* چون در ساواک پرونده داشت اولین بار در کنکور نگذاشتند شرکت کند
حسین سال سوم دبیرستان بود که به زندان ساواک رفت و چون در ساواک پرونده داشت اولین بار در کنکور راهش ندادند و همه نمراتش را از سیزده بیشتر نداده بودند.
مثلاً میگفت "ای خدا نشناسها این درس را من هجده میشدم، سیزده دادهاند"!! سال بعد، حسین ضمن کارهای مخفیانهای که با دوستانش انجام میدادند، مطالعه زیادی هم برای کنکور داشت.
یک اتاق کوچکی داشت که یک حصیر در آن پهن بود و یک بالش و چراغ مطالعه. حتی ملحفهای هم روی این حصیر نمیانداخت.
در همه این دنیا، اینها وسایل شخصی حسین بودند به همراه تعداد کمی کتاب، نهج البلاغه و دست نوشتههایش.
در مدت این یک سال آنقدر نهجالبلاغه را خوانده بود که حفظ شده بود.
بالاخره موفق شد در کنکور قبول شود. از قبولیاش در کنکور خیلی خوشحال شد، به رشتهاش یعنی تاریخ اسلام هم خیلی علاقه داشت.
در دانشگاه فردوسی مشهد، سطح اطلاعات و قدرت استدلال و تواناییاش در مباحثه، حتی برای اساتید هم جالب بود.
حتی بااینکه یکی از اساتیدش ساواکی بود با او وارد بحث میشود و او را مغلوب منطق خودش میکند.
دیگر حسین در دانشگاه چهرهای شناخته شده بود و همه حتی اساتید درباره اش صحبت میکردند.
*حسین خیلی خوش فکر و آینده نگر بود
چرا خدمت به استکبار میکنید با خریدن محصولات خارجی
خانه پدریمان اتاقهای زیادی داشت و من مسئول نظافت خانه بودم ولی به گرد و غبار حساسیت داشتم و سرفهام میگرفت.
روزی به مادر پیشنهاد خرید جاروبرقی را دادم و ایشان هم قبول کردند و خریدیم.
وقتی حسین آمد و جاروبرقی را دید آن قدر عصبانی و ناراحت شد، که گفت "شما با خرید محصولات خارجی به آمریکا و کشورهای سازندهاش خدمت کردهاید". بعد که دید دیگر خریدهایم گفت "حالا که خریدهاید دیگر، باشد.
* در برابر متکبر خضوع نکرد
مسئول بسیج خواهران تعریف میکرد "من تا روزی که قرار بود قطبزاده بیاید در دانشگاه سخنرانی کند، حسین علم الهدی را نمیشناختم.
سالنی بزرگ مهیا شده بود که فقط یک صندلی برای سخنران گذاشته بودند و دانشجویان باید روی زمین مینشستند.
سخنرانی شروع شد ولی علم الهدی همانطور ایستاده گوش داد و صبر کرد تا سخنرانی قطبزاده تمام شود و بعد با او وارد بحث شد و با بحث علمی و منطقی نظرات او را رد کرد.