PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شبهات وهابیت



ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:26
1- مقدمه
تحقیق حاضر بحثى بسیار فشرده در خصوص شبهاتى است که فرقه وهابیت طرح کرده و در ضمن آن به سایر فرقه مسلمین، خصوصاً شیعیان حمله مى کند. لذا در ابتدا لازم است مطالب کوتاهى در خصوص تاریخچه پیدایش فرقه وهابیت و وابستگى فکرى آنان توضیح داده شود.
این فرقه توسط محمدبن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجرى قمرى پایه گذارى گردید و پایگاه آن عربستان بود. با سقوط امپراطورى عثمانى، سرزمین حجاز به تصرف خاندان مسعود در آمد و با پیوند خانواده مسعود و محمدبن عبدالوهاب فرقه وهابیت از پایگاه و حمایت سیاسى قوى برخوردار گردید و به تدریج به نشر افکار و عقاید خویش در سرتاسر جهان اسلام پرداخت که در این میان امتیاز برخوردارى از تولیت حرمینى شریفینى موقیعت بسیار مناسبى براى این تفکر ایجاد نمود. فرقه وهابیت ریشه در تفکر "سلفى" دارد که معتقد به بازگشت به شیوه علماى سلف و بازنگرى در اساس دین و پیراستن آن از بدعتها و مواردى است که بعدها به نام دین بر دین تحمیل شد، و نشان دادن توحید واقعى و اصیل و ناب مى باشد.
تاریخ تفکر سلفى به چند برهه تقسیم مى شود که برهه اول از آن چهره یابى چون مالک ابن انس و سفیان ثورى و برخى دیگر از محدثینى قرون اولیه مى باشد که در ادامه تجسم کامل آن را در شخصیت احمدبن حنبل مى توان یافت که پیشواى تمام وهابیون فعلى مى باشد. ارکان اساسى این تفکر را موارد زیر تشکیل مى دهند:
1- عدم دخالت عقل در نقل و اتکاء به ظواهر آیات در روایت و طرد هر گونه مباحث عقلى و کلامى به عنوان بدعت از جمله نتایج این نحوه تفکر افتاده به دامن "تجسیم" و "تشبیه" بوده است که بر حسب ظاهر بعضى آیات براى خداوند صفات جسمانى تأمل گردیده اند.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:26
2- اخبارگرى و حدیث گرایى افراطى بدین معنى که هر گونه حدیثى را معتبر دانسته و آن را ملاک عمل قرار مى دادند و توجهى به درجه اعتبار احادیث نداشتند.
3- متابعت کامل از شیوه سلف (حماسه و تابعینى) حتى در امور جارى زندگى و ردّ هر گونه مغایرت با آن سیره تحت عنوان بدعت.
این شیوه از تفکر به تدریج با ورود اشاعره به آن و همزمان وارد کردن عناصر عقلانى و کلامى به آن کمى از مسیر اولیه خویش منحرف گردید تا مجدداً در قرن هشتم هجرى قمرى ابن تیمیّه دمشقى مجدداً به احیاء مکتب احمدبن حنبل قیام کرد و به تقویت اساسى آن پرداخت. پس از او شاگردش "ابن تیّم جوزى" ادامه دهنده راه او شد و از آنجا که عقاید ایشان توسط جمع کثیرى از مسلمین قابل تحمّل نبود مجدداً این تفکر در محاِ قرار گرفت تا مجدداً محمدبن عبدالوهاب با تأسیس فرقه وهابى در قرن دوازدهم هجرى قمرى به احیاء آن همت گماشت. لذا تفکر فعلى وهابیت که با پشتوانه سیاسى و نظامى قابلیت طرح مجدد یافته است بیش از همه متکى به آراء و نظرات "ابن تیمیّه" مى باشد. این فرقه به زعم خود به شناسایى بدعتهایى که در دین وارد شده و در اسلام ناب سابقه نداشته، پرداخت و کمر همت براى مبارزه با آنان بسته است. در ادامه بعضى از این موارد که ابتداءً توسط امثال ابن تیمیّه و سپس توسط وهابیون تحت شبهات طرح گردیده عنوان شده و سپس با تکیه بر منابع اسلامى و آیات و روایات و سیره پاسخ داده مى شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:27
2- شفاعت:
طلب شفاعت از غیر خداوند به این نحو که گفته شود اى اولیاء خدا در روز قیامت شفیع من در نزد خدا باشید تا از عذاب الهى در امان باشم، صحیح نیست و فقط باید طلب شفاعت از خود خداوند صورت گیرد و خصوصاً اگر طلب شفاعت از روح مرده اى که به برزخ منتقل شده، صورت پذیرد این عین شرک محسوب خواهد گردید.
پاسخ:
اولا- طلب شفاعت همان "طلب دعا" مى باشد یعنى ما از افراد موجه یا ارواح مقدّسه و یا ملائکه الهى مى خواهیم که براى ما طلب آمرزش و دعا بنماید، و طلب دعا و آمرزش از پیامبر یا صالحان امرى پسندیده است که وهابیون نیز در هنگام زنده بودن فرد آن را جائز مى شمرند.
* نیشابورى در تفسیر خویش در ذیل آیه شریفه "و من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها..." مى گوید: شفاعت به درگاه خداوند همان دعا کردن شخصى مسلمان مى باشد.
* فخررازى در تفسیر آیه شریفه "و یستغفرون للذین آمنوا ربّنا وسعت کل شى رحمةً" مى گوید: این آیه نشان مى دهد که ملائکه انسانهاى گناهکار را شفاعت مى کنند. (تفسیر مفاتیح الجنان) پس اگر ما از فرشتگان چنین تقاضایى بکنیم مرتکب خلافى نگردیده ایم.
* همچنین خداوند به پیامبر مى فرماید: "واستغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات".
* نجارى در صحیح بابى دارد بنام "اذ استشفعوا الى الامام یستسقى لهم لم یردّهم".
ثانیاً- اینکه وهابیون عنوان مى کنند طلب دعا از فرد پس از مرگ او جایز نیست و لذا نمى توان از پیامبر یا ائمه یا سایرین پس از مرگ طلب دعا نمود، نیز نادرست است چرا که براساس آیات و روایات پیامبر و ائمه و شهدا و نظایر آنان با مرگ نمى میرند و بلکه زنده مى باشند.
* "و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه اموات بل هم احیاء عند ربهم یرزقون".
* على (ع) پس از تفسیل پیامبر (ص) خطاب به ایشان فرمود:
"بابى انت و امّى اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک"، (نهج البلاغه- خطبه 235)
* ابوبکر نیز پس از وفات پیامبر، خطاب به جسد مطهر ایشان گفت:
"بابى انت و امّى طبت حیّاً و میّتاً واذکرنا عند ربکً" (السیرة الجبیه- 3/392)
ثالثاً- آنچه شرک محسوب مى شود و توجیه عبادى و توحید افعالى را مخدوش مى سازد آن است که ما وقتى طلب شفاعت از غیر خدا مى کنیم او را قادر بالاستقلال بدانیم و به جاى خداوند او را قرار دهیم و حال آنکه چنین نیست و ما تنها آنان را به واسطه آبرویى که در نظر خداوند دارند واسطه بین خود و معبود قرار مى دهیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:28
* "والذین لایدعون مع اله الهاً آخر..." (سوره شریفه فرقان- آیه 68)
آیه اشاره دارد که اگر با خدا و هم عرض او دیگرى را بخوانید مشرک گشته اید.
* "و یعبدون من دون اله ما لایفرّهم و لاینفعهم و یقولون هولاء شفعاءنا عنداله" (سوره شریفه یونس- آیه 18)
باز ملاحظه مى گردد که بحث "عبادت غیر خدا" مطرح مى باشد و ملاک شرک عبادت غیر او مى باشد.
* "و اذ تخلق من الطینى کهیة الطیر باذنى نتنفخ فیها فتکون طیراً باذنى..." (سوره شریفه مائده- آیه 110)
در این آیه شریفه نیز دیده مى شود که اگر حضرت عیسى (ع) و یا سایر اولیاء الهى قدرتى دارند همه "باذن اللّه" مى باشد و هیچ کس از خود مستقلا قدرتى ندارد، لذا اگر ما با این دیدگاه از اولیاء الهى طلب دعا و شفاعت نمائیم مشکلى ایجاد نخواهد گردید.
3- توسل:
در زمینه توسل به ارواح طیّبه و طلب دعا از آنان به درگاه الهى نیز مشابه مسئله شفاعت وهابیون معتقد به شرک و بدعت مى باشند.
پاسخ:
اولا- پاسخى که در جواب شبه قبلى بیان شد در اینجا صادِ است که به چند مصداِ دیگر اشاره مى شود:
* "و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک ناستغفرواللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توان رحیماً"،
(سوره شریفه نساء- آیه 64)
* مرویست عثمان بن ضیف از پیامبر (ص) که به مرد نابینا که طلب دعا از ایشان نموده بود فرمود:
وضو گرفته دو رکعت نماز بخوان و سپس بگو: "اللهم انى اسالک واتوجه الیک بنبیک نبى الرحمة. یا محمد انى اتوجه بک الى ربى فى حاجتى للتغنى. اللهم ثفعه لى".
این حدیث که در سنتى ابن ماجه، صحیح ترندى، مسنداحمد، مستدرک حاکم و مسانید دیگر ذکر گردیده است، نشان مى دهد که وقتى ما از پیامبر سؤالى مى کنیم به خاطر نزدیک تر بودن او به خداوند است و همچنین دیده مى شود که مستقیماً مى توان خطاب به پیامبر نیز از او طلب دعا نمود.
ثانیاً- مشروعیت توسل نه تنها در نزد علماى شیعه، بلکه در نظر علماى اهل سنت نیز معتبر مى باشد.
* قاضى عیاض روایت کرده که ابوجعفرمنصور در مسجد پیامبر (ص) با مالک بن انس روبرو شد و از او پرسید آیا رو به قبله نموده و دعا کنیم یا رو به سوى پیامبر گردانم مالک جواب داد: چرا رخسار خود را از پیامبر برمى گردانى در حالى که او وسیله تو و پدرت آدم تا روز قیامت است، رو به جانب قبر نموده و او را شفیع خود قرار ده تا نزد خداوند شفاعتت کند. (الغدیر 5/135)
* این اشعار منسوب است به محمّدبن ادریس شافعى:
آل النبى ذریعتى***و هم الیه وسیلتى
ارجوا بهم اعطى غداً***بیهدى الیمنى صحیفتى
(کشف الارتیاب 318)
* عمر به عباس عموى پیامبر متوسل مى شد تا او را استسقاء نماید. (الغدیر 5/144)

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:28
ثالثاً- سیره عملى علماى اهل سنّت نیز مطلب فوِ را تأکید مى کند:
* خطیب بغدادى در تاریخ خود مى گوید: در سمت غرب بالاى شهر، مقابر قریش است که در آن موسى بن جعفر (ع) و جمعى دیگر مدفون مى باشند. پس با واسطه از ابوعلى خلال شیخ حنابله نقل مى کند:
"ما همّنى امر فقصدت قبر موسى بن جعفر فتوسلت به الّا نهل اله تعالى لى ما احب" (تاریخ بغداد 1/120)
ملاحظه مى شود که شیخ حنابله از قبر امام هفتم شیعیان تقاضا کرده و به ایشان متوسل مى شده است.‏
‏* همچنین خطیب در تاریخ خود از شافعى نقل مى کند: "من به مزار ابوضیفه تبرّک جسته و همه روزه آن را زیارت مى کنم و چون مرا حاجتى رسد دو رکعت نماز گزارده و در کنار قبر او آمده و از خداوند حاجتم را مى خواهم که هنوز دور نشده روا مى شود. (تاریخ بغداد 1/123)

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:29
4- تبرّک:
وهابیون مى گویند: تبرّک جستنى به آثار و یا وسائل پیامبر و یا اولیاء الهى حرام و بدعت مى باشد و لذا مجاز نمى باشد، اگرچه در مورد پیامبر حالت حیات ایشان را استثنا نموده اند، زیرا که ادله بسیارى وجود دارد که در هنگام حیات ایشان به زیادى آب وضو، تار سو، آب دهان و موارد دیگر تبرّک جسته و به عنوان شفا آنها را استفاده مى کرده اند.
پاسخ:
اولا- تلقى وهابیت از "بدعت" تلقى غلطى است چرا که از نظر آنان هر آنچه که در گذشته سابقه نداشته است قابل ارتکاب در حال نمى باشد و لذا طبق همین اعتقاد بوده که مظاهر تمدن جدید نظیر تلگراف و غیره از طرف سران مذهبى این فرقه بدعت محسوب مى گردید. امّا معنى صحیح بدعت "ادخال ما لیس من الدین فى الدین" مى باشد، یعنى چیزى را که دین در مورد آن اظهارنظر کرده و مردود شمرده آن را بدین اضافه بنماییم امّا در مورد امور مباح که دین در آن مورد نظر خاصى ندارد چنانچه مورد ارتکاب قرار گیرد از مصادیق بدعت نمى تواند شمرده شود.
ثانیاً- در مورد تبرّک دلائل بسیارى وجود دارد که این کار از امور مستحب مى باشد و قطعاً جایز است به شرط اینکه نیت در تبرّک، استمداد از روح بزرگ اولیاء الهى باشد نه اینکه بالاستقلال براى آنها قدرتى قائل شویم و به شرط اینکه با تبرّک به اشیاء مختلف خود آن اشیاء چنانچه بت پرستان مى کنند مدّنظر نباشد.
حال به مواردى که حاکى از جواز تبرّک از نظر شرعى و اسلامى مى باشد اشاره مى کنیم:
* "اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یأت بصیراً" (سوره شریفه یوسف- آیه 91)
مى بینید که پیراهن یوسف (ع) مى تواند چشم یعقوب (ع) را شفا بخشد و تبرّک به آن مجاز مى باشد.
* عبداللّه بن احمدبن حنبل مى گوید: از پدرم درباره مردى که منبر پیامبر خدا را لمس نموده و بوسیده و به آن تبرّک مى جوید و همین کار را با قبر ایشان هم مى کند پرسیدم، وى گفت: اشکالى ندارد. (وناءالوفاء 2/433)
* ابراهیم بن عبدالرحمن بن عبدالقارى روایت مى کند که دیدم عبداللّه بن عمر دست خود را بر منبر پیامبر مى کشد و سپس بر روى خود مى مالد. (طبقات ابن سعد 2/13)
* از داوودبن ابى صالح روایت شده که روزى مروان بن حکم مردى را یافت که جبینى خود را بر قبر پیامبر (ص) نهاده بود. مروان گریبان او را گرفته و پرسید: مى دانى چه مى کنى آن مرد که ابوایوب انصارى بود روى خود را برگردانده پاسخ داد: آرى، ولى من کنار سنگ نیامده بلکه نزد پیامبر خدا آمده ام و شنیدم که آن حضرت مى گفت: بر دین من مگریید آنگاه که شایستگان آن را رهبرى نمایند، بلکه آنگاه بگریید که نااهلان آن را رهبرى مى کنند. (الغدیر 5/149)
ثالثاً- اینکه استدلال گردیده که در حیات پیامبر تبرّک جایز، امّا در ممات ایشان جایز نیست. چه وجهى مى تواند داشته باشد، مگر اینکه العیاذباللّه پس از مرگ پیامبر ما ایشان را فوت شده تلقى کنیم، حال آنکه چنین نیست و حتى پس از موت ایشان نیز بنابر آیات قرآن ایشان زنده مى باشند و مانند زمان حیات منشأ برکات خواهند بود.
رابعاً- خود وهابیون عامل به گفته هاى خویش نیستند از جمله اینکه به نقل از حضرت آیت اللّه جعفرالهادى در مجلس نهارى که ماى بن باز (از رهبران مذهبى وهابیت) نیز حضور داشت، پس از صرف ناهار حاضرین به تبرّک غذاى باقى مانده ماى بن باز پرداختند و مورد نهى و نکوهشى نیز قرار نگرفتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:29
5- زیارت قبر پیامبر (ص) و سایر قبور اولیاء:
ابن تیّمه و وهابیون معتقدند سفر به قصد حتى زیارت مرقد پیامبر (ص) و کلّاً هر زیارتى حرام است و مجاز نمى باشد و احتمالا آن را نوعى تقرب به غیر خدا و از مقوله شرک به حساب مى آورند و ضمناً ابن تیّمه ادعا نموده است کلیه روایات وارده در این موضوع نیز بوده و در صماح و سنن و مسانید ذکر نگردیده است.
پاسخ:
اولا- ظاهراً در ابتداى اسلام پیامبر از زیارت قبور نهى مى کرده، امّا بعداً آن را مجاز شمرده و به آن ترغیب نموده است. البته احتمالا دلیل نهى اولیه آن بوده که قبور آن زمان مربوط به مشرکین و بت پرستان بوده است. از جمله ایشان فرموده اند:
* "زور القبور فانّها تذکرکم الاخره" (سنن ابن ماجه- 1/113)
* "...فزدروها فانّها تزهد فى الدنیا..." (سنن ابن ماجه- 1/114)
* "...فانّه یرِّ القلب و یدمع القینى..." (سنن نسایى- 4/89)
که تمامى اینها حاکى از آن است که زیارت قبور موجب کاهش دلبستگى به دنیا و عبرت آموزى و توجه به آخرت مى شود.
* محمّدابوزهره از معتقدانهاى معاصر مصر در کتابى راجع به ابن تیمیّه در این مورد او را مورد استناد قرار مى دهد و مى گوید: ما مخالف ابن تیمیّه هستیم که تبرّک به زیارت قبر پیامبر را منع کرده، زیرا منظور ما از تبرّک عبادت و تقرّب به خدا به واسطه مکان مشخص نیست بلکه مقصود یادآورى و کسب عبرت و بصیرت است و کدامین مسلمان است که زندگى پیامبر و سیره هدایت و جنگ ما و جهاد آن بزرگوار را دانسته و سپس به مدینه رفته و احساس نکند که در همین مکان پیامبر آمد و کرده و مردم را به راه حق مى خواند و یا اینکه عبرت نگرفته و روحانیت اسلام و عظمت پیامبر را در نیابد. مگر آنکه چنین انسانى از یاد خدا اعراض نموده و کوردل شده باشد. (المللوالنحل 4/58)
* "لایشد الرحال الّا الى ثلاثة مساجد، المسجدالحرام و المسجدالاقصى و مسجدى هذا"
(صحیح مسلم کتاب الحج 2/1014)
ثانیاً- علامه امینى این احادیث خصوصى را جمع آورى نموده که به بعضى آنها اشاره مى گردد:
* "من زار قبرى وجبت له شفاعتى" (بروایت عبداللّه بن عمر)
این حدیث را 41 تن از حفاظ حدیث اهل سنت از جمله ابن خزیم، دارقطنى، سیوطى و ابن عساکر نقل نموده اند.
* "من جاءنى زائراً لاتحمله الّا زیارتى کان حقّاً على ان اکون له شفیعاً یوم القیامة" (بروایت عبدابن عمر)
این حدیث را 16 تن از جمله ابوحامدغزالى، سبکى، سیوطى و سمهودى نقل کرده اند.
* "من حج البیت و لم یزرنى فقد جفانى" (بروایت عبداله بن عمر)
این حدیث را 19 تن از جمله سبکى و سمهودى نقل کرده اند.
* "من زار قبرى کنت له شفیعاً و من مات فى احد الحرمینى بعث اله عزّوجّل فى الامنینى یوم القیامه"
(بروایت عمر)
این حدیث را یازده تن از جمله بیهقى، ابن عساکر، سبکى و سمهودى نقل نموده اند.
* "من زارنى بعد مدتى فکانمّا زارنى فى حیاتى..." (روایت حاطب بن ابى بلتمه)
این حدیث را 13 تن از جمله دارقطنى، بیهقى و ابن عساکر و دیگران بیان نموده اند.
* "من زارنى بالمدینه محتسباً کنت له شفیعاً" (روایت انس بن مالک)
این حدیث را 21 تن از جمله حاکم نیشابورى، ابن عساکر، سبکى و دیگران نقل نموده اند.
ثالثاً- بسیارى از فقهاء اهل سنت نیز نظر ابن تیمیّه در این خصوص را رد نموده اند از جمله:
* "تقى الدین شافعى" که کتابى بنام "شفاء السقام فى زیاده خیر الانام" در ردّ این نظر نگاشته است.
همچنین در باب استحباب زیارت پیامبر، مسئله را اجتماعى دانسته است.
* "عبداللّه بن احمدبن تداله" از فقهاى مشهور حنبلى در کتاب خود المخنى زیارت قبر پیامبر را مستحب دانسته است.
* "نورالدین سمهودى در وناءالوفاء نه تنها زیارت قبر نبى بلکه قصد انجام آن را نیز قرب دانسته است.
* "ابن حجرهیتمى شافعى" کتابى در رد نظر ابن تیمیّه بنام "الجوهر المنظم فى زیارة قبر المکرم" نوشته است.
* "محمّدبن على شوکانى" در نیل الاوطار معتقد است که تمام علماء زیارت قبر نبى (ص) را مستحب مى دانند و حتى بعضى از مالکیه و ظاهریه آن را واجب شمرده اند.
* "فقهاى مذاهب اربقه نیز به استحباب زیارت قبر نبى (ص) فتوا داده اند. (الفقه على المذهب الاربقه 1/505)

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:30
6- گریه بر اموات و اقامه مجلس عزا:
وهابى ها معتقدند گریه بر اموات و اقامه مجلس عزا، بدعت بوده و لذا حرام مى باشد.
پاسخ:
اولّاً- شواهد بسیارى وجود دارد که اولیاء الهى به این کار اقدام نموده اند از جمله:
* پیامبر (ص) هنگام زیارت قبر ما در خود گریست. (سنن بیهقى 4/70)
* پیامبر (ص) پس از فوت پسرش ابراهیم بشدت گریست. عبدالرحمان بن عوف پرسید: تو نیز مى گریى اى رسول خدا حضرت پاسخ داد: "انّ العین تدمع و القلب یحزن و لانقول الا ما یرضى ربّنا و انّا بفراقک یا ابراهیم لمحزونون" (الفصول المهّم)
* پیامبر (ص) بر مرگ یکى از نوادگان خود گریست. سعد به ایشان گفت: این چه حالى است ایشان جواب فرمود: "هذه رحمة جعلها الله فى قلوب عباده و انّا یرحم اللّه فى عباده الرحماًء. (الفصول المهّم)
* احمدبن حنبل مى گوید: وقتى پیامبر از جنگ احد برگشت و دید که زنان در فقدان شوهران مقتول خویش گریه مى کنند فرمود: "لکن حمزة لابواکى له" که زنان چون این سخن شنیدند بر حمزه گریستند. (الفصول المهّم)
* وقتى خبر شهادت جعفر (ع) به پیامبر (ص) رسید، همسرش اسماء بنت عمیس پیش ایشان آمد و پیامبر به او تسلیت گفت. بار دیگر فاطمه در حالى که مى گریست وارد شد و فریاد یا عموجان سر داد و پیامبر (ص) فرمود: بر همچون جعفرى سزاوار است همه بگریند. (الفصول المهّم)
* پس از مرگ پیامبر (ص) حضرت زهرا (س) بر سر قبر پدر مى گریست. (النص و الاجتهاد)
* على (ع) نیز در مرگ فاطمه (س) گریست. (النص و الاجتهاد)‏
‏* وقتى رقیه دختر پیامبر فوت کرد زنان بر او گریستند و عمر کوشید تا با تازیانه آنان را نهى کند.
در این هنگام پیامبر (ص) فرمود: آنان را به حال خود واگذار تا بگریند... (مسنداحمد 1/335)
* همچنین یعقوب پیامبر (ص) در فقدان یوسف (ع) چنان گریست که بینایى خود را از دست داد.
ثانیاً- گریستن و اقامه مراسم عزا و ماتم نه تنها نشانه رحمت و عاطفه مى باشد بلکه گرامیداشت فضائل و کمالات و تجلیل از عظمت و بزرگى است.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:31
7- بزرگداشت مواعید و اقامه جشن:
از نظر وهابیون بزرگداشت مواعید نیز مانند مراسم عزا و ماتم بدعت و غیرمجاز مى باشد.
پاسخ:
اولا- همانگونه که قبلا گفته شد نشانه اى از بدعت در این عمل مشاهده نمى شود و بلکه شواهدى بر آن نیز در تاریخ اسلام موجود مى باشد.
ثانیاً- باز همانطور که گفته شد، این مراسم در جهت تبلیغ فضائل انسانى و ترغیب سایرین به آن و براى تعظیم شعائر الهى است.
"و من یعظم شعائر اله فانها من تقوى القلوب" (سوره شریفه حج- آیه 32)
8- سوگند به غیر خدا:
وهابیون همچنین سوگند به غیر خدا را یا شرک و حرام مى شمرند.
پاسخ:
اوّلا- همانطور که گفته شد اگر سوگند به غیر خدا، با این نیت باشد که غیر خدا قادر بالاستقلال است شرک مى باشد و گرنه حرام نمى باشد.
ثانیاً- در مواضع مختلف در قرآن و روایات نمونه هاى سوگند به غیر خدا مشاهده مى شود که بهترین نمونه آن آیات فراوانى است که به شمس، قمر، نجم و...توسط خود حضرت حق قسم خورده شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
04-10-2009, 01:31
9- نتیجه گیرى:
نتیجه نهایى این تحقیق آن است که وهابیون با درک نادرست از مفهوم بدعت و شرک سایر فرقه مسلمین را مطرود دانسته و اعمال آنها را تخطئه مى کنند و حال آنکه خود به اعمالى روى آورده اند که مورد آن کامل بدعت محسوب شده و تخلف از سیره قطعى پیامبر (ص) و اولیاء الهى مى باشد و همانطور که در طول تاریخ نیز نشان داده شده، اگر نبود پشتوانه سیاسى این فرقه، این تفکرات در میان جوامع اسلامى هیچگونه جایگاهى نداشتند.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:43
جنايات وهابيان (http://aarezoha.blogfa.com/post-360.aspx)

1 جنايات وهابيان در كربلا و نجف و ساير بلاد عراق


در سالروز عيد غدير در هيجدهم ذيحجه سال 1216 هجري قمري امير سعود بن عبد العزيز وهابي با سپاهي متشكل از بيست هزار مرد جنگي به شهر كربلا حمله ور شد.
كربلا در اين ايام در نهايت شهرت و عظمت بود و زائرين ايراني و ترك و عرب بدان روي مي آوردند.
«سعود» پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گرديد و كشتار سختي از مدافعين و ساكنين و زنان و كودكان آن نمود و برخي عدد كشته شدگان را يكصد و پنجاه هزار تن!
نوشته اند و مي گويند جوي خون در كوچه هاي كربلا به راه افتاد و جالي اين كه اسم اين كار را «جهاد في سبيل الله» و مبارزه بار نشر توحيد مي گذارند!


پس وهابي ها حرم مطهر حسين بن علي عليه السلام فرزند حضرت زهرا دختر پيامبر را ويران نموده و ضريح مبارك آن حضرت را از جاي خود كندند و … حبيب بن مظاهر را سوزاندند و تمام ذخائر و نفائس حرم حسيني را چپاول كرده و اسبانشان را در صحن حرم مطهر بستند و در حرم شريف قهوه دم كردند و آن چنان در حرم مطهر،فساد و ويراني بار آوردند كه فاجعه كربلا و حادثه روز حره و كردارهاي بني اميه و متوكل عباسي تكرار شد.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:44
كربلا پس از اين حادثه به وضعي درآمد كه شعرا براي آن مرثيه مي گفتند.وهابيها در مدت متجاوز از دوازده سال،گاه و ناگاه به شهر كربلا و اطراف و همين طور به شهر نجف حمله مي كردند و غارت و كشتار مي نمودند.
وقايع كربلا را بسياري از مورخان شرق و غرب و حتي مورخان سعودي نوشته اند.مي توانيد به كتابهاي تاريخ المملكه العربيه السعوديه،عنوان المجد في تاريخ نجد،تاريخ العربيه السعوديه نوشته دانشمند مشرق«ناسي ليف»و مفتاح الكرامه سيد جواد عاملي و كتب ديگري مراجع فرماييد.
- در نهم ماه صفر در سال 1221 شبانگاه قبل از صبح،وهابيان به نجف حمله كردند و اهالي نجف را غافلگير نمودند حتي برخي از وهابيان از ديوار سور نجف بالا آمدند و نزديك بود شهر نجف را متصرف شوند و حرم شريف اميرالمؤمنين علي عليه السلام را تخريب نمايند كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام كرامات آشكار شد و معجزات روشن ظاهر گشت و از سپاهيان وهابي بسياري كشته شدند و نااميد برگشتد.
در جمادي الثاني سال 1222 وهابيان به بيست هزار جنگجو – بلكه بيشتر- شبانه به نجف حمله كردند ولي با مقاومت مردم روبرو شدند و به شهر حله حمله كردند و سپس به كربلا حمله نمودند و اين شهر را در روز روشن محاصره كردند.اهالي كربلا پشت دروازه شهر مقاومت كردند كشته ها دادند و از دشمن نيز بكشتند و سرانجام وهابيان بازگشتند و در عراق فساد و تباهي راه انداختند.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:44
در شعبان و رمضان 1225 وهابيان غزه،كه توانايي حمله به شهرهاي نجف و كربلا را نداشتند،اطراف نجف اشرف و كربلا را احاطه كرده و راه ها را بستند و در امتداد دو فرسنگ يا بيشتر از كوفه تا كربلا زائرين را محاصره كرده بودند و زائرين امام حسين و اميرالمومنين علي عليه السلام را كه از زيارت نميه شعبان به وطن هاي خود باز مي گشتند اموالشان را غارت نموده و به قتل مي رساندند.

در سالهاي 1345 و 1346 نيز بارها وهابيان به نواحي مختلف عراق حمله برده و قتل و غارت مي كردندو گوسفندان و احشامشان را مي گرفت و خودشان را هم كشتار مي كردند.سرانجام كار به جايي كشيد كه عراقي ها به دولت انگليس شكايت كرده و گفتند يا شما جلوي وهابيها را بگيريد و يا ما خود شخصا از خويشتن دفاع كنيم كه در پايان هواپيماي لشكر عراق وهابيان را عقب راند.

در روز عاشوراي 1425 هجري قمري وهابيان با نام گروه القاعده با انفجارهاي متعدد در كربلاي معلي ما بين صفوف عزاداران حسيني فاجعه كربلا را تكرار نمودند كه باعث به شهادت رسيدن تعداد زيادي از عزاداران اعم از مرد و زن و بچه شد.

در روز 25 رجب 1426 هجري قمري مصادف با شهادت امام موسي كاظم عليه السلام وهابيان با نام گروه القاعده با پخش غداهاي مسمون و ايجاد ترس و رعب و انفجارات متعدد در كاظمين ما بين صفوف عزاداران امام موسي كاظم جنايت ديگري را مرتكب شدند كه باعث به شهادت رسيدن حدود 1500 نفر اعم ا ز مرد و زن و بچه شد.

پس از اشغال عراق توسط امريكا و متحدانش،وهابيان از اين فرصت ايجاد شده توسط اربابانشان استفاده كردند و براي اقامه اعتقادات شومشان و ضربه زدن به اسلام و ايجاد تفرقه بين مسليمن بارها و بارها مردم مظلوم عراق اعم از شيعه و سني ما عرب و كرد،زن و مرد،بزرگ و كوچك،پير و جوان را هدف اقدامات تروريستي خود قرار داده اند و آنها را به خاك و خون كشيده اند به حدي كه قلم از ذكر آنها ناتوان و شرمسار است.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:46
2-جنايات وهابيت در طائف
در ذيعقده سال 1217 هجري قمري پس از جنگهاي متعددي كه بين اهالي طائف و سپاه وهابيان جنايتكار رخ داد سرانجام اهالي طائف تسليم شده و درخواست عفو و امان نمودند ولي وهابيان خيانتكار پس از ورود به قلعه طائف با هر كسي كه مصادف مي شدند به قتل مي رساندند و زمين قلعه را با خون مردان،زنان و كودكان رنگين كردند.وهابيان حتي به كودكاني كه در گهواره آرميده بودند و اطفال شيرخواري كه در آغوش مادرانشان بودند رحم نكردند و همه را سر بريدند و به خاك و خون كشيدند و گروهي ا زمردم را كه از شهر خارج شده و فرار كرده بودند دنبال كردند و كشتند.پيكر چاك چاك آن بينوايان را طعمه جانوران نموده،آنچه مال و ثروت يافتند به يغما بردند و مجددا سه روز بعد وهابيها براي افرادي كه در داخل خانه ها مخفي شده بودند امان نامه فرستادند و اين بار نيز وهابيها خيانت كرده و اين افراد بيجاره را كه اكثريت آنها را زنان و كودكان تشكيل مي دادند لخت كرده و به مدت 12 روز بدون آب و نان بر فراز تپه اي محاصره نمودند،گاهي با چوب و چماق آنها را مي زدند و گاهي سنگ جاف به سوي آنها پرتاب مي كردند و سرانجام پس از 12 روز سلحشوران دلاور اهل طائف كه تا آخرين نفس سنگر خود را ترك نكرده بودند، و ديگر اندوخته غذايي و رزمي نداشتند به وعده هاي مزدورانه وهابيهاي بي ايمان اعتماد كرده و با دست خالي از سنگرهاي خود بيرون آمدند و هابيها اينها را نيز بر فراز تپه قرار دادند و همگي را از دم شمشير گذراندند و مدت 16 روز پيكرهايشان بر فراز تپه طعمه درندگان و پرندگان بود.
پس از اين قتل عام ها،وهابي ها در جستجوي خانه به خانه آنچه از مال و منال يافتند غارت و سرقت نمودند و به دنبال به دست آوري اموال تمام خانه هاي شهر و حتي توالت ها را كندند و كتابهاي خطي نفيس و ديگر از قبيل قرآن كريم،كتب تفسير،حديث و ديگر علوم قرآني و اسلامي همگي در زير پاي چكمه پوشان وهابي لگدمال شد،جلدهاي چرمي گران قيمت كه توسط هنرمندان اسلامي براي مصاحف شريفه تهيه شده بود در طول قرون و اعصار همانند مردمك ديدگانشان از آنها محافظت مي كردند تبديل به كفش و چاروق گرديد.
وهابيها چون ا ز قتل عام مردم طائف و تقسيم غنائم جنگي فارغ شدند،براساس عقايد پوچ و باطلشان تمامي گنبد و بارگاهها و قبور متبركه و مراقد مطهره و مساجد و مدارس ديني را ويران نموده و با خاك يكسان نمودند و حتي قبر شريف بسياري از صحابه و علما را نبش نموده و بي حرمتي نمودند.
مجددا وهابيان در سال 1343 هجري قمري طائف را محاصره كردند و به زور وارد طائف شدند و مردم را اعم از مرد و زن و اطفال از دم تيغ گذراندند و رقم كشته شدگان
كه در ميان آنها علما و صلحا كم نبودند نزديك دو هزار نفر بود.آنها اموال مردم را غارت كردند و چنان كارهاي زشت مرتكب شدند كه از شنيدن آنها مو بر بدن انسان راست و دل هر انساني كباب مي شود.چنانكه شافعي ها و برخي پرده داران و خدمتگزاران كعبه مكرمه كه براي ييلاق به طائف آمده بودند ديده مي شدند.طبق متون به دست آمده وهابيان آن چنان جناياتي مرتكب شدند كه زبان از بيان و قلم از جريان شرم دارد.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:49
جنايات وهابيون در سوريه
در سال 1225 هجري قمري وهابيان به شام(سوريه فعلي)يورش بردند و دارائي همه مردم را تاراج كردند و غلات را سوزاندند و مردمان بي گناه را كشتند و زنان را اسير كردند و كودكان را به قتل رساندند و خانه ها را ويران ساختند و فساد و آشوب به راه انداختند.
جنايات وهابيان در اردن
در سال 1343 جمعي از وابيها ناگهان به اردن حمله بردند و به مردم بي اطلاع و بي خبر«ام العمد» و همسايه آن هجوم آوردند و مردان و زنان بي گناه را كشتند و غارت كردند ولي طولي نكشيد كه با رانده شدن برخي و اسارت برخي ديگر عقب نشستند پس اسيران وهابي به فرمان انگليس آزاد شدند و به پناهگاههايشان رسانده شدند.
مجددا در سال 1346 وهابيان با سپاهي متشكل از سي هزار نفر به اردن حمله كرده و قتل و غارت و خونريزي به راه انداختند.
جنايات وهابيان در يمن:
در سال 1341 وهابيان با حجاج يمني كه خلع سلاح بودند و هيچ گونه وسيله دفاعي با خود نداشتند رو برو شدند.آنان ابتدا با حجاج همراه شدند و به ايشان امان دادند ولي بعدا نيرنگ به كار بردند و وقتي كه به دامنه كوه رسيدند وهابيان در قسمت بالا و پهناي كوه قرار گرفتند و حجاج يمني در پايين كوه قرار گرفتند سپس وهابيان دهانه توپ ها را به سوي حجاج يمني گرفته و همه را به گلوله بستند و تمامي حجاج يمني را كه هزار نفر بودند كشتند به جز دو مرد كه فرار كردند و جريان كشتار وحشيانه حجاج يمني را به دست وهابيان به اطلاع مردم رساندند.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:50
جنايت وهابيان در حج و تعطيلي حج
در سال 1219 به سبب فتنه و آشوبهايي كه وهابيان در مسير حجاج و عرفات ايجاد كرده بودند و محاصره مكه توسط وهابيان حتي يك تن از حجاج نتوانستند به زيارت كعبه بيايند.
در سال 1220 هجرق قمري كه وهابيها بر مكه تسلط پيدا كرده بودند عراقي ها از حج و زيارت خانه خدا ممنوع شدد.
در سال 1221 نماينده وهابي ها نزد سرپرست حجاج شامي آمده و گفت:به شرط عدم همراه داشتن محمل اجازه ورود به مكه و انجام حج را خواهيد داشت و در نتيجه حاجيان شامي از همان محل به شام برگشتند و آن سال حج را برگزار نكردند.
در سال 1221 محمل مصري ها به دست سعود حاكم وهابي ها آتش زده شد و پس از پايان برنامه حج كسي از طرف سعود ندا در داد كه سال ديگر كسي كه ريش بتراشد نبايد به حج بيايد و ضمنا اين آيه قرآن را خواند «يا أيها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا السمجد الحرام بعد عامهم هذا» ترجمه: اي مؤمنان بدانيد كه مشركان پليدند پس از اين سال ديگر به مسجد الحرام نزديك نشوند.و از همين سال كاروان حج شامي ها و مصري ها و به طور كلي غير از وهابيان به اتهام شرك از اقامه حج و زيارت خانه خدا ممنوع شدند.
بنابراين كاروان حجاج عراقي از سال 1220 و كاروان حجاج شامي از سال 1221 و كاروان مصر از سال 1222 قطع گرديد.بدين ترتيب برنامه حج از عراق چهار سال،از شام سه سال و از مصر دو سال قطع شد تا اينكه در سال 1224 هجري قمري نخستين دولت سعودي و وهابي سرنگون شد و مدينه منوره و مكه معظمه از آلودگيهاي وهابيان پاك شد و حج آزاد گشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:51
به واسطه حمايت هاي انگليس مجددا با تشكيل دومين دولت سعودي و تسلط مجدد وهابي ها بر مدينه منوره و مكه معظمه در سال 1924.م محدوديت هايي براي حجاج ايجاد شد.
در سال 1341 وهابيان با حجاج يمني كه خلع سلاح بودند روبرو شدند و به آنان امان دادند ولي بعدا خيانت كرده و وقتي كه به كوه رسيدند از كوه بالا رفته و دهانه توپ ها را به سوي حجاج يمني گرفته و تمامي حجاج را كه هزار نفر بودند كشتند.
در سال 1343 هجري قمري به دليل جنگ ميان وهابيان و اهالي مكه و جده در اين
سال نير برنامه حج كاملا تعطيل گشت.
6 ذي الحجه – در سال 1344وهابيان به دليل حرام دانستن برخي اعمال حجاج مصري در مني،مصريان را به سنگ بسته و عده اي از حجاج مصري را كشتند.
در سال 1407 وهابيان به حجاج ايراني و سوريه اي و لبناني،در ايام حج و در مكه – حرم امن الهي- به جرم سر دادن فرياد برائت از مشركين و كفار حمله كردند و كشتار فجيعي از حاجيان در حال احرام و در حرم امن الهي كردند و مكهاين حرم امن الهي را بر شور اربابان انگليسي و امريكايي خود ناامن نمودند و ايرانيان را عزادار و قلب مسلمانان آزاده جهان را جريحه دار نمودند و ايرانيان را به مدت 3 سال از به جا آوردن اعمال حج محروم نمودند.
وهابيان را در تعطيلي حج و كشتار حجاج نبايد سرزنش كرد چرا كه آنان فقط به قولي كه محمد بن عبد الوهاب به … و انگليسي ها در مانع شدن مردم از حج داده است عمل مي كنند!!!

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:53
جنايات وهابيان در افغانستان:
در اواخر سال 1372 شمسي شخص وهابي به نام طالبان در افغانستان وارد صحنه نبرد گرديد و با گوويج از سوي كشور پاكستان و عربستان سعودي و آمريكاي ام الفساد تقويت شد ودر شهريور 1375 شمسي كابل پايتخت افغانستان را تصرف كرد و سپس به كشتار مسلمانان مجاهد و مجاهدان شيعي مذهب روي آورد. و صدها هزار مسلمان را به خاك و خون كشيد و باعث عقب ماندگي افغانستان شد.جهت اطلاع خوانندگان چند نمونه از كشتار بيرحمانه و جنايات ضد اسلامي و انساني طالبان ذكر مي گردد.
در جهاد سال 1377 شمسي اجلاسيهاي در پيشاور تشكيل دادند و 160 نفر از مفتي هاي درباري مزدور اهل سنت و وهابي جمع شده و به رايزني پرداخته و سرانجام فتوائي را صادر كردند كه همه مردان شيعه و پسر بچه هاي شيعه بالاي هفت سال به قتل برسند و زنان و دختران و پسران كمتر از هفت سال شيعه به عنوان برده و كنيز به اسارت درآيند، پس از صدور فتواي ملاهاي مزدور و از خدا بي خبر كشتار و قتل و غارت شيعيان توسط حكومت طالبان آغاز گرديد.
در روز شنبه 17/5/1377 شمسي زنان و مردان و كودكان شهر مزار شريف از روي بامها به رگبار بسته شدند و اهالي شهر را قتل عام كردند و پس از آن به بيمارستانها رفته و بيمارهاي شيعه مذهب را روي تخت خواب بيمارستان به شهادت رساندند و در روز دوشنبه 19/5/1377 شمسي اجساد هزاران شيعه روي زمين انباشته شده و طعمه درندگان شده بود.
در شهر ميمنه هم طالبان به محله شيعيان رفته و تعداد زيادي از زنان و مردان و كودكان آنان را در تكيه خان جمع كرده و بر سر آنها نفت ريخته و طعمه حريق نمودند.
ملا منان نيازي در سخنراني خود رسما اعلام كرد كه هر كس يكي از اهالي هزاره يا يك شيعه را در خانه خود پنهان كند ما آن خانه را با اهلش به آتش مي كشم.سپس گفت:اميرالمؤمنين ما(يعني ملا عمر)براي مردم مزار شريف عفو عمومي داده اما اين عفو شامل شيعه ها و هزاره اي ها نمي شود.
در سنگچارك و بلخاب و باميان و يروان و كاپيسا و … شكم بانوان حامله شيعه را پاره مي كردند و جنين آنان را بيرون آورده و سرش را مي بريدند.زبان مردان و پستان زنان شيعه را نيز مي بردند و چشمهاي آنان را از حدقه بيرون مي آوردند.(اين مطالب در ابتداي عنوان «جنايات افغانستان» بيايد:
در روز جمعه عاشوراي سال 1267 هجري قمري شيعيان قندهار در حسينيه ها جمع و سرگرم عزاداري براي عترت طاهره و ذراري پاك پيغمبر و سبط رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند كه ناگهان وهابيان جنايتكار و سني هاي متعصب با انواع اسلحه به حسينه ها وارد شدند و جمع كثيري از شيعيان بي دفاع حتي اطفان آنان را به فجيع ترين وضعي به قتل رسانيدند و اموالشان را به تاراج بردند و سالها شيعيان آزادي عمل نداشتند و حتي در روزهاي عاشورا دو،سه نفري در سردابهاي خانه ماجراي ريحانه رسول الله و مقتولين و مظلومين كربلا عزاداري مي نمودند(1)
(1)نقل از شبهاي پيشاور- چشمديدها تأليف عبد القيوم فدوي – عزاداري سنتي شيعيان.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:53
جنايات وهابيان در پاكستان:
در سال 1979 ميلادي با تأسيس سپاه صحابه – اين ارتش نظامي و تروريستي- در كشور پاكستان تا به امروز هزاران نفر از شيعيان مظلوم و بي گناه پاكستان اعم از مزد و زن و پير و جوان به جرم داشتن مذهب حقه تشيع و دفاع و حمايت از ولايت اهل بيت رسالت عليهم السلام به دست «سپاه صحابه» و «لشكر جنگ لي»كه از عمال وهابيت مي باشند در نقاط مختلف پاكستان ترور شده و به شهادت رسيده اند.
مزدوران كوردل وهابي سپاه صحابه،هر روز تني جند از شيعيان شيفته و عاشقان دلسوخته حسيني را به شهادت مي رسانند و غالبا مغزهاي متفكر را نشانه مي روند.تعداد جوانان و فرهيختگان شيعه،كه با ترور ناجوانمردانه سپاه صحابه،شربت شهادت نوشيده و به پيشواي محبوب خود حضرت اباعبدالله الحسين پيوسته اند از شعار بيرون است.
بر اساس گزارش «هرالد» گروه وهابي سپاه صحابه در شهر «هري پور»يك حسينيه،شش خانه و دو مغازه شيعيان را به آتش كشيدند،در شهر «مالو والي»به حسينيه شهر حمله كرده و گروهي را مجروح و شهيد نمودند،و در «كوهات»نيز با نارنجك به حسينيه شهر حمله كردند و شعيان را به شهادت رساندند و در«حيدر آباد» به دسته عزاداران حمله ور شده،24 نفر را مجروح و شهيد نمودند و در 4 جمادي الاول 1424 هجري قمري به مسجد جامع كويته حمله نموده و بيش از پنجاه نفر از نمازگزاران را به جرم ارادت به خاندان عصمت و طهارت به خاك و خون كشيدند.و در ميان شهدا تعداد بسياري زن و بچه به چشم مي خورد.(1)
(1)نقل از كتاب عزاداري سنتي شيعيان.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:54
جنايات وهابيان در مكه
در هشتم ماه محرم سال 1218 وهابيان سرانجام با تهديدات و ادعات فراوان وارد مكه معظم شدند و تمامي مسلمانان و اهالي مكه را كافر خواندند مادامي كه به فرقه ضاله وهابيت نپيوندند و عصر همان روز سعود حاكم وهابي ها گفت:فردا اين قبه و بارگاه ها و اين بت هايي را كه درست كرده ايد بدست خود ويران كنيد تا براي شما جز خدا معبودي نماند. صبح فردا وهابيان متحجر و خرافي به همراه مردم مكه كه از ترس وهابيان را همراهي مي كردند،بيل و كلنگ به دست راه افتادند و گنبدهاي زيادي را كه در گورستان مقلي بود با خاك يكسان كردند آن گاه گنبد زادگاه حضرت رسول و فاطمه زهرا و گنبد و بارگاه حضرت خديجه ام المؤمنين و عبد المطلب و حضرت ابوطالب را خراب كردند.در تاريخ حيرتي آمده:«وهابيان گنبد روي زمزم و نيز گنبدهايي را كه در اطراف كعبه قرار داشت ويران كردند.»
وهابيان تمام مكانهايي را كه مزار صالحان در آنها قرار داشت جستجو كردند و آنها را خراب نمودند.آنان موقع خراب كردن سرود مي خواندند و طبل مي زدند و آواز مي خواندند و در دشنام به صاحبان قبرها ره افراط مي سپردند و مي گفتند:«ان هي الا اسماء سميتموها» يعني اين ها نام هايي است كه شما از پيش خود در آورديد. حتي گفته شده آنها روي قبر سيد محبوب بول كردند! سه روز نگذشت كه تمام آثار و اماكن تاريخي اسلام كه بيانگر فرهنگ و تمدن درخشان اسلامي بود ويران شد و از برگزاري نمازهاي متعدد در مسجد الحرام جلوگيري به عمل آمد و ذكر صلوات بر پيامبر و ذكر يا ارحم الراحمين پس از اذان جلوگيري نمودند و به علماي مكه دستور دادند كه عقايد و كتابهاي محمد بن عبدالوهاب را بر مردم تشريع نموده و كتاب «كشف الشبهات»او را تدريس نموده و مخالفت نمودند و بر مردم مكه جور و ستم فراوان روا داشتند و بر اثر همين اذيت و آزارها سرانجام مردم مكه با كمك شريف غالب(والي جده)توانستند وهابيها را از مكه بيرون برانند ولي مجددا وهابيان در سال 1219 ق با چند گروه از نواحي مختلف به سوي مكه معظمه حمله ور شده،شهر مكه را به محاصره خود درآوردند. در اين محاصره كه ماه به طول انجاميد، اهالي مكه فشارهاي طاقت فرسايي را متحمل شدند به صورتي كه در اوايل محاصره،گوشت پرندگان چون كبوتر،در اواسط گوشت حيواناتي چون گربه و سگ و در اواخر گياهان و برگ درختان به عنوان رفع گرسنگي مورد استفاده قرار مي گرفت تا بدانجايي رسيد كه مردم از ترس اينكه مبادا وهابيان بر آنها تسلط پيدا كنند از شدت گرسنگي مي مردند،برخي همين طور كهراه مي رفتند مي افتادند و مي مردند و مرده بچه ها كوچه ها را پر كرده و حتي صف اول نماز جماعت در مسجد الحرام به دشواري پر مي شد و سرانجام اهالي مكه ناچار به امضاي مصالحه با وهابيان در سال 1220 هجري قمري شدند و وهابيان تا سال 1224 هجري قرمي بود مكه تسلط داشتند و در اين مدت اذيت هاي فراواني را بر مردم مكه روا داشتند.از دانشمندان اهل سنت توسط وهابيان بي دليل به شهادت رسيدند و بسياري از اعيان و اشراف بدون هيچ اتهامي به دار آويخته شدند و هر كه در اعتقادات مذهبي ثابت قدم بود به انواع شكنجه ها تهديد مي شد و در مدت اين چهار سال حج تعطيل شد تا اينكه دولت عثماني به كمك اهالي مكه آمده و در سال 1224 هجري قمري سرزمين مقدس مكه را از لوث وهابيان جنايتكار پاك نمود.
مجددا با حمايتهاي سخاوتمندانه نيروهاي انگليسي وهابيان در سال 1343 وارد شهر مكه شدند و جنايات خود را از سر گرفتند و در همان سال برنامه حج تعطيل گشت و در سال 1344 وهابيان برخي از اعمال حجاج مصري را در مني حرام دانسته و آنها را به سنگ، بستند و عده اي از حجاج مصري را در مني كشتند.
6 ذي الحجه در سال 1407 وهابيان حجاج ايراني و حجاج آزاده ديگر كشورها را به جرم سر دادن فرياد برائت از مشركين در مكه به خاك و خون كشيدند و حرم امن الهي را به دستور اربابان خود(آمريكا و انگليس و اسرائيل)با خون حجاج رنگين نمودند.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:55
جنايات وهابيان در مدينه:
در سال 1220 سعود حاكم وهابي ها پس از تصرف مكه دو گردان وهابي به قصود مدينه به سوي دار الهجره رسول اكرم گسيل داشت و نامه اي براي اهالي مدينه فرستاد كه آنان را به اطاعت از خود ترغيب نمايد ولي اهالي مدينه بر اثر جنايات وهابيان در طائف دچار وخشت شدند و به نامه سعود بن عبد العزيز جواب ندادند و در نتيجه سپاهيان وهابي مدينه را محاصره نمودند و راههاي ورودي مواد غذايي و بشر چشمه«زرقا»را و يران نمودند و بدين ترتيب اهالي مدينه را دچار قحطي، گراني و بي آبي نمودند و پس از ماهها اهالي مدينه مجبور به تسليم و قبول شرايط وهابيان شدند ولي هرگز از ظلم و تعدي وهابيان رهايي نيافتند.
در سال 1221 وهابيان كليه جواهرات و اشياي گرانبهاي حرم مطهر پيامبر و حرم مطهر ائمه بقيع عليهم السلام را به غارت بردند آنان سه عدد قرآن نفيس چهار صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گرانبها به غارت بردند و از جمله اشياي غارت شده عبارت بود از چهار عدد شمعدان زمردين،كه به جاي شمع در آنها يك قطعه الماس شب ها و درخشنده بود سيصد دانه مرواريد بزرگ،يك پارچه سنگ زمرد بزرگ،يك ظرف طلا و حدود صد قبضه شمشير با غلاف هاي مطلا به طلاي خالص و مرصع به الماس و ياقوت با دسته هايي از زمرد و پشم و با آهني از «موصوف»كه نام خلفا و شاهان گذشته روي آنها كنده كاري شده بود كه ابدا نمي شد آنها را قيمت گذاري كرد.
وهابيان پس از اين عمل قبيح مردم را از زيارت قبر پيامبر منع و جلوگيري نمودند و بسياري از گنبد و بارگاههايي را كه در شهر مدينه و بقيع بود ويران كردند و در سال 1221 زوار شامي و در سال 1222 زوار مصري از زيارت مدينه منوره و حرم پيامبر اكرم ممنوع شدند.
سرانجام وهابيان پس از چهار سال قتل و غارت جور و ستم بر اهالي مدينه با حمله عثمانيها از بين رفتند.
ولي متأسفانه مجددا در سال 1343 هجري قمري وهابيها با حمايتهاي بي دريغ و سخاوتمندانه انگليسي ها به مدينه منوره وارد شدند و با گرفتن فتواي زور از علماي مدينه بر جواز ويران كردن قبور و زيارتگاهها در هشتم شوال 1343 هجري قمري تمامي گنبدها و بارگاه ها و ضريح هايي كه در مدينه و اطراف آن بود ويران كردند از جمله ويراني ها وهابي ها در مدينه عبارتند از خراب كردن گنبد و بارگاه حضرت عبدالله پدر رسول الله و حضرت آمنه مادر رسول الله و مزار همسران پيامبر و مزار اسماعيل بن جعفر الصادق و ديگر بزرگان و حتي گنبد مرقد مطهر نبوي را هم به توپ بستند و از همه اين موارد دردناكتر تخريب گنبد و بارگاه مضاجع مطهره ائمه بقيع عليهم السلام و اهل بيت رسول الله بود وهابيان حتي ديوارها و صندوق و ضريحي را كه روي قبرهاي شريف قرار داشت و براي آن هزار ريال مجيدي صرف شده بود.
كاملا از بين بردند و از اين زيارتگاه جز تلي از سنگ و خاك باقي نگذاشتند. و 8 شوال 1343 هجري قمري به خاطره اي تلخ و دردناك براي جهان تشيع تبديل گشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
07-10-2009, 00:56
تخريب آثار تاريخي و باستاني اسلام:
اينك جهت رعايت اختصار توجه خوانندگان ارجمند را به فهرست برخي از آثار و اماكن تاريخي اسلام كه بيانگر فرهنگ و تمدن اسلامي بود و به واسطه تحجر و كوته فكري فرقه ضاله وهابيت ويران شده جلب مي كنيم:
1- بارگاه و مسجد حضرت حمزه سيدالشهداء در احد
2- بارگاه ام المؤمنين حضرت خديجه كبري بنت خوليد عليها السلام.


بارگاه آمنه بنت وهب مادر پيامبر گرامي اسلام
بارگاه حضرت ابوطالب پدر گرامي اميرالمؤمنين
بارگاه حضرت عبدالمطلب جد پيامبر گرامي اسلام و اميرالمؤمنين
بارگاه حضرت حوا در جده
بارگاه حضرت عبد الله پدر پيامبر در مدينه
بيت الاحزان،خانه اي كه حضرت زهرا عليها السلام در آنجا در سوگ پدرش مي گريست.
مسجد سلمان در مدينه منوره
خانه حضرت زهرا عليها السلام در كوچه حجر در مكه مكرمه
جايگاه نفس الزكيه در مدينه منوره
خانه رسول الله در مدينه،خانه اي كه حضرت هنگام هجرت به مدينه در آنجا مستقر شد.
خندقي كه مسلمانان در جنگ خندق حفر نمودند
بارگاه پيامبر خدا،يسع عليه السلام،در روستاي اوجام در قطيف
مسجد جوانان در احساء،دومين مسجدي كه پس از مسجد رسول الله در آن نماز جمعه برگزار شد.
مسجد عباس بن علي در روستاي مطيرفي در احساء
زادگاه پيامبر اسلام،خانه اي كه در آن پيامبر گرامي اسلام در شعب هواشم در مكه مكرمه متولد شد
خانه ام المؤمنين حضرت خديجه بنت خويلد در مكه مكرمه
مسجد الشمس در مدينه منوره محل يكي از معجزات بزرگ رسول خدا
خانه حمزه بن عبد المطلب عموي گرامي پيامبر
خانه ارقم،كه پيامبر و يارانش در آغاز بعثت در آن گرد مي آمدند
بارگاه شهداي بدر و جايگاهي كه براي پيامبر در غروه بدر نصب نمودند
خانه حضرت علي عليه السلام كه امام حسن و امام حسين عليهم السلام در آن متولد شدند
ديوار اطراف شهر مدينه منوره
خانه حضرت امام جعفر صادق در مدينه منوره
محله بني هاشم در مدينه منوره
مسجد تنبه الوداع
مسجد البغله و بسياري ديگر از بقاع متبركه و اماكن مقدسه
قرستان المعلي در مكه مكرمه كه بارگاه و مقبره برخي از اهل بيت علهيم السلام و ياران پيامبر در آن قرار دارد.
نشانه ورود و خروج فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين پس از تولد آن حضرت از كعبه
بارگاه هاي متعدد در قبرستان بقيع
بارگاه ملكوتي ائمه بقيع عليهم السلام

نكته قابل توجه اينكه اين ويرانگري هاي آثار تاريخي اسلام در حالي صورت مي گيرد كه رژيم سعودي و وهابيان از آثار يهوديان در مدينه منوره حافظت و نگهداري مي كنند؛ و با نصب تابلوهاي هشدار دهنده مردم را از نزديك شدن به آنها باز مي دارند

ملکوت* گامی تارهایی *
23-10-2009, 00:16
وهابیان معتقدند که هیچ انسانی، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر این که اموری را ترک کند. این امور عبارتند از:
۱. به وسیله هیچ یک از رسولان و اولیا، به خداوند توسل نجوید و در صورت توسل، در راه شرک گام نهاده، مشرک می‏باشد.
۲. زائران به قصد زیارت، به آرامگاه رسول خدا نزدیک نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روی قبر نسازند.
۳. از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله طلب شفاعت نکنند.
۴. زیارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه برای آنان، شرک است.
۵. وهابیان بر این باورند که مسلمانان، در طی روزگار، از آیین اسلام منحرف شده‏اند.
۶. هر گونه مراسم تشییع جنازه و سوگواری حرام است.
این منطق خشک و بی‏پایه، در تقابل با منطق وحی قرار دارد؛ زیرا قرآن در موارد یاد شده، نظراتی صریح و مخالف وهابیان دارد.
در قرآن آمده است:
۱. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القُربی».۱
یکی از مصادیق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بیت و ذی القری، قبرهای آنان و تعمیر آنهاست و این راه و رسم، در میان ملت‏های مختلف جهان وجود دارد و یک نوع سنّت عرفی به حساب می‏آید.
۲. «... فقالوا ابنوا علیهم بنیانا... قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذّن علیهم مسجدا».۲
هنگامی که واقعه اصحاب کهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنان، دو نظر ابراز داشتند که آیه متذکر آن می‏شود و انتقاد یا لحن اعتراضی نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به این آیه، هرگز نمی‏توان تعمیر قبور اولیای الهی و صالحان را عملی حرام و یا حتی مکروه قلمداد کرد؛ بلکه این آیه، به نوعی تشویق می‏کند که برای بزرگداشت اولیا و صالحان و حفظ قبرهای آنان، باید کوشا بود.
۳. «و استغفر لذنبک و للمؤمنین».۳
۴. «وصلّ علیهم ان صلاتک سکن لهم».۴
آیات فوق نیز بیان‏گر این است که طلب آمرزش پیامبر در حق افراد، کاملاً مؤثر و مفید می‏باشد و موضوع شفاعت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله و دعای آن حضرت، نه تنها در آیات صریح، بلکه در احادیث عامه و خاصه و سیره صحابه نیز مشهود است.

ملکوت* گامی تارهایی *
23-10-2009, 00:18
اندیشه‏های سیاسی و اجتماعی وهابیان‏

وهابیان قائل به جنگ با دیگر فرقه‏ها و مذاهب اسلامی هستند و مدعی‏اند که یا باید به آیین وهابیت درآیند و یا جزیه دهند. آنان مخالفان خود را متهم به کفر و شرک می‏کنند و اموال، نفوس و ناموس دیگران را حلال می‏دانند و آیات مربوط به شرک و کفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق می‏کنند که این، بزرگ‏ترین ضربه به پیکر جامعه اسلامی و مسلمانان است.۵
با این تفکر بسته و خشک وهابیت بود که وقتی سعودی‏ها (در سال ۱۳۴۴ ق.) بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلّط یافتند، مشاهده متبرک بقیع و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر را شکستند و از بین بردند.۶
برای عملکرد و کارهایی که وهابیان در حوزه اجتماع و سیاست انجام داده‏اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعی، باید به کتاب‏های تاریخی مراجعه کرد. چهره خشن و متعصب طالبان در افغانستان، در عرصه سیاست، حکومت و مردم‏داری، نمونه‏ای از اندیشه‏های وهابیان است.
بنابراین، وهابیت هم در نحوه پیدایش و انعقاد تفکّر، مغبوض عالمان فرقه‏های مختلف مسلمین بوده‏اند و هم در نگرش نسبت به مسائل دینی مورد مخالفت عالمان قرار گرفته‏اند و اولین کتابی که در رد وهابیت نگاشته شده، کتاب «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» بود که به وسیله برادر محمد بن الوهاب (سلیمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.
در عرصه سیاست نیز آنان جاده صاف کن دشمنان دین و اسلام بوده‏اند. این آیین و مسلک، ساخته و پرداخته انگلیسی‏ها است و همین ننگ برای این مسلک و پیروان آن کافی است.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2009, 23:48
براي شناخت وهابيت و آگاهي از خطرات آنها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار داد.• پيدايش وهابيت مسلك وهابيت، منسوب به محمد بن عبدالوهاب نجدي است و علت اين كه آن را به خود شيخ محمد نسبت نداده‌اند، به اين جهت است كه مبادا پيروان اين مذهب، نوعي شركت در نام پيامبر را پيدا كنند.محمد بن عبدالوهاب در سال 1115 ق. در شهر «عيينه» چشم به جهان گشود . او از كودكي به كتاب‌هاي تفسير، حديث و عقايد، علاقه داشت و از همان دوران جواني، اعمال مذهبي مردم « به خدا» را زشت مي‌شمرد. وي به مدينه رفت و در آن جا توسل مردم به پيامبر (صلي الله عليه و آله) را ناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب ، بعد از مرگ پدر، افكار و عقايد خود را كه قبلاً از سوي ابن تيميه و شاگردش ابن قيم پي ريزي شده بود، اظهار نمود و به تبليغ و ترويج و رسميت دادن آنها همت گماشت.وهابيان معتقدند كه هيچ انساني، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر اين كه اموري را ترك كند. اين امور عبارتند از :1. به وسيله ي هيچ يك از رسولان و اولياء به خداوند توسل نجويد و در صورت توسل، در راه شرك گام نهاده، مشرك مي باشد.2. زايران به قصد زيارت ، به آرامگاه رسول خدا نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روي قبر نسازند .3. از پيامبر (صلي الله عليه و آله) طلب شفاعت نكنند.4. زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه براي آنان، شرك است.5. وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان، در طي روزگار، از آيين اسلام منحرف شده‌اند.6. هر گونه مراسم تشييع جنازه و سوگواري حرام است.اين منطق خشك و بي پايه، در تقابل با منطق وحي قرار دارد؛ زيرا قرآن در موارد ياد شده، نظراتي صريح و مخالف وهبيان دارد.در قرآن آمده است:1. «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي» .1 يكي از مصاديق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بيت و ذي القري، قبرهاي آنان و تعمير آنهاست و اين راه و رسم، در ميان ملت هاي مختلف جهان وجود دارد و يك نوع سنّت عرفي به حساب مي‌آيد.2. «... فقالوا ابنوا عليهم بنيانا... قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذّن عليهم مسجدا ». 2هنگامي كه واقعه ي اصحاب كهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه ي غار آمدند، درباره ي مدفن آنان، دو نظر ابراز داشتند كه آيه متذكر آن مي‌شود و انتقاد يا لحن اعتراض نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به اين آيه، هرگز نمي توان تعمير قبور اولياي الهي و صالحان را عملي حرام و يا حتي مكروه قلمداد كرد؛ بلكه اين آيه، به نوعي تشويق مي‌كند كه براي بزرگداشت اوليا و صالحان و حفظ قبرهاي آنان، بايد كوشا بود.3. « و استغفر لذنبك و للمؤمنين» .34. « وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم ».4آيات فوق نيز بيان گر اين است كه طلب آمرزش پيامبر در حق افراد، كاملاً مؤثر و مفيد مي‌باشد و موضوع شفاعت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و دعاي آن حضرت، نه تنها در آيات صريح، بلكه در احاديث عامه و خاصه وسيره ي صحابه نيز مشهود است .• انديشه هاي سياسي و اجتماعي وهابيان وهابيان قايل به جنگ با ديگر فرقه ها و مذاهب اسلامي هستند و مدعي اند كه يا بايد به آيين وهابيت درآيند ويا جزيه دهند. آنان مخالفان خود را متهم به كفر و شرك مي كنند و اموال، نفوس و ناموس ديگران را حلال مي‌دانند و آيات مربوط به شرك و كفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق مي‌كنند كه اين، بزرگ ترين ضربه به پيكر جامعه اسلامي و مسلمانان است .5با اين تفكر بسته و خشك وهابيت بود كه وقتي سعودي ها ( در سال 1344 ق) بر مكه و مدينه و اطراف آن تسلّط يافتند، مشاهده متبرك بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه ي پيامبر را شكستند و از بين بردند.6براي عمل كرد و كارهايي كه وهابيان در حوزه ي اجتماع و سياست انجام داده‌اند و نگرش آنان نسبت به مسايل اجتماعي، بايد به كتاب هاي تاريخي مراجعه كرد. چهره ي خشن و متعصب طالبان در افغانستان ، در عرصه ي سياست ، حكومت و مردم داري، نمونه‌اي از انديشه هاي وهابيان است.بنابراين، وهابيت هم در نحوه ي پيدايش و انعقاد تفكّر ، مغبوض عالمان فرقه هاي مختلف مسلمين بوده‌اند و هم در نگرش نسبت به مسايل ديني مورد مخالفت عالمان قرار گرفته‌اند و اولين كتابي كه در رد وهابيت نگاشته شده، كتاب « الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابيه» بود كه به وسيله ي برادر محمد بن عبدالوهاب (سليمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.در عرصه ي سياست نيز آنان جاده صاف كن دشمنان دين و اسلام بوده‌اند . اين آيين و مسلك، ساخته و پرداخته ي انگليسي ها است وهمين ننگ براي اين مسلك و پيروان آن كافي است. • گسترش وهابيتدر ارتباط با گسترش اين فرقه، مي‌توان به اين عوامل اشاره كرد:1. تشديد فعاليت هاي تبليغاتي و فرهنگي وهابيت در داخل ايـران و حوزه‌هـاي مسلمان نشين خارجي ( نظير حوزه قفقاز، بالكان و ساير كشورهاي مجاور ايران) كه آمادگي تأثيرپذيري از انقلاب اسلامي ايران را دارند، مشاهده مي شود. وهابيت به عنوان جرياني انحرافي در جهان اسلام و وابسته به استعمارگران ، وظيفه ي جلوگيري از تداوم و گسترش اسلام اصيل را بر عهده داشته، از اين رو ، تخريب و ايجاد تزلزل در مباني فكري و اعتقادي شيعيان، به عنوان محور اصلي اين جريان را دنبال مي‌كند. از اين رو در سال هاي اخير درجهت همسويي با تهاجم فرهنگي و نظامي آمريكا عليه كشورهاي اسلامي و به خصوص ايران، فعاليت هاي تبليغي خود را در ايران توسعه بخشيده است.2. وهابيت به دليل افكار اعتقادي خاصي كه در باب شفاعت، توسل ، شرك و مانند آن دارد، در تعارض كامل با مذهب شيعه است؛ هر چند كه اكثريت فرقه‌هاي اهل سنت با تفكرات اين گروه مخالفند از اين رو، گروه ياد شده همواره در تلاش است تا با تبليغات سازمان يافته ( اعم از كتاب، مقاله، سخنراني و مانند آن)، با شيعه مقابله كند.3. خطر بزرگ تر اين گروه، روش هاي دور از منطق اسلامي است كه در مسايل سياسي و حكومتي در پيش گرفته است. ظهور گروه طالبان و القاعده ( به رهبري ملاعمر و اسامه بن لادن) نمونه‌اي از اين فعاليت هاست. كه سبب بهانه‌جويي غربي ها شد تا مسلمانان را به تروريسم و خشونت و مخالف با تمدن متهم كنند؛ تا جايي كه دست قدرت‌هاي استعماري غرب – به خصوص آمريكا – را در منطقه باز گذاشته، زمينه ي دخالت هاي نظامي و سياسي آنان در كشورهاي اسلامي را فراهم ساخته است كه افغانستان و عراق دو نمونه ي بارز اين دخالت ها به شمار مي‌آيند.براي آگاهي بيشتر به كتاب هاي زير مراجعه كنيد:1. آيين وهابيت ، جعفر سبحاني.2. وهابيت ، مباني فكري و كارنامه ي عملي، جعفر سبحاني.3. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1430.4. وهابيان، علي اصغر فقيهي.5. خاطرات مستر همفر ( جاسوس انگليسي در كشورهاي اسلامي، ترجمه ي استاد علي كاظمي)6. وهابيت از ديدگاه مذاهب اهل سنّت، خالصي خراساني.7. تاريخ عقايد وهابي، قزويني.پي نوشت ها:1. شوري، آيه 23.2. كهف ، آيه 21.3. محمد، آيه 19.4. توبه، آيه 103.5. مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب، ج 3، ص 1432.6. آقابزرگ تهراني ، الذريعه، ج 8، ص 261.[نقل از سایت راسخون]

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2009, 23:54
چه نقدهاي كلي بر فرقه وهابيت وارد است؟ (http://www.rasekhoon.net/questionBank/ShowCat-69-1.aspx)


ترديدي در اين نيست كه فرقه وهابيت كه توسط محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم قمري ابداع و پايه‌گذاري شد، براساس عقايد ابن تيميه و ابن قيم جوزي، هم در عرصه اعتقادات و هم در حوزة فقه و احكام در مقابل مسلمانان، اعم از شيعه و سني، بلكه در حقيقت در برابر دين مبين اسلام قد علم كرده و با اين بدعت، اسلام را منحصر به خود دانسته و ساير مسلمين را خارج از دين اسلام و محكوم به كفر و شرك كرده‌اند. و به اين ترتيب خواستند ضربه خصمانه و جاهلانه خودشان را هم بر پيكر جامعه اسلامي و هم بر اصل دين اسلام وارد نمايند. و به نحوي با اسلام و مسلمين رفتار كردند و مي‌كنند كه گويا دين محمدي ـ صلي الله عليه و آله ـ مثل ساير اديان گذشته منسوخ گرديده و دين جديدي توسط محمد بن عبدالوهاب ـ‌ همانگونه كه در مقدمه كتاب توحيد او اشعار بر اين مطلب وجود دارد ـ براي نجات و هدايت مردم خصوصاً مسلمانان كه با معيارهاي توحيدي وهابيت مشرك و كافر شده‌اند، آورده شده است. پس اين فرقه از جهات مختلفي قابل نقد و بررسي است و به چند نقد كلي وارد بر آن اشاره مي‌شود. 1 . وهابيت و اعتقاد به تجسيم و تشبيه خداوند به مخلوقات: اولين نقدي كه بر وهابيت وارد است در مسئله مبدأ و صفات باري تعالي مي‌باشد.اعتقادات وهابيت نسبت به خداوند مستلزم تجسيم و تشبيه بوده و تمام چيزهايي را كه در يك پديده‌ مادي خصوصاً انسان وجود دارد، براي خداوند نيز ثابت مي‌داند. وهابيها خداوند را مانند پادشاهان موجود در جامعه بشري پنداشته و عرش و محل سكونت او را در جهت فوق، بالاتر از جايگاه مخلوقاتش قرار مي‌دهند.[1] و براي عرش خداوند اوصافي مانند خصوصيات تخت‌هاي شاهانه قائل هستند.[2] و مي‌گويند: خداوند در روز جمعه از روزهاي آخرت با انبياء خودش جلسه تشكيل مي‌دهد و براي اين كار از عرش فرود مي‌آيد و بر كرسي خاصي كه براي اين منظور در نظر گرفته شده است مي‌نشيند و بعد از گفتگو با انبياء جلسه را ترك گفته و به عرش خودش برمي‌گردد.[3] و نيز معتقد‌اند كه خداوند با چشم سر ديده مي‌شود.[4] و براي اين ادعا چنين استدلال مي‌كند كه هر چيزي كه وجودش كاملتر باشد براي ديدن سزاوارتر است. و از آن جا كه خداوند اكمل موجودات است سزاوارتر براي ديدن از غير او است.[5] وهابي‌ها بعد از اينكه براي خداوند دست، پا، ساق، كفش طلائي و امثال اينها را قائل مي‌شوند، مي‌گويند: خداوند هر شب به آسمان زمين فرود مي‌آيد و در شب عرفه به زمين نزديك‌تر مي‌شود تا دعاهاي بندگان خود را از نزديك اجابت كند.[6] اين معتقدات وهابيت علاوه بر اينكه جسميت، شباهت، كيفيت، كميت، محدوديت و عجز را كه منافات با عقل و نقل دارند براي خدا ثابت مي‌كند، بعضي اشكالات علمي غير قابل انكارنيز بر اين معتقدات وارد مي‌باشد. الف) اينكه مي‌گويند: خداوند در جهت فوق قرار دارد قطعاً مراد از فوقيت، فوقيت، مكاني وخارجي مي‌باشد. يعني خداوند بطور فيزيكي و خارجي در جهت بالا قرار دارد.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2009, 23:55
اگر اين فوقيت در محدوده كره زمين كه بشر و بندگان خدا در آن زندگي مي‌كنند ملاحظه شود، اولاً فوقيت يك امر اضافي بيش نيست. ثانياً با كروي بودن زمين براي آن جهات‌ بي نهايت فوقاني وجود دارد. بنابراين علاوه بر اينكه خداوند در حدود جاذبه زمين محصور مي‌گردد. كدام يكي از اين جهات بي‌نهايت مي‌تواند مبدأ و مسير براي جهت فوق كه مكان خدا باشد قرار مي‌گيرد؟ اما اگر فوقيت در خارج از قوة جاذبه زمين تصور شود، در اين صورت فوقيت ديگر معناي اضافي خودش را هم از دست داده و به يك مفهوم بي‌مصداق تبديل مي‌شود، چون در خارج از مرزهاي قوة جاذبة يا اصلاً فوقيت و تحتيت هيچ حقيقتي ندارد و يا با قرار گرفتن در تحت نيروي جاذبه موجود مادي ديگر اين زمين است كه در جهت فوق تصور شده و ديده مي‌شود. پس وقتي كه هيچ مكاني را نمي‌توان مصداق فوق تلقي كرد، چگونه ممكن است كه خداوند و عرش او در فوق زمين يا فوق همه عالم قرار بگيرد. ب) اشكال ديگري كه مي‌توان بر عقيده وهابيان در اين حوزه ايراد نمود اينست كه اگر خداوند متعال هر شب براي اجابت دعا نزد بندگانش به آسمان زمين فرود مي‌آيد، لازمه آن اينست كه خداوند بايد به صورت مستمر در آسمان زمين استقرار داشته باشد، چون زمين هميشه داراي شب بوده و شب هرگز در هيچ لحظه‌اي از زمين جدا شدني نيست بنابراين عرش خداوند هم دائماً از وجود خدا خالي خواهد بود. 2 . مورد دوم از عقايد وهابيت كه بصورت كلّي مي‌تواند مورد نقد و اشكال قرار بگيرد، اعتقاد خاص اين فرقه در مسئله توحيد در عبادت است.

ملکوت* گامی تارهایی *
08-11-2009, 23:56
وهابي‌ها با داخل نمودن امور متعددي را در معناي عبادت،دايره توحيد در عبادت را آن قدر ضيق كرده‌اند كه امكان عملي بر طبق آنرا باقي نگذاشته است و در مقام عمل حتي خود آنان هم نمي‌توانند از موحّدين در عبادت به شمار آيند. ابن تيميه مي‌گويد: عبادت اسم جامعي است براي هر چه كه خداوند آن را دوست‌ داشته و مي‌پسندد و اين چيز مي‌تواند در قالب گفتار باشد و مي‌تواند به شكل عمل باطني، و ظاهري مثل نماز، زكات، روزه و حج، راستگويي، اداء امانت، صله ارحام از انسان صادر گردد.[7] آنان هر عملي را كه حاكي از احترام و تعظيم غير خدا باشد موجب شرك و كفر مي‌دانند و لذا به پيروي از اين عقيده، شفاعت، توسل، تبرك زيارت قبور انبياء و اولياء و احترام به ارواح آنان، فرستادن صلوات با صداي بلند بر پيامبر اسلام خصوصاً در كنار قبر آن حضرت، جشن و شادي در ميلادهاي پيامبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ سوگواري در روزهاي وفات و شهادت آنان وساختن قبّه بر قبور مبارك آنان و هر چيز ديگري كه از احترام،‌تعظيم، تقدس آنها چه در عمل و چه در قول حكايت بكند به اعتقاد وهابيت حرام و غيرمشروع بوده و اعتقاد به اين امور و عمل به آنها را باعث شرك و كفر مي‌دانند. وهابي‌ها دقيقاً بر خلاف آيات قرآني و روايات نبوي و سيره اصحاب و مسلمين و حكم عقل قدم برداشته و عبادت را بر طبق خواست و ميل خودشان طوري تفسير كرده‌اند كه نه تنها راه و طريق بسوي اسلام را مسدود نموده‌اند، بلكه خط بطلان بر دين مبين اسلام كشيده و امكان مسلمان شدن را از هر كسي گرفته‌اند. در اينكه عبادت فقط براي خدا است و عبادت غير خدا با توحيد در عبادت منافات دارد هيچ شك و ترديدي نه شرعاً‌ و نه عقلاً وجود ندارد. ولكن هر فعل يا قول انسان حاكي از تعظيم، تكريم غير خدا ونيز تذلل، خضوع و خشوع در برابر غير خدا نمي‌تواند عبادت باشد. چون بالاترين درجه خشوع و خضوع كه عبارت از سجده باشد در برابرغير خدا در قرآن نه تنها جايز شمرده شده است بلكه امر و دستور الهي بر آن وجود دارد.[8] اگر سجده از مصاديق عبادت باشد هرگز خداوند به ملائكه دستور نمي‌داد كه در برابر حضرت آدم ـ عليه السلام ـ به سجده بيافتند و نيز شيطان نبايد در اثر عدم سجده كافر شده و ملعون درگاه الهي قرار مي‌گرفت، بلكه بنابر معيار وهابيت بايد از موحدين بشمار مي‌آمد و اين فرشته‌ها است كه با اين عمل‌شان كافر شده‌اند. و اگر سجده از مصاديق عبادت مي‌بود سجدة حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ و مادر و برادران حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ در برابر او[9] هيچ توجيهي ندارد جز اينكه گفته شود العياذ بالله آنها با اين عمل‌شان مشرك شده‌اند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:00
اگر اعتقاد به تقدس غير خدا و خشوع و تذلل در برابر آن شرك و عبادت مي‌بود، پس تمام كساني كه طواف كعبه را انجام داده‌اند و يا اعتقاد به وجوب آن در مراسم حج دارند، به دستور خداوند مشرك شده‌اند.[10] با توجه به اين ادلّه قرآني ونيز روايات بي‌شماري در جواز شفاعت و توسل به غير خداوند براي آمرزش گناهان و با ضميمه سيرة مسلمانان از صدر اسلام تاكنون نه تنها دليلي بر عباديت مجرد خشوع و خضوع در برابر غير خداوند و نيز شفاعت و توسل و امثال اينها نداريم بلكه دليلي بر عدم عبادت اين امور وجود دارد. پس عمل به اين امور نه تنها شرك و كفر را به دنبال ندارد بلكه در موارد خودش امر پسنديده و تأمين كنندة رضايت خداوند مي‌باشد. حتي مجرد تذلل و خشوع در برابر چيزي كه اصلاً صلاحيت براي اين امر را ندارد و نيز طلب شفاعت و توسل از كسي كه هيچ بهره‌اي از تقدس و تقرب الهي نداشته باشد. نمي‌تواند موجب شرك در عبادت بشود. چون شرك چيزي نيست كه با هر اعتقاد و عملي تحقق پيدا بكند بلكه معيار اساسي در شرك و توحيد چه در عبادت و چه در غير آن، اعتقاد و عدم اعتقاد به الوهيت، ربوبيت و معبوديت غير خدا مي‌باشد. بنابراين، اين اعمال در برابر غير خدا با اعتقاد به اينكه او خدا،‌معبود و پروردگار است، تبديل به عبادت شده و شرك در عبادت را به دنبال خود مي‌آورد. پس عمل خاضعاته و خاشعانه انسان وقتي مي‌تواند عبادت باشد كه در برابر چيزي به عنوان اينكه آن چيز خدا و پروردگار است، انجام بگيرد. آيت الله سبحاني در تعريف عبادت مي‌گويد: عبادت داراي دو ركن است يكي اينكه عمل و فعل از خشوع و خضوع و تذلل برخوردار باشد و دوم اينكه اين عمل در برابر كسي انجام بگيرد كه اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او وجود داشته.[11] اين دو نقد كلي بر وهابيت اجتناب‌ناپذير است و ساير اشكالات جزئي بر آنان ناشي از همين دو انحراف كلي مي‌باشد. تكفير همه مسلمين،‌ توهين به انبياء‌و ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ و برخورد نادرست با قرآن كريم و روايات نبوي، محبت با دشمنان اهل بيت و خصومت با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ از ثمرات اين دو عقيده كلي وهابيت مي‌باشد. و شايد مسئله برعكس بوده و اساس اين اعتقادات كلي وهابيت را دشمني و عداوت سران و پيشوايان وهابيت با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ تشكيل مي‌دهد. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1 .في ظلال التوحيد، تأليف آيت الله سبحاني. 2 . السلفيه بين اهل السنة و الاماميه،‌تأليف سيد محمد كثيري. 3 . الفرقة الوهابية في خدمة من؟ تأليف سيد ابوالعلي تقوي.[1] . ابن تيميه، احمد عبدالحليم، منهاج السنة، ‌بولاق مصر، مطبعه كبري اميريه، چاپ اول، 1321 ق، ج1، ص363. [2] . ابن تيميه، احمد عبدالحليم، مجموع الفتاوي، ج5، ص137، و ابن قيم، محمد بن ابي بكر، ‌توضيح المقاصد، بيروت، المكتب الاسلامي، چاپ سوم، 1404 ق، ج1، ص234، و سليمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، شرح كتاب توحيد، رياض، مكتبة الرياض الحديثة، بي تا، ج1، ص659. [3] . ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، اجتماع الجيوش الاسلاميه، بيروت، ‌دارالكتب العلميه، ج1، ص51، و مجموع الفتاوي، بي جا، بي تا، ج5، ص55، و ابن قيم، ‌محمد بن ابي بكر، زاد المعاد، بيروت، مؤسسة الرسالة، چهاردهم، 1407ق، ج1، ص369. [4] . ابن تيميه، منهاج السنة، مؤسسه قرطيه، اول، 1406 ق، ج3، ص341. [5] . ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، مصر بولاق، مطبعه كبراي اميريه، ج1، ص217. [6] . ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، بولاق مصر، مطبعه كبراي اميريه،‌ اول،1321 ق، ج1، ص262. [7] . سبحاني، جعفر، في ظلال التوحيد، مؤسسه امام صادق ـ عليه السلام ـ 1412 ق، ص 25. [8] . بقره/34. [9] . يوسف/100. [10] . حج/29. [11] . سبحاني، جعفر، في ظلال التوحيد، مؤسسه امام صادق ـ عليه السلام ـ 1412 ق، ص 22.( اندیشه قم ) .[نقل از سایت راسخون]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:04
وهابيت چه اشكالاتي بر شيعيان مي گيرند؟ (http://saeedsadry2.blogspot.com/2009/10/blog-post_5356.html)


آنها اشكالاتي بر تمام مسلمانان مي گيرند. اين اشكالات كه بر شيعه و ساير فرقه هاي مسلمان از طرف وهابيت وارد مي شود به طو ر غالب بر محور شرك و توحيد مي باشد كه به صورت مختصر به آنها اشاره مي شود. 1. به اعتقاد وهابيون كساني كه به پيامبران و اوليا و صالحين توسل مي كنند، از اعتقاد به توحيد خارج شده و مشرك مي شوند[1]و لذا توسل به افراد ذكر شده را رد مي كنند و آنرا بدعت در اسلام مي دانند. در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه احاديث و روايات زيادي وارد شده كه افراد صالح و پيامبران و معصومين وسيله هستند و واسطه فيض بين خالق و مخلوق مي باشند. و از همين مقوله است كه «مالك بن انس»به منصور دوانيقي در حرم پيامبر چنين گفت:«پيامبر وسيله تو و وسيله پدرت، آدم است.[2] كه اشاره به دستورد خداوند به آدم جهت توسل به انوار مقدسه پنج تن مي باشد. و باز در روايتي آمده كه مرد نابينائي محضر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آمده و از پيامبر خواست كه آن حضرت از خداوند براي او عافيت بخواهد و حضرت پذيرفتند. اين روايت و روايات مختلف باتفاق شيعه و سني صحيح است و معناي آن همان توسل است.[3] 2. به اعتقاد وهابيون ساختن مسجد و برگزاري نماز و دعا در كنار قبور اوليا و ائمه و پيامبر و صالحين جايز نيست.[4] در پاسخ بايد كفت كه اين فرقه هيچ دليل شرعي و عقلي بر آن ندارند، زيرا در قرآن درباره جواز ساختن مسجد و بنا بر روي قبور به صورت صريح آيه اي وجود دارد: «در محل خوابگاه اصحاب كهف ما مسجد اتخاذ كرديم».[5] در آيه ديگر در رابطه با خواندن نماز در كنار قبور مي فرمايد:« از مقام ابراهيم براي خود نمازگاهي اتخاذ كنيد».[6] به اعتقاد شيعه كه سيره مستمر مسلمين هم بوده و بعد از رحلت پيامبر و دفن آن حضرت در روضة شريفه كه داراي بنا بود و بعد از آن هم همواره تعمير و تكريم مي شد، همواره محل برگزاري نماز مسلمانان بود، هدف از مصلي و مسجد قرار دادن كنار قبور اولياء و ائمه و انبياء پرستش خود اهل قبور نمي باشد، بلكه خدا را در اين اماكن مقدس مورد پرستش و عبادت قرار مي دهند. 3

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:05
از مسائلي كه وهابيون دربارة آن حساسيت خاصي دارند و به شيعه در اين مورد هم اشكال مي گيرند، تعمير قبور و ساختن بنا بر روي قبور اولياء و پيامبران و معصومين ـ عليهم السلام ـ است.[7] همانطور كه ذكر شده طي قرون گذشته سيره مسلمين بر اين بوده كه قبور انبياء و اولياء را همواره آباد نگه مي داشتند كه قبر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ هم مستثني از اين امر نبود و از اين گذشته اين عمل مصداق دوستي و احترام به آن بزرگواران است كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد:«بگو من به رسالت مزد و اجري جز ابراز علاقه و دوستي به خويشاوندانم نمي خواهم.»[8] و همچنين پيامبر را روزي كه دفن كردند، در حجرة مخصوص عايشه دفن نمودند كه داراي بنا بود و اگر ردّي از پيامبر در اين رابطه مي بود اصحاب و از جمله علي ـ عليه السلام ـ به اين نحو عمل نمي كرده ند.[9] همچنين در ملل و امم گذشته با بناي ياد بود بر مزار افراد صالح سعي مي كردند كه ياد آنها هيچ وقت فراموش نشود. همچون اصحاب كهف كه در قرآن از آن ذكري به ميان آمده است. و اگر اين عمل منافات با توحيد داشت خداوند آنرا بيان نمي كرد و يا در ردّ ‌آن آيه ديگري نازل مي فرمود. 4. اشكال ديگر وهابيان بر شيعه اين است كه نبايد به قصد زيارت قبور پيامبر و ائمه سفر كرد و اين كار را مصداق شرك مي دانند.[10] بايد گفت كه در رابطه با زيارت اهل قبور نه تنها از طرف پيامبر منعي نشده، بلكه خود آن حضرت به زيارت اهل قبور در بقيع مي رفتند و خلفاي ثلاثه هر گاه از سفر بر مي گشتند، به زيارت قبر پيامبر مي رفتند و اين عمل به طور كلي سيره مسلمين بوده و خلفا و حكام به زيارت قبر پيامبر مي رفتند، اين كار مختص شيعه نيست. همچنين سفارش پيامبر اين است كه به زيارت اهل قبور برويد كه اين عمل ماية ياد آوري سراي ديگر است.[11] 5. ايراد ديگر وهابيون به شيعه طلب شفاعت از پيامبر و ائمه و صالحين است كه اين عمل را مصداق شرك به خداوند مي دانند و آنرا رد مي كنند.[12] در جواب اين مورد هم بايد گفت كه روايات زيادي داريم كه اصحاب و ياران آن حضرت در زمان حياتشان از وجود مبارك پيامبر طلب شفاعت مي كردند واگر اين عمل مخل توحيد و موجب شرك به خداوند بود حتماً از طرف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ساير معصومين رد مي شد. و مردم را راهنمائي مي كردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:07
انس بن مالك مي گويد: از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت در حق من شفاعت كند وي پذيرفت و گفت شفاعت خواهم كرد، گفتم كجا تو را پيدا كنم فرمود كنار صراط.[13] وهابيون حقيقت شفاعت را نداشته و لذا مي پندارند كه در طلب شفاعت خدا فراموش شده و بنده خدا (پيامبر) در جاي خدا قرار داده مي شود در حالي كه شفاعت خواستن از نبيّ مكرم اسلام و ائمه معصومين ـ عليه السلام ـ عبارت است از اينكه آن حضرات از خداوند درباره بنده اش بخشش و غفران بخواهند و اين از قبيل دعا براي برادر ايماني است كه رسول خدا فرمود:«هر كس در حق برادر مسلمانش دعا كند دعايش مستجاب مي شود.»[14] و در قرآن هم آمده كه:«واگر مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند (و فرمانهاي خدا را زير پا مي گذاردند) به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد. خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.»[15]اين در حال حيات پيامبر بود ولي با رحلت پيامبر نيز اين امر منقطع نمي شود. 6. بر شيعه و ساير مسلمين خرده مي گيرند كه تبرك جستن به آثار ائمه و معصومين شرك است و با توحيد منافات دارد.[16] در جواب بايد گفت كه تبرك جستن و طلب شفاء‌كردن هيچ منافاتي با توحيد ندارد بلكه ريشه در قرآن دارد آنجا كه از زبان حضرت يوسف مي فرمايد:«پيراهن مرا ببريد و به ديدگان پدرم بيافكنيد، او بينائي خود را باز مي يابد.[17] و شيعه هم به آثار معصومين به خاطر مقام و قرب آن حضرات به خداوند تبرك مي جويد و همة اين موارد مذكوره در چهارچوب وسيله و واسطه بودن آن بزرگواران بين خداوند و مخلوقات است و نه بعنوان پرستش چرا كه پرستش فقط از آن خداوند است. بنابراين وهابيون بخاطر عقايدي كه بعد از 12 قرن از آغاز اسلام ابداع كردند و عقايد جديدي آوردند بيشتر به خاطر دشمني و كينه با ائمه معصومين بوده كه به سيره مسلمين خرده ميگيرندو به خاطر محبّت و علاقه شيعيان به ائمه ـ عليهم السلام ـ آنان را آماج تيرهاي اتهام و تكفير قرار مي دهند. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. فرهنگ و عقايد اسلامي، جلد 3 . جعفر سبحاني. 2. توسل يا استمداد از ارواح مقدسه، سبحاني.[1] . امين، سيد محسن، كشف الارتياب، مكتبة اسلاميه كبري، چاپ سوم، 1347ه‍. ص139. [2] . بحراني، سيد هاشم، تفسير برهان، قم، دارالكتب العلمية، ج1، ص87. [3] . احمد بن حنبل، المسند، ج4 ص138. [4] . كشف الارتياب ص266 و 411. [5] . كهف/21. [6] . بقره/125. [7] . مشكور، محمد جواد، موسوعه فرق اسلامي، بيروت، ‌انشارات مجمع بحوث اسلامي، چاپ اول، 1415، ص522. [8] . شوري/23. [9] . سمهودي، نورالدين علي، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، ‌بيروت، دار احيا التراث العربي، 1995، ص383. [10] . سبحاني، جعفر، ‌في ظلال التوحيد، تهران، چاپ اول، 1421ه‍ ، ص208. [11] . صحيح مسلم، بيروت، دارالكتب العلميه، ج3، ص64، باب مايقال عند دخول القبور. [12] . في ظلال التوحيد، ص247. [13] . سبحاني، جعفر، آئين وهابيت، انتشارات اسلامي، ص267. [14] . كشف الارتياب، پيشين، ‌ص243. [15] . نساء/64. [16] . آئين وهابيت، ص185. [17] . يوسف/92.(اندیشه قم )

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:13
وهابیاچه تصوري در مورد شيعه دارند؟ (http://saeedsadry2.blogspot.com/2009/10/blog-post_1304.html)


اهل سنت مانند شيعيان، معتقدند كه هر كس شهادتين «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» را بگويد مسلمان است و در اين مورد بيش از پنجاه روايت در كتاب هاي معتبر خودشان وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:
1. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: اسلام اين است كه به يگانگي خدا و رسالت من، شهادت دهيد.
2. در جاي ديگر نقل شده است كه پيامبر اسلام فرمود: «اهل لا اله الا الله» را اذيت نكنيد.[1]
اما با وجود همه اين روايات، به نظر وهابي ها شيعه مشرك است و قتلش واجب، و كشور شيعه، كشور دشمن است؛ وهابي ها مي گويند چون خداوند در قرآن كريم فرموده است «همانا خداوند شرك را نمي بخشد.»[2] پس شيعيان بايد به قتل برسند و نمي توانند مثل پيروان ساير اديان (يهود و مسيح) در امنيت زندگي كنند. آنان توسل شيعه به پيامبر اسلام، زيارت رفتن، نذر كردن چيزي براي گرفتن حاجت و... را دليل مشرك بودن شيعيان مي دانند.[3]
در حالي كه روايات فراواني بر فضيلت توسل، زيارت، نذر و... در كتاب هاي اهل سنت نقل شده است:
1. بيهقي از علماي سني مي گويد: عبدالله بن عمر از پيامبر اسلام نقل كرد كه فرمودند: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او واجب است.[4]
2. در كتاب صحيح مسلم كه يكي از معتبرترين كتاب هاي حديثي نزد اهل سنت است رواياتي آمده كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ، مردم را امر مي كند به زيارت اهل قبرستان، چرا كه زيارت، مرگ را به ياد مي آورد.[5]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:14
از سوي ديگر علماي اهل سنت در فضيلت زيارت، توسل، نذر و... كتاب هاي مستقلي نوشته اند مانند:
1. شفاء السقام في زيارة خير الانام نوشته امام قاضي القضاة تقي الدين كه در سال 1318 هـ ق در مصر به كمك شيخ محمد بخيت، رئيس عالي محكمه شرعي چاپ گرديده است، البته دراين كتاب غير از زيارت، به توسل، نذر كردن، شفاعت و... كه مورد انكار وهابيت است اشاره شده است، از اسم اين كتاب چنين بر مي آيد كه با رفتن به زيارت مريض شفا مي يابد.
2. التوسل بالنبي و جهلة الوهابين نوشته ابي حامد مزروق، چاپ تركيه، دارالشفقه، 1976 م.
افزون بر اين مطالب خود اهل سنت، قبر احمد بن حنبل رئيس حنبليه را زيارت گاه درست كرده اند و با توسل به او از خدا حاجت مي خواهند و به قبرهاي اصحاب پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ هم متوسل مي شوند.[6] و نيز در مناطق مختلف زيارتگاه هاي بي شماري دارند.

منابع بیشتر1. سبحاني، جعفر؛ آئين وهابيت. 2. فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها. علي دواني. [1] . نيشابوري، مسلم صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا، كتاب الايمان، ج 1، ص 73، حديث 21. و: بخاري؛ صحيح بخاري، دمشق و بيروت، دار ابن كثير و اليمامه، چاپ پنجم، 1414 هـ ق، كتاب الايمان، ج1، ص29، حديث53. [2] . نساء/48. [3] . ر.ك: نجلي حنبلي، سليمان؛ فصل الخطاب من كتاب الله و حديث الرسول و كلام العلماء في مذهب ابن عبدالوهاب، بي جا، بي نا، بي تا، ص 27. [4] . بيهقي، احمد؛ السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج5، ص245، و ر.ك: كشف الارتياب، ص 363. [5] . صحيح مسلم، ج 2، ص 673، باب 35، حديث 105. [6] . كوراني، علي، العقائد الاسلاميه، بي جا، مركز المصطفي للدراسات الاسلاميه، چاپ اول، بي تا، ج4، ص 283

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:17
آيا وهابيت پيرو يكي از مذاهب اربعه مي باشد يا مذهب فقهي مستقلي دارد؟ (http://saeedsadry2.blogspot.com/2009/10/blog-post_8050.html)

اين فرقه در اصول اعتقادي خود، پيرو محمد بن عبدالوّهاب هستند كه احيا كنندة تفكرات ابن تيميه[1] بود، ابن تيميه در قرن هفتم هجري با بيان يكسري از عقايد و افكار مخالف مباني اصيل اسلامي و اجماع امت محمدي موجب برانگيخته شدن اعتراضها بر ضدّ خود شد و علماي معاصر وي با او به شدّت مخالفت ورزيدند، تا حدّي كه او را به زندان افكندند و علّت آن اين بود كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم جوزيّه افكار و عقايد خود را طبق روش اهل حديث قرار داده بودند كه فقط ظاهر قرآن و سنت را حجّت مي دانستند و معتقد بودند كه آنچه كه از ظاهر آيات و روايات فهميده مي شود، عمل بدانها و اعتقاد به آن واجب است. از اين رو طبق فهم خود فتوي داده و بر آن تعصّب مي‌ورزيدند. در مباحث فقهي وهّابي ها قائلند به اينكه بايد به سلف صالح رجو كرده و افكار و عقايد آنان را ملاك اجرا و عمل خود قرار دهيم، چون آنان در عصر نبوّت و نزول قرآن مي زيسته اند و از آنجا كه مسلمين صدر اسلام سنّت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و قرآن كريم را بهتر درك مي كردند، لذا فهم آنان براي ما حجت است. از اين رو در واقع مي خواهند بگويند كه ما تابع يك شخص نيستيم، بلكه تابع يك خط فكري به نام سلفيّه يا سلفي گري هستيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:18
مولف كتاب السلف و السلفيون در اين باره سه اصل را مطرح مي كند: الف: ما سلفي نيستيم بلكه مسلمانيم و اصل انتساب به اسلام و سنت است. ب: در صورت لزوم به منتسب شدن به يك منهج ما مي گوئيم كه سلفي هستيم يعني نسل اول از صحابه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ . ج: سلفي ها در شريعت و اصول سلفي هستند و نه در فروع و فتاوي يعني در طريقة فهم و اصول ادلّه تابع منهج سلف هستند، ولي در فروع فقهي تابع نيستند.[2] دكتر محمد سعيد رمضان البوطي دانشمند اهل سنت در كتاب خود، ضمن بررسي همين مطلب ثابت مي كند كه امروزه مذهبي كه به نام سلفيه وجود دارد، يعني وهابيّت، در واقع بدعتي است كه در دين خداوند واقع شده و اين گروه فقط خود را منتسب به سلف مي نمايند و گرنه در عمل و رفتار هيچ شباهتي به آنان ندارند.[3] نكته قابل توجه در اين بحث اين است كه وهابيّت منحصر بودن اجتهاد براي ائمه چهار گانه اهل سنت را قبول نداشته مي گويند كه دليلي نداريم كه فقط اين چهار نفر مي توانسته اند به اجتهاد برسند براي اين تفكر خود از سخنان بزرگان خود شاهد و مؤيد مي آوردند از جمله اينكه احمد بن حنبل گفته است: از من تقليد نكنيد، از مالك، شافعي، اوزاعي و ثوري تقليد، نكنيد زيرا آنان احكام را استنباط كردند شما نيز چنين كنيد.[4] ابن تيميه هم كه ادامه دهندة خط فكري احمد بن حنبل در سلفي گري است مي گويد: حق آن است كه نبايد امامان در فقه را محصور در عدد معيني كنيم.[5] ابن قيّم جوزيه نيز كه مروّج افكار ابن تيميّه بود، مي نويسد: «واجب، تنها چيزي است كه خدا و رسول به آن امر كرده باشند و مي دانيم كه آنان كسي را به پيروي از مذهبي خاص امر نكرده اند، اين بدعت زشتي است كه در اين امت حادث شده است كه هيچ يك از پيشوايان اسلام به آن قائل نبودند.[6] نتيجه اينكه وهابي ها و خصوصاً روشنفكران آنان مي گويند كه امروزه هم مي توان به اجتهاد رسيد و حصر اجتهاد در ائمه مذاهب فقهي وجهي ندارد. آخرين نكته اي كه در اين نوشتار توجه به آن ضروري به نظر مي سد، اين است كه استنباط احكام شرعي از نصوص ديني و شناخت حلال و حرام الهي بستگي به يك سري شرايط و مقدمات دارد كه پس از گذراندن آنها يك شخص مي تواند داعيه اجتهاد داشته باشد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:24
سخن ما اين است كه محمّد بن عبدالوهاب شأنيت مفتي بودن را نداشته است و محكم ترين سند و دليل ما در اين باره كتابي است كه برادر او سليمان بن عبدالوهاب در ردّ افكار و آراء او نوشته كه پس از ذكر يك سري از شرايط مجتهد چنين نتيجه گيري مي كند كه: «امروزه مردم گرفتار شخصي شده اند كه خود را منتسب به قرآن و سنت مي كند و از علوم آن دو استنباط مي نمايد او مخالفان خود را كافر مي داند، در حاليكه يك نشان از نشانه هاي اجتهاد در او نيست بلكه سوگند به خدا حتي يك دهم از نشانه هاي اجتهاد را هم ندارد».[7] نتيجه اين شد كه وهابيها بنابر ادعاي خودشان براي فهم مسائل ديني به سلف صالح مراجعه مي كنند اين در حالي است كه در جاهايي كه نصّي وجود نداشته باشد به فتواي احمد بن حنبل مراجعه مي نمايند. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. تاريخ الوهابيين، عميد ايوب صبري، نشر مؤسسه عاشورا، چ اول، 1381. 2. در محور عقايد وهابيان، داود الهامي، نشر: دفاع از حريم اسلام، چ اول 1379. 3. هذه هي الوهابيّه، محمد جواد مغنيه، نشر دارالجواد ، بيروت، چ 2، 1982، ميلادي. 4. شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني، جلد 2، نشر مشعر ، تهران، چ اول، 1382.[1] . وي متولد 661 هجري قمري و در سال 728 هجري قمري وفات يافت. [2] . العسعس، ابراهيم احمد، السلف و السلفيون رؤية من الداخل، نشر دارالبيارق، چاپ دوم، 1419، ص35 تا 40. [3] . السبوطي، محمد سعيد رمضان، سلفيه، بدعت يا مذهب، ترجمه، حسين صابري، نشر آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1375. [4] . ابن تيميه، مجموعه فتاوي، به نقل از علي اصغر رضواني، ج20، ص211، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، تهران، نشر مشعر، چ اول، 1382، ج2،ص622. [5] . همان، ص623. [6] . همان. [7] . سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهيه في الرّد علي الوهابيّه، دمشق، نشر حراء، چ اول، 1418 قمري، ص9 و 8.( اندیشه قم ) .[نقل از سایت راسخون]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:27
برخی فتاوای جدید وهابیون !!

طی چند ماه اخیر چندین خبر در مورد ازدواج اجباری دختران کوچک و کم سن و سال با مردان بزرگ و پیر در برخی کشورهای عربی مانند عراق، عربستان، یمن، اردن، مصر و مراکش شنیده شده است.
به گزارش شیعه آنلاین، در بیشتر اینگونه ازدواج ها نیاز مادی پدر دختر و فقر شدید خانواده وی موجب شده که او را به ازدواج مردی ثروتمند در آورند که دهها سال از او بزرگ تر و حتی گاهی بسیار پیر است.
برای نمونه "ک. حسین" شهروند عراقی 65 ساله ای که بیش از سی سال است در هلند زندگی می کند. او اکنون کار نمی کند و خرج خود را از طریق حقوق بازنشستگی بیمه تأمین اجتماعی بدست می آورد. او از نظر مالی وضعیت ایده‌آلی ندارد بلکه نسبت به وضعیت معیشتی عراق و فقر حاکم در این کشور، فردی ثروتمند به نظر می رسد.
او اکنون بدون اطلاع همسرش به عراق سفر کرده تا با دختر کم سن و سالی ازدواج کند. او می گوید: من تنها عراقی نیستم که چنین کاری می کنم. بسیاری دیگر از افراد نیز کار مشابه مرا می کنند. دوست خود من 55 سال سن دارد با دختر 18 ساله ای ازدواج کرد و او را با خود به بلژیک برد.
طی سال‌های اخیر که آمریکا عراق را به اشغال خود درآورده، گروه‌های مسلحی که خود را مجاهد می نامند، خانواده های عراقی را وادار و قانع می کردند که دختران کم سن و سال خود را به ازدواج آنان در آورند. این افراد به اصطلاح مجاهد، این خانواده های عراقی را با استفاده از فتواهایی که توسط شیوخ صادر شده بود، فریب می دادند. بیشتر جنگجویان این گروه‌های مسلح از کشورهای اردن، افغانستان، یمن، عربستان، الجزایر، مراکش و غیره بودند که برای مبارزه علیه اشغالگران به عراق آمده اند. اینگونه ازدواجها توسط مجاهدین بیشتر در شهرهایی مانند فلوجه و دیالی صورت می گیرد.
در همین راستا شیخ "کامل الجبوری" از شیوخ عشایر عراقی سرشناس در شهر فلوجه در این باره می گوید: خانواده های عراقی از سوی این افراد که خود را مجاهد می نامیدند تهدید می شدند و به اجبار با دخترانشان ازدواج می کردند.
وی در ادامه می افزاید: آنان حتی ائمه مساجد فلوجه، بعقوبه و برخی دیگر مناطق را فریب داده بودند که فتواهایی صادر کنند و بر اساس آن اهالی این مناطق را به این کار دعوت و آنرا فریضه ای دینی معرفی کنند که ثواب زیادی هم در پی خواهد داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:29
شایان ذکر است شاید بتوان گفت دردناکترین داستان از این نوع چندی پیش در مصر رخ داد به طوریکه مردی 92 ساله قصد داشت دختری را که 75 سال از او کوچکتر است را به ازدواج خود در آورد، اما وزارت دادگستری این کشور اجازه چنین کاری را ندارد زیرا قانونی در مصر وجود دارد که بر اساس آن ازدواج با تفاوت سنی بالای 25 سال ممنوع است.
شایان ذکر است این مرد 92 ساله مصری نبود بلکه از دیگر کشورهای عربی بوده که برای چنین ازدواجی به مصر سفر کرد.
ناگفته نماند به رغم وجود چنین قانونی اما ممنوعیت مطلق برای چنین کاری وجود ندارد زیرا در ادامه این قانون آمده: در صورتیکه مرد ملکی به قیمت 7.5 هزار دلار را به نام دختر کند، می تواند او را به ازدواج خود در آورد، با هر فاصله سنی که باشد.
از بیشترین کشورهای عربی که ازدواج دختران در سنین کوچک در آن صورت می گیرد یمن است. به طوریکه بررسی های انجام شده توسط گروهی از اساتید دانشگاه صنعاء نشان می دهد 52% از دختران یمنی ازدواج کرده طی دو سال گذشته، کمتر از 15 سال سن داشته اند. این آمار نزد پسران 7% است.
غم انگیز ترین حادثه ای که در یمن طی چند ماه گذشته رخ داد، ازدواج "نجود محمدعلی" دخترک 8 ساله با مردی 30 ساله بود. البته دادگاه دو ماه پس از ازدواج، به دلیل به سن بلوغ نرسیدن این دخترک بیچاره، دستور طلاق وی را صادر کرد و در مقابل به خانواده دخترک دستور داد که باید به همسر دختر 250 دلار غرامت پرداخت کند.
گفتنی است این طلاق پس از آن صورت گرفت که دخترک قربانی با کمک اطرافیان خود از پدر و همسر سابقش نزد دادگاه خانواده شکایت کرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:31
فتوای تحریم فروش سگ و گربه در عربستان (http://www.shia-online.ir/article.asp?id=2164&cat=1)
مفتیان وهابی عربستان سعودی در جدیدترین فتوای خود فروش سگ و گربه در این کشور را حرام اعلام کردند.
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از مهر، مسئولان شورای امر به معروف و نهی از منکر ریاض در عربستان اعلام کردند که فتوای دینی شورای علمای بزرگ مسلمان به عنوان عالی‌ترین مرجع دینی این کشور را در خصوص ممنوعیت فروش سگ و گربه و حمل کردن آنها در خیابان و اماکن عمومی از چهارشنبه اجرا می‌کنند
جديدترين فتواي وهابيت در الجزاير؛پرداخت نقدي زكات فطريه حرام است! (http://www.shia-online.ir/article.asp?id=3100&cat=1)
بر اساس جديدترين فتواي صادر شده توسط افراطگرايان و وهابيون الجزاير، پرداخت زكات فطريه به صورت نقدي حرام اعلام شده است.
به گزارش شيعه آنلاين، اين فتوا در حالي صادر شد كه تنها چند روز پيش وزارت اوقاف اسلامي الجزاير زكات فطريه هر شهروند الجزايري را براي يك سال 80 دينار الجزايري اعلام كرده بود.

در فتواي جديد شيوخ وهابي الجزاير آمده كه پرداخت فطريه تنها به صورت عدس، آرد و غيره جايز و حلال است و در صورت پرداخت نقدي حرام مي‌شود.

شهروندان اين كشور پس از صادر شدن اين فتوا تعجب خود را اعلام كرده و گفتند: پرداخت نقدي با اينكه گران تر از پرداخت مواد غذايي مانند عدس، آرد و غيره مي‌شود، اما هزار برابر آسان‌تر است.

هر كليو عدس در الجزاير صد دينار و آرد صدو بيست دينار است در حاليكه زكات نقدي حداقل پانصد دينار خواهد شد.

در همين راستا روزنامه لوريون چاپ الجزاير نوشت: شهروندان معتقدند هدف از صدور چنين فتوايي تشويش اذهان عمومي در پرداخت فطريه است.

از سوي ديگر شيخ جليل أبوإسحاق از چهره هاي ديني سرشناس و غيروهابي الجزاير گفت: سلف صالح و گذشتگان از جمله علي بن أبي طالب، براء بن عازب، جابر بن سمرة، جرير بن عمر، عدي بن حاتم، مغيرة بن شعبه و ديگر صحابه نيز به جاي زكات فطريه مبلغ آن را پرداخت مي كردند.

شايان ذكر است اين اولين باري نيست كه شيوخ و چهره هاي ديني وهابيت در الجزاير و ديگر كشورهاي اسلامي چنين فتواهاي تعجب برانگيزي از خود صادر مي‌كنند كه بي‌شك موجب بد شدن چهره دين در جهان مي‌شود

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:49
شبه قاره هند با ورود استعمار به آن، شاهد تلاش علمای مسلمان در تجدید فکر دینی بود. در این راه مدارسی تحت عنوان دیوبندیه تأسیس گردید که فکر سلفی را ترویج می کردند و به حدیث اهتمام می ورزیدند. در مقابل، افکار تجدد گرایانه سرسیداحمد خان و افکار صوفیانه بریلویه ظهور یافت. این مقاله در پی بررسی افکار و گرایشهای فکری مسلمانان هند بعد از دوره استعمار است. علل پیدایش، بزرگان و عقاید دیوبندیه و بریلویه در این مقاله بررسی شده است.

شبه قاره هند یکی از پنج تمدن کهن دنیا و وارث فرهنگی پرشکوه و متنوع است. هند با مساحتی بالغ بر سه میلیون و سیصد هزار کیلومتر مربع، هفتمین کشور پهناور جهان است. ارتفاعات هیمالیا با وادی حاصلخیز کشمیر، جلگه های سند و گنگ پهناور و جنگلهای استوایی هند با جمعیتی حدود یک میلیارد نفر و تنوع زبانی بسیار که قانون اساسی هیجده زبان را به رسمیت شناخته، هویت خاصی به این کشور داده است.
مسلمانان هند
نخستین مسلمانان فاتح شمال غربی هند غزنویان بودند که هفده بار به شبه قاره هند حمله کردند. البته ساکنان شمال شرقی شبه قاره در همان قرن اول با اسلام آشنا شده بودند. مسعود غزنوی از فقه حنفی حمایت می کرد و به ابو محمد نصاحی دستور داد که در تأیید مکتب حنفی کتابی بنویسد. بنابراین، فقه حنفی در قرن پنجم و ششم در بین مسلمانان شبه قاره گسترش یافت و در دوره حکومت سلسله تغلق (721 ـ 815 ق) مجموعه قوانین اداری آنها بر اساس فقه حنفی تنظیم گردید. مسلمانان یک پنجم جمعیت شبه قاره هند را تشکیل می دادند و اکثر آنان در سند و پنجاب غربی می زیستند. تشکیل پاکستان و استقلال پاکستان و بنگلادش به عنوان دو کشور مسلمان، مسلمانان هند را در اقلیت بیشتری قرار داد.
مغولان که ترکانی سنی و حنفی مذهب از آسیای مرکزی بودند، به رشد مکتب حنفی در شبه قاره اهتمام ورزیدند و آیین رسمی مسلمین هند گشت. در زمان اورنگ زیب (1069 ـ 1118 ق) مجموعه های بزرگ فقه حنفی با نامهای فتاوی عالمگیری و فتاوی هندیه به دست 25 تن از علما نوشته شد. بنابراین، در طول تاریخ اکثریت مسلمانان هند را سنیان حنفی مذهب تشکیل می دادند. همزمان با ورود فقه حنفی به هند تصوف نیز به هند وارد شد. صوفیه در هند رسالت خود را سعادت معنوی مردم می دانست و صوفیان می پنداشتند حکومت معنوی جامعه به آنها تفویض شده است. صوفیان در خانقاهها، جماعت خانه ها و زاویه ها زندگی می کردند. زندگی خانقاهی گرد شیخ و عبادات مرسوم و ریاضتهای عارفانه که از جانب وی مقرر می شد، دور می زد. دو نشان عمده پیوستن به یک فرقه تصوف، پوشیدن خرقه و تراشیدن موی سر بود. شیخ خرقه، سجاده، نعلین، تسبیح و عصای خود را به جانشین اصلیش یعنی خلیفه خود می داد.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:50
دو سلسله عمده صوفیه در زمان سلاطین دوره دهلی (1206 ـ 1526 م) چشتیه و سهروردیه بودند. این دو سلسله طی قرون هشت ونه رو به انحطاط نهادند و دو سلسله دیگر یعنی نقشبندیه و قادریه در خلال عصر سلاطین مغولی اهمیت یافتند.
شیعیان شبه قاره از بزرگ ترین جوامع تشیع جهان اسلام اند و بنابر برخی آمار تعدادشان بیشتراز شیعیان ایران است، ولی این آمار دقیق نیست. درعین حال، شیعیان ده درصد ازکل جمعیت مسلمانان شبه قاره هند (هند ـ پاکستان ـ بنگلادش) را تشکیل می دهند. شیعیان در دوره گورکانیان دارای مناصب مهمی بودند. سادات بارهه و وزرای نواب اوده در دستگاه حکومت مغولان تأثیر بسیار گذاشتند و این مسئله باعث کینه توزی بین سنیان و شیعیان شد که در آثار کلامی شاه ولی الله دهلوی و پسرش عبدالعزیز به چشم می خورد. لکنهو و رامپور از شهرهای شیعه نشین مهم هند بوده است. اسماعیلیه ـ بهره ها و خوجه ها ـ درهند حضور طولانی داشته و دارند.
دیوبندیه
دیوبند[1]، شهری از توابع سهارنپور[2]، در نود مایلی شمال شرقی دهلی ازتوابع ایالت اوتارپرادش هند است[3] که به سبب تأسیس مدرسه ای در آن شهرت جهانی یافت. بریلی، شهری در شمال هند در ایالت اوتارپرادش و در شرق دهلی، زادگاه و مدفن احمدرضا خان بریلوی[4]، صاحب مکتب بریلویه است. لازم است گفته شود که این شهر را «بانس بریلی»[5] گویند تا با شهر «رای بریلی»[6]، بخشی از شهر الله آباد و زادگاه سید احمد بریلوی ـ سیداحمد عرفان یا سید احمد شهید یا احمد رای بریلوی یا سید احمد بارلی ـ اشتباه نگردد[7]. لذا سید احمد بریلوی، غیر از احمد رضاخان بریلوی است. برای شناخت دیوبندیه و بریلویه به عنوان دو مکتب فعال در شبه قاره هند، لازم است مقداری به عقب بازگردیم و نیم نگاهی به تحولات فکری سه قرن اخیر شبه قاره هند بیندازیم تا بتوانیم افکار و عقاید آنها را بهتر بشناسیم.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:51
در طول تاریخ حضور مسلمانان در هند، بزرگان بسیاری ظهور کرده و به تجدید حیات فکری مسلمانان دست یازیده اند. تجدیدحیات فکری مسلمانان هند در قرن ده و یازده هجری به وسیله دو نفر صورت گرفته است که اثرات آن هنوز بر فرق موجود و مورد بحث نمایان است. یکی ازآنان شیخ احمد سرهندی (971 ـ 1034 ق)، معروف به مجدد الف ثانی،ـ با توجه به روایت «ان الله یبعث لهذه المة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها»ـ ، عارف، متکلم و مؤسس طریقه نقشبندیه زمان خویش بود. خواجه در اواخر عمر خویش، شیخ احمد را جانشین خود نمود. دوران حیات شیخ احمد با سلطنت اکبرشاه، مؤسس مذهب و طریقه «دین الهی» مصادف بود. دین الهی اکبر شاه که التقاطی از اسلام صوفی و آیین هندو بود، با مخالفت شیخ احمد روبه رو گردید[8]. شیخ احمد همچون صوفیان دیگر برای خود مقامات خاصی قائل بود وگاه خود را برتر از خلفای راشدین می دانست. وی با آرا و اعمال مخالف سنت همچون چله نشینی، ذکر با جهر، احترام به قبور، سجده تعظیمی به مرشد، بوسیدن پا، انا الحق گفتن، سماع و احوال وجد آمیز آن، مخالف بود. وی کسانی را که به رسم آن روز در مقابل شاهان سجده می کردند، شدیدا نکوهش می کرد. او وحدت وجود این عربی را به وحدت شهود تعبیر می نمود و قائل بود هنگامی که سالک به مقام شهود و فنا می رسد و ما سوی الله را نمی بیند، قائل به وحدت وجود می شود وحال آنکه این کشف، وحدت شهود سالک است نه وحدت وجود واقعی. او همچنین با تسامح ابن عربی درباره ادیان دیگر مخالف بود و مبنای ابن عربی را که همه ادیان جلوه گاه یک حقیقت اند، قبول نداشت و حقیقت را همان حقیقت شریعت معنا می نمود. وی مخالف شیعه بوده و کتابی با نام رساله ای بر رد روافض نوشته است.[9] شیخ احمد سرهندی به وسیله شاه ولی الله دهلوی بر دیوبندیه تأثیر بسیار نهاده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:53
فرد دیگر، عبدالحق محدث دهلوی است. وی که نزدیک به صد سال (958 ـ1052 ق) عمر کرده است، در هند و حجاز درس خوانده و نزد شیخ عبدالوهاب متقی و احمد بن محمد مدنی تلمذ نموده است. او به عنوان متکلمی که به حدیث توجه داشت، با رویکرد صوفیان چشتیه به تجدید فکر مسلمانان هند دست یازید. وی تاکید فراوان می نمود که باید تربیت عارفانه تابع اصول شریعت باشد. عبدالحق نویسنده ای پرکار با 120 کتاب و بنابر نظر ندوی اولین کسی است که علم حدیث را در هند نشر و ترویج داد. یکی از نوشته های وی، کتاب اخبار الاخیار فی اسرار الابرار است که شرح حال 230 تن از مشایخ تصوف هند، از معین الدین چشتی[10] تا اواخر قرن دهم، است. کتاب دیگر وی، تلخیص فصل الخطاب خواجه محمد پارسا در احوال ائمه اثنا عشر است. بریلویان به نظرهای عبدالحق اهمیت می دهند.[11]
در قرن دوازدهم فردی ظهور کرد که مسلمانان هند وی را بزرگ ترین اندیشمند مسلمان اهل تسنن هند می دانند و آن فرد کسی جز شاه ولی الله دهلوی نبود؛[12] کسی که تأثیر شگرفی بر تمام جریانات فکری مسلمانان هند در سه قرن اخیر گذاشته است. وی در ابتدا نزد پدرش، عالم بزرگ و مؤسس مدرسه رحیمیه در دهلی، تلمذ نمود و طریقت نقشبندی را از پدر فراگرفت. دوران شاه ولی الله همزمان با گسترش سلطه نظامی ـ سیاسی کمپانی هند شرقی است. در چنین وضعیتی که انحطاط و زوال، جامعه و دولت مسلمانان هند را فرا گرفته بود، شاه ولی الله دهلوی جنبشی اصلاحی به راه انداخت و رهبری فکری و مذهبی مسلمانان را در دست گرفت. وی معاصر محمد بن عبدالوهاب مؤسس وهابیت بوده و همزمان با وی در مدینه تحصیل کرده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:54
بعضی تصور کرده اند که جنبش وی و بالتبع جنبش سید احمد بارلی متأثر از جنبش وهابیت است، اما هیچ مدرکی دال بر اینکه آنان همدیگر را ملاقات کرده یا تحت تأثیر یکدیگر باشند، وجود ندارد، بلکه ادله ای طرف مقابل راتقویت می کند.این ادله عبار ت اند از:
1. آنان، هر دو، در حدود سالهای (1114 ـ1115ق) به دنیا آمده اند، ولی یکی حنبلی و دیگری حنفی و یکی در کلام از اصحاب حدیث و دیگری ماتریدی است.
2. شاه ولی الله در سال 1143 بعد ازفراگیری دروس و تدریس آنها در شهر خود، در 29 سالگی رهسپار حجاز شد و بیشتر از چهارده ماه در آنجا نماند. بنابراین، ملاقات وی با محمدبن عبدالوهاب بعید است.
3. دلیل دیگر این تأثیر ناپذیزی رامی توان در توجه شاه ولی الله به تصوف و رد شدید آن از سوی محمدبن عبدالوهاب دانست.
4. توجه به کلام و بازسازی آن توسط شاه ولی الله رویکردی متضاد با نگرش حنابله و محمدبن عبدالوهاب به علم کلام است.
گفتنی است تشابهاتی نیز در هر دو دیده می شود که می تواند معلول جوّ عمومی مکاتب علمی مدینه در آن زمان باشد. [13] شاه ولی الله به عنوان یک عالم نقشبندی حنفی به بعضی از اعمال صوفیان ایراد می گیرد. وی به وحدت مسلمانان اهل سنت می اندیشید و درفقه به تلفیق احکام مذاهب اربعه معتقد بود. وی همچون ابن تیمیه قائل به اجتهاد بود و توجه ویژه ای به حدیث داشت. روش او در فقه، مراجعه مستقیم به احادیث و عدم توجه به فتاوا و ادله فقها باعث پیدایش و رشد پیروان اهل حدیث در شبه قاره هند گردید. وی اختلافات مکتب وحدت وجود ابن عربی و مکتب وحدت شهودشیخ احمد سرهندی را جزئی می دانست.
از کتب وی می توان به کتاب الانصاف فی بیان سبب الاختلاف، رساله ای کوچک در بیان اسباب اختلاف فقهای قرون گذشته و صدر نخستین، اشاره کرد. وی در این کتاب کوشیده است که اسباب اختلاف مسلمانان اهل سنت را مسائل عادی روزمره نشان دهد. او اسباب اختلاف صحابه راشنیدن حدیث بیشتر توسط بعضی و نشنیدن آن احادیث توسط دیگران، حمل جمله ای بر استحباب یا وجوب، اختلاف در ضبط و... می داند.[14] مهم ترین کتاب وی حجة الله البالغة است که یک دوره فقه استدلالی با رویکردی عقلی است. وی در این کتاب با توجه بسیار به حدیث به شرح مسائل فقهی پرداخته و گاه مباحثی همچون اذکار و اخلاق را نیز طرح کرده و در اثبات عقل و نفس و قلب و مقامات آنها کوشیده و در انتها به مباحث «فتن» و«اشراط الساعة» نیز نیم نگاهی داشته است.[15]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:57
شاه ولی الله در مسئله شرک و شفاعت همچون محمد بن عبدالوهاب، توسل به پیامبران و اولیاء الله را جایز نمی داند و به صورت مجتهدی تمام عیار، اجتهاد را در تمام ازمنه جایز می شمارد. وی قائل است در تمام مسائل مربوط به اعتقادات یا اعمال عبادی می توان از احکام هر یک از چهار مکتب اصلی فقهی (مالکی، حنفی، شافعی وحنبلی) تبعیت کرد و تقلید از یک مذهب لازم نیست. اوهمچون حدیث گرایان دیگر قائل به خلافت جهانی برای قریش بود. شاه ولی الله به وحدت مسلمانان می اندیشید، ولی درباره شیعیان سختگیر بود و کتاب ضد شیعی شیخ احمد سرهندی را به عربی ترجمه کرد. خود او نیز کتابی به نام ازالة الخفاء بر ضد شیعه نوشت. با این حال، او به اهل بیت ارادت خاصی دارد و این را از پیشوایان نقشبندی خود به ارث برده است. وی امامیه، اسماعیلیه و معتزله را خارج از اسلام می دانست.
از نکاتی که در زندگی شاه ولی الله جالب توجه است این است که وی درمقابل حاکمیت استعمار و بیگانه اقدامی نکرد و بیشتر همّ خود را صرف مبارزه با هندوها و سیکها نمود. شاید دلیل این اقدام وی عدم دخالت کمپانی هند شرقی در حوزه شریعت اسلامی در دعاوی بود که هنوز در دادگستریها بر اساس اسلام حکم صادر می شد[16] به هر حال شاه ولی الله سرچشمه بسیاری از حرکتهای بنیادگرا، اهل حدیث، نوگرا و اصلاحی در هند است. [17]
بعد از شاه ولی الله، از افراد مؤثر در حیات فکری مسلمانان هند، در اواخر سده هیجده و اوائل سده نوزدهم میلادی، شاه عبدالعزیز است.اوهمچون پدرش بانوشتن کتاب تحفه اثنی عشریه به اختلافات شیعه و سنی دامن زد. میرحامد حسین، عبقات الانوار را در رد این کتاب نوشته است. شاه عبدالعزیز به خاطر اینکه کمپانی هند شرقی در کلیه دعاوی تعاریف خود را جایگزین شریعت نموده بود،[18] هند را سرزمین کفار و دارالحرب اعلام کرد، ولی همکاری با انگلیسیان را به شرط اینکه به گناه کبیره نینجامد جایز دانست.[19]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 00:58
ادامه دهنده راه عبدالعزیز کسی جز شاگرد وفادار و مریدش سید احمد بارلی یا بریلوی[20] نبود که درمبارزه با استعمار پیر تلاشها کرد. او قائل به پیروی از سنت محض و «طریقت سلف»بود. وی تقدیس بیش از حد پیامبران و اولیاء الله را که در نزد صوفیان مطرح بود، بدعت دانسته، مراسم تعزیه شیعیان را نیز کاری بدعت آمیز تلقی می نمود. وی با همراهی شاه اسماعیل دهلوی، نوه شاه ولی الله دهلوی و عبدالحی بن هبة الله، داماد شاه ولی الله، به تبلیغ آیین خود پرداخت. او سجده بر قبور و طلب حاجت از آنها و نذر و نیاز به اولیا و افراط در تعظیم مرشد را جایز نمی دانست و مخالف تفضیل علی(ع) و بزرگداشت امام حسین(ع) بود. وی آمیزش با هندوان را دلیل ورود بدعتها به اسلام می دانست. او هیچ گاه طریقه صوفیانه خود را رها نکرد و طریق انبیا و اولیا را مکمل یکدیگر می دانست.
افکار صوفیانه او مقداری اصلاح طلبانه بود و همین افکار، وی را از جهتی به وهابیت نزدیک و ازجهتی دور می ساخت. او وساطت اولیا را در انجام افعالی که تنها از خداوند بر می آید شرک می دانست. سید احمد سفر به اماکن مقدس هندو، شرکت درمراسم دینی آنان، مشاوره با برهمنها و توسل به طالع بینها را مردود می شمرد. همچنین او مروّج ازدواج مجدد بیوه زنان مسلمان بود؛ عملی که بر اثر معاشرت با هندوان در هند قبیح شمرده می شد.[21] او به عنوان یک مبلغ در اوتارپرادش، بیهارو بنگال در پی اصلاح اعمال مذهبی برآمد. وی در سالهای (1824ـ 1821م) به خاطر مخالفت با فتوای برخی علما مبنی بر عدم وجوب حج در شرایط فعلی، با چهارصد نفر ازیارانش به حج رفت و به هند بازگشت و اصلاحات خود را بر پایه اعتقاد به وحدانیت خدا و محو شرک و بدعت درقالب تصوف خانقاهی، نفی اعمال عبادی و عرفانی معمول مسلمین هند بر مبنای ایمان حقیقی به قرآن و سنت بنا نهاد و در پی اعاده اسلام راستین برآمد. وی شدیداً با حاکمیت سیکها و بیگانگان مخالف بود.
سید احمد به رغم مخالفتهای بسیار سرداران افغانی، افراد قبایل پشتونها[22] در پاکستان و افغانستان را وحدت بخشید و در سال 1827م با لقب امام و امیرالمؤمنین به حاکمان آسیای مرکزی نامه نوشت که خلافت وی را بپذیرند و در این زمان به جنگ باسیکها وارد شد. وی درسال 1831م/1246ق درجنگ بالاکوت، ناحیه ای درنزدیکی مرز افغانستان و کشمیر، کشته شد. بعد از شهادت وی جنبش او با نام طریقه محمدی به راه خود ادامه داد. [23] بعد ازمرگ سید احمد عده ای از مریدان وی، او را مهدی موعود دانسته،گفتند وی زنده است و ظهورمجدد خواهد کرد. درباره حالات و مقامات وی کتابهای فراوانی نیز نوشته شده است.[24] گفتنی است که در اسناد بریتانیا همواره از پیروان سید احمد بارلی باعنوان وهابی یاد شده است. [25]

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 01:00
در کتاب المهند علی المفند، سیر تطور مفهوم وهابیت در هند بیان شده و نویسنده چنین نگاشته است:
وهابیت در ابتدا در هند به کسانی اطلاق می شد که تقلید ائمه بزرگ اهل سنت را ترک گفته، خود از احادیث اجتهاد می کردند. سپس دامنه مفهومی آن توسعه یافت و بر هر کسی که به سنت عمل می کرد و امور مستحدثه را ترک می گفت غلبه یافت. در زمانی در بمبئی هر کسی که از سجده قبور اولیا و طواف آن منع می کرد وهابی نامیده می شد و گاهی به افرادی که حرمت ربا را متذکر می شدند وهابی می گفتند. زمانی نیز این مفهوم آن چنان گسترش یافت که نوعی سب و ناسزا بود؛ لذا هر کس در هند سنی حنفی بود، به عنوان فاسد العقیده به وهابیت متهم می شد[26].
سالها بعد از قیام سید احمد بریلوی و بر اثر اعمال عمال انگلیس همچون رسمیت یافتن زبان انگلیسی به جای زبان فارسی، تصرف موقوفات، تعطیلی مدارس دینی و ...، مردم هند ـ ازمسلمان و هندو و سیک ـ در سال 1857 م قیامی عمومی کردند که به وسیله انگلیسیها شدیداً سرکوب شد[27] و دهلی، مرکز فرهنگی مسلمانان و جایگاه اعقاب اکبر و اورنگ زیب، ویران گردید و بسیاری اعدام وتبعید شدند. شاعری اردو زبان در توصیف شهر دهلی بعد از سرکوب قیام توسط انگلیسیها می گوید: « در اینجا اقیانوس پهناوری از خون پیش روی من است. تنها خدا می داند که بعد از این چه ها خواهیم دید.» در سالهای 1858 و1859 م انگلیسیان به غیر از تخریب بسیاری از مساجد، هر مسلمان را مجبور می کردند که یک چهارم دارایی خود رابه استعمارگران بپردازد. در این زمان عده ای از علمای مسلمان ایالتهای شمال غربی هند، اعدام شدند و بعضی به حیدرآباد مهاجرت کردند. از آن جمله، حاجی امدادالله[28]، پدر معنوی مدرسه دارالعلوم، دیوبند هند را ترک گفت و برای همیشه در مکه سکنا گزید.
در واکنش به شکست قیام مردم هند در سال 1857 م، سه گرایش در بین مسلمانان هند به وجود آمد که یکی از آنها تأسیس مدرسه بنیادگرایانه به پیروی از شاه ولی الله و سید احمد بریلوی در دیوبند به دست مولانا محمد قاسم نانوتوی در سال 1867م/1283 ق بود. برنامه دیوبند ترکیبی از مطالعه علوم نقلی قرآن، حدیث، فقه و تفسیر مباحث عقلی منطق، فلسفه و کلام بود. تمام برنامه های دیوبند دارای گرایشی صوفیانه و منتسب به سلسله چشتیه بود که با مکتب اهل حدیث و فقه حنفی پیوستی ناگسستنی دارد. بسیاری از دانشجویان از سراسر هند، پاکستان، افغانستان، آسیای مرکزی، یمن، عربستان، چین و ایران در این مدرسه درس آموخته اند. در ظرف سی سال بعد از تأسیس مدرسه، نزدیک به چهل مدرسه وابسته به آن، بنیان نهاده شد که همه آنها برنامه آموزشی و استادان خود را از مدرسه دار العلوم دیوبند اخذ می کردند. محمود الحسن در تأسیس این مدارس نقش اساسی داشت و دیوبند مرکز جدیدی برای نشر اسلام در هند گردید.
یکی از امتیازات این مدرسه عدم وابستگی به خانواده مؤسسان بود. این مدرسه در دخل و خرج مستقل عمل می کرد و درآمد خود را نه از ثروتمندان بزرگ و نه از وقف، بلکه از جمع آوری اعانه سالانه جمع کثیری از مردم مسلمان به دست می آورد. دیوبند با نظام منظم درسی،انتشارات وسیع، شبکه گسترده مدارس وابسته و پشتیبانی سراسری، در پی اصلاح و نظام مند کردن اعتقادات و اعمال اسلامی برآمد. دیوبند در زمانی تأسیس شد که امید جامعه مسلمان هند از همه جا قطع شده بود و از این رو بسیار سریع حمایت مسلمانان هند رابه دست آورد. [29] علمای دیوبند به شدت باگرایش دوم که به علوم جدید توجه داشت و در رأس آن اصلاح طلبی همچون سرسید احمدخان بود، مخالفت می کردند.
سرسید احمدخان (1232ق/1817م ـ 1315ق/1898م) در احادیث کهن تشکیک می کرد، اسلام و طبیعت را یکی می دانست، اجماع رابه عنوان مستند شرعی رد می نمود و معجزه و تأثیر دعا را انکار می کرد. همچنین او قرآن را تفسیر به رأی می کرد به عقل بهای بسیار می داد. وی به تأسیس دانشگاه علیگره برای علوم جدید دست یازید که هدف اولیه آن مطالعات اسلامی با روش جدید بود. لذا علمای دیوبند که با این گونه برداشتها مخالف بودند، به نوشتن کتاب علیه آن و گسترش مدارس دیوبند دست زدند. وی معتقد بود یگانه راه اعاده حیثیت مسلمانان تجهیز به سلاح دانش غرب است.

ملکوت* گامی تارهایی *
09-11-2009, 01:02
بنیانگذاران دیوبند که عمیقاً تحت تأثیر شاه ولی الله دهلوی بودند، حنفیانی سختگیر بودند و در مبادی تعلیم و جزم اندیشی، بر عقاید و مذاهب کلامی اشاعره وماتریدیه مشی می کردندو مدرسه آنان تجدید حیات علوم کلامی در هند بود. از این رو، آنان دانشهای جدید را که سر سید احمدخان در دانشگاه علیگره اهتمام بسیاری به آنها داشت،[30] از مواد درسی خود حذف کردند و بیشتر با رویکردی حدیث گرایانه به کلام نظر نمودند. دانشهای عقلی قدیم در این مدرسه جایگاه خاص داشت و دوره ابتدایی در آن مدرسه ده ساله بود که بعداً به شش سال تقلیل یافت. متون درسی این مدرسه نیز 106 کتاب را در برمی گرفت.
در دوران محمود الحسن[31] که از نسل دوم استادان دیوبند بود. دیوبند اعتبار بین المللی یافت و بعد از الازهر درمرتبه دوم قرار گرفت و افرادی از جنوب آفریقا، کشورهای جنوب شرق آسیا، آسیای مرکزی، ایران و به خصوص افغانستان به دیوبند آمدند. محمود الحسن می کوشید شکاف بین دیوبند و دانشگاه علیگره راکم نماید. [32] تا این زمان گرایش اصلاحی نزدیک به اندیشه وهابیت در هند پر رنگ بود و غالب بزرگان مذکور بعضی از اعمال را بدعت آمیز و شرک آلود می دانستند.
در همین زمان، فردی به نام احمدرضا خان بریلوی[33] ظهور کرد که او هم اهل بریلی ـ بانس بریلی نه رای بریلی ـ بود. وی در آغاز به تحصیل پرداخت و سپس به حجاز سفر کرد و در آنجا به درس سید احمد زینی دحلانی، مخالف معروف وهابیان ومفتی شافعیان در مکه، رفت و به وسیله شیخ حسین بن صالح، وارد طریقه قادریه گردید. وی بعد از بازگشت به هند به تألیف و تدریس پرداخت و از سویی، از جمله مخالفان سرسخت سرسید احمدخان نوگرا شد و از طرف دیگر با وهابیان و علمای دیوبند که کم کم به وهابیان نزدیک شده بودند، بنای مخالفت نهاد. وی مخالف اتحاد با هندوان در مقابل حاکمیت انگلیس بود و از طرفی با انگلیس رفتاری خصمانه داشت. احمدرضا خان مخالف ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب و مروجان فکر او مانند شاه اسماعیل دهلوی ـ نوه شاه ولی الله دهلوی ـ بود.[34] وی مکتبی ایجادکرد که رویکرد صوفیانه، به خصوص طریقه قادریه و شیعیانه، در آن نمود بسیار داشت. ما در ادامه مقاله به دیدگاههای وی خواهیم پرداخت. گفتنی است که بریلویها، وهابیان و دیوبندیه را کافر می دانستند و دیوبندیه نیز بریلویها را کافر می شمردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-11-2009, 23:53
تحقيق در معناى توحيد و شرك


كتاب: فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى، ج 3، ص 73
نويسنده: جعفر سبحانى
با يك تعريف منطقى براى عبادت ميتوان بر بسيارى از اختلافات وهابيان پايان بخشيد.
اساسى‏ترين مسائل قرآنى و كلامى، مساله توحيد و شرك است و علماء و دانشمندانى كه درباره توحيد و شرك سخن گفته‏اند، به اقسام گوناگون آن دو اشاره كرده‏اند، توحيد همانند شرك، براى خود انواع و اقسامى دارد كه در كتابهاى عقيدتى و احيانا تفسيرى پيرامون آنها بحث و گفتگو شده است. براى اينكه خوانندگان گرامى از مجموع اقسام آن به صورت فشرده آگاه باشند، فهرست آن را در اينجا مى‏آوريم، سپس درباره يك قسم كه همان توحيد و شرك در عبادت است، به طور گسترده سخن مى‏گوييم، زيرا محور بحث ابن تيميه و پيرو او محمد بن عبد الوهاب، همين مساله است. آنان مسلمانان را به شرك در عبادت، متهم مى‏كنند و در ديگر اقسام، همه را با خود همآهنگ مى‏دانند، و آنچه كه بيش از همه در كتابهاى آنها به چشم مى‏خورد، مساله شرك است. و نازلترين بدگوئى آنان درباره يك نفر، متهم كردن او به‏«شرك‏»است، از آنجا كه براى‏«توحيد در عبادت‏»اند، غالبا در تشخيص مصاديق آن دچار اشتباه شده و چيزهائى كه ارتباطى به عبادت و پرستش ندارد، از مصاديق آن مى‏انگارند.
اصولا كليد مناظره با وهابيان و حل عقده‏ها و گرههائى كه از جمود آنان مايه مى‏گيرد تفسير صحيح از«عبادت‏»است كه در نتيجه، موارد آن روشن شود، و انسان عبادت و پرستش را از احترام و ارج گذارى و ديگر مفاهيم جدا سازد، و تا اين گره گشوده نشود و عبادت و پرستش به شكل دقيق، تفسير نگردد، هر نوع بحث و مذاكره با اين گروه سودى نداشته و طرفين به نتيجه نمى‏رسند.
مثلا پيروان محمد بن عبد الوهاب مى‏گويند:توسل به پيامبران و صالحان، استغاثه به آنان و استمداد از اولياء عبادت آنهاست، و از آنجا كه عبادت، مخصوص خداست، طبعا چنين اعمالى پرستش غير خدا به شمار مى‏رود و پرستشگر غير او مشرك و محكوم به قتل است.
در حالى كه گروه‏هاى ديگر مى‏گويند توسل به صالحان، از مقوله توسل به اسباب است استغاثه و استمداد از ارواح صالحان، پرستش آنها نيست‏بلكه توسل به وسائل غيبى است كه در شرائطى مؤثر مى‏باشند.
و ما صريحا اين مساله را اعلام ميكنيم كه نقطه مركزى اختلاف وهابيان با ديگر مسلمانان، مساله تحديد معناى عبادت و پرستش و در نتيجه جدا سازى مصاديق آن، از مصاديق ديگر مفاهيم، مانند احترام و بزرگداشت‏يا توسل به اسباب و وسائل، است و به كليه مناظران و نويسندگان با هدف توصيه مى‏كنيم كه پيش از هر چيز، اين مشكل را حل كنند و مناظر را وادار سازند كه از«عبادت‏»يك تعريف جامع و مانع ارائه دهد.
مايه تاسف اينكه در اين سه قرن كه كتابهاى وهابيان، در اكثر مناطق منتشر شده و همه مسلمانان را به جز گروه خود متهم به شرك مى‏كنند، فصلى و يا بابى براى تعريف عبادت، اختصاص نداده‏اند، و غير از كلى گويى كار ديگرى نكرده‏اند. و چون اين بحث جنبه كليدى دارد، اگر اندكى سخن به درازا كشد و از حالت فشرده بيرون آيد، از خواننده گرامى پوزش مى‏خواهيم و براى اينكه اين راه را به صورت روشن و ساده بپيماييم، يك رشته مسائل اساسى را تحت عناوينى جداگانه مى‏آوريم.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-11-2009, 23:57
1 - اقسام توحيد

همانطور كه يادآور شديم توحيد براى خود و قهرا شرك نيز در برابر آن اقسامى دارد كه فقط عناوين آنها را با يك تفسير اجمالى مى‏آوريم.
الف - توحيد ذاتى - خداى واجب الوجود، يگانه است و براى او نظير و مانندى نيست، و نيز او بسيط است و ذات او از تركيب پيراسته است.
ب - توحيد صفاتى - صفات ثبوتى خدا همگى عين ذات او هستند. البته نه به اين معنا كه خدا فقط ذاتى دارد و از صفاتى مانند علم و قدرت در وجود او خبرى نيست (1) بلكه ذات از نظر كمال به پايه‏اى رسيده است كه علم، جدا از ذات و قدرت جدا از واقعيت او نيست، و واقعيت وجود او اين كمالات را تشكيل مى‏دهد. البته اين نوع از توحيد از آن عدليه است كه معتزله و اماميه در پوشش آن قرار گرفته‏اند ولى اهل حديث، با اين اصل مخالفت نموده و صفات او را زائد بر ذات او مى‏انگارند و اشاعره، نيز در اين مساله پيرو احمد بن حنبل هستند.
ج - توحيد در خالقيت - در جهان آفرينش، خالق واقعى و حقيقى و مستقلى جز خدا نيست و تاثير ديگر موجودات، از فرشته و انسان و علل طبيعى، همه و همه، جنبه ظلى و تبعى دارند و به اذن و مشيت او كار، انجام مى‏دهند. اين همان معناى صحيح‏«توحيد در خالقيت‏»است كه بحثهاى دقيق علمى و قرآنى، ما را به آن رهبرى نموده است، در حالى كه اشاعره و اهل حديث توحيد در خالقيت را به گونه ناروايى تفسير كرده‏اند كه امروز دستاويز ملحدان و منكران مذهب، واقع شده است، و آن اينكه در جهان، يك مؤثر (اعم از اصلى و تبعى) بيش نيست، و خداى جهان مستقيما بدون تاثير گذارى علل و اسباب، پديد آرنده اشياء و آثار است، و در حقيقت، خدا در حال تقارن علل و اسباب طبيعى و امكانى، مستقيما اثر بخش است، و موقعيت علل، جز موقعيت مقارنت و نمايش چيزى نيست.
اين نوع تفسير نارسا از توحيد در خالقيت، سبب شده است كه ماركسيستها، خدا شناسان را متهم به نفى قانون عليت و معلوليت نموده و بگويند آنان معتقدند خداى جهان، جانشين تمام علل و اسباب است، و اين خداست كه مستقيما تب مالاريا را در وجود انسان پديد مى‏آورد و ميكرب، نقشى در آن بيمارى ندارد آنگاه به صورت صحيح و نا صحيح بر مذاهب بتازند و آنانرا ضد علم و دانش معرفى كنند، در حالى كه نمى‏دانند، گفتار مورد نظر آنان، مربوط گروه خاصى است.
فلاسفه و محققان اسلامى از اين نظريه كاملا بيزارند و گروه عدليه و پيروان اهل بيت، در تفسير توحيد در خالقيت، تفسير دوم را ناروا دانسته، و همگى به تفسير نخست معتقدند، و آيه(هل من خالق غير الله) (فاطر/3)را به شكل ياد شده در بالا تفسير مى‏كنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-11-2009, 23:57
د - توحيد در ربوبيت - ربوبيت، مشتق از«رب‏»به معناى صاحب است، عرب هر موقع بگويد: رب البيت، رب الدابة، رب الضيعة، مقصود صاحبان خانه و اسب و مزرعه است. ولى از آنجا كه تدبير و كارگردانى هر چيزى بر عهده صاحب آن است، طبعا مقصود از توحيد در ربوبيت، همان توحيد در تدبير و كارگردانى است‏يعنى خدا جهان را آفريد (توحيد در خالقيت) و تدبير و كارگردانى آن نيز بر عهده اوست آنچان نيست كه اصل خلقت از آن خدا باشد و كارگردانى آن را بر عهده فرشتگان، پريان و انبياء و اولياء بگذارد. بلكه او هم خالق است و هم مدبر و جهان يك خالق و يك مدبر اصيل بيش ندارد البته اعتراف بوجود يك مدبر اصيل و مستقل، مانع از آن نيست كه جهان آفرينش توده‏اى از علل و اسباب باشد كه روى يكديگر اثر نهاده و جهان آفرينش به صورت زنجيره‏اى از علل و معلومات پيش برود.
همان طور كه در توحيد در خالقيت‏ياد آور شديم، اعتقاد به چنين توحيدى به معنى نفى ديگر علل چه از نظر آفرينندگى و چه از نظر تاثير در يكديگر، نيست، بلكه مقصود اين است كه خالق اصيل و مدبر مستقل خداست، و خالقيت و آفرينندگى موجودات امكانى، همه و همه به اذن و مشيت و سرپرستى اوست، همچنين توحيد در تدبير، مانع از اعتراف به مدبران ظلى و تبعى نيست كه تحت فرمان او، انجام وظيفه مى‏كنند، چنانكه مى‏فرمايد: (فالمدبرات امرا) (سوره نازعات/آيه 5) (سوگند به كارگردانان امر آفرينش) .
ه - توحيد در حاكميت و ولايت - مقصود از چنين توحيد اين است كه بر بندگان خدا فقط خدا حق حكومت دارد، و هيچ انسانى بر هيچ انسانى حق حكومت ندارد چنانكه مى‏فرمايد: (ان الحكم الا الله) (يوسف/40) در همين جا نيز سخن ياد شده در توحيد در خالقيت و ربوبيت، تكرار مى‏شود. و آن اينكه حصر حق حاكميت‏به خدا مانع از آن نيست كه گروهى به فرمان او حكومت كنند و تحت‏برنامه دقيق الهى به اداره اجتماع انسانى بپردازند.
و - توحيد در اطاعت و فرمانبردارى - حق اطاعت از شؤون حكومت است و چون حاكميت اصيل از آن خداست طبعا حق اطاعت از آن اوست و هيچ فردى نسبت‏به فردى واجد چنين حقى نيست، ولى انحصار چنين حقى به خدا، مانع از آن نيست كه گروهى به صورت نمايندگى از جانب خدا لازم الطاعة باشند و طاعت آنان در حقيقت اطاعت‏خدا باشد چنانكه مى‏فرمايد: (من يطع الرسول فقد اطاع الله) (نساء/80) «هر كس از پيامبر فرمان برد، در حقيقت از خدا فرمان برده است. »

ملکوت* گامی تارهایی *
20-11-2009, 23:58
ز - توحيد در تشريع و قانونگذارى - مقصود از آن، اين است كه قانونگذارى، حق خاص خداست و هيچ فردى نمى‏تواند براى كسى جعل قانون كند و خداست كه با فرستادن پيامبران و كتابهاى آسمانى، بشر را به قوانين سعادت بخش، آشنا مى‏سازد، البته قانونگذارى از آن خداست، ولى برنامه ريزى مربوط به خود جامعه است كه در پرتو آن قوانين كلى، براى اداره كشور برنامه ريزى مى‏كند و اما كار مجتهدان، همان شناسايى قوانين الهى و معرفى آنهاست كه كارشناسان اين قسمت‏به شمار مى‏روند.
ح - توحيد در عبادت - يعنى عبادت مخصوص خداست و جز او نبايد كسى را به هيچ عنوانى پرستيد. اگر برخى از مراتب توحيد (مانند توحيد صفات) مورد اختلاف است، در اين مساله كه‏«عبادت از آن خداست و جز او نبايد كسى را عبادت كرد»اختلافى وجود ندارد اصولا نميتوان فردى را موحد يا مسلمان خواند مگر آنكه اصل (اياك نعبد و اياك نستعين) را بپذيرد يعنى (تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم) .
هدف اساسى از اعزام پيامبران، گسترش اين اصل است، زيرا مردم به مرور زمان از توحيد فطرى منحرف شده و به جاى خداى واقعى، خدا نماها را پرستش ميكردند خدا پيامبران را فرستاد تا مردم را به همان توحيد فطرى باز گردانند چنانكه مى‏فرمايد:
(كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه. . . ) (بقره/213)
(مردم همه يك امت‏بودند، تا اينكه خدا پيامبران نويد بخش و بيم دهنده را بر انگيخت و به همراه آنها كتاب را به حق فرو فرستاد تا درباره آنچه مردم بر سر آن اختلاف كرده بودند داورى كنند) .
آيات قرآن صريح در اين است كه توحيد در پرستش، اصل مشترك در ميان تمام پيامبران مى‏باشد، چنانكه مى‏فرمايد:
(و لقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت. . . ) (نحل/36)
«در ميان هر امتى پيامبرى فرستاديم كه:خدا را بپرستيد و از پرستش بتها بپرهيزيد. »
بنابراين، اصل كلى مورد اختلاف نيست و همه ميگويند كه عبادت از آن خداست و هر نوع شرك و دو گانه پرستى و انحراف از خط توحيد محكوم است و بايد از آن دورى جست، و اگر اختلافى در كار است فقط و فقط در تشخيص جزئيات است كه آيا مثلا توسل به انسان پاكدامن، مصداق پرستش اوست، يا از جزئيات توسل به اسباب است. اينجاست كه لازم است عبادت به صورت منطقى تحديد شود، تا با در دست داشتن مقياس و ضابطه صحيح، درباره موضوعات مورد نزاع به داورى بپردازيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
20-11-2009, 23:59
2 - فرق توحيد ربوبى و الوهى:
در كتابهاى وهابيان به پيروى از بنيانگذار اين مكتب، از دو نوع توحيد نام مى‏برند و مى‏گويند:«توحيد ربوبى‏»و«توحيد الوهى‏».
توحيد نخست را به توحيد در خالقيت و توحيد دوم را به توحيد در عبادت و پرستش تفسير ميكنند، و ياد آور مى‏شوند كه همه فرق اسلامى، توحيد در خالقيت را پذيرفته‏اند و خالقى جز خدا قائل نيستند ولى آنان در الوهيت گرفتار شرك شده‏اند، زيرا كارهاى آنان مانند توسل به پيامبران و صالحان، و يا استغاثه و استمداد از آنان و يا طلب شفاعت از پيامبران، همه و همه پرستش انبياء و پيامبران است و از اين هت‏با مشركان عصر رسالت، يكسان و همگام هستند، و اگر توحيد، در ربوبيت، براى نجات از عذاب كافى بود، همه مشركان عصر رسالت، اهل نجات بودند (2) .
در اينجا دو نكته را يادآور مى‏شويم:
1 - تفسير ربوبيت‏به خالقيت، و الوهيت‏به پرستش از اشتباهات رائج وهابيان است كه هرگز در آن تجديد نظر نكرده‏اند و خلف از سلف اين اصطلاح را گرفته و پيوسته مى‏تازند، زيرا همانطور كه يادآور شديم، ربوبيت از كلمه‏«رب‏»به معناى صاحب گرفته شده است، و صاحب و مالك بودن يك جاندار و يا يك مزرعه تناسب با خالقيت و آفرينندگى ندارد، بلكه مناسب با مقام كارگردانى و تدبير آنهاست. صاحب يك اسب، به خاطر بهره‏گيرى از آن، سرپرستى زندگى او را بر عهده مى‏گيرد و با دادن آب و علوفه، وسيله ادامه حيات او را فراهم مى‏سازد، چنانكه صاحب يك مزرعه براى پرورش گياهان و درختان برنامه‏ريزى كرده و كارگردانى آنجا را بعهده ميگيرد. بنابراين لازم و شايسته است كه به جاى توحيد در ربوبيت همان اصطلاح معروف‏«توحيد در خالقيت‏»را بياورند. و از اصطلاح خود قرآن پيروى كنند.
نظير چنين اشتباهى در كلمه الوهيت رخ داده است، ولى تحقيق اين است كه‏«اله‏»به معنى‏«معبود»نيست و اگر هم احيانا در آن به كار رود، اصطلاح جديدى است كه هرگز قرآن بر آن اصطلاح سخن نمى‏گويد. بلكه لفظ الله و اله يك معنا بيش ندارد. چيزى كه هست، اولى‏«علم‏»و اسم خاص است و دومى كلى و اسم عام. در حقيقت هر دو به معناى‏«خدا»هستند ولى در زبان عربى بر خلاف زبان فارسى، خدا دو نوع اسم دارد. خاص و عام، خاص، تنها بر خداى واجب الوجود اطلاق مى‏شود و بس، در حالى كه عام، هم او را شامل است و هم ديگر خدايان پندارى را كه بت‏پرستان آنها را خدا مى‏انگارند، هر چند از خدايى جز اسم، نصيب ديگرى ندارند و به تعبير قرآن:
(ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان. . . ) (يوسف/40) .
«شما جز خدا، تنها بتهايى را مى‏پرستيد كه خودتان و پدرانتان، نام خدا بر آن نهاده‏ايد هرگز خدا بر خدايى آنان، دليل و برهانى نفرستاده است‏».
در زبان انگليسى عين همين اختلاف هست. مثلا در زبان انگليسى كه به و اسم عام را به صورت [ god ] مى‏نويسند و از اين طريق اسم خاص را از عام جدا مى‏كنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:00
از دقت در آيات قرآنى ميتوان اين معنى را استفاده كرد كه‏«اله‏»در قرآن به معنى خداست، البته به صورت معناى عام، نه به معنى معبود، زيرا در غير اين صورت، تفسير قسمتى از آيات دچار اشكال مى‏شود، اينك در آيات ياد شده در زير دقت‏بفرمائيد:
1 - (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا) (انبياء/22)
«هر گاه در آسمانها و زمين خدايان ديگرى جز الله وجود داشتند، نظام آفرينش دچار فساد و تباهى مى‏شد.
مضمون آيه و برهانى كه آيه ياد آور مى‏شود در صورتى صحيح است كه‏«اله‏»را به معنى خدا بگيريم نه به معنى معبود و در غير اين صورت، استدلال ناتمام خواهد بود، و مقصود اين است اگر در جهان خدايانى، همانند، واجب الوجود بود، دستگاه آفرينش دچار فساد و تباهى مى‏شد، زيرا خدايان ديگر، بسان خداى واقعى داراى علم و قدرت، خلقت و آفرينش (و لا اقل) تصرف و تدبير در آسمانها و زمين هستند، و تعدد مدبر، جز تباهى كار نتيجه‏اى ندارد، ولى اگر بگوئيم:مقصود اين است كه اگر معبودهايى جز خدا بودند، جهان دچار تباهى مى‏شد، طبعا استدلال نارسا خواهد بود زيرا:در جهان، معبودانى به حق و يا باطل جز خدا هستند ولى نظام بر پاست.
و لذا وقتى گروهى كه اله را به معنى معبود مى‏گيرند، با چنين اشكالى روبرو مى‏شوند، ناچار مى‏شوند كلمه‏«بحق‏»در خود آيه مقدر كنند و بگويند قل لو كان فيهما آلهة (بحق) يعنى اگر معبودان بحقى جز خدا بودند، دستگاه آفرينش دچار تباهى مى‏شد، طبعا معبودان به حق بايد مانند«الله‏»داراى خلقت و تصرف باشند در اين صورت، تالى فاسدى را كه آيه متذكر شده به دنبال خواهد داشت.
ناگفته پيداست، چنين تصرفى در كلام فصيح و بليغ بسيار نارواست و تا دليلى در كار نباشد، تقدير، باطل خواهد بود، عين همين گفتار در آيه ديگر نيز حاكم است. يعنى استدلال در صورتى صحيح است كه اله در آن به معنى خدا (به صورت عام) باشد نه به معنى معبود، و گرنه استدلال ناتمام بوده و براى تكميل آن ناچاريم كلمه بر حق را تقدير بگيريم.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:01
2 - (و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان الله عما يصفون) (مؤمنون/91)
«بگو اگر با او خداى ديگرى بود (نه معبود ديگر) در اين صورت، هر خدايى به سوى تدبير مخلوق خود مى‏رفت، و برخى بر برخى برترى مى‏جستند. »
آنچه مى‏تواند اين برهان را روشن سازد اين است كه در كنار خدا، خداى ديگرى باشد كه به گونه‏اى در جهان متصرف باشد، نه معبود ديگر، و گرنه اعتقاد به معبودهاى ناتوان و بيچاره كه از تصرف و تدبير دور باشند چنين تالى فاسدى را به دنبال ندارد.
3 - (قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) (اسراء/42)
«اگر با او خدايانى بود، هر يك از آنان سعى مى‏كردند كه به سوى خداى صاحب عرش راهى پيدا كند. »
مضمون آيه اين است كه تعدد«اله‏»مايه اينست كه آن اله پندارى، به خداى واقعى راه پيدا كند و اين در صورتى است كه مقصود از اله همان خدا باشد كه خلقت و تصرف در آفرينش از شؤون اوست، و گرنه تعدد معبود منهاى اين دو صفت، ملازم با هم رتبه بودن با خدا نيست، تا به سوى او راه پيدا كند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:01
4 - (انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو كان هؤلاء آلهة ما وردوها. . . ) (انبياء/98 - 99)
«شما و آنچه را كه جز او مى‏پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى بر آن وارد مى‏شويد. اگر آنچه مى‏پرستيد، خدا بودند، قطعا وارد دوزخ نمى‏شدند)
برهانى كه اين آيه اقامه مى‏كند در صورتى نتيجه مى‏بخشد كه آلهه به معنى خدايان باشد، زيرا خدايى خداست كه مانع از ورود او به دوزخ مى‏شود نه معبود بودن او.
خلاصه در اين آيات چهارگانه كه قرآن براهين عقلى دقيق بر يكتايى خدا، اقامه مى‏كند، ناچاريم كه اله و آلهه را به همان معناى خدا به معناى عام بگيريم نه به معنى معبود و در غير اين صورت براهين مورد نظر، بى نتيجه خواهند بود، زيرا تعدد خداست كه مايه فساد دستگاه آفرينش مى‏شود نه تعدد معبود (مضمون دو آيه اول و دوم) و دوگانگى خداست كه سبب مى‏شود هر خدايى به خداى واقعى راه پيدا كند نه دو گانگى معبود (مضمون آيه سوم) خدا بودن است كه مانع از آن مى‏شود كه هيزم دوزخ گردد نه مجرد معبود بودن ولى اگر لفظ اله در اين آيات به معنى معبود گرفته شود، ناچاريم براى تصحيح معنى آيات، كلمه(بحق)را مقدر بگيريم.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:01
3 - لفظ جلاله به معنى عام

گاهى لفظ جلاله معنى علميت و جزئيت را از دست مى‏دهد و حالت كلى به خود مى‏گيرد يعنى از لفظ جلاله (الله) ، اله اراده مى‏گردد، و در دو آيه ياد شده در زير جريان از اين قبيل است.
(هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون) (حشر/23)
(هو الله الخالق البارى‏ء المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم) (حشر/24)
«در اين دو آيه، لفظ جلاله حالت علمى و جزئى بودن را از دست داده و به جاى اله به كار رفته است، تو گويى در آيه نخست چنين مى‏گويد:او خدايى است كه چنين اوصافى را دارد:پادشاه است، منزه از نقايص است و. . . »
و در آيه دوم چنين مى‏گويد:«او آن خدايى است آفريننده و صورتگر، براى او نامهاى زيباست اين تنها دو آيه ياد شده نيست كه لفظ جلاله در آنها معنى كلى پيدا كرده و با اوصاف بعدى از كليت آن كاسته شده است، بلكه در بعضى آيات ديگر نيز جريان چنين است چنانكه مى‏فرمايد:
(و هو الله فى السموات و فى الارض يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون) (انعام/3)
«اوست‏خدا در آسمانها و زمين، پنهان و آشكار شما را مى‏داند و از كردار شما آگاه است. »
اين آيه بسان آيه ياد شده در زير است كه در آن به جاى لفظ جلاله، لفظ اله به كار رفته است.
(و هو الذي في السماء اله و في الارض اله و هو الحكيم العليم) (زخرف/84)
«اوست‏خدا در آسمانها و اوست‏خدا در زمين و او حكيم و داناست‏»

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:02
سرانجام اين بحث را با ذكر آيه‏اى ديگر به پايان مى‏رسانيم:
(و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد) (النساء/171) .
«نگوييد خدا سه تاست. از اين گفتار باز ايستيد كه براى شما نيك است، جز اين نيست كه خدا، خداى يگانه است، پيراسته است از اين كه فرزندى داشته باشد. »
اين آيه به روشنى مى‏رساند كه الله و اله مفهوم واحدى دارند، جز اينكه يكى از سعه و گستردگى برخوردار است، و لذا يكى بر ديگرى حمل مى‏شود.
دقت در مفاد اين آيه، و آيات پيشين ما را به يك اصل كلى رهبرى مى‏كند، و آن اينكه اله و الوهيت، به معنى خدايى و خداوندگارى است نه معنى معبوديت و عبادت، و اين اصطلاح معروف در كتابهاى وهابيان، كه از توحيد در عبادت به توحيد در الوهيت تعبير مى‏آورند، كاملا بى پايه است، و از اينكه ما در اينجا به صورت گسترده سخن گفتيم، پوزش مى‏طلبيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:02
4 - شرك عرب جاهلى، شرك ربوبى نيز بود

در بسيارى از كتابهاى وهابيان و احيانا ديگران، ديده مى‏شود كه شرك عرب جاهلى را منحصر به شرك در عبادت نموده و اينكه آنان، بتها را شفيعان درگاه الهى مى‏دانستند و مى‏پرستيدند و پيوسته مى‏گفتند:
(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى) (زمر/3)
«آنان را نمى‏پرستيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك سازند».
و (و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله) (يونس/18) .
«جز خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نه به آنها ضرر مى‏رساند نه سود و مى‏گويند اينها نزد خدا شفيعان ما هستند»
با اين دو آيه ياد آور مى‏شوند كه شرك عرب جاهلى تنها شرك در عبادت بود، در حالى كه اين دو آيه، ناظر به گروهى از اعراب جاهلى است، در حالى كه گروههاى ديگر از بت‏پرستان، در مساله تدبير و كارگردانى جهان، نيز مشرك بودند، و در ميان آنها گروهى فرشتگان و پريان و يا آفتاب و ستارگان را مى‏پرستيدند، قرآن درباره مردم يمن (قوم سبا) يادآور مى‏شود كه هدهد سفير سليمان به او گزارش كرد كه:
(. . . وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله. . . ) (نمل/24)
«ملكه و قوم او را ديدم كه آفتاب را مى‏پرستيدند»
اصولا ورود بت پرستى به مكه از طريق شرك در ربوبيت‏بود، يعنى خدايانى را كردگار جهان شمرده و اوضاع جوى را از نظر نزول باران و غيره مربوط به آنان مى‏دانستند. تاريخ نگاران يادآورى مى‏شوند:عمرو بن‏«لحى‏»امير مكه در سفر خود به بلقاء شام گروهى را ديد كه بتهايى را مى‏پرستيدند، از آنان پرسيد:چرا اينها را مى‏پرستيد؟ در پاسخ گفتند:ما اينها را مى‏پرستيم و از آنها باران مى‏طلبيم. آنها باران مى‏فرستند، كمك مى‏جوييم ما را كمك مى‏كنند. امير مكه، تحت تاثير تبليغات آنان قرار گرفت. بتى به نام هبل را همراه خود آورد و بر سطح كعبه نهاد و مردم را به پرستش آن دعوت كرد (3) .
حتى در صلح حديبيه انديشه چنين شركى در مغز برخى از صحابه وجود داشت، و پيامبر، آن را عقيده‏اى شرك آميز دانست و گفت:«هرگز نگوييد باران، به وسيله طلوع و غروب ستارگان به ما مى‏رسد»البته نه به اين معنا كه طلوع و غروب ستاره‏اى را در شرق و غرب نشانه نزول باران يا حكومت‏خشكى ميانديشيدند، بلكه آنها را مؤثر مستقل در ريزش باران يا قبض آن مى‏دانستند (4) البته، در اينكه قاطبه عرب جاهلى در مساله خالقيت، موحد بودند، جاى ترديد نيست و آياتى بر اين مساله گواهى مى‏دهد، مانند:
(و لئن سالتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم) (زخرف/9) (5) .
«اگر از آنان بپرسيد كه:آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟مى‏گويند خدا».
البته شرك جهان مسيحيت و يا شرك يونانيان و روميان براى خود سرگذشت ديگرى دارد كه فعلا وارد آن نمى‏شويم و در شرك آنان مساله توحيد در خالقيت دچار آسيب شده بود.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:03
5 - تحديد عبادت

مساله مهم در اينجا كه اين فصل، براى تبيين آن گشوده شده، تحديد منطقى عبادت است كلمه عبادت، بسان بسيارى از كلمات مانند زمين، آسمان، ستاره و غيره است كه همگى مفهوم بسيط آن را به روشنى درك ميكنيم، اما چه بسا قادر بر تحديد دقيق و منطقى آن نيستيم. آنچه مهم است اين است كه بدانيم لفظ عبادت مرادف با خضوع، خشوع، تكريم، احترام، تعظيم، اظهار ذلت‏يا هر كلمه ديگرى كه معادل آنها باشد، نيست. حتى مفهوم عبادت، با نهايت‏خضوع مساوى نيست. اينك ما براى روشن شدن مطلب، در دو مورد، سخن مى‏گوييم.
الف - عبادت به معناى خضوع و تذلل نيست

در كتابهاى لغت عبادت به خضوع و تذلل تفسير مى‏شود، ولى اين يك تفسير به معنى اعم و تفسير به لازم است. زيرا همگى مى‏دانيم كه خضوع فرزندان، در برابر والدين، فروتنى دانشجو در برابر استاد، هر چند به بالاترين حد خود برسد، عبادت پدر و مادر يا استاد نيست، قرآن به مسلمانان دستور مى‏دهد كه در برابر والدين، آخرين حد خضوع و كوچكى را ابراز دارند، چنانكه مى‏فرمايد:
(و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا) (اسراء/24)
«از روى مهربانى، پر و بال فروتنى براى آن دو (پدر و مادر) بگشاى و بگو: پروردگارا آن دو را مشمول رحمتت قرار بده چنانكه مرا در كودكى پرورش دادند. »بنابراين هر نوع تذلل و فروتنى و كوچكى به تنهايى نمى‏تواند نام عبادت به خود بگيرد.
نا گفته پيداست چه بسا عاشقان در برابر معشوقه‏ها، بيش از حد اظهار خضوع مى‏كنند، و بر دست و پاى او بوسه مى‏زنند ولى هرگز نميتوان كار آنها را عبادت خواند. گروهى كه عبادت را به ذلت و تواضع تفسير ميكنند، وقتى با چنين اشكالى روبرو مى‏شوند براى ترميم تحديد يادآور مى‏شوند كه عبادت، خضوع مطلق نيست، بلكه آخرين مرحله خضوع در برابر كسى است كه عظمت و كمال او مورد اذعان است (6) .
ولى اين تعريف، بسان تعريف پيشين، خالى از اشكال نيست، زيرا سجده فرشتگان بر آدم، آخرين مرحله خضوع يك موجود امكانى است، آن هم با درك عظمت و مقام شامخ مسجود. مع الوصف چنين كارى، عبادت آدم نبود، بلكه تكريم آدم بود (7) . چنانكه مى‏فرمايد:
(و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس. . . ) (بقره/34)
«بياد آر آنگاه كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد. همگان سجده كردند، جز ابليس. »
سجده فرشتگان از نظر ظاهر، با سجده آنان براى خدا يكسان بود، به گواه اينكه در هر دو مورد لفظ (لام) به كار مى‏رود. اگر در اين مورد مى‏فرمايد: (اسجدوا لآدم) در جاى ديگر فرموده است (و لله يسجد من في السموات و الارض. . . ) (رعد/15) و تعبير در هر دو مورد يكسان است در حالى كه سجده فرشتگان بر آدم كه به صورت هايت‏خضوع انجام گرفت، عبادت نبود، ولى دومى عبادت خداست - عين همين مطلب درباره سجود پدر و مادر و برادران يوسف در برابر او حاكم است، چنانكه مى‏فرمايد:
(و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاويل رؤياى من قبل قد جعلها ربي حقا) (يوسف/100)
«همگان براى يوسف سجده كردند و يوسف گفت:پدر جان!اين سجده، حقيقت‏خوابى است كه من قبلا ديده بودم‏»
يوسف در خواب ديده بود كه يازده ستاره به ضميمه ماه و خورشيد براى او سجده مى‏كنند.
از اين بيان روشن مى‏شود كه هرگز نمى‏توان‏«عبادت‏»را در چار چوب‏«تذلل‏»، «تعظيم‏»«تكريم‏»، «نهايت‏خضوع‏»خلاصه كرد بلكه بايد براى تحديد عبادت و جدا سازى آن، از اين مفاهيم، تلاش ديگرى كرد و از خود آيات قرآنى كمك گرفت.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:03
پاسخ شگفت آور

اخيرا گويندگان و نويسندگان وهابى كه عبادت را يك نوع تعظيم و تكريم تلقى مى‏كنند، در برابر اين آيات انگشت‏حيرت به دندان گرفته و سرانجام خواسته‏اند، ست‏به توجيه بزنند بگويند كه:سجده فرشتگان بر آدم، در صورتى عبادت و پرستش او تلقى مى‏شد كه خدا به آن فرمان نداده بود ولى از آنجا كه سجده آنان به فرمان خدا انجام گرفت، قطعا كار آنان عبادت خدا بود، نه پرستش آدم.
اين پاسخ كه امام مسجد نبوى شيخ عبد العزيز آن را مطرح مى‏كرد، كاملا شگفت‏آور است، زيرا اگر ماهيت‏يك كار (سجده فرشتگان بر آدم) ماهيت عبادت بود، هرگز فرمان خدا واقعيت آن را دگرگون نمى‏ساخت و نتيجه اين مى‏شد كه فرشتگان به فرمان خدا آدم را پرستش كردند، و اين سخنى است كه خرد هيچ انسانى آن را نمى‏پذيرد كه بگويد خدا فرمان داد:مخلوقى مخلوق ديگر را بپرستد، در حالى كه شرك و پرستش بشر يك نوع ظلم و فحشاست و خدا هرگز به كار زشت فرمان نمى‏دهد. چنانكه مى‏فرمايد:
(قل ان الله لا يامر بالفحشاء ا تقولون على الله ما لا تعلمون) (اعراف/28)
«بگو خدا به كار زشت فرمان نمى‏دهد آيا چيزى را كه نمى‏دانيد مى‏گوئيد؟»گاهى گفته مى‏شود:فرشتگان براى خدا سجده كردند و آدم قبله آنان بود، ولى اين پاسخ با ظاهر آن سازگار نيست، زيرا در آيات قرآن، سجده بر آدم، با كلمه لام وارد شده است، يعنى همان لامى كه در مورد سجده براى خدا به كار مى‏رود مانند (اسجدوا لآدم. . . ) ، (اسجدوا لله. . . ) .
گذشته از اين، هدف از سجده كردن فرشتگان براى آدم، يك نوع خضوع در برابر او بود يعنى خضوع افراد ناآگاه در برابر فرد آگاه، و قبله بودن آدم براى او شرف و كرامتى نيست.
وانگهى اين پاسخ با سجده يعقوب و فرزندانش سازگار نيست. در آنجا واقعا پدر و مادر يوسف، همراه فرزندان براى يوسف سجده كردند، و خواب يوسف را كه قرآن نقل كرده است، تجسم بخشيدند. خواب يوسف از نظر قرآن، سجده خورشيد و ماه و ستارگان براى يوسف بود. چنانكه مى‏فرمايد:
(انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لي ساجدين) (يوسف/4)
«من يازده ستاره و ماه و خورشيد را ديدم كه براى من سجده ميكردند. »
اين نوع دست و پا زدنها، حاكى از آن است كه وهابيان، هنوز نتوانسته‏اند به يك تعريف منطقى درباره‏«عبادت‏»برسند. و اكنون ما با مطرح كردن تعريف درستى از عبادت، به اين نزاع خاتمه مى‏دهيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:04
ب - اعتقاد به الوهيت و ربوبيت، عنصر مقوم عبادت است

شكى نيست كه عبادت يك نوع اظهار خضوع گفتارى و كردارى در برابر ديگرى است، اما خضوع، بخشى از واقعيت عبادت را تشكيل مى‏دهد، ولى در كنار اين، عنصر ديگرى نيز لازم است كه از مقوله عقيده است و قلب و روان انسان تجليگاه آن مى‏باشد، و آن اينكه فرد خاضع درباره آن شخص اعتقاد خاصى داشته باشد، و خضوع وى از چنين اعتقادى سرچشمه بگيرد و تا اين عنصر بر قلب و دل حاكم نباشد، بالاترين خضوعها و فروتنيها و تواضعها و ستايشها، رنگ عبادت به خود نمى‏گيرد. اكنون بايد ديد اين عنصر چيست و آن مقومى كه حتما در صدق عبادت لازم است، چگونه است.
راه دستيابى بر اين مقوم و عنصر لازم، بررسى عقيده موحدان و مشركان به هنگام خضوع در برابر خدا و بتهاست، چيزى كه هست، يكى عبادت حق است و ديگرى عبادت باطل.
در بررسى وضع اعتقادى موحدان، همگى بر اين نكته اذعان داريم كه يك موحد، پيش از قيام به عبادت، طرف را خدا مى‏داند، و او را رب العالمين مى‏انديشد، و سرنوشت‏خود را در دست وى مى‏داند. او با توجه به اين امور، و توصيف طرف به الوهيت و ربوبيت، و اينكه سرنوشت من در دست اوست، به خضوع در برابر او و ستايش وى مى‏پردازد.
از اين تحليل به دست مى‏آيد كه در كنار خضوع، مقوم ديگرى وجود دارد و آن اينكه خاضع و ستايشگر، طرف را«اله‏»«خدا»، «رب‏»و مدير و مدبر جهان و سر رشته‏دار زندگى خويش مى‏داند و از اين جهت، در برابر او خضوع مى‏كند و به ستايش لسانى او مى‏پردازد، و در حد يكسان شدن با خاك، در پيشگاه او فروتنى مى‏كند. اگر چنين اعتقادى را از موحد بگيريم، كارهاى زبانى و عملى او رنگ پرستش به خود نمى‏گيرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:04
درباره مشركان عين همين نظر حاكم است. آنان در برابر بتها خضوع مى‏كردند، ولى بتها را موجودى ساده نمى‏پنداشتند، بلكه معتقد بودند كه آنها بهره‏اى از خدائى دارند، و به اصطلاح آنها را خداى كوچك مى‏ناميدند و سرانجام همگى آنها را رب و كارگردان بخشى از امور جهان مى‏انگاشتند و لااقل مى‏گفتند كه خشكسالى و فراوانى باران در دست آنهاست، و به گونه‏اى سر نوشت‏خود را و لو در يك محدوده كوچك از نظر مغفرت و شفاعت و سعادت اخروى در دست آنها مى‏انگاشتند، و به ديگر سخن در پرتو عقيده به الوهيت و ربوبيت پندارى و اينكه سعادت و شقاوت زندگى آنها در دست آنهاست، به خضوع و فروتنى در برابر آنها مى‏پرداختند.
البته الوهيتى كه درباره بتان قائل بودند و يا ربوبيتى كه به آنان نسبت مى‏دادند با الوهيت واجب الوجود و ربوبيتى كه براى او قائل بودند فرق روشنى داشت. خداوند واجب الوجود در نظر آنها رب الارباب و اله الالهه بود و به اصطلاح خداى بزرگ و رب كل بود، در حالى كه اصنام و بتان، خدايان كوچك و ارباب نازلى بودند كه خداوند بزرگ، بخشى از كارهاى خود را به آنان واگذار كرده و از نظر آنان همگى متصرف در جهان يا بخشى از آن بودند، و اگر هم در ميان برخى از طوايف از ربوبيت و تصرف اصنام و بتها سخنى در ميان نبود، لااقل بت پرستان، سرنوشت‏خود را در دست آنان مى‏ديدند و مى‏گفتند:آنان بخشايشگر گناهان و شفيعان تام الاختيار هستند. بدون آنكه در كار خود به اذن و اجازه خدا نيازى داشته باشد.
قرآن، عقيده آنان را درباره بتها، در آيات متعددى حكايت ميكند كه صريحترين آنها را يادآور مى‏شويم:
(و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله) (بقره/165)
«برخى از مردم هستند كه براى خدا مثل و مانندى قائل مى‏شوند، آنگاه آنها را مانند خدا دوست مى‏دارند. »

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:04
و در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد:
(تا الله ان كنا لفي ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين) (شعراء/97 و 98)
«به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم كه شما خدايان دروغين را با خدا يكسان قرار ميداديم‏»
اين تسويه و برابر شمردن كه در روز قيامت‏بدان اعتراف ميكنند و از آن نادم مى‏گردند، چيست؟
جز اين نيست كه خدا يكتا و بى نظير و بى مثيل است و آنان براى خدا نظير و مثيلى انگاشته و وحدانيت او را خدشه‏دار كرده بودند. درست است كه آنان از نظر پرستش و عبادت نيز آنها را با خدا يكسان مى‏شمردند، ولى يكسان شمردن در پرستش، معلول عقيده آنان بود كه اين بتان، به نوعى مانند خدا هستند و در حقيقت اله و رب مى‏باشند، و در بخشى از امور با او شريكند، و همين اعتقاد به يكسانى بود كه آنها را به عبادت و پرستش بت مى‏كشانيد و اگر يك نوع مماثلت و همسانى ميان آلهه و اله واقعى نمى‏انديشيدند، هرگز پيشانى در برابر آنها به خاك نمى‏سائيدند.
البته لازم نيست كه همسانى از هر نظر حكم فرما باشد. مسلما قاطبه عرب و يا اكثريت آنان، معبودهاى خود را آفريدگار جهان نمى‏انديشيدند و آفريدگارى را از آن خداى واقعى مى‏دانستند، ولى از نظر تدبير و كارگردانى گروه كثيرى مشرك بودند و تفويض تدبير جهان و يا گوشه‏اى از آن، در ميان آنان رائج‏بود، و در گذشته ياد آور شديم كه شرك براى نخستين بار، به صورت شرك در ربوبيت وارد مكه شد، و«هبل‏»را از آن نظر وارد مكه كردند كه به نظر آنها مى‏توانست‏خشكسالى را بر طرف كند و باران رحمت‏بفرستد، و اگر هم مساله شرك در ربوبيت و كارگردانى جهان مطرح نبود، مسلما بتها را موجوداتى سرنوشت‏ساز كه قسمتى از كارهاى خدا را انجام مى‏دهد، مى‏پنداشتند، و مى‏گفتند:مغفرت و شفاعت و سعادت و شقاء از نظر آنان در دست آنها است.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:05
و به ديگر سخن، مشركان صدر رسالت، براى آنان در انجام امورى مانند:مغفرت، و شفاعت، نوعى استقلال قائل بودند كه مى‏توانند پرستندگان خود را به گونه‏اى كمك كنند و يا ذلت‏بخشند، و لذا قرآن در نقد اين انديشه مى‏فرمايد:
(اين ما كنتم تعبدون من دون الله هل ينصرونكم او ينتصرون) (شعراء/92 - 93) .
«كجا هستند آنها كه به جاى خدا مى‏پرستيديد. آيا شما را كمك مى‏كنند يا خود بر دشمنانشان پيروز مى‏شوند. »
و باز ميفرمايد: (ام لهم آلهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر انفسهم و لا هم منا يصحبون) (انبياء/42) .
«آيا براى آنان خدايانى هست كه آنان را بدون اذن ما از عذاب باز دارند، آنها نمى‏توانند خود را كمك كنند و نه از عذاب ما در امانند. »
مجموع اين آيات و آنچه كه يادآور نشديم، بالاخص آياتى كه درباره سود و زيان رساندن بتها و عجز و ناتوانى آنها در كمك كردن به افراد و فريادرسى نازل شده است، همگى حاكى از آن است كه مشركان درباره معبودها و ارباب و آلهه خود اعتقاد خاصى داشتند يعنى همان عقيده‏اى كه درباره خدا و رب العالمين داشتند درباره بتها نيز اظهار مى‏كردند چيزى كه فكر مى‏كردند اين بود كه دايره فيض رسانى و قدرت خداى واقعى وسيع، و دايره آن در آلهه پندارى و ارباب دروغين تنگتر است ولى همه معتقدند كه سرنوشت آنها در دست‏بتهاست.
از اين بيان نتيجه مى‏گيريم كه تعريف منطقى عبادت اين است كه بگوئيم‏«هر نوع خضوع و اظهار فروتنى به وسيله گفتار و كردار، در برابر شخصى كه از اعتقاد به الوهيت و يا ربوبيت و يا در دست داشتن سر رشته زندگى انسان، سرچشمه بگيرد، عبادت است. »
چنين خضوعى و لو به صورت كم رنگ و كم سو، عبادت مى‏باشد، ولى خضوع و فروتنى هر چند به عاليترين حد برسد اگر از چنين عقيده‏اى سرچشمه نگيرد، و تعظيم و تكريم است، نه عبادت و پرستش. و اگر بخواهيم اين بيان را در يك قالب عربى تعريف كنيم، ناچاريم چنين بگوييم:
«العبادة خضوع امام من نعتبره الها او ربا او مصدرا للاعمال الالهية‏»
عبادت فروتنى در برابر كسى است كه او را خدا (اعم از واقعى و پندارى) يا پروردگار و كارگردان جهان (همه و يا بخشى از آن) و يا عهده‏دار كارهاى خدايى بدانيم. »
در اينجا بايد كارهاى الهى به صورت صحيح روشن شود، و آن اينست كه‏«فعل الهى، كارى است كه از او سرچشمه مى‏گيرد»، واو در انجام كار از هيچ مقامى استمداد نمى‏كند، و اگر هم براى انجام كارى اسبابى بر مى‏انگيزد، در آن استقلال دارد، مساله استقلال، به معنى پيراستگى از برانگيختن اسباب و وسائل نيست. استقلال اين است كه فاعل در كار خود (به هر شكلى صورت بگيرد) ، نيازى به هيچ موجودى ندارد، خواه كار را بدون اسباب در جهان ايجاد كند، مثلا عصا را ناگهان به اژدها تبديل كند و يا كارها را با برانگيختن اسباب طبيعى صورت بخشد. براى روشن شدن مطلب مثالى را مى‏آوريم:
قرآن، احيا و اماته را فعل خدا مى‏داند و مى‏فرمايد:(و هو الذي يحيي و يميت) (مؤمنون/80)
«اوست كه زندگى مى‏بخشد و مى‏ميراند».
ولى در قرآن، «احيا»را به حضرت مسيح و«اماته‏»را به فرشتگان نيز نسبت داده است، چنانكه درباره مسيح مى‏فرمايد:
(و احيي الموتى باذن الله) (آل عمران/49)
«مردگان را به اذن خدا زنده ميكنم‏»
و درباره فرشتگان مى‏فرمايد:
(حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و. . . ) (انعام/61)
«تا اينكه چون مرگ آنان رسد، فرستادگان ما آنان را مى‏ميرانند».

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:06
افراد نا وارد، در ميان اين دو دسته از آيات، به گونه‏اى تناقض مى‏بينند، وى سرچشمه اين پندار آن است كه تصور مى‏كنند كه احياء و اماته، بدون قيد و شرط، فعل خداست، در حالى كه اين دو و غير اين دو، در صورتى فعل خدا به شمار مى‏روند كه فاعل، بدون شرط و بدون استمداد و كمك خواهى، به فعل خود جامه عمل بپوشانند، ولى فاعلانى كه همين دو فعل و يا غير اين دو را به اذن و مشيت الهى انجام مى‏دهند، كار خدا را صورت نمى‏دهند، بلكه به كار ويژه خود، جامه عمل مى‏پوشانند و هر چند به نوعى ميتوان آن را نيز كار تسبيبى خدا شمرد.
روى اين اساس، بايد ديد كه عقيده مشركان درباره برخى از كارهاى الهى چه بود؟ آنان در مساله باران رسانى و كارگردانى بخشى از جهان آفرينش، و يا لااقل در مسائل مربوط به مغفرت، و گناه بخشى و شفاعت و سعادت آفرينى، درباره بتها، نوعى استقلال قائل بودند و انديشه تفويض بر آنها حاكم بود از اين جهت، در اكثر آيات قرآن كه پيرامون شفاعت وارد شده، مساله اذن الهى مطرح گرديده و با تاكيد مى‏فرمايد:
(من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه. . . ) (بقره/255)
«كيست كه نزد او بدون اذن وى شفاعت كند. »
و در آيات گذشته، لفظ (من دوننا) يا (من دون الله) را به كار مى‏برد و يادآور مى‏شود:كيست كه بدون استمداد از خدا، كسى را كمك كند.
نتيجه اينكه عنصر مقوم و لازم در عبادت، وجود چنين اعتقادى در پرستشگر است و وجود اين عنصر به عمل، رنگ عبادت مى‏بخشد و منهاى آن، نام عبادت نخواهد داشت.
آرى گاهى افراد از باب مبالغه به افرادى كه نسبت‏به كارى و يا به شخصى و يا مقامى علاقه اكيدى دارند، كلمه پرستش به كار مى‏برند و مى‏گويند:مقام پرست، پول پرست، شهوت پرست، دنيا پرست، و اين اصطلاح نوعى استعاره است كه مجوز آن اين است كه فكر مى‏كنند:اين موضوعات براى آنان سعادت بخش بوده و سرنوشت زندگى و سعادت آنها در گروه اينهاست.
شما با توجه به اين تعريف و اصل ميتوانيد بر بسيارى از مسائل مورد اختلاف ميان وهابيان و مسلمانان خاتمه بخشيد و داورى كنيد كه آيا قسمتى از اعمال و كارهاى موحدان كه از نظر وهابيان‏«شرك‏»و پرستش مرده است، واقعا عبادت است‏يا نام ديگرى دارد، و براى اينكه از اين بحث گسترده، نتايج درخشان و روشنى بگيريم، اين ضابطه را بر موارد اختلاف تطبيق و ميان آنها داورى مى‏كنيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:09
در پرتو ضابطه قرآنى در موارد اختلاف داورى كنيم
بررسى عقيده موحدان به هنگام پرستش خداى واقعى و عقيده مشركان به هنگام پرستش خدايان پندارى، اين مطلب را - روشن كرد كه، گروه مشرك بسان موحد به هنگام عبادت، درباره معبودهاى خود، اعتقاد خاصى داشتند و آنها را خداى جهان و يا كارگردان عالم آفرينش و يا لااقل، سر رشته‏دار سرنوشت انسانها مى‏دانستند و با چنين اعتقادى در برابر آنها خضوع مى‏كردند و به ستايش زبانى و عملى مى‏پرداختند. و اين ثابت ميكند كه در تحقق مفهوم عبادت وجود چنين عنصرى در پرستشگر لازم است، و در غير اين صورت، لفظ عبادت بر آن، صدق نخواهد كرد - اكنون وقت آن رسيده كه با در دست داشتن چنين ضابطه كلى به داورى در موارد مشكوك و مبهم بپردازيم، مواردى كه وهابيان آنها را از جزئيات عبادت، و ديگر طوائف اسلامى همه را از مقوله ديگر مى‏دانند، ولى پيش از آنكه به تبيين اين بخش برسيم، در تاييد ضابطه مزبور، ياد آور مى‏شويم:
1 - نه تنها بررسى حالات موحدان و مشركان، بر لزوم وجود چنين عنصرى گواهى مى‏دهد، بلكه از آيات قرآن نيز مى‏توان بر وجود آن استدلال كرد. قرآن به هنگام فرمان پرستش خدا و نفى پرستش غير او، روى اين تكيه مى‏كند كه جز او«اله‏» (خدا) يى نيست، چنانكه مى‏فرمايد:
(يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره) (اعراف/59) .
«اى قبيله من!خدا را عبادت كنيد، براى شما جز او خدايى نيست‏» (8) .
دقت در معنى اين آيه حاكى است كه آن كس مستحق و شايسته عبادت است كه‏«اله‏»باشد، و به اصطلاح بتوان او را خدا ناميد و اين بتها و معبودهاى آنان، سهمى از آن ندارند، و به ديگر سخن، اين آيه مى‏رساند كه عبادت از شؤون‏«اله‏»است و آن كس كه داراى الوهيت است‏شايسته چنين مقامى هست و چون چنين مقامى در خور شان غير خداى آفريدگار نيست، غير او شايسته پرستش نمى‏باشد.
2 - همچنين برخى از آيات ديگر گواهى مى‏دهند كه عبادت و پرستش، از شؤون ربوبيت است و تا فردى داراى چنين شان و مقامى نباشد، شايسته عبادت نيست، چنانكه مى‏فرمايد:
(يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم. . . ) (بقره/21)
«اى مردم، پروردگار خود را كه شما و پيشينيان شما را آفريده، بپرستيد. »
و اگر بخواهيم شيوه استدلال با اين دو آيه را (كه يكى، عبادت را از ويژگيهاى‏«الوهيت‏»و ديگرى از ويژگيهاى ربوبيت مى‏داند) در قالب اصطلاح علمى بريزيم، بايد بگوييم كه اين دو آيه از مصاديق قاعده معروف است كه مى‏گويد اگر عنوانى موضوع حكم قرار گرفت، اين گواه بر عليت و دخالت آن عنوان در ثبوت حكم است (9) يعنى اين الوهيت و ربوبيت است كه انسانها را به پرستش دعوت مى‏كند و چون بتها فاقد اين عنوانند، طبعا فاقد چنين شايستگى مى‏باشند و كسانى كه به نوعى درباره آنان به الوهيت و ربوبيت و لو به صورت محدود، معتقدند، سخت در اشتباهند، زيرا الهى و ربى جز او نيست.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:09
اين حقيقت كه عبادت از شؤون ربوبيت است، در آيات زيادى آمده است كه برخى را يادآور مى‏شويم:
(و قال المسح يا بنى اسرائيل اعبدو الله ربي و ربكم) (مائده/72)
«مسيح گفت:اى بنى اسرائيل خدا را كه پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستيد. »(ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون) (انبياء/92)
«اين، امت‏شماست كه امت‏يكپارچه‏اى است و ما پروردگار شما هستيم، پس مرا بپرستيد».
(ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) (آل عمران/51)
«الله، پروردگار من و پروردگار شماست و اين راه مستقيم است. »
اگر يك فرد مفسر، با دقتى بيشتر در اين نوع از آيات بنگرد;ضابطه‏اى را كه يادآور شويم به روشنى استخراج مى‏كند و آن اينكه در ميان تمام ملل، عبادت، از اعتقاد انسانها به الوهيت و ربوبيت افراد سرچشمه مى‏گرفت. چيزى كه هست، بت پرستان از روى جهل و نادانى، معبودهاى خود را الهه و ارباب مى‏خواندند.
3 - در قسمتى از آيات، اصرار بر اين است كه شفاعت و مغفرت از آن خداست و هيچ كس بدون اذن او بهره‏اى از آن ندارد. چنانكه مى‏فرمايد:
(قل لله الشفاعة جميعا) (زمر/44)
«بگو شفاعت، همگى از آن خداست. »
و نيز مى‏فرمايد:
(و من يغفر الذنوب الا الله) (آل عمران/135)
«كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟»
يكى از اهداف اين اصرار آنست كه مشركان فكر مى‏كردند كه شفاعت و بخشايشگرى كه از افعال خداست دربست در اختيار معبودهاى آنهاست. و از اين جهت آنها را سررشته دار سرنوشت‏خود مى‏دانستند و چنين عقيده‏اى آنها را به خضوع و تعظيم وا مى‏داشت.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:10
با توجه به اين سه فراز از سخن، مى‏توان به اصالت آن ضابطه، كه از بررسى حالات موحدان و مشركان به دست آمد، از نظر قرآن نيز به آن پى ببريم، از اين بيان نتيجه مى‏گيريم كه خضوع و تواضع و فروتنى به صورت لفظى و عملى بر دو قسم است:
1 - تعظيمى كه از اعتقاد ستايشگر به الوهيت و ربوبيت و سرنوشت‏ساز بودن او صورت مى‏گيرد.
2 - تواضع و فروتنى كه براى خود، مبادى و محركهاى ديگرى دارد كه مربوط به اين عناوين سه گانه نيست. مانند مهر پدرى و مادرى و معلمى و يا داشتن موقعيت اجتماعى و عناوين ديگر.
قسم نخست را عبادت و پرستش و قسم ديگر را تكريم و احترام و تواضع و فروتنى مى‏نامند (10) .
تحديد منطقى، و داورى در موارد مبهم

با توجه به اين ضابطه، اكنون وقت آن رسيده است كه در پرتو آن، موارد اختلاف را از نظر شرك در عبادت يا تكريم و احترام، روشن سازيم، اينك مواردى را يادآور مى‏شويم:
1 - توسل به پيامبران و صالحان

توسل به پيامبران و صالحان، به صورتهاى مختلف انجام مى‏گيرد. گاهى انسان از آنها درخواست دعا مى‏نمايد همچنانكه در حال حيات، در خواست دعا ميكرد، و گاهى از آنها در خواست انجام عملى مى‏كند و مى‏گويد بچه مرا شفا ده و گمشده مرا باز گردان. هر دو قسم ميتواند به دو صورت انجام بگيرد:
هر گاه متوسل به آنان، معتقد به الوهيت و ربوبيت و يا لااقل سررشته‏دار بودن آنان باشد (و گمان نمى‏كنم در ميان مسلمانان چنين فردى پيدا شود) طبعا عمل آنها عبادت پيامبران بوده و جزء مشركان خواهند بود، ولى آنچه كه در ميان همه متوسلان، مشهود و چشمگير است اينست كه همگى، آنان را بندگان بر گزيده و انسانهاى وارسته‏اى مى‏دانند كه دعاى آنها رد نمى‏شود و با اين اعتقاد به آنها متوسل مى‏شوند. در اين صورت نمى‏توان، عمل آنان را جز توسل به اسباب چيزى ناميد.
در اينجا ممكن است گفته شود كه شفا دادن بيمار و باز گرداندن گمشده، فعل خداست و در خواست فعل خدا از غير از شرك است. در پاسخ آن به گفتارى كه در تعريف عبادت يادآور شديم، بايد توجه كرد، زيرا جداسازى فعل خدا از فعل بشر اين نيست كه كارهايى كه سبب عادى دارند فعل بشر و كارهائى كه علل غيبى دارند فعل خدا باشد، بلكه مقياس، اين است كه فاعل در انجام فعل، مستقل باشد يا وابسته، و اگر كسى بگويد:اى پيامبر گرامى با قدرت وابسته خود، اين دو كار را انجام ده;گام در دايره شرك ننهاده، بلكه متوسل به اسباب شده است - حالا آيا پيامبر در جهان برزخ، داراى چنين قدرت وابسته‏اى هست‏يا نه؟اين مساله ديگرى است و ارتباط به شرك و توحيد ندارد.
اگر او در اين حالت، داراى چنين قدرتى باشد، قطعا درخواست ما صحيح بوده و در غير اين صورت، درخواست نادرستى خواهد بود (و نه شرك) .
در تبيين حدود«فعل خدا»و«فعل بشر»بايد بيش از اين دقت كرد. در غالب اذهان افراد عادى اين است كه احياء و اماته فعل خداست (ما هم مى‏گوييم فعل خداست) اما كدام قسم؟كدام صورت؟آن قسم و آن صورتى كه فاعل در انجام كار وابسته نباشد و الا غير خدا اگر وابسته به او باشد و با كمك او، كار احياء و اماته را انجام مى‏دهد، همچنانكه درباره مسيح و فرشتگان مامور قبض ارواح، در گذشته يادآور شديم، اين كار بشرى است نه الهى، هر چند از نظر ديگر كه همه افعال به خدا منتهى مى‏شود فعل تسبيبى خدا نيز به شمار ميرود.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:10
2 - استمداد از پيامبران و صالحان و استغاثه به آنان

استمداد از پيامبران و صالحان و در خواست كمك و نجات در حال حيات آنها و چه پس از رحلت ايشان از اين جهان، بسان توسل به آنان به دو صورت ميتواند انجام گيرد، كسانى كه مى‏گويند«يا رسول الله اغثنا»«يا رسول الله اشفع لنا عند الله‏»از آنجا كه او را بنده برگزيده و وارسته مى‏دانند، نداها و دعوتها، رنگ عبادت به خود نمى‏گيرد، زيرا عنصر عبادت اعتقاد به ربوبيت و الوهيت و لو به صورت پندارى و در دائره محدود و يا اختيار دار بودن سرنوشت استمداد كنندگان است، حالا آنها در حيات برزخى نيز مى‏توانند مدد برسانند و انسان را نجات دهند يا نه؟ يك بحث صغروى است كه ارتباطى به مساله شرك و توحيد ندارد.
اگر آياتى مى‏گويد:
(فلا تدعوا مع الله احدا) (11) يا اينكه مى‏فرمايد:(له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشي‏ء) (12) اين آيات و نظائر آنها، مربوط به دعوت و خواندن مشركان است كه در مقام معبودهاى خود، عناصر ياد شده را به همراه داشتند. از اين جهت، خدا، در خواست آنان را ممنوع شمرده است، نه هر در خواستى را به گواه اينكه در حال حيات، درخواست‏حاجت، كوچكترين ايرادى ندارد.
گواهى بر اينكه آنها معبودهاى خود را مالكان سرنوشت‏خود مى‏دانستند، انتقادى است كه قرآن از عقيده آنها مى‏كند و مى‏فرمايد:
(و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير) (فاطر/13)
«كسانى كه به جز او مى‏خوانيد به اندازه رشته باريك ميان هسته خرما نيز در قدرت ندارند»
به ديگر سخن، دعوتهاى ممنوع در اين آيات و آيات مشابه، كنايه از عبادت غير خداست.
بنابراين، نمى‏توان هر دعوتى را ممنوع و شرك دانست.
گواه روشن بر اينكه بت پرستان، خدايان خود را مالكان شؤون الهى مى‏دانستند، همان شعارى بود كه به هنگام طواف سر مى‏دادند و مى‏گفتند:لبيك لا شريك لك، لبيك، الا شريك لك، تملكه و ما ملك (13) .

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:11
در اينجا يادآور مى‏شويم از مجموع نوشته‏هاى وهابيان استفاده مى‏شود كه مرز شرك و توحيد امور ياد شده است:
1 - حيات و ممات.
2 - قدرت و عجز.
3 - درخواست امورى كه سبب عادى دارند و درخواست امور خارق عادت.
يادآور مى‏شويم:تعيين چنين مقياسهايى، چيزى جز نوعى پيش داورى چيزى نيست.
چگونه مى‏شود در خواست دعا از پيامبر كه به نص قرآن، امر مطلوب و محبوبى است (14) ، در حال حيات، عين توحيد و در حال ممات شرك باشد؟!
اگر در حال حيات پيامبر بگوييم:«استغفر لنا»اين عين توحيد است ولى اگر در حال حيات برزخى بگوييم:«استغفر لنا»اين رنگ شرك به خود مى‏گيرد. يك چنين داورى و مرزبندى كاملا بر خلاف عقل و كتاب الهى است.
موت و حيات مى‏تواند مرز عقلائى و غير عقلائى بودن كار باشد، و همچنين قدرت و عجز مى‏تواند به كار، رنگ عقلايي يا رنگ خلاف آن بدهد، نه رنگ شرك.
درباره مقياس سوم يادآور مى‏شويم كه اگر درخواست كارهاى خارج از قلمرو قوانين عادى، رنگ شرك به خود بگيرد بايد - نعوذ بالله - سليمان نبى را در شمار غير موحدان به شمار آورد، زيرا او از اطرافيان خود خواست كه تخت‏بلقيس را از يمن به فلسطين بياورند. گفت:
(يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتوني مسلمين) (نمل/38)
«گفت اى گروه حاضر كداميك مى‏توانيد تخت‏بلقيس را پيش از آنكه از در تسليم پيش من آيند، براى من بياوريد؟)
و عجيب اينكه دو نفر اعلام آمادگى كردند، يكى گفت:قبل از آنكه مجلس تو به پايان برسد من حاضر مى‏كنم. ديگرى گفت در يك چشم به هم زدن، و دومى برنده شد و انجام داد (15) .
با توجه به چنين آياتى كه نظائر آن در قرآن فراوان است، مى‏توان گفت كه هيچيك از اين ضوابط كه وهابيان روى آن تكيه مى‏كنند، مقياس شرك و توحيد در عبادت نيست. اگر اينها را مقياس بدانيم، اينها مقياس مفيد و غير مفيد بودن، عقلائى و غير عقلائى بودن و نظائر اينهاست، نه مقياس شرك و توحيد، و متوسلان به پيامبران و صالحان، آنها را حى و زنده و به فرمان خدا قادر و توانا بسان حيات دنيوى مى‏دانند. از اين جهت‏به آنها متوسل مى‏شوند و اگر در اين عقيده، خطا كار باشند، توسل آنان سودى نخواهد داشت، نه اينكه مشرك باشند.
شما با توجه به اين ضابطه، مى‏توانيد در بسيارى از موارد كه وهابيان تاخت و تاز مى‏كنند و اصيل‏ترين موحدان را در پرتو جمود و كم عمقى به شرك متهم مى‏سازند، به صورت روشن داورى كنيد و از خدا بخواهيد كه خدا به اين گروه، بينايى و روشنى، درك و آگاهى، پيراستگى از تعصب و تقليد، آزادگى در فكر و انديشه و وارستگى از علاقه به مناصب و مقامات عطا فرمايد.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:12
پى‏نوشت‏ها:
(1) اهل حديث مانند احمد بن حنبل و پيرو راه او ابو الحسن اشعرى اتحاد صفات را با ذات به صورت ياد شده تفسير نموده و نتيجه گرفتند كه اين گروه منكر صفات خدا هستند و چون نمى‏توانند آشكارا بگويند خدا فاقد علم و قدرت و حيات است، ناچارند در لفافه سخن بگويند، و آن اينكه صفات او عين ذات اوست.
يك چنين داورى درباره قائلان به توحيد در صفات، از بى اطلاعى عميق سرچشمه مى‏گيرد، تفصيل اين مطالب در جلد دوم اين كتاب‏«فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامى‏»، گذشت.
(2) فتح المجيد تاليف عبد الرحمان بن حسن بن محمد بن عبد الوهاب م/1285 ص 12 و 20.
(3) سيره ابن هشام:ج 1، ص 79.
(4) در صلح حديبيه آنگاه كه تشنگى و بى آبى بر ياران پيامبر چيره شد، سرانجام در پرتو دعاى رسول گرامى باران منطقه را فرا گرفت و پيامبر دستور داد كه نمازها را در محملها بخوانند و سپس فرمود:هر كسى بگويد در سايه رحمت و كرم خدا باران ما را فرا گرفت، او به خدا مؤمن، و هر كس بگويد در سايه ستاره، و يا غروب و طلوع ستاره‏اى باران فرود آمد، او به ستاره مؤمن و به من كفر ورزيده است و در همان واقعه منافقان گفتند در سايه ستاره‏«مشترى‏»باران آمده و از عبارات و سخنان رايج آنان اين بود كه‏«مطرنا بنوء كذا»:به سيره حلبى 3:25 مراجعه شود.
(5) و به همين مضمون است آيات 25 لقمان و 38 زمر.
(6) «العبادة نهاية الخضوع بين يدى من تدرك عظمته و كماله‏»
(7) براى آگاهى از مجموع تعريفهاى نارسا به المنار، ج 1 ص 57 و تفسير القرآن الكريم، نوشته شيخ شلتوت، ص 137 و العبودية، ص 38 نگارش ابن تيميه مراجعه شود.
(8) مضمون اين آيه در موارد زيادى، در قرآن وارد شده است (اعراف/65 - 73، 85، هود/50، 61، 84 - و انبياء/25 و مؤمنون/23، 32 و طه/12) .
(9) در اصطلاح علمى مى‏گويند:«تعليق الحكم بالوصف، مشعر بالعلية‏».
(10) از نظر علمى نبايد گفت كه اعتقاد به الوهيت‏يا ربوبيت‏يا سررشته دار بودن معبود، جزء معنى عبادت است‏به گونه‏اى دلالت لفظ عبادت، بر اين قيود، از قبيل دلالت تضمنى باشد، بلكه مقصود اين است كه تعظيم در چنين شرايطى نام عبادت به خود مى‏گيرد، و اين نوع تعريفها از قبيل‏«زيادة الحد على المحدود»است و براى آن در لغت عرب نظائر فراوانى وجود دارد مثلا مى‏گويند«صهيل‏»صداى اسب است و«زقزقة‏»صوت گنجشك است. مسلما اسب و گنجشك بودن جزء معنى دو لفظ ياد شده نيست، اما براى تبيين خصوصيت صوت، ناچاريم از چنين الفاظى كمك بگيريم. عين همين مطلب در عبادت نيز حاكم است. درباره تبيين اين قسم از تواضع ناچاريم وجود يكى از عناوين سه گانه را مطرح كنيم تا اين قسم از تواضع را از قسم ديگر جدا سازيم مثلا در تعريف‏«قوس‏»مى‏گويند:«نص ف الدائرة‏»و همگى مى‏دانيم كه در قوس نصف دايره بودن، شرط نيست، ممكن است قوسى بدون دايره محقق شود ولى براى تبيين معناى قوس چاره‏اى جز آوردن‏«لفظ دايره‏»نيست.
(11) پس با خدا كسى را مخوانيد. (سوره جن/18) .
(12) دعوت حق از آن اوست و كسانى كه جز او را مى‏خوانند، به آنها پاسخى نمى‏دهند. سوره رعد/14.
(13) تكملة السيف الصقيل، ص 28.
(14) سوره نساء/64.
(15) سوره نمل، /39 و 40

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:15
شرك و بوسیدن ضریح پیامبر (ص)؟! (http://zaher2006.mihanblog.com/post/3184)

مناظره عالم شیعی با دانشمند وهابی
یكی از علمای محترم نقل می‌كند: درمدینه بودم، در مسجد النبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ كنار قبر منوّر رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ ایستاده بودم، در این اثناء یكی از شیعیان ایرانی آمدو ضریح و دیوار مرقد شریف رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بوسید. ناگهان امام جماعت مسجد كه یك دانشمند وهّابی بود، او را دید، بر سرش فریاد زد كه: چرا سنگ و پنجره را كه فهم و شعور ندارد می‌بوسی و مرتكب شرك می‌شوی!! این دیوار از سنگ است و‌آن پنجره از آهن است. چرا سنگ و پنجره را كه فهم و شعور ندارند می‌بوسی؟!
در برابر فریادهای تند امام جماعت، دلم به حال آن شیعه ایرانی سوخت. لذا جلو رفتم و به آن امام جماعت گفتم: بوسیدن این در و پنجره، نشانه پیوند وعلاقه ما به رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، چنان كه پدر به نشانه محبتی كه به فرزند خردسالش دارد، او را می‌بوسد، و هیچ گونه شركی در این كار نیست.
او گفت: نه، این كار شرك است.
گفتم: آیا آیه قرآن را خوانده‌ای:
«فَلَمَّا اَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً»؛[1] هنگامی كه بشارت دهنده (زنده بودن یوسف ـ علیه السلام ـ نزد پدرش یعقوب) آمد، آن (پیراهن) را به صورت یعقوب ـ علیه السلام ـ افكند، یعقوب بینا شد.
سؤال من این است كه این پیراهن كه چیزی جز چند متر پارچه نبود، چگونه چشم یعقوب را بینا كرد؟ آیا غیر از این است كه این پارچه بر اثر مجاورت با یوسف ـ علیه السلام ـ دارای چنین خصوصیتی شده بود؟
امام جماعت وهّابی، در برابر من، درمانده شد و نتوانست جواب بدهد.
و نیز در‌ آیه دیگر آمده است: هنگامی كه كاروان از سرزمین مصر جدا شد (و به طرف كنعان رهسپار شد) یعقوب (در كنعان كه فاصله آن با مصر، حدود هشتاد فرسخ است) گفت:
«إِنِّی لاَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ»؛ من بوی یوسف را احساس می‌كنم.[2]
بنابراین اولیاء خدا، دارای آثار درخشان معنوی هستند و بهره‌گیری از آثار نامرئی و معنوی آنها، نه تنها شرك نیست، بلكه عین توحید خالص است، زیرا چنین آثاری، از عقیده پاك و ناب توحیدی آنها، نشأت گرفته است.
توضیح بیشتر:
ما، در كنار قبور اولیاء خدا، پیوند عاطفی و عمیق قلبی پیدا می‌كنیم و آنها را نزد خداوند واسطه فیض قرار می‌دهیم، و زبان حال ما این است كه ما لیاقت ارتباط مستقیم با خدا را نداریم و لذا شما را واسطه قرار می‌دهیم. درست مثل فرزند خطاكاری خود را با شخص بزرگواری همراه می‌سازد و برای معذرت خواهی نزد پدر می‌رود.
اتفاقا این معنی در قرآن كریم نیز آمده است، مثلا در سوره یوسف زبانحال برادران گناهكار یوسف (كه او را در چاه انداخته و از پدر دور ساختند) این است:
«قَالُوا یا اَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنآ إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ»؛[3] فرزندان یعقوب به پدر گفتند: ای پدر! از درگاه خدا، آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بودیم.
از آیه فوق به روشنی بر می‌آید كه توسل به اولیای الهی جایز است و آنها توسل را مخالف با اصل توحید می‌دانند، از متون قرآن ناآگاه هستندو یا تعصب‌های غلط، جلوی دید آنها را گرفته است.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:15
در آیه دیگری می‌خوانیم:
«یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ»؛[4] ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، پرهیزكار باشید و به سوی خدا وسیله‌ای تحصیل كنید.
«وسیله» در این آیه منحصر به انجام واجبات و ترك محرمات نیست، بلكه مستحبّات كه از جمله آنها توسل به انبیای الهی و اولیاء است را نیز شامل آن است.
در روایات آمده: منصور دوانیقی (دومین خلیفه عباسی) از مفتی اعظم «مالك بن انس» (رئیس مذهب مالكی) پرسید: در كنار حرم پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آیا رو به قبله كنم و دعا نمایم و یا رو به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ؟
مالك پاسخ گفت: «لِمَ تَصْرِف‍ وَجْهَكَ عَنْهُ وَ وَسیلهُ اَبیكَ آدمُ ـ علیه السلام ـ الی اللهِ یَومَ القِیامَهِ، بل اِسْتَقْبِلْهُ وَ استَشْفِعْ بِهِ فَیُشَفِّعُكَ اللهُ، قالَ الله تعالی: «وَ لَو اَنَّهُم إذ ظَّلَمُوا اَنْفُسَهُم...»؛[5] چرا روی خود را از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر می‌گردانی، او وسیله تو و وسیله پدر تو آدم ـ علیه السلام ـ در روز قیامت است، رو به او كن! او را شفیع خود قرار بده، چرا كه خداوند شفاعت او را می‌پذیرد، خداوند می‌فرماید:
«وَ لَوْ اَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً»؛[6] و اگر گناهكاران كه در واقع به خود ستم كرده‌اند، نزد تو آمده و (با واسطه قرار دادن تو) از خدا طلب آمرزش كنند و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هم برای آنها طلب بخشش كند، خداوند را قطعاً توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.
در روایات شیعه و سنی نقل شده كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هنگام توبه، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به در خانه خدا واسطه قرار داد و گفت:
«اللهم اَسْئَلُكَ بِحَقّ مُحَمَّدٍ اِلّا غَفَرْتَ لی»؛[7] خدایا تو را به حق محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ سوگند می‌دهم كه بخاطر ایشان مرا ببخشی.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:16
و اما برای اثبات این كه بوسیدن قبر اولیاء خدا و توسل، شرك نیست به سه روایت زیر كه از كتب اهل تسنن نقل شده توجه كنید:
1. مردی به محضر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و پرسید: «ای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ! من سوگند خورده‌ام كه آستانه درِ بهشت و پیشانی حور العین را ببوسم، اكنون چه كنم؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: پای مادر و پیشانی پدر را ببوس.
یعنی اگر چنین كنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن در بهشت و پیشانی حور العین می‌رسی.
او پرسید: اگر پدر و مادرم، مرده باشند چه كنم؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: قبر آنها را ببوس.[8]
2. هنگامی كه حضرت ابراهیم خلیل ـ علیه السّلام ـ برای دیدار پسرش اسماعیل ـ علیه السلام ـ از شام به مكه آمد، پسرش در خانه نبود. ابراهیم ـ علیه السلام ـ به سوی شام بازگشت، وقتی كه اسماعیل ـ علیه السلام ـ به منزل مراجعت كرد، همسرش آمدن ابراهیم ـ علیه السلام ـ را به اسماعیل ـ علیه السلام ـ خبر داد، او جای پای پدرش ابراهیم ـ علیه السلام ـ را پیدا كرد و به عنوان احترام پدر، جای پای او را بوسید.
3. سفیان ثوری (یكی از صوفی مسلكان اهل تسنن) نزد امام صادق ـ علیه السلام ـ آمد و عرض كرد: چرا مردم دامن پرده‌های كعبه را می‌گیرند، با این كه آن پرده‌ها پارچه‌های كهنه‌ای است كه به كسی سودی نمی‌بخشد؟
امام صادق ـ علیه السلام ـ در پاسخ او فرمود: این كار مثل آن است كه مردی در مورد مرد دیگر، مرتكب گناهی شود، (مثلا حق او را ضایع كرده) پس دامن او می‌چسبد و به گرد او می‌گردد، به امید این كه آن مرد، گناه او را ببخشد.[9]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . یوسف، 96.
[2] . یوسف، 94.
[3] . یوسف، 97.
[4] . مائده، 35.
[5] . وفاء الوفاء، ج 2، ص 1376؛ الدّرّ السّنیه، ذینی دحلان، ص 10.
[6] . نساء، 64.
[7] . الدّر المنثور، ج 1، ص 59؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 615؛ مجمع البیان، ج 1، ص 89.
[8] . الاَعلام، قطب الدین حنفی، ص 24.
[9] . صد و یك مناظره جالب و خواندنی، محمدی؟؟؟، ص 175.
اندیشه قم

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:22
نظر علمای شیعه بر عدم تحریف قرآن (http://zaher2006.mihanblog.com/post/2653)


یکی از شبهاتی که اهل سنت و وهابیه بر شیعه وارد می کنند ، اعتقاد شیعه به تحریف قرآن است . ببینیم که نظر علما و اساتید شیعه در این مورد چیست .

1- شیخ صدوق رضوان الله علیه متوفای سال 381 هـ ق میگوید : " اعتقاد ما آنست که قرآنی را که خداوند بر پیامبرش نازل فرموده است ، همین قرآن موجود در بین دو جلد است که امروزه در دست مسلمانان قرار دارد و سورهای آن نیز 114 سوره است" .
( رساله اعتقادات صدوق چاپ شده با باب حادی عشر صفحه 93 )
2- شیخ مفید رضوان الله علیه متوفای سال 413 هـ ق میگوید : "جماعتی از امامیه میگویند : از قرآن کریم چیزی کم نشده است بلکه حذف شده از تأویل آن و تفسیر معانی قرآن بر حقیقت تنزیل آن که در مصحف امیر المؤمنین علیه السلام بوده است و آن قرآن نیست و این قول را می پزیریم" .
( اوائل المقالات فی المذاهب المختارات صفحه 55 و 56 )
3- سید مرتضی علم الهدی رضوان الله علیه متوفای سال 436 هـ ق میگوید : " علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقایع عظیم و کتابهای مشهور و اشعار مسطور عرب است ، زیرا توجه و عنایت خاصی و دواعی مختلفی وجود دارد برای نقل و حراست از این امور تا از بین نروند و چون قرآن کریم معجزه نبوت و مأخذ احکام شریعت و علوم دینیه است و علمای مسلمین ، منتهی درجه عنایت را برای حفظ وحراست از آن بکار بسته اند ، پس چگونه ممکن است که تغییر کند یا نقصی بر آن وارد شود (تا آنجا که میگوید:) قرآن کریم در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همین طور که الان است ، جمع شده و مرتب بود" .
(مجمع البیان جلد 1 صفحه 16)
ناگفته نماند که این گفتار سید مرتضی آنچنان از او مشهور است که حتی بزرگان اهل سنت نیز نقل کرده اند ، ابن حجر از ابن حزم اندلسی نقل میکند که :"سید مرتضی امامی بود و معتقد بود کسی که معتقد شود از قرآن چیزی کم شده یا به آن افزوده شده یا چیزی از آن تبدیل شده است ، کافر است " .
(لسان المیزان جلد 9 صفحه 224)
4- شیخ الطائفه طوسی رضوان الله علیه متوفای سال460 هـ ق میگوید : "زیاده و نقصان در کلام خداوند راه ندارد زیرا اجماع قائم است که به قرآن چیزی اضافه نشده است و مسلمانان معتقدند که از آن چیزی کم نشده است ، و مذهب ما همین است ( بعد میگوید ( روایاتی در کتب شیعه و سنی آمده است که دلالت بر نقصان بسیاری از آیات و نقل بعضی از آن از جایی بجای دیگر میکند ، اما چون روایات همه خبر واحد هستند و موجب علم نمی شوند ، عمل به آنها ممکن نیست و بهتر است که از آنها اعراض شود و اگر امکان تأویل نبودطرد شوند ، و اگر آن روایات صحیح السند هم باشند باز موجب طعن در قرآن نخواهند شد ، زیرا که صحت آن مورد اتفاق همه مسلمانان است .
(التبیان جلد 1 صفحه 3 )
5- امین الاسلام طبرسی رضوان الله علیه متوفای سال 548 هـ ق نویسنده تفسیر مجمع البیان میگوید : " در قرآن کریم چیزی اضافه یا از آن کم نشده است ، اما چیزی اضافه نشده است چون اجماع مسلمین است و از نظر مذهب ما از قرآن چیزی کم هم نشده است" .
( مجمع البیان جلد 1 صفحه 15 )

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:22
6- سید بن طاووس رضوان الله علیه متوفای سال 664 هـ ق میگوید : " قرآن کریم مصئون از زیاده و نقصان است " .
( سعد السعود صفحه 192 )
7- علامه حلی رضوان الله علیه متوفای سال 726 هـ ق میگوید : " حق آنست که در قرآن کریم تبدیل و تقدیم و تأخیری واقع نشده است و پناه میبرم به خداوند از کسی که معتقد باشد بر وقوع تحریف ، زیرا که موجب شک میشود در معجز? رسول علیه و آله السلام که نقل آن متواتر است " .
( اجوبة المسائل المهناویة صفحه 121 )
8- شیخ زین الدین بیاضی عاملی رضوان الله علیه متوفای سال 877 هـ ق میگوید : " تواتر قرآن جملةً و تفصیلاً معلوم است و اگر چیزی به آن اضافه یا از آن کم میشد هر عاقلی متوجه می گردید حتی اگر حافظ قرآن هم نمی بود ، به جهت مخالفت با اسلوب و فصاحت قرآن " .
( الصراط المستقیم جلد 1 صفحه 45 )
9- شیخ فتح الله کاشانی رضوان الله علیه متوفای سال 988 هـ ق در رابطه با روایاتی که دال بر نقص قرآن است میگوید : اگر حدیثی بر خلاف دلیل یا سنت متواتر یا اجماع بود و تأویلش ممکن نبود و امکان حمل بر وجوه دیگر را نداشت ، واجب است طرح و اعراض از آن" .
( 'تفسیر منهج الصادقین ، مقدمه کتاب و در ذیل آیه إنا له لحافظون )
10- سید نور الله شوشتری رضوان الله علیه معروف به قاضی شهید یا شهید ثالث که در سال 1019 هـ ق به شهادت رسیده است در کتاب مصائب النواصب ،بحث امامت و کلام بالصراحه عقیده تحریف را از مذهب اهل بیت نفی میکند .

11- فیض کاشانی رضوان الله علیه متوفای سال 1019 هـ ق در ذیل آیه مبارکه (انا له لحافظون) میگوید : " یعنی از تحریف و تغییر و زیاده و نقصان " .
(الاصفی فی تفسیر القرآن صفحه 348 )
12- شیخ بهاء الدین عاملی رضوان الله علیه معروف به شیخ بهائی متوفای سال1030هـ ق میگوید :" صحیح اینست که قرآن کریم از زیاده و نقصان محفوظ است چنانکه آیه مبارکه (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) دلالت میکند و آنچه که گفته میشود از ساقط شدن اسم علی علیه السلام در بعض از مواضع مثل (یاایها الرسول بلغ ما انزل الیک - فی علی-) و غیر آن ،نزد علما معتبر نیست" .
( آلا الرحمن صفحه 26 )

1۳- فاضل تونی رضوان الله علیه متوفای سال 1071 هـ ق میگوید : "مشهور آنست که قرآن کریم محفوظ و مضبوط است همانطوریکه نازل شده است و خداوند حکیم حافظ آنست چنانکه فرمود : (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) " .
( الوافیة فی الاصول صفحه 148 )
۱۴- حر عاملی رضوان الله علیه متوفای سال 1104 هـ ق میگوید :"هرکسی که در اخبار و آثار تتبع و تحقیق کند ،علم قطعی پیدا میکند که قرآن کریم اعلی درجه از درجات تواتر را دارا است و هزاران نفر از صحابه آنرا حفظ و قرائت کرده اند و در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع شده و به صورت کتاب بود " .
( الفصول المهمة فی تألیف الامة صفحه 166 )

۱۵- علامه مجلسی رضوان الله علیه متوفای سال 1111 هـ ق در ردّ اخبار دلالت کننده بر نقصان میگوید : " این اخبار ، اخبار آحاد هستند و قطع به صحت آنها پیدا نمی شود " .
(بحار الانوار جلد 89 صفحه 75 )
۱۶- شیخ جعفر کبیر رضوان الله علیه معروف به کاشف الغطاء متوفای سال 1228هـ ق میگوید :" شکی نیست که قرآن کریم محفوظ از نقصان بحفظ خداوند دیان است همانطوریکه صریح قرآن و اجماع علما بر این نکته دلالت دارد " .
( کشف الغطاء کتاب القرآن صفحه 299 )
۱۷- سید محمد طباطبائی رضوان الله علیه مشهور به مجاهد متوفای سال 1242 هـ ق می گوید : " شکی نیست که قرآن در اصل،اجزاء ،محل ،وضع و ترتیب متواتر است و این مطلب را محققان از اهل سنت نیز قبول دارند زیرا قرآن معجزه بزرگ ، اصل دین و صراط مستقیم است و دواعی مختلف بر حفظ آن وجود دارد" .
( مفاتیح الاصول مبحث حجیت ظواهر کتاب )

۱۸- شیخ ابراهیم کلباسی رضوان الله علیه متوفای سال 1262 هـ ق میگوید :" نقصان در قرآن کریم بهیچ عنوان راه ندارد " .
(اشارات الاصول مبحث حجیت ظواهر کتاب )

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:23
۱۹- سید محمد شهشهانی رضوان الله علیه متوفای سال 1289 هـ ق در کتاب العروة الوثقی میگوید : " در قرآن کریم تحریف واقع نشده است " و این مطلب را به جمهور مجتهدین نسبت میدهد .
( البیان صفحه 200 )
۲۰- سید حسین کوه کمری رضوان الله علیه متوفای سال 1299 ضمن تصریح به عدم تحریف برای حفظ قران از تحریف به امور ذیل استدلال میکند :
الف : اصل عدم تحریف زیرا که تحریف مشکوک است وحادث پس با اجرای اصل عدم نفی میشود .
ب : اجماع بر عدم تحریف .
ج : منافاة تحریف با معجزه بودن قرآن .
د : آیه مبارکه (لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) .
هـ : اخبار ثقلین (که دلالت میکند بر اینکه قرآن بصورت کتاب در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع آوری شده بود ) .
و : روایاتیکه ما را به تمسک به قرآن و پیروی آن امر میکند (و اگر تحریف در آن راه داشت امر به اخذ و تمسک لغو بود) .
( بشری الوصول الی اسرار علم الاصول مبحث حجیت ظواهر کتاب )
2۱- شیخ محمد جواد بلاغی رضوان الله علیه متوفای سال 1352 هـ ق میگوید : " اگر شنیدی که بعضی از روایات شاذ و نادر دلالت میکند بر تحریف قرآن و از بین رفتن بعضی از آیات آن ،پس به این روایات اعتنا نکن زیرا روات آن ضعیف و متن آن مضطرب و سست است" .

( آلا الرحمن فی تفسیر القران صفحه 18 )

2۲- شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء رضوان الله علیه متوفای سال 1373 هـ ق که دکتر ادعای شاگردی ایشان را دارد میگوید : "کتاب موجود در دست مسلمانان همان کتابیست که خداوند متعال آنرا برای تحدی و اعجاز و تعلیم احکام و تمییز حلال از حرام نازل فرمود ، در این کتاب نه چیزی اضافه و نه از آن کم شده است و نه تحریف در آن راه دارد و بر این مطلب اجماع مسلمین است .
اگر کسی ادعا کند که قرآن تحریف شده یا از آن چیزی کم شده است ، خطا کرده است و این آیه مبارکه (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) او را رد میکند و احادیثی که از طریق شیعه و سنی نقل شده در نقص یا تحریف قرآن ، احادیث شاذ و ضعیف و اخبار آحاد هستند که موجب علم و عمل نخواهد شد ، پس باید تأویل یا به دیوار زده شود" .
( صل الشیعة و اصولها صفحه 101 و 102 )
2۳- سید عبدالحسین شرف الدین موسوی رضوان الله علیه متوفای سال 1377 هـ ق میگوید : "قرآن عظیم و ذکر حکیم از طرف ما متواتر است به جمیع آیات و کلمات و سائر حروف وحرکات و سکنات به تواتر قطعی از امامان اهل بیت علیهم السلام و هیچ کس در آن شک ندارد و ائمه اهلبیت نیز از جدشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آنبزرگوار از خداوند متعال نقل کرده است و در این هم جای شکی نیست ، ظواهر و نصوص قرآن همه حجتهای خداوند و دلیل اهل حق است بحکم ضرورت اولیه از مذهب امامیه ، روایات صحیحه نیز در این زمینه بنحو متواتر از طریق عترت طاهره سلام الله علیهم زیاد نقل شده است ، و لذا شیعیان هر روایت مخالف قرآن را حتی اگر صحیح هم باشد ، بدیوار میزنند و به آن اعتباری قائل نمی شوند ، و قرآن کریم در زمان خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع شد همانطوریکه الان هست بدون کوچک ترین تغییر و زیاده و نقصان " .
( اجوبة مسائل جارالله صفحه 28 و 37 )
2۴- امام خمینی رضوان الله علیه متوفای سال 1409 هـ ق میگوید : " کسیکه مطلع باشد بر توجه مسلمانان به جمع ، حفظ ، ضبط ، کتابت و قرائت قرآن متوجه خواهد شد که روایات دلالت کننده بر تحریف باطل است زیرا آن روایات یا ضعیف است و استدلال به آنها صحیح نیست و یا جعلی و ساختگی است که علامات جعل و ساختگی بودن در آنها کاملا مشخص است ، یا غریب است که موجب تعجب میشود ، و اگر صحیح بود باید تأویل شود " .
( تهذیب الاصول جلد 2 صفحه 165 )
2۵- آیة الله العظمی خوئی رضوان الله علیه متوفای سال 1413 هـ ق میگوید : " معروف بین مسلمانان عدم وقوع تحریف در قرآن است و اینکه قرآن موجود در نزد ما همان قرآن منزل بر نبی اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است و بر این مطلب بسیاری از اعلام از جمله رئیس المحدثین مرحوم صدوق بن بابویه تصریح نموده اند و قول به عدم تحریف را از معتقدات امامیه حساب کرده اند " .
( البیان صفحه 200 )
باز میگوید : " قصه تحریف قرآن جزء خرافات و خیالات است و به تحریف قائل نمیشود مگر کسی که عقلش ناقص باشد یا درست تأمل و تفکر نکرده باشد یا اینکه بخاطر علاقه اش به قول به تحریف معتقد به آن شده باشد زیرا که علاقه به چیزی انسان را کور و کر میکند اما آدم عاقل منصف متدبر شکی در باطل بودن یا خرافاتی بودن تحریف ندارد

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:27
توسل

عدم دلیل بر توسل به میت

هشتمین دلیل سلفیها اینست که توسل به پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در زمان حیات بنابر دلایلی می‏پذیریم اما بعد از مرگ بعلت فقدان دلیل نمی‏پذیریم [47] .



نقد و بررسی

از نظر دکتر رمضان بوطی عالم و استاد دانشگاه دمشق توسل به پیامبر (ص) و به آثار وی جایز است، و هیچ فرقی نمی‏کند در زمان حیات آن حضرت باشد یا بعد از وفات؛ زیرا که آثار پیامبر مطلقا متصف به حیات نیست خواه تبرک و توسل به آثار آن حضرت در حیاتش باشد یا بعد از رحلتش، همچنان که در صحیح بخاری در باب موی پیامبر خدا (ص) ثابت شده است.

آیا مگر پیامبر زنده داری تأثیر ذاتی در اشیاء است تا بحث کنیم که این تأثیر همچنان بعد از وفات ادامه دارد یا نه؟ مسلما هیچ مسلمانی نمی‏تواند، تأثیر ذاتی در اشیاء را به غیرخدای یکتا نسبت دهد و کسی که خلاف آن را اعتقاد داشته باشد به اجماع مسلمانان کافر است. بنابراین مناط تبرک و توسل به پیامبر و آثارش نسبت به تأثیر به ذات وی نیست بلکه بدان جهت است که او برترین خلایق در نزد خدا، و رحمتی است از سوی خدا به بندگان، پس توسل به او وسیله‏ایست برای تقرب به خدا و رحمت بزرگ خدا نسبت به خلق، و اصحاب با این معنی به آثار پیامبر توسل می‏جستند، و مستحب است طلب شفاعت توسل اهل تقوی و اهل بیت نبوت.

برای طلب باران و غیره و این چیزی است که جمهور ائمه فقها مانند شوکانی و ابن‏قدامة حنبلی و صنعانی و غیره بر آن اجماع دارند. و فرق گذاشن بعد از این میان حیات و مرگ پیامبر خلطی است عجیب و غریب» [48] . زیرا همان طور که استاد حسن بن علی السقاف می‏نویسد، شرک، شرک است خواه در دنیا باشد یا در آخرت خواه کسی که بوسیله‏ی وی به خدا توسل می جویند زنده باشد یا مرده، و عمومات جواز توسل به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کافی است که هم قبل از وفات و هم بعد از وفات و هم آخرت را شامل شود [49] .



توسل به مرده خطاب به معدوم است‏

محمد ابن عبدالوهاب می‏گوید: توسل به فرد زنده اشکال ندارد؛ اما توسل به مرده، خطاب به معدوم است و کاری لغو و زشت و مذموم.



نقد و بررسی

1 - این سخن مخالف با صریح قرآن است که می‏فرماید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون [50] .

کشته شدگان راه حق را مرده نپندارید که اینان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی می‏خورند.

2 - مخالف سخن پیامبر اکرم است که بنا به روایت صحیح بخاری و صحیح مسلم و سایر صحاح «در کنار چاه بدر ایستادند و با آیه‏ی 46 سوره‏ی اعراف کشته شدگان را مخاطب قرار دادند و با مردگان سخن گفتند، بعضی‏ها ایراد گرفتند که پیغمبر با مردگان سخن می‏گوید، حضرت فرمودند: شما شنواتر از آنان نیستید» [51] .

3 - و مقایر با گفته دانشمندان اسلامی مانند غزالی شافعی است که در کتاب احیاء می‏نویسد: «برخی از مردم مرگ را نیستی و عدم می‏پندارند و کسانی بر این عقیده‏اند که بی‏دین و منکر خدا و آخرت هستند» [52] .

حافظ نووی در المجموع «شرح المهذب» می‏نویسد به هنگام وقوف در کنار قبر انبیاء بخصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مستحب است که از آنان بخواهد که دعا کنند پیش خدا که حاجاتشان را برآورده کند. زیرا آنان احیاء عند ربهم.

شیخ خلیل احمد سهارنپوری فتوای خود و 75 نفر از علمای کشورهای اسلامی را در این باره چنین در کتابش آورده است. از نظر ما آن حضرت (ص) در مرقد مطهرش زنده و حیاتش مشابه حیات دنیوی است. بدون آن که مکلف باشد، چنان که علامه سیوطی در کتابش، «انباء الاذکیاء به حیوة الانبیاء»، تصریح فرموده که شیخ تقی الدین سبکی گفته است دلیل بر حیات انبیا و شهدا در قبرهایشان نماز خواندن حضرت موسی (علیه السلام) در قبرش می‏باشد (چنان که در حدیث وارد شده است).

در این باره شیخ شمس الاسلام محمد قاسم کتابچه‏ای مستقل نگاشته به نام، آب حیات [53] .

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:28
4 - این که ابن عبدالوهاب در پاسخ شیخ جعفر نجفی می‏گوید، استعانت از مرده کاری لغو و بیهوده است، باید گفت در این صورت چگونه شرک است؟ زیرا بین لغو بودن و شرک بودن هیچ گونه رابطه‏ی الزامی نیست، و اگر توسل از مخلوق شرک باشد، در این صورت فرق بین توسل به زنده و توسل به مرده از کجا ناشی می‏شود؟ [54] .

5 - حتی با سخن خود ابن عبدالوهاب مغایر است: زیرا همان طور که نقل کردیم وی معتقد بود که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در قبرش زنده است و زندگانی برزخی او از زندگانی برزخی شهدا عالیتر است و صدای درودگویان را می‏شنود [55] .

6 - فریدو جدی در دائرة المعارف خود می‏نویسد: «پروردگار متعال در عصر ما دو دریچه از علم به روی ما برگشوده و دلایل این دو برای اثبات این که انسان دارای روحی است که می‏تواند بدون احتیاج به بدن به زندگی و فعالیت مستقل بپردازد کاملا قانع کننده و بی‏اشکال می‏باشد» [56] .

از قرن نوزدهم علم اسپری تیسم(emsitripS)یا مخابره با ارواح پس از یک سلسله مطالعات و آزمایشهای دقیق توسط بزرگترین محققان جهان به حقیقت آن پی برده شد و در امریکا و اروپا احضار روح وارد دنیای علم گردید [57] .

از معلومات و حقایقی که از ناحیه ارواح در جلسات احضار روح برای دانشمندان کشف و مشاهده شد. می‏توان نتیجه گرفت که مسلما انسان در ماورای این بدن دارای روحی مستقل است که با مرگ از بین نمی‏رود و ارتباط ارواح مردگان با ساکنین زمین بهترین دلیل بر استقلال و بقای روح و توانمندی بیشتر آنها بر بسیاری از کارها به اذن خداوند است [58] .

ارواج خجسته و پرهیزگار که از قفس دنیا آزاد گشته‏اند احساس و ادراکاتشان فزونی یافته و در مسیر صعودی خود مرز و انتهای محدود زمان و مکان نداشته با کمال سهولت به اعماق آسمانها و در دل دریاها راه یابند و آنها را با همان عظمت و شکوه مشاهده کنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:28
سد ذرایع

سد ذرایع، جمع ذریعه وسیله‏ای که رساننده به چیزی است، به عنوان مثال حج مقصدی واجب و سفر وسیله بسوی آن است و ربا مقصدی حرام و معامله‏ی مدت دار ذریعه و وسیله‏ای برای آن علمای اصولی می‏گویند وسیله‏ای که آدمی را به مقصد حرام می‏کشاند باید سد شود. در مسأله‏ی توسل نیز بعضی از علمای وهابی می‏گویند چون توسل و تبرک، عوام را به شرک می‏کشاند باید جلوی آن را سد کرد و این را «سد ذریعه» می‏نامند.

بعضی از علمای وهابی مانند دکتر محمد بن سعد سویعر معاون شیخ عبدالعزیز بن بن باز می‏گویند توسل و تبرک برای علمای دین که جوهر دین را می‏فهمند جایز است، اما برای مردم عوام ممنوع است زیرا که آنان به شرک روی می‏آورند و به تدریج معتقد به تأثیر ذاتی پیامبر و اولیا و آثار آنان در رفع حاجات و دفع مضرات می‏شوند، بنابراین واجب است آنان را از توسل و تبرک به عنوان سد ذرایع منع کرد.



نقد و بررسی

پاسخ آیت‏الله واعظ زاده خراسانی، دبیر کل مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی، این است که: وقتی جواز یا استحباب عملی به دلیل قطعی ثابت شد، جایز نیست از ترس جهال که مبادا به آن رنگ شرک دهند، آن را به طور مطلق منع کرد. والا سزاوار بود که خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان سد ذریعة مردم را از تبرک به آثارشان و یا از زیارت قبور و دست کشیدن به حجرالاسود منع کنند؛ بلکه راه سنجیده برای سد ذرایع مراقبت علمای دین است [59] .



توسل در نزد اهل سنت

از عثمان ‌بن ‌حنیف روایت شده است: مرد نابینایی خدمت پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: «ادع ‌الله ان‌ یعافینی، فقال: ان شئت دعوت و ان شئت صبرت فهو خیر، فقال فادعه فامره ان‌ یتوضأ فیحسن وضوئه و یصلی رکعتین و یدعو الله بهذا الدعا: اللهم انی اسئلک واتوجه الیک بنبیک نبی ‌الرحمه یا محمد انی اتوجه بک الی ربی فی حاجتی لتقضی اللهم اشعفه فیّ؛ [60] .

ای رسول خدا، از خدا بخواه که به من عافیت دهد. پیامبر فرمود: اگر خواستی دعا می‌کنم و اگر خواستی صبر کن و صبر برای تو بهتر است؛ گفت: دعا بفرما. پیامبر به او دستور داد: با دقت وضویی نیکو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن چنین دعا کن:

خدایا! از تو می‌خواهم به وسیله پیامبرت که پیامبر رحمت است و به سوی تو متوجه می‌شوم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا! او را شفیع من قرار بده.»

ابن‌حنیف گوید: «فوالله ما فرقنا وطال بنا الحدیث حتی دخل علینا لم ‌یکن به ضر؛ به خدا سوگند، ما متفرق نشده بودیم و سخنی طول نکشیده بود که آن مرد بر ما وارد شد، در حالی که گویا هیچ آفتی در او نبود.»

ابن‌ماجه و حاکم این روایت را صحیح دانسته‌اند. [61] .

مضمون حدیث بسیار روشن است و جای هیچ گونه توجیه و تأویل نیست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، خود، دعا نفرموده، بلکه به او آموخته است که چگونه به پیامبر توسل جوید و از خداوند منان بخواهد. آن فرد نیز رسول اکرم(ص) را وسیله تقرب خود به خدا قرار داده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:29
توسل به آثار اولیا در سیره اصحاب و تابعین

علاوه بر نص آیات و روایات، توسل به اولیای الهی در سیرة اصحاب و تابعین و مسلمانان جایگاه ویژه‌ای دارد. اصحاب در صدر اسلام و مسلمانان به تابعیت آنان، تاکنون همواره در مقام دعا و نیایش به انبیای عظام، اولیا و صلحای ارجمند و انسانهای الهی متوسل شده‌اند و مقربان و آبرومندان در پیشگاه الهی را وسیله قرار داده‌اند تا خداوند به احترام آنها دعایشان را مستجاب کند و حوایجشان را برآورده سازد. اکنون چند نمونه از این امر را می‌آوریم.



عایشه و حکم توسل به قبر نبی اکرم

پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص)، در مدینه قحطی شدیدی رخ داد و مردم از این قحطی به ستوه آمدند و این مسئله را پیش حضرت عایشه شکوه نمودند. او گفت:

«انظروا الی قبر رسول الله فاجعلوا منه کواً الی السماء حتی لا یکون بینه و بین السماء سقف؛ به قبر پیامبر نگاه کنید و آن را دریچه‌ای به آسمان قرار دهید؛ به طوری که میان قبر و آسمان سقفی نباشد.» مردم چنین کردند و باران آمد؛ زمین سرسبز شد؛ شترها چنان فربه شدند که گویا می‌ترکیدند. آن سال را «عام الفتق»، سال گشاده، نامیدند. [62] .



عمر و توسل به عموی پیامبر اکرم

«عن انس‌ بن‌ مالک: ان عمر بن الخطاب کان اذا قحطوا استسقی بالعباس بن عبدالمطلب فقال: اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فستقنا و انا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون؛ [63] .

انس می‌گوید: عمر ‌بن ‌خطاب در خشکسالی با توسل به عباس ‌بن ‌عبدالمطلب از خدا طلب باران می‌کرد و می‌گفت: خدایا، ما همواره به وسیله پیامبرت به تو متوسل می‌شدیم و ما را سیراب می‌کردی. اینک به وسیله عموی پیامبرمان به تو متوسل می‌شویم؛ پس ما را سیراب کن. وی می‌گوید: آنان سیراب می‌شدند.»

در روایت تاریخی دیگری، در سال رماده، هنگامی که قحطی به اوج رسید، عمر به وسیله عباس طلب باران نمود. خداوند نیز باران فرستاد و زمین سرسبز شد. در این هنگام عمر رو به مردم کرد و گفت: به خدا سوگند، عباس وسیله ما در پیشگاه خداست و مقامی در نزد خدا دارد.

سال الامـام وقـد تتابع جدبنا

فسقی الغمـام بغـرة العباس

عـم النبی وصنـوا والده الـذی

ورث النبی بذک دون الناس

احیی الاله به البلاد فاصبحت

مخضرة الاجناب بعد الیأس [64] .

این حکایت تاریخی به ما نشان می‌دهد یکی از مصادیق «وسیله»، توسل به ذوات محترم و صاحب منزلت است که مایه تقرب به خداوندند.

قسطانی می‌گوید: وقتی عمر به وسیله عباس طلب باران نمود، گفت: ای مردم، پیامبر خدا عباس را به دیده پدری می‌نگریست. از او پیروی کنید و او را وسیله خود به سوی خدا قرار دهید. این عمل اندیشه کسانی را باطل می‌کند که مطلق توسل و یا توسل به غیر پیامبر را تحریم کرده‌اند. [65] .

رعینی در المواهب الجلیل جلد 4 صفحه 405 می‌نویسد: آنچه منع شده قسم به غیر خداست ولی تعظیم به آنها منع نشده است بلکه امر به تعظیم آنها شده است و تعظیم در حق انبیا و اولیا و ملائکه واجب گردانیده است چنانچه در صحیح بخاری در فضل عباس آمده است که عمر در زمان قحط از او توسل جسته است و فعل عمر که در دیدگاه صحابه انجام شده است و کسی هم منع نکرده است دلیل بر جواز توسل است.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:30
راهنمایی عثمان ‌بن ‌حنیف

در دوران خلیفه سوم، مردی برای حاجتی پیش عثمان‌ بن ‌عفان آمد. خلیفه به آن شخص توجه نکرد. این شخص در راه با عثمان‌ بن‌ حنیف ملاقات کرد و از خلیفه سوم به علت عدم توجه به او شکوه نمود. ابن‌حنیف آن شخص را به این طریق امر نمود: وضو بگیر و به مسجد برو، دو رکعت نماز بخوان و این دعا را بخوان: «اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد نبی الرحمة یا محمد انی اتوجه بک ربی فتقضی لی حاجتی.»

مرد رفت و به این گفته عمل نمود. سپس به خانه عثمان رفت و حاجتش برآورده شد. وقتی مرد دوباره با عثمان ‌بن ‌حنیف دیدار کرد، از راهنمایی او تشکر نمود. ابن‌حنیف گفت: من کاری نکردم. تنها آنچه را از رسول خدا دیده بودم، به تو گوشزد کردم. [66] .



توسل به قبر نبی اکرم

در دوران عمر ‌بن ‌خطاب خشکسالی پدیدار گشت. بلال ‌بن ‌حرث نزد قبر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: «یا رسول الله استسق لامتک فانهم هلکوا؛ [67] ای پیامبر، برای امت خود طلب باران کن که هلاک می‌شوند.» دکتر طاهر القادری می‌نویسد: ابن‌تیمیه در کتاب اقتضاء الصراط(ص 373) این روایت را تأیید نموده است و ابن‌کثیر در البدایة و النهایة (ج 5، ص 167) نیز روایت مذکور را صحیح دانسته است. مؤلف عقیده توسل اعتراضاتی را که به این روایت نموده‌اند، پاسخ داده است. [68] .



تکفیر شیعه بخاطر توسل

ابن تیمیه با همه تعصبی که برای تحریم توسل به خرج می‏داد اما می‏گفت: این مسأله خلافی است و تکفیر کردن کسی که توسل می‏جوید حرام و گناه است. و هیچ کس نگفته که شخص متوسل به پیامبر بعد از وفات کافر است، زیرا که این مسأله‏ای است مبهم و ادله‏ی آن آشکار نیست، و کفر وقتی محقق می‏شود که کسانی دانسته منکر چیزی از ضروریات دین شود. و کسی که شخص متوسل را تکفیر کند مستحق شدیدترین کیفرهاست [69] .

متأسفانه تعصبات جاهلانه و دستهای استعمار موجب شد که اختلاف بر سر توسل را که بیشتر میان خود اهل سنت و جماعت با وهابیها بود، آن را به اختلاف شیعه و سنی بکشانند و شیعه را به اتهام این که حاجات خود را از غیر خدا می‏خواهد مشرک و کافر بخوانند؛ در صورتی که به قول آیت الله واعظ زاده خراسانی، کسانی که توسل و تبرک را جایز نمی‏دانند در برابر جمهور علمای جهان اسلام بسیار اندکند و آنان طی این هفت قرن نتوانستند مخالفین خود را قانع کنند [70] بنابراین حتی بنا به اعتراف صریح ابن تیمیه مسأله اخلاقی است نه ضروری و حکم کفر در مورد کسی است که منکر یکی از ضروریات دین شود.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:31
توسل افراطی عوام اهل سنت

بعضی از عوام اهل سنت حاجات خود را از اهل قبور می‏طلبند به عنوان نمونه دکتر مصطفی محمود می‏نویسد که بعضی از مردم مصر به سوی ضریح دفاعی و دسوقی می‏شتابند و آنها را می‏بوسند و به آنان متوسل می‏شوند و فریاد می‏زنند:

- نظرة یا سید! (نظری به من کن ای آقا)

- الشفا بایدک یا سیدی ابراهیم یا دسوقی!

(شفا با دست تو است ای آقایم ابراهیم! ای دسوقی!)

- یاست الامر امرک

(ای ست فرمان فرمان توست) [71]

همچنین توسل فراوان حنفیان را به ضریح ابوحنیفه در بغداد و توسل بسیار مصریان را در مصر به ضریح شافعی و یا توسل مسلمانان ترکیه را به مرقد ابوایوب انصاری می‏بینیم.

و شیخ محمد غزالی می‏نویسد:

در مصر ما مردمانی هستند که شکایات مکتوب خود را به ضریح امام شافعی می‏فرستند و بعضی در کنار قبر بعضی از اولیا به گریه و زاری می‏پردازند و از آنان چیزهایی می‏طلبند که جز خدای رب العالمین کسی قادر نیست آن خواسته‏ها را برآورد.

نکته دانی در کنار مزار مشهوری نشسته بود، مردی آمد و از صاحب قبر خواست که همسرش را که دچار سختی زایمان است فارغ گرداند و به سرعت قبر را ترک کرد، چیزی نگذشت که مرد دیگری آمد و از صاحب قبر خواست که فرزندش را در امتحانات کمک کند، آن شخص نکته دان گفت: ببخشید صاحب قبر این جا نیست رفته است تا زن حامله‏ای را که دچار درد زایمان است، بچه‏اش را به دنیا بیاورد [72] .

برخی از مفتیان وهابی وقتی این گونه عوام اهل سنت را می بینند آن را شرک دانسته و چند برابر آن را در ذهن خود به شیعه نسبت داده، و بر اساس آن شیعیان را مشرک و مرتد و مستحق کشته شدن می‏خوانند.

ملکوت* گامی تارهایی *
21-11-2009, 00:33
.

جمع ‌بندی

1. مسئله توسل امری مسلّم بین مسلمانان بوده است و همه بدان عمل نموده‌اند. اگر اختلافی در آن وجود داشته باشد، در تعین مصداق توسل است.

2. در قرآن مجید نیز حکم به توسل به صراحت آمده است. چون این حکم به طور مطلق و عام آمده است، دانشمندان در تعیین وسیله اختلاف کرده‌اند. بعضی از آنان فقط عمل خیر و ایمان به خدا و اطاعت رسول را وسیله قرار می‌دهند و دیگران می‌گویند چون حکم مطلق است، توسل جستن به هر آنچه آدمی را به خدا نزدیک کند، جایز است.

3. از روایات اهل بیت روشن می‌شود که بهترین وسیله نزدیکی بندگان به خدا، پیامبر گرامی اسلام و اهل‌بیت‌اند.

4. از منابع اسلامی واضح می‌شود که توسل جستن و وسیله قرار دادن پیامبر گرامی اسلام جایز است و تفاوتی بین حیات و ممات آن حضرت نیست.

5. سیره صحابه نشان می‌دهد که آنان هم در زمان رسول خدا به او توسل می‌جستند و هم بعد از رحلت آن حضرت به قبر او پناه می‌بردند.

6. آیاتی که مخالفان توسل به عنوان دلیل آورده‌اند، همه درباره مشرکان و عبادت آنان است و هیچ ربطی به موضوع ما ندارد.

7. کسانی که می‌گویند توسل شرک است، در حقیقت به مفهوم شرک توجه نکرده‌اند؛ چون شرک این است که ما متوسل را مستقل از خدا بدانیم یا برای او عبادت کنیم؛ ولی هیچ کس از متوسلان وسیله را پرستش نمی‌کند و آن را در مقابل خدا دارای استقلال و قادر مطلق نمی‌داند. آری، توسل عین توحید و توحید عین توسل است.

و در نهایت سخن استاد شهید مطهری را به منظور اتمام این بحث می آوریم :

بطور كلى، توسل به وسائل و تسبّب به اسباب، با توجه به اینكه خداست كه سبب را آفریده است و خداست كه سبب را سبب قرار داده است و خداست كه از ما خواسته است از این وسائل و اسباب استفاده كنیم به هیچ وجه شرك نیست، بلكه عین توحید است. در این جهت، هیچ فرقى میان اسباب مادى و اسباب روحى، میان اسباب ظاهرى و اسباب معنوى، میان اسباب دنیوى و اسباب اخروى نیست؛ منتهاى امر، اسباب مادى را از روى تجربه و آزمایش علمى مى‏توان شناخت و فهمید كه چه چیز سبب است؟ و اسباب معنوى را از طریق دین، یعنى از طریق وحى، و از طریق كتاب و سنّت باید كشف كرد.[73]

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»(سوره انسان،آیه3)


47- رسالتان بین الشیخین، ص 41

48- فقه السنة، چاپ دهم، ص 355

49- تعلیق علی الرسالتین، رسالة التقریب، شماره 1418، 17 ، ص 69

50- سوره آل عمران، آیه 169

51- صحیح بخاری(چاپ بیروت، دارإحیاء التراث)، ج 14، ص 111 – صحیح مسلم، کتاب 51، ص 76 و 77

52- المجموع، ج 8، ص 274 (باب ما یستحب عن یقول عند الزیارة)

53- عقائد اهل سنت و الجماعة در رد روحانیت و بدعت، ترجمه عبدالرحمن سربازی، چاپ1370،ص 82 تا 88

54- رساله ای در کتاب و سنت، در کتاب ندای وحدت، ص 258

55- رساله الکشف الشبهات به نقل از الرسول یدعوکم، ص 295

56- دائرة المعارف قرن بیستم، ماده «روح»، ج 14، صئرة المعارف قرن بیستم، ماده «روح»، ج 14، ص365

57- ر.ک. عالم پس از مرگ(اثر لئون دنی)، ص 78 تا 82

58- گذشته و آینده جهان، ص 96 تا 101

59- رسالتان بین الشیخین، رسالةالاستاذ واعظ زاده الی الاستاذ بن باز، ص 17

60- مسند احمد بن حنبل،ج4،ص 138 – سنن ترمذی، ج 5، ص 229 – البدایة و النهایة، ج 6، ص179

61- سنن ابن ماجه، ج 1،ص 441 – مستدرک، ج 1، ص 313

62- وفاء الوفاء، ج 4،ص 1374 – سنن دارمی، ج 1، ص 43 و 44

63- صحیح بخاری، ج 2، ص 16و ج 4، ص 209 – سنن الکبری، ج 3، ص 352

64- اسد الغابة، ج 3، ص 111 – الانتصار، ج 5، ص 355

65- المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة فی السیرة النبویة(چاپ مصر)، ج 3 ، ص 380 – فتح الباری فی شرح البخاری(چاپ لبنان)، ج 2، ص 413 – آیین وهابیت، ص 165

66- المعجم الکبیر، ج 9، ص 31 - فتح الباری فی شرح البخاری، ج 2، ص 413

67- فتح الباری فی شرح البخاری، ج 2، ص 412 – تاریخ مدینة دمشق، ج 56،ص 489

68- عقیده توسل(دکتر محمد طاهر القادری)، ص 243

69- مجموعة فتاوی ابن تیمیه،ج 1،ص 106به نقل از المؤسوعة الفقهیة الکویتیة،ج 14،ص 163 و164

70- رسالتان بین الشیخین، رسالةالاستاذ واعظ زاده الی الاستاذ بن باز، ص 17 و18

71- اسرار القرآن(دار المعارف)، ص 77

72- دستور الوحدة الثقافیة بین المسلمین، طبع القاهرة دار الانصار، ص 169 تا 175

73- مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، توحید و توسلات، ص 263

منبع : راسخون

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2010, 00:11
به گزارش شیعه آنلاین، "کمیته دفاع از حقوق بشر در شبه جزیره عربی" طی جدیدترین گزارش خود، به انتشار روزشمار تمام اقدامات ضدشیعی رژیم وهابیت آل سعود پرداخت. در این روزشمار موارد مختلفی از جمله بازداشت فعالان و حتی افراد غیرفعال تنها به دلیل شیعه بود، پلمپ مساجد و حسینیه های شیعیان و دیگر رفتارهای ضدشیعی آنان بیان شده است. متن کامل این گزارش به شرح ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحيم * وَمَا لنا أَلاَّ نتوَكّلَ عَلى الله وَقد هَدانا سبلنا وَلنصبرَنّ عَلى مَا آذيتمونا وَعَلى الله فَليتوَكل المتوَكّلونَ * وَقالَ الّذِينَ كَفرواْ لرسلهِم لَنخرجنكم مّن أرضِنآ أَو لتَعودنَ في ملتنا فَأوحَى إِلَيهِم رَبُّهم لَنهلكَنّ الظالمينَ * صدق الله العلي العظيم

رژیم سعودی که از نسل بنی سعود تشکیل شده تلاش می‌کند با زور و قدرت و از هر طریقی که شده تسلط و سیطره خود را بر شبه جزیره عرب به ویژه مناطق شیعه نشین مانند شهرهای قطیف و أحساء، حفظ کند. این تلاش به اعمال ظلم، ستم، نژادپرستی مذهبی و طایفه ای و دیگر رفتارهای ضدشیعی و ضدانسانی منجر شده است.

نباید فراموش کرد که اینگونه اقدامات و رفتارهای رژیم آل سعود مربوط به چند ماه و یا حتی چند سال اخیر مربوط نمی شود بلکه آنان بیش از صد سال است که اینگونه رفتارهای خود را علیه پیروان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) تکرار می کنند. برای نمونه نباید هرگز اشغال شهرهای أحساء و قطیف در سال 1913 میلادی و نسل کشی شیعیان بی گناه در آن مناطق توسط ایادی کثیف وهابییت و مزدورانشان را فراموش کنیم. آنان با کشتار شیعیان سعی داشتند اندیشه "محمد بن عبدالوهاب" بنیانگذار مکتب وهابیت را منتشر کنند و آن را به زور در ذهن و قلب شیعیان جای بدهند اما هیچگاه به این هدف پلید خود دست نیافتند.

از جمله حماقت هایی که آنان در راستای از بین بردن اندیشه تشیع و تثبیت اندیشه ضاله وهابیت انجام دادند، مبارزه با شعائر دینی و حسینی بود. برای مثال آنان همواره می‌پنداشته اند که با بستن حسینیه و مساجد شیعیان می‌توانند مانع از برگزاری مجالس روضه شوند اما غافل از اینکه پیروان اهل بیت(ع) با عمل به مقوله سالار شهیدان أباعبدالله الحسین(ع)، آزاده هستند و به هیچ وجه تن به ذلت نمی دهند از همین رو حتی اگر هم تمام مساجد و حسینیه ها پلمپ شوند، مجالس روضه در منازل برگزار خواهد شد، حتی اگر هم به قیمت بازداشت صاحب خانه شود.

در سال 2009 میلادی که آخرین روزهای آن را پشت سر می گذاریم، نیروهای امنیتی و مزدوران رژیم حاکم سعودی در مجموع بیش از 40 شهروند شیعی را بازداشت کرده و بیش از 11 مسجد، نمازخانه و حسینیه را پلمپ کردند. اما این اقدامات نه تنها مانع از توقف شعائر دینی شیعیان نشد، بلکه مراسم عزادارای محرم امسال باشکوه تر از سال های گذشته در شهرهای مختلف به ویژه شهرهای شیعه نشین عربستان سعودی برگزار شد.

فهرست روزهای پلمپ مساجد و حسینیه‌های وابسته به شیعیان

در 23 مارس 2009 نیروهای امنیتی سعودی، حسینیه "الخواجه" در منطقه الکوت در شهر الهفوف را به بهانه بازسازی فضای داخلی آن بدون دریافت مجوز از مقامات دولتی، پلمپ کردند و حاج "علی الخواجه" متولی این حسینیه را نیز به اداره امنیتی منطقه فراخوانده و مورد بازجویی قرار دادند. در همان روز حسینیه "الزهرا" را نیز به بهانه وجود داشتن یک حسینیه در نزدیکی آن، پلمپ کردند. این در حالی است که حسینیه الزهرا 12 سال پیش در نزدیکی این حسینیه ساخته شد.

10 آگوست 2009 نیروهای امنیتی نمازخانه وابسته به منزل فردی به نام حاج "حسین راشد" در منطقه بایونیه در شهر الخبر را پلمپ کردند و پس از بازداشت وی، به اجبار از او امضا گرفته و وی را از برگزار نماز جماعت در این محل منع کردند

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2010, 00:16
به گزارش شیعه آنلاین، "کمیته دفاع از حقوق بشر در شبه جزیره عربی" طی جدیدترین گزارش خود، به انتشار روزشمار تمام اقدامات ضدشیعی رژیم وهابیت آل سعود پرداخت. در این روزشمار موارد مختلفی از جمله بازداشت فعالان و حتی افراد غیرفعال تنها به دلیل شیعه بود، پلمپ مساجد و حسینیه های شیعیان و دیگر رفتارهای ضدشیعی آنان بیان شده است. متن کامل این گزارش به شرح ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحيم * وَمَا لنا أَلاَّ نتوَكّلَ عَلى الله وَقد هَدانا سبلنا وَلنصبرَنّ عَلى مَا آذيتمونا وَعَلى الله فَليتوَكل المتوَكّلونَ * وَقالَ الّذِينَ كَفرواْ لرسلهِم لَنخرجنكم مّن أرضِنآ أَو لتَعودنَ في ملتنا فَأوحَى إِلَيهِم رَبُّهم لَنهلكَنّ الظالمينَ * صدق الله العلي العظيم

رژیم سعودی که از نسل بنی سعود تشکیل شده تلاش می‌کند با زور و قدرت و از هر طریقی که شده تسلط و سیطره خود را بر شبه جزیره عرب به ویژه مناطق شیعه نشین مانند شهرهای قطیف و أحساء، حفظ کند. این تلاش به اعمال ظلم، ستم، نژادپرستی مذهبی و طایفه ای و دیگر رفتارهای ضدشیعی و ضدانسانی منجر شده است.

نباید فراموش کرد که اینگونه اقدامات و رفتارهای رژیم آل سعود مربوط به چند ماه و یا حتی چند سال اخیر مربوط نمی شود بلکه آنان بیش از صد سال است که اینگونه رفتارهای خود را علیه پیروان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) تکرار می کنند. برای نمونه نباید هرگز اشغال شهرهای أحساء و قطیف در سال 1913 میلادی و نسل کشی شیعیان بی گناه در آن مناطق توسط ایادی کثیف وهابییت و مزدورانشان را فراموش کنیم. آنان با کشتار شیعیان سعی داشتند اندیشه "محمد بن عبدالوهاب" بنیانگذار مکتب وهابیت را منتشر کنند و آن را به زور در ذهن و قلب شیعیان جای بدهند اما هیچگاه به این هدف پلید خود دست نیافتند.

از جمله حماقت هایی که آنان در راستای از بین بردن اندیشه تشیع و تثبیت اندیشه ضاله وهابیت انجام دادند، مبارزه با شعائر دینی و حسینی بود. برای مثال آنان همواره می‌پنداشته اند که با بستن حسینیه و مساجد شیعیان می‌توانند مانع از برگزاری مجالس روضه شوند اما غافل از اینکه پیروان اهل بیت(ع) با عمل به مقوله سالار شهیدان أباعبدالله الحسین(ع)، آزاده هستند و به هیچ وجه تن به ذلت نمی دهند از همین رو حتی اگر هم تمام مساجد و حسینیه ها پلمپ شوند، مجالس روضه در منازل برگزار خواهد شد، حتی اگر هم به قیمت بازداشت صاحب خانه شود.

در سال 2009 میلادی که آخرین روزهای آن را پشت سر می گذاریم، نیروهای امنیتی و مزدوران رژیم حاکم سعودی در مجموع بیش از 40 شهروند شیعی را بازداشت کرده و بیش از 11 مسجد، نمازخانه و حسینیه را پلمپ کردند. اما این اقدامات نه تنها مانع از توقف شعائر دینی شیعیان نشد، بلکه مراسم عزادارای محرم امسال باشکوه تر از سال های گذشته در شهرهای مختلف به ویژه شهرهای شیعه نشین عربستان سعودی برگزار شد.

فهرست روزهای پلمپ مساجد و حسینیه‌های وابسته به شیعیان

در 23 مارس 2009 نیروهای امنیتی سعودی، حسینیه "الخواجه" در منطقه الکوت در شهر الهفوف را به بهانه بازسازی فضای داخلی آن بدون دریافت مجوز از مقامات دولتی، پلمپ کردند و حاج "علی الخواجه" متولی این حسینیه را نیز به اداره امنیتی منطقه فراخوانده و مورد بازجویی قرار دادند. در همان روز حسینیه "الزهرا" را نیز به بهانه وجود داشتن یک حسینیه در نزدیکی آن، پلمپ کردند. این در حالی است که حسینیه الزهرا 12 سال پیش در نزدیکی این حسینیه ساخته شد.

آگوست 2009 نیروهای امنیتی نمازخانه وابسته به منزل فردی به نام حاج "حسین راشد" در منطقه بایونیه در شهر الخبر را پلمپ کردند و پس از بازداشت وی، به اجبار از او امضا گرفته و وی را از برگزار نماز جماعت در این محل منع کردند 10

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2010, 00:19
در 22 آوریل 2009 نیروهای وهابی و مزدوران رژیم آل سعود با قرار دادن دیوارهای کاغذ و بلند در اطراف قبر مبارک ائمه بقیع(ع)، شیعیان را از دیدن قبور مبارک ائمه محروم کردند. پنهان کردن قبور ائمه چند روز پس از اقدام شنیع یک فرد وهابی و فیلمبرداری مخفی وی از زنان شیعی در نزدیکی مسجد النبی(ص) و آغاز درگیری های خونین میان شیعیان با نیروهای امنیتی و نیروهای هئیت امر به معروف و نهی از منکر سعودی در شهر مدینه منوره، رخ داد.





پنجم دسامبر 2009 نیروهای امنیتی سعودی با همکاری نیروهای گارد ویژه، ضد شورش و غیره به تنها مسجد شیعیان اسماعیلی در شهر الخبر حمله کرده و پس از چندین ساعت دیگر با نمازگزاران و تیراندازی به سمت آنان، آن مسجد را پلمپ کردند. این مسجد بزرگ که بیش از هزار نمازگزار را در خود جای می دهد، در منطقه الثقبه قرار دارد و حدود 17 سال پیش ساخته شد. 20 می 2009 دهها تن از شیعیان اسماعیلی به سمت مسجد خود حرکت کرده و با شکستن موانع، وارد مسجد شدند و در آن نماز جماعت برگزار کردند. نیروهای امنیتی سعودی هم به دستور مقامات بالاتر برای به وجود نیامدن درگیری مجدد، هیچ اقدامی نکردند.





اول نوامبر 2009 دو مسجد شیعی در شهرهای "راس تنوره" و "ابقیق" توسط نیروهای امنیتی پلمپ شدند. اهالی منطقه از رفتار وحشیانه و شنیع نیروهای امنیتی در هنگام پلمپ مسجد خبر دادند.


فهرست نام شیعیانی که در سال 2009 بازداشت شدند

پنجم مارس 2009 نیروهای امنیتی شش نوجوان شیعی را به اتهام شرکت در تظاهرات اعتراض آمیز در شهر صفوی در استان قطیف بازداشت کردند. این شش نوجوان عبارت بودند از: محمدعلی صفوانی، حسن محمد صادق، قاسم محمد آل‌موسى، محمد عارف محمد آل‌دهیم، عبدالله محمد خلف و مصطفى محمد فردان.

تنها سه روز بعد یعنی در هشتم مارس 2009 نیز "محمد علی محمد صفوانی" نوجوان 14 ساله از شهر صفوی به مرکز پلیس شهر فراخوانده شد. او نیز به اتهام شرکت در تظاهرات اعتراض آمیز بازداشت شد.









در همان روز یعنی 22 مارس 2009 نیروهای گارد ویژه "محمد فرج ابوعبدالله" دانش آموز دبیرستانی را بازداشت کرده و به مرکز پلیس شهر عوامیه منتقل کردند. او در آنجا به شدت مورد ضرب و شتم نیروهای پلیس قرار گرفت. علت این اقدام وحشیانه هیچگاه اعلام نشد.

26 ژوئن 2009 دهها خودروی وابسته به نیروهای امنیتی و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر تعدادی از مساجد شیعیان در شهر الخبر را محاصره کرده و آنان را از برگزار نماز جماعت منع کردند. این اقدام چند هفته چندین هفته ادامه یافت. 20 اکتبر 2009 مقامات ارشد عربستان دستور منع ساخت هرگونه مسجد، حسینیه، قبرستان توسط شیعیان در شهرهای شیعه نشین احساء، قطیف و نجران صادر شد. چنین دستوری نیز 6 اکتبر 2009 برای شیعیان اسماعیلی صادر شده بود. این دستور توسط شاهزاده "بدر بن جلوی بن عبدالعزیز" حاکم منطقه شرقیه صادر شده بود. او نیز اعلام کرد که به دستور مستقیم شاهزاده "نایف بن عبدالعزیز آل سعود" وزیر کشور سعودی عمل کرده است. 16 مارس 2009 حجةالإسلام و المسلمین شیخ "نمر باقر النمر" چهره سرشناس شیعیان عربستان بازداشت شد. علت این امر سخنرانی تند وی علیه رژیم حاکم در سعودی عنوان شد. موضوع سخنرانی وی حوادث و درگیری‌های میان شیعیان و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر بود. 21 مارس 2009 نیروهای اداره جنائی شهر عوامیه به منزل "رمزی جمال" حمله کرده و با هدف بازداشت وی، تمام خانه را زیر و رو کردند اما در نهایت نتوانستند به هدف خود دست یابند. بهانه آنان برای بازداشت وی حضور وی در اعتصاب عمومی مسالمت آمیز صدها نمازگزار در مصلای کربلاء بود. این مصلا پس از برگزاری اعتصاب عمومی، توسط نیروهای امنیتی به طور کامل منهدم شد. 22 مارس 2009 نیروهای امنیتی سعودی "جواد علی حسین عبدالرضا" 39 ساله از منطقه "عتبان" در شهر "مبرز" در استان احساء را بازداشت کردند. او در حال انجام سفری به همراه همسر و چهار فرزندش به کشور امارات متحده عربی بود اما در نقطه مرزی، مقابل دیدگان خانواده‌اش بازداشت شد. در همان روز نیروهای امنیتی منزل پدری وی را به طور کامل بازرسی کرده و تعداد زیادی کتاب، نوار، cd های مذهبی و حتی عکس های خانوادگی وی را مصادره کردند. نه تنها علت بازداشت وی اعلام نشد بلکه حتی به خانواده و یا نزدیکانش اجازه ملاقات با وی را نداده اند. 21 سپتامبر 2009 پلیس جنائی استان الخبر حاج "عبدالله صالح مهنا" را فراخوانده و به دلیل برپایی خیمه ای بزرگ برای برگزاری نماز جماعت در ماه مبارک رمضان، او را مورد بازجویی قرار دادند. حاج مهنا چندین روز نیز در بازداشت به سر می برد. 23 مارس 2009 "سید ماجد مصطفی شیبانی" 39 ساله که در منزل به سر می برد، بازداشت شد. صبح همان روز برادرش "سید حسین" 22 ساله پس از چندین روز بازداشت، آزاد شده بود. در همان روز "محمد عبدالله غواص" 40 ساله که کارمند اداره پست در شهر صفوی بود نیز به دلایل نامشخص بازداشت شد 5 ژوئن 2009 نیروهای امنیتی سعودی مسجد الثقبه در شهر الخبر را پلمپ کرده و شیخ "یوسف مازنی" امام جماعت آن را به مدت یک روز بازداشت کردند. پس از آن دستور ممنوعیت برگزاری نماز جماعت در این مسجد صادر شد. . مارس 2009 "عقیل عیسی مرهون" از روستای قدیح به دستور مستقیم حاکم منطقه شرقی عربستان بازداشت شد. علت بازداشت وی، برگزاری تئاتر برای کودکان به مناسبت اربعین حسینی(ع) در سال 2008، اعلام شد. 10

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2010, 00:26
در 22 آوریل 2009 نیروهای وهابی و مزدوران رژیم آل سعود با قرار دادن دیوارهای کاغذ و بلند در اطراف قبر مبارک ائمه بقیع(ع)، شیعیان را از دیدن قبور مبارک ائمه محروم کردند. پنهان کردن قبور ائمه چند روز پس از اقدام شنیع یک فرد وهابی و فیلمبرداری مخفی وی از زنان شیعی در نزدیکی مسجد النبی(ص) و آغاز درگیری های خونین میان شیعیان با نیروهای امنیتی و نیروهای هئیت امر به معروف و نهی از منکر سعودی در شهر مدینه منوره، رخ داد.





پنجم دسامبر 2009 نیروهای امنیتی سعودی با همکاری نیروهای گارد ویژه، ضد شورش و غیره به تنها مسجد شیعیان اسماعیلی در شهر الخبر حمله کرده و پس از چندین ساعت دیگر با نمازگزاران و تیراندازی به سمت آنان، آن مسجد را پلمپ کردند. این مسجد بزرگ که بیش از هزار نمازگزار را در خود جای می دهد، در منطقه الثقبه قرار دارد و حدود 17 سال پیش ساخته شد. 20 می 2009 دهها تن از شیعیان اسماعیلی به سمت مسجد خود حرکت کرده و با شکستن موانع، وارد مسجد شدند و در آن نماز جماعت برگزار کردند. نیروهای امنیتی سعودی هم به دستور مقامات بالاتر برای به وجود نیامدن درگیری مجدد، هیچ اقدامی نکردند.





اول نوامبر 2009 دو مسجد شیعی در شهرهای "راس تنوره" و "ابقیق" توسط نیروهای امنیتی پلمپ شدند. اهالی منطقه از رفتار وحشیانه و شنیع نیروهای امنیتی در هنگام پلمپ مسجد خبر دادند.


فهرست نام شیعیانی که در سال 2009 بازداشت شدند

پنجم مارس 2009 نیروهای امنیتی شش نوجوان شیعی را به اتهام شرکت در تظاهرات اعتراض آمیز در شهر صفوی در استان قطیف بازداشت کردند. این شش نوجوان عبارت بودند از: محمدعلی صفوانی، حسن محمد صادق، قاسم محمد آل‌موسى، محمد عارف محمد آل‌دهیم، عبدالله محمد خلف و مصطفى محمد فردان.

تنها سه روز بعد یعنی در هشتم مارس 2009 نیز "محمد علی محمد صفوانی" نوجوان 14 ساله از شهر صفوی به مرکز پلیس شهر فراخوانده شد. او نیز به اتهام شرکت در تظاهرات اعتراض آمیز بازداشت شد.









در همان روز یعنی 22 مارس 2009 نیروهای گارد ویژه "محمد فرج ابوعبدالله" دانش آموز دبیرستانی را بازداشت کرده و به مرکز پلیس شهر عوامیه منتقل کردند. او در آنجا به شدت مورد ضرب و شتم نیروهای پلیس قرار گرفت. علت این اقدام وحشیانه هیچگاه اعلام نشد.

26 ژوئن 2009 دهها خودروی وابسته به نیروهای امنیتی و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر تعدادی از مساجد شیعیان در شهر الخبر را محاصره کرده و آنان را از برگزار نماز جماعت منع کردند. این اقدام چند هفته چندین هفته ادامه یافت. 20 اکتبر 2009 مقامات ارشد عربستان دستور منع ساخت هرگونه مسجد، حسینیه، قبرستان توسط شیعیان در شهرهای شیعه نشین احساء، قطیف و نجران صادر شد. چنین دستوری نیز 6 اکتبر 2009 برای شیعیان اسماعیلی صادر شده بود. این دستور توسط شاهزاده "بدر بن جلوی بن عبدالعزیز" حاکم منطقه شرقیه صادر شده بود. او نیز اعلام کرد که به دستور مستقیم شاهزاده "نایف بن عبدالعزیز آل سعود" وزیر کشور سعودی عمل کرده است. 16 مارس 2009 حجةالإسلام و المسلمین شیخ "نمر باقر النمر" چهره سرشناس شیعیان عربستان بازداشت شد. علت این امر سخنرانی تند وی علیه رژیم حاکم در سعودی عنوان شد. موضوع سخنرانی وی حوادث و درگیری‌های میان شیعیان و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر بود. 21 مارس 2009 نیروهای اداره جنائی شهر عوامیه به منزل "رمزی جمال" حمله کرده و با هدف بازداشت وی، تمام خانه را زیر و رو کردند اما در نهایت نتوانستند به هدف خود دست یابند. بهانه آنان برای بازداشت وی حضور وی در اعتصاب عمومی مسالمت آمیز صدها نمازگزار در مصلای کربلاء بود. این مصلا پس از برگزاری اعتصاب عمومی، توسط نیروهای امنیتی به طور کامل منهدم شد. 22 مارس 2009 نیروهای امنیتی سعودی "جواد علی حسین عبدالرضا" 39 ساله از منطقه "عتبان" در شهر "مبرز" در استان احساء را بازداشت کردند. او در حال انجام سفری به همراه همسر و چهار فرزندش به کشور امارات متحده عربی بود اما در نقطه مرزی، مقابل دیدگان خانواده‌اش بازداشت شد. در همان روز نیروهای امنیتی منزل پدری وی را به طور کامل بازرسی کرده و تعداد زیادی کتاب، نوار، cd های مذهبی و حتی عکس های خانوادگی وی را مصادره کردند. نه تنها علت بازداشت وی اعلام نشد بلکه حتی به خانواده و یا نزدیکانش اجازه ملاقات با وی را نداده اند. 21 سپتامبر 2009 پلیس جنائی استان الخبر حاج "عبدالله صالح مهنا" را فراخوانده و به دلیل برپایی خیمه ای بزرگ برای برگزاری نماز جماعت در ماه مبارک رمضان، او را مورد بازجویی قرار دادند. حاج مهنا چندین روز نیز در بازداشت به سر می برد. 23 مارس 2009 "سید ماجد مصطفی شیبانی" 39 ساله که در منزل به سر می برد، بازداشت شد. صبح همان روز برادرش "سید حسین" 22 ساله پس از چندین روز بازداشت، آزاد شده بود. در همان روز "محمد عبدالله غواص" 40 ساله که کارمند اداره پست در شهر صفوی بود نیز به دلایل نامشخص بازداشت شد 5 ژوئن 2009 نیروهای امنیتی سعودی مسجد الثقبه در شهر الخبر را پلمپ کرده و شیخ "یوسف مازنی" امام جماعت آن را به مدت یک روز بازداشت کردند. پس از آن دستور ممنوعیت برگزاری نماز جماعت در این مسجد صادر شد. . مارس 2009 "عقیل عیسی مرهون" از روستای قدیح به دستور مستقیم حاکم منطقه شرقی عربستان بازداشت شد. علت بازداشت وی، برگزاری تئاتر برای کودکان به مناسبت اربعین حسینی(ع) در سال 2008، اعلام شد. 10

ملکوت* گامی تارهایی *
14-04-2010, 00:28
هشتم آگوست 2009 سه شهروند شیعی به نام های "بسام السيد علي العلي" 19 ساله، "حسين يوسف الحربي" 22 ساله و "محمد السيد حسين السلمان" 27 ساله از روستای "الرمیله" بازداشت شدند. آنان نیز به اتهام حضور در مراسم عزاداری و نیز نصب پرچم های مشکی در خیابان های روستا بازداشت شدند.



اول اکتبر 2009 "هاشم السید ناصر العلی" 30 ساله و "بسام السید علی العلی" 18 ساله به اتهام شرکت در مراسم عزاداری بازداشت شدند. دوم اکتبر هم این دو نفر محاکمه شده و به یک ماه حبس محکوم شدند.

نهم اکتبر 2009 نیروهای امنیتی شیخ "علی الخلیفه" 40 ساله و "مرتضی حسین الحربی" 18 ساله از روستای الرمیله در استان احساء را به اتهام شرکت در مجالس عزاداری و نصب پوسترهای دینی در خیابانهای روستا بازداشت کردند.











یکم نوامبر 2009 "جابر علی العبید" 22 ساله از روستای الرمیله به اتهام برگزار جشن میلاد امام حسین مجتبی(ع) بازداشت شد. سوم نوامبر نیز "منیر علی الحساوی" و "أحمد محمد العیسی" از روستای "بنی معن" در استان أحساء به دستور مستقیم حاکم منطقه شرقیه بازداشت شدند. اتهام آنان نیز کمک برای برگزاری جشن نیمه شعبان بود. چهارم نوامبر نیز "علی محمد الثواب" 19 ساله بازداشت شد. اتهام او نیز کمک برای برگزاری جشن نیمه شعبان بود. هشتم نوامبر هم "منیر باقر الجصاص" 28 ساله که کارمند شهرداری روستای عوامیه است، بازداشت شد.



30 مارس 2009 اداره جنایی شهر احساء، "محمد حسین عبود" 40 ساله را به اتهام فروش لباس های مشکی مخصوص عزاداری، بازداشت کردند. اول آوریل هم "کامل عباس آل احمد" توسط نیروهای پلیس شهر صفوی به اتهام انجام هماهنگی برای برگزاری یک اعتصاب عمومی در شهر، بازداشت شد. آن روز تنها دو هفته از آزادی وی می گذشت. او پیشتر به اتهام شرکت در تظاهرات حمایت از مظلومان نوار غزه بازداشت شده بود. 4 آوریل 2009 "فاضل مکی مناسف" در شهر ریاض بازداشت شد. او که از اهالی روستای عوامیه بوده، چند روز قبل از بازداشت در تظاهرات حمایتی از مظلومان غزه شرکت کرده بود. 28 آوریل 2009 حاج "عبدالله احمد العلی" 63 ساله به بهانه سرپیچی از قوانین و برگزاری مجالس عزاداری و روضه، به اد 24 مارس 2009 نیروهای اداره جنایی سعودی، منزل حاج "محمد جمال" 65 ساله را مورد حمله قرار داده و پس از بازرسی کامل منزل، او را بازداشت کردند. علت این اقدام اعلام نشد اما چند ساعت بعد با فراخواندن "عبدالله" 27 ساله فرزند این پیر مرد 65 ساله، او را آزاد کردند.اره اطلاعات فراخوانده شد. او که از چهره های نسبتا سرشناس و پیرغلامان در شهر الهفوف به شمار می رود، همواره در برگزاری مراسم مذهبی پیش قدم بوده است. 30 آوریل 2009 "بدر سلمان العلی" 27 ساله توسط نیروهای اداره جنایی احساء بازداشت شد. علت بازداشت وی آویزان کردن یک گردنبند (پلاک) بر روی آینه خودرو بوده که روی آن شعاری مذهبی نوشته شده بود. 11 می 2009 اداره جنایی احساء حاج "حسین حبابی" را فراخوانده و او را فورا در زندان انداختند. علت این امر دعوت کردن وی از حجةالإسلام و المسلمین شیخ "جواد حضری" از روحانییون سرشناس شیعیان سعودی بود که چند روز پیش از آن توسط نیروهای افراطی وهابی مورد حمله و ضرب و شتم قرار گرفت و در بیمارستان بستری شد. 17 می 2009 نیروهای امنیتی سعودی به دستور مستقیم حاکم منطقه شرقی، حجةالإسلام و المسلمین شیخ "علی بن حسین العمار" روحانی نسبتا سرشناس در روستای "بطالیه" از توابع شهر احساء را بازداشت کردند. اتهام وی حمایت مالی از مجالس روضه و جمع آوری پول برای هیئت اعلام شد. تا چندین هفته خانواده و نزدیکان وی اجازه ملاقات با او را نداشتند. 21 می 2009 "منیر محمد حسن الزاهر" 43 ساله از اهالی عوامیه توسط سازمان امنیت عمومی عربستان بازداشت شد. علت بازداشت وی هیچ گاه اعلان نشد. 30 می 2009 "امین باقر النمر" 33 ساله توسط نیروهای اداره جنایی روستای عوامیه در استان قطیف بازداشت شد. وی برادر حجةالإسلام و المسلمین شیخ "نمر باقر النمر" چهره سرشناس شیعیان عربستان است. در همان روز "ودیع عبدالله الفرج" از روستای عوامیه نیز به طرز وحشیانه ای بازداشت شد. 30 ژوئن 2009 تعدادی از نیروهای امنیتی سعودی به منزل "یاسر علی الفرج" حمله کرد و او را ربودند و به محل نامعلومی منتقل کردند. سرنوشت وی و علت بازداشتش تابدین لحظه مشخص نشده است. 15 جولای 2009 نیروهای امنیتی سعودی پس از ماهها تلاش "زهیر حسین البوصالح" 43 ساله را بازداشت کردند. وی فرزند حاج "حسین البوصالح" کلیدار مسجد "الثقبه" در استان الخبر است. نیروهای عربستان چندین ماه به دنبال وی بودند تا او را به اتهام کمک به پدرش در اداره مسجد بازداشت کنند اما وی به خوبی از دست آنان گریخته بود. 18 جولای 2009 نیروهای امنیتی سعودی "محمد نمر باقر النمر" فرزند 22 ساله حجةالإسلام و المسلمین شیخ "نمر باقر النمر" چهره سرشناس شیعیان عربستان را بازداشت کردند. 20 جولای 2009 "بدر حسن الحربی" 19 ساله و "سید مصطفی الحسن" 26 ساله از روستای "الرمیله" بازداشت شدند. علت بازداشت آنان چسباندن پرچم های مشکی در خیابان های روستای خود اعلام شد. در همان روز "نظمی بوجباره" و "حیدر عبدالله اسماعیل" نیز به اتهام کمک در برپایی هیئت بازداشت شدند. "سعود الحداد" دیگر جوان این روستا نیز که در روز میلاد مبارک پیامبر(ص) شیرینی پخش کرده بود، بازداشت شد. این جوانان پس از بازداشت فورا محاکمه شده و به یک ماه حبس محکوم شدند. 25 جولای 2009 نیروهای امنیتی سعودی حاج "عبدالله بن صالح مهنا" شهردار سابق شهر الخبر بازداشت شد. علت بازداشت وی، عدم توجه به دستور منع برگزاری نماز جماعت در مسجد شیعی شهر الخبر، اعلام شد. در همان روز "سید مرتضی ابراهیم الهاشم" 19 ساله و "سید امین طاهر الهاشم" 38 ساله از روستای الرمیله نیز بازداشت شده و روانه زندان احساء شدند. علت این امر حضور آنان در مراسم عزاداری امام حسین(ع) اعلام شد. 27 جولای 2009 "سید انور سلمان عبدالله العلی" 17 ساله، "سید عبدالله حسین السلمان" 22 ساله و "وائل عبدالجلیل الشقاق" 21 ساله از روستای الرمیله به اتهام شرکت در مراسم مذهبی بازداشت شدند. 29 جولای 2009 حاج "حجی حسین الحمد" 51 ساله از روستای "طریبیل" در شهر احساء توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. او نیز به اتهام شرکت در مراسم عزاداری بازداشت شد. 31 جولای 2009 نیروهای گارد ویژه به برخی منازل روستای "الرمیله" حمله کرده و در مجموع پنج شهروند شیعی را بازداشت کردند. بازداشت شدگان عبارت بودند از: "حسين السيد ناصر العلي" 25 ساله "جعفر السيد ناصر العلي" 27 ساله، "يوسف محمد الشلاع" 28 ساله "عبدالله السيد ناصر العلي" 29 ساله و "صادق حسين الحماد" 36 ساله بودند که همگی به اتهام حضور در مراسم عزاداری بازداشت شدند. 18 سپتامبر 2009 نیروهای امنیتی "منیر هاشم اسعد" 45 ساله را در شهر صفوی بازداشت کردند. او به اتهام در دست داشتن پرچم فلسطین در روز جهانی قدس، بازداشت شد. 28 سپتامبر 2009 نیز "عون السید حسن طاهر الهاشم" 22 ساله به دلایل نامعلومی بازداشت شد. 20 اکتبر 2009 "علی حسین قرینی" 27 ساله و "محمد حطاب" 18 ساله از روستای "بنی معن در شهر احساء بازداشت شدند. اتهام آنان حضور در مراسم روضه و عزاداری و شرکت در جشن میلاد منجی عالم بشریت، حضرت مهدی(عج) در نیمه شعبان بود. 21 اکتبر 2009 "سید ابوالقاسم السید جواد موسوی" 18 ساله در شهر المبرز در استان احساء بازداش ت شد. علت بازداشت وی داشتن انگشتر حرز امام جواد(ع) اعلام شد. او از سوی نیروهای امنیتی در محل بازداشت به شدت مورد ضرب و شتم، اهانت و فحاشی قرار گرفت. شاهدان عینی می گویند مأموران دولتی در همانجا شیعیان را کافر خواندند. وی یک روز در حبس به سر برد. 24 اکتبر 2009 "رضا السید حجی الهاشم" 16 ساله بازداشت و به یک ماه زندان و 70 ضربه شلاق محکوم شد. اتهام وی نیز داشتن انگشتر حرز امام جواد(ع) و یک کتاب دعا بود. 25 اکتبر 2009 "یوسف شرف الهاشم" 40 ساله بازداشت و به یک ماه زندان محکوم شد. اتهام وی برپایی نماز جماعت در منزل شخصی خودش بود. در 26 و 27 اکتبر به ترتیب "عبدالمحسن ناصر الشیخ" 27 ساله و "قاسم علی الحساوی" 18 ساله بازداشت شدند. علت بازداشت آنان برگزاری جشن میلاد امام زمان(عج) در نیمه شعبان اعلام شدو. 17 اکتبر 2009 حجةالإسلام و المسلمین شیخ "توفیق العامر" چهره سرشناس شیعیان سعودی بازداشت شده و به چندین ماه حبس محکوم شد. وی که در خطبه نماز جمعه خواستار احقاق حقوق شیعیان شده بود، به تحریک شیعیان علیه رژیم سعودی متهم شد. شیخ "العامر" پیش از این نیز چندین بار توسط نیروهای وهابی بازداشت شده بود. 11 نوامبر 2009 "انور السید سلمان العلی" و "حسین عبدالمحسن الحسان" 26 ساله که پیشتر بازداشت شده بودند به دو هفته حبس محکوم شدند. این دو نفر برای دومین بار روانه زندان می شدند. در همان روز نیز "حسین یوسف الحربی" 22 ساله از روستای الرمیله به اتهام کمک برای برگزاری جسن میلاد امام حسن مجتبی(ع) بازداشت شد. 14 نوامبر 2009 "حسین عبدالمحسن الحسان" 26 ساله به اتهام شرکت در جشن میلاد امام مهدی(عج) و جشن میلاد امام حسن مجتبی(ع) و نیز کمک در برگزاری جشن میلاد دیگر ائمه اطهار، بازداشت شده و روانه زندان شد. 16 نوامبر نیز نیروهای امنیتی "مصطفی 30 آگوست 2009 نیروهای امنیتی سعودی حاج "باقر امین النمر" 85 ساله پدر حجةالإسلام و المسلمین شیخ "نمر باقر النمر" چهره سرشناس شیعیان عربستان را فراخوانده و او را مورد بازجویی قرار دادند تا شاید محل پنهان شدن فرزندش را اعلام کند.معتوق الرشید" 25 ساله را به علت نامعلومی بازداشت کردند.

ملکوت* گامی تارهایی *
06-06-2010, 19:36
چه بدعت هایی در دین اسلام وارد شده است؟ (http://zaher2006.mihanblog.com/post/3214)





گروه دیگر که به اصطلاح روشنفکران شناخته می شوند، نیز در برخی موارد دچار برخی بدعت ها در دین می شوند و به اسم نوشدن و به روز بودن دین، برخی از احکام و دستورهای دینی را از مذهب پاک نموده و یا بر آن اضافه می کنند،



پیش از پاسخ به پرسش نخست بنگریم بدعت به چه معنا است و بدعت گزار چه کسی است؟
معنای لغوی بدعت، چیزی است که بدون پیشینه و الگوی قبلی ایجاد گردد، یا گفتاری که بدون پیشینه بر زبان جاری گردد، از این رو خداوند بدیع آسمان ها و زمین است (بدیع السماوات و الارض) بدیع از ماده "بدع" است، به معنای نوآور. اما از لحاظ اصطلاحی ؛ یعنی چیز تازه ای که در قرآن و سنت ریشه ندارد؛ یعنی کم و زیاد کردن دین، با نام دین و هر کاری که با قصد دینداری انجام شود، در حالی که دین آن را نگفته است. بدعت گذار کسی است که فرمان خدا را نادیده گیرد و به دلخواه خود و با نام دین آن را پدید آورد.
اما از جهت مصداق که چه عملی بدعت است؟
از قرن اول به بعد به تناسب فرایند پیدایش فرقه ها و مذاهب با توجه به نادرست دانستن همگان به بدعت در دین، هر یک دیگری را به بدعت در دین هر یک دیگری را به بدعت در دین متهم می کرد. حنبلی ها و وهابی ها بیش از همه از اتهام بدعت برای نامشروع قلمداد کردن باورها و آیین های دیگر فرقه ها استفاده کرده اند و "ابن تیمیه" از سردمداران این جریان فکری است.
از نظر وی همه متکلمان شیعی، معتزلی ، جهمی، اشعری و خوارج بدعت گذارند ، نیز همه فلاسفه از جمله فارابی و ابن سینا در دام بدعت گرفتار شده اند. او حتی از برگزاری جشن ها و آیین های دینی انتقاد می کند و آن ها را نوعی بدعت می داند.بر این مبنا "قرطبی" ترجمه کتاب های یونانی و آوردن فرهنگ فلسفی را میان مسلمانان بدعت می خواند و مأمون عباسی را که سر منشأ این کار بود، بدعت گزار می داند.برخی از متکلمان فیلسوفان را بدعت گذار و متکلمان اشعری همه فرقه ها جز خود را اهل بدعت بر می شمرند و معتزله مرجئه و اشاعره را اهل بدعت می دانند.اهل سنت نیز همه فرقه ها جز خود را اهل بدعت می داندو شیعة امامیه ، اهل سنت و غلات و معتزله و خوارج و صوفیه را .حال با وجود این نگاه های گوناگون و متضاد در مورد مصادیق بدعت، توجه خواهید داشت که نمی توان به صورت کلی بیان داشت که چه کارهایی بدعت است.می توان بدعت ها را از نگاه و زاویه خاص مذهبی بیان نمود و توضیح داد، مثلا در نگاه وهابی ها بسیاری از کارهای مسلمانان از جمله شیعیان بدعت و حرام است. آنان می گویند: مهر در نماز، رفتن به زیارت قبور پیشوایان اسلام و زیارت حرم امامان و امام زاده ها و اولیاء الله، توسل، برپایی مجالس عزا و گریستن برای مظلومان کربلا، برپایی مجالس جشن و سرور به مناسبت میلاد پیامبر و امامان (ع) و حتی گذاشتن سنگ روی قبر و برپایی مجالس فاتحه و ترحیم همه بدعت و حرام است.آنان می گویند: این گونه امور ریشه دینی ندارد، بنابراین بدعت است . اما بزرگان شیعه در پاسخ به این اتهام می گویند: این مراسم ریشه دینی دارد و پیامبر (ص) و اهل سنت این کارها را امضا نموده اند.
برای آگاهی بیشتر به کتاب آیین وهابیت نوشته جعفر سبحانی مراجعه نمایید.
اما از دیدگاه شیعه امامیه: شیعه می گوید برخی از اموری که اهل سنت در عبادتشان دارند، بدعت است از جمله گفتن آمین بعد از پایان سوره حمد در نماز، دست بسته نماز خواندن، حذف "حی علی خیر العمل" در اذان، افزودن جمله "الصلاة خیر من النوم" در اذان صبح، نماز تراویح و حرام دانستن ازدواج موقت. این باورها از بدعت های است که توسط خلفا بر دین تحمیل شده است.گرچه شیعه معتقد است: اگر کسی در اذان و اقامه "اشهد أن علیا ولی الله" را به عنوان اذان و اقامه ( نه به عنوان قصد تیمم و تبرک) بگوید، بدعت است ، یا ممکن است برخی از ما در روز عید قربان و عید فطر روزه بگیرند و ندانند که روزه در این روز اشکال دارد، یا مسافری که باید نمازش را در هنگام سفر شکسته بخواند ، اما تمام بخواند، و یا در هنگام وضو بیش از دو بار دست ها و صورت را بشوید با قصد این که دین چنین گفته ، نیز زنی که در ایام عادت نباید نماز بخواند ، نماز بخواند، یا به درختی دخیل ببندد و این کارها را جزء دین بداند. این گونه امور بدعت و حرام است. اما اگر نا آگاهانه آنها را انجام دهد و نمی داند که جزء دین نیست ، بدعت محسوب نمی شود.برخی از امور در افکار عامه مردم یا در سخن برخی از سخنرانان وجود دارد که در دین نیامده و یا به صورت ناقص و منحرف شده میان مردم جریان دارد که آنها نیز جزء بدعت های دینی محسوب می شود، مانند مواردی که استاد مطهری در کتاب حماسه حسینی در مورد بدعت های عاشورا توضیح می دهند.گروه دیگر که به اصطلاح روشنفکران شناخته می شوند، نیز در برخی موارد دچار برخی بدعت ها در دین می شوند و به اسم نوشدن و به روز بودن دین، برخی از احکام و دستورهای دینی را از مذهب پاک نموده و یا بر آن اضافه می کنند، که اینها نیز نوعی بدعت محسوب می شود. در این باره می توانید از کتاب اسلام و مقتضیات زمان استاد مطهری استفاده کنید.
پایگاه استاد حسین انصاریان

ملکوت* گامی تارهایی *
06-06-2010, 19:37
چرا نام فرزندش را عثمان نهاد؟ (http://zaher2006.mihanblog.com/post/3210)





یكی از شبهه‌هایی كه وهابیون به شیعه وارد می‌كنند و به نوعی می‌خواهند شیعه را زیر سوال ببرند، اینست كه چرا حضرت علی(علیه السلام)، نام فرزند خود را همنام خلیفه سوم؛‌ عثمان نهاده است؟!
برای پاسخ به این سوال ذكر چند نكته ضروری می‌نماید تا به داستان اسامی فرزندان حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) با دیدی ساده‌لوحانه نگاه نکرد.
ذكر این مطلب لازم و از مسلمات است كه نامگذاری به تنهایی، دلیل بر حبّ و بغض نسبت به كسی نمی‌با‌شد. پس نمی‌توان بر روی نام‌گذاری‌ها به تنهایی قضاوت كرد. در اینجا ذكر چند مطلب لازم می‌نماید:
1- برخی از اصحاب ائمه اطهار(علیهم السلام) همنام خلفا اهل تسنن بوده‌اند. حتی برخی از آنها نام‌هایی مثل شمر، یزید و عمرو داشته‌اند که این خود نشانگر اینست كه استفاده از این اسامی در آن زمان، رواج داشته است.
2- ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابة خود افراد بسیاری را نام می‌برد که اسمشان "عمر" بوده، آیا تمام این اسامی به دلیل محبت و علاقه خود به خلیفه دوم بوده است؟ در همان زمان کسانی بودند همنام خلفاء که سنشان هم از خلفای سه‌گانه بیشتر بوده است! آیا می‌توان ادعا كرد كه اگر كسی همنام ایشان نبوده یعنی نسبت به آنها بغض و دشمنی داشته است؟!
3- در روایات رسیده از حضرات معصومین(علیهم السلام) هیچ منعی از اینگونه نامگذاری دیده نشده، کما این که از نام‌های "حرب" و "ضرار" نهی فرموده‌اند.
در این عصر هم دیده می‌شود نام‌هایی كه با مسمی نیست. مگر نام صدام، ‌حسین نبود؟! آیا این اسم نشانگر محبت و علاقه به امام بوده و یا حسینی بودن او را می‌رساند؟
آنچه که ذکر شد دلیل بر این است که فقط با نامگذاری فرزندان به نام ائمه اطهار، محبت و دلگرمی به وجود نمی‌آید، بلکه اسباب محبت فراتر از این مقوله‌هاست و یا بالعكس اگر از نام ائمه هم استفاده نشود نشانه بی علاقه‌گی به اهل‌بیت (علیهم السلام) نیست.
4- یکی از یاران و اصحاب امام سجاد(علیه السلام)،"یزید بن حاتم" بوده و یا "یزید الصائغ" از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و همچنین فردی به نام "شمر بن یزید"، از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده‌اند. آیا می‌توان دلیل آورد که از محبت "شمر" و "یزید"، این نام‌ها انتخاب شده است؟
5- شیخ مفید در ارشاد قائل است که یکی از فرزندان امام حسن مجتبی(علیه السلام) "عمرو" نام داشت؛ آیا می‌توان گفت که حضرت به دلیل علاقه به "عمرو بن عبدود" این اسم را انتخاب کرده‌اند؟
6- در این که مسلمانان علاقه بسیاری به حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دارند شکی نیست. اما آیا همه مسلمانان نام "محمد" را برای فرزندان خود انتخاب می‌کنند؟ آیا می‌توان گفت که آنهایی که فرزندی به نام رسول خدا ندارند، به ایشان بی علاقه هستند؟(1)
در این عصر هم دیده می‌شود نام‌هایی كه با مسمی نیست. مگر نام صدام، ‌حسین نبود؟! آیا این اسم نشانگر محبت و علاقه به امام بوده و یا حسینی بودن او را می‌رساند؟
آنچه که ذکر شد دلیل بر این است که فقط با نامگذاری فرزندان به نام ائمه اطهار، محبت و دلگرمی به وجود نمی‌آید، بلکه اسباب محبت فراتر از این مقوله‌هاست و یا بالعكس اگر از نام ائمه هم استفاده نشود نشانه بی علاقه‌گی به اهل‌بیت (علیهم السلام) نیست.
7- نامگذاری در هر اجتماعی، بسته به فرهنگ و سنت آن است. عرب‏ها برای خود یك سری نام‏های متداول داشته‏اند كه بعضاً "عَلَم" بوده و معنای خاصی نداشته و بعضی از آنها معنا داشته مانند معاویه و حارث كه مربوط به فرهنگ آن زمان جامعه بوده است، كه از جمله آن: ابوبكر، عثمان، عمر، معاویه، عمر، یزید و ... می‏باشد. این اسامی در فرهنگ زمان امامان پیشین مطلوب و مرسوم بوده و امروز هم در بسیاری از كشورها و مناطق عرب‌نشین، این اسامی مورد پسند مردم است و مردم فرزندانشان را بدینگونه نامگذاری می‏كنند.
8- بعد از حادثه كربلا و ستم‏های‏ بنی‌امیه، فاصله فرهنگی بین شیعه و دیگران روز به روز بیشتر گردید و رفته رفته در فرهنگ شیعه یك سری اسامی رواج یافت و یك سری نامها از رونق افتاد. شیعیان در قرن‌های بعد كوشیدند با نامگذاری فرزندان خویش به نام‏های پیامبر و اهل بیت و صحابه با وفایشان، به نوعی در پی زنده كردن ارزش‏ها برآیند.
این فرهنگ برگرفته از رهنمودهای امامان‏(علیهم السلام) می‏باشد. برعكس آنانی كه چهره‏های بارز دشمنی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت مكرمشان بودند، همانند ابوسفیان، معاویه، یزید، نام‏هایشان در نامگذاری‏های شیعیان از رونق افتاد و كم‌كم متروك شد. این سخن مربوط به قرن‏های بعدی است.

ملکوت* گامی تارهایی *
06-06-2010, 19:37
بنابراین نامگذاری‏ها برگرفته از فرهنگ اجتماعی است و در زمان امامان به خصوص در زمان امام علی (علیه السلام) نامگذاری به آن اسامی مذموم و متروك نبود.
حضرت امیرمومنان علی(علیه‌السلام) دوستی داشتند، به نام "عثمان بن مظعون" که او به عبادت کردن، معروف بود. امام آنقدر وی را دوست می‌داشتند که فرزندی از فرزندانشان را به نام او، نامگذاری فرمودند. «إنّما سمَّیته عثمان، بعثمان بن مظعون أخی»؛‌ نام فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان نهادم.
چرا حضرت علی(علیه‌السلام) نام فرزند خود را عثمان نهاد؟
حال بررسی می‌كنیم كه چرا حضرت علی(علیه‌السلام) نام فرزند خود را "عثمان" نهاد. روایتی در کتب تاریخی ذکر شده که حضرت امیرمومنان علی(علیه‌السلام) دوستی داشتند، به نام "عثمان بن مظعون" که او به عبادت کردن، معروف بود. امام آنقدر وی را دوست می‌داشتند که فرزندی از فرزندانشان را به نام او، نامگذاری فرمودند. «إنّما سمَّیته عثمان، بعثمان بن مظعون أخی»(2)؛‌ نام فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان نهادم.
حضرت علی(علیه‌السلام) در کتاب شریف نهج‌البلاغه، عثمان بن مظعون را بسیار ستوده است. ایشان در مدح او فرموده است: «کان لی فیما مضی اخ فی الله، تعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه...؛
«در زمان‌ گذشته‌ یک‌ برادر الهی‌ داشتم‌ که‌ مقام‌ و منزلت‌ او در چشم‌ من‌ بسیار بزرگ‌ و عظیم‌ می‌نمود، به‌ علت‌ آن که‌ دنیا در چشم‌ او بسیار پست‌ و حقیر بود. و او از تسلط‌ نفس‌ اماره‌ و شهوت‌ شکم‌ بیرون‌ بود؛ چیزی‌ را که‌ نمی‌یافت‌ اشتها نمی‌کرد، و چون‌ چیزی‌ را می‌یافت‌، آن‌ را بسیار به کار نمی‌بست‌.
و بیشتر اوقات‌، در سكوت بود‌؛ و اگر احیاناً سخنی‌ می‌گفت‌، چنان‌ سخنش‌ مغزدار و پر حقیقت‌ بود که‌ دیگر مجال‌ سخن‌ برای‌ گویندگان‌ نمی‌گذاشت‌ و چون‌ آب‌ زُلال،ریال‌ عطش‌ پرسش‌‌کنندگان‌ را فرو می‌نشاند.
و مرد متواضع و ضعیفی‌ بود که‌ دیگران‌ بدین‌ لحاظ‌ او را بزرگ‌ نمی‌شمردند و شرائط‌ آداب‌ و حقوق‌ او را رعایت‌ نمی‌کردند و به‌ او به‌ دیده حقارت‌ می‌نگریستند؛ ولیکن‌ در مقام‌ جِد و دفاع‌ از حق و حریم‌ خدا چون‌ شیر ژیان و چون‌ افعی‌ پُر زهر بیابان‌ حمله‌ می‌نمود.
حضرت علی(علیه السلام) در مورد عثمان بن مظعون فرمود: در زمان‌ گذشته‌ یک‌ برادر الهی‌ داشتم‌ که‌ مقام‌ و منزلت‌ او در چشم‌ من‌ بسیار بزرگ‌ و عظیم‌ می‌نمود، به‌ علت‌ آن که‌ دنیا در چشم‌ او بسیار پست‌ و حقیر بود. و او از تسلط‌ نفس‌ اماره‌ و شهوت‌ شکم‌ بیرون‌ بود؛ چیزی‌ را که‌ نمی‌یافت‌ اشتها نمی‌کرد، و چون‌ چیزی‌ را می‌یافت‌، آن‌ را بسیار به کار نمی‌بست‌.
در مقام‌ استدلال‌ از هیچ‌ حجت‌ و برهانی‌ فرو گذار نبود، مگر آن که‌ خود به‌ قضاوت‌ راستین‌ خود متکی‌ بوده‌ و با بصیرت‌ کامل‌ در آن‌ امر وارد می‌شد؛ و بنابراین‌ هیچ‌ استدلالی‌ نمی‌کرد مگر آنکه‌ حاکم‌ و پیروز می‌شد.
به هیچ عنوان از درد، شکوه‌ و گلایه‌ نمی‌کرد مگر وقتی که‌ آن‌ درد برطرف‌ شده‌ و بهبودی‌ حاصل‌ گشته‌ بود.
آنچه‌ می‌گفت‌ خود نیز عمل‌ می‌نمود؛ و آنچه‌ را که‌ عمل‌ نمی‌نمود در آن‌ مورد چیزی‌ نمی‌گفت‌.
زمانی‌ که‌ بالبَداهه‌ و ناگهان‌ دو امر بر او روی‌ می‌آورد که‌ ناچار باید یکی‌ از آن دو را بجای‌ آورد، آن‌ یکی‌ را که‌ موافق‌ رضای‌ نفس‌ أماره‌ و هوای‌ خویشتن‌ بود توجه‌ نموده‌ و با آن مخالفت‌ می‌کرد.»(3)
پی‌نوشت‌ها:
1- منتهی الآمال، ج۱، ص۷۰۳ .
2- مقاتل الطالبین، ص۵۵/ تقریب المعارف، ص ۲۹۴/ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص55.
3- نهج‌البلاغه، خطبه 289.

ملکوت* گامی تارهایی *
06-06-2010, 19:38
صلوات بر پیامبر (http://zaher2006.mihanblog.com/post/3049)


شبهه : شیعیان بدون هیچ مدركی در صلوات بر پیامبر، آل پیامبر را اضافه كرده‌اند.
پاسخ : واژه «اهل البیت»، تنها دوبار در قرآن كریم، استعمال شده است. یكی درباره حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ هنگامی كه فرشتگان به همسرش گفتند: « رَحْمَه اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَیْكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ».[1] و دیگری درباره اهل بیت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً»[2] و این آیه همان آیه معروف به تطهیر است و مراد از آن، پنج تن آل عبا هستند.
مسلمانان، در طول تاریخ، به تبعیّت از قرآن كلمه «اهل بیت» را در مورد خاندان حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بكار برده‌اند و به طوری این اصطلاح اختصاصی شد كه استفاده از آن برای معنای دیگری احتیاج به قرینه دارد.
در تفسیر المیزان آمده است: «روایات در این باره از هفتاد عنوان متجاوز است و آنچه اهل سنت نقل كرده‌اند، از روایات شیعه بیشتر است. اهل سنت آن را از چهل طریق، به روایت ام سلمه، عایشه،‌ابی سعید خدری، سعد، وائله بن اسقع، ابی‌حمرا، ابن عباس، ثوبان غلام حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ، عبدالله بن جعفر بن علی بن ابیطالب و حسن بن علی ـ علیه السلام ـ نقل كرده‌اند. شیعه نیز، آن را بیشتر از سی حدیث از حضرت علی ـ علیه السلام ـ ، امام سجاد ـ علیه السلام ـ ، و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ علیهم السلام ـ ، ام سلمه، ابوذر، ابی لیلا، ابی الاسود، عمرو بن میمون اودی و سعد بن ابی‌وقاص، نقل نموده‌اند.[3]
آیه 33 سوره احزاب به اتفاق مفسران و اندیشمندان اسلام در شأن و مقام والای اهل بیت پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نازل گردیده است. برادران اهل سنت نیز روایات فراوانی در شأن نزول این آیه ذكر نموده‌اند، از جمله:
حاكم نیشابوری در مستدرك می‌نویسد: «عبدبن جعفر از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روایت می‌كند كه آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ هنگامی كه رحمت الهی را در حال نزول دیدند فرمودند: به سوی من بخوانید، صفیه گفت: چه كسی را؟ فرمود: اهل بیتم را، علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را. آن گاه كه آمدند، آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ عبای خویش را بر روی آنان افكند، سپس دستانش را بالا برده وعرض كرد: خداوندا! اینان اهل بیت من هستند، سپس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد. در این هنگام خدای حكیم این آیه را نازل فرمود.[4]
و از ام سلمه نقل شده كه: «آیه تطهیر در خانه من و در حالی كه پنج تن آل عبا در آن بودند، نازل گردید. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آنان را با عبایی كه بر روی آنان افكند، پوشانید. سپس عرضه داشت اینان اهل بیت من هستند، پروردگارا! رجس و پلیدی را از آنان دور كن و ایشان را پاك و مطهر گردان.[5]
و مسلم در كتاب صحیح از یزید ‌بن حیان عن زید بن ارقم نقل می‌كند: «رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده است: من در میان شما دو گوهر گرانبها به جا می‌گذارم، كتاب خدا كه ریسمان الهی است و هر كس از آن پیروی كند هدایت می‌یابد و كسی كه آن را رها كند به گمراهی خواهد رفت. عرضه داشتم آیا همسران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از اهل بیت می‌باشند؟ فرمودند: خیر، به خدا سوگند زن روزگاری را با مرد است و سپس مرد او را طلاق داده و زن به قوم خود باز می‌گردد. اهل بیت من كسانی هستند كه صدقه را بعد از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ بر خود حرام كرده‌اند.[6]
و عبدالرحمن بن ابی لیلی گوید: «كعب بن عجره با من روبرو شد، گفت: «آیا هدیه‌ای كه از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ گرفته‌ام را به شما هدیه كنم؟» گفتم بده. گفت: «از آن بزرگوار سوال كردیم، صلوات بر شما اهل بیت چگونه می‌باشد؟» فرمود: بگویند: «اللهم صل علی محمد و آل محمد كما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انك حمید مجید، اللهم بارك علی محمد و آل محمد كما باركت علی آل ابراهیم انك حمید مجید. مؤلف اضافه می‌كند كه این حدیث با همین الفاظ و حروف از الامام محمد بن اسماعیل البخاری نقل شده كه اهل بیت همان آل می‌باشند.[7]
و ابوالحمراء خادم پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره آیه «و امر اهلك بالصلاه و امطر علیها» می‌گوید: «پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ همیشه (موقع نماز) درب خانه علی و فاطمه ـ علیهما السلام ـ را می‌زد و می‌فرمود: «نماز، خدا رحمت كند شما را و آیه 33 سوره احزاب را قرائت می‌كرد.»[8] البته اگر بخواهیم روایتی كه ذیل این آیه شریفه در مناقب اهل است را بیاوریم مطلب طولانی خواهد، كه به یك مورد برای شاهد بسنده می‌كنیم:
قرطبی در تفسیر خود روایتی كه در مستدرك حاكم آورده است، و در اینكه صلوات بر آل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ باید باشد، شك نمی‌كند، فقط او در اینكه آل دائره‌اش وسیع است یا نه بحث دارد و می‌گوید: آل، یعنی آل دین او به دلیل، آیه شریفه «ادخلوا آل فرعون؛ یعنی آل دین موسی ـ علیه السلام ـ» چون او پسر و دختر و پدر و عمی نداشت و همچنین برادر و... بنابراین كسی ایمان ندارد و موحد نیست از آل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیست، اگر چه با آن بزرگوار قرابت داشته باشد، مثل اباجهل. به همین دلیل خداوند فرزند نوح را از اهل او نمی‌داند.[9]
بنابراین ایشان صلوات بر محمد و آل او را از خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل و قبول دارد، ولی در اینكه چه كسانی هستند بحث دارد كه فعلاً به آن نمی‌پردازیم.
ابی زكریا بن شرف النووی در كتاب خود «التبیان» در موقع ختم قرآن می‌گوید: «دعاهایی مستحب است و او دعاها را كه بیان می‌دارد به این می‌رسد كه بگویند: اللهم صل و سلم علی سیدنا محمد و علی آل محمد كما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارك علی محمد و علی آل محمد كما باركت علی ابراهیم و‌آل ابراهیم فی العالین انك حمید مجید.[10]
و نووی در شرح مسلم در قسمت كسی كه می‌خواهد داخل مسجد شود دعاهایی را آورده است و می‌گوید: «این قبیل دعا در سنن ابی داود و غیره آمده كه من آن را مفصلا جمع‌آوری كرده‌ام و در كتابی به نام «اذكار» آورده‌ام و آن گاه یكی از آن‌ها را اینگونه ذكر می‌كند: «اعوذ بالله العظیم و بوجه الكریم و سلطانه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله اللهم فصل علی محمد و آل محمد و سلم اللهم اغفرلی ذنوبی و افتح لی ابواب رحمتك و فی الخروج یقول...».[11]
روایتی از علی بن حسین ـ علیهم السلام ـ نقل شده كه در منی دعا می‌كرد تا اینكه رسید به نعمتهای خدا و آنها را شكر می‌كرد و می‌فرمود: «یا ذا المعروف الذی لاینقض و یا ذالنعم التی لاتحول و لاتزول فصل علی محمد و آل محمد و اغفرلنا و ارحمنا».[12]
و مؤلف محترم ینابیع الموده لذوی القربی در ج 1، ص 37‌، از جواهر العقدین و الصواعق المحرقه نقل می‌كند كه از نبی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده كه فرمود: «صلوات بتراء بر من نفرستید». سوال كردند یا روسل الله صلوات بتراء چگونه است؟ فرمود ـ صلی الله علیه و آله ـ: شما می‌گویید خدایا بر محمد درود فرست، و ساكت می‌شوید، بلكه بگویید: خدایا برمحمد درود فرست و بر خاندان او نیز. یا خدایا بر محمد و خاندان او درود بفرست.
و مرحوم علامه امینی(ره) از امام شافعی شعری می‌كند كه اینگونه سروده است:
«یا اهل بیت رسول الله حبكم فرض من الله فی القرآن انزله
كفاكم من عظیم القدر إمنكم من لم یصل علیكم لا ملاه له».
یعنی: ‌ای اهل بیت پیامبر خدا دوستی و حب شما از خداوند متعال در قرآنی كه بر پیامبرش نازل كرد واجب شده است. و برای قدر و منزلت و عظمت شما همین قدر بس كه كسی كه در نماز بر شما درود نفرست نمازش صحیح نیست و نمازی مورد قبول ندارد. كه در ذیل آن می‌گوید: شاید نماز صحیح نباشد برای او به دلیل قول پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ كه در نماز درود بر آل او واجب است و یا احتمال دارد كه نماز كامل اداء نكرده باشد.[13]

ملکوت* گامی تارهایی *
06-06-2010, 19:38
و همچنین علامه امینی از كتاب «الصواعق» نقل كرده كه الدار قطنی و البیهقی حدیثی را نقل كرده‌اند، كه می‌فرماید: كسی كه نماز بخواند و برمن و اهل‌بیت من درود نفرست نمازش قبول نیست. و شافعی این حدیث را استناد قول خود مبنی بر اینكه، درود بر خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ازواجبات نماز است، همانگونه كه بر خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واجب است. و همچنین از فخر رازی در تفسیرش نقل كرده كه می‌گوید: درود بر خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ منصب بزرگی است و به همین دلیل این دعا و درود در خاتمه تشهد در نماز قرار داده شد. كه گفته شده: خدایا بر محمد و خاندان او درود فرست و... . [14]
پس، لفظ آل محمد ابتكار شیعیان نبود، بلكه از صدر اسلام از زبان مبارك پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ذكر شده و مسلمین هم همانگونه بیان كرده‌اند، كه در كتب روائی و تفسیری و تاریخی اهل سنّت فراوان دیده می‌شود، و شبهه كننده محترم حتی به یكی از كتب برادران اهل سنّت توجه نداشتندكه اتفاقاً آنان بیشتر بر محمد و آل او درود فرستادن را ذكر كرده‌اند،‌كه اینجا مجال بیان آن نیست. و همانگونه كه بیان شد منبعی در سعه و ضیق آن بحث دارند كه عده‌ای را در آل و خاندان اضافه كنند نه اینكه كسی منكر باشد.
اینجا روایتی كه (اللهم صلی علی محمد و آل محمد و بارك علی محمد و آل محمد كما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم، و باركت علی ابراهیم و آل ابراهیم) را كه در كتب روائی و تفسیری برادران اهل سنّت آمده بیان می‌كنیم تا مشخص شود كه یك نگاه اندك و سطحی حتی به منابع و كمی انصاف حكم می‌كند كه لفظ «آل» از ابتكارات شیعه نیست بلكه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل و سیره مسلمین گردیده است.
كتاب المسند امام شافعی، ص 42؛ سند احمد، ج 3، ص 47 و ج 4، ص 118 و ج 5، ص 274 و ج 6، ص 8؛ و سنن الدارمی، ج 1، ص 209؛ و صحیح بخاری، ج 4، ص 118 و ج 6، ص 27 و ج 7، ص 156؛ سند احمد، ج 3، ص 156؛ و صحیح مسلم، ج 2، ص 16؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 292؛ سنن ابن داود، ج 1، ص 221؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 28؛ و سنن النسائی، ج 3، ص 45؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 268؛ سنن الكبری، ج 1، ص 446؛ مجمع الزوائد، الهیثمی، ج 2، ص 144؛ شرح سنن النسائی، ج 3، ص 45.
[1] . هود، 73.
[2] . احزاب، 33.
[3] . ترجمه المیزان، سید محمدباقر موسوی همدانی، ج 16، ص 365، ذیل آیه شریفه.
[4] . مستدرك علی الصحیحین، حاكم نیشابوری، ج 3، ص 147 ـ 148، و شواهد التنزیل.
[5] . سنن بیهقی، ج 2، ص 150.
[6] . صحیح مسلم، ج 7، ص 123، چ دار الفكر، بیروت، 8 جلدی؛ و فضل الصحابه، ص 22، احمد بن شعیب النسائی.
[7] . مستدرك، محمد بن محمد الحاكم النیشابوری، 4 جلدی، ج 3، ص 147، سال 1406، دار المعرفه، بیروت، و ر.ك: زاد المیسر، ابن جوزی، ص 208 و 215؛ و سنن الدارمی، ج 1، ص 209؛ و صحیح بخاری، ج 4، ص 118.
[8] . شواهد التنزیل لقواعد التفصیل فی آیات النازله فی اهل البیت، عبدالله بن احمد العروف بالحاكم الحسكانی، ج اول، ص 497، چ اول، سال 1421، مجمع احیاء التفاقه الاسلامیه، تابعه للوزاره الارشاد الاسلامی، تهران.
[9] . الجامع لاحكام القرآن، لابی عبدالله محمد بن احمد الانصاری القرطبی، ج 1، ص 382، چ موسسه تاریخ عربی، بیروت، لبنان؛ و باز رجوع شود به روایات فراوانی كه ایشان ذیل آیه شریفه «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فی القربی» و ج 16، ص 22؛ كه صراحت به اهل بیت و نام آنان دارد كه علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ می‌باشند.
[10] . التبیان فی آداب حمله‌القرآن، ابی زكریا بن شرف النووی، ص 162، چ 3، سال 1414، نشر دار ابن حزم، بیروت.
[11] . صحیح مسلم بشرح النووی، النووی، 18 جلدی، ج 5، ص 224، چ دوم، 1407، دار الكتاب العربی، بیروت.
[12] . اشكر الله عزوجل، الحافظ ابی بكر عبدالله بن عبید بن ابی الدنیا، ص 85، ج 2، سال 1407، دار ابن كثیر.
[13] . الغدیر، علامه امینی، 11 جلدی، ج 2، ص 303، چ دار الكتب العربی، بیروت، سال 1279.
[14] . فخر رازی، تفسیر كبیر، ج 7، ص 391، به نقل از الغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 303.



Read more: http://zaher2006.mihanblog.com/post/category/12#ixzz0q5NyMrYU

ملکوت* گامی تارهایی *
12-11-2010, 00:37
بچه دار شدن از راه دور!


برخی علمای وهابیت به ارائه فتواهای عجیب شهره هستند اما اخیرا فتوایی منتشر شده که در نوع خود قابل تامل است؛ اگر مردى دخترش را كه در شرق جهان با وى زندگى مى كند به همسرى پسرى در آورد كه او در غرب جهان با پدرش زندگى مى كند و هیچگاه آن دو یكدیگر را نبینند و از محل زندگى بیرون نروند، سپس شش ماه از ازدواج آنان بگذرد و آن دختر صاحب فرزند شود پدر او همان كسى خواهد بود كه در غرب دنیا زندگى مى كند، اگر چه هیچگاه همسرش را ملاقات نكرده و حتّى ندیده باشد.

و همچنین اگر كسى را از لحظه عقد ازدواج به مدّت پنج سال زیر نظر نگهبانان زندانى كنند، سپس آزاد شود و به منزلش برود و تعدادى فرزند در كنار همسرش ببیند همه آنان فرزندان وى خواهند بود اگر چه فرصت یك لحظه دیدار و ملاقات با همسرش را پس از عقد نداشته است.



این امر امكانش دور از واقعیّت نیست، زیرا ممكن است بر اثر كرامت یكى از اولیاء با آنكه مسافت بین زن و شوهر زیاد است آن دو به دیدار یكدیگر رسیده باشند و از این راه فرزندى به وجود آمده باشد.




منبع : پایگاه خبری، تحلیلی اهلبیت علیهم السلام


دشمنان اهلبیت علیهم السلام عجب نفهم هایی بودند هااااااا !!! ... فکرشو بکنید ... کتاب فتاوای اینها میشه منبع موثق جک برای خندوندن مردم.
دوستان عزیز ! فكر می كنید وقتی این ملعونها فتوی به قتل بیش از 300 میلیون شیعه دادند واقعاً یه فرد سعودی و یا در کل یه فرد وهابی چی دربارشون فكر می كنه؟ا همین فتوا دادن راجع به بچه دار شدن از راه دور كافیه تا پیروان خودشون بفهمند اینها باطل هستند و دستهای شیطانی استعمارعروسکشون کرده. درست مثل بهائیت.

((لورد کورزون)) در توصیف شریعت وهابیت می گوید: "این دین عالی ترین و پر بهاترین دینی است که برای مردم به ارمغان آورده شده است."
مسئله اینه كه اینها خودشون رو به عنوان اهل سنت جا می زنند و به علت امكانات مالی و نفوذ سیاسی كه دارند متاسفانه اهل سنت خصوصاً دانشگاه الازهر موضع گیری قاطع در موردشون نمی كنه.

ملکوت* گامی تارهایی *
17-11-2010, 20:22
فتوای وهابیون ... ازدواج پدر با دختر !!!!

فتواى امام مالك و به تبع او شافعى در حلال بودن ازدواج پدر با دخترش (دختری كه از طریق غیر مشروع یعنى زنا به دنیا آمده باشد) و همچنین با خواهر و دختر پسر و دختر دخترش كه به همین روش به دنیا آمده باشند از فتواهاى نادر روزگار است و دلیلى كه بر جواز آن نیز آورده است نادر تر از خود حكم و شنیدنى است. وى مى گوید: به این دلیل نكاح جایز است كه این پدر و دختر شرعاً با یكدیگر نسبتى ندارند و بیگانه هستند و چون از راه غیر مشروع متولّد شده است ارث نمى برد و نفقه او هم واجب نیست.


متن عربی:

حلیة الزواج مع البنت من الزنا

)أفتى المالك) بحلیة الزواج من بنته من الزنا ، و من أخته وبنت ابنه ، و بنت بنته، و بنت أخیه و أخته من الزنا ، مستدلا بأنها أجنبیة منه ، و لا تنتسب إلیه شرعا ، و لا یجری التوارث بینهما ، و لا تعتق علیه إذا ملكها ، و لا تلزمه نفقتها ، فلا یحرم علیه نكاحها كسائر الأجانب. المغنی لابن قدامة ۷ / ۴۸۵ .و أفتى الشافعی بحلیة الزواج من بنته من الزنا ، و من أخته و بنت ابنه ، و بنت بنته ، و بنت أخیه و أخته من الزنا ، مستدلا بنفس دلیل الإمام مالك فی هذه المسألة كما مر آنفا. المغنی لابن قدامة ۷ / ۴۸۵ .و هذه المسألة ذكرها الفخر الرازی فی مناقب الشافعی مسلما بها و مدافعا فیها عنه. مناقب الإمام الشافعی ،ص ۵۳۲ .إلیها أشار الزمخشری فی الأبیات المتقدمة بقوله : فإن شافعیا قلت قالوا بأننی أبیح نكاح البنت و البنت تحرم.