عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
08-10-2009, 14:45
http://www.eteghadat.com/Files/user1/image/besm_001.gif (http://www.eteghadat.com/Files/user1/image/besm_001.gif)
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
كودكى بيش نبودم كه پدرم از ديدار مكرر عارفى فروتن و عالمى ربّانى و شخصيتى روحانى به نام »آقاى نكوگويان« معروف به »شيخ رجبعلى خياط« با پارسايى عظيم در مازندران به نام آيت اللَّه العظمى كوهستانى در روستاى كوهستان بهشهر سخن مى گفت. مردامردى سترگ كه در حوزه عرفان و معرفت كم نظير مى نمود. اين گذشت تا اين كه به اصطلاح ما مازندرانيها، به بار و بر نشستيم و استخوانى تركانديم و در گستره دانش و ادب و واژه، توفيق يار ما شد و آموختنى ها را آموختيم.
من پيشترها؛ يعنى حدود سى سال اخير مى پنداشتم كه »عرفان« ديگر افسانه اى بيش نيست. و نيز ديگر روزگار عارفان به سر آمده و نمى شود نشانه و نشانى تازه تر يافت. اما با گذشت زمان، رفته رفته دريافتم كه سخت در اشتباهم. در گستره معرفت امروز چهره هايى چونان: آيت اللَّه العظمى كوهستانى، ميرزا جواد ملكى، موسوى همدانى، حاج آخوند تربتى، قاضى طباطبايى، علامه جعفرى، مرد جهان شمول علامه حسن حسن زاده آملى، آيت اللَّه العظمى محمد تقى بهجت فومنى و... دهها چهره افتخارآميز زمان، اكنون در حوزه هاى علميه دينى و گوشه و كنار كشور ما مى درخشند و اين غفلت از ماست كه اين چهره ها را نمى شناسيم و در خود فرو رفته ايم.
چنانكه ياد كردم از عرفاى نام آور زمان اكنون، رجبعلى نكوگويان معروف به شيخ رجبعلى خياط است كه براى نسل امروز و حتى بسيارى از نسل ديروز ناشناخته است. پديده اى شگفت آور كه جاى آن است فصلى مستقل و در خور به او اختصاص داده شود. و زيباتر آنكه آقاى »محمدى رى شهرى« درباره اين مرد بزرگ كتابى به نام كيمياى محبت در سال 1378 خورشيدى تأليف كرد كه تا سال گذشته يازده بار و بيش از يكصد و پنجاه هزار نسخه چاپ شده و با همه آن كه خواهانى پيدا كرده از نقطه نظر بسيارى ناشناخته است و گمنام.
خود شيخ به فرزندش مى گفت:
مرا هيچ كس نمى شناسد و بعد از فوت من مرا مى شناسند.
و يكى از شاگردان معظم له نيز ياد مى كرد كه:
فلانى! كسى در دنيا مرا نشناخت، ولى در دو وقت شناخته خواهم شد؛ يكى موقعى كه امام دوازدهم(عج) تشريف بياورند و يكى هم روز قيامت.
پارسا مردى فروتن و جهانى بنشسته اندر گوشه اى مى نمود كه از اطراف و اكناف عالم به ديدنش مى رفتند و كرامات مى ديدند و از محضر روحانى وى بهرهها مى بردند.
آن مردامرد تهرانى، »رجبعلى نكوگويان«، مشهور به »شيخ« و »شيخ رجبعلى خياط« به سال 1262 خورشيدى در تهران زاده شد. پدرش »مشهدى باقر« كارگرى ساده بود كه در 12 سالگى فرزندش جان به جان آفرين وانهاد و شيخ ما را در كودكى تنها گذاشت.
خانه ساده و خشتى شيخ در كوچه سياه ها (شهيد منتظرى) خيابان مولوى كه از مرده ريگ پدرش به وى رسيده بود، تنها ما ترك و ماحصل دنيوى اش به شمار مى آمد و تا پايان زندگى اش در همان زيستگاه كوچك و بى پيرايه ماند.
خانه اى كه از بامش باران چكه مى كرد و چهره هاى دينى و علمى و كشورى آن روزگاران در كنار همان چكه چكه دانه هاى ريز و درشت باران و همراه با لگنها و كاسههاى زير سقف و نشسته بر گليم پاره و حصير به ديدارش مى شتافتند و آن مرد از پذيرش بخشش داراها و توانمندان كشورى روزگارش سرباز مى زد و مى گفت:
هر كه مرا مى خواهد بيايد اين اتاق، روى خرده كهنه ها بنشيند. من احتياج ندارم.
شيخ رجبعلى، مردى با پيشه خياطى بود و بر نفس خود فائق آمد و دنيا و مافيها را رها كرد و تا جان در تن داشت ساده زيست و سادگى كرد و به مردم خدمت نمود و در تهذيب نفس خويش و ديگران كوشيد و ياد و خاطره بزرگان دين و ادب و فرهنگ را براى ما زنده كرد.
او همه چيز را براى خدا مى خواست. سخنان و تعاليم آن مرد درس ناخوانده و به مكتب نرفته و دانشگاه ناديده و نيز قصه هايش، همه درس است و اخلاق و انسان گرايى. كجايند مردانى كه دنبال مردند و مردهاى برگزيده سرزمين ما، ايران بزرگ، را نمى شناسند.
http://pics2.persiangig.ir/id4o00.gif (http://bahar-20.com/)
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
كودكى بيش نبودم كه پدرم از ديدار مكرر عارفى فروتن و عالمى ربّانى و شخصيتى روحانى به نام »آقاى نكوگويان« معروف به »شيخ رجبعلى خياط« با پارسايى عظيم در مازندران به نام آيت اللَّه العظمى كوهستانى در روستاى كوهستان بهشهر سخن مى گفت. مردامردى سترگ كه در حوزه عرفان و معرفت كم نظير مى نمود. اين گذشت تا اين كه به اصطلاح ما مازندرانيها، به بار و بر نشستيم و استخوانى تركانديم و در گستره دانش و ادب و واژه، توفيق يار ما شد و آموختنى ها را آموختيم.
من پيشترها؛ يعنى حدود سى سال اخير مى پنداشتم كه »عرفان« ديگر افسانه اى بيش نيست. و نيز ديگر روزگار عارفان به سر آمده و نمى شود نشانه و نشانى تازه تر يافت. اما با گذشت زمان، رفته رفته دريافتم كه سخت در اشتباهم. در گستره معرفت امروز چهره هايى چونان: آيت اللَّه العظمى كوهستانى، ميرزا جواد ملكى، موسوى همدانى، حاج آخوند تربتى، قاضى طباطبايى، علامه جعفرى، مرد جهان شمول علامه حسن حسن زاده آملى، آيت اللَّه العظمى محمد تقى بهجت فومنى و... دهها چهره افتخارآميز زمان، اكنون در حوزه هاى علميه دينى و گوشه و كنار كشور ما مى درخشند و اين غفلت از ماست كه اين چهره ها را نمى شناسيم و در خود فرو رفته ايم.
چنانكه ياد كردم از عرفاى نام آور زمان اكنون، رجبعلى نكوگويان معروف به شيخ رجبعلى خياط است كه براى نسل امروز و حتى بسيارى از نسل ديروز ناشناخته است. پديده اى شگفت آور كه جاى آن است فصلى مستقل و در خور به او اختصاص داده شود. و زيباتر آنكه آقاى »محمدى رى شهرى« درباره اين مرد بزرگ كتابى به نام كيمياى محبت در سال 1378 خورشيدى تأليف كرد كه تا سال گذشته يازده بار و بيش از يكصد و پنجاه هزار نسخه چاپ شده و با همه آن كه خواهانى پيدا كرده از نقطه نظر بسيارى ناشناخته است و گمنام.
خود شيخ به فرزندش مى گفت:
مرا هيچ كس نمى شناسد و بعد از فوت من مرا مى شناسند.
و يكى از شاگردان معظم له نيز ياد مى كرد كه:
فلانى! كسى در دنيا مرا نشناخت، ولى در دو وقت شناخته خواهم شد؛ يكى موقعى كه امام دوازدهم(عج) تشريف بياورند و يكى هم روز قيامت.
پارسا مردى فروتن و جهانى بنشسته اندر گوشه اى مى نمود كه از اطراف و اكناف عالم به ديدنش مى رفتند و كرامات مى ديدند و از محضر روحانى وى بهرهها مى بردند.
آن مردامرد تهرانى، »رجبعلى نكوگويان«، مشهور به »شيخ« و »شيخ رجبعلى خياط« به سال 1262 خورشيدى در تهران زاده شد. پدرش »مشهدى باقر« كارگرى ساده بود كه در 12 سالگى فرزندش جان به جان آفرين وانهاد و شيخ ما را در كودكى تنها گذاشت.
خانه ساده و خشتى شيخ در كوچه سياه ها (شهيد منتظرى) خيابان مولوى كه از مرده ريگ پدرش به وى رسيده بود، تنها ما ترك و ماحصل دنيوى اش به شمار مى آمد و تا پايان زندگى اش در همان زيستگاه كوچك و بى پيرايه ماند.
خانه اى كه از بامش باران چكه مى كرد و چهره هاى دينى و علمى و كشورى آن روزگاران در كنار همان چكه چكه دانه هاى ريز و درشت باران و همراه با لگنها و كاسههاى زير سقف و نشسته بر گليم پاره و حصير به ديدارش مى شتافتند و آن مرد از پذيرش بخشش داراها و توانمندان كشورى روزگارش سرباز مى زد و مى گفت:
هر كه مرا مى خواهد بيايد اين اتاق، روى خرده كهنه ها بنشيند. من احتياج ندارم.
شيخ رجبعلى، مردى با پيشه خياطى بود و بر نفس خود فائق آمد و دنيا و مافيها را رها كرد و تا جان در تن داشت ساده زيست و سادگى كرد و به مردم خدمت نمود و در تهذيب نفس خويش و ديگران كوشيد و ياد و خاطره بزرگان دين و ادب و فرهنگ را براى ما زنده كرد.
او همه چيز را براى خدا مى خواست. سخنان و تعاليم آن مرد درس ناخوانده و به مكتب نرفته و دانشگاه ناديده و نيز قصه هايش، همه درس است و اخلاق و انسان گرايى. كجايند مردانى كه دنبال مردند و مردهاى برگزيده سرزمين ما، ايران بزرگ، را نمى شناسند.
http://pics2.persiangig.ir/id4o00.gif (http://bahar-20.com/)