نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: قصه‌هاي قرآن : داستان آدم و حوا

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض قصه‌هاي قرآن : داستان آدم و حوا






    مستأجران زمين
    نويسنده: دكتر علي موسوي گرمارودي
    منبع : ماهنامه نسيم وحي

    فرشتگان، به احترام و شگفتي در تكوين آدم مي‌نگريستند. آسمان، در حيرت ايستاده بود. به اراده الهي، اندك اندك گل آدم شكل گرفت و اندام، به‌گونه اي موزون فراهم شد.

    اين دو اندام، در كنار يك‌ديگر، هم‌چنان كالبدهايي بي‌روح بودند. راستاي قامت آدم، اندكي از حوا بلندتر، و فراخناي سينه‌اش، كمي گسترده‌تر بود و عضلاتش محكم‌تر و در كمال موزوني، ستبرتر؛ با ابرواني پرپشت و بيني كشيده و چشماني درشت.

    حوا، با لطافت اشك و گل، زني كامل و با گيسواني كشيده و اندامي موزون، چون آدم، اما هزاربار لطيف‌تر و ظريف‌تر.

    سرانجام، آن لحظه الوهي بزرگ در رسيد و خداوند، از روح ربوبي خويش، در آدم و حوا دميد.

    آن دو كه تا لحظه‌اي پيش، دو تنديس هم‌گون اما بي‌روح و ساكن بودند، اينك پلك‌هاي‌شان به هم مي‌خورد و سينه‌هاي‌شان هوا را به درون خويش مي‌كشيد و اندام‌هاي‌شان به حركت درمي‌آمد و قلب‌هاي‌شان به تپش مي‌افتاد.

    و اكنون در سينه هر دو، دلي مي‌تپد كه در آدم، انگار معجوني است از خميره مهر و عشق و از پولاد و آب، با غم‌ها و شادي‌هايي بزرگ‌تر و ناپيداتر و در حوا، گويي، نخست از اشك و شادي است و آن‌گاه از عفت و عاطفه و نيز از عشق و مهر مادري ...
    فتبارك الله احسن الخالقين.



    ویرایش توسط طباطبايي : 10-10-2009 در ساعت 10:34
    امضاء

  2. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا


    آدم و حوا در بهشت

    سپس خداوند مهربان، آدم و حوا را در بهشت جاي داد.
    نخستين چيزي كه در بهشت، آدم و حوا را مجذوب خويش ساخت، هواي پاك، ملايم، لطيف و عطرآگين آن بود.

    آن‌گاه روشنايي دل‌انگيز آفتاب كه همه جا، چون فرشي زرين، گسترده بود. هوا نيز نه گرم بود و نه سرد و هميشه بهار بود.

    ديگر، رنگارنگي موجودات به‌ويژه چشم‌نوازي و تنوع گياهان، چشمه‌ساران، درياچه‌ها، آب‌گيرها، كوه‌ها، تپه‌ها، جنگل‌ها، باغ‌ها و خلنگ‌زارها و نيز فراواني ميوه‌ها و خوردني‌ها و آشاميدني‌ها بود.


    آدم و حوا، پا به پاي يك‌ديگر، به گردش و كشف زيبايي‌هاي بهشت پرداختند؛ گاه از بيدستان‌هاي بسيار زيبايي مي‌گذشتند كه بر دو سوي جويبارهايي زلال سايه انداخته و شاخ‌ساران افشان خود را در آينه آب رها كرده بودند.

    گاه به هاموني گسترده مي‌رسيدند كه سراسر آن از خلنگ‌هاي معطر و بابونه‌ها و گل‌هاي سپيد و نيز زنبق‌ها و لاله‌ها و شقايق‌ها انباشته بود؛ با چشم‌اندازي سرشار از تركيب جادويي رنگ‌ها كه با نوازش نسيم هر لحظه رنگ مي‌باخت و رنگ مي‌برد. گاه از گذرگاهي در ميانه كوه‌ساران مي‌گذشتند؛ يا از دهانه غاري كه صخره‌هاي اطراف آن پوششي زبرجدگون از سرخس دشات و از پيشاني غار تا زمين، آبشاراني نرم، به سان پرده‌اي از حرير، فروهشته بود. گاه در جنگلي انبوه و فشرده، زير درخت‌هاي تناور و پرسايه، به جست‌وجوي چشمه آبي مي‌پرداختند.

    اين درختان، با برگ‌ريزان زيباي خود، سطح شفاف چشمه‌هاي جنگلي را پنهان مي‌داشتند و چه لطفي داشت آن هنگام كه آدم يا حوا، برگ‌ها را با دست كنار مي زدند و چهره خويش را در زلال آينه‌فام آن مي‌شستند.


    زيباتر از همه، دنياي پرهياهوي جان‌داران، به ويژه پرندگان بود. مرغان بهشتي، با رنگ‌آميزي خيره‌كننده و افسون‌گرانه بال و پرشان، جلوه‌اي شگرف داشتند و با آواز روح‌نواز خويش، نغمه‌هايي از موسيقي طبيعت را در فضا مي‌پراكندند.

    تنوع شكل و اندازه آن‌ها نيز بسيار ديدني بود؛ برخي به كوچكي پروانه بودند و برخي به بزرگي عقاب‌هاي بال‌گستر دورپرواز كه طنين صداي‌شان، تمام آغوش يك دره را از سيطره موسيقي مي‌انباشت.



    امضاء

  5. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا

    به جز پرندگان، موجودات زيباي ديگر، از آب‌زيان رنگارنگ گرفته تا خزندگان و چرندگان و وحوش، همه و همه ديدني بودند.

    آن دو، گاه ساعت‌ها در كنار آب‌گيري مي‌نشستند و حركت ماهيان را در بلورواره آب مي‌نگريستند. گاه با نوباوه زيباي غزالي در خلنگ‌زاري مي‌دويدند و او را تا كنار مادرش هم‌راهي مي‌كردند و سپس به تماشاي شير نوشيدنش از پستان مادر مي‌ايستادند.

    در بهشت همه چيز درخشان، ديدني، شفاف و چشم‌گير بود؛ گل‌هايي به ظرافت خيال، گل‌هايي به روشنايي حباب آب، گل‌هايي افشان، گل‌هايي پريشان، گل‌هايي كه دور درختي پيچيده و چرخيده و بدان پيوسته و از آن فرا رفته و سپس از بلندترين شاخ‌سار آن، افشان، دوباره تا زمين بازگشته بودند ...

    گل‌هايي كه در آب‌گيرهاي شفاف، زير آب روييده و كف آب‌گير را زينت داده بودند و نيلوفرهايي كه بازوان را بر آب رها كرده بودند.
    مهم‌تر از همه آن‌كه پروردگار بزرگ، به آدم و حوا رخصت داده بود كه از همه آن نعمت‌ها برخوردار باشند و از همه خوردني‌ها، هر قدر و هرگاه كه دوست مي‌داشتند، استفاده برند. تنها و تنها، خداوند آنان را از خوردن ميوه يك گياه بازداشته بود: گندم.

    هنگامي كه خداوند، آنان را در بهشت جاي مي‌داد، اين گياه را به ايشان نشان داد و فرمود كه به آن نزديك نشوند. نيز به ايشان يادآور شد كه شيطان در كمين آنان است، مبادا ايشان را بفريبد.

    آدم و حوا، گاهي در گشت و گذار خود، اين گياه را از دور مي‌ديدند، اما بنا به فرمان الهي، هرگز به آن نزديك نمي‌شدند.
    باري، آن دو، در كمال آسايش و نيك‌بختي، در بهشت روزگار مي‌گذرانيدند.

    شيطان دشمن نيك‌بختى آنان، آن دو را از دور مى‌پاييد. زيرا كه به خاطر مهلتى كه از پروردگار گرفته بود، مى‌توانست به بهشت آنان داخل شود؛ او از پشت شاخه‌هاى انبوه درختان، آنان را زير نظر مى‌داشت و مى‌ديد كه آن دو، همه جا در كنار يك‌ديگر، كام‌ياب و برخوردار از نعمت هستند. نيز گاه با هم به نيايش پروردگار بزرگ و نماز او مى‌ايستند و او را تقديس مى‌كنند و به پيش‌گاه او سجده مى‌برند و پيشانى بر خاك مى‌سايند.


    امضاء

  7. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا

    گاه از ديدن شگفتي‌هاى خلقت در بهشت ـ گلى زيبا، آب‌گيرى درخشان، پرنده‌اى با رنگى هوش‌ربا ـ عظمت پروردگار را به يك‌ديگر يادآور مى‌شوند و خداى را تسبيح مى‌گويند.

    شيطان، در آتش كينه و حسد مى‌سوخت و در پى يافتن راهى بود تا بتواند به آن دو نزديك شود. زيرا كه آنان به فرمان خداوند از او سخت دورى مى‌كردند. اما شيطان دست بر نمى‌داشت، يعنى حسد نمى‌گذاشت كه دست بردارد. پس بر آن شد كه از عاطفى بودن حوا سوء استفاده كند و از طريق او كم‌كم به هر دو نزديك شود و وسوسه خويش را بياغازد.

    شيطان، داستان آن گياه ممنوع را مى‌دانست و مى‌دانست كه تنها راه محروم كردن آدم و حوا از آن همه نعمت و آسايش و نيك‌بختى، همان گياه است. اما چگونه مى‌توانست آنان را وادار كند كه از آن گياه بخورند، در حالى كه هنوز نتوانسته بود حتى يك كلمه با آنان سخن بگويد.


    سرانجام، پس از چاره‌جويي‌هاى بسيار، به اين نتيجه رسيد كه خود را بيش‌تر نشان دهد و فاصله خويش را با آنان كم‌تر كند، تا رفته رفته حالت بيگانگى و رمندگى آنان از بين برود و آن‌گاه اين فرصت به دست آيد كه در مقام ناصحى مشفق، با آنان سخن بگويد.


    امضاء

  9. تشكر


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا

    يك روز، در گذرگهى تنگ، شيطان بر سر راه آدم و حوا سبز شد و آنان به ناگزير با او رويارو شدند. آدم به او گفت:

    ـ از سر راه ما كنار رو اى نفرين شده خداوند!

    ـ مرا ببخشيد، اما من سخن بسيار مهمى دارم كه بايد به شما ...

    ـ ما هيچ سخنى با تو نداريم، دور شو! نفرين خدا بر تو باد!


    ـ اما من، درباره آن گياه ...


    آدم، برافروخته، به او نهيب زد:

    گفتم دور شو، ما هيچ حرفى از تو نخواهيم شنيد.

    شيطان، ناگزير از سر راه آنان كنار رفت؛ اما در دل احساس مى‌كرد كه سرانجام پيروز خواهد شد.

    چند روز ديگر، دوباره بر سر راه آنان ايستاد. اين بار، به آنان گفت:

    شما به سخن من گوش دهيد، اگر نادرست بود نپذيريد. اى آدم آيا نمى‌خواهى گياه جاودانگى را به تو نشان دهم؟

    من به خدا سوگند مى‌خورم كه خيرخواه شما هستم. مى‌خواهم گياهى را به شما نشان دهم كه اگر از آن بخوريد، جاودان خواهيد بود و هرگز پير نخواهيد شد و نخواهيد مرد و همواره در بهشت خواهيد ماند.


    آدم، دوباره برآشفت. مى‌خواست با كلماتى سخت و درشت، شيطان را براند. اما حوا به او گفت:

    آدم ! او سوگند مى‌خورد كه خير ما را مى‌خواهد. چرا بايد از شنيدن حرف‌هاى او به ما زيان برسد؟

    شيطان، از اين حرف او استفاده و بار ديگر گفت:

    سوگند به خداوند بزرگ كه راست مى‌گويم. اين درخت و ميوه آن نه‌تنها زيانى براى شما ندارد، بلكه شما را جاودان خواهد كرد. هر چند خداوند مرا از خود رانده است، اما بزرگى و خدايى او را كه نمى‌توانم انكار كنم. به خداوندى خدا سوگند اگر شما از ميوه اين گياه بخوريد، جاودان خواهيد شد. مگر نه اين است كه درخت نيز، مثل هزاران هزار گياه ديگر، در بهشت براى شما آفريده شده و يكى از نعمت‌هاى الهى براى شماست ؟...


    امضاء

  11. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا

    شيطان، آن‌قدر به وسوسه خود ادامه داد كه سرانجام سست شد و هيچ نگفت. گويى اخطار پروردگار بزرگ خود را فراموش كرده بود. براى شيطان كه آماده فريب دادن او بود، همين سكوت كافى بود. پس بى‌درنگ از ميوه آن گياه چيد و او ابتدا به حوا و سپس به آدم داد ...

    آدم و حوا، سخت دل‌نگران بودند. اما كنج‌كاوى برانگيخته شده آنان و سوگندهاى مكرر شيطان و هم‌چنين پاكى فطرت آن‌ها، باعث شد كه فريب او را بخورند و سرانجام؛ نخست حوا و سپس آدم، ميوه گياه ممنوع را به دهان بردند ...

    به محض اين‌كه شيطان يقين كرد آنان ميوه را خورده‌اند، صداى قهقهه شادمانه و چندش‌آورش در فضا پيچيده و فرياد برآورد:
    اى آدم، وجود تو باعث شد كه من از مقام قرب الهى رانده شوم.

    ديدى كه چگونه انتقام خود را گرفتم و تو را از بهشت محروم كردم؟ با اين همه، بدان كه با تو و فرزندان تو، بر روى زمين بيش‌تر كار خواهم داشت و خواهى ديد كه از وسوسه و اغواى هيچ يك از آنان رو بر نخواهم تافت.


    يك‌باره، تمام جامه‌هايى كه بر تن آدم و حوا بود و بدن آنان را پوشيده مى‌داشت فرو ريخت. آنان خود را عريان ديدند و به ناچار و با شتاب، تن خود را با برگ درختان بهشت پوشاندند. خداوند فرمود:

    اى آدم و حوا، آيا به شما نگفتم كه به اين درخت نزديك نشويد؟ آيا نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟

    آنان، پشيمان و اندوهگين، رو به درگاه خدا بردند و گفتند:

    پروردگارا، ما به خود ستم كرديم. اگر ما را نبخشايى و بر ما رحمت نياورى، از زيان‌كاران خواهيم بود.

    خداوند توبه آنان را پذيرفت و بر آنان رحم كرد در عين حال، زمين را مسكن آنان قرار داد و از اين رو، به آنان فرمود:

    اينك فرود آييد؛ برخى دشمن برخى ديگر. شما را در زمين، تا هنگامى معين، قرارگاه و برخوردارى خواهد بود.

    پس آن‌گاه طوفانى برخاست: همه جا تاريك شد و صداهاى مهيب در همه جا طنين افكند. لحظاتى بعد، آدم و حوا، هر يك خود را در بيابانى خشك و بى آب، در زير آفتابى سوزان يافت.

    آنان دانستند كه ديگر رفاه و نعيم بهشت به پايان آمده است و از آن پس در جايى زندگى خواهند كرد كه هر چيز و هر كردار، در آن از دوگانگى كفر و ايمان، هدايت و گم‌راهى و مسئووليت و اختيار تهى نيست.

    هر كس در هر كردار و هر حركت و هر انتخاب، اگر در سوى خدا قرار گرفت، رسته است و اگر از ياد و رضاى خدا اعراض كرد و رو گرداند، به شيطان وابسته است. آدمى در انتخاب راه خويش مختار ولى بايد بداند كه در همان حال مسئول است.



    امضاء

  13. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : آدم و حوا

    آدم و حوا در زمين

    اينك، زمين بود و مشكلات آن: سرما، گرما، باد و باران، گرسنكى، تشنگى، هراس، تنهايى، اندوه جدايى از بهشت ...

    زوزه گرگ‌هاى گرسنه در شب‌هاى سرد و تاريك، تازيانه بادهاى سخت، سيلى رگبارهاى تند، چنگى كه فضاى غم‌آلود غروب و تماشاى شفق گلگون به تارهاى دل مى‌زند و ...

    نخست سرپناهى لازم بود تا در آن روزها از هرم آفتاب و شب‌ها از خطر وحوش و سرما، بياسايند و پناه گيرند.

    آدم، ناگزير فكر خود را به كار انداخت و چيزى نگذشت كه آن دو، سر پناهى ساده براى خود ساختند و از آن‌چه در اطراف خويش مى‌يافتند نخستين ابزارهاى زندگى بر روى زمين را فراهم آورند.

    كوتاه زمانى بعد، اولين گام تشكيل جامعه بشرى برداشته شد: حوا آبستن شده بود. نخست از تغيير حالت‌هاى خويش مى‌هراسيد اما غريزه مادرى و نيز، دانش و هوشمندى شوى مهربانش، او را به آرامش فرا مى‌خواند.


    پس از نه ماه و اندى، سرانجام، در پايان يك روز دشوار و طولانى، حوا يك پسر و يك دختر به دنيا آورد: قابيل و خواهر دو قلوى او را.

    هر دو تنهايى رستند و به كودكان خويش دل بستند. با بزرگ‌تر شدن كودكان، محيط آرام و ساكت اطراف‌شان، از هياهويى شاد و شيرين انباشته شد و زندگى آنان معناى ويژه‌اى يافت.

    هنوز اينان بسيار كوچك بودند كه حوا دوباره آبستن شد و نه ماه و اندى بعد، هابيل و خواهر دو قلويش نيز به جمع چهار نفرى نخستين خانواده بشرى پيوستند و آدم و حوا، پس از سختي‌ها و رنج‌هاى بسيار و پشت سر گذاردن دوران اندوه و تلخ‌كامى، دل‌شاد و اميدوار شدند و سخت به فرزندان عزيز خود دل بستند و مهربانانه به پرورش‌شان همت گماشتند.



    امضاء

  15. تشكرها 2

    طباطبايي (10-10-2009)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi