توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چگونه خدا را بشناسيم
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 11:10
http://shiaupload.ir/images/0c2ynzagtuyl8tefmadp.gif (http://shiaupload.ir/images/0c2ynzagtuyl8tefmadp.gif)بنام تو اي قرار هستي http://shiaupload.ir/images/scmx3vh0w65hf3zmzdo4.gif (http://shiaupload.ir/images/scmx3vh0w65hf3zmzdo4.gif)
از ديدگاه اخلاق، تلاش براى شناخت خداوند امرى ضرورى است؛ يعنى انجام اعمال اختيارى خاصى كه به شناخت خداوند منتهى مىشوند از لحاظ اخلاقى ضرورت دارند.
بايد توجه داشت كه اعمال اختيارى كه موجب شناخت خداوند مىشوند دو گونهاند و به بيان ديگر شناخت اكتسابى خداوند از دو راه ممكن است:
راه نخست
تحصيل علوم كلامى و فلسفى است. آشنا شدن با براهين اثبات وجود و صفات خداوند باعث حفاظت معرفت فطرى انسان است. كسى كه با اين براهين آشنا باشد، مىتواند در برابر وسوسهها مقاومت كند و يقين خود را به خداوند رشد و تعالى بخشد. براهين خداشناسى از لحاظ منطقى به نتيجهاى ضرورى، يعنى وجود خداوند و صفات او مىرسند. اما آيا هر كس با اين براهين آشنا باشد، ضرورتا خداباور و خداپرست خواهد شد؟ پاسخ اين پرسش منفى است زيرا داورىهاى انسان تحت تاثير عوامل گوناگونى قرار دارد. يكى از اين عوامل ارزيابى منطقى امور است؛ اما عوامل ديگرى وجود دارد كه نتايج ارزيابىهاى منطقى را تحت تأثير قرار مىدهد. انسان گاه در اثر عوامل روانى و محيطى به نتايج منطقى ارزيابىهاى خود بى اعتنايى مىكند.
از جمله عوامل محيطى كه در داورىهاى انسانها اثر مىگذارد، عقايد موروثى و عادتهاى فكرى است اجتماع انسانى عقايد و انديشههايى را كه پذيرفته است پاسدارى مىكند و معتقدين به آن عقايد را تاييد مىكند و امتيازات اجتماعى را به آنان اختصاص مىدهد كسانى كه با عقايد رسمى و موروثى اجتماع خود مخالفت كنند از تاييد جامعه برخوردار نخواهند بود و امتيازات و موقعيتهاى اجتماعى خود را از دست خواهند داد. ترس از مخالفت جامعه و از دست دادن تاييد و موقعيت اجتماعى موجب مىشود ارزيابىهاى عقلى و منطقى كنار گذارده شوند و هر گاه نتيجه يك سنجش منطقى با عقايد مشهور و مورد تاييد جامعه مخالف باشد افراد در آن شك مىكنند و به بهانههاى مختلف آن را نمىپذيرند.
عقايد تعهد آور و محدوديت آفرين نيز همواره با مخالفت نفس روبرو مىشود. نفسى كه خواستار آزادى مطلق است و مىخواهد آزادانه اميال حيوانى خويش ر تامين كند از محدود شدن مىهراسد و هر باورى را كه او را به خويشتن دارى در برابر خواستهاى نفسانى دعوت كند، مزاحم مىپندارد:
بل يريد الانسان ليفجر امامه؛ (21)
انسان شك در معاد ندارد بلكه او مىخواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت تمام عمر گناه كند.
همچنين برخى عقايد انسان را به فعاليتهايى دعوت مىكند كه با راحتطلبى او سازگار نيست به اين دلايل انسانها در برابر عقايد تعهد آفرين، محدود كننده و خلاف عادات ذهنى مقاومت مىكنند. اين عقايد حتى اگر قوىترين پشتوانه عقلى و استدلالى را داشته باشند توسط انسانهاى نفس پرست پذيرفته نمىشوند. پذيرش اين عقايد علاوه بر سلامت نفس نيازمند مرتبهاى از مجاهده با نفس است اگر كسى موانع پذيرش حق را از دل و ذهن خويش بزدايد و نتايج دلايل عقلى را پذيرا شود، در پله نخستين نردبان معرفت خدا ايستاده است اين نردبان ارتفاعى به بلندى آسمانها دارد و پلههاى آن قابل شمارش نيست چرا كه مرتبه بزرگى و پايان ناپذيرى خداوند بر كسى معلوم نيست. چگونه مىتوان از اين نردبان بلند بالا رفت و اگر يادگيرى و ابداع دلايل جديد خداشناسى، مىتواند خدا جويان را به او نزديك كند؟
براهين خداشناسى مانند پلهايى هستند كه بر روى رودخانهاى زده شدهاند؛ رودخانهاى كه يك سويش ساحل الحاد و شرك و در سوى ديگرش ساحل خداپرستى و توحيد است كسى از يك پل سالم و مستحكم عبور كند از يك سوى رودخانه به سوى ديگر رفته است و نيازى به پلهاى ديگر ندارد. هر پل عدهاى را كمك مىكند تا از اين رود بگذرند و چون گذشتند پلهاى ديگر حتى اگر بيشتر از هزاران باشند به كار آنها نمىآيد. عاقلانه نيست كسى كه از پل مىگذرد باز گردد و از پل ديگر عبور كند پلها تنها معبر و وسيلهاند و هدف و مقصد نيستند. كسى كه از پل عبور مىكند بايد به راه خود ادامه دهد نه آن كه باز گردد و دوباره به پل و ساختمان و زينت آن انديشه كند. البته ممكن است آنها كه ارزش و لذت عبور از رودخانه را دريافتهاند و زيبايىهاى ساحل توحيد را ديدهاند ديگران را از آن سوى رودخانه به سوى خود دعوت كنند و آنان را به گذر از پل تشويق نمايند ولى اين به معناى باز ماندن از ادامه راه نيست.
http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif (http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif)
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 11:11
دومين راه معرفت خدا
معرفت حقيقى انسان به خداوند معرفتى كه در حد توانايى بشر باشد به معناى احاطه ذهن بر يك معنى و مفهوم نيست، بلكه به معناى تجلى خداوند بر عقل انسان است يعنى آمادگى اين كه خداوند خود را بر ما آشكار كند؛ وگرنه عقل ضعيف انسان قادر به شناخت او نيست امام زين العاددين (ع) در مناجات شيرين خود با خداوند اين چنين مىگويد:
بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت؛ (22)
تو را به تو شناختم و تو خود مرا به وجودت راهنمايى كردى و به سويت خواندى.
خداوند در انسان معرفتى فطرى نسبت به خالق قرار داده است و به ذهن و انديشه او توانايى درك براهيم خداشناسى را داده است تا او با استفاده از اين ادله و براهين معرفت فطرى خويش را پاس دارد و رشد دهد. براهين خداشناسى مسير كمال بخشيدن به معرفت خدا را بر انسان مىگشايد ولى ادامه راه به گونهاى ديگر طى مىشود انسان براى آن كه زمينه را آماده كند تا خداوند معرفت خويش را بر عقل و دل او بتاباند بايد كارى را كه پروردگارش فرموده است انجام دهد. معرفت خداوند مقدمه بندگى و فرمانبردارى از اوست و بندگى و فرمانبردارى موجب رشد و بالندگى معرفت به خداست عمل بر اساس دستور پروردگار آينه جان بنده را صيقل مىدهد و آماده پذيرش نور معرفت پروردگار مىسازد خداوند در قرآن ايمان و عمل صالح را موجب خروج از ظلمت به نور معرفت معرفى كرده است:
رسولا يتلوا عليكم آيات اللَّه مبينات ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور؛
(23)
پيامبرى كه ايات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مىكند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند از تاريكى به سوى روشنايى بيرون برد.
پيامبر اكرم(ص) نيز مىفرمايند:
من عمل بما علم، ورثه اللَّه علم ما لم يعلم؛ (24)
هر كس به دانستههاى خود عمل كند خداوند آن چه را نمىداند به او مىآموزد.
برخى از مفسران آيه 282 سوره بقره را به همين معنى گرفتهاند آن جا كه خداوند فرموده است:
واتقوا اللَّه و يعلمكم اللَّه؛ (25)
از خدا بترسيد تقواى الهى پيشه كنيد خداوند به شما دانش مىدهد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان اين معنى را مخالف سياق آيه مذكور مىداند، ولى در ذيل همين آيه مىفرمايد: اگر چه اين معنى با سياق آيه سازگار نيست ولى كتاب و سنت بر درستى اين سخن دلالت دارد.
اگر بندهاى مطيع پروردگار خويش باشد و بندگى حقيقى پيشه كند و با خداى خويش آن گونه كه او مىپسندد مناجات كند و اعمال خود را با فرمان و رضاى او مطابق سازد حضور خداوند را در خواهد يافت و عالم را محضر خدا خواهد ديد اين علم حضورى به ذات و صفات پروردگار هديهاى است كه خداوند به پاداش عمل صالح به او عطا مىكند بالاترين مراتب اين معرفت خالص و زلال را در امامان معصوم مىتوان ديد. مرتبه والايى كه بنده خطاب به پروردگار خويش مىگويد:
عميت عين لا تراك؛ چشمى كه تو را نبيند كور است در اين مرتبه از معرفت خداوند آشكارترين حقيقتى است كه ترديدى در وجود آن راه ندارد حقيقت يگانه اوست و چيزهاى ديگر همه باطل اند. در اين مرتبه از معرفت، هيچ واسطهاى نمىتواند ميان بنده و خداوند قرار گيرد، چرا كه هيچ چيز آشكارتر از او نيست تا بتواند واسطه معرفت او باشد.
الهى ترددى فى الاثار يوجب بعد المزار فاجمعنى بخدمة توصلنى اليك كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا؛
(26)
خدايا رجوع به آثار تو ديدار را دور مىسازد پس مرا به خدمتى بر خودت وادار كن كه به تو رساندم. چگونه با چيزى كه در هستىاش نيازمند توست به سوى تو راهنمايى توان شد. آيا غير تو چنان پيدايى دارد كه آشكار كننده تو باشد؟ چه هنگام پوشيده بودهاى تا به نشانهاى كه تو را نمايد نياز باشد و چه زمان دور بودهاى كه آثار موجب وصال به تو شوند. چشمى كه تو را نمىبيند در حالى كه همواره مراقب اويى كور است.
ظرفيت معرفتى انسان تا بدان جاست كه همه واسطهها را كنار مىزند و همه حجابها را پاره مىكند تا به لقاء پروردگار برسد. رسيدن به اين رتبه جز با عنايت پرورگار ممكن نمىشود؛ زيرا اوست كه بايد خود را بر بندهاش آشكار كند. بندهاى كه زمينه اين كمال را در خود پديد آورده است از خداى خويش مىخواهد كه معرفتى اين چنين به او عنايت كند:
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك؛ (27)
خدايا مرا بريدن از همه چيز به سوى خودت ببخشاى! و ديدگان دل ما را به روشنايى نگاه بر تو نورانى ساز! تا ديدگان دلها حجابهاى نور را بر درد و به معدن بزرگى رسد و ارواح ما به بزرگى تو آويخته گردد.
با از ميان رفتن حجابهاست كه ديدار پروردگار ممكن مىشود و دعاى اولياء مستجاب مىشود كه خطاب به خداى خويش مىگويند:
اللهم انى اسئلك الرضا بعد القضاء و برد العيش بعد الموت و لذة النظر الى وجهك الكريم؛ (28)
اى خدا از تو خشنودى پس از قضايت و گوارايى خوشى پس از مرگ و لذت نگاه به روى بزرگوارت را مىطلبم.
با استجابت اين دعاهاست كه اولياء خداوند مىتوانند بگويند: لم اعبد ربا لم اره؛ پروردگارى را كه نديدهام نمىپرستم (29) و يا ادعا كنند: ما رأيت شيئا الا و رأيت اللَّه معه و قبله و فيه؛ هيچ چيز را نديدم جز آن كه خدا را با او و پيش از او و در او ديدم.
چنان كه گفتيم رسيدن به اين مراتب بلند از بندگى و معرفت تنها از گذرگاه عمل ممكن است عمل صالح و مداومت بر آن به تدريج معرفت را افزايش مىدهد و هر چه خلوص عمل بيشتر مىشود ظرف معرفت انسان وسيعتر مىگردد در مقابل عمل ناصالح تيرگى مىآورد و معرفت انسان را زايل مىكند، تا آن جا كه معرفت فطرى او هم زير غبار معصيت مدفون مىسازد. خداوند آشكارترين حقيقت است اگر عيبى هست در ديدگان ماست كه غبار آن را پوشانيده است.
انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك. (30)
تو از آفريدگانت پوشيده نيستى مگر آن كه كارهايش حجاب شده باشد.
پس به طور خلاصه دومين راه خداشناسى را عمل صالح مىناميم. عمل صالح عملى است كه دو ويژگى داشته باشد:
الف - تامين كننده مصلحت انسان باشد
يعنى در نفس آن عمل مصلحت باشد؛ مثل راستگويى و امانت دارى كه تامين كننده مصلحت انسان هاست. نفس عمل راستگويى و امانت دارى با هر نيتى كه صورت گيرد از دروغ گويى و خيانت در امانت بهتر است.
ب - به نيت كسب رضايت خداوند صورت گيرد
اين دو ويژگى تشكيل دهنده جسم و روح عمل هستند. ويژگى اول يعنى مصلحت بودن عمل را تشكيل مىدهد و ويژگى دوم كه نيت الهى است روح و جان عمل است. اگر عمل انسان اين هر دو ويژگى را داشته باشد انسان را به كمال نزديك مىكند. عمل صالح همواره رابطه انسان و خداوند را تحكيم مىكند. نيت الهى شرط قبولى نماز است و مصلحت انسان در اقامه نماز است، زيرا خداوند به آن امر فرموده است. پس نماز، عمل صالحى است كه رابطه انسان و خداوند را تحكيم مىكندكسى مىتواند نماز بخواند كه خداشناس باشد و نماز، رابطهاى معرفتى ميان انسان و پرورگار است.
اما همه اعمال صالح مانند نماز نيستند كه نيت در آنها شرط درستى عمل باشد. مثلا امانت دارى بر همه انسانها لازم و از ديدگاه اخلاق نيز پسنديده است و خيانت در امانت امرى ناپسند است هيچ كس نمىتواند به اين دليل كه نمىتواند قصد الهى داشته باشد در امانت ديگران خيانت كند. نتيجه قهرى اين گونه اعمال صالح، تحكيم رابطه انسان با ديگران است انسان امانت دار رابطه و در عين حال اگر به قصد برآوردن رضاى خداوند از خيانت پرهيز كند علاوه بر تحكيم روابط خود با ديگران رابطه خود و خداوند را نيز محكم مىكند.
http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif (http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif)
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 11:11
يكى از راههاى خداشناسى كه معرفت حضورى انسان نسبت به خداوند را پديد مىآورد عمل صالح است .
عمل صالح از طرفى خود رابطهاى معرفتى ميان انسانها و خداست چرا كه بدون شناخت خداوند امكان عمل صالح وجود ندارد و از طرف ديگر، معرفت انسان به خداوند را تقويت مىكند. در بحث حاضر به اين جنبه دوم پرداختيم اما در بحثهاى آينده به جنبه نخست نيز خواهيم پرداخت.
بندگان صالح خدا در اثر عمل خالصانه به وظايف دينى و انجام اعمال صالح به درجهاى از معرفت دست مىيابند كه حضور خداوند را در همه هستى درك مىكنند و به صفات پروردگار معرفتى حضورى مىيابند معرفت بندگان صالح به خداوند و تقرب ايشان به پروردگار موجب مىشود حقايقى را ببيند كه از ديد ديگران پوشيده است. اين بصيرت، نتيجه يقين خللناپذير آنان به خداست.
در روايات آمده است كه پيامبر اكرم(ص) روزى پس از اقامه نماز جوانى را ديدند كه بسيار ضعيف و رنگ پريده بود؛ جسمى نحيف داشت و چشمانش در كاسه سرش فرو رفته بود. پيامبر از آن جوان احوالپرسى كردند و فرمودند: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ آن جوان پاسخ داد: اصبحت موقنا يعنى در حال يقين هستم
پيامبر فرمودند: هر يقين نشانهاى دارد علامت يقين تو چيست؟ جوان پاسخ داد: يا رسول الله يقين من مرا اندوهگيم ساخته و باعث شده است شبها را زنده بدارم و روزها در اثر روزه تشنگى را تحمل كنم و از دنيا و آن چه در اوست چشم پوشم. گويى عرض پروردگار را مىبينم كه براى حساب برپا شده است و خلايق براى حساب محشور شدهاند و من در ميان آنها هستم و گويى اهل بهشت را مىبينم كه در بهشت متنعماند و در حالى كه بر تختها تكيه زدهاند به يكديگر تعارف مىكنندو اهل آتش را كه در جهنم عذاب مىكشند و فرياد مىزنند و گويى اكنون صداى حركت آتش را مىشنوم كه در گوشم مىپيچد. پيامبر فرمودند: اين بندهاى است كه خداوند قلبش را به نور ايمان منور ساخته است. سپس خطاب به آن جوان فرمود: بر همين رويه باقى بمان. جوان گفت: يا رسول اللَّه! از خدا بخواه كه شهادت در كنار شما را روزيم كند پس پيامبر برايش دعا كرد و او پس از چندى در يكى از عزوات پيامبر به شهادت رسيد. (31)
به طور خلاصه تأثير عمل اختيارى بر معرفت را در دو دسته مورد بحث قرار داديم:
الف - يادگيرى ادله خداشناسى عملى اختيارى است انسان به اختيار خود به كلام و فلسفه رو مىآورد آشنايى با براهين خداشناسى از نظر اخلاقى و دينى داراى ارزش مثبت است و گاه از لحاظ دينى واجب است زيرا شناخت كمال انسان شناخت راه رسيدن به كمال و شناخت راهنمايان مسير كمال بدون شناخت خدا ممكن نيست.
ب - اعمال صالح اختيارى هستند و موجب تقرب به خداوند مىشوند؛ يعنى انسان را به سوى كمال مىبرند انسان كاملتر آمادگى بيشترى دارد كه خداوند معرفت خويش را به او افاضه نمايد.
http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif (http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif)
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 11:12
تأثير معرفت بر اعمال اختيارى
اعمال اختيارى انسان اعمالى هدف دار هستند. يعنى انسان براى رسيدن به هدفى مشخص اقدام به انجام عمل اختيارى مىكند اهداف انسان نيز با يكديگر مرتبط هستند بسيارى از اعمال و اهداف تنها در ارتباط با اهداف ديگر معنادار مىشوند.
يكى باغبان هر روز ساعتها كار مىكند و زحمت كاشت تكثير و نگهدارى گلها و درختان ميوه را در تمامى فصول سال تحمل مىكند و رنج خار گلها و درختان را به جان مىخرد او همه اين اعمال را به اختيار خود انجام مىدهد و هدفش از اين كار بارورى گل ودرخت است اما او بارورى و شادابى درخت را به چه دليل انتخاب و اختيار كرده است؟ آيا بدون داشتن هدفى ديگر اين عمل معنايى خواهد داشت؟
بدون شك اگر مقصود از اين همه تلاش شادابى درختى باشد كه ميوههاى تلخ و زهرآلود مىدهد و بوى تنفر انگيزى پراكنده مىكند و منظرهاى زشت پديد مىآورد تلاش بى معنايى خواهد بود و بسيارى خواهند گفت اين اعمال بيهوده و غير معقول است اما اگر باغبان بگويد خريداران پول فراوانى در برابر ميوه درختان او مىدهند ديگر هيچ كس عمل او را بيهوده نخواهد دانست زيرا كسب درآمد عملى عاقلانه هدفى خردمندانه است. اما چرا خريداران پول زيادى براى خريد ميوهاى تلخ مىدهند؟ اگر خريداران بگويند ميوه اين درخت درمان بيمارى صعب العلاجى است و دارو سازان ان را به قيمتى گزاف مىخرند پاسخى عاقلانه دادهاند و عمل آنها معنا دار و هدف آنها معقول مىشود پس همه كارها متناسب با هدفى كه دارند موجه و معقول مىشوند در اين مثال اگر شفاى بيماران به عنوان هدفى خردمندانه وجود نمىداشت تمام كارهاى باغبان خريداران و داروسازان لغو و بيهود تلقى مىشد.
مقصود از اين مثال روشن شدن پيوند اهداف با يكديگر است رابطه اهداف با هم موجب مىشود كه برخى از آنها را در يك پيوند طولى قرار دهيم و يكى از آنها را هدف غايى و اهداف ديگر را هدف ميانى و واسطهاى قلمداد كنيم هدف غايى هدفى است كه ذاتا مطلوب است اما هدف ميانى ذاتا مطلوب نيست بلكه به سبب تاثيرى كه در تحقق هدف غايى دارد مطلوب است. در مثال مذكور هدف از سم پاشى درختان مبارزه با آفت است و مبارزه با آفت براى به دست آوردن محصول مرغوب صورت مىگيرد اينها همه اهداف ميانى و واسطهاى هستند زيرا ذاتا مطلوب نيستند. دليل عدم مطلوبيت ذاتى اين اهداف اين است كه اگر بتوان كارى كرد كه محصول مرغوب بدون از بين بردن آفت مورد نظر به دست آيد ديگر كسى مبارزه با آن آفت را هدف خود قرار نمىدهد و سم پاشى نمىكند و يا اگر بتوان از طريق دعا كردن آن آفت را از ميان برد هيچ كس رنج سم پاشى را تحمل نخواهد كرد. حتى اگر روزى راه آسانتر و ارزانترى براى مبارزه با آن بيمارى شناخته شود، ديگر كسى آن درخت را نخواهد كاشت و محصول آن را نخواهد خريد و هيچ داروسازى آن دارو را نخواهد ساخت؛ چون همه اين اعمال واسطه رسيدن به درمان بيمارى بودهاند و خود مطلوبيت ذاتى نداشتهاند.
اعمال اختيارى انسان هدف دار است و اهداف كوچك و بزرگ انسان متناسب با هدف غايى حيات او شكل مىگيرد. بنابراين شناخت انسان از خود و غايت وجودىاش تعيين كننده اهداف اوست و اعمال اختيارى او همه به جهتى هدايت مىشوند كه شناخت او از انسان و جهان اقتضا ء مىكند.
اگر انسان جهان را آفريده خداوند حكيم قادر متعال بداند بىشك همه هستى را هدفمند مىداند و خلقت هيچ موجودى را باطل نمىشمارد و اگر به خالق حكيم ايمان نداشته باشد آفرينش رإ؛11ّّ باطل و بيهوده مىپندارد:
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار؛
(32)
و آسمان و زمين و آن چه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم اين گمان كسانى است كه كفر ورزيدهاند پس واى از آتش بر آنان كه كفر ورزيدند.
انسان خداپرست رستگارى خويش را حاصل باور به هدف مندى عالم مىداند. در نظر او اعتقاد به اين كه جهان با هدفى حكيمانه آفريده شده است راه كمال را بر انسان مىگشايد و او را خسران و عذاب آخرت رهايى مىبخشد:
الذين يذكرون اللَّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (33)
همانان كه خدا را در همه احوال ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند كه پروردگارا اينها را بيهوده نيافريدهاى منزهى تو! پس ما را از عذاب دورخ در امان بدار.
انسان مؤمن همه ذرات عالم را از جماد و نبات و حيوان و انسان، اجزاى نظامى هدف دار مىبيند كه از خداست و به سوى او در جريان و حركت است:
تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (34)
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مىگويند و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش تسبيح او مىگويد ولى شما تسبيح آنها را نمىيابند به راستى كه او همواره بردبار آمرزنده است.
http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif (http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif)
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 11:12
اعتقاد به وجود غايتى حكيمانه براى انسان و جهان آثار مهمى در اعمال اختيارى انسان دارد كه به چند مورد اشاره مىنماييم:
1 - شور و نشاط زندگى را افزايش مىدهد.
انسان براى اعمال خود به دنبال هدفى ارزشمند است و زندگى بى هدف براى او بى ارزش است اعتقاد به خداى يگانه حكيم اعتقاد به هدف را پديد مىآورد هدفى كه تعقيب آن ارزشمند است هدف زندگى براى انسان موحد از اين ويژگىها برخوردار است:
الف: هدف غايى و راه رسيدن به آن قابل شناخت است؛ زيرا اگر رسيدن به هدف غايى زندگى مستلزم شناخت باشد و خداوند امكان اين شناخت را براى بندگان پديد نياورد كارى غير حكيمانه كرده است و خداوند منزه از آن است.
ب - اين هدف قابل دستيابى است زيرا اگر انسان براى هدفى آفريده شده باشد كه قدرت رسيدن به آن را دارا نباشد آفرينش او عبث خواهد بود فعل خداوند غير حكيمانه و ظالمانه خواهد بود.
ج: اين هدف محدود و متناهى نيست. اگر هدف حيات به گونهاى باشد كه در مقطعى از زندگى به دست آيد و شخص در ادامه زندگى خود انگيزهاى براى تلاش نداشته باشد در واقع بخشى از عمر او پوچ و بى انگيزه خواهد بود.
از ديد انسان خداپرست هدف غايى خلقت قرب خداى نامتناهى است پس هيچ گاه تلاش او براى تحقق اين هدفمتوقف نمىشود و هيچ لحظهاى از عمر او فاقد انگيزه تلاش نخواهد بود با وجود اين ويژگىها در هدف زندگى انسان موحد اعمال اختيارى او همواره از پشتوانه روحى كافى بهرهمند خواهد بود و نشاط زندگى در حيات انسان موحد هيچ گاه كم رنگ نخواهد شد.
2 - انسان موحد و معتقد به شرايع الهى اعمال اختيارى خود را مطابق با تعاليم شريعت الهى تنظيم مىكند زيرا معتقد است خداوند داناى مطلق آفريننده او و جهان است و راه رسيدن به كمال انسان را بهتر از خود او مىشناسد.
3 - نوعى هماهنگى و همزيستى را ميان انسان و محيط طبيعى پديد مىآورد.
انسان در همه دورههاى زندگى خود كوشيده است بر قواى طبيعت چيره شود و از مواهب طبيعى بهره بردارى كند. هدف از بهره كشى از طبيعت رفع نيازهاى طبيعى انسان بوده است انسان خوراك، پوشاك و مسكن و ديگر لوازم رفاه را از طبيعت اطراف خود فراهم مىآورد در گذشته انسانها به مقدار رفع نياز خود از طبيعت برداشت مىكردهاند ولى امروز كه تكنولوژى ابزار چيرگى بر طبيعت را به سهولت در اختيار انسان قرار داده است انسانها بيش از نياز طبيعى خود از طبيعت برداشت مىكنند و رفتارى خصمانه را با طبيعت در پيش گرفتهاند رفتار نامناسب بشر با طبيعت معضلات هولناكى را در رابطه با محيط زيست و امكان ادامه حيات بر روى زمين پديد آورده است.
اگر انسان به مبدا مشترك خويش و طبيعت ايمان داشته باشد و به صفات خداوند همچون رزاق بودن مؤمن باشد هرگز به استثمار افراطى از طبيعت روى نمىآورد و همزيستى بهترى با ديگر اجزاء خواهد داشت زيرا موحدان معتقدند انسان و طبيعت هر دو مخلوق خداى واحدى هستند كه بر نيازمندىهاى آنها عالم است و آنان را بيهوده نيافريده است تا نسبت به تامين نيازشان كوتاهى نمايد.
به طور خلاصه معرفت خداوند بر اعمال اختيارى انسان به اين دليل اثر مىگذارد كه معرفت خداوند موجب اعتقاد به هدف دارى عالم شناخت هدف غايى زندگى، شناخت راه رسيدن به هدف زندگى، امكان طبقه بندى اهداف و يافتن انگيزه و نشاط كافى براى عمل مىشود.
پىنوشتها
21 - قيامت، 5.
22 - دعاى ابوحمزه ثمالى.
23 - طلاق، 11.
24 - الحياة، ج 1، ص 284.
25 - بقره، 282.
26 - دعاى عرفه امام حسين.
27 - مناجات شعبانيه.
28 - شرح چهل حديث، ص 465.
29 -نهجالبلاغه، خطبه 179.
30 - دعاى ابوحمزه ثمالى.
31 - سفينة البحار، ج 2، ص 732، ماده يقين.
32 - ص، 27.
33 - آل عمران، 191.
34 - اسراء، 44.
http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif (http://img27.picoodle.com/img/img27/5/11/25/f_flower558m_5ac0e8a.gif)
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:49
چگونه خدا را بشناسیم
خداي خوب و واقعي
از معجرات الهي اين است كه ناپيداست و با وجود اين قابل پرستش و ستايش است و برخي او را پيرمرد ريش سفيدي پنداشته اند كه در آسمان ها بر تختي تكيه زده ، اما هيچ كس ادعا نكرده كه او را به ديدة چشم ديده است . هر چند اثبات وجود خداوند در دادگاه حقوقي حقيقت محال است ، اما بيشتر مردم او را مي پرستند و باور دارند . طبق آمار موجود 96 درصد مردم جهان به خدا ايمان دارند .
اين موضوع ثابت مي كند ، كه خلاً عظيمي ميان اين باور و چيزي كه اساس زندگي روزمرة ما را تشكيل مي دهد ، وجود دارد . مابايد چاره اي براي از بين بردن اين خلاً بينديشيم . دلايل و مستنداتي كه در دست داريم چيست ؟
آنچه به عنوان واقعيت مادي تجربه مي كنيم ، در قلمرويي ناپيدا ، وراي زمان و مكان پديد آمده ، قلمرويي كه با سكوت ادراك شده و با انرژي و آگاهي ، وجود يافته است . اين منشأ ناپيدا در پديده هاي موجود ، خود تهي و خالي نيست ، بلكه مشأ خلقت و آفرينش است . پديده اي است كه اين انرژي را خلق مي كند و سامان مي بخشد و بوده هاي بي شكل و پراكندة ابرهاي كوانتومي را به ستارگان ، كهكشان ها ، جنگل هاي باراني ، آدميان ، افكار ، احساسات ، عواطف ، خاطرات و خواسته هاي انساني تبديل مي كند . ما در اين كتاب خواهيم ديد كه امكان شناخت اين وجود لايتناهي به صورت مجرد ممكن نيست ، بلكه بايد با او همدل و يگانه شد . در اين صورت است كه افق ذهن ما به سوي واقعيت هاي تازه اي گشوده خواهد شد و ما خداوند را تجربه خواهيم كرد .
چون خداوند نامتناهي است ، خدايي او را به زنانگي يا مردانگي منسوب كردن نوعي عادت و درك انساني است .
مهم ترين چيزي كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه اگر خدا وجود دارد ، يعني مي توان او را تجربه كرد ، مي توان او را شناخت . اين نكتة بسيار مهمي است ، چون در هر صورت خدا ناپيدا و نامحسوس است واگر بارقه هاي وجودي او در اين جهان مادي به چشم نمي خورد شايد براي هميشه ناشناخته باقي مي ماند .
ما خدا را به صورت انسان مجسم مي كنيم تا به اين ترتيب با تشابه به خودمان او را بيشتر بشناسيم . پس در اين صورت او همچون انسان خويشتندار و بي مهري بوده باشد ، كه با وجود ملاحضة عشق پرشور ما اين طور خود را از ما پنهان مي كند . چه عاملي ما را به نيك خواهي و مهرورزي موجودي معنوي مؤمن كرده ، در حالي كه تاريخ هزاران سالة اديان ، سراسر كينه و خونريزي بوده است ؟
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:49
ما نياز به الگويي جديد داريم ، طرح ساده و سه قسمتي كه آورده ايم ، جوابگوي عقل سليم ما در برابر ديدگاه ما از خداست . اين طرح كه بر مبناي واقعيت تنظيم يافته به اين شرح است :
اين طرح رد لاية فوقاني و زيرين خود چيز نازه اي ندارد . در اين الگو هم ، خدا وراي جهان مادي و جدا از آن است . خدا وراي ما است ، وگرنه ما مثل كتاب آفرينش او را مي ديديم كه دراطراف ما قدم مي زند . فقط مرحلة مياني الگوي ما ، كه مرحلة گذار نام دارد جديد يا نامتعارف است . مرحلة گذار به طور ضمني به ملاقات خدا و انسان در زمينة مشتركي اشاره دارد . معجزه هاي به وقوع پيوسته در بينش معنوي ، فرشتگان ، روشن بيني و شنيدن نداي الهي ، همه پديده هايي خارق العاده و دراواقع پلي بين اين دو جهان اند . اگر چه همة اينها واقعيت دارند ، ولي در عين حال جزئي از نظام علت و معلول به شمار نمي روند . براي وجود معجزات و فرشتگان هيچ دليل آشكاري نيست ، حتي بينش هاي معنوي هم ممكن است در هر مقطعي و بنا به دلايلي تأييد نشوند . ذهن منطقي ، سرسختانه و بر درك خود از بعد مادي جهان پاي مي فشارد .
تصور نمي كنم ، قديسان و عارفان تفاوت چنداني با مردمان عادي داشته باشند . وقتي به فضاي ملموس و واقعي كه درآن قرار داريم دقت كنيم ، مرحلة گذار ذهني به نظر مي رسد ، اين مرحله اي است كه حضور الهي حس يا مشاهده مي شود . هر رويداد ذهني بايد در مغز رخ دهد ، چون براي هر تجربة ذهني ميليون ها سلول عصبي مغز فعاليت مي كنند .
اينك جستجوي ما وارد مرحله اي شده است كه وعده كرده بوديم :
واكنش الهي : نور و حضور الهي هنگامي واقعيت مي يابد كه آن را به پاسخي ذهني تبديل كنيم . من اين مرحله را « واكنش الهي » مي نامم . بينش معنوي ، الهام و مكاشفه اي اتفاقي نيست . اينها به هفت رويدادي كه در مغز رخ مي دهد مربوط مي شوند . اين واكنش ها بسيار بيشتر از باورهاي شما وجود دارند ، اما همة آنها باعث ارتقاي باورهاي شما مي شوند و مانند پلي ميان جهان مادي و ماوراي طبيعي ، كه ماده هستي خود را از دست ميدهد و روح پديدار مي شود ، قرار مي گيرد :
واكنش جنگ يا گريز : واكنشي است كه باعث مي شود ما درمواجهه با خطر جان سالم به در ببريم . اين واكنش به خداوند مربوط مي شود ، زيرا مي خواهد از ما محافظت كند . ما نيز به خداوند ايمان مي آوريم چون مي خواهيم باقي بمانيم .
واكنش فعال : اين واكنش ابتكار مغز براي كسب هوبت فردي است . علاوه بر ميل به بقا ، هر فردي در پي نيازهاي « من ، مال من » است . اين واكنش ، غريزي است و از اين جا است كه خداي جديدي به وجود مي آيد ، خدايي كه توانا و قادر است و قوانين و اصول در دست اوست . ما به اين خدا روي مي آوريم چون به كسب كردن ، رسيدن و رقابت نياز داريم .
واكنش آگاهي غير فعال : ذهن در حال فعاليت و استراحت ، وقتي به آرامش نياز داشته باشد ، واكنش آگاهي غير فعال را بروز مي دهد . تمام بخش هاي مغز به طور متناوب در حال كار و آرامش است . جانشين آسماني آن خدايي است كه به ما آرامش مي بخشد . او در لابه لاي همة كارها و امور دنيايي به ما آرامش مي بخشد ، ما را متوجة خدا ميكند ، چون مي خواهيم امور دنياي مادي « در اين گيرو دار و كشاكش بي پايان » ما را غافل نكنند .
واكنش شهودي : ذهن در پي كسب آگاهي است ، « هم از درون و هم از بيرون . » دانش بيروني ، عيني است ، اما علم دروني ، شهودي است . خدايي كه به اين واكنش پاسخ مي گويد خدايي فهيم و بخشنده است . ما به او نياز داريم تا بر حق بودن دنياي دروني ما گواهي بخشد .
واكنش خلاقه ك مغز انسان توانايي ابداع چيزهاي جديد و كشف واقعيت هاي نوين را دارد . اين نيروي خلاقه در ظاهر منشأ خاصي ندارد ، تنها پديده اي ناشناخته است كه ناگهان منجر به ظهور فكري جديد ، مي شود . ما به آن الهام مي گوييم و نقطة مقابل آن ، پروردگاري است كه جهانو جهانيان را از نيستي خلق مي كند . ما در گريز از سر گشتگي هاي مان از زيبايي و پيچيدگي هاي متداول هستي ، به او پناه مي بريم .
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:51
واكنش اسرارآميز : مغز به طور مستقيم با « بور » ارتباط برقرار مي كند . همان شكل ناب آگاهي كه در ما احساس شادماني و موهبت پديد مي آورد . اين پديده به شكلي مرموز متجلي مي شود و خالق آن بسيار والا و متعالي است . او شفا مي دهد و معجزه مي كند . ما به اين بعد خداوندي نياز داريم تا اثبات كنيم ، كه نيروهاي ماوراء الطلبيعه در كنار واقعيت هاي ملموس و روزمرة مادي ، حضور دارند .
واكنش مقدس : مغز از سلولي بارور شده ، كه هيچ پديده اي چون نغز در آن نبوده و فقط ذره اي از حيات درآن بوده است به وجود آمده . اگر چه ميليادرها سلول عصبي از همان ذرةحيات منشأ يافته ، اما از نظر سادگي و بي آلايشي به همان شكل بكر و اوليه بوده اند . در برابر اين واكنش خدايي ناب و خالص حضور دارد كه جز خير نمي خواهد . ما به اونياز داريم ، چون بدون اين سرچشمة پاكي و نيكي ، وجود ما بي پايه و اساس مي شود .
اين هفت واكنش در سفربي پايان انسانيت براي مان ضروري و مفيد هستند و بناهاي استوار دين را تشكيل مي دهند . در مقايسة دو ذهعن با يكديگر ، براي مثال موسي و بودا ، مسيح و فرويد ، سن فرانسيس و مائو ، هر كدام از آنها ديدگاهي را نسبت به واقعيت مطرح مي كنند وخدايي را متناسب با آن مي ستايند ومي پرستند . هيچ كس نمي تواند خدا را فقط مختص به خود بداند . ما به تعداد تجربه هاي انساني گوناگون ، انديشه وباوي داريم . بي دينان نياز به خداي خود دارند ، خدايي كه حضور و وجود ندارد ، در حالي كه در سوي ديگر پروردگار عرفان قرار دارد ، خدايي كه عشق ناب و نور مطلق است . فقط مغز مي تواند اين دامنة گستردة خدايان را به خود جاي دهد . ممكن است بي درنگ بگوييد كه اين ذهن آدمي است كه خدايان مختلفي درست مي كند ، نه فقط مغز . من كاملاً با شما موافق ام ، اما در گذر زمان ذهن در خلق تمام اين مفاهيم مقدم بر مغز عمل مي كند . در حال حاضر مغز براي ما تنها راه مشخص ورود به ذهن است . در فيلم هاي كارتوني وقتي شخصيت فيلم فكر ، بكري مي كند ، لامپ بالاي سر او روشن مي شود ، اما در زندگي واقعي اين طورنيست . ذهن ، بدون مغز به همان اندازة خدا ناپيدا و ناديدني است .
رسيدن به آنچه مي خواهيد
هفت مرحلة كاميابي
خدا نام ديگري براي آگاهي نامتناهي است . براي به دست آوردن هر خواسته اي در زندگي بخشي از اين آگاهي لازم است و بايد به كار گرفته شود . به عبارت ديگر خدا هميشه حاضر است . هفت واكنش ذهن انسان راه هايي براي جذب جنبه هاي الهي هستند . هر مرحله از كاميابي ، حقيقت الهي را درهمان مرحله به اثبات مي رساند .
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:52
مرحلة ا : واكنش جنگ يا گريز
از طريق خانواده ، اجتماع ، حس تعلق و آسايش هاي مادي احساس كاميابي مي كنيد .
مرحله 2 : واكنش فعال
كسب موفقيت ، قدرت و مقام ، تأثير بر ديگران و رضايتمندي هاي نفساني ديگر به شما احساس كاميابي مي بخشد .
مرحلة 3 : واكنش آگاهي غير فعال
با آرامش ، تمركز ، پذيرش فردي و آرامش دروني به كاميابي مي رسيد .
مرحلة 4 : واكنش شهودي
بينش ، همدلي ، رفع نياز ديگران و بخشش سبب كاميابي شما مي شوند .
مرحلة 5 : واكنش خلاقه
با الهام ، خلاقيت در هنر يا دانش ، اكتشاف و نوآوري به كاميابي حاصل مي شود .
مرحلة 6 : واكنش اسرار آميز
كاميابي شما با فروتني ، عاطفه ، ايثار و فداكاري و عشق همگاني حاصل مي شود .
مرحلة 7 : واكنش مقدس
شما با رسيدن به كمال و يگانگي با خداوند با كاميابي مي رسيد .
درك اين نكته ، بسيار مهم ، است ، كه روح همواره درجرياني پيوسته درگير است . در هزارتوي ناپيداي روح بسياري از رازها معنا مي يابد . مثلاً اين جملة معروف از وادها را درنظر بگيريد : « آنها كه آن را دريافتند لب از سخن فرو بستند و آنها كه لب به سخنن گشودند هيچ از آن نيافته اند » . در اين جا راز در واژة « آن » پنهان است . اگر « آن » به معناي نوعي مكاشفه و شهود باشد ، ما در تمام زندگي تلاش مي كنيم تا به فردي كه به « آن » يقين دارد ، ايمان بياوريم . اما اگر « آن » به معنا مكاني معود باشد ، آدمي توانايي رسيدن به آن را دارد ، يأس و نااميدي بي معناست . بدون ترديد آن مكان را خواهيد يافت . « دربارة آن حرف نزنيد ، پيش برويد ! » بايد توصية معقولي باشد .
4هفت مرحلة معجزه
معجزة آشكار شدن نيرويي وراء حواس پنج گانه است . هر چند تمام معجزات در مرحلة گذار روي مي دهد ، اما در هر سطحي متفاوت است . به طور كلي معجزات بعد از واكنش چهارم و پنجم ذهن بسيار « فراطبيعي » مي شوند . هر معجزه اي با روح رابطه اي مستقيم دارد .
مرحلة 1 : واكنش جنگ يا گريز
معجزه ها شامل ، سالم ماندن از خطرهاي بزرگ ، نجات يافتن از مرگ حتمي و محافظت هاي الهي مي شود .
مرحلة 2 : واكنش فعال
معجزه ها شامل نوآوري هاي خارق العاده ، موفقيت ، مهار جسم و ذهن مي شود .
مرحلة 3 : واكنش آگاهي غير فعال
معغجزه ها شامل : همزماني ها . توانمندي هاي زاهدانه ، پيش آگاهي غيبگويي ، احساس حضور خداوند و فرشتگان مي شود
مرحلة 4 : واكنش شهودي
معجزه ها شامل : ارتباط ذهني ، ادراك فراحسي ، آگاهي از گذشته يا آينده و قدرت پيشگويي مي شود .
مرحلة 5 : واكنش خلاقه
معجزه ها شامل : الهام الهي ، نبوغ هنري ، احساس كاميابي و سهولت دستيابي به خواسته ها ( برآورده شدن آرزوهاي فرد ) مي شود .
مرحلة 6 : واكنش اسرار آميز
معجزه ها شامل : شفا بخشي ، تغيير و تحول هاي مادي ، تجسم و ادراك ماوراء الطليعه و كارهاي خطير فراطبيعي مي شود .
مرحلة 7 : واكنش مقدس
معجزه ها شامل : شواهد دروني ، كرامات و اشراق مي شود .
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:54
از معجرات الهی اين است كه ناپيداست و با وجود اين قابل پرستش و ستايش است و برخی او را پيرمرد ريش سفيدی پنداشته اند كه در آسمان ها بر تختی تكيه زده ، اما هيچ كس ادعا نكرده كه او را به ديده چشم ديده است . هر چند اثبات وجود خداوند در دادگاه حقوقی حقيقت محال است ، اما بيشتر مردم او را می پرستند و باور دارند . طبق آمار موجود 96 درصد مردم جهان به خدا ايمان دارند.
اين موضوع ثابت مي كند ، كه خلاء عظيمي ميان اين باور و چيزي كه اساس زندگی روزمره ما را تشكيل مي دهد ، وجود دارد . مابايد چاره ای برای از بين بردن اين خلاء بينديشيم . دلايل و مستنداتی كه در دست داريم چيست ؟
آنچه به عنوان واقعيت مادی تجربه مي كنيم ، در قلمرويی ناپيدا ، ورای زمان و مكان پديد آمده ، قلمرويی كه با سكوت ادراك شده و با انرژي و آگاهی ، وجود يافته است . اين منشأ ناپيدا در پديده های موجود ، خود تهی و خالی نيست ، بلكه منشأ خلقت و آفرينش است . پديده اي است كه اين انرژی را خلق می كند و سامان می بخشد و بوده های بی شكل و پراكنده ابرهای كوانتومی را به ستارگان ، كهكشان ها ، جنگل های بارانی ، آدميان ، افكار ، احساسات ، عواطف ، خاطرات و خواسته های انسانی تبديل می كند . ما در اينجا متن خواهيم ديد كه امكان شناخت اين وجود لايتناهی به صورت مجرد ممكن نيست ، بلكه بايد با او همدل و يگانه شد . در اين صورت است كه افق ذهن ما به سوی واقعيت های تازه اي گشوده خواهد شد و ما خداوند را تجربه خواهيم كرد.
چون خداوند نامتناهی است ، خدايی او را به زنانگی يا مردانگی منسوب كردن نوعی عادت و درك انسانی است.
مهم ترين چيزي كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه اگر خدا وجود دارد ، يعنی مي توان او را تجربه كرد، مي توان او را شناخت . اين نكته بسيار مهمی است ، چون در هر صورت خدا ناپيدا و نامحسوس است واگر بارقه های وجودی او در اين جهان مادی به چشم نمی خورد شايد برای هميشه ناشناخته باقی می ماند.
ما خدا را به صورت انسان مجسم می كنيم تا به اين ترتيب با تشابه به خودمان او را بيشتر بشناسيم . پس در اين صورت او همچون انسان خويشتندار و بی مهری بوده باشد ، كه با وجود ملاحظه عشق پرشور ما اين طور خود را از ما پنهان می كند . چه عاملی ما را به نيك خواهی و مهرورزی موجودی معنوی مؤمن كرده ، در حالی كه تاريخ هزاران ساله اديان ، سراسر كينه و خونريزی بوده است ؟
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:55
ما نياز به الگويی جديد داريم ، طرح ساده و سه قسمتی كه آورده ام ، جوابگوی عقل سليم ما در برابر ديدگاه ما از خداست . اين طرح كه بر مبنای واقعيت تنظيم يافته به اين شرح است:
اين طرح رد لايه فوقانی و زيرين خود چيز تازه اي ندارد . در اين الگو هم ، خدا ورای جهان مادی و جدا از آن است . خدا ورای ما است ، وگرنه ما مثل كتاب آفرينش او را می ديديم كه دراطراف ما قدم می زند . فقط مرحله ميانی الگوی ما ، كه مرحله گذار نام دارد جديد يا نامتعارف است . مرحله گذار به طور ضمني به ملاقات خدا و انسان در زمينه مشتركی اشاره دارد . معجزه های به وقوع پيوسته در بينش معنوی ، فرشتگان ، روشن بينی و شنيدن ندای الهي ، همه پديده هايی خارق العاده و درواقع پلی بين اين دو جهان اند . اگر چه همه اينها واقعيت دارند ، ولی در عين حال جزئی از نظام علت و معلول به شمار نمی روند . برای وجود معجزات و فرشتگان هيچ دليل آشكاری نيست ، حتی بينش های معنوی هم ممكن است در هر مقطعی و بنا به دلايلی تأييد نشوند . ذهن منطقی ، سرسختانه و بر درك خود از بعد مادی جهان پای می فشارد.
تصور نمی كنم ، قديسان و عارفان تفاوت چندانی با مردمان عادی داشته باشند . وقتی به فضای ملموس و واقعی كه درآن قرار داريم دقت كنيم ، مرحله گذار ذهنی به نظر می رسد ، اين مرحله ای است كه حضور الهی حس يا مشاهده می شود . هر رويداد ذهنی بايد در مغز رخ دهد ، چون براي هر تجربه ذهنی ميليون ها سلول عصبی مغز فعاليت می كنند.
اينك جستجوی ما وارد مرحله اي شده است كه وعده كرده بوديم:
واكنش الهی : نور و حضور الهی هنگامی واقعيت می يابد كه آن را به پاسخی ذهنی تبديل كنيم. من اين مرحله را « واكنش الهی » می نامم . بينش معنوی ، الهام و مكاشفه ای اتفاقی نيست. اينها به هفت رويدادی كه در مغز رخ می دهد مربوط می شوند . اين واكنش ها بسيار بيشتر از باورهای شما وجود دارند ، اما همه آنها باعث ارتقای باورهای شما می شوند و مانند پلی ميان جهان مادی و ماورای طبيعی ، كه ماده هستی خود را از دست ميدهد و روح پديدار می شود ، قرار مي گيرد.
واكنش جنگ يا گريز : واكنشی است كه باعث می شود ما درمواجهه با خطر جان سالم به در ببريم . اين واكنش به خداوند مربوط می شود ، زيرا می خواهد از ما محافظت كند . ما نيز به خداوند ايمان می آوريم چون می خواهيم باقی بمانيم.
واكنش فعال : اين واكنش ابتكار مغز براي كسب هویت فردی است . علاوه بر ميل به بقا ، هر فردی در پی نيازهای « من ، مال من » است . اين واكنش ، غريزی است و از اين جا است كه خدای جديدی به وجود می آيد ، خدايی كه توانا و قادر است و قوانين و اصول در دست اوست . ما به اين خدا روی می آوريم چون به كسب كردن ، رسيدن و رقابت نياز داريم.
مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-08-2010, 12:56
واكنش آگاهی غير فعال : ذهن در حال فعاليت و استراحت ، وقتی به آرامش نياز داشته باشد ، واكنش آگاهی غير فعال را بروز مي دهد . تمام بخش های مغز به طور متناوب در حال كار و آرامش است . جانشين آسمانی آن خدايی است كه به ما آرامش می بخشد . او در لابه لای همه كارها و امور دنيايی به ما آرامش می بخشد ، ما را متوجه خدا ميكند ، چون می خواهيم امور دنيای مادی « در اين گيرو دار و كشاكش بی پايان » ما را غافل نكنند.
واكنش شهودی : ذهن در پی كسب آگاهي است ، « هم از درون و هم از بيرون » دانش بيرونی ، عينی است ، اما علم درونی ، شهودی است . خدايی كه به اين واكنش پاسخ می گويد خدايی فهيم و بخشنده است . ما به او نياز داريم تا بر حق بودن دنيای درونی ما گواهی بخشد.
واكنش خلاقه: كه مغز انسان توانايی ابداع چيزهای جديد و كشف واقعيت هاي نوين را دارد . اين نيروي خلاقه در ظاهر منشأ خاصی ندارد ، تنها پديده ای ناشناخته است كه ناگهان منجر به ظهور فكری جديد ، می شود . ما به آن الهام می گوييم و نقطه مقابل آن ، پروردگاری است كه جهان و جهانيان را از نيستی خلق می كند . ما در گريز از سر گشتگی های مان از زيبايی و پيچيدگی های متداول هستی ، به او پناه می بريم.
واكنش اسرارآميز : مغز به طور مستقيم با « بور » ارتباط برقرار می كند . همان شكل ناب آگاهی كه در ما احساس شادمانی و موهبت پديد می آورد . اين پديده به شكلی مرموز متجلی میشود و خالق آن بسيار والا و متعالی است . او شفا می دهد و معجزه می كند . ما به اين بعد خداوندی نياز داريم تا اثبات كنيم ، كه نيروهای ماوراء الطبيعه در كنار واقعيت های ملموس و روزمره مادی ، حضور دارند.
واكنش مقدس : مغز از سلولی بارور شده ، كه هيچ پديده ای چون نغز در آن نبوده و فقط ذره ای از حيات درآن بوده است به وجود آمده . اگر چه ميليادرها سلول عصبي از همان ذره حيات منشأ يافته ، اما از نظر سادگی و بی آلايشی به همان شكل بكر و اوليه بوده اند . در برابر اين واكنش خدايی ناب و خالص حضور دارد كه جز خير نمی خواهد . ما به اونياز داريم ، چون بدون اين سرچشمه پاكی و نيكی ، وجود ما بی پايه و اساس می شود.
اين هفت واكنش در سفربی پايان انسانيت برایمان ضروري و مفيد هستند و بناهای استوار دين را تشكيل می دهند . در مقايسه دو ذهن با يكديگر ، برای مثال موسی و بودا ، مسيح و فرويد ، سن فرانسيس و مائو ، هر كدام از آنها ديدگاهی را نسبت به واقعيت مطرح می كنند وخدايی را متناسب با آن می ستايند ومی پرستند . هيچ كس نمی تواند خدا را فقط مختص به خود بداند . ما به تعداد تجربه های انسانی گوناگون ، انديشه وباور نیاز داريم . بی دينان نياز به خدای خود دارند ، خدايی كه حضور و وجود ندارد، در حالی كه در سوي ديگر پروردگار عرفان قرار دارد ، خدايی كه عشق ناب و نور مطلق است . فقط مغز مي تواند اين دامنه گسترده خدايان را به خود جای دهد . ممكن است بی درنگ بگوييد كه اين ذهن آدمی است كه خدايان مختلفی درست می كند ، نه فقط مغز . من كاملاً با شما موافق ام ، اما در گذر زمان ذهن در خلق تمام اين مفاهيم مقدم بر مغز عمل می كند . در حال حاضر مغز برای ما تنها راه مشخص ورود به ذهن است . در فيلم هاي كارتوني وقتی شخصيت فيلم فكر ، بكری مي كند ، لامپ بالاي سر او روشن مي شود ، اما در زندگی واقعي اين طورنيست . ذهن ، بدون مغز به همان اندازه خدا ناپيدا و ناديدني است.
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.