدة آمريكا، گروههاي ياد شده، خود را به عنوان گروه ديني معرفي مينمايند تا از تسهيلات و معافيت در پرداخت ماليات به دولت استفاده نمايند.3 اينگروهها حتي برنامههاي اساسي براي تعامل بين خود ندارند. اكثر آنها اعضاي خود را در بخشهاي اختصاصي سكونت ميدهند، تا از اين راه كاملاً تحت كنترل تشكيلات سازمان خود باشند. بيشتر اين گروهها لباس متحدالشكل براي پيروان خود دارند و مراسم ويژة گروهي خود را در محلهاي اختصاصي برگزار مينمايند و كوشش آنها اين است كه اعضاي گروه خود را از جامعه، دور نگه دارند.4
در پروژة سكولار نمودن جوامع جهاني، اين گروههاي غيرمتداول مذهبي را كه جديداً ظهور نمودهاند، به عنوان اديان جايگزين (Altermative Religions) معرفي مينمايند و دكتر «پيتر كلارك» استاد فلسفة دين در دانشگاه لندن اين گروهها را به «اسبهاي ترومن» (Troan Horses) (حمله از درون) تشبيه ميكند كه هدف آنها سكولار نمودن تمامي اديان در جهان، از درون ميباشد.5
بيشتر اعضاي اين گروهها مورد سوء استفاده و استثمار رهبران و افراد مخصوص رهبران خود قرار ميگيرند، ولي به دليل شرم و ترس از آنها آنرا آشكار نميكنند. با اين حال، فسادهاي جنسي و مالي از سوي بنيانگذاران اين گروهها سبب جدايي شمار زيادي از اعضاي اين گروهها شده است.
اكثريت مطلق اين گروهها از نظام سرمايهداري خصوصيسازي، فرضية نسبيگرايي (Relativism)، مكتب وحدت وجود (Monism) و فلسفة كليت (Holism) ترويج ميكنند و باورهاي ديني آنها تلفيقي از عقايد اديان مختلف با يكديگر است و بر اين اساس پيروان خود را در فضاي فانتزي (خيالبافي) غوطهور مينمايند.6 بيشتر پيروان اين گروهها از مواد مخدر و «مديتيشن» (meditation) براي به وجود آوردن حالت خلسه و نشاط بهره ميگيرند كه اين باعث ايجاد تضاد ميان تعقل و احساسات و انشعاب در شخصيت فرد ميگردد. بعضي از اين گروهها رياضتهاي سخت، و برخي از لذتجوييهاي افراطي را براي پيروان خود تجويز ميكنند، و بدينسان پيروان خود را از دستيابي به حقيقت ابدي باز ميدارند. اين گروهها ادعا دارند كه اديان جديد «عصر نو» ميباشند، ولي اكثريت مطلق آنها، از مكاتب ديني قبل از مسيح در دوران وحشيگري قارة اروپا پيروي ميكنند و اين اعتقادات را با بعضي از افكار مذهبي اديان آسياي دور تلفيق مينمايند. افكار شبه عرفاني كه در اين گروهها ترويج ميگردد، به خودپسندي در ميان اين افراد انجاميده است.
مخالفت شديد عليه اين گروهها
چنانكه گذشت، استراتژي اين گروهها جذب جوانان بوده، و موفق شدند تعداد زيادي از جوانان را در اين كشورها با تبليغات گستردةخود جذب نمايند. جواناني كه عضو فعال اين گروهها شدند، شغل و كار خود را رها كرده، تمام وقت در اختيار گروه خود قرار گرفتند. با اوج گرفتن فعاليتهاي اين گروهها در اواخر دهة 1970 شماري از مؤسسات، براي مبارزه با اين گروهها در ايالات متحدة آمريكا به وجود آمدند كه فعالترين آنها «بنياد آزادي شهروندان»7 «بنياد خانوادة آمريكايي»،8 «شبكة بيداري از اين گروهها»9 «مؤسسة تحقيقات مسيحيت»،10 «بنياد ليوجي ريان»،11 و «پروژة معنويت جعلي»12 ميباشند. اين مؤسسات از سوي والديني كه فرزندان خود را با جذب در اين گروهها از دست داده بودند، به وجود آمد. اين مؤسسات، مراكزي را براي برگرداندن فرزندان و اعضاي اين گروه به حالت اوليه و سروسامان دادن به آنها به وجود آوردند. در اين مراكز، جوانان با مشاوره و گفت و گو از گروههاي مزبور جدا ميشوند و به درون جامعه بازميگردند. اين مؤسسات با تحقيقات علمي خود اثبات كردهاند مراسم عبادي و زندگي در داخل گروههاي ياد شده؛ براساس شست و شوي مغزي انجام ميشود و از اين رو، با كمك اين مؤسسات، اعضاي سابق اين گروهها چندين شكايت را به دادگاههاي ايالات متحدة آمريكا ارائه كردهاند.13
«انجمن روانشناسي آمريكا»14 كه بزرگترين مؤسسة روانشناسي ايالات متحدة آمريكا ميباشد، در سال 2002 اين گروهها را تخريبكار و ايجاد كنندة تنفر در ميان اعضاي خود عليه جامعه معرفي كرد.15 در ايالات متحدة آمريكا در حال حاضر، بيش از يك هزار نفر از محققان دربارة تأثير مخرب اين گروهها تحقيقات انجام ميدهند.16
در كشور كانادا نيز چندين مؤسسهاي براي مقابله با اين گروهها به وجود آمده است.17
گفتني است، گروههاي غيرمتداول مذهبي، در كشورهاي غربي، كه مسيحي پروتستان ميباشند، بيشتر نفوذ كردند؛ زيرا در پروتستانتيسم، به نام تفسير انجيل و انجام اصلاحات در اعتقادت، تاكنون 13200 فرقه به وجود آمده است. اين گروهها تا حدي هم توانستند در ديگر كشورهاي مسيحي كاتوليك نفوذ كنند و دليل آن، دوري كليسا از سياست بوده كه باعث كاهش قدرت اجتماعي آنها شده و نسبيگرايي و نااميدي از آينده، باعث بحرانهاي اجتماعي در جهان غرب شده است.18 حضور مسيحيان در كليساي كشورهاي پروتستان، در شمال اروپا رو به كاهش است؛ ليكن در ايالات متحده آمريكا به خاطر تبليغات گستردة ايوانجليستها در دو دهة گذشته، رو به افزايش است.19 در كشورهاي مسيحي ارتدوكس، بعداز فروپاشي نظام كمونيستي، رابطة خيلي نزديكي بين دولتها و كليساي اين كشورها به وجود آمده و سبب شده است جلو نفوذ و تبليغات اين گروهها غيرمتداول مذهبي گرفته شود.20
در سه دهة بعداز جنگ جهاني دوم، ايالات متحدة آمريكا و كانادا شاهد به وجود آمدن گروههاي جديد مذهبي بودند، كه در طول تاريخ اين كشورها بيسابقه بود.21 هرچند تنها پنج درصد از كل جمعيت اين دو كشور در فعاليتهاي مذهبي اين گروهها، شامل عضويت براي مدتي كوتاه يا انجام مراسم مذهبي، شركت داشتند؛ با گسترش فعاليتهاي متناقض و غيرمتداول آنها به نام دين، احساسات شديد مردمي عليه اين گروهها، تحريك، و باعث شد كه توسط مردم، مؤسسات و تشكيلات قدرتمندي براي افشاي فعاليتهاي غيرمتداول آنها در اين دو كشور پديد آيد.22
در اين مدت، تعداد سه هزار مركز از مراكز اقامتي متعلق به اين گروهها در آمريكا به وجود آمد كه در آنها كارهاي غيرمتداول و لذتجويي جنسي به نام افعال عرفاني توسط گروهها انجام ميگيرد! نويسندگان آمريكايي همانند «چارلز فراشيا»،23 و «بنيامين زابلوكي»24 كارهايي را كه اين گروهها در مراكز خود انجام ميدهند، در كتب خود شرح دادهاند.
«گاردن ملتن» در دايرة المعارف اديان آمريكايي 484 گروه از گروههاي غير متداول را وصف كرده است كه از بين آنها 68 گروه در دهة 1950 و 184 گروه در دهة 1960 در ايالات متحده به وجود آمدند.25 دايرة المعارف انجمنها26 چاپ سال 1983 بيش از پانزده هزار انجمن غيرانتفاعي ملي در آمريكا را معرفي كرده كه در ميان آنها 700 گروه غيرمتداول ديني وجود دارد و 147 گروه از آنها در دهه 1960 در اين كشور به وجود آمدهاند.
در دهة 1970 سازمانهاي متعددي براي مقابله با اين گروههاي غيرمتداول ديني در اين كشور تأسيس گرديد؛ به ويژه، بعداز خودكشيِ گروهيِ 917 نفر از اعضاي گروه «معبد مردم» به رهبري «جيم جونس» در 21 نوامبر 1978 در جونس تاون كشور گويان در منطقة كرائيب، تنفر شديدي در ميان مردم آمريكا، عليه اين گروهها به وجود آمد؛ چرا كه تعدادي از اعضاي اين گروه تبعة اين كشور بودند.27
اولين سازماني كه عليه اين گروهها در آمريكا در سال 1972 به وجود آمد.، «فري كاگ»28 نام داشت و هدف آن، رهايي جوانان از گروه «فرزندان خدا»29 بود كه توسط «مورس ديويد برگ» در اوايل دهة 1970 در كاليفرنيا تأسيس شده بود. اعضاي اين گروه طرفدار آزادي و بيبندوباري جنسي بودند و جوانان، اكثريت اعضاي اين گروه را تشكيل ميدادند. والدين اعضاي اين گروه، كه فرزندانشان را با جذب در آن گروه از دست داده بودند، براي نجات آنها مؤسسة «فري كاگ» را تشكيل دادند و موفق شدند تعداد زيادي از فرزندان خود را نجات دهند.30
در ايالات متحدة آمريكا بيش از صد مؤسسه براي مبارزه با گروههاي غيرمتداول مذهبي فعاليت دارند كه بعد از آغاز دهة 1970 در اين كشور به وجود آمدند. در برخي از دانشگاهها و حوزههاي ديني مسيحيت، در اين كشور، مراكز مطالعاتي دربارة اين گروهها بهوجود آمده است كه كتابهاي بسياري در نقد و بررسي اين گروهها منتشر كردهاند. استاد برجستة جامعهشناسي آمريكا پروفسور «رونالد اينرات»31 در دهة 1970 دو عنوان كتاب در نقد اين گروهها تأليف نمود كه در افشاي چهرة واقعي آنها نقش به سزايي داشته است. عناوين اين دو كتاب: جوانان، شستوشوي مغزي و گروههاي افراطي،32 (1977) و فريب گروههاي غيرمتداول33 1979 ميباشد.
مجلة «قدرتهاي اجتماعي» در شمارة دسامبر 1997، 75 مقالة علمي را معرفي كرده است كه در آنها دانشمندان غربي، تأثيرات مخرب و زيانبار وارد شده به اعضاي اين گروهها را بر اثر انجام مراسم عبادي غيرعادي بررسي علمي نمودهاند.
در مراسم عبادي بيگانه و غيرعادي، كه اعضاي اين گروهها انجام ميدهند، شايد در مرحلة اول، آرامش نسبي احساس كنند، ولي در درازمدت، آنها به اضطراب، ترس، رغبت به خودكشي، از دست دادن انگيزة زندگي و ضربة روحي دچار ميشوند.34
افرادي كه جذب اين گروهها ميشوند، اكثراً، افراد آشفته و مغشوشي ميباشند و رهبران آنها با افعال و روشهاي خاص، براي تسلط كامل بر اعضاي خود ميكوشند. رهبران اين گروهها با پولهايي كه از عضاي خود به دست ميآورند، زندگي بسيار متجمل و مرفهي دارند. در دو دهة گذشته، موارد فراواني از رسوايي و فساد مالي و جنسي رهبران آنها گزارش شده و حتي گاه، مسائل مالي و جنسي بين رهبران و اعضاي آنها به درگيريهاي خشونتآميز هم انجاميده است.35
يكي از روانشناسان معروف آمريكايي به نام پروفسور «مارگارت سينگر» از اعضاي برجستة انجمن روانشناسي آمريكا پس از تحقيقات خود دربارة 300 نفر از اعضاي سابق اين گروهها، نتيجهگيري نمود كه آنها به دليل عضويت در اين گروه و انجام افعال غيرمتداول، دچار اضطراب، ترس، امراض قلبي، سكته و زخم معده شدند و بيش از 90 درصد آنها به همين دليل، از گروههاي خود جدا ميشوند. پروفسور سينگر روشهاي اين گروهها را «متقاعدسازي اجباري»36 قلمداد ميكند.37
يكي از خصوصيات گروههاي غيرمتداولي، كه به نام دين فعاليت ميكنند، ترويج معنويت منهاي عبادت خدا ميباشد؛ چرا كه آنها عبادت خدا را به عنوان خالق كائنات منكر ميباشند. اكثر اين گروهها مراسم عبادي مرموزي را انجام ميدهند و از مواد مخدر استفاده مينمايند و اين باعث انواع فساد و تجربة تلخ براي اعضاي اين گروهها شده است.
اين گروهها فقط در شهرهاي بزرگ فعاليت مينمايند و اين يك پديدة كاملاً شهري است. رهبران اين گروهها انتقاد از خود، توسط پيروانشان را برنميتابند و بدين سبب اعضاي آنها مورد سوء استفادههاي مختلف قرار ميگيرند.38
پی نوشت ها :
1. Alternative Religions,p.16.
2. Stark.\R , Bainbridge. W. The Future Religion, p.437.
3. Robbins, Cults, Culture and the Law, p.98.
4. Bromley. D, Hadden. J.K.(ed), Religion and the Social Order, vol 3A, pp 116, 251.
5. The World’s Religoins, p.910.
6. Alternative Religions, pp 237-238.
7. Citizen’s Freedom Fondation.
8. American Family Foundation.
9. Cult Awareness Network.
10. Christian Research Instiute.
11. Leo J.Ryan Foundaion.
12. Spiritual Counterfeits Project.
13. New Religious Movements in the 21st Century, p.238.
14. American psychological Association.
15. New Religious Movemens in the 21st Century, p.237.
16. Ibid, p.238.
17. Ibid, pp.243-246.
18. Alternative Religions, p.7.
19. ر.ك: مقالة «تبليغات ديني و سياسي ايوانجليستهاي جنگطلب در ايالات متحده آمريكا» مشكوه، ش 79، ص 89ـ67 و موعود، ش 55، مرداد 1374.
20. New Religions Movements in the 21st Century, pp.104-106.
21. Beckford. James, A New Religious Movements and Rapid Social Change. pp1-2.
22. Ibid, pp19-20.
23. Fracchia, Charles A, Living Together Alone: The New American Monasticism.
24. Benjamin Alienation and Charisma: A Study of Contemporary Amerian Communes.
25. Melton. J. Gordon, Encyclopedia of American Religion (2 Vols), Wilmington, NC: McGrath, 1978.
26. The Encyclopedia of Association, 1983.
27. Hall. john R. Apocalypse Observed, pp 15-43.
28. Freecog.
29. The children of God (coG).
30. Alternative Religions. p25.
31. Professor Ronald Enroth
32. Youth, Brainwashing and the Extrmist Cults (1977).
33. The Lure of the Cults (1979).
34. Social Forces, volume 76, pp511-525.
35. Alternative Religions, pp.26-29 Apocalypse Observed pp.2-4. Meltoon, J.Gordon. Encyclopedia of American Religions (2 vols) , Wilmingtion.
36. Coersive Persuasion.
37. Singer. Margaret Thaler, Coming Out of the cults. psychology today, pp 72-82.
38. Beckford, james A.cult controversies, pp.12-20.
منبع:ماهنامه موعود شماره 58
كلوپ روتاري ، عضوي از فراماسونري جهاني
فراماسونري ، روتاري ، فعاليتهاي تجاري
نخستين باشگاه روتاري در سال 1905 توسط يك حقوقدان به نام پل هريس در شيكاگو به وجود آمد. پل هريس به همراه سه تن از بازرگانان شيكاگو به نام هاي سيلوسترايل، پيرام شوري و گوستاولوپر اولين جلسه ي رسمي روتاري را در روز 23 فوريه ي سال 1905 تشكيل دادند و موجوديت تشكيلاتي به نام كلوپ روتاري را اعلام داشتند.
روتاري بنا به تعريف مؤسسان آن به مفهوم چرخهاي دوار يك كارخانهي به هم پيوسته است كه با چرخش هر دنده چرخ دنده ديگر نيز به حركت در ميآيد و در نتيجه كل سيستم متحرك ميشود. با اين تعبير كلوپ روتاري بينالمللي به دنبال ايجاد يك نظام به هم پيوسته و متشكل جهاني است كه با اراده و حركت دندانههاي كلوپ مادر تمام اين سيستم جهاني در جهت منافع غرب به حركت درآيد.
اعضاي كلوپ روتاري در هر جامعه، از فعالان و نيروهاي و كيفي آن جامعه انتخاب مي شوند و مأموريت اصلي آن ها ايجاد حلقه ي اتصال با قدرت هاي غربي از طريق نظام بين المللي با كمك رجال سياسي و كلان سرمايه داران مي باشد.
شرايط عضويت در كلوپ روتاري
جان مينو يكي از استادان برجسته ي علوم سياسي در كتاب خود در مورد تعداد اعضاي روتاري متذكر مي شود:
"ما نبايد سازمان هاي روتاري را كه در سال 1905 تشكيل شده اند و در پي تأسيس يك حكومت جهاني هستند فراموش كنيم. تعداد اعضاي اين گروه بيش از 450 هزار نفر است كه در متجاوز از صد كشور پراكنده هستند ".
چگونگي عضويت و ورود به باشگاه هاي روتاري مانند عضويت در لژهاي فراماسونري، مستلزم انتخاب فرد از سوي تشكيلات مي باشد و براي هيچ كس مقدور نيست كه به ميل و رغبت خود به عضويت اين تشكيلات درآيد و يا براي عضو شدن در كلوپ هاي روتاري تقاضانامه ارسال دارد. بر اساس اساسنامه ي "روتاري بين الملل "تمام كلوپ ها موظفند اعضاي خود را از ميان ثروتمندان، افسران عالي رتبه، مقامات دانشگاهي و مقامات اداري انتخاب كنند، بنابراين كارمندان ساده ي دولت و كارگران از عضويت در كلوپ و حتي در جلسات سخنراني آن محرومند. در هر كلوپ روتاري و به هنگام انتخاب عضو، كميته ي مخصوص عضو جديد را در خصوص مسائلي كه در پي مي آيد تحت نظر و مراقبت كامل قرار مي دهد:
1. ميزان نقش متقاضي چگونگي نفوذ و تأثيرش در ادارات و سازمان هاي محلي.
2. ميزان حرف شنوي و بررسي روحيه ي فرمانبرداري و ميزان تمايل او نسبت به قبول اصول و قوانين روتاري و اجراي مأموريت هايي كه كلوپ محلي يا روتاري بين المللي به وي محول مي سازد.
تأكيد روتاري بر نفوذ در ادارات، ميزان حرف شنوي، روحيه ي فرمانبرداري، پذيرش قوانين روتاري و بالاخره مأموريت هاي محوله، براي رسيدن به اين نتيجه است كه عضو جديد در راستاي دستورات روتاري مركز بايد پيرو اصل تساهل و تسامح لژهاي فراماسونري باشد.
در آيين نامهي كلوپهاي روتاري آمده است كه هزينههاي كلوپها و تشكيلات بينالمللي روتاري از محل حق عضويت اعضا تأمين ميشود و سازمانهاي جهاني روتاري از هيچ سازمان يا دولت خاصي كمك نميپذيرد.
اعضا در كلوپهاي روتاري به گروههاي متفاوتي تقسيم ميشوند و هر يك از اعضا با توجه به اين تقسيم بندي در جريان برنامهها و فعاليتهاي كلوپ قرار ميگيرند. كلوپهاي روتاري تابع نظم و انضباط خاصي هستند و كليهي اعضاي آنها بدون استثنا مكلف به رعايت اين نظم و تشريفات و شركت در جلسهها ميباشند و در صورتي كه هر عضو، كوچك ترين تخلفي از مفاد آيين نامهي انضباطي كلوپ داشته باشد فوراً و بدون هيچ گونه چشم پوشي اخراج خواهد شد.
در لژهاي فراماسونري زنان از حق عضويت محرومند و تنها به عنوان زينت المجالس ميتوانند در ميهمانيهاي خاص (وايت پارتي، مهماني سفيد) شركت كنند. در كلوپهاي روتاري نيز همين وضعيت حاكم بود و تا سال 1985 تنها مردان حق عضويت در اين كلوپ ها را داشتند، اما از اين سال به بعد بر اين اساس حكم ديوان عالي آمريكا عضويت زنان نيز در اين كلوپها مجاز شناخته شد. پس از صدور اين حكم، كنوانسيون بين المللي روتاري تشكيل شد و مسئلهي عضويت زنان در كلوپهاي روتاري را تصويب كرد.
لژ مزدا شماره 79
آقاي محترم و برادر عزيز
با كمال احترام از جنابعالي دعوت مي شود در جلسه استقرار برادر مهندس رضا رزم آرا استاد ارجمند انتخاب شده لژ محترم مزدا كه در ساعت6 بعدازظهر روز شنبه 14 اسفند ماه 1344 ( 5 مارس 1966) تشكيل ميگردد. به محل لژ بزرگ ناحيه ايران خيابان بهارستان شماره 410 تشريف بياوريد.
دبير: محسن كلانتري
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093231.jpg
لباس اسموكينگ
در اجلاس 1978 كه در شهر شيكاگو آمريكا برگزار شد، سازمان جهاني روتاري تصميم گرفت كه به طور رسمي به فراماسونري متصل شود.
در آمريكا فراماسونرها نفوذ فراواني دارند واخيراً يكي از جرايد آمريكا مقالهاي درباره ي يك شركت مهم تجارتي بين المللي نوشته و طي آن اشاره كرده است كه اين شركت به طور غيرمستقيم جزو عوامل فراماسونري جهان است. شركت مذكور "روتاري " نام دارد و مدير آن يك ميليونر آمريكايي به نام "هربرت جي تايلور " است. اخيراً شصت و يكمين سال تأسيس اين شركت در شيكاگو جشن گرفته شد و 8509 نفر از 89 كشور جهان در آن شركت داشتند. مراسم اين جشن محرمانه بود و مدعيون در پايان آن يك جلسه ي مخفيانه ي چند ساعته داشتند.
كمپاني روتاري 402 هزار نفر عضو رسمي است كه در سراسر جهان پراكنده اند از طرف بسياري از مشاهير جهان كه مي گويند عضو فراماسونري هستند و نتوانستند در مراسم جشن شركت كنند، براي تايلور رئيس كمپاني كارت تبريك فرستاده شد كه از ميان آن ها نام اشخاص زير فاش شده است:
چيان كاي چك رئيس جمهور چين ملي، آيزنهاور رئيس جمهور سابق آمريكا، پادشاه سوئد و شيخ الازهر.
منظور اصلي از انعقاد اين جشن، تبادل افكار و اخذ تعليمات براي پيشرفت كارها بود.
تشكيلات مذكور اولين بار در سال 1923 علني شد و تا آن سال كسي نمي دانست چنين تشكيلاتي در آمريكا وجود دارد. در آن سال "سيكلر لوييس " يكي از روزنامه نگاران آمريكايي پي به تشكيلات مخفي فراماسونرها برد و مقاله اي نوشت و بعد از آن اعضاي روتاري فعاليت هاي عادي خود را ظاهر و آشكار ساختند.
اين روزنامه نگار نوشت: برنارد شاو نويسنده ي انگليسي جزو روتارين ها بود و او باعث شد كه بسياري از صاحبان صنايع انگليس كه قابل اعتماد بودند وارد تشكيلات روتاري شوند. اكنون روتارين ها بودجه ي هنگفتي در اختيار دارند و براي نشر عقايدي كه مي توانند ظاهر سازند و جنبه ي كلي دارد، پول هاي گزاف خرج مي كنند.
در سال 1926 دو مدرسه در بالتيمور و در سال 1947 يك مدرسه در سائوپولو از طرف جمعيت داير شد. در ساير نقاط جهان نيز اعضاي جمعيت به طور مستقيم يا غير مستقيم، مدارس و آموزشگاه هاي عاليه دارند كه به نشر عقايد مي پردازند.
البته در اين مدارس اصول عقايد فراماسونري تدريس نمي شود بلكه شاگردان و ذهن آنان را براي اصول و كلياتي آماده مي كنند و بعداً در صورتي كه واجد كليه ي شرايط شدند و به سن حداقل رشد قانوني از لحاظ فراماسونري (21 سال) رسيدند (در اين سن به آنان بچه گرگ گفته مي شود)، مي توانند "فرم فراماسونري " را پر كنند و وارد فعاليت شوند.
از ديدگاه ساواك، كلوپ هاي روتاري و باشگاه هاي لاينز از سازمان هاي جنبي فرماسونري به شمار مي روند.
تفاوت باشگاه هاي روتاري و لاينز با فراماسونري در ماهيت سازماني آن ها نيست بلكه در ساختار اجرايي و صور ظاهري آن مي باشد. دو باشگاه مذكور برخلاف انجمن هاي ماسوني كه پنهان كاري سايه بر فعاليت هاي آن ها انداخته بود، محافلي علني بودند و با مجوز رسمي مقامات اجرايي هر كشور تشكيل مي شدند.
عضويت و حضور زنان در باشگاه روتاري و لاينز برخلاف لژهاي ماسوني آزاد بود و حتي باشگاه هاي روتاري و لاينز ويژه ي زنان نيز در كنار باشگاه هاي مردان به تكاپوي خود ادامه دادند و حتي هر چند ماه يا چند هفته يك بار، جلسات مشترك به منظور تحكيم مودت و دوستي و تبادل افكار در ايران و جهان تشكيل مي شد.
حضور زنان در صحنه ي مسايل سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي كه ويژگي تحولات قرن بيستم است، در وجود باشگاه هاي روتاري و لاينز تجلي خاصي پيدا كرده است.
تفاوت ديگر فراماسونري با باشگاه هاي روتاري و لاينز در پايگاه و نقش اعضاي آن ها مي باشد. فراماسون ها بيشتر از ميان قشر روشنفكر و تحصيل كرده و داراي مباني فكري و ايدئولوژيك انتخاب مي شدند در حالي كه در باشگاه هاي روتاري و لاينز غير از افراد تحصيل كرده، مدير كل ها و صاحبان شركت ها و تكنوكرات ها نيز عضو مي شدند.
مي توان گفت كه نظام سرمايه داري غرب حوزه فعاليت فراماسونري را به مسائل سياسي و حوزه فعاليت باشگاه هاي فوق را به مسايل اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي محدود كرده است.
در دائره المعارف بريتانيا چاپ 1961 درباره كلوپ روتاري چنين آمده است.
"روتاري سازماني است كه از بازرگانان و صاحبان تخصص تشكيل شده و آرمانش خدمت به ديگران در همه ي زمينه ها و پيوندهاست. به گفته ي آنان، اين انجمن به ويژه مي خواهد آشنايي را كه وسيله اي براي خدمت است، همراه با موازين عالي اخلاقي در كار و كارشناسي گسترش دهد. تفاهم بين المللي، حسن نيت و آشتي گرايي از راه همكاري مردان كار و كارشناس كه در زمينه ي كمال مطلوب خدمت همساز شده باشند نيز از آرمان هاي روتاري است ".
روتاري بيشتر يك سازمان آمريكايي است، ولي شاخه هايش در كشورهاي ديگر در تكاپو مي باشد. رايموند تيفاني كه خود يكي از بلند پايگان "روتاري بين المللي " است مي نويسد كه اين سازمان نه پنهاني است و نه مذهبي. اجلاس جهاني روتاري سالي يك بار تشكيل مي شود و رئيسي نو همراه با چهارده مدير كه بيش از هفت تن آنان آمريكايي نيستند از ميان اعضاي خود برمي گزيند. دبيرخانه ي ثابت روتاري در شهر شيكاگو جاي دارد و شاخه هايي نيز در زور يخ، بمبئي و لندن بدان وابسته است. روتاري بين المللي با حكومت آمريكا و سازمان ملل متحد نيز پيوندي مستقيم دارد تا جايي كه رايزنان وزارت خارجه ي آمريكا به نمايندگي از سوي "روتاري بين المللي " در كنفرانس سازمان ملل متحد در سانفرانسيسكو شركت جستند.
روتاري در ايران
در اواخر سال 1332 يكي از روتارين هاي آمريكايي به نام دكتر كراتس به ايران آمد تا براي تشكيل كلوپ هاي روتاري در ايران وارد عمل شود.
او سرانجام توانست به واسطه ي هادي اميرابراهيمي كه يكي از سرمايه داران بود، با دكتر جهان شاه صالح استاد دانشكده پزشكي دانشگاه تهران و وزير بهداري و سناتور مصطفي تجدد مالك و مدير عامل بانك بازرگاني ايران و سناتور عباس مسعودي مالك و مدير مؤسسه ي اطلاعات تماس حاصل كرده و نخستين كلوپ روتاري را در ايران تشكيل دهد.
بعد از دكتر كراتس يكي از اعضاي "انجمن دوستداران آمريكايي خاورميانه " به نام چارلز كولاك از بيروت وارد تهران شد و با دعوت از بعضي از سرمايه داران مانند ثابت پاسال، لطف الله حي، قاسم لاجوردي و استادان دانشگاه مانند دكتر جهان شاه صالح و دكتر نجم آبادي استاد ديگر دانشكده ي پزشكي دانشگاه تهران و ديگران كلوپ روتاري تهران را در سال 1335 افتتاح كرد. اين كلوپ كار خود را در پارك هتل تهران آغاز كرد. اولين رئيس اين كلوپ دكتر جهان شاه صالح بود.
با پايان گرفتن انتخابات نخستين هيأت مديره ي كلوپ روتاري تهران، رضا رزم آرا دبير كلوپ روتاري تهران اساس نامه ي روتاري بين المللي را به زبان فارسي ترجمه كرد كه فتوكپي جلد و قسمتي از اساس نامه ي در پي مي آيد:
چگونگي انتخاب مسئولين باشگاه هاي روتاري
انتخاب رؤسا و گردانندگان باشگاه به صورت رأي مستقيم از اعضا انجام گرفته و اعضاي مسئول به مدت يك سال انتخاب مي شدند. شيوه ي انتخاب و دقت عمل در عضو گيري (از هر شغل و صنف يك نفر) تعداد اعضاي جوامع آرماني و مطلوب اذهان آرمان گراي يونان باستان و مدينه فاضله افلاطون را به خاطر مي آورد كه تعداد جامعه ي وي محدود و همه ي اشخاص عضو نيز داراي وظايف كليدي بودند.
در اساس نامهي روتاري درباره ي شرايط لازم براي عضويت فعال در كلوپ روتاري آمده است:
"فرد بايد بالغ و به حسن اخلاق معروف و در حرفه و كار خود موفق و صاحب شهرت باشد. او بايد به عنوان صاحب، شريك، رئيس صنف يا مدير يك واحد تجاري يا پيشه اي كه شايسته و شناخته شده و يا به عنوان يكي از اعضاي هيأت عامل و مؤسسه اي كه شايسته و شناخته شده يا به عنوان نماينده ي محلي يا نمايندگي شعبه ي بازرگاني يا حرفه اي كه شايسته و شناخته شده و يا داراي مقامي مسئول در چنين نمايندگي هايي باشد ".
در انتخاب رؤسا و هيأت مديره و ديگر گردانندگان روتاري كه هر سال روتاري (سال روتاري از يازدهم تير ماه هر سال تا دهم تير ماه سال بعد مي باشد) با عضوگيري مستقيم انجام مي گيرد، اعضاي مؤسس و شخصيت هاي با نفوذ سياسي و فرهنگي و اقتصادي و سرمايه داران عمده شانس موفقيت بيشتري نسبت به ساير رقبا دارند.
تشكيلات باشگاه روتاري
چارچوب اصلي و استخوان بندي باشگاه هاي روتاري از چهار كميته و چند كميسيون زير نظر هر يك از كميته هاي چهارگانه تشكيل شده است. رؤساي كميته ها توسط رئيس باشگاه و رؤساي كميسيون ها توسط كميته ها انتخاب مي شود. براي روشن شدن هر چه بيشتر ساختار اجرايي باشگاه ها و كميته ها و كميسيون ها از باشگاه روتاري شمال تهران به عنوان مثال ياد مي كنيم:
تشكيلات روتاري شمال تهران:
الف: كميته ي خدمات كلوپ
ب: كميته ي خدمات بين المللي
پ: كميته ي خدمات جمعي و گروهي
ت: كميته ي خدمات حرفهاي
كميسيونها:
1. كميسيون حضور و غياب
2. كميسيون طبقه بندي
3. كميسيون دوستي
4. كميسيون امور داخلي روتاري
5. كميسيون اطلاعات روتاري
6. كميسيون تشريفات
7. كميسيون روابط عمومي
8. كميسيون سخنراني
9. كميسيون عضويت
باشگاه هاي لاينز:
I.o.n.s l.
(آزادي و ذكاء،ايمني ملي ما را تضمين مي كند)
باشگاه لاينز در سال 1917توسط يكي از فاماسونرهاي آمريكايي به نام "ملوين جونز "در شهر شيكاگو تأسيس شد وشعبه اي از آن در تاريخ پانزدهم فروردين 1336در ايران افتتاح گرديد و به زودي در پنجاه شهر ايراني شعباتي را داير كرد . اعضاي اين باشگاهها در روزهاي پنجشنبه ي اول و پنجشنبه ي سوم هر ماه در يكي از هتلهاي تهران تشكيل جلسه مي دادند. هدف ظاهري باشگاه هاي لاينز گسترش نوع دوستي و حمايت از حقوق بشر و كمك به انسان هاي ستم كشيده و از اين قبيل مي باشد ولي در خفاء، اهدافشان همانند لژهاي فراماسونري و كلوپ هاي روتاري است و آن برقراري جامعهي جهاني و حكومت جهاني مي باشد. بسياري از اعضاي اين باشگاه ها همزمان عضو لژهاي فرماسونري و كلوپهاي روتاري هم بودند. ميتوان گفت كه فعاليت باشگاههاي لاينز به صورت نيمه علني بود. براي اثبات اين موضوع به اطلاعيهي زير توجه كنيد:
مسابقه ي مقاله صلح باشگاه هاي لاينز
اتحاديه ي بين المللي باشگاه هاي لاينز زير عنوان "صلح امكان پذير است " براي دختران و پسراني كه سن آن ها بين 14 تا 24 سال است مسابقه ترتيب داده است:
"مقاله به زبان فارسي و حداكثر در 5 هزار كلمه است و آخرين مهلت 19 آذر ماه 1345 مي باشد. به نويسنده ي بهترين مقاله ي رسيده به هر باشگاه پنج هزار ريال و به متخبين مناطق ايران و جهان 12 جايزه معادل 4 ميليون ريال داده خواهد شد. برنده ي جهاني براي يك اقامت 15 روزه در آمريكا به شيكاگو دعوت خواهد شد ".
باشگاه هاي لاينز حوزهي تهران عبارتند از:
باشگاه تهران، باشگاه شمال تهران، باشگاه يوسف آباد، باشگاه قلهلك، باشگاه تجريش و باشگاه ري.
براي ثبت نام به منظور شركت در مسابقه و به دست آوردن اطلاعات لازم همه روزه از ساعت 9 تا 12 و 16 تا 20 به خيابان پهلوي، كوچه ي بيدي، شماره ي 6، تلفن 48905 مراجعه فرماييد.
(علاوه بر اين اوراق پرسشنامه به وسيله دفتر مدارس نيز در اختيار دانش آموزان قرار مي گيرد).
باشگاه هاي لاينز فعاليت زيادي در ميان جوانان و دانشجويان داشتند و سعي مي كردند كه آن ها را به سوي خود كشيده و كنترل كند. يكي از برنامه هاي آن ها نفوذ در اردوهاي عمران ملي دانشجويان بود كه سرانجام موفق شدند مسئوليت هماهنگي اردوهاي عمران ملي دانشجويان را به دست گيرند.
دكتر محمدعلي احمدي از سران باشگاه هاي لاينز ايران و استاد دانشكده ي علوم اداري دانشگاه تهران و مدرسه ي عالي حسابداري و مؤسسه ي علوم بانكي بود كه مسئول هماهنگي اردوي عمران ملي دانشجويان گرديد. او در ضمن عضو لژ فراماسونري رازي هم بود.
يكي از انجمن هايي كه با واسطه ي باشگاه لاينز متصل به لژ بزرگ فراماسونري ايران مي شود انجمن سقراط است. جوانان توسط اين انجمن جذب مي شدند و به ظاهر درباره ي علم و ادبيات بحث مي كردند. يكي از اعضاي فعال آن اسماعيل رفعتي رئيس پيشآهنگي ناحيه ي 10 آموزش و پرورش تهران بود.
باشگاه لاينز ايران بخشي از فعاليت خود را در روزنامه ي اطلاعات به اطلاع عموم مي رساند:
باشگاه لاينز ايران در منزل مهندس علي رضا اميرسليماني تشكيل جلسه داده كه در اين جلسه سيد خليل الله كازروني رئيس باشگاه لاينز شمال هم حضور داشت. آن ها 112 عدد تخت خواب به بيمارستان هاي رواني رازي و فيروز آبادي هديه كردند.
"تاريخ دقيق تشكيل باشگاه هاي لاينز در ايران مشخص نيست. اما مي توان حدس زد كه اين باشگاه ها از سال 1339 هجري شمسي به بعد فعاليت داشته باشند. سال مزبور سال فعاليت منطقه ي 354 الف لاينز در ايران است. مجمع جهاني لاينزها حوزه ي فعاليت خود را به چند منطقه تقسيم كرده بود و باشگاه هاي لاينز ايران در منطقه ي 354 قرار داشتند. خود اين منطقه نيز از نظر جغرافيايي به چند قسمت تقسيم شده بود كه با حروف ابجد نشان داده مي شدند. منطقه ي 354 الف، حوزه ي فعاليت باشگاه هاي تهران را در بر مي گرفت و از سال 1353 منطقه 354 د از الف منشعب شده بود اما حدود جغرافيايي آن و منطقه هاي 354 ب و ج در دست نيست ".
اعضاي باشگاه هاي لاينز همچون روتارين ها و فراسون ها ادعاي عدم مداخله در امور سياسي را دارند (در اينجا سندي از ساواك آورده ايم كه خلاف اين ادعا را ثابت مي كند) و حوزه ي فعاليت آن ها مسائل اجتماعي و اقتصادي و خدماتي و فرهنگي است. باشگاه هاي لاينز برخلاف روتاري سخت گيري چنداني در عضويت چند نفر از مديران و اشخاص برجسته ي يك شغل و صنف ندارند. از اين رو در اين نوع باشگاه ها ممكن است از يك صنف چند نفر عضويت پيدا كند.
ساواك با زير نظر گرفتن فراماسونرهايي از جمله حسين علاء به اطلاعاتي دست مييابد:
براساس سند شماره ي 2:
گزارش ساواك 21862/31 تاريخ وصول خبر: 29/2/41
منبع خبر: مأمور ويژه تاريخ گزارش: 31/2/41
تقويم: ب- ا
يكي از محارم سردار فاخر حكمت اظهار مي داشت كه مسافرت هاي حسين علاء وزير دربار شاهنشاهي به فارس و شيراز كه ظاهراً تحت عنوان سالگرد "انجمن لاينز " صورت گرفته به منظور انجام مأموريت سياسي و مخفي است.
مشاراليه افزود انجمن لاينز كه يكي از شعبات لژ بزرگ فراماسونري انگلستان است تحت عنوان انجام كارهاي عام المنفعه بزرگ ترين دستگاه خبري دولت انگلستان در كشورهاي دنيا محسوب مي شود و آقاي علاء وزير دربار شاهنشاهي كه خود از فراماسونرهاي معروف و از اعضاي لژ بزرگ لندن هستند و رياست جوامع فراماسونري ايران را به عهده دارند، در اين مسافرت به توصيه ي مقامات انگلستان دستورات محرمانه اي به مأمورين نفوذي انگلستان در فارس كه اكثراً بين عشاير داراي نفوذ و رهبري هستند صادر خواهد كرد، زيرا ممكن است روابط شاهنشاهي و دولت آقاي اميني كه به صورت مبارزه ي سياست انگلستان و آمريكا در ايران در آمده است، وضع نامساعدي به خود گيرد. بدين ترتيب عشاير فارس طبق تعليماتي كه آقاي علاء به آن ها خواهند داد براي دولت مركزي اشكالات بزرگي فراهم خواهند كرد. گوينده افزوده است كه اكثر رجال فارس و سران عشاير اين منطقه غالباً فراماسون و تابع دستورات لژ بزرگ لندن هستند و طبعاً تابع نظر و دستورات آقاي علاء خواهند بود و قرار است آقاي علاء مدت 6 روز به عنوان بازديد از تخت جمشيد در آن جا اقامت نموده و جلساتي با حضور دوستان خود تشكيل داده و سپس به كازرون و بوشهر و لارستان عزيمت نموده و به اين طريق مقدمات شورش عشاير را عليه دولت فراهم نمايند.
مهر فوق محرمانه در سند فوق زده شده است
رهبر عمليات سامعي
يكي از باشگاه هاي وابسته به لاينز باشگاهي به نام " كي واني " است. فكر ايجاد اين باشگاه توسط آلن براون يكي از سرشناسان فراماسونري و جوزف پرانس در شهر ديترويت از قوه فعل در آمد، اما به علت عدم موفقيت آن را رها كردند. سپس در سال 1915 در ايالت ميشيگان فعاليت خود را از سر گرفتند و در سال 1918 " اتحاديه ي ملي باشگاه هاي كي - واني " در آمريكا شكل گرفت. كي - وان در اصل كلمه اي هندي است.
انجمن تسليح اخلاقي
مركز تسليح اخلاقي در شهر مونتروي سوئيس است و در سال 1327 شمسي يكي از رؤساي آن به نام "بوخمن " شعبه ي آن را در ايران افتتاح كرد و از سال 1328 عده اي از فراماسونرهاي ايراني جذب اين انجمن شدند. اين انجمن ابتدا مجله اي به نام اميد و سپس مجله ي شورش يا رنسانس را به زبان فارسي انتشار داد كه به رايگان توزيع مي گرديد.
بعضي از اعضاي اين انجمن از استادان دانشگاه هاي تهران بودند كه عبارتند از:
1. دكتر علي اصغر آزاد استاد دانشكده ي پزشكي
2. دكتر رعدي استاد دانشكده ي ادبيات
3. دكتر چهرازي استاد دانشكده ي پزشكي و عضو لژ فرانسه
4. دكتر منصور پورسينا استاد دانشكده ي پزشكي
5. دكتر علي اصغر حكمت استاد دانشكده ي ادبيات و عضو لژ ستاره سحر
6. دكتر رضا زاده شفق استاد دانشكده ي ادبيات
7. دكتر احمد متين دفتري استاد دانشكده ي حقوق و علوم سياسي
8. دكتر علي اكبر مجتهدي استاد دانشكده ي ادبيات، عضو لژ تهران و مؤسس مدرسه عالي علوم سياسي
هدف ظاهري اين انجمن، گسترش اصول اخلاقي و پاك كردن اخلاق از هر عنصري است كه منجر به ناپاكي گردد. اين اخلاق بايد جهاني شود و همه ي مردم مجهز به اين اخلاق شوند. ارزش هاي اخلاقي بايد براي همه يكسان شود تا آدميان اختلافات خود را كنار بگذارند. چگونگي برگزاري جلسات اين انجمن از طريق مطبوعات به اطلاع مردم مي رسيد بنابراين حالت نيمه مخفيانه داشت. به اطلاعيه ي زير كه به وسيله ي روزنامه اطلاعات منتشر شده است توجه فرماييد:
جلسات تسليح اخلاقي ايران
در هفته ي گذشته دو برنامه از طرف بنياد تسليح اخلاقي ايران اجرا گرديد. نخستين برنامه در تالار اجتماعات دانشكده ي ادبيات دانشگاه اصفهان با حضور استاندار و مسئولان سازمان هاي دولتي و ملي، استادان دانشكده و دانشجويان اجرا گرديد. پس از افتتاح جلسه به وسيله كفيل دانشكده ي ما يكي از اعضاي بنياد تسليح اخلاقي پيرامون ايمان به حق يا عامل اصلي ترقي جامعه سخنراني مؤثري ايراد كرد. سپس فيلم جالبي از محصول تسليح اخلاقي جهاني به زبان فارسي نشان داده شد.
جلسه ي دوم در تالار موزه ايران باستان در تهران برگزار شد كه در ابتدا پيرامون رسالت اسلام در تكميل فضايل اخلاقي سخنراني به عمل آمد و بعد فيلمي از محصول جهاني تسليح اخلاقي به زبان فارسي نشان داده شد كه در آن نقش مؤثر خانواده در پرورش نيروي اخلاقي جوانان براي حضار تشريح شد.
جمعيت برادري جهاني
اين جمعيت در سال 1950 به وسيله ي دكتر كلينچي و پروفسور كامپتون در كاخ يوتسكو شكل گرفت. دكتر كلينچي استاد اعظم لژهاي فراماسونري آمريكا مي باشد. وي و پرفسور كامپتون كه يكي از طراحان بمب اتمي است در سال 1337 به تهران آمدند و مركز جمعيت را تأسيس كردند.
هدف اين جمعيت برادري بين پيروان مذهب مختلف از جمله يهوديت و مسيحيت و اسلام بود، آن ها هم چنين تلاش مي كردند كه اختلاف بين فرقه هاي وابسته به اديان را حل كنند. مثلاً در ايران اعلام داشتند كه مي خواهند مطالب زننده اي را كه در كتب درسي فارسي عليه مذهب اهل تسنن وجود دارد حذف كنند و تدريس فقه تسنن را در دانشكده ي معقول و منقول رايج كنند.
در ابتدا رياست جمعيت به عهده ي حسين علاء نخست وزير اسبق و عضو لژ فراماسونري مهر بود و شجاع الدين شفا معاون فرهنگي دربار شاهنشاهي به دبير كلي آن رسيد.
يكي ديگر از اهداف آن ها ايجاد حكومتي جهاني بود، كه مافوق حكومت هاي ملي باشد و نيز خواهان اين بودند كه اعلاميه ي حقوق بشر به صورت قانوني در همه جوامع اجرا شود.
تعدادي از استادان دانشگاه هاي تهران كه عضو اين جمعيت بودند عبارتند از:
1. دكتر علي اكبر سياسي رئيس دانشگاه تهران
2. دكتر ذبيح الله صفا رئيس دانشكده ي ادبيات و عضو لژ فراماسونري تهران
3. دكتر مهدي صناعي رئيس آزمايشگاه هاي دانشگاه تهران و عضو لژ ابن سينا
4. دكتر يحيي مهدوي استاد دانشكده ي ادبيات و عضو لژ كوروش
5. دكتر احمد هومن استاد فلسفه ي دانشگاه تهران و عضو لژ مولوي
6. دكتر علي اصغر حكمت استاد دانشكده ي ادبيات و عضو لژ ستاره سحر
7. دكتر جهان شاه صالح استاد دانشكده ي پزشكي و رئيس كلوپ روتاري تهران
8. دكتر رعدي استاد دانشكده ي ادبيات
9. كه حزب مردم به رهبري پروفسور يحيي عدل استاد دانشكده ي پزشكي افكار اين جمعيت را تبليغ مي كرد و خواهان اجراي اعلاميه ي حقوق بشر بود.
بعضي از استادان دانشگاه هاي تهران كه در رأس اين حزب قرار داشتند عبارتند از:
1. دكتر حسن افشار استاد دانشكده ي پزشكي دانشگاه تهران
2. دكتر احمد فرهادي رئيس دانشگاه تهران
3. مهندس محسن فروغي رئيس دانشكده ي هنرهاي زيبا و عضو لژ تهران
4. دكتر موسي عميد رئيس دانشكده ي حقوق دانشگاه تهران
5. دكتر حسن ستوده تهراني
طرز تفكر جمعيت برادري جهاني
در سند شماره ي 5 موجود در سازمان مدارك اسناد انقلاب اسلامي درباره ي خط فكري طرفداران حكومت جهاني چنين آمده است:
اساس طرفداري از حكومت متحده ي جهاني يعني حكومتي كه سلطه ي آن فوق سلطه ي ملت ها باشد بر اين انديشه استوار است كه برخي شكل جامعه ي انساني را در قالب اقوام و ملل ناديده مي گيرند و به جاي آن كه اصالت ملت ها را درك كنند و افراد را اجزايي از وجود ملت ها در نظر آورند، فرد را اصيل مي پندارند و سازمان هاي ملي را زايد مي دانند و چنين گمان مي كنند كه جنگ ها ناشي از وجود سازمان هاي ملي است و لذا عقيده دارند كه بهتر است نوع انسان حكومت واحدي را تشكيل دهند تا ديگر جنگ و جدال از ميان برود.
طرفداران حكومت جهاني در شرايط كنوني و براي خالي نبودن عريضه مي گويند كه ما به استقلال ملي عقيده داريم منتهي مي خواهيم يك سازمان بين المللي كامل تر از سازمان ملل متحد به وجود آيد تا بتواند ضامن صلح باشد و اختلافات ملل را حل كند .آنها براي رسيدن به هدف خود پيشنهاد زير را مطرح مي كنند:
طرح گرنويل كلارك ( يكي از اعضاي طرفدار حكومت متحده ي جهاني )- بر اساس اين طرح وضع كنوني سازمان ملل متحد كه در آن هر دولت يك رأي دارد صحيح نيست. بنابراين ما بايد عامل جمعيت را در نظر بگيريم و به كشورهاي عضو شوراي امنيت يعني آمريكا، شوروي و چين كه پر جمعيت هستند 30 رأي و به انگليس و فرانسه 15 رأي و به كشورهاي متوسط 10 رأي و به كشورهاي كوچك يك رأي بدهيم.
اگر به طرح فوق به دقت بنگريم متوجه مي شويم كه طرفداران حكومت متحد جهاني چگونه زمينه را براي افزايش قدرت كشورهاي بزرگ فراهم مي كنند و عجيب است كه در دهه ي چهل در ايران بعضي از استادان دانشگاه و رجال، با تشكيل يك فراماسونري جديد و با استفاده از محل مجلس سنا و دانشگاه تهران در صدد برآمدند تا با اصل رأي مساوي ملت ها در سازمان ملل مبارزه كنند و بلكه بتوانند براي آمريكا و شوروي 30 رأي و براي انگلستان و فرانسه 15 رأي در برابر يك رأي ايران دست و پا كنند.
طرح ديگري كه مورد علاقه ي جمعيت طرفداران حكومت متحده ي جهاني است، طرح رالي كلبراستوم است. به موجب اين طرح كشورهاي جهان ابتدا بايد تشكيل فدراسيون هايي را بدهند و سپس فدراسيون ها از ميان خود هيأت عامله ي جهاني را انتخاب كنند. آن چه كه در اين طرح جالب است تركيب فدراسيون هاست. اين فدراسيون عبارتند از 1. آمريكا 2. شوروي 3. انگلستان و ممالك مشترك المنافع 4. چين كمونيست 5. فرانسه.
منبع: كتاب نفوذ فراماسونري در مديريت نهادهاي فرهنگي ايران
حضور بهائيت در انجمنهاي ماسوني و شبه ماسوني
نویسنده : علي رجبي
فراماسونري ، بهائيت ، استعمار
با دستگيري و اعدام باب و وقوع حوادث خونين در ايران (در خلال سالهاي 1264 و 1265ق) نظير ترور آيت الله شهيد ثالث و آشوب در نقاط مختلف ايران (مازندران، زنجان و نيريز) مقارن با سالهاي نخست سلطنت ناصرالدينشاه، اوضاع كشور بسيار آشفته شد و حمايت پنهان و آشكار بيگانگان از عناصر شورشي، بر پيچيدگي اوضاع افزود. اما اقدامات قاطع اميركبير در سركوب غائله، عرصه را بر آنها تنگ كرد و توانست موج ناآراميهاي ناشي از شورش مسلحانه بابيان را مهار كند. اتباع باب كه بعد از اعدام او بر سر جانشيني دچار درگيريهايي شده بودند در 1268ق ناصرالدينشاه را با هماهنگي برخي از سران حكومت نظير ميرزا آقاخان نوري ترور كردند كه البته به جايي نرسيد و توطئهگران (از جمله حسينعلي بهاء) دستگير شدند. حمايت جدي سفارت روسيه و شخص سفير، پرنس دالگوروكي، از بهاء باعث شد كه او همچون يك تحت الحمايه روس از زندان و اعدام نجات يافته و در 1269 تحتالحفظ به بغداد منتقل شود. بهاء با همكاري برادرش (يحيي صبحازل) كه او نيز خود را به بغداد رسانده بود موفق شد بابيان را گرد خود جمع كند و به فعاليتهايسوء خويش ادامه دهد. در فاصله 1270ــ1280ق اتفاقات مهمي در ايران رخ داد كه از جمله آنها ميتوان به واقعه تجزيه هرات و افغانستان از ايران، تأسيس فراموشخانه فراماسونري ملكم خان و انحلال آن، ورود مانكجي ليمجي هاتريا (رئيس سازمان اطلاعاتي انگليس در ايران) به كشورمان در 1270ق و ملاقاتش در 1280ق با حسينعلي بهاء در بغداد اشاره كرد.
با سرخوردگي بابيان از عدم موفقيت در سرنگوني قاجاريه و آشنايي آنها با افكار و تحركات اعضاي محفل فرهنگي مانكجي نظير شاهزاده جلالالدين ميرزا، آخوندزاده، ميرزا ملكمخان، ميرزا حسينخان سپهسالار و...، تغييراتي در روش فكري ايشان به وجود آمد و آنها با افكار ماسوني و ليبرالي آشنا شدند. بابيان در ادرنه با افكار آخوندزاده (يعني همان بالگونيك فتحعلي آخوندوف: دستيار نايب السلطنه روسيه در قفقاز اشغالي، و يكي از مروجين فراماسونري در ايران) آشنا شدند. آنان با ديدن مكاتيب جلالالدوله و كمالالدوله اثر آخوندوف پي بردند غير از دعاوي باب، حرفهاي ديگري نيز از جمله افكار ضدديني آخوندوف و ملكم وجود دارد كه در ايران رواج يافته است. نفوذ سپهسالار و ملكم در حلقه اطرافيان ناصرالدينشاه به آنان آموخت كه اگر راه شورش مسلحانه مسدود است، از راه ديگر هم ميتوان به مقصود رسيد.
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093241.jpg
آنان با تدوين كتاب «تاريخ جديد» كه صورت اصلاح شده «تاريخ قديم» بابيان بود واژههاي تند بر ضد شاه قاجار و برخي عوامل حكومت را حذف يا تعديل كردند و در عوض، همصدا با امثال آخوندوف، حملات پيشين خود به روحانيت را شدت بخشيدند. آنها با استفاده از روش ملكم و آخوندزاده، دست به تأليف رسالههاي جديدي مانند مقاله سياح يا رسالات ديگري به تقليد از روش رساله «شيخ و رفيق» زدند. ملكمخان مؤسس فراموشخانه در ايران با حسينعلي بهاء ارتباطاتي داشت. بر طبق گزارش ركنالدوله به امينالسلطان در 1308ق، ملكم در عكا با بهاء ديدار و مذاكره داشته است.1 عباس افندي نيز بعدها طي نوشتهاي تلويحاً از زحمات ملكم تقدير و از اينكه دوستانش حق او را پاس نداشتند اظهار تأسف ميكند.2
ارتباط بهاء با مانكجي، كه يكي از مهمترين پلهاي ارتباط بين بهائيان با فراماسونها و دولت بريتانيا بود، بسيار مهم است. جايگاه سياسي / اطلاعاتي مانكجي در تحولات ايران، عضويتش در لژهاي ماسوني هندوستان و راهاندازي فراموشخانه توسط و به تشويق اعضاي محفل او در ايران و حضور برخي از بابيان در اين سازمان مخفي و فوق سري جاسوسي، حكايت از تجمع همه براندازان فعال، در تشكيلاتي مخفي ميكرد كه مبارزه با اديان وحياني و نفوذ در شئون سياسي و فرهنگي و اقتصادي ملتهاي مسلمان را با ادبياتي جديد و نوين مبتني بر اومانيسم، وحدت عالم انساني، حكومت واحده بشري و... تعقيب ميكردند. نقش مانكجي در تدوين تاريخ باب و بهاء و اشتغال بهائيان در تجارتخانه او، ارتباط سران بهائيت را با مانكجي، چهره شاخص فراماسونري در ايران، ثابت ميكند.
حضور تعدادي از بابيان در انجمنهاي مخفي در كنار چهرههاي شاخص فراماسونري و عضويت تعدادي از آنها در فراموشخانه ملكم و لژ بيداري در دوره قاجار و در آستانه مشروطه، حكايت از همنوايي اين دو جريان با هم دارد. حبيب ثابت از چهرههاي مطرح بهائيت، در كتابچهاي تحت عنوان سجن اعظم سخني دارد كه درخور تعمق و پيگيري است. او مدعي است كه اكثريت اعضاي انجمني كه قبل از طلوع آفتاب در دوره مشروطه تشكيل ميشد از بابيها تشكيل ميشدند.3 احتمالاً منظور او انجمن بينالطلوعين است كه افرادي نظير ابراهيم حكيمي، ملكالمتكلمين، سيد جمال واعظ، اردشيرجي و... عضو آن بودند.
حضور جدي بابيان در لژهاي ماسوني و انجمنهاي مخفي شبهماسوني حكايت از ارتباط عميق شاخه ازلي بابيت با فراماسونري دارد. حضور افرادي نظير يحيي دولتآبادي، عليمحمد دولتآبادي، سيد جمال واعظاصفهاني، ملكالمتكلمين و... در لژ بيداري مؤيد اين نظر است. يكي ديگر از بهائياني كه عضو فراماسونري و داراي درجه 33 فراماسونري بود، عليقليخان نبيلالدوله بود كه در لژهاي آمريكا عضويت داشت. وي جايگاهي ويژه در نزد بهائيان داشت و مدتي در سفارت ايران در واشنگتن مشغول كار بود. تعلقخاطر سران بهائيت به فراماسونري، با سفرهاي عباس افندي به اروپا و آمريكا جلوه آشكارتري به خود گرفت. حضور رهبر بهائيان (سر عباس افندي) در لژهاي ماسوني آمريكا و ايراد سخنراني در لژهاي ماسوني و انجمنهاي شبهماسوني تئوسوفي4، گواهي ديگر بر وجوه و اهداف مشترك اين دو فرقه است. اين امر در عملكرد ساير بهائيان نيز مشاهده ميشود، كه ذيلاً به اختصار به مواردي از آن اشاره ميكنيم:
ابوالفضل گلپايگاني، از ياران عباس افندي و از نويسندگان بهائي، در سفر به آمريكا در مجامع فراماسونري حاضر شد و به ايراد سخنراني پرداخت.5 ميرزا محمدرضا شيرازي معروف به پروفسور شيرازي، عضو انجمن تئوسوفي هندوستان، در 1914 با عباس افندي در فلسطين ملاقات كرد و شرح ملاقات و گفنگويش را در بازگشت براي اعضاي انجمن تشريح كرد.6 روحيه ماكسول (بيوه شوقي افندي سومين رهبر بهائيان) در سفر به برزيل از سوي جمعيتهاي وابسته به فراماسونري لاينز، روتاري و تسليح اخلاقي مورد استقبال واقع شد7 و با اعضاي روتاري و لاينز ملاقات نمود.8
علياكبر فروتن (از سران شاخص و فعال بهائيت) به عنوان نماينده بيتالعدل در سفر به هنگكنگ در كلوپ روتاري حاضر و سخنراني كرد.9 اولينگا از ديگر سران بهائيت در سفر به جامائيكا در باشگاه لاينز سخن گفت.10 بهائيان ميكوشيدند اعضاي فراماسونري و تئوسوفي را به بهائيت جذب كنند، از جمله «هارلان اوبر» موفق شد دكتر هرمان گروسمن عضو مجمع تئوسوني را به عضويت بهائيت درآورد.11 بهائيان شهر سااورك برزيل نيز آثار بهائي را در كلوپهاي روتاري و لاينز پخش ميكردند.12 در سفر جمعي از بهائيان به آفريقا، آنان در كلوپ روتاري شهر آروشا حضور يافته و با اعضاء [درباره بهائيت] صحبت كردند.13 در 1332 بهائيان جشن صد سالگي فرقه خود را در اقدامي معنادار در سالن بزرگ لژ فراماسونري آمريكا به نام «معبد مدينه» برگزار كردند.14 مجله روتاري اسرائيل به مناسبت صدمين سال تأسيس خود پشت جلد مجله، عكس حسينعلي نوري را چاپ كرد و قسمتي از آثار او را نيز در مجله درج نمود.15
در سالهاي نهضت ملي شدن نفت، شاهد تشكيل لژ همايون در ايران هستيم كه يكي از كاركردهاي اصلي آن مقابله با نهضت ضد استعماري نفت، و جاسوسي براي انگليس بود. يكي از اعضاي اين لژ دكتر ذبيح قربان از اعضاي فرقه بهائيت بود كه نفوذ فراواني در شيراز داشت. او رئيس دانشكده پزشكي دانشگاه شيراز و عضو مؤسس لژ ديگري به نام حافظ نيز بود.16 قربان در رژيم پهلوي، تا رياست دانشگاه شيراز نيز بالارفت. او داراي پنجاه سمت رسمي و غيررسمي در كشور بود. وابستگي وي به بريتانيا به قدري آشكار بود كه مردم شيراز هنگامي كه كنسولگري انگليس در شيراز مدتي تعطيل شد ميگفتند: احمق آن كس است كه با بودن قربان از تعطيل كنسولخانه خوشحال شود!17 ذبيح قربان با همكاري مستر شارپ انگليسي (كشيش كليساي شمعون غيور شيراز) آرم دانشگاه شيراز را با استفاده از علائم مسيحيت صهيونيستي (سپر عيسويان در جنگهاي صليبي عليه مسلمانان) سفارش داد كه استاد محيط طباطبايي از آن پرده برداشت.18
اميرعباس هويدا، بهائي ديگري است كه به عضويت لژهاي ماسوني درآمد و بيش از 13 سال نخستوزيري رژيم پهلوي را عهدهدار بود. جد و پدرش از بهائيان مشهور بودند (جدش محرم راز بهاء و عباس افندي بود). هويدا نيز در لژ فروغي عضويت داشت.19 در دوره نخستوزيري او بهائيت توانست اركان دولت و نظام را درچنگ خود گيرد و عضو لژ بزرگ ايران و موقعيت خود را تقويت كند. منصور روحاني، عضو كابينه هويدا، و وزير آب و برق و كشاورزي و منابع طبيعي، ديگر بهائي ماسن آن روزگار بود. او عضو لژهاي مولوي، سعدي و مشعل بود و در كلوپ روتاري نيز عضويت داشت.20 همچنين، داراي رابطه نامشروع با وقيحترين خواننده زن عصر پهلوي (عهديه) بود، كه از بازگوكردن اسناد تكان دهنده آن شرم داريم. منوچهر تسليمي، ديگر بهائي فراماسون و عضو لژ ابنسينا بود كه در آن لژ به مقام سرپرست اول و قائممقام استاد اعظم رسيد. وي،كه در 1339 دبير لژ مولوي نيز شد، در كابينه هويدا عهدهدار وزارت بازرگاني و اطلاعات بود. عباس آرام وزير خارجه كابينه، ديگر بهائي فراماسون دستگاه پهلوي بود كه در لژ ستاره سحر عضويت داشت.21 اين موارد، شمهاي از ارتباط بهائيت و فراماسونري در ايران بود كه به آن پرداختيم.
ارتباط سران بهائيت با فراماسونري در جهان، موضوعي است كه تحقيق و تعمق بيشتري ميطلبد. فراماسونري و بهائيت در ايران و جهان اسلام، داراي اهداف مشترك بوده و از منشاء مشتركي نيز حمايت ميشوند. خاستگاه اصلي فراماسونري، انديشههاي (در گوهر) صهيونيستي و آرمانهاي صليب ــ صهيون و به اصطلاح رايج: مسيحيت صهيونيستي است. از سوي ديگر، پيوند عميق سران بهائيت با صهيونيسم و خدمات آنان به مسيحيت صهيونيستي، باعث نزديكي اين دو جريان به يكديگر شده است. استعمار ميكوشد از اين دو، به مثابه ابزاري جهت شكستن اقتدار و صلابت فرهنگي جهان اسلام، و نفوذ در اركان حكومتهاي سرزمينهاي اسلامي، سود جويد ــ واقعيت تلخي كه، مقابله با آن، هوشياري نخبگان سياسي و فرهنگي جهان اسلام را طلب ميكند.
پی نوشت ها :
1. ابراهيم صفايي، پنجاه نامه تاريخي، دوران قاجاريه، ص 121
2. مائدههاي آسماني، 9/144
3. اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، اسناد حبيب ثابت
4. آهنگ بديع، سال سوم، ش 15 و 16، ص 16
5. آهنگ بديع، سال هشتم، ش 6 و 7، ص 128 6. آهنگ بديع، س 21، ش 7 و 8، ص 208
7. اخبار امري، سال 1347، ش 3، صص 186-187
8. اخبار امري، سال 1347، ش 6 و 7، ص 447
9. اخبار امري، سال 1356، ش 2، ص 77
10. اخبار امري، سال 1349، ش 12، صص 332-333
11. آهنگ بديع، سال 18(1342)، ش 1، ص 27
12. اخبار امري، سال 1347، ش 6 و 7، ص 457
13. اخبار امري، سال 1353، ش 6، صص 176-177
14. آهنگ بديع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 114
15. اخبار امري، سال 1351، ش 1
16. رائين. فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج 3، ص 380
17. همان، ص 385
18. همان، ص 385
19. رائين، همان، ص 680
20. همان، ص 375 و اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
21. رائين، ج 3، ص 527.
منبع:نشريه ياد ايام - شماره 29
داستان حقيقي كابالا
نویسنده : هارون يحيي
مترجم : باران خردمند
سِفر خروج عنوان دومين كتاب تورات است. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بنياسرائيل از مصر تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته شده است. فرعون بنياسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آنها رضايت نميداد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش نازل ميشد، اندك اندك تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بنياسرائيل شبي گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آنها حمله كرد اما خداوند به وسيله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آنها را حفظ كرد.
ما شرح قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر ميپذيريم، چون متن تورات بعد از وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهمترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري است كه در پنج كتاب تورات: سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين موسي(ع) پايان مييابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ آن حضرت به كتاب اضافه شده است.
در قرآن، دربارة شرح مهاجرت بني اسرائيل از مصر و در ديگر داستانهاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد. داستان به طور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمتها و اسرار بسياري در خلال آن آشكار مينمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آنها به درسهاي بيشماري برميخوريم.
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093251.jpg
گوساله طلايي
چنانچه در قرآن آمده است از مهمترين حقايق مربوط به مهاجرت بنياسرائيل از مصر، طغيانشان عليه مذهبي است كه خدا به آنها وحي مينمود؛ در حالي كه قبلاً به كمك خدا از زير بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بنياسرائيل قادر به درك توحيدي كه موسي(ع) از آن سخن ميگفت نبودند و دمادم به سمت بتپرستي گرايش مييافتند. قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح ميدهد:
و ما بنياسرائيل را از دريا عبور داديم. آنها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش بتهاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه اينها خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده ميگيريد.]» اين مردم [بتپرست] محكوم به نابودي هستند و اعمالشان نيز باطل است.1
بني اسرائيل با وجود هشدارهاي موسي(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آنها را ترك كرد تا به تنهايي از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام «سامري» با سوء استفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير خاكستر تمايل بنياسرائيل به بتپرستي را شعلهور ساخت و آنها را متقاعد كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند:
موسي خشمگين و غمگين به سوي قوم خود بازگشت و سرزنشكنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آنچنان طولاني شد [كه شما طغيان كرديد] يا ميخواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعدة خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟
آنها گفتند: «ما به ميل و اختيار خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينتآلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بوديم از خود دور ساختيم و اين گونه به پيشنهاد و رأي سامري آنها را در كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوب شده مجسمة يك گوساله را ساخت كه صداي گوساله هم از آن شنيده ميشد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري است»].2
چرا بنياسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بتها و پرستش آنها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعهاي كه قبلاً هرگز به بتپرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بيمعنايي چون ساختن بت و پرستش آن نميزند. تنها كساني كه بتپرستي ميل طبيعي در درونشان است ممكن است به آن ايمان آورند.
با اين حال بنياسرائيل مردمي بودند كه از زمان جدشان ـ ابراهيم(ع) ـ به خداي واحد ايمان داشتند. نام «اسرائيل» يا «پسران اسرائيل» اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) ـ نوه ابراهيم(ع) ـ اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بنياسرائيل (يهوديان) از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: ابراهيم، اسحاق و يعقوب(ع) به ارث برده بودند، حفاظت ميكردند. آنها با يوسف(ع) به مصر رفتند و با اينكه در ميان مصريان بتپرست ميزيستند، مدتهاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند. از داستانهاي قرآن چنين برميآيد كه آنان در زماني كه موسي(ع) بر آنها ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه ميتوان كرد اين است كه بنياسرائيل با وجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت تأثير مردم كافري كه در ميان آنها زندگي ميكردند قرار گرفتند و شروع به تقليد از آنها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بتپرستي اقوام بيگانه نمودند.
با نگاه به اسناد تاريخي پي ميبريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر بنياسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجهگيري اين است كه گوسالة طلايي كه بنياسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در حقيقت نسخه عيني از «هاثر» (Hathor) و «افيس» (Aphis)، بتهاي مصريان بود. «ريچارد رايفد»، نويسنده مسيحي كتاب زمان طولاني زير آفتاب در كتاب خود مينويسد:
هاثر و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر ميباشد. گوساله طلايي كوه سينا مدرك كاملاً اثبات شده اين موضوع است كه ضيافت ذكر شده به خورشيدپرستي مربوط بوده است.3
نفوذ بتپرستي مصر به بنياسرائيل در مراحل متفاوتي روي داد. در نتيجة رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي ظاهر گشت و همان طور كه در آية بالا بيان شد، آنچه آنها به پيامبر خود گفتند:
اي موسي! همچنانكه خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرفهاي تو را باور نميكنيم.4
آشكار ميكند كه به پرستش موجودي مادي كه قابل ديدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان ميپرستيدند.
گرايش بنياسرائيل به بتپرستي مصر باستان بسيار بااهميت است و بينش خاصي را در ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم ميآورد. زماني كه به دقت به اين دو موضوع توجه ميكنيم، خواهيم ديد كه در سر منشأ بتپرستي مصر باستان، فلسفة ماديگرا وجود دارد.
از مصر باستان تا كابالا
بنياسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع به ساختن شبه بتهايي از آنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آنها پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات نداشتند. مسلماً اين موضوع را نميتوان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي از آنان بتپرستي مصر باستان را پذيرا شدند. در واقع آنان عقايد «كاهنان مصر» (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل ميداد ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با آن آشنا گرديد «كابالا» نام داشت. ساختار كابالا درست مانند نظام كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن را جادوگري تشكيل ميداد. جالبتوجه است كه توضيح كابالا دربارة آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً متفاوت ميباشد و تفسيري ماديگرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود ابدي ماده عقيده دارد. «مورات از جن» فراماسون ترك در اين باره ميگويد:
پيداست كه كابالا سالها قبل از تورات به وجود آمد. مهمترين بخش تورات نظريهاي دربارة پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار متفاوت ميباشد. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام «سفيراث» و به معناي «دايره» يا «مدار» با ويژگيهاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد آنها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومة شمسي بودند و بقيه نمايانگر انبوه ستارگان فضا اين مشخصه كابالا نشان ميدهد كه به اصول اعتقادي نجومي مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.5
يهوديان با پذيرش عقايدي سري و ماديگراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري استوار بودند، از احكام تورات چشمپوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز ديگر بتپرستان را پذيرا شدند و در نتيجه كابالا به تعاليمي پنهاني در يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود. «نستا، اچ، وبستر» نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبشهاي ويرانگر مينويسد:
جادوگري را كه ما ميشناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بني اسرائيل اجرا ميكردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالعبينان و غيبگويان خود را داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرينهايي كه در قانون موسي(ع) عليه جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و با تدبير خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبة فكري كابالاي يهودي از فلسفة مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث ضد كابالاها كه ميگويند آنچه ما امروز از كابالا ميدانيم صددرصد يهودي نيست توجيه پذير است.6
در قرآن آيهاي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره ميكند. خداوند ميگويد بنياسرائيل تشريفات و آيينهاي جادوگري و شيطاني را از منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم ميدادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي ميكردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.» ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري مي آموختند كه ميتوانستند ميان زن و شوهر جدايي بيفكنند. آنها [علي رغم نصايح فرشتگان] همان درسهايي را ميآموختند كه به جاي سود براي آنها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست خداوند نميتوانستند به آدمها ضرري بزنند و آنها خود ميدانستند كه هر كس خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهرهاي از بهشت نصيب او نخواهد شد و بسيار بد بود بهايي كه [آيندة] خود را بدان ميفروختند، اگر عقل خود را به كار ميبستند.7
اين آيه اعلام ميكند كه برخي يهوديان، با آنكه ميدانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بتپرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و به عبارت ديگر ايمان خود را رها كردند.
حقايق اين آيه مهمترين خصوصيات يك جدال را در تاريخ يهود شرح ميدهد. در اين جدال از يك سو پيامبراني كه از سوي خدا براي يهوديان فرستاده شده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از فرهنگ شركآميز پرداختند و به جاي پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي آنان پيروي نمودند.
اصول الحادي كه به تورات افزوده شد
قابل توجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان) به گناهان يهوديان منحرف اشاره شده است. در كتاب غميا، كه نوعي كتاب تاريخي در ميان عهد عتيق ميباشد، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به توبه مينمايد:
و بنياسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده، ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات «يهوه» ـ خداي خود ـ را خواندند و ربع ديگر را اعتراف نموده و يهوه ـ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به آواز بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند.8
و آنان [پدران ما] بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت ميآورند، تا به سوي تا بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش نزد تو استغاثه نمودندو ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيم خود نجات دهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيمت بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت نكردند و به احكام تو كه هر كه آنها را به جا آورد از آنها زنده ميماند، خطا ورزيدند كه و دوشهاي خود را معاند و گردنهاي خويش را سخت نموده اطاعت نكردند.
... اما بر حسب رحمتهاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي.9 و الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه ميداري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما وارد شده است عادل هستي زيرا تو به راستي عمل نمودي اما ما شرارت ورزيدهايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت نكردند.10
اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را به بازگشت به ايمان به خدا شرح ميدهد اما در طول تاريخ يهود به تدريج بخش ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعتآميز بتپرستان نشأت گرفتهاند. به عنوان نمونه؛
ـ در كتاب اول تورات گفته شده «خدا جهان را در شش روز از هيچ آفريد.» اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس ميگويد: «خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت.» اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و با عقيده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت ميدهد منطبق ميباشد. خداوند در آيهاي از قرآن ميگويد:
و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آنهاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگيآور نبود.11
ـ در ديگر بخشهاي تورات نيز نوشتههايي وجود دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخشهايي كه ضعفهاي انسان به دروغ به خداوند نسبت داده شدهاند و خداوند مسلماً فراتر از اينهاست. اين نوع قائل شدن جنبة انساني براي خداوند شبيه عمل كافران است كه ضعفهاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت ميدادند.
يكي از اين ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا ميكند يعقوب(ع) ـ جد بنياسرائيل ـ با خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري قومي به بنياسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان كافران ساخته شده است.
ـ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا به عنوان خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بنياسرائيل است، با اينكه خداوند، رب و پروردگار جهان و همة انسانها ميباشد. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت ميكند، مطابقت مينمايد.
ـ در بعضي كتب عهد قديم، به عنوان نمونه كتاب يوشع بن نون(ع)، يهوديان به انجام اعمال خشونتآميز و موحش عليه غيريهوديان امر شدهاند. فرمان به قتلعام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان داده شده است. اين نوع وحشيگري بيرحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و يادآور بربريت فرهنگهاي ملحدي كه خداي اسطورهاي جنگ را ميپرستيدند، ميباشد. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كردهاند؟ حتماً بايد منبعي براي آنها وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بودهاند كه نسبتي بيگانه از تورات را پذيرفتهاند، محترم شمردهاند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه در گذشته به آن برخوردند، تغيير دادهاند.
در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد مصريان باستان و ديگر بتپرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد. كاباليستها ادعا ميكنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در تورات ميپردازد. اما در واقع چنانكه «تئودور ريناچ» مورخ يهودي كابالا ميگويد، «كابالا سمي است كه به رگهاي يهوديت وارد ميشود و آن را كاملاً در بر ميگيرد.»12
بنابراين كشف آثار ايدئولوژيهاي ماديگراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.
كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش
خداوند در قرآن بيان ميكند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسانها نازل شده است:
ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم.13
بنابراين تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر ميباشد. اما تورات اصلي، امروز موجود نيست. آنچه امروز در اختيار داريم نسخة تغيير يافته تورات ميباشد كه به دست بشر تحريف شده است.
قابل توجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛ در هر دو خداوند به عنوان خالق جهان شناخته شده، مطلق است و از آغاز وجود داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بيجان، بشر و همه موجودات زنده را خلق كرده و شكل داده است.
با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير كاملاً متفاوتي برميخوريم. تعاليم آن دربارة خدا كاملاً مخالف «حقيقت آفرينش» است. محقق آمريكايي «لنس اس. اوينز» در يكي از كتب خود دربارة كابالا ديدگاه خويش را دربارة ريشة احتمالي اين تعاليم چنين بيان ميكند:
تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي دربارة خدا ارائه ميدهد كه بسياري از آنها از ديدگاه «ارتودوكس» منحرف شناخته شدهاند.
اصليترين انگارة دين يهود اين است كه «خداي ما يكي است.» اما كابالا ادعا ميكند در حاليكه خدا در درجة اعلي و به صورت يگانهاي توصيفناپذير ـ كه در كابالا Einsof به معناي «لايتناهي» ناميده ميشود ـ وجود دارد، يكتاييش لزوماً در تعداد زيادي صورت الهي تجلي يافته:
تعدد خدايان كاباليستها اين را «سيفراث» (sefrroth) به معناي چهرههاي خدا مينامند، چگونگي نزول خداوند از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليستها بسيار در آن تعمق كردهاند. بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را براي مشرك خواندن كاباليستها باز ميكند؛ اتهامي كه آنها را به تندي و نه كاملاً با موفقيت رد كردهاند.
در خداشناسي كاباليستها نه تنها ديدگاه تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته: "Hokhmah "، "Binah ": پدر و مادر آسماني كه اولين شكلهاي خدايي بودند. كاباليستها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً از استعارههاي جنسي استفاده ميكنند.
از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلق شده بلكه خود به گونهاي موجودي خدايي است. اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مينمايد:
كابالا تصوير پيچيده خدا را به گونة ديگري نيز نشان ميدهد: موجود يگانهاي شبيه انسان، به گفتة يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونة اولية آن بود. انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد.
يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد ميكند و ميگويد:
در زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه به صورت يكسان 45 است. بنابراين بر اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. به اين ترتيب اعلام ميشود كه همة انسانها در بالاترين درجة درك مانند خدا بودهاند.
چنين خداشناسي، گونهاي از اسطورههاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود است. كاباليستهاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كردهاند كه حتي ميكوشند بشر را خدا بخوانند. به علاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نه تنها خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل ميشود و ديگر اقوام انسان به شمار نميروند. در نتيجة اين انديشة فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي اطاعت و فرمانبرداري از خدا بنا شده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و غرور يهودي بود. كابالا علي رغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.
يك نكته جالب توجه ديگر دربارة تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگارههاي كفرآميز مصر باستان است. چنانكه در صفحات قبل بحث نموديم، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته. به عبارت ديگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود ميدانستند. كابالا نيز از همين عقيده دربارة انسان دفاع ميكند و مدعي است انسانها خلق نشدهاند و عهدهدار تنظيم و ادارة وجود خود ميباشند.
به عبارت امروزي، مصريان باستان ماديگرا بودند، كابالا را ميتوان «اومانيسم سكولار» ناميد جالب توجه است كه اين دو مفهوم: مادهگرايي و اومانيسم سكولار، از ايدئولوژيهايي ميباشند كه دو قرن است بر جهان حكمراني ميكنند.
بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كردهاند؟
از شواليههاي مصر تا ماسونها
با اشاره به شواليههاي معبد دانستيم كه اين نظام عجيب صليبيان تحت تأثير يك نهاد سرّي در اورشليم قرار داشت كه در نتيجة آن مسيحيت را رها نمود و به اجراي آداب جادوگري پرداخت. گفتيم كه بسياري از محققان به اين نتيجه رسيدهاند كه اين سر به كابالا مربوط ميشود. به عنوان مثال «اليمنس ليواي» نويسندة فرانسوي كتاب تاريخ جادوگري، شواهد تفضيلي در اين كتاب ارائه ميدهد و اثبات ميكند، شواليههاي معبد اولين گام را در پذيرش تعاليم كابالا برداشتند؛ به عبارت ديگر آنها اين تعاليم را به صورت مخفيانه آموختند.14 بنابراين اصولي ريشهدار مصر باستان به كمك كابالا به شواليههاي معبد منتقل شد.
«آمبرتوايكو» رماننويس معروف ايتاليايي اين حقايق را در چهارچوب يكي از رمانهاي خود نمودار ميسازد. او در داستان خود از زبان شخصيت اصلي چنين بيان ميكند كه شواليههاي معبد تحت تأثير كابالا قرار داشتند و كاباليستها صاحب رمزي بودند كه در فراعنه مصر باستان قابل رديابي است. به نوشتة ايكو، بعضي يهوديان سربسته رموز خاص را آموختند و سپس آنها را در پنج كتاب عهد عتيق (اسناد پنجگانه) جا دادند. اما تنها كاباليستها اين رمز را كه پنهاني انتقال يافته درك ميكنند. كتاب زهر كه كتاب اصلي كابالا ميباشد با اسرار اين پنج كتاب ارتباط دارد. ايكو بعد از بيان اينكه كاباليستها قادرند راز مصر باستان را در اندازهگيريهاي هندسي معبد سليمان نيز بخوانند، مينويسند شواليههاي معبد آنرا از خاخامهاي كاباليست اورشليم آموختند:
فقط گروه اندكي از خاخامها كه در فلسطين باقي ماندند از سرّ آگاه بودند... و بعدها شواليههاي معبد آن را از آنان آموختند.15
شواليههاي معبد با پذيرش مفاهيم كابالا طبيعتاً با بنياد مسيحي حاكم بر اروپا سر ناسازگاري يافتند. اين ناسازگاري با نيروي مهم ديگري مشترك بود؛ يهوديان. بعد از بازداشت شواليههاي معبد به دستور مشترك پادشاه فرانسه و پاپ در سال 1307، نظام ساختاري زيرزميني به خود گرفت اما تأثيرش به صورت افراطيتر همچنان ادامه يافت.
چنانچه قبلاً گفتيم شمار قابل توجهي از اين افراد گريختند و به پادشاه اسكاتلند ـ تنها پادشاهي كه مرجعيت پاپ را قبول نداشت ـ پناه بردند. آنها در اسكاتلند به «لژ وال بيلدرز» نفوذ كردند و در اندك زماني بر آن تسلط يافتند، لژ سنن نظام معبد را به خود گرفت و به اين ترتيب بذر فراماسونري در اسكاتلند كاشته شد. هنوز هم تا به امروز «لژ كهن اسكاتلند» شاخه اصلي فراماسونري به شمار ميرود.
رد پاي شواليههاي معبد و بعضي يهوديان مرتبط با آنها در مراحل گوناگون تاريخ اروپا قابل رديابي است. در اينجا بدون پرداختن به جزئيات تنها سرفصلها را بررسي ميكنيم. موارد در كتاب نظم نوين ماسوني بررسي شدهاند.
يكي از مهمترين پناهگاههاي شواليههاي معبد در منطقه پراونيس فرانسه قرار داشت. طي بازداشتها، بسياري در آنجا مخفي شدند. از خصوصيات مهم ديگر اين منطقه اين است كه مرموزترين مركز كاباليسم اروپا ميباشد. پراوينس جايي بود كه سنت شفاهي كابالا به كتاب تبديل شد و ثبت گرديد.
به عقيدة بعضي مورخان شورش روستايي انگلستان در سال 1381 به كمك يك سازمان مخفي شعلهور شد. محققاني كه تاريخ فراماسونري را مطالعه ميكنند. همگي بر اين باورند كه اين سازمان مخفي نظام معبد بوده است. جنبش ذكر شده بزرگتر از يك قيام داخلي و حماسهاي سازمان يافته عليه كليساي كاتوليك بود.
نيم قرن پس از اين شورش، يك كشيش در بوهيما (جنوب اطريش) به نام «جان هاس» (John Huss) شورشي را در مخالفت با كليساي كاتوليك آغاز كرد. در پشت پرده اين شورش نيز شواليههاي معبد قرار داشتند. «اويگدور بن آيزاك كارا» (Avigdor Ben Isaac Kara)، از مهمترين نامهايي بود كه هاس در توسعه دكترين خويش تحت تأثير آن قرار داشت. كارا، خاخام انجمن يهودي شهر پراگ و يك كاباليست بود.
نمونههايي از اين قبيل، حكايت از اتحاد ميان شواليههاي معبد و كاباليستها جهت تغيير نظام اجتماعي اروپا ميكند. اين تغيير موجب دگرگوني فرهنگ مسيحي پايهاي اروپا و جايگزيني آن با فرهنگي مبتني بر مفاهيم الحادي مانند كابالا گرديد. و بعد از دگرگوني فرهنگي دگرگوني سياسي به ميان آمد؛ مثلاً انقلاب فرانسه و ايتاليا و...
در فصول آينده نگاهي به نقاط تحول مهم تاريخ اروپا خواهيم انداخت. در همه مراحل با حقيقتي روبهرو ميشويم كه از وجود نيرويي حكايت ميكند كه هدفش منحرف ساختن اروپا از ميراث مسيحي خود و جايگزيني آن با ايدئولوژي سكولار است و با اين برنامه نيتي جز نابودي نهادهاي مذهبي آن را ندارد. اين نيرو تلاش كرد اروپا را به قبول تعاليمي كه به كمك كابالا از مصر باستان دست به دست گشتهاند وادار كند. همانطور كه قبلاً اشاره كرديم اساس اين تعاليم را در دو گرايش مهم تشكيل ميدهند: اومانيسم و ماديگرايي.
پی نوشت ها :
1. سورة اعراف (7)، آية 138 و 139.
2. سورة طه (20)، آيات 86 تا 88.
3.Richard Rives, Too Long in the Sun, Partakers Pub., 1996, pp. 130-31.
4. سورة بقره (2)، آية 55.
5. Murat Ozgen Ayfer, Masonluk Nedir ve Nasildir? (What is Freemasonry?), Istanbul, 1992, pp. 298-299.
6. Nesta H. Webster, Secret Societes And Subversive Mouements.
7. سورة بقره (2)، آية 102.
8. نحميا، باب نهم، آيات 2ـ4.
9. نحميا، باب نهم، آيات 26ـ29.
10. نحميا، باب نهم، آيات 31ـ35.
11. سورة ق (50)، آية 38.
12.Mesta H. Webster, Secret Societies And Subversive Movements p. 299.
13. سورة مائده (5)، آية 44.
14. Eliphas Levi, Histoere de la Magie, p. 273; Nesta H. Webster, Secret Societies And Subversive Movments.
15. Umberto Eco, Foucault,s Penbulum, Translated from the Italian by William Weaver, p. 450.
منبع: ماهنامه موعود شماره 62
بازخواني اومانيسم
فراماسونري ، كابالا ، اومانيسم
اشاره :
بيشتر افراد نظر مثبتي نسبت به « اومانيسم » يا بشرانگاري دارند. اين انگاره مفاهيمي چون نوعدوستي، صلح و برادري را به ذهن بسياري متبادر ميكند. اما معناي فلسفي اومانيسم فراتر از اين است.
اومانيسم طرز تفكري است كه مفاهيم بشري را در مركز توجه و تنها هدف خود قرار ميدهد. به عبارت ديگر بشر را به رويگرداني از خالق خويش و اهميت دادن به خود وجودي و هويتي فرا ميخواند. لغت اومانيسم را در يك فرهنگ لغت ساده چنين مييابيد: « نظام فكري مبتني بر ارزشها، خصايص و اخلاقياتي كه پنداشته ميشود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبيعي، درون انسان وجود داشته باشند.»1
روشنترين تعريف را از اومانيسم حاميان آن ارائه دادهاند. «كرليس لامنت» از سخنپردازان برجسته اومانيسم ميباشد. وي در كتاب فلسفه اومانيسم مينويسد:
[به طور خلاصه] اومانيسم معتقد است كه طبيعت سراسر از حقيقت ساخته شده، كه ماده و انرژي اساس جهان است و ماوراء الطبيعه وجود ندارد. غيرواقعي بودن ماوراء الطبيعه به اين معناست كه اولاً در سطح بشري، انسانها داراي روح غيرمادي و جاودان نيستند، و ثانياً در سطح جهاني، عالم صاحب خداي غيرمادي و فناناپذير نيست.2
چنانچه مشاهده ميكنيم اومانيسم با الحاد برابر است و اومانيستها خود اين حقيقت را پذيرفتهاند. در قرن گذشته، دو اعلاميه توسط اين گروه منتشر شد. اولين آن در سال 1933 كه به امضاي مهمترين شخصيتهاي آن دوره رسيد و دومي چهل سال بعد در 1973 كه علاوه بر تأييد اولين بيانيه به پيشرفتهاي صورت گرفته در اين مدت زمان اشاره داشت. هزاران نفر از متفكران، دانشمندان، نويسندگان و اعضاي رسانه بيانيه دوم را امضا نمودند. اين بيانيه مورد حمايت «انجمن اومانيسم آمريكا» كه بسيار فعال ميباشد قرار دارد.
با بررسي بيانيهها به نكات اساسي برميخوريم؛ از جمله عقايد الحادي مبني بر اينكه جهان و انسان خلق نشدهاند و مستقلاً به وجود آمدهاند؛ انسانها نسبت به هيچ قدرتي غير از خود مسئوليتي ندارند؛ و عقيده به خداوند موجب عدم پيشرفت افراد و جوامع شده است. به عنوان نمونه به شش ماده اول اولين بيانيه توجه كنيد:
اول: اومانيستهاي مذهبي جهان را وجودي خود به خود ميپندارند و به آفرينش ايمان ندارند.
دوم: اومانيسم معتقد است انسان جزئي از طبيعت ميباشد و در نتيجة فرايندي ممتد پديدار شده است.
سوم: اومانيستها با داشتن عقيده زيستي نسبت به حيات, دوگانگي ذهن و جسم را رد ميكنند.
چهارم: اومانيسم معتقد است تمدن و فرهنگ مذهبي بشر كه به طور واضح در علوم انسانشناسي تاريخ ترسيم گرديدهاند محصول تدريجي كنش و واكنشهاي انسان با محيط طبيعي و ميراث اجتماعي او بودهاند. فردي كه در محيط فرهنگي خاصي متولد ميشود تا حدود بسياري از آن الگو ميپذيرد.
پنجم: اومانيسم ادعا ميكند آنچه توسط دانشمندان نو?ن به عنوان ماهيت جهان ترسيم شده هرگونه ضمانت ماوراء الطبيعي بودن ارزشهاي انساني را غيرقابل قبول ميكند... .
ششم: ما مجاب شدهايم كه جهان، اعصار توحيد، خداپرستي، مدرنيسم و انواع انديشههاي جديد را پشت سرگذارده و ميگذارد.3
در موارد بالا تجلي فلسفه مشتركي كه خود را با نامهايي چون ماترياليسم، داروينيسم و الحاد آشكار ميسازد مشهود است. در ماده اول اصول ماديگرا درباره وجود ابدي جهان مطرح شده است. ماده دوم، چنانچه نظريه تكامل مطرح ميكند، مخلوق نبودن بشر را بيان ميكند. ماده سوم با انكار وجود روح مدعي است انسانها فقط از ماده ساخته شدهاند. ماده چهارم به تكامل فرهنگي اشاره دارد و منكر طبيعت الهي انسان است (طبيعت خاصي كه از طريق آفرينش به او عطا شده است.) ماده پنجم قدرت و حاكميت خداوند بر عالم و انسان را انكار ميكند و ماده ششم ادعا ميكند زمان آن فرا رسيده كه توحيد را انكار كنيم.
اشاره خواهد شد كه اين ادعاها عقايد متداول كساني است كه با مذهب حقيقي دشمني دارند. دليل اين سخن اين است كه اومانيسم پايه اصلي تمايلات ضدمذهبي است. زيرا اومانيسم تجلي اين تفكر ميباشد كه: «انسان گمان ميكند بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده ميشود.» اين طرز تفكر در طول تاريخ اساس انكار خداوند بوده است. خداوند در آيات قرآن ميفرمايد:
آيا انسان گمان ميكند كه [خلقت و مرگ او تصادفي و بدون هدف بوده و] بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده ميشود؟ آيا او از نطفهاي كه [در رحم مادر] ريخته شده به وجود نيامده؟ سپس نطفه به صورت خون بسته درآمد و آنگاه خداوند به او شكل و تناسب اندام بخشيد و از او، زوج مذكر و مؤنث خلق فرمود: آيا چنين آفريدگاري قادر نيست كه مردگان را زندگي دوباره بخشد؟4
خداوند ميفرمايد انسانها بدون بازخواست رها نميشوند و بلافاصله يادآوري ميكند كه آنان مخلوقات او هستند. زيرا هنگامي كه فرد مخلوق خداوند است، ميفهمد كه در مقابل او مسئوليت دارد و بدون حساب رها نميشود.
اين ادعا كه انسانها خلق نشدهاند اصل اول فلسفه اومانيستي است. دو ماده نخست بيانيه اول بيانگر اين اصل ميباشد. به علاوه، اومانيستها اظهار ميدارند كه علم اين ادعاها را تأييد ميكند. آنها در اشتباهند. از زماني كه اولين بيانيه اومانيستها منتشر شد، اشتباه بودن دو فرضي كه به عنوان حقايق علمي مطرح كردند ـ جاودانگي جهان و نظريه تكامل ـ به اثبات رسيد.
1. انديشه فناناپذيري جهان همان زمان به كمك كشفيات نجومي باطل گرديد. كشفياتي چون انبساط عالم و تشعشعات محيطي آن و همچنين محاسبه نسبت هيدروژن به هليوم نشان دادند جهان آغازي داشته و حدود 15 تا 17 ميليارد سال پيش در نتيجه انفجار بزرگ، از هيچ به وجود آمده است. حاميان فلسفه اومانيسم و ماترياليسم با وجود آنكه نسبت به قبول نظريه انفجار بزرگ بيتمايل بودند، بالاخره مغلوب آن گشتند. در نهايت جوامع، نظريه انفجار بزرگ را كه به معني آغازمندي جهان است پذيرفتند. چنين شد كه «آنتوني فلو»5 از متفكران منكر خدا مجبور به اعتراف گرديد:
بنابراين اعتراف ميكنم كه اجماع معاصر كيهانشناسان موجب شرمساري منكران خدا ميشود، چون به نظر ميرسد كيهانشناسان به دلايل علمي دست يافتهاند كه پيشتر با اثبات فلسفي آن مخالفت ميشد. يعني جهان آغازي داشته است... .6
2. نظريه تكامل نيز كه با اهميتترين توجيه علمي اولين بيانيه اومانيسم به شمار ميرود، طي دهههاي بعد مجبور به عقبنشيني شد. امروز آشكار گرديده است كه سناريوي نوشته شده دربارة مبدأ آفرينش توسط تكاملگرايان ملحد (و بيشك اومانيست)ي چون اي.آي.آپرايين7 و جي.بي.اس.هالدين8 در دهه 1930 فاقد اعتبار علمي است. بنابر اين نظريه, موجودات زنده به طور خود به خود از مادهاي كه خود وجود نداشته به وجود آمدهاند. اين موضوع امكان ندارد. چنانچه سنگوارهها نشان ميدهند موجودات نه طي روندي از تغييرات كوچك، بلكه يكباره و با همان ويژگيهاي خاص خود به وجود آمدهاند. ديرينشناسان تكاملگرا از دهه 1970 خود اين حقيقت را پذيرفتند. زيستشناسي مدرن نشان داده است موجودات برآيند تصادف و قوانين طبيعت نيستند بلكه در هر تركيب از موجودات زنده، نظام پيچيدهاي وجود دارد كه از هدفي هوشمند حكايت ميكند و اين گواه آفرينش است.
به علاوه تجربيات تاريخي اين ادعا را كه عقايد مذهبي عاملي ممانعتكننده در راه پيشرفت بشر بوده و او را به تهاجم وا داشتهاند، باطل ميكند. اومانيستها ادعا ميكنند جدايي از عقايد مذهبي باعث شادي مردم و آسايش آنان ميشود، اما خلاف اين ثابت شده است. شش سال پس از انتشار بيانيه اول، جنگ جهاني دوم به وقوع پيوست؛ فاجعهاي كه به موجب ايدئولوژي فاشيستي مادهگرا بر جهان تحميل شد. ايدئولوژي اومانيستي كمونيسم، خشونت و بيرحمي بيمانند خود را ابتدا براي مردم شوروي، بعد چين، كامبوج، ويتنام، كوبا و كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي لاتين به ارمغان آورد. در مجموع 120 ميليون نفر زير سلطه رژيمها و سازمانهاي كمونيستي جان خود را از دست دادند. مشهود است كه نوع غربي اومانيسم (نظام سرمايهداري) نيز در به بار نشاندن صلح و خوشنودي براي جوامع خود آنها و ديگر مناطق جهان ناموفق بوده است.
شكست استدلالهاي اومانيستي در رابطه با مذهب در زمينه روانشناسي نيز به اثبات رسيده است. افسانه «فرويد» كه از اوايل قرن بيستم سنگ بناي عقايد انكار خداوند را ساخت به كمك حقايق تجربي باطل اعلام شد. پاتريك گلين از دانشگاه جرج واشنگتون در كتاب خود با عنوان خداوند: گواه، مصالحه ايمان و عقل در دنياي پست سكولار9 چنين مينويسد:
ربع آخر قرن بيستم با روانشناسي نامهربان بود. بخش عمدهاي از آن را ظهور نظرات فرويد درباره مذهب (به سيل موضوعات ديگر اشاره نميكنم) تشكيل ميداد كه كاملاً غلط ميباشد. جالب است كه برخلاف ادعاهاي فرويد و مريدانش مبني بر اينكه مذهب ناشي از اختلالات رواني يا موجب اختلالات رواني است، چنين ثابت شده كه عقايد مذهبي از مهمترين عوامل سلامت ذهن و خشنودي آن ميباشد. مطالعات پياپي، ارتباط استوار ميان عقايد مذهبي و ممارست در آنها را با رفتارهاي سالم مسائلي چون خودكشي، استفاده از الكل و مواد مخدر، طلاق و افسردگي نشان داده است.
به طور خلاصه بايد گفت توجيه علمي تصور شده براي اومانيسم و وعدههاي آن باطل اعلام شده است. با اين حال هواداران اين نظام فكري فلسفه خود را رها نكردهاند و هر چه بيشتر در تلاشند به كمك تبليغات انبوه آن را گسترش دهند. مخصوصاً در دوران بعد از جنگ [جهاني] تبليغات اومانيستي شديدي در زمينه علوم، فلسفه، موسيقي، ادبيات، هنر و سينما صورت پذيرفت. شعر «تصور كن» از جان لنن، تكخوان مشهورترين گروه موسيقي به نام بيتلز، نمونهاي از اين دست ميباشد:
تصور كن بهشتي نباشد
اگر سعي كني آسان است
زير پايمان جهنمي نباشد
و بالاي سرمان فقط آسمان باشد
تصور كن همه فقط براي امروز زندگي كنند
تصور كن هيچ كشوري نباشد
سخت نيست!
چيزي براي كشتن يا كشته شدن وجود نداشته باشد
مذهبي هم نباشد...
ممكن است بگويي خيالبافم
اما من تنها نيستم
اميدوارم روزي تو هم به ما بپيوندي
اينطور جهان دنياي واحد ميشود.
در نظرخواهيهاي متعدد صورت گرفته در سال 1999، اين آهنگ به عنوان «آهنگ قرن» شناخته شد. اين نمونه، از حربه عاطفي اومانيسم كه عاري از هرگونه اساس علمي و عقلي است حكايت ميكند و تحميل آن بر توده مردم را نشان ميدهد. اومانيسم در مخالفت با مذهب و حقايق آن قادر به ارائه استدلالهاي عقلي نيست، اما تلاش ميكند از روشهاي اينچنيني بهره ببرد.
با به اثبات رسيدن پوچي وعدههاي اعلاميه اول، چهل سال سپري شد تا اومانيستها پيشنويس دومين اعلاميه را ارائه كردند. اول تلاش شده بود براي شكست وعدهها دليل آورده شود. اين دلايل با وجود ضعيف بودن، نشاندهنده پيوستگي دائم آنان با فلسفه كفرآميزشان بود.
مهمترين مشخصه اعلاميه پافشاري آن بر حفظ بخشهاي ضد مذهب اعلاميه اول بود. چنانچه ميگويد: اومانيستها هنوز همانند سال 1933 معتقدند، توحيد سنتي، مخصوصاً ايمان به اينكه خدا دعا را ميشنود، زنده است، مراقب انسانهاست، دعاهايشان را درك ميكند و برايشان كاري انجام ميدهد، هنوز به اثبات نرسيده و منسوخ شده است. ما معتقديم مذاهب متعصب سنتي و خودكامه كه وحي، خدا، تشريفات مذهبي و دين را مافوق نيازها و تجربيات انساني ميپندارند موجب بدبختي نوع بشر گشتهاند. ما به عنوان كساني كه به توحيد ايمان نداريم به انسان و طبيعت ـ نه به خدا ـ توجه ميكنيم.11
اين تعريف بسيار سطحي است. انسان براي درك مذهب، اول به هوش و فهم نيازمند است تا مفاهيم عميق را دريابد. او بايد با خلوص نيت به اين امر تمايل داشه باشد و از تعصب دوري گزيند. اومانيسم چيزي نيست جز تلاش كساني كه از ابتدا ملحد آتشي مزاج و ضد مذهب بوده و تعصب خود را مستدل و مدلل جلوه ميدهند. تلاشهاي اومانيستي براي بياساس خواندن و منسوخ تلقي كردن ايمان به خداوند و مذاهب توحيدي عمل تازهاي نيست. اين كار تقليدي از اعمال هزاران ساله كساني است كه خداوند را انكار ميكنند. خداوند در قرآن مجيد مباحث مطرح شده توسط كافران را اينگونه شرح ميدهد:
خداي شما آن خالق يگانه و يكتاست و آنانكه به آخرت ايمان نميآورند دلهاشان منكر توحيد است و آنها مردماني عصيانگر و متكبرند. به طور قطع خداوند به آنچه كه مشركان آشكار ميكنند و آنچه كه پنهان ميدارند دانايي كامل دارد و بدون ترديد خداوند متكبران عصيانگر را دوست نميدارد. و چون از آنان پرسيده شود: «پروردگارتان چه چيز بر شما نازل كرد؟» پاسخ ميدهند: «همان افسانهها و داستانهاي قديمي و تكراري!»
اين آيه دليل حقيقي انكار مذهب را تكبر نهفته در قلبهاي كافران ميداند. اومانيسم برخلاف آنچه حاميان آن مدعياند طرز فكر جديدي نيست، بلكه يك جهانيبيني قديمي و متروك به شمار ميرود كه در ميان همه كساني كه از روي غرور خداوند را انكار ميكنند مشترك ميباشد.
با نگاهي به پيشرفت اومانيسم در تاريخ اروپا به دلايل متقني در تأييد اين ادعا دست مييابيم.
ريشهيابي اومانيسم در كابالا
ديديم كه «كابالا» اصولي متعلق به مصر باستان است كه پس از مدتي به يهوديت ـ دين بنياسرائيل ـ وارد شد و آن را آلوده ساخت. همچنين ديديم كه بنيان آن، ريشه در ديدگاهي فاسد دارد كه انسان را غيرمخلوق و ابدي ميپندارد.
اومانيسم با اين منشأ در اروپا گسترش يافت. مسيحيت بر ايمان به وجود خداوند و اين كه بشر، بندگان وابسته به او و مخلوق او هستند بنا نهاده شده بود. اما با گسترش عقايد شواليههاي معبد در اروپا، توجه بسياري از فلاسفه به كابالا جلب شد. بنابراين در قرن پانزدهم جرياني از اومانيسم آغاز شد و بر انگارههاي اروپا نشان ماندگاري از خود برجاي گذارد.
در منابع متعدد به ارتباط ميان اومانيسم و كابالا تأكيد شده است. يكي از اين منابع كتابي با عنوان راهنماي اين نژاد اثر نويسنده معروف ملاكاي مارتين ميباشد. مارتين استاد «تاريخ مؤسسه مطالعات كتاب مقدس» وابسته به «جامعه اسقفي واتيكان» است. او ميگويد تأثير و نفوذ كابالا در ميان اومانيستها مشهود است:
در جو غيرعادي و ابهام آلود اوايل رنسانس در ايتاليا، شبكهاي از انجمنهاي اومانيستي براي فرار از كنترل سراسري نظام حاكم به وجود آمد. اين انجمنها كه چنين اهدافي را دنبال ميكردند، مجبور بودند در خفا فعاليت كنند و حداقل در شروع كار اين امر ضروري بود. اما گروههاي اومانيستي جداي از پنهانكاري دو مشخصه ديگر نيز داشتند. اول اينكه با تفاسير موجود از كتاب مقدس كه مورد حمايت كليسا و اولياي امور قرار داشت، سر ناسازگاري داشتند و با زير ساختهاي فلسفي و خداشناسي كليسا كه براي مردم و امور سياسي در نظر گرفته شده بود، مخالف بودند... .
تعجب برانگيز نبود كه انجمنهاي مذكور با چنين عنادي در رابطه با پيام اصلي كتاب مقدس و وحي خداوند، مفاهيم خاص خود را دنبال كنند. ايشان آنچه را كه دانش كاملاً محرمانه و عرفان ميناميدند تا حدي از نژادهاي فرقهاي و رمزيگراي آفريقاي شمالي، مصر و تا اندازهاي از كابالاي سنتي يهود به دست آوردند. اومانيستهاي ايتاليايي انديشه كابالا را تصفيه كردند. آنها مفاهيم رازهاي روحاني و عرفان را احيا نمودند و آن را به سطحي كاملاً دنيايي آوردند. عرفان خاصي كه آنان جستوجو ميكردند، دانش محرمانهاي بود براي چيرگي بر نيروهاي مخفي طبيعت جهت رسيدن به اهداف اجتماعي و سياسي.13
به طور خلاصه انجمنهاي اومانيست آن دوره در پي جايگزيني فرهنگ كاتوليك اروپا با فرهنگ جديدي كه در كابالا ريشه داشت بودند و بدين منظور ايجاد تغييرات اجتماعي و سياسي را هدفگيري نمودند. جالب است كه اصول و مفاهيم مصر باستان نيز علاوه بر كابالا از جمله منابع اين فرهنگ جديد به شمار ميرفت. «پروفسور مارتين» مينويسد:
بانيان انجمنهاي جديد اومانيستي هواخواه نيروي بزرگ ـ معمار بزرگ كائنات ـ كه آن را با عنوان يهود مقدس بيان ميكردند، بودند... [اومانيستها] نشانهاي ديگر را ـ هرم و چشم ـ اساساً از منابع مصري اقتباس كردند.14
جالب توجه است كه آنها مفهوم «معمار بزرگ كائنات» را به كار ميبرند؛ واژهاي كه امروزه ماسونها هنوز از آن استفاده ميكنند. اين موضوع نشان ميدهد بايد ارتباطي ميان اومانيسم و فراماسونري وجود داشته باشد. پروفسور مارتين مينويسد:
در ضمن در مناطق شمالي اتحاد مهمي با اومانيستها به وقوع پيوست كه هيچ كس تصورش را نميكرد. در دهه 1300، زماني كه انجمنهاي اومانيستي ـ كابالايي سمت و سو مييافتند، در كشورهايي چون انگلستان، اسكاتلند و فرانسه اتحاديههاي قرون وسطايي به جا مانده از قبل وجود داشت. هيچ كس در دهه 1300 پيشبيني نميكرد ميان افكار دسته فراماسونها و اومانيستهاي ايتاليا اتحاد صورت پذيرد... .
فراماسونري نوين از تابعيت مسيحيت رم خارج شد و بار ديگر با توجه به اوضاع تمايل به پنهانكاري ضروري به نظر ميرسيد.
اما دو گروه علاوه بر فعاليت محرمانه, اشتراكات بيشتري با هم داشتند. از نوشتهها و سوابق انديشه فراماسونري بر ميآيد كه عقيده به معمار بزرگ كائنات، به عقيده اصلي و مذهبي آنان مبدل شده بود. اكنون بر اثر تأثيرات اومانيسم ايتاليا اين اصطلاح براي ما آشنا است... . معمار بزرگ كائنات محصول ذهن روشنفكر است كه در عالم مادي نفوذ گسترده دارد و ضرورتاً جزئي از آن به شمار ميرود.
هيچ مدركي وجود نداشت تا با آن بتوان ميان مسيحيت و چنين عقايدي ارتباط برقرار كرد. چون اين نوع افكار در آيين مسيحيت گناه تلقي ميشدند و جهنم، جزا و بهشت، پاداش پنداشته ميشد.15
به طور خلاصه بايد گفت در قرن چهاردهم در اروپا سازماني ماسوني و اومانيستي متولد شد كه ريشه در كابالا داشت و تلقي آن نسبت به خداوند همانند مفاهيم يهوديان، مسيحيان و مسلمانان نبود. آنها به جاي خالق و فرمانرواي كل عالم و تنها صاحب و خداي بشر، به «معمار بزرگ كائنات» اعتقاد داشتند و وي را «جزئي از دنياي مادي» به حساب ميآوردند. به عبارت ديگر، اين سازمان مخفي كه در قرن چهاردهم در اروپا ظاهر شد خدا را انكار كرد، اما تحت عنوان معمار بزرگ كائنات، دنياي مادي را همطراز با خداوند به شمار آورد.
براي يافتن تعريف روشنتري از اين طرز تفكر ميتوانيم به قرن بيستم بياييم و به ادبيات ماسوني نگاهي بيندازيم. به عنوان نمونه يكي از ماسونهاي ارشد تركيه به نام «سلامي ايشينداغ» كتابي دارد با عنوان الهاماتي از فراماسونري. اين كتاب براي آموزش ماسونهاي جوان نوشته شده است. او در ارتباط با عقيده ماسونها به معمار بزرگ كائنات ميگويد:
فراماسونري بيخدا نيست، اما مفهومي كه به عنوان خدا پذيرفته با آنچه در مذاهب وجود دارد متفاوت است. خداي ماسونري يك كمال اعلي است كه در اوج تكامل است. ما با نكوهش وجود دروني خود، هوشمندي و تقوا ميتوانيم از فاصله ميان خود و او بكاهيم. اين خدا از خصايص خوب و بد انسانها برخوردار نيست, به آن شخصيت داده نميشود و راهنماي طبيعت يا انسان به حساب نميآيد. آن معمار كائنات بزرگ و يگانگي و تناسب خود است. آن كليت همه مخلوقات جهان است؛ يعني قدرت كلي و انرژي كه همه چيز را در بر ميگيرد. با اين حال نميتوان پذيرفت كه نقطه شروع بوده باشد... اين موضوع يك معماي بزرگ است.16
با نظر به همان كتاب روشن ميشود كه زماني كه فراماسونها از معمار بزرگ كائنات سخن ميگويند مقصودشان طبيعت است. آنها طبيعت را ميپرستند:
جز طبيعت هيچ قدرت ديگري عامل افكار و فعاليتهاي ما نيست... اصول و عقايد فراماسونري حقايق علمي هستند كه بر پايههاي علمي استوارند و قدرت طبيعت جزئي از آن است. بنابراين، حقيقت كامل خود تكامل و انرژي است كه طبيعت را فرا ميگيرد.17
مجله فراماسونري تركيه با نام «معمار سنان» به بيان همين فلسفه ميپردازد:
معمار بزرگ كائنات، تمايلي به ابديت و دخول به ابديت و جاودانگي ميباشد و براي ما يك راه است و ما را مستلزم جستوجوي كمال مطلق در ابديت ميكند. آن ميان زمان حاضر و هوشياري فاصله ايجاد ميكند.18
ماسونها خداپرست نيستند اما به مفاهيمي چون طبيعت، تكامل و بشريت ايمان دارند و به كمك فلسفه خود آن را خدا ساختهاند. با نگاهي اجمالي به ادبيات ماسوني در مييابيم كه اين سازمان چيزي جز اومانيسم سازمان يافته نيست. همينطور ميفهميم كه هدف آن ايجاد نظامي سكولار و اومانيست در سراسر جهان است. اين انديشهها در ميان اومانيستهاي قرن چهاردهم اروپا شكل گرفت و ماسونهاي امروز هنوز همين اهداف را دنبال ميكنند.
پرستش انسان
نشريات داخلي ماسونها به تفصيل به تشريح فلسفه سازمان و دشمنيشان با يكتاپرستي ميپردازند. در اين نشريات توضيحات، تفاسير، نقل قولها و حكايات بيشماري دربارة اين موضوع وجود دارد.
از مشهورترين اومانيستهاي قرن چهاردهم فردي بود با نام «پيكودلا ميراندولا»19 پاپ اينوسنت هشتم در سال 1489 كتاب او را به دليل داشتن عقايد بدعتآميز محكوم كرد. ميراندولا نوشت، در دنيا چيزي بالاتر از شكوه انسان وجود ندارد. كليسا اين عقيده را بدعتآميز و به معناي پرستش انسان يافت. در حقيقت نيز چنين است. چون هيچ موجودي شايسته تكريم نيست. بشريت تنها آفريده خداوند به شمار ميرود.
امروزه ماسونها عقيده بدعتآميز ميراندولا را هر چه آزادانهتر اعلام ميكنند. به عنوان نمونه در يك كتابچه ماسوني آمده است:
جوامع اوليه ضعيف بودند و به دليل اين ضعف، قدرتها و پديدههاي اطراف خود را خدا قلمداد ميكردند اما فراماسونري تنها انسان را خدا ميداند.20
بر مبناي عقايد غلط ماسونري، انسانها خدايان ميباشند ولي تنها استاد اعظم در مقام خدايي كامل ميشود. راه رسيدن به اين مقام انكار خداوند و رد بندگي اوست. نويسندهاي به نام «جي.دي.باك» در كتاب خود با عنوان فراماسونري رمزي اين حقيقت را چنين بيان ميكند:
فراماسونري تنها بشر را به عنوان خدا ميپذيرد... بنابراين بشر تنها خداي ماست.21
به نوشته يك نشريه تركي، اومانيسم فراتر از موعظههاي خشك عقايد مذهبي، بلكه مذهبي واقعي است و اومانيسم ما كه معناي حيات در آن ريشه مييابد، اميالي را كه جوانان از آنها آگاه نيستند، ارضا خواهد نمود.22
ماسونها چگونه به اين مذهب ميپردازند؟ براي پاسخ بايد نگاه بيشتري به پيامهاي آنان بيندازيم.
نظريه اومانيستي اخلاق
امروزه در بسياري از كشورها ماسونها در تلاشند تا خود را به جامعه معرفي كنند و با استفاده از كنفرانسهاي مطبوعاتي، پايگاههاي اينترنتي، تبليغات روزنامهاي و بيانيهها، خود را به عنوان سازماني معرفي ميكنند كه تنها در جهت مصلحت جامعه فعاليت ميكند. حتي در برخي كشورها سازمانهاي خيريهاي وجود دارند كه از حمايت ماسونها برخوردارند.
مطمئناً نميتوان جلوي فعاليتهايي را كه به مصلحت جامعه صورت ميپذ?رد، گرفت. ما نيز مخالفتي با آنها نداريم. اما در پس ادعاي آنان پيام فريبندهاي نهفته است. ماسونها مدعي اخلاق بدون مذهب هستند و ادعا ميكنند ميتوان بدون مذهب دنيايي اخلاقي ايجاد كرد. هدف آنان از فعاليتهاي خيريه نيز گسترش اين پيام در جامعه ميباشد.
مختصراً خواهيم ديد چرا اين ادعا فريبنده است، اما قبل از آن بهتر است نظرات ماسونها را در اين باره بررسي كنيم. در «پايگاه اينترنتي ماسونها» امكان «اخلاق بدون مذهب» چنين تشريح شده است:
انسان چيست؟ از كجا آمده و به كجا ميرود؟... آدمي چگونه زندگي ميكند؟ چگونه بايد زندگي كند؟ مذاهب سعي ميكنند به كمك اصول اخلاقي كه برقرار كردهاند به اين سؤالات پاسخ دهند. با اين حال اصول خود را با مفاهيم لاهوتي چون خدا، بهشت، جهنم و عبادت تشريح ميكنند. مردم نيز بايد اصول آنها را بدون وارد شدن به مسائل ماوراء الطبيعي كه بايد بدون درك به آنها ايمان آورند، دريابند. فراماسونري قرنهاست به اعلام اين اصول از جمله آزادي، برابري، برادري، صلح، دموكراسي و غيره پرداخته است. اينها فرد را كاملاً از عقايد مذهبي آزاد ميكنند در حالي كه اصول زندگي را همچنان آموزش ميدهند. مبناي آنها نه در مفاهيم لاهوتي، بلكه درون هر فرد بالغي كه بر اين كره خاكي زندگي ميكند، وجود دارد23.
ماسونها با اين طرز تفكر با مؤمنان به خدا و اعمال نيكو براي كسب رضايت او كاملاً مخالفند. به نظر ايشان همه چيز بايد محض خاطر بشريت صورت گيرد. اين طرز تفكر را ميتوان در كتابي كه از سوي لژهاي تركيه به چاپ رسيده به روشني تشخيص داد:
اصول اخلاقي ماسوني بر اساس عشق به انسان بنا نهاده شدهاند و خوب بودني را كه از طريق اميد به آينده، منفعت، پاداش و بهشتي را كه در نتيجه ترس از يك انسان، مذهب يا نهاد سياسي و يا نيروهاي ناشناخته فوقالعاده ممكن است به دست آيد، به كلي مردود ميداند. اين نظام اخلاقي خاص، خوب بودني را تأييد ميكند كه با عشق به خانواده، كشور، انسانها و بشريت ارتباط داشته باشد. اين جنبه از پراهميتترين اهداف تكامل فراماسوني است. دوست داشتن انسان و خوب بودن بدون چشمداشت و رسيدن به اين سطح، تكامل بزرگ است.24
ادعاهاي بالا بسيار گمراه كننده هستند. بدون تأديب اخلاقي مذهب هيچ نوع حس فداكاري براي جامعه به وجود نميآيد و در جايي كه چنين چيزي به انجام برسد، همه چيز ظاهري است. كساني كه عاري از اصول اخلاقي مذهب ميباشند، نسبت به خداوند احساس خشوع و احترام ندارند و در جايي كه خشوع خداوند در ميان نباشد انسانها فقط به دنبال منافع خود ميگردند. وقتي انسانها احساس كنند منافع شخصيشان در خطر است نميتوانند به اظهار عشق حقيقي، وفاداري و شفقت بپردازند و فقط نسبت به كساني احساس عشق و احترام دارند كه برايشان سودي به ارمغان آورد. دليل آن نيز اين است كه طبق تصور غلطشان فقط يكبار در اين جهان زندگي ميكنند، پس بايد به هر ميزان كه ميتوانند از آن برگيرند. علاه بر اين بر مبناي اين عقيده غلط هيچ نوع مجازاتي در مقابل نادرستي عمل زشتي كه در جهان انجام ميدهند وجود نخواهد داشت.
ادبيات ماسوني مملو از خطابههاي اخلاقي است كه سعي ميكنند اين حقيقت را مبهم جلوه دهند. اما در واقع چنين اخلاق بدون مذهبي چيزي نيست جز لفاظيهاي دروغين. تاريخ پر است از نمونههايي كه نشان ميدهند اخلاق، بدون تأديب نفسي كه مذهب به روح انسان عطا ميكند و بدون قانون الهي محقق نميشود. برجستهترين نمونه از اين دست انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 بود. ماسونهاي محرك انقلاب با شعارهايي كه دم از آرمانهاي اخلاقي چون «آزادي، مساوات و برادري» ميزدند، قيام كردند. با اين حال دهها هزار انسان بيگناه به گيوتين سپرده شدند و كشور غرق در خون شد. حتي رهبران انقلاب خود نتوانستند از چنين وحشيگري بگريزند و يكي پس از ديگري قرباني گيوتين شدند.
در قرن نوزدهم «سوسياليزم» از تصورات امكان ايجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتايج فجيعتري به بار آورد. سوسياليزم به طور فرضي طالب جامعهاي عادل وبرابر بود كه در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدين منظور پيشنهاد داد مذهب را از بين ببرند. با اين حال در قرن بيستم در كشورهايي چون شوروي، بلوك شرق، چين، هندوچين، كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي مركزي مردم را در معرض بيچارگي و مصيبت وحشتناكي قرار داد. نظامهاي كمونيستي شمار باورنكردني را به قتل رساندند. رقم كلي به حدود 120 ميليون نفر ميرسد. علاوه بر اين برخلاف آنچه ادعا ميشد عدالت و برابري هيچ گاه در هيچ كشور كمونيستي برقرار نشد. رهبران كمونيست حاكم شامل طبقهاي از برگزيدگان بودند. (ميلووان دجيلاس، متفكر اهل يوگوسلاوي در كتاب خود با عنوان طبقه جديد25 تشريح ميكند كه رهبران كمونيسم برخلاف ادعاهاي سوسياليسم دست به ايجاد «طبقه ممتاز» زدند.)
امروز نيز با نگاه به فراماسونري كه دائماً به بيان رسمي نظريات خود مبني بر «خدمت به جامعه» و «فداكاري در راه بشريت» ميپردازد، به پيشينه درستي دست نمييابيم. ماسونري در بسياري كشورها كانون ارتباطات جهت رسيدن به منابع مادي نامشروع بوده است. در رسوايي لژ ماسوني ايتاليا در دهه 1980، ارتباط نزديك ميان ماسونها و مافيا افشا شد و آشكار گرديد كه مديران لژ به فعاليتهايي چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشويي مشغول بودند. در رسوايي بزرگ لژ شرقي فرانسه در سال 1992 و در «عمليات پاكي» در انگلستان، فعاليتهاي لژهاي ماسوني در كسب منافع نامشروع افشا شد.
اين حوادث اجتنابناپذيرند چون همانگونه كه ذكر كرديم، اخلاق تنها در جامعهاي محقق ميشود كه تأديب اخلاقي مذهبي وجود داشته باشد. بنياد اخلاق از غرور و خودپسندي عاري است و كساني به آن دست مييابند كه به مسئوليت خود در برابر خداوند پي بردهاند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداكاري مؤمنان ميفرمايد:
مسلماً كساني كه از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاري واصل ميشوند.
اين است اساس حقيقي اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعي مؤمنان حقيقي چنين تشريح شده است:
بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه بدون تكبر و خودنمايي در زمين راه ميروند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظي قناعت ميكنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه شب را در محضر آفريدگارشان در حال سجده و نماز ميگذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه به استغاثه عرض ميكنند: «خدايا به لطف و كرمت ما را از عذاب جهنم مصون بفرما كه شكنجهاي سخت و طولاني و دائمي است. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه انفاق و بخشش نه اسراف ميكند و نه خست ميورزند بلكه ميانهرو هستند... و براي آفريدگار خود شريكي قائل نميشوند... و چون ذكر آيات و معجزات الهي به ميان آيد بيتفاوت و بياعتنا و كور و كر نسبت به آن حقايق الهي نميمانند.26
وظيفه اصلي مؤمنان اين است كه با خضوع در برابر خداوند سر تسليم فرود آورند؛ نه اينكه با مشاهده آيات او روي برگردانند، گويي نه ميشنوند و نه ميبينند. چنين وظيفهاي فرد را از خودخواهي نفس، هوسهاي دنيايي و جاهطلبيها در امان ميدارد. اين نوع اخلاق تنها به اين وسيله حاصل ميشود. به همين سبب در جامعهاي كه عشق و خشوع الهي و ايمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقي برپا نميشوند و چون هيچ چيز به طور كامل تعيين نميشوند هر كس بر مبناي خواسته خود خوب و بد را تعيين ميكند.
در قرن نوزدهم «سوسياليزم» از تصورات امكان ايجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتايج فجيعتري به بار آورد. سوسياليزم به طور فرضي طالب جامعهاي عادل وبرابر بود كه در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدين منظور پيشنهاد داد مذهب را از بين ببرند. با اين حال در قرن بيستم در كشورهايي چون شوروي، بلوك شرق، چين، هندوچين، كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي مركزي مردم را در معرض بيچارگي و مصيبت وحشتناكي قرار داد. نظامهاي كمونيستي شمار باورنكردني را به قتل رساندند. رقم كلي به حدود 120 ميليون نفر ميرسد. علاوه بر اين برخلاف آنچه ادعا ميشد عدالت و برابري هيچ گاه در هيچ كشور كمونيستي برقرار نشد. رهبران كمونيست حاكم شامل طبقهاي از برگزيدگان بودند. (ميلووان دجيلاس، متفكر اهل يوگوسلاوي در كتاب خود با عنوان طبقه جديد25 تشريح ميكند كه رهبران كمونيسم برخلاف ادعاهاي سوسياليسم دست به ايجاد «طبقه ممتاز» زدند.)
امروز نيز با نگاه به فراماسونري كه دائماً به بيان رسمي نظريات خود مبني بر «خدمت به جامعه» و «فداكاري در راه بشريت» ميپردازد، به پيشينه درستي دست نمييابيم. ماسونري در بسياري كشورها كانون ارتباطات جهت رسيدن به منابع مادي نامشروع بوده است. در رسوايي لژ ماسوني ايتاليا در دهه 1980، ارتباط نزديك ميان ماسونها و مافيا افشا شد و آشكار گرديد كه مديران لژ به فعاليتهايي چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشويي مشغول بودند. در رسوايي بزرگ لژ شرقي فرانسه در سال 1992 و در «عمليات پاكي» در انگلستان، فعاليتهاي لژهاي ماسوني در كسب منافع نامشروع افشا شد.
اين حوادث اجتنابناپذيرند چون همانگونه كه ذكر كرديم، اخلاق تنها در جامعهاي محقق ميشود كه تأديب اخلاقي مذهبي وجود داشته باشد. بنياد اخلاق از غرور و خودپسندي عاري است و كساني به آن دست مييابند كه به مسئوليت خود در برابر خداوند پي بردهاند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداكاري مؤمنان ميفرمايد:
مسلماً كساني كه از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاري واصل ميشوند.
اين است اساس حقيقي اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعي مؤمنان حقيقي چنين تشريح شده است:
بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه بدون تكبر و خودنمايي در زمين راه ميروند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظي قناعت ميكنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه شب را در محضر آفريدگارشان در حال سجده و نماز ميگذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه به استغاثه عرض ميكنند: «خدايا به لطف و كرمت ما را از عذاب جهنم مصون بفرما كه شكنجهاي سخت و طولاني و دائمي است. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه انفاق و بخشش نه اسراف ميكند و نه خست ميورزند بلكه ميانهرو هستند... و براي آفريدگار خود شريكي قائل نميشوند... و چون ذكر آيات و معجزات الهي به ميان آيد بيتفاوت و بياعتنا و كور و كر نسبت به آن حقايق الهي نميمانند.26
وظيفه اصلي مؤمنان اين است كه با خضوع در برابر خداوند سر تسليم فرود آورند؛ نه اينكه با مشاهده آيات او روي برگردانند، گويي نه ميشنوند و نه ميبينند. چنين وظيفهاي فرد را از خودخواهي نفس، هوسهاي دنيايي و جاهطلبيها در امان ميدارد. اين نوع اخلاق تنها به اين وسيله حاصل ميشود. به همين سبب در جامعهاي كه عشق و خشوع الهي و ايمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقي برپا نميشوند و چون هيچ چيز به طور كامل تعيين نميشوند هر كس بر مبناي خواسته خود خوب و بد را تعيين ميكند.
تأسيس دنياي اومانيستي
فلسفه اومانيستي كه ماسونها به آن مباهات ميكنند، بر انكار ايمان به خداوند و پرستش انسان و ستايش او به جاي خداوند بنا نهاده شده است. در اينجا سؤال مهمي مطرح است: آيا اين عقيده مختص ماسونهاست يا اينكه آنها ميخواهند ديگران نيز آن را بپذيرند؟
با نگاه به نوشتههاي ماسوني به آساني به جواب سؤال ميرسيم. هدف اين سازمان گسترش فلسفه اومانيستي در سراسر جهان و ريشهكني مذاهب توحيدي (اسلام، مسيحيت و يهوديت) است.
به عنوان نمونه در مقالهاي كه در نشريه معمار سينان به چاپ رسيده آمده است:
ماسونها در پي مبدأ مفاهيم شرارت، عدالت و درستكاري، در آن سوي دنياي مادي نيستند. ايشان معتقدند اينها برآيند موقعيت اجتماعي فرد، ارتباطات اجتماعي او و آنچه در حيات خود در كوشش رسيدن به آن است ميباشد و ميافزايد: ماسونري تلاش ميكند اين انديشه را در سراسر جهان منتشر كند.27
سلامي ايشينداغ كه يك ماسون ارشد ترك ميباشد مينويسد:
بر مبناي ماسونري، براي رهايي بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي لازم است اصول اخلاقي را برپا كرد كه مبتني بر دوست داشتن غيرنسبي انسان باشد. ماسونري با توجه به اصول اخلاقي كهن خود تمايلات اندام انسان، نيازها و ارضاهاي آن، قوانين زندگي اجتماعي و سازماندهي آنها، وجدان، آزادي انديشه و بيان و بالاخره همه آنچه به ايجاد يك زندگي طبيعي و سرشتي كمك ميكند را مورد توجه قرار داده است. به اين سبب هدف آن برپايي و تقويت اخلاقيات انساني در همه جوامع ميباشد.28
مقصود اين ماسون ارشد از «نجات بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي» بيگانهسازي همه انسانها از مذهب است. ايشينداغ در تشريح اين هدف و اصول آن جهت محقق ساختن تمدن پيشرفته چنين مينويسد:
اصول مثبت ماسونري براي تحقق يك تمدن پيشرفته لازم و ضرورياند و چنين ميباشند:
ـ پذيرش اينكه خداي غيرمجسم (معمار بزرگ كائنات) خود سير تكاملي دارد.
ـ انكار ايمان به وحي، عرفان و عقايد توخالي
ـ برتري اومانيسم عقلاني و كار و تلاش
اولين مورد از موارد بالا مستلزم انكار وجود خداوند است. ماده دوم منكر وحي الهي و تعاليم مذهبي ميباشد. (ايشينداغ اين عقايد را توخالي ميداند) و ماده سوم به تمجيد از اومانيسم و تصور كلي آن از كار ميپردازد (همانطور كه در كمونيسم وجود دارد.)
اگر به ميزان تحقق اين مفاهيم در جهان امروز توجه كنيم، ميتوانيم به نفوذ فراماسونري پي ببريم. نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. فراماسونري چگونه به مأموريت خود عليه مذهب عمل كرده است؟ با نظر به نوشتههاي ماسوني در مييابيم كه هدف آنان نابودي مذهب است؛ به خصوص در سطح عامه مردم و به كمك تبليغات انبوه. ايشينداغ در بخشي از كتاب خود اين موضوع را كاملاً روشن ميكند:
... حتي رژيمهاي سركوبگر افراطي نيز در تلاش خود براي نابودسازي نهاد مذهب ناموفق بودهاند. در واقع افراط در روشهاي تند سياسي، در تلاش خود براي روشن كردن جامعه و نجات آن از عقايد توخالي و تعصبآميز مذهبي، عكسالعمل معكوس ايجاد نمود. مكانهاي مذهبي امروزه شلوغتر از گذشته است و عقايد و تعصباتي كه سعي ميشد ممنوع شود طرفداران بيشتري يافته است. در سخنراني ديگري اشاره كرديم كه در چنين مواردي كه با قلب و احساسات مردم ارتباط دارد، تحريم و زور اثري ندارد. تنها راه انتقال مردم از تاريكي به روشنايي، دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي است. اگر مردم از اين راه تحصيل علم كنند به جوانب اومانيستي و مثبت مذهب احترام ميگذارند و در آن حال خود را در برابر عقايد عبث و تعصبآميزش حفظ كنند.29
تحليل دقيق اين بخش بسيار اهميت دارد. ايشينداغ ميگويد سركوبي مذهب باعث تحريك بيشتر مردم و تقويت مذهب ميشود. بنابراين فكر ميكند براي جلوگيري از تقويت مذهب بايد آن را در سطح روشنفكران نابود ساخت. مقصود از «دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي»واقعاً دانش و عقل و منطق نيست. منظور او چيزي نيست جز فلسفه اومانيستي و ماترياليستي كه در پس اين عبارات و واژهها پنهان است؛ درست مانند داروينيسم.
ايشينداغ ادعا ميكند با انتشار اين عقايد در جامعه، تنها جوانب اومانيستي در خور احترام ميشوند يعني تنها بخشي از مذهب باقي ميماند كه به تأييد فلسفه اومانيستي رسيده باشد. به عبارت ديگر آنها در پي انكار حقايق پايهاي هستند كه شالوده مذهب توحيدي را به وجود آوردهاند (وي آنها را عقايد پوچ مينامد). اين حقايق اصولي چون آفرينش انسان توسط خداوند و مسئوليت بشر در مقابل او را در بر ميگيرد.
به طور خلاصه بايد گفت ماسونها نابودي عناصري از ايمان را هدف گرفتهاند كه ماهيت مذهب را تشكيل ميدهند و با اين روش در پي تنزل نقش مذهب به عنصري فرهنگي هستند كه تنها به بيان عقيده درباره سؤالات عمومي اخلاق ميپردازد. راه تحقق اين امر نيز، به عقيده ماسونها، تحميل الحاد در ظاهر مبدل علم و عقل به جامعه است. سرانجام هدفشان بيرون راندن مذهب از جايگاه آن حتي به صورت عنصري فرهنگي و ايجاد دنيايي كاملاً سكولار ميباشد.
ايشينداغ در مجلهاي به نام ماسون، در مقالهاي با عنوان «دانش مثبت، موانع ذهن و ماسونري» ميگويد: به همين دلايل ميخواهم بگويم كه مهمترين وظيفه اومانيستي و ماسوني همه ما اين است كه از علم و عقل فاصله نگيريم، كه تأييد كنم براساس تكامل، اين بهترين و تنها راه راوج عقايد ما در ميان مردم و تعليم دانش مثبت به آنهاست. سخنان ارنست رنن30بسيار مهم است: «اگر مردم به كمك علم مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، عقايد پوچ مذهب خود به خود از بين ميروند.» سخنان ليسنگ31 نيز اين عقيده را تأييد ميكند: «اگر انسانها به وسيلة دانش مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، روزي ميرسد كه ديگر نيازي به مذهب وجود نخواهد داشت.»32
در يك مجله ماسوني به نام آينه اين هدف «معبد انديشهها» ناميده شده است:
ماسونهاي جديد هدف ماسونهاي قديم را از ساخت يك معبد فيزيكي به ساخت «معبد انديشهها» تغيير دادهاند. ساخت اين معبد زماني امكانپذير است كه اصول و موازين ماسوني برقرار شوند و مردمي كه به اين روش عاقل شدهاند روي زمين افزايش يابند.33
ماسونها جهت پيشبرد اين هدف در بسياري از كشورهاي جهان سخت فعاليت كردهاند. سازمان ماسوني در دانشگاهها، مؤسسات آموزشي، رسانهها و دنياي هنر و انديشه داراي نفوذ و قدرت ميباشد و هيچگاه در جهت انتشار فلسفه اومانيستي خود در جامعه و بياعتبار ساختن حقايق ايمان مذهبي دست از تلاش نميكشد. خواهيم ديد كه نظريه تكامل از وسايل عمده تبليغات است. به علاوه مقصود آنها ساختن جامعهاي است كه حتي نام خداوند نيز در آن برده نشود و تنها لذايذ انسان، اميال و جاهطلبي دنيايي فراهم شود. در چنين جوي ديگر جايي براي ترس از خداوند و عشق به او،عمل به رضاي او،عبادت و فكر به جهان آينده باقي نميماند. امروزه اين پيام بارها و بارها در فيلمها، كارتونها و رمانها تكرار ميشود.
در اين تشكيلات فريبآميز, ماسونها هميشه نقش رهبر را بازي ميكنند. اما گروهها و افراد بسيار ديگري نيز وجود دارند كه به همين كار مشغولند. ماسونها آنان را به عنوان «ماسونهاي افتخاري» ميپذيرند و از متحدان خود به شمار ميآورند، زيرا همگي فلسفه مشتركي دارند. سلامي ايشينداغ مينويسد:
در دنياي خارج انسانهاي خردمندي وجود دارند كه با آنكه ماسون نيستند از ايدئولوژي ماسوني حمايت ميكنند. چون اين طرز تفكر كلاً ايدئولوژي انسانها و بشريت است.34
اين جنگ پايدار عليه مذهب بر دو استدلال يا توجيه اصلي استوار است: فلسفه مادهگرا (ماترياليستي) و نظريه تكامل داروين.
در دو فصل آينده به بررسي اين دو توجيه، مبدأ آنها و ارتباطشان با فراماسونري خواهيم پرداخت. سپس قادر خواهيم بود پشت پرده اين انديشهها را كه از قرن نوزدهم تا كنون دنيا را تحت تأثير قرار دادهاند به صورت روشنتر درك كنيم.
پی نوشت ها :
1.Encarta World English Dictionary, 1999 Microsoft Corporation.
2.Lamont, The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116.
3.http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm.
4. سوره انسان(76)، آ?ات40-36.
5.Anthony Flew
6.Henry Margenau, Roy Abraham Vargesse, Cosmos, Open Court Publishing, 1992, p. 241
7.A. I. Oparin
8.J. B. S. Haldane
9.Patrick Glynn, God: The Evidence, The Reconciliation of Faith and Reason in a Postsecular World, Prima Publishing, California, 1997, p. 61
10.The Beatles
11.http://www.garymcleod.org/2/johnd/humanist.htm
12.سوره نحل(16)، آ?ات24-22.
13.Malachi Martin, The Keys of This Blood: The Struggle for World Dominion Between Pope John Paul II, Mikhail Gorbachev, and the Capitalist West, New York, Simon & Schuster, 1990, pp. 519-520.
14.Malachi Martin, The Keys of This Blood, p. 520.
15.Malachi Martin, The Keys of This Blood, pp. 521-522.
16.Dr.Selami Isindag, Sezerman Kardes V, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 73.
17.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VI, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 79.
18.Mimar Sinan, 1989, No. 72, p. 45.
19.Pico della Mirandola.
20.Selamet Mahfilinde Uc Konferans (Three Confrences in Safety Society), p. 51.
21.J. D. Buck, Mystic Masonry, Kessinger Publishing Company, September 1990, p. 216.
22.Franz Simecek, Turkiye Fikir ve Kultur Dernegi E. ve K. S. R. Sonuncu ve 33. Derecesi Turkiye Yuksek Surasi, 24. Konferans, (Turkish Society of Idea and Culture, 33rd degree, Turkey Supreme Meeting, 24th conference), Istanbul, 1973, p. 46.
23.http://www.mason.org.tr/uzerine.html.
24.Dr. Selami Isindag, Ucuncu Derece Rituelinin Incelenmesi (The Examination of the Third Degree Ritual), Mason Dernegi (Masonic Society) Publications: 4, Istanbul, 1978, p. 15.
25.Milovan Djilas, The New Class.
26.سوره فرقان(25)، آ?ات73-63.
27.Moiz Berker, “Gercek Masonluk” (Real Freemasonry), Mimar Sinan, 1990, No. 77, p. 23.
28.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes IV, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 62.
29.Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 145-146.
30.Ernest renan.
31.Lessing .
32.Dr. Selami Isindag, “Olumlu Bilim-Aklin Engelleri ve Masonluk” (Positive Science-The Obstacles of Mind and Freemasonry), Mason Dergisi, year 24, No. 25-26 (December 76-March 77).
33.Ibrahim Baytekin, Ayna (Mirror), Ocak 1999, No: 19, p.4.
34.Dr. Selami Isindag, Masonluk Ustune (On Freemasonry), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 32.
منبع:ماهنامه موعود شماره 63
گسترة حمله ، از شمال تا جنوب
نویسنده : اسماعيل شفيعي سروستاني
فراماسونري ، مدرنيسم ، تجارت صهيونيستي
در ميان ازدحام رنگها و زنگها، چشمم به خبر ورود گوشت خوك به بازارهاي داخلي و فروش آن در فروشگاههاي استان گيلان افتاد. البتّه اين خبر پس از اعلام ورود سيگارهايي بود كه فيلتر آنها حاوي عصارة گوشت خوك بود. پيش خود گفتم: بر اين مژده گر جان فشانم رواست. البتّه چشم و دل مردم «رشت» و شهرهاي تابعه روشن كه طعم گوشت خوك را هم در فضاي باز بازرگاني و واردات و صادرات به تجربه مينشينند.
دلم به حال مردم نومسلماني سوخت كه در برخي شهرهاي اروپايي، مسجدهايشان را با هزاران سختي و رنج برپا نگه ميدارند و هر از چندي ناگزيرند صحن و سراي مسجد خود را از سر خوكهاي بريده شده و خون نجس آن پاك كنند كه مخالفان اسلامگرايي براي آزار و اذيّت مسلمانان مسجدها را شبانه آلوده ميسازند.
خوب دريافتهاند كه به هر صورت ممكن بايد مسلمانان را آلوده ساخت، اين آلودگي صورت و آلودگي جان مسلمانان است كه ممكن است آنها را محدود و منزوي كند يا از دايره و گسترة اسلاميّت و معنويّت چنان دور سازد كه همة غيرت را از دست بدهند.
گويا اين «خوك» و خوكخواران، عزمشان را جزم كردهاند، از هر راه كه شده، فضا را براي طاهر شدن و طاهر ماندن خلق روزگار تنگ كنند تا شايد مجال بيشتري براي نفس كشيدن و تربيت خوك و انتشار اخلاق خوكي پيدا كنند.
سال گذشته، وقتي رسانههاي بزرگ تربيت كنندة خوك شيوع بيماري آنفولانزاي خوكي را اعلام كردند و از احتمال كشته شدن 5/7 ميليون نفر در اثر ابتلا به اين بيماري در سراسر جهان دادند، كسي باور نميكرد كه كمپانيهاي داروسازي و البتّه فروشندة بيماري و واكسن بيماري به طور همزمان، تصميم دارند سود پنج ميليارد دلاري خود را بالا ببرند و آنها از طريق پژوهشگران مأمور خود كه عموماً گوشت خوك مصرف ميكنند و از غيرت بويي نبردهاند، چنان ترسي به جان مردم انداختند كه هر چه داشتند و نداشتند جمع و جور كردند تا شايد با خريد واكسن توليدي اين شركتها از ابتلا به آنفولانزاي خوكي در امان بمانند.
اين همه در حالي بود كه مردم بينواي ساكن زمين، پيش از آنكه آنفولانزاي خوكي آنها را از پا در آورد، سيگار و فستفود و شكلات و چيپس و پفك و روغن صنعتي و سمّ كلر آنها را به سينة قبرستان ميكشد.
البتّه در خبرها هم آمده بود كه اين خوكها قبرستانها را هم رها نكردهاند. چون از طرفي وزير دفاع فرانسه خبر حملة خرابكاران به قبور سربازان مسلمان را داده كه طيّ جنگ جهاني براي فرانسه جنگيده و كشته شدهاند و از سوي ديگر، رژيم صهيونيستي مثل خوك به جان بزرگترين قبرستان مسلمانان در سرزمين اشغالي افتاده و آن را تخريب كرده است. اين عمليات تخريب پنج ماهي است كه ادامه دارد. شهرداري قدس اشغالي در كنار سازمان آثار باستاني رژيم صهيونيستي متكفّل تخريب اين قبرستان هستند تا ضمن حفّاري همة نشانههاي مانده از اسلام و مسلمانان را از شهر قدس پاك كنند. اينها گمان دارند كه از بين بردن نشانهها در بيرون و نابود كردن نشانهها از قلبهاي مسلمانان از طريق خوراك مسموم در دراز مدّت كار را به آنجا خواهد كشيد كه «اسلام و مسلماني» تبديل به اشيايي براي موزههاي و موزهداران ميشود. البتّه بايد به خدا پناه برد.
اخيراً يكي از نومسلمانان اسپانيايي به نام «رائول گونزالس» كه در حال حاضر در شهر «قم» زندگي ميكند و دست در كار ترجمة قرآن به زبان اسپانيايي برده گفته بود كه:
«تا پيش از آشنايي با اسلام، گمان ميكردم اسلام نام يكي از شركتهاي نفتي است.» البتّه با مشقّت بسياري به ايران و قم راه پيدا كرده و با گذراندن دورههاي آموزش حوزوي تا آنجا پيش رفته كه ترجمة قرآن به زبان اسپانيايي را شروع كرده است. بانوي مستبصر و شيعة آمريكايي هم كه چند سالي است كه به ايران مهاجرت كرده و با نام «زهرا گونزالس» شناخته ميشود هم تعريف ميكند كه وقتي اسلام اختيار كردم، در آمريكا به خاطر پوشيدن روسري چنان تحقير ميشدم كه در سرويس مدرسه روسريام از آب دهان همكلاسيها خيس ميشد.
حالا كه اين زهرا خانم به ايران آمده و زندگي در ميان مسلمانان را تجربه ميكند، از مشاهدة راه و رسم جمعي از زنان مسلمان چنان رنجيده ميشود كه ميگويد: «دلم به درد ميآيد.»
اگر چيزي در حافظة مسلمانان مانده باشد، اسپانيا تا يكي دو قرن پيش، يكي از بزرگترين مراكز تمدّني و فرهنگي اسلام بود كه بيش از 500 سال خودش را به رخ جهان مسيحي مبتلا به تحجّر و قرون وسطا ميكشيد، امّا همين جماعت قرون وسطايي مصرف كنندة خوك، چنان با حيله و ترفند به جان اسلام و مسلمانان افتادند كه يك اسپانيايي گمان ميكند، اسلام نام يك كمپاني نفتي است. در همان سالها، اربابان كليسا، تاكستانها را وقف ساخت شراب كردند تا جوانان مسلمان بخورند، دخترانشان را به پاركها و بوستانها روانه كردند تا عقل از سر آنان بربايند و با اعزام معلّمان مسيحي آلودگي فكري و فرهنگي را چنان در ميان مسلمانان گستردند كه در عرض مدّت كوتاهي از بيرون و درون پوسيدند و در برابر سپاهيان مسيحي تاب مقاومت را از دست دادند و شكست را پذيرا شدند و شد آنچه شد.
حالا هم بعد از قرون متطاوله، «گروه شاهدان يهوه» با حمايت فكري و مالي مؤسّسات آمريكايي به جان مسلمانان آمريكايي افتادهاند و با توزيع انجيل فارسي و كشاندن جوانان بيخبر از همه جا و پيشنهاد ويزا و وعدة اقامت در غرب عقل و هوش آنان را ميربايند.
ميبينيد كه به رغم تصوّر ما هيچ چيزي نويي وجود ندارد. ساختمانها و ماشينهاي مدرن و دلفريب نبايد ما را فريب دهد. يك بازي بيشتر نيست. يك رويارويي بيشتر نيست و يك مقصد. نابودسازي جسم و جان ساكنان شرق اسلامي، تصرّف همة دارايي و عُدة آنان و سلطه، سلطة ائتلاف صليب و صهيون كه هر دو در خوردن خوك و اخلاقي خوكي متّفقند.
شيوه ها هم يكي است . فرقي نكرده.
زندگي در سايهسار معماري مدرن، شهر مدرن، اتوبانها و آسمانخراشها و اتومبيلهاي لوكس، قطارها و بالأخره هواپيماها كه زمان و مكان را درنورديده و جهان را تبديل به دهكدهاي كوچك كرده ما را از گذشته، از خودمان و از آسمان بريده. ديگر مجال نمييابيم در ازدحام و سرعت خودمان را بيابيم. درست در وقت و شرايطي كه خودمان را، طفل وجودمان را و همة معني بودنمان را گم كردهايم و همين گم كردن هم موجب پريشاني احوالمان شده، گمان ميكنيم بر جا و برقرار هستيم، ولي نيستيم. غرق در واقعيّتي كه در آهن و سيمان و الكتريسته خلاصه شده، از واقعيّت همه چيز از جمله خودمان دور ماندهايم و هر روز بيشتر از پيش در اين باتلاق عفن بيش از پيش فرو ميرويم.
چشم و دلمان را در ازدحام رنگ و زنگ از ديدن و درك حقايقي محروم مانده كه در حين مدفون شدن زير گل و لاي باتلاق گمان ميكنيم زندهايم و زندگي ميكنيم.
اين از شعبدة ابليس و جنود ابليس است كه به اشتباه افتادهايم. جابهجايي بزرگ اتّفاق افتاده را نميبينيم. آسماني را كه زير پا افكندهايم و زميني را كه بر سر گرفته و بودن و زيستن در آن را همة سعادتمندي فرض كردهايم. از همه جالبتر آنكه نه تنها خود را از گذشته و گذشتگان مستغني ميشناسيم، بلكه گذشتگان را مبتلاي جهل و خود را صاحب علم و آگاهي ميشناسيم و بر آن ميباليم.
روزي چشم سر و عقل جوانان مسلمان آندلسي را در اسپانياي مسلمان ميربايند و روزي ديگر، كارشناس آمريكايي يهودي را در «مصر»، مسئول بازنگري شيوههاي تدريس درس تعليمات ديني اسلامي ميكنند.
روزي و روزگاري شاهزادههاي قاجار را به ديار فرنگ ميبرند و در كارخانة تبديل مسلمان به فراماسون آنها را تبديل به فراماسون كرده به جان ايران عصر قاجار و پهلوي مياندازند و روزي ديگر، صدها آقازاده را به دانشگاههاي انگليس و آمريكا و كانادا ميبرند تا در حوض و استخر مراكز شرقشناسي مك گيل كانادا و اتريش شنا در درياي فلسفة علم و هنر و كلام جديد بياموزند و نجات غريق دانشجويان مسلمان ايراني شوند از گرداب جهل و بيخبري شوند.
هيهات !
آنها به همان روش كه فلسطين را از دست مسلمانان خارج كردند، تا آنجا پيش رفتند كه بيش از 80% زمينهاي اين ديار مقدّس در ملك تام خانوادة روتچيلد يهودي ثبت شده، در حال تملّك كمربند جنوبي ايرانند. شيراز، بوشهر و بندرعبّاس فرق نميكند.
آنها با دسته چك آمدهاند، كم و زياد تعداد صفرهاي جلوي رقمهاي پيشنهادي هم برايشان فرق نميكند. مهم تصرّف زمين است، ايجاد كمربند جنوبي وهّابي و سلفي و دست آخر، مقابله با اسلام و جريان فكري و فرهنگي شيعي حاكم بر اين ديار. بگذريم.
منبع: راديو معارف 89/3/6
نيروهاي شرور و شهرهاي ما
نویسنده : اسماعيل شفيعي سروستاني
گفتاري در باب معماري مدرن و فراماسونري
هيچ به تخريب تدريجي معماري و بافتهاي سنّتي شرقي و اسلامي و جايگزين معماري مدرن با اشكال هندسي مدرن انديشه كردهايد؟ ميان اشكال هندسي مقدّس، انرژيها و نيروهاي معنوي و روحاني و معماري رابطة ويژهاي وجود دارد. در هماهنگي ميان انسانها، معماريهاي خاص و نيروهاي معنوي و تقاطع آنها، انسانها در زير باراني از نيروهاي معنوي ميبالند و از دسترس نيروهاي شرور در امان ميمانند و به عكس...
سخن امروزم براي بسياري از گوشها غريبه و احتمالاً قابل انكار مينمايد و اگر برخي آن را حاصل توهّم توطئه فرض نكنند دستِ كم سودا و ماليخوليا را در آن بيتأثير نميشناسند و البتّه خودم به صاحبان اين گونه آراء حق ميدهم. سالهاست كه ميخواهند كه ما با سادهلوحي، بيخيالي و بيوضعي از كنار همه چيز بگذريم.
همه چيز و همة آمد و شدها و ساخت و سازها را حاصل اتّفاق و حادثه بشناسيم. آن هم در عصر و زماني كه نظام پيچيده، تو در تو، كنترل شده و البتّه مدرن رخصت از كنترل خارج شدن هيچ يك از مناسبات و معاملات را نميدهد. چه، در اين صورت، مدرنيته، فرهنگ و اقتصاد و سياست مبتني بر مدرنيته و از همه مهمتر "سيستم سازان " همة معني و هويّت خود را از دست داده و مجال طيّ مراتب تا آخرين مرحله را كه چيزي جز جهان تك حكومتي نيست از دست خواهند داد.
زماني نه چندان دور، چرچيل، نخست وزير انگلستان گفته بود: "ما شهرها را ميسازيم و شهرها نيز ما را ميسازند. " در عبارتي ساده، اين سخن بدين معناست كه، شهرها، پرورشگاه مردم مطابق طبع و ارادة شهرسازاناند، اين شهرها هستند كه در سكوت، ارادة معماران و شهرسازان را در تربيت و ساخت جماعت انسانها به هر نوع و گونه كه مطلوب بشناسيد كافي است كه بناي شهر را بر مداري استوار كنيد كه خودجوش و خودكار در خود و با خود انسانها را آن گونه كه شما ميخواهيد پرورش دهند.
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093281.jpg
شهرسازي، كاملترين عنصر تمدّني در همة ادوار تاريخ، مطابق ساختار فرهنگي و اعتقادي اقوام بوده و هست. در گذشتههاي نه چندان دور، هر يك از اقوام، متناسب و همنوا با دريافتهاي كلّي و فرهنگ مطلوب خود، شهرهاي خود را به گونهاي ميساختند كه در آن مردم نه تنها هماره از گستره و حوزة فرهنگي مقبول و مطرح در آن حوزه سير و سفر ميكردند، بلكه خود را هم افق با بافت آن شهر بر ميكشيدند. چنان كه نسل در نسل شهر و انسان صورت و سيرتي هماهنگ را بارز ميساختند.
اين نكتة ظريف از نگاه تيزبين هيچ يك از حكيمان و مشاوران و امينان اهل حكمت كه گرداگرد حاكمان را داشتند دور نبوده است. هيهات كه اين سنّت و اين دورانديشي طيّ سيصد و اندي سال گذشته و به تدريج از ميانة شرق اسلامي رفت و در واقع، در طيّ اين قرون، به دست اين اقوام "شهري " متناسب با خاستگاه فكري، اعتقادي و فرهنگي شرقي و اسلامي ساخته نشده است. به عكس، معماران تمدّن غربي شهرها را ساختند و به تبع آن، انسانها را. انسانهايي هم افق با شهرها، معماران اين شهرها و خاستگاهها و ايدئولوژيهايشان.
از روي همين غفلت است كه ما نيز، نه تنها دستي در شهرهامان نبرديم بلكه، شهرهاي ويران شده طيّ سالهاي دفاع مقدّس را هم بر شالودههاي قبلي بر كشيديم و با نصب تابلوها و پلاكاردهايي مزيّن به جملات مذهبي و شعاير ديني به حاصل دست خود باليديم و خود را شهرساز شناختيم.
آيا هيچ گاه به اين موضوع انديشيدهايد كه گذشتگان ما، مساجد را در ميانة شهر ميساختند و همة اجزا و اركان شهر را در پيوند با مساجد مركزي تعريف كرده و اجازه نميدادند كه هيچ بنايي نسبت به مسجد ارتفاع و بلندي پيدا كند؟
در حوزة تمدّن اسلامي و شهر اسلامي، پيوند ناگسستني بين زندگي مادّي و معنوي وجود داشت. پيوندي كه امكان جدا افتادگي ميان انسانها، مذهب و تمدّن و شهر را نميداد. از اين رو، مساجد با گنبد و منارههايش، در خطّ آسمان و نقشهاي هندسياش در بافت شهر و قرارگيرياش در مهمترين مفصل شهري، نه تنها تعادل شهر را برقرار ميكردند، بلكه امكان پيوند انسانها با عوالم ماورايي و نيروهاي مثبت و معنوي منتشر را فراهم ميآوردند و مجال انتقال و تبادل اين نيروهاي معنوي و انرژيهاي مثبت را براي انسانهاي ساكن در شهر فراهم ميساختند.
در واقع، مساجد و ساختار ويژة معماري آنها، تمام شهر و ساكنانش را زير چتري از نيروهاي معنوي و آسماني قرار داده و به آنها در برابر نيروها و موجودات منفي و شرور منتشر، مصونيت ميبخشيدند.
عالم مملو از موجودات پيدا و نهان شيطاني و رحماني است كه پيرامون انسانها را گرفتهاند و هر يك به نحوي و از طريقي خواست مثبت يا منفي خود را در صورتهاي مختلف بر حيات فردي و جمعي انسانها مستولي ميكنند. نيروهاي شرير شيطاني و جنّي به عنوان مزاحم و باز دارنده و نيروهاي رحماني و روحاني به عنوان تقويت كننده و مصونيتبخش جوامع انساني را در سير و سفر درازش همراهي ميكنند.
همة دستورات و اوامر و نواهي در خورد و خوراك و خور و خواب و سفر و حضر و بالأخره ادعيه و اذكار هر كدام به گونهاي ناظر بر وجود اين نيروها و نحوة مصون ماندن يا آسيبپذيري انسان در قبال اين نيروها هستند. در حالي كه، انسانها به رغم گذشتگان سنّتگرا، نه تنها از اين همه غفلت ميورزند بلكه، نادانسته خود را در معرض تشعشعات و ميدان عمل و حضور نيروهاي شيطاني قرار ميدهند.
امّا، در همين نزديكيها، درست در سرزميني كه ما آن را نماد پيشرفتهترين نوع از حيات تكنولوژيك ميشناسيم و ساكنان آن را منكر همة گفتوگوهاي معنوي، ارتباط با عوالم غيبي، سحر و جادو ميشناسيم. مرداني پنهان، با آگاهي از همة آنچه كه در دايرة تصوّر ما هم نميآيد دستاندر كار حركتي ظريف و موذيانهاند تا نه تنها انسانها از ارتباط معنوي و انرژيهاي روحاني محروم بمانند در وعض، ار هر نوع حيله در ميدان تشعشع نيروهاي شرور و اهريمني، مقهور آن نيروها و در خدمت آن نيروها درآيند.
هيچ به تخريب تدريجي معماري و بافتهاي سنّتي شرقي و اسلامي و جايگزين معماري مدرن با اشكال هندسي مدرن انديشه كردهايد؟
ميان اشكال هندسي مقدّس، انرژيها و نيروهاي معنوي و روحاني و معماري رابطة ويژهاي وجود دارد. در هماهنگي ميان انسانها، معماريهاي خاص و نيروهاي معنوي و تقاطع آنها، انسانها در زير باراني از نيروهاي معنوي ميبالند و از دسترس نيروهاي شرور در امان ميمانند و به عكس، در ميان اشكال هندسي نامقدّس و تقاطع آنها با نيروهاي شرور شيطاني، انسانها نه تنها همة نيروهاي مثبت و روحاني را از دست ميدهند، بلكه در رگبار وسوسهها، الهامات و آزارهاي نيروهاي اهريمني مستعدّ گناه، اهل گناه، ترديد دربارة مقدّسات، نفي باورها و قبول بندگي شيطان و خدمت به نيروهاي اهريمني ميشوند.
چگونه است كه همة ما در صحن و سراي مساجد و زيارتگاهها و طبيعت احساس آرامش، امنيت و برخورداري معنوي ميكنيم؟
چرا 99ي همة مساجد، زيارتگاهها و معابد مذهبي شكلي يكسان، گنبدي و بر كشيده شده بر پايه هاي هشت وجهي ساخته شدهاند؟
اين امر هيچ ربطي به شرايط اقليمي و آب و هوايي ندارد.
آيا بروز نوعي خشم و عصبانيت، جدال و مرافعه، ميل به گناه، حيله و دسيسه در سطح كوچه و خيابان و شهر و در ميان پير و جوان و زن و مرد كه ديگر به معموليترين عادت و شيوة جاري در ميان مردم ما شده شما را نميآزارد؟
آيا آسيبپذيري شديد جوانان در شهرهاي بزرگ در برابر وسوسهها شما را به انديشه وا نميدارد؟
اين واقعه را چگونه تحليل ميكنيد؟ آيا نميتوان در كنار اين همه تحليل بيپاية اجتماعي، سياسي و اقتصادي رويكردي ديگرگون نيز داشت؟
بيآنكه بدانيم يا بخواهيم، نيروهايي مرموز و ناديدني، در كار و بار ما وارد شدهاند.
خود را بر فضاي عمومي كوچهها، خيابانها و شهرهاي ما حاكم ساختهاند و ما از آنها هيچ نميدانيم. نه تنها ما، معماران و شهرسازان ما هم از آن بيخبرند چه، آنها همچون ما از رابطة ميان اشكال هندسي، معماري، نيروهاي رحماني و شيطاني و حيات فردي و اجتماعي انسانها و حركات و سكناتشان بياطّلاعاند.
آنها همة حيات را در گسترة اشيا و مصالح صرفاً مادّي محدود و منحصر ميشناسند. عموم خانوادههاي سنّتي و مذهبي از اينكه فرزندان محصول نان حلال و مراقبت خود را در چهارراه ترديد و گاه لااباليگري سرگردان ميمانند از تحليل شرايط در ميمانند.
اين همه را تنها به كم رنگ شدن آداب و مناسك مذهبي و رفت و آمد به اماكن مذهبي و حتّي نان و خورش نميتوان مربوط دانست.
مرداني پنهان و مأمور، با حيله و دسيسه، فضاي پيراموني و حيات ما را از طرق مختلف آلوده ساخته و ما را در محاصرة نيروهاي شيطاني قرار دادهاند و ما از آن بيخبريم و به تدريج نيز حلقههاي محاصره را تنگ و تنگتر ميسازند.
آنها گونههاي خاصّي از احجام و معماري را در گوشه گوشههاي شهر و ديار ما بركشيدهاند. احجامي خاص كه نه تنها محيط پيراموني ما را از انرژيها و نيروهاي معنوي تهي ميسازند در مقابل از نيروهاي شيطاني و اهريمني نيز آكنده ميسازند.
همان طور كه اديان براي هدايت انسانها در مسير وحدت و رحمانيت برنامهريزي كرده و با پيشبيني لازم همة امكان فرهنگي و مادّي را فراهم آوردهاند. ائمة كفر، ساحران، جادوگران و شيطانپرستان نيز به بيكار ننشسته و براي تأثيرگذاري بر انسانها و ارسال پيامهاي شيطاني برنامهريزي كردهاند.
شهرسازي، معماري و احجام خاصّ هندسي مورد نظر آنها، ابزاري هستند براي اين تأثيرگذاري.
با اين مقدّمة طولاني هيچ پرسيدهايد كه چرا و از كجا طي هشت و نه سال اخير و به بهانة ساخت و سازهاي مدرن، بخش عمدهاي از مراكز تجاري و اداري شهرهاي بزرگ و كوچك، شكلي "هرمي " به خود گرفتهاند؟
چرا اماكن مذهبي، در سايه و زير اين اماكن تجاري فرو غلتيده و در انزوا رفتهاند؟ چرا در نقاطي خاص بناهايي خاص و جملگي هرمي شكل و البتّه مشرف بر شهرها بر كشيده شدهاند؟
شمال، غرب و مركز تهران و اكثر شهرهاي بزرگ مثل مشهد و شيراز در محاصرة اين بناهاي هرمي شكلاند.
اين همه، حادثه و واقعهاي پيشبيني شده نيست.
به پشت اسكناس يك دلاري آمريكا كه توسط فراماسونرها طرّاحي شده بنگريد تا به راز اهرام مصر، ساختمانهاي هرمي شكل اطراف مشهد امام هشتم، هتل بزرگ شهر شيراز مشرف به تمامي قبور امام زادگان اين شهر مذهبي، ساختمانهاي بزرگ دروازهاي شكل برخي از وزارتخانههاي مهم، برجهاي سه قلو و دوقلوي شمال و غرب تهران و ساختمانهاي هرمي شكل پيرامون مصلّاي بزرگ تهران، پي ببريد.
حجمهاي هرمي، ستارة شش گوشه، چشمي در ميانة يك مثلث، در زمرة قويترين علامات شيطانپرستي هستند كه در كنار بسياري از اعمال و مناسك ماسوني و شيطانپرستي، جاذب نيروهاي شرور شيطاني و غلبة آنها بر حالات و احوال مردم ميشوند.
در اوج غفلت ما، كساني دست در كار آوردند تا در سكوت و خفا، جان مردم شهر را در معرض انرژيها و تشعشعات نيروهاي اهريمني بيمار و آسيبپذير كنند. اين نيروها در شرايطي عمل ميكنند كه همة ما حيران و مات سر در پي شناسايي علل بسياري از ناهنجاريهاي اخلاقي رايج در ميان مردم ميگرديم.
اين واقعه در عموم نقاط جهان اسلام رخ داده است.
همة كساني كه به دبي و حتّي عربستان سفر كردهاند اين سخن را تأييد ميكنند. مجتمع بزرگ تجاري وافي در دبي، دو برج شيطاني در دست ساخت مشرف به صحن بزرگ مسجد الحرام، تنها نمونههايي از اين واقعهاند.
پيشتر از نقش و تأثير نمادهاي شيطاني در جان و روح كساني كه با آن نمادها و در كنار آنها به سر ميبرند سخن گفتهام. اين بار نيز ميتوانيد با نگاه روشنفكرانة جاري و ساري كه طي سالهاي دراز بر جان من و شما جاري ساختهاند اين همه را حاصل ذهن و زباني سودايي و ماليخوليايي مبتلا به سندرم توهّم توطئه فرض كنيد يا از سوي ديگر ميتوانيد به مطالعة جدّي دربارة اين موضوع مشغول شويد و آنگاه به قضاوت بنشينيد. دستي پنهان جان ما را آماج تيرهاي شيطان قرار داده است و ما بيخبر از همه جا از تماشاي اين همه برج در اقصانقاط شهر خود در عجب ميمانيم و بر سازندهاش درود ميفرستيم.
بايد پرسيد چرا اين برجها را مشرف بر اماكن مذهبي مسلمانان ساختهاند؟ چرا مسجد الحرام، چرا مشهد امام رضا(ع)، چرا بر فراز شهر زيارتي شيراز؟ چرا مصلّاي بزرگ تهران و چرا بر بلندي حرم امام خميني(ره)، چرا مشرف به مسجد جامع اروميه و صدها چراي بيپاسخ ديگر در اين شهرهاي بزرگ و بيدروازه... .
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار!
منبع:راديو معارف 1389/3/21
تدوین بيانيه حقوق بشر توسط فراماسونرها
نویسنده : نصير صاحب خلق
فراماسونري، كابالا، اومانيسم و جريان روشنگري
آليا عزت بگوويچ ميگويد:
«كليه كودتاها و انقلابها، اتوپياها، سوسياليزمها و ديگر جريانها كه خواستار دستيازي به بهشت زميني هستند ريشه در عهد عتيق (تورات) دارند و كنه آنها يهودي است.»
وي در ادامه ی اين نظر نكته ی جالب توجه ديگري را به شرح زير عنوان مينمايد:
«… فلسفه ماسوني كه بشارت دهنده رنسانس انساني بر مبناي شالوده علمي است خود، پوزيتويستي و يهودي است. در صورتي كه رابطه دروني و بيروني پوزيتويسم، ماسونگري مورد كنكاش قرار ميگرفت بسيار جالب توجه ميبود.
چنين بررسي و پژوهشي تنها ناظر بر بعد فكري و نظري موضوع نبوده بلكه ميتواند مبين تأثيرات و ارتباطات (متقابل) آنها (با يكديگر) باشد.»(1)
حقيقتاً هم چنين تحقيق و پژوهشي ارتباطات و تأثيرات (متقابل) آنها را شفاف و علني ميسازد و در صورت بررسي و تحقيق در خصوص رهبران (جريان) روشنگري، تأثيرات ماسونگري مطرح شده توسط عزت بگويچ را به وضوح مشاهده ميكنيم.
ما در اينجا تلاش نخواهيم كرد تا اثبات كنيم كه ماسونگري همان «پوزيتويسم و يهوديگري» است. اين حقيقتي است كه در ارتباط با آن تاكنون مطالب زيادي نوشته شده و بر همگان عيان و آشكار است. همچنين پيوندهاي ماسونگري خصوصاً با يهوديگري، خود ميتواند موضوع يك كار تحقيقي و پژوهشي مستقل باشد. ما در اين فرصت به بررسي پيوندهاي ماسونگري و جريان روشنگري و همينطور ماسونگري و «باطنيگري عبراني»(2) بسنده ميكنيم:
در اينكه يكي از اولين بنيانگذاران جريان روشنگري و يا حداقل از پيشاهنگان آن در انگليس «فرانسيس بيكن»(3) است، اجماع نظر وجود دارد.
بيكن، با فرآوري معرفت نظري مبتني بر تجربه، الهامبخش روشنگران دنبالهرو خود بود. بيكن همچنين اتوپياپي دارد (جزيره بن سالم). او متوجه ميشود كه «يهوديان براي خدا نذر و نذورات زيادي ميكنند.
بنا به اعتقاد همگان «جوابين، نامي است مركب از نام دو ستون كه در آستانه ورودي معبد مقدس سليمان برپا بوده و در تورات از آن نام برده شده است.» (4)
راستي چرا اتوپياي فرانسيس بيكن اين همه تحت تأثير (فرهنگ) عبراني است. آيا بيكن خود يك يهودگرا است و يا اينكه عضوي از يك تشكيلات يهودگرا ميباشد؟
در واقع فرانسيس بيكن عضو يك چنين تشكيلاتي است. او يك ماسون و پيشاهنگ در «حركت علمانيگري» است.(5)
پيامهاي موجود در اتوپياي او كه حامل نشانههاي (فرهنگ) عبراني است از سوي «برادران»(6) دنبالهرو او به خوبي مورد ستايش قرار خواهد گرفت.
بيكن در سال 1645 يعني 19 سال پس از انتشار (كتاب خود) «آتلانتس جديد» با معرفي «خانه دانش»(7) تحت عنوان Invisible College اولين گردهمايي خود و ياران خود را آغاز ميكنند.
ويژگي مشترك تمامي اعضاي كالج مذكور بدون استثنا ماسون بودن آنهاست.(8)
اعضاي Invisible College بعدها وظيفه بسيار مهمي را عهدهدار شدند و در راستاي بازگشت مجدد يهوديان به انگليس كمك بزرگي به كرامول كردند.
كالج مذكور بعدها ضمن تبديل شدن به يك نهاد رسمي تحت حمايت «چارلز دوم» شاه پروتستان به «انجمن پادشاهي لندن براي توسعه دانش طبيعي»(9) تغيير نام ميدهد. در سال 1671 نيوتن(10) به عضويت اين انجمن پذيرفته ميشود و در سال 1703 نيز به عنوان رئيس انجمن انتخاب ميگردد. علاوه بر نيوتن، كريستوفر ورن(11)، روبرت بويل(12) و جان لاك(13) و شخصيتهاي مشابه ديگري به اين انجمن ميپيوندند. «رويال سوسايتي» در قرن 18 و 19 به ترتيب به يكي از قلعههاي مهم خردگرايي و پوزيتيويزم بدل ميگردد. ديگر شخصيتهاي مهم جريان روشنگري انگلستان از جانب همان نهاد ماسوني مورد حمايت قرار ميگيرند. قانون اساسي آماده شده توسط جان لاك براي كلني مستقر در كاروليناي جنوبي كه مباني ماسونگري را در صدر برنامه خود قرار داده مورد تأييد قرار ميگيرد.(14) در حقيقت كاروليناي جنوبي(بعدها) اولين قلعه بزرگ تشكيلات ماسوني آمريكا ميگردد.
تأثير فراماسونري بر جريان روشنگران فرانسوي نيز بسيار واضح و آشكار است. «ژان ژاك روسو»(15)، «مونتسكيو»(16)، «ولتر»(17)، «ديدرو»(18) و «دايرهالمعارف نويسان»، همگي آنها عضو تشكيلات شناخته شده مذكور هستند. چنانكه نشريه ارگان ماسونهاي تركيه به نام «معمارسينان»(19) مينويسد: «در سال 1789 توسط انديشمندان ماسون انقلاب فرانسه پايهگذاري شد. گفتني است كه بيانيه حقوق بشر كه در بردارنده مفاهيم بنيادي آزادي برابري و برادري است توسط افرادي مثل مونتسكيو، ولتر، روسو و ديدرو تدوين شده است.»(20)
با توجه به اينكه مدارك و اسناد زيادي در ارتباط با (تاريخ) ماسونگري در آلمان موجود نميباشد بررسي جريان روشنگري آلمان از اين ديدگاه ممكن نيست. اما مكتب آلمان نيز داراي بعضي ارتباطات قابل توجه (در اين رابطه) ميباشد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
در اين ميان سؤال اصلياي كه بايد به آن پاسخ داده شود اين است كه چرا علمانيون عموماً ماسون بودهاند؟
شايد هم اصحاب روشنگري يا «نور و ضياء» - كه در ادبيات ماسوني به مفهووم «هدايت» و راهيابي است – روشن شدهاند، و خلاصه اينكه در فلسفه ماسونگري ماهيت حقيقي آنچه كه لباس روشنگري بر تن كرده است چيست؟
قبل از اينكه به اين سؤال پاسخ داده شود لازم است تا منبع اصلي ماسونگري و چيستي اين منبع روشن گردد و پس از آن ميتوان فهميد كه آيا اين منبع اصولاً با روشنگري نيز ارتباط دارد يا خير.
آموزهاي كه منبع اصلي «فلسفه ماسوني» است، «منبع و شالوده باطنيگري عبراني» يعني «كتاب كابالا» است.
اصولاً رابطه ماسونگري با كابالا موضوعي است كه بايد به صورت مفصل مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد. ما در اينجا فقط به بيان چند نكته كوچك از منابع ماسونگري بسنده ميكنيم. به عنوان مثال: نشريه «New Age» ارگان انتشاراتي ماسونهاي آمريكا، رابطه ماسونگري و كابالا را چنين توصيف ميكند:
«كابالا گشاينده درهاي شعور و معرفت و موجب انبساط روح و عامل ظهور و پيدايي ارزشهاي معنوي است. ماسونگري، آن (كابالا) را در راستاي فهم (فلسفه) زندگي انسان ضروري معنوي ميداند.»(21)
در منابع ماسونگري ترك نيز با چنين تلقيهايي از كابالا روبهرو ميشويم:
«مشاهده ميكنيم كه يهوديگري، خارج از كتاب مقدس داراي (يك سلسله) آداب و سنن سري (سنتشناسي – كابالا)(22) ميباشد و تنها كساني كه بر آن واقف باشند معني حقيقي كتاب مقدس را ميفهمند ما نيز ميكوشيم تا فلسفه عالياي را كه حول محول (كابالا) شكل گرفته درك كنيم.»(23)
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/00093291.jpg
وابستگي اومانيستها به كابالا
آيا ماسونگري به خاطر كابالا، به عنوان كتاب آداب و سنن سري عبراني و درك جوهره فلسفه عالي شكل گرفته حول محور آن، روشنگري و علمانيگري را مورد پشيماني قرار ميدهد؟
آيا اين حمايت از آن فلسفه عالي ناشي ميشود؟
براي پاسخ دادن به اين سؤال به ناچار بايد رابطه موجود بين روشنگري و فلسفه عالي ياد شده را مورد بررسي و كندوكاو قرار دهيم.
جذبه و تأثير كابالا بر اومانيست ها
كابالا كه نفوذ و تأثير آن در جاي جاي حركت اصلاحات به چشم ميخورد در ارتباط با جريان انسانمداري (اومانيسم) نيز نقش بزرگي را به عهده داشت.
اومانيسم يا انسانمداري جرياني بود كه در اواخر عصر ميانه (قرون وسطي) به طور خاص در ايتاليا سر برداشت. حركتي بود كه توسط بعضي از روشنفكراني كه منابع روم و يونان قديم را مورد مطالعه قرار داده و عليه اعتقادات كليساي كاتوليك قد علم كرده بودند به وجود آمد. نكته جالب توجه در اين رابطه اينكه ريشه و بنياد جريان اومانيسم نيز كه در روند جدايي اروپا از دين و رويكرد به كاپيتاليسم و كاپيتاليستي شدن آن نقش داشت در حقيقت ريشه و بنيادي عبراني دارد.
«وابستگي اومانيستها به كابالا» كه در تاريخ رسمي زياد به آن پرداخته نميشود از طرف مالاچي مارتين(24) نويسنده مشهور و استاد انستيتوي پاپي كتاب مقدس واتيكان(25) مورد يادآوري قرار ميگيرد. وي در كتاب مطول خود با عنوان:
The keys of this Blood: the struggle for wotld Dammination Between pope John Paul 11 mikhail Gorbachev and the capitalist West
موضوع كشمكش صدها ساله در ميان سه جهان كاتوليك، كاپيتاليسم و سوسياليسم را مورد بررسي قرار داده است. وي از ماسونگري و «نفوذ عبراني» به عنوان عنصر بسيار مهم در اين كشمكشها سخن به ميان ميآورد. مارتين از
«فاكتور عبراني» كه در ميان اومانيستها به وضوح قابل مشاهده است چنين ياد ميكند:
جو آشفته و سردرگمي كه خارج از شرايط عادي سالهاي اوليه رنسانس ايتاليا ايجاد شده بود موجب آغاز فعاليتهايانجمنهاي اومانيستي با هدف ناآرامسازي نظم ايجاد شده گرديد.به دليل اينكه اين انجمنها چنين اهدافي را دنبال ميكردند، حداقل لازم بود در ابتداي كار اقدامات خود را به صورت پنهاني انجام ميدادند. اما علاوه بر پنهانكاري، اين انجمنها ويژگي ديگري را نيز صاحب بودند. اين انجمنها در مقابل تفاسير سنتي كليسا و ديگر منابع حاكميت و محدوديتهاي فلسفي فكري و ديني اعمال شده از جانب كليسا را در محافل خصوصي و سياسي مورد اعتراض قرار ميدادند. اين جمعيتها در ارتباط با آيات خاص كتاب مقدس تفاسير متفاوتي داشتند. آنها اين فهم خود را از تعدادي مذاهب و منابع مافوق طبيعي واقع در شمال آفريقا خصوصاً مصر دريافت ميداشتند و در رأس اينها نيز كابالاي يهود قرار داشت. كابالاي يهود بيانگر علم انسان فاني نسبت به قدرت الهي و چگونگي انتقال آن به خود در محدوده مرزهاي موجود بين خدا و انسان، در سنت موسي (ع) است. احكام تورات يافتن آمادگي مقدماتياي است كه قبل از روبهرو شدن با كابالا دستيازي به آن لازم است و اين امر در جهان مادي انسان تأثيرات و تغييرات بزرگي را موجب خواهد گرديد.
اومانيستهاي ايتاليا در ارتباط با كابالا، ضمن اينكه با زمان پيش رفتند، اين منبع را به عنوان يك راهنماي عمل پذيرفتند. مفهوم «گنوسيس»(26) (سنت ما وراي طبيعياي كه در اوان مسيحيت زاييده شد و باز با كابالا در ارتباط است) را مجدداً تفسير نمودند و اين مفهوم را در سطح وسيعي به حالت دنيامداري درآوردند، كاري كه ميخواستند بكنند اين بود كه از طريق كابالا نيروهاي پنهان طبيعت را در راستاي اهداف سياسي- اجتماعي مورد استفاده قرار دهند.
قبل از روشنگري و عصر دانش يعني در سالهاي قبل از آغاز عصر روشنگري و عصر دانش و قبل از به حركت درآمدن جريان عقليگري توسط فرانسيس بيكن در قرن 17، اومانيستها آن را آغاز نموده بودند. اين حركت شامل (علم) سيميا(27) بود.
از اين علم در كنار ديگر علوم به كاباليستيك تعبير ميشد. سيميا قدرت تغيير ساختار عنصري مواد و در رأس آنها فلزات بود. آنچه كه اومانيستهاي كابالائيست به دنبال آن بودند در حقيقت ماده معدني (سنگ جادويي) بود كه بتوانند با آن جوهر فلزات پايه را تغيير دهند. به عنوان مثال آنها باور داشتند كه با اين ماده قدرت تبديل نمودن مس به طلا را خواهند داشت. همراه با آن مهمترين هدف كابالائيستها تلاش براي دستيابي به دانش سري مرتبط با قدرت طبيعت و افسانه مربوط به سنگ فيلسوف (سنگ جادو) و استحصال قدرتي بود كه با آن بتوانند دنيا را از نو بسازند. اعضاي انجمنهاي اومانيستي اعلام ميداشتند كه در جستجوي معمار بزرگ كائنات و وقف نمودن خويش براي اويند. نام اين معمار بزرگ كائنات از چهار حرف مقدس عبراني يعني YHWH (يهوه) تشكيل شده بود. يهوه نام خداي يهود است. نامي كه از سوي ميرندگان و فناپذيران قابل تلفظ نخواهد بود. به همين علت اومانيستها سمبولهايي مثل پيراميت و چشم را نيز كه عموماً عاريت گرفته شده از منابع مصري است مورد استفاده قرار دادند. انجمنهاي اومانيستياي كه قبل از رنسانس پديد آمده بود در طول زمان به قدرتهاي بينالمللي ديني و سياسي و اجتماعياي بدل شدند كه اتحادهاي اروپايي را شكل داده و مقدرات جهاني را رقم ميزدند.
گسترش انديشههاي اومانيستي به سمت شمال (اروپا) و پذيرفته شدن آن (در آن نواحي) در قرن 15م. با كمك و مساعدت اصلاحات پروتستانيستي صورت پذيرفت. همانگونه كه مشخص است اولين معمارانا اين اصلاحات مارتين لوتر، فيليپ ملانچتون(28)، جوهانس روچين(29) و جان آموس كومينسكي(30) ميباشند كه خود به مكتبهاي نهانگراي مختلفي وابسته بودند.(31) مورد توجه قرار گرفتن عنوان «معمار بزرگ كائنات» كه به همان YHWH يا خداي يهود دلالت دارد، از سوي اومانيستها، خود بيانگر تأثير و نفوذ (باورهاي) عبراني بر آنها بود.
پيوندهاي جريان روشنگري و باطنيگري عبراني
مالاچي مارتين در سطور بعدي(كتاب خود)، از اشتراكات ماسونها و اومانيستها سخن به ميان ميآورد:
در اين فاصله در ديگر مناطق شمالي اروپا اتحاديهاي مشترك با اومانيستها شكل گرفت. اتحاديهاي كه هيچكس اهميت آن را در آن زمان درك نكرد… در قرن سيزدهم كه شكلگيري جمعيتهاي اومانيست – كابالائيست نوبه نو آغاز شده بود، در انگليس، اسكوچيا و فرانسه نيز جمعيتهاي بناي عصر جديد در حال پديد آمدن بود. اين جمعيتها آرام آرام به صورت لژهاي ماسوني درآمدند و در آن دوران هيچكس نميتوانست حدس بزند كه بين ماسونها و اومانيستهاي ايتاليا همفكري وجود دارد. ماسونگري نيز همانند اومانيستها از كليساي كاتوليك روم فاصله گرفته و همانند اومانيست مذهبهاي ايتاليا خود را در لواي پردهاي از رمز و راز پنهان داشت.
اين دو گروه جهات مشترك ديگري نيز داشتند، چنانكه از اسناد و نوشتههاي به جا مانده از ماسونگري بر ميآيد باور و اعتقاد به «معمار بزرگ كائنات» به همان شكل از سوي ماسونها نيز پذيرفته شده بود. اين معمار بزرگ (متفاوت از نظر سنت كاتوليكي) بخشي از جهان مادي و ساختار و تفكر و انديشه تنوير شده (عصر روشنگري) است.
اين باور جديد (پذيرفته شده از جانب اومانيستها و ماسونها) هيچ وجه تشابهي با انديشه و اعتقادات مسيحيت كلاسيك نداشت، بسياري از مفاهيم همچون گناه، دوزخ، بهشت، پيامبران، ملائكه، عالمان و پاپ (از جانب اين باور) مورد انكار قرار ميگرفت.(32)
پی نوشت ها :
1.Alia izzet begovic Dogu ve Bati Arasinda Islam SF.277.
2.Mistisizzm.
3.Fransis Bacon.
4.JohJ. Rooobinson, Born in Blood: the Tost Secrets of Freemasonry. M. Evans & Company New York, 1998, P.286.
5.همان منبع، صفحه 286.
6.يك اصطلاح ماسوني است.
7.همان منبع پيشين، صفحه 284.
8.Lucien Wolf American Elements in the Resettlement, P.76.
9.The Royal society of London for the improvement of natural Knowledge Royal society.
10.New ton.
11.Christopher Wern.
12.Robert Boyle.
13.John Locke.
14.John J Robinson Born in Blood:the lost secre of Freemasonry M. Evans company New York, 1989, P.285.
15.Rousseau.
16.Montes quiel u.
17.Voltaire.
18.Diderot.
19- مجله معمارنسيان، چاپ تركيه ، شماره 6 ، صفحه 66
20. New Age No. 77, P.37.
21. New Age, No.77, P.37.
22. Tradition Oral Kabbala.
23. Selamet mahfili 4. Konferans. Sf. 48.
24.Malachi Martin.
25. Vaticans Pontifical Biblical Institute.
26. Gnosis.
27.سيميا يا علم حروف، علم طلسم و جادو و علم مجسم ساختن چيزهايي موهوم در نظر ديگران است. در قديم صاحبان اين علم براي حروف طبايعي مرموز قايل شده و مدعي بودند كه به وسيله حروف و اسماء ميتوان در عالم طبيعت تصرف كرد، و يا اينكه در قوه تخيل و تصور ديگران نفوذ كرد و چيزهايي را كه وجود ندارد در نظر آنان مجسم ساخت.(فرهنگ عميد).
28.Philip Melanch thon.
29.Johanns Reuchein.
30.Jon Amos Komensy.
31.Malachi Martin, the keys of this Blood, P.519-521.
32.همان منبع، صفحات 522-521.
منبع : كتاب پروتستانتيزم و پيورتيانيسم و مسيحيت صهيونيستي، نوشته نصير صاحب خلق
نشانه های ماسونی جام جهانی 2010
نویسنده : علی اکبر رائفی پور
اگر در طرحهای مثلثی منقوش بر روی توپ این بازی ها که حرف و حدیث زیادی نیز درباره آن به وجود آمد اندکی دقت بفرمایید متوجه خواهید شد که روی بدنه توپ سه هرم آیرودینامیک طراحی شده که در کنار هر ضلع آن یازده مثلث یا هرم کوچک تر قرار دارد که مجموعا در اطراف هر مثلث بزرگ ۳۳ مثلث یا هرم کوچک جای می گیرد.که اشاره به دو عدد فوق مقدس ماسونها یعنی یازده و سی وسه دارد! ( اعداد نه ، یازده ، سیزده و سی و سه اعداد مقدس ماسون ها هستند و در این میان ۱۱ از اهمیت ویژه ای برخوردار است).
برای طراحی این توپ از یازده رنگ استفاده شده و همان طور که مستحضر هستید خود آرم شرکت آدیداس از جمله آرم های ماسونی معروف به شمار می رود.
لذا حرف و حدیث هایی که در باره توپ به وجود آمد تنها وسیله ای برای متمرکز کردن توجهات بر روی توپ این بازی ها بود که در پس پرده تفکرات و اهداف شوم و شیطانی گردانندگان ماسون فیفا را در خود نهان کرده بود !
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%281%29.jpg
شاید بگویید این موارد اتفاقی است اما وقتی به این نکته دقت کنیم که بازی ها در روز ۱۱ ژوئن آغاز و دقیقا ۱۱ ژولای پایان می یابد ( ماههای ششم و هفتم میلادی که جمعشان ۱۳ می شود ) ماجرا اندکی مشکوک تر می شود!
حتی با خوشبینانه ترین حالت و مسامحه فراوان شاید بتوان همه اینها را اتفاقی دانست اما در باره عبارت « Jabulani » که در زیر آرم آدیداس نقش بسته چه توضیحی می توان داد؟
در حالی که این واژه بسیار بسیار به عبارت « Jahbulon » که نام خدای شیطانی ماسونهاست شباهت دارد!!!
گفتنی است ماسونها در درجات بالای سازمان و همچنین شبکه ایلومیناتی موجودی به نام Jahbulon که تلفظ فارسی آن « یه بال آن » می شود را می پرستند.
که ترکیبی از سه خدا یعنی « یهوه » ( خدای یهودیان ) ، « بعل » ( خدای باستانی بین النهرین ) و « آن » ( همان اوسیریس خدای مردگان در مصر باستان ) است. در واقع یهودیان سامری نسب ( نه موحدان معتقد به تورات حقیقی ) که در دو منطقه مصر و بین النهرین زندگی کرده بودن این خدایان پاگانیستی را وارد در دین جدید خود نمودند و با این تحریف بزرگ ، خدایی ترکیبی ساختند و فراماسونری نیز که بی شک فرزند نامشروع یهودیت صهیونیزم است آنرا به ارث برده است !
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%282%29.jpg
شایان ذکر است فیفا اعلام نمود عبارت « Jabulani » نام یک از ۱۱ زبان زنده در افریقای جنوبی است ( باز هم ۱۱ ) و در توضیحی دیگر آن را واژه ای از زبان « Zulu » دانست که به معنای « شادی کردن » است !
آیا واقعا توپ جام جهانی جای درج کلمه ای از یکی از ۱۱ زبان آفریقای جنوبی است ؟
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%283%29.jpg
بر روی توپ این بازی ها طرح جام جهانی ۲۰۱۲ نیز نقش بسته است ( تصویر فوق ) .
اگر خوب به آن توجه فرمایید در گوشه بالا سمت راست آن شاهد سر پرنده ای هستید که بدون هیچ توجیهی در این لوگو جای گرفته است !!
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%284%29.jpg
در واقع این پرنده نماد « هروس » خدای شیطانی و اسطوره ای ماسونهاست ( فرزند ایزیس و اوزیریس ) که او را با حضرت مسیح برابر می دانند و حتی بی شرمانه مسیح را الگوی خود ساخته یهودیان از هروس تلقی می کنند و پیامبری ایشان را زیر سوال برده و این نبی الهی را دروغ گو می دانند !
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%286%29.jpg
گفتنی است در میان ورزشگاه های کشور افریقای جنوبی که برای جام ۲۰۱۰ ساخته شدند ورزشگاهی شبیه به « چشم » نیز وجود دارد و نکته جالب تر اینکه نام آن « MOSES » یا همان « موسی » است.
( تصویر « Moses Mabhida Stadium » را در زیر می بینید )
http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/14/0009356%20%285%29.jpg
این همه اصرار بر خدایان پاگانیستی و الحادی و اشاره به آنها به هر طریق و در هر کجای ممکن از سوی ماسون ها با چه هدفی صورت می گیرد ؟
مگر نه این که هرگاه ماسونها در جایی نمادگرایی نمودند بلا فاصله فتنه ای بزرگ را در ادامه طراحی و اجرا نمودند ؟ ما باید در جام جهانی ، یا پس از آن منتظر چه باشیم ؟
به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف که صد البته نزدیک است .
منبع:سایت موعود
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.