نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شعری در وصف اریو برزن.سردار بزرگ ایران زمین

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    127
    نوشته
    1,150
    تشکر
    122
    مورد تشکر
    744 در 465
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض شعری در وصف اریو برزن.سردار بزرگ ایران زمین

    سلام دوستان.شعر زیر که میخوانید.شعریست به سبک حماسی و شاهنامه در وصف سردار بزرگ تاریخ ایران زمین.اریو برزن.
    ابتدا چند سطری راجع به این سردار بزرگ توضیح میدهم.
    او تنها کسی است که توانست طعم تلخ شکست را به اسکندر مقدونی بچشاند.و تنها با 1000 تا1200 نفر از سربازان خود در بند پارس نزدیکی شهر تکاب در استان کهکیلویه وبویر احمد در برابر اسکندر وسربازان بی شمارش ایستادگی کرد وان چنان مفاومتی از خود نشان داد که عرصه هر لحظه برای اسکندر تنگ تر میشد.وامید میرفت که با مقاومت دلیرانه او سپاه ایران با افزوده شدن نیروهای کمکی سپاه اسکندر را شکست دهد و سرزمین های اشغال شده را باز پس گیرد.اما افسوس که در زمانی که اریو برزن چون شیر ایستادگی میکرد پادشاه ایران در شمال شرقی ایران در حال فرار بود.سرانجام بعد از 47 روز مقاومت دلیرانه بر اثر خیانت یک چوپان سپاه اسکندر بند پارس را دور زد و به پشت سپاه ایران رسید.اما این پایان کار نبود و اریو برزن محاصره را درهم شکست وبه سوی پرسپولیس حرکت کرد.اما در انجا با سپاه دوم دشمن روبرو شد.ودر حالی که حاضر به تسلیم شدن نبود تا اخرین نفس جنگید.واین گونه اخرین مقاومت ایرانیان باشکست روبرو شد.من در این شعر نهایت تلاش خود را به کار برده ام تا ان طور که شایسته است از او یاد کنم.
    شعر را بی مقدمه و از قصد اسکندر برای فتح پایتخت اغاز می کنم.

    چو اسکندر ان پادشاه جهان روان شد بر پایتخت گران
    گذر کرد ز صد ها سپه با یلان نیاورد دمی خم به ابرو وجان
    به مستی نگه کرد سوی سپه بدیدا هزارن سوارش به ره
    بگفتا به ان مردمانش سپاس نمانده دگر راه تا فتح پارس
    به یک لشگر ویک سپاه کلان چو رودی خروشان همی شد روان
    چو نزدیک بند تکاب او رسید سپاهی به انجا و کوچک بدید
    دمی منتظر ماند و با خنده گفت که دشمن به دیوانگی باد جفت
    نه ان دم که با صد سپاه ودرفش نیاورد کامی به میدان ودشت
    نه این دم که با یک سپاه قلیل کندعزم جنگی بدون دلیل
    بگفتا به سردار وسرباز خویش که تا اخرین دشمن اید به نیش
    سپاهش به یاری ده ها هزار روان شد به سوی سپهدار زار
    که این زاری از ترس دشمن نبود ز کوتاهی شاه ایران چه سود
    به این فکر واین ره نیاورد دوام به سویش هزاران سوار شد روان
    همی اریو برزن ان نامدار به مردان ایران یلان سوار
    بگفتا که ای مردمان دلیر اگر تن به تن جان دهیم سوی تیر
    اگر جان دهیم سر بیفتد به زیر به از این بود تا که کشور به کین
    به یک سو سپاهی به ازچهل هزار به یک سو هزار مرد پولاد حال
    نبردی شروع شد به بند تکاب پر از خون و غوغا و همچون سراب
    صدای چکاچاک شمشیر وجان شکست ان سکوت میان سران
    همی اریو برزن ان شاه پارس به بند کمان دست چپ کرد راست
    یکی تیر الماس گون برکشید همی ان زه ابگون را کشید
    چو روی سپهدار یونان بدید به سویش رها کرد وغوغا کشید
    گذر کرد تیرش ز سردار کین چنان شد که گویی ز مادر نبین
    یکی تیغ پولاد گون برکشید میان سپه رفت و جان ها چشید
    بگفتا منم مرد ایران زمین کنم سر جدا از تن از روی کین
    چو اسکندر ان پادشاه جوان بدیدا شکست و غمی را به جان
    بگفتا سپه را که ایید عقب سپه دار ایران چه بادش لقب
    چوچهل رو ازان جنگ خونین گذشت نیامد فروغی ز یونان به دشت
    چو چوپانی از مردمان محل گذر کرد از گذر کرد از کنج دشت نبرد
    اسیری شد او دست اسکندران به زیر شکنجه نیاورد دوام
    بگفتا به ان دشمنان راه پشت گذر کردن از کوه سرسخت و خشک
    به پشت سپاه پارس امدند ز هردو طرف همچو داس امدند
    چو ان اریو برزن قهرمان به تنگی که افتاد همچون خزان
    چوکشتی به طوفان زد وجان گرفت ز سرباز وسردار خود سان گرفت
    ز صد نیزه و صد سوار و درفش گذر کرد وتاخت گو نشسته به رخش
    به شهر سران و یلان کرد روی که ارد از انجا سپاهی چو کوی
    ولی شهر به اتش به خونابه دید ندیده چنین تا که ان وز دید
    درفشش به پا کرد وانگاه گفت ندیده جهان تا کند پارس افت
    منم اریو برزنم مرد پارس همانم که بر شاه یونان بخاست
    اگر چه سپاهش به از چهل نبود ولی تاخت واین اخرین تاخت بود
    چو ان قدر جنگید و خون ها بریخت زمین سرخ گشت و همه تن به تیغ
    هزارن کماندار و سردار کین ببستند به رویش چو باران تیر
    ز اسبش بیفتاد واین گونه گفت که جانم فدای تو ایران و خفت
    چنین بود رزم میان یلان به هر قطره از خاک ایران جان
    هزارن یل ومرزبان خفته اند که این داستان را به جان گفته اند.


    تقدیم به تمام سرداران و مرزبانان ایران زمین.
    امضاء
    12سال اهنگر نفس خود بودم برکوره ریاضت می نهادم و بر اتش مجاهده می تافتم و بر سندان مذمت می نهادم و پتک ملامت بر او می کوفتم تا نفس خویش را اینه ساختم و اسلامی تازه اوردم و همه خلق مرده دیدم.
    *بایزید بسطامی*
    مركز انجمنهاي اعتقادي گنجينه الهي:http://ganjineh-elahi.com/
    مركز انجمنهاي تخصصي گنجينه دانش:http://www.ganjineh-danesh.com/forum.php

  2. تشكرها 2

    نرگس منتظر (21-08-2012)

  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi