توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مراقب حاضرجوابي بچه ها باشيد((طنزكودكانه )) شما هم بنويسيد
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
03-10-2010, 02:59
http://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695051hhy5jyqwtt.gifhttp://shiaupload.ir/images/a7hhbszfq4rlpsvz81.gifhttp://shiaupload.ir/images/a7hhbszfq4rlpsvz81.gifhttp://shiaupload.ir/images/a7hhbszfq4rlpsvz81.gifhttp://shiaupload.ir/images/a7hhbszfq4rlpsvz81.gif
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد
زيرا با وجود اينکه پستاندار عظيمالجثهاى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد.
اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/481/481876qojaq5ujfk.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/481/481876qojaq5ujfk.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/481/481876qojaq5ujfk.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/481/481876qojaq5ujfk.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
03-10-2010, 03:02
http://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gif
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچهها را تشويق ميکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره.
يا اون مهرداده، الان وکيله.
يکى از بچهها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده.
http://shiaupload.ir/images/sxtmsym5tnzksaft5r.gifhttp://shiaupload.ir/images/sxtmsym5tnzksaft5r.gifhttp://shiaupload.ir/images/sxtmsym5tnzksaft5r.gifhttp://shiaupload.ir/images/sxtmsym5tnzksaft5r.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
03-10-2010, 03:05
http://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695050g3sb2a8720.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695050g3sb2a8720.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695050g3sb2a8720.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695050g3sb2a8720.gifhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/695/695050g3sb2a8720.gif
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند.
سر ميز يک سبد سيب بود
که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خدا ناظر شماست.
در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود.
يکى از بچهها رويش نوشت:
هر چند تا مىخواهيد برداريد! خدا مواظب سيبهاست
http://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gifhttp://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gifhttp://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gifhttp://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
01-11-2010, 21:39
http://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gifhttp://shiaupload.ir/images/8xrxzagc4ucum4fepy.gif
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوي، يکى از موهايم سفيد مىشود
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت:
حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
http://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gifhttp://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gifhttp://shiaupload.ir/images/q0v02stt5b4f45g7hf5.gif
اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
02-11-2010, 13:08
یه روزی یه دختر کوچولو رفت در خونه همسایه رو زد و به دختر همسایه ( که همیشه اذیتش میکرد و باهاش بازی نمیکرد) گفت: بیا باهم بازی کنیم.
و اون دختر همسایه بازم براش ناز کرد و گفت نه. نمیام.
دختر کوچولو رفت پیش مادرش و گفت: مامان. مامان. دختر همسایه نمیاد باهام بازی کنه. حالا چیکار کنم؟
مامانش هم که خیلی عصبانی شده بود، گفت: خب برو بهش بگو « به جهنم ».!!
دختر کوچولو هم رفت در خونه همساه رو زد و به دوستش گفت: میای بازی کنیم؟
دختر همسایه : نه.
دختر کوچولو: «خب به جهنم». .... حالا میای بازی کنی؟؟
و بعد از چند لحضه گریان پیش مادرش اومد و گفت: مامان. مامان. من بهش گفتم به جهنم، ولی بازم نیومد باهام بازی کنه؟!!
طفلی فکرمیکرد این دو کلمه یک فرمولی است برای اینکه اون دختر همسایه بیاد و باهاش بازی کنه!!
نتیجه: بچه ها مثل یک کاغذ پاک و سفید هستند . و ما بزرگتر ها هستیم که اونا رو با کلمات خوب و بد رنگین میکنیم.
خادمه زینب کبری(س)
07-12-2010, 08:20
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/71448825714756436745.gif
پای سیستم بودم....خواهر زاده ام کنار من نشسته بود
از اتاق رفت بیرون وقتی برگشت ...اومد گفت خاله تِل سرم شکست
من هم گفتم خوب چی به بچه بگم ناراحت نشه ....گفتم خاله اشکال نداره...
هنوز یک ثانیه نگذشته بود ....movazeb bash
گفت:bamazeh
چی اشکال نداره! بابام بالاش پول داده ......
من منفجر شدم از خندههههههه
ghash kardanbamazeh
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/71448825714756436745.gif
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.