زبان عرفان
چكيده 1
وصفناپذيري، از ويژگيهاي بارز حالات عرفاني است كه عارفان بر آن تأكيد دارند. از اين رهگذر، مسألة زبان عرفان مطرح ميشود كه در اين زمينه، ديدگاههايي از قبيل نظرية احساسات، نظرية كوري معنوي، نظريه صعوبت بيان، نظرية وصف سلبي و نظرية نقص منطق زبان عرفي وجود دارد. در اين مقاله، تمام ديدگاهها بررسي، و نظريهاي جديد هم دربارة زبان عرفان مطرح شده است. عوامل زبان رمزي در عرفان، از ديگر مباحثي است كه اين مقاله را همراهي ميكند.
واژگان كليدي: (تمام عناوين بهكار رفته در اين مقاله، واژههاي كليدي به شمار ميروند.)
در عرفان اسلامي - اعم از عملي و نظري - مكاشفه مسألهاي مهم و در خور توجه ويژه بوده و هست. آنگاه كه مريد بر اثر رياضياتي كه از سوي مرشد و پير به او القا ميشود، به حالات و مقاماتي دست يافت در واقع واجد مكاشفاتي شده است. در عرفان عملي، عمل و رياضت نقطه آغاز است و سالِك طريق حقيقت، در نهايت به مكاشفاتي اسمائي يا ذاتي دسترسي پيدا ميكند. بنابراين، كشف و شهود پايان مسير سير و سلوك است. مكاشفات عرفاني به عارف بينش و تلقي خاصي از هستي و عالم وجود ميدهد. اين بينش، كه حاصل تجارب دروني و يافتههاي عرفاني است و در محدودة نظر و استدلال مطرح ميشود، عرفان نظري است. بر اين اساس، مكاشفه پايان عرفان عملي و سر آغاز عرفان نظري، حلقه اتصال و ارتباط ميان آن دو است و همين براي اهميت و نقش آن كافي است.
كشف و شهود اطلاع به ماورأ عالم طبيعت است. قلوب اهل حق آنگاه كه به نور حقيقي نزديك شد و در مقام قرب الهي قرار گرفت، ديدگانش بينا ميشود و آنچه قبل از آن از فهم او مستور بود تبيين مييابد و به روشني و وضوح ميرسد: اين مقام، كشف است. كشف از آنِ قلب است كه به هنگام اتصال حاصل ميشود. «الكشف بيان ما يستتر علي الفهم فيكشف للعبد كانه عين».2
مشاهدات دل و مكاشفات سر، عارف را به مقام فنا و استهلاك ميرساند. دل و قلب تا به اين مقام نرسد سوختن نداند. هر چه به نا سوخته عبارت كنند، از سوختن خبر نداشته باشد. وصف واصفان هرگز موصوف را به معانيت در نميآورد و حكايت حاكيان غايب را حاضر نگرداند، اما آنگاه كه قلب عارف به مقام شهود حق نائل شد، به تحرير و دهشت افتد و در اين حالت از هيچ پيش آمد ديگري او را خبر نباشد. به عبارت ديگر مشاهدات و تجارب به وصف نيائيد و توصيف ناپذيرند، «المشاهدة استهلاك و للمستهلك لاخبر عماصار مستهل كافيه».3
همين مضمون را ميتوان از كلمات عارفاني چون ابوالقاسم قشيري،4 ابوالحسن هجويري،5 خواجه عبدا انصاري،6 عينالقضاة همداني،7 شيخ دايه8 و ابنعربي9 ديد.
محن الدين مكاشفه را بر سه معنا اطلاق ميكند. مكاشفه عملي كه به معناي حصول فهم است. مرتبه دوم، مكاشفة حال است بدين معنا كه عارف به هنگامي كه ذاتي را با حالي شهود كرد از اين حال به تأويل آن پي ميبرد. مرحله سوم، مكاشفه وحي است و مراد از آن، اشاره مجلس است. مجالس حق دو گونهاند: نوعي تنها با خلوت عبد با حق برگزار ميشود و نوع ديگر همراه با مشاركت ديگران، چه كم و چه زياد، است. مجلس نخست تنها با اشاره برگزار ميشود و عارف در خلوتي كه با حق برگزار ميكند، اشاراتي از او در يافت كرده به وجد ميآيد و اين مكاشفه اشارات حق است.
محور عرفان حضرت امام(ره) نفيِ حب دنياست، چرا كه «حبُّ الدنيا رأس كلٍّ خطيئه» قلب عارف بعد از آنكه از عالم كثرت و ظلمت منصرف شد و خود را به جميع اخلاق نيك آراست و غبار را از روي خود جاروب كرد، حق تعالي به جلوهاي مناسب در آن تحيل كند و آن را به خود مشغول و از ديگران منصرف نمايد. انسان مؤمن در اين هنگام به مقام مشاهده نائل شده است.10
خلاصه آنكه كشف در اصطلاح بمعناي اطلاع بر ماورأ حجاب ميباشد.11 مكاشفه آنست كه سر عارف حجابهاي ظلماني و نوراني را در نوردد و به و رأ حجب با ديدة بصيرت نائل آيد و از اسرار غيبي بهره گيرد. مشاهده، سقوط حجاب است. اگر معاني غيبي، يعني اسمأ صفات حق و امور حقيقي يعني عالم جبروت و ملكوت به قلب سالك طلوع كند و اين نورانيت، سالك را به مقام حق اليقين - وجوداً- و عين اليقين - شهوداً- برساند، حالت مكاشفه پديد آمده است. بنابراين مكاشفه بعد از برداشتن حجابهايي صورت ميگيرد كه هويت و حقيقت آدمي را فزا گرفته باشد. مكاشفه آشنايي رو در رو با جهان غيب و عالم فوق طبيعت است و اين امر، يافتن است و امر يافتن وصفت پذير نيست. از ويژگيهاي بارز كشف و حالات عرفاني آنست كه قابل توصيف نيست. بدين معنا كه متن كشف به عبارت در نميآيد و زبان ندارد. البته ميتوان آن را به محدودة علمِ قابلِ تعبير و توصيف، يعني علم حصولي وارد كرد و براي آن زباني ساخت، اما نفس واقعة كشف بيزبان و بيان ناپذير است. همان گونه كه اگر در خيابان يا بيابان حادثهاي رخ داد، خودِ حادثه گويا نيست و بي زبان است، اما افرادي كه ناظر و تماشاگرند، ميتوانند برداشتهاي خود را به عنوان اوصاف و زبان آن حادثه مصرف كنند و از اين طريق آن واقعه را استنطاق كرده و زبان دار كنند. لذا ميتوان ميان حادثه كشف و برداشت و تعبيري كه از آن صورت ميگيرد، تفكيك افكند و توصيف ناپذيري را به حالت نخست باز گرداند.
آينهام آينهام مرد مقالات نيمديده شود حال من ار چشم شود گوش شما
يكي از گلايهها و شكوههاي عارف دقيقاً همين است كه ميگويد چون ديگران واجد اين حالات و تجربهها نيستند، نميتوانند دركي درست از واقعيات عالم و نيز تصوف و عرفان داشته باشند. عارف بسياري از طعنهها و اعترافات را ناشي از جهل معترضين و منتقدين ميداند استدلال او همين است كه آنكه بي دل است، از عشق بي خبر است. «بي دل از بي نشان چه گويد باز».
بنابر اين تنها در صورتي ميتوان فهم و دركي از حالت عرفاني داشت كه شخصاً واجد آن باشيم. در اين صورت عرفان بيشتر يك وضع و حالت احساس است تا وضع و حالت معرضين و قابل توصيف. هيچ كس نميتواند احساسات عرفاني خود را براي كسي كه شخصاً واجد آن نيست و از آن دركي ندارد، توصيف كند. انسان بايد در عمر خود حداقل يك بار عاشق شده باشد تا بتواند حالت و وضعيت روحي عاشق را درك كند. به قول سعدي:
حديث عشق چه داند كس كه در همه عمربه سر نكوفته باشد در سر اين را
توصيف ناپذيري حالات عرفاني در سخنان عارفان بزرگ اسلامي به چشم ميخورد. بجز موارد پيش گفته نمونههاي ديگري هم قابل ارائه است. خواجه در «منازل» در باب علم، مرتبه نهايي علم، يعني علم لدني را توصيف ناپذير تلقي ميكند. علم لدني كه ادراك عياني و شهودي جناب حق است. «لايمكن نعمة بعبارة تقهم معناه و لايمكن نعته و وصفه لَمن ليس له ذلك فلا يمكن تعريفه للغير فنعته حكم الذي يكلم به علي صاحبه بانه العالم بذلك العلم فلا يعرفه الا هو نفسة.12