PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آیت الله مدنی شهید محراب



ملکوت* گامی تارهایی *
24-11-2010, 02:43
http://www.shiaupload.ir/images/28808012620476337463.jpg

تولد و دوران تحصيل
شهيد آيت الله سيد اسدالله مدني در سال 1293 هـ. ش.(1323هـ.ق.) در آذرشهر ديده به جهان گشود. پدر ايشان، مرحوم آقا مير علي، در بازارچه ي آذرشهر، شغل بزازي داشت. شهيد مدني در چهار سالگي، مادر و در 16 سالگي، پدر خود را از دست داد و دوران كودكي را با رنج و سختي به پايان رساند. وي در عنفوان جواني، به قصد كسب علم وكمال، به شهر مقدس قم عزيمت كرده، به رغم مشكلات فراوان شخصي ناشي از در گذشت پدر و استبداد عصر رضا خاني، با پشتكار وافر به تحصيل علوم ديني مشغول شد. او در حوزه علميه قم، پس از گذراندن مراحل مقدماتي از محضر اساتيد بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهره مند گرديد. مدتي در محضر درس محوم آيت الله حجت كوه كمري(ره) و آيت الله سيد محمد تقي خوانساري(ره) حاضر شد و مدت چهار سال نيز در محضر امام خميني قدس سره حضور يافت و از درس فلسفه و عرفان اخلاق ايشان بهره مند گرديد. آيت الله مدني، پس از مدتي به نجف اشرف هجرت كرده، در حوزه علميه نجف اشرف، در كنار تكميل تحصيلات عالي خويش، تدريس در سطوح مختلف را شروع كرده و به دستور مرحوم آيت الله حكيم(ره)، كرسي تدريس لمعه، رسائل، مكاسب و كفايه را به عهده گرفت و در اندك زمان، جزو اساتيد معروف حوزه علميه نجف اشرف به شمار آمد. وي در نجف اشرف، در درس خارج مرحوم آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي(ره) و مرحوم آيت الله حكيم(ره) و مرحوم آيت الله خوئي(ره) شركت كرده و از مراجع بزرگ از جمله آيت الله حكيم در نجف و آيت الله حجت كوه كمري در قم و آيت الله خوانساري اجازه اجتهاد دريافت كرد.

ملکوت* گامی تارهایی *
24-11-2010, 02:45
آغاز مبارزات
شهيد بزرگوار آيت الله مدني، مبارزه سيا سي و اجتماعي خود را از دوران تحصيل در قم، شهر قيام و شهادت، آغاز كرد و در اولين فعاليت هاي خود، به ستيز با بهائيت به عنوان ابراز تفرقه و انحراف در آذرشهر پرداخت. وي با سخنراني هاي روشنگرانه، مردم را عليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج و با تحريم مصرف برق آن و خريد و فروش با اين فرقه گمراه، جو مبارزات ضد بهائيت را شديدتر كرده تا اينکه سرانجام شهر مذهبي آذرشهر را از لوث اين فرقه استعماري پاك نمود. هنگامي كه شهيد نواب صفوي در نجف اشرف به فكر مبارزه با كسروي گري افتاد، آيت الله مدني كه از اساتيد حوزه نجف بود، مطلع مي شود كه نواب صفوي، هزينه اين مبارزه را ندارد. بدين رو ، كتابهاي خود را مي فروشد و پولش را در اختيار نواب صفوي مي گذارد، به گونه اي كه دوستانش مي گويند، اسلحه نواب از پول كتاب هاي شهيد آيت الله مدني بود.

http://www.shiaupload.ir/images/95029361267920158855.jpg

مبارزات شهيد مدني در نجف اشرف
مرحوم آيت الله مدني، در حوزه علميه نجف، در كنار فعاليت هاي علمي، لحظه اي از فعاليت هاي سياسي غافل نبود و همواره در مسائل سياسي و مبارزات عليه طاغوت، پيشگام و پيشتاز بود. وي در دوران زمامداري جمال عبدالناصر، در رأس هيأتي از علما و فضلاي نجف، براي افشاي رژيم طاغوتي ايران به مصر سفر كرد. هنگامي كه گفته شد آل سعود بر عربستان مسلط گرديد، طلاب را جمع كرد و گفت بايد از نجف حركت كنيم و برويم با آل سعود مبارزه كنيم. آيت الله مدني در اين فكر بود كه در حجاز بايد مبارزه چريكي انجام بگيرد، لكن به علت كار و فعاليت زياد، به خونريزي گلو و سينه مبتلا گشت و در بستر بيماري افتاد. او در زمان عبدالكريم قاسم- حاكم وقت عراق- كفن پوشيد و به ميان مردم رفت، زيرا كه معتقد بود اگر من نمي توانم كاظمين، بغداد و نجف را حركت بدهم، پس با پوشيدن لباس مرگ مي ميرم تا باعث يك حركت بشوم. چون حكومت عراق با گسترش انديشه ماركسيستي عليه اسلام تبليغ مي نمود. در سال 1342 حركت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبري حضرت امام خميني(ره) در جهت سرنگوني رژيم طاغوت آغاز گرديد. آيت الله مدني، نخستين كسي بود كه در نجف به نداي « هل من ناصر ينصرني» امام لبيك گفته، با تعطيل كردن كلاس هاي خود در نجف و تشكيل مجالس سخنراني، در جهت افشاي چهره پليد رژيم مزدور پهلوي گام بر داشت. وي در اين زمان، در نجف، سردمدار جريان دفاع و پشتيباني از نهضت امام به شمار مي آمد. و وقايع ايران را براي طلا ب بيان مي كرد. از زمان تبعيد حضرت امام به نجف، آيت الله مدني، همواره يار و ياور امام بود و در كنار مراد خود به مبارزه عليه ظلم و ستم ادامه داد. معروف است كه هر موقع حضرت امام به علتي نمی توانستند براي اقامه نماز جماعت حاضر شوند، آيت الله مدني به جاي امام به اقامه نماز جماعت مي پرداخت.

ملکوت* گامی تارهایی *
24-11-2010, 02:46
فتنه حزب خلق مسلمان
تبريز اين شهر قيام و مبارزه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در معرض جريانات مهم و حساسي قرار گرفت. دشمنان انقلاب با شعله ور كردن آتش تفرقه و اختلاف و آشفته كردن اوضاع عمومي شهر، كميته هاي انقلاب كه اكثر آن ها در دست ضد انقلابيون حزب خلق مسلمان بود، اميد داشتند كه به اهداف شوم خود برسند. ياران انقلاب تصميم گرفتند با آوردن آيت لله مدني به تبريز، موقعيت جناح انقلاب و خط امام را تقويت كنند. آنان اين پيشنهاد را به محضر امام تقديم كردند و امام امت طي حكمي آيت الله مدني را روانه تبريز كردند. ايشان در سر و سامان دادن به اوضاع سياسي و اجتماعي تبريز تلاش مخلصانه اي كرد و آنگاه براي ادامه خدمت به شهر همدان باز گشت، ولي هنوز چند روزي از مراجعت وي نگذشته بود كه حادثه دلخراش و غمبار شهادت اولين شهيد محراب آيت الله سيد محمد علي قاضي طباطبائي به دست دشمنان انقلاب و مزدوران آمريكا، اوضاع شهر تبريز را دگرگون ساخت. در اين هنگام بار ديگر امام عزيز طي حكم ديگري، آيت الله مدني را به نمايندگي خود و امامت جمعه شهر تبريز منصوب فرمود. ايشان در تبريز با معضل بزرگ « حزب خلق مسلمان» - كه جريان هاي مختلف تحت پوشش آن به مبارزه با انقلاب پرداخته بودند- مواجه مي گردد. سخت ترين روزهاي آيت الله مدني را مي توان ايامي خواند كه او در ميان آشوب حزب خلق مسلمان قرار گرفت. در جريان اين غائله خطرناك، آيت الله مدني از جانب همين گروه ضد انقلابي بارها مورد تهديد قرار گرفت. آن ها جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند و از برگزاري نماز جلوگيري كردند، اما ايشان در روز جمعه كفن پوشيد و پيشاپيش جمعيت حركت كرد و گفت: « تا من زنده ام و در اين شهر نماينده امام هستم نماز جمعه را برگزار مي كنم» و بدين سان با استقامت و حضور اقشار مردم در صحنه، توطئه آمريكا و اياديش در آذربايجان خنثي گرديد.

http://www.shiaupload.ir/images/67605946084371668155.jpg



شهيد مدني و جبهه هاي نبرد
شهيد مدني در تقويت روحيه رزمندگان اسلام نقش بسزايي داشتند و با شركت خود در جبهه هاي نبرد و حضور در كنار سپاهيان اسلام و شركت در مجالس دعا و نيايش آنان، مشوق رزمندگان اسلام بودند که جنگ مقدس خود را با استكبار جهاني تا پيروزي نهايي ادامه دهند. آقاي بهاء الديني در اين زمينه خاطره اي نقل مي کند: عده اي مي خواستند بروند جبهه. بچه ها كه رفتند، ديدم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند و اشك در چشمانشان حلقه زده است. گفتم: حاج آقا چرا ناراحتيد؟ گفتند: تلفن بزنيد به دفتر امام و اجازه بگيريد از امام كه من با اين بچه ها به جبهه بروم. پرسيديم: چرا حاج آقا؟ گفتند: آخر من نمي توانم ببينم اين بچه ها مي روند جبهه، آنجا مي جنگند و من نروم بجنگم. خوب من پير شده ام، اگر من گذشت اين بچه ها را نداشته باشم، ايثار اين بچه ها را نداشته باشم، واي بر حال من! اما خوب معلوم بودكه حضرت امام هيچ وقت اجازه نمي دادند ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق ايشان بود به شهادت و انقطاع ايشان بود از دنيا.

ملکوت* گامی تارهایی *
24-11-2010, 02:49
http://www.shiaupload.ir/images/83304618200367370117.jpg

شهادت
ايشان با اينكه به وضع تبريز سر و سامان مي دادند از وضع همدان و خرم آباد نيز غافل نبودند؛ حتي به شهرهاي زنجان و اروميه نيز رسيدگي مي كردند. فعاليت هاي ايشان ادامه داشت تا اينكه سرانجام پس از 69 سال زندگي سراسر درد و رنج و مبارزه در نيم روز جمعه 30/6/60 در محراب عبادت در ميدان نماز تبريز به دست منافقي شقي بر اثر انفجار نارنجك به آرزوي ديرينه خود كه شهادت بود رسيد. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.