توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قرب به خدا
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:17
قرب به خدا
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون لا يستوى اصحاب النار واصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون».
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هركسى بايد بنگرد كه براى فردا ى خود از پيش چه فرستاده است وباز از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مىكنيد آگاه است.و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنانرا دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرماناناند. دوزخيان بابهشتيان يكسان نيستند، بهشتيانند كه كاميابانند».
گرچه همه دستورها براى تهذيب است ولى اين آيات مباركه ارتباط مستقيمى با تهذيب نفس دارد. هر خطرى كه ديگران را به كام كشد در اثر نسيان نفس است، لذا فرمود: «يا ايها الذين آمنوااتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله» آن گاه فرمود نظير كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردهاند بلكه همچون كسانى باشيد كه به ياد خدايند. اوليا به ياد خدايند و خداهم به ياد آنهاست و آنها را هم به ياد خودشان متذكر مىكند.كفار و منافقان از خدا غفلت كردند خدا هم آنها را از خودشاناغفال كرده است. اينكه فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» آن گاه فرمود: «و لا تكونوا كالذين نسوا الله» يعنى مانند اين گروه نباشيديعنى نظير گروه ديگر باشيد.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:18
اين كه فرمود: «لقد كان لكم فىرسول الله اسوة حسنة» يا در باره حضرت ابراهيم سلام اللهعليه فرمود: او اسوه شماست يعنى مانند اينها باشيد. قرآن نمىفرمايد خدا را فراموش نكنيد كه بشود يك دستور العمل خشك ويك اصل كلى ، بلكه مىفرمايد: مانند آنان كه خدا را فراموشكردند نباشيد; يعنى عدهاى بودند كه خدا را فراموش كردند و بهدام نفاق و كفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسيدند. اين، بهاصطلاح همان بيان قاعده استبه ذكر موردش كه اكتفا به يك امر علمى محض. پس از اين طرف هم كسانى هستند كه به ياد خدايند و خدا هم به ياد آنهاست كه فرمود: «فاذكرونى اذكركم» و كسانىهستند كه به ياد خدايند و خداوند آنها را به ياد خود آنهاانداخته است كه: اليوم هم «اشهدهم على انفسهم» هست. امروز هم كسانى هستند كه خدا آنها را به ياد خود آنها انداخت و خودآنها را نشان خودشان داد. نه اين «و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم» تاريخ برمىدارد و نه آن «اشهدهم على انفسهم». اينها قضاياى تاريخى نيست كه در فلان سال شمسى يا قمرى يا ميلادى اتفاق افتاده باشد، اگر كار مال روح است نسيان روح يا ياد روح منزه از زمان و مكان است.
آنها كه خودشان رافراموش مىكنند يا به ياد خودشان هستند اين در افق زمان نيست. قهرا آن «اشهدهم على انفسهم» در يك جناح، و اين «انسيهم انفسهم » در جناح ديگر است.اين كه به ما فرمود: «و لا تكونوا كالذين نسوا الله» يعنى كونوا كالذين اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند كسانى كه خدا آنها را نشان خودشان مىدهد و آنها خودشان را مىبينند; يعنى از راه خود شناسى به ياد حق مىرسند. آيه 105 سوره مائده، طبق بيان سيدنا الاستاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه بهمنزله شرح اين آيه است يعنى «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم» به منزله شرح اين آيه است.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:18
چهار نوع قرب در آيات قرآن
شما تقريبا اين چهار دسته آيهرا در قرآن كريم به ياد داريد كه درباره اين است كه خدا بهانسان نزديك است، فقط با انسان سخن مىگويد: دسته اول اين است كه شما دعا كنيد خدا نزديك است: «و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان» در همين آيه مباركه هفت مورد خدا از خود به ضمير متكلم وحده ياد مىكند. آن قدر مساله قرب خدا مطرح است كه گرچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر سؤال واسطه است اما در جواب، ديگر واسطه نيست، چون نفرمود: اذا سالك عبادى عنى فقل انى قريب بلكه فرمود: اگر از تو سؤالكردند من خودم جواب مىدهم براى اين كه من به تو از تو نزديكترم، به آنها از آنها نزديكترم، به سؤال از خود سؤال نزديكترم و امثال آن. نشانه قرب را در همين نحوه جواب فهماند، ديگر نفرمود تو در جواب آنها بگو از تو سؤال مىكنند ولى من جواب مىدهم. اين دسته اول آيات كه فقط اصل قرب را مىفهماند. دسته دوم آيات اين است كه در سوره مباركه واقعه مىفرمايد افراد و پرستارانى كه در بالين محتضر هستند نگراناند، خدا مىفرمايد:شما با اين كه به بيمار نزديكايد من از شما به او نزديكترم:«و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون» يعنى و هو يبصر اما و لكنهم لا تبصرون يعنى نه اين كه نه شما مىبينيد نه او مىبيند او الان در يك حالى است كه ما را خوب درك مىكند، ما را خوبمىشناسد، اما شما نمىدانيد كه ما يعنى من با مامورانم به اين محتضر از شما كه در بالين او هستيد نزديكترم.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
دسته سوم آياتكه نزديكى بيشتر را مىرساند همان است كه در سوره مباركه «ق»مشخص كرد و فرمود: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» در اين نوع سوم سخن اين نيست كه خدا به ما از ديگران نزديكتر استبلكه سخن بر اين استكه خدا به ما از آن رگ حيات ما نزديكتر است. نوع چهارم همان است كه در سوره مباركه انفال آمده است كه خدابه ما از خود ما نزديكتر است «و اعلموا ان الله يحول بينالمرء و قلبه». خوب قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)ما همان حقيقت ماست، منظور اين جرم مادى كه هر انسان يا هر حيوانى دارد كه نيست. اين كه خدا فرمودحرف ما را كسى درك مىكند كه داراى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)باشد: «لمن كان له قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)او القى السمع و هو شهيد» كسى كه داراى دل باشد حرف ما رادرك مىكند منظور اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مادى كه نيست خوب اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مادى را همه دارند و ممكن است قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)يك انسان منافق يا كافر را وقتى متخصص قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)معاينه مىكند بگويد اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)سالم است، اما قرآن درباره همين فرد مىفرمايد: «فى قلوبهم مرض» پس منظور قلب مادى نيست، قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)انسان همان روح انسان است، همان است كه يا طيب و طاهر استيا معصيتكار كه: «و من يكتمها فانه آثم قلبه» خوب، پس قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)ما همان حقيقت ماست چيز ديگر نيست در كريمه سوره انفال هم فرمود: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» يعنى بين ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چيزى براى خود ما نمىماند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
علت نزديكى انسان به خدا
اكنون اين سؤال را مطرح مىكنيم كه چرا قرآن اصرار دارد كه خدا را به ما نزديك معرفى كند؟ اين براى چند نكته است:
1) هرگونه شرك و ثنويت را از بين ببرد; يعنى ديگران كه به دامشرك افتاده بودند مىگفتند كه خدا حقيقتى است كه ما به او دسترسى نداريم نه او را مىتوانيم بشناسيم و نه بپرستيم، قهرا يك سلسله از موجودات مقدس را بايد بپرستيم تا واسطه بين ما و او باشند كه: «ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى» اين بتها را عبادت نمىكنيم مگر اين كه وسيله تقرب باشند، ما را به خدا نزديك بكنند.
اين آيات فراوان كه نمونههاى قرب را مشخص كرد براى آن است كه روى اين توهم خط بطلان بكشد كه بين ما و خداى ما فاصله است و بتها را بايد پرستيد تا آنها ما را به خدا نزديك كنند ايننيست، چون خدا به ما از خود ما نزديكتر است از هر چيزى هم نزديكتر است. روزى كسى به امام هفتم سلام الله عليه اعتراض كرد كه مناسب نيست كه شما امروز در محيط پر ازدحام نماز مىخوانيد ; جايى نماز بخوانيد كه خلوت باشد، فرمود: كسى را كه من عبادتش مىكنم به من از همه اينها نزديكتر است. خوب اين كهدر آيات و روايات آمده است براى آن است كه كسى توهم نكند خدااز ما دور است ما نيازى به بتها داريم معاذ الله تا اين بتها ما را به خدا نزديك بكنند.اين معنا در باره غير انسان نيست، چون تنها انسان است كه بتپرست مىشود وگرنه غير انسان هر چه هست موحد است، آيه شريفه«له اسلم من فى السموات و الارض» و «لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض» و «لله يسجد من فى السموات و الارض»مساله سجود مساله اسلام مساله طوع همگانى است كه «اتينا طائعين» سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطيع ذات اقدس الهاند. «ان من شىء الا يسبح بحمده» تسبيح انسان هم در صحابت تحميد است هم مسبح حقاند و هم حامد حقاند چون بتپرستى در هيچموجودى نيست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان اين مراحل و آن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذكر كرده است.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
2) نكته ديگر آن است كه گر چه سراسر جهان خدا را به عنوان معبود مىشناسند و براى او تسبيح و تقديس مىكنند، اما هيچ موجودى مثل انسان نمىتواند قرب خدا را درك كند همان طورى كه در طرف نفى، انسان مشرك «على قلوبهم اكنة» است و از هر جمادىهم بدتر است: «فهى كالحجارة او اشد قسوة»، در طرف اثبات به جايى مىرسد كه هيچ موجودى مثل انسان نيست ، اگر هر موجودى اهل تسبيح و تحميد است، تسبيح و تحميد انسان حساب ديگرى دارد، اوست كه اول مىتواند بفهمد خدا نزديك است، در قدم دوم مىتواند بفهمد كه خدا به او از ديگران نزديكتر است، در قدم سوم مىتواند بفهمد كه خدا به او از رگ گردنش به او نزديكتر است و در قدم چهارم اگر كسى در آن جا پا نهاد مىفهمد كه خدا به او از او نزديكتر است، لذا اين چهار نوع قرب، فقط براى انسانآمده است و گرنه آن آيات كلى كه «الرحمن على العرش استوى» و «انه بكل شىء محيط» و «ان الله بكل شىء عليم» و «لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض» و همچنين دعاى حضرت سجاد سلام الله عليه در صحيفه سجاديه كه فرمود: «الدانى فى علوه و العالى فى دنوه» شامل همه مىشود.
اين انسان است كه مىتواند اين مراحل را طى كند لذا شما در مناجات شعبانيه مىبينيد كه فراز و فرود دارد، گاهى بالا مىرود و گاهى پايين مىآيد، گاهى «منادى» است و زمانى «مناجات»است، وقتى سخن از «يا» و «ندا» ست و گاهى سخن از«نجوا»ست، گاهى انسان به قدرى نزديك مىشود كه ديگر سخن از ندا نيست به خودش اجازه نمىدهد كه من ندا كنم، داد بزنم بگويم«اى خدا» «اى» را رها مىكند. در نماز و اذان و اقامه هم ببينيد اول سخن از «اشهد ان لا اله الا الله» است، بعد ديگر سخن از «اشهد» نيست بلكه سخن از «لا اله الا الله» است،ديگر جايى نيست كه انسان بگويد من شهادت به توحيد مىدهم، بلكه مىگويد من موحدم. مناجات شعبانيه يك روش خوبى به انسان ياد مىدهد تا به جايى مىرسد كه اهل نجوى مىشود و با خدا مناجات مىكند.
بيان نورانى حضرت امير در نهج البلاغه فرازى بالاتر از اين را دارد و مىفرمايد اينها كسانى هستند كه: «ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم» ديگر به جايى مىرسند كه حالا خدا با آنان مناجات مىكند، آنها ديگر به خودشان اجازه حرف زدن نمىدهند، ادب محضر طورى آنها را مىگيرد كه حتى مناجات هم نمىكنند بلكه خدا با آنها مناجات مىكند. جريان معراج از همين قبيل است كه: «ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم». فرازهاى ديگر اين مناجات شعبانيه از «نجوا»برمىگردد به «ندا» كه چه طور مىشود كه اول «منادى» است بعد «مناجات» است بعد منادات است و امثال ذلك. اين انسان است كه بالاخره مىتواند اين راهها را طى كند، راههاى ابتدايىاش همان است كه به ما آموختند. يكى از بيانات نورانى امام حسنعسكرى -سلام الله عليه- كه از غرر روايات ماست، اين است كه فرمود: «ان الوصول الى الله سفر لا يدرك الا بامتطاء الليل من لم يحسن ان يمنع لم يحسن ان يعطى» انسان كه مسافر است سفرش الى الله است اين به لقاء الله مىرسد. در بحثهاى قبل ملاحظه فرموديد اگر كسى نرفت او را مىبرند، منتهى با «خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه» مىبرند چه بهتر كه انسان خودش برود اين چنين نيست كه اسرار عالم بعد از مرگ براى كافران روشن نشود آن جا روشن مىشود، مىگويند: «ربنا ابصرنا و سمعنا» گرچه آن عمق معرفت در آن عالم هم روشن نمىشود «انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون» ولى خيلى از اسرار براى ديگران روشن مىشود و اگر كسى نرفت او را مىبرند، اما با «خذوه فغلوه» مىبرند، از همان دالان برزخ يعنى مرگ با فشار مىبرند تا نشانش بدهند و بعد بگويد «ربنا ابصرنا و سمعنا».اما آنان كه خودشان رفتهاند در همان طليعه برزخ به استقبال او مىآيند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
تمام سختى در خصوص همين چند روزه است و گرنه در دالان برزخ در همين سوره مباركه نحل دارد كه فرشتهها براى هنگام قبض روح مومن به استقبال او مىآيند: «الذين تتوفاهم الملائكة طيبين» آنها كه طيب و طاهرند فرشتهها در هنگام مرگ بهاستقبال آنها مىآيند بعد مىگويند: «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» درهاى بهشت را باز مىكنند مىگويند از هر درى كه خواستى وارد شو. اين «سلام علكيم طبتم» اين حال براى همان فرشتههاست كه بهاستقبال محتضر مىآيند.
دو قسمت از قرآن دو آيه دارد كه در باره افرادى است كه تبهكارند و به سختى مىميرند كه: «و الملائكةيضربون وجوههم و ادبارهم» در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان،محكم سيلى مىزنند اين است كه فشار مىبيند، اين چنين نيست كه اگر كسى نديد نشانش ندهند، بلكه با فشار نشان مىدهند، پس چه بهتر كه انسان اين راه را خودش طى كند. امام يازدهم سلامالله عليه فرمود:«ان الوصول الى الله» مىبينيد سخن از ياد حق نيست سخن از خود حق است اين چنين نيست كه در سوره مجادله كه فرمود: «استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله» با اين جا كه فرمود: «لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» يك سياق باشد يا آن جا كه فرمود: «فاذكرونى اذكركم» با آن جا كه «و اذكر ربك» كه در پايان سوره اعراف است يك سياق باشد اينچنين نيست، به يك عده مىگويند :«اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم» به ياد منعم و ولى نعمت باشيد، به عدهاى هم مىگويند سخن از نعمت نباشد كه به احترام نعمت به ياد من باشيد، به ياد خود من باشيد، اگر نعمتى هم از من به تو نرسد باز بايد به ياد من باشى. اين «فاذكرونى اذكركم» غير از «اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم» است. اينجا هم آنانى كه وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروع مىشود. ان الوصول الى الله سفر لا يدرك الا بامتطاء الليل، امتطاء همان اخذ مطيه است. «مطيه» مركب راهوار را مىگويند.اگر كسى يك مركب راهوار خوبى بگيرد مىگويند «امتطى»، مطيهخوبى گرفت، آنها كه قربانىهاى خوبى دارند در روز دهم در منى يا در موارد ديگر قربانيان و مطاياى آنهايند: «ضحاياهم مطاياهم». خلاصه اينها در اين سفر مركب خوبى دارند. فرمود: شب، مركب بسيار خوبى است، تنها يكى از كارهاى شب، نماز شب است، سبكبودن، كمتر غذا خوردن، كمتر خوابيدن، اينها مطاياى شباند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
اينچنين نيست كه كسى اين راه را با فكر و بحث علمى بتواند طىكند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مىشود كه روح غير از بدن و غير از مزاج است و از جنس ماده نيست بلكه موجودى مجرد است. اين بحثهاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حل مىكنند، مباحث نظرى علم اخلاق هم گوشهاى را به انسان نشان مىدهد، آنچه كه انسان را مىرساند سلوك عملى است. فرمود: اين راهى است كه قدم اولش نماز شب خواندن است، اصلا بدون نماز شب و بدون اين كه انسان براى خود شب برنامهاى داشته باشد شدنى نيست، اين لسانش حصر است. شب عاشورا حضرت سيد الشهدا -سلام الله- عليه فرمود:اين ليل است فاتخذوه جملا چون سفر معمولا سفر در شب بود در آن منطقههاى گرمسير، روز را استراحت مىكردند شب هنگام سفر بود مىفرمايد اين سفرهاى معنوى هم بدون مطيهگيرى شب ميسر نيست. حضرت، در ذيلش هم اين جمله را دارد آن كه نمىداند كجا منع كند نمىداند كجا ببخشد، خوب چه چيز را منع كند و چه چيز را اعطا نمايد؟
حضرت امير -سلام الله عليه- در كتاب شريف نهج البلاغه در يك بيانش مشخص فرمود كه شما اگر بخواهيد بخشش كنيد و سخاوتمندانه كارى بكنيد بين جسم و جانتان اين بخشش را رعايتكنيد; يعنى از جسمتان به جانتان بدهيد، اين را مىگويند سخا. در خطبه 183 مىفرمايد كه: «فالله معشر العباد و انتم سالمون فى الصحة قبل السقم و فى الفسحة قبل الضيق فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها» اين را كه قرآن مشخص كرد فرمود: «كل نفس بما كسبت رهينة» «كل امرىء بما كسبت رهين»فرمود كه: اين چنين نيست كه شما آزاد باشيد آزاده مردان گروه كمى هستند، اكثرا در رهناند، بدهكار بايد گرو بسپارد، اگر مال بدهكار باشد خانه و فرش را گرو مىسپارد اما اگر در مسائل دينى بدهكار باشد اين را كه خانه و فرش از او قبول نمىكنند خود انسان را گرو مىگيرند. اين كه در بسيارى از ادعيه «فك رقاب»و «فك رقبتى» مخصوصا در دعاهاى ماه مبارك رمضان آمده براى همين است، اين فك رقبه، فك، مال رهن است فك الرهن از اصطلاحاترهن است، انسان تا بدهكار نباشد گرو نمىگذارد وقتى بدهكار شدخودش را گرو مىگيرند:«كل امرىء بما كسبت رهين»، «كل نفس بما كسبت رهينة» مگر آنها كه بدهكار نيستند: «الا اصحاب اليمين» اصحاب اليمين آزادند از آزاد كسى گرو نمىخواهد چون بدهكار نيست ديگران بدهكارند اين دين را اگر بدهكار در آن ظرف معين داد فك رهن كرد اگر بدهكار اين دين را نداد اين عين مرهونه مال مرتهن مىشود. بالاخره اين انسان كه گرو است يا آزاد مىشود يا در بند اگر ديناش را پرداخت اين رهن را فك مىكند و مىشود فك الرهن.اين همان است كه در دعاها آمده است: «فك رقابنا»، «فى فكاكرقبتى» اگر دين را نداد اين رهن كه يك ملك نيم بسته است اغلا مىشود در مقابل فك. اين جا حضرت فرمود:«فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها» قبل ازاين كه صاحب دين اين رقبه شما را بگيرد شما آن را آزادش كنيد. چگونه؟ «اسهروا عيونكم» چشمهايتان را كم خواب كنيد«و اضمروا بطونكم» شكمها را كمى لاغر كنيد، روح را كه امانت الهى است به جمعآورى زباله مشغول نكنيد.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
انسانى كه زياد غذامىخورد، روح آسمانىاش بالاخره مجبور مىشود بدنش را حفظ كند;يعنى تمام تلاش و كوشش او اين است كه زبالهها را جمع كند و ديگر فرصتى ندارد، تا مىرود آرام بگيرد دوباره به او غذا مىدهند. حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشيد، از جسمتان بگيريد و به جانتان بدهيد; بخل نورزيد كه از جسمتان نگيريد به جانتان ندهيد. «فجودوا بها على انفسكم و لا تبخلوا بها عنها». بعد فرمود:خدايى كه همه چيز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز كرد چه قدر لطيف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه كه فرمود:«كيست كه به من قرض بدهد» تا به اين جا رسيد كه فرمود:«فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم» و قال تعالى:«من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له اجركريم». آن گاه فرمود اين دو تعبير، تعبير ذليلانه نيست بلكه عزيزانه و لطيفانه است: «فلم يستنصركم من ذل» نه چون ذليل است از شما مدد خواست «و لم يستقرضكم من قل» و نه چون ندارد از شما قرض خواست بلكه در حالى كه همه خزائن زمين و آسمان از اوست و خودش هم بىنياز است از شما قرض خواست: «و له جنودالسموات و الارض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائنالسموات و الارض و هو الغنى الحميد و انما اراد ان يبلوكم ايكماحسن عملا فبادروا باعمالكم». خوب حالا چه بشويم؟ كجا برويم؟ فرمود اگر اين كارها را كرديد: «تكونوا مع جيران الله فىداره» با همسايههاى خدا فى دار الله هستيد نه اين كه مىميريد بعد از مردن همسايه حق مىشويد (چون يكى از راهها همان است آنهايى كه در دنيا همسايه حق نشدند بالاخره آن جا مىشوند) اما نفرمود وقتى كه مرديد به آن مقام مىرسيد بلكه فرمود: «تكونوا مع جيران الله فى داره» اين «داره» غير از «جنات تجرى من تحتها الانهار» است، هر كسى به آن مقام «جنة اللقاء» رسيد يقينا اين «جنات تجرى» را دارد و اين جنات تجرى من تحتها الانهار» را داراست، اما بعضى كه به اين «جنات تجرى من تحتهاالانهار» مىرسند آن مرحله «جنة اللقاء» را طالبند فرمود: «تكونوا مع جيران الله فى داره رافق بهم رسله و ازارهم ملائكته و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس نار ابدا و صان اجسادهم ان تلقى لغوبا و نصبا ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم اقول ما تسمعون و الله المستعان على نفسى و انفسكم و الله حسبنا و نعم الوكيل»
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:21
هم لذتهاى روحانى را بيان فرمود و هم لذتهاى جسمانى را، جسد آنها هرگز رنج نمىبرد جان آنان همسايه خداست رفقاى با انبيا، اين همان است كه «و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم منالنبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا»اينها رفقاى خوبىاند. اين چنين نيست كه روح آنان حتما بايد اين بدن را رها بكند تا رفقاى رسول اكرم و اهل بيت عليهم السلام باشند نه، در دنياهم رفقاى آنهاست. اگر روح به اين مقام رسيد ديگر براى او دنيا و آخرت ندارد آنچه كه مربوط به جسم است آن يك حساب و كتابديگرى دارد كه فرمود جسم اينها در بهشت از هر گزندى مصون است،اما روح آنان هم «فى جنات و نهر» و يا اين كه «عند مليكمقتدر» است. در مقابلش آن گروه ديگرى بودند كه «استحوذ عليهم الشيطان»بنابر اين دو نكته هست كه مرتب قرآن اصرار مىكند كه خدا نزديكاست.
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
توسل فوايدى دارد، يكى از آنها اين است كه پرده را كنار مىزند و حقايق را به ما نشان مىدهد، نه اين كه اوليا و انبيا ومعصومان عليهم السلام بين ما و خداى ما هستند تا ما را به خدا نزديك كنند، بلكه ما به بركت آنها خدا را مىبينيم . آيه شريفه «و ابتغوا اليه الوسيلة» همه وسايل را شامل مىشود: هم وسايل عبادى، هم وسايل توسل، هم شفاعت و امثال آن.
در تفسير اين آيه شريفه آمده است كه: نماز، روزه، شفاعت اهل بيت،محبت اهل بيت، زيارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادتهايى كهدستور آنها در دين آمده وسيله است.ما اگر بخواهيم به آيه «و ابتغوا اليه الوسيلة» تمسك كنيم و بگوييم كه توسل خوب است، اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است كه احدى تجويز نمىكند، «الوسيلة ما هى» اين را بايد دليل خارج بگويد و گفته است از نماز تا محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)اهل بيت و از محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)اهل بيت تا نماز وسيلهاند. اين وسيله نه براى آن است كه بين ما و بين خداى ما باشد بلكه اين توسل براى آن است كه اين حجاب را بردارند تا آن كسى را كه از رگ گردن هم به ما نزدي
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:21
راه رسيدن به قرب الهى(1)
اشاره
در نهاد انسان، نوعى ميل فطرى، به سوى كمال مطلق و تقرببه ذات مقدس الهى، وجود دارد كه مىتوانيم آن را تمايل فطرى بهعرفان يا "حس مذهبى" بناميم و هدف انبيا و پيشوايان دينى اينبودهاست كه مقدمات وصول به اين مقصد را براى انسان فراهم كرده واو را هرچه بيشتر، به اين هدف، نزديك كنند.
ميل فطرى نيازمند راهنمايى و هدايت است.
بعضى گمان مىكنند كه اگر تمايل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خويش را پيدا مىكند و احتياجى به راهنمايىندارد; ولى اين گمان، صحيح نيست. بسيارى ميلها در وجود ماهستكه بدون شك، ميلهايى خدادادى وفطرىاست نهاكتسابى;اما كيفيت تحقق بخشيدن به آن، احتياج به تعليم و ارشاد دارد.
ميل به تغذيه، كه ابتدايى ترين ميل غريزى است كه در آدمىبه وجود مىآيد، فطرى و خدادادى است، اما اينكه كدامخوردنى مفيد وكدام مضراست واز چه غذاهايى بايداستفاده كردو از كدام يك بايد پرهيز نمود، آدمى، خودبه خود، اينها رانمىداند و تدريجا بايد به وسيله تجربه، خوردنيهاى مفيد را ازمضر باز شناسد يااز راه ديگرى،از قبيل راه وحى،به او تعليم دادهشود. بنابراين، چنين نيست كهاگر ميلى، فطرى بود، راه ارضاء آننيز براى شخص معلوم باشد;به خصوص كه ميل به سوى كمالمطلق، با ساير ميلهاى فطرى، تفاوتهايى نيز دارد و آن اين كهساير ميلها، آگاهانه در وجود آدمى پديد مىآيند،اما اين ميل،نوعى ميل مبهم و مرموز است.عموم مردم، خودبه خود، متوجهمقصود اصلى خود نمىشوند وبه درستى، درك نمىكنند كه ايننيرويى كه در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشدهاى، سوقمىدهد چه نيرويى است وگم شده اصلى آنان چيست.طبعا هنگامى كه مقصد اين ميل، آگاهانه نباشد، راه رسيدنبه آن نيز روشن نخواهد بود.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
به هرحال، شكى نيست كه براى رسيدن به مقصد نهايى، كه عاليترين كمال انسانى است، آدمى احتياج به راهنمايى دارد وهركسى مىتواند به حكم وجدان، در خود، بيايد كه راه شناختهشدهاى كهتمام خصوصياتش مشخص باشد،در فطرت اونيستو فطرتا راه مشخصى رابراى رسيدن به خدا سراغ ندارد و اينهمه اختلافاتى كه وجود دارد، دليل بر اين است كه شناخت اينراه، فطرى نيست وگرنه اين همه اختلاف، در آن پديد نمىآمد.
پس ما براى اينكه راه رسيدن به آن مقصد اعلا را بشناسيماحتياج به تعليم انبيا داريم.
قبلا گذشت كه: همانطور كه اساس همه اديان الهى، برتوحيد بوده ولى در طول تاريخ، دچار تحريفات و انحرافاتىشدهاند، محتواى عملى اديان نيز از انحرافات و تحريفاتمصون نمانده است. در اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه آيادينهاى هندويى و بودايى، دينهاى توحيدى و فطرىاند؟ درجواب،بايد گفت اگر منظورايناست كه اين اديان را،بامحتواىفعلى آن، ازطرف خداوند بدانيم،جواب منفى است. زيرا هرچندكه اين اديان، در ابتدا، اديانالهى بودهانداماپسازمدتى، تحريفشده وبه صورت آيينهاى شركآميز در آمدهاند.اساس اين اديانبر بتپرستى است و يكى از مهمترين وظايف انبيا، مبارزه بابتپرستىبودهاست كه در سراسر قرآن، نمونههاى آن، مشهود است.
پس اديانى كه پايهشان بربتپرستى است، نمىتوانند دينىآسمانى و الهى باشند، ولى ممكن است كه همه اين اديان، ريشه صحيحى در اعماق تاريخ داشتهباشند كه بعدها از توحيد، بهشرك و بتپرستىتبديل شدهباشند. قرآن كريم مىفرمايد: «و ان من امة الا خلا فيها رسول» هيچ امتى نيست مگر اينكه پيامبرىداشته است. و در آيهاى ديگر مىفرمايد: «ولقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت» ما درميان هر امتى، پيامبرى را مبعوث كرديم كه سرلوحه دعوتش اين بود كه خداىيگانه را پرستش كنيد و از طاغوت به پرهيزيد.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
افكار خرافى و انحرافى موجود در اديان، بعدها به آنهاضميمه شد.پس چگونه ممكن است در چنين دينى كه نمىتوانآن را دين الهى ناميد، عناصر حق و صحيحى وجود داشتهباشد؟ به عنوان قاعدهاى كلى، بايد گفت كه ما در عالم، باطلصرف نداريم، و اگر چيزى، باطل صرف باشد دوام پيدا نمىكند.هر چيزى كه در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوىكوچك يابزرگ از حق است كه در آن وجود دارد; اما بايد ديد كهاين حقها چگونه وارد مذهب باطل مىشود؟
اولا بايد توجه داشت كه همه اينها انبيايى بودهاند كه اديان وشريعتهايشان تحريف شده است; خوب امكان دارد عناصرحقيقى از دينهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دينى تحريف شد،دليل براين نيست كه تمامش باطل است. از جمله، دين يهود ومسيحيت. هنوز، در همين كتاب تورات، كه سراسر آن، خرافاتاست، مطالب حقى وجود دارد، كه عينا با آيات قرآن تطبيقمىكند. آيه معروفى در قرآن هست كه مىفرمايد: «لاجل ذلككتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين والاذن ...» اينمطلب، عينا، در تورات كنونى موجود است كه قصاص، به اينترتيب است كه چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى ديگر رانابينا كرد، او حق دارد از دادگاهدرخواست كند كه چشم فرد مجرم را نابينا كند، به همان ترتيبىكه جنايت انجام گرفتهاست، خدا مىفرمايد:ما درتورات، اينمطلب را نوشتيم، اكنون نيز، در اسلام همين حكم معتبراست.تورات فعلى نيز، خبر مىدهد كه چنين چيزى بوده است.
با وجوداين، نمىتوان گفت كه شما چگونه مىگوييد كه اينتورات، تحريف شدهاستبا اين كه مطلبى در آن وجود دارد كهقرآن نيز، آن را تاييد مىكند؟ تحريف شدن، معنايش اين نيستكه همهاش زير و رو شدهاست،به طورى كه هيچ جمله صحيحىدر آن يافت نمىشود، بلكه عناصرى باطل، با او مخلوط شدهاست، و يا دراديان مختلفى كه در روى زمين هست و اساسششرك و بتپرستى است،حقايق،اعتقادات و رفتارهاى صحيحىوجود دارد. اين گونه نيست كه تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دليلاين كه مذهبى، مذهب بوداست، بااين شكلى كههست،مجسمه بودا را مىپرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمىتوان گفت كه اصلا هيچ چيز آنها صحيح نيست.يا چون آنهابراى راستگويى،ارزش قائلاند; پس ما بگوييم: راستگويى، بداست. يا اين كه بگوييم: چون آنها راستگويى را خوب مىدانند،پس دين بودا، حق است.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
شعار مذهب زرتشتى، سه چيز است: گفتار نيك، رفتار نيك،پندار نيك. اين مطلب درستى است و كسى با اينها مخالفنيست;اما اين، دليل نمىشود كه پس زرتشتيها دين درستىدارند. و از طرف ديگر، نمىتوان گفت: حالا كه دين زرتشتى،باطل است، پس هر چيز كه گفته، حتى اين شعارشان نيز باطلاست; نه، منظور از اينكه دينى باطل است اين است كه مطالبباطلى به آن ضميمه شده و اساس آن را مشوش كرده است.ديگر نمىتوان مجموعه حقى را به عنوان اساس دين، در آنمذهب، معرفى كرد. پس اگر مطالب صحيحى در دين بودا وجودداشته باشد كه مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمىدانيم.اما نه از آن جهت كه مربوط به دين بوداست، بلكه از آنجهت كه قرآن، آن مطالب را تاييد مىكند يا از آن جهت كه دليلعقلى قطعى در تاييد آن مطالب، داريم; فعلا، لازم نيست كهتعبدا راستگويى را از قرآن بپذيريم; زيرا عقل هم مىگويد كهراستگويى خوب است، وفاى به عهد خوب است. اين احكام درهر مذهبى كه باشد خوب است اما اين، بدان معنا نيست كه آندين، خوب است.
اين عنصر ضعيف كه در آن دين وجود دارد، از دو راه ممكناست آمده باشد: يكى،از راه اصل دين و آن چيزى كه دراصلدين، وجود داشته و بعدها تحريف شده است. يكى هم از راهعقل. اما ادعاى اينكه «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصديق دين اسلام است» را به صورت كلى نمىتوانيم بپذيريم،بايد هريك از دستورات آن دين را جداگانه بررسى كنيم و ببينيمكه به چه دستوراتى سفارش مىكند،آيا همه آنها بااسلام وفقدارند، يا نه؟ اگر وفق داشتند، مىپذيريم; چون عقل و شرع، آنرا تاييد مىكند نه به خاطر اين كه بودا گفته است.
همه امتها داراى پيامبرى از طرف خداوند بودهاند. مامعتقديم كه يك صدوبيست و چهارهزار پيامبر از طرف خدامبعوث شدهاند، ازميان آنان با نام بيست و پنجيا شش نفرشانآشنايى داريم، اماباقى پيامبران، در ميان اقوام و زمانهايى كهبراى ما نامعلوم است مبعوث شدهاند. هيچ بعدى ندارد كه درهندوستان، چين، ژاپن و يا در ساير اقطار عالم، پيامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شدهباشند كه همگى، دين توحيد ويگانهپرستى داشتهاند و در اثر تحريفات، تبديل به آيينهاىبتپرستى ودينهاى شركآلود شدهاند; چنانكه در دين مسيحيتچنين بوده است.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
راه رسيدن به قرب الهى
بعد از رسيدن به اين نتايج، كه راهى صحيح براى رسيدن بههدف اعلاى انسانى، يعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد و اين چيزى است كه فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبيا، دراين راه، سعى و تلاش كردهاند;اين سؤال پيش مىكند كه: اينراه، چيست و چه ويژگيهايى دارد؟ جواب كلىاين سؤال، اين است كه راه، همان است كه خداوند، به آن امر فرموده و پيامبران را براى نشان دادن اين راه مبعوث گردانيده است.
بايد به اين مطلب توجه داشت كه خداى متعال،بيش از خود ما، كمال و سعادت ما را مىخواهد و او از هر انسانى نسبتبهما نزديكتراست. محبت خداى متعال به مخلوقات از محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)مابه فرزند خويش، بيشتر است. محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)مادر به فرزند، پرتويىاندك از محبتبىنهايت الهى است. خداوند متعال به خاطر شدت محبتى كه به انسانها داشته، پيامبران رامبعوث فرمودهاست.اين محبت،اقتضا مىكند كه نزديكترين راه رسيدن به كمال را به بهترين وجه ممكن، براى مردم بيان كند و در اختيار آنان قرار دهد.اگر محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)خدا اقتضا كرد كه براى هدايت انسانها، عزيزترين بندگانش رامبعوث كند وآنها هر گونه خطرى را به جان بخرند، طبيعى است كه انبيا نيز، براى حمايت انسانها بهترين ونزديكترين راهها را به بشر معرفى كرده باشند. آيا مىتوان تصوركرد كه خداى متعال باآن رحمتبىنهايت و محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)بىكرانى كهبه بندگان خويش دارد،از نشان دادن بهترين و كوتاهترين راه بهسوى مقصد، بخل ورزيدهباشد؟ چه مسالهاى مانع ازاين مىشود كه خدا بهترين و نزديكترين راه را به بندگانش نشان ندهد؟
چنين احتمالى وجود ندارد كه خدا مضايقه كرده و يا بخل ورزيده و آن اسرار را براى مردم بيان نكرده و آنها را براى بعضىافراد به خصوص ذخيره كردهباشد.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفىاست و هركسى ظرفيتدرك هرمعرفتى راندارد. اين درجاى خودش محفوظ است، ولىكسانى كه ظرفيت رسيدن به كمال را داشتهباشند، بايد اين راه،در اختيارشان قرار گيرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدايت انسانها ندارد. تمامى انبيا نيز كه از طرف او مبعوثشدهاند، معصوماند و در رساندن پيامهاى الهى، تقصيرى انجامندادهاند. اين گونه نبودهاست كه بعضى از پيامهاى الهى را بهخاطر روابط دوستانه و خويشاوندى، به بعضى افراد اختصاصداده و ديگران را محروم كردهباشند. البته انبيا، نمىتوانستند هرمعرفتى را در اختيار هر فردى قرار دهند و خود فرمودهاند: «نحنمعاشر الانبياء، نكلم الناس بقدر عقولهم» ولى چنين نيست كهنشان دادن راههاى تقرب را از مردم دريغ كرده باشند، بلكهمطالب را به صورتى بيان كردهاند كه هر كسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده كند. به عبارت ديگر، راه را به صورتى نشاندادهاند كه هركسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هركس كه همت بيشترى دارد، در آن راه، بيشتر پيش مىرود و به نتايجمهمترى مىرسد و آنهايى كه همت كمترى دارند، به كمالاتكمترى نايل مىشوند. سر اين كه درقرآن، آيات متشابه و درروايات، روايات داراى بطون، وجود دارد همين است كه افرادىكه صلاحيت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارفعميق و ژرف استفاده كنند و كسانى كه در كشان ضعيفتر است ازظواهر استفاده كنند و راههايى راكه مناسب باخودشان است، فراگيرند; ولى به هرحال، چنان نيست كه خداى متعال، انبيا واولياى دين، از نشان دادن كوتاهترين و بهترين راه وصول بهمقصد نهايى، كوتاهى كرده باشند و يا بخل ورزيده باشند.
راه شناسايى تفصيلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضيلى خويش رااينگونه بيان كردهاست: «ونزلنا اليك الذكر لتبين الناس مانزل اليهم» ماقرآن را برتو نازلكرديم تا تو براى مردم، آنچه را برايشان نازل شده تعيين كنى.قرآن كريم، پيامبراكرم صلىالله عليه و آله را به عنوان تبيين ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه كه پيامبراكرم صلىاللهعليه و آله به عنوان تبيين مطالب قرآن بيان كند به نص خودقرآن، حجت است.
سخنى كهازلبهاى مبارك پيامبر اكرم صلىاللهعليه و آله در ميان احكام و معارف قرآن خارج مىشود، كانهخود قرآن است يعنى چون قرآن فرموده است كه: آنچه كه او (پيامبر) مىفرمايد، حق است و بايد پيروى كنيد، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنين وقتىطبق اعتقاد شيعه، ائمه معصومين عليهمالسلام به عنوانپيشوايان معصومى كه خطا نمىكنند مبين و مفسر قرآن شناختهشدهاند، كلمات آنها نيز، مانند كلمات پيامبراكرم صلىالله عليهو آله براى ما حجتخواهدبود.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
باتوجه به اين نكات است كه ماادعا مىكنيم اسلام تمام نيازمنديهاى بشر را تا روز قيامت، بيانفرموده است و اگر بخواهيم فقط از قرآن استفاده كنيم و از سنتپيامبر و ائمه اطهار عليهمالسلام صرفه نظر كنيم، خواهيم فهميدكه حتى در دستورات روزانه هم نمىتوانيم از قرآن استفاده كنيم،حتى چگونگى انجام سادهترين وظيفه، يعنى نماز را نيزنمىتوانيم از قرآن فراگيريم چه رسد به احكام دقيق و پيچيدهاىكه بايد در كتب دقيق فقهى، بيان شوند. پس ادعاى ما مبنىبراينكه دين اسلام، عهدهدار تمامى نيازمنديهاى بشر، تا روزقيامت استبراين اساس استوار است كه در كنار قرآن، كلامپيامبر صلىالله عليه و آله و ائمه معصومين عليهمالسلام را نيزمعتبر مىدانيم. آنها مفسر حقيقى قرآن هستند و سخنشان مثلسخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتياج به امام
اگر تنها كلام خدا و سخنان پيامبر صلىالله عليه و آله بود ولىامام معصومى نداشتيم ،آن چنان كه برادران اهل تسننمىپندارند، باز هم نيازهاى بشر به وسيله كتاب و آنچه از سنت پيامبراسلام به دست مردم رسيدهاست، رفع نمىشد. تمامى رواياتى كه اهل تسنن از پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله نقلكردهاند، به هزار روايت نمىرسد و اگر بنابود كه ما فقط از كتابو رواياتى كه آنها دارند، استفاده كنيم آن گاه، در رفع نيازهاىخود، دچار همان اشكال مىشديم كه آنها شدهاند.
اما ما شيعيان معتقديم كه پس از پيغمبراكرم، دوازده اماممعصوم،درطول دويست وپنجاه سال به هدايت مردم پرداختند،پايههاى دين را محكم كرده و اصول احكام راتدوين نمودند، دركورانهاى مختلف،اهلبيت عليهمالسلام با تدبيرهاى الهى، ايناحكام را در ميان مردم رواج دادند و به وسيله اصحاب خاصشانحفظ كردند. ازاين رو، اكنون گنجينههاى هنگفتى از سرمايههاىوحى را، در اختيار داريم كه منحصر به رواياتى كه از پيغمبر اكرمصلىالله عليه و آله نقل شده، نيست، بلكه روايات ائمهمعصومين عليهمالسلام نيز به آنها ضميمه شدهاست. ما به چنين منابع سرشارى دسترسى داريم; پس مىتوانيم نيازمندىهاىجامعه را بر اساس اين مبانى و منابع رفع كنيم; اما ساير فرق، ازتعاليم دويست و پنجاه ساله ائمه معصومين عليهمالسلاممحروماند و همان روايات معدودى كه از پيغمبر اكرم صلىاللهعليه و آله نقل شدهاست نيز ضمانت صحيحى ندارد. ملاحظهكردهايد كه خودآنها نيز در نقل بسيارى از مطالب، بايكديگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بيش از بيستسال، چگونگى وضوگرفتن پيامبر صلىالله عليه و آله را ديده بودند ولى پس از وفاتايشان، دراينكه پيغمبر، چگونه وضو گرفتهاست اختلاف پيداشد. همچنين،بيش از بيست سال، پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله در ميان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدكه در نماز بايد دستها را ببندند يا رها كنند. اينها مسايلى بود كهمردم، هر روز مىديدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظكنند و مشخص نمىشود كه سنت پيغمبر صلىالله عليه و آلهچه بودهاست و رفتار او چگونه بودهاست، چه رسد به آن كه جزمتخصصين واهل فن، به ذهنشان نمىرسيد و معارفى كه بايدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوقالعاده، آنها را دريافت كند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
اهميت وجود امام معصوم، در واقع از اين نظراست كه متمم وظيفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله خدشهدار مىشد. ائمه معصومين عليهمالسلام، چون معصوم بودند،در نقل و فهم كلمات پيامبر اكرم صلىاللهعليه وآله اشتباه نمىكردند و علاوه بر علوم خدادادى كه خودشان داشتند، مىتوانستند اساس دين را تحكيم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پيامبر صلىالله عليه و آله در ميان مردمباقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شياطين، كارى را كهمىخواستند، انجام دادند و اختلافات و روايات جعلى به وجود آوردند. ولى چنان نبود كه اساس دين، لطمه بخورد و از مسيراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهايى هست در مسائلى جزيى، كه چندان اهميتى نداردبوده است و اساس دين را مختل نمىكند.
اگر بخواهيم بهترين راه تقرب بسوى خداى متعال را بيابيم،بايد از كتاب و سنت استفاده كنيم. هرراه ديگرى را كه در مسيردين شناسى بپيماييم به بنبست خواهيم رسيد و يا به انحرافكشيده مىشويم. وقتىكلماتنورانىاماما معصوم عليهمالسلام و آيات نورانى قران كريم، در اختيار آدمى باشد ديگر، جايىبراى استناد به سخن فلان دانشمند يا فلان تاريخ نويس يا فلانفردى كه احيانا هم با اسلام دشمنى داشتهاست، باقى نمىماند ونوبت آن نمىرسد كه براى اسلام شناسى، از منابع بيگانهاستفاده كنيم; ولى متاسفانه على رغم اينكه مطلب، بسيار واضح و آشكار است غفلتهايى بين مسلمانان پديد آمد كه دستاز اين راه روشن و صراط مستقيم برداشتند.
اين سؤال مطرح مىشود كه: با اينكه پيامبراكرم صلىاللهعليه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى كردند، چراباز مردم منحرفشدند؟و به تعبير ديگر، با اينكه دين حق و آيين صحيح را بهمردم نشان دادند، چرا اين همه، اختلافات، پديد آمد؟
مثال محسوسى مىزنيم:مردم ما پس از پيروزى انقلاباسلامى، بيش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوانالله تعالىعليه تماس داشتند و حداقل، هفتهاى يك بار، به مناسبتى،سخنرانى ايشان را مىشنيدند،اما بارها اتفاق افتاد كه حضرت امام، جملهاى را مىفرمودند و فردا در بين مردم، همين جمله،تحريف مىشد، يا قسمتىاز آن نقل مىشد و يا در تفسير كلامشان،بين صاحبنظران اختلاف پيدامىشد;حتىنمايندگان مجلس نيز در اين موضوع، با يكديگر اختلاف پيدا مىكردند،يكى مىگفت:مقصود امام،اين است; و ديگرى مىگفت : مقصود امام،آن است.
علت تمامىانحرفاتى كه در عالم،از بدو پيدايش تا پايان،عالم واقع مىشود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عدهاى نمىفهمند و دسترسىبه واقعيات ندارند (جاهلان)و عدهاى نيز عمدا و به دلخواه خود، تحريف و تفسير غلطىمىكنند (هواپرستان).اميرالمومنين، على عليهالسلام مىفرمايد:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» يعنى منشا همهفتنهها دو چيز است: يكى،آنكه كسانى از پيش خود، آراء و نظرهايى را مطرح مىكنند و به دلخواه، راهى را پيشنهاد، و بدعتهايى ايجاد مىكنند ،كسانى كه منافعشان را در آن بدعتديده و ميلها و هواها و تمايلاتشان موافق با آن بدعت مىباشد.دوم، كسانى هستند كه نمىدانند، هرچند نيتهايشان خير است. نمىخواهند انحراف پيدا كنند، اما به حقيقت، دسترسى ندارند و جاهلاند.
هيچ امتى، از اين دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبودهو تا روز قيامت نيز مصون نخواهدبود; چون اين دنيا، محلآزمايش است، بايد افراد، بر سر دو راهيها قرار گيرند و خودشانگزينش كنند. پس بايد هميشه بساط آزمايش گسترده باشد، هميشه دو راه وجود داشته باشد وامكان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب كند و يا در راه باطل، قدم گذارد.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:24
راه رسيدن به قرب الهي(2)
درجات معرفت و همت مؤمنان
مىدانيم كه ايمان مراتبى دارد; معرفت افراد نسبتبه حقايق دين متفاوت است، همت افراد نيز ذاتا با يكديگر تفاوت دارد.ما براى نيل به هدف عالى و بلندى كه به دنبال آن هستيم بايد اولا، آن هدف را درستبشناسيم و به وجود آن ايمان داشته باشيم و ثانيا، همت و تلاش لازم براى رسيدن به آن هدف بلند را نيز داشته باشيم. افرادى كه معرفت و ايمانشان ضعيف است، در صورت تقويت معرفتخود، اين آمادگى و همت را پيدا خواهند كرد كه با تلاش بيشتر به اهداف بلند خود نائل آيند.اما كسانى كه همتشان ضعيف است و حتى در امور دنيايى هم همتبلندى ندارند - صرف نظر از اينكه امور دنيا نسبتبه آخرت چه موقعيتى دارد - هر قدر هم كه زمينه معرفت و ايمان برايشان فراهم باشد، هيچگونه ترقى و پيشرفتى نخواهند داشت.به اين افراد بايد هشدار داد تا با تقويت همتخود، براى رسيدن به اهداف عاليه، راه صحيح را انتخاب كنند.البته، مؤمنان، هم از نظر مرتبه ايمان و هم ازنظر همت، با يكديگر تفاوتهايى دارند.
در اين بخش از روايت، امام صادقعليه السلام در مقام يك مربى مىخواهند با ايجاد انگيزه در شيعيان، همت مؤمنان را تعالى بخشند; يعنى آنها را متوجه اين مساله نمايند كه فقط به فكر رهايى از عذاب جهنم نباشند، بلكه همتشان بيش از اين باشد.كسانى كه به معاد ايمان دارند متوجه اين نكته هستند كه انجام بعضى از كارها موجب عذاب ابدى مىگردد، لذا سعى مىكنند آن گناهان را مرتكب نشوند تا ايمانشان محفوظ بماند.اين افراد اگر عذابهايى هم در عالم برزخ داشته باشند، نهايتا به واسطه شفاعت هم كه شده نجات پيدا مىكنند. اين پايينترين مرتبه ايمان است.ولى كسانى كه از همتبالاترى برخوردارند سعى مىكنند در اين دنيا به گونهاى عمل نمايند كه هم در موقع جان كندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند.كسانى هم هستند كه همتشان از اين هم بالاتر است; ايشان تنها به رهايى از عذاب و نجات از جهنم اكتفا نمىكنند، بلكه دلشان مىخواهد از مقامات عالىتر و درجات بلندترى در بهشت و نيز از نعمتهاى بيشترى در آخرت بهرهمند شوند. درجات بهشتبسيار زياد استبهگونهاى كهقابلشمارشنيست.دربرخ ى از روايات، تعداد درجات بهشتبرابر با تعداد آيات قرآن ذكر شده است; يعنى بيش از شش هزار درجه، البته به اين بستگى دارد كه فاصله درجات را چقدر حساب كنيم.از اينرو، مؤمنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زيادى با يكديگر دارند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
دسته آخر كسانى هستند كه نه تنها به دنيا، بلكه به لذايذ و نعمتهاى بهشت هم پشتپا مىزنند.آنها تنها دل به خدا مىدهند و رضايت او را مىطلبند; آن چنان محبت خدا در دلشان جاى گرفته استكه جز رضايت او به چيزى نمىانديشند. البته هيچ كس از عذاب خوشش نمىآيد، همه مردم نعمتهاى بهشت را دوست دارند، ولى آنها آنقدر معرفتشان بلند است و لذت لقاى الهى و رضوان الهى را مىدانند كه هيچ چيز ديگرى برايشان ارزش ندارد. تمام هم آنها اين است كه بيشتر به خدا نزديك شوند.تعبيرى هم كه همسر فرعون در دعاى خود به كار مىبرد و در قرآن نيز آمده است، اشاره به همين مطلب دارد.وقتى فرعون او را تهديد كرد كه اگر دست از ايمان به حضرت موسىعليه السلام بر ندارد كشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مىكند: «رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة» (تحريم: 11) ; پروردگارا براى من خانهاى در نزديك خودت در بهشت قرار بده.او انواع شكنجهها و سختىها را به جان خريد براى اين كه ايمانش محفوظ بماند.او نجات از عذاب جهنم و يا بهرهمندى از نعمتهاى بهشت را از خداوند درخواست نمىكند، بلكه به خدا مىگويد مىخواهم در جوار تو باشم; اين همان مقام قرب است.البته خدا جسم نيست كه - العياذ بالله - يك خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده عاشق با خدا مىتواند آن قدر زياد باشد كه مثل دو همسايه به يكديگر نزديك باشند.
همه انسانها چنين همتى ندارند كه از همه چيز چشم بپوشند و وقتى هم دعا مىكنند بگويند خدايا من تنها قرب تو را مىخواهم و دوست دارم در جوار تو باشم.البته در جوار خدا بودن يعنى داشتن همه چيز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آنها نيست، بلكه فقط مىخواهد فاصلهاى با خدا نداشته باشد; مثل عاشقى كه براى رسيدن به محبوبش همه مشكلات و سختىها را تحمل مىكند تا هميشه در كنار او باشد، او اصلا متوجه نيست كه در آنجا چه به او مىگذرد; زيرا همين كه به محبوبش نزديك باشد، همه چيز برايش فراهم است.البته براى رسيدن به اين مقام، همتى بلند لازم است تا آدمى به جاى اينكه تمام توجهاش معطوف به رهايى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسيدن به نعمتهاى بهشتى از قبيل حورالعين و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذيذ و مانند آن باشد، توجهاش به اين باشد كه آيا به خدا نزديك استيا خير.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
راه رسيدن به مقام قرب خدا
اگر در ميان مؤمنان كسانى به اين همتبلند دستيافتند كه تنها توجهشان به قرب خدا باشد، بايد آنچنان معرفتخدا و محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)او در دلشان ريشه بدواند كه رضوان او را بر هر چيزى مقدم بدارند.لازمه رسيدن به چنين مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همين دنياست; زيرا از اين دنيا كه رفتند ديگر نمىتوانند كارى انجام دهند كه به خدا نزديك شوند.به ديگر سخن، همانگونه كه بايد براى نجات از عذاب جهنم و بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى، در همين دنيا تلاش كرد، كسى هم كه جوار خدا را مىخواهد بايد مقدماتش را در همين دنيا فراهم كند.جاذبههاى دنيا، هوا و هوسها و غرايز انسانى ممكن است ما را از آن هدف اصلى دور سازد و موجب شود تا براى رسيدن به آن آرمان بلند كمتر تلاش كنيم. ما بسيارى از اوقات فراموش مىكنيم كه دنبال چه هستيم و مىخواهيم به چه مقامى برسيم، اما كسانى كه داراى همتبلندى هستند به وجود چنين مقامى آگاهاند و دلشان مىخواهد به آن مقام برسند، اما نمىدانند در اين راه چگونه بايد با مشكلات مقابله كنند و موانع را از سر راه بردارند.آنها نمىدانند كه چه كارهايى بايد انجام دهند تا بهتر و زودتر به اين مقام دستيابند.
مخاطبان حضرت در اين بخش از روايت، افرادىاند كه همتشان ضعيف است و يا در صورت داشتن همتبلند، راه رسيدن به هدف را نمىدانند.حضرت به عبدالله بن جندب مىفرمايند:
اگر مىخواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسايگى داشته باشى; يعنى آنقدر اوج بگيرى كه در ميان مخلوقات، نسبتت به خدا از همه بيشتر باشد و از مراتب پستحيوانى و شيطانى دور شوى و در ميان مؤمنان هم ترقى و تعالى پيدا كنى و در مقامى قرار بگيرى كه بعد از آن ديگر مقام مخلوقات نيست، بلكه مقام خداست، بايد كارى كنى كه دنيا در نظرت خوار باشد: «يا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجليل فى داره و تسكن الفردوس فى جواره فلتهن عليك الدنيا.» حضرت در اين فراز از سخنان خود، با بيان يك توصيه كلى اخلاقى مىفرمايند آنچه موجب مىشود كه نتوانى اين راه را طى كنى اين است كه دنيا در نظرت بزرگ است، وقتى توجهات به دنيا جلب مىشود و دل به آن مىسپارى، ديگر دلتسراغ خدا نمىرود و نمىتوانى آن هدف را در دل خودت زنده نگهدارى.هر چه زرق و برق دنيا بيشتر در چشم تو جلوه كند، از آن مقام دورتر مىشوى; زيرا توجهات معطوف به آن مىشود.توجه انسان به هر چيزى كه معطوف شد، براى همان كار مىكند و به مسائل ديگر توجه نمىكند. جاذبههاى دنيا مانع از تلاش ما براى رسيدن به مقامات عالى ايمان مىشود; چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مىكشاند و وقتى دل به سراغ دنيا رفت، ديگر جايى براى محبتخدا در آن باقى نمىماند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
ياد مرگ و ذخيره براى آخرت
شايد خطبهاى از نهج البلاغه را نتوان يافت كه در آن اشارهاى به پستى دنيا نشده باشد، اما بعضى جاها تعبيرات بسيار كوبندهاى نسبتبه دنيا دارد كه براى شنوندگان و دوستان حضرت بسيار ارزنده است.اميرالمؤمنينعليه السلام در يكى از خطبههاى خود، بىمقدارى و زودگذرى دنيا را به رطوبتباقى مانده از ظرف آبى تشبيه مىكنند كه آب آن را خالى كرده باشند; مگر در چنين ظرفى چقدر آب مىماند كه انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه كند؟ در دنيا نيز همين اندازه چيز وجود دارد.حضرت در جايى ديگر، درباره پستى و بىارزشى دنيا مىفرمايند: دنيا در نظر من از آب بينى بز زكامى هم كم اهميتتر است.
از اين تعبير رساتر، كلامى است كه در خطبهاى ديگر بيان فرمودند: دنيا مثل استخوان پوسيده خوك مرده است كه در ستشخص مبتلا به مرض جذام باشد. اشخاصى كه مبتلا به اين مرض مىگردند آن قدر زشت مىشوند كه كسى رغبت نمىكند به آنها نگاه كند.حالا تصور كنيد اگر در دست چنين فردى با آن قيافه وحشتناك - كه انسان حتى رغبت نمىكند يك شاخه گل هم از او بگيرد - استخوان پوسيده خوك مردهاى - كه زنده آن هم زشت و پليد است و گوشتش نيز حرام و نجس - باشد، آيا انسان رغبت مىكند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنيا بايد در نظر مؤمن اينگونه باشد; يعنى بايد آنقدر معرفت داشته باشد كه بداند دلبستگى به دنيا او را از هدفش دور مىكند.البته اين سخن بدين معنا نيست كه انسان از فعاليتها و انجام وظايف فردى و اجتماعى كه در دنيا دارد صرف نظر كند. انجام تكليف يك بحث ديگرى است، صحبتسر بينش و نگرش است.گاهى بر انسان واجب مىشود كه استخوان خوكى را هم بردارد، اما سخن در اين است كه انسان بايد دنيا را در مقام مقايسه با آخرت، مقامات معنوى و قرب خدا چگونه ببيند.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:26
براى اينكه زيبايىهاى دنيا و به طور كلى غرايز ما موجب بىتوجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، هميشه بايد ياد مرگ باشيم; ياد مرگ ارزش دنيا را در نظر انسان كم مىكند و او را از فريبهاى شيطانى و زرق و برقهاى دنيا محفوظ نگه مىدارد.حضرت مىفرمايند: «واجعل الموت نصب عينك» ; هميشه به ياد مرگ باش، طورى كه هميشه مرگ جلو چشمتباشد.بينش ما نسبتبه دنيا بايد به گونهاى باشد كه توجه بيشترى به مرگ و عالمآخرت داشتهباشيم. ما تنها در صورتى مىتوانيم خود را از چنگال دنيا نجات دهيم كه آرزوهايمان را نسبتبه آينده كم كنيم و به فكر لذتهاى دنيايى نباشيم; تنها به فكر رفع نياز امروزمان آن هم از راه مشروع باشيم وبراى فردايمان كه نمىدانيم زنده هستيم يا نه و نسبتبه آن تكليفى نداريم، بىجهت فكرخودرامشغول نكنيم; زيرا اگر تكليفى نسبتبه آينده داشته باشيم، مربوطبهآخرتاستوآخرت خواهى مساله ديگرى است.حرص به دنيا و ذخيره كردن براى آيندهاى كه معلوم نيست آن را درك كنيم، موجب مىشود كه ما بيشتر دنيا زده شويم. انسان بايد با اين گرايش مبارزه كند و سعى نمايد چيزى را براى فردايش نگه ندارد، اگر هم چيزى از زندگىاش زياد آمد آن را انفاق كند.البته كسانى هستند كه از اين مقام گذشتهاند و امروز وفرداى دنيابرايشان تفاوتى نمىكند.اما براى كسانى كه در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنيازدگى بايد جزو برنامههاى زندگى آنها باشد; مثلا ما بايد تمرين كنيم كه اگر پولى از زندگىمان زياد آمد براى سال آينده و سالهاىبعد نگه نداريم، بلكه سعى كنيم آن را در همان سال مصرف كنيم و اگرنيازى نداريم، در راه خدا انفاق نماييم.
البته ممكن استبراى كسانى كه از مراتب ايمان و معرفتبالايى برخوردارند راحتتر باشد كه مايحتاج سال خود را يك جا تهيه و ذخيره نمايند.حضرت سلمان رضى الله عنه جزو اين دسته از افراد بود و امروز و فرداى دنيا برايش تفاوتى نمىكرد . اين غير از حرص بر دنياست; چون ايمانى كه سلمانرضى الله عنه داشت با ايمان ما قابل مقايسه نيست و اصلا شايد انگيزههاى الهى برترى از اين كار داشته است.ولى ما كه مىخواهيم تمرين نماييم تا به دنيا دلبستگى پيدا نكنيم، بهتر است كه به فكر ذخيره براى آينده نباشيم و اين روحيه را از خود دور كنيم.به عكس، ما بايد اين روحيه را در خودمان تقويت كنيم كه اگر چيزى از زندگىمان زياد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماييم.بر خلاف نظر بعضىها كه فكر مىكنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بين رفتن مال و سرمايه مىشود و فقط آنچه ذخيره شود حفظ مىگردد، حضرت مىفرمايند: آنچه در دنيا بماند براى تو نفعى ندارد، بلكه مال تو چيزى است كه براى آخرت خود ذخيره مىكنى: «و لاتدخر شيئا لغد واعلم ان لك ما قدمت و عليك ما اخرت.» اموالى كه انسان ذخيره مىكند و آن را بعد از مرگش، در اين جهان باقى مىگذارد، نه تنها سودى برايش نخواهد داشت، بلكه اگر آنها از حقوق مردم باشد، گناهش براى او باقى مىماند.
از خداوند عالم مىخواهيم ايمان و معرفت ما را كامل و توفيق عمل به دستور اهلبيتعليهم السلام رابه همه ماعنايت فرمايد.
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.