PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قرب به خدا



مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:17
قرب به خدا

«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون لا يستوى اصحاب النار واصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون‏».
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داريد; و هركسى بايد بنگرد كه براى فردا ى خود از پيش چه فرستاده است وباز از خدا بترسيد. در حقيقت‏ خدا به آن چه مى‏كنيد آگاه است.و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان‏را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان‏اند. دوزخيان بابهشتيان يكسان نيستند، بهشتيانند كه كاميابانند».
گرچه همه دستورها براى تهذيب است ولى اين آيات مباركه ارتباط مستقيمى با تهذيب نفس دارد. هر خطرى كه ديگران را به كام كشد در اثر نسيان نفس است، لذا فرمود: «يا ايها الذين آمنوااتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله‏» آن گاه‏ فرمود نظير كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده‏اند بلكه هم‏چون كسانى باشيد كه به ياد خدايند. اوليا به ياد خدايند و خداهم به ياد آن‏هاست و آن‏ها را هم به ياد خودشان متذكر مى‏كند.كفار و منافقان از خدا غفلت كردند خدا هم آن‏ها را از خودشان‏اغفال كرده است. اين‏كه فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» آن گاه فرمود: «و لا تكونوا كالذين نسوا الله‏» يعنى مانند اين گروه نباشيديعنى نظير گروه ديگر باشيد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:18
اين كه فرمود: «لقد كان لكم فى‏رسول الله اسوة حسنة‏» يا در باره حضرت ابراهيم سلام الله‏عليه فرمود: او اسوه شماست‏ يعنى مانند اينها باشيد. قرآن نمى‏فرمايد خدا را فراموش نكنيد كه بشود يك دستور العمل خشك ويك اصل كلى ، بلكه مى‏فرمايد: مانند آنان كه خدا را فراموش‏كردند نباشيد; يعنى عده‏اى بودند كه خدا را فراموش كردند و به‏دام نفاق و كفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسيدند. اين، به‏اصطلاح همان بيان قاعده است‏به ذكر موردش كه اكتفا به يك امر علمى محض. پس از اين طرف هم كسانى هستند كه به ياد خدايند و خدا هم به ياد آن‏هاست كه فرمود: «فاذكرونى اذكركم‏» و كسانى‏هستند كه به ياد خدايند و خداوند آن‏ها را به ياد خود آن‏هاانداخته است كه: اليوم هم «اشهدهم على انفسهم‏» هست. امروز هم كسانى هستند كه خدا آن‏ها را به ياد خود آن‏ها انداخت و خودآن‏ها را نشان خودشان داد. نه اين «و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم‏» تاريخ برمى‏دارد و نه آن «اشهدهم على ‏انفسهم‏». اينها قضاياى تاريخى نيست كه در فلان سال شمسى يا قمرى يا ميلادى اتفاق افتاده باشد، اگر كار مال روح است نسيان‏ روح يا ياد روح منزه از زمان و مكان است.
آن‏ها كه خودشان رافراموش مى‏كنند يا به ياد خودشان هستند اين در افق زمان نيست. قهرا آن «اشهدهم على انفسهم‏» در يك جناح، و اين «انسيهم ‏انفسهم‏ » در جناح ديگر است.اين كه به ما فرمود: «و لا تكونوا كالذين نسوا الله‏» يعنى‏ كونوا كالذين اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند كسانى كه خدا آنها را نشان خودشان مى‏دهد و آنها خودشان را مى‏بينند; يعنى از راه خود شناسى به ياد حق مى‏رسند. آيه 105 سوره مائده، طبق بيان‏ سيدنا الاستاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه به‏منزله شرح اين آيه است‏ يعنى «يا ايها الذين آمنوا عليكم‏ انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم‏» به منزله شرح اين آيه است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:18
چهار نوع قرب در آيات قرآن
شما تقريبا اين چهار دسته آيه‏را در قرآن كريم به ياد داريد كه درباره اين است كه خدا به‏انسان نزديك است، فقط با انسان سخن مى‏گويد: دسته اول اين است‏ كه شما دعا كنيد خدا نزديك است: «و اذا سالك عبادى عنى فانى ‏قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان‏» در همين آيه مباركه هفت‏ مورد خدا از خود به ضمير متكلم وحده ياد مى‏كند. آن قدر مساله‏ قرب خدا مطرح است كه گرچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏در سؤال واسطه است اما در جواب، ديگر واسطه نيست، چون‏ نفرمود: اذا سالك عبادى عنى فقل انى قريب بلكه فرمود: اگر از تو سؤال‏كردند من خودم جواب مى‏دهم براى اين كه من به تو از تو نزديك‏ترم، به آن‏ها از آن‏ها نزديك‏ترم، به سؤال از خود سؤال نزديك‏ترم ‏و امثال آن. نشانه قرب را در همين نحوه جواب فهماند، ديگر نفرمود تو در جواب آن‏ها بگو از تو سؤال مى‏كنند ولى من جواب‏ مى‏دهم. اين دسته اول آيات كه فقط اصل قرب را مى‏فهماند. دسته دوم آيات اين است كه در سوره مباركه واقعه مى‏فرمايد افراد و پرستارانى كه در بالين محتضر هستند نگران‏اند، خدا مى‏فرمايد:شما با اين كه به بيمار نزديك‏ايد من از شما به او نزديك‏ترم:«و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون‏» يعنى و هو يبصر اما و لكنهم لا تبصرون يعنى نه اين كه نه شما مى‏بينيد نه او مى‏بيند او الان در يك حالى است كه ما را خوب درك مى‏كند، ما را خوب‏مى‏شناسد، اما شما نمى‏دانيد كه ما يعنى من با مامورانم به اين‏ محتضر از شما كه در بالين او هستيد نزديك‏ترم.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
دسته سوم آيات‏كه نزديكى بيش‏تر را مى‏رساند همان است كه در سوره مباركه «ق‏»مشخص كرد و فرمود: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به‏ نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» در اين نوع سوم سخن اين‏ نيست كه خدا به ما از ديگران نزديك‏تر است‏بلكه سخن بر اين است‏كه خدا به ما از آن رگ حيات ما نزديك‏تر است. نوع چهارم همان است كه در سوره مباركه انفال آمده است كه خدابه ما از خود ما نزديك‏تر است «و اعلموا ان الله يحول بين‏المرء و قلبه‏». خوب قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)ما همان حقيقت ماست، منظور اين جرم‏ مادى كه هر انسان يا هر حيوانى دارد كه نيست. اين كه خدا فرمودحرف ما را كسى درك مى‏كند كه داراى قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)باشد: «لمن كان له قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)‏او القى السمع و هو شهيد» كسى كه داراى دل باشد حرف ما رادرك مى‏كند منظور اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مادى كه نيست‏ خوب اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)مادى را همه دارند و ممكن است قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)يك انسان منافق يا كافر را وقتى‏ متخصص قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)معاينه مى‏كند بگويد اين قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)سالم است، اما قرآن‏ درباره همين فرد مى‏فرمايد: «فى قلوبهم مرض‏» پس منظور قلب‏ مادى نيست، قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)انسان همان روح انسان است، همان است كه يا طيب‏ و طاهر است‏يا معصيت‏كار كه: «و من يكتمها فانه آثم قلبه‏» خوب، پس قلب (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4a62d9de259cb)ما همان حقيقت ماست چيز ديگر نيست در كريمه سوره‏ انفال هم فرمود: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه‏» يعنى بين ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چيزى براى خود ما نمى‏ماند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
علت نزديكى انسان به خدا
اكنون اين سؤال را مطرح مى‏كنيم كه چرا قرآن اصرار دارد كه خدا را به ما نزديك معرفى كند؟ اين براى چند نكته است:
1) هرگونه شرك و ثنويت را از بين ببرد; يعنى ديگران كه به دام‏شرك افتاده بودند مى‏گفتند كه خدا حقيقتى است كه ما به او دست‏رسى نداريم نه او را مى‏توانيم بشناسيم و نه بپرستيم، قهرا يك‏ سلسله از موجودات مقدس را بايد بپرستيم تا واسطه بين ما و او باشند كه: «ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى‏» اين بت‏ها را عبادت نمى‏كنيم مگر اين كه وسيله تقرب باشند، ما را به خدا نزديك بكنند.
اين آيات فراوان كه نمونه‏هاى قرب را مشخص كرد براى آن است كه‏ روى اين توهم خط بطلان بكشد كه بين ما و خداى ما فاصله است و بت‏ها را بايد پرستيد تا آنها ما را به خدا نزديك كنند اين‏نيست، چون خدا به ما از خود ما نزديك‏تر است از هر چيزى هم ‏نزديك‏تر است. روزى كسى به امام هفتم سلام الله عليه اعتراض كرد كه مناسب نيست كه شما امروز در محيط پر ازدحام نماز مى‏خوانيد ; جايى نماز بخوانيد كه خلوت باشد، فرمود: كسى را كه‏ من عبادتش مى‏كنم به من از همه اين‏ها نزديك‏تر است. خوب اين كه‏در آيات و روايات آمده است‏ براى آن است كه كسى توهم نكند خدااز ما دور است ما نيازى به بتها داريم معاذ الله تا اين بت‏ها ما را به خدا نزديك بكنند.اين معنا در باره غير انسان نيست، چون تنها انسان است كه ‏بت‏پرست مى‏شود وگرنه غير انسان هر چه هست موحد است، آيه شريفه‏«له اسلم من فى السموات و الارض‏» و «لله يسجد ما فى ‏السموات و ما فى الارض‏» و «لله يسجد من فى السموات و الارض‏»مساله سجود مساله اسلام مساله طوع همگانى است كه «اتينا طائعين‏» سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطيع ذات اقدس ‏اله‏اند. «ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» تسبيح انسان هم در صحابت ‏تحميد است هم مسبح حق‏اند و هم حامد حق‏اند چون بت‏پرستى در هيچ‏موجودى نيست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان اين مراحل و آن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذكر كرده است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:19
2) نكته ديگر آن است كه گر چه سراسر جهان خدا را به عنوان‏ معبود مى‏شناسند و براى او تسبيح و تقديس مى‏كنند، اما هيچ‏ موجودى مثل انسان نمى‏تواند قرب خدا را درك كند همان طورى كه در طرف نفى، انسان مشرك «على قلوبهم اكنة‏» است و از هر جمادى‏هم بدتر است: «فهى كالحجارة او اشد قسوة‏»، در طرف اثبات به‏ جايى مى‏رسد كه هيچ موجودى مثل انسان نيست ، اگر هر موجودى اهل ‏تسبيح و تحميد است، تسبيح و تحميد انسان حساب ديگرى دارد، اوست كه اول مى‏تواند بفهمد خدا نزديك است، در قدم دوم مى‏تواند بفهمد كه خدا به او از ديگران نزديك‏تر است، در قدم سوم‏ مى‏تواند بفهمد كه خدا به او از رگ گردنش به او نزديك‏تر است و در قدم چهارم اگر كسى در آن جا پا نهاد مى‏فهمد كه خدا به او از او نزديك‏تر است، لذا اين چهار نوع قرب، فقط براى انسان‏آمده است و گرنه آن آيات كلى كه «الرحمن على العرش استوى‏» و «انه بكل شى‏ء محيط‏» و «ان الله بكل شى‏ء عليم‏» و «لا يعزب‏ عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض‏» و همچنين دعاى حضرت ‏سجاد سلام الله عليه در صحيفه سجاديه كه فرمود: «الدانى فى علوه و العالى فى دنوه‏» شامل همه مى‏شود.
اين انسان است كه مى‏تواند اين مراحل را طى كند لذا شما در مناجات شعبانيه مى‏بينيد كه فراز و فرود دارد، گاهى بالا مى‏رود و گاهى پايين مى‏آيد، گاهى «منادى‏» است و زمانى «مناجات‏»است، وقتى سخن از «يا» و «ندا» ست و گاهى سخن از«نجوا»ست، گاهى انسان به قدرى نزديك مى‏شود كه ديگر سخن از ندا نيست ‏به خودش اجازه نمى‏دهد كه من ندا كنم، داد بزنم بگويم‏«اى خدا» «اى‏» را رها مى‏كند. در نماز و اذان و اقامه هم‏ ببينيد اول سخن از «اشهد ان لا اله الا الله‏» است، بعد ديگر سخن از «اشهد» نيست ‏بلكه سخن از «لا اله الا الله‏» است،ديگر جايى نيست كه انسان بگويد من شهادت به توحيد مى‏دهم، بلكه‏ مى‏گويد من موحدم. مناجات شعبانيه يك روش خوبى به انسان ياد مى‏دهد تا به جايى مى‏رسد كه اهل نجوى مى‏شود و با خدا مناجات‏ مى‏كند.
بيان نورانى حضرت امير در نهج البلاغه فرازى بالاتر از اين را دارد و مى‏فرمايد اين‏ها كسانى هستند كه: «ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم‏» ديگر به جايى‏ مى‏رسند كه حالا خدا با آنان مناجات مى‏كند، آن‏ها ديگر به خودشان ‏اجازه حرف زدن نمى‏دهند، ادب محضر طورى آن‏ها را مى‏گيرد كه حتى‏ مناجات هم نمى‏كنند بلكه خدا با آن‏ها مناجات مى‏كند. جريان ‏معراج از همين قبيل است كه: «ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات ‏عقولهم‏». فرازهاى ديگر اين مناجات شعبانيه از «نجوا»برمى‏گردد به «ندا» كه چه طور مى‏شود كه اول «منادى‏» است‏ بعد «مناجات‏» است ‏بعد منادات است و امثال ذلك. اين انسان ‏است كه بالاخره مى‏تواند اين راه‏ها را طى كند، راه‏هاى ابتدايى‏اش ‏همان است كه به ما آموختند. يكى از بيانات نورانى امام حسن‏عسكرى -سلام الله عليه- كه از غرر روايات ماست، اين است كه‏ فرمود: «ان الوصول الى الله سفر لا يدرك الا بامتطاء الليل من‏ لم يحسن ان يمنع لم يحسن ان يعطى‏» انسان كه مسافر است‏ سفرش‏ الى الله است اين به لقاء الله مى‏رسد. در بحث‏هاى قبل ملاحظه‏ فرموديد اگر كسى نرفت او را مى‏برند، منتهى با «خذوه فغلوه ثم ‏الجحيم صلوه‏» مى‏برند چه بهتر كه انسان خودش برود اين چنين ‏نيست كه اسرار عالم بعد از مرگ براى كافران روشن نشود آن جا روشن مى‏شود، مى‏گويند: «ربنا ابصرنا و سمعنا» گرچه آن عمق‏ معرفت در آن عالم هم روشن نمى‏شود «انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون‏» ولى خيلى از اسرار براى ديگران روشن مى‏شود و اگر كسى نرفت او را مى‏برند، اما با «خذوه فغلوه‏» مى‏برند، از همان دالان برزخ يعنى مرگ با فشار مى‏برند تا نشانش بدهند و بعد بگويد «ربنا ابصرنا و سمعنا».اما آنان كه خودشان رفته‏اند در همان طليعه برزخ به استقبال او مى‏آيند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
تمام سختى در خصوص همين چند روزه است و گرنه در دالان‏ برزخ در همين سوره مباركه نحل دارد كه فرشته‏ها براى هنگام قبض‏ روح مومن به استقبال او مى‏آيند: «الذين تتوفاهم الملائكة ‏طيبين‏» آن‏ها كه طيب و طاهرند فرشته‏ها در هنگام مرگ به‏استقبال آن‏ها مى‏آيند بعد مى‏گويند: «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين‏» درهاى بهشت را باز مى‏كنند مى‏گويند از هر درى كه خواستى وارد شو. اين «سلام علكيم طبتم‏» اين حال براى همان فرشته‏هاست كه به‏استقبال محتضر مى‏آيند.
دو قسمت از قرآن دو آيه دارد كه در باره افرادى است كه تبهكارند و به سختى مى‏ميرند كه: «و الملائكة‏يضربون وجوههم و ادبارهم‏» در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان،محكم سيلى مى‏زنند اين است كه فشار مى‏بيند، اين چنين نيست كه‏ اگر كسى نديد نشانش ندهند، بلكه با فشار نشان مى‏دهند، پس چه‏ بهتر كه انسان اين راه را خودش طى كند. امام يازدهم سلام‏الله عليه فرمود:«ان الوصول الى الله‏» مى‏بينيد سخن از ياد حق نيست‏ سخن از خود حق است اين چنين نيست كه در سوره مجادله كه فرمود: «استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله‏» با اين جا كه‏ فرمود: «لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم‏» يك سياق‏ باشد يا آن جا كه فرمود: «فاذكرونى اذكركم‏» با آن جا كه‏ «و اذكر ربك‏» كه در پايان سوره اعراف است ‏يك سياق باشد اين‏چنين نيست، به يك عده مى‏گويند :«اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم‏» به ياد منعم و ولى نعمت‏ باشيد، به عده‏اى هم مى‏گويند سخن از نعمت نباشد كه به احترام‏ نعمت‏ به ياد من باشيد، به ياد خود من باشيد، اگر نعمتى هم از من به تو نرسد باز بايد به ياد من باشى. اين «فاذكرونى ‏اذكركم‏» غير از «اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم‏» است. اين‏جا هم آنانى كه وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروع‏ مى‏شود. ان الوصول الى الله سفر لا يدرك الا بامتطاء الليل، امتطاء همان ‏اخذ مطيه است. «مطيه‏» مركب راهوار را مى‏گويند.اگر كسى يك مركب راهوار خوبى بگيرد مى‏گويند «امتطى‏»، مطيه‏خوبى گرفت، آن‏ها كه قربانى‏هاى خوبى دارند در روز دهم در منى‏ يا در موارد ديگر قربانيان و مطاياى آن‏هايند: «ضحاياهم‏ مطاياهم‏». خلاصه اين‏ها در اين سفر مركب خوبى دارند. فرمود: شب، مركب ‏بسيار خوبى است، تنها يكى از كارهاى شب، نماز شب است، سبك‏بودن، كمتر غذا خوردن، كمتر خوابيدن، اينها مطاياى شب‏اند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
اين‏چنين نيست كه كسى اين راه را با فكر و بحث علمى بتواند طى‏كند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مى‏شود كه روح غير از بدن و غير از مزاج است و از جنس ماده نيست ‏بلكه موجودى مجرد است. اين بحث‏هاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حل مى‏كنند، مباحث‏ نظرى علم اخلاق هم گوشه‏اى را به انسان نشان مى‏دهد، آن‏چه كه‏ انسان را مى‏رساند سلوك عملى است. فرمود: اين راهى است كه قدم ‏اولش نماز شب خواندن است، اصلا بدون نماز شب و بدون اين كه‏ انسان براى خود شب برنامه‏اى داشته باشد شدنى نيست، اين لسانش‏ حصر است. شب عاشورا حضرت سيد الشهدا -سلام الله- عليه فرمود:اين ليل است فاتخذوه جملا چون سفر معمولا سفر در شب بود در آن‏ منطقه‏هاى گرمسير، روز را استراحت مى‏كردند شب هنگام سفر بود مى‏فرمايد اين سفرهاى معنوى هم بدون مطيه‏گيرى شب ميسر نيست. حضرت، در ذيلش هم اين جمله را دارد آن كه نمى‏داند كجا منع كند نمى‏داند كجا ببخشد، خوب چه چيز را منع كند و چه چيز را اعطا نمايد؟
حضرت امير -سلام الله عليه- در كتاب شريف نهج البلاغه ‏در يك بيانش مشخص فرمود كه شما اگر بخواهيد بخشش كنيد و سخاوتمندانه كارى بكنيد بين جسم و جانتان اين بخشش را رعايت‏كنيد; يعنى از جسم‏تان به جانتان بدهيد، اين را مى‏گويند سخا. در خطبه 183 مى‏فرمايد كه: «فالله معشر العباد و انتم سالمون ‏فى الصحة قبل السقم و فى الفسحة قبل الضيق فاسعوا فى فكاك ‏رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها» اين را كه قرآن مشخص كرد فرمود: «كل نفس بما كسبت رهينة‏» «كل امرى‏ء بما كسبت رهين‏»فرمود كه: اين چنين نيست كه شما آزاد باشيد آزاده ‏مردان گروه‏ كمى هستند، اكثرا در رهن‏اند، بدهكار بايد گرو بسپارد، اگر مال‏ بدهكار باشد خانه و فرش را گرو مى‏سپارد اما اگر در مسائل دينى‏ بدهكار باشد اين را كه خانه و فرش از او قبول نمى‏كنند خود انسان را گرو مى‏گيرند. اين كه در بسيارى از ادعيه «فك رقاب‏»و «فك رقبتى‏» مخصوصا در دعاهاى ماه مبارك رمضان آمده براى ‏همين است، اين فك رقبه، فك، مال رهن است فك الرهن از اصطلاحات‏رهن است، انسان تا بدهكار نباشد گرو نمى‏گذارد وقتى بدهكار شدخودش را گرو مى‏گيرند:«كل امرى‏ء بما كسبت رهين‏»، «كل نفس بما كسبت رهينة‏» مگر آن‏ها كه بدهكار نيستند: «الا اصحاب اليمين‏» اصحاب اليمين‏ آزادند از آزاد كسى گرو نمى‏خواهد چون بدهكار نيست ديگران ‏بدهكارند اين دين را اگر بدهكار در آن ظرف معين داد فك رهن ‏كرد اگر بدهكار اين دين را نداد اين عين مرهونه مال مرتهن‏ مى‏شود. بالاخره اين انسان كه گرو است ‏يا آزاد مى‏شود يا در بند اگر دين‏اش را پرداخت اين رهن را فك مى‏كند و مى‏شود فك الرهن.اين همان است كه در دعاها آمده است: «فك رقابنا»، «فى فكاك‏رقبتى‏» اگر دين را نداد اين رهن كه يك ملك نيم بسته است اغلا مى‏شود در مقابل فك. اين جا حضرت فرمود:«فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها» قبل ازاين كه صاحب دين اين رقبه شما را بگيرد شما آن را آزادش كنيد. چگونه؟ «اسهروا عيونكم‏» چشم‏هايتان را كم‏ خواب كنيد«و اضمروا بطونكم‏» شكم‏ها را كمى لاغر كنيد، روح را كه امانت ‏الهى است ‏به جمع‏آورى زباله مشغول نكنيد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:20
انسانى كه زياد غذامى‏خورد، روح آسمانى‏اش بالاخره مجبور مى‏شود بدنش را حفظ كند;يعنى تمام تلاش و كوشش او اين است كه زباله‏ها را جمع كند و ديگر فرصتى ندارد، تا مى‏رود آرام بگيرد دوباره به او غذا مى‏دهند. حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشيد، از جسم‏تان ‏بگيريد و به جانتان بدهيد; بخل نورزيد كه از جسمتان نگيريد به ‏جانتان ندهيد. «فجودوا بها على انفسكم و لا تبخلوا بها عنها». بعد فرمود:خدايى كه همه چيز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز كرد چه قدر لطيف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه كه فرمود:«كيست كه به من قرض بدهد» تا به اين جا رسيد كه فرمود:«فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ينصركم و يثبت ‏اقدامكم‏» و قال تعالى:«من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له اجركريم‏». آن گاه فرمود اين دو تعبير، تعبير ذليلانه نيست‏ بلكه‏ عزيزانه و لطيفانه است: «فلم يستنصركم من ذل‏» نه چون ذليل‏ است از شما مدد خواست «و لم يستقرضكم من قل‏» و نه چون ندارد از شما قرض خواست ‏بلكه در حالى كه همه خزائن زمين و آسمان از اوست و خودش هم بى‏نياز است از شما قرض خواست: «و له جنودالسموات و الارض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائن‏السموات و الارض و هو الغنى الحميد و انما اراد ان يبلوكم ايكم‏احسن عملا فبادروا باعمالكم‏». خوب حالا چه بشويم؟ كجا برويم؟ فرمود اگر اين كارها را كرديد: «تكونوا مع جيران الله فى‏داره‏» با همسايه‏هاى خدا فى دار الله هستيد نه اين كه مى‏ميريد بعد از مردن همسايه حق مى‏شويد (چون يكى از راه‏ها همان است‏ آنهايى كه در دنيا همسايه حق نشدند بالاخره آن جا مى‏شوند) اما نفرمود وقتى كه مرديد به آن مقام مى‏رسيد بلكه فرمود: «تكونوا مع جيران الله فى داره‏» اين «داره‏» غير از «جنات تجرى من ‏تحتها الانهار» است، هر كسى به آن مقام «جنة اللقاء» رسيد يقينا اين «جنات تجرى‏» را دارد و اين جنات تجرى من تحتها الانهار» را داراست، اما بعضى كه به اين «جنات تجرى من تحتهاالانهار» مى‏رسند آن مرحله «جنة اللقاء» را طالبند فرمود: «تكونوا مع جيران الله فى داره رافق بهم رسله و ازارهم ‏ملائكته و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس نار ابدا و صان اجسادهم‏ ان تلقى لغوبا و نصبا ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ‏ذو الفضل العظيم اقول ما تسمعون و الله المستعان على نفسى و انفسكم و الله حسبنا و نعم الوكيل‏»

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:21
هم لذت‏هاى روحانى را بيان‏ فرمود و هم لذت‏هاى جسمانى را، جسد آن‏ها هرگز رنج نمى‏برد جان ‏آنان همسايه خداست رفقاى با انبيا، اين همان است كه «و من‏ يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من‏النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا»اينها رفقاى خوبى‏اند. اين چنين نيست كه روح آنان حتما بايد اين بدن را رها بكند تا رفقاى رسول اكرم و اهل بيت عليهم السلام باشند نه، در دنياهم رفقاى آن‏هاست. اگر روح به اين مقام رسيد ديگر براى او دنيا و آخرت ندارد آن‏چه كه مربوط به جسم است آن يك حساب و كتاب‏ديگرى دارد كه فرمود جسم اينها در بهشت از هر گزندى مصون است،اما روح آنان هم «فى جنات و نهر» و يا اين كه «عند مليك‏مقتدر» است. در مقابلش آن گروه ديگرى بودند كه «استحوذ عليهم الشيطان‏»بنابر اين دو نكته هست كه مرتب قرآن اصرار مى‏كند كه خدا نزديك‏است.
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
توسل فوايدى دارد، يكى از آن‏ها اين است كه پرده را كنار مى‏زند و حقايق را به ما نشان مى‏دهد، نه اين كه اوليا و انبيا ومعصومان عليهم السلام بين ما و خداى ما هستند تا ما را به‏ خدا نزديك كنند، بلكه ما به بركت آنها خدا را مى‏بينيم . آيه ‏شريفه «و ابتغوا اليه الوسيلة‏» همه وسايل را شامل مى‏شود: هم وسايل عبادى، هم وسايل توسل، هم شفاعت و امثال آن.
در تفسير اين آيه شريفه آمده است كه: نماز، روزه، شفاعت اهل بيت،محبت اهل بيت، زيارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادت‏هايى كه‏دستور آن‏ها در دين آمده وسيله است.ما اگر بخواهيم به آيه «و ابتغوا اليه الوسيلة‏» تمسك كنيم و بگوييم كه توسل خوب است، اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است كه احدى تجويز نمى‏كند، «الوسيلة ما هى‏» اين را بايد دليل خارج بگويد و گفته است از نماز تا محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)اهل بيت و از محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)اهل ‏بيت تا نماز وسيله‏اند. اين وسيله نه براى آن است كه‏ بين ما و بين خداى ما باشد بلكه اين توسل براى آن است كه اين‏ حجاب را بردارند تا آن كسى را كه از رگ گردن هم به ما نزدي

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:21
راه رسيدن به قرب الهى(1)

اشاره
در نهاد انسان، نوعى ميل فطرى، به سوى كمال مطلق و تقرب‏به ذات مقدس الهى، وجود دارد كه مى‏توانيم آن را تمايل فطرى به‏عرفان يا "حس مذهبى" بناميم و هدف انبيا و پيشوايان دينى اين‏بوده‏است كه مقدمات وصول به اين مقصد را براى انسان فراهم كرده واو را هرچه بيشتر، به اين هدف، نزديك كنند.
ميل فطرى نيازمند راهنمايى و هدايت است.
بعضى گمان مى‏كنند كه اگر تمايل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خويش را پيدا مى‏كند و احتياجى به راهنمايى‏ندارد; ولى اين گمان، صحيح نيست. بسيارى ميلها در وجود ماهست‏كه بدون شك، ميلهايى خدادادى وفطرى‏است نه‏اكتسابى;اما كيفيت تحقق بخشيدن به آن، احتياج به تعليم و ارشاد دارد.
ميل به تغذيه، كه ابتدايى ترين ميل غريزى است كه در آدمى‏به وجود مى‏آيد، فطرى و خدادادى است، اما اين‏كه كدام‏خوردنى مفيد وكدام مضراست واز چه غذاهايى بايداستفاده كردو از كدام يك بايد پرهيز نمود، آدمى، خودبه خود، اينها رانمى‏داند و تدريجا بايد به وسيله تجربه، خوردنيهاى مفيد را ازمضر باز شناسد يااز راه ديگرى،از قبيل راه وحى،به او تعليم داده‏شود. بنابراين، چنين نيست كه‏اگر ميلى، فطرى بود، راه ارضاء آن‏نيز براى شخص معلوم باشد;به خصوص كه ميل به سوى كمال‏مطلق، با ساير ميلهاى فطرى، تفاوتهايى نيز دارد و آن اين كه‏ساير ميلها، آگاهانه در وجود آدمى پديد مى‏آيند،اما اين ميل،نوعى ميل مبهم و مرموز است.عموم مردم، خودبه خود، متوجه‏مقصود اصلى خود نمى‏شوند وبه درستى، درك نمى‏كنند كه اين‏نيرويى كه در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشده‏اى، سوق‏مى‏دهد چه نيرويى است وگم شده اصلى آنان چيست.طبعا هنگامى كه مقصد اين ميل، آگاهانه نباشد، راه رسيدن‏به آن نيز روشن نخواهد بود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
به هرحال، شكى نيست كه براى رسيدن به مقصد نهايى، كه‏ عاليترين كمال انسانى است، آدمى احتياج به راهنمايى دارد وهركسى مى‏تواند به حكم وجدان، در خود، بيايد كه راه شناخته‏شده‏اى كه‏تمام خصوصياتش مشخص باشد،در فطرت اونيست‏و فطرتا راه مشخصى رابراى رسيدن به خدا سراغ ندارد و اين‏همه اختلافاتى كه وجود دارد، دليل بر اين است كه شناخت اين‏راه، فطرى نيست وگرنه اين همه اختلاف، در آن پديد نمى‏آمد.
پس ما براى اين‏كه راه رسيدن به آن مقصد اعلا را بشناسيم‏احتياج به تعليم انبيا داريم.
قبلا گذشت كه: همان‏طور كه اساس همه اديان الهى، برتوحيد بوده ولى در طول تاريخ، دچار تحريفات و انحرافاتى‏شده‏اند، محتواى عملى اديان نيز از انحرافات و تحريفات‏مصون نمانده است. در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيادينهاى هندويى و بودايى، دينهاى توحيدى و فطرى‏اند؟ درجواب،بايد گفت اگر منظوراين‏است كه اين اديان را،بامحتواى‏فعلى آن، ازطرف خداوند بدانيم،جواب منفى است. زيرا هرچندكه اين اديان، در ابتدا، اديان‏الهى بوده‏انداماپس‏ازمدتى، تحريف‏شده وبه صورت آيين‏هاى شرك‏آميز در آمده‏اند.اساس اين اديان‏بر بت‏پرستى است و يكى از مهمترين وظايف انبيا، مبارزه بابت‏پرستى‏بوده‏است كه در سراسر قرآن، نمونه‏هاى آن، مشهود است.
پس اديانى كه پايه‏شان بربت‏پرستى است، نمى‏توانند دينى‏آسمانى و الهى باشند، ولى ممكن است كه همه اين اديان، ريشه ‏صحيحى در اعماق تاريخ داشته‏باشند كه بعدها از توحيد، به‏شرك و بت‏پرستى‏تبديل شده‏باشند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و ان ‏من امة‏ الا خلا فيها رسول‏» هيچ امتى نيست مگر اين‏كه پيامبرى‏داشته است. و در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «ولقد بعثنا فى كل امة‏ رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت‏» ما درميان هر امتى، پيامبرى را مبعوث كرديم كه سرلوحه دعوتش اين بود كه خداى‏يگانه را پرستش كنيد و از طاغوت به پرهيزيد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
افكار خرافى و انحرافى موجود در اديان، بعدها به آنهاضميمه شد.پس چگونه ممكن است در چنين دينى كه نمى‏توان‏آن را دين الهى ناميد، عناصر حق و صحيحى وجود داشته‏باشد؟ به عنوان قاعده‏اى كلى، بايد گفت كه ما در عالم، باطل‏صرف نداريم، و اگر چيزى، باطل صرف باشد دوام پيدا نمى‏كند.هر چيزى كه در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوى‏كوچك يابزرگ از حق است كه در آن وجود دارد; اما بايد ديد كه‏اين حقها چگونه وارد مذهب باطل مى‏شود؟
اولا بايد توجه داشت كه همه اينها انبيايى بوده‏اند كه اديان وشريعت‏هايشان تحريف شده است; خوب امكان دارد عناصرحقيقى از دينهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دينى تحريف شد،دليل براين نيست كه تمامش باطل است. از جمله، دين يهود ومسيحيت. هنوز، در همين كتاب تورات، كه سراسر آن، خرافات‏است، مطالب حقى وجود دارد، كه عينا با آيات قرآن تطبيق‏مى‏كند. آيه معروفى در قرآن هست كه مى‏فرمايد: «لاجل ذلك‏كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين والاذن ...» اين‏مطلب، عينا، در تورات كنونى موجود است كه قصاص، به اين‏ترتيب است كه چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى ديگر رانابينا كرد، او حق دارد از دادگاه‏درخواست كند كه چشم فرد مجرم را نابينا كند، به همان ترتيبى‏كه جنايت انجام گرفته‏است، خدا مى‏فرمايد:ما درتورات، اين‏مطلب را نوشتيم، اكنون نيز، در اسلام همين حكم معتبراست.تورات فعلى نيز، خبر مى‏دهد كه چنين چيزى بوده است.
با وجوداين، نمى‏توان گفت كه شما چگونه مى‏گوييد كه اين‏تورات، تحريف شده‏است‏با اين كه مطلبى در آن وجود دارد كه‏قرآن نيز، آن را تاييد مى‏كند؟ تحريف شدن، معنايش اين نيست‏كه همه‏اش زير و رو شده‏است،به طورى كه هيچ جمله صحيحى‏در آن يافت نمى‏شود، بلكه عناصرى باطل، با او مخلوط شده‏است، و يا دراديان مختلفى كه در روى زمين هست و اساسش‏شرك و بت‏پرستى است،حقايق،اعتقادات و رفتارهاى صحيحى‏وجود دارد. اين گونه نيست كه تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دليل‏اين كه مذهبى، مذهب بوداست، بااين شكلى كه‏هست،مجسمه بودا را مى‏پرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمى‏توان گفت كه اصلا هيچ چيز آنها صحيح نيست.يا چون آنهابراى راستگويى،ارزش قائل‏اند; پس ما بگوييم: راستگويى، بداست. يا اين كه بگوييم: چون آنها راستگويى را خوب مى‏دانند،پس دين بودا، حق است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
شعار مذهب زرتشتى، سه چيز است: گفتار نيك، رفتار نيك،پندار نيك. اين مطلب درستى است و كسى با اينها مخالف‏نيست;اما اين، دليل نمى‏شود كه پس زرتشتيها دين درستى‏دارند. و از طرف ديگر، نمى‏توان گفت: حالا كه دين زرتشتى،باطل است، پس هر چيز كه گفته، حتى اين شعارشان نيز باطل‏است; نه، منظور از اين‏كه دينى باطل است اين است كه مطالب‏باطلى به آن ضميمه شده و اساس آن را مشوش كرده است.ديگر نمى‏توان مجموعه حقى را به عنوان اساس دين، در آن‏مذهب، معرفى كرد. پس اگر مطالب صحيحى در دين بودا وجودداشته باشد كه مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمى‏دانيم.اما نه از آن جهت كه مربوط به دين بوداست، بلكه از آن‏جهت كه قرآن، آن مطالب را تاييد مى‏كند يا از آن جهت كه دليل‏عقلى قطعى در تاييد آن مطالب، داريم; فعلا، لازم نيست كه‏تعبدا راستگويى را از قرآن بپذيريم; زيرا عقل هم مى‏گويد كه‏راستگويى خوب است، وفاى به عهد خوب است. اين احكام درهر مذهبى كه باشد خوب است اما اين، بدان معنا نيست كه آن‏دين، خوب است.
اين عنصر ضعيف كه در آن دين وجود دارد، از دو راه ممكن‏است آمده باشد: يكى،از راه اصل دين و آن چيزى كه دراصل‏دين، وجود داشته و بعدها تحريف شده است. يكى هم از راه‏عقل. اما ادعاى اين‏كه «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصديق دين اسلام است‏» را به صورت كلى نمى‏توانيم بپذيريم،بايد هريك از دستورات آن دين را جداگانه بررسى كنيم و ببينيم‏كه به چه دستوراتى سفارش مى‏كند،آيا همه آنها بااسلام وفق‏دارند، يا نه؟ اگر وفق داشتند، مى‏پذيريم; چون عقل و شرع، آن‏را تاييد مى‏كند نه به خاطر اين كه بودا گفته است.
همه امتها داراى پيامبرى از طرف خداوند بوده‏اند. مامعتقديم كه يك صدوبيست و چهارهزار پيامبر از طرف خدامبعوث شده‏اند، ازميان آنان با نام بيست و پنج‏يا شش نفرشان‏آشنايى داريم، اماباقى پيامبران، در ميان اقوام و زمانهايى كه‏براى ما نامعلوم است مبعوث شده‏اند. هيچ بعدى ندارد كه درهندوستان، چين، ژاپن و يا در ساير اقطار عالم، پيامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شده‏باشند كه همگى، دين توحيد ويگانه‏پرستى داشته‏اند و در اثر تحريفات، تبديل به آيين‏هاى‏بت‏پرستى ودينهاى شرك‏آلود شده‏اند; چنان‏كه در دين مسيحيت‏چنين بوده است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:22
راه رسيدن به قرب الهى
بعد از رسيدن به اين نتايج، كه راهى صحيح براى رسيدن به‏هدف اعلاى‏ انسانى، يعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد و اين چيزى است كه فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبيا، دراين راه، سعى و تلاش كرده‏اند;اين سؤال پيش مى‏كند كه: اين‏راه، چيست و چه ويژگيهايى دارد؟ جواب كلى‏اين سؤال، اين ‏است كه راه، همان است كه خداوند، به آن امر فرموده و پيامبران ‏را براى نشان دادن اين راه مبعوث گردانيده ‏است.
بايد به اين مطلب توجه داشت كه خداى متعال،بيش از خود ما، كمال و سعادت ما را مى‏خواهد و او از هر انسانى نسبت‏به‏ما نزديكتراست. محبت‏ خداى متعال به مخلوقات از محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)مابه فرزند خويش، بيشتر است. محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)مادر به فرزند، پرتويى‏اندك از محبت‏بى‏نهايت الهى است. خداوند متعال به خاطر شدت محبتى كه به انسانها داشته، پيامبران رامبعوث فرموده‏است.اين محبت،اقتضا مى‏كند كه‏ نزديك‏ترين راه رسيدن به كمال را به بهترين وجه ممكن، براى مردم بيان كند و در اختيار آنان‏ قرار دهد.اگر محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)‏خدا اقتضا كرد كه براى هدايت انسانها، عزيزترين بندگانش رامبعوث كند وآنها هر گونه خطرى را به جان‏ بخرند، طبيعى‏ است كه انبيا نيز، براى حمايت انسانها بهترين ونزديكترين راهها را به بشر معرفى كرده‏ باشند. آيا مى‏توان تصوركرد كه خداى متعال باآن رحمت‏بى‏نهايت و محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)‏بى‏كرانى كه‏به بندگان خويش دارد،از نشان دادن بهترين و كوتاه‏ترين راه به‏سوى مقصد، بخل ورزيده‏باشد؟ چه مساله‏اى مانع ازاين مى‏شود كه خدا بهترين و نزديكترين راه را به بندگانش نشان ندهد؟
چنين احتمالى وجود ندارد كه خدا مضايقه كرده و يا بخل ‏ورزيده و آن اسرار را براى مردم بيان نكرده و آنها را براى بعضى‏افراد به خصوص ذخيره كرده‏باشد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفى‏است و هركسى ظرفيت‏درك هرمعرفتى راندارد. اين درجاى خودش محفوظ است، ولى‏كسانى كه ظرفيت رسيدن به كمال را داشته‏باشند، بايد اين راه،در اختيارشان قرار گيرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدايت انسانها ندارد. تمامى انبيا نيز كه از طرف او مبعوث‏شده‏اند، معصوم‏اند و در رساندن پيامهاى الهى، تقصيرى انجام‏نداده‏اند. اين گونه نبوده‏است كه بعضى از پيامهاى الهى را به‏خاطر روابط دوستانه و خويشاوندى، به بعضى افراد اختصاص‏داده و ديگران را محروم كرده‏باشند. البته انبيا، نمى‏توانستند هرمعرفتى را در اختيار هر فردى قرار دهند و خود فرموده‏اند: «نحن‏معاشر الانبياء، نكلم الناس بقدر عقولهم‏» ولى چنين نيست كه‏نشان دادن راههاى تقرب را از مردم دريغ كرده باشند، بلكه‏مطالب را به صورتى بيان كرده‏اند كه هر كسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده كند. به عبارت ديگر، راه را به صورتى نشان‏داده‏اند كه هركسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هركس كه‏ همت ‏بيشترى دارد، در آن راه، بيشتر پيش مى‏رود و به نتايج‏مهمترى مى‏رسد و آنهايى كه همت كمترى دارند، به كمالات‏كمترى نايل مى‏شوند. سر اين كه درقرآن، آيات متشابه و درروايات، روايات داراى بطون، وجود دارد همين است كه افرادى‏كه صلاحيت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارف‏عميق و ژرف استفاده كنند و كسانى كه در كشان ضعيفتر است ازظواهر استفاده كنند و راههايى راكه مناسب باخودشان است، فراگيرند; ولى به هرحال، چنان نيست كه خداى متعال، انبيا واولياى دين، از نشان دادن كوتاهترين و بهترين راه وصول به‏مقصد نهايى، كوتاهى كرده باشند و يا بخل ورزيده باشند.
راه شناسايى تفصيلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضيلى خويش رااين‏گونه بيان كرده‏است: «ونزلنا اليك الذكر لتبين الناس مانزل اليهم‏» ماقرآن را برتو نازل‏كرديم تا تو براى مردم، آنچه را برايشان نازل شده تعيين كنى.قرآن كريم، پيامبراكرم صلى‏الله عليه و آله را به عنوان تبيين ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه و آله به عنوان تبيين مطالب قرآن بيان كند به نص خودقرآن، حجت است.
سخنى كه‏ازلبهاى مبارك پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه و آله در ميان احكام و معارف قرآن خارج مى‏شود، كانه‏خود قرآن است‏ يعنى چون قرآن فرموده‏ است كه: آنچه كه او (پيامبر) مى‏فرمايد، حق است و بايد پيروى كنيد، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنين وقتى‏طبق اعتقاد شيعه، ائمه معصومين عليهم‏السلام به عنوان‏پيشوايان معصومى كه خطا نمى‏كنند مبين و مفسر قرآن شناخته‏شده‏اند، كلمات آنها نيز، مانند كلمات پيامبراكرم صلى‏الله عليه‏و آله براى ما حجت‏خواهدبود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
باتوجه به اين نكات است كه ماادعا مى‏كنيم اسلام تمام نيازمنديهاى بشر را تا روز قيامت، بيان‏فرموده است و اگر بخواهيم فقط از قرآن استفاده كنيم و از سنت‏پيامبر و ائمه اطهار عليهم‏السلام صرفه نظر كنيم، خواهيم فهميدكه حتى در دستورات روزانه هم نمى‏توانيم از قرآن استفاده كنيم،حتى چگونگى انجام ساده‏ترين وظيفه، يعنى نماز را نيزنمى‏توانيم از قرآن فراگيريم چه رسد به احكام دقيق و پيچيده‏اى‏كه بايد در كتب دقيق فقهى، بيان شوند. پس ادعاى ما مبنى‏براين‏كه دين اسلام، عهده‏دار تمامى نيازمنديهاى بشر، تا روزقيامت است‏براين اساس استوار است كه در كنار قرآن، كلام‏پيامبر صلى‏الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم‏السلام را نيزمعتبر مى‏دانيم. آنها مفسر حقيقى قرآن هستند و سخنشان مثل‏سخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتياج به امام
اگر تنها كلام خدا و سخنان پيامبر صلى‏الله عليه و آله بود ولى‏امام معصومى نداشتيم ،آن چنان كه برادران اهل تسنن‏مى‏پندارند، باز هم نيازهاى بشر به وسيله كتاب و آنچه از سنت‏ پيامبراسلام به دست مردم رسيده‏است، رفع نمى‏شد. تمامى‏ رواياتى كه اهل تسنن از پيامبر اكرم صلى‏الله عليه و آله نقل‏كرده‏اند، به هزار روايت نمى‏رسد و اگر بنابود كه ما فقط از كتاب‏و رواياتى كه آنها دارند، استفاده كنيم آن گاه، در رفع نيازهاى‏خود، دچار همان اشكال مى‏شديم كه آنها شده‏اند.
اما ما شيعيان معتقديم كه پس از پيغمبراكرم، دوازده امام‏معصوم،درطول دويست وپنجاه سال به هدايت مردم پرداختند،پايه‏هاى دين را محكم كرده و اصول احكام راتدوين نمودند، دركورانهاى مختلف،اهل‏بيت عليهم‏السلام با تدبيرهاى الهى، اين‏احكام را در ميان مردم رواج دادند و به وسيله اصحاب خاصشان‏حفظ كردند. ازاين رو، اكنون گنجينه‏هاى هنگفتى از سرمايه‏هاى‏وحى را، در اختيار داريم كه منحصر به رواياتى كه از پيغمبر اكرم‏صلى‏الله عليه و آله نقل شده، نيست، بلكه روايات ائمه‏معصومين عليهم‏السلام نيز به آنها ضميمه شده‏است. ما به چنين‏ منابع سرشارى دسترسى داريم; پس مى‏توانيم نيازمندى‏هاى‏جامعه را بر اساس اين مبانى و منابع رفع كنيم; اما ساير فرق، ازتعاليم دويست و پنجاه ساله ائمه معصومين عليهم‏السلام‏محروم‏اند و همان روايات معدودى كه از پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه و آله نقل شده‏است نيز ضمانت صحيحى ندارد. ملاحظه‏كرده‏ايد كه خودآنها نيز در نقل بسيارى از مطالب، بايكديگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بيش از بيست‏سال، چگونگى وضوگرفتن پيامبر صلى‏الله عليه و آله را ديده بودند ولى پس از وفات‏ايشان، دراين‏كه پيغمبر، چگونه وضو گرفته‏است اختلاف پيداشد. همچنين،بيش از بيست سال، پيامبر اكرم صلى‏الله عليه وآله در ميان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدكه در نماز بايد دستها را ببندند يا رها كنند. اينها مسايلى بود كه‏مردم، هر روز مى‏ديدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظكنند و مشخص نمى‏شود كه سنت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله‏چه بوده‏است و رفتار او چگونه بوده‏است، چه رسد به آن كه جزمتخصصين واهل فن، به ذهنشان نمى‏رسيد و معارفى كه بايدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوق‏العاده، آنها را دريافت كند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:23
اهميت وجود امام معصوم، در واقع از اين نظراست كه متمم‏ وظيفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پيامبر اكرم‏ صلى‏الله عليه وآله خدشه‏دار مى‏شد. ائمه معصومين عليهم‏السلام، چون معصوم بودند،در نقل و فهم كلمات پيامبر اكرم‏ صلى‏الله‏عليه وآله اشتباه نمى‏كردند و علاوه بر علوم خدادادى ‏كه خودشان داشتند، مى‏توانستند اساس دين را تحكيم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پيامبر صلى‏الله عليه و آله در ميان مردم‏باقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شياطين، كارى را كه‏مى‏خواستند، انجام دادند و اختلافات و روايات جعلى به‏ وجود آوردند. ولى چنان نبود كه اساس دين، لطمه بخورد و از مسيراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهايى هست در مسائلى جزيى، كه چندان اهميتى نداردبوده است و اساس دين را مختل نمى‏كند.
اگر بخواهيم بهترين راه تقرب بسوى خداى متعال را بيابيم،بايد از كتاب و سنت استفاده كنيم. هرراه ديگرى را كه در مسيردين شناسى بپيماييم به بن‏بست ‏خواهيم رسيد و يا به انحراف‏كشيده مى‏شويم. وقتى‏كلمات‏نورانى‏اماما معصوم عليهم‏السلام‏ و آيات نورانى قران كريم، در اختيار آدمى باشد ديگر، جايى‏براى استناد به سخن فلان دانشمند يا فلان تاريخ نويس يا فلان‏فردى كه احيانا هم با اسلام دشمنى داشته‏است، باقى نمى‏ماند ونوبت آن نمى‏رسد كه براى اسلام شناسى، از منابع بيگانه‏استفاده كنيم; ولى متاسفانه على رغم اين‏كه مطلب، بسيار واضح و آشكار است غفلتهايى بين مسلمانان پديد آمد كه دست‏از اين راه روشن و صراط مستقيم برداشتند.
اين سؤال مطرح مى‏شود كه: با اين‏كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى كردند، چراباز مردم منحرف‏شدند؟و به تعبير ديگر، با اين‏كه دين حق و آيين صحيح را به‏مردم نشان دادند، چرا اين همه، اختلافات، پديد آمد؟
مثال محسوسى مى‏زنيم:مردم ما پس از پيروزى انقلاب‏اسلامى، بيش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوان‏الله تعالى‏عليه تماس داشتند و حداقل، هفته‏اى يك بار، به مناسبتى،سخنرانى ايشان را مى‏شنيدند،اما بارها اتفاق افتاد كه حضرت‏ امام، جمله‏اى را مى‏فرمودند و فردا در بين مردم، همين جمله،تحريف مى‏شد، يا قسمتى‏از آن نقل مى‏شد و يا در تفسير كلامشان،بين صاحب‏نظران‏ اختلاف پيدامى‏شد;حتى‏نمايندگان مجلس نيز در اين موضوع، با يكديگر اختلاف پيدا مى‏كردند،يكى مى‏گفت:مقصود امام،اين‏ است; و ديگرى مى‏گفت : مقصود امام،آن است.
علت تمامى‏انحرفاتى كه در عالم،از بدو پيدايش تا پايان،عالم واقع مى‏شود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عده‏اى نمى‏فهمند و دسترسى‏به واقعيات ندارند (جاهلان)و عده‏اى نيز عمدا و به دلخواه خود، تحريف و تفسير غلطى‏مى‏كنند (هواپرستان).اميرالمومنين، على عليه‏السلام مى‏فرمايد:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع‏» يعنى منشا همه‏فتنه‏ها دو چيز است: يكى،آنكه كسانى از پيش خود، آراء و نظرهايى را مطرح مى‏كنند و به دلخواه، راهى را پيشنهاد، و بدعتهايى ايجاد مى‏كنند ،كسانى كه منافعشان را در آن بدعت‏ديده و ميلها و هواها و تمايلاتشان موافق با آن بدعت مى‏باشد.دوم، كسانى هستند كه نمى‏دانند، هرچند نيتهايشان خير است. نمى‏خواهند انحراف پيدا كنند، اما به حقيقت، دسترسى ندارند و جاهل‏اند.
هيچ امتى، از اين دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبوده‏و تا روز قيامت نيز مصون نخواهدبود; چون اين دنيا، محل‏آزمايش است، بايد افراد، بر سر دو راهيها قرار گيرند و خودشان‏گزينش كنند. پس بايد هميشه بساط آزمايش گسترده باشد، هميشه دو راه وجود داشته باشد وامكان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب كند و يا در راه باطل، قدم گذارد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:24
راه رسيدن به قرب الهي(2)

درجات معرفت و همت مؤمنان
مى‏دانيم كه ايمان مراتبى دارد; معرفت افراد نسبت‏به حقايق دين متفاوت است، همت افراد نيز ذاتا با يكديگر تفاوت دارد.ما براى نيل به هدف عالى و بلندى كه به دنبال آن هستيم بايد اولا، آن هدف را درست‏بشناسيم و به وجود آن ايمان داشته باشيم و ثانيا، همت و تلاش لازم براى رسيدن به آن هدف بلند را نيز داشته باشيم. افرادى كه معرفت و ايمانشان ضعيف است، در صورت تقويت معرفت‏خود، اين آمادگى و همت را پيدا خواهند كرد كه با تلاش بيش‏تر به اهداف بلند خود نائل آيند.اما كسانى كه همتشان ضعيف است و حتى در امور دنيايى هم همت‏بلندى ندارند - صرف نظر از اين‏كه امور دنيا نسبت‏به آخرت چه موقعيتى دارد - هر قدر هم كه زمينه معرفت و ايمان برايشان فراهم باشد، هيچ‏گونه ترقى و پيشرفتى نخواهند داشت.به اين افراد بايد هشدار داد تا با تقويت همت‏خود، براى رسيدن به اهداف عاليه، راه صحيح را انتخاب كنند.البته، مؤمنان، هم از نظر مرتبه ايمان و هم ازنظر همت، با يكديگر تفاوت‏هايى دارند.
در اين بخش از روايت، امام صادق‏عليه السلام در مقام يك مربى مى‏خواهند با ايجاد انگيزه در شيعيان، همت مؤمنان را تعالى بخشند; يعنى آن‏ها را متوجه اين مساله نمايند كه فقط به فكر رهايى از عذاب جهنم نباشند، بلكه همتشان بيش از اين باشد.كسانى كه به معاد ايمان دارند متوجه اين نكته هستند كه انجام بعضى از كارها موجب عذاب ابدى مى‏گردد، لذا سعى مى‏كنند آن گناهان را مرتكب نشوند تا ايمانشان محفوظ بماند.اين افراد اگر عذاب‏هايى هم در عالم برزخ داشته باشند، نهايتا به واسطه شفاعت هم كه شده نجات پيدا مى‏كنند. اين پايين‏ترين مرتبه ايمان است.ولى كسانى كه از همت‏بالاترى برخوردارند سعى مى‏كنند در اين دنيا به گونه‏اى عمل نمايند كه هم در موقع جان كندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند.كسانى هم هستند كه همتشان از اين هم بالاتر است; ايشان تنها به رهايى از عذاب و نجات از جهنم اكتفا نمى‏كنند، بلكه دلشان مى‏خواهد از مقامات عالى‏تر و درجات بلندترى در بهشت و نيز از نعمت‏هاى بيش‏ترى در آخرت بهره‏مند شوند. درجات بهشت‏بسيار زياد است‏به‏گونه‏اى كه‏قابل‏شمارش‏نيست.دربرخ ى از روايات، تعداد درجات بهشت‏برابر با تعداد آيات قرآن ذكر شده است; يعنى بيش از شش هزار درجه، البته به اين بستگى دارد كه فاصله درجات را چقدر حساب كنيم.از اين‏رو، مؤمنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زيادى با يكديگر دارند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
دسته آخر كسانى هستند كه نه تنها به دنيا، بلكه به لذايذ و نعمت‏هاى بهشت هم پشت‏پا مى‏زنند.آن‏ها تنها دل به خدا مى‏دهند و رضايت او را مى‏طلبند; آن‏ چنان محبت‏ خدا در دلشان جاى گرفته است‏كه‏ جز رضايت‏ او به‏ چيزى‏ نمى‏انديشند. البته هيچ كس از عذاب خوشش نمى‏آيد، همه مردم نعمت‏هاى بهشت را دوست دارند، ولى آن‏ها آن‏قدر معرفتشان بلند است و لذت لقاى الهى و رضوان الهى را مى‏دانند كه هيچ چيز ديگرى برايشان ارزش ندارد. تمام هم آن‏ها اين است كه بيش‏تر به خدا نزديك شوند.تعبيرى هم كه همسر فرعون در دعاى خود به كار مى‏برد و در قرآن نيز آمده است، اشاره به همين مطلب دارد.وقتى فرعون او را تهديد كرد كه اگر دست از ايمان به حضرت موسى‏عليه السلام بر ندارد كشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مى‏كند: «رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة‏» (تحريم: 11) ; پروردگارا براى من خانه‏اى در نزديك خودت در بهشت قرار بده.او انواع شكنجه‏ها و سختى‏ها را به جان خريد براى اين كه ايمانش محفوظ بماند.او نجات از عذاب جهنم و يا بهره‏مندى از نعمت‏هاى بهشت را از خداوند درخواست نمى‏كند، بلكه به خدا مى‏گويد مى‏خواهم در جوار تو باشم; اين همان مقام قرب است.البته خدا جسم نيست كه - العياذ بالله - يك خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده عاشق با خدا مى‏تواند آن قدر زياد باشد كه مثل دو همسايه به يكديگر نزديك باشند.
همه انسان‏ها چنين همتى ندارند كه از همه چيز چشم بپوشند و وقتى هم دعا مى‏كنند بگويند خدايا من تنها قرب تو را مى‏خواهم و دوست دارم در جوار تو باشم.البته در جوار خدا بودن يعنى داشتن همه چيز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آن‏ها نيست، بلكه فقط مى‏خواهد فاصله‏اى با خدا نداشته باشد; مثل عاشقى كه براى رسيدن به محبوبش همه مشكلات و سختى‏ها را تحمل مى‏كند تا هميشه در كنار او باشد، او اصلا متوجه نيست كه در آن‏جا چه به او مى‏گذرد; زيرا همين كه به محبوبش نزديك باشد، همه چيز برايش فراهم است.البته براى رسيدن به اين مقام، همتى بلند لازم است تا آدمى به جاى اين‏كه تمام توجه‏اش معطوف به رهايى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسيدن به نعمت‏هاى بهشتى از قبيل حورالعين و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذيذ و مانند آن باشد، توجه‏اش به اين باشد كه آيا به خدا نزديك است‏يا خير.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
راه رسيدن به مقام قرب خدا
اگر در ميان مؤمنان كسانى به اين همت‏بلند دست‏يافتند كه تنها توجهشان به قرب خدا باشد، بايد آن‏چنان معرفت‏خدا و محبت (http://www.darolhoda.com/tv2.php?id=c_4aaf657f49b5d)او در دلشان ريشه بدواند كه رضوان او را بر هر چيزى مقدم بدارند.لازمه رسيدن به چنين مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همين دنياست; زيرا از اين دنيا كه رفتند ديگر نمى‏توانند كارى انجام دهند كه به خدا نزديك شوند.به ديگر سخن، همان‏گونه كه بايد براى نجات از عذاب جهنم و بهره‏مندى از نعمت‏هاى بهشتى، در همين دنيا تلاش كرد، كسى هم كه جوار خدا را مى‏خواهد بايد مقدماتش را در همين دنيا فراهم كند.جاذبه‏هاى دنيا، هوا و هوس‏ها و غرايز انسانى ممكن است ما را از آن هدف اصلى دور سازد و موجب شود تا براى رسيدن به آن آرمان بلند كم‏تر تلاش كنيم. ما بسيارى از اوقات فراموش مى‏كنيم كه دنبال چه هستيم و مى‏خواهيم به چه مقامى برسيم، اما كسانى كه داراى همت‏بلندى هستند به وجود چنين مقامى آگاه‏اند و دلشان مى‏خواهد به آن مقام برسند، اما نمى‏دانند در اين راه چگونه بايد با مشكلات مقابله كنند و موانع را از سر راه بردارند.آن‏ها نمى‏دانند كه چه كارهايى بايد انجام دهند تا بهتر و زودتر به اين مقام دست‏يابند.
مخاطبان حضرت در اين بخش از روايت، افرادى‏اند كه همتشان ضعيف است و يا در صورت داشتن همت‏بلند، راه رسيدن به هدف را نمى‏دانند.حضرت به عبدالله بن جندب مى‏فرمايند:
اگر مى‏خواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسايگى داشته باشى; يعنى آن‏قدر اوج بگيرى كه در ميان مخلوقات، نسبتت‏ به خدا از همه بيش‏تر باشد و از مراتب پست‏حيوانى و شيطانى دور شوى و در ميان مؤمنان هم ترقى و تعالى پيدا كنى و در مقامى قرار بگيرى كه بعد از آن ديگر مقام مخلوقات نيست، بلكه مقام خداست، بايد كارى كنى كه دنيا در نظرت خوار باشد: «يا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجليل فى داره و تسكن الفردوس فى جواره فلتهن عليك الدنيا.» حضرت در اين فراز از سخنان خود، با بيان يك توصيه كلى اخلاقى مى‏فرمايند آنچه موجب مى‏شود كه نتوانى اين راه را طى كنى اين است كه دنيا در نظرت بزرگ است، وقتى توجه‏ات به دنيا جلب مى‏شود و دل به آن مى‏سپارى، ديگر دلت‏سراغ خدا نمى‏رود و نمى‏توانى آن هدف را در دل خودت زنده نگه‏دارى.هر چه زرق و برق دنيا بيش‏تر در چشم تو جلوه كند، از آن مقام دورتر مى‏شوى; زيرا توجه‏ات معطوف به آن مى‏شود.توجه انسان به هر چيزى كه معطوف شد، براى همان كار مى‏كند و به مسائل ديگر توجه نمى‏كند. جاذبه‏هاى دنيا مانع از تلاش ما براى رسيدن به مقامات عالى ايمان مى‏شود; چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مى‏كشاند و وقتى دل به سراغ دنيا رفت، ديگر جايى براى محبت‏خدا در آن باقى نمى‏ماند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:25
ياد مرگ و ذخيره براى آخرت
شايد خطبه‏اى از نهج البلاغه را نتوان يافت كه در آن اشاره‏اى به پستى دنيا نشده باشد، اما بعضى جاها تعبيرات بسيار كوبنده‏اى نسبت‏به دنيا دارد كه براى شنوندگان و دوستان حضرت بسيار ارزنده است.اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود، بى‏مقدارى و زودگذرى دنيا را به رطوبت‏باقى مانده از ظرف آبى تشبيه مى‏كنند كه آب آن را خالى كرده باشند; مگر در چنين ظرفى چقدر آب مى‏ماند كه انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه كند؟ در دنيا نيز همين اندازه چيز وجود دارد.حضرت در جايى ديگر، درباره پستى و بى‏ارزشى دنيا مى‏فرمايند: دنيا در نظر من از آب بينى بز زكامى هم كم اهميت‏تر است.
از اين تعبير رساتر، كلامى است كه در خطبه‏اى ديگر بيان فرمودند: دنيا مثل استخوان پوسيده خوك مرده است كه در ست‏شخص مبتلا به مرض جذام باشد. اشخاصى كه مبتلا به اين مرض مى‏گردند آن قدر زشت مى‏شوند كه كسى رغبت نمى‏كند به آن‏ها نگاه كند.حالا تصور كنيد اگر در دست چنين فردى با آن قيافه وحشتناك - كه انسان حتى رغبت نمى‏كند يك شاخه گل هم از او بگيرد - استخوان پوسيده خوك مرده‏اى - كه زنده آن هم زشت و پليد است و گوشتش نيز حرام و نجس - باشد، آيا انسان رغبت مى‏كند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنيا بايد در نظر مؤمن اين‏گونه باشد; يعنى بايد آن‏قدر معرفت داشته باشد كه بداند دلبستگى به دنيا او را از هدفش دور مى‏كند.البته اين سخن بدين معنا نيست كه انسان از فعاليت‏ها و انجام وظايف فردى و اجتماعى كه در دنيا دارد صرف نظر كند. انجام تكليف يك بحث ديگرى است، صحبت‏سر بينش و نگرش است.گاهى بر انسان واجب مى‏شود كه استخوان خوكى را هم بردارد، اما سخن در اين است كه انسان بايد دنيا را در مقام مقايسه با آخرت، مقامات معنوى و قرب خدا چگونه ببيند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
25-08-2010, 13:26
براى اين‏كه زيبايى‏هاى دنيا و به طور كلى غرايز ما موجب بى‏توجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، هميشه بايد ياد مرگ باشيم; ياد مرگ ارزش دنيا را در نظر انسان كم مى‏كند و او را از فريب‏هاى شيطانى و زرق و برق‏هاى دنيا محفوظ نگه مى‏دارد.حضرت مى‏فرمايند: «واجعل الموت نصب عينك‏» ; هميشه به ياد مرگ باش، طورى كه هميشه مرگ جلو چشمت‏باشد.بينش ما نسبت‏به دنيا بايد به گونه‏اى باشد كه توجه بيش‏ترى به مرگ و عالم‏آخرت داشته‏باشيم. ما تنها در صورتى مى‏توانيم خود را از چنگال دنيا نجات دهيم كه آرزوهايمان را نسبت‏به آينده كم كنيم و به فكر لذت‏هاى دنيايى نباشيم; تنها به فكر رفع نياز امروزمان آن هم از راه مشروع باشيم وبراى فردايمان كه نمى‏دانيم زنده هستيم يا نه و نسبت‏به آن تكليفى نداريم، بى‏جهت فكرخودرامشغول نكنيم; زيرا اگر تكليفى نسبت‏به آينده داشته باشيم، مربوطبه‏آخرت‏است‏وآخرت‏ خواهى مساله ديگرى است.حرص به دنيا و ذخيره كردن براى آينده‏اى كه معلوم نيست آن را درك كنيم، موجب مى‏شود كه ما بيش‏تر دنيا زده شويم. انسان بايد با اين گرايش مبارزه كند و سعى نمايد چيزى را براى فردايش نگه ندارد، اگر هم چيزى از زندگى‏اش زياد آمد آن را انفاق كند.البته كسانى هستند كه از اين مقام گذشته‏اند و امروز وفرداى دنيابرايشان تفاوتى نمى‏كند.اما براى كسانى كه در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنيازدگى بايد جزو برنامه‏هاى زندگى آن‏ها باشد; مثلا ما بايد تمرين كنيم كه اگر پولى از زندگى‏مان زياد آمد براى سال آينده و سال‏هاى‏بعد نگه نداريم، بلكه سعى كنيم آن را در همان سال مصرف كنيم و اگرنيازى نداريم، در راه خدا انفاق نماييم.
البته ممكن است‏براى كسانى كه از مراتب ايمان و معرفت‏بالايى برخوردارند راحت‏تر باشد كه مايحتاج سال خود را يك جا تهيه و ذخيره نمايند.حضرت سلمان‏ رضى الله عنه جزو اين دسته از افراد بود و امروز و فرداى دنيا برايش تفاوتى نمى‏كرد . اين غير از حرص بر دنياست; چون ايمانى كه سلمان‏رضى الله عنه داشت ‏با ايمان ما قابل مقايسه نيست و اصلا شايد انگيزه‏هاى الهى برترى از اين كار داشته است.ولى ما كه مى‏خواهيم تمرين نماييم تا به دنيا دلبستگى پيدا نكنيم، بهتر است كه به فكر ذخيره براى آينده نباشيم و اين روحيه را از خود دور كنيم.به عكس، ما بايد اين روحيه را در خودمان تقويت كنيم كه اگر چيزى از زندگى‏مان زياد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماييم.بر خلاف نظر بعضى‏ها كه فكر مى‏كنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بين رفتن مال و سرمايه مى‏شود و فقط آنچه ذخيره شود حفظ مى‏گردد، حضرت مى‏فرمايند: آنچه در دنيا بماند براى تو نفعى ندارد، بلكه مال تو چيزى است كه براى آخرت خود ذخيره مى‏كنى: «و لاتدخر شيئا لغد واعلم ان لك ما قدمت و عليك ما اخرت.» اموالى كه انسان ذخيره مى‏كند و آن را بعد از مرگش، در اين جهان باقى مى‏گذارد، نه تنها سودى برايش نخواهد داشت، بلكه اگر آن‏ها از حقوق مردم باشد، گناهش براى او باقى مى‏ماند.
از خداوند عالم مى‏خواهيم ايمان و معرفت ما را كامل و توفيق عمل به دستور اهل‏بيت‏عليهم السلام رابه همه ماعنايت فرمايد.