فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
25-09-2010, 20:58
http://www.ravyan.com/fa/images/stories/ravayat-qalam/shohada/sh-m-radanipour1.jpg
شهید حجت الاسلام مصطفی ردانیپور
تولد: اول فروردین ۱۳۳۷ اصفهان
شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ حاج عمران
مسؤلیت: فرمانده قرارگاه فتح، قبل از شهادت تك تیرانداز
طلبه بود، مبلغ، نوحه خوان، فرمانده، بسیجی، چند روزی هم همسر.
همه اینها را که کنار هم میگذاری میبینی ردانی پور با آنهایی که اسمشان را در جنگ زیاد شنیده ای فرق هایی دارد. شاید همین تفاوتها او را از پشت نیمکت مدرسه به شاگردی کفاش محل، از هنرستان کشاورزی اصفهان به حوزه علمیه ی قم و از تبلیغ در کردستان به جبهههای جنوب کشاند.
مصطفی ردانی پور فرماندهی است که کمتر نام او را شنیدهای. شاید چون کمتر فرماندهی کرد. روز ۱۵ مرداد ۶۲ در عملیات والفجر ۲ درست بعد از اینکه فرماندهی را کنار گذاشت روی ارتفاعات
حاج عمران... تنها جنگید... تنها شهید شد و تنها ماند، همان طور که خودش خواسته بود.
او بعداز۲۴ سال هنوز بر نگشته است.اوایل انقلاب بود. رفته بود کردستان برای تبلیغ مبارزه با کشت خشخاش. آن جا با بچههای اصفهان یک گروه ضربت راه انداخته بود. چند تا روستا را پاک سازی کرده بودند. مزرعههای خشخاش را شخم زده بودند. خیلیها چشم دیدنش را نداشتند. "همان جایی که هستید بایستید» مصطفی نگاهی به راننده انداخت و گفت:"بشین سرجات و هر طوری شد تکون نخور.» فوری پیاده شد. عمامهاش را از سرش برداشت؛ بالا گرفت و داد زد:"عمامه من، کفن
منه، اول باید از رو جنازه من رد شید."
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/2_defaa.jpg
شهید حجت الاسلام مصطفی ردانیپور
تولد: اول فروردین ۱۳۳۷ اصفهان
شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ حاج عمران
مسؤلیت: فرمانده قرارگاه فتح، قبل از شهادت تك تیرانداز
طلبه بود، مبلغ، نوحه خوان، فرمانده، بسیجی، چند روزی هم همسر.
همه اینها را که کنار هم میگذاری میبینی ردانی پور با آنهایی که اسمشان را در جنگ زیاد شنیده ای فرق هایی دارد. شاید همین تفاوتها او را از پشت نیمکت مدرسه به شاگردی کفاش محل، از هنرستان کشاورزی اصفهان به حوزه علمیه ی قم و از تبلیغ در کردستان به جبهههای جنوب کشاند.
مصطفی ردانی پور فرماندهی است که کمتر نام او را شنیدهای. شاید چون کمتر فرماندهی کرد. روز ۱۵ مرداد ۶۲ در عملیات والفجر ۲ درست بعد از اینکه فرماندهی را کنار گذاشت روی ارتفاعات
حاج عمران... تنها جنگید... تنها شهید شد و تنها ماند، همان طور که خودش خواسته بود.
او بعداز۲۴ سال هنوز بر نگشته است.اوایل انقلاب بود. رفته بود کردستان برای تبلیغ مبارزه با کشت خشخاش. آن جا با بچههای اصفهان یک گروه ضربت راه انداخته بود. چند تا روستا را پاک سازی کرده بودند. مزرعههای خشخاش را شخم زده بودند. خیلیها چشم دیدنش را نداشتند. "همان جایی که هستید بایستید» مصطفی نگاهی به راننده انداخت و گفت:"بشین سرجات و هر طوری شد تکون نخور.» فوری پیاده شد. عمامهاش را از سرش برداشت؛ بالا گرفت و داد زد:"عمامه من، کفن
منه، اول باید از رو جنازه من رد شید."
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/2_defaa.jpg