پرسید : کجا میخوای بری ؟؟
گفتم : جبهه
با تعجب نگاهی کرد و گفت : دوست دارم بیام و این مرد(امام خمینی رحمت الله علیه) را ببینم . ببینم با شما چه کرده که اینقدر بهش ارادت دارید .
پرسید : کجا میخوای بری ؟؟
گفتم : جبهه
با تعجب نگاهی کرد و گفت : دوست دارم بیام و این مرد(امام خمینی رحمت الله علیه) را ببینم . ببینم با شما چه کرده که اینقدر بهش ارادت دارید .
خدایا...
خسته ام از همه چیز...
...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟
نرگس منتظر (06-01-2012)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- هدایای مردمی
- روايتي از آخرين لحظات زندگي شهيد «محسن...
- شهادت سه شهید به نام "حسین" در شب...
- دست نوشته اي از شهيد احمدرضا احدي رتبه نخست...
- وداعی که چند دقیقه بیشتر دوام نیاورد!
- جتنبازی که اعزای بدنش را بخشید و رفت
- نامه ای به بهشت
- خاطره یک رزمنده از امام زمان(عج)
- خواسته اي كه شهيد باكري از آن دست بردار نبود!
- 10 خاطره موشکی از شهید طهرانی مقدم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)