مقام صبر
مادر زن حاج سيد هاشم يکي از زنان نيرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسيار سيد هاشم را اذيت مي کرد.
وي روزي به خدمت علامه قاضي مي رسد و مي گويد:
آزار زباني و کارهاي مادر زنم بي حد شده است و صبر من نيز تمام؛ مي خواهم که اجازه بدهيد، زنم را طلاق دهم.
ايشان فرمودند: آيا همسرت را دوست داري؟
گفتم: بله.
فرمودند: زنت نيز تو را دوست دارد؟
گفتم: آري.
فرمودند: هرگز راه طلاق نداري! برو و صبر پيشه کن! تربيت تو به دست زنت مي باشد.
جريان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل مي نمودم؛ تا اينکه يک شب تابستاني که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روي پاهايش آب مي ريخت.
با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا اين وضعيت را ديدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوي بام حرکت نمودم. ولي او دست بردار نبود صدايش همين طور بلند و بلندتر مي شد؛
حتي همسايه ها نيز مي شنيدند.
تا اينکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل ديدگانم بود. بي آنکه جوابي بدهم، به پايين آمده از خانه خارج شدم.
در کوچه و خيابان بدون هدف و ناراحت مي گشتم؛ ناگهان حالتي نوراني پيش آمد و دري بر رويم باز شد؛ ديدم من دو تا شده ام يکي سيد هاشمي که مورد ناسزا و فحش واقع شده و ديگري من که بسيار عالي و مجرد مي باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او مي رسد.
اين اولين تجردي بود که در کربلا برايم پيدا شد. و اين در برايم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکي ها و پريشاني ها همچنان بود .