PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قلب و ايمان



مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:23
قلب و ايمان

در اين مقاله تلاش شده است كه موضوع پراهميت قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)از ديدگاه امام على عليه السلام تبيين و بررسى شود.مؤلف در ابتدا معناى لغوى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مورد بحث قرار مى‏گيرد و نتيجه گرفته مى‏شود كه ماهيت قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)از نظر قرآن و امام على عليه السلام همان نفس و روح آدمى است و قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)دردست خداست. از اين‏رو عضو حياتى انسان، قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)و امور باطنى است كه اگر درون انسان اصلاح گردد، ظاهر پيرو است اما عكس آن صادق نيست آدمى مى‏تواند به قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)خود از طريق قرآن و وحى الهى شكوفايى و حيات ببخشد، و آن را با معارف الهى عجين كند. محل ايمان قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است و چون ايمان امر تشكيكى است، بنا براين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)نيز توسعه‏پذير خواهد بود و جامعه‏اى از آرامش عمومى برخوردار است كه قلب‏هاى آنها از آرامش برخوردار باشد و قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)نيز جز با ياد خدا آرام نمى‏گيرد.
قلب به معناى دگرگون ساختن و نيز ظاهر و باطن آمده است: «اقلبه نزع قلب‏ها». قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)گاهى به معناى وجه خالص يك شى مى‏آيد، چنان‏كه بر فؤاد و عقل نيز دلالت دارد. [1]
تاج العروس هم تقريبا معانى سابق را متذكر مى‏شود، افزون بر آن‏كه مى‏گويد: «قلبه اصاب قلب‏ها»، [2] روش زبيدى آن است كه معناى لغات را از ديگر منابع لغوى معروف به عاريت مى‏گيرد، و گاه چيزى به آن مى‏افزايد.
مفردات كه بيشتر به معانى قرآنى واژه‏ها نظر دارد با تنوع بيشترى به توضيح معناى اين واژه پرداخته است. اولين معنايى كه براى اين واژه بيان كرده، دگرگون ساختن و چيزى را از يك رو به روى ديگر كردن است؛ مثلا قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)لباس به معناى آن است كه لباس را از يك رو به روى ديگر كنيم. معناى انقلاب، انصراف است . از اين جهت‏به قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)انسان قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)گفته مى‏شود كه تقلب و دگرگونى آن بسيار است. قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)گاهى بر عقل و فهم دلالت دارد. چنان‏كه فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون» توبه/87 يا در آيه ديگر فرمود: «و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه». اسراء/46.
دلالت ديگر قلب، روح است. مثل «و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور» حج/46.
تقلب، تصرف است و «رجل قلب» به‏معناى مردمى است كه تغيير راس و دگرگونى نظر زياد دارد.
قليب هم به‏معناى چاه مى‏آيد و بالاخره «تقليب الامور» به‏معناى تدبير و تامل در عاقبت آن است. [3]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:24
بعد از آن‏كه دانستيم ماهيت قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)از نظر قرآن همان نفس و روح آدمى است، در اين خصوص به نكته‏هاى مفيدى دست مى‏يابيم:
نكته اول: در قرآن به واژه‏هايى برمى‏خوريم كه مشابهتى با قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)دارند و گويا هم رديف آن تلقى مى‏شوند . اين واژه‏ها عبارتند از: صدر، روح، نفس و فؤاد كه اندكى درباره آن‏ها توضيح مى‏دهيم:
1- صدر: در اصل به‏معناى سينه بوده سپس به آغاز و قسمت مقدم و اعلاى هر شى‏ء اطلاق شده است؛ مثل صدر مجلس به‏معناى بالاى مجلس، صدر كلام به‏معناى آغاز سخن يا صدر نهار به‏معناى اول روز. اما گاه در عرف لغت و قرآن صدر بر قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)نيز اطلاق مى‏شود، از آن جهت كه قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مهم‏ترين بعد وجودى آدمى است. [4] بنابراين صدر به‏معناى نفس انسانى به‏كار مى‏رود، مثل «رب اشرح لى صدرى» طه/25.
2- روح: اين واژه در اصل به‏معناى تنفس است در صورتى كه روح و روح از يك ريشه باشند. از آن‏جا كه ارتباط نزديكى ميان تنفس و بقاى حيات است روح به معناى جان و نفس آدمى اطلاق شده است. [5]
فقلت له ارفعها اليك واحيها بروحك و اجعلها لها فيئة قدرا
البته روح در قرآن گاهى به ملائكه اطلاق مى‏شود، بقره/87.
و گاهى به‏معناى قرآن، شورا/52 آمده و در آيه‏اى ديگر بر عيسى عليه السلام اطلاق شده است، نساء/171 اما آيه‏اى كه با صراحت دلالت بر روح آدمى دارد اين آيه است: «و يسئلونك عن‏الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من‏العلم الا قليلا» اسراء/85.
3- نفس: به اعتراف اهل لغت نفس به‏معناى روح آمده است [6] مثل: «واعلموا ان‏الله يعلم ما فى انفسكم» بقره/235.
4- فؤاد: اين واژه از ماده «فاد» آمده و در اصل به‏معناى گذاردن نان بر خاكستر يا ريگ داغ است براى اين‏كه پخته شود. هم چنين فؤاد بر بريان كردن گوشت گفته مى‏شود.
اين واژه در قرآن به‏معناى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)آمده است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:24
به هر حال هر يك از اين واژه‏هاى چهارگانه در قرآن با قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مترادفند هرچند ممكن است كه حيثيت اطلاق هر يك متفاوت باشد؛ مثلا از آن جهت‏به نفس قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)گفته مى‏شود كه دائما در حال دگرگونى و تقلب است و از آن جهت به قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)نفس گفته مى‏شود كه همانند تنفس منشا حيات است و از آن رو به آن صدر گفته مى‏شود كه مهم‏ترين بعد وجود آدمى است.
نكته دوم: قلب در دست‏خداست اين مضمون را مى‏توان از آيات متعددى به دست آورد از اين قبيل كه: خدا قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)را هدايت مى‏كند، آل عمران/151.
خدا ايمان را در قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مزين مى‏سازد، حجرات/7.
و خدا برخى قلب‏ها را پاك مى‏گرداند، مائده/41.
چنان‏كه پيامبر صلى‏الله عليه و آه وسلم فرمود: «ان قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)بنى ادم بين اصبعين من اصابع‏الله.» [7] انسان به لحاظ تكثير باطنى و فرقانى هفت‏بطن دارد [8] كه عبارتند از مقام نفس، مرتبه عقل مقام قلب، مرتبه سر، مقام خفى، مقام اخفى و نهايتا مقام تجلى ذاتى.
پيداست كه بطن سوم مقام قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است. سالك در اين موطن با حضور حق آرامش مى‏گيرد. در اين حالت گرچه كثرت حضور دارد اما بذر مشاهدات، وحدت حق را به نگاه عارف درمى‏آورد. شايد حديث حارثه ناظر به اين مقام باشد. چنان‏كه حديث احسان را نيز مى‏توان بر اين مقام حمل كرد، آن‏جا كه گفت: «واعبد ربك حتى كانك تراه.»
انا القرآن و السبع المثانى
و روح‏الروح لاروح الاوانى
فؤادى عند مشهودى مقيم
شاهده و عندكم لسانى
تاملى در نهج‏البلاغه نشان مى‏دهد كه تكرار واژه قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)بيشتر در خطبه‏هاست تا در نامه‏ها يا حكمت‏ها، آن‏هم به‏طور خاص در خطبه 234 كه معروف به خطبه «قاصعه» است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:25
بعد از آن حكمت 366 كه راجع به امر به معروف و نهى از منكر است و بعد از آن، خطبه 176 قرار دارد كه مربوط به خوارج و حكميت مى‏باشد و نهايتا نامه 31 كه اختصاص به وصيت به امام حسين مجتبى عليه السلام دارد. حال اگر توجه كنيم خواهيم ديد كه تمام اين چهار مورد پيام واحدى دارند و آن فريضه بسيار مهم «امر به معروف و نهى از منكر» است. واقعيت اين است كه اين مسئله براى امام عليه السلام از اهميت ويژه‏اى برخودار بوده است به گونه‏اى كه در خطبه‏ها و گفته‏هاى متعدد بر آن تاكيد ورزيده‏اند. به اعتقاد آن امام عليه السلام حد نصاب امر به معروف و نهى از منكر، امر و نهى قلبى است و اين ريشه و بنيان مراتب بعدى است كه در سخن عميق و گهربار ذيل از آن به «جهاد» ياد شده است:
«و عن ابى جحيفه قال: سمعت اميرالمؤمنين يقول: ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد بايديكم ثم بالسنتكم ثم بقلوبكم فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه،» [9] امير مؤمنان على عليه السلام خطاب به وهب‏بن عبدالله كه از دوستان ايشان بوده و حضرت او را «وهب الخير» خطاب مى‏فرمود، آن‏گاه كه به رياست‏بيت‏المال در كوفه گماشت، فرمود: اولين شكست شما شكست در جهاد با دستان است، سپس شكست در جهاد با زبان و در پايان شكست در جهاد با قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است. قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)اگر معروف و منكر را نشناسد و منكر را منكر و معروف را معروف نداند مقلوب و دگرگون گشته در دنيا سرگردان و در آخرت گرفتار خواهد شد.
«امام عليه السلام در سخنى ديگر مردم را چند دسته فرمود:
«برخى آنان‏كه با دست و زبان و قلب، منكر را اعلام مى‏كنند اين شخص، انسانى است كه واجد تمام خصال خير است. بعضى ديگر تنها به انكار قلبى و زبانى و نه دستى اكتفا مى‏كنند كه اينان دو خصلت‏خير را واجد و يكى را فاقدند.
دسته سوم كسانى هستند كه فقط به قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)انكار مى‏ورزند؛ اين‏ها دو خصلت شريف را از دست داده و تنها به يك امر خير چنگ زده‏اند و سرانجام مردمانى يافت مى‏شوند كه از هر سه خصلت محرومند.»
سپس امام عليه السلام فرمود:
«اين‏ها مردگان ميان زنده‏هايند». [10]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:25
به اين چند نمونه توجه كنيد:
- مهم‏ترين مسئله دين، خداست و وصول به او غايت آمال مشتاقان و عارفان است از امام عليه السلام سؤال شد [11] كه «هل رايت ربك يا اميرالمؤمنين» امام عليه السلام در جواب فرمود: «آيا چيزى را كه نمى‏بينم پرستش نمايم». سپس اين جمله ماندگار بر زبان مباركش جارى شد كه: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان». چشم به درك او نائل نمى‏شود، زيرا متعلق ادراك بصرى محسوس است و خدا چون ماده نيست به حس نمى‏آيد. اما انسان راهى ديگر براى مواجه شدن با او دارد و آن راه دل و طريق ايمان حقيقى است. اگر انسان مراتب ايمان را طى كند تا بر ايمان ناب و خالص دست يابد به گونه‏اى كه بتوان گفت «او فقط مؤمن است» و در او چيزى غير از ايمان نيست، در اين صورت شهود عالم الست ظهور خواهد كرد و انسان دوباره به سخن آمده مى‏گويد: «قالوا بلى شهدنا» اعراف/172 و اين جز با قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)ممكن نيست.
امام عليه السلام در موضعى ديگر ميان خدا و دنيا مقابله مى‏اندازند و مى‏فرمايد: «و كذلك من عظمت الدنيا فى عينه و كبر موقعها من قلبه آثرها على‏الله فانقطع اليها و صار عبدا لها» [12] اين يك قاعده و سنت است كه اگر انسان چيزى را دوست نداشت به آن نگاه نمى‏كند و نيز ازياد و ذكر آن اكراه دارد. [13] اگر ياد او و خود او در دل نشيند، دنيا طبعا از چشم انسان مى‏افتد و براى او كوچك و حقير مى‏شود. عكس آن نيز ممكن است. انسانى كه دنيا اكثر هم اوست و قلبش مملو از مشتهيات دنيوى است، خدا واقعا در دل او موقعيتى ندارد. لذا امام عليه السلام كه اعراض از دنيا را پايه اصلى سخنان خود قرار داده است، بيش و پيش از همه بر اعراض قلبى و ميراندن ياد دنيا سرانگشت تاكيد دارد: «فاعرض عن الدنيا بقلبه و امات ذكرها من نفسه». [14]
دو گونه اخلاق مى‏توان داشت: اخلاق با محوريت معرفت‏به اين معنا كه معتقد شويم اگر انسان از نظر ذهنى و عقلى چيزى را درست و در جهت‏سعادت دانست كافى است كه به آن عمل كند و همين كه پليدى و شقاوت‏زايى فعلى براى او از نظر معرفتى آشكار شد كافى است كه بر حذر بماند. اين محور اخلاق ارسطويى است كه براى مدت‏ها اخلاق اسلامى را تحت تاثير خود قرار داده بود و به اين منظور كافى است كه اخلاق ناصرى و جامع‏السعادات را ديده و با گلستان سعدى و بسيارى از اشعار حافظ و مولوى و در راس همه اخلاق نهج‏البلاغه به قياس گيريم . كوچك شمردن، غير از كوچك دانستن است؛ چنان‏كه بزرگ ديدن غير از بزرگ دانستن است. تا انسان خدا را بزرگ نبيند با ياد او آرام نمى‏گيرد و اين حاصل نمى‏آيد جز از طريق كوچك ديدن دنيا و اين اخلاق با محوريت عشق است و قلب. مولوى تمام مطلب را در يك بيت جمع كرده است:
ديو بر دنياست عاشق كور و كر
عشق را عشق دگر برد مگر[15]
هر كه را جامه ز عشقى چاك شد
او ز عيب و نقص كلى پاك شد[16]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:25
ايمان كه راه انحصارى نيل به جاودانگى و سعادت است، و به انسان شجاعت بودن و شدن عطا مى‏كند و او را عدالت‏خواه، دادگستر و مهربان مى‏كند و به انسان حيات مى‏بخشد، نهالى است كه در قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)آدمى مى‏رويد جايگاهش قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است: «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه» مجادله/22. در جاى ديگر امام عليه السلام فرمود: «الايمان معرفة بالقلب». [17]
قلب - هم‏چون بدن - امراض خاص خود را دارد. در اين بين كدام مهم‏تر است؟ امام به اين سؤال اين گونه پاسخ مى‏دهد: بدترين گرفتارى فقر است، اين گرفتارى سخت‏تر از مرض بدن است و از مرض بدن شديدتر و بالاترين مرض‏ها، مرض قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است. چنان‏كه بهترين تندرستى‏ها صحت قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است و صحت قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)تنها از طريق تقواى حاصل مى‏شود. «و افضل من صحة البدن تقوى القلب»، [18] انسان مركب از روح و بدن است، روح در عين حال كه مستقل است به بدن تعلق داشته آن را تدبير مى‏كند. به بيان ديگر، اين دو در يكديگر تاثير و تاثر متقابل دارند. اما تاثير روح به مراتب بيش از تاثير بدن است. بر اين اساس مى‏توان گفت اثر بيمارى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)بر بدن به دفعات بيش از اثر بيمارى بدن بر روح است.
اين قاعده به هنگام سلامت و صحت نيز صادق است. درست است كه عقل سالم در بدن سالم است اما مهم‏تر از آن اين‏كه عقل سالم و بدن سالم در روح و قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)سالم است.
از جمله نكاتى كه در سخنان امام عليه السلام مطرح مى‏شود مسئله موت و حيات قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است. از جمله عواملى كه باعث حيات قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)است توجه به موت است لذا ياد مرگ قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)را زنده مى‏كند چنان‏كه ياد حيات دنيا قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)را مى‏ميراند: «و انما ذلك بمنزلة الحكمه التى هى حياة للقلب الميت»، [19] از سوى ديگر امام عليه السلام فرمود آن‏كه قلبش مرد، در
نار است: «من مات قلبه دخل النار»، [20] و چه خسرانى از مرگ قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)و نار جحيم بالاتر.
از مجموعه نمونه‏هاى مذكور و ده‏ها شاهد ديگر كه در مباحث آتى مى‏آيد اين نكته به دست مى‏آيد كه عضو حياتى انسان، قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)و امور باطنى است، اگر درون انسان اصلاح گردد
ظاهر پيرو است، اما عكس آن صادق نيست. و خلاصه در اهيمت اين پديده همين بس كه امام عليه السلام خود در برابر آن انگشت تعجب بر زبان دارد: «اعجب ما فى هذا الانسان قلبه». [21]
خشوع
اقيانوس كلمات مولى على عليه السلام را گوهرهايى است، يكى از اين گوهرهاى ناب «خطبه المتقين» است. امام در اين خطبه نورانى پارسايان را به دو صف مى‏كشد و براى آنان خصايصى را بيان مى‏نمايد؛ از جمله آن‏كه اهل تقوا آرزوهايشان كوتاه، خطاهايشان اندك و دل‏هايشان خاشع است. [22] نفسى كه خاشع شود و كردارى خاضعانه داشته باشد، تسليم حق است و آن‏كه در برابر حق حالت پذيرش داشته باشد حق مدار است و همو تنها جوياى حق و حقيقت است و چنين فردى اهل حق را بعد از ناخت‏حق مى‏شناسد و اهل باطل را بعد از شناخت باطل: «انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه». [23]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 12:26
حب دنيا
مهم‏ترين محور سخنان امام على عليه السلام زهد و اعراض از دنياست و در اين مقام حضرت سخن را تمام كرده است. واقعيت تجربه شده آن است كه دنيا براى انسان باقى نيست
و انسان نيز براى دنيا بقايى ندارد. انسان براى دنيا آفريده نشده است و خالق انسان و جهان، انسان را به سمت دنيا فرانخوانده است. ويژگى دنيا اين است كه لذتش با رنجش آميخته است: «ان مع العسر يسرا» ، شرح/6 امام عليه السلام در ادامه، اين‏گونه انسان‏ها را دعوت مى‏كند: «و سابقوا فيها الى الدار التى دعيتم اليها». [24]
«دنيا» يك امر عينى نيست‏بلكه كاملا درونى بوده رهيافتى نفسانى است. در فرهنگ دينى ميان جهان و حتى طبيعت مادى از يك سو و دنيا از طرف ديگر بسى تفاوت است . در هيچ آيه و حديثى جهان و ماده ذم نشده است . جهان با تمامى مراتبش مخلوق خداست و آفريده الهى، زيبا بلكه زيباترين است هر آنچه از زيباست، زيباست: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه» سجده/7 بنابراين مراد از دنيا حالت تعلق و وابستگى يكجايند به جهان ماده است و نه خود جهان ماده كه انسان تنها در همين جا به رشد مى‏رسد و از همين جهان مى‏توان براى ابديت‏خود توشه بردارد. امام عليه السلام حتى بالاتر از اين‏ها فرمود: «اخرجوا من الدنيا قلوبكم». [25] امام عليه السلام نفرمود دنيا را از قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)خويش خارج كنيد بلكه فرمود قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)خود را از دنيا بيرون كنيد. نتيجه آن‏كه قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)واجد يك سلسله اوصاف و ويژگى‏هايى است و حتى گاهى اين اوصاف متقابل‏اند، مثل حزن و سرور يا خشوع و عناد. بنابراين يكى از ابعاد قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)آن است كه محل حالات و صفات نفسانى قرار مى‏گيرد.
قلب عاقل هم به گذشته نظر دارد، اما به نظر اعتبار؛ يعنى با مطالعه احوال گذشتگان عمر خود را طولانى كرده به اندازه‏اى كه از آنان تجربه برگيرد ذولب شده است، كه گاه انسانى هزارساله خواهد شد. به عبارت ديگر سن دو گونه است: شناسنامه‏اى و واقعى و انسان‏هاى لبيب سن واقعى بالا دارند. او هم‏چنين به آينده هم نظر دارد اما به نظر بصيرت و مهم‏ترين نقطه آينده لحظه پايان و حيات دوم است. بدين جمله توجه كنيد: «و مالك ذى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)بلبيب و لا كل ذى سمع بسميع ولا كل ذى ناظر ببصير» [26]امام عليه السلام پندهاى خويش را داد تا اهل عبرت آگاه شوند. اگر قلبى لبيب باشد حقايق را خواهد فهميد و اگر صاحب گوشى شنوا باشد حق را خواهد پذيرفت و اگر صاحب چشمى بينا باشد با مشاهده حوادث متنبه خواهد شد. لذا براى اعتبار، قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)لبيب گوش شنوا و چشم بينا لازم است.