شعر «کبوتر حرم»
این حریم کیست با نور و جلال آمیخته
جلوهاش چون باغ جنت با جمال آمیخته
آستان زاده موساست اینجا کز ازل
مهر او با جان سرشته، با خیال آمیخته
دست و پا گم میکند جبریل اینجا چون نسیم
بوی غربت بس که با عطر وصال آمیخته
ضجهی افلاکیان و هایهای خاکیان
با صدای مبهم پرواز بال آمیخته
از دل گلدستهها تا دور دست آسمان
صوت داودی است با لحن بلال آمیخته
ای خوشا آنکس که اینجا همچو شمع چلچراغ
در وجودش شعله با اشک زلال آمیخته
رو بر این دارالامان کن از سر صدق و یقین
دل بگیر از باور با احتمال آمیخته
نور این خورشید روز افزون شد اما قرنهاست
دولت اقبال مأمون با زوال آمیخته
خشم و خشنودی او خشنودی و خشم خداست
چون رضایش با رضای ذوالجلال آمیخته
بی بهشت لطف او دانی چه باشد زندگی
برزخی تاریک با وزر و وبال آمیخته
فیض میبارد بر او ابر کرامت بیشتر
هر که اینجا معرفت را با کمال آمیخته
شاهدند اینجا کبوترها که هر شب تا سحر
اشک شوق زائران با شور و حال آمیخته
چشم در چشم ضریح و دست در دست دعا
گریهی اهل تمنا با سؤال آمیخته
آنکه مجذوب تولای رضا شد، گوهرش
با زلال روشن زهرا و آل آمیخته
باب امید جهان است آستان قدس او
ناامیدیها در اینجا با محال آمیخته
شادی بی غم ولای اوست ورنه در جهان
رنج با راحت، مسرت با ملال آمیخته
من که هستم ذره پیش مهر عالم تاب او
اشکباریهای من با انفعال آمیخته
سایه پرورد خراسانم که در باغ ادب
سرو ناز شعر من با اعتدال آمیخته
خیر مقدم را «شفق» در جشن میلادش سرود
چامهای شیوا که با سحر حلال آمیخته