خادمه زینب کبری(س)
23-12-2010, 13:31
یه نگاهی به این فکر بکن...
ما در تمام ساعات بیداری در حال فکر کردن هستیم؛ فکر کردن در واقع یک «گفتگوی درونی» است. گرچه ماخاموشیم اما در درون خود در حال مذاکره و گفتگو هستیم. ما چنان در افکارمان غرق می شویم که کم تر به«چگونگی فکر کردن مان» فکر می کنیم؛ در نتیجه شیوه ی تفکر ما اغلب به یک شکل ادامه می یابد.
صاحب نظران پیشنهاد می کنند که ما به شیوه ی تفکرمان نگاه کنیم و سبک آن را مرور نماییم. «فکر کردن به فکر کردن مان» یا همان «نگاه کردن به شیوه ی تفکرمان» را «فراشناخت» نامیده اند. مطالعات متخصصان «فراشناخت» و «شناخت درمانی»، نشان داده که «شیوه ی فکر کردن ما» بر احساسات و رفتارهای مان مؤثر است. برخی از شیوه های فکر کردن، حال ما را بد می کنند،این شیوه ها مغایر با «برخورداری از شخصیت سالم» هستند.ما به این شیوه های تفکر،«افکار غیر عقلانی وناکارآمد » می گوییم.
تـفکر غیر عـقلانی به تـفـکری می گویند که در مقایسه با آنچـه در مـغز شنـونـده دریـافـت می شود، با واقعیت جور نباشد.
زمانی می توانید باوری را غیر عقلانی یا غیر منطقی قلمداد کنید که:
- واقعیت را تحریف کند (سوء تعبیری از آنچه اتفاق افتاده باشد).
- شامل طرق غیرمنطقی و غیرعقلانی برای ارزیابی خودتان، دیگران، و دنیای اطرافتان باشد.
- شما را از رسیدن به اهدافتان بازدارد.
- احساساتی پایدار و اضطراب آور ایجاد کند.
- به رفتارهایی منجر شود که به خودتان، دیگران و زندگی به طور کل آسیب وارد کند.
سه مرحله ی تفکر
هر انسانی برای خود مجموعه ای از قوانین و اصول دارد—که معمولاً ناخودآگاه هستند—که تعیین کننده ی واکنش های آنان به زندگی است. وقتی اتفاقی در زندگی یک فرد روی می دهد، فکری که آن فرد در رابطه با آن اتفاق خواهد داشت بستگی به قانون هایی دارد که او ناخودآگاه در ذهن خود ایجاد کرده است. حالا در نظر بگیرید که آن فرد قانونی مثل این را در ذهن داشته باشد: "برای اینکه فردی ارزشمند باشم، باید در همه ی کارهایم موفق شوم." و زمانیکه در یک امتحان شکست بخورد، این اتفاق باتوجه به قانونی که فرد از قبل در ذهن خود داشت، باعث می شود که به چنین نتیجه ای برسد: "من فرد ارزشمندی نیستم." برای تشخیص این قانون های فردی باید از سطح ظاهری افراد فراتر برویم و با ارزش ها و مفاهیم فردی افراد آشنا شویم.
1) استنباط
در زندگی روزمره، اتفاقات و موقعیت های مختلفی پیش می آید که مستلزم دو مرحله ی تفکر ماست: استنتاج و ارزیابی. ابتدا، ما حدس می زنیم یا به قولی درمورد آنچه که اتفاق افتاده، استنباط می کنیم که چه اتفاقی افتاده، در حال افتادن است یا خواهد افتاد. استنباط، حالاتی از واقعیت است یا حداقل آنچه که ما آنرا واقعیت می پنداریم که ممکن است درست یا غلط باشند. استنباط های غیرعقلانی معمولاً شامل تحریفات زیر از واقعیت هستند:
تعمیم دادن مفرط: استفاده ی افراطی از «عبارت های تعمیمی» مانند «همیشه»، «همه جا»، «هیچ وقت»، «هیچ کس»، «هیچ جا» و... موجب می شود که احساسات ما نسبت به موقعیتی که در آن قرار داریم. اغراق آمیز و غیرقابل کنترل شود. عبارت های زیر، نمونه هایی از «تعمیم دادن مفرط» هستند: «همه ی مردم فقط به فکر منافع خود هستند.»،«هیچ وقت سعی نکردی مرا بفهمی؛ تو همیشه به خودت فکر کردی.» چنین عبارت هایی نشان دهنده ی «تحریف واقعیت» هستند و «واقع بینی» از ویژگی های بارز شخصیت های سالم است.
برچسب زدن: هنگامی که افراد، نهادها یا پیشامدها را در یک «صفت» خلاصه می کنیم، واقعیتی که اجزا و زوایای متعددی دارد را چنان محدود می کنیم که واکنش ما به آن، نه واکنش به خود آن پدیده، که واکنش به نامی ست که بر آن پدیده نهاده ایم. وقتی فردی را با یک صفت توصیف می کنیم، تنها با یک بخش از این فرد،ارتباط برقرار کرده ایم و طبیعی ترین واکنش ما در برابر این بخش ،«خشم» یا «تنفر» است. وقتی یک واقعه را «بدبیاری»، «بدبختی» یا «کم شانسی» نام می نهیم، در مقابل آن، تنها می توانیم احساس «ناامیدی» و «یأس» داشته باشیم. ما در واقع با «برچسب زنی»، خودمان را در یک «کوچه ی بن بست» گرفتار می کنیم و ابتکار عمل و توانمندی خود را محدود می کنیم.
roz2roz2roz2roz2roz2
ما در تمام ساعات بیداری در حال فکر کردن هستیم؛ فکر کردن در واقع یک «گفتگوی درونی» است. گرچه ماخاموشیم اما در درون خود در حال مذاکره و گفتگو هستیم. ما چنان در افکارمان غرق می شویم که کم تر به«چگونگی فکر کردن مان» فکر می کنیم؛ در نتیجه شیوه ی تفکر ما اغلب به یک شکل ادامه می یابد.
صاحب نظران پیشنهاد می کنند که ما به شیوه ی تفکرمان نگاه کنیم و سبک آن را مرور نماییم. «فکر کردن به فکر کردن مان» یا همان «نگاه کردن به شیوه ی تفکرمان» را «فراشناخت» نامیده اند. مطالعات متخصصان «فراشناخت» و «شناخت درمانی»، نشان داده که «شیوه ی فکر کردن ما» بر احساسات و رفتارهای مان مؤثر است. برخی از شیوه های فکر کردن، حال ما را بد می کنند،این شیوه ها مغایر با «برخورداری از شخصیت سالم» هستند.ما به این شیوه های تفکر،«افکار غیر عقلانی وناکارآمد » می گوییم.
تـفکر غیر عـقلانی به تـفـکری می گویند که در مقایسه با آنچـه در مـغز شنـونـده دریـافـت می شود، با واقعیت جور نباشد.
زمانی می توانید باوری را غیر عقلانی یا غیر منطقی قلمداد کنید که:
- واقعیت را تحریف کند (سوء تعبیری از آنچه اتفاق افتاده باشد).
- شامل طرق غیرمنطقی و غیرعقلانی برای ارزیابی خودتان، دیگران، و دنیای اطرافتان باشد.
- شما را از رسیدن به اهدافتان بازدارد.
- احساساتی پایدار و اضطراب آور ایجاد کند.
- به رفتارهایی منجر شود که به خودتان، دیگران و زندگی به طور کل آسیب وارد کند.
سه مرحله ی تفکر
هر انسانی برای خود مجموعه ای از قوانین و اصول دارد—که معمولاً ناخودآگاه هستند—که تعیین کننده ی واکنش های آنان به زندگی است. وقتی اتفاقی در زندگی یک فرد روی می دهد، فکری که آن فرد در رابطه با آن اتفاق خواهد داشت بستگی به قانون هایی دارد که او ناخودآگاه در ذهن خود ایجاد کرده است. حالا در نظر بگیرید که آن فرد قانونی مثل این را در ذهن داشته باشد: "برای اینکه فردی ارزشمند باشم، باید در همه ی کارهایم موفق شوم." و زمانیکه در یک امتحان شکست بخورد، این اتفاق باتوجه به قانونی که فرد از قبل در ذهن خود داشت، باعث می شود که به چنین نتیجه ای برسد: "من فرد ارزشمندی نیستم." برای تشخیص این قانون های فردی باید از سطح ظاهری افراد فراتر برویم و با ارزش ها و مفاهیم فردی افراد آشنا شویم.
1) استنباط
در زندگی روزمره، اتفاقات و موقعیت های مختلفی پیش می آید که مستلزم دو مرحله ی تفکر ماست: استنتاج و ارزیابی. ابتدا، ما حدس می زنیم یا به قولی درمورد آنچه که اتفاق افتاده، استنباط می کنیم که چه اتفاقی افتاده، در حال افتادن است یا خواهد افتاد. استنباط، حالاتی از واقعیت است یا حداقل آنچه که ما آنرا واقعیت می پنداریم که ممکن است درست یا غلط باشند. استنباط های غیرعقلانی معمولاً شامل تحریفات زیر از واقعیت هستند:
تعمیم دادن مفرط: استفاده ی افراطی از «عبارت های تعمیمی» مانند «همیشه»، «همه جا»، «هیچ وقت»، «هیچ کس»، «هیچ جا» و... موجب می شود که احساسات ما نسبت به موقعیتی که در آن قرار داریم. اغراق آمیز و غیرقابل کنترل شود. عبارت های زیر، نمونه هایی از «تعمیم دادن مفرط» هستند: «همه ی مردم فقط به فکر منافع خود هستند.»،«هیچ وقت سعی نکردی مرا بفهمی؛ تو همیشه به خودت فکر کردی.» چنین عبارت هایی نشان دهنده ی «تحریف واقعیت» هستند و «واقع بینی» از ویژگی های بارز شخصیت های سالم است.
برچسب زدن: هنگامی که افراد، نهادها یا پیشامدها را در یک «صفت» خلاصه می کنیم، واقعیتی که اجزا و زوایای متعددی دارد را چنان محدود می کنیم که واکنش ما به آن، نه واکنش به خود آن پدیده، که واکنش به نامی ست که بر آن پدیده نهاده ایم. وقتی فردی را با یک صفت توصیف می کنیم، تنها با یک بخش از این فرد،ارتباط برقرار کرده ایم و طبیعی ترین واکنش ما در برابر این بخش ،«خشم» یا «تنفر» است. وقتی یک واقعه را «بدبیاری»، «بدبختی» یا «کم شانسی» نام می نهیم، در مقابل آن، تنها می توانیم احساس «ناامیدی» و «یأس» داشته باشیم. ما در واقع با «برچسب زنی»، خودمان را در یک «کوچه ی بن بست» گرفتار می کنیم و ابتکار عمل و توانمندی خود را محدود می کنیم.
roz2roz2roz2roz2roz2