قلب كانون درك حقايق
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، از جمله:
1 ـ به معنى «عقل و درك»، چنان كه در آيه 37 سوره «ق» مى خوانيم:
إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب:
«در اين مطالب، تذكر و يادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند».
2 ـ به معنى «روح و جان»، چنان كه در سوره «احزاب» آيه 10 آمده است:
وَ إِذْ زاغَتِ الأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ:
«هنگامى كه چشم ها از وحشت فرو مانده و جان ها به لب رسيده بود».
3 ـ به معنى «مركز عواطف»، آيه 12 سوره «انفال» شاهد اين معنى است:
سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب:
«به زودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم».و در جاى ديگر در سوره «آل عمران» آيه 159 مى خوانيم:
فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك: «...
اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند».
توضيح اين كه:
در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مى خورد:
1 ـ مركز ادراكات، كه همان «مغز و دستگاه اعصاب» است و لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى ما پيش مى آيد، احساس مى كنيم، با مغز خويش آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم (اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح).
2 ـ مركز عواطف، كه عبارت است از همان «قلبِ» صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول، روى همين مركز اثر مى گذارد، اولين جرقه از قلب شروع مى شود.
ما هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شويم بالوجدان فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم، و همچنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى بر مى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مى كنيم (دقت كنيد). درست است كه مركز اصلى «ادراكات» و «عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عكس العمل هاى جسمى آنها متفاوت است عكس العمل درك و فهم، نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مى شود، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از قبيل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى كه به هنگام ايجاد اين امور به روشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى كنيم.
نتيجه اين كه: اگر در قرآن مسائل عاطفى، به قلب (همين عضو مخصوص) و مسائل عقلى، به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده، دليل آن همان است كه گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است.
از همه اينها گذشته، قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد، به طورى كه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است. بنابراين چه مانعى دارد كه فعاليت هاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.(1)
1. تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 121.