توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : **۞** حماسه حسيني - جلد 1 **۞**
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:45
http://www.aviny.com/library/motahari/Books/img/god.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/152/152925u1psxc4jwm.gif
حماسه حسينی جلد اول
متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
انتشارات صدرا
چاپ چهاردهم : تابستان 1368
ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شورای نظارت بر نشر آثار
استاد شهيد )
http://www.aviny.com/library/motahar...s/44/index.htm (http://www.aviny.com/library/motahari/Books/44/index.htm)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/152/152925u1psxc4jwm.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
فهرست مطالب
بخش اول : تحريفات در واقعه تاريخی كربلا
معنی تحريف و انواع آن
عوامل تحريف
تحريفات معنوی حادثه كربلا
وظيفه ما در برابر تحريفها
بخش دوم : حماسه حسينی
دو چهره حادثه كربلا
نهضت حسينی ، حماسهای مقدس
نهضت حسينی ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامی
بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينی ( تبليغ در اسلام )
مفهوم تبليغ
وسائل و ابزار پيام رسانی
روش تبليغ
روشهای تبليغی نهضت حسينی
حادثه كربلا ، تجسم عملی اسلام
نقش زن در ساختن تاريخ و نقش زينب ( س ) در تبليغ
نهضت حسينی
شرايط مبلغ و تاثير تبليغی اهل بيت امام حسين عليه السلام در مدت اسارتشان
http://aks98.com/images/09nmy9tztk5sdqhyx58.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
موضوع بحث ، تحريفات در واقعه تاريخی كربلاست . در بازگوئی اين واقعه بزرگ ، تحريفاتی صورت گرفته است . لهذا اين بحث رادر چهار فصل خلاصه میكنيم . فصل اول در اطراف معنی تحريف و انواع تحريفاتی كه در دنيا وجود دارد و اشاره به اينكه انواع تحريفات در حادثه تاريخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل تحريف است ، يعنی بطور كلی در قضايای دنياكه تحريف صورت میگيرد ، به چه علت صورت میگيرد ، چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيتها را تحريف میكند ؟ مخصوصادر نقل حادثه كربلا ، چه عواملی دخالت داشته است كه تحريفاتی در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحی درباره تحريفاتی كه در همين داستان و حادثه تاريخی صورت گرفته است . فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان میباشد . بحث اول درباره معنی تحريف است . تحريف يعنی چه ؟ تحريف در زبان عربی از ماده حرف است ،يعنی منحرف كردن چيزی از مسير و وضع اصلی خود كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعی تغيير و تبديل است ، ولی تحريف مشتمل بر چيزی است كه كلمه تغيير و تبديل نيست . شما اگر كاری كنيد كه جملهای ، نامهای ،شعر و عبارتی آن مقصودی را كه بايد بفهماند ، نفهماند و مقصود ديگری را بفهماند ، میگويند شما اين عبارت را تحريف كردهايد . مثلا شما گاهی مطلبی يا حرفی را به يك نفر میگوئيد ، بعد آن شخص سخن شما را در جای ديگری نقل میكند ، پس از آن كسی به شما میگويد فلانی از قول شما چنين چيزی نقل میكرد ، شما میفهميد كه آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلی متفاوت است . او سخنان شما را كم و زياد كرده است ، قسمتی از حرفهای شما كه مفيد مقصود شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايی از خود به آن افزوده است ، در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگری از آب در آمده است . آن وقت شما میگوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسی در سندهای رسمی دست ببرد ، میگويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائی بود برای روشن شدن معنی كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح ندارد . حال به شرح انواع تحريف میپردازيم : تحريف انواعی دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظی و تحريف معنوی . تحريف لفظی اين است كه ظاهر مطلبی را عوض كنند ، مثلا از يك گفتار عبارتی حذف شود يا به آن عبارتی اضافه شود ، و يا جملهها را چنان پس و پيش كنند كه معنی آن فرق كند ، يعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند . تحريف معنوی اين است كه شما در لفظ تصرف نمیكنيد ، لفظ همان است كه بوده ، ولی آن را طوری معنی میكنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است . آن را طوری معنی میكنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی گوينده .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهوديها بكار برده و با ملاحظه تاريخ معلوم میشود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمیدانم اين چه نژادی است كه تمايل عجيبی به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا هميشه كارهايی را در اختيار میگيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و قلب كرد .
پاورقی :
1 - پس چون ( بنی اسرائيل ) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم ( كه موعظه در آنها اثر نكرد ) ، كلمات خدا را از جای خود تغيير میدادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد ( در تورات ) نصيب بزرگی را از دست دادند . سوره مائده . 13
http://aks98.com/images/09nmy9tztk5sdqhyx58.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
من شنيدهام بعضی از همين خبر گزاريهای معروف دنيا كه راديوها و روزنامهها هميشه از اينها نقل میكنند منحصرا در دست يهوديهاست . چرا ؟ برای اينكه بتوانند قضايا را در دنيا آن طوری كه دلشان میخواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره اينها حرف میزند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است ، در قرآن بصورت يك خصيصه نژادی شناخته شده است . در يكی از آيات قرآن در سوره بقره میفرمايد : « افتطمعون ان يؤمنوا لكم »
ای مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همانها هستند كه با موسی میرفتند و سخن خدا را میشنيدند اما وقتی كه برمیگشتند تا در ميان قومشان نقل كنند
آن را زير و رو میكردند .
« افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »( 1 ) .
تحريف هم كه میكردند ، نه از باب اينكه نمیفهميدند و عوضی بازگو میكردند ، نه ، اينها ملت باهوشی هستند و خوب هم میفهميدند ، اما در عين اينكه خوب میفهميدند معذلك حرفها را ، سخنان را به گونهای ديگر برای مردم بيان میكردند . تحريف همين است . يعنی پيچ دادن ، كج كردن چيزی ، از مسير اصلی منحرف كردن . اينها در كتب الهی تحريف كردند . قرآن در اين مورد در بسياری از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به صورت ديگری مطلب را بيان كرده است . ولی مفسرين ذكر كردهاند كه تحريفی كه قرآن میگويد اعم از تحريف لفظی و تحريف معنوی است . يعنی بعضی از اين تحريفها كه صورت گرفته
است در لفظ بوده و بعضی در تفسير و در معنی بوده است نه در لفظ ، كه چون از مطلب خيلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين بحث كنم . داستانی است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل میكرد كه در ايام جوانيش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد
گوهرشاد يا در صحن میايستاد و شعر میخواند ، مديحه میخواند . از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را میخواند :
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اين آقا برای اينكه او را دست بيندازد ، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا اين شعر را غلط میخوانی ؟ بايد اين طور بخوانی :
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن ، بار كاه باش
يعنی وقتی به در حرم رسيدی همان طور كه يك بار كاه را از روی الاغ بزمين میاندازند ، تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقت مداح بيچاره اين شعر را میخواند ، بجای بارگاه میگفت بار كاه و خود را هم بزمين میانداخت . اين را میگويند تحريف . در همين جا اين مطلب را بگويم كه تحريف از نظرموضوع نيز فرق میكند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادی است . مثل اينكه دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحريف در شخصيتها .
پاورقی :
1 - آيا طمع داريد كه يهودان به دين شما بگروند در صورتی كه گروهی از آنان كلام خدا را شنيده و بدلخواه خود آن را تحريف میكنند با آنكه در كلام خدا تعقل كرده معنی آن را دريافتهاند . سوره بقره ، . 75
http://aks98.com/images/d1nn1xapk6256kqqb4.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
شخصيتهايی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم نمونه است . مثلا كسی سخنی را به علی عليه السلام نسبت میدهد كه نگفته است ، يا مقصودش چيز ديگری بوده ، اين خيلی خطرناك است . خلق و خوئی را به پيغمبر ، به امام نسبت میدهد ، در صورتی كه خلق او طور ديگری بوده است . يا در يك حادثه بزرگ ، در يك حادثه تاريخی كه از نظر اجتماع يك سند اجتماعی و يك پشتوانه اخلاقی و تربيتی است ، تحريف بوجود آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات ، چه تحريف لفظی و چه تحريف معنوی در موضوعاتی صورت بگيرد كه موضوع عادی نيستند . يك وقت كسی در شعر حافظ تحريفی میكند يا مثلا در كتاب موش و گربه دست میبرد اين چندان اهميتی ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبی با ارزش كسی تحريف بكند . يك وقتی يكی از استادها مقالهای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر ادبی بسيار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدری
مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمهها را عوض كردهاند كه حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنيا به اندازه قوم ايرانی بیامانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهای بیجا بكند . در مورد مثنوی هم همين طور ، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه كردهاند كه خدا میداند . مثلا يك شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنويهای اصل بوده است كه میگويد :
از محبت تلخها شيرين شود
وز محبت مسها زرين شود
كه حرف حسابی است . محبت مثل چيزی است كه تلخها را شيرين میكند ، محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر میكند . بعد ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبی وجود داشته باشداشعاری به آن افزودند . مثلا گفتند : از محبت مار موری میشود ، و يا از محبت مثلا سقف ديوار میشود و يا از محبت خربزه هندوانه میشود كه اينها ديگر ربطی به موضوع ندارد . البته اينها نبايد بشود ولی اين تحريفها به حيات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند ، در مسير اجتماع انحرافی ايجاد نمیكند ، اما تحريف در چيزهائی كه بستگی به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است ، و وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی يك حادثه بزرگ اجتماعی است . يعنی در تربيت ما ، در خلق و خوی ما اين حادثه اثر دارد . حادثهای است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده
باشد ، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضايای مربوط به آن صرف میكنيم ، ميليونها تومان در اين راه خرج میكنيم . اين قضيه بايد همان طوری كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود و اگر كوچكترين داخل و تصرفی از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد ، حادثه را منحرف
میكند و بجای اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد . حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ، ما هزاران تحريف وارد كردهايم ! هم تحريفهای لفظی ، يعنی شكلی و ظاهری كه راجع به اصل قضايا ، راجع به مقدمات قضايا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی
مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه ، هم دچار تحريفهای لفظی شده و هم دچار تحريفهای معنوی . گاهی از اوقات تحريفهايی كه میشود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها تحريف ، كوچكترين هماهنگی كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ میكند ، قضيه
را به كلی واژگون میكند و به شكلی در میآورد كه به صورت ضد خودش درمیآيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايی كه بدست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است ، در جهت بی خاصيت و بی اثر كردن قضيه بوده است . و در اين قضيه ، هم گويندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصير داشتهاند كه همه اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_009O053I8Bf1.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
من نمونههايی از بعضی تحريفهايی كه در لفظ ظاهر ، يعنی در شكل قضيه بوجود آوردهاند و چيزهايی كه نسبت دادهاند را ذكر میكنم . مطلب آنقدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم روضههای دروغی را كه میخوانند جمع آوری كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحهای بشود ! من فقط برای نمونه عرض میكنم ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوقالعادهای بوده است ، محدثی است كه در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظهای بسيار قوی داشته است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب
كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ، روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه میرود ، روضه كه میخواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه من وارد بحث آن نمیشوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد . عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونههايی از دروغهايی را كه معمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت میدهند ، ذكر میكند . آنچه كه من میگويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ میگويد : امروز بايد عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته میشود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمیگيرد . برای مصيبت حسين بن علی بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزههايی كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای دروغی كه در هندوستان خوانده میشود شكايت كرده و از من خواهش كرده است كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود . بعد مرحوم حاجی مینويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان میروند دروغ میگويند ، نمیداند كه آب از سرچشمه گل آلود است و مركز روضههای دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان میكنم كه بعضی از اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ، بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و
بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر كدام دو نمونه میآورم .
http://pichak.net/blogcod/zibasazi/06/image/pichak.net-24.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت میكنيد ، هيچ خيال نمیكنيد كه در اين قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر میكنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .وقتی میفهمند و میدانند كه اغلب هم میدانند كه دروغ است ، نبايد در آن مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره میبيند كه اگر هر چه میگويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس نمیگيرد و همين مردم هم دعوتش نمیكنند ، ناچار يك چيزی اضافه میكند . مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه خوانی را كه میميراند و مجلس را كربلا میكند تشويق نكنند . كربلا میكند يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذرهای ، از چشمشان بيرون آمد
واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد . نقل میكنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازهای درد
دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفته میشد اعتراض میكرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای منبرها میگوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من میخواهم به عنواننمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضهای نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت میشود . شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه میگويند ، زنها میگويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش نمیگيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا شده بود . ديد كه آبرويش میرود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن . اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_44332177615258292230.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيدهام و لابد شما هم شنيدهايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه میگويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه میخواند . امام حسين عليه السلام فرمود من تشنهام و آب میخواهم ،حضرت فرمود كسی برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم میريخت كه با يك طول و تفصيلی قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليهالسلام چشمشان كه به اين منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه میكنيد ؟ فرمود قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهیمیشود.حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، میگويد شما كه میگوئيد علی در بالای منبر خطبه میخواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر میرفت و خطبه میخواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد میگويد اصلا آيا اين حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را موعظه میكند و خطابه میخواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنهام آبمیخواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند میگويند چه آدم بیادب و بیتربيتی است ، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است . میبينيد كه چگونه قضيهای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان امام حسين را بالا میبرد يا پائين میآورد ؟ مسلم است كه پايين میآورد ، چون يك دروغ به امام نسبت دادهايم و آبروی امام را بردهايم ، طوری حرف زدهايم كه امام را در سطح بیادبترين افراد مردم پائين آوردهايم . در حالی كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنهاش میشود ، طاقت نمیآورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را میبرد و میگويد من تشنهام ، برای من آب بياوريد ! نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله عليه السلام نامهای آورده بود و جواب میخواست ، آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا میروند ، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش روی يك كرسی نشسته و بنیهاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را میگويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز میزنند و میگويند اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری میگويد : اين حرفها يعنی چه ؟ اين تاريخ است كه میگويد : امام حسين در حالی كه بيرون میآمد اين آيه را میخواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار میكرد تشبيه كرده است : « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار سادهای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ ! نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمیدهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشته اند، ولی حتی يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود
پاورقی :
1 - آيه به طور كامل اين است : فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنی
من القوم الظالمين »يعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب
شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده
. سوره قصص . 21
2 - آيه بطور كامل اين است : و لما توجه تلقاء مدين قال عسی ربی ان
يهدينی سواء السبيل »و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو بجانب
شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت
فرمايد . سوره قصص . 22
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_476.gif
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست . منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشته اندكه هر كس اجازه میخواست ، حضرت به هر نحوی كه میشد عذری برايش ذكر كند ، ذكر میكرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1 ) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از جمله اين شعر كه میگويد :
خيز ای بابا از اين صحرا رويم
نك بسوی خيمه ليلا رويم
نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر كه روضه ليلا را میخواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان
كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز :
پاورقی :
1 - اللهوف صفحه . 47
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طريق التفت ريحانا
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ، بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی در آن سرزمين سكونت میكرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا میخوانده . تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين
قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمیفهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ، بلكه میگويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بیشعور بودهاند كه نذر میكردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ ! از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) میگويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه میدانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه میآمد از پا در آمدند .
پاورقی :
1 - نماز خوف همان نماز فريضه است كه بصورت قصر خوانده میشود .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمیدادند ، ولی گفتهاند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من میخواهم عروسی قاسم با يكی از دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ، آرزو را كه نمیشود به گور برد ! شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی پايين میشنويم كه مثلا میگويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت میدهند ، آن هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و میگويند حضرت فرمود من در همين جا میخواهم دخترم را برای پسربرادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود ندارد . حاجی نوری میگويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينی نشناسيش باز
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در عالم معنا كه میبيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، میبيند ما برای او اصحاب و يارانی ذكر كردهايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است . مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسندهاش هم يك عالم و فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ، در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزهای داشت كه شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمیشود ! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين يارانی ذكر میكنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران امام حسين است . اما دشمنانی ذكر میكنند كه نبوده است . در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه بودند ، مگر چنين چيزی میشود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت میخواهد . بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمیآيد ، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفتهاند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت میخواهد . پس حرف اين مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه میگويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد، اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده میشود ، گريه كند . نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه میرسد ، همه ، اين روضه را میخوانند و مردم هم خيال میكنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسندهاش يعنی سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را تاييد نمیكند ، ولی مگر میشود اين قضايائی را كه هر سال گفته میشود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليهالسلام بوده است و اربعين هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليهالسلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا میشود . آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد میآورد اينست كه اتفاقا در ميان وقايع تاريخی كمتر واقعهای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه كربلا غنی باشد . من در سابق خيال میكردم كه اساسا علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع راستين را كسی نمیداند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا هيچ حادثهای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ،چهارده قرن پيش به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميههای رسمی بهترين چيزی است كه متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبهها اين طور بوده است . لذا خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبههايی ايراد كردند . و اصلا هدف آنها از اين خطبهها اين بود كه میخواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزهای بوده كه قضايا نقل شود . در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان میدهد . در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز خوانده است و همين رجزها میتواند ماهيت قضيه را نشان بدهد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامههای زيادی مبادله شده است ، نامه هائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامههائی كه ميان امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامههائی كه خود امام قبلا برای معاويه نوشته است ( از اينجا معلوم میشود كه امام خودش را برای قيامی بعد از معاويه آماده میكرده است ) ، نامههائی كه خود دشمنان برای يكديگر نوشتهاند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كردهايم كه اگر امام حسين عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه حادثه را تغيير دادهايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم كردهايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم كردهايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان درست كردهايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست كردهايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كردهايم كه آرزويش فقط دامادی بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كردهاند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء كرد كه نمیخواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور خلاصه به آنها میگويد شما آزاد هستيد . امام نمیخواسته كسی رو دربايستی داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت لازم است بماند . لذا میگويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ، خاندانم ، برادرانم، فرزندانم ، برادرزادههايم . اينها جز به شخص من به كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها تجليل میكند و میگويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم . اما همه آنها بطور دسته جمعی میگويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ،
جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا دل سنگ را كباب میكند ، يعنی انسان را به هيجان میآورد . يكی میگويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو
كند ، ای كاش
پاورقی :
1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شيخ مفيد صفحه 231 ، مقتل الحسين مقرم صفحه . 257 معلوم میشود كه خيمهای بوده است كه اختصاص به مشكهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن خيمه جمع میكردهاند .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میكردم . آن يكی میگويد هزار بار ، ديگری میگويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم ، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين جوانی كه اين قدر به او ظلم میكنيم و آرزوی او را دامادی میدانيم ، سؤالی كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از مردان در مجلسی اجتماع میكنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت نمیكند ، پشت سر مردان مینشيند . مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر میكشيد كه ديگران چه میگويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته میشويد ، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته میشوند و من هنوز صغيرم . لذا رو كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك سؤال میكنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر میكنم كه آقا اين سؤال رامخصوصا كرد ، میخواست اين سؤال و جواب پيش بيايد تا مردم آينده فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ، جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال میكنم : « كيف الموت عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو چه مزهای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است .
اگر از ذائقه میپرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش میدهد نه كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيهای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكردهايم . و گرنه آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمیخواهد ، پول صرف كردن نمیخواهد ، حسينيه ساختن نمیخواهد ، سخنرانی نمیخواهد . ولی اينها جوهره انسانيت هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم كشته میشوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا میكنی . لذا روز
پاورقی :
1 - منظور ، حسينيه ارشاد است . 2 - سوره بقره آيه . 30
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، ازآنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشتهاند عمامهای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر نوشتهاند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
برگ گل سرخ را باد كجا میبرد
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمیرود كه پای چپش هم بود . از اينجا معلوم میشود چكمه پايش نبوده است . نوشتهاند كه امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشتهاند امام به سرعت يك باز شكاری روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود . آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه میگويند در روز عاشورا در حالی كه زنده بود
پاورقی :
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام
الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد
شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبری صفحه 256
ذكر شده است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
زير سم اسبها پايمال شد ، يكی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال حضرت وقتی به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسی نمیفهميد قضيه از چه قرار است . وقتی كه اين گرد و غبارها نشست ، يك وقت ديدند كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك صوته » ( 1 ) برادرزاده ! خيلی بر عموی تو سخت است كه تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت كند ، يا اجابت بكند ، اما
نتواند برای تو كاری انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادی از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد . خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام آشنا كن . اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان . توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما . حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز . لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - مناقب اين شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 ، اللهوف صفحه 38 بحار
الانوار جلد 45 صفحه 35 ، ارشاد شيخ مفيد صفحه 239 ، اعلام الوری صفحه 243
، مقتل الحسين مقرم صفحه 332 ، تاريخ طبری جلد 6 صفحه . 257
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
جلسه دوم : عوامل تحريف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرينالمعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تحريفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحريف لفظی و چه از نوع تحريف معنوی . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخی و اين منبع بزرگ تربيتی برای ما بیاثر و يا كم اثر شود ، و احيانا در مواقعی اثر معكوس ببخشد . عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك
پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:50
و منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث میكنم و سپس بحث ما در اطراف تحريفات معنوی اين حادثه خواهد بود .
عوامل تحريف :
اين عوامل بر دو قسم است . يك نوع عوامل عمومی است . يعنی بطور كلی عواملی وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف میكند ، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اينكه حادثهای را دچار تحريف كند . دشمن برای اينكه به هدف و غرض خود برسد ، تغيير و تبديلهائی در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهای ناروايی از تاريخ میكند و اين نمونههای زيادی دارد كه نمیخواهم در اطراف آنها بحث بكنم ، همين قدر عرض میكنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشته است . يعنی دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينی برآمدند . و همان طوری كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم میكنند ، حكومت اموی نيز خيلی كوشش كرد برای اينكه نهضت حسينی را چنين رنگی بدهد . از همان روز اول چنين تبليغاتی شروع شد . مسلم كه به كوفه میآيد ، يزيد ضمن ابلاغی كه برای ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر میكند ، مینويسد : مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتی مسلم گرفتار میشود و او را به دارالاماره ابن زياد میبرند ، ابن زياد به مسلم میگويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدی به اين شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب كردی ، ايجاد اختلاف و فتنه انگيزی كردی ! مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايی نبود . مردم اين شهر از ما دعوت كردند ، نامههای فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است . و در آن نامهها نوشتهاند پدر تو ، زياد ، در سالهايی كه در اينجا حكومت كرده ، نيكان مردم را كشته ، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم كرده است . از ما دعوت كردند برای اينكه عدالت را برقرار كنيم . ما برای برقراری عدالت آمدهايم . و حكومت اموی برای اينكه تحريف معنوی كرده باشد ، از اين جور قضايا زياد گفت ، ولی تاريخ اسلام تحت تاثير اين
تحريف واقع نشد . و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نمیكنيد كه بگويد حسين بن علی العياذ بالله قيام نابجايی كرد ، آمد كلمه مردم را تفريق كند ، اتحاد را از بين ببرد . خير ، دشمن نتوانست در حادثه كربلا
تحريفی ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده ، با كمال تاسف از ناحيه دوستان است .
عامل دوم
عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازی و افسانهسازی است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستی هست كه در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دينی افسانه میسازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی سينا و شيخ بهايی چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلی سينا بدون شك نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او يك جنبه فوق العادگی داشته است . ولی همينها سبب شده مردم برای او افسانهها بسازند . مثلا میگويند بوعلی سينا مردی را از فاصله يك فرسنگی ديد و گفت اين مرد ، نان روغنی ، نانی كه چرب است میخورد . گفتند از كجا فهميدی كه نان میخورد و نان او هم چرب است ؟ ! گفت برای اينكه من پشههايی را میبينم كه دور نان او میگردند ، فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز میكند ! معلوم است كه اين افسانه است ، آدمی كه پشه را از يك فرسنگی ببيند ، چربی نان را از خود پشهها زودتر میبيند . يا میگويند بوعلی سينا در مدتی كه در اصفهان تحصيل میكرد ، گفت من نيمههای شبكه برای مطالعه برمیخيزم ، صدای چكش مسگرهای كاشان نمیگذارد مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهای كاشان چكش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم . معلوم است كه اينها افسانه است .
برای شيخ بهايی چقدر افسانه ساختند . اين جور چيزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه میگويند ، بگويند ، به كجا ضرر میزند ؟ به هيچ جا . اما افرادی كه شخصيت آنها ،شخصيت
پاورقی :
1 - در شبهای عيد غدير آقای دكتر شريعتی يك بحث بسيار عالی راجع به
اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان
سازی و قهرمان پرستی آن هم بشكل خارق العاده و فوق العادهای هست ، ايراد
كردند .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:50
پيشوايی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچهشان تحريفی واقع شود . درباره اميرالمؤمنين علی عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم ! در اينكه علی عليه السلام مرد خارق العادهای بوده و بحثی نيست . در شجاعت علی عليهالسلام كسی شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه شجاعت علی عليه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی عليه السلام در هيچ ميدان جنگی ، با هيچ پهلوانی نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيد و بزمين زد . اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفتهاند علی عليه السلام در جنگ خيبر با مرحب خيبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخين هم نوشتهاند كه علی در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد ( نمیدانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولی در اينجا يك حرفها ، و يك افسانههايی درست كردند كه دين را خراب میكند . میگويند به جبرئيل وحی شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير علی فرود بيايد ، زمين را دو نيم میكند ، به گاو و ماهی خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علی بگير . رفت گرفت ، علی هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو میگذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير علی آسيب ديد و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودی ؟ خدايا در زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدايا شمشير علی كه فرود آمد بالم را مجروح كرد ، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگری میگويد شمشير علی آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين اسب رسيد . علی كه شمشيرش را بيرون كشيد ، خود مرحب هم نفهميد ! گفت علی همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاری نشده است ! ) همه پهلوانی تو همين بود ؟ ! علی گفت خودت را حركت بده ، مرحب خودش را حركت داد ، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر ! حاجی نوری ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل اينگونه افسانهها میگويد برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشتهاند كه او در جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، ديگری را انداخت ، نفر بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين نيامده بود ! بعد اولی كه آمد دو نيمش كرد ، دومی نيز همچنين تا نفر آخر !
قسمتی از تحريفاتی كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است . اروپائيها میگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها ، اغراقها زياد است و راست هم میگويند . ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود
و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور داد بسازند برای اينكه لشكريان اسلام در نزديكی ايران مركزی داشته باشند . در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر میرسيده است يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسين بن علی هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نمیآيد . اين ، قضيه را بكلی از ارزش میاندازد . گويند كسی در مورد هرات اغراق و مبالغه میكرد و میگفت : هرات يك زمانی خيلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد ! اين حس اسطوره سازی ، خيلی كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم « فان فينا اهل البيت فی كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين » (1) ، ما وظيفه داريم . حال برای هرات هر كس هر چه میخواهد ، بگويد . آيا صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ،حادثهای كه ما دستور داريم هر سال آن را بصورت يك مكتب ، زنده
پاورقی :
1- اصول كافی جلد ، 1 صفحه 32 كتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:51
بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !
عامل سوم
عامل سوم ، يك عامل خصوصی است . اين دو عامل كه عرض كردم يعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطورهسازی و افسانه سازی بشر در تمام تواريخ دنيا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصی هست كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود . پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ دادهاند كه بايد نام حسين بن علی زنده بماند ، بايد مصيبت حسين بن علی هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دين اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زيارت حسين بن علی اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسی بگويد برای اينست كه تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد ، در صورتی كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين ، بعد از شهادت امام حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفی است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتی بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين را خراب میكند ! حسين عليه السلام مكتب عملی اسلام را تاسيس كرد . حسين عليه السلام نمونه عملی قيامهای اسلامی است . خواستند مكتب حسين زنده بماند ، خواستند سالی يك بار حسين با آن نداهای شيرين و عالی و حماسه انگيزش ظهور كند ، فرياد كند :
« الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 1 ) خواستند « الموت اولی من ركوب العار » ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگين بهتر است ، برای هميشه زنده بماند . خواستند « لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع الظالمين الا برما » ( 1 ) ، برای هميشه زنده بماند . زندگی با ستمكاران برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزی نيست . خواستند
آن جملههای ديگر حسين : « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش » ( 4 ) ، زنده بماند « هيهات منا الذله » ( 5 ) زنده بماند . خواستند صحنههايی از اين قبيل كه حسين عليه السلام میآيد در مقابل سی هزار نفر میايستد در حالی كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار ، كه چنين مردی دنيا بخود نديده است میفرمايد :
« الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة »
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه
33 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه .5
2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار
جلد 45 صفحه 50 ، كشف الغمه ج 2 صفحه . 32
3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه . 25
5 - اللهوف صفحه 41 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه 7 ، >
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:02
« و الذلة و هيهات منا الذلة يأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت » ( 1 ) ، زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده بماند ، تربيت حسينی زنده بماند ، پرتوی از روح حسينی در اين ملت دميده شود و بر آن بتابد . فلسفهاش خيلی روشن است . نگذاريد حادثه عاشورا را فراموش شود . حيات شما ، زندگی و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگی دارد . به اين وسيله میتوانيد اسلام را زنده
نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزای حسينی را زنده نگهداريد و درست است . عزاداری حسين بن علی واقعا فلسفه صحيحی دارد ، فلسفه بسيار بسيار عالی هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، بشرط اينكه هدف اين كار را تشخيص دهيم ، بجاست . اما متاسفانه عدهای اين را نشناختند ، خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند ، به فلسفه قيام حسينی آشنا كنند ، مردم را عارف به مقامات حسينی كنند ، همين قدر كه آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريهای كردند ، كفاره گناهان است . مرحوم حاجی نوری نكتهای را در كتاب " لؤلؤ و مرجان " ذكر كرده است و آن اينكه عدهای گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او ، ثوابش آنقدر زياد است كه از هر وسيلهای برای اين كار میشود استفاده كرد . يك حرفی امروزيها در مكتب " ما كياول " در آوردهاند كه
پاورقی :
> تاريخ شام ابن عساكر جلد 4 صفحه 333 ، مقتل الحسين مقرم صفحه 287 ،
ملحقات احقاق الحقج 11 صفحه 624 و 625 ، نفس المهموم ص 149 ، تحف
العقول ص 174
1 - همان مدرك .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:02
میگويند هدف وسيله را مباح میكند . هدف خوب باشد ، وسيله هر چه شد ، شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام حسين ( ع ) است كه كار بسيار خوبی است و بايد گريست . به چه وسيله بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است ، وسيله هر چه شد ، شد . اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيههای اهانت آور ، درست است يا نه ؟ گفتند اشك جاری میشود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جاری شود ، اشكال ندارد ! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، طبل بزنيم معصيت كاری بكنيم ، به بدن مرد لباس زن بپوشانيم ، عروسی قاسم درست كنيم ، جعل كنيم ، تحريف كنيم ، در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ، تحريف كردن ، شبيه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر گناهی كه اينجا بكنيد ، بخشيده است ، هدف خيلی مقدس است ! در نتيجه افرادی دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب میكند ! در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی بود ، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ايشان رفتم و روضهای را كه تازه در جايی شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، برای ايشان نقل كردم . كسی كه اين روضه را میخواند اتفاقا ترياكی هم بود . اين روضه را خواند و بقدری مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان پيرزنی را نقل میكرد كه در زمان متوكل میخواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيری میكردند و دستها را میبريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل العباس ! وقتی داشت غرق میشد سواری آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد . ركابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمیكنی ؟ گفت من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلی گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده و ايشان از اشخاص معتبری نقل كردند ) مجلس روضهای بود كه از بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويی كه از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفی میگفت كه من آخرين منبری بودم . منبريهای ديگر میآمدند و هنر خودشان را برای گرياندن مردم اعمال میكردند . هر كس میآمد روی دست ديگری میزد و بعد از منبر خود مینشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس هر هنری داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟ همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ، عصر همان روز رفتم در مجلس ديگری كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از من منبر رفته همين داستان را میگويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينی ، دستگاه جدايی است و از هر وسيلهای برای گرياندن مردم میشوداستفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ، عامل بزرگی برای جعل و تحريف شد ! مرحوم حاجی نوری ، اين مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمی كه حتی بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است . ايشان اين مطلب را در كتاب خودشان طرح كردهاند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را مباح میكند ، من اين جور میگويم : يكی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در قلب مؤمن است ، يعنی انسان كاری كند كه مؤمنی خوشحال شود . من برای اينكه مؤمنی را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت میكنم چون از غيبت خيلی
خوشش میآيد ! اگر بگويند مرتكب گناه میشوی ، میگويم خير ، هدفم مقدس است ، من كه غيبت میكنم ، میخواهم او را خوشحال كنم ! مثال ديگری مرحوم حاجی نوری ذكر میكند كه مردی زن بيگانهای را میبوسد . بوسيدن زن نامحرم حرام است ، میگوئيم چرا اين كار را انجام دادی ؟ میگويد من ادخال سرور در قلب مؤمن كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را میتوان گفت . اين چه غوغايی است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب كنی است ؟ ! اينكه برای گرياندن مردم در سوگ امام حسين ( ع ) ، استفاده كردن از هر وسيلهای جايز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است . امام حسين ( ع ) ، شهيد كه اسلام بالا برود ، « اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 1 ) . امام حسين ( ع ) كشته شد كه سنن
پاورقی :
1 - مفاتيح الجنان ، زيارت امام حسين عليه السلام در شبهای عيد فطر و
قربان .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانين اسلامی زنده شود ، نه اينكه بهانهای شود كه پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسين ( ع ) را ما بصورت العياذ بالله اسلام خرابكن درآوردهايم . امام حسينی كه ما در خيال خودمان درست كردهايم اسلام خرابكن است . حاجی نوری در كتابش نوشته است يكی از طلاب نجف كه اهل يزد بود ، برايم نقل كرد كه در جوانی سفری پياده از راه كوير به خراسان میرفتم . در يكی از دهات نيشاپور مسجدی بود و من چون جايی را نداشتم ، به مسجد رفتم . پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال تعجب ديدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتی روضه را شروع كرد ، دستور داد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد ، سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صدای فرياد مردم بلند شد . چراغها كه روشن شد ديدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی كه اشكشان میريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه كاری بود كه كردی ؟ ! گفت من امتحان كردهام كه اين مردم با هيچ روضهای گريه نمیكنند . چون گريه كردن بر امام حسين ( ع ) اجر و ثواب زيادی دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كلهشان بزنم ، از اين راه اينها را میگريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح میكند . هدف ، گريه بر امام حسين ( ع ) است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله مردم بزند . پس اين يك عامل خصوصی در اين قضيه بوده كه در جعلها و تحريفها دخالت داشته است . انسان وقتی كه در تاريخ سير میكند ، میبيند بر سر اين حادثه چه آوردهاند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . میگويد امروز اگر كسی بخواهد بر امام حسين بگريد ، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد ، بر اين دروغها بايد بگريد . كتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " كه نويسنده آن ملا حسين كاشفی است . حاجی نوری میگويد اين داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال میكردم در آن يكی دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسی هم هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسين مرد ملا و با سوادی بوده و كتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهيلی است . تاريخش را كه میخوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است ، بين شيعهها كه میرفته ، خودش را شيعه صددرصد و مسلم معرفی میكرده و بين سنيها كه میرفته خودش را حنفی نشان میداده است . اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در تشيع . در سبزوار شيعه صددرصد بوده و گاهی كه به هرات میرفته ( شوهر خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذكرمصيبت میكرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است يعنی در اوايل قرندهم يا اواخر قرننهم . اولين كتابی كه در مرثيه به فارسی نوشته شده ، همين
پاورقی :
1 - جمله ، در متن سخنرانی به همين صورت است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب ، مردم به منابع اصلی مراجعه میكردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه "ارشاد" را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شيخمفيد خودمان مراجعه كنيم ، احتياج بجای ديگر نداريم . از اهلتسنن ، طبری نوشته ، ابن اثير نوشته ، يعقوبی و ابن عساكر و خوارزمی نوشتهاند . من نمیدانم اين بیانصاف چه كرده است ! وقتی كه اين كتاب را خواندم ديدم حتی اسمها جعلی است ! يعنی در اصحاب امام حسين ( ع ) اسمهايی را ذكر میكند كه اصلا وجود نداشتهاند ، در ميان دشمن هم اسمهايی را میگويد كه همه جعلی است . داستانها را بشكل افسانه درآورده است . اين كتاب چون اولين كتابی است كه بزبانفارسی نوشته شد ، لذا مرثيه
خوانها كه اغلب بیسواد بودند و به كتابهای عربی مراجعه نمیكردند ، همين كتاب را میگرفتند و در مجالس ازرو میخواندند . اينست كه امروز مجالس عزاداری امام حسين ( ع ) را روضه خوانی میگوئيم . در زمان امامحسين ( ع ) و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسكری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رايج نبوده و بعد، در زمان سيد مرتضی و خواجه نصيرالدين طوسی هم روضه خوانی نمیگفتهاند . از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی يعنی خواندن كتاب روضة الشهداء، يعنی خواندن همان كتاب دروغ. از وقتی كه اين كتاب بدست مردم افتاد ، كسی تاريخ واقعی امام حسين (ع) را مطالعه نكرد. در شصت ، هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقای دربندی پيدا شد. تمام حرفهای روضة الشهداء را باضافه چيزهای ديگری پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و كتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار میكند كه به اسلام بگريد . حاجی نوری مینويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانی بوديم ( كه مرد بسيار بزرگواری بوده است ) و از محضر ايشان استفاده میكرديم كه سيد روضه خوانی اهل حله آمد و كتاب مقتلی به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند معتبر هست يا نيست ، اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايی از آن نوشته بود كه فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحبمعالم است . مرحوم حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند . اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد ، ديد چنين كتابی به نام او ننوشتهاند و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد ، ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد گفت اين كتاب همهاش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياوری و يا از آن چيزی نقل كنی كه جايز نيست ، و اساسا اين كتاب نوشته آنعالم نيست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری مینويسد : همين كتاب دست صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجی نوری حكايت ديگری را نقل میكند كه تاثرآور است و آن اينكه مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت ديشب خواب
پاورقی :
1 - مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحيد بهبهانی كه هر دو مردان >
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
وحشتناكی ديدم . چه خواب ديدی ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسين عليه السلام را دارم میكنم ! اين مرد عالم لرزيد ، سرش را پايين انداخت ، مدتی فكر كرد ، گفت شايد تو مرثيه خوان هستی ، گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانی را ترك كن ، و يا از كتابهای معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين (ع) را با دندانهايت میكنی ! اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو نشان بدهد . اگر كسی تاريخ عاشورا را بخواند میبيند از زندهترين و مستندترين و از
پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها كه بدنبال روضه نشنيده میروند ، بروند روضههای راست را پيدا كنند كه آنها را احدی نشنيده است . خطبههايی كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلی در حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابههايی كه اصحابش خواندهاند ، سؤال و جوابهايی كه با حضرت شده ، نامههائی كه ميان ايشان و ديگران مبادله شده ، نامههائی كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه اظهارات كسانی كه حاضر در واقعهعاشورا بودهاند ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و اين حادثه را نقل كردهاند ، آنها را مطالعه كنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله ، غلامی است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر ابا عبدالله بوده
پاورقی :
> بزرگی بودهاند . مرحوم آقا محمد علی به كرمانشاه رفت و خيلی هم نفوذ و
اقتدار پيدا كرد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش كردند . مرد ديگری است بنام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهای لشكر عمرسعد بوده است . يكی از حاضرين واقعه ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است كه همه قضايا را نقل كردهاند . نقطه ابهامی در تاريخ امامحسين وجود ندارد . متاسفانه حاجینوری يك داستان جعلی و تحريفی درباره امام زينالعابدين عليه السلام نقل میكند . میگويد در روز عاشورا وقتی كه برای اباعبدالله ياوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خيمه امام زينالعابدين
عليهالسلام رفتند . حضرت امام زينالعابدين عليه السلام فرمود : پدرجان ! كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعنی تا آن وقت امام زينالعابدين بیخبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زينالعابدين فرمود حبيببنمظاهر چطور شد ؟ فرمود : قتل . زهيربنالقين چطور شد ؟ قتل . بريربنخضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد ، فرمود كشته شد . بعد بنیهاشم را پرسيد ، قاسمبنحسن چطور شد؟ برادرم علیاكبر چطور شد؟ بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين ، جعل است ، دروغ است . امام زينالعابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است . تاريخ مینويسد حتی در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه ! عصای مرا با يك شمشير بياور . يكی از كسانی كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتی كه نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتكب میشويم ، همه افتخارات اينها را از بين میبريم . توبه كنيم و بعد ، از اين مكتبتربيتی استفاده كنيم . چه كموكسری در زندگی عباسبن علی آن طور كه مقاتل معتبر نوشتهاند وجود دارد ؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همين يك افتخار ، كسی با او كاری نداشت ، غير از امامحسين ( ع ) با هيچ كس كاری نداشتند . امامحسين ( ع ) هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند ، به هيچ كس ديگری كار ندارند . وقتی كه شمربنذی الجوشن میخواست از كوفه به طرف
كربلا حركت كند ، يكی از حضاری كه در آنجا بود ، به ابنزياد اظهار كرد كه بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسينبنعلی هستند ، خواهش میكنم اماننامهای برای آنها بنويس . ابنزياد هم نوشت . شمر در يك فاصلهدور ، از قبيلهای بود كه قبيله امالبنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در عصرتاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسينبن علی عليهالسلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما كجا هستند ؟ ابوالفضل عليهالسلام در حضور اباعبدالله عليهالسلام نشسته بود ، برادرانش همه آنجا بودند ، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود : « اجيبوه و ان كان فاسقا » (2) جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است . آقا كه اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما
پاورقی :
1 و 2 - مقتلالحسين مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص
. 37
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
تقول ، چه میگوئی ؟ مژدهای برای شما آوردهام ، بشارتی برای شما آوردهام . برای شما از اميرعبيدالله امان آوردهام ، شما آزاديد ، اگر الان برويد ، جان بسلامت میبريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابنزياد و آن اماننامهای كه آوردهای . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها كنيم به موجب اينكه تامين داريم ؟ ! در شب عاشورا ، اول كسی كه اعلام ياری نسبت به اباعبدالله كرد ، برادر روز عاشورا میشود ، بنابر يكی از دو روايت ابوالفضل جلو میآيد ، عرض میكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد ، اين سينه من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمی آورم ، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم .
من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرتابوالفضل را چنين داد ، خود اباعبدالله بهتر میدانست . فرمود برادرم حال كه میخواهی بروی ، برو بلكه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری . لقب " سقا " ، آبآور ، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهای پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال
اباعبدالله آب بياورد . اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند ، نه ، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ، ولی در اين خلال توانستند يكی دوبار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند ، حتی غسل كردند ، بدنهای خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهی است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر دلاوری است ، چقدر انسانيت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداكاری است ؟ ! يكتنه خودش را به جمعيت میزند . مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند . وارد شريعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد ( اين را همه نوشتهاند ) . اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب میكند و به دوش میگيرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگيده است . همان طور كه
سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است ، دست زير آب میبرد ، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ، گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد ، آبها را روی آب ريخت . كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه
ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد :
يا نفس من بعد الحسين هونی
فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين
و الله ما هذا فعال دينی
و لا فعال صادقاليقين (1)
ای نفس ابوالفضل ! میخواهم بعد از حسين زنده نمانی . حسين شربت مرگ مینوشد ، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامی ؟ ! پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلی كجا رفت ؟ مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستی ، مگر تو تابع او نيستی ؟ !
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين
هيهات ! هرگز دين من چنين اجازهای به من نمیدهد ، هرگز وفای من چنين اجازهای به من نمیدهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون میدانست همراه خودش امانت گرانبهايی دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند ،
پاورقی :
1 - ينابيعالمودهج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمیدارم ، طولی نكشيد كه رجز عوض شد :
يا نفس لا تخشی من الكفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسری ( 2 )
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشتهاند با آن هنر و فروسيتی كه داشت ، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت . من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد ، چون خيلی جانسوز است . در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمردبزرگ میشود . اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرتابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای
فرزندان خودش نوحهسرايی میكرد نوشتهاند نوحهسرايی اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس میآمد
پاورقی :
1 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
2 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
گريه میكرد ، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود . در نوحهسرايی خود ، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد . ابوالفضل ، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود . من يكی از اين دو مرثيهای را كه از اين زن بخاطر دارم برای شما میخوانم . اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خودش ( بطور كلی عربها مرثيه را خيلی جانسوز میخوانند ) اين جور میخواند : يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليث
ذی لبد انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد ( 1 )
لو كان سيفك فی يديك لمادنی منه احد
ای چشمناظر ، ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی ، ای كسی كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، برای من قضيهای نقل كردهاند ، نمیدانم راست است يا دروغ ؟ گفتهاند در وقتی كه دستهای بچه من بريده بود ، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد ، آيا راست است ؟ ! ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد ، ابوالفضل ! فرزند عزيزم ، من خودم میدانم ، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود . اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن
بريده شده بود .
لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
پاورقی :
1 - منتهیالامالج 1 ص . 386
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:05
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربالعالمين باریءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است ، هم دچار تحريف لفظی شده است و هم دچار تحريف معنوی . تحريف لفظی يعنی اينكه ما از خودمان سازو برگهايی بر پيكره اين تاريخ ساختهايم كه چهره با عظمت و نورانی آن را تاريك و ظلمانی و قيافه زيبای آن را زشت كردهايم . نمونههائی را در اين زمينه عرض كردم .
پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:05
تحريف معنوی :
متاسفانه اين حادثه تاريخی در دست ما تحريف معنوی شده است و تحريف معنوی بسيار خطرناكتر از تحريف لفظی است . آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصيت بيفتد ، تحريفات معنوی است نه تحريفات لفظی ، يعنی اثر سوء تحريفات معنوی از تحريفات لفظی بيشتر است . تحريف معنوی يعنی چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ ، نه كم كنيم و نه زياد ، ولی وقتی كه میخواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم ، طوری توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد . برای اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض میكنم تا مطلب روشن شود . در روزی كه مسجد مدينه را بنا میكردند ، عمارياسر فوقالعاده تلاش صادقانه میكرد ، نقل كردهاند ( از نقلهای مسلم است ) كه پيغمبر اكرم فرمود : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) ای عمار ! ترا آن دستهای میكشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه میفرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشی كرد ، شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه پيغمبراكرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصيت بزرگی به او داد . لهذا عمار كه در صفين در خدمت
پاورقی :
1 - سيره حلبی جلد 2 صفحه . 77
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
اميرالمؤمنين ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشكر علی عليهالسلام شمرده میشد ، حتی افراد ضعيفالايمانی بودند كه تا وقتی كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی كه در ركاب علی ( ع ) میكنند ، بحق است ، يعنی كشتنمعاويه و سپاهيان او جايز است . روزی كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) كشته شد ، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل برای اينكه معاويه و يارانش بر باطلاند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم ( ص ) در گذشته خبر داد : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) كه اشاره است به آيه :
« و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله »( 2 ) .
امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه ، لشكر " باغی " يعنی سركش و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علی است . پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان علی ( ع ) ، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه تزلزلی در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار
خود را پيش میبرد ، اينجا دست به يك تحريف معنوی زد ، چون نمیشد انكار كرد و گفت پيغمبر ( ص ) درباره عمار چنين چيزی نگفته است ، زيرا اقلا شايد پانصدنفر در آنجا بودند كه شهادت میدادند كه ما اين جمله را از پيغمبر ( ص ) شنيديم و يا از كسی
پاورقی :
1 - مسند ابنحنبلج 2 ص . 199
2 - سوره حجرات آيه . 9
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين ، اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض میكردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود : « تقتلك الفئة الباغية » ، گفت اشتباه كرديد ! درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئهسركش ، طائفهسركش ، لشكرسركش میكشند ، ولی عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند . گفت نه ! عمار را علی كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد ! عمروعاص دو پسر داشت ، يكی مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگری نسبتا جوان مؤمن و با ايمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیكرد . اسم او عبدالله بود . در يك جلسهای كه عبدالله حاضر بود ، همين مغلطه معنوی رابكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفی است كه میزنيد ، اين چه مغلطهكاری است كه میكنيد ؟ ! چون عمار در لشكر علی بود پس علی او را كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزهسيدالشهدا را هم پيغمبر كشت ، چون حمزهسيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی اين پسر بیادبت را نمیگيری ؟ ! اين را میگويند تحريف معنوی . اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوی كنيم ، چگونه تحريف میكنيم ؟ حوادث و قضايای تاريخی از يك طرف علل و انگيزهها و از طرف ديگر منظور و هدفهايی دارند . تحريف يك حادثه تاريخی اين است كه يا علل و انگيزههای آن حادثه را بگونهای غير از آنچه كه بوده است بگوئيم ، يا هدف و منظور آن را بگونهای غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم .
مثال : شما به منزل يك شخصی كه از مكه آمده است میرويد . انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجی مستحب است ، لذا به ديدن او میرويد . يك نفر میگويد میدانی چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگری میگويد چرا ؟ میگويد منظور او از رفتن به منزل فلانی اين است كه دختر او را برای پسرش خواستگاری كند ، موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين چنين تحريف میكنند . اين را تحريف معنوی میگويند . حادثه تاريخی عاشورا از يك طرف علل و انگيزههايی دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شيعيان حسينبنعلی ( ع ) اين حادثه را تحريف كرديم همانطور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار « تقتلك الفئة الباغية » را تحريف كرد . يعنی حسين عليهالسلام در نهضت خود انگيزهای داشت ، ما چيز ديگری برای آن تراشيديم ! حسين يك
هدف و منظور خاصی داشت ، ما يك هدف و منظور ديگری برای او تراشيديم ! اباعبدالله عليهالسلام نهضتی فوقالعاده با عظمت و مقدس كرده است . تمام شرائط تقدس يك نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است
كه منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ، بلكه كلی ، نوعی و انسانی باشد . يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانيت ، بخاطر حقيقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحيد ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی كه او نهضت میكند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست ، اوست و همه انسانهای ديگر . به همين جهت كسانی كه در دنيا ، حركاتشان ، اعمالشان ، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشريت بوده است ، بخاطر انسانيت بوده است ، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است ، بخاطر توحيد و خداشناسی و ايمان بوده است ، همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود : « حسين منی و انا من حسين » ( 1 ) ، ما هم میگوئيم : حسين منا و نحن من حسين چرا میگوئيم ؟ برای اينكه حسين عليه السلام در 1328 ( 2 ) سال پيش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قيام كرد . قيامش ، قيام مقدس بود ، قيام پاك بود ، از منظورهای شخصی بيرون بود . شرط دوم برای اينكه قيامی مقدس باشد ، اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوی توام باشد . يعنی چه ؟ يعنی يك وقت
پاورقی :
1 - ارشاد شيخمفيد صفحه 249 و اعلامالوری ص 216 و مناقب ابنشهرآشوبج
4 ص 71 و حليةالابرار ، ج 1 ص 560 و كشف الغمةج 2 ص 10 و 61 و ملحقات
احقاق الحقج 11 ص 265 تا . 279
2 - اين سخنرانی در سال 1389 قمری برابر با فروردين 1348 ايراد شده
است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بیخبرند ، نمیفهمند ، جاهلند . يك فرد بصير ، چيز فهم و با درك پيدا میشود كه درد اين مردم را صددرجه از خودشان بهتر میفهمد . دوای اين مردم را از خود اين مردم بهتر میفهمد . در وقتی كه ديگران هيچ چيز را نمیفهمند و درك نمیكنند و در ظاهر هم نمیبينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح ، آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نمیبينند او در خشت خام میبيند ، پيدا میشود كه قيام و نهضت میكند . بيست سال ، سی سال ، پنجاه سال میگذرد تازه ملت بيدار میشود كه فلان شخص كه قيام كرد ، حركت كرد ، نهضت كرد ، چه منظورهای مقدسی داشت . پدران ما در بيست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پيش ، ارزش اين را درك نمیكردند ! مثلا مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پيش ( فوت اين مرد در سال 1310 قمری بوده است ، چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام كرد و يك نهضت اسلامی در كشورهای اسلامی بپا كرد ، شما امروز كه تاريخ اين مرد را میخوانيد ، میبينيد واقعا غريب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس میكرد ولی خود ملت نمیفهميد ، خود ملت به او دهنكجی میكرد ، خود ملت او را مسخره میكرد ، ملت از او حمايت نمیكرد . حالا كه شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی كه زوايای تاريخ درست روشن میشود ، میبينيم اين مرد چه چيزهايی را در آن روز میفهميده كه اساسا نودونه درصد ملت ايران نمیفهميدهاند لااقل آن دو نامهای را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد ، يكی نامهای كه به مرحوم آيتالله ميرزای شيرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و ديگر نامهای كه به عموم علمای ايران به عنوان يك متحدالمأل فرستاده است . يا نامههايی را كه اين مرد برای مرحوم حاج شيخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده است ، بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر خوب میفهميده است ، چقدر درك میكرده است ، چقدر خوب استعمار را میشناخته و چقدر خوب در صدد بيدار كردن اين ملت بوده است . (از اين مزخرفاتی كه بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم میگويند بگذاريد ، ديگر اين حناها رنگ ندارد) اين نهضت ، مقدس است چون مردی در زمانی پيدا میشود كه در پشت اين ظواهر ، حقايقی را میبيند كه مردم عصر خودش نمیفهمند و درك نمیكنند . نهضت حسينی چنين نهضتی است . امروز ما درست میفهميم يزيد يعنی چه ؟ حكومت يزيد يعنی چه ؟ معاويه چه كرد ؟ نقشه امويها چه بود ؟ ولی صدی نودونه ملت مسلمان در آن روز درك نمیكردند ، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی كه امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدينه درك نمیكردند ، روزی فهميدند يزيد چه كسی است و خلافت يزيد يعنی چه كه حسينبنعلی ( ع ) كشته شده بود ، بعد تكان خوردند كه چرا حسينبنعلی ( ع ) كشته شد ؟ ! يك هيئت از اكابر مردم مدينه را كه در رأسشان مردی بنام عبداللهبنحنظلة غسيلالملائكه بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله ميان مدينه و شام را طی كردند و به دربار يزيد رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهميدند قضيه از چه قرار است . هنگامی كه به مدينه برگشتند ، از آنها پرسيدند چه ديدند ؟ گفتند همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتی كه در شام بوديم ، میگفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خليفهای روبرو شديم كه علنا شراب میخورد ، قمارمیكرد ، سگبازی و يوزبازی و ميمونبازی میكرد ، حتی با محارم خود هم زنا میكرد ! عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه هشت پسر داشت ، به مردم مدينه گفت چه
شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام میكنم ولو با اين هشت پسر خودم . همين طور هم شد ، در قيام حره ( 1 ) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد . عبداللهبنحنظله غسلالملائكه ، دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 2 ) . من ننگ میدانم اگر يزيد خلافت اسلامی را بدست گيرد ، اگر چنين شود ، چه به سر اسلام میآيد ، كجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . بايد حسين كشته بشود ، جهان اسلام تكان بخورد ، تازه عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهای
پاورقی :
1 - مروجالذهب جلد 3 ص . 69
2 - اللهوف ص 11 و فی رحاب ائمةاهلالبيت جلد 3 صفحه . 74
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين عليهالسلام حق داشت كه چنين حرفی زد ! شرط سوم برای اينكه نهضتی مقدس باشد اين است كه تك باشد ، فرد باشد . يعنی چه ؟ يعنی برقی باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد ، ندائی باشد در ميان سكوتها ، حركتی باشد در ميان سكونهای مطلق . يعنی در يك شرايطی كه خفقان بهطوری كامل حكمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاريكیمطلق ، يأسمطلق ، نااميدی مطلق ، سكوت مطلق ، سكون مطلق است ، يك مرتبه يك مرد پيدا میشود و سكوت را میشكند ، سكونها را از بين میبرد ، حركتی میكند ، برقی میشود و در ميان ظلمت میدرخشد . تازه ديگران پشت سرش راه میافتند . آيا نهضت حسينی اينچنين بود يا نبود ؟ آری ، اينچنين بود . امامحسين ( ع ) چنين نهضتی كرد . او در اين نهضت چه هدفی داشت ؟ چرا ائمهاطهار اصرار داشتند كه عزای حسين عليهالسلام زنده بماند ؟ چرا امامحسين عليهالسلام نهضت كرد ؟ چه احتياجی است كه ما از خودمان دليل ذكر كنيم ؟ حسينبنعلی ( ع ) خود ، دليل نهضت را بيان كرده است :
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی » ( 1 )
در كمال صراحت میگويد دنيای ما را فساد گرفته است ، امت
پاورقی :
1 - مقتل الحسين، ص 156 و مقتل العواصم، ص 54 و مناقب ابن شهرآشوب،
ج 4 ، ص 89 و مقتل الحسين خوارزمی ، ج 1، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين،
ص 64 و نفسالمهموم ص . 45
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
جدم فاسد شدهاند ، قيام كردم برای اصلاح ، من يك مرد اصلاح طلبم . « اريد ان آمر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی » ( 1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منكر ندارم . امامحسين ( ع ) هدف نهضت خودش را روشن كرده است . « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 2 ) ، حسين عليهالسلام میگويد من نهضت كردهام برای امر به معروف ، برای اينكه دين را زنده كنم ، برای اينكه با مفاسد مبارزه كنم . نهضت من يك نهضت اصلاحی اسلامی است . ما چيز ديگری گفتيم . دو تحريف معنوی بسيار عجيب و ماهرانه كرديم ( نمیدانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه ) يك جا گفتيم حسينبنعلی ( ع ) قيام كرد تا كشته شود ، برای اينكه كفاره گناهان امت باشد ! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست ؟ آيا خود امامحسين عليهالسلام چنين چيزی گفت ؟ پيغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما میگوئيم به اين حرفها چكار داريد ؟ امامحسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گناهان ما بخشيده شود ! نمیدانيم كه ما اين فكر را از دنيای مسيحيت گرفتهايم يا نه ؟ ملت مسلمان ندانسته خيلی چيزها را از دنيای مسيحيت بر ضداسلام گرفته است . يكی از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن ، مسيح است برای اينكه فادی باشد . الفادی لقب مسيح است . از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسی به دار رفت تا كفاره گناهان امت
پاورقی :
1 - همان مدرك .
2 - رجوع شود و به صفحه . 47
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
باشد ! يعنی گناهان خودشان را به حساب عيسی میگذارند ! فكر نكرديم كه اين ، حرف دنيای مسيحيت است ، با روح اسلامی سازگار نيست ، با سخن حسين عليهالسلام سازگار نيست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است . والله اگر كسی در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسينبنعلی
( ع ) نسبت بدهد و بگويد حسين برای چنين كاری بود و [ اين سخن را ] از او نقل بكند روزهاش باطل است ، دروغ بر حسين ( ع ) است . اباعبدالله كه برای مبارزه با گناه كردن قيام كرد ، ما گفتيم قيام كرد تا سنگری برای گنهكاران باشد ! گفتيم حسين يك بيمه درست كرد ، يك شركت بيمه تأسيس كرد . بيمه چه ؟ بيمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم ، در عوض چه بگيرم ؟ اشك . شما برای من اشك بريزيد ، من در عوض ، گناهان شما را جبران میكنم . شما هر چه میخواهيد باشيد ، ابنزياد باشيد ، عمر سعد باشيد . يك ابنزياد در دنيا كم بود ! يك عمرسعد در دنيا كم بود ! يك سنانبنانس در دنيا كم بود ! يك خولی در دنيا كم بود ؟ امامحسين ( ع ) خواست خولی در دنيا زياد شود ، عمرسعد در دنيا زياد شود ، گفت ايهاالناس هر چه میتوانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم ! تحريف معنوی دومی كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده ، اين است كه میگويند : میدانيد چرا امامحسين ( ع ) نهضت كرد و كشته شد ؟ میگوئيم چرا ؟ میگويند يك دستور خصوصی فقط برای او بود . به او گفتند برو و خودت را بكشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پيدا نمی كند ، يعنی قابل پيروی نيست ! به دستورات اسلام كه دستورات كلی و عمومی است ، مربوط نيست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسين ( ع ) فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلی است كه منطبق بر اصول كلی اسلام است . احتياجی به دستور خصوصی نيست . آخر دستور خصوصی را در جايی میگويند كه دستورهای عمومی وافی نباشد . امامحسين ( ع ) در كمال صراحت فرمود : اسلام دينی است كه به هيچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمیدهد كه در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بیتفاوت بماند . امامحسين ( ع ) مكتب بوجود آورد ولی مكتب عملی اسلامی ، مكتب او همان مكتب اسلام است .
مكتب اسلام بيان كرد ، حسين ( ع ) عمل كرد . ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم ، وقتی ازمكتب بودن خارج شد ، ديگر قابل پيروی نيست ، وقتی كه قابل پيروی نبود ، پس ديگر نمیشود ازحسين استفاده كرد ، يعنی از حادثه كربلا نمیتوان استفاده كرد . از اينجا ما حادثه را از نظر اثرمفيدداشتن ، عقيم كرديم . آيا خيانتی از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد ؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوی كه در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحريف لفظی آن صددرجه خطرناكتر است . چرا ائمه اطهار ( حتی از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند كه اين نهضت بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امامحسين ( ع ) بگريند ؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ كرديم .
گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلی خاطری برای حضرتزهرا سلاماللهعليها باشد ! با اينكه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بیتابی میكنند تا ما مردم بیسروپا يك مقدار گريه كنيم تا تسلی خاطر پيدا كنند ! آيا توهينی بالاتر از اين ، برای حضرت زهرا پيدا میكنيد ؟ عدهای ديگر گفتند امامحسين ( ع ) در كربلا بدست يك عده مردم تجاوزكار ، بی تقصير كشتهشد ، پس اين تأثرآور است !
من هم قبول دارم امام حسين ( ع ) بی تقصير كشته شد . امام حسين ( ع ) بی تقصير كشته شد ، اما همين ؟! يك آدم بیتقصير بدست يك عده متجاوز كشته شد ؟ ! روزی هزارنفر آدم بیتقصير بدست آدمهای با تقصير كشته میشوند . روزی هزارنفر آدم در دنيا نفله میشوند و تأثرآور است ، اما آيا اين
نفلهشدنها ارزش دارد كه سالهای زيادی ، قرنهایزياد ، دهقرن ، بيستقرن ، سیقرن مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تأثر كنيم كه حيف ، حسين بنعلی ( ع ) نفله شد ، خونش هدر رفت ! حسينبنعلی ( ع ) بیتقصير كشته شد ، بدست افرادی متجاوز كشته شد ! اما چه كسی گفته حسينبنعلی ( ع ) نفله شده است ؟ خون حسين بنعلی ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنيا كسی را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود ، حسينبنعلی ( ع ) است . اگر در دنيا كسی را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود ، حسينبنعلی ( ع ) است . او برای قطرهقطره خونش آنچنان ارزش قائل شد كه نمیتوان آن را توصيف كرد . اگر ثروتهای دنيا را كه برای او مصرف میشود تا دامنه قيامت حساب كنيم، برای هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان بشر پول خرج كرده است . آدمی كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را برای هميشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه بخوريم برای اينكه حسينبنعلی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بيچارهنادان . من و تو نفله هستيم ، منوتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسين توهين میكنی كه میگويی نفله شد ! حسينبنعلی ( ع ) كسی است كه : « ان لك درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده » ( 1 ) ، آيا حسينبنعلی عليهماالسلام كه آرزوی شهادت میكرد ، آرزوی نفله شدن رامیكرد ؟ آنها كه توصيه كردند كه عزای حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) بايد زندهبماند ، برای اين بوده كه هدف حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) مقدس بود . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك مكتب بوجود آورد ، میخواستند مكتبش زنده بماند . هرگز نمونهای از يك مكتب عملی در دنيا پيدا نمیكنيد كه نظير مكتب حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . اگر شما نمونه حسينبن علی را پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟ ! نظير آنچه كه در حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن ابتلاء و مصيبت پيدا شد ، از توحيد ، از جلوهايمان ، از جلوهخداشناسی ، از ايمان كامل به جان ديگر ، از رضا و تسليم ، از صبر ، از مردانگی ، از طمأنينه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و كرامت نفس ، از
آزاديخواهی و آزادیطلبی ، از اينكه در فكر انسانها باشد ، از اينكه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنيا نمونهای پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما نام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را زنده كنيم ؟ ( بديل ندارد ، مثل ندارد ) زنده كردن نام و نهضت او برای اين است كه پرتوی از روح حسينبن علی بر روح ما و شما بتابد . اگر اشكی كه ما برای او میريزيم ، در مسير هماهنگی روح ما باشد ،
پاورقی :
1 - نفايسالاخبار ، ص 21 ، به نقل از ابنشهرآشوب .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
پرواز كوچكی است كه روح ما با روح حسينی میكند . اگر ذرهای از همت او ، ذرهای از غيرت او ، ذرهای از حريت او ، ذرهای از ايمان او ، ذرهای از تقوای او ، ذرهای از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكی از چشم ما جاری شود ، آن اشك بینهايت قيمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد يك دنيا ارزش دارد ، باور كنيد ! اما نه اشكی كه برای نفله شدن حسين ( ع ) باشد ، بلكه اشكی كه برای عظمت حسين ( ع ) باشد ، برای شخصيت حسين ( ع ) باشد . اشكی كه نشانهای از هماهنگی با حسينبن علی (عليهماالسلام ) و پيروی كردن از او باشد ، بله ، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد . خواستند هميشه مردم ، اين مكتب عملی را ببينند ، مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر ( ص ) دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر ( ص ) هستند . اگر بگويند فلان مسلمان در جنگی كه مثلا در روم يا در ايران كرد ، ايمان و
شهامت زيادی از خود نشان داد ، آنقدر دليل بر حقانيت پيغمبر ( ص ) نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد . چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوءظن و بدگمانيش به او بيشتر است . ولی اينكه خاندان پيغمبر ( ص ) را در نهايت صفا و ايمان میبينيم ، بهترين گواه بر صدق پيغمبر ( ص ) است . هيچ كس مانند علی عليهالسلام با پيغمبر ( ص ) نبوده ، با پيغمبر ( ص ) بزرگ شده است . هيچ كس مانند علی ( ع ) مؤمن به پيغمبر ( ص ) و فدائی او نيست . اين خود اول دليل بر صدق پيغمبر ( ص ) است .
حسين ( ع ) فرزند پيغمبر ( ص ) است . او وقتی ايمان خود را به تعليمات پيغمبر ( ص ) نشان میدهد ، پيغمبر ( ص ) جلوه میكند ، پيغمبر ( ص ) متجلی میشود . آن چيزهائی كه بشر هميشه بزبان میآورد ولی در عمل او كمتر ديده میشود در وجود حسين ( ع ) ديده میشود . چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير میشود ؟ سبحانالله ! بشر به كجا میرسد ، روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه بدنش قطعهقطعه میشود ، جوانانش جلوی چشمش قلمقلم میشوند ، در منتهی درجه تشنه میشود و حتی به آسمان كه نگاه میكند ، بنظرش تيرهوتار است ، خاندانش را میبيند كه اسير میشوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی يك چيز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شكست نمیخورد . شما يك چنين صحنه نمايشی از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا بجای كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثهای را بايد زنده نگهداريم . حادثهای كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفری از نظر روحی يك جمعيت سیهزار نفری را شكست دادند . چطور شكست دادند ؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعی بود ، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد . اما از آن سی هزار نفر به اينها ملحق شدند . از جمله سردارشان حربنيزيدرياحی و سینفر ديگر . اين دليل بر آن است كه از نظر روحی اينها بردند و آنها باختند . عمرسعد در كربلا كارهايی كرده است كه دليل بر شكست روحی خودش است . لشكريان عمرسعد در كربلا از جنگ تنبهتن پرهيز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی كه در آن دورهها بوده است قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازی شود [ جنگ تنبهتن ] يك نوع زورآزمايی بوده است . يك نفر از اين طرف میرود ، يك نفر از آن طرف میآيد . چند نفر كه با اصحاب حسين ( ع ) مبارزه كردند ، آنقدر به آنها نيروی روحی دادند كه عمرسعد دستور داد جنگ تنبهتن نكنند . اباعبدالله در چه وقتی به ميدان آمد ؟ ( فكر كنيد ) عصر روزعاشورا است . تا ظهر هنوز عدهای از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است . خودش به بالين يارانش آمده ، اهل بيتش را خودش تسلی داده است . گذشته از همه اينها ، داغهايی كه ديده است . آخرين كسی كه بميدان میآيد خودش است . خيال كردند كه در چنين شرايطی میتوانند با حسين ( ع ) مبارزه كنند . هر كسی كه جلو آمد لحظهای مهلتش نداد . فرياد عمرسعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند ، به مبارزه كی رفتهايد ؟ هذا ابن قتال العرب (1) اين پسر كشنده عرب است ، پسر علی بن ابيطالب (ع) است ، والله نفس ابيه بين جنبيه ( 2 ) بخدا روح پدرش علی ( ع ) در كالبد اوست ، به جنگ او نرويد . اين علامت شكست بود يا نه ؟ سیهزار نفر جنگ تنبهتن كردند با يك مرد تنهای غريب ، آنهمه مصيبت ديده ، آنهمه زحمت كشيده ، آنهمه تلاش كرده ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شكست میخوردند و عقب نشينی میكردند . نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله شكست خوردند ، در برابر منطقش هم شكست خوردند . اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسهبار خطابه انشاء كرد . واقعا خود آن خطابهها عجيب است ! كسانی كه اهل
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ص 50 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 110 و
مقتل الحسين ، مقرم ، ص . 346
2 - بحارالانوار ، ج 44 ص 390 و ارشاد شيخ مفيد ، ص . 230
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
سخن هستند میدانند كه ممكن نيست انسان در حال عادی بتواند سخن عاليی بگويد كه در حد اعلای اوج باشد . روح بشر بايد به اهتزاز بيايد . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد ، دل انسان بايد خيلی سوخته باشد تا مرثيه خوب بگويد . اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگويد . اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسی داشته باشد تا يك سخن حماسی بگويد . وقتی خطبههای اباعبدالله ( ع ) ايراد میشود ، مخصوصا يكی از آن خطبههائی كه در روز عاشورا ايراد میكند و از مفصلترين خطبههاست ، [ عمرسعد بر لشكريان خود میترسد ] . امام برای خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و برای اينكه میخواست يك جای مرتفعتری باشد تا صدايش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فرياد زد :
«²تبالكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا والهين، فأصرخناكم موجفين»
( 1 ) . كه براستی نمونهای از خطبههای علی عليهالسلام است و اگر خطبههای علی عليهالسلام را كنار بگذاريم ديگر خطبهای به اين پرشوری در دنيا پيدا نمیشود . و سه بار صحبت كرد . عمرسعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين ( ع ) آنها را تحت تأثير قرار دهد . نوبت بعد كه اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت كرد ، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صدای حسين ( ع ) را كسی نشنود .
آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزی حسين ( ع ) نيست ؟
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 41 و مناقب ابنشهرآشوب ، ج 4 ، صفحه 110 و
مقتلالحسين مقرم ص 6 و 286 ، تحف العقول ص . 173
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:08
بشر اگر با ايمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پيوند داشته باشد ، اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد ، يك تنه بيست هزار ، سی هزار نفر را از نظر روحی شكست میدهد . آيا اين برای ما نبايد درس باشد ؟ نمونه
اينها را كجا پيدا میكنيد ؟ چه كسی را در دنيا پيدا میكنيد كه در شرايطی مثل شرايط حسينبنعلی ( ع ) قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو كلمه از خطابه زينب سلامالله عليها در دم دروازه كوفه را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد ، زنده نگهداريد ، برای اين است كه اين نكتهها را بفهميم و دريابيم ، برای اينكه عظمت حسين ( ع ) را درك كنيم ، برای اينكه اگر اشكی میريزيم از روی معرفت باشد . معرفت حسين ( ع ) ما را بالا میبرد ، ما را انسان میكند ، ما را آزاد مرد میكند ، ما را اهل حق و حقيقت میكند ، اهل عدالت میكند ، يك مسلمانواقعی میكند . مكتب حسين ( ع ) ، مكتب انسانسازی است نه مكتب گنهكارسازی . حسين ( ع ) سنگر عمل صالح است ، نه سنگر گناهكاری .
نوشته اند در صبح روز عاشورا حسين عليهالسلام همينكه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشيد . مردن جز پلی كه شما را از دنيايی به دنيای ديگر عبور میدهد ، نيست . از يك دنيای بسيار سخت به يك دنيای بسيار عالی و شريف و لطيف عبور میدهد . اين سخنش بود ، اما عملش را ببينيد . اين را حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) نگفته است ، كسانی كه وقايعنگار بودهاند گفتهاند . حتی هلالبننافع كه وقايعنگار عمرسعد است ، اين قضيه را گفته است . میگويد من از حسينبنعلی
( عليهماالسلام ) تعجب میكنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او سختتر میشد ، چهرهاش برافروختهتر میگرديد ، مثل آدمی كه به وصل نزديكتر میشود . حتی میگويد در آن لحظات آخر ، هنگامی كه آن لعين ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا كرده بود ، رفتم سراغ حسين بنعلی (عليهمالسلام ) ، چشمم كه به حسين ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهرهاش ، آنچنان مرا گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلنی نوروجهه جمالهيبته عنالفكرش فی قتله ( 1 ) . نوشتهاند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطهای را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكی اينكه میدانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند ما با حسين ( ع ) طرف هستيم ، پس متعرض خيمهها نشويم . میخواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش میجنبد ، كسی متعرض خيام حرمش نشود . حمله میكرد ، از جلو او فرار میكردند ، ولی زياد تعقيب نمیكرد ، برمیگشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر اينكه میخواست تا زنده است اهلبيتش بدانند كه او زنده است . لذا نقطهای را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها میرسيد . وقتی كه بر
میگشت و در آن نقطه میايستاد ، فرياد میكرد : « لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم ، » فرياد حسين عليهالسلام كه بلند میشد اهل بيت سكونتخاطری پيدا میكردند . میگفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمهها بيرون نيائيد ( اين حرفها را باور نكنيد كه اهلبيت دائما بيرون میدويدند . ابدا . دستور آقا بود كه تا من
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:08
زنده هستم شما در خيمهها باشيد ) ، حرف سستی از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود ، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است ، نجات پيدا میكنيد ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد كرد . آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمیآمدند . غيرت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) اجازه نمیداد ، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمیداد كه بيرون بيايند . لذا صدای امام ( ع ) را كه میشنيدند : « لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظيم » اطمينان خاطری پيدا میكردند . چون امام ( ع ) بعد از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين بود كه اهل بيت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند . در آن زمان اسبهای عربی را برای ميدان جنگ تربيت میكردند ، چون اسب حيوان تربيت پذيری است . وقتی كه صاحب آن كشته میشد ، عكسالعملهای خاصی از خود نشان میداد . اهل بيت اباعبدالله ( ع ) در داخل خيمه هستند ، منتظرند تا شايد صدای امام ( ع ) را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند ، يك مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خيمه آمدند ، خيال كردند آقا آمده است ، يك وقت ديدند اسب آمده در حالی كه زين آن واژگون است . اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله ( ع ) فرياد واحسيناه ، ! وا محمدا ! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند ( نوحهسرايی طبيعت بشر است ، انسان وقتی میخواهد درد دل خود را بگويد ، بصورت نوحهسرايی میگويد ، آسمان را مخاطب قرار میدهد ، حيوانی را مخاطب قرار میدهد ، انسان ديگری را مخاطب قرار میدهد ) ، هر يك از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی نوحهسرايی را آغاز كردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن نداريد ، من كه مردم ، البته نوحهسرايی كنيد . در همان حال شروع به گريستن كردند . نوشتهاند حسين بن علی عليهما السلام دختری دارد بنام سكينهخاتون كه خيلی هم اين دختر را دوست میداشت. او بعدها زن اديبهعالمهای شد و زنی بود كه همه علماء و ادباء برای او اهميت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خيلی اين طفل را دوست میداشت . او هم به آقا فوقالعاده علاقمند بود . نوشتهاند اين بچه بصورت نوحهسرايی جملههايی گفت كه دلهای همه را سوزاند . بحالت نوحهسرايی ، اسب را مخاطب قرار داد كه : يا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی كه رفت تشنه بود آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند ؟ اين در چه وقت بود ؟ در
وقتی بود كه اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمين افتاده بود . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
جلسه چهارم : وظيفه ما در برابر تحريفها
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باریءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عنمواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 )
بحث ما در سه شب گذشته درباره تحريفات در واقعه تاريخی عاشورا بود كه در چهار قسمت قرار داديم :
1 - بطور كلی در معنی تحريف و انواع آن .
2 - در بيان تحريفاتی كه در خصوص واقعه تاريخی عاشورا صورت گرفته است و نمونههايی از آن تحريفات .
3 - عواملتحريف ، اسباب و موجباتی كه منجر به تحريف
پاورقی :
1 - سورهمائده آيه . 13
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
میشوند بطور عموم ، و عاملهای خاصی كه در اين حادثه تاريخی دخالت كردهاند .
4 - راجع به وظيفه ما مردم در برابر اين تحريفها ، هم وظيفه علمای امت و هم وظيفه توده مردم . از اين چهار بخش ، سه بخش اول را در شبهای گذشته صحبت كرديم و امشب به فضل الهی درباره قسمت چهارم صحبت میكنيم . بطور قطع و يقين در اين حادثه بسيار بزرگتاريخی تدريجا تحريفاتی در طول زمان پيدا شده است و بدون شك در اينجا وظيفهای هست كه بايد با اين تحريفات مبارزه كرد ، بلكه به تعبير بهتر ، اگر بخواهيم از خودمان ستايش كنيم و تعبير احترامآميزی درباره خودمان به كار ببريم ، بايد بگوئيم كه نسل ما رسالتی برای مبارزه با اين تحريفات دارد . ولی قبل از آنكه اين وظيفه و اين رسالت را چه برای علمایامت ( به تعبير ديگر خواص ) و چه برای توده مردم ( به تعبير ديگر عوام ) عرض كنم ، مقدمتا دو
مطلب ديگر را بيان میكنم ، يكی اينكه نگاهی به گذشته كنيم و ببينيم مسؤول اين تحريفات چه كسانی هستند . آيا خواص و علماء مسؤول اين تحريفاتند و يا توده و عوامالناس ؟ امروزه وظيفه چيست و وظيفه كيست ، يك مطلب است ، در گذشته مقصر و مسؤول كه بوده است ، مطلب ديگری است . معمولا در اينگونه قضايا علماء به گردن عوام میاندازند و عوام به گردن علماء . علماء میگويند تقصير عوامالناس است ، تقصير جهالت مردم است ، بقدری مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايستهاند كه سزاوار همين مهملات هم هستند ، شايسته حقايق نيستند . من از مرحوم آيتاللهصدرا علیاللهمقامه شنيدم كه تاجنيشابوری در منبر حرفهای مفت میگفت ، كسی به او اعتراض كرد كه اين حرفها چيست ، اين همه اجتماع میشود چرا دو كلمه حرف حسابی نمیزنی ؟ گفت مردم لايق نيستند ! بعد هم با يك دليل ، به اصطلاح ثابت كرد . مردمعوام يعنی توده مردم ، منطقی در برابر خواص دارند ، و اين منطق را اغلب بكار میبرند . میگويند : ماهی از سر گنده گردد نیزدم . علماء به منزله سرماهی هستند و ما دمماهی . ولی حقيقت اين است كه در اين تقصير و در اين مسؤوليت ، هم خواص مسؤولند و هم عوام . اين را بدانيد كه عامه مردم و توده مردم هم در اين مسائل شريكند . در اين جور مسائل اين توده مردم هستند كه حقايقكشی میكنند و خرافات را اشاعه میدهند . حديث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شدهاند كه شخصی از امامصادق عليهالسلام در ذيل آيه شريفه : « و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانی »( 1 ) ( در اينجا خدا از عوام يهود انتقاد میكند . با اينكه خدا عوام را بیسواد ، امی و درسناخوانده معرفی میكند ، در عينحال از همين عوام در قرآن انتقاد میكند و آنها را مسؤولمیشناسد ) سؤال میكند كه آقا ! علمای يهود مسؤول بودهاند درست ، عوام چه مسؤوليتی دارند ؟ اينها عوام بودنشان عذرشان است ( حديث مفصل است ) امام ( ع ) فرمود اينجور نيست . مسائلی هست كه احتياج به درس خواندن دارد ، فقط درس خواندهها آنها را درك میكنند ،
پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 78
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
درس ناخواندهها درك نمیكنند . در اينجا میتوان گفت عوام مسؤول نيستند چون درس خوانده نيستند . گواينكه گاهی عوام مسؤوليتشان اين است كه چرا درس نمیخوانند ؟ اين هم يك منطقی است . ولی اگر عوام مسؤوليت نداشته باشند ، در مسائلی است كه آن مسائل احتياج به تحصيل و درس و كتاب و معلم دارد . وقتی معلم نديده ، مدرسه نديده ، كتاب نخوانده چرا مسؤول باشد ؟ اما بعضی از مسائل هست كه بشر با فطرتسليم ، آنها را درك میكند و ديگر مدرسه و كتاب و معلم نمیخواهد ، به تعبير من ديپلم داشتن نمیخواهد ، كلاسشش را طی كردن نمیخواهد ، بلكه عقل داشتن كافی است ، سلامت عقل كافی است . سپس امام ( ع ) مثال زد ، فرمود : عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت میكند ، ولی در عين حال برخلاف زهد و تقوا عمل میكند ! توبهفرما است ، اما توبه فرمايان خود ، توبه كمتر كنند و مردم عوام هم اينها را میبينند كه بر ضد گفته خودشان عمل میكنند ! امام ( ع ) فرمود : آيا انسان بايد درسخوانده و معلم ديده باشد و كلاس طی كرده باشد تا بفهمد كه چنين آدمی لايق پيروی نيست ؟ عوام قوم يهود اينها را به چشم خودشان میديدند و با عقل خودشان درك میكردند ، « و اضطروا بمعارف قلوبهم » ( 1 ) ، با يك معرفت فطری درك میكردند كه از چنين كسانی نبايد پيروی كرد معذلك پيروی میكردند ، پس مسؤولند . يك سلسله مسائل هست كه احتياج به درس خواندن ندارد ، به قول معروف خط سياه و سفيد خواندن نمیخواهد ، عربی دانستن
پاورقی :
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 457
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
نمیخواهد ، فارسی دانستن هم نمیخواهد ، صرف و نحو نمیخواهد ، فقه و اصول نمیخواهد ، منطق و فلسفه نمیخواهد . فطرت سليم میخواهد و فطرت سليم را هم همه دارند . فطرتشان درك میكند . پيغمبراكرم ( ص ) جملهای دارد كه از پختهترين جملههاست ، چون از فطریترين جملههاست . فرمود :
« انما الاعمال بالنيات و انما لكل امری مانوی » (1) عمل ، به قصد و نيت بستگی دارد . اگر شما كاری انجام دهيد چه خوب و چه بد ، اما آن كار بدون قصد از شما صادر شده باشد ، اگر بد است مسؤول نيستيد و اگر خوب است پاداش نداريد . اگر كسی آمد خوابی را نقل كرد ، داستانی را نقل كرد ، گفت فلانكس در
يك جريان اضطراری ، در يك عالمبیخبری ، در يك كاری كه كوچكترين قصدی در آن نداشته است ، بلكه قصد خلاف داشته است ، در عينحال همين كار بدون قصد ، او را به اعلیعليين بالا برد و تمام گناهانش را محو كرد ، آيا بايد قبول كنيم ؟ بايد در كتاب خوانده باشيم ؟ عربی بايد بدانيم ؟ سياهوسفيد بايد خوانده باشيم ؟ گناهان انسان را فقط توبه پاك میكند ، يك بازگشت به حق پاك میكند . « ان الحسنات يذهبن السيئات »( 2 ) ، كار نيك است كه اثر كار بد را میبرد . اما كار بدون اختيار اينچنين نيست . ما از همين فطرت خدادادی خودمان هرگز استفاده نمیكنيم . در بعضی از كتابها نوشتهاند يك نفر دزد كه راه را برای مردم
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 70 ، ص 225 و جامع الصغير ، ج 1 ، ص 3.
2 - سوره هود آيه . 114
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
میگرفت و آنها را میكشت ، يك روز اطلاع پيدا كرد كه قافله زواری میخواهد به كربلا برود ، آمد سر گردنهای كمين كرد برای اينكه راه را بر زوار امامحسين ( ع ) ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بكشد . منتظر بود قافله برسد كه ناگهان كنارراه خوابش برد ، قافله آمد ، رد شد و او بيدار نشد . در همين حال صحنه قيامت را خواب ديد كه او را به جهنم میبرند ؟ چرا به جهنم میبرند ؟ چون كوچكترين عمل صالح در نامه عملش نيست ، هر چه هست گناه است ، هر چه هست جنايت است . او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم نپذيرفت و برگشت ! چرا نپذيرفت ؟ چون اين مرد سر راهی خوابيده بود كه در آن قافله زوار میرفت و گرد زوار بر تنولباس او نشسته بود ، بدون اينكه خودش قصدی داشته باشد ، بلكه قصد كشتن زوار را داشته است ، قصد بردن مال آنها را داشته است ، ولی علیرغم گفته پيغمبر (ص) كه : « انما الاعمال بالنيات و انما لكل امریء ما نوی » ، اين عمل بدون اختيار ، تمام گناهانش را محو كرد :
فان النار ليس تمس جسما
عليه غبار زوار الحسين
از جنبه شعری خيلی خوب است اما از جنبه مكتب امامحسين ( ع ) متاسفانه درست نيست . مطلب دومی كه بايد قبل از بيان اين رسالت و وظيفه عرض كنم ، خطراتی است كه در اين تحريفات وجود دارد . مختصری راجع به خطر تحريف بحث كنيم . انواع تحريفها در واقعه تاريخی عاشورا را بدست آورديم ، عوامل تحريف را هم شناختيم . ممكن است كسی بگويد مگر تحريف چه عيبی دارد ؟ چه ضرری دارد ؟ چه خطری دارد ؟ خطر تحريف فوقالعاده زياد است . تحريف ضربت غير مستقيم است كه از ضربت مستقيم كاری تر است . يك كتاب كه تحريف میشود ( چه تحريف لفظی ، چه تحريف معنوی ) اگر كتاب هدايت باشد ، تبديل به كتاب ضلالت میشود، اگر كتاب سعادت باشد تبديل به كتاب شقاوت میشود . اگر كتابی باشد كه انسان را رو به بالا میبرد ، در اثر تحريف رو به پائين میآورد . اساسا آن حقيقت را بكلی عوض میكند . نه تنها بدون خاصيت میكند ، بلكه اثر
معكوس میبخشد . هر چيزی آفتی متناسب با خودش دارد ، پيغمبراكرم ( ص ) میفرمايد : « آفة الدين ثلاثة : فقيه فاجر ، امام جائر ، مجتهد جاهل » ( 1 ) ، سه چيز آفت دين است :
1 - دانشمند بدعمل ، فاسق و فاجر .
2 - زعيم و پيشوای ستمكار .
3 مقدس نادان .
پيغمبر اكرم اينها را بعنوان آفتهای دين میشمرد . همان طور كه جمادات ، نباتات و حيوانات آفتهای مخصوص بخود دارند ، بدن انسانها آفتهای مخصوص به خود دارد ، دين ، آئين و مسلك هم آفت مخصوص به خود دارد . تحريف ، كه بوسيله دو صنف از آن سه صنفی كه پيغمبر اكرم فرمود ، يعنی عالم بد عمل و فاسق ، و مقدس نادان ايجاد میشود ، آفت دين است ، دين را از بين میبرد . تحريف چون موضوع را عوض میكند مردم آن را بعنوان حقيقت میپذيرند ، اما نتيجه معكوس میگيرند .
پاورقی :
1 - جامع الصغير ، ج 1 ، ص . 4
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
علی عليهالسلام ، شخصيتی به آن عظمت ، در نظر بعضی از ما مردم يك شخصيت تحريف شده عجيبی است . بعضی از مردم علی ( ع ) را فقط و فقط به پهلوانی میشناسند و بس ! گاهی به وسيله اشخاص بسيار مغرض عكسهايی از علی عليهالسلام منتشر میشود كه شمشيری مانند زبان مار كه دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافهای برای ايشان درست میكنند و نقاشی میكنند كه معلوم نيست از كجا بدست آوردهاند . اصلا عكس و مجسمه علی ( ع ) و پيغمبر ( ص ) قطعا در دنيا نبوده است . يك قيافههای عجيبی درست میكنند كه انسان باور نمیكند اين همان علی ( ع ) عادل است ، اين همان علیای است كه شبها از خوف خدا میگريسته است . چون سيمای يك عابد ، سيمای يك متهجد ، سيمای كسی كه شبها استغفار میكرده است ، سيمای يك حكيم ، سيمای يك قاضی ، سيمای يك اديب ، يكجور ديگر است . مطلب ديگری كه مخصوص ما ايرانيهاست اينست كه به امام چهارم عليه السلام میگوييم امام زينالعابدين بيمار ! غير از زبان فارسی در هيچ زبان ديگری كلمه بيمار را دنبال اسم امام زينالعابدين ( ع ) نمیبينيم . در زبان عربی چنين كلمهای نيست . ايشان القاب زيادی دارند ، السجاد يكی از القابشان است ، ذوالثفنات يكی از القابشان است . آيا شما كتابی در دنيا پيدا میكنيد كه لقبی به زبان عربی به امام داده باشند كه مفهوم بيمار را برساند ؟ ! امام زينالعابدين ( ع ) تنها در ايام حادثه عاشورا بيمار بودند ( شايد تقديرالهی بود برای اينكه بايد امام زنده میماند و نسل امامحسين ( ع ) از اين طريق محفوظ میشد ) و همان بيماری سبب نجات ايشان شد . چندبار تصميم گرفتند امام ( ع ) را بكشند ، اما چون بيماری او شديد بود ، گفتند انه لما به ( 1 ) چرا او را بكشيم ؟ او دارد میميرد . در دنيا چه كسی هست كه در عمرش بيمار نشده باشد ؟ در غير اين چند روز ببينيد آيا يك جا نوشتهاند كه امام زينالعابدين ( ع ) بيمار بود ؟ ! ولی ما امام زينالعابدين ( ع ) را به صورت يك بيمار مريض زردرنگ تبداری كه هميشه عصا بدستش است و كمر خم كرده و راه میرود و آه میكشد ، ترسيم كردهايم ! هميندروغ ، همينتحريف سبب شده است كه بسياری از اشخاص آه بكشند ، ناله بكنند ، خودشان را به موشمردگی بزنند تا مردم آنها را احترام كنند و بگويند آقا را ببينيد درست مانند امام زينالعابدين ( ع ) بيمار است ! اين تحريف است . امام زينالعابدين عليهالسلام با امام حسين عليهالسلام و با امامباقر عليه السلام از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقی نداشته است . امام ( ع ) بعد از حادثه كربلا چهل سال زنده بود . مانند همه سالم بود ، با امامصادق عليهالسلام فرقی نداشته ، چرا بگوئيم امام زينالعابدين بيمار ؟ ! ( 2 )
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 61 و اعلامالوری ، ص 246 و ارشادشيخمفيد ،
ص . 242
2 - خدا رحمت كند مرحوم آيتی رضواناللهعليه را كه گوهر گرانبهايی بود
و از دست ما رفت . اين مرد بزرگ در پنج ، شش سال پيش در جلسه ای از
انجمن ماهانه دينی ، راجع به راه و رسم تبليغ بحث كرد كه در جلد دوم
گفتار ما چاپ شده است . در آنجا همين موضوع را ايشان طرح كرد . گفت
اين چه حرفی است كه ما به امام زينالعابدين ( ع ) نسبت بيماری >
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:11
امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است . فلسفه وجود امام اين است كه يك انسان مافوق انسانها باشد ، همانطور كه پيغمبران ، « بشر مثلكم يوحی الی »(1) بودند ، تا مردم از اين مثلهای اعلی پيروی و تبعيت كنند . اما وقتی كه چهره اين شخصيتها اين قدر مشوه شد ، خراب شد ، سيمايشان تغيير كرد ، ديگر قابل پيروی و لايق پيروی نيستند . يعنی پيروی از اين شخصيتهای خيالی به جای اينكه سودمند باشد ، نتيجه معكوس میبخشد . پس اجمالا دانستيم كه خطر تحريف چقدر زياد است . واقعا تحريف ضربت غير مستقيم است ، از پشت خنجر زدن است . نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند . هيچكس به اندازه اينها در تاريخجهان تحريف نكرده است ، و به همين دليل هيچكس به
پاورقی :
> میدهيم ؟ ! يك لقب به امام دادهايم كه هر كس بشنود خيال میكند
امام در تمام عمر بيمار بوده است . بعد قضيه جالبی را نقل كرد ، گفت :
همين چندی پيش يكی از مجلات را میخواندم كه در آن ، نويسنده مقالهای از
وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و
متصديانامور يا افراد بی عرضهای هستند يا افراد ناپاكی . يا عرضه دارند و
ناپاكند ، يا پاكند و بیعرضه . عين عبارت را ايشان نقل كردند كه نوشته
بود : اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زينالعابدين بيمار ! و حال
آنكه ما نيازمنديم به افرادی كه حضرت عباس باشند و كاربر ! يعنی شمر
كاربر بود ولی ناپاك، امام زينالعابدين بيمار آدم پاكی بود ولی متاسفانه
كاربر نبود ، ( العياذ بالله ) عرضه و لياقتی نداشت ! حضرتعباس هم
پاك بود و هم كاربر . خوب ببينيد ! همين يك جريان كوچك چقدر انحراف
بوجود میآورد .
1 - سوره كهف آيه 1 ، سوره فصلت آيه . 6
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:11
اندازه اينها به بشريت ضربه نزده است ، حقايق را قلب و بدعتها ايجاد نكرده است .
رسالت و وظيفه ما
مخصوصا در اين عصر بدانيد كه وظيفه سنگينی داريم . با حادثه تحريف شده نمیشود به مردم خدمت كرد ، در گذشته هم نمیشد . در گذشته اگر فايدهای نداشت ضررش كم بود ولی در اين عصر ضررش خيلی زياد است . ما و شما بزرگترين وظيفهای كه داريم اين است كه ببينيم چه تحريفاتی در تاريخ ما شده است ، چه تحريفاتی در نقاشی شخصيتها و بزرگان ما شده است ، چه تحريفاتی در قرآن شده است ؟ اما تحريف قرآن تحريفلفظی نيست ، يعنی در قرآن نه يك كلمه كم شده است و نه يك كلمه زياد . خطر تحريفمعنوی قرآن به اندازه خطر تحريفلفظی آن است . تحريف معنوی قرآن يعنی چه ؟ يعنی تفسير غلط ، توجيه غلط ، قرآن را غلط تفسير كردن ، توجيه غلط كردن ، همين هم نبايد باشد . ببينيم در تاريخهای ما ، آن تاريخهايی كه بايد برای ما درس آموزنده باشد و سند اخلاقی ماست ، سندتربيت اجتماعی ما است ، مانند حادثه تاريخیعاشورا ، چه تحريفاتی شده است ؟ بايد با اين تحريفات مبارزه كنيم .
وظايف علمای امت و عامه مردم
وظايفی كه علمای امت دارند چيست ؟ وظايف عامه و توده مردم چيست ؟
راجع به علمای امت يك سخن كلی را عرض میكنم : عالم نقطه انحرافش در اينجاست كه هميشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عيبهای مردم میبيند . نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد يك نوع بيماری است . در بيماريهای جسمانی ، خود بيمار معمولا بيماری خودش را احساس میكند و خودش دنبال معالجه میرود . ولی در بيماريهای روحی آنچه كه كار را مشكل میكند اين است كه شخص بيمار است ولی خودش نمیفهمد كه بيمار است ! بلكه برعكس ، آن بيماری را به عنوان سلامت میپذيرد ! به بيماری خودش علاقه دارد ! چنين نيست كه افراد ، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و قبول كنند ، بلكه آنها را نقطه قوت در خودشان میدانند ! اين ، عالم است كه میفهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست . عالم كه در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار میگيرد ، دو حالت دارد : 1 - با نقاط ضعف مردم مبارزه میكند . اين را مصلح میگويند مصلح يعنی كسی كه با نقاط ضعف مردم مبارزه میكند . غالبا مردم از او خوششان نمیآيد ! 2 - مبارزه كردن با نقاط ضعف مردم را كار سخت و مشكلی میبيند . مبارزه كردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد بلكه ضرر هم دارد ، از نقاط ضعف مردم استفاده میكند ! اينجاست كه مصداق « فقيهفاجر » میشود كه به فرموده پيغمبراكرم ( ص ) يكی از آفات سه گانه دين است . در سايرمسائل بحث نمیكنيم بلكه فقط در واقعهعاشورا بحث میكنيم . عامه
مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزاداری امامحسين ( ع ) دارند ، يكی از آنها اين است كه معمولا مؤسس يا مؤسسين و صاحبانمجالس ، چه آنهايی كه در مساجد و چه آنهايی كه بالخصوص در منزلشان مجلسی بر پا میكنند ، در حدودی كه من تجربه دارم ( استثناء ندارد ) آن چيزی را كه میخواهند ازدحام جمعيت است ! اگر جمعيت ازدحام كند راضی هستند اگر ازدحام نكند راضی نيستند ! اين نقطه ضعف است . اين جلسات برای اين نيست كه جمعيت ازدحام كند . مگر ما میخواهيم سان ببينيم ، مگر ما میخواهيم رژه برويم ؟ ! هدف ، آشنا شدن با حقايق است ، مبارزه كردن با تحريفات است . اين يك نقطه ضعف است كه گوينده در مقابل آن قرار میگيرد . آيا با اين نقطه ضعف مبارزه كند يا از اين نقطه ضعف مانند تاجنيشابوری استفاده كند ! اگر بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه كند ، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين كه از جمع شدن دور يكديگر و شلوغ شدن خوششان میآيد ، ناسازگار است ، اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده كند ، فقط در فكر اين است كه چه كار كنم تا جمعيت ، بيشتر جمع شود . اينجاست كه يك عالم بر سر دو راهی قرار میگيرد . حالا كه اينها احمق هستند ، چنين نقطه ضعفی دارند ، من از اين نقطهضعف استفاده و بهرهبرداری كنم يا علیرغم وجود اين نقطه ضعف ، با آن مبارزه كنم و به دنبال حقيقت بروم ؟ نقطه ضعف دومی كه در مجالس عزاداری هست و بيشتر از ناحيه عوامالناس است و خوشبختانه كمتر شده است ، مسئله " شومر و واويلا " بپا شدن است . منبری در آخر منبرش حتما بايد ذكر مصيبت كند ودر اين ذكر مصيبت هم نه تنها مردم اشك بريزند ، كه تنها اشك ريختن قبول نيست ، بايد مجلس از جا كنده شود و شور و واويلا بپا شود . من نمیگويم مجلس از جا كنده نشود ، من میگويم اين نبايد هدف باشد . اگر در آن مسير صحيح با بيان حقايق و واقعيات ، بدون آنكه روضه دروغی خوانده شود ، بدون آنكه جعلی شود ، بدون آنكه تحريفی شود ، بدون آنكه برای امامحسين ( ع ) اصحابی بسازند كه در تاريخ نيست و خود امامحسين ( ع ) آنها را نمیشناسد چون وجود نداشتهاند ، بدون آنكه برای امامحسين ( ع ) فرزندانی ذكر شود كه چنين فرزندانی در دنيا وجود نداشتهاند ، بدون اينكه برای امامحسين ( ع ) دشمنانی ذكر شود كه اصلا چنين كسانی وجود نداشتهاند ، اگر اشكی از روی صداقت و حقيقت ريخت ،شور و واويلا هم بپا شد ، مجلس هم كربلا شد ، بسيار خوب است . ولی وقتی كه حقيقت و صداقت نبود ، آيا بايد با امامحسين ( ع ) بجنگيم ، دشمنی كنيم ، دروغ ببنديم ، دروغ بگوييم ؟ ! اين ، نقطه ضعف مردم عوام است . با اين نقطه ضعف چه بايد كرد ؟ آيا بايد از اين نقطه ضعف مردم استفاده كرد ؟ بايدبهرهبرداری كرد و سوارشان شد ؟ بايد مانند تاجنيشابوری گفت كه چون اينها احمقند ، من از حماقتشان استفاده میكنم ؟ ! نه ، بزرگترين رسالت و بزرگترين وظيفه علماء مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است . اين است كه پيغمبراكرم ( ص ) فرمود : « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه و الا فعليه لعنة الله » ( 1 ) ،
آنجا كه بدعتها و دروغها ظاهر میشود .
پاورقی :
1 - سفينة البحار ، ج 1 ، ص 63 و اصول كافی ، ج 1 ، ص . 54
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:12
آنجا كه چيزهايی ظاهر میشود كه در دين نيست ، مسائلی پيدا میشود كه من نگفتهام ، برعهده دانايان است كه حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد . آن كسی كه حقايق را كتمان میكند ، لعنت خدا بر او باد . بالاتر از اين را خود قرآن كريم فرموده است : « ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدی من بعد ما بيناه للناس فی الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون »( 1 ) .
آن دانايانی كه حقايقی را كه ما گفتهايم ، میدانند ولی كتمان میكنند ، میپوشانند ، اظهار نمیكنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت كنندهای بر آنها باد . وظيفه علما ، در دوره ختمنبوت مبارزه با تحريف است . خوشبختانه ابراز اين كار در دست است و در ميان علماء ، بوده و هستند افرادی كه با اين نقاط ضعف مبارزه كرده و میكنند . كتاب لؤلؤ و مرجان كه در همين موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سهشب گذشته از آن نام برده ، از مرحوم حاجینوری ( رضوان الله عليه ) است كه درست همان قيام و وظيفه
بسيار بسيار مقدسی است كه اين مرد بزرگ انجام داده است و مصداق قسمت اول آن حديث است « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه » . وظيفه علماست كه در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو مردم خوششان نيايد . وظيفه علماست كه با اكاذيب مبارزه كنند ، وظيفه علماست كه مشت دروغگويان را باز كنند . فقها در باب غيبت مطلبی دارند میگويند غيبت مواردی دارد كه استثناء
پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 159
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:13
شده است . يكی از موارد استثنای غيبت كه همه علمایبزرگ مرتكب اين غيبت شدهاند و آن را لازم و بلكه احيانا واجب میدانند ، جرح راوی است . يعنی چه ؟ يعنی : شخصی حديث روايت میكند ، از پيغمبر ( ص ) حديث روايت میكند ، از امام ( ع ) حديث روايت میكند ، آيا شما فورا بايد قبول كنيد ؟ نه ، بايد تحقيق كنيد كه او چگونه آدمی است ، آيا راستگو است يا دروغگو ؟ اگر در زندگی اين آدم نقطه ضعفی را كشف كرديد ، اگر عيبی ، نقصی ، دروغی ، فسقی را كشف كرديد ، اينجا بر شما نه تنها جايز است ، بلكه لازم است كه در متن كتابها ، اين آدم را رسوا كنيد . اين اسمش جرح است . با اينكه غيبت است ، با اينكه بدگويی است ، و غيبت و بدگويی نه از مرده جائز است و نه از زنده ، ولی در اينجا كه تحريفحقايق است ، قلبحقايق است ، بايد او را رسوا كنيد . دروغگو را بايد رسوا كرد . يك عالم ممكن است در يك زمينه ، بزرگ هم باشد ، مانند ملاحسينكاشفی كه خيلی مردملايی بوده است ! اما روضةالشهدايش پر از دروغ است . به همه دروغ بسته حتی به ابنزياد و عمرسعد هم دروغ بسته است ! نوشته است ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمرسعد داد كه آمد كربلا و دست به اين كار زد ! هر كس بشنود میگويد : پس عمرسعد خيلی هم تقصير نداشته است ، پنجاه خروار طلا را به هر كس بدهند دست به اين كار میزند . در مورد ملاآقایدربندی اتفاقنظر است كه آدم خوبی بوده است . حتی مرحوم حاجینوری كه از كتابش انتقادمیكند و به حق هم انتقاد میكند ، میگويد : مرد خوبی بوده است . واقعا نسبت به امام حسينعليهالسلام مرد مخلصی بوده است ونوشتهاند هر وقت نام امامحسين را میشنيد اشكش جاری میشد ، فقه و اصول را هم به خوبی میدانسته است . خودش خيال میكرد كه از فقهای درجه اول است ولی نه ، از فقهای درجه دوم و سوم لااقل بشمار میرود . كتابی نوشته به نام خزائن كه يك دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با صاحبجواهر است . به صاحبجواهر گفت اسم كتاب شما چيست ؟ گفت جواهر . اسم كتاب خودش خزائن بود . گفت از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است . اما كتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهی نيست كه از اين كتاب استفاده نكند ، هيچ فقيهی نيست كه خودش را نيازمند به اين كتاب نبيند . ولی كتاب خزائن كه يك دوره چاپ شده ، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت ! قيمت آن با اينكه هزار صفحه است ، همان قيمت كاغذش بيشتر نيست . اين مرد با اينكه مردعالمی است ولی اسرارالشهادش را نوشته كه به كلی حادثه كربلا را تحريف كرده است ، قلب كرده است ، زيرو رو كرده است ، بیخاصيت و بیاثر كرده است ، كتابش مملو از دروغ است ! حال به خاطر اينكه او عالم بوده ، باتقوا بوده ، مخلص امامحسين ( ع ) بوده است ، ما بايد دربارهاش سكوت كنيم ؟ حاجی نوری نبايد درباره أسرار الشهاده او اظهار نظر كند ؟ بايد جرح بشود و اين وظيفه عالم است . از خداوند تبارك و تعالی توفيق میخواهيم كه دلهای همه ما را به حق و حقيقت رهبری بفرمايد . گناهانی را كه از طريق تحريف يا غير تحريف مرتكب شدهايم ، بر ما ببخشايد .
به ما توفيق بدهد كه وظيفه و رسالتی را كه در اين زمينه داريم به خوبی
انجام بدهيم .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:14
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربالعالمين باریالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلیاللهعليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 ) .
موضوع بحث ، حماسهحسينی است . اول بايد كلمه حماسه را كه در زبان فارسی زياد استعمال میشود ، برای شما توضيح بدهم . كلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حميت استعمال میشود . علمای شعر شناس ، منظومههای شعری را از نظر محتوی يعنی از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی
پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل میكنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس
، آيه . 71
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
تقسيم میكنند : بعضی از منظومهها را منظومههای غنائی ، بعضی را منظومههای حماسی و بعضی را منظومههای وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومههای رثايی و بعضی ديگر را منظومههای مدحی میگويند ، ديوان و غزليات حافظ ، غزليات سعدی و ديوان شمس تبريزی ، منظومههایغنايی است ، يعنی اگر چه هدف در اينها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبيب ، زبان عاشقانه است ، سخن از حسن و بیاعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شبفراق و كوتاهی اياموصال است . فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش گل در انديشه ، كه چون عشوه كند در كارش دلربائی همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش اين يك شعر غنائی است ، گر چه در آخر به يك معنی عرفانی بسيار لطيف و عالی میرسد و حافظ هميشه اينطور است . در آخر همين شعر میگويد :
صوفی سرخوش از اين دست كه كج كرده كلاه بدو جام دگر آشفته شود دستارش اشعارغنائی زياد است .
شعر رثايی يا مرثيه كه برای بزرگان دين و ساير بزرگان دنيا و كسانی كه منشأ خير و بركتی بودهاند ، گفته شده است ، نوع ديگر شعر است . برامكه كه منقرض شدند ، شعرايی كه از دستگاه آنها استفاده میكردند قصايدی در رثای آنها گفتند . خود همين حافظ ، فرزندجوانش كه میميرد با همان زبان مخصوص خودش مرثيه میگويد :
بلبلی خونجگر خورد و گلی حاصل كرد بادغيرت به صدش حال پريشان دل
كرد .
طوطیای را به هوای شكری دل خوش بود
ناگهش سيلفنا نقش امل باطل كرد
آه و فرياد كه از چشم حسود مه و مهر
در لحد ماه كمان ابروی من منزل كرد
اشعار رثايی زياد است . مدح و ستايش هم كه الیماشاءالله ، خصوصا تملق و چاپلوسی !
اشعار حماسی اشعار ديگری است ، كه معمولا فقط آهنگ خاصی را میپذيرد . شعرحماسی ، شعری است كه از آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی میآيد ، شعری است كه روح را تحريك میكند و به هيجان میآورد ، مثلا :
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگی
كه سالار باشم كنم بندگی
اين تقسيم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همينطور است ، نثرهای حماسی داريم ، نثرهای غنائی داريم ، نثرهای رثايی داريم ، انواع نثرها داريم .
در جنگ صفين در اولين برخوردی كه ميان سپاه علی عليهالسلام و سپاه معاويه میشود ، علی ( ع ) روی حسابخودش حاضر نيست كه شروع كننده جنگ باشد و تمام كوشش اين است كه تا حد ممكن مشكلات و اختلافات
را حل بكند ، بلكه بتواند معاويه و يارانش را به اصطلاح روبراه بكند ، ولی يك وقت متوجه میشود كه آنها پيشدستی كردهاند و شريعه ، يعنی جائی كه میشود از فرات آب برداشت را گرفتهاند . علی عليهالسلام سعی میكند با
مذاكره مسئله را حل كند ، و پيغام میدهد كه هنوز بنای جنگ نيست و میخواهيم مذاكره كنيم بلكه مسئله با مذاكره حل بشود . ولی طرف مقابل قبول نكرد ، بنابراين يا اصحابش بايد از تشنگی از پا در بيايند و يا
بايد جنگيد . جنگی كه دشمن شروع كرده است . در " نهج البلاغه " است كه علی عليهالسلام در مقابل جمعيت ، ناراحت و عصبانی از اينكار میايستد و يك خطبه چندسطری میخواند ، میفرمايد : « قد استطعموكم القتال » ( 1 ) اينها گرسنه جنگند و از شما غذا میخواهند اما از دم شمشير ، « فاقروا علی مذلة ، و تأخير محلة ، او رووا السيوف
من الدماء ترووا من الماء » ( 2 ) لشكريانم ! نمیگويم برويد بجنگيد ، برويد يكی از اين دو راه را انتخاب كنيد : يا تن به ذلت بدهيد كه آب را ببرند و شما نگاه كنيد ، يا اينكه اين تيغها را از خون اين ناكسان سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد .
« فالموت فی حياتكم مقهورين ، و الحياش فی موتكم قاهرين » ( 3 )
زندگی اين است كه بميريد ولی فائق باشيد و مردن اين است كه زنده
پاورقی :
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 51 ، صفحه . 138
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
باشيد ، ولی توسریخور . علی عليهالسلام با اين سخنان آنچنان هيجان ايجاد كرد كه در كمتر از دو ساعت ، دشمن را بكلی از كنار شريعه فرات دور كردند كه ديگر دشمن از تشنگی لهله میزد . ولی علی عليهالسلام به سپاهيان خود گفت شما هر روز اجازه بدهيد كه بيايند و آب بردارند . لشكريان گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمیدهيم ، ولی علی ( ع ) فرمود : خير ، اين يك كار غير انسانی است ، آب يك چيزی است كه هر جانداری حق دارد از آن استفاده بكند ، به آنها آب بدهيد . پس معلوم شد سخن میتواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی يعنی سخنی كه در آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ايستادگی و مقاومت باشد . اگر شعر يا نثری دارای اين خصوصيات باشد ، آن را حماسی میگويند . سرگذشتها و حادثهها و تاريخچهها هم اقسامی دارند . حادثههايی داريم غنائی ، حادثههائی داريم اندرزی ، حادثههايی داريم رثايی و حادثههائی داريم حماسی . يك سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا میدهد ، عشق است . مجلات را شايد كم و بيش میخوانيد ، در اينها چه حكايت واقعی ، چه افسانه ، چه مخلوطی از واقعيت و افسانه ، همهاش داستان غنائی است . حالا اين همه داستان غنائی به گوش اين ملت برود چی از آب در میآيد ، من نمیدانم ( 1 ) . داستانهای رثايی و
پاورقی :
1 - اشاره به مجلات زمان طاغوت است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
به اصطلاح تراژديها هم زياد است . صفحات حوادث روزنامهها را اگر بخوانيد اغلب از اينجور قضايا میبينيد . داستانهای اندرزی هم داستانهائی هستند كه در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همهاش داستانهای اندرزی است . حتی شخصيتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصيتها ، شخصيت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ، بعضی روحشان اساسا رثايی است ، آه و ناله است ، بعضی شكل روحشان شكل پندواندرز و موعظه است . حالا كه به طور اجمالی معنی حماسه را فهميديم ، میتوانيم در اطراف حماسه حسينی بحث بكنيم . آيا حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) حادثه حماسی دارد يا ندارد ؟ آيا شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك شخصيت حماسی هست يا نيست ؟ ما بايد شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را كه برای ما يك شخصيت انسانی است
بشناسيم . اين مرد كه ما هر سال به نام او وقتها صرف میكنيم ، پولها خرج میكنيم ، روزها تعطيل میكنيم ، بايد خصوصياتش برای ما شناخته شود و از جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين عليهالسلام يك شخصيت حماسی هست يا نه ؟ آيا ما بايد با وجود حسين ( ع ) و سرگذشت او يك احساس حماسی داشته باشيم ، يا يك احساس تراژدی ، مصيبت ، رثا و نفلهشدن ؟ در اينجا لازم است مختصری توضيح بدهم :
پاورقی :
1 - اشاره به دو جلد كتاب داستان راستان نوشته استاد شهيد است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
شخصيتهای حماسی كه اغلب در منظومههای حماسی از آنها ياد شده است ، جنبه نژادی و قومی دارند و اين اعم است از شخصيتهای افسانهای مثل رستم و اسفنديار و يا شخصيتهای واقعی مثل جلال الدين خوارزمشاه در تاريخ ايران . غالبا قهرمانان يك قوم اعم از واقعی و افسانهای ، از آن نظر كه انتساب
به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحريك میكنند . اصولا قهرمان دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی كه قهرمان ، تعلقی هم به انسان داشته باشد كه انسان بخواهد به او افتخار كند . اين قهرمانهای كشتی كه موفقيتی به دست میآورند ، براستی مردم برای آنها ابراز احساسات میكنند ، يا قهرمانی كه هالتر بلند كرده و ركورد را شكسته و مثلا سه كيلو بيشتر از ركورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاجگل نثارش میكنند ، و يا برای كسی كه كشتی گرفته و با يك فن ، حريف خود را ضربه فنی كرده است ، براستی ابراز احساسات میكنند . اينها به خاطر اين است كه قهرماندوستی و قهرمانپرستی در سرشت بشر است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجليل میكند نه از قهرمان ديگری . در كشتيهای بينالمللی افراد هر ملت چه آنهائی كه آنجا حاضرند و چه آنهائی كه از راديوها گوش میكنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان است كه افتخاری برای وطن و قوم خودشان كسب كنند. ما وقتی داستان رستم و اسفنديار و افراسياب و اينطور چيزها را میخوانيم، چون میگويند افراسياب از ماوراءالنهر و از يك ملت ديگری بوده و رستم از ملت ايران بوده است ، قهرا دلمان میخواهد كه هميشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانهساز هم داستانها و افسانهها را چنان ساخته است كه با ذائقه ما جور در بيايد ، يعنی هميشه آن طرف مغلوب و محكوم و اين طرف غالب و قاهر باشد . اين حماسه ها ، حماسههای قومی است ، يعنی اختصاص به يك قوم و نژاد معين و يك آبوخاك معين دارد . اما مطلب در مورد حسين عليهالسلام غير از اين است . حسين ( ع ) يك شخصيت حماسی است اما نه آنطور كه جلالالدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسی است و نه آنطور كه رستم افسانهای يك شخصيت حماسی است . حسين ( ع ) يك شخصيت حماسی است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه قوميت . سخن حسين ( ع ) ، عمل حسين ( ع ) ، حادثه حسين ( ع ) ، روح حسين ( ع ) ، همه چيز حسين ( ع ) هيجان است ، تحريك است ، درس است ، القاء نيروست ، اما چهجور القاء نيروئی ؟ چهجور درسی ؟ آيا از آن جهت كه مثلا به يك قوم بخصوص منتسب است ؟ ! يا از آن جهت كه شرقی است ؟ يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟ ! يا به قول بعضی از
ايرانيها از آن جهت كه مثلا زنش ايرانی است ؟ ! اساسا در وجود حسين ( ع ) يك چنين حماسههائی نمیتواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين ( ع ) هم همين است . چون حماسه او بالاتر و
مافوق اينگونه حماسههاست ، كمتر افراد میتوانند او را بشناسند . حالا ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما در جهان يك شخصيت حماسی مانند شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه يعنی جنبههای انسانی نه جنبه قومیوملی پيدا نخواهيد كرد . حسين ( ع ) سرود انسانيت است ، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد ، و به جرأت عرض میكنم كه نظير ندارد . شما در دنيا حماسهای مانند حماسه حسين بنعلی ( عليهماالسلام ) پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم اين حماسه را نشناختهايم . حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد ، يك صفحه سفيد و نورانی و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانی كه هر دو صفحهاش يا بینظير است و يا كم نظير . اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن فقط جنايت بینظير و يا كم نظير میبينيم . يك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بيستويك نوع پستی و لئامت در اين جنايت ديدم و خيال هم نمیكنم در دنيا چنين جنايتی پيدا بشود كه تا اين اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاريخچه جنگهای صليبی ، جنايتهای اروپائيها خيلی عجيب است و اينكه جرأت نمیكنم كه بگويم حادثه كربلا از نظر زيادی جنايت نظير ندارد ، چون توجه من يكی به جنگهای صليبی و جنايتهايی است كه مسيحيان در آن مرتكب شدند و يكی هم به جنايتهايی است كه همين اروپائيها در اندلساسلامی مرتكب شدند كه آنهم عجيب است . تاريخاندلس مرحومآيتی را كه دانشگاه چاپ كرده است بخوانيد ، كتابی است بسيار تحقيقی و آموزنده . در اين كتاب نوشته است : اروپائيها به صدهزار زنومرد و بچه اجازه دادند كه هر جا میخواهند بروند ، بعد كه اينها راه افتادند ، پشيمان شدند و شايد هم از اول حقه زدند كه اجازه حركت دادند . به هر حال تمام اين صدهزار نفر را كشتند و سر بريدند . شرقی هرگز از نظر جنايت به غربی نمیرسد . شما اگر در تمام تاريخ مشرقزمين بگرديد ، دو جنايت را حتی در دستگاه اموی پيدا نمیكنيد ، يكی آتش زدن زندهزنده ، و ديگری قتل عام كردن زنان ، ولی در تاريخ مغربزمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده میشود . زن كشتن در تاريخ مغربزمين يك امر شايعی است . هنوز هم باور نكنيد كه اينها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ويتنام صورت میگيرد ادامه روحيه جنگهای صليبی و جنگهای اندلس آنها است . اين كار كه چند صدهزار نفر را زنده زنده در كوره آتش بگذارند ولو اين افراد جانی هم باشند ، كار مشرقزمينی نيست و از عهده مشرق زمينی چنين جنايتی برنمیآيد . اين كار فقط از عهده مغرب زمينی قرن بيستم برمیآيد . اين جنايت كه در صحرای سينا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بميرند برای اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند ، فقط مال غربی است . شرقی اين جور جنايت نمیكند . يهودی فلسطينی صد درجه شريفتر از يهودی غربی است . اگر مردم فلسطين يهوديهای ملی اهل همان فلسطين بودند كه اين جنايتها واقع نمیشد . اين جنايتها همه مال يهودی غربی است . به هر حال من جرات نمیكنم بگويم جنايتی مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است ، ولی میتوانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است . از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدی است ، يك مصيبت است ، يك رثاء است . اين صفحه را كه نگاه میكنيم ، در آن ، كشتن بيگناه میبينيم ، كشتن جوان میبينيم ، كشتن شيرخوار میبينيم ، اسب بر بدن مرده تاختن میبينيم ، آب ندادن به يك انسان میبينيم ، زن و بچه را شلاق زدن میبينيم ، اسير را بر شتر بی جهاز سوار كردن میبينيم . از اين نظر قهرمانحادثه كيست ؟ واضح است وقتی كه حادثه را از جنبه جنايی نگاه كنيم ، آن كه میخورد قهرمان نيست ، آن بيچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در اين نگاه يزيدبنمعاويه است ، عبيداللهبنزياد است ، عمرسعد است ، شمربنذیالجوشن است ، خولی است و يك عده ديگر . لذا وقتی كه صفحه سياه شمر نيست . در آنجا ، قهرمان حسين ( ع ) است . در آن صفحه ، ديگر جنايت نيست ، تراژدی نيست ، بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيت است ، تجلی حقيقت و انسانيت است ، تجلی حقپرستی است . آن صفحه را كه نگاه كنيم ، میگوئيم بشريت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سياهش را مطالعه میكنيم میبينيم كه بشريت سر افكنده است وخودش را مصداق آن آيه میبيند كه میفرمايد : « قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك »( 1 ) مسلما جبرئيلامين در مقابل اعلام خدا
كه فرمود : « انی جاعل فی الارض خليفة »( 2 ) سؤالی نمیكند ، بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را میديدند و صفحه ديگر آن را نمیديدند ، از خدا اين سؤال را میكردند كه آيا میخواهی كسانی را در زمين قرار دهی كه فساد كنند و خونها بريزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود :
« انی اعلم ما لا تعلمون »( 3 ) من میدانم چيزی را كه شما نمیدانيد . آن صفحه ، صفحهای است كه ملك اعتراض میكند ، بشر سرافكنده است و اين صفحه ، صفحهای است كه بشريت به آن افتخار میكند . چرا بايد حادثه كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه جنايتهای كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسينبن
پاورقی :
1 - ملائكه گفتند پروردگارا ! آيا كسانی را خواهی گماشت كه در زمين
فساد كنند و خونها بريزند و حال آنكه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس
میكنيم ؟ سوره بقره ، آيه . 30
2 و 3 - سوره بقره ، آيه . 30
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
علی ( ع ) از آن جنبه ای كه مورد جنايت جانيان است مورد مطالعه ما قرار بگيرد ؟ چرا شعارهائی كه به نام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) میدهيم و مینويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی اين داستان را كمتر مطالعه میكنيم ، در حالی كه جنبه حماسی اين داستان صد برابر بر جنبه جنائی آن میچربد . و نورانيت اين حادثه بر تاريكی آن خيلی میچربد پس بايد اعتراف كنيم كه يكی از جانيهای بر حسين بن علی ( عليهما السلام ) ما هستيم كه از اين تاريخچه فقط يك صفحهاش را میخوانيم ، و صفحه ديگرش را نمیخوانيم . جانيهای بر امامحسين ( ع ) آنهائی هستند كه اين تاريخچه را از نظر هدف منحرف كرده و میكنند . حسين ( ع ) را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند ، اما حسين ( ع ) كه فقط اين تن نيست ، حسين ( ع ) كه مثل من و شما نيست ، حسين ( ع ) يك مكتب است و بعد از مرگش زندهتر میشود . دستگاه بنیاميه خيال كرد كه حسين ( ع ) را كشت و تمام شد ، ولی بعد فهميد كه مرده حسين ( ع ) از زنده حسين ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسين ( ع ) كعبه صاحبدلان است . زينب هم به يزيد همين را گفت . گفت اشتباه كردی ، « كد كيدك واسع سعيك ، ناصب جهدك فوالله لا تمحواذ كرنا ، و لا تميت وحينا » ، ( 1 ) هر نقشهای كه داری بكار ببر ولی مطمئن باش تو نمیتوانی برادر مرا بكشی و بميرانی ، برادر من زندگيش طور ديگر است ، او نمرد ، بلكه زندهتر شد . در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند . " كميت " مرثيهگو بود ، " دعبل خزائی " مرثيه گو بود . همان دعبلخزائی كه گفت پنجاهسال است كه من دار خودم را بدوش كشيدهام . او طوری مرثيه میگفت كه تخت خلفای
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 135 و اللهوف ، ص . 77
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
خود متوكل يك سرمغنيه ( 1 ) دارد ، يك وقتی با او كار داشت و سراغ او را گرفت ، گفتند نيست . گفت كجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است . بعد از مدتی كه آمد ، متوكل از او سؤال كرد كجا رفته بودی ؟ جواب داد برای زيارت به مكه رفته بودم ، متوكل گفت الان كه وقت زيارت مكه نيست ، نه ماه ذیالحجه است كه وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است كه وقت عمره باشد ، و اصرار كرد كه بايد بگوئی كجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد اين زن به زيارت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) رفته بود كه متوكل آتش
گرفت ، فهميد نام حسين ( ع ) را نمیشود فراموشاند .
پاورقی :
1 - سرمغنيه يعنی يك خانم خواننده رقاصه كه ساير رقاصهها را تهيه
میكند و رئيس آنهاست .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
من نمیدانم كدام جانی يا جانيهائی ، جنايت را به شكل ديگری بر حسين بن علی ( عليهماالسلام ) وارد كردند ، و آن اينكه هدف حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندی را كه مسيحيها در مورد مسيح گفتند درباره حسين ( ع ) گفتند كه حسين ( ع ) كشته شد برای آنكه بارگناه امت را به دوش بگيرد ، برای اينكه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد ، حسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گنهكار تا آن زمان كم بود ، بيشتر بشود . لذا بعد از اين انحراف چارهای نبود جز اينكه ما فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم ، فقط رثاء و مرثيه ببينيم . من نمیگويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد بلكه بايد آن را ديد و خواند ، اما اين مرثيه هميشه بايد مخلوط با حماسه باشد . اينكه گفتهاند رثاء حسينبنعلی ( عليهما السلام ) بايد هميشه زنده بماند ، حقيقتی است و از خود پيغمبر ( ص ) گرفتهاند و ائمهاطهار ( عليهم السلام ) نيز به آن توصيه كردهاند . اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود . اين ذكری ، اين يادآوری نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد ، اما در رثای يك قهرمان . پس اول بايد قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد در رثای قهرمان بگرييد ، و گرنه رثای يك آدم نفله شده بيچاره بیدست و پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد ، و گريه ملتی برای او معنی ندارد . در رثای قهرمان بگرييد برای اينكه احساسات قهرمانی پيدا بكنيد ، برای اينكه پرتوی از روح قهرمان در روح شما پيدا شود و شما هم تا اندازهای نسبت به حق و حقيقت غيرت پيدا كنيد ، شما هم عدالتخواه بشويد ، شما هم با ظلم و ظالم نبرد بكنيد ، شما هم آزاديخواه باشيد ، برای آزادی احترام قائل باشيد ، شما هم سرتان بشود كه عزت نفس يعنی چه ؟ شرف و انسانيت يعنی چه ؟ كرامت يعنی چه ؟ اگر صفحه نورانی تاريخ حسينی را ما خوانديم ، آن وقت از جنبه رثائيش میتوانيم استفاده بكنيم و گرنه بيهوده است . خيال میكنيم حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در آن دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزی كنند يا العياذبالله حضرت زهراعليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آنهم در جوار رحمت الهی ، منتظر است كه چهار تا آدم فكسنی برای او گريه بكنند تا تسلی خاطر پيدا كنند ! چند سال پيش در كتابی ديدم كه نويسنده مقايسهای ميان حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) و عيسی مسيح كرده بود ، نوشته بود كه عمل مسيحيها بر عمل مسلمين ( شيعيان ) ترجيح دارد ، زيرا آنها روز شهادت عيسیمسيح را جشن میگيرند و شادمانی میكنند ، ولی اينها در روز شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) مرثيهخوانی و گريه میكنند . عمل آنها بر عمل اينها ترجيح دارد ، زيرا آنها شهادت را برای عيسیمسيح موفقيت میدانند نه شكست ، و چون موفقيت میدانند شادمانی میكنند . اما مسلمين شهادت را شكست میدانند و چون شكست میدانند گريه میكنند . خوشا به حال ملتی كه شهادت را موفقيت بشمارد و جشن بگيرد و بدا به حال ملتی كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن مرثيه خوانی بكند . جواب اين است كه اولا دنيای مسيحی كه اين شهادت را جشن میگيرد ، روی همان اعتقاد خرافی است كه میگويد عيسی كشته شد تا بارگناه ما بريزد ، و چون به خيال خودش سبكبال شده و استخوانش سبك شده آن را جشن میگيرد ، در حقيقت او جشن سبكی استخوان ناگهانیای كه بر من خورد ، يك ذره مورد كراهت من نيست ، من افتخار میكنم و آرزوی چنين روزی را داشتم ، به خدا قسم مثل من مثل آن عاشقی است كه
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و مقتل الحسين
خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و كشفالغمه ، ج 2 ، ص . 29
2 - بحارالانوار ، ج 42 ، ص 254 و نهجالبلاغه فيضالاسلام ، از سخنان آن
حضرت عليه السلام است كه نزديك بدرود زندگانی بطرز وصيت و سفارش
فرموده ، صفحه . 875
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:17
به معشوق خود رسيده باشد . به قول شاعر : ديدار يار غائب ، دانی چه ذوق دارد ابری كه در بيابان بر تشنهای ببارد مثل من در حال اين ضربت خوردن مثل همان مردمی است كه در شبهای تاريك دنبال آب میگردند و ناگهان به آب میرسند . دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب ، آب حياتم
دادند اين از نظر شخصی و فردی ، اما اسلام يك طرف ديگر هم دارد ، قضايا را هميشه از جنبه شخصی مطالعه نمیكند ، از جنبه اجتماعی هم مطالعه میكند . حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به كسانی كه مرتكب آن شدند ، مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامی بود ، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر چنين كاری را مرتكب نشوند . اين همان " آخی " است كه يك ملت میگويد : ما مسلمانها چنين كاری كرديم ؟ ! لعنت به كسانی كه چنين كاری كردند ، پس ديگر چنين كاری نكنيم . ثانيا اين موضوع برای صيقل دادن احساسات اسلامی و انسانی است ، اما بشرط اينكه ما اين را درست درك بكنيم . امروز روزی نيست كه آدم سرش را زير آب بكند . ما بايد در اوضاع مذهبی خودمان رفرم ايجاد كنيم . البته نه در مذهب بلكه در كار خودمان ، اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست . مگر محتشمكاشانی هم يكی از اركان مذهب است ؟ ! بايد اين شعارهای مفت ( 1 ) . . .
پاورقی :
1 - متاسفانه بقيه بيانات شهيد آيةالله مطهری ( دنباله اين مطلب ) در
نوار ضبط نشده است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش و السلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرينالمعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری عليكم بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 )
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسی آن است كه در روح انسانی جولان و هيجانی در جهت سلحشوری و مقاومت و ايستادگی و دفاع از عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسی ، آن كسی است كه در روحش اين موج وجود دارد ، يك روحيه متموجی از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ، حسدفاع از حقوق و حس
پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل میكنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس
، آيه . 71
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
عدالتخواهی دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچهای است كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهای است سياه و تاريك ، نمايشی است كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و يك ظلم بیحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيستكه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است . مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی میافتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل میرساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه میكنيم ، از يك طرف جنايت میبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی داشته باشند ، چرا كه بچههايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بودهاند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است ، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك داستان دو صفحهای است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد
، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ، عظمت و شجاعت و حق خواهی و حقپرستی در آن موج میزند . از ايننظر ، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند .
ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، عباسبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع ) زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع ) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش
میكند . امامحسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته میشويد و به عمر شما خاتمه داده میشود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود :
« فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ( 1 ) ، من يارانی در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح میدهم ، بر ياران پدرم علی ( ع) ترجيح میدهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر میكند « و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 و ارشادشيخ مفيد ، ص 231 و اعلامالوری ، ص 234
و مقتلالحسين مقرم ص 258 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 238 و 239 و
كاملابناثير ، ج 4 ، ص 24 و مقتل الحسينخوارزمی ، ج 1 ، ص 247.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
« سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) ، ترجيح میدهم . يعنی اعتراف میكنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين طور آغاز میشود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، میخواهيم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب شدهايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كردهايم و غالبا آن طرف ديگر داستان را مسكوتعنه گذاشتهايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای
جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم . من برای اين دستهها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است ، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه میدانند اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، میدانند كه من چه میگويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج كنيد میتوانيد يك چنين
پاورقی :
1 - سوره آلعمران آيه 146 ، چه بسيار رخ داده كه پيغمبری جمعيت زيادی
از پيروانش در جنگ كشته شدهاند و با اين حال اهل ايمان با سختيهائی كه
در راه خدا به آنها رسيد مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر
به زير بار دشمن فرود نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند
صابران را دوست میدارد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ ! اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج میكند ، خودش را بيكار میكند ، زنجير برمیدارد پشت خودش را سياه میكند و اشك او هم متصل جاری است ، ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است . ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگتاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او در اين است كه وقتی میخواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز احساسات میكند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر مظلوميت آن كسی است كه به او عشق میورزد و علاقه دارد . او نمیداند حالا كه میخواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر حماسهحسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ، نمايشگر روح حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كموبيش اين بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم میبيند كه بعضی از دستجات توجه كردهاند كه چه بايد بكنند و چه میكنند . مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ، يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ، كه اسم آن را رضای خدا میگذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه رضای خدا است . مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين نمیتواند باشد . نادرشاهافشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمیداشت ، نمیتوانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمیتوانست هندوستان را فتح بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است . اسكندر ، خواهناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ، شاه اسماعيل همينطور ، ناپلئون همينطور . اسكندر ، نادرشاه و شاهاسماعيل ، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها میخواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، میخواهد همه چيز را در خودش هضم كند ، میخواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او نمیتواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگاست ، يك خود پرستی بزرگ است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای بزرگ هم در دنيا پيدا میشود) . اما اين حماسهها ، حماسههای مقدس شمرده نمیشوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض میكنم ، مشخصاتی كه به موجب آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس آن كسی است كه روحش برای خود موج نمیزند . برای نژاد خود موج نمیزند ، برای ملت خود موج نمیزند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمیزند ، او اساسا چيزی را كه نمیبيند شخص خود است ، او فقط حقوحقيقت را میبيند و اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را میبيند . اين آيه قرآن يك آيه حماسی است :
« قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 ) . ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك
سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم ، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ
پاورقی :
1 - سوره آلعمران آيه 64 ، ای اهل كتاب بيائيد از آن كلمه حق كه ميان
ما و شما يكسان است پيروی كنيم كه بجز خدا هيچكس را نپرستيم و برخی ،
برخی ديگر را به ربوبيت تعظيم نكنيم .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من ، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس میشود اين است كه هدفش مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و بر همه جهانيان میتابد . دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمیبرد قرار گرفتهاند ، يعنی يك مرتبه در يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت میكند ، شعلهای در يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در يك خاموشی مرگبار . به عنوان مثال نمرودی پيدا میشود كه يك مرد باقی نمیگذارد . و در همين زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت میگيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا (1) ، و يا فرعونی پيدا میشود و همانطوری كه قرآن میفرمايد : « ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی نسائهم »( 1 ) ، و در همين عصر موسی ای
پاورقی :
1 - سوره نحل ، آيه . 120
2 - سوره قصص ، آيه 4 ، همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشی آغاز كرد
و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و طايفهای را سخت ضعيف و
ذليل كرد . پسرانشان را میكشت و زنانشان را زنده میگذاشت .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
پيدا میشود . و يا در عصر بعثت خاتمالانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا لا اله الا الله تفلحوا » بلند میشود . دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابیخبر را استخدام كرده و به آنها پول میدهد تا به نفع او حديث جعل كنند . میگويند يك عالم اموی گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) ، حسين ( ع ) با شمشير جدش كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته شد . ولی من میگويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه بنیاميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدابیخبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين ( ع ) بيايند . و كل يتقربون الیالله بدمه ( 2 ) ، بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت و تاريكی چقدر بوده است ! آن وقت شعلهای مانند شعلهحسينی در يك چنين شرايطی پيدا میشود . شرايطی كه نوشتهاند اگر يك نفر میخواست يك جمله درباره علی عليهالسلام روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی ( ع ) شنيدم ، يا میخواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم ،
پاورقی :
1 - مقتل الحسين، مقرم ص6، عبارتی است از ابوبكربن ابن العربی اندلسی
در عواصم ص . 232
2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 298
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
میرفتند در صندوقخانهها ، درها را از پشت میبستند ، بعد كسی كه میخواست جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد میداد كه من به اين شرط برای تو نقل میكنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای شخص غير قابل اعتماد نقل نكند . سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزی را میبيند كه ديگران نمیبينند ، همان مثل معروف ، آنچه را كه ديگران در آينه نمیبينند او در خشت خام میبيند . اثر كار خودش را میبيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در اجتماع هستند . ابنعباس ، ابنحنفيه ، ابنعمر و عده زيادی در كمال خلوص نيت ، حسين بنعلی (عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی میكردند ، آنها روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را میديد كه آنها نمیديدند . نه آنها به اندازه حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس میكردند و نه میتوانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی دارد . اما او بطور واضح میديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو خواهد شد . اين بينش قوی اوست . حسينبنعلی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح كه بزرگ شد ، تن به زحمت میافتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا میكند . اين خود يك حسابی است . اين عباسها بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه میدهد . متنی شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد ، میگويد :
و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام ( 1 )
میگويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهای ندارد جز آنكه به دنبال روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال خواهشهای تن میرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت میكند . روح كوچك بدنبال لقمه برای بدن میرود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام میرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اينكه میخواهد در خانهاش فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . اما روح بزرگ به تن نانجو میخوراند ، بعد هم بلندش میكند و میگويد شبزندهداری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش میبيند ، به تن میگويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهی نكنی ( 2 ) . روح بزرگ آرزو میكند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته شود . فرقش شكافته میشود ، خدا را شكر میكند ( 3 ) .
پاورقی :
1 - ديوانمتنبی ، جزء دوم ص 267 چاپ مكتب دارالبيان بغداد .
2 - اشاره به علی عليهالسلام و آن داستان معروف دارد .
3 - اشاره به علی عليهالسلام است كه پس از شكافته شدن فرق مباركش ندا
در داد : فزت و رب الكعبه » ، قسم به خدای كعبه كه رستگار شدم .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
روح وقتی كه بزرگ شد ، خواهناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود . آن تنی كه در زير سم اسبها لگدمال میشود ، جريمه يك روحيه بزرگ را میدهد ، جريمه يك حماسه را میدهد ، جريمه حقپرستی را میدهد ، جريمه روح شهيد را میدهد .
و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی كه روح بزرگ شد به تن میگويد من میخواهم به اين خون ارزش بدهم . شهيد به چه كسی میگويند ؟ روزی چقدر آدم كشته میشوند ، مثلا هواپيما سقوط میكند و عدهای كشته میشوند ، چرا به آنها شهيد نمیگويند ؟ چرا دور كلمه شهيد را هالهای از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسی است كه يك روح بزرگ دارد ، روحی كه هدف مقدس دارد ، كسی است كه در راه عقيده كشته شده است ، كسی است كه برای خودش كار نكرده است ، كسی است كه در راه حق و حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش میدهد ، همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنكه ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف میكند كه هر يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ، ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عامالمنفعه مفيدفرهنگی ، مذهبی و اخلاقی در میآورد و با اين عمل به آن ارزش میدهد . ديگری به فكر خودش ارزش میدهد ، به خودش زحمت میدهد و يك كتاب مفيد و اثر علمی به وجود میآورد . ديگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختيار بشر قرار میدهد . ديگری به خون خودش ارزش میدهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را فدا میكند . كداميك بيشتر خدمت كردهاند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كردهاند ، خير ، هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه راه را برای ديگران باز میكنند و برای بشر آزادی را به هديه میآورند ، آنها هستند كه برای بشر محيط عدالت به وجود میآورند كه دانشمندان به كار دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسی كار خودش را انجام بدهد . اوست كه محيط را برای ديگران به وجود میآورد . مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار میتوانيم انجام دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ میكند ، بايد چراغ باشد تا ظلمتها از ميان برود و هر كسی بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر عالی گفته است اين شاعره زمان ما پرويناعتصامی ، خدايش بيامرزد . از زبان شاهدی و شمعی میگويد : يك شاهد ، يك محبوب ،يك زيباروی مورد توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعی نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها كرد ، صنعتی بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و گفت ، نمیدانی من ديشب چه كارها كردم .
شاهدی گفت به شمعی كامشب
در و ديوار مزين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم
دوختم جامه و بر تن كردم
كسی ندانست چه سحرآميزی
به پرند از نخ و سوزن كردم
تو بگرد هنر من نرسی
زانكه من بذل سر و تن كردم
يعنی برای سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :
شمع خنديد كه بس تيره شدم
تا زتاريكيت ايمن كردم
پی پيوند گهرهای تو بس
گهر اشك بدامن كردم
تو میگوئی كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولی اين گوهر اشك من بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستی آن گوهرها را در يك رشته بكشی و به گردن خود بيندازی .
خرمن عمر من ارسوخته شد
حاصل شوق تو خرمن كردم
من آن كسی هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدی ، بعد میگويد :
كارهايی كه شمردی بر من
تو نكردی ، همه را من كردم
ابنسينا قانون ننوشت ، محمدبنزكريا الحاوی ننوشت ، سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوی همينطور ، مگر از پرتو شهداء ، از آنهائی كه تمدن عظيم اسلامی را پايهگذاری كردند ، موانع را از سر راه بشريت برداشتند ، از آنهائی كه مثل شعلههائی در يك ظلمتهائی درخشيدند و جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائی كه سراسر وجودشان حماسه الهی بود ، سراسر وجودشان
پاورقی :
1 - ديوان پرويناعتصامی چاپ هفتم ص . 163
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
حقخواهی و حقپرستی بود ، آنهائی كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز درآوردند و مستقر كردند ، آنهائی كه منادی عدالت بودند ، منادی حريت و آزادی بودند . ما و شما كه اينجا نشستهايم مديون قطرات خون آنها هستيم ، مديون حماسههای آنها هستيم . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش حماسه است . روانشناسها خصوصا كسانی كه بيوگرافی مینويسند ، كوشش میكنند برای روحيهها يك كليد شخصيت پيدا كنند . میگويند شخصيت هر كس يك كليد معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگی او را میتوانيد توجيه بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلی مشكل است ، خصوصاشخصيتهای خيلی بزرگ . عباسمحمودعقاد دانشمند متفكر مصری ، كتابی نوشته بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر میكند كه : من كليد شخصيت علی را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علی ، مردی است كه در سراسر زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ، چه در مسند حكومت و در هر جائی ، روح مردانگی وجود دارد . فروسيت يعنی مردانگی ، و مردانگی مافوق شجاعت است . او میگويد كليد شخصيت علی ، مردانگی است . ملایرومی حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پی برده بوده است كه در علی ، چيزی بالاتر از شجاعت وجود دارد . در آن داستان معروف وقتی علی عليهالسلام دشمنش را به زمين زد و خواست او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی ( ع ) انداخت و علی ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتی ؟ گفت چون من تحت تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حركت بكند در حالی كه خشم خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه میخواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای كلی خلقت كشته باشم . مولوی اين داستان را خيلی عالی به نظم درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح علی ( ع ) گفته نشده است ، میگويد :
تو ترازوی احدخو بوده ای
بل زبانه هر ترازو بودهای
در شجاعت شير ربانيستی
در مروت خود كه داند كيستی
در بيت دومش كه مورد نظر من است میگويد : در شجاعت ، تو اسدالله هستی اما در مروت و مردانگی كه ما فوق شجاعت است ، هيچكس نمیتواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستی . اين مرد مصری هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علی ( ع ) مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعای اينكه كسی بگويد من كليد شخصيت كسی مانند علی ( ع ) يا حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را بدست آوردهام ، انصافا ادعای گزافی است ، و من جرأت نمیكنم چنين سخنی بگويم ، اما اين قدر میتوانم ادعا بكنم كه در حدودی كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگی او را خواندهام و سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست
پاورقی :
1 - علت اينكه مقدار كمی از سخنان حسين عليهالسلام بدست ما رسيده اين
است كه عصر اموی ، عصر اختناق و سانسور درباره علی ( ع ) و >
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:54
آوردهام ، و در حدودی كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است مطالعه كرده و خطابهها و نصايح و شعارهای حسين ( ع ) را بدست آوردهام ، میتوانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگی است، حقپرستی است . سخنانی كه از حسين بن علی عليهماالسلام نقل شده نادر است ، ولی همان مقداری كه هست ، از همين روح حكايت میكند . از حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) پرسيدند ، شما سخنی را كه با گوش خودت از پيغمبر ( ص ) شنيده باشی برای ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين ( ع ) از سخنان پيغمبر ( ص ) چگونه است ، از همين جا شما میتوانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد . حسين عليهالسلام گفت آنچه كه من از پيغمبر ( ص ) شنيدهام اين است : « ان الله تعالی يحب معالی الامور و اشرافها و يكره سفسافها » (1) ، خدا كارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد ، از چيزهای پست بدش میآيد . رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتی میخواهد سخنی از پيغمبر ( ص ) نقل كند ، اين چنين سخنی را انتخاب میكند . در واقع دارد خودش را نشان میدهد . از حسين عليهالسلام اشعاری هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن متجلی است :
سبقت العالمين الی المعانی
بحسن خليقة و علو همه
پاورقی :
> فرزندان علی ( ع ) بود و كسی جرأت نمیكرد كه با آنها تماس بگيرد و يا
سخنی از آنها نقل كند .
1 - جامعالصغير ، ج 1 ، ص . 75
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
ولاح بحكمتی نورالهدی فی
ليال فی الضلالة مدلهمه
يريد الجاحدون ليطفؤن
و يابی الله الا ان يتمه ( 1 )
سخنان بسيار محدودی كه از حسين عليهالسلام به ما رسيده همين طور است . اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت فی عز خير من حياش فی ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگی با ذلت بهتر است . جمله ديگری كه باز از او نقل كردهاند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولياء الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئی الظلال » ( 2 ) ضمنا شما از اينجا بفهميد يك مردی كه حماسه الهی است فرقش با ديگران چيست ؟ میگويد جميع آنچه خورشيد بر آن طلوع میكند ، تمام دنيا و مافيها ، دريای آن و خشكی آن ، كوه و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنائی دارد و عظمت الهی را درك كرده است و در پيشگاه الهی سر سپرده است ، مثل يك سايه است . بعد اينطور ادامه میدهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » ( 3 ) آيا يك آزادمرد پيدا نمیشود كه به دنيا و مافيهای آن بیاعتناء باشد ؟ دنيا و
مافيها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است میدانيد لماظه چيست ؟ آدم وقتی غذا میخورد ، لای دندانهايش
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 194
2 و 3 - لمعة من بلاغةالحسين ، ص 95 ، به نقل از نفسالمهوم
حاجشيخعباسقمی .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
يك چيزهايی ، مثلا يك تكه گوشتی باقی میماند كه با خلال آن را درمیآورد ، همان را لماظه میگويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد میگويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا چيزی پيدا نمیشود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش نباشيد . جملهای ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگی و بندگيشان اين طور تحقير میكند كه عيب مردم اين است كه بندهدنيا هستند ، بردهصفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روی همين جهت ، دين كه جوهر آزادی است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت میكند ، در عمق روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علی السنتهم يحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ( 1 ) . ابوذر غفاری را عثمان تبعيد میكند و اعلام میكند كه احدی حق ندارد اين مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولی علی ( ع ) اعتنا به اين فرمان خليفه نمیكند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را مشايعت میكنند . هر كدام از آنها جملههائی دارند ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) هم جملهای دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علی ( ع ) است و در سنين عمری مانند سنين علی ( ع ) ، و شايد هم از علی ( ع ) بزرگتر باشد لذا
پاورقی :
1 - تحف العقول ، ص 250 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 231 و مقتل الحسين
خوارزمی ، ص 237 ، و فی رحاب ائمةاهلالبيت ، ج 3 ، ص . 101
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
حسين عليهالسلام او را عمو خطاب میكند و میگويد عمو جان ! نصيحت من به تو اين است : « اسأل الله الصبر و النصر ، و استعذ به من الجشع و الجزع» ( 1 ) عموجان ! از خدا مقاومت و ياری بخواه و از اينكه حرص بر تو غالب بشود كه بدبخت میشوی بر خدا پناه ببر ، از جزع بترس . عمو جان ! توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی بكنی . اين چه روحيهای است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از آن غافل هستيم متجلی است . آن سخن اولش ، كه گفت : « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش و ما اولهنی الی اسلافی اشتياق يعقوب الی يوسف » ( 2 ) . در بين راه كه به كربلا میروند ، بعضيها با او صحبت میكنند كه نرو خطر دارد ، و حسين عليهالسلام در جواب ، اين شعرها را میخواند :
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا مانوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسی لا اريد بقائها
لتلقی خميسا فی الهياج عرمرما
پاورقی :
1 - الغدير ، ج 8 ، ص . 302
2 - بحارالانوار، ج 44 ، ص 366 و اللهوف، ص 25 و مقتل الحسين خوارزمی
، ج 2 ، ص 5 و نفس المهموم ، ص 100 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص
598 و كشف الغمه ، ج 2 ، ص . 29
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما (1)
به من میگوئيد نرو ، ولی خواهم رفت . میگوئيد كشته میشوم ، مگر مردن برای يكجوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقائی و رياست كشته بشود كه میگويند به هدفش نرسيد
. اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه حق و در راه حق كشته میشود كه ننگ نيست . چرا كه در راهی قدم برمیدارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشتهاند . پس چون در راهی قدم بر میدارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت میكند بگذار كشته بشود . شما میگوئيد كشته میشوم ، يكی از اين دو بيشتر نيست : يا زنده میمانم يا كشته میشوم . « فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسی نمیگويد تو چرا زنده ماندی . « و ان مت لم الم» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدی در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم ،
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما ، برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك بمالند . باز میبينيد كه حماسه
پاورقی :
1 - فی رحاب ائمةاهلالبيت ، ج 3 ، ص 97 و مناقب ابنشهرآشوب ، ج 4
، ص 69 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 217 و بحارالانوار ، ج 45 ، ص 238 و
ارشادشيخمفيد ، ص 225 ، در اين سه كتاب آخر ، اين ابيات بغير از بيت
سوم و در كتاب اعلامالوری ص 230 بغير از بيت سوم و چهارم ذكر شده است.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:34
است . در بين راه نيز خطابه میخواند و میفرمايد : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه » ( 1 ) ، بعد در آخرش میفرمايد : « انی لا اری الموت الا سعادش و لا الحيوش مع الظالمين الا برما » ( 2 ) من مردن را برای خودم سعادت ، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبينم . اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانی میشود . میپردازم به شب عاشورا و به نكتهای اشاره میكنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه میكنيم . هر كس ديگری ، هر شخصيت تاريخی ، در شرايطی قرار بگيرد كه حسينبنعلی عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنی در شرايطی كه تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و اصحابش بدست دشمن كشته میشوند ، در چنين شرايطی زبان به شكايت باز میكند و اين را تاريخ گواهی میدهد . جملاتی میگويند نظير : تف بر اين روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . میگويند وقتی ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من مخالفت كرد . ديگری دستش را بهم میزند و میگويد : روی تو ای روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردی .
پاورقی :
1 و 2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 381 و تحفالعقول ، ص 176 و اللهوف ،
ص 33 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 232 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 229 و
تاريخ ابنعساكر ، ج 4 ، ص 333 و كشف الغمه ، ج 2 ، ص . 32
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:34
اما حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) اصحابش را جمع میكند چنانكه گوئی روحش از هر شخص موفقی بيشتر موج میزند ، و میفرمايد : « اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء ، اللهم انی احمدك علی ان اكرمتنا بالنبوش ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا فی الدين » ( 1 ) مثل اينكه تمام محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود ، آن شرايط برای كسی نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوی باشد . برای كسی كه حتی حكومت و همه چيز را در راه حق و حقيقت میخواهد ، و میبيند در راه خودش قدم برداشته ، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگری نمیبيند . از شعارهای روز عاشورای حسين عليهالسلام يكی اينست :
الموت اولی من ركوب العار
و العار اولی من دخول النار (2)
تا آخرين لحظهها عملش ، حركاتش ، سكناتش ، سخنانش ، تمام حقخواهی ، حق پرستی و موجی از حماسه است . شب تاسوعا كه برای آخرين بار به او عرضه میدارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار میدارد ، « و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 3 ) .
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما میدهم و نه مثل
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 392 و مقتل الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 246
مقتل الحسين ، مقرم ، ص 257 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 231 و اعلام الوری ،
ص . 234
2 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 50 و مناقب ابنشهرآشوب ، ج 4 ، ص 68 و
110 و اللهوف ص 50 و كشفالغمه ، ج 2 ، ص . 36
3 - ارشادشيخمفيد ، ص 235 و مقتلالحسين ، مقرم ، ص . 280
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
بردگان فرار میكنم . مردانه مقاومت میكنم تا كشته بشوم . آن ساعتهای آخر ، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله را گفته باشد : « اسقونی شربة من الماء فقد نشطت كبدی » . من كه اين جمله را در جائی نديدهام ، حسين ( ع ) اهل اينجور درخواستها نبود ، بلكه او در مقابل لشكر دشمن میايستد و فرياد میكند : « الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابی الله ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت » ( 1 )
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ، فرمانده كل شما ، آن كسی كه شما به فرمان او آمدهايد به من گفته است كه از اين دو كار يكی را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در جلوی شمشيرها قرار میدهيم ولی روح خودمان را در جلوی شمشير ذلت هرگز فرود نمیآوريم . خدای من كه در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نيست و میگويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، میگويد نكن ، آن دامنهايی كه من در آنها بزرگ شدهام ، دامن علی ( ع ) كه روی زانوی او نشستهام به من میگويد تن به ذلت نده . اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصی يا قومی . در
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 47 ، مقتل الحسين خوارزمی ، ج 2 ، ص 76 و تاريخ شام
ابن عساكر، ج 4 ، ص 333 و نفس المهموم ، ص 149، ملحقات احقاق الحق، ج
11 ، ص 624 و 625 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 287 و تحف العقول، ص 174.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
آن منيت نيست ، در آن خود پرستی نيست ، خدا پرستی است. در روز عاشورا حسين عليهالسلام حد آخر مقاومت را هم میكند ، ديگر وقتی است كه به كلی توانايی از بدنش سلب شده است . يكی از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودی را به كمان میكند و بسوی اباعبدالله ( ع ) میاندازد كه در سينه اباعبدالله ( ع ) مینشيند و آقا ديگر بیاختيار روی زمين میافتد . چه میگويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت میدهد ؟ آيا خواهش و تمنا میكند ؟ نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوی همان قبلهای كه از آن هرگز منحرف نشده است میكند و میفرمايد : « رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين » ( 1 ) اين است حماسه الهی ، اين است حماسه انسانی .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - نظير اين عبارت در قمقام زخار صفحه 463 و مقتلالحسين ، مقرم ، ص
357 ذكر شده است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 1 ) .
اين مطلب را مكرر بر زبان میآوريم كه حسين بن علی عليه السلام با آن جانبازی كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود آبياری نمود . « اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 2 ) شهادت میدهم كه تو اقامهنماز كردی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر كردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی . لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطهای ميان شهادت حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود
پاورقی :
1 - ای اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت
كنيد تا به حيات ابدی برسيد . انفال ، آيه . 24
2 - مفاتيحالجنان زيارت امامحسين عليهالسلام در عيد فطر و قربان .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:36
دارد ؟ زيرا میدانيم صرف اينكه خونی ريخته بشود ، منشأ اين امور نمیشود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علی ( عليهما السلام ) و اين آثاری كه ما میگوئيم و مدعی آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان میدهد كه حقيقت دارد ، چه رابطهای وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتی میتوانيم درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم . اگر شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزنآور میبود ، اگر صرفا يك مصيبت میبود ، اگر صرفا اين میبود كه خونی بناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت میبود ولو شخصيت بسيار بزرگی ، هرگز چنين آثاری را به دنبال خود نمیآورد . شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيری كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود ، از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگری از طرف يك عدهای جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرمانی بسياربسيار بزرگ از طرف همان كسی بود كه جنايتها را بر او وارد كردند . شهادت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) حيات تازهای در عالماسلام دميد و همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسی اين است كه در روح موج به وجود میآورد ، حميت و غيرت به وجود میآورد ، شجاعت و صلابت به وجود میآورد . در بدنها ، خونها را به حركت و جوشش در میآورد ، و تنها را از رخوت و سستی خارج میكند ، و آنها را چابك و چالاك مینمايد . چه بسيار خونها در محيطهايی ريخته میشود كه چون فقط جنبه خونريزی دارد ، اثرش مرعوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروی مردم و ملت میكاهد و نفسها بيشتر در سينهها حبس میشود . اما شهادتهائی در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائی و صفا برای اجتماع میآورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديدهايد كه بعضی از اعمال است كه قلب انسان را مكدر میكند ، ولی بعضی ديگر از اعمال است كه قلب انسان را روشن میكند ، صفا و جلا میدهد . اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضی از پديدههای اجتماعی ، روح اجتماع را تاريك و كدر میكند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود میآورد ، به اجتماع حالت بردگی و اسارت میدهد ، ولی يك سلسله پديدههای اجتماعی است كه به اجتماع صفا میدهد ، نورانيت میدهد ، ترس اجتماع را میريزد ، احساس بردگی و اسارت را از او میگيرد ، جرأت و شهامت به او میدهد . بعد از شهادت امامحسين ( ع ) يك چنين حالتی به وجود آمد ، يك رونقی در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امامحسين عليهالسلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ، احساسات بردگی و اسارتی را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعهاسلامی حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامی شخصيت داد . او بر روی نقطهای در اجتماع انگشت گذاشت كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد . مسئله احساس شخصيت مسئله بسيار مهمی است . از اين سرمايه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت بكند ،احساس منش بكند ، برای خودش ايدهآل داشته باشد و نسبت به اجتماعهای ديگر حس استغناء و بینيازی داشته باشد ، يك اجتماع اينطور فكر بكند كه خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع يعنی همين كه اجتماع از خودش فلسفهای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . وای به حال آن اجتماعی كه اين حس را از دست بدهد ، اين يك مرضاجتماعی است و اين غير از آن " خودی " اخلاقی است كه بد است و نفسپرستی وشهوتپرستی است . اگر اجتماعی اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه مستقلی دارد كه بايد به آن فلسفه متكی باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگی خودش ايمان نداشته باشد ، هرچه داشته باشد از دست میدهد ، ولی اگر اين يكی را داشته باشد ولی همه چيزهای ديگر را از او بگيرند باز روی پای خودش میايستد . يعنی يگانه نيروئی كه مانع جذب شدن ملتی در ملت ديگر و يا فردی در فرد ديگر میشود ، همين احساس منش و شخصيت است . معروف است كه آلمانيها گفتهاندما در جنگ دوم همه چيز را از دست داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم و راست هم گفتهاند . اما اگر ملتی همه چيز داشته باشد ولی شخصيت خودش را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواهناخواه در ملتهای ديگر جذب میشود . وای به حال اين خودباختگی كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد . در گفتارهای اقباللاهوری خواندم كه موسولينی گفته است : انسان بايد آهن داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعنی اگر میخواهی نان داشته باشی ، زور داشته باش . ولی اقبال میگويد : اين حرف درست نيست . اگر میخواهی نان داشته باشی ، آهن باش ، نمیگويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعنی شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابتآهن باشد . میگويد شخصيت داشته باش ، چرا به زور متوسل میشوی ، چرا به اسلحه متوسل میشوی ، چرا میگوئی اگر میخواهی نان داشته باشی بايد اسلحه داشته باشی ؟ بگو اگر میخواهی هر چه داشته باشی خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش . خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر میكند كه ديگران فكر میكنند و اصلا نمیتواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعی را فقط
به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، میپذيرد و ديگر منطق سرش نمیشود . در يكی دو سال قبل در كتابی از يك نفر از متجددين ايرانی كه درك بكند كه ميان سفيدوسياه فرق است ! اين را میگويند شخصيت باختگی . اينها چون در محيطی قرار گرفتهاند كه آن محيط اين طور فكر میكند ، به جای اينكه يك ذره استقلال فكری داشته
باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ میتواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد بشر باشد ، آنطور افسرده میشوند و خود را میبازند . زيرا او میگويد وقتی فرنگی اين طور فكر میكند لابد اين طور درست است ! ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در مقابل حقيقت تعصب كمی داريم و شايد میتوانيم بگوئيم بی تعصب هستيم . يعنی اگر با حقايقی برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت ديگر زودتر تسليم آن حقايق میشويم ، ولی يك عيب بزرگی در ما ملت ايران هست كه به موازات اينكه درمقابل حقايق تسليم میشويم ، به حماسهها و اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را
از دست میدهيم و رها میكنيم . هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بیاعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديدهايد ، آنها هم مثل ما مشرقزمينی هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازهای كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسليم هستيم هيچ ملتی تسليم نيست . به عكسهائی كه در كتابهای تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، میبينيد دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند . نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنهجهانی بود با همان لباس هندی در همه جا حركت میكرد . بلندی و كوتاهی لباس و يا سفيد و سياه بودنش اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش میگذارد و يا نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا میرود ، میخواهد به همه مردم دنيا بگويد كه من هندی هستم و بايد هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصی نيست . در مقابل عقايد بزرگ فلسفی و دينی تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهای ملی ، هر كسی به شعارهای خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر را بپذيرم ؟ ولی ما ، اگر فرنگی يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار میبنديم با اينكه او روی حساب شعار خودش اين كار را میكند . در جامعه ما اين حسابها نيست . هر روز يك زمزمهای بلند میشود و هر چند صباحی يكبار مسئله تغيير خط مطرح میشود كه اين خط به درد نمیخورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم و كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 1 ) حالا در اثر اين تغيير چه به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما میآيد ، اين حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد . مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد ؟
پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است كه هر چند صباحی يكبار قلم بدستانی در
رابطه با سياست استعماری رژيم ، مسئله تغيير خط فارسی به لاتين را مطرح
میكردند .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
و كسی كه تمام قوم و قبيلهاش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستی به اوج عزت رساند ؟ ايمانی به آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور ، شيرشترخور ، عرب غارتگری كه دخترش را زندهزنده به خاك میكرد ، اين احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمیداد كه اعتراف بكند كه در گذشته چطور بوده است ، و حتی افتخار میكرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ، آنطور فكر میكردم ، هيچ سابقه درخشان ملی ندارم ، ولی امروز اين طور فكر میكنم ، از شما عاليتر فكر میكنم . اين را میگويند شخصيت . آيا كلمهای هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟ معبودی ، مطاعی ، قابل پرستشی غير از خدا نيست . يك جرم فلكی ، يك حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا ! من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم فرود نمیآورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم . به اين میگويند شخصيت . امويين كاری كردند كه شخصيت اسلامی را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امامحسين ( ع ) به كوفه نمیرفت ، امروز تمام مورخين دنيا او را ملامت میكردند ، میگفتند عراق كه مركز ارتش اسلامی بود از تو دعوت كرده بود و هجدههزارنفر با نماينده تو بيعت كردند و دوازدههزارنامه برای تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق جايی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهری است كه بعد از جنگهايی كه در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربنخطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين مردمی كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند ، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ، آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد را در زندانها كشته بود كه اينها بكلی احساس شخصيت خودشان را از دست داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را میگرفت و او را از پيش مسلم كنار میكشيد ، مادر دست بچه خودش را میگرفت ، خواهر دست برادر خودش را میگرفت ، پدر دست فرزند خودش را میگرفت و از مسلم جدا میكرد ، و بیشك مردم كوفه از شيعيان علی بن ابيطالب ( ع ) بودند و امامحسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم میگفتند : قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 1 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمیديد . اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا عزاداری كردند ، گريه كردند و به درگاه الهی از تقصيری كه كرده بودند توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را نگيريم ، از پای نمینشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسی اين كار را كرد ؟ حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايدهآل داده شود و اگر عشقها و ايدهآلهائی دارند كه رويش را غبار گرفته است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد . حسين بن علی ( عليهماالسلام ) در سخنان و خطابههای خودش ، آنجا كه از امر به معروف و نهی از منكر صحبت میكند ، همهاش صحبتش اين است : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 2 ) .
پاورقی :
1 - مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير
، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ،
ص 195 وكشفالغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر
عليه او .
2 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 زمانی
كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی
كرد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی » ( 1 ) بعد از بيست سی سال كه اين حرفها فراموش شده بود ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق و ايدهآل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتی شخصيت دارد كه حس استغناء و بینيازی در او باشد . اينهاست درسهای آموزندهای كه از قيام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و بینيازی به مردم داد . روزی كه میخواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام خودش را مشروط نمیكند و اين طور میفرمايد : « خط الموت علی ولد آدم » (2) و در آخر خطبه میفرمايد : « فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ( 3 ) ، من فردا صبح حركت میكنم هر كس كه آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح حركت
پاورقی :
1 - مقتل الحسين ، مقرم ، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 89 و مقتل
الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين ( ع ) ، ص 64 و
مقتل العواصم ، ص 54 ، نفسالمهموم ، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق ، ج
11 ، ص . 702 من خروج نكردم برای جاهطلبی و رسيدن به مقام ، بلكه منحصرا
خروج كردم تا مفاسد بين امت جدم را اصلاح كنم .
2 و 3 - بحار الانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و نفس المهموم
، ص 100 و مقتل خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص
598 و كشفالغمه ، ج 2 ، صفحه . 29
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفی نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد .
از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع میكند و از آنها تمجيد و تشكر میكند . بعد به آنها میگويد : بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم ، ولی بدانيد كه دشمنان با شما كاری ندارند ، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمیشوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت كردهايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من نداريد ، هر كس میخواهد برود آزاد است . حسين عليهالسلام از اهل بيت و اصحابی كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتی بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان میدهد و هرگز سخنانی از اين قبيل كه من را تنها نگذاريد ، من غريبم ،مظلومم ، بيچارهام نمیگويد . البته تكليف دين خدا را بر نمیدارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت میكرد ، اگر در آنها تمايل به ماندن نمیديد به آنها میگفت از اين صحنه دور بشويد زيرا كه من نمیخواهم شما به عذاب الهی گرفتار شويد ، چون اگر از كسی استمداد بكنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را
به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكی نبود . همين استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها به وجود آمد . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و بردباری به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها
برای ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگی بود . پس اينكه میگويند حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است كه حسين بن علی روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را تحريك كرد ، عشق و ايدهآل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به
وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ايستادگی در مقابل شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمی كه تا آن مقدار میترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند . اين داستان معروف است ، میگويند : نادر در يكی از جنگهايش سربازی را ديد كه فوقالعاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوری او اعجاب میكرد . يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزی كه افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودی ؟ گفت من اصفهان بودم ، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادری نبود . مقداری از شجاعتی كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه میبينم ، غيرت من تحريك میشود ، شجاع و دلير و دلاور میشوم . اينكه من تأكيد میكنم كه حماسه حسينی و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهای بزرگی است كه اين قيام میتواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولی میگويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلی باشد كه در عين حال آن حس قهرمانی حسينی را در وجود ما تحريك و احياء بكند . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعی است . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسی كه میخواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثاراتالحسين ( 1 ) بود امروز هم حسين بن علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژهای برای امر به معروف و نهی از منكر ، برای اقامه نماز ، برای زنده كردن اسلام ، برای اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامی در وجود ما احياء بشود . با وجودی كه عرايض ديگری در اينباره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه میدهم و بر میگردم به آيهای كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبی است : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(2). ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، میخواهد شما را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتی به علم هم نيست ، علم به تنهايی كافی نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات ملت به اين است كه آن ملت شخصيتی را در خودش احساس بكند . ای بسا ملتهای عالم كه شخصيت ندارند ، و ای بسا ملتهای جاهل كه شخصيت خودشان را حفظ كردهاند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، برای اين بود كه در آنها يك حماسه وجود
پاورقی :
1 - مسند الامام الرضا، ج1، صفحه 148 و عيون الاخبار الرضا، ج1، صفحه299.
2 - سوره انفال آيه . 24
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
داشت ، يك احساسمنش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت ديگری ( 1 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهای جهان مبارزه میكند ، چرا مبارزه میكند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه میكند ؟ ابدا . احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه میكند . میگويد : من ترا به آقائی قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روی پای خودم باشم و كسی بر من حكومت نكند ، و يا بايد نباشم . در حماسه حسينی آن كسی كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسينی بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب سلاماللهعليها بود . راستی كه موضوع عجيبی است ، زينب با آن عظمتی كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علی عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب قبل از كربلا متفاوت است ، يعنی زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت بيشتری دارد . ما میبينيم در شب عاشورا ، زينب يكی دو نوبت حتی نمیتواند جلوی گريهاش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه میكند كه بر روی دامن حسين بيهوش میشود ، و حسين عليهالسلام با صحبتهای خود زينب را آرام میكند . « لا يذهبن حلمك الشيطان » (2) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد .
پاورقی :
1 - منظور ملت ويتنام است .
2 - بحارالانوار ، ج 45 ، صفحه 2 و ارشادشيخمفيد ، صفحه 232 و اعلامالوری
، صفحه . 236
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
وقتی حسين ( ع ) به زينب ( س ) میفرمايد كه چرا اين طور میكنی ، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين صحبت میكند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غير از تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمیماند . اما همينكه ايام عاشورا سپری میشود و زينب ، حسين عليهالسلام را با آن روحيه قوی و نيرومند و با آن دستورالعملها میبيند ، زينب ( س ) ديگری میشود كه ديگر احدی در مقابل او كوچكترين شخصيتی ندارد . امام زين العابدين ( ع ) فرمود : ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوی من و سر ديگر آن به بازوی عمهام زينب بسته بود . میگويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است . بنابراين بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج متوالی كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه میكنند ، يزيدی كه كاخ اخضر او يعنی كاخ سبزی كه معاويه در شام ساخته بود ، آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه ، خودش را میباخت . بعضی نوشتهاند كه افراد میبايست از هفت تالار میگذشتند تا به آن تالار آخری میرسيدند كه يزيد روی تخت مزين و مرصعی نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نيز روی كرسيهای طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطی اين اسراء راوارد میكنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان محضر چنان موجی در روحش پيدا شد و چنان موجی در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهای ابنزبعری را با خودش میخواند ، و به چنين موقعيتی كه نصيبش شده است افتخار میكند . زينب فريادش بلند میشود : « اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بك عليه كرامه » ؟ ( 1 ) ای يزيد ! خيلی باد به دماغت انداختهای « شمخت بانفك » ( 2 ) ! تو خيال میكنی اينكه امروز ما را اسير كردهای و تمام اقطار زمين را بر ما گرفتهای ، و ما در مشت نوكرهای تو هستيم ، يك نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستی ، و من برای تو يك ذره شخصيت قائل نيستم . ببينيد اينها مردمی هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحی و معنوی همه چيزشان را از دست دادهاند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتی مانند شخصيت زينب ( س ) چنين حماسهای بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد . يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند
پاورقی :
1 و 2 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 و مقتل الحسين ، مقرم ، صفحه
462 و اللهوف ، صفحه . 76 ای يزيد آيا تو گمان كردی كه اقطار زمين و
آفاق آسمان را بر ما گرفتهای و اين يك موهبتی است از طرف خدا برای تو
و ذلت و خواری است برای ما .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
و محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبری بكند و بگويد خدا لعنت كند ابن زياد را ، من چنان دستوری نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد . چه كسی اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاری را كرد . در
آخر جملههايش اينطور فرمود : « يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا » ( 1 ) . زينب عليهاسلام به كسی كه مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين میگفتند ، خطاب میكند كه يا يزيد به تو میگويم ، هر حقهای كه میخواهی بزن و هركاری كه میتوانی انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر میخواهی نام ما را در دنيا محو بكنی ، نام ما محو شدنی نيست ، آنكه محو و نابود میشود تو هستی . چنان خطبهای در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعين را فرا گرفت و برای اينكه دل زينب ( س ) را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و برای اينكه زينب منقلب بشود ، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصای خيزران خود به لب و دندان اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد .
لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم
پاورقی :
1 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 135 و اللهوف ، صفحه . 77
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينی ( تبليغ در اسلام )
جلسه اول : مفهوم تبليغ
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوش والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 ) .
همان طوری كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگی ، يعنی از نظر اينكه غراء و ساده و تك معنی باشد و يا اينكه چند معنی و چند لايه و دارای صورت و باطن باشد ، فرق میكند ، نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا همين طور است . ما دو نوع سخن میتوانيم داشته باشيم : سخنی كه تك معنی باشد و سخنی كه چند معنی و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم میكند : آيات محكمات و آيات متشابهات ، آيات محكمات آياتی است كه از نظر لفظ و عبارت تك معنی است ،
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:14
يعنی يك معنی و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمیتوان استفاده كرد . ولی آيات متشابهات آياتی است كه در آن واحد از آنها چند معنی میتوان استنباط كرد ، و البته برای اينكه در معانی متشابه ، به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه " ام الكتاب " است .
گفتيم نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است نهضتی تك معنی و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد ، يعنی در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد ، گو اينكه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلی باشد . يك نهضت میتواند در آن واحد دارای
جنبهها و ابعاد مختلف بوده باشد . نهضت امام حسين عليهالسلام يك نهضت چند مقصدی و چند جانبهای و چند بعدی است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفی در مورد اين نهضت شده است ، محاذی بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتی كه از جنبه بعضی عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه میكنيم ، میبينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهای جابره و تقاضاهای ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد . از اين نظر ، اين نهضت يك نفی ، نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است كه همه میدانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه توطئههايی كه برای اين كار چيدند ، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهای بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علی عليهالسلام كسی كه از او خيلی حساب میبرد ، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشی همه مردم بشود و در واقع تعهدی از حسين بن علی عليهالسلام در مورد خودش بگيرد .
پس از مرگ معاويه ، يزيد بلافاصله نامهای از شام به حاكم مدينه " وليد بن عتبة بن ابی سفيان " كه از بنی اعمام خودش بود نوشت و در آن ، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جای پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانهای نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين بن علی عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيری . امام حسين عليهالسلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيدهايد ) و پس از چند روزی كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست
بردار نيستند ، با اهل بيت و خاندانش بسوی حرم امن الهی " بيت الله الحرام " در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعنی در دهه آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضای بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليهالسلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ، وارد مكه شد ، و تا هشتم ماه ذیالحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايی را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ منفی داد ) يك گفته است ، گفتهای كه به اين نهضت ماهيت مخصوص میدهد ، و آن ماهيت نفی و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهای جابرانه قدرت حاكم زمان است . عنصر ديگری كه در اين نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهی از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علی عليه السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادی دارد . يعنی اگر فرضا از او بيعت هم نمیخواستند باز او سكوت نمیكرد . عنصر ديگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود ، شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علی عليهالسلام بود ، و بعلاوه شهر جديدی بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامی میدانستند و از اين جهت با شام برابری میكرد . از مردم كوفه ، يعنی از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا میكنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند ، در حدود هجده هزار نامه میرسد . نامهها را به مركز میفرستند ، به امام حسين عليهالسلام اعلام میكنند كه شما اگر به كوفه بيائيد ، ما شما را ياری میكنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهی تاريخ است ، اگر به تقاضای اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولی امامحسين ( ع ) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها . امام حسين ( ع ) برای اينكه اتمام حجتی با مردمی كه چنين دستی به سوی او دراز كردهاند كرده باشد به تقاضای آنها پاسخ میگويد ، به تفصيلی
كه باز شنيدهايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد و رنگ ديگری به خود میگيرد . يكی ديگر ازجنبههای اين جنبش ، جنبه تبليغی آن است ، يعنی اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهی از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است [ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضای جابرانه قدرت
حاكم زمان است ] ، يك تبليغ و پيام رسانی است ، يك معرفی و شناساندن اسلام است . برای اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم ، بايد معنی تبليغ را درست توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهی از منكر بيان بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسينی غير از عنصر امر به معروف و نهی از منكر در اين نهضت است . تبليغ ، كلمهای است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم ، از پيغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالات الهی ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست ، غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل میكند كه : « يا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربی و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين »( 1 ) يا درباره پيغمبران میگويد : « ما علی الرسول الا البلاغ »( 2 ) غرض اين است كه كلمه " بلاغ " ، " تبليغ " ، " يبلغون " و آنچه كه مربوط به اين ماده است ، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معنی اين كلمه چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم يعنی معنی منحوس و منفوری پيدا كرده ، به طوری كه امروز در عرف ما فارسی زبانها تبليغ يعنی راست و
پاورقی :
1 - سوره اعراف ، آيه . 79
2 - سوره مائده ، آيه . 99
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:14
دروغ جور كردن ، و در واقع فريبكاری و اغفال برای به خورد مردم دادن يك كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهی اوقات كه كسی درباره موضوعی صحبت میكند ، وقتی میخواهد بگويد اينها اساسی ندارد ، میگويد آقا اينها همه تبليغات است ، همه ، دروغ و فريبكاری است . بدين جهت ، گاهی میبينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور دينی موافق نيستند . ولی من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمهای معنی صحيحی دارد و آن معنی صحيح در استعمالات قرآن مجيد و " نهج البلاغه " آمده است ، ما نبايد به جرم اينكه معنی تحريفی پيدا كرده است آن كلمه را مجازات بكنيم ، بلكه بايد هميشه معنی صحيحش را به مردم بگوئيم . تبليغ با وصول و با ايصال معنی نزديك دارد . در زبان عربی در خيلی موارد ، يك ظرافتها و لطافتهائی است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسی خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعی است ، نمیبينيم . ما در زبان عربی كلمه " ايصال " داريم ، كلمه " ابلاغ " هم داريم . معنی ايصال چيست ؟ مثلا اگر بگوئيم پارچهای را " ايصال " كردم ، يعنی آن را رساندم . " ابلاغ " در فارسی يعنی چه ؟ اگر بگوئيم فلان چيز را ابلاغ كردم ، باز میگوئيم يعنی رساندم . در فارسی در مورد هر دوی اينها كلمه " رسيدن " و " رساندن " به كار برده میشود ، ولی در زبان عربی " ايصال " را به جای " ابلاغ " نمیشود به كار برد و " ابلاغ " را هم به جای " ايصال " نمیتوان بكار برد " ايصال " معمولا در مورد رساندن چيزی به دست كسی يا در حوزه كسی است ، يعنی در مورد امور جسمانی و مادی به كار میرود . اگر كسی بخواهد پاكتی را به شخص ديگری برساند ، در اينجا كلمه " ايصال " را به كار میبرند . يا اگر كسی پيش شما امانتی دارد ( امانت مادی ) و شما اين امانت را به او برسانيد ، اينجا میگويند امانت را به صاحبش ايصال كرد . ولی ابلاغ ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعنی در مورد رساندن چيزی به فكر و روح و ضمير و قلب كسی به كار میرود . و لهذا محتوای ابلاغ نمیتواند يك امر مادی و جسمانی باشد ، حتما يك امر معنوی و روحی است ، يك فكر و يك احساس است ، و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار میبرند . میگويند : ابلاغ پيام كرد ، ابلاغ سلام كرد . وقتی كه ابلاغ پيام میكند يعنی فكری را ،پيغامی را به ديگران میرساند . و هنگامی كه ابلاغ سلام میكند ، ابلاغ احساسات میكند ، ابلاغ عشق میكند . در مورد چنين چيزهايی ، كلمه تبليغ و " ابلاغ " به كار میرود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه عبارت است از پيامها به كار برده است . پس تبليغ يعنی رساندن يك پيام از كسی به كس ديگر . كلمه پيامبر و پيغامبر كه در زبان فارسی آمده است ، ترجمه كلمه " رسول " است كه به معنی مبلغ رسالت میباشد . كلمه " رسالت " از كلماتی است كه سرنوشت خوبی پيدا كرده است . البته ما فارسی زبانها ( و تا اندازهای عربی زبانها ) به چيزهايی رساله میگوئيم كه با آن مفهومی كه " رسالت " در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوههای كوچك ، نوشتههای كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله میگويند ، و حال آنكه موضوع رساله به پيامی ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسی كتابچهای مینويسد درباره ريشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسی يا دستور زبان عربی ، میگويند فلانی در فلان موضوع رسالهای نوشته است ، در حالی كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نمیآيد . " رساله " در جايی بايد به كار رود كه پيامی در كار باشد ، اما كسی كه يك مسئله علمی يا ادبی را حل كرده است ، پيامی برای كسی نياورده است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولی اخيرا كلمه " رسالت " را در لفظ فارسی به كار میبرند و مثلا میگويند فلانی رسالتی در جامعه خودش دارد . يعنی امروز در مورد كسی كه احساس میكند برای جامعه خودش و در جامعه خودش وظيفهای دارد كه بايد آن را انجام بدهد ، میگويند او رسالتی دارد ، و اين تعبير ، و آن تعبيری كه در قرآن برای كلمه " رسالت " آمده است ، اگر يكی نباشند خيلی به هم نزديكند ، و به عبارت ديگر ، اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است . قرآن میفرمايد : « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ( 1 ) ، آنانكه پيامهای الهی را به مردم میرسانند و جز از خدا از احدی بيم ندارند . اين ، شرط بزرگی برای پيامرسان است كه بعدها اگر موفق شديم ، انشاء الله دربارهاش بحث میكنيم . وقتی معلوم شد كه " ابلاغ " يا " تبليغ " رساندن پيام است ، نتيجه
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:15
میگيريم تبليغ كه در قرآن آمده است ، و امر به معروف و نهی از منكر كه آنهم در قرآن آمده ، دو مسئله جداگانه هستند . البته با يكديگر پيوستگی دارند ، ولی دو مسئله هستند . تبليغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است ، پس مرحله شناخت است . ولی امر به معروف و نهی از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است . تبليغ خودش يك وظيفه عمومی برای همه مسلمين است ، همچنان كه امر به معروف و نهی از منكر يك وظيفه عمومی است . وظيفهای كه هر مسلمان از نظر تبليغ دارد ، اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به نوبه خودش حامل پيام اسلام است . اما وظيفهای كه هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهی از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه مجری و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند . اين است كه امر به معروف و نهی از منكر يك مطلب است و تبليغ ، مطلب ديگر . از اين جهت ، عرض میكنم كه نهضت حسينی علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهی از منكر ، جنبه ولايه و بعد ديگری دارد ، و آن تبليغ است . اين نهضت متشابه و تو در تو و چند لايه ، يكی از كارهايی كه انجام داده است ، اين است كه ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است . پيام اسلام را به جهان بشريت شناسانده و ارائه كرده است ، آنهم چقدر بليغ ! همان طوری كه عرض كردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه . میدانيد كه سخن ازنظر ديگر ، باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ .
علمای اسلامی پارهای از سخنان را سخنان فصيح و بليغ میگويند . به چه سخنی سخن بليغ میگويند ؟ به سخنی كه بتواند منظور و هدف گوينده را به خوبی و شايستگی به فكر و روح و به احساس طرف برساند ، سخنی كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است ، نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم . نهضت بليغ نهضتی است كه پيامی را كه میخواهد به دلها و فكرها و احساسها ابلاغ بكند و برساند ، به خوبی برساند . از اين جنبه وقتی نگاه میكنيم ، میبينيم كه بليغتر و رساتر و رسانندهتر از نهضت حسينی ، نهضتی در جهان پيدا نمیشود . نهضتی كه شما از يك طرف میبينيد از نظر ابعاد مكانی جهانی شده است و از طرف ديگر از نظر زمانی بعد از حدود چهارده قرن ، قدرت رسانندگی و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده ، بلكه افزايش يافته است . نهضتی است فوق العاده قوی . حالا ، ما بايد مقداری راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغی در نهضت امام حسين ( ع ) را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم تبليغ را دانستيم ، و دانستيم كه قرآن مجيد روی كلمه تبليغ تكيه كرده است . در نهج البلاغه جمله معروفی است درباره فلسفه بعثت انبياء . میفرمايد : « فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسی نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 1 ) . يعنی خدا ، پيامبران را يكی پشت سر ديگری فرستاد . برای چه ؟ اولا برای اينكه : خدا پيمانی با تكوين ، در سرشت آدميان نهاده است .
پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول ، قسمت 36 ، ص . 33
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:37
( میخواهد بگويد دين ، امری نيست كه بر بشر تحميل شده باشد ، بلكه پاسخ به ندای فطرت بشر است . پيمانی كه خدا بسته است ، روی كاغذ نيست ، با لفظ نيست ، با صوت نيست ، با بيعت نيست ، بلكه با قلم تقدير است ، در عمق روح و سرشت انسانهاست) میگويد پيغمبران آمدهاند به مردم بگويند: ايها الناس ! آن پيمانی كه در سرشت خود با خدای خود بستهايد ، ما وفای به آن پيمان را از شما میخواهيم نه چيز ديگر . « و يذكروهم منسی نعمته » ( 1 ) ، پيامبران ياد آورانند . « و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 2 ) ، و برای اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام حجت نمايند . « و يثيروا لهم دفائن العقول » ( 3 ) . ( چه جملههای عجيبی ! ) میفرمايد : در عقلهای مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن مردم ، گنجهايی مدفون است ، گنجهايی عقلانی در عقل مردم وجود دارد ، ولی روی اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمدهاند تا اين غبارها را ، اين لايههای خاك را بزدايند و اين گنجی را كه مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردی در خانه روح و روان خود گنجی دارد و از آن بیخبر است . پيغمبران آمدهاند آن گنج را بنمايانند تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد . پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم ، ولی همه
پاورقی :
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول ، قسمت 36 ، ص 33.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
مشرع نيستند . اينست كه پيغمبران خدا دو دستهاند : پيغمبرانی كه هم مشروعند و هم مبلغ ، و پيغمبرانی كه فقط مبلغند . پيغمبران مشرع يعنی پيغمبران قانونگزار كه عدهشان خيلی كم است ، جمعا پنج تا میشوند : نوح ، ابراهيم ، موسی ، عيسی و خاتم الانبياء صلی الله عليه و آله وسلم . ولی همه پيغمبران ، مبلغ رسالات الهی هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهی از منكر هستند . اينكه شنيدهايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدهاند ، هر پيغمبری ، برای بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آوردهاند محدودند . ساير پيغمبران مبلغ پيامی بودهاند ، كه پيغمبران مشرع آوردهاند ، و آنها را پيغمبران تبليغی بايد گفت . همان طوری كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و خاتم ، پيغمبر مشرعی نخواهد آمد ، بعد از او پيغمبر مبلغی هم نخواهد آمد ، ولی مبلغ بايد باشد ، چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است ، در اين دوره آن وظيفهای را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهای پنج تا انجام میدادند ( و در واقع خدا خودش انجام میداد ، يعنی پيغمبرانی را برای اين كار مبعوث میكرد ) ، يعنی تبليغ را ، بايد مردم عادی انجام بدهند ، غير پيغمبران بايد انجام بدهند ، علماء و غير علماء بايد انجام بدهند . اين است كه مبلغين واقعی اسلام ، پيامبران پيامبرند ، يعنی پيام پيامبر را به مردم میرسانند . اما ، شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامی میتواند موفق بشود ؟ آيا اسلام خودش پيام موفقی بوده است ؟ اگر آری ، راز موفقيت اسلام در چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در يك جا جمع بشود ، موفقيت آن پيام قطعی است ، ولی اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهای مختلفی پيدا میشود .
اولين شرط موفقيت يك پيام ، عقلی بودن ، قدرت و نيرومندی محتوای آن است . يعنی اينكه خود آن پيام ، برای بشر چه آورده باشد ، با نيازهای بشر چگونه انطباق داشته باشد ، يعنی چگونه برآورنده نيازهای بشر باشد . بشر صدها نياز دارد ، نيازهای فكری ، احساسی ، عملی ، اجتماعی و مادی دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهای بشر باشد بلكه بايد موافق و منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقی باشد ، يعنی با عقل و فكر بشر سازگار باشد ، به گونهای باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به سوی خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسی باشد ، برای مدت كمی ممكن است دوام پيدا بكند ، ولی برای هميشه قابل دوام نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر میزند . قرآن هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است ، بلكه از عقل و منطق به عنوان يك پايه برای خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است . همچنين برای اينكه محتوای يك پيام غنی و نيرومند باشد ، بايد با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانونی دارد غير از كانون عقلی و فكری به نام كانون احساسات كه آن را نمیتوان ناديده گرفت . توافق و هماهنگی با احساسات و تا حدی اشباع احساسات عالی و رقيق بشر و نيز هماهنگی با نيازهای زندگی و نيازهای عملی و عينی بشر ، از ديگر شرايط غنی بودن ، محتوای يك پيام است . اگر پيامی با نيازهای طبيعی بشر ضديت داشته باشد ، نمیتواند موفق باشد . حديثی داريم كه در فقه هم به آن استناد میكنند . پيغمبر اكرم فرمود : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ( 1 ) يعنی اسلام علو و برتری پيدا میكند ، غلبه پيدا میكند و چيزی بر اسلام پيروز نمیشود و غلبه پيدا نمیكند . اين حديث از آن احاديثی است كه هر گروهی از علمای اسلام با يك ديد به آن نگريسته و نوعی استنباط كردهاند و در واقع از آن جملههای متشابه پيغمبر است ، به اين معنی كه از " جوامع الكلم " پيغمبر است ، يعنی يك لفظ است به جای چند معنی . توضيح اينكه : علمای فقه كه از ديد فقهی به هر چيزی نگاه میكنند ، از اين حديث چنين استنباط كردهاند كه در مقررات اجتماعی اسلام هيچ قانونی كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان برتری پيدا كند وجود ندارد ، و اسلام چنين قانونی را امضاء نمیكند . برای مثال آيا در جامعه اسلامی ، يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان و احيانا زرتشتيان ) میتواند در حال و شانی قرار بگيرد كه او حاكم باشد و يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟ فقهاء میگويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی دست اسلام هميشه بايد بالا باشد ، اسلام دست پائين را هرگز نمیپذيرد ، و از اين اصل احكامی را استنباط میكنند . متكلمين كه از جنبه ديگری به مسائل نگاه میكنند و به اين حديث از ديد كلامی مینگريستهاند ( متكلم ، سر و كارش با منطق و استدلال
پاورقی :
1 - نهج الفصاحه ص 214 حديث . 1056
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
و بحث و محاجه است ) ، میگويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با يكديگر مواجه میشوند ، در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری و غلبه دارد . اين ، ديد و بعد
ديگری از اين حديث است . آنها كه از ديد اجتماعی به اين حديث نگاه كردهاند ، مسئله را به شكل ديگری طرح میكنند ، میگويند : « الاسلام يعلو و لايعلی عليه » ، يعنی در جريان عمل برتری با اسلام است ، چرا ؟ برای اينكه قانون اسلام از هر قانون ديگری بر نيازهای بشر منطبقتر است و لذا راه خودش را عملا بهتر باز میكند . انسان وقتی نگاهی به دستگاههای تبليغاتی مسيحيت میكند و آن وسعت و امكانات ، آن وسائل ، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظيم ، آن تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتی را میبيند ، میگويد مگر با اين همه دستگاه تبليغاتی مسيحيت ، اسلام میتواند ، مقاومت بكند ؟ ! واقعا عجيب است ! وقتی به خودمان نگاه میكنيم ، میبينيم از نظر دستگاه تبليغاتی واقعا در حد صفرهستيم . هيچ دينی در دنيا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبليغاتی و مبلغينش ضعيف نيست . حتی وقتی به يهود كه اقليت است نگاه میكنيم ، میبينيم اين آبهای زير كاه بسيار مجهز هستند ، لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتی ندارند كه مردم را دعوت به يهوديگری بكنند ، ولی جنبه تخريبيشان زياد است ، يعنی تخريب مكتبهای ديگران . شما میبينيد يك نفر يهودی يك عمر در يك رشته از رشته های اسلامی درس میخواند برای اينكه يك كرسی اسلامی را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسی كار خود را انجام بدهد ، يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند . هيچ میدانيد كه ( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيدهام ) بيش از 90 درصد كرسيهای اسلام شناسی جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهای جهان يهوديها هستند ! شما ببينيد ، اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ، مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايی كه اسمشان را گذاشتهايد فرقه ضاله گمراه سياسی كه در كشور خودمان وجود دارند ، همين حزب كوچك را ببينيد چقدر دستگاه تبليغاتيش قوی است ! در اين حال ، چند سال پيش بود در روزنامهای خواندم ( از روزنامه لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير ، چهارده ميليون نفر از
مردم دنيا مسلمان شدهاند . با كدام تبليغ ؟ مبلغی نبوده ، شايد حداكثر يك راديوی مثلا ترانزيستوری داشتهاند كه گاهی اوقات از كشورهای عربی برنامههايی میگرفتهاند . با يك نفر مطلعی كه از اروپا آمده بود ، اين موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهای سال در اروپا بوده و الان هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحی كه صحبت كردم ، گفت لوموند اشتباه كرده ، در سالهای اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شدهاند ، و گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروی است ، اسلام و كمونيسم ، و مسيحيت هر چه فعاليت میكند پيشروی قابل توجهی ندارد . در حالی كه دستگاه تبليغاتی آن قوی و وسيع و دستگاه تبليغاتی اسلام ضعيف است . علتش اين است كه محتواها فرق میكند ، اين محتوا قوی و منطقی است و آن محتوا به اصطلاح احساسی است ، از نظر احساسی بسيار قوی است . اين محتوا ، عملی است و با زندگی عملی سر و كار دارد ولی آن محتوا تحميلی است . حرف اول اسلام ، مثل آب در گلوی يك تشنه ، به گوارايی نفوذ میكند . میگويد عقل ، و با عقل خدا و توحيد را اثبات میكند . ولی مسيحيت ، حرف اولش اين است كه عقل را كنار بگذار و بگو تثليت ! ايام ، ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كردهايم برای اينكه پيام حسينی را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسينی چگونه پيام
رسان اسلام بود ، چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذی الحجه ، در همان جوش و خروشی كه حجاج وارد مكه میشدند و در همان روزی كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند ، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غرای معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهای سر حد عراق رسيد . در كوفه حالا چه خبر است و چه میگذرد خدا عالم است . داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين عليه السلام در بين راه شخصی را ديدند كه از طرف كوفه میآيد به اين طرف ( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند . بيابان بوده است ، و افرادی كه در جهت خلاف هم حركت میكردند ، با فواصلی از يكديگر رد میشدند ) ، لحظهای توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم ، و میگويند اين شخص امام حسين عليه السلام را میشناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آوری بود ، فهميد كه اگر برود نزديك امامحسين ، از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدی را به ايشان بدهد . نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر ديگر از قبيله بنی اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند ، بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد ، چون قصد نصرت امامحسين را داشتند ، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تاخودشان را برسانند به قافلهاباعبدالله ( ع ) . اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصی كه از كوفه میآمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند ، يعنی بعد از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو ، از كدام قبيله هستی ؟ گفت من از قبيله بنیاسد هستم ، اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان ، ما هم كه از بنی اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ، پدر بزرگت كيست ؟ او پاسخ گفت ، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد ، اين دو نفر كه از مدينه میآمدند ، گفتند از كوفه چه خبر ؟ گفت حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگواری است و اباعبدالله ( ع ) كه از مكه به كوفه میرفتند وقتی مرا ديدند ، توقفی كردند و من چون فهميدم برای استخبار از كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضايای كوفه را برای اينها تعريف كرد . اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولی كه رسيدند ، حرفی نزدند ، صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله ( ع ) در منزلی فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ، فاصله زمانی داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبری داريم ، اجازه میدهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا میخواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزی را مخفی نمیكنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكی از آن دو نفر عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردی كه ديروز با شما برخورد كرد ولی توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادی بود ، ما او را میشناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنیاسد است . ما از او پرسيديم در كوفه چه خبر است ؟ خبر بدی داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانی را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهای كوفه میكشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پر از اشك شد ولی فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ( 1 ) در چنين موقعيتی ابا عبدالله ( ع ) نمیگويد كوفه را كه گرفتند ، مسلم كه كشته شد ، هانی كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم ، از همينجا برگرديم . جملهای گفت كه رساند مطلب چيز
پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آيه . 23
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
ديگری است . اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب است . يعنی بعضی مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند ، و بعضی ديگر انتظار میكشند كه كی نوبت جانبازی آنها برسد . فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .
كاروان شهيد رفت از پيش وان ما رفته گير و میانديش
او به وظيفه خودش عمل كرد ، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك سخنانی گفتند . عدهای هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق شده بودند ، افراد غير اصيل كه اباعبدالله ( ع ) آنها را غيظ و در فواصل مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبری نيست ، يعنی آش و پلوئی نيست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) . لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ، فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقی ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلی كم بود ( در خود كربلا عدهای از كسانی كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمرسعد ، يكيك بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) ، شايد بيست نفر بيشتر همراه اباعبدالله نبودند . در چنين وضعی خبر تكاندهنده شهادت مسلم و هانی به
اباعبدالله ( ع ) و ياران او رسيد . صاحب لسانالغيب میگويد : بعضی از مورخين نقل كردهاند امام حسين عليهالسلام كه چيزی را از اصحاب خودش پنهان نمیكرد ، بعد از شنيدن اين خبر میبايست به خيمه زنها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالی كه در ميان آنها خانواده مسلم هست ، بچههای كوچك مسلم هستند ، برادران كوچك مسلم هستند ، خواهر و بعضی از دختر عموها و كسان مسلم هستند . حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكی داشت . امام حسين ( ع ) وقتی كه نشست او را صدا كرد ، فرمود بگوئيد بيايد . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روی زانوی خودش و شروع كرد به نوازش كردن . دخترك زيرك و باهوش بود ، ديد كه اين نوازش ، يك نوازش فوقالعاده است ، پدرانه است ، لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر . . . ؟ اباعبدالله ( ع ) متأثر شد ، فرمود : دختركم من به جای پدرت هستم . بعد از او ، من جای پدرت را میگيرم . صدای گريه از خاندان اباعبدالله ( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع ) رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود : اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافی است ، از بنی عقيل يك مسلم كافی است ، شما اگر میخواهيد برگرديد ، برگرديد . عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه مسلمی را شهيد نداده بوديم ، در ركاب تو بوديم ، حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم ، رها كنيم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان سرنوشتی كه نصيب مسلم شد ، نصيب ما هم بشود . و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - افتادگی از متن پياده شده از نوار است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
جلسه دوم : وسائل و ابزار پيام رسانی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربالعالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 )
در جلسه پيش گفتيم كه برای موفقيت يك پيام شروطی لازم است . موفقيت يك پيام ، وابسته به چهار شرط است كه اولين آنها مربوط است به ماهيت خود پيام ، به غنی بودن و قدرت معنوی خود پيام و به تعبير قرآن به حقانيت خود پيام ، اين يك شرط است كه مربوط به پيامرسان نيست ، مربوط به خود پيام است . و در اينكه حقانيت يك پيام ، خود ، عامل بسيار مؤثری در موفقيت آن پيام است ، نه از نظر علمی وروانی و روانشناسی جای ترديد است و نه از
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
نظر منطق دينی و مذهبی . قرآن مجيد روی اين مطلب تكيه دارد كه يك امر اگر حق و حقيقت باشد ، خود همان حقيقت بودن عاملی است برای بقاء آن ، و نيز باطل بودن ، بیمحتوی بودن ، بیفايده و بیاثر بودن يك پيام ، خود ، عامل فنای آن و چيزی است كه از درون آن را از بين میبرد . مثلی در قرآن مجيد در اين زمينه هست كه میفرمايد : « انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فی النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذالك يضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فيذهب جفاء
و اما ما ينفع الناس فيمكث فی الارض كذلك يضرب الله الامثال »( 1 ) . بطور خلاصه معنی قسمت اخير آيه را ذكر میكنم : بعد از اينكه موضوع آمدن باران و راه افتادن سيل را بيان میكند ، و اينكه هر جويی و هر نهری ، بزرگ يا كوچك به اندازه ظرفيت خود آب میگيرد و در خلال حركت سيل كفی روی آن قرار میگيرد و كف احيانا روی آب را میپوشاند ، میفرمايد : اما كف از بين میرود . آنچه كه به حال مردم نافع و مفيد است ، يعنی خود آب باقی میماند . بعد میگويد : اين مثل ، مثل حق و باطل است . عوامل ديگری هم برای موفقيت يك پيام هست كه مربوط به ماهيت و محتوای آن نيست . يك پيام وقتی میخواهد از روحی به روح ديگر برسد و در روحهای مردم نفوذ بكند ، جامعهای را تحت تاثير و نفوذ معنوی خودش قرار بدهد ، بدون شك احتياج به پيامرسان
پاورقی :
1 - سوره رعد ، آيه . 17
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
دارد . خصوصيات و شخصيت و لياقت پيامرسان و شرايطی كه بايد در پيام رسان وجود داشته باشد ، خود مطلبی است كه بايد جداگانه دربارهاش بحث بكنيم . عامل ديگر ، وسائل و ابزارهايی است كه برای رساندن پيام به كار برده میشود . يك پيامرسان بدون شك احتياج به يك سلسله وسائل و ابزارهائی دارد كه بوسيله آنها پيامی را كه مأمور ابلاغ آن است به مردم میرساند . عامل چهارم متد و سبك و اسلوب پيامرسان است ، كيفيت رساندن پيام . پس چهار عاملی كه در موفقيت يا شكست يك پيام مؤثرند عبارتند از :
1 - ماهيت پيام ( حقانيت و غنی بودن محتوای آن ) .
2 - شخصيت خاص پيامرسان .
3 - ابزار پيام رسانی . 4 - كيفيت و متد و اسلوب رساندن پيام .
با بحث در وسايل و ابزار پيام رسانی ، بحث را ادامه میدهيم . يك پيام اگر بخواهد به مردم برسد ، بدون شك احتياج به وسيله و ابزار دارد . من اگر بخواهم پيامی را به شما ابلاغ بكنم ، بدون وسيله برای من مقدور نيست . يعنی نمیتوانم همين طور كه اينجا نشستهام به اصطلاح از طريق اشراق آن را به قلب شما القاء بكنم ، بدون اينكه از هيچ وسيلهای استفاده كرده باشم . حداقل چيزی كه من میتوانم از آن استفاده بكنم ، خود سخن است، لفظ است ، قول است ، سخنرانی است ، كتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ، والا اين منبر هم كه الان در اينجا قرار دارد ، خودش يك وسيله و ابزار برای تبليغ است ، اين ميكروفن كه در اينجا قرار گرفته است ، خودش يك وسيله و ابزار برای گفتن و رساندن پيام است ، و هزاران وسيله ديگر . البته اولين شرط رساندن يك پيام الهی اين است كه از هر گونه وسيلهای نمیتوان استفاده كرد . يعنی برای اينكه پيام الهی رسانده بشود و برای اينكه هدف مقدس است ، نبايد انسان اين جور خيال بكند كه از هر وسيله كه شد برای رسيدن به اين هدف بايد استفاده بكنيم ، میخواهد اين وسيله مشروع باشد و يا نامشروع . میگويند الغايات ، تبررالمبادی ، يعنی نتيجهها مقدمات را تجويز میكنند . همين قدر كه هدف ، هدف درستی بود ، ديگر به مقدمه نگاه نكن . چنين اصلی ، مطرود است . ما اگر بخواهيم برای يك هدف مقدس قدم برداريم ، از يك وسيله مقدس و حداقل از يك وسيله مشروع میتوانيم استفاده بكنيم . اگر وسيله نامشروع بود ، نبايد به طرف آن برويم . در اينجا ما میبينيم كه گاهی از اوقات برای هدفهائی كه خود هدف ، فی حد ذاته مشروع است ، از وسائلی استفاده میكنند و استفاده میشود كه اين وسائل نامشروع است و خود اين میرساند كه كسانی كه وانمود میكنند ما چنان هدفی داريم و اينها وسيله است ، خود همان وسيله برای آنها هدف است . برای مثال در قديم موضوعی بود به نام شبيهخوانی ( در تهران هم خيلی زياد بوده است ) كه در واقع نوعی نمايش از حادثه كربلا بود . نمايش قضيه كربلا فیحدذاته بدون شك اشكال ندارد ، يعنی نمايش از آن جهت كه نمايش است اشكال ندارد . ولی ما میديديم و همه اطلاع دارند كه خود مسئله شبيهخوانی برای مردم هدف شده بود . ديگر هدف امامحسين ( ع ) و ارائه داستان كربلا و مجسم كردن آن حادثه مطرح نبود . هزاران چيز در شبيهخوانی داخل شده بود كه آن را به هر چيزی شبيه میكرد غير از حادثه كربلا و قضيه امامحسين ( ع ) ، و چه خيانتها و شهوترانيها و اكاذيب و حقهبازيها در همين شبيهخوانيها میشد كه گاهی به طور قطع مرتكب امر حرام میشدند . به هيچ چيز پايبند نبودند . از بچگی اين در يادم هست كه در همين محل خودمان كه فريمان است ، هميشه مسئله شبيهخوانی مورد نزاع مرحوم ابوی ما رضواناللهعليه و مردم بود ، گو اينكه ايشان در اثر نفوذی كه داشتند تا حد زيادی در آن منطقه جلوی اين مسئله را گرفته بودند ، ولی هميشه يك كشمكش در اين مورد وجود داشت . ايشان میگفتند كه شما كارهای مسلمالحرامی را به نام امامحسين ( ع ) مرتكب میشويد و اين ، كار درستی نيست .
در سالهايی كه در قم بوديم يادم هست كه در آنجا هم يك نمايشها و شبيههای خيلی مزخرفی در ميان مردم بود . سالهای اول مرجعيت مرحوم آيتالله بروجردی رضواناللهعليه بود كه قدرت فوقالعاده داشتند . قبل از محرم بود به ايشان گفتند كه وضع شبيهخوانی ما اين جور است . دعوت كردند ، تمام رؤسای هيئتها به منزل ايشان آمدند ، از آنها پرسيدند شما مقلد كی هستيد ؟ همه گفتند ما مقلد شما هستيم ، فرمودند اگر مقلد من هستيد ، فتوای من اين است كه اين شبيههايی كه شما به اين شكل در میآوريد حرام است . با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه آقا ما در تمام سال مقلد شما هستيم ، الا اين سه چهار روز كه ابدا از شما تقليد نمیكنيم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليدشان اعتنا نكردند . خوب اين نشان میدهد كه هدف ، امام حسين ( ع ) نيست ، هدف ، اسلام نيست ، نمايشی است كه از آن استفادههای ديگری و لااقل لذتی میبرند . اين ، شكل قديميش بود . شكل مدرنش را ما امروز در نمايشهايی كه برای عرفا و فلاسفه ، هر چند وقت يك بار در خارج و داخل به عنوان كنگرهای بزرگ به نام فلان عارف
بزرگ مثلا مولوی تشكيل میدهند ، میبينيم . يك چيزی هم میگويند كه عرفا مجلس سماع دارند كه درخود مجلسسماع هزار حرف است . حالا گيرم آن مرد عارف مجلس سماعی هم داشته است ، آن مجلس سماع مشروع يا نامشروع بوده من كار ندارم ، ولی آن مجلس سماع قدر مسلم اين طور نبوده كه چهار تا رقاص و مطربی كه آنچه كه سرشان نمیشود معانی عرفانی است ، در آن شركت میكردهاند . بعد ما میبينيم وقتی كه جشن هفتصدمين سال مولوی را میگيرند ، ( 1 ) يگانه كاری كه شده اين است كه يك عده رقاص آوردهاند و به اصطلاح مجلس سماع درست كردهاند ، يك
پاورقی :
1 - اشاره به كنگرهای است كه بوسيله رژيم منحوس گذشته برگزار شد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
مجلس شهوترانی . اين هم شأن مولوی ! هدف اگر مشروع باشد بايد از وسايل مشروع استفاده كرد . از طرف ديگر باز عدهای هستند كه اينها را ، حتی به استفاده از وسائل مشروع هم با هزار زحمت میشود راضی كرد كه آقا ديگر استفاده نكردن از اين وسائل چرا ؟ همين بلندگو اولين باری كه پيدا شد ، شما ببينيد چقدر با آن مخالفت شد ! خوب ، بلند گو برای صدا مثل عينك است برای چشم انسان و مثل سمعك است برای گوش انسان . حالا اگر انسان گوشش سنگين است ، يك سمعك میگذارد و معنايش اين است كه قبلا نمیشنيد و حالا میشنود ، قرآن را قبلا نمیشنيد ، حالا قرآن را بهتر میشنود ، فحش را هم قبلا نمیشنيد حالا فحش را هم بهتر میشنود ، اين كه به سمعك مربوط نيست . ميكروفون هم همين طور است . ميكروفون كه ابزار مخصوص فعل حرام نيست . استفاده از آن ابزاری حرام است كه از آن ، جز فعل حرام كار ديگری ساخته نباشد ، مثل صليب كه جز اينكه سمبل يك شرك است چيز ديگری نيست و مثل بت . ولی بهرهگيری از ابزاری كه هم در كار حرام مصرف میشود و هم در كار حلال ، چرا حرام باشد . يكی از آقايان وعاظ خيلی معروف میگفت ، سالهای اولی بود كه بلندگو پيدا شده بود ، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت میكرديم و به قول او تازه داشتيم راحت مینشستيم . ( اين بلندگو ، به جان وعاظ خيلی حق دارد . شما تا سی سال پيش اگر نگاه بكنيد ، واعظی كه به سن هفتاد سالگی میرسيد خيلی كم بود . اغلب وعاظ در سنين چهل پنجاه سالگی به يك شكلی میمردند ، و اين ، يكی به خاطر همين نبودن بلندگو بود كه اينها میبايست زياد فرياد بكشند . اتومبيل هم كه نبود تا بعد سوار اتومبيل گرم میشوند ، سوار قاطر يا الاغ میشدند و اين در زمستان برای آنها خيلی بد بود . اغلب آنها در سنجوانی از بين میرفتند . بلندگو به فرياد اينها رسيد ) ولی هنوز بلندگو شايع نشده بود . قرار بود من در يك مجلس معظم صحبت بكنم ، بلندگو هم گذاشته بودند . قبل از من آقائی رفت منبر ، همينكه رفت منبر گفت اين گور شيطان را از اينجا ببريد . گورشيطان را برداشتند بردند . ما ديديم اگر بخواهيم تحمل بكنيم و حرف نزنيم ، اين گورشيطان را بردند و بعد از اين هم نمیشود از آن استفاده كرد . گفت تا رفتم و نشستم روی منبر گفتم آن زينشيطان را بياوريد . غرض اين است كه اين چنين جمودفكريها و خشكمغزيها بیمورد است ، بلندگو تقصيری ندارد . راديو و تلويزيون و فيلم فیحدذاته تقصيری ندارند . محتوی چه باشد ؟ آنكه گفته میشود در راديو چه باشد ؟ آنچه كه گفته و نشان داده میشود در تلويزيون چه باشد ؟ آنچه كه ارائه میشود در فيلم چه باشد ؟ اينجا ديگر آدم نبايد خشكی به خرج بدهد و چيزی را كه فیحدذاته حرام نيست و مشروع است ، به صورت يك چيز نامشروع جلوه بدهد . حالا برای اينكه بدانيد در تاريخ اسلام از همان وسائلی كه در آن زمان بوده است چه استفادههائی شده است و همان وسائل چه نقش فوقالعادهمؤثری در رساندن پيام اسلام داشتهاند ، به اين نكته توجه بفرمائيد ، هيچ وقت در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجيد ، روانی اين آيات ، جاذبه اين آيات فكر كردهايد ؟ قرآن دارای دو خصوصيت است : يكی خصوصيت محتوای مطالب كه از آن تعبير به حقانيت میكند و ديگر ، زيبائی . قرآن نيمی از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبائی است ، از مقوله هنر است . قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر ، و نفوذ خود را مرهون زيبائيش است ، فصاحت و زيبائی سخن ، خودش بهترين وسيله است برای اينكه سخن بتواند محتوای خودش را به ديگران برساند . و خود قرآن كريم به اين زيبائی و فصاحت خودش چقدر مینازد و چقدر در اين زمينهها بحث میكند و اصلا راجع به تأثير آيات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده است ! اين تأثير ، مربوط به اسلوب قرآن يعنی فصاحت و زيبائی آن است . « الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ذلك هدی الله يهدی به من يشاء »( 1 ) اين حقيقتی را كه وجود داشته و دارد ، قرآن بيان میكند . نيكوترين و زيباترين سخنان ، كتابی است مثانی ( كه مقصود از مثانی هر چه میخواهد باشد ) « تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم » ، آنهائی كه يك عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست ، وقتی كه قرآن را میشنوند ، به لرزه در میآيند ، پوست
پاورقی :
1 - سوره الزمر ، آيه . 23
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:40
بدنشان مرتعش میشود . « ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ». و در آيه ديگری میفرمايد : « انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علی ربهم يتوكلون »( 1 ) . يا در آياتی از افرادی ياد میكند كه هنگام شنيدن قرآن بر روی زمين میافتند : « يخرون للاذقان سجدا »( 2 ) و يا درباره بعضی مسيحيان میگويد : « اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعينهم تقيض من الدمع »( 3 ) ، وقتی كه آيات قرآن را میشنوند اشكهايشان جاری میشود . اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد ؟ انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد ؟ حبشه چرا مسلمان شد و منشأاسلام حبشه چه بود ؟ آيا غير از قرآن و زيبائی قرآن بود ؟ اين داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس میشود كه با يك هيبت خيلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند و بعد شروع میكند آيات قرآن ( سوره طه ) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب میكند ، چه بود ؟ ! قرآن از نظر بيان و فصاحت ، روانی و جاذبه و قدرت تأثير به گونهای ساخته شده است كه روی دلها اين چنين اثر میگذارد . اميرالمؤمنين ( ع ) موفقيتش در ميان مردم يكی مرهون فصاحتش است . نهجالبلاغه كه از تأليف آن هزار سال میگذارد ، يعنی از هنگام
پاورقی :
1 - سوره انفال ، آيه . 2
2 - سوره اسراء ، آيه . 107
3 - سوره مائده ، آيه . 83
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:40
به صورت كتاب در آمدنش هزار سال میگذرد و از انشاء خطبهها حدود هزار و سيصد و پنجاه سال میگذرد (به سال قمری) ، چه در قديم و چه در زمان معاصر مقام عالی خود را حفظ كرده است . يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد ، از همان زمان اميرالمؤمنين ( ع ) تا عصر جديد ( تا امروز ) ، ديدم همه ادباء و فصحای عرب در مقابل كلمات اميرالمؤمنين ( ع ) از نظر فصاحت و بلاغت خضوع دارند . گفتهاند در مصر در سالهای اخير برای شكيلارسلان كه به او اميرالبيان يعنی امير سخن میگفتند ، جلسهای تشكيل داده بودند ، جلسهای افتخاری به نام او ، به اصطلاح به عنوان تقدير و قدردانی از او . كسی كه رفته بود برای شكيل ارسلان سخن بگويد ، مقايسهای كرده بود ميان او و اميرالمؤمنين ( ع ) ، گفته بود كه اين شكيل ، امير بيان و سخن در عصر ماست ، آنچنان كه علی بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود . وقتی خود شكيل رفت پشت تريبون ، در حالی كه ناراحت شده بود ، گفت اين مزخرفات چيست كه میگوئيد ؟ ! من را با علی مقايسه میكنيد ؟ ! من بند كفش علی هم نمیتوانم باشم ، بيان من كجا و بيان علی كجا ؟ ! ما در عصر خودمان میبينيم ، افرادی با دلهای خيلی صاف و پاك هستند كه وقتی سخنان علی را میشنوند میريختند . مردی است به نام " همام " ، از اميرالمؤمنين ( ع ) درخواست كرد كه سيمای پرهيزكاران را برای من توضيح بده ، رسم كن . اول حضرت امتناع كردند ، دو سه جمله گفتند . گفت كافی نيست من میخواهم شما سيمای پرهيزكاران را به طور كامل برای من بيان بكنيد . علی عليهالسلام فیالمجلس شروع میكند سيمای متقيان را بيان كردن ، متقيان شبشان اينجور است ، روزشان اينجور است ، لباس پوشيدنشان اينجور است ، معاشرتشان اينجور است ، قرآن خواندنشان اينجور است . من يك دفعه شمردم ، يكصدوسی وصف در چهل جمله فیالمجلس برای متقيان بيان كرده است . اين مرد همين طور كه میشنيد التهابش بيشتر میشد ، يك مرتبه فرياد كشيد و مرد ، اصلا قالب تهی كرد . اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : « هكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها » ( 1 ) ، سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد ، چنين میكند .
برويم سراغ دعاها ، در دعا انسان با خدا حرف میزند . از اين جهت كه سخن و لفظ ، تأثيری ندارد . ولی دعاهای ما در عاليترين حد فصاحت و زيبائی است . چرا ؟ برای اينكه آن زيبائی دعا بايد كمكی باشد برای اينكه محتوای دعا را به قلب انسان برساند . چرا مستحب است مؤذن صيت يعنی خوشصدا باشد ؟ اين در متن فقه اسلامی آمده است . الله اكبر كه معنايشفرق نمیكند كه خوشصدا بگويد يا بدصدا ، اشهد ان لااله الاالله كه معنايش فرق نمیكند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بدصدا ، ولی انسان وقتی اللهاكبر را از
پاورقی :
1 - نهجالبلاغه فيضالاسلام ، خطبه 184 ، معروف به خطبه همام ص 618.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
يك خوش صدا میشنود جورديگری بر قلبش اثر میگذارد تا از يك بد صدا . در يكی از مجالس ديدم يك پيرمردی به اصطلاح شعار میدهد ، كه نمیدانم بيچاره فلج بود ، زبان نداشت ، چطور بود كه يك كلمه كه میخواست بگويد ، مثلا میخواست صلوات بفرستد ، خودش هم تكان میخورد ، با يك وضع مسخره و خندهآوری . پيش خودم گفتم سبحان الله ! ديگر جز اين ، كس ديگری نمیشود شعار صلوات را بدهد ؟ آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين موارد انتخاب بكنيم ؟ سعدی داستانی ذكر میكند : میگويد مؤذن بد صدايی بود در فلان شهر ، داشت با صدای بدی اذان میگفت ، يك وقت ديد يك يهودی برايش هديهای آورد ، گفت اين هديه ناقابل را قبول میكنی ؟ گفت چرا ؟ گفت يك خدمت بزرگی به من كردی . چه خدمتی ؟ من كه خدمتی به شما نكردهام . گفت من دختری دارم كه مدتی بود تمايل به اسلام داشت ، از وقتی كه تو اذان میگويی و اللهاكبر را از تو میشنود ، ديگر از اسلام بيزار شده ، حال اين هديه را آوردهام برای اينكه تو خدمتی به من كردی و نگذاشتی اين دختر مسلمان بشود. اين خودش مسئلهای است . بوعلی سخن بسيار عالی و لطيفی دارد در مقامات العارفين راجع به اينكه تجمع روحی به چه وسيله برای انسان پيدا میشود ، عواملی را ذكر میكند ، از آن جمله میگويد : الكلام الواعظ من قائل زكی " سخن واعظی كه در درجه اول پاك باشد " . اينها را كه میگوئيم آن وقت شما خواهيد فهميد كه ما خيلی از اين شرايط را واجد نيستيم . اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد . بعد میگويد : بعبارش بليغة و نغمة رخيمة آهنگ صدای آن واعظ بايد آهنگ خوبی باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد . سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد . خود قيافه واعظ در ميزان تأثير سخن او مؤثر است . اينها را عرض میكنم برای اينكه بدانيد كه معنی رساندن خودش نقش مهمی دارد . اينها وسيله است ، خصوصيات است ، كيفيات است ، وسائلی است كه پيام را میخواهد به اطراف و اكناف ، به افراد و اشخاص برساند . باز مسئله ديگری عرض بكنم : خود قرآن خواندن چطور ؟ البته قرآن مثل اذان نيست . برای اذان يك نفر بالای مأذنه میرود و اذان میگويد و گفتهاند مؤذن بايد صيت باشد ، ولی قرآن را همه میخوانند . همه كسانی كه میخوانند ، موظفند آن را هر چه میتوانند زيبا بخوانند . اين ، هم در روح قاری بهتر اثر میگذارد و هم در روح شنونده . اين مسئله ترتيل در قرآن : « و رتل القرآن ترتيلا »( 1 ) يعنی چه ؟ يعنی وقتی كه كلمات را میخوانی آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد ، آنقدر هم بين آنها فاصله نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بیخبر باشد . طوری اين كلمات را بخوان كه حالت القائی داشته باشد . جوری بخوان كه گوئی خودت داری با خودت حرف میزنی . به قول
پاورقی :
1 - سوره مزمل آيه . 4
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
میكند . اقباللاهوری میگويد سخنی پدرم به من گفت كه در سرنوشت من فوقالعاده اثر بخشيد . میگويد روزی در اطاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ، پدرم آمد از جلوی اطاق من بگذرد ، رو كرد به من و گفت : محمد ! قرآن را آنچنان بخوان كه گوئی بر خودت نازل شده است . از آن وقت من هر وقت به آيات قرآن مراجعه میكنم و آنها را مطالعه میكنم ، چنين فرض میكنم كه اين خدای من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف میزند . در حديث داريم : « تغنوا بالقرآن » ( 1 ) كه چندين حديث ديگر بدين مضمون داريم . قدر مسلم ، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهای بسيار زيبا بخوانيد ، البته آن آهنگهايی كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولی هر آهنگی متناسب با حالتی برای انسان است . اوايلی كه ما طلبه بوديم در مشهد ، پير مردی بود كه به او آقا سيد محمد عرب میگفتند و قاری قرآن بود . اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار متدينی بود و مورد احترام همه علمای مشهد . شاگردان زيادی در قرائت قرآن تربيت كرد و قرائت رابه دو معنی يعنی به دوجور تعليم میداد ، يكی اينكه قواعد علم قرائت را میآموخت كه متأسفانه
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 92 ، ص 191 و جامع الاخبار ، فصل 23 ، ص 57.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
در ايران نيست و در كشورهای عربی بالخصوص مصر رايج است ، و ديگر اينكه چندين آهنگ داشت ( رسما به نام آهنگ ) كه اينها را در مسجد گوهرشاد تعليم میداد . آن روزها ، آهنگهايی بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهای موسيقی بود ، ولی آهنگهای قرآنی بود . شاگردان او اين آهنگهای لطيف قرآنی را میآموختند . اين خودش يك مطلبی است و بايد هم چنين باشد . و يكی از معجزات قرآن ، آهنگ پذيری آن است ، آن هم آهنگهای معنوی و روحی نه آهنگهای شهوانی . كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند . قرآن عبدالباسط چرا اين قدر در تمام كشورهای اسلامی توسعه پيدا كرده است ؟ برای اينكه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سورهای را با چه آهنگی بايد خواند میخواند . فرض كنيد خواندن سوره شمس يا والضحی با چه آهنگی مناسب است .
در حديث ، درباره بسياری از ائمه اطهار ، از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليهالسلام داريم كه اينها وقتی قرآن میخواندندآن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير میخواندند بطوری كه صدايشان به درون كوچه میرسيد و هر كسی كه از آن كوچه میگذشت ، همانجا میايستاد به طوری كه در مدتی كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت میكرد پشت در خانه جمعيت جمع میشد و راه بند میآمد . حتی نوشتهاند " آبكشها " ( در قديم معمول بود كه اشخاص مشك به دوش میگرفتند و میرفتند از چاهها آب میكشيدند و به منازل میبردند . در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود . هنوز هم نهر نيست ) كه زياد هم بودند در حالی كه مشك به دوششان بود ، وقتی میآمدند از جلوی منزل امام عبور كنند ، با شنيدن صدای امام ، پاهايشان قدرت رفتن را از دست میداد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش میايستادند كه صدای قرآن را بشنوند تا وقتی كه قرآن امام تمام میشد . همه
اينها چه را میرساند ؟ استفاده كردن از وسائل مشروع برای رساندن پيام الهی .
چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف میخواند ؟ او میخواست به همين وسيله تبليغ كرده باشد ، میخواست قرآن را به اين وسيله به مردم رسانده باشد . مسئله شعر را وقتی انسان در مورد اسلام مطالعه میكند ، مسائل عجيبی را میبيند . پيغمبر اكرم ( ص ) هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد . با شعرهايی مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيست ، يعنی شعری نيست كه هدفی داشته باشد ، صرفا تخيل است ، سرگرمكننده است ، اكاذيب است . مثلا كسی شعر میگفت در وصف اينكه نيزه فلان كس اين طور بود يا اسبش آنطور بود يا در وصف معشوق و زلفاو ، يا كسی را هجو و شخصيتی را مدح میكرد برای اينكه پول بگيرد . پيغمبر ( ص ) شديدا با اين نوع شعر مبارزه میكرد . فرمود : « لان يمتلی جوف رجل قبحا خير له من ان يمتلی شعرا » ( 1 ) . اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن است كه پر از شعرهای مزخرف باشد . ولی باز فرمود :
پاورقی :
1 - نهجالفصاحه ، ص 470 حديث . 2215
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
« ان من الشعر لحكمة » (1) . اما هر شعری را نمیگويم بعضی از شعرها حكمت است ، حقيقت است .
پيغمبر ( ص ) در دستگاه خودش چندين شاعر داشت . يكی از آنها حسانبنثابت است . تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده ، بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است : « و الشعراء يتبعهم الغاوون ، الم تر انهم فی كل واد يهيمون ، و انهم يقولون ما لا يفعلون ، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات »( 2 ) . شعرايی بودند كه پيغمبر اكرم ( ص ) يا ائمهاطهار ( ع ) آنها را تشويق میكردند ، اما چهجور شعرائی ، شعرائی كه پيام اسلام را ، حقايق اسلام را در لباس زيبای شعر به مردم میرساندند و بدون شك كاری كه شعر میكند ، يك نثر نمیتواند انجام دهد ، چون شعر زيباتر از نثر است . شعر وزن دارد ، قافيه دارد ، آهنگ پذير است ، اذهان برای حفظ كردن شعر آماده است . پيغمبراكرم ( ص ) به حسانبنثابت كه شاعر دستگاه حضرت بود ، فرمود : « لا تزال مؤيدا بروح القدس ، ما ذببت عنا اهل البيت » ( 3 ) ، از طرف روحالقدس تأييد میشوی مادامی كه اين راهی را كه داری ، بروی و از اين راه منحرف نشوی . مادامی كه مدافع حقيقت باشی ، مادامی كه مدافع خاندان ما باشی ، مؤيد به روحالقدس هستی . درباره يك شاعر ، پيغمبر ( ص )
پاورقی :
1 - الغدير ، ج 2 ، ص . 9
2 - سوره شعراء آيه 224 تا . 227
3 - الغدير ، ج 2 ، ص 34 ( در عبارت الغدير جمله ما نصرتنا بلسانك
را بعد از روح القدس دارد ) .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
اكرم اين سخنان را میگويد . شعرای زمان ائمه چه خدمتها كردند ! ما در تاريخ اسلام شعرهای حماسی و
توحيدی داريم در عربی و فارسی . ( البته به زبانهای ديگر مثل تركی و اردو هم داريم ) . شعرهای فوق العادهای داريم در وعظ و اندرز در عربی و فارسی . همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامی است . اثری كه شعر دارد نثر ندارد .اعجاب " نهج البلاغه " اين است كه نثر است و اين همه فصيح و زيباست بطوری كه درحد شعر و بلكه والاتر از شعر است . در زبان فارسی شما نمیتوانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدی ، با توجه به اينكه نثر عالی زياد داريم ، مثل كلمات قصار خواجه عبدالله
انصاری ، يا نثر سعدی . ملای رومی با آنهمه قدرت و توانايی وقتی كه سراغ مجالس و عطش میروی
میبينی چيزی نيست ، يعنی آنها كه به نثر گفته چيزی نيست . ما در عربی هم نداريم نثری كه قدرت خارق العاده " نهج البلاغه " در آن باشد . شعر در قالب خودش خيلی كار كرده و خيلی میتواند كار بكند . شعر بد خيلی میتواند بد باشد و شعر خوب هم خيلی میتواند خوب باشد . شعرهای حكمت ، شعرهای توحيد ، شعرهای معاد ، شعرهای نبوت ، شعرهای در مدح پيغمبر ، در مدح ائمه اطهار ، درباره قرآن ، شعرهای به صورت رثا و مرثيه به شرط اينكه خوب باشند مثل اشعار شعرای زمان ائمه ، میتوانند بسيار مؤثر باشند.
من يك وقتی در سخنرانيهايی گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيههايی كه كميت يا خزاعی میگفت و مرثيههايی كه در زمانهای اخير امثال جوهری و حتی محتشم میگويند . از زمين تا آسمان مضامين تفاوت
دارند . آنها خيلی آموزنده است و اينها آموزنده نيست ، و بعضی از اينها اصلا مضرند . اقبال لاهوری يا اقبال پاكستانی واقعا يك دانشمند ذی قيمت است . كسی است كه رسالتی در زمينه اسلام برای خودش احساس میكرده و از هر وسيله خوب و مشروعی برای هدف خودش استفاده كرده است . يكی از وسائلی كه از آن استفاده كرده ، شعر است . در شعرای فارسی زبان بخصوص در عصرهای متاخر ، از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعری مثل اقبال نداريم . اگر شعر برای شاعر وسيله باشد برای هدفش ، ديگر نظير ندارد . اقبال آنجا كه میبايست سرود بگويد ، سرود میگفت . سرود فوق العادهای را كه به عربی ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهای اخير آقای سيد محمد علی سفير اين سرود را به فارسی ترجمه كرد كه در حسينيه ارشاد اجرا میشد . چقدر عالی بود ! من خودم پای اين سرود مكرر گريه كردم و مكرر گريه ديگران را ديدم . ما چرا نبايد از سرود استفاده بكنيم ؟ اينها همه وسيله است . امروز از وسائل نمیشود غافل بود . در عصر جديد وسائلی پيدا شده كه در قديم نبوده ، ما نبايد فقط به وسائل قديم اكتفا كنيم . ما فقط بايد ببينيم چه وسيلهای مشروع است و چه وسيلهای نامشروع . خود اباعبدالله عليه السلام در همان گرما كارها از هر وسيلهای كه ممكن بود برای ابلاغ پيام خودش و برای رساندن پيام اسلام استفاده میكرد . خطابههای اباعبدالله از مكه تا كربلا و از اول ورود به كربلا تا شهادت ، خطبههای فوق العاده پر موج و مهيج و احساسی و فوق العاده زيبا و فصيح و بليغ بوده است . تنها كسی كه خطبههای او توانسته است با خطبههای اميرالمؤمنين رقابت بكند ، امام حسين است . حتی بعضی گفتهاند خطبههای امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبههای حضرت امير است . وقتی كه میخواهد از مكه بيرون بيايد ببينيد با چه تعبيرات عالی و با چه زيبايی و فصاحتی ، هدف و مقصود خودش را بيان میكند . آدم بايد زبان عربی را خوب بداند تا اين زيبائيهايی را كه در قرآن مجيد ، كلمات پيغمبر اكرم ، كلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبهها وجود دارد ، درك بكند . ترجمه فارسی آنطور كه بايد ، مفهوم را نمیرساند . میفرمايد مرگ به گردن انسان زينت است ، آنچنان مرگ برای يك انسان زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند برای يك دختر جوان . ايها الناس ! من از همه چيز گذشتم ، م ن عاشق جانبازی هستم ، من عاشق ديدار گذشتگان خودم هستم ، آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود . بعد برای ابراز اطمينان از اينكه آينده برای من روشن است و بيان اينكه خيال نكنيد كه من به اميد كسب موفقيت ظاهری دنيايی میروم ، بلكه نه ، آينده را میدانم و گويی دارم به چشم خودم میبينم كه در آن صحرا گرگهای بيابان و انسانهای گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا میكنند ، میگويد : « رضی الله ، رضانا اهل البيت » ( 1 ) ، ما اهل بيت راضی هستيم به آنچه كه رضای خدا در آن است .
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 ص 367، مقتل الحسين مقرم ص 193، اللهوف ص 25،
كشف الغمهج 2 صفحه . 29
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
اين راه ، راهی است كه خدا تعيين كرده ، راهی است كه خدا آن را پسنديده ، پس ما اين راه را انتخاب میكنيم . رضای ما رضای خدا است . فقط سه ، چهار خط بيشتر نيست ، اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر میبخشد . در آخر وقتی میخواهد به مردم ابلاغ كند كه چه میخواهم بگويم و از شما چه میخواهم
، میفرمايد : هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند ، هر كس تصميم گرفته است كه به ملاقات با خدای خويش برود ، آماده باشد ، فردا صبح ما كوچ میكنيم . شب عاشورا ، صوتهای زيبا و عالی و بلند و تلاوت قرآن را میشنويم ، صدای زمزمه و همهمهای را میشنويم كه دل دشمن را جذب
میكند و به سوی خود میكشد . ديشب عرض كردم اصحابی كه از مدينه با حضرت آمدند خيلی كم بودند ، شايد به بيست نفر نمیرسيدند ، چون يك عده در بين راه جدا شدند و رفتند . بسياری از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسياری از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق شدند . از جمله ، بعضی از آنها كسانی بودند كه وقتی از كنار اين خيمه عبور میكردند ، صدای زمزمه عالی و زيبائی را میشنيدند : صدای تلاوت قرآن ، ذكر خدا ، ذكر ركوع ، ذكر سجود ، سوره حمد ، سورههای ديگر . اين صدا ، اينها را جذب میكرد و اثر میبخشيد . يعنی اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسيلهای كه از آن بهتر میشد استفاده كرد ، استفاده كردند . تا برسيم به ساير وسائلی كه اباعبدالله عليه السلام در صحرای كربلا استفاده كرد . خود صحنهها را با اباعبدالله طوری ترتيب داده است كه گويی برای نمايش تاريخی درست كرده كه تا قيامت به صورت يك نمايش تكان دهنده تاريخی باقی بماند . نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند ، تا يك نفرشان هم زنده بود ، خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر ، از خاندان امام حسين ، از فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به ميدان برود . میگفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفهمان را انجام بدهيم ، ما وقتی كشته شديم خودتان میدانيد . اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد . آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد شد يك مرتبه ولولهای در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد . همه از جا حركت كردند . نوشتهاند : فجعل يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظی كردن ، دست به گردن يكديگر انداختن ، صورت يكديگر را بوسيدن . از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسی كه موفق شد از اباعبدالله كسب اجازه بكند ، فرزند جوان و رشيدش علی اكبر بود كه خود اباعبدالله دربارهاش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن ، شبيهترين مردم به پيغمبر بوده است . سخن كه میگفت گويی پيغمبر است كه سخن میگويد . آنقدر شبيه بود كه خود اباعبدالله فرمود : خدايا خودت میدانی كه وقتی ما مشتاق ديدار پيغمبر میشديم ، به اين جوان نگاه میكرديم ، آيينه تمام نمای پيغمبر بود . اين جوان آمد خدمت پدر ، گفت پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسياری از اصحاب ، مخصوصا جوانان ، روايت شده كه وقتی برای اجازه گرفتن پيش حضرت میآمدند ، حضرت به نحوی تعلل میكرد ، مثل داستان قاسم كه مكرر شنيدهايد ، ولی وقتی كه علی اكبر میآيد و اجازه ميدان میخواهد ، فقط سرخودشان را پائين میاندازند . جوان روانه ميدان شد :
نوشتهاند اباعبدالله در حالی كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدی كه به جوان خودش نگاه میكند . نا اميدانه نگاهی به جوانش كرد ، چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواه باش كه جوانی به جنگ اينها میرود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيهتر است . جملهای هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوری كه عمر سعد فهميد : « يا بن سعد قطع الله رحمك » (2) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردی . بعد از همين دعای اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شركت كرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی كه روی آن پارچهای انداخته بودند ، آوردند و گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . يك وقت به پسر گفتند آيا سری را كه اينجاست میشناسی ؟
پاورقی :
1 - اللهوف ص . 47
2 - اللهوف ص 47 ، مقتل علی اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرم
ص 321 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
وقتی آن پارچه را برداشت ، ديد سر پدرش است ، بیاختيار از جا حركت كرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق كنيد . اين طور بود كه علی اكبر به ميدان رفت . مورخين اجماع دارند كه جناب علی اكبر با شهامت و از جان گذشتگی بینظيری مبارزه كرد . بعد از آن كه مقدار زيادی مبارزه كرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش كه اين جزء معماهای تاريخ است كه مقصود چه بوده و برای چه آمده است ؟ گفت پدر جان " العطش " تشنگی دارد مرا میكشد ، سنگينی اين اسلحه مرا خيلی خسته كرده است ، يك ذره آب اگر به كام من برسد ، نيرو میگيرم و باز حمله میكنم . اين سخن جان اباعبدالله را آتش میزند . میگويد پسر جان ! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است ، ولی من به تو وعده میدهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهی نوشيد . اين جوان میرود به ميدان و باز مبارزه میكند . مردی است به نام حميدبن مسلم كه به اصطلاح راوی حديث است . مثل يك خبرنگار در صحرای كربلا بوده است . البته در جنگ شركت نداشته ولی اغلب
قضايا را او نقل كرده است . میگويد : كنار مردی بودم . وقتی علی اكبر حمله میكرد همه از جلوی او فرار میكردند . او ناراحت شد ، خودش هم مرد شجاعی بود ، گفت قسم میخورم اگر اين جوان از نزديك من عبور بكند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چكار داری ، بگذار بالاخره او را خواهند كشت . گفت خير . علی اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد ، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمی آنچنان به علی اكبر زد كه ديگران توان از او گرفته شد به طوری كه دستهايش را انداخت به گردن اسب ، چون خودش نمیتوانست تعادل خود را حفظ كند . در اينجا فرياد كشيد : « يا ابتاه هذه اجدی رسول الله » ( 1 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به چشم دل می بينم و شربت آب مینوشم . اسب ، جناب علی اكبر را در ميان لشكر دشمن برد ، اسبی كه در واقع ديگر اسب سواری نداشت . رفت در ميان مردم . اينجا است كه جمله عجيبی را نوشتهاند . نوشتهاند : فاحتمله الفرس الی عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا ( 2 ) . و لا حول و لا قوه الا بالله
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 31 ، مقتل
الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص . 95
2 - مقتل الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص 95 ، بحار الانوار ج 45
ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 31 ، و اين عبارت با مضامين مختلف
در اعلام الوری ص 242 ، فی رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 127 ، الكامل فی
التاريخ ج 4 ص 74 ، مناقب ابن شهر آشوب ص 109، اللهوف ص 48 ، ارشاد
شيخ مفيد ص 239 نقل شده است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 ) .
قبلا عرض كردم يك جنبه نهضت حسينی ، جنبه تبليغی آن است ، تبليغ به همان معنی واقعی نه به معنای مصطلح امروز ، يعنی رساندن پيام خودش كه همان پيام اسلام است به مردم ، ندای اسلام را به مردم رساندن . ببينيد امام در اين حركت و نهضت خودشان چه روشهای خاصی بكار بردند كه مخصوصا
ارزش تبليغی دارد ، يعنی از اين نظر ارزش زيادی دارد كه امام حسين با اين روشها هدف و مقصد خودشان
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
و فرياد واقعی اسلام را كه از حلقوم ايشان بيرون میآمد به بهترين نحو به مردم رساندند . اول ، بحث مختصری راجع به مسئله سبك و اسلوب كه امروز روش میگويند و كلمه خارجی آن متد است ، میكنم .
يكی از شرايط موفقيت در هر كاری ، انتخاب روش و اسلوب صحيح است . شما مثلا میبينيد علم طب يك جور است ، ولی گاهی اوقات ، متد و اسلوب كار اطباء يا جراحان با يكديگر متفاوت است ، متد و اسلوب و روش عملی بعضی از آنها از ديگران موفقتر است . مسئلهای مطرح است راجع به نقطه عطف در علم جديد و علم قديم . میبينيم دورهای را دوره علم جديد مینامند . البته علم ، قديم و جديد ندارد ، ولی
دورهای را دوره جديد برای علم مینامند . تفاوت دوره جديد با دوره قديم علم در چيست ؟ در دوره جديد ، علم سرعت و پيشرفت فوق العادهای پيدا كرد . يك مرتبه مثل اينكه مانعی را از جلوی چرخ علم برداشته باشند ، علم ، به سرعت شروع كرد به حركت كردن ، در صورتی كه حركت علم در دوران قديم كندتر بود . اما علت اين سرعت در دوره جديد چيست ؟ آيا علمای جديد مثل پاستور ، نبوغ بيشتری از علمای قديم مثل بقراط و جالينوس و بوعلی سينا داشتهاند ؟ به عبارت ديگر آيا علت اين است كه در دنيای جديد اشخاص خارق العادهای پيدا شدند كه در دنيای قديم چنين شخصيتها و مغزهای متفكری نبودند ؟ نه ، چنين نيست . شايد امروز احدی ادعا نكند كه
نبوغ پاستور يا ديگران از نبوغ ارسطو ، افلاطون ، بوعلی سينا ، بقراط ،
جالينوس ، و يا خواجه نصير طوسی بيشتر بوده ، ولی سرعت و موفقيت كار اينها بيشتر بوده است . سرش چيست ؟ میگويند سرش اين است كه اسلوب علماء يك مرتبه تغيير كرد . از وقتی كه اسلوب علماء در تحقيق عوض شد ، سرعت پيشروی علم بيشتر شد . اسلوبها در موفقيتها نقش دارند . ممكن است شما يك فرد نابغه و باهوش و با استعداد و پركاری را در راس يك مؤسسه قرار بدهيد و نتواند اداره بكند . فرد ديگری را كه به اندازه او نبوغی از نظر حافظه و هوش و استعداد و درك ندارد ، در راس همان مؤسسه قرار بدهيد و بهتر اداره بكند ، از باب اينكه سبك و روش او بهتر است . مثال واضحتر و روشنتری بزنيم : مكرر افرادی را ديدهايم كه بسيار باهوش ، با استعداد و پر حافظه هستند ، اما موفقيت اينها در يادگيری ، كمتر از موفقيت كسانی است كه از نظر هوش و حافظه و قدرت كار ، در سطح پائينتری قرار دارند . چرا ؟ برای اينكه سبك كار اينها بهتر است . مثلا يك آدم خيلی پر حافظه ممكن است در شبانه روز شانزده ساعت يكسره كار بكند . اما چگونه ؟ يك كتاب را از اول تا آخر مطالعه میكند . بعد فورا كتاب ديگری را برمیدارد و مطالعه میكند . در صورتی كه اين كتاب در يك رشته است و آن كتاب در يك رشته ديگر . بعد كتابی ديگر ، بعد يك درس ديگر ، يك بلبشوئی راه میاندازد . ولی يك نفر ممكن است كه قدرت هشت ساعت كار بيشتر نداشته باشد ، ولی وقتی كتابی را مطالعه میكند اولا با دقت میخواند نه با تندی ، ثانيا به يك دور خواندن اكتفا نمیكند ، يك بار ديگر همين كتاب را میخواند . به كتاب ديگری دست نمیزند تا مطالبی كه در اين كتاب خوانده ، در ذهنش وارد بشود . به اين حد نيز قناعت نمیكند . در نوبت سوم مطالب خوبی را كه در اين كتاب تشخيص داده است و لازم میداند ، در ورقه های منظمی فيش برداری میكند ، يادداشت میكند ، يعنی يك حافظه كتبی برای خودش درست میكند كه تا آخر عمر هر وقت بخواهد ، بتواند فورا به آن مطالب مراجعه كند . اين كتاب را كه تمام كرد ، كتابهای ديگری را كه متناسب با همين موضوع هستند مطالعه میكند . بعد از مدتی از مطالعه كردن اين جور كتابها بینياز میشود . بعد میرود سراغ يك سلسله كتابهای ديگر . اما آدمی كه امروز اين كتاب ، فردا آن كتاب و پس فردا كتاب ديگری را مطالعه میكند ، مثل كسی میشود كه وقتی میخواهد » ذا بخورد ، يك لقمه از اين ، دو لقمه از آن ، چهار لقمه از نوع ديگر و پنج لقمه از آن ديگری میخورد . آخر معده خودش را فاسد میكند . كاری هم انجام نداده است . اينها مربوط است به سبك و روش و اسلوب . مسئله تبليغ به همان معنای صحيح و واقعی ، رساندن و شناساندن يك پيامبه مردم است ، آگاه ساختن مردم به يك پيام و معتقد كردن و متمايل نمودن و جلب كردن نظرهای مردم به يك پيام است . رساندن يك پيام ، اسلوب وروش صحيح میخواهد و تنها با روش صحيح است كه تبليغ موفقيت آميز خواهد بود . اگر عكس اين روش را انتخاب بكنيد ، نه تنها نتيجه مثبت نخواهد داشت ، بلكه نتيجه معكوس خواهد داد . وقتی انسان در مطلبی دقت میكند و به آن توجه دارد ، و بعد آگاهانه سراغ آيات قرآن راجع به آن مطلب میرود و در آنها تدبر میكند ، میبيند چه نكاتی از آيات قرآن استفاده میكند ! در هر موضوعی همين طور است . از آن جمله است موضوع تبليغ . قرآن كريم سبك و روش و متد تبليغ را يا خودش مستقيما يا از زبان پيغمبران بيان كرده است . يكی از چيزهايی كه قرآن مجيد راجع به سبك و روش تبليغ روی آن تكيه كرده است ، كلمه " البلاغ المبين " است ، يعنی ابلاغ و تبليغ واضح ، روشن ، آشكارا . مقصود از اين واژه روشن و آشكارا چيست ؟ مقصود مطلوب بودن ، سادگی ، بیپيرايگی پيام است بطوری كه طرف در كمال سهولت و سادگی ، آن را فهم و درك نمايد . مغلق و معقد و پيچيده و در لفافه سخن گفتن و اصطلاحات خيلی زياد به كار بردن و جملاتی از اين قبيل كه تو بايد سالهای زياد درس بخوانی تا اين حرف را بفهمی ، در تبليغ پيامبران نبود . آنچنان ساده و واضح بيان میكردند كه همان طوری كه بزرگترين علماء میفهميدند و استفاده میكردند ، آن بیسوادترين افراد هم لااقل در حد خودش و به اندازه ظرفيت خودش استفاده میكرد ( نمیخواهم بگويم همه در يك سطح استفاده میكنند ) . يك نفر مبلغ و پيام رسان كه میخواهد از زبان پيغمبران سخن بگويد و مانند پيغمبران حرف بزند و میخواهد راه آنها را برود ، بايد بلاغش ، بلاغ مبين باشد . اين ، يك جهت در معنی مبين . البته در اينجا احتمالات ديگری هم هست ( و جمع ميان اينهايعنی اينكه همه اينها درست باشد هم ممكن است ) . يكی از اين احتمالات در معنی كلمه مبين ، بی پرده سخن گفتن است . يعنی پيامبران نه فقط مغلق و پيچيده و معقد سخن نمیگفتند ، بلكه با مردم بیرودربايستی و بیپرده حرف میزدند ، سخن خود را با گوشه و كنايه نمیگفتند ، اگر احساس میكردند مطلبی را بايد گفت ، در نهايت صراحت و روشنی به مردم میگفتند . « ا تعبدون ما تنحتون »؟ ( 1 )
آيا تراشيدههای خودتان را داريد عبادت میكنيد ؟ مسئله دوم كه قرآن مجيد در مسئله تبليغ روی آن تكيه میكند ، چيزی است كه از آن به " نصح " تعبير مینمايد . ما معمولا نصح را به خيرخواهی ترجمه میكنيم . البته اين معنا درست است ولی ظاهرا خيرخواهی عين معنی نصح نيست ، لازمه معنی نصح است . " نصح " ظاهرا در مقابل " غش " است . شما اگر بخواهيد به كسی شير بفروشيد ، ممكن است شير خالص به او بدهيد و ممكن است خدای ناخواسته شيری كه داخلش آب كردهايد بدهيد ، يا اگر میخواهيد سكه طلائی را به كسی بدهيد ممكن است آن را به صورت خالص بدهيد ( در حد عيارهای معمولی ) ، و ممكن است به صورت مغشوش بدهيد ، يعنی در آن غش باشد . نصح در مقابل غش است . ناصح واقعی آن كسی است كه خلوص كامل داشته باشد . توبه نصوح يعنی توبه خالص . مبلغ بايد ناصح و خالص و مخلص باشد ، يعنی در گفتن خودش هيچ هدف و غرضی جز رساندن پيام كه خير آن طرف است ، نداشته باشد .
پاورقی :
1 - سوره صافات ، آيه . 95
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
مسئله ديگر ، مسئله اخلاق و خلوص است . « الناس كلهم هالكون الا العالمون و العالمون هالكون الا العاملون و العاملون هالكون الا المخلصون و المخلصون علی خطر عظيم » . مردم در هلاكند مگر اينكه آگاه و عالم باشند ( جاهل ، نمیتواند راهی را پيدا بكند ) ، و علماء نيز در هلاكند مگر آنها كه عاملند و عاملان نيز درهلاكند مگر آنها كه مخلصند ، و مخلصان تازه در خطرند .
اين داستان را در جلساتی مكرر گفتهام : نقل كردهاند از مرحوم آيت الله بروجردی اعلی الله مقامه . در همان مرض فوتشان بود ( يكی دو روز بعد فوت كردند ) عدهای اطرافشان بودند . يكی از آنها از ايشان تقاضا كرد كه هم برای يادآوری خودتان و هم برای نصيحت ديگران جملهای بفرماييد . گفتند ، آقا رفتيم ولی كاری نكرديم و اندوختهای نزد خدا نداريم . يكی از حضار خيال میكرد كه حالا وقت تعارف كردن است ، گفت : آقا شما چرا اين حرفها را میزنيد ؟ الحمدلله شما چنين كرديد ، چنان كرديد ، مسجد ساختيد ، مدرسه ساختيد ، حوزه علميه تاسيس كرديد ، و از اين حرفها . . . همينكه حرفهايش را زد ، ايشان روكردند به حضار و با گفتن جملهای كه در حديث است ، سكوت كردند . فرمودند : « خلص العمل فان الناقد بصير بصير » (1) ، عمل را پاك تحويل بده كه آنكه نقاد است ، نقد میكند ، آن صرافی كه به اين سكه رسيدگی میكند خيلی آگاه است . مسئله
پاورقی :
1 - مواعظ العدديه ص . 124
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
اخلاص ، مسئله كوچكی نيست . قرآن هم به همين جهت است كه ظاهرا از زبان همه انبياء ، اين سخن را میگويد كه « ما اسئلكم عليه من اجر »( 1 ) ، من مزدی برای تبليغ خودم نمیخواهم چون ناصحم ، ناصح و خيرخواه در عمل خودش بايد نهايت اخلاص را داشته باشد . مسئله ديگر ، مسئله متكلف نبودن است . تكلف ، در موارد مختلفی بكار میرود و در واقع به معنی به خود بستن است كه انسان چيزی را به زور به
خود ببندد . اين ، در مورد سخن هم به كار میرود . به افرادی كه در سخن خودشان به جای اينكه فصيح و بليغ باشند ، الفاظ قلمبه و سلمبه بكار میبرند ، میگويند متكلف . در حديث است كه كسی در حضور پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم در صحبتهای خود كلمه پردازيهای قلمبه و سلمبه میكرد . پيغمبر اكرم فرمود:
« انا و اتقياء امتی برآء من التكلف » من و پرهيزكاران امتم از اينگونه حرف زدن و بخود بندی در سخن ، بری و منزه هستيم ، پرهيز میكنيم . تكلف غير از فصاحت است . اصلا فصاحت خودش روانی و عدم تكلف و تعقيد در سخن است . از زبان پيغمبران در زمينه تبليغ آمده است : « ما انا من المتكلفين »( 2 ) . آنطور كه مفسرين گفتهاند اين جمله ظاهرا ناظر به اين مطلب نيست كه من در سخنم متكلف نيستم، بلكه منظور اين است كه در آنچه میگويم متكلف نيستم يعنی چيزی را كه
پاورقی :
1 - سوره ( ص ) آيه . 86
2 - سوره ( ص ) آيه . . 86
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
نمیدانم و برخوردم آنطور كه بايد ، ثابت و محقق و روشن نيست ، نمیگويم . در مقابل مردم تظاهر به دانستن مطلبی كه هنوز آن را برای خودم توجيه نكردهام ، نمیكنم .
در ذيل اين آيه در مجمع البيان از عبدالله بن مسعود روايت شده است كه « ايها الناس من علم شيئا فليقل » ( 1 ) ای مردم ، كسی كه چيزی را میداند پس بگويد ، « و من لم يعلم » ( 2 ) و كسی كه چيزی را نمیداند « فليقل الله اعلم » (3) بگويد خدا داناتر است . « فان من العلم ان يقول لما لا يعلم الله اعلم » ( 4 ) يكی از علمها همين است كه انسان علم به عدم علم خودش داشته باشد ، جاهل بسيط باشد ، لااقل بداند كه نمیداند ( خود بداند كه نداند ) اعتراف كردن به اين مطلب ، خودش يك درجه از علم است . عبدالله بن مسعود ، بعد اين آيه را خواند : فان الله تعالی قال لنبيه ، « قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين »( 5 ) معلوم میشود عبدالله بن مسعود كه از صحابه بزرگوار رسول اكرم است ، از جمله :
ما انا من المتكلفين ، اين مطلب را استفاده كرده كه هر كسی هر چه میداند به مردم بگويد ، و آنچه را نمیداند ، بگويد كه نمیدانم . ابن جوزی كه از خطبای معروف است ، بالای يك منبر سه پلهای بود .
ظاهرا زنی آمد و مسئلهای از او پرسيد ، گفت نمیدانم . گفت تو كه نمیدانی چرا سه پله بالاتر رفتهای ؟ گفت اين سه پله كه بالاتر رفتهام برای آن چيزهايی است كه من میدانم و شما نمیدانيد ،
پاورقی :
5 - 4 - 3 - 2 - 1 - مجمع البيان ج 8 ص . 486
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
اگر به نسبت چيزهايی كه نمیدانم میخواستند برايم منبر درست كنند ، بايد منبری درست میكردند كه تا كره ماه بالا برود . شيخ انصاری از علمای بزرگ ماست ، هم از نظر علمی كه در دو فن فقه و اصول واقعا از علمای محقق و طراز اول است و هم از نظر تقوی . به همين جهت وقتی كه درباره ايشان حرف میزدند ، مبالغه و اغراق میكردند و مثلا میگفتند از آقا هر چه بپرسی میداند ، محال است كه چيزی را نداند . ( شوشتری هم بوده است . میگويند كه آن لحن خوزستانی خودش را تا آخر عمر حفظ كرده بود ) . گاهی كه از او مسئلهای ( مسئله شرعی ) میپرسيدند ، با اينكه مجتهد بود ، يادش نبود . هر وقت كه يادش نبود بلند میگفت نمیدانم تا شنونده و شاگردان بفهمند كه اعتراف به ندانستن ننگ نيست . چيزی را كه از او میپرسيدند ، اگر میدانست برای طرف يواش میگفت ، همين قدر كه طرف خودش بفهمد ، و اگر نمیدانست ، بلند میگفت : ندانم ، ندانم ، ندانم . مسئله ديگر كه قرآن مجيد در سبك و روش تبليغی پيغمبران نقل میكند ، تواضع و فروتنی است ( نقطه مقابل استكبار ) . كسيكه میخواهد پيامی را ، آنهم پيام خدا را به مردم برساند ، بايد در مقابل مردم ، در نهايت درجه فروتن باشد ، يعنی پر مدعائی نكند ،اظهار انانيت و منيت نكند ، مردم را تحقير نكند . بايد در نهايت خضوع و فروتنی باشد . [ قرآن كريم از
زبان نوح عليه السلام خطاب به گروهی از قومش میفرمايد ] « او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علی رجل منكم »( 1 ) ، آيا تعجب میكنيد كه پيام پروردگار شما ، ذكر
پاورقی :
1 - سوره اعراف آيه . 61
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
پروردگار شما ، مايه تنبيهی كه از طرف پروردگار شماست ، بر مردی از خود شما بر شما آمده است ؟ عبارت : « من ربكم » نشان دهنده اين است كه نمیخواهد خدا را بخودش اختصاص بدهد ، و در چنان مقامی ، بگويد خدای من ، شما كه قابل نيستيد تا بگويد خدای شما . بعد میگويد : « علی رجل منكم ، بر مردی از خود شما ، من هم يكی از شما هستم . شما ببينيد چقدر تواضع در اين آيه كريمه افتاده است كه خطاب به پيغمبر اكرم میفرمايد : « قل انما انا بشر مثلكم »( 1 ) بگو به مردم من هم بشری مثل شما هستم ، « يوحی الی »( 2 ) ، بر يكی از امثال خود شما وحی نازل میشود . « انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعباده ربه احدا ( 3 ) ». متناسب با همين مطلب ، مطلب ، مسئله ديگری در رابطه با تبليغ مطرح است و آن ، مسئله رفق و لينت و نرمش يعنی پرهيز از خشونت است . كسی كه میخواهد پيامی را ، آنهم پيام خدا را به مردم برساند تا در آنها ايمان و علاقه ايجاد بشود ، بايد لين القول باشد ، نرمش سخن داشته باشد . سخن هم درست مثل اشياء مادی ، نرم و سخت دارد . گاهی يك سخن را كه انسان از ديگری تحويل میگيرد ، گويی راحت الحلقوم گرفته ، يعنی اين قدر نرم و ملايم است كه دل انسان میخواهد به هر ترتيبی كه شده آن را قبول بكند . گاهی اوقات ، برعكس ، يك سخن طوری است كه گويی اطرافش ميخ كوبيدهاند ، مثل يك سوهان است . آنقدر خار
پاورقی :
3 - 2 - 1 - سوره كهف آيه . 110
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
دارد ، آنقدر گوشه و كنايه و تحقير دارد ، و آنقدر خشونت دارد كه طرف نمیخواهد بپذيرد . وقتی كه خداوند موسی و هارون را برای دعوت فردی مثل فرعون میفرستد ، جزء دستورها در سبك و متد دعوت فرعون میفرمايد : « فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشی »( 1 ) با اين مرد متكبر و فرعون به تمام معنا ( كه
ديگر كلمه فرعون نام تمام اين گونه اشخاص شده ) با نرمی سخن بگوييد ، وقتی كه شما با چنين مردم متكبری روبرو میشويد ، كوشش كنيد كه به سخن خودتان نرمش بدهيد ، نرم با او حرف بزنيد ، باشد كه متذكر بشود ، و از خدای خودش ، از رب خودش بترسد . البته موسی عليه السلام و هارون ، نرم
و ملايم سخن گفتند ولی او اين قدر هم لايق نبود . قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم میفرمايد : « فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله ان الله يحب المتوكلين »(2). به موجب رحمت و عنايت الهی ، تو با مردم نرم هستی ، نرمش داری ، اخلاق و گفتار تو نرم است ، از خشونت اخلاقی و خشونت در گفتار پرهيزداری. راجع به سبك بيان پيغمبر اكرم داستانهای زيادی هست كه نشان میدهد پيغمبر چقدر از خشونت در سخن پرهيز داشته است . قرآن خطاب به پيغمبر میگويد اگر تو يك آدم درشتخو و سنگين دلی بودی ، با همه قرآنی كه در دست داری ،
پاورقی :
1 - سوره طه آيه . 44
2 - سوره آل عمران آيه . 159
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
با همه معجزاتی كه داری و با همه مزايای ديگری كه داری ، مردم از دور تو پراكنده میشدند . نرمش تو عامل مؤثری است در تبليغ و هدايت مردم ، در عرفان و ايمان مردم . در اين زمينه داستانهای زيادی است كه اگر بخواهم آنها را ذكر كنم ، از بحث خودم میمانم . سعدی میگويد :
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
البته نمیخواهم تعبير درشتی كرده باشم . اين شعر را بدين جهت خواندم كه نزديك مقصود است . آيا همراه نرمی ، صلابت هم نبايد باشد ؟ فرق است ميان خشونت و صلابت . اين ريگهايی كه در كف نهرها هست ، ساليان درازی آب آمده از رويشان عبور كرده و آنها را ساييده است . وقتی انسان يكی از
اينها را از كف نهری بر میدارد ، میبيند كه صلابت دارد و سفت است و از اين جهت با ساير سنگها فرقی ندارد ، اما آنچنان صاف است كه انسان از لمس كردن آن كوچكترين احساس ناراحتی نمیكند ، به طوری كه از دست كشيدن روی جامه خودش بيشتر احساس ناراحتی میكند تا از دست كشيدن روی آن سنگ . يك شمشير صيقل داده شده ، نرمش دارد ، به گونهای كه مثل فنر تاب میخورد ، ولی در عين حال صلابت هم دارد . مسئله صلابت داشتن ، استحكام داشتن ، شجاع بودن ، نترسيدن از كسی غير از خدا ، غير از مسئله خشونت داشتن است . پيامبران در عين اينكه منتهای تواضع و نرمش را در برخوردها
و گفتارها و در اخلاق خودشان با مردم داشتند ، اما در راه خودشان هم قابل انعطاف نبودند ، جز خدا ازاحدی بيم نداشتند ، از احدی نمیترسيدند . شهامت و شجاعت را میتوان يكی از شرايط پيام رسان و جزء كيفيتهای تبليغ ذكر كرد . آيهای كه آن را در اول سخنم تلاوت كردم ، همين معنا را بيان میكند : « الذين يبلغون رسالات الله »( 1 ) آنانكه رسالات و پيامهای الهی را به مردم میر سانند ، « و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ( 2 ) ، و از خدای خودشان میترسند و يك ذره خلاف نمیكنند ، [ از پيام ] كم نمیكنند [ و يا به آن ] زياد نمیكنند ، از راه حق منحرف نمیشوند ، « و لا يخشون احدا الا الله »( 3 ) و از احدی جز خدا بيم ندارند ( اين ديگر شرطی است كه خيلی جايش خالی است ) . مسئله ديگر در مورد روش تبليغی پيامبران ، اين است كه آنها میگفتند ما نقشی جز رسالت نداريم . ما خلق خدا و رسول خدا و پيام آور خدا هستيم . پيغمبران نمیآمدند سند بهشت و جهنم امضاء بكنند ، همانگونه كه كشيشها از اين كارها میكردند و شايد هنوز هم میكنند ، كارهايی از اين قبيل كه سند به دست كسی بدهند كه آقا تو با اين سند خيالت جمع باشد كه من اين قدر از بهشت را برای تو تضمين كردم ! با اينكه از نظر رسالت خودشان و كليت آن كوچكترين ترديدی به خود راه نمیدادند و بطور كلی مسائل را میگفتند ، ولی در جواب سؤالاتی نظير : عاقبت من چطور است ؟ میگفتند خدا عالم است ، چه میدانم . از بواطن ، خدا عالم است ، اينكه عاقبت تو به كجا منتهی میشود ، خدا خودش بهتر میداند .
پاورقی :
3 - 2 - 1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
درباره جناب عثمان بن مظعون صحابه بسيار بزرگوار رسول خدا ، نوشتهاند كه بعد از آنكه رسول اكرم به مدينه هجرت كردند ، او جزء مهاجرين بود . عثمان بن مظعون اول كسی بود كه در مدينه وفات كرد و رسول اكرم دستور دادند كه او را در بقيع دفع كنند و بقيع را از همان روز قبرستان قرار دادند . همين جناب عثمان بن مظعون است كه در سمت شرقی بقيع مدفون است و مرد بسيار بزرگواری است و رسول اكرم به او خيلی اظهار علاقه میكردند و همه هم اين را میدانستند . اميرالمؤمنين در نهج البلاغه میفرمايد : « كان لی فيما مضی اخ فی الله ، و كان يعظمه فی عينی صغر الدنيا فی عينه » ( 1 ) يعنی در گذشته يك برادر دينی داشتم ، برادری داشتم كه در راه حق بود و آنچه كه او را در چشم من بزرگ میكرد اين بود كه تمام دنيا در نظر او كوچك بود . شارحان نهج البلاغه گفتهاند مقصود اميرالمؤمنين عثمان بن مظعون است . يكی از پسران اميرالمؤمنين اسمش عثمان است . وقتی متولد شد ، اميرالمؤمنين فرمود من هم میخواهم اسم اين را به نام برادرم عثمان بن مظعون بگذارم ، میخواست ياد آور عثمان بن مظعون باشد . اينچنين مردی ، از دنيا رفت . او در خانه يكی از انصار زندگی میكرد . زنی هم در آن خانه بود و شايد زن برادر انصاريش بود به نام ام علاء كه به او خدمت میكرد . رسول اكرم آمدند برای تشييع جنازه عثمان بن مظعون ، و در اين مراسم طوری رفتار
پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، حكمت 281 ، ص . 1225
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
كردند كه با اخص اصحاب رفتار میكردند . يك دفعه ام علاء رو كرد به جنازه عثمان بن مظعون و گفت : هنيئا لك الجنه ، بهشت ترا گوارا باد . رسول اكرم رو كرد به او و با تندی فرمود : چه كسی چنين قولی به تو داد ؟ گفت يا رسول الله ! اين صحابی شما است ، من به خاطر اين همه علاقهای كه شما به او داشتيد اين سخن را عرض كردم . رسول خدا اين آيه را خواند : « قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادری ما يفعل بی و لا بكم »( 1 ) خيلی معنی دارد . همچنين در اواخر سوره مباركه جن است : « قل انی لا املك لكم
ضرا و لا رشدا »( 2 ) بگو اختيار سود و زيان شما با من نيست ، « قل انی لن يجيرنی من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا »( 3 ) خود مرا جز خدا كسی پناه نخواهد داد . يكی ديگر از خصوصيات بسيار بارز سبك تبليغی پيغمبران كه شايد در مورد رسول اكرم بيشتر آمده است ، مسئله تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تبليغ اسلام است . دوران جاهليت بود ، يك زندگی طبقاتی عجيبی بر آن جامعه حكومت میكرد . گويی اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف و اعيان و به تعبير قرآن ، ملا بودند ، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز میدانستند و آنهائی كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزی نمیشدند ، حتی حرفشان هم اين بود ، نه اينكه بگويند ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزی نداريد ولی در آخرت ممكن است خلاف اين باشد . بلكه
پاورقی :
1 - سوره احقاف آيه . 9
2 - سوره جن آيه . 21
3 - سوره جن آيه . 22
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:29
میگفتند دنيا خودش دليل آخرت است ، اينكه ما در دنيا همه چيز داريم ، دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم ، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است ، پس آخرت هم همين طور است ، شما هم در آخرت هم همين طور هستيد . آنكه در دنيا بدبخت است ، در آخرت هم بدبخت است . به پيغمبر میگفتند يا رسول الله آيا میدانی عيب كار تو چيست ؟ میدانی چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بپذيريم ؟ برای اينكه تو آدمهای پست و اراذل را اطراف خودت جمع كردهای . اينها را جارو كن بريز
دور ، آن وقت ما اعيان و اشراف میآييم دور و برت . قرآن میگويد به اينها بگو : « و ما انا بطارد المؤمنين »( 1 ) من كسی را كه ايمان داشته باشد ، به جرم اينكه غلام است ، برده است ، فقير است طرد نمیكنم . « و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشی يريدون وجهه »( 2 ) اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن ، اشراف بروند گم شوند ، اگر میخواهند اسلام اختيار كنند ، بايد آدم شوند . شنيدهايد كه يكی از همين شخصيتها كه مسلمان شده بود در مجلس رسول خدا نشسته بود . سنت و سيره رسول اكرم اين بود كه اولا در مجلس بالا و پائين قرار نمیدادند معمولا حلقه وار و دائره وار مینشستند ، تا مجلس بالا و پائين نداشته باشد . ثانيا نهی میكردند كه در هنگام ورود ايشان ، كسی جلوی پايشان بلند شود . میگفتند اين ، سنت اعاجم است ، سنت ايرانيهاست . و نيز میفرمود هر كس كه وارد شد ، در جايی كه خالی است بنشيند ،
پاورقی :
1 - سوره شعراء آيه . 114
2 - سوره انعام آيه . 52
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:30
نه اينكه افراد مجبور باشند جای خالی بكنند تا كسی بالا بنشيند . اسلام چنين چيزی ندارد . يكی از مسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد ، كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود ، جائی خالی بود . آن مرد ، همانجا نشست . همينكه نشست ، او روی عادت جاهليت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشيد . رسول اكرم متوجه شد ، رو كرد به او كه چرا چنين كاری كردی ؟ ! ترسيدی كه چيزی از ثروتت به او بچسبد ؟ نه يا رسول الله . ترسيدی چيزی از فقر او بتو بچسبد ؟ نه يا رسول الله . پس چرا چنين كردی ؟ اشتباه كردم ، غلط كردم ، به جريمه اينكه چنين اشتباهی مرتكب شدم الان در مجلس شما ، نيمی از دارائی خودم را به همين برادر مسلمانم بخشيدم . به آن برادر مؤمن « فاستقم كما امرت و من تاب معك » ( 1 ) خودت ومؤمنينی كه با تو هستند ، همهتان استقامت داشته باشيد . در سوره شوری مخاطب ، شخص پيامبر است . از رسول خدا نقل كردهاند كه فرمود : « شيبتنی سوره هود » ( 2 ) سوره هود ريش مرا سفيد كرد ، آن آيهای كه میگويد : « فاستقم كما امرت و من تاب معك » ، استقامت داشته باش ، ولی تنها به خودمن نگفته ، بلكه گفته خودم و ديگران ، آنها را هم به استقامت وادار كن . بايد مقداری هم راجع به امام حسين در همين زمينه صحبت بكنيم . اباعبدالله عليهالسلام در حركت و نهضت خودشان يك سلسله كارها كردهاند كه اينها را میشود روش و اسلوب كار تلقی كرد . بگذاريد من مسئله روش و اسلوب كار امام حسين را فردا شب كه شب عاشورا است ، به عرض برسانم . امشب مقداری از مقتل برايتان عرض میكنم . البته تقريبا يك سنتی است كه در تاسوعا ذكر خيری از وجود مقدس ابوالفضل العباس سلام الله عليه میشود . مقام جناب ابوالفضل بسيار بالاست . ائمه ما فرمودهاند : « ان للعباس منزله عند الله يغبطه بها جميع الشهداء » ( 3 ) عباس مقامی نزد خدا دارد كه همه شهداء غبطه مقام او را میبرند . متاسفانه تاريخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زيادی نشان نداده ، يعنی اگر كسی بخواهد كتابی در مورد زندگی ايشان بنويسد ، مطلب زيادی پيدا نمیكند . ولی مطلب زياد به چه درد
پاورقی :
1 - سوره هود آيه . 112
2 - مجمع البيان ج 5 ص . 140
3 - ابصار العين فی انصار الحسين ص 27 ، بحار الانوار ج 44 ص 298 به
نقل از امالی صدوق مجلس 70 رقم . 10
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
میخورد ، گاهی يك زندگی يك روزه يا دو روزه يا پنج روزه يك نفر كه ممكن است شرح آن بيش از پنج صفحه نباشد ، آنچنان درخشان است كه امكان دارد به اندازه دهها كتاب ارزش آن شخص را ثابت بكند ، و جناب ابوالفضل العباس چنين شخصی بود . سن ايشان در كربلا در حدود 34 سال بوده است و دارای فرزندانی بودهاند كه يكی از آنها به نام عبيدالله بن عباس بن علی بن ابيطالب است و تا زمانهای دور زنده بوده است . نقل میكنند كه روزی امام زين العابدين چشمشان به عبيدالله افتاد ، خاطرات كربلا به
يادشان افتاد و اشكشان جاری شد . جناب ابوالفضل در وقت شهادت اميرالمؤمنين ، كودكی نزديك به حد بلوغ ، يعنی در سن چهارده سالگی بوده است . من از " ناسخ التواريخ " الان يادم هست كه جناب ابوالفضل در جنگ صفين حضور داشته اند . ولی چون هنوز نابالغ و كودك بودهاند ( حدود دوازده سال داشتهاند ، زيرا جنگ صفين تقريبا سه سال قبل از شهادت اميرالمؤمنين است ) ، اميرالمؤمنين به
ايشان اجازه جنگيدن ندادهاند . همين قدر يادم هست كه نوشته بود ايشان در جنگ صفين در عين اينكه كودك بودند ، سوار بر اسب سياهی بودند . بيش از اين چيزی نديدم . ولی اين موضوع را خيليها نوشتهاند ، در مقاتل معتبر اين مطلب را نوشتهاند كه اميرالمؤمنين علی عليه السلام يك وقتی به برادرشان عقيل فرمودند برای من زنی انتخاب كن كه « ولدتها الفحوله » يعنی نژاد از شجاعان برده باشد . عقيل كه برادر اميرالمؤمنين است ، نسابه است ، نسب شناس و نژادشناس بوده و عجيب هم نژاد شناس بوده و
قبائل و پدرها و مادرها و حسين كه در كربلا نشان داد كه چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث برده بود . محمد بن حنفيه از جناب ابوالفضل خيلی بزرگتر بود و در جنگ جمل شركت كرد و فوق العاده شجاع و قوی و جليل و زورمند بود . حدس زده میشود كه اميرالمؤمنين به او عنايت خاصی داشته است ( البته اين مطلب در متن تاريخ نوشته نشده ، حدس است ) . مطابق معتبرترين نقلها اولين كسی كه از خاندان پيغمبر شهيد شد ، جناب علی اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود . يعنی ايشان وقتی شهيد
شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسی نمانده بود ، فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء . آمد عرض كرد برادر جان ! به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلی از اين زندگی ناراحت هستم . جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد ، گفت برويد برادران ، من میخواهم اجر مصيبت برادرم را برده باشم . میخواست مطمئن شود كه برادران مادريش حتما قبل از او شهيد شدهاند و بعد به آنها ملحق بشود . بنابراين ام البنين است و چهار پسر ، ولی ام البنين در كربلا نيست ، در مدينه است . آنان كه در مدينه بودند كه از سرنوشت كربلا بی خبر بودند . به اين زن ، مادر اين چند پسر كه تمام زندگی و هستيش همين چهار پسر بود خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شدهاند . البته اين زن ، زن كاملهای بود ، زن بيوهای بو د كه همه پسرهايش را از دست داده بود . گاهی میآمد در سر راه كوفه به مدينه مینشست و شروع به نوحه سرائی برای فرزندانش میكرد . تاريخ نوشته است كه اين زن ، خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه بنیاميه بود . هر كس كه میآمد از آنجا عبور بكند ، متوقف میشد و اشك میريخت . مروان حكم كه يك وقتی حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت است ، هر وقت میآمد از آنجا عبور كند ، بیاختيار مینشست و با گريه اين زن میگريست . اين زن ، اشعاری دارد و در يكی از آنها میگويد :
لا تدعونی ويك ام البنين
تذكرينی بليوث العرين
كانت بنون لی ادعی بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين ( 1 )
پاورقی :
1 - منتهی الامالج 1 ص 386 ، ابصار العين فی انصار الحسين ( عليهم
السلام ) ص . 31
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
مخاطب را يك زن قرار داده میگويد : ای زن ، ای خواهر ! تا بحال اگر مرا ام البنين میناميدی بعد از اين ديگر ام البنين نگو ، چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد میكند ، مرا بياد فرزندانم میاندازد . ديگر بعد از اين
مرا به اين اسم نخوانيد . بله در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا كه هيچيك از آنها نيستند . رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل ، مرثيه بسيار جانگدازی دارد ، میگويد :
يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وراه من ابناء حيدر كل ليث فی لبد انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فی يديك لما دنی منه احد ( 1 )
پرسيده بود كه پسر من ، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد ؟ دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است . او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكی به او میگفتند قمر بنیهاشم ، ماه بنیهاشم ، در ميان بنیهاشم مید رخشيده است . اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضی از مورخين معتبر نوشتهاند هنگامی كه سوار بر اسب میشد ، وقتی پايش را از ركاب بيرون میآورد ، سر انگشتانش زمين را خط میكشيد . بازوها بسيار قوی و بلند ، سينه بسيار پهن . میگفت كه پسرش به اين مفتيها كشته نمیشد . از ديگران
پاورقی :
1 - همان مدرك .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند ؟ به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعی او را كشتند . آن وقت در اين مورد مرثيهای گفت . میگفت ای چشمی كه در كربلا بودی ! ای انسانی كه در صحنه كربلا بودی ! ، آن زمانی كه پسرم عباس را ديدی كه بر جماعت شغالان حمله
كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار میكردند . يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذی لبد پسران علی پشت سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير ، پشت پسرم را داشتند ، وای بر من ، به من گفتهاند كه بر شير بچه تو ، عمود آهنين فرود آوردند . عباس جانم ، پسر جانم ، من خودم میدانم كه اگر تو دست در بدن میداشتی ، احدی جرات نزديك شدن به تو را نداشت .
ولا حول ولا قوه الا بالله
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
جلسه چهارم : روشهای تبليغی نهضت حسينی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 ) .
ديشب وعده دادم كه امشب كه شب عاشورا است ، تا آنجا كه برای من مقدور است و حضور ذهن دارم ، درباره روشها و كيفيات تبليغی ( به معنی صحيح آن ) نهضت حسينی ، عرايضی برای شما عرض بكنم . ولی ابتداء ، مقدمه كوتاهی را كه زمينهای است برای پی بردن به ارزش به اصطلاح تاكتيكهای تبليغاتیای كه اباعبدالله عليه السلام به كار بردهاند ، عرض میكنم . در تاريخ اسلام ، در پنجاه ساله بين وفات رسول خدا و شهادت
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
حسين بن علی عليهالسلام ، جريانات و تحولات فوق العادهای رخ داد . محققين امروز ، آنهائی كه به اصول جامعه شناسی آگاه هستند ، متوجه نكتهای شدهاند . مخصوصا عبدالله علائلی با اينكه سنی است ، شايد بيشتر از ديگران روی اين مطلب تكيه میكند . میگويد : بنیاميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش
و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادی بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعنی افكار خاص اجتماعی داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادی هستند با يك
فكر و ايده خاص كه برای رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگیای كه ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدمای مورخين ، بنیاميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفی كردهاند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد میكنند كه بنی اميه همان گروهی هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگری احساس خطر كردند و اسلام را برای خودشان خطری عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهری اختيار كردند و به قول عمار ياسر : ما اسلموا و لكن . . و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله مؤلفه قلوبهم میكرد ، يعنی مردمی كه اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است . پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسی را به بنی اميه واگذار نكرد ولی بعد از پيغمبر تدريجا بنی اميه در دستگاههای اسلامی نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخی و سياسی كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكی از پسران ابوسفيان به نام يزيد والی شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعنی تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلی و قسمتی از تركيه فعلی و لبنان فعلی و فلسطين فعلی بود ، حكومت میكرد . در اينجا يك جای پا و به اصطلاح جای مهری برای بنیاميه پيدا شد و چه جای مهر اساسی ای ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بنی اميه از نظر روحی تفاوتهايی داشت ( آدم خاصی بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولی بالاخره اموی بود . باری ، پای بنی اميه بطور وسيعی در دستگاه اسلامی باز شد . بسياری از مناصب مهم اسلامی مانند حكومتهای مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره ، به دست بنی اميه افتاد . حتی وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد . اين ، قدم بس بزرگی بود كه بنی اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند . معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم میكرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكی پستهای مهم سياسی ، قدرت سياسی و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادی . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروی ديگری را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه
مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دينی و مذهبی گروه زيادی از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . میگفت : خليفه مسلمين ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، « من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ( 1 ) ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب
پاورقی :
1 - سوره اسراء ، آيه . 33
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
است ، بايد گرفت . احساسات دينی صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا میداند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهای خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان خلفای پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت علی عليه السلام . بعد از شهادت علی عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر
همه قدرتها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيتهای دينی و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتی مقداری در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش میدانست و به ضرر علی عليه السلام . و چه پولها كه در اين راه مصرف و خرج شد . علی عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنیاميه اشارهها كردهاند . خطبهای است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كردهاند . میفرمايند : « فانا فقات عين الفتنه » ( 1 ) من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج است ) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز میزنند به بنی اميه : « الا و ان اخوف الفتن عندی عليكم ، فتنه بنیاميه فانها فتنه عمياء مظلمه » ( 2 ) ولی فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگی نيست ، يعنی بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر ، فتنه بنیاميه است .
پاورقی :
2 و 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 92 ص . 273
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
درباره فتنه بنی اميه ايشان كلمات زيادی دارند . يكی از خصوصياتی كه علی عليه السلام برای بنی اميه ذكر میكند اين است كه میگويد مساوات اسلامی به دست اينها بكلی پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره بنی اميه وجود نخواهد داشت . مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما ( مردم ) ، بنده آنها در عمل خواهيد بود . در جملهای چنينمیفرمايد :
« حتی لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه » ( 1 ) كه خلاصهاش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود ، آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت ، كه در اين زمينه مطلب خيلی زياد است . دوم چيزی كه باز در كلمات اميرالمؤمنين ، در پيش بينیهای ايشان آمده است كه بعد رخ داد ، سر به نيست شدن ، به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است . تعبير حضرت چنين است : « عمت خطتها و خصت بليتها » ( 2 ) اين بليهای است كه همه جا را میگيرد ولی گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه معين پيدا میكند . تعبير حضرت تعبير بسيار عالی و خوبی است . اين طور میفرمايند : « و اصاب البلاء من ابصر فيها ، و اخطا البلاء من عمی عنها » ( 3 ) . هر كس كه بصيرتی داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد ، هر كس كه فهم و دركی داشته باشد ، اين بلا و فتنه ، او را میگيرد . زيرا نمیخواهند آدم چيز فهمی وجود داشته باشد . و تاريخ نشان میدهد كه
پاورقی :
3 - 2 - 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 92 ص . 274
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
بنیاميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغی كه دانهها را جمع بكند ، يكی يكی جمع میكردند و سر به نيست مینمودند . و چه قتلهای فجيعی در اين زمينه انجام دادند . مسئله سوم ، هتك حرمتهای الهی است . ديگر حرامی باقی نمیماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بستهای از اسلام باقی نمیماند جز اينكه باز میكنند : « لا يدعو لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه » ( 1 ) .
چهارم اينكه مسئله به اين جا پايان نمیگيرد ، بلكه عملا با اسلام مخالفت میكنند و برای اينكه مردم را واژگونه كنند ، اسلام را واژگونه میكنند . « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » ( 2 ) . اسلام را میپوشانند
به تن مردم امام آنچنان كه پوستينی را وارونه بپوشانند . شما میدانيد كه خاصيت پوستين يعنی گرم كردن و نيز زيبايی نقش و نگارهای آن وقتی بروز میكند كه آن را درست بپوشند . اگر پوستين را وارونه بپوشند ، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكی میشود كه مورد تمسخر افراد قرار میگيرد . علی عليه السلام كه شهيد شد برخلاف پيش بينیهای معاويه كه علی با كشته شدنش تمام میشود ، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد ، اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد . يعنی فكر علی بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعهها در مقابل حزب اموی دور همديگر جمع شدند ، همفكريها
پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه علی به صورت يك جمعيت
پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 97 ص . 290
2 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 107 ص . 324
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
متشكل در آمد . معاويه در دوره خودش مبارزات زيادی با فكر علی عليه السلام كرد ، سب و لعنها بالای منبر برای علی میشد . بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامی در نماز جمعهها علی عليه السلام را لعن بكنند . و اين علامت اين است كه علی عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . اين مرد برای مبارزه با فكر و روح علی كارها انجام داد ، يكی را مسموم كرد ، سر ديگری را روی نيزه كرد ، اينها به جای خودش ، ولی معاويه يك ظاهری را برای فريب مردم حفظ میكرد . تا دوره يزيد میرسد كه ديگر تشت رسوايی ، از بام میافتد . و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموی هم يك غلط بود ، يعنی كسی بود كه نتوانست سياست اموی را اعمال بكند ، بلكه كاری كرد كه پرده امويها را دريد . در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز
میكنند . حالا مقداری راجع به نهضت ايشان برای شما عرض میكنم . مطلبی را میگويم ، شما تامل بفرمائيد ، ببينيد اين طور هست يا نه . همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظی و فصاحت و بلاغت و روانی ، نوعی خاص از آهنگها را به آسانی میپذيرد و اين خود ، آيت بسيار بزرگی برای نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست ، انسان وقتی تاريخ حادثه عاشورا را میخواند ، استعدادی برای شبيه سازی در آن میبيند . همان طور كه قرآن برای آهنگ پذيری ساخته نشده ولی اين طور هست ، حادثه كربلا هم برای شبيه سازی ساخته نشده ولی اين طور هست . من نمیدانم ، شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين مطلب را اثبات نمیكنم ولی نفی هم نمیكنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روی صفحه كتاب آمده ، يك وقتی آمده كه كسی فكر نمیكرده كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويی اساسا برای يك نمايشنامه نوشته شده است ، شبيه پذير است ، گويی دستور
دادهاند كه آن را برای صحنه بودن بسازند . شهادتهای فجيع ما زياد داريم ولی اين داستان به اين شكل آيا میتواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمیدانم ، ولی بالاخره قضيه اين طور است و باور هم نمیكنم كه تعمدی در كار نباشد . از امام تقاضای بيعت میكنند ، بعد از سه روز امام حركت میكند و میرود به مكه و به اصطلاح مهاجرت میكند و در مكه كه حرم امن الهی است ، سكنی میگزيند و شروع به فعاليت میكند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهی بود و معتقد بود كه بنی اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعنی درباره بنی اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند ، اينكار را نمیكنند ؟ يا نه ، رفتن به مكه اولا برای اين بود كه خود اين مهاجرت ، اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه میماند و میگفت من بيعت نمیكنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نمیرسيد . بدين جهت هم گفت بيعت نمیكنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن علی حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح ( اگر تعبير درست باشد ) يك ژست تبليغاتی بود برای رساندن هدف و پيام خودش به مردم . از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه میشود ، و ماههای رمضان ، شوال ، ذی القعده و ذی الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعنی ايامی كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه میآيند را در آنجا میماند . كم كم فصل حج میرسد ، مردم از اطراف و اكناف و حتی از اقصا بلاد خراسان به مكه میآيند . روز ترويه میشود يعنی روز هشتم ذی الحجه ، روزی كه همه برای حج از نو لباس احرام میپوشند و میخواهند به منی و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام میكند كه من میخواهم بطرف عراق بروم ، من میخواهم به طرف كوفه بروم . يعنی در چنين شرايطی پشت میكند به كعبه ، پشت میكند به حج ، يعنی من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام میكند . يعنی اين كعبه ديگر در تسخير بنی اميه است ، حجی كه گردانندهاش يزيد باشد ، برای مسلمين فايدهای نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزی و اينكه بعد بگويد من برای رضای خدا رو به جهاد میكنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف میكنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معنی داشت ، كار كوچكی نبود . ارزش تبليغاتی ، اسلوب ، روش و متدكار در اينجا به اوج خود میرسد . سفری را در پيش میگيرد كه همه عقلا ( يعنی عقلايی كه بر اساس منافع قضاوت میكنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بينی میكنند . يعنی پيش بينی میكنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسين در بسياری از موارد ، پيش بينی آنها را تصديق میكند ، میگويد : خودم هم میدانم . میگويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت میبری ؟ میگويد : آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا ، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طوری استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروی دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنی شام فرستاد . اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه برای اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد ، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعی در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهای خود امام حسين ، نمايشهايی از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جای خودش . ببينيد ! اين شوخی نيست . در يكی از منازل بين راه حضرت دستور میدهند آب زياد برداريد . هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را يدك میكشيد ، بار آب بزنيد . ( پيش بينی بوده است ) . در بين راه ناگهان يكی از اصحاب فرياد میكشد : لا حول و لا قوه الا بالله ، يا : لا اله الا الله يا : « انا لله و انا اليه راجعون »( ذكری میگويد ) میگويند چه خبر است ؟ میگويد من به اين سرزمين آشنا هستم ،سرزمينی است كه در آن نخل نبوده ، مثل اينكه از دور نخل ديده میشود ، شاخه نخل است ، میفرمايد خوب دقت كنيد . آنهايی كه چشمهايشان تيزتر است میگويند : نه آقا نخل نيست ، آنها پرچم است ، انسان است ، اسب است كه از دور دارد میآيد ، اشتباه میكنيد ، خود حضرت نگاه میكند ، میگويد راست میگوئيد ، كوهی است در سمت چپشما ، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد . حر است با هزار نفر . حسين عليه السلام مثل پدرش علی عليه السلام ( در داستان صفين ) است كه از اين جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمیكند . بلكه از نظر او ، اينجا جائی است كه بايد مروت و جوانمردی اسلامی را نشان بدهد ، فورا میفرمايد : آن آبها را بياوريد و اسبها را سيراب كنيد ، افراد را سيراب كنيد . حتی خودشان مراقبت میكنند كه حيوانهای اينها كاملا سيراب شوند . يك نفر میگويد مشكی را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم ، خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشك را باز كردند و به من دادند . حتی
اسبها كه آب میخوردند ، فرمود : اينها اگر خسته باشند ، با يك نفس سيرنمیخورند ، بگذاريد با دو نفس ، سه نفس آب بخورند .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
همچنين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتدای به جنگ نكند .
مسئله ديگر اين است كه من با آقای محترم نويسنده شهيد جاويد كه دوست قديمی ماست صحبت میكردم ، با نظر ايشان موافق نبودم به ايشان گفتم چرا خطبههای امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مايوس میشوند و معلوم میشود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد ، داغتر میشود ؟ ممكن است كسی بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت ، بسيار خوب ، راه برگشت نداشت ، ولی چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خير ، ما دست از دامن شما بر نمیداريم ، نگفت اصلا ماندن شما در اينجا حرام است ، برای اينكه آنها میخواهند مرا بكشند ، به شما كاری ندارند ، اگر بمانيد ، خونتان بیجهت ريخته میشود و اين حرام است ؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد ؟ بلكه وقتی آنها پايداريشان را اعلام كردند ، امام حسين آنان را فوق العاده تاييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايی را كه قبلا به آنها نمیگفت ، به آنان گفت . در شب عاشورا كه مطلب قطعی است ، حبيب بن مظاهر را میفرستد در ميان بنیاسد كه اگر باز هم میشود عدهای را بياورد . معلوم بود كه میخواست بر عددكشتگان افزوده شود ، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان میرسد . در روز عاشورا ، حر میآيد توبه میكند بعد میآيد خدمت اباعبدالله ، حضرت میفرمايد از اسب بيا پائين ، میگويد نه آقا اجازه بدهيد من خونم را در راه شما بريزم ، خونت را در راه ما بريز يعنی چه ؟ آيا يعنی اگر تو كشته شوی ، من نجات پيدا میكنم ؟ من كه نجات پيدا نمیكنم . و حضرت به هيچ كس چنين چيزی نگفت . اينها نشان میدهد كه اباعبدالله عليهالسلام ، خونين شدن اين صحنه را میخواست و بلكه خودش آن را رنگ آميزی میكرد . اينجاست كه میبينيم قبل از عاشورا ، صحنههای عجيبی به وجود میآيد كه گويی آنها را عمدا به وجود آوردهاند تا مطلب بيشتر نمايانده شود ، بيشتر نمايش داده بشود . اينجاست كه جنبه شبيه
پذيری قضيه ، خيلی زياد میشود . خدا رحمت كند مرحوم آيتی ، دوست عزيزمان را ( امشب به ياد او افتاديم ) ، در كتاب بررسی تاريخ عاشورا روی نكتهای خيلی تكيه كرده است ، تعبير ايشان اين است ، میگويد : رنگ خون از نظر تاريخی ثابت ترين رنگهاست ، در تاريخ و در مسائل تاريخی آن رنگی كه هرگز محو نمیشود رنگ قرمز است ، رنگ خون است و حسين بن علی عليه السلام تعمدی داشت كه تاريخ خودش رابا اين رنگ ثابت و زايل نشدنی بنويسد ، پيام خود را با خون خويش نوشت . شنيده شده كه افرادی در حال از بين رفتن با خون خودشان مطلبی نوشتهاند و پيام دادهاند . معلوم است كه اين خودش اثر ديگری دارد كه كسی با خون خود پيام و حرف خويش را بنويسد . در عرب جاهليت رسم بود و گاهی اتفاق میافتاد كه قبائلی كه میخواستند با يكديگر پيمان ناگسستنی ببندند ، يك ظرف خون میآوردند ( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن میكردند . میگفتند : اين پيمان ديگر هرگز شكستنی نيست ، پيمان خون است و پيمان خون شكستنی نيست . حسين بن علی عليه السلام در روز عاشورا گوئی رنگ
آميزی میكند ، اما رنگ آميزی با خون . برای اينكه رنگی كه از هر رنگ ديگر ثابتتر است در تاريخ ، همين رنگ است . تاريخ خودش را با خون مینويسد . گاهی میشنويم يا در كتابهای تاريخی میخوانيم كه بسياری از سلاطين و پادشاهان ، افرادی كه اين اشتها را داشتهاند كه نامشان در تاريخ ثبت شود ، در صدها سال پيش ، در يك لوحه فلزی يا سنگی حك كردهاند كه منم فلانی ، پسر فلان كس ، از نژاد خدايان . منم كسی كه فلان شخص آمد پيش من زانو زد و . . . حالا چرا پيام خودش را روی سنگ يا فلز ثبت میكند ؟ برای اينكه از بين نرود ، باقی بماند . به همان نشانی كه ما میبينيم ، تاريخ ، آنها را زير خروارها خاك مدفون كرد و احدی از آنها اطلاع پيدا نكرد تا و ياور میخواست كه باز هم بيايد كشته بشود . اين است كه حضرت « هل من ناصر ينصرنی » میفرمود . صدايشان رسيد به خيمهها ، زنها گريستند ، فرياد گريهشان بلند شد . امام حسين عليه السلام ، برادرشان حضرت ابوالفضل و يك نفر ديگر از اهل بيت را فرستادند ، فرمودند برويد زنها را ساكت كنيد ، آنها آمدند و ساكت كردند . بعد خودشان برگشتند به خيام حرم ، اينجاست كه طفل شير خوارشان را به دست ايشان میدهند . اين طفل در بغل عمهاش زينب خواهر مقدس اباعبدالله است . حضرت اين طفل را در بغل میگيرد . اباعبدالله نفرمود خواهرجان چرا در ميان اين بلوا ، در فضايی كه هيچ امنيتی ندارد و از آن طرف تير پرتاب میشود و دشمن كمين كرده اين طفل را آوردی ، بلكه او را در بغل گرفت و در همين حال تيری از سوی دشمن میآيد و به گلوی طفل مقدس اصابت میكند . اباعبدالله چه میكند ؟ ببينيد رنگ آميزی چگونه است ؟ تا اين طفل اين چنين شهيد میشود ، دست میبرد و يك مشت خون پر میكند و به طرف آسمان میپاشد كه ای آسمان ببين و شاهد باش !
در آن لحظات آخر كه ضربات زيادی بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده بود كه ديگری روی زمين افتاده بود و بر روی زانوهايش حركت میكرد و بعد از مقداری حركت ، میافتاد و دوباره بر میخواست ، ضربتی به گلوی ايشان اصابت میكند . نوشتهاند باز دست مباركش را پر از خون كرد و به سر و صورتش ماليد و گفت من میخواهم به ملاقات پروردگار خود بروم . اينها صحنه های تكان دهنده صحرای كربلاست ، قضايايی است كه پيام امام حسين را برای هميشه در دنيا جاويد و ثابت و باقی ماندنی میكند . در عصر تاسوعا دشمن حمله میكند . حضرت ، برادرشان ابوالفضل را میفرستند و به او میفرمايند : من میخواهم امشب را با خدای خودم راز و نياز كنم و نماز بخوانم ، دعا و استغفار كنم ، تو به هر زبانی كه میخواهی امشب اينها را منصرف كن تا فردا . البته با آنها خواهيم جنگيد . آنها بالاخره منصرف میشوند . اباعبدالله عليه السلام در شب عاشورا چندين كار انجام داد كه تاريخ نوشته است . يكی از كارها اين بود كه به اصحاب ( مخصوصا افرادی كه اهل اين فن بودند ) دستور داد كه همين امشب ، شمشيرها و نيزههايتان را آماده كنيد ، و خودشان هم سركشی میكردند . مردی بود به نام جون كه اهل اين كار يعنی اصلاح اسلحه بود . حضرت میرفتند و از كار او سركشی میكردند . كار ديگری كه اباعبدالله در آن شب كردند ، اين بود كه دستور دادند كه همان شبانه خيمهها را كه از هم دور بودند نزديك يكديگر قرار دهند ، و آنچنان نزديك آوردند كه طنابهای خيمهها در داخل يكديگر فرو رفت بگونهای كه عبور يك نفر از بين دو خيمه ممكن نبود . بعد هم دستور دادند خيمه ها را به شكل هلال نصب كنند و همان شبانه در پشت خيمهها گودالی حفر كنند بطوری كه اسبها نتوانند از روی آن بپرند و دشمن از پشت حمله نكند . همچنين دستور داد مقداری از خار و خاشاكهايی كه در آنجا زياد بود را انباشته كنند تا صبح عاشورا آنها را آتش بزنند كه تا اينها زنده هستند ، دشمن نتواند از پشت خيمهها بيايد يعنی فقط از روبرو و راست و چپ با دشمن مواجه باشند
و از پشت بزرگوارش ابوالفضل العباس بود . اينجا است كه باز سخنانی واقعا تاريخی و نمايشنامهای میشنويم . هر كدام به تعبيری حرفی میزنند ، يكی میگويد آقا ! اگر مرا بكشند و بعد بدنم را آتش بزنند و خاكسترم را به باد بدهند و دو مرتبه زنده بكنند و هفتاد بار چنين كاری را تكرار بكنند ، دست از تو
بر نمیدارم ، اين جان نا قابل ما قربان تو نيست . آن يكی میگويد اگر مرا هزار بار بكشند و زنده كنند، دست از دامن تو بر نمیدارم . حضرت هر كاری
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج44 ص393، ارشاد شيخ مفيد ص 231، اعلام الوری ص 235.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
كه لازم بود انجام دهد تا افراد خالصا و مخلصا در آنجا بمانند، انجام داد. مردی بود كه اتفاقا در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان جنگ به دست كفار اسير شده ، خوب جوانش بود ، و معلوم نبود چه بر سرش میآيد . گفت من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتی پيدا بكند . خبر رسيد به اباعبدالله كه برای فلان صحابی شما چنين جريانی رخ داده است . حضرت او را طلب كردند ، از او تشكر نمودند كه تو مرد چنين و چنان هستی . پسرت گرفتار است ، يك نفر لازم است برود آنجا پولی ،
هديهای ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد بكنند . كالاهايی ، لباسهايی در آنجا بود كه میشد آنها را تبديل به پول كرد . فرمود اينها را میگيری و میروی در آنجا تبديل به پول میكنی بعد میدهی بچهات را آزاد میكنی . تا حضرت اين جمله را فرمود ، او عرض كرد : اكلتنی السباع حيا ان فارقتك ( 1 ) درندههای بيابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنين كاری بكنم . پسرم گرفتار است ، باشد ، مگر پسر من از شما عزيزتر است ؟ ! در آن شب بعد از آن اتمام حجتها وقتی كه همه يكجا و صريحا اعلام وفاداری كردند و گفتند ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد ، يكدفعه صحنه عوض شد ، امام عليه السلام فرمود حالا كه اين طور است ، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد . همه گفتند الحمدلله ، خدا را شكر میكنيم برای چنين توفيقی كه به ما عنايت كرد ، اين برای ما مژده
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 ص . 394
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
است ، شادمانی است . طفلی در گوشهای از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت . اين
طفل پيش خودش شك كرده كه آيا اين كشته شدن شامل من هم میشود يا نه . از طرفی حضرت فرمود تمام شما كه در اينجا هستيد ، ولی ممكن است من چون كودك و نابالغ هستم مقصود نباشم . رو كرد به اباعبدالله و گفت : يا عماه ! عمو جان ! و انا فی من قتل ؟ آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود ؟ نوشتهاند اباعبدالله در اينجا رقت كرد و به اين طفل كه جناب قاسم بن الحسن است ، جوابی نداد . از او سؤالی كرد ، فرمود : پسر برادر ! تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم ، اول بگو : « كيف الموت عندك »؟ مردن پيش تو چگونه است ، چه طعم و مزهای دارد ؟ عرض كرد : « يا عماه احلی من العسل » ، از عسل برای من شيرينتر است . تو اگر بگويی كه من فردا شهيد میشوم ، مژدهای به من دادهای . فرمود بله فرزند برادر ، « اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم » ولی بعد از آنكه به درد سختی مبتلا خواهی شد ، بعد از يك ابتلای بسيار بسيار سخت . گفت خدا را شكر ، الحمد لله كه چنين حادثهای رخ میدهد . حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن اباعبدالله ، فردا چه صحنه طبيعی عجيبی به وجود میآيد . بعد از شهادت جناب علی اكبر ، همين طفل سيزده ساله میآيد خدمت اباعبدالله در حالی كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است ، اسلحهای به تنش راست نمیآيد . زرهها را برای مردان بزرگ ساختهاند نه برای بچههای كوچك . كلاه خودها برای سرافراد بزرگ مناسب است نه برای بچه كوچك . عرض كرد : عموجان ! نوبت من است ، اجازه بدهيد به ميدان بروم . ( در روز عاشورا هيچكس بدون اجازه اباعبدالله به ميدان نمیرفت . هر كس وقتی میآمد ، اول سلامی عرض میكرد : السلام عليك يا اباعبدالله ، به من اجازه بدهيد ) . اباعبدالله به اين زوديها به او اجازه نداد . شروع كرد به گريه كردن ، قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن . نوشتهاند : فجعل يقبل يديه و رجليه ( 1 ) يعنی قاسم شروع كرد دستها و پاهای اباعبدالله را بوسيدن . آيا اين ، برای اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت بكند ؟ او اصرار میكند و اباعبدالله انكار . اباعبدالله میخواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر میخواهی بروی ، برو ، اما با لفظ به او اجازه نداد ، بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت بيا فرزند برادر ، میخواهم با تو خداحافظی بكنم . قاسم دست به گردن اباعبدالله انداخت و اباعبدالله دست به گردن جناب قاسم . نوشتهاند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند ( اصحاب و اهل بيت اباعبدالله ناظر اين صحنه جانگداز بودند ) كه هر دو بی حال و از يكديگر جدا شدند . اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد . راوی كه در لشكر عمر سعد بود ، میگويد يك مرتبه ما بچهای را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جای كلاه خود يك
پاورقی :
1 - اين عبارت در مقابل به اين صورت است : فلم يزل الغلام يقبل يديه
و رجليه حتی اذن له. بحار الانوار ج 45 ص 34، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص
. 27
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
عمامه بسته است ، و به پايش هم چكمهای نيست ، كفش معمولی است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم هم نمیرود كه پای چپش بود ، و تعبيرش اين است : كانه فلقه القمر ( 1 ) گويی اين بچه پارهای از ماه بود ، اين قدر زيبا بود . همان راوی میگويد : قاسم كه داشت میآمد ، هنوز دانههای اشكش میريخت . رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفی میكردند كه من كی هستم . همه متحيرند كه اين بچه كيست . همين كه در مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد :
ان تنكرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن
مردم اگر مرا نمیشناسيد ، من پسر حسن بن علی بن ابيطالبم
هذا الحسين كالاسير المرتهن
بين اناس لاسقوا صوب المزن ( 2 )
اين مردی كه اينجا میبينيد و گرفتار شما است ، عموی من حسين بن علی بن ابيطالب است . جناب قاسم به ميدان میرود . اباعبدالله است خودشان را حاضر كرده و به دست گرفتهاند و گويی منتظر فرصتی هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند . من نمیدانم ديگر قلب اباعبدالله در آن وقت چه حالی
داشت . منتظر است ، منتظر صدای قاسم كه ناگهان فرياد يا عماه قاسم بلند شد . راوی میگويد ما نفهميديم
پاورقی :
1 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام الوری
ص 242 و اللهوف ص 48 و بحار الانوار ج 45 ص 35 و ارشاد شيخ مفيد ص
239 و مقتل الحسين مقرم 331 ، تاريخ طبری ص 256 ذكر شده است .
2 - بحار الانوار ج 45 ص . 34
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
كه من هستم ، اين قسمت را ديگر نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم . ) در حالی كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طی میكند و از شدت درد پاهايش را به زمين میكوبد . والغلام يفحص برجليه ( 1 ) آن وقت شنيدند كه ابا عبدالله چنين میگويد : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته » ( 2 ) پسر برادرم ! چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنی يا عماه ، ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد ، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كاری برای تو انجام بدهم .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - مقتل الحسين مقرم ص 332 ، بحار النوار ج 45 ص 35 ، مقتل الحسين
خوارزمی ج 2 ص 28 ، اللهوف ص 48 ، اعلام الوری ص 243 ، ارشاد شيخ مفيد
ص 239 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص . 108
2 - مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 107، اللهوف ص 48، بحار الانوار ج 45
ص 35 ، ارشاد شيخ مفيد ص 239 ، اعلام الوری ص 243 ، مقتل الحسين مقرم
ص 332 ، تاريخ طبری ج 6 ص . 257
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
جلسه پنجم : حادثه كربلا ، تجسم عملی اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام و علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 ) .
قبلا عرض كردم كه ممكن است از يك جمله ، انواع استفادهها از جنبههای مختلف بشود و همه هم درست باشند . حوادث هم چنينند ، و عرض كردم كه حادثه كربلا چنين حادثهای است و حقيقتا وقتی خودم از روی فكر و حقيقت راجع به اين حادثه تامل میكنم ، میبينم همين طور است ، و هر چه انسان بيشتر تامل و تعمق میكند ، آموزشهای جديدی پيدا میشود . ديشب عرض كردم كه اين حادثه ، حادثهای است شبيهپذير و نمايش پذير ، دارای سوژههای بسيار زياد كه گويی كه آن را
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
برای نشان دادن تهيه كردهاند . اكنون عرض میكنم كه اين جنبه حادثه كربلا ، راز ديگری دارد ( اينكه من تعبير به حادثه میكنم نه به قيام و يا نهضت ، برای اين است كه كلمه قيام يا نهضت ، آنچنان كه بايد ، نشان دهنده عظمت اين قضيه نيست ، و كلمهای هم پيدا نكردم كه بتواند اين عظمت را نشان بدهد . از اين جهت ، مطلب را با يك تعبير خيلی كلی بيان میكنم . میگويم حادثه كربلا ، نمیگويم قيام ، چون بيش از قيام است ، نمیگويم نهضت ، چون بيش از نهضت است ) . آن راز اين است كه اساسا خود اين حادثه ، تمام اين حادثه ، تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبهها . يعنی راز اينكه اين حادثه ، نمايش پذير وشبيه پذير است ، اين است كه تجسم فكر و ايده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است . همه اصول و جنبههای اسلامی عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است ، اسلام است در جريان و در عمل و در مرحله تحقق . میدانيد كه گاهی مجسمه سازيها يا نقاشيها برای يك ايده بخصوص است . حالا اينكه گاهی اساسا هيچ ايدهای در آن نيست و به اصطلاح ، هنر برای هنر و زيبايی است ، هيچ ، ولی گاهی برای نشان دادن يك فكر است . مثلا شخصی كه از خارج برگشته بود ، میگفت از جمله چيزهايی كه من در يكی از موزههای آنجا ديدم ، اين بود كه بر روی يك تخت ، مجسمه يك زن بسيار زيبا و جوانی بود و مجسمه جوانی هم در كنار او بود در حالی كه جوان از جا حركتكرده و يك پايش را پايين تخت و رويش را برگردانده بود . مثل اينكه داشت به سرعت از آن زن دور میشد . معلوم بود كه پهلوی او بوده است ، گفت من نفهميدم كه معنای اين چيست ؟ آيا قصهای را نشان میدهد ؟ از راهنما پرسيدم ، گفت : اين تجسم فكر افلاطون است ، فكری كه فلاسفه دارند درباره انسان ، راجع به عشقها كه وصالها ، مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند ، در نهايت امر تبديل به بيزاريها ، و معشوقها تبديل به منفورها میشوند . اصلی است كه حكما و عرفا آن را بيان كردهاند كه انسان عاشق چيزی است كه آن را ندارد ، و تا وقتی كه آن چيز را ندارد ، بدان عشق میورزد . همين كه صددرصد به آن رسيد ، حرارت عشق تبديل به سردی میشود ، و به دنبال معشوقی ديگر میرود . میبينيم اين تجسم يك فكر است اما تجسمی بیروح . يعنی فكری را در سنگ نمايش دادهاند ولی سنگ ، روح ندارد . اين ، واقعيت و حقيقت نيست . يا در نقاشيها ممكن است چنين چيزهايی باشد ، و چقدر تفاوت است ميان تجسم بیروح و تجسم زنده و جاندار كه يك فكر تجسم پيدا كند ، پياده بشود در يك موضوع جاندار ذی حيات ، آنهم نه هر جانداری مثل نمايشهای بیحقيقت و صورتسازيهايی كه امروز درست میكنند و حقيقتی در كار نيست ، بلكه در عين حال ، تنها نمايش نباشد ، حقيقت و واقعيت باشد ، يعنی پياده شدن واقعی باشد . حادثه كربلا خودش يك نمايش از سربازان اسلام است اما نه نمايشی كه صرفا نمايش يعنی صورتسازی باشد ، آدمكهايی درست بكنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقيقت نداشته باشد . مثلا فرض كنيد آيه : « ان الله اشتری من المؤمنين « انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه »(1) در حادثه كربلا ، خودش را در عمل نشان میدهد و همچنين آيات ديگر قرآن كه بعد انشاء الله توفيق پيدا بكنم به عرض میرسانم . ما میبينيم در طول تاريخ ، برداشتها از حادثه كربلا خيلی متفاوت بوده است . قبلا اشاره كردم كه مثلا برداشت " دعبل خزاعی " از شعرای معاصر حضرت رضا عليه السلام ، برداشت " كميت اسدی " از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر عليه السلام با برداشت مثلا محتشم كاشانی يا سامانی و يا صفی عليشاه متفاوت است . آنها يك جور برداشت كردهاند ، محتشم جور ديگری برداشت كرده است ، سامانی جور ديگری برداشت دارد ، صفی عليشاه طور ديگری و اقبال لاهوری به گونهای ديگر . اين ، چگونه است ؟ و به نظر من همه اينها ، برداشتهای صحيح است ( البته برداشتهای غلط هم وجود دارد ، با برداشتهای غلط كاری ندارم ) ، ولی ناقص است . صحيح است ولی كامل نيست . صحيح است يعنی غلط و دروغ نيست ولی يك جنبه آن است . مثل همان داستان فيل است كه ملای رومی نقل كرده است كه عدهای در تاريكی میخواستند با لمس كردن ، آن را تشخيص بدهند . آنكه به پشت فيل دست زده بود يك طور قضاوت میكرد ، آنكه به گوش فيل دست زده بود طور ديگری قضاوت میكرد . اين قضاوتها هم درست بود و هم غلط بود . غلط بودن از آن جهت كه فيل به عنوان يك مجموعه ، آن نبود كه آنها میگفتند و درست بود يعنی به آن نسبت كه دستشان به فيل
پاورقی :
1 - سوره توبه ، آيه . 111
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
رسيده بود ، درست میگفتند . آنكه دستش به گوش فيل رسيده بود ، گفت شكل بادبزن است ، راست میگفت ، آن چيزی را كه او لمس كرده بود ، شكل بادبزن بود ، اما فيل به شكل باد بزن نبود . آن كس كه دستش به خرطوم فيل خورده بود ، گفت فيل به شكل ناودان است . هم درست بود و هم غلط . درست بود از آن جهت كه چيزی كه او لمس كرده بود ، به شكل ناودان بود و غلط بود چون فيل به شكل ناودان نبود . فيل يك مجموعه است كه يك عضوش مثل پشت بام است يعنی پشت فيل و يك عضوش مثل استوانه است يعنی پای فيل ، يك عضو ديگرش مثل ناودان است يعنی خرطوم فيل ، اما فيل در مجموع
خودش فيل است . اين است كه برداشتها ، هم درست است و هم در عين حال غلط .
برداشت امثال " دعبل خزاعی " از نهضت اباعبدالله ، به تناسب زمان ، فقط جنبههای پرخاشگری آن است . برداشت " محتشم كاشانی " جنبههای تاثر آميز ، رقت آور و گريه آور آن است . برداشت " عمان سامانی " يا صفی عليشاه از اين نهضت ، برداشتهای عرفانی ، عشق الهی ، محبت الهی و پاكبازی در راه حق است كه اساسی ترين جنبههای قيام حسينی جنبه پاكبازی او در راه حق است . همه اين برداشتها درست است ولی به عنوان يكی از جنبهها . او كه از جنبه حماسی گفته ، او كه از جنبه اخلاقی گفته است ، او كه از جنبه پند و اندرز گفته است ، همه درست گفتهاند ، ولی برداشت هر يك ، از يك جنبه و عضو اين نهضت است نه از تمام اندام آن . وقتی بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم بايد نگاهی هم به نهضت حسينی بكنيم . میبينيم امام حسين عليه السلام ، كليات اسلام را عملا در كربلا به مرحله عمل آورده ، مجسم كرده است ولی تجسم زنده و جاندار حقيقی و واقعی ، نه تجسم بیروح . انسان وقتی در حادثه كربلا تامل میكند ، اموری را میبيند كه دچار حيرت میشود و میگويد اينها نمیتواند تصادفی باشد ، و سر اينكه ائمه اطهار ، اينهمه به زنده نگه داشتن و احيای اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشتهاند حادثه كربلا فراموش شود ، اين است كه اين حادثه ، يك اسلام مجسم است ، نگذاريد اين اسلام مجسم فراموش شود . ما در حادثه كربلا به جريان عجيبی برخورد میكنيم و آن اينكه میبينيم در اين حادثه ، مرد نقش دارد ، زن نقش دارد ، پير و جوان و كودك ، نقش دارند . سفيد و سياه نقش دارند ، عرب و غير عرب نقش دارند ، طبقات و جنبههای مختلف نقش دارند . گويی اساسا در قضا و قدر الهی مقدر شده است كه در اين حادثه ، نقشهای مختلف از طرف طبقات مختلف ايفا بشود ، يعنی اسلام نشان داده بشود . اينكه عرض میكنم زن نقش دارد ، منحصر به زينب سلام الله عليها نيست . در اين زمينه داستانها داريم . ما در كربلا يك زن شهيد داريم . و آن ، زن جناب عبدالله بن عمير كلبی است . دو زن ديگر داريم كه رسما وارد ميدان جنگ شدهاند ولی اباعبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود كه برگرديد و آنها برگشتند . مادرهايی ، ناظر شهادت فرزندانشان بوده و اين را ، در راه خدا به حساب آوردهاند . همچنين ما در كربلا ، پانزده نفر به نام موالی ( 1 ) میبينيم . مخصوصا كه يكی از آنها به نام مولی خوانده شده است : مولی شوذب مولی عابس بن عبيد ( 2 ) . علمای بزرگی مثل مرحوم حاجی نوری و مرحوم حاج شيخ عباس قمی ، اين را تاييد كردهاند . اشتباه نشود ، منظور از مولا عابس ، اين نيست كه غلام يا آزاد شده عابس بوده بلكه به اين معنی است كه هم پيمان او بوده ، و گفته اند كه در جلالت قدر و شخصيت اجتماعی ، از عابس بزرگتر بوده است . من امشب ، جنبههايی از حادثه كربلا را تا اندازهای كه بتوانم ، برای شما عرض میكنم . برای نشان دادن جنبههای توحيدی و عرفانی ، جنبههايی پاكباختگی در راه خدا و اينكه ما سوای خدا را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله اباعبدالله در اولين خطبه هايی كه انشاء فرمود ، يعنی خطبهای كه در مكه ايراد كرد ، كافی باشد . سخنش اين بود : « رضی الله و الله رضانا اهل البيت » ( 3 ) ما اهل بيت از خودمان پسند نداريم ، ما آنچه را میپسنديم كه خدا برای ما پسنديده باشد . هر راهی را
پاورقی :
1 - مولی از لغاتی است كه در زبان عربی ، معانی متعددی دارد . گاهی به
معنی آزاد شده و بسياری اوقات به معنی كسی است كه با شخص يا قوم ديگر
عقد ولا داشته باشد ، يعنی هم پيمان شده كه مجاور آنها باشد يا از يكديگر
دفاع كنند . اگر میگفتند فلان كس از موالی است ، يعنی از كسانی است كه
هم پيمان است . اينكه میگويند مولی يعنی برده ، درست نيست . وقتی
میگويند اعراب ايرانيان را موالی میخواندند ، مسلما منظور بردگان نبوده
است ، به ايرانيان كه برده نمیگفتند .
2 - در زيارت ناحيه مقدسه شوذب مولی شاكر نام برده شده است .
3 - بحار الانوار ج 44 ص 367 ، مقتل الحسين مقرم ص 193، اللهوف ص 25
، كشف الغمهج 2 ص . 29
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
كه خدا برای ما معين كرده است ، ما همان راه را میپسنديم . امام باقر عليه السلام به عيادت جابر میرود ، احوال او را میپرسد . امام باقر ، جوان است و جابر از اصحاب پيغمبر و پير مرد است . جابر عرض میكند : يابن رسول الله ! در حالی هستم كه فقر را بر غنا ، بيماری را بر سلامت ، و مردان را بر زنده ماندن ترجيح میدهم . امام عليه السلام فرمود : ما اهل بيت اين طور نيستيم ، ما از خودمان پسندی نداريم ، ما هر طوری كه خدا مصلحت بداند ، همان بر ايمان خوب است . در آخرين جملههای اباعبدالله باز میبينيم انعكاس همين مفاهيم هست . به تعبير مرحوم آيتی ( استنتاج خيلی لطيفی است ) ، اين جنگ ، با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان پذيرفت . در روز عاشورا ، اولين تير را عمر سعد پرتاب كرد ، و بعد گفت به امير خبر بدهيد كه اولين تيرانداز كه به طرف حسين تير پرتاب كرد ، من بودم . بعد از آن بود كه جنگ شروع شد ( امام حسين اصحابش را از اينكه آغازگر جنگ باشند ، نهی فرموده بود ) . با يك تير هم جنگ ، خاتمه پيدا كرد . اباعبدالله سوار اسب بودند و خيلی خسته و جراحات زياد برداشته و تقريبا توانائيهايشان رو به پايان بود . تيری میآيد و بر سينه حضرت مینشيند و اباعبدالله از روی اسب به روی زمين میافتد و در همانحال میفرمايد : « رضا بقضائك و تسليما لامرك ، لا معبود سواك ، يا غياث المستغيثين » ( 1 )
پاورقی :
1 - نظير اين عبارت در مقتل مقرم ص 357 و قمام زخار ص 262 میباشد .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
امام صادق فرمود : سوره والفجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانيد كه سوره جدم حسين بن علی است . عرض كردند به چه مناسبتی سوره جد شماست ؟ فرمود آن آيات آخر سوره والفجر مصداقش حسين است ، آنجا كه میفرمايد :
« يا ايتها النفس المطمئنه ، ارجعی الی ربك راضيه مرضيه ، فادخلی فیعبادی و ادخلی جنتی »( 1 ) شما ببينيد شب عاشورای حسينی به چه حالی میگذرد . اين شب را اباعبدالله چقدر برای خودش نگه داشت ، برای استغفار ، برای دعا ، برای مناجات ، برای راز و نياز با پروردگار خودش . نماز روز عاشورا را ببينيد كه در جنبههای توحيدی و عبوديت و ربوبيت و جنبههای عرفانی ، مطلب چقدر اوج میگيرد . مكرر عرض كردهايم كه برخی از اصحاب و همه اهل بيت و خود اباعبدالله ، بعد از ظهر عاشورا شهيد شدند . مردی به نام ابوالصائدی ، میآيد خدمت امام حسين عليه السلام عرض میكند : يابن رسول الله ! وقت نماز است ، ما آرزو داريم آخرين نمازمان را با شما به جماعت بخوانيم . ببينيد چه نمازی بود ! نماز ، آن نماز بود كه تير مثل باران میآمد ولی حسين و اصحابش ، غرق در حالت خودشان بودند ، الله اكبر « بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد الله رب العالمين ». يك فرنگی میگويد : چه نماز شكوفائی خواند حسين بن علی ، نمازی كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد . صورت مقدسش را روی
پاورقی :
1 - سوره فجر آيه 27 تا . 30
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
خاك داغ میگذارد و میگويد : « بسم الله و بالله و علی مله رسول الله » ( 1 ) از اين به بعد كه نگاه میكنيم می بينيم نهضت حسينی ، نهضتی است عرفانی ، خلوص الی الله ، فقط و فقط حسين است و خدای خودش ، گوئی چيز ديگری در كار نيست . اما از يك زاويه ديگر كه نگاه میكنيم ( از ديدی كه دعبل و كميت اسدی و امثال اينها نگريستهاند ) ، مرد پرخاشگری را میبينيم كه در مقابل دستگاه جبار قيام كرده است و به هيچ نحو نمیشود او را تسليم كرد . گويی از دهانش آتش میبارد ، همهاش دم از عزت و شرافت و آزادیمیزند : « لا و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 2 ) ، من هرگز دست ذلت به شما نمیدهم و مانند بردگان فرار نمیكنم ، محال است ، « هيهات منا الذله ( 3 ) ، الموت اولی من ركوب العار ( 4 ) ، لا اری الموت الا سعاده و الحيواه مع الظالمين الا برما » ( 5 ) ، هر كدام را دريك جا گفته است . اينها را كه آدم نگاه میكند ، میبيند حماسه است و شجاعت ، و به تعبير اعراب ابا ، يعنی عصيان و امتناع و زير بار نرفتن است . عرب آن مردمی را كه حاضر نيستند زير بار ظلم و زور بروند " ابات " میگويد ، يعنی مردمی كه به هيچ وجه زير بار زور نمیروند . ابن ابی الحديد يك عالم سنی است ، میگويد : حسين بن علی عليه السلام سيد ابات است .
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص . 53
2 - ارشاد شيخ مفيد ص 235 ، مقتل الحسين مقرم ص . 280
3 - به مدارك ص 47 رجوع شود .
4 - به مدارك ص 155 رجوع شود .
5 - به مدارك ص 47 رجوع شود .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
سالار كسانی كه زير بار زور نرفتند حسين بن علی است . از اين ديد كه نگاه میكنيم ، همهاش حماسه و پرخاشگری و اعتراض و انتقاد میبينيم . از ديد ديگری نگاه میكنيم ، يك مقام ديگر ، در يك كرسی ديگر ، يك خيرخواه ، يك واعظ ، يك اندرزگو را میبينيم كه حتی از سرنوشت شوم دشمنان خودش ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند ، چرا اين قدر بدبختند . در اينجا آن تحرك حماسه ، جای خودش را میدهد به سكون اندرز . ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزها به مردم داده است . اصحابش چقدر اندرز دادهاند ، حنظله بن اسعد الشبامی چه اندرزها داده ، زهير بن قين چه اندرزها داده ، حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارك اباعبدالله از بدبختی اينها متاثر بود ، نمیخواست حتی يك نفرشان به اين حال بماند ، با مردم لج نمیكرد بلكه به هر زبانی بود میخواست يك نفر هم كه شده از آنها كم بشود . او نمونه جدش بود ، « لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم ، حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم »( 1 ) . آيا میدانيد معنی عزيز عليه ما عنتم ، چيست ؟ يعنی بدبختی شما بر او
گران است . بدبختی دشمنان پيغمبر بر پيغمبر گران بود . آنها خودشان كه نمیفهميدند ، اين بدبختيها بر اباعبدالله گران بود . يكدفعه سوار شتر میشود و میرود ، باز برمیگردد ، عمامه پيغمبر را بسر میگذارد ، لباس پيغمبر را میپوشد ، سوار اسب میشود و به سوی آنها میرود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسی را كم كند . در اينجا میبينيم حسين يكپارچه محبت
پاورقی :
1 - سوره توبه آيه . 128
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
است ، يكپارچه دوستی است كه حتی دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد . میآئيم سراغ آنچه كه آن را اخلاق میگويند ( اخلاق اسلامی ) . وقتی از اين ديد به حادثه كربلا مینگريم ، میبينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامی است . بطور مختصر سه ارزش اخلاقی مروت ، ايثار و وفا را كه در اين حادثه وجود داشتهاند ، برايتان توضيح میدهم : مروت ، مفهوم خاصی دارد و غير از شجاعت است . گو اينكه معنايش مردانگی است ولی مفهوم خاصی دارد . ملای رومی از همه بهتر آن را مجسم كرده است ، آنجا كه داستان مبارزه علی عليه السلام با عمروبن عبدود را نقل میكند كه علی عليه السلام روی سينه عمرو مینشيند و او روی صورت حضرت آب دهان میاندازد ، بعد حضرت از جا حركت میكند و میرود و بعد میآيد . اينجاست كه ملای رومی شروع میكند به مديحه سرايی و يك شعرش كه راجع به علی عليه السلام است چنين است :
در شجاعت شير ربا نيستی
در مروت خود كه داند كيستی
در شجاعت ، تو شير خدا هستی ، در مروت كسی نمیتواند تو را توصيف بكند كه چقدر جوانمرد و آقا هستی . مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد . حافظ میگويد :
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا ولی فرمان اسلام از اين بالاتر است ، اگر نزديكتر میشد به اسلام چنين میگفت : با دوستان مروت ، با دشمنان هم مروت و مردانگی .
اينكه اباعبدالله در وقتی كه دشمنش تشنه است ، به او آب میدهد ، معنايش مروت است . اين بالاتر از شجاعت است همان طور كه علی عليه السلام اين كار را كرد . صبح عاشورا بود ، اول كسی كه دويد بطرف خيمههای حسين بن علی عليه
السلام تا ببيند اوضاع از چه قرار است ، شمر بن ذی الجوشن بود . وقتی از پشت خيمهها آمد ديد خيمهها را جمع كرده و خندقی هم كندهاند و خار جمع كرده و آتش زدهاند . خيلی ناراحت شد كه از پشت نميشود حمله كرد ، شروع كرد به فحاشی . يكی از اصحاب گفت آقا ! اجازه بدهيد همينجا [ يك تير ] حرامش كنم ، فرمود : نه ! گفت آقا من او را میشناسم كه چه جنس كثيفی دارد ، چقدر فاسق و فاجر است . فرمود میدانم ولی ما هرگز شروع به جنگ نمیكنيم ، ولو اينكه به نفع ما باشد .
اين دستور اسلام بود . در اين زمينه داستانها داريم ، از جمله داستان و بلكه داستانهای اميرالمؤمنين در صفين است
شخصی میگويد در يكی از جنگهای اسلامی ، از ميان مجروحين عبور میكردم ، آدمی را ديدم كه افتاده و لحظات آخرش را طی میكند ، و مجروح چون معمولا خون زياد از بدنش میآيد ، بيشتر تشنه میشود . میگويد من فورا فهميدم كه اين شخص به آب احتياج دارد . رفتم يك ظرف آب آوردم كه به او بدهم ، اشاره كرد كه آن برادرم مثل من تشنه است آب را به او بدهيد . رفتم سراغ او ، او هم اشاره كرد به يك نفر ديگر كه آب را به او بدهيد . رفتم سراغ او ( بعضی نوشتهاند سه نفر بودهاند و بعضی نوشتهاند ده نفر ) ، تا سراغ آخری رفتم ديدم تمام كرده است ، برگشتم به ماقبل آخر ديدم او هم تمام كرده ، ما قبل او هم تمام كرده ، به اولی كه رسيدم ديدم او هم تمام كرده است . بالاخره من موفق نشدم به يك نفر از اينها آب بدهم ، چون به سراغ هر كدام كه رفتم گفت برو به سراغ ديگری . اين را میگويند ايثار كه يكی از باشكوهترين تجليات عاطفی روح انسان است
. چرا سوره هل اتی نازل میشود كه در آن میفرمايد : « و يطعمون الطعام علی حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ، انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا »( 1 ) . برای ارج نهادن به ايثار . تجلی دادن اين عاطفه انسانی و اسلامی ، يكی از وظايف حادثه كربلا بوده است و گويی اين نقش به عهده ابوالفضل العباس گذاشته شده بود . ابوالفضل بعد از آنكه چهار هزار مامور شريعه فرات را دريده است . وارد آن
پاورقی :
1 - سوره الدهر ، آيه . 8
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:37
شده و اسب را داخل آب برده است به طوری كه آب به زير شكم اسب رسيده و ابوالفضل میتواند بدون اينكه پياده شود ، مشكش را پر از آب بكند . همينكه مشك را پر از آب كرد ، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی دهانش كه بنوشد ، ديگران از دور ناظر بودند ، آنها همين قدر گفتهاند ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت . ابتدا كسی نفهميد كه چرا چنين كاری كرد . تاريخ میگويد : فذكر العطش الحسين ( 1 ) عليه السلام يادش افتاد كه برادرش تشنه است ، گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم . حالا تاريخ از كجا میگويد ؟ از اشعار ابوالفضل ، چون وقتی كه بيرون آمد ، شروع كرد به رجز خواندن ، از رجزش فهميدند كه چرا ابوالفضل تشنه آب نخورد ، رجزش اين بود :
يا نفس من بعد الحسين هونی
فبعده لا كنت ان تكونی
خودش با خودش حرف میزند ، خودش را مخاطب قرار داده میگويد : ای نفس عباس میخواهم بعد از حسين زنده نمانی ، تو میخواهی آب بخوری و زنده بمانی ؟ عباس ! حسين در خيمهاش تشنه است و تو میخواهی آب گوارا بنوشی ؟ به خدا قسم ، رسم نوكری آقايی ، رسم برادری ، رسم امام داشتن ، رسم وفاداری چنين نيست . همهاش سراسر وفا بود . مردی است به نام عمروبن قرضه بن كعب انصاری كه از اولاد انصار مدينه است . او از آن كسانی است كه ظاهرا در وقت نماز اباعبدالله بوده و خودش را سپر اباعبدالله
پاورقی :
2 و 1 - ينابيع الموده ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:44
كرده بود . آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد . لحظات آخرش را طی میكرد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالينش ، تازه شك میكند درباره خودش كه به وظيفه خود عمل كرده يا خير ، میگويد : اوفيت يا اباعبدالله ؟ آيا من توانستم وفا بكنم يا نه ؟ . میرويم سراغ مساوات اسلامی ، برادری و برابری اسلامی . كسانی كه اباعبدالله ، خود را به بالين آنها رسانده است ، عده معدودی هستند . دونفر از آنها افرادی هستند كه ظاهرا مسلم است كه قبلا برده بودهاند ، يعنی بردههای آزاد شده بودهاند . اسم يكی از آنها جون است كه میگويند مولی ابی ذر غفاری ، يعنی آزاد شده جناب ابی ذر غفاری . اين شخص سياه است و ظاهرا از بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است . يعنی حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است . در روز عاشورا همين جون سياه ، میآيد پيش اباعبدالله میگويد به من هم اجازه جنگ بدهيد ، حضرتمیفرمايد : نه ، برای تو الان وقت اين است كه بروی بعد از اين در دنيا آقاباشی ، اينهمه خدمت كه به خانواده ما كردهای بس است ، ما از تو راضی هستيم . او باز التماس و خواهش میكند ، حضرت امتناع میكند . بعد اين مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد ، و بعد جملهای گفت كه اباعبدالله جايز ندانست كه به او اجازه ندهد . عرض كرد : آقا فهميدم كه چرا به من اجازه نمیدهيد ، من كجا و چنين سعادتی كجا ، من با اين رنگ سياه و با اين خون كثيف و با اين بدن متعفن شايسته چنين مقامی نيستم . فرمود : نه ، چنين چيزی نيست ، به خاطر اين نيست ، برو . میرود و رجز میخواند ، كشته میشود . اباعبدالله رفت به بالين اين مرد ، در آنجا دعا كرد ، گفت خدايا در آن جهان چهره او را سفيد و بوی او را خوش گردان ، خدايا او را با ابرار محشور كن ( ابرار ، مافوق متقين هستند ، « ان كتاب الابرار لفی عليين »( 1 ) خدايا در آن جهان بين او و آل محمد ، شناسايی كامل برقرار كن . آن يكی ديگر ، رومی است ( ترك هم گفتهاند ) وقتی از روی اسب افتاد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالين او . اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است . در حالی كه اين غلام در حال بیهوشی بود ، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود ، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش ، از جلوی چشمانش پاك كردند . و در اين بين كه حال آمد ، نگاهی به اباعبدالله كرد و تبسمی نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر ، درباره كس ديگری ، تاريخ ، چنين چيزی را ننوشته است ، « و وضع خده علی خده » ( 2 ) يعنی صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد كه تبسم كرد : فتبسم ثم صار الی ربه ( رضی الله عنه ) ( 3 ) .
گر طبيبانه بيايی بسر بالينم
به دو عالم ندهم لذت بيماری را
سرش به دامن حسين بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد .
پاورقی :
1 - سوره مطففين آيه . 18
3 و 2 - بحار الانوار ج 45 ص . 30
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
گفت :
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببينم و تسليم وی كنم ما در حادثه عاشورا ، از تمام جنبههای اسلامی ، اخلاقی ، اجتماعی ، اندرزی ، پرخاشگری ، توحيدی ، عرفانی ، اعتقادی تجسمهايی میبينيم ، و افرادی كه به اصطلاح اين نقشها را به عهده گرفتهاند ، يعنی انجام دادهاند ، از طفل شيرخوار تا پير مرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پير زن جناب عبدالله بن عمير كلبی هستند . سه نفر هستند كه با زن و بچه آمدهاند خدمت اباعبدالله كه بعد زن و بچههايشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند . بقيه زن و بچههايشان همراهشان نبودند . يكی مسلم بن عوسجه است ، ديگری عبدالله بن عمير كلبی است و يكی ديگر ، مردی است به نام جناده بن حرث الانصاری . درباره عبدالله بن عمير نوشتهاند كه اين مرد در خارج كوفه بود كه اطلاع پيدا كرد جريانهايی در كوفه رخ داده و لشكر فراهم میكنند برای اينكه بروند به جنگ اباعبدالله . او از مجاهدين اسلام بود ، با خودش گفت به خدا قسم ، من سالها با كفار به خاطر اسلام جنگيدهام و هرگز آن جهادها به پای اين جهاد نمیرسد كه من از اهل بيت پيغمبر دفاع بكنم . آمد به خانه ، به زنش گفت من چنين فكری كردهام ، گفت بارك الله ، فكر بسيار خوبی
كردهای ولی به يك شرط ، گفت چه شرطی ؟ گفت بايد مرا با خودت ببری . زن را كه با خودش برد ،مادرش را هم برد ، و اينها چه زنهايی هستند ! اين مرد خيلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبيدالله زياد كه خودشان داوطلب شدند ، جنگيد و هر دوی آنها را كه افراد بسيار قویای بودند ، از بين برد ، به اين ترتيب كه بعد از داوطلب شدن آن دو نفر ، اباعبدالله وقتی نگاه كردند به اندام و شانهها و بازوهای اين مرد ، فرمودند اين ، مرد ميدان آنهاست و رفت و مرد ميدانشان هم بود . اول ، يسار نامی آمد كه غلام عمر سعد بود . عبدالله بن عمير او را از پای در آورد ولی قبلا كسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و اصحاب اباعبدالله فرياد كشيدند : از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشيرش را فرود آورد و پنجههای دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش او را هم از بين برد . در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی كه رجز میخواند . به مادرش گفت مادر ! آيا خوب عمل كردم ؟ گفت نه ، من از تو راضی نيستم ، من تا تو را كشته نبينم ، از تو راضی نمیشوم . زنش هم بود ، البته زنش جوان بود ، به دامن عبدالله بن عمير آويخت . مادر گفت كه مادر ، مبادا اينجا به حرف زن گوش بكنی ، اينجا جای گوش كردن به حرف زن نيست . تو اگر میخواهی كه من از تو راضی باشم ، جز اينكه شهيد بشوی راه ديگری ندارد . اين مرد میرود تا شهيد میشود . بعد سر او را میبرند و میاندازند به طرف خيام حرم ( چند نفر هستند كه سرهايشان پرتاب شده به طرف خيام حرم ، يكی از آنها ، اين مرد است ) . اين مادر ، سر پسر خود
را میگيرد و به سينه میچسباند ، میبوسد و میگويد پسرم حالا از تو راضی شدم ، به وظيفه خودت عمل كردی . بعد میگويد ولی ما چيزی را كه در راه خدا داديم ، پس نمیگيريم ، همان سر را پرت میكند به سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمهای را بر میدارد و شروع میكند به حمله كردن ،
انا عجوز سيدی ضعيفه
( 1 ) ، من پيرزن ضعيفهای هستم ، پيرزن ناتوانم ، اما جان دارم از خاندان فاطمه دفاع میكنم .
در كربلا ، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند . در مورد يكی از آنها ، تاريخ مینو يسد : و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه ( 2 ) جوانی كه پدرش در معركه شهيد شده بود ( ولی نگفتهاند كه پدرش چه كسی بود ، يعنی برای ما مشخص نيست ) ، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به ميدان ، فرمود : نه . همچنين فرمود : به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان ، برود كه پدرش كشته شده است ، همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است ، شايد او راضی نباشد . عرض كردم يا اباعبدالله اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله كن . شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا اباعبدالله
پاورقی :
1 - تمامی بيت اين است :
انا عجوز سيدی ضعيفه
خاويه باليه نحيفه
بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسين
خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص . 315
2 - بحار الانوار ج 45 ص 27 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص . 22
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
به او اجازه داد و سر اينكه معلوم نشد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو ، با خاندانشان در كربلا بودهاند . البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده ، ولی اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است . وقتی اين بچه آمد به ميدان ، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفی میكردند كه من فلانی هستم ، پسر فلانی ، اين كار را نكرد ، بلكه طور ديگری حرف زد كه در منطق ، گوی سبقت را از همه ربود . وسط ميدان كه رسيد ،
فرياد زد :
اميری حسين و نعم الامير
سرور فؤاد البشير النذير ( 1 )
ای مردم اگر میخواهيد مرا بشناسيد ، من آن كسی هستم كه آقای او حسين است ، من آن كسی هستم كه او مايه خوشحالی قلب پيغمبر است ، سرور فؤاد البشير النذير . میبينيد بچه ، بزرگ ، شيرخوار ، هر كدام در اين حادثه ، مقامی دارند ( مقام عجيبی ) ، حالا مقام اهل بيت پيغمبر ، وظيفه و رسالتی
كه زنها از نظر تبليغ داشتند ، به جای خود ( و در همه اينها خاندان اباعبدالله ، خودشان از همه پيش هستند ) . اينجا مرثيهای از يكی از فرزندان امام حسين عليه السلام میگويم ، جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله ( امام حسن ده سال قبل از امام
پاورقی :
1 - بحار الانوارج 45 صفحه 27 ، مناقب ابن شهر آشوبج 4 صفحه 104 ،
مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه . 22
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
حسين شهيد شد ، مسموم شد و از دنيا رفت . سن اين طفل را هم ده سال نوشتهاند . يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته ، او تازه بدنيا آمده و شايد بعد از آن هم بوده . به هر حال از پدر چيزی يادش نبود . و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله ، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر ) . ابا عبدالله به عمه اين طفل ، به خواهر بزرگوارش زينب سپرده بود كه مراقب اين بچهها بالخصوص باشند . اين پسر بچهها مرتب تلاش میكردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند ولی مانع میشدند . نمیدانم در آن لحظات آخر كه اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند ، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام الله عليها دويد كه او را بگيرد ، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت والله لا افارق عمی ( 1 ) به خدا قسم من از عمويم جدا نمیشوم . به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالی كه ايشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حركت برايشان خيلی كم بود . اين طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت . اباعبدالله او را در دامن گرفت . شروع كرد به صحبت كردن با عمو ، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی به اباعبدالله بزند . اين بچه ديد كه كسی آمده به قصد كشتن اباعبدالله ، شروع كرد به بدگويی كردن : ای پسر زناكار ! تو آمدهای عموی مرا بكشی ؟ به خدا قسم من نمیگذارم . او كه شمشيرش را بلند كرد ، اين طفل دست خودش را سپر قرار داد ، در نتيجه بعد از فرود آمدن شمشير ، دستش به پوست آويخته شد . در اين موقع فرياد زد : يا عماه ! عمو جان ! ديدی با من چه كردند ؟ !
و لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظيم
پاورقی :
1 - بحار الانوارج 45 صفحه 53 ، اعلام الوری صفحه 243 ، ارشاد شيخ مفيد
صفحه . 241
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:46
جلسه ششم : نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی بالله حسيبا »( 1 )
برای بحث راجع به نقش اهل بيت مكرم سيدالشهداء در تبليغ نهضت حسينی و اسلام ، ابتدا بايد دو مقدمه را به عرض شما برسانم . يكی اينكه طبق روايات و همچنين براساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيدالشهداء هستيم ، تمام كارهای ايشان از روز اول حساب شده بوده است ، و ايشان بیحساب و منطق و بدون دليل ، كاری نكردهاند . يعنی نمیتوانيم بگوئيم كه فلان قضيه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده ، بلكه همه اينها روی حساب بوده است . و اين مطلب
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:47
گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخی روشن است ، از نظر منطق و روايات و براساس اعتقاد ما مبنی بر امامت حضرت سيدالشهداء نيز تاييد میشود . يكی از مسائلی كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفتهاند ، اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر ، اهل بيتش را همراه خود برد ؟ خطر اين سفر را همه پيش بينی میكردند ، يعنی يك امر غير قابل پيش بينی حتی برای افراد عادی نبود . لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا میشود گفت تمام كسانی كه آمدند و مصلحت
انديشی كردند ، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاری بر خلاف مصلحت تشخيص دادند ، يعنی آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادی بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش ، تقريبا به اتفاق آراء به ايشان میگفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعنی جانتان در خطر است ، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتان ببريد . اباعبدالله جواب داد نه ، من بايد آنها را ببرم . به آنها جوابی میداد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند . به اين ترتيب كه جنبه معنوی مطلب را بيان میكرد ، كه مكرر شنيدهايد كه ايشان استناد كردند و به رؤيايی كه البته در حكم يك وحی قاطع است . فرمود : در عالم رؤيا جدم به من فرموده است : « ان الله شاء ان يراك قتيلا » (1) گفتند پس اگر اين طور است ، چرا اهل بيت و بچهها را همراهتان میبريد ؟ پاسخ دادند اين را
پاورقی :
2 و 1 - بحار الانوارج 44 صفحه 364 ، مقتل الحسين مقرم صفحه 195.
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:28
هم جدم فرمود : « ان الله شاء ان يرهن سبايا » ( 1 ) ، اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله « ان الله شاء ان يرك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا » يعنی چه ؟ اين مفهومی كه الان من عرض میكنم ، معنايی است كه همه كسانی كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند ، آن را میفهميدند ، نه يك معمايی كه امروز گاهی در السنه شايع است . كلمه مشيت خدا ، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار میرود كه يكی را اصطلاحا اراده تكوينی و ديگری را اراده تشريعی میگويند . اراده تكوينی يعنی قضاء و قدر الهی است كه اگر چيزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت ، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهی ديگر كاری نمیشود كرد .
معنای اراده تشريعی اين است كه خدا اين طور راضی است ، خدا اين چنين میخواهد . مثلا اگر در مورد روزه میفرمايد : « يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر »( 2 ) يا در مورد ديگری كه ظاهرا زكات است ، میفرمايد : « يريد ليطهركم »( 3 ) مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستوری داده است ، اين طور میخواهد يعنی رضای حق در اين است . خدا خواسته است توشهيد باشی ، جدم به من گفته است كه رضای خدا در شهادت توست . جدم به من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند ، يعنی اسارت اينها رضای حق است ، مصلحت است و رضای حق هميشه در مصلحت است و مصلحت
پاورقی :
1 - همان مدرك .
2 - سوره بقره ، آيه . 185
3 - سوره مائده ، آيه . 6
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:30
يعنی آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسی چيزی نگفت ، يعنی نمیتوانست حرفی بزند ، پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنی به شما تفهيم كردهاند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد ، ما ديگر در مقابل ايشان حرفی نداريم . همه كسانی هم كه از اباعبدالله اين جملهها را میشنيدند ، اين جور نمیشنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمیتوانم سرپيچی بكنم . اباعبدالله ، هيچوقت به اين شكل تلقی نمیكرد . اين طور نبود كه وقتی از ايشان میپرسيدند چرا زنها را میبريد ، بفرمايد اصلا من در اين قضيه
بیاختيارم ، و عجيب هم بیاختيارم . بلكه به اين صورت میشنيدند كه با الهامی كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص دادهام كه مصلحت در اين است ، و اين كاری است كه من از روی اختيار انجام میدهم ولی براساس آن چيزی كه آن را مصلحت تشخيص میدهم . لذا میبينيم كه در موارد مهمی ، همه يك جور عقيده داشتند ، اباعبدالله عقيده ديگری در سطح عالی داشت ، همه يك جور قضاوت میكردند ، امام حسين عليه السلام میگفت : اين جور نه ، من طور ديگری عمل میكنم . معلوم است كه كار اباعبدالله يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را به عنوان طفيلی همراه خود نمیبرد كه خوب ، من كه میروم ، زن و بچهام هم همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم ، هيچيك از همراهان اباعبدالله ، زن و بچهاش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك میرود ، زن و بچهاش را كه نمیبرد . اما اباعبدالله ، زن و بچهاش را برد ، نه به اعتبار اينكه خودم میروم ، پس زن و بچهام را هم ببرم ( خانه و زندگی و همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود ) ، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتی در اين سفر انجام بدهند . اين يك مقدمه .
مقدمه دوم : بحثی درباره " نقش زن در تاريخ " مطرح است كه آيا اساسا زن در ساختن تاريخ نقشی دارد يا ندارد و اصلا نقشی میتواند داشته باشد يا نه ؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد ؟ همچنين از نظر اسلام اين قضيه را چگونه بايد بر آورد كرد ؟ زن يك نقش در تاريخ داشته و دارد كه كسی منكر اين نقش نيست و آن نقش غير مستقيم زن در ساختن تاريخ است . میگويند زن ، مرد را میسازد و مرد تاريخ را ، يعنی بيش از مقداری كه مرد در ساختن زن میتواند تاثير داشته باشد ، زن در ساختن مرد تاثير دارد . اين خودش مسئلهای است كه نمیخواهم امشب درباره آن بحث بكنم . آيا مرد روح و شخصيت زن را میسازد ، اعم از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر ، يا نه ، اين زن است كه فرزند و حتی شوهر را میسازد ؟ ( مخصوصا در مورد شوهر ) آيا زن بيشتر شوهر را میسازد يا شوهر بيشتر زن را ؟ حتما تعجب خواهيد كرد كه عرض بكنم آنچه كه تحقيقات تاريخی و ملاحظات روانی ثابت كرده است اين است كه زن در ساختن شخصيت مرد بيشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصيت زن بدين جهت است كه تاثير غير مستقيم زن در ساختن تاريخ ، لامنكر و غير قابل انكار است . اينكه زن ، مرد را ساخته است و مرد ، تاريخ را ، خودش داستانی است و يك مبحث خيلی مفصل . حال ببينيم نقش مستقيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد باشد و چگونه میتواند باشد ؟ به سه شكل میتواند باشد . يكی اينكه اساسا زن ، نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته باشد ، يعنی نقش زن ، منفی محض باشد . در بسياری از اجتماعات برای زن جز زائيدن و بچه درست كردن و اداره داخل خانه ، نقشی قائل نبودهاند ، يعنی زن در اجتماع بزرگ ، نقش مستقيم نداشته ، نقش غير مستقيم داشته است ، به اين ترتيب كه او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است . يعنی زن ، مستقيما بدون اينكه از راه مرد تاثيری داشته باشد ، به هيچ شكل تاثيری در بسياری از اجتماعات نداشته است . ولی در اين اجتماعات زن علی رغم اينكه نقشی در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است . بدون شك و برخلاف تبليغاتی كه در اين زمينه میكنند ، به عنوان يك شیء گرانبها زندگی میكرده است . يعنی به عنوان يك شخص ، كمتر مؤثر بوده ، ولی يك شیء بسيار گرانبها بوده و به دليل همان گرانبهائيش ، بر مرد اثر میگذاشته است . ارزان نبوده كه توی خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن عمومی برای بهرهگيری از او وجود داشته باشد ، بلكه فقط در دائره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار میگرفته است . لذا قهرا برای مرد خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده كه احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع میكرده است و طبعا و بدون شك مرد ، عملا در در خدمت زن بوده است ، ولی زن شیء بوده ، شیء گرانبها ، مثل الماس كه يك گوهر گرانبهاست ، شخص نيست ، شیء است ولی شیء گرانبها . شكل ديگر تاثير زن در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياد بوده ، اين است كه زن عامل مؤثر در تاريخ باشد ، نقش مستقيم در تاريخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شیء ، اما شخص بیبهاء ، شخص بی ارزش ، شخصی كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است. دقايق روانشناسی ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقی يعنی طرحی در خلقت بوده برای عزيز نگه داشتن زن . هر وقت اين حريم بكلی شكسته و اين حصار خرد شده
است ، شخصيت زن از نظر احترام و عزت پائين آمده است . البته از جنبههای ديگری ممكن است شخصيتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد ، عالمه شده باشد ، ولی ديگر آن موجود گرانبها برای مرد نيست . از طرفديگر زن نمیتواند زن نباشد . جزء طبيعت زن اين است كه برای مرد گرانبها باشد . و اين را هم اگر از زن بگيريد ، تمام روحيه او متلاشی میشود . آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است ، در اختيار داشتن زن به عنوان يك موجود گرانبهاست ، نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها برای او . ولی آنچه در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را به عنوان يك شیء گرانبها داشته باشد ، بلكه اين است كه خودش به عنوان يك شیء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد . آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد ( لازم نيست كه اختصاص به صورت
ازدواج رواج داشته باشد ) ، يعنی وقتی كه زن ارزان شد ، در اماكن عمومی بسيار پيدا شد ، هزاران وسيله برای استفاده مرد از زن پيدا شد ، خيابانها و كوچهها جلوهگاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشاكردن ، از نظر استماع موسيقی صدای زن ، از نظر لمس كردن ، حداكثر بهره برداری را از زن بكند ، آنجاست كه زن از ارزش خودش ، از آن ارزشی كه برای مرد بايد داشته باشد ، میافتد . يعنی ديگر شیء گرانبها نيست ولی ممكن است مثلا باسواد باشد ، درسی خوانده باشد ، بتواند معلم باشد و كلاسهايی را اداره بكند ، يا طبيب باشد ، همه اينها را میتواند داشته باشد ولی در اين شرايط ( ارزان بودن زن ) آن ارزشی كه برای يك زن در طبيعت او وجود دارد ، ديگر برايش وجود ندارد . و در واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر ملعبه جامعه مردان میشود بدون آنكه در نظر فردی از افراد مردان ، آن عزت و احترامی را كه بايد داشته باشد دارا باشد . جامعه اروپائی به اين سو میرود . يعنی از يك طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبيل علم و اراده شخصيت میدهد ولی از طرف
ديگر ارزش او را از بين میبرد . شكل سومی هم وجود دارد و آن اين است كه زن به صورت يك " شخص گرانبها " دربيايد ، هم شخص باشد و هم گرانبها . يعنی از يك طرف شخصيت روحی و معنوی داشته باشد ، كمالات روحی و انسانی نظير آگاهی داشته باشد . ( علم و آگاهی ، يك پايه شخصيت زن است ، مختار بودن و از خود اراده داشتن ، اراده قوی داشتن ، شجاع و دلير بودن ، يك ركن ديگر شخصيت زن است . خلاق بودن ، ركن ديگر شخصيت معنوی هر انسانی از جمله زن است . پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و مطيع خدا بودن ، حتی روابط معنوی در سطح عالی ، در آن سطحی كه انبياء با خدا داشتهاند با خدا داشتن ، از چيزهايی است كه به زن شخصيت میدهد . ) و از طرف ديگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . يعنی آن محدوديت نباشد و آن اختلاط هم نباشد ، نه محدوديت و نه اختلاط بلكه حريم . حريم مسئلهای است بين
محدوديت زن و اختلاط زن و مرد . وقتی كه ما به متن اسلام مراجعه میكنيم ، میبينيم نتيجه آنچه كه اسلام در مورد زن میخواهد ، شخصيت است و گرانبها بودن . در پرتو همين شخصيت و گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر میشود ، روانها سالم باقی میمانند ، كانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند ، و رشيد از كار در میآيد . گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودی كه اسلام مشخص كرده ، حريم باشد ، يعنی اسلام اجازه نمیدهد كه جز كانون خانوادگی ، يعنی صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه كردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس كردن بدنش ، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و يا شنيدن صدای پايش كه اگر به اصطلاح به صورت مهيج باشد ، اسلام اجازه نمیدهد . ولی اگر بگوئيم علم ، اختيار و اراده ، ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور ؟ میگويد بسيار خوب ، مثل مرد . چيزهايی را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است ، آنچه را كه حرام نكرده ، بر هيچكدام حرام نكرده است . اسلام برای زن ، شخصيت میخواهد ، نه ابتذال . بنابراين تاريخ از نظر اينكه در ساختن آن ، تنها مرد دخالت داشته باشد يا مرد و زن با يكديگر دخالت داشته باشند ، سه گونه میتواند باشد . يك تاريخ ، تاريخ مذكر است ، يعنی تاريخی كه به دست جنس مذكر بطور مستقيم ساخته شده است و جنس مؤنث هيچ نقشی در آن ندارد . يك تاريخ ، تاريخ مذكر مؤنث است اما مذكر مؤنث مختلط ، بدون آنكه مرد در مدار خودش قرار بگيرد و زن در مدار خودش . يعنی تاريخی كه در آن اين منظومه بهم خورده است ، مرد در مدار زن قرار میگيرد و زن در مدار مرد كه ما اگر طرز لباس پوشيدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببينيم ، میبينيم كه چطور اينها دارند جای خودشان را با يكديگر عوض میكنند . نوع سوم ، تاريخ مذكر مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتی به قرآن كريم مراجعه میكنيم ، میبينيم تاريخ و مذهب و دين آنطور كه قرآن كريم تشريح كرده است يك تاريخ مذكر مؤنث است و به تعبير من يك تاريخ مؤنث است ، يعنی مذكر و مؤنث هر دو ، اما نه به صورت اختلاط بلكه به اين صورت كه مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش . قرآن كريم مثل اينكه عنايت خاص داردكه همين طور كه صديقين و قديسين تاريخ را بيان میكند ، صديقات و قديسات تاريخ را هم بيان بكند . در داستان آدم و همسر آدم نكتهای است كه من مكرر در سخنرانيهای چند سال پيش خود گفتهام و باز يادآوری میكنم . يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در تاريخ مذهبی جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود . ( در مسئله زن نداشتن عيسی و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها ) . كم كم اين فكر پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است ، يعنی شيطان كوچك است . مرد به خودی خود گناه نمیكند و اين زن است ، شيطان كوچك است كه هميشه وسوسه میكند و مرد را به گناه وا میدارد . گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و حوا ، اين طور شروع شد كه شيطان نمیتوانست در آدم نفوذ بكند لذا آمد حوا را فريب داد و حوا آدم را فريب داد ، و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میكند . اصلا داستان آدم و حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد ، ولی قرآن درست خلاف اين را میگويد و تصريح میكند ، و اين عجيب است . قرآن ، وقتی داستان آدم و شيطان را ذكر میكند ، برای آدم اصالت و برای حوا تبعيت قائل میشود . اول كسی كه میفرمايد ما گفتيم ، میگويد ما به اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد ( نه فقط به آدم ) . « لا تقربا هذه الشجره »( 1 ) به اين درخت نزديك نشويد ( حالا آن درخت هر چه هست ) بعد میفرمايد : « فوسوس لهما » « الشيطان »( 1 ) شيطان اين دو را وسوسه كرد . نمیگويد كه يكی را وسوسه كرد و او ديگری را وسوسه كرد . « فدلاهما بغرور »( 2 ) باز " هما " ضمير تثنيه است « و قاسمهما انی لكما لمن الناصحين »( 3 ) آنجا كه خواست فريب بدهد ، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار لغزش كرد كه حوا و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم . اسلام اين فكر را ، اين دروغی را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند ، زدود و بيان داشت كه جريان عصيان انسان ، چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه میكند و زن مرد را و بنابراين زن يعنی عنصر گناه . و شايد برای همين است كه قرآن گويی عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در مواردی بر آن قديسين علو و برتری داشتهاند .
در داستان ابراهيم ، از ساره با چه تجليلی ياد میكند ! در اين حد كه همان طور كه ابراهيم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتی داشت ، فرشتگان را میديد و صدای ملائكه را میشنيد ساره نيز صدای آنها را میشنيد . وقتی به ابراهيم گفتند خداوند میخواهد به شما ( ابراهيم پير مرد و ساره پير زن ) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد ، گفت : « ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شيخا »( 4 ) من پير زن با اين شوهر پير مرد ؟ ! ما سر پيری میخواهيم بچه دار بشويم ؟ ! ملائكه در حالی كه مخاطبشان ساره است
پاورقی :
1 - سوره اعراف آيه . 19
2 - سوره اعراف آيه . 21
3 - سوره اعراف آيه . 20
4 - سوره هود آيه . 72
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:38
نه ابراهيم ، گفتند : « اتعجبين من امر الله »( 1 ) ساره ! آيا از بركت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب میكنيد ؟ همچنين قرآن وقتی اسم مادر موسی را میبرد میفرمايد : « و اوحينا الی ام موسی ان ارضعيه »( 2 ) ما وحی فرستاديم به مادر موسی كه خودت فرزندت را شير بده « فاذا خفت عليه فالقيه فی اليم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين »( 3 ) . قرآن به داستان مريم كه میرسد ، بيداد میكند . پيغمبران در مقابل اين زن میآيند زانو میزنند . زكريا وقتی میآيد مريم را میبيند در حالتی میبيند كه مريم با نعمتهايی به سر میبرد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد . تعجب میكند . قرآن میگويد در حالی كه مريم در محراب عبادت بود ، فرشتگان الهی با اين زن سخن میگفتند : « اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسی بن مريم وجيها فی الدنيا و الاخره و من المقربين »( 4 ) ملائكه مستقيما با خودش صحبت میكردند . مريم مبعوث نبوده و اين را قرآن درست نمیداند كه يك زن را بفرستد توی زن و مرد . مريم ، برخلاف شانس مبعو ث نبود ولی از بسياری از مبعوثها عاليمقامتر بود . بدون شك و شبهه ، مريم غير مبعوث از خود زكريا كه مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود . قرآن راجع به حضرت صديقه طاهره میفرمايد : « انا اعطيناك »
پاورقی :
1 - سوره هود آيه . 73
3 - 2 - سوره قصص آيه . 7
4 - سوره آل عمران آيه . 45
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:39
« الكوثر »(1) ديگر كلمهای بالاتر از كوثر نيست . در دنيائی كه زن را شر مطلق ، و عنصر فريب و گناه میدانستند ، قرآن میگويد نه تنها خير است بلكه كوثر است ، يعنی خير وسيع ، يك دنيا خير . میآئيم در متن تاريخ اسلام . از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند : علی و خديجه كه ايندو نقش مؤثری در ساختن تاريخ اسلام دارند . اگر فداكاريهای اين زن كه از پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود ، از نظر علل ظاهری مگر پيغمبر میتوانست كاری از پيش ببرد ؟ تاريخ ابن اسحاق يك قرن و نيم بعد از هجرت راجع به مقام خديجه و نقش او در پشتيبانی از پيغمبر اكرم و مخصوصا در تسلی بخشی به پيغمبر اكرم ، مینويسد بعد از مرگ خديجه كه ابوطالب هم در آن سال از دنيا رفت ، واقعا عرصه بر پيغمبر اكرم تنگ شد به طوری كه نتوانست . . . ( 2 ) بماند . تا آخر عمر پيغمبر هر گاه اسم خديجه را میبردند ، اشك مقدسشان جاری میشد . عايشه میگفت يك پيرزن كه ديگر اين قدر ارزش نداشت ، چه خبر است ؟ میفرمود تو خيال میكنی من به خاطر شكل خديجه میگريم ؟ خديجه كجا شما و ديگران كجا ؟ اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد میبينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكر مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پيغمبر صلی الله عليه و آله وسلم ياران مذكری دارد و ياران مؤنثی ، هم راوی زن دارد و هم راوی مرد كه در كتبی كه در هزار سال پيش نوشته شده است ، شايد
پاورقی :
1 - سوره كوثر آيه . 1
2 - افتادگی ، از متن پياده شده از نوار است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:42
اسم همه آنها هست و ما روايات زيادی داريم كه راوی آنها زن بوده است . كتابی است كه به نام بلاغات النساء يعنی خطبهها و خطابههای بليغی كه توسط زنها ايراد شده است . اين كتاب از . . . بغدادی است كه در حدود سال 250 هجری يعنی در زمان امام عسكری عليه السلام میزيسته است ( چنانكه میدانيد حضرت امام عسكری عليه السلام در سنه 260 وفات كردند ) . از جمله خطبههايی كه بغدادی در كتابش ذكر كرده است ، خطبه حضرت زينب در مسجد يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا عليه السلام در اوائل خلافت ابوبكر است . در اين ضريح جديدی كه اخيرا برای حضرت معصومه ساختهاند ، روايتی را انتخاب كردهاند كه راويها همه زن هستند تا میرسد به پيغمبر اكرم . در ضمن ، اسم همه آنها فاطمه است ( حدود چهل فاطمه ) . روايت كرده فاطمه دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر . بعد ادامه پيدا میكند تا فاطمه دختر حسين بن علی بن ابيطالب و در آخر میرسد به فاطمه دختر پيغمبر . يعنی شركت اينها اينقدر رايج بوده ، ولی هيچوقت اختلاط نبوده . بسياری از راويان بودند كه میآمدند روايت حديث میكردند . زنها میآمدند استماع میكردند . اما زنها در كناری مینشستند و مردها در كناری . مردها در اطاقی بودند و زنها در اطاقی . ديگر نمیآمدند صندلی بگذارند كه يك مرد بنشيند و يك زن ، زن مينی ژوب بپوشد و تا بالای رانش پيدا باشد كه بله ، خانم میخواهند تحصيل علم بكنند . اين ، معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر . اسلام میگويد علم ، اما نه شهوترانی ، نه مسخره بازی ، نه حقه بازی ، میگويد شخصيت . حضرت زهرا سلام الله عليها و علی عليه السلام بعد از ازدواجشان میخواستند كارهای خانه را بين يكديگر تقسيم كنند ، ولی دوست داشتند كه پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون لذت میبردند . به ايشان گفتند : يا رسول الله ! دلمان میخواهد ب گوئيد كه در اين خانه چه كارهايی را علی بكند و چه كارهايی را فاطمه ؟ پيغمبر كارهای بيرون را به علی واگذار كرد و كارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه میگويد نمیدانيد چقدر خوشحال شدم كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت . زن عالم يعنی اين ، زنی كه حرص نداشته باشد ، اين طور است . ولی ببينيد شخصيت همين زهرای اينچنين چگونه است ؟ رشد استعدادهايش چگونه است ، علمش چگونه است ، ارادهاش چگونه است ، خطابه و بلاغتش چگونه است ؟ زهرا عليه السلامدر جوانی از دنيا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانشان زياد بودند ، از آثار ايشان كم مانده است . ولی خوشبختانه يك خطابه مفصل بسيار طولانی ( در حدود يك ساعت ) از ايشان در سن هجده سالگی ( حداكثر گفتهاند بيست و هفت سالگی ) باقی مانده كه اين را تنها شيعه روايت نمیكند ، عرض كردم بغدادی در قرن سوم اين خطابه را نقل كرده است . همين يك خطابه كافی است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين اينكه حريم خودش را با مرد حفظ میكند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمیكند ، معلوماتش چقدر است ؟ ورود در اجتماع تا چه حد است . خطبه حضرت زهرا عليه السلام ، توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه ، يعنی در سطحی كه دست فلاسفه به آن نمیرسد . وقتی كه درباره ذات حق و صفات حق صحبت میكند ، گويی در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است . از بوعلی سينا ساخته نيست كه اين طور خطبه بخواند . يكدفعه وارد در فلسفه احكام میشود ، خدا نماز را برای اين واجب كرد ، روزه را برای اين واجب كرد ، حج را برای اين واجب كرد ، امر به معروف و نهی از منكر را برای اين واجب كرد ، زكات را برای اين واجب كرد و . . . بعد شروع میكند به ارزيابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی كه اسلام در اين قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنين و چنان بوديد . وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی میكند و آنچه را كه به وسيله پيغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینمايد . بعد در مقام استدلال و محاجه برمیآيد . او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است ، اما نمیرود بالای منبر كه العياذ بالله خود نمايی بكند . سنت پيغمبر اين بوده كه زنها جدا مینشستند و مردها جدا ، و پردهای بلند ميان آنها كشيده میشد . زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد . اين معنای آن است كه ذكر كرديم ، هم شخصيت دارد و هم عفاف ، هم پاكی دارد و هم حريم ، هيچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمیدهد ، اما يك موجود دست و پا چلفتی هم نيست كه چيزی سرش نشود و از هيچ چيز خبر نداشته باشد . تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكر مؤنث است . حادثهای است كه مرد و زن هر دو در آن نقش دارند ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . معجزه اسلام اينهاست ، میخواهد دنيای امروز بپذيرد ، میخواهد به جهنم نپذيرد ، آينده خواهد پذيرفت . اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت میدهد برای اينكه در اين تاريخ عظيم ، رسالتی را انجام دهند ، برای اينكه نقش مستقيمی در ساختن اين تاريخ عظيم داشته باشند با قافله سالاری زينب ، بدون آنكه از مدار خودشان خارج بشوند . از عصر عاشورا ، زينب تجلی میكند . از آن به بعد به او واگذار شده بود . رئيس قافله اوست ، چون يگانه مرد ، زين العابدين سلام الله عليه است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستاری دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلی پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچكس نبايد باقی بماند ، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولی بعد خودشان گفتند انه لما به ( 1 ) اين خودش دارد میميرد . و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدائی بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علی باقی بماند . يكی از كارهای زينب ، پرستاری امام زين العابدين است .
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 61 ، اعلام الوری ص 246 ، ارشاد شيخ مفيد ص
. 242
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:43
در عصر روز يازدهم ، اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايی ( شتر يا قاطر يا هر دو ) كه پالانهای چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسراء ، پارچهای روی پالانها نگذارند برای اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشی كردند كه پذيرفته شد . آن خواهش اين بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسين ( 1 ) گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا میبريد ، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد برای اينكه میخواهيم برای آخرين بار با عزيزان خودمان خداحافظی كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند ، ديگران روی مركب آزاد بودند . وقتی كه به قتلگاه رسيدند ، همه بیاختيار خودشان را از روی مركبها به روی زمين انداختند . زينب سلام الله عليها خودش را میرساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به يك وضعی میبيند كه تا آن وقت نديده بود ، بدنی میبيند بی سر و بیلباس . با اين بدن معاشقه میكند و سخن میگويد « بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان حتی مضی » (2) آنچنان دلسوز ناله كرد كه فابكت و الله كل عدو و صديق (3) يعنی كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه در آمدند.
مجلس عزای حسين را برای اولين بار زينب ساخت . ولی در
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 58 ، اللهوف ص 55 ، و نظير اين عبارت در
مقتل الحسين مقرم ص 396 و مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است كه
تماما از حميدبن مسلم روايت میكنند .
3 و 2 - بحار الانوار ج 45 ص 59 ، اللهوف ص 56 ، مقتل الحسين مقرم ص
. 396
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:46
عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاری زين العابدين به عهده اوست ، نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع آنچنان ناراحت است كانه میخواهد قالب تهی كند ، فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زين العابدين ، يابن اخی ! پسر برادر ! چرا ترا در حالی میبينم كه میخواهد روح تو از بدنت پرواز بكند ؟ عمه جان ! چطور میتوانم بدنهای عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم . زينب در همين شرايط شروع میكند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين . ام ايمن زن بسيار مجللهای است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است . كسی است كه از پيغمبر حديث روايت میكند . اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود . روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود ، زينب يكروز در اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صددرصد درست است ، آمد خدمت پدرش ، يا ابا ! من حديثی اينچنين از ام ايمن شنيدهام ، میخواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است ؟ همه را عرض كرد ، پدرش تاييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن ، همين طور است . زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت میكند . در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفهای دارد مبادا در اين شرايط خيال بكنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت . پسر برادر ! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين عليه السلام همين جا كه اكنون جسد او را میبينی ، بدون اينكه كفنی داشته باشد ، دفن میشود و همين جا ، قبر حسين ، مطاف خواهد شد .
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود ، زينب برای امام زين العابدين روايت میكند . بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريان خودش ماند برای دفن كردن اجساد كثيف افراد خود . ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله ، همانطور ماندند . بعد اسراء را حركت دادند ( مثل امشب كه شب دوازدهم است ) ، يكسره از كربلا تا نجف كه تقريبا دوازده فرسخ است . ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم ، اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند . اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته . سرهای مقدس را قبلا برده بودند . نمیدانم چه ساعتی از روز بوده ( تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی كه اسراء را وارد كوفه میكر دند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها كه با يكديگر بيايند . وضع عجيبی است غير قابل توصيف . دم دروازه كوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اينجا تجلی میكند ) اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقی ماند و گرانبها ، خطابهای میخواند . راويان چنين نقل كردهاند كه در يك موقع خاصی ، زينب موقعيت را تشخيص داد و قداومات دختر علی يك اشاره كرد . عبارت تاريخ اين است : و قد اومات الی الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس ، و سكنت الاجراس ( 1 ) يعنی در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل میزند صدايش به جايی نمیرسيد ، گويی نفسها در سينه حبس شد و
صدای زنگها و هياهوها خاموش گشت ، مركبها هم ايستادند ( آدمها كه میايستادند قهرامركبها هم میايستادند ) . خطبهای خواند . راوی گفت : و لم ار والله خفره قط انطق منها ( 2 ) اين " خفره " خيلی ارزش دارد " خفره " يعنی زن باحيا . اين زن ، نيامد مثل يك زن بیحيا حرف بزند . زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد . در عين حال دشمن میگويد : ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود . شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود . در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدودپنج سال خلافت خود خطابههای زيادی خوانده بود ، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علی عليه السلام ضرب المثل بود . راوی گفت گويی سخن علی از دهان زينب میريزد ، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب میريزد . وقتی حرفهای زينب كه مفصل هم نيست ( ده دوازده سطر بيشتر نيست ) تمام شد ، میگويد مردم را ديدم كه همه ،
پاورقی :
2 و 1 - بحار الانوار ج 45 ص 108 ، مقتل الحسين مقرم ص 402 ، مقتل
الحسين خوارزمی ج 2 ص 40 ، اللهوف ص . 62
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:46
انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزيدند . اين است نقش زن به شكلی كه اسلام میخواهد . شخصيت در عين حيا ، عفاف ، عفت ، پاكی و حريم . تاريخ كربلا به اين دليل مذكر مؤنث است كه در ساختن آن هم جنس مذكر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد .
و لا حول و لا قوه الا بالله
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:49
جلسه هفتم : شرايط مبلغ و تاثير تبليغی اهل بيت امام حسين ( ع ) در
مدت اسارتشان
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله و عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی
بالله حسيبا »( 1 ) .
بحثی كه باقی ماند دو چيز بود ، يكی شرايط پيام رسان كه در بحث كلیای كه راجع به تبليغ میكرديم ، آن را يكی از شرايط چهارگانه موفقيت يك پيام شمرديم . گفتيم كه يك پيام برای اينكه موفق باشد چند شرط لازم دارد، اولين شرط، قدرت محتوی و به تعبير قرآن حقانيت آن پيام است. دوم، بكار بستن متد و روش و اسلوب صحيح پيام رسانی است . سوم استفاده كردن از وسائل و امكانات طبيعی و صنعتی هر دو ولی به صورت مشروع و با پرهيز از افراط
پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:50
و تفريط . افراط به معنی استفاده كردن از وسايل نامشروع كه قهرا نتيجه معكوس میدهد ، و تفريط به معنی جمود ورزيدن [ در استفاده از وسائل مشروع ] كه آنهم باعث ضعف نيروی تبليغی میشود . چهارم كه باقی ماند ، لياقت و شخصيت شخص پيام رسان است . همچنين در مسئله عنصر تبليغ در نهضت حسينی كه توام بود با بحث تبليغ ، قسمتهايی از تاثير تبليغی اهل بيت عليه السلام در مدت اسارتشان از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و در كوفه و شام و بعد در دوره به اصطلاح آزاديشان كه شكل اسير نداشتند و از شام به مدينه فرستاده شدند باقی ماند و لازم بود در اين باب بحث كنيم . اين دو قسمت باقيمانده قهرا به يكديگر مربوطند . مسئله شرائط مبلغ و پيام رسان از آن مسائلی است كه درست نمیدانم به چه علتی در جامعه ما خيلی كوچك گرفته شده است . ارزش بعضی از مسائل در جامعه محفوظ است ، ولی ارزش واقعی بعضی ديگر به علل خاصی از بين میرود . مثالی برايتان عرضمیكنم : يكی از شئون دينی اجتماعی ما مقام افتاء و مرجعيت تقليد است كه يك مقام عالی روحانی است . خوشبختانه جامعه ما اين مقام را در حد خودش میشناسد . هر كس كه فیالجمله به امور مذهبی وارد باشد ، وقتی میشنود مرجع تقليد ، فورا در ذهنش مردی كه اقلا چهل پنجاه سال به اصطلاح استخوان خرد كرده ، زحمت كشيده ، سرش در قرآن و تفسير و حديث و فقه بوده ، سالها پيش استادان عاليقدر درس خوانده ، سالها تدريس كرده ، كتابها نوشته و تاليف كرده مجسم میشود . و اين درست است و بايد هم چنين باشد و خدا نكند كه اين مقام در ذهنها سقوط بكند ، آنچنان كه مقام تبليغ و مبلغ سقوط كرده است .در دوران گذشته اسلام ، مطلب ، اين طور نبوده است . شما اگر به كتب رجال مراجعه بكنيد میبينيد عده زيادی از علماء به نام واعظ يا خطيب معروفند : خطيب رازی ، خطيب تبريزی ، خطيب بغدادی ، خطيب دمشقی ، اينان كسانی هستند كه كلمه خطيب جزء نامشان نيست . اينها چگونه اشخاصی بودند ؟ آيا در حد يك روضهخوانی بودند كه ما اكنون در جامعه خودمان میشناسيم ؟ هر كدام از كسانی كه بنام خطيب معروف هستند ، دريائی از علم
بودهاند . مثلا خطيب رازی همين فخرالدين رازی معروف است ( امام فخر ) كه يكی از كتابهايش " تفسير كبير " است كه در سی جزء منتشر شده است و كتاب بسيار بزرگی است ( مثل اينكه اخيرا در بيست جزء منتشر كردهاند ) ، و يكی از تفاسيری است كه مزايای بسيار زيادی دارد . اين مرد در طب ، نجوم ، فلسفه ، منطق ، حديث ، فقه و وعظ و خطابه وارد بوده و كسی است كه اشارات بوعلی سينا را شرح كرده و ايرادها بر بوعلی سينا گرفته است و تنها خواجه نصيرالدين طوسی بود كه توانست ايرادهای او را از بوعلی سينا رفع و برطرف كند . اين شخص ، يك واعظ و خطيب زبردست در تاريخ اسلام
است . آنكه به خطيب بغدادی معروف است ، صاحب كتاب " تاريخ بغداد " است كه يكی از مدارك معتبر تاريخی اسلامی است . آنكه به او خطيب تبريزی میگويند همين كسی است كه در متن كتاب " مطول " كه يكی از متون اصلی ادبيات عربی در علم معانی و بيان و بديع است ، از اوست . و همچنين اشخاص ديگر . مثلا مرحوم مجلسی رضوان الله عليه ، از علمای بزرگ شيعه است كه در عين حال يك واعظ و خطيب بوده است . در گذشته در ميان علمای اسلام مقام خطيب و مبلغ و واعظ ، مقام كسی كه اسلام را معرفی میكرد ، همپايه مقام مرجعيت تقليد بود ، يعنی همين طور كه امروز اگر كسی ادعا كند كه من رساله نوشتهام و مرجع تقليدم ، محال است كه شما قبول بكنيد ، و میپرسيد خوب آقا كجا و پيش كدام مجتهد درس خوانده ؟ و اين آقا سنش هنوز مثلا چهل سال بيشتر نيست ، در گذشته در مورد يك مبلغ نيز اينچنين دقيق بودند . در سن چهل سالگی ادعا میكند كه من مرجع تقليد هستم ، ديگر نمیداند كه نه آقا ، درس خواندن خيلی لازم است ، چهل ، پنجاه سال درس خواندن لازم است تا كسی به اين پايه برسد كه بتوان او را مجتهد ، فقيه ، مفتی و شايسته برای استنباط و استخراج احكام فقهی و شرعی دانست . مثلا اگر میگويند مرحوم آيت الله بروجردی ، شما اجمالا و بطور سربسته میدانيد كه اين مرد چندين سال زحمت كشيده است ، تا نزديك سی سالگی در اصفهان بوده ، در اين شهر اساتيد بزرگی ديده ، فقه و اصول و فلسفه و منطق را تحصيل كرده است . در حالی كه در اصفهان يك استاد محقق و مجتهد بوده و به مقام اجتهاد رسيده است ، به نجف میرود و در حوزه درس مرحوم آيت الله آخوند خراسانی شركت میكند و سالها يكی از بهترين شاگردان ايشان بوده است . مرحوم آقا سيد محمد باقر قزوينی يكی از علمای قم بود ، پير مرد بود و تقريبا سالهای اولی كه ما در قم بوديم ، يعنی سی سال پيش فوت كرد . ايشان نقل میكرد كه ما در درس مرحوم آخوند خراسانی بوديم ( آخوند خراسانی از آن مدرسهايی است كه در جهان اسلام كم نظير بوده ، يعنی اولا در اصول ، ملای فوق العاده و از اساتيد اين علم است و ثانيا در فن استادی بینظير بوده ، در بيان و تحقيق و تقرير ، عجيب بوده ، در حوزه درسش هزار و دويست نفر شركت میكردهاند كه شايد پانصد تای آنها مجتهد بودهاند . میگويند صدای رسايی داشت به طوری كه صدايش بدون بلند گو فضای مسجد را پر میكرد . يك شاگرد اگر میخواست اعتراض بكند ، حرف بزند ، بلند میشد تا بتواند حرفش را به استاد برساند ) يك وقت همين مرحوم آيت الله بروجردی كه در آن وقت جوان بود ، بلند شد ، اعتراض به حرف استاد داشت ، حرف خودش را تقرير كرد ( ايشان هم بسيار خوش تقرير بودهاند ، ما در پير مردی ايشان اين را ديديم . البته دهانشان كمی لرزش داشت ولی میگفتند در جوانيشان عجيب بودهاند ) مرحوم آخوند گفت يكبار ديگر بگو ، بار ديگر گفت ، آخوند فهميد راست میگويد ، ايرادش وارد است ، گفت الحمدالله نمردم و از شاگرد خودم استفاده كردم . تازه اين مرد بعد از چند سال نجف ماندن بر میگردد به ايران . مگر در اين موقع به مقام مرجعيت تقليد میرسد ؟ نه ، تازه سی سال ديگر يكسره كار میكند . من در سال بيست و دو اينتوفيق را پيدا كردم كه رفتم بروجرد درخدمتشان ( ايشان در زمستان بيست و سه آمدند به قم و در سال بيست و دو هنوز در بروجرد بودند ) ، ماه شعبان بود ، پانزدهم شعبان كه شد طبق سنت ، آن درسی را كه میگفتند ( خارج مكاسب بود ) تعطيل كردند ، گفتند اين پانزده روز را میخواهم يك بحث كوچكی بكنيم و يادم هست بحث مسيحيت را پيش كشيدند و گفتند من اين مسئله را در حدود چهل و چند سال پيش كه در اصفهان بودم يكبار مطالعه كردهام ، تحقيق كرده و نوشتهام ( و نوشته ام را دارم ) ، و بعد از آن ديگر به اين مسئله مراجعه نكردهام . حالا میخواهم بعد از چهل و چند سال بار ديگر روی اين مسئله مطالعه بكنم . بعد خودشان گفتند میخواهم به نوشتههای خودم مراجعه نكنم بلكه از نو مطالعه بكنم و سپس مراجعه كنم ، ببينم آيا با آن وقت فرق كرده يا نه ؟ بعد از ده پانزده روز كه بحث كردند ، رفتند آن جزوه خودشان را آوردند . وقتی خواندند ديدند تمام آنچه كه حالا به ذهنشان رسيده است ، در چهل و چند سال پيش نيز رسيده ، با اين تفاوت كه ذهن حالا پختهتر و ورزيده تر شده و آن وقت اصوليتر و قاعدهایتر بوده ، حالا به متن اسلام واردتر است . گفتند از نظر تحقيق فرق نكرده ، فقط ذهن ما فقاهتیتر شده است . حالا ببينيد اين ، مقام يك مرجع تقليد است و بايد هم چنين باشد . و من از اين میترسم كه جامعه ما اين را فراموش بكند ، مردم ، افرادی را كه صلاحيت ندارند ، بپذيرند ولی اين مقام محفوظ است و بايد هم محفوظ باشد . اگر بگويم مقام تبليغ اسلام ،رساندن پيام اسلام به عموم مردم ، معرفی و شناساندن اسلام به صورت يك مكتب ، از مرجعيت تقليد كمتر نيست ، تعجب نكنيد . مقامی است در همان حد . البته برای مرجعيت تقليد يك چيزهايی لازم است كه برای يك مبلغ لازم نيست ، ولی جامعه ما به اين مسئله كه میرسد ، همه چيز را فراموش میكند . شما ببينيد در جامعه ما سرمايه مبلغ شدن چيست و مبلغ شدن از كجا شروع میشود ؟ اگر كسی آواز خوبی داشته باشد و بتواند چهار تا شعر بخواند ، كم كم به صورت يك مداح در میآيد ، میايستد پای منبرها و شروع میكند به مداحی و مرثيه خواندن . بعد شما میبينيد كه يك شالكی هم به سر خودش بست و آمد روی پله اول منبر نشست . مدتی به اين ترتيب سخن میگويد ، بعد ، از كتاب جودی ، جوهری ، جامع التفصيل ، حكايتی ، قصهای نقل میكند و يا به اصطلاح از صدرالواعظين نقل میكند كه وقتی از او میپرسی از كجا نقل میكنی ؟ میگويد از صدرالواعظين يا لسان الواعظين . هر كس خيال میكند كتابی است به نام صدرالواعظين ، وقتی كه دقت میكنيم میفهميم كه میخواهد بگويد از سينه ديگران ، از زبان ديگران شنيدهام . چند تا از اين ياد بگير ، چند تا از ديگری ، دروغ ، راست ، اصلا خبر ندارد قضيه چه هست . كم كم چهار تا پا منبری جور میكند و از پله پائين میآيد پله بالاتر ، كم كم میآيد بالاتر ، و عوام مردم را جمع میكند . و اكثر بانيان مجالس فقط روی يك مسئله تكيه میكنند و آن جمعيت كشيدن است كه چه كسی بهتر میتواند جمعيت جمع بكند . بابا آخر اين جمعيت كشيدن برای حرف حسابی گفتن است . بعد كه جمعيت جمع شد ، چه حرفی میگويد ! اين خيانت است به اسلام . خيانت است نسبت به اسلام كه از يك آواز گرم مطلب شروع بشود . و اين قاعدهای است كه عموميت دارد و در بسياری از جاها كه ما بودهايم ، معيار و ملاك همين بوده است و از امثال چنين چيزی مطلب شروع میشده است و وای به حال ما در اين عصر ، در عصر علم ، در عصر شك و ترديد ، در عصر شبهه ، در عصری كه برای اسلام اينهمه مخالف خوانيها هست و روزی نيست كه در روزنامهها يا مجلات آدم يك چيزی بر عليه اسلام نبيند يا در مقالات راديوئی يك گوشهای نشنود . چرا روزنامهها درباره كلمه مهرجو درست كردهاند ؟ ! در چنين عصری تو بايد بلد باشی حرف خودت را خوب بزنی ، استدلال بكنی . اگر در اعصار گذشته ، مبلغ شرايط سخت و سنگينی داشت ، در زمان ما آن شرايط ، ده برابر و صد برابر شده است . اولين شرط برای يك نفر مبلغ ، شناسايی خود مكتب است ، شناسايی ماهيت پيام است . يعنی كسی كه میخواهد پيامی را به جامعه برساند بايد خودش با ماهيت آن پيام آشنا باشد . بايد فهميده باشد كه هدف اين مكتب چيست ، اصول و پايههای اين مكتب چيست ، راه اين مكتب چيست و به كجا میرسد ، اخلاق و اقتصاد و سياست اين مكتب چيست ، معارف اين مكتب چيست ، توحيد و معاد اين مكتب چيست ، احكام و مقررات اين مكتب چيست . آخر مگر كسی میتواند
پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است .
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:58
پيامی را به مردم برساند بدون آنكه خودش آن پيام را شناخته و درك كرده باشد ؟ اين مثل اين است كه بگوئيم يك نفر مرجع تقليد باشد اما فقه نخوانده باشد . چطور میشود كسی مرجع تقليد باشد و بخواهد بر اساس فقه فتوی بدهد و فقه نخوانده باشد . و يا مثل اين است كه يك نفر میخواهد طبيب باشد اما پزشكی نخوانده باشد . از اينجا معلوم میشود كه برای يك
نفر مبلغ تا چه اندازه وسعت اطلاعات علمی و شناخت اسلام آنهم به صورت يك مكتب لازم است . اسلام خودش يك مكتب است ، يك اندام است ، يك مجموعه هماهنگ است
. يعنی تك تك شناختی هم فايده ندارد . بايد همه را در آن اندام و تركيبی كه وجود دارد ، بشناسيم . ارزيابی ما درباره مسائل اسلامی بايد درست باشد . برای يك اندام ، يك عضو به تنهايی ارزش ندارد . در اندام انسان ، دست ، پا ، بينی ، چشم ، گوش ، اعضای درونی مثل معده ، روده ، قلب و مغز هر كدام ، يك عضو هستند . ولی آيا ارزش اين اعضا در اين اندام با اينكه همه لازم و واجب هستند يكجور است ؟ آيا اگر لازم شد ما يك عضو را فدای ديگری بكنيم ، كدام عضو را فدای عضو ديگر میكنيم ؟ آيا اگر لازم شد ، قلب را فدای دست میكنيم يا دست را فدای قلب ؟ معلوم است كه دست را فدای قلب میكنيم . چون آدم بدون دست میتواند زنده بماند ولی بدون قلب نمیتواند ، بدون كبد يا بدون مغز و اعصاب نمیتواند زنده بماند . اسلام هم اينگونه است كه اين خودش بحثی است بنام اهم و مهم .
دومين شرط برای كسی كه حامل يك پيام است ، اولا مهارت در بكار بردن وسائل تبليغ و ثانيا شناسائی آنهاست . يعنی بايد بداند چه ابزاری را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاری را مورد استفاده قرار ندهد و بلكه خودش از نظر ابزارهای طبيعی ، چه ابزاری را داشته باشد و چه
ابزاری را نداشته باشد . در حدود دوازده سال پيش ، سخنرانيهايی كردم تحت عنوان " منبر وخطابه " كه در كتابی به نام گفتار عاشورا چاپ شده است . يك سلسله بحثها را من در آنجا ذكر كردهام . در مورد خطبه ، علماء اساسا كتاب نوشتهاند . اصلا خطابه خودش يك فن است ، ظاهرا اول كسی كه در اين فن كتاب نوشته ارسطو است ، و مسلمين كه آثار ارسطو را ترجمه كردند ، خطابه را جزء منطق قرار دادند . بعدها درباره خطابه خيلی حرفها گفتند ، بوعلی سينا كتابی حدود پانصد صفحه درباره خطابه دارد كه در آن درباره شرايط خطيب میگويد : بدون شك خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعی هم داشته باشد مثل سخنوری و قدرت بيان . اين خودش نعمتی از نعمتهای بزرگ الهی است و برای تبليغ ، داشتن اين هنر طبيعی لازم است . « الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان »( 1 ) . داستان بعثت موسی بن عمران به رسالت را شنيدهايد . بعد از ده سال كه دوباره میخواهد به مصر برگردد ، با همسرش حركت میكند . شبی تاريك و بارانی است . زن حاملهاش درد زايمان میگيرد . هوا هم سرد است و بايد زنش را گرم كند ولی وسيله گرم كردن هم
پاورقی :
1 - سوره الرحمن آيه . 14
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:59
ندارد . ناگهان در نقطهای از آن بيابان نوری را میبيند ( در وادی طور ، وادی سينا ) . فكر میكند آتش است . میرود آنجا ، معلوم میشود كه آتش نيست ، جريان ، جريان ديگری است . در همانجا موسی بن عمران مبعوث میشود ، ندا میرسد كه از اين به بعد رسول ما هستی يعنی مبلغ خدا هستی ، پيام ما را بايد به فرعون و فرعونيان برسانی . موسی میفهمد كه يك مبلغ ، شرايطی دارد . پيغمبری خودش را كافی نمیداند ، تقاضاهايی دارد : « رب اشرح لی صدری » ( 1 ) خدايا به من حوصله فراوان بده ، شرح صدر بده آنچنانكه عصبانی نشوم ، ناراحت نشوم ، به تنگ نيايم ، دريا دلم كن كه كار تبليغ دريادلی میخواهد ، « و يسر لی امری »( 2 ) اين ماموريت سنگين را بر من آسان گردان ( ببينيد كار تبليغ را ما چقدر كوچك میشماريم و موسی بن عمران چقدر بزرگ میشمارد ) . مؤيد اين مطلب مطلبی است راجع به پيغمبر اكرم . قرآن كريم به پيغمبر اكرم راجع به ماموريتش يعنی تبليغ اسلام و هدايت مردم میفرمايد : « انا سنلقی عليك قولا ثقيلا » ( 3 ) عنقريب يك بار سنگين به دوش تو خواهيم گذاشت . باری است كه به دوش پيغمبر سنگينی میكند ! به دوش پيغمبران سنگينی میكند ! چه میگوئيم ما ؟!
موسی عليه السلام در ادامه تقاضاهای خود گفت : « و احلل عقده من لسانی ( 4 ) خدايا گره را از زبان من باز كن ، به من بيانی رسا و گوارا بده ، سخنوری و ناطقه بده . « يفقهوا قولی »( 5 ) به من قدرت تفهيم بده كه
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيه . 25
2 - سوره طه ، آيه . 26
3 - سوره مزمل ، آيه . 5
4 - سوره طه ، آيه . 27
5 - سوره طه ، آيه . 28
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:01
آن حقيقتی را كه به من وحی میكنی ، به مردم القاء كنم و مردم بفهمند ، درك كنند . رابطهای بين من و مردم برقرار كن كه مردم مطلب را عينا آنطوری كه تو میخواهی از من بگيرند نه اينكه من چيزی بگويم و آنها پيش خود چيز ديگری خيال بكنند ( نه اينكه من نتوانم آنچه را كه دارم بيان كنم ) . قدرت و قوه بيان يك امر طبيعی است ( البته مقداری از آن اكتسابی است ) ، ولی امور طبيعی بايد با تمرين و اكتساب تقويت بشوند . مثل كارهای ورزشی كه شخص بايد يك استعدادی داشته باشد و اين استعداد در اثر تمرينهای ورزشی تكميل میشود . در عين حال خوشبختانه بايد گفت كه در جهان شيعه در اثر بركت امام حسين عليه السلام خطبای بسيار قوی و نيرومند و عاليقدر ، چه از نظر بيان و چه از نظر غير بيان ظهور كردهاند و الحمد لله الان هم چنين افرادی هستند كه انصافا از نظر نطق و سخنوری آيتی هستند . من در نظر ندارم اسم كسی را ببرم ، ولی چنين اشخاصی وجود دارند و جای تشكر است و افراد زحمت كشيدهای هستند و انصاف اين است كه در كار خودشان به اندازهای كه شرايط برايشان مساعد بوده ، زحمات زيادی كشيدهاند .
موسی عليهالسلام در ادامه سخنانش میگويد : « و اجعل لی وزيرا من اهلی هارون اخی »( 1 ) خدايا من فكر میكنم كه به تنهايی از عهده كار تبليغ و هدايت مردم بر نمیآيم ، شريك و همكار میخواهم . اما من
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 29 و . 30
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:03
بدبخت هنوز اين طور احساس نمیكنم ، هنوز خيال میكنم كه به تنهايی كافی هستم . همكار يعنی چه ؟ همفكر يعنی چه ؟ همگام يعنی چه ؟ من بايد به تنهايی كار بكنم . ولی موسی میگويد : خدايا كار تبليغ است ، كار هدايت است ، كار ارشاد مردم است ، من پيغمبر به تنهايی از عهده اين كار برنمیآيم ، خدايا برای من يك شريك ، كمك و معاون بفرست . كانديد هم میكند ، برادرم هارون از هر جهت مرد لايقی است ، خدايا او را به كمك من بفرست . « كی نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا » ( 1 ) برای چه ؟ اخلاص خودش را ذكر میكند : خدايا ما هيچ هدفی نداريم جز اينكه مسبح تو را در دنيا زياد بكنيم ، حق پرست را در دنيا زياد كنيم . برای اين است كه من
اين تقاضاها را از تو دارم و اين كمكها را از تو میخواهم . قرآن عين همينها را درباره پيغمبر اكرم ذكر میكند ولی به صورت امور تحقق يافته . در مورد موسی به صورت خواسته او ذكر میكند كه البته مستجاب شد . معلوم میشود كه خدا پيغمبر را نيز برای همين هدف و رسالت و ايده ، مؤيد كرد به همان خواستهای موسی بن عمران . میفرمايد :
« بسم الله الرحمن الرحيم الم نشرح لك صدرك »( 2 ) ای پيامبر ، ای حبيب ما ، آيا ما سينه ترا باز نكرديم ؟ ( سينه باز در عربی كنايه از روح وسيع است ) آيا روح تو را وسيع نكرديم ؟ ترا دريا دل نكرديم ؟ « و وضعنا عنك وزرك »( 3 ) . و زر يعنی بار سنگين ، به گناه هم كه وزر میگويند به
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 32 تا . 34
2 - سوره انشراح آيه . 1
3 - سوره انشراح آيه . 2
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:03
خاطر اين است كه گناه برخلاف حسنه ( كار خوب ) كه برای انسان حكم بال و نيرو را دارد و انسان را پرواز میدهد و به او نيرو میبخشد ، بر عكس حكم بار را دارد و انسان را از حركت باز میدارد . موسی گفت : « يسر لی امری »( 1 ) كار مرا آسان كن . اينجا میگويد :
« و وضعنا عنك وزرك »بار سنگين را از دوش تو برداشتيم . « الذی انقض ظهرك »( 2 ) اين خيلی عجيب است . برای توضيح معنی انقض مثالی ذكر میكنم : اگر بالای يك سقف چوبی ، بار سنگينی مثلا جمعيت زيادی باشد كه ديگر اين سقف توانايی نگهداری آن را نداشته باشد ، يك وقت به اصطلاح عاميانه خودمان صدای جرق و جرق سقف را میشنويم . عرب اينجا میگويد : انقض يعنی چوبهای سقف به صدا در آمد كه اگر بار يك مقدار زيادتر باشد ، سقف میشكند . میفرمايد : ای پيغمبر ! اين بار سنگين ، ستون فقرات ترا مثل آن چوبها به صدا در آورده بود ، كمرت را خم كرده بود ، پشتت راشكسته بود . بعد پيغمبر را تسليت میدهد : « فان مع العسر يسرا 0 ان مع العسر يسرا 0 فاذا فرغت فانصب 0 و الی ربك فارغب » ( 3 ) هرگز از سختی نترس ، سستيها در سختيها است و باز سستيها در ميان سختيها پايدار میشود . باز تاكيد میكند مطمئنا از سختی نترس كه سستيها همراه سختيهاست . وقتی اين آيه نازل شد ، چهره پيغمبر اكرم از خوشحالی میدرخشيد ، متحلل شده بود ، سرخ شده بود ، وعده خدا است ، خدا گفته از سختی نترس ،
پاورقی :
1 - سوره طه آيه . 26
2 - سوره انشراح آيه . 3
3 - سوره انشراح آيات 5 تا . 8
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:05
دوباره به من گفته از سختی نترس . « فاذا فرغت فانصب »از اين كارت كه فارغ شدی باز خودت را به كار پرمشقت ديگری مشغول كن كه تو از سختی و مشقت ضرر نديدی و ضرر نخواهی ديد . « و الی ربك فارغب »اين را ، شيعه اين طور تفسير میكند كه : ما اين بار سنگين را به وسيله علی عليه السلام برای تو سبك كرديم ، علی را برای تو كمك فرستاديم . و شيعه حق دارد اين حرف را بزند و درست هم هست ، يعنی منطق ، همين طور حكم میكند . پيغمبر اكرم در حديثی كه شيعه و سنی هر دو روايت كردهاند و متواتر است و سنی هم نمیتواند آن را انكار بكند زيرا سنيها بيشتر از شيعه روايت كردهاند ، خطاب به علی عليه السلام فرمود : « انت منی بمنزله هارون من موسی » ( 1 ) ، تو با من همان نسبت را داری كه هار ون با موسی داشت « الا انه لا نبی بعدی » ( 2 ) با اين تفاوت كه هارون پيغمبر بود ولی چون بعد از م ن پيغمبری نيست ، تو بعد از من پيغمبر نيستی . يعنی همان طور كه خدا ، تقاضای موسی بن عمران را مستجاب كرد و برايش در امر تبليغ و هدايت مردم شريك و كمك فرستاد ، علی جان ! خدا تو را برای من كمك و معاون فرستاده است . پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم خطاب به علی عليه السلام فرمود : " « انت وزيری » . . . " ، كلمه وزير ، در اصل لغت به معنای كمك
پاورقی :
2 و 1 - ينابيع المودهج 1 ص 56 ، ذخائر العقبی ص 63 ، صواعق المحرقه
ص 119 ، مروج الذهبج 2 ص 425 ، حليه الابرارج 1 ص 589 ، مسند الامام
رضاج 1 ص 149 ، مناقب ابن مغازلی ص 27 تا 31 ، شرح نهج البلاغه ابن ابی
الحديدج 3 ص 258 ، احتجاج طبرسیج 1 ص . 118
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:09
و معاون است . وزراء را كه به اين نام میخواندند ، چون كمكهای پادشاهان بودند . اصلا كلمه وزير به معنی كمك دهنده است . اين است كه پيغمبر اكرم خطاب به علی فرمود تو وزير من يعنی كمك من هستی همان طور كه هارون وزير موسی يعنی كمك موسی بود . ببينيد ، درخواستهای موسی عليهالسلام : « رب اشرح لی صدری و يسر لی امری و احلل عقده من لسانی يفقهوا قولی و اجعل لی وزيرا من اهلی هارون اخی »( 1 ) صددرصد منطبق است با آنچه كه درباره پيغمبر اكرم به صورت انجام يافته است : « الم نشرح لك صدرك 0 و وضعنا عنك وزرك 0 الذی انقض ظهرك 0 و رفعنا لك ذكرك 0 فان مع العسر يسرا 0 ان مع العسر يسرا
0 فاذا فرغت فانصب 0 الی ربك فارغب ( 2 ) . »اگر معنی انصب را از ماده " نصب " نگيريم بلكه از ماده " نصب " بگيريم يعنی مقصود اين باشد كه علی عليه السلام را به خلافت نصب كن ، باز مطلب صددرصد منطبق با آيات قرآن است .
از همه اينها چه نتيجه میگيريم ؟ نتيجه میگيريم كه در منطق قرآن ، كار تبليغ ، كار هدايت و ارشاد مردم ، كار بسيار بسيار دشواری تلقی شده است ، در حالی كه در جامعه ما اينقدر كوچك و سبك گرفته میشود و كار به جائی رسيده كه ديگر اهل علم و فضل ، هر كس كه سواد و معلومات داشته باشد ، ننگش میآيد برود منبر . میگويند
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 30 تا . 25
2 - سوره انشراح آيه 8 - . 1
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:10
فلانی مرد عالمی است در شانس نيست كه برود منبر و تبليغ كند . تقصير كيست ؟ تقصير جامعه است ، جامعه اين قدر مقام تبليغ را تنزيل داده و پائين آورده كه هر عالمی ، ننگ و عارش میآيد ، توهين به خودش میداند عين منبر پيغمبر نيست ) . بيشتر نهج البلاغه ، منبرهای علی عليه السلام است . نهج البلاغه علی عليه السلام سه قسمت است : خطبهها ، نامهها ، و
كلمات قصار . كلمات قصار جملات كوتاهی است كه ايشان در مواقع مختلفی فرموده است .
مجموع نامهها و كلمات قصار يك ثلث نهج البلاغه را تشكيل میدهد . دو ثلث نهج البلاغه خطبههای مولا است و تازه اينها همه خطبههای مولا نيست بلكه به قول سيد رضی مختار است از خطبهها ، يعنی قسمتهای انتخاب شده است . و الا خطبهها خيلی بيش از اينها بوده است . مسعودی كه صد سال قبل از سيد رضی بوده است ، در كتاب بسيار معتبر مروج الذهب كه از مدارك معتبر تاريخ اسلام است ، مینويسد الان در حدود چهار صد و هشتاد خطبه از
علی عليه السلام در دست مردم است . ( 1 ) در صورتی كه در نهج البلاغه بيش از دويست خطبه وجود دارد . تازه اين تعداد را سيد انتخاب كرده و قسمتهايی را نياورده است . بنابراين خطبههای علی عليهالسلام شايد چهار برابر خطبههای نهج البلاغه فعلی بوده است . بيشتر نهج البلاغه چيست ؟ همان منبرهای علی عليه السلام . علی عليه السلام منبر رفته است، منبرهايش را ضبط كرده و در نتيجه برای ما مانده است . و اين ، بيانگر عظمت و اهميت مقام تبليغ در اسلام است ، در صورتی كه در ميان ما كوچك و حقير است . نتيجهاش اين است كه ديگر پيام اسلام نمیرسد . خودمان مطلب را خراب كردهايم . و قتی كه به اين وضع اجتماعی و به اين شكل در آمد
پاورقی :
1 - مروج الذهبج 2 ص . 419
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:12
كه هر عالمی برای اينكه حيثيت و مقامش محفوظ بماند ( حالا آن عذر درست است يا نه ، من كار ندارم ، بالاخره جريان اجتماعی كار خودش را میكند ) ، از خطابه خواندن و تبليغ و هدايت و ارشاد مردم پرهيز داشته باشد ، كار تبليغ و هدايت و ارشاد بدست افرادی میافتد كه هيچگونه صلاحيتی ندارند و كارشان از جودی و جوهری شروع شده است . آن وقت آيا میتوان انتظار داشت كه پيام اسلام ، پيام خدا ، پيام پيغمبر ، پيام علی ، اين مكتب عظيم و وسيع دارای جنبههای مختلف دنيائی و آخرتی ، سالم به دست مردم برسد ؟ چه انتظار غلطی ! مقام شامخ زينب در تبليغ او بروز كرد . شما ببينيد اهل بيت امام حسين عليه السلام چه ماهرانه تبليغ كردهاند . دو سه نكته است كه تا انسان به اينها توجه نداشته باشد ، به ارزش تبليغ اهل بيت و در واقع به ارزش سفر تبليغاتيشان پی نمیبرد . كار اباعبدالله حساب شده بود ، يعنی اين سفر را به دست دشمن درست كرد ، دشمن ، اين سفر را به وجود آورد . دشمن به خيال خودش اسير حمل میكند اما در حقيقت دارد مبلغ میفرستد . نكتهای را عرض میكنم ، هميشه در جامعه بشری هر قدرت جابرهای هر اندازه زور داشته باشد بالاخره نياز به يك پشتوانه فكری و فلسفی و عقيدتی دارد ، يعنی يك نظام اعتقادی لازم دارد كه تكيهگاه نظام اقتصادی و سياسی و وضع موجود آن باشد . بشر بالاخره نياز به فكر دارد ، اگر جامعهای درست به نظام فاسد حاكم بر خود فكر بكند ، محال است كه آن نظام بماند . اين است كه هر نظام موجودی خودش را نيازمند به يك نظام فكری و عقيدتی به عنوان تكيهگاه و پشتوانه میداند . میخواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد ، يك ايسم داشته باشد يا به صورت مذهب باشد . دستگاه يزيد نمیتوانست بدون يك پشتوانه فكری و اعتقادی يا لااقل بدون آنكه اعتقادات موجود مردم را توجيه كرده باشد ، كارش را انجام بدهد .
خيال نكنيد آنها اين قدر احمق بودند كه بگويند سرها سر نيزه ، گور پدر مردم و افكارشان ، بلكه در هر حال ، در مقام اغفال افكار مردم و القای يك سلسله افكار و انديشهها بودند تا فكر مردم قانع بشود كه وضع موجود بهترين وضع است ، بايد همين طور باشد . البته در ميان يك عده مردم ( گفت مستی و راستی ) . در حال مستی ، حرف راستش را میگفت كه هيچ چيز را قبول ندارم . مستی ، رسوايش میكرد و الا خود او هم از اين برنامه استفاده میكرد . ابن زياد بعد از شهادت اباعبدالله وقتی كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند ، آنچنان قيافه مذهبی و مقدسی به خود گرفت كه گفت : الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله ، و نصر اميرالمؤمنين و اشياعه ، و قتل الكذاب بن الكذاب ( 1 ) خدا را شكر میكنيم كه حقيقت را پيروز كرد و ريشه يك دروغگو و پسر دروغگو را كه میخواست مردم را بفريبد ، كند . از مردم ، " الهی شكر " میخواست و شايد صدها " الهی شكر " هم گفتند . اگر يك كور بيداردل نبود ، آن مجلس را خوب فريب داده بود . مردی است به نام عبدالله بن عفيف كه خدايش رحمت كند . گاهی وقتها افرادی در موقعيتهايی جانبازی میكنند كه يك دنيا ارزش دارد . اين مرد از دو چشم نابينا بود . يك چشمش را در جمل در ركاب علی عليهالسلام و چشم ديگرش را در صفين در ركاب علی عليهالسلام از دست داده بود . اعمی بود ، چون اعمی بود ، ديگر كاری از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شركت نمیكرد و غالبا به عبادت میپرداخت . آن روز هم در مسجد كوفه بود . اين مرد وقتی كه اين جمله را شنيد از جا حركت
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 119 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 52 ، مقتل
الحسين مقرم ص 426 ، ارشاد شيخ مفيد ص 244، الكامل فی التاريخ ج 4 ، ص
82 ، اللهوف ص 69 ، كشف الغمه ج 2 ص . 67
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:16
كرد و گفت كذاب توئی و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن بطوری كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند . ولی بالاخره اين پرده را دريد . ابن زياد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است ، يعنی يك مرد نابكار و شيطان . غالبا در جوامعی كه مردم افكار مذهبی دارند ، وقتی كه دستگاههای جبار میخواهند خودشان را توجيه كنند ، جبرگرا میشوند ، يعنی همه چيز را مستند به خدا میكنند ، كار خدا بود كه اين جور شد ، اگر مصلحت نبود كه اين جور نمیشد ، خدا خودش نمیگذاشت كه اين جور بشود . اينكه : آنچه هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد ، خودش يك منطق است ، منطق جبرگرايی . منطق ابن زياد است كه وقتی مواجه میشود با زينب سلام الله عليها ، فورا مسئله خدا را مطرح میكند كه الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم اين جملهها خيلی معنا دارد ، خدا را شكر ، اين خدا بود كه شما را كشت ، اين خداخواهی بود . عجب فتنهای برای مسلمين درست كرده بوديد ، شكر خدا را كه شما را كشت ، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد . رسوايی در منطق او چيست ؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامی شكست بخورد ، ديگر رسوا شده و قضيه تمام شده است . اگر او به حق میبود كه در جبهه نظامی غالب میشد . و اكذب احدوثتكم يعنی مغلوب شدن شما دليل بر اين است كه حرفتان دروغ بود .
زينب چه گفت ؟ گفت : « الحمد لله الذی اكرمنا به نبيه » ، خدا بود . نمیخوا هد كسی اسم مادرش را بياورد ، چون مادرش زن بدنامی بود . ای پسر مرجانه آن زن بدنام ! رسوايی بايد از پسر مرجانه باشد . اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه گفت جلاد را بگوئيد بيايد گردن اين زن را بزند . مردی كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست ، در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود . وقتی ابن زياد گفت بگوئيد ميرغضب بيايد ، او از يك احساس به اصطلاح عربيت ، از يك حميت عربيت استفاده كرد . ايستاد و گفت امير ! هيچ توجه داری كه با يك زن داری حرف میزنی ، زنی كه چندين داغ ديده است ؟ با يك زن برادرها كشته ، عزيزان از دست رفته داری سخن میگويی . و عرض عليه علی بن الحسين يعنی بر او علی بن حسين را عرض كردند . فرعون وار صدا زد " من انت ؟ " ( باز منطق جبرگرايی را ببينيد ) تو كی هستی ؟ فرمود : « انا علی بن الحسين » ، من علی بن حسين هستم . گفت : اليس قد قتل الله علی بن الحسين ؟ مگر علی بن حسين را خدا در كربلا نكشت
؟ ( حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند . ) فرمود من برادری داشتم نام او هم علی بود و مردم در كربلا او را كشتند . گفت خير ، خدا كشت . فرمود البته كه قبض روح همه مردم بدست خداست ، اما او را مردم كشتند . بعد گفت : علی و علی يعنی چه ، پدر تو اسم همه بچههايش را گذاشته بود علی ، اسم تو را هم
گذاشته علی ، اسم ديگری نبود كه بگذارد ؟ گفت پدر من به پدرش ارادت داشت ، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد . يعنی اين تو هستی كه بايد از پدرت زياد ننگ داشته باشی . ابن زياد ، انتظار داشت كه علی بن حسين عليهالسلام اصلا حرف نزند . از
نظر او يك اسير بايد حرف نزند و وقتی به او میگويد اين ، كار خدا بود ، بايد بگويد بله ، كار خدا بود ، مقدر چنين بود ، نمیشد كه اين طور نشود ، كار اشتباهی بود و اين حرفها . وقتی ديد كه علی بن حسين عليهالسلام ، يك اسير ، اينچنين حرف میزند ، گفت : و لك جراه لجوابی ( 1 ) . شما هنوز جان داريد ، هنوز نفس داريد ، هنوز در مقابل من حرف میزنيد ، جلاد بيا گردن اين را بزن . نوشتهاند تا گفت جلاد گردن اين را بزن ، زينب از جا بلند شد ، علی بن حسين را در آغوش گرفت و گفت : به خدا قسم گردن اين را نخواهيد زد مگر اينكه اول گردن زينب را بزنيد . نوشتهاند ابن زياد مدتی نگاه كرد به اين دو نفر و بعد گفت : به خدا قسم میبينم كه الان اگربخواهيم اين جوان را بكشيم ، اول بايد اين زن را بكشيم . صرف نظر كرد . اين يكی از خصوصيات اهل بيت بود كه با منطق جبر گرايی كه در دنيا جبر است و در عين جبر ، عدل است ، يعنی بشر در اين جهان هيچ وظيفهای برای تغيير و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است كه بايد باشد و آنچه
نيست همان است كه نبايد باشد و بنابراين بشر نقشی ندارد، مبارزه كردند.
ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظيم
پاورقی :
1 - ارشاد شيخ مفيد ص 244، فی رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 145 و 146
، بحارالانوار ج 45 ص 155 تا 117 ، الكامل فی التاريخ ج 4 ص 81 و 82 ،
اللهوف ص 67 و 68 ، اعلام الوری ص 247 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 42
، كشف الغمهج 2 ص . 66
نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:29
http://s15.rimg.info/1f1c6a92a3fbe5e34a3023dfe7b9e3e1.gif
http://320157.20upload.net/files/1389/bahman/hwsyug9wbv8evy4g3uv4.gif
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.