مشاهده RSS Feed

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*

چهره خدا...

به این مطلب امتیاز بدهید
به من بگوخداچه جوریه؟
مدت زیادی ازتولدبرادرآنی کوچولونمی گذشت.
آنی مدام به پدرومادرش اصرارمی کردکه با
نوزادجدید تنهایش بگذارند.
پدرومادرمی ترسیدندکه آنی مثل بیشتر
بچه های چهارپنج ساله به برادرش حسودی
کندوبخواهدبه اوآسیبی برساند.این بودکه
جوابشان همیشه نه بود.
امادررفتارآنی هیچ نشانی ازحسادت
دیده نمی شد.
بانوزادمهربان بودواصرارش هم برای
تنهاماندن بااوروزبه روز بیشترمی شد.
بالاخره پدرومادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند.
آنی باخوشحالی به اتاق نوزادرفت ودرراپشت
سرش بست.
امالای دربازمانده بود پدرومادرکنجکاوش
می توانستند مخفیانه نگاه کنندوبشنوند.
آنهاآنی کوچولورادیدندکه آهسته به طرف
برادرکوچکش رفت،صورتش راروی صورت اوگذاشت
وبه آرامی گفت:
نی نی کوچولوبه من بگوخداچه جوریه؟
من داره از یادم میره....
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi