PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : **۞** حماسه حسيني - جلد 1 **۞**



نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:45
http://www.aviny.com/library/motahari/Books/img/god.gif

http://sl.glitter-graphics.net/pub/152/152925u1psxc4jwm.gif

حماسه حسينی جلد اول
متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
انتشارات صدرا
چاپ چهاردهم : تابستان 1368
ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شورای نظارت بر نشر آثار
استاد شهيد )

http://www.aviny.com/library/motahar...s/44/index.htm (http://www.aviny.com/library/motahari/Books/44/index.htm)

http://sl.glitter-graphics.net/pub/152/152925u1psxc4jwm.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
فهرست مطالب


بخش اول : تحريفات در واقعه تاريخی كربلا

معنی تحريف و انواع آن
عوامل تحريف
تحريفات معنوی حادثه كربلا
وظيفه ما در برابر تحريفها

بخش دوم : حماسه حسينی

دو چهره حادثه كربلا
نهضت حسينی ، حماسه‏ای مقدس
نهضت حسينی ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامی

بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينی ( تبليغ در اسلام )

مفهوم تبليغ
وسائل و ابزار پيام رسانی
روش تبليغ
روشهای تبليغی نهضت حسينی
حادثه كربلا ، تجسم عملی اسلام

نقش زن در ساختن تاريخ و نقش زينب ( س ) در تبليغ

نهضت حسينی
شرايط مبلغ و تاثير تبليغی اهل بيت امام حسين عليه السلام در مدت‏ اسارتشان


http://aks98.com/images/09nmy9tztk5sdqhyx58.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
الحمد لله رب العالمين باری‏ء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن‏ مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
موضوع بحث ، تحريفات در واقعه تاريخی كربلاست . در بازگوئی اين واقعه‏ بزرگ ، تحريفاتی صورت گرفته است . لهذا اين بحث رادر چهار فصل خلاصه‏ می‏كنيم . فصل اول در اطراف معنی تحريف و انواع تحريفاتی كه در دنيا وجود دارد و اشاره به اينكه انواع تحريفات در حادثه تاريخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل‏ تحريف است ، يعنی بطور كلی در قضايای دنياكه تحريف صورت می‏گيرد ، به‏ چه علت صورت می‏گيرد ، چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيتها را تحريف می‏كند ؟ مخصوصادر نقل حادثه كربلا ، چه عواملی دخالت داشته است‏ كه تحريفاتی در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحی‏ درباره تحريفاتی كه در همين داستان و حادثه تاريخی صورت گرفته است . فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان می‏باشد . بحث اول درباره معنی تحريف است . تحريف يعنی چه ؟ تحريف در زبان‏ عربی از ماده حرف است ،يعنی منحرف كردن چيزی از مسير و وضع اصلی خود كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعی تغيير و تبديل است ، ولی تحريف مشتمل بر چيزی است كه كلمه تغيير و تبديل نيست‏ . شما اگر كاری كنيد كه جمله‏ای ، نامه‏ای ،شعر و عبارتی آن مقصودی را كه‏ بايد بفهماند ، نفهماند و مقصود ديگری را بفهماند ، می‏گويند شما اين‏ عبارت را تحريف كرده‏ايد . مثلا شما گاهی مطلبی يا حرفی را به يك نفر می‏گوئيد ، بعد آن شخص سخن شما را در جای ديگری نقل می‏كند ، پس از آن‏ كسی به شما می‏گويد فلانی از قول شما چنين چيزی نقل می‏كرد ، شما می‏فهميد كه‏ آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلی متفاوت است . او سخنان شما را كم و زياد كرده است ، قسمتی از حرفهای شما كه مفيد مقصود شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايی از خود به آن افزوده است ، در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگری از آب در آمده است . آن وقت شما می‏گوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسی در سندهای‏ رسمی دست ببرد ، می‏گويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائی بود برای روشن شدن معنی كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح‏ ندارد . حال به شرح انواع تحريف می‏پردازيم : تحريف انواعی دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظی و تحريف معنوی . تحريف لفظی اين است كه ظاهر مطلبی را عوض كنند ، مثلا از يك گفتار عبارتی حذف شود يا به آن عبارتی اضافه شود ، و يا جمله‏ها را چنان پس و پيش كنند كه معنی آن فرق كند ، يعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند . تحريف معنوی اين است كه شما در لفظ تصرف نمی‏كنيد ، لفظ همان است كه‏ بوده ، ولی آن را طوری معنی می‏كنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است . آن را طوری معنی می‏كنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی‏ گوينده .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهوديها بكار برده و با ملاحظه‏ تاريخ معلوم می‏شود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمی‏دانم‏ اين چه نژادی است كه تمايل عجيبی به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا هميشه كارهايی را در اختيار می‏گيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و قلب كرد .

پاورقی :
1 - پس چون ( بنی اسرائيل ) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم ( كه موعظه در آنها اثر نكرد ) ، كلمات خدا را از جای خود تغيير می‏دادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد ( در تورات ) نصيب بزرگی را از دست دادند . سوره مائده . 13
http://aks98.com/images/09nmy9tztk5sdqhyx58.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
من شنيده‏ام بعضی از همين خبر گزاريهای معروف دنيا كه راديوها و روزنامه‏ها هميشه از اينها نقل می‏كنند منحصرا در دست يهوديهاست . چرا ؟ برای اينكه بتوانند قضايا را در دنيا آن طوری كه دلشان می‏خواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره‏ اينها حرف می‏زند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است ، در قرآن بصورت‏ يك خصيصه نژادی شناخته شده است . در يكی از آيات قرآن در سوره بقره‏ می‏فرمايد : « افتطمعون ان يؤمنوا لكم »
ای مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه‏ اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همانها هستند كه با موسی می‏رفتند و سخن خدا را می‏شنيدند اما وقتی كه برمی‏گشتند تا در ميان قومشان نقل كنند
آن را زير و رو می‏كردند .
« افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم‏ يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »( 1 ) .
تحريف هم كه می‏كردند ، نه از باب اينكه نمی‏فهميدند و عوضی بازگو می‏كردند ، نه ، اينها ملت باهوشی هستند و خوب هم می‏فهميدند ، اما در عين اينكه خوب می‏فهميدند معذلك حرفها را ، سخنان را به گونه‏ای ديگر برای مردم بيان می‏كردند . تحريف همين است . يعنی پيچ دادن ، كج كردن‏ چيزی ، از مسير اصلی منحرف كردن . اينها در كتب الهی تحريف كردند . قرآن در اين مورد در بسياری از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به‏ صورت ديگری مطلب را بيان كرده است . ولی مفسرين ذكر كرده‏اند كه تحريفی‏ كه قرآن می‏گويد اعم از تحريف لفظی و تحريف معنوی است . يعنی بعضی از اين تحريفها كه صورت گرفته‏
است در لفظ بوده و بعضی در تفسير و در معنی بوده است نه در لفظ ، كه‏ چون از مطلب خيلی خارج می‏شوم نمی‏خواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين‏ بحث كنم . داستانی است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل می‏كرد كه‏ در ايام جوانيش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد
گوهرشاد يا در صحن می‏ايستاد و شعر می‏خواند ، مديحه می‏خواند . از جمله غزل‏ معروف منسوب به حافظ را می‏خواند :


ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش


اين آقا برای اينكه او را دست بيندازد ، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا اين شعر را غلط می‏خوانی ؟ بايد اين طور بخوانی :


قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن ، بار كاه باش


يعنی وقتی به در حرم رسيدی همان طور كه يك بار كاه را از روی الاغ‏ بزمين می‏اندازند ، تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقت‏ مداح بيچاره اين شعر را می‏خواند ، بجای بارگاه می‏گفت بار كاه و خود را هم بزمين می‏انداخت . اين را می‏گويند تحريف . در همين جا اين مطلب را بگويم كه تحريف از نظرموضوع نيز فرق می‏كند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادی است . مثل اينكه‏ دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه‏ تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحريف در شخصيتها .

پاورقی :

1 - آيا طمع داريد كه يهودان به دين شما بگروند در صورتی كه گروهی از آنان كلام خدا را شنيده و بدلخواه خود آن را تحريف می‏كنند با آنكه در كلام‏ خدا تعقل كرده معنی آن را دريافته‏اند . سوره بقره ، . 75
http://aks98.com/images/d1nn1xapk6256kqqb4.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:46
شخصيتهايی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم‏ نمونه است . مثلا كسی سخنی را به علی عليه السلام نسبت می‏دهد كه نگفته‏ است ، يا مقصودش چيز ديگری بوده ، اين خيلی خطرناك است . خلق و خوئی‏ را به پيغمبر ، به امام نسبت می‏دهد ، در صورتی كه خلق او طور ديگری بوده‏ است . يا در يك حادثه بزرگ ، در يك حادثه تاريخی كه از نظر اجتماع‏ يك سند اجتماعی و يك پشتوانه اخلاقی و تربيتی است ، تحريف بوجود آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات ، چه تحريف لفظی و چه تحريف معنوی در موضوعاتی صورت بگيرد كه موضوع عادی‏ نيستند . يك وقت كسی در شعر حافظ تحريفی می‏كند يا مثلا در كتاب موش و گربه دست می‏برد اين چندان اهميتی ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبی‏ با ارزش كسی تحريف بكند . يك وقتی يكی از استادها مقاله‏ای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر ادبی بسيار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدری‏
مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمه‏ها را عوض كرده‏اند كه‏ حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنيا به اندازه قوم‏ ايرانی بی‏امانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهای‏ بی‏جا بكند . در مورد مثنوی هم همين طور ، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه كرده‏اند كه خدا می‏داند . مثلا يك شعر عالی‏ راجع به اثر محبت در مثنويهای اصل بوده است كه می‏گويد :


از محبت تلخها شيرين شود
وز محبت مسها زرين شود


كه حرف حسابی است . محبت مثل چيزی است كه تلخها را شيرين می‏كند ، محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر می‏كند . بعد ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبی وجود داشته باشداشعاری به آن افزودند . مثلا گفتند : از محبت مار موری می‏شود ، و يا از محبت مثلا سقف ديوار می‏شود و يا از محبت خربزه هندوانه می‏شود كه اينها ديگر ربطی به موضوع‏ ندارد . البته اينها نبايد بشود ولی اين تحريفها به حيات و سعادت‏ اجتماع ضربه نمی‏زند ، در مسير اجتماع انحرافی ايجاد نمی‏كند ، اما تحريف‏ در چيزهائی كه بستگی به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است ، و وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانه‏های زندگی بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی يك حادثه بزرگ اجتماعی است‏ . يعنی در تربيت ما ، در خلق و خوی ما اين حادثه اثر دارد . حادثه‏ای است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده‏
باشد ، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را برای‏ استماع قضايای مربوط به آن صرف می‏كنيم ، ميليونها تومان در اين راه خرج‏ می‏كنيم . اين قضيه بايد همان طوری كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود و اگر كوچكترين داخل و تصرفی از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد ، حادثه را منحرف‏
می‏كند و بجای اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد . حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ، ما هزاران‏ تحريف وارد كرده‏ايم ! هم تحريفهای لفظی ، يعنی شكلی و ظاهری كه راجع به‏ اصل قضايا ، راجع به مقدمات قضايا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی‏
مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه‏ ، هم دچار تحريفهای لفظی شده و هم دچار تحريفهای معنوی . گاهی از اوقات‏ تحريفهايی كه می‏شود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها تحريف ، كوچكترين هماهنگی كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ می‏كند ، قضيه‏
را به كلی واژگون می‏كند و به شكلی در می‏آورد كه به صورت ضد خودش‏ درمی‏آيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايی كه بدست ما مردم‏ در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه‏ بوده است ، در جهت بی خاصيت و بی اثر كردن قضيه بوده است . و در اين‏ قضيه ، هم گويندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصير داشته‏اند كه همه‏ اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .


http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_009O053I8Bf1.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
من نمونه‏هايی از بعضی تحريفهايی كه در لفظ ظاهر ، يعنی در شكل قضيه‏ بوجود آورده‏اند و چيزهايی كه نسبت داده‏اند را ذكر می‏كنم . مطلب آنقدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم‏ روضه‏های دروغی را كه می‏خوانند جمع آوری كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه‏ای بشود ! من فقط برای نمونه عرض می‏كنم ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم‏ حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج‏ شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوق‏العاده‏ای بوده است ، محدثی‏ است كه در فن خودش فوق‏العاده متبحر بوده و حافظه‏ای بسيار قوی داشته‏ است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت‏ هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب‏
كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل‏ منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره‏ اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ، روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه می‏رود ، روضه كه‏ می‏خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه‏ من وارد بحث آن نمی‏شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه‏ موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث‏ كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه‏ اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد . عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه‏هايی از دروغهايی را كه معمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت می‏دهند ، ذكر می‏كند . آنچه كه‏ من می‏گويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ می‏گويد : امروز بايد عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته‏ می‏شود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمی‏گيرد . برای مصيبت حسين بن علی‏ بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزه‏هايی كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است‏ كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‏ای به من نوشته و از روضه‏های‏ دروغی كه در هندوستان خوانده می‏شود شكايت كرده و از من خواهش كرده است‏ كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضه‏های دروغ در آنجا گرفته شود . بعد مرحوم حاجی می‏نويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان می‏روند دروغ می‏گويند ، نمی‏داند كه آب از سرچشمه گل‏ آلود است و مركز روضه‏های دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان می‏كنم كه بعضی از اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ، بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و
بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر كدام دو نمونه می‏آورم .


http://pichak.net/blogcod/zibasazi/06/image/pichak.net-24.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی‏ شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت می‏كنيد ، هيچ خيال نمی‏كنيد كه در اين‏ قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر می‏كنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .وقتی می‏فهمند و می‏دانند كه اغلب هم می‏دانند كه دروغ است ، نبايد در آن‏ مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن‏ تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به‏ اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره می‏بيند كه‏ اگر هر چه می‏گويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس‏ نمی‏گيرد و همين مردم هم دعوتش نمی‏كنند ، ناچار يك چيزی اضافه می‏كند . مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه‏ خوانی را كه می‏ميراند و مجلس را كربلا می‏كند تشويق نكنند . كربلا می‏كند يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح‏ حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذره‏ای ، از چشمشان بيرون آمد
واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون‏ بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد . نقل می‏كنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد
دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفته می‏شد اعتراض می‏كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای‏ منبرها می‏گوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش‏ تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت‏ من می‏خواهم به عنواننمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن‏ خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضه‏ای‏ نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می‏شود . شب اول خود آقا در محراب‏ رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش‏ را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست‏ بعد مردم چه می‏گويند ، زنها می‏گويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش‏ نمی‏گيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا شده بود . ديد كه آبرويش می‏رود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن . اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است


http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_44332177615258292230.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت‏ گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده‏ام و لابد شما هم شنيده‏ايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه‏ می‏گويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه می‏خواند . امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه‏ام و آب می‏خواهم ،حضرت فرمود كسی‏ برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان‏ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك‏ كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می‏ريخت كه با يك طول و تفصيلی‏ قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليهالسلام چشمشان كه به اين‏ منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه می‏كنيد ؟ فرمود قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهیمی‏شود.حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، می‏گويد شما كه می‏گوئيد علی در بالای منبر خطبه می‏خواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين‏ مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد می‏گويد اصلا آيا اين‏ حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را موعظه می‏كند و خطابه می‏خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه‏ام آب‏می‏خواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند می‏گويند چه آدم بی‏ادب و بی‏تربيتی است ، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده‏ است . می‏بينيد كه چگونه قضيه‏ای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام‏ حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان‏ امام حسين را بالا می‏برد يا پائين می‏آورد ؟ مسلم است كه پايين می‏آورد ، چون يك دروغ به امام نسبت داده‏ايم و آبروی امام را برده‏ايم ، طوری حرف‏ زده‏ايم كه امام را در سطح بی‏ادبترين افراد مردم پائين آورده‏ايم . در حالی‏ كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنه‏اش می‏شود ، طاقت نمی‏آورد كه‏ جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را می‏برد و می‏گويد من‏ تشنه‏ام ، برای من آب بياوريد ! نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله‏ عليه السلام نامه‏ای آورده بود و جواب می‏خواست ، آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا می‏روند ، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش‏ روی يك كرسی نشسته و بنی‏هاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی‏ آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات‏ را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را می‏گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز می‏زنند و می‏گويند اينها كه در آن روز چنين‏ محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری می‏گويد : اين حرفها يعنی چه ؟ اين تاريخ است كه می‏گويد : امام حسين در حالی كه بيرون می‏آمد اين‏ آيه را می‏خواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون‏ آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار می‏كرد تشبيه كرده است‏ : « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار ساده‏ای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی‏ مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه‏ سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ ! نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده‏ است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمی‏دهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشته ‏اند، ولی حتی يك مورخ نگفته‏ كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه‏ به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود

پاورقی :

1 - آيه به طور كامل اين است : فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنی‏
من القوم الظالمين »يعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب‏
شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده‏
. سوره قصص . 21

2 - آيه بطور كامل اين است : و لما توجه تلقاء مدين قال عسی ربی ان‏
يهدينی سواء السبيل »و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو بجانب‏
شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت‏
فرمايد . سوره قصص . 22


http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_476.gif

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:47
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به‏ ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق‏ فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست‏ . منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشته ‏اندكه هر كس اجازه می‏خواست ، حضرت به هر نحوی كه می‏شد عذری برايش ذكر كند ، ذكر می‏كرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1 ) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از جمله اين شعر كه می‏گويد :


خيز ای بابا از اين صحرا رويم
نك بسوی خيمه ليلا رويم


نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر كه روضه ليلا را می‏خواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده‏ بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان‏
كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ‏ راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز :

پاورقی :
1 - اللهوف صفحه . 47

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طريق التفت ريحانا


من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ، بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی‏ در آن سرزمين سكونت می‏كرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا می‏خوانده . تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين‏
قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمی‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ، بلكه می‏گويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بی‏شعور بوده‏اند كه نذر می‏كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ ! از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) می‏گويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه‏ می‏دانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله‏ هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه‏ امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت‏ نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه می‏آمد از پا در آمدند .

پاورقی :
1 - نماز خوف همان نماز فريضه است كه بصورت قصر خوانده می‏شود .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمی‏دادند ، ولی گفته‏اند در همان وقت‏ امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من می‏خواهم عروسی قاسم با يكی از دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ، آرزو را كه نمی‏شود به گور برد ! شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی‏ پايين می‏شنويم كه مثلا می‏گويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت می‏دهند ، آن‏ هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و می‏گويند حضرت‏ فرمود من در همين جا می‏خواهم دخترم را برای پسربرادرم عقد بكنم و يك‏ شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه‏ از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمی‏شد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود ندارد . حاجی نوری می‏گويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :


بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينی نشناسيش باز


اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در عالم معنا كه می‏بيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، می‏بيند ما برای او اصحاب و يارانی ذكر كرده‏ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است . مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده‏اش هم يك عالم و فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است‏ كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ، در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزه‏ای داشت كه‏ شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمی‏شود ! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه‏ مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب‏ حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين‏ يارانی ذكر می‏كنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران‏ امام حسين است . اما دشمنانی ذكر می‏كنند كه نبوده است . در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه‏ بودند ، مگر چنين چيزی می‏شود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين‏ در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه‏ اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت می‏خواهد . بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمی‏آيد ، گفتند روز عاشورا هم‏ هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته‏اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش‏ ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت می‏خواهد . پس حرف اين مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه می‏گويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد، اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله‏ بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده می‏شود ، گريه كند . نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه می‏رسد ، همه ، اين روضه را می‏خوانند و مردم هم خيال می‏كنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده‏اش يعنی‏ سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده‏ است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را تاييد نمی‏كند ، ولی مگر می‏شود اين قضايائی را كه هر سال گفته می‏شود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليه‏السلام بوده است و اربعين‏ هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع‏ تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا می‏شود . آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد می‏آورد اينست كه اتفاقا در ميان‏ وقايع تاريخی كمتر واقعه‏ای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه‏ كربلا غنی باشد . من در سابق خيال می‏كردم كه اساسا علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع‏ راستين را كسی نمی‏داند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا هيچ حادثه‏ای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ،چهارده قرن پيش به اندازه‏ حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق‏ دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب‏ شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه‏ محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان‏ طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميه‏های رسمی بهترين چيزی است كه‏ متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه‏ها اين طور بوده است . لذا خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه‏ اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبه‏هايی ايراد كردند . و اصلا هدف آنها از اين خطبه‏ها اين بود كه می‏خواستند به مردم اعلام كنند كه چه‏ گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزه‏ای بوده كه‏ قضايا نقل شود . در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت‏ است كه ماهيت قضيه را به ما نشان می‏دهد . در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز خوانده است و همين رجزها می‏تواند ماهيت قضيه را نشان بدهد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:48
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامه‏های زيادی مبادله شده است ، نامه‏ هائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامه‏هائی كه ميان‏ امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامه‏هائی كه خود امام قبلا برای معاويه‏ نوشته است ( از اينجا معلوم می‏شود كه امام خودش را برای قيامی بعد از معاويه آماده می‏كرده است ) ، نامه‏هائی كه خود دشمنان برای يكديگر نوشته‏اند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كرده‏ايم كه اگر امام حسين‏ عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه‏ حادثه را تغيير داده‏ايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم‏ كرده‏ايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم‏ كرده‏ايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان‏ درست كرده‏ايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست‏ كرده‏ايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كرده‏ايم كه آرزويش فقط دامادی‏ بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه‏ در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء كرد كه نمی‏خواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور خلاصه به آنها می‏گويد شما آزاد هستيد . امام نمی‏خواسته كسی رو دربايستی‏ داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت‏ لازم است بماند . لذا می‏گويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ، خاندانم ، برادرانم، فرزندانم ، برادرزاده‏هايم . اينها جز به شخص من به‏ كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده‏ كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها تجليل می‏كند و می‏گويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم . اما همه آنها بطور دسته جمعی می‏گويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ،
جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت‏ كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا دل سنگ را كباب می‏كند ، يعنی انسان را به هيجان می‏آورد . يكی می‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو
كند ، ای كاش

پاورقی :

1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شيخ‏ مفيد صفحه 231 ، مقتل الحسين مقرم صفحه . 257 معلوم می‏شود كه خيمه‏ای بوده‏ است كه اختصاص به مشكهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن‏ خيمه جمع می‏كرده‏اند .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
هفتاد بار زنده می‏شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏كردم . آن يكی‏ می‏گويد هزار بار ، ديگری می‏گويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم‏ ، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش‏ ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام‏ مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته‏ شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين‏ جوانی كه اين قدر به او ظلم می‏كنيم و آرزوی او را دامادی می‏دانيم ، سؤالی‏ كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می‏كنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت‏ نمی‏كند ، پشت سر مردان می‏نشيند . مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می‏كشيد كه‏ ديگران چه می‏گويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته می‏شويد ، اين طفل‏ با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم‏ شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته می‏شوند و من هنوز صغيرم . لذا رو كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان‏ هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك‏ سؤال می‏كنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر می‏كنم كه آقا اين سؤال رامخصوصا كرد ، می‏خواست اين سؤال و جواب پيش‏ بيايد تا مردم آينده فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ، جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال می‏كنم : « كيف الموت‏ عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو چه مزه‏ای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است .
اگر از ذائقه می‏پرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی‏ برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده‏ است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم‏ بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش می‏دهد نه كه بعد از چهارده قرن‏ اگر يك چنين حسينيه‏ای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكرده‏ايم . و گرنه‏ آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمی‏خواهد ، پول صرف كردن نمی‏خواهد ، حسينيه ساختن نمی‏خواهد ، سخنرانی نمی‏خواهد . ولی اينها جوهره انسانيت‏ هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم‏ كشته می‏شوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی‏ متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا می‏كنی . لذا روز

پاورقی :

1 - منظور ، حسينيه ارشاد است . 2 - سوره بقره آيه . 30

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، ازآنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشته‏اند عمامه‏ای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر نوشته‏اند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .


بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
برگ گل سرخ را باد كجا می‏برد


راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمی‏رود كه پای‏ چپش هم بود . از اينجا معلوم می‏شود چكمه پايش نبوده است . نوشته‏اند كه‏ امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشته‏اند امام به سرعت يك باز شكاری‏ روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود . آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب‏
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای‏ اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه می‏گويند در روز عاشورا در حالی‏ كه زنده بود

پاورقی :
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام‏
الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد
شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبری صفحه 256
ذكر شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
زير سم اسبها پايمال شد ، يكی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال‏ حضرت وقتی به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسی نمی‏فهميد قضيه از چه قرار است . وقتی كه اين گرد و غبارها نشست ، يك وقت ديدند كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله‏ را از آقا شنيدند كه فرمود : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك‏ او يجيبك فلا ينفعك صوته » ( 1 ) برادرزاده ! خيلی بر عموی تو سخت است‏ كه تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت كند ، يا اجابت بكند ، اما
نتواند برای تو كاری انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادی از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد . خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام‏ آشنا كن . اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان . توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما . حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز . لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .

پاورقی :
1 - مناقب اين شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 ، اللهوف صفحه 38 بحار
الانوار جلد 45 صفحه 35 ، ارشاد شيخ مفيد صفحه 239 ، اعلام الوری صفحه 243
، مقتل الحسين مقرم صفحه 332 ، تاريخ طبری جلد 6 صفحه . 257

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:49
جلسه دوم : عوامل تحريف


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری‏ء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی‏ الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرينالمعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن‏ مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تحريفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحريف لفظی و چه‏ از نوع تحريف معنوی . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخی‏ و اين منبع بزرگ تربيتی برای ما بی‏اثر و يا كم اثر شود ، و احيانا در مواقعی اثر معكوس ببخشد . عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك

پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:50
و منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث می‏كنم و سپس بحث ما در اطراف تحريفات معنوی اين حادثه خواهد بود .


عوامل تحريف :



اين عوامل بر دو قسم است . يك نوع عوامل عمومی است . يعنی بطور كلی‏ عواملی وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف می‏كند ، اختصاص به حادثه‏ عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اينكه‏ حادثه‏ای را دچار تحريف كند . دشمن برای اينكه به هدف و غرض خود برسد ، تغيير و تبديلهائی در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهای ناروايی از تاريخ می‏كند و اين نمونه‏های زيادی دارد كه نمی‏خواهم در اطراف آنها بحث‏ بكنم ، همين قدر عرض می‏كنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت‏ داشته است . يعنی دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينی برآمدند . و همان‏ طوری كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم می‏كنند ، حكومت اموی نيز خيلی‏ كوشش كرد برای اينكه نهضت حسينی را چنين رنگی بدهد . از همان روز اول چنين تبليغاتی شروع شد . مسلم كه به كوفه می‏آيد ، يزيد ضمن ابلاغی كه برای ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر می‏كند ، می‏نويسد : مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتی مسلم گرفتار می‏شود و او را به دارالاماره ابن زياد می‏برند ، ابن زياد به مسلم می‏گويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدی به اين شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب كردی ، ايجاد اختلاف و فتنه انگيزی كردی ! مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايی نبود . مردم اين شهر از ما دعوت كردند ، نامه‏های فراوان نوشتند و آن نامه‏ها موجود است . و در آن نامه‏ها نوشته‏اند پدر تو ، زياد ، در سالهايی كه در اينجا حكومت كرده ، نيكان‏ مردم را كشته ، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به‏ مردم كرده است . از ما دعوت كردند برای اينكه عدالت را برقرار كنيم . ما برای برقراری عدالت آمده‏ايم . و حكومت اموی برای اينكه تحريف معنوی‏ كرده باشد ، از اين جور قضايا زياد گفت ، ولی تاريخ اسلام تحت تاثير اين‏
تحريف واقع نشد . و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نمی‏كنيد كه‏ بگويد حسين بن علی العياذ بالله قيام نابجايی كرد ، آمد كلمه مردم را تفريق كند ، اتحاد را از بين ببرد . خير ، دشمن نتوانست در حادثه كربلا
تحريفی ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده ، با كمال تاسف از ناحيه دوستان است .


عامل دوم


عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازی و افسانه‏سازی است و اين در تمام‏ تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستی هست كه در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دينی افسانه می‏سازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی‏ سينا و شيخ بهايی چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلی سينا بدون شك نابغه‏ بوده و قوای جسمی و روحی او يك جنبه فوق العادگی داشته است . ولی‏ همينها سبب شده مردم برای او افسانه‏ها بسازند . مثلا می‏گويند بوعلی سينا مردی را از فاصله يك فرسنگی ديد و گفت اين مرد ، نان روغنی ، نانی كه‏ چرب است می‏خورد . گفتند از كجا فهميدی كه نان می‏خورد و نان او هم چرب‏ است ؟ ! گفت برای اينكه من پشه‏هايی را می‏بينم كه دور نان او می‏گردند ، فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز می‏كند ! معلوم است كه اين‏ افسانه است ، آدمی كه پشه را از يك فرسنگی ببيند ، چربی نان را از خود پشه‏ها زودتر می‏بيند . يا می‏گويند بوعلی سينا در مدتی كه در اصفهان تحصيل می‏كرد ، گفت من‏ نيمه‏های شب‏كه برای مطالعه برمی‏خيزم ، صدای چكش مسگرهای كاشان نمی‏گذارد مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهای كاشان‏ چكش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم . معلوم است كه اينها افسانه است .
برای شيخ بهايی چقدر افسانه ساختند . اين جور چيزها اختصاص به حادثه‏ عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه می‏گويند ، بگويند ، به كجا ضرر می‏زند ؟ به هيچ جا . اما افرادی كه شخصيت آنها ،شخصيت

پاورقی :
1 - در شبهای عيد غدير آقای دكتر شريعتی يك بحث بسيار عالی راجع به‏
اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان‏
سازی و قهرمان پرستی آن هم بشكل خارق العاده و فوق العاده‏ای هست ، ايراد
كردند .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:50
پيشوايی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت‏ است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچه‏شان تحريفی واقع شود . درباره اميرالمؤمنين علی عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفته‏ايم ! در اينكه علی عليه السلام مرد خارق العاده‏ای بوده و بحثی نيست . در شجاعت علی عليه‏السلام كسی شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه‏ شجاعت علی عليه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی عليه السلام‏ در هيچ ميدان جنگی ، با هيچ پهلوانی نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيد و بزمين زد . اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفته‏اند علی عليه السلام در جنگ خيبر با مرحب خيبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخين هم‏ نوشته‏اند كه علی در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد ( نمی‏دانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولی در اينجا يك حرفها ، و يك‏ افسانه‏هايی درست كردند كه دين را خراب می‏كند . می‏گويند به جبرئيل وحی‏ شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير علی فرود بيايد ، زمين را دو نيم می‏كند ، به گاو و ماهی خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علی بگير . رفت گرفت‏ ، علی هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو می‏گذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير علی‏ آسيب ديد و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی‏ كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودی ؟ خدايا در زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدايا شمشير علی كه فرود آمد بالم را مجروح كرد ، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگری می‏گويد شمشير علی آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين‏ اسب رسيد . علی كه شمشيرش را بيرون كشيد ، خود مرحب هم نفهميد ! گفت‏ علی همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاری نشده است ! ) همه‏ پهلوانی تو همين بود ؟ ! علی گفت خودت را حركت بده ، مرحب خودش را حركت داد ، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر ! حاجی نوری ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل‏ اينگونه افسانه‏ها می‏گويد برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته‏اند كه او در جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك‏ بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، ديگری را انداخت ، نفر بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين‏ نيامده بود ! بعد اولی كه آمد دو نيمش كرد ، دومی نيز همچنين تا نفر آخر !
قسمتی از تحريفاتی كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی‏ است . اروپائيها می‏گويند در تاريخ مشرق زمين مبالغه‏ها ، اغراقها زياد است و راست هم می‏گويند . ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود
و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه‏ چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور داد بسازند برای اينكه لشكريان اسلام در نزديكی ايران مركزی داشته باشند . در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر می‏رسيده است‏ يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسين بن علی هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نمی‏آيد . اين‏ ، قضيه را بكلی از ارزش می‏اندازد . گويند كسی در مورد هرات اغراق و مبالغه می‏كرد و می‏گفت : هرات يك‏ زمانی خيلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان‏ واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك‏ چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك‏ هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد ! اين حس اسطوره سازی ، خيلی كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس‏ را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم « فان فينا اهل البيت فی كل خلف‏ عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين » (1) ، ما وظيفه داريم . حال برای هرات هر كس هر چه می‏خواهد ، بگويد . آيا صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ،حادثه‏ای كه ما دستور داريم هر سال آن‏ را بصورت يك مكتب ، زنده

پاورقی :
1- اصول كافی جلد ، 1 صفحه 32 كتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
22-12-2010, 20:51
بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !

عامل سوم


عامل سوم ، يك عامل خصوصی است . اين دو عامل كه عرض كردم يعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره‏سازی و افسانه سازی بشر در تمام تواريخ‏ دنيا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصی هست‏ كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود . پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ‏ داده‏اند كه بايد نام حسين بن علی زنده بماند ، بايد مصيبت حسين بن علی‏ هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دين‏ اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زيارت حسين بن علی‏ اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسی‏ بگويد برای اينست كه تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف‏ مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته‏ باشد ، در صورتی كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين ، بعد از شهادت امام حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفی است‏ ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتی بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين‏ را خراب می‏كند ! حسين عليه السلام مكتب عملی اسلام را تاسيس كرد . حسين عليه السلام نمونه عملی قيامهای اسلامی است . خواستند مكتب‏ حسين زنده بماند ، خواستند سالی يك بار حسين با آن نداهای شيرين و عالی‏ و حماسه انگيزش ظهور كند ، فرياد كند :
« الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 1 ) خواستند « الموت اولی من ركوب العار » ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگين بهتر است ، برای هميشه زنده بماند . خواستند « لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع‏ الظالمين الا برما » ( 1 ) ، برای هميشه زنده بماند . زندگی با ستمكاران‏ برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزی نيست . خواستند
آن جمله‏های ديگر حسين : « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش » ( 4 ) ، زنده بماند « هيهات منا الذله » ( 5 ) زنده بماند . خواستند صحنه‏هايی از اين قبيل كه حسين عليه السلام می‏آيد در مقابل سی هزار نفر می‏ايستد در حالی كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار ، كه چنين مردی دنيا بخود نديده است می‏فرمايد :
« الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة »

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه‏
33 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه .5
2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار
جلد 45 صفحه 50 ، كشف الغمه ج 2 صفحه . 32
3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه . 25
5 - اللهوف صفحه 41 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه 7 ، >

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:02
« و الذلة و هيهات منا الذلة يأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت » ( 1 ) ، زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده‏ بماند ، تربيت حسينی زنده بماند ، پرتوی از روح حسينی در اين ملت دميده‏ شود و بر آن بتابد . فلسفه‏اش خيلی روشن است . نگذاريد حادثه عاشورا را فراموش شود . حيات شما ، زندگی و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگی دارد . به اين وسيله می‏توانيد اسلام را زنده‏
نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزای حسينی را زنده نگهداريد و درست است . عزاداری حسين بن علی واقعا فلسفه صحيحی دارد ، فلسفه بسيار بسيار عالی هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، بشرط اينكه هدف‏ اين كار را تشخيص دهيم ، بجاست . اما متاسفانه عده‏ای اين را نشناختند ، خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند ، به فلسفه قيام‏ حسينی آشنا كنند ، مردم را عارف به مقامات حسينی كنند ، همين قدر كه‏ آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه‏ای كردند ، كفاره گناهان است . مرحوم حاجی نوری نكته‏ای را در كتاب " لؤلؤ و مرجان " ذكر كرده است‏ و آن اينكه عده‏ای گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او ، ثوابش آنقدر زياد است كه از هر وسيله‏ای برای اين كار می‏شود استفاده كرد . يك حرفی‏ امروزيها در مكتب " ما كياول " در آورده‏اند كه

پاورقی :
> تاريخ شام ابن عساكر جلد 4 صفحه 333 ، مقتل الحسين مقرم صفحه 287 ،
ملحقات احقاق الحق‏ج 11 صفحه 624 و 625 ، نفس المهموم ص 149 ، تحف‏
العقول ص 174
1 - همان مدرك .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:02
می‏گويند هدف وسيله را مباح می‏كند . هدف خوب باشد ، وسيله هر چه شد ، شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام‏ حسين ( ع ) است كه كار بسيار خوبی است و بايد گريست . به چه وسيله‏ بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است ، وسيله هر چه شد ، شد . اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيه‏های اهانت آور ، درست است يا نه ؟ گفتند اشك جاری می‏شود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جاری شود ، اشكال ندارد ! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، طبل بزنيم معصيت كاری بكنيم ، به بدن مرد لباس زن بپوشانيم ، عروسی قاسم درست كنيم ، جعل كنيم ، تحريف كنيم ، در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه‏ ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ، تحريف‏ كردن ، شبيه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر گناهی‏ كه اينجا بكنيد ، بخشيده است ، هدف خيلی مقدس است ! در نتيجه افرادی‏ دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب می‏كند ! در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی‏ بود ، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ايشان‏ رفتم و روضه‏ای را كه تازه در جايی شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، برای ايشان نقل كردم . كسی كه اين روضه را می‏خواند اتفاقا ترياكی هم بود . اين روضه را خواند و بقدری مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان‏ پيرزنی را نقل می‏كرد كه در زمان متوكل می‏خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيری می‏كردند و دستها را می‏بريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن‏ را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل‏ العباس ! وقتی داشت غرق می‏شد سواری آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد . ركابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمی‏كنی ؟ گفت من دست در بدن‏ ندارم ، كه مردم خيلی گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك‏ روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده‏ و ايشان از اشخاص معتبری نقل كردند ) مجلس روضه‏ای بود كه از بزرگترين‏ مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويی كه از علماء بزرگ‏ اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفی می‏گفت كه من آخرين منبری‏ بودم . منبريهای ديگر می‏آمدند و هنر خودشان را برای گرياندن مردم اعمال‏ می‏كردند . هر كس می‏آمد روی دست ديگری می‏زد و بعد از منبر خود می‏نشست‏ تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس‏ هر هنری داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟ همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ، عصر همان روز رفتم در مجلس ديگری كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از من منبر رفته همين داستان را می‏گويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم‏ كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينی ، دستگاه جدايی است و از هر وسيله‏ای‏ برای گرياندن مردم می‏شوداستفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ، عامل بزرگی برای جعل و تحريف شد ! مرحوم حاجی نوری ، اين مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمی كه‏ حتی بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است . ايشان اين مطلب را در كتاب خودشان طرح كرده‏اند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را مباح می‏كند ، من اين جور می‏گويم : يكی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در قلب مؤمن است ، يعنی انسان كاری كند كه مؤمنی خوشحال شود . من برای‏ اينكه مؤمنی را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت می‏كنم چون از غيبت خيلی‏
خوشش می‏آيد ! اگر بگويند مرتكب گناه می‏شوی ، می‏گويم خير ، هدفم مقدس‏ است ، من كه غيبت می‏كنم ، می‏خواهم او را خوشحال كنم ! مثال ديگری مرحوم حاجی نوری ذكر می‏كند كه مردی زن بيگانه‏ای را می‏بوسد . بوسيدن زن نامحرم حرام است ، می‏گوئيم چرا اين كار را انجام دادی ؟ می‏گويد من ادخال سرور در قلب مؤمن كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم‏ همين را می‏توان گفت . اين چه غوغايی است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب‏ كنی است ؟ ! اينكه برای گرياندن مردم در سوگ امام حسين ( ع ) ، استفاده‏ كردن از هر وسيله‏ای جايز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است . امام حسين ( ع ) ، شهيد كه اسلام بالا برود ، « اشهد انك قد اقمت الصلوه‏ و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق‏ جهاده » ( 1 ) . امام حسين ( ع ) كشته شد كه سنن

پاورقی :
1 - مفاتيح الجنان ، زيارت امام حسين عليه السلام در شبهای عيد فطر و
قربان .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانين اسلامی زنده شود ، نه اينكه بهانه‏ای شود كه پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسين ( ع ) را ما بصورت العياذ بالله اسلام خرابكن درآورده‏ايم . امام حسينی كه ما در خيال خودمان درست‏ كرده‏ايم اسلام خرابكن است . حاجی نوری در كتابش نوشته است يكی از طلاب نجف كه اهل يزد بود ، برايم نقل كرد كه در جوانی سفری پياده از راه كوير به خراسان می‏رفتم . در يكی از دهات نيشاپور مسجدی بود و من چون جايی را نداشتم ، به مسجد رفتم‏ . پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال‏ تعجب ديدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتی روضه‏ را شروع كرد ، دستور داد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد ، سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صدای فرياد مردم بلند شد . چراغها كه روشن شد ديدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی كه اشكشان‏ می‏ريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه‏ كاری بود كه كردی ؟ ! گفت من امتحان كرده‏ام كه اين مردم با هيچ روضه‏ای‏ گريه نمی‏كنند . چون گريه كردن بر امام حسين ( ع ) اجر و ثواب زيادی دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كله‏شان بزنم‏ ، از اين راه اينها را می‏گريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح می‏كند . هدف ، گريه بر امام حسين ( ع ) است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله‏ مردم بزند . پس اين يك عامل خصوصی در اين قضيه بوده كه در جعلها و تحريفها دخالت داشته است . انسان وقتی كه در تاريخ سير می‏كند ، می‏بيند بر سر اين حادثه چه‏ آورده‏اند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . می‏گويد امروز اگر كسی بخواهد بر امام حسين بگريد ، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد ، بر اين دروغها بايد بگريد . كتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " كه نويسنده آن ملا حسين‏ كاشفی است . حاجی نوری می‏گويد اين داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال می‏كردم‏ در آن يكی دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسی هم‏ هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسين مرد ملا و با سوادی بوده و كتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهيلی است . تاريخش را كه می‏خوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است ، بين شيعه‏ها كه می‏رفته ، خودش را شيعه صددرصد و مسلم معرفی می‏كرده و بين سنيها كه می‏رفته خودش را حنفی نشان می‏داده است‏ . اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در تشيع . در سبزوار شيعه صددرصد بوده و گاهی كه به هرات می‏رفته ( شوهر خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به‏ روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذكرمصيبت می‏كرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است يعنی در اوايل قرن‏دهم يا اواخر قرن‏نهم . اولين كتابی كه در مرثيه به فارسی نوشته شده ، همين

پاورقی :
1 - جمله ، در متن سخنرانی به همين صورت است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب ، مردم به منابع اصلی مراجعه می‏كردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه "ارشاد" را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شيخ‏مفيد خودمان مراجعه كنيم ، احتياج بجای ديگر نداريم . از اهل‏تسنن ، طبری نوشته‏ ، ابن اثير نوشته ، يعقوبی و ابن عساكر و خوارزمی نوشته‏اند . من نمی‏دانم‏ اين بی‏انصاف چه كرده است ! وقتی كه اين كتاب را خواندم ديدم حتی اسمها جعلی است ! يعنی در اصحاب امام حسين ( ع ) اسمهايی را ذكر می‏كند كه اصلا وجود نداشته‏اند ، در ميان دشمن هم اسمهايی را می‏گويد كه همه جعلی است . داستانها را بشكل افسانه درآورده است . اين كتاب چون اولين كتابی است كه بزبان‏فارسی نوشته شد ، لذا مرثيه‏
خوانها كه اغلب بی‏سواد بودند و به كتابهای عربی مراجعه نمی‏كردند ، همين‏ كتاب را می‏گرفتند و در مجالس ازرو می‏خواندند . اينست كه امروز مجالس‏ عزاداری امام حسين ( ع ) را روضه خوانی می‏گوئيم . در زمان امام‏حسين ( ع ) و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسكری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رايج نبوده و بعد، در زمان سيد مرتضی و خواجه نصيرالدين طوسی هم روضه خوانی نمی‏گفته‏اند . از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی يعنی‏ خواندن كتاب روضة الشهداء، يعنی خواندن همان كتاب دروغ. از وقتی كه اين‏ كتاب بدست مردم افتاد ، كسی تاريخ واقعی امام حسين (ع) را مطالعه نكرد. در شصت ، هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقای دربندی پيدا شد. تمام حرفهای‏ روضة الشهداء را باضافه چيزهای ديگری پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و كتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار می‏كند كه به اسلام بگريد . حاجی نوری می‏نويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانی بوديم ( كه‏ مرد بسيار بزرگواری بوده است ) و از محضر ايشان استفاده می‏كرديم كه سيد روضه خوانی اهل حله آمد و كتاب مقتلی به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند معتبر هست يا نيست ، اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايی از آن نوشته بود كه فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحب‏معالم است . مرحوم‏ حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند . اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد ، ديد چنين كتابی به نام او ننوشته‏اند و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد ، ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد گفت اين كتاب همه‏اش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياوری و يا از آن چيزی نقل كنی كه جايز نيست ، و اساسا اين كتاب نوشته آن‏عالم‏ نيست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری می‏نويسد : همين كتاب دست‏ صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجی نوری حكايت ديگری را نقل می‏كند كه تاثرآور است و آن اينكه مردی‏ رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت ديشب خواب

پاورقی :
1 - مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحيد بهبهانی كه هر دو مردان >

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
وحشتناكی ديدم . چه خواب ديدی ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهای خودم‏ گوشتهای بدن امام حسين عليه السلام را دارم می‏كنم ! اين مرد عالم لرزيد ، سرش را پايين انداخت ، مدتی فكر كرد ، گفت شايد تو مرثيه خوان هستی ، گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانی را ترك كن ، و يا از كتابهای معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين (ع) را با دندانهايت می‏كنی ! اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو نشان بدهد . اگر كسی تاريخ عاشورا را بخواند می‏بيند از زنده‏ترين و مستندترين و از
پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها كه بدنبال‏ روضه نشنيده می‏روند ، بروند روضه‏های راست را پيدا كنند كه آنها را احدی‏ نشنيده است . خطبه‏هايی كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلی در حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابه‏هايی كه اصحابش خوانده‏اند ، سؤال و جوابهايی كه با حضرت شده ، نامه‏هائی كه ميان ايشان و ديگران‏ مبادله شده ، نامه‏هائی كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه‏ اظهارات كسانی كه حاضر در واقعه‏عاشورا بوده‏اند ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و اين حادثه را نقل كرده‏اند ، آنها را مطالعه كنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله ، غلامی‏ است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر ابا عبدالله بوده

پاورقی :
> بزرگی بوده‏اند . مرحوم آقا محمد علی به كرمانشاه رفت و خيلی هم نفوذ و
اقتدار پيدا كرد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:03
است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش كردند . مرد ديگری است بنام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهای لشكر عمرسعد بوده است‏ . يكی از حاضرين واقعه ، شخص امام زين‏العابدين عليه السلام است كه همه‏ قضايا را نقل كرده‏اند . نقطه ابهامی در تاريخ امام‏حسين وجود ندارد . متاسفانه حاجی‏نوری يك داستان جعلی و تحريفی درباره امام زين‏العابدين‏ عليه السلام نقل می‏كند . می‏گويد در روز عاشورا وقتی كه برای اباعبدالله‏ ياوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خيمه امام زين‏العابدين‏
عليه‏السلام رفتند . حضرت امام زين‏العابدين عليه السلام فرمود : پدرجان ! كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعنی تا آن وقت امام زين‏العابدين‏ بی‏خبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زين‏العابدين‏ فرمود حبيب‏بن‏مظاهر چطور شد ؟ فرمود : قتل . زهيربن‏القين چطور شد ؟ قتل . بريربن‏خضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد ، فرمود كشته‏ شد . بعد بنی‏هاشم را پرسيد ، قاسم‏بن‏حسن چطور شد؟ برادرم علی‏اكبر چطور شد؟ بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين ، جعل است ، دروغ است . امام‏ زين‏العابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه‏ گذشته است . تاريخ می‏نويسد حتی در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه‏ ! عصای مرا با يك شمشير بياور . يكی از كسانی كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است ، شخص امام زين‏العابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتی‏ كه نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش‏ مرتكب می‏شويم ، همه افتخارات اينها را از بين می‏بريم . توبه كنيم و بعد ، از اين مكتب‏تربيتی استفاده كنيم . چه كم‏وكسری در زندگی عباس‏بن علی آن طور كه مقاتل معتبر نوشته‏اند وجود دارد ؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همين يك افتخار ، كسی با او كاری‏ نداشت ، غير از امام‏حسين ( ع ) با هيچ كس كاری نداشتند . امام‏حسين ( ع‏ ) هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند ، به هيچ كس‏ ديگری كار ندارند . وقتی كه شمربن‏ذی الجوشن می‏خواست از كوفه به طرف‏
كربلا حركت كند ، يكی از حضاری كه در آنجا بود ، به ابن‏زياد اظهار كرد كه‏ بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسين‏بن‏علی هستند ، خواهش می‏كنم‏ امان‏نامه‏ای برای آنها بنويس . ابن‏زياد هم نوشت . شمر در يك فاصله‏دور ، از قبيله‏ای بود كه قبيله ام‏البنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در عصرتاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسين‏بن علی‏ عليه‏السلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما كجا هستند ؟ ابوالفضل عليه‏السلام در حضور اباعبدالله عليه‏السلام نشسته بود ، برادرانش همه آنجا بودند ، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود : « اجيبوه و ان كان فاسقا » (2) جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است . آقا كه اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما

پاورقی :
1 و 2 - مقتل‏الحسين مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص‏
. 37

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
تقول ، چه می‏گوئی ؟ مژده‏ای برای شما آورده‏ام ، بشارتی برای شما آورده‏ام . برای شما از اميرعبيدالله امان آورده‏ام ، شما آزاديد ، اگر الان برويد ، جان بسلامت می‏بريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابن‏زياد و آن‏ امان‏نامه‏ای كه آورده‏ای . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها كنيم به‏ موجب اينكه تامين داريم ؟ ! در شب عاشورا ، اول كسی كه اعلام ياری نسبت به اباعبدالله كرد ، برادر روز عاشورا می‏شود ، بنابر يكی از دو روايت ابوالفضل جلو می‏آيد ، عرض‏ می‏كند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد ، اين سينه من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمی آورم ، می‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم .
من نمی‏دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت‏ابوالفضل را چنين داد ، خود اباعبدالله بهتر می‏دانست . فرمود برادرم حال كه می‏خواهی بروی ، برو بلكه‏ بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری . لقب " سقا " ، آب‏آور ، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهای پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال‏
اباعبدالله آب بياورد . اين‏جور نيست كه سه شبانه‏روز آب نخورده باشند ، نه ، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ، ولی در اين خلال توانستند يكی‏ دوبار از جمله در شب‏عاشورا آب تهيه كنند ، حتی غسل كردند ، بدنهای‏ خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهی‏ است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر دلاوری است ، چقدر انسانيت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداكاری است ؟ ! يك‏تنه‏ خودش را به جمعيت می‏زند . مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‏اند . وارد شريعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد ( اين را همه نوشته‏اند ) . اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب می‏كند و به‏ دوش می‏گيرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگيده است . همان طور كه‏
سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است ، دست زير آب می‏برد ، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهای‏مقدسش می‏آورد . آنهائی كه از دور ناظر بوده‏اند ، گفته‏اند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آب‏نخورده بيرون آمد ، آبها را روی‏ آب ريخت . كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه‏
ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد :


يا نفس من بعد الحسين هونی
فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين
و الله ما هذا فعال دينی
و لا فعال صادق‏اليقين (1)


ای نفس ابوالفضل ! می‏خواهم بعد از حسين زنده نمانی . حسين شربت مرگ‏ می‏نوشد ، حسين در كنار خيمه‏ها با لب‏تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامی‏ ؟ ! پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلی كجا رفت ؟ مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستی ، مگر تو تابع او نيستی‏ ؟ !


هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين


هيهات ! هرگز دين من چنين اجازه‏ای به من نمی‏دهد ، هرگز وفای من چنين‏ اجازه‏ای به من نمی‏دهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون می‏دانست همراه‏ خودش امانت گرانبهايی دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند ،

پاورقی :
1 - ينابيع‏الموده‏ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمی‏دارم ، طولی نكشيد كه رجز عوض شد :


يا نفس لا تخشی من الكفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسری ( 2 )


در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشته‏اند با آن‏ هنر و فروسيتی كه داشت ، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت . من نمی‏گويم چه حادثه‏ای پيش آمد ، چون خيلی جانسوز است‏ . در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين‏مردبزرگ می‏شود . اين را هم عرض كنم كه ام‏البنين مادر حضرت‏ابوالفضل در حادثه كربلا زنده‏ بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع می‏آمد و برای‏
فرزندان خودش نوحه‏سرايی می‏كرد نوشته‏اند نوحه‏سرايی اين زن آنقدر دردناك‏ بود كه هر كس می‏آمد

پاورقی :
1 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
2 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:04
گريه می‏كرد ، حتی مروان‏حكم كه از دشمن‏ترين دشمنان بود . در نوحه‏سرايی خود ، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد می‏كرد . ابوالفضل‏ ، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود . من‏ يكی از اين دو مرثيه‏ای را كه از اين زن بخاطر دارم برای شما می‏خوانم . اين مادر داغدار در آن مرثيه‏های جانسوز خودش ( بطور كلی عربها مرثيه را خيلی جانسوز می‏خوانند ) اين جور می‏خواند : يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليث‏
ذی لبد انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب‏ العمد ( 1 )

لو كان سيفك فی يديك لمادنی منه احد

ای چشم‏ناظر ، ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را می‏ديدی ، ای كسی‏ كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچه‏گان‏ ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، برای من‏ قضيه‏ای نقل كرده‏اند ، نمی‏دانم راست است يا دروغ ؟ گفته‏اند در وقتی كه‏ دستهای بچه من بريده بود ، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد ، آيا راست است ؟ ! ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می‏گويد ، ابوالفضل ! فرزند عزيزم ، من خودم می‏دانم ، اگر دست می‏داشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود . اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن‏
بريده شده بود .
لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين

پاورقی :
1 - منتهی‏الامال‏ج 1 ص . 386

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:05
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب‏العالمين باری‏ءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن‏ مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است ، هم دچار تحريف لفظی شده است و هم دچار تحريف معنوی . تحريف لفظی يعنی اينكه‏ ما از خودمان سازو برگهايی بر پيكره اين تاريخ ساخته‏ايم كه چهره با عظمت‏ و نورانی آن را تاريك و ظلمانی و قيافه زيبای آن را زشت كرده‏ايم . نمونه‏هائی را در اين زمينه عرض كردم .
پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:05
تحريف معنوی :

متاسفانه اين حادثه تاريخی در دست ما تحريف معنوی شده است و تحريف‏ معنوی بسيار خطرناكتر از تحريف لفظی است . آنچه سبب شده است كه اين‏ حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصيت بيفتد ، تحريفات معنوی است نه‏ تحريفات لفظی ، يعنی اثر سوء تحريفات معنوی از تحريفات لفظی بيشتر است . تحريف معنوی يعنی چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ ، نه كم كنيم‏ و نه زياد ، ولی وقتی كه می‏خواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم ، طوری توجيه‏ و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد . برای‏ اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض می‏كنم تا مطلب روشن شود . در روزی كه مسجد مدينه را بنا می‏كردند ، عمارياسر فوق‏العاده تلاش‏ صادقانه می‏كرد ، نقل كرده‏اند ( از نقلهای مسلم است ) كه پيغمبر اكرم‏ فرمود : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) ای عمار ! ترا آن‏ دسته‏ای می‏كشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه می‏فرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشی كرد ، شما به نفع‏ آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه‏ پيغمبراكرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصيت بزرگی به او داد . لهذا عمار كه در صفين در خدمت
پاورقی :
1 - سيره حلبی جلد 2 صفحه . 77

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
اميرالمؤمنين ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشكر علی عليه‏السلام شمرده می‏شد ، حتی افراد ضعيف‏الايمانی بودند كه تا وقتی كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی كه در ركاب علی ( ع ) می‏كنند ، بحق است ، يعنی كشتن‏معاويه و سپاهيان او جايز است . روزی كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) كشته شد ، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه‏ حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل برای اينكه معاويه و يارانش بر باطل‏اند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم ( ص ) در گذشته خبر داد : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) كه اشاره است‏ به آيه :
« و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی‏ء الی امرالله »( 2 ) .
امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه ، لشكر " باغی " يعنی سركش‏ و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علی است . پس به نص قرآن بايد به‏ نفع لشكريان علی ( ع ) ، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه‏ تزلزلی در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار
خود را پيش می‏برد ، اينجا دست به يك تحريف معنوی زد ، چون نمی‏شد انكار كرد و گفت پيغمبر ( ص ) درباره عمار چنين چيزی نگفته است ، زيرا اقلا شايد پانصدنفر در آنجا بودند كه شهادت می‏دادند كه ما اين جمله را از پيغمبر ( ص ) شنيديم و يا از كسی
پاورقی :
1 - مسند ابن‏حنبل‏ج 2 ص . 199
2 - سوره حجرات آيه . 9

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين ، اين جمله پيغمبر درباره‏ عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض می‏كردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود : « تقتلك الفئة الباغية » ، گفت اشتباه كرديد ! درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئه‏سركش ، طائفه‏سركش ، لشكرسركش می‏كشند ، ولی عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند . گفت نه ! عمار را علی كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش‏ را فراهم كرد ! عمروعاص دو پسر داشت ، يكی مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگری‏ نسبتا جوان مؤمن و با ايمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‏كرد . اسم او عبدالله بود . در يك جلسه‏ای كه عبدالله حاضر بود ، همين مغلطه معنوی رابكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفی است كه می‏زنيد ، اين چه‏ مغلطه‏كاری است كه می‏كنيد ؟ ! چون عمار در لشكر علی بود پس علی او را كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزه‏سيدالشهدا را هم پيغمبر كشت‏ ، چون حمزه‏سيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی اين پسر بی‏ادبت را نمی‏گيری ؟ ! اين‏ را می‏گويند تحريف معنوی . اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوی كنيم ، چگونه تحريف‏ می‏كنيم ؟ حوادث و قضايای تاريخی از يك طرف علل و انگيزه‏ها و از طرف ديگر منظور و هدفهايی دارند . تحريف يك حادثه تاريخی اين است كه يا علل و انگيزه‏های آن حادثه را بگونه‏ای غير از آنچه كه بوده‏ است بگوئيم ، يا هدف و منظور آن را بگونه‏ای غير از آنچه كه بوده است‏ تفسير كنيم .
مثال : شما به منزل يك شخصی كه از مكه آمده است می‏رويد . انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجی مستحب است ، لذا به ديدن او می‏رويد . يك‏ نفر می‏گويد می‏دانی چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگری می‏گويد چرا ؟ می‏گويد منظور او از رفتن به منزل فلانی اين است كه دختر او را برای‏ پسرش خواستگاری كند ، موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين‏ چنين تحريف می‏كنند . اين را تحريف معنوی می‏گويند . حادثه تاريخی عاشورا از يك طرف علل و انگيزه‏هايی دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شيعيان حسين‏بن‏علی ( ع ) اين‏ حادثه را تحريف كرديم همان‏طور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره‏ عمار « تقتلك الفئة الباغية » را تحريف كرد . يعنی حسين عليه‏السلام در نهضت خود انگيزه‏ای داشت ، ما چيز ديگری برای آن تراشيديم ! حسين يك‏
هدف و منظور خاصی داشت ، ما يك هدف و منظور ديگری برای او تراشيديم ! اباعبدالله عليه‏السلام نهضتی فوق‏العاده با عظمت و مقدس كرده است . تمام شرائط تقدس يك نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است‏
كه منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ، بلكه كلی ، نوعی و انسانی باشد . يك وقت كسی نهضت می‏كند بخاطر شخص‏ خودش و يك وقت كسی نهضت می‏كند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانيت ، بخاطر حقيقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحيد ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه‏ بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی كه او نهضت می‏كند ديگر خودش به عنوان‏ يك فرد نيست ، اوست و همه انسانهای ديگر . به همين جهت كسانی كه در دنيا ، حركاتشان ، اعمالشان ، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشريت بوده است ، بخاطر انسانيت بوده است ، بخاطر حق و عدالت‏ و مساوات بوده است ، بخاطر توحيد و خداشناسی و ايمان بوده است ، همه‏ افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود : « حسين منی و انا من حسين » ( 1 ) ، ما هم می‏گوئيم : حسين منا و نحن من حسين چرا می‏گوئيم ؟ برای اينكه حسين عليه السلام در 1328 ( 2 ) سال پيش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قيام‏ كرد . قيامش ، قيام مقدس بود ، قيام پاك بود ، از منظورهای شخصی بيرون‏ بود . شرط دوم برای اينكه قيامی مقدس باشد ، اين است كه آن قيام با يك‏ بينش و درك و بصيرت قوی توام باشد . يعنی چه ؟ يعنی يك وقت‏


پاورقی :
1 - ارشاد شيخ‏مفيد صفحه 249 و اعلام‏الوری ص 216 و مناقب ابن‏شهرآشوب‏ج‏
4 ص 71 و حليةالابرار ، ج 1 ص 560 و كشف الغمةج 2 ص 10 و 61 و ملحقات‏
احقاق الحق‏ج 11 ص 265 تا . 279
2 - اين سخنرانی در سال 1389 قمری برابر با فروردين 1348 ايراد شده‏
است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بی‏خبرند ، نمی‏فهمند ، جاهلند . يك‏ فرد بصير ، چيز فهم و با درك پيدا می‏شود كه درد اين مردم را صددرجه از خودشان بهتر می‏فهمد . دوای اين مردم را از خود اين مردم بهتر می‏فهمد . در وقتی كه ديگران هيچ چيز را نمی‏فهمند و درك نمی‏كنند و در ظاهر هم‏ نمی‏بينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح ، آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نمی‏بينند او در خشت خام می‏بيند ، پيدا می‏شود كه قيام و نهضت‏ می‏كند . بيست سال ، سی سال ، پنجاه سال می‏گذرد تازه ملت بيدار می‏شود كه‏ فلان شخص كه قيام كرد ، حركت كرد ، نهضت كرد ، چه منظورهای مقدسی داشت‏ . پدران ما در بيست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پيش ، ارزش‏ اين را درك نمی‏كردند ! مثلا مرحوم سيدجمال‏الدين اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پيش ( فوت‏ اين مرد در سال 1310 قمری بوده است ، چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام‏ كرد و يك نهضت اسلامی در كشورهای اسلامی بپا كرد ، شما امروز كه تاريخ‏ اين مرد را می‏خوانيد ، می‏بينيد واقعا غريب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می‏كرد ولی خود ملت نمی‏فهميد ، خود ملت به‏ او دهن‏كجی می‏كرد ، خود ملت او را مسخره می‏كرد ، ملت از او حمايت‏ نمی‏كرد . حالا كه شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی كه زوايای تاريخ‏ درست روشن می‏شود ، می‏بينيم اين مرد چه چيزهايی را در آن روز می‏فهميده كه‏ اساسا نودونه درصد ملت ايران نمی‏فهميده‏اند لااقل آن دو نامه‏ای را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد ، يكی نامه‏ای‏ كه به مرحوم آيت‏الله ميرزای شيرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و ديگر نامه‏ای كه به عموم علمای ايران به عنوان يك متحدالمأل فرستاده است‏ . يا نامه‏هايی را كه اين مرد برای مرحوم حاج شيخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده‏ است ، بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر خوب می‏فهميده است ، چقدر درك‏ می‏كرده است ، چقدر خوب استعمار را می‏شناخته و چقدر خوب در صدد بيدار كردن اين ملت بوده است . (از اين مزخرفاتی كه بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می‏گويند بگذاريد ، ديگر اين حناها رنگ ندارد) اين نهضت ، مقدس‏ است چون مردی در زمانی پيدا می‏شود كه در پشت اين ظواهر ، حقايقی را می‏بيند كه مردم عصر خودش نمی‏فهمند و درك نمی‏كنند . نهضت حسينی چنين نهضتی است . امروز ما درست می‏فهميم يزيد يعنی چه ؟ حكومت يزيد يعنی چه ؟ معاويه چه كرد ؟ نقشه امويها چه بود ؟ ولی صدی‏ نودونه ملت مسلمان در آن روز درك نمی‏كردند ، مخصوصا با نبودن وسائل‏ اطلاعاتی كه امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدينه درك‏ نمی‏كردند ، روزی فهميدند يزيد چه كسی است و خلافت يزيد يعنی چه كه‏ حسين‏بن‏علی ( ع ) كشته شده بود ، بعد تكان خوردند كه چرا حسين‏بن‏علی ( ع ) كشته شد ؟ ! يك هيئت از اكابر مردم مدينه را كه در رأسشان مردی بنام‏ عبدالله‏بن‏حنظلة غسيل‏الملائكه بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله ميان مدينه و شام را طی كردند و به‏ دربار يزيد رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهميدند قضيه از چه قرار است . هنگامی كه به مدينه برگشتند ، از آنها پرسيدند چه ديدند ؟ گفتند همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتی كه در شام بوديم ، می‏گفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خليفه‏ای روبرو شديم كه علنا شراب می‏خورد ، قمارمی‏كرد ، سگ‏بازی و يوزبازی و ميمون‏بازی می‏كرد ، حتی با محارم خود هم زنا می‏كرد ! عبدالله‏بن‏حنظله غسيل‏الملائكه هشت پسر داشت ، به مردم مدينه گفت چه‏
شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام می‏كنم ولو با اين هشت پسر خودم . همين‏ طور هم شد ، در قيام حره ( 1 ) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش‏ فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد . عبدالله‏بن‏حنظله‏ غسل‏الملائكه ، دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 2 ) . من ننگ می‏دانم اگر يزيد خلافت اسلامی را بدست گيرد ، اگر چنين شود ، چه به سر اسلام می‏آيد ، كجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . بايد حسين كشته بشود ، جهان اسلام تكان بخورد ، تازه عبدالله‏بن‏حنظله غسيل‏الملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهای


پاورقی :
1 - مروج‏الذهب جلد 3 ص . 69
2 - اللهوف ص 11 و فی رحاب ائمةاهل‏البيت جلد 3 صفحه . 74

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:06
ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين عليه‏السلام حق داشت كه چنين حرفی زد ! شرط سوم برای اينكه نهضتی مقدس باشد اين است كه تك باشد ، فرد باشد . يعنی چه ؟ يعنی برقی باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد ، ندائی باشد در ميان سكوتها ، حركتی باشد در ميان سكونهای مطلق . يعنی در يك شرايطی كه‏ خفقان به‏طوری كامل حكمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاريكی‏مطلق‏ ، يأس‏مطلق ، نااميدی مطلق ، سكوت مطلق ، سكون مطلق است ، يك مرتبه‏ يك مرد پيدا می‏شود و سكوت را می‏شكند ، سكونها را از بين می‏برد ، حركتی‏ می‏كند ، برقی می‏شود و در ميان ظلمت می‏درخشد . تازه ديگران پشت سرش راه‏ می‏افتند . آيا نهضت حسينی اينچنين بود يا نبود ؟ آری ، اينچنين بود . امام‏حسين ( ع ) چنين نهضتی كرد . او در اين نهضت چه هدفی داشت ؟ چرا ائمه‏اطهار اصرار داشتند كه عزای حسين عليه‏السلام زنده بماند ؟ چرا امام‏حسين عليه‏السلام نهضت كرد ؟ چه احتياجی است كه ما از خودمان دليل‏ ذكر كنيم ؟ حسين‏بن‏علی ( ع ) خود ، دليل نهضت را بيان كرده است :
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی » ( 1 )
در كمال صراحت می‏گويد دنيای ما را فساد گرفته است ، امت

پاورقی :
1 - مقتل الحسين، ص 156 و مقتل العواصم، ص 54 و مناقب ابن شهرآشوب،
ج 4 ، ص 89 و مقتل الحسين خوارزمی ، ج 1، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين،
ص 64 و نفس‏المهموم ص . 45

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
جدم فاسد شده‏اند ، قيام كردم برای اصلاح ، من يك مرد اصلاح طلبم . « اريد ان آمر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی » ( 1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منكر ندارم . امام‏حسين ( ع ) هدف‏ نهضت خودش را روشن كرده است . « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان‏ الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 2 ) ، حسين‏ عليه‏السلام می‏گويد من نهضت كرده‏ام برای امر به معروف ، برای اينكه دين‏ را زنده كنم ، برای اينكه با مفاسد مبارزه كنم . نهضت من يك نهضت‏ اصلاحی اسلامی است . ما چيز ديگری گفتيم . دو تحريف معنوی بسيار عجيب و ماهرانه كرديم ( نمی‏دانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه ) يك جا گفتيم‏ حسين‏بن‏علی ( ع ) قيام كرد تا كشته شود ، برای اينكه كفاره گناهان امت‏ باشد ! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست ؟ آيا خود امام‏حسين عليه‏السلام‏ چنين چيزی گفت ؟ پيغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما می‏گوئيم به اين حرفها چكار داريد ؟ امام‏حسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گناهان ما بخشيده شود ! نمی‏دانيم كه ما اين فكر را از دنيای مسيحيت گرفته‏ايم يا نه ؟ ملت‏ مسلمان ندانسته خيلی چيزها را از دنيای مسيحيت بر ضداسلام گرفته است . يكی از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن ، مسيح است برای‏ اينكه فادی باشد . الفادی لقب مسيح است . از نظر مسيحيت اين جزء متن‏ مسيحيت است كه عيسی به دار رفت تا كفاره گناهان امت


پاورقی :
1 - همان مدرك .
2 - رجوع شود و به صفحه . 47

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
باشد ! يعنی گناهان خودشان را به حساب عيسی می‏گذارند ! فكر نكرديم كه‏ اين ، حرف دنيای مسيحيت است ، با روح اسلامی سازگار نيست ، با سخن‏ حسين عليه‏السلام سازگار نيست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است . والله اگر كسی در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين‏بن‏علی‏
( ع ) نسبت بدهد و بگويد حسين برای چنين كاری بود و [ اين سخن را ] از او نقل بكند روزه‏اش باطل است ، دروغ بر حسين ( ع ) است . اباعبدالله‏ كه برای مبارزه با گناه كردن قيام كرد ، ما گفتيم قيام كرد تا سنگری برای‏ گنهكاران باشد ! گفتيم حسين يك بيمه درست كرد ، يك شركت بيمه تأسيس‏ كرد . بيمه چه ؟ بيمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم ، در عوض چه بگيرم ؟ اشك . شما برای من اشك بريزيد ، من در عوض ، گناهان‏ شما را جبران می‏كنم . شما هر چه می‏خواهيد باشيد ، ابن‏زياد باشيد ، عمر سعد باشيد . يك ابن‏زياد در دنيا كم بود ! يك عمرسعد در دنيا كم بود ! يك سنان‏بن‏انس در دنيا كم بود ! يك خولی در دنيا كم بود ؟ امام‏حسين ( ع‏ ) خواست خولی در دنيا زياد شود ، عمرسعد در دنيا زياد شود ، گفت‏ ايهاالناس هر چه می‏توانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم ! تحريف معنوی دومی كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده ، اين‏ است كه می‏گويند : می‏دانيد چرا امام‏حسين ( ع ) نهضت كرد و كشته شد ؟ می‏گوئيم چرا ؟ می‏گويند يك دستور خصوصی فقط برای او بود . به او گفتند برو و خودت را بكشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پيدا نمی كند ، يعنی‏ قابل پيروی نيست ! به دستورات اسلام كه دستورات كلی و عمومی است ، مربوط نيست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسين ( ع ) فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلی است كه‏ منطبق بر اصول كلی اسلام است . احتياجی به دستور خصوصی نيست . آخر دستور خصوصی را در جايی می‏گويند كه‏ دستورهای عمومی وافی نباشد . امام‏حسين ( ع ) در كمال صراحت فرمود : اسلام‏ دينی است كه به هيچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمی‏دهد كه در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بی‏تفاوت بماند . امام‏حسين ( ع ) مكتب‏ بوجود آورد ولی مكتب عملی اسلامی ، مكتب او همان مكتب اسلام است .
مكتب اسلام بيان كرد ، حسين ( ع ) عمل كرد . ما اين حادثه را از مكتب‏ بودن خارج كرديم ، وقتی ازمكتب بودن خارج شد ، ديگر قابل پيروی نيست ، وقتی كه قابل پيروی نبود ، پس ديگر نمی‏شود ازحسين استفاده كرد ، يعنی‏ از حادثه كربلا نمی‏توان استفاده كرد . از اينجا ما حادثه را از نظر اثرمفيدداشتن ، عقيم كرديم . آيا خيانتی از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد ؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوی كه در حادثه عاشورا صورت‏ گرفته است از تحريف لفظی آن صددرجه خطرناكتر است . چرا ائمه اطهار ( حتی از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند كه اين نهضت‏ بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امام‏حسين ( ع ) بگريند ؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ كرديم .
گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلی خاطری برای حضرت‏زهرا سلام‏الله‏عليها باشد ! با اينكه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بی‏تابی می‏كنند تا ما مردم بی‏سروپا يك‏ مقدار گريه كنيم تا تسلی خاطر پيدا كنند ! آيا توهينی بالاتر از اين ، برای حضرت زهرا پيدا می‏كنيد ؟ عده‏ای ديگر گفتند امام‏حسين ( ع ) در كربلا بدست يك عده مردم تجاوزكار ، بی تقصير كشته‏شد ، پس اين تأثرآور است !
من هم قبول دارم امام حسين ( ع ) بی تقصير كشته شد . امام حسين ( ع ) بی‏ تقصير كشته شد ، اما همين ؟! يك آدم بی‏تقصير بدست يك عده متجاوز كشته‏ شد ؟ ! روزی هزارنفر آدم بی‏تقصير بدست آدمهای با تقصير كشته می‏شوند . روزی هزارنفر آدم در دنيا نفله می‏شوند و تأثرآور است ، اما آيا اين‏
نفله‏شدنها ارزش دارد كه سالهای زيادی ، قرنهای‏زياد ، ده‏قرن ، بيست‏قرن ، سی‏قرن مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تأثر كنيم كه حيف ، حسين بن‏علی ( ع ) نفله شد ، خونش هدر رفت ! حسين‏بن‏علی ( ع ) بی‏تقصير كشته شد ، بدست‏ افرادی متجاوز كشته شد ! اما چه كسی گفته حسين‏بن‏علی ( ع ) نفله شده است‏ ؟ خون حسين بن‏علی ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنيا كسی را پيدا كنيد كه‏ نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود ، حسين‏بن‏علی ( ع ) است . اگر در دنيا كسی را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود ، حسين‏بن‏علی ( ع ) است . او برای قطره‏قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد كه‏ نمی‏توان آن را توصيف كرد . اگر ثروتهای دنيا را كه برای او مصرف می‏شود تا دامنه قيامت حساب كنيم، برای هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان‏ بشر پول خرج كرده است . آدمی كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ‏ ستمكاران را برای هميشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه‏ بخوريم برای اينكه حسين‏بن‏علی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بيچاره‏نادان . من و تو نفله هستيم ، من‏وتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسين‏ توهين می‏كنی كه می‏گويی نفله شد ! حسين‏بن‏علی ( ع ) كسی است كه : « ان لك‏ درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده » ( 1 ) ، آيا حسين‏بن‏علی‏ عليهماالسلام كه آرزوی شهادت می‏كرد ، آرزوی نفله شدن رامی‏كرد ؟ آنها كه‏ توصيه كردند كه عزای حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) بايد زنده‏بماند ، برای‏ اين بوده كه هدف حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) مقدس بود . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) يك مكتب بوجود آورد ، می‏خواستند مكتبش زنده بماند . هرگز نمونه‏ای از يك مكتب عملی در دنيا پيدا نمی‏كنيد كه نظير مكتب‏ حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) باشد . اگر شما نمونه حسين‏بن علی را پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟ ! نظير آنچه كه در حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن‏ ابتلاء و مصيبت پيدا شد ، از توحيد ، از جلوه‏ايمان ، از جلوه‏خداشناسی ، از ايمان كامل به جان ديگر ، از رضا و تسليم ، از صبر ، از مردانگی ، از طمأنينه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و كرامت نفس ، از
آزاديخواهی و آزادی‏طلبی ، از اينكه در فكر انسانها باشد ، از اينكه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنيا نمونه‏ای پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما نام حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را زنده كنيم ؟ ( بديل ندارد ، مثل‏ ندارد ) زنده كردن نام و نهضت او برای اين است كه پرتوی از روح حسين‏بن‏ علی بر روح ما و شما بتابد . اگر اشكی كه ما برای او می‏ريزيم ، در مسير هماهنگی روح ما باشد ،


پاورقی :
1 - نفايس‏الاخبار ، ص 21 ، به نقل از ابن‏شهرآشوب .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
پرواز كوچكی است كه روح ما با روح حسينی می‏كند . اگر ذره‏ای از همت او ، ذره‏ای از غيرت او ، ذره‏ای از حريت او ، ذره‏ای از ايمان او ، ذره‏ای از تقوای او ، ذره‏ای از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكی از چشم ما جاری‏ شود ، آن اشك بی‏نهايت قيمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد يك دنيا ارزش دارد ، باور كنيد ! اما نه اشكی كه برای نفله شدن حسين ( ع ) باشد ، بلكه اشكی كه برای عظمت حسين ( ع ) باشد ، برای شخصيت حسين‏ ( ع ) باشد . اشكی كه نشانه‏ای از هماهنگی با حسين‏بن علی (عليهماالسلام ) و پيروی كردن از او باشد ، بله ، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد . خواستند هميشه مردم ، اين مكتب عملی را ببينند ، مشاهده كنند كه‏ خاندان پيغمبر ( ص ) دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر ( ص ) هستند . اگر بگويند فلان مسلمان در جنگی كه مثلا در روم يا در ايران كرد ، ايمان و
شهامت زيادی از خود نشان داد ، آنقدر دليل بر حقانيت پيغمبر ( ص ) نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد . چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوءظن و بدگمانيش به او بيشتر است . ولی اينكه خاندان پيغمبر ( ص ) را در نهايت صفا و ايمان می‏بينيم ، بهترين گواه بر صدق پيغمبر ( ص ) است . هيچ كس مانند علی عليه‏السلام با پيغمبر ( ص ) نبوده ، با پيغمبر ( ص ) بزرگ شده است . هيچ كس مانند علی ( ع ) مؤمن به پيغمبر ( ص ) و فدائی او نيست . اين خود اول دليل بر صدق پيغمبر ( ص ) است .
حسين ( ع ) فرزند پيغمبر ( ص ) است . او وقتی ايمان خود را به تعليمات‏ پيغمبر ( ص ) نشان می‏دهد ، پيغمبر ( ص ) جلوه می‏كند ، پيغمبر ( ص ) متجلی می‏شود . آن چيزهائی كه بشر هميشه بزبان می‏آورد ولی در عمل او كمتر ديده می‏شود در وجود حسين ( ع ) ديده می‏شود . چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير می‏شود ؟ سبحان‏الله ! بشر به كجا می‏رسد ، روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه‏ بدنش قطعه‏قطعه می‏شود ، جوانانش جلوی چشمش قلم‏قلم می‏شوند ، در منتهی‏ درجه تشنه می‏شود و حتی به آسمان كه نگاه می‏كند ، بنظرش تيره‏وتار است ، خاندانش را می‏بيند كه اسير می‏شوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی‏ يك چيز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شكست نمی‏خورد . شما يك چنين صحنه نمايشی از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان‏ دهيد تا بجای كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثه‏ای را بايد زنده‏ نگهداريم . حادثه‏ای كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفری از نظر روحی يك‏ جمعيت سی‏هزار نفری را شكست دادند . چطور شكست دادند ؟ اولا با اينكه‏ اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعی بود ، يك نفر از اينها به‏ دشمن ملحق نشد . اما از آن سی هزار نفر به اينها ملحق شدند . از جمله‏ سردارشان حربن‏يزيدرياحی و سی‏نفر ديگر . اين دليل بر آن است كه از نظر روحی اينها بردند و آنها باختند . عمرسعد در كربلا كارهايی كرده است كه‏ دليل بر شكست روحی خودش است . لشكريان عمرسعد در كربلا از جنگ تن‏به‏تن‏ پرهيز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی كه در آن دوره‏ها بوده است‏ قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازی شود [ جنگ تن‏به‏تن ] يك‏ نوع زورآزمايی بوده است . يك نفر از اين طرف می‏رود ، يك نفر از آن‏ طرف می‏آيد . چند نفر كه با اصحاب حسين ( ع ) مبارزه كردند ، آنقدر به‏ آنها نيروی روحی دادند كه عمرسعد دستور داد جنگ تن‏به‏تن نكنند . اباعبدالله در چه وقتی به ميدان آمد ؟ ( فكر كنيد ) عصر روزعاشورا است‏ . تا ظهر هنوز عده‏ای از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است . خودش به بالين يارانش آمده ، اهل بيتش را خودش تسلی‏ داده است . گذشته از همه اينها ، داغهايی كه ديده است . آخرين كسی كه‏ بميدان می‏آيد خودش است . خيال كردند كه در چنين شرايطی می‏توانند با حسين ( ع ) مبارزه كنند . هر كسی كه جلو آمد لحظه‏ای مهلتش نداد . فرياد عمرسعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند ، به مبارزه كی رفته‏ايد ؟ هذا ابن قتال العرب (1) اين پسر كشنده عرب است ، پسر علی بن ابيطالب‏ (ع) است ، والله نفس ابيه بين جنبيه ( 2 ) بخدا روح پدرش علی ( ع ) در كالبد اوست ، به جنگ او نرويد . اين علامت شكست بود يا نه ؟ سی‏هزار نفر جنگ تن‏به‏تن كردند با يك مرد تنهای غريب ، آنهمه مصيبت ديده ، آنهمه زحمت كشيده ، آنهمه تلاش كرده ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شكست‏ می‏خوردند و عقب نشينی می‏كردند . نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله‏ شكست خوردند ، در برابر منطقش هم شكست خوردند . اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسه‏بار خطابه‏ انشاء كرد . واقعا خود آن خطابه‏ها عجيب است ! كسانی كه اهل

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ص 50 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 110 و
مقتل الحسين ، مقرم ، ص . 346
2 - بحارالانوار ، ج 44 ص 390 و ارشاد شيخ مفيد ، ص . 230

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:07
سخن هستند می‏دانند كه ممكن نيست انسان در حال عادی بتواند سخن عاليی‏ بگويد كه در حد اعلای اوج باشد . روح بشر بايد به اهتزاز بيايد . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد ، دل انسان بايد خيلی سوخته باشد تا مرثيه‏ خوب بگويد . اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگويد . اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسی داشته‏ باشد تا يك سخن حماسی بگويد . وقتی خطبه‏های اباعبدالله ( ع ) ايراد می‏شود ، مخصوصا يكی از آن خطبه‏هائی كه در روز عاشورا ايراد می‏كند و از مفصلترين خطبه‏هاست ، [ عمرسعد بر لشكريان خود می‏ترسد ] . امام برای‏ خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و برای اينكه می‏خواست يك جای‏ مرتفعتری باشد تا صدايش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فرياد زد :
«²تبالكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا والهين، فأصرخناكم موجفين‏»
( 1 ) . كه براستی نمونه‏ای از خطبه‏های علی عليه‏السلام است و اگر خطبه‏های‏ علی عليه‏السلام را كنار بگذاريم ديگر خطبه‏ای به اين پرشوری در دنيا پيدا نمی‏شود . و سه بار صحبت كرد . عمرسعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق‏ حسين ( ع ) آنها را تحت تأثير قرار دهد . نوبت بعد كه اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت كرد ، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صدای حسين ( ع ) را كسی نشنود .
آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزی حسين ( ع ) نيست ؟

پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 41 و مناقب ابن‏شهرآشوب ، ج 4 ، صفحه 110 و
مقتل‏الحسين مقرم ص 6 و 286 ، تحف العقول ص . 173

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:08
بشر اگر با ايمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پيوند داشته باشد ، اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد ، يك تنه بيست هزار ، سی هزار نفر را از نظر روحی شكست می‏دهد . آيا اين برای ما نبايد درس باشد ؟ نمونه‏
اينها را كجا پيدا می‏كنيد ؟ چه كسی را در دنيا پيدا می‏كنيد كه در شرايطی‏ مثل شرايط حسين‏بن‏علی ( ع ) قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو كلمه از خطابه زينب سلام‏الله عليها در دم دروازه كوفه‏ را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد ، زنده نگهداريد ، برای اين است كه اين نكته‏ها را بفهميم و دريابيم ، برای اينكه عظمت‏ حسين ( ع ) را درك كنيم ، برای اينكه اگر اشكی می‏ريزيم از روی معرفت‏ باشد . معرفت حسين ( ع ) ما را بالا می‏برد ، ما را انسان می‏كند ، ما را آزاد مرد می‏كند ، ما را اهل حق و حقيقت می‏كند ، اهل عدالت می‏كند ، يك‏ مسلمان‏واقعی می‏كند . مكتب حسين ( ع ) ، مكتب انسان‏سازی است نه مكتب‏ گنهكارسازی . حسين ( ع ) سنگر عمل صالح است ، نه سنگر گناهكاری .
نوشته‏ اند در صبح روز عاشورا حسين عليه‏السلام همينكه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشيد . مردن جز پلی كه شما را از دنيايی به دنيای ديگر عبور می‏دهد ، نيست . از يك‏ دنيای بسيار سخت به يك دنيای بسيار عالی و شريف و لطيف عبور می‏دهد . اين سخنش بود ، اما عملش را ببينيد . اين را حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) نگفته است ، كسانی كه وقايع‏نگار بوده‏اند گفته‏اند . حتی هلال‏بن‏نافع كه‏ وقايع‏نگار عمرسعد است ، اين قضيه را گفته است . می‏گويد من از حسين‏بن‏علی‏
( عليهماالسلام ) تعجب می‏كنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او سختتر می‏شد ، چهره‏اش برافروخته‏تر می‏گرديد ، مثل آدمی كه به وصل نزديكتر می‏شود . حتی می‏گويد در آن لحظات آخر ، هنگامی كه آن لعين ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا كرده بود ، رفتم سراغ حسين‏ بن‏علی (عليهمالسلام ) ، چشمم كه به حسين ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهره‏اش ، آنچنان مرا گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلنی نوروجهه جمال‏هيبته عن‏الفكرش فی قتله ( 1 ) . نوشته‏اند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطه‏ای را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكی اينكه‏ می‏دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه‏ لااقل بگويند ما با حسين ( ع ) طرف هستيم ، پس متعرض خيمه‏ها نشويم . می‏خواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش می‏جنبد ، كسی متعرض خيام‏ حرمش نشود . حمله می‏كرد ، از جلو او فرار می‏كردند ، ولی زياد تعقيب‏ نمی‏كرد ، برمی‏گشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر اينكه می‏خواست تا زنده است اهل‏بيتش بدانند كه او زنده است . لذا نقطه‏ای را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها می‏رسيد . وقتی كه بر
می‏گشت و در آن نقطه می‏ايستاد ، فرياد می‏كرد : « لا حول و لا قوش الا بالله‏ العلی العظيم ، » فرياد حسين عليه‏السلام كه بلند می‏شد اهل بيت سكونت‏خاطری پيدا می‏كردند . می‏گفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به‏ اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمه‏ها بيرون نيائيد ( اين حرفها را باور نكنيد كه اهل‏بيت دائما بيرون می‏دويدند . ابدا . دستور آقا بود كه تا من

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:08
زنده هستم شما در خيمه‏ها باشيد ) ، حرف سستی از دهانتان بيرون نيايد كه‏ اجر شما زايل شود ، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است ، نجات پيدا می‏كنيد ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد كرد . آنها اجازه‏ نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمی‏آمدند . غيرت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) اجازه نمی‏داد ، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمی‏داد كه‏ بيرون بيايند . لذا صدای امام ( ع ) را كه می‏شنيدند : « لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظيم » اطمينان خاطری پيدا می‏كردند . چون امام ( ع ) بعد از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين‏ بود كه اهل بيت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند . در آن‏ زمان اسبهای عربی را برای ميدان جنگ تربيت می‏كردند ، چون اسب حيوان‏ تربيت پذيری است . وقتی كه صاحب آن كشته می‏شد ، عكس‏العملهای خاصی از خود نشان می‏داد . اهل بيت اباعبدالله ( ع ) در داخل خيمه هستند ، منتظرند تا شايد صدای امام ( ع ) را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند ، يك مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خيمه آمدند ، خيال كردند آقا آمده است ، يك وقت ديدند اسب آمده‏ در حالی كه زين آن واژگون است . اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله‏ ( ع ) فرياد واحسيناه ، ! وا محمدا ! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند ( نوحه‏سرايی طبيعت بشر است ، انسان وقتی می‏خواهد درد دل خود را بگويد ، بصورت نوحه‏سرايی می‏گويد ، آسمان را مخاطب قرار می‏دهد ، حيوانی را مخاطب قرار می‏دهد ، انسان ديگری را مخاطب قرار می‏دهد ) ، هر يك از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی نوحه‏سرايی را آغاز كردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق‏ گريه كردن نداريد ، من كه مردم ، البته نوحه‏سرايی كنيد . در همان حال‏ شروع به گريستن كردند . نوشته‏اند حسين بن علی عليهما السلام دختری دارد بنام سكينه‏خاتون كه خيلی‏ هم اين دختر را دوست می‏داشت. او بعدها زن اديبه‏عالمه‏ای شد و زنی بود كه‏ همه علماء و ادباء برای او اهميت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خيلی اين طفل را دوست می‏داشت . او هم به آقا فوق‏العاده علاقمند بود . نوشته‏اند اين بچه بصورت نوحه‏سرايی جمله‏هايی گفت كه دلهای همه را سوزاند . بحالت نوحه‏سرايی ، اسب را مخاطب قرار داد كه : يا جواد ابی هل سقی‏ ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی كه رفت تشنه بود آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند ؟ اين در چه وقت بود ؟ در
وقتی بود كه اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمين افتاده بود . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين لا حول و لا قوش الا بالله العلی‏ العظيم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
جلسه چهارم : وظيفه ما در برابر تحريفها


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری‏ءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن‏مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 )
بحث ما در سه شب گذشته درباره تحريفات در واقعه تاريخی عاشورا بود كه در چهار قسمت قرار داديم :
1 - بطور كلی در معنی تحريف و انواع آن .
2 - در بيان تحريفاتی كه در خصوص واقعه تاريخی عاشورا صورت گرفته‏ است و نمونه‏هايی از آن تحريفات .
3 - عوامل‏تحريف ، اسباب و موجباتی كه منجر به تحريف

پاورقی :
1 - سوره‏مائده آيه . 13

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
می‏شوند بطور عموم ، و عاملهای خاصی كه در اين حادثه تاريخی دخالت‏ كرده‏اند .
4 - راجع به وظيفه ما مردم در برابر اين تحريفها ، هم وظيفه علمای امت‏ و هم وظيفه توده مردم . از اين چهار بخش ، سه بخش اول را در شبهای گذشته صحبت كرديم و امشب‏ به فضل الهی درباره قسمت چهارم صحبت می‏كنيم . بطور قطع و يقين در اين حادثه بسيار بزرگ‏تاريخی تدريجا تحريفاتی در طول زمان پيدا شده است و بدون شك در اينجا وظيفه‏ای هست كه بايد با اين‏ تحريفات مبارزه كرد ، بلكه به تعبير بهتر ، اگر بخواهيم از خودمان‏ ستايش كنيم و تعبير احترام‏آميزی درباره خودمان به كار ببريم ، بايد بگوئيم كه نسل ما رسالتی برای مبارزه با اين تحريفات دارد . ولی قبل از آنكه اين وظيفه و اين رسالت را چه برای علمای‏امت ( به تعبير ديگر خواص‏ ) و چه برای توده مردم ( به تعبير ديگر عوام ) عرض كنم ، مقدمتا دو
مطلب ديگر را بيان می‏كنم ، يكی اينكه نگاهی به گذشته كنيم و ببينيم‏ مسؤول اين تحريفات چه كسانی هستند . آيا خواص و علماء مسؤول اين‏ تحريفاتند و يا توده و عوام‏الناس ؟ امروزه وظيفه چيست و وظيفه كيست ، يك مطلب است ، در گذشته مقصر و مسؤول كه بوده است ، مطلب ديگری است‏ . معمولا در اينگونه قضايا علماء به گردن عوام می‏اندازند و عوام به گردن‏ علماء . علماء می‏گويند تقصير عوام‏الناس است ، تقصير جهالت مردم است ، بقدری مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايسته‏اند كه سزاوار همين مهملات هم هستند ، شايسته حقايق نيستند . من از مرحوم آيت‏الله‏صدرا علی‏الله‏مقامه شنيدم كه تاج‏نيشابوری در منبر حرفهای مفت می‏گفت ، كسی به او اعتراض كرد كه اين حرفها چيست ، اين‏ همه اجتماع می‏شود چرا دو كلمه حرف حسابی نمی‏زنی ؟ گفت مردم لايق نيستند ! بعد هم با يك دليل ، به اصطلاح ثابت كرد . مردم‏عوام يعنی توده مردم ، منطقی در برابر خواص دارند ، و اين منطق را اغلب بكار می‏برند . می‏گويند : ماهی از سر گنده گردد نی‏زدم . علماء به‏ منزله سرماهی هستند و ما دم‏ماهی . ولی حقيقت اين است كه در اين تقصير و در اين مسؤوليت ، هم خواص مسؤولند و هم عوام . اين را بدانيد كه عامه‏ مردم و توده مردم هم در اين مسائل شريكند . در اين جور مسائل اين توده‏ مردم هستند كه حقايق‏كشی می‏كنند و خرافات را اشاعه می‏دهند . حديث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شده‏اند كه شخصی از امام‏صادق عليه‏السلام در ذيل آيه شريفه : « و منهم اميون لا يعلمون الكتاب‏ الا امانی »( 1 ) ( در اينجا خدا از عوام يهود انتقاد می‏كند . با اينكه‏ خدا عوام را بی‏سواد ، امی و درس‏ناخوانده معرفی می‏كند ، در عين‏حال از همين عوام در قرآن انتقاد می‏كند و آنها را مسؤولمی‏شناسد ) سؤال می‏كند كه‏ آقا ! علمای يهود مسؤول بوده‏اند درست ، عوام چه مسؤوليتی دارند ؟ اينها عوام بودنشان عذرشان است ( حديث مفصل است ) امام ( ع ) فرمود اين‏جور نيست . مسائلی هست كه احتياج به درس خواندن دارد ، فقط درس خوانده‏ها آنها را درك می‏كنند ،

پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 78

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:09
درس ناخوانده‏ها درك نمی‏كنند . در اينجا می‏توان گفت عوام مسؤول نيستند چون درس خوانده نيستند . گواينكه گاهی عوام مسؤوليتشان اين است كه چرا درس نمی‏خوانند ؟ اين هم يك منطقی است . ولی اگر عوام مسؤوليت نداشته‏ باشند ، در مسائلی است كه آن مسائل احتياج به تحصيل و درس و كتاب و معلم دارد . وقتی معلم نديده ، مدرسه نديده ، كتاب نخوانده چرا مسؤول‏ باشد ؟ اما بعضی از مسائل هست كه بشر با فطرت‏سليم ، آنها را درك می‏كند و ديگر مدرسه و كتاب و معلم نمی‏خواهد ، به تعبير من ديپلم داشتن‏ نمی‏خواهد ، كلاس‏شش را طی كردن نمی‏خواهد ، بلكه عقل داشتن كافی است ، سلامت عقل كافی است . سپس امام ( ع ) مثال زد ، فرمود : عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می‏كند ، ولی در عين حال برخلاف زهد و تقوا عمل می‏كند ! توبه‏فرما است ، اما توبه فرمايان خود ، توبه كمتر كنند و مردم عوام هم‏ اينها را می‏بينند كه بر ضد گفته خودشان عمل می‏كنند ! امام ( ع ) فرمود : آيا انسان بايد درس‏خوانده و معلم ديده باشد و كلاس طی كرده باشد تا بفهمد كه چنين آدمی لايق پيروی نيست ؟ عوام قوم يهود اينها را به چشم‏ خودشان می‏ديدند و با عقل خودشان درك می‏كردند ، « و اضطروا بمعارف‏ قلوبهم » ( 1 ) ، با يك معرفت فطری درك می‏كردند كه از چنين كسانی‏ نبايد پيروی كرد معذلك پيروی می‏كردند ، پس مسؤولند . يك سلسله مسائل هست كه احتياج به درس خواندن ندارد ، به قول معروف‏ خط سياه و سفيد خواندن نمی‏خواهد ، عربی دانستن

پاورقی :
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 457

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
نمی‏خواهد ، فارسی دانستن هم نمی‏خواهد ، صرف و نحو نمی‏خواهد ، فقه و اصول‏ نمی‏خواهد ، منطق و فلسفه نمی‏خواهد . فطرت سليم می‏خواهد و فطرت سليم را هم همه دارند . فطرتشان درك می‏كند . پيغمبراكرم ( ص ) جمله‏ای دارد كه‏ از پخته‏ترين جمله‏هاست ، چون از فطری‏ترين جمله‏هاست . فرمود :
« انما الاعمال بالنيات و انما لكل امری مانوی » (1) عمل ، به قصد و نيت‏ بستگی دارد . اگر شما كاری انجام دهيد چه خوب و چه بد ، اما آن كار بدون‏ قصد از شما صادر شده باشد ، اگر بد است مسؤول نيستيد و اگر خوب است‏ پاداش نداريد . اگر كسی آمد خوابی را نقل كرد ، داستانی را نقل كرد ، گفت فلان‏كس در
يك جريان اضطراری ، در يك عالم‏بی‏خبری ، در يك كاری كه كوچكترين قصدی‏ در آن نداشته است ، بلكه قصد خلاف داشته است ، در عين‏حال همين كار بدون‏ قصد ، او را به اعلی‏عليين بالا برد و تمام گناهانش را محو كرد ، آيا بايد قبول كنيم ؟ بايد در كتاب خوانده باشيم ؟ عربی بايد بدانيم ؟ سياه‏وسفيد بايد خوانده باشيم ؟ گناهان انسان را فقط توبه پاك می‏كند ، يك بازگشت‏ به حق پاك می‏كند . « ان الحسنات يذهبن السيئات »( 2 ) ، كار نيك‏ است كه اثر كار بد را می‏برد . اما كار بدون اختيار اينچنين نيست . ما از همين فطرت خدادادی خودمان هرگز استفاده نمی‏كنيم . در بعضی از كتابها نوشته‏اند يك نفر دزد كه راه را برای مردم

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 70 ، ص 225 و جامع الصغير ، ج 1 ، ص 3.
2 - سوره هود آيه . 114

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
می‏گرفت و آنها را می‏كشت ، يك روز اطلاع پيدا كرد كه قافله زواری‏ می‏خواهد به كربلا برود ، آمد سر گردنه‏ای كمين كرد برای اينكه راه را بر زوار امام‏حسين ( ع ) ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بكشد . منتظر بود قافله برسد كه ناگهان كنارراه خوابش برد ، قافله آمد ، رد شد و او بيدار نشد . در همين حال صحنه قيامت را خواب ديد كه او را به‏ جهنم می‏برند ؟ چرا به جهنم می‏برند ؟ چون كوچكترين عمل صالح در نامه عملش‏ نيست ، هر چه هست گناه است ، هر چه هست جنايت است . او را تا لبه‏ پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم نپذيرفت و برگشت ! چرا نپذيرفت ؟ چون اين‏ مرد سر راهی خوابيده بود كه در آن قافله زوار می‏رفت و گرد زوار بر تن‏ولباس او نشسته بود ، بدون اينكه خودش قصدی داشته باشد ، بلكه قصد كشتن زوار را داشته است ، قصد بردن مال آنها را داشته است ، ولی علی‏رغم‏ گفته پيغمبر (ص) كه : « انما الاعمال بالنيات و انما لكل امری‏ء ما نوی » ، اين عمل بدون اختيار ، تمام گناهانش را محو كرد :


فان النار ليس تمس جسما
عليه غبار زوار الحسين


از جنبه شعری خيلی خوب است اما از جنبه مكتب امام‏حسين ( ع ) متاسفانه درست نيست . مطلب دومی كه بايد قبل از بيان اين رسالت و وظيفه عرض كنم ، خطراتی‏ است كه در اين تحريفات وجود دارد . مختصری راجع به خطر تحريف بحث‏ كنيم . انواع تحريفها در واقعه تاريخی عاشورا را بدست آورديم ، عوامل‏ تحريف را هم شناختيم . ممكن است كسی بگويد مگر تحريف چه عيبی دارد ؟ چه ضرری دارد ؟ چه خطری دارد ؟ خطر تحريف فوق‏العاده زياد است . تحريف ضربت غير مستقيم است كه از ضربت‏ مستقيم كاری تر است . يك كتاب كه تحريف می‏شود ( چه تحريف لفظی ، چه‏ تحريف معنوی ) اگر كتاب هدايت باشد ، تبديل به كتاب ضلالت می‏شود، اگر كتاب سعادت باشد تبديل به كتاب شقاوت می‏شود . اگر كتابی باشد كه‏ انسان را رو به بالا می‏برد ، در اثر تحريف رو به پائين می‏آورد . اساسا آن‏ حقيقت را بكلی عوض می‏كند . نه تنها بدون خاصيت می‏كند ، بلكه اثر
معكوس می‏بخشد . هر چيزی آفتی متناسب با خودش دارد ، پيغمبراكرم ( ص ) می‏فرمايد : « آفة الدين ثلاثة : فقيه فاجر ، امام جائر ، مجتهد جاهل » ( 1 ) ، سه چيز آفت دين است :
1 - دانشمند بدعمل ، فاسق و فاجر .
2 - زعيم و پيشوای ستمكار .
3 مقدس‏ نادان .
پيغمبر اكرم اينها را بعنوان آفتهای دين می‏شمرد . همان طور كه جمادات‏ ، نباتات و حيوانات آفتهای مخصوص بخود دارند ، بدن انسانها آفتهای‏ مخصوص به خود دارد ، دين ، آئين و مسلك هم آفت مخصوص به خود دارد . تحريف ، كه بوسيله دو صنف از آن سه صنفی كه پيغمبر اكرم فرمود ، يعنی‏ عالم بد عمل و فاسق ، و مقدس نادان ايجاد می‏شود ، آفت دين است ، دين‏ را از بين می‏برد . تحريف چون موضوع را عوض می‏كند مردم آن را بعنوان‏ حقيقت می‏پذيرند ، اما نتيجه معكوس می‏گيرند .

پاورقی :
1 - جامع الصغير ، ج 1 ، ص . 4

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:10
علی عليه‏السلام ، شخصيتی به آن عظمت ، در نظر بعضی از ما مردم يك‏ شخصيت تحريف شده عجيبی است . بعضی از مردم علی ( ع ) را فقط و فقط به‏ پهلوانی می‏شناسند و بس ! گاهی به وسيله اشخاص بسيار مغرض عكسهايی از علی عليه‏السلام منتشر می‏شود كه شمشيری مانند زبان مار كه دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافه‏ای برای ايشان درست می‏كنند و نقاشی می‏كنند كه معلوم نيست از كجا بدست آورده‏اند . اصلا عكس و مجسمه علی ( ع ) و پيغمبر ( ص ) قطعا در دنيا نبوده است . يك قيافه‏های عجيبی درست‏ می‏كنند كه انسان باور نمی‏كند اين همان علی ( ع ) عادل است ، اين همان‏ علی‏ای است كه شبها از خوف خدا می‏گريسته است . چون سيمای يك عابد ، سيمای يك متهجد ، سيمای كسی كه شبها استغفار می‏كرده است ، سيمای يك‏ حكيم ، سيمای يك قاضی ، سيمای يك اديب ، يك‏جور ديگر است . مطلب ديگری كه مخصوص ما ايرانيهاست اينست كه به امام چهارم عليه‏ السلام می‏گوييم امام زين‏العابدين بيمار ! غير از زبان فارسی در هيچ زبان‏ ديگری كلمه بيمار را دنبال اسم امام زين‏العابدين ( ع ) نمی‏بينيم . در زبان عربی چنين كلمه‏ای نيست . ايشان القاب زيادی دارند ، السجاد يكی از القابشان است ، ذوالثفنات يكی از القابشان است . آيا شما كتابی در دنيا پيدا می‏كنيد كه لقبی به زبان عربی به امام داده باشند كه مفهوم‏ بيمار را برساند ؟ ! امام زين‏العابدين ( ع ) تنها در ايام حادثه عاشورا بيمار بودند ( شايد تقديرالهی بود برای اينكه بايد امام زنده می‏ماند و نسل امام‏حسين ( ع ) از اين طريق محفوظ می‏شد ) و همان بيماری سبب نجات‏ ايشان شد . چندبار تصميم گرفتند امام ( ع ) را بكشند ، اما چون بيماری او شديد بود ، گفتند انه لما به ( 1 ) چرا او را بكشيم ؟ او دارد می‏ميرد . در دنيا چه كسی هست كه در عمرش بيمار نشده باشد ؟ در غير اين چند روز ببينيد آيا يك جا نوشته‏اند كه امام زين‏العابدين ( ع ) بيمار بود ؟ ! ولی‏ ما امام زين‏العابدين ( ع ) را به صورت يك بيمار مريض زردرنگ تب‏داری‏ كه هميشه عصا بدستش است و كمر خم كرده و راه می‏رود و آه می‏كشد ، ترسيم‏ كرده‏ايم ! همين‏دروغ ، همين‏تحريف سبب شده است كه بسياری از اشخاص آه بكشند ، ناله بكنند ، خودشان را به موش‏مردگی بزنند تا مردم آنها را احترام كنند و بگويند آقا را ببينيد درست مانند امام زين‏العابدين ( ع ) بيمار است ! اين تحريف است . امام زين‏العابدين عليه‏السلام با امام حسين عليه‏السلام و با امام‏باقر عليه السلام از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقی نداشته است . امام‏ ( ع ) بعد از حادثه كربلا چهل سال زنده بود . مانند همه سالم بود ، با امام‏صادق عليه‏السلام فرقی نداشته ، چرا بگوئيم امام زين‏العابدين بيمار ؟ ! ( 2 )

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 61 و اعلام‏الوری ، ص 246 و ارشادشيخ‏مفيد ،
ص . 242
2 - خدا رحمت كند مرحوم آيتی رضوان‏الله‏عليه را كه گوهر گرانبهايی بود
و از دست ما رفت . اين مرد بزرگ در پنج ، شش سال پيش در جلسه ای از
انجمن ماهانه دينی ، راجع به راه و رسم تبليغ بحث كرد كه در جلد دوم‏
گفتار ما چاپ شده است . در آنجا همين موضوع را ايشان طرح كرد . گفت‏
اين چه حرفی است كه ما به امام زين‏العابدين ( ع ) نسبت بيماری >

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:11
امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است . فلسفه وجود امام اين‏ است كه يك انسان مافوق انسانها باشد ، همان‏طور كه پيغمبران ، « بشر مثلكم يوحی الی »(1) بودند ، تا مردم از اين مثلهای اعلی پيروی و تبعيت كنند . اما وقتی كه چهره اين شخصيتها اين قدر مشوه شد ، خراب شد ، سيمايشان تغيير كرد ، ديگر قابل پيروی و لايق پيروی نيستند . يعنی پيروی‏ از اين شخصيتهای خيالی به جای اينكه سودمند باشد ، نتيجه معكوس می‏بخشد . پس اجمالا دانستيم كه خطر تحريف چقدر زياد است . واقعا تحريف ضربت‏ غير مستقيم است ، از پشت خنجر زدن است . نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند . هيچكس به اندازه اينها در تاريخ‏جهان تحريف نكرده است ، و به همين دليل هيچكس به

پاورقی :
> می‏دهيم ؟ ! يك لقب به امام داده‏ايم كه هر كس بشنود خيال می‏كند
امام در تمام عمر بيمار بوده است . بعد قضيه جالبی را نقل كرد ، گفت :
همين چندی پيش يكی از مجلات را می‏خواندم كه در آن ، نويسنده مقاله‏ای از
وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و
متصديان‏امور يا افراد بی عرضه‏ای هستند يا افراد ناپاكی . يا عرضه دارند و
ناپاكند ، يا پاكند و بی‏عرضه . عين عبارت را ايشان نقل كردند كه نوشته‏
بود : اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زين‏العابدين بيمار ! و حال‏
آنكه ما نيازمنديم به افرادی كه حضرت عباس باشند و كاربر ! يعنی شمر
كاربر بود ولی ناپاك، امام زين‏العابدين بيمار آدم پاكی بود ولی متاسفانه‏
كاربر نبود ، ( العياذ بالله ) عرضه و لياقتی نداشت ! حضرت‏عباس هم‏
پاك بود و هم كاربر . خوب ببينيد ! همين يك جريان كوچك چقدر انحراف‏
بوجود می‏آورد .
1 - سوره كهف آيه 1 ، سوره فصلت آيه . 6

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:11
اندازه اينها به بشريت ضربه نزده است ، حقايق را قلب و بدعتها ايجاد نكرده است .


رسالت و وظيفه ما


مخصوصا در اين عصر بدانيد كه وظيفه سنگينی داريم . با حادثه تحريف شده‏ نمی‏شود به مردم خدمت كرد ، در گذشته هم نمی‏شد . در گذشته اگر فايده‏ای‏ نداشت ضررش كم بود ولی در اين عصر ضررش خيلی زياد است . ما و شما بزرگترين وظيفه‏ای كه داريم اين است كه ببينيم چه تحريفاتی در تاريخ ما شده است ، چه تحريفاتی در نقاشی شخصيتها و بزرگان ما شده است ، چه‏ تحريفاتی در قرآن شده است ؟ اما تحريف قرآن تحريف‏لفظی نيست ، يعنی در قرآن نه يك كلمه كم شده است و نه يك كلمه زياد . خطر تحريف‏معنوی قرآن‏ به اندازه خطر تحريف‏لفظی آن است . تحريف معنوی قرآن يعنی چه ؟ يعنی‏ تفسير غلط ، توجيه غلط ، قرآن را غلط تفسير كردن ، توجيه غلط كردن ، همين‏ هم نبايد باشد . ببينيم در تاريخهای ما ، آن تاريخهايی كه بايد برای ما درس آموزنده باشد و سند اخلاقی ماست ، سندتربيت اجتماعی ما است ، مانند حادثه تاريخی‏عاشورا ، چه تحريفاتی شده است ؟ بايد با اين تحريفات‏ مبارزه كنيم .


وظايف علمای امت و عامه مردم


وظايفی كه علمای امت دارند چيست ؟ وظايف عامه و توده مردم چيست ؟
راجع به علمای امت يك سخن كلی را عرض می‏كنم : عالم نقطه انحرافش در اينجاست كه هميشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عيبهای مردم می‏بيند . نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد يك نوع بيماری است . در بيماريهای جسمانی ، خود بيمار معمولا بيماری خودش را احساس می‏كند و خودش دنبال معالجه می‏رود . ولی در بيماريهای روحی آنچه كه كار را مشكل‏ می‏كند اين است كه شخص بيمار است ولی خودش نمی‏فهمد كه بيمار است ! بلكه برعكس ، آن بيماری را به عنوان سلامت می‏پذيرد ! به بيماری خودش‏ علاقه دارد ! چنين نيست كه افراد ، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه‏ ضعف بشناسند و قبول كنند ، بلكه آنها را نقطه قوت در خودشان می‏دانند ! اين ، عالم است كه می‏فهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست . عالم كه در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار می‏گيرد ، دو حالت دارد : 1 - با نقاط ضعف مردم مبارزه می‏كند . اين را مصلح می‏گويند مصلح يعنی كسی كه‏ با نقاط ضعف مردم مبارزه می‏كند . غالبا مردم از او خوششان نمی‏آيد ! 2 - مبارزه كردن با نقاط ضعف مردم را كار سخت و مشكلی می‏بيند . مبارزه كردن‏ با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد بلكه ضرر هم دارد ، از نقاط ضعف‏ مردم استفاده می‏كند ! اينجاست كه مصداق « فقيه‏فاجر » می‏شود كه به فرموده‏ پيغمبراكرم ( ص ) يكی از آفات سه گانه دين است . در سايرمسائل بحث نمی‏كنيم بلكه فقط در واقعه‏عاشورا بحث می‏كنيم . عامه‏
مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزاداری امام‏حسين ( ع ) دارند ، يكی از آنها اين است كه معمولا مؤسس يا مؤسسين و صاحبان‏مجالس ، چه آنهايی كه در مساجد و چه آنهايی كه بالخصوص در منزلشان مجلسی بر پا می‏كنند ، در حدودی كه من تجربه دارم ( استثناء ندارد ) آن چيزی را كه‏ می‏خواهند ازدحام جمعيت است ! اگر جمعيت ازدحام كند راضی هستند اگر ازدحام نكند راضی نيستند ! اين نقطه ضعف است . اين جلسات برای اين‏ نيست كه جمعيت ازدحام كند . مگر ما می‏خواهيم سان ببينيم ، مگر ما می‏خواهيم رژه برويم ؟ ! هدف ، آشنا شدن با حقايق است ، مبارزه كردن با تحريفات است . اين يك نقطه ضعف است كه گوينده در مقابل آن قرار می‏گيرد . آيا با اين نقطه ضعف مبارزه كند يا از اين نقطه ضعف مانند تاج‏نيشابوری استفاده كند ! اگر بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه كند ، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين كه از جمع شدن دور يكديگر و شلوغ شدن‏ خوششان می‏آيد ، ناسازگار است ، اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده‏ كند ، فقط در فكر اين است كه چه كار كنم تا جمعيت ، بيشتر جمع شود . اينجاست كه يك عالم بر سر دو راهی قرار می‏گيرد . حالا كه اينها احمق‏ هستند ، چنين نقطه ضعفی دارند ، من از اين نقطه‏ضعف استفاده و بهره‏برداری‏ كنم يا علی‏رغم وجود اين نقطه ضعف ، با آن مبارزه كنم و به دنبال حقيقت‏ بروم ؟ نقطه ضعف دومی كه در مجالس عزاداری هست و بيشتر از ناحيه عوام‏الناس‏ است و خوشبختانه كمتر شده است ، مسئله " شومر و واويلا " بپا شدن است‏ . منبری در آخر منبرش حتما بايد ذكر مصيبت كند ودر اين ذكر مصيبت هم نه تنها مردم اشك بريزند ، كه تنها اشك ريختن قبول‏ نيست ، بايد مجلس از جا كنده شود و شور و واويلا بپا شود . من نمی‏گويم‏ مجلس از جا كنده نشود ، من می‏گويم اين نبايد هدف باشد . اگر در آن مسير صحيح با بيان حقايق و واقعيات ، بدون آنكه روضه دروغی خوانده شود ، بدون‏ آنكه جعلی شود ، بدون آنكه تحريفی شود ، بدون آنكه برای امام‏حسين ( ع ) اصحابی بسازند كه در تاريخ نيست و خود امام‏حسين ( ع ) آنها را نمی‏شناسد چون وجود نداشته‏اند ، بدون آنكه برای امام‏حسين ( ع ) فرزندانی ذكر شود كه‏ چنين فرزندانی در دنيا وجود نداشته‏اند ، بدون اينكه برای امام‏حسين ( ع ) دشمنانی ذكر شود كه اصلا چنين كسانی وجود نداشته‏اند ، اگر اشكی از روی‏ صداقت و حقيقت ريخت ،شور و واويلا هم بپا شد ، مجلس هم كربلا شد ، بسيار خوب است . ولی وقتی كه حقيقت و صداقت نبود ، آيا بايد با امام‏حسين ( ع ) بجنگيم ، دشمنی كنيم ، دروغ ببنديم ، دروغ بگوييم ؟ ! اين ، نقطه ضعف مردم عوام است . با اين نقطه ضعف چه بايد كرد ؟ آيا بايد از اين نقطه ضعف مردم استفاده كرد ؟ بايدبهره‏برداری كرد و سوارشان‏ شد ؟ بايد مانند تاج‏نيشابوری گفت كه چون اينها احمقند ، من از حماقتشان‏ استفاده می‏كنم ؟ ! نه ، بزرگترين رسالت و بزرگترين وظيفه علماء مبارزه‏ با نقاط ضعف اجتماع است . اين است كه پيغمبراكرم ( ص ) فرمود : « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه و الا فعليه لعنة الله » ( 1 ) ،
آنجا كه بدعتها و دروغها ظاهر می‏شود .

پاورقی :

1 - سفينة البحار ، ج 1 ، ص 63 و اصول كافی ، ج 1 ، ص . 54

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:12
آنجا كه چيزهايی ظاهر می‏شود كه در دين نيست ، مسائلی پيدا می‏شود كه من‏ نگفته‏ام ، برعهده دانايان است كه حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد . آن كسی كه حقايق را كتمان می‏كند ، لعنت خدا بر او باد . بالاتر از اين‏ را خود قرآن كريم فرموده است : « ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات‏ و الهدی من بعد ما بيناه للناس فی الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم‏ اللاعنون »( 1 ) .
آن دانايانی كه حقايقی را كه ما گفته‏ايم ، می‏دانند ولی كتمان می‏كنند ، می‏پوشانند ، اظهار نمی‏كنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت كننده‏ای بر آنها باد . وظيفه علما ، در دوره ختم‏نبوت مبارزه با تحريف است . خوشبختانه‏ ابراز اين كار در دست است و در ميان علماء ، بوده و هستند افرادی كه با اين نقاط ضعف مبارزه كرده و می‏كنند . كتاب لؤلؤ و مرجان كه در همين‏ موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سه‏شب گذشته از آن نام برده ، از مرحوم حاجی‏نوری ( رضوان الله عليه ) است كه درست همان قيام و وظيفه‏
بسيار بسيار مقدسی است كه اين مرد بزرگ انجام داده است و مصداق قسمت‏ اول آن حديث است « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه » . وظيفه علماست كه در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو مردم خوششان نيايد . وظيفه علماست كه با اكاذيب مبارزه كنند ، وظيفه‏ علماست كه مشت دروغ‏گويان را باز كنند . فقها در باب غيبت مطلبی دارند می‏گويند غيبت مواردی دارد كه استثناء

پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 159

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:13
شده است . يكی از موارد استثنای غيبت كه همه علمای‏بزرگ مرتكب اين‏ غيبت شده‏اند و آن را لازم و بلكه احيانا واجب می‏دانند ، جرح راوی است . يعنی چه ؟ يعنی : شخصی حديث روايت می‏كند ، از پيغمبر ( ص ) حديث‏ روايت می‏كند ، از امام ( ع ) حديث روايت می‏كند ، آيا شما فورا بايد قبول كنيد ؟ نه ، بايد تحقيق كنيد كه او چگونه آدمی است ، آيا راستگو است يا دروغگو ؟ اگر در زندگی اين آدم نقطه ضعفی را كشف كرديد ، اگر عيبی ، نقصی ، دروغی ، فسقی را كشف كرديد ، اينجا بر شما نه تنها جايز است ، بلكه لازم است كه در متن كتابها ، اين آدم را رسوا كنيد . اين‏ اسمش جرح است . با اينكه غيبت است ، با اينكه بدگويی است ، و غيبت‏ و بدگويی نه از مرده جائز است و نه از زنده ، ولی در اينجا كه تحريف‏حقايق است ، قلب‏حقايق است ، بايد او را رسوا كنيد . دروغگو را بايد رسوا كرد . يك عالم ممكن است در يك زمينه ، بزرگ هم باشد ، مانند ملاحسين‏كاشفی‏ كه خيلی مردملايی بوده است ! اما روضةالشهدايش پر از دروغ است . به همه‏ دروغ بسته حتی به ابن‏زياد و عمرسعد هم دروغ بسته است ! نوشته است ابن‏ زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمرسعد داد كه آمد كربلا و دست به اين كار زد ! هر كس بشنود می‏گويد : پس عمرسعد خيلی هم تقصير نداشته است ، پنجاه‏ خروار طلا را به هر كس بدهند دست به اين كار می‏زند . در مورد ملاآقای‏دربندی اتفاق‏نظر است كه آدم خوبی بوده است . حتی مرحوم حاجی‏نوری‏ كه از كتابش انتقادمی‏كند و به حق هم انتقاد می‏كند ، می‏گويد : مرد خوبی بوده است . واقعا نسبت به امام‏ حسينعليه‏السلام مرد مخلصی بوده‏ است ونوشته‏اند هر وقت نام امام‏حسين را می‏شنيد اشكش جاری می‏شد ، فقه و اصول را هم به خوبی می‏دانسته است . خودش خيال می‏كرد كه از فقهای درجه‏ اول است ولی نه ، از فقهای درجه دوم و سوم لااقل بشمار می‏رود . كتابی‏ نوشته به نام خزائن كه يك دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با صاحب‏جواهر است . به صاحب‏جواهر گفت اسم كتاب شما چيست ؟ گفت جواهر . اسم كتاب خودش خزائن بود . گفت از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است . اما كتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهی‏ نيست كه از اين كتاب استفاده نكند ، هيچ فقيهی نيست كه خودش را نيازمند به اين كتاب نبيند . ولی كتاب خزائن كه يك دوره چاپ شده ، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت ! قيمت آن با اينكه هزار صفحه است ، همان قيمت كاغذش بيشتر نيست . اين مرد با اينكه مردعالمی است ولی‏ اسرارالشهادش را نوشته كه به كلی حادثه كربلا را تحريف كرده است ، قلب‏ كرده است ، زيرو رو كرده است ، بی‏خاصيت و بی‏اثر كرده است ، كتابش‏ مملو از دروغ است ! حال به خاطر اينكه او عالم بوده ، باتقوا بوده ، مخلص امام‏حسين ( ع ) بوده است ، ما بايد درباره‏اش سكوت كنيم ؟ حاجی نوری نبايد درباره أسرار الشهاده او اظهار نظر كند ؟ بايد جرح بشود و اين وظيفه عالم است . از خداوند تبارك و تعالی توفيق می‏خواهيم كه‏ دلهای همه ما را به حق و حقيقت رهبری بفرمايد . گناهانی را كه از طريق تحريف يا غير تحريف مرتكب شده‏ايم ، بر ما ببخشايد .
به ما توفيق بدهد كه وظيفه و رسالتی را كه در اين زمينه داريم به خوبی‏
انجام بدهيم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:14
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب‏العالمين باری‏الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی‏الله‏عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن‏ امركم عليكم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 ) .
موضوع بحث ، حماسه‏حسينی است . اول بايد كلمه حماسه را كه در زبان‏ فارسی زياد استعمال می‏شود ، برای شما توضيح بدهم . كلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حميت‏ استعمال می‏شود . علمای شعر شناس ، منظومه‏های شعری را از نظر محتوی يعنی‏ از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی

پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل می‏كنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس‏
، آيه . 71

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
تقسيم می‏كنند : بعضی از منظومه‏ها را منظومه‏های غنائی ، بعضی را منظومه‏های‏ حماسی و بعضی را منظومه‏های وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومه‏های رثايی و بعضی ديگر را منظومه‏های مدحی می‏گويند ، ديوان و غزليات حافظ ، غزليات‏ سعدی و ديوان شمس تبريزی ، منظومه‏های‏غنايی است ، يعنی اگر چه هدف در اينها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبيب ، زبان عاشقانه است ، سخن از حسن و بی‏اعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شب‏فراق و كوتاهی‏ ايام‏وصال است . فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش گل در انديشه ، كه چون عشوه كند در كارش دلربائی همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم‏ خدمتكارش اين يك شعر غنائی است ، گر چه در آخر به يك معنی عرفانی بسيار لطيف‏ و عالی می‏رسد و حافظ هميشه اين‏طور است . در آخر همين شعر می‏گويد :
صوفی سرخوش از اين دست كه كج كرده كلاه بدو جام دگر آشفته شود دستارش اشعارغنائی زياد است .
شعر رثايی يا مرثيه كه برای بزرگان دين و ساير بزرگان دنيا و كسانی كه‏ منشأ خير و بركتی بوده‏اند ، گفته شده است ، نوع ديگر شعر است . برامكه كه منقرض شدند ، شعرايی كه از دستگاه آنها استفاده می‏كردند قصايدی در رثای آنها گفتند . خود همين حافظ ، فرزندجوانش كه می‏ميرد با همان زبان مخصوص خودش مرثيه می‏گويد :
بلبلی خون‏جگر خورد و گلی حاصل كرد بادغيرت به صدش حال پريشان دل‏
كرد .


طوطی‏ای را به هوای شكری دل خوش بود
ناگهش سيل‏فنا نقش امل باطل كرد
آه و فرياد كه از چشم حسود مه و مهر
در لحد ماه كمان ابروی من منزل كرد


اشعار رثايی زياد است . مدح و ستايش هم كه الی‏ماشاءالله ، خصوصا تملق‏ و چاپلوسی !
اشعار حماسی اشعار ديگری است ، كه معمولا فقط آهنگ خاصی را می‏پذيرد . شعرحماسی ، شعری است كه از آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی می‏آيد ، شعری است كه روح را تحريك می‏كند و به هيجان می‏آورد ، مثلا :


تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگی
كه سالار باشم كنم بندگی


اين تقسيم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همين‏طور است ، نثرهای‏ حماسی داريم ، نثرهای غنائی داريم ، نثرهای رثايی داريم ، انواع نثرها داريم .
در جنگ صفين در اولين برخوردی كه ميان سپاه علی عليه‏السلام و سپاه معاويه می‏شود ، علی ( ع ) روی حساب‏خودش حاضر نيست كه شروع‏ كننده جنگ باشد و تمام كوشش اين است كه تا حد ممكن مشكلات و اختلافات‏
را حل بكند ، بلكه بتواند معاويه و يارانش را به اصطلاح روبراه بكند ، ولی يك وقت متوجه می‏شود كه آنها پيشدستی كرده‏اند و شريعه ، يعنی جائی‏ كه می‏شود از فرات آب برداشت را گرفته‏اند . علی عليه‏السلام سعی می‏كند با
مذاكره مسئله را حل كند ، و پيغام می‏دهد كه هنوز بنای جنگ نيست و می‏خواهيم مذاكره كنيم بلكه مسئله با مذاكره حل بشود . ولی طرف مقابل‏ قبول نكرد ، بنابراين يا اصحابش بايد از تشنگی از پا در بيايند و يا
بايد جنگيد . جنگی كه دشمن شروع كرده است . در " نهج البلاغه " است كه علی عليه‏السلام در مقابل جمعيت ، ناراحت‏ و عصبانی از اينكار می‏ايستد و يك خطبه چندسطری می‏خواند ، می‏فرمايد : « قد استطعموكم القتال » ( 1 ) اينها گرسنه جنگند و از شما غذا می‏خواهند اما از دم شمشير ، « فاقروا علی مذلة ، و تأخير محلة ، او رووا السيوف‏
من الدماء ترووا من الماء » ( 2 ) لشكريانم ! نمی‏گويم برويد بجنگيد ، برويد يكی از اين دو راه را انتخاب كنيد : يا تن به ذلت بدهيد كه آب‏ را ببرند و شما نگاه كنيد ، يا اينكه اين تيغها را از خون اين ناكسان‏ سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد .
« فالموت فی حياتكم مقهورين ، و الحياش فی موتكم قاهرين » ( 3 )
زندگی اين است كه بميريد ولی فائق باشيد و مردن اين است كه زنده‏

پاورقی :
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 51 ، صفحه . 138

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
باشيد ، ولی توسری‏خور . علی عليه‏السلام با اين سخنان آنچنان هيجان ايجاد كرد كه در كمتر از دو ساعت ، دشمن را بكلی از كنار شريعه فرات دور كردند كه ديگر دشمن از تشنگی له‏له می‏زد . ولی علی عليه‏السلام به سپاهيان‏ خود گفت شما هر روز اجازه بدهيد كه بيايند و آب بردارند . لشكريان‏ گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمی‏دهيم ، ولی علی‏ ( ع ) فرمود : خير ، اين يك كار غير انسانی است ، آب يك چيزی است كه‏ هر جانداری حق دارد از آن استفاده بكند ، به آنها آب بدهيد . پس معلوم شد سخن می‏تواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی يعنی سخنی كه در آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ايستادگی و مقاومت‏ باشد . اگر شعر يا نثری دارای اين خصوصيات باشد ، آن را حماسی می‏گويند . سرگذشتها و حادثه‏ها و تاريخچه‏ها هم اقسامی دارند . حادثه‏هايی داريم‏ غنائی ، حادثه‏هائی داريم اندرزی ، حادثه‏هايی داريم رثايی و حادثه‏هائی‏ داريم حماسی . يك سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا می‏دهد ، عشق است‏ . مجلات را شايد كم و بيش می‏خوانيد ، در اينها چه حكايت واقعی ، چه‏ افسانه ، چه مخلوطی از واقعيت و افسانه ، همه‏اش داستان غنائی است . حالا اين همه داستان غنائی به گوش اين ملت برود چی از آب در می‏آيد ، من‏ نمی‏دانم ( 1 ) . داستانهای رثايی و

پاورقی :
1 - اشاره به مجلات زمان طاغوت است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
به اصطلاح تراژديها هم زياد است . صفحات حوادث روزنامه‏ها را اگر بخوانيد اغلب از اين‏جور قضايا می‏بينيد . داستانهای اندرزی هم داستانهائی‏ هستند كه در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همه‏اش‏ داستانهای اندرزی است . حتی شخصيتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصيتها ، شخصيت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ، بعضی روحشان اساسا رثايی است ، آه و ناله است ، بعضی شكل روحشان شكل‏ پندواندرز و موعظه است . حالا كه به طور اجمالی معنی حماسه را فهميديم ، می‏توانيم در اطراف‏ حماسه حسينی بحث بكنيم . آيا حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) حادثه حماسی دارد يا ندارد ؟ آيا شخصيت‏ حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) يك شخصيت حماسی هست يا نيست ؟ ما بايد شخصيت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را كه برای ما يك شخصيت انسانی است‏
بشناسيم . اين مرد كه ما هر سال به نام او وقتها صرف می‏كنيم ، پولها خرج‏ می‏كنيم ، روزها تعطيل می‏كنيم ، بايد خصوصياتش برای ما شناخته شود و از جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين عليه‏السلام يك شخصيت حماسی هست‏ يا نه ؟ آيا ما بايد با وجود حسين ( ع ) و سرگذشت او يك احساس حماسی‏ داشته باشيم ، يا يك احساس تراژدی ، مصيبت ، رثا و نفله‏شدن ؟ در اينجا لازم است مختصری توضيح بدهم :

پاورقی :
1 - اشاره به دو جلد كتاب داستان راستان نوشته استاد شهيد است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:15
شخصيتهای حماسی كه اغلب در منظومه‏های حماسی از آنها ياد شده است ، جنبه نژادی و قومی دارند و اين اعم است از شخصيتهای افسانه‏ای مثل رستم و اسفنديار و يا شخصيتهای واقعی مثل جلال الدين خوارزمشاه در تاريخ ايران . غالبا قهرمانان يك قوم اعم از واقعی و افسانه‏ای ، از آن نظر كه انتساب‏
به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحريك می‏كنند . اصولا قهرمان‏ دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی كه قهرمان ، تعلقی هم به انسان داشته باشد كه انسان بخواهد به او افتخار كند . اين‏ قهرمانهای كشتی كه موفقيتی به دست می‏آورند ، براستی مردم برای آنها ابراز احساسات می‏كنند ، يا قهرمانی كه هالتر بلند كرده و ركورد را شكسته‏ و مثلا سه كيلو بيشتر از ركورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاج‏گل نثارش‏ می‏كنند ، و يا برای كسی كه كشتی گرفته و با يك فن ، حريف خود را ضربه‏ فنی كرده است ، براستی ابراز احساسات می‏كنند . اينها به خاطر اين است كه قهرمان‏دوستی و قهرمان‏پرستی در سرشت بشر است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجليل می‏كند نه از قهرمان‏ ديگری . در كشتيهای بين‏المللی افراد هر ملت چه آنهائی كه آنجا حاضرند و چه آنهائی كه از راديوها گوش می‏كنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان‏ است كه افتخاری برای وطن و قوم خودشان كسب كنند. ما وقتی داستان رستم و اسفنديار و افراسياب و اين‏طور چيزها را می‏خوانيم، چون می‏گويند افراسياب‏ از ماوراءالنهر و از يك ملت ديگری بوده و رستم از ملت ايران بوده است‏ ، قهرا دلمان می‏خواهد كه هميشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانه‏ساز هم‏ داستانها و افسانه‏ها را چنان ساخته است كه با ذائقه ما جور در بيايد ، يعنی هميشه آن طرف مغلوب و محكوم و اين طرف غالب و قاهر باشد . اين‏ حماسه ها ، حماسه‏های قومی است ، يعنی اختصاص به يك قوم و نژاد معين و يك آب‏وخاك معين دارد . اما مطلب در مورد حسين عليه‏السلام غير از اين است . حسين ( ع ) يك‏ شخصيت حماسی است اما نه آنطور كه جلال‏الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسی‏ است و نه آنطور كه رستم افسانه‏ای يك شخصيت حماسی است . حسين ( ع ) يك شخصيت حماسی است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه‏ قوميت . سخن حسين ( ع ) ، عمل حسين ( ع ) ، حادثه حسين ( ع ) ، روح حسين‏ ( ع ) ، همه چيز حسين ( ع ) هيجان است ، تحريك است ، درس است ، القاء نيروست ، اما چه‏جور القاء نيروئی ؟ چه‏جور درسی ؟ آيا از آن جهت‏ كه مثلا به يك قوم بخصوص منتسب است ؟ ! يا از آن جهت كه شرقی است ؟ يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟ ! يا به قول بعضی از
ايرانيها از آن جهت كه مثلا زنش ايرانی است ؟ ! اساسا در وجود حسين ( ع ) يك چنين حماسه‏هائی نمی‏تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين ( ع ) هم همين است . چون حماسه او بالاتر و
مافوق اينگونه حماسه‏هاست ، كمتر افراد می‏توانند او را بشناسند . حالا ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما در جهان يك شخصيت حماسی مانند شخصيت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه يعنی جنبه‏های انسانی نه‏ جنبه قومی‏وملی پيدا نخواهيد كرد . حسين ( ع ) سرود انسانيت است ، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد ، و به جرأت عرض می‏كنم كه‏ نظير ندارد . شما در دنيا حماسه‏ای مانند حماسه حسين بن‏علی ( عليهماالسلام‏ ) پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته‏ايم . حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد ، يك صفحه سفيد و نورانی و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانی كه هر دو صفحه‏اش يا بی‏نظير است و يا كم نظير . اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن فقط جنايت بی‏نظير و يا كم نظير می‏بينيم . يك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بيست‏ويك نوع پستی و لئامت در اين جنايت ديدم و خيال هم نمی‏كنم در دنيا چنين جنايتی پيدا بشود كه تا اين اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاريخچه جنگهای صليبی ، جنايتهای‏ اروپائيها خيلی عجيب است و اينكه جرأت نمی‏كنم كه بگويم حادثه كربلا از نظر زيادی جنايت نظير ندارد ، چون توجه من يكی به جنگهای صليبی و جنايتهايی است كه مسيحيان در آن مرتكب شدند و يكی هم به جنايتهايی است‏ كه همين اروپائيها در اندلس‏اسلامی مرتكب شدند كه آنهم عجيب است . تاريخ‏اندلس مرحوم‏آيتی را كه دانشگاه چاپ كرده است بخوانيد ، كتابی‏ است بسيار تحقيقی و آموزنده . در اين كتاب نوشته است : اروپائيها به صدهزار زن‏ومرد و بچه اجازه‏ دادند كه هر جا می‏خواهند بروند ، بعد كه اينها راه افتادند ، پشيمان شدند و شايد هم از اول حقه زدند كه اجازه حركت دادند . به هر حال تمام اين‏ صدهزار نفر را كشتند و سر بريدند . شرقی هرگز از نظر جنايت به غربی‏ نمی‏رسد . شما اگر در تمام تاريخ مشرق‏زمين بگرديد ، دو جنايت را حتی در دستگاه اموی پيدا نمی‏كنيد ، يكی آتش زدن زنده‏زنده ، و ديگری قتل عام‏ كردن زنان ، ولی در تاريخ مغرب‏زمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده می‏شود . زن كشتن در تاريخ مغرب‏زمين يك امر شايعی است . هنوز هم باور نكنيد كه اينها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ويتنام صورت می‏گيرد ادامه‏ روحيه جنگهای صليبی و جنگهای اندلس آنها است . اين كار كه چند صدهزار نفر را زنده زنده در كوره آتش بگذارند ولو اين افراد جانی هم باشند ، كار مشرق‏زمينی نيست و از عهده مشرق زمينی چنين جنايتی برنمی‏آيد . اين‏ كار فقط از عهده مغرب زمينی قرن بيستم برمی‏آيد . اين جنايت كه در صحرای سينا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بميرند برای اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند ، فقط مال غربی است . شرقی اين جور جنايت نمی‏كند . يهودی فلسطينی صد درجه‏ شريفتر از يهودی غربی است . اگر مردم فلسطين يهوديهای ملی اهل همان‏ فلسطين بودند كه اين جنايتها واقع نمی‏شد . اين جنايتها همه مال يهودی‏ غربی است . به هر حال من جرات نمی‏كنم بگويم جنايتی مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است ، ولی‏ می‏توانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است . از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدی است ، يك مصيبت است‏ ، يك رثاء است . اين صفحه را كه نگاه می‏كنيم ، در آن ، كشتن بيگناه‏ می‏بينيم ، كشتن جوان می‏بينيم ، كشتن شيرخوار می‏بينيم ، اسب بر بدن مرده‏ تاختن می‏بينيم ، آب ندادن به يك انسان می‏بينيم ، زن و بچه را شلاق زدن‏ می‏بينيم ، اسير را بر شتر بی جهاز سوار كردن می‏بينيم . از اين نظر قهرمان‏حادثه كيست ؟ واضح است وقتی كه حادثه را از جنبه جنايی نگاه كنيم‏ ، آن كه می‏خورد قهرمان نيست ، آن بيچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در اين نگاه يزيدبن‏معاويه است ، عبيدالله‏بن‏زياد است ، عمرسعد است ، شمربن‏ذی‏الجوشن است ، خولی است و يك عده ديگر . لذا وقتی كه صفحه سياه‏ شمر نيست . در آنجا ، قهرمان حسين ( ع ) است . در آن صفحه ، ديگر جنايت نيست ، تراژدی نيست ، بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيت است‏ ، تجلی حقيقت و انسانيت است ، تجلی حق‏پرستی است . آن صفحه را كه نگاه‏ كنيم ، می‏گوئيم بشريت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سياهش را مطالعه می‏كنيم می‏بينيم كه بشريت سر افكنده است وخودش را مصداق آن آيه‏ می‏بيند كه می‏فرمايد : « قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك »( 1 ) مسلما جبرئيل‏امين در مقابل اعلام خدا
كه فرمود : « انی جاعل فی الارض خليفة »( 2 ) سؤالی نمی‏كند ، بلكه آن‏ دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را می‏ديدند و صفحه ديگر آن را نمی‏ديدند ، از خدا اين سؤال را می‏كردند كه آيا می‏خواهی كسانی را در زمين‏ قرار دهی كه فساد كنند و خونها بريزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود :
« انی اعلم ما لا تعلمون »( 3 ) من می‏دانم چيزی را كه شما نمی‏دانيد . آن صفحه ، صفحه‏ای است كه ملك اعتراض می‏كند ، بشر سرافكنده است و اين صفحه ، صفحه‏ای است كه بشريت به آن افتخار می‏كند . چرا بايد حادثه‏ كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه‏ جنايتهای كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسين‏بن

پاورقی :
1 - ملائكه گفتند پروردگارا ! آيا كسانی را خواهی گماشت كه در زمين‏
فساد كنند و خونها بريزند و حال آنكه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس‏
می‏كنيم ؟ سوره بقره ، آيه . 30
2 و 3 - سوره بقره ، آيه . 30

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
علی ( ع ) از آن جنبه ای كه مورد جنايت جانيان است مورد مطالعه ما قرار بگيرد ؟ چرا شعارهائی كه به نام حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) می‏دهيم و می‏نويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی اين‏ داستان را كمتر مطالعه می‏كنيم ، در حالی كه جنبه حماسی اين داستان صد برابر بر جنبه جنائی آن می‏چربد . و نورانيت اين حادثه بر تاريكی آن خيلی‏ می‏چربد پس بايد اعتراف كنيم كه يكی از جانيهای بر حسين بن علی ( عليهما السلام ) ما هستيم كه از اين تاريخچه فقط يك صفحه‏اش را می‏خوانيم ، و صفحه ديگرش را نمی‏خوانيم . جانيهای بر امام‏حسين ( ع ) آنهائی هستند كه‏ اين تاريخچه را از نظر هدف منحرف كرده و می‏كنند . حسين ( ع ) را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند ، اما حسين ( ع ) كه فقط اين تن نيست ، حسين ( ع ) كه مثل من و شما نيست ، حسين ( ع‏ ) يك مكتب است و بعد از مرگش زنده‏تر می‏شود . دستگاه بنی‏اميه خيال كرد كه حسين ( ع ) را كشت و تمام شد ، ولی بعد فهميد كه مرده حسين ( ع ) از زنده حسين ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسين ( ع ) كعبه صاحبدلان است . زينب هم به يزيد همين را گفت . گفت اشتباه كردی ، « كد كيدك واسع‏ سعيك ، ناصب جهدك فوالله لا تمحواذ كرنا ، و لا تميت وحينا » ، ( 1 ) هر نقشه‏ای كه داری بكار ببر ولی مطمئن باش تو نمی‏توانی برادر مرا بكشی و بميرانی ، برادر من زندگيش طور ديگر است ، او نمرد ، بلكه زنده‏تر شد . در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند . " كميت " مرثيه‏گو بود ، " دعبل خزائی " مرثيه گو بود . همان دعبل‏خزائی كه گفت پنجاه‏سال‏ است كه من دار خودم را بدوش كشيده‏ام . او طوری مرثيه می‏گفت كه تخت‏ خلفای

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 135 و اللهوف ، ص . 77

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
خود متوكل يك سرمغنيه ( 1 ) دارد ، يك وقتی با او كار داشت و سراغ‏ او را گرفت ، گفتند نيست . گفت كجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است . بعد از مدتی كه آمد ، متوكل از او سؤال كرد كجا رفته بودی ؟ جواب داد برای زيارت به مكه رفته بودم ، متوكل گفت الان كه وقت زيارت مكه نيست‏ ، نه ماه ذی‏الحجه است كه وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است كه وقت‏ عمره باشد ، و اصرار كرد كه بايد بگوئی كجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد اين زن به زيارت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) رفته بود كه متوكل آتش‏
گرفت ، فهميد نام حسين ( ع ) را نمی‏شود فراموشاند .

پاورقی :
1 - سرمغنيه يعنی يك خانم خواننده رقاصه كه ساير رقاصه‏ها را تهيه‏
می‏كند و رئيس آنهاست .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:16
من نمی‏دانم كدام جانی يا جانيهائی ، جنايت را به شكل ديگری بر حسين بن‏ علی ( عليهماالسلام ) وارد كردند ، و آن اينكه هدف حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندی را كه مسيحيها در مورد مسيح گفتند درباره حسين ( ع ) گفتند كه حسين ( ع ) كشته شد برای‏ آنكه بارگناه امت را به دوش بگيرد ، برای اينكه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد ، حسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گنهكار تا آن زمان‏ كم بود ، بيشتر بشود . لذا بعد از اين انحراف چاره‏ای نبود جز اينكه ما فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم ، فقط رثاء و مرثيه ببينيم‏ . من نمی‏گويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد بلكه بايد آن را ديد و خواند ، اما اين مرثيه هميشه بايد مخلوط با حماسه باشد . اينكه گفته‏اند رثاء حسين‏بن‏علی ( عليهما السلام ) بايد هميشه زنده بماند ، حقيقتی است و از خود پيغمبر ( ص ) گرفته‏اند و ائمه‏اطهار ( عليهم السلام ) نيز به آن توصيه‏ كرده‏اند . اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود . اين ذكری ، اين‏ يادآوری نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد ، اما در رثای يك قهرمان . پس اول بايد قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد در رثای قهرمان بگرييد ، و گرنه رثای يك آدم نفله شده بيچاره بی‏دست و پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد ، و گريه ملتی برای او معنی ندارد . در رثای قهرمان بگرييد برای اينكه احساسات قهرمانی پيدا بكنيد ، برای اينكه‏ پرتوی از روح قهرمان در روح شما پيدا شود و شما هم تا اندازه‏ای نسبت به‏ حق و حقيقت غيرت پيدا كنيد ، شما هم عدالتخواه بشويد ، شما هم با ظلم و ظالم نبرد بكنيد ، شما هم آزاديخواه باشيد ، برای آزادی احترام قائل‏ باشيد ، شما هم سرتان بشود كه عزت نفس يعنی چه ؟ شرف و انسانيت يعنی چه ؟ كرامت يعنی چه ؟ اگر صفحه نورانی‏ تاريخ حسينی را ما خوانديم ، آن وقت از جنبه رثائيش می‏توانيم استفاده‏ بكنيم و گرنه بيهوده است . خيال می‏كنيم حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) در آن‏ دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزی كنند يا العياذبالله حضرت زهراعليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آنهم در جوار رحمت الهی ، منتظر است كه چهار تا آدم فكسنی برای او گريه بكنند تا تسلی خاطر پيدا كنند ! چند سال پيش در كتابی ديدم كه نويسنده مقايسه‏ای ميان حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) و عيسی مسيح كرده بود ، نوشته بود كه عمل مسيحيها بر عمل‏ مسلمين ( شيعيان ) ترجيح دارد ، زيرا آنها روز شهادت عيسی‏مسيح را جشن‏ می‏گيرند و شادمانی می‏كنند ، ولی اينها در روز شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) مرثيه‏خوانی و گريه می‏كنند . عمل آنها بر عمل اينها ترجيح‏ دارد ، زيرا آنها شهادت را برای عيسی‏مسيح موفقيت می‏دانند نه شكست ، و چون موفقيت می‏دانند شادمانی می‏كنند . اما مسلمين شهادت را شكست‏ می‏دانند و چون شكست می‏دانند گريه می‏كنند . خوشا به حال ملتی كه شهادت‏ را موفقيت بشمارد و جشن بگيرد و بدا به حال ملتی كه شهادت را شكست‏ بداند و به خاطر آن مرثيه خوانی بكند . جواب اين است كه اولا دنيای مسيحی كه اين شهادت را جشن می‏گيرد ، روی‏ همان اعتقاد خرافی است كه می‏گويد عيسی كشته شد تا بارگناه ما بريزد ، و چون به خيال خودش سبكبال شده و استخوانش سبك شده آن را جشن می‏گيرد ، در حقيقت او جشن سبكی استخوان ناگهانی‏ای كه بر من خورد ، يك ذره مورد كراهت من نيست ، من افتخار می‏كنم و آرزوی چنين روزی را داشتم ، به خدا قسم مثل من مثل آن عاشقی است‏ كه

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و مقتل الحسين‏
خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و كشف‏الغمه ، ج 2 ، ص . 29
2 - بحارالانوار ، ج 42 ، ص 254 و نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام ، از سخنان آن‏
حضرت عليه السلام است كه نزديك بدرود زندگانی بطرز وصيت و سفارش‏
فرموده ، صفحه . 875

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
02-01-2011, 10:17
به معشوق خود رسيده باشد . به قول شاعر : ديدار يار غائب ، دانی چه ذوق دارد ابری كه در بيابان بر تشنه‏ای‏ ببارد مثل من در حال اين ضربت خوردن مثل همان مردمی است كه در شبهای تاريك‏ دنبال آب می‏گردند و ناگهان به آب می‏رسند . دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب ، آب حياتم‏
دادند اين از نظر شخصی و فردی ، اما اسلام يك طرف ديگر هم دارد ، قضايا را هميشه از جنبه شخصی مطالعه نمی‏كند ، از جنبه اجتماعی هم مطالعه می‏كند . حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به كسانی كه مرتكب آن شدند ، مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامی بود ، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر چنين كاری را مرتكب نشوند . اين همان " آخی " است كه يك ملت می‏گويد : ما مسلمانها چنين كاری كرديم ؟ ! لعنت به كسانی كه چنين كاری كردند ، پس ديگر چنين كاری نكنيم . ثانيا اين موضوع برای صيقل دادن احساسات‏ اسلامی و انسانی است ، اما بشرط اينكه ما اين را درست درك بكنيم . امروز روزی نيست كه آدم سرش را زير آب بكند . ما بايد در اوضاع مذهبی‏ خودمان رفرم ايجاد كنيم . البته نه در مذهب بلكه در كار خودمان ، اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست . مگر محتشم‏كاشانی هم يكی از اركان‏ مذهب است ؟ ! بايد اين شعارهای مفت ( 1 ) . . .

پاورقی :
1 - متاسفانه بقيه بيانات شهيد آيةالله مطهری ( دنباله اين مطلب ) در
نوار ضبط نشده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرينالمعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری‏ عليكم بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن‏ امركم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 )
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسی آن است كه در روح‏ انسانی جولان و هيجانی در جهت سلحشوری و مقاومت و ايستادگی و دفاع از عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسی ، آن كسی است كه در روحش اين موج‏ وجود دارد ، يك روحيه متموجی از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ، حس‏دفاع از حقوق و حس

پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل می‏كنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس‏
، آيه . 71

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
عدالتخواهی دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچه‏ای است‏ كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحه‏ای است سياه و تاريك ، نمايشی است‏ كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و يك ظلم بی‏حدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت‏ نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست‏كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است . مثلا داستان پسران مسلم‏بن‏عقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی‏ می‏افتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل‏ می‏رساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه می‏كنيم ، از يك طرف جنايت‏ می‏بينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشته‏اند و نمی‏توانسته‏اند حرفی‏ داشته باشند ، چرا كه بچه‏هايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بوده‏اند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است‏ ، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اين‏طور نيست ، يك‏ داستان دو صفحه‏ای است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد
، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت‏ بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ، عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق‏پرستی در آن موج می‏زند . از اين‏نظر ، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند .
ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) است ، عباس‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع ) زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع ) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش‏
می‏كند . امام‏حسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك‏ عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته می‏شويد و به عمر شما خاتمه داده‏ می‏شود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود :
« فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ( 1 ) ، من يارانی در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه‏ ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح می‏دهم ، بر ياران پدرم علی ( ع) ترجيح می‏دهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر می‏كند « و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 و ارشادشيخ مفيد ، ص 231 و اعلام‏الوری ، ص 234
و مقتل‏الحسين مقرم ص 258 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 238 و 239 و
كامل‏ابن‏اثير ، ج 4 ، ص 24 و مقتل الحسين‏خوارزمی ، ج 1 ، ص 247.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
« سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) ، ترجيح می‏دهم . يعنی اعتراف می‏كنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين‏ طور آغاز می‏شود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، می‏خواهيم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب‏ شده‏ايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كرده‏ايم و غالبا آن‏ طرف ديگر داستان را مسكوت‏عنه گذاشته‏ايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای‏
جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم . من برای اين دسته‏ها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است‏ ، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه می‏دانند اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان‏ بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، می‏دانند كه من چه‏ می‏گويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی‏ از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج‏ كنيد می‏توانيد يك چنين

پاورقی :
1 - سوره آل‏عمران آيه 146 ، چه بسيار رخ داده كه پيغمبری جمعيت زيادی‏
از پيروانش در جنگ كشته شده‏اند و با اين حال اهل ايمان با سختيهائی كه‏
در راه خدا به آنها رسيد مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر
به زير بار دشمن فرود نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند
صابران را دوست می‏دارد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:52
احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ ! اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج می‏كند ، خودش را بيكار می‏كند ، زنجير برمی‏دارد پشت خودش را سياه می‏كند و اشك او هم متصل جاری است ، ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است . ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ‏تاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او در اين است كه وقتی می‏خواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز احساسات می‏كند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر مظلوميت آن كسی است كه به او عشق می‏ورزد و علاقه دارد . او نمی‏داند حالا كه می‏خواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر حماسه‏حسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ، نمايشگر روح حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كم‏وبيش اين‏ بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم می‏بيند كه بعضی از دستجات‏ توجه كرده‏اند كه چه بايد بكنند و چه می‏كنند . مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ، يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی‏ بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ، كه اسم آن را رضای خدا می‏گذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه‏ رضای خدا است . مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين‏ نمی‏تواند باشد . نادرشاه‏افشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمی‏داشت ، نمی‏توانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمی‏توانست هندوستان را فتح‏ بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است . اسكندر ، خواه‏ناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ، شاه اسماعيل همين‏طور ، ناپلئون همين‏طور . اسكندر ، نادرشاه و شاه‏اسماعيل‏ ، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه‏ بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها می‏خواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، می‏خواهد همه چيز را در خودش هضم‏ كند ، می‏خواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك‏ جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون‏ قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او نمی‏تواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه‏ هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگاست ، يك خود پرستی بزرگ‏ است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای‏ بزرگ هم در دنيا پيدا می‏شود) . اما اين حماسه‏ها ، حماسه‏های مقدس شمرده‏ نمی‏شوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض می‏كنم ، مشخصاتی كه به موجب‏ آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمی‏توانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس‏ آن كسی است كه روحش برای خود موج نمی‏زند . برای نژاد خود موج نمی‏زند ، برای ملت خود موج نمی‏زند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمی‏زند ، او اساسا چيزی را كه نمی‏بيند شخص خود است ، او فقط حق‏وحقيقت را می‏بيند و اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را می‏بيند . اين آيه قرآن يك‏ آيه حماسی است :
« قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 ) . ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك‏
سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم‏ ، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده‏ خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ

پاورقی :
1 - سوره آل‏عمران آيه 64 ، ای اهل كتاب بيائيد از آن كلمه حق كه ميان‏
ما و شما يكسان است پيروی كنيم كه بجز خدا هيچكس را نپرستيم و برخی ،
برخی ديگر را به ربوبيت تعظيم نكنيم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون‏ الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی‏ را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من‏ ، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين‏ حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس می‏شود اين است كه هدفش‏ مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و بر همه جهانيان می‏تابد . دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی‏ كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمی‏برد قرار گرفته‏اند ، يعنی يك مرتبه در يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت می‏كند ، شعله‏ای در يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی‏ است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در يك خاموشی مرگبار . به عنوان مثال نمرودی پيدا می‏شود كه يك مرد باقی نمی‏گذارد . و در همين‏ زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت می‏گيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا (1) ، و يا فرعونی پيدا می‏شود و همان‏طوری كه قرآن می‏فرمايد : « ان فرعون‏ علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی‏ نسائهم »( 1 ) ، و در همين عصر موسی ای

پاورقی :
1 - سوره نحل ، آيه . 120
2 - سوره قصص ، آيه 4 ، همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشی آغاز كرد
و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و طايفه‏ای را سخت ضعيف و
ذليل كرد . پسرانشان را می‏كشت و زنانشان را زنده می‏گذاشت .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
پيدا می‏شود . و يا در عصر بعثت خاتم‏الانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا لا اله الا الله تفلحوا » بلند می‏شود . دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی‏ نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابی‏خبر را استخدام كرده و به آنها پول می‏دهد تا به نفع او حديث جعل كنند . می‏گويند يك عالم اموی‏ گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) ، حسين ( ع ) با شمشير جدش‏ كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته‏ شد . ولی من می‏گويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه‏ بنی‏اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدابی‏خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين‏ ( ع ) بيايند . و كل يتقربون الی‏الله بدمه ( 2 ) ، بعد از شهادت‏ اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت‏ و تاريكی چقدر بوده است ! آن وقت شعله‏ای مانند شعله‏حسينی در يك چنين شرايطی پيدا می‏شود . شرايطی كه نوشته‏اند اگر يك نفر می‏خواست يك جمله درباره علی عليه‏السلام‏ روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی ( ع ) شنيدم ، يا می‏خواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم ،

پاورقی :
1 - مقتل الحسين، مقرم ص‏6، عبارتی است از ابوبكربن ابن العربی اندلسی‏
در عواصم ص . 232
2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 298

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
می‏رفتند در صندوقخانه‏ها ، درها را از پشت می‏بستند ، بعد كسی كه می‏خواست‏ جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد می‏داد كه من به اين شرط برای تو نقل می‏كنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه‏ خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای‏ شخص غير قابل اعتماد نقل نكند . سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش‏ نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه‏ قيام كننده چيزی را می‏بيند كه ديگران نمی‏بينند ، همان مثل معروف ، آنچه‏ را كه ديگران در آينه نمی‏بينند او در خشت خام می‏بيند . اثر كار خودش را می‏بيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در اجتماع هستند . ابن‏عباس ، ابن‏حنفيه ، ابن‏عمر و عده زيادی در كمال خلوص‏ نيت ، حسين‏ بن‏علی (عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی می‏كردند ، آنها روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را می‏ديد كه آنها نمی‏ديدند . نه آنها به اندازه حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس‏ می‏كردند و نه می‏توانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی‏ دارد . اما او بطور واضح می‏ديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو خواهد شد . اين بينش قوی اوست . حسين‏بن‏علی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح‏ كه بزرگ شد ، تن به زحمت می‏افتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا می‏كند . اين خود يك حسابی است . اين عباسها بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه می‏دهد . متنی شاعر معروف‏ عرب شعر خوبی دارد ، می‏گويد :


و اذا كانت النفوس كبارا


تعبت فی مرادها الاجسام ( 1 )



می‏گويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چاره‏ای ندارد جز آنكه به دنبال‏ روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال‏ خواهشهای تن می‏رود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت می‏كند . روح كوچك‏ بدنبال لقمه برای بدن می‏رود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی‏ باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام می‏رود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ، روح‏كوچك تن به هر ذلت و بدبختی می‏دهد برای اينكه می‏خواهد در خانه‏اش‏ فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . اما روح بزرگ به تن نان‏جو می‏خوراند ، بعد هم بلندش می‏كند و می‏گويد شب‏زنده‏داری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش‏ می‏بيند ، به تن می‏گويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوه‏زنان كوتاهی نكنی ( 2 ) . روح بزرگ آرزو می‏كند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته‏ شود . فرقش شكافته می‏شود ، خدا را شكر می‏كند ( 3 ) .

پاورقی :
1 - ديوان‏متنبی ، جزء دوم ص 267 چاپ مكتب دارالبيان بغداد .
2 - اشاره به علی عليه‏السلام و آن داستان معروف دارد .
3 - اشاره به علی عليه‏السلام است كه پس از شكافته شدن فرق مباركش ندا
در داد : فزت و رب الكعبه » ، قسم به خدای كعبه كه رستگار شدم .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
روح وقتی كه بزرگ شد ، خواه‏ناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش‏ وارد شود . آن تنی كه در زير سم اسبها لگدمال می‏شود ، جريمه يك روحيه‏ بزرگ را می‏دهد ، جريمه يك حماسه را می‏دهد ، جريمه حق‏پرستی را می‏دهد ، جريمه روح شهيد را می‏دهد .


و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام


وقتی كه روح بزرگ شد به تن می‏گويد من می‏خواهم به اين خون ارزش بدهم . شهيد به چه كسی می‏گويند ؟ روزی چقدر آدم كشته می‏شوند ، مثلا هواپيما سقوط می‏كند و عده‏ای كشته می‏شوند ، چرا به آنها شهيد نمی‏گويند ؟ چرا دور كلمه‏ شهيد را هاله‏ای از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسی است كه يك روح بزرگ‏ دارد ، روحی كه هدف مقدس دارد ، كسی است كه در راه عقيده كشته شده‏ است ، كسی است كه برای خودش كار نكرده است ، كسی است كه در راه حق و حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش می‏دهد ، همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش می‏دهد و به جای آنكه‏ ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف می‏كند كه هر يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ، ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عام‏المنفعه مفيدفرهنگی ، مذهبی و اخلاقی‏ در می‏آورد و با اين عمل به آن ارزش می‏دهد . ديگری به فكر خودش ارزش‏ می‏دهد ، به خودش زحمت می‏دهد و يك كتاب مفيد و اثر علمی به وجود می‏آورد . ديگری به ذوق فنی خودش ارزش می‏دهد و صنعتی را در اختيار بشر قرار می‏دهد . ديگری به خون خودش ارزش می‏دهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را فدا می‏كند . كداميك بيشتر خدمت كرده‏اند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كرده‏اند ، خير ، هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه‏ راه را برای ديگران باز می‏كنند و برای بشر آزادی را به هديه می‏آورند ، آنها هستند كه برای بشر محيط عدالت به وجود می‏آورند كه دانشمندان به كار دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول‏ باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسی كار خودش را انجام‏ بدهد . اوست كه محيط را برای ديگران به وجود می‏آورد . مثل آنها مثل چراغ‏ و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار می‏توانيم انجام‏ دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ می‏كند ، بايد چراغ باشد تا ظلمتها از ميان برود و هر كسی بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر عالی گفته است اين شاعره زمان ما پروين‏اعتصامی ، خدايش بيامرزد . از زبان شاهدی و شمعی می‏گويد : يك شاهد ، يك محبوب ،يك زيباروی مورد توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعی نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها كرد ، صنعتی بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و گفت ، نمی‏دانی من ديشب چه كارها كردم .


شاهدی گفت به شمعی كامشب
در و ديوار مزين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم
دوختم جامه و بر تن كردم
كسی ندانست چه سحرآميزی
به پرند از نخ و سوزن كردم
تو بگرد هنر من نرسی
زانكه من بذل سر و تن كردم


يعنی برای سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :



شمع خنديد كه بس تيره شدم
تا زتاريكيت ايمن كردم
پی پيوند گهرهای تو بس
گهر اشك بدامن كردم


تو می‏گوئی كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولی اين گوهر اشك من‏ بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستی آن گوهرها را در يك رشته بكشی و به‏ گردن خود بيندازی .


خرمن عمر من ارسوخته شد

حاصل شوق تو خرمن كردم


من آن كسی هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدی‏ ، بعد می‏گويد :


كارهايی كه شمردی بر من
تو نكردی ، همه را من كردم


ابن‏سينا قانون ننوشت ، محمدبن‏زكريا الحاوی ننوشت ، سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوی همين‏طور ، مگر از پرتو شهداء ، از آنهائی كه تمدن عظيم اسلامی را پايه‏گذاری كردند ، موانع را از سر راه‏ بشريت برداشتند ، از آنهائی كه مثل شعله‏هائی در يك ظلمتهائی درخشيدند و جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائی كه سراسر وجودشان حماسه الهی بود ، سراسر وجودشان

پاورقی :
1 - ديوان پروين‏اعتصامی چاپ هفتم ص . 163

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:53
حق‏خواهی و حق‏پرستی بود ، آنهائی كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز درآوردند و مستقر كردند ، آنهائی كه منادی عدالت بودند ، منادی حريت و آزادی بودند . ما و شما كه اينجا نشسته‏ايم مديون قطرات خون آنها هستيم ، مديون حماسه‏های آنها هستيم . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش‏ حماسه است . روانشناسها خصوصا كسانی كه بيوگرافی می‏نويسند ، كوشش می‏كنند برای‏ روحيه‏ها يك كليد شخصيت پيدا كنند . می‏گويند شخصيت هر كس يك كليد معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگی او را می‏توانيد توجيه‏ بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلی مشكل است ، خصوصاشخصيتهای خيلی بزرگ . عباس‏محمودعقاد دانشمند متفكر مصری ، كتابی نوشته‏ بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر می‏كند كه : من كليد شخصيت‏ علی را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علی ، مردی است كه در سراسر زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ، چه در مسند حكومت و در هر جائی ، روح مردانگی وجود دارد . فروسيت يعنی‏ مردانگی ، و مردانگی مافوق شجاعت است . او می‏گويد كليد شخصيت علی ، مردانگی است . ملای‏رومی حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پی برده‏ بوده است كه در علی ، چيزی بالاتر از شجاعت وجود دارد . در آن داستان معروف وقتی علی عليه‏السلام دشمنش را به زمين زد و خواست‏ او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی ( ع ) انداخت‏ و علی ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتی ؟ گفت چون من تحت‏ تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمی‏خواستم دستم حركت بكند در حالی كه خشم‏ خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه می‏خواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای كلی خلقت كشته باشم . مولوی اين داستان را خيلی عالی به نظم‏ درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح‏ علی ( ع ) گفته نشده است ، می‏گويد :


تو ترازوی احدخو بوده ‏ای
بل زبانه هر ترازو بوده‏ای
در شجاعت شير ربانيستی
در مروت خود كه داند كيستی


در بيت دومش كه مورد نظر من است می‏گويد : در شجاعت ، تو اسدالله هستی اما در مروت و مردانگی كه ما فوق شجاعت‏ است ، هيچكس نمی‏تواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستی . اين‏ مرد مصری هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علی ( ع ) مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعای اينكه كسی بگويد من كليد شخصيت كسی مانند علی ( ع ) يا حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را بدست آورده‏ام ، انصافا ادعای گزافی است ، و من جرأت نمی‏كنم چنين سخنی بگويم ، اما اين قدر می‏توانم ادعا بكنم كه‏ در حدودی كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگی او را خوانده‏ام و سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست‏

پاورقی :
1 - علت اينكه مقدار كمی از سخنان حسين عليه‏السلام بدست ما رسيده اين‏
است كه عصر اموی ، عصر اختناق و سانسور درباره علی ( ع ) و >

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
15-01-2011, 18:54
آورده‏ام ، و در حدودی كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است مطالعه كرده و خطابه‏ها و نصايح و شعارهای حسين ( ع ) را بدست‏ آورده‏ام ، می‏توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه‏ است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگی است، حق‏پرستی است . سخنانی كه از حسين بن علی عليهماالسلام نقل شده نادر است ، ولی همان‏ مقداری كه هست ، از همين روح حكايت می‏كند . از حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام‏ ) پرسيدند ، شما سخنی را كه با گوش خودت از پيغمبر ( ص ) شنيده باشی‏ برای ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين ( ع ) از سخنان پيغمبر ( ص ) چگونه است ، از همين جا شما می‏توانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد . حسين عليه‏السلام گفت آنچه كه من از پيغمبر ( ص ) شنيده‏ام اين است : « ان الله تعالی يحب معالی الامور و اشرافها و يكره سفسافها » (1) ، خدا كارهای بزرگ و مرتفع را دوست می‏دارد ، از چيزهای پست بدش می‏آيد . رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتی می‏خواهد سخنی از پيغمبر ( ص ) نقل كند ، اين چنين سخنی را انتخاب می‏كند . در واقع دارد خودش را نشان می‏دهد . از حسين عليه‏السلام اشعاری هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن‏ متجلی است :


سبقت العالمين الی المعانی
بحسن خليقة و علو همه


پاورقی :
> فرزندان علی ( ع ) بود و كسی جرأت نمی‏كرد كه با آنها تماس بگيرد و يا
سخنی از آنها نقل كند .
1 - جامع‏الصغير ، ج 1 ، ص . 75

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
ولاح بحكمتی نورالهدی فی
ليال فی الضلالة مدلهمه
يريد الجاحدون ليطفؤن
و يابی الله الا ان يتمه ( 1 )


سخنان بسيار محدودی كه از حسين عليه‏السلام به ما رسيده همين طور است . اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطی‏ به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت فی عز خير من حياش فی‏ ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگی با ذلت بهتر است . جمله ديگری كه‏ باز از او نقل كرده‏اند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس فی‏ مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولياء الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئی الظلال » ( 2 ) ضمنا شما از اينجا بفهميد يك مردی كه حماسه الهی است فرقش با ديگران چيست ؟ می‏گويد جميع‏ آنچه خورشيد بر آن طلوع می‏كند ، تمام دنيا و مافيها ، دريای آن و خشكی آن‏ ، كوه و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنائی دارد و عظمت الهی‏ را درك كرده است و در پيشگاه الهی سر سپرده است ، مثل يك سايه است . بعد اين‏طور ادامه می‏دهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » ( 3 ) آيا يك‏ آزادمرد پيدا نمی‏شود كه به دنيا و مافيهای آن بی‏اعتناء باشد ؟ دنيا و
مافيها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع‏ داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است می‏دانيد لماظه چيست ؟ آدم وقتی غذا می‏خورد ، لای دندانهايش

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 194
2 و 3 - لمعة من بلاغةالحسين ، ص 95 ، به نقل از نفس‏المهوم
حاج‏شيخ‏عباس‏قمی .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
يك چيزهايی ، مثلا يك تكه گوشتی باقی می‏ماند كه با خلال آن را درمی‏آورد ، همان را لماظه می‏گويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق‏ حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد می‏گويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا چيزی پيدا نمی‏شود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان‏ را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش‏ نباشيد . جمله‏ای ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگی و بندگيشان اين طور تحقير می‏كند كه عيب مردم اين است كه بنده‏دنيا هستند ، برده‏صفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روی همين جهت ، دين كه جوهر آزادی است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت می‏كند ، در عمق‏ روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علی السنتهم يحوطونه ما درت‏ معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ( 1 ) . ابوذر غفاری را عثمان تبعيد می‏كند و اعلام می‏كند كه احدی حق ندارد اين‏ مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولی علی ( ع ) اعتنا به‏ اين فرمان خليفه نمی‏كند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را مشايعت می‏كنند . هر كدام از آنها جمله‏هائی دارند ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) هم جمله‏ای دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علی‏ ( ع ) است و در سنين عمری مانند سنين علی ( ع ) ، و شايد هم از علی ( ع‏ ) بزرگتر باشد لذا

پاورقی :
1 - تحف العقول ، ص 250 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 231 و مقتل الحسين‏
خوارزمی ، ص 237 ، و فی رحاب ائمةاهل‏البيت ، ج 3 ، ص . 101

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
حسين عليه‏السلام او را عمو خطاب می‏كند و می‏گويد عمو جان ! نصيحت من به‏ تو اين است : « اسأل الله الصبر و النصر ، و استعذ به من الجشع و الجزع‏» ( 1 ) عموجان ! از خدا مقاومت و ياری بخواه و از اينكه حرص بر تو غالب بشود كه بدبخت می‏شوی بر خدا پناه ببر ، از جزع بترس . عمو جان ! توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی بكنی . اين چه روحيه‏ای است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از آن غافل هستيم متجلی است . آن سخن اولش ، كه گفت : « خط الموت علی‏ ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش و ما اولهنی الی اسلافی اشتياق يعقوب‏ الی يوسف » ( 2 ) . در بين راه كه به كربلا می‏روند ، بعضيها با او صحبت‏ می‏كنند كه نرو خطر دارد ، و حسين عليه‏السلام در جواب ، اين شعرها را می‏خواند :


سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا مانوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسی لا اريد بقائها
لتلقی خميسا فی الهياج عرمرما


پاورقی :
1 - الغدير ، ج 8 ، ص . 302
2 - بحارالانوار، ج 44 ، ص 366 و اللهوف، ص 25 و مقتل الحسين خوارزمی‏
، ج 2 ، ص 5 و نفس المهموم ، ص 100 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص‏
598 و كشف الغمه ، ج 2 ، ص . 29

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:33
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما (1)


به من می‏گوئيد نرو ، ولی خواهم رفت . می‏گوئيد كشته می‏شوم ، مگر مردن‏ برای يك‏جوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست‏ باشد و بخواهد برای آقائی و رياست كشته بشود كه می‏گويند به هدفش نرسيد
. اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه حق و در راه حق كشته می‏شود كه ننگ‏ نيست . چرا كه در راهی قدم برمی‏دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته‏اند . پس چون در راهی قدم بر می‏دارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت می‏كند بگذار كشته بشود . شما می‏گوئيد كشته‏ می‏شوم ، يكی از اين دو بيشتر نيست : يا زنده می‏مانم يا كشته می‏شوم . « فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسی نمی‏گويد تو چرا زنده ماندی . « و ان مت لم الم‏» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدی در دنيا مرا ملامت‏ نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم ،
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما ، برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك‏ بمالند . باز می‏بينيد كه حماسه


پاورقی :
1 - فی رحاب ائمةاهل‏البيت ، ج 3 ، ص 97 و مناقب ابن‏شهرآشوب ، ج 4
، ص 69 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 217 و بحارالانوار ، ج 45 ، ص 238 و
ارشادشيخ‏مفيد ، ص 225 ، در اين سه كتاب آخر ، اين ابيات بغير از بيت‏
سوم و در كتاب اعلام‏الوری ص 230 بغير از بيت سوم و چهارم ذكر شده است.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:34
است . در بين راه نيز خطابه می‏خواند و می‏فرمايد : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه » ( 1 ) ، بعد در آخرش می‏فرمايد : « انی لا اری الموت الا سعادش و لا الحيوش مع الظالمين الا برما » ( 2 ) من‏ مردن را برای خودم سعادت ، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می‏بينم . اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانی می‏شود . می‏پردازم به شب‏ عاشورا و به نكته‏ای اشاره می‏كنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه می‏كنيم‏ . هر كس ديگری ، هر شخصيت تاريخی ، در شرايطی قرار بگيرد كه حسين‏بن‏علی‏ عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنی در شرايطی كه تمام راههای‏ قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و اصحابش بدست دشمن كشته می‏شوند ، در چنين شرايطی زبان به شكايت باز می‏كند و اين را تاريخ گواهی می‏دهد . جملاتی می‏گويند نظير : تف بر اين‏ روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . می‏گويند وقتی ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من‏ مخالفت كرد . ديگری دستش را بهم می‏زند و می‏گويد : روی تو ای روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردی .

پاورقی :
1 و 2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 381 و تحف‏العقول ، ص 176 و اللهوف ،
ص 33 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 232 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 229 و
تاريخ ابن‏عساكر ، ج 4 ، ص 333 و كشف الغمه ، ج 2 ، ص . 32

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:34
اما حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) اصحابش را جمع می‏كند چنانكه گوئی روحش‏ از هر شخص موفقی بيشتر موج می‏زند ، و می‏فرمايد : « اثنی علی الله احسن‏ الثناء و احمده علی السراء و الضراء ، اللهم انی احمدك علی ان اكرمتنا بالنبوش ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا فی الدين » ( 1 ) مثل اينكه تمام‏ محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود ، آن شرايط برای كسی‏ نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوی باشد . برای كسی كه حتی حكومت و همه‏ چيز را در راه حق و حقيقت می‏خواهد ، و می‏بيند در راه خودش قدم برداشته‏ ، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگری نمی‏بيند . از شعارهای روز عاشورای حسين عليه‏السلام يكی اينست :


الموت اولی من ركوب العار
و العار اولی من دخول النار (2)


تا آخرين لحظه‏ها عملش ، حركاتش ، سكناتش ، سخنانش ، تمام حق‏خواهی ، حق پرستی و موجی از حماسه است . شب تاسوعا كه برای آخرين بار به او عرضه می‏دارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار می‏دارد ، « و الله لا اعطيكم‏ بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 3 ) .
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما می‏دهم و نه مثل

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 392 و مقتل الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 246
مقتل الحسين ، مقرم ، ص 257 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 231 و اعلام الوری ،
ص . 234
2 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 50 و مناقب ابن‏شهرآشوب ، ج 4 ، ص 68 و
110 و اللهوف ص 50 و كشف‏الغمه ، ج 2 ، ص . 36
3 - ارشادشيخ‏مفيد ، ص 235 و مقتل‏الحسين ، مقرم ، ص . 280

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
بردگان فرار می‏كنم . مردانه مقاومت می‏كنم تا كشته بشوم . آن ساعتهای آخر ، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله‏ را گفته باشد : « اسقونی شربة من الماء فقد نشطت كبدی » . من كه اين‏ جمله را در جائی نديده‏ام ، حسين ( ع ) اهل اين‏جور درخواستها نبود ، بلكه‏ او در مقابل لشكر دشمن می‏ايستد و فرياد می‏كند : « الا و ان الدعی ابن‏ الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابی الله‏ ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت » ( 1 )
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ، فرمانده كل شما ، آن كسی كه شما به فرمان او آمده‏ايد به من گفته است كه‏ از اين دو كار يكی را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من‏ تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در جلوی شمشيرها قرار می‏دهيم ولی روح خودمان را در جلوی شمشير ذلت هرگز فرود نمی‏آوريم . خدای من كه در راه رضای او قدم بر می‏دارم راضی نيست و می‏گويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، می‏گويد نكن ، آن دامنهايی كه من در آنها بزرگ شده‏ام ، دامن علی ( ع ) كه روی زانوی او نشسته‏ام به من می‏گويد تن به ذلت نده . اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصی يا قومی . در

پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 47 ، مقتل الحسين خوارزمی ، ج 2 ، ص 76 و تاريخ شام‏
ابن عساكر، ج 4 ، ص 333 و نفس المهموم ، ص 149، ملحقات احقاق الحق، ج‏
11 ، ص 624 و 625 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 287 و تحف العقول، ص 174.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
آن منيت نيست ، در آن خود پرستی نيست ، خدا پرستی است. در روز عاشورا حسين عليه‏السلام حد آخر مقاومت را هم می‏كند ، ديگر وقتی است كه به كلی‏ توانايی از بدنش سلب شده است . يكی از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودی‏ را به كمان می‏كند و بسوی اباعبدالله ( ع ) می‏اندازد كه در سينه اباعبدالله ( ع ) می‏نشيند و آقا ديگر بی‏اختيار روی زمين می‏افتد . چه‏ می‏گويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت می‏دهد ؟ آيا خواهش و تمنا می‏كند ؟ نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوی همان قبله‏ای كه از آن هرگز منحرف نشده است می‏كند و می‏فرمايد : « رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين » ( 1 ) اين است حماسه الهی‏ ، اين است حماسه انسانی .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين .

پاورقی :
1 - نظير اين عبارت در قمقام زخار صفحه 463 و مقتل‏الحسين ، مقرم ، ص‏
357 ذكر شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:35
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏ عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 1 ) .
اين مطلب را مكرر بر زبان می‏آوريم كه حسين بن علی عليه السلام با آن‏ جانبازی كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود آبياری نمود . « اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت‏ بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 2 ) شهادت‏ می‏دهم كه تو اقامه‏نماز كردی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر كردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی . لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطه‏ای ميان شهادت حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود

پاورقی :
1 - ای اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت‏
كنيد تا به حيات ابدی برسيد . انفال ، آيه . 24
2 - مفاتيح‏الجنان زيارت امام‏حسين عليه‏السلام در عيد فطر و قربان .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
16-01-2011, 17:36
دارد ؟ زيرا می‏دانيم صرف اينكه خونی ريخته بشود ، منشأ اين امور نمی‏شود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علی ( عليهما السلام ) و اين‏ آثاری كه ما می‏گوئيم و مدعی آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان می‏دهد كه‏ حقيقت دارد ، چه رابطه‏ای وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتی می‏توانيم‏ درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم . اگر شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزن‏آور می‏بود ، اگر صرفا يك مصيبت می‏بود ، اگر صرفا اين می‏بود كه خونی بناحق ريخته شده‏ است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت می‏بود ولو شخصيت بسيار بزرگی ، هرگز چنين آثاری را به دنبال خود نمی‏آورد . شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيری‏ كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود ، از اين‏ جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگری‏ از طرف يك عده‏ای جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرمانی بسياربسيار بزرگ از طرف همان كسی بود كه جنايتها را بر او وارد كردند . شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) حيات تازه‏ای در عالم‏اسلام دميد و همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسی اين است كه در روح موج به وجود می‏آورد ، حميت و غيرت به‏ وجود می‏آورد ، شجاعت و صلابت به وجود می‏آورد . در بدنها ، خونها را به‏ حركت و جوشش در می‏آورد ، و تن‏ها را از رخوت و سستی خارج می‏كند ، و آنها را چابك و چالاك می‏نمايد . چه بسيار خونها در محيطهايی ريخته می‏شود كه چون فقط جنبه خونريزی دارد ، اثرش مرعوبيت‏ مردم است ، اثرش اين است كه از نيروی مردم و ملت می‏كاهد و نفسها بيشتر در سينه‏ها حبس می‏شود . اما شهادتهائی در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائی و صفا برای‏ اجتماع می‏آورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديده‏ايد كه بعضی از اعمال است كه قلب انسان را مكدر می‏كند ، ولی بعضی ديگر از اعمال است‏ كه قلب انسان را روشن می‏كند ، صفا و جلا می‏دهد . اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضی از پديده‏های اجتماعی ، روح اجتماع را تاريك و كدر می‏كند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود می‏آورد ، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می‏دهد ، ولی يك سلسله پديده‏های اجتماعی است كه به اجتماع صفا می‏دهد ، نورانيت می‏دهد ، ترس اجتماع را می‏ريزد ، احساس بردگی و اسارت‏ را از او می‏گيرد ، جرأت و شهامت به او می‏دهد . بعد از شهادت امام‏حسين ( ع ) يك چنين حالتی به وجود آمد ، يك رونقی‏ در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امام‏حسين‏ عليه‏السلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ، احساسات بردگی و اسارتی را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه‏ بر روح جامعه‏اسلامی حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس‏ عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامی شخصيت داد . او بر روی نقطه‏ای در اجتماع انگشت گذاشت كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد . مسئله احساس شخصيت مسئله‏ بسيار مهمی است . از اين سرمايه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت بكند ،احساس منش بكند ، برای خودش ايده‏آل داشته‏ باشد و نسبت به اجتماعهای ديگر حس استغناء و بی‏نيازی داشته باشد ، يك‏ اجتماع اين‏طور فكر بكند كه خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی‏ دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع يعنی همين كه اجتماع از خودش فلسفه‏ای در زندگی‏ داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . وای به حال آن اجتماعی كه اين حس را از دست بدهد ، اين يك مرض‏اجتماعی است و اين غير از آن " خودی " اخلاقی است كه بد است و نفس‏پرستی وشهوت‏پرستی است . اگر اجتماعی اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه‏ مستقلی دارد كه بايد به آن فلسفه متكی باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگی‏ خودش ايمان نداشته باشد ، هرچه داشته باشد از دست می‏دهد ، ولی اگر اين‏ يكی را داشته باشد ولی همه چيزهای ديگر را از او بگيرند باز روی پای‏ خودش می‏ايستد . يعنی يگانه نيروئی كه مانع جذب شدن ملتی در ملت ديگر و يا فردی در فرد ديگر می‏شود ، همين احساس منش و شخصيت است . معروف است كه آلمانيها گفته‏اندما در جنگ دوم همه چيز را از دست‏ داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان‏ را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم و راست هم گفته‏اند . اما اگر ملتی همه چيز داشته باشد ولی شخصيت خودش‏ را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواه‏ناخواه در ملتهای ديگر جذب می‏شود . وای به حال اين خودباختگی كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد . در گفتارهای اقبال‏لاهوری خواندم كه موسولينی گفته است : انسان بايد آهن‏ داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعنی اگر می‏خواهی نان داشته باشی ، زور داشته باش . ولی اقبال می‏گويد : اين حرف درست نيست . اگر می‏خواهی نان‏ داشته باشی ، آهن باش ، نمی‏گويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعنی‏ شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت‏آهن باشد . می‏گويد شخصيت داشته باش ، چرا به زور متوسل می‏شوی ، چرا به اسلحه متوسل می‏شوی ، چرا می‏گوئی اگر می‏خواهی نان داشته باشی بايد اسلحه داشته باشی ؟ بگو اگر می‏خواهی هر چه‏ داشته باشی خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش‏ . خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره‏ و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر می‏كند كه ديگران‏ فكر می‏كنند و اصلا نمی‏تواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعی را فقط
به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، می‏پذيرد و ديگر منطق سرش نمی‏شود . در يكی دو سال قبل در كتابی از يك نفر از متجددين ايرانی كه درك بكند كه ميان سفيدوسياه فرق است ! اين را می‏گويند شخصيت باختگی . اينها چون در محيطی قرار گرفته‏اند كه‏ آن محيط اين طور فكر می‏كند ، به جای اينكه يك ذره استقلال فكری داشته‏
باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ می‏تواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد بشر باشد ، آنطور افسرده می‏شوند و خود را می‏بازند . زيرا او می‏گويد وقتی‏ فرنگی اين طور فكر می‏كند لابد اين طور درست است ! ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در مقابل حقيقت تعصب كمی داريم و شايد می‏توانيم بگوئيم بی تعصب هستيم . يعنی اگر با حقايقی برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت‏ ديگر زودتر تسليم آن حقايق می‏شويم ، ولی يك عيب بزرگی در ما ملت ايران‏ هست كه به موازات اينكه درمقابل حقايق تسليم می‏شويم ، به حماسه‏ها و اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را
از دست می‏دهيم و رها می‏كنيم . هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی‏اعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديده‏ايد ، آنها هم مثل ما مشرق‏زمينی هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازه‏ای‏ كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسليم هستيم هيچ ملتی تسليم نيست . به عكسهائی كه در كتابهای تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، می‏بينيد دانشمندان‏ درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند . نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنه‏جهانی بود با همان لباس هندی‏ در همه جا حركت می‏كرد . بلندی و كوتاهی لباس و يا سفيد و سياه بودنش‏ اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش می‏گذارد و يا نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا می‏رود ، می‏خواهد به‏ همه مردم دنيا بگويد كه من هندی هستم و بايد هندی باقی بمانم و در مقابل‏ علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصی نيست . در مقابل عقايد بزرگ فلسفی و دينی تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهای ملی ، هر كسی به شعارهای خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر را بپذيرم ؟ ولی ما ، اگر فرنگی يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار می‏بنديم‏ با اينكه او روی حساب شعار خودش اين كار را می‏كند . در جامعه ما اين‏ حسابها نيست . هر روز يك زمزمه‏ای بلند می‏شود و هر چند صباحی يكبار مسئله تغيير خط مطرح می‏شود كه اين خط به درد نمی‏خورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم و كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 1 ) حالا در اثر اين تغيير چه‏ به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما می‏آيد ، اين‏ حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد . مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد ؟

پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است كه هر چند صباحی يكبار قلم بدستانی در
رابطه با سياست استعماری رژيم ، مسئله تغيير خط فارسی به لاتين را مطرح‏
می‏كردند .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
و كسی كه تمام قوم و قبيله‏اش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستی به اوج عزت رساند ؟ ايمانی به‏ آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور ، شيرشترخور ، عرب غارتگری كه دخترش را زنده‏زنده به خاك می‏كرد ، اين‏ احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت‏ غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمی‏داد كه اعتراف بكند كه در گذشته‏ چطور بوده است ، و حتی افتخار می‏كرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ، آنطور فكر می‏كردم ، هيچ سابقه درخشان ملی ندارم ، ولی امروز اين طور فكر می‏كنم ، از شما عاليتر فكر می‏كنم . اين را می‏گويند شخصيت . آيا كلمه‏ای‏ هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟ معبودی ، مطاعی ، قابل پرستشی غير از خدا نيست . يك جرم فلكی ، يك‏ حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا ! من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم فرود نمی‏آورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم . به اين می‏گويند شخصيت . امويين كاری كردند كه شخصيت اسلامی را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه‏ مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امام‏حسين ( ع ) به كوفه نمی‏رفت ، امروز تمام مورخين دنيا او را ملامت می‏كردند ، می‏گفتند عراق كه مركز ارتش‏ اسلامی بود از تو دعوت كرده بود و هجده‏هزارنفر با نماينده تو بيعت كردند و دوازده‏هزارنامه برای تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق‏ جايی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهری است كه بعد از جنگهايی كه‏ در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربن‏خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين‏ مردمی كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند ، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون‏ زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ، آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد را در زندانها كشته بود كه اينها بكلی احساس شخصيت خودشان را از دست‏ داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را می‏گرفت و او را از پيش مسلم كنار می‏كشيد ، مادر دست بچه خودش را می‏گرفت ، خواهر دست برادر خودش را می‏گرفت ، پدر دست فرزند خودش را می‏گرفت و از مسلم جدا می‏كرد ، و بی‏شك مردم كوفه از شيعيان علی بن ابيطالب ( ع ) بودند و امام‏حسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم می‏گفتند : قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 1 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له‏ كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسی از آن احساسهای اسلامی در خودش‏ نمی‏ديد . اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا عزاداری كردند ، گريه كردند و به درگاه الهی از تقصيری كه كرده بودند توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را نگيريم ، از پای نمی‏نشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسی اين كار را كرد ؟ حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايده‏آل داده شود و اگر عشقها و ايده‏آلهائی دارند كه رويش را غبار گرفته‏ است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد . حسين بن علی ( عليهماالسلام ) در سخنان و خطابه‏های خودش ، آنجا كه از امر به معروف و نهی از منكر صحبت می‏كند ، همه‏اش صحبتش اين است : « و علی الاسلام السلام‏ اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 2 ) .

پاورقی :
1 - مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير
، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ،
ص 195 وكشف‏الغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر
عليه او .
2 - اللهوف ، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 زمانی‏
كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظی‏
كرد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی » ( 1 ) بعد از بيست سی سال كه اين حرفها فراموش شده‏ بود ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق‏ و ايده‏آل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتی شخصيت‏ دارد كه حس استغناء و بی‏نيازی در او باشد . اينهاست درسهای آموزنده‏ای‏ كه از قيام حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و بی‏نيازی به مردم داد . روزی كه می‏خواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام‏ خودش را مشروط نمی‏كند و اين طور می‏فرمايد : « خط الموت علی ولد آدم » (2) و در آخر خطبه می‏فرمايد : « فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ( 3 ) ، من‏ فردا صبح حركت می‏كنم هر كس كه آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‏ خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح‏ حركت

پاورقی :
1 - مقتل الحسين ، مقرم ، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 89 و مقتل‏
الحسين خوارزمی ، ج 1 ، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين ( ع ) ، ص 64 و
مقتل العواصم ، ص 54 ، نفس‏المهموم ، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق ، ج‏
11 ، ص . 702 من خروج نكردم برای جاه‏طلبی و رسيدن به مقام ، بلكه منحصرا
خروج كردم تا مفاسد بين امت جدم را اصلاح كنم .
2 و 3 - بحار الانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و نفس المهموم‏
، ص 100 و مقتل خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص‏
598 و كشف‏الغمه ، ج 2 ، صفحه . 29

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:12
كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفی نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد .
از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع می‏كند و از آنها تمجيد و تشكر می‏كند . بعد به آنها می‏گويد : بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم ، ولی بدانيد كه دشمنان با شما كاری ندارند ، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمی‏شوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت‏ كرده‏ايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من‏ نداريد ، هر كس می‏خواهد برود آزاد است . حسين عليه‏السلام از اهل بيت و اصحابی كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتی بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان می‏دهد و هرگز سخنانی از اين قبيل كه‏ من را تنها نگذاريد ، من غريبم ،مظلومم ، بيچاره‏ام نمی‏گويد . البته‏ تكليف دين خدا را بر نمی‏دارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت می‏كرد ، اگر در آنها تمايل به ماندن نمی‏ديد به آنها می‏گفت از اين صحنه دور بشويد زيرا كه من نمی‏خواهم شما به عذاب الهی گرفتار شويد ، چون اگر از كسی‏ استمداد بكنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را
به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكی نبود . همين‏ استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها به وجود آمد . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و بردباری به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها
برای ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگی بود . پس اينكه می‏گويند حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است‏ كه حسين بن علی روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را تحريك كرد ، عشق و ايده‏آل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به‏
وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ايستادگی در مقابل‏ شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمی كه تا آن مقدار می‏ترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند . اين داستان معروف است ، می‏گويند : نادر در يكی از جنگهايش سربازی را ديد كه فوق‏العاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوری او اعجاب می‏كرد . يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزی كه‏ افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودی ؟ گفت من اصفهان‏ بودم ، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت‏ بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادری نبود . مقداری از شجاعتی كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه‏ می‏بينم ، غيرت من تحريك می‏شود ، شجاع و دلير و دلاور می‏شوم . اينكه من تأكيد می‏كنم كه حماسه حسينی و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهای بزرگی است‏ كه اين قيام می‏تواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولی‏ می‏گويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلی باشد كه در عين حال آن حس قهرمانی‏ حسينی را در وجود ما تحريك و احياء بكند . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعی است . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسی كه‏ می‏خواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثارات‏الحسين ( 1 ) بود امروز هم حسين بن علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژه‏ای برای‏ امر به معروف و نهی از منكر ، برای اقامه نماز ، برای زنده كردن اسلام ، برای اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامی در وجود ما احياء بشود . با وجودی كه عرايض ديگری در اين‏باره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه‏ می‏دهم و بر می‏گردم به آيه‏ای كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبی است : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(2). ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، می‏خواهد شما را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتی به علم هم‏ نيست ، علم به تنهايی كافی نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات‏ ملت به اين است كه آن ملت شخصيتی را در خودش احساس بكند . ای بسا ملتهای عالم كه شخصيت ندارند ، و ای بسا ملتهای جاهل كه شخصيت خودشان‏ را حفظ كرده‏اند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، برای اين بود كه‏ در آنها يك حماسه وجود

پاورقی :
1 - مسند الامام الرضا، ج‏1، صفحه 148 و عيون الاخبار الرضا، ج‏1، صفحه‏299.
2 - سوره انفال آيه . 24

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
داشت ، يك احساس‏منش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت‏ ديگری ( 1 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهای جهان مبارزه می‏كند ، چرا مبارزه می‏كند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه می‏كند ؟ ابدا . احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه می‏كند . می‏گويد : من ترا به آقائی‏ قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روی پای خودم باشم و كسی بر من حكومت‏ نكند ، و يا بايد نباشم . در حماسه حسينی آن كسی كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسينی بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب‏ سلام‏الله‏عليها بود . راستی كه موضوع عجيبی است ، زينب با آن عظمتی كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علی‏ عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب‏ قبل از كربلا متفاوت است ، يعنی زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت‏ بيشتری دارد . ما می‏بينيم در شب عاشورا ، زينب يكی دو نوبت حتی نمی‏تواند جلوی‏ گريه‏اش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه می‏كند كه بر روی دامن حسين بيهوش‏ می‏شود ، و حسين عليه‏السلام با صحبتهای خود زينب را آرام می‏كند . « لا يذهبن حلمك الشيطان » (2) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد .

پاورقی :
1 - منظور ملت ويتنام است .
2 - بحارالانوار ، ج 45 ، صفحه 2 و ارشادشيخ‏مفيد ، صفحه 232 و اعلام‏الوری‏
، صفحه . 236

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
وقتی حسين ( ع ) به زينب ( س ) می‏فرمايد كه چرا اين طور می‏كنی ، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين‏ صحبت می‏كند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غير از تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی‏ماند . اما همينكه‏ ايام عاشورا سپری می‏شود و زينب ، حسين عليه‏السلام را با آن روحيه قوی و نيرومند و با آن دستورالعملها می‏بيند ، زينب ( س ) ديگری می‏شود كه ديگر احدی در مقابل او كوچكترين شخصيتی ندارد . امام زين العابدين ( ع ) فرمود : ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه‏ يك سر زنجير به بازوی من و سر ديگر آن به بازوی عمه‏ام زينب بسته بود . می‏گويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است . بنابراين‏ بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج‏ متوالی كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه می‏كنند ، يزيدی كه كاخ اخضر او يعنی كاخ سبزی كه معاويه در شام ساخته بود ، آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه ، خودش را می‏باخت . بعضی نوشته‏اند كه افراد می‏بايست از هفت تالار می‏گذشتند تا به آن تالار آخری می‏رسيدند كه يزيد روی تخت مزين و مرصعی نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نيز روی كرسيهای طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطی اين اسراء راوارد می‏كنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان‏ محضر چنان موجی در روحش پيدا شد و چنان موجی در جمعيت ايجاد كرد كه‏ يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهای ابن‏زبعری را با خودش می‏خواند ، و به چنين موقعيتی كه نصيبش شده است افتخار می‏كند . زينب فريادش بلند می‏شود : « اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بك عليه كرامه » ؟ ( 1 ) ای يزيد ! خيلی باد به دماغت انداخته‏ای « شمخت بانفك » ( 2 ) ! تو خيال می‏كنی اينكه امروز ما را اسير كرده‏ای و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته‏ای ، و ما در مشت نوكرهای تو هستيم ، يك نعمت و موهبتی از طرف‏ خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستی ، و من برای تو يك ذره شخصيت قائل نيستم . ببينيد اينها مردمی هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحی و معنوی همه چيزشان را از دست داده‏اند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتی مانند شخصيت زينب ( س ) چنين حماسه‏ای بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد . يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند

پاورقی :
1 و 2 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 و مقتل الحسين ، مقرم ، صفحه‏
462 و اللهوف ، صفحه . 76 ای يزيد آيا تو گمان كردی كه اقطار زمين و
آفاق آسمان را بر ما گرفته‏ای و اين يك موهبتی است از طرف خدا برای تو
و ذلت و خواری است برای ما .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
و محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبری بكند و بگويد خدا لعنت‏ كند ابن زياد را ، من چنان دستوری نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد . چه كسی اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاری را كرد . در
آخر جمله‏هايش اينطور فرمود : « يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك‏ فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا » ( 1 ) . زينب عليهاسلام به كسی كه‏ مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين می‏گفتند ، خطاب می‏كند كه‏ يا يزيد به تو می‏گويم ، هر حقه‏ای كه می‏خواهی بزن و هركاری كه می‏توانی‏ انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر می‏خواهی نام ما را در دنيا محو بكنی ، نام ما محو شدنی نيست ، آنكه محو و نابود می‏شود تو هستی . چنان خطبه‏ای در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقی ماند و خشم‏ سراسر وجود آن مرد شقی و لعين را فرا گرفت و برای اينكه دل زينب ( س ) را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و برای اينكه زينب منقلب بشود ، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصای خيزران خود به لب و دندان‏ اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد .
لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم

پاورقی :
1 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 135 و اللهوف ، صفحه . 77

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:13
بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينی ( تبليغ در اسلام )

جلسه اول : مفهوم تبليغ


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوش والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی‏ الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 ) .
همان طوری كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگی ، يعنی از نظر اينكه غراء و ساده و تك معنی باشد و يا اينكه چند معنی و چند لايه و دارای صورت و باطن باشد ، فرق می‏كند ، نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا همين طور است . ما دو نوع سخن می‏توانيم داشته باشيم : سخنی كه تك معنی‏ باشد و سخنی كه چند معنی و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم می‏كند : آيات محكمات و آيات متشابهات ، آيات محكمات آياتی است كه از نظر لفظ و عبارت تك‏ معنی است ،

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:14
يعنی يك معنی و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمی‏توان استفاده كرد . ولی آيات متشابهات آياتی است كه در آن واحد از آنها چند معنی می‏توان‏ استنباط كرد ، و البته برای اينكه در معانی متشابه ، به اشتباه نيفتيم‏ بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه " ام‏ الكتاب " است .
گفتيم نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است‏ نهضتی تك معنی و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد ، يعنی‏ در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد ، گو اينكه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلی باشد . يك نهضت می‏تواند در آن واحد دارای‏
جنبه‏ها و ابعاد مختلف بوده باشد . نهضت امام حسين عليه‏السلام يك نهضت چند مقصدی و چند جانبه‏ای و چند بعدی است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفی در مورد اين نهضت شده‏ است ، محاذی بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتی كه از جنبه بعضی‏ عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم‏ تسليم در مقابل قدرتهای جابره و تقاضاهای ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد . از اين نظر ، اين نهضت يك نفی ، نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است‏ كه همه می‏دانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه‏ توطئه‏هايی كه برای اين كار چيدند ، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهای‏ بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علی عليه‏السلام‏ كسی كه از او خيلی حساب می‏برد ، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشی‏ همه مردم بشود و در واقع تعهدی از حسين بن علی عليه‏السلام در مورد خودش‏ بگيرد .
پس از مرگ معاويه ، يزيد بلافاصله نامه‏ای از شام به حاكم مدينه " وليد بن عتبة بن ابی سفيان " كه از بنی اعمام خودش بود نوشت و در آن ، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جای پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانه‏ای نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين‏ بن علی عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيری . امام حسين‏ عليه‏السلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيده‏ايد ) و پس از چند روزی كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست‏
بردار نيستند ، با اهل بيت و خاندانش بسوی حرم امن الهی " بيت الله‏ الحرام " در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعنی در دهه آخر ماه رجب‏ بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضای‏ بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه‏السلام به‏ طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ، وارد مكه شد ، و تا هشتم ماه ذی‏الحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به‏ هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايی را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ‏ منفی داد ) يك گفته است ، گفته‏ای كه به اين نهضت ماهيت مخصوص می‏دهد ، و آن ماهيت نفی و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهای جابرانه قدرت‏ حاكم زمان است . عنصر ديگری كه در اين نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهی از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علی عليه السلام تصريح قاطع به اين‏ مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادی دارد . يعنی اگر فرضا از او بيعت‏ هم نمی‏خواستند باز او سكوت نمی‏كرد . عنصر ديگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود ، شام كه‏ دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علی عليه‏السلام بود ، و بعلاوه شهر جديدی بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن‏ الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامی می‏دانستند و از اين جهت‏ با شام برابری می‏كرد . از مردم كوفه ، يعنی از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا می‏كنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند ، در حدود هجده هزار نامه می‏رسد . نامه‏ها را به مركز می‏فرستند ، به امام حسين عليه‏السلام اعلام می‏كنند كه شما اگر به كوفه بيائيد ، ما شما را ياری می‏كنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهی تاريخ است ، اگر به تقاضای اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ‏ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولی امام‏حسين ( ع‏ ) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل‏ حرفها . امام حسين ( ع ) برای اينكه اتمام حجتی با مردمی كه چنين دستی به‏ سوی او دراز كرده‏اند كرده باشد به تقاضای آنها پاسخ می‏گويد ، به تفصيلی‏
كه باز شنيده‏ايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد و رنگ ديگری به خود می‏گيرد . يكی ديگر ازجنبه‏های اين جنبش ، جنبه تبليغی آن است ، يعنی اين نهضت‏ در عين اينكه امر به معروف و نهی از منكر است و در عين اينكه اتمام‏ حجت است [ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضای جابرانه قدرت‏
حاكم زمان است ] ، يك تبليغ و پيام رسانی است ، يك معرفی و شناساندن‏ اسلام است . برای اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم ، بايد معنی تبليغ را درست‏ توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهی از منكر بيان‏ بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسينی غير از عنصر امر به‏ معروف و نهی از منكر در اين نهضت است . تبليغ ، كلمه‏ای است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم ، از پيغمبران خدا به‏ عنوان مبلغان رسالات الهی ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست‏ ، غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل می‏كند كه : « يا قوم‏ لقد ابلغتكم رسالة ربی و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين »( 1 ) يا درباره پيغمبران می‏گويد : « ما علی الرسول الا البلاغ »( 2 ) غرض اين‏ است كه كلمه " بلاغ " ، " تبليغ " ، " يبلغون " و آنچه كه مربوط به‏ اين ماده است ، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معنی اين كلمه‏ چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم يعنی معنی منحوس‏ و منفوری پيدا كرده ، به طوری كه امروز در عرف ما فارسی زبانها تبليغ‏ يعنی راست و

پاورقی :
1 - سوره اعراف ، آيه . 79
2 - سوره مائده ، آيه . 99

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:14
دروغ جور كردن ، و در واقع فريبكاری و اغفال برای به خورد مردم دادن يك‏ كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهی اوقات كه كسی درباره‏ موضوعی صحبت می‏كند ، وقتی می‏خواهد بگويد اينها اساسی ندارد ، می‏گويد آقا اينها همه تبليغات است ، همه ، دروغ و فريبكاری است . بدين جهت ، گاهی می‏بينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور دينی موافق نيستند . ولی من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه‏ای معنی‏ صحيحی دارد و آن معنی صحيح در استعمالات قرآن مجيد و " نهج البلاغه " آمده است ، ما نبايد به جرم اينكه معنی تحريفی پيدا كرده است آن كلمه‏ را مجازات بكنيم ، بلكه بايد هميشه معنی صحيحش را به مردم بگوئيم . تبليغ با وصول و با ايصال معنی نزديك دارد . در زبان عربی در خيلی‏ موارد ، يك ظرافتها و لطافتهائی است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسی‏ خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعی است ، نمی‏بينيم . ما در زبان عربی‏ كلمه " ايصال " داريم ، كلمه " ابلاغ " هم داريم . معنی ايصال چيست ؟ مثلا اگر بگوئيم پارچه‏ای را " ايصال " كردم ، يعنی آن را رساندم . " ابلاغ " در فارسی يعنی چه ؟ اگر بگوئيم فلان چيز را ابلاغ كردم ، باز می‏گوئيم يعنی رساندم . در فارسی در مورد هر دوی اينها كلمه " رسيدن " و " رساندن " به كار برده می‏شود ، ولی در زبان عربی " ايصال " را به‏ جای " ابلاغ " نمی‏شود به كار برد و " ابلاغ " را هم به جای " ايصال " نمی‏توان بكار برد " ايصال " معمولا در مورد رساندن چيزی به دست كسی يا در حوزه كسی است ، يعنی در مورد امور جسمانی و مادی به كار می‏رود . اگر كسی بخواهد پاكتی را به شخص ديگری برساند ، در اينجا كلمه " ايصال " را به كار می‏برند . يا اگر كسی پيش شما امانتی‏ دارد ( امانت مادی ) و شما اين امانت را به او برسانيد ، اينجا می‏گويند امانت را به صاحبش ايصال كرد . ولی ابلاغ ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعنی در مورد رساندن چيزی به فكر و روح و ضمير و قلب كسی به كار می‏رود . و لهذا محتوای ابلاغ نمی‏تواند يك امر مادی و جسمانی باشد ، حتما يك امر معنوی و روحی است ، يك فكر و يك احساس است ، و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار می‏برند . می‏گويند : ابلاغ‏ پيام كرد ، ابلاغ سلام كرد . وقتی كه ابلاغ پيام می‏كند يعنی فكری را ،پيغامی را به ديگران می‏رساند . و هنگامی كه ابلاغ سلام می‏كند ، ابلاغ‏ احساسات می‏كند ، ابلاغ عشق می‏كند . در مورد چنين چيزهايی ، كلمه تبليغ و " ابلاغ " به كار می‏رود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه‏ عبارت است از پيامها به كار برده است . پس تبليغ يعنی رساندن يك پيام از كسی به كس ديگر . كلمه پيامبر و پيغامبر كه در زبان فارسی آمده است ، ترجمه كلمه " رسول " است كه به‏ معنی مبلغ رسالت می‏باشد . كلمه " رسالت " از كلماتی است كه سرنوشت‏ خوبی پيدا كرده است . البته ما فارسی زبانها ( و تا اندازه‏ای عربی‏ زبانها ) به چيزهايی رساله می‏گوئيم كه با آن مفهومی كه " رسالت " در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوه‏های كوچك ، نوشته‏های كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله می‏گويند ، و حال آنكه موضوع رساله به پيامی ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسی‏ كتابچه‏ای می‏نويسد درباره ريشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسی يا دستور زبان عربی ، می‏گويند فلانی در فلان موضوع رساله‏ای نوشته است ، در حالی كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نمی‏آيد . " رساله " در جايی بايد به كار رود كه پيامی در كار باشد ، اما كسی‏ كه يك مسئله علمی يا ادبی را حل كرده است ، پيامی برای كسی نياورده‏ است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولی اخيرا كلمه " رسالت " را در لفظ فارسی به كار می‏برند و مثلا می‏گويند فلانی رسالتی در جامعه خودش دارد . يعنی امروز در مورد كسی كه احساس می‏كند برای جامعه‏ خودش و در جامعه خودش وظيفه‏ای دارد كه بايد آن را انجام بدهد ، می‏گويند او رسالتی دارد ، و اين تعبير ، و آن تعبيری كه در قرآن برای كلمه " رسالت " آمده است ، اگر يكی نباشند خيلی به هم نزديكند ، و به عبارت‏ ديگر ، اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است . قرآن‏ می‏فرمايد : « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله‏ ( 1 ) ، آنانكه پيامهای الهی را به مردم می‏رسانند و جز از خدا از احدی‏ بيم ندارند . اين ، شرط بزرگی برای پيام‏رسان است كه بعدها اگر موفق شديم‏ ، انشاء الله درباره‏اش بحث می‏كنيم . وقتی معلوم شد كه " ابلاغ " يا " تبليغ " رساندن پيام است ، نتيجه‏

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
17-01-2011, 18:15
می‏گيريم تبليغ كه در قرآن آمده است ، و امر به معروف و نهی از منكر كه‏ آنهم در قرآن آمده ، دو مسئله جداگانه هستند . البته با يكديگر پيوستگی‏ دارند ، ولی دو مسئله هستند . تبليغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است ، پس مرحله شناخت است . ولی امر به معروف و نهی از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است . تبليغ خودش يك وظيفه عمومی برای همه مسلمين است ، همچنان كه امر به‏ معروف و نهی از منكر يك وظيفه عمومی است . وظيفه‏ای كه هر مسلمان از نظر تبليغ دارد ، اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به‏ نوبه خودش حامل پيام اسلام است . اما وظيفه‏ای كه هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهی از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه‏ مجری و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل‏ و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند . اين است كه امر به معروف‏ و نهی از منكر يك مطلب است و تبليغ ، مطلب ديگر . از اين جهت ، عرض‏ می‏كنم كه نهضت حسينی علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهی از منكر ، جنبه ولايه و بعد ديگری دارد ، و آن تبليغ است . اين نهضت متشابه‏ و تو در تو و چند لايه ، يكی از كارهايی كه انجام داده است ، اين است كه‏ ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است . پيام اسلام را به جهان‏ بشريت شناسانده و ارائه كرده است ، آنهم چقدر بليغ ! همان طوری كه عرض‏ كردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه . می‏دانيد كه سخن ازنظر ديگر ، باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ .
علمای اسلامی پاره‏ای از سخنان را سخنان فصيح و بليغ می‏گويند . به چه سخنی سخن بليغ می‏گويند ؟ به سخنی كه بتواند منظور و هدف‏ گوينده را به خوبی و شايستگی به فكر و روح و به احساس طرف برساند ، سخنی كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است ، نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم . نهضت بليغ نهضتی است كه پيامی را كه می‏خواهد به دلها و فكرها و احساسها ابلاغ بكند و برساند ، به خوبی برساند . از اين جنبه وقتی نگاه‏ می‏كنيم ، می‏بينيم كه بليغتر و رساتر و رساننده‏تر از نهضت حسينی ، نهضتی‏ در جهان پيدا نمی‏شود . نهضتی كه شما از يك طرف می‏بينيد از نظر ابعاد مكانی جهانی شده است و از طرف ديگر از نظر زمانی بعد از حدود چهارده‏ قرن ، قدرت رسانندگی و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده ، بلكه افزايش‏ يافته است . نهضتی است فوق العاده قوی . حالا ، ما بايد مقداری راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغی در نهضت امام حسين ( ع ) را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم‏ تبليغ را دانستيم ، و دانستيم كه قرآن مجيد روی كلمه تبليغ تكيه كرده‏ است . در نهج البلاغه جمله معروفی است درباره فلسفه بعثت انبياء . می‏فرمايد : « فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق‏ فطرته و يذكروهم منسی نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 1 ) . يعنی خدا ، پيامبران را يكی پشت سر ديگری فرستاد . برای چه ؟ اولا برای اينكه : خدا پيمانی با تكوين ، در سرشت آدميان نهاده است .

پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول ، قسمت 36 ، ص . 33

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:37
( می‏خواهد بگويد دين ، امری نيست كه بر بشر تحميل شده باشد ، بلكه پاسخ‏ به ندای فطرت بشر است . پيمانی كه خدا بسته است ، روی كاغذ نيست ، با لفظ نيست ، با صوت نيست ، با بيعت نيست ، بلكه با قلم تقدير است ، در عمق روح و سرشت انسانهاست) می‏گويد پيغمبران آمده‏اند به مردم بگويند: ايها الناس ! آن پيمانی كه در سرشت خود با خدای خود بسته‏ايد ، ما وفای‏ به آن پيمان را از شما می‏خواهيم نه چيز ديگر . « و يذكروهم منسی نعمته » ( 1 ) ، پيامبران ياد آورانند . « و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 2 ) ، و برای اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام‏ حجت نمايند . « و يثيروا لهم دفائن العقول » ( 3 ) . ( چه جمله‏های عجيبی ! ) می‏فرمايد : در عقلهای مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن‏ مردم ، گنجهايی مدفون است ، گنجهايی عقلانی در عقل مردم وجود دارد ، ولی‏ روی اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمده‏اند تا اين غبارها را ، اين لايه‏های خاك را بزدايند و اين گنجی را كه مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردی در خانه روح و روان خود گنجی دارد و از آن بی‏خبر است . پيغمبران آمده‏اند آن گنج را بنمايانند تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد . پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم ، ولی همه

پاورقی :
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه اول ، قسمت 36 ، ص 33.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
مشرع نيستند . اينست كه پيغمبران خدا دو دسته‏اند : پيغمبرانی كه هم‏ مشروعند و هم مبلغ ، و پيغمبرانی كه فقط مبلغند . پيغمبران مشرع يعنی‏ پيغمبران قانونگزار كه عده‏شان خيلی كم است ، جمعا پنج تا می‏شوند : نوح ، ابراهيم ، موسی ، عيسی و خاتم الانبياء صلی الله عليه و آله وسلم . ولی‏ همه پيغمبران ، مبلغ رسالات الهی هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهی از منكر هستند . اينكه شنيده‏ايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمده‏اند ، هر پيغمبری ، برای بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آورده‏اند محدودند . ساير پيغمبران مبلغ پيامی بوده‏اند ، كه پيغمبران مشرع آورده‏اند ، و آنها را پيغمبران تبليغی بايد گفت . همان طوری كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و خاتم ، پيغمبر مشرعی نخواهد آمد ، بعد از او پيغمبر مبلغی هم نخواهد آمد ، ولی مبلغ بايد باشد ، چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است‏ ، در اين دوره آن وظيفه‏ای را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهای پنج‏ تا انجام می‏دادند ( و در واقع خدا خودش انجام می‏داد ، يعنی پيغمبرانی را برای اين كار مبعوث می‏كرد ) ، يعنی تبليغ را ، بايد مردم عادی انجام‏ بدهند ، غير پيغمبران بايد انجام بدهند ، علماء و غير علماء بايد انجام‏ بدهند . اين است كه مبلغين واقعی اسلام ، پيامبران پيامبرند ، يعنی پيام‏ پيامبر را به مردم می‏رسانند . اما ، شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامی می‏تواند موفق بشود ؟ آيا اسلام خودش پيام موفقی بوده است ؟ اگر آری ، راز موفقيت اسلام در چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در يك جا جمع بشود ، موفقيت آن پيام قطعی است ، ولی اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهای مختلفی پيدا می‏شود .
اولين شرط موفقيت يك پيام ، عقلی بودن ، قدرت و نيرومندی محتوای آن‏ است . يعنی اينكه خود آن پيام ، برای بشر چه آورده باشد ، با نيازهای‏ بشر چگونه انطباق داشته باشد ، يعنی چگونه برآورنده نيازهای بشر باشد . بشر صدها نياز دارد ، نيازهای فكری ، احساسی ، عملی ، اجتماعی و مادی‏ دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهای بشر باشد بلكه بايد موافق و منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقی باشد ، يعنی با عقل و فكر بشر سازگار باشد ، به گونه‏ای باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به‏ سوی خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسی باشد ، برای مدت كمی ممكن است دوام پيدا بكند ، ولی برای هميشه قابل دوام‏ نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر می‏زند . قرآن‏ هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است ، بلكه از عقل و منطق به عنوان يك‏ پايه برای خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است . همچنين برای اينكه محتوای يك پيام غنی و نيرومند باشد ، بايد با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانونی دارد غير از كانون عقلی و فكری به نام كانون احساسات كه آن را نمی‏توان ناديده گرفت . توافق و هماهنگی با احساسات و تا حدی اشباع احساسات عالی و رقيق بشر و نيز هماهنگی با نيازهای زندگی و نيازهای عملی و عينی بشر ، از ديگر شرايط غنی‏ بودن ، محتوای يك پيام است . اگر پيامی با نيازهای طبيعی بشر ضديت‏ داشته باشد ، نمی‏تواند موفق باشد . حديثی داريم كه در فقه هم به آن استناد می‏كنند . پيغمبر اكرم فرمود : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ( 1 ) يعنی اسلام علو و برتری پيدا می‏كند ، غلبه پيدا می‏كند و چيزی بر اسلام پيروز نمی‏شود و غلبه پيدا نمی‏كند . اين‏ حديث از آن احاديثی است كه هر گروهی از علمای اسلام با يك ديد به آن‏ نگريسته و نوعی استنباط كرده‏اند و در واقع از آن جمله‏های متشابه پيغمبر است ، به اين معنی كه از " جوامع الكلم " پيغمبر است ، يعنی يك لفظ است به جای چند معنی . توضيح اينكه : علمای فقه كه از ديد فقهی به هر چيزی نگاه می‏كنند ، از اين حديث چنين استنباط كرده‏اند كه در مقررات‏ اجتماعی اسلام هيچ قانونی كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان‏ برتری پيدا كند وجود ندارد ، و اسلام چنين قانونی را امضاء نمی‏كند . برای‏ مثال آيا در جامعه اسلامی ، يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان‏ و احيانا زرتشتيان ) می‏تواند در حال و شانی قرار بگيرد كه او حاكم باشد و يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟ فقهاء می‏گويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی دست اسلام هميشه‏ بايد بالا باشد ، اسلام دست پائين را هرگز نمی‏پذيرد ، و از اين اصل احكامی‏ را استنباط می‏كنند . متكلمين كه از جنبه ديگری به مسائل نگاه می‏كنند و به اين حديث از ديد كلامی می‏نگريسته‏اند ( متكلم ، سر و كارش با منطق و استدلال

پاورقی :
1 - نهج الفصاحه ص 214 حديث . 1056

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
و بحث و محاجه است ) ، می‏گويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی‏ منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با يكديگر مواجه می‏شوند ، در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين‏ منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری و غلبه دارد . اين ، ديد و بعد
ديگری از اين حديث است . آنها كه از ديد اجتماعی به اين حديث نگاه‏ كرده‏اند ، مسئله را به شكل ديگری طرح می‏كنند ، می‏گويند : « الاسلام يعلو و لايعلی عليه » ، يعنی در جريان عمل برتری با اسلام است ، چرا ؟ برای اينكه‏ قانون اسلام از هر قانون ديگری بر نيازهای بشر منطبقتر است و لذا راه‏ خودش را عملا بهتر باز می‏كند . انسان وقتی نگاهی به دستگاههای تبليغاتی مسيحيت می‏كند و آن وسعت و امكانات ، آن وسائل ، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظيم ، آن‏ تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتی را می‏بيند ، می‏گويد مگر با اين همه دستگاه تبليغاتی مسيحيت ، اسلام می‏تواند ، مقاومت بكند ؟ ! واقعا عجيب است ! وقتی به خودمان نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم از نظر دستگاه‏ تبليغاتی واقعا در حد صفرهستيم . هيچ دينی در دنيا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبليغاتی و مبلغينش ضعيف نيست . حتی وقتی به يهود كه‏ اقليت است نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم اين آبهای زير كاه بسيار مجهز هستند ، لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتی ندارند كه مردم را دعوت به‏ يهوديگری بكنند ، ولی جنبه تخريبيشان زياد است ، يعنی تخريب مكتبهای‏ ديگران . شما می‏بينيد يك نفر يهودی يك عمر در يك رشته از رشته های‏ اسلامی درس می‏خواند برای اينكه يك كرسی اسلامی را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسی كار خود را انجام بدهد ، يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند . هيچ می‏دانيد كه ( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيده‏ام ) بيش از 90 درصد كرسيهای اسلام شناسی جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهای جهان‏ يهوديها هستند ! شما ببينيد ، اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ، مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايی كه اسمشان را گذاشته‏ايد فرقه ضاله‏ گمراه سياسی كه در كشور خودمان وجود دارند ، همين حزب كوچك را ببينيد چقدر دستگاه تبليغاتيش قوی است ! در اين حال ، چند سال پيش بود در روزنامه‏ای خواندم ( از روزنامه‏ لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير ، چهارده ميليون نفر از
مردم دنيا مسلمان شده‏اند . با كدام تبليغ ؟ مبلغی نبوده ، شايد حداكثر يك راديوی مثلا ترانزيستوری داشته‏اند كه گاهی اوقات از كشورهای عربی‏ برنامه‏هايی می‏گرفته‏اند . با يك نفر مطلعی كه از اروپا آمده بود ، اين‏ موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهای سال در اروپا بوده و الان‏ هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحی كه صحبت كردم ، گفت لوموند اشتباه كرده ، در سالهای اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شده‏اند ، و گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروی است ، اسلام و كمونيسم ، و مسيحيت‏ هر چه فعاليت می‏كند پيشروی قابل توجهی ندارد . در حالی كه دستگاه‏ تبليغاتی آن قوی و وسيع و دستگاه تبليغاتی اسلام ضعيف است . علتش اين‏ است كه محتواها فرق می‏كند ، اين محتوا قوی و منطقی است و آن محتوا به‏ اصطلاح احساسی است ، از نظر احساسی بسيار قوی است . اين محتوا ، عملی است و با زندگی عملی سر و كار دارد ولی آن محتوا تحميلی است . حرف اول اسلام ، مثل آب در گلوی يك تشنه ، به گوارايی نفوذ می‏كند . می‏گويد عقل ، و با عقل خدا و توحيد را اثبات می‏كند . ولی مسيحيت ، حرف اولش اين است كه‏ عقل را كنار بگذار و بگو تثليت ! ايام ، ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كرده‏ايم برای اينكه پيام‏ حسينی را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسينی چگونه پيام‏
رسان اسلام بود ، چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به‏ جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذی الحجه ، در همان جوش و خروشی كه حجاج‏ وارد مكه می‏شدند و در همان روزی كه بايد به جانب منا و عرفات حركت‏ كنند ، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غرای معروف را كه نقل‏ از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهای‏ سر حد عراق رسيد . در كوفه حالا چه خبر است و چه می‏گذرد خدا عالم است . داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين‏ عليه السلام در بين راه شخصی را ديدند كه از طرف كوفه می‏آيد به اين طرف‏ ( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند . بيابان بوده است ، و افرادی كه در جهت خلاف هم حركت می‏كردند ، با فواصلی از يكديگر رد می‏شدند ) ، لحظه‏ای توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم ، و می‏گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را می‏شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آوری بود ، فهميد كه اگر برود نزديك امام‏حسين ، از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدی را به ايشان بدهد . نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر ديگر از قبيله بنی اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند ، بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد ، چون قصد نصرت امام‏حسين را داشتند ، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تاخودشان را برسانند به قافله‏اباعبدالله ( ع ) . اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصی كه از كوفه می‏آمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند ، يعنی بعد از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو ، از كدام قبيله‏ هستی ؟ گفت من از قبيله بنی‏اسد هستم ، اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان‏ ، ما هم كه از بنی اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ، پدر بزرگت كيست ؟ او پاسخ گفت ، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد ، اين دو نفر كه از مدينه می‏آمدند ، گفتند از كوفه چه خبر ؟ گفت حقيقت اين است كه‏ از كوفه خبر بسيار ناگواری است و اباعبدالله ( ع ) كه از مكه به كوفه‏ می‏رفتند وقتی مرا ديدند ، توقفی كردند و من چون فهميدم برای استخبار از كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضايای كوفه را برای اينها تعريف كرد . اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولی كه رسيدند ، حرفی‏ نزدند ، صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله ( ع ) در منزلی فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ، فاصله زمانی داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عده‏ای از اصحاب همراه‏ ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبری‏ داريم ، اجازه می‏دهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا می‏خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزی را مخفی نمی‏كنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكی از آن دو نفر عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردی كه ديروز با شما برخورد كرد ولی توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادی بود ، ما او را می‏شناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنی‏اسد است . ما از او پرسيديم در كوفه‏ چه خبر است ؟ خبر بدی داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به‏ چشم خود ديدم كه مسلم و هانی را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهای كوفه‏ می‏كشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پر از اشك شد ولی فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ( 1 ) در چنين موقعيتی ابا عبدالله ( ع ) نمی‏گويد كوفه را كه گرفتند ، مسلم‏ كه كشته شد ، هانی كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم‏ ، از همينجا برگرديم . جمله‏ای گفت كه رساند مطلب چيز

پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آيه . 23

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:38
ديگری است . اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب‏ است . يعنی بعضی مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق‏ شهيد شدند ، و بعضی ديگر انتظار می‏كشند كه كی نوبت جانبازی آنها برسد . فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .

كاروان شهيد رفت از پيش وان ما رفته گير و می‏انديش

او به وظيفه خودش عمل كرد ، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك‏ سخنانی گفتند . عده‏ای هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق‏ شده بودند ، افراد غير اصيل كه اباعبدالله ( ع ) آنها را غيظ و در فواصل‏ مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبری نيست ، يعنی آش و پلوئی نيست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) . لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ، فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقی ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلی كم بود ( در خود كربلا عده‏ای از كسانی كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمرسعد ، يك‏يك‏ بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) ، شايد بيست نفر بيشتر همراه‏ اباعبدالله نبودند . در چنين وضعی خبر تكان‏دهنده شهادت مسلم و هانی به‏
اباعبدالله ( ع ) و ياران او رسيد . صاحب لسان‏الغيب می‏گويد : بعضی از مورخين نقل كرده‏اند امام حسين عليه‏السلام كه چيزی را از اصحاب خودش‏ پنهان نمی‏كرد ، بعد از شنيدن اين خبر می‏بايست به خيمه زنها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالی كه در ميان آنها خانواده مسلم هست ، بچه‏های كوچك مسلم هستند ، برادران كوچك مسلم هستند ، خواهر و بعضی از دختر عموها و كسان مسلم هستند . حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكی‏ داشت . امام حسين ( ع ) وقتی كه نشست او را صدا كرد ، فرمود بگوئيد بيايد . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روی زانوی خودش و شروع كرد به نوازش كردن . دخترك زيرك و باهوش بود ، ديد كه اين نوازش ، يك‏ نوازش فوق‏العاده است ، پدرانه است ، لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر . . . ؟ اباعبدالله ( ع ) متأثر شد ، فرمود : دختركم من به جای پدرت هستم . بعد از او ، من جای پدرت را می‏گيرم . صدای گريه از خاندان اباعبدالله ( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع‏ ) رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود : اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافی‏ است ، از بنی عقيل يك مسلم كافی است ، شما اگر می‏خواهيد برگرديد ، برگرديد . عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه‏ مسلمی را شهيد نداده بوديم ، در ركاب تو بوديم ، حالا كه طلبكار خون مسلم‏ هستيم ، رها كنيم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان‏ سرنوشتی كه نصيب مسلم شد ، نصيب ما هم بشود . و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم وصلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين .

پاورقی :
1 - افتادگی از متن پياده شده از نوار است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
جلسه دوم : وسائل و ابزار پيام رسانی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب‏العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏ عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 )
در جلسه پيش گفتيم كه برای موفقيت يك پيام شروطی لازم است . موفقيت‏ يك پيام ، وابسته به چهار شرط است كه اولين آنها مربوط است به ماهيت‏ خود پيام ، به غنی بودن و قدرت معنوی خود پيام و به تعبير قرآن به‏ حقانيت خود پيام ، اين يك شرط است كه مربوط به پيام‏رسان نيست ، مربوط به خود پيام است . و در اينكه حقانيت يك پيام ، خود ، عامل بسيار مؤثری در موفقيت آن پيام است ، نه از نظر علمی وروانی و روانشناسی جای‏ ترديد است و نه از

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
نظر منطق دينی و مذهبی . قرآن مجيد روی اين مطلب تكيه دارد كه يك امر اگر حق و حقيقت باشد ، خود همان حقيقت بودن عاملی است برای بقاء آن ، و نيز باطل بودن ، بی‏محتوی بودن ، بی‏فايده و بی‏اثر بودن يك پيام ، خود ، عامل فنای آن و چيزی است كه از درون آن را از بين می‏برد . مثلی در قرآن‏ مجيد در اين زمينه هست كه می‏فرمايد : « انزل من السماء ماء فسالت اوديه‏ بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فی النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذالك يضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فيذهب جفاء
و اما ما ينفع الناس فيمكث فی الارض كذلك يضرب الله الامثال »( 1 ) . بطور خلاصه معنی قسمت اخير آيه را ذكر می‏كنم : بعد از اينكه موضوع آمدن‏ باران و راه افتادن سيل را بيان می‏كند ، و اينكه هر جويی و هر نهری ، بزرگ يا كوچك به اندازه ظرفيت خود آب می‏گيرد و در خلال حركت سيل كفی‏ روی آن قرار می‏گيرد و كف احيانا روی آب را می‏پوشاند ، می‏فرمايد : اما كف از بين می‏رود . آنچه كه به حال مردم نافع و مفيد است ، يعنی خود آب‏ باقی می‏ماند . بعد می‏گويد : اين مثل ، مثل حق و باطل است . عوامل ديگری هم برای موفقيت يك پيام هست كه مربوط به ماهيت و محتوای آن نيست . يك پيام وقتی می‏خواهد از روحی به روح ديگر برسد و در روحهای مردم نفوذ بكند ، جامعه‏ای را تحت تاثير و نفوذ معنوی خودش قرار بدهد ، بدون شك احتياج به پيام‏رسان

پاورقی :
1 - سوره رعد ، آيه . 17

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
دارد . خصوصيات و شخصيت و لياقت پيام‏رسان و شرايطی كه بايد در پيام‏ رسان وجود داشته باشد ، خود مطلبی است كه بايد جداگانه درباره‏اش بحث‏ بكنيم . عامل ديگر ، وسائل و ابزارهايی است كه برای رساندن پيام به كار برده‏ می‏شود . يك پيام‏رسان بدون شك احتياج به يك سلسله وسائل و ابزارهائی‏ دارد كه بوسيله آنها پيامی را كه مأمور ابلاغ آن است به مردم می‏رساند . عامل چهارم متد و سبك و اسلوب پيام‏رسان است ، كيفيت رساندن پيام . پس چهار عاملی كه در موفقيت يا شكست يك پيام مؤثرند عبارتند از :
1 - ماهيت پيام ( حقانيت و غنی بودن محتوای آن ) .
2 - شخصيت خاص پيام‏رسان .
3 - ابزار پيام رسانی . 4 - كيفيت و متد و اسلوب رساندن پيام .
با بحث در وسايل و ابزار پيام رسانی ، بحث را ادامه می‏دهيم . يك پيام اگر بخواهد به مردم برسد ، بدون شك احتياج به وسيله و ابزار دارد . من اگر بخواهم پيامی را به شما ابلاغ بكنم ، بدون وسيله برای من‏ مقدور نيست . يعنی نمی‏توانم همين طور كه اينجا نشسته‏ام به اصطلاح از طريق‏ اشراق آن را به قلب شما القاء بكنم ، بدون اينكه از هيچ وسيله‏ای استفاده‏ كرده باشم . حداقل چيزی كه من می‏توانم از آن استفاده بكنم ، خود سخن است‏، لفظ است ، قول است ، سخنرانی است ، كتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ، والا اين منبر هم كه الان در اينجا قرار دارد ، خودش يك وسيله و ابزار برای تبليغ است ، اين ميكروفن كه در اينجا قرار گرفته است ، خودش يك‏ وسيله و ابزار برای گفتن و رساندن پيام است ، و هزاران وسيله ديگر . البته اولين شرط رساندن يك پيام الهی اين است كه از هر گونه وسيله‏ای‏ نمی‏توان استفاده كرد . يعنی برای اينكه پيام الهی رسانده بشود و برای‏ اينكه هدف مقدس است ، نبايد انسان اين جور خيال بكند كه از هر وسيله‏ كه شد برای رسيدن به اين هدف بايد استفاده بكنيم ، می‏خواهد اين وسيله‏ مشروع باشد و يا نامشروع . می‏گويند الغايات ، تبررالمبادی ، يعنی‏ نتيجه‏ها مقدمات را تجويز می‏كنند . همين قدر كه هدف ، هدف درستی بود ، ديگر به مقدمه نگاه نكن . چنين اصلی ، مطرود است . ما اگر بخواهيم برای‏ يك هدف مقدس قدم برداريم ، از يك وسيله مقدس و حداقل از يك وسيله‏ مشروع می‏توانيم استفاده بكنيم . اگر وسيله نامشروع بود ، نبايد به طرف‏ آن برويم . در اينجا ما می‏بينيم كه گاهی از اوقات برای هدفهائی كه خود هدف ، فی حد ذاته مشروع است ، از وسائلی استفاده می‏كنند و استفاده‏ می‏شود كه اين وسائل نامشروع است و خود اين می‏رساند كه كسانی كه وانمود می‏كنند ما چنان هدفی داريم و اينها وسيله است ، خود همان وسيله برای‏ آنها هدف است . برای مثال در قديم موضوعی بود به نام شبيه‏خوانی ( در تهران هم خيلی زياد بوده است ) كه در واقع نوعی نمايش از حادثه كربلا بود . نمايش قضيه كربلا فی‏حدذاته بدون شك اشكال ندارد ، يعنی نمايش از آن‏ جهت كه نمايش است اشكال ندارد . ولی ما می‏ديديم و همه اطلاع دارند كه‏ خود مسئله شبيه‏خوانی برای مردم هدف شده بود . ديگر هدف امام‏حسين ( ع ) و ارائه داستان كربلا و مجسم كردن آن حادثه مطرح نبود . هزاران چيز در شبيه‏خوانی داخل شده بود كه آن را به هر چيزی شبيه می‏كرد غير از حادثه‏ كربلا و قضيه امام‏حسين ( ع ) ، و چه خيانتها و شهوترانيها و اكاذيب و حقه‏بازيها در همين شبيه‏خوانيها می‏شد كه گاهی به طور قطع مرتكب امر حرام‏ می‏شدند . به هيچ چيز پايبند نبودند . از بچگی اين در يادم هست كه در همين محل خودمان كه فريمان است ، هميشه مسئله شبيه‏خوانی مورد نزاع مرحوم‏ ابوی ما رضوان‏الله‏عليه و مردم بود ، گو اينكه ايشان در اثر نفوذی كه‏ داشتند تا حد زيادی در آن منطقه جلوی اين مسئله را گرفته بودند ، ولی‏ هميشه يك كشمكش در اين مورد وجود داشت . ايشان می‏گفتند كه شما كارهای‏ مسلم‏الحرامی را به نام امام‏حسين ( ع ) مرتكب می‏شويد و اين ، كار درستی‏ نيست .
در سالهايی كه در قم بوديم يادم هست كه در آنجا هم يك نمايشها و شبيه‏های خيلی مزخرفی در ميان مردم بود . سالهای اول مرجعيت مرحوم‏ آيت‏الله بروجردی رضوان‏الله‏عليه بود كه قدرت فوق‏العاده داشتند . قبل از محرم بود به ايشان گفتند كه وضع شبيه‏خوانی ما اين جور است . دعوت كردند ، تمام رؤسای هيئتها به منزل ايشان آمدند ، از آنها پرسيدند شما مقلد كی هستيد ؟ همه گفتند ما مقلد شما هستيم ، فرمودند اگر مقلد من هستيد ، فتوای من اين است كه اين شبيه‏هايی كه شما به اين شكل در می‏آوريد حرام است . با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه‏ آقا ما در تمام سال مقلد شما هستيم ، الا اين سه چهار روز كه ابدا از شما تقليد نمی‏كنيم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليدشان اعتنا نكردند . خوب اين نشان می‏دهد كه هدف ، امام حسين ( ع ) نيست ، هدف ، اسلام‏ نيست ، نمايشی است كه از آن استفاده‏های ديگری و لااقل لذتی می‏برند . اين‏ ، شكل قديميش بود . شكل مدرنش را ما امروز در نمايشهايی كه برای عرفا و فلاسفه ، هر چند وقت يك بار در خارج و داخل به عنوان كنگره‏ای بزرگ به نام فلان عارف‏
بزرگ مثلا مولوی تشكيل می‏دهند ، می‏بينيم . يك چيزی هم می‏گويند كه عرفا مجلس سماع دارند كه درخود مجلس‏سماع هزار حرف است . حالا گيرم آن مرد عارف مجلس سماعی هم داشته است ، آن مجلس سماع مشروع يا نامشروع بوده‏ من كار ندارم ، ولی آن مجلس سماع قدر مسلم اين طور نبوده كه چهار تا رقاص و مطربی كه آنچه كه سرشان نمی‏شود معانی عرفانی است ، در آن شركت‏ می‏كرده‏اند . بعد ما می‏بينيم وقتی كه جشن هفتصدمين سال مولوی را می‏گيرند ، ( 1 ) يگانه كاری كه شده اين است كه يك عده رقاص آورده‏اند و به اصطلاح‏ مجلس سماع درست كرده‏اند ، يك

پاورقی :
1 - اشاره به كنگره‏ای است كه بوسيله رژيم منحوس گذشته برگزار شد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:39
مجلس شهوترانی . اين هم شأن مولوی ! هدف اگر مشروع باشد بايد از وسايل مشروع استفاده كرد . از طرف ديگر باز عده‏ای هستند كه اينها را ، حتی به استفاده از وسائل مشروع هم با هزار زحمت می‏شود راضی كرد كه آقا ديگر استفاده نكردن از اين وسائل چرا ؟ همين‏ بلندگو اولين باری كه پيدا شد ، شما ببينيد چقدر با آن مخالفت شد ! خوب‏ ، بلند گو برای صدا مثل عينك است برای چشم انسان و مثل سمعك است برای‏ گوش انسان . حالا اگر انسان گوشش سنگين است ، يك سمعك می‏گذارد و معنايش اين است كه قبلا نمی‏شنيد و حالا می‏شنود ، قرآن را قبلا نمی‏شنيد ، حالا قرآن را بهتر می‏شنود ، فحش را هم قبلا نمی‏شنيد حالا فحش را هم بهتر می‏شنود ، اين كه به سمعك مربوط نيست . ميكروفون هم همين طور است . ميكروفون كه ابزار مخصوص فعل حرام نيست . استفاده از آن ابزاری حرام‏ است كه از آن ، جز فعل حرام كار ديگری ساخته نباشد ، مثل صليب كه جز اينكه سمبل يك شرك است چيز ديگری نيست و مثل بت . ولی بهره‏گيری از ابزاری كه هم در كار حرام مصرف می‏شود و هم در كار حلال ، چرا حرام باشد . يكی از آقايان وعاظ خيلی معروف می‏گفت ، سالهای اولی بود كه بلندگو پيدا شده بود ، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت می‏كرديم و به قول او تازه‏ داشتيم راحت می‏نشستيم . ( اين بلندگو ، به جان وعاظ خيلی حق دارد . شما تا سی سال پيش اگر نگاه بكنيد ، واعظی كه به سن هفتاد سالگی می‏رسيد خيلی‏ كم بود . اغلب وعاظ در سنين چهل پنجاه سالگی به يك شكلی می‏مردند ، و اين ، يكی به خاطر همين‏ نبودن بلندگو بود كه اينها می‏بايست زياد فرياد بكشند . اتومبيل هم كه‏ نبود تا بعد سوار اتومبيل گرم می‏شوند ، سوار قاطر يا الاغ می‏شدند و اين در زمستان برای آنها خيلی بد بود . اغلب آنها در سن‏جوانی از بين می‏رفتند . بلندگو به فرياد اينها رسيد ) ولی هنوز بلندگو شايع نشده بود . قرار بود من در يك مجلس معظم صحبت بكنم ، بلندگو هم گذاشته بودند . قبل از من‏ آقائی رفت منبر ، همينكه رفت منبر گفت اين گور شيطان را از اينجا ببريد . گورشيطان را برداشتند بردند . ما ديديم اگر بخواهيم تحمل بكنيم و حرف نزنيم ، اين گورشيطان را بردند و بعد از اين هم نمی‏شود از آن‏ استفاده كرد . گفت تا رفتم و نشستم روی منبر گفتم آن زين‏شيطان را بياوريد . غرض اين است كه اين چنين جمودفكريها و خشك‏مغزيها بی‏مورد است ، بلندگو تقصيری ندارد . راديو و تلويزيون و فيلم فی‏حدذاته تقصيری ندارند . محتوی چه باشد ؟ آنكه گفته می‏شود در راديو چه باشد ؟ آنچه كه گفته و نشان‏ داده می‏شود در تلويزيون چه باشد ؟ آنچه كه ارائه می‏شود در فيلم چه باشد ؟ اينجا ديگر آدم نبايد خشكی به خرج بدهد و چيزی را كه فی‏حدذاته حرام نيست‏ و مشروع است ، به صورت يك چيز نامشروع جلوه بدهد . حالا برای اينكه‏ بدانيد در تاريخ اسلام از همان وسائلی كه در آن زمان بوده است چه‏ استفاده‏هائی شده است و همان وسائل چه نقش فوق‏العاده‏مؤثری در رساندن‏ پيام اسلام داشته‏اند ، به اين نكته توجه بفرمائيد ، هيچ وقت در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجيد ، روانی اين آيات ، جاذبه اين آيات فكر كرده‏ايد ؟ قرآن دارای دو خصوصيت است : يكی خصوصيت‏ محتوای مطالب كه از آن تعبير به حقانيت می‏كند و ديگر ، زيبائی . قرآن نيمی از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبائی‏ است ، از مقوله هنر است . قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر ، و نفوذ خود را مرهون زيبائيش است ، فصاحت و زيبائی سخن ، خودش بهترين وسيله است‏ برای اينكه سخن بتواند محتوای خودش را به ديگران برساند . و خود قرآن‏ كريم به اين زيبائی و فصاحت خودش چقدر می‏نازد و چقدر در اين زمينه‏ها بحث می‏كند و اصلا راجع به تأثير آيات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده‏ است ! اين تأثير ، مربوط به اسلوب قرآن يعنی فصاحت و زيبائی آن است . « الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذين‏ يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ذلك هدی الله يهدی به‏ من يشاء »( 1 ) اين حقيقتی را كه وجود داشته و دارد ، قرآن بيان می‏كند . نيكوترين و زيباترين سخنان ، كتابی است مثانی ( كه مقصود از مثانی هر چه‏ می‏خواهد باشد ) « تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم » ، آنهائی كه يك‏ عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست ، وقتی كه قرآن را می‏شنوند ، به‏ لرزه در می‏آيند ، پوست

پاورقی :
1 - سوره الزمر ، آيه . 23

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:40
بدنشان مرتعش می‏شود . « ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ». و در آيه ديگری می‏فرمايد : « انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علی ربهم يتوكلون »( 1 ) . يا در آياتی از افرادی ياد می‏كند كه هنگام شنيدن قرآن بر روی زمين می‏افتند : « يخرون للاذقان سجدا »( 2 ) و يا درباره بعضی مسيحيان می‏گويد : « اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعينهم تقيض من الدمع »( 3 ) ، وقتی كه‏ آيات قرآن را می‏شنوند اشكهايشان جاری می‏شود . اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد ؟ انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد ؟ حبشه‏ چرا مسلمان شد و منشأاسلام حبشه چه بود ؟ آيا غير از قرآن و زيبائی قرآن‏ بود ؟ اين داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس می‏شود كه با يك هيبت خيلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند و بعد شروع‏ می‏كند آيات قرآن ( سوره طه ) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب می‏كند ، چه بود ؟ ! قرآن از نظر بيان و فصاحت ، روانی و جاذبه و قدرت تأثير به‏ گونه‏ای ساخته شده است كه روی دلها اين چنين اثر می‏گذارد . اميرالمؤمنين ( ع ) موفقيتش در ميان مردم يكی مرهون فصاحتش است . نهج‏البلاغه كه از تأليف آن هزار سال می‏گذارد ، يعنی از هنگام

پاورقی :
1 - سوره انفال ، آيه . 2
2 - سوره اسراء ، آيه . 107
3 - سوره مائده ، آيه . 83

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
18-01-2011, 12:40
به صورت كتاب در آمدنش هزار سال می‏گذرد و از انشاء خطبه‏ها حدود هزار و سيصد و پنجاه سال می‏گذرد (به سال قمری) ، چه در قديم و چه در زمان‏ معاصر مقام عالی خود را حفظ كرده است . يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد ، از همان زمان اميرالمؤمنين ( ع ) تا عصر جديد ( تا امروز ) ، ديدم‏ همه ادباء و فصحای عرب در مقابل كلمات اميرالمؤمنين ( ع ) از نظر فصاحت و بلاغت خضوع دارند . گفته‏اند در مصر در سالهای اخير برای شكيل‏ارسلان كه به او اميرالبيان‏ يعنی امير سخن می‏گفتند ، جلسه‏ای تشكيل داده بودند ، جلسه‏ای افتخاری به‏ نام او ، به اصطلاح به عنوان تقدير و قدردانی از او . كسی كه رفته بود برای شكيل ارسلان سخن بگويد ، مقايسه‏ای كرده بود ميان او و اميرالمؤمنين ( ع ) ، گفته بود كه اين شكيل ، امير بيان و سخن در عصر ماست ، آنچنان كه‏ علی بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود . وقتی خود شكيل رفت پشت‏ تريبون ، در حالی كه ناراحت شده بود ، گفت اين مزخرفات چيست كه‏ می‏گوئيد ؟ ! من را با علی مقايسه می‏كنيد ؟ ! من بند كفش علی هم نمی‏توانم‏ باشم ، بيان من كجا و بيان علی كجا ؟ ! ما در عصر خودمان می‏بينيم ، افرادی با دلهای خيلی صاف و پاك هستند كه وقتی سخنان علی را می‏شنوند می‏ريختند . مردی است به نام " همام " ، از اميرالمؤمنين ( ع ) درخواست كرد كه سيمای پرهيزكاران را برای من توضيح بده ، رسم كن . اول‏ حضرت امتناع كردند ، دو سه جمله گفتند . گفت كافی نيست من می‏خواهم شما سيمای پرهيزكاران را به طور كامل برای من بيان بكنيد . علی عليه‏السلام‏ فی‏المجلس شروع می‏كند سيمای متقيان را بيان كردن ، متقيان شبشان اين‏جور است ، روزشان اين‏جور است ، لباس پوشيدنشان اين‏جور است ، معاشرتشان‏ اين‏جور است ، قرآن خواندنشان اين‏جور است . من يك دفعه شمردم ، يكصدوسی‏ وصف در چهل جمله فی‏المجلس برای متقيان بيان كرده است . اين مرد همين‏ طور كه می‏شنيد التهابش بيشتر می‏شد ، يك مرتبه فرياد كشيد و مرد ، اصلا قالب تهی كرد . اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : « هكذا تصنع المواعظ البالغه‏ باهلها » ( 1 ) ، سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد ، چنين می‏كند .
برويم سراغ دعاها ، در دعا انسان با خدا حرف می‏زند . از اين جهت كه‏ سخن و لفظ ، تأثيری ندارد . ولی دعاهای ما در عاليترين حد فصاحت و زيبائی است . چرا ؟ برای اينكه آن زيبائی دعا بايد كمكی باشد برای اينكه‏ محتوای دعا را به قلب انسان برساند . چرا مستحب است مؤذن صيت يعنی‏ خوش‏صدا باشد ؟ اين در متن فقه اسلامی آمده است . الله اكبر كه معنايش‏فرق نمی‏كند كه خوش‏صدا بگويد يا بدصدا ، اشهد ان لااله الاالله كه معنايش‏ فرق نمی‏كند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بدصدا ، ولی انسان وقتی‏ الله‏اكبر را از

پاورقی :
1 - نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام ، خطبه 184 ، معروف به خطبه همام ص 618.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
يك خوش صدا می‏شنود جورديگری بر قلبش اثر می‏گذارد تا از يك بد صدا . در يكی از مجالس ديدم يك پيرمردی به اصطلاح شعار می‏دهد ، كه نمی‏دانم‏ بيچاره فلج بود ، زبان نداشت ، چطور بود كه يك كلمه كه می‏خواست بگويد ، مثلا می‏خواست صلوات بفرستد ، خودش هم تكان می‏خورد ، با يك وضع مسخره‏ و خنده‏آوری . پيش خودم گفتم سبحان الله ! ديگر جز اين ، كس ديگری‏ نمی‏شود شعار صلوات را بدهد ؟ آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين‏ موارد انتخاب بكنيم ؟ سعدی داستانی ذكر می‏كند : می‏گويد مؤذن بد صدايی بود در فلان شهر ، داشت‏ با صدای بدی اذان می‏گفت ، يك وقت ديد يك يهودی برايش هديه‏ای آورد ، گفت اين هديه ناقابل را قبول می‏كنی ؟ گفت چرا ؟ گفت يك خدمت بزرگی‏ به من كردی . چه خدمتی ؟ من كه خدمتی به شما نكرده‏ام . گفت من دختری‏ دارم كه مدتی بود تمايل به اسلام داشت ، از وقتی كه تو اذان می‏گويی و الله‏اكبر را از تو می‏شنود ، ديگر از اسلام بيزار شده ، حال اين هديه را آورده‏ام برای اينكه تو خدمتی به من كردی و نگذاشتی اين دختر مسلمان بشود. اين خودش مسئله‏ای است . بوعلی سخن بسيار عالی و لطيفی دارد در مقامات العارفين راجع به اينكه‏ تجمع روحی به چه وسيله برای انسان پيدا می‏شود ، عواملی را ذكر می‏كند ، از آن جمله می‏گويد : الكلام الواعظ من قائل زكی " سخن واعظی كه در درجه اول‏ پاك باشد " . اينها را كه می‏گوئيم آن وقت شما خواهيد فهميد كه ما خيلی از اين شرايط را واجد نيستيم . اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد . بعد می‏گويد : بعبارش بليغة و نغمة رخيمة آهنگ صدای آن واعظ بايد آهنگ خوبی باشد تا بهتر بر دل مستمع‏ اثر بگذارد . سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد . خود قيافه واعظ در ميزان تأثير سخن او مؤثر است . اينها را عرض می‏كنم برای‏ اينكه بدانيد كه معنی رساندن خودش نقش مهمی دارد . اينها وسيله است ، خصوصيات است ، كيفيات است ، وسائلی است كه پيام را می‏خواهد به‏ اطراف و اكناف ، به افراد و اشخاص برساند . باز مسئله ديگری عرض بكنم : خود قرآن خواندن چطور ؟ البته قرآن مثل‏ اذان نيست . برای اذان يك نفر بالای مأذنه می‏رود و اذان می‏گويد و گفته‏اند مؤذن بايد صيت باشد ، ولی قرآن را همه می‏خوانند . همه كسانی كه‏ می‏خوانند ، موظفند آن را هر چه می‏توانند زيبا بخوانند . اين ، هم در روح‏ قاری بهتر اثر می‏گذارد و هم در روح شنونده . اين مسئله ترتيل در قرآن : « و رتل القرآن ترتيلا »( 1 ) يعنی چه ؟ يعنی وقتی كه كلمات را می‏خوانی‏ آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد ، آنقدر هم بين آنها فاصله‏ نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بی‏خبر باشد . طوری اين كلمات را بخوان كه‏ حالت القائی داشته باشد . جوری بخوان كه گوئی خودت داری با خودت حرف‏ می‏زنی . به قول

پاورقی :
1 - سوره مزمل آيه . 4

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
می‏كند . اقبال‏لاهوری می‏گويد سخنی پدرم به من گفت كه در سرنوشت من فوق‏العاده‏ اثر بخشيد . می‏گويد روزی در اطاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ، پدرم آمد از جلوی اطاق من بگذرد ، رو كرد به من و گفت : محمد ! قرآن را آنچنان بخوان كه گوئی بر خودت نازل شده است . از آن وقت من هر وقت به‏ آيات قرآن مراجعه می‏كنم و آنها را مطالعه می‏كنم ، چنين فرض می‏كنم كه‏ اين خدای من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف می‏زند . در حديث داريم : « تغنوا بالقرآن » ( 1 ) كه چندين حديث ديگر بدين‏ مضمون داريم . قدر مسلم ، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهای بسيار زيبا بخوانيد ، البته آن آهنگهايی كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولی هر آهنگی متناسب‏ با حالتی برای انسان است . اوايلی كه ما طلبه بوديم در مشهد ، پير مردی بود كه به او آقا سيد محمد عرب می‏گفتند و قاری قرآن بود . اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار متدينی بود و مورد احترام همه علمای مشهد . شاگردان زيادی در قرائت قرآن‏ تربيت كرد و قرائت رابه دو معنی يعنی به دوجور تعليم می‏داد ، يكی‏ اينكه قواعد علم قرائت را می‏آموخت كه متأسفانه

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 92 ، ص 191 و جامع الاخبار ، فصل 23 ، ص 57.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
در ايران نيست و در كشورهای عربی بالخصوص مصر رايج است ، و ديگر اينكه‏ چندين آهنگ داشت ( رسما به نام آهنگ ) كه اينها را در مسجد گوهرشاد تعليم می‏داد . آن روزها ، آهنگهايی بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهای‏ موسيقی بود ، ولی آهنگهای قرآنی بود . شاگردان او اين آهنگهای لطيف‏ قرآنی را می‏آموختند . اين خودش يك مطلبی است و بايد هم چنين باشد . و يكی از معجزات قرآن ، آهنگ پذيری آن است ، آن هم آهنگهای معنوی و روحی‏ نه آهنگهای شهوانی . كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند . قرآن عبدالباسط چرا اين قدر در تمام كشورهای اسلامی توسعه پيدا كرده‏ است ؟ برای اينكه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع‏ قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سوره‏ای را با چه آهنگی بايد خواند می‏خواند . فرض كنيد خواندن سوره شمس يا والضحی با چه آهنگی مناسب است‏ .
در حديث ، درباره بسياری از ائمه اطهار ، از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه‏السلام داريم كه اينها وقتی قرآن می‏خواندندآن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير می‏خواندند بطوری كه صدايشان به درون‏ كوچه می‏رسيد و هر كسی كه از آن كوچه می‏گذشت ، همانجا می‏ايستاد به طوری‏ كه در مدتی كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت‏ می‏كرد پشت در خانه جمعيت جمع می‏شد و راه بند می‏آمد . حتی نوشته‏اند " آبكشها " ( در قديم معمول بود كه اشخاص مشك به دوش می‏گرفتند و می‏رفتند از چاهها آب می‏كشيدند و به منازل می‏بردند . در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود . هنوز هم نهر نيست ) كه زياد هم بودند در حالی كه مشك به دوششان بود ، وقتی‏ می‏آمدند از جلوی منزل امام عبور كنند ، با شنيدن صدای امام ، پاهايشان‏ قدرت رفتن را از دست می‏داد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش‏ می‏ايستادند كه صدای قرآن را بشنوند تا وقتی كه قرآن امام تمام می‏شد . همه‏
اينها چه را می‏رساند ؟ استفاده كردن از وسائل مشروع برای رساندن پيام‏ الهی .
چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف می‏خواند ؟ او می‏خواست‏ به همين وسيله تبليغ كرده باشد ، می‏خواست قرآن را به اين وسيله به مردم‏ رسانده باشد . مسئله شعر را وقتی انسان در مورد اسلام مطالعه می‏كند ، مسائل عجيبی را می‏بيند . پيغمبر اكرم ( ص ) هم با شعر مبارزه كرد و هم‏ شعر را ترويج كرد . با شعرهايی مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيست‏ ، يعنی شعری نيست كه هدفی داشته باشد ، صرفا تخيل است ، سرگرم‏كننده‏ است ، اكاذيب است . مثلا كسی شعر می‏گفت در وصف اينكه نيزه فلان كس‏ اين طور بود يا اسبش آنطور بود يا در وصف معشوق و زلف‏او ، يا كسی را هجو و شخصيتی را مدح می‏كرد برای اينكه پول بگيرد . پيغمبر ( ص ) شديدا با اين نوع شعر مبارزه می‏كرد . فرمود : « لان يمتلی جوف رجل قبحا خير له‏ من ان يمتلی شعرا » ( 1 ) . اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن‏ است كه پر از شعرهای مزخرف باشد . ولی باز فرمود :

پاورقی :
1 - نهج‏الفصاحه ، ص 470 حديث . 2215

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:06
« ان من الشعر لحكمة » (1) . اما هر شعری را نمی‏گويم بعضی از شعرها حكمت‏ است ، حقيقت است .
پيغمبر ( ص ) در دستگاه خودش چندين شاعر داشت . يكی از آنها حسان‏بن‏ثابت است . تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده‏ ، بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است : « و الشعراء يتبعهم الغاوون‏ ، الم تر انهم فی كل واد يهيمون ، و انهم يقولون ما لا يفعلون ، الا الذين‏ آمنوا و عملوا الصالحات »( 2 ) . شعرايی بودند كه پيغمبر اكرم ( ص ) يا ائمه‏اطهار ( ع ) آنها را تشويق می‏كردند ، اما چه‏جور شعرائی ، شعرائی‏ كه پيام اسلام را ، حقايق اسلام را در لباس زيبای شعر به مردم می‏رساندند و بدون شك كاری كه شعر می‏كند ، يك نثر نمی‏تواند انجام دهد ، چون شعر زيباتر از نثر است . شعر وزن دارد ، قافيه دارد ، آهنگ پذير است ، اذهان برای حفظ كردن شعر آماده است . پيغمبراكرم ( ص ) به حسان‏بن‏ثابت‏ كه شاعر دستگاه حضرت بود ، فرمود : « لا تزال مؤيدا بروح القدس ، ما ذببت عنا اهل البيت » ( 3 ) ، از طرف روح‏القدس تأييد می‏شوی مادامی كه‏ اين راهی را كه داری ، بروی و از اين راه منحرف نشوی . مادامی كه مدافع‏ حقيقت باشی ، مادامی كه مدافع خاندان ما باشی ، مؤيد به روح‏القدس هستی‏ . درباره يك شاعر ، پيغمبر ( ص )

پاورقی :
1 - الغدير ، ج 2 ، ص . 9
2 - سوره شعراء آيه 224 تا . 227
3 - الغدير ، ج 2 ، ص 34 ( در عبارت الغدير جمله ما نصرتنا بلسانك‏
را بعد از روح القدس دارد ) .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
اكرم اين سخنان را می‏گويد . شعرای زمان ائمه چه خدمتها كردند ! ما در تاريخ اسلام شعرهای حماسی و
توحيدی داريم در عربی و فارسی . ( البته به زبانهای ديگر مثل تركی و اردو هم داريم ) . شعرهای فوق العاده‏ای داريم در وعظ و اندرز در عربی و فارسی‏ . همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامی است . اثری كه شعر دارد نثر ندارد .اعجاب " نهج البلاغه " اين است كه نثر است و اين همه فصيح و زيباست‏ بطوری كه درحد شعر و بلكه والاتر از شعر است . در زبان فارسی شما نمی‏توانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدی ، با توجه به اينكه نثر عالی زياد داريم ، مثل كلمات قصار خواجه عبدالله‏
انصاری ، يا نثر سعدی . ملای رومی با آنهمه قدرت و توانايی وقتی كه سراغ مجالس و عطش می‏روی‏
می‏بينی چيزی نيست ، يعنی آنها كه به نثر گفته چيزی نيست . ما در عربی‏ هم نداريم نثری كه قدرت خارق العاده " نهج البلاغه " در آن باشد . شعر در قالب خودش خيلی كار كرده و خيلی می‏تواند كار بكند . شعر بد خيلی‏ می‏تواند بد باشد و شعر خوب هم خيلی می‏تواند خوب باشد . شعرهای حكمت ، شعرهای توحيد ، شعرهای معاد ، شعرهای نبوت ، شعرهای در مدح پيغمبر ، در مدح ائمه اطهار ، درباره قرآن ، شعرهای به صورت رثا و مرثيه به شرط اينكه خوب باشند مثل اشعار شعرای زمان ائمه ، می‏توانند بسيار مؤثر باشند.
من يك وقتی در سخنرانيهايی گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيه‏هايی كه‏ كميت يا خزاعی می‏گفت و مرثيه‏هايی كه در زمانهای اخير امثال جوهری و حتی محتشم می‏گويند . از زمين تا آسمان مضامين تفاوت‏
دارند . آنها خيلی آموزنده است و اينها آموزنده نيست ، و بعضی از اينها اصلا مضرند . اقبال لاهوری يا اقبال پاكستانی واقعا يك دانشمند ذی قيمت است . كسی‏ است كه رسالتی در زمينه اسلام برای خودش احساس می‏كرده و از هر وسيله‏ خوب و مشروعی برای هدف خودش استفاده كرده است . يكی از وسائلی كه از آن استفاده كرده ، شعر است . در شعرای فارسی زبان بخصوص در عصرهای‏ متاخر ، از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعری مثل اقبال نداريم . اگر شعر برای شاعر وسيله باشد برای هدفش ، ديگر نظير ندارد . اقبال آنجا كه‏ می‏بايست سرود بگويد ، سرود می‏گفت . سرود فوق العاده‏ای را كه به عربی‏ ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهای اخير آقای سيد محمد علی‏ سفير اين سرود را به فارسی ترجمه كرد كه در حسينيه ارشاد اجرا می‏شد . چقدر عالی بود ! من خودم پای اين سرود مكرر گريه كردم و مكرر گريه ديگران‏ را ديدم . ما چرا نبايد از سرود استفاده بكنيم ؟ اينها همه وسيله است . امروز از وسائل نمی‏شود غافل بود . در عصر جديد وسائلی پيدا شده كه در قديم نبوده ، ما نبايد فقط به وسائل قديم اكتفا كنيم . ما فقط بايد ببينيم چه وسيله‏ای مشروع است و چه وسيله‏ای نامشروع . خود اباعبدالله عليه السلام در همان گرما كارها از هر وسيله‏ای كه ممكن‏ بود برای ابلاغ پيام خودش و برای رساندن پيام اسلام استفاده می‏كرد . خطابه‏های اباعبدالله از مكه تا كربلا و از اول ورود به كربلا تا شهادت ، خطبه‏های فوق العاده پر موج و مهيج و احساسی و فوق العاده‏ زيبا و فصيح و بليغ بوده است . تنها كسی كه خطبه‏های او توانسته است با خطبه‏های اميرالمؤمنين رقابت بكند ، امام حسين است . حتی بعضی گفته‏اند خطبه‏های امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبه‏های حضرت امير است . وقتی‏ كه می‏خواهد از مكه بيرون بيايد ببينيد با چه تعبيرات عالی و با چه‏ زيبايی و فصاحتی ، هدف و مقصود خودش را بيان می‏كند . آدم بايد زبان عربی را خوب بداند تا اين زيبائيهايی را كه در قرآن‏ مجيد ، كلمات پيغمبر اكرم ، كلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبه‏ها وجود دارد ، درك بكند . ترجمه فارسی آنطور كه بايد ، مفهوم را نمی‏رساند . می‏فرمايد مرگ به گردن انسان زينت است ، آنچنان مرگ برای يك انسان‏ زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند برای يك دختر جوان . ايها الناس ! من از همه چيز گذشتم ، م ن عاشق جانبازی هستم ، من عاشق ديدار گذشتگان خودم هستم ، آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود . بعد برای‏ ابراز اطمينان از اينكه آينده برای من روشن است و بيان اينكه خيال نكنيد كه من به اميد كسب موفقيت ظاهری دنيايی می‏روم ، بلكه نه ، آينده را می‏دانم و گويی دارم به چشم خودم می‏بينم كه در آن صحرا گرگهای بيابان و انسانهای گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا می‏كنند ، می‏گويد : « رضی الله ، رضانا اهل البيت » ( 1 ) ، ما اهل بيت راضی هستيم به آنچه‏ كه رضای خدا در آن است .

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 ص 367، مقتل الحسين مقرم ص 193، اللهوف ص 25،
كشف الغمه‏ج 2 صفحه . 29

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
اين راه ، راهی است كه خدا تعيين كرده ، راهی است كه خدا آن را پسنديده‏ ، پس ما اين راه را انتخاب می‏كنيم . رضای ما رضای خدا است . فقط سه ، چهار خط بيشتر نيست ، اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر می‏بخشد . در آخر وقتی می‏خواهد به مردم ابلاغ كند كه چه می‏خواهم بگويم و از شما چه می‏خواهم‏
، می‏فرمايد : هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند ، هر كس‏ تصميم گرفته است كه به ملاقات با خدای خويش برود ، آماده باشد ، فردا صبح ما كوچ می‏كنيم . شب عاشورا ، صوتهای زيبا و عالی و بلند و تلاوت‏ قرآن را می‏شنويم ، صدای زمزمه و همهمه‏ای را می‏شنويم كه دل دشمن را جذب‏
می‏كند و به سوی خود می‏كشد . ديشب عرض كردم اصحابی كه از مدينه با حضرت‏ آمدند خيلی كم بودند ، شايد به بيست نفر نمی‏رسيدند ، چون يك عده در بين‏ راه جدا شدند و رفتند . بسياری از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسياری از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق‏ شدند . از جمله ، بعضی از آنها كسانی بودند كه وقتی از كنار اين خيمه‏ عبور می‏كردند ، صدای زمزمه عالی و زيبائی را می‏شنيدند : صدای تلاوت قرآن‏ ، ذكر خدا ، ذكر ركوع ، ذكر سجود ، سوره حمد ، سوره‏های ديگر . اين صدا ، اينها را جذب می‏كرد و اثر می‏بخشيد . يعنی اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسيله‏ای كه از آن بهتر می‏شد استفاده كرد ، استفاده كردند . تا برسيم‏ به ساير وسائلی كه اباعبدالله عليه السلام در صحرای كربلا استفاده كرد . خود صحنه‏ها را با اباعبدالله طوری ترتيب داده است كه گويی برای نمايش تاريخی درست كرده كه تا قيامت به صورت يك‏ نمايش تكان دهنده تاريخی باقی بماند . نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند ، تا يك نفرشان هم زنده بود ، خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر ، از خاندان امام حسين ، از فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به ميدان برود . می‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم ، ما وقتی كشته شديم‏ خودتان می‏دانيد . اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد . آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد شد يك مرتبه ولوله‏ای در ميان‏ جوانان خاندان پيغمبر افتاد . همه از جا حركت كردند . نوشته‏اند : فجعل‏ يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظی كردن ، دست‏ به گردن يكديگر انداختن ، صورت يكديگر را بوسيدن . از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسی كه موفق شد از اباعبدالله كسب‏ اجازه بكند ، فرزند جوان و رشيدش علی اكبر بود كه خود اباعبدالله‏ درباره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن‏ گفتن ، شبيه‏ترين مردم به پيغمبر بوده است . سخن كه می‏گفت گويی پيغمبر است كه سخن می‏گويد . آنقدر شبيه بود كه خود اباعبدالله فرمود : خدايا خودت می‏دانی كه وقتی ما مشتاق ديدار پيغمبر می‏شديم ، به اين جوان نگاه‏ می‏كرديم ، آيينه تمام نمای پيغمبر بود . اين جوان آمد خدمت پدر ، گفت‏ پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسياری از اصحاب ، مخصوصا جوانان‏ ، روايت شده كه وقتی برای اجازه گرفتن پيش حضرت می‏آمدند ، حضرت به نحوی تعلل می‏كرد ، مثل‏ داستان قاسم كه مكرر شنيده‏ايد ، ولی وقتی كه علی اكبر می‏آيد و اجازه‏ ميدان می‏خواهد ، فقط سرخودشان را پائين می‏اندازند . جوان روانه ميدان شد :
نوشته‏اند اباعبدالله در حالی كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته‏ بود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر كرد مانند نظر شخص‏ نااميدی كه به جوان خودش نگاه می‏كند . نا اميدانه نگاهی به جوانش كرد ، چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواه‏ باش كه جوانی به جنگ اينها می‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر است . جمله‏ای هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوری كه عمر سعد فهميد : « يا بن سعد قطع الله رحمك » (2) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اين‏ فرزند قطع كردی . بعد از همين دعای اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طول‏ نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شركت كرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی كه روی آن پارچه‏ای انداخته بودند ، آوردند و گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . يك وقت به‏ پسر گفتند آيا سری را كه اينجاست می‏شناسی ؟

پاورقی :
1 - اللهوف ص . 47
2 - اللهوف ص 47 ، مقتل علی اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرم‏
ص 321 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:07
وقتی آن پارچه را برداشت ، ديد سر پدرش است ، بی‏اختيار از جا حركت‏ كرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق كنيد . اين طور بود كه علی اكبر به ميدان رفت . مورخين اجماع دارند كه جناب‏ علی اكبر با شهامت و از جان گذشتگی بی‏نظيری مبارزه كرد . بعد از آن كه‏ مقدار زيادی مبارزه كرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش كه اين جزء معماهای‏ تاريخ است كه مقصود چه بوده و برای چه آمده است ؟ گفت پدر جان " العطش " تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا خيلی خسته كرده‏ است ، يك ذره آب اگر به كام من برسد ، نيرو می‏گيرم و باز حمله می‏كنم . اين سخن جان اباعبدالله را آتش می‏زند . می‏گويد پسر جان ! ببين دهان من‏ از دهان تو خشكتر است ، ولی من به تو وعده می‏دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهی نوشيد . اين جوان می‏رود به ميدان و باز مبارزه می‏كند . مردی است به نام حميدبن مسلم كه به اصطلاح راوی حديث است . مثل يك‏ خبرنگار در صحرای كربلا بوده است . البته در جنگ شركت نداشته ولی اغلب‏
قضايا را او نقل كرده است . می‏گويد : كنار مردی بودم . وقتی علی اكبر حمله می‏كرد همه از جلوی او فرار می‏كردند . او ناراحت شد ، خودش هم مرد شجاعی بود ، گفت قسم می‏خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور بكند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چكار داری ، بگذار بالاخره او را خواهند كشت . گفت خير . علی اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد ، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمی آنچنان به علی اكبر زد كه ديگران توان از او گرفته شد به طوری كه دستهايش را انداخت به گردن‏ اسب ، چون خودش نمی‏توانست تعادل خود را حفظ كند . در اينجا فرياد كشيد : « يا ابتاه هذه اجدی رسول الله » ( 1 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به‏ چشم دل می بينم و شربت آب می‏نوشم . اسب ، جناب علی اكبر را در ميان‏ لشكر دشمن برد ، اسبی كه در واقع ديگر اسب سواری نداشت . رفت در ميان‏ مردم . اينجا است كه جمله عجيبی را نوشته‏اند . نوشته‏اند : فاحتمله‏ الفرس الی عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا ( 2 ) . و لا حول و لا قوه الا بالله

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 31 ، مقتل‏
الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص . 95
2 - مقتل الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص 95 ، بحار الانوار ج 45
ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 31 ، و اين عبارت با مضامين مختلف‏
در اعلام الوری ص 242 ، فی رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 127 ، الكامل فی‏
التاريخ ج 4 ص 74 ، مناقب ابن شهر آشوب ص 109، اللهوف ص 48 ، ارشاد
شيخ مفيد ص 239 نقل شده است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏ عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 ) .
قبلا عرض كردم يك جنبه نهضت حسينی ، جنبه تبليغی آن است ، تبليغ به‏ همان معنی واقعی نه به معنای مصطلح امروز ، يعنی رساندن پيام خودش كه‏ همان پيام اسلام است به مردم ، ندای اسلام را به مردم رساندن . ببينيد امام در اين حركت و نهضت خودشان چه روشهای خاصی بكار بردند كه مخصوصا
ارزش تبليغی دارد ، يعنی از اين نظر ارزش زيادی دارد كه امام حسين با اين روشها هدف و مقصد خودشان

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
و فرياد واقعی اسلام را كه از حلقوم ايشان بيرون می‏آمد به بهترين نحو به‏ مردم رساندند . اول ، بحث مختصری راجع به مسئله سبك و اسلوب كه امروز روش می‏گويند و كلمه خارجی آن متد است ، می‏كنم .
يكی از شرايط موفقيت در هر كاری ، انتخاب روش و اسلوب صحيح است . شما مثلا می‏بينيد علم طب يك جور است ، ولی گاهی اوقات ، متد و اسلوب‏ كار اطباء يا جراحان با يكديگر متفاوت است ، متد و اسلوب و روش عملی‏ بعضی از آنها از ديگران موفقتر است . مسئله‏ای مطرح است راجع به نقطه عطف در علم جديد و علم قديم . می‏بينيم‏ دوره‏ای را دوره علم جديد می‏نامند . البته علم ، قديم و جديد ندارد ، ولی‏
دوره‏ای را دوره جديد برای علم می‏نامند . تفاوت دوره جديد با دوره قديم‏ علم در چيست ؟ در دوره جديد ، علم سرعت و پيشرفت فوق العاده‏ای پيدا كرد . يك مرتبه مثل اينكه مانعی را از جلوی چرخ علم برداشته باشند ، علم‏ ، به سرعت شروع كرد به حركت كردن ، در صورتی كه حركت علم در دوران‏ قديم كندتر بود . اما علت اين سرعت در دوره جديد چيست ؟ آيا علمای‏ جديد مثل پاستور ، نبوغ بيشتری از علمای قديم مثل بقراط و جالينوس و بوعلی سينا داشته‏اند ؟ به عبارت ديگر آيا علت اين است كه در دنيای‏ جديد اشخاص خارق العاده‏ای پيدا شدند كه در دنيای قديم چنين شخصيتها و مغزهای متفكری نبودند ؟ نه ، چنين نيست . شايد امروز احدی ادعا نكند كه‏
نبوغ پاستور يا ديگران از نبوغ ارسطو ، افلاطون ، بوعلی سينا ، بقراط ،
جالينوس ، و يا خواجه نصير طوسی بيشتر بوده ، ولی سرعت و موفقيت كار اينها بيشتر بوده است . سرش چيست ؟ می‏گويند سرش اين است كه اسلوب علماء يك مرتبه تغيير كرد . از وقتی‏ كه اسلوب علماء در تحقيق عوض شد ، سرعت پيشروی علم بيشتر شد . اسلوبها در موفقيتها نقش دارند . ممكن است شما يك فرد نابغه و باهوش و با استعداد و پركاری را در راس يك مؤسسه قرار بدهيد و نتواند اداره بكند . فرد ديگری را كه به اندازه او نبوغی از نظر حافظه و هوش و استعداد و درك ندارد ، در راس همان مؤسسه قرار بدهيد و بهتر اداره بكند ، از باب‏ اينكه سبك و روش او بهتر است . مثال واضحتر و روشنتری بزنيم : مكرر افرادی را ديده‏ايم كه بسيار باهوش‏ ، با استعداد و پر حافظه هستند ، اما موفقيت اينها در يادگيری ، كمتر از موفقيت كسانی است كه از نظر هوش و حافظه و قدرت كار ، در سطح‏ پائينتری قرار دارند . چرا ؟ برای اينكه سبك كار اينها بهتر است . مثلا يك آدم خيلی پر حافظه ممكن است در شبانه روز شانزده ساعت يكسره كار بكند . اما چگونه ؟ يك كتاب را از اول تا آخر مطالعه می‏كند . بعد فورا كتاب ديگری را برمی‏دارد و مطالعه می‏كند . در صورتی كه اين كتاب در يك‏ رشته است و آن كتاب در يك رشته ديگر . بعد كتابی ديگر ، بعد يك درس‏ ديگر ، يك بلبشوئی راه می‏اندازد . ولی يك نفر ممكن است كه قدرت هشت‏ ساعت كار بيشتر نداشته باشد ، ولی وقتی كتابی را مطالعه می‏كند اولا با دقت می‏خواند نه با تندی ، ثانيا به يك دور خواندن اكتفا نمی‏كند ، يك‏ بار ديگر همين كتاب را می‏خواند . به كتاب ديگری دست نمی‏زند تا مطالبی كه در اين‏ كتاب خوانده ، در ذهنش وارد بشود . به اين حد نيز قناعت نمی‏كند . در نوبت سوم مطالب خوبی را كه در اين كتاب تشخيص داده است و لازم می‏داند ، در ورقه های منظمی فيش برداری می‏كند ، يادداشت می‏كند ، يعنی يك‏ حافظه كتبی برای خودش درست می‏كند كه تا آخر عمر هر وقت بخواهد ، بتواند فورا به آن مطالب مراجعه كند . اين كتاب را كه تمام كرد ، كتابهای ديگری را كه متناسب با همين موضوع هستند مطالعه می‏كند . بعد از مدتی از مطالعه كردن اين جور كتابها بی‏نياز می‏شود . بعد می‏رود سراغ يك‏ سلسله كتابهای ديگر . اما آدمی كه امروز اين كتاب ، فردا آن كتاب و پس‏ فردا كتاب ديگری را مطالعه می‏كند ، مثل كسی می‏شود كه وقتی می‏خواهد » ذا بخورد ، يك لقمه از اين ، دو لقمه از آن ، چهار لقمه از نوع ديگر و پنج‏ لقمه از آن ديگری می‏خورد . آخر معده خودش را فاسد می‏كند . كاری هم انجام‏ نداده است . اينها مربوط است به سبك و روش و اسلوب . مسئله تبليغ به همان معنای صحيح و واقعی ، رساندن و شناساندن يك پيام‏به مردم است ، آگاه ساختن مردم به يك پيام و معتقد كردن و متمايل نمودن‏ و جلب كردن نظرهای مردم به يك پيام است . رساندن يك پيام ، اسلوب وروش صحيح می‏خواهد و تنها با روش صحيح است كه تبليغ موفقيت آميز خواهد بود . اگر عكس اين روش را انتخاب بكنيد ، نه تنها نتيجه مثبت نخواهد داشت ، بلكه نتيجه معكوس خواهد داد . وقتی انسان در مطلبی دقت می‏كند و به آن توجه دارد ، و بعد آگاهانه سراغ آيات قرآن راجع به آن مطلب می‏رود و در آنها تدبر می‏كند ، می‏بيند چه نكاتی از آيات قرآن استفاده می‏كند ! در هر موضوعی همين طور است . از آن جمله است موضوع تبليغ . قرآن كريم سبك و روش و متد تبليغ را يا خودش مستقيما يا از زبان‏ پيغمبران بيان كرده است . يكی از چيزهايی كه قرآن مجيد راجع به سبك و روش تبليغ روی آن تكيه كرده است ، كلمه " البلاغ المبين " است ، يعنی‏ ابلاغ و تبليغ واضح ، روشن ، آشكارا . مقصود از اين واژه روشن و آشكارا چيست ؟ مقصود مطلوب بودن ، سادگی ، بی‏پيرايگی پيام است بطوری كه طرف‏ در كمال سهولت و سادگی ، آن را فهم و درك نمايد . مغلق و معقد و پيچيده و در لفافه سخن گفتن و اصطلاحات خيلی زياد به كار بردن و جملاتی از اين قبيل كه تو بايد سالهای زياد درس بخوانی تا اين‏ حرف را بفهمی ، در تبليغ پيامبران نبود . آنچنان ساده و واضح بيان‏ می‏كردند كه همان طوری كه بزرگترين علماء می‏فهميدند و استفاده می‏كردند ، آن بی‏سوادترين افراد هم لااقل در حد خودش و به اندازه ظرفيت خودش‏ استفاده می‏كرد ( نمی‏خواهم بگويم همه در يك سطح استفاده می‏كنند ) . يك نفر مبلغ و پيام رسان كه می‏خواهد از زبان پيغمبران سخن بگويد و مانند پيغمبران حرف بزند و می‏خواهد راه آنها را برود ، بايد بلاغش ، بلاغ‏ مبين باشد . اين ، يك جهت در معنی مبين . البته در اينجا احتمالات ديگری هم هست ( و جمع ميان اينهايعنی اينكه همه اينها درست باشد هم ممكن است ) . يكی از اين احتمالات در معنی كلمه مبين ، بی‏ پرده سخن گفتن است . يعنی پيامبران نه فقط مغلق و پيچيده و معقد سخن‏ نمی‏گفتند ، بلكه با مردم بی‏رودربايستی و بی‏پرده حرف می‏زدند ، سخن خود را با گوشه و كنايه نمی‏گفتند ، اگر احساس می‏كردند مطلبی را بايد گفت ، در نهايت صراحت و روشنی به مردم می‏گفتند . « ا تعبدون ما تنحتون »؟ ( 1 )
آيا تراشيده‏های خودتان را داريد عبادت می‏كنيد ؟ مسئله دوم كه قرآن مجيد در مسئله تبليغ روی آن تكيه می‏كند ، چيزی است‏ كه از آن به " نصح " تعبير می‏نمايد . ما معمولا نصح را به خيرخواهی‏ ترجمه می‏كنيم . البته اين معنا درست است ولی ظاهرا خيرخواهی عين معنی‏ نصح نيست ، لازمه معنی نصح است . " نصح " ظاهرا در مقابل " غش " است . شما اگر بخواهيد به كسی شير بفروشيد ، ممكن است شير خالص به او بدهيد و ممكن است خدای ناخواسته شيری كه داخلش آب كرده‏ايد بدهيد ، يا اگر می‏خواهيد سكه طلائی را به كسی بدهيد ممكن است آن را به صورت خالص‏ بدهيد ( در حد عيارهای معمولی ) ، و ممكن است به صورت مغشوش بدهيد ، يعنی در آن غش باشد . نصح در مقابل غش است . ناصح واقعی آن كسی است‏ كه خلوص كامل داشته باشد . توبه نصوح يعنی توبه خالص . مبلغ بايد ناصح‏ و خالص و مخلص باشد ، يعنی در گفتن خودش هيچ هدف و غرضی جز رساندن‏ پيام كه خير آن طرف است ، نداشته باشد .

پاورقی :
1 - سوره صافات ، آيه . 95

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
19-01-2011, 11:08
مسئله ديگر ، مسئله اخلاق و خلوص است . « الناس كلهم هالكون الا العالمون و العالمون هالكون الا العاملون و العاملون هالكون الا المخلصون و المخلصون علی خطر عظيم » . مردم در هلاكند مگر اينكه آگاه و عالم باشند ( جاهل ، نمی‏تواند راهی را پيدا بكند ) ، و علماء نيز در هلاكند مگر آنها كه‏ عاملند و عاملان نيز درهلاكند مگر آنها كه مخلصند ، و مخلصان تازه در خطرند .
اين داستان را در جلساتی مكرر گفته‏ام : نقل كرده‏اند از مرحوم آيت الله‏ بروجردی اعلی الله مقامه . در همان مرض فوتشان بود ( يكی دو روز بعد فوت كردند ) عده‏ای اطرافشان بودند . يكی از آنها از ايشان تقاضا كرد كه‏ هم برای يادآوری خودتان و هم برای نصيحت ديگران جمله‏ای بفرماييد . گفتند ، آقا رفتيم ولی كاری نكرديم و اندوخته‏ای نزد خدا نداريم . يكی از حضار خيال می‏كرد كه حالا وقت تعارف كردن است ، گفت : آقا شما چرا اين حرفها را می‏زنيد ؟ الحمدلله شما چنين كرديد ، چنان كرديد ، مسجد ساختيد ، مدرسه‏ ساختيد ، حوزه علميه تاسيس كرديد ، و از اين حرفها . . . همينكه‏ حرفهايش را زد ، ايشان روكردند به حضار و با گفتن جمله‏ای كه در حديث‏ است ، سكوت كردند . فرمودند : « خلص العمل فان الناقد بصير بصير » (1) ، عمل را پاك تحويل بده كه آنكه نقاد است ، نقد می‏كند ، آن صرافی كه‏ به اين سكه رسيدگی می‏كند خيلی آگاه است . مسئله

پاورقی :
1 - مواعظ العدديه ص . 124

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
اخلاص ، مسئله كوچكی نيست . قرآن هم به همين جهت است كه ظاهرا از زبان‏ همه انبياء ، اين سخن را می‏گويد كه « ما اسئلكم عليه من اجر »( 1 ) ، من‏ مزدی برای تبليغ خودم نمی‏خواهم چون ناصحم ، ناصح و خيرخواه در عمل خودش‏ بايد نهايت اخلاص را داشته باشد . مسئله ديگر ، مسئله متكلف نبودن است . تكلف ، در موارد مختلفی بكار می‏رود و در واقع به معنی به خود بستن است كه انسان چيزی را به زور به‏
خود ببندد . اين ، در مورد سخن هم به كار می‏رود . به افرادی كه در سخن‏ خودشان به جای اينكه فصيح و بليغ باشند ، الفاظ قلمبه و سلمبه بكار می‏برند ، می‏گويند متكلف . در حديث است كه كسی در حضور پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم‏ در صحبتهای خود كلمه پردازيهای قلمبه و سلمبه می‏كرد . پيغمبر اكرم فرمود:
« انا و اتقياء امتی برآء من التكلف » من و پرهيزكاران امتم از اينگونه‏ حرف زدن و بخود بندی در سخن ، بری و منزه هستيم ، پرهيز می‏كنيم . تكلف‏ غير از فصاحت است . اصلا فصاحت خودش روانی و عدم تكلف و تعقيد در سخن‏ است . از زبان پيغمبران در زمينه تبليغ آمده است : « ما انا من‏ المتكلفين »( 2 ) . آنطور كه مفسرين گفته‏اند اين جمله ظاهرا ناظر به اين‏ مطلب نيست كه من در سخنم متكلف نيستم، بلكه منظور اين است كه در آنچه‏ می‏گويم متكلف نيستم يعنی چيزی را كه

پاورقی :
1 - سوره ( ص ) آيه . 86
2 - سوره ( ص ) آيه . . 86

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
نمی‏دانم و برخوردم آنطور كه بايد ، ثابت و محقق و روشن نيست ، نمی‏گويم‏ . در مقابل مردم تظاهر به دانستن مطلبی كه هنوز آن را برای خودم توجيه‏ نكرده‏ام ، نمی‏كنم .
در ذيل اين آيه در مجمع البيان از عبدالله بن مسعود روايت شده است كه‏ « ايها الناس من علم شيئا فليقل » ( 1 ) ای مردم ، كسی كه چيزی را می‏داند پس بگويد ، « و من لم يعلم » ( 2 ) و كسی كه چيزی را نمی‏داند « فليقل الله اعلم » (3) بگويد خدا داناتر است . « فان من العلم ان يقول‏ لما لا يعلم الله اعلم » ( 4 ) يكی از علمها همين است كه انسان علم به‏ عدم علم خودش داشته باشد ، جاهل بسيط باشد ، لااقل بداند كه نمی‏داند ( خود بداند كه نداند ) اعتراف كردن به اين مطلب ، خودش يك درجه از علم‏ است . عبدالله بن مسعود ، بعد اين آيه را خواند : فان الله تعالی قال‏ لنبيه ، « قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين »( 5 ) معلوم‏ می‏شود عبدالله بن مسعود كه از صحابه بزرگوار رسول اكرم است ، از جمله :
ما انا من المتكلفين ، اين مطلب را استفاده كرده كه هر كسی هر چه می‏داند به مردم بگويد ، و آنچه را نمی‏داند ، بگويد كه نمی‏دانم . ابن جوزی كه از خطبای معروف است ، بالای يك منبر سه پله‏ای بود .
ظاهرا زنی آمد و مسئله‏ای از او پرسيد ، گفت نمی‏دانم . گفت تو كه‏ نمی‏دانی چرا سه پله بالاتر رفته‏ای ؟ گفت اين سه پله كه بالاتر رفته‏ام برای‏ آن چيزهايی است كه من می‏دانم و شما نمی‏دانيد ،

پاورقی :
5 - 4 - 3 - 2 - 1 - مجمع البيان ج 8 ص . 486

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
اگر به نسبت چيزهايی كه نمی‏دانم می‏خواستند برايم منبر درست كنند ، بايد منبری درست می‏كردند كه تا كره ماه بالا برود . شيخ انصاری از علمای بزرگ ماست ، هم از نظر علمی كه در دو فن فقه و اصول واقعا از علمای محقق و طراز اول است و هم از نظر تقوی . به همين‏ جهت وقتی كه درباره ايشان حرف می‏زدند ، مبالغه و اغراق می‏كردند و مثلا می‏گفتند از آقا هر چه بپرسی می‏داند ، محال است كه چيزی را نداند . ( شوشتری هم بوده است . می‏گويند كه آن لحن خوزستانی خودش را تا آخر عمر حفظ كرده بود ) . گاهی كه از او مسئله‏ای ( مسئله شرعی ) می‏پرسيدند ، با اينكه مجتهد بود ، يادش نبود . هر وقت كه يادش نبود بلند می‏گفت‏ نمی‏دانم تا شنونده و شاگردان بفهمند كه اعتراف به ندانستن ننگ نيست . چيزی را كه از او می‏پرسيدند ، اگر می‏دانست برای طرف يواش می‏گفت ، همين قدر كه طرف خودش بفهمد ، و اگر نمی‏دانست ، بلند می‏گفت : ندانم ، ندانم ، ندانم . مسئله ديگر كه قرآن مجيد در سبك و روش تبليغی پيغمبران نقل می‏كند ، تواضع و فروتنی است ( نقطه مقابل استكبار ) . كسيكه می‏خواهد پيامی را ، آنهم پيام خدا را به مردم برساند ، بايد در مقابل مردم ، در نهايت درجه‏ فروتن باشد ، يعنی پر مدعائی نكند ،اظهار انانيت و منيت نكند ، مردم‏ را تحقير نكند . بايد در نهايت خضوع و فروتنی باشد . [ قرآن كريم از
زبان نوح عليه السلام خطاب به گروهی از قومش می‏فرمايد ] « او عجبتم ان‏ جاءكم ذكر من ربكم علی رجل منكم »( 1 ) ، آيا تعجب می‏كنيد كه پيام‏ پروردگار شما ، ذكر

پاورقی :
1 - سوره اعراف آيه . 61

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:27
پروردگار شما ، مايه تنبيهی كه از طرف پروردگار شماست ، بر مردی از خود شما بر شما آمده است ؟ عبارت : « من ربكم » نشان دهنده اين است كه‏ نمی‏خواهد خدا را بخودش اختصاص بدهد ، و در چنان مقامی ، بگويد خدای من‏ ، شما كه قابل نيستيد تا بگويد خدای شما . بعد می‏گويد : « علی رجل منكم ، بر مردی از خود شما ، من هم يكی از شما هستم . شما ببينيد چقدر تواضع‏ در اين آيه كريمه افتاده است كه خطاب به پيغمبر اكرم می‏فرمايد : « قل انما انا بشر مثلكم »( 1 ) بگو به مردم من هم بشری مثل شما هستم ، « يوحی الی »( 2 ) ، بر يكی از امثال خود شما وحی نازل می‏شود . « انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك‏ بعباده ربه احدا ( 3 ) ». متناسب با همين مطلب ، مطلب ، مسئله ديگری‏ در رابطه با تبليغ مطرح است و آن ، مسئله رفق و لينت و نرمش يعنی‏ پرهيز از خشونت است . كسی كه می‏خواهد پيامی را ، آنهم پيام خدا را به‏ مردم برساند تا در آنها ايمان و علاقه ايجاد بشود ، بايد لين القول باشد ، نرمش سخن داشته باشد . سخن هم درست مثل اشياء مادی ، نرم و سخت دارد . گاهی يك سخن را كه انسان از ديگری تحويل می‏گيرد ، گويی راحت الحلقوم‏ گرفته ، يعنی اين قدر نرم و ملايم است كه دل انسان می‏خواهد به هر ترتيبی‏ كه شده آن را قبول بكند . گاهی اوقات ، برعكس ، يك سخن طوری است كه‏ گويی اطرافش ميخ كوبيده‏اند ، مثل يك سوهان است . آنقدر خار

پاورقی :
3 - 2 - 1 - سوره كهف آيه . 110

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
دارد ، آنقدر گوشه و كنايه و تحقير دارد ، و آنقدر خشونت دارد كه طرف‏ نمی‏خواهد بپذيرد . وقتی كه خداوند موسی و هارون را برای دعوت فردی مثل فرعون می‏فرستد ، جزء دستورها در سبك و متد دعوت فرعون می‏فرمايد : « فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشی »( 1 ) با اين مرد متكبر و فرعون به تمام معنا ( كه‏
ديگر كلمه فرعون نام تمام اين گونه اشخاص شده ) با نرمی سخن بگوييد ، وقتی كه شما با چنين مردم متكبری روبرو می‏شويد ، كوشش كنيد كه به سخن‏ خودتان نرمش بدهيد ، نرم با او حرف بزنيد ، باشد كه متذكر بشود ، و از خدای خودش ، از رب خودش بترسد . البته موسی عليه السلام و هارون ، نرم‏
و ملايم سخن گفتند ولی او اين قدر هم لايق نبود . قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم می‏فرمايد : « فبما رحمه من الله لنت لهم‏ ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله ان الله يحب المتوكلين »(2). به موجب رحمت و عنايت الهی ، تو با مردم نرم هستی ، نرمش داری ، اخلاق‏ و گفتار تو نرم است ، از خشونت اخلاقی و خشونت در گفتار پرهيزداری. راجع به سبك بيان پيغمبر اكرم داستانهای زيادی هست كه نشان می‏دهد پيغمبر چقدر از خشونت در سخن پرهيز داشته است . قرآن خطاب به پيغمبر می‏گويد اگر تو يك آدم درشتخو و سنگين دلی بودی ، با همه قرآنی كه در دست داری ،

پاورقی :
1 - سوره طه آيه . 44
2 - سوره آل عمران آيه . 159

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
با همه معجزاتی كه داری و با همه مزايای ديگری كه داری ، مردم از دور تو پراكنده می‏شدند . نرمش تو عامل مؤثری است در تبليغ و هدايت مردم ، در عرفان و ايمان مردم . در اين زمينه داستانهای زيادی است كه اگر بخواهم آنها را ذكر كنم ، از بحث خودم می‏مانم . سعدی می‏گويد :


درشتی و نرمی بهم در به است


چو رگزن كه جراح و مرهم نه است


البته نمی‏خواهم تعبير درشتی كرده باشم . اين شعر را بدين جهت خواندم‏ كه نزديك مقصود است . آيا همراه نرمی ، صلابت هم نبايد باشد ؟ فرق است‏ ميان خشونت و صلابت . اين ريگهايی كه در كف نهرها هست ، ساليان درازی‏ آب آمده از رويشان عبور كرده و آنها را ساييده است . وقتی انسان يكی از
اينها را از كف نهری بر می‏دارد ، می‏بيند كه صلابت دارد و سفت است و از اين جهت با ساير سنگها فرقی ندارد ، اما آنچنان صاف است كه انسان از لمس كردن آن كوچكترين احساس ناراحتی نمی‏كند ، به طوری كه از دست كشيدن‏ روی جامه خودش بيشتر احساس ناراحتی می‏كند تا از دست كشيدن روی آن سنگ‏ . يك شمشير صيقل داده شده ، نرمش دارد ، به گونه‏ای كه مثل فنر تاب‏ می‏خورد ، ولی در عين حال صلابت هم دارد . مسئله صلابت داشتن ، استحكام‏ داشتن ، شجاع بودن ، نترسيدن از كسی غير از خدا ، غير از مسئله خشونت‏ داشتن است . پيامبران در عين اينكه منتهای تواضع و نرمش را در برخوردها
و گفتارها و در اخلاق خودشان با مردم داشتند ، اما در راه خودشان هم قابل انعطاف نبودند ، جز خدا ازاحدی بيم‏ نداشتند ، از احدی نمی‏ترسيدند . شهامت و شجاعت را می‏توان يكی از شرايط پيام رسان و جزء كيفيتهای‏ تبليغ ذكر كرد . آيه‏ای كه آن را در اول سخنم تلاوت كردم ، همين معنا را بيان می‏كند : « الذين يبلغون رسالات الله »( 1 ) آنانكه رسالات و پيامهای الهی را به مردم می‏ر سانند ، « و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله‏ ( 2 ) ، و از خدای خودشان می‏ترسند و يك ذره خلاف نمی‏كنند ، [ از پيام ] كم نمی‏كنند [ و يا به آن ] زياد نمی‏كنند ، از راه حق منحرف نمی‏شوند ، « و لا يخشون احدا الا الله »( 3 ) و از احدی جز خدا بيم ندارند ( اين‏ ديگر شرطی است كه خيلی جايش خالی است ) . مسئله ديگر در مورد روش‏ تبليغی پيامبران ، اين است كه آنها می‏گفتند ما نقشی جز رسالت نداريم . ما خلق خدا و رسول خدا و پيام آور خدا هستيم . پيغمبران نمی‏آمدند سند بهشت و جهنم امضاء بكنند ، همانگونه كه كشيشها از اين كارها می‏كردند و شايد هنوز هم می‏كنند ، كارهايی از اين قبيل كه سند به دست كسی بدهند كه‏ آقا تو با اين سند خيالت جمع باشد كه من اين قدر از بهشت را برای تو تضمين كردم ! با اينكه از نظر رسالت خودشان و كليت آن كوچكترين ترديدی‏ به خود راه نمی‏دادند و بطور كلی مسائل را می‏گفتند ، ولی در جواب سؤالاتی‏ نظير : عاقبت من چطور است ؟ می‏گفتند خدا عالم است ، چه می‏دانم . از بواطن ، خدا عالم است ، اينكه عاقبت تو به كجا منتهی می‏شود ، خدا خودش‏ بهتر می‏داند .

پاورقی :
3 - 2 - 1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
درباره جناب عثمان بن مظعون صحابه بسيار بزرگوار رسول خدا ، نوشته‏اند كه بعد از آنكه رسول اكرم به مدينه هجرت كردند ، او جزء مهاجرين بود . عثمان بن مظعون اول كسی بود كه در مدينه وفات كرد و رسول اكرم دستور دادند كه او را در بقيع دفع كنند و بقيع را از همان روز قبرستان قرار دادند . همين جناب عثمان بن مظعون است كه در سمت شرقی بقيع مدفون است‏ و مرد بسيار بزرگواری است و رسول اكرم به او خيلی اظهار علاقه می‏كردند و همه هم اين را می‏دانستند . اميرالمؤمنين در نهج البلاغه می‏فرمايد : « كان لی فيما مضی اخ فی الله ، و كان يعظمه فی عينی صغر الدنيا فی عينه » ( 1 ) يعنی در گذشته يك برادر دينی داشتم ، برادری داشتم كه در راه حق بود و آنچه كه او را در چشم من‏ بزرگ می‏كرد اين بود كه تمام دنيا در نظر او كوچك بود . شارحان نهج‏ البلاغه گفته‏اند مقصود اميرالمؤمنين عثمان بن مظعون است . يكی از پسران‏ اميرالمؤمنين اسمش عثمان است . وقتی متولد شد ، اميرالمؤمنين فرمود من‏ هم می‏خواهم اسم اين را به نام برادرم عثمان بن مظعون بگذارم ، می‏خواست‏ ياد آور عثمان بن مظعون باشد . اينچنين مردی ، از دنيا رفت . او در خانه‏ يكی از انصار زندگی می‏كرد . زنی هم در آن خانه بود و شايد زن برادر انصاريش بود به نام ام علاء كه به او خدمت می‏كرد . رسول اكرم آمدند برای‏ تشييع جنازه عثمان بن مظعون ، و در اين مراسم طوری رفتار

پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، حكمت 281 ، ص . 1225

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:28
كردند كه با اخص اصحاب رفتار می‏كردند . يك دفعه ام علاء رو كرد به‏ جنازه عثمان بن مظعون و گفت : هنيئا لك الجنه ، بهشت ترا گوارا باد . رسول اكرم رو كرد به او و با تندی فرمود : چه كسی چنين قولی به تو داد ؟ گفت يا رسول الله ! اين صحابی شما است ، من به خاطر اين همه علاقه‏ای كه‏ شما به او داشتيد اين سخن را عرض كردم . رسول خدا اين آيه را خواند : « قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادری ما يفعل بی و لا بكم »( 1 ) خيلی‏ معنی دارد . همچنين در اواخر سوره مباركه جن است : « قل انی لا املك لكم‏
ضرا و لا رشدا »( 2 ) بگو اختيار سود و زيان شما با من نيست ، « قل انی‏ لن يجيرنی من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا »( 3 ) خود مرا جز خدا كسی پناه نخواهد داد . يكی ديگر از خصوصيات بسيار بارز سبك تبليغی پيغمبران كه شايد در مورد رسول اكرم بيشتر آمده است ، مسئله تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تبليغ‏ اسلام است . دوران جاهليت بود ، يك زندگی طبقاتی عجيبی بر آن جامعه‏ حكومت می‏كرد . گويی اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف و اعيان و به تعبير قرآن ، ملا بودند ، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز می‏دانستند و آنهائی كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزی نمی‏شدند ، حتی حرفشان هم اين بود ، نه اينكه بگويند ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزی نداريد ولی در آخرت ممكن است خلاف اين باشد . بلكه

پاورقی :
1 - سوره احقاف آيه . 9
2 - سوره جن آيه . 21
3 - سوره جن آيه . 22

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:29
می‏گفتند دنيا خودش دليل آخرت است ، اينكه ما در دنيا همه چيز داريم ، دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم ، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است ، پس آخرت هم همين طور است ، شما هم‏ در آخرت هم همين طور هستيد . آنكه در دنيا بدبخت است ، در آخرت هم‏ بدبخت است . به پيغمبر می‏گفتند يا رسول الله آيا می‏دانی عيب كار تو چيست ؟ می‏دانی چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بپذيريم ؟ برای اينكه تو آدمهای پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده‏ای . اينها را جارو كن بريز
دور ، آن وقت ما اعيان و اشراف می‏آييم دور و برت . قرآن می‏گويد به‏ اينها بگو : « و ما انا بطارد المؤمنين »( 1 ) من كسی را كه ايمان داشته‏ باشد ، به جرم اينكه غلام است ، برده است ، فقير است طرد نمی‏كنم . « و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشی يريدون وجهه »( 2 ) اين‏ اشخاص را هرگز از خودت دور نكن ، اشراف بروند گم شوند ، اگر می‏خواهند اسلام اختيار كنند ، بايد آدم شوند . شنيده‏ايد كه يكی از همين شخصيتها كه مسلمان شده بود در مجلس رسول خدا نشسته بود . سنت و سيره رسول اكرم اين بود كه اولا در مجلس بالا و پائين‏ قرار نمی‏دادند معمولا حلقه وار و دائره وار می‏نشستند ، تا مجلس بالا و پائين نداشته باشد . ثانيا نهی می‏كردند كه در هنگام ورود ايشان ، كسی‏ جلوی پايشان بلند شود . می‏گفتند اين ، سنت اعاجم است ، سنت ايرانيهاست . و نيز می‏فرمود هر كس كه وارد شد ، در جايی كه خالی است‏ بنشيند ،

پاورقی :
1 - سوره شعراء آيه . 114
2 - سوره انعام آيه . 52

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
21-01-2011, 13:30
نه اينكه افراد مجبور باشند جای خالی بكنند تا كسی بالا بنشيند . اسلام‏ چنين چيزی ندارد . يكی از مسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد ، كنار آن‏ شخص كه به اصطلاح اشراف بود ، جائی خالی بود . آن مرد ، همانجا نشست . همينكه نشست ، او روی عادت جاهليت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشيد . رسول اكرم متوجه شد ، رو كرد به او كه چرا چنين كاری كردی ؟ ! ترسيدی‏ كه چيزی از ثروتت به او بچسبد ؟ نه يا رسول الله . ترسيدی چيزی از فقر او بتو بچسبد ؟ نه يا رسول الله . پس چرا چنين كردی ؟ اشتباه كردم ، غلط كردم ، به جريمه اينكه چنين اشتباهی مرتكب شدم الان در مجلس شما ، نيمی‏ از دارائی خودم را به همين برادر مسلمانم بخشيدم . به آن برادر مؤمن‏ « فاستقم كما امرت و من تاب معك » ( 1 ) خودت ومؤمنينی كه با تو هستند ، همه‏تان استقامت داشته باشيد . در سوره شوری مخاطب ، شخص‏ پيامبر است . از رسول خدا نقل كرده‏اند كه فرمود : « شيبتنی سوره هود » ( 2 ) سوره هود ريش مرا سفيد كرد ، آن آيه‏ای كه می‏گويد : « فاستقم كما امرت و من تاب معك » ، استقامت داشته باش ، ولی تنها به خودمن‏ نگفته ، بلكه گفته خودم و ديگران ، آنها را هم به استقامت وادار كن . بايد مقداری هم راجع به امام حسين در همين زمينه صحبت بكنيم . اباعبدالله عليه‏السلام در حركت و نهضت خودشان يك سلسله كارها كرده‏اند كه اينها را می‏شود روش و اسلوب كار تلقی كرد . بگذاريد من مسئله روش و اسلوب كار امام حسين را فردا شب كه شب عاشورا است ، به عرض برسانم . امشب مقداری از مقتل برايتان عرض می‏كنم . البته تقريبا يك سنتی است‏ كه در تاسوعا ذكر خيری از وجود مقدس ابوالفضل العباس سلام الله عليه‏ می‏شود . مقام جناب ابوالفضل بسيار بالاست . ائمه ما فرموده‏اند : « ان‏ للعباس منزله عند الله يغبطه بها جميع الشهداء » ( 3 ) عباس مقامی نزد خدا دارد كه همه شهداء غبطه مقام او را می‏برند . متاسفانه تاريخ از زندگی‏ آن بزرگوار اطلاعات زيادی نشان نداده ، يعنی اگر كسی بخواهد كتابی در مورد زندگی ايشان بنويسد ، مطلب زيادی پيدا نمی‏كند . ولی مطلب زياد به‏ چه درد

پاورقی :
1 - سوره هود آيه . 112
2 - مجمع البيان ج 5 ص . 140
3 - ابصار العين فی انصار الحسين ص 27 ، بحار الانوار ج 44 ص 298 به‏
نقل از امالی صدوق مجلس 70 رقم . 10

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
می‏خورد ، گاهی يك زندگی يك روزه يا دو روزه يا پنج روزه يك نفر كه‏ ممكن است شرح آن بيش از پنج صفحه نباشد ، آنچنان درخشان است كه امكان‏ دارد به اندازه دهها كتاب ارزش آن شخص را ثابت بكند ، و جناب‏ ابوالفضل العباس چنين شخصی بود . سن ايشان در كربلا در حدود 34 سال بوده‏ است و دارای فرزندانی بوده‏اند كه يكی از آنها به نام عبيدالله بن عباس‏ بن علی بن ابيطالب است و تا زمانهای دور زنده بوده است . نقل می‏كنند كه روزی امام زين العابدين چشمشان به عبيدالله افتاد ، خاطرات كربلا به‏
يادشان افتاد و اشكشان جاری شد . جناب ابوالفضل در وقت شهادت اميرالمؤمنين ، كودكی نزديك به حد بلوغ‏ ، يعنی در سن چهارده سالگی بوده است . من از " ناسخ التواريخ " الان‏ يادم هست كه جناب ابوالفضل در جنگ صفين حضور داشته اند . ولی چون هنوز نابالغ و كودك بوده‏اند ( حدود دوازده سال داشته‏اند ، زيرا جنگ صفين‏ تقريبا سه سال قبل از شهادت اميرالمؤمنين است ) ، اميرالمؤمنين به‏
ايشان اجازه جنگيدن نداده‏اند . همين قدر يادم هست كه نوشته بود ايشان در جنگ صفين در عين اينكه كودك بودند ، سوار بر اسب سياهی بودند . بيش‏ از اين چيزی نديدم . ولی اين موضوع را خيليها نوشته‏اند ، در مقاتل معتبر اين مطلب را نوشته‏اند كه اميرالمؤمنين علی عليه السلام يك وقتی به‏ برادرشان عقيل فرمودند برای من زنی انتخاب كن كه « ولدتها الفحوله » يعنی نژاد از شجاعان برده باشد . عقيل كه برادر اميرالمؤمنين است ، نسابه است ، نسب شناس و نژادشناس بوده و عجيب هم نژاد شناس بوده و
قبائل و پدرها و مادرها و حسين كه در كربلا نشان داد كه چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث‏ برده بود . محمد بن حنفيه از جناب ابوالفضل خيلی بزرگتر بود و در جنگ‏ جمل شركت كرد و فوق العاده شجاع و قوی و جليل و زورمند بود . حدس زده‏ می‏شود كه اميرالمؤمنين به او عنايت خاصی داشته است ( البته اين مطلب‏ در متن تاريخ نوشته نشده ، حدس است ) . مطابق معتبرترين نقلها اولين كسی كه از خاندان پيغمبر شهيد شد ، جناب‏ علی اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود . يعنی ايشان وقتی شهيد
شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسی نمانده بود ، فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء . آمد عرض كرد برادر جان ! به من اجازه بدهيد به‏ ميدان بروم كه خيلی از اين زندگی ناراحت هستم . جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد ، گفت برويد برادران ، من می‏خواهم اجر مصيبت برادرم را برده باشم . می‏خواست مطمئن شود كه برادران مادريش حتما قبل از او شهيد شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود . بنابراين ام البنين است و چهار پسر ، ولی ام البنين‏ در كربلا نيست ، در مدينه است . آنان كه در مدينه بودند كه از سرنوشت‏ كربلا بی خبر بودند . به اين زن ، مادر اين چند پسر كه تمام زندگی و هستيش همين چهار پسر بود خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده‏اند . البته اين زن ، زن كامله‏ای بود ، زن بيوه‏ای بو د كه همه‏ پسرهايش را از دست داده بود . گاهی می‏آمد در سر راه كوفه به مدينه‏ می‏نشست و شروع به نوحه سرائی برای فرزندانش می‏كرد . تاريخ نوشته است كه اين زن ، خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه‏ بنی‏اميه بود . هر كس كه می‏آمد از آنجا عبور بكند ، متوقف می‏شد و اشك‏ می‏ريخت . مروان حكم كه يك وقتی حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب‏ اهل بيت است ، هر وقت می‏آمد از آنجا عبور كند ، بی‏اختيار می‏نشست و با گريه اين زن می‏گريست . اين زن ، اشعاری دارد و در يكی از آنها می‏گويد :


لا تدعونی ويك ام البنين
تذكرينی بليوث العرين
كانت بنون لی ادعی بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين ( 1 )



پاورقی :
1 - منتهی الامال‏ج 1 ص 386 ، ابصار العين فی انصار الحسين ( عليهم‏
السلام ) ص . 31

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
مخاطب را يك زن قرار داده می‏گويد : ای زن ، ای خواهر ! تا بحال اگر مرا ام البنين می‏ناميدی بعد از اين ديگر ام البنين نگو ، چون اين كلمه‏ خاطرات مرا تجديد می‏كند ، مرا بياد فرزندانم می‏اندازد . ديگر بعد از اين‏
مرا به اين اسم نخوانيد . بله در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا كه‏ هيچيك از آنها نيستند . رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل ، مرثيه بسيار جانگدازی دارد ، می‏گويد :
يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وراه من ابناء حيدر كل ليث‏ فی لبد انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب‏ العمد

لو كان سيفك فی يديك لما دنی منه احد ( 1 )

پرسيده بود كه پسر من ، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد ؟ دلاوری‏ حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است . او فوق العاده‏ زيبا بوده است كه در كوچكی به او می‏گفتند قمر بنی‏هاشم ، ماه بنی‏هاشم ، در ميان بنی‏هاشم می‏د رخشيده است . اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضی از مورخين معتبر نوشته‏اند هنگامی كه سوار بر اسب می‏شد ، وقتی پايش را از ركاب بيرون می‏آورد ، سر انگشتانش زمين را خط می‏كشيد . بازوها بسيار قوی‏ و بلند ، سينه بسيار پهن . می‏گفت كه پسرش به اين مفتيها كشته نمی‏شد . از ديگران

پاورقی :
1 - همان مدرك .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 21:59
پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند ؟ به او گفته بودند كه اول دستهايش‏ را قطع كردند و بعد به چه وضعی او را كشتند . آن وقت در اين مورد مرثيه‏ای گفت . می‏گفت ای چشمی كه در كربلا بودی ! ای انسانی كه در صحنه‏ كربلا بودی ! ، آن زمانی كه پسرم عباس را ديدی كه بر جماعت شغالان حمله‏
كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می‏كردند . يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وراه من ابناء حيدر كل ليث‏ ذی لبد پسران علی پشت سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير ، پشت پسرم‏ را داشتند ، وای بر من ، به من گفته‏اند كه بر شير بچه تو ، عمود آهنين‏ فرود آوردند . عباس جانم ، پسر جانم ، من خودم می‏دانم كه اگر تو دست در بدن می‏داشتی ، احدی جرات نزديك شدن به تو را نداشت .

ولا حول ولا قوه الا بالله

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
جلسه چهارم : روشهای تبليغی نهضت حسينی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 ) .
ديشب وعده دادم كه امشب كه شب عاشورا است ، تا آنجا كه برای من‏ مقدور است و حضور ذهن دارم ، درباره روشها و كيفيات تبليغی ( به معنی‏ صحيح آن ) نهضت حسينی ، عرايضی برای شما عرض بكنم . ولی ابتداء ، مقدمه‏ كوتاهی را كه زمينه‏ای است برای پی بردن به ارزش به اصطلاح تاكتيكهای‏ تبليغاتی‏ای كه اباعبدالله عليه السلام به كار برده‏اند ، عرض می‏كنم . در تاريخ اسلام ، در پنجاه ساله بين وفات رسول خدا و شهادت

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
حسين بن علی عليه‏السلام ، جريانات و تحولات فوق العاده‏ای رخ داد . محققين‏ امروز ، آنهائی كه به اصول جامعه شناسی آگاه هستند ، متوجه نكته‏ای شده‏اند . مخصوصا عبدالله علائلی با اينكه سنی است ، شايد بيشتر از ديگران روی‏ اين مطلب تكيه می‏كند . می‏گويد : بنی‏اميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش‏
و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادی بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعنی افكار خاص اجتماعی داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادی هستند با يك‏
فكر و ايده خاص كه برای رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگی‏ای كه‏ ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدمای مورخين ، بنی‏اميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفی كرده‏اند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد می‏كنند كه بنی اميه همان گروهی هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگری احساس خطر كردند و اسلام را برای‏ خودشان خطری عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهری اختيار كردند و به قول عمار ياسر : ما اسلموا و لكن . . و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله مؤلفه قلوبهم می‏كرد ، يعنی مردمی كه‏ اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است . پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسی را به بنی اميه واگذار نكرد ولی بعد از پيغمبر تدريجا بنی اميه در دستگاههای اسلامی نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخی و سياسی كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكی از پسران ابوسفيان به نام يزيد والی شام‏ شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعنی تا آخر حكومت عثمان‏ بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلی و قسمتی از تركيه فعلی و لبنان فعلی و فلسطين فعلی بود ، حكومت می‏كرد . در اينجا يك جای پا و به اصطلاح جای‏ مهری برای بنی‏اميه پيدا شد و چه جای مهر اساسی ای ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بنی اميه از نظر روحی تفاوتهايی‏ داشت ( آدم خاصی بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولی بالاخره اموی بود . باری ، پای بنی اميه بطور وسيعی در دستگاه اسلامی باز شد . بسياری از مناصب مهم اسلامی مانند حكومتهای مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره ، به‏ دست بنی اميه افتاد . حتی وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد . اين ، قدم بس بزرگی بود كه بنی اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند . معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم می‏كرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكی پستهای مهم سياسی ، قدرت سياسی و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادی . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروی‏ ديگری را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه‏
مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دينی و مذهبی گروه زيادی از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . می‏گفت : خليفه مسلمين‏ ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، « من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ( 1 ) ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب

پاورقی :
1 - سوره اسراء ، آيه . 33

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
است ، بايد گرفت . احساسات دينی صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا می‏داند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهای خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان‏ خلفای پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت علی عليه السلام . بعد از شهادت علی عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر
همه قدرتها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيتهای دينی و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به‏ جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتی مقداری در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش می‏دانست و به ضرر علی عليه السلام . و چه پولها كه‏ در اين راه مصرف و خرج شد . علی عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنی‏اميه اشاره‏ها كرده‏اند . خطبه‏ای است كه اول آن راجع به خوارج‏ است و در اواخر عمرشان هم انشاء كرده‏اند . می‏فرمايند : « فانا فقات عين‏ الفتنه » ( 1 ) من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج‏ است ) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز می‏زنند به بنی اميه : « الا و ان‏ اخوف الفتن عندی عليكم ، فتنه بنی‏اميه فانها فتنه عمياء مظلمه » ( 2 ) ولی فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگی نيست ، يعنی بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر ، فتنه بنی‏اميه است .

پاورقی :
2 و 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 92 ص . 273

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:00
درباره فتنه بنی اميه ايشان كلمات زيادی دارند . يكی از خصوصياتی كه‏ علی عليه السلام برای بنی اميه ذكر می‏كند اين است كه می‏گويد مساوات‏ اسلامی به دست اينها بكلی پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه‏ مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره بنی اميه وجود نخواهد داشت . مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما ( مردم ) ، بنده آنها در عمل‏ خواهيد بود . در جمله‏ای چنين‏می‏فرمايد :
« حتی لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه » ( 1 ) كه‏ خلاصه‏اش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود ، آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت ، كه در اين زمينه مطلب خيلی زياد است . دوم چيزی كه باز در كلمات اميرالمؤمنين ، در پيش بينی‏های ايشان آمده‏ است كه بعد رخ داد ، سر به نيست شدن ، به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان‏ است . تعبير حضرت چنين است : « عمت خطتها و خصت بليتها » ( 2 ) اين‏ بليه‏ای است كه همه جا را می‏گيرد ولی گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه‏ معين پيدا می‏كند . تعبير حضرت تعبير بسيار عالی و خوبی است . اين طور می‏فرمايند : « و اصاب البلاء من ابصر فيها ، و اخطا البلاء من عمی عنها » ( 3 ) . هر كس كه بصيرتی داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد ، هر كس كه فهم و دركی داشته باشد ، اين بلا و فتنه ، او را می‏گيرد . زيرا نمی‏خواهند آدم چيز فهمی وجود داشته باشد . و تاريخ نشان می‏دهد كه‏

پاورقی :
3 - 2 - 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 92 ص . 274

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
بنی‏اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغی كه‏ دانه‏ها را جمع بكند ، يكی يكی جمع می‏كردند و سر به نيست می‏نمودند . و چه‏ قتلهای فجيعی در اين زمينه انجام دادند . مسئله سوم ، هتك حرمتهای الهی است . ديگر حرامی باقی نمی‏ماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بسته‏ای از اسلام باقی نمی‏ماند جز اينكه باز می‏كنند : « لا يدعو لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه » ( 1 ) .
چهارم اينكه مسئله به اين جا پايان نمی‏گيرد ، بلكه عملا با اسلام‏ مخالفت می‏كنند و برای اينكه مردم را واژگونه كنند ، اسلام را واژگونه‏ می‏كنند . « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » ( 2 ) . اسلام را می‏پوشانند
به تن مردم امام آنچنان كه پوستينی را وارونه بپوشانند . شما می‏دانيد كه‏ خاصيت پوستين يعنی گرم كردن و نيز زيبايی نقش و نگارهای آن وقتی بروز می‏كند كه آن را درست بپوشند . اگر پوستين را وارونه بپوشند ، يك ذره‏ گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكی می‏شود كه مورد تمسخر افراد قرار می‏گيرد . علی عليه السلام كه شهيد شد برخلاف پيش بينی‏های معاويه كه علی‏ با كشته شدنش تمام می‏شود ، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد ، اگر چه‏ به عنوان يك فرد كشته شد . يعنی فكر علی بعد از مردنش بيشتر گسترش‏ يافت و بعد شيعه‏ها در مقابل حزب اموی دور همديگر جمع شدند ، همفكريها
پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه علی به صورت يك جمعيت‏

پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 97 ص . 290
2 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 107 ص . 324

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
متشكل در آمد . معاويه در دوره خودش مبارزات زيادی با فكر علی عليه السلام كرد ، سب‏ و لعنها بالای منبر برای علی می‏شد . بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامی در نماز جمعه‏ها علی عليه السلام را لعن بكنند . و اين علامت اين‏ است كه علی عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده‏ و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . اين مرد برای مبارزه با فكر و روح علی كارها انجام داد ، يكی را مسموم كرد ، سر ديگری را روی نيزه‏ كرد ، اينها به جای خودش ، ولی معاويه يك ظاهری را برای فريب مردم حفظ می‏كرد . تا دوره يزيد می‏رسد كه ديگر تشت رسوايی ، از بام می‏افتد . و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموی هم يك غلط بود ، يعنی كسی‏ بود كه نتوانست سياست اموی را اعمال بكند ، بلكه كاری كرد كه پرده‏ امويها را دريد . در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز
می‏كنند . حالا مقداری راجع به نهضت ايشان برای شما عرض می‏كنم . مطلبی را می‏گويم ، شما تامل بفرمائيد ، ببينيد اين طور هست يا نه . همان طور كه‏ كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظی و فصاحت و بلاغت و روانی ، نوعی خاص‏ از آهنگها را به آسانی می‏پذيرد و اين خود ، آيت بسيار بزرگی برای نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست ، انسان وقتی تاريخ حادثه عاشورا را می‏خواند ، استعدادی برای شبيه سازی در آن می‏بيند . همان طور كه قرآن برای آهنگ‏ پذيری ساخته نشده ولی اين طور هست ، حادثه كربلا هم برای شبيه سازی ساخته‏ نشده ولی اين طور هست . من نمی‏دانم ، شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين‏ مطلب را اثبات نمی‏كنم ولی نفی هم نمی‏كنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روی صفحه كتاب آمده ، يك وقتی آمده كه كسی فكر نمی‏كرده‏ كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويی‏ اساسا برای يك نمايشنامه نوشته شده است ، شبيه پذير است ، گويی دستور
داده‏اند كه آن را برای صحنه بودن بسازند . شهادتهای فجيع ما زياد داريم‏ ولی اين داستان به اين شكل آيا می‏تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمی‏دانم ، ولی بالاخره قضيه‏ اين طور است و باور هم نمی‏كنم كه تعمدی در كار نباشد . از امام تقاضای بيعت می‏كنند ، بعد از سه روز امام حركت می‏كند و می‏رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت می‏كند و در مكه كه حرم امن الهی است ، سكنی‏ می‏گزيند و شروع به فعاليت می‏كند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه‏ مكه حرم امن الهی بود و معتقد بود كه بنی اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعنی درباره بنی اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند ، اينكار را نمی‏كنند ؟ يا نه ، رفتن به مكه‏ اولا برای اين بود كه خود اين مهاجرت ، اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه‏ می‏ماند و می‏گفت من بيعت نمی‏كنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نمی‏رسيد . بدين جهت هم گفت بيعت نمی‏كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به‏ مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن علی حاضر به بيعت‏ نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح ( اگر تعبير درست‏ باشد ) يك ژست تبليغاتی بود برای رساندن هدف و پيام خودش به مردم . از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه می‏شود ، و ماههای رمضان ، شوال ، ذی القعده و ذی‏ الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعنی ايامی كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه می‏آيند را در آنجا می‏ماند . كم كم فصل حج می‏رسد ، مردم از اطراف و اكناف و حتی از اقصا بلاد خراسان به مكه می‏آيند . روز ترويه می‏شود يعنی روز هشتم ذی الحجه ، روزی‏ كه همه برای حج از نو لباس احرام می‏پوشند و می‏خواهند به منی و عرفات‏ بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام‏ می‏كند كه من می‏خواهم بطرف عراق بروم ، من می‏خواهم به طرف كوفه بروم . يعنی در چنين شرايطی پشت می‏كند به كعبه ، پشت می‏كند به حج ، يعنی من‏ اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام می‏كند . يعنی اين كعبه ديگر در تسخير بنی اميه است ، حجی كه گرداننده‏اش يزيد باشد ، برای مسلمين فايده‏ای نخواهد داشت . اين‏ پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزی و اينكه بعد بگويد من برای‏ رضای خدا رو به جهاد می‏كنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف می‏كنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معنی داشت ، كار كوچكی نبود . ارزش‏ تبليغاتی ، اسلوب ، روش و متدكار در اينجا به اوج خود می‏رسد . سفری را در پيش می‏گيرد كه همه عقلا ( يعنی عقلايی كه بر اساس منافع قضاوت می‏كنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش‏ بينی می‏كنند . يعنی پيش بينی می‏كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسين در بسياری از موارد ، پيش بينی آنها را تصديق می‏كند ، می‏گويد : خودم هم می‏دانم . می‏گويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت می‏بری ؟ می‏گويد : آنها را هم‏ بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا ، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طوری استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروی دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنی شام فرستاد . اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك‏ كار فوق العاده است . همه برای اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم‏ برسد ، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان‏ را بشكافد و هيچ مانعی در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهای‏ خود امام حسين ، نمايشهايی از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جای خودش . ببينيد ! اين شوخی‏ نيست . در يكی از منازل بين راه حضرت دستور می‏دهند آب زياد برداريد . هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان‏ است كه آنها را يدك می‏كشيد ، بار آب بزنيد . ( پيش بينی بوده است ) . در بين راه ناگهان يكی از اصحاب فرياد می‏كشد : لا حول و لا قوه الا بالله‏ ، يا : لا اله الا الله يا : « انا لله و انا اليه راجعون »( ذكری می‏گويد ) می‏گويند چه خبر است ؟ می‏گويد من به اين سرزمين آشنا هستم ،سرزمينی است كه در آن نخل نبوده ، مثل اينكه‏ از دور نخل ديده می‏شود ، شاخه نخل است ، می‏فرمايد خوب دقت كنيد . آنهايی كه چشمهايشان تيزتر است می‏گويند : نه آقا نخل نيست ، آنها پرچم‏ است ، انسان است ، اسب است كه از دور دارد می‏آيد ، اشتباه می‏كنيد ، خود حضرت نگاه می‏كند ، می‏گويد راست می‏گوئيد ، كوهی است در سمت چپ‏شما ، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد . حر است با هزار نفر . حسين‏ عليه السلام مثل پدرش علی عليه السلام ( در داستان صفين ) است كه از اين‏ جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمی‏كند . بلكه از نظر او ، اينجا جائی است كه بايد مروت و جوانمردی اسلامی را نشان بدهد ، فورا می‏فرمايد : آن آبها را بياوريد و اسبها را سيراب كنيد ، افراد را سيراب كنيد . حتی خودشان مراقبت می‏كنند كه حيوانهای اينها كاملا سيراب شوند . يك نفر می‏گويد مشكی را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم ، خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشك را باز كردند و به من دادند . حتی‏
اسبها كه آب می‏خوردند ، فرمود : اينها اگر خسته باشند ، با يك نفس سيرنمی‏خورند ، بگذاريد با دو نفس ، سه نفس آب بخورند .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:01
همچنين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتدای به جنگ نكند .
مسئله ديگر اين است كه من با آقای محترم نويسنده شهيد جاويد كه دوست‏ قديمی ماست صحبت می‏كردم ، با نظر ايشان موافق نبودم به ايشان گفتم چرا خطبه‏های امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مايوس می‏شوند و معلوم می‏شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد ، داغتر می‏شود ؟ ممكن است كسی بگويد امام‏ حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت ، بسيار خوب ، راه برگشت نداشت ، ولی چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خير ، ما دست از دامن شما بر نمی‏داريم ، نگفت اصلا ماندن شما در اينجا حرام است ، برای اينكه آنها می‏خواهند مرا بكشند ، به‏ شما كاری ندارند ، اگر بمانيد ، خونتان بی‏جهت ريخته می‏شود و اين حرام‏ است ؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد ؟ بلكه وقتی آنها پايداريشان را اعلام كردند ، امام حسين آنان را فوق العاده تاييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايی را كه قبلا به آنها نمی‏گفت ، به آنان گفت . در شب عاشورا كه مطلب قطعی است ، حبيب بن مظاهر را می‏فرستد در ميان‏ بنی‏اسد كه اگر باز هم می‏شود عده‏ای را بياورد . معلوم بود كه می‏خواست بر عددكشتگان افزوده شود ، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان می‏رسد . در روز عاشورا ، حر می‏آيد توبه می‏كند بعد می‏آيد خدمت اباعبدالله ، حضرت می‏فرمايد از اسب بيا پائين ، می‏گويد نه آقا اجازه بدهيد من خونم را در راه شما بريزم ، خونت را در راه ما بريز يعنی چه ؟ آيا يعنی اگر تو كشته شوی ، من نجات پيدا می‏كنم ؟ من كه‏ نجات پيدا نمی‏كنم . و حضرت به هيچ كس چنين چيزی نگفت . اينها نشان‏ می‏دهد كه اباعبدالله عليه‏السلام ، خونين شدن اين صحنه را می‏خواست و بلكه‏ خودش آن را رنگ آميزی می‏كرد . اينجاست كه می‏بينيم قبل از عاشورا ، صحنه‏های‏ عجيبی به وجود می‏آيد كه گويی آنها را عمدا به وجود آورده‏اند تا مطلب‏ بيشتر نمايانده شود ، بيشتر نمايش داده بشود . اينجاست كه جنبه شبيه‏
پذيری قضيه ، خيلی زياد می‏شود . خدا رحمت كند مرحوم آيتی ، دوست‏ عزيزمان را ( امشب به ياد او افتاديم ) ، در كتاب بررسی تاريخ عاشورا روی نكته‏ای خيلی تكيه كرده است ، تعبير ايشان اين است ، می‏گويد : رنگ‏ خون از نظر تاريخی ثابت ترين رنگهاست ، در تاريخ و در مسائل تاريخی آن‏ رنگی كه هرگز محو نمی‏شود رنگ قرمز است ، رنگ خون است و حسين بن علی‏ عليه السلام تعمدی داشت كه تاريخ خودش رابا اين رنگ ثابت و زايل‏ نشدنی بنويسد ، پيام خود را با خون خويش نوشت . شنيده شده كه افرادی در حال از بين رفتن با خون خودشان مطلبی نوشته‏اند و پيام داده‏اند . معلوم است كه اين خودش اثر ديگری دارد كه كسی با خون‏ خود پيام و حرف خويش را بنويسد . در عرب جاهليت رسم بود و گاهی اتفاق‏ می‏افتاد كه قبائلی كه می‏خواستند با يكديگر پيمان ناگسستنی ببندند ، يك‏ ظرف خون می‏آوردند ( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن می‏كردند . می‏گفتند : اين پيمان ديگر هرگز شكستنی نيست ، پيمان خون است و پيمان‏ خون شكستنی نيست . حسين بن علی عليه السلام در روز عاشورا گوئی رنگ‏
آميزی می‏كند ، اما رنگ آميزی با خون . برای اينكه رنگی كه از هر رنگ‏ ديگر ثابت‏تر است در تاريخ ، همين رنگ است . تاريخ خودش را با خون‏ می‏نويسد . گاهی می‏شنويم يا در كتابهای تاريخی می‏خوانيم كه بسياری از سلاطين و پادشاهان ، افرادی كه اين اشتها را داشته‏اند كه نامشان در تاريخ ثبت شود ، در صدها سال پيش ، در يك لوحه فلزی يا سنگی حك كرده‏اند كه منم فلانی‏ ، پسر فلان كس ، از نژاد خدايان . منم كسی كه فلان شخص آمد پيش من زانو زد و . . . حالا چرا پيام خودش را روی سنگ يا فلز ثبت می‏كند ؟ برای‏ اينكه از بين نرود ، باقی بماند . به همان نشانی كه ما می‏بينيم ، تاريخ ، آنها را زير خروارها خاك مدفون كرد و احدی از آنها اطلاع پيدا نكرد تا و ياور می‏خواست كه باز هم بيايد كشته بشود . اين است كه حضرت « هل من‏ ناصر ينصرنی » می‏فرمود . صدايشان رسيد به خيمه‏ها ، زنها گريستند ، فرياد گريه‏شان بلند شد . امام حسين عليه السلام ، برادرشان حضرت ابوالفضل و يك‏ نفر ديگر از اهل بيت را فرستادند ، فرمودند برويد زنها را ساكت كنيد ، آنها آمدند و ساكت كردند . بعد خودشان برگشتند به خيام حرم ، اينجاست‏ كه طفل شير خوارشان را به دست ايشان می‏دهند . اين طفل در بغل عمه‏اش‏ زينب خواهر مقدس اباعبدالله است . حضرت اين طفل را در بغل می‏گيرد . اباعبدالله نفرمود خواهرجان چرا در ميان اين بلوا ، در فضايی كه هيچ‏ امنيتی ندارد و از آن طرف تير پرتاب می‏شود و دشمن كمين كرده اين طفل را آوردی ، بلكه او را در بغل گرفت و در همين حال تيری از سوی دشمن می‏آيد و به گلوی طفل مقدس اصابت می‏كند . اباعبدالله چه می‏كند ؟ ببينيد رنگ‏ آميزی چگونه است ؟ تا اين طفل اين چنين شهيد می‏شود ، دست می‏برد و يك‏ مشت خون پر می‏كند و به طرف آسمان می‏پاشد كه ای آسمان ببين و شاهد باش‏ !
در آن لحظات آخر كه ضربات زيادی بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده‏ بود كه ديگری روی زمين افتاده بود و بر روی زانوهايش حركت می‏كرد و بعد از مقداری حركت ، می‏افتاد و دوباره بر می‏خواست ، ضربتی به گلوی ايشان‏ اصابت می‏كند . نوشته‏اند باز دست مباركش را پر از خون كرد و به سر و صورتش ماليد و گفت من می‏خواهم به ملاقات پروردگار خود بروم . اينها صحنه های تكان دهنده صحرای كربلاست ، قضايايی است كه پيام امام حسين را برای هميشه در دنيا جاويد و ثابت و باقی ماندنی می‏كند . در عصر تاسوعا دشمن حمله می‏كند . حضرت ، برادرشان ابوالفضل را می‏فرستند و به او می‏فرمايند : من می‏خواهم امشب را با خدای خودم راز و نياز كنم و نماز بخوانم ، دعا و استغفار كنم ، تو به هر زبانی كه می‏خواهی امشب‏ اينها را منصرف كن تا فردا . البته با آنها خواهيم جنگيد . آنها بالاخره‏ منصرف می‏شوند . اباعبدالله عليه السلام در شب عاشورا چندين كار انجام‏ داد كه تاريخ نوشته است . يكی از كارها اين بود كه به اصحاب ( مخصوصا افرادی كه اهل اين فن‏ بودند ) دستور داد كه همين امشب ، شمشيرها و نيزه‏هايتان را آماده كنيد ، و خودشان هم سركشی می‏كردند . مردی بود به نام جون كه اهل اين كار يعنی‏ اصلاح اسلحه بود . حضرت می‏رفتند و از كار او سركشی می‏كردند . كار ديگری‏ كه اباعبدالله در آن شب كردند ، اين بود كه دستور دادند كه همان شبانه‏ خيمه‏ها را كه از هم دور بودند نزديك يكديگر قرار دهند ، و آنچنان نزديك‏ آوردند كه طنابهای خيمه‏ها در داخل يكديگر فرو رفت بگونه‏ای كه عبور يك‏ نفر از بين دو خيمه ممكن نبود . بعد هم دستور دادند خيمه ها را به شكل‏ هلال نصب كنند و همان شبانه در پشت خيمه‏ها گودالی حفر كنند بطوری كه‏ اسبها نتوانند از روی آن بپرند و دشمن از پشت حمله نكند . همچنين دستور داد مقداری از خار و خاشاكهايی كه در آنجا زياد بود را انباشته كنند تا صبح عاشورا آنها را آتش بزنند كه تا اينها زنده هستند ، دشمن نتواند از پشت خيمه‏ها بيايد يعنی فقط از روبرو و راست و چپ با دشمن مواجه باشند
و از پشت بزرگوارش ابوالفضل العباس بود . اينجا است كه باز سخنانی واقعا تاريخی‏ و نمايشنامه‏ای می‏شنويم . هر كدام به تعبيری حرفی می‏زنند ، يكی می‏گويد آقا ! اگر مرا بكشند و بعد بدنم را آتش بزنند و خاكسترم را به باد بدهند و دو مرتبه زنده بكنند و هفتاد بار چنين كاری را تكرار بكنند ، دست از تو
بر نمی‏دارم ، اين جان نا قابل ما قربان تو نيست . آن يكی می‏گويد اگر مرا هزار بار بكشند و زنده كنند، دست از دامن تو بر نمی‏دارم . حضرت هر كاری‏

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج‏44 ص‏393، ارشاد شيخ مفيد ص 231، اعلام الوری ص 235.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
كه لازم بود انجام دهد تا افراد خالصا و مخلصا در آنجا بمانند، انجام داد. مردی بود كه اتفاقا در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان‏ جنگ به دست كفار اسير شده ، خوب جوانش بود ، و معلوم نبود چه بر سرش‏ می‏آيد . گفت من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتی پيدا بكند . خبر رسيد به اباعبدالله كه برای فلان صحابی شما چنين جريانی رخ‏ داده است . حضرت او را طلب كردند ، از او تشكر نمودند كه تو مرد چنين‏ و چنان هستی . پسرت گرفتار است ، يك نفر لازم است برود آنجا پولی ،
هديه‏ای ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد بكنند . كالاهايی ، لباسهايی‏ در آنجا بود كه می‏شد آنها را تبديل به پول كرد . فرمود اينها را می‏گيری و می‏روی در آنجا تبديل به پول می‏كنی بعد می‏دهی بچه‏ات را آزاد می‏كنی . تا حضرت اين جمله را فرمود ، او عرض كرد : اكلتنی السباع حيا ان فارقتك ( 1 ) درنده‏های بيابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنين كاری بكنم . پسرم‏ گرفتار است ، باشد ، مگر پسر من از شما عزيزتر است ؟ ! در آن شب بعد از آن اتمام حجتها وقتی كه همه يكجا و صريحا اعلام وفاداری كردند و گفتند ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد ، يكدفعه صحنه عوض شد ، امام عليه السلام‏ فرمود حالا كه اين طور است ، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد . همه گفتند الحمدلله ، خدا را شكر می‏كنيم برای چنين توفيقی كه به ما عنايت كرد ، اين برای ما مژده

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 ص . 394

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
است ، شادمانی است . طفلی در گوشه‏ای از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت . اين‏
طفل پيش خودش شك كرده كه آيا اين كشته شدن شامل من هم می‏شود يا نه . از طرفی حضرت فرمود تمام شما كه در اينجا هستيد ، ولی ممكن است من چون‏ كودك و نابالغ هستم مقصود نباشم . رو كرد به اباعبدالله و گفت : يا عماه ! عمو جان ! و انا فی من قتل ؟ آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم‏ بود ؟ نوشته‏اند اباعبدالله در اينجا رقت كرد و به اين طفل كه جناب قاسم‏ بن الحسن است ، جوابی نداد . از او سؤالی كرد ، فرمود : پسر برادر ! تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم ، اول بگو : « كيف الموت عندك »؟ مردن پيش تو چگونه است ، چه طعم و مزه‏ای دارد ؟ عرض كرد : « يا عماه احلی من العسل » ، از عسل برای من شيرينتر است . تو اگر بگويی كه من فردا شهيد می‏شوم ، مژده‏ای به من داده‏ای . فرمود بله‏ فرزند برادر ، « اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم » ولی بعد از آنكه به درد سختی مبتلا خواهی شد ، بعد از يك ابتلای بسيار بسيار سخت . گفت خدا را شكر ، الحمد لله كه چنين حادثه‏ای رخ می‏دهد . حالا شما ببينيد با توجه به‏ اين سخن اباعبدالله ، فردا چه صحنه طبيعی عجيبی به وجود می‏آيد . بعد از شهادت جناب علی اكبر ، همين طفل سيزده ساله می‏آيد خدمت اباعبدالله در حالی كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است ، اسلحه‏ای به تنش‏ راست نمی‏آيد . زرهها را برای مردان بزرگ ساخته‏اند نه برای بچه‏های كوچك‏ . كلاه خودها برای سرافراد بزرگ مناسب است نه برای بچه كوچك . عرض كرد : عموجان ! نوبت من‏ است ، اجازه بدهيد به ميدان بروم . ( در روز عاشورا هيچكس بدون اجازه‏ اباعبدالله به ميدان نمی‏رفت . هر كس وقتی می‏آمد ، اول سلامی عرض می‏كرد : السلام عليك يا اباعبدالله ، به من اجازه بدهيد ) . اباعبدالله به اين‏ زوديها به او اجازه نداد . شروع كرد به گريه كردن ، قاسم و عمو در آغوش‏ هم شروع كردند به گريه كردن . نوشته‏اند : فجعل يقبل يديه و رجليه ( 1 ) يعنی قاسم شروع كرد دستها و پاهای اباعبدالله را بوسيدن . آيا اين ، برای‏ اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت بكند ؟ او اصرار می‏كند و اباعبدالله‏ انكار . اباعبدالله می‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر می‏خواهی بروی‏ ، برو ، اما با لفظ به او اجازه نداد ، بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت‏ بيا فرزند برادر ، می‏خواهم با تو خداحافظی بكنم . قاسم دست به گردن‏ اباعبدالله انداخت و اباعبدالله دست به گردن جناب قاسم . نوشته‏اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند ( اصحاب و اهل بيت‏ اباعبدالله ناظر اين صحنه جانگداز بودند ) كه هر دو بی حال و از يكديگر جدا شدند . اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد . راوی كه در لشكر عمر سعد بود ، می‏گويد يك مرتبه ما بچه‏ای را ديديم كه‏ سوار اسب شده و به سر خودش به جای كلاه خود يك

پاورقی :
1 - اين عبارت در مقابل به اين صورت است : فلم يزل الغلام يقبل يديه‏
و رجليه حتی اذن له. بحار الانوار ج 45 ص 34، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص‏
. 27

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:02
عمامه بسته است ، و به پايش هم چكمه‏ای نيست ، كفش معمولی است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم هم نمی‏رود كه پای چپش بود ، و تعبيرش اين‏ است : كانه فلقه القمر ( 1 ) گويی اين بچه پاره‏ای از ماه بود ، اين قدر زيبا بود . همان راوی می‏گويد : قاسم كه داشت می‏آمد ، هنوز دانه‏های اشكش‏ می‏ريخت . رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفی می‏كردند كه من كی هستم . همه‏ متحيرند كه اين بچه كيست . همين كه در مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد :


ان تنكرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن


مردم اگر مرا نمی‏شناسيد ، من پسر حسن بن علی بن ابيطالبم


هذا الحسين كالاسير المرتهن
بين اناس لاسقوا صوب المزن ( 2 )


اين مردی كه اينجا می‏بينيد و گرفتار شما است ، عموی من حسين بن علی بن‏ ابيطالب است . جناب قاسم به ميدان می‏رود . اباعبدالله است خودشان را حاضر كرده و به دست گرفته‏اند و گويی منتظر فرصتی هستند كه وظيفه خودشان‏ را انجام بدهند . من نمی‏دانم ديگر قلب اباعبدالله در آن وقت چه حالی‏
داشت . منتظر است ، منتظر صدای قاسم كه ناگهان فرياد يا عماه قاسم بلند شد . راوی می‏گويد ما نفهميديم

پاورقی :
1 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام الوری‏
ص 242 و اللهوف ص 48 و بحار الانوار ج 45 ص 35 و ارشاد شيخ مفيد ص‏
239 و مقتل الحسين مقرم 331 ، تاريخ طبری ص 256 ذكر شده است .
2 - بحار الانوار ج 45 ص . 34

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
كه من هستم ، اين قسمت را ديگر نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم . ) در حالی كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طی می‏كند و از شدت درد پاهايش‏ را به زمين می‏كوبد . والغلام يفحص برجليه ( 1 ) آن وقت شنيدند كه ابا عبدالله چنين می‏گويد : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته » ( 2 ) پسر برادرم ! چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنی يا عماه ، ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد ، چقدر بر من ناگوار است كه‏ به بالين تو برسم اما نتوانم كاری برای تو انجام بدهم .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين .

پاورقی :
1 - مقتل الحسين مقرم ص 332 ، بحار النوار ج 45 ص 35 ، مقتل الحسين‏
خوارزمی ج 2 ص 28 ، اللهوف ص 48 ، اعلام الوری ص 243 ، ارشاد شيخ مفيد
ص 239 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص . 108
2 - مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 107، اللهوف ص 48، بحار الانوار ج 45
ص 35 ، ارشاد شيخ مفيد ص 239 ، اعلام الوری ص 243 ، مقتل الحسين مقرم‏
ص 332 ، تاريخ طبری ج 6 ص . 257

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
جلسه پنجم : حادثه كربلا ، تجسم عملی اسلام


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام و علی‏ عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 ) .
قبلا عرض كردم كه ممكن است از يك جمله ، انواع استفاده‏ها از جنبه‏های‏ مختلف بشود و همه هم درست باشند . حوادث هم چنينند ، و عرض كردم كه‏ حادثه كربلا چنين حادثه‏ای است و حقيقتا وقتی خودم از روی فكر و حقيقت‏ راجع به اين حادثه تامل می‏كنم ، می‏بينم همين طور است ، و هر چه انسان‏ بيشتر تامل و تعمق می‏كند ، آموزشهای جديدی پيدا می‏شود . ديشب عرض كردم‏ كه اين حادثه ، حادثه‏ای است شبيه‏پذير و نمايش پذير ، دارای سوژه‏های‏ بسيار زياد كه گويی كه آن را

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:03
برای نشان دادن تهيه كرده‏اند . اكنون عرض می‏كنم كه اين جنبه حادثه كربلا ، راز ديگری دارد ( اينكه من تعبير به حادثه می‏كنم نه به قيام و يا نهضت‏ ، برای اين است كه كلمه قيام يا نهضت ، آنچنان كه بايد ، نشان دهنده‏ عظمت اين قضيه نيست ، و كلمه‏ای هم پيدا نكردم كه بتواند اين عظمت را نشان بدهد . از اين جهت ، مطلب را با يك تعبير خيلی كلی بيان می‏كنم . می‏گويم حادثه كربلا ، نمی‏گويم قيام ، چون بيش از قيام است ، نمی‏گويم‏ نهضت ، چون بيش از نهضت است ) . آن راز اين است كه اساسا خود اين‏ حادثه ، تمام اين حادثه ، تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه‏ها . يعنی‏ راز اينكه اين حادثه ، نمايش پذير وشبيه پذير است ، اين است كه تجسم‏ فكر و ايده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است . همه اصول و جنبه‏های اسلامی عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است ، اسلام است در جريان و در عمل و در مرحله تحقق . می‏دانيد كه گاهی مجسمه سازيها يا نقاشيها برای يك ايده بخصوص است . حالا اينكه گاهی اساسا هيچ ايده‏ای در آن نيست و به اصطلاح ، هنر برای هنر و زيبايی است ، هيچ ، ولی گاهی برای نشان دادن يك فكر است . مثلا شخصی‏ كه از خارج برگشته بود ، می‏گفت از جمله چيزهايی كه من در يكی از موزه‏های‏ آنجا ديدم ، اين بود كه بر روی يك تخت ، مجسمه يك زن بسيار زيبا و جوانی بود و مجسمه جوانی هم در كنار او بود در حالی كه جوان از جا حركت‏كرده و يك پايش را پايين تخت و رويش را برگردانده بود . مثل اينكه‏ داشت به سرعت از آن زن دور می‏شد . معلوم بود كه پهلوی او بوده است ، گفت من‏ نفهميدم كه معنای اين چيست ؟ آيا قصه‏ای را نشان می‏دهد ؟ از راهنما پرسيدم ، گفت : اين تجسم فكر افلاطون است ، فكری كه فلاسفه دارند درباره‏ انسان ، راجع به عشقها كه وصالها ، مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند ، در نهايت امر تبديل به بيزاريها ، و معشوقها تبديل‏ به منفورها می‏شوند . اصلی است كه حكما و عرفا آن را بيان كرده‏اند كه‏ انسان عاشق چيزی است كه آن را ندارد ، و تا وقتی كه آن چيز را ندارد ، بدان عشق می‏ورزد . همين كه صددرصد به آن رسيد ، حرارت عشق تبديل به سردی‏ می‏شود ، و به دنبال معشوقی ديگر می‏رود . می‏بينيم اين تجسم يك فكر است‏ اما تجسمی بی‏روح . يعنی فكری را در سنگ نمايش داده‏اند ولی سنگ ، روح‏ ندارد . اين ، واقعيت و حقيقت نيست . يا در نقاشيها ممكن است چنين‏ چيزهايی باشد ، و چقدر تفاوت است ميان تجسم بی‏روح و تجسم زنده و جاندار كه يك فكر تجسم پيدا كند ، پياده بشود در يك موضوع جاندار ذی حيات ، آنهم نه هر جانداری مثل نمايشهای بی‏حقيقت و صورتسازيهايی كه امروز درست‏ می‏كنند و حقيقتی در كار نيست ، بلكه در عين حال ، تنها نمايش نباشد ، حقيقت و واقعيت باشد ، يعنی پياده شدن واقعی باشد . حادثه كربلا خودش‏ يك نمايش از سربازان اسلام است اما نه نمايشی كه صرفا نمايش يعنی‏ صورتسازی باشد ، آدمكهايی درست بكنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقيقت‏ نداشته باشد . مثلا فرض كنيد آيه : « ان الله اشتری من المؤمنين « انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه »(1) در حادثه كربلا ، خودش را در عمل‏ نشان می‏دهد و همچنين آيات ديگر قرآن كه بعد انشاء الله توفيق پيدا بكنم‏ به عرض می‏رسانم . ما می‏بينيم در طول تاريخ ، برداشتها از حادثه كربلا خيلی متفاوت بوده‏ است . قبلا اشاره كردم كه مثلا برداشت " دعبل خزاعی " از شعرای معاصر حضرت رضا عليه السلام ، برداشت " كميت اسدی " از شعرای معاصر امام‏ سجاد و امام باقر عليه السلام با برداشت مثلا محتشم كاشانی يا سامانی و يا صفی عليشاه متفاوت است . آنها يك جور برداشت كرده‏اند ، محتشم جور ديگری برداشت كرده است ، سامانی جور ديگری برداشت دارد ، صفی عليشاه‏ طور ديگری و اقبال لاهوری به گونه‏ای ديگر . اين ، چگونه است ؟ و به نظر من همه اينها ، برداشتهای صحيح است ( البته برداشتهای غلط هم وجود دارد ، با برداشتهای غلط كاری ندارم ) ، ولی ناقص است . صحيح است ولی كامل‏ نيست . صحيح است يعنی غلط و دروغ نيست ولی يك جنبه آن است . مثل همان داستان فيل است كه ملای رومی نقل كرده است كه عده‏ای در تاريكی می‏خواستند با لمس كردن ، آن را تشخيص بدهند . آنكه به پشت فيل‏ دست زده بود يك طور قضاوت می‏كرد ، آنكه به گوش فيل دست زده بود طور ديگری قضاوت می‏كرد . اين قضاوتها هم درست بود و هم غلط بود . غلط بودن‏ از آن جهت كه فيل به عنوان يك مجموعه ، آن نبود كه آنها می‏گفتند و درست بود يعنی به آن نسبت كه دستشان به فيل

پاورقی :
1 - سوره توبه ، آيه . 111

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
رسيده بود ، درست می‏گفتند . آنكه دستش به گوش فيل رسيده بود ، گفت‏ شكل بادبزن است ، راست می‏گفت ، آن چيزی را كه او لمس كرده بود ، شكل‏ بادبزن بود ، اما فيل به شكل باد بزن نبود . آن كس كه دستش به خرطوم‏ فيل خورده بود ، گفت فيل به شكل ناودان است . هم درست بود و هم غلط . درست بود از آن جهت كه چيزی كه او لمس كرده بود ، به شكل ناودان بود و غلط بود چون فيل به شكل ناودان نبود . فيل يك مجموعه است كه يك عضوش‏ مثل پشت بام است يعنی پشت فيل و يك عضوش مثل استوانه است يعنی پای‏ فيل ، يك عضو ديگرش مثل ناودان است يعنی خرطوم فيل ، اما فيل در مجموع‏
خودش فيل است . اين است كه برداشتها ، هم درست است و هم در عين حال‏ غلط .
برداشت امثال " دعبل خزاعی " از نهضت اباعبدالله ، به تناسب زمان‏ ، فقط جنبه‏های پرخاشگری آن است . برداشت " محتشم كاشانی " جنبه‏های‏ تاثر آميز ، رقت آور و گريه آور آن است . برداشت " عمان سامانی " يا صفی عليشاه از اين نهضت ، برداشتهای عرفانی ، عشق الهی ، محبت الهی و پاكبازی در راه حق است كه اساسی ترين جنبه‏های قيام حسينی جنبه پاكبازی‏ او در راه حق است . همه اين برداشتها درست است ولی به عنوان يكی از جنبه‏ها . او كه از جنبه حماسی گفته ، او كه از جنبه اخلاقی گفته است ، او كه از جنبه پند و اندرز گفته است ، همه درست گفته‏اند ، ولی برداشت هر يك ، از يك جنبه و عضو اين نهضت است نه از تمام اندام آن . وقتی‏ بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم بايد نگاهی هم به نهضت حسينی بكنيم . می‏بينيم امام حسين عليه السلام ، كليات اسلام را عملا در كربلا به مرحله عمل آورده ، مجسم كرده است ولی‏ تجسم زنده و جاندار حقيقی و واقعی ، نه تجسم بی‏روح . انسان وقتی در حادثه‏ كربلا تامل می‏كند ، اموری را می‏بيند كه دچار حيرت می‏شود و می‏گويد اينها نمی‏تواند تصادفی باشد ، و سر اينكه ائمه اطهار ، اينهمه به زنده نگه‏ داشتن و احيای اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشته‏اند حادثه كربلا فراموش شود ، اين است كه اين حادثه ، يك اسلام مجسم است ، نگذاريد اين‏ اسلام مجسم فراموش شود . ما در حادثه كربلا به جريان عجيبی برخورد می‏كنيم و آن اينكه می‏بينيم در اين حادثه ، مرد نقش دارد ، زن نقش دارد ، پير و جوان و كودك ، نقش‏ دارند . سفيد و سياه نقش دارند ، عرب و غير عرب نقش دارند ، طبقات و جنبه‏های مختلف نقش دارند . گويی اساسا در قضا و قدر الهی مقدر شده است‏ كه در اين حادثه ، نقشهای مختلف از طرف طبقات مختلف ايفا بشود ، يعنی‏ اسلام نشان داده بشود . اينكه عرض می‏كنم زن نقش دارد ، منحصر به زينب‏ سلام الله عليها نيست . در اين زمينه داستانها داريم . ما در كربلا يك زن‏ شهيد داريم . و آن ، زن جناب عبدالله بن عمير كلبی است . دو زن ديگر داريم كه رسما وارد ميدان جنگ شده‏اند ولی اباعبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود كه برگرديد و آنها برگشتند . مادرهايی ، ناظر شهادت فرزندانشان بوده و اين را ، در راه خدا به حساب آورده‏اند . همچنين ما در كربلا ، پانزده نفر به نام موالی ( 1 ) می‏بينيم . مخصوصا كه يكی از آنها به نام مولی خوانده شده‏ است : مولی شوذب مولی عابس بن عبيد ( 2 ) . علمای بزرگی مثل مرحوم‏ حاجی نوری و مرحوم حاج شيخ عباس قمی ، اين را تاييد كرده‏اند . اشتباه‏ نشود ، منظور از مولا عابس ، اين نيست كه غلام يا آزاد شده عابس بوده‏ بلكه به اين معنی است كه هم پيمان او بوده ، و گفته اند كه در جلالت قدر و شخصيت اجتماعی ، از عابس بزرگتر بوده است . من امشب ، جنبه‏هايی از حادثه كربلا را تا اندازه‏ای كه بتوانم ، برای‏ شما عرض می‏كنم . برای نشان دادن جنبه‏های توحيدی و عرفانی ، جنبه‏هايی‏ پاكباختگی در راه خدا و اينكه ما سوای خدا را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله اباعبدالله در اولين خطبه هايی كه انشاء فرمود ، يعنی خطبه‏ای كه در مكه ايراد كرد ، كافی باشد . سخنش اين بود : « رضی الله و الله رضانا اهل البيت » ( 3 ) ما اهل بيت از خودمان پسند نداريم ، ما آنچه را می‏پسنديم كه خدا برای ما پسنديده باشد . هر راهی را

پاورقی :
1 - مولی از لغاتی است كه در زبان عربی ، معانی متعددی دارد . گاهی به‏
معنی آزاد شده و بسياری اوقات به معنی كسی است كه با شخص يا قوم ديگر
عقد ولا داشته باشد ، يعنی هم پيمان شده كه مجاور آنها باشد يا از يكديگر
دفاع كنند . اگر می‏گفتند فلان كس از موالی است ، يعنی از كسانی است كه‏
هم پيمان است . اينكه می‏گويند مولی يعنی برده ، درست نيست . وقتی‏
می‏گويند اعراب ايرانيان را موالی می‏خواندند ، مسلما منظور بردگان نبوده‏
است ، به ايرانيان كه برده نمی‏گفتند .
2 - در زيارت ناحيه مقدسه شوذب مولی شاكر نام برده شده است .
3 - بحار الانوار ج 44 ص 367 ، مقتل الحسين مقرم ص 193، اللهوف ص 25
، كشف الغمه‏ج 2 ص . 29

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
كه خدا برای ما معين كرده است ، ما همان راه را می‏پسنديم . امام باقر عليه السلام به عيادت جابر می‏رود ، احوال او را می‏پرسد . امام باقر ، جوان است و جابر از اصحاب پيغمبر و پير مرد است . جابر عرض می‏كند : يابن رسول الله ! در حالی هستم كه فقر را بر غنا ، بيماری را بر سلامت ، و مردان را بر زنده ماندن ترجيح می‏دهم . امام عليه السلام فرمود : ما اهل‏ بيت اين طور نيستيم ، ما از خودمان پسندی نداريم ، ما هر طوری كه خدا مصلحت بداند ، همان بر ايمان خوب است . در آخرين جمله‏های اباعبدالله باز می‏بينيم انعكاس همين مفاهيم هست . به تعبير مرحوم آيتی ( استنتاج خيلی لطيفی است ) ، اين جنگ ، با يك‏ تير آغاز شد و با يك تير پايان پذيرفت . در روز عاشورا ، اولين تير را عمر سعد پرتاب كرد ، و بعد گفت به امير خبر بدهيد كه اولين تيرانداز كه‏ به طرف حسين تير پرتاب كرد ، من بودم . بعد از آن بود كه جنگ شروع شد ( امام حسين اصحابش را از اينكه آغازگر جنگ باشند ، نهی فرموده بود ) . با يك تير هم جنگ ، خاتمه پيدا كرد . اباعبدالله سوار اسب بودند و خيلی خسته و جراحات زياد برداشته و تقريبا توانائيهايشان رو به پايان‏ بود . تيری می‏آيد و بر سينه حضرت می‏نشيند و اباعبدالله از روی اسب به‏ روی زمين می‏افتد و در همانحال می‏فرمايد : « رضا بقضائك و تسليما لامرك ، لا معبود سواك ، يا غياث المستغيثين » ( 1 )

پاورقی :
1 - نظير اين عبارت در مقتل مقرم ص 357 و قمام زخار ص 262 می‏باشد .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
24-01-2011, 22:04
امام صادق فرمود : سوره والفجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانيد كه‏ سوره جدم حسين بن علی است . عرض كردند به چه مناسبتی سوره جد شماست ؟ فرمود آن آيات آخر سوره والفجر مصداقش حسين است ، آنجا كه می‏فرمايد :
« يا ايتها النفس المطمئنه ، ارجعی الی ربك راضيه مرضيه ، فادخلی فی‏عبادی و ادخلی جنتی »( 1 ) شما ببينيد شب عاشورای حسينی به چه حالی‏ می‏گذرد . اين شب را اباعبدالله چقدر برای خودش نگه داشت ، برای‏ استغفار ، برای دعا ، برای مناجات ، برای راز و نياز با پروردگار خودش‏ . نماز روز عاشورا را ببينيد كه در جنبه‏های توحيدی و عبوديت و ربوبيت و جنبه‏های عرفانی ، مطلب چقدر اوج می‏گيرد . مكرر عرض كرده‏ايم كه برخی از اصحاب و همه اهل بيت و خود اباعبدالله‏ ، بعد از ظهر عاشورا شهيد شدند . مردی به نام ابوالصائدی ، می‏آيد خدمت‏ امام حسين عليه السلام عرض می‏كند : يابن رسول الله ! وقت نماز است ، ما آرزو داريم آخرين نمازمان را با شما به جماعت بخوانيم . ببينيد چه نمازی‏ بود ! نماز ، آن نماز بود كه تير مثل باران می‏آمد ولی حسين و اصحابش ، غرق در حالت خودشان بودند ، الله اكبر « بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد الله رب العالمين ». يك فرنگی می‏گويد : چه نماز شكوفائی خواند حسين بن‏ علی ، نمازی كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد . صورت مقدسش را روی‏

پاورقی :
1 - سوره فجر آيه 27 تا . 30

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
خاك داغ می‏گذارد و می‏گويد : « بسم الله و بالله و علی مله رسول الله » ( 1 ) از اين به بعد كه نگاه می‏كنيم می بينيم نهضت حسينی ، نهضتی است‏ عرفانی ، خلوص الی الله ، فقط و فقط حسين است و خدای خودش ، گوئی چيز ديگری در كار نيست . اما از يك زاويه ديگر كه نگاه می‏كنيم ( از ديدی كه‏ دعبل و كميت اسدی و امثال اينها نگريسته‏اند ) ، مرد پرخاشگری را می‏بينيم‏ كه در مقابل دستگاه جبار قيام كرده است و به هيچ نحو نمی‏شود او را تسليم‏ كرد . گويی از دهانش آتش می‏بارد ، همه‏اش دم از عزت و شرافت و آزادی‏می‏زند : « لا و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 2 ) ، من هرگز دست ذلت به شما نمی‏دهم و مانند بردگان فرار نمی‏كنم ، محال است ، « هيهات منا الذله ( 3 ) ، الموت اولی من ركوب العار ( 4 ) ، لا اری الموت الا سعاده و الحيواه مع الظالمين الا برما » ( 5 ) ، هر كدام را دريك جا گفته است . اينها را كه آدم نگاه می‏كند ، می‏بيند حماسه است و شجاعت ، و به تعبير اعراب ابا ، يعنی عصيان و امتناع و زير بار نرفتن است . عرب آن مردمی را كه حاضر نيستند زير بار ظلم و زور بروند " ابات " می‏گويد ، يعنی مردمی كه به هيچ وجه زير بار زور نمی‏روند . ابن ابی الحديد يك عالم سنی است ، می‏گويد : حسين بن علی عليه‏ السلام سيد ابات است .

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص . 53
2 - ارشاد شيخ مفيد ص 235 ، مقتل الحسين مقرم ص . 280
3 - به مدارك ص 47 رجوع شود .
4 - به مدارك ص 155 رجوع شود .
5 - به مدارك ص 47 رجوع شود .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
سالار كسانی كه زير بار زور نرفتند حسين بن علی است . از اين ديد كه نگاه‏ می‏كنيم ، همه‏اش حماسه و پرخاشگری و اعتراض و انتقاد می‏بينيم . از ديد ديگری نگاه می‏كنيم ، يك مقام ديگر ، در يك كرسی ديگر ، يك خيرخواه ، يك واعظ ، يك اندرزگو را می‏بينيم كه حتی از سرنوشت شوم دشمنان خودش‏ ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند ، چرا اين قدر بدبختند . در اينجا آن تحرك حماسه ، جای خودش را می‏دهد به سكون اندرز . ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزها به مردم داده است . اصحابش‏ چقدر اندرز داده‏اند ، حنظله بن اسعد الشبامی چه اندرزها داده ، زهير بن‏ قين چه اندرزها داده ، حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارك اباعبدالله از بدبختی اينها متاثر بود ، نمی‏خواست حتی يك نفرشان‏ به اين حال بماند ، با مردم لج نمی‏كرد بلكه به هر زبانی بود می‏خواست يك‏ نفر هم كه شده از آنها كم بشود . او نمونه جدش بود ، « لقد جائكم رسول‏ من انفسكم عزيز عليه ما عنتم ، حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم »( 1 ) . آيا می‏دانيد معنی عزيز عليه ما عنتم ، چيست ؟ يعنی بدبختی شما بر او
گران است . بدبختی دشمنان پيغمبر بر پيغمبر گران بود . آنها خودشان كه‏ نمی‏فهميدند ، اين بدبختيها بر اباعبدالله گران بود . يكدفعه سوار شتر می‏شود و می‏رود ، باز برمی‏گردد ، عمامه پيغمبر را بسر می‏گذارد ، لباس‏ پيغمبر را می‏پوشد ، سوار اسب می‏شود و به سوی آنها می‏رود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسی را كم كند . در اينجا می‏بينيم حسين يكپارچه‏ محبت

پاورقی :
1 - سوره توبه آيه . 128

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:34
است ، يكپارچه دوستی است كه حتی دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد . می‏آئيم سراغ آنچه كه آن را اخلاق می‏گويند ( اخلاق اسلامی ) . وقتی از اين‏ ديد به حادثه كربلا می‏نگريم ، می‏بينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامی است . بطور مختصر سه ارزش اخلاقی مروت ، ايثار و وفا را كه در اين حادثه وجود داشته‏اند ، برايتان توضيح می‏دهم : مروت ، مفهوم خاصی دارد و غير از شجاعت است . گو اينكه معنايش مردانگی است ولی مفهوم خاصی دارد . ملای‏ رومی از همه بهتر آن را مجسم كرده است ، آنجا كه داستان مبارزه علی عليه‏ السلام با عمروبن عبدود را نقل می‏كند كه علی عليه السلام روی سينه عمرو می‏نشيند و او روی صورت حضرت آب دهان می‏اندازد ، بعد حضرت از جا حركت‏ می‏كند و می‏رود و بعد می‏آيد . اينجاست كه ملای رومی شروع می‏كند به مديحه‏ سرايی و يك شعرش كه راجع به علی عليه السلام است چنين است :


در شجاعت شير ربا نيستی
در مروت خود كه داند كيستی


در شجاعت ، تو شير خدا هستی ، در مروت كسی نمی‏تواند تو را توصيف‏ بكند كه چقدر جوانمرد و آقا هستی . مروت اين است كه انسان به دشمنان‏ خودش هم محبت بورزد . حافظ می‏گويد :
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان‏ مدارا ولی فرمان اسلام از اين بالاتر است ، اگر نزديكتر می‏شد به اسلام چنين می‏گفت : با دوستان مروت ، با دشمنان هم مروت و مردانگی .
اينكه اباعبدالله در وقتی كه دشمنش تشنه است ، به او آب می‏دهد ، معنايش مروت است . اين بالاتر از شجاعت است همان طور كه علی عليه‏ السلام اين كار را كرد . صبح عاشورا بود ، اول كسی كه دويد بطرف خيمه‏های حسين بن علی عليه‏
السلام تا ببيند اوضاع از چه قرار است ، شمر بن ذی الجوشن بود . وقتی از پشت خيمه‏ها آمد ديد خيمه‏ها را جمع كرده و خندقی هم كنده‏اند و خار جمع‏ كرده و آتش زده‏اند . خيلی ناراحت شد كه از پشت نميشود حمله كرد ، شروع‏ كرد به فحاشی . يكی از اصحاب گفت آقا ! اجازه بدهيد همينجا [ يك تير ] حرامش كنم ، فرمود : نه ! گفت آقا من او را می‏شناسم كه چه جنس كثيفی‏ دارد ، چقدر فاسق و فاجر است . فرمود می‏دانم ولی ما هرگز شروع به جنگ‏ نمی‏كنيم ، ولو اينكه به نفع ما باشد .
اين دستور اسلام بود . در اين زمينه داستانها داريم ، از جمله داستان و بلكه داستانهای اميرالمؤمنين در صفين است
شخصی می‏گويد در يكی از جنگهای اسلامی ، از ميان‏ مجروحين عبور می‏كردم ، آدمی را ديدم كه افتاده و لحظات آخرش را طی‏ می‏كند ، و مجروح چون معمولا خون زياد از بدنش می‏آيد ، بيشتر تشنه می‏شود . می‏گويد من فورا فهميدم كه اين شخص به آب احتياج دارد . رفتم يك ظرف‏ آب آوردم كه به او بدهم ، اشاره كرد كه آن برادرم مثل من تشنه است آب‏ را به او بدهيد . رفتم سراغ او ، او هم اشاره كرد به يك نفر ديگر كه آب‏ را به او بدهيد . رفتم سراغ او ( بعضی نوشته‏اند سه نفر بوده‏اند و بعضی‏ نوشته‏اند ده نفر ) ، تا سراغ آخری رفتم ديدم تمام كرده است ، برگشتم به‏ ماقبل آخر ديدم او هم تمام كرده ، ما قبل او هم تمام كرده ، به اولی كه‏ رسيدم ديدم او هم تمام كرده است . بالاخره من موفق نشدم به يك نفر از اينها آب بدهم ، چون به سراغ هر كدام كه رفتم گفت برو به سراغ ديگری . اين را می‏گويند ايثار كه يكی از باشكوهترين تجليات عاطفی روح انسان است‏
. چرا سوره هل اتی نازل می‏شود كه در آن می‏فرمايد : « و يطعمون الطعام علی‏ حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ، انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا »( 1 ) . برای ارج نهادن به ايثار . تجلی دادن اين عاطفه انسانی‏ و اسلامی ، يكی از وظايف حادثه كربلا بوده است و گويی اين نقش به عهده‏ ابوالفضل العباس گذاشته شده بود . ابوالفضل بعد از آنكه چهار هزار مامور شريعه فرات را دريده است . وارد آن

پاورقی :
1 - سوره الدهر ، آيه . 8

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:37
شده و اسب را داخل آب برده است به طوری كه آب به زير شكم اسب رسيده‏ و ابوالفضل می‏تواند بدون اينكه پياده شود ، مشكش را پر از آب بكند . همينكه مشك را پر از آب كرد ، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی‏ دهانش كه بنوشد ، ديگران از دور ناظر بودند ، آنها همين قدر گفته‏اند ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت . ابتدا كسی نفهميد كه چرا چنين كاری كرد . تاريخ می‏گويد : فذكر العطش الحسين ( 1 ) عليه السلام يادش افتاد كه‏ برادرش تشنه است ، گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب‏ بنوشم . حالا تاريخ از كجا می‏گويد ؟ از اشعار ابوالفضل ، چون وقتی كه‏ بيرون آمد ، شروع كرد به رجز خواندن ، از رجزش فهميدند كه چرا ابوالفضل‏ تشنه آب نخورد ، رجزش اين بود :


يا نفس من بعد الحسين هونی
فبعده لا كنت ان تكونی


خودش با خودش حرف می‏زند ، خودش را مخاطب قرار داده می‏گويد : ای‏ نفس عباس می‏خواهم بعد از حسين زنده نمانی ، تو می‏خواهی آب بخوری و زنده بمانی ؟ عباس ! حسين در خيمه‏اش تشنه است و تو می‏خواهی آب گوارا بنوشی ؟ به خدا قسم ، رسم نوكری آقايی ، رسم برادری ، رسم امام داشتن ، رسم وفاداری چنين نيست . همه‏اش سراسر وفا بود . مردی است به نام‏ عمروبن قرضه بن كعب انصاری كه از اولاد انصار مدينه است . او از آن‏ كسانی است كه ظاهرا در وقت نماز اباعبدالله بوده و خودش را سپر اباعبدالله

پاورقی :
2 و 1 - ينابيع الموده ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:44
كرده بود . آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد . لحظات آخرش‏ را طی می‏كرد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالينش ، تازه شك می‏كند درباره خودش كه به وظيفه خود عمل كرده يا خير ، می‏گويد : اوفيت يا اباعبدالله ؟ آيا من توانستم وفا بكنم يا نه ؟ . می‏رويم سراغ مساوات اسلامی ، برادری و برابری اسلامی . كسانی كه‏ اباعبدالله ، خود را به بالين آنها رسانده است ، عده معدودی هستند . دونفر از آنها افرادی هستند كه ظاهرا مسلم است كه قبلا برده بوده‏اند ، يعنی‏ برده‏های آزاد شده بوده‏اند . اسم يكی از آنها جون است كه می‏گويند مولی‏ ابی ذر غفاری ، يعنی آزاد شده جناب ابی ذر غفاری . اين شخص سياه است و ظاهرا از بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است . يعنی حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است . در روز عاشورا همين جون‏ سياه ، می‏آيد پيش اباعبدالله می‏گويد به من هم اجازه جنگ بدهيد ، حضرت‏می‏فرمايد : نه ، برای تو الان وقت اين است كه بروی بعد از اين در دنيا آقاباشی ، اينهمه خدمت كه به خانواده ما كرده‏ای بس است ، ما از تو راضی هستيم . او باز التماس و خواهش می‏كند ، حضرت امتناع می‏كند . بعد اين مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد ، و بعد جمله‏ای گفت كه اباعبدالله جايز ندانست كه به او اجازه ندهد . عرض كرد : آقا فهميدم كه چرا به من اجازه نمی‏دهيد ، من كجا و چنين سعادتی كجا ، من با اين رنگ سياه و با اين خون كثيف و با اين‏ بدن متعفن شايسته چنين مقامی نيستم . فرمود : نه ، چنين چيزی نيست ، به خاطر اين نيست ، برو . می‏رود و رجز می‏خواند ، كشته می‏شود . اباعبدالله رفت به بالين اين مرد ، در آنجا دعا كرد ، گفت خدايا در آن جهان چهره او را سفيد و بوی او را خوش گردان ، خدايا او را با ابرار محشور كن ( ابرار ، مافوق متقين هستند ، « ان كتاب الابرار لفی عليين »( 1 ) خدايا در آن جهان بين او و آل‏ محمد ، شناسايی كامل برقرار كن . آن يكی ديگر ، رومی است ( ترك هم‏ گفته‏اند ) وقتی از روی اسب افتاد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به‏ بالين او . اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است . در حالی كه اين غلام‏ در حال بی‏هوشی بود ، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود ، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش‏ ، از جلوی چشمانش پاك كردند . و در اين بين كه حال آمد ، نگاهی به‏ اباعبدالله كرد و تبسمی نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام‏ گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر ، درباره كس‏ ديگری ، تاريخ ، چنين چيزی را ننوشته است ، « و وضع خده علی خده » ( 2 ) يعنی صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد كه تبسم‏ كرد : فتبسم ثم صار الی ربه ( رضی الله عنه ) ( 3 ) .


گر طبيبانه بيايی بسر بالينم
به دو عالم ندهم لذت بيماری را


سرش به دامن حسين بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد .

پاورقی :
1 - سوره مطففين آيه . 18
3 و 2 - بحار الانوار ج 45 ص . 30

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
گفت :
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببينم و تسليم وی‏ كنم ما در حادثه عاشورا ، از تمام جنبه‏های اسلامی ، اخلاقی ، اجتماعی ، اندرزی ، پرخاشگری ، توحيدی ، عرفانی ، اعتقادی تجسمهايی می‏بينيم ، و افرادی كه به اصطلاح اين نقشها را به عهده گرفته‏اند ، يعنی انجام داده‏اند ، از طفل شيرخوار تا پير مرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پير زن جناب‏ عبدالله بن عمير كلبی هستند . سه نفر هستند كه با زن و بچه آمده‏اند خدمت‏ اباعبدالله كه بعد زن و بچه‏هايشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند . بقيه زن و بچه‏هايشان همراهشان نبودند . يكی مسلم بن عوسجه است ، ديگری عبدالله بن عمير كلبی است و يكی ديگر ، مردی است به نام جناده بن‏ حرث الانصاری . درباره عبدالله بن عمير نوشته‏اند كه اين مرد در خارج كوفه بود كه اطلاع‏ پيدا كرد جريانهايی در كوفه رخ داده و لشكر فراهم می‏كنند برای اينكه‏ بروند به جنگ اباعبدالله . او از مجاهدين اسلام بود ، با خودش گفت به‏ خدا قسم ، من سالها با كفار به خاطر اسلام جنگيده‏ام و هرگز آن جهادها به‏ پای اين جهاد نمی‏رسد كه من از اهل بيت پيغمبر دفاع بكنم . آمد به خانه ، به زنش گفت من چنين فكری كرده‏ام ، گفت بارك الله ، فكر بسيار خوبی‏
كرده‏ای ولی به يك شرط ، گفت چه شرطی ؟ گفت بايد مرا با خودت ببری . زن را كه با خودش برد ،مادرش را هم برد ، و اينها چه زنهايی هستند ! اين مرد خيلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبيدالله زياد كه خودشان داوطلب شدند ، جنگيد و هر دوی‏ آنها را كه افراد بسيار قوی‏ای بودند ، از بين برد ، به اين ترتيب كه بعد از داوطلب شدن آن دو نفر ، اباعبدالله وقتی نگاه كردند به اندام و شانه‏ها و بازوهای اين مرد ، فرمودند اين ، مرد ميدان آنهاست و رفت و مرد ميدانشان هم بود . اول ، يسار نامی آمد كه غلام عمر سعد بود . عبدالله بن عمير او را از پای در آورد ولی قبلا كسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و اصحاب‏ اباعبدالله فرياد كشيدند : از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشيرش را فرود آورد و پنجه‏های دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش‏ او را هم از بين برد . در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی كه رجز می‏خواند . به مادرش گفت مادر ! آيا خوب عمل كردم ؟ گفت نه ، من از تو راضی نيستم ، من تا تو را كشته نبينم ، از تو راضی نمی‏شوم . زنش هم بود ، البته زنش جوان بود ، به دامن عبدالله بن عمير آويخت . مادر گفت كه‏ مادر ، مبادا اينجا به حرف زن گوش بكنی ، اينجا جای گوش كردن به حرف‏ زن نيست . تو اگر می‏خواهی كه من از تو راضی باشم ، جز اينكه شهيد بشوی‏ راه ديگری ندارد . اين مرد می‏رود تا شهيد می‏شود . بعد سر او را می‏برند و می‏اندازند به طرف خيام حرم ( چند نفر هستند كه سرهايشان پرتاب شده به‏ طرف خيام حرم ، يكی از آنها ، اين مرد است ) . اين مادر ، سر پسر خود
را می‏گيرد و به سينه می‏چسباند ، می‏بوسد و می‏گويد پسرم حالا از تو راضی شدم ، به وظيفه خودت عمل كردی . بعد می‏گويد ولی ما چيزی را كه در راه خدا داديم ، پس نمی‏گيريم ، همان سر را پرت می‏كند به‏ سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمه‏ای را بر می‏دارد و شروع می‏كند به‏ حمله كردن ،

انا عجوز سيدی ضعيفه

( 1 ) ، من پيرزن ضعيفه‏ای هستم ، پيرزن ناتوانم ، اما جان دارم از خاندان‏ فاطمه دفاع می‏كنم .
در كربلا ، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند . در مورد يكی از آنها ، تاريخ می‏نو يسد : و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه ( 2 ) جوانی كه پدرش‏ در معركه شهيد شده بود ( ولی نگفته‏اند كه پدرش چه كسی بود ، يعنی برای‏ ما مشخص نيست ) ، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به‏ ميدان ، فرمود : نه . همچنين فرمود : به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان ، برود كه پدرش كشته شده است ، همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است ، شايد او راضی نباشد . عرض كردم يا اباعبدالله اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به‏ راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله كن . شروع كرد به خواهش‏ و التماس كردن تا اباعبدالله


پاورقی :
1 - تمامی بيت اين است :

انا عجوز سيدی ضعيفه
خاويه باليه نحيفه


بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسين‏
خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص . 315
2 - بحار الانوار ج 45 ص 27 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص . 22

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
به او اجازه داد و سر اينكه معلوم نشد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو ، با خاندانشان در كربلا بوده‏اند . البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده ، ولی اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است . وقتی اين بچه آمد به ميدان ، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفی‏ می‏كردند كه من فلانی هستم ، پسر فلانی ، اين كار را نكرد ، بلكه طور ديگری‏ حرف زد كه در منطق ، گوی سبقت را از همه ربود . وسط ميدان كه رسيد ،
فرياد زد :


اميری حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير ( 1 )



ای مردم اگر می‏خواهيد مرا بشناسيد ، من آن كسی هستم كه آقای او حسين‏ است ، من آن كسی هستم كه او مايه خوشحالی قلب پيغمبر است ، سرور فؤاد البشير النذير . می‏بينيد بچه ، بزرگ ، شيرخوار ، هر كدام در اين حادثه ، مقامی دارند ( مقام عجيبی ) ، حالا مقام اهل بيت پيغمبر ، وظيفه و رسالتی‏
كه زنها از نظر تبليغ داشتند ، به جای خود ( و در همه اينها خاندان‏ اباعبدالله ، خودشان از همه پيش هستند ) . اينجا مرثيه‏ای از يكی از فرزندان امام حسين عليه السلام می‏گويم ، جناب‏ قاسم برادری دارد به نام عبدالله ( امام حسن ده سال قبل از امام‏

پاورقی :
1 - بحار الانوارج 45 صفحه 27 ، مناقب ابن شهر آشوب‏ج 4 صفحه 104 ،
مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه . 22

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:45
حسين شهيد شد ، مسموم شد و از دنيا رفت . سن اين طفل را هم ده سال‏ نوشته‏اند . يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته ، او تازه بدنيا آمده‏ و شايد بعد از آن هم بوده . به هر حال از پدر چيزی يادش نبود . و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله ، هم برای او عمو بود و هم‏ به منزله پدر ) . ابا عبدالله به عمه اين طفل ، به خواهر بزرگوارش زينب‏ سپرده بود كه مراقب اين بچه‏ها بالخصوص باشند . اين پسر بچه‏ها مرتب‏ تلاش می‏كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند ولی مانع می‏شدند . نمی‏دانم در آن لحظات آخر كه اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند ، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام‏ الله عليها دويد كه او را بگيرد ، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت‏ والله لا افارق عمی ( 1 ) به خدا قسم من از عمويم جدا نمی‏شوم . به سرعت‏ خودش را رساند به اباعبدالله در حالی كه ايشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حركت برايشان خيلی كم بود . اين طفل آمد و آمد تا خودش را به‏ دامن عموی بزرگوار انداخت . اباعبدالله او را در دامن گرفت . شروع كرد به صحبت كردن با عمو ، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی‏ به اباعبدالله بزند . اين بچه ديد كه كسی آمده به قصد كشتن اباعبدالله ، شروع كرد به بدگويی كردن : ای پسر زناكار ! تو آمده‏ای عموی مرا بكشی ؟ به‏ خدا قسم من نمی‏گذارم . او كه شمشيرش را بلند كرد ، اين طفل دست خودش را سپر قرار داد ، در نتيجه بعد از فرود آمدن شمشير ، دستش به پوست آويخته شد . در اين موقع فرياد زد : يا عماه ! عمو جان ! ديدی با من چه كردند ؟ !
و لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظيم

پاورقی :
1 - بحار الانوارج 45 صفحه 53 ، اعلام الوری صفحه 243 ، ارشاد شيخ مفيد
صفحه . 241

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:46
جلسه ششم : نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏ عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏ بالله حسيبا »( 1 )
برای بحث راجع به نقش اهل بيت مكرم سيدالشهداء در تبليغ نهضت حسينی‏ و اسلام ، ابتدا بايد دو مقدمه را به عرض شما برسانم . يكی اينكه طبق‏ روايات و همچنين براساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت‏ سيدالشهداء هستيم ، تمام كارهای ايشان از روز اول حساب شده بوده است ، و ايشان بی‏حساب و منطق و بدون دليل ، كاری نكرده‏اند . يعنی نمی‏توانيم‏ بگوئيم كه فلان قضيه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده ، بلكه همه اينها روی‏ حساب بوده است . و اين مطلب

پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
30-01-2011, 20:47
گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخی روشن است ، از نظر منطق و روايات و براساس اعتقاد ما مبنی بر امامت حضرت سيدالشهداء نيز تاييد می‏شود . يكی از مسائلی كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث‏ از آن سخن گفته‏اند ، اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر ، اهل‏ بيتش را همراه خود برد ؟ خطر اين سفر را همه پيش بينی می‏كردند ، يعنی‏ يك امر غير قابل پيش بينی حتی برای افراد عادی نبود . لهذا قبل از آنكه‏ ايشان حركت بكنند تقريبا می‏شود گفت تمام كسانی كه آمدند و مصلحت‏
انديشی كردند ، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاری بر خلاف‏ مصلحت تشخيص دادند ، يعنی آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادی‏ بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش ، تقريبا به‏ اتفاق آراء به ايشان می‏گفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت‏ نيست يعنی جانتان در خطر است ، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم‏ با خودتان ببريد . اباعبدالله جواب داد نه ، من بايد آنها را ببرم . به‏ آنها جوابی می‏داد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند . به اين‏ ترتيب كه جنبه معنوی مطلب را بيان می‏كرد ، كه مكرر شنيده‏ايد كه ايشان‏ استناد كردند و به رؤيايی كه البته در حكم يك وحی قاطع است . فرمود : در عالم رؤيا جدم به من فرموده است : « ان الله شاء ان يراك قتيلا » (1) گفتند پس اگر اين طور است ، چرا اهل بيت و بچه‏ها را همراهتان می‏بريد ؟ پاسخ دادند اين را

پاورقی :
2 و 1 - بحار الانوارج 44 صفحه 364 ، مقتل الحسين مقرم صفحه 195.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:28
هم جدم فرمود : « ان الله شاء ان يرهن سبايا » ( 1 ) ، اينجا يك توضيح‏ مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله « ان الله شاء ان يرك قتيلا يا ان‏ الله شاء ان يراهن سبايا » يعنی چه ؟ اين مفهومی كه الان من عرض می‏كنم ، معنايی است كه همه كسانی كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند ، آن را می‏فهميدند ، نه يك معمايی كه امروز گاهی در السنه شايع است . كلمه‏ مشيت خدا ، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار می‏رود كه يكی را اصطلاحا اراده تكوينی و ديگری را اراده تشريعی‏ می‏گويند . اراده تكوينی يعنی قضاء و قدر الهی است كه اگر چيزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت ، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهی ديگر كاری نمی‏شود كرد .
معنای اراده تشريعی اين است كه خدا اين طور راضی است ، خدا اين چنين‏ می‏خواهد . مثلا اگر در مورد روزه می‏فرمايد : « يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر »( 2 ) يا در مورد ديگری كه ظاهرا زكات است ، می‏فرمايد : « يريد ليطهركم »( 3 ) مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستوری داده‏ است ، اين طور می‏خواهد يعنی رضای حق در اين است . خدا خواسته است توشهيد باشی ، جدم به من گفته است كه رضای خدا در شهادت توست . جدم به‏ من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند ، يعنی اسارت اينها رضای حق است ، مصلحت است و رضای حق هميشه در مصلحت است و مصلحت‏

پاورقی :
1 - همان مدرك .
2 - سوره بقره ، آيه . 185
3 - سوره مائده ، آيه . 6

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:30
يعنی آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسی چيزی نگفت ، يعنی نمی‏توانست حرفی بزند ، پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنی به شما تفهيم كرده‏اند كه‏ مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد ، ما ديگر در مقابل ايشان حرفی‏ نداريم . همه كسانی هم كه از اباعبدالله اين جمله‏ها را می‏شنيدند ، اين‏ جور نمی‏شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمی‏توانم سرپيچی بكنم . اباعبدالله ، هيچوقت به اين شكل تلقی نمی‏كرد . اين طور نبود كه وقتی از ايشان می‏پرسيدند چرا زنها را می‏بريد ، بفرمايد اصلا من در اين قضيه‏
بی‏اختيارم ، و عجيب هم بی‏اختيارم . بلكه به اين صورت می‏شنيدند كه با الهامی كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص داده‏ام كه‏ مصلحت در اين است ، و اين كاری است كه من از روی اختيار انجام می‏دهم‏ ولی براساس آن چيزی كه آن را مصلحت تشخيص می‏دهم . لذا می‏بينيم كه در موارد مهمی ، همه يك جور عقيده داشتند ، اباعبدالله عقيده ديگری در سطح‏ عالی داشت ، همه يك جور قضاوت می‏كردند ، امام حسين عليه السلام می‏گفت‏ : اين جور نه ، من طور ديگری عمل می‏كنم . معلوم است كه كار اباعبدالله‏ يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را به عنوان طفيلی همراه خود نمی‏برد كه خوب ، من كه می‏روم ، زن و بچه‏ام هم‏ همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم ، هيچيك از همراهان‏ اباعبدالله ، زن و بچه‏اش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك‏ می‏رود ، زن و بچه‏اش را كه نمی‏برد . اما اباعبدالله ، زن و بچه‏اش را برد ، نه به اعتبار اينكه خودم می‏روم ، پس زن و بچه‏ام را هم ببرم ( خانه و زندگی و همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود ) ، بلكه آنها را به اين جهت‏ برد كه رسالتی در اين سفر انجام بدهند . اين يك مقدمه .
مقدمه دوم : بحثی درباره " نقش زن در تاريخ " مطرح است كه آيا اساسا زن در ساختن تاريخ نقشی دارد يا ندارد و اصلا نقشی می‏تواند داشته‏ باشد يا نه ؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد ؟ همچنين از نظر اسلام‏ اين قضيه را چگونه بايد بر آورد كرد ؟ زن يك نقش در تاريخ داشته و دارد كه كسی منكر اين نقش نيست و آن‏ نقش غير مستقيم زن در ساختن تاريخ است . می‏گويند زن ، مرد را می‏سازد و مرد تاريخ را ، يعنی بيش از مقداری كه مرد در ساختن زن می‏تواند تاثير داشته باشد ، زن در ساختن مرد تاثير دارد . اين خودش مسئله‏ای است كه‏ نمی‏خواهم امشب درباره آن بحث بكنم . آيا مرد روح و شخصيت زن را می‏سازد ، اعم از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر ، يا نه ، اين زن‏ است كه فرزند و حتی شوهر را می‏سازد ؟ ( مخصوصا در مورد شوهر ) آيا زن‏ بيشتر شوهر را می‏سازد يا شوهر بيشتر زن را ؟ حتما تعجب خواهيد كرد كه‏ عرض بكنم آنچه كه تحقيقات تاريخی و ملاحظات روانی ثابت كرده است اين‏ است كه زن در ساختن شخصيت مرد بيشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصيت‏ زن بدين جهت است كه تاثير غير مستقيم زن در ساختن تاريخ ، لامنكر و غير قابل انكار است . اينكه زن ، مرد را ساخته است و مرد ، تاريخ را ، خودش داستانی است و يك مبحث خيلی مفصل . حال ببينيم نقش مستقيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد باشد و چگونه می‏تواند باشد ؟ به سه شكل می‏تواند باشد . يكی اينكه اساسا زن ، نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته باشد ، يعنی نقش زن ، منفی محض‏ باشد . در بسياری از اجتماعات برای زن جز زائيدن و بچه درست كردن و اداره داخل خانه ، نقشی قائل نبوده‏اند ، يعنی زن در اجتماع بزرگ ، نقش‏ مستقيم نداشته ، نقش غير مستقيم داشته است ، به اين ترتيب كه او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است . يعنی‏ زن ، مستقيما بدون اينكه از راه مرد تاثيری داشته باشد ، به هيچ شكل‏ تاثيری در بسياری از اجتماعات نداشته است . ولی در اين اجتماعات زن‏ علی رغم اينكه نقشی در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است . بدون شك و برخلاف تبليغاتی كه در اين زمينه می‏كنند ، به عنوان يك شی‏ء گرانبها زندگی می‏كرده است . يعنی به عنوان يك شخص ، كمتر مؤثر بوده ، ولی يك‏ شی‏ء بسيار گرانبها بوده و به دليل همان گرانبهائيش ، بر مرد اثر می‏گذاشته است . ارزان نبوده كه توی خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن‏ عمومی برای بهره‏گيری از او وجود داشته باشد ، بلكه فقط در دائره زندگی‏ خانوادگی مورد بهره برداری قرار می‏گرفته است . لذا قهرا برای مرد خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده كه‏ احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع می‏كرده است و طبعا و بدون شك مرد ، عملا در در خدمت زن بوده است ، ولی زن شی‏ء بوده ، شی‏ء گرانبها ، مثل الماس كه‏ يك گوهر گرانبهاست ، شخص نيست ، شی‏ء است ولی شی‏ء گرانبها . شكل ديگر تاثير زن در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياد بوده ، اين‏ است كه زن عامل مؤثر در تاريخ باشد ، نقش مستقيم در تاريخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شی‏ء ، اما شخص بی‏بهاء ، شخص بی‏ ارزش ، شخصی كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است. دقايق روانشناسی‏ ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقی يعنی طرحی در خلقت بوده برای‏ عزيز نگه داشتن زن . هر وقت اين حريم بكلی شكسته و اين حصار خرد شده‏
است ، شخصيت زن از نظر احترام و عزت پائين آمده است . البته از جنبه‏های ديگری ممكن است شخصيتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد ، عالمه شده باشد ، ولی ديگر آن موجود گرانبها برای مرد نيست . از طرف‏ديگر زن نمی‏تواند زن نباشد . جزء طبيعت زن اين است كه برای مرد گرانبها باشد . و اين را هم اگر از زن بگيريد ، تمام روحيه او متلاشی می‏شود . آنچه‏ برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است ، در اختيار داشتن زن به عنوان يك‏ موجود گرانبهاست ، نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها برای او . ولی آنچه در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را به عنوان يك شی‏ء گرانبها داشته باشد ، بلكه اين است كه خودش به عنوان‏ يك شی‏ء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد . آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد ( لازم نيست كه اختصاص به صورت‏
ازدواج رواج داشته باشد ) ، يعنی وقتی كه زن ارزان شد ، در اماكن عمومی‏ بسيار پيدا شد ، هزاران وسيله برای استفاده مرد از زن پيدا شد ، خيابانها و كوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشاكردن ، از نظر استماع موسيقی صدای زن ، از نظر لمس‏ كردن ، حداكثر بهره برداری را از زن بكند ، آنجاست كه زن از ارزش خودش‏ ، از آن ارزشی كه برای مرد بايد داشته باشد ، می‏افتد . يعنی ديگر شی‏ء گرانبها نيست ولی ممكن است مثلا باسواد باشد ، درسی خوانده باشد ، بتواند معلم باشد و كلاسهايی را اداره بكند ، يا طبيب باشد ، همه اينها را می‏تواند داشته باشد ولی در اين شرايط ( ارزان بودن زن ) آن ارزشی كه‏ برای يك زن در طبيعت او وجود دارد ، ديگر برايش وجود ندارد . و در واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر ملعبه جامعه مردان می‏شود بدون‏ آنكه در نظر فردی از افراد مردان ، آن عزت و احترامی را كه بايد داشته‏ باشد دارا باشد . جامعه اروپائی به اين سو می‏رود . يعنی از يك طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبيل علم و اراده شخصيت می‏دهد ولی از طرف‏
ديگر ارزش او را از بين می‏برد . شكل سومی هم وجود دارد و آن اين است كه‏ زن به صورت يك " شخص گرانبها " دربيايد ، هم شخص باشد و هم گرانبها . يعنی از يك طرف شخصيت روحی و معنوی داشته باشد ، كمالات روحی و انسانی نظير آگاهی داشته باشد . ( علم و آگاهی ، يك پايه شخصيت زن است ، مختار بودن و از خود اراده‏ داشتن ، اراده قوی داشتن ، شجاع و دلير بودن ، يك ركن ديگر شخصيت زن‏ است . خلاق بودن ، ركن ديگر شخصيت معنوی هر انسانی از جمله زن است . پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و مطيع خدا بودن‏ ، حتی روابط معنوی در سطح عالی ، در آن سطحی كه انبياء با خدا داشته‏اند با خدا داشتن ، از چيزهايی است كه به زن شخصيت می‏دهد . ) و از طرف‏ ديگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . يعنی آن محدوديت نباشد و آن اختلاط هم‏ نباشد ، نه محدوديت و نه اختلاط بلكه حريم . حريم مسئله‏ای است بين‏
محدوديت زن و اختلاط زن و مرد . وقتی كه ما به متن اسلام مراجعه می‏كنيم ، می‏بينيم نتيجه آنچه كه اسلام در مورد زن می‏خواهد ، شخصيت است و گرانبها بودن . در پرتو همين شخصيت و گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر می‏شود ، روانها سالم باقی می‏مانند ، كانونهای خانوادگی در جامعه سالم می‏مانند ، و رشيد از كار در می‏آيد . گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودی كه اسلام مشخص‏ كرده ، حريم باشد ، يعنی اسلام اجازه نمی‏دهد كه جز كانون خانوادگی ، يعنی‏ صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به‏ صورت نگاه كردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس كردن بدنش ، چه به‏ صورت استشمام عطر زنانه‏اش و يا شنيدن صدای پايش كه اگر به اصطلاح به‏ صورت مهيج باشد ، اسلام اجازه نمی‏دهد . ولی اگر بگوئيم علم ، اختيار و اراده ، ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور ؟ می‏گويد بسيار خوب ، مثل مرد . چيزهايی را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است ، آنچه را كه حرام نكرده ، بر هيچكدام حرام نكرده است . اسلام برای‏ زن ، شخصيت می‏خواهد ، نه ابتذال . بنابراين تاريخ از نظر اينكه در ساختن آن ، تنها مرد دخالت داشته باشد يا مرد و زن با يكديگر دخالت داشته باشند ، سه گونه می‏تواند باشد . يك‏ تاريخ ، تاريخ مذكر است ، يعنی تاريخی كه به دست جنس مذكر بطور مستقيم‏ ساخته شده است و جنس مؤنث هيچ نقشی در آن ندارد . يك تاريخ ، تاريخ‏ مذكر مؤنث است اما مذكر مؤنث مختلط ، بدون آنكه مرد در مدار خودش‏ قرار بگيرد و زن در مدار خودش . يعنی تاريخی كه در آن اين منظومه بهم‏ خورده است ، مرد در مدار زن قرار می‏گيرد و زن در مدار مرد كه ما اگر طرز لباس پوشيدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببينيم ، می‏بينيم‏ كه چطور اينها دارند جای خودشان را با يكديگر عوض می‏كنند . نوع سوم ، تاريخ مذكر مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن‏ ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتی به قرآن كريم‏ مراجعه می‏كنيم ، می‏بينيم تاريخ و مذهب و دين آنطور كه قرآن كريم تشريح‏ كرده است يك تاريخ مذكر مؤنث است و به تعبير من يك تاريخ مؤنث است‏ ، يعنی مذكر و مؤنث هر دو ، اما نه به صورت اختلاط بلكه به اين صورت كه‏ مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش . قرآن كريم مثل اينكه عنايت خاص داردكه همين طور كه صديقين و قديسين‏ تاريخ را بيان می‏كند ، صديقات و قديسات تاريخ را هم بيان بكند . در داستان آدم و همسر آدم نكته‏ای است كه من مكرر در سخنرانيهای چند سال‏ پيش خود گفته‏ام و باز يادآوری می‏كنم . يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در تاريخ مذهبی جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود . ( در مسئله زن نداشتن‏ عيسی و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها ) . كم كم اين فكر پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است ، يعنی شيطان كوچك است . مرد به خودی خود گناه نمی‏كند و اين زن است ، شيطان كوچك است كه هميشه‏ وسوسه می‏كند و مرد را به گناه وا می‏دارد . گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و حوا ، اين طور شروع شد كه شيطان نمی‏توانست در آدم نفوذ بكند لذا آمد حوا را فريب داد و حوا آدم را فريب داد ، و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل‏ است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه می‏كند . اصلا داستان آدم و حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد ، ولی قرآن درست خلاف اين‏ را می‏گويد و تصريح می‏كند ، و اين عجيب است . قرآن ، وقتی داستان آدم و شيطان را ذكر می‏كند ، برای آدم اصالت و برای‏ حوا تبعيت قائل می‏شود . اول كسی كه می‏فرمايد ما گفتيم ، می‏گويد ما به‏ اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد ( نه فقط به آدم ) . « لا تقربا هذه‏ الشجره »( 1 ) به اين درخت نزديك نشويد ( حالا آن درخت هر چه هست ) بعد می‏فرمايد : « فوسوس لهما » « الشيطان »( 1 ) شيطان اين دو را وسوسه كرد . نمی‏گويد كه يكی را وسوسه‏ كرد و او ديگری را وسوسه كرد . « فدلاهما بغرور »( 2 ) باز " هما " ضمير تثنيه است « و قاسمهما انی لكما لمن الناصحين »( 3 ) آنجا كه ‏خواست فريب بدهد ، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار لغزش كرد كه حوا و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم . اسلام اين فكر را ، اين دروغی را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند ، زدود و بيان داشت كه‏ جريان عصيان انسان ، چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه می‏كند و زن مرد را و بنابراين زن يعنی عنصر گناه . و شايد برای همين است كه قرآن گويی‏ عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در مواردی بر آن قديسين علو و برتری داشته‏اند .
در داستان ابراهيم ، از ساره با چه تجليلی ياد می‏كند ! در اين حد كه‏ همان طور كه ابراهيم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتی داشت ، فرشتگان را می‏ديد و صدای ملائكه را می‏شنيد ساره نيز صدای آنها را می‏شنيد . وقتی به ابراهيم گفتند خداوند می‏خواهد به شما ( ابراهيم پير مرد و ساره‏ پير زن ) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد ، گفت : « ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شيخا »( 4 ) من پير زن با اين شوهر پير مرد ؟ ! ما سر پيری می‏خواهيم بچه دار بشويم ؟ ! ملائكه در حالی كه‏ مخاطبشان ساره است

پاورقی :
1 - سوره اعراف آيه . 19
2 - سوره اعراف آيه . 21
3 - سوره اعراف آيه . 20
4 - سوره هود آيه . 72

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:38
نه ابراهيم ، گفتند : « اتعجبين من امر الله »( 1 ) ساره ! آيا از بركت‏ الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب می‏كنيد ؟ همچنين قرآن وقتی اسم مادر موسی را می‏برد می‏فرمايد : « و اوحينا الی ام موسی ان ارضعيه »( 2 ) ما وحی فرستاديم به مادر موسی كه خودت فرزندت را شير بده « فاذا خفت عليه فالقيه فی اليم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه اليك‏ و جاعلوه من المرسلين »( 3 ) . قرآن به داستان مريم كه می‏رسد ، بيداد می‏كند . پيغمبران در مقابل اين‏ زن می‏آيند زانو می‏زنند . زكريا وقتی می‏آيد مريم را می‏بيند در حالتی‏ می‏بيند كه مريم با نعمتهايی به سر می‏برد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد . تعجب می‏كند . قرآن می‏گويد در حالی كه مريم در محراب عبادت بود ، فرشتگان الهی با اين زن سخن می‏گفتند : « اذ قالت الملائكه يا مريم ان‏ الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسی بن مريم وجيها فی الدنيا و الاخره‏ و من المقربين »( 4 ) ملائكه مستقيما با خودش صحبت می‏كردند . مريم‏ مبعوث نبوده و اين را قرآن درست نمی‏داند كه يك زن را بفرستد توی زن و مرد . مريم ، برخلاف شانس مبعو ث نبود ولی از بسياری از مبعوثها عاليمقامتر بود . بدون شك و شبهه ، مريم غير مبعوث از خود زكريا كه‏ مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود . قرآن راجع به حضرت صديقه طاهره می‏فرمايد : « انا اعطيناك »

پاورقی :
1 - سوره هود آيه . 73
3 - 2 - سوره قصص آيه . 7
4 - سوره آل عمران آيه . 45

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:39
« الكوثر »(1) ديگر كلمه‏ای بالاتر از كوثر نيست . در دنيائی كه زن را شر مطلق ، و عنصر فريب و گناه می‏دانستند ، قرآن می‏گويد نه تنها خير است‏ بلكه كوثر است ، يعنی خير وسيع ، يك دنيا خير . می‏آئيم در متن تاريخ‏ اسلام . از همان روز اول دو نفر مسلمان می‏شوند : علی و خديجه كه ايندو نقش مؤثری در ساختن تاريخ اسلام دارند . اگر فداكاريهای اين زن كه از پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود ، از نظر علل ظاهری مگر پيغمبر می‏توانست‏ كاری از پيش ببرد ؟ تاريخ ابن اسحاق يك قرن و نيم بعد از هجرت راجع به‏ مقام خديجه و نقش او در پشتيبانی از پيغمبر اكرم و مخصوصا در تسلی بخشی‏ به پيغمبر اكرم ، می‏نويسد بعد از مرگ خديجه كه ابوطالب هم در آن سال از دنيا رفت ، واقعا عرصه بر پيغمبر اكرم تنگ شد به طوری كه نتوانست . . . ( 2 ) بماند . تا آخر عمر پيغمبر هر گاه اسم خديجه را می‏بردند ، اشك‏ مقدسشان جاری می‏شد . عايشه می‏گفت يك پيرزن كه ديگر اين قدر ارزش‏ نداشت ، چه خبر است ؟ می‏فرمود تو خيال می‏كنی من به خاطر شكل خديجه‏ می‏گريم ؟ خديجه كجا شما و ديگران كجا ؟ اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد می‏بينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكر مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پيغمبر صلی الله‏ عليه و آله وسلم ياران مذكری دارد و ياران مؤنثی ، هم راوی زن دارد و هم‏ راوی مرد كه در كتبی كه در هزار سال پيش نوشته شده است ، شايد

پاورقی :
1 - سوره كوثر آيه . 1
2 - افتادگی ، از متن پياده شده از نوار است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:42
اسم همه آنها هست و ما روايات زيادی داريم كه راوی آنها زن بوده است . كتابی است كه به نام بلاغات النساء يعنی خطبه‏ها و خطابه‏های بليغی كه‏ توسط زنها ايراد شده است . اين كتاب از . . . بغدادی است كه در حدود سال 250 هجری يعنی در زمان امام عسكری عليه السلام می‏زيسته است ( چنانكه‏ می‏دانيد حضرت امام عسكری عليه السلام در سنه 260 وفات كردند ) . از جمله‏ خطبه‏هايی كه بغدادی در كتابش ذكر كرده است ، خطبه حضرت زينب در مسجد يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا عليه السلام در اوائل خلافت ابوبكر است . در اين ضريح جديدی كه اخيرا برای حضرت معصومه ساخته‏اند ، روايتی را انتخاب كرده‏اند كه راويها همه زن هستند تا می‏رسد به پيغمبر اكرم . در ضمن ، اسم همه آنها فاطمه است ( حدود چهل فاطمه ) . روايت كرده فاطمه‏ دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا می‏رسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر . بعد ادامه پيدا می‏كند تا فاطمه دختر حسين بن علی بن ابيطالب و در آخر می‏رسد به فاطمه دختر پيغمبر . يعنی شركت اينها اينقدر رايج بوده ، ولی‏ هيچوقت اختلاط نبوده . بسياری از راويان بودند كه می‏آمدند روايت حديث‏ می‏كردند . زنها می‏آمدند استماع می‏كردند . اما زنها در كناری می‏نشستند و مردها در كناری . مردها در اطاقی بودند و زنها در اطاقی . ديگر نمی‏آمدند صندلی بگذارند كه يك مرد بنشيند و يك زن ، زن مينی ژوب بپوشد و تا بالای رانش پيدا باشد كه بله ، خانم می‏خواهند تحصيل علم بكنند . اين ، معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر . اسلام می‏گويد علم‏ ، اما نه شهوترانی ، نه مسخره بازی ، نه حقه بازی ، می‏گويد شخصيت . حضرت زهرا سلام الله عليها و علی عليه السلام بعد از ازدواجشان‏ می‏خواستند كارهای خانه را بين يكديگر تقسيم كنند ، ولی دوست داشتند كه‏ پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون لذت می‏بردند . به ايشان گفتند : يا رسول الله ! دلمان می‏خواهد ب گوئيد كه در اين خانه چه كارهايی را علی‏ بكند و چه كارهايی را فاطمه ؟ پيغمبر كارهای بيرون را به علی واگذار كرد و كارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه می‏گويد نمی‏دانيد چقدر خوشحال شدم‏ كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت . زن عالم يعنی اين ، زنی كه‏ حرص نداشته باشد ، اين طور است . ولی ببينيد شخصيت همين زهرای اينچنين چگونه است ؟ رشد استعدادهايش‏ چگونه است ، علمش چگونه است ، اراده‏اش چگونه است ، خطابه و بلاغتش‏ چگونه است ؟ زهرا عليه السلامدر جوانی از دنيا رفته است و از بس در آن‏ زمان دشمنانشان زياد بودند ، از آثار ايشان كم مانده است . ولی‏ خوشبختانه يك خطابه مفصل بسيار طولانی ( در حدود يك ساعت ) از ايشان در سن هجده سالگی ( حداكثر گفته‏اند بيست و هفت سالگی ) باقی مانده كه اين‏ را تنها شيعه روايت نمی‏كند ، عرض كردم بغدادی در قرن سوم اين خطابه را نقل كرده است . همين يك خطابه كافی است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين‏ اينكه حريم خودش را با مرد حفظ می‏كند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به‏ مردان درست نمی‏كند ، معلوماتش چقدر است ؟ ورود در اجتماع تا چه حد است . خطبه حضرت زهرا عليه السلام ، توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه ، يعنی در سطحی كه دست فلاسفه به آن نمی‏رسد . وقتی كه درباره ذات حق و صفات حق صحبت می‏كند ، گويی در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است . از بوعلی سينا ساخته نيست كه اين طور خطبه بخواند . يكدفعه وارد در فلسفه‏ احكام می‏شود ، خدا نماز را برای اين واجب كرد ، روزه را برای اين واجب‏ كرد ، حج را برای اين واجب كرد ، امر به معروف و نهی از منكر را برای‏ اين واجب كرد ، زكات را برای اين واجب كرد و . . . بعد شروع می‏كند به‏ ارزيابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی كه اسلام در اين قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنين و چنان بوديد . وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل‏ از اسلام را بررسی می‏كند و آنچه را كه به وسيله پيغمبر از نظر زندگی مادی‏ و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد می‏نمايد . بعد در مقام استدلال و محاجه برمی‏آيد . او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است ، اما نمی‏رود بالای منبر كه العياذ بالله خود نمايی بكند . سنت پيغمبر اين بوده كه‏ زنها جدا می‏نشستند و مردها جدا ، و پرده‏ای بلند ميان آنها كشيده می‏شد . زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد . اين معنای آن است كه ذكر كرديم ، هم شخصيت دارد و هم‏ عفاف ، هم پاكی دارد و هم حريم ، هيچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه‏ مردان قرار نمی‏دهد ، اما يك موجود دست و پا چلفتی هم نيست كه چيزی‏ سرش نشود و از هيچ چيز خبر نداشته باشد . تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكر مؤنث است . حادثه‏ای است كه مرد و زن هر دو در آن نقش دارند ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . معجزه اسلام اينهاست ، می‏خواهد دنيای امروز بپذيرد ، می‏خواهد به جهنم‏ نپذيرد ، آينده خواهد پذيرفت . اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت می‏دهد برای اينكه در اين تاريخ‏ عظيم ، رسالتی را انجام دهند ، برای اينكه نقش مستقيمی در ساختن اين‏ تاريخ عظيم داشته باشند با قافله سالاری زينب ، بدون آنكه از مدار خودشان‏ خارج بشوند . از عصر عاشورا ، زينب تجلی می‏كند . از آن به بعد به او واگذار شده بود . رئيس قافله اوست ، چون يگانه مرد ، زين العابدين سلام الله عليه است‏ كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستاری دارد تا آنجا كه‏ دشمن طبق دستور كلی پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچكس نبايد باقی بماند ، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولی بعد خودشان گفتند انه لما به ( 1 ) اين خودش دارد می‏ميرد . و اين هم خودش‏ يك حكمت و مصلحت خدائی بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله‏ زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علی باقی بماند . يكی از كارهای زينب ، پرستاری امام زين العابدين است .

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 61 ، اعلام الوری ص 246 ، ارشاد شيخ مفيد ص‏
. 242

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:43
در عصر روز يازدهم ، اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايی ( شتر يا قاطر يا هر دو ) كه پالانهای چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسراء ، پارچه‏ای روی پالانها نگذارند برای اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشی‏ كردند كه پذيرفته شد . آن خواهش اين بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسين ( 1 ) گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا می‏بريد ، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد برای اينكه می‏خواهيم برای آخرين بار با عزيزان خودمان خداحافظی كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين‏ العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته‏ بودند ، ديگران روی مركب آزاد بودند . وقتی كه به قتلگاه رسيدند ، همه‏ بی‏اختيار خودشان را از روی مركبها به روی زمين انداختند . زينب سلام الله‏ عليها خودش را می‏رساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به يك وضعی‏ می‏بيند كه تا آن وقت نديده بود ، بدنی می‏بيند بی سر و بی‏لباس . با اين‏ بدن معاشقه می‏كند و سخن می‏گويد « بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان‏ حتی مضی » (2) آنچنان دلسوز ناله كرد كه فابكت و الله كل عدو و صديق (3) يعنی كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه در آمدند.
مجلس عزای حسين را برای اولين بار زينب ساخت . ولی در

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 58 ، اللهوف ص 55 ، و نظير اين عبارت در
مقتل الحسين مقرم ص 396 و مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است كه‏
تماما از حميدبن مسلم روايت می‏كنند .
3 و 2 - بحار الانوار ج 45 ص 59 ، اللهوف ص 56 ، مقتل الحسين مقرم ص
. 396

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:46
عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاری زين العابدين به عهده‏ اوست ، نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع‏ آنچنان ناراحت است كانه می‏خواهد قالب تهی كند ، فورا بدن اباعبدالله‏ را گذاشت آمد سراغ زين العابدين ، يابن اخی ! پسر برادر ! چرا ترا در حالی می‏بينم كه می‏خواهد روح تو از بدنت پرواز بكند ؟ عمه جان ! چطور می‏توانم بدنهای عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم . زينب در همين‏ شرايط شروع می‏كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين . ام ايمن زن بسيار مجلله‏ای است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است . كسی است كه‏ از پيغمبر حديث روايت می‏كند . اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود . روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی‏ بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود ، زينب يكروز در اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته‏ صددرصد درست است ، آمد خدمت پدرش ، يا ابا ! من حديثی اينچنين از ام‏ ايمن شنيده‏ام ، می‏خواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است ؟ همه را عرض كرد ، پدرش تاييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن ، همين طور است . زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت می‏كند . در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفه‏ای دارد مبادا در اين شرايط خيال‏ بكنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت . پسر برادر ! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين عليه السلام همين جا كه‏ اكنون جسد او را می‏بينی ، بدون اينكه كفنی داشته باشد ، دفن می‏شود و همين‏ جا ، قبر حسين ، مطاف خواهد شد .



بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود


آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود ، زينب برای امام زين‏ العابدين روايت می‏كند . بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريان خودش ماند برای دفن كردن اجساد كثيف افراد خود . ولی بدنهای‏ اصحاب اباعبدالله ، همانطور ماندند . بعد اسراء را حركت دادند ( مثل‏ امشب كه شب دوازدهم است ) ، يكسره از كربلا تا نجف كه تقريبا دوازده‏ فرسخ است . ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم ، اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال‏ خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند . اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته . سرهای مقدس را قبلا برده بودند . نمی‏دانم چه‏ ساعتی از روز بوده ( تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی‏ كه اسراء را وارد كوفه می‏كر دند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به‏ استقبال آنها كه با يكديگر بيايند . وضع عجيبی است غير قابل توصيف . دم‏ دروازه كوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اينجا تجلی می‏كند ) اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقی ماند و گرانبها ، خطابه‏ای می‏خواند . راويان چنين نقل كرده‏اند كه‏ در يك موقع خاصی ، زينب موقعيت را تشخيص داد و قداومات دختر علی يك‏ اشاره كرد . عبارت تاريخ اين است : و قد اومات الی الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس ، و سكنت الاجراس ( 1 ) يعنی در آن هياهو و غلغله كه‏ اگر دهل می‏زند صدايش به جايی نمی‏رسيد ، گويی نفسها در سينه حبس شد و
صدای زنگها و هياهوها خاموش گشت ، مركبها هم ايستادند ( آدمها كه‏ می‏ايستادند قهرامركبها هم می‏ايستادند ) . خطبه‏ای خواند . راوی گفت : و لم ار والله خفره قط انطق منها ( 2 ) اين " خفره " خيلی ارزش دارد " خفره " يعنی زن باحيا . اين زن ، نيامد مثل يك زن بی‏حيا حرف بزند . زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد . در عين حال دشمن می‏گويد : ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود . شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود . در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدودپنج سال‏ خلافت خود خطابه‏های زيادی خوانده بود ، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن‏ علی عليه السلام ضرب المثل بود . راوی گفت گويی سخن علی از دهان زينب‏ می‏ريزد ، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب می‏ريزد . وقتی‏ حرفهای زينب كه مفصل هم نيست ( ده دوازده سطر بيشتر نيست ) تمام شد ، می‏گويد مردم را ديدم كه همه ،

پاورقی :
2 و 1 - بحار الانوار ج 45 ص 108 ، مقتل الحسين مقرم ص 402 ، مقتل‏
الحسين خوارزمی ج 2 ص 40 ، اللهوف ص . 62

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:46
انگشتانشان را به دهان گرفته و می‏گزيدند . اين است نقش زن به شكلی كه‏ اسلام می‏خواهد . شخصيت در عين حيا ، عفاف ، عفت ، پاكی و حريم . تاريخ‏ كربلا به اين دليل مذكر مؤنث است كه در ساختن آن هم جنس مذكر عامل‏ مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . اين‏ تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد .

و لا حول و لا قوه الا بالله

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:49
جلسه هفتم : شرايط مبلغ و تاثير تبليغی اهل بيت امام حسين ( ع ) در

مدت اسارتشان


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی‏ الله و عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏
بالله حسيبا »( 1 ) .
بحثی كه باقی ماند دو چيز بود ، يكی شرايط پيام رسان كه در بحث كلی‏ای‏ كه راجع به تبليغ می‏كرديم ، آن را يكی از شرايط چهارگانه موفقيت يك‏ پيام شمرديم . گفتيم كه يك پيام برای اينكه موفق باشد چند شرط لازم دارد، اولين شرط، قدرت محتوی و به تعبير قرآن حقانيت آن پيام است. دوم، بكار بستن متد و روش و اسلوب صحيح پيام رسانی است . سوم استفاده كردن از وسائل و امكانات طبيعی و صنعتی هر دو ولی به صورت مشروع و با پرهيز از افراط


پاورقی :
1 - سوره احزاب آيه . 39

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:50
و تفريط . افراط به معنی استفاده كردن از وسايل نامشروع كه قهرا نتيجه‏ معكوس می‏دهد ، و تفريط به معنی جمود ورزيدن [ در استفاده از وسائل مشروع‏ ] كه آنهم باعث ضعف نيروی تبليغی می‏شود . چهارم كه باقی ماند ، لياقت‏ و شخصيت شخص پيام رسان است . همچنين در مسئله عنصر تبليغ در نهضت‏ حسينی كه توام بود با بحث تبليغ ، قسمتهايی از تاثير تبليغی اهل بيت‏ عليه السلام در مدت اسارتشان از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و در كوفه‏ و شام و بعد در دوره به اصطلاح آزاديشان كه شكل اسير نداشتند و از شام به‏ مدينه فرستاده شدند باقی ماند و لازم بود در اين باب بحث كنيم . اين دو قسمت باقيمانده قهرا به يكديگر مربوطند . مسئله شرائط مبلغ و پيام رسان از آن مسائلی است كه درست نمی‏دانم به‏ چه علتی در جامعه ما خيلی كوچك گرفته شده است . ارزش بعضی از مسائل در جامعه محفوظ است ، ولی ارزش واقعی بعضی ديگر به علل خاصی از بين می‏رود . مثالی برايتان عرض‏می‏كنم : يكی از شئون دينی اجتماعی ما مقام افتاء و مرجعيت تقليد است كه يك مقام عالی روحانی است . خوشبختانه جامعه ما اين مقام را در حد خودش می‏شناسد . هر كس كه فی‏الجمله به امور مذهبی‏ وارد باشد ، وقتی می‏شنود مرجع تقليد ، فورا در ذهنش مردی كه اقلا چهل‏ پنجاه سال به اصطلاح استخوان خرد كرده ، زحمت كشيده ، سرش در قرآن و تفسير و حديث و فقه بوده ، سالها پيش استادان عاليقدر درس خوانده ، سالها تدريس كرده ، كتابها نوشته و تاليف كرده مجسم می‏شود . و اين‏ درست است و بايد هم چنين باشد و خدا نكند كه اين مقام در ذهنها سقوط بكند ، آنچنان كه مقام تبليغ و مبلغ سقوط كرده است .در دوران گذشته اسلام ، مطلب ، اين طور نبوده است . شما اگر به كتب‏ رجال مراجعه بكنيد می‏بينيد عده زيادی از علماء به نام واعظ يا خطيب‏ معروفند : خطيب رازی ، خطيب تبريزی ، خطيب بغدادی ، خطيب دمشقی ، اينان كسانی هستند كه كلمه خطيب جزء نامشان نيست . اينها چگونه اشخاصی‏ بودند ؟ آيا در حد يك روضه‏خوانی بودند كه ما اكنون در جامعه خودمان‏ می‏شناسيم ؟ هر كدام از كسانی كه بنام خطيب معروف هستند ، دريائی از علم‏
بوده‏اند . مثلا خطيب رازی همين فخرالدين رازی معروف است ( امام فخر ) كه يكی از كتابهايش " تفسير كبير " است كه در سی جزء منتشر شده است‏ و كتاب بسيار بزرگی است ( مثل اينكه اخيرا در بيست جزء منتشر كرده‏اند ) ، و يكی از تفاسيری است كه مزايای بسيار زيادی دارد . اين مرد در طب‏ ، نجوم ، فلسفه ، منطق ، حديث ، فقه و وعظ و خطابه وارد بوده و كسی است‏ كه اشارات بوعلی سينا را شرح كرده و ايرادها بر بوعلی سينا گرفته است و تنها خواجه نصيرالدين طوسی بود كه توانست ايرادهای او را از بوعلی سينا رفع و برطرف كند . اين شخص ، يك واعظ و خطيب زبردست در تاريخ اسلام‏
است . آنكه به خطيب بغدادی معروف است ، صاحب كتاب " تاريخ بغداد " است كه يكی از مدارك معتبر تاريخی اسلامی است . آنكه به او خطيب‏ تبريزی می‏گويند همين كسی است كه در متن كتاب " مطول " كه يكی از متون اصلی ادبيات عربی در علم معانی و بيان و بديع است ، از اوست . و همچنين اشخاص ديگر . مثلا مرحوم مجلسی رضوان الله عليه ، از علمای بزرگ شيعه است كه در عين حال يك واعظ و خطيب بوده است . در گذشته در ميان علمای اسلام مقام خطيب و مبلغ و واعظ ، مقام كسی كه‏ اسلام را معرفی می‏كرد ، همپايه مقام مرجعيت تقليد بود ، يعنی همين طور كه‏ امروز اگر كسی ادعا كند كه من رساله نوشته‏ام و مرجع تقليدم ، محال است‏ كه شما قبول بكنيد ، و می‏پرسيد خوب آقا كجا و پيش كدام مجتهد درس‏ خوانده ؟ و اين آقا سنش هنوز مثلا چهل سال بيشتر نيست ، در گذشته در مورد يك مبلغ نيز اينچنين دقيق بودند . در سن چهل سالگی ادعا می‏كند كه‏ من مرجع تقليد هستم ، ديگر نمی‏داند كه نه آقا ، درس خواندن خيلی لازم‏ است ، چهل ، پنجاه سال درس خواندن لازم است تا كسی به اين پايه برسد كه‏ بتوان او را مجتهد ، فقيه ، مفتی و شايسته برای استنباط و استخراج احكام‏ فقهی و شرعی دانست . مثلا اگر می‏گويند مرحوم آيت الله بروجردی ، شما اجمالا و بطور سربسته می‏دانيد كه اين مرد چندين سال زحمت كشيده است ، تا نزديك سی سالگی در اصفهان بوده ، در اين شهر اساتيد بزرگی ديده ، فقه و اصول و فلسفه و منطق را تحصيل كرده است . در حالی كه در اصفهان يك‏ استاد محقق و مجتهد بوده و به مقام اجتهاد رسيده است ، به نجف می‏رود و در حوزه درس مرحوم آيت الله آخوند خراسانی شركت می‏كند و سالها يكی از بهترين شاگردان ايشان بوده است . مرحوم آقا سيد محمد باقر قزوينی يكی از علمای قم بود ، پير مرد بود و تقريبا سالهای اولی كه ما در قم بوديم ، يعنی سی سال پيش فوت كرد . ايشان نقل می‏كرد كه ما در درس مرحوم آخوند خراسانی بوديم ( آخوند خراسانی از آن مدرسهايی است كه در جهان اسلام كم نظير بوده ، يعنی اولا در اصول ، ملای فوق العاده و از اساتيد اين علم است و ثانيا در فن استادی‏ بی‏نظير بوده ، در بيان و تحقيق و تقرير ، عجيب بوده ، در حوزه درسش‏ هزار و دويست نفر شركت می‏كرده‏اند كه شايد پانصد تای آنها مجتهد بوده‏اند . می‏گويند صدای رسايی داشت به طوری كه صدايش بدون بلند گو فضای مسجد را پر می‏كرد . يك شاگرد اگر می‏خواست اعتراض بكند ، حرف بزند ، بلند می‏شد تا بتواند حرفش را به استاد برساند ) يك وقت همين مرحوم آيت الله‏ بروجردی كه در آن وقت جوان بود ، بلند شد ، اعتراض به حرف استاد داشت‏ ، حرف خودش را تقرير كرد ( ايشان هم بسيار خوش تقرير بوده‏اند ، ما در پير مردی ايشان اين را ديديم . البته دهانشان كمی لرزش داشت ولی‏ می‏گفتند در جوانيشان عجيب بوده‏اند ) مرحوم آخوند گفت يكبار ديگر بگو ، بار ديگر گفت ، آخوند فهميد راست می‏گويد ، ايرادش وارد است ، گفت‏ الحمدالله نمردم و از شاگرد خودم استفاده كردم . تازه اين مرد بعد از چند سال نجف ماندن بر می‏گردد به ايران . مگر در اين موقع به مقام مرجعيت‏ تقليد می‏رسد ؟ نه ، تازه سی سال ديگر يكسره كار می‏كند . من در سال بيست و دو اينتوفيق را پيدا كردم كه رفتم بروجرد درخدمتشان ( ايشان در زمستان بيست و سه آمدند به قم و در سال بيست و دو هنوز در بروجرد بودند ) ، ماه شعبان بود ، پانزدهم شعبان كه شد طبق سنت‏ ، آن درسی را كه می‏گفتند ( خارج مكاسب بود ) تعطيل كردند ، گفتند اين‏ پانزده روز را می‏خواهم يك بحث كوچكی بكنيم و يادم هست بحث مسيحيت را پيش كشيدند و گفتند من اين مسئله را در حدود چهل و چند سال پيش كه در اصفهان بودم يكبار مطالعه كرده‏ام ، تحقيق كرده و نوشته‏ام ( و نوشته ام را دارم ) ، و بعد از آن ديگر به اين مسئله مراجعه نكرده‏ام . حالا می‏خواهم‏ بعد از چهل و چند سال بار ديگر روی اين مسئله مطالعه بكنم . بعد خودشان‏ گفتند می‏خواهم به نوشته‏های خودم مراجعه نكنم بلكه از نو مطالعه بكنم و سپس مراجعه كنم ، ببينم آيا با آن وقت فرق كرده يا نه ؟ بعد از ده‏ پانزده روز كه بحث كردند ، رفتند آن جزوه خودشان را آوردند . وقتی‏ خواندند ديدند تمام آنچه كه حالا به ذهنشان رسيده است ، در چهل و چند سال‏ پيش نيز رسيده ، با اين تفاوت كه ذهن حالا پخته‏تر و ورزيده تر شده و آن‏ وقت اصوليتر و قاعده‏ای‏تر بوده ، حالا به متن اسلام واردتر است . گفتند از نظر تحقيق فرق نكرده ، فقط ذهن ما فقاهتی‏تر شده است . حالا ببينيد اين ، مقام يك مرجع تقليد است و بايد هم چنين باشد . و من از اين می‏ترسم كه‏ جامعه ما اين را فراموش بكند ، مردم ، افرادی را كه صلاحيت ندارند ، بپذيرند ولی اين مقام محفوظ است و بايد هم محفوظ باشد . اگر بگويم مقام تبليغ اسلام ،رساندن پيام اسلام به عموم مردم ، معرفی و شناساندن اسلام به صورت يك مكتب ، از مرجعيت تقليد كمتر نيست ، تعجب‏ نكنيد . مقامی است در همان حد . البته برای مرجعيت تقليد يك چيزهايی‏ لازم است كه برای يك مبلغ لازم نيست ، ولی جامعه ما به اين مسئله كه‏ می‏رسد ، همه چيز را فراموش می‏كند . شما ببينيد در جامعه ما سرمايه مبلغ‏ شدن چيست و مبلغ شدن از كجا شروع می‏شود ؟ اگر كسی آواز خوبی داشته باشد و بتواند چهار تا شعر بخواند ، كم كم به صورت يك مداح در می‏آيد ، می‏ايستد پای منبرها و شروع می‏كند به مداحی و مرثيه خواندن . بعد شما می‏بينيد كه يك شالكی هم به سر خودش بست و آمد روی پله اول منبر نشست‏ . مدتی به اين ترتيب سخن می‏گويد ، بعد ، از كتاب جودی ، جوهری ، جامع‏ التفصيل ، حكايتی ، قصه‏ای نقل می‏كند و يا به اصطلاح از صدرالواعظين نقل‏ می‏كند كه وقتی از او می‏پرسی از كجا نقل می‏كنی ؟ می‏گويد از صدرالواعظين يا لسان الواعظين . هر كس خيال می‏كند كتابی است به نام صدرالواعظين ، وقتی‏ كه دقت می‏كنيم می‏فهميم كه می‏خواهد بگويد از سينه ديگران ، از زبان‏ ديگران شنيده‏ام . چند تا از اين ياد بگير ، چند تا از ديگری ، دروغ ، راست ، اصلا خبر ندارد قضيه چه هست . كم كم چهار تا پا منبری جور می‏كند و از پله پائين می‏آيد پله بالاتر ، كم كم می‏آيد بالاتر ، و عوام مردم را جمع می‏كند . و اكثر بانيان مجالس فقط روی يك مسئله تكيه می‏كنند و آن‏ جمعيت كشيدن است كه چه كسی بهتر می‏تواند جمعيت جمع بكند . بابا آخر اين جمعيت كشيدن برای حرف حسابی گفتن است . بعد كه جمعيت جمع شد ، چه‏ حرفی می‏گويد ! اين خيانت است به اسلام . خيانت است نسبت به اسلام كه‏ از يك آواز گرم مطلب شروع بشود . و اين قاعده‏ای است كه عموميت دارد و در بسياری از جاها كه ما بوده‏ايم ، معيار و ملاك همين بوده است و از امثال چنين چيزی مطلب شروع می‏شده است و وای به حال ما در اين عصر ، در عصر علم ، در عصر شك و ترديد ، در عصر شبهه ، در عصری كه برای اسلام‏ اينهمه مخالف خوانيها هست و روزی نيست كه در روزنامه‏ها يا مجلات آدم‏ يك چيزی بر عليه اسلام نبيند يا در مقالات راديوئی يك گوشه‏ای نشنود . چرا روزنامه‏ها درباره كلمه مهرجو درست كرده‏اند ؟ ! در چنين عصری تو بايد بلد باشی حرف خودت را خوب بزنی ، استدلال بكنی . اگر در اعصار گذشته ، مبلغ شرايط سخت و سنگينی داشت ، در زمان ما آن شرايط ، ده برابر و صد برابر شده است . اولين شرط برای يك نفر مبلغ ، شناسايی خود مكتب است ، شناسايی‏ ماهيت پيام است . يعنی كسی كه می‏خواهد پيامی را به جامعه برساند بايد خودش با ماهيت آن پيام آشنا باشد . بايد فهميده باشد كه هدف اين مكتب‏ چيست ، اصول و پايه‏های اين مكتب چيست ، راه اين مكتب چيست و به كجا می‏رسد ، اخلاق و اقتصاد و سياست اين مكتب چيست ، معارف اين مكتب‏ چيست ، توحيد و معاد اين مكتب چيست ، احكام و مقررات اين مكتب چيست‏ . آخر مگر كسی می‏تواند

پاورقی :
1 - اشاره به زمان طاغوت است .

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:58
پيامی را به مردم برساند بدون آنكه خودش آن پيام را شناخته و درك كرده‏ باشد ؟ اين مثل اين است كه بگوئيم يك نفر مرجع تقليد باشد اما فقه‏ نخوانده باشد . چطور می‏شود كسی مرجع تقليد باشد و بخواهد بر اساس فقه‏ فتوی بدهد و فقه نخوانده باشد . و يا مثل اين است كه يك نفر می‏خواهد طبيب باشد اما پزشكی نخوانده باشد . از اينجا معلوم می‏شود كه برای يك‏
نفر مبلغ تا چه اندازه وسعت اطلاعات علمی و شناخت اسلام آنهم به صورت‏ يك مكتب لازم است . اسلام خودش يك مكتب است ، يك اندام است ، يك مجموعه هماهنگ است‏
. يعنی تك تك شناختی هم فايده ندارد . بايد همه را در آن اندام و تركيبی كه وجود دارد ، بشناسيم . ارزيابی ما درباره مسائل اسلامی بايد درست باشد . برای يك اندام ، يك عضو به تنهايی ارزش ندارد . در اندام‏ انسان ، دست ، پا ، بينی ، چشم ، گوش ، اعضای درونی مثل معده ، روده ، قلب و مغز هر كدام ، يك عضو هستند . ولی آيا ارزش اين اعضا در اين‏ اندام با اينكه همه لازم و واجب هستند يكجور است ؟ آيا اگر لازم شد ما يك عضو را فدای ديگری بكنيم ، كدام عضو را فدای عضو ديگر می‏كنيم ؟ آيا اگر لازم شد ، قلب را فدای دست می‏كنيم يا دست را فدای قلب ؟ معلوم‏ است كه دست را فدای قلب می‏كنيم . چون آدم بدون دست می‏تواند زنده‏ بماند ولی بدون قلب نمی‏تواند ، بدون كبد يا بدون مغز و اعصاب نمی‏تواند زنده بماند . اسلام هم اينگونه است كه اين خودش بحثی است بنام اهم و مهم .
دومين شرط برای كسی كه حامل يك پيام است ، اولا مهارت در بكار بردن وسائل تبليغ و ثانيا شناسائی آنهاست . يعنی بايد بداند چه‏ ابزاری را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاری را مورد استفاده قرار ندهد و بلكه خودش از نظر ابزارهای طبيعی ، چه ابزاری را داشته باشد و چه‏
ابزاری را نداشته باشد . در حدود دوازده سال پيش ، سخنرانيهايی كردم تحت عنوان " منبر وخطابه " كه در كتابی به نام گفتار عاشورا چاپ شده است . يك سلسله‏ بحثها را من در آنجا ذكر كرده‏ام . در مورد خطبه ، علماء اساسا كتاب‏ نوشته‏اند . اصلا خطابه خودش يك فن است ، ظاهرا اول كسی كه در اين فن‏ كتاب نوشته ارسطو است ، و مسلمين كه آثار ارسطو را ترجمه كردند ، خطابه‏ را جزء منطق قرار دادند . بعدها درباره خطابه خيلی حرفها گفتند ، بوعلی‏ سينا كتابی حدود پانصد صفحه درباره خطابه دارد كه در آن درباره شرايط خطيب می‏گويد : بدون شك خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعی هم داشته باشد مثل سخنوری و قدرت بيان . اين خودش نعمتی از نعمتهای بزرگ الهی است و برای تبليغ ، داشتن اين هنر طبيعی لازم است . « الرحمن علم القرآن خلق‏ الانسان علمه البيان »( 1 ) . داستان بعثت موسی بن عمران به رسالت را شنيده‏ايد . بعد از ده سال كه‏ دوباره می‏خواهد به مصر برگردد ، با همسرش حركت می‏كند . شبی تاريك و بارانی است . زن حامله‏اش درد زايمان می‏گيرد . هوا هم سرد است و بايد زنش را گرم كند ولی وسيله گرم كردن هم

پاورقی :
1 - سوره الرحمن آيه . 14

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 19:59
ندارد . ناگهان در نقطه‏ای از آن بيابان نوری را می‏بيند ( در وادی طور ، وادی سينا ) . فكر می‏كند آتش است . می‏رود آنجا ، معلوم می‏شود كه آتش‏ نيست ، جريان ، جريان ديگری است . در همانجا موسی بن عمران مبعوث‏ می‏شود ، ندا می‏رسد كه از اين به بعد رسول ما هستی يعنی مبلغ خدا هستی ، پيام ما را بايد به فرعون و فرعونيان برسانی . موسی می‏فهمد كه يك مبلغ ، شرايطی دارد . پيغمبری خودش را كافی نمی‏داند ، تقاضاهايی دارد : « رب‏ اشرح لی صدری » ( 1 ) خدايا به من حوصله فراوان بده ، شرح صدر بده‏ آنچنانكه عصبانی نشوم ، ناراحت نشوم ، به تنگ نيايم ، دريا دلم كن كه‏ كار تبليغ دريادلی می‏خواهد ، « و يسر لی امری »( 2 ) اين ماموريت سنگين‏ را بر من آسان گردان ( ببينيد كار تبليغ را ما چقدر كوچك می‏شماريم و موسی بن عمران چقدر بزرگ می‏شمارد ) . مؤيد اين مطلب مطلبی است راجع به‏ پيغمبر اكرم . قرآن كريم به پيغمبر اكرم راجع به ماموريتش يعنی تبليغ‏ اسلام و هدايت مردم می‏فرمايد : « انا سنلقی عليك قولا ثقيلا » ( 3 ) عنقريب يك بار سنگين به دوش تو خواهيم گذاشت . باری است كه به دوش‏ پيغمبر سنگينی می‏كند ! به دوش پيغمبران سنگينی می‏كند ! چه می‏گوئيم ما ؟!
موسی عليه السلام در ادامه تقاضاهای خود گفت : « و احلل عقده من لسانی‏ ( 4 ) خدايا گره را از زبان من باز كن ، به من بيانی رسا و گوارا بده ، سخنوری و ناطقه بده . « يفقهوا قولی »( 5 ) به من قدرت تفهيم بده كه‏

پاورقی :
1 - سوره طه ، آيه . 25
2 - سوره طه ، آيه . 26
3 - سوره مزمل ، آيه . 5
4 - سوره طه ، آيه . 27
5 - سوره طه ، آيه . 28

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:01
آن حقيقتی را كه به من وحی می‏كنی ، به مردم القاء كنم و مردم بفهمند ، درك كنند . رابطه‏ای بين من و مردم برقرار كن كه مردم مطلب را عينا آنطوری كه تو می‏خواهی از من بگيرند نه اينكه من چيزی بگويم و آنها پيش‏ خود چيز ديگری خيال بكنند ( نه اينكه من نتوانم آنچه را كه دارم بيان كنم‏ ) . قدرت و قوه بيان يك امر طبيعی است ( البته مقداری از آن اكتسابی‏ است ) ، ولی امور طبيعی بايد با تمرين و اكتساب تقويت بشوند . مثل‏ كارهای ورزشی كه شخص بايد يك استعدادی داشته باشد و اين استعداد در اثر تمرينهای ورزشی تكميل می‏شود . در عين حال خوشبختانه بايد گفت كه در جهان شيعه در اثر بركت امام‏ حسين عليه السلام خطبای بسيار قوی و نيرومند و عاليقدر ، چه از نظر بيان و چه از نظر غير بيان ظهور كرده‏اند و الحمد لله الان هم چنين افرادی هستند كه انصافا از نظر نطق و سخنوری آيتی هستند . من در نظر ندارم اسم كسی را ببرم ، ولی چنين اشخاصی وجود دارند و جای تشكر است و افراد زحمت‏ كشيده‏ای هستند و انصاف اين است كه در كار خودشان به اندازه‏ای كه شرايط برايشان مساعد بوده ، زحمات زيادی كشيده‏اند .
موسی عليه‏السلام در ادامه سخنانش می‏گويد : « و اجعل لی وزيرا من اهلی‏ هارون اخی »( 1 ) خدايا من فكر می‏كنم كه به تنهايی از عهده كار تبليغ و هدايت مردم بر نمی‏آيم ، شريك و همكار می‏خواهم . اما من

پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 29 و . 30

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:03
بدبخت هنوز اين طور احساس نمی‏كنم ، هنوز خيال می‏كنم كه به تنهايی كافی‏ هستم . همكار يعنی چه ؟ همفكر يعنی چه ؟ همگام يعنی چه ؟ من بايد به‏ تنهايی كار بكنم . ولی موسی می‏گويد : خدايا كار تبليغ است ، كار هدايت‏ است ، كار ارشاد مردم است ، من پيغمبر به تنهايی از عهده اين كار برنمی‏آيم ، خدايا برای من يك شريك ، كمك و معاون بفرست . كانديد هم‏ می‏كند ، برادرم هارون از هر جهت مرد لايقی است ، خدايا او را به كمك من‏ بفرست . « كی نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا » ( 1 ) برای چه ؟ اخلاص‏ خودش را ذكر می‏كند : خدايا ما هيچ هدفی نداريم جز اينكه مسبح تو را در دنيا زياد بكنيم ، حق پرست را در دنيا زياد كنيم . برای اين است كه من‏
اين تقاضاها را از تو دارم و اين كمكها را از تو می‏خواهم . قرآن عين همينها را درباره پيغمبر اكرم ذكر می‏كند ولی به صورت امور تحقق يافته . در مورد موسی به صورت خواسته او ذكر می‏كند كه البته‏ مستجاب شد . معلوم می‏شود كه خدا پيغمبر را نيز برای همين هدف و رسالت‏ و ايده ، مؤيد كرد به همان خواستهای موسی بن عمران . می‏فرمايد :
« بسم الله الرحمن الرحيم الم نشرح لك صدرك »( 2 ) ای پيامبر ، ای‏ حبيب ما ، آيا ما سينه ترا باز نكرديم ؟ ( سينه باز در عربی كنايه از روح وسيع است ) آيا روح تو را وسيع نكرديم ؟ ترا دريا دل نكرديم ؟ « و وضعنا عنك وزرك »( 3 ) . و زر يعنی بار سنگين ، به گناه هم كه وزر می‏گويند به

پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 32 تا . 34
2 - سوره انشراح آيه . 1
3 - سوره انشراح آيه . 2

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:03
خاطر اين است كه گناه برخلاف حسنه ( كار خوب ) كه برای انسان حكم بال و نيرو را دارد و انسان را پرواز می‏دهد و به او نيرو می‏بخشد ، بر عكس حكم‏ بار را دارد و انسان را از حركت باز می‏دارد . موسی گفت : « يسر لی امری »( 1 ) كار مرا آسان كن . اينجا می‏گويد :
« و وضعنا عنك وزرك »بار سنگين را از دوش تو برداشتيم . « الذی انقض‏ ظهرك »( 2 ) اين خيلی عجيب است . برای توضيح معنی انقض مثالی ذكر می‏كنم : اگر بالای يك سقف چوبی ، بار سنگينی مثلا جمعيت زيادی باشد كه‏ ديگر اين سقف توانايی نگهداری آن را نداشته باشد ، يك وقت به اصطلاح‏ عاميانه خودمان صدای جرق و جرق سقف را می‏شنويم . عرب اينجا می‏گويد : انقض يعنی چوبهای سقف به صدا در آمد كه اگر بار يك مقدار زيادتر باشد ، سقف می‏شكند . می‏فرمايد : ای پيغمبر ! اين بار سنگين ، ستون فقرات ترا مثل آن چوبها به صدا در آورده بود ، كمرت را خم كرده بود ، پشتت راشكسته بود . بعد پيغمبر را تسليت می‏دهد : « فان مع العسر يسرا 0 ان مع‏ العسر يسرا 0 فاذا فرغت فانصب 0 و الی ربك فارغب » ( 3 ) هرگز از سختی نترس ، سستيها در سختيها است و باز سستيها در ميان سختيها پايدار می‏شود . باز تاكيد می‏كند مطمئنا از سختی نترس كه سستيها همراه سختيهاست‏ . وقتی اين آيه نازل شد ، چهره پيغمبر اكرم از خوشحالی می‏درخشيد ، متحلل‏ شده بود ، سرخ شده بود ، وعده خدا است ، خدا گفته از سختی نترس ،

پاورقی :
1 - سوره طه آيه . 26
2 - سوره انشراح آيه . 3
3 - سوره انشراح آيات 5 تا . 8

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:05
دوباره به من گفته از سختی نترس . « فاذا فرغت فانصب »از اين كارت‏ كه فارغ شدی باز خودت را به كار پرمشقت ديگری مشغول كن كه تو از سختی و مشقت ضرر نديدی و ضرر نخواهی ديد . « و الی ربك فارغب »اين را ، شيعه‏ اين طور تفسير می‏كند كه : ما اين بار سنگين را به وسيله علی عليه السلام‏ برای تو سبك كرديم ، علی را برای تو كمك فرستاديم . و شيعه حق دارد اين‏ حرف را بزند و درست هم هست ، يعنی منطق ، همين طور حكم می‏كند . پيغمبر اكرم در حديثی كه شيعه و سنی هر دو روايت كرده‏اند و متواتر است و سنی هم نمی‏تواند آن را انكار بكند زيرا سنيها بيشتر از شيعه‏ روايت كرده‏اند ، خطاب به علی عليه السلام فرمود : « انت منی بمنزله‏ هارون من موسی » ( 1 ) ، تو با من همان نسبت را داری كه هار ون با موسی‏ داشت « الا انه لا نبی بعدی » ( 2 ) با اين تفاوت كه هارون پيغمبر بود ولی چون بعد از م ن پيغمبری نيست ، تو بعد از من پيغمبر نيستی . يعنی‏ همان طور كه خدا ، تقاضای موسی بن عمران را مستجاب كرد و برايش در امر تبليغ و هدايت مردم شريك و كمك فرستاد ، علی جان ! خدا تو را برای من‏ كمك و معاون فرستاده است . پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم خطاب به‏ علی عليه السلام فرمود : " « انت وزيری » . . . " ، كلمه وزير ، در اصل‏ لغت به معنای كمك

پاورقی :
2 و 1 - ينابيع الموده‏ج 1 ص 56 ، ذخائر العقبی ص 63 ، صواعق المحرقه‏
ص 119 ، مروج الذهب‏ج 2 ص 425 ، حليه الابرارج 1 ص 589 ، مسند الامام‏
رضاج 1 ص 149 ، مناقب ابن مغازلی ص 27 تا 31 ، شرح نهج البلاغه ابن ابی‏
الحديدج 3 ص 258 ، احتجاج طبرسی‏ج 1 ص . 118

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:09
و معاون است . وزراء را كه به اين نام می‏خواندند ، چون كمكهای پادشاهان‏ بودند . اصلا كلمه وزير به معنی كمك دهنده است . اين است كه پيغمبر اكرم خطاب به علی فرمود تو وزير من يعنی كمك من هستی همان طور كه هارون‏ وزير موسی يعنی كمك موسی بود . ببينيد ، درخواستهای موسی عليه‏السلام : « رب اشرح لی صدری و يسر لی‏ امری و احلل عقده من لسانی يفقهوا قولی و اجعل لی وزيرا من اهلی هارون‏ اخی »( 1 ) صددرصد منطبق است با آنچه كه درباره پيغمبر اكرم به صورت‏ انجام يافته است : « الم نشرح لك صدرك 0 و وضعنا عنك وزرك 0 الذی‏ انقض ظهرك 0 و رفعنا لك ذكرك 0 فان مع العسر يسرا 0 ان مع العسر يسرا
0 فاذا فرغت فانصب 0 الی ربك فارغب ( 2 ) . »اگر معنی انصب را از ماده " نصب " نگيريم بلكه از ماده " نصب " بگيريم يعنی مقصود اين ‏باشد كه علی عليه السلام را به خلافت نصب كن ، باز مطلب صددرصد منطبق با آيات قرآن است .
از همه اينها چه نتيجه می‏گيريم ؟ نتيجه می‏گيريم كه در منطق قرآن ، كار تبليغ ، كار هدايت و ارشاد مردم ، كار بسيار بسيار دشواری تلقی شده است‏ ، در حالی كه در جامعه ما اينقدر كوچك و سبك گرفته می‏شود و كار به جائی‏ رسيده كه ديگر اهل علم و فضل ، هر كس كه سواد و معلومات داشته باشد ، ننگش می‏آيد برود منبر . می‏گويند

پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 30 تا . 25
2 - سوره انشراح آيه 8 - . 1

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:10
فلانی مرد عالمی است در شانس نيست كه برود منبر و تبليغ كند . تقصير كيست ؟ تقصير جامعه است ، جامعه اين قدر مقام تبليغ را تنزيل داده و پائين آورده كه هر عالمی ، ننگ و عارش می‏آيد ، توهين به خودش می‏داند عين منبر پيغمبر نيست ) . بيشتر نهج البلاغه ، منبرهای علی عليه السلام‏ است . نهج البلاغه علی عليه السلام سه قسمت است : خطبه‏ها ، نامه‏ها ، و
كلمات قصار . كلمات قصار جملات كوتاهی است كه ايشان در مواقع مختلفی فرموده است .
مجموع نامه‏ها و كلمات قصار يك ثلث نهج البلاغه را تشكيل می‏دهد . دو ثلث نهج البلاغه خطبه‏های مولا است و تازه اينها همه خطبه‏های مولا نيست‏ بلكه به قول سيد رضی مختار است از خطبه‏ها ، يعنی قسمتهای انتخاب شده‏ است . و الا خطبه‏ها خيلی بيش از اينها بوده است . مسعودی كه صد سال قبل‏ از سيد رضی بوده است ، در كتاب بسيار معتبر مروج الذهب كه از مدارك‏ معتبر تاريخ اسلام است ، می‏نويسد الان در حدود چهار صد و هشتاد خطبه از
علی عليه السلام در دست مردم است . ( 1 ) در صورتی كه در نهج البلاغه‏ بيش از دويست خطبه وجود دارد . تازه اين تعداد را سيد انتخاب كرده و قسمتهايی را نياورده است . بنابراين خطبه‏های علی عليه‏السلام شايد چهار برابر خطبه‏های نهج البلاغه فعلی بوده است . بيشتر نهج البلاغه چيست ؟ همان منبرهای علی عليه السلام . علی عليه السلام منبر رفته است، منبرهايش‏ را ضبط كرده و در نتيجه برای ما مانده است . و اين ، بيانگر عظمت و اهميت مقام تبليغ در اسلام است ، در صورتی كه در ميان ما كوچك و حقير است . نتيجه‏اش اين است كه ديگر پيام اسلام نمی‏رسد . خودمان مطلب را خراب كرده‏ايم . و قتی كه به اين وضع اجتماعی و به اين شكل در آمد

پاورقی :
1 - مروج الذهب‏ج 2 ص . 419

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:12
كه هر عالمی برای اينكه حيثيت و مقامش محفوظ بماند ( حالا آن عذر درست‏ است يا نه ، من كار ندارم ، بالاخره جريان اجتماعی كار خودش را می‏كند ) ، از خطابه خواندن و تبليغ و هدايت و ارشاد مردم پرهيز داشته باشد ، كار تبليغ و هدايت و ارشاد بدست افرادی می‏افتد كه هيچگونه صلاحيتی ندارند و كارشان از جودی و جوهری شروع شده است . آن وقت آيا می‏توان انتظار داشت‏ كه پيام اسلام ، پيام خدا ، پيام پيغمبر ، پيام علی ، اين مكتب عظيم و وسيع دارای جنبه‏های مختلف دنيائی و آخرتی ، سالم به دست مردم برسد ؟ چه‏ انتظار غلطی ! مقام شامخ زينب در تبليغ او بروز كرد . شما ببينيد اهل بيت امام حسين‏ عليه السلام چه ماهرانه تبليغ كرده‏اند . دو سه نكته است كه تا انسان به‏ اينها توجه نداشته باشد ، به ارزش تبليغ اهل بيت و در واقع به ارزش‏ سفر تبليغاتيشان پی نمی‏برد . كار اباعبدالله حساب شده بود ، يعنی اين‏ سفر را به دست دشمن درست كرد ، دشمن ، اين سفر را به وجود آورد . دشمن‏ به خيال خودش اسير حمل می‏كند اما در حقيقت دارد مبلغ می‏فرستد . نكته‏ای را عرض می‏كنم ، هميشه در جامعه بشری هر قدرت جابره‏ای هر اندازه زور داشته باشد بالاخره نياز به يك پشتوانه فكری و فلسفی و عقيدتی‏ دارد ، يعنی يك نظام اعتقادی لازم دارد كه تكيه‏گاه نظام اقتصادی و سياسی‏ و وضع موجود آن باشد . بشر بالاخره نياز به فكر دارد ، اگر جامعه‏ای درست‏ به نظام فاسد حاكم بر خود فكر بكند ، محال است كه آن نظام بماند . اين‏ است كه هر نظام موجودی خودش را نيازمند به يك نظام فكری و عقيدتی به عنوان تكيه‏گاه و پشتوانه‏ می‏داند . می‏خواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد ، يك ايسم داشته باشد يا به صورت مذهب باشد . دستگاه يزيد نمی‏توانست بدون يك پشتوانه فكری‏ و اعتقادی يا لااقل بدون آنكه اعتقادات موجود مردم را توجيه كرده باشد ، كارش را انجام بدهد .
خيال نكنيد آنها اين قدر احمق بودند كه بگويند سرها سر نيزه ، گور پدر مردم و افكارشان ، بلكه در هر حال ، در مقام اغفال افكار مردم و القای‏ يك سلسله افكار و انديشه‏ها بودند تا فكر مردم قانع بشود كه وضع موجود بهترين وضع است ، بايد همين طور باشد . البته در ميان يك عده مردم‏ ( گفت مستی و راستی ) . در حال مستی ، حرف راستش را می‏گفت كه هيچ چيز را قبول ندارم . مستی ، رسوايش می‏كرد و الا خود او هم از اين برنامه‏ استفاده می‏كرد . ابن زياد بعد از شهادت اباعبدالله وقتی كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه‏ جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند ، آنچنان قيافه مذهبی و مقدسی به‏ خود گرفت كه گفت : الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله ، و نصر اميرالمؤمنين و اشياعه ، و قتل الكذاب بن الكذاب ( 1 ) خدا را شكر می‏كنيم كه حقيقت را پيروز كرد و ريشه يك دروغگو و پسر دروغگو را كه‏ می‏خواست مردم را بفريبد ، كند . از مردم ، " الهی شكر " می‏خواست و شايد صدها " الهی شكر " هم گفتند . اگر يك كور بيداردل نبود ، آن‏ مجلس را خوب فريب داده بود . مردی است به نام عبدالله بن عفيف كه خدايش رحمت كند . گاهی وقتها افرادی در موقعيتهايی جانبازی می‏كنند كه يك دنيا ارزش دارد . اين مرد از دو چشم نابينا بود . يك چشمش را در جمل در ركاب علی عليه‏السلام و چشم ديگرش را در صفين در ركاب علی عليه‏السلام از دست داده بود . اعمی‏ بود ، چون اعمی بود ، ديگر كاری از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم‏ شركت نمی‏كرد و غالبا به عبادت می‏پرداخت . آن روز هم در مسجد كوفه بود . اين مرد وقتی كه اين جمله را شنيد از جا حركت

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 45 ص 119 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 52 ، مقتل‏
الحسين مقرم ص 426 ، ارشاد شيخ مفيد ص 244، الكامل فی التاريخ ج 4 ، ص‏
82 ، اللهوف ص 69 ، كشف الغمه ج 2 ص . 67

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:16
كرد و گفت كذاب توئی و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه‏ انشاء كردن بطوری كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند . ولی‏ بالاخره اين پرده را دريد . ابن زياد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است ، يعنی يك مرد نابكار و شيطان . غالبا در جوامعی كه مردم افكار مذهبی دارند ، وقتی كه دستگاههای‏ جبار می‏خواهند خودشان را توجيه كنند ، جبرگرا می‏شوند ، يعنی همه چيز را مستند به خدا می‏كنند ، كار خدا بود كه اين جور شد ، اگر مصلحت نبود كه‏ اين جور نمی‏شد ، خدا خودش نمی‏گذاشت كه اين جور بشود . اينكه : آنچه‏ هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد ، خودش يك منطق است ، منطق جبرگرايی . منطق ابن زياد است كه وقتی مواجه‏ می‏شود با زينب سلام الله عليها ، فورا مسئله خدا را مطرح می‏كند كه‏ الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم اين جمله‏ها خيلی معنا دارد ، خدا را شكر ، اين خدا بود كه شما را كشت ، اين خداخواهی بود . عجب‏ فتنه‏ای برای مسلمين درست كرده بوديد ، شكر خدا را كه شما را كشت ، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد . رسوايی در منطق او چيست ؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامی شكست بخورد ، ديگر رسوا شده و قضيه‏ تمام شده است . اگر او به حق می‏بود كه در جبهه نظامی غالب می‏شد . و اكذب احدوثتكم يعنی مغلوب شدن شما دليل بر اين است كه حرفتان دروغ بود .
زينب چه گفت ؟ گفت : « الحمد لله الذی اكرمنا به نبيه » ، خدا بود . نمی‏خوا هد كسی اسم مادرش را بياورد ، چون مادرش زن بدنامی بود . ای پسر مرجانه آن زن بدنام ! رسوايی بايد از پسر مرجانه باشد . اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه گفت جلاد را بگوئيد بيايد گردن اين زن را بزند . مردی كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست ، در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود . وقتی ابن‏ زياد گفت بگوئيد ميرغضب بيايد ، او از يك احساس به اصطلاح عربيت ، از يك حميت عربيت استفاده كرد . ايستاد و گفت امير ! هيچ توجه داری كه‏ با يك زن داری حرف می‏زنی ، زنی كه چندين داغ ديده است ؟ با يك زن برادرها كشته ، عزيزان از دست رفته‏ داری سخن می‏گويی . و عرض عليه علی بن الحسين يعنی بر او علی بن حسين را عرض كردند . فرعون وار صدا زد " من انت ؟ " ( باز منطق جبرگرايی را ببينيد ) تو كی‏ هستی ؟ فرمود : « انا علی بن الحسين » ، من علی بن حسين هستم . گفت : اليس قد قتل الله علی بن الحسين ؟ مگر علی بن حسين را خدا در كربلا نكشت‏
؟ ( حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه‏ اينها همه بر حق هستند . ) فرمود من برادری داشتم نام او هم علی بود و مردم در كربلا او را كشتند . گفت خير ، خدا كشت . فرمود البته كه قبض‏ روح همه مردم بدست خداست ، اما او را مردم كشتند . بعد گفت : علی و علی يعنی چه ، پدر تو اسم همه بچه‏هايش را گذاشته بود علی ، اسم تو را هم‏
گذاشته علی ، اسم ديگری نبود كه بگذارد ؟ گفت پدر من به پدرش ارادت‏ داشت ، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد . يعنی‏ اين تو هستی كه بايد از پدرت زياد ننگ داشته باشی . ابن زياد ، انتظار داشت كه علی بن حسين عليه‏السلام اصلا حرف نزند . از
نظر او يك اسير بايد حرف نزند و وقتی به او می‏گويد اين ، كار خدا بود ، بايد بگويد بله ، كار خدا بود ، مقدر چنين بود ، نمی‏شد كه اين طور نشود ، كار اشتباهی بود و اين حرفها . وقتی ديد كه علی بن حسين عليه‏السلام ، يك‏ اسير ، اينچنين حرف می‏زند ، گفت : و لك جراه لجوابی ( 1 ) . شما هنوز جان داريد ، هنوز نفس داريد ، هنوز در مقابل من‏ حرف می‏زنيد ، جلاد بيا گردن اين را بزن . نوشته‏اند تا گفت جلاد گردن اين‏ را بزن ، زينب از جا بلند شد ، علی بن حسين را در آغوش گرفت و گفت : به خدا قسم گردن اين را نخواهيد زد مگر اينكه اول گردن زينب را بزنيد . نوشته‏اند ابن زياد مدتی نگاه كرد به اين دو نفر و بعد گفت : به خدا قسم‏ می‏بينم كه الان اگربخواهيم اين جوان را بكشيم ، اول بايد اين زن را بكشيم‏ . صرف نظر كرد . اين يكی از خصوصيات اهل بيت بود كه با منطق جبر گرايی كه در دنيا جبر است و در عين جبر ، عدل است ، يعنی بشر در اين جهان هيچ وظيفه‏ای برای‏ تغيير و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است كه بايد باشد و آنچه‏
نيست همان است كه نبايد باشد و بنابراين بشر نقشی ندارد، مبارزه كردند.

ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظيم


پاورقی :
1 - ارشاد شيخ مفيد ص 244، فی رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 145 و 146
، بحارالانوار ج 45 ص 155 تا 117 ، الكامل فی التاريخ ج 4 ص 81 و 82 ،
اللهوف ص 67 و 68 ، اعلام الوری ص 247 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 42
، كشف الغمه‏ج 2 ص . 66

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
28-02-2011, 20:29
http://s15.rimg.info/1f1c6a92a3fbe5e34a3023dfe7b9e3e1.gif

http://320157.20upload.net/files/1389/bahman/hwsyug9wbv8evy4g3uv4.gif