محمد بن علی راهی مدينه شد او میگويد هنگامی كه به مدينه رسيدم به خانه «عبدالله افطح» كه پسر ديگر امام جعفر صادق (ع) كه مدعی امامت بود، رفتم، برای پاسخگويی به نامهها او را آزمودم، وی را چنين نيافتم و سرگردان و حيران از خانه او بيرون آمدم و از خدا مدد جستم و گفتم خدايا مرا به امامم راهنمائی كن، همچنان كه در بين راه سرگردان ايستاده بودم ناگهان غلامی آمد و گفت: بيا تا تو را به خانه كسی كه در جستجو او هستی ببرم.
مرا به خانه موسی بن جعفر(ع) برد، همين كه چشم امام به من افتاد فرمود: مهر نامهها را باز كن و ببين كه جواب تو قبل از اينكه بيائی داده شده است. مهر نامهها را گشودم، ديدم جواب تمام مسائل مردم داده شده و در زير آنها نوشته شده است و سپس گفت: پارچه و يك درهم شطيطه را نيز به من بده.
محمد بن علی گفت: از گفتار امام عقل از سرم پريد، هرچه دستور داده بود مقابلش گذاشتم يك درهم و پارچه شطيطه را برداشت و همان گفتار شطيطه را تكرار كرد: «وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ» و نيز فرمود: سلام مرا به بانو شطيطه برسان و اين كيسه كه حاوی 40 درهم است به او بده و پارچهايی هم از كفن خود به او هديه میكنم كه از پنبه روستای «صيدا» قريه فاطمه زهرا(س) است و بدست خواهرم «حليمه» دختر امام صادق(ع) بافته شده و نيز به او بگو پس از وارد شدن تو به نيشابور 19 روز زنده است و 16 درهم از اين پول را خرج كند و بقيه 24 درهم را برای مخارج ضروری و كمك به مستمندان در نزد خود نگه دارد. من خودم برای نماز خواندن بر ميت او میآيم و تو محمد بن علی وقتی مرا ديدی اين راز را پنهان كن و به كسی فاش نكن و نيز حضرت فرمود: بقيه اين پولها و پارچهها را كه آوردی به صاحبانشان در نيشابور برگردان.
وقتی از آنجا آمدم و به خراسان و نيشابور رسيدم و ديدم همه آنهايی كه حضرت اموالشان را برگردانده بود، شيعه شش امامی شدهاند و فقط شطيطه پايدار مانده است.
سلام امام را به او رساندم و پولها و پارچه كفن را به او دادم پس از آن همان 19 روز كه امام فرموده بود، شطيطه زنده ماند. وقتی از دنيا رفت امام كاظم (ع) كه بر شتر سوار بود از راه رسيد و كار تجهيز و نماز او را خود انجام داد و دوباره سوار بر شتر شده و راه بيابان را در پيش گرفت.
از اين داستان به مقام و منزلت بانو شطيطه پی میبريم كه امام موسی كاظم(ع) برای او سلام میرساند و كفن خود را به او میدهد و نيز بر سر جنازهاش نماز میگذارد.
دربارە منزلت اين بانو در نزد خداوند متعال نيز میتوان به خاطره يكی از مراجع بزرگ در روزگار خودمان اشاره كنيم كه میگويد جهت زيارت اين بانو به شهر نيشابور سفر كرده بودم، هنگامی كه به مقبره آن بانوی بزرگ رفتم مرد عربی را ديدم كه از يكی از كشورهای خليج فارس آمده و سر مزارش نشسته است و به طور جد مشغول تلاوت قرآن است.
بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسيدم: «چگونه به زيارت اين بانو آمدهايد و از كجا او را میشناسيد؟!
وی گفت: من سال قبل كه به زيارت حضرت امام رضا(ع) مشرف شدم سری به نيشابور نيز زدم و در آن زمان با اين بانو آشنا شدم. من در زندگی فرزندی نداشتم. به بانو عرض كردم اگر من به بركت دعای شما صاحب فرزندی شدم سال بعد نيز به اينجا خواهم آمد و در همين جا برای شما يك قرآن ختم میكنم. بعد از اين نذر و سفر، به وطن بازگشتم و خداوند به ما بعد از سالها انتظار فرزندی عنايت كرد. بدين جهت من برای اظهار تشكر و ادا نذر به اينجا آمدهام تا به عهد خود وفا كرده باشم.