نحوه پیدا شدن بیستوپنج شهید
پس از یک ماه تلاش بی ثمر گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست، گوشهای نشسته بود و زارزار گریه میکرد. یک دفعه بلند شد و گفت: «سید! نوری دیدم فوقالعاده زیبا. تا به حال همچین نوری ندیده بودم.»
شروع کردیم به جستوجو و پس از پیداکردن تکهای از یک پیراهن و جست وجوی بیشتر، بیستوپنج شهید را با بدن سالم پیدا کردیم. سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما بود. بنده عاجزم از بیان آن، باید به اهل آن مراجعه کرد و گمان نکنید با یک یا دو سال به دست میآید، نه! رازش دست امام زمان(عج) است.
پس از شش ساعت، شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»
زمانی که خاک به روی آنها ریخته میشد، برای اینکه بتوانند از گودال بیرون بیایند، آن قدر چنگ به خاک میانداختند که ناخنهایشان جدا میشد. طبق نظر پزشکی قانونی 65 درصد بدنهایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه نداشت که پس از بیستوپنج، سی سال این گونه جنازهها سالم بمانند.
عراقیها به نحوی شهدا را زنده به گور میکردند که پس از پیدا شدن، موجب شوکه شدن مردم ایران شوند؛ در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و...
دنبال سه شهید بودیم که پس از یک هفته تجسس پیدایشان کردیم. آنها را داخل پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند. به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان پیدا شدهاند.
مادری آمده بود و طوری زجه میزد که تا به حال در عمر چهل وشش سالهام ندیده بودم. دخترش میگفت: «مادرم از زمانی که فرزندش مفقود شده، بیستوپنج سال است که حالش همین طور است.»
ناگهان رفت داخل اتاق و روبهروی سه شهید ایستاد. به بچهها گفتم: « کاری نداشته باشید.»
رفتیم و دوربین آوردیم. این مادر، یک شهید را بغل کرد و دوید سمت مسجد. به بچهها گفتم: «بگذارید ببرد.»
هنوز اطلاع دقیقی از هویت سه شهید نداشتیم. نمیدانستیم اصلاً همان سه نفر هستند یا نه؟ نامشان چیست؟...
آن مادر بر جنازه شهید نماز خواند و شروع کرد به صحبت کردن با او. دل تنگیهای بیست وپنج سالهاش را گفت؛ از تنهاییهایش، از این که پدرش فوت کرده، خواهر و برادرانش ازدواج کردهاند و سختیهایی که کشیده بودند. گفت: «میخواستند تو را به ما بفروشند به یک میلیون، دو میلیون تومان. میآمدند به ما میگفتند، ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین؟»
پس از شش ساعت شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»
بهش گفتم: «مادر چه طوری فهمیدی این بچه شماست.»
گفت: «همان موقع که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم با همان چهره بیست و پنج سال پیش، که فرستاده بودمش منطقه، با همان تیپ و همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت، مادر منتظرت بودم...»
همه اینها را ضبط کردیم و نوار ویدیوئیاش موجود است.
صبح روز بعد، وقت نماز مادر دق کرد و از دنیا رفت. پس از فوت مادر شهید، رفتیم و شناسایی کردیم. پلاک شهید را در قفسه سینهاش یافتیم. تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم، دیدیم که شهید، پسر خودش است.
شما اگر میخواهید بدانید شهدا چه طور و با چه وضعیتی پیدا میشوند، بیایید توی گروه تفحص، در منطقه شلمچه تا چیزهایی ببینید که تا به حال ندیدهاید.
جبهه عالمی داشت، آمدن اسرا خودش دنیایی بود. پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه اینها از لطف خدا، حضرت فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج) است.