PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ۞ عالم اروح ۞



مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:32
http://shiaupload.ir/images/puavg7gwl5xfdjft2.jpg (http://shiaupload.ir/images/puavg7gwl5xfdjft2.jpg)http://img03.picoodle.com/img/img03/9/8/3/f_hejraan1205m_ef0498d.gif (http://img03.picoodle.com/img/img03/9/8/3/f_hejraan1205m_ef0498d.gif)http://shiaupload.ir/images/eeu5v4egqccedx15gn9.jpg (http://shiaupload.ir/images/eeu5v4egqccedx15gn9.jpg)


http://shiaupload.ir/images/p0fat5p2lwj0eutrarck.gif (http://shiaupload.ir/images/p0fat5p2lwj0eutrarck.gif)

ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما اوتيتم من العلم الا قليلا" الاسراء(85)

[/URL]



مسئله روح يك مسئله جنجالى وپرغوغا!

براى انسان بسيار جالب است كه بتواند با عالمى غير از اينجهانى كه در آن زندگى مى كند، ارتباط پيدا كند.
مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّىرا كه ميان انسان و زمانهاى گذشته، و دوستان پيشين، و پدران و مادران و نياكان است،بردارد; و از آن بالاتر، او را در جريان حوادث آينده نيز قرار دهد.
تلاش و كوششانسان براى ارتباط با جهان ارواح نيز از همين عطش سوزان روحى سرچشمه گرفتهاست.
در طول تاريخ، هميشه مدّعيانى بوده اند كه خود را با جهان ارواح مرتبطمى دانسته اند; بخصوص در قارّه هند كه زمينه هاى روحى و اجتماعى براى اين فكر زيادبوده است.
اين مسئله، در اواسط قرن نوزدهم ميلادى در آمريكاى شمالى باصطلاح «گل» كرد و موج آن بسرعت از «آمريكا» به «انگلستان» و از آنجا به ديگر كشورهاى اروپاكشيده شد.
بد نيست گزارش اين جريان را از زبان خود اروپائيهابشنويم:

«

پلاتونف» روانشناس معروف در كتاب روانشناسى خود كه به فارسى نيز ترجمهشده است، تحت عنوان «ميهمانان آن دنيا» مى نويسد:


داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر كه يكى از شهرهاى آمريكاى شمالى است بر سر زبانها افتاد; در آنسال شخصى به نام مستر فُوكْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزديكانش گفتگومى كنند. فوكس و همسر و سه دخترش، پشت ميز مدوّرى قرار مى گرفتند و دستهاى خود راروى ميز، باز و معلّق نگه مى داشتند; در اين موقع صداى ميز بلند مى شد و آنها ادّعامى كردند كه ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ مى گويند.

بزودى در بسيارى از شهرها و خانواده هاى آمريكائى، اشخاصى پيدا شدندكه ادّعا مى كردند با ارواح آن دنيا ارتباط برقرار كرده اند. كاغذى برمى داشتند وحروف الفبا را به روى آن مى نوشتند و آن را به زير يك نعلبكى قرار مى دادند، (وانگشت خود را روى نعلبكى مى گذاردند) و با حركت نعلبكى روى حروف، پيام ارواح رادريافت مى داشتند.
ضمناً ارواح بيشتر مايل بودند توسّط مديوم ها با زنده ها صحبتكنند!
مهمانهاى آن دنيا اكثر خويشان و نزديكان احضار كنندگان ارواح بودند، ولىغالب اوقات ادّعا مى كردند كه ميهمانانشان ناپلئون يا اسكندر كبير بوده است! از اينجهت كه اكثر مردم مايل بودند با شخصيّتهاى مشهور صحبت كنند!
البتّه غلط دستورىارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاكت بشمار مى آمد! و هرآنچه كه ميز يا نعلبكىبه !صورت نجوا تفهيم مى كرد، داراى معانى عميقى بود!(1)





[URL="http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif"]http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://image.necblog.com/images/seyugkwpomv44e1o7cve.jpg)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:33
بديهى است در چنين مواقعى بازار فرصت طلبان و شيّادان هم گرممى شود، مخصوصاً كه اين كار مايه زيادى هم لازم ندارد، و كافى است يك ميز چرخان، يايك صفحه كاغذ و يك نعلبكى در اختيار داشته باشند با يك مشت ادّعا!
به همين دليل،عدّه زيادى گام در اين ميدان گذاردند، و كردند آنچه كردند! كم كم مسئله به صورتسرگرمى يا «چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذالكشيده شد.
كار به جائى رسيد كه روح «شمر» را هم حاضر كردند و سند آزادى از دوزخرا كف دستش گذاشتند! با سرباز شهيد اردنى هم در ميدان جنگ شش روزه ارتباط برقرارساختند و شكرپنير به او دادند و سلام نظامى در مقابل دريافت داشتند، و مطالب مضحكديگرى از اين قبيل.
از طرفى، همين موضوع سبب احياى خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح براى آمدن به اين جهان نوبت گرفتند.
ارتباط ميان مسئله «رابطه باارواح» و «عود ارواح به اين جهان» شايد به خاطر اين بود كه رنگ ابديّت بيشترى به
ارواح ببخشند، بلكه آنها را به ازل هم بكشانند، و به اين ترتيب،دايره حكومت آنها قويتر گردد.
و يا «مديومها» و گردانندگان، از دست سؤال كنندگانسمجى كه حاضر نيستند دست از سر بعضى از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش مى كنند، وخطر بروز پاسخهاى ضدّ و نقيض در ميان است! به اين وسيله خود را راحت نمايند، وارواح مورد نظر را به اين دنيا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زيرا وقتى ارواحمجدّداً به دنيا آمدند معمولاً چيزى از گذشته را به خاطر ندارند!).

به سرعت يك اپيدمى

اين مسئله بعد از 120 سال به حكم «تقليد» يا «مُدِ اروپائى و آمريكائى» يا هرچه اسمش رابگذاريد، به كشور ما هم سرايت كرد، و مى رفت كه به صورت يك بيمارى همگانى در محيط كشور ما هم شايع گردد كه ما و جمعى ديگر بموقع آگاه شديم و با نشر مقالات متعدّد وسخنرانيها اين موضوع را در نطفه خفه كرديم. در عين اين كه ترسيم اجمالى صحيحى ازامكان ارتباط با ارواح از طرق علمى را يادآور شديم.
در اين كتاب (كه مجموعه اى از آن بحثها باضافه بحثهاى تازه و نوى است) مطالب زير مورد بررسى قرار گرفته:


*

آيا مسئله زندگى تكرارى و عود ارواح كهدر لسان علمى ما «تناسخ» و در ميان هندوها «كارما» نام دارد صحيح است يا از خرافاتاست؟

* آيا ارتباط با ارواح امكان دارد؟ * داستان ميزگرد و مانند آن تا چهاندازه اى صحّت دارد؟
* در بخش آخر كتاب پاسخ كسانى كه به بعضى از گفته هاى ماايراد كرده اند بطور مشروح آمده تا هرگونه اشتباهى در اين زمينه برطرف گردد.





http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:33
120هزار نامه دعوت!

جالب توجّه اين كه ما به وسيله چند شماره مجلّه مكتب اسلام از طرفداران ميزگرد، وچرخانندگان اين مسئله! دعوت كرديم كه به قم بيايند، و اگر راست مى گويند كهمى توانند به وسيله ميز گرد با ارواح تماس پيدا كنند و نشانه دقيق بگيرند، كار خودرا در مجمعى از فضلا ارائه دهند و به جاى آنهمه گفتگو و سياه كردن صفحات روزنامه ها، طىّ يكى دو ساعت، صدق گفته هاى خود را ثابت كنند; حتّى هزينه مسافرتآنها و يك هفته پذيرائى در بهترين هتلهاى قم را متعهّد شديم، و با اينكه نسخه هاى مجلّه كه هر كدام حكم يك دعوتنامه را داشت، 120 هزار يا بيشتر بود و در همه جامنتشر شد، تنها يك نفر اعلام آمادگى كرد; هنگامى كه به او نوشتيم هرچه زودتر تشريف بياوريد كه منتظريم، از او هم خبرى نشد كه نشد!
قم ـ ناصر مكارم شيرازى


بخش اوّل: تـناسخ و عودارواح

تاريخچه و سرچشمه عقيده تـناسخ يا عودارواح

مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدنهاى ديگر» يكى ازقديمى ترين مسائلى است كه در ميان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و اينهمان است كه در كتب فلسفى و كتابهاى عقائد و مذاهب از آن تعبير به «تناسخ» مى شود.
گرچه بعضى از مدافعان اين عقيده حاضر نيستند عنوان تناسخ را براى عقيدهخود بپذيرند، ولى بايد توجّه داشت كه از نظر اصطلاحات علمى، همه دانشمندان بزرگ،تناسخ را چيزى جز «بازگشت ارواح به زندگى جديد، در بدن ديگر در همين جهان» نمى دانند، و اصرار اين افراد در انكار و حذف نام تناسخ از عقيده خود هيچ مأخذ علمىندارد و با گفتار هيچ يك از فلاسفه و دانشمندان سازگار نيست; براى نمونه:
علاّمه حلّى در توضيح گفتار خواجه نصيرالدّين طوسى در كتاب «تجريدالاعتقاد» درباره تناسخ مى گويد:
تناسخ اين است كه روحى كه مبدأ شخصيّت وموجوديّت كسى است، به بدن ديگرى برود و اساس موجوديّت او را تشكيل دهد.
از سخنانشيخ الرّئيس ابوعلى سينا در كتاب اشارات در بحث تناسخ، و همچنين از سخنان خواجهنصيرالدّين طوسى در شرح اشارات و از سخنان صدرالمتألّهين در اسفار نيز همين معنىاستفاده مى شود.
از سخنان فيلسوف معروف ملاّعبدالرّزاق لاهيجى در كتاب گوهرمراد، و از سخنان حكيم مشهور ملاّ هادى سبزوارى در شرح منظومه نيز همين مطلببرمى آيد.
نويسنده معروف اسلامى فريد وجدى در دائرة المعارف قرن بيستم تحت عنوانتناسخ (جلد دهم، صفحه 172) مى نويسد:
تناسخ مذهب كسانى است كه معتقدند روح پس ازجدائى از بدن به بدن حيوان يا انسان ديگرى مى رود تا خود را تكميل نموده، شايستهزندگى در ميان ارواح عالى در عالم قدس گردد.
اين نمونه اى از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معنى تناسخمى باشد، و شايد حتّى يك مورد را هم نتوانيم پيدا كنيم كه دانشمندى تناسخ را غير ازاين معنى كرده باشد.
منتها گاهى تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان ديگراطلاق مى كنند، و گاهى به معنى اعم از بازگشت به بدن حيوان يا انسان ديگر.
بعضىاز فلاسفه نيز اين بحث را توسعه بيشتر داده، و چهار مرحله براى آن قائل شده اند. (دقّت كنيد).


1


ـ «نسخ» يعنى روح به بدن انسان ديگرى باز گردد.

2




ـ «مَسْخ» هرگاه در بدن حيوانى حلول كند.

3




ـ «فَسْخ» هرگاه به گياهى تعلّق گيرد.

4




ـ «رَسْخ» هرگاه به يكىاز جمادات تعلّق پيدا كند!(2)

البتّه همانطور كه خواهيم ديد، دلايلى كه براى ابطال تناسخو عدم امكان بازگشت روح به زندگى ديگر در اين جهان اقامه شده، همه اين مراحل راشامل مى گردد.



http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:34
دانشمندان و مورّخان معتقدند كه زادگاه اصلى اين عقيده، «هند» و «چين» بوده است، و ريشه آن در اديان باستانى آنها وجود داشته و هم اكنون نيز موجوداست; سپس از آنجا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانى» نويسنده «ملل و نحل» اين عقيده در غالب اقوام، كم و بيش رخنه كرده است.
احترامىكه هم اكنون هندوها براى حيوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همين عقيدهاست.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بطور مسلّم در ميان فرق اسلامى هيچيك بهتناسخ معتقد نيستند; زيرا همانطور كه خواهيم ديد، بازگشت روح به زندگى جديد در اينجهان با متون آيات قرآن مجيد ابداً سازگار نيست.
فقط دسته كوچكى به عنوان «تناسخيّه» در ميان فرق اسلامى ديده مى شوند كه در گذشته وجود داشته اند ولى امروزتنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى مانده است.
امّا عقيده مزبور امروزدرميان محافل روحى اروپا طرفدارانى پيدا كرده كه با سماجت مخصوصى از آن دفاعمى كنند. عدّه اى هم چشم وگوش بسته درمحيط ما به دنبال آنها افتاده اند; بدون اينكه توجّه به لوازم فاسد اين عقيده داشته باشند.

انگيزه هاى تاريخى

عقيدهبازگشت روح به بدن ديگر، از كجا سرچشمه گرفته است؟
از مجموع بحثهائى كه در كتبتاريخ «عقائد و مذاهب» شده، چنين استفاده مى شود كه انگيزه اصلى اعتقاد بعضى ازپيروان مذاهب باستانى به مسئله بازگشت روح، يكى از امور زير بوده است.


1

ـ انكاررستاخيز و جهان ديگر ـ جمعى از آنان چون به جهان ديگر عقيده نداشتند و شايد آن رامحال مى پنداشتند، و از طرفى عدم پاداش نيكوكاران و بدكاران را مخالف «عدالت» خداوند مى ديدند، لذا معتقد شدند كه روح نيكوكاران مجدداً به بدن ديگرى، در همينجهان، كه از بدن نخستين به مراتب خوشبخت تر است، باز مى گردد و پاداش اعمال نيكگذشته خود را مى بيند، و روح بدكاران به بدنهايى كه در رنج و زحمت به سر مى برند، ويا ناقص الخلقه هستند بازگشته، كيفر اعمال بد خود را خواهند ديد، و در حقيقت بدينوسيله شستوشو مى شوند و تكامل مى يابند.

2



ـ توجيهى براى كودكان بيمار و معلول ـجمعى ديگر، از مشاهده پاره اى از كودكان معلول و بيمار به اين فكر فرو مى رفتند كه: اين كودكان كه گناهى نكرده اند، چرا خداوند آنها را به اين صورت آفريده و مبتلاساخته است، حتماً ارواحى كه در اينها هست، ارواح افراد شرير و گناهكار و متجاوزىبوده كه براى ديدن كيفر اعمال خود به اين صورت درآمده، و مجدّداً به اين جهانبرگشته اند تا رنج ببرند!

آنها تصوّر مى كردند كه در جهان آفرينش، وجود چنينكودكانى يك مسئله اجتناب ناپذير، و حتماً خواست خداست كه چنين باشند، در حالى كههمه ما امروز مى دانيم كه پدران و مادران مى توانند با به كار بستن اصول بهداشتى ورعايت يك سلسله قوانين علمى، و به عبارت ديگر، استفاده كردن از قوانينى كه خداوندبراى زندگى بشر در جهان آفرينش مقرّر داشته، فرزندانى كاملاً سالم به دنيا آورند. اين ما هستيم كه با عدم مراقبتهاى لازم آنها را گرفتار مى سازيم. (دقّتكنيد!)
همچنين عجز و ناتوانى از توجيه و تفسير پيروزيها و شكستهاى افرادى كهبظاهر علل روشنى براى آن ديده نمى شود، سبب پناه بردن به اين عقيده شده است. آنهامى گويند: اين گونه اشخاص، پاداش يا كفّاره اعمال خود را در زندگى پيشين، مى بينند; در حالى كه با اطّلاع از اصول روانكاوى تفسير علل اين گونه موفّقيّتها و شكستها كهبر اثر استعدادها يا كمبودهاى خاصّى است، امروز امر ساده اى است.
3




ـ عوامل روانىـ تناسخ يك عامل تسكين دهنده ـ گفتيم عقيده «بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان» از زمانهاى بسيار دور در ميان افراد بشر ـ بخصوص در ميان هنديها و چينيها ـ وجودداشته است.

به نظر مى رسد يكى از علل روانى اين عقيده، شكستهاى گوناگونى بوده كهبسيارى از افراد در زندگى خود با آن مواجه مى شده اند. واكنش روانى آن شكستها وناكاميها به صورتهاى گوناگونى بروز مى كرده است; گاهى به صورت «درون گرائى» و «پناهبردن به تخيّلات» و پيدا كردن گمشده خود در عالم خيال، آنچنان كه در بسيارى از شعراديده مى شود، آنها هنگامى كه محبوب گريزپاى خود را در اين جهان نمى يافتند، با «نقشرخ او» كه در عالم خيال، در وسط «جام» مى افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه اى هم «بازگشت به زندگى جديد در اين جهان» را وسيله اى براى تسكين افكار پريشان خود قرارمى دادند.
اين افراد «شكست خورده»، براى جبران شكستها و ناكاميهاى خود چنينمى پنداشتند كه بار ديگر روح آنها در كالبد ديگرى در اين جهان قدم مى گذارد، و بهآرزوى دل در آن زندگى جديد خواهند رسيد. مثلاً اگر در عشق به دخترى شكست خورده اند،چنين تصوّر مى كردند كه آن ها در زندگى جديد در كنار او به سر خواهند برد ـ سهل استـ ممكن است به صورت خواهر و برادر! به زندگى جديد قدم بگذارند و در يك خانواده،متولّد شوند و هميشه با هم باشند!
يكى ديگر از عوامل روانى اين عقيده، اين بودهاست كه اعمال خشونت آميز خود را در انتقامجوئيها توجيه كنند. مثلاً، اعراب زمانجاهليّت كه در موضوع ارضاى حسّ انتقامجوئى پافشارى و سرسختى عجيبى داشتند، و ممكنبود كينه توزى را نسبت به شخص يا قبيله اى از پدران و نياكان خود به ارث ببرند،گاهى براى توجيه انتقامجوئى وحشيانه خود، دست به دامان اين عقيده مى زدند; آنهاعقيده داشتند هنگامى كه يكى از افراد قبيله آنها به قتل برسد، روح او در قالبپرنده اى شبيه به «بوم» كه آن را هامه مى ناميدند، قرار مى گيرد، و پيوسته در اطرافجسد مقتول دور مى زند، و ناله وحشتزائى سر مى دهد، و هنگامى كه او را در قبرمى گذارند در اطراف قبر او گردش مى كند و مرتّباً فرياد مى زند: اسقونى! اسقونى! يعنى، سيرابم كنيد... سيرابم كنيد! و تا خون قاتل ريخته نشود ناله غم انگيز اوخاموش نخواهد شد!
تأثير چنين عقيده اى در شعلهور ساختن حسِّ انتقامجوئى، قابلانكار نيست.




http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:34
اكنون بايد ديد چرا و به چه دليل، فلاسفه و دانشمندانبزرگ عقيده به تناسخ را به عنوان يك عقيده خرافى، مردود شناخته اند؟

نخستين دليل بر ابطال عقيده تـناسخ: ارتجاع ممكن نيست

درست توجّه كنيد! همه مى دانيم كه موجودات زنده در اين جهان يك لحظه آرام نيستند، و دائماً از حالى به حال ديگر، و از مرحله اى به مرحله كاملتر قدم مى گذارند.
در حقيقت عقربه همه دگرگونيها و تحوّلات حياتى در موجودات زنده جهان، متوجّه به سمت تكامل و مراحل عاليتر حيات است.
نطفه اى كه از تركيب يك «اسپرم» و يك «اوول» به وجود مى آيد،شب و روز در حركت است; در آغاز به زحمت با چشم ديده مى شود و كمترين شباهتى به يك انسان ندارد، ولى به زودى دورانهاى تكاملى خود را يكى پس از ديگرى پشت سر مى گذاردو در پايان، صورت انسان كاملى به خود مى گيرد.
چيزى كه هرگز در اين قانونامكان پذير نيست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل يك ماهه به حال نطفه يكروزه برنمى گردد، و طفل تكامل يافته، به صورت علقه سابق در نمى آيد.
سپس هنگامىكه دوران تكامل جنينى به نهايت خود رسيد و ديگر جنين نتوانست استفاده اى از رحم كند، با يك فرمان طبيعى كه از مبدأ آفرينش صادر مى شود، اخراج مى گردد، و همانندميوه رسيده اى كه از درخت مى افتد، از رحم جدا مى شود.
همانطور كه آن سيب هرگزبه درخت بازنمى گردد، اين جنين نيز دوباره به رحم باز نخواهد گشت!
حتّى اگر جنينبر اثر برخورد به موانع و عللى نتواند دوران تكامل خود را طى كند و ماندن در رحماثرى براى او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط كند، باز برگشتن او به رحم همانند بازگشت ميوه كالى كه از درخت افتاده ـ ديگر ممكن نيست.
اين قانون در گياه، حيوان، انسان و بطور كلّى در سراسر جهان حيات وزندگى، عموميّت دارد و هرگز موجود زنده اى پس از طىّ يك دوران تكاملى ـ اگرچه ايندوران به صورت ناقص انجام پذيرد ـ به عقب باز نمى گردد، و دورانى كه پشت سر گذاشته شد، براى هميشه پشت سر گذاشته شده است.
فلاسفه پيشين، گاهى همين حقيقت را درلباس ديگر بيان مى كردند و مى گفتند: هر موجودى كه از «قوّه» به «فعليّت» برسد،ديگر به حال اوّل (قوّه) بازنخواهد گشت. (دقّت كنيد!)




http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:34
نظريّه يك فيلسوف مشهور

ملاّصدراى شيرازى در كتاب مشهور خود «اسفار» ضمن دلائل فراوان بر محال بودن نظريّه تناسخ چنينمى گويد:

روح در آغاز پيدايش خود استعداد و قوّه محض است و در هيچ قسمت بهمرحله فعليّت نرسيده است; همانطور كه بدن نيز در آغاز چنين مى باشد، يعنى همه چيزاو در مرحله استعداد نهفته است.
اين دو (روح و بدن) دوش به دوش يكديگر پيشمى روند و آنچه در آنها بصورت «قوّه و استعداد» نهفته است تدريجاً به مرحله «فعليّت و ظهور» مى رسد. همانطور كه جسم پس از رسيدن به يك مرحله از «فعليّت» محال است دوباره به حال «استعداد و قوّه» بازگردد و مثلاً هرگز يك جنين كامل، به مرحله «نطفه» يا «علقه» تنزّل نمى كند، و يا پس از تولّد، به رحم باز نمى گردد، همچنين روح پس از رسيدن به يك مرحله از فعليّت، محال است دومرتبه بازگشت به «قوّه» نمايد; زيرا حركت اين دو (روح و جسم) از «قوّه» به «فعل» از نوع «حركت جوهرى» است كه درذات اشياء صورت مى گيرد و بازگشت در حركت جوهرى امكان پذير نيست.
حال اگر فرض كنيم روح پس از رسيدن به مرحله «فعليّت»، بازگشت به بدنى كه در حال جنينى، يعنى استعداد و قوّه محض است، بنمايد، لازمه آن اين مى شود كه دو چيز متضاد با هم متّحدگردند، يعنى بدنى كه در حال استعداد و قوّه است با روحى كه به مرحله فعليّت و ظهوررسيده، متّحد شود. ترديدى نيست كه چنين اتّحادى محال مى باشد.(3)


http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:34
ولى عقيده به تناسخ، درست برخلاف اين قانون مسلّم است.
اين عقيدهمى گويد: انسان مى ميرد و روح او بسان ميوه رسيده يا كالى (به اختلاف پرورش تكاملى) از بدن جدا مى گردد، ولى بزودى به بدن ديگرى بازگشته، همان مراحل را از نو شروعمى كند.
نخست در درون يك نطفه و سپس به صورت جنين كاملى درمى آيد.
مجدّداًمتولّد مى شود.
مجدّداً دوران طفوليّت را با همه مشكلات و تلخيها و شيرينيهايشپشت سر مى گذارد.
روحى كه سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد، فكركند و احتمالاً بخواند و بنويسد، همه چيز را فراموش كرده و دوباره بايد مادر، او راپا به پا ببرد تا «شيوه راه رفتن» را بياموزد، و كم كم يك حرف و دو حرف بر زبانشبگذارد تا غنچه لب شگفتن گيرد و به سخن گفتن آشنا شود.
دوباره طرز لباس پوشيدنرا فراگيرد، كم كم به مدرسه
برود، از نو الفبا، از نو «بابا نان داد و مامان آب داد» و از نوهمه چيز به او ياد بدهند.
اين يك ارتجاع روشن، يك عقب گرد به تمام معنى، و يكگام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود.
اين سخنى است كه هيچ فيلسوف، هيچدانشمند و عالم طبيعى، هيچ محقّقى نمى تواند آن را بپذيرد...
وانگهى، يك نفرخداپرست كه معتقد است نظام كائنات جهان هستى، مطابق يك اراده ازلى، و بر طبق يكسلسله قوانين صحيح اداره مى شود، چگونه ممكن است اين عمل احمقانه را به مبدأ بزرگجهان آفرينش نسبت بدهد، و بگويد: او، پس از آن كه موجودى، همه مراحل تكاملى خود راـ بطور كامل يا ناقص ـ طى كرد، دومرتبه او را به حال نخست برمى گرداند و از «صفر» شروع مى كند؟!
آيا اگر كسى دانشجوئى را از دانشگاه ـ هرقدر دانشجو ضعيف باشد ـبه كلاس اوّل دبستان برگرداند و او را وادار به خواندن الفبا و «بابا نان داد مامانآب داد» بكند، بر او نمى خندند؟!
چطور مى توان اين عمل مضحك را به خدا نسبتداد؟!
حق اين است كه روح پس از جدائى از بدن، ديگر به اين جهان و به درونرحم باز نخواهد گشت، و بازگشت به زندگى رستاخيز، نيز در يك مرحله عاليتر و در يكجهان ديگر و برتر صورت مى گيرد.
و در حقيقت همانطور كه «اين جهان» نسبت به «جهانكوچك رحم» يك مرحله عالى تكاملى محسوب مى شود، «جهان ديگر» نيز به همين نسبت، مرحلهتكاملى اين جهان خواهد بود، و اين جهان در برابر آن، در حكم فضاى كوچك رحممى باشد.
به هر حال، اعتقاد بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان يك عقيدهبتمام معنى ارتجاعى است.




http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:34
دليل دوم: هر روح تـنها با بدن خود مى تواند زندگى كند

اگر مى بينيم فلاسفه بزرگ ما عموماً عقيده «تناسخ» و بازگشت ارواح به بدن حيوان يا انسان ديگرى را در اين جهان بكلّى مردود شناخته اند، تنها از اين نظر نيست كه آيات قرآن مجيد و منابع حديث اسلامى اين عقيده را طرد مى كنند (بطورى كه مشروحاً درباره آن سخن خواهيم گفت) بلكه، علاوه بر اين، از نظر دلائل عقلى نيز اين موضوع بروشنى ابطال شده است.




از نظر نتيجه عملى نيز اين عقيده، آثار نامطلوبى دارد كه در پاياناين سلسله بحثها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

در بحث پيش، اين مطلب را اثبات كرديم كه: نخستين عيب بزرگ اين عقيده، مخالفت صريح آن «با قانون تكامل در جهان زندگى و حيات» و «ارتجاعى بودن» آن است.

چگونه ما مى توانيم معتقد باشيم كه خداوند ارواح را پس از يك سير تكاملى ـ ولو نسبى ـ به حال اوّل بازمى گرداند، و مجدّداً روح يك انسان چهل ساله را (مثلاً) در درون جنينى قرار داده، و باز او را در همان مراحل كودكى سير مى دهد، يك سير كاملاً تكرارى و بى حاصل، تا اين كه پس از مدّتها دوباره به جاى اوّل برسد.

هركس مى فهمد كه اين برنامه يك برنامه عاقلانه نيست، بلكه برنامه هاى تكاملى جديد همواره بايد از نقطه ختم برنامه هاى قبلى شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت كنيد!)





http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:35
اكنون به سراغ دلائل عقلى ديگر برويم:

هيچ روحى به درد بدن ديگرى نمى خورد

بر خلاف آنچه بعضى خيال مى كنند، روح آدمى در آغاز يك موجود كامل و ساخته و پرداخته نيست، بلكه مراحل تكامل خود را در اين جهان تدريجاً مى پيمايد.
كيست كه نداند روح كودك، همانند جسم او،كودك است، و روح يك جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.
اصولاً روانو تن آدمى ارتباط بسيار نزديكى با هم دارند و هر كدام در ديگرى مستقيماً اثرمى گذارد.
آخرين تحقيقات فلاسفه ما، كه بر اساس نظريّه «حركت جوهرى» بنا شده،نشان مى دهد كه هرگز نبايد روح را يك موجود كاملاً مستقل از جسم، و جدا از آنبدانيم و در حقيقت يك نوع «دوگانگى و ثنويّت» قائل شويم; بلكه اين دو بيش از آنچه ما تصوّر كنيم، به هم مربوط و از يكديگر اثرپذيرند، و به تعبير بعضى، نسبت روح باجسم از جهتى شبيه نسبت «گلاب» و «گل» است; روانشناسى امروز نيز قدم فراتر نهاده واين رابطه را نزديكتر ساخته است.
اشتباه نشود، نمى خواهيم مانند «ماترياليستها» بگوئيم: روح چيزى جز خواصّ مادّه نيست، بلكه مى خواهيم بگوئيم روح در عين اين كه موجودى مافوق مادّه است، پيوند و ارتباط و اتّصال فوق العاده با جسم و مادّه دارد.
اين، ادّعا نيست; حقيقتى است كه هم «فلسفه» و هم «روانشناسى» آن را اثبات مى كند.
از اين بيان بخوبى مى توانيم اين نتيجه را بگيريم: «همانطور كه دو جسماز تمام جهات با يكديگر شبيه نيستند، دو روح نيز نمى توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»
زيرا هر روحى رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پيشخواهد رفت; و به همين دليل شما هرگز دو نفر را نمى يابيد كه از نظر تظاهرات وپديده هاى روانى كاملاً همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با يكديگرخواهند داشت.
به تعبير ديگر، دو جسم اگر از تمامى جهات مثل هم باشند، يكى خواهندبود و دو روح اگر در همه چيز مانند هم باشند، يك روح خواهند شد.
با در نظر گرفتن سنخيّت «روان» و «تن» يا «روح» و «جسم»، هيچ روحى ممكن نيست بتواند در كالبد ديگرى قرار گيرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگى ندارند.
هر جسم تنها شايسته و هماهنگروحى است كه با آن پرورش يافته و بعكس، هر روحى نيز شايسته و هماهنگ با جسم خويشاست.
اين تناسب و هماهنگى بقدرى است كه اگر (فرضاً) روحى را به كالبدديگرى بفرستند كاملاً بيگانه و بى تناسب خواهد بود.
و نيز به همين دليل در «رستاخيز» بايد به همين بدن بازگشت كند، زيرا ادامه فعّاليّت حياتى اين روح بدون آنممكن نيست; با آن پرورش يافته، و با آن خواهد زيست، منتها در يك مرحله كاملتر.
طرفداران عقيده تناسخ، گويا همه اين حقايق را فراموش كرده اند و چنينمى پندارند كه «روح» مسافرى است كه گاهى در اين منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامتمى افكند، و يا همچون مرغ سبكبالى است كه هر زمان در آشيانى مسكن مى گزيند; در حالىكه چنين نيست; مسافر و مرغ، چيزى، و منزلگاه و آشيان، چيز ديگرى است; ولى روح و جسمآنچنان به هم پيوستگى و آميختگى دارند كه نه اين جسم مى تواند قالب روح ديگرى گردد،و نه روح ديگرى مى تواند با اين جسم، قرينو هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفلهاى مختلفى هستند كه هر كدام كليدى مخصوص به خود دارد كه به درد ديگرى نمى خورد.



http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:35
اين كار از او ساخته نيست فرضاً، از اين حقيقت صرف نظر كنيم وبپذيريم كه ممكن است روح انسانى به بدن جديدى بپيوندد، چگونه ممكن است روح يك انسان 50 ساله (مثلاً) كه مراحل گوناگون را طى نموده، در جنين كودكى قرار گيرد،و پس ازتولّد، مانند روح يك كودك، همان تظاهرات كودكانه را داشته باشد; بهانه بگيرد; گريهكند; سر لج بيفتد; داد و فرياد راه بيندازد; بازيهاى كودكانه و قهر و آشتى هاىبچّگانه داشته باشد; و در دوران جوانى نيز جوانى كند؟! اين كار، اصلاً از او ساختهنيست، و اين موضوع باور كردنى نمى باشد. در اين جا كارى به ارتجاعى بودن اين خطّسير نداريم; منظور اين است كه فرضاً ارتجاع و عقب گرد در جهان حيات قابل قبول باشداين كار به وسيله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن يك كودك، ميسّرنمى باشد.


* * *


طرفداران عقيده تناسخ گويا حساب لوازم عقيده خود را نرسيده اند وتنها روى انگيزه هائى كه در بحث پيش گذشت به آن دل بسته اند، و إلاّ باور نمى توانكرد كسى همه اين حسابها را برسد، باز روى اين عقيده بايستد و لااقل ترديد هم به خودراه ندهد.

دليل سوم: فراموشى مطلق براى ارواح ممكن نيست

يكى ديگر از دلائلى كه باطل بودن عقيده «بازگشت روح به بدن ديگر» را مسلّممى سازد، موضوع «فراموشى مطلق» خاطرات گذشته است.
توضيح اين كه: اگر بنا باشدهمه ارواح، يا ارواح تكامل نيافته، به بدنهاى تازه اى بازگردند، چگونه ممكن استتمام خاطرات گذشته را فراموش كنند!
ما و شما، نه خودمان، و نه هيچيك از كسانى راكه مى شناسيم، نديده ايم كه به خاطر داشته باشد بار ديگرى به اين جهان آمده و حوادثآن را ديده باشد. ما هرچه فكر مى كنيم كوچكترين خاطره اى از زندگى ديگرى را به يادنمى آوريم.
چگونه ممكن است كسى 30 يا 50 سال يا بيشتر در اين جهان زندگى كند،علومى را بياموزد، در فنون بسيارى مهارت پيدا كند، ده ها هزار خاطره مسرّت بخش ياغم انگيز داشته باشد، با هزاران دوست يا دشمن در عمر خود برخورد نمايد، ولى همه رافراموش كند!
چنين فراموشكارى براى روح غيرممكن است و لذا ـ طبق مداركى كه ازقرآن مجيد و دلائل عقلى در دست است ـ در رستاخيز كه ارواح به بدنهاى كامل خود بازمى گردند، تقريباً همه چيز را به خاطر دارند; اعمال و كردارى كه در اين جهانداشتند، حتّى دوستان و دشمنان خود را اگر ببينند، مى شناسند. چطور ممكن است بازگشتبه اين جهان، و بازگشت در رستاخيز، اين قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند وانسان در زندگى جديد، به هيچوجه خاطره اى از گذشته را به ياد نياورد!
وانگهى، بهفرض اين كه چنين چيزى ممكن باشد، بيهوده و بى فايده است ; زيرا طرفداران اين عقيده،معتقدند زندگى جديد براى «تنبّه» و «تكامل» و احياناً براى «كيفر» در برابرخلافكاريهاى زندگى نخستين است.
بديهى است كه اين موضوعات، درباره كسى كه گذشته را بكلّى فراموشنموده، مفهومى ندارد. او نه جنايات و خلافكاريهاى خود را به خاطر دارد كه عبرتبگيرد و بيدار شود، و نه محروميّتها را به ياد مى آورد كه احياناً از پيروزى و وصولبه مقصد خويش در اين زندگى جديد، لذّت ببرد; زيرا همه اين مفاهيم، مشروط به يادآورىخاطرات پيشين است.
بعضى از طرفداران عقيده تناسخ براى توجيه اين فراموشى مطلق،به دست و پاى عجيبى افتاده اند; مى گويند در گوشه و كنار جهان، افرادى ديده شده اندكه خاطرات زندگى پيشين را كم و بيش به ياد دارند!
به اين افراد بايد گفت: اوّلاً، هيچ گونه «مدرك معتبر» كه بتوان در بحثهاى علمى روى آن تكيه نمود، براى اينادّعا وجود ندارد، و به فرض اين كه فردى پيدا شود كه چنين ادّعايى كند، هيچ بعيدنيست كه از قبيل توهّمات و خيالاتى باشد كه پاره اى از بيماران روانى به آنگرفتارند، وگرنه هر يك از ما هزاران فرد سالم را مى شناسيم و با آنها محشور هستيم وهرگز نديده ايم هيچكدام چنين ادّعايى داشته باشد.




http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:35
ثانياً، به فرض اين كه چنين افرادى پيدا شوند و از نظر روانى ازسلامت كامل برخوردار باشند، تازه اين سؤال پيش مى آيد كه دليل اين تبعيض چيست؟
چرا تنها افراد بسيارمعدودى مدّعى به خاطرداشتن زندگى پيشين باشند وديگران همه انكار كنند؟ اين تبعيض كاملاً بى دليل است.
اينها همه بخوبى گواهى مى دهد كه اصل ادّعاى مزبور واهى و بى اساس مى باشد.


دليل چهارم: ارواح بلاتكليف وسرگردان!


ايراد ديگرى كه متوجّه عقيده تناسخ و بازگشت به زندگى جديد مى شود،اين است كه:
اگر اين برنامه درباره همه افرادى كه نيازمند به تكامل هاى تازه اىهستند صورت گيرد، بايد هميشه از بين رفتن يك فرد، درست مقارن انعقاد نطفه ديگرىباشد; تا اين روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم كه در حال نطفه است انتقال پيدا كند.
حال اگر حوادثى مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و يا سيلهايى كه درزمان كوتاهى عدّه زيادى را در كام خود فرو مى كشد، و از آن بالاتر جنگهايى مانندجنگهاى جهانى با آن همه تلفات فورى (مخصوصاً اگر بصورت جنگهاى اتمى مانند آنچه درشهرهاى ناكازاكى و هيروشيما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زيادى جان بسپارند،تكليف اين همه ارواح چه خواهد شد!
با اين كه مى دانيم مسلّماً نطفه هائى به تعداد آنها در شرايط عادى منعقد نخواهد گرديد، پس اين ارواح بلاتكليف مى مانند، وبايد مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و يا نوبت بگيرند و در اين مدّت كه ارواح،جسم اوّل خود را از دست داده و براى به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟!
آيا هيچ كس مى تواند ادّعاكند كه تعداد فرزندانى كه نطفه آنها بسته مى شود، بامتوفّيات دائماً متعادل است در حالى كه خلاف آن به گواهى آمارجنگها و تلفات ناشى از سيل و زلزله، اثبات گرديده است!(1)
اينها همه نشانه ضعف و ناتوانى اين عقيده خرافى است كه اسلام واديان آسمانى ديگر، قلم بطلان بروى آن كشيده اند.




http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:36
بازگشت به زندگى جديد از نظرقرآن

عموم فِرَق اسلامى در اين عقيده متّفقند كه روح پس از پايان اين زندگى، به بدن ديگرى در اين جهان بازنمى گردد، و دانشمندان شيعه و سنّى با صراحت تمام، عقيده تناسخ را كه يكى از خرافات اديان باستانى هند است، محكوم ساخته اند.

تنها دسته كوچكى در اين ميان به نام «تناسخيّه» بودند كه از اين عقيده طرفدارى مى نمودند، و ما امروز نام اين دسته را تنها در كتابهاى «ملل و نحل» مى يابيم و از وجود آنها در ميان صفوف مسلمانان امروز اطّلاعى نداريم، و ممكن استبه سرنوشت همان دسته هايى گرفتار شده باشند كه به هنگام ترجمه كتب فلسفى يونان وكتابهاى مذهبى ديگر و گرم شدن بازار بحث و مجادله و گفتگوهاى مذهبى، از ميان افرادبى مايه و كم اطّلاع به وجود آمدند و تنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى ماند.
نويسنده دائرة المعارف قرن بيستم (در جلد دهم، صفحه 181) چنين مى نويسد:

عقيده بازگشت ارواح (به بدن ديگر در اين جهان) يك اعتقاد قديمى وكهنه است كه نخستين بار در هند به وجود آمد، هم اكنون نيز اين عقيده در ميان آنهاهست...

و در اسلام هيچ كس قائل به اين عقيده نشده است جز فرقه «تناسخيّه». آنهانيز اين عقيده را از قرآن نگرفته اند، بلكه از هندوها و منقولاتى كه عرب از فلسفه آنها داشته است، اقتباس نموده اند...

اصولاً بايد توجه داشت كه از منابع مختلف استفاده مى شود اين عقيده بيشتر در ميان اقوامى طرفدار داشته كه به رستاخيز ومعاد، آنچنان كه ما ايمان داريم و كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن تشريح مى كند، معتقدنبوده اند.
زيرا با قبول اين كه ارواح، بار ديگر به بدنهاى جديد در اين جهان بازگردند و نتيجه اعمال خود را ببينند، ديگر لزومى براى رستاخيز و معاد باقى نمى ماند.

هنگامى كه به قول بعضى از طرفداران اين عقيده، مرد فقير و محروم، به صورت ثروتمندِ پُر پول، و يا ثروتمند ستمكار، به صورت كارگر فقير و محروم به اينجهان بازگشت كند، و يا شكست خوردگان در عشق! به وصال معشوق برسند و خيانت كنندگاندر عشق! به هجران و فراق مبتلا گردند، و مثلاً «نايب حسين كاشى!» براى مكافات اعمال خود، به صورت چنين و چنانى بازگردد، با اين حال ديگر لزومى براى رستاخيز باقىنمى ماند، و در حقيقت رستاخيز آنها در همين زندگى دنيا صورت گرفته، و رستاخيز ديگرو فراهم ساختن محكمه و حساب و كتاب، ديگر نه تنها ضرورت ندارد، بلكه با توجّه به اين كه هر كس به مكافات عمل خود رسيده است، يك نوع ظلم و ستم محسوب مى شود.
ولذا در احاديثى كه از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است ضمن ابطال قطعى اين عقيده، توجّه به لوازم آن ـ از جمله انكار رستاخيز و معاد ـ داده شده است.
مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در كتاب «عيون اخبار الرّضا» از هشتمين پيشواى ماامام علىّ بن موسى الرّضا(عليه السلام)نقل مى كند كه حضرت در پاسخ سؤالى كه مأمون از مسئله تناسخ كرد، فرمود:
مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ; يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ;

كسى كه عقيده به تناسخ داشته باشد،ايمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انكار مى كند.

نكته اى كه در اين حديث بيشتر بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه عقيده به تناسخ، همدوش با عدم اعتقادبه خداوند ذكر شده است، و ارتباط اين دو با توجّه به يك موضوع روشن مى گردد و آن اين كه در كتب «تاريخ و اديان» مى خوانيم كه يك دسته از طرفداران سرسخت تناسخ جمعى از مادّيين بودند، آنها به اين جهت ابراز تمايل به اين مسلك مى نمودند كه بر اثرعدم اعتقاد به وجود خدا، ناچار بودند ارواح را ازلى و بدون آفريننده بدانند، طبعاًاين ارواح در طول عمر جاويدان خود مى بايست هرچند صباحى در بدنى منزل گزينند، و بااز ميان رفتن يك بدن، روح وارد بدن ديگرى گردد و به عمر خود ادامه دهد. (دقّت كنيد!)
و به اين ترتيب رابطه نزديكى ميان اين عقيده، و عقيده مادّيگرى پيدامى شود.



http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
06-10-2009, 10:36
در قرآن مجيد كه منبع اصلى معارف و فرهنگ اسلام است، آيات متعدّدىوجود دارد كه عقيده تناسخ را مردود مى شمارد; مانند آيات زير:

1ـ حَتّى اِذاجآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيماتَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها(2);

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنانفرارسد، مى گويد: پروردگار ا! مرا بازگردانيد; شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهىنمودم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مى گويند) چنين نيست! اين سخنى است كه اوبه زبان مى گويد (و اگر باز گردد، كارش همچون گذشته است).
اين آيه صريحاً بازگشتبه اين زندگى را براى جبران گذشته، نفى مى نمايد.

2ـ كَيْفَ تَكْفُرُونَبِاللّهِ وَ كُنْتُمْ اَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(3);

چگونه به خدا ايماننمى آوريد با اين كه شما (قبل از آفرينش آن گاه كه خاك بوديد) مردهو بى جان بوديد وخداوند شما را زنده كرد; سپس شما را مى ميراند و بعد زنده مى كند، و سپس به سوى اوباز مى گرديد!
اين آيه صريحاً مى گويد: پس از مرگ يك بار بيشتر زنده نخواهيد شد وآن زنده شدن در رستاخيز و بازگشت به سوى خدا و پيوستن به ابديّت و زندگى جاويدان آنسرا است.
بديهى است كسى كه معتقد به بازگشت روح به بدن ديگر و زندگى جديد دراين جهان است، مرگ وحيات ديگرى هم ـ علاوه بر آنچه گفته شد ـ بايد قائل باشد و اينمخالف آيه فوق است.(4)

3ـ اَللّهُ الَّذىخَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ(5);

خداوند همان كسى است كه (نخست) شما را آفريد، سپسروزى داد; بعد مى ميراند، سپس زنده مى كند.

در اين آيه نيز تنها يك مرتبه مرگ و حيات، پس از آفرينش نخستين انسان، ذكر شده، كه مرگ اين جهان و حيات بازپسينباشد.

4ـ وَ هُوَ الَّذى اَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْاِنَّ الاْنْسانَ لَكَفُورٌ(6);
و او كسى است كه شما را زنده كرد (و آفريد) سپس مى ميراند و باز هم (روز رستاخيز) زنده مى كند. ولى اين انسان بسيار ناسپاس است.

در اين آيه نيززندگى پس از مرگ، منحصر به يكى شمرده شده است و آن زنده شدن در رستاخيزاست.

5 ـ قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنا اثْنَتَيْنِفَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوج مِنْ سَبيل(7);

(كافران در آن جهان) مى گويند: پروردگارا! ما رادوبار ميراندى و دوبار زنده كردى; اكنون به گناهان خود معترفيم; آيا راهى براى خارجشدن (از دوزخ) وجود دارد؟

ممكن است بعضى جمله «ما را دوبار ميراندى» رادستاويز قرار دهند و بخواهند چنين استدلال كنند: «دوبار ميراندن» دليل بر اين استكه انسان يك بار ديگر به زندگى اين جهان باز مى گردد و سپس مى ميرد و در صورتى كهباز نگردد، يك بار ميراندن بيشتر نيست.
امّا با توجّه به آيات گذشته، كاملاًروشن است كه منظور از «مرگ اوّل» همان حالت قبل از زندگى اين جهان است كه انسان بهصورت موجودى بى جان (خاك) بوده و سپس لباس زندگى به اندامش پوشانيده شده، و اگرتعبير به «ميراندن» شده، به اصطلاح علمى از باب «تغليب» است. (منظور از تغليب ايناست كه هنگام نام بردن از دو چيز با هم، تعبير اصلى را از يكى از آن دو انتخاب كردهو هر دو را با يك عبارت ذكر كنند; مثلاً به جاى اين كه گفته شود: «شمس» و «قمر» گفته مى شود: «قمرين» و به جاى اينكه گفته شود اَب (پدر) و اُم (مادر)، گفتهمى شود: «ابوين».
در اينجا نيز به جاى اين كه گفته شود: يك مرتبه مرده بودن و يكمرتبه ميراندن، دو مرتبه ميراندن ذكر شده است. (دقّت كنيد!)
شاهد زنده و گوياىاين معنى جمله ديگر آيه است; زيرا تعداد اِحياء و زنده شدن در اين آيه صريحاً دومرتبه ذكر شده در حالى كه اگر حيات جديدى در اين دنيا داشته باشيم، به ضميمه حياتآخرت، مجموعاً سه بار «زنده شدن» خواهيم داشت.
بنابراين آيه فوق نيز از آياتىاست كه تناسخ را ابطال مى كند.
در سخنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز تعبيراتى ديده مى شودكه با صراحت اين عقيده خرافى را طرد مى كند; مثلاً، درباره مردگان چنينمى فرمايد:

لا عَنْ قَبيح يَسْتَطيعُونَ انْتِقالاً وَ لا فى حَسَنيَسْتَطيعُونَ ازْدِياداً(8);

آنها نه مى توانندكارهاى بد خود را ديگر جبران نمايند و نه توانائى دارند چيزى بر حسنات خودبيفزايند.

بديهى است كسانى كه معتقد به تناسخ هستند، مى گويند انسان پس ازمرگ به اين جهان باز مى گردد تا اعمال گذشته خود را جبران نمايد و به گفته آنهاتكامل ناقص خود را به انجام برساند و گذشته را جبران كند. در اينجا مدارك ديگرى نيزهست كه براى دورى از اطاله كلام از ذكر آن صرفنظر مى شود.



http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif (http://www.sarirupload.com/out.php/i3093_w6w20050421140803c9932e641.gif)