PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگی نامه * شهيد علی تجلایی *



نرگس منتظر
17-12-2010, 02:39
http://www.roozgozar.com/piczibasazi/zibasaz/14/www.roozgozar.com-972.gifhttp://shiaupload.ir/images/37012889034971399271.gifhttp://www.roozgozar.com/piczibasazi/zibasaz/14/www.roozgozar.com-972.gif

http://www.ayehayeentezar.ir/images/smilies/roz.gifزندگی نامه * شهيد علی تجلایی *http://www.ayehayeentezar.ir/images/smilies/roz.gif



قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر وفرمانده طرح وعملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) (ستاد کل نیروهای مسلح)


سال 1338 ه ش در شهرستان تبریز به دنیا آمد . پس از سپری كردن دوران دبستان ، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد ، و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت . تجلایی در همین دوران ، توسط ساواك احضـار شد ، چرا كه از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود .
با آغاز حركت مردم علیه رژیم پهلوی در سال 1357 ، تجلایی نیز فعالیت خود را شروع كرد .
او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعـال داشت و به چـاپ و پخش اعلامیـه هـا مشغول بود .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، تجلایی در سال 1358 ، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یك دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر سعید گلاب بخش - معروف به « محسن چـریك » - در سعد آباد تهران گذراند .
تجلایی كه در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی كسب كرده بود ، پس از مدتی ، در پادگان سیدالشهداء به عنوان مربی آموزشی مشغول به كار شد . او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت گیر بود و می گفت :
من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده ام و فردی به نام محسن چریك به من آموزش داده و گام از گام كه برداشته ام ، تیری زیر پایم كاشته است .

اكنون می خواهم با پانزده روز آموزش ، شما را به جنگ ضد انقلاب در كردستان ، پاوه و گنبد آماده كنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یك قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم .
سختگیری وی در آموزش به حدی بود كه در میان نیروها به « علی رگبار » معروف بود . نقل است كه روزی حاج مقصود تجلایی - پدر علی - در میان داوطلبان آموزش نظامی بود و هر بار كه چشمان علی به پدر كه در خار و خاشاك سینه خیز می رفت ، تلاقی می كرد ، بدنش سست می شد و بغض گلویش را می فشرد .
علی تجلایی به كارش عشق می ورزید . وقتی به منطقه جنگی می رفت ، شرایط را به دقت می سنجید و برحسب نیاز و نوع منطقه عملیاتی ، آموزش های لازم را ارائه می كرد و طرح های نو در امر آموزش تدوین می كرد .
او می گفت :
قصد دارم طی پانزده روز آموزش ، نیرویی تربیت كنم كه نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد ، بلكه بتواند در میدان رزم با لشكر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند .
پس از مدتی به كردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت . بعد از آن ، مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود ، تا علیه نیروهای متجاوز شوروی ، مردم مسلمان آن كشور را یاری كند . او برای ورود به افغانستان كه مرزهایش تحت كنترل شدید ارتش سرخ بود ، از شناسنامه افغانی استفاده كرد .
در پاكستان ، تجلایی برای تأسیس مركز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی ، حفاظت از نماینده امام در افغانستان ، و حمل وجه نقد برای مجاهدین ، برنامه دقیقی تهیه كرد . در افغانستان ، حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانی كه اغلب سطح علمی بالایی داشتند ، زیر نظر تجلایی آموزش دیدند .

به ابتكار او ، در چندین نقطه افغانستان ، راهپیمایی هایی علیه آمریكا ترتیب داده شد . او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین می رفت و چگونگی گسترش خط پدافندی ، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح می كرد . تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانی پرداختند و به ایران بازگشتند ، چرا كه جنگ ایران و عراق آغاز شده بود .
تجلایی بلافاصله پس از ورود به ایران ، راهی جبهه های جنوب شد و در نبردهای دهلاویه شركت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد ، حضور فعالی داشت .

در همین زمان ، مرتضـی یاغچیـان و یارانش ، سه شبـانه روز در بستان با سلاح سبك در مقابل نیروهای زرهی عراق مقاومت كردند . با نزدیك شدن نیروهای دشمن ، قرار شد شهر را تخلیه كنند تا هواپیماهای خودی شهر را بمباران كنند . چنین اتفاقی رخ نداد و شهر بستان به دست نیروهای عراقی افتاد . رزمندگان پس از درگیری با تانكهای عراقی و منهدم كردن عده ای از آنها ، پیاده به سوی سوسنگرد عقب نشینـی كردند و عازم دهلاویـه ( یكی از روستاهای نزدیك سوسنگرد ) شدند تا در آنجا ، خط پدافندی ایجاد كنند تا دشمن نتواند از پل سابله عبور كند . با ورود علی تجلایی و یارانش ، نیروهای رزمنده جانـی دوباره گرفتند .
ابتدا به ارزیابی موقعیت دشمن و نیروهای خودی پرداخت و طرح های خود را ارائه كرد . ابتدا تصمیم این بود كه دشمن پیشروی كند و رزمندگان دفاع كنند ، اما علی تجلایی طرح دیگری داشت . بر طبق نظر او ، رزمندگان می بایست نظم و سازمان دشمن را بر هم زنند . همان شب با فرماندهی تجلایی ، اولین شبیخون به دشمن انجام شد و این كار تا چند شب ادامه یافت .

عراقی ها با تمام ادوات سنگین خود ، دهلاویه را زیر آتش گرفتند . تجلایی در فكر عقب نشینی نبود و می خواست تا آخرین نفس بجنگد . عملیات عراقی ها به دهلاویه در تاریخ 23 آبان 1359 آغاز شد . در طی این عملیات ، دشمن تا نزدیكی پادگان حمیدیه پیش رفت و دهلاویه را در محاصره كامل قرار داد .
در سوسنگرد هیچ نیروی كمكی وجود نداشت .

هدف اصلی دشمن ، تصرف سوسنگرد بود . تجلایی پس از بررسی مجدد منطقه ، بر آن شد تا نیروها را به عقب برگرداند و به دستور او ، نیروها به سوسنگرد عقب نشینی كردند .
توپهای عراقی آتش سنگینی را روی شهر می ریختند .

مرتضی یاغچیان به شدت زخمی شده بود ، با این حال او رزمندگان را به مقاومت تا پای جان دعوت می كرد و از آنها خواست اسلحه ای برایش فراهم كنند تا در لحظه ورود عراقی ها به شهر ، با تن زخمی دفاع كند ؛ و تجلایی درصدد بود تا در اولین فرصت ، زخمی ها را از سوسنگرد خارج كند .

http://shiaupload.ir/images/02723378035039349869.gif

نرگس منتظر
17-12-2010, 02:40
سرانجام تمامی مجروحان با قایق به آن سوی كرخه منتقل شدند .

از حمیدیه فرمان رسید شهر را تخلیه كنند . از 1800 نیروی مسلحی كه تجلایی سازماندهی كرده بود ، حدود 150 نفر باقی مانده بودند . تجلایی به آنها گفت : « هر كس می خواهد سوسنگرد را ترك كند ، همچون شب عاشورا می تواند از تاریكی استفاده كند و از طریق رودخانه و جاده خاكی ، به اهواز برود . » دشمن هر لحظه پیشروی می كرد و از بی سیم اعلام عقب نشینی می شد .
نیروهای عراقی تا كنار كرخه رسیده بودند كه تجلایی در عرض رودخانه طنابی كشید تا نیروها از رودخانه عبور كنند .

فقط چند تن باقی مانده بودند .
تجلایی برای شناسایی مسیر رودخانه ، از بقیه جدا شد و در كنار رودخانه به تكاوران عراقی برخورد . آنها می خواستند او را زنده دستگیر كنند و برای گرفتن اطلاعات ، به آن طرف كرخـه ببرند . وی به سـوی آنها شلیك كرد و یك نفـر را كشت و بقیـه فراری شدنـد .
در این زمان تجلایـی و نیروهـایش تصمیم می گیرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند .
او با خونسردی و اطمینان به ساماندهی نیروها پرداخت .

به دستور او نیروهایی كه در اطراف شهر پراكنـده بودند ، جمع شدنـد و در گروه های نه نفری ، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند .
تجلایی برای نیروهایی كه سی و پنج نفر بیش نبودند ، صحبت كرد و به آنها گفت : « آیا حاضرید امشب را بخریم ؟ بیایید بهشت را برای خود بخریـم . » رزمندگان از لحاظ آب در مضیقه بودند و به ناچار از آبهـای كثیف گودالهـا استفـاده می كردند و تانكهای عراقی از سمت بستان و حمیدیه به طرف شهر در حال پیشروی بودند .

از هر طرف باران خمپاره می بارید .

تجلایی دستور داد تا نیروها به حوالی دروازه اهواز بروند ، چرا كه دشمن وارد شهر شده بود .
در یكی از كوچه ها ، با نیروهای عراقی درگیر شدند .

پس از رهایی از این درگیری ، نیروهای باقیمانده از یكدیگر حلالیت طلبیدند . عراق با چهار تیپ زرهی و پیاده وارد شهر شده بود ، در حالی كه تعداد رزمندگان مدافع شهر ، به دویست نفر نمی رسید .

در این حین ، تجلایی از ناحیه كتف زخمی شد ، ولی با بستن یك تكه پارچه سفید روی زخم ، به فعالیت خود ادامه داد و عملاً فرماندهی عملیات شهر سوسنگرد را به عهده داشت . با ادامه درگیری ، موشكهای آر.پی.چی و مهمات رزمندگان تمام شد ، به طوری كه رزمندگان روی زمین در جستجوی فشنگ بودند . تجلایی گفت : « شهر در آتش می سوخت ... صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید . » تانكهای عراقی بسیار نزدیك شده بودند .
تجلایی سه راهی و كوكتل درست می كرد . مقداری مهمات در ساختمان های سازمانی وجود داشت و رسیدن به آنجا با توجه به آتش دشمن ، امری غیر ممكن می نمود .
تجلایی ، تویوتایی را كه لاستیك نداشت و بسیار آهسته حركت می كرد ، سوار شد و به وسط چهار راه رفت . سیل رگبار دوشكا به طرفش سرازیر شد . نیروهـای عراقی به داخل خانه های سازمانی نفـوذ كـرده بودنـد . وی پس از رسیدن به آنجا چهل دقیقه یك تنـه با آنها جنگید و مهمـات را برداشت و به سوی رزمندگان بازگشت .
همرزمانش می گویند :
با چشم خود عنایت و لطف خدا را دیدیم . گویی حایلی نفوذناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می كرد .
وقتی از ماشین خارج شد ، غرق در خون بود . گلوله كالیبر 75 به رانش خورده بود . وی را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بیرون آوردند . تجلایی با زخمی كه در بدن داشت ، دوباره به راه افتاد . تلفن سالمی پیدا كرد .
به تبریز زنگ زد و با آیت الله سیداسدالله مدنی صحبت كـرد و از كوتاهـی فرمانـده كل قـوای وقت ( بنـی صـدر ) و تنهـایی نیروهـا سخن گفت .آیت الله مدنی كه پشت تلفن می گریست ، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن فرمان داد سوسنگرد هر چه سریعتر باید آزاد شود و نیروهایی كه در آنجا هستند از محاصره خارج شوند .
ارتش به دستور بنی صدر وارد عمل نمی شد .
نیروهای رزمنده در حالی كه بسیار خسته بودند و در شرایط سختی به سـر می بردند ، شش روز تمـام مقاومت كردند ، به گونـه ای كه عراقی ها را به شدت خسته و عصبانی كرده بودند . از نیروهای حاضر ، تنها سی نفر باقی مانده بودند .
در 26 آبان 1359 ، توان رزمی رزمندگان به پایان رسید ، تا این كه نیروهای سپاه وارد عملیات شدند و همراه هوانیروز و توپخانه ارتش ، به نیروهای عراقی یورش بردند . نیروهای خسته همپای نیروهای تازه نفس ، شهر را از عراقی ها پاكسازی كردند . بدین ترتیب ، سوسنگرد آزاد شد .
زخمهای تجلایی عفونت كرد و او را به تهران اعزام كردند .
در عملیات محور دهلاویه فرمانده و در عملیات سوسنگرد معاون عملیات سپاه بود .
تجلایی در سال 1360 ، با خانم انسیه عبدالعلی زاده ازدواج كرد ، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد .

http://shiaupload.ir/images/02723378035039349869.gif

نرگس منتظر
17-12-2010, 02:40
بعد از آن به عنـوان فرمانـده گردان هـای شهیـد آیت الله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنـی ( نیروهای اعزامی آذربایجان ) به جبهه اعزام شد . ابتدا در جبهه های نبرد پیرانشهر ، مسئول عملیات بود . پس از آن در عملیات فتح المبین ، در فروردین 1361 ، با سمت فرماندهی گردانهای آیت الله مدنی و آیت الله قاضی طباطبایی شركت جست .
تجلایی پیش از عملیات ، با نیروها بسیار صحبت می كرد و از تشكیل محافل دعا و توسل غافل نمی شد .
وی مدام نگران این بود كه مبادا پیش از عملیات ، نیروها بمباران شوند .
لذا به شدت مسئله استتار را برای همه رزمندگان توجیه می كرد .
گردان تجلایی در عملیات فتح المبین ، در ارتفاعات میش داغ موضع گرفت تا هنگام درگیری دیگر گردانها ، نیروهای احتیاط دشمن را در هم بكوبند . این طرح توسط تجلایی ریخته شده بود .
نیروهای دشمن با دیدن گردان تجلایی آتش سنگین را به روی آن ریخت . با این حال دشمن نیروهای تازه نفس خود را به منطقه اعزام كرد .
تجلایی تصمیم گرفت برای ایجاد رعب و به هم ریختن سازمان نیروهای دشمن ، یك سری كارهای ایذایی انجام دهد و برای این منظور با دو دسته نیروها به خاكریز عراقی ها زد . این كار تجلایی در آن روزها بسیار با اهمیت بود .
در یك عملیات ایذایی ، تجلایی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد . ولی با آنكه زخمش كاری بود ، تا اتمام مدت مأموریت گردان در منطقه ماند . تجلایی و یارانش پس از بازگشت به تبریز مورد استقبال مردم قرار گرفتند . او مدتی بعد دوباره عازم جبهه شد و در عملیات بیت المقدس با سمت جانشین تیپ عاشورا شركت جست .
در طی این عملیات ، علی تجلایی ، خاكریزی طراحی كرد كه به هنگام یورش دشمن ، مانع از پیشروی آن می شد . پس از عملیات بیت المقدس ، عملیات رمضان شروع شد . تیپ عاشورا مأموریت خود را به شایستگی در منطقه پاسگاه زید به انجام رساند . بعد از آن ، در تیرماه 1361 ، مأموریت یافت كه در اجرای مرحله ای دیگر از این عملیات در شلمچه وارد عمل شود .
تجلایی به همراه برادر كوچكترش - مهدی - در بهمن ماه 1361 ، در عملیات والفجر مقدماتی شركت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میـدان مین به شهـادت رسید . علی بر آن بود كه پیكر برادر را برگردانـد ، همانطـوری كه اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود . پس از شهـادت برادر ، به اصغر قصـاب عبداللهـی گفت : این چه سری است كه برادران كوچكتر ، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهـادت مراعـات نمی كنند ، سبقت می گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می رسند .
و این در حالی بود كه اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیشدستی برادر كوچكترش - مرتضی - گله مند بود . علی برای آوردن جنازه برادر كه در منطقه دشمن افتاده بود ، شبانه راهی شد .
وقتی كه با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد ، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است ، اما خود او نیست . با این حال خوشحال شد و گفت : « او را كه آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم . »
علی تجلایی در سال 1362 ، به سمت معاونت آموزشهای تخصصی سپاه منصوب می گردد و در تنظیم و تدوین دستاوردهای عملیات كوشش بسیار می كرد .
در سال 1362 ، در عملیات والفجر 2 شركت كرد و بعد از آن به تهران اعزام گردید تا دوره دافوس را بگذراند . در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد .
با وجود كار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده ، همه وظایف خانه را خود انجام می داد .
در عملیات خیبر نیز شركت كرد . پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد .
علی تجلایی ، صبحدم روز 29 بهمن 1363 ، عازم جبهه شد و قبل از حركت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت :مرا حلال كنید . من پدر خوبی برای بچه ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام . حالا پیش خدا می روم ... . مطمئنم كه دیگر برنمی گردم .
همیشه می گفت : « خدا كند جنازه من به دست شما نرسد . » گفتم : چرا ؟ گفت :
برادران ، بسیار به من لطف دارند و می دانم كه وقتی به مزار شهیدان می آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ ، شهیدان بسیجی اند . دوست ندارم حتی به اندازه یك وجب از این خاك مقدس را اشغال كنم . تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یك تكه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس .
در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد .
قبل از عملیات بدر به یكی از همرزمانش گفت كه دیگر نمی خواهد پشت بی سیم بنشیند و می خواهد همچون یك بسیجی گمنام در عملیات شركت كند .
او همچون یك بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد . تصور می كردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شكل و شمایل یك بسیجی ساده برای ارزیابی كیفیت نیروها یا به خاطر یك سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است ، غافل از این كه او آمده بود تا مثل یك بسیجی در عملیات شركت كند .
تجلایی سوار بر پشت كمپرسی با گروهان 3 گردان امام حسین (ع) ، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری ، عازم هورالعظیم شد . در جنگ از خود رشادت های بسیار نشان داد ، به گونـه ای كه آنهایـی كه او را نمی شناختند ، نام و نشـانش را از هم می پرسیدنـد و آنهایـی كه می شناختند ، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند
از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا كنند و برگردانند اما او را نیافتند .
نیروهای اصغر قصاب عبداللهی ، فرماندة گردان امام حسین از لشكر عاشورا ، تصمیم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف نمایند . تجلایی با آنها به راه افتاد . اصغر قصاب برای بچه ها صحبت می كرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد .
امشب مثل شبهای گذشته نیست . امشب ، شب عاشورا را به یاد بیاورید كه حسین چگونه بود و یارانش چگونـه بودنـد ... امشب من هم با شمـا خواهـم رفت و پیشاپیش ستـون حركت خواهـم كرد .
اصغر قصاب تلاش بسیار كرد تا او را بازگرداند ، اما او رضایت نداد . همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند . اتوبان از دور نمایان شد . عده ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاكریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند . یكی از نیروهای گردان امام حسین (ع) می گوید ، نیروهای دشمن در كانال مستقر بودند . با فرمان تجلایی ، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند .
تجلایی بی امان می جنگید و پیشاپیش همه بود . گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی كند ، اما خبری از آنها نبود .
عده ای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده ای دیگر اعزام شدند كه از آنها هم خبری نشد . اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حركت كنند . تانكهای دشمن از اتوبان می آمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند . به طرف روستای القرنه حركت كردیم .
خاكریزی بلند در نزدیكی روستا بود ، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد . روستا پر از نیروهای عراقی بود كه در پشت بامها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند .
نیروهای عمل كننده تمام شد . اصغر قصاب در شیب خاكریز تیری به دهانش اصابت كرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید .
تجلایی بسیار ناراحت بـود اما با اطمینـان كار می كرد . بی سیم چـی گـردان سیدالشهـدا از راه رسیـد و گفت : « گردان نتوانست از روستا عبور كند و فقط من رد شدم . » صدای تانكهای دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می شد . تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاكریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند .
تجلایی به سوی خاكریز بعدی رفت .
او لحظه ای بلند شد تا اطراف را نگاه كند كه ناگهان تیری به قلبش اصابت كرد .
خیلی آرام و آهسته دراز كشید ، بی آنكه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد . با دست اشاره كرد كه آن اشارت را درنیافتیم . تجلایی پیش از حركت به همه گفته بود : « با قمقمه های خالی حركت كنید چون ما به دیدار كسی می رویم كه تشنه لب شهید شده است . » آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد .
مهدی تجلایی در بهمن 1361 ، در عملیات والفجرمقدماتی به شهادت رسید و جنازه او در منطقه عملیاتی باقی ماند . در سال 1373 ، پیکرمطهرش كشف و به زادگاهش انتقال یافت ، اما پیکر علی ...
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)
نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

http://www.ayehayeentezar.ir/images/smilies/sfe4adlkulmzentukza.gifروحش شاد و راهش پر رهرو باد.http://www.ayehayeentezar.ir/images/smilies/ul9zeb3qtxect1lrbvyu.gif

http://shiaupload.ir/images/02723378035039349869.gif