PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفت و محبت اهل بیت، اصلی‌ترین عامل نجات



خادمه زینب کبری(س)
14-09-2010, 21:36
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/01443812109149324955.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/01443812109149324955.gif)
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/82187169716359948342.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/82187169716359948342.gif)



معرفت و محبت اهل بیت، اصلی‌ترین عامل نجات

آرزویت در دنیا چیست؟

فقیری به حضور امام كاظم (علیه‌السلام) آمد و عرض كرد: "تهیدست هستم مرا از تهی دستی و فقر نجات بده، اگر صد درهم پول داشته باشم، با تجارت و خرید و فروش خود را از فقر و ناداری نجات می‌دهم ".
امام كاظم (علیه‌السلام) با روی خوش و لبخند، به او فرمود:
"من از تو یك سؤال می‌كنم، اگر پاسخ صحیح دادی، ده برابر خواسته تو را به تو خواهم داد".
فقیر عرض كرد: بپرسید.
امام كاظم (علیه‌السلام) فرمود: "اگر بنا باشد تو در دنیا برای خود آرزویی كنی، چه آرزو می‌كنی؟"
فقیر گفت: "آرزو می‌كنم توفیق انجام حقوق برادران دینی بیابم، و برای حفظ دین و برادران دینی، قانون تقیه را رعایت كنم".
امام كاظم (علیه‌السلام) فرمود: چرا دوستی با ما خاندان را، آرزو نمی‌كنی.
او عرض كرد: این صفت در من هست، خدا را برداشتن چنین نعمتی سپاس ‍ می‌گویم، و از درگاهش می‌خواهم، تا خصال نیكی كه ندارم به من بدهد.
امام كاظم (علیه‌السلام) فرمود: پاسخ نیكی دادی، آنگاه دو هزار درهم [كه 20 برابر خواسته او بود] به او داد و فرمود:
این پول را در خرید و فروش "مازور" (1) به كار ببرید زیرا كالای خشك است [و كمتر آسیب پذیر است] (2).
به این ترتیب به او كمك كرد، و او را برای تجارت و كسب و كار تشویق و راهنمایی فرمود.

1-"مازور" [كه در عربی به آن عفص می‌گویند] ماده‌ای است كه از درخت بلوط بدست می‌آید به شكل دانه فندق است این دانه‌ها را برای رنگ كردن و دباغی نمودن پوست حیوانات به كار می‌برند [فرهنگ عمید]
2-انوار الهی، ص 197 و 198


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/82187169716359948342.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/82187169716359948342.gif)

فاطر
13-12-2012, 09:07
از ريان بن شبيب مروى است كه گفت من از مأمون شنيدم كه ميگفت من هميشه اهل بيت (عليهم السلام) را دوست ميداشتم و ليكن نزد هارون اظهار دشمنى آنها را ميگردم تا اينكه نزد او تقرب داشته باشم.

مَا زِلْتُ أُحِبُّ أَهْلَ الْبَيْتِ ع وَ أُظْهِرُ لِلرَّشِيدِ بُغْضَهُمْ تَقَرُّباً إِلَيْه‏



پس چون كه هارون بحج بيت اللَّه رفت من و محمد و قاسم با او بوديم و چون وارد مدينه شد مردم اذن دخول خواسته بر او وارد مى‏شدند و آخر كسى كه اذن دخول خواست موسى بن جعفر (عليه السلام) بود پس چون بر هارون داخل شد هارون را نظر بر وى افتاد و از جاى خود حركت كرده گردن خود را كشيد و چشم خود را بر وى انداخت تا اينكه داخل شد در خانه كه هارون در آن نشسته بود.

چون كه نزديك هارون رسيد هرون بدو زانو نشست و دست در گردن وى كرد و روى خود را باو كرد و گفت چگونه است حال تو و چگونه است حال عيال تو و چگونه است حال عيال پدر تو چه ميكنيد حال شما چيست على الاتصال اينها را سؤال ميكرد و ابو الحسن مى‏فرمود خوبست خوبست پس چون برخاست هارون خواست برخيزد و حضرت أبو الحسن سوگند باو داد و با او معانقه كرد و او را نشانيد و تحنيت با او گفته و او را وداع كرد.

فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ‏ الرَّشِيدُ تَحَرَّكَ وَ مَدَّ بَصَرَهُ وَ عُنُقَهُ إِلَيْهِ حَتَّى دَخَلَ الْبَيْتَ الَّذِي كَانَ فِيهِ فَلَمَّا قَرُبَ جَثَى‏ الرَّشِيدُ عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ عَانَقَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَنْتَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ كَيْفَ عِيَالُكَ وَ عِيَالُ أَبِيكَ كَيْفَ أَنْتُمْ مَا حَالُكُمْ فَمَا زَالَ يَسْأَلُهُ هَذَا وَ أَبُو الْحَسَنِ يَقُولُ خَيْرٌ خَيْرٌ فَلَمَّا قَامَ أَرَادَ الرَّشِيدُ أَنْ يَنْهَضَ فَأَقْسَمَ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ فَأَقْعَدَهُ‏ وَ عَانَقَهُ وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ وَدَّعَه‏



مأمون گفت كه جرأت من نزد پدرم از ساير برادران زيادتر بود پس چون حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) بيرون رفت من بپدرم امير المؤمنين گفتم كه من هر چه ملاحظه كردم تو رفتارى كه با اين مرد كردى من نديدم چنان كنى با احدى از مهاجرين و انصار و و بنى هاشم اين مرد را حسب و نسب چيست گفت اى پسرك من اين وارث علم پيغمبران بود اين موسى بن جعفر بن محمد (عليه السلام) بود و اگر علم صحيح بخواهى نزد اين مرد يافت مى‏شود مأمون گفت در آن هنگام محبت اهل بيت در قلب من جاى گرفت.

قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كُنْتُ أَجْرَى وُلْدِ أَبِي عَلَيْهِ فَلَمَّا خَرَجَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قُلْتُ لِأَبِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ رَأَيْتُكَ عَمِلْتَ بِهَذَا الرَّجُلِ شَيْئاً مَا رَأَيْتُكَ فَعَلْتَهُ بِأَحَدٍ مِنْ أَبْنَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا بِبَنِي هَاشِمٍ فَمَنْ هَذَا الرَّجُلُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ هَذَا وَارِثُ عِلْمِ النَّبِيِّينَ هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَ هَذَا قَالَ الْمَأْمُونُ فَحِينَئِذٍ انْغَرَسَ فِي قَلْبِي مَحَبَّتُهُمْ.





عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 93

مولاتی یا فاطمه الزهرا(س)
13-12-2012, 14:40
عیاشی‌ در تفسیر خود روایت‌ می‌کند از بُرَیْد بن‌ معاویة‌ عِجْلی‌، که‌ او گفت‌:

من‌ در محضر حضرت‌ أبوجعفر امام باقر علیه السلام‌ بودم‌ که‌ مردی‌ از خراسان‌ با پای‌ پیاده‌ آمده‌ بود. بر آنحضرت‌ وارد شد و دو پای‌ خود را نشان‌ داد که‌ از تعب‌ و رنج‌ سفر شکافته‌ شده‌ و شقاق‌هائی‌ در آنها به‌ وجود آمده‌ بود.
آن‌ مرد گفت‌:
سوگند به‌ خدا که‌ مرا از آنجائی‌ که‌ آمده‌ام‌ تا بدینجا نیاورده‌ است‌ مگر محبت‌ شما اهل‌ بیت‌. حضرت‌ فرمودند:
وَاللَهِ لَوْ أَحَبنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ اللَهُ مَعَنَا؛ وَ هَلِ الدینُ إلا الْحُب؟؛
سوگند به‌ خداوند که‌ اگر هر آینه‌ سنگی‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد خداوند آن‌ سنگ‌ را با ما محشور می‌کند و آیا مگر دین‌ غیر از محبت‌ و دوستی‌ چیز دیگری‌ است‌؟»
(سفینة البحار ج۱ ص۲۰۱).





http://www.roozgozar.com/piczibasazi/zibasaz/02/www.roozgozar.com-051.gif