* عدم مهارت زندگي
مهارت هاي کافي جهت رسيدگي به بذر عشق را نداريم. مهارت هاي ارتباطي زندگي را کسب نکرده ايم، مقابله يا تنش ها و مشکلات را تجربه نکرده ايم، نحوه سازگاري با مسايل زندگي را نياموخته ايم، همه و همه موجب ناکارآمدي ما در ايجاد عشق و آرامش در زندگي مي شود.
در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و قفس نامريي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم.
* عدم رعايت حريم خانواده و مرزهاي زندگي
به وظايف خود در زندگي آگاهي ندايم يا مرزهاي مسايل زندگي و مشکلات خانواده را رعايت نمي کنيم. مثلا موارد مربوط به خانواده را به بيرون منتقل مي کنيم. مشکلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان، فاميل، حتي همسايگان و... در ميان مي گذاريم يا در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و قفس نامريي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم. مثلا به علايق او، دوستان وي، نحوه لباس پوشيدن او، شيوه راه رفتن و حتي طرز تفکر و احساسش انتقاد کرده و او را در تنگنا قرار مي دهيم و در نهايت آزادي را از او مي گيريم.
* مشکلات شخصيتي و انتظارات غير واقع
توقعات بي جايي به لحاظ مسايل شخصيتي خود، از همسرمان داريم، که برآورده شدني نيست و برآورده نمي شود. مثلا يک نفر با اختلال شخصيت وسواسي، ياد نکته سنجي مي کند و معيارهاي زيادي در ذهنش دارد و با ريزبيني بيش از حدي که به همسرش نشان مي دهد و او را در چهارچوب خشک و در قالب معيارهايي که تعيين کرده؛ حبس مي کند و عرصه را بر او تنگ مي نمايد. يا کسي که اختلال شخصيت پارانوييد دارد و بدبين است، با سوءظن ها و بدبيني هايي که آنها را در ذهن خود مي بافد ، همسرش را همشيه در نقش يک دشمن و جاسوس مي بيند.
* لذت طلبي و خودکامگي
ما بايد در چهارچوب خانواده، خود را مقيد به بعضي امور کنيم. وقتي که لذت هاي خود را که در خارج از خانواده است به صورت افراطي دنبال مي کنيم و توجهي به خواست و ميل خانواده نداريم، به مرور زندگي يک طرفه و بي روح مي شود. زن و شوهر هر کدام دنبال تمايلات خاصي در خارج از خانواده هستند و لذت بردن از يکديگر را درک نمي کنند.
عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد. هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله زوجين ايجاد مي شود.
* عدم مهارت هاي ارتباطينمي توانيم ارتباط موثري با همسرمان برقرار کنيم، حرف هم را نمي فهميم. هر کدام به ظاهر منطقي صحبت مي کنيم ولي نمي توانيم يکديگر را قانع کنيم. توجه کافي به احساسات، خواسته ها و صحبت هاي يکديگر نداريم. گوش شنوا و تحمل ارتباط موثر را از هم دريغ مي کنيم. در رساندن حرف هاي خود به يکديگر آنها را تحريف مي کنيم يا آن قدر مبهم رفتار کرده يا صحبت مي کنيم که ديگري را به خطا مي اندازيم. در واقع مهارت هاي ارتباطي را نمي دانيم.
اگر گويند "لحظه اي است روييدن عشق..." پس اين هم شايد درست باشد که "لحظه اي است مردن عشق".
ولي عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد. هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله زوجين ايجاد مي شود.
آن چه که اکثرا افراد با هم اشتباه مي گيرند؛ "هوس" و "عشق" است.
هوس: ميلي شديد براي پاسخ آني به يک نياز جسماني و رواني است که به خود رنگ رمانتيک مي گيرد و يک استدلال به ظاهر عقلاني نيز در پي داردو پس از ارضا تا زمان نياز بعدي محو مي شود. هوس شامل آن چيزهايي از وجودتان است که شما نقشي در آن نداشته ايد. فقط احساسي هست که در خود براي ارضا نياز مي بينيد.
ليکن عشق، دوام دارد و مهارت هاي زوجين به رشد آن کمک مي کند. دو طرف با برنامه و انرژي آن را رشد داده و تداوم مي بخشند و از آن نگهداري مي کنند و بيشتر از آن که احساسي باشد، متشکل از احساس و منطق است.
عشق سنگين و به تدريج مي آيد، با زحمت و تلاش مي ماند و هرگز نمي رود. و از همه مهم تر اين که منحصر به فرد مي ماند و هيچ کس و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد.
منبع : مجله موفقيت
تنظيم براي تبيان :داوودي