PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ستاره درخشان شام حضرت رقيه (س)دختر امام حسين (ع )



saleh
30-12-2010, 09:49
با نام و یاد خداوند متعال

http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://neginsabz.com/wp-content/uploads/YaRoghayye.jpg&sa=X&ei=ziQcTeGOLcWgOu_7vOoI&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNF9gTEUfQ-fvwvJvBVC-wJvEK68GA



زبان حال حضرت زينب كبرى(س)

از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بى رقيه سوى عزيزيان نمى روم

دارم خجالت از پدر تا جدار او

بى طوطى عزيز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقيه را

بى همسفر رقيه گريان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالى سوى شهيدان نمى روم

http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.askquran.ir/gallery/images/47521/1_3saleye-karbala.jpg&sa=X&ei=sCQcTe3sKsKeOpbekOoI&ved=0CAQQ8wc4Aw&usg=AFQjCNHHJRSy84xTvjLmqs_n06uNCuWHTg



با سلام خدمت دوستان عزیز از امروز میخواهم با کمک شما دوستان خوبم هر مطلب زیبا یا متنی که خوانده اید در مورد حضرت رقیه (س) را برای استفاده همه دوستان در این گفتمان قرار دهیم حتی یک کلمه.
باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
صالح

saleh
30-12-2010, 10:13
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/12.JPG&sa=X&ei=kSUcTf_mNcmztAbzqaHgDA&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNFBK5edOoQdRcU0O8VrucF3yLGvNQ


خرابه شام ، زندان اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام
در روايت مرحوم صدوق (ره ) از آن خرابه ، تعبير به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زيرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى ديگر بروند. وى مى نويسد:
ان يزيد امر بنسا الحسين عليه السلام فحبس مع على بن الحسين فى محبس لايكنهم من حر و لا قر، حتى تقشرت وجوههن همانا يزيد دستور داد كه اهل بيت امام حسين عليه السلام را همراه امام سجاد عليه السلام در محلى حبس كردند. آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آنكه بر اثر آن صورتهايشان پوست انداخت . (1) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link296)
معروف اين است كه حضرت رقيه عليه السلام در همين خانه يا بازداشتگاه به شهادت رسيده است . در مورد مدت توقف اهل بيت عليه السلام در خرابه ، به اختلاف نقل شده ، به طورى كه نمى توان براى آن تعيين وقت كرد. هرگاه ورود اهل بيت عليه السلام به شام را طبق گفته مورخان ، آغاز ماه صفر بدانيم و شهادت حضرت رقيه عليه السلام را در پنجم آن ، نتيجه مى گيريم كه حضرت رقيه عليه السلام خود چهار روز در آن خرابه سر برده است . همچنين در مورد دشوارى وضع خرابه ، غير از آنچه گفته شد، مطالب ديگرى نيز نقل شده است . از جمله اينكه ، ديوار آن خرابه كج شده و در حال خراب شدن بود.
نيز امام سجاد عليه السلام فرمود: هنگامى كه ما را به خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزى ديدم عمه ام ، حضرت زينب عليه السلام ديگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان اين ديگ چيست ؟ فرمود: كودكان گرسنه اند، خواستم به آنها وانمود نمايم كه برايشان غذا مى پزم و بدين وسيله آنان را خاموش سازم .
نيز نقل شده است : آنها مكرر آب و نان از حضرت زينب عليه السلام طلب مى كردند، حتى بعضى از زنان شام ترحم كرده براى آنها آب غذا مى آوردند.(2) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link297)
به اين ترتيب مى بينم حضرت زينب عليه السلام افزون بر آن همه داغ و رنج اسارت ، در چنين مكانى جاى نداشت و سرانجام نيز غريبانه با شهادت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام روبرو شد

1- (javascript:history.go(-1)) زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21
2- (javascript:history.go(-1)) زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 266، به نقل از رياحين الشريعه ج 3، ص 191 - 186 و 187


اشكى بر تربت رقيه

من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم
بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم
ميوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم
دست پرورد حسينم ، نور چشم مصطفايم
كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نيازم
مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوايم
من يتيمم ، من اسيرم ، كودكى شوريده حالم
طايرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پايم
زهره ايوان عصمت ، ميوه بستان رحمت
منبع فيض و عنايت ، مطلع نور خدايم
گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت
كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم
شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم
لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم
گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان
دستگير مردم افتاده پاى بينوايم
من گلابم بوى گل جوييد از من ز آنكه آيد
بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم
اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن
عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

*************************************************
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)

منتظر نوشته های زیبای شما هستم
با تشکرصالح
التماس دعا

saleh
01-01-2011, 13:55
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/12.JPG&sa=X&ei=kSUcTf_mNcmztAbzqaHgDA&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNFBK5edOoQdRcU0O8VrucF3yLGvNQ



گفتگوى زن غساله با زينب كبرى عليه السلام
در نقل ديگر آمده است : هنگامى كه زن غساله ، بدن حضرت رقيه عليه السلام را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت : (سرپرست اين اسيران كيست ؟)
حضرت زينب عليه السلام فرمود: چه مى خواهى ؟
غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟
حضرت زينب عليه السلام در پاسخ فرمود: (اى زن ، او بيمار نبود، اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است ) (1) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link298)
زبان حال حضرت زينب عليه السلام به زن غسل دهنده چنين بود:
بيا تو اى زن غساله از طريق وفا
به اين صغيره بده غسل از براى خدا
نگر كه از چه رخ او چو كهربا باشد
ز داغ تشنگى دشت كربلا باشد
نگر كه زخم به پايش برون بود از حد
به روى خار مغيلان دويده او بى حد
طبق بعضى روايات ، بعد از رحلت حضرت رقيه عليه السلام يزيد دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كنند.
زنان شام ازدحام كردند و در حاليكه سياه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بيت عليه السلام از خانه ها بيرون آمدند. صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت عليه السلام وداع نمودند، و با كاروان اهل بيت عليه السلام پيدا بود، مردم شام گريه مى كردند. (2) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link299)
زينب كبرى عليه السلام از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد. از جلمه اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
(اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ، جان شما و جان اين امانت . هرگاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد) (3) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link300)
رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما
جان شما و دخترك گلعذار ما
رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز
ز اين شهر پر بلا، به دل داغدار ما
ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم
ديگر رقيه اى نبود در كنار ما
پاورقی:
1- (http://javascript%3Cb%3E%3C/b%3E:history.go%28-1%29) زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 366 به نقل از الوقايع و الحوادث ، ج 5، ص 81
2- (http://javascript%3Cb%3E%3C/b%3E:history.go%28-1%29) زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از الخصائص الزينبيه ، ص 296
3- (http://javascript%3Cb%3E%3C/b%3E:history.go%28-1%29) زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از رياض القدس ، ج 2، ص 237


*************************************************
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)

منتظر نوشته های زیبای شما هستم
با تشکرصالح
التماس دعا

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
01-01-2011, 14:49
http://shiaupload.ir/images/53730652362834674030.jpg


يکي بود يکي نبود...

http://tbn1.google.com/images?q=tbn:xZGNjH_JYGFWtM:https://www.sharemation.com/deledivone/hazrat-roghaye.jpg
یکی بود یکی نبود
به زیر گنبد کبود
یه دختر سه ساله ای
که نام اون رقیه بود


شب ها به یاده مادرش
دوری و هی بهونه کرد
بابا حسین آروم آروم
موهاشو هی شونه می کرد


به دخترش می گفت عزیز ،
به درد بابا مرحمی
شبیه مادر منی
با تو نمی مونه غمی ،

می گفت که دختر بابا
بزار چشمات رو بوس کنم

آرزوم عزیزه من ،
یه روزه تو رو عروس کنم

لباسشو عوض می کرد ،
اونو رو شونش می گذاشت
هر کجا می رفت اون رو می برد ،
هیچ کجا تنهاش نمی گذاشت


تا که یه روز به دخترش ،
گفت که می خواد بره سفر
رقیه به بابا می گفت منـم ببر
منم ببـــــــــــــــــــــــ ـــــــر


دخترک قصه ی ما
باباشو رو خیلی دوست می داشت
دلش نمی خواست که بره
یا اون رو تنها می گذاشت


شیرین زبونی کرد وگفت
برای من سوغات نخر
من التماست می کنم
دخترت رو با خود ببر


دل بابا طاقت نداشت ،
گریه هاشو نگاه کنه ،
بغض بکنه ، آه بکشــــــه ،
زندگشون تباه کنه

تمام اهله خونه رو ،
برد با خودش سو بلا ،
رفت به زمینی که حالا
بهش می گن کربلا


توی اون زمین آدم بدا
جمع شده بودن واسه جنگ ،
یه مشت حسود کینه ای ،
یه عده نامرد دو رنگ


تا که یه روز ظهر بابا
گفت دختر ناز و با وفا
بیا بشین روی پاهام
دارم می رم پیش خدا


گوش بده حرف پدرو
دختر خوب و مهربون ،
من که دارم می رم ولی
تو پیشه عمه ات بمون


با گریه گفت بابا حســـین ،
می یام تو رو هم می برم ،
موقع اومدن برات ،
گوشواره سوغات می یارم


بابا حسین رفت آسمون ،
دیگه به پیشش برنگشت
دختر قصه مونده بود ،
تنها و بی کس توی دشت


بعد بابا اون آدما
خیمه ها رو آتیش زدن
رقیه هی کتک می خورد
می گفت بابا اینا بـدن


آدما بدا به دخترت
می زدن و می خندیدن
بسته بودن دسته اونو
به یک طناب می کشیدن


دختره خسته توی راه
پای برهنه می دوید
یکی از اون آدم بدا
اومدو موهاشو کشید


به عمه می گفت انگاری
بابام منو دوست نداره
خودش گفت می یام پیشم
برام گوشواره می یاره


اومد بابا ولی چه سود
یه سر که دیگه تن نداشت
موهاشو پاک کردو آروم
اونو رو دامنش گذاشت


حرفشو گفت پیشه بابا
آروم آروم باهاش داشت می شکست
بابا رو توی بغلش می گرفت
بعد چشماشو با حس می بست


دخترک قصه ی ما
فرشته بودو پر کشید
با پدرش رفت آسمون
رفت تا که به خدا رسید


صلي الله عليک ايتهاالشهيدة الصغيرة المظومه



http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/00064920077614514246.jpg

ملکوت* گامی تارهایی *
01-01-2011, 16:15
http://www.jetup.ir/uploads/12938860531.jpghttp://www.upload4files.tk/download.php?file=75312c6493159ea71a9267979111d3f1


سرمنشأ تشکیک در وجود حضرت رقیه(س)
نکته مهم درباب پذیرش یا عدم پذیرش پدیده های تاریخ اینکه نمی توان با قطع و یقین اظهار نمود که اکثر مخالفان وجود حضرت رقیه در کربلا از روی عناد یا مشکل عقیدتی به ابرازآن پرداخته اند.
برخی از دلایلی که می توان بدان اشارتی داشت ؛
1. کمبود امکانات نگارشی
در باب نگارش قرآن یکی ازپیچیدگیهای بحث بازگشت مسأله نگارش به نبود اسلوب مشخصی از قبیل نبود نقطه،علائم آوایی و حرکات و ... در نگارش بوده است که در بحث حاضر نیز خود را به خوبی نشان می دهد.

2- کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها

3- فشار حکومت بر سیره نویسان
فشار حکومت بر سیره نویسان و وارد کردن اغراض سیاسی خود در نوشته جات یکی از دلائل مهم حقیقت پوشی تاریخی است.

4 - فقر منابع تاریخی
به دلیل تاخت و تازهای دوران مغولها و ...بسیاری از منابع اصیل تاریخی چه سنی و شعه یا به تاراج رفته ی و یا در جریان کتابخانه سوزیهای بزرگ محو و نابود شده اند.

5 - همنامی فرزندان امام حسین(ع)
امام حسین (علیه‏السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می‏گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه‏السلام) گردیده است.


بررسی دیدگاههادرباب وجود حضرت رقیه(س) در کربلا
تذکر: گاهی درمورد وجود حضرت رقیه (س) شبهات و تردیدهایی مطرح می شود که نام ایشان در اکثر کتب نیامده و یا نامهای مشترک و مشابهی در آنها به چشم می خورد که با توجه به آن نمی توان به طور حتم بر وجود دختری به این نام اطمینان داشت.

در پاسخ باید متذکر شد که عدم ذکر نام «رقیه» در برخی منابع تاریخی نمی تواند دلیل بر خرافه بودن این شخصیت باشد؛ چرا که وجود نامهای اشتهاری(کنیه و لقب) در کنار نام اصلی افراد از رسومات رایج عرب است و همان گونه که عده ای معتقدند، حضرت رقیه(س) همان فاطمه صغری است که نامش در بسیاری از تواریخ ذکر شده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
01-01-2011, 16:16
علاوه بر اینکه بر نام «رقیه» در کتاب شریف لهوف سید بن طاووس و نیز سایر کتب تصریح شده است.

مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب « حضرت رقیه (س)» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.

1 - حائری صاحب کتاب معالی السبطین
در کتاب معالی السبطین حائری آمده است : « کانت للحسین(ع) بنت صغیره ....تسمی رقیه و کان لها ثلاث سنین».

تعبیر« تسمی رقیه» نشان دهنده این مطلب است که «رقیه» نام اصلی ایشان نبوده بلکه به این اسم معروف بوده است.

2 - ابن ابی مخنف
ابن ابی مخنف نیز در مقتل الحسین درباره وداع حسین بن علی(ع) می نویسد : « ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا صفیه...».

3 - شیخ بهایی ره
شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتای کامل شیخ بهایی نقل می‏کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده‏اند.

4 - سید بن طاووس ره
وی می‏نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست.

امام (علیه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].» بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه‏السلام) جاری شده است.


5 - طریحی در کتاب منتخب
وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است.

بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. البته دیدگاه اول که از علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نقل شد از کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.


در کتاب احقاق الحق نیز آمده است:« ثم نادی یا ام کلثوم یا سکینه یا رقیه یا عاتکه یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام...»

ملکوت* گامی تارهایی *
01-01-2011, 16:17
مؤید تاریخی بر وجود رقیه(س)
سه شاهد قوی بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است.
ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می‏دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ماند؟ ای رقیه و ای ام‏کلثوم! شما امانت‏های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.

هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می‏فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.

سیف بن عمیره از اصحاب امام صادق علیه السلام در شعری دوبار نام حضرت رقیه را آورده:
وعبیدکم سیف فتی ابن عمیرة عبد لعبد عبید حیدر قنبر
و سکینة عنها السکینة فارقت لما ابتدیت بفرقة و تغیر
و رقیة رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذر
و لام کلثوم یجد جدیدها لثم عقیب دموعها لم یکرر
لم انسها و سکینة و رقیة یبکینه تبحسّر و تزخّر
یدعون امهم البتولة فاطما دعوی الحزین الوالة المتحیر
یا امنا هذا الحسین مجدلا ملقی عفیرا مثل بدر مزهر
فی تربها متعفرا و مضخما جثمانة بنجیع دم احمر
این شخص و شعرش در کتب رجالی معتبر آمده اند که به چند نمونه اشاره می کنیم:
شیخ فخرالدین طریحی در المنتخب (متوفی: ۱۰۸۵ ه. ق)
علامه حلی در خلاصة الاقوال
ابن داود در رجالش
شیخ طوسی در فهرست
شیخ طوسی در رجالش
نجاشی در رجالش

saleh
02-01-2011, 16:41
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/12.JPG&sa=X&ei=kSUcTf_mNcmztAbzqaHgDA&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNFBK5edOoQdRcU0O8VrucF3yLGvNQ


آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليه السلام
وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليه السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد:
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .
هلال مى گويد: پرسيدم (اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟)
به من پاسخ دادند: او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (1) (http://ayehayeentezar.com/footnt01.htm#link279)

پاورقی:1- (javascript:history.go(-1)) سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192


*********************************
یا رقیه(س)حتی یک کلمه.
باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
صالح

خادمه زینب کبری(س)
02-01-2011, 17:17
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/14888343202353979832.jpg


بابا! چه كسی محاسن تو را خونین كرده است؟


خرابه، جایی است بی سقف و حصار، در كنار كاخ یزید كه پیداست بعد از اتمام بنای كاخ، معطل مانده است. نه در مقابل سرمای شب، حفاظی دارد و نه در مقابل آفتاب طاقت سوز روز، سر پناهی.
تنها در گوشه‌ای از آن، سقفی در حال فرو ریختن هست كه جای امنی برای اسكان بچه‌ها نیست.
وقتی یكی از كودكان با دیدن سقف، متوحش می‌شود و به احتمال فروریختن آن اشاره می‌كند، مأمور می‌خندد و به دیگری می‌گوید: “اینها را نگاه كن! قرار است فردا همگی كشته شوند و امروز نگران فروریختن سقفند.”
طبیعی است كه این كلام، رعب و وحشت بچه‌ها را بیشتر كند اما حرفهای امام تسلی و آرامششان می‌بخشد:
عزیزانم! مطمئن باشید كه ما كشته نخواهیم شد. ما به مدینه عزیمت می‌كنیم و شما به خانه‌های خود باز می‌گردید.
دلهای بچه‌ها به امید آینده آرام می‌گیرد. اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جای زندگی كردن نیست.
چهره هایی كه آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرمای شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند.
انگار كه لطیف‌ترین گلهای گلخانه‌ای را به كویری‌ترین نقطه جهان، تبعید كرده باشند.
تو هنوز زنها و بچه‌ها را در خرابه اسكان نداده‌ای، هنوز اشكهایشان را نسترده‌ای، هنوز آرامشان نكرده‌ای و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته‌ای كه زنی با ظرفی از غذا وارد خرابه می‌شود. به تو سلام می‌كند و ظرف غذا را پیش رویت می‌نهد.
بوی غذای گرم در فضای خرابه می‌پیچد و توجه كودكانی را كه مدتهاست جز گرسنگی نكشیده‌اند و جز نان خشك نچشیده اند، به خود جلب می‌كند.
تو زن را دعا می‌كنی و ظرف غذا را پس می‌زنی و به زن می‌گویی: “مگر نمی‌دانی كه صدقه بر ما حرام است؟”
زن می‌گوید: “به خدا قسم كه این صدقه نیست، نذری است بر عهده من كه هر غریب و اسیری را شامل می‌شود.”
تو می‌پرسی كه: “این چه عهد و نذری است؟!”
و او توضیح می‌دهد كه: “در مدینه زندگی می‌كردیم و من كودك بودم كه به بیماری لاعلاجی گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و علی برای شفای من دعا كنند. در این هنگام پسری خوش سیما وارد خانه شد. او حسین فرزند آنها بود.
علی او را صدا كرد و گفت: حسین جان! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفای او را از خدا بخواه.
حسین، دست بر سر من گذاشت و من بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم كه تا كنون به هیچ بیماری مبتلا نشده ام.
گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور كرد و در اطراف شام سكنی داد.


http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/39615449960188425533.jpg

خادمه زینب کبری(س)
02-01-2011, 17:18
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/04600877161865689759.jpg



من از آن زمان نذر كرده‌ام كه برای سلامتی آقا حسین به اسیران و غریبان، احسان كنم تا مگر جمال آن عزیز را دوباره ببینم.”
تو همین را كم داشتی زینب! كه از دل صیحه بكشی و پاره‌های جگرت را از دیدگانت فرو بریزی.
و حالا این سجاد است كه باید تو را آرام كند و این كودكانند كه باید به دلداری تو بیایند.
در میان ضجه‌ها و گریه هایت به زن می‌گویی: “حاجت روا شدی زن! به وصال خود رسیدی.” من زینبم، دختر فاطمه و علی و خواهر حسین و این سر كه بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینی است كه تو به دنبالش می‌گردی و این كودكان، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و كارت به سرانجام رسید.”
زن نعره‌ای از جگر می‌كشد و بیهوش بر زمین می‌افتد.
تو پیش پیكر نیمه جان او زانو می‌زنی و اشكهای مدامت را بر سر و صورت او می‌پاشی
زن به هوش می‌آید، گریه می‌كند، زار می‌زند، گیسوانش را می‌كند، بر سر و صورت می‌كوبد. و دوباره از هوش می‌رود.
باز به هوش می‌آید، خود را بر خاك می‌كشد، بر پای كودكان بوسه می‌زند، خاك پایشان را به اشك چشم می‌شوید و باز از هوش می‌رود.
آنچنانكه تو ناگزیر می‌شوی دست از تعزیت خود برداری و به تیمار این زن غریب بپردازی.
تو هنوز خود را باز نیافته‌ای و كودكان هنوز از تداعی این خاطره جگر سوز فارغ نشده‌اند كه زنی دیگر با كوزه آبی در دست وارد خرابه می‌شود.
چهره این زن، اما برای تو آشناست. او تو را به جا نمی‌آورد اما تو خوب او را به یاد می‌آوری.
چهره او از دوران كودكی‌ات به یاد مانده است. زمانی كه به خانه مادرت زهرا می‌آمد و برای كمك به كارهای خانه مادرت التماس می‌كرد.
او دختر كوچك و دوست داشتنی و شیرینی را در ذهن دارد و به نام زینب كه هر بار به خانه فاطمه می‌رفته، سراپای او را غرق بوسه می‌كرده و او را در آغوش می‌گرفته و قلبش التیام می‌یافته. آنچنانكه تا سالها كمك به كار خانه را بهانه می‌كرده تا با محبوب كوچك خود، تجدید دیدار كند و از آغوش او وام التیام بگیرد.
او واله و سرگشته زینب شده، اما حوادثی او را از مدینه دور كرده و دست نگاهش را از جمال زینب، كوتاه ساخته. و برای اینكه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد كرده كه عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو بنشاند.
او باور نمی‌كند كه تو زینبی! و چگونه ممكن است كه آن عقیله، آن دردانه و عزیز كرده قوم و قبیله، اكنون ساكن خرابه‌ای در شام شده باشد؟!
چگونه ممكن است كه بانوی بانوان عالم، رخت اسیری بر تن كرده باشد؟!
انكار او، و نقل خاطرات او تنها كاری كه می‌كند، مشتعل كردن آتش عزای تو و بچه هاست.
خرابه تا نیمه‌های شب، نه خرابه‌ای در كنار كاخ یزید كه عزاخانه‌ای است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین.
بچه‌ها با گریه به خواب می‌روند و تو مهیای نماز شب می‌شوی.
اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته‌ای كه صدای دختر سه ساله حسین به گریه بلند می‌شود. گریه‌ای نه مثل همیشه. گریه‌ای وحشتزده، گریه‌ای به سان مارگزیده. گریه كسی كه تازه داغ دیده. دیگران به سراغش می‌روند و در آغوشش می‌گیرند و تو گمان می‌كنی كه هم الان آرام می‌گیرد و صبر می‌كنی.
بچه، بغل به بغل و دست به دست می‌شود اما آرام نمی‌گیرد.
پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است. از خود كربلا تا همین خرابه. لحظه‌ای نبوده كه آرام گرفته باشد، لحظه‌ای نبوده كه بهانه پدر نگرفته باشد، لحظه‌ای نبوده كه اشكش خشك شده باشد، لحظه‌ای نبوده كه با زبان كودكانه‌اش مرثیه نخوانده باشد.
انگار كه داغ رقیه، بر خلاف سن و سالش، از همه بزرگتر بوده است.
به همین دلیل در تمام طول راه، و همه منازل بین راه، همه ملاحظه او را كرده اند، به دلش راه آمده اند، در آغوشش گرفته اند، دلداری‌اش داده اند، به تسلایش نشسته‌اند و یا لااقل پا به پای او گریسته اند. هر بار كه گفته است: “كجاست پدرم؟ كجاست حمایتگرم؟ كجاست پناهگاهم؟”
همه با او گریسته‌اند و وعده مراجعت پدر از سفر را به او داده اند.
هر بار كه گفته است: “عمه جان! از ساربان بپرس كه كی به منزل می‌رسیم.” همه تلاش كرده‌اند كه با نوازش او، با سخن گفتن با او و با دادن وعده‌های شیرین به او، رنج سفر را برایش كم كنند.


http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/54854658758642352810.jpg

خادمه زینب کبری(س)
02-01-2011, 17:20
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/16568338411168018912.jpg



اما امشب انگار ماجرا فرق می‌كند. این گریه با گریه همیشه متفاوت است. این گریه، گریه‌ای نیست كه به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان بپذیرد.
انگار نه خرابه، كه شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله. فقط خودش كه گریه نمی‌كند، با مویه‌های كودكانه‌اش، همه را به گریه می‌اندازد و ضجه همه را بلند می‌كند.
تو هنوز بر سر سجاده‌ای كه از سر بریده حسین می‌شنوی كه می‌گوید: “خواهرم! دخترم را آرام كن.”
تو ناگهان از سجاده كنده می‌شوی و به سمت سجاد می‌دوی. او رقیه را در آغوش گرفته است، بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روی او بوسه می‌زند و تلاش می‌كند كه با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش كند اما موفق نمی‌شود.
تو بچه را از آغوشش می‌گیری و به سینه می‌چسبانی و از داغی سوزنده تن كودك وحشت می‌كنی.
- رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو كه در خواب چه دیده ای! تو را به جان بابا حرف بزن.
رقیه كه از شدت گریه به ***كه افتاده است، بریده بریده می‌گوید:
“بابا، سر بابا را در خواب دیدم كه در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب می‌زد. بابا خودش به من گفت كه بیا.”
تو با هر زبانی كه بلدی و با هر شیوه‌ای كه همیشه او را آرام می‌كرده ای، تلاش می‌كنی كه آرامش كنی و از یاد پدر غافلش گردانی، اما نمی‌شود، این بار، دیگر نمی‌شود.
گریه او، بی تابی او و ضجه‌های او همه كودكان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه می‌اندازد كه خرابه یكپارچه گریه و ضجه می‌شود و صدا به كاخ یزید می‌رسد.
یزید كه می‌شنود؛ دختر حسین به دنبال سر پدر می‌گردد، دستور می‌دهد كه سر را به خرابه بیاورند.
ورود سر بریده امام به خرابه، انگار تازه اول مصیبت است. رقیه خود را به روی سر می‌اندازد و مثل مرغ پر كنده پیچ و تاب می‌خورد.
می نشیند، برمی خیزد، دور سر می‌چرخد، به سر نگاه می‌كند، بر سر و صورت و دهان خود می‌كوبد، خم می‌شود، زانو می‌زند، سر را در آغوش ‍ می‌كشد، می‌بوید، می‌بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می‌سترد و با خون خود كه از دهان و گوشه لبها و صورت خود جاری شده در می‌آمیزد، اشك می‌ریزد، ضجه می‌زند، صیحه می‌كشد، مویه می‌كند، روی می‌خراشد، گریه می‌كند، می‌خندد، تاولهای پایش را به پدر نشان می‌دهد، شكوه می‌كند، دلداری می‌دهد، اعتراض می‌كند، تسلی می‌طلبد و خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش می‌كشد.



http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/33199681718709521054.jpg

خادمه زینب کبری(س)
02-01-2011, 17:22
http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/64938149657357313899.jpg



بابا! چه كسی محاسن تو را خونین كرده است؟
بابا! چه كسی رگهای تو را بریده است؟
بابا! چه كسی در این كوچكی مرا یتیم كرده است؟
بابا! چه كسی یتیم را پرستاری كند تا بزرگ شود؟
بابا! این زنان بی پناه را چه كسی پناه دهد؟
بابا! این چشمهای گریان، این موهای پریشان، این غربیان و بی پناهان را چه كسی دستگیری كند؟
بابا! شبها وقت خواب، چه كسی برایم قرآن بخواند؟ چه كسی با دستهایش موهایم را شانه كند؟ چه كسی با لبهایش اشكهایم را بروید؟
چه كسی با بوسه‌هایش غصه‌هایم را بزداید؟ چه كسی سرم را بر زانویش ‍ بگذارد؟ چه كسی دلم را آرام كند؟
كاش مرده بودم بابا! كاش فدای تو می‌شدم! كاش زیر خاك بودم! كاش به دنیا نمی‌آمدم! كاش كور می‌شدم و تو را در این حال و روز نمی‌دیدم.
مگر نگفتند به سفر می‌روی بابا؟ این چه سفری بود كه میان سر و بدنت فاصله انداخت؟ این چه سفری بود كه تو را از من گرفت؟
بابای شجاع من! چه كسی جرأت كرد بر سینه تو بنشیند؟ چه كسی جرأت كرد سرت را از تن جدا كند؟ چه كسی جرأت كرد دخترت را یتیم كند؟
تو كجا بودی بابا وقتی ما را بر شتر بی جهاز نشاندند؟
تو كجا بودی بابا وقتی به ما سیلی می‌زدند؟
تو كجا بودی بابا وقتی كاروان را تند می‌راندند و زهره مان را آب می‌كردند؟
تو كجا بودی بابا وقتی آب را از ما دریغ می‌كردند؟
تو كجا بودی بابا وقتی به ما گرسنگی می‌دادند؟
تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام را كتك می‌زدند؟
تو كجا بودی بابا وقتی برادرم سجاد را به زنجیر می‌بستند؟
تو كجا بودی بابا وقتی شبها در بیابانهای ترسناك رهایمان می‌كردند؟
تو كجا بودی بابا وقتی سایه بانی را در ظل آفتاب از ما مضایقه می‌كردند؟
تو كجا بودی بابا وقتی مردم به ما می‌خندیدند؟
تو كجا بودی بابا وقتی ما بر روی شتر خواب می‌رفتیم و از مركب می‌افتادیم و زیر دست و پای شترها می‌ماندیم؟
تو كجا بودی بابا وقتی مردم از اسارت ما شادی می‌كردند و پیش ‍ چشمهای گریان ما می‌رقصیدند؟
تو كجا بودی بابا وقتی بدنهایمان زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟
تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد می‌زد و گریه می‌كرد؟
تو كجا بودی بابا وقتی عمه‌ام زینب نمازهای شبش را نشسته می‌خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه می‌كرد؟
تو كجا بودی بابا وقتی سكینه سرش را بر شانه عمه‌ام زینب می‌گذاشت و زار زار می‌گریست؟
تو كجا بودی بابا وقتی از زخمهای غل و زنجیر سجاد خون می‌چكید؟
تو كجا بودی بابا وقتی ما همه تو را صدا می‌زدیم؟
جان من فدای تو باد بابا كه مظلومترین بابای عالمی!
بابا! من این را می‌فهمم كه تو فقط بابای من نیسی، بابای همه جهانی.
پدر همه عالمی، امام دنیا و آخرتی، نوه پیامبری، فرزند علی و فاطمه ای، پدر سجادی و پدر امامان بعد از خودی، تو برادر زینی!
من اینها را می‌فهمم و می‌فهمم كه تو بابای همه كودكان جهانی. و می‌فهمم كه همه دنیا به تو نیازمند است. اما الان من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه، فرزند توام، دختر توام، دردانه توام.
هیچ كس به اندازه من غربت و یتیمی و نیاز به دستهای تو را احساس ‍ نمی‌كند. همه ممكن است بدون تو هم زندگی كنند ولی من بدون تو می‌میرم. من از همه عالم به تو محتاجترم. بی آب هم اگر بتوانم زندگی كنم، بی تو نمی‌توانم.
تو نفس منی بابا! تو روح و جان منی.
بی روح، بی نفس، بی جان، چه كسی تا به حال زنده مانده است؟!
بابا! بیا و مرا ببر.
زینب! زینب! زینب!
اینجا همان جایی است كه تو به اظطرار و استیصال می‌رسی.
اینجا همان جایی است كه تو زانو می‌زنی و مرگت را آرزو می‌كنی.تویی كه در مقابل یزید و ابن زیاد، آنچنان استوار ایستادی كه پشت نخوتشان را به خاك مالیدی، اكنون، اینجا و در مقابل این كودك سه ساله احساس ‍ عجز می‌كنی.
چه كسی می‌گوید كه این رقیه بچه است؟
فهم همه بزرگان را با خود حمل می‌كند.
چه كسی می‌گوید كه این دختر، سه ساله است؟
عاطفه همه زنان عالم را دل می‌پرورد!
چه كسی می‌گوید كه این رقیه، كودك است؟
زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراك خود می‌لرزاند.
نگاه كن! اگر كه ساكت شده است، لبهایش را بر لبهای پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش می‌لرزد.
اگر صدایش شنیده نمی‌شود، تنها، گوش شنوای پدر را شایسته شنیدن، یافته است.
نگاه كن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت.
دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد كه رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: “بیا! بیا دخترم! كه سخت چشم انتظار تو بودم.”
شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را برای تو محرز می‌كند. نیازی نیست كه خودت را به روی رقیه بیندازی، او را در آغوش بگیری، بدن سردش را لمس كنی و چشمهای باز مانده و بی رمقش را ببینی.
درد و داغ رقیه تمام شد و با سكوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
اما اكنون ناگهان صیحه توست كه سینه آسمان را می‌شكافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
همه كربلا و كوفه و شام، یك طرف، و این خرابه یك طرف.
همه غمها و دردها و غصه‌ها یك طرف و غم رقیه یك طرف.
نه زنان و كودكان كاروان و نه سجاد و نه حتی فرشتگان آسمان، نمی‌توانند تو را در این غم تسلی ببخشد.
و چگونه تسلی دهند فرشتگانی كه خود صاحب عزایند و پر و بالشان به قدری از اشك سنگین شده است كه پرواز به سوی آسمان را نمی‌توانند.
تنها حضور مادرت زهرا می‌تواند تسلی بخش جان سوخته تو باشد.
پس خودت را به آغوش مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا.

آفتاب در حجاب؛ پرتو هفدهم، سید مهدی شجاعی


http://www.ayehayeentezar.ir/gallery/images/72912360212844060491.jpg

saleh
03-01-2011, 19:20
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.askquran.ir/gallery/images/47521/1_3saleye-karbala.jpg&sa=X&ei=sCQcTe3sKsKeOpbekOoI&ved=0CAQQ8wc4Aw&usg=AFQjCNHHJRSy84xTvjLmqs_n06uNCuWHTg






مگر طفل يتيمى مى كند ياد از پدر امشب



كه خواب از شوق در چشمش نيايد تا سحر امشب



پناه آورده در ويرانه امشب طاير قدسى



كه از بى آشيانى سر كشد در زير پر امشب



چه شد ماه بنى هاشم ، چه شد اكبر، چه شد قاسم ؟



سكينه بى پدر گرديد و ليلا بى پسر امشب



شهيدان راه فتاده در ميان خاك و خون بينى



يتيمان را ميان خيمه زار و خونجگر امشب



به روز قتل شه گر آيه (و الليل ) شد پيدا



ز سر شد آيه (و الشمس ) هر سو جلوه گر امشب



نگاهى اى امير كاروان سوى اسيران كن



كه خواهر بى برادر مى رود سوى سفر امشب



(رسا) را از در احسان مران اى خسرو خوبان



نثار خاك راهت جان كند با چشم تر امشب









*********************************


یا رقیه(س)حتی یک کلمه.


باتشکر ازهمه دوستان قرآنی


صالح

saleh
07-01-2011, 22:07
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/12.JPG&sa=X&ei=kSUcTf_mNcmztAbzqaHgDA&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNFBK5edOoQdRcU0O8VrucF3yLGvNQ




دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته


رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته


صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه


سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه


نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده


رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده


بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره


داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره


صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه


با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه


چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه


گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه


تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه


دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه


حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن


بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن


بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه


دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه


حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه


بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه


با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره


می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره

*********************************
یا رقیه(س)حتی یک کلمه.
باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
صالح

saleh
07-01-2011, 22:10
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/12.JPG&sa=X&ei=kSUcTf_mNcmztAbzqaHgDA&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNFBK5edOoQdRcU0O8VrucF3yLGvNQ




مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود

درد رقیه تو پدر جان یتیمی است

درد سه ساله تو مداوا نمی شود

شأن نزول رأس تو ویرانه من است

دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود

بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

بیهوده زیر منت مرحم نمی روم

این پا برای دختر تو پا نمی شود

صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند

خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

چوب از یزید خورده ای و قهر با منی

از چه لبت به صحبت من وا نمی شود

کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر

این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود

محمد سهرابی
*********************************
یا رقیه(س)حتی یک کلمه.
باتشکر ازهمه دوستان قرآنی
صالح

saleh
08-01-2011, 17:27
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.askquran.ir/gallery/images/47521/1_3saleye-karbala.jpg&sa=X&ei=sCQcTe3sKsKeOpbekOoI&ved=0CAQQ8wc4Aw&usg=AFQjCNHHJRSy84xTvjLmqs_n06uNCuWHTg

بابا بابا با دختر تو ،دختران شام قهرن .بابا اینا چه شونه چرا تا منو میبینن روشونو کج میکنن به من میگویند تو بابا نداری بابا بابا
بابا حسین باباحسین باباحسین باباحسین .بابا گفتم به خود یا که خبر ازما نداری .بابا حالا که اینجایی بخواب آرام ای سر چرا که امشب درد خیزرانها را.....یا حسین


*********************************


یا رقیه(س)حتی یک کلمه.


باتشکر ازهمه دوستان قرآنی


صالح

saleh
10-01-2011, 11:52
http://ts2.mm.bing.net/images/thumbnail.aspx?q=409328364629&id=4e4ad504b0849835ede0cb08da6675dc&index=ch1
براى حضرت رقيه عليه السلام كفن آورده ام
مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج اسدالله سليمانى نقل كردند:
از مرحوم حسن ذوالفقارى مداح تهرانى و از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج غلامرضا سازگار نقل شده است كه گفت : از كسى شنيدم اين قضيه را نقل كرده است كه ، براى زيارت حضرت رقيه عليه السلام به شام رفته بودم و يك روز در حرم مطهر ايستاده و مشغول زيارت خواندن مجذوب خود كرد. ديدم مى خواهد يك تكه پارچه سفيد را روى ضريح بيندازد ولى نمى تواند. جلو رفتيم و گفتم : دختر جان ، چه مى خواهى بكنى ؟ لبش را گشود، ديدم آذرى زبان است ، با پدر و مادرش ‍ آمده است . گفتم : همه براى حضرت رقيه عليه السلام اسباب بازى مى آورند، تو چرا پارچه آورده اى ؟
گفت : پدر و مادرم - و آنها را نشان داد - به من گفتند حضرت رقيه عليه السلام كفن ندارد، من براى او كفن آورده ام

كنج خرابه شد قفسم اى گل عزيز

نى آب خوردم و نه كسى داد دانه ام

بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد

از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام

نيلى ز ضرب سيلى شمر است صورتم

جاى طناب بسته به بازو نشانه ام

بابا رقيه را خرابه گذاشتم

باشم خجل ز روى تو باب يگانه ام

جان داد در خرابه بى سقف دخترت

آن كودك يتيم تو آن نازدانه ام

گاهى به روى خوار مغيلان دويده ام

گاهى زدند كعب سنان را به شانه ام

گاهى بهانه تو گرفتم پدر به شام

آتش گرفت عمه ام از اين بهانه ام

ديدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا

با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام

آتش به كاخ زاده سفيان زدم پدر

با ناله سحر گه و آه شبانه ام

مى گفت صبح و شام (رضائى ) ز جان و دل

تا زنده ام غلام همين آستانه ام



*********************************



یا رقیه(س)حتی یک کلمه.



باتشکر ازهمه دوستان قرآنی



صالح

ملکوت* گامی تارهایی *
10-01-2011, 23:59
حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد

بخشی به روی نیزه بخشی به خاک صحرا

saleh
17-01-2011, 17:21
سراينده : ناشناس
هستى زينب ، نمى خوابى چرا؟

كار ما را ناله مشكل كرده است
كاروان در شام منزل كرده است
نازنينانى كه نور ديده اند
در دل ويرانه اى خوابيده اند
غم بسى افزون ولى غمخوار نيست
كاروان را كاروانسالار نيست
عرش حق لرزان به خود از آهشان
شهپر جبريل ، فرش راهشان
نازدانه دخترى با صد نياز
با دلى آكنده از سوز و گداز
سر نهاده روى خاك و، خفته بود
ليك همچون زلف خود آشفته بود
آنكه نسبت با شه لولاك داشت
جاى دامن ، سر به روى خاك داشت
چون كه سر از بستر رويا گرفت
يك جهان غم در دل او جا گرفت
نازنينان ، جملگى در خواب ناز
كودكى بيدار، گرم سوز و ساز
بهر ديدار بيتاب شد
شمع آسا گريه كرد و آب شد
پاى تا سر حسرت و اميد بود
ذره آسا در پى خورشيد بود
گرد روى ماهش از غم هاله داشت
در فغانش يك نيستان ناله داشت
ناله اش چون راه گردون مى گرفت
چشم او را پرده خون مى گرفت
هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت
طاير پر بسته آزادى نداشت
هستيش از عشق مالامال بود
گريه مى كرد و سرا پا حال بود
ناله اش چون در دل شب شد بلند
ناله جانسوز زينب شد بلند
گفت با كودك كه بيتابى چرا؟
هستى زينب نمى خوابى چرا؟
عندليب من ، چرا افسرده اى ؟
نوگل من از چه پژمرده اى ؟
بهر زينب قصه آن راز گفت
ماجراى خواب خود را باز گفت
گفت : در رويا پدر را ديده ام
دست و پا و روى او بوسيده ام
چون شدم بيدار، باب من نبود
ماه بود و، آفتاب من نبود
ديد فرزند برادر خسته است
رشته الفت ز جان بگسسته است
درد را مى ديد و درمانى نداشت
سر زحسرت روى دوش او گذشت
ناگهان ويرانه رشگ طور شد
آفتاب آمد، جهان پر نور شد
آفتاب عشق در ويرانه تافت
ذره آسا سوى مهر خود شتافت
لحظه اى حيران روى شاه شد
پاى تا سر محو ثارالله شد
از دل كودك كه محو شاه بود
آنچه بر مى خاست دود آه بود
تا ببوسد، غنچه لب باز كرد
بيقرارى را ز نو آغاز كرد
بحر عشق او تلاطم كرده بود
دست و پاى خويش را گم كرده بود
ذره سان سرگرم ساز و سوز شد
محو خورشيد جهان افروز شد
تحفه اى زيبنده جانان نداشت
رو نمايى غير نقد جان نداشت
ديد چون نور حسينى را به طور
مست شد موسى صفت از جام نور
آن چنان شد مست كز هستى گذشت
كار اين مى خواره از مستى گذشت
ذره از روشن دلى خورشيد شد
محفل افروز مه و ناهيد شد
از شراب وصل شد سر مست او
متحد شد هست او با هست او
(ديگر از ساقى نشان باقى نبود)
(ز آنكه آن مى خواره جز ساقى نبود)
من چه گويم وصف آن عالى جناب ؟
(آفتاب آمد دليل آفتاب


http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://neginsabz.com/wp-content/uploads/YaRoghayye.jpg&sa=X&ei=ziQcTeGOLcWgOu_7vOoI&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNF9gTEUfQ-fvwvJvBVC-wJvEK68GA


*************************************************
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)

منتظر نوشته های زیبای شما هستم
با تشکرصالح
التماس دعا

saleh
17-01-2011, 17:22
عمه جان ، بگذار گريم زار زار
چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
عمه جان ، كو منزل و كاشانه ام
من چرا ساكن در اين ويرانه ام
آشنايانم همه رفتند و، من
ميهمان بر سفره بيگانه ام
عمه جان ، بگذار گريم زار زار
چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
شمع ، مى ريزد گهر در پاى من
چون كه داند كودكى دردانه ام
عقل ، مى گويد به من آرام گير
او نداند عاشقى ديوانه ام
دست از جانم بدار اى غمگسار
من چراغ عشق را پروانه ام
بگذر از من اى صبا حالم مپرس
فارغ از جان ، در غم جانانه ام
بس كه بى تاب از پريشانى شدم
زلف ، سنگينى كند بر شانه ام
من گرفتار به زلف و خال او
من اسير آن كمند و دانه ام
خانمانم رفته بر باد اى عدو
كم كن آزار دل طفلانه ام
كى توانم رفت از كويش (حسان )
من نمك پرورده اين خانه ام
عمه جان شب مرگ من است امشب
واى كه از نور رخ بابم خرابه روشن است امشب
به زين العابدين بر گو كه ما پيمانه بشكستيم
تو هم پيمانه را بشكن در نزد من است امشب
دختر دردانه منم
به كنج ويرانه منم
عمه چه آمد بسرم
چرا نيامد پدرم ؟

http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.askquran.ir/gallery/images/47521/1_3saleye-karbala.jpg&sa=X&ei=sCQcTe3sKsKeOpbekOoI&ved=0CAQQ8wc4Aw&usg=AFQjCNHHJRSy84xTvjLmqs_n06uNCuWHTg

*************************************************
(http://shervin8060.persiangig.com/DARHAM.htm)

منتظر نوشته های زیبای شما هستم
با تشکرصالح
التماس دعا

رفیق حاج همت
04-02-2016, 23:24
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/16729739544016335446.gif


http://8pic.ir/images/7czk12wdderxbr5h4kgu.jpg

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/16729739544016335446.gif