صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 68 , از مجموع 68

موضوع: اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مناظرات امام صادق (علیه السلام)








    مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام) ‏

    روزى ابو حنیفه - یكى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :
    یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى كاظم علیه السلام را دیدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى كردند؛ و او آن ها را نهى نمى كرد، با این كه رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!
    امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى كاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید كه در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى كرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
    پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن كسى كه در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر كسى نزدیك تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
    سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
    بعد از آن خطاب به ابو حنیفه كرد و فرمود: حكم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حكم زنا؟
    ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .
    امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
    سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت كه نمى توان احكام دین را با قیاس استنباط كرد.
    و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترك نماز مهمّتر است ، یا ترك روزه ؟
    ابو حنیفه گفت : ترك نماز مهمّتر است .
    حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا كنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احكام دین قابل قیاس نیست .
    بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟
    ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.
    حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این كه قیاس برخلاف آن مى باشد؟!
    سپس حضرت افزود: اگر به احكام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان كثیف تر است ، یا منى ؟
    ابو حنیفه گفت : غائط كثیف تر از منى مى باشد.
    حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و كلوخ پاك مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حكم با قیاس سازش دارد؟!
    پس از آن ابوحنیفه تقاضا كرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، كه مورد استفاده قرار دهیم ؟
    امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت كرده اند، كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است .
    و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، كه تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
    بعد از آن كه امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش كه همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. اختصاص شیخ مفید: ص 189
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مناظره امام صادق (علیه السلام) با منكر خدا




    ‏در كشور مصر؛ شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ؛ كه چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملك منكر خدا بود؛ و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفریده شده است ؛ او شنیده بود كه امام شیعیان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدینه زندگى مى كند؛ به مدینه مسافرت كرد؛ به این قصد تا درباره خدایابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره كند وقتى كه به مدینه رسید و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است ؛ او به مكه رهسپار شد؛ كنار كعبه رفت دید امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف كعبه است ؛ وارد صفوف طواف كنندگان گردید؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با كمال ملایمت به او فرمود:
    نامت چیست ؟
    او گفت : عبدالملك (بنده سلطان)
    امام : كنیه تو چیست ؟
    عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)
    امام : این ملكى كه (یعنى این حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى چنانكه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاكمان زمین است یا از حاكمان آسمان ؟
    وانگهى (مطابق كنیه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ یا بنده خداى زمین ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
    عبدالملك چیزى نگفت ؛ هشام بن حكم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
    عبدالملك از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه اش درهم شد.
    امام صادق (علیه السلام ) با كمال ملایمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو كنیم ؛ هنگامى كه امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نیز حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
    آیا قبول دارى كه این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟
    - آرى .
    آیا زیرزمین رفته اى ؟
    - نه .
    پس چه مى دانى كه در زمین چه خبر است ؟ چیزى از زمین نمى دانم ؛ ولى گمان مى كنم كه در زیر زمین ؛ چیزى وجود ندارد.
    گمان و شك ؛ یكنوع درماندگى است ؛ آنجا كه نمى توانى به چیزى یقین پیدا كنى ؛
    آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟
    - نه .
    آیا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه .
    عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چیست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها كه حاكى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منكر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى كه ناآگاه است ؛ آن را انكار مى كند؟.
    - تاكنون هیچكس با من این گونه ؛ سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است .
    بنابراین تو در این راستا؛ شك دارى ؛ كه شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب ؛ منكر خدا از مرحله انكار؛ به مرحله شك و تردید رسید.
    كسى كه آگاهى ندارد؛ بر كسى كه آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دلیل بیاورد.
    از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شك نداریم ؛ مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حركت در مسیر خود؛ مجبور مى باشند ؛اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه ؛ نیروى رفتن (و اختیار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حركت در مسیر خود نیستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عكس ؛ روز شب نمى گردد؟
    به خدا سوگند؛ آنها در مسیر و حركت خود مجبورند؛ و آن كسى كه آنها را مجبور كرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
    - راست گفتى.
    بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقدید؛ و گمان مى كنید دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
    وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اینجا رسید؛ عبدالملك ؛ از مرحله شك نیز رد شد؛ و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ایمان آورد و گواهى به یكتائى خدا و حقانیت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمین و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
    حمران ؛ یكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو كرد و گفت : فدایت گردم ؛ اگر منكران خدا به دست شما؛ ایمان آورده و مسلمان شدند؛ كافران نیز بدست پدرت پیامبر ـ صلی الله علیه واله ایمان آورند.
    عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذیر!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر؛ و احكام اسلام را به او بیاموز.
    هشام كه آموزگار زبردست ایمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملك را نزد خود طلبید؛ و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ؛ تا اینكه او داراى عقیده پاك و راستین گردید؛ به گونه اى كه امام صادق (علیه السلام ) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید .
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)



    ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دین را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند
    در یكى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مكه بود؛ آنها نیز در مكه كنار كعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو كرد و گفت : این مردم را مى بینى كه به طواف كعبه سرگرم هستند؛ هیچ یك از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم ؛ جز آن شیخى كه در آنجا اشاره به مكان جلوس امام صادق (علیه السلام ) كرد نشسته است ؛ ولى غیر از او؛ دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
    - چگونه تنها این شیخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با كمال یاد مى كنى ؟.
    براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم ؛ ولى دیگران را چنین نیافتم .
    - بنابراین لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم كه راست مى گویى یا نه ؟.
    به نظر من این كار را نكن ؛ زیرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقیده تو را فاسد كند.
    - نظر تو این نیست ؛ بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ؛ و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست كنم .
    اكنون كه چنین گمانى درباره من دارى ؛ برخیز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى كنم كه حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش یابى و سرافكنده شوى مهار سخن را محكم نگهدار؛ كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
    برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان كان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
    : این شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكار شود؛ و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است .
    او را چگونه یافتى ؟
    - نزد او نشستم ؛ هنگامى كه دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن كرد و به من گفت : اگر حقیقت آن باشد كه اینها (مسلمانان طواف كننده ) مى گویند؛ چنانكه حق هم همین است ؛ در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاكت هستید؛ و اگر حق با شما باشد كه چنین نیست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زیان نكرده اند).
    - من به او (امام ) گفتم :خدایت رحمت كند؛ مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یكى است .
    فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یكى است ؛ با اینكه آنها به خداى یكتا و معاد و پاداش و كیفر روز قیامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هیچیك از این امور؛ معتقد نیستید و منكر وجود خدا مى باشید.
    - من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت كند؛ تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیكتر بود.
    او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هیچ بودى ؛ سپس پیدا شدى ؛ كودك گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گردیدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بیمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگین ؛ دوستیت و سپس دشمنیت و به عكس ؛ تصمیمت پس از درنگ ؛ و به عكس ؛ امیدت بعد از ناامیدى و به عكس ؛ یاد آوریت بعد از فراموشى و به عكس و... به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)


    عبدالكریم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزدیك امام آمد و خاموش نشست).
    - گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بین من و شما بود بپردازى .
    - آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر!
    از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ؛ ولى گواهى مى دهى كه من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن این كلام ؛ وادار مى كند.
    پس چرا خاموش هستى ؟
    - شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند؛ از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
    اینك كه تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشایم ؛ آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى ؟
    - من ساخته شده نیستم .
    بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
    - مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش بود دست به دست مى كرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ، با حركت ، بى حركت ؛ همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است .
    اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غیر از این صفات را ندانى ؛ بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى ؛ زیرا این صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى یابى .
    - از من سؤالى كردى كه تاكنون كسى چنین سؤالى از من نكرده است و در آینده نیز كسى این سؤال را نمى كند.
    فرضاً بدانى كه قبلاً كسى چنین پرسشى از تو نكرده ؛ ولى از كجا مى دانى كه در آینده كسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زیرا تو اعتقاد دارى كه همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند؛ بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى.
    توضیح بیشترى بدهم . اگر تو یك همیان پر از سكه طلا داشته باشى وكسى به تو بگوید در آن همیان سكه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چیزى در آن نیست ؛ او به تو بگوید: سكه طلا را تعریف كن ؛ اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگویى ؛ سكه در میان همیان نیست .
    - نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگویم نیست .
    درازا و وسعت جهان هستى ؛ از همیان بیشتر است ؛ اینك مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى .
    وقتى كه سخن به اینجا رسید؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.
    روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بیاید و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد؛
    - نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم .
    هرچه مى خواهى بپرس .
    - به چه دلیل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
    هر چیز كوچك و بزرگ را تصور كنى ؛ اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى ؛ آن چیز بزرگتر مى شود؛ همین است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز؛ قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد؛ زیرا هر چیزى كه نابود یا متغیر شود؛ قابل پیدا شدن و نابودى است ؛ بنابراین با بود شدن پس از نیستى ؛ شكل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )؛ و یك چیز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم .
    - فرض در جریان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آینده همان است كه شما تقریر نمودى ؛ كه حاكى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چیز؛ به حالت كوچكى خود باقى بمانند؛ در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟
    محور بحث ما همین جهان موجود است كه در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور كنیم و مورد بحث قرار دهیم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده ؛ و این همان معنى حادث شدن است ؛ در عین حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئیم فرضاً هر چیزى كوچكى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحیح است كه هر چیز كوچكى را به چیز كوچك دیگرى مانند آنها ضمیمه كرد؛ كه با ضمیمه كردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنین تصورى ؛ كه همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالكریم ! در برابر این سخن ؛ دیگر سخنى نخواهى داشت .
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا


    یك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مكه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ یكى ازشیعیان به امام عرض كرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
    - قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.
    هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود :
    - چرا اینجا آمده اى ؟
    - به رسم و معمول آئین وطن ؛ به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را كه در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم .
    - تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
    ابن ابى العوجا همین كه خواست سخن بگوید؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ؛ آنگاه امام عبایش را تكان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است كه ما به آن معتقد هستیم ـ چنانكه حقیقت همین است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم ؛ بنابراین ما در هر حال رستگاریم ؛ ولى شما در یكى از دو صورت ؛ در هلاكت خواهید بود؛ در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافیان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم ؛ مرا برگردانید وقتى كه او را باز گرداندند؛ از دنیا رفت ؛ خدا او رانیامرزد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  7. Top | #66

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    مناظره پیرامون زهد


    روزى سفیان ثورى امام را دیدار كرد و مشاهده نمود كه آن حضرت لباسى بر تن دارد سفید، همچون سفیده تخم مرغ .گفت: این لباس ، برازنده شما نیست !
    - امام فرمودند: گوش كن ! چیزى برایت مى گویم كه اگر بر حق و سنت بمیرى نه بر بدعت و گمراهى ، براى دنیا و آخرتت مفید و سودمند خواهد بود . این را بدان كه رسول الله (صلی الله علیه واله ) در عصرى زندگى مى كرد كه فقر و ندارى بر آن حاكم بود. اما پس از آنكه دوران فقر و تنگدستى جامعه پایان یافت و فراوانى و وفور نعمت پیش آمد، شایسته ترین اشخاص براى این نعمتها ، نیكوكارانند نه بدكاران ، مؤمنانند نه منافقان ، مسلمانانند نه كافران . پس تو چه مى گوئى اى سفیان ؟! به خدا سوگند با اینكه مى بینى اینگونه لباسى نفیس و سفید پوشیده ام ؛ مع ذلك از آن روزى كه به حد ؛ تكلیف رسیده ام ، صبح و شامى فرا نرسیده است كه در میان اموال و دارائى من حق خدائى بوده باشد و من آن را به جاى خود پرداخت نكرده باشم (1)
    - روزى دیگر عده اى از مردمان صوفى مسلك و متظاهر به زهد كه داعیه اى هم داشتند و مردم را به مرام و مسلك خود مى خواندند و مى خواستند همه مثل آنها ظاهرى ژولیده ، كثیف و پریشان داشته باشند، نزد امام صادق (علیه السلام) آمدند و گفتند : دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلایل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (2)
    اكنون دلایل خود را مطرح كنید.
    - دلایل ما از خود قرآن است .
    بسیار خوب ، بیان كنید كه آیه هاى قرآن شایسته ترین چیزى است كه ما باید آن را پیروى كنیم و برنامه عمل خود قرار دهیم .
    - خداوند تبارك و تعالى درباره قومى از یاران پیامبر چنین مى گوید:
    (3) و یوثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من یوق شحّ نفسَه فاولئك هم المفلحون آنان بر نفس خود ایثار مى كنند و هر چند كه خود فقیر و نادارند دیگران را مقدم مى دارند . و كسانى كه جلوى طمع و حرص نفس خویش را مى گیرند، اینان رستگارند.
    و در جاى دیگر فرمود : و یطعمون الطعام على حبّه مسكینا و یتیماً و اسیراً(4).
    آنان طعام و خوراكى را با اینكه به آن علاقمند هستند و نیاز دارند ، به فقیر، یتیم و اسیر مى بخشند.
    همین دو آیه به عنوان دلیل مسلك ما كافى است .
    یكى دیگر از آنان كه در گوشه اى نشسته بود، معترضانه به امام گفت : ما مى بینیم شما به خوددارى از طعامهاى پاكیزه دعوت مى كنید، مع ذلك به مردم دستور مى دهید از دارائیشان بیرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببرید و بهره مند گردید(5)
    - این حرفهاى بى فایده را كنار بگذارید و به من بگوئید ببینم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است ؟ آیا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را كه تمام گمراهیها و تباهیها در میان امت مسلمان از همین نقطه آغاز مى شود، مى دانید؟ قسمتى را آرى و نه همه را.
    - گرفتارى شما از همین جا شروع مى شود(كه ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نمى فهمید) و احادیث رسول خدا هم همینطور هستند.
    اینكه گفتید خداوند برخى یاران پیامبر را ستوده و از عملكرد نیكویشان ما را خبر داده است ، كار آنان وقتى بوده كه نهى و منعى از آن نبوده وپاداشى هم از این نوع ایثار (6) مى بردند.
    بعد خداوند(جلّ و عزّ) فرمانى برخلاف فرمان اول صادر كرد. پس این فرمان ، آن اولى را از بین برد و این فرمان دوم لطف و رحمتى بود از سوى خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده و عیالشان به ضرر و زحمت نیفتند و در خانواده ها به بچه هاى كوچك ، پیرمردان و پیرزنان ستم نشود كه آنان حوصله و تحمل گرسنگى را ندارند(و از طریق زهد نان آورشان صدمه و آسیب نبینند).
    اگر من كه فقط یك قرص نان دارم ، ایثار كرده و آن را به دیگرى بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آیا آنها از بین بروند و هلاك شوند؟ لذا رسول خدا فرمود: پنج عدد خرما، گرده نان ، دینار و یا درهمى كه انسان دارد و مى خواهد خرج كند بهترین مورد ، خرج و انفاق بر پدر و مادر است ؛ بعد اهل و عیال خود آدمى و در مرحله سوم براى خویشاوندان فقیر و نزدیك و بعد براى همسایگان نادار و محتاج و در پنجمین مرحله كه پائین ترین درجه و كم ثواب ترین همه است ، خرج در راه خدا (بطور كلى ) مى باشد.
    روزى پیامبر درباره یكى از انصار كه به هنگام مرگ ، همه دارائى اش را كه منحصر به پنج یا شش برده بوده آزاد كرده و كودكان خردسال هم از خود باقى گذاشته بود، فرمود: اگر مرا از این جریان آگاه مى ساختید نمى گذاشتم او را در كنار مسلمانان دفن كنید كه او با این كارش بچه هاى گدا وسائل به كف از خود باقى گذاشته و رفته است .
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  8. Top | #67

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    - پدرم حدیث كرد كه رسول خدا مى فرمود: در خرج و انفاق ، اول باید از اهل و عیال شروع كنى ؛ سپس هر كسى نزدیكتر باشد، اولویت با اوست و این سخن قرآن است و مطلبى است كه برخلاف پندار شما از سوى خداوند عزیز و حكیم مقرر گشته است:
    (7) والّذین اذا انفقوا لم یُسرِفوا و لمَ یْقتروا و كان بین ذلك قواماً)آنان كه به هنگام انفاق اسراف نمى كنند و سخت هم نمى گیر ند، بلكه روشى میانه دارند.) خداوند عمل كسانى را كه اصلاً چیزى براى خود باقى نمى گذارند و همه چیز را به دیگران مى بخشند و باصطلاح شما ایثار مى كنند، اسراف نامیده و در بیش از یك جا فرموده : ان الله لا یحب المسرفین (8) خداى تعالى مؤمنان را از اسراف و زیاده روى در خرج و انفاق نهى نمود، چنانكه از سختگیرى و امساك نیز منع فرمود، اما به روش میانه فرمان داد؛ یعنى انسان نباید همه آنچه را كه دارد خرج و یا انفاق كند؛ آنگاه از خدا بخواهد كه به وى روزى دهد كه چنین دعائى مستجاب شدنى نیست ، به علت حدیثى كه از رسول خدا به ما رسیده است كه فرمود: دعاى چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمى شود: مردى كه پدر و مادرش را نفرین كند و علیه آنها دعا نماید؛ مردى كه بدهكارش را كه از پرداخت بدهى خوددارى مى كند و یا منكر مى شود، نفرین كند، در حالیكه مى توانست نوشته اى از او بگیرد و یا شاهدى اقامه كند؛ مردى كه زنش را نفرین كند، چون خداوند راه خلاصى گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او مى تواند بدین وسیله خود را رها سازد؛ مردى كه در خانه اش مى نشیند و بدون اینكه حركتى كند و بیرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزى بطلبد كه خداوند جل جلاله فرماید: اى بنده من ! آیا تو راهى براى جستجوى روزى ندارى و من تن سالم به تو ندادم كه مى توانى در روى زمین حركت كنى و تلاش و كوشش نمائى كه در این صورت پیش من معذور بودى كه به فرمان من رفتى ؟ و براى اینكه بارى بر دوش خانواده ات نباشى ، اگر خواستم برایت روزى مى دهم و اگر خواستم از دادن روزى امساك مى كنم ، ولى به هر حال تو معذور نیستى كه تلاش نكنى ؛ و مردى كه خداوند به او روزى فراوان و مال كلان داده است ، اما همه را بى رویه خرج كند و بعد رو به خدا نموده و گوید: پروردگارا! به من روزى بده ، كه خداوند در جواب گوید: آیا من به تو روزى گسترده ندادم ؟ چرا با اقتصاد و تدبیر خرج نكردى و آنگونه كه فرمان داده بودم ، عمل ننمودى ؟ چرا اسراف كردى ؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجى منع نكرده بودم ؟؛ و بالاخره مردى كه درباره قطع رحم و خویشاوندان نزدیكش دعا كند كه این دعا هم مستجاب نخواهد شد.
    خداوند به پیامبرش یاد داد كه چگونه انفاق و خرج كند، بدین ترتیب كه روزى پیامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت كه بخوابد و آن را انفاق و خرج ننماید؛ لذا شبانه آن را صدقه داد. صبح كه شد چیزى براى خود نداشت .
    اتفاقاً مرد بینوائى از او كمك خواست ، ولى پیامبر چیزى نداشت كه به او بدهد گدا پیامبر را ملامت كرد و پیامبر از این جریان غمگین شد كه چرا چیزى ندارد كه به او بدهد؛ زیرا كه پیامبر بسیار دلنازك و مهربان بود. در اینجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنین دستور داد:
    ولا تَجعلْ یَدك مَغلُولةً الى عُنقكَ ولاَ تبسطها كلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسوراً (9) دستت را به گردن مبند (زیاد ممسك مباش ) و آن را زیاد هم نگشا (ولخرجى نكن )! پس در نتیجه ملامت شده ، حسرت خورده و از مال بیرون آمده مى نشینى .) خداوند مى خواهد به رسول خویش بفرماید كه گاهى مردم از تو چیزى مى خواهند و تو را در ندادن معذور نمى دانند اگر همه آنچه را كه دارى یكجا خرج كنى و از دارائى بیرون آئى حسرت مى خورى . اینها احادیثى است كه قرآن صحت آنها را تأیید مى كند ؛ قرآن هم كه مورد تصدیق مؤمنان و مردان خدائى است . ...(10)
    - پس از او مى دانید كه سلمان و ابوذر داراى چه فضیلت و ارزشى در اسلام هستند كه رضوان خدا بر ایشان باد.
    روش زندگى سلمان چنان بوده است كه وقتى سهم خود را از بیت المال مى گرفت هزینه سالانه اش را كنار مى گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگیرد.
    عده اى به سلمان اعتراض كردند كه تو با این زهدى كه دارى ، چرا چنین مى كنى ؟ تو از كجا مى دانى ؟ شاید امروز یا فردا بمیرى !
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  9. Top | #68

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : اجمالی از زندگانی امام صادق(ع)

    او در پاسخ گفت : چرا شما امیدى براى زنده ماندن من ندارید، همچنانكه بیم دارید كه من بمیرم ؟ اى بى خبران ! نمى دانید كه نفس انسانى در صورت عدم تأمین معیشتش مضطرب و نگران مى شود، اما وقتى كه هزینه زندگى اش تأمین باشد، آرامش پیدا مى كند؟
    اما ابوذر، او چندین بچه شتر و بره گوسفند داشت . شیر آنها را مى دوشید و موقعى كه خانواده اش هوس گوشت مى كردند، از آنها سر مى برید. و نیز هنگامى كه مهمانى به او مى رسید و یا از همشهریانش كسانى احتیاج به گوشت پیدا مى كردند، شترى نحر مى كرد و گوشت آن را تقسیم مى نمود و خود هم سهمى به اندازه دیگران نه كم و نه زیاد بر مى داشت . پس چه كسى از اینها زاهدتر است ؟ اینان كسانى هستند كه رسول الله درباره شان آنگونه تعریف كرده است ؛ مع ذلك آنان در زندگى خود روزى نبوده كه مالك هیچ چیز نباشند. آیا شما مى گوئید مردم لوازم زندگى خود را دور بریزند و دیگران را در استفاده از]؛< آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟
    - اى جماعت صوفى ! شنیدم پدرم به روایت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه كه من از وضع مؤمن در شگفت مى مانم ، از هیچ چیز دیگر تعجب نمى كنم : او اگر در دنیا با قیچى قطعه قطعه شود، آن را براى خود خیر مى داند و اگر مالك همه آنچه میان مشرق و مغرب است باشد، آن را نیز براى خود خیر و صلاح مى داند. به هر حال ، هر چه خداوند برایش بخواهد او آن را براى خود خیر و صلاح مى داند>.
    - اى كاش مى دانستم آیا همین اندازه صحبت براى شما كافى است یا بیشتر توضیح دهم ؟! آیا نمى دانید كه خداوند عزوجل در امر جهاد، نخست هر یكنفر مؤمن را با ده نفر كافر برابر دانسته و واجب كرده بود كه یك مؤمن به تنهائى در برابر ده تن كافر بایستد و پیكار كند و اگر به آنها پشت كند و فرار نماید، مستحق آتش مى شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف كرد و به جاى ده مرد، دو مرد منظور فرمود.
    - پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفیفى بود از سوى خداوند عزوجل در حق مؤمنان .
    زمانى كه مسلمانان از مكه به مدینه هجرت كردند آنان در ابتداى ورود به مدینه هیچ چیز نداشتند، نه مسكن و پناهگاهى و نه خورد و خوراكى . لذا ایثار براى انصار یك تكلیف ضرورى و لازم بود تا اینكه كم كم مهاجرین خود را جستند و وضع زندگیشان نسبتاً سامان یافت .
    - در این موقع بود كه حكم ایثار با فرمان میانه روى در انفاق نسخ گردید .
    (امام صادق (علیه السلام) لزوم جهاد یك مؤمن را با ده كافر در بدو امر كه مسلمانان اندك بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پیكار با دو مرد كه تخفیفى بود درباره مؤمنان ، به عنوان مثال مطرح فرموده است ).
    - به من بگوئید ببینم حكم قاضیان خود را در اینكه نفقه زن را بر شوهر واجب مى دانند، اما شوهر مى گوید من زاهد هستم و چیزى ندارم ، حكم عادلانه مى دانید یا ظالمانه ؟ اگر آن قضاوت را، قضاوت جور بدانید و حكمشان را هم حكمى ظالمانه تلقى كنید، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مى شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانید و حكمشان را عادلانه بدانید، حرف خود را نقض كرده اید كه هر انسانى لازم است هزینه زندگى خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنین این قضاوت وصیت و احسان انسان را در بیش از یك سوم مالش مردود مى دانند.
    - به من بگوئید ببینم اگر مردم ، زاهد پیشه باشند به آن معنى كه شما مى پندارید، پس این همه كفاره ها، نذورات و زكات طلا و نقره و خرما و كشمش و دیگر چیزهائى را كه به عنوان زكات واجب مى شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه كسانى بگیرند؟ (مگر نه این است كه برداشت شما از زهد آن است كه انسان گرسنه بماند و برهنه و كثیف زندگى كند؟) چون به نظر شما، هیچكس نمى تواند مال دنیا را براى خود داشته باشد و هر چند كه خود نیازمند و فقیر باشد، باید آنرا به دیگرى دهد.
    - پس چه مسلك بدى دارید شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احادیث رسول خدا كه مورد تصدیق قرآنند اما شما روى ندانم كارى آنها را مردود مى دانید، جاهلید! شما در آیه هاى غریب قرآن و در ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى آن دقت نمى كنید و به آنها توجه ندارید.
    - به من بگوئید ببینم سلیمان بن داود را چگونه مى شناسید؟ او از خدا براى خود سلطنت خواست ؛ سلطنتى كه پس از او شایسته براى هیچكس نباشد. (11)
    و خداوند هم به او چنین حكومت و سلطنتى را داد و او حق مى گفت و به حقیقت عمل مى كرد و ما مى بینیم خداوند این تقاضا و این زندگى را براى او عیب نگرفت و براى هیچ مؤمنى هم آن را عیب و ننگ نمى داند. قبل از سلیمان ، پدر او داود را در نظر بگیرید كه چه حكومت ، قدرت و سلطنت محكمى داشت . و همچنین یوسف كه به پادشاه مصر گفت : مرا خزانه دار خود قرار بده كه من مردى امین و دانا هستم . و قدرت او چنان گسترش یافت كه تمام كشور مصر را تا سرزمین یمن فرا گرفت و همه در سالهاى خشكى و قحطى ، از او طعام مى گرفتند. او نیز حق مى گفت و حق عمل مى كرد و كسى را نمى شناسیم كه این زندگى را براى او ننگ و عار بداند.
    پس اى مدعیان زهد و تصوف ! از آداب الهى و اصول تربیتى خدائى درباره مؤمنان ، ادب آموزید و به امر و نهى خدا بسنده كنید و امور مشتبه را رها نمائید و علم چیزى را كه نمى دانید به اهل آن واگذارید كه در پیشگاه خدا تبارك و تعالى معذور خواهید بود و پاداش هم خواهید برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشید و حلال را از حرام بازشناسید كه آن ، شما را به خداوند نزدیكتر مى كند و شما را از جهل و نادانى دور مى سازد و جهالت را به اهل آن واگذارید كه جاهل در جهان كم نیست . این اهل علم و دانشند كه اندكند و خداوند فرمود: فَوقَ كلّ ذِى علمٍ عَلیٌم (12)

    پی‌نوشت‌ها:

    1-كافى ، ج 5 ص 65
    2-معلوم مى شود اینان یكبار هم جلوتر نزد امام آمده ، ولى قادر به سخن و بحث نشده بوده اند.
    3-الحشر 10
    4-الدهر 8
    5-گواینكه همیشه افرادى پر مدعا و بى ادب وجود دارند كه پا از گلیم خود فراتر مى گذارند و نسبت به بزرگان دین اسائه ادب مى كنند و ندانسته به آنان خرده مى گیرند و كاتولیك تر از پاپ مى شوند.
    6-یعنى انسان با وجود فقر و مسكنت خود و خانواده اش ، دیگران را مقدم بدارد و هزینه زندگى خود و]؛< خانواده را به آنها ببخشد و خود گرسنه بماند.
    7-الفرقان 67
    8-الانعام 141الاعراف 31
    9-بنى اسرائیل 31
    10-مؤلف در اینجا قسمتى از حدیث را حذف كرده است . مراجعه كنید به فروع كافى ، ج 5 ص 68
    11-وهَب لى مُلكاً لا یَنبغى لاِ حدٍ من بَعدى ص36
    12-یوسف 38

    منبع:سایت شهید آوینی
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi