در زندگی لحظاتی پیش میاد که همچو چراغی روشنی بخش، افقی دور رو نشون می ده و تصویرگر تاریکی های پیش روی ماست و هر اتفاقی می تونه در زندگی درسی باشه،که شاید بارها با بازی گوشی و بی توجهی ازکنارش رد شدیم.
یكی از دانشمندان میگه: روزی در صحرا با خود خلوت کرده بودم، مورچه ای رو دیدم كه با جثه کوچکش دونه گندمی رو از زیرخاك و خاشاك پیدا كرد و با پشت سر گذاشتن پستی و بلندیها و طی مسیری طولانی اونو با خودش می بره.
من از رو حس كنجكاوی دنبالش رفتم تا ببینم اونو کجا می خواد ببره، تا اینکه بعده طی مسافتی طولانی به کنار لونه خودش رسید؛ می خواست اونو به لونه ببره، كه در یک چشم به هم زدن گنجشگی از بالای درخت پایین اومد، و گندمو به همراه مورچه خورد.
با دیدن اون صحنه با خود گفتم، آدمی این همه زحمت می كشه و با خون دلی که می خوره؛ مال و دارایی زیادی رو در دنیا جمع می كنه، و مَلِک الهی میاد جانشو می گیره و اونچه براش زحمت كشیده و برا بدست آوردنش خون دل ها خورده در یه لحظه کوتاه ازش جدا می شه.
یعنی مال و جونش رو تا نزدیك قبر میاره، اونجا ازش می گیرن و بدنش رو زیر خروارها خاك دفن می كنن، نه فرشی، نه چراغی، نه انیس و مونسی؛ و هیچ كدوم از اونا نمی تونن كمكش كنن، و تنها مونسی که در تاریکی قبر به دردش می خوره، و می تونه سختی قیامت رو براش آسون کنه، داشتن ایمان و عمل صالحه.( به نقل از زبدة القصص)
آیا تو زندگیتون به این پیش آمدها فکر کردین؟!
چقدر براتون تاثیر گذار بوده؟!