«هوالمعشوق»
گاهی وقتها یه گوشه ای کز می کنی و فکر میکنی همه دردهای عالم... مثل اوار رو سرت فرود اومدند... حس تنهایی می کنی... دلت میخواد از هر چی آدم و آدمیزاده دور شی... فکر می کنی این همه خوبی کردی... جواب خوبیهات بدی شده... فکر می کنی تنها خودت بودی که عشقتو نثارش کردی و اون ... موزیکیو گوش می دی که حرف دلتو می زنه... داغ دلتو تازه و تازه تر می کنه...اشک می ریزی... حس اختناق بهت دست می ده... صدای موزیک و بیشتر و بیشتر میکنی چون داره حرف دلتو می زنه و تو بازم... اشک می ریزی مثل شمع.... و درونت ذره ذره آب می شه...
هر وقت دل تنگ می شی... بازم روز از نو... روزی از نو... بازم اشک... بازم گریه... بازم موزیک .... گریه .... گریه.... جویباری از اشک و دنیایی... از دلتنگی....
یکمی به خودت نگاه کن.... چرا این همه اشک و دلتنگی.... چرا تنهائی..... تو داری با خودت چیکار می کنی...
ببین داری واسه کی اشک می ریزی.... واسه اون.... دوسش داری... آیا این راهشه.... اینجوری که داری به خودت آسیب می رسونی...
مطمئنی خودشه.... همونی که به خاطرش چشماتو بر روی همه چیز بسته بودی و فقط اونو می دیدی.... اگه یه لجظه... صداشو نمی شنیدی... تاب تاب قلبت زیاد می شد و همین که صداشو می شنیدی آروم می شدی...
این همون عشقیه که ازش می گفتی؟!!!
این همون عشقیه که واسش می مردی؟!!! و می گفت واست می میرم؟!!! آیا عشقو همینقدر شناختی؟!!!
این انصافه... اینجوری یه گوشه ای ماتم بگیری و هی اشک بریزی... چیه از زندگی سیر شدی؟!!! واقعاً اینقدری که تو داری اشک می ریزی و لب به غذا نمی زنی.... واسه اون مهمه؟!!! اون می بینه؟!!! می شنوه؟!!! نه این رُل نیست که بازی میکنی؟!!! یک زندگی واقعیه که هنوز معنای عشق واقعیو حس نکرده؟!!!
مطمئن باش اگه اون عشق... واقعاً عشق بود... الان حال و روز تو اینجوری نبود... اگه اون عشق واقعاً عشق بود قلب تو هیچ وقت معنای غم و تنهائی رو حس نمی کرد...
تا کی می خوای اشک بریزی.... اگه قرار بود با این همه اشک ریختنت دلت آروم بشه و به آرامش برسی مطمئن باش با همون یه بار اشک ریختن واسه عشقت... به آرامش رسیده بودی...
کی گفته تو تنهائی... مگه حتماً باید کسی رو ببینی که بهت آرامش بده... خودت هم خوب می دونی این اشک ریختنها بی فایدست...
بیا و یه جور دیگه ای شروع کن... بگرد... دنبال عشق واقعی ... عشقی که جز آرامش چیزی واست نداشته باشه... عشقی که با اون حس پرواز داشته باشی... هر ثانیه و هر لحظه از شوقش حس پرواز بهت دست بده....
نه این عشق رویا نیست .... واقعی... واقعیه.... کافیه ازش بخوای.... خیلی وقته که همراهته.... چند ثانیه چشماتو بر هر چیز غیر او هست ببند.... به هیچ چیز دیگه ای فکر نکن... اروم باش... می شنوی....خودشه... همونی که سالها به دنبالش بودی.... درون قلبته... نزدیکتر از اونی که فکر می کردی.... آره می تونی باهاش حرف بزنی ..... می تونی ازش بخوای.... ولی با وجود اون مگه چیزی هم می مونه که بخوای.... بهش گوش کن... خواهی شنید...