مشاهده RSS Feed

عهد آسمانى

یا ضامن آهو ضامنم شو

به این مطلب امتیاز بدهید
توسط در تاریخ 30-10-2011 در ساعت 09:52 (1529 نمایش)
نقل قول نوشته اصلی توسط نوای عشق نمایش پست ها
بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت 3 نیمه شب بود از شلوغی حرم کم شده بود مشغول صحبت با هم کشیکم بودم
که دکتر وارد کفشداری شد. از قرمزی بیش از حد چشمهایش معلوم بود که خیلی گریه
کرده. پیش از احوالپرسی با نگرانی گفتم چی شده دکتر؟
ودکتر بدون اینکه بمن جوابی بدهد سرش را به دیوار گذاشت و با شدت شروع به گریه کرد
بعد از چند دقیقه سرش را برداشت و گفت میرم داخل و زیارتی میکنم بعد میام برات میگم .
حدود نیم ساعت از رفتن دکتر گذشته بود .منکه خیلی نگران و دلواپس بودم هر لحظه به
ساعت نگاه میکردم ، بالا خره دکتر برگشت گفتم حالا بگو چی شده. گفت:
( امروز کشیک زندان بودم شب که میخواستم بیام بیرون اقسر نگهبان منو صدا زد و
گفت: دکتر میدونم خسته ای ولی دکتر کشیک شب نیومده وما امشب یک اعدامی
داریم اگه ممکنه قبل از رفتن اونو معاینه کن تا پرونده ش رو تکمیل کنیم وکارهای قبل
از مراسم اعدام رو انجام بدیم. قبول کردم وبا افسر نگهبان به داخل سلول اعدامی
رفتیم / دیدم جوانی است که روی تخت خوابیذه. پرسیدم جرمش چی بوده افسر نگهبان گفت قتل..ومنو با جوان تنهاگذاشت.
مشغول کارم شدم فشار خون/ نبض. معاینه قلب و...... ومشغول نوشتن نتیجه
معاینات درفرم مخصوص شدم. در سکون سلول متوجه شدم زندانی زیر لب چیزی
رازمزمه میکند ولی بو اسطه آهسته بودن صدایش نمیتوانستم بفهمم چه می گوید.
گفتم شاید وصیتی داشته باشد گوشم رو به دهانش نزدیک کردم تا صدایش رو
بهنر بشنوم . دیدم
بطور مکرر میگوید یا ضامن آهو ضامنم شو.یاضامن آهو ضامنم شو.یا ضامن آهو.....
بیرون آمدم فرم را به اقسر نگهبان دادم وپرسیدم ازخانواده مقتول کسی اینجانیست؟
گفت چرا پدر مقتول بیرون زندان است. گفتم میروم با او صحبتی بکنم .گفت فایده ای
ندارد چند سال است این جوان در زندان است وخیلی ها سعی کرده اند از پدرمقتول
رضایت بگیرند ولی نشده .حالا هم آمده برای اجرای حکم وتا چند ساعت دیگر
اعدام انجام میشود.
پیش پدر مقتول رفتم وبا او کمی حرف زدم از حرفهایی که قاتل زیر لب میگفت و
اینکه در عفو لذتی است که در انتقام نیست خلاصه نمیدانم چه گفتم . وقتی ساکت
شدم پیرمردگفت دکتر جوان تو را با چاقو جلوی چشمت نکشته اند تو نمیدانی
من چه میکشم من از خون فرزندم نمیگذرم.
به دفتر برگشتم / افسر نگهبان گفت منکه گفتم فایده ای ندارد جکم اعدام او از
تهران هم تایید شده .
در حال صحبت بودیم که سربازی آمد وگفت دکتر پدر مقتول با شما کار دارد. رفتم بیرون
پیرمرد گفت :
دکتر به اون جوون بگید اونو به امام رضا بخشیدم. خداحافظ.
دویدم و دستش را گرفتم گفتم کجا میروی باید رضایتت را کتبا اعلام کنی اورا تا
دوساعت دیگر اعدام میکنند.
پیر مرد را به دفتر افسر نگهبان بردم با قاضی کشیک تماس گرفته شد .با تهران هماهنگ
شد وخلاصه جوان از مرگ نجات پیدا کرد.
به سلول اعدامی رفتیم تا خبر را به او بدهم جوان بیچاره تا صدای باز شدن در را شنید از روی تخت به
زمین افتاد واز هوش رفت به گمان اینکه برای بردن او آمده اند.
او را به هوش آوردم وگفتم جوان دست به دامن خوب کسی زدی بلند شد
که ضامن آهو نجاتت داد.
جوان به پای پدرمقتول افتاده بود زار میزد ومیگفت حرم امام رضا کدام طرف است.
حالا من آمده ام
تا هم ازطرف خودم وهم از طرف آن جوان از امام رضا تشکر کنم.)
حرفهای دکتر تمام شد وتازه آن موقع متوجه شدم که من وهمکارم در تمام این مدت اشک میریختیم.
( مشخصات دکتر وراوی محفوظ و موجود است)


منبع

نظرات

© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi